afsanah82
07-20-2011, 04:44 PM
نگاهى به تاريخچه تدوين حديث
پـيـامـبـر عـظـيـم الشـان اسـلام (ص ) طـى بـيـسـت و سـه سـال رسـالت خـود، بـه هـدايـت و ارشـاد مـردم اشـتـغـال داشـت . و چـنـانـكـه در جـاى خـود مـسـلم اسـت آيـات قـرآن كـريـم نـجـومـا (تـدريـجـا و بـه دفـعـات مـخـتـلف ) و بـه واسطه مناسبتى بر وى نازل شد و حضرتش بر مردم قرائت مى كرد، و نويسندگان وحى نيز به ثبت آن مى پرداختند.
البـتـه در پـيـرامـون آيـات سـؤ الاتـى از آن حـضـرت مـى شـد و آن جـناب بياناتى مى فرمودند كه بعضى جنبه تفسير و تشريح آيات ، و برخى شامل تفصيل و تشريح احكام و قوانين قرآن و احيانا بيان شاءن نزول آيات و سور را داشت ، چنانكه در خود قرآن كريم آمده است :
وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ((نحل : 44))
و ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه بر امت اسلامى فرستاده شده را بيان كنى
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ ((نحل : 64))
و ما قرآن را بر تو نازل كرديم جز براى اينكه حق و واقع و موارد اختلاف را براى مردم بيان كنى .
كه هر دو آيه شريفه هدف از نزول قرآن كريم را بيان كردن آيات و احكام الهى توسط پيامبر اكرم (ص ) ذكر شده است .
طـى اين مدت ، خاصه بعد از هجرت كه قوانين اسلام در احوال فردى و شئون اجتماعى راه توسعه مى پيمود پيامبر اكرم (ص ) ابتداءا يا پس از سؤ ال مـسـلمـيـن ، بـيـانـاتـى در عـقـائد و اخـلاق و عـبـادات و قـوانـيـن اجـتـمـاعى و مدنى و جنائى و كيفرى و اخلاق شخصى و آداب و عادات معاشرت و كيفيت تـشكيل خانواده و سلوك علمى و ترغيب بر تحصيل فضائل ، مى فرمود كه برنامه مترقى مسلمين محسوب مى شد و لذا بدان اهميت داده و در فيض سماع و تحمل آن دقت و همت مى ورزيدند.
ايـن از جـهـت اسـتـماع و شنيدن كلام نبوى ، اما پيش از اينكه راجع به ثبت و ضبط اين شنيده ها بر روى كاغذ و صحيفه ها صحبت كنيم ابتدا نگاهى به وضعيت فرهنگى مسلمانان صدر اسلام داشته باشيم :
وضعيت مسلمانان صدر اسلام از جهت فرهنگى
پـيـامـبـر اكـرم (ص ) از جـانـب خداوند متعال به پيامبرى مبعوث شدند در زمانى كه افرادى كه از نعمت سواد خواندن و نوشتن بهره مند بودند، تعداد اندك و انگشت شمارى را تشكيل مى دادند.
از مـيـان كـسـانى كه به دين اسلام گرويده بودند ـ از بين همان تعداد انگشت شمار ـ مسلمانانى بودند كه در مكه مكرّمه ـ يعنى پيش از هجرت پيامبر (ص ) ـ و بـه دسـتور حضرت روى پوست و سنگ و برگ گياهان (حشيش در لغت عربى ) وحى الهى را ضبط و ثبت مى كردند و در آن موقع از تاريخ اسلام پيامبر اكرم (ص ) عموما به تربيت و ارشاد مسلمانان و نشر دين الهى اهتمام داشت .
امّا بعد از هجرت :
زمانى كه حضرت به مدينه هجرت كردند و وضعيت مسلمانان از جهت آزادى عمل و وحدت و انسجام و همچنين رابطه طرفينى با پيامبر اكرم (ص ) تفاوت زيـادى بـا قـبـل از هجرت پيدا كرد، حضرت مسلمانان را تشويق و ترغيب كردند كه نوشتن را فرا بگيرند، قرآن را بنويسند و حفظ كنند، در اين ميان برخى از صحابه براى نوشتن قرآن تعيين و مشخص شدند.
زمـانـى كـه جـنـگ بدر اتفاق افتاد و مسلمانان پيروز شدند و گروهى از مشركين بدست مسلمانان اسير شدند، در ميان اسيران كسانى بودند كه سواد خـوانـدن و نـوشـتـن داشـتند، لذا پيامبر اسلام (ص ) اين فرصت را غنيمت شمرده و آزادى هر كدام از آنها (افراد باسواد از مشركين ) را در گرو آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان قرار دادند.
ايـن قـضـيـه و نـظـايـر آن در صـدر اسـلام نـشـان دهـنـده ايـن است كه پيامبر (ص ) خود اولين كسى است كه كتب را در اسلام نشر كرده است و به مسئله تـوانـايـى يـاقـتـن مـسـلمـانـان بـر خـوانـدن و نـوشـتـن و در مـرحـله بـعـد نـوشـتـن قـرآن و سـنـت اهـمـيـت فـراوانـى قـائل بـوده اسـت ، در ايـنـجـا فـرمـايـشـاتـى از آن حـضـرت را در زمـيـنـه بـعـنـوان شـاهـد نقل مى كنيم :
احاديثى از رسول اكرم (ص ) در اهميت نوشتن كلمات
به چند حديث ذيل توجه كنيد:
1ـ قـال نـبـى (ص ): نـضـّر اللّه امـرءا سـمـع مـقـالاتـى فـوعـاهـا و اءداّهـا...الحـديـث ((مـسـنـد احـمـدبـن حنبل : 437/1، سخن ابن ماجه (84/1)
پـيـامـبـر اسـلام مـى فـرمـايـد: خـداونـد خـيـر دهـد كـسـى را كـه گـفـتـار مـرا بـشـنـود، سـپـس آنـرا حـفـظ كـنـد و آن را بـه ديـگـران منتقل كند.
2ـ قـال فـى حـديـث آخـر: احـفـظـوهـن ، و اءخـبـرو بـهـن مـن ورائكـم ((فـتـح البـارى ـ ابـن حـجـرى سـقـلانـى ـ 104/1، مـسـنـد احـمـد بـن حنبل : 288/1))
در حـديث ديگرى حضرت فرمودند: سخنان مرا به خاطر بسپاريد (سپس آن را با نگاشتن از خطر از دست رفتن و فراموشى حفظ كنيد) و به ديگران از بعد از خودتان ـ يعنى نسلهاى آينده ـ منتقل كنيد.
3ـ عن انس بن مالك قال :
قال النبى (ص ): ((قيدوا العلم بالكتاب )) ((سنن دارامى : 1/127))
انس بن مالك از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه فرمودند: علم و دانش رابا نوشتن (از خطر فراموشى و از بين رفتن آن ) حفظ كنيد.
4ـ ((اكـتـبـوا لابـى فـلان )) ((صـحيح بخارى . 39/1)) براى فلانى ياد داشت كنيد. مقصود از فلانى شخصى بنام ((اءبوشاة )) است كه وقتى به مـسـجـد رسـيـد كـه ديـد خـطـابـه پـيـامبر براى مسلمانان تمام شده است لذا ناراحت شد كه به موقع نتوانسته است كه خودش را به سخنرانى پيامبر بـرسـانـد. حـضـرت چون فلانى را ناراحت يافتند به مسلمانان دستور دادند كه ((اكتبوا لابى شاة )) براى او حرفهاى مرا بنويسيد تا او ـ و هر كه غايب بوده ـ سخنان مرا بداند.
دكتر عتر در كتابش (منهج النقد فى علوم الحديث ، ص 40) مى نويسد:
احاديث فراوانى از تعداد زيادى از صحابه ـ از پيامبر اكرم (ص )ـ بدست ما رسيده است كه اثبات مى كند كه نوشتن حديث نبوى در زمان خود حضرت (ص ) بوقوع پيوسته است كه اين احاديث مجموعا در تواتر است .
گـذشـتـه از ايـنـكـه پـيـامـبـر اسـلام (ص ) صـحـابـه را تـشـويـق و تـرغيب مى كردند كه آن چه را كه مى شنوند بنويسند خود صحابه نيز هم به عـوامـل مـخـتـلفـى ـ از جـمـله عـلاقـه شـديـد بـه شـخـص پـيـامـبـر و كـردار و گـفـتـار آن حـضـرت ـ سـعـى و اهـتـمـام فـراوانـى در اسـتـمـاع حـديـث و نقل آن براى ديگران داشتند.
و در ايـن مـيـان گـروهـى كـه بـه مـنـاسـبـتـى از ايـن مـنـبـع فـيـض بـيـشـتـر اسـتـفـاده نـمـودنـد بـكـثـرت حـديـث و نـقـل از پـيـغـمـبـر (ص ) مـشـهـور و مـورد مـراجـعـه ديـگـران بـودنـد. اسـامـى شـش تـن از كـسـانـى كـه بـيـشـتـريـن نقل حديث از آنان صورت گرفته را در اين قسمت براى شما ذكر مى كنيم :
آمار شگفت انگيز
(ص 205 به نقل از قواعد التحدث .)
در تقريب و شرح آن آمده است :
(ابـو هـريـره ) از تـمـام صـحـابـه بـه كـثـرت نـقـل حـديـث امـتـيـاز داد. زيـرا از وى 5274 حـديـث نقل شده است و بيش از هشتصد نفر از وى نقل حديث كرده اند.
پس از وى (عبد اللّه بن عمر) است كه 2630 حديث نقل كرده است .
سپس به ترتيب :
(انس بن مالك ) است كه 2286 حديث از وى نقل شده است .
((عبد اللّه بن عباس )) كه 1660 حديث از وى نقل شده .
((جابر بن عبد اللّه )) كه 1540 حديث از وى نقل شده .
((ابو سعيد خدرى )) كه 1170 حديث از وى نقل شده .
((عايشه )) همسر پيغمبر كه 2208 حديث از وى نقل شده . (علم الحديث ـ مدير شانه چى ـ ص 20)
مسافرت براى اخذ حديث
شاهد ديگر بر اهتمام صحابه پيامبر به استماع حديث و نقل آن اين است كه گاهى براى شنيدن حتى يك حديث راه درازى را مى پيمودند كه به توجه به امكانات و وسائل آن روز واقعا شگفت آور و در خور توجه است .
حكايت جالبى در اين زمينه
سيوطى ((حسن المحاظرة )) نقل مى كند كه :
جـابـر بن عبد اللّه انصارى ـ كه يكى از چند نفرى است كه به كثرت حديث مشهور است چنانچه گذشت ـ شنيد كه عبد اللّه بن انيس جهنى حديثى راجع بـه قـصـاص از پـيغمبر شنيده است ، چون ديگرى اين حديث را به ياد نداشت و عبد اللّه جهنى هم مدتى پيش به مصر مهاجرت كرده بود جابر خود را براى شنيدن حديث از وى حتى براى رفتن به مصر مهيا كرد.
لذا ابـتـدا بـه بـازار شـهـر مـى رود و يـك شـتـر بـراى ايـن جـهـت خـريـدارى مـى كـنـد و روانـه مـصـر مـى شـود كـه ايـن سـفـر او يـك مـاه طول مى كشد.
وقتى كه وارد كشور مصر مى شود درباره محل اقامت او پرس و جو مى كند تا خانه او را پيدا كرده و به آنجا رفته و درب خانه را مى كوبد.
جـابـر مـى گـويـد: غـلام سـيـاهـى درب خـانـه را بـرايـم گـشـود، فـقـال : مـن انـت ؟ قـلت : جـابـربـن عـبـدالله ، سوال كرد: تو كيستى ؟ گفتم : من جابر بن عبدالله هستم .
غلام به درون خانه رفته و موضوع را با صاحبخانه ـ عبدالله بن انيس ـ در ميان مى گذارد. صاحبخانه به غلام مى گويد: برو و از او بپرس : تو همان صحابى معروف پيامبر (ص ) هستى ؟ او هم مى رود و با جواب مثبت جابر برمى گردد.
عـبـدالله بـن انـيـس بـه بـيـرون آمـد و پـس از احـوالپـرسـى گـرم و در بـغـل گـرفـتـن جـابـر از او سئوال مى كند: بگو ببينم برادر، چه مسئله اى باعث شده است كه اين راه طولانى را تا اينجا طى كنى ؟!
جـابـر هـم مـى گـويـد: حـديـثـى از رسـول الله (ص ) دربـاره قـصـاص اسـت كـه از تـو نـقـل شـده و كـس ديـگـرى آنـرا نـقـل نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه آنـرا از زبـان خـودت بـشـنـوم قبل از آنكه از دنيا بروى يا من از دنيا بروم .
(قبل اءن تموت اءو اءموت )
آنگاه عبدالله بن انيس حديث را براى جابر نقل مى كند ـ كه چون كمى طولانى است از ذكر حديث خوددارى مى كنيم
جالب آنكه : جابربن عبدالله حاضر نمى شود كه به داخل خانه وارد شود و كمى استراحت كند، و حديث را همان كنار درب خانه از راوى آن استماع مى كند، و جالبتر آنكه بعد از شنيدن حديث هم بلافاصله سوار بر شتر شده و به مدينه باز مى گردد.
آيـا حـديثى كه چنين براى استماع و نقل آن همت و تلاش مى شده سزاوار است كه به آن كم توجهى كنيم و به كمترين بهانه اى اگر هم به گوش ما رسيد به آن وصله ضعف و ارسال ... بچشانيم و در صحيح بودن آن خدشه كنيم ؟
حـال بـعـد از آنـهـمـه سـفـارش و تـاءكـيـد پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه ثـبـت و ضـبـط احـاديـث نبوى و اهتمام بعضى از صحابه آنحضرت به استماع و نـقـل حـديـث بـبـيـنـم تـدويـن حـديـث چـه سـيـرى را پـيـمـود و كـار بـه كـجـا كـشـيـد؟ آيـا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر كتابهاى حديث تدوين شد و كل احاديث نبوى گردآورى و تنظيم شد؟
سير تدوين حديث
بـعد از رحلت پيامبر عظيم الشاءن اسلام و بوقوع پيوستن حادثه تلخ سقيفه ، كه نتيجه آن منحرف شدن اسلام ناب محمدى از مسير اصلى خود بود كـه بـه تـبـع انـحراف از محور اصلى دين كه همانا ولايت و رهبرى است صورت گرفته بود، اسلامى كه درخت تنومند آن با زحمات و تلاش شبانه روزى پـيـامـبـر (ص ) طـى بـيـسـت و سـه سـال بـارور شـده بـود، ثـمـره آن انـحـراف در تـمـامـى ابـعـاد ايـن مـكـتـب الهـى نـمـايـان شـده و در طول تاريخ آثار سوء آن مستمرا. خود را نشان داده و مى دهد،
بقول شاعر:خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مى رود ديوار كج
يـكـى از ابـعـادى كـه سـخـت مـتـاءثـر از جـريـان سـقـيـفـه اسـت مـسـئله حـديـث نـبـوى اسـت كـه بـه تفضيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
لذا سـيـر تـدويـن حـديـث نـزد اهـل سـنت با سير آن در مذهب شيعه اماميه تفاوت آشكار و فاحشى دارد لذا در بخشهاى جداگانه به بيان هر كدام خواهيم پرداخت .
قبل از اينكه وارد بحث شويم ذكر يك نكته ضرورى است .
نـكـتـه قـابـل تـوجـه : بـحـث مـا در ايـن قـسـمـت صـرفـا يـك بـحـث عـلمـى و تـاريـخـى اسـت و در مـقـام جدال عقيده اى و بحث كارهاى اعتقادى نيستيم . هدف اين نيست كه مقايسه اى انجام دهيم و بعد بين دو چيز داورى كنيم لذا تمام مطالب ارائه شده از مصادر و مـنـابع مهم حديثى و كلامى استخراج شده و در ذيل هر بخش آدرس تمامى روايات بيان مى شود چرا كه بديهى است سخنى كه مدرك معتبر تاريخى نداشته باشد ارزش علمى ندارد. در عين حال پذايراى پيشنهادات و انتقادات و نقطه نظرات شما هستيم .
ياد آورى مطالبى چند
پـيـش از ايـنـكـه گـفـتـيـم كـه شـمـاره اصـحـاب رسـول اكـرم را بـالغ بـر 114 هـزار نـوشـتـه انـد و نـقـل مـى كـنـنـد كـه يـاران پيغمبر كه از آن حضرت استماع كرده بودند هنگام فوت حضرت بالغ بر يكصد هزار مرد و زن بوده اند اهتمام بعضى از صـحـابـه بـه نقل حديث هم اشاره شد كه جابربن عبدالله براى شنيدن يك حديث فقط با شتر از مدينه تا مصر مسافرت كرد كه سفر او يك ماه به طول انجاميد.
روايـاتـى هم بيان كرديم كه حضرت رسول (ص ) هم مسلمانان را تشويق به نوشتن مى كردند و بالاتر از آن امر به نوشتن هم از آنحضرت روايت شـده اسـت . بـا تـمـام ايـن حرفها آنچه ذهن انسان نتيجه گيرى مى كند اين است كه : پس بايد ما احاديث فراوانى داشته باشيم كه در اواخر زندگى پـيـامبر و يا كمى بعد از رحلت ايشان ثبت و ضبط شده و در كتابهايى تدوين شده باشد. اما عملا مى بينيم اينطور نيست بلكه تدوين حديث در نيمه دوم قرن دوم هجرى آغاز شد و قرن سوم را مى توانيم قرن تدوين كتب حديثى بناميم . براستى علت چيست ؟
منع حديث و تاريخچه آن
اسـاس و ريـشـه مـنـع حـديـث ـ بـرخـلاف آنـچه برخى پنداشته اند كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص ) آغاز شده است ـ در واپسين لحظات عمر شريف پيامبر (ص ) در محضر ايشان صورت گرفته است .
به روايات ذيل توجه كنيد كه در مصادر مهم حديثى اهل سنت همچون صحيح بخارى ـ كه نزد آنان تالى قرآن كريم محسوب مى شود ـ آمده است :
1 ـ قـال رسول الله (ص )
آتونى بكتاب اءكتب لكم ، كتابا لن تضلو بعده اءبدا، فقالوا: يهجر رسول الله (ص )!
شـرح حـديـث : پـيـامبر اكرم (ص ) در لحظات آخر عمر شريف خود فرمودند: كاغذى برايم بياوريد تا برايتان مطلبى را بنويسم تا بعد از من هيچ گاه گمراه نشويد.
پس حاضرين در جواب گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد!!
جـالب آنـكـه كـسـى كـه ايـن حـرف را در جـواب پـيـامـبـر زده اسـت را ((بـخـارى )) امـام حـديـث در كـتـابـش مـشـخـص و مـعـيـن كـرده اسـت ـ بـه نقل از ابن عباس روايت مى كنند كه :
2ـ لمـا حـضـر النـبـى (ص ) و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـربـن خـطـاب ، قـال : هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لن تـضـلوا بـعـده ، قال عمر: ان النبى (ص ) غلبه الوجع ! و عند كم كتاب الله ، ((فحسبنا كتاب الله ))...الحديث .
(صحيح البخارى ـ كتاب العلم 1/22)
شرح حديث : بخارى از ابن عباس نقل مى كند كه :
زمـانـى كـه پـيـامـبـر در حـال احـتـظار بود (در لحظات آخر حيات ) و در خانه حضرت مردانى اجتماع كرده بودند كه از جمله آنها عمربن الخطاب بود. حضرت فرمود: بياوريد (قلم و دواتى ) تا برايتان مطلبى بنويسيم تا بعد از من گمراه نشويد.
عـمـر گـفـت : درد بـيـمـارى بـر پـيـامبر غلبه كرده است ! شما كتاب خدا ـ قرآن ـ را در اختيار داريد قرآن براى ما كافى است (نيازى به حديث پيامبر نداريم !)
شـرح ((حـسـبـنـا كـتـاب الله )) به اينجا ختم نشد بلكه در زمانى كه قائل آن به خلافت رسيد جنبه رسمى پيدا كرد و چنانچه خواهيم گفت به عنوان دسـتـور حـكـومـتـى بـه تـمـام اسـتـانـداران و فـرمـانـداران نـواحـى مـخـتـلف حـكـومـت اسـلامـى در بـخـشـنـامـه هـايـى ارسال شد تا در صدر مسائل قرار گيرد.
اكنون به ترتيب زمانى بعد از رحلت پيامبر مسئله را بررسى مى كنيم :
1 ـ در زمان خلافت ابوبكر
زمـانـى كـه ابـوبـكـر به خلافت رسيد، در ابتدا قصد كرد كه احاديث نبوى را گردآورى و تدوين كند لذا پانصد حديث از پيامبر(ص ) را جمع آورى كرده و در كتابى ثبت كرد ـ و لكن ـ چنانچه دخترش عايشه روايت مى كند ـ هنگام شب در بستر خود مضطرب بود و از اين سو به آن سو مى خزيد!
عايشه مى گويد: از اين حالت پدرم ناراحت و نگران شده بودم .
فرداى آنروز چون صبح از راه رسيد به من گفت : دخترم ! كتاب حديثى كه نزد توست را برايم بياور. پس براى او آوردم ((فاءحرقها)) همه را آتش زد!((تذكرة الحفّاظ: 5/1))
روى الذهـبـى : ان ابـابـكـر جـمـع النـاس بـعـد وفـاة نـبـيـّهـم ، فـقـال : انـكـم تـحـدّثـون عـن رسـول الله (ص ) احـاديـث تـخـتـلفـون فـيـهـا، والنـاس بـعـدكـم اشـدّ اخـتـلافـا، ((فـلا تـحـدّثـوا عـن رسول الله شيئا))
فمن سئلكم فقولوا: بيناوبينكم كتاب الله ، فاستحلّوا حلاله و حرّموا حرامه .((تذكرة الحفاظ: 3/1))
شرح حديث :
ذهبى (از بزرگان حفّاظ و محدثين اهل سنت ) روايت مى كند كه :
ابـوبـكـر مـردم را بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) جـمـع كـرد و بـه آنـان گـفـت : شـمـا احـاديـثـى از پـيـامـبـر(ص ) نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد و مردم بعد از شما اختلاف بيشترى خواهند داشت .
((پـس هـيـچ حـديـثـى از رسول خدا نقل نكنيد)) و هر كه از شما سؤ ال كرد ـ حديثى را ـ در جواب بگوئيد: كتاب خدا در ميان ما و شما حاكم باشد، پس حلال خدا را حلال بدانيد و حرامش را حرام .
در ايـنـجـا هم ابوبكر همان شعار ((حسبنا كتاب الله )) را با بيان ديگرى مطرح كرده است . او صريحا به مردم اعلام مى كند كه حق نداريد حديثى از پيامبر نقل كنيد و اگر در مسئله اى از شما حديثى سؤ ال كردند به جاى نقل حديث در جواب قرآن را حكم قرار دهيد. هر چه قرآن گفت همان كافى است :
2 ـ در زمان خلافت عمر بن الخطاب
آنـچـه دربـاره مـنع حديث بعد از رحلت پيامبر(ص ) در كتابهاى تاريخى آمده است بيشتر مربوط به اين برهه از تاريخ اسلام - يعنى خلافت عمر - اسـت چـرا كه در اين زمان بود كه جريان منع حديث شدت بيشترى پيدا كند و بصورت رسمى به عنوان دستورى از خليفه مسلمين كه لازم الاجراء بود به مسلمانان ابلاغ شد.
از آنـجـا كـه بـنـا نـداريـم از خـودمـان حـرفـى زده بـاشـيـم بـلكـه تـمـام مـطـالب بـه اسـتـنـاد مـصـادر مـهـم حـديـثـى و تـاريـخـى نقل مى شوند لذا به ذكر روايات مى پردازيم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماييم .
1ـ محمد بن سعد در كتاب خود - طبقات - نقل مى كند كه :
((انّ الاحاديث كثرت على عهد عمربن الخطّاب ، ماءنشدالناس اءن ياءته بها، فلمّا اءتوه بها اءمر بتحريقها)) الطبقات الكبرى 5/140
پـيـامـبـر عـظـيـم الشـان اسـلام (ص ) طـى بـيـسـت و سـه سـال رسـالت خـود، بـه هـدايـت و ارشـاد مـردم اشـتـغـال داشـت . و چـنـانـكـه در جـاى خـود مـسـلم اسـت آيـات قـرآن كـريـم نـجـومـا (تـدريـجـا و بـه دفـعـات مـخـتـلف ) و بـه واسطه مناسبتى بر وى نازل شد و حضرتش بر مردم قرائت مى كرد، و نويسندگان وحى نيز به ثبت آن مى پرداختند.
البـتـه در پـيـرامـون آيـات سـؤ الاتـى از آن حـضـرت مـى شـد و آن جـناب بياناتى مى فرمودند كه بعضى جنبه تفسير و تشريح آيات ، و برخى شامل تفصيل و تشريح احكام و قوانين قرآن و احيانا بيان شاءن نزول آيات و سور را داشت ، چنانكه در خود قرآن كريم آمده است :
وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ((نحل : 44))
و ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه بر امت اسلامى فرستاده شده را بيان كنى
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ ((نحل : 64))
و ما قرآن را بر تو نازل كرديم جز براى اينكه حق و واقع و موارد اختلاف را براى مردم بيان كنى .
كه هر دو آيه شريفه هدف از نزول قرآن كريم را بيان كردن آيات و احكام الهى توسط پيامبر اكرم (ص ) ذكر شده است .
طـى اين مدت ، خاصه بعد از هجرت كه قوانين اسلام در احوال فردى و شئون اجتماعى راه توسعه مى پيمود پيامبر اكرم (ص ) ابتداءا يا پس از سؤ ال مـسـلمـيـن ، بـيـانـاتـى در عـقـائد و اخـلاق و عـبـادات و قـوانـيـن اجـتـمـاعى و مدنى و جنائى و كيفرى و اخلاق شخصى و آداب و عادات معاشرت و كيفيت تـشكيل خانواده و سلوك علمى و ترغيب بر تحصيل فضائل ، مى فرمود كه برنامه مترقى مسلمين محسوب مى شد و لذا بدان اهميت داده و در فيض سماع و تحمل آن دقت و همت مى ورزيدند.
ايـن از جـهـت اسـتـماع و شنيدن كلام نبوى ، اما پيش از اينكه راجع به ثبت و ضبط اين شنيده ها بر روى كاغذ و صحيفه ها صحبت كنيم ابتدا نگاهى به وضعيت فرهنگى مسلمانان صدر اسلام داشته باشيم :
وضعيت مسلمانان صدر اسلام از جهت فرهنگى
پـيـامـبـر اكـرم (ص ) از جـانـب خداوند متعال به پيامبرى مبعوث شدند در زمانى كه افرادى كه از نعمت سواد خواندن و نوشتن بهره مند بودند، تعداد اندك و انگشت شمارى را تشكيل مى دادند.
از مـيـان كـسـانى كه به دين اسلام گرويده بودند ـ از بين همان تعداد انگشت شمار ـ مسلمانانى بودند كه در مكه مكرّمه ـ يعنى پيش از هجرت پيامبر (ص ) ـ و بـه دسـتور حضرت روى پوست و سنگ و برگ گياهان (حشيش در لغت عربى ) وحى الهى را ضبط و ثبت مى كردند و در آن موقع از تاريخ اسلام پيامبر اكرم (ص ) عموما به تربيت و ارشاد مسلمانان و نشر دين الهى اهتمام داشت .
امّا بعد از هجرت :
زمانى كه حضرت به مدينه هجرت كردند و وضعيت مسلمانان از جهت آزادى عمل و وحدت و انسجام و همچنين رابطه طرفينى با پيامبر اكرم (ص ) تفاوت زيـادى بـا قـبـل از هجرت پيدا كرد، حضرت مسلمانان را تشويق و ترغيب كردند كه نوشتن را فرا بگيرند، قرآن را بنويسند و حفظ كنند، در اين ميان برخى از صحابه براى نوشتن قرآن تعيين و مشخص شدند.
زمـانـى كـه جـنـگ بدر اتفاق افتاد و مسلمانان پيروز شدند و گروهى از مشركين بدست مسلمانان اسير شدند، در ميان اسيران كسانى بودند كه سواد خـوانـدن و نـوشـتـن داشـتند، لذا پيامبر اسلام (ص ) اين فرصت را غنيمت شمرده و آزادى هر كدام از آنها (افراد باسواد از مشركين ) را در گرو آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان قرار دادند.
ايـن قـضـيـه و نـظـايـر آن در صـدر اسـلام نـشـان دهـنـده ايـن است كه پيامبر (ص ) خود اولين كسى است كه كتب را در اسلام نشر كرده است و به مسئله تـوانـايـى يـاقـتـن مـسـلمـانـان بـر خـوانـدن و نـوشـتـن و در مـرحـله بـعـد نـوشـتـن قـرآن و سـنـت اهـمـيـت فـراوانـى قـائل بـوده اسـت ، در ايـنـجـا فـرمـايـشـاتـى از آن حـضـرت را در زمـيـنـه بـعـنـوان شـاهـد نقل مى كنيم :
احاديثى از رسول اكرم (ص ) در اهميت نوشتن كلمات
به چند حديث ذيل توجه كنيد:
1ـ قـال نـبـى (ص ): نـضـّر اللّه امـرءا سـمـع مـقـالاتـى فـوعـاهـا و اءداّهـا...الحـديـث ((مـسـنـد احـمـدبـن حنبل : 437/1، سخن ابن ماجه (84/1)
پـيـامـبـر اسـلام مـى فـرمـايـد: خـداونـد خـيـر دهـد كـسـى را كـه گـفـتـار مـرا بـشـنـود، سـپـس آنـرا حـفـظ كـنـد و آن را بـه ديـگـران منتقل كند.
2ـ قـال فـى حـديـث آخـر: احـفـظـوهـن ، و اءخـبـرو بـهـن مـن ورائكـم ((فـتـح البـارى ـ ابـن حـجـرى سـقـلانـى ـ 104/1، مـسـنـد احـمـد بـن حنبل : 288/1))
در حـديث ديگرى حضرت فرمودند: سخنان مرا به خاطر بسپاريد (سپس آن را با نگاشتن از خطر از دست رفتن و فراموشى حفظ كنيد) و به ديگران از بعد از خودتان ـ يعنى نسلهاى آينده ـ منتقل كنيد.
3ـ عن انس بن مالك قال :
قال النبى (ص ): ((قيدوا العلم بالكتاب )) ((سنن دارامى : 1/127))
انس بن مالك از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه فرمودند: علم و دانش رابا نوشتن (از خطر فراموشى و از بين رفتن آن ) حفظ كنيد.
4ـ ((اكـتـبـوا لابـى فـلان )) ((صـحيح بخارى . 39/1)) براى فلانى ياد داشت كنيد. مقصود از فلانى شخصى بنام ((اءبوشاة )) است كه وقتى به مـسـجـد رسـيـد كـه ديـد خـطـابـه پـيـامبر براى مسلمانان تمام شده است لذا ناراحت شد كه به موقع نتوانسته است كه خودش را به سخنرانى پيامبر بـرسـانـد. حـضـرت چون فلانى را ناراحت يافتند به مسلمانان دستور دادند كه ((اكتبوا لابى شاة )) براى او حرفهاى مرا بنويسيد تا او ـ و هر كه غايب بوده ـ سخنان مرا بداند.
دكتر عتر در كتابش (منهج النقد فى علوم الحديث ، ص 40) مى نويسد:
احاديث فراوانى از تعداد زيادى از صحابه ـ از پيامبر اكرم (ص )ـ بدست ما رسيده است كه اثبات مى كند كه نوشتن حديث نبوى در زمان خود حضرت (ص ) بوقوع پيوسته است كه اين احاديث مجموعا در تواتر است .
گـذشـتـه از ايـنـكـه پـيـامـبـر اسـلام (ص ) صـحـابـه را تـشـويـق و تـرغيب مى كردند كه آن چه را كه مى شنوند بنويسند خود صحابه نيز هم به عـوامـل مـخـتـلفـى ـ از جـمـله عـلاقـه شـديـد بـه شـخـص پـيـامـبـر و كـردار و گـفـتـار آن حـضـرت ـ سـعـى و اهـتـمـام فـراوانـى در اسـتـمـاع حـديـث و نقل آن براى ديگران داشتند.
و در ايـن مـيـان گـروهـى كـه بـه مـنـاسـبـتـى از ايـن مـنـبـع فـيـض بـيـشـتـر اسـتـفـاده نـمـودنـد بـكـثـرت حـديـث و نـقـل از پـيـغـمـبـر (ص ) مـشـهـور و مـورد مـراجـعـه ديـگـران بـودنـد. اسـامـى شـش تـن از كـسـانـى كـه بـيـشـتـريـن نقل حديث از آنان صورت گرفته را در اين قسمت براى شما ذكر مى كنيم :
آمار شگفت انگيز
(ص 205 به نقل از قواعد التحدث .)
در تقريب و شرح آن آمده است :
(ابـو هـريـره ) از تـمـام صـحـابـه بـه كـثـرت نـقـل حـديـث امـتـيـاز داد. زيـرا از وى 5274 حـديـث نقل شده است و بيش از هشتصد نفر از وى نقل حديث كرده اند.
پس از وى (عبد اللّه بن عمر) است كه 2630 حديث نقل كرده است .
سپس به ترتيب :
(انس بن مالك ) است كه 2286 حديث از وى نقل شده است .
((عبد اللّه بن عباس )) كه 1660 حديث از وى نقل شده .
((جابر بن عبد اللّه )) كه 1540 حديث از وى نقل شده .
((ابو سعيد خدرى )) كه 1170 حديث از وى نقل شده .
((عايشه )) همسر پيغمبر كه 2208 حديث از وى نقل شده . (علم الحديث ـ مدير شانه چى ـ ص 20)
مسافرت براى اخذ حديث
شاهد ديگر بر اهتمام صحابه پيامبر به استماع حديث و نقل آن اين است كه گاهى براى شنيدن حتى يك حديث راه درازى را مى پيمودند كه به توجه به امكانات و وسائل آن روز واقعا شگفت آور و در خور توجه است .
حكايت جالبى در اين زمينه
سيوطى ((حسن المحاظرة )) نقل مى كند كه :
جـابـر بن عبد اللّه انصارى ـ كه يكى از چند نفرى است كه به كثرت حديث مشهور است چنانچه گذشت ـ شنيد كه عبد اللّه بن انيس جهنى حديثى راجع بـه قـصـاص از پـيغمبر شنيده است ، چون ديگرى اين حديث را به ياد نداشت و عبد اللّه جهنى هم مدتى پيش به مصر مهاجرت كرده بود جابر خود را براى شنيدن حديث از وى حتى براى رفتن به مصر مهيا كرد.
لذا ابـتـدا بـه بـازار شـهـر مـى رود و يـك شـتـر بـراى ايـن جـهـت خـريـدارى مـى كـنـد و روانـه مـصـر مـى شـود كـه ايـن سـفـر او يـك مـاه طول مى كشد.
وقتى كه وارد كشور مصر مى شود درباره محل اقامت او پرس و جو مى كند تا خانه او را پيدا كرده و به آنجا رفته و درب خانه را مى كوبد.
جـابـر مـى گـويـد: غـلام سـيـاهـى درب خـانـه را بـرايـم گـشـود، فـقـال : مـن انـت ؟ قـلت : جـابـربـن عـبـدالله ، سوال كرد: تو كيستى ؟ گفتم : من جابر بن عبدالله هستم .
غلام به درون خانه رفته و موضوع را با صاحبخانه ـ عبدالله بن انيس ـ در ميان مى گذارد. صاحبخانه به غلام مى گويد: برو و از او بپرس : تو همان صحابى معروف پيامبر (ص ) هستى ؟ او هم مى رود و با جواب مثبت جابر برمى گردد.
عـبـدالله بـن انـيـس بـه بـيـرون آمـد و پـس از احـوالپـرسـى گـرم و در بـغـل گـرفـتـن جـابـر از او سئوال مى كند: بگو ببينم برادر، چه مسئله اى باعث شده است كه اين راه طولانى را تا اينجا طى كنى ؟!
جـابـر هـم مـى گـويـد: حـديـثـى از رسـول الله (ص ) دربـاره قـصـاص اسـت كـه از تـو نـقـل شـده و كـس ديـگـرى آنـرا نـقـل نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه آنـرا از زبـان خـودت بـشـنـوم قبل از آنكه از دنيا بروى يا من از دنيا بروم .
(قبل اءن تموت اءو اءموت )
آنگاه عبدالله بن انيس حديث را براى جابر نقل مى كند ـ كه چون كمى طولانى است از ذكر حديث خوددارى مى كنيم
جالب آنكه : جابربن عبدالله حاضر نمى شود كه به داخل خانه وارد شود و كمى استراحت كند، و حديث را همان كنار درب خانه از راوى آن استماع مى كند، و جالبتر آنكه بعد از شنيدن حديث هم بلافاصله سوار بر شتر شده و به مدينه باز مى گردد.
آيـا حـديثى كه چنين براى استماع و نقل آن همت و تلاش مى شده سزاوار است كه به آن كم توجهى كنيم و به كمترين بهانه اى اگر هم به گوش ما رسيد به آن وصله ضعف و ارسال ... بچشانيم و در صحيح بودن آن خدشه كنيم ؟
حـال بـعـد از آنـهـمـه سـفـارش و تـاءكـيـد پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه ثـبـت و ضـبـط احـاديـث نبوى و اهتمام بعضى از صحابه آنحضرت به استماع و نـقـل حـديـث بـبـيـنـم تـدويـن حـديـث چـه سـيـرى را پـيـمـود و كـار بـه كـجـا كـشـيـد؟ آيـا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر كتابهاى حديث تدوين شد و كل احاديث نبوى گردآورى و تنظيم شد؟
سير تدوين حديث
بـعد از رحلت پيامبر عظيم الشاءن اسلام و بوقوع پيوستن حادثه تلخ سقيفه ، كه نتيجه آن منحرف شدن اسلام ناب محمدى از مسير اصلى خود بود كـه بـه تـبـع انـحراف از محور اصلى دين كه همانا ولايت و رهبرى است صورت گرفته بود، اسلامى كه درخت تنومند آن با زحمات و تلاش شبانه روزى پـيـامـبـر (ص ) طـى بـيـسـت و سـه سـال بـارور شـده بـود، ثـمـره آن انـحـراف در تـمـامـى ابـعـاد ايـن مـكـتـب الهـى نـمـايـان شـده و در طول تاريخ آثار سوء آن مستمرا. خود را نشان داده و مى دهد،
بقول شاعر:خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مى رود ديوار كج
يـكـى از ابـعـادى كـه سـخـت مـتـاءثـر از جـريـان سـقـيـفـه اسـت مـسـئله حـديـث نـبـوى اسـت كـه بـه تفضيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
لذا سـيـر تـدويـن حـديـث نـزد اهـل سـنت با سير آن در مذهب شيعه اماميه تفاوت آشكار و فاحشى دارد لذا در بخشهاى جداگانه به بيان هر كدام خواهيم پرداخت .
قبل از اينكه وارد بحث شويم ذكر يك نكته ضرورى است .
نـكـتـه قـابـل تـوجـه : بـحـث مـا در ايـن قـسـمـت صـرفـا يـك بـحـث عـلمـى و تـاريـخـى اسـت و در مـقـام جدال عقيده اى و بحث كارهاى اعتقادى نيستيم . هدف اين نيست كه مقايسه اى انجام دهيم و بعد بين دو چيز داورى كنيم لذا تمام مطالب ارائه شده از مصادر و مـنـابع مهم حديثى و كلامى استخراج شده و در ذيل هر بخش آدرس تمامى روايات بيان مى شود چرا كه بديهى است سخنى كه مدرك معتبر تاريخى نداشته باشد ارزش علمى ندارد. در عين حال پذايراى پيشنهادات و انتقادات و نقطه نظرات شما هستيم .
ياد آورى مطالبى چند
پـيـش از ايـنـكـه گـفـتـيـم كـه شـمـاره اصـحـاب رسـول اكـرم را بـالغ بـر 114 هـزار نـوشـتـه انـد و نـقـل مـى كـنـنـد كـه يـاران پيغمبر كه از آن حضرت استماع كرده بودند هنگام فوت حضرت بالغ بر يكصد هزار مرد و زن بوده اند اهتمام بعضى از صـحـابـه بـه نقل حديث هم اشاره شد كه جابربن عبدالله براى شنيدن يك حديث فقط با شتر از مدينه تا مصر مسافرت كرد كه سفر او يك ماه به طول انجاميد.
روايـاتـى هم بيان كرديم كه حضرت رسول (ص ) هم مسلمانان را تشويق به نوشتن مى كردند و بالاتر از آن امر به نوشتن هم از آنحضرت روايت شـده اسـت . بـا تـمـام ايـن حرفها آنچه ذهن انسان نتيجه گيرى مى كند اين است كه : پس بايد ما احاديث فراوانى داشته باشيم كه در اواخر زندگى پـيـامبر و يا كمى بعد از رحلت ايشان ثبت و ضبط شده و در كتابهايى تدوين شده باشد. اما عملا مى بينيم اينطور نيست بلكه تدوين حديث در نيمه دوم قرن دوم هجرى آغاز شد و قرن سوم را مى توانيم قرن تدوين كتب حديثى بناميم . براستى علت چيست ؟
منع حديث و تاريخچه آن
اسـاس و ريـشـه مـنـع حـديـث ـ بـرخـلاف آنـچه برخى پنداشته اند كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص ) آغاز شده است ـ در واپسين لحظات عمر شريف پيامبر (ص ) در محضر ايشان صورت گرفته است .
به روايات ذيل توجه كنيد كه در مصادر مهم حديثى اهل سنت همچون صحيح بخارى ـ كه نزد آنان تالى قرآن كريم محسوب مى شود ـ آمده است :
1 ـ قـال رسول الله (ص )
آتونى بكتاب اءكتب لكم ، كتابا لن تضلو بعده اءبدا، فقالوا: يهجر رسول الله (ص )!
شـرح حـديـث : پـيـامبر اكرم (ص ) در لحظات آخر عمر شريف خود فرمودند: كاغذى برايم بياوريد تا برايتان مطلبى را بنويسم تا بعد از من هيچ گاه گمراه نشويد.
پس حاضرين در جواب گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد!!
جـالب آنـكـه كـسـى كـه ايـن حـرف را در جـواب پـيـامـبـر زده اسـت را ((بـخـارى )) امـام حـديـث در كـتـابـش مـشـخـص و مـعـيـن كـرده اسـت ـ بـه نقل از ابن عباس روايت مى كنند كه :
2ـ لمـا حـضـر النـبـى (ص ) و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـربـن خـطـاب ، قـال : هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لن تـضـلوا بـعـده ، قال عمر: ان النبى (ص ) غلبه الوجع ! و عند كم كتاب الله ، ((فحسبنا كتاب الله ))...الحديث .
(صحيح البخارى ـ كتاب العلم 1/22)
شرح حديث : بخارى از ابن عباس نقل مى كند كه :
زمـانـى كـه پـيـامـبـر در حـال احـتـظار بود (در لحظات آخر حيات ) و در خانه حضرت مردانى اجتماع كرده بودند كه از جمله آنها عمربن الخطاب بود. حضرت فرمود: بياوريد (قلم و دواتى ) تا برايتان مطلبى بنويسيم تا بعد از من گمراه نشويد.
عـمـر گـفـت : درد بـيـمـارى بـر پـيـامبر غلبه كرده است ! شما كتاب خدا ـ قرآن ـ را در اختيار داريد قرآن براى ما كافى است (نيازى به حديث پيامبر نداريم !)
شـرح ((حـسـبـنـا كـتـاب الله )) به اينجا ختم نشد بلكه در زمانى كه قائل آن به خلافت رسيد جنبه رسمى پيدا كرد و چنانچه خواهيم گفت به عنوان دسـتـور حـكـومـتـى بـه تـمـام اسـتـانـداران و فـرمـانـداران نـواحـى مـخـتـلف حـكـومـت اسـلامـى در بـخـشـنـامـه هـايـى ارسال شد تا در صدر مسائل قرار گيرد.
اكنون به ترتيب زمانى بعد از رحلت پيامبر مسئله را بررسى مى كنيم :
1 ـ در زمان خلافت ابوبكر
زمـانـى كـه ابـوبـكـر به خلافت رسيد، در ابتدا قصد كرد كه احاديث نبوى را گردآورى و تدوين كند لذا پانصد حديث از پيامبر(ص ) را جمع آورى كرده و در كتابى ثبت كرد ـ و لكن ـ چنانچه دخترش عايشه روايت مى كند ـ هنگام شب در بستر خود مضطرب بود و از اين سو به آن سو مى خزيد!
عايشه مى گويد: از اين حالت پدرم ناراحت و نگران شده بودم .
فرداى آنروز چون صبح از راه رسيد به من گفت : دخترم ! كتاب حديثى كه نزد توست را برايم بياور. پس براى او آوردم ((فاءحرقها)) همه را آتش زد!((تذكرة الحفّاظ: 5/1))
روى الذهـبـى : ان ابـابـكـر جـمـع النـاس بـعـد وفـاة نـبـيـّهـم ، فـقـال : انـكـم تـحـدّثـون عـن رسـول الله (ص ) احـاديـث تـخـتـلفـون فـيـهـا، والنـاس بـعـدكـم اشـدّ اخـتـلافـا، ((فـلا تـحـدّثـوا عـن رسول الله شيئا))
فمن سئلكم فقولوا: بيناوبينكم كتاب الله ، فاستحلّوا حلاله و حرّموا حرامه .((تذكرة الحفاظ: 3/1))
شرح حديث :
ذهبى (از بزرگان حفّاظ و محدثين اهل سنت ) روايت مى كند كه :
ابـوبـكـر مـردم را بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) جـمـع كـرد و بـه آنـان گـفـت : شـمـا احـاديـثـى از پـيـامـبـر(ص ) نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد و مردم بعد از شما اختلاف بيشترى خواهند داشت .
((پـس هـيـچ حـديـثـى از رسول خدا نقل نكنيد)) و هر كه از شما سؤ ال كرد ـ حديثى را ـ در جواب بگوئيد: كتاب خدا در ميان ما و شما حاكم باشد، پس حلال خدا را حلال بدانيد و حرامش را حرام .
در ايـنـجـا هم ابوبكر همان شعار ((حسبنا كتاب الله )) را با بيان ديگرى مطرح كرده است . او صريحا به مردم اعلام مى كند كه حق نداريد حديثى از پيامبر نقل كنيد و اگر در مسئله اى از شما حديثى سؤ ال كردند به جاى نقل حديث در جواب قرآن را حكم قرار دهيد. هر چه قرآن گفت همان كافى است :
2 ـ در زمان خلافت عمر بن الخطاب
آنـچـه دربـاره مـنع حديث بعد از رحلت پيامبر(ص ) در كتابهاى تاريخى آمده است بيشتر مربوط به اين برهه از تاريخ اسلام - يعنى خلافت عمر - اسـت چـرا كه در اين زمان بود كه جريان منع حديث شدت بيشترى پيدا كند و بصورت رسمى به عنوان دستورى از خليفه مسلمين كه لازم الاجراء بود به مسلمانان ابلاغ شد.
از آنـجـا كـه بـنـا نـداريـم از خـودمـان حـرفـى زده بـاشـيـم بـلكـه تـمـام مـطـالب بـه اسـتـنـاد مـصـادر مـهـم حـديـثـى و تـاريـخـى نقل مى شوند لذا به ذكر روايات مى پردازيم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماييم .
1ـ محمد بن سعد در كتاب خود - طبقات - نقل مى كند كه :
((انّ الاحاديث كثرت على عهد عمربن الخطّاب ، ماءنشدالناس اءن ياءته بها، فلمّا اءتوه بها اءمر بتحريقها)) الطبقات الكبرى 5/140