PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شرح صدكلمه قصار از امام على عليه السلام



afsanah82
07-20-2011, 06:29 PM
نام كتاب : شرح صدكلمه قصار از امام على عليه السلام
نويسنده : مرحوم آيه الله حاج شيخ عباس قمى
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين والصلوة على من ارسل رحمة للعالمين و بعث لتتميم مكارم اخلاق المومنين و على اهل بيته الطاهرين الطيبين .
و بعد، چنين گويد اين فقير بى بضاعت عباس بن محمد رضا القمى ختم الله لهما بالحسنى و السعادة : كه شكى نيست كه بهترين جواهرات كه آدمى آنرا در خزانه دل پنهان و در گوش خود آن را معلق و آويزان نمايد كلمه جامعه و حكم بالغه و در رباهره و جواهر فاخره كه از معدن بلاغت و مشرع فصاحت اكبر آيات الهى و باب مدينه علم جناب رسالت پناهى سيدنا و مولانا الاءمام اميرالمؤ منين عليه من التسليمات و التحيات عددا لا يتناهى اءخذ و التقاط شده باشد لاءن كلامة عليه السلام الكلام الذى عليه مسحة من العلم الاءلهى و فيه عبقة من الكلام النبوى صلى الله عليه و اله (1)
و من در چند سال قبل بيشتر كلمات قصار آنحضرت را كه در باب آخر نهج البلاغه است جمع كردم بترتيب حروف تهجى و مختصر شرحى باندازه بضاعت خود بر آن نوشتم تا در اين ايام كه بفيض زيارت يكى از دوستان قديمى خود نائل شدم بخاطرم رسيد كه صد كلمه از آن كلمات شريفه انتخاب كنم و آنرا هديه آنجناب نمايم .
فقد روى عن النبى صلى الله عليه و آله ما اهدى المسلم لا خيه هدية افضل من كلمة حكمة تزيده هدى او ترده عن ردى (2)
لاجرم اين صد كلمه را جمع نمودم و به فارسى مختصر شرحى بر آن نمودم و غالبا در ذيل كلمات يكى دو كلام از كلمات حكميه نافعه كه غالب آنها از خود آن حضرت است ذكر نمودم و هر جا بمناسبتى يكى دو سه شعر از اشعار عربيه يا فارسيه نگاشتم تا همه كس از آن انتفاع ببرد اميد كه فيضش ‍ عام و ذخيره اين مجرم كثيرالآثام گردد.(3)
فخذها فانها حكمة بالغة و ماة كلمة جامعة و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
قال صلوات الله عليه
كلمه اول :
متن حديث :
آلة الرياسة سعة الصدر(4)
ترجمه :
آلت رياست گشادگى سينه است . بدانكه رئيس محتاج است به چند امر: يكى جود، ديگرى شجاعت و سيم كه اهم امور است سعه صدر است و آن فضيلتى است مندرج در تحت شجاعت كه آن قوه تجلد و متوحش نشدن نزد ورود احداث مهمه و شدايد عظيمه باشد.
كلمه دوم :
متن حديث :
احبب حبيبك هونا ما عسى ان يكون بغيضك يوما ما و ابغض بغيضك هونا ما عسى ان يكون حبيبك يوما ما.(5)
ترجمه :
دوست دار دوست خود را دوست داشتنى بنرمى و مدارا - مراد آنكه افراط در محبت او مكن و او را بر جميع اسرار خود مطلع مگردان - شايد آنكه گردد دشمن تو روزى از روزها و دشمنى كن با دشمن خود دشمنى به رفق و ملايمت - حاصل آنكه جاى صلح باقى بگذار نه آنكه انواع دشمنى را با او بكار برى و از هر گونه فحش و بدگوئى بميان آورى - شايد كه او بگردد دوست تو روزى از روزها و آن موجب شرمندگى و ندامت تو شود؛ پس در حب و بغض از حد اعتدال بيرون مرو، و از جاده خير الاءمور اوسطها پاى بيرون منه .
قال مولانا الصادق (ع ) لبعض الصحابه لا تطلع صديقك من سرك الا على ما لواطلع عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قديكون عدوا يوماما.(6)
يعنى حضرت صادق (ع ) فرمود ببعض اصحاب خود كه : مطلع مگردان دوست خود را بر سر خود مگر بر آن سرى كه اگر مطلع شود بر آن دشمن تو ضرر نرساند به تو؛ چه آنكه گاه شود كه دوست دشمن گردد روزى ؛ و از اينجا اخذ كرده سعدى كه گفته : هر آن سرى كه دارى با دوستان در ميان منه چه دانى كه وقتى دشمن گردند، و هر بدى كه توانى با دشمنان مكن باشد كه روزى دوست گردند.
كلمه 3:
متن حديث :
احسنوا فى عقب غيركم تحفظوا فى عقبكم (7)
ترجمه :
نيكوئى كنيد در عقب و نسل ديگران تا مراعات شما شود در نسل شما.
بدان اى عزيز من كه اكثر آنچه در دنيا است بعنوان قرض و مكافات چه بسيار مشاهده و عيان شده كه كسانيكه ظلم كردند بمردمان ظلم و ستم كردند به اعقاب ايشان كسى كه خراب كرد خانه هاى مردم را خراب كردند خانه او را و هكذا بعكس .ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فرياد برآرى كه مسلمانى نيست
مكن بد به فرزند مردم نگاه كه فرزند خويشت برآيد تباه
پدر مرده را سايه بر سرفكن غبارش بيفشان و خارش بكن
اگر باب را سايه رفت از سرش تو در سايه خويشتن پرورش
بحال دل خستگان درنگر كه روزى تو دلخسته باشى مگر
فرو ماندگان را درون شاد كن ز روز فروماندگى ياد كن

كلمه 4:
متن حديث :
احصد الشر من صدر غيرك بقلعه من صدرك (8)
ترجمه :
قطع و درو كن شر و بدى را از سينه غير خودت بكندن آن از سينه خودت .
اين كلمه شريفه دو معنى دارد يكى آنكه در دل خود قصد بدى بر مردمان مكن تا آنها نيز براى تو نيت بد نكنند چه آنكه دل به دل راه دارد؛ دوم آنكه اگر خواستى نهى از منكر تو در مردم تاءثير كند و دست از شر و عمل بد خود بردارند اول خود را ملاحظه كن اگر آن عمل در تو مى باشد از خود دور كن تا موعظه تو تاءثير كند و مردمان كار بد را ترك كنند. فان الموعظه اذا خرجت من القلب فى القلب و اذا من مجرد اللسان لم يتجاوز الاذان :
يعنى همين كه موعظه از دل بيرون شد داخل در دل شود و در آن اثر كند و هر گاه از مجرد زبان باشد از گوشها تجاوز نكند حاصل آنكه :تا به گفتار خود عمل نكنى هيچ در ديگران اثر نكند

كلمه 5:
متن حديث :
اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم (9)
ترجمه :
چون رذل و پست سازد خداى تعالى بنده را در ميان خلقان بواسطه عدم سلوك او در طريق فرمان ، حرام كند بر او علم را و از اين نعمت عظمى او را محروم فرمايد.(10)شكوت الى و كيع سوء حفظى فارشدنى الى ترك المعاصى
و علله بان العلم فضل و فضل الله لا يؤ تاه عاصى

كلمه 6:
متن حديث :
اذا تم العقل نقص الكلام (11)
ترجمه :
چون تمام و كامل شد عقل مرد نقصمان يافت كلام او زيرا كه كمال عقل به سبب ضبط قواى بدنيه و استعمال آنها است بمقتضى آراء محموده و موزون كردن فعل و قول خود است بميزان اعتبار و چون در اين كار كلفت و شرايط بسيار است لاجرم كلامش كم شود به خلاف آنكه اگر نسجيده سخن گويد، نظامى گفته :لاف از سخن چو در توان زد آن خشت بود كه پرتوان زد

و لهذا فرموده اند كه هرگاه ديديد مردى را كه سكوت بسيار كند و از مردم فرار نمايد بسوى او رويد كه تلقى حكمت ميكند.تاءمل كنان در خطا و صواب به از ژاژ خايان (12) حاضر جواب
كمال است در نفس انسان سخن تو خود را بگفتار رسوا مكن
كم آواز هرگز نبينى خجل جوى مشگ بهتر كه يك توده گل

از حضرت باقرالعلوم (ع ) روايتست كه فرمود جز اين نيست كه شيعيان و دوستان ما زبانهاى ايشان لال است (13)
و فى الحديث : سلامة الاءنسان فى حفظ اللسان (14) يعنى سلامت آدمى در نگه داشتن زبان او است .مجال سخن تا نيابى مگوى چه ميدان نيابى نگهدار گوى
مگوى و منه تا توانى قدم زاندازه بيرون و زاندازه كم

كلمه 7:
متن حديث :
اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه .(15)
ترجمه :
هر گاه قدرت يافتى بر دشمن خود عفو كن و از تقصير او و قرار بده عفو از او را شكرانه آنكه بر او تسلط يافتى .
قال الله تعالى : و ان تعفوا اقرب للتقوى (16)
يعنى حقتعالى فرمود كه عفو و بخشيدن شما نزديكتر است بپرهيزكارى .
و روايتشده كه عفو و گذشت زياد نمى كند مگر عزت را پس گذشت كنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند.(17) و حكما گفته اند كه گناه هر چند بزرگتر است فضيلت عفو كننده بيشتر است .
ونيز اميرالمؤ منين (ع ) فرموده : اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة .(18)
يعنى سزاوارترين مردمان بعفو آن كس است كه قدرتش بر عقوبت كردن بيشتر باشد.بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اسا(19)

كلمه 8:
متن حديث :
اذا وصلت اليكم اظراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.(20)
ترجمه :
چون رسيد بشما ظرفهاى (21) نعمتهاى الهى پس مرمانيد يعنى منقطع نسازيد پايان آن نعمتها را بكمى شكرگذارى و كفران آن .
بدانكه : كفران نعمت (يعنى نشناختن نعم منعم و شاد نبودن به آن و صرف نكردن آنرا در مصرفى كه منعم به آن راضى باشد) از صفات خبيثه و باعث شقاوت آدمى است در عقبى و موجب حرمان و سلب نعمت است در دنيا.
قال الله تعالى : لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد.(22)
اگر شكرگذاريد هر آينه زياد ميدهم البته شما را و اگر كفران ورزيد و ناسپاسى كنيد همانا عذاب من سخت است .اگر شكر كردى بدين ملك و مال به مالى و ملكى رسى بى زوال
نه خود خوانده اى در كتاب مجيد كه در شكر، نعمت بود بر مزيد

و در كتاب گلستان است كه اجل كائنات از روى ظاهر آدميست واذل موجودات سگ و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمى ناسپاس .سگيرا لقمه اى هرگز فراموش نگردد گر زنى صد نوبتش سنگ
و گر عمرى نوازى سفله اى را باندك چيزى آيد با تو در جنگ

كلمه 9:
متن حديث :
اذا هبت امرا فقع فيه فان شدة توقيه اعظم مما تخاف منه .(23)
ترجمه :
چون ميترسى از كارى پس واقع شو در آن كار همانا سختى حذر كردن و خود را نگاه داشتن از آن امر مخوف بزرگتر است از آنچه ميترسى از آن زيرا كه بيم بلا و فكر در خلاصى از آن اصعب است از وقوع در آن بسبب طول زمان خوف و مستغرق شدن فكر در تدبيرات و امثال آن و اين نسبت بامورات دنيويه است والا بلاهاى عقبى وقوع آن بر اضعاف آنچيزيست كه متوقع است .(24)
كلمه 10:
متن حديث :
استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية .(25)
ترجمه :
طلب كنيد فرود آمدن روزى را بصدقه دادن .
كما قال الله تعالى : و من قدر عليه رزقه فلينفق مما اتيه الله .(26)
و كسيكه يقين كند كه عوض آنچه مى دهد جايش مى آيد جوانمردى خواهد كرد در عطا كردن زيرا كه ميداند بدل اين عطا باو ميرسد در دنيا و عقبى .
و اليه اشار (ع ) فى قوله تنزل المعونة على قدر المؤ نة .(27)
يعنى بهمين معنى نيز اشاره نموده آنحضرت كه فرموده فرود ميآيد يارى دادن بقدر مؤ نه و گرانى بار.
و هم فرموده اذا املقتم فتاجروا الله باصدقة .(28)
چون درويش و فقير گشتيد تجارت كنيد با خداى تعالى بدادن صدقه .
فان الله يجزى المتصدقين .(29)
كلمه 11:
متن حديث :
اشرف الغنى ترك المنى .(30)
ترجمه :
شريفترين اقسام غنى و توانگرى ترك تمنى و آرزوها است زيرا كه آن لازم قناعت است و قناعت مستلزم غنى بدليل القناعة كنزلا يفنى : قناعت گنجى است كه تمام نميشود.
كلمه 12:
متن حديث :
اضاعة الفرصة غصة .(31)
ترجمه :
ضايع كردن اوقات فرصت و فراغت را به بيكارى و كسالت باعث غصه و اندوه است در آن وقتى كه فرصت از دسته رفته و كار گذشته است پس ‍ عاقل آنست كه اوقات فراغ خود را غنيمت شمرد و نگذارد كه بيخود از دستش برود.
و فى المثل : انتهزوا الفرص فانها تمرمر السحاب .
يعنى در مثل است كه غنيمت بشمريد فرصتها را چه آنكه زمان فرصت مى گذرد مانند گذشتن ابر.(32)تا توانستم ندانستم چه سود چونكه دانستم توانستن نبود

و فى الحديث : من ساوى يوماه فهو مغبون .(33)جوانا ره طاعت امروز گير كه فردا جوانى نيايد زپير
قضا روزگارى ز من در ربود كه هر روزش از پى شب قدر بود
من آنروز را قدر نشناختم بدانستم اكنون كه درباختم
بغفلت بدادم زدست آب پاك چه چاره كنون جز تيمم بخاك
چه شيبت در آمد بروى شباب شبت روز شد ديده بركن زخواب
كنون كوش كاب از كمر درگذشت نه وقتى كه سيلاب از سرگذشت
مكن عمر ضايع بافسوس و حيف كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف (34)

كلمه 13:
متن حديث :
الاءعجاب يمنع من الاءزدياد.(35)
ترجمه :
عجب و خودپسندى منع ميكند از زياده كردن هنر چه آنكه كسيكه تصور كرد كمال هنرى را در خود و آنكه بغايت قصواى آن هنر رسيده ديگر در پى ازدياد و تكميل آن برنمى آيد و به آنحال مى ماند و بهمين معنى است نيز كلام آنحضرت : عجب المرء بنفسه احد حساد عقله (36) يعنى عجب آدمى بنفس خود يكى از دشمنان عقل او است .(37)بچشم كسان در نيايد كسى كه از خود بزرگى نمايد بسى
مگو تا بگويند شكرت هزار چه خود گفتى از كس توقع مدار
بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه
پياز آمد آن بى هنر جمله پوست كه پنداشت چون پسته مغزى در اوست

پس كسيكه طالب كمال و ازدياد هنر است بايد خود را، هميشه ناقص ببيند و در تحصيل كمال برآيد و الا ناقص خواهد ماند.(38)
چه خوب گفته شيخ سعدى در اين مقام :يكى قطره باران ز ابرى چكيد خجل شد چه پهناى دريا بديد
كه جائى كه درياست من كيستم گر او هست حقا كه من نيستم
چه خود را بچشم حقارت بديد صدف در كنارش چو جان پروريد
سپهرش بجائى رسانيد كار كه شد نامور لؤ لؤ شاهوار
بلندى از آن يافت كان پست شد در نيستى كوفت تا هست شد

كلمه 14:
متن حديث :
اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان و اعجز منه من ضيع من ظفربه منهم .(39)
ترجمه :
عاجزترين مردم كسى است كه عاجز باشد از به دست آوردن برادران و عاجزتر از اين كس آن كسى است كه ضايع كرد و از دست داد آندوست و برادرى را كه بدست داشت .
روايت است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از قتل جعفر بن ابى طالب بگريست و فرمود: المرء كثير باخيه .(40)
يكى از دانايان گفته كه هرگاه خبر موت يكى از برادران من بمن ميرسد گويا كه عضوى از من ساقط ميگردد.
قال الشاعر:اخاك اخاك ان من لا اخاله كساع الى الهيجا بغير سلاح
و ان ابن عم القوم فاعلم جناحهم (41) و هل ينهض البازى بغير جناح (42)

پس شايسته است كه انسان دوستان خود را از دست ندهد خصوص ‍ دوستان قديمى و احباء پدر خود را.(43)
قال اميرالمؤ منين (ع ): مودة الابآء قرابة بين الابنآء.(44)
و عن النبى صلى الله عليه و آله ثلث يطفين نور العبد: من قطع اوداء ابيه و غير شيبه و رفع بصره فى الحجرات من غير ان يؤ ذن له .(45)
يعنى رسول خدا فرمود سه چيز است كه خاموش مينمايد نور آدميرا آنكه شخص قطع كند دوستان پدرش را يعنى دوستى با ايشانرا ببرد و ديگر آنكه تغيير دهد سفيدى موى خود را از پيرى سيم آنكه بلند كند چشم خود را و نظر افكند در حجره ها و خانه ها بدون آنكه ماءذون باشد.
و روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فضيل بن يسار را دوست مى داشت و مى فرمود فضيل از اصحاب پدر من است و من دوست ميدارم كه شخص اصحاب پدرش را دوست بدارد.(46)
كلمه 15:
متن حديث :
اعقلوا الخبر اذا سمعتوه عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل .(47)
ترجمه :
دريابيد خبر را چون بشنويد آنرا دريافت رعايت (48) كه آن تدبر در فهم معنى آن است نه دريافتن روايت كه مجرد نقل لفظ باشد بدون تدبر معنى آن مانند قرائت قرآن اكثر مردمان ، همانا راويان عمل بسيارند و مراعات كنندگان آن كم .
فرموده اند:
حديث تدريه خير من الف ترويه (49) يعنى يك حديث كه بفهمى و بدانى معنى آنرا بهتر است از هزار حديث كه روايت آن كنى و معنى آنرا ندانى .
كلمه 16:
متن حديث :
اغض على الاءذى و الا لم ترض ابدا.(50)
ترجمه :
چشم بپوش بر خار كنايه از آنكه از مكاره و رنج و بلاى دنيا و ناملايمات از دوستان بى وفا چشم بپوش و تحمل آن كن و اگر نه خوشنود نشوى هرگز و هميشه بحالت خشم و تلخى زندگى كنى زيرا كه طبيعت دنيا مشوبست به مكاره .
و من ذالذى ترضى سجاياه كلها.
كيست آنچنان كسى كه بپسندى تو تمام خوى و طبيعت او را.تحمل چه زهرت نمايد نخست ولى شهد گردد چه در طبع رست
شنيدم كه وقتى سحرگاه عيد زگرمابه آمد برون بايزيد
يكى طشت خاكستريش بى خبر فرو ريختش از سرائى بسر
همى گفت ژوليده دستار و موى كف دست شكرانه مالان بروى
كه اى نفس من در خور آتشم ز خاكسترى روى در هم كشم
بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه
طريقت جز اين نيست درويش را كه افكنده دارد تن خويش را

كلمه 17:
متن حديث :
افضل الاعمال ما اكرهت نفسك عليه .(51)
ترجمه :
بهترين عملها آن عملى است كه نفس بآن ميل نداشته باشد و باكراه و اجبار بدارى او را بر آن مانند قيام ليل در هواى سرد و روزه در هواى گرم .
و هكذا بهمين معنى است افضل الاءعمال احمزها.(52) يعنى افضل عملها آن عملى است كه مشقش بر نفس زيادتر باشد.
سعدى گفته : بزرگى را پرسيدم از معنى اين حديث :
اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك (53) گفت به حكم آنكه هر آن دشمنى را كه بروى احسان كنى دوست گردد مگر نفس را كه هر چند مدارا بيش كنى مخالفت زياده كند.فرشته خوى شود آدمى زكم خوردن و گر خورد چو بهايم بيوفتد چو جماد
مراد هر كه برآرى مطيع امر تو شد خلاف نفس كه فرمان دهد چه يافت مراد

كلمه 18:
متن حديث :
افضل الزهد اخفاء الزهد.(54)
ترجمه :
فاضلترين زهد كه اعراض است از متاع دنيا پنهان داشتن آنست از اطلاع مردم تا دور باشد از مخالطه سمعه و ريا چه آنكه جهر به عبادت و زهادت كم است كه از ريا سالم بماند.
گويند منصور مردى را ديد واقف بباب خود در حاليكه در ميان پيشانيش ‍ آثار سجده است گفت تو بطمع مال بر در خانه من ايستاده اى با آنكه در ميان جبهه تو چنين درهمى است ربيع حاجب گفت بلى چنين است لكن سكه درهمش قلب است .كليد در دوزخ است آن نماز كه بر چشم مردم گذارى دراز
اگر جز بحق ميرود جاده ات بدوزخ نشانند سجاده ات
رياضت كش از بهر نام و غرور كه طبل تهى را رود بانگ دور

ترجمه :
كلمه 19:
متن حديث :
اكبر العيب ان تعيب ما فيك مثله .(55)
ترجمه :
بزرگتر عيب تو آنست كه عيب كنى مردم را بچيزيكه مثل آن در تو باشد.
اى عزيز من كه عيبجوئى مردم كردن از علامات خباثت نفس و دنائت طبع و عيبناك بودن است چه هر عيب دار طالب اظهار عيوب مردم است .
و در حديث نبوى است كه هر كه ظاهر كند عمل ناشايست كسى را مثل آنست كه خود بجا آورده .(56)
و بتجربه ثابت است كه هر كه بناى عيبجوئى مردم نهاد ايشانرا رسوا كرد و خود را بى اعتماد.(57)
پس احمق آن كسى است كه خود به هزار عيب آلوده و سرتاپاى او را معصيت فرو گرفته چشم از عيوب خود پوشيده و زبان بعيوب مردم گشوده .همه حمال عيب خويشتنند طعنه بر عيب ديگران چه زنند
مكن عيب خلق ايخردمند فاش بعيب خود از خلق مشغول باش ‍
منه عيب خلق اى فرومايه پيش كه چشمت فرو دوزد آن عيب خويش ‍
گرفتم كه خود هستى از عيب پاك تعنت (58) مكن بر من عيب ناك

قال امير المؤ منين عليه السلام : من نظر فى عيوب غيره فانكرها ثم رضيها لنفسه فذلك الاحمق بعينه .(59)
يعنى اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود كه هر كه نظر كند در عيبهاى ديگران و زشت شمرد و نپسندد از ايشان ولكن از خودش آن عيبها را بپسندد چنين كس عين احمق است .
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا اراد الله بعبد خيرا الهاه عين محاسنه و جعل مساوية بين عينيه و كرهه مجالسة المعرضين عن ذكر الله .(60)بطرف بوستانش گفته سعدى دو پندم داد شيخ سهروردى
يكى بر عيب مردم ديده مگشا دوم پرهيز كن از خودپسندى

كلمه 20:
متن حديث :
الاوان من البلاء الفاقة و اشد من الفاقة مرض البدن و اشد من مرض ‍ البدن مرض القلب الاوان من النعم سعة المال و افضل من سعة المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوى القلب .(61)
ترجمه :
همانا از جمله بلا و محن ، فقيرى و بى چيزيست و سخت تر از فقيرى بيمارى بدنست و سخت تر از بيمارى بدن بيمارى دل است و همانا از جمله نعمتها فراخى مال است و بهتر از فراخى مال صحت بدن و افضل از صحت بدن پرهيزكارى دل است از رذائل .
قال تعالى : يوم لا ينفع و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم .(62)
كلمه 21:
متن حديث :
ان لله ملكا ينادى فى كل اليوم لدو اللموت وابنوا للخراب و اجمعوا للفناء.(63)
ترجمه :
همانا از براى خداست فرشته اى كه ندا مى كند در هر روزى كه بزائيد از براى مردن و بنا كنيد از براى خراب گشتن و جمع كنيد از براى فانى شدن يعنى عاقبت از زائيدن و بنا كردن و جمع نمودن مردن و خرابشدن و فانى گشتن است .
و قد اخذ الشاعر فى قوله :قليل عمرنا فى دار دنيا و مرجعنا الى بيت التراب
له ملك ينادى كل يوم لدواللموت و ابنوا للخراب

سعدى :دريغا كه بى ما بسى روزگار برويد گل و بشكفد نوبهار
بسى تير و ديماه و ارديبهشت بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
تفرج كنان بر هوا و هوس گذشتيم بر خاك بسيار كش
كسانيكه از ما بغيب اندرند بيايند بر خاك ما بگذرند
پس از ما بسى گل دهد بوستان نشينند با يكديگر دوستان

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اصدق كلمة قالها العرب كلمة لبيد:الا كل شى ء ما خلا الله ياطل و كل نعيم لا محالة زائل (64)

يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه راست ترين كلمه اى كه عرب گفته قول لبيد شاعر است كه گفته : بدانكه هر چيزى سواى حقتعالى ناچيز و فانى خواهد شد و هر نعمتى آخرالاءمر زايل و برطرف خواهد شد.

afsanah82
07-20-2011, 06:35 PM
كلمه 22:
متن حديث :
ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا و اوشك منهم .(65)
ترجمه :
اگر نبوده باشى حليم و بردبار پس بتكلف خود را بر بردبارى بدار پس ‍ بدرستيكه كمست كسى كه شبيه سازد خود را بگروهى مگر آنكه نزديك شود كه باشد از ايشان .
و اين مطلب موافق تجربه و عيان است كه هر كه متخلف باخلاق قومى شود و از آداب ايشان اخذ كند كم كم از ايشان شود چنانچه مشاهده شد كه اعراب ساكن باديه و مردمان قروى و بيابان نشين مدتى كه ساكن در شهر و بلد شدند و مخالطه با اهل شهر كردند بعد از زمانى شبيه بساكنين بلد شوند و طبيعت ايشان برگردد بلكه بالاتر از اين مشاهده ميشود كه حيوانات وحشى مانند باز و تازى بواسطه رياضت و انس با آدمى طبيعت قديم خود را فراموش ميكنند و طبيعت ديگر پيدا مينمايند حتى آنكه نقلشده كه عضدالدوله ديلمى ره شيرهائى داشت كه آنها را تعليم كرده بودند كه مثل تازى با آنها صيد ميكرد و اين از عجايب است زيرا كه شير ابعد حيوانات است از انس با انسان .
كلمه 23:
متن حديث :
ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جآء القدر خليا بينه و بينه و ان الاجل جنة حصينة .(66)
ترجمه :
همانا با هر انسانى دو ملك موكل است كه نگهدارى مى كنند آن را پس چون بيايد تقدير او بگذارند او را با تقدير او و ديگر نگهدارى از او ننمايند و بدرستيكه اجل يعنى مدتيكه براى انسان تعيين شده كه بايد تا آن مدت ، باقى باشد سپريست استوار و بهمين معنى است قول آن جناب : كفى بالاجل حارسا.(67)
و روايت است كه بر درع آن حضرت نقش بود:اى يومى من الموت افر يوم لم يقدر ام يوم قدر
يوم لم يقدر لا اخشى الوغى يوم قد قدر لا بغنى الحذر

(68)
كلمه 24:
متن حديث :
اوضع العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان .(69)
ترجمه :
پست ترين علم آن علم است كه بايستد بر زبان و مؤ دى نشود بعمل و بالاترين علم آنست كه ظاهر شود آثار آن در جوارح و اركان .
حاصل آنكه علم با عمل قيمت دارد و خوبست و اما علمى كه مجرد لقلقه لسان باشد و عملى با آن نباشد ناقص است بلكه گاه شود سبب اغوان جاهلان گردد بسبب آنكه گويند اين حرفها كه اين عالم ميگويد اگر واقع دارد چرا خودش بآن عمل نمينمايد.لو كان فى العلم من غير التقى شرف لكان اشرف كل الناس ابليس (70)

و قال (عليه السلام ): العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل والعلم يعتف بالعمل فان اجاب و الا ارتحل .(71)
يعنى على عليه السلام فرمود كه علم پيوسته است با عمل پس هر كه علم پيدا كرد عمل هم بكند و علم آواز ميكند عمل را پس اگر جواب داد علم ميماند و اگر نه كوچ و رحلت مى كند.علم چندانكه بيشتر خوانى چون عمل در تو نيست نادانى
نه محقق بود نه دانشمند چارپائى بر او كتابى چند
آن تهى مغز را چه علم و خبر كه بر او هيزم است يا دفتر

كلمه 25:
متن حديث :
اول عوض الحليم من حلمه ان الناس انصاره على الجاهل .(72)
ترجمه :
اول عوضى كه حاصل مى شود شخص بردبار را بسبب حلمش آن است كه مردمان يارى كننده اويند بر نادانان و آن كسى كه بر او سفاهت و بيخردى كرده و اين مطلب موافق تجربه است بهمين معنى است قول آنجناب : و بالحلم عن السفيه يكثر الانصار عليه .(73)
يعنى بسبب حلم كردن از نادان بسيار ميكند براى خود يارى كنندگان بر آنرا.(74)
گويند انوشيروان از بوذر جمهر پرسيد كه حلم چيست گفت حلم نمك خوان اخلاق است كه چون حروف آن را برگردانند ملح شود چنانكه هيچ طعامى بدون ملح مزه ندهد خلقى بى حلم جمال ننمايد.با تو گويم كه چيست غايت حلم هر كه زهرت دهد شكر بخشش ‍
كم مباش از درخت سايه فكن هر كه سنگت زند ثمر بخشش ‍
هر كه بخراشدت جگر بجفا همچو كان كريم زر بخشش

قال (عليه السلام ) الحلم غطاء ساتر والعقل حسام باتر فاستر خلل خلقك بحلمك و قاتل هواك بعقلك .(75)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه حلم پوشش ستر كننده است و عقل شمشير برنده است پس بپوشان رخنه خلق خود را بحلم و قتال كن با هوى و هوس خود بشمشير عقل خود.
كلمه 26:
متن حديث :
اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام .(76)
ترجمه :
اهل اين جهان مانند كاروانيند كه ميبرند ايشان را و حال آنكه ايشان هستند در خواب گران يعنى هر چه از عمر ايشان مى گذرد بآخرت نزديك ميشوند و ايشان غافل از كار آخرتند آنگاه كه بمنزل قبر مى رسند از خواب بيدار مى شوند مانند كسانيكه در كشتى نشسته اند و بتعجيل سير ميكنند و هيچ ملتفت نمى شوند.ايدريده آستين يوسفان گرگ برخيزى ازينخواب گران
گشته گرگان هر يكى خوهاى تو ميدراند از غضب اعضاى تو
باش تا از خواب بيدارت كنند در نهاد خود گرفتارت كنند

و نيز حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه فرموده : نفس المرء خطاه الى اجله (77) يعنى نفس زدن آدمى گامهاى او است بسوى اجل .ايكه پنجاه رفته و در خوابى مگر اين پنج روزه دريابى
خشت بالين گور يادآور ايكه سر در كنار احبابى
خفتنت زير خاك خواهد بود ايكه در جامه خواب سنجابى
تا در اين گله گوسفندى هست ننشيند اجل ز قصابى
دست و پائى بزن بچاره و جهد كه عجب در ميان غرقابى
كى دعاى تو مستجاب شود كه بيك روى در دو محرابى
به در بى نياز نتوان رفت جز بمستغفرى و اوابى (78)

كلمه 27:
متن حديث :
بئس الزاد الى المعاد اءلعدوان على العباد.(79)
ترجمه :
بدانكه با جماع جميع طوائف عالم ظلم قبيح و از همه معاصى اعظم است و در كتاب الهى و احاديث اهل بيت رسالت پناهى ذم عظيم و تهديد شديد بر آن شده و در حديث است كه الظلم ظلمات يوم القية .(80) يعنى ظلم ظلمتها و تاريكى هاى روز قيامت است .تفو بر چنان ملك و دولت بود كه لعنت بر او تا قيامت بود
نماند ستمكار بد روزگار بماند بر او لعنت كردگار
لب خشك مظلوم را گو بخند كه دندان ظالم بخواهند كند
نخواهى كه نفرين كنند از پست نكو باش تا بد نگويد كست

و در خبر است كه ظلم و جور در يكساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه و هر كه از ظلم بترسد البته از ظلم باز مى ايستد چه منتقم حقيقى البته انتقام هر ظلمى را ميكشد و مكافات ظالم را باو ميرساند.(81)اگر بد كنى چشم نيكى مدار كه هرگز نيارد گز، انگور بار
نپندارم اى در خزان كشته جو كه گندم ستانى بوقت درو
رطب ناورد چوب خر زهره بار چه تخم افكنى بر همان چشم دار

كلمه 28:
متن حديث :
البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمام يقاد به الى كل سوء.(82)
ترجمه :
صفت بخل جامع بديهاى عيبها است و مهاريست كه كشيده ميشود بسبب او بسوى هر بدى .
و اينمطلب مسلم و مجرب است و كسيكه مراجعه كند بكتب اخلاق خواهد دانست كه بسيارى از رذايل از توابع بخل است .
قال ابوجعفر (عليه السلام ): الموبقات ثلث شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه .(83)
يعنى حضرت باقر عليه السلام فرمود كه هلاك كنندگان سه چيز است يكى بخل يا حرصى كه اطاعت آن شود و ديگر هوى و هوسى كه دنبال آن گرفته شود و سيم عجب كردن و نازيدن آدمى بنفس خود.
و قال الصادق (عليه السلام ) خمس هن كما اقول ليست لبخيل راحة و لا لحسود لدة و لا لملوك وفاء ولا لكذاب مروة ولا يسود سفينه .(84)
يعنى حضرت صادق عليه السلام فرمود كه پنج چيز است كه چنانست كه من ميگويم نيست از براى بخيل راحت و نه از براى حسود لذت و نه از براى پادشاهان وفاء و نه از براى دروغگو مروت و آدمى و بزرگ نميشود شخث سفيه بيخرد.(85)
و آيات و اخبار در مذمت بخيل بسيار است و بس است در مذمت آن كه هيچ بخيلى را در عالم دوست نميباشد و مردم حتى اولادش از او متنفرند و اهل و عيالش پيوسته چشم بمرگش گشاده اند كه در عزايش جامه هاى كهن بدرند و لباس نو از خز و ديباى چينى ببرند چه بزرگان گفته اند سيم بخيل از خاك وقتى بيرون آيد كه او در خاك رود.بخيل توانگر بدينار و سيم طلسمى است بالاى گنجى مقيم

و بخيل را بعد از مرگ كسى ياد نكند چه هر كس را كه در زندگى او نانش ‍ نخورند در مردگى نامش نبرند پس بخيل بيچاره در دنيا خوار و در عقبى گرفتار است .
كلمه 29:
متن حديث :
توقوا البرد فى اوله و تلقوه فى اخره فانه يفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار اوله يحرق و اخره يورق .(86)
ترجمه :
نگه داريد خود را از سرما در اول آن كه اواخر فصل پائيز باشد و اخذ و قبول كنيد سرما را در آخر آن كه اوائل بهار باشد چه آنكه سرما تاءثير ميكند در بدنها همچنانكه تاءثير ميكند در درختها اولش ميسوازند و برگها را ميريزاند و آخرش برگها را سبز ميكند و ميروياند.
و قريب بهيمن كلمات شريفه از رسولخدا صلى الله عليه و آله نيز نقلشده و بنظم آورده شده :گفت پيغمبر با صحاب كبار تن مپوشانيد از باد بهار
كانچه با برگ درختان ميكند باتن و جان شما آن ميكند

و سر اينمطلب آنست كه خريف (87) طبيعت مرگ دارد و ربيع طبيعت حيوة را بعلاوه آنكه بدن كه در تابستان بگرما عادت كرده ناگهان سرماى زمستان بر او وارد ميشود مسام دماغ (88) را مى بندد و امراض مانند سرفه و زكام و امثال آنها در بدن پيدا ميشود مثل آنكه اگر كسى از جاى بسيار گرم يكدفعه بجاى سرد منتقل شود و اما چون از زمستان منتقل شود ببهار بسبب آنكه عادت بسرماى بسيار كرده از سردى اعتدال ربيعى ضررى نمى بيند بلكه نشاط در او حاصل ميشود.
كلمه 30:
متن حديث :
ثمره التقريط الندامة و ثمره الحزم السلامه .(89)
ترجمه :
فائده تقصير در كارها و اضاعه حزم در آنها پشيمانى و ندامت است و فائده احتياط در امور سلامت است و حزم عبارت است از دورانديشى و پيش بينى كردن در امور و فراهم كردن كارهاى خود و احتراز از خلل آن بقدر امكان .
قال (عليه السلام ): الظفر بالحزم و الحزم باجالة الراى و الراى بتحصين الاسرار.(90)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده كه ظفر با حزم است و حزم مقرون است بجولان دادن راءى و انديشه و راءى مقرون است بجمع كردن اسرار و نگهداشتن آنها.
و قال الصادق (عليه السلام ): مع التثبت تكون اسلامة و مع العجلة تكون الندامة و من ابتدا بعمل فى غير وقته كان بلوعه فى غير حينه .(91)
يعنى حضرت صادق فرمود سلامت در تاءمل و تاءنى است و با عجله ندامت و پشيمانى است و كسى كه شروع كند بامرى در غير وقتش خواهد بود رسيدن او در غير وقتش حاصل آنكه :مكن در مهمى كه دارى شتاب زراه تاءنى عنان برمتاب
كه اندر تاءنى زيان كس نديد ز تعجيل بسيار خجلت كشيد

كلمه 31:
متن حديث :
الحجر الغصب فى الدار رهن على خرابها.(92)
ترجمه :
بودن سنگ مغصوب در سراى ، گرو است بر خرابى آنسراى .
اينمطالب شاهد و عيانست و محتاج بنقل حكايت پيشينيان نيست هر كسى كه مراجعه كند بزمان خود و رفتار غاصبين و ظالمين و عاقبت كار آنها را بدقت بنگرد اين مطلب بر او معلوم خواهد شد و عبرت خواهد گرفت .
قال (عليه السلام ): البغى اخر مدة الملوك .(93)بسى برنيايد كه بنياد خود بكند آنكه بنهاد بنياد بد
خرابى كند مرد شمشير زن نه چندانكه آه دل بيوه زن
چراغى كه بيوه زنى برفروخت بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت

و از اينجهت است كه سلطان محمود غزنوى ميگفته كه من از نيزه شيرمردان آنقدر نميترسم كه از دوك پير زنان .چه نيكى طمع دارد آن بى وفا كه باشد دعاى بدش در قفا
نخواهى كه نفرين كنند از پست نكو باش تا بد نگويد كست
نماند ستمكار بد روزگار بماند بر او لعنت كردگار

كلمه 32:
متن حديث :
الحكمة ضالة المؤ من فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق .(94)
ترجمه :
حكمت گمشده مؤ من است پس فرا گير حكمت را و اگر چه از اهل انفاق باشد پس هر گاه كلمه از حكمت يا نصيحت موعظتى از كسى شنيدى آنرا دريافت كن و اگر چه گوينده آن منافق يا مشرك باشد.
قالوا انظر الى ما قال ولا تنظر الى من قال .(95)
قال النبى صلى الله عليه و آله كلمة الحكمة ضالة كل حكيم .(96)
يعنى كلمه حكمت گمشده هر حكيمى است .
از بوذر جمهر حكيم نقل است كه فرمود من از هر چيزى صفت نيك او را اخذ نمودم حتى از سگ و گربه و خوك و غراب . گفتند از سگ چه آموختى گفت الفت او را با صاحب خود و وفاء او، پرسيدند از غراب چه آموختى شدت احتراز و حذر او را، گفتند از خوك چه گرفتى گفت بكور او را.(97) در حوائج خود پرسيدند از گربه چه آموختى فرمود حسن نغمه و تملق او را در مساءلت (و سؤ ال ).
كلمه 33:
متن حديث :
خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم .(98)
ترجمه :
چنان نيكو معاشرت و مخالطه كنيد با مردمان كه اگر بميريد در آن حال بگريند بر شما بجهت خوش رفتارى و مكارم اخلاق شما و اگر زنده باشيد ميل كنند بسوى شما و اشتياق ملاقات شما را داشته باشند پس اى جان عزيز من :منه دل بر اين دولت پنجروز بدود دل خلق خود را مسوز
چنان زى كه ذكرت بتحسين كنند چه مردى نه بر گورت نفرين كنند
خرابى و بدنامى آمد ز جور بزرگان رسند اين سخن را بغور
بد و نيك چون هر دو مى گذرند همان به كه نامت به نيكى برند

روايت شده كه حسن سؤ ال نصف علم است و مداراة با مردم نصف عقل است و ميانه روى در معيشت نصف مؤ نه است .
قال (عليه السلام ): رب عزيز اذله خلقه و ذليل اعزه خلقه .(99)
يعنى على عليه السلام فرمود بسا عزيزى را كه خوار كرد او را خلق او و بسا ذليل و خوارى را كه عزيز گردانيد او را خلق او.
كلمه 34:
متن حديث :
الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.(100)
ترجمه :
دنيا سراى گذشتگاه و رهگذر آخرت است نه جاى مكث كردن و اقامت نمودن و مردمان در دنيا دو صنفند يكى آنكه فروخت نفس خود را بمتاع دنيا و هلاك ساخت او را در عقبى و ديگر آنكه خريد نفس خود را از دنيا بزهد و تقوى و آزاد ساخت او را از بندهاى دنيا و هلاكت عقبى .
كلمه 35:
متن حديث :
راءى الشيخ احب الى من جلد الغلام .(101)
ترجمه :
انديشه پير دانا دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگى نوجوان توانا زيرا كه راءى پير صاحب تدبير صادر مى شود از روى عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلكه موجب اطفاء بسيارى از فتن است . بخلاف جلادت نوجوان كه غالبا مبتنى است بر تهور و القاء نفس در امور مهلكه كه سبب اشتغال نار حرب و هلاك جمعى شود و لهذا ابوالطيب گفته :الراءى قبل شجاعة الشجعان هو اول و هى المحل الثانى
فاذا هما اجتمعا لنفس حرة بلغت من العليآء كل مكان (102)
ز تدبير پير كهن بر مگرد كه كار آزموده بود سالخورد
در آرند بنياد روئين زپاى جوانان بشمشير و پيران براءى
جوانان پيل افكن شير گير ندانند دستان (103) روباه پير

كلمه 36:
متن حديث :
رب مستقبل يوما ليس يستدبره و مغبوط فى اول ليله قامت تواكيه فى آخره .(104)
ترجمه :
بسا كسى كه استقبال كننده است روزى را كه نيست پشت كننده بر آن روز يعنى آن روز را بپايان نميبرد و بسا كسى كه در اول شب بحال او غبطه و رشك ميبردند و در آخر شب برخاستند گريه كنندگان او.
غرض تنبيه از خواب غفلت و عدم اغترار بحيوة دنيا است .كم سالم صيحت به بغتة و قائل عهدى به البارحة
امسى و امست عنده قينة (105) و اصحبت تندبه النائحة
طوبى لمن كان موازينه يوم يلاقى ربه راجحة (106)
شخصى همه شب بر سر بيمار گريست چون صبح شد او بمرد بيمار بزيست

قال (عليه السلام ):؛ لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين العافية و الغنى بينا تراه معافى اذ سقم و بينا تراه غنيا اذ افتقر.(107)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه شايسته نيست آدمى وثوق پيدا كند بدو خصلت : سلامت و دولت چه آنكه در بين سلامت و عافيت است كه ناگهان مى بينى او را كه ناخوش گرديد و هم مى بينى توانگر را كه در بين غنى و ثروت بود كه ناگاه فقير گرديد.
كلمه 37:
متن حديث :
رسولك ترجمان عقلك و كتابك ابلغ من ينطق عنك .(108)
ترجمه :
فرستاده تو از براى پيغام ترجمان عقل تو است و نامه تو بليغ ‌ترين كسى است كه سخن گويد از جانب تو چه بسا است پيام برنده رسالترا بنحويكه بايد و شايد ادا نكند و كم و زياد كند لاجرم خللى در پيغام وارد شود كه گاهى شود سبب هلاك فرستنده شود بخلاف نامه .
و فى معنى كلامه قول الشاعرتخير اذا ما كنت فى الامر مرسلا فمبلغ ارآء الرجال رسولها
و رو و فكر فى الكتاب فانما باطراف اقلام الرجال عقولها(109)

كلمه 38:
متن حديث :
الزهد كلمة بين كلمتين من القران قال الله تعالى : لكيلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم و من لم ياءس على الماضى ولم يفرح بالا تى فقداخذ الزهد بطرفيه .(110)
ترجمه :
زهد مندرج است در ميان دو كلمه از قرآن مجيد و آن اينست كه حق سبجانه و تعالى فرموده تا اندوهناك نشويد از آنچه فوت شد از شما و شاد نگرديد بآنچه عطا كرد بشما(111) و كسى كه اندوهگين نشد بر چيز گذشته و شاد نگشت بآينده پس محقق است كه فرا گرفت زهد را بهر دو طرف آن و اخذ نمود تمام زهد را.
و آنحضرت در كاغذ ابن عباس مرقوم فرمود:
اما بعد فان المرء يسره درك ما لم يكن ليفوته و يسوئه فوت مالم يكن ليدركه فليكن سرورك بمانلت من اخرتك و ليكن اسفك على مافات منها و مانلت من دنياك فلا تكثر به فرحا و ما فاتك منها فلا تاءس عليه جزعا و ليكن همك فيما بعد الموت .(112)
يعنى بعد از حمد و صلوات بدان بدرستيكه آدمى را مسرور و خوشنود ميسازد يافتن چيزى كه نبوده از او فوت شونده چه در قضاى الهى تقدير يافته بود كه باو برسد و اندوهناك و بد حال ميكند او را نيافتن چيزى كه بنا نبوده ادراك آن كند و آنرا بيابد چه هم بحكم قضاء الهى تقدير آن براى او نشده بوده پس بايد سرور و خوشحالى تو بآن چيزى باشد كه از آخرت بدست كنى و حزن اندوه تو بر آن چيزى باشد كه از فوائد آخرت از تو فوت شده لا جرم بدانچه از فوائد و منافع دنيا بدست آوردى زياد خوشحال مباش و آنچه از تو فوت شده از آن پس از براى آن اندوهگين و در جزع مباش و اهتمام و اندوه تو در كارى بايد كه بعد از مرگ بكار آيد ابن عباس ‍ بعد از مطالعه اين مكتوب شريف گفته كه من بعد از كلمات رسولخدا از هيچ كلامى نفع نبردم مثل آنچه از اين مكتوب نفع بردم .
كلمه 39:
متن حديث :
سوسوا ايمانكم بالصدقة و حصنوا اموالكم بالزكوة و ادفعوا امواج البلاء بالدعآء.(113)
ترجمه :
ملك خود گردانيد ايمان خود را يعنى حفظ آن نمائيد بدادن صدقه و استوار سازيد اموال خود را از تلف شدن و دزد بردن بدادن زكوة چه آنكه هيچ مالى تلف نميشود در صحرا و دريا مگر به ندادن زكوة و دفع كنيد موجهاى درياى بلا را بدعا چه آنكه دعا سپر بلا و سلاح مؤ من است .
والدعآء يرد البلآء و قد ابرم ابراما. يعنى در حديث است كه دعا بر طرف ميكند بلا را و حال آنكه محكم شده باشد.(114)
كلمه 40:
متن حديث :
سيئة تسوك خير من حسنة تعجبك .(115)
ترجمه :
گناه و سيئه كه كه ترا بدحال كند بجا آوردن آن و از آن پشيمان شوى بهتر است نزد خدايتعالى از حسنه و نيكوئى كه عجب آرد ترا و بآن ببالى چه آنكه ندامت بر سيئه ، توبه و ما حى (116) آن است بخلاف عجب بر حسنه كه مهلك است .
و فى الحديث : ثلاث مهلكات شح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه .(117)
يعنى سه خصلت هلاك كننده آدمى است بخل يا حرصى كه اطاعت آن شود و هوى و هوسى كه دنبال آن گرفته شود و بآن خواهشها عمل شود و عجب و ناز كردن آدمى بنفس خويش .
و در خبر است كه دو نفر داخل مسجد شدند يكى عابد و ديگر فاسق چون از مسجد بيرون شدند فاسق از جمله صديقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب اين بود كه عابد داخل شد و بعبادت خود مى باليد و اين فكر بود و فكر فاسق در پريشانى از گناه و استغفار بود.(118)گنه كار انديشناك از خداى بسى بهتر از عابد خودنماى
كه آن را جگر خون شد از سوز درد كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد
ندانست دربارگاه غنى سرافكندگى به ز كبر و منى
بر اين آستان عجز و مسكينيت به از طاعت و خويشتن بينيت

كلمه 41:
متن حديث :
شتان بين عملين عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤ نته و تبقى اجره .(119)
ترجمه :
چقدر دور است ما بين دو عمل يكى آن عملى كه برود لذت آن و بماند و زر آن و آنچه تابع آنست از شقاوت اخرويه و ديگر آن عملى كه برود رنج و تعب آن و بماند مزد و ثواب آن .
كلمه 42:
متن حديث :
شر الاءخوان من تكلف له .(120)
ترجمه :
بدترين برادران آنكس است كه براى او تكلف كرده شود براى او چه آنكه بهترين برادران آنكس است كه با او در مقام صفا و انبساط باشد و آنكس را كه بايد براى او تكلف معلوم شود كه برادر صفا و صدق نيست و كسى كه چنين باشد شر اخوانست رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود:
المومن يسير المونة .(121)
يعنى مؤ من كم مؤ نه است .
ابن ابى الحديد آورده كه شخصى ميهمان جناب سلمان رضى الله عنه شد سلمان فرمود كه اگر نبود كه رسولخداى صلى الله عليه و آله نهى از تكلف فرموده تكلف ميكردم براى تو پس نان و نمكى آورد ميهمان گفت اگر سعترى (122) با نمك بود خوب بود. سلمان مطهره خود را گرو گذاست وسعتر خريد پس از صرف طعام ميهمان گفت الحمد لله كه خدا ما را قانع گردانيد سلمان فرمود: اگر قناعت بود مطهره بگرو نميرفت .(123)
كلمه 43:
متن حديث :
صحة الجسد من قلة الحسد.(124)
ترجمه :
صحت بدن و تندرستى از كمى حسد است زيرا كه لازم حسد افراط غم و حزنست در بدن و افراط آن موجب پژمردگى و هزال شود و حسود لحظه از غم و الم خالى نيست و پيوسته بآتش حسد ميسوزد.حسود از غم شيرين خلق پياپى رود آب تلخش بحلق

قال النبى صلى الله عليه و آله : اقل الناس لذة الحسود.(125)
قال امير المؤ منين الحسود لا يسود.(126)
فى المثل : كفى للحسود حسده
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود كه حسود لذتش از مردم ديگر كمتر است .
و امير المؤ منين عليه السلام فرمود كه حسود سيادت و بزرگى پيدا نميكند.
و در مثل است كه بس است براى حسود همان حسد او.
و قال الشاعر:اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله كالنار تاءكل نفسها ان لم تجد ماتاء كله

(127)الا تا نخواهى بلا بر حسود كه آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت كه با وى كنى دشمنى كه او را چنين دشمنى در قفا است

afsanah82
07-20-2011, 06:35 PM
كلمه 44:
متن حديث :
الصلوة قربان كل تقى و الحج جهاد كل ضعيف لكل شى ء زكوة وزكوه البدن الصيام و جهاد المرئه حسن اتبعل .(128)
ترجمه :
نماز آنچيزيست كه بآن تقرب جويد هر پرهيزكارى و حج جهاد هر ضعيف است (129) و از براى هر چيزى زكوة است و زكوة بدن روزه است چه آنكه زكوة در مال مستلزم نقص آنست در ظاهر و نمو آنست در باطن همچنين روزه باعث كسر قوه شهويه و غلبه قواى روحانيه و پاك شدن نفس است از كدورت شيطانيه و جهاد زن نيكوئى معاشرت او با شوهرش است زيرا كه لازمه آن جهاد كردن با نفس نافرمانست در منقاد گردانيدن آنرا در اطاعت شوهر.
كلمه 45:
متن حديث :
الطمع رق مؤ بد.(130)
ترجمه :
طمع بندگى است پاينده زيرا كه طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مر كسى را كه محل طمع است مادام كه طمع باقى باشد.
و نيز آنحضرت فرموده الطامع فى وثاق الذل .(131)
يعنى آدم طمعكار در بند ذلت است .
و از حكم جامعه است الطمع فقر حاضر.(132)تعفف وعش حرا و لا تك طامعا فما قطع الاعناق الا المطامع (133)
قناعت كن اى نفس بر اندكى كه سلطان و درويش بينى يكى
چرا پيش خسرو بخواهش روى چه يكسو نهادى طمع خسروى
و گر خود پرستى شكم طبله كن در خانه اين و آن قبله كن

و نيز امير المؤ منين عليه السلام فرموده : اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع .(134)
سعدى (گويد):يكى گربه در خانه زال بود كه پيوسته مهجور و بد حال بود
روان شد بمهمانسراى امير غلامان سلطان زدندش به تير
برون جست و خون از تنش ميچكيد هميگفت و از هول جان ميدويد
كه گر جستم از دست اين تيرزن من و كنج ويرانه پيرزن
نيرزد عسل جان من زخم نيش قناعت نكوتر بدوشاب خويش ‍
خداوند از آن بنده خرسند نيست كه راضى بقسم خداوند نيست

كلمه 46:
متن حديث :
عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك .(135)
ترجمه :
بزرگى آفريدگار تو كوچك ميگرداند مخلوق را در ديده تو و در بعضى نسخ عظم بصيغه امر از باب تفعيل است يعنى بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا كوچك گرداند مخلوق را در چشم تو.چنين دارم از پير داننده ياد كه شوريده سر بصحرا نهاد
پدر از فراقش نخورد و نخفت پسر را ملامت بكردند گفت
از آنگه كه يارم كس خويش خواند دگر با كسم آشنائى نماند
بحقش كه تا حق جمالم نمود دگر هر چه ديدم خيالم نمود
بصدقش چنان سر نهادم قدم كه بينم جهان با وجودش عدم
ديگر با كسم در نيابد نفس كه با او نماند دگر جاى كس
گر از هستى خود خبر داشتى همه خلق را نيست پنداشتى

آورده اند كه بيكى از اهل عرفان گفتند فلانى زاهد است گفت در چه چيز گفتند در دنيا گفت دنيا نزد حقتعالى بقدر پر پشه اى نيست پس چگونه اعتبار توان كرد زهد در او و بايد زهد در شيى ء موجود باشد و دنيا نزد من لاشيى ء است و شبهه نيست كه در نيامدن دنيا در نظر آن عارف باين مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالى بوده در نظر او قل الله ثم ذرهم .(136)عجب دارى از سالكان طريقت كه باشند در بحر معنى غريق
خود از ناله عشق باشند مست زكونين بر ياد او شسته دست
شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند زآشفتگى شب ز روز
سحرگه بگريند چندانكه آب فرو شويد از ديده شان كحل خواب

كلمه 47:
متن حديث :
العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى .
ترجمه :
عفت و پارسائى زينت فقرا است و شكر زينت توانگريست .(137)
قالوا: العلم بغير عمل قول باطل و النعمة بغير شكر جيد عاطل .
يعنى بزرگان گفته اند كه علم بى عمل قول باطل است نعمت بدون شكر گزارى مثل گردن خالى از زينت و گلوبند است .
بدانكه عفت عبارت است از مطيع شدن قوه شهويه قوه عاقله را تا آنچه را كه امر فرمايد متابعت كند و از آنچه كه نهى كند اجتناب نمايد و چقدر شايسته است از براى شخص فقير كه عفاف را زينت خود كند و قطع طمع از خلق نمايد و التقاتى بآنچه در دست ايشانست نكند و گويد:ما آبروى فقر و قناعت نميبريم با پادشه بگوى كه روزى مقدرست
يكى را تب آمد زصاحبدلان كسى گفت شكر بخواه از فلان
بگفت اى پسر تلخى مردنم به از جور روى ترش بردنم
شكر عاقل از دست آنكس نخورد كه روى از تكبر بر او سركه كرد
كسى را كه درج طمع در نوشت نبايد بكس عبد و چاكر نوشت
توقع براند ز هر مجلست بران از خودت تا نراند كست

كلمه 48:
متن حديث :
عند تناهى الشدة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء.(138)
ترجمه :
نزد پايان رسيدن سختى گشايش است و نزد تنگ شدن حلقهاى بلا آسايش ‍ است .
قال الله تعالى : قان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا.
يعنى حقتعالى فرموده كه بدرستيكه با دشوارى آسانى است و باز فرموده كه همانا با دشوارى آسانى است .(139)
و قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ):
ان للنكبات عايات لابد ان تنتهى اليها فاذا احكم على احدكم فليطاطاء لها و ليصبر حتى يجوز فان اعمال الحيلة فيها اقبالها زائد فى مكروهها.(140)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده كه همانا براى نكبتهاى روزگار نهايتى است كه لابد و ناچار بايد بآن نهايت برسد پس هر گاه استوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صبر نمايد تا بگذرد همانا بكار بردن حيله و تدبير در آن هنگاميكه رو نموده است زياد ميكند در مكروه آن .ايدل صبور باش و مخور غم كه عاقبت اينشام صبح گردد و اينشب سحر شود

كلمه 49:
متن حديث :
عيبك مستور ما اسعدك جدك .(141)
ترجمه :
عيب تو مستور و پوشيده است ماداميكه يارى كند ترا بخت و طالع بخلاف آنكه اگر بخت بر گردد و طالع سرنگون شود محاسن حقيقى نيز عيب محسوب شود.
چنانچه آنحضرت نيز فرموده :
اذا اءقبلت الدنيا على احد اعارته محاسن غيره و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه .(142)
يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه ميدهد باو نيكوئيهاى ديگرانرا و چون پشت گردانيد از او ميربايد از او محاسن و نيكوئيهاى نفس او را(143 ).
گويند در اياميكه برامكه را بخت و طالع مساعد بود رشيد در حق جعفر بن يحيى بر مكى قسم مى خورد كه او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل و اكتب است (يعنى نويسنده تر است ) از عبدالحميد(144) و سياسى تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت تر است از مصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش صورت نبود وانصح است (يعنى خيرخواه تر است ) براى من از حجاج براى عبدالملك و سختيتر است از عبدالله بن جعفر و عفيفتر است از يوسف بن يعقوب و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شد حتى اوصافيكه در جعفر بود و كسى منكر آن نبود مانند كياست و سماحت او.
حاصل آنكه مردم ابناء دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هر كه يافتند او را دوست دارند و براى او كمالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بلكه عيبهاى او بچشم ايشان در نيايد چه عين الرضا عن كل عيب كليلة (145) پس حال مردم دنيا پرست چنان است كه شاعر گفته :دوستند آنكه را زمانه نواخت دشمنند آنكه را زمانه فكند

قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ) الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل على حب امه .(146)
كلمه 50:
متن حديث :
الغنى الاءكبر الياس عما فى اءيدى الناس .(147)
ترجمه :
توانگرى بزرگتر و غناى اكبر بى نيازيست از آنچه در دست مردم است .
بدانكه استغناء و ياءس از مردم از جمله اوصاف شريفه و شرف مؤ من است و غناى حقيقى عبارت از آنست .
روايتست كه مردى اعرابى موعظه اى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله خواست آن سرور فرمود كه هر وقت نماز مى كنى نماز كسى كن كه دنيا را وداع كند زيرا كه چه ميدانى كه تا نماز ديگر خواهى بود و چون سخنى گوئى سخنى بگوى كه نبايد عذر آنرا بخواهى و ماءيوس باشى از آنچه در دست مردمان است .(148)
و مما يروى لعبد الله المبارك الزاهدقد ارحنا و استرحنا من غدو و رواح و اتصال بامير و وزير ذى سماح
بعفاف و كفاف و قنوع و صلاح و جعلنا الياءس مفتا حالاءبواب النجاح (149)
اگر دو گاو بدست آورى و مزرعه اى يكى امير و يكى را وزير نام كنى
بدان قدر كه كفاف معاش تو ندهد روى و نان جوى از يهود وام كنى
هزار بار از آن به كه از پى خدمت كمرببندى و برنا كسى سلام كنى

كلمه 51:
متن حديث :
الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله و لم بؤ يسهم من روح الله و لم يؤ منهم من مكر الله .(150)
ترجمه :
دانا و تمام دانا كسى است كه نوميد نگرداند مردمان را از رحمت و آمرزش ‍ خدا و ماءيوس نگرداند ايشانرا از راحت و آسايش از خدا و ايمن نگرداند ايشان را از عقوبت و عذاب خدا.
پس بر حكيم آگاه لازم است كه مرض هر نفسى را تشخيص نمايد و به دواى مخصوص آن آنرا معالجه نمايد پس كسى را كه خوف غلبه كرده بر رجاء معالجه نمايد و كسى را كه امانى و رجاهاى كاذبه غلبه كرده و به اين سبب دلير گشته و روى بگناه و معاصى آورده مانند اكثر مردمان او را بتازيانه خوف تاءديب كند و هر گاه از وعد گويد از وعيد نيز نقل كند و هر گاه وصف جنت نمايد از جحيم نيز ذكر كند چنانچه در قرآن مجيد هر جا ترغيب است با او ترهيب است و هر كجا بشارت است مرادف با نذارت است و اگر وعد است مقابل او وعيد است اگر غفور رحيم است شديد العقاب است اگر لا تقنظوا من رحمة الله است (151) فلا ياءمن مكرالله (152) است و هكذا چنانچه بر متاءمل بصير مخفى نيست و فى دعاء الافتتاح : و ايقنت انك انت ارحم الراحمين فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبين فى موضع النكال و النقمة .
يعنى در دعاى افتتاح است كه من يقين دارم ايخدا كه تو در مقام عفو و رحمت ارحم الراحمين ميباشى و در مقام عذاب عقوبت از همه عقوبت كنندگان سخت تر ميباشى .
كلمه 52:
متن حديث :
فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها.(153)
ترجمه :
فوت شدن حاجت آسانتر است از طلب نمودن از غير اهلش .
و مطلب معلوم است كه نرسيدن شخص بحاجت خود بهتر است از طلب كردن آنرا از مردمان لئام بى اصل و نشان زيرا كه در آن طلب غالبا عدم وصول است بحاجت و معهذا موجب زيادتى ذل سؤ ال است از ايشان و گاهى شود كه زخم زبانى بآن علاوه كنند و لهذا گفته اند: الموت احلى من سؤ ال اللئام (154) پس شايسته است كه قانع و عالى همت باشد و از اشخاص لئام و تازه بدولت رسيدگان و امثال ايشان حاجت نخواهد.محالست اگر سفله قارون شود كه طبع لئيمش دگرگون شود
كمالست در نفس مرد كريم گرش زر نباشد چه نقصان و سيم
وگر خود نيابد جوانمرد نان مزاجش توانگر بود همچنان
اقسم بالله لمص النوى و شرب ماء القلب المالحة
احسن بالاءنسان من ذلة و من سؤ ال الاءوجه الكالحة
فاستغن بالله تكن ذالغنى مغتبطا بالصفقة الرابحة
طوبى لمن يصبح ميزانه يوم يلاقى ربه راجحة
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز حاجت آن به كه بر قاضى حاجات بريم

حكماء فرموده اند اگر آب حيات بآب رو فروشند دانا نخرد كه مردن به علت ، به از زندگانى بمذلت .براى نعمت دنيا كه خاك بر سر آن منه ز منت هر سفله بار بر گردن
بيك دو روزه رود نعمتش زدست ولى بماندت ابدالدهر عار بر گردن

كلمه 53:
متن حديث :
فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال .(155)
ترجمه :
در گردش احوال چون انتقال از بلندى به پستى و از اقبال به ادبار و از غنى بفقر و هكذا بعكس و همچنين در نزول شدائد و محن معلوم ميشود جواهر مردمان چه گردش روزگار بمنزله بوته امتحان است كه آنچه در كمون آدمى است ظاهر ميكند. فعند الامتحان يكرم الرجل اويهان .(156)به ايام تا بر نيايد بسى نشايد رسيدن به غور كسى
لا تحمدن امرء حتى تجربه و لا تذمنه الا بتجريب (157)

نه هر كه بصورت نيكو است سيرت زيبا در اوست كار اندرون دارد نه پوست .توان شناخت بيكروز در شمايل مرد كه تا كجاش رسيده است پايگاه علوم
ولى زباطنش ايمن مباش و غره مشو كه خبث نفس نگردد بسالها معلوم

كلمه 54:
متن حديث :
قلة العيال احد اليسارين و التودد نصف العقل والهم نصف الهرم .(158)
ترجمه :
كمى اهل و عيال يكى از دو توانگريست در مال زيرا كه هر كه را اندك باشد عيال او عيش او آسانتر باشد و معشيت او واسع ، همچنانكه در كثرت مال حال بر اينمنوال است ، دو دوستى با مردم و حسن معاشرت با ايشان نصف عقل است يعنى تصرف عقل عملى در تدبير كار معاش ، و غم و اندوه نصف پيريست زيرا كه پيرى يا بسبب طبيعت و سن است يا بسبب امر خارجى كه آن حزن و خوف باشد فحينئذ هم و غم قسيم طبيعى پيرى و يك قسم از اسباب خارجى آنست .
كلمه 55:
متن حديث :
القناعة مال لا ينفد.(159)
ترجمه :
قناعت كه مساهله در اسباب معاش باشد مالى است كه فانى نميشود و گنجى است كه تمام نميشود و قناعت فضيليتى است كه همه فضائل بآن منوط بلكه راحت دنيا و آخرت بآن مربوط است .
سعدى گويد: كه ده آدمى از سفره اى بخورند و دو سگ بر لاشه اى بسر نبرند حريص با جهانى گرسنه است و قانع بنانى سير.
حكما گفته اند: كه درويشى بقناعت به از توانگرى ببضاعت .كاسه چشم حريصان پرنشد تا صدف قانع شد پر در نشد

خبر مشهور است : عز من قنع وذل من طمع .(160)
و لقد اجاد الطغرائى :فيم اقتحامك لج البحر تركبه و انت يكفيك منها مصة الوشل
ملك القناعة لا يخشى عليه ولا يحتاج فيه الى الاءنصار و الخول
ترجوا البقآء بدار لاثبات لها فهل سمعت بظل غير منتقل (161)

سعدى (گويد):قناعت توانگر كند مرد را خبر كن حريص جهانگرد را
كسى سيرت آدمى گوش كرد كه اول سگ نفس خاموش كرد
مشو تابع نفس شهوت پرست كه هر ساعتش قبله ديگر است
چه سيراب خواهى شد از آب جوى چرا ريزى از بهر برف آبروى
مرو در پى هر چه دل خواهدت كه تمكين تن نورجان كاهدت
كند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندى عزيزش مدار
و گر هر چه باشد، مرادش برى ز دوران بسى نامرادى برى
قناعت سرافرازد اى مرد هوش سر پر طمع بر نيايد ز دوش

قال (عليه السلام ) الصبر مطية لا تكبو و القناعة سيف لا ينبو.(162)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: كه صبر مركوبى است كه بر روى در نميافتد و قناعت شمشيرى است كه كند نميشود.
كلمه 56:
متن حديث :
قيمة كل امرى ء ما يحسنه .(163)
ترجمه :
قيمت هر مردى و مرتبه هر شخصى همان چيزيست كه نيكو ميداند آنرا از هنر و علم و عرفان غرض تحريص و ترغيب بر كسب كمالات نفسانيه و صناعات و نحو آنست چه آنكه هر كس كمال و صنعتش عظيمتر است رفعتش در نفوس مردم زيادتر است و اينمطلب مسلم و مشاهده است .
قال الخليل بن احمند رضى الله عنه افضل كلمة يرغب الانسان الى طلب العلم و المعرفة قول امير المؤ منين (عليه السلام ):
قدر كل امرء ما يحسن (164) يعنى خليل بن احمد گفته كه بهتر كلمه كه ترغيب كند آدمى را بسوى طلب علم و معرفت قول اميرالمؤ منين (ع ) استكه قدر هر مردى همانچيزيست كه نيكو ميداند.(165)
كلمه 57:
متن حديث :
كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه لغيرك .(166)
ترجمه :
بس است تو را از براى ادب كردن نفس خود دورى كردن از آنچه مكروه ميشمرى از غير خودت .
حاصل آنكه هر كه طالب سعادت نفس و تهذيب اخلاق است بايد ديگران را آئينه عيوب خود كند و آنچه از ايشان سر زند تاءمل در حسن و قبح آن كند و بقبح هر چه بر خورد بداند كه چون آن عمل از خود او سر زند نيز قبيح است و بحسن هر چه بر خورد بداند كه اين عمل از خود او نيز حسن است پس در ازاله قبايح خود بكوشد و در تحصيل اخلاق حسنه سعى بليغ نمايد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله السعيد من وعظ بغيره .(167)
يعنى نيكبخت كسى است كه پند داده شود بغير خود يعنى پند بگيرد از پنديكه بغير او دهند.
لقمان حكيم را گفتند ادب از كه آموختى فرمود از بى ادبان كه هر چه از فعل ايشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهيز كردم .(168)
كلمه 58:
متن حديث :
كم من اكلة منعت اكلات .(169)
ترجمه :
بسا يكبار خوردنى يا خوردن يك لقمه كه مانع شود از خوردنهاى بسيار
اين مثال كسى است كه افراط كند در خوردن طعامى بحيثيتى كه بيمار گردد پس از خوردن پس از خوردن طعامهاى بسيار ديگر ممنوع شود.
و حريرى در مقامات معنى همين كلام مبارك را اخذ كرده در آنجا كه گفته : يارب اكلة هاضت الا كل و منعة مآ كل .
اى بسا يك بار خوردنى يا خوردن يك لقمه كه درهم شكست استخوان را ناگوار شد خورنده را و مانع شد او را از خوراكهاى ديگر.(170)
و ابن علاف شاعر نيز در مرثيه هر (گربه ) همين معنى را آورده :اردت ان تاءكل الفراخ ولا ياكلك الدهر اكل مضطهد
يا من لذيذ الفراخ اوقعه و يحك هلا قنعت بالغدد
كم اكلة خامرث حشاشره فاخرجت روحه من الجسد(171)
شكم بند دستست و زنجير پاى شكم بنده كمتر پرستد خداى
سراسر ملخ شد شكم لاجرم بپايش كشد مور كوچك شكم
برو اندرونى بدست آر پاك شكم پر نخواهد شد الا بخاك
شكم بنده بسيار بينى خجل شكم پيش من تنگ بهتر كه دل

رنجورى را گفتند دلت چه ميخواهد گفت آنكه دلم هيچ نخواهد.
و فى معنى كلامه (عليه السلام ) قوله (عليه السلام ) ايضا: كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا.(172)
يعنى بسا شهوت يكساعتى كه سبب حزنهاى طولانى شود.
كلمه 59:
متن حديث :
كن فى الفتنة كابن اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب .(173)
ترجمه :
باش در زمان فتنه (174) مانند بچه شتريكه داخل در سن سه سالگى شده باشد كه نه پشتى است او را كه بسوارى او كوشند و نه پستانى كه از آن شير دوشند.
حاصل آنكه در فتنه داخل مشو و بقوت بازو و مال همراهى مكن و چنان باش كه از تو انتفاعى نبرند چه بسا شود كه خونها ريخته شود و مالها غارت گردد و عرضها بباد رود و تو در آن شريك شوى و خسران دنيا و آخرت برى .
در احاديث معتبره وارد شده كه هر كه اعانت كند بر قتل مؤ منى به نيم كلمه باشد روز قيامت بيايد در حالتيكه ما بين ديدگان او نوشته باشد ايس من رحمة الله يعنى اين ماءيوس است از رحمت واسعه الهى .
كلمه 60:
متن حديث :
لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.(175)
ترجمه :
نمى بينى نادان را مگر بسبب جهالت يا از حد درگذرنده است يا تقصير كننده و اين هر دو طرف عدولند از عدالت بخلاف دانا كه اختيار مى كند وسط را كه آن حد اعتدال است .
بدانكه اوصاف حميده حكم وسط دارند كه انحراف از آنها يا بطرف افراط يا تفريط هر كدام كه باشد مذموم و از اخلاق رذيله است پس در مقابل هر جنسى از صفات فاضله دو جنس از اوصاف رذيله متحقق خواهد گشت چنانچه در مقابل حكمت جربزه و بلاهت است و مقابل شجاعت تهور و جبن و مقابل عفت شره و خمود و مقابل عدالت ظلم و تمكين ظالم است بر خود و هكذا.
كلمه 61:
متن حديث :
لا تستحى من اعطآء القليل فان الحرمان اقل منه .(176)
ترجمه :
حيا مكن از دادن چيز كم بدرستيكه نوميدى كمتر است از آن و حقارت آن بيشتر است .
قال النبى صلى الله عليه و آله تردوا السآئل ولو بشق تمرة (177) و عنه صلى الله عليه و آله ايضا: اتق النار ولو بشق تمره فان لم تجد فبكلمة طيبة .
يعنى بپرهيزيد از آتش برد نكردن سائل و اگر چه بنصف خرمائى باشد و اگر آنرا نيافتى پس بكلام خوشى رد كن او را.
كلمه 62:
متن حديث :
لا تصحب المآئق فانه يزين لك فعله و يود ان تكون مثله .(178)
ترجمه :
مصاحبت و رفاقت مكن با احمق بيخرد چه آنكه او زينت ميدهد در نظر تو كار خود را و دوست ميدارد كه تو نيز مانند او باشى زيرا كه احمق تصور نميكند نقصان خود را بلكه خيال ميكند كه نفس او كامل است و هر كسى دوست دارد كه رفيقش خودش باشد در اخلاق و افعال .
و لهذا رسولخدا فرموده : المرء على دين خليله .(179)رقم بر خود بنادانى كشيدى كه نادانرا بصحبت برگزيدى
طلب كردم زدانائى يكى پند مرا فرمود با نادان مپيوند
كه گر داناى دهرى خر بباشى و گر نادانى ابله تر بباشى

قال ارسطا طاليس : العاقل يوافق العاقل و اما الجاهل فلا يوافق العاقل و لا الجاهل كما ان الخط المستقيم ينطبق على المستقيم و اما المعوج فلا ينطبق على المعوج ولا المستقيم .
يعنى ارسطا طاليس گفته كه عاقل موافقت ميكند با عاقل و اما جاهل پس ‍ موافقت نميكند با عاقل و نه با جاهل چنانچه خط راست موافق ميشود با خط راست ديگر و اما خط كج پس موافق نميشود بر كج و نه بر راست .
طغرائى گفته :وشان صدقك عند الناس كذبهم و هل يطابق معوج بمعتدل

afsanah82
07-20-2011, 06:37 PM
كلمه 63:
متن حديث :
لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب ولا ظهير كالمشاورة .(180)
ترجمه :
نيست هيچ غنى و توانگرى مانند عقل و نيست هيچ فقرى مانند جهل و نادانى و نيست هيچ ميراثى همچو ادب و نيست هيچ پشت و ياورى مانند مشورت كردن در كارها با اهل دانش چنان گفته شده .بهنگام تدبير يك راءى نيك به از صد سپاهى چه درياى ريگ

قال النبى صلى الله عليه و اله ما خاب من استخار ولاندم من استشار.(181)
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه نوميد نشد كسيكه طلب خير از خدا كرد و پشيمان نشد كسيكه در كار مشورت كرد.هر كه بى مشورت كند تدبير غالبش بر هدف نيايد تير
بيخ بى مشورت كه بنشانى برنيارد بجز پشيمانى

كلمه 64:
متن حديث :
لا يترك الناس شيئا من امر دينهم لاستصلاح دنياهم الا فتح الله عليهم بما هو اضر منه .(182)
ترجمه :
ترك نميكنند مردمان چيزيرا از كار دينشان براى اصلاح امر دنياى خودشان مگر آنكه ميگشايد خدايتعالى برايشان چيزيرا كه ضررش زيادتر باشد از آنمقدار جزئى كه فاسد ميشد از امر دنياى او اگر بكار آخرت ميپرداخت .
و اين مثل آنست كه بسيار مى بينيم از كسبه و تجار و بازاريان كه مشغول بمعامله و سوداگرى ميشوند و نماز خود را كه اين همه تاءكيد در باب محافظت آن وارد شده تاءخير مياندازد و در آخر وقت نمازى بتعجيل و بسا شود بدون طماءنينه بجا ميآورند و گاه ميشود كه نماز از ايشان فوت شود و مسلم است كه افساد امر آخرت ضررش زيادتر است از ضرر دنيا.
كلمه 65:
متن حديث :
لا يستقيم قضآء الحوايج الا بثلاث : باستصغارها لتعظم و باستكتامها لتظهر و بتعجيلها لتهناء.(183)
ترجمه :
استقامت پيدا نميكند قضاء حوائج محتاجين مگر بسه چيز:
اول بكوچك شمردن آنحاجت تا بزرگ شود چه آنكه كسيكه باينمرتبه از علو همت رسيد كه حاجتها را كوچك بشمرد معروف بسماحت و كبر نفس ‍ ميشود لاجرم عطايش بزرگ و مشهور ميشود بخلاف آنكه اگر بزرگ شمارد و منت بگذارد فان من عدد نعمه محق كرمه (184) يعنى كسيكه در مقام منت گذاردن بشمرد احسان و نعم خود را هر آينه باطل و نابود ميگراند كرم خود را.
دوم آنكه پنهان كند آن حاجت را كه برآورده و عطائى را كه نموده ، تا ظاهر شود چه آنكه حقتعالى جميل افعال بندگان را ظاهر ميفرمايد چنانچه در دعاى اهلبيت است يا من اظهر الجميل وستر القبيح يعنى اى آن كسيكه ظاهر گردانيد عمل نيك بندگان را و پنهان كرد كار زشت ايشان را.
سوم آنكه بشتابد در قضاى حاجات تا گوارا شود بر طالبان چنانچه گفته اند: و خير الخير ما كان عاجله يعنى بهترين نيكيها كه در حق كسى كنند آنست كه در آنچيزى كه ميرسانند به او تعجيل كنند.(185)
كلمه 66:
متن حديث :
لا يصدق ايمان عبد حتى يكون بما عند الله اوثق منه بما فى يده .(186)
ترجمه :
تصديق نميتوان كرد ايمان بنده را تا وقتى كه باشد بآنچه كه نزد خدا است استوارتر از آنچه كه در دست اوست .
حاصل آنكه ايمان يقينى وقتى است كه بنده بوعده هاى خدا و بآنچه در نزد او است اطمينانش زيادتر باشد از آنچه در دست دارد.(187)
و قال النبى صلى الله عليه و آله من احب ان يكون اغنى الناس فليكن بما فى يد الله اوثق منه بما فى يده .(188)
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده كسيكه دوست دارد كه بى نيازترين مردم باشد بايد بآنچه كه در نزد خدا است وثوقش زيادتر باشد از آن چيزيكه در دست خود دارد.
كلمه 67:
متن حديث :
لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان .(189)
ترجمه :
معدوم نمى سازد بلكه هميشه خواهد يافت شخص صبر كننده ظفر يافتن بمطلوب خود را و اگر چه طول بكشد زمان صبر.انى رايت و للايام تجربة للصبر عاقبة محمودة الاثر
و قل من جد فى امر يطالبه فاستصحب الصبر الا فاز بالظفر
بگذرد اين روزگار تلخ ‌تر از زهر بار دگر روزگار چون شكر آيد
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

حكما گفته اند: كه صبر بر دو قسم است :
صبر جسمى و آن تحمل مشتقها بقدر قوه بدنيه مثل صبر بر راه رفتن و حمل چيز سنگين و صبر بر مرض و تحمل مشقت ضرب و قطع و اين چندان فضيلتى ندارد.
قسم دوم صبر نفس است كه بر آن فضيلت تعلق ميگيرد و آن بر دو نوع است :
اول صبر از مشتهيات خود و آنرا عفت گويند دوم صبر بر تحمل مكروه يا محبوب و مختلف ميشود اسم آن بحسب مقامات آن پس اگر در مقام نزول مصيبت باشد آنرا صبر گويند، و مقابل آن جزع و هلع است ، و اگر در مقام حرب باشد آنرا شجاعت گويند كه ضدش جبن است ، و اگر در مقام غضب باشد آنرا حلم گويند و مقابلش استشاطه (190) است ، و اگر صبر از فضول عيش باشد آنرا قناعت و زهد گويند و در مقابل آن حرص و شره است ، الى غير ذلك .
و لهذا آيات و اخبار در فضيلت صبر زياده از حد احصا وارد شده .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله بالصبر يتوقع الفرج و من يدمن قرع الباب يلج .(191)
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود كه صبر انتظار فرج است و كسى كه پيوسته بكوبد درى را آخرالاءمر در آنجا داخل ميشود.
و قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ) من ركب مطية الصبر اهتدى الى ميدان النصر.(192)
على عليه السلام فرموده : كه كسى سوار شود بر شتر صبر و شكيبائى راه مييابد بميدان نصرت و يارى .
كلمه 68:
متن حديث :
لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه .(193)
ترجمه :
زبان خردمند در پس دل او است يعنى عاقل اول تاءمل نمايد در كلامى كه ميخواهد بگويد و آنرا بسنجد و نيك و بد آنرا ملاحظه نمايد بعد از آن اظهار كند و لكن احمق بعكس است دلش در پس زبانش است اول ظاهر سازد قول خود را و بعد از آن تاءمل نمايد.
و بهمين معنى است قول آن حضرت قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه .(194)
دل احمق در دهانش است و زبان عاقل در دلش حاصل آنكه :سخندان پرورده پير كهن بينديشد آنگه بگويد سخن
مزن بى تاءمل بگفتار دم نكو گوى اگر دير گوئى چه غم
بينديش وانگه برآور نفس از آن پيش بس كن كه گويند بس

و نيز آن حضرت فرموده : اللسان سبع ان خلى عنه عقر.(195)
زبان درنده ايست كه اگر بحال خودش گذاشته شود مثل درندگان بگيرد و بگزد.زبان بسيار سر بر باد داده است زبان ما را عدوى خانه زاد است

كلمه 69:
متن حديث :
لكل امرى ء فى ماله شريكان الوارث و الحادث .(196)
ترجمه :
از براى هر شخصى در مال او دو شريك است يكى وارث كه مال را ميبرد و ديگرى حوادث روزگار كه مفنى مال است پس آدم عاقل آنست كه پيش از آنكه شركاء او اموال او را ببرند براى آخرت خود كارى كند.برگ عيشى بگور خويش فرست كس نيارد ز پس تو پيش فرست
خذمن تراثك ما استطعت فانما شركاؤ ك الايام والوارث
لم يقض حق المال الا معشر نظروا الزمان يعيث (197) فيه فعاثوا(198)

و هم از كلمات مبارك آن حضرت است :
بشر مال البخيل بحادث او وارث .(199)
پس اى عزيز ارجمند هرگز بمال دنيا دل مبند. و بدانكه مال از بهر آسايش ‍ عمر است نه عمر از بهر گرد كردن مال چنانچه عاقلى را پرسيدند كه نيكبخت كيست و بدبخت چيست گفت نيكبخت آنكه خورد و كشت و بدبخت آنكه مرد و هشت حضرت موسى (ع ) قارون را نصيحت كرد كه احسن كما احسن الله اليك .(200) نشنيد و عاقبتش شنيدى كه از اندوخته بدو چه رسيدى .كسى نيك بيند بهر دو سراى كه نيكى رساند بخلق خداى
كرامت جوانمردى و نان دهى است مقالات بيهوده طبل تهى است
چه مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دست رنج كسان
زنعمت نهادن بلندى مجوى كه ناخوش كند آب استاده بوى
ندانست قارون دنيا پرست كه گنج سلامت بكنج اندر است

كلمه 70:
متن حديث :
لكل مقبل ادبار و ما ادبر فكان لم يكن .(201)
ترجمه :
از براى هر اقبال كننده اى ادبار است و آنچه پشت كرد و رفت گوئيا هرگز نبوده .
پس عاقل بايد باقبال دنيا مغرور نشود و در همان حين مهياى ادبار و پشت كردن او باشد.
قال الشاعر:ما طار طير و ارتفع الا كمن طار وقع (202)

و كان الحسن بن على (عليه السلام ) كثيرا ما يتمثليا اهل لذات دنيا لابقاء لها ان اغترارا بظل زايل حمق (203)
منه بر جهان دل كه بيگانه ايست چه مطرب كه هر روز در خانه ايست
نه لايق بود عيش با دلبرى كه هر بامدادش بود شوهرى
بر مرد هشيار دنيا خس است كه هر مدتى جاى ديگر كس است

كلمه 71:
متن حديث :
ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء لما عندالله و احسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله سبحانه .(204)
ترجمه :
چه نيك است فروتنى كردن توانگران براى فقراء و بيچارگان بجهت آن ثوابى كه در مقابل آن تواضع است نزد خداوند منان و بهتر از اين فقيران است بر توانگران بجهة اعتماد كردن بر خداوند رحمن .تواضع ز گردن فرازان نكو است گدا گر تواضع كند خوى است
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
بلندى چو خواهى تواضع گزين كه آن بام را نيست سلم (205) جز اين

ندانم كجا ديدم اندر كتاب كه خضر از حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه پرسيد كه بهترين اعمال چيست فرمود بذل اغنياء بر فقراء بجهة رضاى خدايتعالى پس فرمود و از آن بهتر ناز و تكبر فقراء است بر اغنياء از راه اعتماد و وثوق بخدا، جناب خضر گفت اينكلامى است كه بايد بنور بر صفحه رخسار حور نوشت .(206)
آورده اند كه حاتم طائى را گفتند از خود بلند همت تر در جهان ديده اى گفت بلى روزى چهل شتر قربانى كرده بودم و امرائى از هر خيلى بمهمانى خوانده بگوشه صحرائى بيرون رفتم خاركشى را ديدم كه پشته خارى فراهم آورده و آهنگ شهر كرده گفتم اى پير چار بمهمانى حاتم نروى كه خلقى بر سماط او گرد آمده اند گفت :هر كه نان از عمل خويش خورد منت حاتم طائى نبرد

پس انصاف دادم و او را بهمت و جوانمردى از خود برتر خواندم .
كلمه 72:
متن حديث :
ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتاب لسانه و صفحات وجهه .(207)
ترجمه :
در دل نميگيرد هيچكس چيزى را مگر آنكه ظاهر ميشود در گفتارهاى زبان كه بى انديشه و تفكر از او صادر شود در وقت غفلت او و در صفحه هاى رخسار او چه وجود لسانى و وجهى مظهر وجود ذهنى است و اين مطلب مطابق تجربه است . شاعر عرب گفته :تخبرنى العينان ما القلب كاتم و ما جن بالبغضاء و النظر الشزر
گر نهاندارد كسى سرى توان در يافتن در كنار روى آنكس يا در اثناى زبان

كلمه 73:
متن حديث :
ما آكثر العبر و اقل الاعتبار.(208)
ترجمه :
چه بسيار است مواضع عبرت و پند و اندكست عبرت گرفتن از آن .كاخ جهان پر است ز ذكر گذشتگان لكن كسيكه گوش كند اين ندا كم است

قال رسول الله صلى عليه و آله : اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال .(209)
يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه غافلترين مردم كسى است كه پند نگيرد بسبب تغير دنيا از حالى بحالى .(210)كه را دانى از خسروان عجم زعهد فريدون ضحاك و جم
كه بر تخت و ملكش نيامد زوال نماند مگر ملك ايزد تعال
كرا جاودان ماندن اميد هست كه كس را نبينى كه جاويد هست

نقل است كه چون مرده را از منزلش حركت ميدهند بقبرستان ببرند رو باهل و عيال خود ميكند و ميگويد: يا اهلى اولادى لا تلعب بكم الدنيا كما لعبت بى يعنى اى اهل و اولاد من دنيا شما را فريب ندهد چنانكه مرا فريب داد.چه ما را بغفلت بشد روزگار تو بارى دمى چند فرصت شمار

كلمه 74:
متن حديث :
ما عال من اقتصد.(211)
ترجمه :
فقير و درويش نگشت كسيكه در مخارج خود ميانه روى كرد و بقدر حاجت متعارف بيشتر صرف نكرد چه آنكه اين مقدار را كه شرط حيوة او است حقتعالى متكفل شده از براى او در مدت بقاء او لاجرم باو مى رسد و خداوند حميد در قرآن مجيد پيغمبر صلى الله عليه و آله را نيز امر بحد وسط فرمود: فى قوله : ولا تجعل يدك مغلولة الى غنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا.(212)
يعنى و مگردان دست خود را بسته شده بگردن خود و مگشا آنرا تمام گشادن پس بنشينى نكوهيده با حسرت .
و هم در حق عباد مؤ منين فرموده : والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.(213)
و آنانكه هر گاه نفقه كنند اسراف نكنند و تنگ نگيرند و باشد انفاق ايشان ما بين اسراف و تنگ گيرى بحد اعتدال .(214)
كلمه 75:
متن حديث :
ما قال الناس لشى ء طوبى له الا و قد خباء له الدهر يوم سوء.(215)
ترجمه :
نگفتند مردمان براى چيزى اين كه را خوشا بحال او مگر آنكه پنهان كرد روزگار غدار از براى او روز بد را كه ضرر رسانيد باو در آخر كار.
و اين مطلب موافق تجربه و عيان است و محتاج به بيان نيست .
قال النبى صلى الله عليه و آله ما امتلات دار حبرة الا امتلات عبرة و ما كانت فرحة الا يتبعها ترحة .
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود كه پر نشد خانه اى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نميباشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى .هرگز بباغ دهر گياهى وفا نكرد هرگز ز دست چرخ خدنگى خطا نكرد
خياط روزگار ببالاى هيچكس پيراهنى ندوخت كه آخر قبا نكرد

كلمه 76:
متن حديث :
مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم الناقع فى جوفها يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذواللب العاقل .(216)
ترجمه :
مثل دنياى غدار همچو مار است كه ظاهرش نرم و در اندرونش است زهر قاتل ، ميل ميكند بسوى آن مغرور نادان و دورى مينمايد از آن صاحب خرد و مرد عاقل .جهان مار و افعى پيچ پيچست همان بهتر كه در دست تو هيچ است

بدانكه از براى دنيا مثلهاى بسيار زده شده و اين تمثيل احسن تمثيلات آنست مانند تمثيلى كه حضرت صادق زده فرمود مثل دنيا مثل آب دريا است كه هر چه عطشان از آن مى آشامد عطش او را زيادتر مينمايد تا هلاكش نمايد.(217)
و اين مشاهد و عيان است كه حريص در جمع دنيا هر چه بيشتر تحصيل كند حرصش زيادتر ميشود تا هلاك شود.
حضرت باقر العلوم (عليه السلام ) فرموده مثل حريص بر دنيا مثل كرم ابريشم است كه هر چه ابريشم بر دور خود بيشتر مى تند راه خلاصى خود را دورتر مينمايد تا آنكه در بين ابريشمها از غم هلاك ميشود.(218)
و قد نظمة بعض الشعراء و قال :الم تر ان المرء طول حياته حريص على مالا يزال يناسجه
كدود كدود القز ينسج دائما فيهلك غما وسط ما هو ينسجه

كلمه 77:
متن حديث :
مرارة الدنيا حلاوة الاخرة ، و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة .(219)
ترجمه :
تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت است و اين بسبب آنست كه دنيا ضد آخرت است .
و كان رسول الله عليه و آله يقول : حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات .(220)
و قال ايضا: الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر.(221)
يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: كه احاطه كرده ببهشت مكاره دنيا و احاطه كرده بآتش جهنم شهوات دنيا و هم فرموده كه دنيا زندان مؤ من و بهشت كافر است .
و روايت است كه وقتى رسولخدا صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه عليها السلام را نگريست كه جامه خشنى در برداشت و دستاس ميكرد و با اينحال بچه خود را شير ميداد حضرت از تلخى زندگانى فاطمه گريست و فرمود: يابنتاه تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الاخرة فقالت : يا رسول الله الحمد لله على نعمآئه والشكر لله على الآئد.
يعنى اى دختر من بچش تلخى دنيا را بشيرينى آخرت عرضكرد كه يا رسول الله حمد ميكنم خدا را بر نعمتهاى او و شكر ميگذارم بر آلاء و نعم او.(222)
كلمه 78:
متن حديث :
المرء مخبوء تحت لسانه .(223)
ترجمه :
(يعنى )مرد پنهاست در زير زبان خويشتن قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن

و از اينجاست كه نيز فرموده : تكلموا تعرفوا.(224) يعنى : تكلم كنيد تا شناخته شويد.(225)تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
هر بيشه گمان مبر كه خالى است شايد كه پلنگ خفته باشد

لكن بدان ايعزيز من كه فضيلت سخن براى دانا و عاقل است نه براى نادان جاهل :كمال است در نفس انسان سخن تو خود را بگفتار رسوا مكن
تراخامشى ايخداوند هوش وقار است و نا اهل را پرده پوش
اگر عالمى هيبت خود مبر و گر جاهلى پرده خود مدر
بدهقان نادان چه خوش گفت زن بدانش سخن گوى يا دم مزن

شيخ سعدى گويد: نادان را به از خاموشى نيست و اگر اين مصلحت بدانستى نادان نبودى .چون ندارى كمال و فضل آن به كه زبان در دهان نگه دارى
آدمى را زبان فضيحت كرد جوز بيمغز را سبكبارى

قال رسول صلى الله عليه و آله : رحم الله عبدا قال خيرا فغنم اوسكت عن سوء فسلم .(226)
يعنى خدا رحمت كند بنده را كه خوب بگويد و غنيمت ببرد يا ساكت شود از بدى و سالم بماند.
كلمه 79:
متن حديث :
المرئه عقرب حلوه اللسبه (227)
ترجمه :
زن كژدمى است كه شيرين است گزيدن آن يعنى شاءن زن اذيت كردن است لكن اذيت كردنش مخلوط بلذت است مثل كسى كه جرب دارد و ميخاراند آن را اين اذيت است لكن اذيتش شيرين است .
و بعضى در معنى اينكلام مبارك گفته اند: كه لذت مباشرت ناقض ماده حيوه و موجب ضعف قوى است پس آن لذت بمنزله زهر است در آخر كار و زن ماريست بصورت يار(228) پس اى عزيز من :رژيم اندازه بيرون مرو پسش زن نه ديوانه اى تير بر خود مزن
به بى رغبتى شهوت انگيختن برغبت بود خون خون خود ريختن (229)

و قال عليه السلام المراه شر كلها و شر ما فيها انه لابد منها.(230) و قيل نظر حكيم الى امراه مصلوبه على شجره فقال : ليت كل شجره تحمل مثل هذه الثمره .
يعنى گويند كه نظر كرد حكيمى بسوى زنى كه بر درخت او را آويزان كرده بودند گفت كاش بر هر درختى مثل اين ميوه بود.چه نغز آمد اين يك سخن زان دو تن كه بودند سرگشته از دست زن
يكى گفت كس را زن بد مباد ديگر گفت زن در جهان خود مباد

و در حديث است كه زن ضلع كجى است اگر با او مدارا كنى تمتع از آن برى و اگر بخواهى آن را راست كنى مى شكنى .(231)
كلمه 80:
متن حديث :
مسكين ابن ادم مكتوم الاجل و مكنون العلل و محفوظ العمل تؤ لمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة .(232)
ترجمه :
بيچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشيده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او بدرد ميآورد او را گزيدن پشه و ميكشد او را يك آب بگلو رفتن و متعفن و گنديده ميسازد او را عرق كردن . پس آدمى كه باين مرتبه از ذلت و بيچارگى است او را بفخر و تكبر چه كار.
قال (عليه السلام ): مالابن ادم و الفخر اوله نطفة و اخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه .(233)
يعنى آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با فخر و تكبر چكار كه اولش نطفه است و آخرش مردار است نميتواند روزى دهد خود را و نتواند برطرف كند مرگ خود را.
و هم از مسكينت و بيچارگى انسان فرموده در يكى از خطب مباركه : فارحموا نفوسكم فانكم قد جربتموها فى مصائب الدنيا فرايتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرمضآء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان .(234)
يعنى رحم كنيد ايمردم بر جان خود همانا تجربه كرديد شما خود را در مصيبتهاى دنيا پس ديديد چگونه جزع ميكند يكى از شما از يك خارى كه ببدن او ميرسد و آنكه يك لغزيدن او را بخون مياندازد و زمين گرم شده به آفتاب او را ميسوازند پس چگونه خواهد بود هر گاه باشد ما بين دو تا به از آتش همخوابه سنگ و قرين شيطان يعنى او را با سنگهاى كبريتى هيزم آتش ‍ كنند چنانكه حقتعالى فرموده : و قودها الناس و الحجارة (235) و او را با شيطانى در غل و زنجير كنند.
و مثله فى دعاء الصحيفة السجاديه : فاسئلك اللهم بالمخزون من اسمآئك و بما وارته الحجب من بهائك الا رحمت هذه النفس الجزوعة و هذه الرمة الهلوعة التى لا تستطيع حرشمسك فكيف تستطيع حرنارك و التى لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك فارحمنى اللهم فانى امرء حقير و خطرى يسير.
يعنى حضرت اما زين العابدين عليه السلام در دعاى صحيفعه در مقام تذلل و عبوديت با خدا عرض ميكند كه سؤ ال ميكنم تو را بار الها بآنچه پنهانست از اسمهاى تو و آنچه پوشانيده است حجابها از عظمت و بهاء تو كه رحم كنى اين نفس جزع كننده را و اين استخوان پوسيده خروشنده و آن نفسى كه طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بياورد حرارت آتش تو را و آنكه طاقت ندارد شنيدن صداى رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم كن مرا خدايا پس بدرستيكه من آدمى حقيرم و قدرم اندكست .
كلمه 81:
متن حديث :
من ابطابه عمله لم يسرع به حسبه .(236)
ترجمه :
هر كه كاهل سازد او را عمل او تيز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلكه او را در عقب اندازد.
حاصل آنكه آدمى ببضاعت احمقان كه مفاخره بعظام باليه گذشتگان در قرون ماضيه است مفاخرت نكند.
قال (عليه السلام ) حسن الادب ينوب عن الحسب .(237)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه حسن و خوبى ادب ميايستد در جاى بزرگى نسب و نيابت ميكند از آن .كن ابن من شئت واكتسب ادبا يغنيك محموده عن النسب
ان الفتى من يقول ها اناذا ليس الفتى من يقول كان ابى
جائيكه بزرگ بايدت بود فرزندى كس نداردت سود
چون شير بخود سپه شكن باش فرزند خصال خويشتن باش

و چه خوش نصيحت كرد آنمرد عرب پسرش را كه يا بنى انك مسئول يوم القيمة بما ذا اكتسبت و لا يقال بمن انتسبت .
يعنى اى پسرك من از تو ميپرسند در روز قيامت كه چيست عملت و نگويند كه كيست پدرت .

afsanah82
07-20-2011, 06:37 PM
كلمه 82:
متن حديث :
من استقبل وجوه الارآء عرف مواقع الخطاء.(238)
ترجمه :
كسى كه استقبال نموده وجوه و طرق انديشه ها را و تفحص آن نمود شناخت مواضع خطا را زيرا كه آن مستلزم معرفت خطا است از صواب .
اين ترغيب است در استشاره و فكر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن .
و هم فرموده : من شاور الرجال شاركهم فى عقولهم .(239)
يعنى هر كه مشورت كند با مردمان شركت كرده است ايشان را در عقلهاى ايشان .
و از كلمات بديعه است : ثمرة راءى المشير احلى من الارى المشور.
يعنى ميوه انديشه شيرين تر است از انگين گرفته شده .
لقمان حكيم را گفتند حكمت از كه آموختى گفت از نابينايان كه تا جاى ندانند پاى ننهند.
كلمه 83:
متن حديث :
من اسرع الى الناس بما يكرهون قالوا فيه مالا يعلمون .(240)
ترجمه :
كسى كه شتاباند بسوى مردمان چيزى را كه مكروه شمرند و دوست نداشته باشند كه بايشان گفته شود لاجرم بگويند در حق او چيزى را كه ندانند بواسطه غالب شدن قوه غضبيه بر عقول ايشان نزد شنيدن ناملايم و مكروه پس كسيكه عزت و آبروى خود را خواهد چيزى را كه مردم ناخوش دارند بآنها نگويد خواه از روى جدى باشد يا از روى مزاح .بدهقان نادان چه خوش گفت زن بدانش سخن گوى يا دم مزن
مگو آنچه طاقت ندارى شنود كه جو كشته گندم نخواهد درود
چه دشنام گوئى دعا نشنوى بجز كشته خويش مى ندروى
چه نيكو زده است اين مثل برهمن بود حرمت هر كس از خويشتن

ابان بن احمر روايتكرده كه شريك بن اعور كه يكى از اصحاب با اخلاص ‍ اميرالمؤ منين عليه السلام بوده بر معاويه وارد شد معاويه لعنه الله گفت كه تو شريكى و خدا شريك ندارد و تو پسر اعورى و چشم صحيح بهتر از اعور است و تو زشتى و جيد بهتر از زشتى است با اين حال چگونه سيد و بزرگ قوم خود شدى !؟
شريك گفت تو معاويه اى و معاويه يعنى ماده سگى كه عوعو كند و سگها را بصدا درآورد و تو پسر صخرى و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربى و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسر اميه اى و اميه مصغر امه است كه كنيزكى باشد با اينحال چگونه خود را اميرالمؤ منين گفتى معاويه در غضب شد شريك از نزد او بيرون شد و مى گفت :ايشتمنى معاوية بن صخر و سيفى صارم و معى لسانى
فلا تبسط علينا يابن هند لسانك ان بلغت ذرى الامانى (241)

و هم نقل است كه وقتى معاويه بعقيل گفت مرحبا به آن كسى كه عمويش ‍ ابولهب است عقيل گفت و اهلا بآن كسى كه عمه اش حمالة الحطب است معاويه گفت اى عقيل چه گمان ميبرى در حق عمويت ابولهب و او را در چه حال فرض ميكنى گفت هر گاه داخل جهنم شدى بطرف دست چپ خود نظر افكن خواهى يافت او را كه عمه ات را فراش خود قرار داده و بر روى او خوابيده آنوقت ببين ناكح بهتر است يا منكوج و عمه معاويه همان حمالة الحطب زوجه ابولهب است كه ام جميل نامش است .(242)
قال على بن الحسين (عليه السلام ) من رمى الناس بما فيهم رموه بما ليس فيه .(243)
يعنى كسيكه بدگوئى كند براى مردم بچيزيكه در ايشان باشد ايشان دشنام دهند او را بچيزى كه در او نباشد.
كلمه 84:
متن حديث :
من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم .(244)
ترجمه :
ز شريفترين كارهاى شخص كريم تغافل و چشم پوشانيدن او است از آنچه مى داند از معايب مردم و از هفوات ايشان . دانايان گفته اند كه تغافل علامت سيادت و بزرگيست و بهمين معنى است شعر ابوتمام رحمه الله :ليس الغبى بسيد فى قومه لكن سيد قومه المتغابى (245)

پس مؤ من بايد از عيوب مردم غص كند و عيوب خود را ببيند و از آن غفلت ننمايد و اگر مردم در حق او تقصيرى كردند و از او معذرت خواستند قبول كند و چشم از ايشان بپوشاند و چنان باشد كه گفته اند:و لقد امر على اللئيم يسبنى فمضيت ثمة قلت لا يعنينى (246)

حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام به پسران خود وصيت فرمود كه اگر كسى در گوش راست شما مكروهى بشما شنوانيد پس از آن سر بگوش ‍ چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چيزى نگفتم شما قبول كنيد عذر او را.(247)
قال امير المؤ منين (عليه السلام ) اقبل عذر اخيك و ان لم يكن له عذر فالتمس له عذرا.
يعنى قبول كن عذر برادر خود را و اگر عذرى نداشته باشد بطلب براى او عذرى را.
كلمه 85:
متن حديث :
من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر اخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.(248)
ترجمه :
كسى كه بصلاح آورد آنچه ميان او است و ميان حقتعالى به تقوى و پرهيزكارى بصلاح آورد خداوند آنچه ميان او است و ميان مردم از معاشرت و زندگانى زيرا كه تقوى اصلاح كند. قوه شهويه و غضبيه را كه فساد ايشان مبدء فساد است . ميان خلقان و كسى كه باصلاح آورد امر آخرت و عقباى خود را باصلاح آورد حقتعالى امر دنياى او را و هر كه باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظى ، باشد بر او از خدا نگهبان و حافظى كه خلاصى دهد او را از عذاب اخروى .
كلمه 86:
متن حديث :
من اطاع التوانى ضيع الحقوق و من اطاع الواشى ضيع الصديق .(249)
ترجمه :
كسى كه اطاعت كند كسالت و سستى كردن در امور را ضايع سازد حقهائى را كه بايد اداء آن كند و كسيكه اطاعت كند سخن چينى را يعنى كلام او را قبول كن ضايع گرداند دوست با وثوق خود را.
پس بر هر عاقلى لازم است كه بر سخن چين وقعى ننهد چه نمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلكه او را نهى كند و از اين جهت او را دشمن داشته باشد و بدترين انواع نمامى سعايت است .كسى گفت با عارفى در صفا ندانى فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش اى برادر نهفت ندانسته بهتر كه دشمن چه گفت
كسانيكه پيغام دشمن برند ز دشمن همانا كه دشمن ترند
از آن همنشين تا توانى گريز كه مر فتنه خفته را گفت خيز
زبان كرد شخصى بغيبت دراز بدو گفت داننده سرفراز
كه ياد كسان پيش من بد مكن مرا بد گمان در حق خود مكن
رفيقى كه غائب شد اى نيكنام دو چيز است از او بر رفيقان حرام
يكى آنكه مالش بباطل خورند دگر آنكه نامش بزشتى برند
هر آنكو برد نام مردم بعار تو خير خود از وى توقع مدار
كه اندر قفاى تو گويد همان كه پيش تو گفت از پس ديگران
كسى پيش من در جهان عاقل است كه مشغول خود وز جهان غافل است

كلمه 87:
متن حديث :
من تذكر بعد السفر استعد.(250)
ترجمه :
كسى كه ياد كند دورى سفر خود را استعداد و تهيه آن راه دور خود را بيند پس كسيكه متذكر دورى طريق آخرت باشد البته آماده ميسازد ساز و برگ آن سفر هولناك را كه تقوى و عمل صالح باشد پس اشخاصى كه در تهيه توشه و زاد آخرت نيستند جهتش عفلت آنها است از آن سراى .جهان اى پسر ملك جاويد نيست ز دنيا وفادارى اميد نيست
نشستى بجاى دگر كس بسى نشيند بجاى تو ديگر كسى
من دل بر اين سالخورده مكان كه گنبد نپايد بر او گردكان

پس اى عزيز من لختى بهوش بيا و نظر كن ببين چگونه رفاى تو رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم بايد مسافرت كنى و همان طريق را بپيمائى پس در تهيه كار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب كن و بگو:خاك من و تو است كه باد شمال ميبردش سوى يمين و شمال
ما لك فى الخيمة مستلقيا قد نهض القوم و شد والرحال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت ديگرش از دست مده بر محال
قد وعر المسلك ياذا الفتى افلح من هياءزاد المال
بسكه در آغوش لحد بگذرد بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لا تك تغتر بمعمورة يعقبها الهدم او الانتقال
ايكه درونت بگنه تيره شد ترسمت آئينه نگيرد صقال
مالك تعصى و منادى القبول من قبل الحق ينادى تعال
زنده دلا مرده ندانى كه كيست آنكه ندارد بخدا اشتغال

و روى ان اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كان ينادى فى كل ليلة حين ياءخذ الناس مضاجعهم للمنام بصوت يسمعه كافة اهل المسجد و من جاورة من الناس : تزودوا- رحمكم الله - فقد نودى فيكم بالرحيل و اقلوا العرجه على الدنيا و انقلبوا بصالح ما يحضركم من الزاد فان امامكم عقبة كؤ ودا و منازل مهولة لابد من الممر بها و الوقوف عليها.(251)
يعنى روايتشده كه اميرالمؤ منين ندا ميكرد در هر شب هنگاميكه مردم بجهت خواب بخوابگاه خويش ميرفتند بصدائى كه مى شنيدند آنرا همه اهل مسجد يعنى مسجد كوفه و مردمى كه در همسايگى مسجد بودند ميفرمود:
زاد و توشه برداريد خدا رحمت كند شماها را پس بتحقيق كه منادى رحلت و كوچ در ميان شما ندا كرده و كم بكنيد اقامت بر دنيا را و برگرديد بسوى آخرت با آنچه ممكن ميشود شما را از توشه صالح و نيكو پس بدرستيكه در پيش راه شما گردنه و كتل سخت و منزلهاى هولناك است كه نيست چاره از گذاشتن از آنها و وقوف بر آنها.
كلمه 88:
متن حديث :
من ترك قول ((لا ادرى )) اصيبت مقاتله .(252)
ترجمه :
كسيكه ترك كند گفتار ((نميدانم )) را و ندانسته جواب گويد سبب هلاكت دنيا و عقباى خود شود.
پس عاقل دانا آن كس است كه چيزيرا كه نميداند بگويد نميدانم تا سبب هلاك خود و گمراهى ديگران نشود بلكه چيزيرا كه نميداند بپرسد تا ياد گيرد چنانچه گفته اند: لا اءدرى نصف العلم .
گويند غزالى را پرسيدند كه چگونه رسيدى بدينمقام در علوم گفت براى آنكه هر چه ندانستم از پرسيدن آن ننگ نداشتم .اميد عافيت آنگه بود موافق عقل كه نبض را بطبيعت شناس بنمائى
بپرس آنچه بدانى كه ذل پرسيدن دليل راه تو باشد به عز دانايى

كلمه 89:
متن حديث :
من جرى فى عنان امله عثر باجله .(253)
ترجمه :
كسيكه بدست گرفته لجام آرزو را و سير ميكند در عنان آن ناگاه بسر در آيد در اجل خود.
حاصل آنكه آدمى غافل از كار و مرگ مشغول بآمال و آرزوهاى بسيار دراز و مشعوف بجمع كردن دنيا است كه يكدفعه مرگ او را ميرسد و با دل پر حسرت از دنيا ميرود، پس شايسته است كه آدمى مرگ را فراموش نكند و پيوسته نصب العين او باشد و هر نمازيكه ميكند نماز مودع كند خصوص ‍ اگر سن او بچهل رسيده باشد كه زراعتى را ماند كه وقت حصادش رسيده باشد چه ايام لذت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى بسر آمد و هر روز عضوى از او كوچ ميكند و بيچاره از آن غافل و پاى بند طول امل و فكرهاى باطل است .چو دوران عمر از چهل درگذشت مزن دست و پا كابت از سر گذشت
چو شيبت در آمد بروى شباب شبت روز شد ديده بر كن زخواب
چو باد صبا بر گلستان وزد چميدن درخت جوانرا سزد
نزيبد ترا با جوانان چميد كه بر عارضت صبح پيرى دميد
دريغا كه فصل جوانى گذشت بلهو و لعب زندگانى گذشت
دريغا چنان روح پرور زمان كه بگذشت بر ما چه برق يمان
دريغا كه مشغول باطل شديم زحق دور مانديم و عاطل شديم
چه خوش گفت با كودك آموزگار كه كارى نكردى و شد روزگار
زسودا كه اين نوشتم و اين خورم نپرداختم تا غم دين خورم
دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز
اگر در سراى سعادت كس است زگفتار سعديش حرفى بس است

پس اى جان برادر لختى بقبرستان برو و بر خاك دوستان گذرى كن و بر لوح مزارشان نظرى افكن و عبرت بگير و تفكر كن كه در زير قدمت بفاصله كمى چه خبر و چه داستانى است .زدم تيشه يكروز بر تل خاك بگوش آمدم ناله دردناك

كه زنهار اگر مردى آهسته تر كه چشم و بناگوش و رويست و سر
جهاندار بودم من اندر جهان شدستم برابر بخاك اين زمان

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال .(254) يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: كه غافلترين مردم آن كسى است كه پند نميگيرد از تغير دنيا از حالى به حالى ديگر.
كلمه 90:
متن حديث :
من كتم سره كانت الخيرة بيده .(255)
ترجمه :
هر كه پنهان كرد سر خو را از غير خود اختيار افشا و كتمان سرش بدست خودش است بخلاف آنكه اگر افشا كند كه ديگر متمكن از كتمان آن نيست .
پس اى عزيز من رازى كه پنهان خواهى با كسى در ميان منه اگر چه دوست مخلص باشد كه مر آن دوست را دوستان بسيار است همچنين مسلسل .فلا تفش سرك الا اليك فان لكل نصيح نصيحا

دانايان گفته اند: كل سر جاوز الاءثنين شاع .(256) هر چه از ميان دو لب خارج شد شايع شد.گر آرام در اين آب و گل مگو تا توانى بكس راز دل

و نظير اين كلمه شريفه است كلمه ديگر آنحضرت عليه السلام :
الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به فاذا تكلمت به صرت فى وثاقه فاخرن لسانك كما تحزن ذهبك و ورقك فرب كلمة سلبت و نعمة و جلبت نقمة .(257)
يعنى كلام در بند تو است ماداميكه تكلم نكرده اى به آن پس هر گاه كه تكلم نمودى بآن تو در بند آن ميشوى پس بگنجينه بنه زبان خود را همچنان كه بگنجينه مينهى طلا و نقره خود را پس بسا يك كلمه كه ربود نعمتى را و پديد آورد عقوبتى را.سخن تا نگفتى بر او دست هست چه گفته شود يابد او بر تو دست
تو پيدا مكن راز دل با كسى كه او خود بگويد بر هر كسى
جواهر بگنجينه داران سپار ولى راز با خويشتن پاس دار

كلمه 91:
متن حديث :
من كساه الحيآء ثوبه لم ير الناس عيبه .(258)
ترجمه :
هر كه بپوشاند باو حياء جامه خود را نبينند مردمان عيب او را.
بدانكه حياء انقباض نفس است از قبايح و از خصائص انسانست و آن خلقى است مركب از جبن و عفت و فضيلت بسيار براى او وارد شده و او را لباس اسلام و قرين ايمان گرفته اند و فرموده اند: كه ايمان ندارد كسى كه حياء ندارد.(259)
و فى الحديث : لم يبق من امثال الانبياء الا قول الناس اذا لم تستح فاصنع ما شئت .(260)
يعنى در حديث است كه باقى نمانده از مثلهاى پيغمبران مگر قول مردم يعن قولى كه در ميان مردم است كه ميگويند: هر گاه حيا نميكنى پس بجا آور آنچه بخواهى .
يعنى حيا نميگذارد كه صاحبش مرتكب هر عمل قبيحى بشود بخلاف آنكه حيا نداشته باشد.
و بدانكه اگر حيا از روى عقل باشد ممدوح است و اگر از روى حمق باشد مذموم است مثل حيا كردن از آموختن مسائل علميه و از اتيان بعبادات شرعيه كه جهال آنرا قبيح شمرند مثل سرمه كشيدن و تحت الحنك افكندن و تلقين كردن ميت بعد از انصراف مردم از سر قبر و حمل كردن شخص ‍ شريف سرير ميت را بر دوش چنانچه علامه بحرالعلوم رحمه الله فرمايد:لاياب من ذلك اهل الشرف فليس امر الله بالمستنكف (261)

كلمه 92:
متن حديث :
من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب .(262)
ترجمه :
از كفاره هاى گناهان بزرگ فريادرسى بيچاره مظلوم و غم را بردن از اندوهگين مغموم است پس اى برادر جان پيوسته اهتمام كن در اغاثه مظلومان و قضاء حوائج محتاجان و سعى كردن در برآوردن مهمات مسلمانان .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اصبح لا يهتم بامر المسلمين فليس من الاسلام من شى ء و من شهد رجلا ينادى يا مسلمين فلم يجبه فليس من المسلمين .(263)
يعنى كسيكه صبح كند در حالى كه غمخوارگى بامر مسلمانان نداشته باشد از مسلمانى بچيزى نيست و كسى كه آگاه شود بر مردى كه استغاثه ميكند كه اى مسلمانان پس اجابت او نكند و بفرياد او نرسد از مسلمانان نخواهد بود و بدان نيز كه افضل قربات سعى در مهمات ذوى الحاجات و مسرور كردن دل مؤ منانست .بدست آوردن دنيا هنر نيست كسيرا گر توانى دل بدست آر

قال امير المؤ منين عليه السلام : لكميل بن زياد رحمة الله يا كميل مر اهلك ان يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هونائم . الخ (264 )طريقت بجز خدمت خلق نيست به تسبيح و سجاده و دلق نيست
ره نيكمردان آزاده گير چه استاده اى دست افتاده گير
كسى نيك بيند بهر دو سراى كه نيكى رساند بخلق خداى
خدا را بر آن بنده بخشايش است كه خلق از وجودش در آسايش است

كلمه 93:
متن حديث :
من لان عوده كثفت اغصانه .(265)
ترجمه :
كسيكه نرم باشد چوب درخت او پر برگ باشد شاخهاى او.
يعنى كسيكه نرم باشد طبيعت او و خوش خلق و لين القول باشد همه كس با او الفت و محبت گيرد پس محبين و اعوان او بسيار شود.
قال الله تعالى : و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك .(266)
و سبب نرمى چوب درخت تازگى و پر آبى اوست و شاداب بودن درخت سبب فربهى شاخه و پر برگ شدن او است بخلاف آنكه يبوست بر او غلبه كند كه برگش كم ميشود و اگر برگى باقيماند اتصالش سست است بنحويكه باندك بادى از او بريزد و شاخها مهزول شود انسان نيز چنين است هر كس ‍ كه يبوست و سودا بر او غلبه كرده لاغر و نحيف و كم دوست ميباشد بخلاف مرطوبى و بلغمى مزاج .
و فى معنى كلامه عليه السلام قوله : من لانت كلمته و جبت محبته .(267)
وقوله قلوب الرجال و حشية فمن تالفها اقبلت عليه .(268)
و قوله ايضا من لان استمال و من قسانفر و ما استعبد الحر بمثل الاحسان .
معنى فقره اول هر كه نرم شده كلمه او واجب است محبت او.
معنى فقره دوم دلهاى مردم وحشى است پس كسيكه خو گرفت و دوستى كرد با آن روى ميكند بر آن .
معنى فقره سوم هر كه نرم شد ميل داد مردم را بسوى خود و كسيكه سخت دل شد نفرت داد مردم را از خود و هيچ چيز بنده نميكند آزاد را بمثل احسان با او(269) پس ايعزيز با دوست و دشمن طريقه احسان پيش گير كه دوستان را مهر و محبت بيفزايد و دشمنان را عدوات كم شود.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : انكم لن تسعوا الناس باموالكم تسعوهم بالخلاقكم .(270)
يعنى رسولخدا صلى الله عليه و آله با خويشان خود از آل عبدالمطب فرمود كه شما توسعه نميدهيد مردم را باموال خود پس توسعه دهيد ايشان را باخلاق خود.
و قال اميرالمؤ منين (عليه السلام ) البشاشة حبالة المودة .(271)
يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خوشروئى دام مودت است .از اين نامورتر محلى مجوى كه خوانند خلقت پسنديده خوى
بدوزخ برد مرد را خوى زشت كه اخلاق نيك آمده است از بهشت

روى الحسن عن الحسن عن الحسن ان احسن الحسن الخلق الحسن .(272)
يعنى روايتكرده حسن بن عرفه از حسن بصرى از امام حسن مجتبى عليه السلام كه بهترين حسنها خلق نيكو است .
كلمه 94:
متن حديث :
من لم ينجه الصبر اهلكه الجزع .(273)
ترجمه :
كسيرا كه نجات ندهد صبر و شكيبائى هلاك خواهد كرد او را جزع و بيتابى مراد از هلاكت يا هلاكت دنيوى است يا اخروى يا هر دو زيرا كه جزع سبب از براى هر سه است .
و فى الحديث : الجزع عند البلاء تمام المحنة .(274)
و در حديث است كه بيتايى نزد بلا تمام محنت است .
بدانكه آيات و اخبار بسيار در فضيلت صبر وارد شده .
و در احاديث است كه نسبت صبر به ايمان نسبت سراست بجسد.
و هم روايت شده كه مؤ منى كه مبتلا شود ببلائى و صبر كند از براى اوست اجر هزار شهيد.(275)
و قال (عليه السلام ) افضل العبادة الصبرو و الصمت و انتظار الفرج .(276)
يعنى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: كه افضل عبادت صبر و سكوت و انتظار فرج است .
كلمه 95:
متن حديث :
من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلومن من اسآء به الظن .(277)
ترجمه :
كسى كه بگذارد نفس خود را در جايهاى تهمت يعنى برود در آن مواضع و بنشيند در آنجاها پس بايد ملامت و سرزنش نكند كسى را كه گمان بد باو ببرد.
دانايان گفته اند: هر كه با بدان نشيند اگر چه طبيعت ايشان در او اثر نكند لكن بطريقت ايشان متهم گردد و اگر بخرابات رود از براى نماز گذاردن منسوب شود بخمر خوردن .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اتقوا مواضع التهم .(278)
ابن ابى الحديد نقل كرده كه وقتى آنحضرت با يكى از زوجات خود بر در يكى از دوازه هاى مدينه ايستاده بود يكى از اصحاب از آنجا بگذشت آنجناب را با آن زن آنجا ديد سلام كرد و بگذشت رسولخدا صلى الله عليه و آله او را ندا كرد و فرمود: اى فلان اين زن ، فلانه زوجه من است عرض كرد يا رسول الله مگر در شما هم گمان ميرود كه اين فرمايش نموديد فرمود: ان الشيطان يجرى من ابن ادم مجرى الدم .(279)
همانا شيطان ميگردد در بدن بنى آدم مانند گشتن خون .
كلمه 96:
متن حديث :
الناس اعداء ما جهلوا.(280)
ترجمه :
مردمان دشمنان چيزيند كه جاهلند بآن .
و سببش آنست كه جاهل خوف دارد كه در مجلسى كه با آن عالم است مبادا او را توبيخ و تقريع بجهلش كنند يا آنكه چون اهل علم خوض ميكنند در چيزى كه او جاهل بآنست از اين جهت حقير ميشود در ديدگان و اذيت ميباشد براى او و اين اذيت از ناحيه علم باو رسيده لاجرم با آن علم دشمن است .
و فى معنا قوله (عليه السلام ) و الجاهلون لاءهل العلم اعدآء.(281)
يعنى نادانان مر اهل علم را دشمنانند.
كلمه 97:
متن حديث :
نوم على يقين خير من صلوة فى شك .(282)
ترجمه :
خواب شخصى كه بر يقين باشد بهتر است از نماز گذاردن در حال شك .
اين كلمه را وقتى فرمود كه شنيد يكى از خارجيان نماز شب ميگذاشت و قرائت قرآن ميكرد گويند كه بآواز حزين آنخارجى اين آيه را مى خواند و ميگريست امن هو قانت انآء اليل الاية (283) كميل بن زياد رحمه الله در خدمت آنحضرت ايستاده از خواندن قرآن او آهى كشيد حضرت سبب آه از او پرسيد عرضكرد از صوت حزين اين قارى و كاش من موئى بودم در بدن او تا هميشه اينكلام حزين را از او مى شنيدم فرمود آه مكش و اين آرزو مبر پس از چندى كه واقعه نهروان روى داد آنمرد خارجى بجنگ آنحضرت شد و كشته شد آنوقت آنجناب كميل را طلبيد و فرمود اين مقتول همان قاريست كه آروز ميكردى هنوز آن آروز دارى عرضكرد: استغفر الله من كل خطاءء يجرى على اللسان .(284)
و من كلامه (ع ): كم من صآئم ليس له من صيامه الا الجوع و العطش و كم من قائم ليس له من قيامه الا السهر و العنآء يا حبذا نوم الاءكياس و افطارهم .(285)
يعنى چه بسيار روزه دارى كه نيست از براى او بهره اى از روزه اش جز گرسنگى و تشنگى و چه بسيار شب زنده دارى كه نيست از براى او از برخاستن در شب جز بيدارى و رنج اى خوشا خواب زيركان در امر آخرت و افطار ايشان .

afsanah82
07-20-2011, 06:40 PM
كلمه 98:
متن حديث :
والله لدنياكم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم .(286)
ترجمه :
بخدا سوگند كه اين دنياى شما خوارتر است در ديدگان من از استخوان بيگوشت خوكى كه باشد در دست جذام .
و اين نهايت تحقير است از دنيا چه استخوان از هرچيز بيقدرى خوارتر است خصوص اگر از خوك باشد و خصوص در دست مجذوم باشد كه در اينحال هيچ چيز از اين پليدتر نيست .
و كسيكه تاءمل كند در سيره آنحضرت در حاليكه خانه نشين و مغلوب از حقش بود و در حاليكه خلافت و ولايت بآنجناب رسيد يقين ميكند كه دنيا در نظر آنحضرت بهيمن حال بلكه خوارتر از اين بود. صلوات الله عليه بابى انت و امى يا ابا الحسن يا آية الله العظمى يا اميرالمؤ منين .(287 )
اگر اين مقام گنجايش ميداشت ببرخى از زهد آن وجود مقدس اشاره ميكرديم لكن اقول :
متى احتاج النهار الى دليلتعاليت عن مدح فابلغ خاطب بمدحك بين الناس اقصر قاصر
اذا طاف قوم فى المشاعر و الصفا فقبرك ركنى طائفا و مشاعرى
و ان ذخر الاقوام نسك عبادة فحبك او فى عدتى و ذخائرى (288)

كلمه 99:
متن حديث :
يابن ادم كن وصى نفسك و اعمل فى مالك ما تؤ ثر ان يعمل فيه من بعدك .(289)
ترجمه :
اى فرزند آدم خودت وصى خودت باش و عمل كن در مال خود آنچه كه اختيار ميكنى كه عمل كنند در آن مال از پس تو پس ايعزيز من :خور و پوش و بخشاى و راحت رسان نگه مى چه دارى زبهر كسان
زر و نعمت اكنون بده كان تست كه بعد از تو بيرون زفرمان تست
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش در زندگى خور كه خويش بمرده نپردازد از حرص خويش ‍
به غمخوارگى چون سر انگشت من نخارد كسى در جهان پشت من

دانايان گفته اند كه دو كس مردند و حسرت بردند يكى آنكه داشت و نخورد و ديگر آنكه دانست و نكرد.نيامد كسى در جهان كو بماند مگر آن كز او نام نيكو بماند
نمرد آنكه ماند پس از وى بجاى پل وبركه و خوان و مهمانسراى
بزرگى كزو نام نيكو نماند توان گفت با اهل دل كو نماند

كلمه 100:
متن حديث :
يا ابن ادم ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك .(290)
ترجمه :
اى پسر آدم آنچه اندوختى از درهم و دينار زياده از قوت خود پس تو خزينه دارى براى غير خودت از حادث يا وارث .
و از اينجا است كه شاعر گفته :ما لى اراك الدهر تجكع دائبا اءلبعل عرسك لا ابا لك تجمع (291)
تو را اينقدر تا بمانى بس است چه رفتى جهان جاى ديگر كس است
پس از بردن و گرد كردن چه مور بخور پيش از آن كت خورد كرم گور
از اين نصيحت نگويد كست اگر عاقلى يك اشارت بس است

تمام شد صد كلمه شريفه در ماه صفر سنه 1331 در ايام شهادت سبط اكبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و چون در اين ايام اين رساله تمام شد مناسب ديدم كه ختم آن كنم آن را بذكر موعظه آن حضرت كه مناسبت با مقام دارد نيز.
جناده بن ابى اميه (292) روايت كرده است (293) كه در مرض امام حسن (عليه السلام ) بخدمت آنحضرت رفتم ديدم در پيش روى آنجنانب طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش در آن طشت ميريخت گفتم اى مولاى من چرا خود را معالجه نميكنى فرمود اى بنده خدا مرگرا به چه چيز معالجه ميتوان كرد گفتم : انا لله و انا اليه راجعون . پس بجانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسولخدا صلى الله عليه و آله كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود كه يازده كس ايشان از فرزندان على (ع ) و فاطمه (س ) باشند و همه ايشان بتيغ يا بزهر شهيد شوند پس طشت را از نزد آنجناب برداشتند آنجناب گريست من عرضكردم يابن رسول الله مرا موعظه كن قال عليه السلام نعم استعد لسفرك و حصل زادك قبل حلول اجلك . فرمود: كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدانكه طلب دنيا ميكنى و مرگ تو را طلب ميكند و بار مكن اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى . و بدانكه هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود در آن بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگران خواهى بود و بدانكه در حلال دنيا حسابست و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهات آن شدن موجب عتابست پس دنيا را در نزد خود بمنزله مردارى دان و از آن مگير مگر بقدر آنچه تو را كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد و زرى و گناهى داشته باشى و از اين نوع موعظه فرمود تا آنكه نفس ‍ مقدسش منقطع شد و رنگ مباركش زرد گرديد پس حضرت امام حسين عليه السلام با اسود بن ابى الاءسود از در در آمد برادر بزرگوار را در بر گرفت و سر مباركش را با ميان دو ديدگانش ببوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند و امام حسن (ع ) امام حسين (ع ) را وصى خود گردانيد و اسرار و ودايع امامت را به وى سپرد و روز پنجشنبه آخر صفر(294) سال پنجاهم هجرى بسن چهل و هفت (295) وفات يافت و در بقيع مدفون شد صلوات الله عليه .(296)
مربوط به ص 58 - يعنى بجهت چه ميافكنى خود را در لجه دريا و مى نشينى بر آن و حال آنكه كفايت ميكند تو را از آن مكيدن آب اندكى همانا سلطنت قناعت خوف و ترسى نيست براى آن و احتياج ندارد بانصار و نگاهدارنده ، آيا اميد دارى باقى ماندن دردار دنيا را كه ابدا ثبات و دوامى ندارد و مثل سايه ميماند پس آيا شنيده كه سايه ثابت بماند و از جاى خود منتقل نشود.