PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اصطلاحات حقوقی



shirin71
07-21-2011, 08:28 AM
الف

آيين دادرسي: اسم مجموعه‌اي است از مقررات كه به منظور رسيدگي به مرافعات يا شكايات يا درخواست‌هاي قضايي وضع و بكار ميرود.

آئين دادرسي مدني: رشته‌اي از حقوق داخلي هر ملت كه از سازمانهاي قضايي و قواعد راجع به دعاوي مدني بحث مي‌كند.

آئين نامه: الف ـ مقرراتي است كه مقامات صلاحيتدار مانند وزير يا شهردار و ... وضع و در معرض اجراء مي‌گذارند. ب ـ آئين‌نامه يا نظامنامه عبارتست از مقررات كلي كه توسط مراجع اجرايي قانون به منظور اجراء وظايف اجرايي و تحقق بخشيدن به آنها وضع شده باشد و شامل آئين‌نامه‌هاي مصوب پارلمان نمي‌باشد.

اباحه: چيزي به معني اجازة تملك يا ارتكاب فعل يا معرف و اخذ چيزي است.

ابراء: چشم پوشي اختياري بستانكار از طلب خود

اتلاف: از بين بردن مال ديگري كلاً يا بعضاً به طوريكه فعل منشأ اتلاف بوسيلة خود فاعل، به هدف هدايت شده باشد.

اثاث البيت: اشياء منقولي كه مخصوص استعمال منزل است و يا جزء تجملات خانه مي‌باشد.

اثبات: مرحلة علم به چيزي را مرحلة اثبات آن چيز نامند.

اثم: عملي كه قانون آن را به قيد مجازات منع كرده باشد. در اصطلاحات فعلي آن را جرم گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
اجاره: عقدي است كه بموجب آن يك طرف منفعت عين يا نيروي كار خود را در ازاي اخذ اجرت معامله مي‌كند.

اجاره‌بها: بمعني مال الاجاره است. يعني اجرت و عوض منافع مالي كه بموجب عقد اجاره معين مي‌شود.

اجارة معاطاتي: اجاره‌اي است كه ايجاب و قبول آن غير لفظي باشد.

اجاره نامچه: سند اجاره را گويند.

اجازه: اظهار رضايت شخصي كه قانون رضاي او را منشأ تأثير عقذ يا ايقاعي دانسته است كه از ديگري صادر شده است.

اجتهاد: استخراج مسائل قضايي و شرعي از مأخذ و منابع آن مانند نص قانون و اجتماعي و عقل.

اجداد: هر يك از ابوين پدر مستوفي و ابوين مادر مستوفي تا هر جا كه بالا رود عنوان جد را دارد.

اجرت: در عقد اجارة خدمات عوض اقتصادي خدمت را اجرت نامند.

اجرت المثل: اگر كسي از مال ديگري منتفع شود و عين مال باقي باشد و براي مدتي كه منتفع شده بين طرفين مال الاجاره‌اي معين نشده باشد آنچه كه بابت اجرت منافع استيفاء شده بايد به صاحب مال مزبور بدهد اجرت المثل ناميده مي‌شود.

اجماع: اتفاق و گرد‌آمدن

اجير: كسيكه خدمت و كار خود را در عوض مزد معامله مي‌كند.

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
احاله: خروج دادگاه از صلاحيت محلي براي رعايت پاره‌اي مصالح

احتكار: جمع‌آوري كالاهاي بازرگاني به قصد و انتظار نايابي و كميابي و فروش به قيمت گران.

احتياط: اخذ شيوه‌اي كه در آن حتي‌المقدور منظور مقنن عملي گردد و اين در مواردي است كه شك پيش آيد.

احضار: امر مرجع قضايي و يا مرجع صلاحيتدار ديگر به حضور مأمور در نزد او در موعد يا زمان معين.

احصائيه: علم و طرز علمي در شمارش پديده‌ها و وقايع خارجي اعم از اجتماعي و مادي و اقتصادي و غيره.

احضار: امر مرجع قضايي يا مرجع صلاحيتدار ديگر به حضور مأمور در نزد او در موعد يا زمان معين.

احوال: مجموع اوصاف يك شخص كه قانون مدني آنها را موضوع آثار حقوقي براي آن شخص قرار داده است.

احوال مدني: عبارت است از وضع قضايي اشخاص از نظر حقوق خصوصي.

احياء: مقصود احياء زمين‌هاي موات و مباح است و مقصود از آن كارهايي است كه در نظر عرف،‌آباد كردن محسوب شود.

اخاذي: گرفتن وجه يا چيزي از ديگري به زور و تهديد.

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
اختراع: ابداع محصول صنعتي تازه و نيز كشف وسيلة تازه يا اعمال وسايل موجود بطريق نو براي تحصيل يك نتيجه يا محصول صنعتي يا فلاحتي را گويند.

اختلاس: برداشتن مال غير از راه خدعه

اخطار: به معني ياد‌آوري كردن و خاطر نشان نمودن است.

اخوه: در باب ارث شامل برادران و خواهران هر دو مي‌باشد.

آداب و رسوم: در اصطلاحات حقوقي به يك سلسله مقررات كه در معرف و عادت متداول بوده و در قوانين نوشته و مدون منعكس نشده باشد گفته مي‌شود.

ادعا: مرادف دعوي است.

ادله اثبات دعوي: آنچه از مقررات نوشته يا معرفي كه در مقام اثبات امري از امور در مراجع قضايي به كار رود

ادله‌ اربعه: در نزد عامه كتاب و سنت و قياس و اجماع را گويند و در نزد خاصه كتاب و سنت و عقل و اجماع است.

اذن: اعلام رضاي مالك يا رضاي كسيكه قانون براي رضاي از اثري قايل شده است براي انجام دادن يك عمل حقوقي

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
اراده: حركت نفس به طرف كاري معين پس از تصور و تصديق منفعت آن.

اراضي آيش: عناصر آن عبارتست از: الف ـ بالفعل مالك داشته باشد ب ـ زمين مزروعي باشد ج ـ مالك براي مدت معلوم يا محدودي از كشت و زرع آن چشم پوشيده باشد.

ارتداد: نوعي از فساد عقيده سياسي است و آن عبارت است از خروج مسلمان از دين اسلام.

ارتشاء: اخذ وجه يا مال يا اخذ سند پرداخت وجه يا تسليم مالي است از طرف مستخدم دولتي يا مملكتي يا بلدي براي انجام دادن يا ندادن امري.

ارتفاق: حقي است براي ملك شخصي در ملك ديگري

ارش: كسري است كه صورت آن تفاوت قيمت صحيح و معيب روز تقويم سال مورد معامله است و مخرج آن كسر، قيمت صحيح روز تقويم مي‌باشد.

اساسنامه: مقررات يا قراردادي كه براي طرز كار يك جمعيت مقرر و معين مي‌شود.

استخلاف: عبارت است از اينكه شخص ديگري را براي بعد از فوت خود مالك قسمتي از داراي خود نمايد.

استدلال: تمسك فكري است به چيزي كه انديشه را به چيز ديگر راهنمايي مي‌كند.

استرداد: در لغت به معني بازپس گرفتن است.

استرعاء: عبارت است از دعوت شاهد اصل از شاهد فرع مبني بر اينكه، شهادت او را تحمل نمايد.

استشهاد: دعوت به شهادت در ورقة عادي يا رسمي را گويند

استعداء: اقامه دعوي را گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
استعفا: عملي كه به موجب آن شخصي كه در موسسه دولتي يا ملتي يا وابسته به دولت سمتي را دارا مي‌باشد تقاضاي ترك آن سمت را مي‌نمايد.

استعمال: در حقوق اداري اسلام به معني استخدام به كار مي‌رود.

استقراء: بررسي جزئيات مربوط به يك كل بمنظور استخراج قاعدة كلي كه مشترك بين آن جزئيات باشد

استنابه: عمل حقوقي كه بموجب استنطاق: تحقيق از متهم راجع به مورد اتهام از طرف مأمور صلاحيتدار قضايي.

استيفاء: استفاده از كار يا مال ديگري با رضاي او

استيمان: مطالبة مالي بعنوان امانت

استيناف: پژوهش

استعاط: از بين بردن حقي به توسط صاحب حق

اسناد رسمي: اسنادي كه در اداره ثبت اسناد و املاك يا دفاتر اسناد رسمي يا نزد ساير مأموران رسمي در حدود صلاحيت آنان و برابر مقررات قانوني تنظيم شده باشد.

اشاعه: اجتماع حقوق چند نفر بر مال معين

اصل انتقال حقوق: هر حقي قابل انتقال به غير است جز آنچه قانون آن را غيرقابل انتقال بداند.

اعاده اعتبار: بازگشت تاجر ورشكسته به موجب حكم دادگاه به اعتبار بازرگاني خود.

اعاده حيثيت: بازگشت به اهليتي كه شخص به علتي آن را از دست داده است.

اعتراض: در لغت به معني منع و جلو كسي يا چيزي را گرفتن است

اعراض: چشم پوشيدن مالك است از مال خود

اعيان: جمع كلمه عين است و عين به معني مالي است كه داراي جرم و ابعاد مي‌باشد اعيان در مقابل منافع و حقوق استعمال مي‌شود.

اعياني: در مقابل عرصه استعمال مي‌شود و عرصه به زمين مملوك گفته مي‌شود و اعياني، اموال غير منقول موجود روي آن زمين را گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:29 AM
افلاس: صفت مفلس است و بجا ورشكستگي به كار مي‌رود.

اقاله: بهم زدن عقد لازم است به تراضي يكديگر آن را تفاسخ و تقايل نيز مي‌نامند.

اقامة دعوي: طرح دعوي در مرجع صلاحيتدار مدني يا كيفري يا اداري

اقرار: عبارت است از اخبار بحقي بنفع غير و به زيان خود.

اقطاعات: جمع اقطاعه است و آن قطعه‌اي است از اراضي مواد كه امام يا نايب او در اختيار كسي مي‌گذارد كه او آن را مورد انتفاع خود قرار دهد.

اكراه: عملي است تهديدآميز از طرف كسي نسبت به ديگري به منظور تحقق بخشيدن عمل حقوقي مورد نظر اكراه كننده

التزام: مترادف تعهد و تعهد كردن است.

الزام: در لغت به معني اجبار است.

امانت: مال مورد وديعه را گويند.

اناطه: حالت توقف رسيدگي و اظهار نظر يك دادگاه بر ثبوت امر ديگري در دادگاه ديگر.

انتقال:‌زوال مالكيت مالك نسبت به مال معين به نفع مالك جديد.

انحلال: در معني از بين رفتن يك موسسه رسمي

انفال: اموالي است كه به موجب قانون متعلق به شخص اول اسلام مي‌باشد.

انفساخ: انحلال قهري عقد را گويند.

انكار: در اصطلاح آئين‌ دادرسي مدني كسي كه سندي عليه او ابراز شود و او مهر يا امضاء يا اثر انگشت منتسب به خود را نفي كند و آنها را از خود نداند اين عمل را انكار گويند.

اهل: غير محجور را اهل مي‌گويند و در لغت به معني شايسته آمده است.

اهليت: صفت كسي است كه داراي جنون، سفه،‌صفر، ورشكستگي و ساير موانع محروميت از حقوق باشد.

ايفاء: در مورد پرداخت دين به كار مي‌رود.

ايقاع: عملي است تضايي و يكطرفي كه به صرف قصد انشا،‌و رضاي يكطرف منشأ اثر حقوقي شود.

shirin71
07-21-2011, 08:30 AM
(ب)


باطل: هر عمل حقوقي كه مخالف مقررات قانوني بوده باشد.

بدهكار: كسي كه در ذمه او تعهدي به نفع غير وجود دارد.

برات: سندي است تجارتي كه بوسيله آن شخصي كه محيل ناميده مي‌شود به شخصي كه محال عليه ناميده مي‌شود حواله مي‌دهد كه مبلغي در وجه شخص ثالث بپردازد.

بستانكار: كسي كه به نفع او تعهدي بر ذمه ديگري وجود دارد.

بنچاق:‌اسناد راجع به مالكيت يا نقل و انتقال سابق بر معامله‌اي كه فعلاً انجام مي‌گيرد.

بيع: تمليك عين است به عوض معلوم

بيع سلف: مترادف بيع سلم است و آن بيعي است كه ثمن حال و مبيع مؤجل باشد.

بيع مؤجل: بيع نسيه

بيع محاباتي: بيع به كمتر از ثمن‌المثل را كه عالماً عامداً صورت گرفته باشد را گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:30 AM
(پ)


پرداخت: اجراء تعهدي كه موضوع آن وجه نقد باشد.

پروتكل: صورت جلسات مجالس سياسي كه براي مذاكره و رسيدگي در امري منعقد شده باشد.

shirin71
07-21-2011, 08:30 AM
(ت)


تأسيس: يعني پي نهادن و ايجاد نمودن. به معني وضع قانوني است كه در معرف و عادت وجود نداشته است.

تابعيت: رابطه‌اي است سياسي كه فردي يا چيزي را به دولتي مرتبط مي‌سازد به طوري كه حقوق و تكاليف اصلي وي از همين رابطه ناشي مي‌شود.

تاجر:‌كسي كه شغل معمولي خود را معاملات تجاري قرار دهد.

تبرع: در عطاء يعني دادن مال بدون چشم داشت عوض

تبعه: كسي كه تابعيت كشور معيني را داشته باشد.

تبعيض: هرگونه تفاوت محروميت با تقدم كه بر پايه نژاد و رنگ پوست و يا جنسيت و يا مذهب و با عقيده سياسي در امور مربوط به استخدام و اشتغال، تساوي احتمال موقعيت.

تجارت: معاملات به قصد انتفاع به طوريكه در تفاهم معرف به آن صدق تجارت نمايد.

تجاوز: خروج از يكي از مقررات جاري يك كشور از روي تعهد.

تحليف: كسي را وادار به اداء سوگند كردن

تخلف: عدم انجام تعهد يا تأخير انجام تعهد.

تدليس: اعمالي كه موجب فريب طرف معامله شود.

تركه: دارايي زمان فوت مستوفي كه به سبب فوت وي از ماليت او خارج مي‌شود قبل از اخراج واجبات مالي و ديون و ثلث.

تسبيب: وارد كردن ضرر به مال غير كه فعل منشاء ضرر به وسيله خود غافل، به هدف هدايت نشده باشد بلكه براثر تقصير با بي‏مبالاتي و غفلت وي ضرري متوجه غير گردد.

تسعير: تعيين ارزش پول يك كشور با پول كشور ديگر.

تسليط: هر كس در مال خود حق هرگونه تصرف كه مخالف شرع نباشد دارد.

shirin71
07-21-2011, 08:30 AM
تصرف: عبارت است از اينكه مالي تحت اختيار كسي باشد و او بتواند نسبت به آن مال در حدود قانون يا بعدوان تصميم بگيرد.

تصرف عدواني: تصرفي است كه بدون رضاي مالك مال غير منقول از طرف كسي صورت گرفته باشد.

تضامن: در هر يك از دو مورد زير بكار ميرود: 1 در صورت تعدد بستانكاران كه هر كي از آنها حق مطالبه تمام تمام طلب را داشته باشند 2 در صورت تعدد بدهكاران كه بتوان تمام طلب را از هر يك از آنان مطالبه نمود

تعرفه: صورت قيمت ارقام كالا

تعزير: مجازاتي است كه داراي حداكثر و حداقل باشد، حداكثر آن در قانون معين است و حداقل آن باختيار قاضي است

تعهد: عبارتست از يك رابطة حقوقي كه بموجب آن شخص يا اشخاص معين، نظر به اقتضاي عقد باشند عقد يا جرم يا شبه جرم يا بحكم قانون ملزم به دادن چيزي يا مكلف به فعل يا ترك عمل معيني به نفع شخص يا اشخاص معيني مي‌شوند

تغليب: غلبه دادن يك جنس بر جنس ديگر بطور مجاز

تفاسخ: مترادف اقاله است.

shirin71
07-21-2011, 08:30 AM
تفليس: صادر نمودن حكم افلاس كسي

تقسيط:‌ تعيين اقساط براي محكوم عليه يا متعهد از طرف مرجع صلاحيتدار قضايي يا اداري

تقسيم: تفكيك حصه هر يك از شركاء ملك مشاع معين از طريق تراضي شركاء يا از طريق حكم دادگاه در صورتيكه بين همه شركاء تراضي واقع نشود.

تكليف: او امر و نواهي قانوني را گويند.

تلف: از بين رفتن مال بدون دخالت مستقيم يا غيرمستقيم مالك يا شخص ديگر.

تملك: قصد انشا در قبول ملكيت

تنفيذ: اجازه كردن عمل حقوقي غير نافذ

توقف: در حقوق تجارت به معني ورشكستگي استعمال مي‌شود.

توقيف: سلب آزادي از شخص يا مال او با حالت انتظار ترخيص.

توليت: تصدي امور وقف را گويند.

تهاتر: يكي از اسباب سقوط تعهدات است. به موجب آن دو تعهد متقابل كه طرفين آنها فرق نمي‌كنند و موضوع آن تعهدات وجه نقد يا شيي مثلي و همجنس است به تعداد متساوي با يكديگر ساقط شوند.

shirin71
07-21-2011, 08:31 AM
(ث)


ثبت: نوشتن قرارداد يا يك عمل حقوق يا احوال شخصيه با يك حقوق يا هر چيز ديگر در دفاتر مخصوصي كه قانون معين مي‌كند.

ثبت احول: ثبت وقايع 4گانه: تولد، فوت، ازدواج و طلاق.

ثمن: مالي كه عوض مبيع در عقد بيع قرار مي‌گيرد.

shirin71
07-21-2011, 08:31 AM
(ج)


جاعل: از نظر حقوق مدني متعهد در جعاله را گويند

جرايم: جمع جرم است كه عبارتست از مخالفت با نهي كه قانون براي آن مخالفت مجازات كرده باشد.

جرم: عملي است كه قانون آن را از طريق تعيين كيفر منع كرده باشد.

جريمه: وجه نقد يا مال ديگر كه بعنوان مجازات از مجرم گيرند.

جزيه: مالي است كه يهود يا نصاري يا زرتشتيان به رئيس حكومت اسلام يا نايب او مي‌دهند.

جماله: التزام شخصي است به پرداخت اجرت معلوم در مقابل عملي

جواز: صفت مشترك عقود و ايقاعاتي كه به صرف قصد يك طرف قابل فسخ است، مترادف پروانه است.

جهل به قانون: يعني بي اطلاعي از قانوني كه منتشر شده و ضمانت اجراء دارد، جهل به قانون عذر محسوب نمي‌شود مگر در موارد خاص

shirin71
07-21-2011, 08:31 AM
(چ)


چك‌: نوشته‌اي است كه بموجب آن صادر كنندة چك وجوهي را كه نزد ديگري دارد كلاً يا بعضاً به نفع خود يا ثالث مسترد مي‌دارد.

shirin71
07-21-2011, 08:31 AM
(ح)


حاكميت: قدرت سياسي دولت كه در دست حكومت مي‌باشد.

حبس: نوعي از عقود احسان است.

حجر: نداشتن صلاحيت در دارا شدن حق معين و نيز نداشتن صلاحيت براي اعمال حقي كه شخص آنرا دارا شده است.

حد: حد بمعني مطلق مجازات است خواه مصرح در قانون جزا باشد يا باختيار قاضي بوده باشد.

حضانت: عبارت است از نگهداري مادي و معنوي طفل به توسط كساني كه قانون مقرر داشته است.

حق ارتفاق: حقي است براي شخص در ملك ديگري بواسطه مالكيت در ملك معين.

حق انتفاع: حقي است كه بموجب آن، شخص مي‌تواند از مالي كه عين آن ملك ديگري است يا مالك خاصي ندارد استفاده كند.

حق العملكاري: نوعي از وكالت است در امور تجاري

حقوق اساسي: رشته‌اي است از حقوق داخلي هر ملت كه بحث مي‌كند از شكل حكومت و سازمانهاي دولتي

حواله: عقدي‌است كه به موجب آن طلب شخصي از ذمة مديون به ذمة شخص ثالثي منتقل مي‌گردد.

shirin71
07-21-2011, 08:31 AM
(خ)


خسارت: مالي كه بايد از طرف كسي كه باعث ايراد ضرر مالي به ديگري شده به متضرر داده شود.

خلاف: نوعي از جرائم كه ماهيت آنها مخالفت با نظامات عادي باشد

خيار: تسلط قانوني شخص در اضمحلال عقد

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
(د)



دائن: كسيكه تعهدي به نفع او بر ذمة غير وجود دارد.

دادخواست: شكوائيه‏اي است كه به مراجع قضايي بطور كتبي و يا شفاهي عرضه مي شود.

دادخواه: مدعي را گويند كسيكه طرح دعوي مي كند و تظلم مي نمايد.

دادرسي: مجموعه عملياتي است كه بمقصود پيدا كردن يك راه حل قضايي بكار ميرود – رسيدگي به مرافعه .

دارايي : به مجموع اموال و مطالبات و ديون گفته مي شود.

دانگ :يك ششم از مال غير منقول

داير:زميني است كه تحت كشت يا بنياد و مانند آنها باشد .

درآمد اتفاقي: هر درآمدي كه به صورت غير مستمر و اتفاق بدست آيد مانند پاداش، جايزه و ...

دستمزد: مزدي كه براي انجام كار بدني غير مستمر داده مي‌شود.

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
دفتر اسناد رسمي: محل كار سردفتر اسناد رسمي كه براي انجام كار خود اختيار كرده است.

دفتر تجارتي: دفاتري كه تاجر مطابق مقررات قانون تجارت تهيه و نگهداري كند.

دفتر روزنامه: يكي از دفاتر تجارتي است كه تاجر جميع واردات و صادرات تجارتي خود را روزانه بايد در آن ثبت كند.

دفتر كل: يكي از دفاتر بازرگاني است كه تاجر بايد كليه معاملات را لااقل هفته‌اي يكمرتبه از دفتر روزنامه استخراج و با جداكردن انواع مختلف آن هر نوع را در صفحه خاص بطور خلاصه ثبت كند.

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
دلال: كسيكه با دريافت حق معيني واسطه بين خريدار و فروشنده مي‌شود.

دين: تعهدي كه بر ذمه شخصي به نفع كسي وجود دارد.

دين مؤجل: ديني كه در موعد معيني قابل مطالبه و پرداخت است.

ديه: كيفري است نقدي

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
(ذ)


ذمه: حقي كه شخص بعهدة ديگري دارد.

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
(ر)


رابطة حقوقي: بستگي حقوقي دو يا چند شخص و نيز بستگي حقوقي شخص با اشياء و اموال و حقوق و منافع را گويند

راشي:‌كسيكه براي اقدام به امري با امتناع از انجام امري كه از وظايف مأموران و مستخدمان دولت است وجه يا مالي بدهد

راهن: رهن دهنده، عقد رهن، عقدي است كه بموجب آن، مديون مالي را براي وثيقه به راهن دهد.

ربح: به معني ربح پول و يا نزول استعمال مي‌شود.

رسمي: عمل رسمي عملي است كه منسوب به دولت است.

رشوه:‌دادن مالي است به مأمور رسمي يا غير رسمي دولتي به منظور انجام كاري از كارهاي اداري يا قضايي

رشيد: كسيكه داراي وصف رشد است در مقابل غير رشيد يا سفيه استعمال مي‌شود هر رشيدي عاقل است ولي هر عاقلي رشيد نيست.

رقبه:‌عنوان املاك غير منقول

رهن: عقدي است كه به موجب آن، مديون مالي را براي وثيقه به دائن مي‌دهد.

فك رهن: خروج مال مورد رهن از حالت وثيقه بودن

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
(ز)

زيان: در معني ضرر به كار مي‌رود.

زيان ديركرد: به معني خسارت تأخير تأديه است.

shirin71
07-21-2011, 08:32 AM
(س)



سازش: تراضي طرفين دعوي بر فيصلة نزاع معين در دادگاه و با دخالت دادرس

سب: در فقه از جرايم ضد شرع است و عبارت است از ناسزا گفتن.

سبب: خويشاوندي است بين دو نفر كه براثر رابطة زناشويي بوجود مي‌آيد.

سرقت: ربودن مال و اشياء منقول غير بدون رضاي او بر خلاف حق

سرقفلي: پولي كه مستأجرثاني به مستأجر سابق در موقع انتقال اجاره بلاعوض مي‌دهد و هم‌چنين مستأجر اول به موجر مالك ميدهد

سرمايه‌گذاري: تخصيص اعتبار ومصرف آن براي هدفهاي معين ومخصوص

سفته: عبارتست از سند تجارتي كه به موجب آن امضاء كننده تعهد مي‌كند در موعد معين يا عندالمطالبه در وجه حامل يا شخص معين و يا بحواله كرد آن شخص كارسازي نمايد اسم ديگر آن فته طلب است.

سفيه: كسي است كه تصرفات او در اموال و حقوق مالي خود عقلائي نباشد.

سقوط: تنزل و از بين رفتن حق را گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
سكني: حق انتفاع هرگاه به صورت سكونت منتفع در مسكن متعلق به غير باشد آن را سكني نامند.

سلطه: عبارتست از اختيار قانوني شخص بر اشياء يا اموال يا اشخاص ديگر.

سلف: بيعي كه ثمن آن حال و مبيع آن مؤجل باشد.

سلم: ‌بيعي كه ثمن آن حال و مبيع آن مؤجل باشد.

سند: عبارت از نوشته‌اي است كه در مقام دعوي يا دفاع قابل استناد باشد.

سهم: حصة شريك در مال الشركه

سهو: غفلت از چيزي بطوري كه با كوچكترين يادآوري متنبه گردد. هر سهوي اشتباه است ولي هر اشتباهي سهو نيست.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
(ش)


شارع: قانونگذار و مقنن

شاكي :‌كسيكه از دست ديگري به يكي از مقامات رسمي مرجع شكايت، تظلم شفاهي يا كتبي مي‌كند.

شاهد: كسيكه شاهدت بر امري مي‌دهد.

شبه عقد: عبارت است از يك عمل ارادي كه قانون آن را منع ننموده و بدون اينكه عقدي منعقد گردد ايجاد تعهد در مقابل غير نمايد.

شخص: كسي كه موضع حق قرار گيرد مانند انسان و شركت تجاري

شخص حقوقي: عبارت است از گروهي از افراد انسان يا منفعتي از منافع عمومي

شخص حقيقي: به معني شخص طبيعي است.

شخص طبيعي: اشخاص انساني را گويند كه موضوع حق و تكليف مي‌باشند.

شرط: امري است محتمل الوقوع در آينده كه طرفين عقد يا ايقاع كننده، حدوث اثر حقوقي عقد يا ايقاع را متوقف بر حدوث آن امر محتمل الوقوع نمايد.

شرع: به معني قانون است.

شركت: اجتماع حقوق چند مالك در شيئي معين به نحواشاعه

شريك: كسي كه با يك يا چند نفر ديگر در شيئي يا اشياء معيني به نحو اشاعه ذي‌حق است.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
(ص)



صحت‌: يك عمل حقوقي است و عبارت از مطابقت آن عمل با شرايط قانوني مي‌باشد.

صداق: مهر

صراف: بازرگاني كه معاملات پولي مي‌كند.

صغير: كسي كه به سن 18 سال تمام نرسيده باشد.

صلح: عقدي است كه در آن طرفين توافق بر امري از امور كنند بدون اينكه توافق آنها معنون به عنوان يكي از عناوين معروف عقود باشد.

صيغه: در عقود وايقاعات تشريفاتي الفاظ معين را گويند كه عقد يا ايقاع بدون آن الفاظ درست نيست.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
(ض)


ضامن: متعهد در عقد ضمان را گويند.

ضمان: به معني عقد ضمان است و عبارت است از اينكه شخصي مالي را كه بر ذمة ديگري است به عهده بگيرد.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
(ط)


طلب: تعهدي كه بر ذمة شخصي به نفع كسي وجود دارد.

shirin71
07-21-2011, 08:33 AM
(ظ)


ظهرنويس: عبارت است از اينكه دارندة سند دين و مخصوصاً تجاري در پشت سند دستور يا اذن مي‌دهد كه سند را به شخص ديگري بدهد.

shirin71
07-21-2011, 08:34 AM
(ع)


عدالت: يعني ترك جرايم بزرگ و اصرار نورزيدن بر جرايم كوچك و رعايت مروت

عرف: چيزي كه در ذهن شناخته شده و مأنوس و مقبول خردمندان است عطف قانون به ما سبق: يعني حكومت قانون نسبت به وقايعي قبل از تاريخ وضع و نشر آن

عقد: تعهد يك طرف بر قبول امري كه مورد قبول طرف ديگر باشد.

علت: امري است كه به محض وقوع آن چيز ديگري بدون اينكه تأخيري رخ دهد به دنبال آن واقع شود.

عوض: در معاملات معوض هر يك از دو موضوع مورد معامله را عوض نامند.

عين: اشياء مادي مستقل

shirin71
07-21-2011, 08:34 AM
(غ)



غش: از جرايم مربوط به تقلب در كسب است

غصب: تصرف در مال غير به نحو عدوان

غير منقول: مالي كه از جائي به جائي قابل انتقال نباشد مانند زمين و معدن

shirin71
07-21-2011, 08:34 AM
(ق)


قرار: نوعي رأي است، تصميم دادگاه در امر ترافع

قرارداد: عقود عهدي و تكميلي و مالي و غير مالي و معوض و غير معوض است.

قرض: عقدي است كه بموجب آن يكي از طرفين عقد مقدار معيني از مال خود را به طرف ديگر تمليك مي‌كند كه طرف او مثل آن را از حيث مقدار و جنس و وصف رد نمايد.

قرضه: سندي است حاكي از وجود مبلغي طلب دارندة آن از موسسه صادر كنندة آن

قسم: گواه گرفتن يكي از مقدسات بر صدق اظهار خود.

قصد: مصمم شدن به انجام يك عمل حقوقي از قبيل اقرار، بيع و غيره.

قولنامه: نوشته‌اي غالباً عادي حاكي از توافق بر واقع ساختن عقدي در مورد معيني كه ضمانت اجراء تخلف از آن است.

قيم: نماينده قانوني محجور كه از طرف مقامات صلاحيتدار قضايي در صورت نبودن ولي قهري و وصي او تعيين مي‌شود.

shirin71
07-21-2011, 08:34 AM
(ك)


كيفر:‌عقوبت و مجازات براي كسي كه خلاف قانون يا اخلاق يا عرف و عادت رفتار كرده و مرتكب عمل شده باشد.

shirin71
07-21-2011, 08:34 AM
(گ)


گرو‌: مترادف رهن است و گرو دهنده راهن است و گروگير مرتهن است و گروگان عين مرهونه را گويند.

shirin71
07-21-2011, 08:35 AM
(ل)



لايحه: طرح

shirin71
07-21-2011, 08:35 AM
( م )


مؤجل: تعهدي كه انجام دادن مشروط به رسيدن اجل معين باشد.

مأجور: به معني عين مستأجره استعمال شده است.

مؤسس: كسي كه سازمان يا كار يا گروهي را بوجود مي‌آورد.

ماترك: مالي كه با فوت مالك آن و بحكم قانون به وارث تعلق گيرد.

مالك: صاحب ملك، صاحب مال غيرمنقول، صاحب اراضي، صاحب سرمايه در عقد مضاربه

مالکيت: حق استعمال و بهره‌برداري و انتقال يك چيز به هر صورت مگر در مواردي كه قانون استثنا كرده باشد.

مايملك: قسمت مثبت از دارايي شخص را گويند.

مباح: چيزي كه ترك و فعلش جايز است.

مباحات: اموالي كه ملك اشخاص حقيقي يا حقوقي نباشد.

مباشر: كسيكه از طرف مالك بطور مستمر ادارة اموال او را تصدي مي‌كند.

shirin71
07-21-2011, 08:35 AM
مبيع: عين موجود در خارج يا عين كلي در ذمه كه بعنوان عوض و به انتظار دريافت عوض معلوم به طرف تمليك مي‌شود.

متصالح: قبول‌كننده را در عقد صلح گويند.

متهم: كسي كه فاعل جرم تلقي شده ولي هنوز انتساب جرم به او محرز نشده است.

مثمن: معوض را در عقد بيع گويند.

مجرم: كسي كه مرتكب جنايت يا جنحه يا خلاف مي‌شود.

مجنون: كسي كه فاقد تشخيص نفع و ضرر و حسن و قبح است.

محجور:‌كسي كه فاقد عقل و يا رشد و يا كبر باشد.

محق: كسي كه ادعاء او حق است.

محكوم: كسي كه به حكم كيفري يا مدني يا اداري محكوم شده است.

محل اقامت: محلي كه شخص در آنجا سكونت داشته و مركز مهم امور او نيز در آنجا باشد.

مديون: كسي كه بر ذمه او تعهدي به نفع غير وجود دارد.

مراهنه: هر نوع برد و باخت و شرط بندي به هر وسيله كه صورت گيرد.

مرور زمان: گذشتن مدتي است كه بموجب قانون پس از انقضاي آن مدت، دعوي شنيده نمي‌شود.

shirin71
07-21-2011, 08:35 AM
مستشار: عضو محاكم عالي

مستعير: كسي كه مال غير را به عاريه مي‌ستاند.

مستغل: اموال غير منقول كه مورد بهره‌برداري است.

مستغلات: اموال غير منقولي كه مورد بهره‌برداري به توسط مالك آنهاست

مستودع: مرادف وديعه گير

مشتري: كسي كه در عقد بيع قبول عقد مي‌كند و عوض مي‌دهد.

مصالح: كسي كه در عقد صلح ايجاب از ناحيه اوست

مضاربه: عقدي است كه به موجب آن يكي از متعاملين سرمايه مي‌دهد با قيد اينكه طرف ديگر با آن تجارت كرده و در سود آن شريك باشند.

معافيت:‌عفو از حق به معني چشم‌پوشي از حق خود به نفع طرف است

معاوضه: عقدي است كه به موجب آن يكي از طرفين مالي مي‌دهد به عوض مال ديگر كه از طرف ديگر اخذ مي‌كند.

معوض: در عقد معوض مالي كه از طرف ايجاب كننده داده مي‌شود معوض نام دارد.

مقاوله نامه: نوشته حاكي از يك قرارداد بين‌المللي را گويند

ملكيت: رابطه‌اي است حقوقي بين شخص و چيز مادي

موت فرضي: موتي است كه بموجب حكم دادگاه دربارة شخصي كه غائب مفقودالخبر شده است فرض مي‌شود

موجر: در اجارة اشياء صاحب عين مال مورد اجاره را گويند.

موصي: كسي را گويند كه طي وصيت تمليكي مال يا منفعتي از مال خود را براي زمان پس از مرگش به ديگري تمليك مي‌كند .

shirin71
07-21-2011, 08:35 AM
(ن)


نايب: كسي كه در امر مخصوصي از طرف شخص كه واجد صلاحيت است به او اختيار خاصي داده مي‌شود.

نحله: هبه

نقل: سلب مالكيت يك مالك نسبت به مال معين و اعطاء آن به ديگري خواه به رضاي مالك باشد و خواه به حكم قانون

shirin71
07-21-2011, 08:36 AM
(و)


واخواست: اعتراض را گويند

وارث: كسي كه از ديگري مالي را به ارث ميبرد.

وثيقه: مالي است كه وام گيرنده تحت يكي از صور قانوني آن را نزد وام دهنده مي‌گذارد.

وجوب: به معني لزوم عقد يا ايقاع

وديعه: عقدي است كه به موجب آن يكنفر مال خود را به ديگري مي‌سپارد براي اينكه آن را مجاناً نگهدارد

وصيت: اعمال حقوق مدني از طريق استخلاف

وكالت:‌عقدي است كه به موجب آن, شخص به ديگري اختيار انجام عملي را به نام و به نفع خود مي‌دهد وكالت دهنده را موكل و وكالت گيرنده را وكيل نامند.

shirin71
07-21-2011, 08:36 AM
(ه)


هامش: هر نوشته كه بصورت تغيير يا اضافه در حاشيه سند درج شود و جزء سند باشد.


هبه: تمليك عين بدون عوض .

shirin71
07-21-2011, 08:36 AM
(ي)


يد: تصرف در مالي را يد گويند.


منبع: droit.blogfa

shirin71
07-21-2011, 08:36 AM
قتل

لطمه به حيات ديگري وارد ساختن (از غير طريق سقط جنين ـ رك. سقط جنين) خواه به واسطه عمل مادي و فيزيكي باشد خواه به واسطه ترك فعل مثل اينكه مادري به طفل شيرخواره خود كه تحت حضانت او است شير ندهد تا او بميرد و به هرحال بايد قصد داشته باشد در غير اين صورت قتل غيرعمد صدق مي كند.

قتل باسبق تصميم
قتلي كه قبلاً براي تحقق بخشيدن آن تصميم گرفته شده باشد و يا قاتل براي انجام دادن قتل، كمين كرده باشد. لغت لاتين از لغت عربي حشاشين گرفته شده و حشاشين در لغت به معني اصحاب حشيش است و در اصطلاح پيروان حسن صباح را گويند كه مخالفان خود را باسبق تصميم و تهديد به قتل از پاي درمي آوردند . داستان امام فخررازي و برهان قاطع او معروف است.

قتل عمد

قتل از روي قصد و اراده را گويند.
سعدي گويد:
من از تو پيش كه نالم كه در شريعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمداً را

قتل غيرعمد

كشتن انسان بدون قصد و اراده و ناشي از عدم مهارت، بي احتياطي، عدم دقت، غفلت و عدم رعايت مقررات.

قتل ناشي از عدم مهارت يا تصادف

قتلي كه از عدم مهارت فاعل و يا وقوع تصادف حاصل شده و مقتول موردهدف نبوده است.


قدرت
در لغت به معني توانايي است. در اصطلاح:
الف ـ اختيار تحميل اراده به ديگران قهراً يا به طور اختياري.
ب ـ صلاحيت قانوني يا قراردادي براي اجراء حق غير به نام او مانند صلاحيت قيم كه به نفع مولي عليه اقدام مي كند و صلاحيت وكيل كه به نام موكل عمل مي نمايد.

قديم
الف ـ هر وضع حقوقي در مالي كه كيفيت حقوقي زمان حدوث آن وضع، مجهول باشد، قديم ناميده مي شود مثلاً ناودان خانه حسن از قديم به خانه حسين مي ريخت و مي ريزد و معلوم نيست كه اين وضع از ابتدا بطور غاصبانه بوده است و يا با مجوز قانوني صورت گرفته است. در اين صورت حق حسن قانوني شناخته مي شود تا خلافش ثابت شود. در همين مورد است كه مي گويند: القديم يترك علي قدمه.
شناختن اين قاعده ملازمه دارد با شناسايي اصالة الصحه در افعال افراد جامعه في الجمله.
(اصطلاح شماره ۳۴۸ ديده شود)
ب ـ اسمي است كه به فتاواي شافعي كه در ايام اقامت خود در عراق (قبل از مسافرت به مصر) داده شده است.
درمقابل «جديد» به كار مي رود كه عبارت است از فتاواي او در مصر. و اين دو اصطلاح در موقعي به كار مي رود كه بين قديم و جديد اختلاف وجود داشته باشد.