PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اصول کافي جلد دوم



afsanah82
07-19-2011, 11:09 AM
تاليف : ثقه الاسلام کليني ترجمه و شرح :حاج سيد جواد مصطفوي
اصول كافى جلد 2 تاليف : ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى (ره )
كتاب حجت
كتاب الحجة
* واگذارى امر دين به پيغمبر و ائمه عليهم السلام *
بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ ع فِي أَمْرِ الدِّينِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ النَّحْوِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَمِعْتُهُ يـَقـُولُ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَدَّ بَ نـَبـِيَّهُ عـَلَى مـَحـَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جـَلَّ مـَنْ يـُطـِعِ الرَّسـُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ قَالَ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ فَوَّضَ إِلَى عَلِيٍّ وَ ائْتَمَنَهُ فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ فَوَ اللَّهِ لَنُحِبُّكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صـَمـَتـْنَا وَ نَحْنُ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ خَيْراً فِى خِلَافِ أَمْرِنَا
عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ ثُمَّ ذَكَرَ نَحْوَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 2 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـواسحاق نحوى گويد: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و شنيدم مى فرمود: خداى عزوجل پيغمبرش را به محبت خود تربيت كرد و سپس فرمود ((تو داراى خلق عظيمى هستى 4 سـوره 68)) و آنـگـاه بـاو واگـذار كـرد و فـرمود ((هر چه را پيغمبر براى شما آورد بـگـيـريـد؛ و از هـر چه منعتان كند باز ايستيد ـ 7 سوره 59 )) و باز فرمود ((هر كس از رسولخدا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است ـ 80 سوره 4 ـ )) سپس امام فرمود: پيغمبر خدا كـار را بـعـلى واگـذار كـرد و او را امـيـن شـمـرد، شـمـا (شـيعيان ) تسليم شديد و آن مردم (اهل سنت ) انكار كردند، بخدا ما شما را دوست داريم كه هرگاه بگوئيم بگوئيد، و هرگاه سـكـوت كـنـيـم ، سـكـوت كـنـيـد، و مـا واسـطـه مـيـان شـمـا و خـداى عزوجل هستيم ، خدا براى هيچكس در مخالفت امر ما خيرى قرار نداده است .



شرح :
در اينجا چند مطلب نياز بتوضيح دارد:
1 ـ جـمـله اول حـديـث از عبارات پر مغز عربى است ، خصوصا باعتبار صدور آن از خاندان وحـى ، و بـطـور خـلاصـه پـنـج مـعـنـى را مـتـحـمـل اسـت : 1 ـ خـداى عـزوجـل پـيغمبرش را طورى كه ميخواست و دوست داشت تربيت كرد 2 ـ چون پيغمبر، خدا را دوست داشت ، خدا هم او را تربيت كرد 3 ـ خدا پيغمبرش را تربيت كرد تا دوست او باشد 4 ـ خـدا طـريـق مـحـبـتـش را بـپـيغمبرش آموخت 5 ـ خدا در حاليكه پيغمبرش را دوست داشت او را تربيت كرد.
2 ـ دربـاره خـلق عـظـيـم پـيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه خدايتعالى آنرا ميستايد، مرحوم طبرسى گويد: خلق آنستكه انسان خود را بر حفظ آداب وادار كند، و اين قوه مانند خلقت در وجود او پا بر جا شده و مرحوم مجلسى گويد: مراد از خلق عظيم پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين است كه : علم و عمل بدرجه كاملش در وجود آنحضرت گرد آمده بود.
3 ـ آيـه شـريـفه ((ما آتاكم الرسول فخذوه ....)) در سياق آيات مربوط بفى ء و غنيمت در جنگ است و راجع باموال منقول و غير منقول از طايفه بنى قريظه و بنى نضير از يهود اسـت كـه نـصـيـب مسلمين شده بود خدايتعالى در اين آيه شريفه پيغمبر اكرم اختيار ميدهد و مـسـلمـيـن را آگـاه مـيـسـازد كـه در تـقـسـيـم و صـرف ايـن امـوال بـداورى آنـحـضـرت رضـا دهـنـد و تـسـليـم شـونـد، ولى از لحـاظ عـمـوم و شمول آيات شريفه قرآنى اينستكه : پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هر امرى بشما كرد و هر دستورى كه فرمود، بپذيريد و عمل كنيد، و از هر چه شما را نهى كرد و بازداشت آنرا تـرك كنيد و باز ايستيد، زيرا امر و نهى او عين امر و نهى خدايتعالى ست و او از پيش خود چـيـزى نـمـيـگـويد. لذا در آيه بعد كه امام عليه السّلام بآن استشهاد مى كند مى فرمايد: ((هـر كـس از رسـولخـدا صـلى اللّه عليه و آله اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است )) يعنى پيغمبر فقط نماينده و پيغام رسان و ماءمور است ، و نيز بهمين جهت در آخر روايت فرمود: ما واسطه ميان شما و خداى عزوجل هستيم .
4 ـ راجـع بتفويض و واگذارى امر دين بپيغمبر و امامان عليه السّلام كه مقصود اصلى اين حديث و احاديث بعد است ، علامه مجلسى (ره ) توضيحى بيان كرده كه خلاصه اش اينست : تفويض بچند معنى استعمال ميشود:
الف : تـفـويض در امر آفرينش و روزى دادن مخلوق و زنده كردن و تربيت و ميراندن آنها، چـنـانـچـه جـمـاعـتـى عـقيده دارند كه خدايتعالى ابتدا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سـايـر اوليـاء اشـرا خـلق كـرد سـپـس ‍ خـلقـت و تـربيت ساير موجودات را باختيار ايشان گذاشت ، پس آنها بيافرينند و روزى دهند و بميرانند و اين طايفه بنام غلات (جمع غالى : متجاوز از حد) يا مفوضه ناميده ميشوند.
شكى نيست كه اين عقيده كفر است و معتقدين بآن از زمره مسلمين خارجند مگر اينكه مقصودشان ايـن بـاشـد كـه ائمـه عـلت غـائى ايـجـادند و خدا آنها را در آسمان و زمين و نسبت بهر چيز فـرمـانـده و مطاع قرار داده و حتى جمادات از ايشان فرمان برند و هر چه خواهند خدا انجام دهـد ولى آنـهـا جـز آنـچـه خدا خواهد نخواهند، اين عقيده درست است و اخبارى هم بر آن دلالت دارد.
شـيـخ صـدوق (ره ) در رساله عقايدش گويد: اعتقاد ما شيعيان درباره غلات و مفوضه اين اسـت كـه ايـشـان كـافـرنـد و بـدتـر از يـهـود و نـصارى و مجوس و همه بدعت گزاران و گـمراهان ، زيرا هيچكس مانند ايشان خدا را كوچك نكرده است ـ تا آنجا كه گويد: امام رضا عليه السّلام در دعايش ميفرمود:
خـدايا من از هر توان و نيروئى بيزارى جويم و بسوى تو گرايم ، توان و نيروئى جز از جـانـب تـو نـيـسـت ، خـدايـا مـن بـسـوى تو بيزارى ميجويم از كسانيكه براى ما آنچه را سـزاوار نيست ادعا مى كنند، خدايا من به سوى تو بيزارى مى جويم از كسانى كه درباره مـا آنـچـه را خـود نگوئيم ميگويند، خدايا آفرينش مخصوص تو و روزى از جانب تو است ، تـرا مـى پـرسـتـم و از تو يارى مى جويم ، خدايا تو خالق ما و خالق پدران پيشينيان و پدران آيندگانى ، ربوبيت جز براى تو سزاوار نيست و خدائى جز ترا نشايد...
شـيـخ مـفـيـد (قـده ) فـرمـايـد: غـلات مـسـلمـان نـمـا هـمان كسانند كه اميرالمؤ منين و امامان از فـرزنـدانـش را بخدائى و پيغمبرى نسبت دهند و ايشانرا در فضيلت دين و دنيا، بيشتر از مـقـدار واقـعـش ستايند، ايشان گمراه و كافرند و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمان كشتن و سوختن آنها را داده است .
ب ـ تفويض در امر دين و آن معانى و تفاسير مختلفى دارد (كه خود مجلسى ره توضيح مى دهـد) و مـى فـرمـايـد: مـعـنـائى كـه صـحـيـح اسـت و حـكـم عـقـل هـم بر آن دلالت دارد و مقصود از اين رواياتست اينست كه : خدا امر سياست و تاءديب و تـكـمـيـل و تـعـليـم مردم را بآنها واگذار فرموده است و نيز امر كردن مردم را به اطاعت از خـودشـان نـسـبـت بـآنچه خواهند و نخواهند و در آنچه صلاح دانند و صلاح ندانند بايشان واگذار نموده است ، و در روايات بعد اين مطلب توضيح بيشترى داده مى شود.2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِى عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَكَّارِ بْنِ بَكْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَأَخـْبـَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخـْبـَرَ بـِهِ الْأَوَّلَ فـَدَخـَلَنـِى مـِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى كَأَنَّ قَلْبِى يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِى الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَى هـَذَا يُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فـَأَخـْبـَرَهُ بـِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِى وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ فَسَكَنَتْ نَفْسِي فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ تـَقـِيَّةٌ قـَالَ ثـُمَّ الْتـَفـَتَ إِلَيَّ فـَقـَالَ لِي يـَا ابـْنَ أَشـْيـَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص فـَقَالَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 4 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن اشيم گويد: خدمت امام صادق عليه السّلام كه مردى راجع به آيه اى از قرآن پـرسـيـد حـضـرت جوابش فرمود، سپس مردى وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت بر خـلاف آنـچـه بـاولى فرموده بود، به او جواب گفت ، از اختلاف گوئى آن حضرت آنچه خـدا خـواهـد، در دلم وارد شـد، بطورى كه گويا دلم را با كاردها ميبرند. با خود گفتم من ابو قتاده را كه در يك ((واو)) اشتباه نميكرد، در شام رها كردم و نزد اين مرد آمدم كه چنين اشتباه بزرگى ميكند، در آن ميان كه من آن افكار داشتم ، مرد ديگرى وارد شد و از همان آيه سـؤ ال كـرد، حـضرت بر خلاف آنچه بمن و (دو) رفيقم گفته بود، باو جواب داد، من دلم آرام گرفت ، زيرا دانستم اختلاف گوئى حضرت بخاطر تقيه است .
سـپـس آنـحـضـرت بـمـن تـوجـه كـرد و فـرمـود: پـسـر اشـيـم ! خـداى عـزوجـل امـر را بـسـليـمـان بـن داود واگذار كرد و فرمود ((اينست عطاء ما خواهى ببخش يا نـگـهـدار، حـسـابـى بر تو نيست ـ 40 سوره 38 ـ )) و بپغمبرش ‍ صلى اللّه عليه و آله واگـذار كـرد و فرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده بـازايـسـتـيد ـ 7 سوره 59 ـ)) و آنچه برسولخدا صلى اللّه عليه و آله واگذار نموده ، بما واگذار كرده است .



شرح :
علامه مجلس (ره ) در اينجا روايت ديگرى هم ذكر ميكند كه خود موسى بن اشيم هم ابتدا همان سـؤ ال را از امـام كـرده اسـت و جوابى مخالف دو جواب ديگر شنيده است ، از اينجهت در آخر گفت ((برخلاف آنچه بمن و دو رفيقم گفته بود)) ولى مطابق اين روايت بايد بگوئيم شنيدن خودش را هم بحساب آورده است . (براى توضيح بيشتر بحديث 540 مراجعه شود).3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جـَعـْفـَرٍ وَ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولَانِ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص أَمْرَ خَلْقِهِ لِيـَنـْظـُرَ كـَيـْفَ طـَاعـَتـُهـُمْ ثـُمَّ تـَلَا هـَذِهِ الْآيـَةَ مـا آتـاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 5 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
رزاره گـويـد: مـن از امـام بـاقـر و امـام صـادق عـليـهـمـاالسـلام شنيدم كه ميفرمودند: خداى عزوجل امر خلقشرا بپيغمبرش واگذار فرمود، تا ببيند چگونه اطاعت ميكنند (پيغمبرش را و چـون اطـاعـت پيغمبر بر نفوس مردم دشوارتر از اطاعت خدا است اجرش بيشتر است ـ مرآت ـ) سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ )).


4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يـَسـَارٍ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جـَلَّ أَدَّبَ نـَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عـَنـْهُ فـَانـْتـَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِى شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكـْعـَتـَيـْنِ رَكـْعـَتـَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِى سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِى الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِى السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كـُلَّهُ فـَصـَارَتِ الْفـَرِيـضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّوَافِلَ أَرْبـَعـاً وَ ثـَلَاثـِيـنَ رَكـْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافـِلَةُ إِحـْدَى وَ خـَمـْسـُونَ رَكـْعـَةً مـِنـْهـَا رَكـْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتـْرِ وَ فـَرَضَ اللَّهُ فـِى السَّنـَةِ صـَوْمَ شـَهـْرِ رَمـَضـَانَ وَ سـَنَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص صـَوْمـَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِى كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كـُلَّهُ وَ عـَافَ رَسـُولُ اللَّهِ ص أَشـْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فـِيـمـَا أَمـَرَ بـِهِ أَمـْرَ فـَرْضٍ لَازِمٍ فـَكـَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يـُرَخِّصْ فـِيـهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضـَمَّهـُمـَا إِلَى مـَا فـَرَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِى شـَيْءٍ مـِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمـُسـَافـِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 5 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسـار گـويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام ببعضى از اصحاب قيس ماصر ميفرمود: همانا خداى عزوجل پيغمبرش را تربيت كرد و نيكو تربيت كرد، چون تربيت او را تـكـميل نمود، فرمود: ((تو بر خلق عظيمى استوارى ـ 4 سوره 68 ـ)) سپس امر دين و امت را بـاو واگـذار فـرمـود تـا سـيـاسـت بندگانش را بعهده گيرد، سپس فرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهى كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ))
هـمـانـا رسولخدا صلى اللّه عليه و آله استوار و موفق و مؤ يد بروح القدس ‍ بود، نسبت بـسـيـاسـت و تـدبير خلق هيچگونه لغزش و خطائى نداشت ، بآداب خدا تربيت شد. خداى عـزوجـل نـمـازهـاى پنجگانه را دو ركعت دو ركعت واجب ساخت تا ده ركعت شد. سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بدو ركعت (ظهر و عصر و عشا) دو ركعت و بمغرب يك ركعت افزود، و ايـن اضـافـات بـا واجـب خـداى تعالى همدوش گشت ، به طورى كه ترك آنها جز در سفر جـايـز نـيـسـت و چون در نماز مغرب يك ركعت افزود، آن را در سفر و حضر بر جا گذاشت . خداى عزوجل تمام اين اضافات پيغمبر را اجازه كرد و نمازهاى يوميه واجب هفده ركعت گشت .
سـپـس رسـولخدا صلى اللّه عليه و آله نمازهاى نافله را كه سى و چهار ركعت دو برابر نـمـازهـاى واجب است مستحب قرار داد. خداى عزوجل هم آنرا اجازه كرد، و نمازهاى نافله را كه سـى و چـهـار ركـعـت دو بـرابـر نـمـازهـاى واجـب اسـت مـسـتـحـب قـرار داد. خـداى عـزوجـل هـم آنـرا اجـازه كـرد، و نـمـازهاى واجب و مستحب پنجاه و يك ركعت گشت دو ركعت نماز نشسته بعد از عشا بجاى نماز وتر است و يك ركعت بحساب مى آيد.
و خـدا در مـيـان سال ، تنها روزه ماه رمضانرا واجب ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله روزه ماه شعبان و سه روزه از هر ماه را سنت كرد تا دو برابر مقدار واجب شد (زيرا چون در ده مـاه غـيـر از رمـضـان و شعبان ماهى سه روز روزه بدارد، سى روز ميشود و باضافه ماه شـعـبـان ، دو بـرابـر سـى روز رمـضـان مـيـگـردد) خـداى عزوجل اين را هم براى او اجازه كرد.
و باز خداى عزوجل خصوص شراب انگور را حرام ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله هـر نـوشابه مست كننده اى را حرام كرد، خدا هم براى او اجازه كرد، و رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله از چـيـزهـائى خـوددارى كـرد و آنـها را بد دانست ولى بطور حرمت از آنها نهى نـكـرد، و تـنـها نهى خوددارى و كراهت نمود و در ارتكاب آنها رخصت داد، اخذ برخصت او هم بـر بـنـدگـان واجـب گشت ، مانند واجب بودن اخذ بنهى وغدقنهاى او، رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله نـسـبـت بآنچه نهى حرام نمود و امر واجب فرمود، بمردم رخصت تخلف نداد، از اينجهت بيشتر نوشابه هاى مست كننده را كه از آن نهى حرام فرمود، رخصت ارتكاب آن نداد و نـيـز نـسـبـت بـدو ركـعـت نـمـازى كـه بـواجـب خـداى عـزوجـل اضـافـه فـرمـوده بـود، بـهـيچكس رخصت تقسير نداد، بلكه آنرا بطور واجب بر ايشان ملزم ساخت ، براى هيچكس جز مسافر رخصت تقصير نداد، و هيچكس را نرسد كه نسبت بـآنـچـه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله رخصت نداده رخصت دهد، پس امر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله با امر خداى عزوجل و نهى او با نهيش موافق و برابر است ، بر بندگان لازمست تسليم او باشند همچنانكه تسليم خداى تبارك و تعالى هستند.

afsanah82
07-19-2011, 11:10 AM
5- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولَانِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى نـَبـِيِّهِ ص أَمـْرَ خـَلْقـِهِ لِيـَنـْظـُرَ كـَيـْفَ طَاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 7 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد شـنـيـدم كـه امـام بـاقر و امام صادق عليهماالسّلام ميفرمودند: خداى تبارك و تعالى امر خلقش را بپيغمبرش صلى اللّه عليه و آله واگذار فرمود تا به بيند چگونه اطـاعـت مـيـكـنـنـد، سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود: ((آنـچـه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد)) (بحديث 688 رجوع شود).


6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَّبَ نَبِيَّهُ ص فَلَمَّا انْتَهَى بِهِ إِلَى مَا أَرَادَ قَالَ لَهُ إِنَّكَ لَعـَلى خـُلُقٍ عـَظـِيـمٍ فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ فَقَالَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص ‍ أَطْعَمَهُ السُّدُسَ فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَهُ ذَلِكَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 7 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فرمود: خداى تبارك و تعالى پيغمبرش را تربيت نمود و چون بـآنـجـا كـه خـدا مـيخواست رسيد، درباره او فرمود ((تو بر خلق بزرگى استوارى ـ 4 سـوره 68 ـ)) سـپـس امـر ديـنـش را بـاو واگـذاشـت و فـرمـود ((آنـچـه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ)).
خـداى عـزوجـل سـهـام ارث را مـعـيـن كـرد و بـراى جـد مـيـت چـيـزى قـرار نـداد، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله شـش يـك مـال مـيـت را طـعـمـه و بـهره او ساخت . خداى ـ جـل ذكـره ـ هـم ايـن را بـراى او اجـازه كـرد بـراى هـمـيـن اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((ايـنست بخشش بيحساب ما، خواهى بده و خواهى نگهدار 40 سوره 47 ـ)).


7- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مـُسـْكـِرٍ فـَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْءٌ قَالَ نَعَمْ لِيَعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـى جـعـفر عليه السّلام فرمود: قانون خونبهاى چشم و خونبهاى جان را پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله وضـع فـرمـود و نـبيذ (شراب خرما) و هر مست كننده ئى را او حرام كـرد، مـردى عـرضـكـرد: پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله وضع قانون كرد بدون آنكه دسـتـورى نـسـبـت بـآنـهـا آمـده بـاشـد؟! فـرمـود: آرى تـا كـسـانـيـكـه اطـاعـت رسول ميكنند از نافرمانان او مشخص شوند.


8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ وَجَدْتُ فِى نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ سـِنـَانٍ قـَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا وَ اللَّهِ مَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فـرمـود: نـه ، بـخـدا سوگند كه خدا امرى را بخلقش ‍ واگذار نـفـرمـوده اسـت ، مـگـر بـپـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و ائمـه عـليـهـم السـّلام . خداى عـزوجـل فـرمـوده اسـت ((مـا ايـن كـتـاب را بـحـق و درسـتـى بـر تـو نـازل كـرديـم تـا بـآنچه خدايت ارائه داده حكم كنى ـ 106 سوره 4 ـ)) و اين آيه درباره اوصياء پيغمبر هم جاريست .


9- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ عَلَى مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ فَقَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السّلام ميفرمود: خداى عزوجل رسولش را تربيت كرد تا چنانكه ميخواست او را اسـتـوار سـاخـت ، سـپـس بـاو واگـذار كـرد و فـرمـود ((آنـچـه را رسـول بـراى شـمـا آورد بـگـيـريـد و از آنـچـه نـهـيـتان كرد باز ايستيد)) و آنچه را خدا بپيغمبرش واگذار كرده ، بما واگذار فرموده است .


10- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِنـَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمـْسـِكْ بـِغـَيـْرِ حـِسابٍ قَالَ أَعْطَى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِى رَسُولِ اللَّهِ ص فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَى سُلَيْمَانَ لِقَوْلِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 9 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شـحـام گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـقـول خـدايـتـعـالى ((ايـنـسـت عـطـاء مـا، خـواهى ببخش و خواهى نگهدار، حسابى نيست )) پـرسـيـدم . فـرمـود: خدا بسليمان سلطنت بزرگى داد (و اين آيه درباره اوست ) سپس اين آيـه دربـاره رسولخدا صلى اللّه عليه و آله جارى گشت ، پس براى او رواست كه هر چه خـواهـد، بـهـر كـه خـواهـد بـبـخـشـد و از هر كه خواهد باز گيرد، و خدا باو بهتر از آنچه بـسـليـمـان داد عـطـا فـرمـود، زيـرا فـرمـوده اسـت ((آنـچـه را رسـول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد 7 سوره 59 ـ )) (پس اخـتـيـارات جـنـاب سـليـمـان نـسـبـت بـه مـال دنـيـا و اخـتـيـارات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نسبت بامر و نهى بندگانست در امور دينى ).



شرح :
از تاءمل و دقت در اين روايات استفاده ميشود كه چون خدايتعالى پيغمبرش را تربيت كرد و پرورش داد و حقايق را باو فهمانيد، آنحضرت بدرجه اى رسيد كه جز حق و صواب اختيار نـمـيـكـرد و در هـيـچ مـوضـوعـى بـر خـلاف خـواست خدا چيزى بخاطرش نمى آمد، از اينجهت خدايتعالى وضع و تعيين بعضى از امور دين را باو تفويض كرد، مانند افزايش ركعتهاى نـمـاز و وضـع نـمـاز و روزه مـسـتـحـب و تـعيين ارث جد و خونبهاى انسان و چشم او، بعلاوه خـدايـتـعالى تعيين و وضع او را بوسيله وحى تاءكيد و امضا مى فرموده است و اعطاء چنين اخـتـيـارى بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله مانع عقلى ندارد و روايات بسيارى هم شاهد آنست (مضمون كلام علامه مجلسى (ره ) مرآت ص 192).
* در ايـــنـــكـــه ائمـــه بـــكـــدام دســـتـــه از گـــذشـــتـــگـــان مـــيـــمـــانـــنـــد و كـراهـت قول بنبوت ايشان *
بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ بـِمـَنْ يـُشـْبـِهـُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّةِ
1- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعـْيـَنَ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع مـَا مـَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ قَالَ مِثْلُ ذِى الْقَرْنَيْنِ وَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ صَاحِبِ مُوسَى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 9 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
حـمـران بـن اعـيـن گـويد: بامام باقر عليه السّلام عرضكردم : علماء (امامان ) چه موقعيتى دارنـد؟ فـرمـود: مـانـنـد ذوالقـرونـين و همدم سليمان (آصف بن برخيا) و همدم موسى عليهم السلام (يوشع بن نون يا جناتب خضر) ميباشند.


2- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِى الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فـرمـود: دربـاره مـا بـدانـسـتـن حـلال و حـرام بـايـد تـوقـف كـرد. امـا نـبـوت ، نـه (مـا تـنـهـا حلال و حرام مى دانيم و پيغمبر نيستيم ).


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَنْزَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ وَ خَلْقَكُمْ وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ نـَبـَأَ مـَا قـَبـْلَكـُمْ وَ فـَصـْلَ مـَا بـَيـْنَكُمْ وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ايـوب بـن حـر گـويد شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: خداى ـ عز ذكره ـ با پيغمبر شـما بپيغمبران خاتمه داد، پس از او هرگز پيغمبرى نباشد و با كتاب شما (قرآن ) بكتب آسـمـانـى خـاتـمـه داد، پـس بـعـد از آن هـرگـز كـتـابـى نباشد، و بيان همه چيز را در آن نـازل فـرمود، و آفرينش شما و آسمانها و زمين و خبر پيش از شما و داورى ميان شما و خبر بعد از شما و موضوع بهشت و دوزخ و پايان كار شما در قرآن هست .


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخْتَارِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مـُحـَدَّثـاً فـَقـُلْتُ فـَتـَقُولُ نَبِيٌّ قَالَ فَحَرَّكَ بِيَدِهِ هَكَذَا ثُمَّ قَالَ أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ أَوْ كَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ كَذِى الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حـارث بـن مـغـيـره گـويـد امـام بـاقـر عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام محدث بود، عـرضـكـردم : مـيـفـرمـائيـد پـيـغـمـبـر بـود؟ (چـون او ايـن سوال در بين سخن آنحضرت بود، براى جواب نفى ) امام عليه السّلام دست خود را اينچنين (بـبالا) حركت داد. سپس فرمود: بلكه مانند همدم سليمان يا همدم موسى يا مانند ذوالقرنين بـود، مگر بشما خبر نرسيده است كه خود على فرمود: در ميان شما هم مانند ذوالقرنين هست (و او خود على عليه السّلام است ).



شرح :
محدث (مانند مقدم بصيفه اسم مفعول از باب تفعيل ) در لغت بمعنى كسى است كه باو حديث و خـبـر تـازه گويند و در لسان اخبار امام عليه السّلام را محدث گويند، زيرا خدايتعالى عـلوم و اخـبـار آسـمانى را بوسيله الهام يا صداى فرشته باو مى رساند ولى امام شخص فـرشـتـه را نـمـى بـيـنـد، اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را مى ديد، چون راوى معنى مـحـدث را نـمـى دانـسـت و خـيـال مـى كـرد كـه مـحـدث شـامـل پـيـغمبر هم مى شود، از آن سؤ ال كـرد، امـام عـليـه السـّلام بـا اشـاره دسـت فـرمـود: نه ، على عليه السّلام محدث بود و پـيـغـمبر نبود و محدث مانند آصف و خضر و ذوالقرنين است ، و چون در روايتى كه على بن ابـراهـيـم در تـفـسـيـرش نقل مى كند، امير المؤ منين عليه السّلام مقام و موقعيت ذوالقرنين را بـيـان مـى كند و سپس مى فرمايد: در ميان شما هم مانند او هست يعنى خود على عليه السّلام لذا امام باقر عليه السّلام در اينجا بآن روايت هم اشاره مى كند.5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا مَنْزِلَتُكُمْ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى قَالَ صَاحِبُ مُوسَى وَ ذُو الْقَرْنَيْنِ كَانَا عَالِمَيْنِ وَ لَمْ يَكُونَا نَبِيَّيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
بـريـدن بـن مـعـاويـة گـويـد: از امـام بـاقر و امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه مقام و منزلت شما چيست ؟ و بكدام كس از گذشتگان ميمانيد؟ فرمود: مانند همدم موسى (جناب خضر يا يوشع ) و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند ولى پيغمبر نبودند.


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي طَالِبٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ يَتْلُونَ بِذَلِكَ عَلَيْنَا قُرْآناً وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمـاءِ إِلهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلهٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى وَ شـَعـْرِى مـِنْ هـَؤُلَاءِ بـَرَاءٌ وَ بـَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِى وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِى وَ اللَّهِ لَا يـَجـْمَعُنِى اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يـَزْعـُمـُونَ أَنَّكـُمْ رُسُلٌ يَقْرَءُونَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ قُرْآناً يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعـْمـَلُوا صـالِحـاً إِنِّى بـِمـا تـَعْمَلُونَ عَلِيمٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ شَعْرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى مِنْ هَؤُلَاءِ بَرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِى وَ لَا عـَلَى دِيـنِ آبَائِى وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِى اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قـُلْتُ فـَمـَا أَنـْتـُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللَّهِ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 11 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر گـويـد، بـامـام صـادق عـليه السّلام عرضكردم : مردمى عقيده دارند كه شما خدا و مـعـبـوديـد و بـراى دليل عقيده خود اين آيه قرآن را مى خوانند: ((اوست كه در آسمان معبود اسـت و در زمـيـن معبود است - 84 سوره 43ـ، (اينها گمان مى كنند كه معبود زمين امامانند) امام فـرمـود: اى سـديـر! شنوائى و بينائيم ، پوست و گوشتم ، خون و مويم از اينان بيزار اسـت و خدا از ايشان بيزار باشد، اينان دين من و دين پدران مرا ندارند. خدا در روز قيامت ، مـرا بـا آنـهـا گـرد هـم نـياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد. عرضكردم : مردمى نزد ما هـسـتـنـد كـه عـقـيـده دارنـد شـمـا پـيـغـمـبـريـد! و ايـن آيـه قـرآن را بـراى دليل سخن خود قرائت مى كنند: ((اى رسولان از چيزهايى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من بكردار شما دانايم ـ سوره 23ـ )) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، مـوو پـوستم ، گوشت و خونم از اينها بيزار است و خدا و رسولش از اينان بيزار باشد، اينها بدين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنـهـا خـشـمـگـيـن بـاشد. عرضكردم : پس شما چه موقعيتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خـدائيـم ، مـا مـتـرجـم امـر خـدائيـم ، مـا مـردمـى مـعصوم هستيم ، خداى تبارك و تعالى مردمرا بـفـرمـانـبـرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است ، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است .

afsanah82
07-19-2011, 11:11 AM
شرح :
راجـع بـه آيـه اول بـحـديـث 330 رجـوع شـود و امـا راجـع بـه آيـه دوم گـويـا طـريـق اسـتدلال غلط آنها اينستكه : با لفظ جمع برسولان خطاب شده است و مخاطب بايد حاضر بـاشـد، پس ممكن نيست كه مقصود از رسولان پيغمبران گذشته باشند، زيرا آنها در زمان نزول قرآن حاضر نبودند پس مقصود از رسولان پيغمبر و امامان عليه السّلام مى باشند، ولى جـوابـش ايـنستكه علاوه بر اينكه خود امام از اين مردم بيزارى مى جويد خطاب در آيه حـكـايـت از خـطـابـهـاى مـتـعـدد مـى كـنـد، يـعـنـى بـه هـر رسـولى در زمـان نزول قرآن حاضر نبودند پس مقصود از رسولان پيغمبر و امامان عليه السّلام مى باشند، ولى جوابش اينست كه علاوه بر اينكه خود امام از اين مردم بيزارى مى جويد خطاب در آيه حكايت از خطابهاى متعدد مى كند، يعنى بهر رسولى در زمان حياتش چنين دستورى داده شده ، نـه آنـكـه ايـن خـطـاب در زمان واحد متوجه همگى باشد و بتعبير ديگر مى توان گفت اين خطاب بالاصاله متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و بالتبع متوجه پيغمبران گذشته است و بعضى گفته اند خطاب توجه شخص پيغمبر و صيغه جمع از نظر احترام و تشريف آنـحـضـرتـسـت ، و مـقصود از چيزهاى پاكيزه ، لذائذ حلالست كه خدا براى همه بندگانش جـايـز و مـباح قرار داده است و اين آيه رد بر رياضت كشانى ست كه ترك دنيا و لذائذ آن كنند.7- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنِ ابـْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ إِلَّا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ ص فَأَمَّا مَا خَلَا ذَلِكَ فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 12 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السّلام مى فرمود: ائمه مقام و منزلت پيغمبر را دارند ولى پيغمبر نيستند و آنـچـه از زنها براى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله حلالست (زيادتر از چهار زن دائم و زن مـوهـوبـه ) بـراى ايـشـان حـلال نـيـسـت و امـا نـسـبـت بـغـيـر آن ايـشـان بـمـنـزلت رسول خدايند صلى اللّه عليه و آله .



* ائمه عليه السّلام محدث ومفهمند *
بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ

شرح :
كلمه محدث در روايت 699 توضيح داده شد و توضيح كلمه مفهم در روايت 705 مى آيد.1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى زُرَارَةَ أَنْ يُعْلِمَ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ أَنَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مُحَدَّثُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 13 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
عـبـيـدة بـن زراره گـويـد: امـام بـاقـر عليه السّلام نزد زراره فرستاد تا بحكم بن عتيبة گويد كه : اوصياء محمد عليه و عليهم السّلام محدثند.



شرح :
حـكـم بـن عـتيبه زيدى مذهب و استاد زراره بود پيش از شيعه شدنش و مقصود امام از سفارش بـاو ايـنـسـتـكه بداند زيد امام نيست ، زيرا خود حكم مى دانست كه زيد با عالم غيب ارتباط ندارد.2- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع يَوْماً فَقَالَ يَا حَكَمُ هَلْ تَدْرِى الْآيـَةَ الَّتـِى كـَانَ عـَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَعْرِفُ قَاتِلَهُ بِهَا وَ يَعْرِفُ بِهَا الْأُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِى كَانَ يُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ قَالَ الْحَكَمُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى قَدْ وَقَعْتُ عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَعْلَمُ بِذَلِكَ تِلْكَ الْأُمُورَ الْعِظَامَ قَالَ فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ لَا أَعْلَمُ قَالَ ثُمَّ قـُلْتُ الْآيـَةُ تـُخـْبـِرُنـِى بـِهـَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ مَا أَرْسـَلْنـَا مـِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مُحَدَّثاً فـَقـَالَ لَهُ رَجـُلٌ يـُقـَالُ لَهُ عـَبْدُ اللَّهِ بْنُ زَيْدٍ كَانَ أَخَا عَلِيٍّ لِأُمِّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ مُحَدَّثاً كَأَنَّهُ يُنْكِرُ ذَلِكَ فَأَقْبَلَ عَلَيْنَا أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ بَعْدُ قَدْ كَانَ يَعْرِفُ ذَلِكَ قَالَ فَلَمَّا قَالَ ذَلِكَ سَكَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ هِيَ الَّتِى هَلَكَ فِيهَا أَبُو الْخَطَّابِ فَلَمْ يَدْرِ مَا تَأْوِيلُ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِيِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 13 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
حـكـم بـن عـتيبه گويد: روزى خدمت على بن الحسين عليه السّلام رفتم . حضرت فرمود:اى حـكـم آيـا تـو مـيـدانـى آن آيـه ئى را كـه عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام قاتل خود را بدان مى شناخت و امور بزرگ (غيبى ) را بمردم خبر مى داد؟ حكم گويد: من با خود گفتم : رشته اى از علم على بن الحسين بدستم آمد كه من هم بوسيله آن امور بزرگ را بـدانـم ، بـحضرت عرضكردم : نه . بخدا، نمى دانم و گفتم : پسر پيغمبر! ممكن است آن آيـه را بـمـن بـفـرمائيد؟ فرمود: بخدا آن آيه قول خداى ـ عزذكره ـ است ، كه مى فرمايد: ((پـيـش از تـو هيچ رسول و پيغمبر و محدثى نفرستاديم ـ 52 سوره 22 ـ در قرآن كلمه مـحـدث نـيـسـت بـحـديـث 437 رجـوع شـود)) و على بن ابيطالب عليه السّلام محدث بود، مـرديكه نامش عبدالله بن زيد و برادر مادرى على بن الحسين بود، (زيرا امام چهارم از مادر او شـيـر خـورده بـود) مـثل اينكه انكار كند، گفت : سبحان الله ! او محدث بود؟!! امام باقر عليه السّلام (كه در آن مجلس حاضر بود) بما توجه كرد و فرمود: هان بخدا، پسر مادر تـو ايـن را مـى دانـد، چـون چـنـيـن فـرمـود: آن مـرد خـامـوش شد، امام فرمود: همين است آنچه ابوالخطاب نسبت بآن هلاك و گمراه شد و معنى محدث نبى (پيغمبر) را نفهميد.



شرح :
ابوالخطاب ، كنيه محمد بن مقلاص است كه عقيده داشت : ائمه عليهم السلام پيغمبرند زيرا شـنـيـده بـود كـه ايـشان محدثند و خيال مى كرد هر محدثى پيغمبر است (فرق ميان آنها در حديث 436 گذشت ) ابوالخطاب سپس غلو بيشترى كرد و گفت ائمه معبودند.
علامه مجلسى (ره ) گويد: بعقيده من نويسندگان در اين حديث اشتباه كرده و صدريك حديث را بـذيـل حـديـث ديـگـر چـسـبـانـيـده انـد و آن دو حـديـث را در مـرآت ص 196 نقل مى كند.3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل گـويـد: شـنـيـدم : حـضـرت ابوالحسن عليه السّلام مى فرمود: ائمه دانشمندان ، راستگويان ، فهميدگان ، محدثانند.



شرح :
عـلمـاء (دانـشـمـندان ) اشاره بآيه شريفه ((هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون )) دارد و صـادقـون (راستگويان ) اشاره بآيه شريفه ((و كونوا مع الصادقين )) دارد كه در حديث 531 و 547 بائمه عليهم السلام تاءويل شد و مفهم بر وزن مقدم بمعنى فهميده اسـت و اءئمـه عـليهم السلام را مفهم گويند، زيرا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله تفسير و تـاءويـل قـرآن را بـايـشـان فهمانيده است و محدث چنانكه گفتيم براى اين است كه از غيب بامام حديث و الهام ميرسد.4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ ذُكِرَ الْمـُحـَدَّثُ عـِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ إِنَّهُ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَلَامُ الْمَلَكِ قَالَ إِنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّهُ كَلَامُ مَلَكٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: كلمه محدث نزد امام صادق عليه السّلام ذكر شد، حضرت فرمود، محدث كسى است كه صدا را بشنود و شخص را نبيند، بحضرت عرضكردم : قربانت گردم . امـام از كـجا ميفهمد كه آن كلام فرشته است ؟ فرمود آرامش و وقارى باو عطا مى شود كه ميفهمد آن كلام از فرشته است .


5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مُحَدَّثاً فَخَرَجْتُ إِلَى أَصْحَابِى فَقُلْتُ جِئْتُكُمْ بِعَجِيبَةٍ فَقَالُوا وَ مَا هِيَ فـَقـُلْتُ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً فَقَالُوا مَا صَنَعْتَ شَيْئاً إِلَّا سـَأَلْتـَهُ مـَنْ كـَانَ يـُحـَدِّثـُهُ فـَرَجـَعـْتُ إِلَيـْهِ فَقُلْتُ إِنِّى حَدَّثْتُ أَصْحَابِى بِمَا حَدَّثْتَنِى فـَقَالُوا مَا صَنَعْتَ شَيْئاً إِلَّا سَأَلْتَهُ مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ فَقَالَ لِى يُحَدِّثُهُ مَلَكٌ قُلْتُ تَقُولُ إِنَّهُ نَبِيٌّ قَالَ فَحَرَّكَ يَدَهُ هَكَذَا أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ أَوْ كَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ كَذِى الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
حـمران بن اعين گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: همانا على عليه السّلام محدث بود، حـمران گويد: من نزد رفقايم رفتم و گفتم : خبر شگفتى براى شما آورده ام ، گفتند: چه خـبـر؟ گفتم از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود، همانا على عليه السّلام محدث بـود. گـفـتـند: تا از او نپرسى كى به او حديث مى گويد، كارى نكرده اى ، بمن فرمود: فرشته اى با او حديث مى گويد، عرضكردم : مى فرمائيد: على پيغمبر است ، امام با دست ايـن چـنـيـن اشـاره كـرد (يـعـنـى نـه ) و فرمود: بلكه مانند همدم سليمان يا همدم موسى يا ذوالقـرنـيـن اسـت ، مـگر بشما خبر نرسيده كه خودش فرمود: در ميان شما هم مانند او هست . (بحديث 699 رجوع شود).



* بيان ارواحيكه در ائمه عليهم السلام موجود است *
بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثـَلاثـَةً فـَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ ع وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خـَلْقـِهِ جـَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاءَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِيـمـَانِ فـَبـِهِ خـَافـُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَيَّدَهـُمْ بـِرُوحِ الشَّهـْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمـَدْرَجِ الَّذِى بـِهِ يـَذْهـَبُ النَّاسُ وَ يـَجِيئُونَ وَ جَعَلَ فِى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ رُوحَ الْإِيـمـَانِ فـَبـِهِ خـَافـُوا اللَّهَ وَ جـَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ جـَعـَلَ فـِيـهـِمْ رُوحَ الشَّهـْوَةِ فـَبـِهِ اشـْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِى بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 15 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ جـابـر جـعـفـى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى جابر! همانا خداى ـ تبارك و تـعـالى ـ مخلوق را سه دسته آفريد؛ چنانچه فرمايد: ((و شما سه دسته جفت هم باشيد: دسـت راسـتـيـها و چه دست راستيها؟!! (چگونه در نعمتهاى بهشت مى خرامند) ودست چپيها، چه دسـت چـپـيـهـا؟!! (چـگـونـه در عـقـوبـات دوزخ گـرفتارند) و پيشى گرفتگان كه پيشى گـرفـتـه انـد تـنـهـا ايـشـان مـقربانند ـ 6 تا 11 ـ سوره 56 ـ)) پيشى گرفتگان همان رسـولان خـدا و مـخـصوصين درگاه او از ميان مخلوق مى باشند. كه خدا در ايشان پنج روح قـرار داده اسـت : 1ـ ايـشان را بروح القدس مؤ يد ساخت و بوسيله آن همه چيز را بدانند و بـشـنـاسـنـد. 2ـ ايـشـان را بـا روح ايـمـان مـؤ يـد سـاخـت و بـا آن از خـداى عـزوجـل بترسند 3ـ آنها را بروح قوه مؤ يد ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند 4ـ آنـهـا را بـروح شـهـوت (مـيـل و اشـتـهـا) مـؤ يد ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانيش كراهت يافتند 5ـ در ايشان روح حركت نهاد كه همه مردم با آن رفت و آمد كنند.
و در مـؤ مـنـين دست راستى ها روح ايمان نهاد كه با آن از خدا بترسند و در ايشان روح قوه نـهـاد و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند، و در ايشان روح شهوت نهاد و يا آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ايشان روح حركت نهاد كه مردم با آن روح رفت و آمد كنند.



شرح :
كـلمـه روح در ايـن حـديث شريف بمعنى قوه و نيروئى است باطنى و معنوى كه منشاء و مبدا آثـاريـسـت كـه امـام عـليـه السّلام بيان مى كند، زيرا رفت و آمد انسان و ترس او از خدا و شـناختن و دانستن چيزها آثار و اعمالى است كه از انسان بروز ميكند و اين آثار ناچار بايد مبداء و علت و موجب و محركى داشته باشند كه هستى و قيامشان بآن باشد.
كـلمـه روح در اين روايت همان مبداء و علتى است كه سبب پيدايش اين آثار گشته است ، چه آنـكـه ايـن ارواح پـنـج روح جـدا و مستقل باشند يا آنكه درجات و مراتب يك روح باشند كه هـمـان روح نـاطقه انسان و فصل مميز او از حيوان باشد، ولى ظاهر اينست كه هر يك روحى جـدا هـسـتـنـد و روح القدس و روح ايمان از خارج بكمك انسان مى رسد و سه روح ديگر از درون و داخـل او را كـمـك مى دهد و هم از اين حديث استفاده ميشود كه روح حركت ، عموميت دارد و در هـر انـسـانـى هـسـت روح القـدس مـخـتـص برسولان و پيغمبر آنست و حتى در مؤ منين دست راستيها هم نيست و تعبير بدست راستيها از اينجهت است كه روز قيامت نامه اعمالشان بدست راستشان داده شود و يا بجهت اينست كه اهل ميمنت و بركنند، بر خلاف دست چپيها.2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مـَرْوَانَ عـَنِ الْمـُنـَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ فَقَالَ لِى يَا جـَابـِرُ إِنَّ فـِى الْأَنـْبـِيـَاءِ وَ الْأَوْصـِيـَاءِ خـَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْحَيَاةِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَّا رُوحَ الْقُدُسِ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 16 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـّلام دربـاره عـلم عـالم (يعنى پيغمبر و امام ص ) پـرسـيـدم ، فـرمود:اى جابر! همانا در پيغمبران و اوصياء پنج رحست : 1ـ روح القدس 2ـ روح ايمان 3ـ روح زندگى (حركت ) 4ـ روح شهوت ،اى جابر، ايشان بوسيله روح القدس امـور و مـطالب زير عرش را تا زير خاك بدانند. سپس فرموداى جابر اين چهار روح اخير را پيش آمد و آفت ميرسد، ولى روح القدس بازى و ياوه گرى نكند.



شرح :
مراد بآفت و پيش آمدى كه به آن چهار روح ميرسد اينست كه : گاهى آنها را مانعى عارض مـى شـود كـه از تاءثير باز مى مانند و بازى و ياوه گرى مى كنند، مانند روح شهوت و حـركـت در زمـان پيرى و مرض و اما روح القدس كه مبداء و سبب علم و فهم امام است ، آفت و ياوه گرى ندارد و هميشه حقايق را بدون زياده و نقصان با آنها مى فهماند.3- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عـَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِى أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هـُوَ فِى بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جـَعَلَ فِى النَّبِيِّ ص ‍ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جـَاهـَدَ وَ رُوحَ الشَّهـْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمـَنَ وَ عـَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ ص انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فـَصـَارَ إِلَى الْإِمـَامِ وَ رُوحُ الْقـُدُسِ لَا يـَنـَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرَى بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـفـصـل بن عمر گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم راجع بدانستن امام عليه السّلام آنچه را در اطراف زمين است ، با اينكه خودش در ميان اتاقى است كه پرده اش انداخته است فرمود: اى مفضل ! خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلى اللّه عليه و آله پنج روح قرار داد: 1ـ روح زندگى كه با آن بجنبد و راه رود 2ـ روح قوه كه با آن قيام و كوشش كند 3ـ روح شـهـوت كـه بـا آن بـخـورد و بـيـاشـامـد و بـا زنـان حـلال خـود نـزديـكى كند 4ـ روح ايمان كه با آن ايمان آورد و عدالت ورزد 5ـ روح القدس كه با آن بار نبوت كشد.
چـون پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله وفـات كـنـد، روح القدس از او به امام (جانشين ) مـنتقل شود و روح القدس خواب و غفلت و ياوه گرى و تكبر ندارد و چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه گرى دارند و بوسيله روح القدس همه چيز درك مى شود.

afsanah82
07-19-2011, 11:11 AM
* روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد *
بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ ع
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكـِتـابُ وَ لَا الْإِيمانُ قَالَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى ((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـام چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ)) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.


2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهْلِ هِيتَ وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا فَقَالَ مُنْذُ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الرُّوحَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ وَ إِنَّهُ لَفِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
اسـبـاط بـن سـالم گـويـد: مـن حـاضـر بـودم كـه مـردى از اهـل بـيـت (شـهـرى در كـنـار فـرات بـوده ) از امـام عـليـه السـّلام دربـاره قول خداى ـ عزوجل ـ ((و همچنين روحى از امر خود را بسوى تو وحى كرديم )) پرسيد امام فـرمـود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست .


3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمـْرِ رَبِّى قـَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـه قول خداى عزوجل ((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سـوره 17 ـ)) پـرسـيـدم فـرمـود: آن مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ).


4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ وَ مـِيـكـَائِيـلَ لَمْ يـَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: شـنـيـدم از امـام صـادق عـليـه السـّلام دربـاره يـساءلونك عن الروح قـل الروح مـن امـر ربـى )) مـى فـرمـود: مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نـبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس ‍ همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد).



شرح :
دربـاره روحـى كـه در ايـن آيـه ، مـورد سـؤ ال واقـع شـده اسـت اخـتـلافـسـت يـك قـول ايـنست كه يهود در كتاب تورات خود ديده بوده كه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دربـاره هـرچـه بـپـرسـنـد جـواب گـويـد، ولى دربـاره روح كـه سـؤ ال كـنـنـد، جـواب نـگويد، لذا آنها بقريش گفتند: شما از محمد درباره روح بپرسيد، اگر جواب صريح داد، بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر بخدا واگذار كرد، او پيغمبر است .5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: ((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ)).
سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد.


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعـَلَاءِ عـَنْ سـَعـْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جـَبـْرَئِيـلَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع جَبْرَئِيلُ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فـَكَرَّرَ ذَلِكَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّكَ ضَالٌّ تَرْوِى عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِنـَبـِيِّهِ ص أَتـى أَمـْرُ اللّهِ فـَلاتـَسـْتـَعـْجِلُوهُ سُبْح انَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَلَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف (كـفـاش ) گـويـد: مـردى خـدمـت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پـرسـيـد كـه آيـا او هـمـان جـبـرئيـل اسـت ؟ امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـه او فـرمود: جـبـرئيـل عـليـه السـّلام از مـلائكـه اسـت و روح غـيـر جـبـرئيـل است ـ و اين سخن را تكرار فرمود ـ او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عـقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهـل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((فـرمـان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مـى كـنـنـد بـرتـر اسـت ، مـلائكـه روح را فرو مى آورند ـ 1 سوره 16 ـ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد.



* زمانيكه امام بتمام علوم امام پيش از خود آگاه مى شود *
بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ مـِسـْكـِيـنٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يكى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام پسين به آنـچـه نـزد امـام پـيش است آگاه مى شود؟ فرمود: در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده است .


2- مُحَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَعْرِفُ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السّلام مى فرمود: جانشين امام ، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده آگاه مى شود.


3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ الْإِمَامُ مَتَى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ وَ يَنْتَهِى الْأَمْرُ إِلَيْهِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام ، امامت و رسيدن امر را بخود مى فهمد؟ فرمود: در آخرين دقيقه زندگى امام پيشين .



* ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند *
بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهـِمْ فـِي الْعـِلْمِ وَ الشَّجـَاعـَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ كـَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتـُهـُمْ بـِإِيـمـانٍ أَلْحـَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ذُرِّيَّتُهُ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَلْحَقْنَا بـِهـِمْ وَ لَمْ نـَنـْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِى جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السّلام درباره آيه ((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنـهـا پـيـروى كـردنـد، فـرزنـدانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان نـدهـيـم (يـعـنـى بـحساب فرزندانشان نگذاريم ) ((ـ 21 سوره 52 ـ)) فرمود: كسانيكه ايـمـان آوردنـد، پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است .


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبـِي الْحـَسـَنِ ع قـَالَ قَالَ لِي نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايَا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم .


3- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نـَحـْنُ فِى الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِى مَجْرًى وَاحِداً فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
حـارث بـن مـغـيـرة گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : سـمـعـتـه يـقـول : قـال رسـول الله صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: مـا نـسـبـت بـه امـر و فـهـم و حـلال و حـرام در يك روش ‍ هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند.



شرح :
مـقصود از امر يا امر امامت و خلافتست و يا فرمانيست كه به مردم مى دهند و اطاعتش واجب است و نسبت بفضيلت على عليه السلام بر امامان ديگر رواياتى وارد شده كه از جمله آنها همين روايـت اسـت و روايـت ديگريست كه لقب امير المؤ مين را منحصر و مختص به آنحضرت بيان مـى كـنـد و نـيز از رواياتى استفاده مى شود كه بعد از آن حسنين و پس از آنها امام دوازدهم عليهم السلام فضيلت دارد، و بقيه هشت امام ديگر برابرند.
* امـام عـليـه السـلام امـام پس از خود را مى شناسد و آيه ((خدا به شما فرمان مى دهد كـه امـانـات را بـه اهـلش بـپـردازيـد دربـاره آنـهـا نازل شده است *
بـَابُ أَنَّ الْإِمـَامَ ع يـَعـْرِفُ الْإِمـَامَ الَّذِي يـَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فِيهِمْ ع نَزَلَتْ
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّ هَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ قَالَ إِيَّانـَا عـَنَى أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلَاحَ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بـَيـْنَ النـّاسِ أَنْ تـَحـْكُمُوا بِالْعَدْلِ الَّذِى فِى أَيْدِيكُمْ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِى أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ كـَذَا نـَزَلَتْ وَ كـَيـْفَ يـَأْمـُرُهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ يـُرَخِّصُ فـِى مـُنـَازَعـَتـِهـِمْ إِنَّمَا قِيلَ ذَلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 22 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
بـريـد عـجـلى گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل ((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون مـيـان مـردم داور شديد بعدالت حكم كنيد - 62 سوره 4 )) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كـرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند ((و چـون مـيـان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد)) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قـوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: ((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد ـ 63 سوره 4 ـ خدا خصوص ما را قـصـد كـرده ، (مـائيـم واليـان امـر) خـدا هـمـه مـؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فـرمـوده ((و چـون از نـزاع و اخـتـلاف دربـاره امـرى تـرسـيـديـد، آن را بـه خـدا و رسـول و واليـان امـر از خـود ارجـاع دهـيـد ـ آيـه 59 سـوره 4)) ايـن گـونـه نـازل شـده اسـت ـ چـگـونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اخـتلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنـهـا گـفـتـه شـده ((اطـاعـت كـنـيـد خـدا را و اطـاعـت كـنـيـد رسول و واليان امر از خود را)).

afsanah82
07-19-2011, 11:11 AM
شرح :
راجـع بـه رسـانـيـدن امـانـتـهـا بـصـاحـبـانـش چـنـد قـول اسـت : 1ـ شـامـل هـرگـونـه امانتى است ، امانات خدا امر و نهى دستورات اوست ، و امانات مردم سپرده هـاى آنهاست بيكديگر 2ـ رعيت امانت خداست در دست پيشوايان و زعما كه بايد رد تعليم و تـربيت آنها رعايت كنند و استدلال در آخر روايت براى رد كسانى است كه مى گويند معنى آيـه ايـن اسـت : اگر شما با واليان امر در امر دين اختلاف كرديد به كتاب و سنت مراجعه كنيد و دليل ردش اينست كه چگونه ممكن است خدا در يك جا بگويد: از واليان امر اطاعت كنيد و در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايد: اگر با آنها اختلاف و نزاع پيدا كرديد...؟! پس معلوم مى شـود كـه واليـان امـر هـمـان ائمـه هـسـتـنـد كـه مـردم بـايـد در اخـتـلافـات خـود بـقـول آنـهـا رجـوع كـنـند و داورى ايشان را بدون چون و چرا بپذيرند، نه آنكه نسبت به قـول امـام هـم رد و انكار داشته باشند تا آنجا هم نزاع و اختلاف پيدا شود. و اما راجع به آنـچه فرمود: اينگونه نازل شده است ، اصل آيه در قرآن اينست : فان تنازعتم فى شئى فردوه الى الله و الى الرسول و كلمه ((اولى الامر)) در قرآن نيست ، پس ممكن است عثمان آنـرا انـداخـتـه بـاشـد و مـمـكـن اسـت قـول امـام تـفـسـيـر ارجـاع بـه خـدا و رسـول بـاشـد، زيـرا ارجـاع بـه ائمـه هـم ارجـاع بـه رسول است و ((اين چنين نازل شده )) از نظر معنى است .2- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قـَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِه ا قـَالَ هـُمُ الْأَئِمَّةُ مـِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص أَنْ يُؤَدِّيَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَ لَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 23 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عـمـر گـويـد: از امـام رضـا عـليـه السـلام دربـاره قول خداى عزوجل ((خدا شما را امر مى كند كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد 52 سوره 4ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمود: ايشان ائمه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله مى باشند كه بايد هر امامى امانت را به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از امام هم دريغ ندارد.


3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِه ا قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّى الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيهَا عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امام رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل ((خدا به شما امر مى كند امانتها را بصاحبانش رد كنيد)) فرمود: ايشان ائمه هـسـتـنـد. هر امامى بايد آنرا به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از او هم دريغ ندارد.


4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يـَعـْفـُورٍ عـَنِ الْمـُعـَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها قَالَ أَمَرَ اللَّهُ الْإِمَامَ الْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِى بَعْدَهُ كُلَّ شَيْءٍ عِنْدَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ، خـدا شـمـا را امـر مـى كـنـد كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد، پرسيدم فـرمـود: خـدا امام پيشين را دستور مى دهد كه هرچه (از علائم امانت ) نزد اوست به امام بعد از خود رد كند.


5- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ أَبِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا يَمُوتُ الْإِمَامُ حَتَّى يَعْلَمَ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ فَيُوصِيَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: امـام نـمى ميرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصيت كند.


6- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُثْمَانَ عـَنِ الْمـُعـَلَّى بـْنِ خـُنـَيـْسٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْإِمَامَ يَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِى مِنْ بَعْدِهِ فَيُوصِى إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: امام ، امام بعد از خود را مى شناسد و به او وصيت مى كند.



7- أَحْمَدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سـُلَيـْمـَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا مَاتَ عَالِمٌ حَتَّى يُعْلِمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَنْ يُوصِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عالمى (امامى ) نميرد تا خداى عزوجل به او بياموزد كه بچه كس ‍ وصيت كند.



* امانت عهديست از جانب خدا كه براى هر يك از ائمه بسته شده *
بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ ع
1- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِي عُمَرُ بـْنُ أَبـَانٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ وَ ذَكَرْتُ إِسـْمـَاعـِيـلَ فـَقـَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَ مَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم . حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعيين امام باختيار ما نيست ، اينكار تنها بدست خداست كه درباره هر يك پس از ديگرى فرو مى فرستد .



شرح :
اسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام است كه در زمان حيات امام وفات يافت ، با وجـود اين طايفه اسماعيليه او را امام مى دانند، در اين مجلس هم ابو بصير امامت را براى او نام برد و حضرت صادق رد فرمود.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَ تَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يـُوصـِى إِلَى مـَنْ يـُرِيـدُ لَا وَ اللَّهِ وَ لَكـِنْ عـَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ص لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ مِنْهَالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عمر بن اشعث گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كس از مـا امـامـان كـه وصيت مى كند، به هركس ‍ مى خواهد وصيت مى كند؟! نه بخدا، چنين نيست ، بـلكـه امـر امـامـت عـهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلى اللّه عليه و آله براى مـردى پس از مردى (از ما خانواده ) تا بصاحبش برسد (يعنى تا برسد به امام دوازدهم و يـا ايـنـكـه امـر امـامـت بـدسـت خـدا و رسـول اسـت تـا بـه اهل و مستحقش برسد).


3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَيْثَمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْإِمَامَةَ عـَهـْدٌ مـِنَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَعـْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بـَعْدِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ ع أَنِ اتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِى عِلْمِى أَنْ لَا أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ وَ كَانَ لِدَاوُدَ ع أَوْلَادٌ عِدَّةٌ وَ فِيهِمْ غُلَامٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً فَدَخَلَ دَاوُدُ ع عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ الْوَحْيُ فَقَالَ لَهَا إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَوْحـَى إِلَيَّ يـَأْمـُرُنِي أَنِ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِى فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ فَلْيَكُنِ ابْنِى قـَالَ ذَلِكَ أُرِيـدُ وَ كـَانَ السَّابـِقُ فـِى عـِلْمِ اللَّهِ الْمـَحـْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَيْمَانُ فَأَوْحَى اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعَالَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ لَا تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِى فَلَمْ يَلْبَثْ دَاوُدُ ع أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ يَخْتَصِمَانِ فِى الْغَنَمِ وَ الْكَرْمِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ أَنِ اجْمَعْ وُلْدَكَ فـَمـَنْ قَضَى بِهَذِهِ الْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَجَمَعَ دَاوُدُ ع وُلْدَهُ فَلَمَّا أَنْ قـَصَّ الْخـَصـْمـَانِ قَالَ سُلَيْمَانُ ع يَا صَاحِبَ الْكَرْمِ مَتَى دَخَلَتْ غَنَمُ هَذَا الرَّجُلِ كَرْمَكَ قَالَ دَخـَلَتـْهُ لَيـْلًا قـَالَ قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْغَنَمِ بِأَوْلَادِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِى عَامِكَ هَذَا ثُمَّ قَالَ لَهُ دَاوُدُ فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ وَ قَدْ قَوَّمَ ذَلِكَ عُلَمَاءُ بَنِى إِسْرَائِيلَ وَ كـَانَ ثـَمـَنُ الْكَرْمِ قِيمَةَ الْغَنَمِ فَقَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّ الْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَّ مِنْ أَصْلِهِ وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ وَ هُوَ عَائِدٌ فِى قَابِلٍ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ إِنَّ الْقَضَاءَ فِى هَذِهِ الْقَضِيَّةِ مَا قـَضـَى سـُلَيـْمـَانُ بـِهِ يـَا دَاوُدُ أَرَدْتَ أَمـْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَى امْرَأَتِهِ فَقَالَ أَرَدْنـَا أَمـْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْراً غَيْرَهُ وَ لَمْ يَكُنْ إِلَّا مَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِينَا بـِأَمـْرِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ سـَلَّمـْنـَا وَ كـَذَلِكَ الْأَوْصـِيـَاءُ ع لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهَذَا الْأَمْرِ فَيُجَاوِزُونَ صَاحِبَهُ إِلَى غَيْرِهِ
قَالَ الْكُلَيْنِيُّ مَعْنَى الْحَدِيثِ الْأَوَّلِ أَنَّ الْغَنَمَ لَوْ دَخَلَتِ الْكَرْمَ نَهَاراً لَمْ يَكُنْ عَلَى صَاحِبِ الْغـَنـَمِ شـَيْءٌ لِأَنَّ لِصـَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يُسَرِّحَ غَنَمَهُ بِالنَّهَارِ تَرْعَى وَ عَلَى صَاحِبِ الْكَرْمِ حِفْظُهُ وَ عَلَى صَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يَرْبِطَ غَنَمَهُ لَيْلًا وَ لِصَاحِبِ الْكَرْمِ أَنْ يَنَامَ فِى بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاوية بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت عهد و پيمانست از جانب خداى عـزوجل كه براى مردانى نامبرده بسته شده است ، امام حق ندارد آنرا از امام بعد از خود دور دارد و بگرداند، همانا خداى تبارك و تعالى به داود عليه السلام وحى كرد كه از خاندان خـود وصيتى انتخاب كن ، زيرا در علم من پيشى گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازم جز اينكه براى او وصيى از خاندانش باشد.
داود فـرزنـدان بسيارى داشت و در ميان آنها جوان نورسى بود كه مادرش ‍ نزد داود بود و داود آن زن را دوست مى داشت ، چو اين وحى به داود رسيد، نزد آن زن آمد و به او گفت خداى عـزوجل بمن وحى فرستاد و امر كرده است كه از خاندان خودم وصيى انتخاب كنم ، همسرش بـه او گـفـت : خـوب اسـت پـسـر مـن باشد، داود گفت : من هم همين را خواستارم ، ولى در علم پـيـشـيـن و حتمى خدا گذشته بود كه وصى او سليمان باشد، خداى تبارك و تعالى به داود وحى كرد، تا فرمان من به تو نرسد، در اينكار شتاب مكن ، ديرى نگذشت كه دو مرد نـزد داود آمـدند و درباره گوسفندان و باغ انگور مرافعه كردند، (زيرا گوسفندان يكى باغ انگور ديگرى را خورده بود) خداى عزوجل به داود وحى كرد كه پسرانت را جمع كن ، هـر كـه در اين قضيه حكم درست دهد، او وصى بعد از تو است . داود پسرانش را جمع كرد، چـون دو طـرف نـزاع قـصـه خـود گـفـتـنـد سـليـمـان عـليـه السلام گفت : اى صاحب باغ ؛ گـوسـفـنـدان ايـن مـرد، كـى بـبـاغ تو ريختهاند؟ گفت : شب در آمده اند، سليمان گفت : اى صـاحـب گـوسـفـنـد! مـن حـكـم دادم كـه بـچـه و پـشـم امـسـال گـوسـفـنـدان تـو مـال صـاحـب باغ باشد، داود به او گفت : چرا حكم نكردى كه خود گوسفندان را بدهد، با ايـنـكـه عـلماء بنى اسرائيل آنرا قيمت كرده اند و بهاى انگور با قيمت گوسفندان برابر اسـت ؟ سـليـمـان گـفـت : تـاكـهـا از ريـشـه كـنـده نـشـده و تـنـها بار آن خورده شده است و سال آينده بار مى دهد.
خداى عزوجل بداود وحى فرستاد: حكم در اين قضيه همانست كه سليمان صادر كرد، اى داود تـو چـيـزى را خـواستى و ما چيز ديگرى را (تو آن پسرت را براى جانشينى خواستى و ما سـليـمـان را) داود نـزد هـمـسـرش ‍ آمـد و گـفـت : مـا چـيـزى را خـواسـتـيـم و خـداى عـزوجـل چـيـز ديـگـرى را خـواسـت و جـز آنـچـه خـدا خـواهـد نـشـود، مـا نـسـبـت بـه امـر خداى عزوجل راضى و تسليم (پس از نقل اين داستان امام فرمود:).
و هـمـچـنين است امر اوصياء و امامان ، ايشان هم حق ندارند از امر خدا تجاوز كنند و امامت را از صاحبش به ديگرى دهند.
مـرحـوم كـليـنـى گـويـد: مـعـنـى حـديـث اول (راجـع بـه حـكـم سليمان ) اين است كه : اگر گوسفندان در روز داخل باغ مى شدند بر صاحب گوسفندان جريمه ئى نبود، زيرا صاحب گـوسـفند حق دارد كه در روز آنها را رها كند و بچراند و بر صاحب باغ است كه باغش را حفظ كند ولى در شب صاحب گوسفند بايد آنها را در بند كند و صاحب باغ بايد در خانه اش بخوابد.


4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَ جَمِيلٍ عَنْ عَمْرِو بـْنِ مـُصـْعَبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يـُرِيـدُ لَا وَ اللَّهِ وَ لَكـِنَّهُ عـَهـْدٌ مـِنْ رَسـُولِ اللَّهِ ص ‍ إِلَى رَجـُلٍ فـَرَجـُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 27 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر و بن مصعب گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كـس از ما امامان كه وصيت مى كند به هركس ‍ مى خواهد وصيت مى كند؟ نه به خدا، چنين نيس ، بـلكـه امـر وصـيت عهد و فرمانيست از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به مردى پس از مـردى ـ تـا بـخـودش (امـام ششم ) رسيد ـ (يعنى شش مرتبه فرمود: بمردى پس از مردى ـ مرآت ـ).

afsanah82
07-19-2011, 11:11 AM
* ائمـــه عـــليـهـم السـلام جـز بـعـهد و فرمان خدا كارى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند *
بـَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَهُ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عـَلِيٍّ عـَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يُنْزَلْ عَلَى مُحَمَّدٍ ص كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلَّا الْوَصـِيَّةُ فـَقـَالَ جـَبـْرَئِيـلُ ع يـَا مـُحـَمَّدُ هـَذِهِ وَصِيَّتُكَ فِى أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ فَقَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص ‍ أَيُّ أَهـْلِ بَيْتِى يَا جَبْرَئِيلُ قَالَ نَجِيبُ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبـُوَّةِ كـَمَا وَرَّثَهُ إِبْرَاهِيمُ ع وَ مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ ع وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ قَالَ وَ كَانَ عَلَيْهَا خـَوَاتـِيـمُ قـَالَ فـَفـَتـَحَ عـَلِيٌّ ع الْخـَاتـَمَ الْأَوَّلَ وَ مـَضَى لِمَا فِيهَا ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ ع الْخَاتَمَ الثَّانِيَ وَ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ فِيهَا فَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ وَ مَضَى فَتَحَ الْحُسَيْنُ ع الْخـَاتـَمَ الثَّالِثَ فـَوَجَدَ فِيهَا أَنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ قَالَ فَفَعَلَ ع فَلَمَّا مَضَى دَفَعَهَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَبْلَ ذَلِكَ فـَفـَتـَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ فَوَجَدَ فِيهَا أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ لِمَا حُجِبَ الْعِلْمُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضَى دَفَعَهَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ فَوَجَدَ فِيهَا أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللَّهِ تـَعـَالَى وَ صـَدِّقْ أَبَاكَ وَ وَرِّثِ ابْنَكَ وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ وَ قُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُلِ الْحـَقَّ فـِى الْخـَوْفِ وَ الْأَمـْنِ وَ لَا تـَخـْشَ إِلَّا اللَّهَ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِى يَلِيهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ فَقَالَ مَا بِى إِلَّا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ فَتَرْوِيَ عَلَيَّ قَالَ فـَقـُلْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ قَالَ قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ قَالَ فَقُلْتُ فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ هَذَا الرَّاقِدُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 28 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاذبـن كـثير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امر وصيت از آسمان در مكتوبى بر مـحـمد نازل شد، و مكتوب سر به مهر جز راجع به وصيت بر محمد صلى اللّه عليه و آله نازل نگشت . جبرئيل عليه السلام عرض ‍ كرد: يا محمد؛ اين است وصيت تو درباره امتت نزد اهـل بـيـتـت ، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود اى جـبـرئيل كدام اهل بيتم ؟ گفت : برگزيده خدا از ميان ايشان و ذريه او (على و اولادش عليهم السـلام ) و ايـن وصيت براى اينست كه على علم نبوت را از تو ارث ببرد، چنانكه ابراهيم بارث داد و ميراث اين علم براى على عليه السلام و ذريه تو از پشت او است .
آنـگـاه امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: آن مكتوب چند مهر داشت ، على عليه السلام مهر اول را گـشـود و بـه آنچه در آن بود عمل كرد، سپس حسن عليه السلام مهر دوم را گشود و بـه آنـچـه در آن مـاءمـور شـده بود عمل كرد، چون حسن وفات كرد و درگذشت ، حسين عليه السـلام مـهـر سـوم را گـشـود، ديـد در آن نـوشته است : ((جنگ كن و بكش و كشته ميشوى و مـردمـى را بـراى شـهـادت با خود ببر، براى ايشان شهادتى جز همراه تو نيست )) او هم عمل كرد و چون خواست در گذرد، پيش از آن ، مكتوب را بعلى بن الحسين عليه السلام داد، او مـهـر چـهـارم را گشود و ديد در آن نوشته است : سكوت كن و چون علم در پرده شده سر بـزير انداز (نسبت بعلمى كه پوشيده شده سر بزير انداز) چون او خواست وفات كند و در گذرد، آنرا بمحمد بن على داد، او مهر پنجم را گشود، ديد در آن نوشته است : ((كتاب خـداى تـعـالى را تـفـسـيـر كـن و پـدرت را تـصـديـق نـمـا (مـثـل او خاموشى گزين ) و ارث امامت را به پسرت بده ، و امت را نيكو تربيت كن ، و بحق خـداى عـزوجـل قـيـام كـن ، و در حـال تـرس و امـنـيـت حـق را بـگـو و جز از خدا مترس )) او هم عـمل كرد و سپس آنرا بشخص بعد از خود داد، معاذ گويد: من عرض كردم : قربانت گردم ، آنـشـخص شمائيد؟ فرمود: اى معاذ؛ من از چيزى باك ندارم جز اينكه بروى و عليه من روايت كـنـى (يـعـنـى آرى مـنـم ، امـا ايـن خـبر را به مخالفين و دشمنان ما مگو) عرض كردم : من از خـدائى كـه اين مقام را از پدرانت بتو رسانيده است ، خواستارم كه تا پيش از وفات شما، مانند آنرا به اولادت عطا كند، فرمود: اى معاذ چنين كرده است ، عرض كردم او كيست قربانت گـردم ؟ فـرمـود ايـن ايـن شـخص خوابيده و با دست خود اشاره بعبد الصالح (موسى بن جعفر عليه السلام ) كرد كه خوابيده بود.


2- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الْكِنَانِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِيحٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ الْعُمَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ ص كِتَاباً قـَبـْلَ وَفـَاتـِهِ فـَقـَالَ يـَا مـُحـَمَّدُ هـَذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ قَالَ وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جـَبـْرَئِيـلُ فـَقـَالَ عـَلِيُّ بـْنُ أَبـِي طـَالِبٍ وَ وُلْدُهُ ع وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ فـَدَفـَعـَهُ النَّبـِيُّ ص إِلَى أَمـِيـرِ الْمـُؤْمِنِينَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ فَفَكَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً وَ عـَمـِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهـَادَةِ فَلَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى عَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنْ أَطْرِقْ وَ اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حـَتَّى يـَأْتـِيَكَ الْيَقِينُ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فـِيـهِ حـَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفـْتِهِمْ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ فـَفـَعـَلَ ثـُمَّ دَفـَعـَهُ إِلَى ابـْنـِهِ جَعْفَرٍ فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ انـْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فـِى حـِرْزٍ وَ أَمـَانٍ فـَفـَعـَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَى إِلَى الَّذِى بَعْدَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ إِلَى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 29 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خـداى عـزوجـل پـيـش از وفات پيغمبر، مكتوبى بر او نـازل كـرد و فـرمـود: اى مـحـمـد! ايـن اسـت وصـيت من به سوى نجيبان و برگزيدگان از خـانـدان تـو، پيغمبر گفت : اين جبرئيل نجيبان كيانند؟ فرمود: على بن ابيطالب و اولادش عـليـهـم السـلام ، و بـر آن مكتوب چند مهر از طلا بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنرا بـه امـيـرالمـؤ منين عليه السلام داد و دستور فرمود كه يك مهر آنرا بگشايد و بآنچه در آنـسـت عـمـل كـنـد، امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام يـك مـهـر را گـشـود و بـه آن عـمـل كـرد، سـپـس آن را بـه پـسرش حسن عليه السلام داد، او هم يك مهر را گشود و به آن عـمل كرد، سپس او آن را به حسين عليه السلام داد، او يك مهر را گشود و در آن ديد نوشته است : با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نيست ، و خود را به خـداى عـزوجـل بفروش ، او هم انجام داد، سپس آن را به على بن الحسين عليه السلام داد. او نيز يك مهر گشو و ديد در آن نوشته است : سر بزير انداز و خاموشى گزين و در خانه ات بـنشين ، و پروردگارت را عبادت كن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را به پسرش محمد بن على عليه السلام داد، او يك مهر را گشود، ديد نوشته است : مردم را حديث گـو و فـتـوى ده و جـز از خـداى عـزوجـل مـتـرس : هـيـچـكـس عـليـه تـو راهـى نـيـابـد، او هم عـمـل كـرد و سـپـس آن را به پسرش جعفر عليه السلام داد، او هم يك مهر گشود، ديد در آن نـوشـتـه اسـت ، مـردم را حـديـث گـو و فـتـوى ده و عـلوم اهـل بـيـت خـود را مـنـتـشـر كـن و پـدران نـيـكـو كـارت را تـصـديـق نـمـا و جـز از خـداى عزوجل مترس كه تو در پناه و امانى ، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى عليه السـلام داد (يـعـنى من هم عمل كردم و سپس آنرا بپسرم موسى عليه السلام خواهم داد، راوى عـبـارت را تـغـيـيـر داده است ) و همچنين موسى به امام بعد از حود مى دهد و تا قيام حضرت مهدى صلى اللّه عليه و آله اينچنين است


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ ضُرَيْسٍ الْكـُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحـَسـَنِ وَ الْحـُسـَيـْنِ ع وَ خـُرُوجـِهـِمْ وَ قـِيـَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغـِيـتِ إِيَّاهـُمْ وَ الظَّفـَرِ بـِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى قـَدْ كـَانَ قـَدَّرَ ذَلِكَ عـَلَيـْهـِمْ وَ قـَضـَاهُ وَ أَمـْضَاهُ وَ حَتَمَهُ ثُمَّ أَجْرَاهُ فـَبـِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا
اصول كافى جلد 2 صفحه 30 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
حـمـران بـه امـام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم بمن خبر دهيد كه موضوع نـهـضـت عـلى و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام و قـيـام ايـشـان بـراى ديـن خـداى عزوجل و مصيبتهائى كه ديدند، از كشته شدن بدست طغيانگران و پيروزى آنها بر ايشان تـا آنجا كه كشته شدند و مغلوب گشتند چگونه بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود: اى حـمـران : خـداى تـبـارك و تـعالى آن مصيبات را بر ايشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمى ساخت ، و سپس اجرا كرد (پس همه آن مصيبات با علم و اجازه خدا بوده ) و على و حـسـن و حـسـيـن از روى بـصـيـرت و دانـشـى كـه قـبـلا از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دريافته بودند قيام كردند، و هركس از ما خانواده هم كه خاموشى گزيند از روى علم است .


4- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشـْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ بـْنِ يـَقـْطـِيـنٍ عـَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِى مُوسَى الضَّرِيـرِ قـَالَ حَدَّثَنِى مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع كـَاتـِبَ الْوَصـِيَّةِ وَ رَسـُولُ اللَّهِ ص الْمـُمـْلِى عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ع شُهُودٌ قَالَ فَأَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ حِينَ نـَزَلَ بـِرَسـُولِ اللَّهِ ص الْأَمـْرُ نـَزَلَتِ الْوَصـِيَّةُ مـِنْ عـِنـْدِ اللَّهِ كـِتـَابـاً مُسَجَّلًا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ مُرْ بِإِخْرَاجِ مـَنْ عـِنـْدَكَ إِلَّا وَصـِيَّكَ لِيـَقـْبِضَهَا مِنَّا وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِى عـَلِيـّاً ع فـَأَمـَرَ النَّبـِيُّ ص بـِإِخـْرَاجِ مـَنْ كَانَ فِى الْبَيْتِ مَا خَلَا عَلِيّاً ع وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلَائِكَتِى وَ كـَفـَى بِى يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً قَالَ فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ رَبِّي هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَرَّ هَاتِ الْكِتَابَ فَدَفَعَهُ إِلَيـْهِ وَ أَمـَرَهُ بـِدَفـْعـِهِ إِلَى أَمـِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ اقْرَأْهُ فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً فَقَالَ يَا عـَلِيُّ هـَذَا عَهْدُ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيَّ وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيـْتُ فـَقـَالَ عـَلِيٌّ ع وَ أَنـَا أَشـْهـَدُ لَكَ بـِأَبـِى وَ أُمِّى أَنـْتَ بـِالْبـَلَاغِ وَ النَّصـِيـحـَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلَى مَا قُلْتَ وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع وَ أَنَا لَكُمَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص :
يَا عَلِيُّ أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلَّهِ وَ لِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع نـَعـَمْ بـِأَبـِي أَنـْتَ وَ أُمِّى عـَلَيَّ ضَمَانُهَا وَ عَلَى اللَّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلَى أَدَائِهَا فَقَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـَا عـَلِيُّ إِنِّي أُرِيـدُ أَنْ أُشـْهـِدَ عـَلَيْكَ بِمُوَافَاتِى بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع نَعَمْ أَشْهِدْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِى وَ بَيْنَكَ الْآنَ وَ هـُمَا حَاضِرَانِ مَعَهُمَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ فَقَالَ نَعَمْ لِيَشْهَدُوا وَ أَنَا بِأَبِى أَنـْتَ وَ أُمِّى أُشـْهـِدُهـُمْ فـَأَشـْهـَدَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ ع فِيمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالَاةِ مَنْ وَالَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مـِنـْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّى وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ فَقَالَ نَعَمْ يـَا رَسـُولَ اللَّهِ فـَقـَالَ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ سَمِعْتُ جـَبـْرَئِيـلَ ع يـَقـُولُ لِلنَّبـِيِّ يـَا مـُحـَمَّدُ عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ وَ هِيَ حُرْمَةُ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ عـَلَى أَنْ تـُخـْضـَبَ لِحـْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فـَصـَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِى وَ قُلْتُ نَعَمْ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِى مِنْ رَأْسِى بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالُوا مـِثـْلَ قـَوْلِهِ فـَخـُتـِمـَتِ الْوَصـِيَّةُ بـِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ وَ دُفِعَتْ إِلَى أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع فَقُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ فـَقـَالَ سُنَنُ اللَّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ فَقُلْتُ أَ كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِلَافُهُمْ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ شَيْئاً شَيْئاً وَ حَرْفاً حَرْفاً أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ إِنـّا نـَحـْنُ نـُحـْيِ الْمـَوْتـى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مـُبـِيـنٍ وَ اللَّهِ لَقـَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ ع أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ فَقَالَا بَلَى وَ صَبَرْنَا عَلَى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا
وَ فـِى نـُسـْخـَةِ الصَّفـْوَانـِيِّ زِيـَادَةٌ عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ حَرِيزٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا أَقـَلَّ بـَقـَاءَكـُمْ أَهـْلَ الْبـَيْتِ وَ أَقْرَبَ آجَالَكُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَيـْكـُمْ فَقَالَ إِنَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِيفَةً فِيهَا مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ فِى مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَى مَا فِيهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ص يَنْعَى إِلَيْهِ نَفْسَهُ وَ أَخـْبـَرَهُ بـِمـَا لَهُ عـِنـْدَ اللَّهِ وَ أَنَّ الْحـُسَيْنَ ع قَرَأَ صَحِيفَتَهُ الَّتِى أُعْطِيَهَا وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يـَأْتـِى بـِنـَعـْيٍ وَ بـَقـِيَ فـِيهَا أَشْيَاءُ لَمْ تُقْضَ فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتـِى بـَقـِيـَتْ أَنَّ الْمـَلَائِكـَةَ سـَأَلَتِ اللَّهَ فـِى نـُصـْرَتـِهِ فـَأَذِنَ لَهَا وَ مَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقـِتـَالِ وَ تـَتـَأَهَّبُ لِذَلِكَ حـَتَّى قـُتِلَ فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَ قُتِلَ ع فَقَالَتِ الْمـَلَائِكـَةُ يـَا رَبِّ أَذِنـْتَ لَنـَا فـِى الِانـْحـِدَارِ وَ أَذِنـْتَ لَنـَا فـِى نُصْرَتِهِ فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قـَبَضْتَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتَّى تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ فَانْصُرُوهُ وَ ابْكُوا عـَلَيـْهِ وَ عَلَى مَا فَاتَكُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِنَّكُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ فَبَكَتِ الْمَلَائِكَةُ تَعَزِّياً وَ حُزْناً عَلَى مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُونَ أَنْصَارَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 31 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـو مـوسى ضرير (نابينا) گويد: موسى بن جعفر عليهما السلام به من فرمود كه : من بـه امام صادق عليه السلام گفتم : مگر اميرالمؤ مينين عليه السلام كاتب وصيت و پيغمبر ديـكته گو و جبرئيل و ملائكه مقربون شهود آن نبودند؟! حضرت مدتى سر بزير انداخت و سپس ‍ فرمود:
چـنـان بـود كـه گـفـتـى ، اى ابـوالحـسـن ؛ ولى زمـانـيـكـه وفـات رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله در رسيد، امر وصيت از جانب خدا در مكتوبى سر به مهر فـرود آمـد، آن مـكـتـوب را جـبـرئيـل هـمـراه مـلائكـه امـيـن خـداى تبارك و تعالى فرود آورد. جبرئيل گفت : اى محمد! دستور ده هر كه نزدت هست ، جز وصيت يعنى على بيرون روند، تا او مكتوب وصيت را از ما بگيرد و ما را گواه گيرد كه تو آن را به او دادى و خودش ضامن و مـعـتـهـد آن شـود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به اخراج هر كه در خانه بود، جز على عليه السلام دستور داد)) و فاطمه در ميان در و پرده بود.
آنـگاه جبرئيل گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين همان مكتوب است كه (در شب معراج ) با تو پيمان كردم و بر تو شرط نمودم و خودم نسبت به آن بر تو شاهد بودم و فرشتگان خود را هم گواه گرفتم ، در صورتى كه شهادت خودم تنها كـافـى اسـت اى مـحـمـد؛، بـنـدهـاى اسـتـخـوان پـيـغـمـبـر بـه لرزه در آمـد و گـفـت : اى جـبرئيل ! پروردگار من خودش سلام است (يعنى سلامتى از هر عيب ) و سلام از جانب اوست و سـلام به سوى او باز مى گردد. خداى عزوجل راست فرموده و احسان كرده است ، مكتوب را بده ، جبرئيل آن را به او داد و دستور داد كه به اميرالمؤ منين تسليم كند و به او گفت : آن را بخوان ، حضرت آن را كلمه به كلمه قرائت كرد.
سـپـس پيغمبر فرمود: اى على ! اين پيمانى است كه پروردگار ـ تبارك و تعالى ـ با من كـرده و امانت او شرط او بر من است ، من رسانيدم و خير خواهى كردم و ادا نمودم . على عليه السلام گفت (پدر و مادرم بفدايت ) من در اين رسانيدن و خير خواهى و تصديق آنچه گفتى گـواه تـواءم و گـوش ‍ و چـشـم و گـوشـت و خـونـم بـراى تـو گـواهـى مـى دهـد، جـبـرئيـل عـليـه السـلام گـفـت : مـن هـم در ايـن مـوضـوع گـواه شـمـا هـسـتـم ، پـس رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله فرمود، اى على ! وصيت مرا گرفتى و آن را فهميدى و وفـاء بـمـضـامـيـنـش را براى خدا و من ضمانت كردى ؟ على عليه السلام گفت : آرى پدر و مـادرم بقربانت ، ضمانت آن بر من ، و يارى من و توفيق دادن مرا بر انجام آن بر خداست ، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: اى على ؛ من مى خواهم بر تو گواه گيرم كه عمل كردن به اين وصيت را روز قيامت به من خبر دهى ، على عليه السلام گفت : آرى ، گواه بـگـيـر، پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: الان جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل مـيان من و تو حاضرند و ملائكه مقربين همراه ايشانند، آنها را بر تو گـواه ميگريم ، على عليه السلام گفت : آرى گواه باشند، من هم پدر و مادرم به قربانت ايشان را گواه مى گيرم .
پـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را گواه گرفت . و از جمله آنچه پيغمبر بر على به دستور جبرئيل و فرمان خداى عزوجل شرط كرد، اين بود كه به او گفت : اى على ! وفـا مـى كـنى به آنچه در اين وصيت است . از دوست داشتن كسانى كه خدا و رسولش را دوسـت دارنـد و، بـيـزارى و دشـمـنى نسبت بكسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كنند، با شـكـيـبـائى و فرو خوردن خشمت ، در صورت از ميان رفتن حقت و غصب كردن خمست و دريدن پرده احترامت ؛ گفت : آرى حاضرم ، اى رسول خدا! سپس اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: سـوگـنـد بـه آنـكـه دانـه را شـكـافـت و انـسـان را آفـريـد كـه مـن از جـبـرئيـل عـليـه السلام شنيدم كه به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مى گفت اى محمد! به عـلى بـفـهـمـان كـه پـرده احـتـرام او كـه هـمـان احـتـرام خـدا و رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه و آله است دريده مى شود، و اين وصيت با اين شرط است كه ريشش از خون تازه سرش ‍ رنگين شود، اميرالمؤ منين عليه السلام گويد: چون اين جمله را از جـبـرئيـل امـيـن فـهـمـيـدم ، فـريـادى زدم و بـه رو بـر زمـيـن افـتـادم و گـفـت : آرى قـبـول دارم و راضـى هـسـتـم ، اگـر چـه پـرده احـتـرام دريـده شـود و سـنـتـهـا تعطيل شود و قرآن پاره شود و خانه كعبه خراب گردد و ريشم از خون تازه سرم رنگين شود: همواره شكيبائى كنم و بحساب خدا گذارم تا بر تو وارد شوم .
سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه و حسن و حسين را بخواند و چنانچه باميرالمؤ مـنين اعلام فرمود، بآنها نيز اعلام كرد، ايشان هم مانند او جواب بدادند، سپس آن وصيت با چند مهر از طلا كه آتش بآن نرسيده بود (ساخته دست بشر نبود) مهر شد و باميرالمؤ منين عليه السلام تحويل داده شد.
ابو موسى گويد: من بموسى بن جعفر عرضكردم : پدر و مادرم بقربانت ، نمى فرمائى در آن وصـيـت نـامـه چـه نـوشـتـه بـود؟ فـرمـود: سـنـت هـاى خـدا و سنتهاى رسولش بود، عـرضـكـردم : طـغـيان جستن و مخالفت آنها (كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله طغيان كـردنـد) بر اميرالمؤ منين عليه السلام در آن وصيتنامه نوشته بود؟ فرمود: آرى ، بخدا، يـك بـيـك و حـرف بـحـرف ، مـگـر نـشـنـيـده ئى قـول خـداى عزوجل را ((ما خود هستيم كه مردگانرا زنده كنيم و اعمالى را كه از پيش انجام داده اند با آثار ايشان بنويسم و همه چيز را در كتابى روشن آمارگيرى كرده ايم ـ 12 ـ يس ـ)) (پس نـوشـتـه شـدن همه چيز در وصيتنامه استبعادى ندارد) بخدا كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به اميرالمومنين و فاطمه عليهماالسلام فرمود: مگر چنين نيست كه آنچه را بشما وصيت كـردم و دسـتـور دادم فـهـمـيـديـد و پـذيرفتيد؟ گفتند: چرا، و بر آنچه ما را ناراحت كند و بخشم آورد صبر كنيم و در نسخه صفوانى زياده بر اين است :
ايـن جـمـله سـخـن يـكـى از روات مـرحوم كلينى است ، زيرا كتاب كافى چند نسخه داشته و رواتـش مختلفند، يكى همين صفوانى است كه نامش محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعة بن صـفـوانـست كه مردى مورد اعتماد و فقيه و فاضل بوده است . و ديگر از روات كافى محمد بن ابراهيم نعمانى و هارون بن موسى تلعكبرى است .
و مـيـان نـسـخـه هـاى كـافـى اخـتـلافـى بـوده و شـيـخ صـدوق و شـيـخ مـفـيـد و اءمـثـال اينها رحمة الله عليهم نسخه هاى كافى را جمع كرده و مورد اختلاف را در كتابهاى خـود ذكـر نموده اند و چون اين خبر شريف در نسخه صفوانى اضافه اى را كه اكنون ذكر ميشود داشته و در نسخ ديگر نبوده ، با اين جمله به آن اشاره شد. و آن اضافه اينست :
حريز گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، با وجود احتياجى كه مـردم بـشـمـا دارنـد چـقـدر عـمـر شـمـا اهـلبـيـت كـوتـاه و اجـل شـمـا خانواده بيكديگر نزديكست ؟!! فرمود: براى هر يك از ما صحيفه و مكتوبى است كه آنچه در مدت عمرش راجع به برنامه كارش احتياج دارد در آن نوشته است ، چون او امر و دسـتـوراتـيـكـه در آنـسـت پـايـان يـابـد، امـام مـى فـهـمـد كـه اجـل او رسـيـده اسـت . سـپـس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد او آيد و خبر مرگش را باو گـويـد، و آنـچـه نزد خدا دارد، باو گزارش ‍ دهد، و امام حسين عليه السلام مكتوبى را كه بـاو دادنـد، قـرائت كرد، و خبر مرگش كه در پيش داشت برايش تفسير شد، ولى چيزهائى در آن مـكـتـوب بـاقـى بـود كـه هنوز انجام نشده ، او براى جنگ بيرون رفت ، و چيزهائيكه بـاقـى بـود، ايـن بود كه ملائكه يارى كردن او را از خدا خواسته اند و خدا اجازه فرموده است ملائكه مهيا و آماده جنگ گشته و در انتظار بودند تا آنحضرت شهيد شد، ملائكه فرود آمدند، در زمانيكه عمر آن حضرت تمام شده و شهيد گشته بود.
مـلائكـه گـفـتـنـد: پـروردگـارا! تو بما اجازه فرود آمدن و اجازه ياريش را دادى ، ولى ما فرود آمديم و تو قبض روحش نمودى !! خدا بايشان وحى كرد: شما بر سر قبر او باشيد تـا او را بـبـينيد كه بيرون آمده است آنگاه ياريش كنيد، اكنون گريه كنيد بر او و بر از دست رفتن يارى او از شما، زيرا شما براى او و گريه بر او اختصاص يافته ايد، پس آن مـلائكه براى عزا دارى اما حسين و براى افسوس از دست رفتن ياريش گريستند و چون بيرون آيد ياور او باشند.

afsanah82
07-19-2011, 11:11 AM
شرح :
جـمـله اخـيـر اشـاره بـمـوضـوع رجـعـت دارد و آن يـكـى از مـسـائل مـذهـبـى اسـت كه در كتب اعتقاديه ذكر مى شود و مقصود از رجعت بازگشت بعضى از ائمه و جمعى از مؤ منين و كافران است بدنيا پيش از قيامت ، تا مؤ منين از آنها انتقام گيرند و بدولت حقه شادمان باشند.
مـوضـوع رجعت از عقايد مخصوص به اماميه است كه بر آن اتفاق دارند، اخبار در اين باره مـتـواتـر اسـت و برخى از آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، علامه مجلسى (ره ) در جلد 13 بـحـار الانـوار بـيـش از دويـسـت حـديـث از چـهـل و چـنـد اصـل مـعـتـبـر در اثـبـات رجـعـت ذكـر مـى كـنـد، مـجـلسـى (ره ) مـى گـويـد: اصـل مـوضـوع رجـعت مورد اتفاق علماء شيعه است ، ولى درباره خصوصيات آن ، اءخبارش اخـتـلاف دارد، مـثل اينكه : آيا رجعت همزمان باظهور امام قائم عليه السلام است يا جلوتر و يـا عـقـب تـر اسـت و نـيـز در مدت رجعت هر يك اختلافست ولى تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى به آن كافى ـ انتهى ـ.
روايـتـى كـه در مـوضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه مى كند اين است : ابوبصير (الصباح ) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: ((درباره باز گشتنها از من سؤ ال مى كنى ؟ گفتم آرى ، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين قـدرتـى را انـكار مكن )) چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سـوره يـس قـدرت خـدا را دليـل آن مـى دانـد، در ايـن روايـت هـم دليل آن مى داند، در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر مى كند، يعنى خداوندى كـه آن قـدرت و تـوانـائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونه اى خلق كند، مى تواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.
* اموريكه امامت امام عليه السلام را ثابت مى كند *
بَابُ الْأُمُورِ الَّتِي تُوجِبُ حُجَّةَ الْإِمَامِ ع
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع إِذَا مَاتَ الْإِمَامُ بِمَ يُعْرَفُ الَّذِى بَعْدَهُ فَقَالَ لِلْإِمَامِ عَلَامَاتٌ مِنْهَا أَنْ يَكُونَ أَكْبَرَ وُلْدِ أَبِيهِ وَ يَكُونَ فِيهِ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ وَ يَقْدَمَ الرَّكْبُ فَيَقُولَ إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ فَيُقَالَ إِلَى فـُلَانٍ وَ السِّلَاحُ فـِيـنـَا بـِمـَنـْزِلَةِ التَّابـُوتِ فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ تَكُونُ الْإِمَامَةُ مَعَ السِّلَاحِ حَيْثُمَا كَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 36 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى نصر گويد: به اما رضا عليه السلام عرض كردم ، چون امام بميرد، امام پس از وى بـچـه دليـل شـنـاخـتـه مـى شـود؟ فـرمـود: امـام را عـلامـاتـيـسـت : از جـمـله آنها اينستكه بـزرگـتـريـن فـرزنـد پدرش مى باشد و داراى فضيلت و وصيت است ، بطوريكه جماعت مسافرين مى آيند و مى پرسند: فلان امام (كه وفات كرد) بچه شخصى وصيت كرد؟ همه مـى گـويـنـد بـفـلان كـس ، و سـلاح در مـيـان مـا، مـانـنـد تـابـوتـسـت در بـنـى اسرائيل ، امامت همراه سلاحست هر گجا كه باشد (باحاديث 625 ـ 628 رجوع شود).



شرح :
مـوضـوع بـزرگـتـريـن فـرزنـد دو اسـتـثـنـا دارد: 1ـ دربـاره امـام حـسـن و امـام حسين 2ـ در صـورتـيـكـه فـرزنـد بـزرگـتـر را عيبى باشد چنانكه در حديث 743 بيايد و مقصود از فـضـيلت ، كمال علم و شجاعت و سخاوت و ساير صفات كماليه است كه امام بايد از همه مردم در آن صفات كاملتر باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَزِيدَ شَعِرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ عَبْدِ الْأَعـْلَى قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُتَوَثِّبُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ الْمُدَّعِى لَهُ مَا الْحُجَّةُ عَلَيْهِ قـَالَ يـُسْأَلُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْحُجَّةِ لَمْ تَجْتَمِعْ فـِي أَحـَدٍ إِلَّا كـَانَ صـَاحـِبَ هـَذَا الْأَمْرِ أَنْ يَكُونَ أَوْلَى النَّاسِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ يَكُونَ عِنْدَهُ السِّلَاحُ وَ يـَكـُونَ صـَاحِبَ الْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ الَّتِى إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِينَةَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّةَ وَ الصِّبْيَانَ إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ فَيَقُولُونَ إِلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 36 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبدالاعلى گويد. بامام صادق عليه السلام عرض كردم : كسيكه منصب امام ترا غصب كرده و بـنـا حـق ادعـا مـى كـنـد، چـه دليـلى بـر ردّ اوسـت ؟ فـرمـود: راجـع بـحـلال و حـرام از او بـپـرسـنـد (درسـت پـاسـخ نـگـفـتـنـش دليـل بـر ادعـاى دروغـش مـى بـاشـد) سـپـس بـمـن رو كـرد و فـرمـود: سـه دليل هست كه جز در صاحب امر امامت فراهم نيايد: 1ـ سزاوارترين مردمست نسبت به امام پيش از خود (از لحاظ خويشاوندى ، صفات كماليه ، و اخلاق و رفتار) 2ـ و سلاح نزد اوست 3ـ و وصيت امام سابق درباره او مشهور است بطورى كه چون در شهر امام وارد شوى و از عموم مـردم و كـودكـان هـم كـه بـپـرسى : فلام امام بچه شخصى وصيت كرده مى گويند بفلان پسر فلان .


3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبـَخـْتـَرِيِّ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ قِيلَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْرَفُ الْإِمَامُ قَالَ بِالْوَصِيَّةِ الظَّاهـِرَةِ وَ بـِالْفَضْلِ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَطْعُنَ عَلَيْهِ فِى فَمٍ وَ لَا بَطْنٍ وَ لَا فَرْجٍ فَيُقَالَ كَذَّابٌ وَ يَأْكُلُ أَمْوَالَ النَّاسِ وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرض شـد: امـام بـچـه دليل شناخته شود؟ فرمود: بوصيت معروف و فضيليت ، همانا هيچكس نمى تواند نسبت به امـام دربـاره دهـان و شـكـم و عـورت طـعـنـى زنـد، بـايـنـكـه بـگـويـنـد: او دروغـگـوسـت و مال مردم را مى خورد و مانند اينها.


4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ قـُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع مَا عَلَامَةُ الْإِمَامِ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ فَقَالَ طَهَارَةُ الْوِلَادَةِ وَ حُسْنُ الْمَنْشَإِ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاويـه بـن وهـب گويد: به امام صادق عليه السلام عرضكردم : علامت جانشين امام چيست ؟ فرمود: پاكيزگى ولادت (حلال زادگى ، ختنه شده ، بخون آلوده نبودن ) و تربيت خوب (رشد و نموش به كمال و سعادت مقرون باشد) و ياوه گرى و بازى نكند.


5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضـَا ع قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عَنِ الدَّلَالَةِ عَلَى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ الدَّلَالَةُ عَلَيْهِ الْكِبَرُ وَ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ إِذَا قَدِمَ الرَّكْبُ الْمَدِينَةَ فَقَالُوا إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ قِيلَ إِلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ دُورُوا مَعَ السِّلَاحِ حَيْثُمَا دَارَ فَأَمَّا الْمَسَائِلُ فَلَيْسَ فِيهَا حُجَّةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
احـمـدبـن عـمـر گـويـد: از حـضـرت رضـا عـليـه السـلام دربـاره دليـل امـامـت صـاحـب الامـر پـرسـيـدم فرمود، دليش بزرگى سن و فضيلت و وصيت است ، زمـانـيكه كاروان بشهر در آيد و بگويد: فلانى بكه وصيت كرد؟ جواب دهند: بفلان پسر فـلان و هـر كـجـا سـلاح گـرديـد، شـمـا هـم (بـراى يـافتن امام ) بگرديد، اما جواب گفتن مـسـائل دليـل نـيـسـت (يـعـنـى نـسـبـت بـعـوام و نـوع مـردم ، بـلكـه تـنـهـا دليل براى دانشمندان و خواص از مردم است ).


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِى الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ فِيهِ عَاهَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمود: امر امامت بفرزند بزرگ مى رسد، در صورتيكه عيبى نداشته باشد.



شرح :
پـسـر بزرگتر امامست در صورتى كه در خلقت و اخلاق او نقصى نباشد كه در نظر مردم زشـت و مـنـفـور آيـد. مـانـنـد عـبـدالله افـطـح كـه بـعـد از اسـمـعـيـل بـزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بود ولى دو عيب داشت : 1ـ پاهايش بـى انـدازه پـهـن و درشـت بـود. 2ـ نـادان و فـاسـد العـقـيـده بـود و بـقـول شـيـخ مـفـيـد نزد پدر خود آبروئى نداشت و با طايفه حشويه رفت و آمد مى كرد و بمذهب مرجئه مى گرائيد.7- أَحـْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فـِدَاكَ بـِمَ يـُعـْرَفُ الْإِمـَامُ قـَالَ فـَقـَالَ بِخِصَالٍ أَمَّا أَوَّلُهَا فَإِنَّهُ بِشَيْءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِيهِ فِيهِ بِإِشَارَةٍ إِلَيْهِ لِتَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً وَ يُسْأَلُ فَيُجِيبُ وَ إِنْ سُكِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ وَ يُخْبِرُ بـِمـَا فـِى غـَدٍ وَ يـُكـَلِّمُ النَّاسَ بِكُلِّ لِسَانٍ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أُعْطِيكَ عَلَامَةً قَبْلَ أَنْ تـَقـُومَ فـَلَمْ أَلْبـَثْ أَنْ دَخـَلَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَكَلَّمَهُ الْخُرَاسَانِيُّ بِالْعَرَبِيَّةِ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع بِالْفَارِسِيَّةِ فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِيُّ وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَنَعَنِى أَنْ أُكـَلِّمـَكَ بِالْخُرَاسَانِيَّةِ غَيْرُ أَنِّى ظَنَنْتُ أَنَّكَ لَا تُحْسِنُهَا فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ إِذَا كُنْتُ لَا أُحـْسـِنُ أُجـِيـبـُكَ فَمَا فَضْلِى عَلَيْكَ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ كـَلَامُ أَحـَدٍ مـِنَ النَّاسِ وَ لَا طـَيـْرٍ وَ لَا بـَهـِيـمـَةٍ وَ لَا شـَيْءٍ فـِيـهِ الرُّوحُ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ هَذِهِ الْخِصَالُ فِيهِ فَلَيْسَ هُوَ بِإِمَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 38 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصير گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، امام بـچـه دليـل شـنـاخته شود؟ فرمود: بچند خصلت : اولش اينكه : چيزى از پدرش كه باو اشـاره داشـتـه بـاشد در باره اش پيشى گرفته باشد (مانند تصريح بر امامت و وصيت درباره او و سپردن علم و سلاح و ساير نشانه هاى امامت باو) تا براى حجت باشد و از هر چه بپرسند فورا جوابگويد و اگر در محضرش سكوت كنند. او شروع كند و از فردا خبر دهـد و بـهر لغتى با مردم سخن گويد، سپس بمن فرمود: اى ابا محمد! پيش از آنكه از اين مجلس برخيزى نشانه ديگرى بتو مى نمايانم .
طـولى نـكـشـيد كه مردى از اهل خراسان وارد شد و بلغت عربى با حضرت سخن گفت و امام عـليـه السلام بفارسى جوابش داد، مرد خراسانى گفت . قربانت گردم ، بخدا من از سخن گفتن بلغت خراسانى با شما مانعى نداشتم جز اينكه گمان مى كردم شما آن لغت را خوب نمى دانيد، فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم خوب جوابت گويم چه فظيلتى بر تو دارم ؟!! سپس بمن فرمود: اى ابا محمد: همانا سخن هيچيك از مردم بر امام پوشيده نيست و نه سـخـن پـرنـدگان و نه سخن چارپايان و نه سخن هيچ جاندارى ، پس هر كه اين صفاترا نداشته باشد، امام نيست .

afsanah82
07-19-2011, 11:12 AM
* ثبوت امامت در اعقاب و عدم رجوعش به برادر و عمو و خويشان ديگر *
بـَابُ ثـَبـَاتِ الْإِمـَامـَةِ فـِي الْأَعـْقـَابِ وَ أَنَّهـَا لَا تَعُودُ فِي أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَيْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَاتِ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِى فـَاخـِتـَةَ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَعُودُ الْإِمَامَةُ فِى أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَبـَداً إِنَّمـَا جـَرَتْ مـِنْ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بـَعـْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ فَلَا تَكُونُ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع إِلَّا فِى الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 38 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: بـعـد از امـام حسن و امام حسين ، امامت هرگز بدو برادر نـمـيرسد، و از دوران على بن الحسين ، چنانكه خداى تبارك و تعالى فرمايد جارى گشت : ((خـويـشـاونـدان در كـتـاب خـدا بـيـكـديـگـر سـزاوارتـرنـد ـ75ـ انـفـال و 6ـ اءحـزاب ـ)) پـس از دوران عـلى بـن ابـى الحسين عليه السلام امامت جز در ميان فرزندان و فرزندان آنها نباشد (يعنى پشت بپشت از پدر بپسر رسد).



شرح :
علامه مجلسى (ره ) گويد: آين آيه شريفه در دو مورد از قرآن ذكر شده است : 1ـ آيه 75ـ سوره انفال 2ـ آيه 6ـ سوره احزاب و گويا در اينجا مقصود همان آيه سوره اءحزابست و آن چنين است ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم وازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين )) پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان در كتاب خدا بهمديگر از مؤ منان و مهاجران سـزاوارتـرند)) و اين آيه دو وجه دارد: 1ـ آنكه ((من المؤ منين )) بيان ((اولواالارحام )) باشد، بنابراين معنى آيه اينستكه : خويشان نزديك از خويشان دور سزاوارترند، چانچه در مـقـام ارث تـا زمـانـيـكـه اولاد و پدر و مادر باشند به برادر و خواهر ارث نمى دهند 2ـ اينكه ((من المؤ منين )) صله ((اولوا الارحام )) باشد، پس معنى آيه اينستكه خويشاوندان از بـيگانگان سزاوارترند و ظاهر اينستكه همين معنى در اينجا مقصود است ، زيرا در صدر آيه حق پيغمبر و همسرانش ذكر شده و مناسب اينستكه سپس حق خويشاوندان و نزديكانش ذكر شود و آنها را بر بيگانگان مقدم دارد.2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَهَا لِأَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن يـعـقـوب گـويـد: شـنـيـدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: خدا ابا و امتناع فرموده از اينكه امام ترا بعد از حسن و حسين عليهما السلام براى دو برادر قرار دهد.


3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ سُئِلَ أَ تَكُونُ الْإِمَامَةُ فِى عَمٍّ أَوْ خَالٍ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَفِى أَخٍ قَالَ لَا قُلْتُ فَفِى مَنْ قَالَ فِى وَلَدِى وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابن بزيع از امام رضا عليه السلام سؤ ال كرد: آيا امامت به عمو و دائى (امام سابق ) مى رسـد؟ فـرمـود: نـه گـويد: عرض كردم . به برادر؟ فرمود: نه ؛ عرض كردم : پس به كى مى رسد؟ فرمود: به پسر من ـ و در آن روز امام رضا عليه السلام پسرى نداشت .


4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بـْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لَا تَجْتَمِعُ الْإِمَامَةُ فِى أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: بعد از امام حسن و امام حسين ، امامت در دو برادر جمع نشود، بلكه فقط در فرزندان و فرزندان آنها باشد.


5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ عـُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانـِى اللَّهُ فـَبـِمـَنْ أَئْتـَمُّ فـَأَوْمـَأَ إِلَى ابـْنـِهِ مـُوسـَى قَالَ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسَى حَدَثٌ فـَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً
وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ ثُمَّ هَكَذَا أَبَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 40 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
عيسى بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اگر حادثه اى رخ دهد (يـعـنى اگر شما وفات كنيد) كه خدا به من نشان ندهاد، از كى پيروى كنم ؟ حضرت به پـسـرش مـوسى عليه السلام اشاره كرد، عرض كردم : اگر براى موسى حادثه اى پيش آمـد، از كـى پيروى كنم ؟ فرمود: از پسرش ، عرض كردم : اگر براى پسرش حادثه اى رخ دهـد و بـرادر بـزرگ و پـسـر كـوچـكـى داشته باشد، از كى پيروى كنم ؟ فرمود: از پسرش ،بعد هم يكى پس از ديگرى ـ و در نخسه صفوانيست : سپس ‍ هميشه همين طور.



* مـــواردى كـــه خـــداى عـــزوجـــل و رســـولش بــر ائمـه عـليـهـم السلام يكى پس از ديگرىتصريح كرده اند *
بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِداً
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبـِى سـَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فـَقـَالَ نـَزَلَتْ فـِى عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ع فِى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَقَالَ قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبـَعـِيـنَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يـَقـُلْ لَهـُمْ طـُوفـُوا أُسـْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيـعـُوا الرَّسـُولَ وَ أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ وَ نـَزَلَتْ فـِى عـَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحـُسـَيـْنِ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص فـِى عـَلِيٍّ مـَنْ كـُنـْتُ مـَوْلَاهُ فـَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ ص ‍ أُوصـِيـكـُمْ بـِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِى فَإِنِّى سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَ قَالَ إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِى بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فـَلَمْ يـُبـَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِى كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ ص إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تـَطـْهـِيـراً فـَكـَانَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ ع فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص تَحْتَ الْكِسَاءِ فِى بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَ ثَقَلًا وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِى وَ ثـَقـَلِى فـَقـَالَتْ أُمُّ سـَلَمـَةَ أَ لَسـْتُ مـِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَى خَيْرٍ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِى وَ ثـِقـْلِى فـَلَمَّا قـُبـِضَ رَسـُولُ اللَّهِ ص كـَانَ عَلِيٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فـِيـهِ رَسـُولُ اللَّهِ ص ‍ وَ إِقـَامـَتـِهِ لِلنَّاسِ وَ أَخـْذِهِ بـِيـَدِهِ فـَلَمَّا مـَضـَى عـَلِيٌّ لَمْ يـَكـُنـْ يـَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فـِيـكَ فـَأَمـَرَ بـِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ بَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ ص كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَ أَذْهـَبَ عـَنَّا الرِّجـْسَ كـَمـَا أَذْهـَبَهُ عَنْكَ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ ع كَانَ الْحَسَنُ ع أَوْلَى بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ أُولُوا الْأَرْحـامِ بـَعـْضـُهـُمْ أَوْلى بـِبـَعـْضٍ فـِى كِتابِ اللّهِ فَيَجْعَلَهَا فِى وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحـُسـَيـْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِى كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ أَبِيكَ وَ بَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ ص كـَمـَا بـَلَّغَ فـِيـكَ وَ فـِي أَبـِيكَ وَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّى الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صـَارَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يـَدَّعـِى عـَلَى أَخِيهِ وَ عَلَى أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَ لَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صـَارَتْ حـِيـنَ أَفـْضـَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَجَرَى تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بـِبـَعـْضٍ فـِى كِت ابِ اللّهِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صـَارَتْ مـِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَ اللَّهِ لَا نَشُكُّ فِى رَبِّنَا أَبَداً
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 40 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ((خـدا را فـرمـان بـريـد و پـيغمبر و كارداران خود را فرمان بريد ـ 59 نساء)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: دربـاره عـلى بـن ابـى طـالب و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام نـازل شده است (زيرا در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند)، به حضرت عرض كـردم : مـردم مـى گـويـنـد: چـرا عـلى و خـانـواده اش در كـتـاب خـداى عـزوجـل بـرده نـشده ؟ فرمود: به آنها بگو: آيه نماز، بر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نازل شده و سه ركعتى و چهار ركعتى آن نام برده نشده تا اينكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خـود بـراى مـردم بـيـان كـرد و آيـه زكـوة بـر آن حـضـرت نازل شد و نامبرده نشد كه زكوة از هر چهل درهم يك درهم است ، تا اينكه خود پيغمبر آن را براى مردم شرح داد و امر بحج نازل شد و به مردم نگفت هفت دور طواف كنيد تا اينكه
خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله براى آنها توضيح داد.
و آيـه ((اطـيـعـوا الله و اطـيـعـوا الرسـول و اولى الامـر مـنـكـم )) نازل شد و درباره على و حسن و حسن نازل شد، پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره عـلى عليه السلام فرمود: ((هر كه من مولا و آقايم على مولا و آقاست )) و باز فرمود: در كـتـاب خـدا و اهـل بـيـتـم بـه شـمـا سـفـارش مـى كـنـم . مـن از خـداى عـزوجـل خـواسته ام كه ميان آنها جدائى نيندازد تا آنها را در سر حوض به من رساند، خدا خـواسـتـه مـرا عـطـا كـرد، و نـيـز فـرمـود: شـما چيزيى به آنها نياموزيد كه آنها از شما دانـاتـرنـد، و بـاز فـرمـود: آنـهـا شـمـا را از در هـدايت بيرون نكنند و بدر گمراهى وارد نسازند.
اگـر پـيـغـمـبـر خـامـوشـى مـى گـزيـد و دربـاره اهـلبـيـتـش بـيـان نـمـى كـرد، آل فـلان و آل فـلان آن را بـراى خـود ادعـا مـى كـردنـد، ولى خـداى عـزوجـل بـراى تـصـديـق پـيـغـمـبـرش بـيـان آن حـضـرت را (كـه مـقـصـود آل پـيـغـمـبـر اسـت نـه آل فـلان و فـلان ) در كـتـابـش نـازل فـرمـود ((هـمـانـا خـدا مـى خـواهـد نـاپـاكـى را از شـمـا اهـل ايـن خـانـه بـبـرد و پـاكـيـزه تـان كـنـد، پـاكـيـزه كـامـل ـ 33 سـوره احـزاب ) در خـانه ام سلمه و على و حسن و حسين و فاطمه عليهم ـ السلام بـودنـد كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود: خدايا هـر پـيـغـمـبـرى اهـل و حـشـمـى داشـت ، و اهـل و حـشـم مـن ايـنـهـايـنـد، ام سـلمـه گـفـت : مـن از اهـل شـمـا نـيـسـتـم ؟ فـرمـود: تـو بـه خـوبـى مـى گـرائى ، ولى ايـنـهـا اهل و حشم من هستند.
بنابراين چون پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، براى پيشوايى مردم ، على از هـمـه مـردم سـزاوارتر بود، بجهت تبليغات بسيارى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله نـسـبـت به او فرموده بود، و دست او را گرفته و در ميان مردم بپاداشته بود، و چون على درگـذشـت ، نـمـى تـوانـست و اقدام هم نمى كرد كه محمد بن على و نه عباس بن على و نه هـيـچـيـك از پـسـران ديـگـرش را (غـيـر از حـسـنـيـن عـليـهـمـاالسـلام ) در اهـل پـيـغـمبر داخل كند، زيرا در آنصورت حسن و حسين مى گفتند: خداى تبارك و تعالى آيه اهـلبـيـت را دربـاره مـا نـازل فـرمـود، چـنـانـكـه دربـاره تـو نـازل كـرد و مـردم را بـاطـاعـت مـا امـر كـرد، چـنـانـكـه بـاطـاعـت تـو امـر فـرمـود، و رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو، تبليغ فـرمـود و خـدا نـاپاكى را از ما برد چنانكه از تو برد، و چون على درگذشت ، حسن عليه السـلام بـامـامـت سزاوارتر بود براى بزرگساليش و چون وفات نمود، نمى توانست و اقـدام هـم نـمـى كـرد كـه فـرزنـدان خـودش را در امـر امـانـت داخـل كـنـد و در مـيـان آنـهـا قـرار دهـد، در صـورتـى كـه خـداى عـزوجـل مـى فرمايد: ((خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر سزاوارترند)) زيرا در آن صـورت حـسـيـن عليه السلام مى گفت : خدا مردم را به اطاعت من امر نمود، چنانكه به اطاعت تـو و اطـاعـت پـدرت امـر فـرموده و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره من هم تبليغ كرده ، چنانكه درباره تو و پدرت تبليغ فرموده و خدا ناپاكى را از من برده ، چنانكه از تـو و پـدرت بـرده اسـت ، پـس چـون امـامـت بـه حـسـيـن رسـيـد، هـيـچ يـك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند، همچنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مى كرد، اگر آن دو مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند، ولى آنها چنين كارى نمى كردند، سـپـس زمـانـى كـه امـامـت بـه حـسـيـن عـليـه السـلام رسـيـد، مـعـنـى و تاءويل آيه ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )) جارى گشت ، و بعد از حسين به على بن الحسين رسيد، و بعد از على بن الحسين به محمد بن على رسيد، آنگاه امام فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك است ، به خدا كه ما درباره پروردگار خود هرگز شك نكنيم .



شرح :
جـمـله ((مـن كـنـت مـولاه فـعـلى مـولاه )) كـه در ايـن روايـت از قـول پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شد، سخن روز غدير آن حضرت است كه از بزرگترين ادله امامت و خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام بشمار مى آيد.
علامه مجلسى (ره ) در اينجا توضيح مفصلى در اين باره مى دهد كه ما خلاصه و عصاره آن را ذكـر مى كنيم : استدلال به خبر غدير براى امامت آن حضرت به دو مطلب توقف دارد. 1ـ اثـبـات اصـل خـبر و صدور آن كلمات از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله 2ـ اثبات دلالت آن بـر امـامـت و خـلافت آن حضرت : در قسمت اول گمان ندارم هيچ خردمندى در ثبوت و تواتر اين خبر شك و ترديد كند، تا آنجا كه ابن جزرى شافعى در رساله ((اسنى المطالب )) خـود مـتـواتـر بـودن ايـن حـديـث را ثـابـت كـرده و مـنـكـرش را جـاهـل و مـتـعـصـب نـامـيـده اسـت ، و دانـشـمـنـدان بـزرگ عـامـه مـانـنـد ابـن اثـيـر در جـامـع الاصول و بغوى در مصابيح و ابن حجر در فتح البارى ، از صحيح ترمذى بسندهاى خود از زيدبن ارقم نقل كرده اند.

afsanah82
07-19-2011, 11:12 AM
سـيـد مـرتـضـى در كـتـاب شـافـى گـويـد: صـدور اصـل خـبـر غـديـر ظـاهـر و مـعـلومـسـت مـانـنـد غـزوات پـيـغـمـبـر اصـل قـضـيـه حـجـة الوداع و احـوال مـعـروف آن حـضـرت و دليـل ديـگـر بـر صـحـت ايـن خـبـر اجـمـاع شـيـعـه و سـنـى اسـت بـر نـقـل آن ، چـه آنـكـه اعـتـراض و اشـكـال عـامـه بـر دلالت ايـن خـبـر دليـل تـصـديق به صدور آن است و دليل ديگرش اخبار متظافرى است كه احتجاج اميرالمؤ مـنين عليه السلام را در شورى بيان مى كند، كه آن حضرت در شورى فرمود: شما را به خـدا در مـيـان شـمـا جز من كسى هست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دست او را گرفته و گفته باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه ، الهم و ال من و الاه و عاد من عاداه . همه گفتند: نه ، به خدا، و چون آن مردم مشهور و معروف شورى اعتراف كردند و ديگرانى هم كه بعدا آن خبر را شـنـيـدنـد، انـكـار نـكـردند با وجود اينكه مى دانيم بسيار مى خواستند اگر آن سخن دروغ باشد، انكار كنند، موجب يقين به صحت آن خبر مى گردد.
و امـا در مـقـام دوم كه مقام اثبات دلالت اين خبر است بر امامت ، چون بعضى از متعصبين عامه كه نتوانسته اند اصل خبر را انكار كنند گفته اند: كلمه ((مولى )) در سخن پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله مـعنى امامت و ولايت را نمى فهماند، بدين جهت علماء ما رضوان الله عليهم اجمعين از چند راه شبهه را حل كرده و توضيح داده اند.
اول ـ طريقه اين است كه گويا شيخ صدوق عليه الرحمه مبتكر آن بوده و در معانى الاخبار و خـصـالش بـيـان كـرده اسـت ، و آن طـريقه اين است كه : كلمه ((مولى )) در لغت عربى عـلاوه بـر ايـنـكـه در مـعـنـى صـاحـب اخـتـيـار و سـرپـرسـت و اءولى بـه تـصـرف استعمال مى شود، به معانى ديگرى هم بكار مى رود: 2ـ بنده ، 3ـ آزاد شده 4ـ هم سوگند 5ـ آزاد كـنـنـد 6ـ مـالك 7ـ هـمـسـايـه 8ـ دامـاد 9ـ جـلو 10 ـ دنـبـال 11ـ پـسـر عـمـو 12ـ نـعـمت پرورده 13ـ دوست 14ـ ناصر و ياور. اما مسلم است كه قـرائن حـال و مـقـام اقـضـا مـى كـنـد كـه هـيـچـيـك از آن مـعـانـى جـز مـعـنـى اول مقصود پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، زيرا نسبت به معنى دوم و سوم و چـهـارم پـيـداست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بنده و آزاد شده و هم قسم كسى نبوده است تا در آن موقع حساس بفرمايد: هر كس من هم قسم او بوده ام ، على هم قسم اوست . و اما 8 مـعـنـى ديـگـر (آزاد كـنـنـده ، مـالك ، هـمـسـايـه ، دامـاد، جـلو، دنـبـال ، پـسـر عمو، نعمت پرورده ) بسيار واضح است كه اراده آنها توضيح و اضحاف و بلكه سخنى است بيهوده و خنده آور كه از هيچ عاقلى صادر نمى شود، مگر ممكن است انسان عـاقـل مـردم را در شـدت گرما وسط بيابان گرد آورد و بگويد: هركس من همسايه او هستم عـلى هـمـسـايـه اوسـت يـا آنـكه هر كس را كه من پسر عمو هستم ، على هم پسر عمويش هست ، بـاقـى مـى مـانـد مـعـنى دوست و ياور كه بيشتر عامه به آن تمسك كرده اند. ولى بر هيچ خـردمـنـدى پوشيده نيست كه براى بيان اين معنى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بايد به على عله السلام سفارش كند كه هر كس را من دوست مى داشتم و يارى مى كردم تو هم دوست داشـتـه باش و يارى كن ، نه آنكه مردم را گرد آورد و با آنها چنين سخنى بگويد و اگر بـگـوئيـد مـقـصـود يـاورى امـراء اسـت از رعـايا و جلب دوستى رعايا نسبت به امرا، در اين صـورت دليـل بـر گـفـتـه مـا و امـامـت و خـلافـت آن حضرت است و نيز مى گوئيد: هر گاه سـلطـانـى رعـيـت خـود را نـزديـك وفـاتـش جمع كند و دست يكى از خويشان و نزديكانش را بگيرد و بگويد: هر كه را من دوست و ياورش بوده ام ، اين شخص دوست و ياور اوست ، با تـوجـه بـه ايـنـكـه چـنين سخنى را درباره ديگرى نگفته و براى جانشينى خودش هم هنوز كـسى را انتخاب نكرده است ، هر كسى از اين بيان معنى جانشينى و خلافت و ترغيب رعيت را به امتثال فرمان و دوستى او مى فهمد.
دوم ـ در روايـات بـسـيـارى كـه عامه و خاصه نقل كرده اند چنانست كه : پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله پـيـش از آنـكـه آن جـمـله را دربـاره على بفرمايد، فرمود: اءلست اولى بكم من اءنـفـسكم ؟ ((من نسبت به شما از خود شما اءولى نيستم ؟)) همه گفتند: چرا، سپس فرمود: هـر كـه را مـن مـولاى او هـسـتـم عـلى مـولاى اوسـت و بسيار روشن است كه آن اولويتى را كه ابـتـداء از مـردم ، بـراى خـود اقـرار گـرفـتـه اسـت ، همان اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند.
سوم ـ كلمه مولى در معنى اولى بتصرف حقيقت است و معانى ديگر از فروع اين معنى است و مـحـتـاج بـه اضـافه قيدى ديگر است و نيز محتاج به عنايت و قرينه است ، زيرا مالك را مـولى گـويـنـد، چون نسبت به مملوك اولويت دارد و مملوك را مولى گويند. چون به اطاعت مـالك اولى اسـت و هـمـچنين همسايه و هم قسم را مولى گويند چون آنها به يارى هم قسم و هـمسايه خويش اولويت دارند و همچنين نسبت به معانى ديگر پس ‍ چون لفظ مولى در معنى اول حـقـيـقـت اسـت و قـريـنـه ئى بـراى مـعـانـى ديـگـر نـيـسـت بـايـد بـر آن مـعـنـى حمل شود، و اگر معنى دوست و ياور را ادعا كنند مى گوئيم : اگر معنى مولى سرپرست و اولى بـتـصـرف بـاشـد، مـقـصود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اينست كه مردم او را دوست بـدارند و متابعت كنند و يارى نمايند و اگر معنى مولى دوست و ياور باشد، مقصود اينست كه : على عليه السلام ياور و دوست مردم است و پيداست كه دعائى كه پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله بـه لفـظ ((الهـم و ال مـن والاه و عـاد مـن عـاده )) مـى فـرمـايـد بـا مـعـنـى اول مناسب است نه با معنى دوم .
چـهـارم ـ اخـبـاريكه از طريق عامه و خاصه رسيده است به اينكه آيه شريفه اليوم اكملت لكـم ديـنـكـم و اتـمـمـت عـليـكـم نـعـمـتـى 3ـ سـوره مـائده ـ ((امـروز ديـنـتان را براى شما كـامـل كـردم و نـعـمـتـم را بـر شـمـا تـمـام كـردم ، در روز عـيـد غـديـر نـازل شـده است دلالت دارد بر اينكه كلمه ((مولى )) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در مـعـنـى امـامـت و خـلافـت بـه كـار رفـتـه اسـت و مـقـصـود آن حـضـرت از آن عـمـل در آن خـطـبـه تـعـيـيـن جـانـشـيـن خـود و حـجـت خـداسـت بـر مـخـلوق ، زيـرا امـرى كـه كامل كننده دين و نعمت خدا باشد، جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود.
پنجم ـ يكى از آيات ديگرى كه در آن روز نازل شـد، ايـن آيـه شـريـفـه اسـت يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس اى پيغمبر آنـچـه از پـروردگـارت بتو نازل شده به مردم برسان ، اگر انجام ندهى ، پيام وى را نـرسـانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم حفظ مى كند مفسرين گويند: تهديدى كه خدايتعالى پـيـغـمـبـرش را مـى فـرمـايـد، بـا وعـده حـفـظ و نـگـهـدارى او بـزرگـتـر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه يغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نـگـهـدارى او، بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه به پيغمبرش تـذكـر مـى دهد، موضوع تعيين امام و جانشين است كه اگر انجام نشود، زحمات بيست و سه سـاله پـيـغـمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، پس از مرگش به هدر مى رود، و مردم يكباره به جاهليت خود بر مى گردند، و مثل اينست كه پيغمبر رسالت و پيام خدا را نرسانيده است ، و نـيـز چـون امير المؤ منين عليه السلام به واسطه جنگهاى معروف و مشهورش كه پايه اسـلام را مـحـكـم كرده بود. در دل منافقين كينه و خشمى ايجاد نموده بود. كه در اواخر عمر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گاه و بيگاه اظهار مى كردند و آن حضرت هم آگاه بود كه نصب على عليه السلام به مقام پيشوائى بر آنها گران و سنگين خواهد آمد و كار شكنى و فـتـنـه انـگـيزى خواهند كرد، از اين جهت خداى تعالى ضمانت نگهدارى پيغمبرش را در آيه شريفه تذكر مى دهد.
شـشم ـ جمعيتى كه در آن روز حاضر بودند و سخنان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را مى شـنـيدند، همگى مقصود آن حضرت را فهميدند و على عليه السلام را به مقام امامت و خلافت تـبـريـك گـفتند، نخستين آنها عمر بن الخطاب بود كه گفت بخ بخ لك يا اباالحسن لقد اءصـبـحـت مـولاى و مـولا كـل مـؤ مـن و مـؤ مـنـة ((خـوشـا بـه حال تو اى ابوالحسن ! كه امروز آقاى من و آقاى هر مرد و زن با ايمان گشتى ، و حسان بن ثـابـت نـيـز در آن روز اشـعـارى در تـبـريـك و تـهـنـيت آن حضرت به مقام امامت سروده كه بـتـواتـر از او نـقل شده است و همچنين شعراء ديگر صحابه و تابعين اين موضوع را به تفصيل بيان كرده و همه معنى امامت و خلافت را از سخن پيغمبر فهميده اند.
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در ايـنـجـا راجـع بـه جـمـله ((اوصـيـكـم بـكـتـاب الله و اهـل بـيـتى و نيز درباره آيه شريفه ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس )) توضيحات مـفـيـدى بـيـان مـى كـنـد كـه مـا از تـرس مـلال خـاطـر خـوانـنـدگـان آن را بفصول بعد حواله مى دهيم .2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ ابـْنِ مـُسـْكَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِيرِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بـِبَعْضٍ فِى كِت ابِ اللّهِ فِيمَنْ نَزَلَتْ فَقَالَ نَزَلَتْ فِى الْإِمْرَةِ إِنَّ هَذِهِ الْآيَةَ جَرَتْ فِى وُلْدِ الْحـُسـَيـْنِ ع مـِنْ بـَعـْدِهِ فـَنـَحـْنُ أَوْلَى بـِالْأَمـْرِ وَ بـِرَسـُولِ اللَّهِ ص مـِنَ الْمـُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ قُلْتُ فَوُلْدُ جَعْفَرٍ لَهُمْ فِيهَا نَصِيبٌ قَالَ لَا قُلْتُ فَلِوُلْدِ الْعَبَّاسِ فِيهَا نَصِيبٌ فَقَالَ لَا فَعَدَدْتُ عَلَيْهِ بُطُونَ بَنِى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ لَا قَالَ وَ نـَسـِيـتُ وُلْدَ الْحـَسـَنِ ع فـَدَخـَلْتُ بـَعـْدَ ذَلِكَ عـَلَيـْهِ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ لِوُلْدِ الْحَسَنِ ع فِيهَا نَصِيبٌ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا عَبْدَ الرَّحِيمِ مَا لِمُحَمَّدِيٍّ فِيهَا نَصِيبٌ غَيْرَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 46 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحـيـم بـن روح قـصـيـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عزوجل ((پيغمبر به مؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى در كتاب خدا سزاوارترند ـ 6 سوره 33ـ)) پـرسـيـدم دربـاره كـى نـازل شـده اسـت ؟ فـرمـود دربـاره امـر ولايـت و امـامـت نـازل شـده اسـت ، ايـن آيه پس از حسين عليه السلام در ميان اولادش جارى شد، پس ما نسبت به پيغمبر و امر امامت از مؤ منين و مهاجرين و انصار سزاوارتريم ، گفتم اولاد جعفر از امامت بهره ئى دارند؟ فرمود: نه ، گفتم : براى اولاد عباس ‍ بهره ئى هست فرمود: نه ، پس من تـمـام شـعـبـه هاى فرزندان عبدالمطلب را براى آن حضرت بر شمردم ، نسبت به همه مى فـرمـود: نـه ، ولى اولاد حـسـن عـليـه السـلام را در آن مـجـلس فراموش كردم ، بعدا خدمتش رسـيـدم و عـرض كـردم : بـراى اولاد حـسـن از امـامت بهره ئى هست ؟ فرمود نه : به خدا اى عـبـدالرحـيـم بـراى هـيچ فردى كه به محمد منسوبست جز ما از آن بهره ئى ندارد (بحديث 754 رجوع شود).


3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسـُولُهُ وَ الَّذِيـنَ آمـَنـُوا قـَالَ إِنَّمـَا يـَعـْنـِى أَوْلَى بـِكـُمْ أَيْ أَحـَقُّ بـِكـُمْ وَ بِأُمُورِكُمْ وَ أَنـْفـُسـِكـُمْ وَ أَمْوَالِكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا يَعْنِى عَلِيّاً وَ أَوْلَادَهُ الْأَئِمَّةَ ع إِلَى يَوْمِ الْقـِيـَامـَةِ ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكـِعـُونَ وَ كـَانَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنِينَ ع فِى صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ قَدْ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ هُوَ رَاكِعٌ وَ عـَلَيـْهِ حـُلَّةٌ قـِيـمـَتـُهَا أَلْفُ دِينَارٍ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص كَسَاهُ إِيَّاهَا وَ كَانَ النَّجَاشِيُّ أَهْدَاهَا لَهُ فـَجـَاءَ سَائِلٌ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ تَصَدَّقْ عـَلَى مـِسـْكِينٍ فَطَرَحَ الْحُلَّةَ إِلَيْهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَيْهِ أَنِ احْمِلْهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ هـَذِهِ الْآيَةَ وَ صَيَّرَ نِعْمَةَ أَوْلَادِهِ بِنِعْمَتِهِ فَكُلُّ مَنْ بَلَغَ مِنْ أَوْلَادِهِ مَبْلَغَ الْإِمَامَةِ يَكُونُ بِهَذِهِ الصِّفـَةِ مـِثـْلَهُ فـَيـَتـَصـَدَّقـُونَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ وَ السَّائِلُ الَّذِى سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الَّذِينَ يَسْأَلُونَ الْأَئِمَّةَ مِنْ أَوْلَادِهِ يَكُونُونَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 46 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عـزوجـل ((هـمـانـا ولى شـما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند)) فرمود: يعنى اولى بـه شـمـا و سـزاوارتـر بـه شـمـا و كـارهـاى شـمـا و جـان و مال شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند، يعنى على و اولادش كه ائمه عليهم السـلام هـسـتـند تا روز قيامت ، سپس خداى عزوجل ايشان را وصف كرد و فرمود: ((كسانيكه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكوة مى دهند)).
امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـشغول نماز ظهر بود، بعد از آنكه دو ركعت را خوانده و در ركوع بود، در حـاليـكـه حله اى كه هزار دينار قيمت داشت ، در برش بود و آن حله را نجاشى به پيغمبر (ص ) هـديـه كـرده و او به اميرالمؤ منين پوشانيده بود، مرد سائلى آمد و گفت : سلام بر تواى ولى خدا و اى كسى كه نسبت بمؤ منين از خودشان سزاوارترى ! بفقير صدقه اى ده ، عـلى عـليـه السـلام آن حـله را بـه جـانـب او انداخت و با دست اشاره كرد كه بردار، سپس خـداى عـزوجـل آن آيـه را در شـاءن او نـازل فـرمـود. و تـصـدق اولادشـرا بـتـصـديـق او مـتـصـل سـاخت (و نعمت بر اولادش را بوسيله نعمت به او قرار داد) پس هريك از اولاد او كه بـدرجـه امـامـت رسـد، مـانـنـد خـود او هـمـيـن صـفـت را دارد كـه در حـال ركـوع تـصـدق مـى دهـد، و آن سائليكه از اميرالمؤ منين تقاضا كرد از ملائكه بود، و آنها كه از ائمه اولادش سؤ ال كنند، از ملائكه مى باشند.



شرح :
راجـع بـه آيـه شـريـفـه در حديث 480 توضيح داده شد، در آنجا بيان كرديم كه بيشتر مـفـسرين اين آيه را در شاءن اميرامؤ منين عليه السلام و راجع بخاتم بخشى آنحضرت در حـال ركـوع مى دانند ولى در اين حديث بجاى انگشتر حله ذكر شده است و آن نوعى از عبا و رولبـاسـى مرسوم آن زمان است ، علامه مجلسى (ره ) درباره آن روايت مى فرمايد: ((حسن كـالصحيح )) درباره اين روايت مى فرمايد ((ضعيف على المشهور)) بنابراين آن روايت از لحـاظ اعـتـبـار و وثـوق بـيشتر مورد اعتماد است ، علاوه بر اينكه مانعى ندارد كه هر دو قـضـيـه واقـع شـده بـاشـد و حـضـرت انگشتر و حله را در يك نماز ياد و نماز تصدق داده باشد.4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابـْنِ أَبـِي عـُمـَيـْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفـُضـَيـْلِ بـْنِ يـَسَارٍ وَ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ أَبِى الْجـَارُودِ جـَمـِيـعـاً عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ ع قَالَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ فـَرَضَ وَلَايـَةَ أُولِى الْأَمـْرِ فـَلَمْ يـَدْرُوا مَا هِيَ فَأَمَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَايَةَ كـَمـَا فـَسَّرَ لَهـُمُ الصَّلَاةَ وَ الزَّكـَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ فَلَمَّا أَتَاهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ ضَاقَ بِذَلِكَ صـَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَخَوَّفَ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دِينِهِمْ وَ أَنْ يُكَذِّبُوهُ فَضَاقَ صَدْرُهُ وَ رَاجَعَ رَبَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكـْرُهُ فـَقـَامَ بـِوَلَايـَةِ عَلِيٍّ ع يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهـِدُ الْغَائِبَ قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَيْنَةَ قَالُوا جَمِيعاً غَيْرَ أَبِى الْجَارُودِ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَتِ الْفَرِيضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِيضَةِ الْأُخْرَى وَ كَانَتِ الْوَلَايَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِيضَةً قَدْ أَكْمَلْتُ لَكُمُ الْفَرَائِضَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 47 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن اذيـنه از زراره و فضيل و بكير و ابن مسلم و بريد و ابى الجارود، همگى از امام بـاقـرعـليـه السـلام روايـت كـنـنـد كـه فـرمـود: خـداى عزوجل رسولش را بولايت على عليه السلام امر كرد و آيه ((سرپرست شما تنها خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده ، نماز بپادارند و زكوة دهند ـ 55 سوره مائده ـ)) را بر او نـازل فـرمود و ولايت اولوالامر (كارداران ) را واجب ساخت ، مردم ندانستند مقصود از ولايت چـيـسـت ، خدا بمحمد صلى اللّه عليه و آله امر فرمود تا ولايت را براى آنها توضيح دهد، چـنـانـكـه نـمـاز و زكـوة و روزه و حـج را تـوضـيـح داد، و چون امر بولايت از جانب خدا به پيغمبر رسيد حضرتش دلتنگ شد و ترسيد مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند، از ايـنـجـهـت دلتـنـگ شـد و بـپـروردگـارش ‍ مـراجـعـه كـرد، خـداى عـزوجـل بـا وحـى فـرسـتـاد ((اى پـيـغـمـبـر آنـچـه از پـروردگـارت بـه تـو نـازل شـده بـرسان ، و اگر نكنى پيام او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از گزند مردم حفظ مـيـكـند ـ 67 سوره مائده ـ)) او هم امر خداى ـ تعالى ذكره ـ را اعلان كرد و بامر ولايت على عـليـه السلام در روز غدير خم قيام نمود و مردم را براى نماز جماعت بانگ زد و فرمان داد كه حاضرين و بغائبين برسانند.
عـمـر بـن اذيـنه (كه از آن شش نفر روايت ميكند) گويد: همگى جز ابى الجارود گفتند: امام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: واجـبـات خـدا يـكـى پـس ‍ از ديـگـرى نـازل مـى شـد و امـر ولايـت آخـريـن آنـهـا بـود، كـه خـداى عـزوجـل ايـن آيـه را نـازل فـرمـود: ((امـروز ديـن شـمـا را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ـ 3 سوره مائده ـ امام باقر عليه السلام فرمود: خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: بـعـد از ايـن واجـبـى بـر شـمـا نازل نكنم ، واجبات را براى شما كامل كردم .

afsanah82
07-19-2011, 11:12 AM
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ صـَالِحِ بـْنِ السِّنـْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خـَارِجـَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ حَدِّثْنِى عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ فَغَضِبَ ثُمَّ قَالَ وَيْحَكَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْوَفَ لِلَّهِ مـِنْ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَأْمُرْهُ بِهِ اللَّهُ بَلِ افْتَرَضَهُ كَمَا افْتَرَضَ اللَّهُ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 48 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: خـدمـت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه مردى با آن حضرت عـرضـكـرد: مـرا از ولايـت عـلى خـبـر ده ، كه آن از جانب خدا هست يا از جانب پيغمبر؟ حضرت خـشـمـگـيـن شـد و فـرمـود: واى بر تو! پيغمبر از خدا بيمناكتر از آنستكه چيزى را كه خدا دسـتـورش نداده بگويد، بلكه ولايت على را خدا واجب ساخت . چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را واجب ساخت .


6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يـَقـُولُ فـَرَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ عـَلَى الْعـِبـَادِ خـَمْساً أَخَذُوا أَرْبَعاً وَ تَرَكُوا وَاحِداً قُلْتُ أَ تُسَمِّيهِنَّ لِى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ الصَّلَاةُ وَ كَانَ النَّاسُ لَا يَدْرُونَ كَيْفَ يُصَلُّونَ فَنَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع فـَقـَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْهُمْ بِمَوَاقِيتِ صَلَاتِهِمْ ثُمَّ نَزَلَتِ الزَّكَاةُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخـْبـِرْهـُمْ مـِنْ زَكَاتِهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ ثُمَّ نَزَلَ الصَّوْمُ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ بَعَثَ إِلَى مَا حَوْلَهُ مِنَ الْقُرَى فَصَامُوا ذَلِكَ الْيَوْمَ فَنَزَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ بـَيـْنَ شـَعـْبـَانَ وَ شـَوَّالٍ ثـُمَّ نـَزَلَ الْحـَجُّ فـَنـَزَلَ جـَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ أَخْبِرْهُمْ مِنْ حَجِّهِمْ مَا أَخـْبـَرْتـَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ ثُمَّ نَزَلَتِ الْوَلَايَةُ وَ إِنَّمَا أَتَاهُ ذَلِكَ فِى يَوْمِ الْجـُمـُعَةِ بِعَرَفَةَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ كـَانَ كـَمـَالُ الدِّيـنِ بـِوَلَايـَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمَّتِى حـَدِيـثـُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ وَ مَتَى أَخْبَرْتُهُمْ بِهَذَا فِى ابْنِ عَمِّى يَقُولُ قَائِلٌ وَ يَقُولُ قَائِلٌ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسِى مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْطِقَ بِهِ لِسَانِى فَأَتَتْنِى عَزِيمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَتْلَةً أَوْعَدَنِى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ أَنْ يُعَذِّبَنِى فَنَزَلَتْ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تـَفـْعـَلْ فـَمـا بـَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مِمَّنْ كَانَ قَبْلِى إِلَّا وَ قَدْ عَمَّرَهُ اللَّهُ ثُمَّ دَعَاهُ فَأَجَابَهُ فَأَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ أَنـَا مـَسـْئُولٌ وَ أَنـْتـُمْ مـَسْئُولُونَ فَمَا ذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ فَقَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ أَدَّيْتَ مَا عَلَيْكَ فَجَزَاكَ اللَّهُ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُرْسَلِينَ فَقَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ ثَلَاثَ مـَرَّاتٍ ثـُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ هَذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِى فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ قـَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ وَ اللَّهِ عَلِيٌّ ع أَمِينَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ غَيْبِهِ وَ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنـَفـْسـِهِ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَ فَدَعَا عَلِيّاً فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَئْتـَمـِنـَكَ عـَلَى مـَا ائْتـَمـَنـَنِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ غَيْبِهِ وَ عِلْمِهِ وَ مِنْ خَلْقِهِ وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ فَلَمْ يُشْرِكْ وَ اللَّهِ فِيهَا يَا زِيَادُ أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً ع حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فَدَعَا وُلْدَهُ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً فَقَالَ لَهُمْ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَبـَى إِلَّا أَنْ يـَجـْعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِنْ يَعْقُوبَ وَ إِنَّ يَعْقُوبَ دَعَا وُلْدَهُ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً فـَأَخـْبـَرَهـُمْ بِصَاحِبِهِمْ أَلَا وَ إِنِّي أُخْبِرُكُمْ بِصَاحِبِكُمْ أَلَا إِنَّ هَذَيْنِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص الْحـَسـَنَ وَ الْحـُسـَيـْنَ ع فَاسْمَعُوا لَهُمَا وَ أَطِيعُوا وَ وَازِرُوهُمَا فَإِنِّى قَدِ ائْتَمَنْتُهُمَا عَلَى مَا ائْتـَمـَنـَنـِى عـَلَيـْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِمَّا ائْتَمَنَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ مِنْ غَيْبِهِ وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا مِنْ عَلِيٍّ ع مَا أَوْجَبَ لِعَلِيٍّ ع مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فـَلَمْ يـَكـُنْ لِأَحـَدٍ مـِنـْهـُمـَا فـَضْلٌ عَلَى صَاحِبِهِ إِلَّا بِكِبَرِهِ وَ إِنَّ الْحُسَيْنَ كَانَ إِذَا حَضَرَ الْحـَسـَنُ لَمْ يـَنـْطـِقْ فِى ذَلِكَ الْمَجْلِسِ حَتَّى يَقُومَ ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ ع حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فـَسـَلَّمَ ذَلِكَ إِلَى الْحـُسـَيْنِ ع ثُمَّ إِنَّ حُسَيْناً حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فَدَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فـَاطـِمـَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ع فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع مـَبـْطـُونـاً لَا يـَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمـَا بِهِ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا
الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 49 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـى الجـارد گـويـد: شـنـيـدم امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـداى عـزوجـل پـنـج چـيـز بـر بـنـدگـان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى ار رها كـردنـد، عـرض كردم : قربانت گردم : آنها را براى من نام مى برى ؟ فرمود: 1ـ نماز، و مردم نمى دانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : اى محمد! وقـتـهـاى نـمـاز را بـه مـردم خـبـر ده 2ـ زكـوة پـس از نـمـاز نـازل شـد، جبرئيل گفت : اى محمد راجع به زكوة آنها را خبر ده چنانكه راجع به نماز خبر دادى . 3ـ روزه بعد از زكوة نازل شد، چون روز عاشورا مى آمد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به دهات اطراف خود كس مى فرستاد تا آن روز را روزه بدارند، سپس روزه ماه رمضان ، مـيـان شـعـبـان و شـوال نـازل شـد. 4ـ سـپـس امـر بـه حـج رسـيـد، و جـبـرئيـل عـليـه السلام فرود آمد و گفت : چنانكه درباره نماز و زكوة و روزه به مردم خبر دادى ، دربـاره حـج هـم خـبـر ده : 5ـ سـپـس امـر بـولايت رسيد، و آن امر روز جمعه در عرفه رسـيـد، و خـداى عـزوجـل آيـه ((امـروز ديـنـتـان را بـراى شـمـا كـامـل كـردم و نـعـمـتـم را بـر شـمـا تـمـام نـمـودم )) را نـازل كـرد، و كمال دين به سبب ولايت على بن ابيطالب عليه السلام بود، پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله در آنـجا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهليت نزديكند (تازه از جاهليت به اسلام گرائيده اند) اگر من نسبت به پسر عمويم به آنها خبرى دهم ، هر كسى نقى ميزند ـ مـن ايـن مطلب را بدون اينكه به زبان آورم در دلم مى گفتم ـ تا آنكه فرمان حتمى خداى عـزوجـل بـه مـن رسيد و مرا تهديد كرد كه اگر ابلاغ نكنم ، عذابم خواهد كرد، و اين آيه نـازل شـد ((اى پـيـغـمـبـر آنـچـه از پـروردگـارت بـه تـو نـازل شـده بـرسـان ، و اگر نكنى رسالت خدا را نرسانيده ئى . خدا تو را از شر مردم نـگـه دارد و خـدا مـردم كـافـر را هـدايـت نـمـى كـنـد ـ 67 سـوره 5 ـ)) پـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم : خدا همه پيغمبران پيش از مرا عمرى معين داد و سپس به جانب خود خواند و آنها هم اجابتش كردند (از دارفـانى به عالم باقى رهسپار گشتند) و نزديك است كه مرا هم بخواند و اجابت كنم ، من مسؤ ليت دارم و شما هم مسؤ ليت داريد، اكنون شما چه مى گوئيد؟ آنها گفتند: گواهى دهيم كه تو ابلاغ كردى و خير خواهى نمودى و آنچه بر تو بود رسانيدى ، خدا بهترين پـاداش پـيغمبران را بتو دهد. پيغمبر سه مرتبه فرمود: خدايا شاهد باش ، سپس فرمود: اى گروه مسلمين : اين (شخصى كه روى دست من و نامش على بن ابيطالب عليه السلام است ) ولى شماست پس از من ، شما كه حاضريد به غائبين برسانيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا كه على عليه السلام امين خدا بود بر خلقش و راز پـنـهـانـش و ديـنـى كـه بـراى خـود پـسـنـديـده بـود، سـپـس وفـات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرا رسيد، آن حضرت على عليه السلام را طلبيد و به او فـرمود: اى على من مى خواهم آنچه را كه خدا مرا بر آن امين ساخته و به من سپرده . ترا بر آن امين سازم و به تو سپارم و آن راز پنهان خدا و علم خدا و مخلوق خدا و دينى است كه بـراى خـود پـسـنـديده ـ امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا اى زياد هيچكس را در اينها شريك على نساخت ـ.
سـپـس وفـات عـلى عـليـه السـلام فـرا رسـيـد، آن حـضـرت فرزندانش را كه دوازده پسر بـودنـد، نـزد خـود خـوانـد و بـه آنـهـا فـرمـود: فـرزنـدان عـزيـزم ! خـداى عزوجل اراده حتمى فرمود كه سنتى از يعقوب در من قرار دهد.
يـعـقوب دوازده پسر داشت ، آنها را نزد خود خواند و صاحب آنها (و جانشين خود را) به آنها مـعـرفـى كـرد، آگاه باشيد كه من هم صاحب شما را معرفى مى كنم ، همانا اين دو، پسران رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه و آله حسن و حسينند عليهماالسلام ، از آنها بشنويد و فرمان بـريد و پشتيبانى نمائيد كه من آنچه را رسول خدا به من سپرده و خدا به او سپرده بود بـه آنـهـا مـى سـپـارم ، و آن چـيز مخلوق خدا و راز پنهان خدا و دينى است كه او براى خود پـسـنـديـده است . پس خدا براى آنها از جانب على واجب ساخت ، آنچه را على از جانب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله واجب ساخت (و آن شنيدن و فرمانبرى و پشتيبانى امت است از ايشان ) و هـيـچ يـك از آن دو بـر ديـگـرى بـرتـرى نـداشـت ، جز به واسطه بزرگ ساليش (كه مخصوص امام حسن عليه السلام بود) و چون حسين به محضر حسن عليهما السلام مى آمد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست .
سـپـس وفـات حـسـن عليه السلام فرا رسيد و او آن سپرده را به حسين تسليم نمود، سپس وفـات حـسـيـن عـليـه السـلام فـرا رسيد، آن حضرت دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عـليـه السـلام را طلبيد و مكتوبى پيچيده و وصيتى آشكار به او سپرد و على بن الحسين عـليـه السـلام بـيـمـارى از نـظـر مـعـده داشـت كـه در حـال احتضارش مى ديدند، پس فاطمه آن مكتوب را به على بن الحسين داد، سپس به خدا آن مكتوب به ما رسيد.


7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسـَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ صـَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ عـَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعْفَرٍ ع إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُخْتَارِيَّةِ لَقـِيـَنِى فَزَعَمَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ إِمَامٌ فَغَضِبَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قَالَ أَ فَلَا قُلْتَ لَهُ قـَالَ قـُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مـَا دَرَيْتُ مَا أَقُولُ قَالَ أَ فَلَا قُلْتَ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ ع أَوْصَى إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ لَوْ ذَهَبَ يـَزْوِيـهـَا عـَنـْهُمَا لَقَالَا لَهُ نَحْنُ وَصِيَّانِ مِثْلُكَ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَ أَوْصَى الْحَسَنُ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ لَوْ ذَهَبَ يَزْوِيهَا عَنْهُ لَقَالَ أَنَا وَصِيٌّ مِثْلُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ أَبِى وَ لَمْ يـَكـُنْ لِيـَفـْعـَلَ ذَلِكَ قـَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ هِيَ فِينَا وَ فِى أَبْنَائِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 51 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم مردى از طايفه مختاريه مرا ديـد و عـقـيده داشت كه محمد بن حنفيه امامست ، امام باقر عليه السلام در خشم شد و فرمود: چـيـزى به او نگفتى ؟ عرض كردم نه ، به خدا، ندانستم چه بگويم ، فرمود، چرا به او نـگـفـتى . همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على و حسن و حسين وصيت كرد و چون عـلى عـليـه السلام خوست در گذرد، به حسن و حسين وصيت كرد، و اگر وصيتش را از آنها باز مى داشت ـ در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد ـ آنها مى گفتند: ما هم مانند تو وصى هـسـتـيـم ، و امـام حسن به امام حسين وصيت نمود و اگر از او باز مى داشت ـ در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد ـ حسين عليه السلام به او مى گفت : من هم مانند تو از طرف پيغمبر و پـدرم وصـى هـسـتـم ، خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((خـويـشـاونـدان بعضى از بعضى ديگر سزاوارترند)) اين آيه درباره ما و پدران ماست .



* اشاره و نص بر اميرالمؤ منين عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع

شرح :
از ايـنجا مرحوم كلينى (قده ) دوازده باب منعقد مى كند كه در آنها احاديث و رواياتى را كه متضمن اشاره يا تصريح بر امامت ائمه دوازده گانه است بترتيب ذكر مى كند.1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عـَنْ زَيـْدِ بـْنِ الْجـَهـْمِ الْهـِلَالِيِّ عـَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَمَّا نَزَلَتْ وَلَايَةُ عـَلِيِّ بـْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ كَانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَكَانَ مِمَّا أَكَّدَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ يَا زَيْدُ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا قُومَا فَسَلِّمَا عـَلَيـْهِ بـِإِمـْرَةِ الْمـُؤْمـِنِينَ فَقَالَا أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قـَدْ جـَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ يَعْنِى بِهِ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ قَوْلَهُمَا أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنـْكـاثـاً تـَتَّخـِذُونَ أَيـْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أَئِمَّةٌ هِيَ أَزْكَى مِنْ أَئِمَّتِكُمْ قَالَ قُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ أَئِمَّةٌ قَالَ إِى وَ اللَّهِ أَئِمَّةٌ قُلْتُ فَإِنَّا نَقْرَأُ أَرْبى فَقَالَ مَا أَرْبَى وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فـَطـَرَحـَهَا إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ يَعْنِى بِعَلِيٍّ ع وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فـِيـهِ تـَخْتَلِفُونَ. وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يـَشـاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فـَتـَزِلَّ قـَدَمٌ بـَعـْدَ ثـُبـُوتـِهـا يـَعْنِى بَعْدَ مَقَالَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ يَعْنِى بِهِ عَلِيّاً ع وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 52 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
زيـد بـن جـهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: چون امر ولايت على بن ابـيـطـالب عـليـه السـلام نـازل شـد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرموده بود، بلقب ((اميرالمؤ منين )) بعلى سلام كنيد اى زيد: از جمله تاءكيداتى كه خدا در آنروز بر آندو نفر (ابوبكر و عمر) نمود، اين بود كه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: بـرخـيـزيـد و بـعـنـوان ((امـيـرالمـؤ مـنـيـن )) بـه عـلى سـلام كـنـيـد، آنـدو نفر گفتند: اى رسـول خـدا اين امر از جانب خدا است يا از جانب رسولش ؟ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بـه آنـهـا فـرمـود: از جـانـب خـدا و رسـولش ، پـس خـداى عزوجل اين آيه نازل فرمود: ((و سوگندها را پس از محكم كردنش كه خدا را ضامن آن كرده ايـد مـشـكـنـيـد، زيـرا خـدا مـيـدانـد چـه مـى كـنـيـد ـ 91 سـوره 16 ـ)) مـقـصـود فـرمـايـش رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله است بآنها و گفته آنها كه : اين امر از جانب خداست يا رسولش ؟ ((و چون آن زن مباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن ، پنبه ميكرد و پراكنده مـى سـاخـت ، شـمـا هـم سوگندهايتان را ميان خودتان براى آنكه (ائمه ئى پاكتر از ائمه شـمـا هـسـتـنـد) وسيله نيرنگ مسازيد، زيد گويد: عرضكردم : ائمه فرموديد؟ فرمود: آرى بـخـدا ائمـه است ، عرضكردم : ما ((اءربى )) قرائت ميكنيم ، فرمود: اءربى چيست ؟ و با دست اشاره كرد و آن را افكند ـ ((فقط خدا شما را بوسيله آن آزمايش ميكند)) يعنى بوسيله عـلى عـليـه السلام ((و براى اينكه در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داريد، براى شما واضـح سـازد. اگـر خـدا مـى خـواست شما را يك امت كرده بود، ولى هر كه را خواهد گمراه كـنـد، و هـر كـه را خـواهـد هـدايـت كـنـد، و از آنـچـه مـيـكـرده ايـد، بـاز خـواسـت مـى شـويد. سـوگندهايتان را ميان خود دستاويز نيرنگ مكنيد، مبادا قدمى پس از استواريش بلغزد ـ 92 و 93 سوره 16 ـ)) يعنى بعد از گفته رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره على ((و بـسـزاى بازداشتن از راه خدا بشما بدى برسد)) مقصود از راه خدا على عليه السلام است ((و براى شما غذايى بزرگ باشد 94 سوره 16 ـ)).

afsanah82
07-19-2011, 11:13 AM
شرح :
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) راجـع بـزنـيـكـه رشـتـه هـايـش را پـنـبـه مـيـكـرد، از مـجـمع البيان نـقـل مـيـكـنـد كـه : زنى بود در قريش بنام ((ريطه )) كه بحماقت و خرافت مشهور بود، خـودش با كنيزانش از صبح تا ظهر پنبه ها را ميريسيدند و بعد از ظهر بكنيزانش دستور ميداد همه را واتابند و پنبه كنند ـ انتهى ـ و اما راجع بجمله ((اءن تكون ائمة هى از كى من ائمـتـكـم )) كـه امام فرمود، اين جمله در قرآن كريم باين صورتست : ((اءن تكون امة هى اءربـى مـن امـة )) مـجـلسـى (ره ) گـويـد: شـايـد بـنـابـرايـن تـاءويـل جـمـله ((ان تـكـون ..)) مـفـعـول له براى تتخذون باشد، باين معنى كه : پيمان شـكـنـى را در دل مـيـگـيـرنـد تـا پـيشوايان گمراهى بهتر و پاكتر از پيشوايان شما كه پـيـشـوايـان هـدايـتـنـد بـوده بـاشـنـد و يـا مـقـصـود ايـنـسـتـكـه : پـيـمـان شـكـنـى را در دل مـيـگـيـرند، زيرا نمى خواهند كه پيشوايان حق بهتر و پاكتر از پيشوايان گمراه شما بـاشـنـد. و ظاهر اينستكه قرائت اءئمه بهمين صورتست كه امام فرمود: و ممكن است توجيه شـود كـه ((اءربـى )) بمعنى ((ازكى )) است و ((امة )) بمعنى ((ائمه )) است ، ولى اين توجيه بعيد است ـ پايان كلام مجلسى .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَمَّا أَنْ قَضَى مـُحـَمَّدٌ نُبُوَّتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ يَا مُحَمَّدُ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِى عِنْدَكَ وَ الْإِيْمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثـَارَ عـِلْمِ النُّبـُوَّةِ فـِى أَهـْلِ بـَيْتِكَ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنِّى لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ وَ الْإِيـمـَانَ وَ الِاسـْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ كَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّيَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 54 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: چون محمد وظيفه نبوت خود را انـجـام داد و عـمـرش بـپـايـان رسـيـد، خـدايـتـعـالى بـاو وحـى كرد: اى محمد! تبوتت را گـذرانـيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون آن دانشى كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را بعلى بن ابيطالب بسپار، زيرا من هرگز علم و ايـمـان و اسـم اكـبـر و مـيـراث عـلم و آثـار عـلم نـبـوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم ، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم .



شرح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از علم علومى است كه خدايتعالى بآنحضرت وحى نموده بود و ايـمـان تـصـديـق بـآنـهـا و اطـاعـت و انـقـيـاد اسـت و اشـاره دارد بـآيـه شـريـفـه ((وقـال الذيـن اوتـوا العلم و الايمان )) و مراد به اسم اكبر، اسم اعظم است يا قرآنى و سـائر كـتـب آسـمـانـى و مـقصود از ميراث علم جفر ابيض است ؛ يا خلافت كبراى الهيه و يا اخـلاق خـدايـى را دارا بـودن مـراد بـه آثـار عـلم نـبـوت تمام علوم پيغمبر است تا تاءكيد سابق باشد - و مرحوم مجلسى وجوه ديگرى هم بيان ميكند.3- مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ جـَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عـَبـْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِى الدَّيْلَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَوْصَى مُوسَى ع إِلَى يُوشَعَ بْنِ نـُونٍ وَ أَوْصـَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلَى وَلَدِ هَارُونَ وَ لَمْ يُوصِ إِلَى وَلَدِهِ وَ لَا إِلَى وَلَدِ مُوسَى إِنَّ اللَّهَ تـَعـَالَى لَهُ الْخـِيـَرَةُ يـَخـْتـَارُ مـَنْ يـَشـَاءُ مـِمَّنْ يـَشـَاءُ وَ بـَشَّرَ مـُوسـَى وَ يـُوشَعُ بـِالْمَسِيحِ ع فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَسِيحَ ع قَالَ الْمَسِيحُ لَهُمْ إِنَّهُ سَوْفَ يَأْتِى مـِنْ بَعْدِى نَبِيٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ ع يَجِى ءُ بِتَصْدِيقِى وَ تَصْدِيقِكُمْ وَ عُذْرِى وَ عـُذْرِكـُمْ وَ جـَرَتْ مـِنْ بـَعـْدِهِ فِى الْحَوَارِيِّينَ فِى الْمُسْتَحْفَظِينَ وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى الْمـُسـْتـَحْفَظِينَ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِى يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شـَيْءٍ الَّذِي كـَانَ مـَعَ الْأَنْبِيَاءِ ص يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ أَنـْزَلْنـا مـَعـَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ الْكِتَابُ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ إِنَّمَا عُرِفَ مِمَّا يُدْعَى الْكِتَابَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنـْجـِيـلُ وَ الْفـُرْقـَانُ فـِيـهـَا كِتَابُ نُوحٍ وَ فِيهَا كِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَيْبٍ وَ إِبْرَاهِيمَ ع فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْر اهِيمَ وَ مُوسى فـَأَيـْنَ صـُحـُفُ إِبـْرَاهـِيـمَ إِنَّمـَا صـُحـُفُ إِبـْرَاهـِيمَ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَكـْبـَرُ فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِيَّةُ فِى عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتَّى دَفَعُوهَا إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـُحَمَّداً ص أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفِظِينَ وَ كَذَّبَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ دَعَا إِلَى اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ جـَاهـَدَ فـِى سـَبـِيـلِهِ ثـُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ عَلَيْهِ أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ كِتَابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَيْهِمْ نَبِيٌّ وَ لَا يـَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ ع وَ لَا شَرَفَهُمْ وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِى إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِى فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِى قُلُوبِهِمْ فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَلِكَ وَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ يَا مُحَمَّدُ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فـَإِنَّهُمْ لايُكَذِّبُونَكَ وَ ل كِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ وَ لَكِنَّهُمْ يَجْحَدُونَ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَهـُمْ وَ كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـَتـَأَلَّفـُهـُمْ وَ يـَسـْتَعِينُ بِبَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَا يَزَالُ يـُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً فِى فَضْلِ وَصِيِّهِ حَتَّى نَزَلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ فَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ حِينَ أُعْلِمَ بـِمـَوْتـِهِ وَ نـُعـِيـَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فـَارْغـَبْ يـَقـُولُ إِذَا فـَرَغـْتَ فـَانـْصـَبْ عَلَمَكَ وَ أَعْلِنْ وَصِيَّكَ فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلَانِيَةً فـَقـَالَ ص ‍ مـَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ قـَالَ لَأَبـْعـَثـَنَّ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَيْسَ بِفَرَّارٍ يُعَرِّضُ بـِمـَنْ رَجـَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ وَ قَالَ ص عَلِيٌّ سَيِّدُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ عَلِيٌّ عَمُودُ الدِّيـنِ وَ قـَالَ هـَذَا هـُوَ الَّذِي يـَضـْرِبُ النَّاسَ بـِالسَّيْفِ عَلَى الْحَقِّ بَعْدِى وَ قَالَ الْحَقُّ مَعَ عـَلِيٍّ أَيْنَمَا مَالَ وَ قَالَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَهـْلَ بـَيـْتـِى عـِتـْرَتـِى أَيُّهـَا النَّاسُ اسـْمـَعـُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ إِنَّكُمْ سَتَرِدُونَ عَلَيَّ الْحـَوْضَ فـَأَسـْأَلُكـُمْ عـَمَّا فَعَلْتُمْ فِى الثَّقَلَيْنِ وَ الثَّقَلَانِ كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَهْلُ بـَيـْتـِى فـَلَا تـَسـْبـِقـُوهـُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ فَوَقَعَتِ الْحُجَّةُ بـِقـَوْلِ النَّبِيِّ ص وَ بِالْكِتَابِ الَّذِي يَقْرَأُهُ النَّاسُ فَلَمْ يَزَلْ يُلْقِى فَضْلَ أَهْلِ بَيْتِهِ بـِالْكـَلَامِ وَ يـُبـَيِّنُ لَهـُمْ بـِالْقـُرْآنِ إِنَّمـا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً وَ قَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقـُرْبـى ثُمَّ قَالَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَكَانَ عَلِيٌّ ع وَ كَانَ حَقُّهُ الْوَصِيَّةَ الَّتِى جُعِلَتْ لَهُ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ
فـَقـَالَ قـُلْ لا أَسـْئَلُكـُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ثُمَّ قَالَ وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بـِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ يَقُولُ أَسْأَلُكُمْ عَنِ الْمَوَدَّةِ الَّتِى أَنْزَلْتُ عَلَيْكُمْ فَضْلَهَا مَوَدَّةِ الْقُرْبَى بـِأَيِّ ذَنـْبٍ قـَتـَلْتـُمـُوهـُمْ وَ قـَالَ جـَلَّ ذِكـْرُهُ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ قَالَ الْكـِتـَابُ هـُوَ الذِّكـْرُ وَ أَهـْلُهُ آلُ مـُحـَمَّدٍ ع أَمـَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسُؤَالِهِمْ وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ وَ سَمَّى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَنْزَلْن ا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتـُبـَيِّنَ لِلنـّاسِ مـا نـُزِّلَ إِلَيـْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقـَوْمـِكَ وَ سـَوْفَ تـُسْئَلُونَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مـِنـْكـُمْ وَ قـَالَ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ فَرَدَّ الْأَمْرَ أَمْرَ النَّاسِ إِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمُ الَّذِينَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ وَ بِالرَّدِّ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ نَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يا أَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يـَعـْصـِمـُكَ مـِنَ النـّاسِ إِنَّ اللّهَ لايـَهـْدِى الْقَوْمَ الْك افِرِينَ فَنَادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا وَ أَمَرَ بـِسـَمـُرَاتٍ فَقُمَّ شَوْكُهُنَّ ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَوَقَعَتْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ فِى قُلُوبِ الْقَوْمِ وَ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ أَتَتْهُ الْأَنْصَارُ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا وَ شَرَّفَنَا بِكَ وَ بِنُزُولِكَ بَيْنَ ظـَهـْرَانـَيـْنـَا فـَقـَدْ فـَرَّحَ اللَّهُ صـَدِيـقـَنـَا وَ كَبَّتَ عَدُوَّنَا وَ قَدْ يَأْتِيكَ وُفُودٌ فَلَا تَجِدُ مَا تُعْطِيهِمْ فَيَشْمَتُ بِكَ الْعَدُوُّ فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتَّى إِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ وَفْدُ مَكَّةَ وَجـَدْتَ مـَا تـُعـْطـِيهِمْ فَلَمْ يَرُدَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَيْهِمْ شَيْئاً وَ كَانَ يَنْتَظِرُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ رَبِّهِ فـَنـَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع وَ قـَالَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ لَمْ يـَقـْبـَلْ أَمـْوَالَهـُمْ فـَقـَالَ الْمـُنَافِقُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بـِضـَبـْعِ ابـْنِ عـَمِّهِ وَ يـَحْمِلَ عَلَيْنَا أَهْلَ بَيْتِهِ يَقُولُ أَمْسِ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ الْيـَوْمَ قـُلْ لا أَسـْئَلُكـُمْ عـَلَيـْهِ أَجـْراً إِلَّا الْمـَوَدَّةَ فـِى الْقـُرْبى ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ آيَةُ الْخُمُسِ فـَقـَالُوا يـُرِيـدُ أَنْ يـُعـْطـِيـَهُمْ أَمْوَالَنَا وَ فَيْئَنَا ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبـُوَّةِ عـِنـْدَ عـَلِيٍّ ع فـَإِنِّي لَمْ أَتْرُكِ الْأَرْضَ إِلَّا وَ لِيَ فِيهَا عَالِمٌ تُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي وَ تـُعـْرَفُ بـِهِ وَلَايـَتـِى وَ يـَكـُونُ حُجَّةً لِمَنْ يُولَدُ بَيْنَ قَبْضِ النَّبِيِّ إِلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْآخـَرِ قـَالَ فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالِاسْمِ الْأَكْبَرِ وَ مِيرَاثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ أَوْصَى إِلَيْهِ بِأَلْفِ كَلِمَةٍ وَ أَلْفِ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ كَلِمَةٍ وَ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ كَلِمَةٍ وَ أَلْفَ بَابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 54 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امـام صـادق (ع ) فـرمـود: مـوسـى (ع ) بـيـوشـع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون بـفـرزنـدان هـارون وصـيـت كـرد و بـفرزندان خودش و فرزندان موسى وصيت نكرد، همانا خـدايـتـعـالى صـاحـب اخـتـيار است ، هر كه را خواهد و از هر خاندانى كه خواهد اختيار كند، و مـوسـى و يـوشـع مـردم را بـوجـود مـسـيـح (ع ) مـژده دادنـد و چـون خـداى عـزوجـل مـسيح را مبعوث ساخت ، مسيح بمردم گفت ، همانا پس از من پيغمبرى كه نامش احمد و اولاد اسـمـاعـيـل اسـت خـواهـد آمـد كه مرا و شما را تصديق ميكند (به نبوت من و پيروى شما بـاور دارد) و حـجـت و عـذر مـرا و شـمـا را مـى آورد مـانـنـد مـن و شـمـا احـتـيـاج مـيـكـنـد (قـول بـالوهـيـت مـرا از مـن و شـمـا نفى ميكند) و امر وصيت پس از عيسى در حواريين مستحفظ جـارى گـشت و از اينجهت خدا ايشان را مستحفظ ناميد كه نگهدارى اسم اكبر بايشان واگذار شـد و آن كـتـابـيست كه علم هر چند از آن دانسته شود و همراه پيغمبران صلوات اللّه عليهم بـوده اسـت . خـدايـتـعـالى فـرمـايـد: ((بـتـحقيق كه ما رسولانى پيش از تو فرستاديم و بـهـمراه ايشان كتاب و ميزان (قانون عدالت ) نازل كرديم ـ 25 سوره حديد ـ)) (در قرآن صدر آيه چنين است :
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) كتاب همان اسم اكبر است ، و از آنچه بنام كتاب معروفست : تورات و انجيل و فرقان (قرآن ) است ، ولى در آن كتاب ، (كه همراه اوصياء است ) كتاب نـوح عـليـه السـلام و كـتـاب صـالح و شـعـيـب و ابـراهـيـم عـليـه السـلام اسـت كـه خـداى عـزوجل خبر مى دهد ((همانا اين در صحف نخستين است ، يعنى صحف ابراهيم و موسى ـ 18 و 19 سـوره 87 ـ)) پـس (اگـر كـتـاب مـنـحـصـر بـتـورات و انـجـيـل و قـرآنـسـت ،) صـحف ابراهيم كجاست ! همانا صحف ابراهيم ، اسم اكبر است و صحف مـوسـى هـم اسـم اكبر است : (كه بايد پيغمبر به على صلى اللّه عليه و آله سپارد) پس هـمـيـشـه وصـيت نسبت بعالمى پس از عالم ديگر جريان داشت ، تا آن را بمحمد صلى اللّه عـليـه و آله رسـانـيـدنـد، و چـون خـداى عـزوجل محمد صلى اللّه عليه و آله را مبعوث كرد، مـسـتـحـفـظـيـن پـسـيـن بـاو اسـلام آوردنـد و بـنى اسرائيل تكذيبش نمودند، او بسوى خداى عـزوجـل دعـوت كـرد و در راهـش جـهـاد نـمـود تـا آنـكـه خـداى ـ جـل ذكـره ـ بـاو امـر فـرسـتـاد كـه فـضـيـلت وصـيـت را آشـكـار كـن ، پـيغمبر عرض كرد: پـرودگـارا! عـرب مردمى خشنند، در ميان ايشان كتابى نبوده و براى آنها پيغمبرى مبعوث نـگـشـتـه و بـفـضـيـلت و شـرف پـيـغـمـبـران آگـاه نـيـسـتـنـد، اگـر مـن فـضـليـت اهـل بـيـتـم را بـآنـهـا بـگـويـم ، ايـمـان نـمـى آورنـد، پـس ‍ خـداى جـل ذكـره ـ فرمود: ((غم آنها را مخور ـ 127 سوره 16 و بگو سلام شما در آينده مى دانيد 89 سـوره 43 ـ)) پـيـغـمـبـر انـدكـى از فـضيلت وصيش تذكر داد، و در دلها نفاق افتاد: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله آن نـفـاق و گـفـتـار ايـشـان بـدانـسـت ، خـداى ـ جل ذكره ـ فرمود: اى محمد! ((محققا ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود ـ 97 سوره 15 ـ)) ايشان ترا تكذيب نمى كنند بلكه ستمگران آيات خدا را انكار مى كـنـنـد ـ 33 سـوره 6)) يـعـنـى بـلكـه بـدون ايـنـكه دليلى داشته باشند انكار مى كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را الفت مى داد و بعضى را ياور بعضى ديگر مى سـاخـت و هـمـيـشـه چـيـزى از فضيلت وصيش را بآنها گوشزد مى كرد، تا آنكه اين سوره (انشراح ) نازل شد و پيغمبر زمانيكه از مرگ خود آگاه شد و گزارش آنرا شنيد، بر آنها احـتجاج كرد، و خداى ـ جل ذكره ـ فرمود: ((چون فراغ يافتى در عبادت كوش (نصب كن ) و بـسـوى پـروردگـارت راغـب شـو ـ 7 ـ 8 سـوره انـشـراح ـ)) مى فرمايد: چون (از تبليغ رسالت ) فراغ يافتى پرچم و نشانه ات (يعنى على عليه السلام ) را نصب كن و وصيتت را آشـكـار نـمـا پـيغمبر هم (در روز غدير) فضيلت على عليه السلام را آشكارا اعلام كرد. فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن ـ تا سه مرتبه ـ.
و بـاز (در جـنـگ خـيبر بعد از آنكه چند تن را پرچمدار كرد و نتوانستند فتح كنند) فرمود: همانا مردى را اعزام كنم كه او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را، او فرار كـننده نيست ـ با اين جمله پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گوشه ميزند بكسيكه (از در قلعه خـيـبر) برگشت ، او اصحابش را ترسو مى شمرد و اصحابش او را ـ و باز پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: عـلى آقـاى مـؤ مـنين است و فرمود: على ستون دين است و فرمود: ايـنـسـت هـمان كسيكه پس از من از روى حق با شمشير گردن مردم را مى زند، و فرمود: بهر جانب كه على رود، حق همراه اوست ، و فرمود: همانا من دو امر در ميان شما ميگذارم ، اگر آنها را بـپـذيـريـد، هـرگـز گـمـراه نـشـويـد: 1ـ كـتـاب خـداى عزوجل (قرآن ) 2ـ اهل بيت و عترت من ، اى مردم گوش كنيد كه من تبليغ كردم ، شما در قيامت سر حوض بر من وارد مى شويد و من از آنچه نسبت بثقلين انجام داده ايد از شما بازخواست مـيـكـنـم ، و ثـقلين ، كتاب خدا ـ جل ذكره ـ و اءهل بيت منند، بر ايشان پيشى نگيريد كه هلاك شـويـد، و بـايـشـان چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند. بنابراين حجت (خدا براى مردم ) با قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآنيكه خود مردم آنرا ميخوانند ثابت شد، زيـرا پـيغمبر همواره فضيلت اهلبيتش را بوسيله بيان القا ميفرمود و بوسيله قرآن براى مردم روشن ميساخت .
آياتى كه متضمن فضيلت اهلبيت است از اينقرار است :
1ـ ((خـدا مـيـخـواهـد نـاپـاكـى را از شـمـا اهـل ايـنـخـانـه بـبـرد و پاكيزتان كند، پاكيزه كامل ـ 33 سوره 33 ـ)).
2ـ خـداى ـ عز ذكره ـ فرمود: ((بدانيد كه هر چه غنيمت بدست آريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر او و خويشان او... است ـ 41 سوره 8 ـ)).
3ـ و سپس فرمود: ((حق خويشاوندان را بده ـ 26 سوره 17 ـ)) مقصود از خويشاوندان على عـليـه السـلام اسـت و حـق او وصـيتى است كه براى او قرار داده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوتست .
4ـ و فرمود: بگو من از شما براى پيغمبرى مزدى جز دوستى خويشاوندان نمى خواهم ـ 23 سوره 42 ـ)).
5ـ سـپـس فـرمـود: ((و زمـانـيكه درباره دختر زنده بگور رفته بازخواست شود كه بچه گـنـاهـى كـشـتـه شـد؟ ـ 8 و 9 سـوره 82 ـ)) خـدا مـى فـرمايد درباره مودت و دوستى كه فـضيلت آنرا بر شما نازل كردم از شما باز خواست ميكنم و آن مودت خويشاوندان پيغمبر است كه ايشان را بچه گناه كشتيد؟
6ـ و بـاز خـدا ـ جـل ذكـره ـ فـرمـود: ((اگـر نـمـيـدانـيـد از اهـل ذكـر بـپـرسـيـد، ـ 43 سـوره 16 ـ)) فـرمـايـد قـرآن ذكـر اسـت و اهـل قـرآن آل مـحـمـدنـد عـليـه السـلام كـه خـداى عـزوجـل مـردم را بـسـؤ ال از ايـشـان امـر كـرده اسـت ، و مـردم بـسـؤ ال از جهال و نادانان دستور ندارند، و خداى عزوجل قرآنرا ذكر ناميده ، در آنجا كه فرمايد: ((ما ذكـر را بـتـو نـازل كـرديـم تـا بـراى مـردم آنـچـه نازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند ـ 43 سوره 43 ـ)).
7ـ و خـداى ـ عـزوجـل ـ فـرمـود: خـدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را فرمان بريد ـ 59 سوره 4 ـ)).
8ـ و فـرمـود: ((و اگر آنرا (بخدا و) رسول و صاحبان امر از خود ارجاع دهند، كسانى كه از آنـهـا اهل استنباطند، بدانند، پس مقصود از ارجاع امر، ارجاع امر مردم است بصاحبان امر از آنها كه خدا مردم را باطاعت از ايشان و رجوع بايشان دستور داده است .
و چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله از حـجـة الوداع بـازگـشـت ، جـبـرئيـل عـليه السلام بر او نازل شد و گفت : ((اى پيغمبر؟ آنچه از پروردگارت بتو نـازل شـده ابـلاغ كن ، و اگر رسالت او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم نگه مى دارد، هـمـانـا خـدا كـافـران را هدايت نميكند ـ 69 سوره 5 ـ)) پيغمبر مردم را فرياد زد، تا گرد آمدند و دستور داد تا خارهاى بوته هاى خار را تراشيدند (تا بتوان روى آنها نشست و ايستاد).
سـپـس آنـحـضـرت صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: اى مردم ولى شما و سزاوارتر از خودم بشما كيست ؟ گفتند: خدا و رسولش ، پس فرمود: هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن ـ تا سه بار ـ.
پـس خـار نـفـاق در دل آنـمـردم افـتـاد و گـفـتـنـد: خـدا ـ جـل ذكـره هـرگـز ـ چنين امرى بر محمد نازل نكرده بلكه او ميخواهد بازوى پسر عمويش را بـلنـد كـنـد (او را بـر مـا رئيـس كند) چون پيغمبر بمدينه وارد شد، انصار نزد او آمدند و گـفتند: اى رسولخدا: خداى ـ جل ذكره ـ بما احسان فرمود و از بركت تشريف فرمائى شما در مـيـان مـا، بـما شرافت بخشيد، و دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب كرد، اكنون وارد دين نزد شما مى آيند و بسا چيزى ندارى كه بآنها عطا كنى و موجب شماتت دشمن ميشود، ما دوست داريم كه شما يك سوم اموال ما را قبول فرمائى تا اگر از مكه اشخاصى بر شما وارد شدند، براى عطاء بآنها چيزى داشته باشى ، رسولخدا(ص ) جوابى بايشان نداد و مـنـتـظـر بـود كـه از پـروردگـارش چـه دسـتـور بـرسـد. تـا آنـكـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه آورد: ((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خـويـشـاونـدان نـمـيـخـواهـم ـ 23 سـوره 42 ـ)) و پـيـغـمـبـر امـوال ايـشـان را نـپـذيـرفـت : بـاز مـنـافـقـان گـفـتـنـد: خـدا ايـن را بـر مـحـمـد نـازل نـكـرده و او مـقـصـودى جـز بـلنـد كـردن بـازوى پـسـر عـمـويـش و تـحميل خاندان خود را بر ما ندارد، ديروز ميگفت : هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ، و امـروز مـيگويد: ((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشان نميخواهم . سـپـس آيـه خـمـس بـر پـيـغـمـبـر نـازل گـشـت و بـاز آنـهـا گـفـتـنـد: مـى خـواهـد اموال و غنيمت ما را بآنها دهد.
سـپـس جـبـرئيـل عـليـه السلام نزد آنحضرت آمد و گفت : اى محمد! وظيفه پيغمبرت را انجام دادى و عـمـرت بـآخـر رسـيـد اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعلى عليه السـلام بـسـپـار، زيـرا مـن هـرگـز زمـيـن را خـالى نگذارم ، از دانشمنديكه اطاعت و ولايت من بـوسـيـله او شـنـاخـتـه شـود و او بـراى كـسـانيكه در ميان وفات پيغمبر گذشته تا آمدن پيغمبر آينده متولد ميشوند حجت باشد، پس پيغمبر اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعنوان وصيت بعلى سپرد و او را بهزار كلمه و هزار باب وصيت فرمود كه از هر كلمه و بابى هزار كلمه و باب گشوده ميشد.

afsanah82
07-19-2011, 11:13 AM
شرح :
كـلمـه ((حـواريـيـن )) كه لقب اءصحاب مخصوص حضرت عيسى است از ماده ((تحوير)) مـشـتـق اسـت كـه بمعنى سفيد كردنست ، بعضى گفته اند: ايشان لباسشوئى مى كردند و بـعـضـى گفته اند، چونكه با پند و اندرزهاى حكيمانه خود، آلودگى گناه را از دلها مى شستند، ايشانرا ((حواريين )) ناميدند.
آيه شريفه فاذا فرغت فانصب در قرائت مشهور بفتح صاد و از ((نصب )) بعمنى كوشش كـردن و رنج بردن مشتق است ، يعنى چون از عبادتى فارغ شدى ، در عبادت ديگر كوش و چـون از جـنگ فارغ شدى بعبادت پرداز و چون از نماز فارغ شدى دعا پرداز ولى مطابق اين حديث شريف بكسر ((ص )) و از نصب به معنى گماشتن و بپاداشتن مشفق : يعنى چون از تبليغ رسالت فارغ شدى جانشينت را براى رهبرى مردم نصب كن تا رشته ارتباط بين خـدا و بـنـدگانش بريده نشود، و بنابراين معنى هم ممكن است كلمه فانصب به فتح صاد بـاشـد و تـفـسـيـر امام عليه السلام بيان يكى از مصاديق كوشش و رنج در عبادت و انجام وظيفه الهى باشد.
در اين جا علامه مجلس (ره ) از زمخشرى نقل مى كند كه او در تفسير كشاف خود گفته است : از جمله بدعتهاى روافض اين است كه گويند: فانصب به كسر صاد هم قرائت شده و معنى اش اين است كه على را بامامت نصب كن ، ولى اگر اين توجيه براى رافضى درست باشد، نـاصـبـى را هم مى رسد كه بگويد: فانصب به كسر صاد بمعنى امر به كينه و دشمنى على است .
مـجـلسـى گـويد: باين متعصب بد خواه بنگر كه چگونه خدا بصيرتش را با پرده عصيبت كـور كـرد تـا آنكه چنين سخت پست و زشتى را اظهار كرده است ، از زيرا اولا مناسبتى نيست بـيـن فـراغـت از انـجـام وظـيـفـه و امـر بدشمنى على ولى بين فراق تبلغ رسالت و نصب جـانـشـيـن كـمـال مـنـاصـبـت اسـت و ثـانـيـا احـتـمـالى كـه تـو دادى هيچ مسلمانى نگفته ولى احـتـمـال كه ما گفتيم ، بيشتر مؤ منين پرهيزگار مى گويند و ثالثا آنچه شيعه ميگويد: دل بـخـواهـى و اخـتـراعـى آنـهـا نـيـسـت ، بـلكـه آنـان را از پـيـشـوايـان خـود نـقل مى كنند كه تمام مسلمين فضيلت آنها را اعتراف دارند و خود اين ناصبى (زمخشرى ) هم در بـسـيـارى مـوارد، قـراآت و تـفـاسـيـر را از ايـشـان نـقـل مـيـكـنـد، آنـچـه از ائمـه خـدا نـقـل مـيـكـنـد كـه كـمـتـر از قول قناده و كعب و ابن مسعود و ديگران نيست ـ انتهى ـ.
بعقيده ما تنها باعث زمخشرى بر نوشتن چنين جمله ئى همان بغض و عدالت مكنونى است كه نـسـبـت بـعـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السلام در نهاد هر سنى نهفته است و گاه و بيگاه از گـوشـه و كـنـار قلم و زبان آنها بى اختيار بيرون ميجهد تا باطن و سريره آنها بناچار ظـاهـر گـردد و حـقـايـق بـراى مـردم كـنـجكاو و حق جو آشكار شود، چنانچه خود مولاى متقيان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـلام مـى فـرمـايد: ما اءضمر اءحد شيئا الا و قد يظهر فى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه ((هـيـچـكـس چـيـزى در دل پـنـهـان نـكـنـد، جـز اينكه گاهى در سخنانيكه از دهانش مى پرد يا در تابلو رخسارش هـويـدا مـيـگـردد)) درسـت اسـت كـه زمـخشرى از لحاظ عقيده با شيعه و روافض مخالفست و بـراى اظـهـار عـقيده خود بايد با ايشان مخالفت كند، اما چرا نسبت بعلى بن ابيطالب كه خـودش او را خليفه و امام مى داند چنين جسارتى اگر چه بنحو قضيه شرطيه است مى كند، آيا او در تمام نوشتجاتش نسبت بخلفاء ديگر چنين گفته است ؟!!4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بـْنِ مـُعـَمَّرٍ الْعـَطَّارِ عـَنْ بـَشِيرٍ الدَّهَّانِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِى مـَرَضـِهِ الَّذِى تـُوُفِّيَ فـِيـهِ ادْعُوا لِي خَلِيلِي فَأَرْسَلَتَا إِلَى أَبَوَيْهِمَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَعْرَضَ عَنْهُمَا ثُمَّ قَالَ ادْعُوا لِى خَلِيلِى فَأُرْسِلَ إِلَى عَلِيٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَكَبَّ عَلَيْهِ يُحَدِّثُهُ فَلَمَّا خَرَجَ لَقِيَاهُ فَقَالَا لَهُ مَا حَدَّثَكَ خَلِيلُكَ فَقَالَ حَدَّثَنِى أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمايد: رسولخدا صلى اللّه عليه و آله در مرض ‍ وفات خود فـرمـود: دوسـتـم را نـزد مـن حـاضـر كـنـيـد، آن دو زن (حـفـصـه و عـايـشـه ) بدنبال پدران خود فرستادند، چون نظر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها افتاد، رو بـگـردانـيـد و فـرمـود: دوسـتـم را نـزد مـن حـاضـر كـنـيـد پـس بـدنـبال على فرستادند، چون ديدارش بعلى افتاد، باو متوجه شد و حديثش گفت . و چون عـلى بـيـرون آمـد، آنـدو نـفـر (ابـوبكر) و عمر را ملاقات كرد، باو گفتند: دوستت بتو چه حديث كرد؟ فرمود: هزار باب بمن حديث كرد كه هر هر بابى مفتاح هزار بايست .


5- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجـَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يـُونـُسَ عـَنْ أَبـِى بـَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ص أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بعلى هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف گشوده گشت .


6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ فِى ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص صَحِيفَةٌ صـَغـِيـرَةٌ فـَقُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد امام صادق عليه السلام فرمود: در گوشه دسته شمشير پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دفترچه ئى بود، بامام صادق عليه السلام عرضكردم : در آن دفترچه ، چه نوشته بود؟ فرمود حروف بود كه حرف آن مفتاح هزار حرف بود، ابوبصير گويد، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: تا اكنون دو حرف از آنها خارج نشده است (براى مردم ظاهر نگشته است ).



شرح :
ذوابـة در لغت بمعنى پيشانى و گيسو و بلندى هر چيز است ، گاهى براى دسته شمشير دو گـوشـه مـانـند دو گيسو مى ساختند، تا دست نلغزد و هم محفظه بعضى از اشياء كوچك باشد.7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ لِلْمَاءِ الَّذِى يُغَسَّلُ بِهِ الْمَيِّتُ حَدٌّ مَحْدُودٌ قَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قـَالَ لِعَلِيٍّ ع إِذَا مِتُّ فَاسْتَقِ سِتَّ قِرَبٍ مِنْ مَاءِ بِئْرِ غَرْسٍ فَغَسِّلْنِى وَ كَفِّنِّى وَ حَنِّطْنِى فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ غُسْلِى وَ كَفْنِى فَخُذْ بِجَوَامِعِ كَفَنِى وَ أَجْلِسْنِى ثُمَّ سَلْنِى عَمَّا شِئْتَ فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُنِى عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَجَبْتُكَ فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
فـضيل گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، آيا آبيكه ميت را با آن غـسـل مـى دهـنـد، انـدازه معينى دارد؟ فرمود: همانا رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بعلى عـليـه السـلام فـرمـود: چـون مـن مـردم شـش مـشـك از آب چـاه غـرس بـكـش و مـرا غـسل بده و كفن پوش و حنوطنما، و چون از غسل و كفنم فارغ شدى ، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس ، بخدا كه از هر چه پرسى پاسخت گويم .


8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمْزَةَ عَنِ ابْنِ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حـَضـَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص الْمَوْتُ دَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ ع فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَغَسِّلْنِى وَ كَفِّنِّى ثُمَّ أَقْعِدْنِى وَ سَلْنِى وَ اكْتُبْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون وفات رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نزديك شد، على عليه السلام نزدش آمد و سر درون برد (پيغمبر سر زير روپوش كرد ـ سر على را در بر گرفت ) و فرمود: اى على ! چون من مردم غسلم بده و كفنم پوش ، سپس مرا بنشان و بپرس و بنويس .


9- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ يُونُسَ بـْنِ رِبـَاطٍ قـَالَ دَخـَلْتُ أَنـَا وَ كـَامـِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ جُعِلْتُ فـِدَاكَ حـَدِيـثٌ رَوَاهُ فـُلَانٌ فـَقـَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِى أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بـَابٍ يـَوْمَ تـُوُفِّيَ رَسـُولُ اللَّهِ ص كـُلُّ بـَابٍ يـَفـْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فـَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بـَابٌ أَوْ بـَابـَانِ فـَقـُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بـَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ربـاط گـويـد: مـن و كـامـل بـه خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام رسـيـديـم كـامـل بـه حـضرت عرض كردم : قربانت گردم ، فلان شخص ‍ حديثى روايت كند، فرمود: آنرا باز گو، عرضكرد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز وفاتش بعلى عـليـه السـلام هـزار باب حديث كرد و هر بابى مفتاح هزار حديث بود، كه جمعا يك ميليون بـاب مـى شـد، فـرمـود: آرى چـنـيـن بود، عرضكردم : قربانت ، آن بابها براى شيعيان و دوسـتـان شـمـا هـم ظـاهـر شـد؟ (از آن عـلوم آگـاه گـشـتـنـد؟) فـرمـود: اى كامل يك باب يا دو باب آن (از يكباب بيشتر و بدو باب نرسيده ) ظاهر گشت . عرضكردم : قـربـانـت ، بـنـابـرايـن ، از يـك مـيـليـون بـاب از فـضـل شـمـا جـز يـك يـا دو بـاب روايـت نـشـده اسـت ؟ فـرمـود: تـوقـع داريـد كـه شما از فـضـل مـا چـه انـدازه روايـت كـنـيـد؟ شـمـا از فـضـل مـا جـز يـك اءلف غـيـر متصل روايت نكنيد.



شرح :
گويا كامل از سخن امام صادق عليه السلام چنين فهميد كه گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بـا عـلى عـليه السلام درباره فضايل اهل بيت بوده است ، آنحضرت هم طبق همين معنى جـواب داد كـه فـضـائل اهـل بـيـت بـواسـطـه نـقـصـان عـقـول بيشتر مردم از درك و فهم آن ، نسبت بعلوم ديگر كمتر منتشر شده است و آنچه منتشر شـده و مـردم مـيـدانـنـد، نـسبت ، يك واند است بيك ميليون يا مانند نسبت يك اءلف ناقص است بتمام حروف و كلمات . زيرا كه حرف الف در ميان حروف الفبا ساده و بسيطترين آنهاست مـخـصـوصـا وقـتـى كـه بـه چـيـزى مـانـنـد نـقـطـه يـا حـرف يـا شـكـل ديـگـر مـتـصـل نـشـود. و مـمـكن است گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السـلام عـلومـى بـاشـد كـه ايـن مـورد احـتـيـاج بـشـر اسـت و از آن سـؤ ال مى كنند و پاسخ ميخواهند و معنى گشوده شدن هزار باب از هر باب اين است كه آن علوم قـواعـد كـلى و قـوانـين جامعى بود كه هزارها مصاديق و جزئيات دارد چنانكه قواعد كلى هر علمى اين امتياز را دارد:

afsanah82
07-19-2011, 11:13 AM
* باب اشاره و نص بر حسن بن على عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ وَ عُمَرَ بـْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ شَهِدْتُ وَصِيَّةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حِينَ أَوْصَى إِلَى ابـْنـِهِ الْحـَسـَنِ ع وَ أَشـْهـَدَ عـَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شـِيـعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّلَاحَ وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ ع يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي كَمَا أَوْصَى إِلَيَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ دَفـَعَ إِلَيَّ كـُتـُبـَهُ وَ سـِلَاحـَهُ وَ أَمـَرَنـِى أَنْ آمـُرَكَ إِذَا حـَضـَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تـَدْفـَعـَهـَا إِلَى ابـْنـِكَ هـَذَا ثـُمَّ أَخـَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنِّى السَّلَامَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 63 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
سليم بن قيس گويد: زمانيكه اميرالمؤ منين عليه السلام بپسرش حسن عليه السلام وصيت مـى فـرمـود، حـاضـر بـودم ، عـلى عـليـه السلام حسين و محمد (بن حنيفه ) عليهماالسلام و سـايـر فرزندانش را با رؤ ساء شيعه و اهل بينش گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح امامت را باو تحويل داد و فرمود: پسر عزيزم ! رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود كه بتو وصيت كنم و كتب و سلاحم را بتو سپارم ، چنانكه پيغمبر بمن وصيت فرمود و كتب و سـلاحش را بمن سپرد و باز مرا امر كرد كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنها را بـبـرادرت حـسـيـن عـليـه السـلام بـسـپارى ، سپس بپسرش حسين عليه السلام متوجه شد و فـرمـود: و رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـتـو امـر فرموده كه آنها را باين پسرت بـسـپـارى ، سـپس ‍ دست على بن الحسين عليه السلام را گرفت و فرمود: رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـتو امر فرموده است كه آنها را بپسرت محمد بن على بسپارى و از جانب پيغمبر و من باو سلام رسانى .


2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِى الْجـَارُودِ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ قَالَ لِابْنِهِ الْحـَسـَنِ ادْنُ مـِنِّى حـَتَّى أُسـِرَّ إِلَيـْكَ مـَا أَسـَرَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص إِلَيَّ وَ أَئْتـَمـِنـَكَ عـَلَى مـَا ائْتَمَنَنِي عَلَيْهِ فَفَعَلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 64 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام فرمود: چون وفات اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرا رسيد، بـپـسـرش حـسـن فـرمـود: نـزديك من بيا تا آنچه را رسولخدا صلى اللّه عليه و آله با من بـراز گـفـت ، بـا تـو بـراز گـويم ، و آنچه را بمن سپرد بتو سپارم ، سپس همين كار را كرد.


3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بـَكـْرٍ الْحـَضـْرَمـِيِّ قـَالَ حَدَّثَنِي الْأَجْلَحُ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ وَ دَاوُدُ بْنُ أَبِى يَزِيدَ وَ زَيْدٌ الْيـَمـَامـِيُّ قـَالُوا حـَدَّثـَنـَا شَهْرُ بْنُ حَوْشَبٍ أَنَّ عَلِيّاً ع حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ ع دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 64 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
شهر بن حوشب گويد: چون على عليه السلام (از مدينه ) بكوفه رفت ، كتابها و وصيتش را بـه ام سـلمـه سـپـرد و چـون امـام حـسـن عـليـه السـلام بـمـديـنه بازگشت ، آنها را باو تحويل داد.
و در نسخه صفوانى است .


4- وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفٍ عَنْ أَبِي بَكْرٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عـَلِيـّاً صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 65 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام فرمود: چون على صلوات اللّه عليه (از مدينه ) بكوفه رفت ، كـتـابـها و وصيتش را به ام سلمه سپرد، و چون امام حسن عليه السلام بمدينه بازگشت ، آنها را باو تحويل داد.



شرح :
راجع بنسخه صفوانى در حديث 737 توضيح داديم و در اينجا مقصود اينستكه : اين روايت كـه عـيـن روايت سابق است و فقط در سلسله سند اختلاف دارد، در نسخه صفوانى هست و در نسخه نعمى و ديگران نيست .5- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عـَمـْرِو بـْنِ شـِمـْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ أَوْصَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الْحَسَنِ وَ أَشـْهـَدَ عـَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُمَّ دَفـَعَ إِلَيـْهِ الْكـِتـَابَ وَ السِّلَاحَ ثـُمَّ قـَالَ لِابـْنـِهِ الْحَسَنِ يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَنْ أُوصـِيَ إِلَيْكَ وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِى وَ سِلَاحِى كَمَا أَوْصَى إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ وَ دَفَعَ إِلَيَّ كـُتـُبـَهُ وَ سـِلَاحـَهُ وَ أَمـَرَنِي أَنْ آمُرَكَ إِذَا حَضَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ أَقـْبـَلَ عـَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ وَ قَالَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى ابْنِكَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بـِيـَدِ ابـْنِ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ يَا بُنَيَّ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تـَدْفـَعَهُ إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنِّى السَّلَامَ ثـُمَّ أَقـْبـَلَ عـَلَى ابـْنـِهِ الْحـَسَنِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ وَ وَلِيُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةٌ مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لَا تَأْثَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 65 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بحسن وصيت كرد و حـسـيـن و محمد (بن حنيفه ) عليه السلام را با همه فرزندان و رؤ ساى شيعيان و خانواده اش بـر آن وصيت گواه گرفت ، سپس ‍ كتاب و سلاح را تحويلش داد و باو فرمود: پسر جـانـم ! رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله بمن امر كرد و كتابها و سلاحش را بمن سپرد و بمن امر فرمود كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنرا ببرادرت حسين سپارى ، سپس مـتـوجـه پـسـرش حـسين شد و گفت : رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ترا امر كرد كه آنرا باين پسرت سپارى ، سپس دست پسرش ‍ على بن الحسين را گرفت و فرمود: پسر عزيزم از رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـتـو هـم امـر فـرمود كه آنرا بپسرت محمد بن على سپارى و او را از جانب رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و من سلام رسانى ، باز بپسرش ‍ حـسـن مـتـوجـه شـد و فرمود: پسر جانم ، تو صاحب امر (امامت ) و صاحب خونى ، اگر (ابن مـلجـم را) بـبخشى حق دارى و اگر بكشى ، بجاى يك ضربت فقط يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .


6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ الْحـَسـَنِ الْحـَسَنِيُّ رَفَعَهُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِيِّ رَفَعَهُ قَالَ لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَفَّ بِهِ الْعُوَّادُ وَ قِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَوْصِ فَقَالَ اثْنُوا لِى وِسَادَةً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَقَّ قَدْرِهِ مُتَّبِعِينَ أَمْرَهُ وَ أَحْمَدُهُ كَمَا أَحَبَّ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحـِدُ الْأَحـَدُ الصَّمَدُ كَمَا انْتَسَبَ أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ فِى فِرَارِهِ مَا مِنْهُ يَفِرُّ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَيْهِ وَ الْهَرَبَ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مـَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَكْنُونٌ أَمَّا وَصِيَّتِى فَأَنْ لَا تـُشـْرِكـُوا بـِاللَّهِ جـَلَّ ثـَنـَاؤُهُ شـَيـْئاً وَ مـُحـَمَّداً ص فـَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعـَمـُودَيـْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مَجْهُودَهُ وَ خـُفِّفَ عـَنِ الْجـَهـَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عـِبـْرَةٌ لَكـُمْ وَ غـَداً مـُفَارِقُكُمْ إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِى هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ الْمُرَادُ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقـَدَمُ فـَإِنَّا كـُنَّا فـِى أَفـْيـَاءِ أَغـْصـَانٍ وَ ذَرَى رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اضْمَحَلَّ فِى الْجَوِّ مـُتـَلَفِّقُهَا وَ عَفَا فِى الْأَرْضِ مَحَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِى أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مـِنِّى جـُثَّةً خـَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَكَةٍ وَ كَاظِمَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّى وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِى وَ سـُكـُونُ أَطْرَافِى فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَكُمْ مِنَ النَّاطِقِ الْبَلِيغِ وَدَّعْتُكُمْ وَدَاعَ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِى غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِى وَ يَكْشِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ سَرَائِرِى وَ تَعْرِفُونِّى بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِى وَ قِيَامِ غـَيـْرِى مـَقَامِى إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِى قُرْبَةٌ وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ فَيَا لَهَا حَسْرَةً عـَلَى كـُلِّ ذِى غـَفـْلَةٍ أَنْ يـَكـُونَ عـُمـُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى شِقْوَةٍ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ رَغْبَةٌ أَوْ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَقِمَةٌ فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ يَا بُنَيَّ ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لَا تَأْثَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 66 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گـويـد: چـون اميرالمؤ منين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان گـردش را گـرفـتـنـد، بحضرت عرض شد: اى اميرالؤ منين ! وصيت نما، فرمود: براى من مـتـكـائى گـذاريـد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم ) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش ، همه از فرمانش پيروى كننده ايم ، چنانكه دوست دارد، او را ميستايم ، و شـايـسـتـه پـرسـتـشى جز خداى يگانه يكتاى بى نياز نيست ، چنانكه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است .
اى مـردم هـر شخصى از آنچه مى گريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد، (انسان ميخواهد از مرگ بگريزد و معالجات پزشكان حاذق بر عكس ‍ نتيجه ميدهد.
از قضا سر كنگبين صفر افزود ــــــ روغن بادام خشكى مينمود)
مـدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى اءجل (مانند مركبى كه مسافت معينى را بدون توقف مـيـپـيـمـايد، مركب جان انسان هم در ميدان مدت عمرش بدون توقف حركت ميكند و بمقصدى كه مرگست ميرسد) گريز از مرگ ، در آمدن و رسيدن بمرگست ، چقدر از روزها را گذراندم و از نـهـان ايـن امـر كنجكاوى نمودم ، و خدا جز پنهان داشتن آنرا نخواست ، هيهات ؟ علمى است نهان و پوشيده .
امـا وصـيـت من اينست كه چيزى را براى خداى ـ جل ثناؤ ه ـ شريك نگيريد و سنت محمد (ص ) را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خـدا و عـمـل بـدسـتـورهـاى پـيغمبر است ) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمـانـى كـه پراكنده نشويد از سرزنش بر كنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته (زيرا توبه كسانى را كه از روى نادانى مرتكب گـنـاه شـونـد، قـبـول دانـسـتـه ) شـما پروردگارى مهربان ، پيشوائى دانا و دينى محكم داريـد، مـن ديـروز هـمـدم شـمـا بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم (تا بدانيد اين بـستر مرگ براى همه شما گسترده ميشود) و فردا از شما جدا ميشوم . اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب ، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و مـن هـم بقضاء و قدر خدا خرسندم ) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخه هاى درخـتـان و پـراكـنـده هـاى بادها و زير سايه ابرى كه ، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثـرش در زمـين نابود گردد، زندگى ميكنيم (پس اگر من مردم تعجب نكنيد و بدانيد كه من هـم يـكـى از از اجـزاء جـهـان بـى ثبات و زود گذرى بوده ام مكه سايه و باد و ابر آنرا توضيح دادم ، بدانيد كه دنيا لغزشگاهست و آخرت پا برجا).
همانا من براى شما همسايه اى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود (اما روح من از روح شـمـا اوج بـسـيـارى گرفته بود) و بزودى پيكر بى روح مرا تشييع ميكنيد، كه بـعـد از حـركـت آرامـش يـافـتـه و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همانها براى شما از سـخـنـور شـيوا پند دهنده تر است ، باميد ديدار (در روز قيامت ) با شما خداحافظى ميكنم . (تـا زنـده بـودم قـدر مـرا نـدانـسـتـيـد، ولى ) فـردا روزگـار حـكـومـت مرا ميفهميد و خداى ـ عـزوجـل ـ از اسـرار كـار مـن بـراى شـمـا پـرده برميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديـگـرى بجايم نشست (و شما را بچنگال ستم خود گرفت ) مرا مى شناسيد (و قدرم را مى دانـيـد و آرزوى يـكـساعت ديدار و حكومت مرا ميبريد ولى افسوس كه جز آه و اندوه بهره ئى نداريد.
اگر زنده ماندم ، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم (يا ابن ملجم را ميبخشم و يا قصاصش مـيـكـنم ) و اگر مردم ، مردن وعده گاه من است ، (اگر گذشت كنم ) آن گذشت براى من موجب قـربـت و براى شما حسنه و ثوابست ، پس در گذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كـه خـدا از شـمـا در گـذرد (مـقـصود حضرت اظهار در گذشت از اصحاب و حليت خواستن از آنـهـاسـت با آنكه كوچكترين تجاوزى نسبت بآنها ننموده ، چنانكه پيغمبر اكرم صلى اللّه عـليه و آله هم از امتش حليت طلبيد و يا مقصود در گذشتن نسبت بضربت خوردن خود او است ، يـعنى اگر من مردم ، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عده ئى را نكشيد و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او در گذريد) اى واى ! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خـود او حـجـت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نـرسـد، هـمـانـا مـا مـملوك خدائيم و باو زنده ايم ، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم ، بجاى يك ضربت ، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .



شرح :
ايـن روايـت بـا انـدكى اختلاف در نهج البلاغه (خطبه 147) مذكور است و شارحين دانشمند نـهـج البـلاغـه و اصـول كـافـى در بـيـان جـملات عالى و پر مغز آنحضرت ، كم و بيش تـوضيحاتى داده اند كه ما خلاصه و لباب آنها را در اينجا ذكر نموديم ، موضوعى كه از هـمـه بـيـشـتـر مـورد تـوجـه دانـشـمـنـدان گـشـته اين است كه آيا آنحضرت كيفيت و زمان قـتـل خـود را مـيـدانـسـت يـا نـه ؟ دربـاره جمله كم اطردت الايام ابحثها... از كلمات ابن ابى الحـديـد و ابـن ميثم بر ميآيد كه اگر چه آنحضرت كشته شدنش را با شمشير ابن ملجم و با ضربت بسر و خون آلود شدن محاسن و در ماه رمضان ميدانست ، زيرا پيغمبر اكرم صلى اللّه عـليـه و آله بـاو خـبـر داده بود، و خود او بارها باصحابش فرموده بود، ولى ساعت وفـات و بـعـضـى از خـصـوصيات ديگر را نميدانست و معنى اين جمله حضرت اينستكه : هر روز كـه مـى آمـد، گـمان ميكردم مرگم در آنروز است و چون ميگذشت و اجلم نمى رسيد، روز ديـگـر را در آن انتظار بسر ميبردم و بهمين ترتيب هر روز را پشت سر ميگذاشتم تا امروز رسـيـد، و دليـل سـخـن ما اينستكه سپس بطور ترديد مى فرمايد: اگر قدم بلغزد... اگر زنده ماندم ... و نيز آيه شريفه و ما تدرى نفس باى ارض تموت ((هيچكس نميداند در چه زمينى مى ميرد)) شاهد قول ماست .
از طـرف ديـگـر صـاحـب مـنـهـاج البـراعـة ايـن عـقـيـده را فـاسـد و بـاطـل مـى دانـد و از آن دو فـاضـل اظـهـار تـعـجـب مـى كند كه چگونه خود آنها در يكجا مى گـويـنـد، امـام عـالم بـگذشته و آينده است و خود على عليه السلام مى فرمايد: ((پيش از آنـكـه مرا نبينيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد)) و ابن ميثم كه عقيده دارد، امام علم منايا و بـلايـا دارد، چگونه در اينجا چنين مى گويد، و نيز روايت شده است كه آنحضرت بحارث اعـور فـرمـود: هـر مؤ من و منافقى كه بميرد مرا مى بيند، پس كسيكه زمان مردن مردم را مى داند، چگونه از زمان وفات خود خبر ندارد.
سـپـس حـديـث 667 ـ اصـول كـافـى را بـا تـوضـيـح عـلامـه مـجـلسـى (ره ) نـقل مى كند و در آخر مى گويد: معنى آنجمله حضرت اينستكه : من درباره پنهان بودن حق و مـظـلومـيـت اهـل آن و ظـهـور بـاطـل و پـيروزى اءصحابش ‍ كنجكاوى و تحقيق مى كردم ، زيرا آنـحـضـرت در ابـتـداى كـار، بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نهايت كوشش و سـعـى را در گـرفـتن حق خود نمود ولى بدستش نيامد و پيش آمدهائى شد كه هيچكس گمان نـمـى بـرد، سـپس هم كه بعد از سالها خانه نشينى خلافت باو رسيد، و ياران و انصارى پـيـدا كرد، و در راه خدا در صفين بخوبى جهاد كرد و بر دشمن پيروز شد، فتنه و بلاى حـكـمـيـن پيش آمد كه از عجائب امور است ، سپس چون لشكرى جمع كرد و مى خواست بر آنها بتازد، اين فاجعه عظمى پيش آمد كرد، پس مقصود حضرت از علم نهان ، سر و سبب اين امور اسـت كـه بـراى آن حـضـرت مـعـلومـسـت ولى بـراى مـردم خـدا نمى خواهد آشكار شود، زيرا عـقـول آنـهـا نـاقـص اسـت و ايـن مـوضـوع از مـشـكـلات مسائل قضا و قدر است . و از اشكال دو جمله ترديدى حضرت جواب مى دهد كه گاهى براى بـعـضـى از مـصالح ، شخص عالم خود را بصورت شاك در مى آورد، چنانچه خداى تعالى فرمايد: اءفان مات او قتل انقلبتم ((اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود..)) ـ انتهى ـ.

afsanah82
07-19-2011, 11:13 AM
آنـچـه بـنـظـر مـا مـى رسـد، ايـن ادله بـراى پـاسـخ قول اول كافى نيست ، زيرا چه مانعى دارد كه امام عليه السلام ، آن علوم را داشته باشد ولى بـجـهـت مـصـالحـى سـاعـت وفـات خـود را نـدانـد، چـنـانـچـه از قـول شـيـخ مـفـيـد (قـده ) در بـيـان حـديـث 660 و 667 بـيـان كـرديـم ، عـلاوه بـر ايـنكه قـول آنـهـا طـبـق سـيـاق صـدر و ذيـل روايـت اسـت ولى قول ايشان از نظر سبك و سياق عبارت بيگانه و اءجنبى مى نمايد، علامه مجلسى (ره ) هم هـمـيـن قـول را تـحـسـيـن مـى كند و قول سومى هم نقل مى كند كه حاصلش اينست . امام عليه السـلام مـى فـرمـايـد: مـن سـر و عـلت ايـن را نـمـى فـهـمـيـدم كـه چـرا هـر كـس ‍ عـمـر و اجل معينى دارد.7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعَقِيلِيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَاقْتُلِ ابْنَ مُلْجَمٍ وَ احـْفـِرْ لَهُ فـِى الْكـُنـَاسـَةِ وَ وَصـَفَ الْعَقِيلِيُّ الْمَوْضِعَ عَلَى بَابِ طَاقِ الْمَحَامِلِ مَوْضِعُ الشُّوَّاءِ وَ الرُّؤَّاسِ ثُمَّ ارْمِ بِهِ فِيهِ فَإِنَّهُ وَادٍ مِنْ أَوْدِيَةِ جَهَنَّمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 69 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـقـيـلى از اشـخـاص نـقـل كـنـد، تا آنكه گويد: چون ابن ملجم باميرالمؤ منين عليه السلام ضـربـت زد، آن حـضـرت بـامـام حسن فرمود: پسر جانم ! چون من مردم ، ابن مجلم را بكش و بـراى او در كـنـاسـه گـودال گـورى بـكـن و او را در آنجا انداز كه آنجا يكى از واديهاى دوزخـسـت ـ عـقـيـلى گـويـد كـنـاسـه مـوضـعـى اسـت در بـاب طـاق محامل در محل كبابى ها و كله پزها ـ.



* (اشاره و نص بر حسين بن على عليهماالسلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ الْكُلَيْنِيُّ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا حَضَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع الْوَفَاةُ قَالَ لِلْحُسَيْنِ ع يَا أَخِي إِنِّي أُوصـِيـكَ بـِوَصـِيَّةٍ فـَاحـْفَظْهَا إِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِى ثُمَّ وَجِّهْنِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحـْدِثَ بـِهِ عـَهـْداً ثـُمَّ اصـْرِفـْنـِى إِلَى أُمِّى ع ثـُمَّ رُدَّنـِى فَادْفِنِّى بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سـَيـُصـِيـبـُنـِى مـِنْ عـَائِشـَةَ مَا يَعْلَمُ اللَّهُ وَ النَّاسُ صَنِيعُهَا وَ عَدَاوَتُهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عـَدَاوَتُهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَى السَّرِيرِ ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مـُصـَلَّى رَسـُولِ اللَّهِ ص الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيـهِ عـَلَى الْجـَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَيْهِ الْحـُسـَيـْنُ ع وَ حـُمـِلَ وَ أُدْخـِلَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَهَبَ ذُو الْعـُوَيـْنـَيـْنِ إِلَى عـَائِشـَةَ فَقَالَ لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ لِيَدْفِنُوا مَعَ النَّبِيِّ ص فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِى الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَقَالَتْ نـَحُّوا ابـْنـَكـُمْ عَنْ بَيْتِى فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِى بَيْتِى وَ يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ فـَقـَالَ لَهـَا الْحُسَيْنُ ع قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَدْخَلْتِ عَلَيْهِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 69 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات حسن بن على عـليـهـمـاالسـلام نزديك شد، بحسين عليه السلام فرمود: برادرم ! بتو وصيتى مى كنم ، آنـرا حـفـظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را (با غسل و كفن و حنوط) آماده دفن كن ، سپس مرا بر سر قبر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهد كنم ، آنگاه مرا بطرف قـبـر مادرم عليها السلام بر گردان ، سپس مرا در بقيع دفن كن . و بدانكه از عايشه بمن مـصـيـبـتـى رسد و منشاءش آنستكه خدا و مردم زشتكارى و دشمنى او را با خدا و پيغمبر و ما خانواده مى دانند.
چـون امـام حـسـن عـليـه السـلام وفـات يافت (و) در همانجا روى تابوتش ‍ گذاشتند، او را بـمـحـل مـصـلاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه بر جنازه ها نماز مى خواند بردند، امام حسين عليه السلام بر جنازه نماز خواند و سپس برداشتند و بمسجد بردند، چون بر سر قبر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نگاهداشتند، جاسوسى نزد عايشه رفت و گفت : بنى هاشم جنازه حسن را آورده اند تا نزد پيغمبر دفن كنند، او روى استرى زين كرده ئى نشست و بشتاب بيرون شد ـ و او نخستين زنى بود كه در اسلام بر زين نشست ـ آمد و گفت فرزند خـود را از خـانـه مـن بـيرون بريد، او نبايد در خانه من دفن شود و حجاب رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله دريـده شـود، امـام حـسين عليه السلام باو فرمود: تو و پدرت در سابق حـجاب رسولخدا را پاره كرديد و در خانه او كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) اى عايشه خدا از اين كارت از تو بازخواست مى كند.



شرح :
دلالت ايـن روايـت بـر امامت امام حسين عليه السلام از اين جهت است كه امام حسن عليه السلام بـاو وصيت كرد و هم از اين جهت كه او بر جنازه امام حسن عليه السلام نماز خواند و اين هر دو از علائم امامت است .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بـْنَ عـَلِيٍّ ع الْوَفـَاةُ قَالَ يَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ ع فـَقـَالَ اللَّهُ تـَعـَالَى وَ رَسـُولُهُ وَ ابـْنُ رَسـُولِهِ أَعـْلَمُ بِهِ مِنِّى قَالَ ادْعُ لِى مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ هَلْ حَدَثَ إِلَّا خَيْرٌ قُلْتُ أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ فَعَجَّلَ عَلَى شِسْعِ نَعْلِهِ فَلَمْ يُسَوِّهِ وَ خَرَجَ مَعِى يَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع اجـْلِسْ فـَإِنَّهُ لَيـْسَ مـِثْلُكَ يَغِيبُ عَنْ سَمَاعِ كَلَامٍ يَحْيَا بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ يَمُوتُ بِهِ الْأَحْيَاءُ كـُونـُوا أَوْعـِيـَةَ الْعـِلْمِ وَ مـَصـَابِيحَ الْهُدَى فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عـَلِمـْتَ أَنَّ اللَّهَ جـَعـَلَ وُلْدَ إِبـْرَاهـِيـمَ ع أَئِمَّةً وَ فـَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ آتَى دَاوُدَ ع زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ بِهِ مُحَمَّداً ص يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ بِهِ الْكَافِرِينَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مـا تـَبـَيَّنَ لَهـُمُ الْحـَقُّ وَ لَمْ يـَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً يَا مُحَمَّدَ بْنَ عـَلِيٍّ أَ لَا أُخـْبـِرُكَ بـِمـَا سـَمـِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ قَالَ بَلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَاكَ ع يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِى فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِى يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَكَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِى ظَهْرِ أَبِيكَ لَأَخْبَرْتُكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحـُسـَيـْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَ مُفَارَقَةِ رُوحِى جِسْمِى إِمَامٌ مِنْ بَعْدِى وَ عِنْدَ اللَّهِ جـَلَّ اسـْمُهُ فِى الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ ص ‍ أَضَافَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِى وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَى مِنْكُمْ مُحَمَّداً ص وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً ع وَ اخـْتَارَنِى عَلِيٌّ ع بِالْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ ع فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَنْتَ إِمَامٌ وَ أَنـْتَ وَسـِيـلَتـِي إِلَى مـُحـَمَّدٍ ص وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نـَفـْسـِى ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْكَ هَذَا الْكـَلَامَ أَلَا وَ إِنَّ فـِى رَأْسِى كَلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ وَ لَا تُغَيِّرُهُ نَغْمَةُ الرِّيَاحِ كَالْكِتَابِ الْمـُعْجَمِ فِى الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِى سُبِقْتُ إِلَيْهِ سَبَقَ الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ أَوْ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَكَلَامٌ يَكِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ يَدُ الْكَاتِبِ حَتَّى لَا يَجِدَ قَلَماً وَ يُؤْتَوْا بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً فَلَا يَبْلُغُ إِلَى فَضْلِكَ وَ كَذَلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الْمُحْسِنِينَ وَ لَا قـُوَّةَ إِلَّا بـِاللَّهِ الْحـُسَيْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص رَحِماً كـَانَ فَقِيهاً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِي أَحَدٍ خَيْراً مَا اصـْطـَفـَى مـُحـَمَّداً ص فـَلَمَّا اخـْتـَارَ اللَّهُ مـُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ إِمَاماً وَ اخـْتـَرْتَ الْحـُسـَيْنَ سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا مَنْ هُوَ بِغَيْرِهِ يَرْضَى وَ مَنْ غَيْرُهُ كُنَّا نَسْلَمُ بِهِ مِنْ مُشْكِلَاتِ أَمْرِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 71 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام فرا رسيد به قـنـبـر فـرمـود: اى قـنـبـر! بـبـيـن پـشـت در، مـؤ مـنـى از غـيـر آل مـحـمد عليهم السلام هست ؟ عرضكرد: خدايتعالى و پيغمبر و پسر پيغمبرش ‍ آنرا بهتر از مـن مـى دانـنـد. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفيه است ) نزد من آور (پس مقصود از سـؤ ال كـردن حـضـرت ايـن بود كه بقنبر بفرمايد: من ميدانم كسى جز محمد بن حنفيه آنجا نـيـسـت او را بـيـاور و گـفـتـه انـد مـقـصـودش از مـؤ مـن ازرائيـل اسـت زيـرا او بـر در خـانه ائمه اجازه مى گرفت ) قنبر گويد: من نزدش رفتم ، چون وارد شدم ، گفت : اميدوارم جز خير پيش نيامده باشد. عرضكردم : ابا محمد را اجابت كن (كـه تـرا مـى خـوانـنـد) او بـا شـتاب بدون اينكه بند كفش خود را ببندد با من دويد، چون مـقـابـل امـام رسـيـد سلام كرد. حسن بن على عليهما السلام باو فرمود: بنشين كه مانند تو شـخـصى نبايد از شنيدن سخنى كه سبب زنده شدن مردگان و مردن زنده ها مى شود، غايب باشد (آن سخن وصيت آخر عمر من است كه دلهاى مرده را زنده مى كند و هر زنده اى كه آن را نپذيرد، در شما مردگان آيد).
شما بايد گنجينه علم و چراغ هدايت باشيد، زيرا برخى از نور خورشيد از برخ ديگرش تـابان تر است (پس اگر چه تو هم برادر من و حسينى ، اما بدان كه من و او نور تابنده تـر خـورشـيـد وجود پدريم ، يا آنكه اگر چه همه بشر از يك اصلند ولى تو بواسطه انتسابت بعلى عليه السلام بايد علم و كمالت از مردم ديگر تابنده تر باشد) مگر نمى دانـى كـه خـدا فـرزندان ابراهيم را امام قرار داد ولى بعضى را بر بعض ديگر فضيلت بـخشيد و بداود عليه السلام زبور را داد، در صورتى كه ميدانى محمد صلى اللّه عليه و آله را بچه امتيازى برگزيد (قرآن را به او فرستاد و او را باستوارى بر خلق عظيم شود).
اى مـحـمـد بـن على ! من از حسد تو مى ترسم (من از حسد تو نمى ترسم ـ به نسخه اعلام الورى ـ) زيـرا خـدا كـافـران را بـآن وصـف كـرده و فـرمـوده اسـت : (بـسـيـارى از اهـل كـتـاب مـى خـواهـنـد) بـا وجـود ايـنـكـه حـق بـر آنـهـا روشـن شـده بـسـبـب حـسدى كه در دل خـود دارنـد، شـمـا را بـكـفـر بـرگـردانـنـد ـ 109 سـوره 2 ـ، در صـورتـى كـه خداى عـزوجـل شـيـطـان را بـر تـو مـسـلط نـساخته است اى محمد بن على ! نمى خواهى آنچه را از پـدرت دربـاره تو شنيده ام بتو بگويم ؟ گفت : چرا، فرمود: شنيدم پدرت عليه السلام روز جنگ بصره (جنگ جمل ) مى فرمود: كسى كه مى خواهد در دنيا و آخرت به من نيكى كند، بـايد به پسرم محمد نيكى كند. اى محمد بن على اگر بخواهيم بتو خير دهم از زمانى كه نطفه اى بودى در پشت پدرت خبر مى دهم . اى محمد بن على ! نمى دانى كه حسين بن على عـليـهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پيكرم ، امام پس از من است و نزد خـداى ـ جل اسمه ـ امامت بنام او در كتاب (لوح محفوظ يا قرآن يا وصيت نامه ثبت است ، امامت او از راه وراثـت پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله كـه خـداى عـزوجـل آن وراثـت را بـوراثـت از پـدر و مـادرش هـم افـزوده مـى باشد، خدا دانست كه شما خـانواده بهترين خلق او هستيد، لذا محمد صلى اللّه عليه و آله را از ميان شما برگزيده و محمد على عليه السلام را انتخاب كرد و على عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم .
مـحـمـد بـن على عليه السلام عرضكرد: تو امامى و تو واسطه ميان من و محمدى صلى اللّه عليه و آله ، بخدا من دوست داشتم كه پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم مرده باشم ، همانا در سرم سخنى است كه دلوها نتوانند همه آنرا بكشند (آنقدر از فضيلت شما در خاطر دارم كه بوصف در نيايد) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (ياوه گوئيهاى دشمنان عـقـيـده مـرا نـسـبـت بـشما سست نكند) آنها مانند نوشته سر به مهرى است كه ورقش مزين و مـنـقـوش اسـت ، مـى خـواهـم اظـهـارش كـنـم ولى مـى بـيـنـم كـتـاب مـنـزل خـدا (قـرآن ) و كـتـب ديگرى كه پيغمبران آورده اند، بر من پيشى گرفته اند، و آن سخنى است كه زبان هر گوينده و دست هر نويسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا كه قلمها تـمـام شود و كاغذها سياه شود و باز هم فضيلت شما بآخر نرسد، خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ نيروئى جز از خدا نيست .
حـسـيـن از هـمـه ما داناتر و از لحاظ خويشتن دارى سنگين تر و از جهت قرابت به رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نزديكتر است او پيش از خلقش ‍ فقيه بوده (يعنى خدا روحش را پيش از تعلق ببدن عالم و بلكه معلم ملائكه ساخت ) و پيش از آنكه زبان باز كند وحى خدا را خـوانـده اسـت و اگـر خـدا در شخص ديگرى خيرى ميدانست ، محمد(ص ) را بر نمى گزيد، پـس چـون خـدا محمد صلى اللّه عليه و آله را برگزيد؛ و محمد على را انتخاب كرد و على شما را بامامت برگزيد و شما حسين را، ما تسليم شديم و رضا داديم ، كيست كه بغير آن رضا دهد؟ و كيست جز او كه در كارهاى مشكل خويش تسليمش شويم ؟!!

afsanah82
07-19-2011, 11:14 AM
3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا أَخِى إِنِّى أُوصـِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِى ثُمَّ وَجِّهْنِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِى إِلَى أُمِّى فَاطِمَةَ ع ثُمَّ رُدَّنِى فَادْفِنِّى بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سـَيـُصـِيـبُنِى مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ عـَدَاوَتـِهـَا لَنـَا أَهـْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مـُصـَلَّى رَسـُولِ اللَّهِ ص ‍ الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيـهِ عـَلَى الْجـَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَى الْحـَسَنِ ع فَلَمَّا أَنْ صَلَّى عَلَيْهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ بـَلَغَ عـَائِشـَةَ الْخـَبـَرُ وَ قـِيـلَ لَهـَا إِنَّهـُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسـُولِ اللَّهِ فـَخـَرَجـَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِى الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِى فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ وَ لَا يُهْتَكُ عـَلَى رَسـُولِ اللَّهِ حـِجـَابـُهُ فـَقـَالَ لَهـَا الْحـُسـَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا قَدِيماً هـَتـَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سـَائِلُكِ عـَنْ ذَلِكِ يـَا عـَائِشـَةُ إِنَّ أَخـِى أَمـَرَنـِى أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَ اعْلَمِى أَنَّ أَخِى أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يـَهـْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تـَدْخـُلُوا بـُيـُوتَ النَّبـِيِّ إِلاّ أَنْ يـُؤْذَنَ لَكـُمْ وَ قـَدْ أَدْخـَلْتِ أَنـْتِ بـَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الرِّجـَالَ بـِغـَيـْرِ إِذْنـِهِ وَ قـَدْ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فـَوْقَ صـَوْتِ النَّبـِيِّ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ الْمـَعـَاوِلَ وَ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ إِنَّ الَّذِيـنَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِيـنَ امـْتـَحـَنَ اللّهُ قـُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى وَ لَعَمْرِى لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَ فَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ بـِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى وَ مَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً وَ تَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِى كـَرِهـْتـِيـهِ مـِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ ص جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ قَالَ ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ قَالَ يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ وَ لَا تَمْلِكِينَ الْأَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِى هـَاشـِمٍ قـَالَ فـَأَقـْبـَلَتْ عـَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ هَؤُلَاءِ الْفَوَاطِمُ يَتَكَلَّمُونَ فَمَا كـَلَامـُكَ فـَقـَالَ لَهـَا الْحـُسـَيـْنُ ع وَ أَنَّى تُبْعِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثـَلَاثُ فـَوَاطـِمَ فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هـَاشِمٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ ابْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حِجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِيصِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ فـَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَيْنِ ع نَحُّوا ابْنَكُمْ وَ اذْهَبُوا بِهِ فَإِنَّكُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قَالَ فَمَضَى الْحُسَيْنُ ع إِلَى قَبْرِ أُمِّهِ ثُمَّ أَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيعِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 73 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گـويـد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون حسن بن على عليه السلام بحالت احتضار در آمد، بحسين فرمود، برادرم ! بتو وصيتى ميكنم ، آنرا حفظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را آماده دفن كن سپس مرا بسوى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بر تا با او تجديد عهدى كنم ، آنگاه مرا بجانب مادرم فاطمه عليهاالسلام بر گردان ، سپس مـرا بـبـر و در بـقـيـع دفـن كـن و بدانكه از طرف حميرا، (عايشه ) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى بمن ميرسد، پس چون امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را بمحلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بـر جـنـازه ها نماز ميخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگهش داشتند، بـعـايـشـه خبر بردند و باو گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آورده انـد تـا در كـنـار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و شتافت ـ او نخستين زنى بود كه از دوران اسلام بر زين نشست ـ آمد و ايستاد و گفت : فـرزنـد خـود را از خـانـه مـن بـيـرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دريده شود.
حـسـيـن بن على صلوات اللّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله را دريـديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) و خدا از اين كار، از تو بازخواست ميكند. همانا برادرم بمن امر كرد كه جنازه اش را نزديك پدرش رسولخدا صلى اللّه عليه و آله برم تا با او تجديد عهد كند، و بدانكه برادر من از همه مردم بخدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نـيـز او داناتر از اين بود كه پرده رسولخدا صلى اللّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خـداى تـبارك و تعالى مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا بشما اجازه نداده انـد بـخـانه پيغمبر وارد نشويد ـ 58 سوره 33 ـ)) و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را بـخانه او راه دادى . خداى عزوجل فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آواز خود را از آواز پـيـغـمبر بلندتر نكنيد ـ 3 سوره 49 ـ)) در صورتيكه بجان خودم سوگند كه تو بـخـاطـر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله كلنگ ها زدى بـا آنـكـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((كـسـانيكه نزد رسولخدا صداى خود را فرو ميكشند، آنـهـايـنـد كـه خـدا دلهـايـشانرا بتقوى آزمايش كرده است ـ 4 سوره 49 ـ)) بجان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند، زيرا خدا مـقـرر فـرمـوده كـه آنـچـه نـسـبـت بـمـؤ مـنـيـن در حـال زنـده بـودنـشـان حـرام اسـت در حـال مـرده بـودن آنـهـا هـم حـرامـسـت ، بـخـدا اى عـايـشـه ! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسولخدا(ص ) كه تو آنرا نيمخواهى ، از نظر ما خدا آنرا جايز كرده بود، ميفهميدى كه او بـرغم انف تو در آنجا دفن ميشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جـايـز نـيست ) سپس محمد بن حنفيه رشته سخن بدست گرفت و فرمود: اى عايشه ! يكروز بر استر مينشينى و يكروز (در جنگ جمل ) بر شتر مينشينى ؟! تو بعلت دشمنى و عداوتى كـه بـا بـنـى هـاشـم دارى ، نـه مـالك نـفـس خـودت هـستى و نه در زمين قرار ميگيرى ، (در صـورتـيـكـه خدا مى فرمايد: نفس ببدى فرمان ميدهد ـ 53 يوسف )) و بزنان پيغمبر مى فرمايد: در خانه خود بنشينيد 33 ـ اخراب ).
عـايـشـه رو بـاو كـرد و گـفت : پسر حنفيه ! اينها فرزندان فاطمه اند كه سخن ميگويند، ديگر تو چه ميگوئى ؟! حسين عليه السلام باو فرمود: محمد را از بنى فاطمه بكجا دور مـيـكـنـى ، بـخـدا كـه او زاده سـه فاطمه است : 1ـ فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمروبن مـخـزوم (مادر ابوطالب ) 2ـ فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر اميرالمؤ منين عليه السلام ) 3ـ فـاطـمـه دخـتـر زائدة بـن اصـم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبدالمطلب ) عـايـشـه بـامـام حـسين عليه السلام گفت : پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى دشـمـنى خواهيد، پس حسين عليه السلام بجانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.



* باب (اشاره و نص بر على بن الحسين صلوات اللّه عليهما) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مـَنـْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع لَمَّا حـَضـَرَهُ الَّذِي حـَضَرَهُ دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ع فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع مَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ فـَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا يـَا زِيـَادُ قـَالَ قـُلْتُ مـَا فِى ذَلِكَ الْكِتَابِ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فِيهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيـْهِ وُلْدُ آدَمَ مـُنـْذُ خـَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى أَنْ تـَفـْنـَى الدُّنْيَا وَ اللَّهِ إِنَّ فِيهِ الْحُدُودَ حَتَّى أَنَّ فِيهِ أَرْشَ الْخَدْشِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 75 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابى جارود (كه نامش زياد است ) گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: چون هنگام شهادت حسين بن على عليهما السلام فرا رسيد، دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را طـلبـيد و كتابى پيچيده و وصيتى آشكارا باو داد، زيرا على بن الحسين عليهما السلام مرضى از لحاظ معده داشت كه در حال احتضارش ميديدند، سپس فاطمه آن كتابرا بعلى بن الحسين عليه السلام داد، اى زياد! سپس بخدا آن كتاب بما رسيد، زياد گويد عرضكردم : خدا مرا قربانت گرداند، در آن كتاب چه نوشته است ؟ فرمود: بخدا آنچه از زمان خلقت آدم تـا بـآخـر رسيدن دنيا مورد احتياج اولاد آدمست در آن است ، بخدا كه احكام حدود حتى جريمه خراش در آن ثبت است .


2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَ الْحُسَيْنَ ع مَا حَضَرَهُ دَفَعَ وَصِيَّتَهُ إِلَى ابْنَتِهِ فـَاطـِمـَةَ ظـَاهـِرَةً فـِى كـِتَابٍ مُدْرَجٍ فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع مَا كَانَ دَفَعَتْ ذَلِكَ إِلَى عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ ع قُلْتُ لَهُ فَمَا فِيهِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَقَالَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا إِلَى أَنْ تَفْنَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 76 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـى جـارود گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون هنگام شهادت امام حسين عليه السـلام فـرا رسـيـد، وصـيتش را كه در كتابى پيچيده بود، در حضور مردم ، بفاطمه داد، پـس چـون امـر شـهـادت حسين عليه السلام بدانجا كه مقدر بود رسيد، فاطمه آن وصيت را بـعـلى بـن الحـسـيـن عليهما السلام داد، عرضكردم : خدايت رحمت كند، در آن وصيت چه بود؟ فرمود: آنچه فرزندان آدم از ابتداى دنيا تا بآخر رسيدن آن احتياج دارند.


3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لَمَّا صَارَ إِلَى الْعـِرَاقِ اسـْتـَوْدَعَ أُمَّ سـَلَمـَةَ رَضـِيَ اللَّهُ عـَنـْهـَا الْكـُتُبَ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 76 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امام حسين صلوات اللّه عليه بجانب عراق رهسپار گـشـت ، كـتـب و وصـيـت را بام سلمه ـ رضى اللّه عنها ـ سپرد و چون على بن الحسين عليه السلام بمدينه برگشت باو تحويل داد.



شرح :
آنـچـه امـام حـسـين عليه السلام بام سلمه داد غير از آنها بود كه بفاطمه داد و شايد آنچه بـام سـلمـه داده هـمـان وصـيـت سـر بـمـهـرى بـاشـد كـه از آسـمـان نازل شده است ـ مرآت ص 227ـ.
و در نسخه صفوانى است :4- وَ فـِى نـُسـْخـَةِ الصَّفـْوَانـِيِّ عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ فـُلَيـْحِ بـْنِ أَبـِى بـَكـْرٍ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَجَالِسٌ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عـِنـْدَهُ وُلْدُهُ إِذْ جَاءَهُ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَبِى جَعْفَرٍ ع فـَخـَلَا بِهِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَخْبَرَنِى أَنِّى سَأُدْرِكُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ فَإِذَا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلَامَ قَالَ وَ مَضَى جَابِرٌ وَ رَجـَعَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَجَلَسَ مَعَ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ إِخْوَتِهِ فَلَمَّا صَلَّى الْمَغْرِبَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَيَّ شَيْءٍ قَالَ لَكَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فـَقَالَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِيَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يـُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلَامَ فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ هَنِيئاً لَكَ يَا بُنَيَّ مَا خَصَّكَ اللَّهُ بـِهِ مـِنْ رَسـُولِهِ مـِنْ بـَيـْنِ أَهْلِ بَيْتِكَ لَا تُطْلِعْ إِخْوَتَكَ عَلَى هَذَا فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً كَمَا كَادُوا إِخْوَةُ يُوسُفَ لِيُوسُفَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 77 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
شـيـبانى گويد: بخدا كه من در خدمت على بن الحسين بودم و فرزندانش ‍ هم حضور داشتند كه جابر ابن عبداللّه انصارى خدمت آنحضرت رسيد و سلام كرد، سپس دست ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام را گرفت و با او خلوت كرد و عرضكرد: همانا رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـمـن خـبـر داد كه من مردى از اهلبيت او را كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جـعـفـر اسـت درك مـيـكـنـم ، و فـرمـود: چـون خدمتش رسيدى ، او را از جانب من سلام برسان ، شـيـبـانـى گويد: جابر برفت و ابو جعفر عليه السلام آمد و نزد پدرش على بن الحسين عليه السلام با برادرانش ‍ نشست ، و چون نماز مغرب را گزارد، على بن الحسين به ابى جـعـفر عليهم السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بتو چه گفت ؟ جواب داد: او گفت : رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: تو مردى از اهلبيت مرا كه نامش محمد بن على و كـنـيـه اش ابـا جـعـفـر است درك مى كنى ، سلام مرا به او برسان . پدرش به او فرمود: پسر جانم ! امتياز و خصوصيتى را كه خدا توسط پيغمبرش از ميان اهلبيتش تنها بتو داده بـر تـو گـوارا بـاد. بـرادرانت را از اين مطلب آگاه مكن ، مبادا درباره تو مكرى انديشند، چـنـانـكـه بـرادران يوسف براى يوسف انديشيدند. (اين حديث چنانكه گفتيم تنها در نسخه صفوانى است و مناسب است كه در باب بعد ذكر شود).



* باب (اشاره و نص بر ابيجعفر (امام باقر) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع
1- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِى الْقَاسِمِ الْكُوفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى الْبِلَادِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع الْوَفَاةُ قَبْلَ ذَلِكَ أَخْرَجَ سَفَطاً أَوْ صـُنـْدُوقـاً عـِنْدَهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ احْمِلْ هَذَا الصُّنْدُوقَ قَالَ فَحَمَلَ بَيْنَ أَرْبَعَةٍ فَلَمَّا تُوُفِّيَ جَاءَ إِخْوَتُهُ يَدَّعُونَ مَا فِى الصُّنْدُوقِ فَقَالُوا أَعْطِنَا نَصِيبَنَا فِى الصُّنْدُوقِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مـَا لَكـُمْ فـِيـهِ شَيْءٌ وَ لَوْ كَانَ لَكُمْ فِيهِ شَيْءٌ مَا دَفَعَهُ إِلَيَّ وَ كَانَ فِي الصُّنْدُوقِ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كُتُبُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 77 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـحـمـد گـويد: امام باقر عليه السلام فرمود: پيش از آنكه وفات على بن الحـسـيـن عـليهما السلام فرا رسد، زنبيلى يا صندوقى را كه نزد او بود، بيرون آورد و فـرمـود: اى مـحـمـد: ايـن صـنـدوق را بـبـر، پـس آنـرا در ميان چهار تن (كه چهار طرفش را گرفته بودند) بردند، چون آنحضرت وفات كرد، برادران امام باقر آمدند و ادعا كردند كه از آنچه در ميان صندوق بود، بهره ما را بده . فرمود: بخدا كه از بهره شما چيزى در آن نـبـود، اگـر از بـهـره شـمـا چيزى در آن مى بود، پدرم آنرا بمن نيمداد، در آن صندوق سـلاح و كـتـب رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـود (كـه از علائم و مختصات امام عليه السلام است ).


2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ الْتَفَتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِلَى وُلْدِهِ وَ هُوَ فـِى الْمـَوْتِ وَ هـُمْ مـُجـْتـَمـِعـُونَ عـِنـْدَهُ ثـُمَّ الْتـَفـَتَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا الصُّنـْدُوقُ اذْهـَبْ بـِهِ إِلَى بـَيـْتـِكَ قـَالَ أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِيهِ دِينَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ وَ لَكِنْ كَانَ مَمْلُوءاً عِلْماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 78 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـيـسـى بـن عـبـداللّه از جـدش نـقـل كـنـد كـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـا السـلام در حـال احـتـضـار كـه تمام اولادش گردش بودند، بآنها متوجه شد، آنگاه بمحمد بن على رو كـرد و فـرمـود: اى مـحـمد! اين صندوق را بخانه خود بر، سپس گويد: ولى در آنصندوق درهم و دينار نبود، بلكه پر از علم و دانش بود.


3- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ كَتَبَ إِلَى ابـْنِ حَزْمٍ أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهِ بِصَدَقَةِ عَلِيٍّ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ إِنَّ ابْنَ حَزْمٍ بَعَثَ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحـَسـَنِ وَ كـَانَ أَكـْبَرَهُمْ فَسَأَلَهُ الصَّدَقَةَ فَقَالَ زَيْدٌ إِنَّ الْوَالِيَ كَانَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنَ وَ بـَعـْدَ الْحـَسـَنِ الْحـُسـَيْنَ وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلَى أَبِى فَأَرْسَلَنِى أَبِى بِالْكِتَابِ إِلَيْهِ حـَتَّى دَفـَعـْتـُهُ إِلَى ابـْنِ حـَزْمٍ فـَقـَالَ لَهُ بـَعـْضـُنَا يَعْرِفُ هَذَا وُلْدُ الْحَسَنِ قَالَ نَعَمْ كَمَا يَعْرِفُونَ أَنَّ هَذَا لَيْلٌ وَ لَكِنَّهُمْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَ لَكِنَّهُمْ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 78 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى العلاء گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: عمر بن عبدالعزيز به ابـن حـزم (كـه گويا والى او در مدينه بوده ) نوشت كه صدقه (يعنى دفتر موقوفات و صـدقـات ـ مـجـلس (ره ) ـ) على و عمر و عثمان را براى او بفرستد، ابن حزم هم شخصى را نزد زيد بن حسن كه بزرگترين اولاد على بود فرستاد تا آنرا مطالبه كند. زيد گفت : حـاكـم (مـتـولى ) بـعد از على حسن بود و پس از حسن حسين و بعد از حسين على بن الحسين و پس از على بن الحسين محمد بن على است ، از او مطالبه كن ، ابن حزم نزد پدرم فرستاد، پـدرم مـرا فـرسـتـاد تـا آن دفـتـر را بـابـن حـزم تحويل دادم (و دفتر صدقات عمر و عثمان را هم از اولاد خود آنها مطالبه كرد).
ابـن ابـى العـلاء گـويـد: يـكـى از مـا بـامـام عـرضكرد: اولاد حسن اين موضوع را ميدانند؟ فـرمـود: آرى چنانكه ميدانند اكنون شب است ، ولى حسد آنها را تحريك ميكند، و اگر ايشان حق را از راه حق مطالبه كنند، براى خود آنها بهتر است ، اما ايشان دنيا را ميطلبند.


4- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بـْنِ عـَمـْرٍو عـَنِ ابـْنِ أَبـِى يـَعـْفـُورٍ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعـَزِيـزِ كـَتـَبَ إِلَى ابـْنِ حـَزْمٍ ثـُمَّ ذَكـَرَ مـِثـْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ كَانَ أَكْبَرَ مِنْ أَبِى ع
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 79 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفـور گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: عمر بن عبد العزيز بـابـن حـزم نوشت ـ سپس مانند روايت سابق نقل ميكند ـ جز اينكه ميگويد: ابن حزم نزد زيد بن حسن فرستاد و او از پدرم بزرگتر بود.

afsanah82
07-19-2011, 11:14 AM
* بـاب (اشـاره و نـص بـر ابـى عـبـداللّه جـعـفـر بـن مـحـمـد الصـادق عـليـه السلام ) *
بـَابُ الْإِشـَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ الْكـِنَانِيِّ قَالَ نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَمْشِى فَقَالَ تَرَى هَذَا هـَذَا مـِنَ الَّذِيـنَ قـَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 79 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـى الصـبـاح گويد: امام باقر عليه السلام بحضرت صادق نگاه كرد كه راه ميرفت ، فـرمـود: ايـن را مـيـبـيـنـى ؟ ايـن از كـسـانـى اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((مـا مـيخواهيم بر آنكسان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهيم و پيشوايشان سازيم و وارث زمينشان كنيم ـ 5 سوره 28 ـ)).



شرح :
ايـن آيـه دربـاره حـضـرت مـهـدى قـائم عـليـه السـلام و امامانى كه در آن زمان رجعت ميكنند تـاءويـل شـده اسـت و مـراد بناتوان شمردن در زمين اينستكه : در دنيا بايشان ستم ميكنند و حقشانرا غصب مينمايند ولى نزد خدا عزيز و بزرگوار و در آسمان صاحب قدرت و اختيارند و موضوع رجعت را در ص 35 توضيح داديم .2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ لَمَّا حـَضـَرَتْ أَبـِى ع الْوَفـَاةُ قـَالَ يَا جَعْفَرُ أُوصِيكَ بِأَصْحَابِى خَيْراً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِى الْمِصْرِ فَلَا يَسْأَلُ أَحَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات پدرم نزديك شد، فرمود: اى جعفر! خيرخواهى اصـحـابـم را بـتـو سـفـارش مـيـكـنـم . گفتم : قربانت گردم : بخدا آنها را بمقامى از علم رسـانـم كـه هـر مـردى از آنـهـا در هـر شـهـرى كـه بـاشـد، مـحـتـاج بـسـؤ ال از هيچكس نباشد.


3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ سَدِيرٍ الصَّيـْرَفـِيِّ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ الْوَلَدُ يـَعـْرِفُ فـِيـهِ شـِبْهَ خَلْقِهِ وَ خُلُقِهِ وَ شَمَائِلِهِ وَ إِنِّى لَأَعْرِفُ مِنِ ابْنِى هَذَا شِبْهَ خَلْقِى وَ خُلُقِى وَ شَمَائِلِى يَعْنِى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر صـيـرفـى گـويـد: شـنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله سعادت مرد ايـنستكه او را فرزندى باشد كه شباهتى از خلقت و اخلاق و شمائلش در او درك شود و من شباهت خلقت و اخلاق و شمائلم را از اين پسرم يعنى امام صادق درك ميكنم .


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ أَوْ أَخْيَرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
طـاهـر گـويـد: خـدمـت امـام بـاقـر عليه السلام بودم كه جعفر عليه السلام آمد، آنحضرت فـرمـود: ايـن بـهـتـريـن مـردمـست (پيداست كه در اين جمله خود آنحضرت از كلمه ((مردم )) مستثنى است ).


5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
در ايـن دو روايـت هـم طـاهـر عـيـن آنـچـه را در روايـت سـابـق نقل كرد، نقل ميكند و فقط وسائط ميان طاهر و كلينى فرق ميكنند.


6- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
در ايـن دو روايـت هـم طـاهـر عـيـن آنـچـه را در روايـت سـابـق نقل كرد، نقل ميكند و فقط وسائط ميان طاهر و كلينى فرق ميكنند.


7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ ع فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ص قَالَ عَنْبَسَةُ فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ ع دَخَلْتُ عـَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـَأَخـْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ صَدَقَ جَابِرٌ ثُمَّ قَالَ لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ أَنْ لَيْسَ كُلُّ إِمَامٍ هُوَ الْقَائِمَ بَعْدَ الْإِمَامِ الَّذِى كَانَ قَبْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
جابربن يزيد جعفى گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقائم (بامر خدا يعنى امام ) سؤ ال شد، حضرت دست خود را بامام صادق عليه السلام زد و فرمود: بخدا كه اين قائم آل مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله است ، عنبسه گويد: چون امام باقر عليه السلام وفات كرد، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و اين خبر را باو دادم ، فرمود: جابر راست گفته اسـت ، سـپـس فـرمـود: شايد عقيده نداريد كه هر امامى بعد از امام پيشينش قائم (بامر خدا) است ؟.


8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَبِى ع اسْتَوْدَعَنِى مَا هُنَاكَ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِى شـُهـُوداً فـَدَعَوْتُ لَهُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَقَالَ اكْتُبْ هـَذَا مـَا أَوْصـَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنـْتـُمْ مـُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِى بُرْدِهِ الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيهِ الْجُمُعَةَ وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يُرَبِّعَ قَبْرَهُ وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصـَابِعَ وَ أَنْ يَحُلَّ عَنْهُ أَطْمَارَهُ عِنْدَ دَفْنِهِ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقُلْتُ لَهُ يـَا أَبـَتِ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِى هَذَا بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ إِلَيْهِ فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ الْحُجَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 81 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
عبدالاعلى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم آنچه در آنجا بود (از كتب و نشانه هـاى امامت ) بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى نزد من آور، من چهار تن از قريش را كه نافع ـ غلام عبداللّه بن عمر ـ در ميان آنها بود حاضر كردم ، پس فرمود: بـنـويس : اينست آنچه يعقوب بپسرانش وصيت كرد. ((پسرانم ! خدا براى شما اين دين را برگزيد، پس نميريد جز اينكه مسلمان باشيد ـ 132 سوره 2 ـ)) و محمد بن على بجعفر بن محمد وصيت كرد و باو امر فرمود كه او را در برديكه نماز جمعه را با آن ميخواند كفن پوشد، و با عمامه خودش ‍ او را عمامه پوشد و قبرش را چهار گوش سازد و بمقدار چهار انـگـشت بالا آورد و هنگام دفن بندهاى كفن او را بگشايد: سپس بگواهان فرمود برگرديد خـدا شـمـا را رحـمـت كـنـد ـ بـعـد از آنـكه رفتند ـ گفتم : اى پدر! در اين وصيت چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: پسر جانم ! نخواستم كه تو (در امر امامت يا كارهاى وصيت ) مـغـلوب بـاشـى و مـردم بـگـويـنـد بـاو وصـيـت نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه تـو حـجـت و دليل داشته باشى .



* باب (اشاره ونص بر ابى الحسن موسى عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع
1- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْقَلَّاءِ عَنِ الْفَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع خُذْ بِيَدِى مِنَ النَّارِ مَنْ لَنَا بَعْدَكَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ فَتَمَسَّكْ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 81 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1 ـ فـيـض بـن مـخـتـار گـويـد: بـامـام صادق عليه السلام عرض كردم : مرا از آتش دوزخ دسـتـگير، ما بعد از شما كه را داريم ؟ پس ابو ابراهيم بر آنحضرت وارد شد و او در آن روز كودك بود، امام فرمود: اينست صاحب شما، دامنش را بگير.


2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ ثُبَيْتٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِى رَزَقَ أَبَاكَ مـِنْكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ قَبْلَ الْمَمَاتِ مِثْلَهَا فَقَالَ قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ قَالَ قـُلْتُ مـَنْ هـُوَ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ فَأَشَارَ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ فَقَالَ هَذَا الرَّاقِدُ وَ هُوَ غُلَامٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 82 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
معاذ بن كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : از خدائى كه اين مقام را به شـمـا روزى كـرده مـى خـواهـم كـه تـا پـيـش از وفـات شـمـا مـانـنـد آنـرا بـه نـسـل شـما هم روزى كند. فرمود: خدا اينكار را كرده است عرض ‍ كردم : قربانت گردم ، او كـيـسـت ؟ اشـاره بـعـبد الصالح كرد كه خوابيده بود و فرمود اين خوابيده و او در آنزمان كودك بود:


3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو عَلِيٍّ الْأَرَّجَانِيُّ الْفَارِسِيُّ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ الْحـَجَّاجِ قـَالَ سَأَلْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ فِى السَّنَةِ الَّتِى أُخِذَ فِيهَا أَبُو الْحَسَنِ الْمـَاضـِى ع فـَقـُلْتُ لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ صَارَ فِى يَدِ هَذَا وَ مَا نَدْرِى إِلَى مَا يَصِيرُ فَهَلْ بـَلَغـَكَ عـَنْهُ فِى أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهِ شَيْءٌ فَقَالَ لِي مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَسْأَلُنِى عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ دَخـَلْتُ عـَلَى جـَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فِى مَنْزِلِهِ فَإِذَا هُوَ فِى بَيْتٍ كَذَا فِى دَارِهِ فِى مَسْجِدٍ لَهُ وَ هـُوَ يـَدْعـُو وَ عـَلَى يـَمـِيـنـِهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع يُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِهِ فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فـِدَاكَ قـَدْ عـَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَيْكَ وَ خِدْمَتِى لَكَ فَمَنْ وَلِيُّ النَّاسِ بَعْدَكَ فَقَالَ إِنَّ مُوسَى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَ سَاوَى عَلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ لَا أَحْتَاجُ بَعْدَ هَذَا إِلَى شَيْءٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 82 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـن حـجـاج گـويـد: در سـاليـكـه ابوالحسن ماضى (امام هفتم ) عليه السلام را گرفتند، بـعـبـدالرحـمن گفتم : اين مرد (امام هفتم عليه السلام ) بدست اين مرد (هارون ) افتاد و نمى دانـم عـاقـبت كارش به كجا انجامد آيا نسبت به يكى از اولادش به تو خبرى رسيده است ؟ بـه مـن گـفـت : مـن گـمـان نـمـى كـردم كـسـى ايـن مـسـاءله را از مـن بـپـرسـد، مـن بـمـنـزل جـعـفـر بـن مـحـمـد رفـتـم ، او در فـلان اتـاق خـانـه در مـحـل نـمـازش بـود و دعـا ميكرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمين ميگفت ، بحضرت عـرضـكردم : خدا مرا قربانت كند: ميدانيد كه من تنها بشما گرويده ام و در خدمت شما بوده ام ، بـفـرمـائيـد صـاحـب اخـتـيار مردم بعد از شما كيست ؟ فرمود: موسى آن زره را پوشيد و بـقامتش راست آمد، بحضرت عرض كردم : بعد از اين ديگر بچيزى احتياج ندارم (همين سخن مرا كافيست ).



شرح :
بـعـقـد ما از جمله و ماندرى الى يصير كه ابن حجاج در سؤ الش ميآورد، معلوم ميشود كه او فـهـمـيـده بـود كـه مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام از ايـن زنـدان بـيـرون نخواهد آمد و خـيـال مـيـكـرد از هـم اكنون بايد امام بعد از او تعيين شود و پيشواى مردم باشد، از اينجهت عـبـدالرحـمـن بـا اظهار تعجب از سؤ ال او ميگويد: زره امامت بقامت او راست آمده و تا زمانيكه زنـده اسـت امـام و پـيـشـواى مـردم است . و علامه مجلسى (ره ) در اينجا بيانات ديگرى دارد بمرآت ص 229 رجوع شود.4- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُوسَى الصَّيْقَلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ كـُنـْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ فَقَالَ اسْتَوْصِ بِهِ وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مِنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصيت مرا درباره اين بپذير (و بدانكه او امام است ) و امر امامت را با هر كدام از اصحاب كه مورد اطمينانست در ميان گذار.


5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى يَوْماً فَسَأَلَهُ عَلِيُّ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِلَى مَنْ نَفْزَعُ وَ يَفْزَعُ النَّاسُ بَعْدَكَ فَقَالَ إِلَى صَاحِبِ الثَّوْبَيْنِ الْأَصْفَرَيْنِ وَ الْغـَدِيـرَتـَيـْنِ يـَعـْنِى الذُّؤَابَتَيْنِ وَ هُوَ الطَّالِعُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ يَفْتَحُ الْبَابَيْنِ بـِيـَدِهِ جـَمـِيـعاً فَمَا لَبِثْنَا أَنْ طَلَعَتْ عَلَيْنَا كَفَّانِ آخِذَةً بِالْبَابَيْنِ فَفَتَحَهُمَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْنَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن جعفر (بن محمد عليه السلام ) گويد: روزى خدمت پدرم بودم كه على بن عمر بن على (پسر امام چهارم عليه السلام ) از پدرم پرسيد و گفت : قربانت گردم ما و مردم ، بـعـد از شـمـا بـكـه پناه بريم ؟ فرمود: بكسيكه دو جامه زرد پوشيده و دو گيسو دارد و اكنون از اين در بر تو در آيد و هر دو لنگه در را با دو دست خود باز كند، چيزى نگذشت كـه ديـدم دو دسـت كـه دو لنـگـه در را گـرفـتـه و آنـهـا را گـشـود، ظـاهـر گـشت ، سپس ‍ ابوابراهيم عليه السلام بر ما وارد شد.


6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ حَازِمٍ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى إِنَّ الْأَنْفُسَ يُغْدَى عَلَيْهَا وَ يُرَاحُ فـَإِذَا كـَانَ ذَلِكَ فـَمـَنْ فـَقـَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَهُوَ صَاحِبُكُمْ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عـَلَى مـَنـْكـِبِ أَبـِى الْحـَسـَنِ ع الْأَيـْمـَنِ فـِى مَا أَعْلَمُ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ خُمَاسِيٌّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان جـمـال گـويـد: منصور بن حازم بامام صادق عليه السلام عرضكرد: پدر و مادرم بـقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى آيد، اگر چنين شد، امام كيست ؟ حضرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: اگـر چـنين شد اينست امام شما و با دست بشانه ابوالحسن عـليـه السـلام زد ـ كـه فـكر ميكنم شانه راست بود ـ و او در آنوقت پنج ساله بود (قدش پنج وجب بود) و عبداللّه بن جعفر (افطح امام طايفه فطحيه ) با مادر آن مجلس نشسته بود (بـا وجـود آنـكـه از پدرش چنين سخنى شنيد، بعد از وفات پدر مخالفت كرد و دعوى امامت نمود)

afsanah82
07-19-2011, 11:14 AM
7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنْ كـَانَ كـَوْنٌ وَ لَا أَرَانـِى اللَّهُ ذَلِكَ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع قُلْتُ فَإِنْ حـَدَثَ بـِمـُوسـَى حـَدَثٌ فـَبـِمـَنْ أَئْتـَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا أَبَداً قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَا أَعـْرِفْ مَوْضِعَهُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّى أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِى فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـيسى بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اگر پيش ‍ آمدى كند ـ كه خدا آن را به من ننمايد ـ (يعنى اگر خداى نا خواسته شما وفات كنيد) من به كه اقتدا كـنم ؟ فرمود: به فرزندش ، عرض كردم : اگر براى فرزندش پيش آمدى كند و برادر بزرگتر و پسر كوچكترى از خود باقى گذارد، بلكه اقتدا كنم ؟ فرمود: به فرزندش ، سـپـس فـرمود: همچنين هميشه (پسر كوچك امام ، بر برادر بزرگتر امام مقدم است ) عرض كـردم : اگـر امـام را نـشـنـاخـتم و جاى او را ندانستم چه كنم ؟ فرمود: مى گوئى خدايا! من پيرو و دوستدار آن حجت زنده تو هستم كه از فرزندان امام گذشته است ، همين ترا كافيست ـ انشاء الله ـ.


8- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْقَلَّاءِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ ذَكَرَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَبـَا الْحَسَنِ ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِى لَمْ يُولَدْ فِينَا مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى لَا تَجْفُوا إِسْمَاعِيلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام از ابوالحسن موسى عليه السلام ياد كردـ و او در آن روز كـودكـى بـود ـ و فرمود: اين است همان مولودى كه در خاندان ما، مولودى پر بـركـت تـر از او بـراى شـيـعـيـان مـا بـدنـيـا نـيـامـده اسـت ، سـپـس بـه مـن فـرمـود: بـه اسماعيل جفا مكن (زيرا اگر چه او امام نيست ، اما برادر بزرگتر امامست و يا مقصود اين است كه : مبادا او را به اداى امامت وادار كنى ).


9- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ الْحـَسـَنِ الْمـِيـثـَمـِيِّ عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ فِى حَدِيثٍ طَوِيلٍ فِى أَمْرِ أَبِى الْحـَسـَنِ ع حـَتَّى قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هُوَ صَاحِبُكَ الَّذِى سَأَلْتَ عَنْهُ فَقُمْ إِلَيْهِ فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ فَقُمْتُ حَتَّى قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمـَا إِنَّهُ لَمْ يـُؤْذَنْ لَنـَا فـِى أَوَّلَ مـِنْكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُخْبِرُ بِهِ أَحَداً فَقَالَ نَعَمْ أَهـْلَكَ وَ وُلْدَكَ وَ كَانَ مَعِى أَهْلِى وَ وُلْدِى وَ رُفَقَائِى وَ كَانَ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ مِنْ رُفَقَائِى فـَلَمَّا أَخْبَرْتُهُمْ حَمِدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ يُونُسُ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَسْمَعَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ كَانَتْ بِهِ عَجَلَةٌ فَخَرَجَ فَاتَّبَعْتُهُ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى الْبَابِ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَهُ وَ قَدْ سَبَقَنِى إِلَيْهِ يَا يُونُسُ الْأَمْرُ كَمَا قَالَ لَكَ فَيْضٌ قَالَ فَقَالَ سَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ فَقَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خُذْهُ إِلَيْكَ يَا فَيْضُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
فـيـض بـن مـخـتـار در ضـمـن حديثى طولانى كه راجع به امر امامت ابوالحسن (ع ) است به ايـنـجـا مـيـرسـد كـه : امام صادق عليه السلام به او فرمود: اين است صاحب اختيار تو كه درباره او پرسيدى ، نزد او برو و بحقش اعتراف كن ، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم .
امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو بـمـا اجـازه نـفـرمـوده اسـت ، عـرض كـردم : قربانت گردم ، من به ديگرى اين خبر را باز گـويـم ؟ فـرمـود: آرى ، بـه اهـل و اولادت ، و در آنـجـا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من به آنها اين خبر گفتم ، ايشان خداى عزوجل را شكر گزارى كردند ولى يونس گفت : نه . به خدا، نـمـى پـذيـرم تـا از خـود امـام بشنوم ـ و عجله هم داشت ـ از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سـرش رفتم ، وقتى به درخانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم ، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت به او مى فرمايد: اى يونس ! مطلب چنان است كه فيض به تو گفت ، يونس گفت : شنيدم و اطاعت كردم ، و امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى فيض ! يونس را همراه خود داشته باشد. (زيرا چندان اعتمادى به او نيست ).


10- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ فُضَيْلٍ عَنْ طَاهِرٍ عـَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ قَالَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَلُومُ عَبْدَ اللَّهِ وَ يُعَاتِبُهُ وَ يَعِظُهُ وَ يَقُولُ مـَا مـَنَعَكَ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ أَخِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّى لَأَعْرِفُ النُّورَ فِى وَجْهِهِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ لِمَ أَ لَيـْسَ أَبـِى وَ أَبـُوهُ وَاحـِداً وَ أُمِّى وَ أُمُّهُ وَاحِدَةً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّهُ مِنْ نَفْسِى وَ أَنْتَ ابْنِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 85 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
طاهر گويد: امام صادق عليه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نكوهش و اندرز مى نـمود و مى فرمود: چرا تو مانند برادرت (موسى ) نيستى ؟ به خدا كه من در چهره او نور مـى بـيـنـم ، عـبـدالله عـرض كـرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او يكى نيست ؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستى .


11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلَى رَأْسِ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى وَ هُوَ فـِى الْمـَهـْدِ فـَجـَعـَلَ يـُسـَارُّهُ طـَوِيلًا فَجَلَسْتُ حَتَّى فَرَغَ فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ لِى ادْنُ مِنْ مـَوْلَاكَ فـَسـَلِّمْ فَدَنَوْتُ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ ثُمَّ قَالَ لِيَ اذْهـَبْ فـَغَيِّرِ اسْمَ ابْنَتِكَ الَّتِى سَمَّيْتَهَا أَمْسِ فَإِنَّهُ اسْمٌ يُبْغِضُهُ اللَّهُ وَ كَانَ وُلِدَتْ لِيَ ابْنَةٌ سَمَّيْتُهَا بِالْحُمَيْرَاءِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع انْتَهِ إِلَى أَمْرِهِ تُرْشَدْ فَغَيَّرْتُ اسْمَهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 85 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب سـراج گـويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، آن حضرت بالاى سر ابى الحـسن موسى كه در گهواره بود، ايستاده و مدتى با او راز مى گفت ، من نشستم تا فارغ شـد. نـزديـكش رفتم ، به من فرمود: نزد مولايت برو و سلام كن ، من نزديك رفتم و سلام كردم ، او با زبانى شيوا به من جواب سلام گفت : سپس به من فرمود: برو و نام دخترت را كه ديروز گذاشتى تغيير ده ، زيرا خدا آن اسم را مبغوض دارد، ـ يعقوب گويد، براى مـن دخـتـرى مـتـولد شـده بـود كـه نامش را حميراء گذاشته بودم ، امام صادق عليه السلام فرمود: به دستور او رفتار كن تا هدايت شوى . پس من اسمش را تغيير دادم .


12- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ دَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَبَا الْحَسَنِ ع يَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ فَقَالَ لَنَا عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 86 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
سليمان بن خالد گويد: روزى امام صادق عليه السلام اباالحسن عليه السلام را نزد خود خـوانـد و مـا هـم نـزد آن حضرت بوديم ، به ما فرمود: ملازم اين آقا باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .


13- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ النَّحْوِيِّ قَالَ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِى جَوْفِ اللَّيْلِ فَأَتَيْتُهُ فـَدَخـَلْتُ عـَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ شَمْعَةٌ وَ فِى يَدِهِ كِتَابٌ قَالَ فَلَمَّا سـَلَّمـْتُ عـَلَيـْهِ رَمـَى بِالْكِتَابِ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لِي هَذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يـُخـْبـِرُنـَا أَنَّ جـَعـْفـَرَ بـْنَ مـُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ثَلَاثاً وَ أَيْنَ مِثْلُ جـَعـْفـَرٍ ثـُمَّ قَالَ لِيَ اكْتُبْ قَالَ فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ ثُمَّ قَالَ اكْتُبْ إِنْ كَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَةٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِيدَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 86 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـو ايـوب نـحـوى گـويـد: نـيـمـه شـبـى ابـوجـعـفـر مـنـصـور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم ، او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه اى در دست داشت ، چون سلامش گفتم ، نامه را به طرف من انداخت و مى گريست ، سپس گفت : اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش ‍ مى دهد، جعفر بن محمد وفات يافته است ، ـ و سـه مـرتـبه گفت ـ: انالله و اناالله راجعون ، كجا مانند جعفر يافت شود؟. سپس به من گـفـت بـنـويـس ، مـن مـقدمه نامه را نوشتم ، آنگاه گفت : بنويس ، اگر او به شخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن ، جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت كرده است كه يكى از آنها ابوجعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبدالله و موسى و حميد ماند.



شرح :
محمد بن سليمان از جانب منصور، والى مدينه بود و عبدالله پسر آن حضرت است كه در دو روايت قبل ذكر شد و حميده مادر حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام است و اضافه كردن آن حضرت اين چهار نفر را وصيت خود از باب تقيه است ، زيرا عدم لياقت آنها براى مسند امامت نزد شيعه واضح و روشن بوده است .14- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ بِنَحْوٍ مِنْ هَذَا إِلَّا أَنَّهُ ذَكَرَ أَنَّهُ أَوْصـَى إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مَوْلًى لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَيْسَ إِلَى قَتْلِ هَؤُلَاءِ سَبِيلٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
نـضـر بـن سـويد مانند روايت سابق را نقل كرده ، جز اين كه مى گويد: او به ابى جعفر منصور و عبدالله و موسى و محمد بن جعفر و غلامى از خود وصيت كرده است ، ابو جعفر گفت : راهى بكشتن اينها نيست .


15- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ صَفْوَانَ الْجـَمَّالِ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع عـَنْ صـَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَا يـَلْهـُو وَ لَا يَلْعَبُ وَ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى وَ هُوَ صَغِيرٌ وَ مَعَهُ عَنَاقٌ مَكِّيَّةٌ وَ هُوَ يَقُولُ لَهـَا اسْجُدِى لِرَبِّكِ فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِى وَ أُمِّى مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
صـفوان جمال گويد: از امام صادق عليه السلام درباره صاحب امر امامت پرسيدم ، فرمود: صاحب اين امر بازى و بيهوده گرى نكند، آنگاه ابوالحسن موسى كه كودك بود و بزغاله اى مـكـى هـمـراه داشت و به او مى گفت ((پروردگارت را سجده كن )) آمد امام صادق عليه السـلام او را در آغـوش كـشيد و فرمود: پدر و مادرم فداى كسى كه بازى و بيهوده گرى نـكـنـد (پـس امـام عـليـه السـلام اگـر چـه كـودك باشد، از بزغاله اى هم كه وسيله بازى كودكان است ، استفاده ذكر خدا و ياد ربوبيت او و خضوع در پيشگاه مقدسش مى كند).


16- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ قَالَ حَدَّثَنِى عُمَرُ الرُّمَّانِيُّ عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ إِنِّى لَعِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ هـُوَ غـُلَامٌ فـَالْتـَزَمْتُهُ وَ قَبَّلْتُهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْتُمُ السَّفِينَةُ وَ هَذَا مَلَّاحُهَا قَالَ فَحَجَجْتُ مِنْ قَابِلٍ وَ مَعِى أَلْفَا دِينَارٍ فَبَعَثْتُ بِأَلْفٍ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَلْفٍ إِلَيْهِ فـَلَمَّا دَخـَلْتُ عـَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ يَا فَيْضُ عَدَلْتَهُ بِى قُلْتُ إِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِقَوْلِكَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذَلِكَ بَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلَهُ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 16
ترجمه روايت شريفه :
فـيـض بـن مـختار گويد: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوالحسن موسى عليه السلام در آمد و او كودك بود، من او را در بر گرفتم و بوسيدم ، امام صادق عليه السلام فـرمـود: شـمـا كـشـتـى هـسـتـيـد و ايـن نـاخـداى آن اسـت (زيـرا جـهـان بـا تـمـام وسائل مادى و افكار معنويش ‍ مانند اقيانوسى متلاطم است كه در هر لحظه فرزندان آدم را در كـام نـهـنـگـان كـفـر و بدعت و حرص و شهوت فرو مى كشد، و تنها وسيله نجات در اين اقـيـانـوس پـر خـطـر، ديـن قـويـم و شريعت مستقيم اسلامست كه جمعيتى به نام شيعه به صورت كشتى در آمده و ناخداى آنها ائمه هدى عليهم السلامند).
فـيـض گـويـد: سال آينده به حج رفتم و دو هزار دينار داشتم كه هزار دينار آن را براى امـام صادق عليه السلام و هزار ديگر را براى ابوالحسن موسى عليه السلام فرستادم ، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، فرمود او را با من برابر داشتى ؟ عرض كردم : مـن ايـنـكـار را بـه فـرمـوده شـمـا كـردم ، فرمود: به خدا من اين كار نكردم ، بلكه خداى عزوجل نسبت به او انجام داده (و او را امام و ناخداى كشتى شما قرار داده است ).



* اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قـَالَ كـُنـْتُ أَنـَا وَ هـِشـَامُ بـْنُ الْحَكَمِ وَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ بِبَغْدَادَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً فَدَخَلَ عَلَيْهِ ابْنُهُ عَلِيٌّ فَقَالَ لِي يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ هـَذَا عـَلِيٌّ سـَيِّدُ وُلْدِى أَمـَا إِنِّى قـَدْ نـَحـَلْتـُهُ كـُنـْيَتِى فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِرَاحَتِهِ جـَبـْهـَتَهُ ثُمَّ قَالَ وَيْحَكَ كَيْفَ قُلْتَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ سَمِعْتُ وَ اللَّهِ مِنْهُ كَمَا قُلْتُ فَقَالَ هِشَامٌ أَخْبَرَكَ أَنَّ الْأَمْرَ فِيهِ مِنْ بَعْدِهِ
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ قَالَ كُنْتُ أَنَا ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 88 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
صـحـاف گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : خدمت موسى بن جعفر عليه السلام نشسته بودم كه پسرش على وارد شد، امام فرمود: على بن يقطين ! همين على سرور اولاد من است ، همانا من كنيه خودم را (كه ابوالحسن است ) به او بـخـشـيـده ام . هـشـام كف دست خو را به پيشانيش زد و گفت : واى بر تو چه گفتى ؟!! ابن يـقـطين گفت : به خدا همين طور كه گفتم از او شنيدم . هشام گفت : با اين سخن به تو خبر داده كه امر امامت پس از وى به او متعلق است .



2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ نُعَيْمٍ الْقَابُوسِيِّ عَنْ أَبِى الْحـَسـَنِ ع أَنَّهُ قـَالَ إِنَّ ابـْنـِى عـَلِيّاً أَكْبَرُ وُلْدِى وَ أَبَرُّهُمْ عِنْدِى وَ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ وَ هُوَ يَنْظُرُ مَعِي فِى الْجَفْرِ وَ لَمْ يَنْظُرْ فِيهِ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 88 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
نـعـيم قابوسى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا على بزرگترين اولاد من است و خوش رفتارترين و محبوب ترين آنهاست نزد من ، و او با من در جفر مى نگرد، در صورتيكه جز پيغمبر با وصى پيغمبر در آن نمى نگرد.


3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ الْقَصْرِيِّ جـَمِيعاً عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى قَدْ كَبِرَ سِنِّى فَخُذْ بِيَدِى مِنَ النَّارِ قَالَ فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبِى الْحَسَنِ ع فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
داود رقـى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، من پير شـده ام مـرا از دوزخ رهـائى بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن عليه السلام نمود و فرمود: اين پس از من صاحب شماست .

afsanah82
07-19-2011, 11:14 AM
4- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ ابـْنِ أَبـِى عـُمـَيـْرٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ إِسـْحـَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع أَ لَا تـَدُلُّنـِى إِلَى مـَنْ آخـُذُ عـَنْهُ دِينِى فَقَالَ هَذَا ابْنِى عَلِيٌّ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي إِلَى قـَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلًا وَفَى بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن عمار گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مرا به كسى كه ديـنـم را از او بـه دست آورم رهنمائى فرما، فرمود: همين پسرم على است ، همانا پدرم دست مـرا گـرفـت و به سوى قبر سول خدا صلى اللّه عليه و آله برد و فرمود: پسر عزيزم خـداى عـزوجـل فـرمـود: ((هـمـانـا مـن در زمـين خليفه گزارم ـ 30 بقره )) و چون خدا چيزى فرمايد به آن وفا كند. (پس هيچگاه روى زمين خالى از خليفه و حجت نباشد).


5- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ يـَحْيَى بْنِ عَمْرٍو عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع إِنِّى قَدْ كَبِرَتْ سِنِّى وَ دَقَّ عـَظـْمـِى وَ إِنِّى سـَأَلْتُ أَبـَاكَ ع فـَأَخـْبَرَنِى بِكَ فَأَخْبِرْنِى مَنْ بَعْدَكَ فَقَالَ هَذَا أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
داود رقـى گـويـد: بـه مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السلام عرض كردم سن من بالا رفته و اسـتـخـوانم به نرمى گرائيده (به مرگ نزديك شده ام من از پدر شما پرسيدم ، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشين خود آگاه سازيد؛ فرمود: همين ابوالحسن الرضاست .


6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى إِبْرَاهِيمَ وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ لِى يَا زِيَادُ هَذَا ابْنِى فُلَانٌ كِتَابُهُ كِتَابِى وَ كَلَامُهُ كَلَامِى وَ رَسُولُهُ رَسُولِى وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
زيـاد بـن مـروان قـنـدى كـه از واقـفـيه بوده گويد: خدمت موسى بن جعفر رسيدم ، پسرش ابوالحسن عليهما السلام نزد او بود، به من فرمود: اى زياد: اين پسرم فلانيست ، نامه او نامه منست ، سخن او سخن منست ، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گويد درست است .


7- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ حَدَّثَنِى الْمَخْزُومِيُّ وَ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ ع قَالَ بَعَثَ إِلَيْنَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع فَجَمَعَنَا ثـُمَّ قَالَ لَنَا أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُكُمْ فَقُلْنَا لَا فَقَالَ اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِى هَذَا وَصِيِّى وَ الْقَيِّمُ بـِأَمـْرِى وَ خَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِى دَيْنٌ فَلْيَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِى هَذَا وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِى عِدَةٌ فَلْيُنْجِزْهَا مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِى فَلَا يَلْقَنِى إِلَّا بِكِتَابِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
مـخـزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابيطالب عليه السلام گويد: موسى بن جعفر عليه السـلام (پـيش از زندان رفتنش ) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: مى دانيد شما را براى چه دعوت كردم ؟ گفتم : نه ، فرمود: گواه باشيد كه اين پسرم وصى من است و پـس از مـن خـليفه و كاردار من است . هر كس از من طلبى دارد، از اين پسرم بگيرد، و به هر كس وعده اى داده ام ، بايد وفاى آن را از او خواهد، و هر كس از ملاقات من ناگزير است ، جز به وسيله نامه او مرا ملاقات نكند.


8- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ خَرَجَتْ إِلَيْنَا أَلْوَاحٌ مِنْ أَبِى الْحَسَنِ ع وَ هُوَ فِى الْحَبْسِ عَهْدِى إِلَى أَكـْبـَرِ وُلْدِى أَنْ يـَفْعَلَ كَذَا وَ أَنْ يَفْعَلَ كَذَا وَ فُلَانٌ لَا تُنِلْهُ شَيْئاً حَتَّى أَلْقَاكَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَلَيَّ الْمَوْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد، زمانيكه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان بود، الواح نوشته ئى بما مى رسيد كه دستور من به پسر بزرگترم (على بن موسى الرضا عليه السلام ) اين است كه چنين و چنان كن و به فلانى چيزى مده تا ترا ببينم يا آنكه خدا به مرگ من حكم كند.


9- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخـْتـَارِ قَالَ خَرَجَ إِلَيْنَا مِنْ أَبِى الْحَسَنِ ع بِالْبَصْرَةِ أَلْوَاحٌ مَكْتُوبٌ فِيهَا بِالْعَرْضِ عَهْدِى إِلَى أَكْبَرِ وُلْدِى يُعْطَى فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ لَا يُعْطَى حَتَّى أَجِى ءَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيَّ الْمَوْتَ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد: زمانى كه موسى بن جعفر عليه السلام در بصره بود، الواحى كه از طـرف عـرض نـوشـتـه شـده بـود، از آن حـضـرت بـه مـا مـى رسد كه : دستور من پسر بـزرگـتـرم ايـن است كه به فلانى اين مقدار بده و به فلانى آن مقدار و به ديگرى آن مـقـدار و بـه فـلانـى چـيـزى نـدهـد تـا خـودم بـيـايـم يـا خـداى عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه مى خواهد مى كند.


10- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَلِيٍّ عـَنِ ابـْنِ مُحْرِزٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ كَتَبَ إِلَيَّ مِنَ الْحَبْسِ أَنَّ فُلَاناً ابْنِى سَيِّدُ وُلْدِى وَ قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن يـقـطين گويد، موسى بن جعفر عليه السلام از زندان به من نوشت كه : فلانى پسر من است ، آقا و سرور فرزندان من است ، من كنيه خودم را به او بخشيده ام .


11- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى إِبـْرَاهِيمَ ع إِنِّى أَخَافُ أَنْ يَحْدُثَ حَدَثٌ وَ لَا أَلْقَاكَ فَأَخْبِرْنِى مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ ابْنِى فُلَانٌ يَعْنِى أَبَا الْحَسَنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن سـليـمـان گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مى ترسم پيش آمـدى كـنـد و مـن شما را نبينم بفرمائيد: امام بعد از شما كيست ؟ فرمود فلان پسرم ، يعنى ابوالحسن عليه السلام .


12- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِى الْجَهْمِ عَنِ النَّصْرِ بْنِ قَابُوسَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى إِبْرَاهِيمَ ع إِنِّى سَأَلْتُ أَبَاكَ ع مَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ فَأَخْبَرَنِى أَنَّكَ أَنـْتَ هـُوَ فـَلَمَّا تـُوُفِّيَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع ذَهـَبَ النَّاسُ يـَمِيناً وَ شِمَالًا وَ قُلْتُ فِيكَ أَنَا وَ أَصْحَابِى فَأَخْبِرْنِى مَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ مِنْ وُلْدِكَ فَقَالَ ابْنِى فُلَانٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
نـصـر بـن قابوس گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : من از پدر شما پـرسـيـدم كـه جـانـشـين شما كيست ؟ پدرت به من فرمود كه : جانشين او شمائيد. چون امام صـادق عـليـه السـلام وفـات كرد، مردم به راست و چپ گرائيدند ولى من و اصحابم به شـمـا مـعـتـقـد شـديـم ، اكنون بفرمائيد، كدام يك از پسران شما جانشين شما است ؟ فرمود: فلان پسرم (يعنى على بن موسى عليه السلام ).


13- أَحـْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ قَالَ جِئْتُ إِلَى أَبِى إِبْرَاهِيمَ ع بِمَالٍ فَأَخَذَ بَعْضَهُ وَ تَرَكَ بَعْضَهُ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ لِأَيِّ شـَيْءٍ تـَرَكـْتـَهُ عِنْدِى قَالَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَطْلُبُهُ مِنْكَ فَلَمَّا جَاءَنَا نَعْيُهُ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ ع ابْنُهُ فَسَأَلَنِى ذَلِكَ الْمَالَ فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
داودبـن زربى گويد: مالى خدمت موسى بن جعفر عليه السلام آوردم ، قدرى را برداشت و قدرى را گذاشت عرض كردم : اصلحك الله چرا نزد من گذاشتى ؟ فرمود: آن را صاحب امر از تـو مـطـالبـه خـواهـد كـرد، چـون خبر وفات آن حضرت رسيد، پسرش ابوالحسن عليه السـلام نـزد مـن فـرسـتـاد و آن مـال را مـطـالبـه كـرد، مـن هـم بـه او تحويل دادم

afsanah82
07-19-2011, 11:15 AM
14- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَلِيِّ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ جـَعـْفـَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ الزَّيـْدِيِّ قـَالَ أَبـُو الْحـَكَمِ وَ أَخْبَرَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ الْجَرْمِيُّ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ لَقِيتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ ع وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فـِدَاكَ هـَلْ تـُثـْبِتُ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِى نَحْنُ فِيهِ قَالَ نَعَمْ فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ قُلْتُ نَعَمْ إِنِّى أَنـَا وَ أَبـِى لَقـِيـنـَاكَ هـَاهـُنـَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَهُ إِخْوَتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبِى بـِأَبـِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ وَ الْمَوْتُ لَا يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ فَأَحْدِثْ إِلَيَّ شَيْئاً أُحـَدِّثْ بِهِ مَنْ يَخْلُفُنِى مِنْ بَعْدِى فَلَا يَضِلَّ قَالَ نَعَمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَؤُلَاءِ وُلْدِى وَ هَذَا سـَيِّدُهـُمْ وَ أَشـَارَ إِلَيـْكَ وَ قـَدْ عـُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْجَوَابِ وَ هـُوَ بـَابٌ مـِنْ أَبـْوَابِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ فـِيهِ أُخْرَى خَيْرٌ مِنْ هَذَا كُلِّهِ فَقَالَ لَهُ أَبِى وَ مَا هِيَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَالَ ع يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فـَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ يَحْقُنُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بـِهِ ذَاتَ الْبـَيـْنِ وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ وَ يَكْسُو بِهِ الْعَارِيَ وَ يُشْبِعُ بـِهِ الْجـَائِعَ وَ يـُؤْمـِنُ بِهِ الْخَائِفَ وَ يُنْزِلُ اللَّهُ بِهِ الْقَطْرَ وَ يَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ خَيْرُ كَهْلٍ وَ خـَيـْرُ نـَاشـِئٍ قـَوْلُهُ حـُكـْمٌ وَ صـَمـْتـُهُ عـِلْمٌ يـُبـَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ يَسُودُ عـَشـِيـرَتـَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ فَقَالَ لَهُ أَبِى بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى وَ هَلْ وُلِدَ قَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ قَالَ يَزِيدُ فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ كَلَاماً قَالَ يَزِيدُ فَقُلْتُ لِأَبِى إِبْرَاهِيمَ ع فَأَخْبِرْنِى أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِى بِهِ أَبُوكَ ع فَقَالَ لِى نَعَمْ إِنَّ أَبِى ع كَانَ فِى زَمَانٍ لَيـْسَ هـَذَا زَمـَانَهُ فَقُلْتُ لَهُ فَمَنْ يَرْضَى مِنْكَ بِهَذَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو إِبـْرَاهـِيـمَ ضـَحـِكاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ أُخْبِرُكَ يَا أَبَا عُمَارَةَ إِنِّى خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِى فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابـْنـِى فـُلَانٍ وَ أَشـْرَكـْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِى الْقَاسِمِ ابْنِى لِحُبِّى إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِى عَلَيْهِ وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ يـَجـْعـَلُهُ حـَيـْثُ يَشَاءُ وَ لَقَدْ جَاءَنِى بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ أَرَانِيهِ وَ أَرَانِى مَنْ يَكُونُ مَعَهُ وَ كَذَلِكَ لَا يُوصَى إِلَى أَحَدٍ مِنَّا حَتَّى يَأْتِيَ بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ جـَدِّى عـَلِيٌّ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ وَ رَأَيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَاتَماً وَ سَيْفاً وَ عـَصـًا وَ كـِتَاباً وَ عِمَامَةً فَقُلْتُ مَا هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لِى أَمَّا الْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَمَّا السَّيْفُ فَعِزُّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْكِتَابُ فَنُورُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى وَ أَمَّا الْعـَصـَا فـَقـُوَّةُ اللَّهِ وَ أَمَّا الْخـَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ الْأُمُورِ ثُمَّ قَالَ لِى وَ الْأَمْرُ قَدْ خـَرَجَ مـِنـْكَ إِلَى غـَيـْرِكَ فـَقـُلْتُ يـَا رَسُولَ اللَّهِ أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا رَأَيْتُ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ عَلَى فِرَاقِ هَذَا الْأَمْرِ
مـِنـْكَ وَ لَوْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ إِسْمَاعِيلُ أَحَبَّ إِلَى أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ ثـُمَّ قـَالَ أَبـُو إِبـْرَاهِيمَ وَ رَأَيْتُ وُلْدِى جَمِيعاً الْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتَ فَقَالَ لِى أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع هـَذَا سـَيِّدُهـُمْ وَ أَشـَارَ إِلَى ابـْنـِى عـَلِيٍّ فَهُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع يَا يَزِيدُ إِنَّهَا وَدِيعَةٌ عِنْدَكَ فَلَا تُخْبِرْ بِهَا إِلَّا عَاقِلًا أَوْ عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فَاشْهَدْ بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ إِنَّ اللّهَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شـَهـادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ قَالَ فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع فَأَقْبَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ فَقُلْتُ قـَدْ جـَمـَعـْتـَهـُمْ لِى بـِأَبـِى وَ أُمِّى فـَأَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ هُوَ الَّذِى يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يـَسـْمـَعُ بـِفـَهْمِهِ وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ يُصِيبُ فَلَا يُخْطِئُ وَ يَعْلَمُ فَلَا يَجْهَلُ مُعَلَّماً حُكْماً وَ عـِلْمـاً هـُوَ هـَذَا وَ أَخـَذَ بـِيـَدِ عـَلِيٍّ ابـْنـِي ثـُمَّ قـَالَ مَا أَقَلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فـَأَوْصِ وَ أَصـْلِحْ أَمـْرَكَ وَ افـْرُغْ مـِمَّا أَرَدْتَ فـَإِنَّكَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُمْ وَ مُجَاوِرٌ غَيْرَهُمْ فَإِذَا أَرَدْتَ فـَادْعُ عـَلِيـّاً فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ فَإِنَّهُ طُهْرٌ لَكَ وَ لَا يَسْتَقِيمُ إِلَّا ذَلِكَ وَ ذَلِكَ سُنَّةٌ قـَدْ مـَضَتْ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ صُفَّ إِخْوَتَهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْكَ تـِسـْعـاً فـَإِنَّهُ قـَدِ اسـْتـَقـَامـَتْ وَصِيَّتُهُ وَ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيٌّ ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِهِمْ فـَأَشـْهـِدْ عـَلَيْهِمْ وَ أَشْهِدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ لِى أَبُو إِبـْرَاهـِيـمَ ع إِنِّى أُؤْخـَذُ فِى هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِى عَلِيٍّ سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حـِلْمـَهُ وَ نـَصـْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الْآخِرِ وَ صَبْرَهُ عَلَى مَا يَكْرَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يـَتـَكـَلَّمَ إِلَّا بـَعـْدَ مـَوْتِ هـَارُونَ بـِأَرْبـَعِ سـِنـِيـنَ ثـُمَّ قـَالَ لِى يَا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِى فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِى يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بـَيـْتِ مـَارِيـَةَ جـَارِيـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص أُمِّ إِبـْرَاهـِيـمَ فـَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّى السَّلَامَ فـَافـْعـَلْ قـَالَ يَزِيدُ فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع عَلِيّاً ع فَبَدَأَنِى فَقَالَ لِى يَا يـَزِيـدُ مَا تَقُولُ فِى الْعُمْرَةِ فَقُلْتُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِى نَفَقَةٌ فَقَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ مـَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فـَابـْتـَدَأَنـِى فـَقـَالَ يَا يَزِيدُ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ قـُلْتُ نـَعَمْ ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْخَبَرَ فَقَالَ لِى أَمَّا الْجَارِيَةُ فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ فَإِذَا جَاءَتْ بـَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلَامَ فَانْطَلَقْنَا إِلَى مَكَّةَ فَاشْتَرَاهَا فِى تِلْكَ السَّنَةِ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا قـَلِيـلًا حـَتَّى حـَمـَلَتْ فـَوَلَدَتْ ذَلِكَ الْغُلَامَ قَالَ يَزِيدُ وَ كَانَ إِخْوَةُ عَلِيٍّ يَرْجُونَ أَنْ يَرِثُوهُ فـَعـَادُونـِى إِخـْوَتـُهُ مـِنْ غـَيـْرِ ذَنـْبٍ فَقَالَ لَهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ إِنَّهُ لَيَقْعُدُ مِنْ أَبِى إِبْرَاهِيمَ بِالْمَجْلِسِ الَّذِى لَا أَجْلِسُ فِيهِ أَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
يزيد بن سليط زيدى (كه كنيه اش ابا عماره است ) گويد: در بين راهى كه به عمره مى رفـتـيـم بـه موسى بن جعفر عليه السلام برخوردم و عرض ‍ كردم : قربانت گردم ، اين مكان را كه ما در آن هستيم بياد مى آوريد؟ فرمود: آرى ، تو هم يادت مى آيد؟ عرض كردم : آرى ، من و پدرم شما را در اينجا ملاقات كرديم و امام صادق عليه السلام و برادران شما هم بودند. پدرم به امام صادق عليه السلام عرض كردم : پدر و مادرم به قربانت ، شما هـمـه امـامـان پاك هستيد، ولى كسى از مرگ بر كنار نمى ماند. به من مطلبى بفرمائيد كه به جانشين ((1)) خود باز گويم تا گمراه نشود.
فرمود آرى اى ابا عبدالله ؛ (كنيه پدر زيد است ) اينان پسران منند و اين سرور آنهاست و بـه شـمـا اشـاره كـرد ـ اوسـت كـه حـكـم (قضاوت يا حكمت ) و فهم و سخاوت و شناسائى احتياجات و اختلافات مردم را در امر دين و دنياشان ميداند و اخلاق و پاسخ دادنش نيكوست ، و او درى از درهاى خداى عزوجل است و امتياز ديگرى دارد كه از همه اين ها بهتر است ، پدرم عـرض كـرد: آن چـيـسـت ؟ پـدر و مـادرم بـه قـربـانـت . حـضـرت فـرمـود: خـداى عـزوجل فرياد رس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امت را از صلب او بيرون آورد (يـعنى امام هشتم عليه السلام را) او بهترين مولود و بهترين كودك (زمان خود) است ، خداى عـزوجل بوسيله او از خونريزى جلوگيرى كند)) و ميان مردم آشتى دهد و پراكنده را گرد آورد و رخـنـه را اصـلاح كـنـد، (بـدعـت و ضـلالت را از مـيـان ببرد) برهنه را بپوشاند و گـرسـنـه را سـيـر كـنـد و هـراسـان را ايـمن سازد: خدا به بركت او باران فرستد و بر بـنـدگـان تـرحـم كـنـد، او (در سن جوانى و پيرى ) بهترين پيران و بهترين جوانانست . گـفـتـارش حـكـمـت و خـامـوشـيـش عـلم اسـت : آنـچـه مـردم در آن اخـتـلافـى دارنـد، فيصل دهد و پيش از بلوغش بر فاميلش سرورى كند.
پـدرم عـرض كـرد: پـدر و مـادرم بـه قـربـانـت او مـتـولد شـده اسـت ؟ فـرمـود: آرى ، چـند سال هم از سنش گذشته است ، يزيد گويد: در آن هنگام شخصى وارد شد كه با بودن او نـمـى تـوانـسـتـيـم سخنى گوئيم . يزيد گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كـردم : مـانـنـد خـبرى كه پدرت عليه السلام به من فرمود، شما هم بفرمائيد. امام فرمود آرى ، پدرم در زمانى بود كه مانند اين زمان نبود (يعنى در اين زمان بايد تقيه كرد) به حـضـرت عـرض كـردم : هـر كه به اين جواب قناعت كند، لعنت خدا بر او باشد، حضرت را خـنـده سـخـتـى گـرفت ، سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر دهم كه من از منزلم بيرون رفـتـم و بـه فـلان پـسـرم وصيت كردم و در ظاهر پسران ديگرم را هم با او شريك كردم ولى در بـاطـن تنها به او صيت كردم ، اگر كار دست من مى بود، امامت را به پسرم قاسم مـى دادم كـه او را دوسـت دارم و نـسـبـت بـه او مـهـربـانـم ، ولى ايـن اخـتـيـار بـا خـداى عزوجل است ، هر كجا خواهد قرار دهد.
خـبـر امـامت او(در خواب ـ مرآت ـ) از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن رسيده و خود او و مـعـاصـرينش را به من نشان داده است ، و او نيز تا از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و جدم عـلى صـلوات الله عليه خبر نرسد به كسى از ما وصيت نكند و من در خواب ديدم كه همراه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه و آله انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و عمامه اى بود: عرض كـردم : يـا رسـول الله ! ايـنـهـا چـيـسـت ؟ فـرمـود: عـمـامـه رمـز سـلطـنـت خـداى عـزوجل است و شمشير رمز عزت خداى تبارك و تعالى است و كتاب رمز نور خداى تبارك و تـعـالى و عـصـا رمـز نـيـروى خـدسـا و انـگـشـتـر رمـز جـامـع هـمـه ايـن امـور اسـت . سـپـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود: امر امامت از تو بيرون رفته و به ديگرى رسـيـده اسـت (يـعـنـى نـزديـك است بيرون رود و به ديگرى رسد يا تعيين امام از دست تو بـيرونست ـ مرآت ـ) عرض كردم : يا رسول الله به من بنما كه او كيست ! فرمود، من هيچيك از امامان را نديدم كه از مفارقت امر امامت مانند تو بيتابى كند (گويا بيتابى حضرت به واسـطـه ايـن بـود كـه مـيـدانست فرزندانش پس از وى اختلاف كنند و شيعيانش دسته دسته شـونـد) اگـر امـر امـامـت از روى مـحـبـت و دوسـتـى مـى بـود كـه اسـمـاعـيـل از تـو نـزد پـدرت مـحـبـوبـتـر بـود، ولى امـام از جـانـب خـداى عزوجل تعيين مى شود، سپس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و مـرده ام را بـه نـظـر آوردم ، آنـگـاه اميرالمؤ منين عليه السلام به پسرم على اشاره كرد و فرمود: اين سرور آنهاست : او از من و من از اويم و خدا با نيكو كارانست .
سـپـس مـوسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اى يزيد اين مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل يا بنده خدائى كه او را راستگو تشخيص ‍ داده ئى مگو، و اگر از تو گواهى خواستند، گواهى بده كه خداى عزوجل مى فرمايد: ((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را بـصـاحـبانش ‍ بپردازيد ـ 59 سوره 4ـ)) و نيز بما فرموده است ((ستمگرتر از آنكه شهادت خدا را نزد خويش پنهان كند كيست ؟ 150 ـ بقره ـ))
موسى بن جعفر گويد: من (در خواب ) متوجه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شدم و گفتم : پـدر و مادرم به قربانت ، شما همه فرزندانم را يك جا گفتيد، بفرمائيد كداميك امام است ؟ فـرمـود: آنـكـه با نور خداى عزوجل بنگرد و با فهمش بشنود و با حكمتش سخن گويد، درسـت مـى رود و لذا اشـتباه نكند، علم دارد و لذا نادانى نكند، حكمت و علم به او آموخته شده آنـگـاه دست پسرم على را گرفت و فرمود: او اين است . سپس فرمود: چه كم همراه او هستى ؟! (يـعـنـى وفـاتـت نـزديـك شـده ) چون از سفر (مكه ) باز گشتى وصيت كن و كارهايت را سامان ده و از هرچه خواهى فراغت جو، زيرا تو از ايشان جدا مى شوى و همسايه ديگران و چـون خـواسـتـى (وصـيـت كـنـى ) عـلى را بـه طـلب تـا تـو را (در حـال زنـده بـودنـت ) غـسـل دهـد و كـفـن پـوشـد، زيـرا غـسـل دادن او ترا پاك كند و جز آن درست نباشد و اين سنتى است كه از پيش ثابت شده . و بايد (هنگام نماز ميت ) تو را برابرش بخوابى و برادران و عموهايش را پشت سر او به صـف كـن و بـه او دسـتـور ده كـه 9 تكبير بر تو بگويد (يعنى براى احترام و امتياز تو چـهـار تـكـبـيـر بيشتر از نماز برميتهاى ديگر بگويد) زيرا وصيت او پا برجا شده و در حـال زنده بودنت متصدى كارهاى تو باشد. سپس ‍ فرزندانت زا كه بعد او هستند گرد آور و بـه نـفـع او از ايـشـان گـواهـى بـگـير و خدا را هم گواه گير و همان خدا براى گواهى كافيست .
يـزيـد گـويـد: سـپـس مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـمـن فـرمـود: مـرا امـسـال مـى گيرند و امر امامت با پسرم على است كه همنام دو على (از امامان گذشته ) است : عـلى اول عـلى بـن ابـيطالب و على دوم على بن الحسين عليهم السلام است . فهم و خويشتن دارى و نـصـرت و دوسـتـى و دين و محنت على اول و محنت و شكيبائى بر ناملايمات على دوم به او عطا شده است ، و تا چهار سال بعد از مرگ هارون آزادى زبان ندارد.
سـپـس بـه مـن فـرمـود: اى يـزيـد! چـون به اينجا عبورت افتاد و او را ملاقات كردى ـ كه مـلاقـات هم خواهى كرد ـ به او مژده بده كه خدا پسرى به او خواهد داد، امين ، مورد اعتماد و مبارك . و او به تو خبر دهد كه مرا در اينجا ملاقات كرده ئى آن هنگام تو به او خبر ده كه آن كـنـيـزك مـادر آن پـسـر كـنـيـزيـسـت از خـانـدان مـاريـه كـنـيـز رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و مادر ابراهيم ، و اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز هم برسانى ، برسان .
يـزيـد گـويـد: بعد از وفات موسى بن جعفر، على عليه السلام را ملاقات كردم حضرت ابـتـدا كرد و فرمود: اى يزيد: براى رفتن به عمره چه نظر دارى ؟ عرض كردم : پدر و مـادرم بـه قـربانت ، اختيار با شماست من خرجى ندارم ، فرمود: سبحان الله !! ما تا متعهد خـرجـت نـشـويـم تـكـليف نمى كنيم ، پس به راه افتاديم تا به آن مكان رسيديم . حضرت ابـتـدا كـرد و فـرمـود: در ايـنـجـا بـارها همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اى (يزيد از فـرزندان زيد بن على بوده كه با امام ششم و هفتم پسر عمو مى شود و پسر عمو در حكم عـمـوست عرض كردم : آرى ، سپس داستان را براى او شرح دادم . به من فرمود: اما آن كنيز هنوز نيامده اگر آمد سلام آن حضرت را به او مى رسانم (ميرسانى ) سپس به مكه رفتيم و در هـمـان سـال آن كـنـيـز را خريدارى فرمود و مدتى نگذشت كه حامله گشت و آن پسر را زائيد.
يـزيـد گـويـد: بـرادران عـلى (بـن مـوسى عليه السلام ) اميد داشتند كه (در امامت ) وارث مـوسـى بـن جـعـفـر بـاشـنـد و بـيـگـنـاه بـا مـن دشـمـن شـدنـد. (شـايـد خـيـال مى كردند خريدن آن كنيز به واسطه او بوده است ) اسحاق ابن جعفر به ايشان مى گـفـت : مـن ديـدم كـه يـزيد در مجلس موسى بن جعفر در جائى مى نشست كه من در آنجا نمى نشستم .



شرح :
ايـن روايـت در عـيـون اخـبـار الرضـا بـا اخـتـلافـاتـى در بـعـضـى از الفـاظ نقل شده است كه پاره ئى از آنها واضحتر و روشنتر از اين نسخه به نظر مى رسد.

afsanah82
07-19-2011, 11:15 AM
15- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى الْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجـَعـْفـَرِيُّ وَ عـَبـْدُ اللَّهِ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عُمَارَةَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ لَمَّا أَوْصَى أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أَشْهَدَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ وَ إِسْحَاقَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ وَ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ صَالِحٍ وَ مُعَاوِيَةَ الْجَعْفَرِيَّ وَ يَحْيَى بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدِ بـْنِ عـَلِيٍّ وَ سـَعـْدَ بـْنَ عـِمـْرَانَ الْأَنـْصـَارِيَّ وَ مـُحـَمَّدَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيَّ وَ يَزِيدَ بْنَ سـَلِيـطٍ الْأَنـْصـَارِيَّ وَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدٍ الْأَسْلَمِيَّ وَ هُوَ كَاتِبُ الْوَصِيَّةِ الْأُولَى أَشـْهـَدَهـُمْ أَنَّهُ يـَشـْهـَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ السَّاعـَةَ آتـِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ وَ الْقَضَاءَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْوُقُوفَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ مـَا جـَاءَ بـِهِ مـُحـَمَّدٌ ص حـَقٌّ وَ أَنَّ مَا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ حَقٌّ عَلَى ذَلِكَ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ وَ عـَلَيـْهِ أُبـْعـَثُ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ وَ أَشـْهـَدَهُمْ أَنَّ هَذِهِ وَصِيَّتِى بِخَطِّى وَ قَدْ نَسَخْتُ وَصِيَّةَ جَدِّى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ وَصِيَّةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَبْلَ ذَلِكَ نَسَخْتُهَا حَرْفاً بـِحـَرْفٍ وَ وَصـِيَّةَ جـَعـْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَى مِثْلِ ذَلِكَ وَ إِنِّى قَدْ أَوْصَيْتُ إِلَى عَلِيٍّ وَ بَنِيَّ بَعْدُ مَعَهُ إِنْ شَاءَ وَ آنَسَ مِنْهُمْ رُشْداً وَ أَحَبَّ أَنْ يُقِرَّهُمْ فَذَاكَ لَهُ وَ إِنْ كَرِهَهُمْ وَ أَحَبَّ أَنْ يُخْرِجَهُمْ فـَذَاكَ لَهُ وَ لَا أَمـْرَ لَهـُمْ مـَعـَهُ وَ أَوْصـَيْتُ إِلَيْهِ بِصَدَقَاتِى وَ أَمْوَالِى وَ مَوَالِيَّ وَ صِبْيَانِيَ الَّذِيـنَ خـَلَّفـْتُ وَ وُلْدِى إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ الْعَبَّاسِ وَ قَاسِمٍ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ أَحْمَدَ وَ أُمِّ أَحْمَدَ وَ إِلَى عَلِيٍّ أَمْرُ نِسَائِي دُونَهُمْ وَ ثُلُثُ صَدَقَةِ أَبِي وَ ثُلُثِى يَضَعُهُ حَيْثُ يَرَى وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يـَجـْعَلُ ذُو الْمَالِ فِى مَالِهِ فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبِيعَ أَوْ يَهَبَ أَوْ يَنْحَلَ أَوْ يَتَصَدَّقَ بِهَا عَلَى مَنْ سَمَّيْتُ لَهُ وَ عَلَى غَيْرِ مَنْ سَمَّيْتُ فَذَاكَ لَهُ
وَ هـُوَ أَنـَا فـِى وَصـِيَّتـِى فـِى مـَالِى وَ فِى أَهْلِى وَ وُلْدِى وَ إِنْ يَرَى أَنْ يُقِرَّ إِخْوَتَهُ الَّذِينَ سـَمَّيـْتـُهُمْ فِى كِتَابِى هَذَا أَقَرَّهُمْ وَ إِنْ كَرِهَ فَلَهُ أَنْ يُخْرِجَهُمْ غَيْرَ مُثَرَّبٍ عَلَيْهِ وَ لَا مَرْدُودٍ فـَإِنْ آنـَسَ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى فَارَقْتُهُمْ عَلَيْهِ فَأَحَبَّ أَنْ يَرُدَّهُمْ فِى وَلَايَةٍ فَذَاكَ لَهُ وَ إِنْ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْهُمْ أَنْ يُزَوِّجَ أُخْتَهُ فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يُزَوِّجَهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ فَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ وَ أَيُّ سـُلْطـَانٍ أَوْ أَحـَدٌ مـِنَ النَّاسِ كَفَّهُ عَنْ شَيْءٍ أَوْ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتُ فِى كِتَابِى هَذَا أَوْ أَحَدٍ مِمَّنْ ذَكَرْتُ فَهُوَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ بَرِى ءٌ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُ بُرَآءُ وَ عـَلَيـْهِ لَعـْنـَةُ اللَّهِ وَ غـَضـَبـُهُ وَ لَعـْنـَةُ اللَّاعـِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمـُرْسـَلِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ السَّلَاطِينِ أَنْ يَكُفَّهُ عَنْ شَيْءٍ وَ لَيْسَ لِي عـِنـْدَهُ تـَبـِعـَةٌ وَ لَا تِبَاعَةٌ وَ لَا لِأَحَدٍ مِنْ وُلْدِى لَهُ قِبَلِى مَالٌ فَهُوَ مُصَدَّقٌ فِيمَا ذَكَرَ فَإِنْ أَقـَلَّ فـَهُوَ أَعْلَمُ وَ إِنْ أَكْثَرَ فَهُوَ الصَّادِقُ كَذَلِكَ وَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِإِدْخَالِ الَّذِينَ أَدْخَلْتُهُمْ مَعَهُ مِنْ وُلْدِى التَّنْوِيهَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ التَّشْرِيفَ لَهُمْ وَ أُمَّهَاتُ أَوْلَادِى مَنْ أَقَامَتْ مِنْهُنَّ فِى مَنْزِلِهَا وَ حـِجـَابـِهـَا فَلَهَا مَا كَانَ يَجْرِى عَلَيْهَا فِى حَيَاتِى إِنْ رَأَى ذَلِكَ وَ مَنْ خَرَجَتْ مِنْهُنَّ إِلَى زَوْجٍ فـَلَيـْسَ لَهـَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَى مَحْوَايَ إِلَّا أَنْ يَرَى عَلِيٌّ غَيْرَ ذَلِكَ وَ بَنَاتِي بِمِثْلِ ذَلِكَ وَ لَا يُزَوِّجُ بَنَاتِى أَحَدٌ مِنْ إِخْوَتِهِنَّ مِنْ أُمَّهَاتِهِنَّ وَ لَا سُلْطَانٌ وَ لَا عَمٌّ إِلَّا بِرَأْيِهِ وَ مَشُورَتِهِ فَإِنْ فَعَلُوا غَيْرَ ذَلِكَ فَقَدْ خَالَفُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ جَاهَدُوهُ فِى مُلْكِهِ وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ فـَإِنْ أَرَادَ أَنْ يـُزَوِّجَ زَوَّجَ وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ يـَتـْرُكَ تـَرَكَ وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُنَّ بِمِثْلِ مَا ذَكَرْتُ فِى كـِتـَابِى هَذَا وَ جَعَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِنَّ شَهِيداً وَ هُوَ وَ أُمُّ أَحْمَدَ شَاهِدَانِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يـَكـْشـِفَ وَصـِيَّتـِى وَ لَا يـَنـْشـُرَهـَا وَ هـُوَ مـِنْهَا عَلَى غَيْرِ مَا ذَكَرْتُ وَ سَمَّيْتُ فَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهِ وَ مَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا غَيْرِهِ أَنْ يَفُضَّ كِتَابِى هَذَا الَّذِى خَتَمْتُ عَلَيْهِ الْأَسْفَلَ فـَمـَنْ فـَعَلَ ذَلِكَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ جـَمـَاعـَةِ الْمـُرْسَلِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ عَلَى مَنْ فَضَّ كِتَابِى هَذَا وَ كَتَبَ وَ خَتَمَ أَبـُو إِبـْرَاهـِيـمَ وَ الشُّهـُودُ وَ صـَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ قَالَ أَبُو الْحَكَمِ فَحَدَّثَنِى عـَبـْدُ اللَّهِ بـْنُ آدَمَ الْجـَعْفَرِيُّ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ كَانَ أَبُو عِمْرَانَ الطَّلْحِيُّ قَاضِيَ الْمَدِينَةِ فَلَمَّا مَضَى مُوسَى قَدَّمَهُ إِخْوَتُهُ إِلَى الطَّلْحِيِّ الْقَاضِى فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ مُوسَى أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَ أَمْتَعَ بِكَ إِنَّ فِى أَسْفَلِ هَذَا الْكِتَابِ كَنْزاً وَ جَوْهَراً وَ يُرِيدُ أَنْ يَحْتَجِبَهُ
وَ يَأْخُذَهُ دُونَنَا وَ لَمْ يَدَعْ أَبُونَا رَحِمَهُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَلْجَأَهُ إِلَيْهِ وَ تَرَكَنَا عَالَةً وَ لَوْ لَا أَنِّى أَكُفُّ نَفْسِى لَأَخْبَرْتُكَ بِشَيْءٍ عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ فَوَثَبَ إِلَيْهِ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ إِذاً وَ اللَّهِ تـُخـْبِرُ بِمَا لَا نَقْبَلُهُ مِنْكَ وَ لَا نُصَدِّقُكَ عَلَيْهِ ثُمَّ تَكُونُ عِنْدَنَا مَلُوماً مَدْحُوراً نـَعْرِفُكَ بِالْكَذِبِ صَغِيراً وَ كَبِيراً وَ كَانَ أَبُوكَ أَعْرَفَ بِكَ لَوْ كَانَ فِيكَ خَيْراً وَ إِنْ كَانَ أَبُوكَ لَعَارِفاً بِكَ فِى الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ وَ مَا كَانَ لِيَأْمَنَكَ عَلَى تَمْرَتَيْنِ ثُمَّ وَثَبَ إِلَيْهِ إِسـْحـَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ عَمُّهُ فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّكَ لَسَفِيهٌ ضَعِيفٌ أَحْمَقُ اجْمَعْ هَذَا مَعَ مـَا كـَانَ بـِالْأَمـْسِ مـِنْكَ وَ أَعَانَهُ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ الْقَاضِى لِعَلِيٍّ قُمْ يَا أَبَا الْحـَسـَنِ حـَسـْبـِى مـَا لَعـَنـَنِى أَبُوكَ الْيَوْمَ وَ قَدْ وَسَّعَ لَكَ أَبُوكَ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَحَدٌ أَعْرَفَ بـِالْوَلَدِ مـِنْ وَالِدِهِ وَ لَا وَ اللَّهِ مـَا كَانَ أَبُوكَ عِنْدَنَا بِمُسْتَخَفٍّ فِى عَقْلِهِ وَ لَا ضَعِيفٍ فِى رَأْيـِهِ فـَقـَالَ الْعـَبَّاسُ لِلْقَاضِى أَصْلَحَكَ اللَّهُ فُضَّ الْخَاتَمَ وَ اقْرَأْ مَا تَحْتَهُ فَقَالَ أَبُو عـِمـْرَانَ لَا أَفـُضُّهُ حَسْبِى مَا لَعَنَنِى أَبُوكَ الْيَوْمَ فَقَالَ الْعَبَّاسُ فَأَنَا أَفُضُّهُ فَقَالَ ذَاكَ إِلَيـْكَ فـَفـَضَّ الْعـَبَّاسُ الْخَاتَمَ فَإِذَا فِيهِ إِخْرَاجُهُمْ وَ إِقْرَارُ عَلِيٍّ لَهَا وَحْدَهُ وَ إِدْخَالُهُ إِيَّاهُمْ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنْ أَحَبُّوا أَوْ كَرِهُوا وَ إِخْرَاجُهُمْ مِنْ حَدِّ الصَّدَقَةِ وَ غَيْرِهَا وَ كَانَ فَتْحُهُ عَلَيْهِمْ بَلَاءً وَ فَضِيحَةً وَ ذِلَّةً وَ لِعَلِيٍّ ع خِيَرَةً وَ كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ الَّتِى فَضَّ الْعَبَّاسُ تَحْتَ الْخـَاتـَمِ هـَؤُلَاءِ الشُّهـُودُ إِبـْرَاهـِيـمُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ وَ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرُ بْنُ صَالِحٍ وَ سـَعـِيـدُ بـْنُ عـِمـْرَانَ وَ أَبـْرَزُوا وَجْهَ أُمِّ أَحْمَدَ فِى مَجْلِسِ الْقَاضِى وَ ادَّعَوْا أَنَّهَا لَيْسَتْ إِيَّاهَا حَتَّى كَشَفُوا عَنْهَا وَ عَرَفُوهَا فَقَالَتْ عِنْدَ ذَلِكَ قَدْ وَ اللَّهِ قَالَ سَيِّدِى هَذَا إِنَّكِ سَتُؤْخَذِينَ جـَبـْراً وَ تُخْرَجِينَ إِلَى الْمَجَالِسِ فَزَجَرَهَا إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ قَالَ اسْكُتِى فَإِنَّ النِّسَاءَ إِلَى الضَّعـْفِ مـَا أَظـُنُّهُ قـَالَ مـِنْ هَذَا شَيْئاً ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً ع الْتَفَتَ إِلَى الْعَبَّاسِ فَقَالَ يَا أَخـِى إِنِّى أَعـْلَمُ أَنَّهُ إِنَّمـَا حـَمـَلَكـُمْ عـَلَى هـَذِهِ الْغـَرَائِمُ وَ الدُّيـُونُ الَّتِى عَلَيْكُمْ فَانْطَلِقْ يَا سـَعـِيـدُ فـَتـَعـَيَّنْ لِى مـَا عَلَيْهِمْ ثُمَّ اقْضِ عَنْهُمْ وَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَدَعُ مُوَاسَاتَكُمْ وَ بِرَّكُمْ مَا مَشَيْتُ عَلَى الْأَرْضِ فَقُولُوا مَا شِئْتُمْ فَقَالَ الْعَبَّاسُ مَا تُعْطِينَا إِلَّا مِنْ فُضُولِ أَمْوَالِنَا و مَا لَنَا عِنْدَكَ أَكْثَرُ فَقَالَ قُولُوا مَا شِئْتُمْ فَالْعِرْضُ عِرْضُكُمْ فَإِنْ تُحْسِنُوا فَذَاكَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنْ تُسِيئُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ وَ اللَّهِ إِنَّكُمْ لَتَعْرِفُونَ أَنَّهُ مَا لِى يَوْمِى هَذَا وَلَدٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُكُمْ وَ لَئِنْ حَبَسْتُ شَيْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ أَوِ ادَّخَرْتُهُ فَإِنَّمَا هُوَ لَكُمْ وَ مَرْجِعُهُ إِلَيـْكـُمْ وَ اللَّهِ مَا مَلَكْتُ مُنْذُ مَضَى أَبُوكُمْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ شَيْئاً إِلَّا وَ قَدْ سَيَّبْتُهُ حَيْثُ رَأَيْتُمْ فَوَثَبَ الْعَبَّاسُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ كَذَلِكَ وَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَكَ مِنْ رَأْيٍ عَلَيْنَا وَ لَكِنْ حـَسـَدُ أَبـِيـنـَا لَنـَا وَ إِرَادَتـُهُ مَا أَرَادَ مِمَّا لَا يُسَوِّغُهُ اللَّهُ إِيَّاهُ وَ لَا إِيَّاكَ وَ إِنَّكَ لَتَعْرِفُ أَنِّى أَعْرِفُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى بَيَّاعَ السَّابِرِيِّ بِالْكُوفَةِ وَ لَئِنْ سَلِمْتُ لَأُغْصِصَنَّهُ بِرِيقِهِ وَ أَنـْتَ مـَعـَهُ فـَقـَالَ عَلِيٌّ ع لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ أَمَّا إِنِّي يَا إِخْوَتِي فـَحـَرِيصٌ عَلَى مَسَرَّتِكُمْ اللَّهُ يَعْلَمُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّى أُحِبُّ صَلَاحَهُمْ وَ أَنِّى بَارٌّ بـِهـِمْ وَاصِلٌ لَهُمْ رَفِيقٌ عَلَيْهِمْ أُعْنَى بِأُمُورِهِمْ لَيْلًا وَ نَهَاراً فَاجْزِنِى بِهِ خَيْراً وَ إِنْ كُنْتُ عـَلَى غـَيْرِ ذَلِكَ فَأَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ فَاجْزِنِى بِهِ مَا أَنَا أَهْلُهُ إِنْ كَانَ شَرّاً فَشَرّاً وَ إِنْ كَانَ خـَيـْراً فـَخـَيـْراً اللَّهُمَّ أَصْلِحْهُمْ وَ أَصْلِحْ لَهُمْ وَ اخْسَأْ عَنَّا وَ عَنْهُمُ الشَّيْطَانَ وَ أَعِنْهُمْ عَلَى طـَاعـَتـِكَ وَ وَفِّقـْهُمْ لِرُشْدِكَ أَمَّا أَنَا يَا أَخِى فَحَرِيصٌ عَلَى مَسَرَّتِكُمْ جَاهِدٌ عَلَى صَلَاحِكُمْ وَ اللَّهُ عـَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ فَقَالَ الْعَبَّاسُ مَا أَعْرَفَنِى بِلِسَانِكَ وَ لَيْسَ لِمِسْحَاتِكَ عِنْدِى طِينٌ فَافْتَرَقَ الْقَوْمُ عَلَى هَذَا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 96 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
يزيد بن سليط گويد: هنگاميكه موسى بن جعفر عليه السلام وصيت مى فرمود (ده تن را) گـواه گـرفـت : 1ـ ابراهيم بن محمد جعفرى 2- اسحاق بن محمد جعفرى 3- اسحاق بن جعفر بن محمد 4ـ جعفر بن صالح 5ـ معاويه جعفرى 6ـ يحيى بن حسين بن زيدى بن على 7ـ سعد بـن عـمـران انصارى 8ـ محمد بن حارث انصارى 9ـ يزيد بن سليط انصارى 10ـ محمد بن جـعـفـر بـن سـعـد اسـلمـى كـه نـويـسـنـده وصـيـت نـامـه اول بود. ايشان را گواه گرفت بر اينكه :
او گواهى مى دهد كه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى انباز نيست و اينكه محمد بنده و فـرسـتـاده اوسـت و ايـنكه روز قيامت بدون شك آمدنى است و اينكه خدا هر كه را در گور اسـت زنده ميكند و اينكه زنده شدن پس از مردن حق است و وعده خدا حق است و حساب حق است و داورى حـق اسـت و ايـسـتـادن در بـرابـر خـدا حـق اسـت و آنـچـه روح الامـيـن (جـبـرئيـل ) نـازل كرده حق است . بر اين عقيده زندگى كردم و بر اين مى ميرم و بر اين از گور بر مى خيزم انشاء الله .
و نيز ايشانرا گواه گرفت كه اين وصيتنامه بخط خود من است كه وصيت جدم اميرالمؤ منين عـلى ابـن ابـيـطالب عليه السلام و محمد بن على (امام باقرعليه السلام را حرف بحرف اسـتـنـسـاخ كـرده ام ، و وصـيـت جـعـفر بن محمد هم مانند اينست . همانا من بعلى وصيت ميكنم و پسران ديگرم را همراه او ميسازم بشرط اينكه او بخواهد و آنها را شايسته تشخيص ‍ دهد و دوست داشته باشد كه تثبيتشان كند و اگر نخواست و دوست داشت كه خارجشان كند، اختيار با اوست ، و با وجود ايشان اختيارى ندارند.
و نـيـز وصـيـت نـمـودم بـاو و بـه پـسـرانـم : ابـراهـيـم و عـبـاس و قـاسـم و اسـماعيل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و كودكانم را كه بازماندگان مـنـنـد و نـيـز ام احـمـد را، ولى سـرپرستى زنانم با على است نه با آنها و توليت ثلث مـوقـوفـه پـدرم و ثـلث خـودم نيز تنها با او است كه در هر راه خواهد بمصرف رساند و نسبت بآنها حق صاحب مال را نسبت بمالش ‍ دارد، اگر خواهد بفروشد يا ببخشد يا واگذار كـنـد يـا بـكـسـانـيـكه نام بردم يا ديگر اينكه نام نبردم صدقه دهد، اختيار با او است . او بجاى من است در اين وصيت نسبت بمال و اهل و فرزندانم ، و اگر بخواهد برادرانش را كه در نـوشـتـه ام نـام بـردم ثـابت بدارد، و اگر نخواهد اختيار دارد كه خارجشان كند، بر او سـرزنـشـى نـيـسـت و كـسـى حـق رد كـردن او را نـدارد. و اگـر دريـافـت كـه حال آنها نسبت به زمانيكه من از ايشان جدا مى شوم تغيير كرد (مانند عروض جنون وسفه و خـيـانت ) حق دارد ايشان را تحت سرپرستى خود در آورد. و اگر يكى از آنها بخواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باجازه و فرمان او حق ندارد. زيرا او بامر ازدواج فاميلش آشناتر است .
و هـر سـلطـان يـا هر شخصى از مردم كه از او جلوگيرى كند، يا او را نسبت بآنچه در اين مكتوب ذكر نمودم ، يا نسبت به اشخاصى كه نام بردم (از زنان و كودكان ) مانع شود، از خدا و رسولش بيزارى جسته و خدا و رسولش نيز از او بيزار باشند، و لعنت و خشم خدا و لعـنـت لاعـنـان و مـلائكـه مقربين و پيغمبران و مرسلين و تمام مؤ منين بر او باد. و هيچيك از سـلاطـيـن حـق نـدارد او را از كارى باز دارد، من از او داد خواهى و بستانكارى ندارم و براى هيچيك از فرزندانم نزد او مالى نيست و هر چه گويد درست است . اگر كم كند او خود بهتر دانـد و اگر زياد كند، او همچنان راستگوست و مقصود من از وارد كردن فرزندانى را كه در وصيت وارد كردم ، تنها از نظر احترام بنام و تكريم آنها بود.
و كـنـيزانى كه از من اولاد دارند، آنهائيكه در منزل خود بمانند و با حجاب باشند، اگر او بخواهد آنچه در زندگى من داشتند بآنها بدهد، و هر كدام از آنها كه شوهر كند، ديگر حق نـدارد بـحرمسراى من باز گردد، مگر در صورتيكه على راءى ديگرى دهد، و دخترانم نيز هـمـچـنانند، و جز براءى و مشورت او نه هيچ برادر و نه مادرى و نه هيچ سلطان و نه هيچ عـمـوئى حـق دارد دخـترانم را شوهر دهد، اگر اين كار را بكنند با خدا و رسولش ‍ مخالفت كـرده و بـا سـلطـنـت خـدائى جـنـگـيـده انـد، عـلى بـازدواج فـامـيـل خـويـش بـيـناتر است ، اگر خواهد بشوهر دهد ميدهد، و اگر خواهد ترك كند، ترك مـيـكـنـد، من بآن زنها همچنانكه در مكتوبم نوشته ام ، وصيت كرده ام و خدا را بر آنها گواه گرفته ام و على و ام احمد هم گواهند.
و هيچ كس را نرسد كه وصيت مرا بر خلاف آنچه ذكر كردم و نام بردم ظاهر سازد و منتشر كـنـد، هـر كـه بـدى كـنـد بر خود كرده و هر كه نيكى كند بخود كرده است ، پروردگارت ببندگان ستمگر نيست و درود خدا بر محمد و خاندانش باد، هيچ سلطان و شخص ديگرى حق نـدارد، ايـن وصـيتنامه را كه پائينش را مهر كرده ام پاره كند، كسيكه چنين كند، لعنت و خشم خـدا و لعـنـت لاعـنان و ملائكه مقربين و جمعيت پيغمبران و مؤ منان از مسلمين بر او باد و تنها عـلى حـق دارد وصيت مرا بگشايد. (سپس در جاى امضا نوشت ) نوشت و مهر كرد ابو ابراهيم (موسى بن جعفر عليه السلام ) و گواهان و صلى اللّه عليه و آله .
ابوالحكم گويد: عبداللّه بن آدم جعفرى از يزيد بن سليط چنين روايت كند كه : ابو عمران طلحى قاضى مدينه بود، چون موسى بن جعفر عليه السلام درگذشت ، برادران امام هشتم ، او را بـدادگـاه طلحى كشانيدند. عباس بن موسى (بن جعفر) گفت : خدا اصلاحت كند و خير رسانت سازد، همانا در پائين اين وصيتنامه گنج و گوهريست (يعنى جمله ايست كه براى ما سـود بـسـيارى دارد) و اين برادر ميخواهد از ما پنهان كند و خودش تنها از آن استفاده كند و پدر ما هم ـ خدايش رحمت كند ـ همه چيز را باو واگذار كرده و ما را بى چيز گذاشته است و اگـر مـن خـوددارى نـمـيـكـردم ، در بـرابـر هـمه مردم بتو خبر مهمى ميگفتم (شايد مقصودش موضوع امامت و جانشينى آنحضرت بوده است ).
چـون او چـنـين گفت : ابراهيم بن محمد بر او حمله كرد و گفت : اگر آن را بگوئى ما از تو نپذيريم و تصدقت نكنيم و تو نزد ما سرزنش شده و منفور خواهى بود، ما ترا در كودكى و بـزرگيت بدروغ شناخته ايم و پدرت ترا بهتر ميشناخت ، اى كاش تو خيرى ميداشتى ، هـمـانـا پـدرت بـظـاهر و باطن تو شناساتر بود، او ترا بر نگهدارى دو دانه خرما امين نمى دانست . سپس عمويش اسحاق بن جعفر به او حمله كرد و دو طرف جامه اش را گرفت و گفت : تو هم كم خرد و هم ناتوان و هم نادانى ، اين هم روى كارى كه ديروز كردى باشد (مـعـلوم مـى شود كه قبلا هم كار زشتى از او صادر شده است ) و حضار ديگر هم اسحاق را كمك كردند.
قاضى بعلى (بن موسى الرضاعليه السلام ) گفت : بر خيز اى ابوالحسن : همان لعنتى كـه امـروز از جانب پدرت بمن رسيد، مرا بس است . (يعنى لعنتى كه در وصيتنامه نوشته بـود يـا بـجـرم احـضـار مـن شـما را) پدرت بتو اختيارات وسيعى داده ، نه بخدا، پسر را هيچكس بهتر از پدر نشناسد، بخدا كه پدر تو نزد ما نه سبك مغز بود و نه سست راءى .
عـبـاس بـقـاضـى گفت : خدايت اصلاح كند، آن مهر را بردار و نوشته زيرش ‍ را بخوان ، ابو عمران قاضى گفت : نه ، من بر نميدارم ، همان لعنتى كه امروز از پدرت بمن رسيد، مرا بس است . عباس گفت : من آن مهر را بر ميگيرم ، قاضى گفت : تو خوددانى ، عباس مهر را برداشت . ديدند در آن نوشته است ، خارج كردن برادران از وصيت و پا برجا گذاشتن على بتنهائى و داخل ساختن آنها را تحت سرپرستى على چه بخواهند و يا نخواهند و خارج نـمودن ايشانرا از تصرف در موقوفه و غير موقوفه . پس ‍ باز كردن عباس وصيت نامه را موجب بلا و رسوائى و خوارى برادران و خير و فضيلت على (بن موسى عليه السلام ) گشت .
و هـم در آن وصـيـتـنـامـه كـه عـباس مهرش را بر گرفت نام اين گواهان در زيرش نوشته بـود: 1ـ ابـراهـيـم بـن محمد 2ـ اسحاق بن جعفر 3ـ جعفر بن صالح 4ـ سعيد بن عمران . و چون در مجلس قاضى ادعا كردند كه اين زن ، ام احمد نيست ، روى او را گشودند و پرده اش را بـرداشـتـنـد و شـناختند كه خود اوست . آنهنگام ام احمد گفت : بخدا كه آقايم (موسى بن جـعـفر عليه السلام ) بمن فرمود: در آينده ترا بزور ميگيرند و بمجالس ‍ ميكشند، اسحاق بن جعفر باو پرخاش كرد و گفت : ساكت كن كه زنان بسستى و ناتوانى منسوبند، گمان ندارم آن حضرت در اين باره چيزى فرموده باشد.
سپس على (امام هشتم ) عليه السلام بعباس رو كرد و فرمود: برادرم ! من ميدانم كه غرامتها و بـدهـكـاريـهائيكه داريد، شما را باين كار وا داشته است ، سعيد (بن عمران )! برو و هر چـه بـدهـكـارى دارنـد تـعـيـيـن كـن و از طـرف آنـهـا از مـال مـن بـپرداز. نه بخدا كه من تا زمانيكه روى زمين راه روم از همراهى و احسان بشما دست بـرنـمـيـدارم . شـمـا هـر سـخـنـى داريـد بـگـوئيـد. عـباس گفت : هر چه بما دهى از زيادى امـوال خـود مـاسـت و آنـچه ما از تو طلبكاريم ، بيشتر از اينهاست . حضرت فرمود: هر چه خـواهـيد بگوئيد، آبروى من آبروى شماست (هدف من هدف شماست ) اگر خوشرفتارى كنيد بنفع خود شما نزد خدا محفوظست .
و اگـر بـدرفـتـارى كـنـيـد، خـدا آمـرزنـده و مـهـربانست ، بخدا كه شما ميدانيد من اين زمان فـرزنـد و وارثـى جـز شـمـا ندارم و اگر از امواليكه شما گمان ميكنيد، چيزى نگهدارم و ذخـيـره كـنم ، از آن شماست و بشما بازميگردد، بخدا از وقتيكه پدر شما ـ رضى اللّه عنه ((2)) ـ وفـات كـرده است ، مالى بدست نياورده ام ، جز اينكه در موارديكه خبر داريد بـمـصـرف رسـانيده ام . عباس بر جست و گفت : بخدا كه چنين نيست ، خدا براى تو مزيت و اخـتـيـارى بـر مـا قـرار نـداده اسـت ، ولى حـقيقت اينستكه پدر ما بر ما حسد برد و چيزى را خواست كه خدا نه براى او و نه براى تو روا دانسته بود و خودت هم ميدانى ، من صفوان بـن يـحيى فروشنده پارچه هاى صابرى را در كوفه ميشناسم (صابرى پارچه نازكى بـوده كـه در سـابـور فـارس مـيـبـافـتـه انـد و صـفـوان وكـيـل امـام هـشـتـم و امـام نـهـم عـليـه السـلام بـوده اسـت و گـويـا وكيل امام هفتم هم بوده است ) اگر زنده ماندم گلوى او را ميگيرم و ترا هم با او.
عـلى (بـن مـوسـى ) عـليه السلام فرمود: لا حول ولاقوه الاباللّه العلى العظيم ، همانا اى برادرانم ! خدا ميداند كه من مشتاق دلخوشى شمايم ، خدايا! اگر تو ميدانى كه من صلاح ايـشانرا ميخواهم و نسبت بآنها خوشرفتار و پيوند ساز و مهربانم ، در هر شب و روز مرا براى كارهاى ايشان يارى كن و جزاى خيرم بده و اگر قصد ديگرى دارم ، تو هر پنهانى را مـيـدانـى ، مـرا چـنـانـچه سزاوارم جزا بده ، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خيرى دارم جزاى خيرم ده ، خدايا ايشانرا اصلاح كن و كارهايشانرا اصلاح كن ، و شيطانرا از مـا و آنـهـا دور كـن ، و آنـهـا را بـر اطاعتت يارى و بهدايتت موفق دار، همانا اى برادر! من خـوشحالى شما را شائقم و بصلاح شما كوشايم ، و خدا نسبت بآنچه ميگويم مورد اعتماد است .
عـبـاس گـفـت : مـن زبـان تـرا خـوب مـيـشـنـاسـم ، بـراى بـيـل تـو نزد ما گلى نيست (يعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با اين سخن از يكديگر جدا شدند و صلى اللّه عليه و آله .


16- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْمَرْزُبَانِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْدَمَ الْعِرَاقَ بِسَنَةٍ وَ عـَلِيٌّ ابـْنـُهُ جـَالِسٌ بـَيْنَ يَدَيْهِ فَنَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ فِى هَذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةٌ فَلَا تَجْزَعْ لِذَلِكَ قَالَ قُلْتُ وَ مَا يَكُونُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَدْ أَقْلَقَنِى مَا ذَكَرْتَ فَقَالَ أَصـِيـرُ إِلَى الطَّاغـِيـَةِ أَمـَا إِنَّهُ لَا يـَبْدَأُنِى مِنْهُ سُوءٌ وَ مِنَ الَّذِى يَكُونُ بَعْدَهُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا يـَكـُونُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ قـَالَ مـَنْ ظَلَمَ ابْنِى هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِى كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِى طَالِبٍ حَقَّهُ وَ جَحَدَهُ إِمَامَتَهُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَئِنْ مَدَّ اللَّهُ لِى فِى الْعـُمـُرِ لَأُسـَلِّمـَنَّ لَهُ حـَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ يَمُدُّ اللَّهُ فِى عُمُرِكَ وَ تـُسـَلِّمُ لَهُ حَقَّهُ وَ تُقِرُّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ قُلْتُ وَ مَنْ ذَاكَ قَالَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ قَالَ قُلْتُ لَهُ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 102 رواية 16
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن سنان گويد: يكسال پيش از آنكه موسى بن جعفر عليه السلام بعراق آيد خدمتش رسـيـدم پـسـرش عـلى برابرش نشسته بود، حضرت بمن نگريست و فرمود: اى محمد! در اينسال جنبشى (مسافرتى ) پيش ‍ آيد، بخاطر آن بيتابى مكن ، عرضكردم : قربانت گردم ، چـه پـيـش آمـدى مـيكند؟ سخن شما مرا، پريشان كرد، فرمود: من بسوى آن طيغانگر (مهدى عـبـاسى ) ميروم ، ولى آگاه باش كه از خود او و از كسيكه بعد از اوست (هادى ) بدى بمن نميرسد. عرضكردم قربانت گردم ، سپس چه ميشود؟ فرمود: خدا ستمگرانرا گمراه كند و خـدا آنـچـه خـواهـد مـيـكـنـد (اشـاره بـمسموم شدن آنحضرت بدست هارون است ) عرضكردم : قـربـانت ، مطلب چيست ، فرمود: هر كه در حق اين پسرم ستم كند و امامتش را پس از من انكار نـمايد (چون طايفه واقفيه )، مانند كسى است كه در حق على بن ابيطالب ستم كرده و امانت او را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله انكار نموده است ، عرضكردم : بخدا كه اگر خـدا بـمـن عمرى دهد حق او را تسليمش كنم و بامامتش اقرار ورزم ، فرمود: راست گفتى ، اى مـحـمـد! خدا بتو عمر ميدهد و تو هم حق او را تسليمش ‍ ميكنى و بامامت او و آنكه بعد از اوست اقرار ميكنى ، عرضكردم ، بعد از او كيست ؟ فرمود: پسرش محمد. عرضكردم : نسبت باو هم راضى و تسليمم



* (اشاره و نص بر ابى جعفر دوم (امام نهم ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يَحْيَى بْنِ حَبِيبٍ الزَّيَّاتِ قَالَ أَخْبَرَنِى مَنْ كَانَ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع جَالِساً فَلَمَّا نَهَضُوا قَالَ لَهُمُ الْقَوْا أَبَا جـَعـْفـَرٍ فـَسـَلِّمـُوا عَلَيْهِ وَ أَحْدِثُوا بِهِ عَهْداً فَلَمَّا نَهَضَ الْقَوْمُ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَرْحَمُ اللَّهُ الْمُفَضَّلَ إِنَّهُ كَانَ لَيَقْنَعُ بِدُونِ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 103 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يـحـيـى بن حبيب گويد: كسى كه (همراه رفقايش ) خدمت امام رضا نشسته بود، بمن خبر داد كـه چـون هـمـه از مـجـلس بـرخـاسـتـند حضرت بآنها فرمود: ابا جعفر (امام محمد تقى ) را ملاقات كنيد و باو سلام دهيد و با او تجديد عهد كنيد، چون آنها برخاستند، بمن متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه بكمتر از اين هم قناعت ميكرد.



شرح :
از جـمـله ايـكـه حـضـرت در آخـر روايـت فـرمـود، مـمـكـن اسـت مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه مفضل درباره شناختن امام و تسليم باو بعبارت و دستورى كمتر از اين هم قناعت مينمود يعنى مـقـصـود را مـيـفـهـمـيـد و اطـاعت ميكرد و اين جمله تعريض و ملامت است نسبت ببعضى از حضار آنمجلس كه مقصود آنحضرت را نفهميدند و هنوز مردد بودند.

afsanah82
07-19-2011, 11:15 AM
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع وَ ذَكَرَ شَيْئاً فَقَالَ مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِى وَ صَيَّرْتُهُ مَكَانِى وَ قَالَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
معمر بن خلاد گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مطلبى (راجع بامر امامت ) گفت و سـپـس فرمود: شما چه احتياجى باين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را بجاى خود نـشـانـيـده و قـائم مـقـام خـود سـاخـتـه ام ، مـا خـانـدانـى هـسـتـيم كه خردسالانمان موبمو از بزرگسالان ارث ميبرند.


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ دَخَلْتُ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ الثَّانـِى ع فـَنـَاظَرَنِى فِى أَشْيَاءَ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا عَلِيٍّ ارْتَفَعَ الشَّكُّ مَا لِأَبِى غَيْرِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن عـيـسـى گـويـد: خـدمت حضرت ابيجعفر ثانى (امام نهم ) عليه السلام رسيدم و دربـاره مـوضـوعـاتـى بـا من مناظره كرد، سپس فرمود: اى ابا على ! شك و ترديد از ميان برفت . پدرم جز من فرزندى ندارد (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد ميداشت ممكن بود، نسبت بتعيين امام از ميان آنها شكى پديد آيد).


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَالِكِ بْنِ أَشْيَمَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ كَتَبَ ابْنُ قِيَامَا إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع كِتَاباً يَقُولُ فِيهِ كَيْفَ تَكُونُ إِمَاماً وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع شِبْهَ الْمُغْضَبِ وَ مَا عَلَّمَكَ أَنَّهُ لَا يـَكـُونُ لِى وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تـَمـْضـِى الْأَيَّامُ وَ اللَّيـَالِى حَتَّى يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ وَلَداً ذَكَراً يَفْرُقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حـسـيـن بن بشار گويد: ابن قياما (واقفى مذهب ) در نامه اى كه به امام رضا عليه السلام نـوشـته ميگويد: شما چگونه امامى هستيد كه فرزند نداريد؟! حضرت رضا ـ مانند شخص خـشـمـگـين ـ باو جواب داد، تو از كجا ميدانى كه من فرزند نخواهم داشت ؟! بخدا كه شب و روز نـگـذرد جـز ايـنـكـه خـدا بـمـن پـسـرى عـنـايـت كـنـد كـه بـسـبـب او مـيـان حـق و باطل را فيصل دهد.


5- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ قَالَ لِيَ ابْنُ النَّجَاشِيِّ مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِكَ فَأَشْتَهِى أَنْ تَسْأَلَهُ حَتَّى أَعْلَمَ فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فَأَخْبَرْتُهُ قَالَ فَقَالَ لِى الْإِمَامُ ابْنِى ثُمَّ قَالَ هَلْ يَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ ابْنِى وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى نصر گويد: ابن نجاشى بمن گفت : امام بعد از امام تو كيست ؟ من دلم ميخواهد از خود او بپرسى تا بفهمم ، من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و گزارش دادم . حضرت فـرمـود: امـام پـسـر مـن اسـت سـپـس ‍ فـرمـود: آيا كسى جراءت دارد كه بگويد: پسر من در صورتيكه اولادى نداشته باشد.


6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ ذَكَرْنَا عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ ع شَيْئاً بَعْدَ مَا وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِى وَ صَيَّرْتُهُ فِى مَكَانِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
مـعـمـر بـن خـلاد گـويـد: پـس از ولادت ابيجعفر عليه السلام خدمت حضرت امام رضا عليه السـلام موضوعى مذاكره شد. حضرت فرمود: شما چه احتياجى باين مطلب داريد، اين ابو جعفر است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام .


7- أَحـْمـَدُ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع فَقُلْتُ لَهُ أَ يَكُونُ إِمَامَانِ قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فَقُلْتُ لَهُ هُوَ ذَا أَنْتَ لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ وَ لَمْ يـَكـُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع بَعْدُ فَقَالَ لِى وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنِّى مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ ابْنُ قِيَامَا وَاقِفِيّاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـن قـيـاماى واسطى ، گويد: خدمت على بن موسى عليه السلام رسيدم و عرضكردم : ممكن اسـت (در يـكـزمـان ) دو امـام وجـود داشته باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آنها ساكت بـاشـد (مـانند امام حسين عليه السلام كه در زمان حيات امام حسن عليه السلام ساكت نشسته بود) عرضكردم : اينك شما امام ساكتى همراه نداريد (تا جانشين و امام بعد از شما باشد) ـ و در آنـزمـان هـنوز ابو جعفر عليه السلام براى او متولد نشده بود ـ حضرت بمن فرمود: بـخـدا سـوگـنـد كـه خـدا از مـن فـرزنـدى بـوجـود مـيـآورد كـه بـوسـيـله او حـق و اهـل حـق را ثـابـت كـنـد و بـاطـل و اهـل بـاطـل را از مـيـان بـبـرد، پـس بـعـد از يكسال ابو جعفر عليه السلام متولد شد و ابن قياما (راوى اين حديث ) واقفى مذهب بوده است .


8- أَحْمَدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِى الْحَسَنِ ع جَالِساً فَدَعَا بِابْنِهِ وَ هُوَ صَغِيرٌ فَأَجْلَسَهُ فِى حَجْرِى فَقَالَ لِى جَرِّدْهُ وَ انْزِعْ قَمِيصَهُ فَنَزَعْتُهُ فَقَالَ لِيَ انـْظـُرْ بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِى أَحَدِ كَتِفَيْهِ شَبِيهٌ بِالْخَاتَمِ دَاخِلٌ فِى اللَّحْمِ ثُمَّ قَالَ أَ تَرَى هَذَا كَانَ مِثْلُهُ فِى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بن جهم گويد: خدمت امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه پسر كودكشرا طلبيد و روى دامـنـش نـشـانـيـد و بمن فرمود: او را برهنه كن و پيراهنش را بكن ، من پيراهنش بيرون آوردم ، بـمـن فـرمـود: مـيـان دو شانه اش را نگاه كن ، من نگاه كردم ، ديدم در يك شانه اش مـانـنـد مهريستكه در گوشت فرو رفته ، بمن فرمود: اين را ميبينى ؟ پدرم مانند همين علامت را در همين جا داشت .


9- عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَجِى ءَ بِابْنِهِ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ صَغِيرٌ فَقَالَ هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِى لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
صـنـعـانـى گـويـد: خـدمـت امـام رضا عليه السلام بودم كه پسر كودكش ابى جعفر عليه السـلام را آوردنـد فـرمـود: ايـن هـمـان مـولودى اسـت كـه مولودى پر بركت تر از او نسبت بشيعيان ما متولد نشده است .


10- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللَّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَكُنْتَ تَقُولُ يَهَبُ اللَّهُ لِى غُلَاماً فَقَدْ وَهَبَهُ اللَّهُ لَكَ فَأَقَرَّ عُيُونَنَا فَلَا أَرَانَا اللَّهُ يَوْمَكَ فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ فَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع وَ هـُوَ قـَائِمٌ بـَيـْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ فَقَالَ وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَدْ قَامَ عِيسَى ع بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
صفوان بن يحيى گويد: بامام رضا عليه السلام عرضكردم : پيش از آنكه خدا ابى جعفر عـليـه السـلام را بـشـمـا بـبـخـشـد (دربـاره جـانـشـيـنـتان ) از شما ميپرسيديم ، و شما مى فـرمـوديد: خدا بمن پسرى عنايت ميكند اكنون او را بشما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم ؟ حضرت با دست اشاره بـابـى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرضكردم : قربانت اين پـسـرى سه ساله است !! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت ) كه به حجت قيام كرد.



شرح :
ظاهر اين روايت اينستكه : عيسى عليه السلام در سه سالگى برسالت مبعوث شده است ، چنانچه سخن گفتن او پس از ولايت و زمانيكه در گهواره بوده صريح آيه قرآن كريمست و در روايـتـيـكـه بـعـد از ايـن بيان ميشود، نبوت او را در هفت سالگى بيان ميكند، و ممكن است مـقصود اين باشد كه در هفت سالگى قيام بدعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است .11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سـَمـِعـْتُ إِسـْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ يَقُولُ لِلرِّضَا ع إِنَّ ابْنِى فِى لِسَانِهِ ثِقْلٌ فَأَنَا أَبْعَثُ بـِهِ إِلَيـْكَ غـَداً تـَمـْسـَحُ عـَلَى رَأْسـِهِ وَ تـَدْعـُو لَهُ فَإِنَّهُ مَوْلَاكَ فَقَالَ هُوَ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
مـعـمـر بـن خـلاد گـويـد: شنيدم اسماعيل بن ابراهيم بامام رضا عليه السلام ميگفت : زبان پسر من لكنت و سنگينى دارد، فردا او را خدمت شما مى فرستم تا دست به سرش بفرستيد و بـراى او دعـا كـنـى كه او غلام شماست ، فرمود: او غلام ابى جعفر است ، او را فردا نزد وى فرست .


12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَّادٍ الصَّيْقَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الْحـَسـَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ يَعْنِى أَبَا الْحَسَنِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا ع الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حـِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فـَقـَبَّلَ يَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَالَ يـَا سـَيِّدِى كـَيـْفَ أَجـْلِسُ وَ أَنـْتَ قـَائِمٌ فـَلَمَّا رَجـَعَ عـَلِيُّ بـْنُ جـَعـْفـَرٍ إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصـْحـَابـُهُ يـُوَبِّخـُونـَهُ وَ يـَقـُولُونَ أَنـْتَ عـَمُّ أَبـِيـهِ وَ أَنـْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ فَقَالَ اسـْكـُتـُوا إِذَا كـَانَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ قـَبـَضَ عـَلَى لِحْيَتِهِ لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ أُنْكِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن حسن بن عمار گويد: من دو سال نـزد عـلى بـن جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـمـوى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبريكه او از بـرادرش مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام شنيده بود، مينوشتم ، روزى در مدينه خدمتش ‍ نـشـسـتـه بـودم كـه ابـو جـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى الرضـا عـليـه السـلام در مـسـجـد رسـول خـدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستشرا بوسيد و احترامش كرد، ابو جعفر باو فرمود: اى عمو! بنشين ، خدايت رحـمـت كند، او گفت : آقاى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى ؟! چون على بن جعفر بمسند خود برگشت ، اصحابش او را سرزنش كرده ، مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و بـا او اينگونه رفتار مى كنيد؟!! او دست بريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد، اگر خـداى عـزوجـل ايـن ريـش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و باو چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!! پناه بخدا از سخن شما، من بنده او هستم .


13- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ ع بِخُرَاسَانَ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ يَا سَيِّدِى إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ابْنِى فـَكـَأَنَّ الْقـَائِلَ اسـْتـَصـْغـَرَ سِنَّ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى بـَعـَثَ عـِيـسـَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولًا نَبِيّاً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ فِى أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِى فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 107 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
پـدر خـيـرانـى گـويـد: مـن در خـراسـان خـدمـت امـام رضـا عـليـه السـلام بـودم ، كه مردى بآنحضرت گفت : آقاى من ! اگر پيش آمدى كند، بكه بگرويم ، فرمود: بپسرم ابيجعفر ـ مـثـل ايـنـكـه گـويـنـده سـن ابـيجعفر عليه السلام را براى امامت كم شمرد ـ امام رضا عليه السـلام فـرمـود: هـمـانـا خـداى تـبـارك و تـعـالى عـيـسـى بـن مـريم را برسالت و نبوت بـرگـزيـد و صـاحـب شـريـعـت تـازه اش سـاخـت (يـعـنـى كـتـاب بـر او نازل كرد و اولوالعزمش قرار داد) در سنى كمتر از سن ابيجعفر عليه السلام .


14- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بـْنِ النُّعـْمـَانِ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ إِى وَ اللَّهِ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِى وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عـُمـُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّى لَمْ أَحْضُرْكُمْ قَالَ قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا ع هُوَ ابـْنـِى قـَالُوا فـَإِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ قَالَ ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَكُونُوا فِى بُيُوتِكُمْ فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِى الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا ع وَ أَلْبـَسـُوهُ جـُبَّةَ صـُوفٍ وَ قـَلَنـْسـُوَةً مـِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبـُسـْتـَانَ كـَأَنَّكَ تـَعـْمـَلُ فـِيـهِ ثـُمَّ جـَاءُوا بِأَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالُوا أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِيهِ فَقَالُوا لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يـَكـُنْ لَهُ هـَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحـَسَنِ ع قَالُوا هَذَا أَبُوهُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِى جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قـُلْتُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِى عِنْدَ اللَّهِ فَبَكَى الرِّضَا ع ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِى وَ هُوَ يـَقـُولُ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص بـِأَبـِى ابـْنُ خـِيـَرَةِ الْإِمـَاءِ ابـْنُ النُّوبـِيَّةِ الطَّيِّبـَةِ الْفـَمِ الْمـُنـْتـَجـَبـَةِ الرَّحـِمِ وَيـْلَهـُمْ لَعـَنَ اللَّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ سـِنـِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ يُقَالُ مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلَّا مِنِّى فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 107 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
زكريا بن يحيى گويد: شنيدم على بن جعفر، حسن بن حسين بن على را حديث ميكرد و ميگفت : بـخدا سوگند كه خدا ابوالحسن الرضا عليه السلام را يارى كرد، حسن گفت : آرى بخدا قـربـانـت گردم ، همانا برادرانش نسبت باو ستم كردند، على بن جعفر گفت : آرى بخدا ما عـمـوهـايـش هـم باو ستم كرديم ، حسن گفت : قربانت گردم ، مگر شما چه كرديد؟ زيرا من نـزد شـمـا نـبـودم ، گـفـت : ما و برادرانش باو گفتيم : هرگز در ميان ما خاندان ، امامى كه رنـگـش دگـرگون باشد نبوده (مقصودشان اين بود كه امام محمد تقى عليه السلام بشما شـبـاهـت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر منست ، آنها گفتند: همانا رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـحـكم قيافه شناس داورى فرموده ، ميان تو و ميان ما هم قيافه شناس ‍ داور بـاشـد، حـضـرت فـرمود: من دنبال آنها نميفرستم . شما بفرستيد و بآنها اطلاع ندهيد كه براى چه دعوتشان ميكنيد و شما در خانه خود باشيد.
چـون ايـشـان آمـدند، ما را در باغ نشانيدند (يعنى قيافه شناسان يا عموها و برادران امام رضـا عـليـه السـلام ) و عموها و برادران و خواهران امام رضا عليه السلام صف كشيدند و آنحضرت را گرفته خرقه و كلاهى پشمين باو پوشانيدند و بيلى بر دوشش گذاشتند و گفتند بصورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابيجعفر عليه السلام را آوردند و بقيافه شـنـاسان گفتند: اين پسر را بپدرش منسوب كنيد، آنها گفتند: او را در اينجا پدرى داشته بـاشـد، هـمـيـن صـاحب باغست كه قدمهاى او با قدمهاى اين پسر يكسان است و چون حضرت رضـا عـليـه السـلام بـرگـشـت ، گفتند: همين شخص ‍ پدر اوست (گويا ابتدا از آثار قدم حـضرت كه روى زمين نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس كه خود حضرت را ديدند يقين كردند).
عـلى بـن جـعـفـر گـويد: من برخاستم و لب ابيجعفر عليه السلام را چنان بوسيدم كه آب دهـانـشـرا مـكيدم و باو عرضكردم : گواهى دهم كه تو نزد خدا امام منى ، پس حضرت رضا عـليـه السـلام گـريـه كـرد فـرمود: اى عمو! مگر نشنيدى كه پدرم مى فرمود: رسولخدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: فـداى (مـيآيد) پسر بهترين كينزان ، پسر كنيز نوبيه (نوبه بلاد بزرگيست در سودان كه بلال حبشى هم از آنجا بوده است ) كه دهانش خوشبو و زهـدانـش نـجيب زاى است ، واى بر آنها و خدا لعنت كند اعيبس و نژادشرا (يعنى بنى عباس را) هـمـان كـه فـتـنـه انـگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز ميكشد و بآنها ذلت ميرساند و از جام تلخ و ناگوار بآنها ميآشاماند، و اوست دربدر و دور افتاده ، پدر و جد كـشته شده و صاحب غيبت ، مردم درباره او گويند: معلوم نيست مرده يا هلاك شده و بكدام دره رفـتـه ، اى عـمـو! چـنـيـن پـسـرى جـز از نـسـل من تواند بود؟؟ عرضكردم : راست گوئى ، قربانت گردم .

afsanah82
07-19-2011, 11:16 AM
شرح :
عـلم قـيـافـه شـنـاسـى آنـستكه : شخص قائف از روى آثار و علائم صورت و دست و پا و سـايـر اعضاء شباهت دو نفر را بيكديگر ميفهمد و نسبت و قرابت ميان آنها را تشخيص ميدهد، ايـن عـلم در شـرع مقدس اسلام اعتبارى ندارد و هيچگونه نسبتى با آن ثابت نميشود، بلكه بـراى تـعـيـيـن انـتـسـاب در شـرع اسـلام موازين و مقررات ديگريست ، ولى در صورتيكه بـمـسـلمـانـى تـهمتى زنند، او ميتواند براى دفع تهمت از خود بقيافه شناس ‍ رجوع كند، چـنـانـچـه راجـع بـانـتـسـاب اسامه ، پسر زيدبن حارثه را بپدرش ‍ چنين روايت كنند كه : اسـامه سياه رنگ بود و پدرش زيد سفيدتر از پنبه ، از اينجهت مردم جاهليت در نسب او طعن مـيـزدند، تا آنكه قيافه شناس ‍ حكم كرد كه او پسر زيد است و ملت عرب هم سخن قيافه شـنـاسـرا مـيپذيرفتند، از اينجهت پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله مسرور گشت زيرا طعن آنها بآنحضرت هم مربوط بود ـ مرآت ص 237 ـ.
و حـضـرت رضـا عـليه السلام چون درباره پسرش مورد تهمت واقع گشت ، بحكم قيافه شـنـاس تـن داد، بـشـرحيكه در اين روايت ذكر شد و پس از آنكه حق روشن گشت ، امام رضا عـليـه السلام از قول رسولخدا صلى اللّه عليه و آله خبر غيبى ظلم و فتنه انگيزى بنى عـبـاس را نـسـبـت بـفـرزنـدانـش كـه مـنـتـهى بغيبت و پنهان شدن حضرت مهدى ، امام دوازدهم عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ميگردد، بيان ميكند.
* (اشاره و نص بر حضرت ابى الحسن ثالث (امام دهم ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ لَمَّا خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى بَغْدَادَ فِى الدَّفْعَةِ الْأُولَى مِنْ خَرْجَتَيْهِ قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى أَخـَافُ عـَلَيـْكَ فِى هَذَا الْوَجْهِ فَإِلَى مَنِ الْأَمْرُ بَعْدَكَ فَكَرَّ بِوَجْهِهِ إِلَيَّ ضَاحِكاً وَ قَالَ لَيْسَ الْغَيْبَةُ حَيْثُ ظَنَنْتَ فِى هَذِهِ السَّنَةِ فَلَمَّا أُخْرِجَ بِهِ الثَّانِيَةَ إِلَى الْمُعْتَصِمِ صِرْتُ إِلَيْهِ فـَقـُلْتُ لَهُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ خَارِجٌ فَإِلَى مَنْ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ فَبَكَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ عِنْدَ هَذِهِ يُخَافُ عَلَيَّ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِى إِلَى ابْنِى عَلِيٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 110 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـهران گويد: حضرت ابيجعفر (امام محمدتقى ) عليه السلام ، دو مرتبه از مـديـنه ببغداد رفت ، هنگام رفتن نخستين ، بحضرت عرضكردم : قربانت گردم ، من در اين راه بر شما نگرانم ، امر امامت پس ‍ از شما كيست ؟ حضرت با لبى خندان بمن متوجه شد و فـرمـود: آن غـيـبـتى كه گمان مى كنى در اينسال نيست ، چون نوبت دوم آنحضرترا بسوى مـعـتـصم مى بردند، نزدش رفتم و عرض كردم : قربانت گردم : شما بيرون ميرويد، امر امـامـت پـس از شـمـا با كيست ؟ حضرت بقدرى گريست كه ريشش تر شد، سپس بمن متوجه شد و فرمود: در اينسفر بايد بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است .



شرح :
نوبت اول مـاءمـون عـبـاسـى امـام جـواد عـليـه السـلام را از مـديـنـه بـبـغـداد طـلبـيـد و دخـتـرش ام الفـضـل را بـه او تـزويـج كـرد، حـضـرت هـمـراه ام الفضل بمدينه بازگشت و پس از چندى ماءمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشينش شـد، او حـضـرت را از مـديـنـه طـلب كـرد و بـه دسـت زوجـه اش ام الفضل مسمومش نمود.2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ كَانَ يَلْزَمُ بَابَ أَبِى جَعْفَرٍ ع لِلْخـِدْمَةِ الَّتِى كَانَ وُكِّلَ بِهَا وَ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى يَجِى ءُ فِى السَّحَرِ فِى كُلِّ لَيـْلَةٍ لِيـَعْرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الرَّسُولُ الَّذِى يَخْتَلِفُ بَيْنَ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ بـَيـْنَ أَبـِى إِذَا حـَضـَرَ قـَامَ أَحـْمـَدُ وَ خـَلَا بـِهِ أَبـِى فـَخـَرَجْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَامَ أَحْمَدُ عَنِ الْمـَجـْلِسِ وَ خـَلَا أَبـِى بـِالرَّسـُولِ وَ اسـْتـَدَارَ أَحـْمـَدُ فـَوَقـَفَ حـَيْثُ يَسْمَعُ الْكَلَامَ فَقَالَ الرَّسـُولُ لِأَبـِى إِنَّ مَوْلَاكَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّى مَاضٍ وَ الْأَمْرُ صَائِرٌ إِلَى ابـْنـِى عـَلِيٍّ وَ لَهُ عـَلَيـْكُمْ بَعْدِي مَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ بَعْدَ أَبِى ثُمَّ مَضَى الرَّسُولُ وَ رَجَعَ أَحـْمـَدُ إِلَى مـَوْضـِعِهِ وَ قَالَ لِأَبِى مَا الَّذِى قَدْ قَالَ لَكَ قَالَ خَيْراً قَالَ قَدْ سَمِعْتُ مَا قَالَ فَلِمَ تـَكـْتـُمـُهُ وَ أَعـَادَ مـَا سـَمـِعَ فـَقَالَ لَهُ أَبِى قَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ مَا فَعَلْتَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يـَقـُولُ وَ لا تـَجـَسَّسـُوا فـَاحْفَظِ الشَّهَادَةَ لَعَلَّنَا نَحْتَاجُ إِلَيْهَا يَوْماً مَا وَ إِيَّاكَ أَنْ تُظْهِرَهَا إِلَى وَقـْتـِهـَا فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبِى كَتَبَ نُسْخَةَ الرِّسَالَةِ فِى عَشْرِ رِقَاعٍ وَ خَتَمَهَا وَ دَفَعَهَا إِلَى عـَشـْرَةٍ مـِنْ وُجـُوهِ الْعـِصـَابـَةِ وَ قـَالَ إِنْ حـَدَثَ بِى حَدَثُ الْمَوْتِ قَبْلَ أَنْ أُطَالِبَكُمْ بِهَا فـَافـْتـَحـُوهـَا وَ أَعـْلِمـُوا بـِمـَا فِيهَا فَلَمَّا مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع ذَكَرَ أَبِى أَنَّهُ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ مـَنـْزِلِهِ حـَتَّى قـَطـَعَ عَلَى يَدَيْهِ نَحْوٌ مِنْ أَرْبَعِمِائَةِ إِنْسَانٍ وَ اجْتَمَعَ رُؤَسَاءُ الْعِصَابَةِ عِنْدَ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَرَجِ يـَتـَفـَاوَضـُونَ هـَذَا الْأَمـْرَ فـَكَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلَى أَبِى يُعْلِمُهُ بـِاجْتِمَاعِهِمْ عِنْدَهُ وَ أَنَّهُ لَوْ لَا مَخَافَةُ الشُّهْرَةِ لَصَارَ مَعَهُمْ إِلَيْهِ وَ يَسْأَلُهُ أَنْ يَأْتِيَهُ فَرَكِبَ أَبـِى وَ صـَارَ إِلَيـْهِ فـَوَجـَدَ الْقـَوْمَ مـُجـْتـَمِعِينَ عِنْدَهُ فَقَالُوا لِأَبِى مَا تَقُولُ فِى هَذَا الْأَمْرِ فـَقـَالَ أَبـِى لِمـَنْ عـِنـْدَهُ الرِّقـَاعُ أَحـْضـِرُوا الرِّقَاعَ فَأَحْضَرُوهَا فَقَالَ لَهُمْ هَذَا مَا أُمِرْتُ بِهِ فـَقـَالَ بـَعْضُهُمْ قَدْ كُنَّا نُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعَكَ فِى هَذَا الْأَمْرِ شَاهِدٌ آخَرُ فَقَالَ لَهُمْ قَدْ أَتَاكُمُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ بـِهِ هـَذَا أَبـُو جـَعـْفَرٍ الْأَشْعَرِيُّ يَشْهَدُ لِي بِسَمَاعِ هَذِهِ الرِّسَالَةِ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ بِمَا عِنْدَهُ فَأَنْكَرَ أَحْمَدُ أَنْ يَكُونَ سَمِعَ مِنْ هَذَا شَيْئاً فَدَعَاهُ أَبِى إِلَى الْمُبَاهَلَةِ فَقَالَ لَمَّا حـَقَّقَ عـَلَيـْهِ قـَالَ قَدْ سَمِعْتُ ذَلِكَ وَ هَذَا مَكْرُمَةٌ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبُ لَا لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ فَلَمْ يَبْرَحِ الْقَوْمُ حَتَّى قَالُوا بِالْحَقِّ جَمِيعاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 110 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
خـيـرانـى از پـدرش روايت كند كه او گويد: بر در خانه امام جواد عليه السلام گماشته خـدمـتى بوده و احمد بن محمد بن عيسى ، هر شب هنگام سحر مى آمد تا از وضع بيمارى امام عـليـه السـلام خـبـر گـيـرد، شـخـص ديـگـرى هـم بـود كـه بـعـنـوان رسـول و فرستاده ميان امام و پدرم رفت و آمد ميكرد، چون او ميآمد احمد ميرفت و پدرم با او خـلوت ميكرد، شبى من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست ، پدرم با فرستاده خلوت كـرد، احـمـد هـم در اطـراف مـجـلس گـشت تا در گوشه اى كه سخن آنها را ميشنيد بايستاد؟ فـرسـتـاده بـپـدرم گـفـت : آقـايـت بتو سلام ميرساند و مى فرمايد من در ميگذرم و امر امامت بپسرم على ميرسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم ، سپس فرستاده برفت و احمد بجاى خود بازگشت و بپدرم گفت : او بتو چه گفت ؟ پدرم گفت : سخن خيرى گفت ، احمد گفت : من سخن او را شنيدم پنهان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت .
پدرم باو گفت : اين عمل كه تو كردى ، خدا بر تو حرام ساخته بود، زيرا خدايتعالى مى فـرمـايـد: ((تجسس نكنيد ـ 12 حجرات ـ)) اينك اين گواهى را داشته باش ، شايد روزى محتاجش شوى ، مبادا تا وقتش رسد آنرا اظهار كنى .
چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين را از شما مطالبه كنم مردم ، آنرا باز كنيد و مضمونش را بمردم اطلاع دهيد.
چـون حـضـرت ابـى جـعـفـر عـليـه السـلام درگـذشـت ، پـدرم گـويـد: مـن هـنـوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر بامامت حضرت على النقى عليه السلام يقين كرده بودند و رؤ ساء شيعه نزد محمد بن فرج (كه از موثقين اصحاب حضرت رضا و حـضـرت جواد و امام دهم عليهم السلام بود) انجمن كرده ، راجع باين امر گفتگو ميكردند. مـحمد بن فرج بپدرم نامه اى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نيز نوشت اگـر بـيـم شـهرت نبود، خودش هم با ايشان نزد او ميآمد و از وى ميخواست كه به منزلش رود، پـدرم سـوار شـد و نـزد او رفـت ، ديـد مـردم نـزد او گرد آمده اند. آنها بپدرم گفتند: دربـاره ايـن امـر چـه مـيـگـوئى ؟ پـدرم بـكـسـانيكه نامه ها نزدشان بود گفت : نامه ها را بـياوريد، ايشان آوردند، پدرم گفت : اينست همان مطلبى كه بآن ماءمور بودم ، بعضى از آنـهـا گـفـتند: ما دوست داشتيم كه تو در اينموضوع گواه ديگرى هم ميداشتى پدرم گفت : آنـرا هـم خـداى عـزوجل درست كرده است ، اين ابو جعفر اشعرى است كه به شنيدن اين پيام گـواهـى مـيـدهـد و از او خـواست كه گواهى خود را بگويد: احمد انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده باشد پدرم او را بمباهله طلبيد و ملزمش ساخت ، آنگاه احمد گفت : من اين پيام را شـنيدم و اين شرافتى بود كه ميخواستم بمردى از عرب برسد نه به عجم ، پس همه آن جمعيت بحق معتقد شدند.
و در نسخه صفوانى است .


3- وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ
مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْكُوفِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْوَاسِطِيِّ أَنَّهُ سـَمـِعَ أَحـْمـَدَ بـْنَ أَبـِى خـَالِدٍ مـَوْلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ يَحْكِى أَنَّهُ أَشْهَدَهُ عَلَى هَذِهِ الْوَصِيَّةِ الْمـَنـْسـُوخـَةِ شـَهِدَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِى خَالِدٍ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَشْهَدَهُ أَنَّهُ أَوْصـَى إِلَى عـَلِيٍّ ابـْنـِهِ بـِنـَفـْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ جَعَلَ أَمْرَ مُوسَى إِذَا بَلَغَ إِلَيْهِ وَ جَعَلَ عَبْدَ اللَّهِ بـْنَ الْمـُسـَاوِرِ قـَائِمـاً عـَلَى تـَرِكَتِهِ مِنَ الضِّيَاعِ وَ الْأَمْوَالِ وَ النَّفَقَاتِ وَ الرَّقِيقِ وَ غـَيـْرِ ذَلِكَ إِلَى أَنْ يـَبـْلُغَ عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ صَيَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُسَاوِرِ ذَلِكَ الْيَوْمَ إِلَيْهِ يَقُومُ بِأَمْرِ نَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ يُصَيِّرُ أَمْرَ مُوسَى إِلَيْهِ يَقُومُ لِنَفْسِهِ بَعْدَهُمَا عَلَى شَرْطِ أَبـِيـهـِمـَا فـِى صـَدَقَاتِهِ الَّتِى تَصَدَّقَ بِهَا وَ ذَلِكَ يَوْمُ الْأَحَدِ لِثَلَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِى الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ كَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِى خَالِدٍ شَهَادَتَهُ بِخَطِّهِ وَ شَهِدَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ هـُوَ الْجَوَّانِيُّ عَلَى مِثْلِ شَهَادَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ فِى صَدْرِ هَذَا الْكِتَابِ وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ وَ شَهِدَ نَصْرٌ الْخَادِمُ وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 112 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
واسطى گويد: از احمد بن خالد خادم ابى جعفر عليه السلام شنيدم كه آنحضرت او را بر اين وصيت نوشته شده گواه گرفته است :
گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابيجعفر بر اينكه : ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام ، او را گواه گرفت كه او بپسرش على وصيت كرد درباره امور خودش و خواهرانش و نيز امر موسى را زمانيكه بـاو بـرسـد. (امـام نهم عليه السلام سه دختر و يك پسر بنام موسى مبرقع داشت كه امر آنـهـا را بـامـام دهـم وصـيـت فـرمـود) و عـبـداللّه بـن مـسـاور را سـرپـرسـت امـلاك و امـوال و مـخارج و بردگان و ساير تركه خود نمود. تا زمانيكه على بن محمد بالغ شود (اين عمل از نظر تقيه بود و مقصود اين است كه بحد امامت برسد ـ مرآت ـ)، و آنگاه عبداللّه بـن مـسـاور آنـهـا را بـاو تـحويل دهد تا او بكار خود و خواهرانش قيام كند و كار موسى را بخود او واگذارد تا او هم بعد از فوت على النقى عليه السلام و ابن مساور، در كار خود مـسـتـقـل شـود و طبق شرط پدرشان راجع بصدقاتيكه ميدهد قيام كند، بتاريخ روز يكشنبه سوم ذى الحجه سنه 220.
احـمـد بـن ابـى خالد گواهيش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبداللّه بن حسن بن عـلى بـن حـسـيـن بـن عـلى بـن ابـيـطـالب عليهم السلام معروف به جوانى گواهى خود را مـثـل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى اين مكتوب نوشت و آنرا با دست خود هم نوشت ، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهيش را با دست خود نوشت .



* (اشاره و نص بر حضرت ابى محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ يَسَارٍ الْقَنْبَرِيِّ قَالَ أَوْصَى أَبـُو الْحـَسـَنِ ع إِلَى ابـْنـِهِ الْحـَسـَنِ قـَبْلَ مُضِيِّهِ بِأَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ وَ أَشْهَدَنِى عَلَى ذَلِكَ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَوَالِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1 ـ يـحيى بن يسار قنبرى گويد: حضرت ابوالحسن (امام على النقى ) عليه السلام چهار ماه قبل از وفاتش بپسرش حسن وصيت كرد و مرا با جماعتى از دوستان گواه گرفت .


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ عـُمـَرَ النَّوْفـَلِيِّ قـَالَ كـُنـْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ ع فِى صَحْنِ دَارِهِ فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا صَاحِبُنَا بَعْدَكَ فَقَالَ لَا صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
على بن عمر نوفلى گويد: در صحن منزل امام هادى عليه السلام خدمتش بودم كه پسرش محمد از نزد ما گذشت . بحضرت عرضكردم : قربانت گردم ، بعد از شما اين صاحب ماست ؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است .


3- عـَنـْهُ عـَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيَّ قَالَ وَ لَمْ نَعْرِفْ أَبَا مُحَمَّدٍ قَبْلَ ذَلِكَ قَالَ فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ فَصَلَّى عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
عبد اللّه بن محمد اصفهانى گويد: امام هادى عليه السلام فرمود: ((صاحب شما بعد از من كسى است كه بر من نماز خواند)) و ما تا آنروز ابا محمد (امام حسن عسگرى ) عليه السلام را نمى شناختيم ، (پس از وفات امام هادى عليه السلام ) ابا محمد عليه السلام بيرون آمد و بر جنازه آنحضرت نماز خواند.


4- وَ عـَنـْهُ عـَنْ مـُوسـَى بـْنِ جـَعـْفـَرِ بـْنِ وَهْبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً أَبَا الْحـَسـَنِ ع لَمَّا تـُوُفِّيَ ابـْنـُهُ مـُحـَمَّدٌ فَقَالَ لِلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـرگـويـد: من در زمان وفات محمد پسر امام هادى عليه السلام نزد آنحضرت حـاضـر بـودم حـضرت بامام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: پسر جان ! خدا را شكر كن كـه دربـاره تـو امـرى پـديد آورد. (يعنى چون برادر بزرگترت وفات كرد، امامت براى تو مسلم و قطعى گشت و شيعه از ترديد و اختلاف نجات يافتند).


5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِيِّ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَجَاءَ أَبُو الْحَسَنِ ع فـَوُضـِعَ لَهُ كـُرْسـِيٌّ فَجَلَسَ عَلَيْهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ قَائِمٌ فِى نَاحِيَةٍ فَلَمَّا فـَرَغَ مـِنْ أَمـْرِ أَبـِى جَعْفَرٍ الْتَفَتَ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
انـبـارى گويد: هنگام وفات ابيجعفر محمد پسر امام على النقى عليه السلام حاضر بودم كـه ابـوالحـسـن (امام دهم ) عليه السلام وارد شد، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشست و اهل بيتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام در گوشه اى ايـسـتـاده بـود، امـام هادى عليه السلام چون از تجهيز ابيجعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد عـليـه السـلام شـد و فـرمـود: پسر جان ! خداى تبارك و تعالى را شكر كن كه نسبت بتو امرى پديد آورد.


6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ فَإِلَى مَنْ قَالَ عَهْدِى إِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وَلَدَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
على بن مهزيار گويد: بحضرت ابى الحسن عليه السلام عرضكردم : اگر پيش آمدى كند ـ و پناه ميبرم بخدا ـ مرجع كيست ؟ فرمود: عهد امامت من متعلق بپسر بزرگترم ميباشد.

afsanah82
07-19-2011, 11:16 AM
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْإِسْبَارِقِينِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الْعَطَّارِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ الْعـَسـْكَرِيِّ ع وَ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُهُ فِى الْأَحْيَاءِ وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ هُوَ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ مـَنْ أَخـُصُّ مـِنْ وُلْدِكَ فـَقـَالَ لَا تـَخُصُّوا أَحَداً حَتَّى يَخْرُجَ إِلَيْكُمْ أَمْرِى قَالَ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ بَعْدُ فِيمَنْ يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيَّ فِي الْكَبِيرِ مِنْ وَلَدَيَّ قَالَ وَ كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ أَكْبَرَ مِنْ أَبِى جَعْفَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
على بن عمر و عطار گويد: خدمت حضرت ابوالحسن عسكرى (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، و هـنـوز پـسـرش ابـو جـعـفـر (مـحـمـد) زنـده بـود و من گمان ميكردم او امامست ، عرضكردم (قربانت ) كداميك از پسرانت را امام بدانم ؟ فرمود: تا امر من بشما نرسد، هيچيك را بامامت مـخـصـوص ندانيد، عطار گويد: بعد (از وفات محمد ـ مرآت ـ) بحضرت نوشتم : امر امامت مـتـعـلق بـكـيست ؟ حضرت برايم نوشت ((متعلق بپسر بزرگترم )) و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) بزرگتر از ابى جعفر بود.


8- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا يَوْمَ تُوُفِّيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِي الْحَسَنِ يـُعـَزُّونـَهُ وَ قـَدْ بـُسـِطَ لَهُ فِى صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِى طَالِبٍ وَ بَنِى هَاشِمٍ وَ قُرَيْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِيهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نـَظـَرَ إِلَى الْحـَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَيْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ يَمِينِهِ وَ نَحْنُ لَا نـَعـْرِفـُهُ فـَنـَظـَرَ إِلَيـْهِ أَبـُو الْحـَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً فَبَكَى الْفَتَى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعـَالَمـِينَ وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِيكَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ فَسَأَلْنَا عَنْهُ فـَقـِيـلَ هـَذَا الْحـَسـَنُ ابـْنـُهُ وَ قـَدَّرْنـَا لَهُ فِى ذَلِكَ الْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 115 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد بـن عـبـداللّه از جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنها حسن بن حسن افطس است روايت ميكند كه گويند: روز وفات محمد بن على بن محمد (پسر بزرگتر امام هادى عليه السلام ) در مـنـزل حـضـرت ابـوالحـسـن بـودنـد و او را تـعـزيـت مـيـگـفـتـنـد، در صـحـن مـنـزل بـراى حـضـرت فراشى گسترده و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان و مردم متفرقه ، در حدود يكصد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب و بنى هاشم و قريش بودند ناگاه حضرت پسرش حسن بن على را كه با گريبان چاك زده آمد و در دست راستش ايستاد و مـا او را نـميشناختيم ، بعد از مدتى امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: پسر جان ! خداى عزوجل را شكر كن كه درباره تو امرى پديد آورد. جوان گريست و خدا را شكر كـرد و انـا لله و انـا اليـه راجـعـون گـفـت و فـرمـود: ((سـتـايش خداى را كه پروردگار جـهـانـيـانـست و من از خدا تماميت نعمتشرا نسبت به خود از ناحيه شما ميخواهم و انا لله و انا اليـه راجعون )) ما پرسيديم او كيست ؟ گفتند او حسن پسر امام هادى عليهما السلام است و او در آنـوقـت بـنـظـر مـا 20 سـال يـا انـدكـى زيـادتر داشت ، در آنروز ما او را شناختيم و فهميديم كه امام هادى عليه السلام بامامت و جانشينى او اشاره فرمود.


9- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ ع بـَعْدَ مُضِيِّ أَبِي جَعْفَرٍ فَعَزَّيْتُهُ عَنْهُ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع جَالِسٌ فَبَكَى أَبُو مـُحـَمَّدٍ ع فـَأَقـْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ جَعَلَ فِيكَ خَلَفاً مِنْهُ فَاحْمَدِ اللَّهَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 115 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن يحيى گويد: بعد از وفات ابيجعفر محمد، خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و او را تـسـليـت گفتم ، ابو محمد (امام حسن عسكرى ) هم نشسته بود و گريه مى كرد، امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: خداى تبارك و تعالى را حمد كن كه بجاى او از تو جـانـشـينى گذاشته (يعنى امامت از او بتو منتقل گشت يا ترا براى من جانشين او قرار داد يا عوض او امام زمان را بتو ميدهد).


10- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسـْحـَاقَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ ع بَعْدَ مَا مَضَى ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ وَ إِنِّى لَأُفَكِّرُ فِى نَفْسِى أُرِيدُ أَنْ أَقُولَ كَأَنَّهُمَا أَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا مُحَمَّدٍ فِى هَذَا الْوَقْتِ كَأَبِى الْحَسَنِ مُوسَى وَ إِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ جَعْفَرِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ ع وَ إِنَّ قـِصَّتـَهـُمـَا كـَقـِصَّتـِهـِمـَا إِذْ كـَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُرْجَى بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ عَلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ قَبْلَ أَنْ أَنْطِقَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أَبَا هَاشِمٍ بَدَا لِلَّهِ فِى أَبِى مُحَمَّدٍ بـَعـْدَ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع مَا لَمْ يَكُنْ يُعْرَفُ لَهُ كَمَا بَدَا لَهُ فِى مُوسَى بَعْدَ مُضِيِّ إِسْمَاعِيلَ مَا كـَشـَفَ بـِهِ عـَنْ حـَالِهِ وَ هـُوَ كـَمـَا حـَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ وَ إِنْ كَرِهَ الْمُبْطِلُونَ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِى الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِى عِنْدَهُ عِلْمُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ مَعَهُ آلَةُ الْإِمَامَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 116 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
ابـو هـاشـم جـعـفـرى گـويـد: بـعـد از مـردن ابـوجعفر، پسر امام هادى عليه السلام ، خدمت آنـحـضـرت بـودم ، و با خود فكر ميكردم و ميخواستم بزبان آورم كه : قصه ابو جعفر و ابـو مـحـمـد (پـسـران امـام هـادى عـليـه السـلام ) مـانـند قصه ابوالحسن موسى بن جعفر و اسـمـاعـيـل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام است ، زيرا بعد از ابوجعفر، امامت ابو محمد عـليـه السـلام انـتـظـار مـيـرفـت ، (چـنـانـچـه بـعـد از وفـات اسـمـاعيل هم موسى بن جعفر عليه السلام امام شد) ولى پيش از آنكه من چيزى بزبان آورم امـام هـادى عـليـه السـلام بـمـن متوجه شد و فرمود: آرى ، اى اباهاشم ! خدا را درباره ابو محمد عليه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى كه براى او شناخته نبود، چـنـانـچـه بـراى او بـدا حـاصـل شـد دربـاره مـوسـى عـليـه السـلام بـعـد از وفـات اسـمـاعيل نسبت بامرى كه بسبب آن حال او مكشوف گشت ، و اين مطلب چنانستكه در خاطر تو گذشت ، اگر چه اهل باطل بدشان آيد، پسرم ابو محمد پس از من جانشين منست ، هر چه مردم احتياج دارند، علمش نزد او و ابزار امامت همراه اوست .



شرح :
از جمله ما كشف به عن حاله پيداست كه مقصود از بدا براى خدا اينستكه : مردم از نظر ظاهر گـمـان نـمـيـكـردنـد بـا وجـود ابى جعفر پسر بزرگتر امام هادى ، امامت بحضرت عسكرى عليهما السلام رسد كه برادر كوچكتر است ، ولى خدا در علم مخصوص خود، امامت را براى او قرار داده بود و پس از وفات ابى جعفر مكشوف شد و همه فهميدند كه جانشين امام هادى ، امام حسن عسكرى عليهما السلامست .11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسـْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْفـَهـْفـَكـِيِّ قـَالَ كـَتـَبَ إِلَيَّ أَبـُو الْحـَسـَنِ ع أَبـُو مُحَمَّدٍ ابْنِى أَنْصَحُ آلِ مُحَمَّدٍ غَرِيزَةً وَ أَوْثَقُهُمْ حُجَّةً وَ هُوَ الْأَكْبَرُ مِنْ وَلَدَيَّ وَ هُوَ الْخَلَفُ وَ إِلَيْهِ يَنْتَهِى عُرَى الْإِمَامَةِ وَ أَحْكَامُهَا فَمَا كُنْتَ سَائِلِى فَسَلْهُ عَنْهُ فَعِنْدَهُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 116 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر فهفكى گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت كه : پسرم ابو محمد، از نظر غـريـزه خير خواهترين افراد آل محمد و از نظر حجت و برهان معتبرترين ايشانست ، او پسر بـزرگـتـر و جـانـشـيـن مـنـسـت رشـتـه هـا و احكام امامت باو ميرسد، پس هر چه ميخواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست (نه نزد پسر ديگرم جعفر)،


12- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ شَاهَوَيْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلَّابِ قَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ فِي كِتَابٍ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ وَ قَلِقْتَ لِذَلِكَ فَلَا تـَغـْتـَمَّ فـَإِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ لَا يـُضـِلُّ قـَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ وَ صـَاحـِبُكَ بَعْدِى أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِى وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ اللَّهُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يـَشـَاءُ اللَّهُ مـا نـَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها قَدْ كَتَبْتُ بِمَا فِيهِ بَيَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِى عَقْلٍ يَقْظَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
شـاهـويـه بـن عـبـداللّه گـويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت : تو ميخواستى بعد از وفـات ابـى جعفر راجع بجانشين امام بپرسى ، و از آنجهت در اضطراب بودى ، غم مخور، زيـرا خـداى عـزوجل ((هيچ مردمى را پس از آنكه هدايتشان كرده گمراه نكند تا چيزهائى را كـه بـايـد از آن بـپـرهـيزند، برايشان بيان كند ـ 114 سوره 9 ـ)) صاحب تو بعد از من پـسـرم ابـو مـحـمـد است ، هر چه احتياج داريد نزد اوست (هر چه ميخواهيد از او بپرسيد) خدا آنـچـه را خـواهـد مقدم دارد و آنچه را خواهد مؤ خر گذارد (و خودش فرمايد) ((هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا بتاءخير اندازيم ، بهتر از آن يا مانند آنرا بياوريم ـ 106 سوره 2 ـ)) آنچه براى صاحب خرد بيدار مطلب را روشن كند و بس باشد نوشتم .


13- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع يـَقُولُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ فـَقـُلْتُ وَ لِمَ جـَعـَلَنـِيَ اللَّهُ فـِدَاكَ فـَقـَالَ إِنَّكـُمْ لَا تـَرَوْنَ شـَخْصَهُ وَ لَا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ فَقُلْتُ فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ فَقَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن قـاسم گويد: شنيدم امام هادى عليه السلام مى فرمود: جانشين بعد از من حسن است چـگـونـه خـواهـد بـود حـال شـما نسبت بجانشين بعد از اين جانشين ؟ عرضكردم براى چه ، خدايم قربانت گرداند؟ فرمود: زيرا شما خودش را نمى بيند و براى شما روا نيست نامش را بـبـريـد، عـرضـكـردم : پـس چـگـونـه از او يـاد كـنـيـم ! فـرمـود: بـگـوئيـد: حـجـت از آل محمد عليه السلام .



* اشـــاره و نـــص بـــر صـــاحـــب خـــانـــه (امـــام زمـــان عجل الله تعالى فرجه و) عليه السلام*
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ ع

شرح :
مـقـصـود از خـانـه ، خـانـه پـدر و حـد آن حـضـرت اسـت كه در آنجا غايب گشته است و چون تـصـريـح بـه اسـم آن حـضـرت حـايز نبوده با كلمه (صاحب الدار ـ صاحب خانه ) به آن حضرت اشاره مى كرده اند.1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ قَبْلَ مُضِيِّهِ بـِسـَنـَتـَيـْنِ يـُخْبِرُنِى بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن عـلى بـن بـلال گـويـد: از جـانـب امـام حـسـن عـسـكـرى ، دو سـال پـيـش از وفـاتـش پـيـامى به من رسيد كه از جانشين بعد از خود به من خبر داد، بار ديگر سه روز پيش از وفاتش ، پيامى رسيد و از جانشين بعد از خود به من خبر داد.


2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ ع جَلَالَتُكَ تَمْنَعُنِى مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِى أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ سَلْ قُلْتُ يَا سَيِّدِى هَلْ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ قَالَ بِالْمَدِينَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـوهـاشـم جـعـفـرى گـويـد: بـه امـام حـسـن عـسـكرى عليه السلام عرض كردم : جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى دارد، اجازه مى فرمائيد از شما سؤ الى كنم ؟ فرمود، بپرس ، عرض كردم : آقاى من ! شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : اگـر براى شما پيش ‍ آمدى كند، در كجا از او بپرسم ؟ فرمود: در مدينه از آنجا بشنود و ممكن است مقصود از مدينه همان شهر سامره باشد.


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ أَرَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنَهُ وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
عمر و اءهوازى گويد: امام حسن عسكرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، اين است صاحب شما بعد از من .


4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حمدان قلانسى گويد: به عمرى (به فتح عين نامش عثمان بن سعيد است و او اولين كس از نواب اءربعه امام زمان عليه السلام است ) گفتم : امام حسن عسكرى در گذشت ، به من گفت : او در گذشت ولى جانشينى در ميان شما گذاشت كه گردنش به اين حجم است ـ و با دست اشاره كردـ.



شرح :
علامه مجلسى (ره ) گويد: يعنى انگشت ابهام و سبابه از هر دو دست را گشود و ميان آنها را بـاز كـرد تـا اشـاره به اندازه حجم گردن آن حضرت كند، چنانچه در ميان عرب و عجم مـرسـومـسـت و مـقـصـودش اين است كه گردن آن حضرت قوى و زيباست (و ممكن است با همين اشاره سن آن حضرت را هم تا حدى معين كرده باشد).5- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ خـَرَجَ عـَنْ أَبـِى مـُحَمَّدٍ ع حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ هَذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللَّهِ فِى أَوْلِيَائِهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِى وَ لَيْسَ لِى عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ فِيهِ وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ محمد فِى سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عـبـدالله گـويـد: چـون زبـيرى ملعون كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى عليه السـلام چـنـيـن جـمـلاتـى صـادر شـد: ((ايـن اسـت كـيـفر كسيكه بر خدا نسبت به اوليائش گـسـتـاخـى كـنـد، گـمـان مـى كـرد مـرا خـواهـد كـشـت و بـدون نـسـل مـى مـانـم ، چـگـونـه نـيـروى حـق را درباره خود مشاهده كرد؟!! و براى آن حضرت در سال 256 پسرى متولد شد كه نامش را ((م ح م د)) گذاشت .



شرح :
زبـيـرى لقـب يـكـى از اشقياء زمان آن حضرت و از اولاد زبير بوده است كه آن حضرت را تـهـديد به قتل مى كرده و خدا او را به دست خليفه وقت يا ديگرى كشته است ، بعضى آن را بـه فـتـح ((ز)) و كـسـر ((ب )) قراءت كرده اند كه بدون ياء نسبت ، به معنى مرد زيـرك و مكار است و گفته اند: مقصود خود مهتدى عباسى است كه به دست تركان دربارى كـشـته شد و تقطيع حروف اسم مبارك امام زمان عليه السلام كه همنام جدش ‍ پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله اسـت ، بـه جـهـت ايـن اسـت كه نام او را بردن جايز نيست . و اما راجع به سـال ولادت آن حـضـرت كـه در ايـن روايت 256 ذكر شده است ، خود مرحوم كلينى در باب مـولد امـام عـليـه السـلام در سـال 255 ذكـر مـى كـنـد، ولى ايـن يـك سـال اخـتـلاف بـه جـهـت ايـن است كه چون هجرت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در ماه ربـيـع الاول بوده بعضى همان سال را سال اول هجرى دانسته و بعضى هجرت را از محرم سـال بعد به حساب آورده اند، چنانچه هجرت شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را هم بعضى به سال 60 و بعضى به سال 61 گفته اند.

afsanah82
07-19-2011, 11:16 AM
6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْحـُسَيْنِ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عـَبـْدِ الرَّحـْمَنِ الْعَبْدِيِّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سـَمَّاهُ قـَالَ أَتـَيـْتُ سـَامـَرَّاءَ وَ لَزِمـْتُ بـَابَ أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَدَعَانِى فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ فـَقـَالَ مـَا الَّذِى أَقـْدَمـَكَ قـَالَ قـُلْتُ رَغـْبـَةٌ فِى خِدْمَتِكَ قَالَ فَقَالَ لِى فَالْزَمِ الْبَابَ قَالَ فـَكـُنـْتُ فـِى الدَّارِ مـَعَ الْخـَدَمِ ثـُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِى لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عـَلَيـْهـِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِى الدَّارِ رِجَالٌ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِى دَارِ الرِّجَالِ فـَسـَمـِعـْتُ حَرَكَةً فِى الْبَيْتِ فَنَادَانِى مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِيَةَ فَرَجَعَتْ إِلَيـْهِ فـَقـَالَ لَهـَا اكـْشـِفِى عَمَّا مَعَكِ فَكَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْيَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ كَشَفَ عَنْ بـَطـْنِهِ فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَى سُرَّتِهِ أَخْضَرُ لَيْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 119 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ضـوء بـن عـلى از مـردى از اهـل فـارس كـه نـامـش را بـرده نـقـل ، مـى كـنـد كـه : بـه سـامـرا آمـدم و بـدر خانه امام حسن عسكرى عليه السلام چسبيدم ، حـضـرت مـرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم فرمود: پس دربان ما باش ، من همراه خادمان در خـانـه حـضـرت بـودم ، گـاهـى مى رفتم ، هر چه احتياج داشتند از بازار مى خريدم ، و زمانيكه در خانه ، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى گشتم .
روزى (بدون اجازه ) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حركت و صـدائى شـنـيدم ، سپس به من فرياد زد: باءيست ، حركت مكن : من جراءت در آمدن و بيرون رفـتن نداشتم ، سپس كنيزكى كه چيز سرپوشيدئى همراه داشت ، از نزد من گذشت : آنگاه مـرا صـدا زد كـه درآى ، مـن وارد شـدم و كـنـيز را هم صدا زد، كنيز نزد حضرت بازگشت ، حضرت به كنيز فرمود: از آنچه همراه دارى ، روپوش بردار، كنيز از روى كودكى سفيد و نـيـكو روى پرده برداشت ، و خود حضرت روى شكم كودك را باز كرد، ديدم موى سبزى كـه بـسـيـاهـى آميخته نبود از زير گلو تا نافش روئيده است ، پس فرمود: اين است صاحب شـمـا و بـكـنـيـز امـر فـرمود كه او را ببرد، سپس من آن كودك را نديدم ، تا امام حسن عليه السلام وفات كرد



* ذكر نام كسانيكه آن حضرت عليه السلام را ديده اند *
بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فـِيـمـَا أُرِيـدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِى وَ دِينِى أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَّا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشـْرَارٌ مـِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَ لَكِنِّى أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يـَقـِيـنـاً وَ إِنَّ إِبـْرَاهـِيـمَ ع سـَأَلَ رَبَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِى الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تـُؤْمـِنْ قـَالَ بـَلَى وَ لَكـِنْ لِيـَطْمَئِنَّ قَلْبِى وَ قَدْ أَخْبَرَنِى أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ الْعَمْرِيُّ ثـِقـَتـِي فـَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّى فَعَنِّى يُؤَدِّى وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّى فَعَنِّى يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ وَ أَخْبَرَنِى أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ ع عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّى فَعَنِّى يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالَا لَكَ فَعَنِّى يَقُولَانِ فـَاسـْمـَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبـِى مـُحـَمَّدٍ ع فـَقـَالَ إِى وَ اللَّهِ وَ رَقـَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقُلْتُ لَهُ فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ فـَقـَالَ لِى هـَاتِ قـُلْتُ فـَالِاسـْمُ قـَالَ مـُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ وَ لَا أَقُولُ هَذَا مِنْ عـِنـْدِى فَلَيْسَ لِى أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ ع فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ مـَضـَى وَ لَمْ يـُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيـْسَ أَحـَدٌ يـَجـْسـُرُ أَنْ يـَتـَعـَرَّفَ إِلَيـْهـِمْ أَوْ يـُنِيلَهُمْ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ
قـَالَ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ذَهَبَ عَنِّى اسْمُهُ أَنَّ أَبَا عَمْرٍو سَأَلَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَأَجَابَ بِمِثْلِ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 120 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
حـمـيـرى گـويـد: مـن و شـيـخ ابـو عـمـرو (عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرى نـايـب اول ) ـ رحمة الله ـ نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم ، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجـع به جانشين (امام حسن عسكرى ) از شيخ بپرسم ، من به او گفتم ، اى با عمرو! من مى خـواهـم از شـمـا چيزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم ، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچگاه از حجت خالى نمى ماند، مگر چهل روز پيش از قيامت (يعنى ايامى كه مقدمات قيامت مانند خروج دابه و مانند آن به ظهور مى رسد) و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه تـوبـه بسته شود آنگاه كسى كه از پيش ‍ ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش كار خيرى نـكـرده ، ايـمـان آوردنـش ‍ سـودش نـدهـد ـ 158 سـوره 7ـ)) و ايشان بدترين مخلوق خداى عـزوجـل بـاشـنـد و قـيـامـت عليه ايشان برپا مى شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گـردد، هـمـانـا حـضـرت ابـراهـيـم عـليـه السـلام از پـروردگـار عـزوجـل درخـواست كرد كه به او نشان دهد. چگونه مردگان را زنده مى كند ((فرمود: مگر ايمان ندارى ؟ عرض كرد: چرا ولى براى اينكه دلم مطمئن شود ـ 260 سوره 2ـ)).
و ابـو عـلى احـمـد بـن اسـحـاق بـه مـن خـبـر داد كـه از حـضـرت هـادى عـليـه السـلام سـؤ ال كـردم ، بـا كـه معامله كنم ؟ يا (پرسيد احكام دينم را) از كه بدست آورم ؟ و سخن كه را بـپذيرم ؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند: حقيقة از مـن اسـت و هـر چـه از جـانب من به تو گويد، قول منست ، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعـتـمـاد و امـيـن اسـت . و نـيز ابو على به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين سؤ ال را كرده و او فرموده است : عمرى و پسرش (محمد بن عثمان ، نايب دوم ) مـورد اعـتـماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقيقة از جانب من رسانيده اند و هر چه به تو گويند، از من گفته اند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امينند، اين سخن دو امامست كه درباره شما صادر شده .
ابو عمرو به سجده افتاد و گريه كرد، آنگاه گفت : حاجتت را بپرس ، گفتم : شما جانشين بـعـد از مـام حـسن عسكرى عليه السلام را ديده ئى ؟ گفت : آرى به خدا، گردن او اين چنين بـود و بـا دسـت اشـاره كـرد. (بـه حديث 857 رجوع شود) گفتم : يك مساءله ديگر باقى مانده ، گفت : بگو، گفتم : نامش چيست ؟ گفت : بر شما حرام است كه نا او را بپرسيد، و من ايـن سـخـن از پـيـش خـود نـمـى گـويـم ، زيـرا بـراى مـن روا نـيـسـت كـه چـيـزى را حـلال يـا حـرام كـنـم ، بـلكـه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است ، زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى وفـات نـمـوده و فرزندى از خود بجا نگذاشته وميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب ) آن را برده و خورده است و عيالش در به در شده اند و كسى جراءت ندارد با آنها آشنا شود يا چيزى به آنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقيبش مى كنند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگهداريد.
كـلينى ـ رحمه الله ـ گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان ) كه نامش از يادم رفته به من گفت : ابو عمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ أَسَنَّ شَيْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْعِرَاقِ فَقَالَ رَأَيْتُهُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ وَ هُوَ غُلَامٌ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ مـحمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه پير مردترين اولاد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در عـراق بـود، گفت آن حضرت را ميان دو مسجد (مكه و مدينه يا مسجد كوفه و سهله يا مسجد سهله و صعصعه ) ديدم و او هنوز كودكى نابالغ بود.


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِى مُوسَى بْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْقـَاسـِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَتْنِى حَكِيمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هِيَ عَمَّةُ أَبِيهِ أَنَّهَا رَأَتْهُ لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بن محمد گويد: حكيمه دختر محمد بن على (امام جواد) عليها السلام كه عمه پدر آن حضرت است به من گفت كه خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن ديده است .



شرح :
علامه مجلسى در ص 240 مرآت العقول كـيـفـيـت ولادت آن حـضـرت و ديـدن حـكـيـمـه آن مـولود مـسـعـود را بـه تفصيل بيان مى كند.4- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
قـلانـسـى گـويـد، به عمرى گفتم : امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، گفت او در گـذشـت ، ولى در مـيـان شـما كسى را كه گردنش اين چنين است جانشين گذاشت ـ و با دست خود اشاره كردـ (به حديث 857 رجوع شود)


5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ فَتْحٍ مَوْلَى الزُّرَارِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَلِيِّ بْنَ مُطَهَّرٍ يَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ رَآهُ وَ وَصَفَ لَهُ قَدَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
فـتـح گويد: از ابا على بن مطهر شنيدم نقل مى كرد كه خود او آن حضرت را ديده و قامتش را براى او وصف كرده است .


6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ شـَاذَانَ بـْنِ نـُعـَيـْمٍ عـَنْ خـَادِمٍ لِإِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدَةَ النَّيـْسـَابـُورِيِّ أَنَّهـَا قـَالَتْ كـُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفَا فَجَاءَ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ قَبَضَ عَلَى كِتَابِ مَنَاسِكِهِ وَ حَدَّثَهُ بِأَشْيَاءَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
كـنـيـز ابـراهـيم بن عبده نيشابورى گويد: من با ابراهيم روى كوه صفا ايستاده بودم ، آن حـضـرت عـليـه السلام آمد و بالاى سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را بدست گرفت و با او مطالبى گفت .


7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ أَنَّهُ رَآهُ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ النَّاسُ يَتَجَاذَبُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ مَا بِهَذَا أُمِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن صـالح گـويـد كـه خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود ديد و مردم (براى بوسيدن حجر) نزاع و كشمكش داشتند، و آن حضرت مى فرمود: به اين موضع ماءمور نشده اند (بلكه اگر بوسيدن بدون مزاحمت ممكن شد بايد ببوسند، وگرنه به اشاره با دست اكتفا كنند).


8- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِي عـَلِيٍّ أَحـْمـَدَ بـْنِ إِبـْرَاهـِيمَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ رَأَيْتُهُ ع بَعْدَ مُضِيِّ أَبِى مُحَمَّدٍ حِينَ أَيْفَعَ وَ قَبَّلْتُ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بن ابراهيم بن ادريس گويد: پدرم مى گفت : من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در سن نزديك بلوغ ديدم و دست و سرش را بوسيدم .


9- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ الْقَنْبَرِيِّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ قـَنـْبـَرٍ الْكـَبـِيـرِ مـَوْلَى أَبـِى الْحـَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ جَرَى حَدِيثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَذَمَّهُ فَقُلْتُ لَهُ فَلَيْسَ غَيْرُهُ فَهَلْ رَأَيْتَهُ فَقَالَ لَمْ أَرَهُ وَ لَكِنْ رَآهُ غَيْرِى قُلْتُ وَ مَنْ رَآهُ قَالَ قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ مَرَّتَيْنِ وَ لَهُ حَدِيثٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
احمد بن نضر گويد: نزد قنبرى خادم حضرت رضا عليه السلام كه از اولاد قنبر بزرگ (غلام اميرالمؤ منين عليه السلام ) است ، سخن از جعفر بن على (جعفر كذاب ) به ميان آمد، او وى را نكوهش كرد، من گفتم غير او كسى از نسل امام نيست ، مگر تو كسى را ديده ئى ؟! گفت : من نديده ام ولى غير من ديده است ، گفتم : كه او را ديده است ؟ گفت : جعفر دو مرتبه او را ديده و او را داستانى است .



شرح :
آن داسـتان اينست كه : قنبرى گويد، هنگاميكه جعفر كذاب براى گرفتن ميراث امام عسكرى عليه السلام نزاع و جدال مى كرد، امام عصر ـ عج ـ از جاى نامعلومى ظاهر شد و فرمود: اى جـعـفـر! چـرا مـتـعرض حقوق من مى شوى ؟ او متحير و مبهوت گشت و آن حضرت هم غايب شد. سـپـس ‍ جـعـفـر هر چند ميان مردم گشت او را نديد و بار ديگر چون جده آن جضرت ، مادر امام حـسـن عسكرى وفات كرد، خودش دستو داده بود كه او را در همانخانه دفن كنند، ولى جعفر با ايشان ستيزه مى كرد و مى گفت ؟ اين خانه منست و نبايد ديگرى در آن دفن شود، ناگاه حـضرت ظاهر شد و به او فرمود: اى جعفر: اين خانه از تو است ؟! سپس غايب شد و ديگر او را نديدند ـ مرآت ص 241ـ.10- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَجْنَانِيِّ أَنَّهُ أَخْبَرَنِي عَمَّنْ رَآهُ أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحـَادِثِ بـِعـَشـَرَةِ أَيَّامٍ وَ هـُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهَا مِنْ أَحَبِّ الْبِقَاعِ لَوْ لَا الطَّرْدُ أَوْ كَلَامٌ هَذَا نَحْوُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
ابى محمد و جنانى گويد: كسى كه آن حضرت را ديده بود به من خبر داد كه آن حضرت ده روز پـيـش از حادثه (وفات امام يازدهم عليه السلام ) از خانه بيرون آمد مى فرمود: بار خدايا تو ميدانى كه اينجا (سامره كه وطن پدر و جد من است ) دوست ترين بلاد است نزد من ، اگر مرا نمى راندند ـ يا سخنى به اين مضمون ـ.


11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ قَيْسٍ عَنْ بَعْضِ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ قَالَ شَاهَدْتُ سِيمَاءَ آنـِفـاً بـِسـُرَّ مـَنْ رَأَى وَ قـَدْ كـَسـَرَ بَابَ الدَّارِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ وَ بِيَدِهِ طَبَرْزِينٌ فَقَالَ لَهُ مَا تـَصـْنـَعُ فـِى دَارِى فـَقَالَ سِيمَاءُ إِنَّ جَعْفَراً زَعَمَ أَنَّ أَبَاكَ مَضَى وَ لَا وَلَدَ لَهُ فَإِنْ كَانَتْ دَارَكَ فـَقـَدِ انـْصـَرَفْتُ عَنْكَ فَخَرَجَ عَنِ الدَّارِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ قَيْسٍ فَخَرَجَ عَلَيْنَا خَادِمٌ مِنْ خـَدَمِ الدَّارِ فـَسـَأَلْتـُهُ عَنْ هَذَا الْخَبَرِ فَقَالَ لِى مَنْ حَدَّثَكَ بِهَذَا فَقُلْتُ لَهُ حَدَّثَنِى بَعْضُ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ فَقَالَ لِى لَا يَكَادُ يَخْفَى عَلَى النَّاسِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن قـيـص از قـول يـكـى از پـاسـبـانـهـاى عـراق نـقـل مـى كـنـد كه به همين تازگى (بعد از وفات امام عسكرى عليه السلام ) سيماء را در سامرا ديدم كه در خانه امام عسكرى عليه السلام را شكسته بود، امام دوازدهم عليه السلام بـا طـبـرزيـنـى كـه در دست داشت ، جلو او در آمد و فرمود: در خانه من چه مى كنى ؟ سيماء گـفـت : جـعـفـر عقيده دارد كه پدر شما مرده و فرزند ندارد، اگر خانه شماست ، من بر مى گردم و سپس از خانه بيرون رفت .
عـلى بـن قـيـس گـويـد: سـپـس يـكى از خادمان خانه بيرون آمد و من راجع به اين خبر از او پـرسـيـدم ، بـه مـن گفت : كى به تو اين خبر را گفته است ؟ گفتم : يكى از پاسبانهاى عراق ، گفت : چيزى از مردم پنهان نمى ماند.



شرح :
سـيـمـاء نـام مـاءمـور خـليـفـه بـوده اسـت كـه بـراى تـحـقـيـق از حـال فـرزنـد امـام عـسـكـرى عـليـه السـلام يـا بـراى ضـبـط امـوال آن حـضـرت بـراى جـعفر فرستاده شده بود، و ممكنست از طرف خود جعفر ماءمور شده باشد.12- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ أَرَانِيهِ أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
عـمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام آن حضرت را به من نشان داد و فرمود: اين است صاحب شما.

afsanah82
07-19-2011, 11:16 AM
13- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِى نَصْرٍ ظَرِيفٍ الْخَادِمِ أَنَّهُ رَآهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـراهـيـم بـن مـحـمـد بـن عـبـدالله بـن مـوسـى بـن جـعـفـر، از ظـريـف خـادم نقل مى كند كه او آن حضرت را ديده است .


14- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُمَا حَدَّثَاهُ فِي سَنَةِ تـِسـْعٍ وَ سـَبـْعـِيـنَ وَ مـِائَتـَيـْنِ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ أَرَاهُ إِيَّاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
ضـوء بـن عـلى عـجـلى از قـول مـردى از اهـل فـارس كـه نـامـش را بـرده نقل مى كند كه امام عسكرى عليه السلام آن حضرت را به او نشان داده است .



15- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَبـِي أَحـْمـَدَ بـْنِ رَاشِدٍ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ قَالَ كُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفـِيـقٍ لِى فـَوَافَيْنَا إِلَى الْمَوْقِفِ فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ عَلَيْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ وَ فِى رِجْلَيْهِ نَعْلٌ صـَفـْرَاءُ قـَوَّمْتُ الْإِزَارَ وَ الرِّدَاءَ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ فَدَنَا مـِنَّا سـَائِلٌ فـَرَدَدْنـَاهُ فـَدَنَا مِنَ الشَّابِّ فَسَأَلَهُ فَحَمَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ نَاوَلَهُ فَدَعَا لَهُ السَّائِلُ وَ اجْتَهَدَ فِى الدُّعَاءِ وَ أَطَالَ فَقَامَ الشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا فَدَنَوْنَا مِنَ السَّائِلِ فَقُلْنَا لَهُ وَيْحَكَ مَا أَعْطَاكَ فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً قَدَّرْنَاهَا عِشْرِينَ مِثْقَالًا فَقُلْتُ لِصَاحِبِى مَوْلَانَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لَا نَدْرِى ثُمَّ ذَهَبْنَا فِى طَلَبِهِ فَدُرْنَا الْمَوْقِفَ كُلَّهُ فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهِ فـَسـَأَلْنـَا كـُلَّ مَنْ كَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا شَابٌّ عَلَوِيٌّ يَحُجُّ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَاشِياً
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
شـخـصـى از اهـل مـدائن گويد: من با رفيقم به حج رفته بوديم ، چون به موقف عرفات رسـيـديـم ، جـوانى را ديديم نشسته و لنگ و روپوشى در بر كرده و نعلين زردى در پا دارد، لنگ و روپوش او بنظر من صد و پنجاه دينار ارزش داشت ، و علامت و اثر سفر در او نـبـود، گـدائى نـزد مـا آمـد، او را رد كـرديـم ، سـپـس نـزد آن جـوان رفـت و سـؤ ال كـرد، جـوان رفـت و سؤ ال كرد، جوان چيزى از زمين بر داشت و به او داد، گدا او را دعا كـرد و زيـاد و جـدى هـم دعـا كـرد، سـپـس جـوان بـرخـاست و از نظر ما پنهان شد ما نزد آن سـائل رفتيم و به او گفتيم عجبا!! به تو چه عطا كرد؟ او به ما ريگ طلاى دندانه دارى نـشـان داد كـه قـريب 20 مثقال بود من به رفيقم گفتم : مولاى ما نزد بوده و ما ندانستيم و آنـگـاه بـه جـستجويش برخاستيم و تمام موقف را گردش كرديم و او را به دست نياورديم سـپـس از جـمـعـيـتـى كـه اطـرافش ‍ بودند از اهل مكه و مدينه راجع به او پرسيديم گفتند: جوانى است علوى كه هر سال پياده به حج مى آيد.



شرح :
از ظهور معجزه به دست آن حضرت كه سنگ را طلا كرد فهميدند كه او امام عصر (عج ) ولى پيداست كه دلالت اين روايت بر ديدن آن حضرت از روايات سابق كمتر و خفى تر است و چنانچه در مقدمه جلد اول گفتيم روش مرحوم كلينى اين است كه در هز بابى روايات روشن تـر و واضـحـتـر را جـلوتـر ذكـر مـى كـنـد و هـر چـه دلالت خـفـى تـر بـاشـد، آنـرا دنبال تر مى آورد.
* (نهى از نام بردن آن حضرت )*
بَابٌ فِي النَّهْيِ عَنِ الِاسْمِ
1- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيَّ ع يَقُولُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مـِنْ بـَعـْدِ الْخـَلَفِ فَقُلْتُ وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا يَحِلُّ لَكـُمْ ذِكـْرُهُ بـِاسـْمـِهِ فـَقُلْتُ فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ فَقَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ سَلَامُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
داود بن قاسم جعفرى گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عسكرى (امام هادى ) عليه السلام مى فرمود: جانشين پس از من حسن است ، حال شما چگونه خواهد بود، نسبت به جانشين بعد از آن جـانـشين ؟ عرض ‍ كردم : براى چه ، خدايم قربانت كند؟ فرمود: زيرا شما خود او را نمى بـينيد و براى شما روانيست كه او را بنامش ياد كنيد، عرض كردم : پس چگونه يادش كنيم ؟ فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد صلوات الله عليه و سلامه (بشماره 853 رجوع شود).


2- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّالِحِيِّ قَالَ سَأَلَنِي أَصْحَابُنَا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مـُحـَمَّدٍ ع أَنْ أَسـْأَلَ عـَنِ الِاسـْمِ وَ الْمـَكـَانِ فَخَرَجَ الْجَوَابُ إِنْ دَلَلْتُهُمْ عَلَى الِاسْمِ أَذَاعُوهُ وَ إِنْ عَرَفُوا الْمَكَانَ دَلُّوا عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـو عـبـدالله صـالحـى گويد: يكى از اصحاب ما (شيعيان ) بعد از وفات ابومحمد (امام حـسـن عـسـكـرى ) عـليـه السـلام از من خواست كه راجع به اسم و مكان آن حضرت بپرسم ، جواب آمد كه : اگر اسم را به آنها بگوئى ، فاش مى كنند، و اگر مكان را بدانند، نشان مى دهند.



شرح :
ابـو عـبـدالله صـالحـى از جـمـله نـواب اربـعـه مـعـروف نـيـسـت ، پـس مـمـكـن اسـت كه سؤ ال او بتوسط يكى از نواب اربعه بوده و يا خود او هم سفارت و نيابتى داشته است .3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ لَا يُرَى جِسْمُهُ وَ لَا يُسَمَّى اسْمُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ريـان بـن صلت گويد: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه چون راجع به قائم سؤ ال شد، فرمود: شخصش ديده نشود و نامش برده نشود.


4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ إِلَّا كَافِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 127 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: نام صاحب الامر را جز كافر نبرد.



شرح :
از عـلتـى كـه در روايت دوم ذكر شد، پيداست كه نهى از بردن نام آن حضرت مخوص به زمان غيبت صغرى بوده و براى اين است كه نامش ‍ در افواه نباشد و دشمنان در جستجوى او بـر نـيـايـنـد ولى عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـار ديـگـرى هـم نـقـل مـى كـنـد كـه تـا زمـانـيـكـه ظـهـور نـكـنـد و زمـيـن را پـر از عـدل و داد نفرمايد، ذكر نامش روا نيست و خود مجلسى در ص 240 مرآت مى گويد: و لاريب ان الا حـوط ترك التسمية مطلقا ((شكى نيست كه احتياط اينست كه تا آن حضرت غايب است نـامـش را نـبـرنـد)) (ولى بـه نـظـر مـا جـز تـعـبـد دليل محكمى بر اين قول نمى توان يافت ، زيرا ناميدن آن حضرت را به اءلقابى مانند، حـجـت ، ولى عـصـر، امـام زمـان و ده هـا لقـبـى كـه در دعـاى نـدبـه و امثال آن وارد شده مانعى ندارد و از نظر استدلال فرقى ميان اين القاب و كله ((م ح م د)) ديـده نـمـى شـود و نـامـيدن پدر آن حضرت را به كنيه ((ابو محمد)) در اين روايات ذكر شـده بـود و نـيـز از لحاظ علتى كه در روايت دوم ذكر شد، فرقى ميان القاب و نام نيست بلكه آن القاب بيشتر دشمنان را تحريك مى كند و به فكر جستجو مى اندازد).
* باب نادريست درباره غيبت *
بَابٌ نَادِرٌ فِي حَالِ الْغَيْبَةِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يـَكـُونُ عـَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ فِى ذَلِكَ يـَعـْلَمـُونَ أَنَّهُ لَمْ تـَبـْطـُلْ حُجَّةُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لَا مِيثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهـُمْ وَ قـَدْ عـَلِمَ أَنَّ أَوْلِيـَاءَهُ لَا يـَرْتـَابـُونَ وَ لَوْ عـَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا عَلَى رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 127 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: زمـانـيـكـه بـنـدگـان بـه خـداى ـ عـزوجـل ـ ذكـر نـزديـكـتـرنـد و خـدا از ايـشـان بيشتر راضى است ، زمانيست كه حجت خداى ـ عزوجل ـ از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كـه حـجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان ، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمى بينند و تنها از روى تـفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مى شوند و شبهات و وساس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است ) در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و بـا ايـن عـمـل غـم و انـدوه را از خـود بـزدائيـد و چـون وقـت ظـهـور مـعـلوم نـيـسـت . هـمـيـشـه احـتـمـال آن مـى رود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى دارد، از رحمت خدا ماءيوس ‍ نباشد) زيـرا سـخـت تـريـن موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه ، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمى كنند و اگـر مـيـدانـسـت شـك مى كنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى داشت ، و ظـهـور امـام جز بز سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است . يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت تتتتت مخصوص مردم بداست ولى نسبت به مؤ منين رحمت و ثواب است ).

2- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِى السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعـِبـَادَةُ فـِى ظـُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِى السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفـْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِى الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِى السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفـْضـَلُ مـِمَّنْ يـَعـْبـُدُ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ ذِكْرُهُ فِى ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ لَيـْسـَتِ الْعـِبـَادَةُ مـَعَ الْخـَوْفِ فـِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ اعـْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِى جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فـِى وَقـْتـِهـَا فـَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِى جَمَاعَةٍ وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صـَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِى وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا لَهُ خـَمـْسـاً وَ عـِشـْرِيـنَ صـَلَاةً فـَرِيـضَةً وَحْدَانِيَّةً وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا فـَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ نَوَافِلَ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِهَا عِشْرِينَ حَسَنَةً وَ يُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَسَنَاتِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ وَ دَانَ بـِالتَّقـِيَّةِ عَلَى دِينِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسَانِهِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جَلَّ كَرِيمٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ وَ اللَّهِ رَغَّبْتَنِى فِى الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِى عَلَيْهِ وَ لَكـِنْ أُحـِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ الْإِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ فـِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ نَحْنُ عَلَى دِينٍ وَاحِدٍ فَقَالَ إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَى الدُّخُولِ فِى دِينِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحـَجِّ وَ إِلَى كـُلِّ خـَيْرٍ وَ فِقْهٍ وَ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ مُطِيعِينَ لَهُ صَابِرِينَ مَعَهُ مُنْتَظِرِينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ خَائِفِينَ عَلَى إِمَامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ تَنْتَظِرُونَ إِلَى حَقِّ إِمَامِكُمْ وَ حُقُوقِكُمْ فـِى أَيـْدِى الظَّلَمـَةِ قـَدْ مـَنـَعـُوكـُمْ ذَلِكَ وَ اضـْطـَرُّوكُمْ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبـْرِ عـَلَى دِينِكُمْ وَ عِبَادَتِكُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِكُمْ وَ الْخَوْفِ مَعَ عَدُوِّكُمْ فَبِذَلِكَ ضَاعَفَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ لَكُمُ الْأَعْمَالَ فَهَنِيئاً لَكُمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَرَى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقـَائِمِ وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ وَ نَحْنُ الْيَوْمَ فِى إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ الْعـَدْلِ فـَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعـَدْلَ فـِى الْبـِلَادِ وَ يـَجـْمـَعَ اللَّهُ الْكـَلِمـَةَ وَ يـُؤَلِّفَ اللَّهُ بـَيـْنَ قـُلُوبٍ مـُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يـَعـْصـُونَ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـِى أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِى خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فـَيـَظْهَرَ حَتَّى لَا يُسْتَخْفَى بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ أَمَا وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ لَا يـَمـُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِى أَنْتُمْ عَلَيْهَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 128 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـمار ساباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : كداميك از ايندو بهتر است ؟: عـبـادت پـنـهـانـى بـا امـام پـنـهـان از شـمـا خـانـواده در زمـان دولت بـاطل يا عبادت در زمان ظهور و دولت حق با امام آشكار از شما؟ فرمود: اى عمار! بخدا كه صـدقـه دادن آشـكارا بهتر است ، و همچنين بخدا عبادت شما در پنهانى با امام پنهانتان در زمان دولت باطل و ترس ‍ شما از دشمن و در حال صلح با دشمن (و تقيه از او مانند دوران ائمـه بـعـد از امـام حـسـيـن عـليـهـم السـلام ) بـهـتـر اسـت از كـسـيـكـه عـبـادت كـنـد خـداى ـ عـزوجـل ذكـره ـ را در زمـان ظـهـور حـق بـا امـام بر حق آشكار و در زمان دولت حق . عبادت با ترس و در زمان دولت باطل مانند عبادت در زمان امنيت و دولت حق نيست (مانند زمان پيغمبر و زمان ظهور امام عصر صلى اللّه عليه و آله زيرا عبادت پنهانى علاوه بر مشقت و صعوبتش از ريا و سمعه دورتر و با خلاص و تقرب نزديكتر است ).
و بـدانيد هر كس از شما كه در اين زمان نماز واجبشرا در وقتش بجماعت گزارد و از دشمنش پـنـهـان كـنـد و آنـرا تـمـام و كـامـل بجا آورد، خدا براى او ثواب پنجاه نماز واجب بجماعت گـزارده بـنـويـسـد و كـسـيـكـه از شـما نماز واجبشرا فرادى و در وقتش بخواند و درست و كـامـل بـجـا آورد، و از دشـمـنـش پـنـهـان كـنـد، خـداى عزوجل ثواب بيست و پنج نماز واجب فرادى برايش بنويسد، و هر كس از شما كه يك نماز نافله را در وقتش ‍ بخواند و كامل ادا كند، خدا براى او ثواب ده نماز نافله نويسد. و آنكه از شما كار نيكى انجام دهد، خداى عزوجل براى او بجاى آن بيست حسنه نويسد و حسنات مؤ مـن از شـمـا را خـداى عـزوجـل چـنـد بـرابـر كـنـد، اگـر حـسـن عمل داشته باشد و نسبت بدين و امام و جان خود بتقيه معتقد باشد و زبان خود را نگه دارد، همانا خداى عزوجل كريمست .
مـن عـرضـكـردم قـربـانـت گـردم ، بـه خـدا كـه شـمـا مـرا بـعـمـل تـشـويـق فـرمـودى و بـرانـگـيـخـتـى ، ولى مـن دوسـت دارم بدانم دليلش چيست كه اعمال ما از اعمال اصحاب اماميكه آشكار باشد، در زمان دولت حق بهتر است ، با وجود اينكه هـمـه يـك ديـن داريـم ؟ فـرمـود: زيـرا شـمـا در وارد شـدن بـديـن خـداى عـزوجل و انجام دادن نماز و روزه و حج و هر كار خير و دانشى بر ايشان سبقت داريد، و نيز نـسـبـت بعبادت خداى ـ عز ذكره ـ در پنهانى از دشمن با امام پنهان سبقت داريد، در حاليكه مـطيع او هستيد و مثل او صبر مى كنيد، و در انتظار دولت حق مى باشيد، و درباره امام و جان خـود از سـلاطـين ستمگر ترس داريد، حق امام (چون منصب امامت و خمس ) و حقوق خود را (مانند زكـوة و خـراج ) در دسـت سـتـمگران مى بينيد كه از شما باز مى گيرند و شما را بكسب و زراعـت در دنـيـا و طـلب روزى نـاچـار مـى كـنند، علاوه بر موضوع صبر شما نسبت بدين و عـبـادتـتـان و اطـاعـت از امـام و تـرس از دشـمـنـتـان ، بـديـنـجـهـاتـسـت كـه خـداى عزوجل ثواب اعمال شما را چند برابر فرموده است ، گوارا باد بر شما.
عرضكردم : قربانت گردم ، پس در صورتيكه ما در زمان امامت شما و فرمانبردارى از شما نـيـكـوكارتر و با ثواب بيشتر از اصحاب دولت حق و عدالت باشيم ، شما عقيده نداريد (آرزو نـكنيم ) كه ما از اصحاب حضرت قائم باشيم و حق ظاهر شود؟ فرمود: سبحان اللّه !! شـمـا دوسـت نـداريـد كـه خـداى ـ تـبارك و تعالى ـ حق و عدالت را در بلاد ظاهر كند؟ و وحـدت كـلمـه پـديـد آورد؟ و مـيـان دلهـاى پـراكـنـده الفـت دهد؟ و مردم خدا را در روى زمينش نـافرمانى نكنند؟ و حدود خدا در ميان خلقش اجرا شود و خدا حق را باهلش برگرداند تا حق آشكار شود و از ترس هيچيك از مردم حق پوشيده نگردد، (اينها نتايجى است بسيار بزرگ و سودمند براى همگان كه از ظهور امام زمان و برقرارى دولت حق بدست مى آيد و چگونه مى شود كه مسلمان اين آرزو را نداشته باشد) هان بخدا، اى عمار! هر كدام از شما (شيعيان ) بـر ايـن حاليكه اكنون داريد (عبادت با خوف و تقيه ) بميرد از بسيارى از شهداء بدر واحد بهتر و برتر است ، پس مژده باد شما را (از بسيارى از شهدا فرمود، تا مانند حمزه سيدالشهدا را خارج كند)

afsanah82
07-19-2011, 11:17 AM
3- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى أُسَامَةَ عَنْ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى إِسـْحـَاقَ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى الثِّقـَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يـَقـُولُ فـِى خُطْبَةٍ لَهُ اللَّهُمَّ وَ إِنِّى لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ وَ أَنَّكَ لَا تـُخـْلِى أَرْضـَكَ مـِنْ حـُجَّةٍ لَكَ عـَلَى خـَلْقـِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ كَيْلَا تـَبْطُلَ حُجَجُكَ وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعـْظـَمـُونَ عـِنـْدَ اللَّهِ جـَلَّ ذِكـْرُهُ قـَدْراً الْمـُتَّبـِعـُونَ لِقـَادَةِ الدِّيـنِ الْأَئِمَّةِ الْهـَادِيـنَ الَّذِيـنَ يـَتـَأَدَّبـُونَ بـِآدَابـِهِمْ وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ فـَتـَسـْتـَجـِيـبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلَى غَيْرِهِمْ وَ يـَأْنـَسـُونَ بـِمـَا اسـْتـَوْحـَشَ مـِنـْهُ الْمـُكـَذِّبـُونَ وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ أُولَئِكَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْيَا بِطَاعَةِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَوْلِيَائِهِ وَ دَانُوا بِالتَّقِيَّةِ عَنْ دِينِهِمْ وَ الْخـَوْفِ مـِنْ عـَدُوِّهِمْ فَأَرْوَاحُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى فَعُلَمَاؤُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ صُمْتٌ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَ سَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَمْحَقُ الْبَاطِلَ هَا هَا طُوبَى لَهُمْ عَلَى صَبْرِهِمْ عَلَى دِينِهِمْ فِى حَالِ هُدْنَتِهِمْ وَ يَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ فِى حـَالِ ظـُهـُورِ دَوْلَتـِهـِمْ وَ سـَيـَجـْمـَعـُنَا اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 130 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـى اسـحـاق گـويـد: جـمـعـى از مـوثـقـيـن اصـحـاب امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام نـقـل كـردنـد كه شنيديم اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هايش ‍ چنين مى فرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هـيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشـكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤ منين و امام حسن عليه السلام در دوران خلافت خـود) و يـا تـرسـان و پـنـهـان (مـانـنـد امـام زمـان عـليـه السـلام ) تـا حـجـت تـو بـاطـل نـگـردد (و مـردم بـر تـو حـجـت نـداشـتـه بـاشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فـرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحـاظ ارزش نـزد خـداى ـ جـل ذكـره ـ بـسـيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و براه آنها رفته اند.
اينجاست كه علم و دانش ايشانرا بحقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبـيـك گـويـد و هـمـان احـاديـثـى كـه بـر ديـگـران مـشـكـل آيـد بـراى ايـشـان دلنـشـيـن بـاشد و بآنچه تكذيب كنندگان ، از آن وحشت دارند و مـتـجـاوزان سـربـاز مـيـزنـنـد انـس و الفت دارند. آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تـبـارك و اوليـائش بـا اهـل دنـيا معاشرت كنند و نسبت بدين و براى ترس از دشمن خويش تـقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان بمقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه بانتظار دولت حق نشسته اند، خدا هم با كلمات خـود (ائمـه يـا آيـات قـرآن و يـا تـقـديـر خـود) حـق را ثـابـت كـنـد و باطل را از ميان ببرد.
هاى : هاى ، خوشا بحالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشـتـيـاق بـديـدارشـان در زمـان ظـهـور دولتـشـان ، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.



شرح :
از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهـبـر آثـار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظـاهـر و غـايـب مـيـشـود، مـخـالفـيـن شـيـعـه مـيـگـويـنـد، امـام غـائب كـه مـمكن نباشد از او اخذ مـسـائل ديـنـى كـرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينستكه : همان اعتقاد بوجود امام و حجت خدا امـريست مطلوب و ركنى از اركان دين است ، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بودند و آنحضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويـس قرنى از اينجاست كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شـيـعـه و سنى است فرموده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ((كسى كه بـمـيرد و امام زمانش را نشناسد،، مرگش مرگ جاهليت است )) شيعه ميگويد، مراد بامام زمان در ايـن دوران ، حـجـة بـن الحـسـن حضرت مهدى عليه السلام است ، عامه ميگويند: مراد بامام زمـان هـر سـلطـان و زمـامـداريـسـت كـه بـر مـردم حـكـومـت كـنـد، چـه عـادل بـاشـد يا فاسق ولى سخافت و زشتى سخن ايشان بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، زيـرا شـناختن سلطان ظالم چه تاءثيرى در ايمان و عقايد دارد تا كسى كه او را نشناخت و مـرد، چـون ، مردم زمان جاهليت باشد، بعضى ديگر گفته اند، مراد بامام زمان قرآنست ولى جوابش اينستكه قرآن كه در هر زمانى فرق نميكند تا هر قرآنى امام مردم زمان خود باشد، علاوه بر اينكه اگر مقصود از معرفت قرآن شناختن و ياد گرفتن كلمات و آيات آن باشد، بـسـيـارى از مـسلمين كه سواد ندارند جزء كفار محسوب خواهند شد و اگر مقصود تصديق و عـقـيـده بـقـرآن بـاشـد، مـا بـا شـمـا هـم عـقـيـده ايـم يـعـنـى قـرآن را قـبـول داريـم و نـبـايـد بـر مـا طـعـنـه زنـيـد، امـا پـيـداسـت كـه هـمـان جـواب اول بقدرى محكم و متين است كه نوبت را باين جواب نميدهد.
* (در امر غيبت ) *
بَابٌ فِي الْغَيْبَةِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ يَمَانٍ التَّمَّارِ قَالَ كُنَّا عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جـُلُوساً فَقَالَ لَنَا إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا بِيَدِهِ فَأَيُّكُمْ يُمْسِكُ شَوْكَ الْقَتَادِ بِيَدِهِ ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 132 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يـمـان تـمـار گـويـد: خـدمـت امـام صادق عليه السلام نشسته بوديم ، به ما فرمود: همانا صـاحـب الامـر را غـيـبـتـى است ، هر كه در آنزمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خارقتاد را با دست بتراشد ((3)) سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود ـ كـدامـيـك از شـمـا مـيتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد، سپس لختى سربزير انداخت و بـاز فـرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر بنده ئى بايد از خدا پروا كند، و بدين خود بچسبد.


2- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فـَاللَّهَ اللَّهَ فـِى أَدْيـَانـِكـُمْ لَا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ يَا بُنَيَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غـَيـْبـَةٍ حـَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ لَوْ عَلِمَ آبَاؤُكُمْ وَ أَجْدَادُكُمْ دِيناً أَصَحَّ مِنْ هَذَا لَاتَّبَعُوهُ قَالَ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى مَنِ الْخـَامـِسُ مـِنْ وُلْدِ السَّابـِعِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هَذَا وَ أَحْلَامُكُمْ تَضِيقُ عَنْ حَمْلِهِ وَ لَكِنْ إِنْ تَعِيشُوا فَسَوْفَ تُدْرِكُونَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 132 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـر از بـرادرش مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام نـقـل كـند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود ((4)) خدا را، خدا را، نـسـبـت بـديـنـتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ((5)) نـاچـار صـاحـب الامـر غـيـبـتـى كـنـد كه معتقدين بامامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمـايـشـى اسـت از جانب خداى عزوجل كه خلقش را بوسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شـمـا (امـامـان و پـيـغـمبران پيشين ) دينى درست تر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران بواسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا بـاشـيـد) مـن عـرضـركـردم : آقـاى مـن ! پـنـجـمين فرزند هفتمين كيست ؟ فرمود. پسر جان ! عـقـل شـمـا از درك آن كـوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد.


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتـَدْمـَعـَنَّ عـَلَيـْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِى أَمْوَاجِ الْبَحْرِ فَلَا يـَنـْجـُو إِلَّا مـَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِى قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثـْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِى الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 133 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فـاش كـردن (خـصـوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام ) همانا بخدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كـه بـگـويـنـد: امـام مـرد، كـشـتـه شـد، بـكـدام دره افـتـاد ولى ديـده اهـل ايـمـان بـر او اشـك بـارد، و شـمـا مـانـنـد كـشـتـيـهـاى گـرفـتـار امـواج دريـا مـتزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست ، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش ‍ نموده ، همانا دوازده پـرچـم مـشـتـبـه بـرافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مـفـضل گويد: من گريستم و عرضكردم : پس ما چكنيم ؟ حضرت بشعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : اين آفتابرا ميبينى ؟ عرضكردم : آرى ، فـرمـود: بـخـدا امـر مـا از ايـن آفـتـاب روشـنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان عليه السلام براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشن تر است ).


4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ فِى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مـِنْ يـُوسـُفَ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِى وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هـَذِهِ الْأُمَّةُ أَشـْبـَاهُ الْخَنَازِيرِ إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ ع كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هـَذَا أَخـِى فـَمـَا تـُنـْكـِرُ هـَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِى وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عـِنـْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عـَزَّ بـِحـُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِى ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 134 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا صاحب الامر عليه السـلام شـبـاهـتـهـائى بـجـناب يوسف عليه السلام دارد، بحضرت عرضكردم : گويا امر زنـدگـى يـا امـر غـيـبت آنحضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوك و شان اين امت چه چيز را انكار مـيـكـنـنـد؟! هـمـانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تـجـارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجـود ايـن هـمـه او را نـشناختند تا آنكه خودش گفت : ((من يوسفم و اين برادر منست )) پس چـرا لعـنـت شـدگـان ايـن امـت انـكـار مـيـكـنـنـد كـه خـداى عزوجل در يكزمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).
همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگـر مـيـخـواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست ، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مـژده يـوسف ، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انـكـار ميكنند كه خداى ـ جل و عز ـ با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه بيوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى ؟!! گفت : من يوسفم .

afsanah82
07-19-2011, 11:17 AM
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكـَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قَالَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هـُوَ الَّذِى يـُشـَكُّ فـِى وِلَادَتـِهِ مـِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ بِلَا خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مـِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يَا زُرَارَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ أَدْرَكـْتُ ذَلِكَ الزَّمـَانَ أَيَّ شَيْءٍ أَعْمَلُ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهـُمَّ عـَرِّفـْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعـَرِّفـْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُلَامٍ بِالْمَدِينَةِ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ أَ لَيـْسَ يـَقْتُلُهُ جَيْشُ السُّفْيَانِيِّ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَقْتُلُهُ جَيْشُ آلِ بـَنـِى فـُلَانٍ يـَجـِى ءُ حـَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَيَأْخُذُ الْغُلَامَ فَيَقْتُلُهُ فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً لَا يُمْهَلُونَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 134 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كـنـد، غـيـبـتـى اسـت ، عـرضكردم : چرا؟ فرمود: ميترسد ـ و با دست اشاره بشكم خود كرد ـ (يـعـنـى مـى تـرسـد شـكـمـش را پـاره كنند) سپس فرمود: اى زراره ! اوست كه چشم براهش بـاشـند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و بـرخـى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدينا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عـزوجـل دوسـت دارد شـيـعـه را بـيـازمـايـد)) در زمـان (غـيـبـت ) اسـت اى زراره كـه اهـل بـاطـل شـك مى كنند، زراره گويد: من عرضكردم ، قربانت ، اگر من به آن زمان رسيدم چـكـار كـنـم ؟ فـرمـود: اى زراره : اگـر بـه آن زمـان رسـيـدى ، بـا ايـن دعا از خدا بخواه : ((خـدايـا خـودت را بـه مـن بـشـنـاسـان ، زيـرا اگـر تـو خودت را به من بشناسانى ، من رسولت را نشناسم (براى اينكه هر كس خدا را شناخت ، بر او لازم مى داند، كه از راه لطف بـنـدگـانـش را هـدايت كند و كسى كه خدا را نشناخت ، فرستاده او را هم نمى شناسد) خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى ، من حجت ترا نشناسم (براى اينكه امام جانشين پيغمبر و دست نشانده او به دستور خداست و مقام و ارزش جـانـشـين مربوط بمقام و ارزش جانشين گذار است از اين جهت شيعه مى گويد: امام بايد از لحـاظ عـلم و عـمـل و اخـلاق و عـصـمت مانند پيغمبر باشد) خدايا حجت خود را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را بمن بسناسانى ، از طريق دينم گمراه ميشوم .
سپس فرمود: اى زراره ! بناچار جوانى در مدينه كشته مى شود، عرضكردم : قربانت ، مگر لشـكـر سـفـيـانـى او را نـمـى كـشـنـد؟ فـرمـود: نـه ، بـلكـه او را لشـكـر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى آيد تا وارد مدينه مى شود و آن جوان را مى گيرد و مى كـشـد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان بسر آيد، در آن هنگام امـيـد فـرج داشـتـه بـاش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ).


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكـَيـْرٍ عـَنْ عـُبـَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ يَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَيَرَاهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 136 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عـبـيـدبـن زراره گـويـد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم امام خود را نيابند (گمشده و ناپيدا دانند) امام در موسم حج حاضر شود و مردم را ببيند ولى آنها او را نبينند.


7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ خـَالِدٍ قـَالَ حَدَّثَنِى مُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قـَابـُوسَ عـَنْ مـَنـْصـُورِ بـْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مـَالِكٍ الْجـُهـَنـِيِّ عـَنِ الْحـَارِثِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنِ الْأَصـْبـَغِ بـْنِ نُبَاتَةَ قَالَ أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِى الْأَرْضِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لِى أَرَاكَ مـُتـَفـَكِّراً تـَنـْكـُتُ فِى الْأَرْضِ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فـِى الدُّنـْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّى فَكَّرْتُ فِى مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِى الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي هـُوَ الْمـَهـْدِيُّ الَّذِي يـَمـْلَأُ الْأَرْضَ عـَدْلًا وَ قـِسـْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حـَيـْرَةٌ يـَضـِلُّ فـِيـهَا أَقْوَامٌ وَ يَهْتَدِى فِيهَا آخَرُونَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَمْ تَكُونُ الْحـَيـْرَةُ وَ الْغـَيـْبـَةُ قَالَ سِتَّةَ أَيَّامٍ أَوْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِينَ فَقُلْتُ وَ إِنَّ هَذَا لَكَائِنٌ فـَقَالَ نَعَمْ كَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ وَ أَنَّى لَكَ بِهَذَا الْأَمْرِ يَا أَصْبَغُ أُولَئِكَ خِيَارُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَعَ خِيَارِ أَبـْرَارِ هَذِهِ الْعِتْرَةِ فَقُلْتُ ثُمَّ مَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 136 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمدم و ديدم آنحضرت متفكر است و زمـيـن را خـط مـيـكـشـد، عـرضكردم : اى اميرالمؤ منين ! چرا شما را متفكر مى بينم و بزمين خط مـيـكشى ، مگر بآن (خلافت در روى زمين ) رغبت كرده اى ؟ فرمود: نه ، بخدا، هرگز روزى نـبـوده كـه بـخـلافـت يـا بـدنـيا رغبت كنم ، ولى فكر مى كردم درباره مولوديكه فرزند يـازدهـم مـن اسـت ، او هـمـان مـهـدى اسـت كـه زمـيـن را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است (هـر زمـانـى در شهرى بسر مى برد) كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شـونـد، عـرضـكـردم : يا اميرالمؤ منين ، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است ؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال ، عرضكردم : اين امر (غيبت و سرگردانى ) شدنى است ؟! فـرمـود: آرى چـنـانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تـو كـجـا و ايـن امـر؟ آنـهـا (كـه زمـان غـيـبت را درك ميكنند) نيكان اين امت با نيكان اين عترت (خـاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله )اند، عرضكردم : پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مى شود، همانا خدا را، بداها و اراده ها و غايات و پايانهاست .



شرح :
راجـع بـمـدت غـيـبـت كـه در ايـن روايـت بـطور ترديد بيان شده است ، علامه مجلسى (ره ) مـيـگـويـد: مـمـكـن اسـت مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه در مـقـدار غـيـبـت امـام بـدا حاصل شده است ، چنانچه در آخر روايت مى فرمايد، فان للّه بداءات و ممكن است بيان مقدار سـرگـردانـى و عـدم تـعـيـيـن تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد و از محدث اسـترابادى (ره ) نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آنحضرت در هفتمين است و كلمه ((نيكان اين عترت )) اشاره بر جعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مـربوط بامتداد غيبت و زمان ظهور آنحضرست كه بواسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنـها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است ، و اراده هاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خـلق و غـيـبت و ظهور آنحضرتست ، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نـهـايـات از نـظـر پـايان غيبت آنحضرتست از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مى شود.8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ إِنَّمـَا نـَحـْنُ كـَنـُجـُومِ السَّمـَاءِ كـُلَّمـَا غـَابَ نـَجـْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ حَتَّى إِذَا أَشَرْتُمْ بـِأَصـَابـِعـِكُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِكُمْ غَيَّبَ اللَّهُ عَنْكُمْ نَجْمَكُمْ فَاسْتَوَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يُعْرَفْ أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُكُمْ فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
معروف بن خربوذ گويد امام باقر عليه السلام فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى بميرد، امامى ديگر جانشين شـود) تـا زمـانـيـكـه با انگشت اشاره كنيد و گردن بسويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كـنـيـد و امـر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مـسـاوى شـونـد و امـام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتانرا سپاس ‍ گوئيد.


9- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْقَائِمِ ع غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ إِنَّهُ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِى الْقَتْلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: شـنـيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا براى حضرت قائم عليه السـلام پـيـش از آنـكـه ظـهـور كـنـد غـيـبتى است ، عرضكردم : براى چه ؟ فرمود: زيرا او ميترسد ـ و با دست اشاره به شكمش فرمود ـ يعنى از كشته شدن مى ترسد.


10- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـُسـْلِمٍ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ فَلَا تُنْكِرُوهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر بشما رسيد منكر آن نشويد.


11- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ خَلَفِ بْنِ عَبَّادٍ الْأَنْمَاطِيِّ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ فِى الْبَيْتِ أُنَاسٌ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ غَيْرِى فـَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ عَنْكُمْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَيَخْمِلَنَّ هَذَا حَتَّى يُقَالَ مَاتَ هَلَكَ فِى أَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السَّفِينَةُ فِى أَمْوَاجِ الْبَحْرِ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مـِيـثـَاقـَهُ وَ كـَتـَبَ الْإِيـمـَانَ فـِى قَلْبِهِ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مـُشـْتـَبـِهـَةً لَا يـُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ فَقَالَ مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ كـَيْفَ لَا أَبْكِى وَ أَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قـَالَ وَ فِي مَجْلِسِهِ كَوَّةٌ تَدْخُلُ فِيهَا الشَّمْسُ فَقَالَ أَ بَيِّنَةٌ هَذِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بـودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است ، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افـتـاد، و شـمـا مـانـنـد كـشـتـى گـرفـتـار امـواج دريـا، مـتـزلزل و واژگـون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثـبـت كـرده و او را بـا روحـى از جـانـب خود تقويت نموده ، و همانا دوازده پرچم مـشـتـبـه بـرافـراشـتـه گـردد كـه هـيـچـيـك از ديـگـرى شـنـاخـتـه نـشـود (حـق از بـاطـل مـشـخـص نـگـردد) زراره گويد: من گريه كردم ، امام فرمود: چه تو را به گريه آورد، اى ابـاعـبـدالله ؟! عـرضكردم ، قربانت چگونه نگريم كه شما مى فرمائيد: دوازده پـرچـم مـشـتـبـه اسـت و هـيـچـيـك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آنحضرت سـوراخـى بـود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است .


12- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ عَنْ يَحْيَى بـْنِ الْمـُثـَنَّى عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ يَشْهَدُ فِى إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ يَرَى النَّاسَ وَ لَا يَرَوْنَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 138 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: حضرت قائم عليه السلام را دو غيبت است (غيبت صغرى و غـيـبـت كـبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى ، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند).


13- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع تـَكـَلَّمَ بـِهـَذَا الْكَلَامِ وَ حُفِظَ عَنْهُ وَ خَطَبَ بِهِ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ اللَّهُمَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ حـُجَجٍ فِى أَرْضِكَ حُجَّةٍ بَعْدَ حُجَّةٍ عَلَى خَلْقِكَ يَهْدُونَهُمْ إِلَى دِينِكَ وَ يُعَلِّمُونَهُمْ عِلْمَكَ كَيْلَا يـَتـَفـَرَّقَ أَتـْبـَاعُ أَوْلِيـَائِكَ ظـَاهـِرٍ غـَيـْرِ مـُطـَاعٍ أَوْ مـُكـْتَتَمٍ يُتَرَقَّبُ إِنْ غَابَ عَنِ النَّاسِ شـَخـْصـُهـُمْ فـِى حـَالِ هـُدْنَتِهِمْ فَلَمْ يَغِبْ عَنْهُمْ قَدِيمُ مَبْثُوثِ عِلْمِهِمْ وَ آدَابُهُمْ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مُثْبَتَةٌ فَهُمْ بِهَا عَامِلُونَ وَ يَقُولُ ع فِى هَذِهِ الْخُطْبَةِ فِى مَوْضِعٍ آخَرَ فِيمَنْ هَذَا وَ لِهـَذَا يـَأْرِزُ الْعـِلْمُ إِذَا لَمْ يـُوجـَدْ لَهُ حـَمـَلَةٌ يـَحْفَظُونَهُ وَ يَرْوُونَهُ كَمَا سَمِعُوهُ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ يـَصـْدُقـُونَ عـَلَيـْهِمْ فِيهِ اللَّهُمَّ فَإِنِّى لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ وَ إِنَّكَ لَا تُخْلِى أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ كَيْلَا تـَبـْطـُلَ حُجَّتُكَ وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ هُمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 138 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
يـكى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه مورد اطمينانست گويد: اين سخن را اميرالمؤ مـنـيـن عليه السلام روى منبر مسجد كوفه فرموده و از او بياد مانده است : بار خدايا! همانا نـاچـار حجتهائى از جانب تو روى زمينت لازمست ، كه يكى پس از ديگرى براى (راهنمائى ) خـلقـت بيايند و ايشانرا بدينت رهبرى كنند و علم ترا بآنها بياموزند، تا پيروان اولياء تو پراكنده نشوند. آن حجت يا ظاهر است و فرمانروائى نمى كند (فرمانش نمى برند) و يـا پـنـهـانـسـت و انـتـظارش را مى كشند، اگر در حال صلح (متاركه جنگ ميان مسلمين و كفار) پيكر و شخص آن حجج از مردم نهان باشد، دانش ديرين و ثابت (منتشر) ايشان از مردم نهان نـيـسـت ، و آدابـشـان در دلهـاى مـؤ مـنـيـن پـابـرجـاسـت و طـبـق آن عمل كنند.
و در جـاى ديـگـر از هـمـيـن خـطـبـه مـى فـرمـايـد: ولى ايـن (عمل به آداب ايشان ) در چه كسانست (يعنى چقدر عده آنها كم است ) از اينجهت است كه بساط علم برچيده شود، زمانيكه دانشمندانيكه دانش را نگهدارى ميكنند و آن را چنانكه از علما شنيده ، روايت مينمايند و ايشان را در آن باره تصديق مى كنند يافت نشود. بار خدايا من ميدانم كه بـسـاط عـلم بـرچـيده نمى شود و مايه هايش از ميان نمى رود و تو زمينت را از حجتى براى خـلقـت خـالى نـمـيـگـذارى ، چـه آشـكار و غير مطاع يا ترسان و پنهان باشد، تا حجت تو بـاطـل نـشود و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان كردى گمراه نگردند، ولى كجايند ايشان و چقدرند ايشان ؟، آنها كمترين شماره و بالاترين مقام را نزد خدا دارند. (بحديث 881 رجوع شود).


14- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْبَجَلِيِّ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصـْبـَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ قَالَ إِذَا غَابَ عَنْكُمْ إِمَامُكُمْ فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِإِمَامٍ جَدِيدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 139 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل : ((بـگـو بمن بگوئيد اگر آب شما بزمين فرو رود كى براى شما آب روان مى آورد ـ 30 سـوره 67 ـ)) فـرمـود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شـمـا امـام تـازه اى آورد؟ (امـام غـايـب شـمـا را ظـاهـر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاريست استفاده كنيد.)


15- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِكُمْ غَيْبَةٌ فَلَا تُنْكِرُوهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: امام صادق عليه السلام ميفرمود: اگر خبر غيبت صاحبتان بشما رسيد منكر آن نشويد.

afsanah82
07-19-2011, 11:19 AM
16- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِى غَيْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
بناچار صاحب الامر غيبت كند و بناچار در زمان غيبتش گوشه گيرى كند، چه خوب منزليست مـديـنه (گويا آنحضرت در ايام غيبت غالبا در مدينه و اطراف آن باشد) و در سى وحشتى نيست (يعنى آن حضرت همراه 30 يا 29 نفر از اصحاب و مواليان خود مى باشد و اين عده اگر چه گوشه گيرند ولى وحشت و ترسى ندارند).


17- وَ بـِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع كـَيـْفَ أَنـْتَ إِذَا وَقـَعـَتِ الْبـَطْشَةُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ فَيَأْرِزُ الْعِلْمُ كَمَا تَأْرِزُ الْحـَيَّةُ فـِى جـُحـْرِهـَا وَ اخـْتـَلَفـَتِ الشِّيـعـَةُ وَ سـَمَّى بـَعـْضـُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ وَ تَفَلَ بـَعـْضُهُمْ فِى وُجُوهِ بَعْضٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ فَقَالَ لِى الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
ابـان بـن تـغـلب گـويـد: امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به ) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره بجنگ و پيش آمد مهمى دارد كـه مـيـان مـسـجـد كـوفـه و سـهـله يـا مـكـه و مـدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماريكه بسوراخ خود ميرود، نورديده شود، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و بـصـورت هـم تـف انـدازنـد، عرضكردم : قربانت ، در چنان وضعى خيرى نيست ، حضرت سـه مـرتـبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان عليه السلام ظهور ميكند).


18- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْقَائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ إِنَّهُ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِى الْقَتْلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام ميفرمود: حضرت قائم پيش از آنكه قيام كند غايب شود، زيرا او مى ترسد ـ و با دست اشاره بشكمش فرمود ـ يعنى از كشته شدن ميترسد.


19- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع لِلْقـَائِمِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ الْأُخْرَى طَوِيلَةٌ الْغَيْبَةُ الْأُولَى لَا يـَعـْلَمُ بـِمـَكـَانـِهِ فـِيـهـَا إِلَّا خـَاصَّةُ شـِيـعَتِهِ وَ الْأُخْرَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: بـراى حـضرت قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص ‍ خادمان و اهل بيت آنحضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد).


20- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عـَنْ عـَمِّهِ عـَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِصـَاحـِبِ هـَذَا الْأَمـْرِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا يَرْجِعُ مِنْهَا إِلَى أَهْلِهِ وَ الْأُخْرَى يُقَالُ هَلَكَ فِى أَيِّ وَادٍ سَلَكَ قُلْتُ كَيْفَ نَصْنَعُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ قَالَ إِذَا ادَّعَاهَا مُدَّعٍ فَاسْأَلُوهُ عَنْ أَشْيَاءَ يُجِيبُ فِيهَا مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود براى صاحب الامر دو غيبت است ، در نخستين آنها بسوى خانواده اش ‍ مراجعه مى كند. و در ديگرى مردم مى گويند: هلاك شـد و در كـدام وادى افـتـاد: عـرضـكردم : اگر چنان شد. ما چه كنيم ؟ فرمود: هرگاه كسى مدعى امامت شد، مسائلى از او بپرسيد كه مثل امام جواب دهد (اگر پاسخ درست نگفت ، او امام نيست ).


21- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّازِ عـَنِ الْوَلِيـدِ بـْنِ عـُقـْبـَةَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـَقـُلْتُ لَهُ أَنـْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَوَلَدُكَ فَقَالَ لَا فـَقـُلْتُ فـَوَلَدُ وَلَدِكَ هـُوَ قَالَ لَا فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ فَقَالَ لَا قُلْتُ مَنْ هُوَ قَالَ الَّذِى يـَمـْلَأُهـَا عـَدْلًا كـَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ كَمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بُعِثَ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمزه گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرضكردم : صاحب الامر شمائيد؟ فـرمـود نـه ، گـفـتـم : پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم ، پسر شما است ؟ فرمود: نه ، گـفـتـم : پـسر پسر پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم : پس او كيست ؟ فرمود: همان كسى اسـت كـه زمـين را پر از عدالت كند، چنانكه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان پيدا نـبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در زمان پيدا نبودن رسولان مبعوث شد.


22- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ جـَعـْفـَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ عَنْ وَهْبِ بْنِ شـَاذَانَ عـَنِ الْحـَسـَنِ بـْنِ أَبِى الرَّبِيعِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أُمِّ هَانِئٍ قَالَتْ سَأَلْتُ أَبَا جـَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى فَلاأُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَو ارِ الْكُنَّسِ قَالَتْ فـَقـَالَ إِمـَامٌ يـَخـْنـِسُ سـَنـَةَ سـِتِّيـنَ وَ مِائَتَيْنِ ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشِّهَابِ يَتَوَقَّدُ فِى اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ فَإِنْ أَدْرَكْتِ زَمَانَهُ قَرَّتْ عَيْنُكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
ام هـانـى گـويـد: از حـضـرت ابـا جـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى عـليـهـمـا السـلام راجـع بقول خدايتعالى ((سوگند به ستارگان غروب كننده ، همان سيارات نهان شونده (15 و 16 سـوره 81 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: آن امـامـى اسـت كـه در سـال 260 غـايـب شـود، سـپس مانند شعله اى در شب تاريك فروزان شود، اگر زمان او را درك كنى چشمت روشن شود.


23- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحـَسـَنِ بْنِ الرَّبِيعِ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أُسَيْدِ بْنِ ثَعْلَبَةَ عَنْ أُمِّ هَانِئٍ قَالَتْ لَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجـَوارِ الْكـُنَّسِ قَالَ الْخُنَّسُ إِمَامٌ يَخْنِسُ فِى زَمَانِهِ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةَ سـِتِّيـنَ وَ مـِائَتـَيْنِ ثُمَّ يَبْدُو كَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِى ظُلْمَةِ اللَّيْلِ فَإِنْ أَدْرَكْتِ ذَلِكِ قَرَّتْ عَيْنُكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
ام هانى گويد: ابا جعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات كردم و راجع بآيه ((15 و 16 سـوره 81)) از آنـحـضـرت سؤ ال كردم ، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده ) امامى است كه در زمان خود هنگاميكه مردم از وجود او خبر ندارند (برخى از عملش از مردم گرفته شود) پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمانرا را درك كنى چشمت روشن شود.



شرح :
غـيبت و ظهور امام زمان عليه السلام در اين دو روايت تشبيه بغروب و طلوع ستاره شده است كـه در روز نـهـان و در شـب آشـكـار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جـهـالت اسـت جـهـان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسگرى و غيبت امام دوازدهم عليهماالسلامست .24- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع قَالَ إِذَا رُفِعَ عِلْمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
ابـوالحـسـن سوم (امام هادى ) عليه السلام فرمود: هرگاه پيشواى شما (دانش شما) از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد.



شرح :
ايـن روايـت سـه گـونـه مـعـنـى مـيـشـود: 1ـ هـرگـاه امـام شـمـا غـايـب شـد، هـمـيـشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را بآسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگـر چـه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2 ـ هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد بدانيد كه فرج نزديكست 3 ـ هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است .25- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الرِّضـَا ع إِنِّى أَرْجـُو أَنْ تـَكـُونَ صـَاحـِبَ هـَذَا الْأَمْرِ وَ أَنْ يَسُوقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ بِغَيْرِ سَيْفٍ فـَقـَدْ بـُويـِعَ لَكَ وَ ضـُرِبَتِ الدَّرَاهِمُ بِاسْمِكَ فَقَالَ مَا مِنَّا أَحَدٌ اخْتَلَفَتْ إِلَيْهِ الْكُتُبُ وَ أُشـِيـرَ إِلَيـْهِ بـِالْأَصـَابـِعِ وَ سـُئِلَ عَنِ الْمَسَائِلِ وَ حُمِلَتْ إِلَيْهِ الْأَمْوَالُ إِلَّا اغْتِيلَ أَوْ مَاتَ عـَلَى فـِرَاشـِهِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ لِهَذَا الْأَمْرِ غُلَاماً مِنَّا خَفِيَّ الْوِلَادَةِ وَ الْمَنْشَإِ غَيْرَ خَفِيٍّ فِي نَسَبِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
ايـوب بـن نـوح گـويـد بـه حـضـرت رضـا عليه السلام عرضكردم : من اميدوارم كه شما صـاحـب الامـر بـاشـيـد، و خدا امر امامت را بدون شمشير و خونريزى به شما رساند، زيرا بـراى شـمـا (بـولايت عهدى ماءمون ) بيعت گرفته شده و بنام شما سكه زده اند، حضرت فـرمـود: هـيـچ كـس از مـا خاندان نيست كه مكاتبات داشته باشد و با انگشت بسويش اشاره كنند و از مسئله بپرسند و اموال برايش برند، جز اينكه يا ترور شود و يا در بستر خود بميرد (يا با شمشير كشته شود و يا با زهر) تا زمانى كه براى اين امر (امامت ) كودكى را از ما خاندان مبعوث كند و ولادت و وطن او نهانست ولى نسبت و دودمانش نهان نيست .


26- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مـُوسـَى بـْنِ هـِلَالٍ الْكـِنـْدِيِّ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَطَاءٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ شِيعَتَكَ بِالْعِرَاقِ كَثِيرَةٌ وَ اللَّهِ مَا فِى أَهْلِ بَيْتِكَ مِثْلُكَ فَكَيْفَ لَا تَخْرُجُ قَالَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَطَاءٍ قَدْ أَخَذْتَ تَفْرُشُ أُذُنَيْكَ لِلنَّوْكَى إِى وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِصَاحِبِكُمْ قَالَ قـُلْتُ لَهُ فـَمـَنْ صـَاحـِبـُنـَا قـَالَ انْظُرُوا مَنْ عَمِيَ عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ فَذَاكَ صَاحِبُكُمْ إِنَّهُ لَيْسَ مِنَّا أَحَدٌ يُشَارُ إِلَيْهِ بِالْإِصْبَعِ وَ يُمْضَغُ بِالْأَلْسُنِ إِلَّا مَاتَ غَيْظاً أَوْ رَغِمَ أَنْفُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن عـطـا گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليه السلام عرضكردم : شيعيان شما در عراق بـسـيارند و بخدا مانند شما در خاندانت كسى نيست ، پس چرا خروج نمى كنى ؟ فرمود: اى عبداللّه بن عطا! تو گوشهايت را براى بيخردان مى گسترى (هر سخنى را از هر نادانى بـاور مـيكنى ) بخدا من صاحب شما نيستم ، گويد عرضكردم : پس صاحب ما كيست ؟ فرمود: بنگريد هر كه ولادتش از مردم نهان گشت او صاحب شماست ، همانا كسى از ما خاندان نيست كـه انـگـشت نما شود و ميان دهان مردم افتد (مشهور و معروف گردد)، جز اينكه مرگش يا از خون دل خوردن و يا از بينيش بخاك ماليده شدن باشد.


27- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ هـِشـَامِ بـْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِى عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لَا عَقْدٌ وَ لَا بَيْعَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: قائم ما قيام مى كند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست .



28- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَطَّارِ عَنْ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـَنْصُورٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ إِذَا أَصْبَحْتُ وَ أَمـْسـَيـْتُ لَا أَرَى إِمـَامـاً أَئْتـَمُّ بـِهِ مـَا أَصْنَعُ قَالَ فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
مـنصور از مردى نقل مى كند و بامام صادق عليه السلام عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شـام كـنـم و امـامـى را كه از او پيروى كنم نبينم چكنم ؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.


29- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ أَحـْمـَدَ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ هِلَالٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عِيسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نـَجـِيـحٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بُدَّ لِلْغُلَامِ مِنْ غَيْبَةٍ قُلْتُ وَ لِمَ قـَالَ يـَخـَافُ وَ أَوْمـَأَ بـِيـَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِى يَشُكُّ النَّاسُ فِى وِلَادَتِهِ فـَمـِنـْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ وُلِدَ قَبْلَ مـَوْتِ أَبـِيـهِ بـِسـَنـَتـَيْنِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ مَا تَأْمُرُنِى لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ قَالَ ادْعُ اللَّهَ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ اللَّهُمَّ عـَرِّفـْنـِى نـَبـِيَّكَ فـَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعـَرِّفْنِى نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فـَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى قَالَ أَحْمَدُ بْنُ الْهِلَالِ سَمِعْتُ هَذَا الْحَدِيثَ مُنْذُ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 144 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
زرارة بـن اعـيـن گـويـد، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: آن جـوان نـاچـار غـيبت مى كند عـرضـكـردم : چرا؟ فرمود: ميترسد ـ و با دست اشاره بشكمش كرد ـ (يعنى مى ترسد او را بـكـشـنـد) و اوسـت كـه چـشـم بـراهش ‍ باشند و او است كه مردم در ولادتش ترديد مى كنند. بـرخـى گـويـنـد در شـكـم مـادرش بـود (كـه پـدرش مـرد) بـعضى گويند: پدرش مرد و فرزندى نداشت و بعضى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.
زراره گـويـد: من عرضكردم : چه دستور مى فرمائى اگر من به آن زمان رسيدم ، فرمود: خدا را با اين دعا بخوان : خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من نـشـنـاسانى ، من ترا نخواهم شناخت ، خدايا پيغمبرت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناسانى من هرگز او را نشناسم . خدايا تو حجت را به من بشناسان ، زيـرا اگـر تـو حـجـتـت را بـه مـن نـشـنـاسـانـى از طـريـقـه دينم گمراه مى شوم احمد بن هـلال (كـه بـا دو واسـطـه از زراره نـقـل مـى كـنـد) گـويـد، مـن ايـن حـديـث را 56 سال پيش شنيده ام .

afsanah82
07-19-2011, 11:21 AM
شرح :
مـقـصـود احـمـد بـن هـلال ايـن اسـت كـه مـن ايـن حـديـث را پـنـجـاه سـال پـيـش از ولادت امـام عـصـر عـليـه السـلام شـنـيـده ام پـس احـتـمـال جـعـل و دروغ در آن راه نـدارد و نـيـز اخـبـار مربوط به غيبت آنحضرت و اوصاف و شـمـائلش ‍ پـيـش از ولادت آنـحـضرت در زمان پدر و جدّش و بلكه از زمان پيغمبر اكرم و امـيـرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما شيوع داشته و طبق آن بوقوع پيوسته است ، شيوع اين اخبار به حدى بوده كه طايفه كيسانية گفتند: ابن الحنيفه همان امام زمان است كه غايب شده اسـت و طـايـفـه ناووسية و ممطورة نسبت بامام صادق و امام كاظم عليهما السلام اين عقيده را ابداع كردند. و محدثين شيعه اخبار مربوط بامام زمان عليه السلام از پيغمبر اكرم و ائمه هـدى بـه تـرتـيـب نـقـل كـرده و در كـتـب خود آورده اند. يكى از محدثين موثق شيعه حسن بن مـحـبـوب زراد اسـت كـه كـتـاب مـشـهـور و مـعـروف مـشـيـخـة را بـيـش از صـد سـال جـلوتـر از غـيبت نوشته است و اخبار او پس از سالها بدون اختلاف بوقوع پيوسته اسـت و نـيـز از غـيـبت صغرى و كبرى خبر داده و چنانكه خبر داده اتفاق افتاده است (بصفحه 250 ـ 251 مرآت العقول مراجعه شود).30- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عـَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذا نُقِرَ فِى النـّاقـُورِ قـَالَ إِنَّ مـِنَّا إِمـَامـاً مُظَفَّراً مُسْتَتِراً فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِظْهَارَ أَمْرِهِ نَكَتَ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةً فَظَهَرَ فَقَامَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خداى عزوجل ((زمانيكه در صور دميده شود 8 سوره 74 ـ)) فرمود: همانا امام پيروز و پـنـهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكته اى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند.



شرح :
آيـه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امـام عـصـر عـليـه السـلام بـه آن تـشـبـيـه و تاءويل فرموده است .31- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَرَجِ قـَالَ كـَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا غَضِبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن فـرج گـويـد: امـام بـاقـر عـليه السلام به من نوشت : زمانيكه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس ‍ غيبت امام عليه السلام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ).



* (آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم ميكند) *
بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَةِ

شرح :
در ايـن بـاب مـرحـوم كـليـنـى قـده روايـاتـى را ذكـر مـى كـنـد كـه شـامـل امـتـيـازات و خصائص امام عليه السلام است و از غير امام ساخته نيست ، قسمتى از اين روايات مربوط به معجزه و خرق عادت است كه متكلمين شيعه راجع به اين موضوع كتابها نـوشـتـه و فـرق مـعـجـزه را بـا سـحـر و شـعـبـده و راه اسـتـدلال بـه آن را بـراى اثـبـات نـبـوت و امـامـت تـوضـيـح داده انـد، بـرخـى ديـگـر مـشـتـمـل بـر جـواب مـسـائل عـلمـى و مـطـالب غـامـض و مـشـكـلى اسـت كـه حل آنها و پاسخ دادن درست و صحيحش از عهده افراد معمولى خارج است ، زيرا آن علوم به كلى در مكتبهاى بشرى تدريس نمى شود و شخص امام و پيغمبر هم براى فرا گرفتن آنها نـزد هـيـچ استادى زانو نزده و تعلم نكرده است ، و علم و دانش او تنها از سرچشمه لدنى و افـاضـات الهـامـى مـنـشـعـب گـشـتـه اسـت . مـا ايـن مـوضـوع را در جـلد اول ص 303300 توضيح بيشترى داد.
بـرخـى ديـگـر از ايـن روايـات مـتضمن پيشگوئيها و علوم غيبى است كه حدس و نظر افراد بـشـر هـر چـنـد تـيـز و دوربين باشد بآن نميرسد و از طرفى هم بسر حد علوم غيبى كه مـخـتـص خـداى تـعـالى اسـت نـمـيـرسـد. ايـن مـوضـوع را هـم مـا ذيل حديث 659 و 668 جلد اول تا حدى تشريح كرديم .1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جـَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ بَعَثَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنْ عَبْدِ الْقـَيـْسِ يـُقـَالُ لَهُ خِدَاشٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص ‍ وَ قَالَا لَهُ إِنَّا نَبْعَثُكَ إِلَى رَجُلٍ طَالَ مَا كُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تـَمـْتَنِعَ مِنْ ذَلِكَ وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتَّى تَقِفَهُ عَلَى أَمْرٍ مَعْلُومٍ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوًى فَلَا يَكْسِرَنَّكَ ذَلِكَ عَنْهُ وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِى يَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعـَسـَلُ وَ الدُّهـْنُ وَ أَنْ يـُخـَالِيَ الرَّجـُلَ فـَلَا تـَأْكُلْ لَهُ طَعَاماً وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلًا وَ لَا دُهْناً وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ وَ احْذَرْ هَذَا كُلَّهُ مِنْهُ وَ انْطَلِقْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَإِذَا رَأَيـْتـَهُ فـَاقـْرَأْ آيـَةَ السُّخْرَةِ وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ كَيْدِهِ وَ كَيْدِ الشَّيْطَانِ فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَيْهِ فَلَا تُمَكِّنْهُ مِنْ بَصَرِكَ كُلِّهِ وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ ثُمَّ قُلْ لَهُ إِنَّ أَخَوَيْكَ فِى الدِّينِ وَ ابْنَيْ عـَمِّكَ فِي الْقَرَابَةِ يُنَاشِدَانِكَ الْقَطِيعَةَ وَ يَقُولَانِ لَكَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَكْنَا النَّاسَ لَكَ وَ خـَالَفـْنـَا عـَشـَائِرَنـَا فـِيـكَ مـُنـْذُ قـَبـَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنَى مَنَالٍ ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا ثُمَّ قَدْ رَأَيْتَ أَفْعَالَنَا فِيكَ وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْيِ عَنْكَ وَ سـَعـَةِ الْبـِلَادِ دُونـَكَ وَ أَنَّ مـَنْ كـَانَ يـَصـْرِفـُكَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا كَانَ أَقَلَّ لَكَ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ عَنْكَ دَفْعاً مِنَّا وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِى عَيْنَيْنِ وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا وَ دُعـَاءٌ عـَلَيـْنـَا فـَمـَا الَّذِى يـَحـْمـِلُكَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ كُنَّا نَرَى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ أَ تـَتَّخـِذُ اللَّعـْنَ لَنَا دِيناً وَ تَرَى أَنَّ ذَلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ فَلَمَّا أَتَى خِدَاشٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع صـَنـَعَ مَا أَمَرَاهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ ع وَ هُوَ يُنَاجِى نَفْسَهُ ضَحِكَ وَ قَالَ هَاهُنَا يَا أَخَا عَبْدِ قـَيـْسٍ وَ أَشـَارَ لَهُ إِلَى مَجْلِسٍ قَرِيبٍ مِنْهُ فَقَالَ مَا أَوْسَعَ الْمَكَانَ أُرِيدُ أَنْ أُؤَدِّيَ إِلَيْكَ رِسَالَةً قـَالَ بـَلْ تـَطـْعـَمُ وَ تـَشـْرَبُ وَ تـَحُلُّ ثِيَابَكَ وَ تَدَّهِنُ ثُمَّ تُؤَدِّى رِسَالَتَكَ قُمْ يَا قَنْبَرُ فـَأَنـْزِلْهُ قـَالَ مـَا بِى إِلَى شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتَ حَاجَةٌ قَالَ فَأَخْلُو بِكَ قَالَ كُلُّ سِرٍّ لِى عَلَانِيَةٌ قـَالَ فـَأَنـْشـُدُكَ بـِاللَّهِ الَّذِى هـُوَ أَقـْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ الْحَائِلِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَلْبِكَ الَّذِى يـَعـْلَمُ خـَائِنـَةَ الْأَعـْيـُنِ وَ مـَا تـُخـْفـِى الصُّدُورُ أَ تَقَدَّمَ إِلَيْكَ الزُّبَيْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ لَوْ كَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُكَ مَا ارْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَأَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ عَلَّمَكَ كَلَاماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَيْتَنِى قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ عَلِيٌّ ع آيَةَ السُّخْرَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فـَاقـْرَأْهَا فَقَرَأَهَا وَ جَعَلَ عَلِيٌّ ع يُكَرِّرُهَا وَ يُرَدِّدُهَا وَ يَفْتَحُ عَلَيْهِ إِذَا أَخْطَأَ حَتَّى إِذَا قَرَأَهَا سـَبـْعِينَ مَرَّةً قَالَ الرَّجُلُ مَا يَرَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تـَجـِدُ قـَلْبـَكَ اطـْمـَأَنَّ قَالَ إِى وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ قَالَ فَمَا قَالَا لَكَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ قُلْ لَهـُمـَا كـَفـَى بِمَنْطِقِكُمَا حُجَّةً عَلَيْكُمَا وَ لَكِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ زَعَمْتُمَا أَنَّكُمَا أَخـَوَايَ فـِى الدِّيـنِ وَ ابـْنـَا عـَمِّى فِى النَّسَبِ فَأَمَّا النَّسَبُ فَلَا أُنْكِرُهُ وَ إِنْ كَانَ النَّسَبُ مـَقـْطـُوعـاً إِلَّا مـَا وَصـَلَهُ اللَّهُ بـِالْإِسْلَامِ وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا إِنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ فَإِنْ كُنْتُمَا صـَادِقـَيـْنِ فَقَدْ فَارَقْتُمَا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَصَيْتُمَا أَمْرَهُ بِأَفْعَالِكُمَا فِى أَخِيكُمَا فـِى الدِّيـنِ وَ إِلَّا فـَقـَدْ كـَذَبـْتـُمـَا وَ افـْتـَرَيْتُمَا بِادِّعَائِكُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ وَ أَمَّا مـُفـَارَقـَتـُكـُمـَا النَّاسَ مـُنـْذُ قـَبـَضَ اللَّهُ مـُحـَمَّداً ص ‍ فَإِنْ كُنْتُمَا فَارَقْتُمَاهُمْ بِحَقٍّ فَقَدْ نَقَضْتُمَا ذَلِكَ الْحَقَّ بِفِرَاقِكُمَا إِيَّايَ أَخِيراً وَ إِنْ فَارَقْتُمَاهُمْ بِبَاطِلٍ فَقَدْ وَقَعَ إِثْمُ ذَلِكَ الْبـَاطـِلِ عـَلَيـْكـُمـَا مَعَ الْحَدَثِ الَّذِى أَحْدَثْتُمَا مَعَ أَنَّ صَفْقَتَكُمَا بِمُفَارَقَتِكُمَا النَّاسَ لَمْ تَكُنْ
إِلَّا لِطـَمـَعِ الدُّنْيَا زَعَمْتُمَا وَ ذَلِكَ قَوْلُكُمَا فَقَطَعْتَ رَجَاءَنَا لَا تَعِيبَانِ بِحَمْدِ اللَّهِ مِنْ دِينِى شـَيـْئاً وَ أَمَّا الَّذِى صـَرَفـَنـِى عـَنْ صـِلَتـِكُمَا فَالَّذِى صَرَفَكُمَا عَنِ الْحَقِّ وَ حَمَلَكُمَا عَلَى خـَلْعـِهِ مـِنْ رِقـَابـِكـُمـَا كـَمـَا يَخْلَعُ الْحَرُونُ لِجَامَهُ وَ هُوَ اللَّهُ رَبِّى لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً فَلَا تَقُولَا أَقَلَّ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ دَفْعاً فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ الشِّرْكِ مَعَ النِّفَاقِ وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا إِنِّى أَشـْجـَعُ فـُرْسَانِ الْعَرَبِ وَ هَرْبُكُمَا مِنْ لَعْنِى وَ دُعَائِى فَإِنَّ لِكُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلًا إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَسـِنَّةُ وَ مـَاجـَتْ لُبـُودُ الْخـَيـْلِ وَ مـَلَأَ سـَحـَرَاكـُمَا أَجْوَافَكُمَا فَثَمَّ يَكْفِينِيَ اللَّهُ بِكَمَالِ الْقـَلْبِ وَ أَمَّا إِذَا أَبـَيْتُمَا بِأَنِّى أَدْعُو اللَّهَ فَلَا تَجْزَعَا مِنْ أَنْ يَدْعُوَ عَلَيْكُمَا رَجُلٌ سَاحِرٌ مِنْ قـَوْمٍ سَحَرَةٍ زَعَمْتُمَا اللَّهُمَّ أَقْعِصِ الزُّبَيْرَ بِشَرِّ قِتْلَةٍ وَ اسْفِكْ دَمَهُ عَلَى ضَلَالَةٍ وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ وَ ادَّخِرْ لَهُمَا فِى الْآخِرَةِ شَرّاً مِنْ ذَلِكَ إِنْ كَانَا ظَلَمَانِى وَ افْتَرَيَا عَلَيَّ وَ كَتَمَا شـَهـَادَتـَهـُمـَا وَ عـَصـَيـَاكَ وَ عـَصـَيـَا رَسـُولَكَ فـِيَّ قُلْ آمِينَ قَالَ خِدَاشٌ آمِينَ ثُمَّ قَالَ خِدَاشٌ لِنـَفْسِهِ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ لِحْيَةً قَطُّ أَبْيَنَ خَطَأً مِنْكَ حَامِلَ حُجَّةٍ يَنْقُضُ بَعْضُهَا بَعْضاً لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهَا مِسَاكاً أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمَا قَالَ عَلِيٌّ ع ارْجِعْ إِلَيْهِمَا وَ أَعْلِمْهُمَا مَا قُلْتُ قـَالَ لَا وَ اللَّهِ حـَتَّى تـَسـْأَلَ اللَّهَ أَنْ يـَرُدَّنـِى إِلَيـْكَ عـَاجِلًا وَ أَنْ يُوَفِّقَنِى لِرِضَاهُ فِيكَ فَفَعَلَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ رَحِمَهُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: طلحه و زبير مردى از طايفه عبدالقيس ‍ را كه خداش (در وزن كـتـاب ) نـام داشـت خـدمت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرستادند و به او گفتند: ما تـرا بـسـوى مـردى مـى فرستيم كه خود او و خاندانش را از دير زمان به جادوگرى و غيب گوئى مى شناسيم و در ميان اطرافيان ما، تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه آن را از او نـپـذيـرى و بـا او مـخـاصـمـه كـنـى تـا حـقيقت امر بر تو معلوم گردد (تا حق را به او بـفـهمانى ) و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است مبادا ادعاى او به تو شكستى وارد كـنـد. و از جـمـله راهـهـائيـكـه مـردم را بـا آن گـول مـى زند، آوردن خوردنى و نوشيدنى و عـسـل و روغـن و خـلوت كـردن بـا مـردم است ، پس طعامش را نخور و شرابش را مياشام و به عسل و روغنش ‍ دست نزن و با او در خلوت منشين ، از همه اينها بر حذر باش و به يارى خدا حـركـت كـن و چـون چـشـمـت به او افتاد آيه سخره (54 سوره 7) را بخوان و از نيرنگ او و نـيرنگ شيطان به خدا پناه بر، و چون حضورش ‍ نشستى ، تمام نگاهت را به او متوجه كن و با او انس مگير.
آنـگـاه بـه او بـگـو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبيت ترا سوگند مى دهند كه قـطـح رحم نكنى (ترا به قطع رحم سوگند مى دهند) و به تو مى گويند: مگر تو نمى دانـى كـه مـا از روزيـكـه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح كرد، به خاطر تو مـردم را رهـا كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم (يعنى به خاطر تو با آن سه خليفه بيعت نكرديم ) اكنون كه تو به كمترين مقامى رسيدى ، احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بـريـدى ، سـپـس بـا وجـود دورى مـا از تو و وسعت شهرهاى نزد تو، كردار و قدرت ما را نـسـبت به خود مشاهد كردى . كسيكه ترا از ما و پيوند با ما منصرف مى كند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به دفاع ما سست تر است (ما براى تو از عمار و مانند او مـفـيـدتـريم ) صبح روشن براى صاحب دو چشم بينا آشكار شده است (مطلب مانند آفتاب روشـن اسـت ) بـه مـا خبر رسيده كه تو هتك احترام ما كرده و ما را نفرين كرده اى ، چه ترا بـر ايـن وا داشت ؟ ما ترا شجاعترين پهلوانان عرب مى دانستيم (و نفرين كار مردم ترسو اسـت ) تـو نـفرين بر ما را كيش و عادت خود قرار داده ئى و گمان مى كنى اين كارها را در برابر تو شكست مى دهد.
چـون خـداش نـزد امـيـرالمؤ منين عليه السلام آمد، آنچه دستورش داده بودند به كار بست ، چـون عـلى عـليـه السـلام او را ديـد كه با خود سخنى آهسته مى گويد، (آيه سخره را مى خواند) او را خنده گرفت و فرمود: بيا اينجا اى برادر عبدقيس ! و اشاره به مكانى نزديك خود كرد ـ.
خداش گفت : جا وسيع است (همين جا مى نشينم ) مى خواهم پيغامى به شما برسانم .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: چـيـزى بـخـوريـد و بـيـاشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بـمـاليـد، سـپـس پـيـغـام خـود را بـرسـانـيـد، قـنـبـر! بـرخـيـز و او را منزل بده . خداش گفت : مرا به آنچه گفتى نيازى نيست .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: مى خواهى با تو در خلوت رويم ؟ (تا اگر سخنى محرمانه دارى خجالت نكشى ).
خداش گفت : هر رازى نزد من آشكار است (سخن محرمانه ئى ندارم ):
على عليه السلام فرمود: ترا سوگند مى دهم به آن خدائيكه از خودت به تو نزديك تر اسـت و مـيـان تو و دلت حائل مى شود، همان خدائيكه خيانت چشمها و راز سينه ها را مى داند: آيـا زبـير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (از خوردن و آشاميدن و روغن ماليدن و خلوت ) به تو سفارش ‍ نكرد؟.
خداش گفت : بار خدايا، آرى ، چنين است .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: اگـر بـعـد از آنچه از تو خواستم (و ترا به آن خداى عالم سـوگـنـد دادم ) كـتـمـان مى كردى چشم بر هم نمى گذاشتى (هلاك مى شدى ) ترا به خدا سـوگـنـد مـى دهـم آيـا او به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آمدى آن را بخوانى ؟ خداش گفت : به خدا آرى ، على عليه السلام فرمود آيه سخره بود؟ خداش آرى .
على عليه السلام ، آن را بخوان سپس او خواند و على عليه السلام تكرار و تقريرش مى كرد و هر جا غلط مى خواند: تصحيحش مى فرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گـفـت : شـگـفـتـا: چرا اميرالمؤ منين دستور مى دهد اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ على عليه السلام احساس ‍ مى كنى كه دلت مطمئن شد؟.
خداش آرى به خدائى كه جانم به دست اوست (پس هفتاد بار خواندن آيه سخره موجب رفع شـيـاطـيـن جـن و انس و اطمينان دل بر اسلام و ايمان مى گردد) على عليه السلام آن دو نفر به تو چه گفتند؟ خداش گزارش ‍ خبر را نقل كرد.
عـلى عـليـه السـلام بـه آنـهـا بـگـو: سـخـن خـود شـمـا بـراى اسـتـدلال عـليـه شـما كافيست ، ولى خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. شما گمان مى كـنـيـد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (زيرا مره جد اعلاى هـر سـه نـفر ماست ) اگر چه غيرنسبى را كه خدا بوسيله اسلام پيوست داد قطع شده است (و نسبت شما با من از زمان جاهليت مى پيوندد) و اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راسـت گـوئيـد، شـمـا بـا كـارهـائيـكـه نـسـبت به برادر دينى خود كرديد، با كتاب خداى عزوجل مخالفت نموده و نافرمانيش كرديد و اگر راستگو نيستيد، با ادعاى برادر دينى من بودن افترائى بسته و دروغى گفته ايد.
و اما مخالفت شما با مردم از روزى كه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح نمود، اگـر از روى حـق بـا مردم مخالفت كرديد (و با من بيعت نموديد) سپس با مخالفت با من آن حـق را شـكـسـتـيـد و بـاطـل كـرديـد و اگـر از روى بـاطـل با مردم مخالفت كرديد، گناه آن بـاطـل بـا گـناه كار تازه ئى كه كرديد (و با من هم مخالفت ورزيديد) بگردن شماست ، عـلاوه بـر ايـنـكـه بـيـعـت شـمـا بـا من در مخالفت با مردم (اينكه خود را مخالف مردم وصف كـرديـد) جـز بـراى طـمع دنيا نبوده است ، شما مى گوئيد: من اميدتان را قطع كردم و چنين عقيده داريد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتيد.
و اما آنچه مرا از پيوند شما باز داشت همان (سوء عقيده و خبث باطنى شما) است كه شما را از حـق بـرگـردانـيـد و وادار كـرد كـه طـوق بيعت را از گردن خود بيفكنيد چنانكه چارپاى سـركـش افـسـار خـود را پـاره مى كند، تنها خداست پروردگار من كه چيزى را با او انباز نـسـازم ، شما نگوئيد او سودش كمتر و دفاعش سست تر است كه سزاوار نام شرك و نفاق مى گرديد.
و امـا ايـنـكـه گـفـتـنـد: مـن شجاعترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرينم گريزانيد، بـدانـيـد كه هر مقامى مناسب كارى است ، آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاى اسبان پريشان شود، و ششهاى شما (از ترس ) و درونتان باد كند، آنجاست كه خدا مرا با دلى قـوى كـار گزارى كند، و اما اگر همين را ناخوش داريد كه من شما را نفرين كرده ام ، نـبـايد بيتابى كنيد از اينكه به عقيده شما مردى جادوگر و از طايفه جادوگران بر شما نفرين كند.
بار خدايا؛ اگر طلحه و زبير به من ستم كرده اند و افترا بسته اند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان به من داده اند) و شهادت خود را (نسبت به آنچه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره من شنيدند) كتمان كردند و نسبت به من از تو و پيغمبرت نافرمانى كردند، زبير را بـه بـدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين را براى آنها ذخيره كن ، آمين بگو.
خـداش گفت : آمين (خدايا مستجاب كن ) سپس خداش با خود مى گفت : به خدا من هرگز صاحب ريـشـى نـديـدم كـه خـطـايـش از تـو (خـودش ) روشـنـتـر بـاشـد، حامل پيام و دليلى باشد كه بعضى بعض ‍ ديگرش را نقض كند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من به سوى خدا مى گرايم و از آن دو نفر بيزارم .
على عليه السلام فرمود: نزد آنها باز گرد و گفتار مرا به آنها برسان ، خداش ‍ گفت : نـه بـه خـدا سـوگـنـد، نخواهم رفت ، جز اينكه از خدا بخواهى كه مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضايت خود نسبت به شما موفق دارد، آن حضرت دعا كرد. ديـرى نگذشت كه خداش برگشت و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت كشته شد، خدايش رحمت كـنـد (و هم چنين نفرين آن حضرت درباره آن دو نفر مستجاب شد، زيرا زبير در آغاز جنگ از معركه بيرون رفت ، مردى تميمى خود را به او رسانيد و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ كشته شد.)

afsanah82
07-19-2011, 11:21 AM
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ جَرَّاحِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَافِعِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَوْمَ النَّهـْرَوَانِ فـَبـَيـْنـَا عَلِيٌّ ع جَالِسٌ إِذْ جَاءَ فَارِسٌ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيُّ فَقَالَ لَهُ عـَلِيٌّ ع وَ عـَلَيـْكَ السَّلَامُ مـَا لَكَ ثـَكِلَتْكَ أُمُّكَ لَمْ تُسَلِّمْ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ بَلَى سَأُخْبِرُكَ عَنْ ذَلِكَ كُنْتُ إِذْ كُنْتَ عَلَى الْحَقِّ بِصِفِّينَ فَلَمَّا حَكَّمْتَ الْحَكَمَيْنِ بَرِئْتُ مِنْكَ وَ سـَمَّيـْتُكَ مُشْرِكاً فَأَصْبَحْتُ لَا أَدْرِى إِلَى أَيْنَ أَصْرِفُ وَلَايَتِى وَ اللَّهِ لَأَنْ أَعْرِفَ هُدَاكَ مـِنْ ضـَلَالَتـِكَ أَحـَبُّ إِلَيَّ مـِنَ الدُّنـْيـَا وَ مـَا فِيهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ قِفْ مِنِّى قـَرِيـبـاً أُرِيـكَ عـَلَامـَاتِ الْهُدَى مِنْ عَلَامَاتِ الضَّلَالَةِ فَوَقَفَ الرَّجُلُ قَرِيباً مِنْهُ فَبَيْنَمَا هُوَ كـَذَلِكَ إِذْ أَقـْبـَلَ فـَارِسٌ يـَرْكـُضُ حـَتَّى أَتـَى عـَلِيـّاً ع فـَقـَالَ يـَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبْشِرْ بـِالْفـَتـْحِ أَقـَرَّ اللَّهُ عـَيْنَكَ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ لَهُ مِنْ دُونِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ خـَلْفـِهِ قـَالَ بـَلْ مـِنْ دُونـِهِ فَقَالَ كَذَبْتَ وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَا يَعْبُرُونَ أَبَداً حَتَّى يُقْتَلُوا فَقَالَ الرَّجُلُ فَازْدَدْتُ فِيهِ بَصِيرَةً فَجَاءَ آخَرُ يَرْكُضُ عَلَى فَرَسٍ لَهُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَرَدَّ عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِثْلَ الَّذِى رَدَّ عَلَى صَاحِبِهِ قَالَ الرَّجُلُ الشَّاكُّ وَ هَمَمْتُ أَنْ أَحْمِلَ عَلَى عَلِيٍّ ع فَأَفْلَقَ هَامَتَهُ بِالسَّيْفِ ثُمَّ جَاءَ فَارِسَانِ يَرْكُضَانِ قَدْ أَعْرَقَا فَرَسَيْهِمَا فَقَالَا أَقَرَّ اللَّهُ عَيْنَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع أَ مِنْ خَلْفِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ دُونِهِ قَالَا لَا بَلْ مِنْ خَلْفِهِ إِنَّهُمْ لَمَّا اقْتَحَمُوا خَيْلَهُمُ النَّهْرَوَانَ وَ ضَرَبَ الْمَاءُ لَبَّاتِ خُيُولِهِمْ رَجَعُوا فَأُصِيبُوا فَقَالَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع صـَدَقـْتـُمَا فَنَزَلَ الرَّجُلُ عَنْ فَرَسِهِ فَأَخَذَ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ بِرِجْلِهِ فَقَبَّلَهُمَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ لَكَ آيَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 150 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
رافع بن سلمه گويد: روز جنگ نهروان همراه على بن ابيطالب صلوات الله عليه بودم ، هـنـگـامـى كه على عليه السلام نشسته بود، سوارى آمد و گفت : السلام عليك يا على على عـليـه السـلام فـرمـود: عـليك السلام مادرت مرگت بيند چرا به عنوان اميرالمؤ منين بر من سـلام نـكـردى ؟ گـفت ! آرى ، اكنون علتش را به تو مى گويم : در جنگ صفين تو بر حق بـودى ولى چـون حـكـومـت حـكـمـين را پذيرفتى از تو بيزارى جستم و ترا مشرك دانستم ، اكـنـون نـمـى دانـم از كـى پـيـروى كـنم ، به خدا اگر هدايت ترا از گمراهيت باز شناسم (بدانم بر حقى يا بر باطل ) براى من از تمام دنيا بهتر است .
على عليه السلام به او فرمود: مادرت مرگت ببيند، نزديك من بيا تا نشانه هاى هدايت را از نـشـانـه هـاى گـمـراهـى براى تو بازنمايم ، آن مرد نزديك حضرت ايستاد، در آن ميان سـوارى شـتـابـان آمـد تـا نزد على عليه السلام رسيد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! مژده باد ترا بر فتح ، خدا چشمت را روشن كند، به خدا تمام لشكر دشمن كشته شد حضرت به او فرمود: زير نهر يا پشت آن ؟ گفت آرى زير نهر، فرمود: دروغ گفتى ، سوگند به آنكه دانه را شكافد و جاندار آفريند، آنها هرگز از نهر عبور نكنند تا كشته شوند.
آن مرد گويد: بصيرتم در (باره بيزارى و مشرك بودن ) بكلى زياده گشت (زيرا آن مرد را تـكـذيب كرد) اسب سوار ديگرى دوان آمد و همان مطلب را به او گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام به او همان جواب را گفت كه به رفيقش گفت ، مرد شاك گويد: من مى خواستم به عـلى عـليـه السـلام حـمـله كنم و با شمشير فرقش را بشكافم ، سپس دو سوار ديگر دوان آمـدنـد كـه اسـبان آنها عرق كرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن كند اى اميرالمؤ منين ، مژده بـاد تـرا بـه فتح ، به خدا كه همه آن مردم كشته شدند، على عليه السلام فرمود: پشت نـهـر يـا زيـر آن ؟ گـفـتـنـد: نـه ، بـلكـه پشت نهر، چون ايشان اسبهاى خود را به طرف نـهـروان رانـدنـد، و آب زيـر گردن اسبشان رسيد، برگشتند و كشته شدند. اميرالمؤ منين عـليـه السلام فرمود: راست گفتيد، آن مرد از اسبش به زير آمد و دست و پاى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام را گـرفـت و بـوسه داد، سپس على عليه السلام فرمود، اين است نشانه و معجزه ئى براى تو.



شرح :
عـلى عـليـه السـلام در ايـن روايـت دو مـرتـبـه به آن مرد فرمود: مادرت مرگت بيند. علامه مجلسى (ره ) گويد نفرين حضرت از آن جهت بود كه هر كسى بالاخره مى ميرد و يا از اين جهت است كه مرگ براى او از آن عقيده فاسد بهتر است و يا اين جمله از الفاظى است كه در لغـت عرب مرسومست ، و گوينده قصد نفرين ندارد مانند جمله تبت يدالك قاتلك الله مرات ص 254 و امـا مـوضـوع جـنـگ نـهـروان در كـتـب تـاريـخ بـه تفضيل مذكور است و اين مقام مناسب ذكرش نيست .3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَبـِي عـَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقـَاسـِمِ الْعـِجـْلِيِّ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْمَعْرُوفِ بِكُرْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ أَيُّوبَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ هـَاشـِمٍ عـَنْ عـَبـْدِ الْكـَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبـِيَّةِ قـَالَتْ رَأَيـْتُ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمِنِينَ ع فِى شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يـَضـْرِبُ بـِهـَا بـَيَّاعِى الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِى وَ الزِّمَّارِ وَ يَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِى مُسُوخِ بَنِى إِسـْرَائِيـلَ وَ جـُنـْدِ بـَنـِى مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا جُنْدُ بَنِى مَرْوَانَ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا فَلَمْ أَرَ نـَاطـِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِى رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فـَقـُلْتُ لَهُ يـَا أَمـِيـرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ قَالَتْ فَقَالَ ائْتِينِى بِتِلْكِ الْحَصَاةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَطَبَعَ لِى فِيهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِى يَا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ فَاعْلَمِى أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الْإِمـَامُ لَا يـَعـْزُبُ عـَنـْهُ شـَيْءٌ يـُرِيدُهُ قَالَتْ ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فـَجـِئْتُ إِلَى الْحـَسـَنِ ع وَ هـُوَ فـِى مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَقَالَ يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ هَاتِي مَا مَعَكِ قَالَ فَأَعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فِيهَا كـَمـَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ ع وَ هُوَ فِى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فـَقـَرَّبَ وَ رَحَّبَ ثـُمَّ قـَالَ لِى إِنَّ فـِى الدَّلَالَةِ دَلِيـلًا عـَلَى مـَا تُرِيدِينَ أَ فَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْإِمـَامـَةِ فـَقـُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِى فَقَالَ هَاتِى مَا مَعَكِ فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِى فِيهَا قـَالَتْ ثـُمَّ أَتـَيـْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ قَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلَى أَنْ أُرْعِشْتُ وَ أَنَا أَعُدُّ يـَوْمـَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولًا بِالْعِبَادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي قَالَتْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْيَا وَ كَمْ بَقِيَ فَقَالَ أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِيَ فَلَا قَالَتْ ثُمَّ قَالَ لِي هَاتِي مـَا مـَعـَكِ فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع فَطَبَعَ لِى فـِيـهـَا ثـُمَّ أَتـَيـْتُ الرِّضـَا ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا وَ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 151 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حـبـابـه والبـيـه (نـام زنـى اسـت از والبه يمن ) گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام را در مـحل پيش قراولان لشكر ديدم كه با تازيانه دو سرى كه همراه داشت فروشندگان ماهى جـرى (بى فلس ) و مار ماهى و ماهى زمار را (كه فروش آنها حرامست ) مى زد و مى فرمود: اى فـروشـنـدگـان مـسخ شده هاى بنى اسرائيل و لشگر بنى مروان ! فرات بن احنف نزد حـضرت ايستاد و گفت : يا اميرالمؤ منين لشكر بنى مروان كيانند فرمود: مردمى كه ريشها را مى تراشيدند و سبيلها را تاب مى دادند سپس مسخ شدند.
(فـرات گـويد) من گوينده اى را خوش بيان تر از او نديده بودم . از دنبالش ‍ مى رفتم تـا در جـلو خـان مـسـجـد نـشـسـت ، و بـه او عـرض كـردم : دليـل بـر امـامـت چـيست خدايت رحمت كند؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور و با دست اشاره به سنگريزه ئى كرد آن را نزدش آوردم ، پس با خاتمش آن را مهر كرد و سپس به من فرمود: اى حـبـابه : هر گاه كسى ادعاى امامت كرد و توانست چنانكه ديدى مهر كند، بدانكه او اماميت كه اطاعتش واجب است و نيز امام هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد.
حـبـابـه گويد: من رفتم تا زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، نزد امام حسن عليه السلام آمدم ، زمانيكه آنحضرت در مسند اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته و مردم از او سـؤ ال مـى كردند. فرمود: اى حبابه و البيه عرض كردم : آرى ، مولاى من ؛ فرمود: آنچه هـمـراه دارى بـيـاور، من آن سنگريزه را باو دادم ، حضرت براى من بر آن مهر نهاد چنانكه اميرالمؤ منين (ع ) مهر نهاد.
سپس نزد حسين عليه السلام آمدم ، زمانيكه در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، مرا پيش خواند و خوش آمد گفت ، سپس فرمود: در ميان نشانه امامت آنچه را هم تو مى خواهى هست ، دليـل امـامـت را مـى خـواهـى ؟ گـفـتـم : آرى ، آقـاى مـن ! فـرمـود: آنـچه همراه دارى بياور، سنگريزه را به آن حضرت دادم ، او هم براى من بر آن مهر نهاد.
سپس نزد على بن الحسين عليه السلام آمدم و از پيرى به آنجا رسيده بودم كه مرا رعشه گـرفـتـه بـود و مـن آن زمان 113 سال براى خود مى شمردم . آن حضرت را ديدم ركوع و سـجـود مـى كـند مشغول عبادتست . من از دريافت نشانه امامت ماءيوس شدم حضرت با انگشت سبابه به من شاره كرد، جوانى من بر گشت ، گفتم : آقاى من از دنيا چقدر گذشته و چقدر باقى مانده ؟ فرمود: اما نسبت به گذشته آرى و اما نسبت بباقيمانده ، نه (گذشته را مى توان معلوم كرد و لى باقيمانده را كسى را نميداند) سپس فرمود: آنچه همراه دارى بياور. من سنگريزه را به او دادم ، حضرت بر آن مهر نهاد.
سپس آن را به امام باقر عليه السلام دادم او هم برايم مهر كرد سپس نزد امام صادق عليه السلام آمدم او هم برايم مهر كرد: سپس خدمت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام آمدم ، او هـم بـرايم مهر كرد، سپس خدمت حضرت رضا عليه السلام آمدم ، او هم برايم مهر كرد و چنانچه محمد بن هشام نقل كرده ، لبابه بعد از آن نه ماه ديگر هم زنده بود.


شرح :
عـبـدالله بـن هـاشـم كـه ايـن روايـت را از عـبـدالكـريـم نـقـل مى كند اسم او را در كتب رجال ذكر ننموده اند و از او نام و نشانى موجود نيست ، از اين جهت علماء در آيه اين روايت را مجهول ناميده اند.4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بـْنِ الْقـَاسـِمِ الْجـَعـْفَرِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ عَلَيْهِ فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ طَوِيلٌ جَسِيمٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ وَ أَمَرَهُ بـِالْجـُلُوسِ فـَجـَلَسَ مـُلَاصـِقـاً لِى فَقُلْتُ فِى نَفْسِى لَيْتَ شِعْرِى مَنْ هَذَا فَقَالَ أَبُو مـُحـَمَّدٍ ع هـَذَا مِنْ وُلْدِ الْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِى طَبَعَ آبَائِى ع فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فـَانـْطـَبـَعَتْ وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا ثُمَّ قَالَ هَاتِهَا فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِى جـَانـِبٍ مـِنـْهـَا مـَوْضـِعٌ أَمـْلَسُ فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَطَبَعَ فِيهَا فَانْطَبَعَ فَكَأَنِّى أَرَى نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ رَأَيْتَهُ قَبْلَ هَذَا قَطُّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ إِنِّى لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلَى رُؤْيَتِهِ حَتَّى كَانَ السَّاعَةَ أَتَانِى شَابٌّ لَسْتُ أَرَاهُ فـَقـَالَ لِى قـُمْ فـَادْخـُلْ فَدَخَلْتُ ثُمَّ نَهَضَ الْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عـَلَيـْكـُمْ أَهـْلَ الْبـَيـْتِ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ أَشْهَدُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِّ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ثُمَّ مَضَى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ قـَالَ إِسـْحـَاقُ قـَالَ أَبـُو هـَاشـِمٍ الْجـَعـْفَرِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ فَقَالَ اسْمِي مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بـْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ غَانِمِ ابْنِ أُمِّ غَانِمٍ وَ هِيَ الْأَعْرَابِيَّةُ الْيَمَانِيَّةُ صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِى طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ السِّبْطُ إِلَى وَقْتِ أَبِى الْحَسَنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 153 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابوهاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام ) بودم كه براى مـردى يـمـنـى اجـازه تشرف خواستند، سسپس ‍ وارد شد. مردى بود فربه ، بلند، تنومند، بـعـنـوان ولايـت بـه امـا عليه السلام سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى الله ) و حضرت با پذيرش ‍ جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست ، من با خود گفتم : كـاش مـيدانستم اين كيست ، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزه ئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كرده اند، و اكنون آن را آورده و مـى خـواهـد مـن مـهـر كنم سپس فرمود: آنرا بده ، او سنگريزه ئى را بيرون كرد كه در يك طـرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت . سپس خاتمش را در آورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش بر داشته شد، گويا الان نقش خاتم آن حضرت كه ((الحسن بن على )) بود پيش چشم منست .
ابـوهـاشـم گويد: من بيمانى گفتم : هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى ؟ گفت : نـه بـه خـدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت : برخيز و داخل شو، من هم در آمدم ، سپس مرد يمانى برخاست و مـى گفت : رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريه ئى هستيد كه بعضى پاره تن بـعـضـى ديـگـريـد، بـخـدا سـوگـنـد كه رعايت حق شما واجبست مانند حق اميرالمؤ منين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات الله عليهم اجمعين ، سپس او رفت و من ديگر نديدمش .
اسـحـاق گـويـد: ابوهاشم جعفرى گفت : من اسم يمانى را پرسيدم ، گفت اسم من مهجع بن صـلت بـن عـقـبـة بـن سمعان بن غانم ام غانم است ، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه اميرالمؤ منين و نوادگانش تا حضرت رضا عليه السلام سنگريزه او را مهر كرده بودند.

afsanah82
07-19-2011, 11:21 AM
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عـَلِيِّ بـْنِ الْحُسَيْنِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ ع وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ وَ وِلَادَتـِى مِنْ عَلِيٍّ ع فِى سِنِّى وَ قَدِيمِى أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِى حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِى فِى الْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مـَا لَيـْسَ لَكَ بـِحـَقٍّ إِنِّى أَعـِظـُكَ أَنْ تـَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ إِنَّ أَبِى يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصـَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِى فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ فِى عَقِبِ الْحُسَيْنِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تـَعـْلَمَ ذَلِكَ فـَانـْطـَلِقْ بـِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ يـُنـْطـِقَ لَكَ الْحـَجـَرَ ثـُمَّ سـَلْ فـَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِى الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يـُجـِبـْهُ فـَقـَالَ عـَلِيُّ بـْنُ الْحـُسَيْنِ ع يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فـَادْعُ اللَّهَ أَنـْتَ يـَا ابـْنَ أَخـِى وَ سـَلْهُ فـَدَعـَا اللَّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسـْأَلُكَ بـِالَّذِى جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ وَ مِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخـْبـَرْتـَنَا مَنِ الْوَصِيُّ وَ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يـَزُولَ عـَنْ مـَوْضـِعـِهِ ثـُمَّ أَنـْطـَقـَهُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصـِيَّةَ وَ الْإِمـَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طـَالِبٍ وَ ابـْنِ فـَاطـِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَتَوَلَّى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع
عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 154 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه ، شخصى را نزد على ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خـلوت ) بـه آن حـضـرت چـنـيـن گـفـت : پـسـر بـرادرم ! مـيـدانـى كـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به اميرالمؤ منين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت . و پدر شما رضى الله عنه و صلى على روحه كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه ام و زاده على عليه السلام هستم . من با اين سن و سبقتى كه بر شـمـا دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم ، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مـجادله مكن . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كـه حـق نـدارى ادعـا مـكـن . مـن تـرا موعظه مى كنم كه مبادا از جاهلان باشى ، اى عمو! همانا پـدرم صـلوات الله عـليـه پـيـش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پـيـش از شـهـادتـش ‍ نـسـبـت بـه آن بـا مـن عـهـد كـرد. و ايـن سـلاح رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله است نزد من ، متعرض اين امر مشو كه مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.
هـمـانـا خـداى عـزوجـل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است ، اگر مـيـخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجرالاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم ، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شـدنـد تـا بـحـجـر الاسـود رسـيـدنـد، عـلى بـن الحـسـيـن بـه مـحـمد بن حنيفه فرمود تو اول بـدرگـاه خداى عزوجل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سـپـس بپرس . محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه بـه امامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت . على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عـمو اگر تو وصى و امام مى بودى جواب مى داد. محمد گفت : پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه ، على بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مى خـواهـم بـه آن خـدائيـكـه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بـايـد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را بـه مـا خـبـر ده . حـجـر جـنـبـشـى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس ‍ خداى عـزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت : بار خدايا همانا وصيت و امامت بـعـد از حـسـيـن بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده است .
پس محمد بن على (محمد حنفيه ) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.



شرح :
علامه مجلسى (ره ) فرمايد: راجع به محمد بن حنفيه اخبار مختلفى وارد شده است ، برخى از اخـبار دلالت دارد بر جلالت قدر او، چنانكه ميان شيعه مشهور است و برخى دلالت دارد بـر صـدور بـعـضـى از لغـزشـهـا از وى ، مانند همين روايت ... ولى ممكن اسن اين منازعه و مـخـاصـمـه او بـا امـام چـهـارم عـليه السلام صورى و ظاهرى و به جهت بعضى از مصالح بـاشـد كـه مـبـادا ضـعـفـاء شـيـعـه بگويند محمد بن حنفيه از على بن الحسين عليه السلام بـزرگـتـر و به امامت سزاوارتر است و نيز موضوع عقب نشينى او از همراهى با برادرش امـام حـسين عليه السلام مكن است به دستور خود امام و به جهت بعضى از مصالح بوده و اما مـوضـوع ادعـاء مـختار و طايفه كيسانيه امامت و مهدويت و غيبت او را ظاهرا بدون رضايت او و بـلكـه بـدون خـبر و اطلاع او بوده است ، و خلاصه نسبت به اولاد ائمه به نيكوئى سخن گفتن و يا سكوت كردن از نكوهش و طعن بهتر است و خدا داناست ـ.6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي سَمَاعَةُ بْنُ مـِهـْرَانَ قـَالَ أَخـْبَرَنِى الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ قَالَ دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ شَيْئاً مِنْ هَذَا الْأَمـْرِ فـَأَتَيْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقُلْتُ أَخْبِرُونِى عَنْ عَالِمِ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فـَقـَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ فَأَتَيْتُ مَنْزِلَهُ فَاسْتَأْذَنْتُ فَخَرَجَ إِلَيَّ رَجُلٌ ظَنَنْتُ أَنَّهُ غُلَامٌ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ اسْتَأْذِنْ لِى عَلَى مَوْلَاكَ فَدَخَلَ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَنـَا بـِشـَيـْخٍ مـُعـْتـَكـِفٍ شـَدِيـدِ الِاجـْتِهَادِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ أَنَا الْكـَلْبـِيُّ النَّسَّابـَةُ فـَقـَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ جِئْتُ أَسْأَلُكَ فَقَالَ أَ مَرَرْتَ بِابْنِى مُحَمَّدٍ قـُلْتُ بـَدَأْتُ بـِكَ فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ فَقَالَ تَبِينُ بِرَأْسِ الْجَوْزَاءِ وَ الْبَاقِى وِزْرٌ عَلَيْهِ وَ عُقُوبَةٌ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَاحـِدَةٌ فَقُلْتُ مَا يَقُولُ الشَّيْخُ فِى الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ فَقَالَ قَدْ مَسَحَ قَوْمٌ صَالِحُونَ وَ نـَحـْنُ أَهـْلَ الْبـَيـْتِ لَا نـَمْسَحُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثِنْتَانِ فَقُلْتُ مَا تَقُولُ فِى أَكْلِ الْجـِرِّيِّ أَ حـَلَالٌ هـُوَ أَمْ حـَرَامٌ فـَقـَالَ حـَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهـْلَ الْبَيْتِ نَعَافُهُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثَلَاثٌ فَقُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِى شُرْبِ النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا نَشْرَبُهُ فـَقـُمـْتُ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَقُولُ هَذِهِ الْعِصَابَةُ تَكْذِبُ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَنَظَرْتُ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ مـَنْ أَعـْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ فَقُلْتُ قَدْ أَتَيْتُهُ فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ شـَيـْئاً فـَرَفـَعَ رَجـُلٌ مـِنَ الْقـَوْمِ رَأْسـَهُ فـَقـَالَ ائْتِ جـَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَهُوَ أَعْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَلَامَهُ بَعْضُ مَنْ كَانَ بِالْحَضْرَةِ فَقُلْتُ إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا مَنَعَهُمْ مِنْ إِرْشَادِى إِلَيْهِ أَوَّلَ مـَرَّةٍ الْحـَسـَدُ فـَقـُلْتُ لَهُ وَيـْحـَكَ إِيَّاهُ أَرَدْتُ فـَمـَضـَيْتُ حَتَّى صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَرَعْتُ الْبـَابَ فـَخـَرَجَ غـُلَامٌ لَهُ فـَقـَالَ ادْخـُلْ يـَا أَخـَا كَلْبٍ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِى فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مـُضْطَرِبٌ وَ نَظَرْتُ فَإِذَا شَيْخٌ عَلَى مُصَلًّى بِلَا مِرْفَقَةٍ وَ لَا بَرْدَعَةٍ فَابْتَدَأَنِى بَعْدَ أَنْ سـَلَّمـْتُ عـَلَيـْهِ فَقَالَ لِى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى يَا سُبْحَانَ اللَّهِ غُلَامُهُ يَقُولُ لِى بِالْبَابِ ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ وَ يَسْأَلُنِى الْمَوْلَى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ لَهُ أَنَا الْكَلْبِيُّ
النَّسَّابـَةُ فـَضـَرَبَ بـِيـَدِهِ عـَلَى جـَبـْهَتِهِ وَ قَالَ كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلَالًا بـَعـِيـداً وَ خـَسـِرُوا خـُسـْرَانـاً مـُبِيناً يَا أَخَا كَلْبٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصـْحـابَ الرَّسِّ وَ قـُرُونـاً بـَيـْنَ ذلِكَ كَثِيراً أَ فَتَنْسِبُهَا أَنْتَ فَقُلْتُ لَا جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لِى أَ فَتَنْسِبُ نَفْسَكَ قُلْتُ نَعَمْ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ حَتَّى ارْتَفَعْتُ فـَقـَالَ لِى قـِفْ لَيـْسَ حـَيْثُ تَذْهَبُ وَيْحَكَ أَ تَدْرِى مَنْ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ قُلْتُ نَعَمْ فُلَانُ بـْنُ فـُلَانٍ قـَالَ إِنَّ فـُلَانَ بـْنَ فُلَانٍ ابْنُ فُلَانٍ الرَّاعِى الْكُرْدِيِّ إِنَّمَا كَانَ فُلَانٌ الرَّاعِى الْكـُرْدِيُّ عـَلَى جـَبـَلِ آلِ فـُلَانٍ فـَنَزَلَ إِلَى فُلَانَةَ امْرَأَةِ فُلَانٍ مِنْ جَبَلِهِ الَّذِى كَانَ يَرْعَى غـَنـَمـَهُ عـَلَيـْهِ فـَأَطـْعـَمـَهَا شَيْئاً وَ غَشِيَهَا فَوَلَدَتْ فُلَاناً وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ مِنْ فُلَانَةَ وَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ ثُمَّ قَالَ أَ تَعْرِفُ هَذِهِ الْأَسَامِيَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكُفَّ عَنْ هَذَا فَعَلْتَ فَقَالَ إِنَّمَا قُلْتَ فَقُلْتُ فَقُلْتُ إِنِّى لَا أَعُودُ قَالَ لَا نَعُودُ إِذاً وَ اسْأَلْ عَمَّا جِئْتَ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِى عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ فَقَالَ وَيـْحـَكَ أَ مـَا تـَقـْرَأُ سـُورَةَ الطَّلَاقِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَاقْرَأْ فَقَرَأْتُ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ قَالَ أَ تَرَى هَاهُنَا نُجُومَ السَّمَاءِ قُلْتُ لَا قُلْتُ فَرَجُلٌ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ ثـَلَاثـاً قـَالَ تـُرَدُّ إِلَى كـِتـَابِ اللَّهِ وَ سـُنَّةِ نَبِيِّهِ ص ثُمَّ قَالَ لَا طَلَاقَ إِلَّا عَلَى طُهْرٍ مِنْ غـَيـْرِ جـِمـَاعٍ بِشَاهِدَيْنِ مَقْبُولَيْنِ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَاحِدَةٌ ثُمَّ قَالَ سَلْ قُلْتُ مَا تَقُولُ فـِى الْمـَسـْحِ عـَلَى الْخـُفَّيـْنِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ رَدَّ اللَّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَى شـَيـْئِهِ وَ رَدَّ الْجـِلْدَ إِلَى الْغـَنَمِ فَتَرَى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُمْ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثِنْتَانِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ أَكْلِ الْجِرِّيِّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَسـَخَ طـَائِفـَةً مـِنْ بـَنـِى إِسـْرَائِيـلَ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً فَهُوَ الْجِرِّيُّ وَ الْمـَارْمـَاهـِي وَ الزِّمَّارُ وَ مـَا سـِوَى ذَلِكَ وَ مـَا أَخـَذَ مـِنْهُمْ بَرّاً فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ وَ الْوَبْرُ وَ الْوَرَكُ وَ مـَا سـِوَى ذَلِكَ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى ثـَلَاثٌ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ وَ قُمْ فـَقـُلْتُ مَا تَقُولُ فِى النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ فَقُلْتُ إِنَّا نَنْبِذُ فَنَطْرَحُ فِيهِ الْعَكَرَ وَ مَا سـِوَى ذَلِكَ وَ نـَشـْرَبـُهُ فـَقـَالَ شـَهْ شَهْ تِلْكَ الْخَمْرَةُ الْمُنْتِنَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيَّ نـَبـِيـذٍ تـَعـْنـِي فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ شَكَوْا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ تَغْيِيرَ الْمَاءِ وَ فَسَادَ طـَبـَائِعـِهـِمْ فـَأَمـَرَهُمْ أَنْ يَنْبِذُوا فَكَانَ الرَّجُلُ يَأْمُرُ خَادِمَهُ أَنْ يَنْبِذَ لَهُ فَيَعْمِدُ إِلَى كَفٍّ مِنَ التَّمـْرِ فـَيـَقـْذِفُ بـِهِ فـِى الشَّنِّ فَمِنْهُ شُرْبُهُ وَ مِنْهُ طَهُورُهُ فَقُلْتُ وَ كَمْ كَانَ عَدَدُ التَّمْرِ الَّذِى كَانَ فِى الْكَفِّ فَقَالَ مَا حَمَلَ الْكَفُّ فَقُلْتُ وَاحِدَةٌ وَ ثِنْتَانِ فَقَالَ رُبَّمَا كَانَتْ وَاحِدَةً وَ رُبَّمـَا كـَانـَتْ ثـِنـْتـَيـْنِ فـَقـُلْتُ وَ كَمْ كَانَ يَسَعُ الشَّنُّ فَقَالَ مَا بَيْنَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى الثَّمـَانـِيـنَ إِلَى مـَا فـَوْقَ ذَلِكَ فـَقـُلْتُ بـِالْأَرْطَالِ فَقَالَ نَعَمْ أَرْطَالٌ بِمِكْيَالِ الْعِرَاقِ قَالَ سَمَاعَةُ قَالَ الْكَلْبِيُّ ثُمَّ نَهَضَ ع وَ قُمْتُ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا أَضْرِبُ بِيَدِى عَلَى الْأُخْرَى وَ أَنَا أَقُولُ إِنْ كَانَ شَيْءٌ فَهَذَا فَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبِيُّ يَدِينُ اللَّهَ بِحُبِّ آلِ هَذَا الْبَيْتِ حَتَّى مَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 156 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
كـلبـى نـسـابـه گـويـد: مـن وارد مـدينه شدم و از امر امامت اطلاعى نداشتم ، بمسجد آمدم و جـمـاعـتـى از قـريـش را ديدم ، بآنها گفتم : بمن بگوئيد عالم (امام ) اهلبيت (پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) كيست ؟ گفتند: عبداللّه بن حسن است . من بمنزلش رفتم و اجازه خواستم ، مـردى بـيرون آمد كه من گمان كردم نوكر آقاست ، باو گفتم از آقايت برايم اجازه بگير، او رفـت و بـيـرون آمـد و گـفـت : در آى ، مـن داخـل شـدم ، پـيـرمردى را ديدم با جديت بسيار بـعـبادت چسبيده است ، من سلامش كردم ، بمن گفت : كيستى ؟ گفتم : من كلبى نسابه هستم . گفت : چه ميخواهى ؟ گفتم : آمده ام از شما مساءله بپرسم ، گفت : بپسرم محمد برخوردى ؟ گـفـتـم : اول نـزد شـمـا آمدم . گفت : بپرس گفت : بفرمائيد: مرديكه بزنش بگويد ((انت طالق عدد نجوم السماء)) تو طلاق داده ئى بشماره ستاره هاى آسمان ، حكمش ‍ چيست ؟ گفت : بـشـمـاره سـرجوزا طلاق واقع ميشود (يعنى سه طلاق واقع ميشود، زيرا جوزا برج سوم سـالسـت ) و بـاقـى (تـا بـه عـدد سـتـاره هـاى آسـمـان بـرسـد) و بال و كيفر بر اوست . كلبى گويد: با خود گفتم : اين يك مساءله (كه ندانست ).
سـپـس گـفتم : جناب شيخ درباره مسخ كردن روى موزه چه مى فرمايند؟ گفت : مردم صالح مسح كرده اند ولى ما اهلبيت نمى كنيم . با خود گفتم : اين مساءله ، باز پرسيدم ، درباره خـوردن مـاهـى جـرى (بـى فـلس ) چـه مـيـفـرمـائيـد: آيـا حـلالسـت يـا حـرام ؟ گـفـت : حـلال اسـت جـز ايـنـكه ما اهلبيت ما اهل بيت از آن كراهت داريم من با خود گفتم اين سه مساله ، سـپـس ‍ گـفـتـم : راجع به نوشيدن نبيذ (شراب خرما) چه مى فرمائيد؟ گفت حلالست ، جز اينكه ما اهلبيت نمى آشاميم .
من برخاستم و بيرون آمدم و با خود ميگفتم : اين جمعيت به اهلبيت دروغ بسته اند، وارد مسجد شـدم و جـمـاعتى از قريش و ساير مردم را ديدم ، به آنها سلام كردم و گفتم : اءعلم اهلبيت (پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) كيست ؟ گفتند: عبداللّه بن حسن است گفتم : من نزدش رفتم و چـيـزى (از عـلم و دانـش ) در او نـيـافـتـم . مردى سربلند كرد و گفت : نزد جعفر بن محمد عـليهما السلام برو كه او علم اهلبيت است ، يكى از حضار او را نكوهش نمود، من فهميدم كه تـنـها حسد آن مردم را از راهنمائى من در مرتبه اول باز داشت پس باو گفتم : واى بر تو، مـن هـمـان او را مـى خـواسـتـم پـس بـراه افـتـادم تـا بمنزل آنحضرت رسيدم و در زدم ، غلامى بيرون آمد و گفت : اخاكلب ! بفرما، بخدا مرا هيبت و هـراسـى گـرفـت (كـه غـلام مـرا نـديـده شـنـاخـت ) وارد شـدم ولى مـضطرب بودم ، ديدم پـيـرمـردى بـدون تـكـيـه گاه و زير انداز در جاى نماز خود نشسته ، بعد از آنكه سلامش كردم ، او شروع بسخن كرد و گفت : تو كيستى ؟ من با خود گفتم : سبحان اللّه ! غلامش در خـانـه بـمن گفت : اخاكلب ! بفرما و آقا از من مى پرسد تو كيستى ؟ پس گفتم : من كلبى نـسـابـه ام ، بـا دسـتـش بـپـيشانيش زد و فرمود: دروغ گفتند كسانيكه براى خدا همدوش و شـريـكـى گـرفتند و بگمراهى دورى افتادند و زيان آشكارى نمودند، اى اخاكلب ! همانا خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: ((و مـردم عـاد و ثـمـود و اهـل چـاه رس و مـلتـهاى بسيارى در آن ميان 38 سوره 25 ـ)) تو (كه خود را نسابه يعنى عـالم بـاءنـسـاب مـى خوانى ) نسبت اينها را ميدانى ؟ عرضكردم : نه قربانت گردم . پس فـرمود: نسب خودت را ميدانى ؟ عرضكردم : آرى ، من فلان بن فلان بن فلانم و تا چندين پـشـت بـالا رفـتم ، بمن فرمود آرام باش ، اينطور كه ميشمارى نيست واى بر تو، ميدانى فـلان بـن فلان (كه يكى از اجداد تو هست ) كيست ؟ گفتم : آرى ، فلان بن فلان ، فرمود فلان پسر فلان چوپان كرد است (نه آنكه تو گفتى ) همانا آن چوپان كرد بر سر كوه فـلان قـبـيـله بـود، از آنـجـا پـائيـن آمـد و نـزد فـلانـه زن فـلان مـرد از اهل آن كوه كه گوسفندان او را در آنجا ميچراند آمد، چيزى خوراكى باو داد و با او نزديكى كـرد و آن فـلان زائيده شد و فلان بن فلان (كه تو ميگوئى جد منست ) از همان زن و همان مرد پسر فلان (چوپان كرد) است ، سپس ‍ فرمود: اين نامها را ميشناسى ؟ گفتم : نه بخدا قـربـانـت گردم ، اگر صلاح ميدانيد از اين موضوع درگذريم ، فرمود: تو سر سخن را باز كردى من هم دنبالش را گفتم ، عرضكردم : من صرف نظر كردم . فرمود: ما هم صرف نظر كردم بپرس از آنچه براى آن اينجا آمده ئى .
عـرض كـردم : مـرديـكـه بزنش بگويد: ((تو طلاق داده ئى بشماره ستاره هاى آسمان )) حـكـمش چيست ؟ فرمود: واى بر تو، مگر سوره طلاق را نخوانده ئى ؟ گفتم : چرا، فرمود: بـخـوان ، مـن خـوانـدم : ((زنـان را وقـتـى كه عده توانند داشت طلاق دهيد 1 سوره 65 ـ)) فـرمـود: در اين آيه ستاره هاى آسمان مى بينى ؟ عرض كردم نه ، بفرماييد حكم مردى كه بـه زنـش بگويد، ((تو طلاق داده ئى سه بار)) فرمود: به كتاب خدا و سنت پيغمبرش بـر مـى گـردد (يـعنى يك طلاق به حساب مى آيد) سپس ‍ فرمود: هيچ طلاقى درست نيست ، مـگـر در حـال پـاكـى زن كـه بـا او نـزديـكـى نـشـده و دو شـاهـد عادل حاضر باشند، من با خود گفتم : اين يكى (كه درست فرمود) سپس فرمود: بپرس .
عرضكردم : درباره مسح كشيدن روى موزه چه ميفرمائيد؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: چون روز قـيـامـت شـود و خـدا هـر چـيـزى را بـاصـلش ‍ بـرگـردانـد و پـوسـت (روى مـوزه ) را بـگـوسـفـنـدانـش بـرگـردانـد، عـقيده دارى كسانيكه روى موزه مسح كنند، وضويشان بكجا مـيـرود؟ (يـعـنـى كـسانيكه روى پوست پا مسح كنند وضوء آنها باقى ميماند و پاداشش را مـيگيرند ولى آنها كه روى موزه مسح كرده اند، اثرى از عملشان در آنروز باقى نميماند، زيرا پوستى كه موزه را از آن ساخته اند بخود گوسفند برگشته است ) من با خود گفتم اين دو، سپس متوجه من شد و فرمود بپرس .
عـرضـكـردم : راجـع بـخـوردن مـاهـى جـرى بـمـن بـفـرمـائيـد، فـرمـود: هـمـانـا خـداى عـزوجـل جـمـاعـتـى از بـنى اسرائيل را مسخ فرمود، آنها كه راه دريا گرفتند، جرى و زمار (نوعى ماهى بى فلس ) و مار ماهى و غير از اينهاست ، و آنها كه راه خشكى گرفتند، ميمون و خـوك و وبـر (حـيـوانـى اسـت كـوچـكـتـر از گـربـه ) و ورك (خـزنـده ايـسـت مـثـل سـوسـمـار) و غـير از اينهاست ، با خود گفتم : اين سه ، سپس متوجه من شد، و فرمود: بپرس و برخيز.
عرضكردم : درباره نبيذ چه ميفرمائيد؟ فرمود: حلالست : گفتم ما در ميان آن درده زيت و غير آن مـيـريـزيم و مى آشاميم ، فرمود: اءه ، اءه ، آن كه شراب بد بو است ، عرضكردم : پس شـمـا چـه نـبـيـذى را مـيـفـرمـائيـد (حـلالسـت )؟، فـرمـود: هـمـانـا اهـل مدينه از دگرگونى آب و خرابى مزاج خود به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شكايت كـردنـد، حضرت امر فرمود: نبيذ بسازند، پس هر مردى بخادمش دستور ميداد براى او نبيذ بـسـازد او يـك مـشـت خـرمـاى خـشك برميداشت و در مشك آب ميريخت ، پس آن مرد از آن مشك آب مـيـآشـامـيـد و وضـو ميگرفت ، عرضكردم : چند دانه خرما در مشت ميگرفت ؟ فرمود: باندازه گـنـجـايـش مشت ، عرضكردم : يك مشت ميريخت يا دو مشت ؟ فرمود: گاهى يك مشت و گاهى دو مـشـت . عـرضـكـردم : آن مـشـك چـه انـدازه گـنـجـايـش داشـت فـرمـود: بـيـن چـهـل تـا هـشـتـاد و بـيـشـتـر، عـرض كـردم : بـواحـد اءرطـال ؟ فـرمـود: بارطال پيمانه عراقى ، (هر رطل عراقى سيصد و چند گرم است ).
سـمـاعـه گـويـد: كـلبـى گـفـت : سپس حضرت عليه السلام برخاست و من هم برخاستم و بـيـرون آمـد و دسـتـم را روى دست ديگر ميزدم و ميگفتم : اگر چيزى باشد اينست ، و كلبى هميشه با محبت اهل بيت پيغمبر خدا را پرستش ميكرد تا وفات يافت .

afsanah82
07-19-2011, 11:22 AM
7- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سـَالِمٍ قـَالَ كـُنَّا بـِالْمـَدِيـنـَةِ بـَعـْدَ وَفـَاةِ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مـُجـْتـَمـِعـُونَ عـَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صـَاحـِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عـِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِى الْكـَبـِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكـَاةِ فـِى كـَمْ تـَجـِبُ فـَقـَالَ فـِى مـِائَتـَيْنِ خَمْسَةٌ فَقُلْنَا فَفِى مِائَةٍ فَقَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ فَقُلْنَا وَ اللَّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هَذَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِى مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِى إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ فَقَعَدْنَا فِى بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لَا نَدْرِى إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مـَنْ نـَقـْصـِدُ وَ نـَقـُولُ إِلَى الْمـُرْجِئَةِ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ إِلَى الْخـَوَارِجِ فَنَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلًا شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مـَنِ اتَّفـَقـَتْ شـِيـعـَةُ جـَعْفَرٍ ع عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحـْوَلِ تـَنـَحَّ فـَإِنِّى خـَائِفٌ عـَلَى نـَفْسِى وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِى لَا يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عـَنِّى لَا تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّى ظـَنـَنْتُ أَنِّى لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِى عَلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ ع ثُمَّ خَلَّانِى وَ مَضَى فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ رَحـِمـَكَ اللَّهُ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع فَقَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْهُ لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقـَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيـْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمـُعـْتـَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخـَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ فـَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مَضَى مَوْتاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبـِيـهِ قـَالَ يـُرِيـدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قـَالَ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ أَنْ يـَهـْدِيـَكَ هـَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ قـَالَ فـَقـُلْتُ فـِى نَفْسِى لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيْكَ إِمَامٌ قـَالَ لَا فـَدَاخـَلَنِى شَيْءٌ لَا يَعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بـِى مـِنْ أَبـِيـهِ إِذَا دَخـَلْتُ عـَلَيـْهِ ثـُمَّ قـُلْتُ لَهُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ فـَقـَالَ سـَلْ تـُخـْبَرْ وَ لَا تُذِعْ فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ شـِيـعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلَّالٌ فَأُلْقِى إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخـَذْتَ عَلَيَّ الْكِتْمَانَ قَالَ مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ فَإِنْ أَذَاعُوا فـَهـُوَ الذَّبـْحُ وَ أَشـَارَ بـِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ فـَقـَالَ لِى مـَا وَرَاءَكَ قـُلْتُ الْهـُدَى فـَحـَدَّثـْتُهُ بِالْقِصَّةِ قَالَ ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيْلَ وَ أَبَا بـَصـِيـرٍ فـَدَخـَلَا عَلَيْهِ وَ سَمِعَا كَلَامَهُ وَ سَاءَلَاهُ وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفـْوَاجـاً فـَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلَّا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِيَ عَبْدُ اللَّهِ لَا يَدْخُلُ إِلَيـْهِ إِلَّا قـَلِيـلٌ مـِنَ النَّاسِ فـَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ قـَالَ مَا حَالَ النَّاسَ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ النَّاسَ قَالَ هِشَامٌ فَأَقْعَدَ لِى بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 161 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
هـشـام بـن سالم گويد: بعد از وفات امام صادق عليه السلام من و صاحب الطاق (محمد بن نـعـمـان كـه در طاق محامل كوفه صرافى داشته و بمؤ من الطاق نيز معروفست ) در مدينه بوديم و مردم گرد عبداللّه بن جعفر (عبداللّه افطح ) را گرفته و او را صاحب الامر بعد از پـدرش ميدانستند (بحديث 743 رجوع شود)، من با صاحب الطاق نزدش رفتيم و مردم در مـحـضـرش بـودنـد، تـوجـه مـردم باو از اينجهت بود كه از امام صادق عليه السلام روايت مـيكردند كه آنحضرت فرموده است : امر امامت بپسر بزرگتر ميرسد بشرط اينكه عيبى در او نـبـاشد. ما هم نزدش رفتيم تا مسائلى را كه از پدرش مى پرسيديم ، از او بپرسيم ، لذا پـرسيديم زكاة در چند درهم واجب ميشود؟ گفت : در دويست درهم كه بايد پنج درهم آنرا داد، گـفـتـيـم : درصـد درهـم چـطـور؟ گفت : دو درهم و نيم ، گفتيم : عامه هم چنين چيزى نمى گويند، او دستش را سوى آسمان بلند كرد و گفت : بخدا من نميدانم عامه چه ميگويند، هشام گـويـد: مـا از نـزد او گـمـراه و حـيران بيرون آمديم ، نميدانستيم بكجا برويم و بكه رو آوريـم ، مـن بـودم و ابـو جـعـفـر احـول ، گريان و سرگردان در يكى از كوچه هاى مدينه نـشـسـتيم نميدانستيم كجا برويم و بكه رو آوريم و با خود ميگفتيم . بسوى مرجئه رويم ؟ بـسـوى قـدريـه ؟ بـسـوى زيـديـه ؟ بـسـوى مـعـتـزله ، بـسـوى خـوارج ، در هـمـيـن حـال بـوديـم پـيـرمـردى را كـه نميشناختيم ديديم با دست اشاره كرد بسوى من بيائيد، من تـرسـيـدم كـه او از جـاسـوسـهاى ابوجعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسهائى داشـت كـه بـه بينند شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بامامت چه كسى اتفاق ميكنند تا گـردن او را بـزنـنـد، لذا مـن تـرسـيـدم كـه ايـن پـيـرمـرد از آنـهـا بـاشـد، بـه احـول گـفـتـم : از مـن دور بايست ، زيرا من بر خودم و بر تو ترس دارم و اين پيرمرد مرا مـيـخـواهـد نـه تـو را، از مـن دور بـايست تا بهلاكت نيفتى و بدست خود بزيان خويش كمك نـكنى ، پس اندكى از من دور شد و من بدنبال پيرمرد براه افتادم ، زيرا معتقد بودم كه از او نـتـوانـم خـلاص شد پيوسته دنبالش ‍ ميرفتم و تن بمرگ داده بودم تا مرا بدر خانه ابوالحسن (موسى بن جعفر عليهما السلام ) برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت .
نـاگـاه خـادمـى دم در آمـد و گـفـت : بفرما، خدايت رحمت كند، من وارد شدم ، ابوالحسين موسى عـليه السلام را ديدم ، بى آنكه من چيزى بگويم ، فرمود: نه بسوى مرجئه و نه بسوى قـدريـه و نـه بـسـوى زيـديـه و نـه بـسوى معتزله ، بسوى من ، بسوى من ، عرضكردم : قربانت ، پدرت در گذشت ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : وفات كرد؟ (يا او را با شمشير كشتند) فرمود: آرى (وفات كرد) عرضكردم : پس از او امام ما كيست ؟ فرمود: اگر خدا خواهد تـرا هـدايـت كـنـد، هـدايـت مـيـكند، عرضكردم : قربانت ، عبداللّه عقيده دارد كه او امام بعد از پـدرش مـيباشد، فرمود: عبداللّه ميخواهد، خدا عبادت نشود، عرضكردم ، قربانت امام ما بعد از تـو كـيـسـت ؟ فـرمـود: اگـر خـدا بـخـواهـد تـرا هدايت كند، ميكند عرضكردم ، قربانت او شـمـائيـد؟ فـرمـود: ((نه ، من اين سخن نميگويم )) با خود گفتم : من راه پرسش را درست نـرفـتـم ، سـپـس عرضكردم : قربانت ، شما امامى داريد؟ فرمود: نه ، (فهميدم كه خود او امـامـسـت ) آنـگـاه از بـزرگـداشـت و هـيـبـت آنـحـضـرت عـظـمـتـى در دلم افـتـاد كه جز خداى عزوجل نداند، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم ميافتاد.
سـپس عرضكردم : قربانت ، از شما بپرسم آنچه از پدرت ميپرسيدم ؟ فرمود: بپرس تا با خبر شوى ولى فاش مكن ، اگر فاش كنى نتيجه اش سر بريدنست سپس از آنحضرت سـؤ ال كـردم و فـهـمـيـدم درياى بيكرانيست . عرضكردم : قربانت شيعيان تو و پدرت در گـمـراهـى سرگردانند، با تعهد كتمانيكه از من گرفته ايد، ايشانرا به بينم و بسوى شـمـا دعـوت كـنـم ؟ فـرمـود: هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را در راه راست دريافتى ، مـطلب را باو بگو، و شرط كن كه كتمان كند، اگر فاش كند، نتيجه اش سر بريدن است و بـا دسـت اشـاره بـگـلويـش فـرمـود مـن از نـزد آنـحـضـرت خـارج شـدم و بـابـى جـعـفـر احـول بـرخـوردم ، بـمـن گـفـت : چـه خـبر بود؟ گفتم : هدايت بود، آنگاه داستان را برايش گـزارش دادم ، سـپـس فضيل و ابو بصير را ديدم ، ايشان هم خدمتش رسيدند و از حضرتش سـؤ ال كـردند و سخنش را شنيدند و بامامتش قاطع گشتند. سپس جماعتى از مردم را ملاقات كرديم ، هر كس خدمتش رسيد، امامتش را باور كرد، مگر طايفه عمار (بن موسى ساباطى ) و اصحاب او، ولى عبداللّه جز چند نفرى نزدش نميرفتند، چون چنين ديد، گفت : مردم چگونه شـدنـد؟ بـاو خـبـر دادنـد كه هشام مردم را از دور تو پراكند. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشته بود كه مرا بزنند.


8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلَانٍ الْوَاقِفِيِّ قَالَ كَانَ لِيَ ابْنُ عـَمٍّ يـُقـَالُ لَهُ الْحـَسـَنُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ كـَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ كَانَ يَتَّقِيهِ السُّلْطـَانُ لِجـِدِّهِ فِى الدِّينِ وَ اجْتِهَادِهِ وَ رُبَّمَا اسْتَقْبَلَ السُّلْطَانَ بِكَلَامٍ صَعْبٍ يَعِظُهُ وَ يـَأْمـُرُهُ بـِالْمـَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ كَانَ السُّلْطَانُ يَحْتَمِلُهُ لِصَلَاحِهِ وَ لَمْ تَزَلْ هَذِهِ حـَالَتـَهُ حـَتَّى كـَانَ يـَوْمٌ مـِنَ الْأَيَّامِ إِذْ دَخـَلَ عـَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ هُوَ فِى الْمَسْجِدِ فـَرَآهُ فـَأَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَلِيٍّ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَتْ لَكَ مَعْرِفَةٌ فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْمَعْرِفَةُ قَالَ اذْهَبْ فَتَفَقَّهْ وَ اطـْلُبِ الْحـَدِيـثَ قـَالَ عـَمَّنْ قـَالَ عـَنْ فـُقَهَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ اعْرِضْ عَلَيَّ الْحَدِيثَ قَالَ فَذَهَبَ فـَكـَتـَبَ ثـُمَّ جـَاءَهُ فـَقَرَأَهُ عَلَيْهِ فَأَسْقَطَهُ كُلَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اذْهَبْ فَاعْرِفِ الْمَعْرِفَةَ وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِيّاً بِدِينِهِ فَلَمْ يَزَلْ يَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ ع حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَيْعَةٍ لَهُ فَلَقِيَهُ فـِى الطَّرِيـقِ فـَقـَالَ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ إِنِّى أَحـْتـَجُّ عَلَيْكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَدُلَّنِي عَلَى الْمـَعـْرِفـَةِ قـَالَ فـَأَخْبَرَهُ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجـُلَيـْنِ فـَقـَبـِلَ مـِنـْهُ ثـُمَّ قـَالَ لَهُ فـَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ الْحـُسـَيـْنُ ع حـَتَّى انـْتـَهـَى إِلَى نـَفـْسِهِ ثُمَّ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ هُوَ الْيـَوْمَ قـَالَ إِنْ أَخـْبـَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَيْءٌ أَسْتَدِلُّ بـِهِ قـَالَ اذْهـَبْ إِلَى تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أُمِّ غَيْلَانَ فَقُلْ لَهَا يَقُولُ لَكِ مُوسَى بـْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِى قَالَ فَأَتَيْتُهَا فَرَأَيْتُهَا وَ اللَّهِ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَيْهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ فَكَانَ لَا يَرَاهُ أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 163 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن فلان واقفى گويد: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبداللّه بود، مردى بـود زاهـد و عـابـدتـريـن مـردم زمـان خـود. و بـواسـطه جدى بودن و كوشش او در امر دين سـلطان از او پروا ميكرد و بسا در پيش روى سلطان سخن درشت و دشوارى بعنوان موعظه مـيـگـفـت و او را امـر بـمـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـيـنـمـود سلطان هم بواسطه شايستگى و نـيـكـوكـاريـش از او تحمل ميكرد، حال او پيوسته چنين بود تا آنكه روزى در مسجد حضرت ابـوالحـسن موسى بن جعفر عليه السلام بر او وارد شد. چون او را ديد، اشاره كرد، او هم نزد حضرت آمد، امام باو فرمود: اى اباعلى ! من روش ترا بسيار دوست دارم و خوشم ميآيد ولى تـو مـعـرفت ندارى ، برو و معرفت بجو، عرضكرد: قربانت ، معرفت چيست ؟ فرمود: بـرو بـفـهـم و كـسـب حـديـث كـن . عـرضـكـرد: از كـه كـسـب كـنـم ؟ فـرمـود: از فـقـهـاء اهل مدينه ، سپس آن اءحاديث را بر من عرضه كن . او رفت و احاديثى را نوشته خدمت حضرت بـاز آمـد و بـرايـش قـرائت كـرد، امـام هـمـه را باطل دانست ، و باو فرمود، برو معرفت ياد بـگـيـر، آن مـرد بـديـن خـود عنايت داشت و پيوسته در انتظار استفاده از حضرت ابوالحسن عـليـه السـلام بـود تـا زمـانـيـكـه آنـحـضـرت بكشتزار خود ميرفت ، در بين راه بحضرت بـرخـورد و عـرضـكـرد: قربانت ، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت مى كنم ، مرا بـه مـعـرفت راهنمايى كن ، حضرت گزارش حال اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه بعد از پـيـغمبر صلى الله عليه و آله واقع شد و نيز گزارش امر آن دو مرد (ابوبكر و عمر) را بـيـان فـرمـود، او هم پذيرفت سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از اميرالمؤ منين عليه السلام كيست ؟ فرمود: اگر بتو خبر دهم مى پذيرى ؟ گفت : آرى قربانت گردم ، فرمود، مـنـم امـام ، عـرضـكـرد: چـيـزى مـى خـواهـم كه بآن استدلال كنم ، (يعنى معجزه شما چيست ؟) فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام غيلان كرد و باو بگو: موسى بن جـعـفـر بـتـو مـيـگويد: بيا، گويد من نزد درخت رفتم و ديدم زمين را ميشكافد و ميآيد تا در بـرابر حضرت ايستاد، سپس حضرت باو اشاره كرد، تا برگشت . او بامامتش اقرار كرد و خاموشى گزيد و بعبارت پرداخت و كسى پس از آن او را نديد كه سخن گويد.

afsanah82
07-19-2011, 11:22 AM
9- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الطَّيِّبِ عـَنْ عـَبـْدِ الْوَهَّابِ بـْنِ مَنْصُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ يَحْيَى بـْنَ أَكْثَمَ قَاضِيَ سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ بَيْنَا أَنَا ذَاتَ يَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَأَيْتُ مُحَمَّدَ بـْنَ عـَلِيٍّ الرِّضـَا ع يَطُوفُ بِهِ فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِى فَأَخْرَجَهَا إِلَيَّ فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي أُرِيـدُ أَنْ أَسـْأَلَكَ مـَسـْأَلَةً وَ إِنِّى وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْيِى مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِى أَنَا أُخْبِرُكَ قـَبـْلَ أَنْ تـَسْأَلَنِى تَسْأَلُنِى عَنِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِى يَدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَايَ إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 165 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و بـا او مـبـاحـثـه و گـفـتـگـو نـمـودم و رفـت و آمـد كـردم و راجـع بـه عـلوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مى گفت : روزى داخل (مسجد مدينه ) شدم و قبر رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله را طـواف مـيـكـردم ، در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مـشـغـول طـواف اسـت ، دربـاره مـسـائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم ، همه را بمن جـواب داد، مـن بـه او عـرضـكـردم بـخـدا كـه مـن مـيـخـواهـم از شما يك مساءله ئى بپرسم ، عـرضـكـردم : بخدا سؤ ال من همين است ، پس فرمود: منم امام ، عرضكردم : علامتش چيست ؟ در دسـت حـضـرت عـصائى بود كه بسخن در آمد و گفت : همانا مولاى من امام اين زمانست و اوست حجت خدا.


10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بـْنِ يـَزِيـدَ قـَالَ دَخـَلْتُ عـَلَى الرِّضـَا ع وَ أَنـَا يـَوْمَئِذٍ وَاقِفٌ وَ قَدْ كَانَ أَبِى سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ سـَبـْعِ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ فِى سِتٍّ وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَأَلَ أَبِى أَبَاهُ فَإِنْ أَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ كَانَتْ دَلَالَةً فَسَأَلْتُهُ فَأَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ أَبِى فِى الْمَسَائِلِ السِّتِّ فَلَمْ يَزِدْ فِى الْجَوَابِ وَاواً وَ لَا يَاءً وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ وَ قَدْ كَانَ أَبِى قَالَ لِأَبِيهِ إِنِّى أَحْتَجُّ عَلَيْكَ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ لَمْ يـَكـُنْ إِمـَامـاً فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى عُنُقِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ نَعَمْ احْتَجَّ عَلَيَّ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فـَمـَا كـَانَ فـِيـهِ مـِنْ إِثْمٍ فَهُوَ فِى رَقَبَتِى فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا يـُبـْتـَلَى بـِبـَلِيَّةٍ أَوْ يَشْتَكِى فَيَصْبِرُ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفْسِى وَ اللَّهِ مَا كَانَ لِهَذَا ذِكْرٌ فَلَمَّا مَضَيْتُ وَ كُنْتُ فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ خـَرَجَ بـِى عِرْقُ الْمَدِينِيِّ فَلَقِيتُ مِنْهُ شِدَّةً فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ حَجَجْتُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قَدْ بـَقـِيَ مـِنْ وَجـَعـِي بـَقِيَّةٌ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَوِّذْ رِجْلِى وَ بَسَطْتُهَا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ فـَقـَالَ لِى لَيـْسَ عـَلَى رِجـْلِكَ هـَذِهِ بـَأْسٌ وَ لَكـِنْ أَرِنـِى رِجـْلَكَ الصَّحـِيحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَعَوَّذَهَا فَلَمَّا خَرَجْتُ لَمْ أَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ وَ كَانَ وَجَعُهُ يَسِيراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 165 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
حـسـين بن عمر بن يزيد گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و در آنزمان واقفى مـذهـب بـودم (امامت آنحضرت را قبول نداشتم ) و همانا پدر من از پدر او هفت مساءله پرسيده بـود كـه شـش تـاى آن را جواب گفته و هفتمينش را پاسخ نگفته بود، من گفتم : بخدا كه آنـچـه را پـدرم از پـدرش پـرسـيـده ، مـن از او مـى پرسم اگر مانند پدرش جواب گفت ، دليـل بـر امـامـت اوست ، پس من پرسيدم و او هم آن شش مساءله را مانند جواب پدرش بپدرم پـاسـخ گـفت ، و در مقام جواب حتى حرف ((واو)) و ((يائى )) هم زياد نكرد و از هفتمينش خـود دارى كـرد، و پدرم بپدر او گفته بود: من روز قيامت نزد خدا عليه شما احتجاج ميكنم ، بـراى اينكه عقيده دارى عبداللّه (برادر بزرگترت ) امام نيست حضرت دست بگردنش نهاد و فرمود: آرى نزد خداى عزوجل بر اين مطلب عليه من احتجاج كن ، هر گناهى داشت بگردن من باشد.
چـون مـن بـا آنـحـضـرت خـداحـافـظـى كـردم فـرمـود: هيچيك از شيعيان ما نيست كه ببلائى گـرفـتـار شود و يا بيمار گردد و بر آن بلا و مرض شكيبائى ورزد، جز اينكه خدا اجر هـزار شـهـيـد بـرايـش نويسد، من با خود گفتم : بخدا راجع به اين موضوع كه سخنى در مـيـان نـبود!! چون رهسپار شدم در بين راه عرق المدينى در آوردم (و آن ريشه اى است كه در پـاى انـسـان پـيـدا مـيـشـود و دردش شـدت مـيـكـنـد) و مـن از ايـن مـرض سـختى كشيدم ، چون سـال آيـنـده شـد بـحـج رفـتـم و خـدمـتـش رسـيـدم ، هـنـوز اندكى از درد باقيمانده بود، من بـحضرت شكايت كردم و عرض نمودم : قربانت ، به پايم دعاى دفع بلائى بخوانيد و پايم را در برابرش دراز كردم بمن فرمود اين پايت را باكى نيست ، پاى سالمت را بمن نشان ده ، من آن پايم را در برابرش دراز كردم . حضرت دعاى تعويذ خواند، چون بيرون رفتم ، طولى نكشيد كه آن ريشه بيرون آمد و دردش اندك بود.


11- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ دَخـَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ يَكُونُ إِمَامَانِ قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فـَقـُلْتُ لَهُ هـُوَ ذَا أَنـْتَ لَيـْسَ لَكَ صـَامِتٌ وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ بَعْدُ فَقَالَ لِى وَ اللَّهِ لَيـَجـْعـَلَنَّ اللَّهُ مـِنِّى مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بـَعـْدَ سـَنـَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لِابْنِ قِيَامَا أَ لَا تُقْنِعُكَ هَذِهِ الْآيَةُ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لاَيَةٌ عَظِيمَةٌ وَ لَكِنْ كَيْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِى ابْنِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 166 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
ابـن قـيـاماى واسطى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و عرضكردم ممكن است دو امام (در يكزمان ) بوده باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آن دو سـاكـت بـاشـد، عـرضكردم اينك شما هستيد كه امام ساكت همراه نداريد و در آنزمان هـنـوز ابو جعفر (محمد تقى عليه السلام ) برايش متولد نشده بود بمن فرمود: بخدا: كه خـدا از مـن فـرزنـدى بـوجـود آورد كـه حـق را بـا اهـلش بـوسـيـله او پـابـرجـا كـنـد و بـاطـل را بـا اهـلش بـوسـيـله او از مـيـان بـبـرد، بـعـد از يـكـسـال ديـگـر ابـو جـعفر عليه السلام متولد شد، پس به ابن قياما گفتند: آيا اين آيت و معجزه تو را كافى نيست ؟ او گفت : بخدا كه اين آيت بزرگى است ولى چكنم با آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده است ؟.



شرح :
عـلامـه مـجـلسـى ((ره )) (از مـحـدث اسـتـرابادى نقل ميكند كه گويا مقصودش از آنچه امام صـادق عـليـه السـلام دربـاره پـسـرش فـرمـوده روايـتـى اسـت كـه واقـفـيـه آنـرا جـعـل كـرده انـد كه : امام صادق عليه السلام فرمود: ((ما خانواده هشت محدث داريم كه هفتم آنـان قـائمـسـت )) شـيـخ لوسـى ((ره )) اخـبـارى كـه طـايـفـه واقـفـيـه جعل كرده اند در كتاب غيبت خود ذكر نموده و همه را رد كرده است و نيز در اين خبر كه ائمه را هشت تن دانسته و قائم را هفتم آنها شمرده تشويشى است ظاهر و توجيه كردن هشت محتاج بتكلف سختى است .12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ أَتَيْتُ خُرَاسَانَ وَ أَنَا وَاقِفٌ فـَحـَمـَلْتُ مَعِى مَتَاعاً وَ كَانَ مَعِى ثَوْبٌ وَشِيٌّ فِي بَعْضِ الرِّزَمِ وَ لَمْ أَشْعُرْ بِهِ وَ لَمْ أَعْرِفْ مـَكـَانـَهُ فَلَمَّا قَدِمْتُ مَرْوَ وَ نَزَلْتُ فِى بَعْضِ مَنَازِلِهَا لَمْ أَشْعُرْ إِلَّا وَ رَجُلٌ مَدَنِيٌّ مِنْ بَعْضِ مـُوَلَّدِيـهـَا فَقَالَ لِى إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ لَكَ ابْعَثْ إِلَيَّ الثَّوْبَ الْوَشِيَّ الَّذِي عـِنـْدَكَ قـَالَ فـَقـُلْتُ وَ مـَنْ أَخـْبـَرَ أَبَا الْحَسَنِ بِقُدُومِى وَ أَنَا قَدِمْتُ آنِفاً وَ مَا عِنْدِى ثَوْبٌ وَشِيٌّ فَرَجَعَ إِلَيْهِ وَ عَادَ إِلَيَّ فَقَالَ يَقُولُ لَكَ بَلَى هُوَ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا وَ رِزْمَتُهُ كَذَا وَ كَذَا فَطَلَبْتُهُ حَيْثُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِى أَسْفَلِ الرِّزْمَةِ فَبَعَثْتُ بِهِ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 167 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
وشاء گويد: من بخراسان رفتم و از طايفه واقفيه بودم و متاعى را همراه خود برده بودم در مـيـان آنـهـا جـامـه گـلدارى در يـكـى از بـغـچه ها بود كه من نفهميده بودم و جايش را هم نـمـيـدانـسـتـم . چون بر او وارد شدم و در منزلى فرود آمدم ، بدون سابقه مردى مدنى كه فـقـط در مدينه متولد شده بود آمد و بمن گفت : همانا ابوالحسن الرضا عليه السلام بتو مـيـگـويـد: آن جـامـه گـلداريـكـه نـزد تـو هـست ، براى من بفرست ، من گفتم : كى ورود مرا بـابـوالحـسـن خـبـر داده ؟ مـن اكـنـون وارد مـيـشـوم ، و جـامه گلدارى نزد من نيست ، او رفت و بـرگشت و گفت : ميگويد: چرا آن جامه در فلان جا و سارغش چنين و جنانست ، من آن سارغ را گشتم و آن جامه را در زير بغچه پيدا كردم و نزدش فرستادم .



شرح :
وشـاء هـمـان حـسـن بـن على بن زياد است كه پارچه هاى رنگ كرده و گلدار ميفروخته . مدت كـوتـاهـى واقـفـى مـذهـب بـود، سـپس بواسطه مشاهده اين معجزه و معجزات ديگر از آن عقيده برگشت و از بزرگان و اصحاب خاص حضرت رضا عليه السلام گشت .13- ابـْنُ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً وَ حَجَجْتُ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فـَلَمَّا صـِرْتُ بـِمـَكَّةَ خـَلَجَ فـِى صَدْرِى شَيْءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ قَدْ عـَلِمـْتَ طـَلِبـَتـِى وَ إِرَادَتـِى فـَأَرْشـِدْنـِى إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ فَوَقَعَ فِى نَفْسِى أَنْ آتِيَ الرِّضـَا ع فـَأَتـَيـْتُ الْمـَدِيـنـَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ وَ قُلْتُ لِلْغُلَامِ قُلْ لِمَوْلَاكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعـِرَاقِ بـِالْبَابِ قَالَ فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى خَلْقِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 167 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
عبداللّه بن مغيره گويد: من واقفى مذهب بودم كه بحج رفتم ، چون بمكه رسيدم ، شكى در دلم (راجـع بـمـذهـبـم ) خـلجـان كـرد، خـودم را بـمـلتـزم (ديـوار مـقـابـل در خانه كعبه كه مستحب است سينه و شكم را بآنجا چسبانيده و دعا كنند) چسبانيدم و گـفـتم : بار خدايا تو خواست و اراده مرا ميدانى ، مرا ببهترين دينها هدايت كن ، پس در دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم . بمدينه آمدم و در خانه حضرت ايستادم و بغلامش گفتم : به آقايت بگو، مردى از اهل عراق بر در خانه است ، آنگاه صداى حضرترا شـنـيـدم كـه ميفرمود: بفرما اى عبداللّه بن مغيره ! بفرما اى عبداللّه بن مغيره ، چون مرا ديد فـرمـود: خـدا دعايت را اجابت كرد و بدين خودش هدايتت فرمود: من عرض كردم : گواهى دهم كه توئى حجت خدا و امين او بر خلقش .


14- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ هـُلَيـْلٍ يـَقـُولُ بـِعَبْدِ اللَّهِ فَصَارَ إِلَى الْعَسْكَرِ فَرَجَعَ عَنْ ذَلِكَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ سـَبـَبِ رُجـُوعـِهِ فـَقـَالَ إِنِّى عـَرَضْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ فَوَافَقَنِى فِى طـَرِيـقٍ ضـَيِّقٍ فـَمـَالَ نـَحـْوِى حَتَّى إِذَا حَاذَانِى أَقْبَلَ نَحْوِى بِشَيْءٍ مِنْ فِيهِ فَوَقَعَ عَلَى صَدْرِى فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هُوَ رَقٌّ فِيهِ مَكْتُوبٌ مَا كَانَ هُنَالِكَ وَ لَا كَذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 168 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن مـحـمـد بـن عـبـداللّه گـويـد، عـبـداللّه بـن هليل معتقد بامامت عبداللّه (افطح پسر بزرگتر امام صادق عليه السلام ) بود، مسافرتى بـسـامـرا كـرد و از آن عـقـيـده برگشت . من از او علت برگشتنش را پرسيدم گفت : من بفكر افـتـادم كـه ايـن مـطـلب را از حـضـرت ابى الحسن عليه السلام بپرسم ، اتفاقا در كوچه تـنگى بحضرت برخوردم ، خود را بطرف من كج كرد تا برابرم رسيد، چيزى از دهانش بجانب من انداخت كه روى سينه ام افتاد، من آنرا برداشتم ، ورقه اى بود كه در آن نوشته بود: او در آنمقام نبود و چنان استحقاقى نداشت (يعنى عبداللّه ادعاى امامت نكرد و سزاوار آن هم نبود مرآت ص 259 ـ).


15- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصْحَابِنَا ذَكَرَ اسْمَهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ أَخـْبـَرَنـَا مـُوسـَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنِى جَعْفَرُ بْنُ زَيْدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالُوا جَاءَتْ أُمُّ أَسْلَمَ يَوْماً إِلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ فِى مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ فَسَأَلَتْهَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ خَرَجَ فِى بَعْضِ الْحَوَائِجِ وَ السَّاعَةَ يَجِى ءُ فَانْتَظَرَتْهُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ حَتَّى جَاءَ ص فَقَالَتْ أُمُّ أَسْلَمَ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى قَدْ قَرَأْتُ الْكُتُبَ وَ عَلِمْتُ كُلَّ نَبِيٍّ وَ وَصِيٍّ فـَمـُوسـَى كـَانَ لَهُ وَصِيٌّ فِى حَيَاتِهِ وَ وَصِيٌّ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ كَذَلِكَ عِيسَى فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَصِيِّى فِى حَيَاتِى وَ بَعْدَ مَمَاتِى وَاحِدٌ ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسـْلَمَ مـَنْ فـَعـَلَ فـِعـْلِى هـَذَا فـَهـُوَ وَصـِيِّى ثـُمَّ ضـَرَبَ بـِيـَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَفَرَكَهَا بِإِصْبَعِهِ فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِيقِ ثُمَّ عَجَنَهَا ثُمَّ طَبَعَهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ فَعَلَ فـِعـْلِى هـَذَا فـَهـُوَ وَصـِيِّى فـِى حـَيـَاتـِى وَ بَعْدَ مَمَاتِى فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُلْتُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَفَرَكَهَا فَجَعَلَهَا كَهَيْئَةِ الدَّقِيقِ ثُمَّ عَجَنَهَا وَ خَتَمَهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ يَا أُمَّ أَسْلَمَ مَنْ فَعَلَ فِعْلِى هَذَا فَهُوَ وَصِيِّى فَأَتَيْتُ الْحَسَنَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ فَقُلْتُ لَهُ يـَا سـَيِّدِى أَنـْتَ وَصـِيُّ أَبـِيكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ وَ أَخَذَ حَصَاةً فَفَعَلَ بِهَا كَفِعْلِهِمَا فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ الْحُسَيْنَ ع وَ إِنِّى لَمُسْتَصْغِرَةٌ لِسِنِّهِ فَقُلْتُ لَهُ بـِأَبـِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتَ وَصِيُّ أَخِيكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ائْتِينِى بِحَصَاةٍ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ فَعَمَرَتْ أُمُّ أَسْلَمَ حَتَّى لَحِقَتْ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ ع فِي مُنْصَرَفِهِ فَسَأَلَتْهُ أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 168 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـر بـن زيـد بـن مـوسـى از پـدرش و او از پـدرانـش ائمـه معصومين عليهم السلام چنين نـقـل كـنـد: روزيـكـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله در مـنـزل ام سـلمـه بوده ام ام سلمه خدمت آنحضرت آمد، از ام سلمه پرسيد: پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله كـجـاسـت ؟ گـفت دنبال كارى رفته و الساعه ميآيد، او نزد ام سلمه در انتظار نـشـسـت تـا آن حـضـرت آمـد، ام اسـلم عـرضـكـرد: پـدر و مـادرم قـربـانـت يـا رسول اللّه ! من كتابها را خوانده ام و پيغمبران و اوصياء را ميشناسم موسى در زمان حيات خـود وصيى داشت (هارون ) و پس ‍ از وفاتش وصى ديگرى داشت (يوشع ) و همچنين عيسى (وصـى زمـان حـيـاتـش كالب بن يوفنا و وصى پس از وفاتش شمعون بود) وصى شما كـيـسـت اى رسـولخـدا؟ فـرمود: اى ام سلمه وصى من در حياتم و بعد از وفاتم يكى است ، سـپـس فـرمـود: اى ام اءسـلم ، هـر كـه ايـن كار مرا كند، او وصى منست ، سپس با دست مبارك بـسـنـگـريـزه ئى كـه در روى زمـين بود، زد و آنرا با انگشتش ماليد تا مانند آردش كرد، آنـگـاه خـمـيـرش نـمود و با خاتمش آنرا مهر كرد و فرمود: هر كه اين كار من كند، او وصى منست ، در زمان حيات و پس از وفاتم .
من از نزد حضرت بيرون شدم و خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيدم و عرضكردم : پدر و مادرم بقربانت شمائيد وصى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ؟ فرمود: آرى ، اى ام اءسلم ، سپس با دستش ‍ بسيگريزه ئى زد و آنرا ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه آنرا خمير كرد و با خاتمش مهر نمود و فرمود: اى ام اسلم : هر كه اين كار من كند، او وصى منست .
مـن نـزد حـسـن عـليـه السـلام آمـدم و او هـنوز كودكى نابالغ بود، عرضكردم : آقاى من تو وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، اى ام اسلم و با دست سنگريزه ئى را برداشت و مانند كـار آنـدو حـضـرت انـجـام داد، من از نزدش ‍ بيرون آندم و نزد حسين عليه السلام رسيدم و سنش بنظرم كوچك ميرسيد باو عرضكردم : پدر و مارم بقربانت تو وصى برادرت هستى ؟ فرمود، آرى ، اى ام اءسلم ! سنگريزه ئى بمن ده ، آنگاه مانند كار آنها انجام داد.
ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن على بن الحسين بمدينه ، خـدمـت حـضـرت رسـيد و پرسيد: شما وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، سپس مانند كار آنها انجام داد صلوات اللّه عليهم اجمعين .

afsanah82
07-19-2011, 11:22 AM
16- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجَارُودِ عـَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَابٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع دَخـَلَ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ مـُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَدْعُونَهُ فِيهَا إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ يُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ يَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذِهِ الْكُتُبُ ابـْتـِدَاءٌ مـِنـْهـُمْ أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَيْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ فَقَالَ بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ لِمـَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِمَا يَجِدُونَ فِى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ مـِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا وَ لِمَا نَحْنُ فِيهِ مِنَ الضِّيقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَلَاءِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِى الْأَوَّلِينَ وَ كـَذَلِكَ يـُجـْرِيـهـَا فـِى الْآخـِرِيـنَ وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِيعِ وَ أَمْرُ اللَّهِ يَجْرِى لِأَوْلِيـَائِهِ بـِحـُكـْمٍ مـَوْصـُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِيٍّ وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقـْتٍ مـَعـْلُومٍ فـَلَا يـَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً فـَلَا تـَعـْجـَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فـَتـَصـْرَعـَكَ قَالَ فَغَضِبَ زَيْدٌ عِنْدَ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِى بَيْتِهِ وَ أَرْخـَى سـِتْرَهُ وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ وَ لَكِنَّ الْإِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ حـَقَّ جـِهـَادِهِ وَ دَفـَعَ عـَنْ رَعـِيَّتـِهِ وَ ذَبَّ عـَنْ حـَرِيمِهِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَلْ تَعْرِفُ يَا أَخِى مِنْ نـَفـْسـِكَ شـَيـْئاً مـِمَّا نـَسـَبـْتـَهَا إِلَيْهِ فَتَجِى ءَ عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسـُولِ اللَّهِ ص أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلًا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ حَلَالًا وَ حَرَّمَ حَرَاماً وَ فَرَضَ فـَرَائِضَ وَ ضـَرَبَ أَمـْثـَالًا وَ سـَنَّ سـُنـَنـاً وَ لَمْ يـَجـْعَلِ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ شُبْهَةً فِيمَا فـَرَضَ لَهُ مـِنَ الطَّاعـَةِ أَنْ يـَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ أَوْ يُجَاهِدَ فِيهِ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـِى الصَّيـْدِ لا تـَقـْتـُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ أَ فَقَتْلُ الصَّيْدِ أَعْظَمُ أَمْ قـَتـْلُ النَّفْسِ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلًّا وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مـَعـْلُومـَةً فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً وَ قَالَ فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غـَيـْرُ مـُعـْجـِزِى اللّهِ ثـُمَّ قـَالَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمـُشـْرِكـِيـنَ حـَيـْثُ وَجـَدْتـُمُوهُمْ فَجَعَلَ لِذَلِكَ مَحَلًّا وَ قَالَ وَ لاتَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّك احِ حَتّى يـَبـْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً فَإِنْ كُنْتَ عَلَى بَيِّنَةٍ مـِنْ رَبِّكَ وَ يـَقـِيـنٍ مـِنْ أَمـْرِكَ وَ تِبْيَانٍ مِنْ شَأْنِكَ فَشَأْنَكَ وَ إِلَّا فَلَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فـِى شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أُكُلُهُ وَ لَمْ يَنْقَطِعْ مَدَاهُ وَ لَمْ يَبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ وَ تـَتَابَعَ النِّظَامُ وَ لَأَعْقَبَ اللَّهُ فِى التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ أَ تُرِيدُ يَا أَخِى أَنْ تُحْيِيَ مِلَّةَ قَوْمٍ قَدْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ عَصَوْا رَسُولَهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ ادَّعَوُا الْخـِلَافـَةَ بـِلَا بـُرْهـَانٍ مـِنَ اللَّهِ وَ لَا عـَهـْدٍ مـِنْ رَسُولِهِ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ يَا أَخِى أَنْ تَكُونَ غَداً الْمـَصـْلُوبَ بـِالْكُنَاسَةِ ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَيْنَاهُ وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مـَنْ هـَتـَكَ سِتْرَنَا وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا وَ أَفْشَى سِرَّنَا وَ نَسَبَنَا إِلَى غَيْرِ جَدِّنَا وَ قَالَ فِينَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِى أَنْفُسِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 170 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
زيـد بـن عـلى بـن الحـسـن ، خـدمـت امـام بـاقـر عـليـه السـلام رسـيـدو نـامـه هـائى از اهـل كـوفـه هـمراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نـهضت داده بودند، امام باقر عليه السلام باو فرمود: اين نامه ها از خود آنها شروع شده يـا جـواب نامه ايستكه بآنها نوشته ئى و ايشانرا دعوت كرده ئى ؟ گفت : ايشان شروع كـرده انـد، زيـرا حـق مـا را مـيـشـنـاسـنـد و قـرابـت مـا را بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله مـيـدانـنـد و در كـتـاب خـداى عزوجل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند.
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: اطـاعـت (مـردم از پـيـشـوا) از طـرف خـداى عـزوجـل واجـب گـشته و روشى است كه خدا آنرا در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجـرا مـيـكنند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت بهمه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطـاعـت يـا خـروج و نـهـضـت يـا صـبـر بـر اذيـت ) نـسـبت باوليائش جارى ميشود طبق حكمى (مـتـصـل از امـامـى بـامـام ديـگـر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و انـدازه ئى بـى كـم و زيـاد و مـوعـدى مـعـيـن در وقـتـى مـعـلوم (حـاصـل ايـنـكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين ميشود و حتمى و قطعى و لايـتـغـيـر است ) مبادا كسانيكه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچگونه بى نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب بندگانش شتاب نـمـيـكـنـد (زمـان رسـيدن دولت حق را پيش نمياندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد.
زيـد در ايـنجا خشمگين شد و گفت : امام از ما خاندان آنكس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بـيـنـدازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چـنـانـكـه سـزاوارسـت در راه خـدا جـهـاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش ‍ براند.
امـام بـاقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى ، حقيقة هم در خود مـى بـيـنـى بـطـورى كـه بـتـوانـى بـراى آن دليـلى از كـتـاب خـدا يـا بـرهـانـى از قـول پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى ؟ (يـعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده ئى چنين شايستگى را در خود سـراغ دارى ؟) همانا خداى عزوجل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتيكه بـراى او واجـب سـاخـته ، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسـيـدن وقـتـش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرا رسيدن موقعش جهاد كند. در صورتيكه خـداى عـزوجـل دربـاره شكار مى فرمايد: ((وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد 95 سوره 5)) آيـا كـشـتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانيكه خدايش ‍ محترم شمرده ، خدا براى هرچيز مـوعدى معين كرده ، چنانچه مى فرمايد: ((چون از احرام در آمديد شكار كنيد 3 سوره 5 ـ)) و فـرمـوده اسـت ((شـعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد 2 سوره 5 ـ)) و ماهها را شماره مـعـلومـى قـرار داد (12 مـاه ) و چـهـار مـاه از آن را حـرام سـاخـت و فرمود: ((چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد 2 سوره 9 ـ)) سپس فرمود: ((چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد 5 سوره 9 ـ)) پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است : ((قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد)) (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته اى مقرر داشته است .
اكـنـون اگـر تـو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشـن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نكرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن ، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قـطـعـى بـريـده شـود (فاصله ايكه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود) و نظام حق پـيـوسـتـه گـردد و خـدا بـراى فـرمـانـده و فـرمـانـبـر (دولت بـاطـل ) خـوارى و زبـونـى در پـى آرد، بـخدا پناه ميبرم از اماميكه از وقت شناسى گمراه گـردد، (وقـت قـيـام و خـروج خـود را نـشـنـاسد) و فرمانبران نسبت بآن داناتر از فرمانده بـاشـنـد (يـعـنـى امام بر حقيكه بحكم خدا سكوت و گوشه گيرى اختيار كرده از پيشواى باطليكه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد).
بـرادرم ! تـو مـى خـواهـى مـلت و آيين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ‍ ادعاى خلافت كردند؟
بـرادرم ! تـرا در پـنـاه خـدا مـى بـرم از ايـنـكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ‍ ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم ، خدا داور باشد.



شرح :
اخـبـار و روايـات جـلالت مـقـام و تـقديس و تكريم از جناب زيد بن على بن الحسين و دعا و تـرحـم و گـريستن امام باقر و صادق عليهما السلام نسبت بوى بسيار است . و اين روايت چـنانچه پيداست يك مصاحبه و مشاوره دوستانه و صميمى است ميان امام باقر عليه السلام و جـنـاب زيـد براى چاره جوئى درباره بررسى اوضاع مسلمين و تحقيق از مقتضيات وقت و كـسـب وظـيـفـه ديـنـى و خـشـمـگـيـن شـدن جـناب زيد از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمين و طـغـيانگرى و لجام گسيختگى خلفاء وقت بوده و از فرمايشات امام باقر عليه السلام هم جز نصيحت و خير خواهى جناب زيد مطلب ديگرى استفاده نمى شود.

afsanah82
07-19-2011, 11:23 AM
17- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ أَتَيْنَا خَدِيجَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ عـَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مـُوسـَى بـْنَ عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّيْنَاهُمْ ثُمَّ أَقْبَلْنَا عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ يَقُولُ لِابْنَةِ أَبِى يَشْكُرَ الرَّاثِيَةِ قُولِى فَقَالَتْ
اعـْدُدْ رَسُولَ اللَّهِ وَ اعْدُدْ بَعْدَهُ أَسَدَ الْإِلَهِ وَ ثَالِثاً عَبَّاسَاوَ اعْدُدْ عَلِيَّ الْخَيْرِ وَ اعْدُدْ جَعْفَراً وَ اعْدُدْ عَقِيلًا بَعْدَهُ الرُّوَّاسَا
فَقَالَ أَحْسَنْتِ وَ أَطْرَبْتِنِى زِيدِينِى فَانْدَفَعَتْ تَقُولُ
وَ مِنَّا إِمَامُ الْمُتَّقِينَ مُحَمَّدٌ وَ حَمْزَةُ مِنَّا وَ الْمُهَذَّبُ جَعْفَرُوَ مِنَّا عَلِيٌّ صِهْرُهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ فَارِسُهُ ذَاكَ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ
فـَأَقـَمـْنـَا عـِنـْدَهَا حَتَّى كَادَ اللَّيْلُ أَنْ يَجِى ءَ ثُمَّ قَالَتْ خَدِيجَةُ سَمِعْتُ عَمِّى مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ وَ هـُوَ يـَقـُولُ إِنَّمـَا تـَحـْتـَاجُ الْمَرْأَةُ فِى الْمَأْتَمِ إِلَى النَّوْحِ لِتَسِيلَ دَمـْعـَتـُهَا وَ لَا يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ فَلَا تُؤْذِى الْمَلَائِكَةَ بِالنَّوْحِ ثـُمَّ خـَرَجـْنـَا فـَغـَدَوْنَا إِلَيْهَا غُدْوَةً فَتَذَاكَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَذِهِ دَارٌ تُسَمَّى دَارَ السَّرِقَةِ فَقَالَتْ هَذَا مَا اصْطَفَى مَهْدِيُّنَا تَعْنِى مـُحـَمَّدَ بـْنَ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ الْحـَسـَنِ تـُمـَازِحـُهُ بـِذَلِكَ فـَقـَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأُخـْبـِرَنَّكـُمْ بـِالْعـَجـَبِ رَأَيـْتُ أَبِى رَحِمَهُ اللَّهُ لَمَّا أَخَذَ فِى أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَجْمَعَ عـَلَى لِقـَاءِ أَصـْحـَابِهِ فَقَالَ لَا أَجِدُ هَذَا الْأَمْرَ يَسْتَقِيمُ إِلَّا أَنْ أَلْقَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَانْطَلَقَ وَ هُوَ مُتَّكٍ عَلَيَّ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَيْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَقِينَاهُ خـَارِجـاً يـُرِيـدُ الْمـَسـْجـِدَ فـَاسـْتـَوْقَفَهُ أَبِى وَ كَلَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَيْسَ هَذَا مَوْضِعَ ذَلِكَ نَلْتَقِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَرَجَعَ أَبِى مَسْرُوراً ثُمَّ أَقَامَ حَتَّى إِذَا كَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بـِيـَوْمٍ انـْطـَلَقـْنـَا حـَتَّى أَتَيْنَاهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبِى وَ أَنَا مَعَهُ فَابْتَدَأَ الْكَلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِيمَا يَقُولُ قَدْ عَلِمْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَّ السِّنَّ لِى عَلَيْكَ وَ أَنَّ فِى قَوْمِكَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْكَ وَ لَكـِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ قـَدْ قـَدَّمَ لَكَ فَضْلًا لَيْسَ هُوَ لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِكَ وَ قَدْ جِئْتُكَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعـْلَمُ مـِنْ بِرِّكَ وَ أَعْلَمُ فَدَيْتُكَ أَنَّكَ إِذَا أَجَبْتَنِى لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّى أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ يـَخـْتـَلِفْ عَلَيَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَا غَيْرِهِمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّكَ تَجِدُ غَيْرِى أَطـْوَعَ لَكَ مـِنِّى وَ لَا حـَاجـَةَ لَكَ فـِيَّ فـَوَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتـَعـْلَمُ أَنِّى أُرِيـدُ الْبـَادِيَةَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا فـَأَثـْقُلُ عَنْهَا وَ أُرِيدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بَعْدَ كَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلَى نَفْسِى فَاطْلُبْ غـَيـْرِى وَ سـَلْهُ ذَلِكَ وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّكَ جِئْتَنِى فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْكَ وَ إِنْ أَجـَبْتَنِى لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّى أَحَدٌ وَ لَكَ أَنْ لَا تُكَلَّفَ قِتَالًا وَ لَا مَكْرُوهاً قَالَ وَ هَجَمَ عَلَيْنَا نـَاسٌ فـَدَخَلُوا وَ قَطَعُوا كَلَامَنَا فَقَالَ أَبِى جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فَقَالَ نَلْتَقِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فـَقـَالَ أَ لَيـْسَ عـَلَى مـَا أُحـِبُّ فـَقـَالَ عـَلَى مـَا تـُحـِبُّ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ مِنْ إِصْلَاحِكَ ثُمَّ انـْصـَرَفَ حـَتَّى جـَاءَ الْبـَيـْتَ فـَبـَعـَثَ رَسـُولًا إِلَى مـُحـَمَّدٍ فِى جَبَلٍ بِجُهَيْنَةَ يُقَالُ لَهُ الْأَشـْقـَرُ عـَلَى لَيـْلَتـَيـْنِ مِنَ الْمَدِينَةِ فَبَشَّرَهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طـَلَبَ ثـُمَّ عـَادَ بـَعـْدَ ثـَلَاثـَةِ أَيَّامٍ فـَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ وَ لَمْ نَكُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ فِى نَاحِيَةِ الْحُجْرَةِ وَ دَنَا أَبِى إِلَيْهِ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عُدْتُ إِلَيْكَ رَاجِياً مُؤَمِّلًا قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِى وَ أَمَلِى وَ رَجَوْتُ الدَّرْكَ لِحـَاجـَتـِى فـَقـَالَ لَهُ أَبـُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ابْنَ عَمِّ إِنِّى أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهـَذَا الْأَمـْرِ الَّذِى أَمـْسـَيـْتَ فـِيـهِ وَ إِنِّى لَخـَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ يُكْسِبَكَ شَرّاً فَجَرَى الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا حَتَّى أَفْضَى إِلَى مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ وَ كَانَ مِنْ قَوْلِهِ بِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ الْحُسَيْنُ أَحَقَّ بـِهـَا مـِنْ الْحَسَنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَ اللَّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَيْنَ وَ كَيْفَ ذَكَرْتَ هـَذَا قـَالَ لِأَنَّ الْحـُسـَيـْنَ ع كَانَ يَنْبَغِى لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ يَجْعَلَهَا فِى الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ فـَقـَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَنْ أَوْحَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَوْحَى إِلَيْهِ بـِمـَا شـَاءَ وَ لَمْ يـُؤَامـِرْ أَحـَداً مـِنْ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ ص عَلِيّاً ع بِمَا شَاءَ فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ وَ لَسـْنـَا نـَقـُولُ فـِيـهِ إِلَّا مـَا قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مـِنْ تَبْجِيلِهِ وَ تَصْدِيقِهِ فَلَوْ كَانَ أَمَرَ الْحـُسـَيـْنَ أَنْ يـُصـَيِّرَهَا فِى الْأَسَنِّ أَوْ يَنْقُلَهَا فِى وُلْدِهِمَا يَعْنِى الْوَصِيَّةَ لَفَعَلَ ذَلِكَ الْحـُسـَيْنُ وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِى الذَّخِيرَةِ لِنَفْسِهِ وَ لَقَدْ وَلَّى وَ تَرَكَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّهُ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ أَطـِعـْنـِى يَا ابْنَ عَمِّ وَ اسْمَعْ كَلَامِى فَوَ اللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِى عِنْدَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتـَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا فَقَالَ أَبِى لَيْسَ هُوَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَيُحَارِبَنَّ بِالْيَوْمِ يَوْماً وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً وَ بـِالسَّنـَةِ سـَنـَةً وَ لَيـَقـُومـَنَّ بِثَأْرِ بَنِى أَبِى طَالِبٍ جَمِيعاً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يـَغـْفـِرُ اللَّهُ لَكَ مـَا أَخـْوَفَنِى أَنْ يَكُونَ هَذَا الْبَيْتُ يَلْحَقُ صَاحِبَنَا مَنَّتْكَ نَفْسُكَ فِى الْخـَلَاءِ ضـَلَالًا لَا وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ أَكْثَرَ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ لَا يَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ يَعْنِى إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ يَقَعَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْحَمْ نَفْسَكَ وَ بَنِى أَبـِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّى لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَةٍ أَخْرَجَتْهَا أَصْلَابُ الرِّجَالِ إِلَى أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ الْمـَقـْتـُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّى بِهِ صَرِيعاً مَسْلُوباً بِزَّتُهُ بَيْنَ رِجـْلَيـْهِ لَبـِنـَةٌ وَ لَا يـَنـْفـَعُ هـَذَا الْغـُلَامَ مـَا يـَسْمَعُ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَعْنِينِى وَ لَيـَخـْرُجـَنَّ مـَعـَهُ فـَيـُهـْزَمُ وَ يُقْتَلُ صَاحِبُهُ ثُمَّ يَمْضِى فَيَخْرُجُ مَعَهُ رَايَةٌ أُخْرَى فَيُقْتَلُ كـَبـْشـُهـَا وَ يـَتَفَرَّقُ جَيْشُهَا فَإِنْ أَطَاعَنِى فَلْيَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ بَنِى الْعَبَّاسِ حَتَّى يَأْتِيَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَتِمُّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ أَنَّ ابـْنـَكَ الْأَحـْوَلُ الْأَخـْضـَرُ الْأَكْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا فَقَامَ أَبِى وَ هُوَ يَقُولُ بَلْ يُغْنِى اللَّهُ عَنْكَ وَ لَتَعُودَنَّ أَوْ لَيَقِى اللَّهُ بِكَ وَ بِغَيْرِكَ وَ مَا أَرَدْتَ بـِهـَذَا إِلَّا امْتِنَاعَ غَيْرِكَ وَ أَنْ تَكُونَ ذَرِيعَتَهُمْ إِلَى ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّهُ يـَعـْلَمُ مـَا أُرِيـدُ إِلَّا نـُصـْحـَكَ وَ رُشْدَكَ وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ فَقَامَ أَبِي يَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً فـَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُكَ أَنِّى سَمِعْتُ عَمَّكَ وَ هُوَ خَالُكَ يَذْكُرُ أَنَّكَ وَ بَنِى أَبِيكَ سَتُقْتَلُونَ فَإِنْ أَطَعْتَنِى وَ رَأَيْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِى هِيَ أَحْسَنُ فَافْعَلْ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ عـَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ عَلَى خَلْقِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّى فـَدَيـْتُكَ بِوُلْدِى وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَيَّ وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَيْتِى إِلَيَّ وَ مَا يَعْدِلُكَ عِنْدِي شـَيْءٌ فـَلَا تَرَى أَنِّى غَشَشْتُكَ فَخَرَجَ أَبِى مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً قَالَ فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا قـَلِيـلًا عـِشـْرِيـنَ لَيـْلَةً أَوْ نـَحـْوَهـَا حـَتَّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِى جَعْفَرٍ فَأَخَذُوا أَبِى وَ عـُمـُومـَتـِى سـُلَيْمَانَ بْنَ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ حَسَنٍ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ حَسَنٍ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ جـَعـْفـَرِ بـْنِ حـَسَنٍ وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فـَصـُفِّدُوا فـِى الْحـَدِيـدِ ثـُمَّ حُمِلُوا فِى مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِيهَا وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلَّى لِكـَيْ يـُشـْمـِتـَهـُمُ النَّاسُ قـَالَ فـَكَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِى هُمْ فِيهَا ثُمَّ انـْطـَلَقـُوا بِهِمْ حَتَّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجـَعـْفـَرِيُّ فـَحـَدَّثـَتـْنـَا خَدِيجَةُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ الْبـَابِ الَّذِى يـُقـَالُ لَهُ بـَابُ جَبْرَئِيلَ اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بـِالْأَرْضِ ثـُمَّ اطَّلَعَ مـِنْ بـَابِ الْمـَسـْجِدِ فَقَالَ لَعَنَكُمُ اللَّهُ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ ثَلَاثاً مَا عـَلَى هـَذَا عـَاهـَدْتـُمْ رَسـُولَ اللَّهِ ص وَ لَا بـَايـَعـْتُمُوهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ حَرِيصاً وَ لَكِنِّى غـُلِبـْتُ وَ لَيْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدَى نَعْلَيْهِ فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ وَ الْأُخْرَى فِى يـَدِهِ وَ عـَامَّةُ رِدَائِهِ يـَجـُرُّهُ فـِى الْأَرْضِ ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ فَحُمَّ عِشْرِينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكِى فـِيـهِ اللَّيـْلَ وَ النَّهـَارَ حـَتَّى خـِفـْنـَا عـَلَيـْهِ فَهَذَا حَدِيثُ خَدِيجَةَ
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن ابـراهيم گويد: (باجماعتى ) نزد خديجه دختر عمر بن على بن حسين بن على بـن ابـيـطـالب عليهم السلام رفتيم تا او را به وفات پسر دخترش تسليت گوئيم ، در حضور او موسى بن عبدالله بن حسن را ديديم كه در گوشه اى نزديك زنان نشسته بود، مـا بـه آنـهـا تـسـليت گفتيم و متوجه موسى شديم ، موسى به دختر ابى يشكر كه نوحه خـوان بـود گـفـت : بـخـوان ، او چـنـيـن خـوانـد: بـشـمـار رسول خدا را و پس از وى شير خدا حمزه و در مرتبه سوم عباس (برادر حمزه ) را و بشمار على نيكوكار و بشمار جعفر و عقيل را بعد از او كه همه رئيس بودند.
مـوسـى بـه او گـفـت : احـسـنـت : مـرا بـه طـرف آوردى ، بـيـشـتـر بـخـوان ، او هـم دنبال كرد و گفت :
پيشواى پرهيزگاران محمد از خاندان ماست و حمزة و جعفر پاك از خاندان ماست
على پسر عم و داماد پيغمبر از خاندان ماست او پهلوان پيغمبر و امام مطهر است
مـا نـزد خـديـجـه بـوديـم تا شب نزديك شد، سپس خديجه گفت : من از عمويم محمد بن على صلوات الله عليه شنيدم كه مى فرمود: ((همانا زن در ماتم و مصيبت نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى شود، و براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و بيهوده (دروغى نسبت به مـيـت يا شكايتى از قضا خدا) گويد، پس چون شب فرا رسيد ملائكه را با نوحه خود آزار مـى دهد)) ما از نزدش بيرون آمديم و باز فردا صبح رفتيم و مذاكره جدا كردن منزلش را از خانه امام جعفر صادق عليه السلام به ميان آورديم .
راوى گويد: آن خانه دارالسرقة (خانه دزدى ) ناميده مى شد، خديجه گفت : اين موضوع و مهدى ما اختيار كرد مقصودش از مهدى محمد بن عبدالله بن حسن (نوه امام مجتبى عليه السلام ) بـود و بـا ايـن كـلمه با او شوخى مى كرد زيرا محمد بن عبدالله ادعاء مهدويت مى نمود، و ممكن است موسى گفته باشد اين خانه سرقت است ، زيرا كه محمد بن عبدالله در آنجا غصب خـلافـت و ادعـاء مهدويت كرد) موسى ابن عبدالله گفت : به خدا من اكنون خبرى شگفت براى شما نقل مى كنم .
چـون پـدرم رحـمـه اللّه شروع كرد كه براى محمد بن عبداللّه بن حسن (نوه امام حسن عليه السـلام ) بـيـعت گيرد و تصميم گرفت كه دوستانش را به بيند، گفت : من فكر ميكنم تا جـعـفر بن محمد (امام ششم ) عليهما السلام را نه بينم اين كار درست نشود، پس براه و (از كـثرت ضعف و سالخوردگى ) بمن تكيه داشت ، من هم همراه او رفتم تا بامام صادق عليه السلام رسيديم و در خارج منزل باو برخورديم كه آهنگ مسجد داشت ، پدرم او را نگه داشت و بـا او بـسـخـن پـرداخـت ، امـام صـادق عـليه السلام فرمود: ميان راه جاى اين سخن نيست ، يـكـديـگـر را مـلاقـات مـى كـنـيـم انـشاءاللّه ، پدرم شادمان برگشت (زيرا گمان كرد، آن حـضـرت مـخـالف نيست ) پدرم صبر كرد تا فردا يا روز بعد شد، باز هم نزد آنحضرت رفـتـيم ، پدرم شروع بسخن كرد، و از جمله سخنانش اين بود: قربانت ، تو ميدانى كه من سـنـم از شـمـا زيـادتـر اسـت و در مـيـان فـامـيـلت هـم از شـمـا بـزرگـسـال تـر هست ولى خداى عزوجل بشما فضيلتى ارزانى داشته كه براى هيچيك از فـامـيـلت نـيـسـت و مـن بـواسـطـه اعـتـمادى كه بنيكو كارى شما دارم خدمتت رسيدم ، و بدان قربانت گردم اگر شما از من بپذيرى ، هيچيك از اصحابت از من عقب نشينى نكنند و حتى دو نفر قرشى يا غير قرشى با من مخالفت نورزند.
امـام صـادق عليه السلام فرمود: تو مطيع تر از مرا مى توانى پيدا كنى و به من نيازى نـدارى . بـه خـدا كـه تو ميدانى من آهنگ رفتن بيابان مى كنم و يا تصميم آن را مى گيرم (ولى به واسطه ضعف و ناتوانى ) سنگينى مى كنم و به تاءخير مى اندازم و نيز قصد رفـتـن حـج مـى كـنم و جز با خستگى و رنج و سختى به آن نمى رسم . به فكر ديگران بـاش و از آنـهـا بـخواه و به ايشان مگو كه نزد من آمده ئى ، پدرم گفت ، گردن مردم به سوى شما دراز است ، اگر شما از من بپذيرى هيچكس عقب نشينى نمى كند، و شما هم از جنگ كردن و ناراحت شدن معافى .
مـوسـى گـويد: ناگهان جماعتى از مردم وارد شدند و سخن ما را قطع كردند، پدرم گفت : قـربـانـت چـه مى فرمائى ؟ امام فرمود: يكديگر را ملاقات خواهيم كرد انشاء الله ، پدرم گـفـت : هـمانطور است كه من مى خواهم ؟ فرمود: همانطور است كه تو مى خواهى انشاء الله با در نظر گرفتن اصلاح و خير خواهى براى تو.
پـدرم بـه خانه برگشت و كس نزد محمد (نوه امام حسن عليه السلام ) فرستاد كه در كوه اشـقر جهينه ((6)) بود و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه بحاجت و مـطـلوبـش رسـيده است ، و پس از سه روز باز گشت من و پدرم رفتيم و در خانه حضرت ايستاديم ، در صورتيكه هر گاه مى آمديم از ما جلوگيرى نمى شد و فرستاده (ئيكه رفت بـراى مـا اجـازه ورود بگيرد) دير آمد، سپس به ما اجازه داد، ما خدمتش ‍ رسيديم ، من گوشه اطاق نشستم . و پدرم نزديك حضرت رفت و سرش ‍ را بوسيد و گفت :
قـربـانـت گردم بار ديگر اميدوار و آرزومند خدمتت رسيدم ، اميد و آرزويم گسترده و بسيار است ، اميدوارم بحاجت خود نائل آيم ، امام صادق عليه السلام به او فرمود: من ترا به خدا پناه مى دهم از اينكه متعرض اين كار شوى كه صبح و شام در فكر آن هستى ، و مى ترسم كه اين اقدام ، شرى به تو رساند، گفتگوى آنها ادامه پيدا كرد و سخن به جائى رسيد كـه پـدرم نـمـى خـواسـت ، و از جـمـله سـخـنـان پـدرم ايـن بود كه بچه جهت حسين به امامت سـزاوارتر از حسن شد؟ (چرا امامت به فرزندان حسين رسيد و به فرزندان حسن نرسيد؟) امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را،براى چه اين سخن به ميان آوردى ؟ پدرم گفت زيرا اگر حسين عليه السلام عدالت مى ورزيد، سزاوار بـود امـامـت را در بـزرگـتـريـن فـرزنـد امـام حسن عليه السلام قرار دهد. امام صادق عليه السـلام فـرمـود: هـمـانـا خـداى تـبـارك و تعالى كه به محمد صلى اللّه عليه و آله وحى فـرسـتـاد، بـخواست خود وحى فرستاد و با هيچكس از مخلوقش مشورت نكرد، و محمد صلى اللّه عـليـه و آله عـلى عـليـه السلام را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشـت عـمـل كـرد، مـا دربـاره عـلى نـگـوئيـم ، جـز هـمـان بـزرگـداشـت و تـصـديقى را كه رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـوده اسـت ، اگـر حـسـيـن دسـتور مى داشت كه به بـزرگـسـال تـر وصـيـت كـنـد يـا آنـكـه امـامـت را مـيـان فـرزنـدان خـود و امـام حـسـن نقل و انتقال دهد عمل مى كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صـورتـيكه او مى رفت و امامت را مى گذاشت او به آنچه ماءمور بود، رفتار كرد، و او (از طـرف مـادرت ) جـد تـو ((7)) و (از طرف پدرت ) عموى تست اگر نسبت به او خوب گـوئى ، چـقدر براى تو شايسته است ، و اگر زشت گوئى خدا ترا بيامرزد، پس عمو! سـخـن مرا بشنو و اطاعت كن ، به خدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، من نصيحت و خير خـواهى را از تو باز نداشتم ، چگونه (باز دارم در صورتيكه تو پسر عمو و بزرگتر فـامـيـل مـنـى ؟!) ولى تـرا نـمـى بـيـنـم كـه عـمـل كـنـى (حال تو چگونه باشد، در صورتيكه ترا عمل كننده نبينم )، و امر خدا هم برگشت ندارد.
پـدرم در ايـنجا خوشحال شد (زيرا از جمله اخير حضرت فهميد كه خدا به آنها پيشرفتى مـى دهـد، اگـر چـه بـه عـقـيـده امـام صـادق نـابـجـا و باطل شد) امام صادق عليه السلام (چون خوشحالى نابجاى او را ديد) به او فرمود: به خـدا تـو مـيدانى كه او (يعنى محمد پسر تو كه مدعى امامت و در مقام خروج است ) همان لوچ چشم موى پيشانى برگشته ، سياه رنگى است كه در ته سليگاه سده اءشجع ((8)) كشته مى شود (گويا خبرى غيبى باين مضمون از پيغمبر يا امامان سابق صادر شده بود كـه خـود عـبـدالله هـم آنـرا مـى دانـست ) پدرم گفت : او آن نيست . به خدا سوگند كه او در بـرابـر يـك روز (ظلم بنى اميه و بنى عباس ) يك روز مى جنگد و در برابر يكساعت ، يك سـاعـت و در برابر يك سال ، يكسال ، و به خونخواهى تمام فرزندان ابيطالب قيام مى كند.
امام صادق عليه السلام به او فرمود: خدا ترا بيامرزد، چقدر مى ترسم كه اين (مصراع ) بيت بر رفيق ما (پسر تو) منطبق شود.
مـنـتـك نـفـسـك فـى الخـلاء ضـلالا ((نـفـسـت در خـلوت بـه تـو وعـده هـاى دروغ و محال داده ))
نه به خدا، او بيشتر از چهار ديوار مدينه را به دست نمى آورد، و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند، دامنه فعاليتش بطائف نرسد، اين مطلب ناچار واقع شود، از خدا بترس و بـر خـود و بـرادرانت رحم كن ، به خدا من او را نامباركترين نطفه ئى مى دانم كه صلب مـردان بـزهدان زنان ريخته است (زيرا به ناحق ادعاء امامت كرد و موجب كشته شدن و حبس و ذلت فاميل و امام زمانش گرديد) به خدا كه او در ميان خانه هاى سده اشجع كشته مى شود، گـويـا اكـنـون او را برهنه و روى خاك افتاده مى بينم كه خشتى ميان دو پايش هست ، و اين جوان هم هرچه بشنود سودش ندهد موسى بن عبدالله گويد: مقصودش من بودم او هم همراهش خروج كند وشكست خورد و رفيقش (محمد) كشته شود، سپس موسى برود و با پرچم ديگرى خـروج كـنـد و سـپهبد آن (ابراهيم كه به خون خواهى برادرش محمد قيام كند) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر (اين پسر يعنى موسى ) از من بپذيرد، بايد در آنجا از بنى عـباس ‍ امان خواهد، تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مى دانم كه اين امر عاقبت ندارد و تو هم مى دانى و ما هم مى دانيم كه پسر چشم لوچ سياه رنگ موى پيشانى بر گشته تو، در ته رودخانه سده اءشجع در ميانه خانه ها كشته خواهد شد.
پـدرم برخاست و مى گفت : بلكه خدا ما را از تو بى نياز مى كند و تو هم (چون دولت ما را ببينى ). خودت از اين عقيده بر مى گردى يا آنكه خدا ترا بر مى گرداند با ديگران ، و از ايـن سـخـنـان مـقـصـودى نـدارى جـز ايـنـكـه ديـگـران را از مـا بگردانى و تو وسيله سـرپـيـچى آنها شوى ، امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ميداند كه من جز خير خواهى و هدايت ترا نمى خواهم و من جز كوشش در اين راه تكليفى ندارم .
پـدرم بـرخـاسـت و از شدت خشم جامه اش بزمين مى كشيد، امام صادق عليه السلام خود را بـه او رسـانـيـد و فـرمود به تو خبر دهم كه من از عمويت كه دائى تو هم هست (يعنى امام چهارم عليه السلام كه هم دائى عبدالله است به واسطه اينكه فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مادر اوست و هم پسر عموى او، كه به واسطه احترامش او را عمو خوانده است ) شنيدم مـى فـرمـود: تو و پسران پدرت كشته مى شويد، اگر از من مى پذيرى و عقيده دارى كه بـنحو احسن دفاع كنى ، بكن ، به خدائيكه جز او شايان پرستشى نيست و او به پنهان و آشـكـار دانـاست و رحمان و رحيم است و بزرگوار و برتر از خلق خود است ، من دوست دارم هـمه فرزندان و عزيزترين آنها و عزيزترين خانواده ام را قربانت كنم ، و نزد من چيزى با تو برابر نيست ، خيال مكن كه من با تو دوروئى كردم .
پـدرم متاءسف و خشمگين از نزدش خارج شد، سپس حدود بيست شب گذشت كه ماءمورين ابى جـعـفـر (مـنـصور خليفه عباسى ) آمدند و پدر و عموهايم : سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابـراهـيـم بـن حـسـن ، و داود بـن حـسـن و عـلى بـن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابـراهـيـم بـن حـسـن بـن جـعـفـر بـن حـسـن و طـبـاطـبـاء ابـراهـيـم بـن اسـمـاعـيـل بـن حـسـن و عـبدالله بن داود را گرفتند و به زنجيز بستند و بر محملهاى بى فرش و روپوش نشانيدند و ايشانرا در نمازگاه عمومى نگه داشتند تا مردم سرزنششان كـنـند، ولى مردم بحال آنها رقت كرده و از سرزنش خوددارى كردند، سپس آنها را بردند و جلو در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نگه داشتند.
عـبدالله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه دختر عمر بن على به ما گفت : چون آنها را جلو در مـسـجـد كـه بـاب جبرئيلش گويند نگه داشتند، امام صادق عليه السلام پيدا شد و (از شـدت غـضـب ) همه عبايش روى زمين بود، آنگاه از در مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمود: خـدا شـمـا را لعـنـت كـنـد، اى گـروه انصار. شما براى چنين كارى با پيغمبر معاهده و بيعت نـكـرديـد، (چـرا بـا اولادش چـنين رفتار مى كنيد؟) همانا به خدا من آزمند بودم (و از نصيحت كـوتـاهـى نـكردم ) ولى مغلوب شدم ، قضاى خدا بازگشت ندارد، سپس حركت كرد و يكتاى نعلينش را بپا كرد و ديگرى در دستش بود و تمام دنباله عبايش را به زمين مى كشيد و به خـانـه خـود رفت و بيست شب تب كرد و شب و روز گريه مى كرد كه ما نسبت به او نگران شديم (كه مبادا جان سپارد) اين بود گفتار خديجه ـ.

afsanah82
07-19-2011, 11:23 AM
قَالَ الْجَعْفَرِيُّ وَ حَدَّثَنَامـُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِى الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِى فِيهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمـَنـْعِ وَ أَهـْوَى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُّ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِى غَيْرَكَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حـَتَّى ابـْتـُلِيَ الْحـَرَسـِيُّ بَلَاءً شَدِيداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِكَهُ فَمَاتَ فِيهَا وَ مَضَى بـِالْقـَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حِيناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَنَ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ قـَالَ فـَكـُنـْتُ ثـَالِثَ ثَلَاثَةٍ بَايَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قـُرَشـِيٌّ وَ لَا أَنـْصـَارِيٌّ وَ لَا عـَرَبِيٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عـَلَى شـُرَطـِهِ فـَشـَاوَرَهُ فِى الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعـَاءً يـَسـِيـراً لَمْ يُجِيبُوكَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ فَخَلِّنِى وَ إِيَّاهُمْ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مـِنـْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ يَعْنِى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فـَإِنَّكَ إِذَا أَغـْلَظْتَ عَلَيْهِ عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِى أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَتَّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ حَدَثَتْ نُبُوَّةٌ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ لَا وَ لَكِنْ بَايِعْ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ وُلْدِكَ وَ لَا تُكَلَّفَنَّ حَرْباً فـَقـَالَ لَهُ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع مـَا فـِيَّ حَرْبٌ وَ لَا قِتَالٌ وَ لَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَى أَبِيكَ وَ حَذَّرْتُهُ الَّذِى حـَاقَ بـِهِ وَ لَكـِنْ لَا يـَنـْفـَعُ حـَذَرٌ مـِنْ قَدَرٍ يَا ابْنَ أَخِى عَلَيْكَ بِالشَّبَابِ وَ دَعْ عَنْكَ الشُّيُوخَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ مَا أَقْرَبَ مَا بَيْنِى وَ بَيْنَكَ فِى السِّنِّ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّى لَمْ أُعـَازَّكَ وَ لَمْ أَجـِئْ لِأَتـَقـَدَّمَ عَلَيْكَ فِى الَّذِى أَنْتَ فِيهِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ لَا وَ اللَّهِ لَا بـُدَّ مـِنْ أَنْ تـُبـَايِعَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا فِيَّ يَا ابْنَ أَخِي طَلَبٌ وَ لَا حَرْبٌ وَ إِنِّي لَأُرِيـدُ الْخـُرُوجَ إِلَى الْبـَادِيـَةِ فـَيـَصُدُّنِى ذَلِكَ وَ يَثْقُلُ عَلَيَّ حَتَّى تُكَلِّمَنِي فِي ذَلِكَ الْأَهْلُ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ لَا يَمْنَعُنِى مِنْهُ إِلَّا الضَّعْفُ وَ اللَّهِ وَ الرَّحِمِ أَنْ تُدْبِرَ عَنَّا وَ نَشْقَى بِكَ فـَقـَالَ لَهُ يـَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ يَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع وَ مَا تَصْنَعُ بِى وَ قَدْ مَاتَ قَالَ أُرِيدُ الْجَمَالَ بِكَ قَالَ مَا إِلَى مَا تُرِيدُ سَبِيلٌ لَا وَ اللَّهِ مَا مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَاتَ مَوْتَ النَّوْمِ قَالَ وَ اللَّهِ لَتُبَايِعُنِى طَائِعاً أَوْ مـُكْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِى بَيْعَتِكَ فَأَبَى عَلَيْهِ إِبَاءً شَدِيداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَمَا إِنْ طَرَحْنَاهُ فِى السِّجْنِ وَ قَدْ خَرِبَ السِّجْنُ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ الْيَوْمَ غَلَقٌ خِفْنَا أَنْ يَهْرُبَ مِنْهُ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ قَالَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعـَظـِيـمِ أَ وَ تـُرَاكَ تـُسـْجـِنـُنـِي قَالَ نَعَمْ وَ الَّذِى أَكْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَيْكَ فَقَالَ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ احْبِسُوهُ فِى الْمَخْبَإِ وَ ذَلِكَ دَارُ رَيْطَةَ الْيَوْمَ فَقَالَ لَهُ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَمـَا وَ اللَّهِ إِنِّى سـَأَقـُولُ ثـُمَّ أُصـَدَّقُ فـَقـَالَ لَهُ عـِيـسـَى بْنُ زَيْدٍ لَوْ تـَكـَلَّمـْتَ لَكـَسَرْتُ فَمَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَكْشَفُ يَا أَزْرَقُ لَكَأَنِّى بـِكَ تـَطـْلُبُ لِنـَفـْسـِكَ جـُحـْراً تـَدْخُلُ فِيهِ وَ مَا أَنْتَ فِى الْمَذْكُورِينَ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ إِنِّى لَأَظُنُّكَ إِذَا صُفِّقَ خَلْفَكَ طِرْتَ مِثْلَ الْهَيْقِ النَّافِرِ فَنَفَرَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ بِانْتِهَارٍ احْبِسْهُ وَ شَدِّدْ عَلَيْهِ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّى بِكَ خَارِجاً مِنْ سُدَّةِ أَشـْجـَعَ إِلَى بـَطْنِ الْوَادِى وَ قَدْ حَمَلَ عَلَيْكَ فَارِسٌ مُعْلَمٌ فِى يَدِهِ طِرَادَةٌ نِصْفُهَا أَبْيَضُ وَ نـِصـْفـُهـَا أَسـْوَدُ عَلَى فَرَسٍ كُمَيْتٍ أَقْرَحَ فَطَعَنَكَ فَلَمْ يَصْنَعْ فِيكَ شَيْئاً وَ ضَرَبْتَ خـَيـْشـُومَ فَرَسِهِ فَطَرَحْتَهُ وَ حَمَلَ عَلَيْكَ آخَرُ خَارِجٌ مِنْ زُقَاقِ آلِ أَبِى عَمَّارٍ الدُّؤَلِيِّينَ عَلَيْهِ غـَدِيـرَتـَانِ مـَضْفُورَتَانِ وَ قَدْ خَرَجَتَا مِنْ تَحْتِ بَيْضَةٍ كَثِيرُ شَعْرِ الشَّارِبَيْنِ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ فَلَا رَحِمَ اللَّهُ رِمَّتَهُ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَسِبْتَ فَأَخْطَأْتَ وَ قَامَ إِلَيْهِ السُّرَاقِيُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِى ظَهْرِهِ حَتَّى أُدْخِلَ السِّجْنَ وَ اصْطُفِيَ مَا كَانَ لَهُ مـِنْ مَالٍ وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ يَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّدٍ قَالَ فَطُلِعَ بِإِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ قَدْ ذَهَبَتْ إِحْدَى عَيْنَيْهِ وَ ذَهَبَتْ رِجْلَاهُ وَ هـُوَ يـُحـْمَلُ حَمْلًا فَدَعَاهُ إِلَى الْبَيْعَةِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِى إِنِّى شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ وَ أَنَا إِلَى بـِرِّكَ وَ عـَوْنـِكَ أَحـْوَجُ فـَقـَالَ لَهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ فَقَالَ لَهُ وَ أَيَّ شَيْءٍ تَنْتَفِعُ بـِبـَيـْعـَتـِي وَ اللَّهِ إِنِّى لَأُضـَيِّقُ عـَلَيـْكَ مـَكَانَ اسْمِ رَجُلٍ إِنْ كَتَبْتَهُ قَالَ لَا بُدَّ لَكَ أَنْ تـَفـْعـَلَ وَ أَغـْلَظَ لَهُ فـِى الْقـَوْلِ فـَقـَالَ لَهُ إِسـْمـَاعـِيـلُ ادْعُ لِى جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَلَعَلَّنَا نُبَايِعُ جَمِيعاً قَالَ فَدَعَا جَعْفَراً ع فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُبَيِّنَ لَهُ فـَافـْعـَلْ لَعـَلَّ اللَّهَ يـَكـُفُّهُ عـَنَّا قـَالَ قـَدْ أَجـْمـَعـْتُ أَلَّا أُكـَلِّمـَهُ أَ فَلْيَرَ فِيَّ بِرَأْيِهِ فَقَالَ إِسـْمـَاعـِيـلُ لِأَبـِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ تَذْكُرُ يَوْماً أَتَيْتُ أَبَاكَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع وَ عـَلَيَّ حـُلَّتـَانِ صـَفـْرَاوَانِ فـَدَامَ النَّظـَرَ إِلَيَّ فـَبـَكـَى فـَقُلْتُ لَهُ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ لِي يـُبـْكـِيـنـِى أَنَّكَ تـُقـْتَلُ عِنْدَ كِبَرِ سِنِّكَ ضَيَاعاً لَا يَنْتَطِحُ فِى دَمِكَ عَنْزَانِ قَالَ قُلْتُ فـَمـَتـَى ذَاكَ قـَالَ إِذَا دُعـِيـتَ إِلَى الْبـَاطـِلِ فـَأَبـَيـْتَهُ وَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْأَحْوَلِ مَشُومِ قَوْمِهِ يـَنـْتـَمـِى مِنْ آلِ الْحَسَنِ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ قَدْ تَسَمَّى بِغَيْرِ اسـْمـِهِ فـَأَحـْدِثْ عَهْدَكَ وَ اكْتُبْ وَصِيَّتَكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فِى يَوْمِكَ أَوْ مِنْ غَدٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ هَذَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ لَا يَصُومُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا أَقَلَّهُ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَنَا فِيكَ وَ أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَى مَنْ خَلَّفْتَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ قـَالَ ثُمَّ احْتُمِلَ إِسْمَاعِيلُ وَ رُدَّ جَعْفَرٌ إِلَى الْحَبْسِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا أَمْسَيْنَا حـَتَّى دَخـَلَ عـَلَيـْهِ بـَنـُو أَخـِيـهِ بـَنُو مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ فَتَوَطَّئُوهُ حَتَّى قـَتـَلُوهُ وَ بـَعـَثَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى جَعْفَرٍ فَخَلَّى سَبِيلَهُ قَالَ وَ أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حـَتَّى اسـْتـَهـْلَلْنـَا شـَهـْرَ رَمـَضَانَ فَبَلَغَنَا خُرُوجُ عِيسَى بْنِ مُوسَى يُرِيدُ الْمَدِينَةَ قَالَ فـَتـَقـَدَّمَ مـُحـَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ عِيسَى بْنِ مُوسَى وُلْدُ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ قَاسِمٌ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ زَيـْدٍ وَ عـَلِيٌّ وَ إِبـْرَاهـِيـمُ بَنُو الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ فَهُزِمَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ قَدِمَ عـِيـسـَى بـْنُ مـُوسـَى الْمـَدِيـنـَةَ وَ صَارَ الْقِتَالُ بِالْمَدِينَةِ فَنَزَلَ بِذُبَابٍ وَ دَخَلَتْ عَلَيْنَا الْمُسَوِّدَةُ مِنْ خَلْفِنَا وَ خَرَجَ مُحَمَّدٌ فِى أَصْحَابِهِ حَتَّى بَلَغَ السُّوقَ فَأَوْصَلَهُمْ وَ مَضَى ثُمَّ تَبِعَهُمْ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ الْخَوَّامِينَ فَنَظَرَ إِلَى مَا هُنَاكَ فَضَاءٍ لَيْسَ فِيهِ مُسَوِّدٌ وَ لَا مـُبـَيِّضٌ فـَاسـْتـَقـْدَمَ حـَتَّى انـْتـَهَى إِلَى شِعْبِ فَزَارَةَ ثُمَّ دَخَلَ هُذَيْلَ ثُمَّ مَضَى إِلَى أَشـْجـَعَ فـَخـَرَجَ إِلَيـْهِ الْفـَارِسُ الَّذِى قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنْ خَلْفِهِ مِنْ سِكَّةِ هُذَيْلَ فَطَعَنَهُ فـَلَمْ يـَصـْنـَعْ فـِيـهِ شـَيـْئاً وَ حـَمَلَ عَلَى الْفَارِسِ فَضَرَبَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ فـَطـَعـَنـَهُ الْفـَارِسُ فـَأَنـْفَذَهُ فِى الدِّرْعِ وَ انْثَنَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ فَضَرَبَهُ فَأَثْخَنَهُ وَ خَرَجَ عـَلَيـْهِ حـُمَيْدُ بْنُ قَحْطَبَةَ وَ هُوَ مُدْبِرٌ عَلَى الْفَارِسِ يَضْرِبُهُ مِنْ زُقَاقِ الْعَمَّارِيِّينَ فَطَعَنَهُ طـَعـْنـَةً أَنـْفـَذَ السِّنـَانَ فـِيهِ فَكُسِرَ الرُّمْحُ وَ حَمَلَ عَلَى حُمَيْدٍ فَطَعَنَهُ حُمَيْدٌ بِزُجِّ الرُّمْحِ فـَصـَرَعـَهُ ثـُمَّ نَزَلَ إِلَيْهِ فَضَرَبَهُ حَتَّى أَثْخَنَهُ وَ قَتَلَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ دَخَلَ الْجُنْدُ مِنْ كُلِّ جـَانـِبٍ وَ أُخـِذَتِ الْمـَدِينَةُ وَ أُجْلِينَا هَرَباً فِى الْبِلَادِ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَانْطَلَقْتُ حـَتَّى لَحـِقـْتُ بـِإِبـْرَاهـِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَوَجَدْتُ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ مُكْمَناً عِنْدَهُ فَأَخْبَرْتُهُ بـِسـُوءِ تـَدْبـِيرِهِ وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتَّى أُصِيبَ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ مَضَيْتُ مَعَ ابْنِ أَخِى الْأَشْتَرِ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ حَتَّى أُصِيبَ بِالسِّنْدِ ثُمَّ رَجَعْتُ شَرِيداً طـَرِيـداً تـُضـَيَّقُ عـَلَيَّ الْبِلَادُ فَلَمَّا ضَاقَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ وَ اشْتَدَّ بِيَ الْخَوْفُ ذَكَرْتُ مَا قـَالَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع فَجِئْتُ إِلَى الْمَهْدِيِّ وَ قَدْ حَجَّ وَ هُوَ يَخْطُبُ النَّاسَ فِى ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَمَا شَعَرَ إِلَّا وَ أَنِّى قَدْ قُمْتُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْبَرِ فَقُلْتُ لِيَ الْأَمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَدُلُّكَ عَلَى نَصِيحَةٍ لَكَ عِنْدِى فَقَالَ نَعَمْ مَا هِيَ قُلْتُ أَدُلُّكَ عَلَى مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فـَقـَالَ لِى نـَعـَمْ لَكَ الْأَمـَانُ فـَقـُلْتُ لَهُ أَعـْطـِنِى مَا أَثِقُ بِهِ فَأَخَذْتُ مِنْهُ عُهُوداً وَ مَوَاثِيقَ وَ وَثَّقـْتُ لِنـَفـْسـِى ثـُمَّ قـُلْتُ أَنـَا مـُوسـَى بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ فَقَالَ لِى إِذاً تُكْرَمَ وَ تُحْبَى فـَقـُلْتُ لَهُ أَقـْطِعْنِى إِلَى بَعْضِ أَهْلِ بَيْتِكَ يَقُومُ بِأَمْرِى عِنْدَكَ فَقَالَ لِيَ انْظُرْ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ فَقُلْتُ عَمَّكَ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ الْعَبَّاسُ لَا حَاجَةَ لِى فِيكَ فَقُلْتُ وَ لَكِنْ لِى فِيكَ الْحَاجَةُ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا قَبِلْتَنِى فَقَبِلَنِى شَاءَ أَوْ أَبَى وَ قَالَ لِيَ الْمَهْدِيُّ مَنْ يَعْرِفُكَ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُنَا أَوْ أَكْثَرُهُمْ فَقُلْتُ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ زَيْدٍ يَعْرِفُنِى وَ هـَذَا مـُوسـَى بـْنُ جـَعـْفـَرٍ يـَعـْرِفُنِى وَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ يَعْرِفُنِى فَقَالُوا نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَأَنَّهُ لَمْ يَغِبْ عَنَّا ثُمَّ قُلْتُ لِلْمَهْدِيِّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَخْبَرَنِى بِهَذَا الْمَقَامِ أَبُو هَذَا الرَّجُلِ وَ أَشَرْتُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ كَذَبْتُ عَلَى جَعْفَرٍ كَذِبَةً فَقُلْتُ لَهُ وَ أَمَرَنِى أَنْ أُقْرِئَكَ السَّلَامَ وَ قَالَ إِنَّهُ إِمَامُ عَدْلٍ وَ سـَخَاءٍ قَالَ فَأَمَرَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِخَمْسَةِ آلَافِ دِينَارٍ فَأَمَرَ لِى مِنْهَا مُوسَى بِأَلْفَيْ دِيـنـَارٍ وَ وَصـَلَ عـَامَّةَ أَصـْحَابِهِ وَ وَصَلَنِى فَأَحْسَنَ صِلَتِى فَحَيْثُ مَا ذُكِرَ وُلْدُ مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ فـَقـُولُوا صـَلَّى اللَّهُ عـَلَيـْهـِمْ وَ مـَلَائِكَتُهُ وَ حَمَلَةُ عَرْشِهِ وَ الْكِرَامُ الْكـَاتـِبـُونَ وَ خـُصُّوا أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ بِأَطْيَبِ ذَلِكَ وَ جَزَى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَنِّى خَيْراً فَأَنَا وَ اللَّهِ مَوْلَاهُمْ بَعْدَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 173 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـرى گـويـد: مـوسى بن عبدالله بن حسن نقل كرد كه چون محملهاى ايشان پيدا شد امام صـادق عـليـه السـلام از مـسجد برخاست و به جانب محملى كه عبدالله بن حسن در آن بود، برفت تا با او سخن گويد، ولى به شدت از او جلوگيرى كرد و پاسبانى به او حمله كـرد و او را كـنـار زد و گـفـت : از اين مرد دور شو، همانا خدا ترا و ديگران را كارگزارى كند، سپس ايشان را به كوچه ها بردند و امام صادق عليه السلام به منزلش ‍ برگشت و هـنـوز بـه بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان ببلاى سختى گرفتار شد، يعنى شترش بـه او لگـدى زد كه رانش خرد شد و همانجا در گذشت . آنها را بردند و ما مدتى بوديم تـا مـحـمـد بن عبدالله بن حسن آمد و خبر داد كه ابو جعفر پدر و عموهاى او را كشت ، غير از حـسـن بـن جـعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داوود بن حسن و عبدالله بن داود.
در ايـن هـنـگـام مـحـمـد بـن عبدالله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين كـسـى از بـيـعت كنندگانش بودم ، مردم اجتماع كردند (مردم را گرد آورد، مردم عهد و پيمان بستند) و هيچ يك از قريش ‍ و انصار و عرب با او مخالفت نكرد.
مـوسـى گـويـد: مـحـمـد بـا عـيـسـى بـن زيـد (بن على بن الحسين ) كه مورد اعتماد و رئيس لشـكـرش بـود مشورت كرد كه براى بيعت دنبال بزرگان قومش فرستد. عيسى بن زيد گفت : آنها را با نرمى خواندن سود ندارد، زيرا نمى پذيرند، جز اينكه بر ايشان سخت گـيـرى . آنـهـا را بـه من واگذار. محمد گفت : تو هر كس از آنها را كه خواهى متوجهش شو. عـيسى گفت : نزد رئيس و بزرگ آنها يعنى جعفر بن محمد عليه السلام فرست زيرا اگر تـو با او سخت گيرى كنى ، همه مى فهمند كه با آنها همان رفتار خواهى كرد كه با امام صادق عليه السلام كردى .
مـوسـى گـويـد: چـيزى نگذشت كه امام صادق عليه السلام را آوردند و در برابرش نگه داشـتـنـد، عـيـسـى بن زيد به او گفت : اءسلم تسلم ((تسليم شو تا سالم بمانى )) امام صـادق عـليـه السـلام فـرمود: مگر تو بعد از محمد صلى اللّه عليه و آله پيغمبرى تازه ئى آورده ئى ؟ (مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله در نـامـه هـاى خود بسلاطين كفار مى نوشت اءسـلم تـسـلم ) مـحـمـد گـفـت : نـه ، بـلكـه مـقـصـود ايـن اسـت كـه : بـيـعـت كـن تـا جـان و مـال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ كردن هم تكليف ندارى ، امام صادق عليه السلام فـرمود: من توانائى جنگ و كشتار ندارم و به پدرت دستور دادم و او را از بلائيكه به او احـاطـه كـرده بر حذر داشتم ولى حذر در برابر قدر سودى نبخشد، پسر برادرم ! بفكر اسـتـفـاده از جـوانها باش و پيروان را واگذار. محمد گفت : سن و من و تو خيلى نزديك بهم است .
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود، مـن در مـقام مبارزه با تو نيستم و نيامده ام تا نسبت به كـاريـكـه در آن مـشـغولى بر تو پيشى گيرم . محمد گفت : نه به خدا، ناچار بايد بيعت كـنـى ، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود بـرادر زاده ! مـن حال باز خواست و جنگ ندارم ، همانا من مى خواهم به بيابان روم ، ناتوانى مرا باز ميدارد و بـر مـن سـنـگـينى مى كند تا آنكه بارها خانواده ام در آن باره به من تذكر مى دهند ولى تـنـهـا نـاتوانى مرا از رفتن باز مى دارد، ترا به خدا و خويشاوندى ميان ما كه مبادا از ما رو بـگردانى و ما بدست تو بدبخت و گرفتار شويم . محمد گفت : اى ابا عبدالله ! به خـدا ابـوالدوانـيـق يـعـنـى ابـو جـعـفـر منصور در گذشت . امام صادق عليه السلام السلام فـرمـود: از مـردن او بـا مـن چـكـار دارى ؟ گـفت مى خواهم بسبب تو زينت و آبرو پيدا كنم ، فـرمـود: بـدانـچـه مـى خـواهى راهى نيست ، نه به خدا الوالدوانيق نمرده است ، مگر اينكه مـقـصـودت از مردن بخواب رفتن باشد. محمد گفت : به خدا كه خواه يا نا خواه بايد بيعت كـنى و در بيعتت ستوده نباشى ، حضرت بشدت امتناع ورزيد، و محمد دستور داد امام را به زنـدان بـرند. عيسى بن زيد گفت : اگر امروز كه زندان خرابست و قفلى ندارد، او را به زندان اندازيم ، مى ترسيم از آنجا فرار كند، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: لا حـول و لا قـوة الا بـالله العـلى العظيم عقيده دارى مرا زندان كنى ؟ گفت : آرى ، به حق آن خـدائيـكه محمد صلى اللّه عليه و آله را به نبوت گرامى داشت بزندانت افكنم و بر تو سخت گيرم . سپس عيسى بن زيد گفت : او را در پستو خانه زندان كنيد، همانجائيكه اكنون طويله اسبان است (خانه ريطه دختر عبدالله است ).
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: هـمـانا به خدا من مى گويم و تصديقم خواهند كرد (من عـواقـب وخـيـم ايـن تصميم شما را تذكر مى دهم و چون مردم صدق گفتار مرا ديدند، ناچار تـصديقم مى كنند) عيسى بن زيد گفت اگر بگوئى دهنت را خرد مى كنم . امام صادق عليه السـلام فـرمـود: همانا بخدا اى موى پيشانى برگشته ! اى چشم سبز! گويا من مى بينم كـه تـو بـراى خـود سـوراخـى مـيـجـوئى كـه در آن در آئى ، و تـو در روز جـنـگ قابل ذكر نيستى ، (لياقت سربازى هم ندارى ) من نسبت بتو عقيده دارم كه هر گاه از پشت سـرت صـدائى بلند شود، مانند شتر مرغ رمنده پرواز مى كنى ، محمد با شدت و خشونت به عيسى دستور داد: او را زندان كن و بر او سخت بگير و خشونت كن ،
امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا گويا مى بينم ترا كه از سده اشجع خارج شده و بسوى رودخانه ميروى و سوارى نشان دار كه نيزه كوچكى نيمى سفيد و نيمى سياه در دسـت دارد و بـر اسب قرمز پيشانى سفيدى سوار است بر تو حمله كرده و با نيزه به تو زده ولى كارگر نشده است و تو بينى اسب او را ضربت زده و بخاكش انداخته ئى ، و مرد ديگرى كه گيسوان بافته اش از زير خودش بيرون آمده و سبيلش كلفت است از كوچه هـاى آل ابـى عـمـار دئليـان بـر تـو حـمـله كـرده و او قاتل تو باشد: خدا استخوان پوسيده او را هم نيامرزد (يعنى او را هرگز نيامرزد).
محمد گفت : اى اباعبداللّه ! حساب كردى ولى بخطا رفتى ، سپس ‍ سراقى بن سلخ حوت بـطـرف امـام حـمـله بـرد و بـپـشـت حـضـرت كـوبـيـد تـا بـزنـدانـش انـداخـت و امـوال او و امـوال خـويـشـانـش را كه با محمد همكارى نكرده بودند، به غارت بردند. سپس اسـمـاعـيـل بـن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب كه پيرمردى سالخورده و ناتوان بود و يك چـشـم و دو پـايش را از دست داده بود و او را بدوش مى كشيدند حاضر كردند، و محمد از او بـيـعـت خـواسـت ، اسماعيل گفت : برادر زاده ! من پيرى سالخورده و ناتوانم و به احسان و يـارى شـمـا نـيـازمـنـدتـرم ، مـحـمـد گـفـت : نـاچـار بـايـد بـيـعـت كـنـى ، اسـمـاعـيـل گـفـت : از بـيـعـت مـن چـه سـود ميبرى ؟ بخدا كه اگر نام مرا در بيعت كنندگانت بـنـويـسـى جـاى نام يك مرد را تنگ ميكنم ، گفت : ناچارى كه بيعت كنى و نسبت باو سخنان درشت گفت . اسماعيل باو گفت : جعفر بن محمد را نزد من دعوت كن ، شايد با يكديگر بيعت كـنـيـم ، مـحـمـد امـام صـادق عـليـه السـلام را طـلب كـرد، اسـمـاعـيـل بـحـضـرت عرضكرد: قربانت گردم ، اگر صلاح ميدانى كه حقيقت را براى او بيان كنى بيان كن ، شايد خدا شر او را از ما باز گيرد. فرمود: تصميم گرفته ام با او سخن نگويم ، درباره من هر نظرى دارد اجرا كند.
اسماعيل به امام صادق عليه السلام عرضكرد: ترا بخدا آيا يادت مى آيد روزيكه من خدمت پـدرت مـحـمـد ابـن عـلى عليه السلام آمدم و دو حله زرد پوشيده بودم ، پدرت بمن نگاهى طـولانـى كـرد و گـريـسـت ، مـن عـرضـكردم : چرا گريه كردى ؟ فرمود: گريه ام براى ايـنـستكه ترا در پيرى بيهوده مى كشند، و دو بز هم در خون تو شاخ نمى زنند (كسى از تـو خونخواهى نمى كند يا خون تو بواسطه سالخوردگيت بسيار كم است ) عرضكردم : كى چنين ميشود؟ فرمود: زمانيكه ترا به باطلى دعوت كنند و تو سرباز زنى ، همان زمان كـه بـبـينى چشم لوچ نامبارك فاميلش را كه گردن فرازى كند و از خاندان امام حسن عليه السـلام بـاشـد، بـر مـنـبـر پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله بالا رود و مردم را بجانب خود خواند، و نامى را كه از او نيست (مانند مهدى ، صاحب نفس زكيه ) بخود بندد. پس تو در آن هـنـگـام هـر پـيـمانى دارى انجام ده (با ايمان و ميثاقت تجديد عهد كن ) و وصيت را بنويس ، زيـرا همان روز يا فردايش كشته ميشوى (اين ترديد اگر از امام باشد جهتش اينستكه مردم نسبت باو غلو نكنند و بدانستن علم غيبش معتقد نشوند).
امـام صـادق عـليـه السلام باو فرمود: آرى ، (يادم مى آيد) به پروردگار كعبه . اين مرد (مـحـمـد بـن عـبـداللّه ) جـز انـدكـى از مـاه رمضان را روزه نگيرد، ترا بخدا مى سپارم ، اى ابـوالحـسـن ، خـدا در مـصـيـبـت بـمـا اءجـر بـزرگ دهـد و از بـازمـانـدگـانـت نـيكو نيابد و سـرپـرسـتى كند و انالله و انا اليه راجعون ((ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم )) سپس اسماعيل را بدوش ‍ كشيدند و امام صادق عليه السلام را بزندان باز گشت دادند. بـخـدا هـنوز شب نيامده بود كه پسران برادرش يعنى پسران معاوية بن عبداللّه بن جعفر بـر او در آمـدنـد و او را لگـد مـال كـردنـد تا كشتند و محمد بن عبداللّه كس فرستاد و امام جـعـفـر عـليه السلام را رها كرد، سپس بوديم تا ماه رمضان فرا رسيد، بما خبر دادند كه عيسى بن موسى (برادر زاده منصور) خروج كرده و رهسپار مدينه است .
مـحـمـد بـن عـبـداللّه (بـجـنـگ عـيـسى ) پيش آمد و يزيد بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر سر لشـكرش بود و سرلشكر عيسى بن موسى ، اولاد حسن بن زيد بن حسن بن حسن و قاسم و محمد بن زيد و على و ابراهيم فرزندان حسن بن زيد بودند، يزيد بن معاويه شكست خورد و عـيسى بن موسى وارد مدينه گشت و جنگ در مدينه در گرفت ، سپس عيسى به كوه ذباب فـرود آمد و لشكر سياه پوشان از پشت سر بر ما در آمدند، محمد هم با اصحابش بيرون آمـد تـا آنـهـا را بـه بـازار رسـانـيـد و خـودش رفـت ، سـپـس ‍ بدنبال آنها برگشت تا بمسجد خوامين (پوست خام فروشان ) رسيد، آنجا را ميدانى خالى از سـيـاه پوش (لشكر بنى عباس ) و سفيد پوش ‍ (لشكر محمد) ديد، جلوتر رفت تا به شـعـب فـزاره رسـيد، سپس وارد قبيله هذيل شد و از آنجا بجانب اءشجع رفت . در آنجا همان سـواريـكـه امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـوده بـود، از كـوچـه هذيل در آمد و از پشت سر بر او حمله كرد، او را نيزه زد ولى كارگر نيفتاد، محمد باو حمله كـرد و بـيـنـى اسـبـش را بـا شـمشير بزد، سوار ديگر باره باو نيزه زد و در زرهش فرو بـرد، مـحـمـد بجانب او برگشت و او را ضربت زد و مجروحش ساخت محمد از آن سوار تعقيب مـيكرد و او را ضربت ميزد كه حميد بن قحطيه از كوچه عماريين بر او حمله كرد و نيزه اش را در تـن او فـرو برد، ولى چون نيزه اش شكست ، محمد بر حميد حمله كرد، حميد هم با آهن تـه نـيزه شكسته اش بر او زد و روى خاكش انداخت ، سپس از اسب فرود آمد و او را ضربت مـيـزد تـا مجروحش كرد و بكشت و سرش را بر گرفت ، و لشكر عيسى از هر سو بمدينه در آمد و آنرا تصرف كرد، و ما جلاى وطن كرديم و در شهر ما پراكنده شديم .
موسى بن عبداللّه گويد: من رهسپار شدم تا بابراهيم بن عبداللّه رسيدم ، ديدم عيسى بن زيـد نـزد او پنهان شده است ، من او را از تدبير بدش خبر دادم و همراه او بيرون آمديم تا او هـم كشته شد خدايش رحمت كندسپس با برادر زاده ام اءشتر، عبداللّه بن محمد بن عبداللّه بـن حـسـن بـراه افـتـادم تـا او هـم در سـنـد كـشـته شد و من آواره و گريزان برگشتم ، در حـاليـكـه بـه هـيـچ شهرى جا نداشتم ، چون روى زمين بر من تنگ آمد و ترس بر من غلبه كرد، بياد فرمايش امام صادق عليه السلام افتادم .
نزد مهدى عباسى (كه در ذيحجه سال 158 خليفه شد) رفتم ، زمانيكه او بحج رفته و در سـايـه ديـوار كـعـبـه بـراى مـردم خطبه مى خواند، بدون اينكه مرا بشناسد، از پاى منبر بـرخـاسـتـم و گـفتم : يا اميرالمؤ منين ، اگر ترا بخير خواهى كه مى دانم رهنمائى كنم ، بـمـن امـان مـيـدهـى ؟ گفت : آرى . آن خيرخواهى چيست ؟ گفتم : موسى بن عبداللّه بن حسن را بـتـو نـشـان مـى دهـم ، گـفـت : آرى تـو در امـانى ، گفتم : بمن مدركى بده كه خاطرم جمع باشد، از او عهود و پيمانها (مانند امضا و شاهد و قسم ) گرفتم و از خود اطمينان يافتم ، سپس گفتم : خود من موسى بن عبداللّه ام ، گفت : بنابراين گرامى هستى و بتو عطا ميشود، گـفـتـم : مـرا بـيكى از خويشان و فاميلت بسپار تا نزد خودت عهده دار زندگى من باشد، گفت : هر كه را خواهى انتخاب كن ، گفتم : عمويت عباس بن محمد باشد، عباس گفت : من بتو احـتـيـاجـى نـدارم ، گـفـتم ولى من بتو احتياج دارم ، از تو ميخواهم بحق اميرالمؤ منين كه مرا بپذيرى ، او خواه ناخواه مرا پذيرفت .
مهدى بمن گفت : كى ترا ميشناسد؟ در آنجا بيشتر رفقاى ما اطرافش ‍ بودند من گفتم : اين حـسـن بـن زيـد اسـت كه مرا مى شناسد و اين موسى بن جعفر است كه مرا مى شناسد، و اين حـسـن بـن عـبـداللّه بـن عباس است كه مرا مى شناسد، همه گفتند: آرى يا اميرالمؤ منين ، (با آنكه مدتى است او را نديده ايم ) گويا هيچ از نظر ما پنهان نگشته است ، سپس من بمهدى گـفـتـم : يـا اميرالمؤ منين همانا اين پيش آمد را پدر اين مرد بمن خبر داد و بموسى بن جعفر اشاره كردم ـ.
موسى بن عبداللّه گويد: در آنجا دروغى هم بامام جعفر صادق عليه السلام بستم و گفتم : و بـمـن امـر كرد كه بتو سلام برسانم و فرمود: او پيشواى عدالت و سخاوتست ، مهدى دستور داد پنجهزار دينار بموسى بن جعفر تقديم كنند، آنحضرت دو هزار دينارش را بمن داد و بـه تـمـام اصـحابش صله بخشيد و با من (با آنكه نصايح پدرش را نشنيده بودم ) خـوب صـله رحـم كـرد. (نـتـيجه نقل اين داستان مفصل اينكه ) هر گاه نام فرزندان محمد بن عـلى بـن الحـسين عليهم السلام برده شد: بگوئيد: درود خدا و فرشتگان و حاملين عرش و كـاتـبـيـن كـرام بـر آنها باد و امام صادق عليه السلام را از ميان آنها بپاكيزه ترين درود اختصاص دهيد، و خدا موسى ابن جعفر را از جانب من جزاى خير دهد، زيرا بخدا كه من بعد از خدا بنده ايشانم .

afsanah82
07-19-2011, 11:23 AM
18- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ الْمـُفـَضَّلِ مـَوْلَى عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ قَالَ لَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ بـْنُ عـَلِيٍّ الْمـَقـْتـُولُ بـِفـَخٍّ وَ احـْتَوَى عَلَى الْمَدِينَةِ دَعَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ إِلَى الْبَيْعَةِ فـَأَتـَاهُ فـَقـَالَ لَهُ يَا ابْنَ عَمِّ لَا تُكَلِّفْنِى مَا كَلَّفَ ابْنُ عَمِّكَ عَمَّكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَيَخْرُجَ مـِنِّى مـَا لَا أُرِيـدُ كـَمـَا خـَرَجَ مـِنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ إِنَّمَا عـَرَضـْتُ عـَلَيـْكَ أَمـْراً فـَإِنْ أَرَدْتـَهُ دَخـَلْتَ فـِيـهِ وَ إِنْ كـَرِهـْتـَهُ لَمْ أَحـْمـِلْكَ عـَلَيـْهِ وَ اللَّهـُ الْمـُسـْتـَعـَانُ ثـُمَّ وَدَّعـَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ حِينَ وَدَّعَهُ يَا ابْنَ عَمِّ إِنَّكَ مَقْتُولٌ فَأَجِدَّ الضِّرَابَ فَإِنَّ الْقَوْمَ فُسَّاقٌ يُظْهِرُونَ إِيمَاناً وَ يَسْتُرُونَ شِرْكاً وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعُونَ أَحْتَسِبُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ عُصْبَةٍ ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ وَ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ قُتِلُوا كُلُّهُمْ كَمَا قَالَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 187 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن مـفـضـل گـويـد: چون حسين بن على ، كشته شده در فخ خروج كرد و مدينه را بـتـصـرف در آورد، مـوسـى بن جعفر را براى بيعت طلب كرد، حضرت تشريف آورد و باو فـرمـود: پـسـر عـمـو! بـمن تكليفى مكن كه پسر عمويت (محمد بن عبداللّه ) به عمويت امام صـادق كرد، تا از من چيزيكه نميخواهم سر زند؟ چنانكه از امام صادق عليه السلام چيزى سـر زد كـه نـمـى خـواسـت (مـقـصـود سـخـنـان درشـتـى اسـت كـه مـيـان آنـهـا رد و بدل شد و اخباريكه امام عليه السلام باو گفت : كه در حديث سابق بيان گرديد).
حـسـيـن بـحـضرت عرضكرد: مطلبى بود كه من بشما عرضكردم : اگر خواهى در آن خارج شو و اگر نخواهى شما را در آن مجبور نمى كنم خدا ياور است و سپس خداحافظى كرد.
ابـو الحـسـن مـوسـى بـن جعفر هنگام خداحافظى به او فرمود: پسر عمو! تو كشته خواهى شـد، پس نيكو جنگ كن (ضربت را جدى بزن ) زيرا اين مردم فاسقند، اظهار ايمان مى كنند و در دل مـشـركند و انالله و انا عليه راجعون من مصيبت شما جماعت را (خويشانم را) بحساب خـدا مـيـگـذارم ، سـپـس حـسين خروج كرد و كارش بدانجا رسيد كه رسيد، يعنى همگى كشته شدند، چنانچه آنحضرت عليه السلام فرمود.



شرح :
ايـن حـسـيـن پـسـر على بن حسين بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام است و مادرش زينب دخـتـر عـبـداللّه بـن حـسـن اسـت كـه در زمان موسى الهادى نوه منصور خروج كرد و فخ نام چـاهـيـسـت در يك فرسخى مكه ، داستان جنگ و كشته شدن او در تواريخ مذكور است و علامه مجلسى (ره ) هم در صفحه 268 مرآت العقول ذكر كرده است .19- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عـَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ كَتَبَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّى أُوصِى نَفْسِى بِتَقْوَى اللَّهِ وَ بـِهـَا أُوصـِيـكَ فـَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اللَّهِ فِى الْأَوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِى الْآخِرِينَ خَبَّرَنِى مَنْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ أَعْوَانِ اللَّهِ عَلَى دِينِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَا كَانَ مِنْ تَحَنُّنِكَ مَعَ خِذْلَانِكَ وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِى الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا وَ احْتَجَبَهَا أَبُوكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ قَدِيماً ادَّعَيْتُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ وَ بَسَطْتُمْ آمَالَكُمْ إِلَى مَا لَمْ يُعْطِكُمُ اللَّهُ فَاسْتَهْوَيْتُمْ وَ أَضْلَلْتُمْ وَ أَنـَا مـُحـَذِّرُكَ مـَا حـَذَّرَكَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع مِنْ مـُوسـَى بـْنِ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ جـَعـْفَرٍ وَ عَلِيٍّ مُشْتَرِكَيْنِ فِي التَّذَلُّلِ لِلَّهِ وَ طَاعَتِهِ إِلَى يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّى أُحَذِّرُكَ اللَّهَ وَ نَفْسِى وَ أُعْلِمُكَ أَلِيمَ عَذَابِهِ وَ شَدِيدَ عِقَابِهِ وَ تَكَامُلَ نَقِمَاتِهِ وَ أُوصِيكَ وَ نَفْسِى بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا زَيْنُ الْكَلَامِ وَ تَثْبِيتُ النِّعَمِ أَتَانِى كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنِّى مُدَّعٍ وَ أَبِى مِنْ قَبْلُ وَ مَا سَمِعْتَ ذَلِكَ مِنِّى وَ سـَتـُكـْتـَبُ شـَهـَادَتـُهـُمْ وَ يـُسـْأَلُونَ وَ لَمْ يـَدَعْ حِرْصُ الدُّنْيَا وَ مَطَالِبُهَا لِأَهْلِهَا مَطْلَباً لاِخـِرَتـِهـِمْ حـَتَّى يـُفْسِدَ عَلَيْهِمْ مَطْلَبَ آخِرَتِهِمْ فِى دُنْيَاهُمْ وَ ذَكَرْتَ أَنِّى ثَبَّطْتُ النَّاسَ عـَنـْكَ لِرَغْبَتِى فِيمَا فِى يَدَيْكَ وَ مَا مَنَعَنِى مِنْ مَدْخَلِكَ الَّذِى أَنْتَ فِيهِ لَوْ كُنْتُ رَاغِباً ضـَعـْفٌ عـَنْ سـُنَّةٍ وَ لَا قـِلَّةُ بـَصـِيرَةٍ بِحُجَّةٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ النَّاسَ أَمـْشَاجاً وَ غَرَائِبَ وَ غَرَائِزَ فَأَخْبِرْنِى عَنْ حَرْفَيْنِ أَسْأَلُكَ عَنْهُمَا مَا الْعَتْرَفُ فِى بَدَنِكَ وَ مـَا الصَّهـْلَجُ فِى الْإِنْسَانِ ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِخَبَرِ ذَلِكَ وَ أَنَا مُتَقَدِّمٌ إِلَيْكَ أُحَذِّرُكَ مَعْصِيَةَ الْخَلِيفَةِ وَ أَحُثُّكَ عَلَى بِرِّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ أَنْ تَطْلُبَ لِنَفْسِكَ أَمَاناً قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَكَ الْأَظْفَارُ وَ يـَلْزَمـَكَ الْخـِنـَاقُ مـِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَتَرَوَّحَ إِلَى النَّفَسِ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ لَا تَجِدُهُ حَتَّى يَمُنَّ اللَّهُ عَلَيْكَ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رِقَّةِ الْخَلِيفَةِ أَبْقَاهُ اللَّهُ فَيُؤْمِنَكَ وَ يَرْحَمَكَ وَ يَحْفَظَ فِيكَ أَرْحـَامَ رَسـُولِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كـَذَّبَ وَ تـَوَلَّى قـَالَ الْجـَعـْفَرِيُّ فَبَلَغَنِي أَنَّ كِتَابَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَقَعَ فِى يَدَيْ هَارُونَ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ النَّاسُ يَحْمِلُونِّى عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ هُوَ بَرِى ءٌ مِمَّا يُرْمَى بِهِ
تـَمَّ الْجـُزْءُ الثَّانـِى مِنْ كِتَابِ الْكَافِى وَ يَتْلُوهُ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ وَ عَوْنِهِ الْجُزْءُ الثَّالِثُ وَ هُوَ بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 188 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
يـحـيـى بـن عـبـداللّه بـن حـسن بموسى بن جعفر عليهما السلام نوشت : اما بعد من خودم را بـتـقـواى خـدا سـفارش ميكنم ، و ترا هم به آن سفارش ‍ مى كنم زيرا تقوى سفارش خداست نسبت به پيشينيان و پسينيان ، يكى از ياوران دين خدا و ناشرين اطاعتش بر من وارد شد و خـبـر داد كـه بـر مـن تـرحم كرده ئى (كه كشته ميشوم ) و ما را كمك نخواهى كرد؟ من دعوت بسوى آن كس از آل محمد صلى اللّه عليه و آله را كه مردم بپسندند (با تو) مشورت كردم و تـو حـاضـر نـشدى و پيش از تو هم پدرت حاضر نشد، شما از زمان قديم چيزى را ادعا مى كنيد كه در خورتان نيست و آرزوى خود را بجائى كشانيده ايد كه خدا بشما عطا نكرده است ، پس هواپرست شديد و گمراه گرديد، و من ترا برحذر ميدارم از آنچه خدا ترا نسبت بخود برحذر داشته است .
حـضـرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام باو نوشت : از جانب موسى پسر (ابى ) عـبـداللّه جـعـفـر و هـم پسر على (بن ابيطالب ) كه هر دو در بندگى و اطاعت خدا شريكند بـسوى يحيى بن عبداللّه بن حسن . اما بعد همانا من ترا و خودم را از خدا بيم مى دهم و تو را از عـذاب دردنـاك و عـقـاب سخت و كيفر كاملش آگاه مى سازم و تو و خودم را به تقواى خـدا سـفـارش مـيـكـنـم ، زيرا تقوى موجب زينت سخن و پابرجائى نعمتهاست ، نامه ات بمن رسيد، در آنجا نوشته بودى كه من و پدرم از زمان پيش مدعى (مقام و منصب ) بوده ايم ، در صـورتـيـكـه تـو چـنـيـن ادعـائى از مـن نـشنيده ئى و (خدايتعالى در سوره زخرف فرمايد) ((گـواهـى آنـهـا نـوشـتـه شـود و مـورد بـازخـواسـت قـرار گـيـرنـد)) حـرصـيـكـه اهـل دنيا بدنيا و خواستنيهاى آن دارند، تمام خواسته هاى آخرت آنها را هم در دنيا تباه كرده اسـت (از ايـنجهت عبادات و اعمال آخرت خود را هم باغراض دنيوى مشوب ميسازند چنانكه تو امـر بـمـعـروف را بـافـتـراء بـر مـن و انـكـار حـق مـشـوب سـاختى ) و نوشته بودى كه من بـواسـطـه آرزو داشـتـن آنـچـه نـزد تـوسـت (يـعـنـى ادعاء امامت ) مردم را از تو ميرانم . در صـورتـيـكـه اگـر راهـى را كـه تـو پـيـش گـرفـتـه اى مـايـل بـاشـم ، نـاتـوانـى از دانـسـتـن روش و كـم بـصـيـرتـى بـدليل جلوگير من نباشد (معرفت و بصيرت من از تو خيلى بيشتر است ولى ميدانم اكنون وقـتـش نـيـسـت ) اما خداى تبارك و تعالى مردم را معجونى مركب آفريده و قوائى شگفت آور غرائزى گوناگون باو عطا كرده است ، من دو كلمه درباره انسان از تو مى پرسم ، (تا بدانى كه تو بناحق ادعا ميكنى ، بمن بگو).
عـتـرف در بـدن تـو چـيـسـت ؟ و صـهـلج در انسان كدامست ؟ جوابش را بمن بنويس ، من بتو سـفـارش ميكنم و از نافرمانى خليفه بر حذرت ميدارم ، و بفرمانبردارى و اطاعتش تشويقت مـيـكـنـم و دسـتـور مـيـدهـم كـه بـراى خـود امـانـى بـگـيـرى پـيـش از آنـكـه در چـنگال افتى و از هر طرف گلوگير شوى و از هر سو بخواهى نفس كشى ، راهى نيابى ، تا خدا باحسان و فضل خود و دلسوزى خليفه اءبقاه الله بر تو منت نهد و خليفه امانت دهد و بـر تـو مهربانى كند و خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله را نسبت بتو (بواسطه تـو) حـفـظ كـنـد، درود بـر كسيكه از هدايت پيروى كند ((بما وحى رسيده كه عذاب براى كسى است كه تكذيب كند و رو بگرداند- 47 سوره 20ـ)).
جـعـفـرى مـى گـويـد: بـمـن خبر رسيد كه نامه موسى بن جعفر عليه السلام بدست هارون افـتـاد، چون آنرا قرائت كرد گفت : مردم مرا بر موسى بن جعفر مى آغالند، در صورتيكه او از آنچه متهمش ميكنند منزه است .



شرح :
عـلامـه مجلسى (ره ) گويد: عترف و صهلج دو عضو است در انسان كه نزد اطباء بدين نام شـنـاخـتـه نـشـده سـپـس از كـتاب عمدة الطالب و مقاتل ابوالفرج تاريخ خروج يحيى بن عـبـداللّه را كه بصاحب الديلم معروفسست ذكر مى كند و گريختن و پناهندگى او را ببلاد ديـلم تـا مـردنـش را در زنـدان هـارون الرشـيـد بـا اخـتـلافـاتـى كه مورخين بيان مى كنند نقل كرده است مرآت ص 270 ـ.
پـايـان جـزء دوم از كتاب كافى ! دنبالش جزء سوم است كه ((باب كراهية توقيف )) مى باشد و الحمداللّه رب العالمين و الصلواة و السلام على محمد و آله الجمعين .

afsanah82
07-19-2011, 11:23 AM
* (كراهيت تعيين وقت ظهور امام عليه السلام ) *
بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـِيـسَى جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جـَعـْفـَرٍ ع يـَقـُولُ يـَا ثـَابـِتُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى قـَدْ كـَانَ وَقَّتَ هـَذَا الْأَمـْرَ فِى السَّبـْعـِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى أَهـْلِ الْأَرْضِ فـَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبـَعـِيـنَ وَ مـِائَةٍ فـَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ فَحَدَّثْتُ بِذَلِكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ قَدْ كَانَ كَذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 190 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمـزه ثـمـالى گـويـد: شـنـيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت ، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خـداى تـعـالى بـر اهـل زمـيـن سـخـت گـشـت ، آنـرا تـا صـد و چـهـل بـتـاءخـيـر انـداخت . سپس كه ما به شما خبر داديم ، آن خبر را فاش كرديد و از روى پـوشـيـده پـرده بـرداشـتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست .
ابـو حمزه گويد: من اين حديث را بامام صادق عليه السلام عرضكردم ، فرمود: چنين بوده است .



شرح :
ايـن روايـت از چـنـد نـظـر اجـمـال و ابـهـام دارد كـه شـارحـيـن دانـشـمـنـد اصـول كـافـى هـم فـقـط بـا ذكـر احـتـمـالات آنـرا تـوضـيـح داده انـد: اول از نـظـر هـفـتـاد و صـد و چـهـل كـه مـعـلوم نـيـسـت واحـدش روز بـا مـاه يـا سال يا چيز ديگر است و ثانيا مبداءش معلوم نيست كه آيا هجرتست يا بعثت و يا زمان ديگر و ثالثا كلمه هذاالامر اجمال دارد از اين نظر كه آيا مقصود ظهور امام زمانست يا ظهور دولت حق بدست امامى از ائمه يا چيز ديگر است ، اگر چه در اين مورد، چنانچه مرحوم مجلسى هم گـويـد وجـه دوم واضـح و روشـن بـنـظـر مـيـرسـد و رابـعـا در اثـر اجـمـال كـلمـه هـذا الامـر خـبـر دادن ائمـه عـليـهـم السـلام و فـاش كـردن مـردم هـم مـجمل مى شود و خلاصه اين روايت يا از جمله اخبار متشابه و مستصعبى است كه درك و فهم آن مـنـحـصر بخواص است و يا آنكه در زمان صدورش قرائن و شواهد معلوم و روشنى نزد امـام و مـخـاطـب وجـود داشته كه معنى آن براى عموم روشن بوده است و سپس بمرور زمان آن قرائن از ميان رفته و لذا فهميدنش براى زمان ما دشوار و متعسر گشته است .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمـَةَ بـْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مِهْزَمٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِى عَنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِى نَنْتَظِرُ مَتَى هُوَ فَقَالَ يَا مِهْزَمُ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عـرض كـرد: قـربـانـت : بـمـن خـبـر دهـيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فـرمـود: اى مـهزم ! دروغ گفتند وقت گزاران و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان .



شرح :
ظهور امام زمان عليه السلام از جمله اموريستكه وقتش معلوم نيست لذا در اين روايت تصريح شـده اسـت كـه كـسـانـيـكـه بـراى آن وقـت مـعـيـن كـنند دروغگويند. و كسانيكه درباره ظهور آنـحـضـرت شـتـاب زده شـونـد يـعـنـى بـخـدا اعـتـراض و اشـكـال كـنـنـد كه چرا آنحضرت را ظاهر نميكند، خدا را نشناخته و بقضاء و قدر او راضى نـگـشته و در نتيجه بشقاوت و هلاكت رسيده اند. و اما انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور آنـحـضـرت و در عين حال راضى بودن بخواست و قضاء خدا و تسليم در برابر فرمانش مقتضاى عبوديت و بندگى و محبوب خداى متعال و موجب نجاتست .3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ ع فَقَالَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نُوَقِّتُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجع بقائم عليه السلام پرسيدم ، فرمود: وقت گزاران دروغگويند، ما خانواده ئى هستيم كه تعيين وقت نكنيم .


4- أَحْمَدُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـاسـنـاد خود گويد: آنحضرت فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتيكه وقت گزاران تـعـيـيـن كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آنحضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زمانيكه خدا آنحضرترا ظاهر كند بر خلاف آنست ).


5- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بـْنِ عـَمـْرٍو الْخـَثـْعـَمـِيِّ عـَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقـْتٌ فـَقَالَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّ مُوسَى ع لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَى رَبِّهِ وَاعـَدَهـُمْ ثـَلَاثـِيـنَ يـَوْمـاً فـَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عـَلَى الثَّلَاثـِيـنَ عـَشـْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ أَخـْلَفـَنـَا مـُوسـَى فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَإِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فـَقـُولُوا صـَدَقَ اللَّهُ وَ إِذَا حـَدَّثـْنـَاكـُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرضكردم : براى اين امر وقتى هست ؟ فرمود وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند. هـمـانـا مـوسـى عليه السلام چون (در طور سينا) بپروردگار خود براى پيغام بردن وارد شـد، قـومـش را وعـده سـى روز دارد، و چـون خـدا ده روز بـر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر مـا خـبـرى بـشـمـا گـفـتـيـم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد.



شرح :
راجـع بـوعـده ايـكـه خدايتعالى با موسى كرد: در سوره بقره مى فرمايد. ((زمانيكه با مـوسـى چهل شب وعده گذاشتيم آيه 51 ـ)) و در سوره اعراف فرمايد ((و با موسى سى شـب وعده كرديم و آنرا بده (شب ديگر) كامل كرديم آيه 142 ـ)) بعضى از مفسرين گفته انـد: وعـده خـدايـتـعـالى بـا مـوسـى عـليـه السـلام هـمـان چهل شب بوده كه بايد سى روزش را روزه بگيرد و عبادت كند و ده روز ديگر هم صبر كند تـا وقـت مـنـاجـات رسـد و بـعـضـى گـفـتـه انـد در آن ده روز تـورات بـر او نـازل شـد. و بـعـضـى ديـگر از مفسرين گفته اند اين موضوع مربوط ببداء است و براى امـتـحـان قـوم مـوسـى بـوده اسـت ، يـعـنـى مـدت مـيـعـاد در حـقـيـقـت هـمـان چـهـل شـب بـود ولى مـوسـى مـاءمـور بود كه سى شب آنرا بقومش بگويد و ده شب در آمدن تاءخير كند تا ميعاد حقيقى كامل شود و هم بدينوسيله امتش ‍ آزمايش شوند و مؤ منين راسخ و ثابت آنها از منافقين و متزلزلين ممتاز و مشخص گردند، تا اگر در روز قيامت يكدسته از آنـهـا در عاليترين درجات بهشت و دسته ديگر در نازلترين درجات و يا گرفتار كيفر و عـقـاب بـودنـد انـتقاد نكنند و عدالت و واقع بينى خدا براى آنها روشن گردد، همچنين است مـوضوع ظهور امام زمان عليه السلام و تعيين وقت براى آن ، كه اگر ائمه عليهم السلام دربـاره آن وقـتـى مـعـيـن كـنـنـد و در آنـوقـت ظـهـور نـكـنـد مربوط بموضوع بداء و امتحان خـدايـتـعـالى از بـنـدگان است تا مؤ منين واقعى و حقيقى آنها از منافقين و رياكاران ظاهرى مـشـخـص و ممتاز گردند و كسى كه اخبار بدائيه را تصديق كند بواسطه صعوبت آن بر نفس انسان ، خدا اجر و پاداش او را مضاعف و دو برابر ميدهد.6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بـْنِ يـَقـْطـِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع الشِّيعَةُ تُرَبَّى بِالْأَمَانِيِّ مُنْذُ مِائَتَيْ سَنَةٍ قَالَ وَ قَالَ يَقْطِينٌ لِابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ مَا بـَالُنـَا قِيلَ لَنَا فَكَانَ وَ قِيلَ لَكُمْ فَلَمْ يَكُنْ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِنَّ الَّذِى قِيلَ لَنَا وَ لَكُمْ كَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ غَيْرَ أَنَّ أَمْرَكُمْ حَضَرَ فَأُعْطِيتُمْ مَحْضَهُ فَكَانَ كَمَا قِيلَ لَكُمْ وَ إِنَّ أَمْرَنَا لَمْ يـَحـْضـُرْ فَعُلِّلْنَا بِالْأَمَانِيِّ فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَكُونُ إِلَّا إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثـَلَاثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ النَّاسِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 192 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
على بن يقطين گويد: موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: دويست سالست كه شيعه بـآرزوهـا تـربـيـت مـيـشـود: (چـون عـلى ايـن خـبـر را بـراى پـدرش نـقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد) به پسرش على بن يقطين گفت : چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گـويـد (از ظـهـور دولت حـق ) واقـع نـشـود؟ على به پدرش گفت : آنچه درباره ما و شما گـفـتـه شـده از يـك مـنـبـع اسـت ، (و آن مـنـبـع وحـى اسـت كـه بـه تـوسـط جـبـرئيـل و پـيـغمبر و ائمه عليهم السلام به مردم مى رسد) جز اينكه امر شما چون وقتش ‍ رسـيـده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گـشـت ، ولى امـر مـا وقـتـش نـرسيده است ، لذا به آرزوها دلگرم گشته ايم . اگر به ما بـگـويـنـد: ايـن امـر (ظـهـور دولت حـق ) تـا دويـسـت يـا سـيـصـد سـال ديـگـر واقـع نـمـى شـود، دلهـا سخت شود بيشتر مردم از اسلام برگردند، ولى مى گـويند: چقدر زود مى آيد، چقدر به شتاب مى آيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد.



شرح :
عـلى بـن يـقـطـين در سال 182 يعنى يك سال پيش از وفات موسى بن جعفر عليه السلام وفات يافته است . و هر وقت امام عليه السلام اين حديث را به او فرموده باشد، از دويست سـال كـمتر است ولى پيداست كه در هر لغتى رؤ وس اعداد مانند ده ، صد، دويست ، سيصد، هـزار در اءلسـنـه و افـواه مـعروف است و به كسور آن توجهى نمى شود، در اينجا هم امام عليه السلام طبق همين اصطلاح و معمول لغت تكلم فرموده است .
و امـام آنـچـه عـلى بن يقطين به پدرش گفت مطلبى است صحيح و متين كه مضمون آن را هم مـرحـوم صـدوق در عـلل الشـرايـع خـود از حـديـثـى نـقـل مـى كـنـد، و تـوضيحش اين است كه : موضوع اميد و آرمان در اخبار و روايت و هم در علم روانـشناسى امروز از مؤ ثرترين موجبات پيشرفت و ترقى انسان به شمار آمده است ، و بر عكس ياءس و نوميدى از بزرگترين بلاها و موجبات سقوط و انحطاط معرفى شده است تا آنجا كه ياءس از رحمت خدا در رديف گناهان كبيره قرار گرفته است . امر ظهور و فرج امـام زمـان عـليـه السـلام و پـيـشـرفـت دولت حـق و عـزت مـؤ مـنـين ، امريست قطعى و مسلم و ضـرورى نـزد شـيـعـه ، ولى مصلحت و واقع بينى خداى تعالى چنين اقتضاء كرده است كه بـه آن سـرعـتـى كـه اصحاب ائمه عليهم السلام ، انتظارش را داشتند واقع نشود، بلكه بـراى مـدت مديد و نا معلومى به طول انجاميد، تا مؤ منين راسخ از منافقان ظاهرى مشخص ‍ گردند و نيز همه شيعيان با آرزو و اميدى كه نسبت به ظهور آن حضرت دارند، چون وقتش را نـمـى دانـنـد و احـتـمـال مى دهند در زندگى آنها آن حضرت ظهور فرمايد، از اين جهت با روحـى زنـده و بـا نـشاط وظايف دينى و اجتماعى خود را انجام مى دهند و نزديك بودن علاوه بـر آن كـه امـريـسـت نـسـبى ، از نظر علم شامل و محيط خداى تعالى ، هر دورى نزديك است چنانچه راجع به روز قيامت هم مى فرمايد ((اقتربت الساعة )) به خلاف آنكه اگر به آنـهـا بـگـويـد ظـهـور دولت حـق تـا دويـسـت يـا سـيـصـد يـا هـزار و بـيـشـتـر بـه طـول مـى انـجـامد كه در آن صورت ملال و افسردگى همه را فرا گيرد و بلكه از آن جهت كـه انـسـان طـبـعـا بـه آروز و امـيـد راغـب تـر و شـايـق تـر اسـت ، ديـنـى كـه او را ملول و افسرده كند، رها مى كند و در پى كسى مى رود كه به او وعده هاى زود و خوش ظاهر دهد. اگر چه پوشالى و توخالى باشد.7- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بـْنِ عـَلِيٍّ عـَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ذَكَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوكَ آلِ فـُلَانٍ فـَقَالَ إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَايَةً يَنْتَهِى إِلَيْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَ لَمْ يَسْتَأْخِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 194 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مـهـزم پـدر ابـراهـيـم مـى گـويـد: خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام از سـلاطـيـن آل فـلان (بـنـى عـبـاس ) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان ، شتاب نمى كند، براى اين امر پـايـانـى اسـت كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند.



* بررسى و آزمايش *
بَابُ التَّمْحِيصِ وَ الِامْتِحَانِ

شرح :
تـمـحـيـص درلغـت بـمـعـنى گداختن طلا و جدا كردن غش آنست و در اينجا مقصود از آن آزمايش انسان است بواسطه تكاليف سخت و دشوار تا خوبان از بدان جدا شوند.1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ وَ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع لَمَّا بـُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمـِنـْبـَرَ وَ خـَطـَبَ بـِخـُطـْبَةٍ ذَكَرَهَا يَقُولُ فِيهَا أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بـَعـَثَ اللَّهُ نـَبِيَّهُ ص وَ الَّذِى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حـَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيـُقـَصِّرَنَّ سـَبَّاقـُونَ كـَانـُوا سـَبـَقـُوا وَ اللَّهِ مـَا كَتَمْتُ وَسْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كَذِبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 194 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون از بعد از كشتن عثمان با امير المؤ منين عليه السلام بيعت شد، آنحضرت بر منبر برآمد و سخنرانى و خطبه اى القاء كرد كه امام صادق عليه السـلام آن را ذكـر كـرد و در ضـمـن آن چنين فرمود: همانا بليه و گرفتارى شما (كه خدا براى امتحان و آزمايشتان مقدر كرده است ) مانند روزى كه خدا پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله را مبعوث ساخت رجوع كرده است ، سوگند بآنكه او را بحق برانگيخت كه شما وساوس و آراء مـخـتلف پيدا كنيد و غربال شويد، تا آنجا كه افراد پايين از شما فراز گيرند و بـالائيـها بزير گرايند، و پيشى گيرندگانى كه كوتاهى مى كردند، بپيش تازند، و پـيـشـى گـيـرنـدگـانـى كـه پـيش ‍ مى تاختند كوتاهى كنند، بخدا كه هيچ نشانه اى (از نشانه هاى حق ) از من پوشيده نگشته و دروغى بمن گفته نشده ، و بتحقيق كه اين مقام و اين روز را بمن آگاهى داده اند.

afsanah82
07-19-2011, 11:24 AM
شرح :
پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله در اوائل بـعـثـت بـا مـحـيـط مـردمـى روبـرو شـد كـه جـهـل و بـاطل دامنگير آنها شده بود، از پيشواى دلسوز و رهبر داناى خود روگردان شده و بـعـبـادت بـتـها و عادات زشت جاهليت سرگرم بودند، پيغمبر اسلام كه خداى تعالى او را مـايـه امـتحان مردم قرار داد و مبعوثش ‍ ساخت با مجاهدت و مساعى بى نظير خود و غزوات و جنگهاى متعدد، بت پرستان را خداپرست كرد و آدمكشان خونخوار را، مانند برادر مهربان در يـك صـف و تـعقيب از يك هدف قرار داد و قوانين عادله اجتماعى را در ميان آنها مجرى ساخت و بيت المال را طبق حق و عدالت تقسيم مى فرمود، ولى متاءسفانه پس از وفات پيغمبر اكرم صـلى اللّه عليه وآله مسلمين آن عادات و اخلاق حسنه اسلامى را رفته رفته كنار گذاشتند تا آنجا كه مى توان گفت : در زمان خلافت عثمان يكمرتبه بقهقرا برگشتند و زمان جاهليت را تجديد كردند.
اكـنـون پس از قتل عثمان اميرالمؤ منين عليه السلام ، با محيط و مردمى روبرو شده است كه نـمـونـه زمـان جاهليت است و براى ارجاع قوانين حق و عدالت و سركوبى طغيانگران بايد جـهاد كند و از خود گذشتگى نشان دهد، پس قهرا مردمى بپذيرد و اطاعت نمايند و دسته اى تـمـرد نـافـرمـانـى كـنند، و از ميان آنها برخى از مسلمين كه نسبت بحق آنحضرت كوتاهى كـرده و بـا ديگران بيعت كردند بپيش تازند و اطاعت آنحضرترا گردن نهند و در ركابش جـهـاد كـنـنـد و بـعـضـى ديگر مانند طلحه و زبير كه با وجود آنكه در زمان پيغمبر اسلام سـوابـق درخـشـانـى كسب كرده بودند از اطاعت و انقياد آنحضرت سرپيچى كرده ، طغيان و سركشى آغاز كنند.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنـْبَارِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ أَمْرٍ قَدِ اقْتَرَبَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ مَعَ الْقَائِمِ مـِنَ الْعَرَبِ قَالَ نَفَرٌ يَسِيرٌ قُلْتُ وَ اللَّهِ إِنَّ مَنْ يَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَكَثِيرٌ قَالَ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَ يُمَيَّزُوا وَ يُغَرْبَلُوا وَ يُسْتَخْرَجُ فِى الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 195 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: واى بر سركشان عرب از امريكه نزديك است ، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام ) كه نزديكست چـنـانـچـه در حـديـث 938 بـيـان شد) عرض كردم : قربانت گردم ، چند نفر از عرب همراه حـضـرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كسانيكه از ايشان از ايـن امـر سـخـن مـى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بـايـد بـررسـى شـونـد و جـدا گـردنـد و غـربـال شـونـد و مـردم بـسـيـارى از غربال بيرون ريزند.


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيـْرَفـِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا مَنْصُورُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَأْتِيكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى تُمَيَّزُوا وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى تُمَحَّصُوا وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 195 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـنـصـور گـويـد: امـام صـاق عـليـه السـلام : بـه من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهـم ) بـه شـمـا نـمـى رسـد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خـوب از بـد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد.


4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ الم أَ حـَسـِبَ النـّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ثُمَّ قَالَ لِى مَا الْفِتْنَةُ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ الَّذِى عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِى الدِّينِ فَقَالَ يُفْتَنُونَ كَمَا يُفْتَنُ الذَّهَبُ ثُمَّ قَالَ يُخْلَصُونَ كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
معمر بن خلاد گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: ((الم )) مگر مردم پـنـداشـتـه انـد بـصـرف ايـنـكـه گـويـنـد ايـمـان داريـم رهـا شـونـد و امـتـحـان نـشوند:! اول سـوره عـنـكـبـوت ـ)) سـپـس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانيم امتحان در دين است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانكه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاك مى شوند، چنانكه طلا پاك مى شود.


5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ إِنَّ حَدِيثَكُمْ هَذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
مـردى از حـضـرت ابـى جعفر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مى باشيد) مى رمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كـرد بـيـشـتـرش گـوئيـد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پـيـش آيـد كـه هـر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كـمـال بـاريك بينى و دقت ) مو را دو نيمه مى كند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـَنـْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا جُلُوساً وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَسْمَعُ كَلَامَنَا فَقَالَ لَنَا فِى أَيِّ شَيْءٍ أَنْتُمْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعـْيـُنـَكـُمْ حـَتَّى تُمَحَّصُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُمَيَّزُوا لَا وَ اللَّهِ مـَا يـَكـُونُ مـَا تـَمـُدُّونَ إِلَيـْهِ أَعْيُنَكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـنـصـور صـيـقـل گـويـد: من و حارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (شيعيان ) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مى گفتيم ) آن حضرت سخن مـا را مـى شـنـيـد، سـپس ‍ فرمود كجائيد شما؟ هيهات ، هيهات ، نه به خدا آنچه به سويش چـشـم مـى كشيد واقع نشود، تا غربال شويد، نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نـشـود، تـا بـررسـى شويد، نه بخدا آنچه چشم مى كشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه بـخـدا آنـچـه بـسـويـش چـشـم مـى كـشـيـد واقع نشود، جز بعد از نوميدى . نه بخدا، آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا شقاوت بشقى برسد و سعادت بسعيد.



* آنكه امامش را شناسد تقدم و تاءخر اين امر زيانش نرساند *
بَابُ أَنَّهُ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 197 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: امـامـت را بـشناس ، زيرا هرگاه امامت را شـنـاخـتى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا ديـر، بـراى تـو مـسـاويـست و زيانى نكرده ئى ، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد).


2- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـَرْوَانَ عـَنِ الْفـُضـَيـْلِ بـْنِ يـَسـَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى يـَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَقَالَ يَا فُضَيْلُ اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عـَرَفـْتَ إِمـَامـَكَ لَمْ يـَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صـَاحـِبُ هـَذَا الْأَمـْرِ كـَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِداً فِى عَسْكَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ قَالَ وَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 197 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسـار گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـدايـتـعـالى ((روزيـكـه هـر دسته از مردم را بامامشان مى خوانيم 71 سوره 17 ـ)) پـرسـيـدم . فـرمود: اى فضيل ! تو امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد، كسيكه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آنحضرت بوده است ، نه بلكه مانند كسيكه زير پرچم آنحضرت نـشـسـتـه بـاشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت : مانند كسى است كه در ركاب رسولخدا صلى اللّه عليه وآله شهيد شده باشد.


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى الْفَرَجُ فَقَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ وَ أَنْتَ مِمَّنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، كى فرج و گـشـايـش بـاشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى ؟ كسى كه اين امر را بـشـنـاسـد، بـراى او بـواسـطـه انـتـظـارش فـرج حاصل شده .


4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مـُحـَمَّدٍ الْخـُزَاعـِيِّ قـَالَ سـَأَلَ أَبـُو بـَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْمَعُ فَقَالَ تَرَانِى أُدْرِكُ الْقَائِمَ ع فَقَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ أَ لَسْتَ تَعْرِفُ إِمَامَكَ فَقَالَ إِى وَ اللَّهِ وَ أَنْتَ هُوَ وَ تَنَاوَلَ يَدَهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا تُبَالِى يَا أَبَا بَصِيرٍ أَلَّا تَكُونَ مُحْتَبِياً بِسَيْفِكَ فِى ظِلِّ رِوَاقِ الْقَائِمِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـحـمد خزاعى گويد: من شنيدم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پـرسـيـد: شـمـا عـقيده داريد كه من حضرت قائم عليه السلام را درك مى كنم ؟ فرمود: اى ابـابـصـير! مگر نه اين است كه امامت را مى شناسى عرضكرد: چرا بخدا، شمائيد امام من و دسـت حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! بخدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه بشمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست ).


5- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ فـُضـَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِى فُسْطَاطِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسار گويد، شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: كسيكه بميرد و امامى نـداشـتـه بـاشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد، تقدم يا تاءخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.


6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ عـَلِيٍّ الْعـَلَوِيُّ عـَنْ سـَهـْلِ بـْنِ جـُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعُرَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ مَا ضَرَّ مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا أَلَّا يَمُوتَ فِى وَسَطِ فُسْطَاطِ الْمَهْدِيِّ وَ عَسْكَرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمود: براى كسيكه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيـانـى نـيـسـت (چـه زيـانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.


7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عـُمـَرَ بْنِ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ اعْرِفِ الْعَلَامَةَ فَإِذَا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّكَ تـَقـَدَّمَ هـَذَا الْأَمـْرُ أَوْ تـَأَخَّرَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ كَانَ كَمَنْ كَانَ فِى فُسْطَاطِ الْمُنْتَظَرِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن ابـان گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: علامت را بشناس (يعنى امـامـت را بـشـناس به حديث 527 رجوع شود) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تـو زيـانـى نـرسـانـد، هـمـانـا خـداى عزوجل مى فرمايد: ((روزى كه هر دسته از مردم را بـامـامـشـان (هـمـراه امـامـشان ) مى خوانيم 71 سوره 17ـ)) پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.



* دربـــاره نـااهـليكه ادعاء امامت كند و كسيكه همه ائمه يا بعضى از ايشان را انكار كند وآنكه امامت را براى نااهل اثبات كند *
بَابُ مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ وَ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ وَ مَنْ جَحَدَ الْأَئِمَّةَ أَوْ بَعْضَهُمْ وَ مَنْ أَثْبَتَ الْإِمَامَةَ لِمَنْ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى سَلَّامٍ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كـُلَيـْبٍ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كـَذَبـُوا عـَلَى اللّهِ وُجـُوهـُهـُمْ مُسْوَدَّةٌ قَالَ مَنْ قَالَ إِنِّى إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً قَالَ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ وَ إِنْ كَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـورة بـن كـليـب گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عـزوجـل ((و روز قـيامت كسانى را كه درباره خدا دروغ گفته اند روسياه بينى 60 سـوره 39 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: كسى است كه بگويد من امامم و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه علوى باشد؟ فرمود: اگر چه علوى باشد، عرض كردم ؟ اگر چه از اولاد على بن ابيطالب باشد؟ فرمود: اگر چه باشد.



شرح :
سؤ ال سوم يا تاءكيد سؤ ال دو مست و يا به جهت دفع احتمالى كه ممكن است مراد بعلوى ، شيعه على عليه السلام يا ساير خويشان آن حضرت باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه ادعاء امامت كند و اهلش نباشد، كافر است .


3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ عـَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخـْتَارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ قَالَ كُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً قَالَ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت ((روز قيامت كسانى را كـه بـخـدا دروغ بـسـتـنـد مـى بينى 60 سوره 39)) (تفسيرش چيست ؟) فرمود: درباره كسى است كه خود را امام داند و امام نباشد، عرضكردم : اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد؟ فرمود: اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد.

afsanah82
07-19-2011, 11:24 AM
4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهـُمْ عـَذَابٌ أَلِيـمٌ مـَنِ ادَّعـَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَيْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِى الْإِسْلَامِ نَصِيباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابى يعفور گويد: شنيدم ، امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قـيـامت خدا با آنها سخن نگويد و پاكشان نكند و عذابى دردناك دارند: 1ـ هر كه ادعاء امامت از طرف خدا كند و حق نداشته باشد. 2ـ كسيكه امام از طرف خدا را انكار كند. 3ـ آنكه معتقد باشد كه اين دو از اسلام بهره ئى دارند.


5- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ يَحْيَى أَخِى أُدَيْمٍ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صـَبـِيـحٍ قـَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَدَّعِيهِ غَيْرُ صَاحِبِهِ إِلَّا بَتَرَ اللَّهُ عُمُرَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: اين امر (امامت ) را غير صاحبش ‍ ادعا نكند، جز اينكه خدا عمرش را قطع كند.


6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ مـَنْ أَشـْرَكَ مـَعَ إِمـَامٍ إِمـَامـَتـُهُ مـِنْ عِنْدِ اللَّهِ مَنْ لَيْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ كَانَ مُشْرِكاً بِاللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: كسيكه با اماميكه امامتش از جانب خدا است كسى را شريك كند كه امامتش از جانب خدا نيست : بخدا مشرك گشته است .


7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـُسـْلِمٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ قَالَ لِيَ اعْرِفِ الْآخِرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ وَ لَا يَضُرُّكَ أَنْ لَا تَعْرِفَ الْأَوَّلَ قَالَ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ هَذَا فَإِنِّى أُبْغِضُهُ وَ لَا أَعْرِفُهُ وَ هَلْ عُرِفَ الْآخِرُ إِلَّا بِالْأَوَّلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : مردى بمن گفت : امام آخر را بـشـنـاس ، نـشـنـاخـتن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمى شـنـاسـم و دشـمـن دارم ، مـگـر امـام آخـر جـز بـوسـيـله امـام اول شناخته شود؟.


8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ قَالَ سَأَلْتُ الشَّيْخَ عَنِ الْأَئِمَّةِ ع قَالَ مَنْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنَ الْأَحْيَاءِ فَقَدْ أَنْكَرَ الْأَمْوَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 201 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـن مـسـكـان گويد: از شيخ درباره ائمه عليهم السلام پرسيد: هر كه يكى از زنده ها را منكر شود امامان را منكر شده است .



شرح :
گـويا مرادش امام كاظم عليه السلام است ، ولى ابن مسكان از آنحضرت بيش از چند روايت نـقـل نـكـرده و بـعـضـى گـفـتـه انـد: تـنـهـا يـك روايـت مـشـعـر را نـقـل كـرده اسـت ، امـا شـيـخ صدوق در كمال الدين همين روايت را از امام صادق عليه السلام نـقـل كـرده است و در هر حال تعبير بشيخ از نظر تقيه مى باشد و انكار امام زنده از آنجهت مـسـتـلزم انـكـار امـامـان مـرده اسـت كـه امـامـت زنـده از قـول آنـهـا ثـابـت شـده و دليـل امـامـت مـيـان هـمـگـى مـشـتـرك اسـت ، پـس وقـتـى امـام زنـده را نـشـنـاسـد، دليـل امـامت را نشناخته ، و اعتقاد بى دليل ثمرى ندارد، و نيز كسيكه زنده را نشناسد، امام ديـگـرى را كـه اهـليـت نـدارد، بـراى خـود انـتخاب مى كند، و اين خود دليلى است كه امامان سابق را آنگونه كه بايد نشناخته است .9- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِى وَهْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـَنـْصـُورٍ قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آبـاءَنـا وَ اللّهُ أَمـَرَنـا بـِهـا قـُلْ إِنَّ اللّهَ لا يـَأْمـُرُ بـِالْفـَحـْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تـَعـْلَمُونَ قَالَ فَقَالَ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِالزِّنَا وَ شُرْبِ الْخَمْرِ أَوْ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَحَارِمِ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ مَا هَذِهِ الْفَاحِشَةُ الَّتِى يَدَّعُونَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِهَا قُلْتُ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ وَلِيُّهُ قـَالَ فَإِنَّ هَذَا فِى أَئِمَّةِ الْجَوْرِ ادَّعَوْا أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِالِائْتِمَامِ بِقَوْمٍ لَمْ يَأْمُرْهُمُ اللَّهُ بـِالِائْتـِمـَامِ بـِهِمْ فَرَدَّ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ فَأَخْبَرَ أَنَّهُمْ قَدْ قَالُوا عَلَيْهِ الْكَذِبَ وَ سَمَّى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَاحِشَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 201 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـنـصـور گـويـد: از آن حـضـرت راجـع بـه قـول خـداى عزوجل ((و چون كار بدى كنند، گويند پدران خود را مرتكب آن ديده ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است ، بگو خدا بكار زشت فرمان نمى دهد چرا درباره خدا چيزى كه نـمـى دانـيـد مى گوئيد؟ 28 سوره 7ـ)) پرسيدم . فرمود: آيا كسى را ديده ئى كه معتقد باشد خدا بزنا كردن و شراب نوشيدن و مانند اين محرمات فرمان داده است ؟ عرض كردم : نـه ، فـرمـود: پس اين كار زشتى كه ادعا مى كنند خدا آنها را بدان فرمان داده است چيست ؟ عرض ‍ كردم : خدا داناتر است و وليش ، فرمود: اين مطلب درباره امامان جور (غاصب امامت ) اسـت كه مردم ادعا كردند خدا ايشان را به پيروى از مردمى فرمان داده است كه خدا پيروى از آنـان دسـتور نداده پس خدا ادعاء ايشان را رد كرده و خبر داده كه درباره خدا دروغ گفته اند و اين عملشان را فاحشه (كار زشت ) ناميده است .


10- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِى وَهْبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ سَأَلْتُ عَبْداً صَالِحاً عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ مـا ظـَهـَرَ مـِنـْهـا وَ مـا بـَطـَنَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِى الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِى الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 202 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـنـصـور گويد: از عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) درباره قـول خـداى عزوجل ((بگو پروردگار من همه كارهاى زشت را، آنچه عيانست و آنچه نهانست حـرام كـرده 31 سـوره 7 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: براى قرآن ظاهرى است و باطنى ، همه آنچه را خدا در قرآن حرام كرده ظاهر قرآن است و باطن آن پيشوايان جورند و همه آنچه را خـدايـتـعـالى در قـرآن حـلال فـرموده ظاهر قرآنست و باطن آن پيشوايان حق (ائمه معصومين عليهم السلام ) هستند.



شرح :
قرآن كريم در آيات مباركاتش بايمان و اسلام و يقين و تقوى و نماز و زكوة و حج و روزه و سـايـر طاعات و عبادات فرمان مى دهد و اين امور از نظر ظاهر كالبد و پيكرهايى هستند كـه هر يك از لحاظ اجرا شرايط و اجزاء مخصوصى دارند، ولى از نظر اينكه اين امور در وجـود ائمـه عليهم السلام مجسم و ممثل گشته و ايشان آينه تمام نماى همين طاعات و عبادات مـى بـاشـنـد، زيـرا ايـشـان بـايـن امور امر مى كنند و آموزگار آن مى باشند و خود بطور كامل آنها را انجام مى دهند، بدين جهت تمام اوامر با آنها متحد شده و ايشان روح و باطن اوامر قـرآن گـشـتـه انـد و بـوجـود آنـها تاءويل مى شود، لذا آيه شريفه ان الصلاة تنهى عن الفـحـشـاء و المـنـكـر بـوجـود امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام تـاءويل شده است يعنى ظاهر نماز همين ركعات مخصوصى است كه هر مسلمان در اوقات معين انـجـام دهـد، و بـاطـن و حقيقت و روح و معنى نماز مطابق بيانيكه ذكر شد اميرالمؤ منين عليه السـلام اسـت هـمـچـنـيـن كـفـر و نـفـاق و شـرك و زنـا و قـتـل و شـرب خـمـر و امـثال آن اموريستكه قرآن از آنها نهى و جلوگيرى فرموده و آن ظاهر قـرآنـسـت ، ولى باطن و واقعش پيشوايان جور و ستم و مدعيان بنا حق امامتند كه مجسمه اين امور و وادار كننده مردم را بآنها مى باشند.11- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثـَابـِتٍ عـَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ أَوْلِيَاءُ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ اتَّخَذُوهُمْ أَئِمَّةً دُونَ الْإِمـَامِ الَّذِى جـَعـَلَهُ اللَّهُ لِلنَّاسِ إِمـَامـاً فـَلِذَلِكَ قـَالَ وَ لَوْ يـَرَى الَّذِيـنَ ظـَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعـَذابَ أَنَّ الْقـُوَّةَ لِلّهِ جـَمـِيـعـاً وَ أَنَّ اللّهَ شـَدِيدُ الْعَذابِ. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبـَعـُوا وَ رَأَوُا الْعـَذابَ وَ تـَقـَطَّعـَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ. وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هُمْ وَ اللَّهِ يَا جَابِرُ أَئِمَّةُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْيَاعُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 202 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((بعضى از مردم سواى خدا همتاها (مانند بت و گاو و ساير معبودهاى باطل ) گيرند و آنها را چون خدا دوست دارند 164 سوره 2ـ) پرسيدم ، فرمود: ايشان به خـدا اوليـاء فـلان و فـلانـنـد كـه آنـهـا را پـيـشواى خود گرفتند، نه آن امامى را كه خدا پـيشواى مردم قرار داده . بدين جهت خدا فرموده است : ((كاش آن كسان كه ستم مى كنند مى دانـسـتـنـد كـه وقتى عذاب را مشاهده كنند، توانائى يكسره براى خداست و عذاب خدا بسيار سـخـت است ، زمانى كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را ببينند و روابطشان قـطـع شـود # و پـيـروان گـويند: اى كاش براى ما بازگشتى بود تا از آنها بيزار مى شـديـم ، چـنـانـكـه از مـا بـيـزار شـدند، اين چنين خدا اعمالشان را به آنها مايه افسوس و پـشـيـمـانـيـهـا نـشان مى دهد، و ايشان از آتش بيرون نشوند 165 تا 167 سوره 2)) امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر! ايشان به خدا پيشوايان و پيروان ايشانند.


12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقـِيـَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ مَنِ ادَّعَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَيْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِى الْإِسْلَامِ نَصِيباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت بآنها نظر نكند و پاكشان نسازد و عذابى دردناك دارند: كسيكه امامتى را كه از جانب خـدا نـدارد ادعـا كند و هر كه امام از جانب خدا را انكار كند و آنكه معتقد باشد ايندو از اسلام بهره ئى دارند.



* كسيكه خداى عزوجل را بدون امامى از جانب او ديندارى كند *
بَابٌ فِيمَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ قَالَ يَعْنِى مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيَهُ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى نـصـر گـويـد: حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام دربـاره خـداى عـزوجل ((گمراه تر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست ؟ـ 50 سوره 28 ـ)) فـرمود: يعنى كسيكه راءيش دينش باشد بدون امامى از ائمه هدى . (يعنى امامى را كه خدا رهبر و هادى او قرار داده رها كند و طبق راءى سليقه خويش براى خود امامى بتراشد و در اصول و فروع دين بقياس و استحسان و نظرات شخصى خويش اكتفا كند).


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ وَ مـَثـَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ بَصُرَتْ بِقَطِيعٍ مَعَ غَيْرِ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِى رَبـَضـَتـِهـَا فـَلَمَّا أَنْ سـَاقَ الرَّاعـِى قـَطـِيـعـَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تـَطـْلُبُ رَاعـِيـَهـَا وَ قـَطـِيـعـَهـَا فـَبـَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِى الْحَقِى بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَإِنَّكِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً نَادَّةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذَا اغـْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا فَأَكَلَهَا وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ ظَاهِراً عَادِلًا أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نـِفـَاقٍ وَ اعـْلَمْ يـَا مـُحـَمَّدُ إِنَّ أَئِمَّةَ الْجـَوْرِ وَ أَتـْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِى يَعْمَلُونَهَا كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خدا كند با عـبـادتـى كـه خـود را در آن بـزحـمت افكند ولى پيشوائى از جانب خدا براى خود نگرفته بـاشـد، كـوشـش او پـذيرفته نيست و او گمراهست و سرگردان و خدا كردار او را ناپسند دارد و حـكـايـت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز را بـا تـلاش در رفـت و آمـد بـاشـد و چـون شب بر او پرده افكند، گله ئى را كه از چوپان خـودش نـيـسـت بـبيند، بسوى آن گرايد و بآن فريب خورد و در خوابگاه آن گله بخوابد. هـنـگـامـيـكـه چوپان گله خود را حركت دهد، آن چوپان و گله ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگردانى در جستجوى چوپان و گله خود برآيد، گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن گرايد و بدان فريفته شود، چوپان هم او را فرياد زند كه بيا و بچوپان و گـله خـود پـيـونـد كـه تـو از چـوپان و گله خود گم گشته و سرگردانى ، آن گوسفند هـراسـان و سـرگردان و تنها باين سو و آن سو زند و چوپانى هم ندارد كه بچراگاهش رهبرى كند يا بمنزلش رساند.
در هـمـيـن هـنـگـام گـرگ گـمشدن او را مغتنم شمارد و او را بخورد، چنين است بخدا اى محمد! حـال كـسـيـكـه از جـمـله ايـن امـت بـاشـد و او را امـامـى آشـكـار (يـعـنـى امـامـتـش بـا دليـل مـتقن ثابت شده ) و عادل از طرف خداى عزوجل نباشد، او گمشده و گمراهست اگر بر اين حال بميرد، با كفر و نفاق مرده است .
بـدان اى مـحـمـد! كـه پـيشوايان ستمگرى و پيروانشان از دين خدا بركنارند، خود گمراه گـشـته و مردم را گمراه كرده اند، اعماليكه بجا مى آورند، مانند خاكسترى باشد كه تند بـادى در روز طوفانى بدو زند چيزى از آنچه كسب كرده اند بدستشان نيايد، اينست همان گمراهى دور.

afsanah82
07-19-2011, 11:24 AM
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعـَبـْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّى أُخَالِطُ النَّاسَ فـَيـَكْثُرُ عَجَبِى مِنْ أَقْوَامٍ لَا يَتَوَلَّوْنَكُمْ وَ يَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفـَاءٌ وَ أَقـْوَامٌ يـَتَوَلَّوْنَكُمْ لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمـَامٍ جـَائِرٍ لَيـْسَ مـِنَ اللَّهِ وَ لَا عـَتـْبَ عـَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عـَتـْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تـَسـْمـَعُ لِقـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ اللّهُ وَلِيُّ الَّذِيـنَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ يَعْنِى مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَايَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بـِوَلَايـَتِهِمْ إِيَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ فَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 205 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن ابـى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كه با مردم آمـيـزش دارم بـسـيـار تـعـجـب مـى كـنـم از مـردمـيـكـه از شـمـا پـيـروى نـمـى كـنـنـد و بـدنـبـال فـلان و فـلان مـى رونـد ولى امـيـن و راسـتـگـو و بـاوفايند، و مردمى هستند كه بدنبال شمايند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.
امـام صـادق عـليـه السـلام راست نشست و مانند خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را با پيروى از امام ستمگريكه از جانب خدا نيست ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نـيـسـت بـر كـسـيكه با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها دين نـدارنـد و بـراينها سرزنشى نيست ؟!! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشى نـيـسـت ، سـپـس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ ((خدا كار ساز كسانيست كه ايـمـان آورده انـد و از ظـلمـات بـنـورشـان مى برد 257 سوره 2 ـ) يعنى از ظلمات گناهان بنور توبه و آمرزششان مى برد، بواسطه پيرويشان از هر امام عادليكه از جانب خداست . و باز فرموده است : ((و كسانى كه كافر شده اند كارسازشان طغيانگران سركشند كه نـور بـظلمتشان مى برند)) مقصود از اين آيه اينست كه آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هـر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند، بواسطه پيروى او از نور اسلام بظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراه بودن با كفار را در دوزخ واجب ساخت (آنها دوزخيانند و در آن جاودان باشند).
شرح در آيه شريفه نور را بلفظ مفرد و ظلمات را بلفظ جمع ذكر فرمود، براى اينكه نور كه دين اسلام و راه حق و صوابست يكى است و انحراف كه موجب اختلاف و تعدد است در آن راه نـدارد ولى ديـنـهـاى بـاطـل و بـدعـتـها و وساوس شيطانى كه در آيه شريفه از آن تعبير به ظلمات شده است و در اطراف راه مستقيم حق قرار دارد متعدد و بى شمار است .


4- وَ عـَنـْهُ عـَنْ هـِشـَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِى الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كـَانـَتِ الرَّعـِيَّةُ فـِى أَعـْمـَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِى الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِى أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 206 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرموده است : هر آينه عذاب ميكنم هر رعـيـتى را كه در اسلام با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، اگر چـه آن رعـيـت نـيـست باعمال خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه در مى گذرم از هر رعـيتى كه در اسلام با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه آن رعيت نيست بخود ستمگر و بدكردار باشد.


5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِى أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِى أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 206 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: خدا شرم نمى كند كه عذاب كند هر امتى را كه با اماميكه از جـانـب خـدا نـيـسـت ديـندارى كند اگر چه نسبت ؟ باعمالش نيكوكار و پرهيزگار باشد، هـمانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كه با امام از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه نسبت به اعمالش ستمگر و بدكردار باشد.



شـرح:
ايـن چـنـد روايـت دو اصل تولى و تبرى را در اسلام استوار و تثبيت مى كند، ما تحت عـنـوان تـوضـيـح ذيـل حـديـث 537 (ج 1 ص 300) مـسـتـدل و مـبـرهـن ثـابـت نموديم كه خدايتعالى بعد از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بـراى رهـبرى و پيشوائى خلق دوازده نفر معين و مشخص ‍ را انتخاب نموده و منصوب ساخته اسـت ، عـلم رهـبـرى و مـقـررات و قـوانين دين خود را تنها به آنها عنايت فرموده و استعداد و قـابـليـت دعـوت و تـبـليـغ ديـن خـويـش را در وجـود ايـشـان از نـظـر فـطـرت و اكـتـسـاب تـكـميل نموده است ، بنابراين هر فردى غير ايشان كه دعوى پيشوائى و امامت كند دروغگو نـيـرنـگ باز است ، خود گمراه است و ديگران را گمراه مى كند و نسبت به خود و پيروانش ستمى بزرگ مرتكب مى شود، بدينجهت در اين دو روايت از ايشان به كلمه جائر ((ستمگر و منحرف )) تعبير شده است .
در تـاريـخ اسـلام پـس از وفـات پـيـغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين افرادى با دعا بـرخـاسـتـه و پـس از انـدكـى حكمفرمائى با زور و سرنيزه ، خويشتن و پيروان خويش را مفتضح و رسوا نموده و لعنت و نفرين را از بازماندگان براى خود بيادگار گذاشته اند. مردميكه در حزب چنين افراد نام نويسى كنند و در شمار آنها درآيند و بر عده آنها بيفزايند و مـوجب مزيد شوكت و قدرتشان گردند، اگر چه از نظر وظيفه شخصى ، مردمى نيكوكار و بـا تقوى باشند، باين معنى كه فقط اسم خود را در ليست آنها نوشته و بمرام نامه و اسـاسـنـامه و مقررات حزبى آنها رفتار نميكنند، بلكه در وظايف شخصى و اجتماعى پيرو مـقـررات اسـلامند، اينگونه افراد بحكم اين چند روايت در نظر خدا منفور و مبغوض و محكوم بـعـذاب و عـقـوبـت مـى بـاشـنـد، زيـرا هـمـان يـك عـمـل بـظـاهـر كـوچـك وسـيـله تـرويـج بـاطـل و مـسـلط سـاخـتـن شـخـص غـاصـب و سـتـمـگـر را بـر افـراد مـسـلمـان و پـايـمـال نـمـودن حـقـوق و حـدود خـدا و مـسـلمـيـن و در نـتـيـجـه مـوجـب ضـعـف و اضـمـحـلال مـقررات دين اسلام و خانه نشستن پيشواى بر حق ميگردد، پيداست كه معاويه و يزيد و هشام و منصور اگر تنها مى بودند، هيچگاه آن همه جنايت و ستم مرتكب نمى شدند، بلكه اگر اطرفيان و حواشى آنها منحصر بيك عده كارگردان و ماءمور هم مى بود جراءت چـنـان هـتـاكيها را نميداشتند، بطور مسلم آن ستمگران از ثبت نام افراد بسيار در حزب خود اسـتـفـاده مـى كـردنـد و غـرور و نـخـوت بـيشترى بكار مى بردند و در ظلم و تعدى خويش گـامـهـاى فـراتـرى مـيـگـذاشـتـنـد. تـا ايـنـجـا بـيـان و تـوضـيـح قـسـمـت اول از اين روايت شريف بود.
و امـا راجـع بـقـسـمـت دوم يـعـنـى كـسـيـكـه از امـام بـحـق پـيـروى كـنـد و در اعمال شخصى خود مرتكب گناه و آلودگى شود، پيداست كه او بواسطه اينكه در مقدمه و سـرلوحـه اعـمـالش سـطـر درخـشـانـى بـنـام ولايـت و تـعـهـد پـيـروى از امـامـان عادل و منصوب از جانب خدا را ثبت كرده ، و از پيشواى گمراه كننده و منحرف روگردان شده اسـت ، در نـتـيـجـه بـر عـده مـؤ مـنـيـن افـزوده و از اهـل بـاطـل كـاسـتـه و بـاندازه يك تن نيروى اسلام و عفو و بخشش را تقويت نموده ، و نيروى نـفـاق و بـاطـل را تـضعيف و تخريب كرده است ، و شايسته و سزاوار است كه عفو و بخشش الهـى آلودگـيـهـاى كـوچـكـش را فـرا گـيـرد، و خـداونـد حـكـيـم و مـهـربـان بـواسـطه يك عـمـل مـهـم و بـا ارزش او از چـنـديـن خـطا و لغزش ديگرش در گذرد. براى اين دو فرد در تـشـكـيـلات اجـتـمـاعـى مـى تـوانـم بـدو بـنـده و نـوكـرى مـثـال بـزنـيـم كه يكى از آنها در خانه آقا وولينعمت خويش را انتخاب كرده و در آنجا سر سـپـرده و بـيـعـت كـرده است ، ولى گاهى هم از او خطا و لغزش و سرپيچى و تمرد مشاهده مـيشود. و ديگرى از آقا وولينعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت نـام كرده ولى كردار و رفتارش را آنجا با دستورات ولينعمتش مطابق و موافق است ، شما خود بينديشيد و قضاوت كنيد.
* كـسـيـكـه بـمـيرد و پيشوائى از ائمه هدى نداشته باشد و اين باب جزء باب سابق است*
بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عـَنِ ابـْنِ أُذَيـْنـَةَ عـَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً وَ قَالَ قَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مـَنْ مـَاتَ وَ لَيـْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقُلْتُ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص فـَقَالَ إِى وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 207 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و فـرمـود: رسـولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته بـاشـد، بـمردن جاهليت مرده است . عرضكردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او فـرمـوده اسـت ، عـرضـكـردم : پـس هـر كـه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟! فرمود: آرى .



شـرح:
مـقـصـود از نـداشـتـن پـيـشـوا ايـنـستكه : پيغمبر يا امامى را كه خدا در زمان او تعيين فـرمـوده نـپذيرد و اطاعت او را بر خود واجب نداند و مراد به جاهليت حالتى است كه اعراب پيش از آمدن اسلام داشتند، كه خدا و پيغمبر را نميشناختند و دين و شريعت را كنار گذاشته و بنژاد و تبار خويش مى باليدند و خود خواهى و گردنكشى و كارهاى زشت ديگر در ميان آنها رواج داشت .2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِى عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ قُلْتُ فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفـور گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله ((هر كه بميرد و او را پيشوائى نباشد مرگش مـرگ جـاهـليـت اسـت )) پرسيدم و گفتم : مقصود مردن در حالت كفر است ؟ فرمود: مردن در حـالت گـمـراهـى است . عرضكردم : هر كه در اين زمان هم بميرد و او را پيشوائى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟ فرمود: آرى .


3- أَحـْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حارث بن مغيره گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : پيغمبر فرموده است : هر كه بـمـيـرد و پـيشوايش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . عرضكردم : جاهليت كامل يا جاهليتى كه امامش را نشناسد فرمود: كفر و نفاق و گمراهى .



شـرح:
مـراد بـجـاهـليـت چـنـانـچـه در دو روايـت پـيـش تـوضـيـح داديـم عـقـايـد باطل و عادات زشتى است كه عرب قبل از اسلام دچارش بودند، و چون در حديث پيغمر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، مردن كسى كه امامش ‍ را نشناسد بمردن بر حالت جاهليت تشبيه و تـنـظـير شده است ، راوى سؤ ال مى كند كه آيا مقصود از جاهليت تمام عقايد فاسد و اخلاق زشـت آنـهاست يا تنها از نظر نشناختن امام است ؟ حضرت مى فرمايد: از نظر كفر و نفاق و گمراهى است . يعنى اگر نشناختن امام از آنجهت باشد كه او را منكر شود و در مقام مخالفت و سـتـيـزه با او بر آيد، از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريكست ، همچون ظلالت و گمراهى كـه از كـفـر و نـفـاق پـائيـن تر و وبال و كيفرش سبكتر است ، و درجاتش نسبت بقاصر و مقصر و مستضعف مختلف و متفاوتست .4- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ عـَبـْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ بْنِ زَائِدَةَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ سـَمـَاعٍ عـَنْ صـَادِقٍ أَلْزَمـَهُ اللَّهُ الْبـَتَّةَ إِلَى الْعـَنَاءِ وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِى فَتَحَهُ اللَّهُ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمايد: هر كه بدون شنيدن و فرا گرفتن از امامى صادق خدا را پـرسـتـش كـنـد قـطـعـا خدا ملازم رنج و مشقتش سازد (خدا ملازم سرگردانى و رنج و مشقتش نـمـايـد) و كـسى كه ادعاى مردن كند از غير درى كه خدا آنرا گشوده ، مشرك است و آن درى است ايمن (و نهاده ) بر حصار راز پنهان خدا.



* درباره سادات حقشناس و منكر حق *
بَابٌ فِيمَنْ عَرَفَ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَنْ أَنْكَرَ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جـَعـْفـَرٍ قـَالَ سـَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ امْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ ع لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـليـمـان بـن جعفر گويد: شنيدم حضرت رضا مى فرمود: همانا على بن عبداللّه بن حسين بـن عـلى بـن حـسـيـن بـن عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـهـم السـلام و هـمـسـر و پـسـرانـش اهل بهشتند. سپس فرمود: هر كس از اولاد على و فاطمه عليهما السلام عارف باين امر (امامت ) باشد، مانند مردم ديگر نيست .



شـرح:
علامه مجلسى (ره ) گويد: ظاهرا بجاى عبداللّه ، عبيداللّه صحيح است چنانچه گفته صـاحـب عـمـدة الطـالب و مـقـاتـل الطالبين و مورخين ديگر بر آن دلالت دارد، سپس از عمدة الطـالب نـقـل مـيـكـنـد كـه اولاد حـضـرت على بن الحسين عليهما السلام از شش پسر باقى مـانـدنـد: 1ـ امام محمد باقر عليه السلام 2ـ عبد اللّه باهر 3ـ زيد شهيد 4ـ عمر اشرف 5ـ حسين اصغر 6ـ على اصغر.
يـكـى از پـسـران حـسين اصغر عبيد اللّه اعرج است كه اين على بنام على صالح است پسر اوسـت ، او را زنـى صالحه بنام ام سلمه بود كه از شدت اخلاص و ارادتى كه بحضرت رضـا عـليـه السلام داشت ، روزى كه آنحضرت بعيادت شوهرش تشريف آورده بود، او از پـشـت پـرده بـه آنـحـضـرت مـى نـگـريـسـت و چـون از مـجـلس بـرخـاسـت ، مـحـل جـلوس امـام عـليـه السلام را مى بوسيد و بعنوان تبرك بر آن دست ميماليد. حضرت رضا عليه السلام از خانواده على صالح تجليل فرموده و بهشت را براى آنها وعده داده و در آخـر فـرمـوده اسـت : سـاداتـى كه به امامت عارف باشند مانند ديگر مردم نيستند، يعنى ثـواب آنـهـا از سـايـر مردم بيشتر است بواسطه شرافت نسب ايشان ، چنانچه خدا درباره هـمـسـران پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله ايـن امـتـيـاز را قـائل شـده اسـت ، يـا بـجـهـت ايـنـكـه ايـمـان و اطـاعـت ايـشـان از امـامـى كـه از خـويـشـان و فاميل خود آنهاست دشوار و مشكل تر است نسبت به ساير مردم ، زيرا اسباب حسد و كينه در آنـجـا قـويـتـر و خـضـوع و كـوچـكـى كـردن در بـرابـر فـاميل سخت تر و گرانتر است و لذا شيطان ايشانرا بادعاء امامت بيشتر وسوسه مى كند، بعضى گفته اند: علتش اين است كه طاعت و عبادت سادات ، ثوابش دو برابر مردم ديگر است ، چنانكه عقوبت گناه و نافرمانى ايشان هم دو برابر است .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى الْوَشَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ الْحـَلَّالُ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِى عَمَّنْ عَانَدَكَ وَ لَمْ يَعْرِفْ حَقَّكَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ هـُوَ وَ سـَائِرُ النَّاسِ سـَوَاءٌ فـِى الْعـِقـَابِ فـَقـَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ عَلَيْهِمْ ضِعْفَا الْعِقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 210 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عمر گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم : بمن بفرمائيد كسيكه فـرزنـد فـاطـمـه بـاشـد و بـا شـما دشمنى كند و حق شما را نشناسد از لحاظ مجازات با ساير مردم برابر است ؟ فرمود على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: عقاب ايشان دو چندانست .



شـرح:
مـجـلسـى (ره ) دربـاره مـعـنـى كـلمـه ضـعـف اقـوالى از اءهل لغت ذكر ميكند كه طبق يكى از آنها معنى ضعفا در اين روايت سه برابر ميشود، چنانچه راجـع بـه آيـه شـريـفـه ((يـضـاعـف لهـا العـذاب ضـعـفـيـن )) هـم بعضى از مفسرين همين قول را گفته اند، ولى ازهرى منكر اين معنى شده و دو برابر را تقويت كرده است .

afsanah82
07-19-2011, 11:25 AM
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِسـْمـَاعـِيـلَ الْمـِيثَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا رِبْعِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ لِى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُنْكِرُ لِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ وَ غَيْرِهِمْ سَوَاءٌ فَقَالَ لِى لَا تـَقـُلِ الْمـُنـْكـِرُ وَ لَكـِنْ قـُلِ الْجـَاحـِدُ مـِنْ بـَنـِى هـَاشـِمٍ وَ غـَيـْرِهِمْ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ فَتَفَكَّرْتُ فِيهِ فَذَكَرْتُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى إِخْوَةِ يُوسُفَ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 210 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عبد الرحمن بن ابى عبداللّه گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : منكر امر امامت از خاندان بنى هاشم و ديگران برابرند؟ فرمود: مگو منكر، بلكه بگو جاحد از خاندان بنى هـاشـم و ديگران . ابوالحسن (على بن اسمعيل ميثمى ) گويد: من در اين باره فكر كردم ، و قول خداى عزوجل درباره برادران يوسف بيادم افتاد ((فعرفهم و هم له منكرون 58 سوره 12)) يوسف آنها را شناخت و آنها يوسف را منكر بودند (نشناختند).



شـرح:
فـرق مـنـكـر و جـاحـد اين است كه : منكر در برابر عارف و عالم بكار مى رود يعنى كسيكه چيزى را نشناخته و ندانسته است چنانچه آيه سوره يوسف كه بياد ابوالحسن افتاد، شـاهـد آن اسـت . امـا جـاحـد كـسـى اسـت كـه مـطـلبـى را فـهـميده و دانسته رد كند و نپذيرد، ((9)) از ايـنـجـهـت امـام عـليـه السـلام فـرمـود: نـسـبت به بنى هاشم كه امام را نمى پـذيـرنـد، بـايـد جـاحـد گـفـت نـه مـنكر، زيرا امام از خداندان خود آنهاست و او را خوب مى شـنـاسـنـد اگـر كـسـى از آنـها امام را نپذيرد، بواسطه حسد و اغراض دنيوى ديگر است و عذاب و عقاب او از ديگران بيشتر باشد، زيرا خدا حجت را براى او كاملتر و تمامتر كرده كـه از آن خـانـدانش ‍ قرار داده است و نيز ناسپاسى ايشان از اين نعمت و منت بزرگ خداوند زشـت تـر و شـديـدتـر اسـت و يـا بـجـهـت ايـن اسـت كه گناه و خطا از اشراف زشت تر و ناپسنده تر است و لذا خدا لغزشهائى را بر پيغمبران مى گيرد و از آنها مؤ اخذه مى كند كه از ديگران در گذشته و بخشيده مى دارد.4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع قُلْتُ لَهُ الْجَاحِدُ مِنْكُمْ وَ مِنْ غَيْرِكُمْ سَوَاءٌ فَقَالَ الْجَاحِدُ مِنَّا لَهُ ذَنْبَانِ وَ الْمُحْسِنُ لَهُ حَسَنَتَانِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 211 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى نـصـر گـويـد: بـحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : آنكه جاحد (امر امامت ) باشد از خاندان شما با ديگران برابر است ؟ فرمود: براى جاحد از خاندان ما دو گناه و براى نيكوكار دو ثوابست .



* آنچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجبست *
بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الْإِمَامِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ فـَلَوْ لا نـَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهـِمْ لَعـَلَّهـُمْ يـَحـْذَرُونَ قـَالَ هـُمْ فـِى عـُذْرٍ مـَا دَامـُوا فـِى الطَّلَبِ وَ هـَؤُلَاءِ الَّذِيـنـَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِى عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 211 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بن شعيب گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : چون براى امام پيش آمدى كـنـد (وفـات نـمـايـد) مـردم چـه كـنـنـد؟ فـرمـود: قـول خـداى عـزوجـل كـجـاسـت كـه مـى فـرمـايـد. ((چرا از هر گروه از مؤ منين دسته ئى سفر نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند 122 سـوره 9 ـ)) سـفـر كـنـنـدگـان تـا زمـانيكه دنبال طلب دانشند معذورند و آنها كه در انتظارند، تا زمان بازگشت رفقاى خود معذورند.



شـرح:
راجع به آيه شريفه در ج 1 ص 307 توضيحى بيان كرديم و در اينجا ميگوئيم بقرينه سؤ ال و جواب ، مراد اين است كه چون امام وفات كند، بر مؤ منينى كه در بلد امام نـيستند، لازمست از ميان خود عده اى را انتخاب كرده براى تعيين امام به آن شهر بفرستند و تـا زمـانـيـكـه بـه آنـجا نرسيده و در بلاتكليفى بسر مى برند، از نداشتن امام و پيشوا معذورند و همچنين كسانيكه ايشانرا فرستاده اند تا زمان رسيدن خبر به آنها معذورند.
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَمَّادٌ عَنْ عـَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِكَ قَالَ لَا يَسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَكَ وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هـُوَ مـَعـَهُ فـِى الْبـَلَدِ وَ حـَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجـَعـُوا إِلَيـْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ فَيَعْلَمَ قـَالَ إِنَّ اللَّهَ جـَلَّ وَ عـَزَّ يـَقُولُ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمـَوْتُ فـَقـَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللّهِ قـُلْتُ فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ فَوَجَدَكَ مُغْلَقاً عَلَيْكَ بَابُكَ وَ مُرْخًى عَلَيْكَ سِتْرُكَ لَا تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ لَا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ فَبِمَا يَعْرِفُونَ ذَلِكَ قَالَ بِكِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قُلْتُ فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ كَيْفَ قَالَ أَرَاكَ قَدْ تـَكـَلَّمـْتَ فِى هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ قُلْتُ أَجَلْ قَالَ فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِى عَلِيٍّ ع وَ مَا قَالَ لَهُ رَسـُولُ اللَّهِ ص فـِى حـَسـَنٍ وَ حـُسَيْنٍ ع وَ مَا خَصَّ اللَّهُ بِهِ عَلِيّاً ع وَ مَا قَالَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِ وَ نَصْبِهِ إِيَّاهُ وَ مَا يُصِيبُهُمْ وَ إِقْرَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ بِذَلِكَ وَ وَصِيَّتِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ تَسْلِيمِ الْحُسَيْنِ لَهُ بِقَوْلِ اللَّهِ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِت ابِ اللّهِ قُلْتُ فـَإِنَّ النَّاسَ تـَكـَلَّمـُوا فـِى أَبـِى جـَعْفَرٍ ع وَ يَقُولُونَ كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مـِثـْلُ قـَرَابـَتـِهِ وَ مـَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ وَ قَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ فَقَالَ يُعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمـْرِ بـِثـَلَاثِ خـِصَالٍ لَا تَكُونُ فِى غَيْرِهِ هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِى قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِيُّهُ وَ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَصِيَّتُهُ وَ ذَلِكَ عِنْدِى لَا أُنَازَعُ فِيهِ قُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ قَالَ لَا يَكُونَ فِى سِتْرٍ إِلَّا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ إِنَّ أَبِى اسْتَوْدَعَنِى مَا هُنَاكَ فـَلَمَّا حـَضـَرَتـْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِى شُهُوداً فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ اكْتُبْ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكـُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِى بُرْدِهِ الَّذِى كَانَ يُصَلِّى فِيهِ الْجُمَعَ وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يـُرَبِّعَ قـَبـْرَهُ وَ يـَرْفـَعـَهُ أَرْبـَعَ أَصـَابـِعَ ثُمَّ يُخَلِّيَ عَنْهُ فَقَالَ اطْوُوهُ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِى هَذَا يَا أَبَتِ أَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ فَقَالَ إِنِّى كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُجَّةٌ فَهُوَ الَّذِى إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ قَالَ مَنْ وَصِيُّ فُلَانٍ قِيلَ فُلَانٌ قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَكَ فِى الْوَصِيَّةِ قَالَ تَسْأَلُونَهُ فَإِنَّهُ سَيُبَيِّنُ لَكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 212 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالاعـلى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : ((هر كه بميرد و امـامـى نـداشـتـه باشد، بمرگ جاهليت مرده است )) فرمود: درست است بخدا. عرضكردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امـام بـراى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بـر كـسـانـى اسـت كـه در بـلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كـنـنـد) و بـر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، هـمـانـا خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايد: ((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا دربـاره ديـن ، دانـش ‍ آمـوزنـد و چـون بـاز گـشـتـنـد قـوم خـويـش را بـيـم دهـند، شايد آنها بترسند)).
عرضكردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: ((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسـولش از خـانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 ـ)).
عرضكردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پـرده انـداخـتـه ايـد، نـه خـود شـما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهـنـمـائى كـنـد، بـچـه وسـيـله امـام را بـشـنـاسـنـد؟ فـرمـود: بـوسـيـله كـتـاب منزل خدا.
عرضكردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرضكردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كـه خـدا دربـاره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصـيـتـى را كـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله راجـع به او نموده و نصبش فرموده و مـصـيـبـاتـيـكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كـردن حـسـيـن امـر امـامـت را طـبـق قـول خدا ((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و هـمـسـران وى مـادران ايـشـانـنـد و خـويـشـاونـدان در كـتـاب خـدا، بـعـضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 ـ)) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).
(تـا مـعـلوم شـود امـامـت عـلى و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام بـدليـل آيـات قـرآن و احـاديـث پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله بـوده و از آن پـس بدليل آيه شريفه اولوالارحام ).
عـرضـكـردم : مـردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امـامـت از مـيـان تـمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صـورتـيـكـه امـامـت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او نيست : 1 او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2 وصى او است . 3 سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .
و ايـنـهـا نـزد مـن اسـت ، كـسـى بـا مـن در ايـن بـاره نـزاع نـكـند (بحديث 617 رجوع شود) عـرضـكردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، هـمـانـا پـدرم هـر چـه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :
اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند ((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 ـ)) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پـوشـد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).
آنـگـاه فـرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پـس از رفـتـن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فـرمـود: مـن نـخـواسـتـم كـه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نـكـرده اسـت و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .
مـن گـفـتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مـى كـنـيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود.


3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عـَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَصـْلَحـَكَ اللَّهُ بَلَغَنَا شَكْوَاكَ وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع كـَانَ عـَالِمـاً وَ الْعِلْمُ يُتَوَارَثُ فَلَا يَهْلِكُ عَالِمٌ إِلَّا بَقِيَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شـَاءَ اللَّهُ قـُلْتُ أَ فـَيـَسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا يَعْرِفُوا الَّذِى بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبـَلْدَةِ فـَلَا يَعْنِى الْمَدِينَةَ وَ أَمَّا غَيْرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِيرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما كـانَ الْمـُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَنْ مَاتَ فِى ذَلِكَ فـَقـَالَ هـُوَ بـِمـَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقـَعَ أَجـْرُهُ عـَلَى اللَّهِ قـَالَ قـُلْتُ فـَإِذَا قـَدِمـُوا بـِأَيِّ شَيْءٍ يَعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَيْبَةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 214 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرضكردم : اصلحك الله خبر بيمارى شـمـا بـمـا رسـيـد و مـا را نـگـران كـرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا فرمود بما مى آمـوخـتـى ) وصـى شـما كيست ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه السلام عالم (امام ) بـود و عـلم بـه ارث ميرسد، و هيچ عالمى نميرد جز اينكه پس از وى كسى باشد كه مانند عـلم او يـا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرضكردم براى مردم رواست كه چون امـامـى بـمـيـرد، امـام بـعـد از او را نـشـنـاسـد؟ فـرمـود: امـا بـراى اهـل ايـن شـهـر يـعـنـى مـديـنـه روا نـيـسـت (زيـرا بـايـد فـورا سـؤ ال كـنند و وصى امام را بشناسند) و نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه رسيد نشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد: ((همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گـروه ايـشـان دسـتـه اى سـفر نكنند تا در امر دين دانش ‍ اندوزند و چون باز گشتند، قوم خـويـش را بيم دهند شايد آنها بترسند122 سوره 9 ـ)) عرضكردم : بفرمائيد اگر كسى در ايـن راه بـمـيـرد، چه مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت بسوى خـدا و رسـولش از مـنـزكـش بيرون شده ، سپس مرگش فرا رسد كه پاداش او برخداست . عـرضـكـردم : وقـتى وارد مدينه شدند، بچه دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامـش و وقـار و هـيـبـت عـطـا شـود (يـعـنـى امـام را مـى بـيـنـنـد كه اطمينان قلب و عدم شك و تزلزل در گفتار و رفتار و وجناتش هويدا است ).



* زمانى كه امام ميفهمد امر امامت باو رسيده است *
بَابٌ فِي أَنَّ الْإِمَامَ مَتَى يَعْلَمُ أَنَّ الْأَمْرَ قَدْ صَارَ إِلَيْهِ
1- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَبِى جَرِيرٍ الْقُمِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِى إِلَى أَبِيكَ ثُمَّ إِلَيْكَ ثـُمَّ حـَلَفـْتُ لَهُ وَ حـَقِّ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَيْهِ بِأَنَّهُ لَا يَخْرُجُ مِنِّى مَا تُخْبِرُنِى بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِيهِ أَ حَيٌّ هُوَ أَوْ مَيِّتٌ فَقَالَ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ شِيعَتَكَ يَرْوُونَ أَنَّ فِيهِ سُنَّةَ أَرْبَعَةِ أَنْبِيَاءَ قَالَ قـَدْ وَ اللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ هـَلَكَ قـُلْتُ هـَلَاكَ غَيْبَةٍ أَوْ هَلَاكَ مَوْتٍ قَالَ هَلَاكَ مَوْتٍ فَقُلْتُ لَعَلَّكَ مِنِّى فِى تَقِيَّةٍ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ قُلْتُ فَأَوْصَى إِلَيْكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَأَشْرَكَ مَعَكَ فِيهَا أَحَداً قَالَ لَا قُلْتُ فَعَلَيْكَ مِنْ إِخْوَتِكَ إِمَامٌ قَالَ لَا قُلْتُ فَأَنْتَ الْإِمَامُ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 215 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو جـريـر قـمـى گـويـد: بـحـضـرت ابوالحسن (امام رضا) عليه السلام عرض ‍ كردم : قـربـانـت : شـما دانسته ايد كه من از همه بريده و تنها بپدرت و سپس ‍ بخودت گرويده ايـم ، آنگاه برايش سوگند ياد كردم و گفتم : بحق رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و حق فـلان و فـلان (عـلى و حـسن و حسين ) تا بخودش رسيدم كه آنچه بمن خبر دهى با حدى از مردم نمى گويم و از او درباره پدرش پرسيدم كه آيا زنده است يا وفات كرده ؟ فرمود: بـخـدا وفـات كـرده اسـت ، عرضكردم : قربانت ، شيعيان شما روايت مى كنند كه سنت چهار پـيـغـمبر درباره اوست . فرمود: سوگند بخدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، پدرم هـلاك يافت ، عرضكردم : هلاك غيبت يا هلاك مرگ ؟ فرمود: هلاك مرگ ، عرضكردم : شايد از مـن تـقيه ميكنى ؟ فرمود: سبحان اللّه ! عرضكردم : بشما وصيت كرده است ؟ فرمود: آرى ، عـرضـكـردم : كـسـى را بـا شـمـا در وصيت شريك كرد؟ فرمود: نه ، عرضكردم : هيچيك از برادرانت امام شما هست ؟ فرمود: نه ، عرض ‍ كردم : پس شما اماميد؟ فرمود: آرى .

afsanah82
07-19-2011, 11:25 AM
شـرح:
گـويـا مـراد بـه سـنـت چـهـار پـيـغـمـبـر روايـتـى اسـت كـه شـيـخ صـدوق در اكمال الدين از امام باقر عليه السلام نقل كرده و حاصلش اينست : صاحب الامر را چهار سنت از چـهـار پيغمبر است : 1 ترس و انتظار از موسى عليه السلام . 2 زندان و غيبت از يوسف عليه السلام . 3 گفته مردم كه او مرده است و نمرده باشد از عيسى عليه السلام . 4 قيام بشمشير از محمد صلى اللّه عليه وآله .
و چون واقفيه گمان كرده بودند كه موسى بن جعفر همان صاحب الامر قائمست ، راوى سخن آنـهـا را بـراى حـضـرت نـقـل مـى كـنـد و چـون در كـلام حـضـرت احـتـمـال تـقـيـه و تـوريـه مـى دهـد، مـقـصـود خـود را چـنـد مـرتـبـه بـعـبـارات مـخـتلف سؤ ال مـى كـنـد، تـا بـالاخـره بـا صـراحت تمام مطلب برايش روشن مى شود. ولى مناسبت اين روايت با عنوان باب خالى از تكليف نيست .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع إِنَّ رَجـُلًا عـَنـَى أَخـَاكَ إِبـْرَاهـِيـمَ فـَذَكَرَ لَهُ أَنَّ أَبَاكَ فِى الْحَيَاةِ وَ أَنَّكَ تَعْلَمُ مِنْ ذَلِكَ مَا يَعْلَمُ فـَقـَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ يـَمـُوتُ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ لَا يـَمُوتُ مُوسَى ع قَدْ وَ اللَّهِ مَضَى كَمَا مـَضـَى رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُنْذُ قَبَضَ نَبِيَّهُ ص هَلُمَّ جَرّاً يَمُنُّ بِهَذَا الدِّينِ عَلَى أَوْلَادِ الْأَعَاجِمِ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ قَرَابَةِ نَبِيِّهِ ص هَلُمَّ جَرّاً فَيُعْطِى هـَؤُلَاءِ وَ يـَمـْنـَعُ هـَؤُلَاءِ لَقـَدْ قـَضَيْتُ عَنْهُ فِى هِلَالِ ذِى الْحِجَّةِ أَلْفَ دِينَارٍ بَعْدَ أَنْ أَشْفَى عَلَى طَلَاقِ نِسَائِهِ وَ عِتْقِ مَمَالِيكِهِ وَ لَكِنْ قَدْ سَمِعْتُ مَا لَقِيَ يُوسُفُ مِنْ إِخْوَتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 216 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
على بن اسباط گويد: بامام رضا عليه السلام عرضكردم ، مردى بسوى برادرت ابراهيم مـتـوجـه شـده (او را گـول زده ) و بـاو گـفته پدرت زنده است و شما هم آنچه را او ميداند، مـيـدانـيـد (شـمـا هـم پـدر خود را زنده ميدانيد) فرمود: سبحان اللّه !! رسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله مـيـمـيـرد و مـوسى نمى ميرد؟! بخدا محققا موسى در گذشت ، چنانچه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله درگذشت ، ولكن خداى تبارك وتعالى از زمانيكه پيغمبرش ‍ صلى اللّه عـليـه وآله را قـبض روح فرموده بيا و بكش تا هميشه ، اين دين را بعجم زادگان مى بـخـشـد و مـنـت مـيـگذارد و از خويشان پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله باز مى دارد، همواره بـعـجـم زادگـان عـطـا مـيـكـنـنـد و از خـويـشـان پـيـغـمـبـرش بـاز مـى دارد. مـن در اول مـاه ذى الحـجـة بـعد از آنكه ابراهيم (بواسطه نداشتن مخارج ) حاضر شده بود زنان شـرا طـلاق دهـد و بـنـدگـانش را آزاد كند، هزار دينار بدهى او را پرداختم (با وجود اين او چنين ادعائى مى كند) ولى حتما تو شنيده اى آنچه را كه يوسف از برادرانش كشيد (ابراهيم هم برادر منست و با من چنين رفتار مى كند).



شـرح:
مجلسى عليه الرحمه گويد: اين روايت دلالت دارد كه عجم از لحاظ ايمان بر عرب شـرافـت دارد و مـن اخـبـار راجـع بـايـن مـوضـوع را در كـتـاب كـبـيـر خـود (بـحـار) نقل كرده ام ، سپس از تفسير على بن ابراهيم نقل ميكند كه او ضمن تفسير آيه شريفه و لو لونزلناه على بعض الاعجمين فقراءه عليهم ما كانوا به مؤ منين روايتى از امام صادق عليه السـلام نـقـل كـنـد كـه فـرمـود: اگـر قـرآن بـر عـجـم نـازل مـيـشـد، عـرب بـآن ايـمـان نـمـآورد ولى بـر عـرب نـازل شـد و عـجـم بـدان ايمان آورد... و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: اگر دين از دسترس بشر اوج گرفته و نزد ستاره ثريا باشد، مردانى از عجم بآن دست پيدا كنند.
مـتـرجم گويد: ممكن است پذيرش اين روايات براى بعضى از افراد عرب گران و سنگين آيـد و بـراى تضعيف يا توجيه آنها دست و پائى كنند، اما بنظر ما مطالعه سير اسلام در نـژاد عـرب و عجم در طول چهارده قرن تاريخ و مقايسه دانشمندان و فداكارانيكه از اين دو نـژاد بـحـمـايـت اسـلام بـرخاسته اند و نيز ملاحظه شدت تعصب نژادى آنها و تواضع و تـسليم و صفاى اينها، بزرگتر دليل بر صدق اين روايات و صدور آنها از منابع وحى ميباشد.3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع إِنَّهُمْ رَوَوْا عَنْكَ فِى مَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ ع أَنَّ رَجُلًا قَالَ لَكَ عَلِمْتَ ذَلِكَ بِقَوْلِ سَعِيدٍ فَقَالَ جَاءَ سَعِيدٌ بـَعـْدَ مـَا عـَلِمـْتُ بـِهِ قـَبْلَ مَجِيئِهِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ طَلَّقْتُ أُمَّ فَرْوَةَ بِنْتَ إِسْحَاقَ فِى رَجـَبٍ بـَعـْدَ مـَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ بِيَوْمٍ قُلْتُ طَلَّقْتَهَا وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَوْتِ أَبِى الْحَسَنِ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ قَبْلَ أَنْ يَقْدَمَ عَلَيْكَ سَعِيدٌ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 217 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
وشـاء گـويد: بحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : مردم (واقفيه ) از شما روايت كنند كه وفات حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام را مردى بشما گفته و شما آن را از گـفته سعيد دانسته ايد (و بقول يك نفر كه مرگ امام ثابت نمى شود) فرمود: سعيد آمـد ولى مـن پـيـش از آمـدن او مـى دانـستم . وشاء گويد: و شنيدم كه مى فرمود: من ام فروه دخـتـر اسـحاق را در ماه رجب بكروز بعد از وفات حضرت ابوالحسن (پدرم ) عليه السلام طـلاق دادم ، عـرضـكـردم : وقـتـى طـلاق داديـد كـه مى دانستيد ابوالحسن وفات كرده است ؟ فرمود: آرى ، عرضكردم : پيش از اين كه سعيد نزد شما آيد؟ فرمود: آرى .



شـرح:
بـعضى از علما احتمال داده اند كه ام فروه همان همسر امام كاظم عليه السلام بوده و بـراى طـلاق او بـعـد از وفـات شـوهـرش وجـوهـى نـقـل كرده اند كه بهترين آنها اين است كه طلاق در اين روايت در معنى لغويش ‍ بكار رفته اسـت يـعـنـى او را رهـا كـرد و از خانه بيرون نمود، تا حق سكنى نداشته باشد، زيرا اين اخـتـيـار را پـدرش در وصـيـت نـامـه خـود بـاو داده بـود. و بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد ايـن عـمـل از مـخـتـصـات پـيـغـمـبـر و امامست كه وصى او مى تواند همسرش را طلاق دهد، چنانچه امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام مى توانست عايشه را طلاق دهد و از ام المؤ منين بودن خارجش ‍ كند.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع أَخْبِرْنِى عَنِ الْإِمـَامِ مـَتـَى يـَعـْلَمُ أَنَّهُ إِمـَامٌ حـِيـنَ يـَبْلُغُهُ أَنَّ صَاحِبَهُ قَدْ مَضَى أَوْ حِينَ يَمْضِى مِثْلَ أَبِى الْحـَسـَنِ قـُبـِضَ بـِبـَغـْدَادَ وَ أَنـْتَ هَاهُنَا قَالَ يَعْلَمُ ذَلِكَ حِينَ يَمْضِى صَاحِبُهُ قُلْتُ بِأَيِّ شَيْءٍ قَالَ يُلْهِمُهُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
صفوان گويد بحضرت رضا عليه السلام عرضكردم : بمن بفرما امام چه زمانى مى داند او امام است : زمانيكه باو خبر رسد صاحبش (امام سابق ) وفات كرده يا همان زمانيكه وفات مى كند، مثل اين كه حضرت ابوالحسن (پدرت ) در بغداد وفات كرد و شما اينجا (در مدينه ) بوديد؟ فرمود: همان زمانى كه صاحبش مى ميرد، آگاه مى شود: عرضكردم : بچه وسيله ؟ فرمود: خدا به او الهام ميكند.


5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى الْفَضْلِ الشَّهْبَانِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فِى الْيَوْمِ الَّذِى تُوُفِّيَ فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع فـَقـَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ مـَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لَهُ وَ كَيْفَ عَرَفْتَ قَالَ لِأَنَّهُ تُدَاخِلُنِى ذِلَّةٌ لِلَّهِ لَمْ أَكُنْ أَعْرِفُهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
هـارون بـن فـضـيل گويد: روز وفات حضرت ابوجعفر (امام جواد) عليه السلام ابوالحسن على بن محمد (النقى ) را ديدم ، فرمود: انالله و انااليه راجعون ابى جعفر عليه السلام در گـذشـت ، بـحـضرت عرض شد: از كجا دانستيد؟ فرمود: زيرا فروتنى و خضوع نسبت بخدا در دلم افتاد كه برايم سابقه نداشت .


6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُسَافِرٍ قَالَ أَمَرَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع حِينَ أُخْرِجَ بِهِ أَبَا الْحَسَنِ ع أَنْ يَنَامَ عَلَى بَابِهِ فِى كُلِّ لَيْلَةٍ أَبَداً مَا كَانَ حَيّاً إِلَى أَنْ يَأْتِيَهُ خَبَرُهُ قـَالَ فـَكـُنَّا فـِى كـُلِّ لَيْلَةٍ نَفْرُشُ لِأَبِى الْحَسَنِ فِى الدِّهْلِيزِ ثُمَّ يَأْتِى بَعْدَ الْعِشَاءِ فـَيـَنـَامُ فَإِذَا أَصْبَحَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ قَالَ فَمَكَثَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ أَرْبَعَ سِنِينَ فَلَمَّا كـَانَ لَيـْلَةٌ مـِنَ اللَّيـَالِى أَبـْطـَأَ عـَنَّا وَ فـُرِشَ لَهُ فـَلَمْ يـَأْتِ كَمَا كَانَ يَأْتِى فَاسْتَوْحَشَ الْعـِيـَالُ وَ ذُعـِرُوا وَ دَخـَلَنـَا أَمـْرٌ عَظِيمٌ مِنْ إِبْطَائِهِ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَى الدَّارَ وَ دَخَلَ إِلَى الْعـِيـَالِ وَ قَصَدَ إِلَى أُمِّ أَحْمَدَ فَقَالَ لَهَا هَاتِ الَّتِى أَوْدَعَكِ أَبِى فَصَرَخَتْ وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ شـَقَّتْ جـَيـْبـَهـَا وَ قـَالَتْ مـَاتَ وَ اللَّهِ سـَيِّدِى فَكَفَّهَا وَ قَالَ لَهَا لَا تَكَلَّمِى بِشَيْءٍ وَ لَا تُظْهِرِيهِ حَتَّى يَجِي ءَ الْخَبَرُ إِلَى الْوَالِى فَأَخْرَجَتْ إِلَيْهِ سَفَطاً وَ أَلْفَيْ دِينَارٍ أَوْ أَرْبَعَةَ آلَافِ دِينَارٍ فَدَفَعَتْ ذَلِكَ أَجْمَعَ إِلَيْهِ دُونَ غَيْرِهِ وَ قَالَتْ إِنَّهُ قَالَ لِى فِيمَا بَيْنِى وَ بَيْنَهُ وَ كـَانـَتْ أَثـِيـرَةً عـِنْدَهُ احْتَفِظِى بِهَذِهِ الْوَدِيعَةِ عِنْدَكِ لَا تُطْلِعِى عَلَيْهَا أَحَداً حَتَّى أَمُوتَ فَإِذَا مَضَيْتُ فَمَنْ أَتَاكِ مِنْ وُلْدِى فَطَلَبَهَا مِنْكِ فَادْفَعِيهَا إِلَيْهِ وَ اعْلَمِى أَنِّى قَدْ مِتُّ وَ قَدْ جـَاءَنـِى وَ اللَّهِ عـَلَامـَةُ سـَيِّدِى فـَقـَبـَضَ ذَلِكَ مـِنـْهـَا وَ أَمَرَهُمْ بِالْإِمْسَاكِ جَمِيعاً إِلَى أَنْ وَرَدَ الْخـَبـَرُ وَ انـْصـَرَفَ فـَلَمْ يـَعـُدْ لِشَيْءٍ مِنَ الْمَبِيتِ كَمَا كَانَ يَفْعَلُ فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا أَيَّاماً يـَسـِيـرَةً حَتَّى جَاءَتِ الْخَرِيطَةُ بِنَعْيِهِ فَعَدَدْنَا الْأَيَّامَ وَ تَفَقَّدْنَا الْوَقْتَ فَإِذَا هُوَ قَدْ مَاتَ فـِى الْوَقـْتِ الَّذِى فـَعـَلَ أَبـُو الْحـَسـَنِ ع مـَا فَعَلَ مِنْ تَخَلُّفِهِ عَنِ الْمَبِيتِ وَ قَبْضِهِ لِمَا قَبَضَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 218 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـسـافـر گـويـد: هـنـگـاميكه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام را (بسوى بغداد) مـيـبـردند بامام رضا عليه السلام دستور داد كه هميشه تا وقتى كه خودش زنده است ، هر شـب در مـنزل آنحضرت بخوابد تا خبرش باو برسد، مسافر گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه مى انداختيم ، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و مى خوابيد، و صبح بمنزل خويش مى رفت ، تا چهار سال بدين منوال گذشت ، شبى از شبها بستر حضرت را انـداخـتـنـد ولى او ديـر كـرد و بالاخره هم نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نيامدنش دهشتى گرفت .
چون فردا شد، آنحضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجه ام احمد شد و باو فرمود: آنـچـه را پـدرم بـتـو سـپـرده بـياور، ناگاه ام احمد فرياد كشيد و سيلى برخسارش زد و گـريـبـانـش را دريـد و گـفت : بخدا آقايم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: ((مبادا سـخـنـى بگوئى و آنرا اظهار كنى تا خبر بحاكم برسد)) سپس ام احمد زنبيلى را با دو هـزار ديـنـار يـا چـهـار هـزار ديـنـار نزد او آورد و همه را به امام رضا داد، نه به ديگران (زيرا از اموال شخصى آن حضرت نبود تا ميان همه وراث تقسيم شود).
و ام احـمـد كـه بـرگـزيـده و مـحـرم راز امـام هـفتم عليه السلام بود گفت آن حضرت روزى محرمانه به من فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن ، كسى را از آن آگاه نساز تا من بميرم ، چـون مـن در گذشتم هر كس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحويلش ده و بدان كه من مرده ام . اكنون به خدا نشانه اى كه آقايم فرموده بود ظاهر شد (و دانستم كه او در گـذشته است ) امام رضا عليه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خود دارى داد تا زمانيكه خبر رسيد، سپس باز گشت و براى خوابيدن شب هم چنانكه مى آمد، نيامد، تا چـنـد روزى بـيـش نـگـذشـت كه پاكت نامه خبر وفات امام هفتم رسيد. ما روزها را شمرديم و حساب كرديم ، معلوم شد همان وقتيكه امام رضا براى خوابيدن نيامد و امانت را گرفت ، آن حضرت در گذشته است .



* حالات ائمه عليهم السلام از نظر سن *
بَابُ حَالَاتِ الْأَئِمَّةِ ع فِي السِّنِّ
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ يَزِيدَ الْكُنَاسِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع أَ كَانَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع حِينَ تَكَلَّمَ فِى الْمَهْدِ حـُجَّةَ اللَّهِ عَلَى أَهْلِ زَمَانِهِ فَقَالَ كَانَ يَوْمَئِذٍ نَبِيّاً حُجَّةَ اللَّهِ غَيْرَ مُرْسَلٍ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ حـِينَ قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا. وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصـانـِى بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا قُلْتُ فَكَانَ يَوْمَئِذٍ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى زَكَرِيَّا فِى تِلْكَ الْحَالِ وَ هُوَ فِى الْمَهْدِ فَقَالَ كَانَ عِيسَى فِى تِلْكَ الْحَالِ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لِمَرْيَمَ حِينَ تَكَلَّمَ فَعَبَّرَ عَنْهَا وَ كَانَ نَبِيّاً حُجَّةً عَلَى مَنْ سَمِعَ كَلَامَهُ فِى تِلْكَ الْحَالِ ثُمَّ صـَمـَتَ فـَلَمْ يـَتـَكـَلَّمْ حـَتَّى مـَضَتْ لَهُ سَنَتَانِ وَ كَانَ زَكَرِيَّا الْحُجَّةَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى النَّاسِ بـَعـْدَ صـَمـْتِ عـِيـسَى بِسَنَتَيْنِ ثُمَّ مَاتَ زَكَرِيَّا فَوَرِثَهُ ابْنُهُ يَحْيَى الْكِتَابَ وَ الْحـِكـْمـَةَ وَ هـُوَ صـَبِيٌّ صَغِيرٌ أَ مَا تَسْمَعُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتـَيـْنـاهُ الْحـُكـْمَ صـَبِيًّا فَلَمَّا بَلَغَ عِيسَى ع سَبْعَ سِنِينَ تَكَلَّمَ بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسَالَةِ حـِيـنَ أَوْحـَى اللَّهُ تـَعـَالَى إِلَيـْهِ فَكَانَ عِيسَى الْحُجَّةَ عَلَى يَحْيَى وَ عَلَى النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ لَيـْسَ تـَبـْقَى الْأَرْضُ يَا أَبَا خَالِدٍ يَوْماً وَاحِداً بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ مُنْذُ يَوْمَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ ع وَ أَسـْكـَنـَهُ الْأَرْضَ فـَقـُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ أَ كَانَ عَلِيٌّ ع حُجَّةً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ عـَلَى هـَذِهِ الْأُمَّةِ فـِى حـَيـَاةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ نَعَمْ يَوْمَ أَقَامَهُ لِلنَّاسِ وَ نَصَبَهُ عَلَماً وَ دَعـَاهـُمْ إِلَى وَلَايـَتـِهِ وَ أَمـَرَهُمْ بِطَاعَتِهِ قُلْتُ وَ كَانَتْ طَاعَةُ عَلِيٍّ ع وَاجِبَةً عَلَى النَّاسِ فِى حـَيـَاةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ بـَعـْدَ وَفـَاتِهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ لَكِنَّهُ صَمَتَ فَلَمْ يَتَكَلَّمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَتِ الطَّاعَةُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى أُمَّتِهِ وَ عَلَى عَلِيٍّ ع فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كـَانـَتِ الطَّاعـَةُ مـِنَ اللَّهِ وَ مـِنْ رَسـُولِهِ عَلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ لِعَلِيٍّ ع بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَانَ عَلِيٌّ ع حَكِيماً عَالِماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 220 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
يزيد كناسى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه آيا عيسى بن مريم زمانى كه در گـهـواره سـخن گفت ، حجت خدا بود بر اهل زمانش ؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود (يعنى در آن زمان ماءمور بتبليغ و دعوت نبود) مگر نمى شنوى گفته خود او را كـه مـى گـويـد ((من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسى خداست ) خدا به من كتاب داده و پـيـغـمـبـرم سـاخته و هر جا باشم (اگر چه در گهواره ) پر بر كنم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاة سفارش كرده 31 سوره 19 ـ،)).
عـرض كـردم : در آن زمـان و در هـمـان حـاليـكـه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسى در همان حال براى مردم آيت بود و رحمت خدا بود براى مريم ، زمانيكه سخن گـفـت و از جـانـب او دفـاع كـرد و پـيـغـمـبـر بـود و حـجـت بـر هـر كـه سـخـنـش را در آن حـال شـنـيـد. سـپـس سـكـوت نـمـود و تـا دو سـاله شـد، سـخـن نـگـفـت ، و حـجـت خـداى عـزوجـل بـر مـردم بـعـد از سكوت عيسى تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا در گذشت و پـسـرش ‍ يـحـيـى ، كـتـاب و حـكـمـت را از او ارث بـرد، در حـاليـكـه كـودكـى خـرد سال بود. مگر نمى شنوى گفته خداى عزوجل را؟ ((اى يحيى كتاب (تورات ) را با قوت بـگـيـر و مـا حـكـم نبوت را در كودكى به او داديم 12 سوره 19 ـ)) (يعنى ما كه ترا در كودكى حكم نبوت دهيم ، نيرو و استعداد آن را هم به تو مى بخشيم )).
چـون عـيسى هفت ساله شد و خدا يتعالى به او وحى فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گـفت ، و بر يحيى و همه مردم حجت گشت . اى ابا خالد! از روزيكه خدا آدم عليه السلام را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين ، بدون حجت خدا بر مردم . نباشد عرض كردم : قـربـانـت . آيـا عـلى عـليـه السـلام در زمـان حـيـات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آرى ، روزى كـه پـيـغمبر او را براى مردم بپا داشت و براى پيشوائى منصوبش ساخت و ايشان را بولايتش دعوت كرد و باطاعتش دستور داد.
عـرض كـردم : اطـاعـت عـلى عـليه السلام در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله بـر مـردم واجـب بـود؟ فـرمـود: آرى ، ولى در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله خاموش بود و سخن نمى گفت . و در زمان حيات پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله اطـاعـت از پـيـغـمبر صلى اللّه عليه و آله بر امت و بر على عليه السـلام واجـب بـود و بـعـد از وفـات آن حـضـرت اطـاعت از على عليه السلام از جانب خدا و رسـولش بـر هـمـه مـردم واجـب بود، و على عليه السلام حكيم و عالم بود (اشاره به آيه شريفه ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم )) دارد).

afsanah82
07-19-2011, 11:25 AM
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللَّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَكُنْتَ تَقُولُ يَهَبُ اللَّهُ لِى غُلَاماً فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ فَقَرَّ عُيُونُنَا فَلَا أَرَانَا اللَّهُ يَوْمَكَ فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ فـَأَشـَارَ بـِيـَدِهِ إِلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع وَ هُوَ قَائِمٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثـَلَاثِ سـِنـِيـنَ قـَالَ وَ مـَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ قَدْ قَامَ عِيسَى ع بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْن ثَلَاثِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 221 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان بـن يـحيى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابا جـعـفـر را بـشـمـا ببخشد، از شما (درباره جانشينت ) مى پرسيدم ، مى فرموديد: خدا به من پـسـرى عـطا مى كند. اكنون خدا او را به شما عطا كرد و چشم ما روشن گشت خدا آن روز را بـه مـا نشان ندهداگر پيش آمدى كند بسوى كه برويم ؟ حضرت با دست اشاره به ابى جـعـفـر عليه السلام كرد كه در برابرش ايستاده بود، من عرض كردم : قربانت اين پسر سه ساله است !! فرمود: هيچ زيانى به امامت او ندارد، همانا عيسى بن مريم عليه السلام قيام بحجت كرد، زمانيكه كمتر از سه سال داشت (به حديث 833 رجوع شود).


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جـَعـْفـَرٍ الثَّانـِى ع قـَالَ قـُلْتُ لَهُ إِنَّهـُمْ يَقُولُونَ فِى حَدَاثَةِ سِنِّكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ يَسْتَخْلِفَ سُلَيْمَانَ وَ هُوَ صَبِيٌّ يَرْعَى الْغَنَمَ فَأَنْكَرَ ذَلِكَ عُبَّادُ بَنِى إِسـْرَائِيـلَ وَ عـُلَمـَاؤُهـُمْ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَى دَاوُدَ ع أَنْ خُذْ عَصَا الْمُتَكَلِّمِينَ وَ عَصَا سُلَيْمَانَ وَ اجْعَلْهَا فِى بَيْتٍ وَ اخْتِمْ عَلَيْهَا بِخَوَاتِيمِ الْقَوْمِ فَإِذَا كَانَ مِنَ الْغَدِ فَمَنْ كَانَتْ عَصَاهُ قَدْ أَوْرَقَتْ وَ أَثْمَرَتْ فَهُوَ الْخَلِيفَةُ فَأَخْبَرَهُمْ دَاوُدُ فَقَالُوا قَدْ رَضِينَا وَ سَلَّمْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـردى گـويـد: بـه امـام محمد تقى عليه السلام عرض كردم : مردم درباره خردسالى شما سـخـن مـى گـويـنـد: (نق مى زنند) فرمود: همانا خدايتعالى بداود وحى كرد كه سليمان را جـانـشـيـن كـنـد و او كـودكـى بـود كـه گـوسـفـنـد مـى چـرانـيـد، عـابدان و دانشمندان بنى اسرائيل او را نپذيرفتند، خدا بداود عليه السلام وحى كرد كه عصاهاى معترضين و عصاى سـليـمـان را بگير و در خانه اى بگذار و با خاتمهاى مردم مهرش كن فردا عصاى هر كس ‍ (مانند درخت سبزى ) بر گدار و ميوه دار شد، او جانشين است . داود عليه السلام اين خبر را بـه آنـهـا گـفـت (و چـون فـردا عـصـاى سـليـمـان را سـبـز ديدند) گفتند: راضى شديم و پذيرفتيم .


4- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُصْعَبٍ عَنْ مَسْعَدَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَبُو بَصِيرٍ دَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ مَعِى غُلَامٌ يَقُودُنِى خـُمـَاسـِيٌّ لَمْ يـَبـْلُغْ فـَقَالَ لِي كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا احْتَجَّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ أَوْ قَالَ سَيَلِى عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر (نـابـيـنـا) گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و كودك پنجساله نا بـالغـى عـصـاكش من بود: حضرت بمن فرمود: حال شما چگونه باشد زمانى كه حجت بر شـمـا هـمـسال ، اين كودك باشد؟ (يا فرمود: همسال اين كودك بر شما ولايت داشته باشد) (مـقـصـود امـام جـواد عـليـه السـلام اسـت كـه در ابـتـداى امـامـتـش بقول مشهور 8 سال و چند ماه داشت .


5- سـَهـْلُ بـْنُ زِيـَادٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهْزِيَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ قَالَ سَأَلْتُهُ يَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ يَكُونُ الْإِمَامُ ابْنَ أَقَلَّ مِنْ سَبْعِ سِنِينَ فـَقـَالَ نَعَمْ وَ أَقَلَّ مِنْ خَمْسِ سِنِينَ فَقَالَ سَهْلٌ فَحَدَّثَنِى عَلِيُّ بْنُ مَهْزِيَارَ بِهَذَا فِى سَنَةِ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن بزيع گويد: از حضرت ابيجعفر عليه السلام راجع بامر امامت پرسيدم و گـفـتـم : مـمـكـن اسـت امـام از هـفـت سـال كـمـتـر داشـتـه بـاشـد؟ فـرمـود: آرى كـمـتر از پنج سـال هـم مـى شـود (اشـاره بـه امـام دوازدهـم عـليـه السـلام دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 بمن گفت .


6- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ ع بِخُرَاسَانَ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ يَا سَيِّدِى إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ابْنِى فـَكـَأَنَّ الْقـَائِلَ اسـْتـَصـْغـَرَ سِنَّ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى بـَعـَثَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع رَسُولًا نَبِيّاً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ فِى أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِى فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 222 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
پـدر خـيـرانـى گـويـد: در خـراسـان برابر حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم كه مـردى بـه او عـرضـكرد اگر پيش آمدى كند، بسوى كه رويم ؟ فرمود بسوى پسرم ابى جـعفر مثل اينكه گوينده سن ابى جعفر عليه السلام را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم عليه السلام را بنبوت و رسالت و شريعت تازه مبعوث ساخت در سنى كوچكتر از سن ابى جعفر.


7- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ رَأَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ قـَدْ خـَرَجَ عـَلَيَّ فـَأَخـَذْتُ النَّظـَرَ إِلَيـْهِ وَ جـَعـَلْتُ أَنـْظُرُ إِلَى رَأْسِهِ وَ رِجْلَيْهِ لِأَصِفَ قَامَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى قَعَدَ فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ فِى الْإِمَامَةِ بـِمِثْلِ مَا احْتَجَّ بِهِ فِى النُّبُوَّةِ فَقَالَ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبـَعـِيـنَ سـَنـَةً فـَقـَدْ يـَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحِكْمَةَ وَ هُوَ صَبِيٌّ وَ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 223 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بن اسباط گويد: امام محمد تقى عليه السلام را ديدم كه بطرف من مى آيد، من نگاهم را بـه او تـيـز كـردم (با دقت باو نگريستم ، شروع بنگريستنش كردم ) و بسر و پايش نـگـاه مـى كـردم تـا انـدازه قـامـتـش را بـراى اصـحـاب اهـل مـصـر خـود (شـيعيان ) وصف كنم ، در آن ميان كه من ورانداز مى كردم ، حضرت بنشست و فـرمـود: اى عـلى ، خـدا حـجـت درباره امامت را بمانند حجت درباره نبوت آورده و فرموده است ((حـكـم نـبـوت را در كـودكـى به او داديم 13 سوره 19 ـ)) ((و چون برشد رسيد ـ 22 سوره 12 ـ)) ((و به چهل سالگى رسيد 15 سوره 46 ـ)) پس ‍ رواست كه بشخصى در كـودكـى حـكـمـت داده شـود (چـنـانـچـه بـيـحـيـى داده شـد) و رواسـت كـه در چهل سالگى داده شود (چنانچه بيوسف داده شد).


8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع يَا سَيِّدِى إِنَّ النَّاسَ يـُنْكِرُونَ عَلَيْكَ حَدَاثَةَ سِنِّكَ فَقَالَ وَ مَا يُنْكِرُونَ مِنْ ذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ لِنـَبـِيِّهِ ص قـُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى فَوَ اللَّهِ مَا تَبِعَهُ إِلَّا عَلِيٌّ ع وَ لَهُ تِسْعُ سِنِينَ وَ أَنَا ابْنُ تِسْعِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 223 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن حـسـان بـه امـام جـواد عـليـه السـلام عـرضكرد: آقاى من ! مردم بخرد سالى شما اعـتـراض دارنـد، فـرمـود: چـه اعـتـراضـى دارنـد، در صـورتـى كـه خـداى عـزوجـل بـه پـيـغمبرش صلى اللّه عليه وآله فرموده است ((بگو راه من اينست ، من از روى بـصـيرت بسوى خدا ميخوانم ، با آنكه از من پيروى كرده 108 سوره 12 ـ)) بخدا كسى جـز عـلى عـليـه السـلام از او پـيـروى نـكـرده و او نـه سال داشت و من هم نه ساله ام .



شـرح:
ميان خاصه و عامه مورد اتفاق است كه اولين مردى كه بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايـمـان آورد و اسـلام پـذيـرفـت عـلى بـن ابـيطالب عليه السلام بود و خود آنحضرت هم هميشه بدان افتخار مى كرد و آن را دليل افضليت خود مى دانست و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هـم بـه فاطمه مى فرمود: تو خرسند نيستى كه شوهرت دادم به كسى كه در ايمان بـر همه مقدم است و باز فرمود: اولين كسى كه از اين امت بر سر حوض وارد شود، اولين كسى است كه اسلام آورده و آن على بن ابيطالب عليه السلام است .
امـا راجـع بـسـن آنـحـضـرت در زمـان پـذيـرفـتـن اسـلامـش اخـتـلافـسـت و مـيـان هـفـت سـال تـا پـانزده سال گفته اند علامه مجلسى (ره ) گويد: سازگارتر با تاريخ همان قـول ده سـالسـت كـه از نـظـر عـدم تـوجـه بـه مـاهـهـاى مـيـان سـال بـا ايـن روايـت كـه سـن آنـحـضـرت را هـنـگـام اسـلامـش نـه سال مى داند، موافق است و نيز شكى نيست كه آنحضرت از زمانيكه ايمان آورد تا آخر عمر بـر ايـمـانـش ثـابت و مستقر بود. اگر بعضى از عثمانيهاى متعصب گفته اند: ايمانى كه پـيـش از بـلوغ بـاشـد از روى يـقـيـن و مـعرفت نيست ، جوابش اين است كه : شما كه ايمان آنـحـضرت را از اول بلوغ تا پايان عمر قبول داريد و همان مقدار را هم لازم مى دانيد، على عـليـه السـلام چند سال هم اضافه پيش از بلوغش كه به عقيده شما اثرى نداشته ايمان داشـتـه اسـت . امـا بـعـقـيـده شيعه حقيقت مطلب خيلى بالاتر از اينها است ، شيعه مى گويد: گـذشـتـه از الطـاف مـعـنوى و توفيقات مخصوصى سبحانى ، على بن ابيطالبى كه از چـهـار سـالگـى در خانه پيغمبر و زير دست پيغمبر با عنايت و توجه خاص تربيت شده اسـت ، در ده سـالگـى بـخـوبـى مـى تـوانـد، مـانـنـد مـردى در كمال رشد و عقل فكر كند و بفهمد خداپرستى از بت پرستى بهتر است : اما.
در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسلام
* امام را جز يكى از ائمه غسل نمى دهد *
بَابُ أَنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا إِمَامٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع
1- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ أَوْ غَيْرِهِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُمْ يُحَاجُّونَّا يَقُولُونَ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ قَالَ فَقَالَ مَا يُدْرِيهِمْ مَنْ غَسَلَهُ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قُلْتُ لَهُمْ إِنْ قـَالَ مـَوْلَايَ إِنَّهُ غـَسـَلَهُ تـَحـْتَ عَرْشِ رَبِّي فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَلَهُ فِى تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ قَالَ لَا هَكَذَا قَالَ فَقُلْتُ فَمَا أَقُولُ لَهُمْ قَالَ قُلْ لَهُمْ إِنِّى غَسَلْتُهُ فَقُلْتُ أَقُولُ لَهُمْ إِنَّكَ غَسَلْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 224 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
وشـاء گـويـد: احـمـد بـن عـمـر بـود يا ديگرى كه گفت : به حضرت رضا عليه السلام عـرضـكـردم : آنـهـا (واقـفـيه كه منكر امامت امام رضا عليه السلام و نيز منكر وفات پدرش هـسـتـنـد) بـا مـا مـشـاجـره مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: امـام را جـز امـام غسل نمى دهد (پس چگونه ميگوئيد موسى بن جعفر در بغداد وفات يافته ، در صورتيكه شـمـا در مـديـنـه بـوديـد) فـرمـود: آنـهـا چـه مـيـدانـنـد كـى او را غسل داده است ؟ تو به آنها چه جواب دادى ؟ عرضكردم : قربانت ، من به آنها گفتم : اگر مـولايـم بـگـويـد، خـودم او را در زيـر عـرش ‍ پـروردگـار غـسـل داده ام راسـت گـفـتـه اسـت و اگـر بـگـويـد در دل زمين غسل داده ام راست گفته ، فرمود: اينچنين نيست ، عرضكردم پس چه بگويم ؟ فرمود: به آنها بگو، من غسلش داده ام . عرضكردم : شما غسلش داده ايد؟ فرمود: آرى .


2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مَعْمَرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْإِمَامِ يَغْسِلُهُ الْإِمَامُ قَالَ سُنَّةُ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـو مـعـمـر گـويـد: از امـام رضـا عـليـه السـلام پـرسـيـدم كـه امـام را امـام غسل ميدهد؟ فرمود: سنتى است از موسى بن عمران عليه السلام .


3- وَ عَنْهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ طَلْحَةَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَغْسِلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ فَقَالَ أَ مَا تَدْرُونَ مَنْ حَضَرَ لِغُسْلِهِ قَدْ حَضَرَهُ خَيْرٌ مِمَّنْ غَابَ عَنْهُ الَّذِينَ حَضَرُوا يُوسُفَ فِى الْجُبِّ حِينَ غَابَ عَنْهُ أَبَوَاهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
طـلحـه گـويـد: بـه امـام رضـا عـليـه السـلام عـرضـكـردم : امـام را جـز امـام غـسـل نميدهد؟ فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى براى غسلش حاضر ميشود؟ كسى حاضر شود كـه بـهـتـر اسـت از آنـكـه از او غـايـب است همان كسانى كه در چاه نزد يوسف حاضر شدند زمانيكه ابوين و خانواده اش از او غايب بودند.



شـرح:
از ايـن روايـت اسـتـفـاده مـى شـود كـه جـبـرئيـل و مـلائكـه بـراى غـسل امام حاضر شوند، زيرا آنها بودند كه در چاه بيارى يوسف رسيدند، ولى اين روايت غـسـل دادن امـام را هـم نـفـى نـمـى كـنـد و شـايـد از نـظـر تـقـيـه صـادر شـده باشد. در هر حـال عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـارى نـقـل مـيـكـنـد كـه حـضـرت رضـا بـراى غسل پدرش موسى بن جعفر عليهما السلام از مدينه به بغداد حاضر شد و همچنين امام جواد بـراى غـسـل دادن پـدرش ‍ عـليـهـمـا السـلام از مدينه به طوس آمد، كه در صورت صحت و ثـبـوت ايـن اخـبار ممكن است اين روايات را هم مؤ يد همان معنى دانست . چنانچه مجلسى (ره ) اسـتـفـاده كـرده اسـت ، در صورت خدشه و ضعف آن اخبار پيداست كه اين روايات صراحت و ظهورى در آن معنى ندارد، بعلاوه پيداست كه تحقيق درباره اين موضوع در اين زمان نتيجه عملى و بلكه اعتقادى هم ندارد و از ضرورياتى نيست كه بر اقرار و انكار آن ، اثر مهمى ثابت شود، چنانچه از جملات : ما يدريهم عن غسله سنة موسى بن عمران اما تدرون من حضر لغسله اين معنى ظاهر مى شود.

afsanah82
07-19-2011, 11:25 AM
* كيفيت ولادت ائمه عليهم السلام *
بَابُ مَوَالِيدِ الْأَئِمَّةِ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِسْحَاقَ الْعَلَوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الرِّزَامِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ حَجَجْنَا مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى السَّنـَةِ الَّتـِى وُلِدَ فـِيـهـَا ابـْنـُهُ مـُوسـَى ع فَلَمَّا نَزَلْنَا الْأَبْوَاءَ وَضَعَ لَنَا الْغـَدَاءَ وَ كـَانَ إِذَا وَضـَعَ الطَّعـَامَ لِأَصـْحـَابِهِ أَكْثَرَ وَ أَطَابَ قَالَ فَبَيْنَا نَحْنُ نَأْكُلُ إِذْ أَتَاهُ رَسـُولُ حـَمـِيـدَةَ فـَقـَالَ لَهُ إِنَّ حـَمِيدَةَ تَقُولُ قَدْ أَنْكَرْتُ نَفْسِى وَ قَدْ وَجَدْتُ مَا كُنْتُ أَجِدُ إِذَا حـَضـَرَتْ وِلَادَتـِى وَ قـَدْ أَمـَرْتـَنـِى أَنْ لَا أَسـْتـَبـِقـَكَ بِابْنِكَ هَذَا فَقَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَانْطَلَقَ مَعَ الرَّسُولِ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لَهُ أَصْحَابُهُ سَرَّكَ اللَّهُ وَ جَعَلَنَا فِدَاكَ فَمَا أَنْتَ صـَنَعْتَ مِنْ حَمِيدَةَ قَالَ سَلَّمَهَا اللَّهُ وَ قَدْ وَهَبَ لِى غُلَاماً وَ هُوَ خَيْرُ مَنْ بَرَأَ اللَّهُ فِى خَلْقِهِ وَ لَقَدْ أَخْبَرَتْنِى حَمِيدَةُ عَنْهُ بِأَمْرٍ ظَنَّتْ أَنِّى لَا أَعْرِفُهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمَ بِهِ مِنْهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الَّذِى أَخْبَرَتْكَ بِهِ حَمِيدَةُ عَنْهُ قَالَ ذَكَرَتْ أَنَّهُ سَقَطَ مِنْ بَطْنِهَا حِينَ سَقَطَ وَاضـِعـاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَخْبَرْتُهَا أَنَّ ذَلِكَ أَمَارَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمـَارَةُ الْوَصـِيِّ مِنْ بَعْدِهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذَا مِنْ أَمَارَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَارَةِ الْوَصـِيِّ مـِنْ بـَعْدِهِ فَقَالَ لِى إِنَّهُ لَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِجَدِّى أَتَى آتٍ جَدَّ أَبـِى بـِكـَأْسٍ فـِيـهِ شـَرْبَةٌ أَرَقُّ مِنَ الْمَاءِ وَ أَلْيَنُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ وَ أَبْرَدُ مِنَ الثَّلْجِ وَ أَبـْيـَضُ مـِنَ اللَّبـَنِ فَسَقَاهُ إِيَّاهُ وَ أَمَرَهُ بِالْجِمَاعِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بِجَدِّى وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِأَبِى أَتَى آتٍ جَدِّى فَسَقَاهُ كَمَا سَقَى جَدَّ أَبِى وَ أَمـَرَهُ بـِمـِثـْلِ الَّذِى أَمـَرَهُ فـَقـَامَ فـَجَامَعَ فَعُلِقَ بِأَبِى وَ لَمَّا أَنْ كَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فـِيـهَا بِى أَتَى آتٍ أَبِى فَسَقَاهُ بِمَا سَقَاهُمْ وَ أَمَرَهُ بِالَّذِى أَمَرَهُمْ بِهِ فَقَامَ فَجَامَعَ فَعُلِقَ بـِى وَ لَمَّا أَنْ كـَانَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى عُلِقَ فِيهَا بِابْنِى أَتَانِى آتٍ كَمَا أَتَاهُمْ فَفَعَلَ بِى كـَمـَا فـَعـَلَ بـِهـِمْ فـَقـُمـْتُ بـِعِلْمِ اللَّهِ وَ إِنِّى مَسْرُورٌ بِمَا يَهَبُ اللَّهُ لِى فَجَامَعْتُ فَعُلِقَ بـِابـْنـِى هـَذَا الْمـَوْلُودِ فـَدُونـَكـُمْ فـَهـُوَ وَ اللَّهِ صـَاحـِبـُكـُمْ مـِنْ بَعْدِى إِنَّ نُطْفَةَ الْإِمَامِ مِمَّا أَخْبَرْتُكَ وَ إِذَا سَكَنَتِ النُّطْفَةُ فِى الرَّحِمِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ أُنْشِئَ فِيهَا الرُّوحُ بَعَثَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى مَلَكاً يُقَالُ لَهُ حَيَوَانُ فَكَتَبَ عَلَى عَضُدِهِ الْأَيْمَنِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صـِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ وَ إِذَا وَقَعَ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ وَاضِعاً يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَمَّا وَضْعُهُ يَدَيْهِ عَلَى الْأَرْضِ فَإِنَّهُ يَقْبِضُ كـُلَّ عـِلْمٍ لِلَّهِ أَنـْزَلَهُ مـِنَ السَّمـَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ أَمَّا رَفـْعـُهُ رَأْسـَهُ إِلَى السَّمـَاءِ فـَإِنَّ مُنَادِياً يـُنـَادِى بـِهِ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ مِنْ قِبَلِ رَبِّ الْعِزَّةِ مِنَ الْأُفُقِ الْأَعْلَى بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِيهِ يـَقـُولُ يـَا فـُلَانَ بـْنَ فـُلَانٍ اثـْبـُتْ تـُثْبَتْ فَلِعَظِيمٍ مَا خَلَقْتُكَ أَنْتَ صَفْوَتِى مِنْ خـَلْقـِى وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ عَيْبَةُ عِلْمِى وَ أَمِينِى عَلَى وَحْيِى وَ خَلِيفَتِى فِى أَرْضِى لَكَ وَ لِمـَنْ تـَوَلَّاكَ أَوْجـَبـْتُ رَحـْمـَتـِى وَ مـَنَحْتُ جِنَانِى وَ أَحْلَلْتُ جِوَارِى ثُمَّ وَ عِزَّتِى وَ جَلَالِى لَأَصـْلِيـَنَّ مـَنْ عـَادَاكَ أَشـَدَّ عـَذَابـِى وَ إِنْ وَسَّعـْتُ عـَلَيـْهِ فـِى دُنـْيـَايَ مِنْ سَعَةِ رِزْقِي فَإِذَا انـْقـَضَى الصَّوْتُ صَوْتُ الْمُنَادِى أَجَابَهُ هُوَ وَاضِعاً يَدَيْهِ رَافِعاً رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ يَقُولُ شـَهـِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هـُوَ وَ الْمـَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ قَالَ فَإِذَا قَالَ ذَلِكَ أَعْطَاهُ اللَّهُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِرَ وَ اسْتَحَقَّ زِيَارَةَ الرُّوحِ فـِى لَيـْلَةِ الْقـَدْرِ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ الرُّوحُ لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ قَالَ الرُّوحُ هُوَ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ إِنَّ جـَبْرَئِيلَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ إِنَّ الرُّوحَ هُوَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ يَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ
مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 225 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو بصير گويد: همراه امام صادق عليه السلام حج گزارديم در ساليكه پسرش موسى مـتـولد شـد. چـون در اءبواء (منزلى در ميان مكه و مدينه ) فرود آمديم ، براى ما صبحانه آوردنـد، و چـون آن حـضـرت بـه اصـحـابـش ‍ غـذا مـى داد، زيـاد و خـوب تـهـيه مى كرد، ما مشغول خوردن بوديم كه فرستاده حميده (همسر امام صادق عليه السلام ) آمد و گفت : حميده مى گويد من خود را از دست داده ام و درد زائيدن در خود احساس ‍ مى كنم و شما به من دستور داده ايد كه نسبت به اين پسرت پيش از شما اقدامى نكنم .
حضرت صادق عليه السلام بر خاست و با فرستاده به رفت . چون برگشت ، اصحابش عـرض كـردنـد: خـدايـت مسرور كند و ما را قربانت نمايد، با حميده چه كردى ؟ فرمود: خدا سلامتش داشت و به من پسرى عطا فرمود كه در ميان مخلوقش از همه بهتر است و حميده از آن مـولود بـه مـن مـطـلبـى گـفـت كـه گـمان كرد من آن را نمى دانم ، در صورتيكه من به آن داناترم .
عـرض كـردم : قربانت ، حميده نسبت به آن مولود به شما چه خبرى داد؟ فرمود: گفت چون از شكمش فرود آمد، دستها به زمين نهاده ، سر به آسمان بلند كرد، من به او خبر دادم كه اين عمل نشانه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و نشانه وصى بعد از اوست ، عرض كردم : قـربـانـت : ايـن چـگـونـه نـشـانـه اى اسـت بـراى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله و وصـى بـعد از او؟ فرمود: در آن شبى كه نطفه جدم (زيـن العـابـديـن عليه السلام ) بسته شد شخصى (فرشته ئى ) جامى نزد پدرش آورد كـه در آن شـربـتـى بـود، رقـيـق تـر از آب و نـرمـتـر از كـره و شـيـريـن تـر از عـسـل و خـنـك تـر از بـرف و سـفـيدتر از شير، و به او آشامانيد و دستور نزديكى داد، او بـرخـاسـت و نـزديكى كرد و نطفه جدم بسته شد، و چون شبى كه نطفه پدرم بسته شد، فـرا رسـيـد شـخصى نزد جدم آمد و آن را به جدم آشاماند، چنانكه به پدر جدم آشامانيد و بوى دستور داد چنانكه به او دستور داد، جدم برخاست و نزديكى كرد و نطفه پدرم بسته شـد، و چـون شـبـى كـه نـطـفـه مـن بـسـتـه شد فرا رسيد، شخصى نزد پدرم آمد و به او آشامانيد آنچه را به آنها آشامانيد و دستورش داد آنچه به آنها دستور داد، پدرم برخاست و نـزديكى كرد، و نطفه من بسته شد، و چون شبى كه نطفه پسرم بسته شد فرا رسيد، شـخـصـى نـزد مـن آمـد چنانكه نزد آنها آمد و با من همان رفتار كرد كه با آنها كرد، پس من بـسـم خـدا بـرخـاسـتـم و از آنچه خدايم مى بخشد شادمان بودم ، و نزديكى كردم و نطفه پسرم همين مولود بسته شد، متوجهش باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .
هـمـانا نطفه امام از نوشابه اى است كه به تو خبر دادم و چون آن نطفه چهار ماه در زهدان جـايـگـزيـن بـاشـد و روح در آن ايـجـاد شود، خداى تبارك و تعالى فرشته ئى كه نامش حـيـوان اسـت بـرانـگـيـزد تـا بر بازوى راستش نويسد ((كلمه پرودگارت با راستى و عـدالت پـايـان يـافـت ، كـلمـات خـدا را دگـرگـون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) (مقصود از كلمه همان امام است ).
و چـون از شكم مادرش فرود آيد، دستهايش را بر زمين گذارد و سرش را به آسمان بلند كـنـد، امـا دسـت بـزمـيـن گذاردنش ، رمز اين است كه : هر علمى را كه خدا از آسمان به زمين فـرستد، او دريافت كند و اما سر به آسمان برداشتن براى اين است كه : ندا دهنده ئى از درون عرش ، از جانب پرودگار عزت و از افق اعلى او را بنام خود و نام پدرش صدا زند و بـگـويـد: اى فـلان بـن فـلان ثابت باش تا برجا بمانى (در تمام گفتار و كردارت از روى علم و بصيرت بر حق ثابت باش تا امامتت ثابت شود).
بـراى عـظـمـت خـلقـتـت تـو بـرگـزيـده از مـيـان خـلق مـنـى و مـحـل راز و صـنـدوق عـلم و امـين وحى و خليفه روى زمين من هستى ، براى تو و هر كه از تو پـيـروى كند، رحمتم را واجب كردم و بهشتم را بخشيدم و در جوار خود در آوردم ، به عزت و جـلالم هـر كه با تو دشمنى كند با عذاب سختم او را بسوزانم ، اگر چه در دنيا از رحمت واسعه ام به او هم توسعه دهم .
و چـون آواز مـنـادى پـايـان يـابـد، امـام بـا دسـت بـزمين و سر بسوى آسمان جوابش دهد و بـگـويـد ((خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهند كه شايسته پرستشى جز او نيست ، بـه عـدالت قـيـام كـرده ، مـعـبودى جز خداى تواناى حكيم نيست 18 سوره 3ـ)) و چون چنين گـويـد، خـدايـش عـلم اول و علم آخر به او عطا كند و مستحق ملاقات روح در شب قدر گردد. عـرض كـردم : قـربـانـت ، روح هـمـان جـبـرئيـل نـيـسـت ؟ فـرمـود روح از جـبـرئيـل بـزرگـتـر است ، جبرئيل از جنس فرشتگان است و روح مخلوقى است بزرگتر از فـرشـتـگـان عـليـهـم السـلام . مـگـر نـه ايـن اسـت كـه خـداى تـبـارك و تـعـالى فـرمايد: ((فرشتگان و روح فرود آيند 5 سوره قدر)) (پس روح غير از فرشته است ).


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسـِمِ عـَنِ الْحـَسـَنِ بـْنِ رَاشـِدٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى إِذَا أَحـَبَّ أَنْ يـَخـْلُقَ الْإِمـَامَ أَمَرَ مَلَكاً فَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ فَيَسْقِيهَا أَبـَاهُ فـَمـِنْ ذَلِكَ يـَخـْلُقُ الْإِمـَامَ فـَيـَمـْكـُثُ أَرْبـَعـِيـنَ يَوْماً وَ لَيْلَةً فِى بَطْنِ أُمِّهِ لَا يَسْمَعُ الصَّوْتَ ثُمَّ يَسْمَعُ بَعْدَ ذَلِكَ الْكَلَامَ فَإِذَا وُلِدَ بَعَثَ ذَلِكَ الْمَلَكَ فَيَكْتُبُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ تـَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَإِذَا مَضَى الْإِمَامُ الَّذِى كـَانَ قـَبـْلَهُ رُفـِعَ لِهـَذَا مـَنـَارٌ مِنْ نُورٍ يَنْظُرُ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ الْخَلَائِقِ فَبِهَذَا يَحْتَجُّ اللَّهُ عَلَى خَلْقِه
اصول كافى جلد 2 صفحه 228 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حـسن بن راشد گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: زمانى كه خداى تبارك و تـعـالى بخواهد امام را خلق كند به فرشته ئى دستور دهد كه شربتى از آب زير عرش گـرفـتـه بـه پـدر امـام بـيـاشـامـانـد، پـس آفـريـنـش ‍ امـام از آن شـربـت اسـت ، آنـگـاه چـهـل شـبـانـه روز در شـكـم مادر است و صدا نمى شنود و بعد از آن گوشش براى شنيدن سخن باز مى شود، و چون متولد شود همان فرشته مبعوث شود و ميان دو چشم امام بنويسد كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شـنـوا و دانـاسـت و چـون امـام پـيش از وى در گذرد، براى او مناره ئى از نور افراشته شود كه به وسيله آن كردار همه مردم را ببيند، و خدا بر خلقش بدان احتجاج كند.



شـرح:
گـويا نوشتن ميان دو چشم امام كنايه از اين است كه نور علم و ولايت از پيشانى امام ظـاهـر شـود و چـون پيشانى آئينه اى است كه شخصيت معنوى انسان را مى نمايد، مى توان گـفت : نور علم و ولايت در سراپاى امام و در همه حركات و سكناتش هويدا گردد، پس ميان ايـن روايت با رواياتيكه نوشتن آن جمله را ببازوى راست امام نسبت مى دهد تناقضى نيست ، و احـتـيـاج خـدا بـر خـلقـش توسط امامى است كه با نور خدا داده كردار را ديده است و راهى براى انكار و تزوير آنها باقى نگذاشته است .3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ يـُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ الْإِمـَامَ مـِنَ الْإِمـَامِ بـَعـَثَ مـَلَكـاً فـَأَخَذَ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ تَحْتَ الْعَرْشِ ثُمَّ أَوْقَعَهَا أَوْ دَفَعَهَا إِلَى الْإِمـَامِ فـَشـَرِبـَهـَا فـَيَمْكُثُ فِى الرَّحِمِ أَرْبَعِينَ يَوْماً لَا يَسْمَعُ الْكَلَامَ ثُمَّ يَسْمَعُ الْكَلَامَ بـَعـْدَ ذَلِكَ فـَإِذَا وَضَعَتْهُ أُمُّهُ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ ذَلِكَ الْمَلَكَ الَّذِى أَخَذَ الشَّرْبَةَ فَكَتَبَ عَلَى عـَضـُدِهِ الْأَيـْمـَنِ وَ تـَمَّتْ كـَلِمـَةُ رَبِّكَ صـِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ فَإِذَا قَامَ بِهَذَا الْأَمْرِ رَفَعَ اللَّهُ لَهُ فِى كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَاراً يَنْظُرُ بِهِ إِلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 229 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ظـبـيـان گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: هـمـانـا خداى عـزوجـل چون خواهد امامى را از امامى ديگر خلق كند، فرشته ئى را مبعوث كند تا شربتى از آب زيـر عـرش بـگـيـرد و بـه امـامـش ‍ دهـد تـا بـنـوشـد، سـپـس چـهـل روز در رحـم بماند و سخن نشنود و بعد از آن سخن شنود. و چون مادرش او را بزايد، خـدا هـمـان فـرشـتـه ئى را كـه نـوشـابـه بـر گرفت بفرستد تا بر بازوى راست امام نويسد ((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، براى كلمات او دگرگون كـنـنـده ئى نـيـسـت )) و چـون بـه امـر امامت قيام كند خدا در هر شهرى برايش مناره ئى بر افرازد كه به وسيله آن اعمال بندگان را بنگرد.


4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الرَّبِيعِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُسْلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْإِمَامَ لَيَسْمَعُ فِى بَطْنِ أُمِّهِ فَإِذَا وُلِدَ خـُطَّ بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ وَ تـَمَّتْ كـَلِمـَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعـَلِيـمُ فـَإِذَا صـَارَ الْأَمـْرُ إِلَيـْهِ جـَعـَلَ اللَّهُ لَهُ عَمُوداً مِنْ نُورٍ يُبْصِرُ بِهِ مَا يَعْمَلُ أَهْلُ كُلِّ بَلْدَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 229 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن مروان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمد: همانا امام در شكم مادرش مـى شـنـود، و چـون مـتـولد شـود مـيـان دو شـانـه اش ‍ نـوشته شود: ((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) و چون امر امامت به او رسد، خدا برايش عمودى از نور مقرر دارد كه به وسيله آن آنچه اهل و هر شهر انجام دهند ببيند.


5- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِى يـَقُولُ الْأَوْصِيَاءُ إِذَا حَمَلَتْ بِهِمْ أُمَّهَاتُهُمْ أَصَابَهَا فَتْرَةٌ شِبْهُ الْغَشْيَةِ فَأَقَامَتْ فِى ذَلِكَ يـَوْمـَهـَا ذَلِكَ إِنْ كـَانَ نـَهـَاراً أَوْ لَيـْلَتـَهَا إِنْ كَانَ لَيْلًا ثُمَّ تَرَى فِى مَنَامِهَا رَجُلًا يُبَشِّرُهَا بـِغـُلَامٍ عـَلِيـمٍ حـَلِيمٍ فَتَفْرَحُ لِذَلِكَ ثُمَّ تَنْتَبِهُ مِنْ نَوْمِهَا فَتَسْمَعُ مِنْ جَانِبِهَا الْأَيْمَنِ فـِى جـَانـِبِ الْبـَيـْتِ صـَوْتاً يَقُولُ حَمَلْتِ بِخَيْرٍ وَ تَصِيرِينَ إِلَى خَيْرٍ وَ جِئْتِ بِخَيْرٍ أَبـْشـِرِى بـِغـُلَامٍ حـَلِيـمٍ عَلِيمٍ وَ تَجِدُ خِفَّةً فِى بَدَنِهَا ثُمَّ لَمْ تَجِدْ بَعْدَ ذَلِكَ امْتِنَاعاً مِنْ جـَنـْبـَيـْهـَا وَ بـَطـْنـِهَا فَإِذَا كَانَ لِتِسْعٍ مِنْ شَهْرِهَا سَمِعَتْ فِى الْبَيْتِ حِسّاً شَدِيداً فَإِذَا كـَانـَتِ اللَّيْلَةُ الَّتِى تَلِدُ فِيهَا ظَهَرَ لَهَا فِى الْبَيْتِ نُورٌ تَرَاهُ لَا يَرَاهُ غَيْرُهَا إِلَّا أَبُوهُ فَإِذَا وَلَدَتْهُ وَلَدَتْهُ قَاعِداً وَ تَفَتَّحَتْ لَهُ حَتَّى يَخْرُجَ مُتَرَبِّعاً يَسْتَدِيرُ بَعْدَ وُقُوعِهِ إِلَى الْأَرْضِ فـَلَا يـُخـْطـِئُ الْقـِبـْلَةَ حَيْثُ كَانَتْ بِوَجْهِهِ ثُمَّ يَعْطِسُ ثَلَاثاً يُشِيرُ بِإِصْبَعِهِ بـِالتَّحـْمِيدِ وَ يَقَعُ مَسْرُوراً مَخْتُوناً وَ رَبَاعِيَتَاهُ مِنْ فَوْقٍ وَ أَسْفَلَ وَ نَابَاهُ وَ ضَاحِكَاهُ وَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ مِثْلُ سَبِيكَةِ الذَّهَبِ نُورٌ وَ يُقِيمُ يَوْمَهُ وَ لَيْلَتَهُ تَسِيلُ يَدَاهُ ذَهَباً وَ كَذَلِكَ الْأَنْبِيَاءُ إِذَا وُلِدُوا وَ إِنَّمَا الْأَوْصِيَاءُ أَعْلَاقٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 230 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
اسحاق بن جعفر گويد: شنيدم پدرم (امام صادق عليه السلام ) مى فرمود: هنگاميكه مادران ائمـه بـه آنـها باردار شوند، سنتى مانند بيهوشى ايشان را فرا گيرد كه اگر در روز بـاشـد يـك روز و اگـر در شـب بـاشـد يـك شـب در آن حال بسر برد، سپس در خواب بيند كه مردى او را به پسرى دانا و بردبار مژده مى دهد، او از آن مژده مسرور گردد و از خواب بيدار شود، و از طرف راستش از جانب خانه صدائى شنود كه گويد: بخير آبستن شدى و به سوى خير بگرائى ، و با خير آمدى (خير آوردى ) مـژده بـاد ترا به پسرى بردبار و دانا، و در تن خود احساس سبكى كند و پس از آن از پهلوها و شكمش ناراحتى نبيند.
و چـون مـاه نـهـم شـود در خـانـه ، آواز بلندى (صداى حركتى ) بگوشش ‍ رسد و چون شب زائيـدنـش فـرا رسـد، در خـانـه نـورى ظـاهر شود كه جز او و پدرش آن را نبينند (چنانكه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله فـرشته را مى بيند و ديگران نمى بينند) و چون او را بـزايـد نـشـسته باشد (نه آنكه با سر فرود آيد) و برايش گشايش شود تا چهار زانو بـيـرون آيد و پس از اينكه روى زمين قرار گيرد، بچرخد تا قبله به هر طرف باشد، از آن مـنـحـرف نـشـود، سـپـس سـه بار عطسه كند و با انگشت به حمد خدا اشاره كند (چنانكه مـسـتـحب است پس از عطسه انگشت را سر بينى گذاشته و حمد خدا گويند) و ناف بريده و خـتنه شده باشد و دندانهاى رباعيش از بالا و پائين و دودندان نيش و دودندان ضاحكه اش بر آمده باشد (گويا نبودن دندانهاى ديگر براى اين است كه پستان مادر را آزرده نكند) و در مـقـابـلش نورى مانند شمش طلا بدرخشد و تا يك شبانه روز از دودستش ‍ نورى طلائى سـاطـع اسـت و پـيـغـمـبران هم در زمان تولد چنينند (نسبت به تمام حالات ) و همانا اوصياء آويزه (اشرف اولاد) پيغمبرانند.


6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ رَوَى غَيْرُ وَاحـِدٍ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا أَنَّهُ قَالَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِى الْإِمَامِ فَإِنَّ الْإِمَامَ يَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ هُوَ فِى بـَطـْنِ أُمِّهِ فـَإِذَا وَضـَعـَتـْهُ كـَتَبَ الْمَلَكُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَإِذَا قَامَ بِالْأَمْرِ رُفِعَ لَهُ فِى كُلِّ بَلْدَةٍ مَنَارٌ يَنْظُرُ مِنْهُ إِلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
حـمـيـل بـن دراج گويد: جماعتى از اصحاب ما نقل كردند كه آن حضرت فرمود: درباره امام سخن نگوئيد، زيرا امام در شكم مادر مى شنود، و چون مادرش او را بزايد فرشته ئى ميان دو چـشـمـش نـويـسـد ((كـلمـه پـرودگـارت بـراسـتى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست )) و چون به امر امامت قيام كند، در هر شهرى بـراى او عـمـودى از نـور بـرافـراشـتـه گـردد كـه بـوسـيـله آن اعمال مردم را ببيند.


7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ ابْنُ فَضَّالٍ جُلُوساً إِذْ أَقـْبـَلَ يـُونـُسُ فـَقَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ أَكـْثـَرَ النَّاسُ فـِى الْعـَمُودِ قَالَ فَقَالَ لِى يَا يُونُسُ مَا تَرَاهُ أَ تَرَاهُ عَمُوداً مِنْ حَدِيدٍ يُرْفَعُ لِصَاحِبِكَ قَالَ قُلْتُ مَا أَدْرِى قَالَ لَكِنَّهُ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِكُلِّ بَلْدَةٍ يَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ أَعْمَالَ تِلْكَ الْبَلْدَةِ قَالَ فَقَامَ ابْنُ فَضَّالٍ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا تَزَالُ تَجِى ءُ بِالْحَدِيثِ الْحَقِّ الَّذِى يُفَرِّجُ اللَّهُ بِهِ عَنَّا
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن عيسى بن عبيد گويد: من و ابن فضال نشسته بوديم كه يونس ‍ وارد شد و گفت : مـن خـدمـت امـام رضا عليه السلام رسيدم و عرضكردم : قربانت . مردم درباره عمود (از نور كـه بـراى امـام بـر افـراشته شود) سخن بسيار گويند، بمن فرمود: اى يونس ! تو چه عقيده اى دارى ؟ خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام افراشته مى شود؟ عرضكردم : نـمـى دانـم ، فـرمـود: او فـرشـتـه اى اسـت گـمـاشـتـه در هـر شـهـر كـه خدا بوسيله او اعمال مردم آن شهر را بامام رساند، ابن فضال برخاست و سر او را بوسيد و گفت : خدايت رحـمـت كـنـد اى ابـا مـحـمـد! كـه هـمـواره بـراى مـا حـديـث درسـتـى كـه خـدا بـدان مشكل ما را مى گشايد مى آورى .

afsanah82
07-19-2011, 11:30 AM
8- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جـَعـْفَرٍ ع قَالَ لِلْإِمَامِ عَشْرُ عَلَامَاتٍ يُولَدُ مُطَهَّراً مَخْتُوناً وَ إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ وَقَعَ عَلَى رَاحـَتـِهِ رَافـِعـاً صـَوْتـَهُ بـِالشَّهـَادَتَيْنِ وَ لَا يُجْنِبُ وَ تَنَامُ عَيْنَاهُ وَ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ وَ لَا يـَتـَثـَاءَبُ وَ لَا يـَتـَمـَطَّى وَ يـَرَى مـِنْ خـَلْفـِهِ كَمَا يَرَى مِنْ أَمَامِهِ وَ نَجْوُهُ كَرَائِحَةِ الْمِسْكِ وَ الْأَرْضُ مـُوَكَّلَةٌ بـِسَتْرِهِ وَ ابْتِلَاعِهِ وَ إِذَا لَبِسَ دِرْعَ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَتْ عَلَيْهِ وَفْقاً وَ إِذَا لَبـِسـَهـَا غـَيـْرُهُ مـِنَ النَّاسِ طـَوِيـلِهِمْ وَ قَصِيرِهِمْ زَادَتْ عَلَيْهِ شِبْراً وَ هُوَ مُحَدَّثٌ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ أَيَّامُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام فرمود: امام را ده علامت است : 1ـ پاكيزه وختنه شده متولد شود. 2ـ چون بدنيا آيد كف دست بزمين نهاده ، بشهادتين آواز بردارد. 3ـ محتلم نشود (پليدى جنابت بـاو نـرسـد اگـر چه عسل بر او واجبست ). 4ـ چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5 دهـن دره و بـغـل باز كردن ندارد. 6 از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7ـ مدفوعش بـوى مـشـك دهـد. 8ـ زمـيـن وظـيـفـه دارد آنـرا بـپـوشـانـد و فـرو بـرد. 9ـ چـون زره رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله را پوشد بقامتش رساباشد و چون مرد ديگرى پوشد، كـوتـاه قـد بـاشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10ـ تا زمان زفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد).



* كيفيت آفرينش بدنها و روحها و دلهاى ائمه عليهم السلام *
بَابُ خَلْقِ أَبْدَانِ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْوَاحِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْع
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ خـَلَقـَنـَا مـِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شـِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 232 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خـدا مـا را از عـليـين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفـريـد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست .



شـرح:
عـليـيـن در لسـان قـرآن و اخـبـار در مـقـام بـلنـد و رفـيـع استعمال شده است و لذا عبارات مفسرين در معنى اين كلمه چنين است : آسمان هفتم ، بالاترين مـكـان ، اشـرف مـراتـب ، اقـرب مـقـامـات بـه خـدا، نـامـه عـمـل نـيـكـو كـاران ، و شـايـد ايـن مقام بالاترين درجات ماده باشد كه پيكر ائمه و ارواح شـيـعـيـان از آنجا آفريده شده ولى روح ائمه عليهم السلام از مقامى بالاتر آفريده شده كه ماده را در آنجا راهى نيست و پيكر شيعيان از پائين تر آن خلق شده است تا يك درجه از پيكر ائمه پائين تر باشد، پس ‍ امام و شيعه در مرحله عليين هم افق و برابرند.2- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شُعَيْبٍ عـَنْ عـِمـْرَانَ بـْنِ إِسْحَاقَ الزَّعْفَرَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِينَةٍ مَخْزُونَةٍ مَكْنُونَةٍ مِنْ تَحْتِ الْعـَرْشِ فـَأَسـْكَنَ ذَلِكَ النُّورَ فِيهِ فَكُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِيِّينَ لَمْ يَجْعَلْ لِأَحَدٍ فِى مِثْلِ الَّذِى خَلَقَنَا مِنْهُ نَصِيباً وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ طِينَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِينَةٍ مـَخـْزُونـَةٍ مَكْنُونَةٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِكَ الطِّينَةِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لِأَحَدٍ فِى مِثْلِ الَّذِى خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِيباً إِلَّا لِلْأَنْبِيَاءِ وَ لِذَلِكَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ النَّاسَ وَ صَارَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ لِلنَّارِ وَ إِلَى النَّارِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 231 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـدامـيـرالمؤ منين (ارواح ) ما را از نور عظمت خويش آفـريد، آنگاه آفرينش ما را (يعنى پيكر ما را با صورت مثالى ما را) از گلى در خزانه و پوشيده از زير عرش صورتگرى كرد و آن نور را در آن ، جايگزين ساخت ، و ما مخلوق و بـشـرى نـورانـى بوديم ، و براى هيچكس از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره ئى قرار نداد و ارواح شيعيان ما را از گل ما آفريد و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشيده پائين تر از گـل مـا. و خـدا هـيـچ كـس را جز انبياء از خلقت ايشان بهره ئى نداد، از اين رو ما و آنها آدمى شديم و مردم ديگر خرمگسانى كه سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى روند.


3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حَسَّانَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ وَ غـَيـْرِهِ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ عـَطـِيَّةَ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ رِئَابٍ رَفـَعَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِى دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ وَ إِنَّ فِى حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ فَفَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَّا نَفَخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جَعَلَ النَّبِيَّ ص مـِنْ إِحـْدَى الطِّيـنـَتـَيـْنِ قـُلْتُ لِأَبـِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع مَا الْجَبْلُ فَقَالَ الْخَلْقُ غَيْرَنَا أَهْلَ الْبـَيـْتِ فـَإِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا مِنَ الْعَشْرِ طِينَاتٍ وَ نَفَخَ فِينَا مِنَ الرُّوحَيْنِ جَمِيعاً فَأَطْيِبْ بِهَا طِيباً وَ رَوَى غَيْرُهُ عَنْ أَبِى الصَّامِتِ قَالَ طِينُ الْجِنَانِ جَنَّةُ عَدْنٍ وَ جَنَّةُ الْمَأْوَى وَ جـَنَّةُ النَّعـِيـمِ وَ الْفـِرْدَوْسُ وَ الْخـُلْدُ وَ طـِيـنُ الْأَرْضِ مـَكَّةُ وَ الْمـَدِيـنـَةُ وَ الْكُوفَةُ وَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ وَ الْحَائِرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 233 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـيرالمؤ منين عليه السلام فرمود: براى خدا نهريست نزد عرش و نزد آن نهر نوريست كه خدايش فروزان ساخته و در دو جانب نهر دو روح آفريده شده : روح القدس و روح وابسته بـه امـر خـدا، و براى خدا ده طينت (سرشت ، گل ) است : پنج تاى آنها از بهشت است و پنج ديگر از زمين ، آنگاه بهشتى و زمينى را تفسير نمود سپس فرمود: هر پيغمبر و فرشته اى را كه خدا از پيغمبر سرشته است ، يكى از اين دو روح را در او دميده ، و پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله را از يـكـى از آن دو قـسـم طـيـنت سرشته است بجز ما خاندان راوى گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : سرشتن چيست ؟ فرمود: آفريدن است همانا خداى عـزوجل ما خانه آن را، از آن ده طينت آفريد و از هر دو روح در ما دميد، و چه طينت پاكيزه ئى !! و ديـگـرى از ابوالصامت روايت كرده كه امام عليه السلام (در تفسير بهشتى و زمينى ) فـرمود: طينت بهشتى ، بهشت عدن و بهشت ماءوى و بهشت نعيم و فردوس و خلد است . و طينت زمينى : مكه و مدينه و كوفه و بيت المقدس و حائر (امام حسين عليه السلام ) است .



شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در تـفـسـيـر نـهـر و نـور و طـيـنـت مـطـالبـى از بعض ‍ محققين نـقل فرموده و سخن شيخ بهائى و محدث استر آبادى را هم ذكر مى كند، و چون توضيح و تـفـصـيـل آنـهـا را از عـهـده ايـن مـخـتـصـر خـارجـسـت ، عـلاقـمـنـدان مـى تـوانـنـد از مـرآت العقول ج 1 س 293استفاده كنند.4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى نَهْشَلٍ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعـْلَى عـِلِّيِّيـنَ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِنَا مِمَّا خَلَقَنَا وَ خَلَقَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تـَهـْوِى إِلَيـْنـَا لِأَنَّهـَا خـُلِقـَتْ مـِمَّا خـُلِقْنَا ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِى عـِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ خَلَقَ عَدُوَّنَا مِنْ سِجِّينٍ وَ خَلَقَ قُلُوبَ شِيعَتِهِمْ مِمَّا خَلَقَهُمْ مِنْهُ وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَقُلُوبُهُمْ تَهْوِى إِلَيْهِمْ لِأَنَّهَا خـُلِقـَتْ مِمَّا خُلِقُوا مِنْهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ. وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ. كِتابٌ مَرْقُومٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 234 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوحـمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ما را از اعلى عليين آفريد و دلهاى شيعيان ما را از آنچه ما را آفريد، آفريد. و پيكرهايشان را از درجه پـائيـنش آفريد، از اين رو دلهاى شيعيان به ما متوجه است ، زيرا از آنچه ما آفريده شده ايـم ، آفريده شده اند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((اصلا نامه نيكان در عليين است ، تـو چه چه دانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته كه مقربان شاهد آنند 98 سوره 83 )) و دشـمـن مـا را از سـجـيـن آفـريـد و دلهاى پيروانشان را از آنچه آنها را آفريده آفريد و پـيـكـرهـايشان را از پائين تر آن آفريد، از اين رو دلهاى پيروانشان به آنها متوجه است زيـرا ايـنـهـا آفـريـده شـدنـد از آنچه آنها آفريده شدند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((اصلا نامه بدكاران در سجين است ، تو چه دانى سجين جيست ؟ كتابيست نوشته 8 سوره 83 ـ)).



شـرح:
پـيـداست كه عليين و سجين از مطالبى است كه خداى تعالى نخواسته است بشر آن را بنحو تفصيل و توضيح بداند، از اين رو به پيغمبرش مى فرمايد: تو چه دانى سجين چـيـسـت ؟ و سـپـس هم به كتاب نوشته توضيحش مى دهد، دانشمندان و مفسرين اسلامى هم در مـعـنى اين دو كلمه اقوال و عقايد مختلف و محتملى ذكر نموده اند كه بعضى از آنها در حديث اول اين باب ذكر شد.
* در بيان تسليم و فضيلت مسلمين *
بَابُ التَّسْلِيمِ وَ فَضْلِ الْمُسَلِّمِينَ

شرح :
مـقـصـود از مـسـلمـيـن در ايـن بـاب تـسـليـم شـونـد گـانـنـد، نـه اهـل اسـلام در بـرابـر يـهود و نصارى ما انشاء الله در آخر اين باب توضيحى راجع به تسليم بيان مى كنيم .1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سـَدِيـرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعْفَرٍ ع إِنِّى تَرَكْتُ مَوَالِيَكَ مُخْتَلِفِينَ يَتَبَرَّأُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ قَالَ فَقَالَ وَ مَا أَنْتَ وَ ذَاكَ إِنَّمَا كُلِّفَ النَّاسُ ثَلَاثَةً مَعْرِفَةَ الْأَئِمَّةِ وَ التَّسْلِيمَ لَهُمْ فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ وَ الرَّدَّ إِلَيْهِمْ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 235 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : من دوستان شما را در حالى ترك گفتم (و بسوى شما آمدم ) كه اختلاف داشتند و از يكديگر بيزارى مى جستند، فرمود: ترا بـا وضـع آنها چكار؟ همانا مردم سه تكليف دارند: شناختن ائمه و تسليم بودن در برابر آنها و ارجاع اختلافات خود را به ايشان .



شـرح:
شدت اختلاف شيعيان در مسائل دينى و موضوعات مذهبى سدير را ناراحت كرده ، به امـام عليه السلام شكايت مى كند، حضرت مى فرمايد، اختلاف آنها به تو زيانى ندارد و در آن بـاره فـكـر مـكـن و بـدانكه تو و هر يك از شيعيان سه تكليف داريد كه بايد انجام دهـيـد: 1ـ ائمـه و پـيـشـوايـان خـود را بـشـناسيد تا بدام شيادان گمراه كننده نيفتيد. 2ـ در بـرابـر پـيـشـوايان خود تسليم باشيد، يعنى آنها را چنانكه هستند بشناسيد تا خود به خود تسليم و منقادشان شويد و او امر و نواهى آنها را بپذيرد و به گفتار و رفتار و قيام يـا خـانـه نـشستن و ساير اعمال آنها اگر چه بر خلاف سليقه شما باشد اعتراض نكنيد، زيـرا اعمال و رفتار آنها طبق دستور خدا و پيغمبر است . 3ـ اگر در موضوعى با يكديگر اخـتلاف نظر پيدا كرديد، مطلب را به آنها ارجاع دهيد چنانكه خداى تعالى فرمايد: ((اى مـؤ مـنـان از خدا و رسول اطاعت كنيد و اگر در موضوعى اختلاف و مشاجره كرديد، آن را به خـدا و رسـول ارجاع دهيد)) و معلوم است كه ائمه اوصياء و جانشينان پيغمبرند و در نبودن پيغمبر بايد اختلافات به آنها ارجاع شود.2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بـْنِ عـُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ وَ أَقـَامـُوا الصَّلَاةَ وَ آتـَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِى صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِى قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يـُحـَكِّمـُوكَ فـِيـمـا شـَجـَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 235 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مردمى خداى يگانه بى شريك را عبادت كنند و نماز گـزارنـد و زكـاة دهـنـد و حـج خـانه خدا بجا آرند و ماه رمضان را روزه دارند، و پس از همه ايـنـهـا نـسبت به چيزى كه خدا يا رسولش كرده بگويند: چرا بر خلاف اين نكرد؟ يا اين مـعـنـى را در دل خـود احـسـاس كنند (بى آنكه به زبان آورند) به همين سبب مشرك باشند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((نه ، به پروردگارت سوگند، ايمان ندارند تا ترا در اخـتـلافـات خـويـش حـاكـم كـنـنـد، سـپـس در دلهـاى خـويـش ‍ از آنـچـه حـكـم كـرده ئى مـلال و گـرفـتـگـى نـيابند و بى چون و چرا گردن نهند65 سوره 4ـ)) سپس امام صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به تسليم .


3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ عِنْدَنَا رَجُلًا يـُقـَالُ لَهُ كـُلَيـْبٌ فـَلَا يَجِى ءُ عَنْكُمْ شَيْءٌ إِلَّا قَالَ أَنَا أُسَلِّمُ فَسَمَّيْنَاهُ كُلَيْبَ تَسْلِيمٍ قـَالَ فـَتـَرَحَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا التَّسْلِيمُ فَسَكَتْنَا فَقَالَ هُوَ وَ اللَّهِ الْإِخْبَاتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شحام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : در نزد ما مردى است كه نامش كـليـب اسـت او هـر دسـتـورى كـه از شما مى رسد، مى گويد من تسليمم ، از اين رو ما او را كليب تسليم ناميده ايم ، حضرت به او رحمت فرستاد و سپس فرمود: مى دانيد تسليم چيست ؟ مـا سـكـوت كـرديـم . خـودش فـرمـود: بـه خـدا تـسـليـم فـروتـنـى اسـت ، خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و كـارهاى شايسته كردند و در برابر پرودگارشان فروتنى نمودند 23 سوره 11ـ)).


4- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جـَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً قَالَ الِاقْتِرَافُ التَّسْلِيمُ لَنَا وَ الصِّدْقُ عَلَيْنَا وَ أَلَّا يَكْذِبَ عَلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى ((و هر كه كار نيكى انجام دهد، براى او نسبت به آن نيكى افزائيم 22 سوره 42 ـ)) فرمود: انجام دادن كار نيك ، تسليم بودن نسبت به ما، و راست بودن به امام است و اينكه بر ما دروغ نبندد.



شـرح:
مجلسى (ره ) از مرحوم طبرسى نقل مى كند كه در تفسير آيه گفته است : هر كه طاعت و عبادتى انجام دهد علاوه بر دادن ثواب به او، نيكى آن را مى فزائيم ، و راست بودن با ائمـه مـراد ايـن اسـت كه : اخبار راست و درست را از آنها روايت كند: و مراد بدروغ نبستن بر آنها اين است كه : اخبار جعلى و دروغ را به آنها نسبت ندهد.5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ بَشِيرٍ الدَّهَّانِ عَنْ كَامِلٍ التَّمَّارِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع قـَدْ أَفـْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ أَ تَدْرِى مَنْ هُمْ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الْمُسَلِّمُونَ إِنَّ الْمُسَلِّمِينَ هُمُ النُّجَبَاءُ فَالْمُؤْمِنُ غَرِيبٌ فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 236 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
كـامـل تـمـار گـويد: امام باقر عليه السلام فرمود: ((براستى كه مؤ منان رستگارند 1 سـوره 23 ـ)) مـيـدانـى كيانند؟ عرض كردم : شما بهتر مى دانيد، فرمود: براستى كه مؤ منان تسليم شوندگان رستگارند تسليم شوندگان همان نجيبانند، پس مؤ من غريب است و خـوشـا حـال غـريـبان . (يعنى چون مؤ من با تسليم كمياب است پس او غريب است ، زيرا هم انس ندارد و انس تنها با خداست

afsanah82
07-19-2011, 11:30 AM
6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا عَنِ الْخَشَّابِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ رَبِيعٍ الْمـُسـْلِيِّ عـَنْ يـَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ مَنْ سـَرَّهُ أَنْ يـَسـْتـَكـْمـِلَ الْإِيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّى فِى جَمِيعِ الْأَشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِى عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: هـر كـه را خـوش آيـد كـه تـمـام مـراتـب ايـمان را كـامـل كـنـد، بـايـد بـگـويـد: گـفـتـار مـن نـسـبـت بـه هـر مـوضـوعـى گـفـتـار آل مـحـمـد اسـت در آنـچـه (بـواسطه تقيه يا عدم فهم مخاطب ) پنهان كنند و در آنچه آشكار دارند، در آنچه از ايشان به من برسد و در آنچه به من نرسد.


7- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ أَوْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع قَالَ قَالَ لَقَدْ خَاطَبَ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فِى كِتَابِهِ قَالَ قُلْتُ فِى أَيِّ مـَوْضـِعٍ قَالَ فِي قَوْلِهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهـُمُ الرَّسـُولُ لَوَجـَدُوا اللّهَ تـَوّابـاً رَحـِيـماً. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شـَجـَرَ بـَيـْنـَهـُمْ فـِيمَا تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ لَئِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَلَّا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِى بَنِى هَاشِمٍ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْقَتْلِ أَوِ الْعَفْوِ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
زراره يـا بـريـد گـويـد: امـام بـاقر عليه السلام فرمود: به تحقيق كه خدا اميرالمؤ منين عـليـه السـلام را در كـتـابـش مـخـاطـب سـاخـته است ، عرض ‍ كردم : در كجا؟ فرمود: در اين قـول : ((اگـر آنـهـا زمانيكه به خويش ستم كردند پيش تو آمده و از تو آمرزش خواسته بـودنـد و پـيـغـمـبـر بـر ايـشـان آمـرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند، نه به پروردگارت سوگند ايمان ندارند تا ترا در مشاجرات خويش حاكم قرار دهـنـد)) يـعـنـى در پيمانيكه بستند، كه اگر خدا محمد را مى رانيد، امر خلافت را به بنى هـاشـم بـر نـگـردانـنـد ((سـپـس در دل خود از آن چه حكم كرده ئى )) از كشتن يا بخشيدن ((ملالى نيابند و بى چون و چرا گردن نهند)).



شرح :
خـطـاب در جـمـله جـاؤ وك مـتـوجـه اميرالمؤ منين عليه السلام است نه پيغمبر، زيرا سپس مى فـرمـايـد: و پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله بر ايشان آمرزش خواسته بود و اگر خطاب متوجه پيغمبر بود بايد بفرمايد و تو بر ايشان آمرزش ....8- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِيـنَ يـَسـْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ قَالَ هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لاِلِ مُحَمَّدٍ الَّذِينَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِيثَ لَمْ يَزِيدُوا فِيهِ وَ لَمْ يَنْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ كَمَا سَمِعُوهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 237 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قول خداى عزوجل ((كسانيكه سخنان را مى شنوند و از نيكوترش پيروى مى كنند، تا آخر آيـه 18 سـوره 39 ـ)) فـرمـود: ايـشـان تـسـليـم شـونـدگـان در بـرابـر آل مـحـمـدنـد، هـمـان كـسـانـيكه چون حديثى شنوند، كم و زيادش نكنند، و چنانكه شنيده اند تحويل دهند.



شرح :
مـقـصـود ار روايـاتـيـكـه در ايـن بـاب ذكـر شد تسليم بودن و گردن نهادن شيعيانست در بـرابـر ائمـه هـدى عـليـهـم السـلام نـسـبـت بـه او امـر و نـواهـى و حالات مختلف و اوضاع گـونـاگـون ايـشـان ، و عـدم اعـتـراض و انـتـقـاد در مـقـام زبـان و دل نسبت به آنچه از ايشان صادر مى شود.
پـيـداسـت كـه پـايـه و ريـشـه عـقـايـد شـيـعـه و نـيـز اصـل واقـع و حـقـيقت اينست كه : خدا براى رهبرى و هدايت بشر بعد از پيغمبر اسلام دوازده نـفـر مشخص ‍ و مخصوص را معين فرموده و ايشانرا از خطا و لغزش و گناه معصوم داشته و عين حقيقت و واقع را بآنها الهام كرده است ، غير از ايشان هر بشرى در دنيا جايزالخطاست ، گـنـاه و آلودگـى دارد، اشتباه و فراموشى عارضش شود و از گمراهى و پشيمانى مصون نـبـاشـد، بـعـد از پـيـغـمـبـر اسلام (ص ) تنها 12 نفر بودند كه بشهادت تاريخ و حتى دشـمـنـانـشـان هيچيك از اين نقائص دامنگير آنها نبود پيداست كه وقتى انسان باور كرد كه چنين ، پيشوايانى دارد، از دل و جان تسليم آنها ميشود و رشته اطاعت و انقيادشانرا بگردن مياندازد، زيرا ميداند كه عقل و فكر و فراست و تيزبينى و دور انديشى ايشان از خود او و از تـمام افراد بشر معاصر خود بهتر و برتر است و هر چند عقيده او نسبت بامام و رهبرش سست تر باشد، فرمانبرى و گردن نهادن او در برابر آن رهبر كمتر و ضعيف تر است .
از روايات اين باب بدست ميآيد كه در ميان شيعه افراديكه ائمه خود را بخوبى شناخته و تسليم و منقاد محض ايشان گشته اند، وجود دارند، اما بسيار اندك و غريب وارند و نيز در ايـن روايـات ذكـر لازم و اراده مـلزوم اسـت ، يـعـنـى اگـر چـه منطوق صريح آنها اينستكه : تـسـليـم امـام و پـيشواى خود باشيد، ولى مقصود اينستكه : امام و پيشواى خود را بخوبى بـشـنـاسـيـد تـا طـبـعـا و نـاچـار تـسـليـمـش شـويـد و بـدانـيـد كه آنگاهست كه ايمان شما كامل شود، نماز و روزه و حج شما سود بخشد، خدا ثواب شما را زياد كند، رستگار شويد و، و، و، پروردگارا بحق ائمه معصومين عليهم السلام آنها را چنانكه هستند بما معرفى كن تا چنانكه بايد مطيع و تسليمشان باشيم .
* در ايـــنـــكـه بـر مـردم لازمست پس از اداى حج خدمت امام آيند و معالم دينشان را بپرسند وولايت و دوستى خود را عرضه دارند *
بـَابُ أَنَّ الْوَاجـِبَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ مَا يَقْضُونَ مَنَاسِكَهُمْ أَنْ يَأْتُوا الْإِمَامَ فَيَسْأَلُونَهُ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يُعْلِمُونَهُمْ وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ لَهُ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَقَالَ هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِى الْجـَاهـِلِيَّةِ إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَنْفِرُوا إِلَيْنَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآيَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 238 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل گـويـد: امـام باقر عليه السلام بمردميكه گرد كعبه طواف ميكردند، نگاه كرد و فـرمـود: در زمـان جـاهـليـت ايـنگونه طواف ميكردند. همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طـواف كنند و سپس سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را بما اعلام دارند و يارى خود را نسبت بما عرضه كنند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((دلهاى برخى از مردم را متوجه ما گردان 36 سوره 14)).



شرح :
از ايـن روايـت فـهـمـيـده مـيـشـود كـه حـج كـامل و درست آنست كه حاج پس ‍ از پايان مناسك و اعـمـال حـج و در زمـان ائمـه عـليـهـم السـلام بـايـد خـدمـت آنـهـا رود و از حـلال و حـرام و اصـول عـقـايد خود سؤ ال كند و تجديد عهد امر ولايت نمايد وگر نه تنها بجا آوردن صورت اعمال حج بدون ولايت همان حج گزاردن مردم زمان جاهليت است .2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبـِى عـُبـَيْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ رَأَى النَّاسَ بِمَكَّةَ وَ مَا يَعْمَلُونَ قَالَ فَقَالَ فِعَالٌ كـَفـِعـَالِ الْجـَاهـِلِيَّةِ أَمـَا وَ اللَّهِ مـَا أُمِرُوا بِهَذَا وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا أَنْ يَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ فَيَمُرُّوا بِنَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلَايَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 239 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام مردم را در مكه ديد كه چه ميكنند، سپس فرمود: كارهائى است مانند كـارهـاى جاهليت ، همانا بخدا سوگند كه چنين دستور ندارند، آنچه دستور دارند اينستكه : حـج خـود را انـجـام دهـنـد و بـنذر خود وفا كنند و نزد ما آيند و ولايت خود را بما خبر دهند و نصرت خويش را بر ما عرضه كنند.



شرح :
مقصود از نذر همان كشتن گوسفند و شتر است و يا نذريكه قبلا كرده كه فلان عبادت را در اوقات حج بجا آورم و يا نذريكه اگر حج گزاردم چنين كنم .3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ جَمِيعاً عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ خَالِدِ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ دَاخِلٌ وَ أَنَا خَارِجٌ وَ أَخَذَ بِيَدِى ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ فـَقـَالَ يـَا سـَدِيـرُ إِنَّمـَا أُمـِرَ النَّاسُ أَنْ يـَأْتـُوا هـَذِهِ الْأَحـْجـَارَ فـَيـَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فـَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ وَ إِنِّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ إِلَى وَلَايَتِنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَدِيرُ فَأُرِيكَ الصَّادِّينَ عَنْ دِينِ اللَّهِ ثـُمَّ نـَظـَرَ إِلَى أَبـِى حـَنـِيـفـَةَ وَ سـُفـْيـَانَ الثَّوْرِيِّ فـِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ هُمْ حَلَقٌ فِي الْمـَسـْجِدِ فَقَالَ هَؤُلَاءِ الصَّادُّونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ بِلَا هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ لَا كِتَابٍ مُبِينٍ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْأَخـَابـِثَ لَوْ جـَلَسـُوا فـِى بـُيـُوتـِهـِمْ فـَجـَالَ النَّاسُ فَلَمْ يَجِدُوا أَحَداً يُخْبِرُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص حَتَّى يَأْتُونَا فَنُخْبِرَهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَنْ رَسُولِهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 239 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
سدير گويد: زمانيكه امام باقر عليه السلام وارد مسجدالحرام ميشد و من خارج ميشدم ، دست مـرا گـرفـت و رو بـكـعبه ايستاد و فرمود: اى سدير! همانا مردم ماءمور شدند كه نزد اين سـنـگها (كعبه ) آيند و گرد آن طواف كنند. سپس نزد ما آيند و ولايت خود را نسبت بما اعلام دارنـد، و هـمـيـنـسـت گفته خدا ((همانا من آمرزنده ام آنكه را ايمان آورد و كار شايسته كند و سـپس رهبرى شود 82 سوره 20 ـ)) آنگاه با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: بسوى ولايت ما (رهبرى شود).
سـپـس فـرمـود: اى سـدير: كسانيكه مردم را از دين خدا جلوگير ميشوند بتو مينمايم ، آنگاه بـابـوحـنـيـفـه و سـفيان ثورى كه در آنزمان جلوگير دين خدا بودند و در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينهايند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندى آشكار، از دين خدا جـلوگـيرى مى كنند، همانا اين پليدان اگر در خانه هاى خود نشينند، مردم بگردش افتند و چون كسيرا نيابند كه از خداى تبارك و تعالى و رسولش بآنها خبر دهد، نزد ما آيند، تا ما بآنها از خداى تبارك و تعالى و رسولش خبر دهم .



* فـــرشـــتـــگـان بـخـانـه ائمـه در آيند و بر فرشتگان گام نهند و بر ايشان اخبار آورند*
بـَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ تـَدْخـُلُ الْمـَلَائِكـَةُ بـُيُوتَهُمْ وَ تَطَأُ بُسُطَهُمْ وَ تَأْتِيهِمْ بِالْأَخْبَارِ ع
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ مِسْمَعٍ كِرْدِينٍ الْبَصْرِيِّ قَالَ كـُنـْتُ لَا أَزِيـدُ عـَلَى أَكْلَةٍ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَرُبَّمَا اسْتَأْذَنْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَجـِدُ الْمـَائِدَةَ قـَدْ رُفـِعـَتْ لَعـَلِّى لَا أَرَاهـَا بـَيـْنَ يَدَيْهِ فَإِذَا دَخَلْتُ دَعَا بِهَا فَأُصِيبَ مَعَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَ لَا أَتَأَذَّى بِذَلِكَ وَ إِذَا عَقَّبْتُ بِالطَّعَامِ عِنْدَ غَيْرِهِ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى أَنْ أَقِرَّ وَ لَمْ أَنَمْ مِنَ النَّفـْخـَةِ فـَشـَكـَوْتُ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ أَخْبَرْتُهُ بِأَنِّى إِذَا أَكَلْتُ عِنْدَهُ لَمْ أَتَأَذَّ بِهِ فَقَالَ يَا أَبَا سـَيَّارٍ إِنَّكَ تـَأْكـُلُ طـَعـَامَ قـَوْمٍ صـَالِحِينَ تُصَافِحُهُمُ الْمَلَائِكَةُ عَلَى فُرُشِهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ يـَظـْهـَرُونَ لَكـُمْ قـَالَ فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى بَعْضِ صِبْيَانِهِ فَقَالَ هُمْ أَلْطَفُ بِصِبْيَانِنَا مِنَّا بِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 240 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
مسمع كردين بصرى گويد: من در شبانه روز بيش از يكمرتبه غذا نمى خوردم . گاهى از امـام صـادق عـليه السلام اجازه شرفيابى حضورش ‍ را ميگرفتم كه فكر مى كردم سفره بـرچـيـده شـده و حـضـرت را در بـرابر سفره نخواهم ديد (تا مبادا امر بخوردن كند و مرا زيـان دهد) ولى چون وارد مى شدم سفره مى طلبيد من هم همراه حضرت غذا مى خوردم و از آن ناراحت نمى شدم ، ولى هرگاه در منزل ديگرى غذا روى غذا مى خوردم ، آرام نميگرفتم و از نفخ شكم خوابم نمى برد:
من اين مطلب را بحضرت ياد آور شدم و گزارش دادم كه هرگاه نزد او غذا مى خوردم آزارم نـمى دهد فرمود: اى ابا سيار! تو غذاى مردم صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فـرشـشان مصافحه ميكنند، عرضكردم : براى شما آشكار هم مى شوند؟ حضرت دست خود را بيكى از كودكانش كشيد و فرمود آنها نسبت بكودكان ما از خود ما مهربانترند.



شرح :
پيداست كه جواب امام صادق عليه السلام اثبات آشكار شدن فرشته را در نظر آنها نمى كـنـد تـا ايـن روايـت مـخالف رواياتى باشد كه در سابق ذكر شد كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرشته را مى بيند و امام عليه السلام او را نمى بيند، زيرا مهربانى فرشته بـا كـودكان هيچگونه تلازم و يا دلالتى بر رؤ يت او ندارد و همچنين روايات ديگرى كه راجع بپر فرشتگان در اين باب ذكر مى شود، دلالت بر ديدن خود آنها ندارد.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ يَا حُسَيْنُ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى مَسَاوِرَ فِى الْبَيْتِ مَسَاوِرُ طَالَ مَا اتَّكَتْ عَلَيْهَا الْمَلَائِكَةُ وَ رُبَّمَا الْتَقَطْنَا مِنْ زَغَبِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 241 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن ابى العلاء گويد: امام صادق عليه السلام دستش را بمتكاهائى كه در خانه بود زد و فـرمـود: اى حـسـين ! اينها متكاهائى است كه فرشتگان بارها بر آن تكيه داده اند و ما گاهى پرهاى كوچك شان را از زمين برچيده ايم .


3- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنِى مَالِكُ بْنُ عَطِيَّةَ الْأَحْمَسِيُّ عَنْ أَبـِي حـَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَاحْتُبِسْتُ فِي الدَّارِ سَاعَةً ثُمَّ دَخَلْتُ الْبَيْتَ وَ هُوَ يَلْتَقِطُ شَيْئاً وَ أَدْخَلَ يَدَهُ مِنْ وَرَاءِ السِّتْرِ فَنَاوَلَهُ مَنْ كَانَ فِى الْبَيْتِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الَّذِى أَرَاكَ تَلْتَقِطُهُ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ فَقَالَ فَضْلَةٌ مِنْ زَغَبِ الْمَلَائِكَةِ نَجْمَعُهُ إِذَا خَلَّوْنَا نَجْعَلُهُ سَيْحاً لِأَوْلَادِنَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ إِنَّهُمْ لَيَأْتُونَكُمْ فَقَالَ يَا أَبَا حَمْزَةَ إِنَّهُمْ لَيُزَاحِمُونَّا عَلَى تُكَأَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 241 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمـزه ثـمالى گويد. خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيدم ، ساعتى در حـيـاط تـوقـف كردم و سپس وارد اتاق شدم ، حضرت چيزى از زمين برميچيد و دستش را پشت پـرده مـى بـرد و بـكسى كه در آن اطاق بود مى داد. من عرضكردم : قربانت ، چيست كه مى بينم برميچينى ؟ فرمود: زياديهائى از پر فرشتگانست كه چون از نزد ما ميروند، (با ما خـلوت مـيـكـنـند) آنها را جمع ميكنيم ، و تسبيح (بازوبند) فرزندان خود ميكنيم . عرضكردم : قـربـانـت ، فـرشـتـگان نزد شما ميآيند؟ فرمود: اى اباحمزه ! آنها روى متكاها جا را بر ما تنگ ميكنند.



شرح :
راجع به پر ملائكه در مقدمه جلد اول بمناسبت توضيحى بيان كرديم .4- مـُحـَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قـَالَ سـَمـِعـْتُهُ يَقُولُ مَا مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ اللَّهُ فِى أَمْرٍ مَا يُهْبِطُهُ إِلَّا بَدَأَ بِالْإِمَامِ فَعَرَضَ ذَلِكَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 242 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فرشته ئى نيست كه خدايش براى امرى بزمين فرو فرستد جز اينكه ابتدا نزد امام آيد و آن امر را باو عرض ‍ كند: و رفت و آمد ملائكه از نزد خداى تبارك و تعالى بسوى صاحب الامر است .

afsanah82
07-19-2011, 11:30 AM
* جـــن نـــزد ائمـــه آيـــنـد و مـسـائل ديـنى خود را بپرسند و در كارهاى خود بآنها روى آورند.*
بَابُ أَنَّ الْجِنَّ يَأْتِيهِمْ فَيَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يَتَوَجَّهُونَ فِي أُمُورِهِمْ
1- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتـَيـْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فِى بَعْضِ مَا أَتَيْتُهُ فَجَعَلَ يَقُولُ لَا تَعْجَلْ حَتَّى حَمِيَتِ الشَّمْسُ عـَلَيَّ وَ جـَعـَلْتُ أَتـَتـَبَّعُ الْأَفـْيـَاءَ فـَمـَا لَبِثَ أَنْ خَرَجَ عَلَيَّ قَوْمٌ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الصُّفْرُ عـَلَيـْهِمُ الْبُتُوتُ قَدِ انْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَأَنْسَانِى مَا كُنْتُ فِيهِ مِنْ حُسْنِ هـَيـْئَةِ الْقـَوْمِ فـَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ لِى أَرَانِى قَدْ شَقَقْتُ عَلَيْكَ قُلْتُ أَجَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَنـْسـَانِى مَا كُنْتُ فِيهِ قَوْمٌ مَرُّوا بِى لَمْ أَرَ قَوْماً أَحْسَنَ هَيْئَةً مِنْهُمْ فِى زِيِّ رَجُلٍ وَاحِدٍ كَأَنَّ أَلْوَانـَهـُمُ الْجـَرَادُ الصُّفـْرُ قـَدِ انـْتَهَكَتْهُمُ الْعِبَادَةُ فَقَالَ يَا سَعْدُ رَأَيْتَهُمْ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أُولَئِكَ إِخْوَانُكَ مِنَ الْجِنِّ قَالَ فَقُلْتُ يَأْتُونَكَ قَالَ نَعَمْ يَأْتُونَّا يَسْأَلُونَّا عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 242 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف گـويـد: راجـع بـبـعـضـى از كـارهـاى خـود بـمـنزل امام باقر عليه السلام رفتم (هر چه ميخواستم وارد اتاق شوم ) مى فرمود، عجله مـكـن تـا آنـكـه آفـتـاب مـرا سـوخـت و هـر جـا سايه ميرفت ميرفتم ناگاه بر خلاف انتظار اشـخـاصـى از اتـاق خـارج شده بسوى من آمدند كه مانند ملخهاى زرد بودند، و پوستين در بـر كـرده . از كـثـرت عـبـادت لاغر شده بودند، بخدا كه از سيماى زيباى آنها وضع خود (انـتـظار در هواى گرم ) را فراموش كردم . چون خدمتش رسيدم ، بمن فرمود: گويا تو را ناراحت كردم ، عرض كردم ، آرى ، بخدا من از وضع خود فراموش كردم ، اشخاصى از نزد من نگذشتند همه يكنواخت و من مردى خوش ‍ قيافه تر از آنها نديده بودم ، آنها مانند ملخهاى زرد بـودنـد و عـبـادت لاغـرشـان كـرده بـود فرمود: اى سعد! آنها را ديدى ؟ گفتم : آرى ! فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند، عرض كردم : خدمت شما ميآيند؟ فرمود: آرى ميآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود را از ما ميپرسند.


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهـْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنِ ابـْنِ جـَبَلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كُنَّا بِبَابِهِ فَخَرَجَ عَلَيْنَا قَوْمٌ أَشْبَاهُ الزُّطِّ عَلَيْهِمْ أُزُرٌ وَ أَكْسِيَةٌ فَسَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْهُمْ فَقَالَ هَؤُلَاءِ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـن جـبـل گـويـد: در خـانـه امـام صادق عليه السلام ايستاده بوديم كه مردمى شبيه سياه پـوسـتـان سـودانـى بـيرون آمدند كه لنگ و روپوشى در برداشتند، از امام صادق عليه السلام راجع بآنها پرسيديم ، فرمود: ايشان برادران جن شما هستند.


3- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع أُرِيدُ الْإِذْنَ عَلَيْهِ فَإِذَا رِحَالُ إِبِلٍ عَلَى الْبَابِ مَصْفُوفَةٌ وَ إِذَا الْأَصْوَاتُ قَدِ ارْتَفَعَتْ ثُمَّ خَرَجَ قَوْمٌ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ يـُشـْبـِهُونَ الزُّطَّ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَبْطَأَ إِذْنُكَ عَلَيَّ الْيَوْمَ وَ رَأَيْتُ قَوْماً خَرَجُوا عَلَيَّ مُعْتَمِّينَ بِالْعَمَائِمِ فَأَنْكَرْتُهُمْ فَقَالَ أَ وَ تَدْرِى مَنْ أُولَئِكَ يَا سَعْدُ قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ فَقَالَ أُولَئِكَ إِخْوَانُكُمْ مِنَ الْجِنِّ يَأْتُونَّا فَيَسْأَلُونَّا عَنْ حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ وَ مَعَالِمِ دِينِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف گـويـد: خـدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مى خواستم اجازه ورود بـگـيـرم كـه ديـدم جـهـازهـاى شـتـر در خـانـه صـف كشيده و برديف است ، ناگاه صداهائى بـرخـاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عـرضـكـردم : قـربـانـت ، امـروز بمن دير اجازه فرمودى ، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بـيرون آمدند كه آنها را نشناختم ، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرضكردم : نه ، فرمود: آنـهـا بـرادران جـن شـمـا هـسـتـنـد كـه نـزد مـا مـيـآيـنـد و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند.


4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسَيْنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى الْبِلَادِ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ أَوْصَانِي أَبُو جَعْفَرٍ ع بِحَوَائِجَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ فَخَرَجْتُ فَبَيْنَا أَنَا بَيْنَ فَجِّ الرَّوْحَاءِ عَلَى رَاحِلَتِى إِذَا إِنْسَانٌ يَلْوِى ثَوْبَهُ قَالَ فَمِلْتُ إِلَيْهِ وَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ عَطْشَانُ فـَنـَاوَلْتـُهُ الْإِدَاوَةَ فـَقـَالَ لِى لَا حـَاجـَةَ لِى بـِهـَا وَ نَاوَلَنِى كِتَاباً طِينُهُ رَطْبٌ قَالَ فَلَمَّا نـَظـَرْتُ إِلَى الْخـَاتـَمِ إِذَا خـَاتـَمُ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ مَتَى عَهْدُكَ بِصَاحِبِ الْكِتَابِ قَالَ السَّاعـَةَ وَ إِذَا فِى الْكِتَابِ أَشْيَاءُ يَأْمُرُنِى بِهَا ثُمَّ الْتَفَتُّ فَإِذَا لَيْسَ عِنْدِى أَحَدٌ قَالَ ثُمَّ قـَدِمَ أَبـُو جـَعـْفـَرٍ ع فـَلَقـِيتُهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رَجُلٌ أَتَانِى بِكِتَابِكَ وَ طِينُهُ رَطْبٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ بَعَثْنَاهُمْ
وَ فـِى رِوَايـَةٍ أُخـْرَى قـَالَ إِنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْجِنِّ كَمَا أَنَّ لَنَا أَتْبَاعاً مِنَ الْإِنْسِ فَإِذَا أَرَدْنَا أَمْراً بَعَثْنَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 243 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر صوفى گويد: امام باقر عليه السلام مرا بحوائجى كه در مدينه داشت سفارش فـرمـود، چون بيرون شدم و در ميان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى ديدم جـامـه در نـورديده ، بسويش رفتم ، گمان كردم تشنه است ، ظرف آب را باو دادم ، گفت : احـتـيـاجى بآن ندارم ، و نامه اى بمن داد كه مهرش هنوز تر بود، چون نگاه كردم ديدم مهر امام باقر عليه السلام است ، گفتم كى نزد صاحب اين نامه بودى ؟ گفت : هم اكنون ، و در نامه مطالبى بود كه حضرت مرا بآنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم كسى را نزد خـود نـديـدم (آورنـده نـامـه غـايـب شـد) سـپـس ‍ امـام بـاقر عليه السلام وارد مدينه شد، من مـلاقـاتـش كـردم و عـرضـكـردم : قـربـانـت ، مـردى نامه شما را بمن داد و مهرش تر بود، فـرمـود. اى سـدير ما خدمتگزارانى از طايفه جن داريم كه هرگاه شتاب داريم ، آنها را مى فرستيم .
و در روايـت ديـگـر فـرمود: ما پيروانى از جن داريم چنانكه پيروانى از انس ‍ داريم ، چون اراده كارى كنيم ، آنها را ميفرستيم .


5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَحْرَشٍ قَالَ حـَدَّثـَتْنِى حَكِيمَةُ بِنْتُ مُوسَى قَالَتْ رَأَيْتُ الرِّضَا ع وَاقِفاً عَلَى بَابِ بَيْتِ الْحَطَبِ وَ هـُوَ يـُنـَاجـِى وَ لَسـْتُ أَرَى أَحـَداً فـَقـُلْتُ يَا سَيِّدِى لِمَنْ تُنَاجِى فَقَالَ هَذَا عَامِرٌ الزَّهْرَائِيُّ أَتـَانـِى يـَسْأَلُنِى وَ يَشْكُو إِلَيَّ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ كَلَامَهُ فَقَالَ لِى إِنَّكِ إِنْ سـَمـِعـْتِ بـِهِ حـُمـِمْتِ سَنَةً فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ فَقَالَ لِيَ اسْمَعِي فَاسْتَمَعْتُ فَسَمِعْتُ شِبْهَ الصَّفِيرِ وَ رَكِبَتْنِيَ الْحُمَّى فَحُمِمْتُ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 244 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـكـيـمـه دختر موسى بن جعفر عليه السلام گويد: امام رضا عليه السلام را ديدم در هيزم خـانـه ايـستاده و آهسته سخن مى گويد و من ديگرى را نمى ديدم . گفتم : آقاى من ! با كى آهـسـتـه سـخـن ميگوئى فرمود: اين عامر زهرائى است كه نزد من آمده ، و چيزى ميپرسد و درد دل مـيـكـند. عرضكردم : سرورم ! دوست دارم سخنش را بشنوم ، بمن فرمود: اگر تو سخنش را بـشـنـوى يـكـسال تب ميكنى ، عرض كردم : آقايم ! دوست دارم بشنوم . فرمود: بشنو، من گـوش دادم صـدائى مـانـنـد سـوت شـنـيـدم و تـب مـرا گـرفـت تـا يكسال .


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بـْنِ عـُثـْمـَانَ عـَنْ إِبـْرَاهِيمَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ بـَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى الْمِنْبَرِ إِذْ أَقْبَلَ ثُعْبَانٌ مِنْ نَاحِيَةِ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فـَهـَمَّ النَّاسُ أَنْ يـَقـْتُلُوهُ فَأَرْسَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنْ كُفُّوا فَكَفُّوا وَ أَقْبَلَ الثُّعْبَانُ يَنْسَابُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمِنْبَرِ فَتَطَاوَلَ فَسَلَّمَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَشَارَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع إِلَيْهِ أَنْ يَقِفَ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَ لَمَّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ أَقْبَلَ عَلَيْهِ فـَقـَالَ مـَنْ أَنْتَ فَقَالَ عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ خَلِيفَتِكَ عَلَى الْجِنِّ وَ إِنَّ أَبِى مَاتَ وَ أَوْصَانِى أَنْ آتـِيـَكَ فـَأَسـْتـَطـْلِعَ رَأْيـَكَ وَ قـَدْ أَتـَيْتُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا تَأْمُرُنِى بِهِ وَ مَا تَرَى فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ أَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقَامَ أَبِيكَ فِى الْجـِنِّ فـَإِنَّكَ خـَلِيـفـَتِى عَلَيْهِمْ قَالَ فَوَدَّعَ عَمْرٌو أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ انْصَرَفَ فَهُوَ خَلِيفَتُهُ عَلَى الْجِنِّ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَيَأْتِيكَ عَمْرٌو وَ ذَاكَ الْوَاجِبُ عَلَيْهِ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 244 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
جـابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: در آنميان كه اميرالمؤ منين عليه السلام (در مـسـجـد كـوفـه ) بـر مـنبر بود، اژدهائى از طرف يكى از درهاى مسجد روى آورد، مردم آهنگ كـشـتـنـش كـردند اميرالمؤ منين عليه السلام كس فرستاد تا دست نگه دارند، مردم از كشتنش خـوددارى كردند و او سينه كشان ميرفت تا پاى منبر رسيد، برخاست و روى دمش ‍ ايستاد و بـامـيـر المـؤ مـنـيـن عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره فرمود كه بنشيند تا خطبه اش تـمـام شـود، چـون از خـطـبه فارغ گشت ، متوجهش شد و فرمود: كيستى گفت : من عمر و بن عـثمان خليفه شما بر طايفه جنم ، پدرم مرد و بمن سفارش كرد خدمت شما آيم و راءى شما را بدست آورم ، اكنون نزد شما آمدم تا چه دستور و نظر فرمائى .
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ترا بتقواى خدا سفارش ميكنم و اينكه باز گردى و در ميان جنيان بجاى پدرت باشى ، و تو خليفه من هستى بر ايشان .
عـمـرو با اميرالمؤ منين عليه السلام خداحافظى كرد و باز گشت . و او خليفه آنحضرتست بـر جـنـيـان من بحضرت عرضكردم : قربانت ، عمرو خدمت شما ميآيد و آمدن بر او واجبست ؟ فرمود: آرى .



شـرح:
مـجـلسـى (ره ) گـويد: اگر چه اين روايت ضعيف است ولى مضمونش محتواتر است و بـاب ثـعـبـان (در اژدهـا) در مـسـجد كوفه مشهور بوده ، و گويند: بنى اميه براى از بين بـردن ايـن اسـم ، فـيـلى بـر آن در مـيـبـسـتـنـد تـا بـبـاب الفيل مشهور گشت .
7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ صـَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ النُّعـْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ كُنْتُ مُزَامِلًا لِجَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ فَلَمَّا أَنْ كُنَّا بِالْمَدِينَةِ دَخـَلَ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع فَوَدَّعَهُ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ مَسْرُورٌ حَتَّى وَرَدْنَا الْأُخَيْرِجَةَ أَوَّلَ مَنْزِلٍ نَعْدِلُ مِنْ فَيْدَ إِلَى الْمَدِينَةِ يَوْمَ جُمُعَةٍ فَصَلَّيْنَا الزَّوَالَ فَلَمَّا نَهَضَ بِنَا الْبَعِيرُ إِذَا أَنـَا بِرَجُلٍ طُوَالٍ آدَمَ مَعَهُ كِتَابٌ فَنَاوَلَهُ جَابِراً فَتَنَاوَلَهُ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ إِذَا هُوَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ وَ عَلَيْهِ طِينٌ أَسْوَدُ رَطْبٌ فَقَالَ لَهُ مَتَى عَهْدُكَ بـِسـَيِّدِى فـَقـَالَ السَّاعـَةَ فـَقـَالَ لَهُ قَبْلَ الصَّلَاةِ أَوْ بَعْدَ الصَّلَاةِ فَقَالَ بَعْدَ الصَّلَاةِ فـَفـَكَّ الْخـَاتَمَ وَ أَقْبَلَ يَقْرَؤُهُ وَ يَقْبِضُ وَجْهَهُ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ ثُمَّ أَمْسَكَ الْكِتَابَ فـَمـَا رَأَيْتُهُ ضَاحِكاً وَ لَا مَسْرُوراً حَتَّى وَافَى الْكُوفَةَ فَلَمَّا وَافَيْنَا الْكُوفَةَ لَيْلًا بِتُّ لَيـْلَتـِى فـَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَتَيْتُهُ إِعْظَاماً لَهُ فَوَجَدْتُهُ قَدْ خَرَجَ عَلَيَّ وَ فِي عُنُقِهِ كِعَابٌ قَدْ عـَلَّقـَهـَا وَ قَدْ رَكِبَ قَصَبَةً وَ هُوَ يَقُولُ أَجِدُ مَنْصُورَ بْنَ جُمْهُورٍ أَمِيراً غَيْرَ مَأْمُورٍ وَ أَبْيَاتاً مـِنْ نـَحـْوِ هـَذَا فـَنـَظـَرَ فـِى وَجْهِى وَ نَظَرْتُ فِى وَجْهِهِ فَلَمْ يَقُلْ لِى شَيْئاً وَ لَمْ أَقُلْ لَهُ وَ أَقـْبـَلْتُ أَبـْكـِى لِمـَا رَأَيْتُهُ وَ اجْتَمَعَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِ الصِّبْيَانُ وَ النَّاسُ وَ جَاءَ حَتَّى دَخَلَ الرَّحَبَةَ وَ أَقْبَلَ يَدُورُ مَعَ الصِّبْيَانِ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ جُنَّ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ جُنَّ فَوَ اللَّهِ مَا مَضَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى وَرَدَ كِتَابُ هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ إِلَى وَالِيهِ أَنِ انْظُرْ رَجُلًا يُقَالُ لَهُ جـَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَالْتَفَتَ إِلَى جُلَسَائِهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ قَالُوا أَصْلَحَكَ اللَّهُ كَانَ رَجُلًا لَهُ عِلْمٌ وَ فَضْلٌ وَ حـَدِيـثٌ وَ حـَجَّ فـَجـُنَّ وَ هـُوَ ذَا فـِى الرَّحـَبـَةِ مَعَ الصِّبْيَانِ عَلَى الْقَصَبِ يَلْعَبُ مَعَهُمْ قَالَ فـَأَشـْرَفَ عـَلَيـْهِ فـَإِذَا هـُوَ مـَعَ الصِّبـْيـَانِ يـَلْعَبُ عَلَى الْقَصَبِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى عَافَانِى مِنْ قَتْلِهِ قَالَ وَ لَمْ تَمْضِ الْأَيَّامُ حَتَّى دَخَلَ مَنْصُورُ بْنُ جُمْهُورٍ الْكُوفَةَ وَ صَنَعَ مَا كَانَ يَقُولُ جَابِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 245 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
نـعمان بن بشير گويد: با جابربن يزيد جعفى هم كجاوه بودم ، چون بمدينه رسيديم ، جابر خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و از او خداحافظى كرد و شادمان از نزدش بيرون شـد، تـا روز جـمـعـه به چاه اخيرجه رسيديم و آنجا نخستين منزلى است كه از فيد بسوى مدينه بر ميگرديم ، چون نماز ظهر را گزاريدم و شتر ما حركت كرد، مرد بلند قامت گندم گونى پيدا شد كه نامه ئى داشت و آنرا بجابر داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر ديـده گـذاشـت ، در آن نوشته بود: از جانب محمد بن على بسوى جابر بن يزيد، و بر آن نامه مهر سياه وترى بود.
جـابـر بـاو گـفـت : كـى نزد آقايم بودى ؟ گفت : هم اكنون ، جابر گفت : پيش از نماز يا بعد از نماز؟ گفت : بعد از نماز، جابر مهر را برداشت و شروع بخواندن كرد و چهره اش را درهـم مى كشيد تا به آخر نامه رسيد، سپس ‍ نامه را نگهداشت و تا بكوفه رسيد او را خـنـدان و شـادان نـديـدم . شـبـانـگاه بكوفه رسيديم من خوابيدم ، چون صبح شد، بخاطر احـتـرام و بـزرگداشت او نزدش رفتم ، ديدمش بيرون شده بجانب من مى آيد. و بجولها را بگردنش آويخته و بر نى سوار شده مى گويد: اءجد منصور بن جمهور اءميراء غير ماءمور (مـنـصـور بـن جـمـهـور را فـرمـانـدهـى مـى بـيـنـم كـه فـرمـانبر نيست ) و اءشعارى از اين قبيل مى خواند.
او بـه مـن نـگـريـست و من به او، نه او چيزى بمن گفت و نه من باو، من از وضعى كه از او ديدم شروع بگريستن نمودم ، كودكان و مردم گرد ما جمع شدند. و او آمد تا وارد رحبه شد و با كودكان مى چرخيد مردم مى گفتند: ديوانه شد جابر بن يزيد، ديوانه شد.
بـخـدا سـوگـنـد كه چند روز بيش نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامه ئى بواليش رسـيـد كه مردى را كه نامش جابربن يزيد جعفى است پيدا كن و گردنش را بزن و سرش را بـراى مـن بـفـرست ، والى متوجه اهل مجلس شد و گفت : جابربن جعفى كيست ؟ گفتند: خدا تـرا اصـلاح كـنـد. مـردى بـود دانـشـمـند و فاضل و محدث كه حج گزارد و ديوانه شد، و اكـنـون در ربـحـه برنى سوار مى شود و با كودكان بازى مى كند والى آمد و از بلندى نـگريست ، او را ديد بر نى سوار است و با بچه ها بازى مى كند، گفت : خدا را شكر كه مـرا از كـشتن او بر كنار داشت ، روزگارى نگذشت كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و آنچه جابر مى گفت عملى شد.



شـرح:
آنـچـه جـابر مى گفت همان مصراع اءجد منصور بن جمهور اميرا غير ماءمور است و اين خـبـر غيبى را از امام باقر عليه السلام استفاده كرده بود، زيرا منصور بن جمهور از جانب يـزيـدبـن وليـد، بـعـد از عـزل يـوسـف بـن عـمـر در سنه 126 والى كوفه شد و آن 12 سال بعد از وفات امام باقر عليه السلام بوده .

afsanah82
07-19-2011, 11:31 AM
* هـرگـاه امـر امـامـت ائمـه عـليـهـم السـلام آشكار شود بحكم داود و خاندانش حكم كنند و گواهنخواهند *
بـَابٌ فـِي الْأَئِمَّةِ ع أَنَّهـُمْ إِذَا ظـَهـَرَ أَمـْرُهـُمْ حـَكـَمـُوا بـِحـُكْمِ دَاوُدَ وَ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُونَ الْبَيِّنَةَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الرِّضْوَانُ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ فَضْلٍ الْأَعْوَرِ عَنْ أَبـِى عـُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ كُنَّا زَمَانَ أَبِى جَعْفَرٍ ع حِينَ قُبِضَ نَتَرَدَّدُ كَالْغَنَمِ لَا رَاعِيَ لَهَا فَلَقِينَا سَالِمَ بْنَ أَبِى حَفْصَةَ فَقَالَ لِى يَا أَبَا عُبَيْدَةَ مَنْ إِمَامُكَ فَقُلْتُ أَئِمَّتِى آلُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ أَ مَا سَمِعْتُ أَنَا وَ أَنْتَ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مـَاتَ مـِيـتـَةً جـَاهـِلِيَّةً فـَقُلْتُ بَلَى لَعَمْرِى وَ لَقَدْ كَانَ قَبْلَ ذَلِكَ بِثَلَاثٍ أَوْ نَحْوِهَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَرَزَقَ اللَّهُ الْمَعْرِفَةَ فَقُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ سَالِماً قَالَ لِى كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَا يَمُوتُ مِنَّا مَيِّتٌ حَتَّى يُخَلِّفَ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ يَعْمَلُ بـِمـِثـْلِ عـَمـَلِهِ وَ يـَسِيرُ بِسِيرَتِهِ وَ يَدْعُو إِلَى مَا دَعَا إِلَيْهِ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِنَّهُ لَمْ يُمْنَعْ مَا أُعـْطـِيَ دَاوُدَ أَنْ أُعـْطـِيَ سـُلَيْمَانَ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ص حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 247 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو عبيده حذاء گويد: ما در زمان امام باقر عليه السلام (براى تعيين جانشين او) مانند گله بـى چـوپـان سـرگردان بوديم ، تا سالم بن ابى حفصه را (كه بعدا زيدى مذهب شد و امام صادق عليه السلام او را لعن و تكفير كرد) ملاقات كرديم ، بمن گفت : اى ابا عبيده ! امـام تـو كـيـست ؟ گفتم : ائمه من ، آل محمد هستند گفت : هلاك شدى و مردم را هم هلاك كردى ، مـگـر مـن و تـو از امام باقر عليه السلام نشنيديم كه مى فرمود ((هر كه بميرد و بر او امامى نباشد، بمرگ جاهليت مرده است ))؟ گفتم : چرا بجان خودم چنين است ، سپس حدود سه روز گـذشـت كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و خدا معرفت او را بمن روزى كرد (او را بـجانشينى شناختم ) بحضرت عرضكردم : سالم بمن چنين و چنان گفت . فرمود: اى ابا عـبـيـده هـمـانـا كـسـى از مـا (ائمـه ) نـمـيـرد جز اينكه كسى را جانشين خود كند، كه كردار و رفتارش مانند خود او باشد و بآنچه او دعوت ميكرد، دعوت كند.
اى ابـا عـبـيده آنچه خدا بداود عطا فرمود، مانع آنچه بسليمان عطا كرد، نگشت (پس مقام و فضيلتى را كه خدا بپدرم عطا فرمود بمن هم عطا مى فرمايد) سپس فرمود: اى ابا عبيده ! زمانيكه قائم آل محمد عليه السلام قيام كند، بحكم داود و سليمان حكم دهد و گواه نطلبد.



شـرح:
مـقـصـود از حـكـم داود، حـكـم دادن پـيـغـمـبر و امامست طبق علم و يقينى كه خودش دارد و بگواهان و ادله و قرائن احوال طرفين دعوى توجه نمى كند، زيرا جناب داود عليه السلام قضاوتش اينگونه بوده است . و اين مساءله در ميان فقهاء و متكلمين اسلامى مورد اختلافست .
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در كتاب مرآت العقول ج 1 ص 297 گويد: شيخ مفيد قدس سره در كـتـاب المـسـائل فـرمـوده است : امام مى تواند طبق علم و يقين خود حكم كند، چنانكه طبق ظاهر شـهـادتـها حكم مى كند و هرگاه بداند حقيقت و واقع بر خلاف شهادت گواهانست ، گواهى آنـهـا را رد مى كند و طبق آنچه خدا به او فهمانيده حكم مى كند، و بعقيده من ممكن است گاهى حـقـيـقـت و باطن امر از امام پنهان شود و طبق ظاهر حكم كند اگر چه برخلاف واقع و حقيقتى بـاشـد كه خدا آن را مى داند، و ممكن است خدا امام را آگاه كند و گواه راستگو را از دروغگو بـرايـش مـشـخـص ‍ سـازد و حـقـيـقـت حـال از امـام پوشيده نگردد اين امور بسته با لطافت و مصالحى است كه كسى جز خداى عزوجل آن را نداند، و طايفه اماميه را در اينجا سه قولست :
1 بـرخـى گـويند: قضاوتهاى ائمه همواره طبق ظواهر است و هرگز طبق علم خود حكم نمى كنند.
2 بـعـضـى گـويند: قضاوتهاى ايشان طبق باطن و حقيقت است نه طبق ظواهرى كه ممكن است خلافش آشكار شود.
3 دسـتـه اى مـانـنـد آنـچـه مـن اخـتـيار كردم عقيده دارند (يعنى عقيده دارند، امام عليه السلام گـاهـى طـبـق ظـاهـر و گـاهـى طـبـق بـاطـن حـكـم مـى كـنـنـد)پـايـان نـقـل مـجـلسـى (ره ) ولى از اخـبـار اين باب و از عفوانى كه مرحوم كلينى اتخاذ كرده است معلوم مى شود كه ائمه عليهم السلام هرگاه مبسوط اليد بوده و در تقيه نباشند طبق واقع و باطن قضاوت مى كنند.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ لَا تـَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّى يَحْكُمُ بِحُكُومَةِ آلِ دَاوُدَ وَ لَا يَسْأَلُ بَيِّنَةً يُعْطِى كُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 248 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود: دنـيـا پـايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را باو عطا كند.


3- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع بـِمـَا تَحْكُمُونَ إِذَا حَكَمْتُمْ قَالَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ دَاوُدَ فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْنَا الشَّيْءُ الَّذِي لَيْسَ عِنْدَنَا تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 248 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـاباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : هرگاه شما حاكم شويد، چگونه حكم كنيد؟ فرمود: طبق حكم خدا و حكم داود، و هرگاه موضوعى براى ما پيش آيد كه آنرا ندانيم . روح القدس آن را بما القا كند و برساند.


4- مـُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عِمْرَانَ بـْنِ أَعـْيـَنَ عـَنْ جـُعَيْدٍ الْهَمْدَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ بِأَيِّ حُكْمٍ تَحْكُمُونَ قَالَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ فَإِنْ أَعْيَانَا شَيْءٌ تَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
جعيد همدانى گويد: از على بن الحسين عليهما السلام پرسيدم : شما طبق چه حكمى حكم مى دهيد؟ فرمود: طبق حكم آل داود و اگر در موضوعى در مانديم ، روح القدس بما القا كند.


5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا مَنْزِلَةُ الْأَئِمَّةِ قَالَ كَمَنْزِلَةِ ذِى الْقَرْنَيْنِ وَ كـَمـَنْزِلَةِ يُوشَعَ وَ كَمَنْزِلَةِ آصَفَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ قَالَ فَبِمَا تَحْكُمُونَ قَالَ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ آلِ دَاوُدَ وَ حُكْمِ مُحَمَّدٍ ص وَ يَتَلَقَّانَا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـابـاطـى گـويـد: بـه امام صادق عليه السلام عرضكردم : ائمه چه مقامى دارند؟ فرمود: مانند مقام ذى القرنين و يوشع و آصف همدم سليمان ، گويد: (گفتم ) بچه حكم مى كـنـيـد؟ فـرمـود: بـحـكـم خـدا و حـكم آل داود و حكم محمد صلى اللّه عليه و آله و آن را روح القدس بما القا مى كند.



* سرچشمه علم از خانه آل محمد عليهم السلام است *
بَابُ أَنَّ مُسْتَقَى الْعِلْمِ مِنْ بَيْتِ آلِ مُحَمَّدٍ ع
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ أَبـِى الْحـَسـَنِ صـَاحـِبُ الدَّيـْلَمِ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ وَ عِنْدَهُ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الْكـُوفـَةِ عـَجـَباً لِلنَّاسِ أَنَّهُمْ أَخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَعَمِلُوا بِهِ وَ اهْتَدَوْا وَ يـَرَوْنَ أَنَّ أَهْلَ بَيْتِهِ لَمْ يَأْخُذُوا عِلْمَهُ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ ذُرِّيَّتُهُ فِى مَنَازِلِنَا نَزَلَ الْوَحْيُ وَ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إِلَيْهِمْ أَ فَيَرَوْنَ أَنَّهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا وَ جَهِلْنَا نَحْنُ وَ ضَلَلْنَا إِنَّ هَذَا لَمُحَالٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 249 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
صـاحـب ديـلم گـويـد: شـنـيـدم امـام جـعـفـر عـليـه السـلام هـنـگـامـيـكـه جـمـاعـتـى از اهـل كـوفـه خـدمتش بودند مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله گـرفـتـنـد و بـه آن عـمـل كـردنـد و هـدايـت شـدنـد، و بـاز عـقـيـده دارنـد كـه اهـل بـيـتـش عـلم او را فـرا نـگـرفـتـه انـد، مـا هـسـتـيـم اهـل بـيـت و ذريـه او كه وحى خدا در مـنـازل ما فرود آمده و علم از ما بايشان رسيده است ، آيا عقيده دارند كه آنها دانستند و هدايت يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم ؟! چنين چيزى محالست .



شـرح:
مجلسى (ره ) در اينجا بمناسبت براى دليل اءعلم بودن اميرالمؤ منين عليه السلام از ابـوبـكـر و سـاير مشابه از قول ابن خطيب اءعلم علماء اشعريين چنين گويد: على از نظر سـرشـت و فـطـرت در نـهـايـت هـوش و فـهـم و اسـتـعـداد بـود و بتحصيل علم كمال اشتياق داشت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم به تعليم و تربيت او نـهـايـت عـلاقـه و اشـتـياق را نشان مى داد و على از كودكى هميشه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، پيداست كه چنين شاگردى در مكتب چنان استادى ببالاترين مقام علمى خواهد رسـيـد و امـا ابـوبـكر در پيرى خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله رسيد و آن هم گاهى ، شبانه روزى يكمرتبه و در مدت كوتاه پايان ـ.
هـمـين دليل را نسبت به يازده نفر از اولاد اميرالمؤ منين عليه السلام مى توان جارى ساخت . زيـرا هـر يك از آنها علاوه بر جنبه وراثت علم از پيغمبر، در خانه پدر خود و زير دست او تربيت يافته اند. و از اين روايت استفاده مى شود كه در زمان آن حضرت مردمى بيشعور و يـا مـغـرض ‍ بـوده اند كه علاوه بر اينكه ابوحنيفه و امثالش را بر آنحضرت ترجيح مى دادند، نسبت جهالت و گمراهى هم العياذ بالله به آنحضرت مى داده اند.
2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بـْنَ عـَلِيٍّ ع بـِالثَّعـْلَبـِيَّةِ وَ هـُوَ يـُرِيـدُ كـَرْبـَلَاءَ فـَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحـُسـَيـْنُ ع مـِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقـِيـتـُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ ع مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا يَكُونُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 250 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
حكم بن عتيبه گويد: هنگامى كه حسين بن على عليهما السلام رهسپار كربلا بود، مردى در ثـعـلبـيـه بـاو بـرخـورد و خدمتش رسيد و سلام كرد، حسين عليه السلام به او فرمود: از كـدام شـهـرى ؟ عـرضـكـرد: اهـل كـوفـه هـسـتـم ، فـرمـود: هـان بـخـدا اى بـرادر اهـل كـوفـه ! اگـر در مـديـنـه بـتـو بـر مـى خـوردم عـلامـت آمـدن جـبـرئيـل را در خـانـه خـود و وحـى آوردنـش را بـر جـدم بـتـو نـشـان مـيـدادم اى بـرادر اهـل كـوفـه ! سـرچـشـمـه عـلم مـردم از نـزد مـا بـود سـپـس آنـهـا عـالم شـدنـد و مـا جاهل ؟!! اين چيزيست نشدنى .



* هـــر حـــقـــى كـه در دسـت مـردمـست از نزد ائمه عليهم السلام آمده و هر چه از نزد آنها نيامدهباطلست *
بـَابُ أَنَّهُ لَيـْسَ شـَيْءٌ مـِنَ الْحـَقِّ فِي يَدِ النَّاسِ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ الْأَئِمَّةِ ع وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ بَاطِلٌ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ مـُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِى بِقَضَاءٍ حَقٍّ إِلَّا مَا خَرَجَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 250 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: نزد هيچكس از مردم مطلب حق و درسـتـى نـيـسـت و هـيـچـيـك از مردم بحق قضاوت نكند. جز آنچه از خاندان ما بيرون آيد و هنگامى كه امور مردم متشتت و پراكنده گردد، خطا از آنها و صواب از على عليه السلام است (يعنى وقتى گفتار و عقيده مردم بر خلاف گفتار و عقيده على عليه السلام باشد، همه آنها بر باطل و على بر حق است و پيداست كه فرزندان معصوم على عليه السلام هم مو بمو از پدر خود تبعيت كنند و اين حكم درباره آنها هم جاريست ).


2- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ مُثَنًّى عَنْ زُرَارَةَ قَالَ كُنْتُ عـِنـْدَ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـَقـَالَ لَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهـْلِ الْكـُوفَةِ يَسْأَلُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع سـَلُونـِى عـَمَّا شـِئْتُمْ فَلَا تَسْأَلُونِّى عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِهِ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: خـدمـت امـام بـاقـر عـليـه السـلام بـودم كـه مـردى از اهـل كـوفـه از آنـحـضـرت راجـع بـقـول امـيـرالمؤ منين عليه السلام : ((هر چه خواهيد از من بـپـرسـيـد هـر چـه از مـن بـپـرسـيـد؛ شـمـا خـبـر دهـم )) سـؤ ال كـرد، حضرت فرمود: هيچ كس علمى ندارد جز آنچه از اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده شـده ، مـردم هـر كـجـا خواهند بروند، به خدا علم درست جز اينجا نيست و با دست اشاره به خانه خود كرد (مقصود خانه وحى و نبوت است ، نه خصوص خانه ملكى آنحضرت ).



شرح :
ابـن عـبدالبر در كتاب استيعاب خود گويد: هيچكس از صحابه جز على بن ابيطالب نگفت ((هـر چـه خـواهـيـد از مـن بـپـرسـيـد)) و احـمـد بـن حـنـبـل هم در مسندش اين سخن را از سعيد نقل مى كند.
عـلامـه مجلسى (ره ) در اينجا مى گويد: هر كس اين ادعا را كرد رسوا شد، چنانكه موافق و مخالف اعتراف دارند.3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ أَبِى مَرْيَمَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لِسَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ وَ الْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام بسلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه (كه هر دو زيدى مذهب و ملعون امام بـودند) فرمود: بمشرق رويد و بمغرب رويد، علم درستى جز آنچه از ما خانواده تراوش كند، پيدا نكنيد.


4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يـَحـْيـَى الْحـَلَبـِيِّ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ عـُثـْمـَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ لِى إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عـُتَيْبَةَ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ فـَلْيـُشـَرِّقِ الْحـَكـَمُ وَ لْيـُغـَرِّبْ أَمـَا وَ اللَّهِ لَا يُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 251 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد: (امام باقر عليه السلام ) بمن فرمود: حكم بن عتيبه از كسانى است كه خـدا فـرمـوده ((بعضى از مردم مى گويند: بخدا و روز قيامت ايمان آورديم ، در صورتى كـه مـؤ مـن نـيـسـتـنـد 8 سوره 2 ـ)) حكم بمشرق رود و بمغرب رود، بخدا كه علم را جز از خاندانى كه جبرئيل عليه السلام بر آنها نازل شده بدست نياورد.

afsanah82
07-19-2011, 11:31 AM
5- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ شَهَادَةِ وَلَدِ الزِّنَا تَجُوزُ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ إِنَّ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ يَزْعُمُ أَنَّهَا تَجُوزُ فَقَالَ اللَّهُمَّ لَا تَغْفِرْ ذَنْبَهُ مَا قَالَ اللَّهُ لِلْحَكَمِ إِنَّهُ لَذِكـْرٌ لَكَ وَ لِقـَوْمـِكَ فـَلْيـَذْهـَبِ الْحَكَمُ يَمِيناً وَ شِمَالًا فَوَ اللَّهِ لَا يُؤْخَذُ الْعِلْمُ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 252 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام بـاقـر عليه السلام پرسيدم : شهادت زنازاده نافذ است ؟ فـرمـود: نـه ، عـرضـكـردم : حـكم بن عتيبه عقيده دارد كه پذيرفته و نافذ است ، فرمود: خـدايـا گـنـاهـش را نـيـامـرز، خدا به حكم نفرموده ((قرآن براى تو وقومت يادآور است 44 سـوره 43 ـ)) (بـلكه نسبت بحد ما فرموده است ) پس حكم به راست رود و بچپ رود (بهر در بـزنـد) بـخـدا دانـش جـز از خـانـدانـى كـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر آنـهـا نازل شده بدست نيايد.


6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ بَدْرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِى سـَلَّامٌ أَبـُو عـَلِيٍّ الْخـُرَاسـَانـِيُّ عـَنْ سَلَّامِ بْنِ سَعِيدٍ الْمَخْزُومِيِّ قَالَ بَيْنَا أَنَا جَالِسٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ عَابِدُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَ ابْنُ شُرَيْحٍ فَقِيهُ أَهـْلِ مـَكَّةَ وَ عـِنـْدَ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع مـَيْمُونٌ الْقَدَّاحُ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَسَأَلَهُ عَبَّادُ بْنُ كـَثـِيـرٍ فـَقـَالَ يـَا أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ فِى كَمْ ثَوْبٍ كُفِّنَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ فِى ثَلَاثَةِ أَثْوَابٍ ثَوْبَيْنِ صُحَارِيَّيْنِ وَ ثَوْبٍ حِبَرَةٍ وَ كَانَ فِى الْبُرْدِ قِلَّةٌ فَكَأَنَّمَا ازْوَرَّ عَبَّادُ بْنُ كـَثـِيـرٍ مـِنْ ذَلِكَ فـَقـَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع إِنَّ نَخْلَةَ مَرْيَمَ ع إِنَّمَا كَانَتْ عَجْوَةً وَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمـَاءِ فـَمَا نَبَتَ مِنْ أَصْلِهَا كَانَ عَجْوَةً وَ مَا كَانَ مِنْ لُقَاطٍ فَهُوَ لَوْنٌ فَلَمَّا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِهِ قَالَ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ لِابْنِ شُرَيْحٍ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِى مَا هَذَا الْمَثَلُ الَّذِى ضَرَبَهُ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ ابْنُ شُرَيْحٍ هَذَا الْغُلَامُ يُخْبِرُكَ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ يَعْنِى مَيْمُونٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ مَيْمُونٌ أَ مـَا تـَعـْلَمُ مَا قَالَ لَكَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ قَالَ إِنَّهُ ضَرَبَ لَكَ مَثَلَ نَفْسِهِ فَأَخْبَرَكَ أَنَّهُ وَلَدٌ مِنْ وُلْدِ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ عـِلْمُ رَسـُولِ اللَّهِ عـِنْدَهُمْ فَمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِهِمْ فَهُوَ صَوَابٌ وَ مَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِمْ فَهُوَ لُقَاطٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 252 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـخـزونـى گـويـد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه عبادبن كثير خداپرست بصريان و ابن شريح فقيه اهل مكه وارد شدند، و ميمون قداح غلام امام باقر عليه السلام هـم خـدمـتـش بـود. عبادبن كثير از امام پرسيد و عرضكرد: اى اباعبداللّه ! رسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله در چـنـد پـارچـه كـفـن شـد؟ فـرمـود: در سـه پارچه : دو پارچه صحارى (صـحـار قـريـه اى است در يمن ) و يك پارچه حبره (كه نوعى از برد يمنى است ) و برد كمياب بود (از اين جهت دو پارچه ديگر را صحارى كردند)
عـبـادبـن كـثـيـر از ايـن سخن روى در هم كشيد (گويا كمياب بودن برد را انكار داشت ) امام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: درخت خرماى مريم عليهما السلام (كه پس از زائيدن عيسى ماءمور بخوردن از آن شد) خرماى عجوه (بهترين نوع خرما) بود و از آسمان فرود آمد، پس از ريـشـه آن روئيـد، عـجـوه شـد و آنـچـه هـسـته اش از اين سو و آن سو گرفته و كاشته شدلون (خرماى پست ) گرديد.
چون از نزد حضرت بيرون رفتند، عباد بن كثير به ابن شريح گفت ، بخدا من نفهميدم اين چـه مـثـلى بود كه امام صادق عليه السلام براى من بيان كرد، ابن شريح گفت : اين غلام يعنى ميمون قداح بتو خبر مى دهد، زيرا او از آنهاست (چون كه در خانه آنها بزرگ شده ) مـيـمـون گـفـت : فـرمـايـش او را نـفـهـمـيـدى ؟ گـفـت نـه بـخـدا، گـفـت او مـثـل خودش را براى تو بيان كرد و بتو خبر داد كه او فرزند رسولخدا صلى اللّه عليه وآله اسـت و عـلم پـيـغمبر نزد آنها است ، پس آنچه از نزد آنها آيد، درست است (مانند خرماى عجوه ) و آنچه از نزد ديگران آيد از اين سو و آن سو گرد آمده (و مانند خرماى لون ) است .



* در بيان آنچه وارد شده كه حديث ائمه صعب و مستصعب است *
بَابٌ فِيمَا جَاءَ أَنَّ حَدِيثَهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ

شرح :
صـعب به معنى دشوار و مشكل و سركش است و مستصعب مبالغه آن است يعنى بسيار دشوار و يـا آن كه ((صعب )) چيزى است كه خودش ‍ دشوار باشد و ((مستصعب )) آنست كه مردم او را دشـوار شـمـرنـد، در هـر حـال مـا پـس از پـايـان تـرجمه احاديث اين باب ، در اين باره توضيح بيشترى بيان مى كنيم انشاءاللّه تعالى .1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ قـَالَ قـَالَ أَبـُو جَعْفَرٍ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بـِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنـْكـَرْتـُمـُوهُ فـَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسـُولِ وَ إِلَى الْعـَالِمِ مـِنْ آلِ مـُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 253 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله فـرمـود: حـديـث آل مـحـمـد صـعـب و مـسـتـصـعـب اسـت ، جـز فـرشـتـه مـقـرب يـا پـيـغـمـبـر مـرسـل يـا بـنده اى كه خدا دلش را به ايمان آزموده ، به آن ايمان نياورد. پس ‍ هر حديثى كـه از آل مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله بـشـمـا رسـيـد و در بـرابـر آن آرامـش دل يـافـتـيـد و آنـرا آشـنا ديديد، بپذيريد. و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنا ديـديـد، آنـرا بخدا و پيغمبر و عالم آل محمد صلى اللّه عليه وآله رد كنيد، همانا هلاك شده كـسـى اسـت كـه تحديثى را كه تحمل ندارد، برايش باز گو كنند، و او بگويد بخدا اين چنين نيست ، و انكار مساوى كفر است .


2- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ عـِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ ذُكـِرَتِ التَّقـِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عـَلِمَ أَبـُو ذَرٍّ مـَا فـِى قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بـِسـَائِرِ الْخـَلْقِ إِنَّ عـِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 254 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليهما السلام سخن از تقيه پـيـش آمـد آن حـضـرت فـرمـود: بـخـدا اگـر ابـوذر مـى دانـسـت آنـچـه در دل سـلمـان بـود. او را مـى كـشـت ، در صـورتيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميان آن دو بـرادرى بـرقـرار كـرد، پـس دربـاره مـردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است ، جز پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤ منى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: و سلمان از اين رو از جمله علماء شد كه او مردى است از ما خانواده و از اينجهت او را در رديف علماء آوردم ،



شـرح:
مـقصود از آنچه در دل سلمانست ، مراتب معرفت خدا و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و مـسـائل غـامـض قـضـاء و قدر و امثال آنست كه اگر آنها را به ابوذر مى گفت ، ابوذر او را بـدروغ و ارتـداد نسبت مى داد و محكوم بقتلش مى دانست و يا آن مطالب را بديگران ميگفت و آنها سلمان را مى كشتند.
چـنـانـچـه خود سلمان رضى اللّه عنه در خطبه خود گويد: علم زيادى بمن عطا شده ، اگر هـمـه آنـچـه را مـى دانـم بـشـما بگويم ، دسته اى گويند: سلمان ديوانه شده و دسته اى گـويـنـد: خـدايـا كـشـنـده سـلمـان را بـيـامـرز و مـمـكـن اسـت فـاعـل قـتـله علم باشد و ضمير مفعول راجع بابى ذريعنى : علومى كه سلمان به ابى ذر مـيـگـفـت . او را مـى كـشـت ، زيـرا تـحـمـل نـمـى كـرد و انـكـار مـى ورزيـد و يـا آنـكـه تحمل كتمانش را نداشت و به مردم مى گفت و او را مرتد و كافر مى دانستند و مى كشتند.
و بودن سلمان از اهل البيت از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام درباره او فرموده و ان سـلمـان مـنـا اهـل البيت و مقصود اين است كه : سلمان بواسطه اختصاصى كه بما پيدا كرده و از همه بريده و بسوى ما آمده و بواسطه پرتوى كه از نور علم ما گرفته : از ما شده و منسوب بما گشته است . مرآت ص 300 ـ.3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ غَيْرِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ أَوْ أَخـْلَاقٌ حـَسـَنَةٌ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِى آدَمَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ فـَمـَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَفِى النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـديـث مـا صـعـب و مـسـتـصـعـب اسـت ، تـحـمـل آنـرا نـدارد جـز سـيـنه هاى نورانى ، يا دلهاى سالم ، يا اخلاق نيكو، همانا خدا از شيعيان ما پيمان (بولايت ما) گرفت ، چنانكه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فـرمـود: ((آيا من پروردگار شما نيستم ؟)) پس هر كه نسبت بما (بپيمان خويش ) وفا كند، خدا بهشت را باو پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را بما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است .


4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ صَاحِبِ الْعَسْكَرِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَعْنَى قَوْلِ الصَّادِقِ ع حَدِيثُنَا لَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مـُقـَرَّبٌ وَ لَا نـَبـِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّمَا مَعْنَى قـَوْلِ الصَّادِقِ ع أَيْ لَا يـَحـْتـَمـِلُهُ مـَلَكٌ وَ لَا نـَبـِيٌّ وَ لَا مـُؤْمِنٌ إِنَّ الْمَلَكَ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يـُخـْرِجـَهُ إِلَى مـَلَكٍ غـَيْرِهِ وَ النَّبِيُّ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى نَبِيٍّ غَيْرِهِ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يَحْتَمِلُهُ حَتَّى يُخْرِجَهُ إِلَى مُؤْمِنٍ غَيْرِهِ فَهَذَا مَعْنَى قَوْلِ جَدِّى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گويد: بحضرت ابوالحسن العسكرى عليه السلام نوشتم : قربانت ، مـعـنـى قـول امـام صـادق عليه السلام چيست كه فرمايد: ((حديث ما را هيچ فرشته مقرب و پـيـغـمـبـر مـرسـل و مـؤ مـنـى كـه خـدا قـلبـش را بـه ايـمـان آزمـوده تـحـمـل نـكـنـد؟)) پـاسـخ آمد كه همانا معنى قول امام صادق عليه السلام كه فرمايد هيچ فـرشـتـه و پـيـغـمـبـر و مـؤ مـنـى آن را تـحـمـل نـكـنـد، ايـن اسـت كـه فـرشـتـه آن را تـحـمـل نـكـنـد تـا آن را بـه فـرشـتـه ديـگـر بـرسـانـد و پـيـغـمـبـر آن را تـحـمـل نـكـنـد تـا بـه پـيـغـمـبـرى ديـگـر بـرسـانـد و مـؤ مـن تـحـمـل نـكـنـد و آن را بـه مـؤ مـن ديـگـر بـرسـانـد، ايـن اسـت مـعـنـى قول جدم عليه السلام .


شـرح:
تـحـمـل حـديـث در ايـن روايـت غـير از تحمل در روايات ديگر است ، زيرا در آن روايت تحمل فرشته و پيغمبر و مؤ من اثبات شده بود و در اين روايات نفى شده است . پس معنى تحمل در اين روايت نگه داشتن و ذخيره كردن حديث و مضايقه كردن از نشر و تبليغ آن است حتى نسبت به اءهلش ، ولى معنى تحمل حديث در ساير روايات اين باب پذيرفتن و گردن نهادن در برابر آن است ، كه نسبت به فرشته و پيغمبر و مؤ من اين معنى اثبات شده و از ديگران نفى گرديده است .5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُسـْكَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يـَا أَبـَا مـُحـَمَّدٍ إِنَّ عـِنـْدَنـَا وَ اللَّهِ سـِرّاً مـِنْ سـِرِّ اللَّهِ وَ عـِلْمـاً مـِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يـَحـْتـَمـِلُهُ مـَلَكٌ مـُقـَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فـَلَمْ نـَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مـِنْ طـِيـنـَةٍ خـُلِقَ مـِنـْهـَا مـُحـَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتـُهُ ع وَ مـِنْ نـُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صـَنـَعـَهـُمْ بـِفـَضـْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِى صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بـِتـَبـْلِيـغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِكَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِكَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِكـْرُنـَا فـَمـَالَتْ قـُلُوبـُهـُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِيثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا كَانُوا كَذَلِكَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ كـَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِكَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بـِبـَعـْضِ الْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لِيَكُونَ ذَلِكَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِيَائِهِ وَ أَهْلِ طـَاعـَتـِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِى أَرْضِهِ فَأَمَرَنَا بِالْكَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ فـَاكـْتـُمـُوا عـَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْكَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْكِتْمَانِ عَنْهُ قَالَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ وَ بَكَى وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ فَاجْعَلْ مَحْيَانَا مَحْيَاهُمْ وَ مـَمـَاتَنَا مَمَاتَهُمْ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَكَ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ فَإِنَّكَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِى أَرْضِكَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابا محمد! همانا به خدا كه سرى از سـر خـدا و عـلمـى از عـلم خـدا نـزد مـاسـت كـه بـه خـدا هـيـچ فـرشـتـه مـقـرب و پـيـغـمـبـر مـرسـل و مـؤ مـنـى كـه دلش را بـه ايـمـان آزمـوده آن را تـحـمل نكند، به خدا سوگند كه خدا آن را به احدى جز ما تكليف نفرموده و عبادت با آن را از هـيـچ كـس جز ما نخواسته است (ما وظايف خاصى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله عليه براى اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام با وصيت تعيين كرد).
و نـيـز نـزد مـا سـرى اسـت از سـر خـدا و عـلمى است از علم خدا كه ما را به تبليغش ماءمور فرموده و ما آن را از جانب خداى عزوجل تبليغ كرديم و برايش محلى و اهلى و پذيرنده ئى نـيـافـتـيـم تـا آنـكـه خـدا بـراى پـذيـرش آن مـردى را از هـمـان طـيـنـت و نورى كه محمد و آل و ذريـه او را آفـريـد، خـلق كـرد و آنـهـا را از فـضـل و رحـمت خود ساخت چنانكه محمد و ذريه او را ساخت ، پس چون ما آنچه را از جانب خدا بـه تـبـليـغـش مـاءمـور بـوديـم ، تـبـليـغ كـرديـم آنـهـا پـذيـرفـتـنـد و تـحـمـل كـردنـد (تـبـليـغ مـا بـه آنـهـا رسـيـد، ايـشـان هـم پـذيـرفـتـنـد و تـحمل كردند) و ياد ما به آنها رسيد پس دلهاى ايشان به شناسائى و به حديث ما متوجه گـشـت ، اگـر آنـهـا از آن طـيـنـت و نـور خـلق نـمـى شـدند، اين چنين نبود، نه به خدا آن را تحمل نمى كردند.
سـپـس فـرمـود: هـمـانا خدا مردمى را براى دوزخ و آتش آفريد (يعنى دانست كه سركشى و نافرمانى كنند و به دوزخ و آتش گرايند) و به ما دستور داد كه به آنها تبليغ كنيم و مـا هـم تـبليغ كرديم ولى آنها چهره در هم كشيدند و دلشان نفرت پيدا كرد و آن را به ما بـرگـردانـدنـد و تحمل نكردند و تكذيب نمودند و گفتند: جادوگر است ، دروغ گو است ، خـدا هـم بـر دلشان مهر نهاد، و آن را از يادشان برد، سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بـيـان حـق گـويـا سـاخـت كـه بـه زبـان مـى گـويـنـد و بـه دل باور ندارند (مانند سخنانى كه گاهى بعضى از كفار و فساق به نفع خداپرستان و عـليـه خـود گـويـنـد) تا همان سخن از دوستان و فرمانبران خدا دفاعى باشد و اگر چنين نبود، كسى در روى زمين خدا را عبادت نمى كرد، و ما ماءمور شديم كه از آنها دست برداريم و حـقـائق را پـوشـيـده و پـنـهـان داريـم ، شـمـا هـم (اى گروه شيعه ) از آنكه خدا به دست بـرداشـتـن از او امر فرموده ، پنهان داريد و از آنكه به كتمان و پوشيدگى از او دستور داده پوشيده داريد.
راوى گـويـد: سـپـس امـام دسـت بـه دعا برداشت و گريه كرد و فرمود: بار خدايا ايشان (شـيـعـيـان ) مـردمـى اندك و ناچيزند پس زندگى ما را زندگى آنها و مرگ ما را مرگ آنها قـرار ده (آنها را با ما در ايمان و عمل صالح و پاداش اخروى شريك گردان ) و دشمن خود را بر ايشان مسلط مكن كه ما را به آنها مصيبت زده كنى ، زيرا اگر ما را به آنها مصيبت زده كنى ، هرگز در روى زمين پرستش نشوى و صلى اللّه على محمد و آله و سلم تسليما.

afsanah82
07-19-2011, 11:31 AM
شـرح:
احـاديـث صـعـب و مستصعب كه در اين روايات ذكر شده است ، مانند آيات قرآن و هدايت الهـى و مـواعـظ و عـبرتهاست كه اگر با گوشى شنوا و دلى نرم و روحى مطيع برابر شـود، آمـادگـى و مـجـذوبـيـت و پـذيـرش ‍ پـيـدا مى شود و اگر با دلى سخت و با روحى سـركش برخورد كند، با انكار و تمرد مواجه مى شود، و بلكه بر قساوت و طغيان آن مى افـزايـد، قـرآن كـريـم مـى فـرمـايـد: ((از ايـن قـرآن آيـه هـائى نـازل مـى كـنـيـم كه اى مؤ منان شفا و رحمت است و ستمگران را جز خسارت نمى فزايد 82 سـوره 17 ـ)) بـنـابـراين كلمه صعب و مستصعب در اينجا بسيار مناسب است ، زيرا يكى از مـعانى لغوى آن تاءبى و سرفرازى مركوب است از پذيرش هر راكبى ، مانند اسبى كه بـلنـد طـبـعـى و آقـا مـنـشـى دارد و حـاضـر نـيـسـت جـز سـلطـان و رجال مملكت بر او نشينند احاديث اهلبيت عصمت هم در برابر دلهاى سليم فرشتگان مقرب و انبياء مرسل و مؤ منين پاك و با اخلاص و آزموده انس و علفت گرفته ، يكديگر را چون جان شـيـريـن در بـغـل مـى گـيـرند و در برابر دلهاى سخت و ناپاك كه هيچ گونه تناسب و سنخيتى در ميان نيست ، سازگارى و قبولى حق هم ديده نمى شود.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
و امـا مـوضـوع تـفـاوت و اخـتـلاف افـراد بـشـر از لحـاظ ايـن دو جـهـت در اصل طينت و فطرت چنانچه در روايت اخير ذكر شده ، مطلبى است مربوط به مساءله طينت و مـوضـوع جـبـر و تـفـويـض كـه قـسـمـتـى از آن در جـلد اول گذشت : و قسمت ديگرش در جلد سوم بيان مى شود انشاء الله تعالى .
* اوامـــر پــيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله درباره خير خواهى ائمه مسلمين و ملازمت جماعت ومعرفى ايشان *
بـَابُ مـَا أَمـَرَ النَّبـِيُّ ص بـِالنَّصـِيحَةِ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومِ لِجَمَاعَتِهِمْ وَ مَنْ هُمْ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبـَانِ بـْنِ عـُثـْمـَانَ عـَنِ ابـْنِ أَبـِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَطَبَ النَّاسَ فـِى مـَسـْجـِدِ الْخـَيـْفِ فـَقـَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بـَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرُ فَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجـَمـَاعـَتـِهـِمْ فـَإِنَّ دَعـْوَتـَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ
وَ رَوَاهُ أَيْضاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبَانٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ مِثْلَهُ وَ زَادَ فِيهِ وَ هُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ وَ ذَكَرَ فِى حَدِيثِهِ أَنَّهُ خَطَبَ فِى حَجَّةِ الْوَدَاعِ بِمِنًى فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 255 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: پـيغمبر صلى اللّه عليه وآله در مسجد خيف براى مردم سخنرانى كرد و فرمود، خدا يارى كند (شاد و خرم كند) بنده ئى را كه سخن مرا بشنود و در گـوش گـيـرد و حـفـظ كـنـد و بـه كـسـانـى كـه نـشـنـيـده انـد بـرسـانـد، چـه بـسـا حـامـل (رسـانـنـده ) عـلمـى كـه خـود دانـا نـيـسـت و چـه بـسـا حـامـل عـلمـى كـه بـه داناتر از خود رساند (يعنى بسا شنوندگانى پيدا شوند كه معنى سخن مرا از رساننده و مبلغ آن سخن بهتر درك كنند).
سـه خـصلت است كه دل هيچ فرد مسلمانى به آن خيانت (كينه توزى ، بدخواهى ) نكند: 1ـ خـالص نـمـودن عـمـل بـراى خـدا (عـبـادت كـردن بـدون ريا و غرض دنيوى ) 2ـ خير خواهى پـيـشـوايـان مـسـلمين (به اطاعت و فرمانبرى از آنها). 3ـ همراه بودن با جماعت مسلمين (و جدا نـشـدن و اختلاف و پراكندگى ايجاد نكردن ) زيرا دعوت مسلمين افراد پشت سرشان را هم شامل مى شود (پس هركه همراه جماعت باشد در سود آنها شريك است ) مسلمين همه برادرند، خـونـشـان بـرابـر اسـت (پـس اگر شخص اول آنها كوچكترينشان را به ناحق بكشد بايد كشته شود) و پسترين فردشان در برقرارى پيمانشان كوشش مى كند (يعنى پست ترين فرد مسلمان ميتواند در مواد امان نامه هر قراردادى با كفار، شركت و دخالت كند و در وفاى آن كـوشـا بـاشـد) و هـمـيـن حـديـث را نـيـز راوى از حماد بن عثمان تا برسد بابى يعفور نقل كرده و در آنجا اين جمله را افزوده است : مسلمين همه يكدستند بالاى سر ديگران .


2- مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ قَالَ قَالَ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ اذْهَبْ بِنَا إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ فـَذَهـَبـْتُ مـَعـَهُ إِلَيْهِ فَوَجَدْنَاهُ قَدْ رَكِبَ دَابَّتَهُ فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَدِّثْنَا بـِحـَدِيـثِ خـُطـْبـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص فـِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ قَالَ دَعْنِى حَتَّى أَذْهَبَ فِى حَاجَتِى فـَإِنِّى قـَدْ رَكـِبـْتُ فَإِذَا جِئْتُ حَدَّثْتُكَ فَقَالَ أَسْأَلُكَ بِقَرَابَتِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمَّا حـَدَّثـْتَنِى قَالَ فَنَزَلَ فَقَالَ لَهُ سُفْيَانُ مُرْ لِى بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ حَتَّى أُثْبِتَهُ فَدَعَا بِهِ ثـُمَّ قـَالَ اكـْتـُبْ بـِسـْمِ اللَّهِ الرَّحـْمـَنِ الرَّحِيمِ خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى مَسْجِدِ الْخَيْفِ نـَضَّرَ اللَّهُ عـَبـْداً سَمِعَ مَقَالَتِى فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ لِيُبَلِّغِ الشَّاهـِدُ الْغـَائِبَ فـَرُبَّ حـَامـِلِ فـِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ فَإِنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَأُ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عـَلَى مـَنْ سـِوَاهـُمْ يـَسـْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ فَكَتَبَهُ سُفْيَانُ ثُمَّ عَرَضَهُ عَلَيْهِ وَ رَكِبَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع وَ جِئْتُ أَنَا وَ سُفْيَانُ فَلَمَّا كُنَّا فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ قَالَ لِى كَمَا أَنْتَ حَتَّى أَنـْظـُرَ فِى هَذَا الْحَدِيثِ فَقُلْتُ لَهُ قَدْ وَ اللَّهِ أَلْزَمَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ رَقَبَتَكَ شَيْئاً لَا يَذْهَبُ مـِنْ رَقـَبـَتـِكَ أَبـَداً فـَقـَالَ وَ أَيُّ شَيْءٍ ذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ ثَلَاثٌ لَا يُغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ قَدْ عَرَفْنَاهُ وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ مَنْ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يـَجـِبُ عـَلَيـْنـَا نـَصـِيـحـَتـُهُمْ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِى سُفْيَانَ وَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ مَرْوَانُ بْنُ الْحـَكـَمِ وَ كـُلُّ مـَنْ لَا تـَجـُوزُ شَهَادَتُهُ عِنْدَنَا وَ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ خَلْفَهُمْ وَ قَوْلُهُ وَ اللُّزُومُ لِجـَمـَاعَتِهِمْ فَأَيُّ الْجَمَاعَةِ مُرْجِئٌ يَقُولُ مَنْ لَمْ يُصَلِّ وَ لَمْ يَصُمْ وَ لَمْ يَغْتَسِلْ مِنْ جَنَابَةٍ وَ هـَدَمَ الْكـَعـْبـَةَ وَ نَكَحَ أُمَّهُ فَهُوَ عَلَى إِيمَانِ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ أَوْ قَدَرِيٌّ يَقُولُ لَا يَكُونُ مَا شـَاءَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ يَكُونُ مَا شَاءَ إِبْلِيسُ أَوْ حَرُورِيٌّ يَتَبَرَّأُ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ شـَهِدَ عَلَيْهِ بِالْكُفْرِ أَوْ جَهْمِيٌّ يَقُولُ إِنَّمَا هِيَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ وَحْدَهُ لَيْسَ الْإِيمَانُ شَيْءٌ غَيْرُهَا قـَالَ وَيـْحَكَ وَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُونَ فَقُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ اللَّهِ الْإِمَامُ الَّذِي يـَجِبُ عَلَيْنَا نَصِيحَتُهُ وَ لُزُومُ جَمَاعَتِهِمْ أَهْلُ بَيْتِهِ قَالَ فَأَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَا تُخْبِرْ بِهَا أَحَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 258 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
سـفـيـان ثـورى بـمـردى قرشى از اهل مكه گفت : ما را نزد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السـلام ) ببر، آن مرد گويد: او را خدمتش بردم هنگاميكه آن حضرت بر مركب خويش سوار شـده بـود. سـفيان به او عرض كرد: اى اباعبدالله ؟ حديث سخن رانى پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله را در مـسـجـد خـيـف بـراى مـا بـاز گـو، فـرمود: اكنون كه سوار شده ام بگذار دنـبـال كـارم بـروم ، وقـتـى آمـدم بـرايـت مـى گـويم ، عرض كرد: تقاضا مى كنم به حق قـرابتى كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دارى ، برايم بازگو، حضرت پياده شد، سـفيان عرض كرد: امر بفرمائيد برايم دوات و كاغذى بياورند (كيست كه براى من دوات و كاغذى بياورد؟) تا آن را بنويسم ، حضرت دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود بنويس .
بسم الله الرحمن الرحيم
(خـطبه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مسجد خيف ) ((خدا خرم و شادان كند (بلند قدر و نـيـكـو مـرتـبـه سـازد) بـنده ئى را كه سخن بشنود و در گوش گيرد و به كسانى كه نـشـنـيـده انـد بـرسـانـد، اى مـردم ؟ حـاضـريـن بـه غـائبـيـن بـرسـانـنـد، زيـرا بـسـا حـامل علمى كه دانشمند نباشد و بسا رساننده عملى كه به داناتر از خود رساند. سه چيز اسـت كـه دل هـيچ فرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن علم براى خدا و خير خواهى پـيـشـوايـان مـسـلمـيـن و هـمـراه بـودن بـا جـمـاعـت ايـشـان ، زيـرا دعـوت مـسـلمـيـن افـراد دنـبـال سـرشان را فرا گيرد. مؤ منين همه برادرند، خونشان برابر است و يك دستند بر سر ديگران پست ترين آنها به قراردادشان مى كوشد)).
سفيان اين حديث را نوشت و بر امام عرض كرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفيان آمديم .
در بين راه سفيان به من گفت : باش تا در اين حديث نظرى كنم ، به او گفتم ، به خدا كه امـام صـادق عـليـه السـلام به گردن من گذاشت كه هرگز از عهده آن برنيائيم گفت : آن چـيـسـت ؟ گـفـتـم : ايـنـكـه فـرمـود: سـه چـيـز اسـت كـه دل هـيـچ مـرد مـسـلمـانـى بـا آن خـيـانـت نـكـنـد: خـالص نـمـودن عـمـل براى خدا، اين مطلب را مى دانيم (ولى سپس فرمود) خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا اين پيشوايان كه خير خواهى آنها بر ما واجب است كيانند؟ آيا مقصود معاويت ابن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و كسانى كه شهادتشان نزد ما پذيرفته نيست و نماز خواندن پشت سرشان جايز نيست مى باشند؟ سپس كه فرمود و همراه بودن با جماعت مسلمين آيا كدام جماعت از مسلمين است ؟ آيا مقصود مرجى ء است كه مى گويد: كسى كه نماز نخوانده و روزه نـگـيـرد و غـسـل جـنـابـت نـكـند و كعبه را خراب كند و با مادرش نزديكى كند، ايمان جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل را دارد؟ يـا قـدرى اسـت كـه عـقـيـده دارد آنـچـه خـداى عـزوجل خواهد واقع نشود و آنچه شيطان بخواهد واقع شود، يا حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السلام بى زارى جويد و بر آن حضرت گواهى به كفر دهد؟! آيا جهمى است كه عقيده هرچه هست ، همان شناختن خداى يكتاست و ايمان چيزى جز اين نيست ؟
سفيان گفت : واى بر تو، مگر (شيعيان ) چه عقيده دارند؟ گفتند: آنها مى گويند: همانا به خـدا كـه عـلى بن ابى طالب امام و پيشوائى است كه خير خواهيش بر ما لازم است و جماعتى كـه بايد با آنها همراه بود، خاندان او هستند، سفيان نوشته را پاره كرد و گفت : اين خبر را به كسى نگو.



شـرح:
سـفـيـان ثورى از اهل سنت و رئيس طايفه صوفيه است كه عقيده داشت مانند معاويه و يزيد و هشام و منصور پيشوايى مسلمينند و گمان مى كرد، سفارش پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بـه خـيـر خـواهـى پـيـشـوايـان مـسـلمـيـن ، آنـهـا را شـامـل مـى شـود، ولى چـون حقيقت و واقع را از زبان آن مرد شنيد، خباثت باطنى خود را با پـاره كـردن حـديـث پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله نـشـان داد و نـيـز خـيـانـت دل خـود را بـا بـركـنـارى از سـه خـصلتى كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود اظهار كرد.
و امـا راجـع بـه جـمـاعـت مـسـلمـيـن عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـارى نقل مى كند بدين قرار:
1ـ از رسـول خـدا صلى اللّه عليه وآله راجع به جماعت امتش پرسيدند، فرمود جماعت امت من اهل حقند اگر چه كم باشند.
2ـ بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرض شد: جماعت امتت كيانند؟ فرمود: كسانى كه به حقند اگر چه ده نفر باشند.
3ـ مـردى خـدمـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عليه السلام و عرض كرد: سنت و بدعت و جماعت و فرقت را بـرايـم تـوضـيـح دهـيـد: فـرمود: سنت روشى است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن را گـذاشـتـه و بـدعـت چـيـزى اسـت كـه بـعـد از آن حـضـرت بـه وجـود آمـده و جـمـاعـت اهل حقند اگر چه كم باشند و فرقت اهل باطلند اگر چه بسيار باشند.3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا نَظَرَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ إِلَى وَلِيٍّ لَهُ يـُجـْهـِدُ نَفْسَهُ بِالطَّاعَةِ لِإِمَامِهِ وَ النَّصِيحَةِ إِلَّا كَانَ مَعَنَا فِى الرَّفِيقِ الْأَعْلَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: رسـول خـدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : خداى عـزوجـل بـه سـوى دوسـتـش كه جان خود را در فرمان بردارى و خير خواهى امامش به زحمت افكند، نظر نكند، جز هنگامى كه در رديف رفيق اعلى همراه ما باشد.
شـرح رفـيـق اعـلى دسـتـه اى هـسـتند از پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران كه در بـهـشـت قـريـن هـم بـاشـنـد و در بـالاتـريـن درجـات بـهـشـت منزل گيرند.


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِيدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام فرمود: كسيكه به فاصله يك وجب از جماعت مسلمين دورى گزيند (كوچكترين حدود و احكام اسلام را كنار گذارد) رشته اسلام را از گردن خود جدا كرده است .


5- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ فَارَقَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ وَ نَكَثَ صَفْقَةَ الْإِمَامِ جَاءَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْذَمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: هر كه از جماعت مسلمين دورى گزيند و بيعت امام را بشكند، دست بريده به سوى خدا رود (زيرا دست آلت بيعت است و جزاى شكستن بيعت بريدن آن است ).



* حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام *
بَابُ مَا يَجِبُ مِنْ حَقِّ الْإِمَامِ عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقِّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْإِمَامِ
1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ الْإِمَامِ عَلَى النَّاسِ قَالَ حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يـُطـِيعُوا قُلْتُ فَمَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِمْ قَالَ يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلَ فِى الرَّعِيَّةِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فِى النَّاسِ فَلَا يُبَالِى مَنْ أَخَذَ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 261 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حق امام مردم چيست ! فرمود: حق او بر آنـهـا ايـنـسـتكه : سخنش را بشنوند وفرمانش برند. عرض ‍ كردم : حق مردم بر امام چيست ؟ فرمود: اينكه (بيت المال را) ميان آنها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند، و چـون ايـن دو اصل در ميان مردم عملى گشت . امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زنـد. (چـنـانـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـن دو اصـل را در مـيان رعيتش ‍ جارى نمود و از سركشى مانند طلحه و زبير پروا نكرد، زيرا خدا آنها را كيفر بخشيد، و بعضى گفته اند: معنى جمله اخير روايت اين است امامى كه به وظيفه خود عمل كند، و آن دو اصل را جارى سازد، احتياجى به موافقت مردم ندارد، هر كسى بهر راه خواهد برود، امام در برابر خدا مسؤ ليت ديگرى ندارد).


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بـْنِ يـُونـُسَ عـَنْ أَبـِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ هَكَذَا يَعْنِى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 262 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
(در روايت ديگرى كه بعضى از رواتش غير از روات آن است ) ابو حمزه همين گونه از امام باقر نقل كرده است جز اينكه (به جاى اين سو و آن سو) گفته است : اين چنين و اين چنين و اين چنين و اين چنين يعنى پيش رو و پشت سر و طرف راست و سمت چپ ، (ولى پيداست كه از لحـاظ مـعـنـى فـرق نـدارد و مـقـصود از اين اطراف و جوانب ، جدا شدن از امام و احداث عقايد مختلف است ).

afsanah82
07-19-2011, 11:31 AM
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى الْعـَطَّارُ عـَنْ بـَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صـَدَقَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لَا تَخْتَانُوا وُلَاتَكُمْ وَ لَا تَغُشُّوا هـُدَاتـَكـُمْ وَ لَا تـَجْهَلُوا أَئِمَّتَكُمْ وَ لَا تَصَدَّعُوا عَنْ حَبْلِكُمْ فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ عَلَى هَذَا فَلْيَكُنْ تَأْسِيسُ أُمُورِكُمْ وَ الْزَمُوا هَذِهِ الطَّرِيقَةَ فَإِنَّكُمْ لَوْ عَايَنْتُمْ مَا عَايَنَ مَنْ قَدْ مـَاتَ مـِنـْكـُمْ مـِمَّنْ خـَالَفَ مـَا قَدْ تُدْعَوْنَ إِلَيْهِ لَبَدَرْتُمْ وَ خَرَجْتُمْ وَ لَسَمِعْتُمْ وَ لَكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ مَا قَدْ عَايَنُوا وَ قَرِيباً مَا يُطْرَحُ الْحِجَابُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 262 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـيـرالمـؤ مـنـيـن عليه السلام فرمود: با واليان خود خيانت نورزيد و با رهبران خود دغلى نـكـنـيـد و پـيـشـوايان خود را نادان نخوانيد و از رشته پيوند خود (جماعت مسلمين ) پراكنده مشويد كه سست شويد و شوكت و دولت شما برود. پايه كارهاى شما بايد روى اين مبنى باشد، و ملازم اين روش باشيد، زيرا اگر شما مشاهده مى كرديد آنچه را مردگان از شما كه مخالف دعوت شما بودند، مشاهده كرده اند، شما هم شتاب مى كرديد و بيرون مى آمديد و فـرمـان مـى بـرديد (يعنى مردم پيش از شما را به جهاد و اطاعت دعوت كردند، ولى آنها مـخـالفـت كـردنـد و اكـنون عذاب خدا را مشاهده مى كنند، شما هم اگر مشاهده كنيد، به سوى جهاد مى شتابيد و فرمان مى بريد) ولى آنچه را آنها مشاهده كردند، از شما پوشيده شده و به زودى پرده برداشته شود (و شما هم عذاب را مشاهده كنيد).


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ وَ غَيْرِهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سـَدِيـرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نُعِيَتْ إِلَى النَّبِيِّ ص نَفْسُهُ وَ هـُوَ صَحِيحٌ لَيْسَ بِهِ وَجَعٌ قَالَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ قَالَ فَنَادَى ص الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ الْمـُهـَاجـِرِيـنَ وَ الْأَنـْصَارَ بِالسِّلَاحِ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ فَصَعِدَ النَّبِيُّ ص الْمِنْبَرَ فَنَعَى إِلَيـْهـِمْ نـَفـْسـَهُ ثـُمَّ قـَالَ أُذَكِّرُ اللَّهَ الْوَالِيَ مـِنْ بـَعـْدِي عـَلَى أُمَّتـِي أَلَّا يَرْحَمَ عَلَى جَمَاعَةِ الْمـُسـْلِمـِيـنَ فَأَجَلَّ كَبِيرَهُمْ وَ رَحِمَ ضَعِيفَهُمْ وَ وَقَّرَ عَالِمَهُمْ وَ لَمْ يُضِرَّ بِهِمْ فَيُذِلَّهُمْ وَ لَمْ يُفْقِرْهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ وَ لَمْ يُغْلِقْ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهِمْ وَ لَمْ يَخْبِزْهُمْ فِى بـُعـُوثـِهـِمْ فـَيَقْطَعَ نَسْلَ أُمَّتِى ثُمَّ قَالَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ فَاشْهَدُوا وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا آخِرُ كَلَامٍ تَكَلَّمَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى مِنْبَرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 263 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: به پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله خبر وفاتش داده شد، در صورتى كه تن درست بود و دردى نداشت اين خبر را جـبـرئيـل آورد حـضرت براى نماز همگانى جار زد و مهاجر و انصار را دستور داد تا سلاح بـرگـيرند، مردم جمع شدند و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر منبر بر آمد و خبر وفات خود را به آنها داد و سپس فرمود:
((خدا را بوالى بعد از خود بياد مى آورم ، از اينكه مبادا بر جماعت مسلمين رحم نكند، بايد بـزرگـشـان را احـترام كند و به ضعيفشان رحم كند و عالمشان را بزرگ شمرد و به آنها زيان نرساند تا خوارشان كند و نيازمندشان نسازد تا از دينشان به در برود و در خانه خـود را به روى آنها نبندد (و از حال آنها بى خبر نماند) تا توانايى آنها ناتوانشان را بـخـورد و در لشـگـركـشـى آنـهـا سـخـتـى روا نـدارد (هـمـه را در مـرزهـا نـگـه نـدارد) تا نسل امتم را قطع نكند، سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و خير خواهى نمودم )).
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بالاى منبرش فرمود:.



شرح :
علامه مجلسى (ره ) فرمايد: چنانكه از اخبار ديگر استفاده مى شود اين خطبه پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله مـفـصـل و طـولانـى بـود و آن حـضـرت فـضـائل اهـل بـيـتـش را در آنـجا ياد آور شده است و امام را تعيين فرموده است و چون منافقين پـيـمـان بـسـتـه بـودنـد كـه جـانشينى آن حضرت را از خاندانش بگردانند و زمينه فتنه و شورش آماده بود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد مهاجر و انصار سلاح پوشند و به حال آماده باش در آيند.5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَلِيٍّ وَ غـَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ حَبِيبِ بْنِ أَبِى ثَابِتٍ قَالَ جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَسَلٌ وَ تِينٌ مِنْ هَمْدَانَ وَ حُلْوَانَ فَأَمَرَ الْعـُرَفـَاءَ أَنْ يـَأْتـُوا بـِالْيـَتـَامـَى فـَأَمْكَنَهُمْ مِنْ رُءُوسِ الْأَزْقَاقِ يَلْعَقُونَهَا وَ هُوَ يَقْسِمُهَا لِلنَّاسِ قـَدَحـاً قـَدَحـاً فـَقـِيـلَ لَهُ يـَا أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لَهُمْ يَلْعَقُونَهَا فَقَالَ إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامَى وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَايَةِ الْآبَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 263 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـبـيـب بـن ابى ثابت گويد: از همدان و حلوان (شهريست نزديك بغداد) براى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام عـسل و انجير آوردم ، حضرت به نقيبان و رؤ ساء اءصحابش دستور داد تا يـتـيـمـان را حـاضر كنند، سپس ‍ سرمشكهاى عسل را در اختيار آنها گذاشت تا بليسند و خود عـسـلها را قدح ،قدح ، به مردم تسليم مى كرد به حضرت عرض شد: اى اميرمؤ منان ؟ چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند؟ فرمود: زيرا امام پدر يتيمان است و من به حساب پدرها ليسيدن آنها را به ايشان وا گذاشتم .


6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ أَنَا أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بـَعـْدِي فَقِيلَ لَهُ مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَقَالَ قَوْلُ النَّبِيِّ ص مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ مـَنْ تـَرَكَ مـَالًا فـَلِوَرَثـَتـِهِ فـَالرَّجُلُ لَيْسَتْ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وِلَايَةٌ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيـْسَ لَهُ عَلَى عِيَالِهِ أَمْرٌ وَ لَا نَهْيٌ إِذَا لَمْ يُجْرِ عَلَيْهِمُ النَّفَقَةَ وَ النَّبِيُّ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مـَنْ بَعْدَهُمَا أَلْزَمَهُمْ هَذَا فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مَا كَانَ سَبَبُ إِسْلَامِ عـَامَّةِ الْيـَهـُودِ إِلَّا مـِنْ بَعْدِ هَذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّهُمْ آمَنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلَى عِيَالَاتِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 264 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمايد: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: من از هر مؤ منى به خود او سزاوارترم و اولويت دارم و پس از من اين سزاوارى را على دارد، به حضرت عرض شـد: مـعـنـى ايـن سخن چيست ؟ فرمود: فرمايش خود پيغمبر است كه : هر كسى و بميرد و از خود يا بازماندگانى بى سرپرست بجا گذارد بر عهده من است (كه دينش را ادا كند و از باز ماندگانش سرپرستى نمايد) و هر كه بميرد و مالى از خود بجا گذارد از آن ورثه اوسـت ، پـس هـرگـاه مـردى مـالى نـداشـتـه بـاشـد، بـر خـود ولايـت نـدارد و چـون مـخارج عـيال خود را نپردازد بر آنها حق امر و نهى را ندارد، و پيغمبر و اميرالمؤ منين عليه السلام و امـامـان بعد از ايشان بدان ملزم هستند (كه مخارج آنها را بپردازند) از اين رو ايشان نسبت بـه خـود مـردم اولويـت دارنـد. و تـنها چيزى كه موجب شد همه يهود اسلام آورند، همين سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بود، زيرا ايشان نسبت به خود و عيالات خود آسوده خاطر شـدنـد. (زيـرا دانستند كه نگهدارى و كفالت خود آنها اگر بى سرپرست باشند، و نيز خـانواده آنها پس از مرگشان ، اگر مخارج و سرپرستى نداشته باشند، به عهده شخص پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و پس از آن حضرت به عهده جانشين اوست .)



شـرح:
چـون راوى معنى اولويت پيغبر صلى اللّه عليه وآله را نسبت بمردم ندانست ، از امام صـادق عـليـه السـلام سـئوال كـرد. حضرت معنى ولايت را در ضمن مثالى بيانى فرمود و تـوضـيـح داد. آنـچـه از مـثـال حـضرت استفاده مى شود اينستكه : ولايت داشتن شخصى بر ديـگـرى بـمـعـنـى اختيار دارى و تصرف در امور و حكومت نسبت به اوست و ثبوت حق ولايت اشـخـاص بـر ديگران (با وجود آنكه در اصل حلقت و مقتضاى تصاوى و عدالت همه افراد بشر برابرند) جهات و اسباب مختلفى دارد كه يكى از آنها انفاق مى كند و خرجى آنها را مى پردازد، بر آنها ولايت پيدا مى كند كه تا حدى ايشان را امر و نهى كند و در برخى از امـور مـربـوط بـه ايشان تصرف و اختياردارى كند، ولى اگر خودش مالى نداشته باشد كـه بـه آنها انفاق كند، قهرا اين ولايت از او سبب مى شود، تا آنجا كه اگر از عهده مخارج خـويـش هـم عـاجـز باشد، ولايت و اختيارى كه بر خود دارد، از لحاظ اينكه در انتخاب غذا و لباس و مسكن و پيشه آزاد است ، قهرا از او سبب مى شود و بديگرى كه باو پرداخت كند، عـطـا مـى شـود، چنانچه حق ولايت بر صغار، در زمان حيات پدر، براى خود پدر و بعد از وفاتش ، براى وصى يا قيم و يا اماميستكه مخارج آنها را عهده دار است .
و خـلاصـه از مـثـالى كـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از قول خود پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بيان مى كند، اولا معنى ولايت دانسته مى شود ثانيا استفاده مى شود كه چون سرپرستى افراد تهى دست و بى سرپرست به عهده پيغمبر و امـام عـليـهم السلام است ، حق ولايت بر آنها هم براى ايشان است ، و البته چنان كه گفتيم مـمـكـن اسـت ولايـت را اسـبـاب و جـهـات زيـادى بـاشـد كـه تكفل مخارج ، يكى از آنجهات باشد.
7- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ صَبَّاحِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَوْ مُسْلِمٍ مَاتَ وَ تَرَكَ دَيـْنـاً لَمْ يَكُنْ فِى فَسَادٍ وَ لَا إِسْرَافٍ فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْضِيَهُ فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ فَعَلَيْهِ إِثـْمُ ذَلِكَ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى يَقُولُ إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ الْآيَةَ فَهُوَ مِنَ الْغَارِمِينَ وَ لَهُ سَهْمٌ عِنْدَ الْإِمَامِ فَإِنْ حَبَسَهُ فَإِثْمُهُ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 265 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله فرمود: هر مؤ من و يا مسلمانى كه بميرد و بدهى داشته بـاشـد كـه از بـابـت فساد و اسراف نباشد، بر امامست كه آن را بپردازد و اگر نپردازد، گناهش بگردن اوست ، همانا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((صدقات از آن فقيران و بـى چـيزان است تا آخر 60سوره 9ـ)) و او از قرض داران است و نزد امام سهمى دارد (كه بعد از فقيران و بى چيزان در آيه شريفه ذكر شده است ) و اگر امام آنرا نگهدارد گناهش بر اوست .



شرح :
مـقـصـود از فساد گناه است مانند كسيكه بدهيش بابت آشاميدن شراب و برگزارى مجالس فـسـق و فـجـور بـاشـد، و اسراف آنستكه : در مخارج زياده روى كند، اگر چه در راه مباح باشد، پس پرداختن اين ديون از بيت المال واجب نيست ، و اما اينكه فرمود: اگر امام نپردازد گـنـاهـش بـه گـردن او اسـت ، مـطـلبـى اسـت كـه بـصـورت فـرضـى مـحـال بـراى بيان واقع و حقيقت بنحو قضيه شرطيه بيان شده است و هيچ گونه اشاره و دلالتـى بـه وقـوع آن نـدارد، چـنانچه فرموده است : اگر دخترم فاطمه عليهم السلام هم دزدى كند، دستش را ميبرم .8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَنَانٍ عَنْ أَبِيهِ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص لَا تـَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلَاثُ خـِصـَالٍ وَرَعٌ يـَحـْجـُزُهُ عَنْ مَعَاصِى اللَّهِ وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ وَ حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِى حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى حَتَّى يَكُونَ لِلرَّعِيَّةِ كَالْأَبِ الرَّحِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 266 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرمود. امامت شايسته ، جز براى مرديكه داراى سه خصلت باشد: 1 تقوى و ورعيكه او را از نافرمانى خدا باز دارد، 2 خويشتن دارى كه خشمش را آن كنترل كند. 3 نيكو حكومت كردن بر افراد زير فرمانش ، تا آنجا كه نسبت به ايشان مانند پدرى مهربان باشد.
و در روايت ديگر چنين است : تا آنجا كه نسبت برعيت مانند پدرى مهربان باشد.


9- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ طـَبـَرِسـْتـَانَ يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ قَالَ قَالَ مُعَاوِيَةُ وَ لَقِيتُ الطَّبَرِيَّ مُحَمَّداً بَعْدَ ذَلِكَ فَأَخْبَرَنِى قـَالَ سـَمـِعـْتُ عـَلِيَّ بـْنَ مـُوسـَى ع يـَقـُولُ الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِى حَقٍّ الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَةَ أُجِّلَ سَنَةً فَإِنِ اتَّسَعَ وَ إِلَّا قَضَى عَنْهُ الْإِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
سـهـل بـن زيـاد از معاوية بن حكيم نقل كند، و او از محمد بن اسلم ، و او از مردى طبرستانى بـنام محمد معاويه گويد: سپس خودم هم محمد طبرى را ديدم و او بمن خبر داد كه شنيدم على بـن مـوسـى الرضـا عـليه السلام مى فرمود: هرگاه بدهكارى براى راه حقى قرض كرده بـاشد، تا يكسال مهلتش دهند، اگر برايش گشايشى شد، خودش ميپردازد و گرنه بايد امام از جانب او از بيت المال بپردازد.



شرح :
مـهـلت دادن قـرضـدار را بـمدت يكسال بعضى از علماء مستحب و بعضى واجب دانسته اند، و كـلمـه تـدين يا استدان كه در متن روايت ذكر شده است ، هر دو بمعنى قرض گرفتن است ، ولى چـون مـعـاويـة بـن حـكيم يادش نبوده كه امام هشتم عليه السلام كداميك از آن دو كلمه را فـرمـوده اسـت ، سـهـل بـن زيـاد، آن تـرديـد و اشـتـبـاه را از او نقل ميكند.
* همه زمين متعلق بامام عليه السلام *
بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ ع
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبـِى خـَالِدٍ الْكـَابـُلِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعـْفـَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِى كِتَابِ عَلِيٍّ ع إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ يـُورِثـُهـا مـَنْ يـَشـاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللَّهُ الْأَرْضَ وَ نـَحـْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا أَوْ أَخْرَبَهَا وَ أَخَذَهَا رَجُلٌ مـِنَ الْمـُسـْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِى تَرَكَهَا يُؤَدِّى خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمـَامِ مـِنْ أَهـْلِ بـَيـْتـِى وَ لَهُ مـَا أَكـَلَ مـِنـْهَا حَتَّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى بِالسَّيْفِ فَيَحْوِيَهَا وَ يَمْنَعَهَا وَ يُخْرِجَهُمْ مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِى أَيْدِى شِيعَتِنَا فَإِنَّهُ يُقَاطِعُهُمْ عَلَى مَا فِى أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكُ الْأَرْضَ فِى أَيْدِيهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام (كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله املا كرده و على عليه السلام نوشته است ) ديديم كه : ((زمين متعلق بخداست و بهر كـس از بندگان خويش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نيك از پرهيزگارانست 128 سوره 7 ـ)) مـن و خـاندانم كسانى هستيم كه خدا زمين را بما واگذار كرده و مائيم پرهيزگاران و همه زمين از آن ماست .
(گـويـا سـپـس خود امام باقر عليه السلام فرمود) هر يك از مسلمين كه زمينى را زنده كند، بايد آنرا آباد دارد و خراجش را بامام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حق اوست و اگر زمين را واگذارد و خراب كند و مرد ديگرى از مسلمين پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده كند او نسبت بآن زمين از كسيكه آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و بـايـد خـراجش را بامام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمين استفاده كند حق اوست ، تا زمـانـيـكـه قـائم از خـانـدان مـن بـا شـمشير ظاهر شود، آنگاه او زمين ها را تصرف كند و از متصرفين جلوگيرى نمايد و آنها را از آنجا اخراج كند همچنانكه رسولخدا صلى اللّه عليه وآله زمـيـن هـا را تـصـرف كـرد و از مـتـصـرفـين جلوگيرى نمود مگر زمينهائى كه در دست شـيـعـيـان مـا بـاشد كه حضرت قائم عليه السلام نسبت بآنچه دست ايشانست با خود آنها مقاطعه بندد و زمين را در دست ايشان باقى گذارد.



شـرح:
روايـات اين باب از جهتى مربوط بمسائل فرعيه و احكام فقهيه شرعيه است ، و از جـهـتـى مـربـوط بـاصـول مـذهـب و مـنـاسـب كـتـاب حـجـت ، امـا از جـهـت اول فقهاء شيعه رضوان اللّه عليهم اجمعين ، اين موضوع را مبسوطا و مشروحا در مطاوى كتب فـقـهيه ، مانند كتاب احياء موات ، خمس ، غصب ، جهاد بيان كرده اند و ما را از ذكر آن در اين مـقـام مـسـتـغـنـى داشـتـه انـد، و امـا از جـهـت دوم كـه مـنـاسـب كـتـاب اصول كافى و مبحث حجت است تنها همين مقدار استكه :
1 همه زمين از آن خداست .
2 خدا زمين را بهر كه خواهد واگذار ميكند.
3 خدا زمين را با حدود و شرايطى بپيغمبر و امامان عليهم السلام واگذار كرده است .
4 امـامـان نـسبت بشيعيان خود بشرط آباد ساختن و پرداخت خراج اجازه تصرف داده اند ولى نـسـبـت بـديـگـران اجـازه نداده اند و چون امام قائم عليه السلام ظاهر شود و فرمان روا و مبسوط اليد گردد، آن زمينها را از ايشان بگيرد و خود تصرف كند.
در قـسـمـت اول و دوم گـمـان نـدارم هيچ مسلمان بلكه هيچ عاقلى تشكيك و ترديد كند و نياز بـبـرهـان و اسـتدلال داشته باشد: زيرا خدا خود زمين را آفريده و مالك آنست ، و هر مالكى نسبت بملكش حق هر گونه تصرفى را دارد، و اين مطلب از ضروريات و بديهيات عقليه اسـت . امـا نسبت بموضوع سوم و چهارم ، دليلش همين روايات و احاديثى است كه برخى از آنـهـا در ايـن بـاب ذكـر مـيـشـود و بـا اضـافـه كـردن عصمت و صداقت پيغمبر و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم اجمعين نتيجه و مدعا را قطعى و ثابت ميكند.
تـنـهـا مـطـلبـى كـه در اينجا مورد گفتگو است اينستكه : زمينهائى را كه امام عليه السلام بـشـيـعـيـان واگـذاشـتـه و بـآنـها حق احياء و آبادى داده است ، مالك آنها خود امامست و مسلمين متصرف ، حق اولويتى پيدا مى كنند، يا آنكه مسلمين در اثر احياء و آبادى مالك زمين ميشوند؟ البـتـه از ظـاهـر ايـن روايـت چـنـانـكـه مـرحـوم مـجـلسـى گـويـد: قول اول استنباط ميشود، و در روايت اخير اين باب هم از اين مطلب بحثى بميان ميآيد.

afsanah82
07-19-2011, 11:31 AM
2- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِى أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا فَمَنْ غَلَبَ عَلَى شَيْءٍ مـِنـْهـَا فـَلْيـَتَّقِ اللَّهَ وَ لْيُؤَدِّ حَقَّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لْيَبَرَّ إِخْوَانَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن مـحـمـد بـن عـبـداللّه از يـكـى از ائمـه عـليـهـم السـلام نـقل مى كند كه فرمود: تمام دنيا و آنچه در آنست از آن خداى تبارك و تعالى و پيغمبرش ‍ و از آن مـاسـت . پـس هر كه بر قسمتى از دنيا ظفر يابد، بايد از خدا پروا كند و حق خداى تـبـارك و تـعـالى را (از زكـاة و خـمس و خراج ) ادا كند و با برادرانش نيكى نمايد و اگر چنين نكند، خدا و رسولش و ما از او بيزاريم .


3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ رَأَيْتُ مِسْمَعاً بـِالْمـَدِيـنـَةِ وَ قـَدْ كَانَ حَمَلَ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع تِلْكَ السَّنَةَ مَالًا فَرَدَّهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فـَقـُلْتُ لَهُ لِمَ رَدَّ عَلَيْكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْمَالَ الَّذِى حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لِى إِنِّى قُلْتُ لَهُ حـِيـنَ حـَمـَلْتُ إِلَيـْهِ الْمَالَ إِنِّى كُنْتُ وُلِّيتُ الْبَحْرَيْنَ الْغَوْصَ فَأَصَبْتُ أَرْبَعَمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ قَدْ جِئْتُكَ بِخُمُسِهَا بِثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَحْبِسَهَا عَنْكَ وَ أَنْ أَعْرِضَ لَهَا وَ هـِيَ حـَقُّكَ الَّذِى جـَعَلَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِى أَمْوَالِنَا فَقَالَ أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا إِلَّا الْخُمُسُ يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْءٍ فـَهـُوَ لَنـَا فـَقـُلْتُ لَهُ وَ أَنـَا أَحْمِلُ إِلَيْكَ الْمَالَ كُلَّهُ فَقَالَ يَا أَبَا سَيَّارٍ قَدْ طَيَّبْنَاهُ لَكَ وَ أَحـْلَلْنـَاكَ مـِنـْهُ فـَضـُمَّ إِلَيـْكَ مـَالَكَ وَ كـُلُّ مـَا فـِى أَيـْدِى شـِيعَتِنَا مِنَ الْأَرْضِ فَهُمْ فِيهِ مـُحـَلَّلُونَ حـَتَّى يـَقُومَ قَائِمُنَا فَيَجْبِيَهُمْ طَسْقَ مَا كَانَ فِى أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِى أَيـْدِيـهـِمْ وَ أَمَّا مـَا كـَانَ فـِى أَيـْدِى غَيْرِهِمْ فَإِنَّ كَسْبَهُمْ مِنَ الْأَرْضِ حَرَامٌ عَلَيْهِمْ حَتَّى يَقُومَ قـَائِمـُنـَا فـَيـَأْخـُذَ الْأَرْضَ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ يُخْرِجَهُمْ صَغَرَةً قَالَ عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ لِى أَبُو سـَيَّارٍ مـَا أَرَى أَحـَداً مـِنْ أَصْحَابِ الضِّيَاعَ وَ لَا مِمَّنْ يَلِى الْأَعْمَالَ يَأْكُلُ حَلَالًا غَيْرِى إِلَّا مَنْ طَيَّبُوا لَهُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 268 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: مـسـمـع را در مـديـنـه ديـدم و او در آنـسـال وجـهـى را خـدمـت امام صادق عليه السلام برده و آنحضرت نپذيرفته بود، من باو گفتم : چرا امام صادق عليه السلام وجهى را كه برايش بردى ، بتو رد كرد؟ گفت ، چون آن وجه را خدمتش بردم عرضكردم : غواصى درياى بحرين بمن واگذار شده و من چهار صد هـزار درهـم اسـتـفـاده كـرده ام ، و خـمس آن را كه 80 هزار درهم است ، براى شما آورده ام . من نـخـواسـتـم ايـن وجـه را كـه حـق شـمـاسـت و خـداى تـبـارك و تـعـالى در امـوال مـا قـرار داده از شـمـا بـاز دارم و خود تصرف كنم . حضرت فرمود: مگر ما از زمين و آنچه خدا از آن برآورد حقى جز خمس نداريم ؟ اى ابا سيار! همه زمين از آن ماست ، پس آنچه خدا از آن برآورد متعلق بماست .
مـن بـحـضـرت عرضكردم : من همه آن وجوه را خدمت شما خواهم آورد. فرمود: اى ابا سيار! ما آنـرا براى تو روا ساختيم و حلال نموديم ، مالت را برگير. و نيز هر زمينى كه در دست شيعيان ماست ، براى ايشان حلالست تا زمانيكه قائم ما قيام كند، آنحضرت قسط خراج را از ايشان بگيرد و زمين را در دستشان باقى گذارد، ولى زمينهائيكه در دست غير شيعيانست ، استفاده ئيكه از آن ميكنند، براى ايشان حرامست ، تا زمانيكه قائم ما قيام كند، و زمين را از دست ايشان بگيرد و آنها را با خوارى بيرون كند.
عـمـر بـن يـزيـد گـويـد: ابو سيار بمن گفت : من از صاحبان ملك و كارمندان آن ، جز خودم كـسـى را نـمـى بـيـنـم كـه حـلال بـخـورد، مـگـر كـسـانـيـكـه ائمـه آنـرا بـراى او حلال كرده باشند.


4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبـِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ مَا عَلَى الْإِمَامِ زَكـَاةٌ فَقَالَ أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ لِلْإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يـَدْفـَعـُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ جَائِزٌ لَهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ إِنَّ الْإِمَامَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَا يَبِيتُ لَيْلَةً أَبَداً وَ لِلَّهِ فِى عُنُقِهِ حَقٌّ يَسْأَلُهُ عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 269 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبصير گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : آيا بر امام زكاة نيست ؟ فرمود: سـخـن مـحالى گفتى ، اى ابا محمد! مگر نميدانى كه دنيا و آخرت از آن امامست و او آن را هر كـجـا خـواهد نهد و بهر كه خواهد دهد، اين حق براى او از جانب خدا رواگشته ، اى ابا محمد! هـمـانـا امام شبى نيست كه بخوابد و براى خدا در گردن او حقى باشد كه از آن مورد باز خواست گردد.



شرح :
از اين روايت پيداست كه خداى تعالى دنيا را بامام بخشيده و او را مالك آن ساخته و اختيار آخـرت را بـاو تـفويض فرموده است (راجع بدنيا در حديث 1063 و راجع بآخرت در حديث 517 گذشت ) پس اگر دادن زكاة بر امام واجب باشد، لازم آيد مالى كه بايد بعنوان زكاة پرداخت شود در عين اين كه ملك امامست ، ملك فقرا هم باشد و اين امر محالست . ولى چون خدا دنـيـا را بـامـام عـطـا كـرد، و بـاو اخـتـيـار داد بـهـر كـس ‍ خواهد بدهد، امام عليه السلام هم اصل و سرچشمه منافع دنيا را كه زمين است بشيعيانش بخشيد، بشرط پرداخت حقوق واجبه ، و از ايـنـجـا مـعـلوم گـردد كـه شـيـعـيـان نـسبت بزمين حق اولويت پيدا كنند نه آنكه مالك آن شـونـد، چـنـانـچـه در حـديـث 1063 گـفـتـه شـد، زيـرا اگـر قـائل بملكيت شويم ، همان امر محال مذكور پيش آيد. و نيز از اين حديث ميتوان استنباط كرد كـه آنـچـه را ائمـه عليهم السلام ، از اموال خود بعنوان زكاة بفقرا مى پرداخته اند (اگر مـعـلوم شـود كه باين عنوان مى پرداخته اند) بر آنها واجب نبوده است ، بلكه براى رعايت حـال فـقـرا و مـراعـات احـسـان و اكـرام بـوده ، چنانچه اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده : چگونه من شبى سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه باشند؟!5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ أَحـْمـَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ مُصْعَبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ أَوِ الْمُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع مَا لَكُمْ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعَالَى بَعَثَ جَبْرَئِيلَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْرِقَ بِإِبْهَامِهِ ثَمَانِيَةَ أَنْهَارٍ فِى الْأَرْضِ مِنْهَا سَيْحَانُ وَ جَيْحَانُ وَ هُوَ نَهَرُ بَلْخَ وَ الْخشوع وَ هُوَ نَهَرُ الشَّاشِ وَ مِهْرَانُ وَ هُوَ نَهَرُ الْهِنْدِ وَ نـِيـلُ مـِصـْرَ وَ دِجـْلَةُ وَ الْفـُرَاتُ فـَمـَا سـَقـَتْ أَوِ اسـْتـَقـَتْ فَهُوَ لَنَا وَ مَا كَانَ لَنَا فَهُوَ لِشـِيـعـَتـِنَا وَ لَيْسَ لِعَدُوِّنَا مِنْهُ شَيْءٌ إِلَّا مَا غَصَبَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ وَلِيَّنَا لَفِى أَوْسَعَ فِيمَا بـَيـْنَ ذِهْ إِلَى ذِهْ يَعْنِى بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا الْمَغْصُوبِينَ عَلَيْهَا خالِصَةً لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِلَا غَصْبٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 270 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
يـونس بن ظبيان و يامعلى بن خنيس است كه گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : شـمـا از ايـن زمـيـن چـه داريـد؟ حـضـرت لبخندى زد و فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى جـبرئيل عليه السلام را فرستاد و باو دستور داد با انگشت ابهامش هشت نهر در زمين بكند: از جـمـله آنـهـاسـت ، سـيـحـان و جـيحان (جيحون ) كه همان نهر بلخست و خشوع كه نهرشاش (شـوش ) اسـت و مـهران كه نهر هند است و نيل مصر و دجله و فرات ، پس آنچه آب دهد و آب گـيرد (از دريا و خشكى ) از آن ماست ، و آنچه از آن ماست متعلق بشيعيان ماست و دشمن ما را از آن بـهـره ئى نـيـسـت ، جـز آنـچـه بزور و ناحق گيرند. ولى دوست ما در گشايشى است فـراخـتر از ميان اين و آن يعنى زمين و آسمان (زيرا تمام خشكى و دريا از آن ماست و ما آنرا بـراى شـيـعـه خود مباح ساخته ايم ) سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((بگو اين چيزها در زندگى دنيا متعلق بكسانى است كه ايمان آورده (ولى ديگران بزور از آنها گرفته اند) و در روز قـيـامت مخصوص (ايشان ) است 32 سوره 7ـ)) بدون غصب و زورى (چنانچه تمام نعمتها و مواهب الهى را، در دنيا مؤ من و كافر از آن استفاده مى كنند، ولى در آخرت مخصوص مؤ منانست و چون كافر منعم و واهب حقيقى خود را نميشناسد و از او فرمان نميبرد، تصرف او در آن نعم غاصبانه باشد).



شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) گـويـد: كـنـدن و حـفـر انـهـار بـا انـگـشـت جـبـرئيـل از بـاب استعاره تمثيليه است و مقصود اينست كه ، اين انهار بقدرت خدا خلق شده انـد، سـپـس هـفـت نـهـرى را كه روايت از جمله هشت نهر شمرده و نام برده با اختلافاتى كه لغـويـيـن و ديـگـران در ضـبـط و معنى آنها دارند ذكر ميكند، آنگاه با كمك كلمه استقت تمام آبهاى روى زمين را داخل مى كند و مشمول اين روايت مى داند.6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى الْعـَسْكَرِيِّ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا الْخُمُسُ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن ريان گويد: بامام عسكرى (حضرت هادى ) عليه السلام نوشتم : قربانت . براى مـا روايـت كرده اند كه : پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از دنيا جز خمس حقى ندارد، جواب آمد كه ، جهان و آنچه روى آنست از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله است .


7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قـَالَ قـَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ أَقْطَعَهُ الدُّنْيَا قَطِيعَةً فَمَا كَانَ لاِدَمَ ع فَلِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام فرمايد: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا آدم را آفريد و دنـيـا را بـاو واگـذاشت ، پس آنچه از آن آدم عليه السلام بوده ، متعلق برسولخدا صلى اللّه عـليـه وآله اسـت و آنـچـه مـتعلق برسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده ، از آن محمد عليهم السلام است .


8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابـْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع كَرَى بـِرِجـْلِهِ خـَمـْسـَةَ أَنـْهَارٍ وَ لِسَانُ الْمَاءِ يَتْبَعُهُ الْفُرَاتَ وَ دِجْلَةَ وَ نِيلَ مِصْرَ وَ مِهْرَانَ وَ نَهْرَ بَلْخَ فَمَا سَقَتْ أَوْ سُقِيَ مِنْهَا فَلِلْإِمَامِ وَ الْبَحْرُ الْمُطِيفُ بِالدُّنْيَا لِلْإِمَامِ
عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنِ السَّرِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ قَالَ لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِى عُمَيْرٍ يَعْدِلُ بِهِشَامِ بـْنِ الْحـَكـَمِ شـَيْئاً وَ كَانَ لَا يَغُبُّ إِتْيَانَهُ ثُمَّ انْقَطَعَ عَنْهُ وَ خَالَفَهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ أَبـَا مَالِكٍ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِى شَيْءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ ع عَلَى جِهَةِ الْمِلْكِ وَ إِنَّهُ أَوْلَى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ لَيْسَ كَذَلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمـَامِ مـِنَ الْفـَيْءِ وَ الْخـُمـُسِ وَ الْمـَغـْنَمِ فَذَلِكَ لَهُ وَ ذَلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يـَضـَعـُهُ وَ كـَيـْفَ يـَصـْنـَعُ بِهِ فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ صَارَا إِلَيْهِ فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِى مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ فَغَضِبَ ابْنُ أَبِى عُمَيْرٍ وَ هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 271 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل عـليـه السـلام بـا پـاى خـويش پنج نهر حفر كرد كه زبانه آب در پى آن ميآمد (تا نهر كنده شد آب جارى گشت ): فرات و دجله و نيل مصر و مهران و نهر بلخ ، پس آنچه آب دهد، و از آنـهـا آب خـورد (مـاده آب جـهان و زمينهاى آب گير) از آن امام است و درياى فراگيرنده دنيا (آبهائى كه خشكى را فرا گرفته است ) از آن امامست .
# سـرى بـن ربـيـع گـويـد: ابـن ابـى عـمـيـر كـسـى را (در عـلم و فـضل ) برابر هشام بن حكم نمى دانست و روزى از رفتن نزد او باز نمى ايستاد، تا آنكه بـا او اخـتـلافـى پـيدا نمود و از او قطع رابطه كرد، و علتش اين بود كه ميان ابو مالك حـضـرمى كه با هشام رابطه داشت با ابن ابى عمير در موضوعى راجع بامامت مشاجره شد ابـن ابـى عـمـيـر گـفـت : تـمـام دنـيـا مـلك امـامـسـت و او از كـسانيكه دنيا را بتصرف دارند، سزاوارتر است و ابو مالك گفت : چنين نيست ، املاك مردم متعلق بخود آنهاست ، مگر آنچه را كه بحكم خدا از آن امام گشته است مانند فى ء و خمس و غنيمت كه متعلق بامامست و آن را نيز خدا دستور داد كه امام عليه السلام بكى بايد بدهد و چگونه مصرف كند.
ايـن مـشاجره را نزد هشام بن حكم بردند و هر دو باو راضى شدند، هشام موافق ابو مالك و مـخـالف ابـن ابـى عمير راءى داد، لذا ابن ابى عمير خشمگين شد و پس از آن با هشام قطع رابطه كرد.



شـرح:
اگـر چـه تمام دنيا ملك امام است و خدا باو واگذار فرموده ، ليكن امام عليه السلام آنرا براى شيعيان خود مباح فرموده و هيچگاه در املاك تصرفى مردم دخالت نمى كند و جز از فـى ء و خـمـس و غـنيمت براى استفاده شخصى خود تصرف نمى كند، و از مردم مطالبه نـمـى نـمـايـد، حـتـى از كفار و غير شيعيان تا زمان قيام حضرت قائم عليهم السلام چيزى مطالبه نمى كنند و ماءمور بسكوت مى باشند، بنابراين ممكن است نزاع و مشاجره ميان ابن ابـى عـمـيـر و ابـو مـالك لفـظـى بـوده بـاشـد، و راجـع بـفـى ء در آخـر ايـن كـتـاب بتفصيل بيان ميشود.

afsanah82
07-19-2011, 11:32 AM
* روش امام درباره خود و وضع خوراك و پوشاكش در زمان حكومتش . *
بَابُ سِيرَةِ الْإِمَامِ فِي نَفْسِهِ وَ فِي المَطْعَمِ وَ الْمَلْبَسِ إِذَا وَلِيَ الْأَمْرَ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حُمَيْدٍ وَ جـَابـِرٍ الْعـَبـْدِيِّ قـَالَ قـَالَ أَمـِيـرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِى إِمَاماً لِخَلْقِهِ فَفَرَضَ عَلَيَّ التَّقـْدِيـرَ فـِى نـَفـْسِى وَ مَطْعَمِى وَ مَشْرَبِى وَ مَلْبَسِى كَضُعَفَاءِ النَّاسِ كَيْ يَقْتَدِيَ الْفَقِيرُ بِفَقْرِى وَ لَا يُطْغِيَ الْغَنِيَّ غِنَاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 272 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خدا مرا پيشواى خلقش قرار داد، و بر من واجب ساخت كه دربـاره خـود و خـوراك و نـوشـابـه و پـوشـاكم ، مانند مردم ضعيف و مستمند، بر خود تنگ گـيـرم ، تـا فـقـير از فقير من پيروى كند و ثروتمند بوسيله ثروتش سركشى و طغيان ننمايد.



شرح :
مـقـصـود از امور مربوط بخود، كارهاى شخصى و كسب و مملكت دارى امامست كه مانند متكبران خـود خـواه نباشد كه در همه كارها بنوكران و خدمتگزاران دستور ميدهند بلكه مانند فقرا و نـاتوانان زندگى كند، تا فقرا از او پيروى كنند، يعنى بفقر و تنگدستى خود، راضى و خـرسـند شوند و ثروتمندان با خود بگويند: اگر ثروت مايه فضيلت بود، خدا آنرا بپيشواى ما عطا مى كرد.2- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خـُنـَيـْسٍ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً جُعِلْتُ فِدَاكَ ذَكَرْتُ آلَ فُلَانٍ وَ مَا هُمْ فِيهِ مِنَ النَّعـِيـمِ فـَقـُلْتُ لَوْ كَانَ هَذَا إِلَيْكُمْ لَعِشْنَا مَعَكُمْ فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا مُعَلَّى أَمَا وَ اللَّهِ أَنْ لَوْ كَانَ ذَاكَ مَا كَانَ إِلَّا سِيَاسَةَ اللَّيْلِ وَ سِيَاحَةَ النَّهَارِ وَ لُبْسَ الْخَشِنِ وَ أَكْلَ الْجَشِبِ فَزُوِيَ ذَلِكَ عَنَّا فَهَلْ رَأَيْتَ ظُلَامَةً قَطُّ صَيَّرَهَا اللَّهُ تَعَالَى نِعْمَةً إِلَّا هَذِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 273 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويـد: روزى بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : آل فـلان (بنى عباس ) و نعمتهائى را كه دارند بياد آوردم و با خود گفتم : اگر اين نعمت بـراى شـمـا مـى بـود، مـا هم با شما در عيش و خوشى بوديم ، فرمود: هيهات ، اى معلى ! اگـر چـنـين مى بود (و ما حكمفرما بوديم ) براى ما جز نگهبانى شبانه و تلاش روزانه و پـوشـاك زبـر و درشـت و خـوراك سـخـت و بـى خورش ، چيزى نبود، از اين رو آن امر از ما بـركـنار شد. آيا تو ديده ئى كه هرگز خدايتعالى بردن حقى را جز اين نعمت قرار دهد؟ (يـعـنـى تعجب اينجاست كه بنى عباس حق ما را غصب كرده ، بر مسند ما نشسته اند، ولى در حقيقت ظلم آنها نسبت بما نعمتى است براى ما، زيرا كه نگهبانى شبانه و تلاش روزانه را از گردن ما ساقط نموده است ).


3- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُمَا بـِأَسـَانـِيـدَ مـُخـْتـَلِفـَةٍ فـِى احـْتِجَاجِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى عَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ حِينَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَرَكَ الْمُلَاءَ وَ شَكَاهُ أَخُوهُ الرَّبِيعُ بْنُ زِيَادٍ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَدْ غَمَّ أَهْلَهُ وَ أَحـْزَنَ وُلْدَهُ بـِذَلِكَ فـَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَيَّ بِعَاصِمِ بْنِ زِيَادٍ فَجِى ءَ بِهِ فَلَمَّا رَآهُ عـَبـَسَ فـِى وَجـْهِهِ فَقَالَ لَهُ أَ مَا اسْتَحْيَيْتَ مِنْ أَهْلِكَ أَ مَا رَحِمْتَ وُلْدَكَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبـَاتِ وَ هـُوَ يـَكـْرَهُ أَخـْذَكَ مـِنـْهـَا أَنـْتَ أَهـْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ وَ الْأَرْضَ وَضـَعـَهـا لِلْأَنـامِ. فـِيـهـا فـاكـِهـَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ مَرَجَ الْبـَحـْرَيـْنِ يـَلْتـَقـِيـانِ. بـَيـْنـَهـُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ إِلَى قَوْلِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ فَبِاللَّهِ لَابْتِذَالُ نِعَمِ اللَّهِ بِالْفَعَالِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنِ ابْتِذَالِهَا بِالْمَقَالِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَمـّا بـِنـِعـْمـَةِ رَبِّكَ فـَحـَدِّثْ فـَقـَالَ عـَاصـِمٌ يـَا أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَعَلَى مَا اقـْتـَصـَرْتَ فـِى مَطْعَمِكَ عَلَى الْجُشُوبَةِ وَ فِى مَلْبَسِكَ عَلَى الْخُشُونَةِ فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَرَضَ عـَلَى أَئِمَّةِ الْعـَدْلِ أَنْ يـُقـَدِّرُوا أَنـْفـُسـَهـُمْ بـِضـَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ فَأَلْقَى عَاصِمُ بْنُ زِيَادٍ الْعَبَاءَ وَ لَبِسَ الْمُلَاءَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 273 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
زمـانـى كـه عـاصـم بـن زياد عبا پوشيد و جامه نرم را بيرون كرد و برادرش ‍ ربيع بن زيـاد. شـكـايـت او را خـدمـت امـيـرالمؤ منين عليه السلام آورد كه او همسرش را غمگين نموده و فرزندانش را اندوهناك ساخته حضرت فرمود: عاصم را نزد من آوريد، او را خدمتش آوردند، چـون حـضرت او را ديد، چهره درهم كشيد و فرمود: از همسرت خجالت نكشيدى ؟ بفرزندانت رحـم نـكـردى ؟ گـمـان مـيـكـنـى كـه خـدا چـيـزهـاى خـوب و پـاكـيـزه را بـراى تـو حـلال كـرده و نمى خواهد از آنها استفاده كنى ، تو نزد خدا پست تر از آنى ، مگر خدا نمى فـرمـايـد: ((خـدا زمـيـن را بـراى اسـتـفـاده مـردم نـهـاد كـه در آن مـيـوه و نـخل غلافدار است 11 سروه 55 ـ)) مگر خدا نمى فرمايد: ((دو دريا را. گذاشت كه بهم بـرسـنـد، مـيانشان حائلى است كه بهم تجاوز نكنند تا آنجا كه فرمايد: از آنها لؤ لؤ و مـرجـان بـيرون ميشود 22 سوره 55 ـ)) بخدا سوگند كه بكار بردن نعمت هاى خدا را با عمل ، نزد او محبوبتر است از بكار بردن آنها را با گفتار (يعنى شكر عملى بهتر از شكر قـولى اسـت و شـكـر قـولى آنـسـتـكـه نـعـمـت هـاى خدا را بياد آورد و بزبان شكر كند) در صـورتـيـكـه خـداى عـزوجـل مـى فرمايد: ((و اما نعمت پروردگارت را بازگو 11 سوره 93ـ)) (بنا براين شكر عملى لازم تر و محبوب تر است ).
عـاصـم گـفـت : يـاامـيـرالمـؤ منين ! پس چرا خود شما بخوراك سخت و پوشاك درشت ، اكتفا نـمـوده ئى ؟ فـرمـود: واى بـر تـو!! هـمـانـا خـداى عزوجل بر پيشوايان عدالت واجب ساخته كه خود را در رديف مردم ضعيف و ناتوان گيرند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را از جا بدر نبرد. عاصم بن زياد عبا را كنار گذاشت و جامه نرم در بر كرد.


4- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ حَضَرْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَكَ اللَّهُ ذَكَرْتَ أَنَّ عَلِيَّ بـْنَ أَبِى طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ يَلْبَسُ الْقَمِيصَ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ نـَرَى عـَلَيـْكَ اللِّبَاسَ الْجَدِيدَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ ذَلِكَ فِى زَمَانٍ لَا يُنْكَرُ عَلَيْهِ وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِكَ الْيَوْمَ شُهِرَ بِهِ فَخَيْرُ لِبَاسِ كُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ غَيْرَ أَنَّ قَائِمَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ع إِذَا قَامَ لَبِسَ ثِيَابَ عَلِيٍّ ع وَ سَارَ بِسِيرَةِ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 274 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
حـمـاد بـن عـثـمـان گـويـد: در مـحـضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى بآنحضرت عـرضـكـرد اصلحك الله ، شما فرمودى كه على بن ابيطالب عليه السلام لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لبـاس نـو مـى بـيـنـيـم ، حـضـرت بـاو فـرمود: همانا على ابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد بـه بـدى انـگـشـت نـما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان ، لباس مردم آنزمانست ، ولى قـائم مـا اهـلبيت عليهم السلام زمانيكه قيام كند، همان جامه على عليه السلام را پوشيده و بـروش عـلى عـليـه السـلام رفـتـار كند. (زيرا آنحضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام عليه السلام در زمان حكومتش اينستكه خود را در رديف مردم فقير آورد).



شرح :
مـرحـوم كـلينى در هر موردى از كتاب كافى كه ((باب نادر)) مى فرمايد، مقصودش ذكر روايات متفرق و پراكنده ايست كه تحت يك عنوان گرد نمى آيد.
* باب نادر *
بَابٌ نَادِرٌ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قَالَ عَطَسَ يَوْماً وَ أَنَا عِنْدَهُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا يُقَالُ لِلْإِمَامِ إِذَا عَطَسَ قَالَ يَقُولُونَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 275 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ ايـوب بـن نـوح گويد: روزى خدمت امام عليه السلام بودم كه آنحضرت عطسه كرد، من عـرضـكـردم قـربـانـت ، چـون امام عطسه كند، چه بايد گفت ؟ فرمود: ميگويند: صلى اللّه عليك (رحمت خدا بر تو باد).



شرح :
ايوب بن نوح ، از اصحاب حضرت رضا و امام جواد و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بـوده اسـت ، ولى چـون بـيـشـتـر رواياتش از امام هادى عليه السلام است ظاهر اينستكه اين روايت هم از آنحضرت باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الدِّينَوَرِيُّ عَنْ عـُمـَرَ بـْنِ زَاهـِرٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ عـَنِ الْقـَائِمِ يـُسـَلَّمُ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ قـَالَ لَا ذَاكَ اسـْمٌ سـَمَّى اللَّهُ بـِهِ أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ قَالَ يَقُولُونَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأَ بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 275 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن زاهـر گـويـد: مـردى از امـام صادق عليه السلام پرسيد كه بامام قائم بعنوان امـيـرالمـؤ مـنـان سـلام مى كنند؟ فرمود: نه ، آن نام را خدا مخصوص ‍ اميرالمؤ منين (على بن ابيطالب ) عليه السلام نموده ، پيش از او كسى بدان نام ، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرضكردم : قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله ! سپس اين آيه را قرائت فرمود: ((اگر مؤ من هستيد بقية اللّه براى شما بهتر است ـ86 سوره 11 ـ)).



شرح :
آيـه شـريـفـه بـعـد از آيه ايستكه از كم فروشى و فساد كارى در زمين نهى مى كند، لذا مـفـسـرين كلمه بقية اللّه را بمقدارى از حلال كه خدا بدون كم فروشى براى مردم باقى مـى گـذارد، تفسير كرده اند. و بعضى گفته اند: باقى گذاردن خدا نعمتش را براى شما از كـم فـروشـى بـهـتر است و برخى گفته اند: اطاعت خدا از گرد آوردن دنيا بهتر است ، ولى از ايـن روايـت پـيداست كه مقصود باقيمانده از حجج خدا و كسى است كه دنيا از بركت وجود او باقيمانده است ، بنابراين تفريح بر فساد در زمين است نه بر كم فروشى . و چنانچه در سابق گفتيم آيات شريفه قرآن از تعدد معانى امتناع و تاءبى ندارد.3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِأَنَّهُ يَمِيرُهُمْ الْعِلْمَ أَ مَا سَمِعْتَ فِى كِتَابِ اللَّهِ وَ نَمِيرُ أَهْلَنا
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى قَالَ لِأَنَّ مِيرَةَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ عِنْدِهِ يَمِيرُهُمُ الْعِلْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بن عمر گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيدم ، چرا آنحضرت اميرالمؤ مـنـيـن عليه السلام ناميده شد؟ فرمود: زيرا او مؤ منين را طعام علمى مى دهد. مگر نشنيده ئى كه خدا در كتابش مى فرمايد: ((و ما خانواده خود را طعام مى دهيم 64 سوره 12 ـ)).
و در روايـت ديگر است كه فرمود: زيرا خوراك مؤ منين از جانب اوست ، او بآنها خوراك دانش ميدهد.



شرح :
مـار، يـمـيـر بـمعنى طعام دادن و آذوقه خوب براى خانواده تهيه كردنست ، بنابراين كلمه امـيـر صـيـغـه مـتـكـلم وحـده از فـعـل مـضـارعـسـت كـه در اثـر كـثـرت استعمال لقب آنحضرت گشته است مانند تابط شرا و ممكن است مقصود از روايت اين باشد كـه حـكام و زمامداران ديگر كه امير مردم هستند غذاى جسمى و خواربار و آذوقه معاش آنها را مـنـظـم مـى كـنـند و در دسترس آنها ميگذارند تا زندگى حيوانى آنها اداره شود ولى حكومت عـلى عـليـه السلام علاوه بر جنبه معاش مردم از نظر غذاى روحى و زندگى علمى و معنوى افـراد مـورد تـوجـه اسـت و اخـتـصاص ‍ بمؤ منين هم دارد، زيرا تنها ايشانند كه از علوم آن حضرت استفاده مى كنند.4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى الرَّبِيعِ الْقَزَّازِ عـَنْ جـَابـِرٍ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ اللَّهُ سَمَّاهُ وَ هَكَذَا أَنْزَلَ فِى كِتَابِهِ وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِى وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليـه السـلام عرضكردم : وجه تسميه اميرالمؤ منين چيست ؟ فرمود: خدا باو اين لقب را داده و در كتابش چنين فرموده : ((چون پروردگارت از پسران آدم ، از پـشـتهايشان ، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرد كه مگر نه ايـنستكه من پروردگار شما هستم 172 سوره 7 ـ)) و محمد فرستاده من و على اميرالمؤ منين است ؟



* در اين باب نكته ها و برگزيده هائيست از قرآن درباره ولايت *
بَابٌ فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَةِ

شرح :
مـرحـوم كـليـنـى در ايـن باب 92 روايت ذكر ميكند كه مربوط بآيات قرآن كريم است ، در مورد تاءويل بولايت ائمه عليهم السلام ، آيات مزبور هر يك از نظر تفسير و معنى ظاهر مـفـادش غـيـر از آنچيزيست كه در اين روايات تاءويل شده است ، ولى چنانچه بارها تذكر داده ايـم مـقـام تاءويل و معنى باطنى قرآن غير از تفسير و معنى ظاهرى آنست ، در عين اينكه هـر دو مـعـنـى و گاهى هفتاد معنى از يك آيه استفاده ميشود ولى تفسير و معنى ظاهرى آيات ، بـراى اسـتـفـاده عـمـوم مـردم اسـت . و تـاءويـل و باطنش ‍ بايد از منابع وحى و زبان ائمه مـعـصـومـيـن عليهم السلام اخذ شود و كسى را حق تصرف و مداخله در آن ناحيه نيست ، زيرا تـاءويـل آيـات شـريـفـه از مـرز نـصـوص و ظواهر اءلفاظ مقامى عاليتر دارد و مخصوص كسانيستكه قرآن در خانه آنها نازل شده و ماءمور بتبليغ آن گشته اند. و چون روايات اين بـاب از نـظـر تاءويل آيات شريفه بيان ميشود، ما هم در ترجمه و توضيح از همان نظر پـيـروى كـرده و تـفـسـيـر و مـعـنـى ظـاهـرى آيـات را بـكـتـب تـفـاسـيـر مـحـول مـى كـنـيـم ، مـگـر در بـعـضـى از مـوارد كـه فـهـم تاءويل مربوط بتفسير باشد.1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ حـَنـَانِ بـْنِ سـَدِيـرٍ عـَنْ سـَالِمٍ الْحـَنَّاطِ قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع أَخْبِرْنِى عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى نـَزَلَ بـِهِ الرُّوحُ الْأَمـِيـنُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِس انٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 276 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـالم حـنـاط گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليـه السـلام عـرضـكـردم : بـمـن خـبـر دهـيـد از قـول خـداى تـبـارك و تـعـالى : ((جـبـرئيـل قـرآنـرا بـلغـت عـربـى واضـح بـر دل تـو فـرود آورد، تـا از بـيـم دهـنـدگـان بـاشـى 194 سـوره 26 ـ)) فرمود: آن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .



شرح :
يعنى قرآن كه براى بشارت و انذار مردم نازل شده است ، جز با ولايت على عليه السلام كه بمعنى معرفت و دوستى و پيروى آن حضرتست به نتيجه نرسد، زيرا قرآن كتابيست صـامـت و آنـرا مـفـسـر و مـبـيـنـى لازمـسـت كـه معنى واقعى و حقيقتش را باز گويد و گفتار و رفـتارش قرين و همدوش ‍ قرآن باشد و او همان اميرالمؤ منين عليه السلام است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله او را با قرآن قرين فرموده .

afsanah82
07-19-2011, 11:32 AM
2- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ رَجـُلٍ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجـِبـالِ فـَأَبـَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا قَالَ هِيَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 277 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـردى گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عزوجل : ((ما امانت را بآسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از برداشتنش سرباز زدنـد و از آن پـرسـيـدنـد، و انـسـان آنـرا برداشت ، همانا انسان ستم پيشه و نادانست 72 سوره 33 ـ)) فرمود: آن امانت ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ،



شرح :
راجـع بـتـفـسـيـر آيـه شـريـفـه و مـعـنـى ظـاهـرى امـانـت و عـرضـه و حـمـل آن ، مـرحـوم مـجلسى هفت قول از مفسرين بيان ميكند كه چنانكه گفتيم مناسب مقام تفسير اسـت ، سـپـس معناى هشتم را مطابق اين روايت ذكر مى كند كه مراد بامانت منصب امامت و خلافت كـبـراى الهـيـه اسـت و مـراد بـحملش ادعاى ناحق آنست و مراد بانسان ابوبكر است ، و اخبار بسيارى در اين زمينه وارد شده است .3- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِينَ آمـَنـُوا وَ لَمْ يـَلْبـِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص مِنَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبَّسُ بِالظُّلْمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل . ((كسانيكه ايمان آوردند و ايمان خود را بستم نياميختند 81 سوره 6ـ)) فرمود: يعنى بولايتى كه محمد صلى اللّه عليه وآله آنرا آورده ايمان آوردند و آنرا بولايت فلان و فلان نياميختند، كه آن ايمان آميخته بستم است .



شرح :
مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـقـصـود از سـتـم شـرك و گـنـاه كـبـيـره اسـت ، ولى از نـظـر تاءويل در اين روايت بدوست داشتن فلان و فلان غير از اميرالمؤ منين بيان شده است .4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ إِيمَانَهُمْ بِوَلَايَتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِى صُلْبِ آدَمَ ع وَ هُمْ ذَرٌّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن نـعـيـم صـحـاف گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((برخى از شما مؤ من و برخى كافرند 2 سوره 64 ـ)) پرسيدم ، فرمود: روزيكه مردم بصورت مور در صلب آدم عليه السلام بودند، خدا ايمان و كفر آنها را بـا ولايـت مـا شناخت (پس ولايت ما را در هر كس ديد مؤ منش دانست و در آنكه نديد كافرش شناخت ).



شرح :
آيـه شريفه در قرآن چنين است ، هوالذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و گويا تقديم و تاءخير در اينجا از اشتباهات نساخ است .5- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفـُضـَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُوفُونَ بِالنَّذْرِ الَّذِى أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِنْ وَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل ((بنذر وفا مى كنند 6 سوره 76 ـ)) فرمود: بنذريكه از آنها پيمان گرفته شد و آن ولايت ماست ، وفا مى كنند.


6- مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ قَالَ الْوَلَايَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 278 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ((و اگـر آنـهـا تـورات و انـجيل و آنچه را از پروردگارشان بر آنها نازل شده بپا دارند 66 سوره 5 ـ)) فرمود: آنچه نازل شده ولايت است .


7- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ زُرَارَةَ عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام درباره قول خدايتعالى : ((بگو من از شما براى پيغمبرى مردى بـجـز مـودت خـويـشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ـ)) فرمود: خويشاوندان ائمه عليهم السلام هستند.


8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل ((هـر كـه اطاعت خدا و رسولش كند (راجع بولايت على و ولايت امامان بعد از او) بكاميابى بـزرگـى رسـيـده اسـت 71 سـوره 33 ـ)) فـرمـود: ايـنـگـونـه نـازل شـده اسـت . (گـويـا مـراد ايـن اسـت كـه مـقـصـود از اطـاعـت خـدا و رسول ، ولايت على و ائمه عليهم السلام است ).


9- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ رَفَعَهُ إِلَيـْهـِمْ فـِى قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ مـا كـانَ لَكـُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ فِى عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از ائمـه عـليـهـم السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل چـنـيـن فـرمـوده اسـت : ((و شـمـا حـق نـداشـتـيـد رسول خدا را آزار دهيد 53 سوره 33 ـ))(نسبت بعلى و ائمه ) ((مانند آن كسان كه موسى را آزار كردند و خدا او را از آنچه درباره اش گفتند تبرئه نمود 69 سوره 33 ـ))


10- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ عـَنْ قـَوْلِهِ تـَعـَالَى فـَمـَنِ اتَّبـَعَ هـُدايَ فـَلايـَضـِلُّ وَ ل ا يَشْقى قَالَ مَنْ قَالَ بِالْأَئِمَّةِ وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُمْ وَ لَمْ يَجُزْ طَاعَتَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـردى از امـام عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى تعالى : ((هر كس از هدايت من پيروى كند گـمـراه نـشود و بدبخت نگردد 123 سوره 20 ـ)) پرسيد، حضرت فرمود: يعنى هر كس بائمه معتقد باشد و از فرمانشان پيروى كند و از اطاعتشان بيرون نرود.


11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ فِى قـَوْلِهِ تـَعـَالَى لا أُقـْسـِمُ بـِهـذَا الْبـَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا وَلَدَ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 279 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى ((سوگند باين شهر، در حاليكه تو در آن جـاى دارى ، و سـوگـنـد بپدر و فرزندانى كه پديد آورد 3 سوره 50ـ)) فرمود: پدر و فرزندان اميرالمؤ منين و فرزندان او هستند كه ائمه عليهم السلام باشند.


12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اعـْلَمـُوا أَنَّمـا غـَنـِمـْتـُمْ مـِنْ شـَيْءٍ فـَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشاوندان و، و، و است 40 سوره 8 ـ)) فرمود: خويشاوندان اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.


13- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ مـِمَّنْ خـَلَقـْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـن سـنـان گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((از كسانى كه آفريده ايم جماعتى هستند كه بحق هدايت مى يابند و بدان باز ميگردند 180 سوره 7 ـ)) پرسيدم ، فرمود ايشان ائمه هستند.


14- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مـِنـْهُ آيـاتٌ مـُحـْكـَمـاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ قَالَ فـُلَانٌ وَ فـُلَانٌ فـَأَمَّا الَّذِيـنَ فـِى قـُلُوبِهِمْ زَيْغٌ أَصْحَابُهُمْ وَ أَهْلُ وَلَايَتِهِمْ فَيَتَّبِعُونَ ما تـَشـابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 280 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره قول خداى تعالى : ((او كسى است كه اين كتاب را بر تـو نـازل كـرده از آن جـمـله آيـه هـائى اسـت مـحـكـم كـه اصـل كـتـاب اسـت )) فـرمـود: آنـهـا اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه هستند ((و ديگر آيه هـائيـست متشابه )) فرمود: اينها فلان و فلان هستند، ((و اما آنها كه در دلشان انحرافى هست )) يعنى اصحاب و دوستان فلان و فلان ((از اين كتاب آنچه را متشابه است ، براى فـتـنـه جـوئى و بـقـصـد تـاءويـل پـيـروى مـى كـنـنـد، در صـورتـيـكـه تـاءويـل آن را جـز خدا و ريشه داران در علم نمى دانند 7 سوره 3 ـ)) ريشه داران در علم ، اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.



شرح :
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) توجيهاتى بطور احتمال براى اين روايت بيان مى كند و در آخر مى گويد اين حديث خود از متشابهاتست كه جز خدا و ريشه داران در علم معنى آنرا ندانند.15- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لارَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً يَعْنِى بِالْمُؤْمِنِينَ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَتَّخِذُوا الْوَلَائِجَ مِنْ دُونِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((مگر پنداشتيد رها مى شويد، و خدا كـسـانى از شما را كه جهاد كرده و غير خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند، معلوم نداشته است 17 سوره 9ـ)) مقصود از مؤ منين (مجاهد) ائمه عليهم السلام السلام اند كه جز خدا و رسولش ‍ و مؤ منين پناهى نگرفته اند.


16- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مـُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَه ا قَالَ قُلْتُ مَا السَّلْمُ قَالَ الدُّخُولُ فِى أَمْرِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
حـلبـى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((و اگـر بـمـسـالمـت مـيـل كـردنـد تـو نـيـز بـدان ميل كن ـ61 سوره 8 ـ)) پرسيدم مسالمت چيست ؟ فرمود: وارد شدن در امر ولايت ماست . (يعنى اگـر مـنـافـقين پيشنهاد كردند كه ولايت ما و امر تشيع را بپذيرند، تو هم از آنها بپذير، اگر چه بدانى در باطن كينه و نفاق دارند).


17- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبـِى جـَعـْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ قَالَ يَا زُرَارَةُ أَ وَ لَمْ تَرْكَبْ هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ فِى أَمْرِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((طبقه اى را بعد از طبقه ديگر مرتكب شويد 19 سوره 84 ـ)) فرمود: اى زراره ! مگر اين امت بعد از پيغمبر خود طبقه اى را بعد از طـبـقـه ديـگـر نسبت بامر فلان و فلان و فلان مرتكب نشد؟ (يعنى اين امت هم قدم خود را جـاى قـدم امـتـهـاى سـابـق گـذاشـت و بـعـد از پـيـغـمـبـر خـويش خليفه برحق را رها كرد و دنبال گوساله و سامرى و فلان و فلان رفت ).


18- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ جـُنـْدَبٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع عـَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ قَالَ إِمَامٌ إِلَى إِمَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن جـنـدب گـويـد: حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجـل : ((مـا ايـن گـفتار را براى ايشان پى در پى كرديم ، شايد متذكر شـونـد. 51 سـوره 28 ـ)) فـرمود: امامى را بامامى ديگر پيوستيم (تا زمين از حجت خالى نماند و مردم را عذر و بهانه ئى نباشد).


19- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سـَلَّامٍ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا قَالَ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ عَلِيّاً ع وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ جَرَتْ بَعْدَهُمْ فِى الْأَئِمَّةِ ع ثُمَّ يَرْجِعُ الْقـَوْلُ مـِنَ اللَّهِ فـِى النَّاسِ فـَقـَالَ فـَإِنْ آمـَنُوا يَعْنِى النَّاسَ بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ يَعْنِى عـَلِيـّاً وَ فـَاطـِمـَةَ وَ الْحـَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ ع فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِى شِقاقٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 281 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـقـول خداى تعالى : ((بگوئيد بخدا و آنچه بسوى ما نـازل شده ايمان آورديم )) فرمود: مقصود از اين خطاب على عليه السلام و فاطمه و حسن و حـسـيـن است ، و پس از ايشان درباره ائمه عليهم السلام جاريست ، سپس گفتار خدا متوجه مردم مى شود و مى فرمايد: ((پس اگر ايمان آوردند (يعنى مردم ) بآنچه شما ايمان آورده ايد (مقصود على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام اند) هدايت يافته اند و اگر رو گردان شدند، ايشان در راه خلاف و دشمنى هستند 131 سوره 2ـ)).


20- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـِى قـَوْلِهِ تـَعَالَى إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع وَ مَنِ اتَّبَعَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 282 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((سزاوارترين مردم به ابراهيم ، كـسـانـى هـسـتـنـد كـه از او پيروى كرده و اين پيغمبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند 67 سوره 3 ـ)) فرمود: ايمان آورندگان ائمه عليهم السلام و پيروان ايشانند.

afsanah82
07-19-2011, 11:32 AM
21- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مـَالِكٍ الْجـُهـَنـِيِّ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَوْلُهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أُوحـِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنـْذِرَكـُمْ بـِهِ وَ مـَنْ بـَلَغَ قَالَ مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ فَهُوَ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا أَنْذَرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 282 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
مـالك جـهـنـى گـويـد: بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : خـداى عـزوجـل (از قول پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ) مى فرمايد: ((اين قرآن بمن وحى شد تا بوسيله آن شما و هر كه را باو مى رسد بيم دهد 20 سوره 6 ـ)) فرمود: يعنى هر كس از آل محمد كه بدرجه امامت برسد بوسيله قرآن بيم مى دهد چنانكه رسولخدا با آن بيم داد.



شرح :
بيشتر مفسرين كلمه و من بلغ را بضمير انذركم عطف دانسته و گفته اند مقصود از آن غائبين و معدومين در زمان پيغمبرند صلى اللّه عليه وآله ، پس مقصود از آيه اين است كه : پيغمبر صـلى اللّه عـليـه وآله بوسيله قرآن شما حاضرين و كسانى را كه بعدا مى آيند بيم مى دهـد، يـعـنى كيفر و عقابى كه قهرا بر اعمال آنها مترتب مى شود، بايشان ابلاغ مى كند، ولى طـبـق تـاءويـلى كـه امـام عـليـه السـلام در ايـن روايـت مـى فرمايد، و من بلغ بضمير مـرفـوع انـذر مـعـطـوفـسـت و مـقـصـود ايـن است كه : پيغمبر و هر اماميكه بدرجه امامت رسد بوسيله قرآن مردم زمان خود را بيم مى دهد.22- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جـَابـِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نـَجِدْ لَهُ عَزْماً قَالَ عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِى مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هَكَذَا وَ إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَيْهِمْ فِى مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِيِّ وَ سِيرَتِهِ وَ أَجْمَعَ عَزْمُهُمْ عَلَى أَنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل ((از پيش به آدم سفارشى كرديم ، او فـرامـوش كـرد و برايش آهنگ پايدارى نديديم 115 سوره 20 ـ)) فرمود: يعنى درباره مـحـمد و امامان بعد از او بوى سفارش ‍ كرديم ، او ترك نمود و تصميم نگرفت كه ايشان چـنـانـنـد و پـيـغـمبرانى كه اولواالعزم ناميده شدند، از اين جهت است كه خدا درباره محمد و اوصياء بعد از او، خصوصا درباره حضرت مهدى و روش او بايشان سفارش فرمود و آنها تصميم خود را استوار كردند كه مطلب چنين است و اعتراف نمودند.



شرح :
گويا مقصود آيه شريفه نسبت بحضرت آدم اين است كه : او بدان مطلب اهميت بسيارى نداد و مانند پيغمبران اولواالعزم اظهار شادى و مسرت نكرد، با وجود اينكه بدان سزاوار بود، و ايـن خـود ترك اولائى بود كه از او صادر شد، وگرنه مقام عصمت و نبوتش مانع از اين اسـت كـه دربـاره او قـائل شـويم و حتى خدا را نپذيرفته و بقضاء او راضى نگشته است مرآت ص 317 ـ.23- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ عـِيـسـَى الْقـُمِّيِّ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ وَ لَقـَدْ عـَهـِدْنـا إِلى آدَمَ مـِنْ قَبْلُ كَلِمَاتٍ فِى مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ ذُرِّيَّتِهِمْ فَنَسِيَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خـداى تعالى فرمود: ((از پيش به آدم سفارش كرديم )) (كلماتى را درباره محمد و على و فـاطـمـه و حـسن و حسين و امامان از نسل ايشان عليهم السلام ) و او فراموش كرد)) بخدا اين چنين بر محمد نازل شد.


24- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍّ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَضـْلِ عـَنِ الثُّمـَالِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِيِّهِ ص ‍ فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِر اطٍ مُسْتَقِيمٍ قَالَ إِنَّكَ عَلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 283 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: خـدا بـه پـيـغـمبرش صلى اللّه عليه وآله وحى كرد: ((بآنچه بسويت وحى شده چنگ زن ، همانا تو براهى راست هستى 42 سوره 43 ـ)) يعنى : تو به ولايت على هستى و على همان راه راست است .


25- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بـْنِ مـَرْوَانَ عـَنْ مـُنـَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ ص هَكَذَا بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ فِى عَلِيٍّ بَغْياً
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: جبرئيل عليه السلام اين آيه را بر محمد صلى اللّه عليه وآله ايـن چـنـيـن نـازل كـرد: ((چـه بـد اسـت آنچه خود را به آن فروختند، كه بدانچه خدا (دربـاره عـلى ) نازل كرده از روى ستم منكر شدند. 90 سوره 2 ـ)) (يعنى كلمه فى على را كـه در مـصـاحـف نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـعـنـوان تـنـزيـل يـا تاءويل ، آورده است .


26- وَ بـِهـَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ هَكَذَا وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فِى عَلِيٍّ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه را، ايـن چـنـيـن بـر مـحـمـد نـازل كـرد: ((و اگـر از آنـچـه بـر بـنـده خـويـش (دربـاره عـلى عـليـه السـلام ) نازل كرده ايم بشك اندريد، سوره اى مانندش بياوريد 22 سوره 2 ـ)).


27- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ نـَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا فِى عَلِيٍّ نُوراً مُبِيناً
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل اين آيه را بر محمد صلى اللّه عليه وآله اينگونه نـازل كـرد: ((اى كـسـانـيـكـه بـشـمـا كـتـاب داده انـد، بـه آنـچـه (دربـاره عـلى ) نازل كرده ايم كه نورى آشكار است ايمان آورديد 47 سوره 4 ـ)).



شرح :
مـقـصـود ايـن اسـت كـه كـلمـه فـى عـلى كـه در قـرآن نـيـسـت جـبرئيل آورده است ولى صدر و ذيل آيه هم در قرآن به اين صورت نيست ، بلكه صدر آن در آيه 47 و ذيلش در آيه 174 است ، و گويا در اين خبر چيزى افتاده و كلمه فى على در هر دو آيه بوده است .28- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى طَالِبٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ بـَكَّارٍ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِيٍّ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 284 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام (دربـاره اين آيه ) فرمود: ((اگر آنها آنچه را (درباره على ) پندشان دادند، بجا آورند، بر ايشان بهتر است 66 سوره 4 ـ)).


29- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمـَنـُوا ادْخـُلُوا فـِى السِّلْمِ كـَافَّةً وَ لا تـَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ قَالَ فِى وَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در راه مـسـالمـت وارد شـويـد، و بـدنبال شيطان مرويد كه او براى شما دشمنى آشكار است 208 سوره 2 ـ)) فرمود: يعنى در ولايت ما (وارد شويد).


30- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عـَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنـْيـا قـَالَ وَلَايـَتـَهـُمْ وَ الْآخـِرَةُ خـَيْرٌ وَ أَبْقى قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى . صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: اين قول خداى جل و عز را بامام صادق عليه السلام عرضكردم : ((بـلكـه زنـدگـى دنـيـا را بـرگـزيـدنـد)) فـرمـود: يـعـنـى ولايـت آنـهـا (پـيـشـوايـان بـاطل ) را ((ولى آخرت بهتر و پايدارتر است )) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ((اين در كتابهاى نخستين ، كتابهاى ابراهيم و موسى هست آخر سوره 87 ـ)).


31- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ مُحَمَّدٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ بِمُوَالَاةِ عَلِيٍّ فَ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: ((آيا هرگاه بياورد (محمد) براى شما چـيـزى را كـه دلخـواه شما نيست (از دوستى على ) شما گردنكشى كنيد، پس دسته ئى (از آل محمد) را تكذيب كنيد و دسته ئى را بكشيد؟ 87 سوره 2 ـ))


32- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الرِّضَا ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ هَكَذَا فِي الْكِتَابِ مَخْطُوطَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 285 روايت 32
ترجمه روايت شريفه :
امـام رضـا عـليـه السـلام دربـاره ايـن قـول خـداى عزوجل فرمود: ((گران آمد بر مشركين (نسبت بولايت على ) آنچه ايشان را بسويش خوانى 13 سـوره 42)) اى مـحـمـد! كـه آن ولايـت عـلى اسـت (حـاصـل ايـنـكـه تـو مـشـركـيـن را بـولايـت عـلى مـى خـوانـى و تحمل اين مطلب بر ايشان گرانست ) در كتاب اينگونه نوشته شده .



شرح :
مـمـكن است مقصود از كتاب ، كتاب كلى و جامعى باشد كه نزد خداست ، مانند لوح محفوظ يا چيزى نظير آن ، چنانكه در آيه لا رطب و لا يابس الافى كتاب مبين هم چنين تفسير كرده اند.33- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى السَّفَاتِجِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هـَدانـا لِهـذا وَ مـا كـُنـّا لِنـَهـْتـَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ فَقَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ دُعِيَ بـِالنَّبـِيِّ ص وَ بـِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِالْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ ع فَيُنْصَبُونَ لِلنَّاسِ فَإِذَا رَأَتْهُمْ شـِيـعـَتـُهـُمْ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ يَعْنِى هَدَانَا اللَّهُ فِى وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 33
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام درباره قول خداى جل و عز ((سفارش خدائى را كه ما را به اين (نـعمت ) راهنمائى كرد و اگر خدا ما را راهنمائى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم 43 سوره 7 ـ)) فـرمـود: چـون روز قـيامت شود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين و امامان از فـرزنـدان او را بـخوانند و آنها براى (رسيدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چـون شـيعيانشان آنها را ببينند، گويند: ((ستايش خدائى را كه ما را باين (نعمت ) رهبرى كرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى كرد، هدايت نمى شديم )) يعنى خدا ما را بولايت اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش عليهم السلام رهبرى فرمود.


34- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ حـَسَّانَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ كـَثـِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى عَمَّ يـَتـَسـاءَلُونَ عـَنِ النَّبـَإِ الْعَظِيمِ قَالَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الْوَلَايَةُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 34
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : ((از چه مى پرسند؟ از آن خبر بزرگ ؟ 1 و 2 سـوره 78 ـ)) فـرمـود: خـبر بزرگ ولايت است ، و از حضرت پرسيدم اين آيه را ((آنـجـاسـت ولايـت بـراى خـدا بـر حـق 44 سـوره 18 ـ)) فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .


35- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 286 روايت 35
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((تـوجـه خـود را بـا اعتدال بسوى دين بدار 30 سوره 30 ـ)) فرمود: آن ولايت است .


36- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الْهَمَذَانِيِّ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 36

عترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام راجع بقول خداى تعالى ((ما در روز قيامت ترازوهاى عدالت در مـيـان نـهـيـم 47 سـوره 21 ـ)) فـرمـود: آن تـرازوهـا پـيـغـمـبـران و اوصياء ايشان عليهم السلامند.


37- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قَالَ قَالُوا أَوْ بَدِّلْ عَلِيّاً ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 37
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((قرآن ديگرى بياور يا اين را عوض كن 15 سوره 10 ـ)) فرمود: مى گفتند يا على را عوض كن .



شرح :
طـبـق ايـن روايـت ، مـقصود مشركين و منافقين اين بود كه اگر مى خواهى ما بتو ايمان آوريم آيـاتـى كـه راجـع بـفـضيلت على عليه السلام است عوض ‍ كن ، يعنى فضيلت ديگران را بجاى او بگذار يا اصلا قرآنى بياور غير اين قرآن .38- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ الْقُمِّيِّ عَنْ إِدْرِيسَ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ تَفْسِيرِ هَذِهِ الْآيَةِ ما سَلَكَكُمْ فِى سـَقـَرَ. قـالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ قَالَ عَنَى بِهَا لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى فِيهِمْ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ. أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ أَ مَا تَرَى النَّاسَ يـُسَمُّونَ الَّذِى يَلِى السَّابِقَ فِى الْحَلْبَةِ مُصَلِّى فَذَلِكَ الَّذِى عَنَى حَيْثُ قَالَ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ لَمْ نَكُ مِنْ أَتْبَاعِ السَّابِقِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 287 روايت 38
ترجمه روايت شريفه :
ادريـس بـن عـبداللّه گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيدم : ((چه چـيـز شـمـا را بـدوزخ كـشـانـيد؟ گويند: ما نماز گزار نبوديم 42 سوره 74 ـ)) فرمود: مـقـصـود ايـن اسـت كه : پيروى نكرديم از امامانى كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فـرمـوده اسـت . ((و پـيشوايان پيشرو، آنهايند مقربان 11 سوره 56 ـ)) مگر نمى بينى كـه مردم اسبى را كه در مسابقه پشت سر سابق است مصلى نامند؟ همين معنى مقصود است در آنجا كه فرمايد ((ما از مصلين نبوديم )) يعنى پيرو پيشروان نبوديم .

afsanah82
07-19-2011, 11:33 AM
شـرح:
از جـمـله مـسـابـقاتى كه با شرط بندى در شرع اسلام تعيين مى كنند، سپس اسبان هـمـگـى در يـك آن از ابـتـداء ميدان شروع بدويدن مى كنند، و هر اسبى كه زودتر به آخر مـيدان رسد، مجلى نام دارد و وجه شرط و گروگان متعلق بصاحب او است ، گاهى ممكن است بـراى اسـبـهـاى دوم و سـوم و پـائيـن تـر هـم وجـه كـمـتـرى تـعـيـيـن كـنـنـد، ولى در هـر حـال آن اسـبـان را در عـربـى نـام مخصوصى است بترتيبى كه فراهانى در كتاب نصاب الصبيان خود گفته است :
ده اسـبـنـد در تـاخـتـن هـر يـكـى را بـتـرتـيـب نـامـيـسـت آسـان نـه مشكل
مـجـلى مـصـلى مـسـلى و تـالى چـه مـرتـاح و عـاطـف خـطـى و مـؤ مل
لطـيـم وسـكـيـت ارب حـاجـت عـرق خـوى فـؤ اد اسـت قـلب و جـنـان و حـشـا دل
چـنـانـچـه از ايـن شعر پيداست اسب اول نامش مجلى و اسب دهم نامش ‍ سكيت است و بقيه شعر سـوم راجـع بـمـعـنـى لغات ديگر است ، ولى در نامگذارى و وجه تسميه بعضى از اسبان اخـتـلافـاتـى در كـتـب فـقـه و لغـت ذكـر شـده اسـت ، چـنـانـچـه اسـب اول را سـابـق هـم مـى گـويـنـد. امـام صـادق عـليـه السـلام هـم در ايـن روايـت اسـب اول را سـابـق و اسـب دوم را مـصـلى بـيـان نـمـوده و مـعـنى مقصود را طبق اين اصطلاح بيان فـرمـوده اسـت ، زيـرا سـابـقـون در سـوره واقعه بائمه عليهم السلام تفسير شده است و مـصـلى هـم طـبـق اصـطـلاح ايـن مـسـابـقـه ، بـه مـعـنـى پـيـرو و دنبال و دومين است ، پس ‍ معنى آيه اين است كه ، بهشتيان از دوزخيان پرسند براى چه به دوزخ در آمـديـد؟ جـواب گـويـنـد: بـراى ايـنـكـه از امـامـان خـود پـيـروى نـكـرديـم ، و اين تـاءويـل بـسـيـار مناسب است با معنى لغوى و اصطلاحى لفظ مصلى و هم با تفسيرى كه مـفـسرين در معنى آيه گفته اند، زيرا نمازگزاردن با پيروى از ائمه به وجود مى آيد و كامل مى شود.39- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ عـَبـْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ يـُونـُسَ بـْنِ يـَعـْقـُوبَ عـَمَّنْ ذَكـَرَهُ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع فـِى قـَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْ لَوِ اسـْتـَقـامـُوا عـَلَى الطَّرِيـقـَةِ لَأَسـْقـَيـْنـاهـُمْ ماءً غَدَقاً يَقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 39
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قول خداى عزوجل : ((اگر آنها بر اين طريقه استقامت ورزند، آبى فراوانشان دهم 16 سوره 72 ـ)) فرمود: خدا مى فرمايد: ايمان را در دلشان جايگزين كنيم ، و طريقه همان ولايت على بن ابيطالب و اوصياء او عليهم السلام است .


40- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِيـنَ قـالُوا رَبُّنـَا اللّهُ ثـُمَّ اسـْتـَقـامـُوا فـَقـَالَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع اسـْتَقَامُوا عَلَى الْأَئِمَّةِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 40
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجـل ((كـسـانـى كـه گـفتند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند. ((فـرشـتـگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد و به بهشتى كه وعده يافته ايد شادمان باشيد)).


41- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا جـَعـْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ فَقَالَ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع هِيَ الْوَاحِدَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 288 روايت 41
ترجمه روايت شريفه :
ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام قول خداى تعالى را: ((بگو شما را فقط يك اندرز مى دهم 46 سوره 34)) پرسيدم ، فرمود: يـعـنى تنها شما را به ولايت على عليه السلام اندرز مى دهم ، ولايت على همان يك اندرزى است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: ((فقط يك اندرز به شما مى دهم )).


42- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ وَ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ قَالَ نـَزَلَتْ فـِى فـُلَانٍ وَ فـُلَانٍ وَ فـُلَانٍ آمـَنـُوا بـِالنَّبِيِّ ص فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ كَفَرُوا حَيْثُ عـُرِضـَتْ عـَلَيـْهـِمُ الْوَلَايـَةُ حِينَ قَالَ النَّبِيُّ ص مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ثُمَّ آمَنُوا بـِالْبـَيـْعـَةِ لِأَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع ثـُمَّ كـَفـَرُوا حَيْثُ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ يَقِرُّوا بـِالْبـَيْعَةِ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَايَعَهُ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ فَهَؤُلَاءِ لَمْ يَبْقَ فِيهِمْ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 289 روايت 42
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل : ((آنها كه مؤ من شده و باز كافر شـدنـد: سـپـس مؤ من شده و باز كافر شدند و آنگاه بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنـهـا پـذيـرفـتـه نـگردد 137 سوره 4ـ)) فرمود: اين آيه درباره فلان و فلان (خلفاء ثـلاثـه ) نـازل شده كه در اول امر به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آوردند و چون ولايـت (على عليه السلام ) به آنها عرضه شد، انكار كردند، همان زمان كه پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله فـرمـود: هـر كـس مـن مولاى او هستم اين على مولاى او است ، سپس به وسيله بـيـعـت كـردن بـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـمـان آوردنـد، و بـعـد چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله در گـذشـت كـافـر شـدنـد، و بـر بـيعت خود پايدارى نكردند، سپس بوسيله بيعت گرفتن براى خود از كسانى كه با اميرالمؤ منين عليه السلام بيعت كرده بودند، بر كفر خود افزودند، پس در ايشان اثرى از ايمان باقى نماند.



شرح :
آخـر آيـه شـريـفـه لم يـكـن الله ليـغـفـر لهـم اسـت كـه بـه جـاى آن جـمـله لن تـقـبـل تـوبـتـهـم ذكـر شـده ، و ايـن جـمـله در آيـه 90 سـوره آل عمران است ، ولى از لحاظ معنى فرق ندارد.43- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْب ارِهـِمْ مـِنْ بـَعـْدِ مـا تـَبـَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ارْتَدُّوا عَنِ الْإِيمَانِ فِى تـَرْكِ وَلَايـَةِ أَمـِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ قَوْلُهُ تَعَالَى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سـَنـُطـِيـعـُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ قَالَ نَزَلَتْ وَ اللَّهِ فِيهِمَا وَ فِى أَتْبَاعِهِمَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ الَّذِى نـَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نـَزَّلَ اللّهُ فـِى عـَلِيٍّ ع سَنُطِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ قَالَ دَعَوْا بَنِى أُمَيَّةَ إِلَى مِيثَاقِهِمْ أَلَّا يـُصـَيِّرُوا الْأَمـْرَ فـِيـنـَا بـَعـْدَ النَّبـِيِّ ص ‍ وَ لَا يـُعـْطـُونـَا مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً وَ قَالُوا إِنْ أَعـْطـَيـْنـَاهـُمْ إِيَّاهُ لَمْ يـَحـْتـَاجـُوا إِلَى شـَيْءٍ وَ لَمْ يـُبـَالُوا أَنْ يـَكـُونَ الْأَمْرُ فِيهِمْ فَقَالُوا سـَنـُطـِيعُكُمْ فِى بَعْضِ الْأَمْرِ الَّذِى دَعَوْتُمُونَا إِلَيْهِ وَ هُوَ الْخُمُسُ أَلَّا نُعْطِيَهُمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ قـَوْلُهُ كـَرِهـُوا مـا نـَزَّلَ اللّهُ وَ الَّذِى نـَزَّلَ اللَّهُ مـَا افـْتـَرَضَ عـَلَى خـَلْقـِهِ مـِنْ وَلَايـَةِ أَمـِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ كـَانَ مـَعـَهـُمْ أَبـُو عـُبـَيْدَةَ وَ كَانَ كَاتِبَهُمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنّا مُبْرِمُونَ أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ الْآيَةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 289 روايت 43
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خداى تعالى : ((كسانيكه پس از آنكه هدايت بر ايـشان روشن شده بعقب برگشتند 25 سوره 47 ـ)) فرمود: ايشان فلان و فلان و فلان هستند كه با ترك گفتن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايمان بر گشتند. راوى گويد من عرض ‍ كردم : خداى تعالى فرمايد: ((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خـدا نـازل كـرده نـاپـسـنـد دارنـد، گـويـنـد در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد)) فـرمـود: بـه خـدا ايـن آيـه دربـاره آن دو نـفـر (اولى و دومـى ) و پـيـروان ايـشـان نازل شده است .
و آن قـول خـداى عـزوجـل اسـت كـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام بـر محمد صلى اللّه عليه وآله نـازل كـرده : ((ايـن بـدان جـهـت بـود كـه آنـهـا بـه كـسـانـى كـه آنـچـه را خـدا نـازل كـرده (دربـاره عـلى عـليـه السلام ) ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد)).
سـپـس امـام فـرمود: آنها بنى اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عـليـه وآله امـر امـامـت را در خـانـدان ما نگذارند، و از خمس چيزى به ما ندهند، و گفتند اگـر خـمـس را بـه آنها دهيم به چيزى احتياج نخواهند داشت و از نبودن امر امامت در ميان آنها بـاك نـدارنـد، بـنـى امـيـه به آنها گفتند: ما شما را در بعضى از آنچه دعوتمان مى كنيد اطاعت مى كنيم و آن موضوع خمس است كه به آنها چيزى ندهيم .
و ايـنـكـه خـدا فـرمـايـد: ((آنـچـه را خـدا نـازل كـرده نـاپـسـنـد دارنـد)) آنـچه را كه خدا نازل كرده ، ولايت اميرالمومنين عليه السلام است كه برخلقش ‍ واجب ساخته و ابوعبيده همراه آنـهـا و كـاتـب پـيـمـان نـامـه ايـشـان بـود خـدا (دربـاره پـيـمـان سـرى آنـهـا ايـن آيـه ) نازل فرمود: ((بلكه كارى را استوار كرد، همانا ما استوار كنانيم يا پندارند كه ما نهان و رازشان را نمى شنويم ـ تا آخر80 سوره 43ـ)).


44- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بـِظـُلْمٍ قـَالَ نـَزَلَتْ فـِيـهـِمْ حـَيـْثُ دَخـَلُوا الْكـَعْبَةَ فَتَعَاهَدُوا وَ تَعَاقَدُوا عَلَى كُفْرِهِمْ وَ جـُحـُودِهـِمْ بـِمَا نُزِّلَ فِى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَلْحَدُوا فِى الْبَيْتِ بِظُلْمِهِمُ الرَّسُولَ وَ وَلِيَّهُ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 290 روايت 44
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((و هر كه خواهد در آنجا از روى ستم تـجـاوزى كـنـد 5 سـوره 22 ـ)) فـرمـود: ايـن آيـه دربـاره كـسـانـى نـازل شـده كه وارد كعبه شدند و بر كفر و انكار خود نسبت به آنچه درباره اميرالمؤ منين عـليـه السـلام نـازل شـده ، بـا يـكـديگر پيمان و قرارداد بستند، پس در كعبه به وسيله ستمى كه نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وليش كردند: تجاوز نمودند. دورى از رحمت خدا ستمگران را باد.


45- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عـَنْ أَبـِى بـَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ يَا مَعْشَرَ الْمُكَذِّبِينَ حَيْثُ أَنْبَأْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ مَنْ هُوَ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ كَذَا أُنْزِلَتْ وَ فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فـَقـَالَ إِنْ تـَلْوُوا الْأَمـْرَ وَ تـُعـْرِضُوا عَمَّا أُمِرْتُمْ بِهِ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً وَ فـِى قـَوْلِهِ فـَلَنـُذِيـقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِتَرْكِهِمْ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَذاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 45
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه ايـن قـول خـداى عـزوجـل فـرمـود: ((و خـواهـيد دانست كى در گمراهى نمايانست 29 سوره 67 ـ)) اى گروه تـكـذيـب كـنندگان ، زيرا من پيغام پروردگارم را درباره ولايت على عليه السلام و امامان بـعـد از او بـه شـمـا رسـانـيـدم ، كـى در گـمـراهـى نـمـايـانـسـت ، ايـن چـنـيـن نـازل شـده اسـت . و راجـع بـه قول خداى تعالى : ((اگر كج كنيد يا رو بگردانيد 135 سـوره 4ـ)) فـرمـود: امـر امـامـت را (از صـاحـبـش ) كـج كـنـيد و از آنچه ماءمور شده ايد، رو بگردانيد ((خدا به آنچه مى كنيد آگاهست )).
و دربـاره ايـن قـول خـداى تعالى فرمود: ((هر آينه بچشانيم كسانى را كه كافر شدند (بـسـبـب تـرك گـفـتـن ولايـت امـيـرالمؤ منين عليه السلام ) عذاب سختى (در دنيا) و هر آينه ببدترين كردارى كه انجام داده اند مجازاتشان كنيم 27 سوره 41 ـ)).


46- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللّهُ وَحْدَهُ وَ أَهْلُ الْوَلَايَةِ كَفَرْتُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 46
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: ((اين به جهت آن است كه چون خوانده شود خداى يگانه (و اهـل ولايـت ) كـافـر شـويـد 17 سـوره 40 ـ)) (يـعـنـى كـلمـه و اهل الولاية در تنزيل يا تاءويل اين آيه وارد است ).


47- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقـِعٍ. لِلْكافِرينَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ ع عَلَى مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 291 روايت 47
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام راجع به اين قول خداى تعالى فرمود: ((خواهنده ئى عذابى را كـه بـه كـافـران (بـه ولايـت عـلى ) رسـيد نيست و جلوگير ندارد در خواست كرد 2 سوره 70)) سـپـس فـرمـود: بـه خدا اين آيه را جبرئيل عليه السلام همين گونه بر محمد صلى اللّه عليه وآله نازل كرد.


48- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَخِيهِ عَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَبـِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى إِنَّكُمْ لَفِى قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ فِى أَمْرِ الْوَلَايَةِ يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ قَالَ مَنْ أُفِكَ عَنِ الْوَلَايَةِ أُفِكَ عَنِ الْجَنَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 48
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع به اين قول خداى تعالى : ((شما گفتار مختلفى داريد فـرمود (درباره امر ولايت ) منصرف شود از آن هر كه بايد منصرف شود 9 سوره 51 ـ)) هر كس از ولايت منصرف شود، از بهشت منصرف گردد.


49- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ يُونُسَ قَالَ أَخْبَرَنِى مَنْ رَفـَعـَهُ إِلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَلَا اقـْتـَحـَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْعـَقـَبـَةُ. فـَكُّ رَقـَبـَةٍ يـَعـْنـِى بِقَوْلِهِ فَكُّ رَقَبَةٍ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَإِنَّ ذَلِكَ فَكُّ رَقَبَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 49
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام درباره قول خداى عزوجل : ((خود را به گردنه نينداخته ، تو چـه دانـى گـردنه چيست ؟ آزاد كردن بند است 130 سوره 90)) فرمود: مقصود خدا از آزاد كردن بنده ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، زيرا ولايت آزاد كردن بنده است .



شرح :
عـقـبـه بـه مـعنى گردنه كوه و اقتحام انجام دادن كار است با سختى و دشوارى ، و خود را به گردنه كوه انداختن كه كار مشكل و دشوار است ، تفسيرش آزاد كردن بنده و تاءويلش ولايـت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام است و مناسبت ولايت با آزادى بنده از اين نظر است كه پـذيـرفـتـن ولايـت على عليه السلام و پيروى از آن حضرت روح حريت و آزادى را در مردم زنـده مـى كـنـد و اسـارت و بـردگـى را كـه نـتيجه كفر و بى ايمانى است از دامن آنها مى زدايـد، در ايـنـجـا بايد بگفتار و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر تاريخ و اخبار توجه و دقتى بسزا كرد تا آثار حريت و آزادى را از لابلاى جملات و گوشه هاى تاريخ زندگى آن حضرت كه چون اختر فروزان نمايانست استنباط نمود.

afsanah82
07-19-2011, 11:33 AM
50- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 50
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجع به قول خداى تعالى : ((كسانى را كه ايمان آورده اند، مژده بده كه نزد پروردگارشان پايگاه راستى و درستى دارند 2 سوره 9ـ)) فرمود: آن پايگاه ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .


51- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 292 روايت 51
ترجمه روايت شريفه :
امـام باقر عليه السلام درباره اين قول خداى تعالى فرمود: ((اينها دو دشمن باشند كه دربـاره پـروردگـار خـود دشـمـنى كردند، كسانى كه (بولايت على عليه السلام ) كافر شدند، برايشان جامه هاى آتشين بريده شده ))


52- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 52
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحـمـن بـن كـثـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قول خداى تعالى : ((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18ـ)) پرسيدم ، فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است . (به حديث 1113 رجوع شود).


53- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً قَالَ صَبَغَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْوَلَايَةِ فِى الْمِيثَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 53
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره قول خداى عزوجل : ((رنگ خدا است و كيست كه رنگ او از رنـگ خـدا بـهـتر باشد؟! 138 سوره 2ـ)) فرمود: خدا مؤ منين را در زمان ميثاق بولايت رنگ آميزى كرد.


54- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صـَالِحٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمـَنْ دَخـَلَ بـَيـْتـِيَ مـُؤْمـِناً يَعْنِي الْوَلَايَةَ مَنْ دَخَلَ فِى الْوَلَايَةِ دَخَلَ فِى بـَيـْتِ الْأَنـْبـِيَاءِ ع وَ قَوْلُهُ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً يَعْنِى الْأَئِمَّةَ ع وَ وَلَايَتَهُمْ مَنْ دَخَلَ فِيهَا دَخَلَ فِى بَيْتِ النَّبِيِّ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 293 روايت 54
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام درباره قول خـداى عـزوجـل : ((پـروردگـارا! مـرا و پـدر و مـادرم را بـا هـر كـه بحال ايمان وارد خانه من شود بيامرز 28 سروه 71 ـ)) فرمود: مقصود ولايت است ، هر كس وارد ولايت شود، به خانه پيغمبران وارد شده است .
و مـقصود از قول خداى تعالى : ((خدا مى خواهد ناپاكى را از شما خانواده ببرد و شما را بـه خـوبـى پـاكيزه كند 33 سوره 33ـ)) ائمه عليهم السلام و ولايت آنهاست ، هر كس در ولايت آنها وارد شود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وارد شده است .



شرح :
آيه اول را خداى تعالى از زبان حضرت نوح عليه السلام بيان مى كند و دعائى است كه آن جـنـاب بـعـد از غـرق شدن كفار و بسلامت نشستن كشتى خود مى كند، و مقصود از ورود در خـانـه ، ورود در ولايـت و پـيـروى اوسـت ، پـس هر كه در ولايت ائمه عليهم السلام هم وارد شود، مشمول دعاى جناب نوح گردد.55- وَ بـِهـَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عـَنِ الرِّضـَا ع قـَالَ قـُلْتُ قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ قَالَ بِوَلَايَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ع هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُ هَؤُلَاءِ مِنْ دُنْيَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 55
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن فضيل گويد: از حضرت رضا عليه السلام اين آيه را پرسيدم : ((بگو بكرم و رحـمـت خـدا بـايـد شـادمـان بـاشـند كه آن از آنچه جمع مى آورند بهتر است 58 سوره 10 فـرمود: بولايت محمد و آل محمد (بايد شادمان باشند) كه آن بهتر است از دنيائى كه آنها جمع مى كنند.


56- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدِ الْحـَمـِيـدِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ نَحْنُ فِى الطَّرِيـقِ فـِى لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ اقْرَأْ فَإِنَّهَا لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ قُرْآناً فَقَرَأْتُ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مـِيـقـاتـُهـُمْ أَجـْمـَعـِيـنَ. يـَوْمَ لايـُغـْنـِى مـَوْلًى عـَنْ مـَوْلًى شـَيـْئاً وَ ل ا هـُمْ يـُنـْصـَرُونَ. إِلاّ مـَنْ رَحـِمَ اللّهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِى رَحِمَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِى اسْتَثْنَى اللَّهُ لَكِنَّا نُغْنِى عَنْهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 56
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شـحام گويد: شب جمعه اى بود و ما راه مى رفتيم كه امام صادق عليه السلام به من فـرمود: قرآن بخوان ، زيرا شب جمعه است ، من اين آيه را خواندم : ((وعده گاه همگى آنها روز فـصـل قـيـامـت اسـت روزى كـه هـيـچ دوستى براى دوست خود كارى نسازد و آنها يارى نـشـونـد، مـگـر آنكه خدايش ترحم كندـ 42 سوره 44 ـ)) امام صادق عليه السلام فرمود: بـه خـدا مـا را خـدا تـرحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى كنيم .



شرح :
فـصـل بـه مـعـنـى تـمـيـيـز و جـدا كـردن اسـت ، چـون در قـيـامـت اهل حق از اهل باطل جدا شوند آن روز را فصل گويند، يا به جهت اين است كه هر خويشاوند و دوسـتـى از خويشاوند و دوستش جدا مى شود. و لفظ كان در قرآن نيست ، گويا كاتبين در ايـنـجـا افـزوده انـد. و طـبـق تـفـسـير امام عليه السلام الا من رحم الله استثناء است از مولى اول نه از هم ينصرون . و نيز اين روايت دلالت دارد بر فضيلت قرائت قرآن در شب جمعه ، مرآت ص 328ـ.57- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هِيَ أُذُنُكَ يَا عَلِيُّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 57
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام : چون اين آيه نازل شـد: ((و گـوشـى شـنـوا آن را حـفـظ كـنـد 12 سـوره 69 ـ))، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آن گوش تو است ، اى على .


58- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ ص هَكَذَا فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مـُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 294 روايت 58
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: جبرئيل عليه السلام اين آيه را اين گونه بر محمد صلى اللّه عـليـه وآله نـازل كـرد: ((كـسـانـى كـه (نـسـبـت بـه حـق آل محمد) ستم كردند، سخنى جز آنچه دستور داشتند، بجاى آن آوردند، پس ما بر آنها كه (نسبت به حق آل محمد) ستم كردند، بسبب كارهاى ناروائى كه مى كردند، از آسمان عذابى نازل كرديم 59 سوره 2ـ)).


59- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا إِنَّ الَّذِينَ... ظَلَمُوا آلَ مـُحـَمَّدٍ حـَقَّهـُمْ لَمْ يـَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً. إِلاّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبـَداً وَ كـانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً ثُمَّ قَالَ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكـُمْ فـِى وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ فـَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 59
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: ايـن آيـه را جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن گـونـه نـازل كـرد: ((هـمـانا كسانى كه (نسبت به حق آل محمد) ستم كردند، خدا در معرض آمرزش ‍ ايـشـان نيست و به راهى هدايتشان نكند، جز راه دوزخ كه هميشه در آن جاودانند، و اين براى خدا آسانست سپس فرمايد ـ: اى مردم ! پيغمبر از جانب پروردگارتان به حق سوى شما آمده (درباره ولايت على ) ايمان آوريد كه مايه خير شماست و اگر كافر شويد (به ولايت على ) آنچه در آسمانها و در زمين است متعلق بخداست )) (يعنى به او زيانى نرسد).


60- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ هَكَذَا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِى عَلِيٍّ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 60
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن آيـه ايـن گـونـه نـازل شـد: اگـر آنـهـا آنچه را (درباره على ) پند داده شدند، انجام دهند، بر ايشان بهتر است . (بحديث 1107 رجوع شود).


61- أَحْمَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أُوحـِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ قَالَ مَنْ بَلَغَ أَنْ يَكُونَ إِمَاماً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ يُنْذِرُ بِالْقُرْآنِ كَمَا يُنْذِرُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 295 روايت 61
ترجمه روايت شريفه :
مـالك جـهـنى گويد: اين آيه را به امام صادق عليه السلام عرض كردم : ((اين قرآن به سـوى مـن وحـى شـد تـا شـمـا را و هـر كـه را بـرسد بوسيله آن بيم دهم 20 سوره 6 ـ)) فـرمـود: يـعـنـى كـسـى كـه بـه درجـه امـامـت بـرسـد از آل مـحـمـد بـا قـرآن بـيـم مى دهد: چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بيم مى داد (به حديث 1100 رجوع شود).


62- أَحْمَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ قَالَ قَرَأَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـُلِ اعـْمـَلُوا فـَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ فَقَالَ لَيْسَ هَكَذَا هِيَ إِنَّمَا هِيَ وَ الْمَأْمُونُونَ فَنَحْنُ الْمَأْمُونُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 62
ترجمه روايت شريفه :
مـردى خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام ايـن آيـه را قرائت كرد: ((بگو كار كنيد كه خدا و رسـولش و مـؤ منان ، كردار شما را مى بينند 105 سوره 9)) فرمود: اين چنين نيست بلكه آن والماءمونون است و ما هستيم ماءمونون .



شـرح:
مـاءمون در اينجا به معنى ايمن از خطا و اشتباه و گناه است و گويا مقصود امام عليه السـلام ايـن اسـت كـه : كـلمـه مـؤ مـنـون در آيـه بـه مـعـنـى اهـل ايـمـان در بـرابـر كـفـاريـسـت ، بـلكـه در ايـنـجـا (از نـظـر تـاءويـل ) مـعـنـى خاصى دارد كه تنها شامل معصومين و اهلبيت مخصوص پيغمبر صلى اللّه عليه وآله مى شود، چنانچه در احاديث 574 578 گذشت .63- أَحـْمـَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ مُسْتَقِيمٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 63
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: ((اين راه على است كه مستقيم است 41 سوره 15ـ)).



شـرح:
قـرائت مـشـهـور در اين آيه على به فتح لامست (حرمت جز باضافه ياء متكلم ) و بنا بر اين سه معنى را متحمل است .
(1) راه آنهائى كه گول شيطان خوردند، نزد من راست است ، يعنى به كيفر كردارشان مى رسانم .
(2) گـمـراهـان و مـخلصان كه در آيه پيش ذكر شده است ، بر من گذر مى كنند و هر يك را مطابق كردارشان جزا خواهم داد.
(3) ايـن ديـن مستقيم است رهبرى و بيانش با من است . و قرائت ديگر على بكسر لامست ، و در ايـن صـورت بعضى آن را برفع خوانده و صفت صراط گرفته اند يعنى راهيست عالى و بـلنـد و بعضى بجز قرائت كرده اند، يعنى راه و طريقه على بن ابيطالب عليه السلام مستقيم است .64- أَحـْمـَدُ عـَنْ عـَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ نـَزَلَ جـَبْرَئِيلُ بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ إِلاّ كُفُوراً قَالَ وَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ هَكَذَا وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ آلَ مُحَمَّدٍ ناراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 296 روايت 64
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن آيـه را جـبـرئيـل ايـنـگـونـه نازل كرد: ((بيشتر مردم (نسبت به ولايت على ) جز ناسپاسى نخواستند 85 سوره 17ـ)) و فـرمـود: جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه را ايـن گـونـه نازل كرد: ((و بگو اين حق از پروردگار شماست (درباره ولايت على ) هر كه خواهد ايمان آورد و هـر كـه خـواهـد مـنـكـر شـود، مـا بـراى سـتـمـگـران (بـه آل محمد) آتشى آماده كرده ايم 29 سوره 18)).


65- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِهِ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً قَالَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 65
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خـدا: ((سـجـده گـاهـهـا بـراى خـداسـت ، پس با خدا ديگرى را نخوانيد 18 سوره 71 ـ)) فرمود: آنها اوصياء هستند.



شـرح:
مـفـسرين كلمه مساجد را به معنى مكانهاى عبادت و يا هفت عضو مخصوص سجده گفته انـد، ولى بـنـابر اين تاءويل ، مقصود از مساجد ائمه عليهم السلامند. در اين صورت مراد ايـن اسـت كـه : خـانـه هـاى ايـشـان بـه مـنـزله مـسـجـد اسـت و يـا بـاعـتـبـار ايـنـكـه ايـشان اهـل و صـاحـب مـسـجـدنـد و يـا آنـكـه وجـودشـان بـيـوت مـعـنـوى و محل عبادت خداى تعالى است ، چنانچه در حديث 61)) بيان شد.
66- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بـْنِ الْمـُسـْتـَنـِيـرِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى قَالَ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ بَعْدِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 66
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى : ((بـگو راه من اين است ، او روى بـصـيرت و بينائى من و آنكه پيرويم كند، به سوى خدا مى خوانيم ـ 108 سوره 12 )) فرمود: خواننده بسوى خدا پيغمبر و اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او هستند.


67- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ حَنَانٍ عَنْ سَالِمٍ الْحَنَّاطِ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع آلُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَبْقَ فِيهَا غَيْرُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 297 روايت 67
ترجمه روايت شريفه :
سـالم حـنـاط گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام ايـن قـول خـداى عـزوجـل را پرسيدم : ((و هر كس از مؤ منين كه در آنجا بود، بيرونش برديم ، زيـرا در آنـجـا جز يك خانواده از مطيعان نيافتيم 35 سوره 51 ـ))امام باقر عليه السلام فرمود: در آن خانواده كسى جز آل محمد باقى نماند.

afsanah82
07-19-2011, 11:33 AM
شـرح:
آيه شريفه در بيان داستان قوم لوطست كه همگى در كفر و طغيان سركشى كردند و بـه عـذاب خـدا گـرفـتار شدند، غير از خانواده جناب لوط عليه السلام . امام باقر عليه السلام در اين روايت خانواده آل محمد را هم از نظر ايمان و تقوى مانند خانواده لوط دانسته و از اهـل عـذاب خـارج كـرده اسـت ، زيـرا داسـتـانـهـاى قـرآن تـنها از نظر يادآورى و عبرت گـرفتن امت اسلامى بيان مى شود و بسا مواردى كه از آن داستان با اين امت نطق مى شود، زيـرا هـمـانـطـور كـه خـانواده لوط از آن جناب پيروى كرده و بسبب ايمان و تقواى خود از عـذاب رسـتـنـد، خـانـدان پيغمبر اسلام هم كه ائمه معصومينند، از آن حضرت پيروى كرده و ايمان و تقوى را به درجه كامل دارا گشتند.68- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ عَنِ الْقـَاسـِمِ بـْنِ عـُرْوَةَ عـَنْ أَبـِى السَّفـَاتـِجِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى فـَلَمـّا رَأَوْهُ زُلْفـَةً سـِيـئَتْ وُجـُوهُ الَّذِيـنَ كَفَرُوا وَ قِيلَ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ قَالَ هَذِهِ نـَزَلَتْ فـِى أَمـِيـرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِينَ عَمِلُوا مَا عَمِلُوا يَرَوْنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فِى أَغـْبـَطِ الْأَمـَاكـِنِ لَهـُمْ فـَيـُسـِى ءُ وُجـُوهـَهـُمْ وَ يـُقـَالُ لَهـُمْ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ الَّذِى انْتَحَلْتُمِ اسْمَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 68
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : ((و چون عذاب را نزديك بينند، چهره كـافـران زشت و بدريخت شود و به آنها گويند: اين همانست كه آن را طلب مى كرديد 27 سـروه 67 ـ)) فـرمـود: ايـن آيـه دربـاره امـيـرالمـؤ مـنـيـن و آن اصـحـابـش نـازل شـده كـه كـردنـد آنـچـه كـردنـد (مـانـنـد طـلحـه و زبـيـر و خـوارج و امثال آنها) آنها (در قيامت ) مى بينند كه اميرالمؤ منين در مقامى ست كه همه بحالش غبطه مى بـرنـد، پـس ‍ چـهره هاى ايشان زشت شود و به آنها گفته شود ((اين همانست كه آن را مى خواستيد)) همان كسى كه نامش را بخود مى بستيد (يعنى لقب اميرالمؤ منين كه مختص به او بود به خود مى بستيد).



شرح :
بيشتر تفاسير مقصود از ضمير در كلمه راءوه را عذاب دانسته اند چنانكه در ترجمه بيان كرديم ولى طبق تفسيرى كه از اعمش نقل شده و در اين روايت هم بيان شد، مقصود از آن مقام قرب على بن ابيطالب عليه السلام است .69- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كـَثـِيـرٍ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 69
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعالى : ((و شاهد و مشهود3 سوره 85 ـ) فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين است . (يعنى پيغمبر بامامت على عليه السلام گواهى داد و على عليه السلام مورد گواهى آنحضرت قرار گرفت .


70- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ قَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 70
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر حـلال گـويـد: از حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى تـعـالى : ((پـس بـانـگ زنـى ميان آنها بانگ لعنت خدا برستمگران باد 44 سوره 7 ـ)) پرسيدم فرمود: بانگ زن اميرالمؤ منين عليه السلام است .


71- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هـُدُوا إِلى صـِراطِ الْحـَمـِيـدِ قَالَ ذَاكَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ بـْنُ الْأَسـْوَدِ وَ عـَمَّارٌ هـُدُوا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَوْلِهِ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قـُلُوبـِكـُمْ يـَعـْنـِى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 298 روايت 71
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بقول خداى تعالى : ((بگفتار خوب هدايت شدند و براه سـتـوده هدايت يافتند 24 سوره 22ـ فرمود: اينها حمزه و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار هستند كه باميرالمؤ منين عليه السلام هدايت يافتند.
و قـول خـداى تـعـالى :((خـدا ايـمـان را مـحـبـوب شـمـا كـرد و آن را در دل شـمـا بـيـاراست (مقصود از ايمان اميرالمؤ منين است ) و كفر و فسق و نافرمانى را مكروه شما كرد 7 سوره 49 ـ)) مقصود اولى و دومى و سومى است (پس اميرالمؤ منين عليه السلام بـواسـطـه قـوت و شدت ايمانش ، گويا عين ايمان شده و همچنين غاصبين خلافت عين كفر و فسق و عصيانند).


72- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِى عُبَيْدَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبـَا جـَعـْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى ائْتُونِى بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صـادِقِينَ قَالَ عَنَى بِالْكِتَابِ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ فَإِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ عِلْمَ أَوْصِيَاءِ الْأَنْبِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 299 روايت 72
ترجمه روايت شريفه :
ابـو عـبـيـده گـويـد: از امـام بـاقـر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم : ((اگر راست گـوئيـد كـتـابـى پـيش از اين قران يا باقيمانده علمى براى من بياوريد4 سوره 72 ـ)) فـرمـود: مـقـصـود از كـتـاب تـورات و انـجـيـل اسـت و مقصود از باقيمانده علم ، علم اوصياء پيغمبرانست .



شرح :
ظاهرا ذكر اين روايت در اين باب مناسب نيست ، زيرا مقصود از اين باب ولايت اميرالمؤ منين و ائمـه مـعـصـومـيـن عـليـهـم السـلام اسـت و مـراد بـاوصياء پيغمبران در اين روايت ، اوصياء پيغمبران گذشته پيش از خاتم الانبياء است .73- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا الْحـَسَنِ ع يَقُولُ لَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص تَيْماً وَ عَدِيّاً وَ بَنِى أُمَيَّةَ يَرْكَبُونَ مِنْبَرَهُ أَفْظَعَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قُرْآناً يَتَأَسَّى بِهِ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فـَسـَجـَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى ثُمَّ أَوْحَى إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ إِنِّى أَمَرْتُ فَلَمْ أُطَعْ فَلَا تَجْزَعْ أَنْتَ إِذَا أَمَرْتَ فَلَمْ تُطَعْ فِى وَصِيِّكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 299 روايت 73
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون رسولخدا صلى اللّه عليه وآله در خواب ديد كه تيم وعدى (ابوبكر و عمر) و بنى اميه بر منبر او مى نشينند، او را هراس و غم گرفت ، خـداى تـبـارك و تـعـالى آيـه قـرآنـى نـازل فـرمـود تا مايه دلداريش باشد: ((و چون بـفـرشـتـگـان گـفـتيم : بآدم سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه سرپيچى كرد 116 سوره 20ـ)) سپس بپيغمبر وحى فرستاد كه : اى محمد! من امر مى كنم و فرمان نمى برند، پس اگر تو هم درباره وصى ات امر كردى و فرمانت نبردند، بيتابى مكن .


74- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِهِ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ إِيـمـَانـَهـُمْ بـِمُوَالَاتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ هُمْ ذَرٌّ فِى صُلْبِ آدَمَ وَ سـَأَلْتـُهُ عـَنْ قـَوْلِهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَطـِيـعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسـُولِنـَا الْبـَلاغُ الْمـُبِينُ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ مَا هَلَكَ مَنْ هَلَكَ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا ع إِلَّا فِى تَرْكِ وَلَايَتِنَا وَ جُحُودِ حَقِّنَا وَ مَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَلْزَمَ رِقَابَ هَذِهِ الْأُمَّةِ حَقَّنَا وَ اللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 300 روايت 74
ترجمه روايت شريفه :
نـعـيم صحاف گويد: از امام صادق عليه السلام آيه : ((بعضى از شما كافر و بعضى مـؤ مـنـنـد 2 سـوره 64 ـ)) را پـرسـيـدم . فـرمـود: خـداى عـزوجـل ايـمـان و كـفر مردم را با ولايت ما شناخت ، روزى كه از ايشان پيمان گرفت و آنها بـصـورت مـور در صـلب آدم عـليـه السـلام بـودنـد، و نـيـز از آنـحـضـرت ايـن قـول خـداى عـزوجـل را پـرسـيدم ! ((خدا را اطاعت كنيد و پيغمبر را اطاعت كنيد، و اگر روى بگردانيد، بر رسول ما تنها ابلاغ نمايانست 2 سوره 64 ـ)) فرمود: هان بخدا سوگند، پـيـشـيـنـيان شما هلاك نشدند و هيچكس هم تا زمان قيام قائم ما عليه السلام هلاك نشود، جز بـسـب ترك نمودن ولايت ما و انكار حق ما، و رسولخدا صلى اللّه عليه وآله از دنيا نرفت ، تـا حـق مـا را بـگـردن ايـن امت ثابت و لازم ساخت ، و خدا هر كه را بخواهد براه راست هدايت كند.


75- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جـَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ قَالَ الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ الْإِمَامُ الصَّامِتُ وَ الْقَصْرُ الْمَشِيدُ الْإِمَامُ النَّاطِقُ
وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 300 روايت 75
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خـداى تـعـالى : ((و چـاه عـاطـل مـانـده و كـاخ بـرافـراشته 45 سوره 22 ـ)) فرمود: چاه عاطل مانده ، امام ساكت است ، و كاخ برافراشته امام گوياست .




شـرح:
چـاه عـاطـل مـانـده آنـسـتـكـه آب دارد و مـردم از آن اسـتـفـاده نـمـى كـنـنـد و تاءويل نمودن امام ساكت را بآن تشبيهى است بسيار مناسب ، زيرا آب مايه حيات صورى و ظـاهـرى و عـلم امـام مـايـه حيات معنوى و روحانى است و همانگونه كه بدبختى مردم گاهى سـبـب مى شود كه از آب موجود صاف و زلال استفاده مى كنند گاهى هم شقاوت آنها سبب مى شـود كـه نـتـوانـند از علم امام و رهبر خود استفاده كنند، مانند زمان خانه نشينى اميرالمؤ منين عليه السلام و زمان غيبت امام عصر عليه السلام و تشبيه امام ناطق بكاخ برافراشته نيز روشـن و واضـح اسـت مـانـنـد زمـان خـلافـت و حـكـومـت آنـحـضـرت و زمـان ظـهـور امـام عـصر عجل الله تعالى فرجه الشريف .
76- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـِى قـَوْلِهِ تـَعـَالَى وَ لَقـَدْ أُوحـِيَ إِلَيـْكَ وَ إِلَى الَّذِيـنَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عـَمـَلُكَ قـَالَ يـَعـْنـِى إِنْ أَشـْرَكْتَ فِى الْوَلَايَةِ غَيْرَهُ بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرِينَ يَعْنِى بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ بِالطَّاعَةِ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ أَنْ عَضَدْتُكَ بِأَخِيكَ وَ ابْنِ عَمِّكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 76
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خـداى تعالى : ((بتو و كسانى كه پيش از تو بوده اند، وحى شد كه : اگر شرك آورى عـمـلت تـبـاه مـى شـود65 سـوره 39ـ)) فرمود: يعنى اگر در امر ولايت ديگرى را شريك گردانى ((بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش 66 سوره 39 ـ)) يعنى بلكه خـدا را بـا اطـاعـت عـبـادت كـن و از شكر گزاران باش ، كه برادر و پسر عمت را ياور تو ساختم .


77- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنِى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ اجْتَمَعَ نـَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا تَقُولُونَ فِى هَذِهِ الْآيَةِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنْ كَفَرْنَا بِهَذِهِ الْآيَةِ نَكْفُرُ بِسَائِرِهَا وَ إِنْ آمَنَّا فَإِنَّ هَذَا ذُلٌّ حـِيـنَ يـُسـَلِّطُ عـَلَيـْنـَا ابـْنَ أَبِى طَالِبٍ فَقَالُوا قَدْ عَلِمْنَا أَنَّ مُحَمَّداً صَادِقٌ فِيمَا يَقُولُ وَ لَكـِنَّا نـَتَوَلَّاهُ وَ لَا نُطِيعُ عَلِيّاً فِيمَا أَمَرَنَا قَالَ فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثـُمَّ يـُنـْكـِرُونـَهـا يـَعـْرِفـُونَ يـَعـْنـِى وَلَايـَةَ عـَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ بِالْوَلَايَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 77
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق از پـدرش و او از جـدش عـليـهـم السـلام نـقـل مـيـكـنـد كـه راجع بقول خداى عزوجل : ((نعمت خدا را ميشناسند و انكار ميكنند 83 سوره 16ـ)) فـرمـود: چون آيه ((سرپرست شما فقط خداست و پيغمبر و كسانيكه ايمان دارند، هـمـانـهـا كـه نـمـاز گـزارنـد و در حـالت ركـوع زكـاة دهـنـد 55 سـوره 5 ـ)) نـازل شـد، جمعى از اصحاب رسولخدا صلى اللّه عليه وآله در مسجد مدينه انجمن كردند، بعضى از آنها ببعض ‍ ديگر گفتند: درباره اين آيه چه ميگوئيد؟ بعضى گفتند: اگر اين آيـه را انـكـار كـنـيـم ، آيات ديگر را هم انكار كرده ايم ، و اگر باين آيه ايمان آوريم (و آنـرا بـپـذيـريـم ) ايـن خـود خوارى ماست ، زيرا پسر ابيطالب بر ما مسلط مى شود، پس گـفـتـنـد: مـا يـقين داريم كه محمد در آنچه مى گويد، راستگوست ، ولى ما از او پيروى مى كـنـيـم و از عـلى نـسـبـت بـآنـچـه دسـتـورمـان مـى دهـد فـرمـان نـمـى بريم . آنگاه اين آيه نازل شد: ((نعمت خدا را مى شناسند و باز انكار مى كنند)) يعنى ولايت على بن ابيطالب را مى شناسند، ولى بيشترشان نسبت بولايت كافرند.


78- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَلَّامٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً قَالَ هُمُ الْأَوْصِيَاءُ مِنْ مَخَافَةِ عَدُوِّهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 302 روايت 78
ترجمه روايت شريفه :
سـلام گـويـد: از امـام بـاقر عليه السلام اين قول خداى تعالى را پرسيدم : ((كسانيكه بـر زمـيـن آهـسـتـه راه مـى رونـد 63 سوره 25 ـ)) فرمود: ايشان اوصياء هستند كه از بيم دشمنشان (آهسته راه مى روند).


79- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بِسْطَامَ بْنِ مُرَّةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَسَّانَ عَنِ الْهـَيـْثـَمِ بـْنِ وَاقِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ أَنَّهُ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَقَالَ الْوَالِدَانِ اللَّذَانِ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا الشُّكْرَ هُمَا اللَّذَانِ وَلَدَا الْعِلْمَ وَ وَرِثَا الْحُكْمَ وَ أُمِرَ النَّاسُ بـِطـَاعَتِهِمَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُ إِلَيَّ الْمَصِيرُ فَمَصِيرُ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ وَ الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ الْوَالِدَانِ ثـُمَّ عـَطـَفَ الْقَوْلَ عَلَى ابْنِ حَنْتَمَةَ وَ صَاحِبِهِ فَقَالَ فِى الْخَاصِّ وَ الْعَامِّ وَ إِنْ جـاهـَداكَ عـَلى أَنْ تـُشـْرِكَ بـِى يـَقـُولُ فِى الْوَصِيَّةِ وَ تَعْدِلُ عَمَّنْ أُمِرْتَ بِطَاعَتِهِ فَلَا تـُطـِعـْهـُمـَا وَ لَا تـَسـْمـَعْ قـَوْلَهُمَا ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ عَلَى الْوَالِدَيْنِ فَقَالَ وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنـْيـا مـَعـْرُوفاً يَقُولُ عَرِّفِ النَّاسَ فَضْلَهُمَا وَ ادْعُ إِلَى سَبِيلِهِمَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ وَ اتَّبِعْ سـَبـِيـلَ مـَنْ أَنـابَ إِلَيَّ ثـُمَّ إِلَيَّ مـَرْجـِعـُكـُمْ فـَقـَالَ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ إِلَيْنَا فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَعْصُوا الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِضَاهُمَا رِضَا اللَّهِ وَ سَخَطَهُمَا سَخَطَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 301 روايت 79
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بـن نـبـاتـه از امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام راجـع بـقول خداى تعالى : ((مرا و پدر و مادرت را سپاسگزارى كن و سرانجام بسوى منست 14 سـوره 31ـ)) پـرسـيـد، حـضـرت فرمود: پدر و مارى كه خدا سپاسگزارى ايشان را واجب كـرده ، آنهايند كه علم از آنها تراوش كند و حكمت را (پس از مرگ خود) به ارث گذارند و مردم به اطاعتشان ماءمورند. و خدا پس از آن فرمايد: ((سرانجام بسوى منست )) سرانجام بندگان بسوى خداست و راهنمايش همان پدر و مادر هستند.
سپس خدا روى سخن را متوجه پسر خنتمه و رفيقش نموده (يعنى عمر و ابوبكر، زيرا خنتمه نام مادر عمر است ) و نسبت بخاص و عام (پيغمبر و ساير مردم ) فرموده است : ((و اگر با تو ستيزه كنند كه بمن شرك آورى ، يعنى از پيش خود درباره وصى ات سخنى گوئى و از آنـكـه دسـتـور گـوئى و از آنـكـه دسـتـور اطاعتش دارى بر گردى از آنها فرمان مبر و سخنشان را مشنو.
سـپـس روى سـخـن را مـتوجه پدر و مادر نموده و فرموده است : ((در دنيا به نيكى همدمشان بـاش )) يعنى فضيلت آنها را بمردم بشناسان و بروش آنها دعوت كن ، و همين است معنى قـول خدا ((و راه كسى را كه سوى من بازگشته پيروى كن ، سپس بازگشت شما سوى من است )) پس فرمود: اول بسوى خدا و سپس بسوى ماست . از خدا پروا كنيد و نافرمانى اين پدر و مادر نكنيد، زيرا خرسندى آنها خرسندى خدا، و خشمشان خشم خداست .

afsanah82
07-19-2011, 11:33 AM
شـرح:
تـفـسـيـر و ظـاهـر آيـه شـريـفـه دربـاره سـفـارش نـسـبت به پدر و مادر جسمانى و سـپـاسـگـزارى از آنـهـا و خـوشـرفـتـارى بـا ايـشـانـسـت ، ولى تـاءويـل آيـه چـنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايد، بر پدران روحانى كه پـيغمبر و اوصياء آنحضرت باشند، منطبق مى شود، ليكن تطبيق مى شود، ليكن جزئياتش چـنان كه مرحوم مجلسى مى گويد: از غريب ترين تاءويلاتست و بر فرض صدورش از اميرالمؤ منين عليه السلام از بطون عميقه است و از ظاهر معنى لفظ بسيار دور است و كسى آنرا داند كه خود فرموده است .80- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ حـُرَيـْثٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فـِى السَّمـاءِ قـَالَ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص أَصـْلُهَا وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَرْعُهَا وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا أَغْصَانُهَا وَ عِلْمُ الْأَئِمَّةِ ثَمَرَتُهَا وَ شِيعَتُهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَرَقُهَا هَلْ فِيهَا فَضْلٌ قَالَ قـُلْتُ لَا وَ اللَّهِ قـَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْمـُؤْمـِنَ لَيـُولَدُ فـَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 303 روايت 80
ترجمه روايت شريفه :
عـمـروبـن حـريـث گويد: قول خداى تعالى را: ((مانند درخت پاكى كه ريشه اش بر جا و شـاخـه اش سـر به آسمان كشيده 24 سوره 14 ـ)) از امام صادق عليه السلام پرسيدم ، حـضـرت فـرمـود: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه وآله اصـل و ريـشـه آن درخـت اسـت و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام فرع (و تنه ) آن و امامان از نـسـل آنها شاخه هاى آن و علم امامان ميوه آن و شيعيان مؤ من ايشان برگهاى آنست ، آيا در آن درخـت چـيـز زياد ديگرى هست ؟ عرضكردم : نه ، بخدا. فرمود: بخدا كه چون مؤ منى متولد شد، برگى در آن درخت پيدا مى شود و چون مؤ منى مى ميرد، برگى از آن درخت ميافتد.



شـرح:
در ايـن سـوره مـبـاركـه خـداى مـتـعـال كـلمـه طـيـبـه را بـچـنـيـن درخـت طـيـب و پـاكـى مـثـل زده و كلمه خبيثه و ناپاك را بدرخت ناپاكى كه ريشه كن شده و ثباتى ندارد تشبيه فـرمـوده : مـفـسـريـن گفته اند: مقصود از كلمه طيبه توحيد است يا هر كلامى كه عبادت خدا بـاشـد و در ايـن روايـت امـام صـادق عـليـه السـلام آن را بـا پـيـغـمـبر و ائمه و علم آنها و شـيـعـيـانـشـان مـنـطـبـق فـرمـوده اسـت ، و مـقـصـود از سـؤ ال آن حـضـرت از عـمـرو كه ((چيز زياد ديگرى در آن درخت هست ؟)) اين است كه چون درخت غير از ريشه و تنه و شاخه و ميوه و برگ چيز ديگرى ندارد و انطباق آنها را هم با افراد مـذكـور دانستى ، پس مردم ديگر با درخت خبيث و ناپاك منطبق مى شوند و در درخت طيب محلى ندارند.81- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ عَنْ مَنِيعِ بـْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ يُونُسَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لا يـَنـْفـَعُ نـَفـْسـاً إِيـمـانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ يَعْنِى فِى الْمِيثَاقِ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيـمـانـِهـا خـَيـْراً قـَالَ الْإِقـْرَارُ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاصَّةً قَالَ لَا يَنْفَعُ إِيمَانُهَا لِأَنَّهَا سُلِبَتْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 303 روايت 81
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل ((كسى كه از پيش ‍ (يعنى هنگام ميثاق ) ايمان نياورده و يا در ايمان خويش كار خيرى نكرده ، ايمانش سودى ندهد 158 سوره 7 ـ)) فرمود: مقصود، اقرار به پيغمبران و اوصيائشان و اميرالمؤ منين بالخصوص است كه خدا فرمايد: ايمانش او را سود ندهد، زيرا ايمانش را سلب كرده است .



شـرح:
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از ايمان آوردن ، اقرار به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله اسـت و مـقـصـود از كار خير كردن در ايمان ، اقرار بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، پـس كـسـى كـه به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده و بولايت على ايمان نياورد، ايمان به پيغمبرش هم سلب شود و سودش ندهد.82- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ يُونُسَ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي قَوْلِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ قَالَ إِذَا جَحَدَ إِمَامَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 304 روايت 82
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر يـا امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل : ((بلكه هر كس كار بدى كند و گناهش او را فرا گيرد 81 سوره 2 ـ)) فـرمـود: چـون امامت اميرالمؤ منين عليه السلام را انكار كند، ((آنها دوزخيانند و در آنجا جاودانند)).



شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در تـفـسـيـر آيـه شـريـفـه از بـيـضـاوى نـقل مى كند كه ((هر كس گناهى مرتكب شود و پشيمان نگردد، بار ديگر بسوى آن كشيده شود و كم كم در آن گناه فرو رود و گناهان بزرگتر را هم انجام دهد تا آنجا كه گناه از هـمـه طـرف او را فـرا گـيـرد و نـواحـى دلش را احـاطـه كـنـد، و طـبـعـا مـايـل بـه گـناه شود و آن را لذت بپندارد و اگر كسى او را نصيحت كند تكذيبش نمايد)) سپس مجليس (ره ) گويد: آن انسان را فرا مى گيرد تا آنجا كه در دوزخ جاودان مى گردد.83- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى عـُبـَيـْدَةَ الْحـَذَّاءِ قـَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ وَ قَوْلِ النَّاسِ فَقَالَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيـَةَ وَ لا يـَزالُونَ مـُخـْتـَلِفـِيـنَ إِلاّ مـَنْ رَحـِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خـَلَقـَهُمْ يَا أَبَا عُبَيْدَةَ النَّاسُ مـُخـْتـَلِفـُونَ فـِى إِصـَابـَةِ الْقـَوْلِ وَ كـُلُّهـُمْ هـَالِكٌ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ إِلاّمَنْ رَحِمَ رَبُّكَ قَالَ هُمْ شـِيـعـَتـُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ يَقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ الرَّحْمَةُ الَّتِى يـَقـُولُ وَ رَحـْمـَتـِى وَسـِعـَتْ كُلَّ شَيْءٍ يَقُولُ عِلْمُ الْإِمَامِ وَ وَسِعَ عِلْمُهُ الَّذِي هُوَ مِنْ عِلْمِهِ كُلَّ شَيْءٍ هُمْ شِيعَتُنَا ثُمَّ قَالَ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ يَعْنِى وَلَايَةَ غَيْرِ الْإِمَامِ وَ طَاعَتَهُ ثـُمَّ قـَالَ يـَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَعْنِى النَّبِيَّ ص وَ الْوَصِيَّ وَ الْقـَائِمَ يـَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ إِذَا قَامَ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْمُنْكَرُ مَنْ أَنْكَرَ فَضْلَ الْإِمَامِ وَ جَحَدَهُ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ أَخْذَ الْعِلْمِ مِنْ أَهْلِهِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ الْخَبَائِثُ قَوْلُ مـَنْ خَالَفَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ هِيَ الذُّنُوبُ الَّتِى كَانُوا فِيهَا قَبْلَ مَعْرِفَتِهِمْ فَضْلَ الْإِمـَامِ وَ الْأَغـْلالَ الَّتـِى كانَتْ عَلَيْهِمْ وَ الْأَغْلَالُ مَا كَانُوا يَقُولُونَ مِمَّا لَمْ يَكُونُوا أُمِرُوا بِهِ مـِنْ تـَرْكِ فـَضْلِ الْإِمَامِ فَلَمَّا عَرَفُوا فَضْلَ الْإِمَامِ وَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْإِصْرُ الذَّنْبُ وَ هـِيَ الْآصـَارُ ثـُمَّ نـَسـَبـَهـُمْ فـَقـَالَ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ يَعْنِى بِالْإِمَامِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبـَعـُوا النُّورَ الَّذِى أُنـْزِلَ مـَعـَهُ أُولئِكَ هـُمُ الْمـُفْلِحُونَ يَعْنِى الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ الْعِبَادَةُ طَاعَةُ النَّاسِ لَهـُمْ ثـُمَّ قـَالَ أَنـِيـبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ ثُمَّ جَزَاهُمْ فَقَالَ لَهُمُ الْبُشْرى فِى الْحَياةِ الدُّنـْيـا وَ فـِى الْآخـِرَةِ وَ الْإِمـَامُ يـُبـَشِّرُهـُمْ بـِقِيَامِ الْقَائِمِ وَ بِظُهُورِهِ وَ بِقَتْلِ أَعْدَائِهِمْ وَ بـِالنَّجـَاةِ فـِى الْآخـِرَةِ وَ الْوُرُودِ عـَلَى مـُحـَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الصَّادِقِينَ عَلَى الْحَوْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 304 روايت 83
ترجمه روايت شريفه :
ابو عبيده حذاء گويد: از امام باقر عليه السلام راجع باستطاعت ((10))گفتار مردم در آن بـاره پـرسـيدم حضرت اين آيه را تلاوت نمود: ((مردم پيوسته مختلف خواهند بود (از لحـاظ عـقـيـده )، جـز آنـكـه را پـروردگـارت تـرحـم كند (و براه حق هدايتش فرمايد) و ايـشانرا براى ترحم آفريده 119 سوره 12 ـ)) و فرمود: اى ابا عبيده ! مردم در رسيدن بـقـول حـق مـخـتلفند و همگى در هلاكتند (حق را كنار گذاشته از باطلها پيروى مى كنند). من عـرضـكـردم : خـدا مـى فـرمايد ((جز كسى را كه پروردگارت ترحم كند؟)) فرمود آنها شـيـعـيان ما هستند و خدا آنها را براى رحمتش آفريده ، از اين رو فرمود: ((ايشان را براى تـرحـم آفـريد)) يعنى براى اطاعت امام آفريد و امام همان رحمتى است كه خدا مى فرمايد: ((رحـمـت مـن هـمـه چـيـز را فـرا گـرفته 156 سوره 7ـ)) آن رحمت علم امامست و علم امام كه ماءخوذ از علم خداست همه چيز را فرا گرفته آنها شيعيان ما هستند (كه علم امام آنها را فرا گرفته و ديگران چون از علم امام بهره ئى نبرند، آنها را فرا نمى گيرد).
سـپـس خـداى تعالى فرمايد: ((رحمت خدا را براى كسانى كه پرهيز كنند مقرر مى دارد)) يـعـنـى از ولايـت و طـاعـت غير امام پرهيز كنند، سپس فرمايد: ((او را نزد خود در تورات و انـجـيل نوشته مى يابند)) مقصود از او پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وصيش و امام قائم اسـت ((كـه ايـشـان را امـر بـه مـعـروف مـى كـنـنـد (زمـانـى كـه قـيـام فـرمـايـد) و از منكر ((11))بازشان مى دارد)) و منكر ((12)) كسى است كه فضيلت امام را نپذيرد و مـنـكـر شـود ((و چـيـزهـاى پـاكـيـزه را بـراى ايـشـان حلال مى كند)) چيز پاكيزه بدست آوردن علم است از اهلش ((و پليدى ها را بر ايشان حرام مـى كـنـد)) پـليديها گفتار مخالفين است ((و بند و زنجيرهائى كه بر دوش داشتند)) و زنجيرها همان سخنانى است كه درباره ترك فضيلت امام مى گفتند، در صورتى كه بآن دسـتـور نـداشتند، پس چون فضيلت امام را شناختند، بار گران را از دوششان بنهد و بار گران همان گناهست .
سپس خداى تعالى آنها را معرفى كرده و فرموده است : ((كسانى كه به او (يعنى بامام ) ايـمـان آورده و گـرامـيـش داشـتـه و يـارى اش كـرده انـد و از نـورى كـه هـمـراه او نـازل شـده پـيـروى كـرده انـد ايـشـان رستگارانند 157 سوره 7 ـ)) يعنى كسانى كه از پرستش جبت و طاغوت دورى گزيدند وجبت وطاغوت . فلان و فلان و فلان است و پرستش اطاعت مردم است از ايشان .
باز خدا فرمايد: ((بسوى پروردگار خود باز گرديد و تسليم او شويد54 سوره 39 ـ)) سـپـس ايـشـان را پـاداش داده و فـرمـوده : ((بـشـارت در زنـدگـى دنيا و آخرت براى آنـهـاسـت 64 سـوره 10 ـ)) و امـام ايـشـان را بقيام و ظهور حضرت قائم و به كشته شدن دشمنانشان و نجات در آخرت و ورود بر محمد صلى اللّه عليه وآله الصادقين بشارت دهد.


84- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهـْلِ بـْنِ زِيـَادٍ عـَنِ ابـْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كـَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ فَقَالَ الَّذِينَ اتَّبـَعـُوا رِضـْوَانَ اللَّهِ هـُمُ الْأَئِمَّةُ وَ هـُمْ وَ اللَّهِ يـَا عـَمَّارُ دَرَجـَاتٌ لِلْمـُؤْمِنِينَ وَ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِيَّانَا يُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ يَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 84
ترجمه روايت شريفه :
عـمـار سـابـاطـى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام ايـن قول خداى عزوجل را پرسيدم : ((آيا كسى كه از خشنودى خدا پيروى كرده مانند كسى است كه به خشم خدا گرفتار شده و در دوزخ جايگاه دارد؟ چه بد سرانجاميست ! ايشان درجات مـخـتـلفـى نـزد خـدا دارنـد 612 سـوره 3 ـ)) حـضـرت فـرمود: كسانى كه از خشنودى خدا پـيـروى كـرده ائمـه هـسـتـنـد. اى عـمـار! بـخـدا كـه ايـشـان درجـات اهـل ايـمـانـنـد، كـه بـوسـيـله ولايـت و مـعـرفـت ايـشـان نـسـبـت بـمـا، خـدا اعمال نيكشان را چند برابر كند و درجات عالى آنها را افراشته سازد.


85- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ عَنْ عـَمَّارٍ الْأَسـَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعـَمـَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَمَنْ لَمْ يَتَوَلَّنَا لَمْ يَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 85
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((سخنان پاك بسوى او بالا رود و كار شـايـسـتـه را بـالا برد 10 سوره 35 ـ)) فرمود: ولايت ما خانواده مقصود است ، و با دست اشـاره بـسينه خود نمود. و فرمود: كسى كه ولايت ما را نداشته باشد، خدا هيچ عملى را از او بالا نبرد.


86- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عـَنِ الْقـَاسـِمِ بـْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ يـُؤْتـِكـُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ قَالَ إِمَامٌ تَأْتَمُّونَ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 306 روايت 86
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام درباره خداى عزوجل : ((خدا دو بهره از رحمت خود بشما دهد 28 سـوره 57 ـ)) فـرمود: آنها حسن و حسين عليهما السلام اند ((و نورى كه با آن راه رويد، براى شما قرار مى دهد)) فرمود، آن امامى است كه پيرويش مى كنيد)).


87- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قَوْلِهِ وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قَالَ مَا تَقُولُ فِى عَلِيٍّ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 87
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى ((از تو مى پرسند آن حقست ؟ 53 سوره 10 ـ)) يعنى آنچه درباره على عليه السلام مى گوئى ((بگو آرى به پروردگارم كه آنچه (درباره على ) مى گويم حق است و شما خدا را درمانده نكنيد)).


88- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبَانِ بـْنِ تـَغـْلِبَ عـَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ فـَقـَالَ مـَنْ أَكـْرَمـَهُ اللَّهُ بـِوَلَايـَتـِنـَا فـَقـَدْ جـَازَ الْعَقَبَةَ وَ نَحْنُ تِلْكَ الْعَقَبَةُ الَّتِى مَنِ اقـْتـَحـَمـَهَا نَجَا قَالَ فَسَكَتَ فَقَالَ لِى فَهَلَّا أُفِيدُكَ حَرْفاً خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ قَوْلُهُ فَكُّ رَقَبَةٍ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ النَّارِ غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِكَ فَإِنَّ اللَّهَ فَكَّ رِقَابَكُمْ مِنَ النَّارِ بِوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 88
ترجمه روايت شريفه :
ابـان بـن تـغـلب گـويـد: بـامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت ، خداى تعالى فـرمـايـد: ((خـود را بگردنه نينداخته 11 سوره 90 ـ)) حضرت فرمود: كسى را كه خدا به بركت ولايت ما گرامى اش داشته از گردنه گذشته است و ما هستيم آن گردنه ئى كه هر كس وارد شود نجات يابد.
راوى گـويد: من خاموش بودم ، باز حضرت فرمود: نمى خواهى بتو حرفى آموزم و افاده كـنم كه از دنيا و آنچه در آنست برايت بهتر باشد؟ عرضكردم : چرا قربانت ، فرمود: آن قـول خـداست : ((آزاد كردن بنده 13 سوره 90 ـ)) آنگاه فرمود: مردم همگى برده دوزخند، مگر تو و اصحابت ، زيرا خدا ببركت ولايت ما خانواده گردن شما را از آتش ‍ دوزخ رهائى بخشيده (بحديث 1128 رجوع شود).

afsanah82
07-19-2011, 11:34 AM
89- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قـَوْلِ اللَّهِ جـَلَّ وَ عَزَّ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِى قَالَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أُوفِ بِعَهْدِكُمْ أُوفِ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 307 روايت 89
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز: ((بعهد من وفا كنيد 40 سوره 2 ـ)) فـرمـود: يعنى بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام تا بعهد شما وفا كنم )) يعنى بهشت را براى شما وفا كنم .



شـرح:
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) از تـفـسـيـر بـيـضـاوى دربـاره ايـن آيـه چـنـيـن نقل ميكند: بعهد من وفا كنيد يعنى ايمان آوريد و اطاعت كنيد تا بعهد شما وفا كنم يعنى تا مـن هـم شـمـا را پـاداش نـيـك دهـم ، زيـرا خـداى تـعـالى بـوسـيـله بـر پـاداشـتـن دلائل و فـرسـتادن كتابهاى آسمانى با مردم عهد و پيمان كرده است كه آنها ايمان آورند و كـار شـايسته كنند و او هم پاداش ‍ دادن بر حسنات را بايشان وعده داده است ، و وفا كردن بـايـن عـهـد دامنه پهناورى دارد، درجه اول وفا نمودن از طرف ما (بندگان ) اين است كه : كلمه شهادتين را بزبان آوريم و از طرف خدا اين است كه در درياى توحيد مستغرق شويم و غـيـر از خـدا از هـمـه چـيز، حتى از خود صرفنظر كنيم و از طرف خدا اين است كه ما را از ديدار دائم رحمت خود كامياب فرمايد.
سـپس مجلسى (ره ) مى فرمايد: آنچه در اين روايت ذكر شده كه امر ولايت باشد از جهت اين اسـت كه مهمترين اجزاء آن عهد، اصول دين است و ولايت ائمه جزئى است مستلزم اجزاء ديگر (يـعـنى كسيكه امر ولايت را پذيرفته باشد، توحيد و نبوت و معاد را هم پذيرفته است ) بـلكـه بـايـد گـفـت ، ولايـت ائمـه مـسـتـلزم فـروع ديـن هـم مـيـبـاشـد، زيـرا عـمـل بـطـاعات و ترك محرمات جزء معنى ولايت است و ولايت ائمه بآنها دعوت ميكند و ولايت حـقيقى بدون طاعت و ترك حرام محقق نميشود و براى ولايت درجاتى است ، همچنان كه بهشت را درجاتى است ، پس ‍ هر درجه از ولايت موجب رسيدن بدرجه اى از بهشت ميگردد.90- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِي بـَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا تُتْلى عـَلَيـْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نـَدِيًّا قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص دَعَا قُرَيْشاً إِلَى وَلَايَتِنَا فَنَفَرُوا وَ أَنْكَرُوا فَقَالَ الَّذِينَ كـَفـَرُوا مـِنْ قـُرَيـْشٍ لِلَّذِيـنَ آمـَنـُوا الَّذِيـنَ أَقـَرُّوا لِأَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنِينَ وَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ أَيُّ الْفـَرِيـقـَيـْنِ خـَيـْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا تَعْيِيراً مِنْهُمْ فَقَالَ اللَّهُ رَدّاً عَلَيْهِمْ وَ كَمْ أَهْلَكْنا قـَبـْلَهـُمْ مـِنْ قـَرْنٍ مـِنَ الْأُمـَمِ السَّالِفـَةِ هـُمْ أَحـْسـَنُ أَثـاثاً وَ رِءْياً قُلْتُ قَوْلُهُ مَنْ كانَ فِى الضَّلالَةِ فـَلْيـَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا قَالَ كُلُّهُمْ كَانُوا فِى الضَّلَالَةِ لَا يُؤْمِنُونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ لَا بـِوَلَايـَتـِنـَا فـَكـَانـُوا ضـَالِّينَ مُضِلِّينَ فَيَمُدُّ لَهُمْ فِى ضَلَالَتِهِمْ وَ طـُغـْيَانِهِمْ حَتَّى يَمُوتُوا فَيُصَيِّرُهُمُ اللَّهُ شَرّاً مَكَاناً وَ أَضْعَفَ جُنْداً قُلْتُ قَوْلُهُ حَتّى إِذا رَأَوْا مـا يـُوعـَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً قَالَ أَمَّا قَوْلُهُ حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَهُوَ خُرُوجُ الْقَائِمِ وَ هُوَ السَّاعَةُ فَسَيَعْلَمُونَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ مـَا نَزَلَ بِهِمْ مِنَ اللَّهِ عَلَى يَدَيْ قَائِمِهِ فَذَلِكَ قَوْلُهُ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً يَعْنِى عِنْدَ الْقَائِمِ وَ أَضْعَفُ جُنْداً قُلْتُ قَوْلُهُ وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً قَالَ يَزِيدُهُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ هُدًى عَلَى هُدًى بِاتِّبَاعِهِمُ الْقَائِمَ حَيْثُ لَا يَجْحَدُونَهُ وَ لَا يُنْكِرُونَهُ قُلْتُ قَوْلُهُ لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّمَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْم نِ عَهْداً قَالَ إِلَّا مَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فـَهـُوَ الْعـَهْدُ عِنْدَ اللَّهِ قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا قـَالَ وَلَايـَةُ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ هـِيَ الْوُدُّ الَّذِي قـَالَ اللَّهُ تـَعـَالَى قـُلْتُ فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بـِلِسـانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا قَالَ إِنَّمَا يَسَّرَهُ اللَّهُ عَلَى لِسَانِهِ حـِيـنَ أَقـَامَ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنِينَ ع عَلَماً فَبَشَّرَ بِهِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْذَرَ بِهِ الْكَافِرِينَ وَ هُمُ الَّذِينَ ذَكـَرَهـُمُ اللَّهُ فـِى كـِتـَابِهِ لُدّاً أَيْ كُفَّاراً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آبـاؤُهـُمْ فـَهُمْ غافِلُونَ قَالَ لِتُنْذِرَ الْقَوْمَ الَّذِينَ أَنْتَ فِيهِمْ كَمَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ عـَنِ اللَّهِ وَ عـَنْ رَسـُولِهِ وَ عـَنْ وَعِيدِهِ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ مِمَّنْ لَا يُقِرُّونَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُمْ ل ا يُؤْمِنُونَ بِإِمَامَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بـَعـْدِهِ فـَلَمَّا لَمْ يـُقِرُّوا كَانَتْ عُقُوبَتُهُمْ مَا ذَكَرَ اللَّهُ إِنّا جَعَلْنا فِى أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقـانِ فـَهـُمْ مـُقـْمـَحـُونَ فـِى نـَارِ جـَهَنَّمَ ثُمَّ قَالَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خـَلْفـِهـِمْ سـَدًّا فـَأَغـْشـَيـْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ عُقُوبَةً مِنْهُ لَهُمْ حَيْثُ أَنْكَرُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ هَذَا فِى الدُّنْيَا وَ فِى الْآخِرَةِ فِى نَارِ جَهَنَّمَ مُقْمَحُونَ ثُمَّ قَالَ يـَا مـُحـَمَّدُ وَ سـَواءٌ عـَلَيـْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ مَنْ بـَعـْدَهُ ثـُمَّ قـَالَ إِنَّمـا تـُنـْذِرُ مـَنِ اتَّبـَعَ الذِّكـْرَ يـَعـْنـِى أَمـِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ يَا مُحَمَّدُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 308 روايت 90
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقـول خداى عزوجل : ((و چون آيه هاى روشن ما را بر آنها بخوانند، كسانى كه كافرند بكسانى كه مؤ منند گويند: كدام يك از دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند 73 سوره 19 ـ)) فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله قريش را بولايت ما دعوت كرد، آنها دورى گـزيـدنـد و انـكـار كـردنـد، پـس كـفـار قـريـش ‍ بـاهـل ايـمـانـى كـه بـامـيـرالمـؤ منين و ما خانواده اقرار كرده بودند از راه سرزنش گفتند: ((كـدام يـك از ايـن دو دسـتـه مقام بهتر و مجلس ‍ آراسته ترى دارند)) خدا براى رد ايشان فـرمـود: ((پـيـش از ايـشان چه نسلهائى را (از امتهاى گذشته ) هلاك كرده ايم كه اثاث و جلوه زندگى بهترى داشتند 74 سوره 19 ـ)).
عـرضـكـردم : خـدا فـرمـايـد: ((هـر كـه در گـمـراهى باشد، خداى رحمانش ‍ همى كشاند)) فرمود: همه آنها در گمراهى بودند، نه بولايت اميرالمؤ منين ايمان آوردند و نه ولايت ما و گـمـراه بـودنـد و گمراه كننده خدا ايشان را در گمراهى و طغيان همى كشيد تا بمردند، و خدا ايشان را ببدترين جايگاه و ناتوان تر سپاه رسانيد.
عـرضكردم : خدا فرمايد: ((تا چون موعود خويش با عذاب و يا رستاخيز را ببينند، خواهند دانـسـت نـيـست كه دانش بدتر و سپاهش ‍ ناتوانتر است )) فرمود: اما اينكه فرمايد: ((تا چـون مـوعـود خـويـش را ببينند))آن خروج قائم و رستاخيز است ، در آنروز خواهند دانست با آنـچه را كه بدست قائمش بر آنها فرود آورد، اين است كه مى فرمايد: ((كيست كه مكانش بدتر (يعنى نزد قائم ) و سپاهش ناتواناتر است .
عـرضـكـردم : خدا فرمايد: ((خدا هدايت هدايت شدگان را بيفزايد)) فرمود: خدا در آن روز آنهائى را كه هدايت شده اند بسبب پيرويشان از قائم هدايت روى هدايت افزايد، زيرا او را رد نكنند و منكر نشوند.
عـرضـكردم : خدا فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند خداى رحمان بـراى آنـهـا مـحـبتى قرار خواهد داد 96 ـ)) فرمود: آن محبتى كه خداى تعالى مى فرمايد: دوستى اميرالمؤ منين عليه السلام است .
عرضكردم : ((ما تنها اين قرآن را بزبان تو روان كرده ايم تا پرهيزگاران را بشارت دهى و گروه سرسخت را بدان بيم دهى 97 ـ)) فرمود: خدا قرآن را بزبان او روان كرد، زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام را براهنمائى منصوب كرد، پس مؤ منان را بشارت داد و كافران را به آن بيم داد، و اين كافران همان كسانند كه خدا در كتابش آنها را سرسخت يـعـنـى كـافـر نـامـيـده ، بـاز از آنـحـضـرت دربـاره ايـن قـول خـدا پـرسـيـدم : ((تـا بـيم دهى گروهى كه پدرانشان بيم نيافته و خودشان بى خـبرند 6 سوره 36 ـ)) فرمود: يعنى تا بيم دهى گروهى را كه تو در ميان ايشان هستى چـنـانـكـه پـدرانـشـان شـدنـد، ((13)) زيـرا ايـنها از خدا و پيغمبر و تهديدش ‍ بى خـبـرنـد، ((گـفتار خدا ((14)) درباره بيشتر آنها ثابت شده (يعنى درباره كسانى كه بولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او اقرار نياورند) و آنها ايمان نمى آورند)) بامامت اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او، و چون اقرار نياوردند. كيفرشان همانست كه خدا فرمايد: ((بگردنهاى ايشان غل و زنجيرها بگذاريم كه تا چانه آنها برسد و سرشان بى حركت ماند 8 سوره 36 ـ)) در ميان آتش دوزخ ، سپس فرمايد: ((و پيش ‍ رويشان سدى قرار دهيم و پـشـت سـرشـان سـدى ديـگـر، و آنـهـا را بـپـوشـانـيـم كـه جـائى را نـبـيـنـنـد)) ايـن عمل از نظر كيفرى است از جانب خدا براى ايشان كه ولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او را انـكـار كـردنـد، ايـن كـيـفـر دنـيـاى آنـهـاسـت و در آخـرت در آتـش دوزخ (بـوسـيـله غل و زنجير) سرشان بى حركت ماند.
سـپس خدا فرمايد: اى محمد ((بيمشان دهى يا بيمشان ندهى براى آنها يكسانست ، اين مردم ايمان نياورند ـ10 ـ)) بخدا و بولايت على و جانشينان او، سپس فرمايد: ((فقط تو كسى را بيم دهى كه از ذكر (يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام ) پيروى كند و از خداى رحمان بنا ديد ترسد، او را بشارت ده (اى محمد) به آمرزش و پاداشى ارجمند.


91- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبـِى الْحـَسَنِ الْمَاضِى ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بـِأَفـْواهـِهـِمْ قـَالَ يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع بِأَفْوَاهِهِمْ قُلْتُ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ قَالَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ الْإِمَامَةِ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنـْزَلْنـا فـَالنُّورُ هُوَ الْإِمَامُ قُلْتُ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ قَالَ هُوَ الَّذِى أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَقِّ قُلْتُ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ قَالَ يـُظـْهـِرُهُ عـَلَى جـَمـِيـعِ الْأَدْيـَانِ عـِنْدَ قِيَامِ الْقَائِمِ قَالَ يَقُولُ اللَّهُ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَايَةِ الْقـَائِمِ وَ لَوْ كـَرِهَ الْكـافـِرُونَ بـِوَلَايـَةِ عـَلِيٍّ قـُلْتُ هـَذَا تـَنـْزِيـلٌ قَالَ نَعَمْ أَمَّا هَذَا الْحَرْفُ فـَتـَنـْزِيـلٌ وَ أَمَّا غَيْرُهُ فَتَأْوِيلٌ قُلْتُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى سـَمَّى مـَنْ لَمْ يَتَّبِعْ رَسُولَهُ فِى وَلَايَةِ وَصِيِّهِ مُنَافِقِينَ وَ جَعَلَ مَنْ جَحَدَ وَصِيَّهُ إِمـَامـَتـَهُ كـَمـَنْ جـَحَدَ مُحَمَّداً وَ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ بِوَلَايَةِ وَصـِيِّكَ قـالُوا نـَشـْهـَدُ إِنَّكَ لَرَسـُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يـَعـْلَمُ إِنَّكَ لَرَسـُولُهُ وَ اللّهُ يـَشـْهـَدُ إِنَّ الْمـُنـافـِقـِيـنَ بـِوَلَايـَةِ عـَلِيٍّ لَكـاذِبـُونَ. اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ السَّبـِيـلُ هـُوَ الْوَصـِيُّ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا بِرِسَالَتِكَ وَ كَفَرُوا بـِوَلَايَةِ وَصِيِّكَ فَطُبِعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ قُلْتُ مَا مَعْنَى لَا يَفْقَهُونَ قـَالَ يـَقـُولُ لَا يـَعـْقـِلُونَ بِنُبُوَّتِكَ قُلْتُ وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ قـَالَ وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْجِعُوا إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ يَسْتَغْفِرْ لَكُمُ النَّبِيُّ مِنْ ذُنُوبِكُمْ لَوَّوْا رُؤُسـَهـُمْ قـَالَ اللَّهُ وَ رَأَيـْتـَهـُمْ يَصُدُّونَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ عَلَيْهِ ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ مِنَ اللَّهِ بِمَعْرِفَتِهِ بِهِمْ فَقَالَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يـَغـْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ يَقُولُ الظَّالِمِينَ لِوَصِيِّكَ قُلْتُ أَ فـَمـَنْ يَمْشِى مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِى سَوِيًّا عَلى صِر اطٍ مُسْتَقِيمٍ قَالَ إِنَّ اللَّهَ ضـَرَبَ مـَثـَلَ مـَنْ حـَادَ عـَنْ وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ كـَمَنْ يَمْشِي عَلَى وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِى لِأَمْرِهِ وَ جَعَلَ مَنْ تـَبـِعَهُ سَوِيّاً عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ قَالَ يَعْنِى جَبْرَئِيلَ عَنِ اللَّهِ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ ع قَالَ قُلْتُ وَ مـا هـُوَ بـِقـَوْلِ شـاعـِرٍ قـَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ قَالَ قَالُوا إِنَّ مُحَمَّداً كَذَّابٌ عَلَى رَبِّهِ وَ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بـِهَذَا فِى عَلِيٍّ فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. وَ لَوْ تـَقـَوَّلَ عَلَيْنا مُحَمَّدٌ بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ثُمَّ عَطَفَ الْقَوْلَ فَقَالَ إِنَّ وَلَايَةَ عَلِيٍّ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ لِلْعَالَمِينَ وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبِينَ. وَ إِنَّ عَلِيّاً لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرِينَ. وَ إِنَّ وَلَايَتَهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ. فَسَبِّحْ يَا مُحَمَّدُ بـِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ يَقُولُ اشْكُرْ رَبَّكَ الْعَظِيمَ الَّذِى أَعْطَاكَ هَذَا الْفَضْلَ قُلْتُ قَوْلُهُ لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ قَالَ الْهُدَى الْوَلَايَةُ آمَنّا بِمَوْلَانَا فَمَنْ آمَنَ بِوَلَايَةِ مَوْلَاهُ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً قُلْتُ تَنْزِيلٌ قَالَ لَا تَأْوِيلٌ
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن فـضـيـل گـويـد: از حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عزوجل ((مى خواهند با پف دهانشان نور خدا را خاموش كنند ـ 8 سوره 61 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: يـعـنـى مـى خواهند ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام را با پف دهانشان خـامـوش كـنـنـد، عـرضكردم : ((خدا تمام كننده نور خود است )) فرمود: خدا تمام كننده امامت است ، بدليل قول خداى عزوجل ((كسانى كه بخدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاده ايم ايمان آورند 8 سوره 64 ـ)) پس نور همان امامست .
عـرضكردم : ((اوست خدائى كه رسول خود را بهدايت و دين حق فرستاده است 9 سوره 64 ـ)) فرمود: يعنى اوست كه رسولش را بولايت وصيش امر كرد و ولايت دين حق است .
عـرضـكـردم : ((تـا آن را بر هر دينى غالب كند)) فرمود: يعنى آن را در زمان قيام قائم بـر هـمه دينها غلبه دهد، خدا مى فرمايد: ((و خدا تمام كننده نور خود است )) يعنى ولايت قـائم ((اگـر چـه كـافـران (بـولايـت عـلى عـليـه السـلام ) نـخـواهـنـد)) عرضكردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى اين حرف تنزيل است و اما غير آن تاءويلست .
شـرح يـعـنـى جـمـله و الله مـتـم نـوره و لو كـره الكـافـرون حـرفى است كه از طرف خدا نـازل شـده اسـت ، و امـا آنـچـه مـن مـى گـويم يعنى جمله و لاية القائم و جمله بولاية على تـاءويـل اسـت و مـجـلسـى (ره ) گـويـد: يـعـنـى ايـن دو جـمـله هـم تـنـزيـل اسـت و مـمـكـن اسـت ، مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه ايـنـهـا تـفـسـيـر در زمـان تـنـزيـل اسـت (يـعـنـى جـبرئيل عليه السلام آنچه را در قرآن موجود است آورده ولى همانجا براى من تفسير كرد كه مقصود ولايت قائم و ولايت على ست ).
عـرضـكـردم : (تـفسير اين آيه چيست ؟) ((اين براى آنست كه آنها ايمان آورده ، سپس كافر شـدنـد 3 سـوره 63 ـ)) فـرمـود خـداى تبارك و تعالى كسانى را كه از پيغمبرش در امر ولايت وصيش پيروى نكرده ، منافق ناميده و كسى را كه وصيت و امامت او را منكر شده ، مانند ذكـر مـحـمـد قـرار داده و براى اين مطلب آيه اى نازل كرده و فرموده است : ((چون منافقين (بـولايـت وصـيـت ) نـزد تو آيند، گويند: شهادت مى دهم كه تو پيغمبر خدائى ، خدا نيز دانـد كه تو پيغمبر او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقين (بولايت على ) دروغ گويند. سـوگـنـدهـاى دروغين خويش را سپر خود ساخته اند و از راه خدا برگشته اند (راه خدا همان وصـى اسـت ) و بد است آنچه انجام مى دهند. اين براى آن است كه (برسالت تو) ايمان و (بـولايـت وصـيـت ) كـافـر شدند پس (خدا) بر دلهايشان مهر نهاد و آنها فهم نمى كنند 3 سوره 63 ـ)).
عـرضـكـردم : مـعـنـى فـهـم نـمـى كـنـنـد چـيـسـت ؟ فـرمـود، خـدا مـى فـرمـايد: نبوت تو را تـعـقـل نـمـى كـنـنـد. عرض كردم ((و چون بآنها گويند: بيائيد تا رسولخدا براى شما آمـرزش طـلبـد)) فـرمـود: يـعنى و چون بآنها گويند بولايت على برگرديد تا پيغمبر بـراى گـنـاهـان شما آمرزش طلبد ((سرهاى خويش به پيچند)) خدا فرمايد: ((و آنها را ببينى كه برگردند)) از ولايت على ((در حالى كه متكبرند)) از آن .
سـپـس گـفـتـار خـدا مـتـوجـه مـعـرفـى آنـهـا شده ، مى فرمايد: ((براى آنها برابر است ، بـرايـشـان آمـرزش خـواهـى يـا آمرزش نخواهى ، خدا آنها را هرگز نخواهد آمرزيد، كه خدا گروه فاسقان را هدايت نكند)) يعنى ستمگران بوصى تو را.
عـرضـكـردم : آيـا آنـكه نگونسار بر چهره خويش راه رود، هدايت يافته تر است ، يا آنكه بـاقامت راست براه مستقيم مى رود؟ 22 سوره 67 ـ)) فرمود: خدا كسى را كه از ولايت على بـرگشته بكسى مثل زده است كه برو افتاده ، راه مى رود و در كار خود گمراهست . و كسى را كه از على پيروى كند، باقامت راست و بر راه مستقيم قرار داده و راه مستقيم همان اميرالمؤ منين عليه السلام است .
عـرضكردم : خدا فرمايد: ((آن گفتار رسولى ارجمند است 40 سوره 69ـ)) فرمود: يعنى گفتار جبرئيل از جانب خدا درباره ولايت على عليه السلام است .
عـرضـكـردم : ((و گفتار خيال پردازى نيست ، شما اندكى ايمان مى آوريد ـ 41 سوره 69 ـ)) فـرمـود: آنـهـا گـفـتـنـد: مـحـمد بپروردگارش دروغ بسته و خدا او را درباره على چنين دسـتـورى نـداده اسـت ، پـس خـدا آيـه اى فـرسـتـاد و فرمود: همانا (((ولايت على ) از جانب پـروردگـار جهانيان نازل شده است . اگر (محمد) بعضى از گفته ها را بدروغ بما نسبت دهـد، دسـت راسـتـش را مـى گـيريم (او را بشدت بگيريم ) و شاهرگش را ببريم )) سپس سخن را متوجه اين موضوع كرده و فرموده است : ((همانا (ولايت على ) ياد آورى است براى پرهيزگاران (جهانيان ) و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانيد. و همانا (على ) مـايـه افـسـوس كافرانست . و همانا (ولايت او) حقيقت يقين است . تسبيح بگو (اى محمد) بنام پـروردگـار بـزرگـت آخـر سـوره 69 ـ)) مـى فـرمـايـد: پـروردگار بزرگت را كه اين فضيلت بتو عطا فرموده سپاسگزارى كن .
عرضكردم : خدا فرمايد: ((و هنگامى كه هدايت را شنيديم بآن ايمان آورديم 13 سوره 71 ـ)) فـرمـود: هـدايـت هـمان ولايت است . يعنى بمولاى خود ايمان آورديم . پس هر كه بولايت مـولاى خـود ايـمـان آورد ((از نـقـصـان و سـتـم نـتـرسـد)) عـرضـكـردم : ايـن تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمود: نه ، تاءويل است (يعنى آنچه درباره ولايت گفتم آيه قرآن نيست ولى مقصود و معنى آنست ).

afsanah82
07-19-2011, 11:34 AM
قُلْتُ قـَوْلُهُ لا أَمـْلِكُ لَكـُمْ ضـَرًّا وَ لا رَشـَداً قـَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص دَعـَا النَّاسَ إِلَى وَلَايَةِ عَلِيٍّ فـَاجْتَمَعَتْ إِلَيْهِ قُرَيْشٌ فَقَالُوا يَا مُحَمَّدُ أَعْفِنَا مِنْ هَذَا فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا إِلَى اللَّهِ لَيـْسَ إِلَيَّ فـَاتَّهـَمـُوهُ وَ خـَرَجـُوا مِنْ عِنْدِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ قُلْ إِنِّى لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً. قُلْ إِنِّى لَنْ يُجِيرَنِى مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً إِلَّا بَلَاغاً مِنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ فِى عَلِيٍّ قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ تَوْكِيداً وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسـُولَهُ فـِى وَلَايـَةِ عـَلِيٍّ فـَإِنَّ لَهُ نـارَ جـَهـَنَّمَ خـالِدِينَ فِيها أَبَداً قُلْتُ حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً يَعْنِى بِذَلِكَ الْقَائِمَ وَ أَنْصَارَهُ قُلْتُ وَ اصـْبـِرْ عـَلى مـا يـَقـُولُونَ قـَالَ يَقُولُونَ فِيكَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا. وَ ذَرْنِى يَا مُحَمَّدُ وَ الْمـُكـَذِّبـِيـنَ بـِوَصـِيِّكَ أُولِى النَّعـْمـَةِ وَ مـَهِّلْهـُمْ قَلِيلًا قُلْتُ إِنَّ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ قَالَ يَسْتَيْقِنُونَ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِيَّهُ حَقٌّ قُلْتُ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً قَالَ وَ يَزْدَادُونَ بِوَلَايَةِ الْوَصِيِّ إِيمَاناً قُلْتُ وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتـُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع قُلْتُ مَا هَذَا الِارْتِيَابُ قَالَ يَعْنِى بِذَلِكَ أَهْلَ الْكِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فَقَالَ وَ لَا يَرْتَابُونَ فِى الْوَلَايَةِ قُلْتُ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكـْرى لِلْبـَشـَرِ قـَالَ نـَعـَمْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع قُلْتُ إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ قَالَ الْوَلَايَةُ قُلْتُ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ قَالَ مَنْ تَقَدَّمَ إِلَى وَلَايَتِنَا أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عـَنَّا تـَقـَدَّمَ إِلَى سـَقـَرَ إِلاّ أَصـْحـابَ الْيـَمـِيـنِ قـَالَ هـُمْ وَ اللَّهِ شـِيـعـَتـُنَا قُلْتُ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ قَالَ إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِيَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا يُصَلُّونَ عَلَيْهِمْ قُلْتُ فـَمـا لَهـُمْ عـَنِ التَّذْكـِرَةِ مـُعـْرِضـِيـنَ قَالَ عَنِ الْوَلَايَةِ مُعْرِضِينَ قُلْتُ كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ قَالَ الْوَلَايـَةُ قـُلْتُ قـَوْلُهُ يـُوفـُونَ بـِالنَّذْرِ قـَالَ يـُوفـُونَ لِلَّهِ بِالنَّذْرِ الَّذِى أَخَذَ عَلَيْهِمْ فِى الْمـِيـثـَاقِ مـِنْ وَلَايَتِنَا قُلْتُ إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًا قَالَ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع تـَنْزِيلًا قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ ذَا تَأْوِيلٌ قُلْتُ إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ قَالَ الْوَلَايَةُ قُلْتُ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِى رَحْمَتِهِ قَالَ فِى وَلَايَتِنَا قَالَ وَ الظّالِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ يـَقـُولُ وَ مـا ظـَلَمـُونـا وَ لكـِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَعَزُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يـَظـْلِمَ أَوْ يـَنـْسـُبَ نـَفـْسَهُ إِلَى ظُلْمٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايـَتـَنـَا وَلَايـَتـَهُ ثـُمَّ أَنْزَلَ بِذَلِكَ قُرْآناً عَلَى نَبِيِّهِ فَقَالَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ قُلْتُ هَذَا تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ قَالَ يَقُولُ وَيْلٌ لِلْمـُكـَذِّبـِيـنَ يـَا مـُحـَمَّدُ بـِمـَا أَوْحـَيـْتُ إِلَيـْكَ مـِنْ وَلَايـَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِيـنَ. ثـُمَّ نـُتـْبـِعُهُمُ الْآخِرِينَ قَالَ الْأَوَّلِينَ الَّذِينَ كَذَّبُوا الرُّسُلَ فِى طَاعَةِ الْأَوْصِيَاءِ كـَذلِكَ نـَفـْعـَلُ بـِالْمـُجـْرِمِينَ قَالَ مَنْ أَجْرَمَ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَ رَكِبَ مِنْ وَصِيِّهِ مَا رَكِبَ قُلْتُ إِنَّ الْمـُتَّقـِيـنَ قـَالَ نـَحـْنُ وَ اللَّهِ وَ شِيعَتُنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ غَيْرُنَا وَ سَائِرُ النَّاسِ مـِنـْهـَا بُرَآءُ قُلْتُ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ الْآيَةَ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْمـَأْذُونُ لَهـُمْ يـَوْمَ الْقـِيـَامَةِ وَ الْقَائِلُونَ صَوَاباً قُلْتُ مَا تَقُولُونَ إِذَا تَكَلَّمْتُمْ قَالَ نُمَجِّدُ رَبَّنَا وَ نُصَلِّى عَلَى نَبِيِّنَا وَ نَشْفَعُ لِشِيعَتِنَا فَلَا يَرُدُّنَا رَبُّنَا قُلْتُ كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِى سِجِّينٍ قَالَ هُمُ الَّذِينَ فَجَرُوا فِى حَقِّ الْأَئِمَّةِ وَ اعْتَدَوْا عَلَيْهِمْ قُلْتُ ثُمَّ يُقَالُ هذَا الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ قَالَ يَعْنِى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قُلْتُ تَنْزِيلٌ قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 311 روايت 91
ترجمه روايت شريفه :
عـرضـكـردم : خدا فرمايد: ((من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم 21 سوره 71 ـ)) فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله مردم را بولايت على دعوت فرمود، قريش نزد آنحضرت انجمن كردند و گفتند: اى محمد ما را از اين امر معاف كن ، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بـآنـهـا فـرمود: اين امر با خداست با من نيست ، آنها حضرت را متهم كردند و از نزدش بـيرون آمدند. پس خدا اين آيه نازل فرمود: ((بگو من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را نـدارم . بـگـو هـيـچـكـس مـرا در بـرابـر خـدا پـنـاه ندهد (اگر نافرمانيش كنم ) و جز او پـنـاهـگـاهـى نيابم ، مگر اينكه از جانب خدا ابلاغ كنم و پيغامهاى او را (درباره على عليه السلام ) برسانم 22 ـ)).
عـرضـكـردم : ايـن تـنزيل است ؟ فرمود: آرى ، سپس خدا براى تاءكيد مطلب فرموده است : ((و هـر كـه نافرمانى خدا و رسولش كند (درباره ولايت على ) آتش دوزخ هميشه و جاودان بـراى او اسـت )) عـرض كردم : ((تا زمانيكه عذاب موعود را ببينند خواهند دانست كيست كه يـاورش ‍ ناتوانتر و سپاس كمتر است 23 ـ)) فرمود: مقصود از اين آيه امام قائم و ياران او است .
عـرضـكـردم : ((بـر آنـچـه مـى گـويـند شكيبا باش 9 سوره 72 ـ)) فرمود: يعنى آنچه درباره تو مى گويند ((و از آنها ببر، بريدنى نيكو. و مرا واگذار (اى محمد) با تكذيب كـنـنـدگـان (نسبت بوصيت ) كه صاحب نعمتند و اندكى مهلتشان ده 11 ـ)) عرضكردم : اين تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمـود: آرى (يـعـنـى كـلمـه بـوصـيـك نـيـز نازل شده است ).
عـرضـكـردم : ((تا به يقين رسند كسانى كه به آنها كتاب داده شده ؟ 31 سوره 74 ـ)) فرمود: يعنى تا يقين كنند كه خدا و پيغمبر و وصيش ‍ برحقند.
عـرضـكـردم : ((و آنـهـا كـه ايـمـان آورده انـد بـر ايـمـانـشـان مى فزايد)) فرمود: يعنى ايمانشان بولايت وصى افزوده گردد.
عرضكردم : ((و اهل كتاب و مؤ منان شك نكنند؟)) فرمود: يعنى بولايت على عليه السلام .
عـرضـكـردم : مـقـصـود از شـك چـيـسـت ؟ فـرمـود: مـقـصـود اهل كتابست و مؤ منينى كه خدا ذكر نموده ، سپس فرمود: و آنها درباره ولايت شك نكنند.
عـرضـكـردم : ((ايـن جـز يـادآورى بـراى بـشـر نـيـست ؟)) فرمود: آرى ، ولايت على عليه السلام است .
عرض كردم : ((آن يكى از حوادث بزرگست ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عرض كردم : ((براى هركس از شما كه خواهد جلو رود يا عقب افتد؟)) فرمود: يعنى كسى كه بولايت ما جلو رود از دوزخ عقب افتد و آنكه از ما عقب كشد، بدوزخ جلو رود.
عرضكردم : ((جز اصحاب يمين ؟)) فرمود: آنها بخدا شيعيان ما باشند.
عـرضـكـردم : ((مـا از نمازگزاران نبوديم ؟ 42)) فرمود: يعنى ما وصى محمد و اوصياء بعد از او را دوست نداشتيم و بر آنها درود نمى فرستادند.
عـرض كـردم : ((آنـهـا را چه شده كه از اين تذكر روى گردانند؟ 49)) فرمود: يعنى از ولايت روى گردانند.
عرض كردم : ((نه ، اين ياد آورى است ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عـرض كـردم ، خـدا فـرمـايـد: ((بـنـذر وفـا مـى كنند؟ 7 سوره 76 ـ)) فرمود: يعنى به پيمانى كه خدا در ميثاق راجع بولايت ما از آنها گرفته وفا مى كنند،
عـرض كـردم : ((مـا ايـن قـرآن را بـتـو نـازل كـرديـم ، نازل كردنى 31 ـ)) فرمود: يعنى نازل كردنى بولايت على عليه السلام .
عـرض كـردم : ايـن تـنـزيـل اسـت ؟ فـرمـود: آرى ، ايـن تاءويل است .
عرض كردم : ((همانا اين يادآورى است ؟)) فرمود: يعنى ولايت .
عـرض كـردم : ((خـدا هـر كـه را خـواهـد در رحـمـت خـود داخـل كند؟31)) فرمود: يعنى در ولايت ما: فرمود، ((و خدا براى ستمگران عذابى دردناك آمـاده سـاخـتـه )) مـگر نبينى كه خدا فرمايد: ((بما ستم نكردند ولى بخودشان ستم مى كنند؟ 54 سوره 2 ـ)) امام فرمود: همانا خدا گرامى تر و عالى تر از آنست كه ستم بيند يا خود را بستم نسبت دهد، ولى خدا ما را بخود مربوط ساخت و ستم بما را ستم بخود قرار داد و ولايـت خـويـش ، سـپـس بـراى ايـن مـوضـوع آيـه ئى بـر پـيـغـمـبـرش نـازل كـرد و فـرمـود: ((ما بآنها ستم نكرديم ، ولى آنها بخود ستم نمودند 118 سوره 16 ـ)) گفتم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى .
عـرضـكـردم : ((در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ؟ 15 سوره 77 ـ)) فرمود: يعنى اى مـحـمـد واى بـر تـكـذيـب كـنـنـدگان ولايت على (بن ابيطالب ) عليه السلام كه بتو وحى كـرديـم ((مـگـر پـيـشـيـنـيـان را هـلاك نـكـرديـم ؟ و ديـگـران را نـيـز دنـبـال آنـهـا بـريـم ؟ 17 ـ)) فـرمـود: پـيشينيان آنهايند كه پيغمبران را راجع باطاعت از اوصـيـاء تـكذيب نمودند ((با نافرمانان اينگونه رفتار مى كنيم ؟)) فرمود: يعنى آنها كه نسبت به آل محمد نافرمانى نموده و كردند آنچه كردند.
عـرضـكـردم : ((همانا پرهيزگاران )) فرمود: بخدا ما هستيم و شيعيان ما، جز ما كسى ملت ابراهيم را ندارد، و مردم ديگر از آن بركنارند.
عـرضـكـردم : ((روزى كـه روح و فـرشـتـگان صف كشيده سخن نگويند... تا آخر آيه 38 سوره 78 (كه فرمايد: مگر كسى كه خدا باو اجازه دهد و او درست گويد)) فرمود: بخدا ما هستيم كه روز قيامت اجازه داريم (سخن گوئيم ) و درست گوئيم .
عـرضكردم : آنگاه كه گوئيد چه خواهيد گفت ؟ فرمود: بزرگى پروردگار خود گوئيم و بـر پـيـغـمـبـر خود درود فرستيم و از شيعيان خود شفاعت كنيم ، و پروردگار ما ما را رد نكند.
عـرضـكـردم : ((نـه ، اصـلا نـامـه گـنـهكاران در سجين است 7 سوره 83 ـ)) فرمود: آنها كسانى هستند كه نسبت بحق ائمه نافرمانى خدا كردند و بر ايشان ستم نمودند.
عـرضـكردم : ((سپس گفته مى شود: اينست آنچه تكذيبش مى كرديد؟ 16)) فرمود: يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام عرضكردم : تنزيل است ؟ فرمود: آرى .


92- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكـْرِى فـَإِنَّ لَهُ مـَعِيشَةً ضَنْكاً قَالَ يَعْنِى بِهِ وَلَايَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقـِيـامـَةِ أَعـْمى قَالَ يَعْنِى أَعْمَى الْبَصَرِ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى الْقَلْبِ فِى الدُّنْيَا عَنْ وَلَايَةِ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع قـَالَ وَ هُوَ مُتَحَيِّرٌ فِى الْقِيَامَةِ يَقُولُ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بـَصـِيـراً قـالَ كـَذلِكَ أَتـَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها قَالَ الْآيَاتُ الْأَئِمَّةُ ع فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيـَوْمَ تـُنـْسـى يـَعـْنِى تَرَكْتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُتْرَكُ فِى النَّارِ كَمَا تَرَكْتَ الْأَئِمَّةَ ع فـَلَمْ تـُطـِعْ أَمـْرَهـُمْ وَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُمْ قُلْتُ وَ كَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعـَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى قَالَ يَعْنِى مَنْ أَشْرَكَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع غَيْرَهُ وَ لَمْ يـُؤْمـِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَ تَرَكَ الْأَئِمَّةَ مُعَانَدَةً فَلَمْ يَتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمْ قُلْتُ اللّهُ لَطـِيـفٌ بـِعـِبـادِهِ يـَرْزُقُ مـَنْ يـَشـاءُ قَالَ وَلَايَةُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخـِرَةِ قـَالَ مـَعـْرِفـَةُ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ قَالَ نَزِيدُهُ مِنْهَا قَالَ يَسْتَوْفِى نَصِيبَهُ مِنْ دَوْلَتِهِمْ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ قَالَ لَيْسَ لَهُ فِى دَوْلَةِ الْحَقِّ مَعَ الْقَائِمِ نَصِيبٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 317 روايت 92
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـقول خداى عزوجل : ((هر كه از ياد من روبگرداند زندگيش تنگ است 124 سوره 20 ـ)) فـرمـود: مـقـصـود از آن (يـاد مـن ) اميرالمؤ منين عليه السلام است . عرضكردم : ((او را روز قـيـامـت كـور مـحـشـور كـنـيـم )) فـرمـود: يـعـنـى كـور ديـده در آخـرت ، كـور دل در دنـيـا از ولايـت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام و او در قيامت سر گردانست و مى گويد: ((چـرا مـرا كـه بينا بودم ، كور محشور كردى ؟ گويد آنچنان كه آيات ما سوى تو آمد و آنـهـا را فـراموش ‍ كردى 122 ـ)) فرمود: آيات ائمه عليهم السلام اند ((كه تو آنها را فـرامـوش كردى ، همچنان امروز فراموش مى شوى )) يعنى همچنان كه آنها را رها كردى ، امـروز در آتـش رها مى شوى ، چنان كه ائمه عليهم السلام را رها كردى و امرشان را اطاعت نكردى و گفتارشان را نشنيدى .
عـرضـكـردم : ((و ايـن چـنـيـن جـزا مـى دهـيـم هـر كـس را كـه زياده روى كرده و به آيه هاى پـروردگـارش ايـمـان نـيـاورده ، هـمـانـا عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است 123 ـ)) فرمود: يعنى كسى كه در ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ديگرى را شريك كند و بآيات پروردگارش ايمان نياورد و ائمه عليهم السلام را از روى دشمنى رها كند و از آثارشان پيروى نكند و دوستشان ندارد.
عـرضـكـردم : ((خـدا بـكار بندگان خود دقيق تر (مهربانتر) است ، هر كه را خواهد روزى دهد؟ 19 سوره 42 ـ)) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .
عـرضكردم : ((هر كس كشت آخرت خواهد؟)) فرمود: يعنى معرفت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمـه ((در كـشـتـش بيفزائيم )) فرمود: يعنى معرفتش را بيفزائيم ، تا بهره خود را از دولت ائمه دريافت كند ((و هر كه كشت دنيا خواهد، از دنيا باو دهيم و در آخرت او را بهره ئى نيست 20 ـ)) فرمود: يعنى براى او از دولت حق با امام قائم بهره ئى نيست .



* در روايات برگزيده و كلى راجع به ولايت *
بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ مِنَ الرِّوَايَةِ فِي الْوَلَايَةِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَخـَذَ مـِيـثـَاقَ شـِيـعـَتـِنـَا بـِالْوَلَايـَةِ وَ هـُمْ ذَرٌّ يـَوْمَ أَخـَذَ الْمـِيـثـَاقَ عـَلَى الذَّرِّ وَ الْإِقـْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 318 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
بـكـيـر بـن اعـيـن گـويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا از شيعيان ما پيمان ولايت گـرفـت ، در حـالى كـه مـانـند موران ريز بودند، همان روزى كه از ذره ها (روزى كه همه بـشـر مـانـنـد ذره يـعـنـى مورچه بودند) پيمان گرفت و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صـلى اللّه عـليـه وآله اقـرار گـرفـت . (راجـع بـعـالم ذره در كـتـاب ايـمـان و كـفـر بتفصيل بحث مى شود).


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ صَالِحِ بـْنِ عـُقـْبـَةَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي جـَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَخَلَقَ مَا أَحَبَّ مِمَّا أَحَبَّ وَ كَانَ مَا أَحَبَّ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ الْجـَنَّةِ وَ خـَلَقَ مـَا أَبـْغَضَ مِمَّا أَبْغَضَ وَ كَانَ مَا أَبْغَضَ أَنْ خَلَقَهُ مِنْ طِينَةِ النَّارِ ثُمَّ بَعَثَهُمْ فـِى الظِّلَالِ فـَقـُلْتُ وَ أَيُّ شـَيْءٍ الظِّلَالُ قـَالَ أَ لَمْ تـَرَ إِلَى ظـِلِّكَ فـِى الشَّمـْسِ شَيْءٌ وَ لَيـْسَ بـِشَيْءٍ ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ فِيهِمُ النَّبِيِّينَ يَدْعُونَهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِاللَّهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى الْإِقْرَارِ بِالنَّبِيِّينَ فَأَقَرَّ بَعْضُهُمْ وَ أَنـْكَرَ بَعْضُهُمْ ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى وَلَايَتِنَا فَأَقَرَّ بِهَا وَ اللَّهِ مَنْ أَحَبَّ وَ أَنْكَرَهَا مَنْ أَبْغَضَ وَ هـُوَ قَوْلُهُ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ التَّكْذِيبُ ثَمَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 318 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـقـبـه گـويـد: امـام بـاقر عليه السلام فرمود: خدا مخلوق را آفريد، و هر مخلوقى را كه دوسـت مـى داشـت از مـاده اى كـه دوسـت داشـت آفـريـد، و آنـچـه را دوسـت داشـت از گـل بـهـشـت آفريد. و هر مخلوقى را كه دوست نداشت از ماده اى كه دوست نداشت آفريد، و آنچه را دوست نداشت از گل دوزخ آفريد، سپس آنها را در سايه اى مبعوث كرد.
من عرضكردم : سايه چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه خودت را برابر خورشيد چيزى هـسـت و چـيـزى نـيـسـت (يـعـنـى چـيـزيـسـت كـه از خـود شـخـصـيـت و اسـتـقـلال نـدارد و ايـن تـنـظـيـريـسـت بـراى عـالم مثال يا عالم ارواح يا عالم ذر) سپس خدا پـيـغـمـبران را در ميان آنها مبعوث ساخت تا ايشان را به اقرار خدا دعوت كنند، اين است كه خـدا فـرمـايـد: ((و اگـر از آنـهـا بپرسى كى خلقشان كرده ؟ خواهند گفت : خدا 78 سوره 43ـ)) سـپـس خـدا ايشان را باقرار نسبت به پيغمبران دعوت كرد، برخى اقرار و برخى انـكـار نمودند، آنگاه به ولايت ما دعوتشان كرد، به خدا كسى بدان اقرار كرد كه خدايش دوسـت داشـت و آنـكه را دشمن داشت ، انكار كرد اين است گفتار خدا: ((به آنچه از پيش (در عالم ذر) تكذيب كرده اند، ايمان نخواهند آورد 74 سوره 10 ـ) سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب آنها در آنجا (عالم ذر) بود،

afsanah82
07-19-2011, 11:34 AM
شـرح :
عـلامـه مـجلسى ره گويد: عقيده محدثين اين است كه چون خدا نيكى و بدى كردار و عـقـيـده بـنـدگـانـش را مـى دانـسـت ، نـيـكـان را از گـل بـهـشـت آفـريـد و بـدان را از گـل جهنم تا هر كدام از آن دو دسته به لياقت و سزاوارى خود برسند بنابراين كردار و رفتار آنها سبب شد كه آن گونه خلق شوند، نه آنكه بر عكس باشد (تا جبر لازم آيد).
و از مـحـدث اسـتـرابـادى نـقـل مـى كـنـد كـه تـشـبـيـه عـالم مثال به سايه از اين نظر است كه آن مرتبه از وجود نسبت بوجود خارجى چيزى نيست ولى نسبت به خود جيزى هست يا كنايه از اين است كه آنها اجسام لطيفه اى بودند.3- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ رِزْقٍ الْغـُمـْشَانِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِى لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 319 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه خدا هيچ پيغمبرى را جز به آن مبعوث نساخت
شرح ولايت خداست يعنى ولايت از طرف خداست يا به جهت اين است كه ولايت خدا بدون ولايت ما قبول نشود. و ولايت ما مختص به اين شريعت نيست ، بلكه در هر شريعتى لازم بوده است .


4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ يُونُسَ بـْنِ يـَعـْقـُوبَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَا مِنْ نَبِيٍّ جَاءَ قَطُّ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ حَقِّنَا وَ تَفْضِيلِنَا عَلَى مَنْ سِوَانَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام مى فرمود: هيچ پيغمبرى نيامد، مگر به معرفت حق ما و برترى ما بر ديگران (يعنى اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب بود).


5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنَّ فـِى السَّمـَاءِ لَسـَبـْعـِينَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْأَرْضِ كُلُّهُمْ يُحْصُونَ عَدَدَ كُلِّ صَفٍّ مِنْهُمْ مَا أَحْصَوْهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَدِينُونَ بِوَلَايَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام مى فرمود: به خدا كه در آسمان هفتاد صف از ملائكه است ، اگر تمام مردم روى زمين انجمن كنند كه يك صف آنها را بشمارند، نتوانند، و آن فرشتگان همگى ولايت ما را معتقدند.



6- مُحَمَّدٌ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قَالَ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع مَكْتُوبَةٌ فِي جَمِيعِ صُحُفِ الْأَنْبِيَاءِ وَ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ رَسُولًا إِلَّا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ وَصِيِّهِ عَلِيٍّ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السلام فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتب پيغمبران نـوشته شده است و خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازد، جز به نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله و وصيت على عليه السلام (يعنى اقرار به اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب است ).


7- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا يُونُسُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً ع عـَلَمـاً بـَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على عليه السلام را نشانه اى ميان خود و مـخـلوقـش گماشت ، هر كه او را شناسد مؤ من است ، و هر كه انكارش كند كافر است و هر كه او را نشناسد گمراهست و هر كه ديگرى را همراه او گمارد مشركست ، و هر كه با ولايت او آيد ببهشت در آيد.



شرح :
انكار در صورتى است كه آن حضرت را بشناسد و مقام امامت و ولايتش را بداند و با وجـود آن بـه واسـطـه لجـاج و عـنـاد نپذيرد ولى نشناختن در صورتى است كه به مقام آن حضرت جاهل باشد.8- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى حـَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيّاً ع بَابٌ فَتَحَهُ اللَّهُ فَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مـَنْ خـَرَجَ مِنْهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَدْخُلْ فِيهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ كَانَ فِى الطَّبَقَةِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِى فِيهِمُ الْمَشِيئَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 320 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـوحمزه گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا على عليه السلام دريست كه خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر كه از آن در وارد شود مؤ من است و هر كه از آن خـارج شـود كـافـر اسـت ، و هـر كـس نـه داخـل شود نه خارج شود (بى طرف باشد يا آن حـضـرت را نشناسد) در زمره كسانى است كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار كنم . (يا ببهشت و يا به دوزخشان برم ).


9- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قـَالَ كـَانَ أَبـُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا بِالْوَلَايَةِ لَنَا وَ هُمْ ذَرٌّ يَوْمَ أَخَذَ الْمـِيـثَاقَ عَلَى الذَّرِّ بِالْإِقْرَارِ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَرَضَ اللَّهُ جَلَّ وَ عـَزَّ عـَلَى مـُحـَمَّدٍ ص أُمَّتـَهُ فـِى الطِّينِ وَ هُمْ أَظِلَّةٌ وَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّينَةِ الَّتِى خُلِقَ مِنْهَا آدَمُ وَ خـَلَقَ اللَّهُ أَرْوَاحَ شـِيـعـَتـِنـَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَيْ عَامٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَيْهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عَرَّفَهُمْ عَلِيّاً وَ نَحْنُ نَعْرِفُهُمْ فِى لَحْنِ الْقَوْلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 321 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
و مى فرمود: خدا از شيعيان ما آنگاه كه در عالم ذر بود، به ولايت ما پيمان گرفت ، روزى كـه از هـمـه در عـالم ذر پيمان مى گرفت ، و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صلى اللّه عـليـه وآله پـيـمـان گرفت ، و خداى جل و عز امتش را كه مانند سايه ها بودند (روح بدون پـيـكـر يـا بـا پـيـكـر مـثـالى بـودنـد) بـه مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه وآله در گل ارائه فرمود، و آنها را از گلى آفريد كه آدم را از آن آفريد، و خدا ارواح شيعيان ما را دو هـزار سـال پـيـش از بـدنـهايشان آفريد، و ايشان را بر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرضه داشت ، حضرت آنها را شناخت و على هم آنها را شناخت و ما آنها را از سياق گفتار مى شناسيم (يعنى از گوشه و كنار گفتارشان محبت و ولايت آنها نسبت به ما واضح مى شود).



* در شـنـاسـائى ائمـه دوسـتـان خـود را و واگـذارى كـارشـان بـه ائمـه عليه السلام *
بَابٌ فِي مَعْرِفَتِهِمْ أَوْلِيَاءَهُمْ وَ التَّفْوِيضِ إِلَيْهِمْ
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ مَعَ أَصْحَابِهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَنَا وَ اللَّهِ أُحـِبُّكَ وَ أَتـَوَلَّاكَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتَ قَالَ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّى أُحِبُّكَ وَ أَتـَوَلَّاكَ فـَكـَرَّرَ ثَلَاثاً فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتَ مَا أَنْتَ كَمَا قُلْتَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قـَبـْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَيْ عَامٍ ثُمَّ عَرَضَ عَلَيْنَا الْمُحِبَّ لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ رُوحَكَ فِيمَنْ عُرِضَ فَأَيْنَ كُنْتَ فَسَكَتَ الرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُرَاجِعْهُ
وَ فِى رِوَايَةٍ أُخْرَى قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ فِى النَّارِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 321 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و آن حضرت همراه اصـحـابـش بـود، بـر آن حـضـرت سـلام كرد و گفت : به خدا من ولايت و محبت تو را دارم ، امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود دروغ گوئى ، گفت : چرا، به خدا من محبت و دوستى تو را دارم و تـا سـه بـار تـكرار كرد، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: دروغ گوئى ، تو چـنـان كـه گـوئى نـيـسـتـى ، هـمـانـا خـدا روحـهـاى مـردم را دو هـزار سـال پـيـش از بـدنـهـايشان آفريد و سپس دوستان ما را به ما عرضه كرد، به خدا كه من روح تـو را در مـيـان آنـها نديدم ، پس تو كجا بودى ؟ آن گاه آن مرد ساكت شد و جوابى نگفت . و در روايت ديگر است كه امام صادق عليه السلام فرمود: او در آتش دوزخ بود.



شـرح :
راجـع بـه تـوضـيـح و تـفـسـر دو هـزار سال و تقدم خلقت روح بر بدن دانشمندان مـطـالبـى گـفـتـه انـد مـبـنـى بـر حـدس و تـخـمـيـن ، پـس ارجـاع عـلم آن بـه خـدا و رسول و اوصيائش اولى بنظر مى رسد.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 322 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: ما هرگاه مردى را ببينيم ، ايمان يا نفاق او را بحقيقتش مى شـنـاسـيـم . (يـعـنـى حـقيقت و واقع ايمان يا حقيقت و واقع نفاق او را مى شناسيم و چيزى از ايمان يا نفاق او بر ما پوشيده نمى ماند.)


3- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِمَامِ فَوَّضَ اللَّهُ إِلَيْهِ كـَمـَا فـَوَّضَ إِلَى سـُلَيـْمـَانَ بـْنِ دَاوُدَ فـَقَالَ نَعَمْ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فـِيـهـَا وَ سـَأَلَهُ آخـَرُ عَنْ تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلِ ثُمَّ سَأَلَهُ آخَرُ فَأَجَابَهُ بـِغـَيـْرِ جـَوَابِ الْأَوَّلَيـْنِ ثـُمَّ قـَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَعْطِ بِغَيْرِ حِسابٍ وَ هَكَذَا هِيَ فِي قـِرَاءَةِ عـَلِيٍّ ع قـَالَ قـُلْتُ أَصـْلَحـَكَ اللَّهُ فـَحِينَ أَجَابَهُمْ بِهَذَا الْجَوَابِ يَعْرِفُهُمُ الْإِمَامُ قَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ أَ مـَا تَسْمَعُ اللَّهَ يَقُولُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ لَا يَخْرُجُ مِنْهَا أَبَداً ثُمَّ قَالَ لِى نَعَمْ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا أَبْصَرَ إِلَى الرَّجُلِ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ لَوْنَهُ وَ إِنْ سَمِعَ كَلَامَهُ مِنْ خَلْفِ حَائِطٍ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ مَا هُوَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ وَ هـُمُ الْعـُلَمـَاءُ فـَلَيـْسَ يـَسـْمـَعُ شـَيـْئاً مِنَ الْأَمْرِ يَنْطِقُ بِهِ إِلَّا عَرَفَهُ نَاجٍ أَوْ هَالِكٌ فَلِذَلِكَ يُجِيبُهُمْ بِالَّذِى يُجِيبُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 322 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عـبدالله بن سليمان گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به امام پرسيدم كه آيا كار بـه او واگـذار شـده اسـت چـنـانكه به سليمان بن داود واگذار شده بود: فرمود: آرى ، و دليـلش ايـن اسـت كـه : مـردى از امـام مـسـاءله اى پـرسـيـد، آن حـضرت جوابش گفت ، سپس ديـگـرى هـمـان مـسـاءله را پـرسـيـد و او جـوابـى بـر خـلاف جـواب اول گـفـت ، بـاز ديـگرى همان مساءله را پرسيد و او جوابى بر خلاف آن دو جواب گفت ، سـپـس فرمود: ((اين است كه بخشش ما، منت گذار يا ببخش بدون حساب 39 سوره 38 ـ)) در قرائت على عليه السلام اين گونه است (و در قرائت مشهور به جاى اعط، امسك است ).
من عرض كردم : اصلحك الله امام كه اين جواب را مى گويد، آنها را مى شناسد؟ (كه هر يك را مـطـابق فهم و استعدادش پاسخ مى گويد) فرمود: سبحان الله !! مگر نمى شنوى كه خدا مى فرمايد: ((در اينها نشانه هائى است براى باريك بينان 75 سوره 15 ـ)) و آنها ائمه هستند ((و آن در راهى پابرجاست )) كه هيچگاه از آن خارج نشود (بحديث 573 رجوع شود).
سپس به من فرمود: آرى امام زمانى كه مردى را ببيند، او را مى شناسد و رنگش را ايمان يا نـفـاقش را) مى شناسد، و اگر سخن او را از پشت ديوار هم بشنود، او را و شخصيتش را مى شناسد، همانا خدا مى فرمايد ((از جمله آيات خدا آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، همانا در اين اختلاف براى جهانيان نشانه هائى است 21 سوره 30 ـ)) و آنـهـا دانـشـمندان (ائمه عليهم السلام ) هستند، پس امام هر امرى را كه بشنود و به زبان آيـد، مـى فـهمد، چه آنكه گوينده اهل نجات يا هلاكت باشد، از اين جهت است كه به مردم آن گـونـه پـاسـخ مى دهد. (يعنى چون امام از طرز گفتار مردم مقدار فهم و استعداد و ايمان و كـفر آنها را مى فهمد و درجه آمادگى و پذيرش آنها را تشخيص مى دهد، از اين جهت هر كس را به نوعى خاص پاسخ مى گويد).



* ابواب تاريخ : زندگى و وفات پيغمبر (ص ) *
أَبْوَابُ التَّارِيخِ بَابُ مَوْلِدِ النَّبِيِّ ص وَ وَفَاتِهِ
وُلِدَ النَّبـِيُّ ص لِاثـْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ فِى عَامِ الْفِيلِ يَوْمَ الْجـُمـُعـَةِ مـَعَ الزَّوَالِ وَ رُوِيَ أَيـْضـاً عـِنـْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ بِأَرْبَعِينَ سَنَةً وَ حـَمـَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِى أَيَّامِ التَّشْرِيقِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْوُسْطَى وَ كَانَتْ فِى مَنْزِلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ وَلَدَتـْهُ فـِى شـِعـْبِ أَبـِى طَالِبٍ فِى دَارِ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ فِى الزَّاوِيَةِ الْقُصْوَى عَنْ يَسَارِكَ وَ أَنْتَ دَاخِلُ الدَّارِ وَ قَدْ أَخْرَجَتِ الْخَيْزُرَانُ ذَلِكَ الْبَيْتَ فَصَيَّرَتْهُ مـَسـْجِداً يُصَلِّى النَّاسُ فِيهِ وَ بَقِيَ بِمَكَّةَ بَعْدَ مَبْعَثِهِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً ثُمَّ هَاجَرَ إِلَى الْمـَدِيـنـَةِ وَ مـَكـَثَ بـِهَا عَشْرَ سِنِينَ ثُمَّ قُبِضَ ع لِاثْنَتَيْ عَشْرَةَ لَيْلَةً مَضَتْ مِنْ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ يـَوْمَ الْإِثـْنـَيـْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً وَ تُوُفِّيَ أَبُوهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْمـُطَّلِبِ بـِالْمـَدِيـنـَةِ عـِنـْدَ أَخـْوَالِهِ وَ هُوَ ابْنُ شَهْرَيْنِ وَ مَاتَتْ أُمُّهُ آمِنَةُ بِنْتُ وَهْبِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ زُهْرَةَ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ كَعْبِ بْنِ لُؤَيِّ بْنِ غَالِبٍ وَ هُوَ ع ابْنُ أَرْبَعِ سِنِينَ وَ مـَاتَ عـَبـْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لِلنَّبِيِّ ص نَحْوُ ثَمَانِ سِنِينَ وَ تَزَوَّجَ خَدِيجَةَ وَ هُوَ ابْنُ بِضْعٍ وَ عـِشـْرِيـنَ سَنَةً فَوُلِدَ لَهُ مِنْهَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ ع الْقَاسِمُ وَ رُقَيَّةُ وَ زَيْنَبُ وَ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ وُلِدَ لَهُ بَعْدَ الْمَبْعَثِ الطَّيِّبُ وَ الطَّاهِرُ وَ فَاطِمَةُ ع وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ لَمْ يُولَدْ بَعْدَ الْمَبْعَثِ إِلَّا فَاطِمَةُ ع وَ أَنَّ الطَّيِّبَ وَ الطَّاهِرَ وُلِدَا قَبْلَ مَبْعَثِهِ وَ مَاتَتْ خَدِيجَةُ ع حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الشِّعْبِ وَ كَانَ ذَلِكَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِسَنَةٍ وَ مَاتَ أَبُو طَالِبٍ بَعْدَ مَوْتِ خَدِيجَةَ بِسَنَةٍ فـَلَمَّا فـَقـَدَهـُمـَا رَسـُولُ اللَّهِ ص شـَنـَأَ الْمـُقـَامَ بِمَكَّةَ وَ دَخَلَهُ حُزْنٌ شَدِيدٌ وَ شَكَا ذَلِكَ إِلَى جـَبـْرَئِيـلَ ع فـَأَوْحـَى اللَّهُ تـَعَالَى إِلَيْهِ اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا فَلَيْسَ لَكَ بِمَكَّةَ نَاصِرٌ بَعْدَ أَبِى طَالِبٍ وَ أَمَرَهُ بِالْهِجْرَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 323 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله هنگام ظهر و بروايتى هنگام طلوع فجر روز جمعه دوازدهم ربـيـع الاول عـام الفـيـل ((15))، چـهـل سـال پـيـش از بعثت متولد شد، مادرش در ايام تـشـريـق ((16)) نـزد جـمـره وسـطـى بـه او حـامـله گـشـت و مـادرش در مـنـزل شـوهـر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود، و آن حضرت را در شعب ابيطالب در خانه مـحـمـد بـن يـوسـف ، در آخرين زوايه دست چپ كسى كه وارد خانه مى شود، زائيده . خيزران (مـادر هـادى عـبـاسـى ) آن خـانه را (از كاخ محمد بن يوسف ) بيرون كرد و مسجدش نمود، و مـردم در آن نـمـاز مـى خـوانـدنـد پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله ، پـس از بـعـثـتـش 13 سـال در مـكـه بـود آنـگـاه بـه مـديـنـه مـهـاجـرت فـرمـود و 10 سـال هـم در آنـجـا بـود، سـپـس در روز دوشـنـبـه دوازدهـم ربـيـع الاول كه 63 سال داشت وفات كرد.
پدرش عبدالله بن عبدالمطلب در مدينه نزد دائيهاى آنحضرت وفات كرد و او دو ماهه بود و مـادرش آمـنـه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب ، در چـهـار سـالگـى آن حـضرت وفات كرد، و عبدالمطلب زمانى وفات كرد كه آن حضرت قـريـب 8 سـال داشـت و با خديجه ازدواج فرمود، زمانى كه بيست و چند ساله بود، براى پيغمبر از خديجه ، قاسم و رقيه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعثش ‍ متولد شد و طيب و طاهر و فـاطـمـه عـليـهـمـا السـلام بـعد از مبعث ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از فاطمه عـليـهـمـا السـلام مـتولد نشد و طيب و طاهر پيش از مبعث متولد شدند، خديجه عليهما السلام يكسال پيش از هجرت زمانى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از شعب ابيطالب بيرون آمد وفات كرد، و ابوطالب يك سال بعد از خديجه وفات كرد، چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن دو نـفر را از دست داد، ماندن در مكه برايش ناگوار آمد و او را اندوه سختى گرفت و بـه جـبـرئيـل عـليه السلام شكايت كرد، خداى تعالى به او وحى كرد كه از شهرى كه مـردمـش ‍ سـتـمـگـرنـد بـيـرون رو، زيـرا تو در مكه بعد از ابوطالب ياورى ندارى : و آن حضرت را امر به هجرت فرمود.

afsanah82
07-19-2011, 11:34 AM
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَخِى حَمَّادٍ الْكـَاتـِبِ عـَنِ الْحـُسـَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَيِّدَ وُلْدِ آدَمَ فَقَالَ كَانَ وَ اللَّهِ سَيِّدَ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ وَ مَا بَرَأَ اللَّهُ بَرِيَّةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ حـسـيـن بـن عـبـدالله گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عـرض كـردم : رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سرور فرزندان آدم بود؟ فرمود به خدا او سرور مخلوق خدا بود، و خدا هيچ مخلوقى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ذَكَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا بَرَأَ اللَّهُ نَسَمَةً خَيْراً مِنْ مُحَمَّدٍ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ياد كرد و فرمود: خدا هيج نفس كشى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .


3- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ إِنِّى خـَلَقـْتـُكَ وَ عـَلِيـّاً نـُوراً يـَعْنِى رُوحاً بِلَا بَدَنٍ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَاوَاتِى وَ أَرْضِى وَ عـَرْشـِى وَ بـَحـْرِى فـَلَمْ تَزَلْ تُهَلِّلُنِى وَ تُمَجِّدُنِى ثُمَّ جَمَعْتُ رُوحَيْكُمَا فَجَعَلْتُهُمَا وَاحِدَةً فـَكـَانـَتْ تـُمـَجِّدُنِى وَ تُقَدِّسُنِى وَ تُهَلِّلُنِى ثُمَّ قَسَمْتُهَا ثِنْتَيْنِ وَ قَسَمْتُ الثِّنْتَيْنِ ثـِنـْتَيْنِ فَصَارَتْ أَرْبَعَةً مُحَمَّدٌ وَاحِدٌ وَ عَلِيٌّ وَاحِدٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِنْتَانِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ فَاطِمَةَ مِنْ نُورٍ ابْتَدَأَهَا رُوحاً بِلَا بَدَنٍ ثُمَّ مَسَحَنَا بِيَمِينِهِ فَأَفْضَى نُورَهُ فِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 325 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اى محمد! من ترا و على را بـه صـورت نـورى يـعـنـى روحـى بـدون پيكر آفريدم ، پيش از آنكه آسمان و زمين و عـرض و دريـايـم را بـيافرينم ، پس تو همواره يكتائى و تمجيد مرا مى گفتى ، سپس دو روح شـمـا را گـرد آوردم و يـكـى سـاخـتـم ، و آن يـك روح مـرا تـمـجـيـد و تـقـديـس و تهليل ((17)) مى گفت ، آنگاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد، محمد يكى ، على يكى ، حسن و حسين دو تا.
سـپـس خـدا فـاطـمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آنگاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را بما رسانيد.



شـرح :
مـرحـوم مـجـلسـى در تـوضـيـح ايـن حـديـث اقـوالى از خـود و دانـشـمـنـدان ديـگـر نـقـل مى كند، ولى آنچه جلب توجه ما را مى كند، اين است كه مى گويد: والله يعلم حقايق تـلك الاسـرار و حـجـجه الاخيار عليهم السلام ((خدا و حجج برگزيده او حقايق اين اسرار مى دانند)).4- أَحـْمـَدُ عـَنِ الْحـُسـَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَنِّى خَلَقْتُكَ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً وَ نـَفـَخـْتُ فـِيـكَ مـِنْ رُوحِى كَرَامَةً مِنِّى أَكْرَمْتُكَ بِهَا حِينَ أَوْجَبْتُ لَكَ الطَّاعَةَ عَلَى خَلْقِى جـَمـِيـعـاً فـَمـَنْ أَطَاعَكَ فَقَدْ أَطَاعَنِى وَ مَنْ عَصَاكَ فَقَدْ عَصَانِى وَ أَوْجَبْتُ ذَلِكَ فِى عَلِيٍّ وَ فِي نَسْلِهِ مِمَّنِ اخْتَصَصْتُهُ مِنْهُمْ لِنَفْسِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 326 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداى تعالى به محمد صلى اللّه عليه وآله وحى كرد كـه : اى محمد! من ترا آفريدم ، در حالى كه هيچ نبودى و از روح خود در تو دميدم ، براى شـرافـتـى كـه از خـود نـسـبت به تو قائل شدم ، زمانى كه اطاعت ترا بر همه خلقم واجب سـاخـتـم ، پـس هـر كـه تـرا فـرمـانـبـرد، مـرا فرمان برده . و هر كه نافرمانى تو كند، نـافـرمـانـى مـن كـرده اسـت . و آن اطاعت را نيز درباره على و نسلش ، آنهائى را كه بخود مخصوص نمودم (يازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .


5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشـْعـَرِيُّ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى الْفَضْلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ سـِنـَانٍ قـَالَ كـُنـْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ الثَّانِى ع فَأَجْرَيْتُ اخْتِلَافَ الشِّيعَةِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَةُ الَّتِى مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إِلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 326 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن سنان گويد: نزد امام محمد تقى عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم ، حـضـرت فـرمـود: اى مـحـمـد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره بيگانگى خود يكتا بود (يـگـانـه اى غـير او نبود) سپس ‍ محمد و على و فاطمه را آفريد آنها هزار دوران بماندند، سـپس چيزهاى ديگر را آفريد. و ايشان را بر آفرينش آنها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در مـيـان مـخـلوق جـارى ساخت (بر آنها واجب كرد) و كارهاى مخلوق را به ايشان واگذاشت . پس ايشان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آنچه خـداى تبارك و تعالى خواهد نخواهند. سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جـلو رود (غـلو كـنـد، از دايـره اسلام ) بيرون رفته و هر كه عقب بماند (و وارد دايره نشود) نابود گشته (دينش را باطل كرده ) و هر كه به آن بچسبد، به حق رسيده است ، اى محمد همواره ملازم اين ديانت باش .


6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ بـَعـْضَ قـُرَيـْشٍ قـَالَ لِرَسـُولِ اللَّهِ ص بـِأَيِّ شـَيْءٍ سـَبَقْتَ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَنْتَ بـُعـِثـْتَ آخـِرَهـُمْ وَ خـَاتَمَهُمْ قَالَ إِنِّى كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِرَبِّى وَ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ مـِيـثـَاقَ النَّبـِيِّيـنَ وَ أَشـْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى فَكُنْتُ أَنَا أَوَّلَ نَبِيٍّ قَالَ بَلَى فَسَبَقْتُهُمْ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از قريش به رسولخدا صلى اللّه عليه وآله گفت : شما كه آخرين و پايان پيغمبران هستى ، بچه سبب (در مقام و رتبه ) از همه پيش افتادى ؟ فرمود: زيرا من نخستين كسى بودم كه بپروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گـفـت ، زمـانـى كـه خـدا از پـيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگرنه اين است كه من پروردگار شما هستم ؟ گفتند چرا، من نخستين پيغمبرى بودم كه چرا گفت : پس سبقت من بر پيغمبران بواسطه اقرار بخدا بود (كه پيش از همه گفتم )


7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ كُنْتُمْ حَيْثُ كُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّةِ فَقَالَ يَا مـُفـَضَّلُ كـُنَّا عـِنـْدَ رَبِّنـَا لَيـْسَ عـِنـْدَهُ أَحَدٌ غَيْرُنَا فِى ظُلَّةٍ خَضْرَاءَ نُسَبِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ وَ نـُهـَلِّلُهُ وَ نـُمـَجِّدُهُ وَ مَا مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ لَا ذِى رُوحٍ غَيْرُنَا حَتَّى بَدَا لَهُ فِى خَلْقِ الْأَشْيَاءِ فَخَلَقَ مَا شَاءَ كَيْفَ شَاءَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ غَيْرِهِمْ ثُمَّ أَنْهَى عِلْمَ ذَلِكَ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مفضل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آنگاه كه در اظله (عالم ارواح يا عالم مـثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟ فرمود: نزد پروردگار خود بوديم ، كسى جـز مـا نـزد او نـبـود در سـايـه سـبـزى بـوديـم . و خـدا را تـسـبـيـح و تـقـديـس و تـهـليـل و تـمـجـيـد مـى گـفـتـيم ، و هيچ فرشته مقرب و جاندارى غير ما نبود، تا آنكه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد، پس ‍ آنچه خواست . چنانكه خواست از ملائكه و غير آنها آفريد، و سپس علم آن را بما رسانيد.


8- سـَهـْلُ بـْنُ زِيـَادٍ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ قَالَ سَمِعْتُ يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ عَنْ سِنَانِ بْنِ طـَرِيفٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ إِنَّا أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتٍ نَوَّهَ اللَّهُ بِأَسْمَائِنَا إِنَّهُ لَمَّا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَمَرَ مُنَادِياً فَنَادَى أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ثَلَاثاً أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَقّاً ثَلَاثاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 327 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما نخستين خاندانى هستيم كه خدا نام ما را بلند ساخت ، چـون خـدا آسـمـانـهـا و زمـيـن را آفريد بمنادئى دستور داد تا فرياد زند: گواهى دهم كه شـايـسـتـه پـرسـتـشـى جـز خـدا نـيـست سه بارگواهى دهم كه محمد صلى اللّه عليه وآله رسولخداست سه بارگواهى دهم كه على از روى حق اميرالمؤ منانست سه بار ـ.


9- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصَّغِيرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ إِذْ لَا كَانَ فَخَلَقَ الْكَانَ وَ الْمَكَانَ وَ خَلَقَ نُورَ الْأَنْوَارِ الَّذِى نـُوِّرَتْ مـِنـْهُ الْأَنْوَارُ وَ أَجْرَى فِيهِ مِنْ نُورِهِ الَّذِى نُوِّرَتْ مِنْهُ الْأَنْوَارُ وَ هُوَ النُّورُ الَّذِى خَلَقَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً فَلَمْ يَزَالَا نُورَيْنِ أَوَّلَيْنِ إِذْ لَا شَيْءَ كُوِّنَ قَبْلَهُمَا فَلَمْ يَزَالَا يَجْرِيَانِ طَاهِرَيْنِ مُطَهَّرَيْنِ فِى الْأَصْلَابِ الطَّاهِرَةِ حَتَّى افْتَرَقَا فِى أَطْهَرِ طَاهِرَيْنِ فِى عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبِى طَالِبٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 328 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: همانا خدا بود و هيچ پديده ئى نبود، سپس پديده و مكان را آفريد و نور الانوار را آفـريد كه همه نورها از او نور گرفت و از نور خود كه همه نورها از آن نور يافت در آن (نور الانوار) جارى ساخت و ان نوريست كه محمد و على را از آن آفريد، پس محمد و على دو نـور نـخـسـتـيـن بـودند زيرا پيش از آنها چيزى پديد نيامده بود، و آن دو همواره پاك و پـاكـيـزه در صـلبـهـاى پـاك جـارى بـودنـد تـا آنـكـه در پـاكـترين آنها يعنى عبدالله و ابوطالب از يكديگر جدا گشتند.


10- الْحـُسـَيـْنُ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ جَابِرِ بْنِ يـَزِيـدَ قـَالَ قـَالَ لِى أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ عِتْرَتَهُ الْهـُدَاةَ الْمُهْتَدِينَ فَكَانُوا أَشْبَاحَ نُورٍ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ قُلْتُ وَ مَا الْأَشْبَاحُ قَالَ ظِلُّ النُّورِ أَبـْدَانٌ نـُورَانـِيَّةٌ بـِلَا أَرْوَاحٍ وَ كـَانَ مُؤَيَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِيَ رُوحُ الْقُدُسِ فَبِهِ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ وَ عـِتـْرَتـَهُ وَ لِذَلِكَ خـَلَقَهُمْ حُلَمَاءَ عُلَمَاءَ بَرَرَةً أَصْفِيَاءَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ بِالصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ السُّجُودِ وَ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ يُصَلُّونَ الصَّلَوَاتِ وَ يَحُجُّونَ وَ يَصُومُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 328 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر بـن يـزيـد گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السلام بمن فرمود: اى جابر! همانا خدا در اول آفرينش محمد صلى اللّه عليه وآله و خاندان رهنما و هدايت شده او را آفريد، و آنها در بـرابـر خـدا اشـبـاح نـور بـودنـد عـرض كردم ، اشباح چيست ؟ فرمود: يعنى سايه نور، پيكرهاى نورانى بدون روح ، و محمد صلى اللّه عليه وآله تنها بيك روح مؤ يد بود و آن روح القدس بود كه او و خاندانش بوسيله آن روح خدا را عبادت مى كردند و از اين جهت خدا ايـشـان را خـويـشـتـن دار، دانشمند، نيكوكار، برگزيده آفريد، با نماز و روزه و سجود و تـسـبـيح و تهليل خدا را عبادت مى كردند و نمازها را مى گزاردند و حج مى كردند و روزه مى گرفتند.


11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عـَنْ مـَالِكِ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ النَّهـْدِيِّ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ حَارِثٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِى حَفْصَةَ الْعـِجـْلِيِّ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ فِى رَسُولِ اللَّهِ ص ثَلَاثَةٌ لَمْ تَكُنْ فِى أَحَدٍ غَيْرِهِ لَمْ يَكُنْ لَهُ فَيْءٌ وَ كَانَ لَا يَمُرُّ فِى طَرِيقٍ فَيُمَرُّ فِيهِ بَعْدَ يَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ إِلَّا عُرِفَ أَنَّهُ قَدْ مَرَّ فِيهِ لِطِيبِ عَرْفِهِ وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِحَجَرٍ وَ لَا بِشَجَرٍ إِلَّا سَجَدَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام فرمود: در رسولخدا صلى اللّه عليه وآله سه چيز بود كه در هـيچكس جز او نبود. 1ـ سايه نداشت (زيرا نور او تحت الشعاع خورشيد نمى گشت ) 2ـ از راهـى نمى گذشت جز آنكه هر كس ‍ بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت بواسطه بـوى خوشش ‍ مى فهمد پيغمبر از آنجا عبور كرده است . 3ـ از هيچ سنگ و درختى عبور نمى كـرد، جـز آنكه براى او سجده مى كرد. (و اين سجده بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظير تسبيح موجودات خدا را).


12- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص انْتَهَى بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى مـَكـَانٍ فـَخـَلَّى عَنْهُ فَقَالَ لَهُ يَا جَبْرَئِيلُ تُخَلِّينِى عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ فَقَالَ امْضِهْ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَطِئْتَ مَكَاناً مَا وَطِئَهُ بَشَرٌ وَ مَا مَشَى فِيهِ بَشَرٌ قَبْلَكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون رسولخدا صلى اللّه عليه وآله را بمعراج بردند، جـبـرئيـل او را بـجـائى رسـانـيـد و خـود بـا او نـيـامـد. حـضـرت فـرمـود: ايـن جبرئيل ! در چنين حالى مرا تنها مى گذارى ؟! گفت : برو، بخدا در جائى قدم گذاشته اى كه هيچ بشرى قدم نگذاشته و پيش از تو هم بشرى در آنجا راه نرفته .

afsanah82
07-19-2011, 11:35 AM
13- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجـَوْهـَرِيِّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمْزَةَ قَالَ سَأَلَ أَبُو بَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا حَاضِرٌ فـَقـَالَ جـُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ مَرَّتَيْنِ فَأَوْقَفَهُ جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً فـَقـَالَ لَهُ مـَكـَانـَكَ يـَا مـُحـَمَّدُ فـَلَقـَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقَفَهُ مَلَكٌ قَطُّ وَ لَا نَبِيٌّ إِنَّ رَبَّكَ يُصَلِّي فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ كَيْفَ يُصَلِّى قَالَ يَقُولُ سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ أَنَا رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتِى غَضَبِى فَقَالَ اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ قَالَ وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى قَالَ مَا بَيْنَ سـِيـَتـِهـَا إِلَى رَأْسـِهـَا فَقَالَ كَانَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ يَتَلَأْلَأُ يَخْفِقُ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا وَ قَدْ قَالَ زَبـَرْجَدٌ فَنَظَرَ فِى مِثْلِ سَمِّ الْإِبْرَةِ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ قَالَ لَبَّيْكَ رَبِّى قَالَ مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ قَالَ اللَّهُ أَعْلَمُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طـَالِبٍ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع لِأَبـِى بَصِيرٍ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا جَاءَتْ وَلَايَةُ عَلِيٍّ ع مِنَ الْأَرْضِ وَ لَكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مُشَافَهَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 329 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
على بن ابى حمزه گويد: ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد و من حاضر بودم عـرض كـردم : قـربـانـت : پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه وآله را چند مرتبه بمعراج بردند؟ فـرمـود: دو مـرتـبـه : و جـبـريـل او را در مقامى نگه داشت و گفت : در جايت بايست اى محمد! زيرا در جائى ايستاده ئى كه هرگز هيچ فرشته و پيغمبرى در آنجا نايستاده است ، همانا پروردگارت در نماز است ، فرود: اى جبرئيل ! چگونه نمازى ؟ گفت : مى فرمائيد: سبوح ، قـدوس ، مـنـم پـروردگـار مـلائكـه و روح كه رحمتم بر غضبم پيش ‍ دارد، پيغمبر (ص ) فرمود: بار خدايا در گذشت را خواهم ، در گذشت را خواهم ، امام فرمود: و همچنان بود كه خدا فرمايد پيغمبر بمقام ((قاب قوسين او ادنى )) رسيد 9 سوره 53 ـ.
ابـوبـصـيـر بـحـضـرت عـرضـكرد: قربانت ، قاب قوسين اوادنى چيست ؟ فرمود: بمقدار فـاصـله مـيـان هـلالى كـمان تا سرش ، سپس فرمود: و در ميان آن دو حجابى مى درخشيد و خـامـوش مـى شـد و بـگـمـانـم فـرمـود: زبـر جدى بود، پس پيغمبر نور عظمت را از اندازه سوراخ سوزن تا آنچه خدا خواهد (از كمترين درجه تا بالاترين مرتبه ) مشاهده فرمود: و خـداى تـبـارك و تـعـالى فـرمـود: اى مـحمد! عرض كرد: لبيك پروردگارم ؛ فرمود كيست بـراى امـتـت بـعـد از تـو؟ (رهـبرشان كيست ؟) عرضكرد: خدا داناتر است ، فرمود: على بن ابيطالب است ، اميرالمؤ منان و سرور مسلمانان و پيشواى رو سفيدان ، دست و پا درخشانان ، سپس امام صادق عليه السلام به ابوبصير فرمود: اى ابا محمد! بخدا ولايت على عليه السلام از زمين نيامده ، بلكه شفاها از آسمان رسيده است .


14- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جَعْفَرٍ ع صِفْ لِى نَبِيَّ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ نَبِيُّ اللَّهِ ع أَبْيَضَ مُشْرَبَ حـُمـْرَةٍ أَدْعـَجَ الْعَيْنَيْنِ مَقْرُونَ الْحَاجِبَيْنِ شَثْنَ الْأَطْرَافِ كَأَنَّ الذَّهَبَ أُفْرِغَ عَلَى بَرَاثِنِهِ عـَظـِيـمَ مـُشـَاشـَةِ الْمـَنـْكـِبَيْنِ إِذَا الْتَفَتَ يَلْتَفِتُ جَمِيعاً مِنْ شِدَّةِ اسْتِرْسَالِهِ سُرْبَتُهُ سـَائِلَةٌ مـِنْ لَبَّتـِهِ إِلَى سـُرَّتـِهِ كـَأَنَّهـَا وَسـَطُ الْفـِضَّةِ الْمُصَفَّاةِ وَ كَأَنَّ عُنُقَهُ إِلَى كَاهِلِهِ إِبْرِيقُ فِضَّةٍ يَكَادُ أَنْفُهُ إِذَا شَرِبَ أَنْ يَرِدَ الْمَاءَ وَ إِذَا مَشَى تَكَفَّأَ كَأَنَّهُ يَنْزِلُ فِى صَبَبٍ لَمْ يُرَ مِثْلُ نَبِيِّ اللَّهِ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 330 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: بـامـام بـاقر عليه السلام عرض كردم : پيغمبر خدا را برايم وصف كن . فـرمـود: پـيـغـمـبـر خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله رنـگـش مـايـل بـسـرخـى بـود، چـشـمانش سياه و درشت ، ابروانش بهم پيوسته ، كف دست و پايش ‍ پـرگـوشـت و غـيـره كـوتاه بود و از سفيدى گويا در قالب نقره بود، سر استخوانهاى شانه اش درشت بود، از شدت انس و مهرى كه با مردم داشت ، هرگاه متوجه كسى مى شد، بـا تمام بدن متوجه مى شد (نه آنكه مانند متكبران خود بين بگوشه چشم و ابرو بنگرد) رشـتـه مـوئى از گـودى گـلويـش تـا سر نافش كشيده و مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخـشان بود (زيرا در ميان صفحه محدب نقره ، خط سياهى بنظر مى رسد و از اين تشبيه معلوم مى شود كه ساير قسمتهاى شكم بدون مو و براق بوده است ) و از گردن تا شانه مـانـنـد گلاب پاش تره ئى بو بينى داشت كه هنگام نوشيدن آب ، نزديك بود آب را پس زنـد، و چـون راه مـى رفت بجلو متمايل مى شد، مثل اينكه بسرازيرى مى رود، مانند پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله ديده نشده ، نه پيش از او و نه بعد از او صلى اللّه عليه وآله .


15- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِى جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدٍ الْحَلَبِيِّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قـَالَ إِنَّ اللَّهَ مَثَّلَ لِى أُمَّتِى فِى الطِّينِ وَ عـَلَّمـَنـِى أَسـْمـَاءَهـُمْ كـَمـَا عـَلَّمَ آدَمَ الْأَسـْمَاءَ كُلَّهَا فَمَرَّ بِى أَصْحَابُ الرَّايَاتِ فَاسْتَغْفَرْتُ لِعَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ إِنَّ رَبِّي وَعَدَنِي فِي شِيعَةِ عَلِيٍّ خَصْلَةً قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هِيَ قَالَ الْمـَغـْفِرَةُ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ وَ أَنْ لَا يُغَادِرَ مِنْهُمْ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً وَ لَهُمْ تُبَدَّلُ السَّيِّئَاتُ حَسَنَاتٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 331 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: همانا رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا امت مرا در عـالم طـيـنت برايم مجسم كرد، و نامهاى ايشان را بمن آموخت . چنانكه همه نامها را به آدم آمـوخـت . آنـگـاه پـرچـمداران (خلفاء و زمامداران ) بر من گذشتند. من براى على و شيعيانش آمرزش ‍ خواستم ، و پروردگارم يك مطلب را درباره شيعيان على بمن وعده داد، عرض شد: يـا رسول الله ، آن مطلب چيست ؟ فرمود: آمرزش براى ايمان آورندگانشان ، و در گذشت از گـنـاهـان ، بـراى كـوچـك و بـزرگـشـان ، و ايـنـكـه تـبـديـل گـنـاه بـحـسـنـه و ثـواب (كـه در آيـه شـريـفـه يبدل الله سيئاتهم حسنات است ) براى آنها باشد.


16- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ خـَطـَبَ رَسـُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ ثـُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى قَابِضاً عَلَى كَفِّهِ ثُمَّ قـَالَ أَ تـَدْرُونَ أَيُّهـَا النَّاسُ مَا فِى كَفِّى قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ فِيهَا أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجـَنَّةِ وَ أَسـْمـَاءُ آبـَائِهـِمْ وَ قـَبـَائِلِهـِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الشِّمَالَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ تـَدْرُونَ مـَا فـِى كـَفِّى قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ أَسْمَاءُ أَهْلِ النَّارِ وَ أَسْمَاءُ آبـَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ قَالَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 331 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله براى مردم خطبه خواند، و سـپس دست راست خود را مشت بسته بلند كرد، و فرمود: اى مردم ! مى دانيد در مشت من چيست ؟ گـفـتـنـد: خـدا و پـيـغـمـبـرش دانـاتـرنـد. فـرمـود: در آنـسـت نـامـهـاى اهل بهشت و نامهاى پدران و قبايل آنها تا روز قيامت ، سپس دست چپش را بلند كرد و فرمود: اى مـردم ! مـى دانـيـد در ايـن مـشتم چيست ؟ گفتند: خدا و پيغمبرش داناترند، فرمود: نامهاى دوزخيان و نامهاى پدران و قبايل آنهاست تا روز قيامت (يعنى مشخصات بهشتيان و دوزخيان برايم چنان روشن است كه گويا در كف دستم موجود است )، سپس فرمود: خدا حكم فرموده و عدالت نموده ، گروهى در بهشت و گروهى در دوزخند.


17- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ غـَالِبٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى خُطْبَةٍ لَهُ خَاصَّةً يَذْكُرُ فِيهَا حَالَ النَّبِيِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ صـِفـَاتـِهـِمْ فـَلَمْ يـَمـْنـَعْ رَبَّنـَا لِحِلْمِهِ وَ أَنَاتِهِ وَ عَطْفِهِ مَا كَانَ مِنْ عَظِيمِ جُرْمِهِمْ وَ قَبِيحِ أَفْعَالِهِمْ أَنِ انْتَجَبَ لَهُمْ أَحَبَّ أَنْبِيَائِهِ إِلَيْهِ وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ ع فِى حَوْمَةِ الْعـِزِّ مـَوْلِدُهُ وَ فـِى دَوْمـَةِ الْكـَرَمِ مـَحْتِدُهُ غَيْرَ مَشُوبٍ حَسَبُهُ وَ لَا مَمْزُوجٍ نَسَبُهُ وَ لَا مَجْهُولٍ عِنْدَ أَهْلِ الْعِلْمِ صِفَتُهُ بَشَّرَتْ بِهِ الْأَنْبِيَاءُ فِى كُتُبِهَا وَ نَطَقَتْ بِهِ الْعُلَمَاءُ بِنَعْتِهَا وَ تـَأَمَّلَتـْهُ الْحـُكـَمـَاءُ بـِوَصـْفـِهـَا مـُهـَذَّبٌ لَا يـُدَانَى هَاشِمِيٌّ لَا يُوَازَى أَبْطَحِيٌّ لَا يُسَامَى شـِيـمَتُهُ الْحَيَاءُ وَ طَبِيعَتُهُ السَّخَاءُ مَجْبُولٌ عَلَى أَوْقَارِ النُّبُوَّةِ وَ أَخْلَاقِهَا مَطْبُوعٌ عَلَى أَوْصـَافِ الرِّسـَالَةِ وَ أَحـْلَامِهَا إِلَى أَنِ انْتَهَتْ بِهِ أَسْبَابُ مَقَادِيرِ اللَّهِ إِلَى أَوْقَاتِهَا وَ جَرَى بـِأَمْرِ اللَّهِ الْقَضَاءُ فِيهِ إِلَى نِهَايَاتِهَا أَدَّاهُ مَحْتُومُ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَى غَايَاتِهَا تُبَشِّرُ بِهِ كـُلُّ أُمَّةٍ مـَنْ بـَعـْدَهـَا وَ يـَدْفـَعـُهُ كـُلُّ أَبٍ إِلَى أَبٍ مـِنْ ظـَهْرٍ إِلَى ظَهْرٍ لَمْ يَخْلِطْهُ فِى عُنْصُرِهِ سِفَاحٌ وَ لَمْ يُنَجِّسْهُ فِى وِلَادَتِهِ نِكَاحٌ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى أَبِيهِ عَبْدِ اللَّهِ فِى خَيْرِ فِرْقَةٍ وَ أَكْرَمِ سِبْطٍ وَ أَمْنَعِ رَهْطٍ وَ أَكْلَإِ حَمْلٍ وَ أَوْدَعِ حَجْرٍ اصْطَفَاهُ اللَّهُ وَ ارْتَضَاهُ وَ اجْتَبَاهُ وَ آتَاهُ مـِنَ الْعـِلْمِ مـَفـَاتـِيـحـَهُ وَ مِنَ الْحُكَمِ يَنَابِيعَهُ ابْتَعَثَهُ رَحْمَةً لِلْعِبَادِ وَ رَبِيعاً لِلْبِلَادِ وَ أَنـْزَلَ اللَّهُ إِلَيـْهِ الْكـِتـَابَ فـِيهِ الْبَيَانُ وَ التِّبْيَانُ قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يـَتَّقـُونَ قـَدْ بـَيَّنـَهُ لِلنَّاسِ وَ نـَهـَجـَهُ بِعِلْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ دِينٍ قَدْ أَوْضَحَهُ وَ فَرَائِضَ قَدْ أَوْجَبَهَا وَ حُدُودٍ حَدَّهَا لِلنَّاسِ وَ بَيَّنَهَا وَ أُمُورٍ قَدْ كَشَفَهَا لِخَلْقِهِ وَ أَعْلَنَهَا فِيهَا دَلَالَةٌ إِلَى النَّجَاةِ وَ مَعَالِمُ تَدْعُو إِلَى هُدَاهُ فَبَلَّغَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا أُرْسِلَ بِهِ وَ صَدَعَ بِمَا أُمِرَ وَ أَدَّى مَا حـُمِّلَ مـِنْ أَثـْقـَالِ النُّبـُوَّةِ وَ صـَبَرَ لِرَبِّهِ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَى النَّجـَاةِ وَ حـَثَّهـُمْ عـَلَى الذِّكـْرِ وَ دَلَّهـُمْ عـَلَى سـَبـِيـلِ الْهُدَى بِمَنَاهِجَ وَ دَوَاعٍ أَسَّسَ لِلْعِبَادِ أَسَاسَهَا وَ مَنَارٍ رَفَعَ لَهُمْ أَعْلَامَهَا كَيْلَا يَضِلُّوا مِنْ بَعْدِهِ وَ كَانَ بِهِمْ رَءُوفاً رَحِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 332 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام در خـطـبـه اى كـه بـذكـر حـال و صفات پيغمبر و ائمه عليه السلام اختصاص داده مى فرمايد: آن بردبارى و وقار و مـهـربانى كه خدا داشت ، گناهان بزرگ و كارهاى زشت مردم ، او را مانع نشد كه براى آنـهـا بـرگزيند دوست ترين و شريفترين پيغمبرانش را، يعنى محمد بن عبدالله (ص ) را كـه در حـريـم عـزت تـولد يـافـته ، و در خاندان شرافت اقامت گزيده ، حسبش ناآميخته و نـسـبـش آلوده نـگـشـتـه بـود، صـفـاتـش بـر دانشمندان نامعلوم نبود، پيغمبران در كتب خود بـوجـودش مـژده داده ، و صـفـاتـش را دانـشـمـنـدان بـيان كرده و حكيمان در وصفش انديشيده بودند، پاكيزه اخلاقى بود بى نظير، هاشمى نسبى بى مانند، مكى وطنى بى همطراز.
حـيـا صـفـت او بـود و سخاوت طبيعتش ، برمتانت ها و اخلاق نبوت سرشته شده و اوصاف و خـويـشـتـن دارى هـاى رسـالت بـر او مـهـر شـده بـود. تـا آنـگـاه كـه وسـائل مـقـدارات خـدا او را بـوقـت خـود رسانيد، قضا و قدر، بامر خدا او را بپايان كارش كـشـانـيـد، حـكم حتمى خدا او را بسوى سرانجامش برد، هر امتى امت پس از خود را بوجودش مـژده داد، و پـشـت بـپـشـت هـر پـدرى او را بـپـدر ديـگـر تـحـويـل داد، از زمـان آدم تـا بـرسـد بـپـدرش عـبـدالله اصـل و حسبش بزنا آميخته نشد و ولادت او با نزديكى ما مشروعى پليد نگشت ، ولادتش در بـهـتـريـن طـايفه و گراميترين نواده (بنى هاشم ) و شريفترين قبيله (فاطمه مخزوميه ) و مـحـفـوظـتـرين شكم بار دار (آمنه بنت وهب ) و امانت دارترين دامن بود. خدا او را برگزيد و پسنديد و انتخاب كرد، و كليدهاى دانش و سرچشمه هاى حركت بدو داد. او را مبعوث كرد تا رحـمـت بـنـدگـان و بـهـار جـهـان بـاشـد. و خـدا كـتـابـى را بـر او نـازل كـرد كـه بيان و توضيح هر چيز در آنست ، يعنى قرآنى بلغت عربى بدون كجى ، شـايـد مـردم پـرهـيـزگار شوند، آنرا براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تفصيلش داد و دينى كه آشكارش ساخت و واجباتى كه آنها را لازم نمود و حدودى كه براى مردم وضع كرد و بيان نمود و امورى كه آنها را براى مخلوقش كشف كرد و آگاهشان ساخت .
در آن امـور راهـنـمـائى بـسـوى نـجـات اسـت و نـشـانـه هـائى كـه بـهـدايـت خـدا دعوت كند. رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه وآله رسالتش را تبليغ كرد و ماءموريتش را آشكار ساخت و بـارهـاى سـنـگـيـن نـبـوت را كـه بـگـردن گـرفـتـه بـود، بمنزل رسانيد، و بخاطر پروردگارش صبر كرد، و در راهش جهاد نمود و براى امتش خير خواهى كرد و ايشان را به نجات دعوت كرد، و بياد خدا تشويق نمود، و براه هدايت دلالت فرمود، بوسيله برنامه ها و انگيزه هائى كه پايه هاى آن را براى بندگان پى ريزى كـرد و مـنـاره هـائى كـه نـشـانـه هـايـش را بـر افراشت تا مردم پس از او گمراه نشوند و آنحضرت نسبت بمردم دلسوز و مهربان بود.


18- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أُمَيَّةَ بْنِ عَلِيٍّ الْقَيْسِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي دُرُسْتُ بْنُ أَبِى مَنْصُورٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع أَ كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مَحْجُوجاً بِأَبِى طَالِبٍ فَقَالَ لَا وَ لَكِنَّهُ كَانَ مُسْتَوْدَعاً لِلْوَصَايَا فـَدَفـَعـَهـَا إِلَيـْهِ ص قـَالَ قُلْتُ فَدَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا عَلَى أَنَّهُ مَحْجُوجٌ بِهِ فَقَالَ لَوْ كَانَ مَحْجُوجاً بِهِ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصِيَّةَ قَالَ فَقُلْتُ فَمَا كَانَ حَالُ أَبِى طَالِبٍ قَالَ أَقَرَّ بِالنَّبِيِّ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا وَ مَاتَ مِنْ يَوْمِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 333 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
18ـ درسـت بـن ابـى مـنـصـور از حـضـرت مـوسـى بن جعفر عليه السلام پرسيد كه : آيا ابـوطـالب بـر پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه وآله حجت بود؟ فرمود: نه ، بلكه وصاياى (پيغمبران ) نزد او بامانت بود و او تحويل پيغمبر داد، راوى گويد: من گفتم : وصايا را بـاو داد، چـون كـه بـر او حـجـت بـود؟ فـرمـود: اگـر بـر او حـجـت مـى بـود، وصـيـت را تحويل او نمى داد، عرض كردم : پس ‍ حال ابوطالب (از نظر عقيده ) چگونه بود؟ فرمود: او پـيـغـمـبـر و آنـچـه آورده بـود، اقـرار كـرد، و وصـايـا را بـه او تحويل داد و همان روز در گذشت .



شـرح :
عـلامـه مـجلسى (ره ) پنج توجيه براى اين روايت ذكر مى كند، ولى آنچه را خودش انتخاب مى كند اينست كه : درست بن ابى منصور پرسيد كه : آيا ابوطالب حجت و امام بر پـيـغـمبر بود؟ حضرت پاسخ داد نه ، زيرا اگر اشتباه تو از اين جهت است كه شنيده ئى ابـوطـالب بپيغمبر وصيت كرد، مقصود اين است كه وصايا و امانتهاى پيغمبران سابق نزد او بـود و او بـپـغـمبر تحويل داد، و ابوطالب در اينجا يك امانت نگهدار بيش نبود نه آنكه خـودش حـجـت و امـامـى بـاشـد و پـيـغـمـبـر را وصـى و جـانـشـيـن خـود كـرده بـاشـد، سائل معنى سخن امام را نفهميد و دوباره پرسيد: مگر دادن وصايا بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله مـعـنـيـش اين نيست كه او حجت بر پيغمبر است ؟ حضرت جواب داد: چنين نيست ، بلكه اين عـمـل ابـوطـالب بـا عـقـيـده تو مخالفت و منافات دارد و مقصود از اقرار ابوطالب در روز مـرگـش اقـرار ظـاهـرى او بـود كـه ديـگـران هـم آگـاه بـاشـنـد (و گـر نـه او از اول بـپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده بود، نهايت اينكه بواسطه ثقيه و دستور خود پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمانش را اظهار و آشكار نمى كرد.)

afsanah82
07-19-2011, 11:35 AM
19- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ سَالِمٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ بـَاتَ آلُ مـُحـَمَّدٍ ع بِأَطْوَلِ لَيْلَةٍ حَتَّى ظَنُّوا أَنْ لَا سَمَاءَ تُظِلُّهُمْ وَ لَا أَرْضَ تُقِلُّهُمْ لِأَنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص وَتـَرَ الْأَقـْرَبـِيـنَ وَ الْأَبـْعَدِينَ فِى اللَّهِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ أَتَاهُمْ آتٍ لَا يَرَوْنَهُ وَ يَسْمَعُونَ كَلَامَهُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ إِنَّ فِى اللَّهِ عـَزَاءً مـِنْ كـُلِّ مـُصـِيبَةٍ وَ نَجَاةً مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ وَ دَرَكاً لِمَا فَاتَ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمـا تـُوَفَّوْنَ أُجـُورَكـُمْ يـَوْمَ الْقـِيـامـَةِ فـَمـَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَكُمْ وَ فَضَّلَكُمْ وَ طَهَّرَكُمْ وَ جَعَلَكُمْ أَهْلَ بَيْتِ نـَبِيِّهِ وَ اسْتَوْدَعَكُمْ عِلْمَهُ وَ أَوْرَثَكُمْ كِتَابَهُ وَ جَعَلَكُمْ تَابُوتَ عِلْمِهِ وَ عَصَا عِزِّهِ وَ ضَرَبَ لَكـُمْ مـَثـَلًا مـِنْ نـُورِهِ وَ عَصَمَكُمْ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ فَتَعَزَّوْا بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَنْزِعْ مِنْكُمْ رَحْمَتَهُ وَ لَنْ يُزِيلَ عَنْكُمْ نِعْمَتَهُ فَأَنْتُمْ أَهْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّذِينَ بِهِمْ تَمَّتِ النِّعْمَةُ وَ اجْتَمَعَتِ الْفُرْقَةُ وَ ائْتَلَفَتِ الْكَلِمَةُ وَ أَنْتُمْ أَوْلِيَاؤُهُ فَمَنْ تَوَلَّاكُمْ فَازَ وَ مـَنْ ظـَلَمَ حـَقَّكـُمْ زَهـَقَ مـَوَدَّتـُكُمْ مِنَ اللَّهِ وَاجِبَةٌ فِى كِتَابِهِ عَلَى عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ اللَّهُ عـَلَى نـَصـْرِكـُمْ إِذَا يـَشَاءُ قَدِيرٌ فَاصْبِرُوا لِعَوَاقِبِ الْأُمُورِ فَإِنَّهَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ قَدْ قـَبَّلَكـُمُ اللَّهُ مـِنْ نـَبـِيِّهِ وَدِيـعـَةً وَ اسـْتـَوْدَعـَكـُمْ أَوْلِيَاءَهُ الْمُؤْمِنِينَ فِى الْأَرْضِ فَمَنْ أَدَّى أَمـَانـَتـَهُ آتـَاهُ اللَّهُ صـِدْقـَهُ فـَأَنـْتـُمُ الْأَمـَانـَةُ الْمُسْتَوْدَعَةُ وَ لَكُمُ الْمَوَدَّةُ الْوَاجِبَةُ وَ الطَّاعَةُ الْمـَفـْرُوضـَةُ وَ قـَدْ قـُبـِضَ رَسـُولُ اللَّهِ ص ‍ وَ قـَدْ أَكـْمـَلَ لَكُمُ الدِّينَ وَ بَيَّنَ لَكُمْ سَبِيلَ الْمـَخـْرَجِ فـَلَمْ يَتْرُكْ لِجَاهِلٍ حُجَّةً فَمَنْ جَهِلَ أَوْ تَجَاهَلَ أَوْ أَنْكَرَ أَوْ نَسِيَ أَوْ تَنَاسَى فَعَلَى اللَّهِ حـِسـَابـُهُ وَ اللَّهُ مِنْ وَرَاءِ حَوَائِجِكُمْ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَّهَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فَسَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مِمَّنْ أَتَاهُمُ التَّعْزِيَةُ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 334 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله در گـذشت ، آل مـحـمـد عليهم السلام (از شدت تاءثير و اندوه ) درازترين شب را مى گذرانيدند (چون خواب از چشمشان رفته بود و جهان در نظرشان تيره گشته بود) تا آنجا كه از آسمانى كـه بـالاى سـرشـان قـرار گـرفـته و زمينى كه آنها را بر دوش كشيده فراموش كردند. زيـرا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله خـويـش و بيگانه را در راه خدا متحد ساخته بود (بـراى رضـاى خدا حامى و مدافع خويشان و يگانگان بود و كمانشان را بزه كشيده بود) در آن ميان كه ايشان چنان حالى داشتند، واردى بر ايشان در آمد، كه خودش را نمى ديدند و سخنش را مى شنيدند و او مى گفت :
درود و رحـمـت و بـركـات خـدا بـر شـمـا خـانـواده بـاد، هـمـانا با وجود خدا در سايه او هر مـعـصـيبتى را بردبارى و دلخوشى و هر هلاكتى را نجات و از دست رفته ئى را جبرانيست ((هـر جـانـدارى مـرگ را مـى چشد و روز قيامت پاداشهاى شما را تمام مى دهند، هر كه را از دوزخ بـكـنـار بـرنـد و بـبـهـشـت در آورنـد، كـامـيـاب شـده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نباشد185 سوره 30ـ)).
هـمـانـا خـدا شما را برگزيده و برترى داده و پاك نموده و خانواده پيغمبرش قرار داده و عـلم خـود را بـشـمـا سـپـرده و كـتاب خود را بشما بارث داده و شما را صندوق علم و عصاى عـزتـش سـاخته ، (يعنى خود را در ميان مخلوق بشما قائم نموده ) و از نور خود براى شما مثل زده (بحديث 513 رجوع شود) و شما را از لغزش محفوظ داشته و از فتنه ها ايمن ساخته ، پس شما با دلدارى خدا تسليت يابيد، زيرا خدا رحمتش ‍ را از شما باز نگرفته و نعمتش را زايل نفرموده است .
شما اهل خداى عزوجل هستيد، ببركت شما نعمت كامل گشته ، و پراكنده گى گرد آمده و اتحاد كلمه پيدا شده و شما اولياء خدائيد، هر كه از شما پيروى كند كامياب شده ، و هر كه بحق شما ستم روا دارد، هلاكت يافته ، دوستى شما از جانب خدا در قرآن بر بندگان مؤ من واجب گـشـته ، علاوه بر همه اينها خدا هرگاه بخواهد شما را يارى كند تواناست . پس ‍ شما هم بـراى عـاقـبـت امـر شـكـيـبـا بـاشـيـد، زيـرا عـاقـبـت كـارهـا بـسـوى خـدا مـى گرايد (و خدا اهل حق را بپاداش صبرشان مى رساند).
خـدا شـمـا را بـعـنـوان امـانت از پيغمبرش پذيرفته ، و باولياء مؤ منينش كه در روى زمين هـسـتـنـد سپرده است . هر كه امانت خود را بپردازد، خدا پاداش راستى و درستيش را باو دهد. شما هستيد آن امانت سپرده شده و دوستى و اطاعت مردم نسبت بشما واجب و لازم است ، رسولخدا صـلى الله عـليـه و آله در گـذشـت ، در حـالى كـه ديـن را بـراى شـمـا كـامـل كـرد، و راه نجات را بيان فرمود، و براى هيچ نادانى عذرى باقى نگذاشت پس ‍ هر كـه نـادان مـانـد، يـا خـود را بـنـادانـى زنـد، يا انكار كند يا فراموش نمايد، و يا خود را بـفـرامـوشـى زنـد، حـسـابـش بـا خدا است ، و خدا دنبال حوائج شما است ، شما را بخدا مى سپارم ، درود بر شما باد.
مـن از امـام بـاقـر عـليـه السلام پرسيدم اين تسليت از جانب كه براى آنها آمد؟ فرمود: از جانب خداى تبارك و تعالى .


20- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابـْنِ مـُسْكَانَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا رُئِيَ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ رُئِيَ لَهُ نُورٌ كَأَنَّهُ شِقَّةُ قَمَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 335 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه رسولخدا صلى الله عليه و آله در شب تار ديدار مى شد نورى مانند پاره ماه از او بچشم مى خورد.


21- أَحـْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ الصَّغِيرِ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِى طَالِبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ يـَزِيـدَ عـَنِ ابـْنِ فـَضَّالٍ عـَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع عـَلَى النَّبـِيِّ ص ‍ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ إِنِّى قَدْ حـَرَّمـْتُ النَّارَ عـَلَى صـُلْبٍ أَنـْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِيكَ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ الْبـَطْنُ الَّذِى حَمَلَكَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَمَّا حَجْرٌ كَفَلَكَ فَحَجْرُ أَبِى طَالِبٍ
وَ فِى رِوَايَةِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش دوزخ را حرام كردم بر پشتى كه ترا فرود آورد، و شـكـمـى كـه بـتـو آبـسـتـن شـد، و دامانى كه ترا پروريد: آن پشت ، پشت عبدالله بن عبد المـطـلب اسـت ، و شـكمى كه بتو آبستن شد، آمنه بنت وهب ، و اما دامانى كه ترا پروريد، دامان ابيطالب - و طبق روايت اين فضال - و فاطمه بنت اسد است .





22- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عـَنْ زُرَارَةَ بـْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يُحْشَرُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَيْهِ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ هَيْبَةُ الْمُلُوكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: عبدالمطلب روز قيامت بعنوان يك امت محشور شود و سيماى پيغمبران و هيبت سلاطين داشته باشد.



شـرح :
مـجـلسـى (ره ) از نهايه ابن اثير نقل مى كند كه مردمى را كه در ميان جماعتى دينى مـخـصـوص بـخـود داشته باشد امت گويند، چنانكه خداى تعالى درباره ابراهيم فرمايد: ((هـمـلنـا ابراهيم امتى بود))بنابراين چون در ميان تمام مشركين مكه تنها عبدالمطلب خدا شـنـاس بـود، او را امـت نـامـيـدنـد، چـنـانكه حضرت ابراهيم هم در زمان خود چنان بود. و از مـفردات راغب نقل كند كه ابراهيم بتنهائى از لحاظ عبادت بجاى يك امت و جماعت بود، از اين رو او را امـت فـرمـود: و بـعـضـى گـفـتـه اند: مردى كه خير و ديانت در او جمع باشد امتش ‍ گويند.23- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ عَنْ مُقَرِّنٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ أَوَّلُ مَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ يُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 336 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: عـبـدالمـطـلب نـخـسـتـيـن كـسـى اسـت كـه (از مـيـان فـرزنـدان اسماعيل ) به بدا معتقد بود، او روز قيامت بعنوان يك امت مبعوث شود و رونق سلاطين سيماى پيغمبران داشته باشد.


24- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ جَمِيعاً عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يُبْعَثُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أُمَّةً وَحْدَهُ عَلَيْهِ بَهَاءُ الْمُلُوكِ وَ سِيمَاءُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ أَوَّلُ مـَنْ قَالَ بِالْبَدَاءِ قَالَ وَ كَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَرْسَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص إِلَى رُعَاتِهِ فِى إِبِلٍ قَدْ نـَدَّتْ لَهُ فـَجـَمَعَهَا فَأَبْطَأَ عَلَيْهِ فَأَخَذَ بِحَلْقَةِ بَابِ الْكَعْبَةِ وَ جَعَلَ يَقُولُ يَا رَبِّ أَ تُهْلِكُ آلَكَ إِنْ تـَفـْعـَلْ فـَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ بِالْإِبِلِ وَ قَدْ وَجَّهَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ فِى كُلِّ طَرِيقٍ وَ فِى كُلِّ شِعْبٍ فِى طَلَبِهِ وَ جَعَلَ يَصِيحُ يَا رَبِّ أَ تُهْلِكُ آلَكَ إِنْ تَفْعَلْ فَأَمْرٌ مَا بَدَا لَكَ وَ لَمَّا رَأَى رَسُولَ اللَّهِ ص أَخَذَهُ فَقَبَّلَهُ وَ قَالَ يَا بُنَيَّ لَا وَجَّهْتُكَ بَعْدَ هَذَا فِى شَيْءٍ فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ تُغْتَالَ فَتُقْتَلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 337 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: عـبـدالمطلب بتنهائى يك امت مبعوث شود، و رونق سلاطين و هيئت پيغمبران داشته بـاشـد، و ايـن بـجـهـت آنـسـت كـه او نـخـسـتـيـن مـعـتـقـد بـه بدا بود. و فرمود: عبدالمطلب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بسوى ساربانانش فرستاد تا شتران فرار كرده را گـرد آورد. حـضـرت ديـر كـرد، عـبـدالمـطـلب حـلقـه در خـانه كعبه را گرفت و مى گفت : ((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟! اگر چنين كنى امرى از جانب تو ظاهر گشته است )) (زيـرا مـن در كـتب و اختيار پيغمبران گذشته خوانده ام كه اين نوه من پيغمبر خواهد شد، اگـر در كـودكـى بـمـيـرد، مـعـلوم مـى شـود بـراى خـدا بـدا حاصل شده است ) سپس پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شترها را آورد و عبدالمطلب در هر جاده و دره ئى كـسـى را بـجـسـتـجـوى پـيـغـمـبـر فـرسـتـاد و فـريـاد مـى زد: ((پـروردگـارا اهـل خـود را هـلاك مـى كـنـى ؟!! اگـر چـنـيـن كـنـى بـراى تـو بـدا حاصل گشته است )) چون چشمش بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله افتاد، او را در بر گرفت و بـوسـيـد و فـرمـود: پـسـر جـانـم : پـس از ايـن تـرا دنبال كارى نفرستم ، زيرا مى ترسم ، ناگهان گرفتار و كشته شوى .


25- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عـَنْ أَبـَانِ بـْنِ تـَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا أَنْ وَجَّهَ صَاحِبُ الْحَبَشَةِ بِالْخَيْلِ وَ مـَعـَهـُمُ الْفـِيـلُ لِيـَهـْدِمَ الْبـَيـْتَ مـَرُّوا بـِإِبِلٍ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَسَاقُوهَا فَبَلَغَ ذَلِكَ عَبْدَ الْمـُطَّلِبِ فَأَتَى صَاحِبَ الْحَبَشَةِ فَدَخَلَ الْآذِنُ فَقَالَ هَذَا عَبْدُ الْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ قَالَ وَ مَا يـَشـَاءُ قـَالَ التَّرْجـُمـَانُ جـَاءَ فـِى إِبـِلٍ لَهُ سـَاقـُوهـَا يـَسـْأَلُكَ رَدَّهـَا فـَقَالَ مَلِكُ الْحَبَشَةِ لِأَصـْحـَابـِهِ هـَذَا رَئِيسُ قَوْمٍ وَ زَعِيمُهُمْ جِئْتُ إِلَى بَيْتِهِ الَّذِى يَعْبُدُهُ لِأَهْدِمَهُ وَ هُوَ يَسْأَلُنِى إِطْلَاقَ إِبِلِهِ أَمَا لَوْ سَأَلَنِيَ الْإِمْسَاكَ عَنْ هَدْمِهِ لَفَعَلْتُ رُدُّوا عَلَيْهِ إِبِلَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِتـَرْجـُمـَانِهِ مَا قَالَ لَكَ الْمَلِكُ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَبٌّ يـَمـْنـَعـُهُ فـَرُدَّتْ إِلَيـْهِ إِبـِلُهُ وَ انْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ نَحْوَ مَنْزِلِهِ فَمَرَّ بِالْفِيلِ فِى مـُنـْصـَرَفـِهِ فـَقَالَ لِلْفِيلِ يَا مَحْمُودُ فَحَرَّكَ الْفِيلُ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ أَ تَدْرِى لِمَ جَاءُوا بِكَ فـَقـَالَ الْفـِيـلُ بـِرَأْسـِهِ لَا فـَقـَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ جَاءُوا بِكَ لِتَهْدِمَ بَيْتَ رَبِّكَ أَ فَتُرَاكَ فَاعِلَ ذَلِكَ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لَا فَانْصَرَفَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا غَدَوْا بِهِ لِدُخـُولِ الْحـَرَمِ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ لِبَعْضِ مَوَالِيهِ عِنْدَ ذَلِكَ اعْلُ الْجَبَلَ فَانْظُرْ تَرَى شَيْئاً فَقَالَ أَرَى سَوَاداً مِنْ قِبَلِ الْبَحْرِ فَقَالَ لَهُ يُصِيبُهُ بَصَرُكَ أَجـْمـَعَ فـَقـَالَ لَهُ لَا وَ لَأَوْشـَكَ أَنْ يـُصـِيـبَ فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ قَالَ هُوَ طَيْرٌ كَثِيرٌ وَ لَا أَعْرِفُهُ يـَحـْمـِلُ كـُلُّ طـَيـْرٍ فِى مِنْقَارِهِ حَصَاةً مِثْلَ حَصَاةِ الْخَذْفِ أَوْ دُونَ حَصَاةِ الْخَذْفِ فَقَالَ عَبْدُ الْمـُطَّلِبِ وَ رَبِّ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ مـَا تـُرِيـدُ إِلَّا الْقـَوْمَ حَتَّى لَمَّا صَارُوا فَوْقَ رُءُوسِهِمْ أَجْمَعَ أَلْقـَتِ الْحـَصـَاةَ فـَوَقـَعـَتْ كـُلُّ حـَصـَاةٍ عـَلَى هـَامَةِ رَجُلٍ فَخَرَجَتْ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَتْهُ فَمَا انْفَلَتَ مِنْهُمْ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ يُخْبِرُ النَّاسَ فَلَمَّا أَنْ أَخْبَرَهُمْ أَلْقَتْ عَلَيْهِ حَصَاةً فَقَتَلَتْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 337 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امـير حبشه لشكر خود را همراه پيلان بسوى مكه فـرسـتـاد تـا خـانـه كـعـبـه را خـراب كـند، بشتران عبدالمطلب بر خوردند و آنها را پيش رانـدند، اين خبر به عبدالمطلب رسيد. او نزد امير حبشه آمد. دربان امير در آمد و گفت : اين عـبـدالمـطـلب بـن هـاشـم است ، گفت : چه مى خواهد؟ مترجم گفت : آمده است و تقاضا دارد كه شـتـرانى را كه لشكر تو برده اند باو برگردانى ، پادشاه حبشه با صحابش گفت : ايـن مـرد رئيس و پيشواى قومى است كه من براى خراب كردن خانه اى كه عبادتش مى كنند آمـده ام ، و او رهـا كـردن شـتـرانش را از من مى خواهد، اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كـعـبـه را از مـن مـى خـواست . مى پذيرفتم ، شترانش را باو برگردانيد، عبدالمطلب به مـتـرجـمـش گـفت : سلطان بتو چه گفت ؟ مترجم باو گزارش داد، عبدالمطلب گفت : من صاحب شـتـر هـسـتـم و خـانـه صـاحـبـى دارد كـه آن را نـگـه مـى دارد، شـتـران را باو پس دادند و عـبـدالمـطـلب بـجـانـب مـنـزلش ‍ بـرگـشـت . هـنـگـام مـراجـعـت بـه فـيـل بـرخـورد، بـاو گـفت : اى محمود! فيل سرش را حركت داد، باو گفت : مى دانى تو را براى چه آورده اند؟ فيل با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب گفت : ترا آورده اند تا خانه پـروردگـارت را خـراب كـنـى ، چـنـيـن كـارى را انـجـام مى دهى ؟ با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب بمنزلش مراجعت كرد.
چـون صـبـح شـد، لشـكـريـان فـيـل را بـردنـد تـا وارد خـانـه شـود، فـيـل سرباز زد و امتناع ورزيد، آن هنگام عبدالمطلب به يكى از غلامانش گفت : بالاى كوه رو و بنگر تا چه بينى ، گفت : يك سياهى از طرف دريا مى بينم گفت : چشمت به همه آنها مـى رسـد؟ گفت : نه ولى نزديك است برسد، چون نزديك شد، گفت : پرنده بسيارى است كـه آنـهـا را نـمـى شـنـاسـم ، و هـر يك از آنها سنگى باندازه سنگى كه با پشت ناخن مى پرانند يا كوچكتر در منقار دارد: عبدالمطلب گفت : به پروردگار عبدالمطلب ، جز اين قوم را نـخـواهند، تا آنگاه كه بالاى سر همه لشكر قرار گرفتند، سنگ ريزه را انداختند، هر سنگريزه بر سر مردى فرود آمد و از مقعدش خارج شد و او را بكشت ، از آن لشكر جز يك مـرد جـان بـدر نبرد كه رفت و گزارش را بمردم گفت : چون گزارش را گفت پرنده سنگ ريزه را افكند و او را هم بكشت .


26- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ يُفْرَشُ لَهُ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ لَا يُفْرَشُ لِأَحَدٍ غَيْرِهِ وَ كـَانَ لَهُ وُلْدٌ يـَقـُومـُونَ عـَلَى رَأْسِهِ فَيَمْنَعُونَ مَنْ دَنَا مِنْهُ فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هُوَ طِفْلٌ يـَدْرِجُ حـَتَّى جـَلَسَ عـَلَى فـَخـِذَيـْهِ فـَأَهـْوَى بـَعـْضـُهـُمْ إِلَيْهِ لِيُنَحِّيَهُ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ دَعِ ابْنِى فَإِنَّ الْمَلَكَ قَدْ أَتَاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: در آستانه كعبه براى عبدالمطلب فرشى مى گستردند كـه مـخـصـوص او بـود و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او فرزندانى داشـت كـه بـالاى سـرش مـى ايـسـتـادنـد و از كـسانى كه نزديكش مى رفتند جلوگيرى مى كـردنـد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه كودكى بود تازه به راه افتاد بيامد و روى زانـوى عـبـدالمـطـلب نـشـسـت ، يـكـى از آنـهـا خـم شـد تـا رسول خدا را از او دور كند، عبدالمطلب گفت از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده (او را آورده ، يا سلطنت باو رسد).


27- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْمـُعـَلَّى عـَنْ أَخـِيـهِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ دُرُسـْتَ بْنِ أَبِى مَنْصُورٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بـَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَ النَّبِيُّ ص ‍ مَكَثَ أَيَّاماً لَيْسَ لَهُ لَبَنٌ فَأَلْقَاهُ أَبـُو طـَالِبٍ عَلَى ثَدْيِ نَفْسِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ لَبَناً فَرَضَعَ مِنْهُ أَيَّاماً حَتَّى وَقَعَ أَبُو طَالِبٍ عَلَى حَلِيمَةَ السَّعْدِيَّةِ فَدَفَعَهُ إِلَيْهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: چـون پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله متولد شد، چند روز بى شير بود (گويا مادرش بيمار بوده يا شير نداشته است ) ابوطالب آن حضرت را به سينه خود افكند، خدا در سـيـنـه او شـيـر جـارى سـاخـت و تـا چـند روز پيغمبر از آن شير مى خورد، تا آنگاه كه ابوطالب حليمه سعديه را پيدا كرد و پيغمبر را باو داد.



شرح :
ايـن روايـت از لحـاظ سـنـد ضـعـيـف و غـيـر قـابـل اعـتـمـاد اسـت ، بـديـن جـهـت تـوجـيـه و تاءويل آن لزومى ندارد.

afsanah82
07-19-2011, 11:40 AM
28- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ مـَثـَلَ أَبـِى طـَالِبٍ مـَثـَلُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ أَسَرُّوا الْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 339 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: حـكـايـت ابـوطـالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظـهـار داشـتـنـد، پـس خدا پاداششان را دو بار بآنها داد. (يك بار بجهت ايمان آوردن و يك بار بجهت تقيه كردن ).


29- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِيِّ عـَنْ إِسـْحـَاقَ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قِيلَ لَهُ إِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَا طَالِبٍ كَانَ كَافِراً فَقَالَ كَذَبُوا كَيْفَ يَكُونُ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ
أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنَا مُحَمَّداً ـــــ نَبِيّاً كَمُوسَى خُطَّ فِى أَوَّلِ الْكُتُبِ
وَ فِى حَدِيثٍ آخَرَ كَيْفَ يَكُونُ أَبُو طَالِبٍ كَافِراً وَ هُوَ يَقُولُ
لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ ـــــ لَدَيْنَا وَ لَا يَعْبَأُ بِقِيلِ الْأَبَاطِلِ
وَ أَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ـــــ ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 340 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن جـعـفـر از پـدرش (امـام صـادق ) عـليـه السـلام نقل كند كه به آن حضرت عرض شد: آنها (اهل سنت ) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است ، فرمود: دروغ گويند، چگونه او كافر است كه مى گويد:
مـگـر نـمـى دانـنـد كـه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته است ؟ و در حديث ديگر فرمود:
چـگـونـه مـى شـود كـه ابـوطـالب كـافر باشد؟ در صورتى كه خود او مى گويد: مردم دانـسـتـه انـد كـه مـا فـرزنـد خود را به دروغ نسبت ندهيم و بسخن ياوه سرايان اعتنا نمى شـود. او روسـفـيـد و آبـرومندى است كه باحترام آبروى او طلب باران مى شود. او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنانست :



شرح :
ابوطالب اين شعر را هنگامى گفت كه در مكه خشكسالى پيدا شد، و پدرش عبدالمطلب باو دستور داد تا پيغمبر را كه كودكى در قنداق بود بياورد و در برابر كعبه بسوى آسمان بلند كند و بگويد:
پروردگارا بحق اين كودك بارانى براى ما بفرست ، او چنين كرد و پس از ساعتى ابرى پديد شد و بارانى فراوان آمد مرآت ص 369.30- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ بـَيـْنـَا النَّبـِيُّ ص فـِي الْمـَسـْجـِدِ الْحـَرَامِ وَ عـَلَيـْهِ ثـِيـَابٌ لَهُ جُدُدٌ فَأَلْقَى الْمُشْرِكُونَ عَلَيْهِ سَلَى نَاقَةٍ فَمَلَئُوا ثِيَابَهُ بِهَا فَدَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ فَذَهَبَ إِلَى أَبـِى طـَالِبٍ فـَقـَالَ لَهُ يـَا عـَمِّ كـَيـْفَ تَرَى حَسَبِى فِيكُمْ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ يَا ابْنَ أَخِى فـَأَخـْبَرَهُ الْخَبَرَ فَدَعَا أَبُو طَالِبٍ حَمْزَةَ وَ أَخَذَ السَّيْفَ وَ قَالَ لِحَمْزَةَ خُذِ السَّلَى ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَى الْقـَوْمِ وَ النَّبـِيُّ مـَعَهُ فَأَتَى قُرَيْشاً وَ هُمْ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَلَمَّا رَأَوْهُ عَرَفُوا الشَّرَّ فِى وَجـْهـِهِ ثـُمَّ قـَالَ لِحـَمـْزَةَ أَمِرَّ السَّلى عَلَى سِبَالِهِمْ فَفَعَلَ ذَلِكَ حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِمْ ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو طَالِبٍ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا ابْنَ أَخِي هَذَا حَسَبُكَ فِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 340 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: در آن مـيـان كـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله در مـسـجـدالحرام بود و لباسهاى نو در برداشت ، مشركين شكمبه شترى را بر او افكندند و لبـاسـهـايش را آلوده كردند، پيغمبر از اين عمل بقدرى ناراحت شد كه خدا داند، آنگاه نزد ابوطالب آمد و گفت : اى عمو! حس ‍ ((18)) مرا در ميان خود چگونه مى بينى ؟ او گفت : مـگر چه شده اى برادر زاده ؟! حضرت گزارش داد، ابوطالب حمزه را طلبيد و خودش هم شـمـشـير بر گرفت و بحمزه گفت : شكمبه را بردار، سپس همراه پيغمبرى بسوى آن قوم رفت تا نزد قريش رسيد، آنها گرد كعبه بودند، چون او را ديدند آثار خشم و بدى را در چـهـره اش خـوانـدنـد، آنـگـاه بـه حـمـزه گـفـت : شـكـمـبـه را بـر سبيل همه بمال ، او چنين كرد، تا به نفر آخرشان هم ماليد، سپس ابوطالب متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شد و گفت : برادر زاده ؟ اينست حسب تو در ميان ما.


31- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ لَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو طَالِبٍ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فـَقـَالَ يـَا مُحَمَّدُ اخْرُجْ مِنْ مَكَّةَ فَلَيْسَ لَكَ فِيهَا نَاصِرٌ وَ ثَارَتْ قُرَيْشٌ بِالنَّبِيِّ ص فَخَرَجَ هَارِباً حَتَّى جَاءَ إِلَى جَبَلٍ بِمَكَّةَ يُقَالُ لَهُ الْحَجُونُ فَصَارَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 341 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: چـون ابـوطـالب وفـات يـافـت ، جـبـرئيـل بـر پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله نـازل شـد و عرض كرد: اى محمد! از مكه بيرون رو، زيرا در اينجا ياورى ندارى و قريش هـم بـر پـيـغـمـبـر هجوم آوردند. حضرت از آنجا فرار كرد تا به يكى از كوههاى مكه كه حـجونش مى گفتند رسيد و در آنجا شد، (گويا مقصود همان كوهى است كه غار مشهور در آن بوده و هجرت در اين زمان واقع شد).


32- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَبَا طَالِبٍ أَسْلَمَ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ قَالَ بِكُلِّ لِسَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 341 روايت 32
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: همانا ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد، يعنى بهر زبان .


33- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَيْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِمَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنْ إِسـْمـَاعـِيـلَ بـْنِ أَبـِى زِيَادٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَسْلَمَ أَبُو طَالِبٍ بِحِسَابِ الْجُمَّلِ وَ عَقَدَ بِيَدِهِ ثَلَاثاً وَ سِتِّينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 342 روايت 33
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: ابـوطـالب بـحـسـاب جـمـل اسـلام آورد و بـا دسـتـش عـدد شـصـت و سـه را متشكل كرد.



شرح :
حـسـاب جمل در اصطلاح امروز همان حساب ابجد است كه از دير زمان نزد منجمين و مؤ لفـيـن مـرسـوم و مـعمول بوده و در تقاويم و شماره گذاريهاى صفحات مقدمه كتاب و مواد تاريخ و رموز ديگر بكار مى رفته است و ترتيبش چنان است كه : الف را يك و با را دو و جيم را سه و دال را چهار بحساب مى آورند و از يا كه بده مى رسد ده ده بالا مى روند و از عـدد صـد به دويست و سيصد بالا مى روند تا آنكه حرف غين را هزار بشمار مى آورند، بنابراين در تطبيق اين روايت با اين حساب چند وجه گفته شده است :
(1) عـدد 63 بـحـساب ابجد مساوى دو كلمه (لا و الا) است كه مختصر كلمه لا اله الا الله مى باشد و پايه توحيد است .
(2) عـدد 63 بـا حروف ابجد كلمه سج را نشان مى دهد و آن بمعنى نهان كن و مخفى دار مى باشد پس مقصود ابوطالب و هم امام صادق عليه السلام از اين روايت بيان تقيه و اسلام پنهانى ابوطالب بوده است .
(3) مقصود اين است كه ابوطالب به 63 زبان اظهار اسلام كرد.
(4) مـقـصـود ايـن اسـت كـه ابـوطـالب هـنـگـام اسـلام آوردنـش 63 سال داشت .
(5) مقصود اين است كه ابوطالب 63 قصيده در مدح پيغمبر (ص ) سروده كه همگى دلالت بر ايمان او دارد.34- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ الْكَلْبِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَزَوَّرِ الْغَنَوِيِّ عَنْ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ الْحَنْظَلِيِّ قَالَ رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَوْمَ افْتَتَحَ الْبَصْرَةَ وَ رَكِبَ بَغْلَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بـِخـَيـْرِ الْخـَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيُّ فَقَالَ بَلَى يَا أَمِيرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ حـَدِّثـْنـَا فـَإِنَّكَ كـُنْتَ تَشْهَدُ وَ نَغِيبُ فَقَالَ إِنَّ خَيْرَ الْخَلْقِ يَوْمَ يَجْمَعُهُمُ اللَّهُ سـَبـْعـَةٌ مـِنْ وُلْدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا يُنْكِرُ فَضْلَهُمْ إِلَّا كَافِرٌ وَ لَا يَجْحَدُ بِهِ إِلَّا جَاحِدٌ فَقَامَ عـَمَّارُ بـْنُ يـَاسـِرٍ رَحـِمـَهُ اللَّهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَمِّهِمْ لَنَا لِنَعْرِفَهُمْ فَقَالَ إِنَّ خَيْرَ الْخـَلْقِ يـَوْمَ يـَجـْمَعُهُمُ اللَّهُ الرُّسُلُ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الرُّسُلِ مُحَمَّدٌ ص وَ إِنَّ أَفْضَلَ كُلِّ أُمَّةٍ بَعْدَ نـَبـِيِّهَا وَصِيُّ نَبِيِّهَا حَتَّى يُدْرِكَهُ نَبِيٌّ أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَوْصِيَاءِ وَصِيُّ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ أَلَا وَ إِنَّ أَفـْضـَلَ الْخـَلْقِ بـَعـْدَ الْأَوْصـِيَاءِ الشُّهَدَاءُ أَلَا وَ إِنَّ أَفْضَلَ الشُّهَدَاءِ حـَمـْزَةُ بـْنُ عـَبـْدِ الْمـُطَّلِبِ وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِى طَالِبٍ لَهُ جَنَاحَانِ خَضِيبَانِ يَطِيرُ بِهِمَا فِى الْجـَنَّةِ لَمْ يـُنـْحـَلْ أَحـَدٌ مـِنْ هـَذِهِ الْأُمَّةِ جَنَاحَانِ غَيْرُهُ شَيْءٌ كَرَّمَ اللَّهُ بِهِ مُحَمَّداً ص وَ شَرَّفَهُ وَ السِّبـْطـَانِ الْحـَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْمَهْدِيُّ ع يَجْعَلُهُ اللَّهُ مَنْ شَاءَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ تَلَا هـَذِهِ الْآيـَةَ وَ مـَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً. ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 342 روايت 34
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بـن نـبـاتـه حـنظلى گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام را ديدم روزى كه بصره را فـتح كرد و بر استر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سوار بود. سپس فرمود: اى مردم ! بـشـمـا خبر ندهم كه بهترين مخلوق در روزى كه خدا آنها را گرد آورد (روز قيامت ) كيست ؟ ابـوايـوب انـصـارى بـرخـاسـت و عـرضـكرد: چرا اى اميرالمؤ منين بما خبر ده ، زيرا (نزد پـيـغـمـبـر و هـنـگـام نـزول وحى و دانستن حقايق و واقعيات ) تو حاضر بوده اى و ما غايب . فـرمـود: هـمـانـا بـهـتـريـن مـخـلوق در روزى كـه خـدا گـردشـان آورد، هفت تن از فرزندان عبدالمطلبند كه جز كافر و جاحد منكر فضيلت ايشان نباشد.
عـمار بن ياسرـ رحمه الله بر خاست و عرضكرد: يا اميرالمؤ منين نام آنها را بما بگو تا بـشناسيمشان ، فرمود: بهترين مخلوق روزى كه خدا گردشان آورد، پيغمبرانند و بهترين پـيـغمبران محمد صلى اللّه عليه وآله است و بهترين شخص از هر امتى بعد از پيغمبر آنها وصـى او اسـت تـا آنـكـه پـيغمبرى در زمان او آيد (پس آن پيغمبر از وصى پيغمبر سابق افـضـل است ) و همانا بهترين اوصياء، وصى محمد عليه و آله السلام است ، همانا بهترين مـخـلوق بـعـد از اوصـيـاء، شهيدانند، همانا بهترين شهيدان حمزة بن عبدالمطلب و جعفر بن ابـيـطالب است كه دو بال تر و تازه دارد و با آنها در بهشت پرواز مى كند و با حدى از ايـن امـت جـز او دو بـال عطا نشده است ، خدا آن را براى احترام محمد صلى اللّه عليه وآله و تشريف او عطا كرده است . و ديگر دو نوه پيغمبر حسن و حسين و مهدى عليهم السلام اند كه خدا هر كه را از ما خانواده بخواهد مهدى قرار دهد.
سـپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((آنها كه اطاعت خدا و پيغمبر كنند، همدم كسانى هستند كه خـدا بـه ايـشـان نعمت داده يعنى پيغمبران و راست پيشگان و شهيدان و نيكوكاران ، و اينان نيكو رفيقانند، اين تفضيل از جانب خداست و دانائى خدا بس است 69 سوره 4 ـ)).


35- مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِى مـَرْيـَمَ الْأَنـْصَارِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ كَيْفَ كَانَتِ الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِيِّ ص قـَالَ لَمَّا غـَسَّلَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع وَ كَفَّنَهُ سَجَّاهُ ثُمَّ أَدْخَلَ عَلَيْهِ عَشَرَةً فَدَارُوا حَوْلَهُ ثُمَّ وَقـَفَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع فِى وَسَطِهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهـَا الَّذِيـنَ آمـَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً فَيَقُولُ الْقَوْمُ كَمَا يَقُولُ حَتَّى صَلَّى عَلَيْهِ أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ أَهْلُ الْعَوَالِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 343 روايت 35
ترجمه روايت شريفه :
ابومريم انصارى گويد: بامام باقر عليه السلام عرضكردم : چگونه بر جنازه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نماز خوانده شد؟ فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام غسلش داد و كـفـنـش نـمـود و روپـوشـى بـر او كـشـيـد، بـده نفر اجازه ورود داد تا گردش حلقه زدند. امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام در ميان آنها ايستاد و فرمود: ((همانا خدا و فرشتگانش بر پـيـغـمـبـر درود مـى فـرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و سلام كـنـيـد، سـلام تمام 56 سوره 33 ـ)) پس مردم هم چنانكه حضرت مى فرمود، مى گفتند تا آنـكـه تمام اهل مدينه و اهل عوالى (آباديهاى نزديك مدينه ، در روى تپه ها) بر آن حضرت نماز گزاردند.



شرح :
ظـاهـر ايـن اسـت كـه نماز بر آن حضرت تنها بهمين كيفيت انجام شده و دعاء و تكبير ديگرى نداشته است و ممكن است مقصود اين باشد كه اين آيه را پيش از نماز يا بعد از هر تـكـبـيـر مـى خـوانـده انـد. و مـمـكـن است نماز مخصوص بر آن حضرت را اميرالمؤ منين عليه السـلام بـا اصـحـاب خـاص خود در ابتداء خوانده و نمازهاى ديگر بهر نحوى كه بوده ، پس از انجام اصل فريضه و به منظورى غير از اداى واجب گزارده شده است .36- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ عـُقـْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ النَّبِيُّ ص لِعَلِيٍّ ع يَا عَلِيُّ ادْفِنِّي فِي هَذَا الْمَكَانِ وَ ارْفَعْ قَبْرِى مِنَ الْأَرْضِ أَرْبَعَ أَصَابِعَ وَ رُشَّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 343 روايت 36
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: پـيـغـمبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فـرمـود: يـا عـلى مراد در اينجا دفن كفن و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و بر آن آب بپاش .


37- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ أَتـَى الْعـَبَّاسُ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع فـَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا أَنْ يـَدْفـِنـُوا رَسـُولَ اللَّهِ ص فـِى بـَقـِيـعِ الْمـُصـَلَّى وَ أَنْ يـَؤُمَّهـُمْ رَجـُلٌ مـِنْهُمْ فَخَرَجَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع إِلَى النَّاسِ فـَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص إِمَامٌ حَيّاً وَ مَيِّتاً وَ قَالَ إِنِّى أُدْفـَنُ فِى الْبُقْعَةِ الَّتِى أُقْبَضُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ عَلَى الْبَابِ فَصَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ أَمَرَ النَّاسَ عَشَرَةً عَشَرَةً يُصَلُّونَ عَلَيْهِ ثُمَّ يَخْرُجُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 344 روايت 37
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: عباس نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرضكرد: يا عـلى مـردم گـرد آمده اند تا رسولخدا صلى الله عليه و آله را در بقيع مصلى دفن كنند و مردى از ايشان پيش نماز آنها شود. اميرالمؤ منين عليه السلام بسوى مردم آمد و فرمود: اى مردم همانا رسولخدا در حال زندگى و مرگش امام و پيشوا است و خودش فرمود: من در همان خـانـه اى كـه قـبـض روح شـوم بـخاك سپرده شوم ، آنگاه نزد در ايستاده و بر آن حضرت نماز گزارد، سپس بمردم دستور داد تا ده نفر بر او نماز خوانند و خارج شوند.



شرح :
بقيع بمعنى مكانى است كه درختهاى گوناگون داشته باشد و در شهر مدينه پنج بقيع بوده است : 1ـ بقيع مصلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آنجا نماز عيد مى خوانده 2ـ بقيع غرقد كه مقبره مدينه است 3ـ بقيع زبير كه پيغمبر آنجا را بقطاع زبير عوام داد 4ـ بـقـيـع جـنـجـبـه و اين نام درختى است كه در آنجا روئيده بود. 5ـ بقيع بطحان كه نزديك رودخانه بوده .38- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَيْفٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ ص صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنـْصـَارُ فـَوْجـاً فـَوْجـاً قـَالَ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ فِى صِحَّتِهِ وَ سَلَامَتِهِ إِنَّمَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَيَّ فِي الصَّلَاةِ عَلَيَّ بَعْدَ قَبْضِ اللَّهِ لِي إِنَّ اللّهَ وَ مـَلائِكـَتـَهُ يـُصـَلُّونَ عـَلَى النَّبـِيِّ يـا أَيُّهـَا الَّذِيـنَ آمـَنـُوا صـَلُّوا عـَلَيـْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 344 روايت 38
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد، ملائكه و مـهـاجرين و انصار دسته دسته بر آن حضرت نماز گزاردند. و اميرالمؤ منين عليه السلام فـرمـود: مـن از پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله شـنـيـدم كـه در حال تندرستى و سلامتش مى فرمود: همانا اين آيه درباره نماز بر من پس از آنكه خدا قبض روحـم فـرمـايـد، نازل شده است : ((خدا و فرشتگانش بر پيغمبر نماز مى گزارند، آنها كـه ايـمـان آورده ايـد! بـر او نـمـاز گـزاريـد و سـلام كـنـيـد، سـلامـى كامل 56 سوره 33 ـ)).

afsanah82
07-19-2011, 11:40 AM
شرح :
كـلمـه صـلوة در عـربـى مـانـنـد نـمـاز در فـارسـى بـه مـعـنـى اعمال و اركان مخصوصه و هم به معنى درود گفتن و احترام كردنست .39- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ مَا مَعْنَى السَّلَامِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا خـَلَقَ نـَبـِيَّهُ وَ وَصـِيَّهُ وَ ابـْنـَتـَهُ وَ ابـْنـَيـْهِ وَ جَمِيعَ الْأَئِمَّةِ وَ خَلَقَ شِيعَتَهُمْ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمـِيـثَاقَ وَ أَنْ يَصْبِرُوا وَ يُصَابِرُوا وَ يُرَابِطُوا وَ أَنْ يَتَّقُوا اللَّهَ وَ وَعَدَهُمْ أَنْ يُسَلِّمَ لَهُمُ الْأَرْضَ الْمـُبـَارَكـَةَ وَ الْحـَرَمَ الْآمـِنَ وَ أَنْ يُنَزِّلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ وَ يُظْهِرَ لَهُمُ السَّقْفَ الْمـَرْفـُوعَ وَ يُرِيحَهُمْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ الْأَرْضِ الَّتِى يُبَدِّلُهَا اللَّهُ مِنَ السَّلَامِ وَ يُسَلِّمُ مَا فِيهَا لَهـُمْ لَا شـِيـَةَ فـِيـهـَا قَالَ لَا خُصُومَةَ فِيهَا لِعَدُوِّهِمْ وَ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ فِيهَا مَا يُحِبُّونَ وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى جَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ شِيعَتِهِمُ الْمِيثَاقَ بِذَلِكَ وَ إِنَّمَا السَّلَامُ عَلَيْهِ تَذْكِرَةُ نـَفـْسِ الْمـِيـثـَاقِ وَ تـَجـْدِيدٌ لَهُ عَلَى اللَّهِ لَعَلَّهُ أَنْ يُعَجِّلَهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ يُعَجِّلَ السَّلَامَ لَكُمْ بِجَمِيعِ مَا فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 345 روايت 39
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن كـثـيـر رقـى گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عرضكردم : معنى سلام بر رسـول خـدا چـيـسـت ؟ فـرمـود: چـون خـداى تبارك و تعالى (در عالم ارواح ) پيغمبرش را و وصـى او و دخـتـر و دو پـسـرش و امـامان ديگر و همه شيعيان را خلق فرمود، از آنها پيمان گـرفـت كه (در بلاها) صبر كنند و (در برابر دشمنان خدا و هواى نفس ) پايدارى كنند و (جـان خـود و اسـبان خويش را) در مرزها و سرحدها به بندند و از خدا پروا كنند. و خدا (در مقابل اين امور) بآنها وعده فرمود كه زمين مبارك (مدينه يا بيت المقدس ) و حرم امن (مكه ) را تـسـليـمـشـان كـنـد و بيت المعمور (فرشتگان يا خاندان ائمه ) را برايشان بياورد و سقف افـراشـتـه (تـمـام آسـمـانـها و عرش يا بركات آسمان ) را بآنها بنماياند و ايشان را از دشـمـنـان آسـوده كـنـد و هـم از آفـات زمـيـن كـه خـدا بـجـهـت سـلامـتـى آنـهـا از شـرور تبديل فرمود (و زمينى را كه دگرگونش كرده از جمله سلامت است ) و آنچه را در زمين است بـراى آنـهـا سـالم دارد و لكـه اى در آن نـباشد يعنى در زمين ناسازگارى با دشمن وجود نـداشـته باشد و هر چه دوست داشته باشند، و در زمين براى آنها موجود باشد. و پيغبمر صـلى الله عـليـه و آله از هـمـه امـامـان و شـيـعـيانشان اين پيمان را گرفت و سلام بر آن حضرت ياد آورى اين پيمان و تجديد آن است بر خداوند (تا خدا فرستادن سلام را بر آن حـضـرت تـجـديـد كـنـد) و تـا شـايـد خـداى جـل و عـز در رسـيـدن وقـت ايـن پـيـمـان تعجيل كند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پيمان بود، براى شما بشتاب آماده كند.



شرح :
خـيـرات و بـركاتى كه در اين روايت شريف به شيعيان وعده داده شده ، نسبت بزمان ظهور حضرت قائم عليه السلام است مرآت ص 372 ـ.40- ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ صَفِيِّكَ وَ خَلِيلِكَ وَ نَجِيِّكَ الْمُدَبِّرِ لِأَمْرِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 345 روايت 40
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن سـنـان گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: پروردگارا! درود فرست بر محمد برگزيده و دوست و هم رازت كه تدبير كنند امر توبه است .



شرح :
اگـر چـه در ايـن روايـت تنها درود بر پيغمبر صلى الله عليه و آله ذكر شده و درود بر آل آن حـضـرت ذكـر نـشـده است ، ولى چون در روايات متعدد ديگر همين صلوات با اضافه كلمه آله ذكر شده ، دلالت دارد بر اينكه مرحوم كلينى در اينجا دنباله روايت را حذف كرده اسـت ، زيـرا مـقـصودش بيان فضائل پيغمبر است ، بنابراين ، اين روايت دلالت ندارد كه صلوات بر پيغمبر بدون صلوات بر آل او جايز است .
* باب نهى از سر كشيدن بر قبر پيغبمر صلى الله عليه و آله *
بَابُ النَّهْيِ عَنِ الْإِشْرَافِ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْمُثَنَّى الْخَطِيبِ قَالَ كُنْتُ بـِالْمـَدِيـنـَةِ وَ سَقْفُ الْمَسْجِدِ الَّذِى يُشْرِفُ عَلَى الْقَبْرِ قَدْ سَقَطَ وَ الْفَعَلَةُ يَصْعَدُونَ وَ يـَنْزِلُونَ وَ نَحْنُ جَمَاعَةٌ فَقُلْتُ لِأَصْحَابِنَا مَنْ مِنْكُمْ لَهُ مَوْعِدٌ يَدْخُلُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّيْلَةَ فَقَالَ مِهْرَانُ بْنُ أَبِى نَصْرٍ أَنَا وَ قَالَ إِسْمَاعِيلُ بْنُ عَمَّارٍ الصَّيْرَفِيُّ أَنَا فَقُلْنَا لَهُمَا سَلَاهُ لَنَا عَنِ الصُّعُودِ لِنُشْرِفَ عَلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص ‍ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ لَقِينَاهُمَا فـَاجـْتـَمـَعْنَا جَمِيعاً فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ قَدْ سَأَلْنَاهُ لَكُمْ عَمَّا ذَكَرْتُمْ فَقَالَ مَا أُحِبُّ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ أَنْ يـَعْلُوَ فَوْقَهُ وَ لَا آمَنُهُ أَنْ يَرَى شَيْئاً يَذْهَبُ مِنْهُ بَصَرُهُ أَوْ يَرَاهُ قَائِماً يُصَلِّى أَوْ يَرَاهُ مَعَ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 346 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـر بـن مـثـنـى گويد: من در مدينه بودم زمانى كه سقف مسجد، طرف بالاى قبر پيغمبر فـرو ريخته بود و كارگرها بالا مى رفتند و پايين مى آمدند، من همراه جماعتى آنجا بودم ، به رفقاى خود گفتم : كدام يك از شما بناست امشب خدمت امام صادق عليه السلام برسد؟ مـهـران بـن ابـى نـصـر گـفت : من ، و اسمائيل بن عمار صيرفى هم گفت : من ، ما به آن دو گفتيم : از آنحضرت راجع به بالا رفتن در اينجا بپرسيد تا ما هم بر قبر پيغمبر صلى الله عـليـه و آله مـشـرف شـويـم ، چـون فردا شد، آن دو نفر را ديديم و همه گرد آمديم ، اسـماعيل گفت : آنچه را گفتيد، ما از حضرت براى شما پرسيديم ، فرمود: من دوست ندارم هـيـچيك از شما بالاى قبر برآيد و او را ايمن ندهم از ديدن چيزى كه بينائى چشمش نابود شود، يا آن حضرت را به نماز ايستاده و يا همراه بعضى از همسرانش ‍ بيند.



شرح :
نزد اهل مدينه معروفست كه نظر افكندن به قبر مقدس آنحضرت موجب كورى مى شود و هـرگـاه چـيـزى در ضـريـح بـيـفـتـد دسـتـمـالى بـچـشـم كـودكـى مـى بـنـدنـد و او را داخـل ضريح مى كنند تا آن را در آورد. ولى از علماء شيعه در اين باره فتوائى ذكر نشده اسـت و در ايـن روايـت هـم اگر چه كلمه لا احب ((دوست ندارم )) دلالت بر كراهت دارد، ولى عـلتـى كـه سـپـس بيان فرموده دليل بر حرمتست . و مقصود از نماز خواندن آنحضرت ممكن اسـت بـا پـيـكـر اصـلى با پيكر مثالى باشد و اخبار مستفيضه بسيارى وارد شده است كه پـيغمبران و ائمه پس از وفات خود احوال عجيب و غريبى دارند كه مردم ديگر چنان نيستند، چنانكه گوشت بدن آنها بر زمين حرامست و پيكرشان به آسمان بالا مى رود.
* باب زندگانى اميرالمؤ منين صلوات الله عليه *
بَابُ مَوْلِدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
وُلِدَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع بـَعـْدَ عـَامِ الْفـِيـلِ بـِثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُتِلَ ع فِى شَهْرِ رَمَضَانَ لِتـِسـْعٍ بـَقـِيـنَ مِنْهُ لَيْلَةَ الْأَحَدِ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً بـَقـِيَ بـَعْدَ قَبْضِ النَّبِيِّ ص ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هُوَ أَوَّلُ هَاشِمِيٍّ وَلَدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَيْنِ
امـيـر المـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام سـى سـال بـعـد از عـام الفـيـل مـتـولد شـد شـب يـكـشـنـبـه 21 مـاه رمـضـان سـال چهل هجرى كشته شد و 63 سال عمرش ‍ بود، بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله 30 سـال زنـده بـود و مـادرش ‍ فـاطـمـه دخـتـر اسد بن هاشم بن عبد منافست و على نخستين هاشمى نسبى است كه از دو طرف بهاشم مى رسد (يعنى پدر و مادرش هر دو از اولاد هاشم بودند).


1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَارِسِيِّ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْوَلِيـدِ بـْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ فـَاطـِمـَةَ بـِنـْتَ أَسـَدٍ جـَاءَتْ إِلَى أَبـِى طـَالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ اصْبِرِي سَبْتاً أُبَشِّرْكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ قَالَ السَّبْتُ ثَلَاثُونَ سَنَةً وَ كَانَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثَلَاثُونَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: فـاطـمـه بنت اسد نزد ابوطالب آمد تا او را بولادت پـيـغـمـبـر صلى الله عليه و آله مژده دهد، ابوطالب گفت : يك سبت صبر كن ، من هم تو را به شخصى مانند او غير از مقام نبوت مژده خواهم داد، امام صادق عليه السلام فرمود: سبت 30 سـال اسـت و فـاصـله مـيـان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام سى سال بود.


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سـَوْأَتـَاهْ فـَقـَالَ لَهـَا رَسـُولُ اللَّهِ ص فـَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً وَ سَمِعَتْهُ يـَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يـَكـْفـِيَكِ ذَلِكِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص يَوْماً إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِى هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فـَعـَلْتِ أَعـْتـَقَ اللَّهُ بـِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ أَمـَرَتْ أَنْ يـُعـْتـِقَ خـَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِيـمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ وَصِيَّتَهَا فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع وَ هـُوَ يـَبـْكِى فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّى فَاطِمَةُ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ وَ أُمِّى وَ اللَّهِ وَ قـَامَ مـُسـْرِعـاً حـَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسـَاءَ أَنْ يـَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِى فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِكَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ الَّذِى يَلِى جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ وَ قـَالَ لِلْمـُسـْلِمـِيـنَ إِذَا رَأَيـْتـُمـُونـِى قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِكَ فَسَلُونِى لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ يَزَلْ تـَحـْتَ جـَنـَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ فـَأَخـَذَهـَا عـَلَى يـَدَيْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِى الْقَبْرِ ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا وَ يَقُولُ لَهَا ابْنُكِ ابْنُكِ [ ابْنُكِ ] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَيْهَا ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهـُمَّ إِنِّى أَسـْتـَوْدِعـُهَا إِيَّاكَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَيْنَاكَ فـَعـَلْتَ أَشـْيـَاءَ لَمْ تـَفـْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِى طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيـَكـُونُ عـِنـْدَهَا الشَّيْءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّى ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضـَغـْطـَةَ الْقـَبـْرِ فـَقـَالَتْ وَا ضـَعـْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بـِقـَمـِيـصِى وَ اضْطَجَعْتُ فِى قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فـَإِنَّهـَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَارْتَجَّ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ]
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين نخستين زنى بود كه پـيـاده از مـكـه بـمـديـنه بسوى پيغمبر (ص ) مهاجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيغمبر مـهـربـانـتر بود، از پيغمبر شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت : واى از اين رسوائى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: من از خـدا مـى خـواهـم كـه ترا با لباس محشور كند، و نيز از آن حضرت شنيد كه فشار قبر را يـاد آور مـى شـد. فـاطـمـه گـفـت : واى از نـاتـوانـى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم كه تو را در آنجا آسوده دارد.
روزى برسولخدا صلى الله عليه و آله عرضكرد: من مى خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم ، حـضرت باو فرمود: اگر چنين كنى ، خدا در برابر هر عضوى از او يك عضو ترا از آتش دوزخ آزاد كـنـد، پـس چـون بـيـمـار شـد، بـه پـيـغمبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و سـفـارش نـمـود خـادمـش را آزاد كـنـد و زبانش بند آمده بود، لذا به پيغمبرش اشاره كرد و پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه وآله وصيتش را پذيرفت . پس روزى پيغمبر نشسته بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام گريان وارد شد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله باو فرمود: چرا گـريـه مـى كـنـى ؟ گفت : مادرم فاطمه وفات كرد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بـخـدا مـادر مـن هـم بـود، پـس بـا شـتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگريست گريان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش ‍ دهند.
و فرمود: چون از غسلش فارغ شديد، كارى نكنيد تا بمن خبر دهيد، آنها چون فارغ شدند، آنـحـضـرت را آگـاه سـاخـتـند. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله پيراهنى را كه در زير مى پـوشـيـد و بـه بـدنـش مـى چـسـبيد به يكى از آنها داد تا در آن كفش كنند، و به مسلمانان فـرمـود: هـرگـاه ديـديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد چرا اين كار كردى ؟
چـون زنـان از غـسـل و كـفـش ، به پرداختند، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آمد و جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا بقبرش ‍ رسانيد، سپس جنازه را گذاشت و خود داخـل قـبـر شـد و در آن دراز كـشـيـد، آنـگـاه بـرخـاسـت و جـنـازه را بـا دسـت خـود گـرفت و داخـل قـبـر كـرد، سـپـس خـم شـد و مـدتى طولانى با او سر گوشى مى كرد و مى فرمود: پسرت ، پسرت (پسرت ) پس بر خاست و روى قبر را هموار كرد، و باز خود را به روى قـبـر انـداخـت و مردم مى شنيدند كه مى فرمود: ((لا اله الا الله )) بار خدايا! من او را به تو مى سپارم )) آنگاه مراجعت فرمود.
مـسـلمـيـن عرض كردند: شما را ديدم كارهائى كرديد كه پيش از اين نكرده بوديد؛ فرمود: امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه اگر چيز خوبى نزدش بود، مرا برخود و فـرزنـدانش مقدم مى داشت ، من از روز قيامت ياد كردم و گفتم : مردم برهنه محشور شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس محشور كند و از فشار قبر ياد آور شدم . او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانتش كردم كه خدا كار گزاريش كند، از ايـن جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش ‍ خوابيدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مـى پـرسـيدند تلقينش كردم . چون او را از پروردگارش پرسيدند جواب داد و چون از پـيـغمبرش ‍ پرسيدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسيدند، زبانش بلكنت افتاد، من گفتم : پسرت ، پسرت (پسرت ).


3- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ عَنِ الْمُفَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَمَّا وُلِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فُتِحَ لاِمِنَةَ بَيَاضُ فـَارِسَ وَ قـُصـُورُ الشَّامِ فـَجـَاءَتْ فـَاطـِمـَةُ بـِنـْتُ أَسَدٍ أُمُّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَبِى طَالِبٍ ضـَاحـِكـَةً مـُسـْتَبْشِرَةً فَأَعْلَمَتْهُ مَا قَالَتْ آمِنَةُ فَقَالَ لَهَا أَبُو طَالِبٍ وَ تَتَعَجَّبِينَ مِنْ هَذَا إِنَّكِ تَحْبَلِينَ وَ تَلِدِينَ بِوَصِيِّهِ وَ وَزِيرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 349 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد شنيدم : امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون رسولخدا صلى الله عـليـه و آله مـتـولد شـد، سـفيدى مملكت فارس و كاخهاى شام براى (مادرش ) آمنه ، نمايان شـد. فـاطـمـه بـنـت اسـد مـادر اميرالمؤ منين خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و آنچه را آمنه گفته بود به او خبر داد: ابوطالب گفت : از اين تعجب مى كنى همانا تو هم آبستن شوى و وصى و وزير او را بزائى .

afsanah82
07-19-2011, 11:41 AM
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـِيـسـَى عـَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ زَيْدٍ النَّيْسَابُورِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي عُمَرُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهَاشِمِيُّ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَسِيدِ بـْنِ صـَفـْوَانَ صـَاحـِبِ رَسـُولِ اللَّهِ ص قـَالَ لَمَّا كـَانَ الْيـَوْمُ الَّذِى قـُبـِضَ فـِيـهِ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ وَ دَهِشَ النَّاسُ كَيَوْمَ قُبِضَ النَّبِيُّ ص وَ جَاءَ رَجُلٌ بَاكِياً وَ هُوَ مُسْرِعٌ مُسْتَرْجِعٌ وَ هُوَ يَقُولُ الْيَوْمَ انْقَطَعَتْ خِلَافَةُ النُّبُوَّةِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بـَابِ الْبـَيـْتِ الَّذِى فـِيـهِ أَمـِيـرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ كُنْتَ أَوَّلَ الْقـَوْمِ إِسـْلَامـاً وَ أَخـْلَصـَهـُمْ إِيـمَاناً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَخْوَفَهُمْ لِلَّهِ وَ أَعْظَمَهُمْ عَنَاءً وَ أَحْوَطَهُمْ عـَلَى رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ آمـَنـَهـُمْ عـَلَى أَصـْحـَابـِهِ وَ أَفـْضـَلَهـُمْ مَنَاقِبَ وَ أَكْرَمَهُمْ سَوَابِقَ وَ أَرْفـَعَهُمْ دَرَجَةً وَ أَقْرَبَهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَشْبَهَهُمْ بِهِ هَدْياً وَ خَلْقاً وَ سَمْتاً وَ فِعْلًا وَ أَشـْرَفـَهـُمْ مـَنـْزِلَةً وَ أَكـْرَمَهُمْ عَلَيْهِ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ خـَيـْراً قَوِيتَ حِينَ ضَعُفَ أَصْحَابُهُ وَ بَرَزْتَ حِينَ اسْتَكَانُوا وَ نَهَضْتَ حِينَ وَهَنُوا وَ لَزِمْتَ مـِنْهَاجَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ هَمَّ أَصْحَابُهُ وَ كُنْتَ خَلِيفَتَهُ حَقّاً لَمْ تُنَازَعْ وَ لَمْ تَضْرَعْ بِرَغْمِ الْمـُنـَافـِقِينَ وَ غَيْظِ الْكَافِرِينَ وَ كُرْهِ الْحَاسِدِينَ وَ صِغَرِ الْفَاسِقِينَ فَقُمْتَ بِالْأَمْرِ حِينَ فـَشـِلُوا وَ نـَطـَقـْتَ حِينَ تَتَعْتَعُوا وَ مَضَيْتَ بِنُورِ اللَّهِ إِذْ وَقَفُوا فَاتَّبَعُوكَ فَهُدُوا وَ كُنْتَ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ قُنُوتاً وَ أَقَلَّهُمْ كَلَاماً وَ أَصْوَبَهُمْ نُطْقاً وَ أَكْبَرَهُمْ رَأْياً وَ أَشـْجـَعـَهُمْ قَلْباً وَ أَشَدَّهُمْ يَقِيناً وَ أَحْسَنَهُمْ عَمَلًا وَ أَعْرَفَهُمْ بِالْأُمُورِ كُنْتَ وَ اللَّهِ يَعْسُوباً لِلدِّيـنِ أَوَّلًا وَ آخـِراً الْأَوَّلَ حـِيـنَ تـَفـَرَّقَ النَّاسُ وَ الْآخِرَ حِينَ فَشِلُوا كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ أَباً رَحـِيـمـاً إِذْ صـَارُوا عـَلَيـْكَ عـِيـَالًا فـَحَمَلْتَ أَثْقَالَ مَا عَنْهُ ضَعُفُوا وَ حَفِظْتَ مَا أَضَاعُوا وَ رَعـَيـْتَ مـَا أَهـْمـَلُوا وَ شـَمَّرْتَ إِذَا اجـْتـَمَعُوا وَ عَلَوْتَ إِذْ هَلِعُوا وَ صَبَرْتَ إِذْ أَسْرَعُوا وَ أَدْرَكْتَ أَوْتَارَ مَا طَلَبُوا وَ نَالُوا بِكَ مَا لَمْ يَحْتَسِبُوا كُنْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ عَذَاباً صَبّاً وَ نَهْباً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ عَمَداً وَ حِصْناً فَطِرْتَ وَ اللَّهِ بِنَعْمَائِهَا وَ فُزْتَ بِحِبَائِهَا وَ أَحْرَزْتَ سَوَابِغَهَا وَ ذَهـَبـْتَ بـِفَضَائِلِهَا لَمْ تُفْلَلْ حُجَّتُكَ وَ لَمْ يَزِغْ قَلْبُكَ وَ لَمْ تَضْعُفْ بَصِيرَتُكَ وَ لَمْ تَجْبُنْ نَفْسُكَ وَ لَمْ تَخِرَّ كُنْتَ كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِفُ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ ع آمَنَ النَّاسِ فـِى صـُحـْبـَتـِكَ وَ ذَاتِ يَدِكَ وَ كُنْتَ كَمَا قَالَ ع ضَعِيفاً فِى بَدَنِكَ قَوِيّاً فِى أَمْرِ اللَّهِ مُتَوَاضِعاً فِى نَفْسِكَ عَظِيماً عِنْدَ اللَّهِ كَبِيراً فِى الْأَرْضِ جَلِيلًا عِنْدَ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيكَ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِيكَ مَغْمَزٌ [ وَ لَا لِأَحَدٍ فِيكَ مَطْمَعٌ ] وَ لَا لِأَحَدٍ عِنْدَكَ هَوَادَةٌ الضَّعـِيـفُ الذَّلِيـلُ عِنْدَكَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ حَتَّى تَأْخُذَ لَهُ بِحَقِّهِ وَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ عِنْدَكَ ضَعِيفٌ ذَلِيـلٌ حـَتَّى تـَأْخـُذَ مـِنـْهُ الْحـَقَّ وَ الْقـَرِيـبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَكَ فِى ذَلِكَ سَوَاءٌ شَأْنُكَ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ وَ قَوْلُكَ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ أَمْرُكَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ وَ رَأْيُكَ عِلْمٌ وَ عَزْمٌ فِيمَا فَعَلْتَ وَ قـَدْ نـَهـَجَ السَّبِيلُ وَ سَهُلَ الْعَسِيرُ وَ أُطْفِئَتِ النِّيرَانُ وَ اعْتَدَلَ بِكَ الدِّينُ وَ قَوِيَ بِكَ الْإِسْلَامُ فَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ وَ ثَبَتَ بِكَ الْإِسْلَامُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَبَقْتَ سـَبـْقاً بَعِيداً وَ أَتْعَبْتَ مَنْ بَعْدَكَ تَعَباً شَدِيداً فَجَلَلْتَ عَنِ الْبُكَاءِ وَ عَظُمَتْ رَزِيَّتُكَ فـِى السَّمَاءِ وَ هَدَّتْ مُصِيبَتُكَ الْأَنَامَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاهُ وَ سـَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ فَوَ اللَّهِ لَنْ يُصَابَ الْمُسْلِمُونَ بِمِثْلِكَ أَبَداً كُنْتَ لِلْمُؤْمِنِينَ كَهْفاً وَ حِصْناً وَ قُنَّةً رَاسِياً وَ عَلَى الْكَافِرِينَ غِلْظَةً وَ غَيْظاً فَأَلْحَقَكَ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ وَ لَا أَحْرَمَنَا أَجـْرَكَ وَ لَا أَضـَلَّنـَا بـَعْدَكَ وَ سَكَتَ الْقَوْمُ حَتَّى انْقَضَى كَلَامُهُ وَ بَكَى وَ بَكَى أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ طَلَبُوهُ فَلَمْ يُصَادِفُوهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 350 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـيـد بـن صـفوان مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: روزى كه اميرالمؤ منين عـليـه السـلام وفـات كرد، گريه شهر را بلرزه در آورد و مردم مانند روز وفات پيغمبر صـلى الله عـليـه و آله دهـشـت زده شـدنـد، مـردى گـريـان و شـتابان و انالله و انا اليه راجـعـون گـويان پيدا شد و مى گفت : امروز خلافت نبوت بريده گشت تا به درخانه اى كـه امـيرالمؤ منين عليه السلام در آن بود ايستاد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن تو در گرويدن به اسلام از همه مردم پيشتر و در ايمان با اخلاصتر و از نظر يقين محكمتر و از خدا ترسانتر و از همه مردم ، رنجكش تر و رسولخدا صلى الله عليه و آله را حافظتر و نـسـبـت بـاصـحـابش امين تر بودى ، مناقبت از همه برتر و سوابقت از همه شريف تر و درجه ات از همه رفيعتر و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه نزديكتر و از نظر روش و اخـلاق و طـريـقـه و كردار به آن حضرت شبيه تر و مقامت شريفتر از همه نزدش گراميتر بودى .
خـدا تـو را از جـانـب اسـلام و پـيـغـمـبـر و مـسـلمين پاداش خير دهد، توانا بودى هنگامى كه اصـحـاب پـيـغـمـبـر ناتوانى كردند، و به ميدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند و قيام كردى موقعى كه سستى ورزيدند، و به روش رسولخدا چسبيدى ، آنگاه كـه اصـحـابش ‍ آهنگ انحراف كردند، خليفه بر حق او بودى ، بى چون و چرا (و به نزاع بـرنـخـاسـتـى ) و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فـاسـقـان ، نـاتـوانـى نـشـان ندادى . زمانى كه همه سست شدند، تو به امر خلافت قيام كـردى و چـون از سخن گفتن ناتوان شدند، سخن گفتى ، و چون توقيف كردند، در پرتو نـور خـدا گـام بـرداشـتـى ، آنگاه از تو پيروى كردند و هدايت يافتند. و تو از همه نرم گـوتـر و خـدا را فـرمـانـبردارتر (عاقبت انديش تر) و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ راءى تر و پردلتر و با يقين بيشتر و كردار نيكوتر و به امور آشناتر بودى .
تو به خدا در ابتدا و انتها رئيس و بزرگ دين بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شـدنـد (بـعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و انتها زمانى بود كه سست شدند (بعد از قتل عثمان ).
بـراى مـؤ مـنـان پـدر مـهـربـان بـودى زمـانى كه تحت سرپرستى تو در آمدند، بارهاى گرانى كه آنها از كشيدنش ناتوان شدند، بدوش گرفتى و آنچه (را از امور دين ) تباه ساختند محافظت نمودى و آنچه (را از احكام و شرايع ) رها كردند، رعايت فرمودى و زمانى كـه زبـونى كردند (به گرد آوردن دنيا حريص شدند) دامن به كمر زدى بلند گرفتى زمـانـى كـه بـيـتابى كردند و صبر نمودى زمانى كه شتاب كردند و هر خونى را كه مى خواستند تو گرفتى (براى مسلمين از كفار خونخواهى كردى ) و از بركت تو به خيراتى رسـيـدنـد كـه گـمـانش را نداشتند، بر كافران عذابى ريزان و رباينده و براى مؤ منان پشتيبان و سنگر بودى ، خدا به همراه نعمتهاى خلافت (مصيبتهايش ) پرواز كردى (آفريده شـدى ) و بـعـطـايـش ‍ (يـعـنـى عـطـاى الهـى ) كـامياب گشتى و سوابقش را احراز كردى و فـضـايـلش ‍ را بـدسـت آوردى ، شـمـشـيـر حجت و دليلت كند نبود، و دولت منحرف نگشت و بصيرتت ضعيف نشد، هراسان نگشتى و سقوط نكردى .
تـو مـانـند كوه بودى كه طوفانش نجنباند و همچنان بودى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((در رفاقت و دارائى خويش امانت نگهدارترين مردمست ، و باز چنان بودى كه فـرمـود: از لحـاظ بـدن ضـعـف و در انجام امر خداى قوى است ، نزد خود فروتن و نزد خدا عـظـمـت داشـتـى . در روى زمين بزرگ و نزد مؤ منين شريف بودى ، هيچكس را درباره تو راه عيبجوئى نبود و هيچ گوينده ئى نسبت به تو راه خرده گيرى نداشت (و كسى از تو طمع حق پوشى نداشت ) و براى هيچكس نرمى و مجامله نداشتى ، هر ناتوان و زبونى نزد تو تـوانـا و عـزيـز بـود تـا حـقش را برايش ‍ بستانى و هر تواناى عزيز، نزدت ناتوان و زبـون بـود تا حق را از او بستانى و در اين موضوع ، خويش دارى و دور انديشى و راءيت دانش و تصميم بود، نسبت بهر چه كردى .
و هر آينه راه راست روشن گشت و امر مشكل آسان شد و آتشها خاموش ‍ گشت ، و دين بوسيله تـو راسـت شـد و اسـلام قـوت يافت و امر خدا ظاهر شد، اگر چه كافران دوست نداشتند و اسـلام و اهـل ايـمان از بركت تو پابرجا شد، و بسيار بسيار پيشى گرفتى و جانشينان خـود را به رنج بسيار افكندى (زيرا هر چه بكوشند تا از تو پيروى كنند نتوانند) تو بزرگتر از آنى كه مصيبتت با گريه جبران شود، مرگ تو در آسمان بزرگ جلوه كرد و مـصـيـبـت تـو مـردم را خـرد كـرد فـانـا لله و انا اليه راجعون مابقضاء خدا راضى و نسبت بفرمانش تسليميم ، بخدا سوگند مسلمين هرگز كسى را مانند تو از دست ندهند، تو براى مـؤ مـنـين پناه و سنگر و مانند كوهى پابرجا و بر كافران خشونت و خشم بودى ، خدا ترا بـه پـيـغمبرش برساند و ما را از اجرت محروم نسازد و بعد از تو گمراه نگرداند، مردم هـمـه خـاموش بودند تا سخنش تمام شد، او گريست و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله گريستند، سپس هر چه جستند او را نيافتند.


5- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ كُنْتُ أَنـَا وَ عـَامِرٌ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جُذَاعَةَ الْأَزْدِيُّ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَقَالَ لَهُ عَامِرٌ جُعِلْتُ فـِدَاكَ إِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع دُفِنَ بِالرَّحْبَةِ قَالَ لَا قَالَ فَأَيْنَ دُفِنَ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا مَاتَ احْتَمَلَهُ الْحَسَنُ ع فَأَتَى بِهِ ظَهْرَ الْكُوفَةِ قَرِيباً مِنَ النَّجَفِ يَسْرَةً عَنِ الْغَرِيِّ يـَمـْنـَةً عـَنِ الْحـِيرَةِ فَدَفَنَهُ بَيْنَ رَكَوَاتٍ بِيضٍ قَالَ فَلَمَّا كَانَ بَعْدُ ذَهَبْتُ إِلَى الْمَوْضِعِ فَتَوَهَّمْتُ مَوْضِعاً مِنْهُ ثُمَّ أَتَيْتُهُ فَأَخْبَرْتُهُ فَقَالَ لِى أَصَبْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 352 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان جـمـال گـويـد: مـن و عـامـر و عبدالله بن حذاعة ازدى خدمت امام صادق عليه السلام بـوديـم عـامـر بحضرت عرضكرد: قربانت گردم ، مردم گمان مى كنند اميرالمؤ منين عليه السـلام در رحـبـه (مـيـدان كـوفـه يـا جلوخان مسجدش ) دفن شده است ، فرمود: چنين نيست ، عرضكرد: پس كجا دفن شد؟ فرمود: چون وفات نمود، امام حسن عليه السلام او را برداشت و پـشـت كـوفـه نـزديك تپه بلند، دست چپ غرى و دست راست حيره آورد و در ميان تپه هاى كوچكى كه ريگ سفيد داشت بخاك سپرد.
راوى گـويـد: سپس من به آنجا و محلى را فكر كردم كه قبر آن حضرتست ، آنگاه خدمت امام آمدم و باو گزارش دادم ، بمن فرمود: درست فهميدى خدايت رحمت كند تا سه بار.


6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ أَتَانِى عُمَرُ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ لِى ارْكَبْ فَرَكِبْتُ مَعَهُ فَمَضَيْنَا حَتَّى أَتَيْنَا مَنْزِلَ حَفْصٍ الْكـُنـَاسـِيِّ فَاسْتَخْرَجْتُهُ فَرَكِبَ مَعَنَا ثُمَّ مَضَيْنَا حَتَّى أَتَيْنَا الْغَرِيَّ فَانْتَهَيْنَا إِلَى قـَبـْرٍ فـَقـَالَ انـْزِلُوا هـَذَا قَبْرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُلْنَا مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ فَقَالَ أَتَيْتُهُ مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع حَيْثُ كَانَ بِالْحِيرَةِ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ خَبَّرَنِى أَنَّهُ قَبْرُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 353 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عبدالله بن سنان گويد: عمر بن يزيد نزد من آمد و گفت : سوار شو برويم من سوار شدم و هـمـراه مـا گـشت ، سپس آمديم تا بغرى رسيديم و بقبرى برخورديم ، عمر گفت : فرود آيـيـد كـه اين قبر اميرالمؤ منين است ، گفتيم تو از كجا دانى ؟ گفت : زمانى كه امام صادق عـليـه السـلام رد حـيـره بـود، بـارهـا در خـدمـتـش بـه اينجا آمدم و بمن فرمود: اين قبر آن حضرتست .


7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمـَةَ بـْنِ الْخـَطَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسـِمِ عـَنْ عـِيـسـَى شـَلَقـَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَهُ خـُئُولَةٌ فـِى بـَنـِى مـَخـْزُومٍ وَ إِنَّ شـَابّاً مِنْهُمْ أَتَاهُ فَقَالَ يَا خَالِى إِنَّ أَخِى مَاتَ وَ قَدْ حَزِنْتُ عـَلَيـْهِ حـُزْنـاً شـَدِيـداً قـَالَ فَقَالَ لَهُ تَشْتَهِى أَنْ تَرَاهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَأَرِنِى قَبْرَهُ قَالَ فـَخـَرَجَ وَ مـَعـَهُ بـُرْدَةُ رَسـُولِ اللَّهِ ص مـُتَّزِراً بـِهـَا فـَلَمَّا انـْتـَهـَى إِلَى الْقَبْرِ تَلَمْلَمَتْ شـَفـَتـَاهُ ثـُمَّ رَكـَضـَهُ بِرِجْلِهِ فَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَ هُوَ يَقُولُ بِلِسَانِ الْفُرْسِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنِينَ ع أَ لَمْ تَمُتْ وَ أَنْتَ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ قَالَ بَلَى وَ لَكِنَّا مِتْنَا عَلَى سُنَّةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَانْقَلَبَتْ أَلْسِنَتُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 353 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام دائى هائى در قبيله بنى مخزوم داشـت جـوانـى از آنـهـا خـدمـتش آمد و عرضكرد: دائى جان ! برادرم مرده و من در مرگش سخت غمگين شده ام ، حضرت باو فرمود: مى خواهى او را ببينى ؟ عرضكرد: آرى ، فرمود قبرش را بـمـن نشان ده ، پس خارج شد و برد رسولخدا صلى اللّه عليه و آله را به كمربست ، چـون نـزد قـبـر رسـيـد، لبـهـايش به هم مى خورد، سپس با پايش ‍ بقبر او زد، او از قبر بيرون آمد و بزبان فارسى سخن مى گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: مگر وقتى تـو مـردى از عـرب نـبـودى ؟ گـفـت : چـرا ولى مـا به روش فلان و فلان مرديم از اين رو زبان ما دگرگون شد.


8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَامَ الْحَسَنُ بْنُ عـَلِيٍّ ع فـِي مـَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ أَيُّهـَا النَّاسُ إِنَّهُ قـَدْ قـُبـِضَ فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ مَا سَبَقَهُ الْأَوَّلُونَ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُونَ إِنَّهُ كـَانَ لَصـَاحـِبَ رَايـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص عـَنْ يـَمـِيـنـِهِ جـَبْرَئِيلُ وَ عَنْ يَسَارِهِ مِيكَائِيلُ لَا يـَنـْثـَنـِى حـَتَّى يـَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا تَرَكَ بَيْضَاءَ وَ لَا حَمْرَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فـَضـَلَتْ عـَنْ عـَطـَائِهِ أَرَادَ أَنْ يـَشـْتـَرِيَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ وَ اللَّهِ لَقَدْ قُبِضَ فِى اللَّيْلَةِ الَّتـِى فـِيهَا قُبِضَ وَصِيُّ مُوسَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ اللَّيْلَةِ الَّتِى عُرِجَ فِيهَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ اللَّيْلَةِ الَّتِى نُزِّلَ فِيهَا الْقُرْآنُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد: حسن بن على عـليه السلام در مسجد كوفه به پاخاست و حمد و ثناى خدا گفت و بر پيغمبر صلى للّه عـليـه و آله درود فـرستاد. سپس فرمود: اى مردم در اين شب مردى وفات كرد كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و پسينيان باو نرسند. او پرچمدار رسولخدا صلى للّه عليه و آله بـود كـه جـبـرئيـل در طرف راست و مكائيل در طرف چپش بودند. از ميدان بر نمى گشت جز ايـنـكـه خـدا بـه او فـتـح و پـيـروزى مـى داد، بـخـدا كـه او از مـال سـفـيـد و سرخ دنيا جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود باقى نگذاشت و مـى خـواسـت بـا آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش ‍ بخرد، بخدا كه او در شبى وفات كـرد كـه يـوشـع بـن نـون وصـى مـوسى وفات كرد و همان شبى كه عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت و همان شبى كه قرآن فرود آمد.


9- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ رَفـَعـَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا غُسِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نُودُوا مِنْ جَانِبِ الْبَيْتِ إِنْ أَخَذْتُمْ مُقَدَّمَ السَّرِيرِ كُفِيتُمْ مُؤَخَّرَهُ وَ إِنْ أَخَذْتُمْ مُؤَخَّرَهُ كُفِيتُمْ مُقَدَّمَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام را غـسـل دادنـد، از جـانـب خـانـه صـدا آمـد كـه اگـر شـما جلو تابوت را بگيريد، از گرفتن دنبالش آسوده باشيد، و اگر دنبالش را بگيريد از گرفتن جلو آسوده باشيد،

afsanah82
07-19-2011, 11:41 AM
9- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ ع فَقَالَ دُفِنَتْ فِى بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِى الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِى الْمَسْجِدِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 359 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن محمد بن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع به قبر فاطمه عـليـهاالسلام پرسيدم ، فرمود: در خانه خود بخاك سپرده شد، سپس چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند جزء مسجد شد.


شـرح :
درباره موضع قبر فاطمه عليهاالسلام سه قولست : 1 در بقيع 2 در روضه (ميان قبر و منبر پيغمبر صلى للّه عليه و آله ) 3 در خانه خود فاطمه عليهاالسلام .
مـجـلسى (ره ) گويد: قول اخير كه از اين روايت استفاده مى شود صحيح ترين اقوالست ، زيرا اخبار بسيارى بدين مضمون وارد شده و من آنها را در كتاب بحار ذكر نموده ام .10- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ سـَمـِعـْتـُهُ يـَقُولُ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لِفَاطِمَةَ مَا كَانَ لَهَا كُفْوٌ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ مِنْ آدَمَ وَ مَنْ دُونَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 360 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خداى تبارك و تعالى اميرالمؤ منين عليه السلام را براى فاطمه نمى آفريد، در روى زمين ، از آدم گرفته تا هر بشرى بعد از او همسرى براى او نبود.



* زندگانى حسن بن على صلوات الله عليهما *
بَابُ مَوْلِدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
وُلِدَ الْحـَسـَنُ بـْنُ عَلِيٍّ ع فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي سَنَةِ بَدْرٍ سَنَةِ اثْنَتَيْنِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُلِدَ فـِى سـَنـَةِ ثـَلَاثٍ وَ مـَضـَى ع فـِى شـَهْرِ صَفَرٍ فِى آخِرِهِ مِنْ سَنَةِ تِسْعٍ وَ أَرْبـَعـِيـنَ وَ مـَضَى وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ ع الْوَفَاةُ بَكَى فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ تَبْكِى وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الَّذِى أَنـْتَ بـِهِ وَ قـَدْ قـَالَ فـِيكَ مَا قَالَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً وَ قَدْ قَاسَمْتَ مَالَكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى النَّعْلَ بِالنَّعْلِ فَقَالَ إِنَّمَا أَبْكِى لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 360 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام در مـاه رمـضـان در سـال جـنـگ بـدر كـه 2 سـال بـعـد از هـجـرت اسـت مـتـولد گـشـت و روايـت شـده كـه او در سـال سـوم هـجـرى متولد شد و در آخر ماه صفر سال 49 هجرى وفات يافت و هنگام وفات 47 سال و چند ماه داشت و مادرش فاطمه دختر رسولخدا صلى للّه عليه و آله است .
امـام بـاقـر عـليـه السـلام مى فرمود: چون وفات امام حسن عليه السلام در رسيد، گريه كـرد، بـه او عـرض شـد، پـسر پيغمبر! گريه مى كنى : در صورتى كه نزد رسولخدا چـنـان مـقـامى دارى ؟! و پيغمبر درباره تو چنين و چنان فرموده ، و بيست بار پياده به حج رفـتـه اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف كرده ئى حتى كفشت را (و در راه خدا بفقرا داده ئى ). فـرمـود: مـن تـنها براى دو مطلب مى گريم : بيم موقف (حساب روز قيامت يا از بيم خدا) و از جدائى دوستان .


2- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فِى عَامِ خَمْسِينَ عَاشَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَرْبَعِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـسـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام چـهـل و هـفـت سـاله بـود كـه وفـات كـرد و در سـال 50 هـجـرى بـود و 40 سال بعد از پيغمبر زندگى كرد.


3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بـَكـْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ سـَمَّتْ مـَوْلَاةً لَهُ فـَأَمَّا مـَوْلَاتـُهُ فـَقـَاءَتِ السَّمَّ وَ أَمَّا الْحـَسـَنُ فـَاسـْتَمْسَكَ فِى بَطْنِهِ ثُمَّ انْتَفَطَ بِهِ فَمَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر حـضـرمـى گويد: جعده دختر اشعث بن قيس كندى بحسن بن على عليهماالسلام و كنيز آن حضرت زهر داد، اما كنيزك زهر را قى كرد و اما امام حسن عليه السلام زهر در شكمش ماند و آماس كرد و در گذشت .


4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْقَاسِمِ النَّهْدِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بـْنِ مـِهـْرَانَ عَنِ الْكُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي بَعْضِ عـُمـَرِهِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ الزُّبَيْرِ كَانَ يَقُولُ بِإِمَامَتِهِ فَنَزَلُوا فِى مَنْهَلٍ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاهِلِ تـَحـْتَ نـَخـْلٍ يـَابـِسٍ قـَدْ يـَبـِسَ مـِنَ الْعـَطـَشِ فـَفُرِشَ لِلْحَسَنِ ع تَحْتَ نَخْلَةٍ وَ فُرِشَ لِلزُّبـَيـْرِيِّ بِحِذَاهُ تَحْتَ نَخْلَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ لَوْ كَانَ فِى هَذَا النَّخـْلِ رُطـَبٌ لَأَكـَلْنـَا مـِنـْهُ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ وَ إِنَّكَ لَتَشْتَهِى الرُّطَبَ فَقَالَ الزُّبَيْرِيُّ نـَعـَمْ قـَالَ فـَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَدَعَا بِكَلَامٍ لَمْ أَفْهَمْهُ فَاخْضَرَّتِ النَّخْلَةُ ثُمَّ صَارَتْ إِلَى حـَالِهـَا فـَأَوْرَقـَتْ وَ حـَمـَلَتْ رُطـَبـاً فـَقَالَ الْجَمَّالُ الَّذِى اكْتَرَوْا مِنْهُ سِحْرٌ وَ اللَّهِ قَالَ فـَقـَالَ الْحـَسـَنُ ع وَيـْلَكَ لَيْسَ بِسِحْرٍ وَ لَكِنْ دَعْوَةُ ابْنِ نَبِيٍّ مُسْتَجَابَةٌ قَالَ فَصَعِدُوا إِلَى النَّخْلَةِ فَصَرَمُوا مَا كَانَ فِيهِ فَكَفَاهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 361 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام در يكى از سفره هاى عمره اش هـمـراه مـردى از اولاد زبـيـر بـود كـه بـه امامتش معتقد بود، در يكى از آبگاهها، زير درخت خـرمـاى خـشـكى كه از تشنگى خشك شده بود، فرود آمدند، در زير آن درخت فرشى براى امـام حـسـن انـداخـتـنـد و در بـرابـرش فـرشـى براى زبيرى ، زير درخت خرماى ديگرى ، زبـيـرى سر بالا كرد و گفت : اگر اين درخت خرماى تازه مى داشت از آن مى خورديم ، امام حـسـن فرمود: خرما ميل دارى ؟ زبيرى گفت : آرى ، حضرت دست به سوى آسمان برداشت و دعـا كـرد بـه سـخـنـى كـه مـن آن را نـفـهـمـيـدم ، پـس درخـت سـبـز شـد و بـحـال خـود بـرگـشـت و بـرگ و خـرمـا برآورد، ساربانى كه مركوب از او كرايه كرده بـودند، گفت : بخدا، اين جادو است ، امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، جادو نيست ، بـلكـه دعـاى مـسـتـجاب پسر پيغمبر است ، پس به سوى درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.


5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبـِى عـُمَيْرٍ عَنْ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْحَسَنَ ع قَالَ إِنَّ لِلَّهِ مَدِينَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا بـِالْمـَشـْرِقِ وَ الْأُخـْرَى بـِالْمـَغْرِبِ عَلَيْهِمَا سُورٌ مِنْ حَدِيدٍ وَ عَلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا أَلْفُ أَلْفِ مـِصـْرَاعٍ وَ فـِيـهـَا سـَبـْعـُونَ أَلْفَ أَلْفِ لُغَةٍ يَتَكَلَّمُ كُلُّ لُغَةٍ بِخِلَافِ لُغَةِ صَاحِبِهَا وَ أَنَا أَعْرِفُ جَمِيعَ اللُّغَاتِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ مَا عَلَيْهِمَا حُجَّةٌ غَيْرِى وَ غَيْرُ الْحُسَيْنِ أَخِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 362 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
5- امام حسن عليه السلام فرمود: خدا دو شهر دارد كه يكى در مشرق و ديگرى در مغربست ، گـرد آنـها ديوارى از آهن است و هر يك از آنها يك ميليون در دارد و در آنجا هفتاد ميليون لغت اسـت ، تـكـلم هـر لغتى بر خلاف لغت ديگر است و من همه آن لغات و آنچه در آن دو شهر و ميان آنهاست مى دانم و بر آنها حجتى جز من و برادرم حسين نيست .


شـرح :
ايـن روايـت از جـمـله رواياتى ست كه اگر از لحاظ سند خدشه و اشكالى نداشته بـاشـد، بايد علم آن را به خود امام ارجاع داد و نسبت به آن سكوت كرد و تصديق اجمالى نـمـود. شـارح مـقـاصـد از قـول يـكـى از قـدمـاء ايـن دو شـهـر را در عـالم مثل و واسطه ميان عالم محسوس و معقول دانسته كه نه لطافت مجردات را دارند و نه كثافت مـاديـات را و مـوجـودات آن ، عـالم را بـه عـكس در آينه و صورت خيالى و نقش در آب و هوا تنظير و تشبيه كرده و معاد جسمانى را بر اين پايه مبتنى دانسته است . مرحوم مجلسى (ره ) پـس از آنـكـه كـلام او را بـه تـفـضـيـل بـيـان مـى كند مى گويد: ((و هذه الكمات شبيهة بـالخـرافـات و تـصـحيح النصوص و آلايات لايحتاج الى ارتكاب هذه التكلفات والله يعلم حقايق العوالم و الموجودات .))6- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عـَنْ صـَنـْدَلٍ عـَنْ أَبـِى أُسـَامـَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع إِلَى مَكَّةَ سـَنـَةً مـَاشـِيـاً فـَوَرِمـَتْ قـَدَمَاهُ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَوَالِيهِ لَوْ رَكِبْتَ لَسَكَنَ عَنْكَ هَذَا الْوَرَمُ فـَقـَالَ كـَلَّا إِذَا أَتـَيـْنـَا هـَذَا الْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُكَ أَسْوَدُ وَ مَعَهُ دُهْنٌ فَاشْتَرِ مِنْهُ وَ لَا تـُمـَاكـِسـْهُ فـَقـَالَ لَهُ مـَوْلَاهُ بـِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى مَا قَدِمْنَا مَنْزِلًا فِيهِ أَحَدٌ يَبِيعُ هَذَا الدَّوَاءَ فـَقـَالَ لَهُ بـَلَى إِنَّهُ أَمـَامـَكَ دُونَ الْمـَنـْزِلِ فـَسـَارَا مِيلًا فَإِذَا هُوَ بِالْأَسْوَدِ فَقَالَ الْحَسَنُ ع لِمـَوْلَاهُ دُونـَكَ الرَّجـُلَ فـَخـُذْ مـِنْهُ الدُّهْنَ وَ أَعْطِهِ الثَّمَنَ فَقَالَ الْأَسْوَدُ يَا غُلَامُ لِمَنْ أَرَدْتَ هَذَا الدُّهـْنَ فَقَالَ لِلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ انْطَلِقْ بِي إِلَيْهِ فَانْطَلَقَ فَأَدْخَلَهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى لَمْ أَعْلَمْ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَى هَذَا أَ وَ تَرَى ذَلِكَ وَ لَسْتُ آخُذُ لَهُ ثَمَناً إِنَّمَا أَنَا مـَوْلَاكَ وَ لَكـِنِ ادْعُ اللَّهَ أَنْ يـَرْزُقَنِى ذَكَراً سَوِيّاً يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنِّى خَلَّفْتُ أَهْلِى تَمْخَضُ فَقَالَ انْطَلِقْ إِلَى مَنْزِلِكَ فَقَدْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً وَ هُوَ مِنْ شِيعَتِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 362 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: سالى حسن بن على عليهماالسلام پياده به مكه رفت و پـاهـايـش آمـاس كـرد، يـكـى از غـلامـانش عرضكرد: اگر سوار شوى اين آماس فرو نشيند، فرمود: نه ، وقتى به اين منزل رسيديم ، سياه پوستى پيش تو آيد و روغنى همراه دارد، تـو از او بخر و چانه نزن ، غلام عرضكرد: پدر و ماردم قربانت : ما به هيچ منزلى وارد نـشـديـم كـه كـسـى آنـجـا باشد و اين دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزديك آن منزل ، پس يك ميل (2 كيلومتر) راه رفتند، آن سياه پوست پيدا شد.
امـام حـسـن عـليـه السـلام بـه غـلامـش فـرمود: نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بـهـايـش را باو بده ، سياه پوست گفت : اى غلام اين روغن را براى كه مى خواهى ؟ گفت : براى حسن بن على عليهماالسلام گفت : مرا هم نزد او ببر، پس به راه افتاد و او را خدمتش آورد، او به حضرت عرضكرد: پدر و مادرم قربانت ، من نمى دانستم كه شما به اين روغن احـتـيـاج دارى ، اجـازه بـفـرمـائيـد بـهـايـش را نگيرم ، زيرا من غلام شما هستم ، ولى از خدا بـخـواهـيـد كـه بـمـن پـسـرى سـالم (بـدون نـقـص ) كـه دوسـت شـمـا اهـل بـيـت بـاشـد روزى كند. زيرا من وقتى از نزد همسرم آمدم كه درد زائيدن داشت ، حضرت فرمود: به منزلت برو كه خدا پسرى بتو عطا فرموده و او از شيعيان ماست .



* زندگى حسين بن على عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
وُلِدَ الْحـُسـَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ قُبِضَ ع فِى شَهْرِ الْمُحَرَّمِ مِنْ سَنَةِ إِحْدَى وَ سـِتِّيـنَ مـِنَ الْهـِجـْرَةِ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً وَ أَشْهُرٌ قَتَلَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فـِى خـِلَافـَةِ يـَزِيـدَ بـْنِ مـُعـَاوِيـَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ هُوَ عَلَى الْكُوفَةِ وَ كَانَ عَلَى الْخَيْلِ الَّتـِى حـَارَبـَتـْهُ وَ قـَتـَلَتـْهُ عـُمـَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ بِكَرْبَلَاءَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ ص
1- سـَعـْدٌ وَ أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحـُسـَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع يَوْمَ عَاشُورَاءَ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 363 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـسـيـن بـن عـلى عـليـهـمـاالسـلام در سـال سـوم هـجـرى مـتـولد شـد و در مـاه مـحـرم سـال 61 هـجرى درگذشت و 57 سال و چند ماه داشت ، عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه در زمان خـلافت يزيد بن معاويه لعنه اللّه وقتى كه حاكم كوفه بود آن حضرت را شهيد كرد، و فـرمانده لشكرى كه با او جنگيد و او را كشت عمر بن سعد لعنه اللّه بود و در كربلا در روز دوشـنبه دهم محرم اتفاق افتاد، مادر آن حضرت فاطمه دختر پيغمبر صلى للّه عليه و آله است :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـسـيـن بـن عـلى عليهماالسلام در روز عاشورا بدرود زندگى گفت و 57 سال داشت .


2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ كـَانَ بَيْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع طُهْرٌ وَ كَانَ بَيْنَهُمَا فِى الْمِيلَادِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 364 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
و فـرمـود: مـيان حسن و حسين عليهماالسلام يك ظهر فاصله شد و فاصله ميان تولدشان 6 ماه و ده روز بود.



شـرح :
علامه مجلسى (ره ) راجع به تاريخ ولادت و وفات امام حسين عليه السلام و فاصله ميان آن حضرت با برادرش امام حسن عليه السلام اقوالى بدين ترتيب ذكر مى كند:
1 شـيـخ در تـهـذيـب : ولادتـش در آخـر ربـيـع الاول سال سوم بوده .
2 مـرحـوم طـبـرسـى در اعـلام الوردى : روز سـه شنبه يا پنجشنبه سوم شعبان و يا پنجم شعبان سال چهارم ده ماه و 20 روز بعد از تولد برادرش ‍ بوده .
3 شيخ مفيد در ارشاد: در پنجم شعبان سال چهارم .
4 شـيـخ در مـصـبـاح : روز پـنـجـشـنـبـه سـوم شـعـبـان سال چهارم .
5 كـشـف الغـمـه : پـنـجـم شـعـبان سال چهارم و حضرت فاطمه علهاالسلام 50 روز بعد از ولادت امام حسن به او آبستن شد.
6 ابن خشاب : فاصله ميان او و برادرش 7 ماه و ده روز بود.
7 شهيد اول در دروس : آخر ربيع الاول سال سوم هجرى و بعضى گفته اند: در روز پنجشنبه سيزدهم ماه رمضان .
8 شيخ بن نما: در پنجم جمادى الاولى و مدت حملش 6 ماه بوده سپس ‍ مجلسى (ره ) گويد: شـيـخ طـوسـى از آن جـهـت ولادت آنـحـضـرت را در آخـر ربـيـع الاول دانـسـته كه ولادت امام حسن در نيمه رمضان و فاصله ميان او و برادرش به شش ماه و ده روز نـزدش ثابت و مسلم بوده است ، ولى ولادت امام حسن عليه السلام در ماه رمضان به روايت معتبرى مستند نمى باشد.

afsanah82
07-19-2011, 11:42 AM
10- عـَبـْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ وُلِدَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ ص بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تُوُفِّيَتْ وَ لَهَا ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 355 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: فـاطـمـه دخـتـر مـحـمـد صلى للّه عليه و آله پنج سـال بـعـد از مـبـعـث مـتـولد شـد و چـون وفـات كـرد 18 سال و 75 روز داشت .




شرح :
گـويـا ايـن روايـت از جـمـله روايـات بـاب بـعـد كـه دربـاره زنـدگـانـى حضرت فاطمه عليهماالسلام است و كاتبين اشتباها آن را در اينجا درج كرده اند.11- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـُكـَيـْرٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ لَمَّا قـُبـِضَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع أَخْرَجَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ رَجُلَانِ آخَرَانِ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنَ الْكُوفَةِ تَرَكُوهَا عَنْ أَيْمَانِهِمْ ثُمَّ أَخَذُوا فِى الْجَبَّانَةِ حَتَّى مَرُّوا بِهِ إِلَى الْغَرِيِّ فَدَفَنُوهُ وَ سَوَّوْا قَبْرَهُ فَانْصَرَفُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 354 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، امام حسن و امـام حـسـيـن عـلهـمـاالسلام با دو مرد ديگر جنازه اش را بيرون بردند، چون از شهر كوفه خـارج شـدنـد، كـوفـه را بـدسـت راسـت خـود قـرار دادنـد و راه جـبانه (صحراء، عيدگاه ، گـورستان ) را پيش گرفتند تا آن را بغرى رسانيدند، و در آنجا دفنش كردند و قبرش را هموار نموده ، مراجعت كردند.



* زندگانى حضرت زهرا، فاطمه عليهما السلام *
بَابُ مَوْلِدِ الزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ ع
وُلِدَتْ فـَاطـِمـَةُ عَلَيْهَا وَ عَلَى بَعْلِهَا السَّلَامُ بَعْدَ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِخَمْسِ سِنِينَ وَ تـُوُفِّيـَتْ ع وَ لَهـَا ثـَمـَانَ عـَشـْرَةَ سَنَةً وَ خَمْسَةٌ وَ سَبْعُونَ يَوْماً وَ بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً
ترجمه روايت شريفه :
فـاطـمه عليهما و على بعلهاالسلام پنج سال بعد از مبعث رسولخدا صلى للّه عليه و آله مـتـولد شـد و زمـانـى رفـات كـرد كـه 18 سـال و 75 روز داشت و بعد از پدرش 75 روز زندگى كرد.


1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى عُبَيْدَةَ عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ فـَاطِمَةَ ع مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أَبِيهَا وَ كَانَ يَأْتِيهَا جَبْرَئِيلُ ع فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أَبِيهَا وَ يـُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَكْتُبُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 355 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: فاطمه عليهما السلام بعد از پيغمبر صلى للّه عليه و آله 75 روز زنـده بـود و از مـرگ پـدرش انـدوه سـخـتـى او را گـرفـتـه بـود، جـبرئيل نزدش مى آمد و او را در مرگ پدرش نيكو تعزيت مى گفت و خوش دلش مى ساخت و از حـال پـدرش و مـقـام او و آنچه بعد از وى براى ذريه اش پيش مى آيد گزارش مى داد و على عليه السلام آنها را مى نوشت .


2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَطْمَثْنَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 356 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عليه السلام فرمود: فاطمه علهماالسلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم ) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض ‍ نمى شوند.


3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحـِمـَهُ اللَّهُ رَفـَعـَهُ وَ أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجَبَّارِ الشَّيـْبَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّازِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهُرْمُزَانِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ لَمَّا قُبِضَتْ فَاطِمَةُ ع دَفَنَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ سـِرّاً وَ عـَفـَا عـَلَى مـَوْضـِعِ قـَبـْرِهَا ثُمَّ قَامَ فَحَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ السَّلَامُ عـَلَيـْكَ يـَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّى وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ عَنِ ابْنَتِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ الْبَائِتَةِ فـِى الثَّرَى بـِبـُقـْعـَتـِكَ وَ الْمُخْتَارِ اللَّهُ لَهَا سُرْعَةَ اللِّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صـَفـِيَّتـِكَ صـَبـْرِى وَ عَفَا عَنْ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ تَجَلُّدِى إِلَّا أَنَّ لِى فِى التَّأَسِّى بـِسـُنَّتـِكَ فـِى فـُرْقـَتـِكَ مـَوْضـِعَ تـَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِى مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ نـَفـْسـُكَ بـَيْنَ نَحْرِى وَ صَدْرِى بَلَى وَ فِى كِتَابِ اللَّهِ لِى أَنْعَمُ الْقَبُولِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ قـَدِ اسـْتـُرْجـِعـَتِ الْوَدِيـعـَةُ وَ أُخـِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِى فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِى فَمُسَهَّدٌ وَ هَمٌّ لَا يَبْرَحُ مـِنْ قـَلْبِى أَوْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِى دَارَكَ الَّتِى أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مـَا فـَرَّقَ بـَيـْنـَنَا وَ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو وَ سَتُنْبِئُكَ ابْنَتُكَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سـَبـِيـلًا وَ سـَتـَقُولُ وَ يَحْكُمُ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنـْصـَرِفْ فـَلَا عـَنْ مـَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقـِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ وَاهَ وَاهاً وَ الصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لَا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلِينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَاماً مَعْكُوفاً وَ لَأَعـْوَلْتُ إِعـْوَالَ الثَّكـْلَى عـَلَى جـَلِيـلِ الرَّزِيَّةِ فـَبـِعـَيـْنِ اللَّهِ تُدْفَنُ ابْنَتُكَ سِرّاً وَ تـُهـْضـَمُ حـَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا وَ لَمْ يَتَبَاعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ إِلَى اللَّهِ يَا رَسـُولَ اللَّهِ الْمـُشْتَكَى وَ فِيكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحْسَنُ الْعَزَاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 356 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حـسـين بن على عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهماالسلام وفات كرد، اميرالمؤ منين او را پـنـهـان بـخـاك سـپـرد و جـاى قـبـرش را نـاپديد كرد، سپس برخاست و رو بجانب قبر رسـولخدا صلى للّه عليه و آله كرد و گفت : سلام بر تو اى رسولخدا از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آنكه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود رسيدن او را نزد تو برايش برگزيده .
اى رسـولخـدا! شـكـيـبـائيم از فراق محبوبه ات كم شده و خود داريم از سرور زنان جهان نـابود گشته ، جز اينكه براى من در پيروى از سنت تو كه در فراقت كشيدم جاى دلدارى باقى است ، زيرا من سر ترا در لحد آرامگاهت نهادم و جان مقدس تو از ميان گلو و سينه من خارج شد (يعنى هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود) آرى ، در كتاب خدا براى من بهترين پذيرش (و صبر بر اين مصيبت ) است ، انالله و انا اليه راجعون ، همانا امانت پس گـرفـتـه شـود و گـروگـان دريـافـت گـشـت و زهـرا از دسـتـم ربـوده شـد. اى رسـول خـدا ديـگـر چـه انـدازه اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند، اندوهم هميشگى باشد و شبم در بى خوابى گذرد و غمم پيوسته در دلست ، تا خدا خانه اى را كـه تـو در آن اقامت دارى برايم برگزيند، (بميرم و بتو ملحق شوم ) غصه اى دارم دل خـون كن و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، تنها بسوى خدا شكوه مى برم .
بـه هـمـيـن زودى دخـتـرت از هـمـدست شدن امتت بر ربودن حقش بتو گزارش خواهد داد، همه سـرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه ، زيرا چه بسا درد دلهائى داشت كه چون آتش در سينه اش ‍ مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خدا هم داورى مى فرمايد و او بهترين داورانست ،
سـلام بـر شـمـا سـلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، زيرا اگر از اينجا بـرگردم ، بواسطه دلتنگيم نيست و اگر بمانم بواسطه بدگمانى به آنچه خدا به صابران وعده فرموده نباشد.
واى ، واى بـاز هـم بـردبـارى مـباركتر و خوش نماتر است اگر چيرگى دشمنان زورگو نـبـود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشناسند و نبش ‍ كنند) اقامت و درنگ در اينجا را چون معتكفان ملازمت مى نموددم و مانند زن بچه مرده بر اين مصيبت بزرگ شيون مى كردم ، در بـرابـر نـظـر خـدا دخـتـرت پـنـهـان بـخـاك سـپـرده شـد و حـقـش پـايـمـال گـشـت و از ارثـش ‍ جـلوگيرى شد، با آنكه دير زمانى نگذشته و ياد تو كهنه نگشته بود، اى رسولخدا، شكايت من تنها بسوى خداست و بهترين دلدارى از جانب تو است اى رسـولخـدا! (چـون در مرگ تو صبر كردم يا براى گفتار تو درباره صبر)، درود خدا بر تو و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.


4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ عـَبـْدِ الرَّحـْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مـَنْ غـَسـَلَ فـَاطـِمـَةَ قـَالَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَأَنِّى اسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ كَأَنَّكَ ضـِقـْتَ بـِمـَا أَخـْبَرْتُكَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ قَدْ كَانَ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لَا تَضِيقَنَّ فَإِنَّهَا صِدِّيقَةٌ وَ لَمْ يَكُنْ يَغْسِلُهَا إِلَّا صِدِّيقٌ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مَرْيَمَ لَمْ يَغْسِلْهَا إِلَّا عِيسَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 357 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل گـويـد: بـه امـام صـادق عـليـه السـلام عـرضـكـردم : كـى فـاطـمـه را غـسـل داد؟ فـرمـود: امـيـرالمؤ منين من اين مطلب را از گفته آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كـردم فـرمـود: گـويـا از آنـچـه بـه تـو خـبـر دادم دلتـنگ شدى ؟ عرضكردم : چنين است ، قربانت گردم . فرمود: دلتنگ مباش ، زيرا او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غـسـل دهـد، مـگـر نـمـى دانـى كـه مـريـم را جـز عـيـسـى غسل نداد.


5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مُحَمَّدٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَا إِنَّ فَاطِمَةَ ع لَمَّا أَنْ كـَانَ مـِنْ أَمـْرِهـِمْ مـَا كـَانَ أَخـَذَتْ بِتَلَابِيبِ عُمَرَ فَجَذَبَتْهُ إِلَيْهَا ثُمَّ قَالَتْ أَمَا وَ اللَّهِ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ لَوْ لَا أَنِّى أَكْرَهُ أَنْ يُصِيبَ الْبَلَاءُ مَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ لَعَلِمْتَ أَنِّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللَّهِ ثُمَّ أَجِدُهُ سَرِيعَ الْإِجَابَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: چون آن مردم كردند آنچه كردند، (در خانه اش را آتـش زدنـد و على عليه السلام را بمسجد بردند) فاطمه عليها سلام گريبان عمر را گرفت و او را پيش كشيد، و فرمود: همانا بخدا اى پسر خطاب ! اگر من از رسيدن بلا بـه بـى گـناهان كراهت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او را زود اجابت كـنـنـده مـى يـافـتـى (يـعـنـى مـن نـفـريـن مـى كـردم و بـزودى بـلا نـازل مى شد و ترا و بى گناهان را شامل مى گشت ولى نمى خواهم بى گناهان به آتش تو بسوزند).


6- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ ع أَوْحَى اللَّهُ إِلَى مَلَكٍ فَأَنْطَقَ بِهِ لِسَانَ مُحَمَّدٍ ص فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ ثُمَّ قَالَ إِنِّى فَطَمْتُكِ بِالْعِلْمِ وَ فَطَمْتُكِ مِنَ الطَّمْثِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ فِى الْمِيثَاقِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام متولد شد، خدا بفرشته اى وحى كرد تا به زبان محمد صلى للّه عليه و آله داد كه او را فاطمه نام گذارد، سپس فرمود: مـن تـرا (از جـهـل بـاز گـرفتم و) بعلم پيوستم (با علم از شير باز گرفتم ) و از خون حـيـض باز گرفتم ، آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كه خدا او را با علم از شير و از خون حيض در عالم ميثاق باز گرفت .


7- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قـَالَ قـَالَ النَّبـِيُّ ص لِفـَاطـِمـَةَ ع يـَا فـَاطـِمـَةُ قـُومـِي فـَأَخْرِجِى تِلْكَ الصَّحْفَةَ فَقَامَتْ فـَأَخـْرَجـَتْ صـَحـْفـَةً فـِيـهـَا ثـَرِيدٌ وَ عُرَاقٌ يَفُورُ فَأَكَلَ النَّبِيُّ ص ‍ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحـَسـَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثَلَاثَةَ عَشَرَ يَوْماً ثُمَّ إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ رَأَتِ الْحُسَيْنَ مَعَهُ شَيْءٌ فَقَالَتْ لَهُ مـِنْ أَيـْنَ لَكَ هـَذَا قـَالَ إِنَّا لَنَأْكُلُهُ مُنْذُ أَيَّامٍ فَأَتَتْ أُمُّ أَيْمَنَ فَاطِمَةَ فَقَالَتْ يَا فَاطِمَةُ إِذَا كَانَ عـِنـْدَ أُمِّ أَيـْمَنَ شَيْءٌ فَإِنَّمَا هُوَ لِفَاطِمَةَ وَ وُلْدِهَا وَ إِذَا كَانَ عِنْدَ فَاطِمَةَ شَيْءٌ فَلَيْسَ لِأُمِّ أَيْمَنَ مِنْهُ شَيْءٌ فَأَخْرَجَتْ لَهَا مِنْهُ فَأَكَلَتْ مِنْهُ أُمُّ أَيْمَنَ وَ نَفِدَتِ الصَّحْفَةُ فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ ص أَمـَا لَوْ لَا أَنَّكِ أَطـْعـَمـْتـِهـَا لَأَكـَلْتِ مِنْهَا أَنْتِ وَ ذُرِّيَّتُكِ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ الصَّحْفَةُ عِنْدَنَا يَخْرُجُ بِهَا قَائِمُنَا ع فِى زَمَانِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 358 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
پـيـغـمـبـر صـلى للّه عـليـه و آله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: برخيز و آن سينى را بـيـرون آر، او بـرخـاسـت و سـيـنـى ئى را آورد كه در آن نان روغن ماليده و گوشت پخته بـود، پـيـغـمـبـر صـلى للّه عـليـه و آله بـا على و فاطمه و حسن و حسين 13 روز از آن مى خـوردنـد، سـپس ام ايمن حسين عليه السلام را ديد چيزى (از آن نان و گوشت ) با خود دارد، بـاو گـفـت : ايـن از كجاست ؟ فرمود: چند روز است كه ما اين غذا را مى خوريم ، ام ايمن نزد فاطمه آمد و گفت : اى فاطمه ! هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه و فرزندانش متعلق است ، اما فـاطمه هر چه دارد به ام ايمن از آن چيزى نمى رسد؟ فاطمه قدرى از آن را براى او آورد و ام ايـمـن از آن بـخورد و غذاى آن سينى تمام شد، پيغمبر به او فرمود. اگر به ام ايمن نمى خورانيدى تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن مى خوردند،


8- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِسٌ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ لَهُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَجْهاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ حَبِيبِى جَبْرَئِيلُ لَمْ أَرَكَ فِى مِثْلِ هَذِهِ الصُّورَةِ قـَالَ الْمـَلَكُ لَسـْتُ بـِجـَبْرَئِيلَ يَا مُحَمَّدُ بَعَثَنِى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أُزَوِّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ قـَالَ مَنْ مِمَّنْ قَالَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِيٍّ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى الْمَلَكُ إِذَا بَيْنَ كَتِفَيْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عـَلِيٌّ وَصـِيُّهُ فـَقـَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُنْذُ كَمْ كُتِبَ هَذَا بَيْنَ كَتِفَيْكَ فَقَالَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِاثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ عَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 359 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليه السلام فرمود: رسولخدا صلى للّه عليه و آله نشسته بود كه فـرشـتـه اى كـه 24 چـهـره داشـت وارد شـد، پـيـغـمـبـر(ص ) فـرمـود: مـحـبـوبـم جـبـرئيـل ! مـن تـو را هـيـچـگـاه بـه ايـن صـورت نـديـده ام ، فـرشـتـه گـفـت : مـن جـبـرئيـل نـيستم ، اى محمد! مرا خداى عزوجل فرستاده تا نور را جفت نور گردانم ، فرمود: كه را با كه ؟ گفت : فاطمه را با على ، و چون فرشته پشت گردانيد، ميان دو شانه اش نـوشـتـه بود: محمد رسول خداست ، على وصى اوست . پيغمبر فرمود: از كى اين جمله ميان دو شـانـه تـو نـوشـتـه شـده ؟ عـرضـكـرد: بـيـسـت و دو هـزار سال پيش از خلقت آدم .

afsanah82
07-19-2011, 11:42 AM
3- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خَدِيجَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ ع بـِالْحـُسـَيـْنِ جـَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ ع سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتـُكَ مـِنْ بـَعـْدِكَ فـَلَمَّا حـَمـَلَتْ فـَاطـِمَةُ بِالْحُسَيْنِ ع كَرِهَتْ حَمْلَهُ وَ حِينَ وَضَعَتْهُ كَرِهَتْ وَضـْعَهُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ تُرَ فِى الدُّنْيَا أُمٌّ تَلِدُ غُلَاماً تَكْرَهُهُ وَ لَكِنَّهَا كَرِهَتْهُ لِمـَا عَلِمَتْ أَنَّهُ سَيُقْتَلُ قَالَ وَ فِيهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 364 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون فـاطـمـه عـليـهـاالسـلام بـه حـسـيـن آبستن شد، جـبـرئيـل نـزد پـيـغـمـبـر صلى للّه عليه و آله آمد و عرض كرد: همانا فاطمه عليهاالسلام پـسـرى خواهد زائيد كه امتت او را بعد از تو مى كشند، چون فاطمه به حسين عليه السلام آبـسـتـن شـد خـوشـحـال نـبـود، و چـون زائيـده از زائيـدنـش هـم خـوشـحـال نـبود سپس امام صادق عليه السلام فرمود: در دنيا مادرى ديده نشده كه پسرى بـه زايـد و خـوشـحـال نـباشد، ولى فاطمه خوشحال نبود، زيرا دانست كه او كشته خواهد شـد، و ايـن آيه درباره او نازل شد ((ما انسان را به نيكى نمودن نسبت به پدر و مادرش سـفارش نموده ايم ، مادرش او را به ناخوشى باردار شد و بناخوشى زائيد و بار داشتن و از شير گرفتنش سى ماه بود 15 سوره 46 ـ)).


4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ عَمْرٍو الزَّيَّاتِ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِمَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حـَاجَةَ لِي فِي مَوْلُودٍ يُولَدُ مِنْ فَاطِمَةَ تَقْتُلُهُ أُمَّتِى مِنْ بَعْدِى فَعَرَجَ ثُمَّ هـَبـَطَ ع فـَقـَالَ لَهُ مـِثـْلَ ذَلِكَ فـَقـَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ عَلَى رَبِّيَ السَّلَامُ لَا حَاجَةَ لِى فِى مَوْلُودٍ تَقْتُلُهُ أُمَّتِى مِنْ بَعْدِى فَعَرَجَ جَبْرَئِيلُ ع إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ هَبَطَ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يـُقـْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يـُبـَشِّرُكَ بـِأَنَّهُ جَاعِلٌ فِى ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فـَقـَالَ قـَدْ رَضـِيـتُ ثـُمَّ أَرْسـَلَ إِلَى فَاطِمَةَ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُنِى بِمَوْلُودٍ يُولَدُ لَكِ تَقْتُلُهُ أُمَّتـِى مـِنْ بـَعـْدِى فـَأَرْسـَلَتْ إِلَيـْهِ لَا حـَاجَةَ لِى فِى مَوْلُودٍ مِنِّى تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ فـَأَرْسـَلَ إِلَيْهَا أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ فِى ذُرِّيَّتِهِ الْإِمَامَةَ وَ الْوَلَايَةَ وَ الْوَصِيَّةَ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ أَنِّى قَدْ رَضِيتُ فَ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عـَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعـْمـَلَ صـالِحـاً تـَرْضـاهُ وَ أَصـْلِحْ لِى فـِى ذُرِّيَّتـِى فَلَوْ لَا أَنَّهُ قَالَ أَصـْلِحْ لِى فـِى ذُرِّيَّتِى لَكَانَتْ ذُرِّيَّتُهُ كُلُّهُمْ أَئِمَّةً وَ لَمْ يَرْضَعِ الْحُسَيْنُ مِنْ فَاطِمَةَ ع وَ لَا مـِنْ أُنـْثـَى كَانَ يُؤْتَى بِهِ النَّبِيَّ فَيَضَعُ إِبْهَامَهُ فِي فِيهِ فَيَمُصُّ مِنْهَا مَا يَكْفِيهَا الْيَوْمَيْنِ وَ الثَّلَاثَ فَنَبَتَ لَحْمُ الْحُسَيْنِ ع مِنْ لَحْمِ رَسُولِ اللَّهِ وَ دَمِهِ وَ لَمْ يُولَدْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ إِلَّا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ع وَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع
وَ فـِى رِوَايـَةٍ أُخـْرَى عـَنْ أَبـِى الْحـَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ يُؤْتَى بِهِ الْحُسَيْنُ فَيُلْقِمُهُ لِسَانَهُ فَيَمُصُّهُ فَيَجْتَزِئُ بِهِ وَ لَمْ يَرْتَضِعْ مِنْ أُنْثَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 365 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: جـبـرئيل عليه السلام بر محمد صلى للّه عليه و آله نازل شد و گفت : اى محمد! خدا ترا مژده مى دهد به مولودى كه از فاطمه متولد شود و امت تو او را بعد از تو مى كشند فرمود: اى جبرئيل ! سلام به پروردگارم ، مرا به مولودى كـه از فـاطـمـه مـتـولد شـود و امـتـم او را بـه كـشـنـد نـيـازى نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـه آسـمـان بالا رفت و سپس ‍ فرود آمد و همان سخن را گفت ، پيغمبر فرمود: اى جـبـرئيـل ! سلام به پروردگارم مرا به مولودى كه از فاطمه متولد شود و امتم او را به كـشـنـد نـيـازى نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـه آسـمـان بالا رفت و سپس فرود آمد و گفت : اى محمد! پـروردگـارت بـه تـو سلام مى رساند و ترا مژده مى دهد كه امامت و ولايت و وصيت را در ذريه او قرار داده ، او هم پيغام داد كه من راضى گشتم .
((پـس بـه نـاخـوشـى او را آبـستن شد و به ناخوشى زائيد و از آبستن شدن تا از شير گـرفـتـنـش سـى مـاه بـود، و چـون بـه قـوت رسـيـد و چـهل ساله شد، گفت : پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمت ترا كه به من و به پدر و مادرم انـعـام كـرده ئى سـپـاس گـزارم و عـمـلى شـايـسـتـه كنم كه پسند تو باشد و بعضى از فـرزنـدانم را شايسته كن )) اگر او نمى فرمود: بعضى از فرزندانم را شايسته كن ، هـمـه فـرزنـدان آنـحـضرت امام مى شدند، و امام حسين از فاطمه عليهماالسلام و از هيچ زن ديـگـر شير نخورد، بلكه او را خدمت پيغمبر صلى للّه عليه و آله مى آوردند و آن حضرت انـگـشـت ابـهـامش را در دهان او مى گذارد و او باندازه اى كه دو روز و سه روزش را كفايت كـنـد، از آن مـى مكيد، پس گوشت حسين عليه السلام از گوشت و خون رسولخدا صلى للّه عليه و آله روئيد. و فرزندى شش ماهه متولد نشد، جز عيسى بن مريم عليه السلام و حسين بن على عليهماالسلام .
و در روايـت ديـگـر اسـت كه امام رضا عليه السلام فرمود: حسين را نزد پيغمبر صلى للّه عـليـه و آله مى آوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او مى گذاشت تا مى مكيد و به همان اكتفا مى كرد و از هيچ زنى شير نخورد.


5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجـُومِ فـَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ قَالَ حَسَبَ فَرَأَى مَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ ع فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ لِمَا يَحُلُّ بِالْحُسَيْنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 366 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : ((ابراهيم نگاهى به ستارگان كرد و گـفـت مـن بـيـمـارم 88 سـوره 37 ـ)) فـرمـود: ابـراهـيم حساب كرد و آنچه به حسين عليه السـلام وارد مى شود (از اوضاع كواكب ) فهميد، سپس گفت : من بيمارم ، از آنچه به حسين عليه السلام وارد مى شود.


6- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عـَنْ سـَيـْفِ بـْنِ عـَمـِيـرَةَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ حـُمـْرَانَ قـَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحـُسـَيـْنِ ع مـَا كَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يُفْعَلُ هَذَا بِالْحُسَيْنِ صَفِيِّكَ وَ ابْنِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ لَهُمْ ظِلَّ الْقَائِمِ ع وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 366 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون كار حسين چنان شد كه شد (اصحاب و جوانهايش كـشـتـه شـدنـد و خـودش تـنـها ماند) فرشتگان به سوى خدا شيون و گريه برداشتند و گـفـتـنـد: بـا حـسـيـن بـرگـزيده و پسر پيغمبرت چنين رفتار كنند؟ پس خدا شبح و سايه حضرت قائم عليه السلام را به آنها نمود و فرمود: با اين انتقام او را مى گيرم .


7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عـَمـِيـرَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا نَزَلَ النَّصْرُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ حَتَّى كَانَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقر عليه السلام فرمود، چون نصرت خدا براى حسين بن على عليه السلام فرود آمد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت ، او را در انتخاب نصرت يا ديدار خدا مخير ساختند، او ديدار خدا را انتخاب كرد.



8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو كُرَيْبٍ وَ أَبُو سَعِيدٍ الْأَشَجُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ إِدْرِيسَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَوْدِيِّ قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرَادَ الْقَوْمُ أَنْ يـُوطـِئُوهُ الْخـَيـْلَ فـَقَالَتْ فِضَّةُ لِزَيْنَبَ يَا سَيِّدَتِى إِنَّ سَفِينَةَ كُسِرَ بِهِ فِى الْبَحْرِ فـَخـَرَجَ إِلَى جَزِيرَةٍ فَإِذَا هُوَ بِأَسَدٍ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَارِثِ أَنَا مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَهَمْهَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَتَّى وَقَفَهُ عَلَى الطَّرِيقِ وَ الْأَسَدُ رَابِضٌ فِى نَاحِيَةٍ فَدَعِينِى أَمْضِى إِلَيْهِ وَ أُعـْلِمـُهُ مـَا هـُمْ صـَانـِعـُونَ غـَداً قـَالَ فَمَضَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا أَبَا الْحَارِثِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قـَالَتْ أَ تـَدْرِى مـَا يُرِيدُونَ أَنْ يَعْمَلُوا غَداً بِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يُرِيدُونَ أَنْ يُوطِئُوا الْخَيْلَ ظَهْرَهُ قَالَ فَمَشَى حَتَّى وَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى جَسَدِ الْحُسَيْنِ ع فَأَقْبَلَتِ الْخَيْلُ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ قَالَ لَهُمْ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فِتْنَةٌ لَا تُثِيرُوهَا انْصَرِفُوا فَانْصَرَفُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
(ايـن روايـت از نـظـر ايـنـكـه جنبه تاريخى دارد و سندش بامام عليه السلام نمى رسد از ترجمه آن صرفنظر شد).9- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ يُونُسَ عَنْ مـَصـْقـَلَةَ الطَّحَّانِ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَقَامَتِ امْرَأَتُهُ الْكـَلْبـِيَّةُ عـَلَيـْهِ مـَأْتـَمـاً وَ بَكَتْ وَ بَكَيْنَ النِّسَاءُ وَ الْخَدَمُ حَتَّى جَفَّتْ دُمُوعُهُنَّ وَ ذَهَبَتْ فـَبـَيـْنـَا هـِيَ كَذَلِكَ إِذَا رَأَتْ جَارِيَةً مِنْ جَوَارِيهَا تَبْكِى وَ دُمُوعُهَا تَسِيلُ فَدَعَتْهَا فَقَالَتْ لَهـَا مـَا لَكِ أَنـْتِ مِنْ بَيْنِنَا تَسِيلُ دُمُوعُكِ قَالَتْ إِنِّى لَمَّا أَصَابَنِى الْجَهْدُ شَرِبْتُ شَرْبَةَ سَوِيقٍ قَالَ فَأَمَرَتْ بِالطَّعَامِ وَ الْأَسْوِقَةِ فَأَكَلَتْ وَ شَرِبَتْ وَ أَطْعَمَتْ وَ سَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّمَا نـُرِيـدُ بـِذَلِكِ أَنْ نَتَقَوَّى عَلَى الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ ع قَالَ وَ أُهْدِيَ إِلَى الْكَلْبِيَّةِ جُوَناً لِتـَسـْتـَعـِيـنَ بِهَا عَلَى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ ع فَلَمَّا رَأَتِ الْجُوَنَ قَالَتْ مَا هَذِهِ قَالُوا هَدِيَّةٌ أَهْدَاهَا فـُلَانٌ لِتـَسْتَعِينِى عَلَى مَأْتَمِ الْحُسَيْنِ فَقَالَتْ لَسْنَا فِى عُرْسٍ فَمَا نَصْنَعُ بِهَا ثُمَّ أَمـَرَتْ بـِهـِنَّ فـَأُخـْرِجـْنَ مِنَ الدَّارِ فَلَمَّا أُخْرِجْنَ مِنَ الدَّارِ لَمْ يُحَسَّ لَهَا حِسٌّ كَأَنَّمَا طِرْنَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يُرَ لَهُنَّ بِهَا بَعْدَ خُرُوجِهِنَّ مِنَ الدَّارِ أَثَرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 367 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مصقله گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون حسين عليه السلام كشته شد، هـمـسـر كـلبـيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤ القيس ‍ و مادر سكينه ) برايش سوگوارى بپا كـرد و خـود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمشان خشك شد و تمام گـشـت ، آن هـنـگام يكى از كنيزانش را ديد مى گريد و اشك چشمش ‍ جاريست ، او را طلبيد و گـفـت : چـرا در مـيـان مـا تنها اشك چشم تو جاريست ؟ او گفت : من چون به سختى و مشقت مى افـتـم سـويـق (شـربـت مخصوصى ) مى آشامم ، او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند، و خـودش از آن خـورد و نـوشـيـد و بـه ديـگـران هم خورانيد و نوشانيد و گفت مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين عليه السلام نيرو پيدا كنيم .
شـخـصـى بـراى زن كـلبـيـه چـنـد پرنده سياه رنگ هديه فرستاد تا به وسيله آنها بر سـوگـوارى حـسـيـن عليه السلام كمك شود، او چون آنها را ديد، گفت : اينها چيست ؟ گفتند: هديه ايست كه فلانى فرستاده است تا بر سوگوارى حسين عليه السلام كمك شوى . او گفت : ما كه عروسى نداريم ، اينها را براى چه مى خواهيم ؟! سپس دستور داد تا آنها را از خـانـه بـيـرون كـردنـد، چـون از خـانـه بـيـرون شـدنـد، اثـرى از آنـهـا احـسـاس نـشـد، مـثـل ايـنـكـه ميان آسمان و زمين پرواز كردند و بعد از رفتن آنها از خانه اثرى در خانه از آنها ديده نشد.



شرح :
ايـن روايـت چـنـانـكـه مـرحـوم مـجـلسـى (ره ) گـويد: از نظر لفظ و معنى داراى تشويش و اضطرابست .
* زندگانى على بن الحسين عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع
وُلِدَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فِي سَنَةِ ثَمَانٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ قُبِضَ فِى سَنَةِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ لَهُ سـَبـْعٌ وَ خـَمـْسـُونَ سـَنـَةً وَ أُمُّهُ سـَلَامَةُ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ بْنِ شِيرَوَيْهِ بْنِ كِسْرَى أَبَرْوِيزَ وَ كَانَ يَزْدَجَرْدُ آخِرَ مُلُوكِ الْفُرْسِ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ الْحـَسَنِ الْحَسَنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ جَمِيعاً عَنْ إِبـْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخُزَاعِيِّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عـَنْ عـَمـْرِو بـْنِ شـِمـْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا أُقْدِمَتْ بِنْتُ يَزْدَجَرْدَ عَلَى عُمَرَ أَشـْرَفَ لَهـَا عـَذَارَى الْمـَدِيـنـَةِ وَ أَشْرَقَ الْمَسْجِدُ بِضَوْئِهَا لَمَّا دَخَلَتْهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا عُمَرُ غـَطَّتْ وَجـْهَهَا وَ قَالَتْ أُفٍّ بِيرُوجْ بَادَا هُرْمُزْ فَقَالَ عُمَرُ أَ تَشْتِمُنِى هَذِهِ وَ هَمَّ بِهَا فَقَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع لَيْسَ ذَلِكَ لَكَ خَيِّرْهَا رَجُلًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ احْسُبْهَا بِفَيْئِهِ فَخَيَّرَهَا فـَجـَاءَتْ حـَتَّى وَضـَعـَتْ يـَدَهـَا عـَلَى رَأْسِ الْحـُسَيْنِ ع فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا اسْمُكِ فَقَالَتْ جَهَانْ شَاهُ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَلْ شَهْرَبَانُوَيْهِ ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ لَتـَلِدَنَّ لَكَ مـِنـْهَا خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ فَوَلَدَتْ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ كَانَ يُقَالُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ فَخِيَرَةُ اللَّهِ مِنَ الْعَرَبِ هَاشِمٌ وَ مِنَ الْعَجَمِ فَارِسُ
وَ رُوِيَ أَنَّ أَبَا الْأَسْوَدِ الدُّؤَلِيَّ قَالَ فِيهِ
وَ إِنَّ غُلَاماً بَيْنَ كِسْرَى وَ هَاشِمٍ لَأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمُ

اصول كافى جلد 2 صفحه 369 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـاالسـلام در سـال 38 مـتـولد شـد و در سـال 95 در گـذشـت و 57 سـال داشـت و مادرش سلامه دختر يزدگرد پسر شهريار پسر شـيـرويـه پـسـر خـسـرو پـرويـز اسـت . و يـزدگـرد آخـريـن سـلطـان فـارس ‍ اسـت (قبل از اسلام ).
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون دختر يزدگرد نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه بـراى تـمـاشاى او سرمى كشيدند، و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت (كـنـايـه از ايـنـكـه اهـل مـسـجد از قيافه و جمال آن دختر شادمان و متعجب گشتند) عمر به او نـگـريـست ، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت : اق بيروج يادا هرمز (واى ، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت : اين دختر مرا ناسزا مى گويد؟! و بدو متوجه شد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى ، به او اختيار ده كه خودش مـردى از مـسـلمـيـن را انـتـخـاب كـنـد و در سـهـم غـنـيـمـتـش حـساب كن . (مهرش را از سهم بيت المال آن مرد حساب كن ) عمر به او اختيار داد، دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين عليه السـلام گـذاشـت امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السلام باو فرمود: نام تو چيست ؟ گفت : جهانشاه ، حضرت فرمود، بلكه شهربانويه باشد ((19)).
سـپـس بـه حـسـيـن فـرمود: اى اباعبداللّه ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو مـتـولد شـود و عـلى بـن الحـسـيـن از او متولد گشت ، و على بن الحسين عليهماالسلام را ابن الخـيـرتين ((پسر دو برگزيده )) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا از عرب هاشم بود و از عـجـم فـارس و روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره آن حضرت شعرى بدين مضمون سروده است :
پـسـرى كـه از يـك سـو به هاشم و يك سو به شاه كسرى مى رسد گراميترين فرزندى است كه بدو بازوبند بسته اند.



شرح :
در عرب رسم بود كه كودكانى را كه موجب شگفت مردم بودند و بر كودكان ديگر شرافت و فضيلت داشتند. براى دفع چشم زخم ، بازوبندى به آنها مى بستند.

afsanah82
07-19-2011, 11:43 AM
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يـَقـُولُ كـَانَ لِعـَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع نَاقَةٌ حَجَّ عَلَيْهَا اثْنَتَيْنِ وَ عـِشـْرِيـنَ حـَجَّةً مَا قَرَعَهَا قَرْعَةً قَطُّ قَالَ فَجَاءَتْ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ مَا شَعَرْنَا بِهَا إِلَّا وَ قَدْ جَاءَنِى بـَعـْضُ خـَدَمـِنـَا أَوْ بـَعـْضُ الْمـَوَالِى فـَقـَالَ إِنَّ النَّاقـَةَ قـَدْ خَرَجَتْ فَأَتَتْ قَبْرَ عَلِيِّ بْنِ الْحـُسـَيـْنِ فـَانـْبـَرَكـَتْ عـَلَيـْهِ فـَدَلَكـَتْ بـِجِرَانِهَا الْقَبْرَ وَ هِيَ تَرْغُو فَقُلْتُ أَدْرِكُوهَا أَدْرِكُوهَا وَ جِيئُونِى بِهَا قَبْلَ أَنْ يَعْلَمُوا بِهَا أَوْ يَرَوْهَا قَالَ وَ مَا كَانَتْ رَأَتِ الْقَبْرَ قَطُّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 369 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ زراره گـويـد: امـام بـاقـر عـليه السلام مى فرمود: على بن الحسين عليهما السلام ماده شـتـرى داشـت كـه 22 سـفر بر او حج رفته بود و يك تازيانه به او نزده بود، پس از وفـات آن حضرت ، ما بى خبر بوديم كه ناگاه يكى از خدمتكزاران يا غلامان آمد و گفت : مـاده شـتـر از خانه بيرون رفته و بر سر قبر على بن الحسين زانو زده ، گردنش را به قـبـر مـى مـالد و مـى نـالد، بـا وجـود آنـكـه هنوز قبر را نديده بود، من گفتم : خود را باو رسانيد، خود را باو رسانيد، و پيش از آنكه مردم او را ببينند و آگاه شوند نزد منش ‍ آريد.



شرح :
چـون ظـهـور ايـن گـونـه معجزات موجب شدت عداوت و تحريك دشمنان و مخالفين مى گشت حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام از نـظـر تـقـيـه دسـتـور داد بـزودى آن شـتر را به خانه برگردانند.3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عـَمَّنْ ذَكـَرَهُ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ لَمَّا مَاتَ أَبِى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع جَاءَتْ نَاقَةٌ لَهُ مِنَ الرَّعـْيِ حـَتَّى ضـَرَبـَتْ بـِجـِرَانِهَا عَلَى الْقَبْرِ وَ تَمَرَّغَتْ عَلَيْهِ فَأَمَرْتُ بِهَا فَرُدَّتْ إِلَى مَرْعَاهَا وَ إِنَّ أَبِى ع كَانَ يَحُجُّ عَلَيْهَا وَ يَعْتَمِرُ وَ لَمْ يَقْرَعْهَا قَرْعَةً قَطُّ
ابْنُ بَابَوَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 370 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امـام بـاقـر عليه السلام فرمود: چون پدرم على بن الحسين عليهما السلام وفات كرد، مـاده شترش از چراگاه آمد و گردن خود را روى قبر گذاشت و در خاك غلطيد، من دستور دادم او را بـچـراگـاهـش بـرگـردانند، و پدرم بر آن شتر بحج و عمره مى رفت و هرگز باو تـازيـانـه اى نـزده بـود، كـجا چون پدر و مادر او يافت شود (يعنى كسى كه پدر و مادر شريف و اصيلى مانند امام حسين عليه السلام و شهر بانو داشته باشد بايد چنين باشد).



شرح :
بعضى از شارحين كافى كلمه آخر روايت را ابن بابويه قرائت كرده و گفته اند اين كلمه صـدر روايـت بـعد است و مقصود اين است كه : روايت آينده تنها در نسخه صدوق ، محمد بن بابويه مى باشد و در نسخ ديگر كافى نيست .4- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبـِى عُمَارَةَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا كَانَ فِى اللَّيْلَةِ الَّتِى وُعِدَ فِيهَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع قَالَ لِمُحَمَّدٍ ع يَا بُنَيَّ ابْغِنِي وَضُوءاً قَالَ فَقُمْتُ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ قَالَ لَا أَبـْغـِى هَذَا فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً قَالَ فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مـَيـْتـَةٌ فـَجـِئْتـُهُ بـِوَضـُوءٍ غـَيـْرِهِ فـَقـَالَ يـَا بُنَيَّ هَذِهِ اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُهَا فَأَوْصَى بـِنـَاقـَتـِهِ أَنْ يـُحـْظـَرَ لَهَا حِظَارٌ وَ أَنْ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ فَجُعِلَتْ فِيهِ قَالَ فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ خـَرَجـَتْ حـَتَّى أَتـَتِ الْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأُتِيَ مُحَمَّدُ بْنُ عـَلِيٍّ فـَقِيلَ لَهُ إِنَّ النَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ فَأَتَاهَا فَقَالَ صَهْ الْآنَ قُومِى بَارَكَ اللَّهُ فِيكِ فَلَمْ تَفْعَلْ فَقَالَ وَ إِنْ كَانَ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلَى مَكَّةَ فَيُعَلِّقُ السَّوْطَ عَلَى الرَّحْلِ فَمَا يَقْرَعُهَا حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَخْرُجُ فِى اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ فَيَحْمِلُ الْجِرَابَ فِيهِ الصُّرَرُ مِنَ الدَّنَانِيرِ وَ الدَّرَاهِمِ حَتَّى يَأْتِيَ بَاباً بَاباً فَيَقْرَعُهُ ثُمَّ يُنِيلُ مـَنْ يـَخـْرُجُ إِلَيـْهِ فـَلَمَّا مـَاتَ عـَلِيُّ بـْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع فـَقَدُوا ذَاكَ فَعَلِمُوا أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَفْعَلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 370 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
4ـ امـام صادق عليه السلام فرمود: چون شبى رسيد كه على بن الحسين عليهما السلام در آن وعده (در گذشت دارفانى را) داشت ، به محمد عليه السلام فرمود: پسر جانم ! برايم آب وضـوئى بياور، من برخاستم و آب وضوئى برايش آوردم فرمود: اين را نمى خواهم ، زيـرا در آن مـرداريـسـت ، مـن رفتم و چراغ آوردم ، ديدم موش مرده ئى در آن افتاده است ، آب وضـوى ديگرى برايش آوردم ، فرمود: پسر جان ! اين همان شبى است كه مرا وعده داده اند و سفارش كرد كه براى شترش اصطبلى ساخته شود و علوفه اش آماده شود سپس خودم در آنـجـايـش بـردم ، چـيـزى نگذشت كه شتر بيرون آمد و بر سر قبر رفت و گردن روى آن نهاد و ناله كرد و ديدگانش پر از اشك شد.
نـزد مـحـمـد بـن عـلى (امـام بـاقـر عـليـه السـلام ) آمـدنـد و گـفـتـنـد: شـتـر از اصـطـبـل خـارج شده است ، حضرت نزدش آمد و فرمود: اكنون خاموش باش و برخيز بارك الله بـتـو، شـتر برنخاست ، و آن شترى بود كه على ابن الحسين عليهما السلام در سفر مـكـه بـر آن سـوار مـى شد و تازيانه را بر پالانش ‍ مى بست ولى او را نمى زد تا به مـديـنـه مـى رسـيـد، و نـيـز عـلى بن الحسين عليهما السلام در شبهاى تار بيرون مى آمد و انبارى را كه در آن كيسه هاى درهم و دينار بود بدوش مى گرفت و خانه به خانه در مى زد و هر كس ‍ بيرون مى آمد باو عطا مى كرد، چون آن حضرت وفات كرد و به مردم آن عطا نرسيد، دانستند كه على بن الحسين عليه السلام آن كار مى كرده است .


5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِنْتِ إِلْيَاسَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع لَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ أُغْمِيَ عـَلَيـْهِ ثُمَّ فَتَحَ عَيْنَيْهِ وَ قَرَأَ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ وَ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى صـَدَقـَنـَا وَعـْدَهُ وَ أَوْرَثـَنـَا الْأَرْضَ نـَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ ثُمَّ قُبِضَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 371 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
5ـ حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون وفات على بن الحسين عليهما السلام فرا رسـيـد، بـيهوش شد، و سپس ديده باز كرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت كـرد و فـرمـود: ((سپاس خدا را كه وعده خود را با ما وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بـهـشـت ، هـر جـا خـواهـيـم جـا گـيـريـم ، چـه نـيـك اسـت پـاداش اهل عمل 74 سوره 39 ـ)) و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگرى نفرمود.


6- سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ عَاشَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 371 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
6ـ امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: عـلى بـن الحـسـيـن عـليهما السلام در 57 سالگى بـسـال 95 هـجـرى وفـات يـافـت ، و بـعـد از حـسـيـن عـليـه السـلام 35 سال زندگى كرد.




* (زندگانى ابى جعفر محمد بن على عليه السلام ) *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع
وُلِدَ أَبُو جَعْفَرٍ ع سَنَةَ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ وَ قُبِضَ ع سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ سَبْعٌ وَ خـَمـْسـُونَ سـَنـَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ بِالْمَدِينَةِ فِى الْقَبْرِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ عَلِيُّ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع وَ كـَانـَتْ أُمُّهُ أُمَّ عـَبـْدِ اللَّهِ بـِنـْتَ الْحـَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمُ الْهَادِيَةِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ صَالِحِ بْنِ مَزْيَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنْ أَبـِى الصَّبَّاحِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَتْ أُمِّى قَاعِدَةً عِنْدَ جِدَارٍ فَتَصَدَّعَ الْجِدَارُ وَ سَمِعْنَا هَدَّةً شَدِيدَةً فَقَالَتْ بِيَدِهَا لَا وَ حَقِّ الْمُصْطَفَى مَا أَذِنَ اللَّهُ لَكَ فـِى السُّقـُوطِ فـَبـَقـِيَ مُعَلَّقاً فِي الْجَوِّ حَتَّى جَازَتْهُ فَتَصَدَّقَ أَبِي عَنْهَا بِمِائَةِ دِينَارٍ قـَالَ أَبـُو الصَّبَّاحِ وَ ذَكـَرَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع جَدَّتَهُ أُمَّ أَبِيهِ يَوْماً فَقَالَ كَانَتْ صِدِّيقَةً لَمْ تُدْرَكْ فِى آلِ الْحَسَنِ امْرَأَةٌ مِثْلُهَا
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 372 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـجـعـفـر (امـام بـاقـر) عـليـه السـلام در سـال 57 مـتـولد شـد و بـسـال 114 درگـذشـت و 57 سـال داشـت و در بـقـيـع مـدينه پهلوى قبر پدرش ‍ على بن الحـسـيـن علهماالسلام مدفون گشت و مادرش ام عبداللّه دختر حسن بن على بن ابيطالب است عليهماالسلام و على ذريتهم الهادية .
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: مادرم زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه شكاف خورد و صداى ريزش سختى بگوش رسيد، مادرم با دست اشاره كرد و گفت : نه ، بحق مصطفى ، خـدا بـتو اجازه فرود آمدن ندهد، ديوار در هوا معلق ، ايستاد تا مادرم از آنجا گذشت ، سپس پدرم صد دينار از جانب او صدقه داد.
ابـو الصـبـاح گـويـد: روزى امـام صادق عليه السلام از مادر پدرش ياد كرد و گفت : او صديقه (بسيار راستگو، بود و در خاندان امام حسن عليه السلام زنى چون او ديده نشد.


2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كـَانَ رَجُلًا مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ كَانَ يَقْعُدُ فِى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مـُعـْتـَجـِرٌ بـِعـِمـَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ كَانَ يُنَادِى يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ يَا بَاقِرَ الْعِلْمِ فَكَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يـَقـُولُونَ جـَابـِرٌ يـَهـْجـُرُ فـَكَانَ يَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَكِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنِّى اسْمُهُ اسْمِى وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِى يَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً فَذَاكَ الَّذِى دَعـَانـِى إِلَى مـَا أَقُولُ قَالَ فَبَيْنَا جَابِرٌ يَتَرَدَّدُ ذَاتَ يَوْمٍ فِى بَعْضِ طُرُقِ الْمَدِينَةِ إِذْ مـَرَّ بـِطـَرِيـقٍ فـِى ذَاكَ الطَّرِيـقِ كـُتَّابٌ فـِيهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ قَالَ يَا غُلَامُ أَقـْبـِلْ فـَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ شَمَائِلُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ يَا غُلَامُ مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ يُقَبِّلُ رَأْسَهُ وَ يـَقـُولُ بـِأَبـِى أَنـْتَ وَ أُمِّى أَبـُوكَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـُقـْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يـَقُولُ ذَلِكَ قَالَ فـَرَجـَعَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَلِيِّ بـْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى أَبِيهِ وَ هُوَ ذَعِرٌ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ لَهُ يَا بُنَيَّ وَ قَدْ فَعَلَهَا جَابِرٌ قَالَ نَعَمْ قَالَ الْزَمْ بَيْتَكَ يَا بُنَيَّ فَكَانَ جَابِرٌ يَأْتِيهِ طَرَفَيِ النَّهـَارِ وَ كَانَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ وَا عَجَبَاهْ لِجَابِرٍ يَأْتِى هَذَا الْغُلَامَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ هُوَ آخـِرُ مـَنْ بـَقـِيَ مـِنْ أَصـْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ مَضَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَكَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْتِيهِ عَلَى وَجْهِ الْكَرَامَةِ لِصُحْبَتِهِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَجَلَسَ ع يُحَدِّثُهُمْ عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً أَجْرَأَ مِنْ هَذَا فَلَمَّا رَأَى مـَا يـَقـُولُونَ حـَدَّثـَهـُمْ عـَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مَا رَأَيْنَا أَحَداً قَطُّ أَكْذَبَ مِنْ هَذَا يُحَدِّثُنَا عَمَّنْ لَمْ يَرَهُ فَلَمَّا رَأَى مَا يَقُولُونَ حَدَّثَهُمْ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَصَدَّقُوهُ وَ كَانَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَأْتِيهِ فَيَتَعَلَّمُ مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 373 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صـلى للّه عـليـه و آله بـود كـه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها بما اهلبيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مى نشست و عمامه سياهى دور سر مى بست و فرياد مى زد: يا باقر العـلم ، يـا باقر العلم ! اهل مدينه مى گفتند جابر هذيان مى گويد، مى گفت : نه بخدا من هـذيـان نـمـى گـويـم ، بـلكـه مـن از پـيـغمبر صلى للّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو بمردى از خاندان من مى رسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را مى شكافد و توضيح و تشريح مى كند، اين است سبب آنچه مى گويم .
راوى گـويـد: روزى جـابـر از يـكـى از كـوچه هاى مدينه كه در آن مكتب خانه ئى بود مى گـذشـت و مـحـمـد بـن عـلى عـليـه السـلام (بـراى كـارى ) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانش آموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت : اى پـسـر پيش بيا، آمد، سپس گفت : بر گرد، او برگشت ، جابر گفت : سوگند بآنكه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است ، اى پسر اسم تو چيست ؟ گفت اسـمـم مـحـمد بن على بن الحسين است ، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم بقربانت ، پدرت رسولخدا صلى للّه عليه و آله سلامت مى رساند و چنين مى گفت .
مـحـمـد بـن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عـليـه السـلام فرمود: پسر جان ، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى ، فرمود: پسر جـان در خـانـه بـنـشـيـن (زيـرا او برخلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خـواهـند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست ، و بر تو حسد خواهند بـرد) سـپـس جـابـر در هـر بـامـداد و پـسـيـن خـدمـتـش مـى رفـت ، اءهـل مـديـنـه مـى گفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك مى رود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسولخدا صلى للّه عليه و آله است ! چيزى نگذشت كـه عـلى بـن الحـسين عليه السلام درگشت . آنگاه محمد بن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلى للّه عليه و آله نزدش مى رفت و مى نشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث مى كرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديده ايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث مى گويد) چون ديد چنين مى گويند، از پيغمبر صلى للّه عليه و آله حديث گفت ، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده ايم ، از كسى بما حديث مى كـنـد كـه او را نـديـده اسـت ، چون ديد چنين مى گويند از جابر بن عبداللّه حديثشان گفت ، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مى آمد و از او دانش مى آموخت .


3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بـَصـِيرٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ قـُلْتُ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَارِثُ الْأَنـْبـِيـَاءِ عـَلِمَ كـُلَّ مـَا عـَلِمـُوا قـَالَ لِى نـَعـَمْ قُلْتُ فَأَنْتُمْ تـَقـْدِرُونَ عـَلَى أَنْ تـُحْيُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ قَالَ نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ قـَالَ لِيَ ادْنُ مـِنِّي يـَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِى وَ عَلَى عَيْنَيَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمـْسَ وَ السَّمـَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبـُيـُوتَ وَ كـُلَّ شَيْءٍ فِي الْبَلَدِ ثُمَّ قَالَ لِي أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً قُلْتُ أَعُودُ كَمَا كُنْتُ فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيَّ فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ قَالَ فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهَذَا فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 374 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرضكردم : شما وارث انبياء بـود و هـر چـه آنها مى دانستند مى دانست ؟ فرمود: آرى ، عرضكردم شما مى توانيد مرده را زنـده كـنـيـد و كـور مادرزاد وپيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى باذن خدا. سپس فرمود: ابا محمد! پيش بيا. من نزديكش رفتم ، آن حضرت دست بچهره و ديده من ماليد كه من خورشيد و آسـمـان و زمـيـن و خـانـه هـا و هـر چـه در شهر بود ديدم ، آنگاه بمن فرمود: مى خواهى كه ايـنـچـنـيـن بـاشـى و در روز قـيـامـت در سـود و زيـان بـا مـردم شـريـك بـاشـى ، يـا آنكه بـحال اول برگردى و يكسر به بهشت روى ؟ گفتم : مى خواهم چنانكه بودم بر گردم ، باز دست بچشم من كشيد و بحال اول برگشتم . سپس من اين حديث را بابن ابى عمير گفتم ، او گفت : من گواهى دهم كه اين موضوع درست است ، چنانكه روز روشن درست است .

afsanah82
07-19-2011, 11:43 AM
4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَاصِمِ بـْنِ حـُمـَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كُنْتُ عِنْدَهُ يَوْماً إِذْ وَقَعَ زَوْجُ وَرَشَانَ عَلَى الْحَائِطِ وَ هَدَلَا هَدِيلَهُمَا فَرَدَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع عَلَيْهِمَا كَلَامَهُمَا سَاعَةً ثُمَّ نَهَضَا فَلَمَّا طَارَا عَلَى الْحَائِطِ هَدَلَ الذَّكَرُ عَلَى الْأُنْثَى سَاعَةً ثُمَّ نَهَضَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا هَذَا الطَّيْرُ قـَالَ يَا ابْنَ مُسْلِمٍ كُلُّ شَيْءٍ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طَيْرٍ أَوْ بَهِيمَةٍ أَوْ شَيْءٍ فِيهِ رُوحٌ فَهُوَ أَسْمَعُ لَنـَا وَ أَطـْوَعُ مـِنِ ابـْنِ آدَمَ إِنَّ هـَذَا الْوَرَشـَانَ ظـَنَّ بـِامـْرَأَتِهِ فَحَلَفَتْ لَهُ مَا فَعَلْتُ فَقَالَتْ تَرْضَى بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَرَضِيَا بِي فَأَخْبَرْتُهُ أَنَّهُ لَهَا ظَالِمٌ فَصَدَّقَهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديـوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنـهـا پـاسـخ مـى گـفـت ، سـپس ‍ آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قـمـرى نـر يـكـساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرضكردم : قربانت گردم ، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جـانـدارى را كـه خـدا آفـريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست ، اين قـمـرى بـمـاده خـود بـدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود بـداورى مـحمد بن على راضى هستى ؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم : كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد.


5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ لَمَّا حُمِلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى الشَّامِ إِلَى هِشَامِ بْنِ عَبْدِ الْمـَلِكِ وَ صـَارَ بـِبَابِهِ قَالَ لِأَصْحَابِهِ وَ مَنْ كَانَ بِحَضْرَتِهِ مِنْ بَنِى أُمَيَّةَ إِذَا رَأَيْتُمُونِى قـَدْ وَبَّخـْتُ مـُحـَمَّدَ بـْنَ عـَلِيٍّ ثـُمَّ رَأَيـْتـُمـُونـِي قَدْ سَكَتُّ فَلْيُقْبِلْ عَلَيْهِ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ فـَلْيـُوَبِّخـْهُ ثُمَّ أَمَرَ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع قَالَ بِيَدِهِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ فـَعـَمَّهـُمْ جـَمـِيـعـاً بـِالسَّلَامِ ثـُمَّ جـَلَسَ فـَازْدَادَ هـِشـَامٌ عـَلَيْهِ حَنَقاً بِتَرْكِهِ السَّلَامَ عَلَيْهِ بـِالْخـِلَافـَةِ وَ جـُلُوسـِهِ بـِغـَيْرِ إِذْنٍ فَأَقْبَلَ يُوَبِّخُهُ وَ يَقُولُ فِيمَا يَقُولُ لَهُ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عـَلِيٍّ لَا يـَزَالُ الرَّجـُلُ مـِنـْكـُمْ قـَدْ شـَقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ وَ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ وَ زَعَمَ أَنَّهُ الْإِمَامُ سـَفـَهـاً وَ قِلَّةَ عِلْمٍ وَ وَبَّخَهُ بِمَا أَرَادَ أَنْ يُوَبِّخَهُ فَلَمَّا سَكَتَ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ رَجُلٌ بَعْدَ رَجـُلٍ يـُوَبِّخُهُ حَتَّى انْقَضَى آخِرُهُمْ فَلَمَّا سَكَتَ الْقَوْمُ نَهَضَ ع قَائِماً ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَيـْنَ تـَذْهـَبـُونَ وَ أَيْنَ يُرَادُ بِكُمْ بِنَا هَدَى اللَّهُ أَوَّلَكُمْ وَ بِنَا يَخْتِمُ آخِرَكُمْ فَإِنْ يَكُنْ لَكُمْ مُلْكٌ مُعَجَّلٌ فَإِنَّ لَنَا مُلْكاً مُؤَجَّلًا وَ لَيْسَ بَعْدَ مُلْكِنَا مُلْكٌ لِأَنَّا أَهْلُ الْعَاقِبَةِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ الْعـاقـِبـَةُ لِلْمُتَّقِينَ فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ فَلَمَّا صَارَ إِلَى الْحَبْسِ تَكَلَّمَ فَلَمْ يـَبـْقَ فِى الْحَبْسِ رَجُلٌ إِلَّا تَرَشَّفَهُ وَ حَنَّ إِلَيْهِ فَجَاءَ صَاحِبُ الْحَبْسِ إِلَى هِشَامٍ فَقَالَ يـَا أَمـِيـرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّى خَائِفٌ عَلَيْكَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْ يَحُولُوا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ مَجْلِسِكَ هَذَا ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَأَمَرَ بِهِ فَحُمِلَ عَلَى الْبَرِيدِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ لِيُرَدُّوا إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَمَرَ أَنْ لَا يـُخـْرَجَ لَهـُمُ الْأَسـْوَاقُ وَ حـَالَ بـَيـْنَهُمْ وَ بَيْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَسَارُوا ثَلَاثاً لَا يـَجـِدُونَ طـَعـَامـاً وَ لَا شـَرَابـاً حـَتَّى انْتَهَوْا إِلَى مَدْيَنَ فَأُغْلِقَ بَابُ الْمَدِينَةِ دُونَهُمْ فَشَكَا أَصـْحـَابُهُ الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ قَالَ فَصَعِدَ جَبَلًا لِيُشْرِفَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا أَهـْلَ الْمـَدِيـنـَةِ الظَّالِمِ أَهـْلُهـَا أَنـَا بـَقِيَّةُ اللَّهِ يَقُولُ اللَّهُ بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ قَالَ وَ كَانَ فِيهِمْ شَيْخٌ كَبِيرٌ فَأَتَاهُمْ فَقَالَ لَهُمْ يَا قَوْمِ هـَذِهِ وَ اللَّهِ دَعـْوَةُ شـُعـَيـْبٍ النَّبـِيِّ وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تـُخـْرِجـُوا إِلَى هـَذَا الرَّجـُلِ بـِالْأَسْوَاقِ لَتـُؤْخـَذُنَّ مـِنْ فـَوْقـِكـُمْ وَ مـِنْ تـَحـْتِ أَرْجـُلِكـُمْ فـَصـَدِّقـُونِى فِى هَذِهِ الْمَرَّةِ وَ أَطِيعُونِى وَ كـَذِّبـُونـِى فـِيمَا تَسْتَأْنِفُونَ فَإِنِّى لَكُمْ نَاصِحٌ قَالَ فَبَادَرُوا فَأَخْرَجُوا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيٍّ وَ أَصـْحـَابـِهِ بـِالْأَسـْوَاقِ فـَبَلَغَ هِشَامَ بْنَ عَبْدِ الْمَلِكِ خَبَرُ الشَّيْخِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَحَمَلَهُ فَلَمْ يُدْرَ مَا صَنَعَ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر حـضـرمـى گويد: چون امام باقر عليه السلام را بشام سوى هشام بن عبدالملك بردند، و بدربارش رسيد، هشام به اصحاب خود و حضار مجلس كه از بنى اميه بودند، گـفـت : چـون ديـديد من محمد ابن على را توبيخ كردم و ساكت شدم . شما يك به يك به او رو آوريد و توبيخش ‍ كنيد، سپس بحضرت اجازه ورود داد.
چـون امـام بـاقـر عـليـه السـلام وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: السلام عليكم همگان را مشمول سلام خود ساخت و بنشست . چون بهشام بعنوان خلافت سلام نكرد، و بـى اجـازه نشست كينه و خشم او افزون گشت ، پس باو رو آورد و توبيخ مى كرد، از جمله سخنانش اين بود:
اى محمد بن على هميشه مردى از شما خاندان ميان مسلمين اختلاف انداخته و آنها را بسوى خود دعـوت كـرده و از روى بـيـخردى و كم دانشى گمان كرده كه او امامست . هر چه دلش خواست آنـحـضـرت را تـوبيخ كرد، چون او خاموش شد، حاضران يكى پس از ديگرى تا نفر آخر بـحـضـرت رو آوردنـد و تـوبـيـخ مى كردند. چون همگى ساكت شدند، حضرت برخاست و فرمود:
اى مـردم بـكـجا مى رويد و شيطان مى خواهد شما را بكجا اندازد؟!! (يعنى حقيقت كجا و شما كـجـا؟ خـدا بـراى سـعـادت خـود شـمـا، پـيـروى كردن از ما را از شما خواسته و شما با ما مـخـالفت و دشمنى مى كنيد!!) خدا بوسيله ما خانواده پيشينيان شما را هدايت كرد و پسينيان شـما هم از بركت ما (هدايتشان ) پايان يابد (يعنى در زمان ظهور امام قائم عليه السلام ) اگـر شـمـا سلطنتى شتابان و زودگذر داريد، ما سلطنتى ديررس و جاودان داريم كه بعد از سـلطـنـت مـا سـلطـنـتـى نـبـاشـد، زيـرا مـا اهـل پـايـان و انـجـامـيـم ، و خـداى عزوجل مى فرمايد: ((سرانجام از آن پرهيزگارانست 125 سوره 7 ـ)).
هشام دستور داد حضرت را بزندان برند، چون بزندان رفت ، با زندانيان سخن مى گفت ، هـمـه زنـدانـيـان از جـان و دل سـخـنـش را پـذيـرفـتـه ، بـاو دل دادنـد، زنـدانـبـان نـزد هـشـام آمـد و گـفـت : يـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـن از اهـل شـام بـر تـو هـراسـانـم و مـى تـرسـم كـه تـرا از ايـن مـقـام عزل كنند، سپس گزارش را باو گفت .
هـشام دستور داد آنحضرت و اصحابش را بر استر نشانده (توسط كاروان پست ) بمدينه بـر گـردانـنـد و فـرمـان داد كـه در بـيـن راه بـازارها را بروى آنها ببندند و از خوراك و آشـاميدنى جلوگيرشان باشند (مقصودش از اين دستورها توهين و توبيخ آنحضرت بود) پـس سـه روز راه رفـتـنـد و هـيچگونه خوراك و آشاميدنى بدست نياوردند، تا آنكه بشهر مدين (شهر شعيب پيغمبر) رسيدند، مردم در شهر را بروى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى باو شكايت بردند.
امـام عليه السلام بر كوهى كه بآنها مشرف بود بالا رفت و با صداى بلند فرمود: اى اهـل شـهـرى كـه مردمش ستمكارند، من بقية اللهم و خدا مى فرمايد: ((بقيت اللّه براى شما بهتر است اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم . 86 سوره 11 ـ))
در مـيـان آن مـردم شـيخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت : اى قوم ! بخدا كه اين ندا، مانند دعوت شعيب پيغمبر است ، اگر در بازارها را بروى اين مرد باز نكنيد، از بالاى سر و زير پا گرفتار شويد، اين بار مرا تصديق كنيد و فرمانبريد، و در آينده تكذيبم كـنـيـد. مـن خـيـر خـواه شـمـايم . مردم شتاب كردند و بازارها را بروى حضرت و اصحابش گـشـودنـد، خـبـر آن شـيخ بهشام بن عبدالملك رسيد، دنبالش فرستاد و او را برد و كسى ندانست كه كارش بكجا رسيد.


6- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ الْحـِمـْيـَرِيُّ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مـَهْزِيَارَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُبِضَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ وَ هُوَ ابْنُ سَبْعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَةٍ عَاشَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع تِسْعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 377 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: مـحـمـد بـن عـلى بـاقـر در 57 سـالگـى بـسـال 114 در گـذشـت و بـعـد از عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـاالسـلام 19 سال و 2 ماه زندگى كرد،




* زندگانى ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدْ ع
وُلْدِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مَضَى فِى شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ لَهُ خَمْسٌ وَ سِتُّونَ سَنَةً وَ دُفِنَ بِالْبَقِيعِ فِى الْقَبْرِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ وَ جَدُّهُ وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ عـَلِيٍّ ع وَ أُمُّهُ أُمُّ فـَرْوَةَ بِنْتُ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ وَ أُمُّهَا أَسْمَاءُ بِنْتُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ حـَدَّثَنِى وَهْبُ بْنُ حَفْصٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ جَرِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ سَعِيدُ بْنُ الْمـُسـَيَّبِ وَ الْقـَاسـِمُ بـْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى بَكْرٍ وَ أَبُو خَالِدٍ الْكَابُلِيُّ مِنْ ثِقَاتِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ وَ كَانَتْ أُمِّى مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ قَالَ وَ قـَالَتْ أُمِّى قـَالَ أَبِى يَا أُمَّ فَرْوَةَ إِنِّى لَأَدْعُو اللَّهَ لِمُذْنِبِى شِيعَتِنَا فِى الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ أَلْفَ مـَرَّةٍ لِأَنَّا نـَحـْنُ فـِيـمـَا يـَنـُوبُنَا مِنَ الرَّزَايَا نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَابِ وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلَى مَا لَا يَعْلَمُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 377 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام در سـال 83 مـتـولد شـد و در مـاه شوال سال 148 در گذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقيع كه پدرش و جدش و حسن بـن عـلى عـليـهـم السـلام مدفون بودند. بخاك سپرده شد، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بكر است .
امـام صادق عليه السلام فرمود: سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كـابلى از موثقين اصحاب على بن الحسين عليهماالسلام بودند، و مادر من (دختر همين قاسم ) با ايمان و تقوى و نيكوكار بود و خدا هم نيكوكاران را دوست دارد.
مـادرم گـفـت كـه پـدرم بـاو فـرمـود: اى ام فـروه ! مـن در هـر شـبانه روز هزار بار براى گـنـهـكـاران از شيعيانم خدا را مى خواهم (و آمرزش مى خواهم ) زيرا ما با دانائى بثواب و پـاداش بـر مـصـيباتى كه بما وارد مى شود صبر مى كنيم ولى آنها بر آنچه نمى دانند صبر مى كنند.



شرح :
يـعـنـى مـا مـى دانـيم و يقين داريم كه بلاها و مصيباتى كه بر ما وارد مى شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقيقا بحساب آنها رسيدگى مى كند و انتقام مـا را مـى گـيـرد و پـاداش بـزرگ مـا را عنايت مى كند، از اين رو سيدالشهدا حسين بن على عـليـه السـلام چـون در روز عـاشورا كودك شير خوارش را هدف تير ساختند، فرمود: هون مـانـزل بـى انـه بـعـين الله يعنى هر مصيبتى كه بر من مى رسد، چون خدا آن را مى بيند، تـحـمـلش بـرايـم سـبك و آسان است ، ولى شيعيان و دوستان ما كه اين بصيرت و دانش را نـدارنـد، صـبـر كـردن آنـهـا بـر شـدائد و بـلاهـا سـخـت و دشـوار اسـت ، چـنانكه حجامت و عـمـل جـراحـى بـراى مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده آسـانـتـر و گـواراتـر اسـت تـا بـراى كـودك غافل و نادان .
از ايـن رو مـمـكـن اسـت شـيـعـيـان گاهى در مصيبات جزع و بيتابى كنند و سختى بر خلاف رضاى خدا گويند، و گناهى بر آنها نوشته شود، لذا امام باقر عليه السلام براى آنها از خـدا آمـرزش مـى طلبد و يا آمرزش آنحضرت تنها از نظر احترام بآنهاست ، بجهت مقام و درجـه اى كـه در ايـن شكيبائى نزد خدا پيدا مى كنند. و نظير اين مضمون روايت 1706 اين كتابست كه در جلد سوم در باب صبر انشاءالله تعالى بيان مى شود.2- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقـَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ وَ هُوَ وَالِيهِ عَلَى الْحَرَمَيْنِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِى دَارِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ فـَأَخـَذَتِ النَّارُ فـِى الْبـَابِ وَ الدِّهـْلِيـزِ فـَخـَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَتَخَطَّى النَّارَ وَ يَمْشِى فِيهَا وَ يَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 378 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: ابو جعفر منصور (خليفه عباسى ) بحسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود، پيغام داد كه : خانه جعفر بن محمد را بسوزان ، او بخانه امام آتش افكند و بـدر خـانه و راه رو سرايت كرد، امام صادق عليه السلام بيرون آمد و در ميان آتش گام بـرداشـتـه راه مـى رفـت و مـى فـرمـود: مـنـم پـسـر اءعـراق الثـرى مـنـم پـسـر ابـراهـيـم خليل اللّه (كه آتش ‍ نمرود بر او سرد و سلامت گشت ).



شرح :
اءعـراق الثـرى بـمـعـنـى ريـشـه هـاى در زمـيـن اسـت و آن لقـب اسـمـاعـيـل پـيـغـمـبـر اسـت و شـايـد جـهـتـش ايـن اسـت كـه اولاد اسماعيل مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراكنده شدند و افتخار امام صادق عليه السلام باو از اين نظر است كه او فرزند شريف و گرامى جناب ابراهيم است .

afsanah82
07-19-2011, 11:43 AM
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ رُفَيْدٍ مـَوْلَى يـَزِيدَ بْنِ عَمْرِو بْنِ هُبَيْرَةَ قَالَ سَخِطَ عَلَيَّ ابْنُ هُبَيْرَةَ وَ حَلَفَ عَلَيَّ لَيَقْتُلُنِي فـَهـَرَبـْتُ مـِنـْهُ وَ عُذْتُ بِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْلَمْتُهُ خَبَرِى فَقَالَ لِيَ انْصَرِفْ وَ أَقْرِئْهُ مـِنِّى السَّلَامَ وَ قـُلْ لَهُ إِنِّى قـَدْ آجـَرْتُ عـَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ شـَامـِيٌّ خـَبِيثُ الرَّأْيِ فَقَالَ اذْهَبْ إِلَيْهِ كَمَا أَقُولُ لَكَ فَأَقْبَلْتُ فَلَمَّا كُنْتُ فـِى بـَعـْضِ الْبـَوَادِى اسْتَقْبَلَنِى أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ إِنِّى أَرَى وَجْهَ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَخْرِجْ يَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ يَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَبْرِزْ رِجْلَكَ فَأَبْرَزْتُ رِجْلِى فـَقـَالَ رِجـْلُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَبْرِزْ جَسَدَكَ فَفَعَلْتُ فَقَالَ جَسَدُ مَقْتُولٍ ثُمَّ قَالَ لِى أَخـْرِجْ لِسـَانـَكَ فـَفَعَلْتُ فَقَالَ لِيَ امْضِ فَلَا بَأْسَ عَلَيْكَ فَإِنَّ فِي لِسَانِكَ رِسَالَةً لَوْ أَتـَيـْتَ بـِهـَا الْجـِبـَالَ الرَّوَاسِيَ لَانْقَادَتْ لَكَ قَالَ فَجِئْتُ حَتَّى وَقَفْتُ عَلَى بَابِ ابْنِ هـُبـَيـْرَةَ فـَاسـْتـَأْذَنـْتُ فـَلَمَّا دَخـَلْتُ عـَلَيـْهِ قَالَ أَتَتْكَ بِحَائِنٍ رِجْلَاهُ يَا غُلَامُ النَّطْعَ وَ السَّيـْفَ ثـُمَّ أَمـَرَ بـِى فـَكـُتِّفـْتُ وَ شـُدَّ رَأْسـِى وَ قـَامَ عـَلَيَّ السَّيَّافُ لِيَضْرِبَ عُنُقِى فـَقـُلْتُ أَيُّهَا الْأَمِيرُ لَمْ تَظْفَرْ بِى عَنْوَةً وَ إِنَّمَا جِئْتُكَ مِنْ ذَاتِ نَفْسِى وَ هَاهُنَا أَمْرٌ أَذْكُرُهُ لَكَ ثُمَّ أَنْتَ وَ شَأْنَكَ فَقَالَ قُلْ فَقُلْتُ أَخْلِنِى فَأَمَرَ مَنْ حَضَرَ فَخَرَجُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعْفَرُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ آجَرْتُ عَلَيْكَ مَوْلَاكَ رُفَيْداً فَلَا تَهِجْهُ بِسُوءٍ فـَقـَالَ وَ اللَّهِ لَقـَدْ قـَالَ لَكَ جـَعـْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ هَذِهِ الْمَقَالَةَ وَ أَقْرَأَنِى السَّلَامَ فَحَلَفْتُ لَهُ فـَرَدَّهـَا عـَلَيَّ ثـَلَاثـاً ثـُمَّ حـَلَّ أَكـْتـَافـِى ثُمَّ قَالَ لَا يُقْنِعُنِى مِنْكَ حَتَّى تَفْعَلَ بِى مَا فَعَلْتُ بِكَ قُلْتُ مَا تَنْطَلِقُ يَدِى بِذَاكَ وَ لَا تَطِيبُ بِهِ نَفْسِى فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يُقْنِعُنِى إِلَّا ذَاكَ فـَفـَعـَلْتُ بـِهِ كـَمـَا فَعَلَ بِى وَ أَطْلَقْتُهُ فَنَاوَلَنِى خَاتَمَهُ وَ قَالَ أُمُورِى فِى يَدِكَ فَدَبِّرْ فِيهَا مَا شِئْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 379 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
رفـيـد غـلام يـزيـدبن عمروبن هبيره گويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بـكـشـد مـن از او گـريـختم و بامام صادق عليه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حـضرت بيان كردم ، امام به من فرمود: برو او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: مـن غـلامـت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، به حضرت عرض كردم : قربانت گردم او اهل شامست و عقيده پليد دارد، فرمود: چنانكه بتو مى گويم نزدش برو، مـن راه را در پـيـش گـرفتم : چون به بيابانى رسيدم ، مرد عربى به من رو آورد و گفت كـجـا مـى روى ؟ من چهره مردى كه كشته شود در تو مى بينم ، آنگاه گفت : دستت را بيرون كـن ، چـون بـيـرون كـردم ، گـفـت : دسـت مردى است كه كشته مى شود، سپس گفت : پايت را نشان ده ، چون نشان دادم ، گفت پاى مردى است كه كشته مى شود، باز گفت : تنت را ببينم ، چـون تـنـم را ديد، گفت : تن مردى است كه كشته شود آنگاه گفت : زبانت را بيرون كن ، چـون بـيرون آوردم ، گفت : برو كه باكى بر تو نيست ، زيرا در زبان تو پيغامى است كه اگر آن را بكوههاى استوار رسانى ، مطيع تو شوند.
پـس بـيـامدم تا در خانه ابن هبيره رسيدم ، اجازه خواستم ، چون وارد شدم : گفت : خيانتكار بـا پـاى خود نزد تو آمد. غلام ! زود سفره چرمى و شمشير را بياور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ايستاد تا گردنم بزند.
من گفتم : اى امير! تو كه با جبر و زور، بر من دست نيافتى ، بلكه با پاى خود پيش تو آمـدم ، مـن پـيـغـامى دارم كه مى خواهم بتو باز گويم ، سپس ‍ خود دانى ، گفت بگو: گفتم مـجـلس را خـلوت كـن ، او بـحـاضـرين دستور داد بيرون رفتند، گفتم : جعفر بن محمد بتو سلام مى رساند و مى گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، گـفـت : تـرا بخدا جعفر بن محمد بتو چنين گفت و به من سلام رسانيد؟!! من برايش ‍ قسم خوردم ، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.
سـپـس شانه هاى مرا باز كرد و گفت ، من باين قناعت نمى كنم و از تو خرسند نمى شوم ، جـز اينكه همان كار كه با تو كردم با من بكنى ، گفتم : دست من باين كار دراز نمى شود و بـخـود اجـازه نمى دهم ، گفت : بخدا كه من جز بآن قانع نشوم ، پس من هم چنانكه بسرم آورد، بسرش آوردم ، و بازش كردم ، او مهر خود را به من داد و گفت : تو اختياردار كارهاى من هستى ، هر گونه خواهى رفتار كن .


4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنْ يُونُسَ بـْنِ ظـَبـْيـَانَ وَ مـُفـَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ أَبِى سَلَمَةَ السَّرَّاجِ وَ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِى فـَاخـِتـَةَ قـَالُوا كُنَّا عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ عِنْدَنَا خَزَائِنُ الْأَرْضِ وَ مَفَاتِيحُهَا وَ لَوْ شـِئْتُ أَنْ أَقـُولَ بـِإِحـْدَى رِجـْلَيَّ أَخـْرِجـِي مـَا فـِيكِ مِنَ الذَّهَبِ لَأَخْرَجَتْ قَالَ ثُمَّ قَالَ بِإِحْدَى رِجـْلَيـْهِ فـَخَطَّهَا فِى الْأَرْضِ خَطّاً فَانْفَرَجَتِ الْأَرْضُ ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ فَأَخْرَجَ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ قـَدْرَ شـِبـْرٍ ثـُمَّ قَالَ انْظُرُوا حَسَناً فَنَظَرْنَا فَإِذَا سَبَائِكُ كَثِيرَةٌ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ يـَتـَلَأْلَأُ فـَقـَالَ لَهُ بـَعـْضـُنـَا جُعِلْتُ فِدَاكَ أُعْطِيتُمْ مَا أُعْطِيتُمْ وَ شِيعَتُكُمْ مُحْتَاجُونَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ سَيَجْمَعُ لَنَا وَ لِشِيعَتِنَا الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ وَ يُدْخِلُ عَدُوَّنَا الْجَحِيمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 380 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته نزد امـام صـادق عـليـه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ماست ، اگـر مـن بـخـواهـم بـا يـك پـايم بزمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد. آنگاه با يك پايش ‍ اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد زمين شكافته شد، سپس بـا دسـت اشـاره كـرد و شـمـش طلائى باندازه يكوجب بيرون آورد و فرمود خوب بنگريد، چون نگاه كرديم ، شمشهاى بسيارى روى هم ديديم كه مى درخشيد، يكى از ما به حضرت عـرض كـرد: قـربـانـت ، بـشما چه چيزها عطا شده ؟ در صورتى كه شيعيانتان محتاجند؟!! فرمود: همانا خدا دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع كند و آنها را ببهشت پر نعمت در آورد، و دشمن ما را بدوزخ برد.


5- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ كَانَ لِى جـَارٌ يَتَّبِعُ السُّلْطَانَ فَأَصَابَ مَالًا فَأَعَدَّ قِيَاناً وَ كَانَ يَجْمَعُ الْجَمِيعَ إِلَيْهِ وَ يَشْرَبُ الْمـُسـْكـِرَ وَ يـُؤْذِيـنـِى فَشَكَوْتُهُ إِلَى نَفْسِهِ غَيْرَ مَرَّةٍ فَلَمْ يَنْتَهِ فَلَمَّا أَنْ أَلْحَحْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِى يَا هَذَا أَنَا رَجُلٌ مُبْتَلًى وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًى فَلَوْ عَرَضْتَنِى لِصَاحِبِكَ رَجَوْتُ أَنْ يـُنـْقـِذَنـِيَ اللَّهُ بـِكَ فـَوَقـَعَ ذَلِكَ لَهُ فـِى قَلْبِى فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع ذَكَرْتُ لَهُ حَالَهُ فَقَالَ لِى إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مـُحـَمَّدٍ دَعْ مـَا أَنـْتَ عـَلَيـْهِ وَ أَضـْمـَنَ لَكَ عـَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى الْكُوفَةِ أَتَانِى فِيمَنْ أَتَى فَاحْتَبَسْتُهُ عِنْدِى حَتَّى خَلَا مَنْزِلِى ثُمَّ قُلْتُ لَهُ يَا هَذَا إِنِّى ذَكَرْتُكَ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع فَقَالَ لِى إِذَا رَجَعْتَ إِلَى الْكُوفَةِ سَيَأْتِيكَ فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ دَعْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَضْمَنَ لَكَ عَلَى اللَّهِ الْجَنَّةَ قَالَ فَبَكَى ثُمَّ قـَالَ لِيَ اللَّهِ لَقـَدْ قـَالَ لَكَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ هَذَا قَالَ فَحَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ قَدْ قَالَ لِى مَا قُلْتُ فـَقـَالَ لِى حـَسـْبـُكَ وَ مـَضـَى فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ بَعَثَ إِلَيَّ فَدَعَانِي وَ إِذَا هُوَ خَلْفَ دَارِهِ عُرْيَانٌ فَقَالَ لِى يَا أَبَا بَصِيرٍ لَا وَ اللَّهِ مَا بَقِيَ فِى مَنْزِلِى شَيْءٌ إِلَّا وَ قَدْ أَخْرَجْتُهُ وَ أَنَا كَمَا تَرَى قَالَ فَمَضَيْتُ إِلَى إِخْوَانِنَا فَجَمَعْتُ لَهُ مَا كَسَوْتُهُ بِهِ ثُمَّ لَمْ تَأْتِ عَلَيْهِ أَيَّامٌ يـَسـِيرَةٌ حَتَّى بَعَثَ إِلَيَّ أَنِّي عَلِيلٌ فَأْتِنِي فَجَعَلْتُ أَخْتَلِفُ إِلَيْهِ وَ أُعَالِجُهُ حَتَّى نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَكُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً وَ هُوَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ فَغُشِيَ عَلَيْهِ غَشْيَةً ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ لِى يـَا أَبـَا بـَصـِيـرٍ قـَدْ وَفـَى صـَاحـِبـُكَ لَنَا ثُمَّ قُبِضَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَلَمَّا حَجَجْتُ أَتـَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَلَمَّا دَخَلْتُ قَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْ دَاخِلِ الْبَيْتِ وَ إِحـْدَى رِجـْلَيَّ فـِي الصَّحـْنِ وَ الْأُخـْرَى فـِى دِهـْلِيـزِ دَارِهِ يـَا أَبـَا بـَصـِيـرٍ قـَدْ وَفَيْنَا لِصَاحِبِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصير گويد: من همسايه اى داشتم كه پير و سلطانى بود و (از راه رشوه و غصب و حرام ) مالى بدست آورده بود، مجلسى براى زنان آوازه خوان آماده مى ساخت و همگى نزدش انجمن مى كردند، خودش هم مى نوشيد. من بارها بخودش شكايت بردم و گله كردم ، ولى او دسـت بـرنـداشت ، چون پافشارى زياد كردم ، به من گفت : من مردى گرفتارم و تو مردى هستى بركنار و يا عافيت ، اگر حال مرا بصاحبت (امام صادق عليه السلام ) عرضه كنى ، امـيـدوارم خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد، گفتار او در دلم تاءثير كرد، چون خدمت امام صـادق عـليـه السـلام رسيدم ، حال او را بيان كردم ، حضرت به من فرمود: چون بكوفه باز گردى ، نزد تو آيد به او بگو جعفر بن محمد گويد: تو آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى او ضمانت مى كنم .
چـون بـكـوفـه بـاز گـشـتـم ، او و ديـگـران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگاه داشتم تا مـنـزل خـلوت شـد آنـگـاه بـه او گـفـتـم : اى مـرد مـن حـال تـرا بـه حضرت ابى عبداللّه ، جعفر بن محمد، امام صادق عليه السلام عرض ‍ كردم به من فرمود: چون بكوفه باز گشتى نزد تو آيد، به او بگو جعفربن محمد مى گويد: آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى تو ضمانت مى كنم ، او گريست و گفت : ترا بخدا امام صادق عليه السلام بتو چنين گفت ؟ من سوگند ياد كردم كه او به مـن چنين گفت ، گفت ترا بس است (يعنى همين اندازه بر عهده تو بود و باقى بر عهده من ) سـپـس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست ، چون برفتم ديدم پشت در خـانـه خـود بـرهـنـه نـشـسـتـه اسـت ، بـه مـن گـفـت : ابـا بـصـيـر! هـر چـه در منزل داشتم بيرون كردم (بصاحبانش رسانيدم و در راه خدا دادم حتى لباسهايم را) و اكنون چنانم كه مى بينى .
ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش گرد آوردم ، چند روز ديگر گذشت ، دنبالم فرستاد كه من بيمارم ، نزد من بيا، من نزدش ‍ رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسيد، براى ما وفا كرد (امام صادق عليه السلام بضمانت خود وفا كرد) و سپس در گذشت رحمت خدا بر او باد.
چـون حج گزاردم نزد امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه خواستم ، چون خدمتش رفتم ، هـنـوز يـك پـايـم در صـحـن خـانـه و يـك پـايـم در راه رو بـود كـه از داخل اتاق بى آنكه چيزى بگويم ، فرمود: اى ابا بصير اما براى رفيقت وفا كرديم .


6- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ قَالَ لِى أَ تَدْرِى مَا كَانَ سَبَبُ دُخُولِنَا فِى هَذَا الْأَمْرِ وَ مَعْرِفَتِنَا بـِهِ وَ مـَا كـَانَ عـِنـْدَنَا مِنْهُ ذِكْرٌ وَ لَا مَعْرِفَةُ شَيْءٍ مِمَّا عِنْدَ النَّاسِ قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا ذَاكَ قَالَ إِنَّ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ يـَعْنِى أَبَا الدَّوَانِيقِ قَالَ لِأَبِى مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ يَا مُحَمَّدُ ابْغِ لِى رَجُلًا لَهُ عـَقـْلٌ يـُؤَدِّى عَنِّى فَقَالَ لَهُ أَبِى قَدْ أَصَبْتُهُ لَكَ هَذَا فُلَانُ بْنُ مُهَاجِرٍ خَالِى قَالَ فَأْتِنِى بـِهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ بِخَالِى فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ خُذْ هَذَا الْمَالَ وَ أْتِ الْمَدِينَةَ وَ أْتِ عـَبـْدَ اللَّهِ بـْنَ الْحـَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ عِدَّةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ فِيهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقُلْ لَهـُمْ إِنِّى رَجـُلٌ غَرِيبٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ وَ بِهَا شِيعَةٌ مِنْ شِيعَتِكُمْ وَجَّهُوا إِلَيْكُمْ بِهَذَا الْمَالِ وَ ادْفَعْ إِلَى كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى شَرْطِ كَذَا وَ كَذَا فَإِذَا قَبَضُوا الْمَالَ فَقُلْ إِنِّى رَسُولٌ وَ أُحِبُّ أَنْ يـَكـُونَ مـَعـِى خـُطُوطُكُمْ بِقَبْضِكُمْ مَا قَبَضْتُمْ فَأَخَذَ الْمَالَ وَ أَتَى الْمَدِينَةَ فَرَجَعَ إِلَى أَبـِى الدَّوَانـِيـقِ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْأَشـْعـَثِ عـِنْدَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الدَّوَانِيقِ مَا وَرَاءَكَ قَالَ أَتَيْتُ الْقـَوْمَ وَ هـَذِهِ خـُطـُوطُهُمْ بِقَبْضِهِمُ الْمَالَ خَلَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَإِنِّى أَتَيْتُهُ وَ هُوَ يُصَلِّى فـِى مـَسـْجـِدِ الرَّسـُولِ ص فـَجـَلَسْتُ خَلْفَهُ وَ قُلْتُ حَتَّى يَنْصَرِفَ فَأَذْكُرَ لَهُ مَا ذَكَرْتُ لِأَصْحَابِهِ فَعَجَّلَ وَ انْصَرَفَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا هَذَا اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَغُرَّ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُمْ قَرِيبُو الْعَهْدِ بِدَوْلَةِ بَنِى مَرْوَانَ وَ كُلُّهُمْ مُحْتَاجٌ فَقُلْتُ وَ مَا ذَاكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قـَالَ فـَأَدْنـَى رَأْسـَهُ مـِنِّى وَ أَخـْبـَرَنـِى بـِجـَمـِيعِ مَا جَرَى بَيْنِى وَ بَيْنَكَ حَتَّى كَأَنَّهُ كَانَ ثـَالِثـَنَا قَالَ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ يَا ابْنَ مُهَاجِرٍ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نُبُوَّةٍ إِلَّا وَ فـِيـهِ مـُحَدَّثٌ وَ إِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ مُحَدَّثُنَا الْيَوْمَ وَ كَانَتْ هَذِهِ الدَّلَالَةُ سَبَبَ قَوْلِنَا بِهَذِهِ الْمَقَالَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 381 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
صفوان بن يحيى گويد: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت : مى دانى سبب وارد شدن ما در مذهب تشيع و شناسائى ما بآن چه بود، با آنكه نزد ما هيچ يادى از آن نبود و بآنچه مردم (شيعيان ) داشتند، ما معرفت نداشتيم ؟ گفتم : داستانش چيست ؟ گفت : ابو جعفر ابوالدوانيق (يـعنى منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ودانق يكدانگ درهم است كه تقريبا يك پشيز مى شـود و آن لقـب را مردم از نظر خست و بخلش به او دادند، زيرا براى كندن نهر كوفه از مـردم سـرى يكدانق گرفت ) بپدرم ابو محمد بن اشعث گفت : اى محمد! مردى خردمند برايم بجو كه بتواند از جانب من پرداخت كند. پدرم گفت : او رابرايت يافته ام او فلان شخص ‍ پـسـر مـهـاجـر اسـت كه دائى من است ، گفت : نزد منش بياور، من دائيم را نزد او بردم ، ابو جـعـفر به او گفت : اى پسر مهاجر! اين پول را بگير و بمدينه بر، نزد عبداللّه بن حسن بـن حـسـن و جـماعتى از خاندانش كه جعفر بن محمد همه ميان آنهاست ، و بآنها بگو: من مردى غـريـب و از اهـل خـراسـانـم كـه گـروهـى از شـيـعـيـان شـمـا در آنـجـايـنـد و ايـن پـول را بـراى شـمـا فـرسـتـاده انـد، و بـه هـر يـك از آنـهـا پول بده و چنين و چنان شرط كن (يعنى بگو بشرط اينكه بر خليفه بشوريد و قيام كنيد، مـا پـشـتـيـبان شما هستيم و نظير اين سخنان ) چون پولها را گرفتند، بگو من فرستاده و پيغام آورم ، دوست دارم رسيدى از دستخط شما داشته باشم .
پـسر مهاجر پولها را گرفت و بمدينه رفت ، سپس نزد ابوالدوانيق باز گشت ، محمد بن اشـعـث هـم نـزد او بـود خـليـفـه گـفـت : چـه خبر آوردى ؟ گفت : نزد آنها رفتم (و پولها را پـرداخـتـم ) اين رسيدهائى است كه بخط خودشان نوشته اند، غير از جعفر بن محمد كه من نزدش رفتم ، او در مسجد پيغمبر صلى للّه عليه و آله نماز مى گزارد پشت سرش نشستم و گفتم هستم تا نمازش را تمام كند، آنگاه آنچه باصحابش گفتم ، به او باز خواهم گفت ، او شـتـاب كرد و نمازش را بپايان رسانيد و متوجه من شد و فرمود: اى مرد! از خدا پروا كـن و اهـل بـيـت محمد را مفريب كه آنها بدولت بنى مروان سابقه نزديكى دارند و (چون از آنـهـا سـتـم بـسـيـار ديـده انـد) هـمـگـى مـحـتـاج و نـيـازمـنـدنـد (پـول تـرا قبول مى كنند و گرفتار مى شوند) من گفتم : موضوع چيست ؟ اءصلحك اللّه ؟ او سـرش را نـزديـك مـن آورد و آنـچـه مـيـان مـن و تـو رفـتـه بـود، بـاز گـفـت ، مثل اينكه سومى ما بوده .
ابـو جـعـفر دوانيقى گفت : اى پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيغمبرى نباشد، جز آنكه محدثى در ميان آنهاست ، محدث خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد است . اين بود دليلى كه سبب عقيده ما باين مذهب (تشيع ) گشت . (راجع بمعنى محدث بحديث 703 707 رجوع شود).


7- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بـَصِيرٍ قَالَ قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً فِى عَامِ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ عَاشَ بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: ابـو عـبـداللّه جـعـفـر بـن مـحـمـد عليه السلام در 65 سالگى به سـال 148 در گـذشـت و بـعـد از امـام بـاقـر عـليـه السـلام 24 سال زندگى كرد.



8- سـَعـْدُ بـْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَنَا كَفَّنْتُ أَبِى فِى ثَوْبَيْنِ شَطَوِيَّيْنِ كَانَ يـُحـْرِمُ فـِيـهـِمـَا وَ فِى قَمِيصٍ مِنْ قُمُصِهِ وَ فِى عِمَامَةٍ كَانَتْ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ فِي بُرْدٍ اشْتَرَاهُ بِأَرْبَعِينَ دِينَاراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
يونس بن يعقوب گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمود: من پدرم را در دو جـامـه شـطـوى كـه لباس احرامش بود و نيز با يكى از پيراهنهاى خودش و عمامه على بن الحـسـيـن عـليـه السـلام و بـرده اى كـه آن را بـه چهل دينار خريده بود كفن كردم .



شرح :
شـطـا نـام قـريـه ايست نزديك مصر كه پارچه هائى را كه در آنجا مى بافند شطوى مى نـامـنـد و برد (بضم باء) پارچه راه راهى بود كه به دوش ‍ مى انداختند و نوع خويش را در يمن مى بافته اند.

afsanah82
07-19-2011, 11:43 AM
* زندگانى ابوالحسن موسى بن جعفر عليهم السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع
وُلِدَ أَبـُو الْحَسَنِ مُوسَى ع بِالْأَبْوَاءِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَةٍ وَ قُبِضَ ع لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ رَجَبٍ مِنْ سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ وَ هُوَ ابْنُ أَرْبـَعٍ أَوْ خـَمـْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً وَ قُبِضَ ع بِبَغْدَادَ فِى حَبْسِ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ وَ كَانَ هـَارُونُ حـَمـَلَهُ مـِنَ الْمـَدِينَةِ لِعَشْرِ لَيَالٍ بَقِينَ مِنْ شَوَّالٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَةٍ وَ قَدْ قَدِمَ هَارُونُ الْمَدِينَةَ مُنْصَرَفَهُ مِنْ عُمْرَةِ شَهْرِ رَمَضَانَ ثُمَّ شَخَصَ هَارُونُ إِلَى الْحَجِّ وَ حَمَلَهُ مَعَهُ ثـُمَّ انـْصـَرَفَ عـَلَى طـَرِيـقِ الْبـَصـْرَةِ فَحَبَسَهُ عِنْدَ عِيسَى بْنِ جَعْفَرٍ ثُمَّ أَشْخَصَهُ إِلَى بـَغـْدَادَ فـَحـَبـَسـَهُ عِنْدَ السِّنْدِيِّ بْنِ شَاهَكَ فَتُوُفِّيَ ع فِي حَبْسِهِ وَ دُفِنَ بِبَغْدَادَ فِى مَقْبَرَةِ قُرَيْشٍ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا حَمِيدَةُ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ السِّنْدِيِّ الْقُمِّيِّ قَالَ حـَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلَ ابْنُ عُكَّاشَةَ بْنِ مِحْصَنٍ الْأَسَدِيُّ عَلَى أَبـِي جـَعْفَرٍ وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَائِماً عِنْدَهُ فَقَدَّمَ إِلَيْهِ عِنَباً فَقَالَ حَبَّةً حَبَّةً يَأْكُلُهُ الشَّيْخُ الْكَبِيرُ وَ الصَّبِيُّ الصَّغِيرُ وَ ثَلَاثَةً وَ أَرْبَعَةً يَأْكُلُهُ مَنْ يَظُنُّ أَنَّهُ لَا يَشْبَعُ وَ كـُلْهُ حـَبَّتـَيـْنِ حَبَّتَيْنِ فَإِنَّهُ يُسْتَحَبُّ فَقَالَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع لِأَيِّ شَيْءٍ لَا تُزَوِّجُ أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ فـَقـَدْ أَدْرَكَ التَّزْوِيـجَ قـَالَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ صُرَّةٌ مَخْتُومَةٌ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَجِى ءُ نـَخَّاسٌ مـِنْ أَهـْلِ بَرْبَرَ فَيَنْزِلُ دَارَ مَيْمُونٍ فَنَشْتَرِى لَهُ بِهَذِهِ الصُّرَّةِ جَارِيَةً قَالَ فَأَتَى لِذَلِكَ مـَا أَتـَى فـَدَخـَلْنـَا يـَوْمـاً عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّخَّاسِ الَّذِى ذَكـَرْتـُهُ لَكـُمْ قـَدْ قـَدِمَ فَاذْهَبُوا فَاشْتَرُوا بِهَذِهِ الصُّرَّةِ مِنْهُ جَارِيَةً قَالَ فَأَتَيْنَا النَّخَّاسَ فـَقـَالَ قـَدْ بـِعـْتُ مـَا كـَانَ عِنْدِى إِلَّا جَارِيَتَيْنِ مَرِيضَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا أَمْثَلُ مِنَ الْأُخْرَى قُلْنَا فـَأَخـْرِجـْهـُمـَا حـَتَّى نـَنـْظـُرَ إِلَيـْهـِمَا فَأَخْرَجَهُمَا فَقُلْنَا بِكَمْ تَبِيعُنَا هَذِهِ الْمُتَمَاثِلَةَ قَالَ بـِسـَبْعِينَ دِينَاراً قُلْنَا أَحْسِنْ قَالَ لَا أَنْقُصُ مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً قُلْنَا لَهُ نَشْتَرِيهَا مِنْكَ بِهَذِهِ الصُّرَّةِ مَا بَلَغَتْ وَ لَا نَدْرِى مَا فِيهَا وَ كَانَ عِنْدَهُ رَجُلٌ أَبْيَضُ الرَّأْسِ وَ اللِّحْيَةِ قَالَ فـُكُّوا وَ زِنـُوا فـَقـَالَ النَّخَّاسُ لَا تـَفـُكُّوا فَإِنَّهَا إِنْ نَقَصَتْ حَبَّةً مِنْ سَبْعِينَ دِينَاراً لَمْ أُبـَايـِعـْكـُمْ فـَقـَالَ الشَّيـْخُ ادْنـُوا فـَدَنـَوْنـَا وَ فَكَكْنَا الْخَاتَمَ وَ وَزَنَّا الدَّنَانِيرَ فَإِذَا هِيَ سـَبْعُونَ دِينَاراً لَا تَزِيدُ وَ لَا تَنْقُصُ فَأَخَذْنَا الْجَارِيَةَ فَأَدْخَلْنَاهَا عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ جـَعـْفَرٌ قَائِمٌ عِنْدَهُ فَأَخْبَرْنَا أَبَا جَعْفَرٍ بِمَا كَانَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا اسْمُكِ قَالَتْ حَمِيدَةُ فَقَالَ حَمِيدَةٌ فِى الدُّنْيَا مَحْمُودَةٌ فِى الْآخِرَةِ أَخْبِرِينِى عَنْكِ أَ بِكْرٌ أَنْتِ أَمْ ثـَيِّبٌ قـَالَتْ بـِكـْرٌ قـَالَ وَ كـَيـْفَ وَ لَا يـَقـَعُ فِى أَيْدِى النَّخَّاسِينَ شَيْءٌ إِلَّا أَفْسَدُوهُ فـَقـَالَتْ قَدْ كَانَ يَجِيئُنِى فَيَقْعُدُ مِنِّى مَقْعَدَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ فَيُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَيْهِ رَجُلًا أَبـْيـَضَ الرَّأْسِ وَ اللِّحـْيـَةِ فَلَا يَزَالُ يَلْطِمُهُ حَتَّى يَقُومَ عَنِّى فَفَعَلَ بِى مِرَاراً وَ فَعَلَ الشَّيـْخُ بِهِ مِرَاراً فَقَالَ يَا جَعْفَرُ خُذْهَا إِلَيْكَ فَوَلَدَتْ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 384 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 128 و بقولى در 129 در ابواء (منزلى اسـت مـيـان مـكـه و مـديـنـه ) مـتـولد شـد و در شـشـم مـاه رجـب سـال 183 بـه سن 54 سالگى در گذشت ، وفاتش در بغداد. در زندان سندى بن شاهك بـوده و هـارون الرشـيـد آن حـضـرت را در بـيـسـتـم شـوال سـال 179 از مـديـنه بيرون كرد، و هارون در ماه رمضان زمانى كه از عمره باز مى گشت و امام نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد، باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندى بن شـاهـك زنـدانـى كرد، آن حضرت در زندان سندى در بغداد در گذشت و در قبرستان قريش به خاك سپرده شد. مادرش ام ولد و نامش حميده بود.
پـدر عـيسى بن عبدالرحمن گويد: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام آمد و امام صادق عـليـه السـلام نـزدش ايـستاده بود، قدرى انگور برايش آوردند، حضرت فرمود: پيرمرد سالخورده و كودك خردسال انگور را دانه دانه مى خورد و كسى كه مى ترسد سير نشود، سه و چهار دانه مى خوردند و تو دو دانه دو دانه بخور كه مستحب است .
سـپـس ابـن عـكـاشـه بـه امـام بـاقر عليه السلام عرض كرد: چرا براى ابو عبداللّه (امام صادق عليه السلام ) زن نمى گيريد؟ او كه به سن ازدواج رسيده است .
امـام بـاقـر عـليـه السـلام كـه در بـرابـرش كـيـسـه پـول سـر بـه مـهـرى بـود، فـرمـود: بـه زودى بـرده فـروشـى از اهـل بـربـر مـى آيـد و در دار مـيـمـون مـنـزل مـى كـنـد بـا ايـن كـه كـيـسـه پـول ، دخـتـرى بـرده بـرايـش مـى خـريم ، مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر عـليـه السـلام رسـيـديـم ، بـمـا فرمود: مى خواهيد بشما خبر دهم از آن برده فروشى كه بـشـمـا گـفـتـم ، آمـده اسـت ؟ بـرويـد و بـا ايـن كـيـسـه پول از او دخترى بخريد.
مـا نـزد بـرده فروش آمديم : او گفت : هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى آنـهـا از ديـگـرى بهتر است (اميد بهبوديش بيشتر است ) گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم ، چـون آورد، گـفـتـيـم : ايـن نيكوتر را (نزديك بهبودى را) چند مى فروشى ؟ گفت به هفتاد اشـرفـى ، گفتيم احسان كن (تخفيفى بده ) گفت : از 70 اشرفى كمتر نمى دهم . گفتيم : او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه بود، ما نمى دانيم در آن چقدر است مردى كه سر و ريـش سـفـيـدى داشـت نـزد او بود، گفت : باز كنيد و بشماريد، برده فروش گفت : باز نـكـنـيـد زيـرا اگـر از 70 اشرفى دوجو ((20)) كمتر باشد نمى فرشم ، پيرمرد گـفـت : نـزديـك بـيـائيـد، مـا نـزديـكـش رفـتـيم و مهر كسيه را باز كرديم و اشرفى ها را شـمـرديـم ، بـى كـم و زيـاد 70 اشـرفـى بـود، دخـتـر را تحويل گرفتيم و نزد امام باقر عليه السلام برديم ، جعفر عليه السلام نزدش ايستاده بود.
امام باقر عليه السلام سرگذشت ما را بخود ما خبر داد، سپس خدا را سپاس و ستايش كرد و بـه دخـتـر فـرمـود: نـامـت چـيـسـت ؟ گـفـت : حـميده ، فرمود: حميده باشى در دنيا و محموده ((21)) بـاشـى در آخـرت ، بـگـو بدانم دوشيزه هستى يا بيوه ؟ گفت : دوشيزه ام ، فرمود: چگونه تو دوشيزه ئى ، در صورتى كه هر دخترى كه دست برده فروشان افتد خـرابش مى كنند؟ دختر گفت : او نزد من مى آمد و در وضعى كه شوهر با زنش مى نشيند مى نشست ، ولى خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلط مى كرد و او را چندان سيلى ميزد كه از نـزد مـن بر مى خاست ، او چند بار با من چنين كرد و پيرمرد هم چند بار با او چنان كرد، سـپـس ‍ فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود بر و بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام از او متولد شد.


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابـْنِ سِنَانٍ عَنْ سَابِقِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَمِيدَةُ مـُصَفَّاةٌ مِنَ الْأَدْنَاسِ كَسَبِيكَةِ الذَّهَبِ مَا زَالَتِ الْأَمْلَاكُ تَحْرُسُهَا حَتَّى أُدِّيَتْ إِلَيَّ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لِي وَ الْحُجَّةِ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 387 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: حـميده از پليديها پاكست مانند شمش ‍ طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد بجهت كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود.


3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ أَبِي قـَتـَادَةَ الْقُمِّيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الزُّبَالِيِّ قَالَ لَمَّا أُقْدِمَ بِأَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع عَلَى الْمَهْدِيِّ الْقُدْمَةَ الْأُولَى نَزَلَ زُبَالَةَ فَكُنْتُ أُحَدِّثُهُ فَرَآنِى مَغْمُوماً فَقَالَ لِى يَا أَبَا خَالِدٍ مَا لِى أَرَاكَ مـَغـْمـُومـاً فـَقُلْتُ وَ كَيْفَ لَا أَغْتَمُّ وَ أَنْتَ تُحْمَلُ إِلَى هَذِهِ الطَّاغِيَةِ وَ لَا أَدْرِى مَا يُحْدِثُ فِيكَ فـَقـَالَ لَيـْسَ عـَلَيَّ بـَأْسٌ إِذَا كـَانَ شَهْرُ كَذَا وَ كَذَا وَ يَوْمُ كَذَا فَوَافِنِى فِى أَوَّلِ الْمِيلِ فَمَا كـَانَ لِى هـَمٌّ إِلَّا إِحْصَاءَ الشُّهُورِ وَ الْأَيَّامِ حَتَّى كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ فَوَافَيْتُ الْمِيلَ فَمَا زِلْتُ عـِنـْدَهُ حـَتَّى كَادَتِ الشَّمْسُ أَنْ تَغِيبَ وَ وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ فِى صَدْرِى وَ تَخَوَّفْتُ أَنْ أَشُكَّ فـِيـمـَا قـَالَ فـَبـَيـْنـَا أَنـَا كـَذَلِكَ إِذَا نـَظـَرْتُ إِلَى سـَوَادٍ قـَدْ أَقـْبـَلَ مـِنْ نـَاحـِيـَةِ الْعـِرَاقِ فَاسْتَقْبَلْتُهُمْ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ ع أَمَامَ الْقِطَارِ عَلَى بَغْلَةٍ فَقَالَ إِيهٍ يَا أَبَا خَالِدٍ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ لَا تَشُكَّنَّ وَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شَكَكْتَ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَّصَكَ مِنْهُمْ فَقَالَ إِنَّ لِى إِلَيْهِمْ عَوْدَةً لَا أَتَخَلَّصُ مِنْهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 387 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو خـالد ربـالى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام را در نخستين بار نزد مهدى عـباسى مى بردند در زباله منزل كرد، من با او سخن مى گفتم . حضرت مرا اندوهگين ديد. اى ابـا خـالد چـرا ترا اندوهگين مى بينم ؟ گفتم : چگونه اندوهگين نباشم ، در صورتيكه شما را بسوى اين طغيانگر مى برند و نمى دانم چه بسرت مى آيد.
فـرمـود: مـرا بـاكى نيست ، چون فلان ماه و فلان روز رسد، در سر يك ميلى خود را به من بـرسان ، پس از آن ، من كارى جز شمردن ماهها و روزها نداشتم تا آنروز (كه امام فرموده بـود) فـرا رسـيـد. خـود را بـسـر يـك مـيلى رسانيدم و آنجا بودم تا نزديك بود خورشيد غـروب كـنـد، شـيـطـان در دلم وسـوسـه كرد و ترسيدم در آنچه امام فرموده شك كنم . كه نـاگـاه يـك سـيـاهـى را ديـدم از طـرف عـراق پيش مى آيد، من به پيشوازشان رفتم . ديدم حـضـرت ابـوالحـسن (موسى بن جعفر) عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است . بـه مـن فـرمـود: آهـاى ابـا خـالد (بـاز هـم بـگـو اى ابا خالد!) عرض كردم : لبيك يا ابن رسـول اللّه فـرمـود: شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، من عرض كردم : خـدا را شـكـر كـه شـمـا را از چـنـگ آنـهـا خـلاص كـرد، فـرمـود: مـرا بار ديگر بسوى آنها بازگشتى است كه از چنگشان خلاص نشوم (و در زندان سندى بن شاهك جان سپارم ).


4- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ جـَعـْفـَرِ بـْنِ إِبـْرَاهـِيـمَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ نـَصـْرَانِيٌّ وَ نَحْنُ مَعَهُ بِالْعُرَيْضِ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ أَتَيْتُكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ وَ سَفَرٍ شَاقٍّ وَ سَأَلْتُ رَبِّى مُنْذُ ثَلَاثِينَ سَنَةً أَنْ يُرْشِدَنِى إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ إِلَى خَيْرِ الْعِبَادِ وَ أَعـْلَمـِهـِمْ وَ أَتـَانـِى آتٍ فـِى النَّوْمِ فـَوَصـَفَ لِى رَجـُلًا بِعُلْيَا دِمَشْقَ فَانْطَلَقْتُ حَتَّى أَتَيْتُهُ فَكَلَّمْتُهُ فَقَالَ أَنَا أَعْلَمُ أَهْلِ دِينِى وَ غَيْرِى أَعْلَمُ مِنِّى فَقُلْتُ أَرْشِدْنِى إِلَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ فَإِنِّى لَا أَسْتَعْظِمُ السَّفَرَ وَ لَا تَبْعُدُ عَلَيَّ الشُّقَّةُ وَ لَقَدْ قَرَأْتُ الْإِنْجِيلَ كُلَّهَا وَ مَزَامِيرَ دَاوُدَ وَ قَرَأْتُ أَرْبَعَةَ أَسْفَارٍ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ قَرَأْتُ ظَاهِرَ الْقُرْآنِ حَتَّى اسْتَوْعَبْتُهُ كـُلَّهُ فَقَالَ لِيَ الْعَالِمُ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ النَّصْرَانِيَّةِ فَأَنَا أَعْلَمُ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ بِهَا وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْيَهُودِ فَبَاطِى بْنُ شُرَحْبِيلَ السَّامِرِيُّ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهَا الْيَوْمَ وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ عِلْمَ الْإِسْلَامِ وَ عِلْمَ التَّوْرَاةِ وَ عِلْمَ الْإِنْجِيلِ وَ عِلْمَ الزَّبُورِ وَ كِتَابَ هُودٍ وَ كُلَّ مـَا أُنـْزِلَ عـَلَى نـَبـِيٍّ مـِنَ الْأَنـْبِيَاءِ فِي دَهْرِكَ وَ دَهْرِ غَيْرِكَ وَ مَا أُنْزِلَ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ خَبَرٍ فـَعـَلِمـَهُ أَحـَدٌ أَوْ لَمْ يـَعـْلَمْ بـِهِ أَحَدٌ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ وَ شِفَاءٌ لِلْعَالَمِينَ وَ رَوْحٌ لِمَنِ اسـْتَرْوَحَ إِلَيْهِ وَ بَصِيرَةٌ لِمَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَيْراً وَ أَنِسَ إِلَى الْحَقِّ فَأُرْشِدُكَ إِلَيْهِ فَأْتِهِ وَ لَوْ مـَشْياً عَلَى رِجْلَيْكَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَحَبْواً عَلَى رُكْبَتَيْكَ فَإِنْ لَمْ تَقْدِرْ فَزَحْفاً عـَلَى اسـْتـِكَ فـَإِنْ لَمْ تـَقـْدِرْ فـَعـَلَى وَجـْهِكَ فَقُلْتُ لَا بَلْ أَنَا أَقْدِرُ عَلَى الْمَسِيرِ فِى الْبَدَنِ وَ الْمَالِ قَالَ فَانْطَلِقْ مِنْ فَوْرِكَ حَتَّى تَأْتِيَ يَثْرِبَ فَقُلْتُ لَا أَعْرِفُ يَثْرِبَ قَالَ فـَانـْطـَلِقْ حـَتَّى تَأْتِيَ مَدِينَةَ النَّبِيِّ ص الَّذِي بُعِثَ فِي الْعَرَبِ وَ هُوَ النَّبِيُّ الْعَرَبِيُّ الْهَاشِمِيُّ فَإِذَا دَخَلْتَهَا فَسَلْ عَنْ بَنِى غَنْمِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّجَّارِ وَ هُوَ عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِهَا وَ أَظْهِرْ بِزَّةَ النَّصْرَانِيَّةِ وَ حِلْيَتَهَا فَإِنَّ وَالِيَهَا يَتَشَدَّدُ عَلَيْهِمْ وَ الْخَلِيفَةُ أَشَدُّ ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ بَنِى عَمْرِو بْنِ مَبْذُولٍ وَ هُوَ بِبَقِيعِ الزُّبَيْرِ ثُمَّ تَسْأَلُ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ أَيْنَ مـَنـْزِلُهُ وَ أَيـْنَ هـُوَ مـُسـَافـِرٌ أَمْ حـَاضـِرٌ فـَإِنْ كـَانَ مُسَافِراً فَالْحَقْهُ فَإِنَّ سَفَرَهُ أَقْرَبُ مِمَّا ضَرَبْتَ إِلَيْهِ
ثُمَّ أَعْلِمْهُ أَنَّ مَطْرَانَ عُلْيَا الْغُوطَةِ غُوطَةِ دِمَشْقَ هُوَ الَّذِى أَرْشَدَنِى إِلَيْكَ وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ كـَثـِيـراً وَ يـَقـُولُ لَكَ إِنِّى لَأُكْثِرُ مُنَاجَاةَ رَبِّى أَنْ يَجْعَلَ إِسْلَامِى عَلَى يَدَيْكَ فَقَصَّ هَذِهِ الْقـِصَّةَ وَ هـُوَ قـَائِمٌ مـُعـْتـَمـِدٌ عـَلَى عـَصـَاهُ ثـُمَّ قـَالَ إِنْ أَذِنْتَ لِى يَا سَيِّدِى كَفَّرْتُ لَكَ وَ جـَلَسـْتُ فَقَالَ آذَنُ لَكَ أَنْ تَجْلِسَ وَ لَا آذَنُ لَكَ أَنْ تُكَفِّرَ فَجَلَسَ ثُمَّ أَلْقَى عَنْهُ بُرْنُسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ تَأْذَنُ لِى فِى الْكَلَامِ قَالَ نَعَمْ مَا جِئْتَ إِلَّا لَهُ فَقَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ ارْدُدْ عَلَى صَاحِبِي السَّلَامَ أَ وَ مَا تَرُدُّ السَّلَامَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع عَلَى صَاحِبِكَ إِنْ هَدَاهُ اللَّهُ فـَأَمَّا التَّسـْلِيـمُ فـَذَاكَ إِذَا صَارَ فِى دِينِنَا فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قـَالَ سـَلْ قـَالَ أَخْبِرْنِى عَنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى الَّذِى أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ نَطَقَ بِهِ ثُمَّ وَصَفَهُ بِمَا وَصَفَهُ بِهِ فَقَالَ حم . وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ. إِنّا أَنْزَلْناهُ فِى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كـُنـّا مـُنـْذِرِيـنَ. فـِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ مَا تَفْسِيرُهَا فِى الْبَاطِنِ فَقَالَ أَمَّا حم فَهُوَ مـُحـَمَّدٌ ص وَ هـُوَ فـِى كـِتـَابِ هـُودٍ الَّذِى أُنـْزِلَ عـَلَيـْهِ وَ هُوَ مَنْقُوصُ الْحُرُوفِ وَ أَمَّا الْكِتابِ الْمـُبـِينِ فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع وَ أَمَّا اللَّيْلَةُ فَفَاطِمَةُ ع وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمـْرٍ حَكِيمٍ يَقُولُ يَخْرُجُ مِنْهَا خَيْرٌ كَثِيرٌ فَرَجُلٌ حَكِيمٌ وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ وَ رَجُلٌ حَكِيمٌ فَقَالَ الرَّجـُلُ صـِفْ لِيَ الْأَوَّلَ وَ الْآخـِرَ مـِنْ هـَؤُلَاءِ الرِّجـَالِ فَقَالَ إِنَّ الصِّفَاتِ تَشْتَبِهُ وَ لَكِنَّ الثَّالِثَ مِنَ الْقَوْمِ أَصِفُ لَكَ مَا يَخْرُجُ مِنْ نَسْلِهِ وَ إِنَّهُ عِنْدَكُمْ لَفِى الْكُتُبِ الَّتِى نَزَلَتْ عَلَيْكُمْ إِنْ لَمْ تُغَيِّرُوا وَ تُحَرِّفُوا وَ تُكَفِّرُوا وَ قَدِيماً مَا فَعَلْتُمْ قَالَ لَهُ النَّصْرَانِيُّ إِنِّي لَا أَسـْتـُرُ عـَنـْكَ مـَا عَلِمْتُ وَ لَا أُكَذِّبُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ مَا أَقُولُ فِى صِدْقِ مَا أَقُولُ وَ كَذِبِهِ وَ اللَّهِ لَقـَدْ أَعـْطـَاكَ اللَّهُ مـِنْ فـَضـْلِهِ وَ قـَسـَمَ عـَلَيـْكَ مِنْ نِعَمِهِ مَا لَا يَخْطُرُهُ الْخَاطِرُونَ وَ لَا يـَسـْتـُرُهُ السَّاتـِرُونَ وَ لَا يـُكـَذِّبُ فِيهِ مَنْ كَذَّبَ فَقَوْلِى لَكَ فِى ذَلِكَ الْحَقُّ كَمَا ذَكَرْتُ فَهُوَ كَمَا ذَكَرْتُ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أُعَجِّلُكَ أَيْضاً خَبَراً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِمَّنْ قَرَأَ الْكُتُبَ أَخْبِرْنِى مَا اسْمُ أُمِّ مَرْيَمَ وَ أَيُّ يَوْمٍ نُفِخَتْ فِيهِ مَرْيَمُ وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ وَ أَيُّ يَوْمٍ وَضَعَتْ مَرْيَمُ فِيهِ عِيسَى ع وَ لِكَمْ مِنْ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ النَّصْرَانِيُّ لَا أَدْرِي
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بـن جـعـفـر بن ابراهيم گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مردى نـصـرانى نزد آن حضرت آمد، مادر عريض (وادى مدينه ) بوديم ، نصرانى عرض كرد: من از شـهـرى دور و سـفـرى پـر مـشـقـت نـزد شـمـا آمـده ام ، و 30 سالست كه از پروردگارم درخـواسـت مـى كـنـم كـه مـرا به بهترين دينها و بسوى بهترين و داناترين بندگان خود هدايت كند، تا آنكه شخصى در خواب من آمد و مردى را كه در علياء دمشق است به من معرفى كرد.
مـن نـزدش رفـتـم و بـا او سخن گفتم ، او گفت : من از تمام همكيشان خود داناترم ولى از من دانـاتـر هـم هـست : من گفتم : مرا به كسى كه از او داناتر است رهبرى كن ، زيرا مسافرت بـراى مـن دشـوار و سـنـگين نيست من تمام انجيل و مزامير داود و چهار سفر از تورات و ظاهر تمام قرآن را خوانده ام .
دانـشـمـنـد بـه مـن گـفـت : اگـر عـلم نـصرانيت را مى خواهى ، من از تمام عرب و عجم به آن دانـاتـرم ، و اگـر عـلم يـهـوديـت خـواهـى بـاطـلى بـن شـرحـبـيـل سـامـرى در ايـن زمـان دانـاتـريـن مـردمـسـت . و اگـر عـلم اسـلام و تـورات و انـجـيـل و زبـور و كتاب هود و هر كتابى كه بر هر پيغمبرى در زمان تو و زمانهاى ديگر نـازل شده و هر خبرى كه از آسمان نازل شده كه كسى آن را دانسته يا ندانسته و در آنست بـيـان هـر چـيز و شفاء براى جهانيان و رحمت براى رحمت جو و مايه بصيرت كسى كه خدا خير او را خواهد و انس با حق است ، اگر چنين شخصى را مى خواهى ترا بسويش رهبرى كنم ، اگر توانى با پايت نزدش برو و اگر نتوانى با سر زانو و اگر نتوانى با كشيدن نشيمنگاه و اگر نتوانى با چهره به زمين كشيدن .
گـفـتـم : نـه ، بلكه من با تن و مال خود توانائى مسافرت دارم ، گفت : فورى برو به يـثـرب ، گـفـتم : يثرب ، گفتم : يثرب را نمى شناسم ، گفت برو تا برسى به مدينه پـيـغـمـبرى كه در عرب مبعوث شده و او همان پيغمبر عربى هاشمى است ، چون وارد مدينه شـدى قـبـيـله بنى غنم بن مالك بن حجار را بپرس كه نزديك در مسجد مدينه است و خود را بـه هـيـئت و زيـور نصرانيت درآور، زيرا والى مدينه بر آنها (موسى بن جعفر و شيعيانش كه ترا نزدشان مى فرستم ) سختگير است و خليفه سختگيرتر آنگاه نشانى بنى عمر و بن مبذول را كه در بقيع زبير ((22)) بگير، و سپس بپرس ‍ موسى بن جعفر كيست و مـنـزلش كـجاست و آيا بسفر رفته يا حاضر است اگر بسفر رفته بود، نزدش برو كه مـسـافـرت او از راهـى كه (اكنون ) به سويش مى روى نزديكتر است ، آنگاه به او خبر ده كـه مـطران ((23)) علياى غوطه دمشق مرا بسوى تو رهبرى كرده و او سلام بسيارت مـى رسـاند و مى گويد: من با پروردگار خود بسيار مناجات مى كنم و از او مى خواهم كه مرا بدست شما مسلمان كند.
مرد نصرانى ايستاده و به عصاى خود تكيه كرده ، اين داستان را (كه در خواب ديده بود) بـيان كرد سپس گفت : آقاى من اگر به من ! اجازه دهى تكفير ((24)) كنم و بنشينم . فـرمـود: اجـازه مـى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى ، پس بنشست و كلاه نـصـرانـيـت از سـر بـگرفت . آنگاه عرضكرد: قربانت . به من اجازه سخن ميدهى ؟ فرمود: آرى . تو فقط براى آن آمده ئى .
نـصـرانـى گـفـت : جواب سلام رفيقم (مطران ) را بده ، مگر شما جواب سلام نميدهى ؟ امام فرمود: جواب رفيقت اين است كه خدا هدايتش ‍ كند، و اما سلام زمانى است كه بدين ما در آيد.
نـصـرانـى گـفـت : اءصـلحـك اللّه مـن اكـنـون از شـمـا سـؤ ال مى كنم فرمود، بپرس .
گـفـت : بـه مـن خـبـر ده از كـتـاب خـداى تـعـالى كـه آن را بـر مـحـمـد نـازل كـرده و بـدان سـخـن گـفـتـه و آن را بـه آنچه بايد معرفى كرده و فرموده : ((حم سـوگـنـد بـكـتـاب روشـن كـه آن را در شـبـى مـبـارك نـازل كـرده ايـم كـه مـا بـيـم دهـنـده ايـم ، در آن شـب هـر امـر مـحـكـمـى را فيصل دهند 4 سوره 44 ـ)) تفسير باطنى اين آيات چيست ؟.
فـرمـود: امـا حـم مـحـمـد صـلى للّه عـليـه و آله اسـت و آن در كـتـابـى اسـت كـه بـر هـود نـازل گـشته و از حروفش كاسته شده (يعنى در كتاب هود از محمد به حم تعبير شده و دو حرف م د آن ، از نظر تخفيف يا جهت ديگرى افتاده است ) و اما كتاب روشن اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اما شب مبارك فاطمه عليها السلام است ، و اما اينكه فرمايد: ((در آن شـب هـر امـر مـحـكـمى را فيصل دهند)) يعنى آن فاطمه خير بسيارى زايد و بيرون دهد و آن مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و زين العابدين عليهم السلام اند و امامان ديگر هم باينها عطف مى شوند).
مرد نصرانى گفت : اولين و آخرين اين مردان را معرفى كن ، فرمود: اوصاف به يكديگر شباهت دارند (و ممكن نيست شخصى را با بيان اوصافش كاملا مشخص و ممتاز ساخت ) ولى من سومى آن قوم (يعنى امام حسين عليه السلام ) را براى تو معرفى مى كنم كه چه كسى از نسل او ظاهر مى شود. (مقصود حضرت قائم عليه السلام است ) و اوصاف او در كتابهائى كه بر شما نازل شده هست ، اگر تغييرش نداده و تحريفش ‍ نكنيد و كفر نورزيد ولى از قديم اين كار را كرده ايد.
نـصـرانـى گـفـت : مـن آنـچـه را مـى دانـم از شما پنهان نكنم و بشما دروغ نگويم (شما را تـكـذيـب نـكـنـم ) و شـمـا راسـت و دروغ گـفـتـار مـرا مـى دانـيـد، بـخـدا سـوگند كه خدا از فـضـل و نـعـمـت خـود بـشـمـا بخشى عطا كرده كه بخاطر هيچكس خطور نكند و كسى نتواند پنهانش كند، و كسى هر چند دروغگو هم باشد، نسبت به آن دروغ نتواند گفت ، هر چه من در ايـن باره گويم حق است و درست و چنانست كه بيان فرمودى . (آنچه فرمودى درست است و مطابق واقع ).
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام فـرمـود: هـم اكنون بتو خبرى هم كه آن را جز اندكى از خـوانـنـدگـان كـتب (آسمانى ) ندانند: به من بگو اسم مادر مريم چه بود.؟ و در چه روزى (روح عيسى ) در شكم او دميده شد؟ و در چه ساعت روزى مريم عيسى عليه السلام را زائيد؟ و در چه ساعت از روز بود؟ نصرانى گفت : نمى دانم .

afsanah82
07-19-2011, 11:44 AM
فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أَمَّا أُمُّ مَرْيَمَ فَاسْمُهَا مَرْثَا وَ هِيَ وَهِيبَةُ بِالْعَرَبِيَّةِ وَ أَمَّا الْيـَوْمُ الَّذِى حـَمـَلَتْ فـِيـهِ مـَرْيـَمُ فـَهـُوَ يـَوْمُ الْجُمُعَةِ لِلزَّوَالِ وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِى هَبَطَ فِيهِ الرُّوحُ الْأَمـِيـنُ وَ لَيْسَ لِلْمُسْلِمِينَ عِيدٌ كَانَ أَوْلَى مِنْهُ عَظَّمَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عَظَّمَهُ مـُحـَمَّدٌ ص فـَأَمـَرَ أَنْ يَجْعَلَهُ عِيداً فَهُوَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْيَوْمُ الَّذِى وَلَدَتْ فِيهِ مَرْيَمُ فَهُوَ يَوْمُ الثَّلَاثَاءِ لِأَرْبَعِ سَاعَاتٍ وَ نِصْفٍ مِنَ النَّهَارِ وَ النَّهَرُ الَّذِى وَلَدَتْ عَلَيْهِ مَرْيَمُ عِيسَى ع هـَلْ تـَعـْرِفـُهُ قـَالَ لَا قـَالَ هـُوَ الْفـُرَاتُ وَ عـَلَيْهِ شَجَرُ النَّخْلِ وَ الْكَرْمِ وَ لَيْسَ يُسَاوَى بـِالْفـُرَاتِ شـَيْءٌ لِلْكـُرُومِ وَ النَّخـِيـلِ فـَأَمَّا الْيـَوْمُ الَّذِى حـَجـَبـَتْ فـِيهِ لِسَانَهَا وَ نَادَى قـَيـْدُوسُ وُلْدَهُ وَ أَشـْيـَاعـَهُ فـَأَعـَانُوهُ وَ أَخْرَجُوا آلَ عِمْرَانَ لِيَنْظُرُوا إِلَى مَرْيَمَ فَقَالُوا لَهَا مَا قَصَّ اللَّهُ عَلَيْكَ فِى كِتَابِهِ وَ عَلَيْنَا فِى كِتَابِهِ فَهَلْ فَهِمْتَهُ قَالَ نَعَمْ وَ قَرَأْتُهُ الْيَوْمَ الْأَحـْدَثَ قـَالَ إِذَنْ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِكَ حَتَّى يَهْدِيَكَ اللَّهُ قَالَ النَّصْرَانِيُّ مَا كَانَ اسْمُ أُمِّى بـِالسُّرْيـَانـِيَّةِ وَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَقَالَ كَانَ اسْمُ أُمِّكَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ عَنْقَالِيَةَ وَ عُنْقُورَةَ كَانَ اسْمُ جَدَّتِكَ لِأَبِيكَ وَ أَمَّا اسْمُ أُمِّكَ بِالْعَرَبِيَّةِ فَهُوَ مَيَّةُ وَ أَمَّا اسْمُ أَبِيكَ فَعَبْدُ الْمَسِيحِ وَ هُوَ عـَبـْدُ اللَّهِ بـِالْعـَرَبـِيَّةِ وَ لَيْسَ لِلْمَسِيحِ عَبْدٌ قَالَ صَدَقْتَ وَ بَرِرْتَ فَمَا كَانَ اسْمُ جَدِّى قـَالَ كـَانَ اسـْمُ جـَدِّكَ جـَبْرَئِيلَ وَ هُوَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ سَمَّيْتُهُ فِى مَجْلِسِى هَذَا قَالَ أَمَا إِنَّهُ كَانَ مـُسـْلِمـاً قـَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع نَعَمْ وَ قُتِلَ شَهِيداً دَخَلَتْ عَلَيْهِ أَجْنَادٌ فَقَتَلُوهُ فِى مَنْزِلِهِ غـِيـلَةً وَ الْأَجـْنـَادُ مـِنْ أَهـْلِ الشَّامِ قـَالَ فـَمـَا كـَانَ اسْمِى قَبْلَ كُنْيَتِى قَالَ كَانَ اسْمُكَ عَبْدَ الصَّلِيـبِ قـَالَ فـَمـَا تـُسـَمِّيـنِى قَالَ أُسَمِّيكَ عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَإِنِّى آمَنْتُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ شـَهـِدْتُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ فَرْداً صَمَداً لَيْسَ كَمَا تَصِفُهُ النَّصَارَى وَ لَيـْسَ كـَمـَا تـَصِفُهُ الْيَهُودُ وَ لَا جِنْسٌ مِنْ أَجْنَاسِ الشِّرْكِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ فَأَبَانَ بِهِ لِأَهْلِهِ وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ وَ أَنَّهُ كَانَ رَسُولَ اللَّهِ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً إِلَى الْأَحـْمـَرِ وَ الْأَسـْوَدِ كـُلٌّ فِيهِ مُشْتَرِكٌ فَأَبْصَرَ مَنْ أَبْصَرَ وَ اهْتَدَى مَنِ اهْتَدَى وَ عَمِيَ الْمُبْطِلُونَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَدْعُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ وَلِيَّهُ نَطَقَ بِحِكْمَتِهِ وَ أَنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مـِنَ الْأَنـْبِيَاءِ نَطَقُوا بِالْحِكْمَةِ الْبَالِغَةِ وَ تَوَازَرُوا عَلَى الطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ فَارَقُوا الْبَاطِلَ وَ أَهـْلَهُ وَ الرِّجـْسَ وَ أَهـْلَهُ وَ هَجَرُوا سَبِيلَ الضَّلَالَةِ وَ نَصَرَهُمُ اللَّهُ بِالطَّاعَةِ لَهُ وَ عَصَمَهُمْ مِنَ الْمـَعـْصـِيـَةِ فـَهـُمْ لِلَّهِ أَوْلِيـَاءُ وَ لِلدِّيـنِ أَنْصَارٌ يَحُثُّونَ عَلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ آمَنْتُ بـِالصَّغـِيـرِ مـِنـْهـُمْ وَ الْكـَبـِيـرِ وَ مَنْ ذَكَرْتُ مِنْهُمْ وَ مَنْ لَمْ أَذْكُرْ وَ آمَنْتُ بِاللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَطَعَ زُنَّارَهُ وَ قَطَعَ صَلِيباً كَانَ فِى عُنُقِهِ مِنْ ذَهَبٍ ثُمَّ قَالَ مُرْنِى حَتَّى أَضَعَ صَدَقَتِى حَيْثُ تَأْمُرُنِى فَقَالَ هَاهُنَا أَخٌ لَكَ كَانَ عَلَى مِثْلِ دِينِكَ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِكَ مِنْ قَيْسِ بْنِ ثَعْلَبَةَ وَ هُوَ فِى نِعْمَةٍ كَنِعْمَتِكَ فَتَوَاسَيَا وَ تَجَاوَرَا وَ لَسْتُ أَدَعُ أَنْ أُورِدَ عـَلَيـْكـُمـَا حَقَّكُمَا فِى الْإِسْلَامِ فَقَالَ وَ اللَّهِ أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنِّى لَغَنِيٌّ وَ لَقَدْ تَرَكْتُ ثَلَاثَمِائَةِ طَرُوقٍ بَيْنَ فَرَسٍ وَ فَرَسَةٍ وَ تَرَكْتُ أَلْفَ بَعِيرٍ فَحَقُّكَ فِيهَا أَوْفَرُ مِنْ حَقِّى فـَقـَالَ لَهُ أَنـْتَ مَوْلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْتَ فِى حَدِّ نَسَبِكَ عَلَى حَالِكَ فَحَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ تـَزَوَّجَ امـْرَأَةً مـِنْ بـَنِى فِهْرٍ وَ أَصْدَقَهَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع خَمْسِينَ دِينَاراً مِنْ صَدَقَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبـِي طَالِبٍ ع وَ أَخْدَمَهُ وَ بَوَّأَهُ وَ أَقَامَ حَتَّى أُخْرِجَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع فَمَاتَ بَعْدَ مَخْرَجِهِ بِثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ لَيْلَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 388 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اما مادر مريم نامش مرثا بود كه در لغت عربى وهيبة مـى باشد و اما روزى كه مريم باردار گشت روز جمعه هنگام ظهر بود و آن روزى بود كه روح الامين (جبرئيل ) از آسمان فرود آمد، و براى مسلمين عيدى مهمتر از آن نيست . خداى تبارك و تـعـالى و مـحـمـد صلى للّه عليه و آله آن روز را بزرگ دانسته و دستور داده كه عيدش قـرار دهـنـد و آن روز جمعه است و اما روزى كه مريم زائيد سه شنبه بود، در چهار ساعت و نيم از روز بر آمده .
سـپـس فـرمـود: نـهرى را كه مريم عيسى را در كنار آن زائيد مى دانى كدام نهر بود؟ نه ، فـرمـود: آن نـهـر فـراتـسـت كـه درخـتـان انگور و خرما در كنار آنست و هيچ نهرى از لحاظ درخـتـان انـگـور و خـرمـا بـا فرات برابر نيست . و اما روزى كه زبان مريم بسته شد و قـيـدوس (پـادشـاه يـهود آن زمان ) فرزندان و پيروان خود را طلبيد تا او را يارى كنند و آل عـمـران را بـيـرون بـرد تـا بـه مـريـم بـنـگـرنـد، و آنـهـا آنـچـه را خـدا در كتاب تو (انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) بيان كرده ، گفتند، فهميده ئى ؟ گفت : آرى ، همين امروز خوانده ام فرمود: بنابراين از اين مجلس برنخيزى تا خدا ترا هدايت كند.
نـصـرانى گفت : اسم مادر من بلغت سريانى و عربى چيست ؟ حضرت فرمود: اسم مادر تو بـلغـت سـريـانـى عـنقالية است و اسم مادر پدرت عنقورة بوده است . و اما اسم مادرت بلغت عربى هومية است و نام پدرت عبدالمسيح است و بلغت عربى عبداللّه مى شود، زيرا مسيح را عـبدى نيست ، عرض كرد: راست گفتى و احسان كردى (كه آنچه را هم نپرسيدم جواب گفتى ).
اسم جدم چيست ؟ فرمود: اسم جدت جبرئيل بود و من او را در اين مجلس عبدالرحمن ناميدم .
نـصرانى گفت : ولى او مسلمان بود، موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: آرى و شهيد هم گرديد، زيرا لشكرى از اهل شام ناگهان به منزلش ‍ ريختند و او را كشتند.
نـصـرانـى گـفـت : نـام مـن پـيـش از آنـكـه كنيه خود را تعيين كنم چه بود؟ فرمود: نام تو عبدالصليب بود، عرض كرد: شما چه نامى به من مى دهى ؟ فرمود: من ترا عبداللّه نام مى گذارم .
نـصرانى گفت : من هم ايمان بخداى بزرگ آوردم و گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خـداى يـگـانـه بـى شريك نيست و او يكتا و مورد نياز مخلوقست ، او نه چنانست كه نصارى وصـفـش كـنـنـد (كـه مـسـيـح را پـسـر يـا شريك يا متحد با او دانند) و نه چنانست كه يهود مـعـرفـيـش نـمايند (تكه جسمش دانند و عزيز را پسرش خوانند) و هيچ گونه شركى نسبت بـه وى راه نـدارد و گـواهـى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست ، كه او را بحق فرستاده اسـت و او حـق را بـراى اهـلش آشـكـار سـاخـت و اهـل بـاطـل در كـورى و گـمـراهـى بـماندند، و او فرستاده خدا بود بسوى تمام مردم از سرخ پوست و سياه پوست و همه نسبت به او يكسان بودند، گروهى بينا شدند و هدايت يافتند و اهل باطل در كورى بماندند و آنچه ادعا مى كردند، از دست بدادند و گواهى دهم كه ولى و جـانـشـيـن او حـكـمـت وى را بـيـان كـرد و پـيـغـمـبـران پـيـش از او بـحـكـمـت كـامـل و رسـا گـويـا بـودنـد و در فـرمـانـبـرى خـدا تـشـريـك مـسـاعـى كـردنـد و از باطل و اهل باطل و پليدى و اهل پليدى دورى گزيدند و گمراهى را كنار گذاشتند و خدا هم ايشان را بفرمانبردارى خود يارى كرد و از گناه بازشان داشت .
ايشان اولياء خدا و ياران دين بودند، مردم را بكار خير ترغيب نموده و امر مى فرمودند، من بـخـردسـال و بـزرگـسـالشان و بهر كس از آنها كه ياد كردم و ياد نكردم ايمان آوردم و بـخـداى تـبـارك و تـعـالى كـه پـروردگـار جـهانيانست ايمان آوردم . سپس زنار و صليب طـلائى را كـه بـگـردن داشـت بـريـد و بـشـكـست و گفت : بفرما زكوتم را بچه مصرفى رسـانـم ؟ فـرمود: در اينجا برادرى دارى كه هم كيش تو است و از قوم خودت از قبيله قيس بـن ثـعـلبـه مـى بـاشـد، و او هـم مـانند تو در نعمت (اسلام ) است ، با يكديگر مواسات و همسايگى كنيد و من از حق اسلامى شما دريغ نخواهم كرد.
او گـفـت : اصـلحـك الله بـخـدا كـه مـن ثـروتـمـنـدم و در مـحـل خـود 300 اسـب نـر و مـاده و هـزار شـتـر دارم و حـق شـمـا در مال من بيش از حق من است بگردن شما. امام فرمود: تو آزاده شده خدا و رسولش هستى و نسب و نژاد بحال خود باقيست .
سـپـس او مـسـلمـانى نيكو شد و از قبيله بنى فهر زنى گرفت و امام كاظم عليه السلام از صـدقـه عـلى بن ابيطالب 50 دينار مهرش داد و براى او نوكر گرفت و منزلش داد و در آنجا بود تا امام كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند و او 28 شب پس از بيرون بردن حضرت در گذشت .


5- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ يـَعـْقـُوبَ بـْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى إِبْرَاهِيمَ ع وَ أَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ الْيَمَنِ مِنَ الرُّهـْبَانِ وَ مَعَهُ رَاهِبَةٌ فَاسْتَأْذَنَ لَهُمَا الْفَضْلُ بْنُ سَوَّارٍ فَقَالَ لَهُ إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِ بِهِمَا عِنْدَ بِئْرِ أُمِّ خَيْرٍ قَالَ فَوَافَيْنَا مِنَ الْغَدِ فَوَجَدْنَا الْقَوْمَ قَدْ وَافَوْا فَأَمَرَ بِخَصَفَةِ بَوَارِيَّ ثـُمَّ جـَلَسَ وَ جـَلَسـُوا فـَبَدَأَتِ الرَّاهِبَةُ بِالْمَسَائِلِ فَسَأَلَتْ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ كُلُّ ذَلِكَ يـُجـِيـبـُهـَا وَ سـَأَلَهـَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهَا فِيهِ شَيْءٌ ثُمَّ أَسْلَمَتْ ثُمَّ أَقـْبَلَ الرَّاهِبُ يَسْأَلُهُ فَكَانَ يُجِيبُهُ فِى كُلِّ مَا يَسْأَلُهُ فَقَالَ الرَّاهِبُ قَدْ كُنْتُ قَوِيّاً عَلَى دِينِى وَ مَا خَلَّفْتُ أَحَداً مِنَ النَّصَارَى فِى الْأَرْضِ يَبْلُغُ مَبْلَغِى فِى الْعِلْمِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ بـِرَجـُلٍ فِى الْهِنْدِ إِذَا شَاءَ حَجَّ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ فِى يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَنْزِلِهِ بـِأَرْضِ الْهـِنـْدِ فـَسـَأَلْتُ عـَنـْهُ بـِأَيِّ أَرْضٍ هـُوَ فـَقـِيـلَ لِي إِنَّهُ بـِسـُبْذَانَ وَ سَأَلْتُ الَّذِى أَخـْبـَرَنـِى فـَقـَالَ هـُوَ عَلِمَ الِاسْمَ الَّذِى ظَفِرَ بِهِ آصَفُ صَاحِبُ سُلَيْمَانَ لَمَّا أَتَى بِعَرْشِ سَبَإٍ وَ هُوَ الَّذِى ذَكَرَهُ اللَّهُ لَكُمْ فِى كِتَابِكُمْ وَ لَنَا مَعْشَرَ الْأَدْيَانِ فِى كُتُبِنَا فَقَالَ لَهُ أَبـُو إِبـْرَاهـِيـمَ ع فـَكَمْ لِلَّهِ مِنِ اسْمٍ لَا يُرَدُّ فَقَالَ الرَّاهِبُ الْأَسْمَاءُ كَثِيرَةٌ فَأَمَّا الْمَحْتُومُ مـِنـْهـَا الَّذِى لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ فَسَبْعَةٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع فَأَخْبِرْنِى عَمَّا تَحْفَظُ مِنْهَا قـَالَ الرَّاهـِبُ لَا وَ اللَّهِ الَّذِى أَنـْزَلَ التَّوْرَاةَ عـَلَى مُوسَى وَ جَعَلَ عِيسَى عِبْرَةً لِلْعَالَمِينَ وَ فِتْنَةً لِشُكْرِ أُولِى الْأَلْبَابِ وَ جَعَلَ مُحَمَّداً بَرَكَةً وَ رَحْمَةً وَ جَعَلَ عَلِيّاً ع عِبْرَةً وَ بَصِيرَةً وَ جـَعَلَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ نَسْلِهِ وَ نَسْلِ مُحَمَّدٍ مَا أَدْرِى وَ لَوْ دَرَيْتُ مَا احْتَجْتُ فِيهِ إِلَى كَلَامِكَ وَ لَا جِئْتُكَ وَ لَا سَأَلْتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع عُدْ إِلَى حَدِيثِ الْهِنْدِيِّ فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ سـَمِعْتُ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ وَ لَا أَدْرِى مَا بِطَانَتُهَا وَ لَا شَرَائِحُهَا وَ لَا أَدْرِى مَا هِيَ وَ لَا كَيْفَ هِيَ وَ لَا بـِدُعـَائِهـَا فـَانْطَلَقْتُ حَتَّى قَدِمْتُ سُبْذَانَ الْهِنْدِ فَسَأَلْتُ عَنِ الرَّجُلِ فَقِيلَ لِى إِنَّهُ بَنَى دَيْراً فِى جَبَلٍ فَصَارَ لَا يَخْرُجُ وَ لَا يُرَى إِلَّا فِى كُلِّ سَنَةٍ مَرَّتَيْنِ وَ زَعَمَتِ الْهِنْدُ أَنَّ اللَّهَ فـَجَّرَ لَهُ عـَيـْنـاً فـِى دَيـْرِهِ وَ زَعـَمـَتِ الْهـِنـْدُ أَنَّهُ يُزْرَعُ لَهُ مِنْ غَيْرِ زَرْعٍ يُلْقِيهِ وَ يـُحـْرَثُ لَهُ مِنْ غَيْرِ حَرْثٍ يَعْمَلُهُ فَانْتَهَيْتُ إِلَى بَابِهِ فَأَقَمْتُ ثَلَاثاً لَا أَدُقُّ الْبَابَ وَ لَا أُعـَالِجُ الْبـَابَ فـَلَمَّا كـَانَ الْيـَوْمُ الرَّابـِعُ فَتَحَ اللَّهُ الْبَابَ وَ جَاءَتْ بَقَرَةٌ عَلَيْهَا حَطَبٌ تـَجـُرُّ ضـَرْعـَهـَا يـَكـَادُ يـَخـْرُجُ مـَا فـِى ضـَرْعـِهـَا مـِنَ اللَّبـَنِ فَدَفَعَتِ الْبَابَ فَانْفَتَحَ فـَتـَبـِعـْتـُهـَا وَ دَخـَلْتُ فَوَجَدْتُ الرَّجُلَ قَائِماً يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ فَيَبْكِى وَ يَنْظُرُ إِلَى الْأَرْضِ فـَيـَبـْكـِى وَ يَنْظُرُ إِلَى الْجِبَالِ فَيَبْكِى فَقُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَقَلَّ ضَرْبَكَ فـِى دَهـْرِنـَا هـَذَا فـَقـَالَ لِى وَ اللَّهِ مـَا أَنـَا إِلَّا حَسَنَةٌ مِنْ حَسَنَاتِ رَجُلٍ خَلَّفْتَهُ وَرَاءَ ظَهْرِكَ فـَقـُلْتُ لَهُ أُخـْبـِرْتُ أَنَّ عِنْدَكَ اسْماً مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَبْلُغُ بِهِ فِى كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ بَيْتَ الْمـَقـْدِسِ وَ تـَرْجـِعُ إِلَى بَيْتِكَ فَقَالَ لِى وَ هَلْ تَعْرِفُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ قُلْتُ لَا أَعْرِفُ إِلَّا بـَيـْتَ الْمـَقـْدِسِ الَّذِى بـِالشَّامِ قـَالَ لَيـْسَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَ لَكِنَّهُ الْبَيْتُ الْمُقَدَّسُ وَ هُوَ بَيْتُ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَقُلْتُ لَهُ أَمَّا مَا سَمِعْتُ بِهِ إِلَى يَوْمِى هَذَا فَهُوَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ فَقَالَ لِى تِلْكَ مَحَارِيبُ الْأَنْبِيَاءِ وَ إِنَّمَا كَانَ يُقَالُ لَهَا حَظِيرَةُ الْمَحَارِيبِ حَتَّى جَاءَتِ الْفَتْرَةُ الَّتِى كـَانـَتْ بـَيـْنَ مُحَمَّدٍ وَ عِيسَى ص وَ قَرُبَ الْبَلَاءُ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ وَ حَلَّتِ النَّقِمَاتُ فِى دُورِ الشَّيـَاطـِيـنِ فـَحـَوَّلُوا وَ بـَدَّلُوا وَ نَقَلُوا تِلْكَ الْأَسْمَاءَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْبَطْنُ لاِلِ مُحَمَّدٍ وَ الظَّهْرُ مَثَلٌ إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مـِنْ سـُلْطـانٍ فـَقـُلْتُ لَهُ إِنِّى قَدْ ضَرَبْتُ إِلَيْكَ مِنْ بَلَدٍ بَعِيدٍ تَعَرَّضْتُ إِلَيْكَ بِحَاراً وَ غـُمُوماً وَ هُمُوماً وَ خَوْفاً وَ أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ مُؤْيَساً أَلَّا أَكُونَ ظَفِرْتُ بِحَاجَتِى فَقَالَ لِى مـَا أَرَى أُمَّكَ حـَمـَلَتْ بـِكَ إِلَّا وَ قـَدْ حـَضـَرَهَا مَلَكٌ كَرِيمٌ وَ لَا أَعْلَمُ أَنَّ أَبَاكَ حِينَ أَرَادَ الْوُقُوعَ بـِأُمِّكَ إِلَّا وَ قـَدِ اغـْتَسَلَ وَ جَاءَهَا عَلَى طُهْرٍ وَ لَا أَزْعُمُ إِلَّا أَنَّهُ قَدْ كَانَ دَرَسَ السِّفْرَ الرَّابِعَ مِنْ سَهَرِهِ ذَلِكَ فَخُتِمَ لَهُ بِخَيْرٍ
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بـن جـعـفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى از اهـل نـجران يمن ، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت . امـام فـرمـود: فـردا آنـهـا را نـزد چـاه ام الخـيـر بـيـاور، فـضـل گـويـد: فـردا مـا آنـجـا حـاضـر شـديـم ، ديـديـم آن قـوم هم آمده اند امام دستور داد حصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند.
ابـتـدا زن راهـب مـسـائل بـسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ داد، سپس آن حـضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلام آورد. آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤ ال مى كرد و امام همه را جواب مى فرمود.
مـرد راهـب گـفـت : مـن در ديـن خـود نيرومند و توانايم و هيچ يك از انصارى در روى زمين به درجه دانش من نرسد و شنيدم و شنيدم كه مردى در هند است كه هرگاه بخواهد در يك شبانه روز بـه حـج بـيـت المـقـدس مـى آيد و به منزلش در هند برمى گردد، من پرسيدم در كدام سـرزمـيـن اسـت ! بـه مـن گـفـتـنـد: در سـبـذان اسـت . مـن احـوال او را از كـسـى كـه بـه مـن خـبـر داده بود پرسيدم . گفت : او اسمى را كه آصف همدم سليمان مى دانست و بدان وسيله تخت (بلقيس ) را از شهر سبا آورد، مى داند، و خدا وصف او را در كـتـاب شـمـا (قـرآن ) و در كـتـابـهـائى كـه بـراى مـا ديـنـداران ديـگـر نازل كرده بيان كرده است .
مـوسـى بـن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن به وسيله آنها) بر نمى گردد (و حتما مستجاب مى شود؟) گفت : آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعا كننده را رد نمى كند هفت نام است .
امـام عـليـه السـلام فـرمود: آنچه را از آنها يادت هست به من بگو. راهب گفت : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت به كمال قدرت خود) و آزمايش ‍ سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت و عـلى عـليـه السـلام را مـايـه پـنـد و بـصـيـرت نـمـود و اوصـيـاء را از نـسـل مـحـمـد مـقرر داشت كه من نمى دانم و اگر مى دانستم به سخن شما محتاج نبودم و نزد شما نمى آمدم و از شما نمى پرسيدم .
امـام كـاظـم عليه السلام فرمود: به داستان مرد هندى باز گرد. راهب گفت : من اين نامها را شـنـيـده ام ولى حـقـيـقـت و تفسيرش را نمى دانم و نيز نمى دانم آنها كدام است و چگونه مى بـاشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا به سبذان هند رسيدم و نشانى آن مـرد را پـرسـيـدم . بـه مـن گـفـتـنـد: او در كـوهـى صـومـعـه اى سـاخـتـه و در سال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعه اش ‍ چـشـمـه اى شـكـافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذرافشانى براى او كاشته شود مـحصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم ، نه در را كوبيدم و نه دستى به آن زدم ، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارى شير كشيده مى شد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشت سـرش وارد شـدم ، آن مـرد را ديـدم ايـسـتـاده بـه آسمان مى نگرد و مى گريد به زمين مى نگرد و مى گريد، به كوهها مى نگرد و مى گريد.
گفتم : سبحان الله !! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست ؟! او گفت : به خدا كه مـن جـز يـكـى از حـسـنـات و نيكى هاى مردى كه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفر عليه السلام ) نيستم .
گـفـتـم : بـه مـن خبر داده اند كه تو يكى از اسماء خدا را مى دانى كه به وسيله آن در يك شـبـانـه روز به بيت المقدس مى روى و به منزلت بر مى گردى ، گفت : بيت المقدس را مى شناسى ؟.
گفتم : من غير از بيت المقدس كه در شام است نمى شناسم گفت : مقصود آن بيت المقدس نيست بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است .
گـفـتـم : مـن تـا امـروز هـر چـه شـنـيـده ام همان بيت المقدس بوده ، گفت : آن جاى محرابهاى پـيـغـمـبـران اسـت و آن را حـظـيـرة المـحـاريب ((جايگاه محرابها)) مى گفتند تا آنكه زمان فاصله ميان محمد و عيسى صلى اللّه عليه و آله رسيد و بلا به مشركين نزديك شد و كيفر و سـخـتـى بـخـانـه هـاى شـيـاطـيـن در آمـد و آنـهـا آن نـامـهـا را تـغـيـيـر و تـبـديـل دادنـد و جـابـجـا كـردنـد و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى كه بطن آيه دربـاره آل مـحـمـد و ظـاهرش يك مثلى است ((25)) ((آنها جز نامهائى نيست كه شما و پـدرانـتـان نـام گـذارى كـرده ايـد و خـدا بـراى آن هـيـچ دليل و آيه ئى نازل نكرده است 23 سوره 53 ـ)).
گـفـتـم : مـن از شـهـرى دور نـزد تو آمده ام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسها گشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها به رسيدن به اين حاجت ، اميدوار بوده ام ، گـفـت : مـن عـقـيده دارم زمانى كه مادرت به تو بار دار گشته ، فرشته ئى بزرگوار نـزدش حـاضـر شـده و فـكـر مـى كـنـم كـه پـدرت چـون خـواسـتـه با مادرت نزديكى كند غـسـل نـمـوده و بـا پـاكـى نـزدش ‍ رفته است و گمان دارم كه صفر چهارم تورات را (كه بهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست ) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كرده و عاقبت بخير گشته است .

afsanah82
07-19-2011, 11:44 AM
ارْجِعْ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ فَانْطَلِقْ حَتَّى تَنْزِلَ مـَدِينَةَ مُحَمَّدٍ ص الَّتِى يُقَالُ لَهَا طَيْبَةُ وَ قَدْ كَانَ اسْمُهَا فِى الْجَاهِلِيَّةِ يَثْرِبَ ثُمَّ اعْمِدْ إِلَى مـَوْضِعٍ مِنْهَا يُقَالُ لَهُ الْبَقِيعُ ثُمَّ سَلْ عَنْ دَارٍ يُقَالُ لَهَا دَارُ مَرْوَانَ فَانْزِلْهَا وَ أَقِمْ ثَلَاثاً ثـُمَّ سـَلْ عـَنِ الشَّيـْخِ الْأَسـْوَدِ الَّذِى يَكُونُ عَلَى بَابِهَا يَعْمَلُ الْبَوَارِيَّ وَ هِيَ فِي بِلَادِهِمُ اسـْمـُهَا الْخَصَفُ فَالْطُفْ بِالشَّيْخِ وَ قُلْ لَهُ بَعَثَنِى إِلَيْكَ نَزِيلُكَ الَّذِى كَانَ يَنْزِلُ فِى الزَّاوِيـَةِ فـِى الْبـَيـْتِ الَّذِى فـِيـهِ الْخـُشـَيـْبَاتُ الْأَرْبَعُ ثُمَّ سَلْهُ عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الْفـُلَانـِيِّ وَ سـَلْهُ أَيـْنَ نـَادِيـهِ وَ سـَلْهُ أَيُّ سـَاعـَةٍ يـَمـُرُّ فـِيـهَا فَلَيُرِيكَاهُ أَوْ يَصِفُهُ لَكَ فـَتَعْرِفُهُ بِالصِّفَةِ وَ سَأَصِفُهُ لَكَ قُلْتُ فَإِذَا لَقِيتُهُ فَأَصْنَعُ مَا ذَا قَالَ سَلْهُ عَمَّا كَانَ وَ عـَمَّا هـُوَ كـَائِنٌ وَ سـَلْهُ عـَنْ مـَعـَالِمِ دِيـنِ مـَنْ مـَضـَى وَ مَنْ بَقِيَ فَقَالَ لَهُ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع قَدْ نـَصـَحـَكَ صـَاحـِبـُكَ الَّذِى لَقـِيـتَ فـَقـَالَ الرَّاهـِبُ مـَا اسْمُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ هُوَ مُتَمِّمُ بْنُ فَيْرُوزٍ وَ هُوَ مِنْ أَبْنَاءِ الْفُرْسِ وَ هُوَ مِمَّنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ عَبَدَهُ بِالْإِخْلَاصِ وَ الْإِيقَانِ وَ فَرَّ مِنْ قَوْمِهِ لَمَّا خَافَهُمْ فَوَهَبَ لَهُ رَبُّهُ حُكْماً وَ هَدَاهُ لِسَبِيلِ الرَّشَادِ وَ جَعَلَهُ مِنَ الْمـُتَّقـِيـنَ وَ عَرَّفَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عِبَادِهِ الْمُخْلَصِينَ وَ مَا مِنْ سَنَةٍ إِلَّا وَ هُوَ يَزُورُ فِيهَا مَكَّةَ حـَاجـّاً وَ يـَعْتَمِرُ فِى رَأْسِ كُلِّ شَهْرٍ مَرَّةً وَ يَجِى ءُ مِنْ مَوْضِعِهِ مِنَ الْهِنْدِ إِلَى مَكَّةَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ عَوْناً وَ كَذَلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ثُمَّ سَأَلَهُ الرَّاهِبُ عَنْ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ كُلُّ ذَلِكَ يُجِيبُهُ فِيهَا وَ سَأَلَ الرَّاهِبَ عَنْ أَشْيَاءَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَ الرَّاهِبِ فِيهَا شَيْءٌ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ إِنَّ الرَّاهـِبَ قـَالَ أَخـْبـِرْنـِى عَنْ ثَمَانِيَةِ أَحْرُفٍ نَزَلَتْ فَتَبَيَّنَ فِى الْأَرْضِ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ وَ بـَقـِيَ فـِي الْهـَوَاءِ مـِنـْهـَا أَرْبـَعـَةٌ عـَلَى مـَنْ نَزَلَتْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةُ الَّتِى فِى الْهَوَاءِ وَ مَنْ يـُفـَسِّرُهـَا قَالَ ذَاكَ قَائِمُنَا يُنْزِلُهُ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيُفَسِّرُهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ عَلَى الصِّدِّيـقـِيـنَ وَ الرُّسـُلِ وَ الْمـُهـْتـَدِيـنَ ثـُمَّ قَالَ الرَّاهِبُ فَأَخْبِرْنِى عَنِ الِاثْنَيْنِ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ الْأَحْرُفِ الَّتِى فِى الْأَرْضِ مَا هِيَ قَالَ أُخْبِرُكَ بِالْأَرْبَعَةِ كُلِّهَا أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ بـَاقِياً وَ الثَّانِيَةُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ مُخْلَصاً وَ الثَّالِثَةُ نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ الرَّابِعَةُ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ بِسَبَبٍ فَقَالَ لَهُ الرَّاهِبُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنَّ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّكُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ أَنَّ شِيعَتَكُمُ الْمُطَهَّرُونَ الْمُسْتَبْدَلُونَ وَ لَهُمْ عـَاقـِبَةُ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَدَعَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع بِجُبَّةِ خَزٍّ وَ قَمِيصٍ قُوهِيٍّ وَ طـَيـْلَسـَانٍ وَ خـُفٍّ وَ قـَلَنـْسـُوَةٍ فـَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا وَ صَلَّى الظُّهْرَ وَ قَالَ لَهُ اخْتَتِنْ فَقَالَ قَدِ اخْتَتَنْتُ فِى سَابِعِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 394 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
از راهـى كـه آمـده ئى بـرگـرد و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طـيـبه گويند برسى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده است ، سپس متوجه موضعى شـو كـه بـقيع نام دارد، آنگاه نشانى خانه اى را كه به دارمروان معروف است بگير و در آنجا منزل كن و سه روز بمان (تا مردم ندانند كار مهم و با شتابى دارى ) سپس بپرس آن پير مرد سياه پوستى كه در خانه اش بوريا مى بافند (بر در آن خانه مى بافد) و نام بـوريـا در شـهـر آن خـصـف اسـت كـجـاسـت ؟ (گـويـا مـقـصـود از ايـن پـيـرمـرد فضل بن سوار است ) با آن پير مرد مهربانى و ملاطفت كن و به او بگو: مرا آن همنشينت كه در گـوشـه خـانـه اى كـه در آن چـهـار چـوب كـوچك است مى نشيند، نزدت فرستاده ، از او بپرس فلان بن فلانى (موسى بن جعفر علوى عليه السلام ) كيست و پاتوغش كجاست ؟ و در چـه سـاعـتـى آنـجا مى رود؟ او وى را به تو نشان مى دهد و يا معرفى مى كند و تو از معرفيش او را خواهى شناخت من هم او را براى تو معرفى مى كنم .
گـفـتـم : چـون او را ديـدم چـه كـنـم ؟ گـفـت : از گـذشـتـه و آيـنـده و مسائل دينى گذشتگان و باقيماندگان از او بپرس .
مـوسـى بن جعفر عليه السلام به او فرمود: رفيقى كه ملاقاتش كردى ترا نصيحت كرده اسـت . رهـب گـفـت قـربـانـت گـردم ، اسـم او چـه بـود؟ فـرمـود: او مـتـمـم بـن فـيـروز و اهل فارس مى باشد و از كسانى است كه به خداى يكتاى بى شريك ايمان آورده و او را با پـاكـدلى و يـقـيـن پـرسـتـش نـمـوده و چـون از قـوم خـود تـرسـيـده از آنـهـا فـرار كرده و پـروردگـارش با او حكمت بخشيده و براه مستقيمش هدايت فرموده و از پرهيزگارانش قرار داده ؟ مـيـان او و بـنـدگـان يـا اخـلاصـش شـنـاسـائى بـرقـرار سـاخـتـه و او در هـمـه سـال مـكـه را بـه عـنـوان حـج زيـارت كـنـد و اول هـر مـاه عـمـره گـزارد و بـفـضل و يارى خدا از منزلش كه در هند است بمكه مى آيد، خدا سپاسگزاران را اين گونه پاداش مى دهد.
آنـگـاه راهـب مـسـائل بـسـيـارى از امـام پـرسـيد و حضرت همه را جواب فرمود، سپس از راهب مطالبى پرسيد و او هيچ پاسخى نمى دانست ، آنگاه راهب گفت : به من خبرده آن 8 حرفى كـه از آسمان فرود آمد و چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار آن در هوا بماند، آن چهار حـرف كـه در هـوا بـمـانـد بـر كه نازل شد و چه شخصى تفسيرش كند؟ فرمود: او قائم مـاسـت كـه خـدا بر او نازل كند و او هم تفسيرش نمايد، و آنچه بر صديقين و پيغمبران و هدايت شدگان نازل نكرده بر او نازل كند.
راهب گفت : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است به من بفرما، فرمود: هر چهار حرف را بـتـو مـى گويم : اما اولش : هيچ شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى شريك باقى نيست ، دوم محمد رسول خدا است با اخلاص سوم : ما اهلبيت او هستيم چهارم : شيعيان ما از ما و مـا از رسـول خـدا و رسـول خـدا از خـداسـت بوسيله (يعنى بوسيله پيروى و فرمانبردارى شيعيان ما از دسته ما مى شوند و ما از پيغمبر و او از خدا).
راهـب گـفـت : گـواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى الله عليه وآله فـرستاده خدا است و هر چه از جانب خدا آورده حق است و شما بر گزيدگان مخلوق خدائيد و شـيـعـيـان شـمـا پاكيزه و جايگزين نافرمانانند و عاقبت نيك الهى از آن آنهاست و ستايش ‍ مخصوص پروردگار جهانيانست .
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام جـبـه خز و پيراهن قوهى (كه در قائن مى بافته اند) و روپـوش و كـفـش و كـلاهـى بـخـواسـت و بـه او عطا فرمود! و نماز ظهر را خواند و به او فرمود: ختنه كن ، گفت : در هفتمين روز ختنه كرده ام .


6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ مـَرَّ الْعـَبـْدُ الصَّالِحُ بِامْرَأَةٍ بِمِنًى وَ هِيَ تَبْكِي وَ صِبْيَانُهَا حَوْلَهَا يَبْكُونَ وَ قَدْ مَاتَتْ لَهـَا بـَقـَرَةٌ فـَدَنـَا مـِنـْهـَا ثـُمَّ قـَالَ لَهـَا مـَا يـُبْكِيكِ يَا أَمَةَ اللَّهِ قَالَتْ يَا عَبْدَ اللَّهِ إِنَّ لَنَا صِبْيَاناً يَتَامَى وَ كَانَتْ لِى بَقَرَةٌ مَعِيشَتِى وَ مَعِيشَةُ صِبْيَانِى كَانَ مِنْهَا وَ قَدْ مَاتَتْ وَ بَقِيتُ مُنْقَطَعاً بِى وَ بِوُلْدِى لَا حِيلَةَ لَنَا فَقَالَ يَا أَمَةَ اللَّهِ هَلْ لَكِ أَنْ أُحْيِيَهَا لَكِ فَأُلْهِمَتْ أَنْ قـَالَتْ نـَعـَمْ يـَا عـَبـْدَ اللَّهِ فـَتـَنـَحَّى وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ هُنَيْئَةً وَ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ قَامَ فَصَوَّتَ بِالْبَقَرَةِ فَنَخَسَهَا نَخْسَةً أَوْ ضَرَبَهَا بِرِجْلِهِ فَاسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قـَائِمـَةً فـَلَمَّا نـَظـَرْتِ الْمَرْأَةُ إِلَى الْبَقَرَةِ صَاحَتْ وَ قَالَتْ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ فَخَالَطَ النَّاسَ وَ صَارَ بَيْنَهُمْ وَ مَضَى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 399 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن مـغـيـره گـويد: موسى بن جعفر عليه السلام در منى به زنى گذشت كه مى گـريـست و فرزندانش هم گردش مى گريستند، زيرا گاو آنها مرده بود. حضرت نزديك آن زن رفـت و فـرمـود: چـرا گـريـه مـى كـنـى اى كـنـيـز خـدا؟ زن گـفـت : اى بـنـده خدا: من فرزندانى يتيم دارم و گاوى داشتم كه زندگى من و كودكانم از آن مى گذشت ، اكنون آن گاو مرده و من و فرزندانم از همه چيز دست كوتاه و بيچاره مانده ايم .
امـام فـرمـود: كـنيز خدا! مى خواهى آن را براى تو زنده كنم ؟ به او الهام شد كه بگويد: آرى اى بـنـده خـدا! حضرت بكنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد و اندكى دست بلند كرد و لبهايش را تكان داد، سپس بر خاست و گاو او صدائى زد و نفهميدم با سر عصا يا پنجه پايش بود كه به آن گاو زد، گاو برخاست و راست به ايستاد. چون زن نگاهش به گاو افـتاد: فريادى كشيد و گفت : به پروردگار كعبه اين مرد عيسى ابن مريم است ، حضرت ميان مردم رفت و از آنجا بگذشت .


7- أَحـْمـَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ يَنْعَى إِلَى رَجُلٍ نَفْسَهُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ مـَتـَى يـَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْ شِيعَتِهِ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ شِبْهَ الْمُغْضَبِ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ قَدْ كَانَ رُشـَيْدٌ الْهَجَرِيُّ يَعْلَمُ عِلْمَ الْمَنَايَا وَ الْبَلَايَا وَ الْإِمَامُ أَوْلَى بِعِلْمِ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ يَا إِسْحَاقُ اصـْنـَعْ مـَا أَنـْتَ صـَانـِعٌ فـَإِنَّ عُمُرَكَ قَدْ فَنِيَ وَ إِنَّكَ تَمُوتُ إِلَى سَنَتَيْنِ وَ إِخْوَتَكَ وَ أَهْلَ بـَيـْتـِكَ لَا يـَلْبـَثـُونَ بـَعـْدَكَ إِلَّا يـَسـِيـراً حـَتَّى تَتَفَرَّقَ كَلِمَتُهُمْ وَ يَخُونُ بَعْضُهُمْ بـَعـْضـاً حـَتَّى يـَشْمَتَ بِهِمْ عَدُوُّهُمْ فَكَانَ هَذَا فِى نَفْسِكَ فَقُلْتُ فَإِنِّى أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ بـِمـَا عَرَضَ فِى صَدْرِى فَلَمْ يَلْبَثْ إِسْحَاقُ بَعْدَ هَذَا الْمَجْلِسِ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى مَاتَ فَمَا أَتَى عَلَيْهِمْ إِلَّا قَلِيلٌ حَتَّى قَامَ بَنُو عَمَّارٍ بِأَمْوَالِ النَّاسِ فَأَفْلَسُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 399 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن عـمـار گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام خبر مرگ مردى را بخود او گـفـت ، مـن بـا خـود گـفـتـم : مـگـر او مـى دانـد هـر يـك از شيعيانش كى مى ميرند؟! حضرت بـاقـيـافـه اى مـانـنـد خـشـمگين متوجه من شد و فرمود: اى اسحاق ! رشيد هجرى علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبات مردم ) را مى دانست ، امام كه بدانستن آن سزاوارتر است .
سـپـس فـرمـود: اى اسـحـاق هـرچـه خـواهـى بـكـن كـه عـمـر تـو گـذشـتـه و تـا دو سـال (و بـدو سـال نـرسـيده ) مى ميرى و برادران و خانواده ات اندكى پس از تو اختلاف كلمه پيدا كنند و به يكديگر خيانت ورزند.
آنـجـا كـه دشمن شماتتشان كند، با آنكه درد تو چنان گذشت (كه من چگونه مرگ شيعيانم را مى دانم ).
مـن گفتم : من از آنچه در دلم گذشت از خدا آمرزش مى خواهم . سپس ‍ مدتى پس از اين مجلس نـگـذشـت كـه اسـحـاق مـرد و خـانـدان عـمـار دسـت نـيـاز بـه اموال مردم گشودند و مفلس شدند (يعنى قرض مى كردند و نمى توانستند بپردازند).


8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جـَعْفَرٍ قَالَ جَاءَنِى مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ قَدِ اعْتَمَرْنَا عُمْرَةَ رَجَبٍ وَ نَحْنُ يَوْمَئِذٍ بِمَكَّةَ فَقَالَ يـَا عَمِّ إِنِّى أُرِيدُ بَغْدَادَ وَ قَدْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُوَدِّعَ عَمِّى أَبَا الْحَسَنِ يَعْنِى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع وَ أَحـْبـَبـْتُ أَنْ تـَذْهـَبَ مـَعِى إِلَيْهِ فَخَرَجْتُ مَعَهُ نَحْوَ أَخِى وَ هُوَ فِى دَارِهِ الَّتِى بِالْحَوْبَةِ وَ ذَلِكَ بـَعـْدَ الْمـَغْرِبِ بِقَلِيلٍ فَضَرَبْتُ الْبَابَ فَأَجَابَنِى أَخِى فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقُلْتُ عَلِيٌّ فَقَالَ هُوَ ذَا أَخْرُجُ وَ كَانَ بَطِى ءَ الْوُضُوءِ فَقُلْتُ الْعَجَلَ قَالَ وَ أَعْجَلُ فَخَرَجَ وَ عَلَيْهِ إِزَارٌ مـُمـَشَّقٌ قـَدْ عـَقـَدَهُ فـِى عـُنـُقـِهِ حـَتَّى قـَعـَدَ تـَحـْتَ عَتَبَةِ الْبَابِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فـَانـْكـَبـَبـْتُ عـَلَيـْهِ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ قَدْ جِئْتُكَ فِى أَمْرٍ إِنْ تَرَهُ صَوَاباً فَاللَّهُ وَفَّقَ لَهُ وَ إِنْ يَكُنْ غَيْرَ ذَلِكَ فَمَا أَكْثَرَ مَا نُخْطِئُ قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ هَذَا ابْنُ أَخِيكَ يُرِيدُ أَنْ يـُوَدِّعـَكَ وَ يـَخـْرُجَ إِلَى بـَغـْدَادَ فـَقـَالَ لِيَ ادْعُهُ فَدَعَوْتُهُ وَ كَانَ مُتَنَحِّياً فَدَنَا مِنْهُ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ وَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَوْصِنِى فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مُجِيباً لَهُ مـَنْ أَرَادَكَ بـِسُوءٍ فَعَلَ اللَّهُ بِهِ وَ جَعَلَ يَدْعُو عَلَى مَنْ يُرِيدُهُ بِسُوءٍ ثُمَّ عَادَ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ فـَقـَالَ يـَا عـَمِّ أَوْصـِنـِى فـَقـَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَقَالَ مَنْ أَرَادَكَ بِسُوءٍ فـَعـَلَ اللَّهُ بـِهِ وَ فـَعـَلَ ثـُمَّ عـَادَ فـَقـَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَوْصِنِى فَقَالَ أُوصِيكَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي دَمِي فَدَعَا عَلَى مَنْ أَرَادَهُ بِسُوءٍ ثُمَّ تَنَحَّى عَنْهُ وَ مَضَيْتُ مَعَهُ فَقَالَ لِى أَخـِى يَا عَلِيُّ مَكَانَكَ فَقُمْتُ مَكَانِى فَدَخَلَ مَنْزِلَهُ ثُمَّ دَعَانِى فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ فَتَنَاوَلَ صُرَّةً فـِيهَا مِائَةُ دِينَارٍ فَأَعْطَانِيهَا وَ قَالَ قُلْ لِابْنِ أَخِيكَ يَسْتَعِينُ بِهَا عَلَى سَفَرِهِ قَالَ عَلِيٌّ فـَأَخـَذْتـُهـَا فـَأَدْرَجـْتـُهـَا فِي حَاشِيَةِ رِدَائِي ثُمَّ نَاوَلَنِى مِائَةً أُخْرَى وَ قَالَ أَعْطِهِ أَيْضاً ثُمَّ نـَاوَلَنـِى صـُرَّةً أُخـْرَى وَ قـَالَ أَعـْطـِهِ أَيْضاً فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِذَا كُنْتَ تَخَافُ مِنْهُ مِثْلَ الَّذِى ذَكـَرْتَ فـَلِمَ تـُعِينُهُ عَلَى نَفْسِكَ فَقَالَ إِذَا وَصَلْتُهُ وَ قَطَعَنِى قَطَعَ اللَّهُ أَجَلَهُ ثُمَّ تـَنـَاوَلَ مـِخـَدَّةَ أَدَمٍ فِيهَا ثَلَاثَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ وَضَحٍ وَ قَالَ أَعْطِهِ هَذِهِ أَيْضاً قَالَ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ فـَأَعـْطـَيـْتـُهُ الْمِائَةَ الْأُولَى فَفَرِحَ بِهَا فَرَحاً شَدِيداً وَ دَعَا لِعَمِّهِ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّانِيَةَ وَ الثَّالِثـَةَ فـَفـَرِحَ بِهَا حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيَرْجِعُ وَ لَا يَخْرُجُ ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ الثَّلَاثَةَ آلَافِ دِرْهـَمٍ فـَمَضَى عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَى هَارُونَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ وَ قَالَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فـِى الْأَرْضِ خـَلِيـفـَتَيْنِ حَتَّى رَأَيْتُ عَمِّى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يُسَلَّمُ عَلَيْهِ بِالْخِلَافَةِ فـَأَرْسـَلَ هـَارُونُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَرَمَاهُ اللَّهُ بِالذُّبَحَةِ فَمَا نَظَرَ مِنْهَا إِلَى دِرْهَمٍ وَ لَا مَسَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 400 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـر گـويـد: عـمـره رجـب را گـزارده و در مـكـه بـوديـم كـه مـحـمـد بـن اسماعيل (نوه امام صادق عليه السلام كه طايفه اسماعيليه به پدر او منتسبند) نزد من آمد و گفت : عمو جان ! من خيال رفتن بغداد دارم و دوست دارم كه با عمويم ابوالحسن يعنى موسى بـن جـعـفـر عـليه السلام خداحافظى كنم . دلم مى خواهد تو نيز همراه من باشى ، من با او بـطرف برادرم كه در منزل حوبه بود رهسپار شديم ، اندكى كه مغرب گذشته بود، من در زدم ، برادرم جواب داد و در را باز كرد، و فرمود: اين كيست ؟ گفتم : على است ، فرمود: اكـنـون مـى آيـم (و بـراى تـطـهـيـر بـانـدرون رفـت ) و او وضـو را طول مى داد، من گفتم : شتاب كنيد، فرمود: شتاب مى كنم ، سپس ‍ بيامد و پارچه رنگ كرده ئى بگردنش بسته بود و پائين آستانه در نشست .
عـلى بـن جعفر گويد: من به جانب او خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم : من براى كارى آمده ام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريـم . فـرمـود: چـه كـار اسـت ؟ گـفـتـم : ايـن بـرادر زاده شـمـاسـت كه مى خواهد با شما خـداحافظى كند و به بغداد رود، فرمود: بگو بيايد، من او را در كنارى ايستاده بود صدا زدم . او نـزديـك آمـد و سـر حـضـرت را بـوسيد و گفت : قربانت . مرا سفارشى كن (پند و مـوعـظه بفرما) فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، او پاسخ داد: هر كه درباره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين مى كرد تا باز سـرش را بـوسـيـد و گـفـت : عـمـويم ! مرا سفارشى كن ، فرمود، ترا سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى گفت : هر كه بد شما را خواهد، خدا به خودش رساند، باز سـرش را بـوسيد و گفت : اى عمو! مرا سفارشى كن ، فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، باز او بر بدخواهش نفرين كرد و بكنارى رفت ، من سوى او رفتم .
برادرم به من فرمود: على اينجا باش ، من ايستادم ، حضرت باندرون رفت و مرا صدا زد، مـن نـزدش رفـتـم كـيـسـه اى كـه صـد ديـنار داشت برداشت ، به من داد و فرمود: به پسر بـرادرت بـگـو ايـن پول را در سفر كمك خرجش سازد، من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم ، باز صد دينار ديگرم داد و فرمود: اين را هم به او بده ، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده .
من گفتم : قربانت ، اگر بدانچه فرمودى ، از او مى ترسى ، چرا او را عليه خود كمك مى كـنـى ؟ فـرمـود هرگاه من به او بپيوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطع مى كند، سپس يك مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت برگرفت و فرمود: اين را هم به او بده .
مـن نـزد مـحـمـد رفـتـم ، صـد ديـنـار اول را بـه او دادم ، بـسـيـار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد، سپس كيسه دوم و سوم را دادم ، چنان خوشحالى كرد كه مـن گـمان كردم باز مى گردد و به بغداد نمى رود، باز سيصد درهم را به او دادم ، ولى او راه خـود پـيـش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام كرد و گفت : من گـمان نمى كردم كه در روزى زمين دو خليفه باشند، تا آنكه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر، به عنوان خلافت سلام مى كنند، هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را بـه بـيمارى ذبحه (خنازير و خناق ) مبتلا كرد كه نتوانست به يك درهمش نگاه كند و دست رساند.

afsanah82
07-19-2011, 11:44 AM
9- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عـَلِيِّ بـْنِ مـَهـْزِيـَارَ عـَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُبِضَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً فِى عَامِ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ وَ مِائَةٍ وَ عَاشَ بَعْدَ جَعْفَرٍ ع خَمْساً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 402 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام در 54 سـالگـى بـسـال 183 در گـذشـت و پـس از امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام 35 سال زندگى كرد.




* زندگانى ابوالحسن الرضا عليه السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع
وُلِدَ أَبـُو الْحـَسـَنِ الرِّضَا ع سَنَةَ ثَمَانٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةٍ وَ قُبِضَ ع فِى صَفَرٍ مِنْ سَنَةِ ثـَلَاثٍ وَ مـِائَتـَيـْنِ وَ هـُوَ ابـْنُ خـَمـْسٍ وَ خَمْسِينَ سَنَةً وَ قَدِ اخْتُلِفَ فِى تَارِيخِهِ إِلَّا أَنَّ هَذَا التَّارِيـخَ هـُوَ أَقـْصـَدُ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ وَ تـُوُفِّيَ ع بـِطُوسَ فِي قَرْيَةٍ يُقَالُ لَهَا سَنَابَادُ مِنْ نـُوقـَانَ عـَلَى دَعـْوَةٍ وَ دُفـِنَ بـِهـَا وَ كـَانَ الْمـَأْمـُونُ أَشْخَصَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَرْوَ عَلَى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ فَارِسَ فَلَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ وَ شَخَصَ إِلَى بَغْدَادَ أَشْخَصَهُ مَعَهُ فَتُوُفِّيَ فِي هَذِهِ الْقَرْيَةِ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا أُمُّ الْبَنِينَ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ قَالَ قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ هَلْ عَلِمْتَ أَحَداً مِنْ أَهْلِ الْمَغْرِبِ قَدِمَ قُلْتُ لَا قَالَ بَلَى قَدْ قَدِمَ رَجُلٌ فَانْطَلِقْ بـِنـَا فَرَكِبَ وَ رَكِبْتُ مَعَهُ حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الرَّجُلِ فَإِذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَعَهُ رَقِيقٌ فـَقـُلْتُ لَهُ اعـْرِضْ عـَلَيـْنَا فَعَرَضَ عَلَيْنَا سَبْعَ جَوَارٍ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ أَبُو الْحَسَنِ ع لَا حَاجَةَ لِى فِيهَا ثُمَّ قَالَ اعْرِضْ عَلَيْنَا فَقَالَ مَا عِنْدِى إِلَّا جَارِيَةٌ مَرِيضَةٌ فَقَالَ لَهُ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَعْرِضَهَا فَأَبَى عَلَيْهِ فَانْصَرَفَ ثُمَّ أَرْسَلَنِى مِنَ الْغَدِ فَقَالَ قُلْ لَهُ كَمْ كَانَ غَايَتُكَ فـِيـهـَا فـَإِذَا قَالَ كَذَا وَ كَذَا فَقُلْ قَدْ أَخَذْتُهَا فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ مَا كُنْتُ أُرِيدُ أَنْ أَنْقُصَهَا مِنْ كـَذَا وَ كـَذَا فـَقـُلْتُ قـَدْ أَخـَذْتـُهـَا فـَقَالَ هِيَ لَكَ وَ لَكِنْ أَخْبِرْنِى مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى كَانَ مَعَكَ بـِالْأَمْسِ فَقُلْتُ رَجُلٌ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ قَالَ مِنْ أَيِّ بَنِى هَاشِمٍ فَقُلْتُ مَا عِنْدِى أَكْثَرُ مِنْ هَذَا فَقَالَ أُخْبِرُكَ عَنْ هَذِهِ الْوَصِيفَةِ إِنِّى اشْتَرَيْتُهَا مِنْ أَقْصَى الْمَغْرِبِ فَلَقِيَتْنِى امْرَأَةٌ مِنْ أَهـْلِ الْكـِتَابِ فَقَالَتْ مَا هَذِهِ الْوَصِيفَةُ مَعَكَ قُلْتُ اشْتَرَيْتُهَا لِنَفْسِى فَقَالَتْ مَا يَكُونُ يـَنْبَغِى أَنْ تَكُونَ هَذِهِ عِنْدَ مِثْلِكَ إِنَّ هَذِهِ الْجَارِيَةَ يَنْبَغِى أَنْ تَكُونَ عِنْدَ خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ فـَلَا تـَلْبـَثُ عـِنـْدَهُ إِلَّا قـَلِيلًا حَتَّى تَلِدَ مِنْهُ غُلَاماً مَا يُولَدُ بِشَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا غَرْبِهَا مِثْلُهُ قَالَ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَلَمْ تَلْبَثْ عِنْدَهُ إِلَّا قَلِيلًا حَتَّى وَلَدَتِ الرِّضَا ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 402 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام در سال 148 مـتـولد شـد و در مـاه صـفـر سـال 203 بـسن 55 سالگى در گذشت ، در تاريخ آن حـضـرت اختلافست ، ولى اين تاريخ درست تر است انشاءاللّه آن حضرت در قريه ئى از شهر طوس بنام سناباد كه تا نوقان يك جيغ راهست ، وفات يافت و در آنجا مدفون گشت . مـاءمـون آن حضرت را از راه بصره و شيراز (كه شيعيانش كمتر بودند) بمرو حركت داد، چون ماءمون از مرو بيرون آمد و رهسپار بغداد گشت ، آن حضرت را همراه خود برد، ولى امام در آن قريه وفات كرد، مادرش ام ولد و نامش ام البنين است .
هـشـام بـن احـمـر گـويـد: مـوسـى بـن جـعـفـر بـه مـن فـرمـود: مـى دانـى كـسـى از اهـل مـغـرب (بمدينه ) آمده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: چرا، مردى آمده است بيا برويم ، پس سـوار شـد، مـن هـم سـوار شـدم و رفـتـيـم تـا نـزد آن مـرد رسـيـديـم ، مـردى بـود از اءهـل مـديـنـه كه برده همراه داشت . من گفتم : بردگانت را بما نشان ده او هفت كنيز آورد كه موسى بن جعفر درباره همه آنها فرمود: اين را نمى خواهم ، سپس فرمود: باز بياور، گفت : مـن جـز يـك دخـتر برده بيمار ندارم ، فرمود: ((به او بگو نظرت نسبت به آن دختر چند است ؟ بهر چند كه گفت ، تو بگو از آن من باشد)).
من نزد او آمدم ، گفت : آن دختر را از اين مقدار كمتر نمى دهم ، گفتم : از آن من باشد. گفت از تـو بـاشـد ولى بـه مـن بـگـو: مـردى كـه ديروز همراه تو بود كيست ؟ گفتم : مرديست از طـايـفـه بـنـى هـاشـم ، گـفـت از كـدام بنى هاشم ؟ گفتم : بيش از اين نمى دانم . گفت : من داستان اين دختر را برايت بگويم :
او را از دورتـريـن نـقـاط مـغـرب خـريـدم ، زنـى از اهـل كـتاب به من برخورد و گفت : اين دختر همراه تو چكار مى كند؟ گفتم : او را براى خود خـريـده ام ، گـفـت : سزاوار نيست كه او نزد مانند توئى باشد، اين دختر سزاوار است نزد بـهـترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى كه نزد او باشد، پسرى زايد كه در مـشـرق و مـغـرب زمـيـن مـانندش متولد نشده باشد. من آن دختر را نزد امام بردم ، دير زمانى نگذشت كه امام رضا عليه السلام از او متولد شد.


2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ لَمَّا مَضَى أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ تَكَلَّمَ أَبُو الْحَسَنِ ع خِفْنَا عَلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ فَقِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَدْ أَظْهَرْتَ أَمْراً عَظِيماً وَ إِنَّا نَخَافُ عَلَيْكَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ قَالَ فَقَالَ لِيَجْهَدْ جَهْدَهُ فَلَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان بـن يحيى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام در گذشت و امام رضا عليه السـلام (از امـامـت خود) سخن گفت ما بر او بيمناك شديم ، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار كرده ايد و از اين طغيانگر (هارون ) بر شما مى ترسيم ، فرمود: او هر چه خواهد تلاش ‍ كند، بر من راهى ندارد. (نتواند به من آسيبى رساند).


3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ رَحـِمـَهُ اللَّهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ أَخِيهِ قَالَ دَخـَلْتُ عـَلَى الرِّضـَا ع فـِى بَيْتٍ دَاخِلٍ فِى جَوْفِ بَيْتٍ لَيْلًا فَرَفَعَ يَدَهُ فَكَانَتْ كَأَنَّ فِى الْبَيْتِ عَشَرَةَ مَصَابِيحَ وَ اسْتَأْذَنَ عَلَيْهِ رَجُلٌ فَخَلَّى يَدَهُ ثُمَّ أَذِنَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
پسر منصور گويد: شبى خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و او در پستو خانه بود، پس دسـتـش را بـلنـد كـرد، مـثـل ايـنـكـه در خانه ده چراغ باشد (روشن و منور گشت ) آنگاه مرد ديگرى اجازه تشريف گرفت ، حضرت دستش را بينداخت و به او اجازه داد.


4- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابـْنِ جُمْهُورٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْغـِفـَارِيِّ قـَالَ كـَانَ لِرَجـُلٍ مـِنْ آلِ أَبِي رَافِعٍ مَوْلَى النَّبِيِّ ص يُقَالُ لَهُ طَيْسٌ عَلَيَّ حَقٌّ فـَتـَقـَاضَانِي وَ أَلَحَّ عَلَيَّ وَ أَعَانَهُ النَّاسُ فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ صَلَّيْتُ الصُّبْحَ فِى مَسْجِدِ الرَّسـُولِ ع ثُمَّ تَوَجَّهْتُ نَحْوَ الرِّضَا ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ بِالْعُرَيْضِ فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ بَابِهِ إِذَا هـُوَ قـَدْ طـَلَعَ عـَلَى حـِمـَارٍ وَ عـَلَيـْهِ قَمِيصٌ وَ رِدَاءٌ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ اسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ فَلَمَّا لَحِقَنِى وَقَفَ وَ نَظَرَ إِلَيَّ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ كَانَ شَهْرُ رَمَضَانَ فَقُلْتُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ إِنَّ لِمَوْلَاكَ طَيْسٍ عَلَيَّ حَقّاً وَ قَدْ وَ اللَّهِ شَهَرَنِى وَ أَنَا أَظُنُّ فِى نَفْسِى أَنَّهُ يَأْمُرُهُ بِالْكَفِّ عـَنِّى وَ وَ اللَّهِ مـَا قـُلْتُ لَهُ كـَمْ لَهُ عـَلَيَّ وَ لَا سـَمَّيـْتُ لَهُ شـَيْئاً فَأَمَرَنِي بِالْجُلُوسِ إِلَى رُجـُوعـِهِ فَلَمْ أَزَلْ حَتَّى صَلَّيْتُ الْمَغْرِبَ وَ أَنَا صَائِمٌ فَضَاقَ صَدْرِى وَ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَرِفَ فَإِذَا هُوَ قَدْ طَلَعَ عَلَيَّ وَ حَوْلَهُ النَّاسُ وَ قَدْ قَعَدَ لَهُ السُّؤَّالُ وَ هُوَ يَتَصَدَّقُ عَلَيْهِمْ فَمَضَى وَ دَخـَلَ بـَيـْتـَهُ ثـُمَّ خـَرَجَ وَ دَعـَانـِى فَقُمْتُ إِلَيْهِ وَ دَخَلْتُ مَعَهُ فَجَلَسَ وَ جَلَسْتُ فَجَعَلْتُ أُحَدِّثُهُ عَنِ ابْنِ الْمُسَيَّبِ وَ كَانَ أَمِيرَ الْمَدِينَةِ وَ كَانَ كَثِيراً مَا أُحَدِّثُهُ عَنْهُ فَلَمَّا فَرَغْتُ قَالَ لَا أَظـُنُّكَ أَفـْطـَرْتَ بـَعـْدُ فـَقُلْتُ لَا فَدَعَا لِى بِطَعَامٍ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيَّ وَ أَمَرَ الْغُلَامَ أَنْ يـَأْكـُلَ مـَعـِى فـَأَصـَبـْتُ وَ الْغُلَامَ مِنَ الطَّعَامِ فَلَمَّا فَرَغْنَا قَالَ لِيَ ارْفَعِ الْوِسَادَةَ وَ خُذْ مَا تَحْتَهَا فَرَفَعْتُهَا وَ إِذَا دَنَانِيرُ فَأَخَذْتُهَا وَ وَضَعْتُهَا فِى كُمِّى وَ أَمَرَ أَرْبَعَةً مِنْ عَبِيدِهِ أَنْ يَكُونُوا مَعِى حَتَّى يُبْلِغُونِى مَنْزِلِى فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ طَائِفَ بْنَ الْمُسَيَّبِ يَدُورُ وَ أَكـْرَهُ أَنْ يـَلْقَانِى وَ مَعِى عَبِيدُكَ فَقَالَ لِى أَصَبْتَ أَصَابَ اللَّهُ بِكَ الرَّشَادَ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يـَنـْصَرِفُوا إِذَا رَدَدْتُهُمْ فَلَمَّا قَرُبْتُ مِنْ مَنْزِلِى وَ آنَسْتُ رَدَدْتُهُمْ فَصِرْتُ إِلَى مَنْزِلِى وَ دَعـَوْتُ بـِالسِّرَاجِ وَ نـَظـَرْتُ إِلَى الدَّنـَانـِيـرِ وَ إِذَا هِيَ ثَمَانِيَةٌ وَ أَرْبَعُونَ دِينَاراً وَ كَانَ حَقُّ الرَّجُلِ عَلَيَّ ثَمَانِيَةً وَ عِشْرِينَ دِينَاراً وَ كَانَ فِيهَا دِينَارٌ يَلُوحُ فَأَعْجَبَنِى حُسْنُهُ فَأَخَذْتُهُ وَ قـَرَّبـْتـُهُ مِنَ السِّرَاجِ فَإِذَا عَلَيْهِ نَقْشٌ وَاضِحٌ حَقُّ الرَّجُلِ ثَمَانِيَةٌ وَ عِشْرُونَ دِينَاراً وَ مَا بَقِيَ فَهُوَ لَكَ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا عَرَفْتُ مَا لَهُ عَلَيَّ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الَّذِى أَعَزَّ وَلِيَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 404 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
غفارى گويد: مردى از خاندان ابى رافع غلام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه نامش طيس بـود و از مـن طـلبـى داشـت ، مـطـالبه مى كرد و پافشارى مى نمود. مردم هم او را كمك مى كـردنـد، چون چنين ديدم ، نماز صبح را در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گزاردم ، و به امام رضا عليه السلام كه در عريض بود، روى آوردم . چون نزديك خانه اش رسيدم ، آن حـضرت پيدا شد، بر الاغى سوار بود و پيراهن و ردائى در برداشت ، چون نگاهم به امام افتاد، از آن حضرت خجالت كشيدم . حضرت به من رسيد و ايستاد و نگاه كرد، من سلام كـردم مـاه رمـضان بود گفتم : خدا مرا قربانت كند. غلام شما طيس از من طلبى دارد، و بخدا كـه مـرا رسـوا كرده است . من با خود گمان مى كردم به او مى فرمايد: از من دست بدارد و بخدا كه من نگفتم او چقدر از من مى خواهد و نه نامى بردم .
بـه من فرمود: بنشين تا برگردم ، من بودم تا نماز مغرب را بگزاردم و روزه هم داشتم ، سـيـنه ام تنگى كرد و خواستم برگردم كه ديدم حضرت پيدا شد و مردم گردش بودند، گـدايـان بـر سـر راهـش نـشـسـتـه بـودند و او به آنها تصديق مى داد. از آنها گذشت تا داخـل خـانـه شـد، سـپـس بـيـرون آمـد و مـرا بـخـواسـت ، مـن نـزدش رفـتـم و داخـل مـنـزل شـديـم ، او بـنـشـسـت و مـن هـم نـشـسـتـم ، مـن شـروع كـردم و از احوال ابن مسيب كه امير مدينه بود و بسيارى از اوقات درباره او با حضرت سخن مى گفتم ، سـخـن گـفـتـم ، چـون فارغ شدم ، فرمود: گمان ندارم هنوز افطار كرده باشى ؟ عرض كردم : نه ، برايم غذائى طلبيد و پيشم گذاشت و بغلامش فرمود: تا همراه من بخورد. من و غـلام غـذا خـورديـم ، چـون فـارغ شـديـم ، فـرمـود: تـشـك را بردار و هر چه زيرش هست برگير، چون بلند كردم ، اشرفى هائى در آنجا بود، من برداشتم و در آستينم نهادم .
حـضـرت دسـتور داد چهارتن از غلامانش همراه من بيايند تا مرا به منزلم رسانند. من عرض كـردم : قربانت ، پاسبان و شبگرد ابن مسيب (امير مدينه ) گردش مى كند و من دوست ندارم كـه مـرا هـمـراه غـلامـان شما ببيند فرمود: راست گفتى ، خدا ترا براه هدايت برد. به آنها دستور داد هر وقت من گفتم برگردند. چون نزديك منزلم رسيدم و دلم آرام شد، آنها را بر گـردانـيـدم و بـه مـنـزلم رفـتـم و چـراغ طـلبـيـدم ، و بـه اشرفيها نگريستم ، ديدم 48 اشـرفـى اسـت و طـلب آن مـرد از من 28 اشرفى بود، در ميان آنها يك اشرفى جلب نظرم كـرد و مـرا از زيبائيش خوش آمد، او را برداشتم و نزديك چراغ بردم . ديدم آشكار و خوانا روى آن نوشته است : ((28 اشرفى طلب آنمرد است و بقيه از خودت )) بخدا كه من نمى دانـسـتم (به او نگفته بودم ) او چقدر از من مى خواهد، سپاس خداوند پروردگار جهانيان را كه ولى خود را عزت دهد،


5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ خَرَجَ مـِنَ الْمَدِينَةِ فِى السَّنَةِ الَّتِى حَجَّ فِيهَا هَارُونُ يُرِيدُ الْحَجَّ فَانْتَهَى إِلَى جَبَلٍ عَنْ يَسَارِ الطَّرِيـقِ وَ أَنـْتَ ذَاهـِبٌ إِلَى مـَكَّةَ يـُقـَالُ لَهُ فـَارِعٌ فـَنَظَرَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ثُمَّ قَالَ بَانِى فـَارِعٍ وَ هـَادِمـُهُ يـُقـَطَّعُ إِرْبـاً إِرْبـاً فـَلَمْ نَدْرِ مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَلَمَّا وَلَّى وَافَى هَارُونُ وَ نَزَلَ بِذَلِكَ الْمَوْضِعِ صَعِدَ جَعْفَرُ بْنُ يَحْيَى ذَلِكَ الْجَبَلَ وَ أَمَرَ أَنْ يُبْنَى لَهُ ثَمَّ مَجْلِسٌ فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ مَكَّةَ صَعِدَ إِلَيْهِ فَأَمَرَ بِهَدْمِهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى الْعِرَاقِ قُطِّعَ إِرْباً إِرْباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 406 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گـويـد: سـالى كه هارون حج گزارد، امام رضا عليه السلام از مدينه بـقـصد حج بيرون شد، تا بكوهى رسيد كه دست چپ راهست وقتى بجانب مكه روى ، و بآن كـوه فـارع مـى گفتند: حضرت رضا عليه السلام نگاهى بكوه كرد و فرمود: ((ساختمان كـنـنـده و خـراب كننده روى فارع قطعه قطعه شود))، ما معنى اين سخن را نفهميديم ، چون حـضـرت از آنجا پشت كرد، و هارون رسيد، در آنجا بار انداخت جعفر بن يحيى (برمكى كه در دربـار هـارون دولت و شوكت بزرگى داشت ) بالاى آن كوه رفت و دستور داد براى او در آنـجـا مـجـلسـى بـسـازند، چون از مكه بازگشت بالاى آن كوه رفت و دستور داد خرابش كنند، و چون بعراق بازگشت (بامر هارون ) قطعه قطعه شد.

afsanah82
07-19-2011, 11:45 AM
شرح :
داستان جعفر برمكى كه مورد توجه و عنايت خاص هارون الرشيد بود تا آنجا كه خواهرش عـبـاسـه را بـازدواج او در آورد و سـپس بر او غضب كرد و بياسر دستور داد او را بكشد و طـايـفـه برامكه را ريشه كن كرد در كتب تواريخ مشهور است ، مجلسى (ره ) در كتاب مرآت العـقـول ص 409 ايـن تـاريـخ را از مـروج الذهـب مـسـعـودى بـاخـتـصـار نقل مى كند.6- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ الْقَاسِمِ عـَنْ إِبـْرَاهـِيـمَ بْنِ مُوسَى قَالَ أَلْحَحْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِى شَيْءٍ أَطْلُبُهُ مِنْهُ فـَكـَانَ يـَعـِدُنـِى فـَخَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ لِيَسْتَقْبِلَ وَالِيَ الْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ مَعَهُ فَجَاءَ إِلَى قُرْبِ قـَصـْرِ فـُلَانٍ فـَنَزَلَ تَحْتَ شَجَرَاتٍ وَ نَزَلْتُ مَعَهُ أَنَا وَ لَيْسَ مَعَنَا ثَالِثٌ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فـِدَاكَ هـَذَا الْعـِيدُ قَدْ أَظَلَّنَا وَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَمْلِكُ دِرْهَماً فَمَا سِوَاهُ فَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ حَكّاً شَدِيداً ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ فَتَنَاوَلَ مِنْهُ سَبِيكَةَ ذَهَبٍ ثُمَّ قَالَ انْتَفِعْ بِهَا وَ اكْتُمْ مَا رَأَيْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 406 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـراهـيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم ، اصرار و پـافـشـارى مـى كـردم و او مـرا وعـده مـى داد، يـك روز كـه بـاسـتـقـبـال والى مـدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درخـتـان فـرود آمـد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرض كردم : قربانت ، عيد نزديك است و بخدا كه من در هم و غير درهمى ندارم ، حضرت با تازيانه اش بسختى زمين را خـراش داد، سـپـس ‍ دسـت بـرد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.


7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَاسِرٍ الْخَادِمِ وَ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً قَالَ لَمَّا انْقَضَى أَمْرُ الْمـَخـْلُوعِ وَ اسْتَوَى الْأَمْرُ لِلْمَأْمُونِ كَتَبَ إِلَى الرِّضَا ع يَسْتَقْدِمُهُ إِلَى خُرَاسَانَ فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بِعِلَلٍ فَلَمْ يَزَلِ الْمَأْمُونُ يُكَاتِبُهُ فِى ذَلِكَ حَتَّى عَلِمَ أَنَّهُ لَا مَحِيصَ لَهُ وَ أَنَّهُ لَا يـَكـُفُّ عـَنْهُ فَخَرَجَ ع وَ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع سَبْعُ سِنِينَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ لَا تـَأْخـُذْ عَلَى طَرِيقِ الْجَبَلِ وَ قُمْ وَ خُذْ عَلَى طَرِيقِ الْبَصْرَةِ وَ الْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ حَتَّى وَافَى مـَرْوَ فـَعـَرَضَ عـَلَيـْهِ الْمـَأْمـُونُ أَنْ يـَتـَقـَلَّدَ الْأَمـْرَ وَ الْخـِلَافـَةَ فَأَبَى أَبُو الْحَسَنِ ع قَالَ فـَوِلَايَةَ الْعَهْدِ فَقَالَ عَلَى شُرُوطٍ أَسْأَلُكَهَا قَالَ الْمَأْمُونُ لَهُ سَلْ مَا شِئْتَ فَكَتَبَ الرِّضَا ع إِنِّى دَاخِلٌ فِى وِلَايَةِ الْعَهْدِ عَلَى أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهَى وَ لَا أُفْتِيَ وَ لَا أَقْضِيَ وَ لَا أُوَلِّيَ وَ لَا أَعـْزِلَ وَ لَا أُغـَيِّرَ شـَيـْئاً مـِمَّا هـُوَ قَائِمٌ وَ تُعْفِيَنِى مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ فَأَجَابَهُ الْمَأْمُونُ إِلَى ذَلِكَ كـُلِّهِ قـَالَ فـَحـَدَّثـَنـِى يـَاسـِرٌ قـَالَ فـَلَمَّا حَضَرَ الْعِيدُ بَعَثَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع يـَسـْأَلُهُ أَنْ يَرْكَبَ وَ يَحْضُرَ الْعِيدَ وَ يُصَلِّيَ وَ يَخْطُبَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع قَدْ عَلِمْتَ مـَا كـَانَ بـَيـْنـِى وَ بَيْنَكَ مِنَ الشُّرُوطِ فِى دُخُولِ هَذَا الْأَمْرِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا أُرِيدُ بـِذَلِكَ أَنْ تـَطْمَئِنَّ قُلُوبُ النَّاسِ وَ يَعْرِفُوا فَضْلَكَ فَلَمْ يَزَلْ ع يُرَادُّهُ الْكَلَامَ فِى ذَلِكَ فـَأَلَحَّ عـَلَيـْهِ فـَقـَالَ يـَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ إِنْ أَعْفَيْتَنِى مِنْ ذَلِكَ فَهُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ وَ إِنْ لَمْ تـُعـْفـِنـِى خَرَجْتُ كَمَا خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ الْمَأْمُونُ اخْرُجْ كَيْفَ شـِئْتَ وَ أَمـَرَ الْمـَأْمـُونُ الْقُوَّادَ وَ النَّاسَ أَنْ يُبَكِّرُوا إِلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ قَالَ فَحَدَّثَنِى يَاسِرٌ الْخَادِمُ أَنَّهُ قَعَدَ النَّاسُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع فِى الطُّرُقَاتِ وَ السُّطُوحِ الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الصِّبـْيـَانُ وَ اجـْتـَمـَعَ الْقُوَّادُ وَ الْجُنْدُ عَلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ ع فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قـَامَ ع فـَاغْتَسَلَ وَ تَعَمَّمَ بِعِمَامَةٍ بَيْضَاءَ مِنْ قُطْنٍ أَلْقَى طَرَفاً مِنْهَا عَلَى صَدْرِهِ وَ طَرَفاً بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ وَ تـَشَمَّرَ ثُمَّ قَالَ لِجَمِيعِ مَوَالِيهِ افْعَلُوا مِثْلَ مَا فَعَلْتُ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِهِ عُكَّازاً ثُمَّ خَرَجَ وَ نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ حَافٍ قَدْ شَمَّرَ سَرَاوِيلَهُ إِلَى نِصْفِ السَّاقِ وَ عَلَيْهِ ثـِيـَابٌ مـُشـَمَّرَةٌ فـَلَمَّا مـَشـَى وَ مـَشَيْنَا بَيْنَ يَدَيْهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ كَبَّرَ أَرْبَعَ تـَكْبِيرَاتٍ فَخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْحِيطَانَ تُجَاوِبُهُ وَ الْقُوَّادُ وَ النَّاسُ عَلَى الْبَابِ قـَدْ تـَهـَيَّئُوا وَ لَبـِسـُوا السِّلَاحَ وَ تـَزَيَّنـُوا بـِأَحْسَنِ الزِّينَةِ فَلَمَّا طَلَعْنَا عَلَيْهِمْ بِهَذِهِ الصُّورَةِ وَ طـَلَعَ الرِّضـَا ع وَقـَفَ عَلَى الْبَابِ وَقْفَةً ثُمَّ قَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكـْبـَرُ اللَّهُ أَكـْبَرُ عَلَى مَا هَدَانَا اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى مَا رَزَقَنَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَبْلَانَا نَرْفَعُ بِهَا أَصْوَاتَنَا قَالَ يَاسِرٌ فَتَزَعْزَعَتْ مَرْوُ بِالْبُكَاءِ وَ الضَّجِيجِ وَ الصِّيـَاحِ لَمَّا نَظَرُوا إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع وَ سَقَطَ الْقُوَّادُ عَنْ دَوَابِّهِمْ وَ رَمَوْا بِخِفَافِهِمْ لَمَّا رَأَوْا أَبـَا الْحـَسـَنِ ع حـَافـِياً وَ كَانَ يَمْشِى وَ يَقِفُ فِى كُلِّ عَشْرِ خُطُوَاتٍ وَ يُكَبِّرُ ثَلَاثَ مـَرَّاتٍ قـَالَ يـَاسـِرٌ فـَتُخُيِّلَ إِلَيْنَا أَنَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْجِبَالَ تُجَاوِبُهُ وَ صَارَتْ مَرْوُ ضَجَّةً وَاحِدَةً مِنَ الْبُكَاءِ وَ بَلَغَ الْمَأْمُونَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْفَضْلُ بْنُ سَهْلٍ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ يـَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ إِنْ بـَلَغَ الرِّضَا الْمُصَلَّى عَلَى هَذَا السَّبِيلِ افْتَتَنَ بِهِ النَّاسُ وَ الرَّأْيُ أَنْ تـَسـْأَلَهُ أَنْ يـَرْجـِعَ فـَبـَعـَثَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ فَسَأَلَهُ الرُّجُوعَ فَدَعَا أَبُو الْحَسَنِ ع بِخُفِّهِ فَلَبِسَهُ وَ رَكِبَ وَ رَجَعَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 407 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
يـاسـر خـادم وريـان بـن صـلت گـويـنـد: چـون كـار خـليـفـه مـعـزول (امـيـن پسر هارون ) در گذشت و امر خلافت براى ماءمون مستقر شد، نامه ئى بامام رضـا عـليـه السـلام نـوشت و آن حضرت را بخراسان طلبيد، امام رضا عليه السلام به عـللى تـمـسك مى فرمود و عذر مى خواست ، ماءمون پيوسته به آن حضرت نامه مى نوشت تـا آن حـضـرت دانست كه چاره ئى ندارد و او دست بردار نيست ، لذا از مدينه بيرون شد و ابوجعفر امام نهم عليه السلام هفت ساله بود. ماءمون به حضرت نوشت : راه كوهستان و قم را در پيش نگير، بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا (شايد مقصودش ‍ اين بود كه آن حـضـرت از راهـى بيايد كه شيعيانش كمتر باشند و از ناراحتى امام آگاه نشوند) تا آنكه بمرو رسيد.
مـاءمـون بـه حـضـرت عـرضه داشت كه امر خلافت را به عهده گيرد، ولى امام رضا عليه السـلام خـوددارى فـرمـود: مـاءمون گفت : پس بايد ولايت عهدى را بپذيرد، امام فرمود: مى پـذيـرم بـا شـروطـى كه از تو مى خواهم ، ماءمون گفت : هر چه خواهى بخواه ، امام رضا عليه السلام نوشت :
((مـن در امـر ولايـت عـهـدى وارد مـى شوم ، بشرط آنكه امر و نهى نكنم و فتوى حكم ندهم و نصب و عزل ننمايم و هيچ امرى را كه پا برخاست دگرگونش نسازم و از همه اين امور مرا معاف دارى )) ماءمون همه آن شروط را پذيرفت .
ياسر خادم گويد: چون عيد (قربان ) فرا رسيد ماءمون بسوى امام رضا عليه السلام كس فـرسـتـاد و درخـواسـت كـرد، آن حـضـرت بـراى عـيـد حـاضـر شود و نماز گزارد و خطبه بـخـوانـد. امـام رضـا عليه السلام پيغام داد شروطى را كه ميان من و تو در پذيرفتن امر ولايـت عـهـدى بـود، خودت مى دانى ، (بنابراين بود كه من از اينگونه امور معاف باشم ) ماءمون پيغام داد كه من مى خواهم با اين عمل دل مردم آرامش يابد و فضيلت شما را بشناسد، سـپـس بـارهـا آن حـضـرت بـه او جـواب رد مى داد و او پافشارى مى كرد تا آنكه حضرت فـرمود: يا امير المومنين ! اگر مرا از اين امر معاف دارى ، خوشتر دارم و اگر معاف نكنى ، هـمـچنانكه پيغمبر و اميرالمومنين عليهما السلام (براى نماز عيد) بيرون مى شدند، بيرون مـى شـوم ، مـاءمـون گفت : هر گونه خواهى بيرون شو، و دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا عليه السلام حاضر باشند.
يـاسـر خـادم گويد: مردان و زنان و كودكان در ميان راه و پشت بامها بر سر راه امام رضا عـليـه السـلام نـشـسـتـنـد، و سـرداران و لشـكـريـان در خـانه آن حضرت گرد آمدند، چون خـورشـيـد طـلوع كـرد، امـام عـليـه السلام غسل نمود و عمامه سفيدى كه از پنبه بود، بسر گذارد، يكسرش را روى سينه و سر ديگر را ميانه دو شانه انداخت و دامن بكمر زد و بهمه پيروانش ‍ دستور داد چنان كنند.
آنـگـاه عـصاى پيكان دارى بدست گرفت و بيرون آمد، ما در جلوش ‍ بوديم و او پا برهنه بود و پيراهن خود را هم تا نصف ساق بكمر زده بود و لباسهاى ديگرش را هم بكمر زده بـود، چون حركت كرد و ما هم پيشاپيش حركت كرديم ، سر بسوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت ، كه ما پنداشتيم آسمان و ديوارها با او هم آواز بودند، سرداران و مردم آماده و سلاح پوشيده و بهترين زينت را نموده ، دم در ايستاده بودند، چون ما با آن صورت و هيئت بـر آنـهـا در آمـديـم و سـپـس امام رضا عليه السلام در آمد و نزد در ايستاد فرمود: ((الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، (الله اكبر) على ماهدانا، الله اكبر على مارزقنا من بهيمة الانعام ، و الحمدلله على ما ابلانا)) ما هم صدا مى كشيديم و مى گفتيم .
يـاسـر گويد: شهر مرو از گريه و ناله و فرياد بلرزه در آمد، سرداران چون امام رضا عـليـه السـلام را پـا بـرهـنـه ديدند، از مركبهاى خود فرود آمدند و كفشهاى خود را بكنار گذاشتند، حضرت پياده راه مى رفت و در سر هر ده قدم مى ايستاد و سه تكبير مى فرمود.
يـاسـر گـويـد: ما خيال مى كرديم كه آسمان و زمين و كوه با او هم آواز گشته و شهر مرو يـكـپـارچـه گـريـه و شـيـون بـود، خـبـر بـمـاءمـون رسـيـد، فـضـل بـن سـهـل ذوالريـاسـتين به او گفت : يا اميرالمومنين ؟ اگر امام رضا با اين وضع بـمـصـلى (مـحـل نـماز عيد) رسد، مردم فريفته او شوند، صلاح اين است كه از او بخواهى بـرگـردد مـاءمـون بـسوى حضرت كس فرستاد و درخواست برگشتن كرد، امام رضا عليه السلام كفش خود را طلبيد و سوار شد و مراجعت فرمود.


8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ يـَاسـِرٍ قَالَ لَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ يُرِيدُ بَغْدَادَ وَ خَرَجَ الْفـَضـْلُ ذُو الرِّئَاسـَتـَيـْنِ وَ خَرَجْنَا مَعَ أَبِى الْحَسَنِ ع وَرَدَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ ذِى الرِّئَاسـَتـَيـْنِ كـِتَابٌ مِنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ نَحْنُ فِى بَعْضِ الْمَنَازِلِ إِنِّى نَظَرْتُ فِى تَحْوِيلِ السَّنَةِ فِى حِسَابِ النُّجُومِ فَوَجَدْتُ فِيهِ أَنَّكَ تَذُوقُ فِى شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا يَوْمَ الْأَرْبـِعـَاءِ حـَرَّ الْحـَدِيدِ وَ حَرَّ النَّارِ وَ أَرَى أَنْ تَدْخُلَ أَنْتَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرِّضَا الْحَمَّامَ فِى هَذَا الْيَوْمِ وَ تَحْتَجِمَ فِيهِ وَ تَصُبَّ عَلَى يَدَيْكَ الدَّمَ لِيَزُولَ عَنْكَ نَحْسُهُ فَكَتَبَ ذُو الرِّئَاسـَتَيْنِ إِلَى الْمَأْمُونِ بِذَلِكَ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ذَلِكَ فَكَتَبَ الْمَأْمُونُ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ يَسْأَلُهُ ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفـَضـْلِ أَنْ تـَدْخـُلَا الْحـَمَّامَ غـَداً فـَأَعـَادَ عـَلَيـْهِ الرُّقـْعـَةَ مَرَّتَيْنِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحـَسـَنِ يـَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَسْتُ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامَ فَإِنِّى رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِى النَّوْمِ فَقَالَ لِى يَا عَلِيُّ لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ صَدَقْتَ يَا سَيِّدِى وَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَسْتُ بـِدَاخـِلٍ الْحـَمَّامَ غَداً وَ الْفَضْلُ أَعْلَمُ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَلَمَّا أَمْسَيْنَا وَ غَابَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَنـَا الرِّضـَا ع قُولُوا نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِى هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَلَمْ نَزَلْ نَقُولُ ذَلِكَ فَلَمَّا صَلَّى الرِّضَا ع الصُّبْحَ قَالَ لِيَ اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ فَاسْتَمِعْ هَلْ تَسْمَعُ شَيْئاً فَلَمَّا صَعِدْتُ سَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ الْتَحَمَتْ وَ كَثُرَتْ فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ قَدْ دَخَلَ مِنَ الْبَابِ الَّذِى كـَانَ إِلَى دَارِهِ مـِنْ دَارِ أَبـِى الْحـَسَنِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا سَيِّدِى يَا أَبَا الْحَسَنِ آجَرَكَ اللَّهُ فـِى الْفـَضْلِ فَإِنَّهُ قَدْ أَبَى وَ كَانَ دَخَلَ الْحَمَّامَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ بِالسُّيُوفِ فَقَتَلُوهُ وَ أُخـِذَ مـِمَّنْ دَخـَلَ عـَلَيـْهِ ثـَلَاثُ نـَفـَرٍ كـَانَ أَحـَدُهُمْ ابْنَ خَالِهِ الْفَضْلَ ابْنَ ذِى الْقَلَمَيْنِ قَالَ فـَاجـْتـَمـَعَ الْجـُنـْدُ وَ الْقـُوَّادُ وَ مـَنْ كـَانَ مـِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ فَقَالُوا هَذَا اغـْتـَالَهُ وَ قـَتـَلَهُ يـَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ فـَقـَالَ الْمـَأْمُونُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع يَا سَيِّدِى تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ قَالَ فَقَالَ يـَاسـِرٌ فـَرَكـِبَ أَبـُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا قَالَ يَاسِرٌ فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 409 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
يـاسـر خـادم گـويـد: چـون مـاءمـون از خـراسـان بـعـزم بـغـداد بـيـرون رفـت و فضل ذوالرياستين هم بيرون رفت ، ما نيز همراه امام رضا عليه السلام بيرون شديم ، در يـكـى از مـنـازل نـامـه ئى بـراى فـضـل بـن سـهـل از بـرادرش حـسـن بـن سـهـل آمـد كـه : مـن از روى حساب نجوم بتويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و آتش مى چشى ، عقيده دارم كه تو در آنروز با اميرالمومنين و امام رضا عليه السلام بحمام روى و حجامت كنى و روى دستت خون بريزى تا نحوست آن از تو دور گـردد. و در ايـن بـاره بـمـاءمـون هم نامه ئى نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند.
مـاءمـون به حضرت نامه ئى نوشت و درخواست كرد، حضرت در پاسخ او نوشت : من فردا بـحـمـام نـمـى روم و عـقـيـده نـدارم تو و فضل هم بحمام رويد، ماءمون دو مرتبه ديگر به حـضـرت نـامـه نـوشت ، امام رضا عليه السلام به او نوشت : يا اميرالمومنين من فردا حمام نـمـى روم ، زيـرا ديـشـب پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود: اى عـلى ؛ حـمـام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا بحمام رويد، ماءمون به حضرت نـوشت شما راست مى گوئى و پيغمبر صلى الله و عليه و آله هم راست فرموده : من فردا حمام نمى روم و فضل خود بهتر داند.
يـاسـر گـويـد: چـون خـورشـيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا عليه السلام بما فـرمـود: بـگـوئيـد ((مـا از شـر آنچه در اين شب فرود مى آيد بخدا پناه مى بريم )) ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، تا چون امام رضا عليه السلام نماز صبح را گزارد، به مـن فـرمـود: بـرو پشت بام گوش بده ببين چيزى ميشنوى ؟ چون بر بام بر آمدم ، صداى شـيـونـى شـنـيـدم كـه بـالا گـرفت و بسيار شد (شيون و فريادى شنيدم كه كم كم بالا گـرفـت ) نـاگـاه مـاءمـون را ديـدم از درى كـه مـيـان مـنـزل او و مـنـزل امـام رضـا عـليـه السـلام بـود، در آمـد و مـى گـفـت : خـدا تـرا دربـاره فـضـل اجـر دهد، او (پند شما را) نپذيرفته بحمام رفت و گروهى بر سر او ريخته ، با شـمـشـيـر او را كـشـتـه انـد و سـه تـن از آنـها دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله فضل ابن ذى القلمين است .
يـاسـر گـويـد: سـربـازان و افـسـران و هـواخـواهـان فضل در خانه ماءمون انجمن كردند و مى گفتند: اين مرد يعنى ماءمون او را غافلگير كرده و كـشـتـه اسـت و مـا بـايـد از او خـونـخـواهـى كـنـيـم ، و آتـش آورده بـودنـد تـا خـانـه او را بـسـوزانـنـدمـاءمـون بـامـام رضـا عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! اگر صلاح مى دانيد بسوى اين مردم رويد و متفرقشان كنيد.
ياسر گويد: امام رضا عليه السلام سوار شد و به من فرمود سوار شو، من سوار شدم و چـون از در خـانـه بـيرون شديم حضرت مردم را ديد كه فشار مى آورند، پس با دست خود اشاره كرد: پراكنده شويد، پراكنده شويد.
يـاسـر گـويـد: بـخـدا آن مـردم چـنـان روى به بازگشت گذاشتند كه بالاى يكديگر مى افتادند، و بهر كس اشاره فرمود، دويد و برفت .

afsanah82
07-19-2011, 11:45 AM
9- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُسَافِرٍ وَ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُسَافِرٍ قَالَ لَمَّا أَرَادَ هـَارُونُ بـْنُ الْمـُسَيَّبِ أَنْ يُوَاقِعَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرٍ قَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع اذْهَبْ إِلَيـْهِ وَ قـُلْ لَهُ لَا تـَخـْرُجْ غَداً فَإِنَّكَ إِنْ خَرَجْتَ غَداً هُزِمْتَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ فَإِنْ سَأَلَكَ مِنْ أَيـْنَ عـَلِمـْتَ هـَذَا فَقُلْ رَأَيْتُ فِى الْمَنَامِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا تَخْرُجْ غـَداً فـَإِنَّكَ إِنْ خـَرَجـْتَ هُزِمْتَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُكَ فَقَالَ لِى مِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ هَذَا فَقُلْتُ رَأَيْتُ فـِى الْمَنَامِ فَقَالَ نَامَ الْعَبْدُ وَ لَمْ يَغْسِلِ اسْتَهُ ثُمَّ خَرَجَ فَانْهَزَمَ وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ قَالَ وَ حَدَّثَنِى مُسَافِرٌ قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع بِمِنًى فَمَرَّ يَحْيَى بْنُ خَالِدٍ فَغَطَّى رَأْسَهُ مِنَ الْغُبَارِ فَقَالَ مَسَاكِينُ لَا يَدْرُونَ مَا يَحُلُّ بِهِمْ فِى هَذِهِ السَّنَةِ ثُمَّ قَالَ وَ أَعْجَبُ مِنْ هـَذَا هـَارُونُ وَ أَنـَا كـَهـَاتـَيـْنِ وَ ضَمَّ إِصْبَعَيْهِ قَالَ مُسَافِرٌ فَوَ اللَّهِ مَا عَرَفْتُ مَعْنَى حَدِيثِهِ حَتَّى دَفَنَّاهُ مَعَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 411 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
وشـاء از مسافر نقل كند كه چون هارون بن مسيب خواست با محمد بن جعفر بجنگد، امام رضا عليه السلام به من فرمود: نزد او برو و بگو؛ فردا بيرون نرو، كه اگر بروى شكست مـى خـورى و يـارانـت كـشـتـه مـى شوند، و اگر پرسيد: تو از كجا مى دانى ؟ بگو من در خواب ديده ام .
مـسـافـر گـويـد: مـن نـزد او رفـتم و گفتم : قربانت ، فردا بيرون نرو كه اگر بيرون بروى ، شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند، به من گفت . تو از كجا اين را دانستى ؟ گفتم : در خواب ديده ام ، جواب داد: آن بنده باكون نشسته خوابيده (كه چنين خوابى ديده است )، سپس بيرون رفت و شكست خورد و يارانش كشته شدند.
وشـاء گـويـد: و نـيـز مـسـافـر به من گفت : من با امام رضاعليه السلام در منى بوديم . يـحـيـى بـن خـالد كـه براى گرد و خاك سرش را پوشيده بود، از آنجا گذشت ، حضرت فـرمـود: بـيـچـاره هـا نـمـى دانند امسال چه بسرشان مى آيد (يعنى از گرد و خاك سر مى پوشند و خبر ندارند كه همين امسال بچه خاك سياهى مى نشينند) و شگفت تر از آن هارون و من است كه اين چنينيم و دو انگشت خود را بهم چسبانيد مسافر گويد: بخدا من معنى سخن امام را نفهميدم تا زمانى كه او را پهلوى هارون دفن كرديم .


10- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي بَعْضُ أَصـْحـَابـِنـَا أَنَّهُ حـَمـَلَ إِلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ الرِّضـَا ع مـَالًا لَهُ خـَطـَرٌ فـَلَمْ أَرَهُ سـُرَّ بِهِ قَالَ فـَاغـْتـَمـَمـْتُ لِذَلِكَ وَ قُلْتُ فِى نَفْسِى قَدْ حَمَلْتُ هَذَا الْمَالَ وَ لَمْ يُسَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا غُلَامُ الطَّسْتَ وَ الْمَاءَ قَالَ فَقَعَدَ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ قَالَ بِيَدِهِ وَ قَالَ لِلْغُلَامِ صُبَّ عَلَيَّ الْمَاءَ قَالَ فـَجـَعـَلَ يـَسـِيلُ مِنْ بَيْنِ أَصَابِعِهِ فِى الطَّسْتِ ذَهَبٌ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِى مَنْ كَانَ هَكَذَا لَا يُبَالِى بِالَّذِى حَمَلْتَهُ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 412 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گـويـد: پول بسيارى نزد امام رضا آوردم ، ولى حضرت از آن شادمان نـگـشـت مـن انـدوهـگـيـن شـدم و بـا خـود گـفـتـم : چـنـيـن پـولى بـرايـش مـى آورنـد و او خوشحال نمى شود!!.
امـام فـرمـود: اى غـلام ! آفـتـابه لگن بياور، سپس روى تختى نشست و دستش را گرفت و بـغلام فرمود: آب بريز، راوى گويد: همينطور طلا بود كه از ميان انگشتانش در طشت مى ريـخـت ، سـپـس متوجه من شد و فرمود: كسى كه چنين است بپولى كه تو برايش آورده ئى اعتنائى ندارد.


11- سـَعـْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُبِضَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ع وَ هـُوَ ابـْنُ تـِسـْعٍ وَ أَرْبـَعِينَ سَنَةً وَ أَشْهُرٍ فِى عَامِ اثْنَيْنِ وَ مِائَتَيْنِ عَاشَ بَعْدَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عِشْرِينَ سَنَةً إِلَّا شَهْرَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 412 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن سـنـان گـويـد: عـلى بـن مـوسـى عـليـهـمـا السـلام 49 سـال و چـنـد مـاه داشـت كـه در سـال 202 درگـذشـت و پـس از مـوسـى بـن جـعـفـر 20 سال و 2 يا 3 ماه كمتر زندگى كرد.



* زنـدگـانـى حـضـرت ابـيـجـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى الثـانـى (امـام نـهم ) عليه السلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِي ع
وُلِدَ ع فـِى شـَهـْرِ رَمـَضـَانَ مـِنْ سـَنـَةِ خـَمـْسٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ وَ قُبِضَ ع سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مـِائَتـَيـْنِ فـِى آخـِرِ ذِى الْقـَعْدَةِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ شَهْرَيْنِ وَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يـَوْمـاً وَ دُفـِنَ بـِبـَغـْدَادَ فـِى مـَقَابِرِ قُرَيْشٍ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ مُوسَى ع وَ قَدْ كَانَ الْمُعْتَصِمُ أَشـْخـَصـَهُ إِلَى بـَغـْدَادَ فـِى أَوَّلِ هـَذِهِ السَّنـَةِ الَّتـِى تُوُفِّيَ فِيهَا ع وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا سَبِيكَةُ نُوبِيَّةٌ وَ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ اسْمَهَا كَانَ خَيْزُرَانَ وَ رُوِيَ أَنَّهَا كَانَتْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مَارِيَةَ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ بْنِ رَسُولِ اللَّهِ ص
1- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ خَالِدٍ قَالَ مُحَمَّدٌ وَ كَانَ زَيْدِيّاً قَالَ كُنْتُ بـِالْعـَسـْكـَرِ فَبَلَغَنِى أَنَّ هُنَاكَ رَجُلٌ مَحْبُوسٌ أُتِيَ بِهِ مِنْ نَاحِيَةِ الشَّامِ مَكْبُولًا وَ قَالُوا إِنَّهُ تـَنـَبَّأَ قـَالَ عـَلِيُّ بـْنُ خـَالِدٍ فـَأَتـَيـْتُ الْبـَابَ وَ دَارَيْتُ الْبَوَّابِينَ وَ الْحَجَبَةَ حَتَّى وَصـَلْتُ إِلَيـْهِ فـَإِذَا رَجُلٌ لَهُ فَهْمٌ فَقُلْتُ يَا هَذَا مَا قِصَّتُكَ وَ مَا أَمْرُكَ قَالَ إِنِّى كُنْتُ رَجُلًا بـِالشَّامِ أَعـْبـُدُ اللَّهَ فـِى الْمَوْضِعِ الَّذِى يُقَالُ لَهُ مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ فَبَيْنَا أَنَا فِى عِبَادَتِى إِذْ أَتَانِى شَخْصٌ فَقَالَ لِى قُمْ بِنَا فَقُمْتُ مَعَهُ فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِى مَسْجِدِ الْكـُوفـَةِ فـَقـَالَ لِى تـَعـْرِفُ هـَذَا الْمَسْجِدَ فَقُلْتُ نَعَمْ هَذَا مَسْجِدُ الْكُوفَةِ قَالَ فَصَلَّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا فِى مَسْجِدِ الرَّسُولِ ص ‍ بِالْمَدِينَةِ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ سـَلَّمـْتُ وَ صَلَّى وَ صَلَّيْتُ مَعَهُ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنَا بِمَكَّةَ فَلَمْ أَزَلْ مَعَهُ حَتَّى قَضَى مَنَاسِكَهُ وَ قَضَيْتُ مَنَاسِكِى مَعَهُ فَبَيْنَا أَنَا مَعَهُ إِذَا أَنـَا فـِى الْمـَوْضـِعِ الَّذِى كـُنـْتُ أَعْبُدُ اللَّهَ فِيهِ بِالشَّامِ وَ مَضَى الرَّجُلُ فَلَمَّا كَانَ الْعَامُ الْقـَابـِلُ إِذَا أَنـَا بـِهِ فـَعـَلَ مـِثْلَ فِعْلَتِهِ الْأُولَى فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنْ مَنَاسِكِنَا وَ رَدَّنِى إِلَى الشَّامِ وَ هـَمَّ بـِمـُفـَارَقـَتـِى قـُلْتُ لَهُ سـَأَلْتـُكَ بـِالْحـَقِّ الَّذِى أَقـْدَرَكَ عـَلَى مـَا رَأَيـْتُ إِلَّا أَخـْبـَرْتـَنـِى مـَنْ أَنـْتَ فـَقـَالَ أَنـَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى قَالَ فَتَرَاقَى الْخَبَرُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الزَّيَّاتِ فَبَعَثَ إِلَيَّ وَ أَخَذَنِي وَ كَبَّلَنِي فِي الْحَدِيدِ وَ حـَمـَلَنِى إِلَى الْعِرَاقِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَارْفَعِ الْقِصَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ فَفَعَلَ وَ ذَكـَرَ فـِى قـِصَّتِهِ مَا كَانَ فَوَقَّعَ فِى قِصَّتِهِ قُلْ لِلَّذِى أَخْرَجَكَ مِنَ الشَّامِ فِى لَيْلَةٍ إِلَى الْكـُوفـَةِ وَ مـِنَ الْكـُوفـَةِ إِلَى الْمـَدِيـنـَةِ وَ مـِنَ الْمـَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ وَ رَدَّكَ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الشَّامِ أَنْ يـُخـْرِجـَكَ مـِنْ حـَبـْسـِكَ هـَذَا قـَالَ عـَلِيُّ بْنُ خَالِدٍ فَغَمَّنِي ذَلِكَ مِنْ أَمْرِهِ وَ رَقَقْتُ لَهُ وَ أَمَرْتُهُ بِالْعَزَاءِ وَ الصَّبْرِ قَالَ ثُمَّ بَكَّرْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا الْجُنْدُ وَ صَاحِبُ الْحَرَسِ وَ صَاحِبُ السِّجْنِ وَ خـَلْقُ اللَّهِ فـَقـُلْتُ مَا هَذَا فَقَالُوا الْمَحْمُولُ مِنَ الشَّامِ الَّذِى تَنَبَّأَ افْتُقِدَ الْبَارِحَةَ فَلَا يُدْرَى أَ خَسَفَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوِ اخْتَطَفَهُ الطَّيْرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 413 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
آن حـضـرت در مـاه رمـضـان سـال 195 مـتـولد شـد و در آخـر ذيـقـعـده سـال 220 درگـذشـت و 25 سـال و 2 مـاه و 18 روز داشـت و در شـهر بغداد در گورستان قـريـش كـنـار قـبر جدش موسى بن جعفر عليه السلام بخاك سپرده شد، معتصم عباسى آن حضرت را در آغاز سالى كه وفات نمود، به بغداد روانه كرد. مادرش ام ولد و نامش سبى كه نوبيه بود و برخى گفته اند نامش خيزران بود، و روايت شده كه او از خاندان ماريه مادر ابراهيم بن رسول اللّه صلى الله عليه وآله بوده است .
عـلى بـن خـالد گـويـد: محمد كه زيدى مذهب بود، گفت : من در سامرا بودم كه با خبر شدم مـردى در ايـنـجـا زنـدانى است كه او را كت بسته از طرف شام آورده اند و مى گويند ادعاء نبوت كرده است .
عـلى بـن خالد گويد: من پشت در زندان رفتم و با دربانان و پاسبانان مهربانى كردم ، تـا تـوانـسـتـم خـود را بـه او بـرسانم ، او را مردى فهميده ديدم ، به او گفتم : اى مرد! داستان تو چيست ؟ گفت : من مردى بودم كه در شام جائى كه نامش موضع راءس الحسين است عـبـادت مـى كـردم ، در آن مـيـان كـه مـشغول عبادت بودم شخصى نزد من آمد و گفت : برخيز بـرويـم ، مـن هـمراه او شدم ، ناگاه خود را در مسجد كوفه ديدم ، به من گفت : اين مسجد را مـى شـنـاسـى ؟ گـفـتـم : آرى مـسـجـد كـوفـه است ، پس او نماز گزارد و من هم با او نماز گـزاردم در آن هنگام كه همراه او بودم ، ناگاه ديدم در مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله در مـدينه مى باشم ، او به پيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد، من هم سلام دادم و نماز گـزارد، مـنـهـم بـا او نـماز گزاردم و بر پيغمبر صلى الله عليه وآله صلوات فرستاد، بـاز در هـمـان اثناء كه همراه او بودم ، خود را در مكه ديدم و پيوسته مناسكش را انجام مى داد و مـن هم همراه او انجام مناسك مى كردم كه ناگاه خود را در جائى كه عبادت خدا مى كردم در شام ديدم .
چـون سـال آيـنـده شـد، بـاز بيامد و مانند سال گذشته با من رفتار كرد، در آنجا چون از مـنـاسـك فـارغ شـديـم و مـرا بـشـام بـاز گـردانيد و خواست از من جدا شود، به او گفتم : تـقاضا مى كنم بحق كسى كه ترا بر آنچه من ديدم توانا ساخته كه به من بگوئى تو كـيـسـتى ! فرمود؟ من محمد بن على بن موسايم ، اين خبر شهرت يافت تا بگوش محمد بن عبدالملك زيات (وزير معتصم كه پدرش روغن زيت فروش بوده ) رسيد، او نزد من فرستاد و مرا گرفت و در زنجير كرد و بعراق فرستاد.
مـن به او گفتم : گزارش داستان خود را به محمد بن عبدالملك برسان ، او هم چنان كرد و هـر چـه واقع شده بود در گزارش خود نوشت ، محمد در پاسخ او نوشت : بهمان كسى كه تـرا در يـكـشـب از شـام بـه كـوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه بمكه و از مكه بشام برد، بگو از زندانت خارج كند.
على بن خالد گويد: داستان او مرا اندوهگين كرد و بحالش رقت كردم و دلداريش دادم و امر بـصبرش نمودم ، سپس صبح زود نزدش رفتم ، ديدم سربازان و سرپاسبان و زندانبان و خلق اللّه انجمن كرده اند، گفتم چه خبر است ؟ گفتند: مردى كه ادعاء نبوت كرده بود و او را از شـام آورده بـودنـد، ديـشـب در زنـدان گـم شـده ، مـعـلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرنده ئى او را ربوده است .


2- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِى شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا يُقَالُ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ رَزِيـنٍ قـَالَ كـُنْتُ مُجَاوِراً بِالْمَدِينَةِ مَدِينَةِ الرَّسُولِ ص وَ كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَجِى ءُ فِى كُلِّ يـَوْمٍ مـَعَ الزَّوَالِ إِلَى الْمـَسـْجـِدِ فـَيـَنـْزِلُ فـِى الصَّحـْنِ وَ يَصِيرُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ يـُسـَلِّمُ عـَلَيْهِ وَ يَرْجِعُ إِلَى بَيْتِ فَاطِمَةَ ع فَيَخْلَعُ نَعْلَيْهِ وَ يَقُومُ فَيُصَلِّى فَوَسْوَسَ إِلَيَّ الشَّيـْطـَانُ فـَقَالَ إِذَا نَزَلَ فَاذْهَبْ حَتَّى تَأْخُذَ مِنَ التُّرَابِ الَّذِى يَطَأُ عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ أَنْتَظِرُهُ لِأَفْعَلَ هَذَا فَلَمَّا أَنْ كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ أَقْبَلَ ع عَلَى حِمَارٍ لَهُ فَلَمْ يـَنـْزِلْ فـِى الْمَوْضِعِ الَّذِى كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ وَ جَاءَ حَتَّى نَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ الَّتِى عَلَى بـَابِ الْمـَسـْجِدِ ثُمَّ دَخَلَ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ قَالَ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِى كَانَ يـُصـَلِّى فِيهِ فَفَعَلَ هَذَا أَيَّاماً فَقُلْتُ إِذَا خَلَعَ نَعْلَيْهِ جِئْتُ فَأَخَذْتُ الْحَصَى الَّذِى يَطَأُ عَلَيْهِ بِقَدَمَيْهِ فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنَ الْغَدِ جَاءَ عِنْدَ الزَّوَالِ فَنَزَلَ عَلَى الصَّخْرَةِ ثُمَّ دَخَلَ فَسَلَّمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ ثُمَّ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِى كَانَ يُصَلِّى فِيهِ فَصَلَّى فِى نَعْلَيْهِ وَ لَمْ يـَخـْلَعـْهـُمـَا حـَتَّى فـَعَلَ ذَلِكَ أَيَّاماً فَقُلْتُ فِى نَفْسِى لَمْ يَتَهَيَّأْ لِى هَاهُنَا وَ لَكِنْ أَذْهَبُ إِلَى بَابِ الْحَمَّامِ فَإِذَا دَخَلَ إِلَى الْحَمَّامِ أَخَذْتُ مِنَ التُّرَابِ الَّذِى يَطَأُ عَلَيْهِ فَسَأَلْتُ عَنِ الْحَمَّامِ الَّذِى يَدْخُلُهُ فَقِيلَ لِى إِنَّهُ يَدْخُلُ حَمَّاماً بِالْبَقِيعِ لِرَجُلٍ مِنْ وُلْدِ طَلْحَةَ فَتَعَرَّفْتُ الْيَوْمَ الَّذِى يَدْخُلُ فِيهِ الْحَمَّامَ وَ صِرْتُ إِلَى بَابِ الْحَمَّامِ وَ جَلَسْتُ إِلَى الطَّلْحِيِّ أُحَدِّثُهُ وَ أَنَا أَنْتَظِرُ مَجِيئَهُ ع فَقَالَ الطَّلْحِيُّ إِنْ أَرَدْتَ دُخُولَ الْحَمَّامِ فَقُمْ فَادْخُلْ فَإِنَّهُ لَا يَتَهَيَّأُ لَكَ ذَلِكَ بـَعـْدَ سـَاعـَةٍ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ لِأَنَّ ابْنَ الرِّضَا يُرِيدُ دُخُولَ الْحَمَّامِ قَالَ قُلْتُ وَ مَنِ ابْنُ الرِّضـَا قـَالَ رَجـُلٌ مـِنْ آلِ مـُحـَمَّدٍ لَهُ صـَلَاحٌ وَ وَرَعٌ قـُلْتُ لَهُ وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَدْخُلَ مَعَهُ الْحَمَّامَ غـَيـْرُهُ قـَالَ نـُخـْلِى لَهُ الْحـَمَّامَ إِذَا جـَاءَ قـَالَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَ ع وَ مَعَهُ غِلْمَانٌ لَهُ وَ بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ غـُلَامٌ مـَعـَهُ حـَصـِيـرٌ حـَتَّى أَدْخـَلَهُ الْمَسْلَخَ فَبَسَطَهُ وَ وَافَى فَسَلَّمَ وَ دَخَلَ الْحـُجـْرَةَ عـَلَى حـِمـَارِهِ وَ دَخـَلَ الْمـَسـْلَخَ وَ نَزَلَ عَلَى الْحَصِيرِ فَقُلْتُ لِلطَّلْحِيِّ هَذَا الَّذِى وَصـَفـْتـَهُ بـِمـَا وَصَفْتَ مِنَ الصَّلَاحِ وَ الْوَرَعِ فَقَالَ يَا هَذَا لَا وَ اللَّهِ مَا فَعَلَ هَذَا قَطُّ إِلَّا فـِى هـَذَا الْيـَوْمِ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسِى هَذَا مِنْ عَمَلِى أَنَا جَنَيْتُهُ ثُمَّ قُلْتُ أَنْتَظِرُهُ حَتَّى يَخْرُجَ فَلَعَلِّى أَنَالُ مَا أَرَدْتُ إِذَا خَرَجَ فَلَمَّا خَرَجَ وَ تَلَبَّسَ دَعَا بِالْحِمَارِ فَأُدْخِلَ الْمَسْلَخَ وَ رَكـِبَ مـِنْ فـَوْقِ الْحـَصِيرِ وَ خَرَجَ ع فَقُلْتُ فِى نَفْسِى قَدْ وَ اللَّهِ آذَيْتُهُ وَ لَا أَعُودُ وَ لَا أَرُومُ مـَا رُمْتُ مِنْهُ أَبَداً وَ صَحَّ عَزْمِى عَلَى ذَلِكَ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الزَّوَالِ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ أَقْبَلَ عـَلَى حـِمـَارِهِ حـَتَّى نَزَلَ فِى الْمَوْضِعِ الَّذِى كَانَ يَنْزِلُ فِيهِ فِى الصَّحْنِ فَدَخَلَ وَ سَلَّمَ عـَلَى رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ جَاءَ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِى كَانَ يُصَلِّى فِيهِ فِى بَيْتِ فَاطِمَةَ ع وَ خَلَعَ نَعْلَيْهِ وَ قَامَ يُصَلِّى
اصول كافى جلد 2 صفحه 414 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عبداللّه بن رزين گويد: من در مدينه شهر پيغمبر صلى الله عليه و آله مجاور بودم و امام جـواد عـليـه السـلام هـر روز هـنـگام ظهر بمسجد مى آمد و در صحن فرود مى شد و بطرف پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليه و آله مى رفت ، بآن حضرت سلام مى داد و سپس بجانب خانه فـاطـمه عليهماالسلام برمى گشت و نعلينش را مى كند و به نماز مى ايستاد، شيطان به من وسوسه كرد و گفت : چون فرود آمد، برو و از خاكى كه بر آن قدم مى گذارد برگير (در صـورتـى كـه امـام باين امر راضى نبود و استحباب چنين كارى از هيچ معصومى روايت نـشـده است ) من در آن روز بانتظار نشستم تا اين كار را انجام دهم ، چون ظهر شد، حضرت بيامد و بر الاغش سوار بود، ولى در محلى كه هميشه فرود مى آمد پائين نشد، بلكه روى سنگى كه در مسجد بود فرود آمد، آنگاه وارد شد و بر پيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد، سپس بجائى كه نماز مى گذاشت رفت و چند روز چنين كرد.
با خود گفتم : چون نعلينش را (براى نماز) بيرون كرد مى روم و ريگهائى را كه بر آن قـدم نـهـاده بـر مـى گـيـرم ، چـون فـردا شـد، نـزديك ظهر بيامد و روى سنگ پائين شد و بـمـسـجـد در آمـد و بـپـيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد، سپس بجاى نمازش رفت و با نعلينش نماز گزارد و آنها را بيرون نياورد و تا چند روز چنين مى كرد.
بـا خـود گـفـتـم : ايـنجا برايم ممكن نشد، من بايد بدر حمام بروم ، چون وارد حمام شد، از خـاكـى كه بر آن قدم نهاده برگيرم . پرسيدم حضرت بكدام حمام مى رود؟ گفتند: حمامى كه در بقيع است و صاحبش مردى از خاندان طلحه است ، من روزى را كه آنحضرت بحمام مى رفـت پـرسـيـدم و دانستم ، بدر حمام رفتم و نزد طلحى (صاحب حمام ) نشستم و با او سخن مى گفتم و در انتظار آمدن آن حضرت بودم .
طلحى به من گفت : اگر مى خواهى بحمام بروى ، بر خيز و برو كه يكساعت ديگر براى تـو مـمـكـن نـيـسـت گـفـتـم : چـرا؟ گفت : زيرا ابن الرضا مى خواهد بحمام آيد، گفتم : ابن الرضـا كـيـسـت ؟ گـفـت : مـردى اسـت شـايـسـتـه و پـرهـيـزگـار از آل مـحـمـد. گفتم : مگر نمى شود ديگرى با او بحمام رود؟ گفت : هر وقت او مى آيد حمام را بـرايـش خـلوت مـى كـنـيـم ، ما در اين سخن بوديم كه با غلامانش تشريف آورد و غلامى در پـيـشـش بود كه حصيرى همراه داشت ، وارد رختكن حمام شد و حصير را پهن كرد، حضرت هم رسيد و سلام كرد و با الاغش وارد حجره شد و برختكن رفت و روى حصير پياده شد.
مـن بـطـلحـى گفتم : همين است كسى كه او را بشايستگى و پرهيزگارى معرفى كردى ؟!! (پس چرا سواره برختكن حمام رفت ؟) گفت : بخدا كه او هيچگاه غير از امروز چنين نمى كرد، من با خود گفتم : نيت من سبب اين عمل شد و من او را بر اين كار وا داشتم (من او را باين جنايت نـسـبـت دادم ) باز با خود گفتم : انتظار مى كشم تا بيرون بيايد، شايد بتوانم بمقصود رسـم ، چـون بـيـرون آمـد، لباس پوشيد و الاغ را طلبيد تا در رختكن آورند، از همان روى حصير سوار شد و بيرون رفت ، با خود گفتم بخدا كه من آن حضرت را اذيت كردم ، ديگر نمى كنم و هرگز باين فكر نمى افتم و بر آن تصميم جدى گرفتم .
سپس چون آنروز وقت ظهر شد سوار الاغش بيامد و در همان صحن كه فرود مى آمد پياده شد و وارد مسجد گشت و بپيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد و در جائى كه در خانه فاطمه عليهماالسلام نماز مى گزارد بيامد و نعلينش را بكند و بنماز ايستاد.

afsanah82
07-19-2011, 11:45 AM
3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ قَالَ خَرَجَ ع عَلَيَّ فَنَظَرْتُ إِلَى رَأْسـِهِ وَ رِجـْلَيـْهِ لِأَصـِفَ قـَامـَتَهُ لِأَصْحَابِنَا بِمِصْرَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى قَعَدَ وَ قـَالَ يـَا عـَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ احـْتـَجَّ فـِي الْإِمـَامـَةِ بـِمِثْلِ مَا احْتَجَّ فِى النُّبُوَّةِ فَقَالَ وَ آتَيْناهُ الْحـُكـْمَ صـَبـِيًّا قـَالَ وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يُؤْتَى الْحُكْمَ صَبِيّاً وَ يَجُوزُ أَنْ يُعْطَاهَا وَ هُوَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 416 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
على بن اسباط گويد: امام جواد عليه السلام بطرف من مى آمد و من بسر و پاى آن حضرت مـى نـگريستم تا اندامش را براى رفقاى خود در مصر وصف كنم ، من در اين فكر بودم كه آن حضرت بنشست و فرمود:
اى عـلى ! هـمـانـا خـدا دربـاره امامت حجت آورده ، چنانكه درباره نبوت آورده و فرموده : ((در كودكى به او حكمت (داورى ) داديم 13 سوره 19 ـ)) و باز فرموده : ((چون به نيرومندى رسـيـد)) ((و چـهـل سـاله شـد)) پـس رواسـت كه در كودكى بامام حكمت (داورى ) داده شود چنانكه رواست در سن چهل سالگى به او عطا شود (بحديث 992 رجوع شود).


4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ احْتَالَ الْمَأْمُونُ عَلَى أَبِى جـَعـْفـَرٍ ع بِكُلِّ حِيلَةٍ فَلَمْ يُمْكِنْهُ فِيهِ شَيْءٌ فَلَمَّا اعْتَلَّ وَ أَرَادَ أَنْ يَبْنِيَ عَلَيْهِ ابْنَتَهُ دَفـَعَ إِلَى مـِائَتـَيْ وَصـِيـفـَةٍ مـِنْ أَجـْمـَلِ مـَا يـَكـُونُ إِلَى كـُلِّ وَاحـِدَةٍ مـِنـْهـُنَّ جـَاماً فِيهِ جَوْهَرٌ يَسْتَقْبِلْنَ أَبَا جَعْفَرٍ ع إِذَا قَعَدَ فِى مَوْضِعِ الْأَخْيَارِ فَلَمْ يَلْتَفِتْ إِلَيْهِنَّ وَ كَانَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ مُخَارِقٌ صَاحِبُ صَوْتٍ وَ عُودٍ وَ ضَرْبٍ طَوِيلُ اللِّحْيَةِ فَدَعَاهُ الْمَأْمُونُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ كَانَ فِى شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَأَنَا أَكْفِيكَ أَمْرَهُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَشَهِقَ مُخَارِقٌ شَهْقَةً اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ الدَّارِ وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِعُودِهِ وَ يُغَنِّى فَلَمَّا فَعَلَ سـَاعـَةً وَ إِذَا أَبـُو جَعْفَرٍ لَا يَلْتَفِتُ إِلَيْهِ لَا يَمِيناً وَ لَا شِمَالًا ثُمَّ رَفَعَ إِلَيْهِ رَأْسَهُ وَ قَالَ اتَّقِ اللَّهَ يـَا ذَا الْعـُثـْنُونِ قَالَ فَسَقَطَ الْمِضْرَابُ مِنْ يَدِهِ وَ الْعُودُ فَلَمْ يَنْتَفِعْ بِيَدَيْهِ إِلَى أَنْ مـَاتَ قـَالَ فَسَأَلَهُ الْمَأْمُونُ عَنْ حَالِهِ قَالَ لَمَّا صَاحَ بِى أَبُو جَعْفَرٍ فَزِعْتُ فَزْعَةً لَا أُفِيقُ مِنْهَا أَبَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 417 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن ريان گويد: ماءمون براى امام جواد عليه السلام هر نيرنگى كه داشت بكار برد (تا شايد آن حضرت را آلوده و دنياطلب نشان دهد) ولى او را ممكن نگشت ، چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را بـخـواست و به هر يك از آنها جامى كه در آن گوهرى بود بداد تا چون حضرت بكرسى دامادى نشيند، در پيشش دارند، امام به آنها هم توجهى نفرمود.
مردى بود بنام مخارق آوازه خوان و تار زن و ضرب گير كه ريش درازى داشت . ماءمون او را (بـراى ايـن كـار) دعـوت كـنـد. او گـفـت : يـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن ! اگـر امـام جـواد مشغول كارى از امور دنيا باشد من ترا درباره او كارگزارى مى كنم (چنانكه تو خواهى او را بـدنـيـا مشغول مى كنم ) سپس در برابر امام جواد عليه السلام نشست و عرعر خرى كرد كـه اءهـل خـانـه نزدش گرد آمدند و شروع كرد با سازش مى زد و آواز مى خواند، ساعتى چـنـيـن كـرد، امـام جـواد عـليه السلام به او توجه نمى فرمود و براست و چپ هم نگاه نمى كـرد، سـپـس سـرش را بجانب او بلند كرد و فرمود: اى ريش بلند! از خدا بترس ، ناگاه ساز و ضرب از دستش بيفتاد و تا وقتى كه مرد دستش ‍ كار نمى كرد.
مـاءمـون از حـال او پـرسيد: جواب داد، چون امام جواد عليه السلام بر من فرياد زد، دهشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبودى نمى يابم .


5- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ مَعِى ثَلَاثُ رِقَاعٍ غَيْرُ مُعَنْوَنَةٍ وَ اشْتَبَهَتْ عَلَيَّ فَاغْتَمَمْتُ فَتَنَاوَلَ إِحْدَاهُمَا وَ قـَالَ هـَذِهِ رُقـْعـَةُ زِيـَادِ بـْنِ شـَبِيبٍ ثُمَّ تَنَاوَلَ الثَّانِيَةَ فَقَالَ هَذِهِ رُقْعَةُ فُلَانٍ فَبُهِتُّ أَنَا فَنَظَرَ إِلَيَّ فَتَبَسَّمَ قَالَ وَ أَعْطَانِى ثَلَاثَمِائَةِ دِينَارٍ وَ أَمَرَنِى أَنْ أَحْمِلَهَا إِلَى بَعْضِ بَنِى عـَمِّهِ وَ قـَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَقُولُ لَكَ دُلَّنِى عَلَى حَرِيفٍ يَشْتَرِى لِى بِهَا مَتَاعاً فَدُلَّهُ عَلَيْهِ قَالَ فـَأَتـَيْتُهُ بِالدَّنَانِيرِ فَقَالَ لِى يَا أَبَا هَاشِمٍ دُلَّنِى عَلَى حَرِيفٍ يَشْتَرِى لِى بِهَا مَتَاعاً فـَقـُلْتُ نـَعـَمْ قـَالَ وَ كـَلَّمـَنـِى جـَمَّالٌ أَنْ أُكـَلِّمَهُ لَهُ يُدْخِلُهُ فِى بَعْضِ أُمُورِهِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ لِأُكـَلِّمـَهُ لَهُ فَوَجَدْتُهُ يَأْكُلُ وَ مَعَهُ جَمَاعَةٌ وَ لَمْ يُمْكِنِّى كَلَامَهُ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ كُلْ وَ وَضَعَ بـَيـْنَ يـَدَيَّ ثـُمَّ قَالَ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ مَسْأَلَةٍ يَا غُلَامُ انْظُرْ إِلَى الْجَمَّالِ الَّذِى أَتَانَا بِهِ أَبـُو هَاشِمٍ فَضُمَّهُ إِلَيْكَ قَالَ وَ دَخَلْتُ مَعَهُ ذَاتَ يَوْمٍ بُسْتَاناً فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى لَمُولَعٌ بِأَكْلِ الطِّينِ فَادْعُ اللَّهَ لِى فَسَكَتَ ثُمَّ قَالَ لِى بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ابْتِدَاءً مِنْهُ يَا أَبَا هَاشِمٍ قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْكَ أَكْلَ الطِّينِ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَمَا شَيْءٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْهُ الْيَوْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 418 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
داود بن قاسم جعفرى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه بى آدرس همراه مـن بـود كـه بر من مشتبه شده بود، و اندوهگين بودم ، و حضرت يكى از آنها را برداشت و فـرمود: اين نامه زياد بن شبيب است ، دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندى زد.
و نـيـز 300 ديـنـار بـه مـن داد و امـر فـرمـود كـه آن رانـزديكى از پسر عموهايش ‍ برم و فـرمـود: آگـاه بـاش كـه او بـتـو خـواهد گفت : مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم ، تو او را راهنمائى كن . داود گويد: من دينارها را نزد او بردم ، بـه مـن گـفـت ، اى ابـا هـاشـم ! مـرا بـه پـيـشـه ورى راهـنـمـائى كـن تـا بـا ايـن پول از او كالائى بخرم ، گفتم : آرى مى كنم .
و نـيـز سـاربـانـى از من تقاضا كرده بود به آن حضرت بگويم : او را نزد خود بكارى گمارد، من خدمتش رفتم تا درباره او با حضرت سخن گويم ، ديدم غذا مى خورد و جماعتى نزدش هستند، براى من ممكن نشد با او سخن گويم .
حضرت فرمود: اى ابا هاشم ! بيا بخور و پيشم غذا نهاد، آنگاه بدون آنكه من پرسش كنم فرمود: اى غلام ! ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگه دار.
و نـيـز روزى هـمـراه آن حـضـرت بـه بـسـتـانـى رفـتم و عرض كردم : قربانت گردم ، من بخوردن گل آزمند و حريصم ، درباره من دعا كن و از خدا بخواه ، حضرت سكوت كرد و بعد از سـه روز ديـگـر خـودش فـرمـود: اى ابـا هـاشـم ! خـدا گـل خـوردن را از تـو دور كـرد، ابـو هـاشم گويد: از آن روز چيزى نزد من مبغوض تر از گل نبود.


6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمْزَةَ الْهَاشِمِيِّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ أَوْ مـُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَاشِمِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع صَبِيحَةَ عـُرْسـِهِ حـَيـْثُ بَنَى بِابْنَةِ الْمَأْمُونِ وَ كُنْتُ تَنَاوَلْتُ مِنَ اللَّيْلِ دَوَاءً فَأَوَّلُ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ فـِى صَبِيحَتِهِ أَنَا وَ قَدْ أَصَابَنِى الْعَطَشُ وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ فَنَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فـِى وَجـْهـِى وَ قـَالَ أَظُنُّكَ عَطْشَانَ فَقُلْتُ أَجَلْ فَقَالَ يَا غُلَامُ أَوْ جَارِيَةُ اسْقِنَا مَاءً فَقُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى السَّاعـَةَ يَأْتُونَهُ بِمَاءٍ يَسُمُّونَهُ بِهِ فَاغْتَمَمْتُ لِذَلِكَ فَأَقْبَلَ الْغُلَامُ وَ مَعَهُ الْمـَاءُ فـَتـَبـَسَّمَ فـِى وَجـْهـِى ثُمَّ قَالَ يَا غُلَامُ نَاوِلْنِى الْمَاءَ فَتَنَاوَلَ الْمَاءَ فَشَرِبَ ثُمَّ نـَاوَلَنـِى فـَشـَرِبـْتُ ثـُمَّ عـَطـِشـْتُ أَيـْضـاً وَ كَرِهْتُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ فَفَعَلَ مَا فَعَلَ فِى الْأُولَى فـَلَمَّا جـَاءَ الْغـُلَامُ وَ مـَعـَهُ الْقـَدَحُ قـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى مِثْلَ مَا قُلْتُ فِى الْأُولَى فَتَنَاوَلَ الْقَدَحَ ثُمَّ شَرِبَ فَنَاوَلَنِى وَ تَبَسَّمَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَمْزَةَ فَقَالَ لِى هَذَا الْهَاشِمِيُّ وَ أَنَا أَظُنُّهُ كَمَا يَقُولُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 419 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن على هاشم گويد: بامداد روزى كه امام جواد عليه السلام با دختر ماءمون عروسى كرده بود خدمتش رسيدم ، و در آن شب دوائى خورده بودم كه تشنگى به من دست داده بود و مـن نـخـستين كسى بودم كه خدمتش رسيدم ، و نمى خواستم آب طلب كنم ، امام بچهره من نگاه كرد و فرمود: بگمانم تشنه ئى ؟ عرض كردم : آرى فرمود: اى غلام ! آب را به من ده ، آن را گـرفـت و آشـامـيـد، سـپـس به من داد، من هم آشاميدم ، باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بـخـواهـم ، بـاز هـم امـام مـانـنـد بـار اول عـمـل كـرد، و چـون غـلام بـا جـام آب آمـد، هـمـان خـيـال بـار اول در دلم افـتاد (كه شايد آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشاميد، سپس به من داد و تبسم فرمود.
مـحمد بن حمزه (كه اين روايت را از هاشمى نقل كرده ) گويد: سپس ‍ هاشمى به من گفت : من گـمـان مـى كـنـم كـه امـام جـواد چـنـانـسـتـكـه شـيـعـيـان دربـاره او اعـتـقـاد دارنـد (يـعنى از دل مردم آگاهست ).


7- عـَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ اسْتَأْذَنَ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ النَّوَاحِى مِنَ الشِّيـعَةِ فَأَذِنَ لَهُمْ فَدَخَلُوا فَسَأَلُوهُ فِى مَجْلِسٍ وَاحِدٍ عَنْ ثَلَاثِينَ أَلْفَ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَ ع وَ لَهُ عَشْرُ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 419 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
على بن ابراهيم گويد: پدرم گفت : گروهى از شيعيان از شهرهاى دور آمدند و از امام جواد عـليـه السـلام اجـازه تشريف گرفتند و خدمتش ‍ رسيد و در يك مجلس 30 هزار مساءله از او پرسيدند، حضرت به آنها جواب گفت و در آن زمان ده ساله بود.



شرح :
چون پاسخ دادن به 30 هزار مساءله در يك مجلس عادة ممكن نيست ، لذا مرحوم مجلسى هفت توجيه براى اين روايت ذكر مى كند كه ما سه تاى آن را در اينجا متذكر مى شويم :
1 اين عدد را حمل بر مبالغه و اغراق بايد نمود، زيرا شمردن 30 هزار مساءله هم عادة بعيد است .
2 - پـاسـخـهـاى حـضـرت بـيان قواعد و كلياتى بوده كه از آن ها جواب 30 هزار مساءله جزئى معلوم مى گشته .
3 - مـقـصـود از يـك مـجـلس ، يـكـدوره ، مـجـالس مـعـيـن اسـت كـه در چـنـد روز و چـنـد جـا تشكيل شده است .8- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دِعْبِلِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى أَبـِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ أَمَرَ لَهُ بِشَيْءٍ فَأَخَذَهُ وَ لَمْ يَحْمَدِ اللَّهَ قَالَ فَقَالَ لَهُ لِمَ لَمْ تَحْمَدِ اللَّهَ قـَالَ ثـُمَّ دَخَلْتُ بَعْدُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ أَمَرَ لِى بِشَيْءٍ فَقُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لِي تَأَدَّبْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 420 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن حـكـم گـويـد: دعـبـل بـن عـلى (خـزاعى شاعر و مداح معروف ) خدمت امام رضا عليه السـلام رسـيـد حـضرت دستور داد به او چيزى (صله و عطائى ) دهند، او گرفت ولى حمد خـدا نـكـرد، امـام بـه او فـرمـود: چـرا حـمـد خـدا نـكـردى ؟ دعـبل گويد: سپس خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و آن حضرت دستور داد به من عطائى دهند، من گفتم : الحمدلله حضرت فرمود: اكنون ادب شدى (يعنى از تذكرى كه پدرم بتو داد).


9- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سـِنـَانٍ قـَالَ دَخـَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ ع فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ حَدَثَ بِآلِ فَرَجٍ حَدَثٌ فَقُلْتُ مَاتَ عُمَرُ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَتَّى أَحْصَيْتُ لَهُ أَرْبَعاً وَ عِشْرِينَ مَرَّةً فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى لَوْ عَلِمْتُ أَنَّ هـَذَا يـَسُرُّكَ لَجِئْتُ حَافِياً أَعْدُو إِلَيْكَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ أَ وَ لَا تَدْرِى مَا قَالَ لَعَنَهُ اللَّهُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَبِي قَالَ قُلْتُ لَا قَالَ خَاطَبَهُ فِى شَيْءٍ فَقَالَ أَظُنُّكَ سَكْرَانَ فَقَالَ أَبِي اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّى أَمْسَيْتُ لَكَ صَائِماً فَأَذِقْهُ طَعْمَ الْحَرْبِ وَ ذُلَّ الْأَسْرِ فَوَ اللَّهِ إِنْ ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حـَتَّى حـُرِبَ مـَالُهُ وَ مـَا كـَانَ لَهُ ثُمَّ أُخِذَ أَسِيراً وَ هُوَ ذَا قَدْ مَاتَ لَا رَحِمَهُ اللَّهُ وَ قَدْ أَدَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ وَ مَا زَالَ يُدِيلُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ أَعْدَائِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 420 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن سنان گويد: خدمت امام على النقى عليه السلام رسيدم ، فرمود: اى محمد! براى آل فـرج پـيـش آمـدى شـده است ؟ گفتم : آرى ، عمر (بن فرج كه والى مدينه بود) وفات كـرد، حـضـرت فرمود، الحمدلله و تا 24 بار شمردم (كه اين جمله را تكرار كرد) عرض كردم : آقاى من ؟ اگر مى دانستم اين خبر شما را مسرور مى كند، پابرهنه و دوان خدمت شما مى آمدم . فرمود: اى محمد! مگر نمى دانى او - كه خدايش لعنت كند - بپدرم محمد بن على چه گـفـتـه ؟ عـرض كـردم : نـه ، فـرمود: درباره موضوعى پدرم با او سخن مى گفت ، او در جـواب گـفـت : بـگـمـانـم تو مستى ، پدرم فرمود: خدايا اگر تو مى دانى كه من امروز را بـراى رضـاى تو روزه داشتم ، مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان ، بخدا سـوگند كه پس از چند روز پولها و دارائيش غارت شد و سپس او را با سيرى گرفتند و ايـنـك هـم مـرده است ، خدايش رحمت نكند خدا از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد.


10- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ صَلَّيْتُ مَعَ أَبِى جـَعْفَرٍ ع فِى مَسْجِدِ الْمُسَيَّبِ وَ صَلَّى بِنَا فِى مَوْضِعِ الْقِبْلَةِ سَوَاءً وَ ذُكِرَ أَنَّ السِّدْرَةَ الَّتـِى فـِى الْمـَسـْجـِدِ كَانَتْ يَابِسَةً لَيْسَ عَلَيْهَا وَرَقٌ فَدَعَا بِمَاءٍ وَ تَهَيَّأَ تَحْتَ السِّدْرَةِ فَعَاشَتِ السِّدْرَةُ وَ أَوْرَقَتْ وَ حَمَلَتْ مِنْ عَامِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 420 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
ابـو هـاشـم جـعـفـرى گـويـد: در مـسجد مسيب همراه امام جواد عليه السلام نماز گزاردم . آن حضرت در جاى قبله مستقيم (بدون انحراف و تمايل يا در وسط صف ) براى ما نمازگزارد (يعنى براى ما امامت فرمود) و راوى يادآور شد كه در آن مسجد درخت سدرى بود خشك و بى بـرگ ، حـضـرت آب طـلبـيـد و زيـر درخـت وضـو گـرفـت ، سـپـس آن درخـت در هـمـان سال زنده شد و برگ و ميوه داد.


11- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ وَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْمـَدِيـنـَةِ عـَنِ الْمـُطـَرِّفـِيِّ قَالَ مَضَى أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ لِيَ عَلَيْهِ أَرْبَعَةُ آلَافِ دِرْهَمٍ فـَقـُلْتُ فـِى نَفْسِى ذَهَبَ مَالِى فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا كَانَ غَداً فَأْتِنِى وَ لْيَكُنْ مَعَكَ مِيزَانٌ وَ أَوْزَانٌ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لِى مَضَى أَبُو الْحَسَنِ وَ لَكَ عَلَيْهِ أَرْبـَعـَةُ آلَافِ دِرْهـَمٍ فـَقـُلْتُ نـَعـَمْ فَرَفَعَ الْمُصَلَّى الَّذِى كَانَ تَحْتَهُ فَإِذَا تَحْتَهُ دَنَانِيرُ فَدَفَعَهَا إِلَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 421 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
مـطـرفـى گويد: امام رضا عليه السلام در گذشت و 4 هزار درهم به من بدهى داشت ، با خود گفتم : پولم از بين رفت ، سپس امام جواد عليه السلام برايم پيغام داد كه فردا نزد من بيا و سنگ و ترازو با خود بياور من خدمتش رفتم ، فرمود: ابوالحسن درگذشت و تو از او 4 هزار درهم طلب دارى ؟ گفتم : آرى ، جانمازى كه زير پايش بود بلند كرد، زيرش ‍ ديـنـار بـسـيارى بود آنها را به من داد (تا با ترازو وزن كنم و برابر 4 هزار درهم خود برگيرم ).

afsanah82
07-19-2011, 11:45 AM
12- سـَعـْدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ الْحـِمْيَرِيُّ جَمِيعاً عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ سـَعـِيـدٍ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُبِضَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسٍ وَ عـِشـْرِينَ سَنَةً وَ ثَلَاثَةِ أَشْهُرٍ وَ اثْنَيْ عَشَرَ يَوْماً تُوُفِّيَ يَوْمَ الثَّلَاثَاءِ لِسِتٍّ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ عَاشَ بَعْدَ أَبِيهِ تِسْعَةَ عَشَرَ سَنَةً إِلَّا خَمْساً وَ عِشْرِينَ يَوْماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 421 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن سـنان گويد: محمد بن على (امام جواد عليه السلام ) درگذشت در حالى كه 25 سـال و 3 مـاه و 12 روز داشـت ، و وفـاتـش در روز سـه شـنـبـه شـشـم ذيـحـجـه سال 220 بود، پس از پدرش 19 سال و 25 روز كمتر زندگى كرد.



* (زنـــدگــانـى حـضـرت ابوالحسن على بن محمد(امام دهم )(عليهما السلام (والرضوان )*
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ
وُلِدَ ع لِلنِّصْفِ مِنْ ذِى الْحِجَّةِ سَنَةَ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ وَ مِائَتَيْنِ
وَ رُوِيَ أَنَّهُ وُلِدَ ع فـِي رَجَبٍ سَنَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ مِائَتَيْنِ وَ مَضَى لِأَرْبَعٍ بَقِينَ مِنْ جُمَادَى الْآخِرَةِ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ
وَ رُوِيَ أَنَّهُ قُبِضَ ع فِي رَجَبٍ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ لَهُ أَحَدٌ وَ أَرْبَعُونَ سَنَةً وَ سِتَّةُ أَشْهُرٍ
وَ أَرْبـَعـُونَ سـَنـَةً عـَلَى الْمـَوْلِدِ الْآخـَرِ الَّذِى رُوِيَ وَ كَانَ الْمُتَوَكِّلُ أَشْخَصَهُ مَعَ يَحْيَى بْنِ هـَرْثَمَةَ بْنِ أَعْيَنَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى فَتُوُفِّيَ بِهَا ع وَ دُفِنَ فِى دَارِهِ وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا سَمَانَةُ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ خَيْرَانَ الْأَسْبَاطِيِّ قَالَ قَدِمْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ ع الْمَدِينَةَ فَقَالَ لِى مَا خَبَرُ الْوَاثِقِ عِنْدَكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ خَلَّفْتُهُ فـِى عـَافـِيـَةٍ أَنـَا مِنْ أَقْرَبِ النَّاسِ عَهْداً بِهِ عَهْدِى بِهِ مُنْذُ عَشَرَةِ أَيَّامٍ قَالَ فَقَالَ لِى إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ يَقُولُونَ إِنَّهُ مَاتَ فَلَمَّا أَنْ قَالَ لِيَ النَّاسَ عَلِمْتُ أَنَّهُ هُوَ ثُمَّ قَالَ لِى مَا فَعَلَ جَعْفَرٌ قُلْتُ تَرَكْتُهُ أَسْوَأَ النَّاسِ حَالًا فِى السِّجْنِ قَالَ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ مَا فَعَلَ ابْنُ الزَّيَّاتِ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ النَّاسُ مَعَهُ وَ الْأَمْرُ أَمْرُهُ قَالَ فَقَالَ أَمَا إِنَّهُ شُؤْمٌ عَلَيْهِ قَالَ ثُمَّ سـَكـَتَ وَ قَالَ لِى لَا بُدَّ أَنْ تَجْرِيَ مَقَادِيرُ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَحْكَامُهُ يَا خَيْرَانُ مَاتَ الْوَاثِقُ وَ قـَدْ قـَعـَدَ الْمـُتـَوَكِّلُ جـَعْفَرٌ وَ قَدْ قُتِلَ ابْنُ الزَّيَّاتِ فَقُلْتُ مَتَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ بَعْدَ خُرُوجِكَ بِسِتَّةِ أَيَّامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 422 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
آن حـضـرت در نـيـمـه ذيـحـجـه سـال 212 مـتولد شد و و به روايتى تولدش ‍ در ماه رجب سـال 214 بـوده و در 26 جـمـادى الاخـر سـال 254 در گـذشـت و بـه روايـتـى در ماه رجب سـال 254 وفـات نـمـود، سـنـش بـه روايـت اول 40 سـال و 6 مـاه و بـه روايـت ديـگـر از نـظـر تـولد 40 سـال بـوده اسـت ، متوكل عباسى آن حضرت را همراه يحيى بن هرثمه بن اعين از مدينه به سـامـرا آورد و در آنـجـا وفـات نـمـود و در خـانـه خود مدفون گشت . مادرش ‍ ام ولد و نامش سمانه بود.
خـيـران اسـبـاطى گويد: در مدينه خدمت حضرت ابوالحسن (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، بـه مـن فـرمـود: از واثـق چـه خـبـر دارى ؟ عرض كردم : قربانت ، وقتى از او جدا شدم با عـافـيـت بود، من از همه مردم ديدارم به او نزديكتر است ، زيرا ده روز پيش او را ديده ام (و كـسـى در مـديـنـه نـيـسـت كـه او را بـعـد از مـن ديـده بـاشـد) فـرمـود: اهـل مـدينه مى گويند: او مرده است ، چون به من فرمود: مردم مى گويند (و شخص معينى را نـام نـبـرد) دانـستم مطلب همانست (واثق مرده است و حضرت به علم غيب دانسته و توريه مى فرمايد) سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى ) چه كرد؟ عرض ‍ كردم : از او جدا شدم در حالى كـه در زنـدان بـود و حـالش از همه مردم بدتر بود، فرمود: او فرمانروا شد. ابن زيات (وزيـر واثـق ) چه كرد؟ عرض ‍ كردم : قربانت ، مردم با او بودند و فرمان زمان او بود، فـرمود: اين پيشرفت برايش نامبارك بود، پس اندكى سكوت نمود، آنگاه فرمود: مقدرات و احـكـام خـدا نـاچـار بـايـد جـارى شـود، اى خـيـران ! واثـق در گـذشـت و مـتـوكل بجاى او نشست و ابن زيات هم كشته شد، عرض كردم : قربانت ، چه وقت ؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو (از سامرا، يعنى 4 روز پيش ).


2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يـَحـْيـَى عـَنْ صـَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فـِى كـُلِّ الْأُمـُورِ أَرَادُوا إِطـْفـَاءَ نُورِكَ وَ التَّقْصِيرَ بِكَ حَتَّى أَنْزَلُوكَ هَذَا الْخَانَ الْأَشْنَعَ خـَانَ الصَّعَالِيكِ فَقَالَ هَاهُنَا أَنْتَ يَا ابْنَ سَعِيدٍ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ وَ قَالَ انْظُرْ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنـَا بـِرَوْضَاتٍ آنِقَاتٍ وَ رَوْضَاتٍ بَاسِرَاتٍ فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ عَطِرَاتٌ وَ وِلْدَانٌ كَأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ الْمـَكـْنـُونُ وَ أَطـْيـَارٌ وَ ظِبَاءٌ وَ أَنْهَارٌ تَفُورُ فَحَارَ بَصَرِى وَ حَسَرَتْ عَيْنِى فَقَالَ حَيْثُ كُنَّا فَهَذَا لَنَا عَتِيدٌ لَسْنَا فِى خَانِ الصَّعَالِيكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 423 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
صـالح بـن سعيد گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و عرض ‍ كردم : قربانت ، در هـر مـرى در صدد خاموش كردن نور شما و كوتاهى در حق شما بودند، تا آنجا كه شما را در ايـن سـراى زشـت و بـدنـامـى كـه سـراى گـدايـان نـامـنـد مـنـزل دادنـد، فرمود: پسر سعيد؟ تو هم چنين فكر مى كنى ؟! سپس با دستش اشاره كرد و فرمود: بنگر، من نگاه كردم ، بوستانهائى ديدم سرور بخش و بوستانهائى با ميوه هاى تازه رس ، كه در آنها دخترانى نيكو و خوشبوى بود مانند مرواريد در صدف و پسر بچه گـان و مـرغـان و آهـوان و نـهـرهـاى جـوشان كه چشم خيره شد و ديده ام از كار افتاد، آنگاه فرمود: ما هر كجا باشيم اينها براى ما مهياست ، ما در سراى گدايان نيستيم .


3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ الْجَلَّابِ قَالَ اشْتَرَيْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع غَنَماً كَثِيرَةً فَدَعَانِى فَأَدْخَلَنِى مـِنْ إِصـْطـَبْلِ دَارِهِ إِلَى مَوْضِعٍ وَاسِعٍ لَا أَعْرِفُهُ فَجَعَلْتُ أُفَرِّقُ تِلْكَ الْغَنَمَ فِيمَنْ أَمَرَنِى بـِهِ فـَبـَعـَثَ إِلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ وَ إِلَى وَالِدَتـِهِ وَ غـَيْرِهِمَا مِمَّنْ أَمَرَنِى ثُمَّ اسْتَأْذَنْتُهُ فِى الِانـْصـِرَافِ إِلَى بـَغـْدَادَ إِلَى وَالِدِى وَ كـَانَ ذَلِكَ يـَوْمَ التَّرْوِيـَةِ فـَكـَتَبَ إِلَيَّ تُقِيمُ غَداً عـِنْدَنَا ثُمَّ تَنْصَرِفُ قَالَ فَأَقَمْتُ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ عَرَفَةَ أَقَمْتُ عِنْدَهُ وَ بِتُّ لَيْلَةَ الْأَضْحَى فـِى رِوَاقٍ لَهُ فـَلَمَّا كـَانَ فـِى السَّحـَرِ أَتَانِى فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ قُمْ قَالَ فَقُمْتُ فَفَتَحْتُ عـَيـْنـِى فـَإِذَا أَنـَا عـَلَى بـَابـِى بـِبـَغـْدَادَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى وَالِدِى وَ أَنَا فِى أَصْحَابِى فَقُلْتُ لَهُمْ عَرَّفْتُ بِالْعَسْكَرِ وَ خَرَجْتُ بِبَغْدَادَ إِلَى الْعِيدِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 423 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق جـلاب گويد: براى امام هادى عليه السلام گوسفندان بسيارى خريدم ، سپس مرا خـواسـت و از اصـطـبـل مـنـزلش بـجـاى وسيعى برد كه من آنجا را نمى شناختم ، و در آنجا گـوسـفـندان را بهر كه دستور داد، تقسيم كردم ، و براى (پسرش ) ابو جعفر و مادر او و ديـگـران دسـتـور داد و فـرستاد، آنگاه روز ترويه بود كه از حضرت اجازه گرفتم به بغداد نزد پدرم برگردم ، به من نوشت : فردا نزد ما باش و سپس برو.
من هم بماندم و چون روز عرفه شد، نزد حضرت بودم و شب عيد قربان هم در ايوان خانه اش خـوابيدم و هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اى اسحاق برخيز، من برخاستم و چون چشم گـشـودم ، خـود را در خـانـه ام در بـغـداد ديدم ، خدمت پدرم رسيدم و گرد رفقايم نشستم ، بآنها گفتم : روز عرفه در سامره بودم و روز عيد به بغداد آمدم .


4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرِيِّ قَالَ مَرِضَ الْمُتَوَكِّلُ مِنْ خُرَاجٍ خَرَجَ بِهِ وَ أَشْرَفَ مِنْهُ عَلَى الْهَلَاكِ فَلَمْ يَجْسُرْ أَحَدٌ أَنْ يَمَسَّهُ بِحَدِيدَةٍ فَنَذَرَتْ أُمُّهُ إِنْ عُوفِيَ أَنْ تَحْمِلَ إِلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ عـَلِيِّ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ مـَالًا جـَلِيلًا مِنْ مَالِهَا وَ قَالَ لَهُ الْفَتْحُ بْنُ خَاقَانَ لَوْ بـَعـَثـْتَ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ فَسَأَلْتَهُ فَإِنَّهُ لَا يَخْلُو أَنْ يَكُونَ عِنْدَهُ صِفَةٌ يُفَرِّجُ بِهَا عَنْكَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ وَ وَصَفَ لَهُ عِلَّتَهُ فَرَدَّ إِلَيْهِ الرَّسُولُ بِأَنْ يُؤْخَذَ كُسْبُ الشَّاةِ فَيُدَافَ بِمَاءِ وَرْدٍ فـَيـُوضـَعَ عـَلَيـْهِ فـَلَمَّا رَجَعَ الرَّسُولُ وَ أَخْبَرَهُمْ أَقْبَلُوا يَهْزَءُونَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ لَهُ الْفـَتْحُ هُوَ وَ اللَّهِ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ وَ أَحْضَرَ الْكُسْبَ وَ عَمِلَ كَمَا قَالَ وَ وَضَعَ عَلَيْهِ فَغَلَبَهُ النَّوْمُ وَ سَكَنَ ثُمَّ انْفَتَحَ وَ خَرَجَ مِنْهُ مَا كَانَ فِيهِ وَ بُشِّرَتْ أُمُّهُ بِعَافِيَتِهِ فَحَمَلَتْ إِلَيْهِ عـَشـَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ تَحْتَ خَاتَمِهَا ثُمَّ اسْتَقَلَّ مِنْ عِلَّتِهِ فَسَعَى إِلَيْهِ الْبَطْحَائِيُّ الْعَلَوِيُّ بـِأَنَّ أَمـْوَالًا تُحْمَلُ إِلَيْهِ وَ سِلَاحاً فَقَالَ لِسَعِيدٍ الْحَاجِبِ اهْجُمْ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ وَ خُذْ مَا تَجِدُ عـِنـْدَهُ مـِنَ الْأَمْوَالِ وَ السِّلَاحِ وَ احْمِلْهُ إِلَيَّ قَالَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي سَعِيدٌ الْحَاجِبُ صِرْتُ إِلَى دَارِهِ بِاللَّيْلِ وَ مَعِى سُلَّمٌ فَصَعِدْتُ السَّطْحَ فَلَمَّا نَزَلْتُ عَلَى بَعْضِ الدَّرَجِ فِى الظُّلْمَةِ لَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَصِلُ إِلَى الدَّارِ فَنَادَانِى يَا سَعِيدُ مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ فـَلَمْ أَلْبـَثْ أَنْ أَتـَوْنـِى بـِشَمْعَةٍ فَنَزَلْتُ فَوَجَدْتُهُ عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةٌ مِنْهَا وَ سـَجَّادَةٌ عـَلَى حـَصـِيـرٍ بـَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمْ أَشُكَّ أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّى فَقَالَ لِى دُونَكَ الْبُيُوتَ فَدَخَلْتُهَا وَ فَتَّشْتُهَا فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا شَيْئاً وَ وَجَدْتُ الْبَدْرَةَ فِى بَيْتِهِ مَخْتُومَةً بِخَاتَمِ أُمِّ الْمـُتـَوَكِّلِ وَ كـِيـسـاً مـَخْتُوماً وَ قَالَ لِى دُونَكَ الْمُصَلَّى فَرَفَعْتُهُ فَوَجَدْتُ سَيْفاً فِى جَفْنٍ غَيْرِ مُلَبَّسٍ فَأَخَذْتُ ذَلِكَ وَ صِرْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى خَاتَمِ أُمِّهِ عَلَى الْبَدْرَةِ بَعَثَ إِلَيـْهـَا فـَخـَرَجـَتْ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَنِى بَعْضُ خَدَمِ الْخَاصَّةِ أَنَّهَا قَالَتْ لَهُ كُنْتُ قَدْ نَذَرْتُ فِى عِلَّتِكَ لَمَّا أَيِسْتُ مِنْكَ إِنْ عُوفِيتَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ مِنْ مَالِى عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ فَحَمَلْتُهَا إِلَيْهِ وَ هـَذَا خـَاتـَمـِى عـَلَى الْكـِيـسِ وَ فـَتَحَ الْكِيسَ الْآخَرَ فَإِذَا فِيهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ فَضَمَّ إِلَى الْبـَدْرَةِ بـَدْرَةً أُخـْرَى وَ أَمـَرَنـِى بـِحَمْلِ ذَلِكَ إِلَيْهِ فَحَمَلْتُهُ وَ رَدَدْتُ السَّيْفَ وَ الْكِيسَيْنِ وَ قُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِى عَزَّ عَلَيَّ فَقَالَ لِي سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 424 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابراهيم بن محمد طاهرى گويد: متوكل عـباسى در اثر دمليكه در آورد بيمار شد و نزديك به مرگ رسيد، كسى هم جراءت نداشت آهـنـى بـه بـدن او رسـانـد (و زخمش را عمل كند) مادرش نذر كرد: اگر او بهبودى يافت از دارائى خـود پـول بـسـيارى خدمت حضرت ابوالحسن على بن محمد (امام هادى عليه السلام ) فـرسـتـد. فـتـح بـن خـاقـان (تـرك ، وزيـر و نـويـسـنـده مـتـوكل ) بمتوكل گفت : اى كاش نزد اين مرد (امام هادى عليه السلام ) مى فرستادى ، زيرا حـتـمـا او راه مـعـالجـه اى كـه سـبـب گـشـايـش تـو شـود مـى دانـد. مـتـوكـل شـخـصـى را نـزد حـضـرت فرستاد و او مرضش را به حضرت توضيح داد پيغام آورنده برگشت و گفت : دستور داد، درده روغن را گرفته ، يا گلاب خمير كنند و روى زخم گـذارنـد، چـون ايـن مـعـالجـه را بـه آنـهـا خبر دادند، همگى مسخره كردند (مجلسى كسب را پشكل زير دست و پاى گوسفند هم معنى كرده ).
فتح گفت : بخدا كه او نسبت به آنچه فرموده داناتر است ، درده روغن را حاضر كردند و چـنـانـكـه فـرمـوده بـود عـمـل كـردنـد و روى دمـل گـذاردنـد، مـتـوكـل را خـواب ربـود و آرام گـرفت ، سپس سرباز كرد و هر چه داشت (از چرك و خون ) بـيـرون آمد. مژده بهبودى او را بمادرش دادند، او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خـود را بـر آن (كـيـسـه پول ) بزد، متوكل چون از بستر مرض برخاست بطحائى علوى ، نـزد او سـخـن چـيـنـى كـرد كـه بـراى امـام هـادى پـول و اسـلحـه مـى فـرسـتـنـد، مـتـوكـل بـسـعـيـد دربـان گـفـت : شـبـانـه بـر او حـمـله كـن ، و هـر چـه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بياور.
ابـراهـيـم بـن مـحـمـد گـويـد: سـعـيـد دربـان بـه مـن گـفـت : شـبـانـه بـه مـن زل حضرت رفتم و با نردبانى كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم ، آنگاه چون چند پـله پائين آمدم ، در اثر تاريكى ندانستم چگونه بخانه راه يابم ناگاه مرا صدا زد كه ! اى سـعـيـد! هـمانجا باش تا برايت چراغ آورند، اندكى بعد چراغ آوردند، من پائين آمدم . حضرت را ديدم جبه و كلاهى پشمى در بر دارد و جانمازى حصيرى در برابر اوست ، يقين كـردم نـماز مى خواند، به من فرمود: اتاقها در اختيار تو، من وارد شدم و بررسى كردم و هـيـچ نـيـافـتـم . در اتـاق خـود حـضـرت ، كـيـسـه پـولى بـا مـهـر مـادر مـتـوكل بود و كيسه سر بمهر ديگرى ، به من فرمود: جانماز را هم بازرسى كن . چون آن را بـلنـد كـردم ، شـمـشـيـرى سـاده و در غـلاف ، در زيـر آن بـود، آنها را برداشتم و نزد مـتـوكـل رفـتـم ، چـون نـگـاهـش بـمـهـر مـادرش افـتـاد كـه روى كـيـسـه پول بود، دنبالش فرستاد، او نزد متوكل آمد.
يـكـى از خـدمـتـگـزاران مـخـصـوص بـه مـن خـبـر داد كـه مـادر مـتـوكـل به او گفت : هنگامى كه بيمار بودى و از بهبوديت نااميد گشتم ، نذر كردم ، اگر خـوب شـدى از مـال خـود ده هـزار ديـنـار خدمت او فرستم ، چون بهبودى يافتى ، پولها را نـزدش فـرسـتـادم و ايـن هـم مـهـر مـن اسـت بـر روى كـيـسـه . مـتـوكـل كـيـسـه ديـگـر را گـشـود، در آن هـم چـهـار صـد ديـنـار بـود، سـپـس كـيـسـه پول ديگرى بآنها اضافه كرد و به من دستور داد كه همه را خدمت حضرت برم ، من كيسه هـا را بـا شـمـشـيـر خـدمتش بردم و عرض كردم : آقاى من ! اين ماءموريت بر من ناگوار آمد، فرمود: ((ستمگران بزودى خواهند دانست كه چه سرانجامى دارند آخر سوره 26)).


5- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مـُحـَمَّدٍ النَّوْفـَلِيِّ قـَالَ قـَالَ لِي مـُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ كَتَبَ إِلَيْهِ يَا مُحَمَّدُ أَجْمِعْ أَمـْرَكَ وَ خـُذْ حـِذْرَكَ قـَالَ فـَأَنـَا فـِى جـَمـْعِ أَمـْرِى وَ لَيْسَ أَدْرِى مَا كَتَبَ إِلَيَّ حَتَّى وَرَدَ عَلَيَّ رَسُولٌ حَمَلَنِى مِنْ مِصْرَ مُقَيَّداً وَ ضَرَبَ عَلَى كُلِّ مَا أَمْلِكُ وَ كُنْتُ فِى السِّجْنِ ثَمَانَ سِنِينَ ثُمَّ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْهُ فِي السِّجْنِ كِتَابٌ فِيهِ يَا مُحَمَّدُ لَا تَنْزِلْ فِى نَاحِيَةِ الْجَانِبِ الْغَرْبِيِّ فَقَرَأْتُ الْكِتَابَ فَقُلْتُ يَكْتُبُ إِلَيَّ بِهَذَا وَ أَنَا فِي السِّجْنِ إِنَّ هَذَا لَعَجَبٌ فَمَا مَكَثْتُ أَنْ خـُلِّيَ عـَنِّي وَ الْحـَمـْدُ لِلَّهِ قـَالَ وَ كَتَبَ إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ يَسْأَلُهُ عَنْ ضِيَاعِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ سَوْفَ تُرَدُّ عَلَيْكَ وَ مَا يَضُرُّكَ أَنْ لَا تُرَدَّ عَلَيْكَ فَلَمَّا شَخَصَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلَى الْعـَسـْكـَرِ كُتِبَ إِلَيْهِ بِرَدِّ ضِيَاعِهِ وَ مَاتَ قَبْلَ ذَلِكَ قَالَ وَ كَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ الْخَضِيبِ إِلَى مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَرَجِ يـَسـْأَلُهُ الْخـُرُوجَ إِلَى الْعـَسْكَرِ فَكَتَبَ إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع يُشَاوِرُهُ فـَكـَتـَبَ إِلَيـْهِ اخـْرُجْ فـَإِنَّ فـِيـهِ فـَرَجـَكَ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَخَرَجَ فَلَمْ يَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى مَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 426 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن مـحـمـد نـوفلى گويد: محمد بن فرج به من گفت : حضرت ابوالحسن (امام هادى ) عـليـه السـلام بـه مـن نـوشـت : اى مـحـمد! كارهايت را بسامان رسان و مواظب خود باش . من مشغول سامان دادن كارم بودم و نمى دانستم مقصود حضرت از آنچه به من نوشته چيست كه نـاگـاه مـاءمـور آمـد و مـرا از مـصـر دست بسته حركت داد، و تمام دارائيم را توقيف كرد و 8 سـال در زنـدان بـودم ، سـپـس نامه ئى از حضرت در زندان به من رسيد كه : اى محمد! در سمت بغداد منزل مكن . نامه را خواندم و گفتم : من در زندانم و او به من چنين مى نويسد؟! اين موضوع شگفت آور است . چيزى نگذشت كه خدا را شكر مرا رها كردند.
و مـحـمـد بـن فـرج بـه آن حـضـرت نـامـه نـوشت و درباره ملكش (كه بناحق تصرف كرده بـودنـد) سـؤ ال كـرد حـضرت به او نوشت : بزودى بتو برمى گردانند و اگر هم بتو بـاز نـگـردد، زيـانى بتو نرسد، چون محمد بن فرج بسامره حركت كرد، برايش نامه آمد كه ملك بتو برگشت ، ولى او پيش از گرفتن نامه درگذشت .
و احـمـد بـن خضيب بن فرج نوشت و از او تقاضا كرد بسامره رود، محمد به عنوان مشورت مـطـلب را به امام هادى عليه السلام نوشت ، حضرت به او نوشت : برو، زيرا گشايش و خلاصى تو در آنست انشاءاللّه تعالى .
او برفت و پس از اندكى در گذشت .

afsanah82
07-19-2011, 11:46 AM
6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِى أَبُو يَعْقُوبَ قَالَ رَأَيْتُهُ يَعْنِى مُحَمَّداً قَبْلَ مَوْتِهِ بِالْعَسْكَرِ فِى عَشِيَّةٍ وَ قَدِ اسْتَقْبَلَ أَبَا الْحَسَنِ ع فَنَظَرَ إِلَيْهِ وَ اعـْتـَلَّ مـِنْ غـَدٍ فـَدَخـَلْتُ إِلَيْهِ عَائِداً بَعْدَ أَيَّامٍ مِنْ عِلَّتِهِ وَ قَدْ ثَقُلَ فَأَخْبَرَنِى أَنَّهُ بَعَثَ إِلَيـْهِ بـِثـَوْبٍ فـَأَخـَذَهُ وَ أَدْرَجـَهُ وَ وَضَعَهُ تَحْتَ رَأْسِهِ قَالَ فَكُفِّنَ فِيهِ قَالَ أَحْمَدُ قَالَ أَبُو يَعْقُوبَ رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع مَعَ ابْنِ الْخَضِيبِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْخَضِيبِ سِرْ جُعِلْتُ فِدَاكَ فـَقـَالَ لَهُ أَنـْتَ الْمـُقـَدَّمُ فـَمـَا لَبـِثَ إِلَّا أَرْبـَعـَةَ أَيَّامٍ حـَتَّى وُضـِعَ الدَّهـَقُ عَلَى سَاقِ ابْنِ الْخـَضِيبِ ثُمَّ نُعِيَ قَالَ رُوِيَ عَنْهُ حِينَ أَلَحَّ عَلَيْهِ ابْنُ الْخَضِيبِ فِي الدَّارِ الَّتِى يَطْلُبُهَا مِنْهُ بَعَثَ إِلَيْهِ لَأَقْعُدَنَّ بِكَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقْعَداً لَا يَبْقَى لَكَ بَاقِيَةٌ فَأَخَذَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِى تِلْكَ الْأَيَّامِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 426 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـويـعـقـوب گـويـد: شـبـى محمد (بن فرج ) را پيش از مرگش در برابر امام هادى عليه السـلام ديـدم : حـضـرت بـه او نـگـريـسـت و او فردا بيمار شد، چند روز كه از بيماريش گـذشـت ، بـعـيـادتـش رفتم ، سنگين شده بود، به من خبر داد كه امام براى او پارچه ئى فرستاده و او آنرا پيچيده و زير سرش ‍ گذاشته ، سپس او را در همان پارچه كفن كردند.
ابـويعقوب گويد: امام هادى عليه السلام را همراه ابن خضيب ديدم ، ابن خضيب به حضرت عرض كرد: ((راه برو قربانت گردم )) فرمود: تو جلوترى ، چهار روز بيشتر نگذشت كه چوبهاى شكنجه را بپاى ابن خضيب گذارند و سپس خبر مرگش رسيد.
و از او روايـت شـده كـه چـون ابن خضيب درباره خانه اى كه از آن حضرت مطالبه مى كرد پـافـشـارى نـمـود، امـام بـرايـش پـيـغـام داد: بـا درخـواسـت از خـداى عـزوجـل تـرا بـه روزگـارى مـى نـشـانـم كـه اثـرى از تـو بـجـا نـمـانـد، سـپـس ‍ خـداى عزوجل هم او را در همان ايام گرفتار ساخت .


7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ أَخَذْتُ نُسْخَةَ كِتَابِ الْمُتَوَكِّلِ إِلَى أَبِى الْحـَسـَنِ الثَّالِثِ ع مـِنْ يـَحـْيـَى بـْنِ هـَرْثَمَةَ فِى سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ أَرْبَعِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ هَذِهِ نـُسـْخـَتـُهُ بـِسـْمِ اللَّهِ الرَّحـْمـَنِ الرَّحـِيـمِ أَمَّا بـَعْدُ فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَارِفٌ بِقَدْرِكَ رَاعٍ لِقَرَابَتِكَ مُوجِبٌ لِحَقِّكَ يُقَدِّرُ مِنَ الْأُمُورِ فِيكَ وَ فِى أَهْلِ بَيْتِكَ مَا أَصْلَحَ اللَّهُ بِهِ حَالَكَ وَ حـَالَهـُمْ وَ ثـَبَّتَ بـِهِ عِزَّكَ وَ عِزَّهُمْ وَ أَدْخَلَ الْيُمْنَ وَ الْأَمْنَ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ يَبْتَغِى بِذَلِكَ رِضـَاءَ رَبِّهِ وَ أَدَاءَ مـَا افـْتـُرِضَ عَلَيْهِ فِيكَ وَ فِيهِمْ وَ قَدْ رَأَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَرْفَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّا كَانَ يَتَوَلَّاهُ مِنَ الْحَرْبِ وَ الصَّلَاةِ بِمَدِينَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ كَانَ عَلَى مَا ذَكـَرْتَ مـِنْ جـَهـَالَتِهِ بِحَقِّكَ وَ اسْتِخْفَافِهِ بِقَدْرِكَ وَ عِنْدَ مَا قَرَفَكَ بِهِ وَ نَسَبَكَ إِلَيْهِ مِنَ الْأَمْرِ الَّذِى قَدْ عَلِمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بَرَاءَتَكَ مِنْهُ وَ صِدْقَ نِيَّتِكَ فِى تَرْكِ مُحَاوَلَتِهِ وَ أَنَّكَ لَمْ تـُؤَهِّلْ نـَفـْسـَكَ لَهُ وَ قَدْ وَلَّى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَا كَانَ يَلِى مِنْ ذَلِكَ مُحَمَّدَ بْنَ الْفَضْلِ وَ أَمـَرَهُ بِإِكْرَامِكَ وَ تَبْجِيلِكَ وَ الِانْتِهَاءِ إِلَى أَمْرِكَ وَ رَأْيِكَ وَ التَّقَرُّبِ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ بـِذَلِكَ وَ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مُشْتَاقٌ إِلَيْكَ يُحِبُّ إِحْدَاثَ الْعَهْدِ بِكَ وَ النَّظَرَ إِلَيْكَ فـَإِنْ نـَشـِطْتَ لِزِيَارَتِهِ وَ الْمُقَامِ قِبَلَهُ مَا رَأَيْتَ شَخَصْتَ وَ مَنْ أَحْبَبْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ مـَوَالِيكَ وَ حَشَمِكَ عَلَى مُهْلَةٍ وَ طُمَأْنِينَةٍ تَرْحَلُ إِذَا شِئْتَ وَ تَنْزِلُ إِذَا شِئْتَ وَ تَسِيرُ كَيْفَ شـِئْتَ وَ إِنْ أَحـْبـَبْتَ أَنْ يَكُونَ يَحْيَى بْنُ هَرْثَمَةَ مَوْلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْجُنْدِ مـُشـَيِّعـِيـنَ لَكَ يـَرْحـَلُونَ بـِرَحـِيـلِكَ وَ يـَسِيرُونَ بِسَيْرِكَ وَ الْأَمْرُ فِى ذَلِكَ إِلَيْكَ حَتَّى تُوَافِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا أَحَدٌ مِنْ إِخْوَتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ أَلْطَفَ مِنْهُ مَنْزِلَةً وَ لَا أَحـْمَدَ لَهُ أُثْرَةً وَ لَا هُوَ لَهُمْ أَنْظَرَ وَ عَلَيْهِمْ أَشْفَقَ وَ بِهِمْ أَبَرَّ وَ إِلَيْهِمْ أَسْكَنَ مِنْهُ إِلَيْكَ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ تـَعـَالَى وَ السَّلَامُ عـَلَيـْكَ وَ رَحـْمـَةُ اللَّهِ وَ بـَرَكـَاتـُهُ وَ كـَتَبَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَبَّاسِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 427 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب مـا (شـيـعـيـان ) گـويـد. رونـوشـت نـامـه مـتوكل را به امام هادى عليه السلام ، در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم . اين است متن آن نامه .
بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم ، امـا بـعـد، هـمـانـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن (يـعـنـى خـودم كـه مـتوكل عباسى مى باشم ) قدر تو را مى شناسد و خويشاوندى تو را (با پيغمبر و هم با خـود) رعـايـت مـى كـنـد و حـق تـو را لازم مـى دانـد و بـراى اصـلاح حـال تـو و خـاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هرچه لازم باشد، فراهم مى كند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است ، طلب مى كند.
امـيـرالمـؤ مـنـيـن عقيده دارد عبدالله بن محمد را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلى الله عـليـه وآله عـزل كند، زيرا چنانكه تذكر داده بودى ، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و مشاء را به كارى متهم ساخته و نسبت داده (يعنى دعوى خلافت ) كه اميرالمؤ مـنين بر كنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده و آماده نبودن ترا براى آن كار مى داند و امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـنـصـب و مـاءمـوريـت عـبـدالله را بـه مـحـمـد بـن فضل داد و او را با احترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب به خدا و اميرالمؤ منين جويد دستور داد.
اميرالمؤ منين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست . شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هـر مـدتـى كـه خـواهـى ، حـركـت كـن و هـر كـسـى را كـه دوسـت دارى از خـانـواده و غلامان و اطـرافـيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمـان خـواهـى بـارانـداز و هـر گونه خواهى راه پيما. و اگر دوست دارى يحيى بن هرثمه پيشكار اميرالمؤ منين و سربازانى كه همراه او است ، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پـيـمـودن دنبال شما باشند، به اختيار و دستور شماست ، هر گونه خواهى حركت كنيد تـا نـزد امـيـرالمـؤ مـنـيـن بـرسـيـد. كـه هـيـچ يـك از بـرادران و فـرزنـدان و اهـل بـيـت و ويـژگيانش منزلتى پر مهر و وحسب و شرافتى پسنديده تر از تو ندارند و امـيـرالمـؤ مـنـين نسبت به ايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطر جمع تر نيست انشاء الله تعالى و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
نويسنده ابراهيم بن عباس و صلى الله عليه وآله و سلم .


8- الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِيُّ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو الطَّيِّبِ الْمُثَنَّى يَعْقُوبُ بْنُ يَاسِرٍ قـَالَ كـَانَ الْمـُتـَوَكِّلُ يـَقـُولُ وَيـْحـَكـُمْ قَدْ أَعْيَانِى أَمْرُ ابْنِ الرِّضَا أَبَى أَنْ يَشْرَبَ مَعِى أَوْ يُنَادِمَنِى أَوْ أَجِدَ مِنْهُ فُرْصَةً فِى هَذَا فَقَالُوا لَهُ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ مِنْهُ فَهَذَا أَخُوهُ مُوسَى قَصَّافٌ عـَزَّافٌ يـَأْكـُلُ وَ يـَشـْرَبُ وَ يـَتـَعـَشَّقُ قَالَ ابْعَثُوا إِلَيْهِ فَجِيئُوا بِهِ حَتَّى نُمَوِّهَ بِهِ عَلَى النَّاسِ وَ نـَقـُولَ ابـْنُ الرِّضَا فَكَتَبَ إِلَيْهِ وَ أُشْخِصَ مُكَرَّماً وَ تَلَقَّاهُ جَمِيعُ بَنِى هَاشِمٍ وَ الْقـُوَّادُ وَ النَّاسُ عـَلَى أَنَّهُ إِذَا وَافـَى أَقـْطـَعـَهُ قـَطـِيعَةً وَ بَنَى لَهُ فِيهَا وَ حَوَّلَ الْخَمَّارِينَ وَ الْقـِيـَانَ إِلَيـْهِ وَ وَصـَلَهُ وَ بَرَّهُ وَ جَعَلَ لَهُ مَنْزِلًا سَرِيّاً حَتَّى يَزُورَهُ هُوَ فِيهِ فَلَمَّا وَافَى مـُوسـَى تـَلَقَّاهُ أَبـُو الْحـَسـَنِ فـِى قـَنـْطَرَةِ وَصِيفٍ وَ هُوَ مَوْضِعٌ تُتَلَقَّى فِيهِ الْقَادِمُونَ فـَسـَلَّمَ عـَلَيـْهِ وَ وَفَّاهُ حـَقَّهُ ثـُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ أَحْضَرَكَ لِيَهْتِكَكَ وَ يَضَعَ مِنْكَ فـَلَا تُقِرَّ لَهُ أَنَّكَ شَرِبْتَ نَبِيذاً قَطُّ فَقَالَ لَهُ مُوسَى فَإِذَا كَانَ دَعَانِى لِهَذَا فَمَا حِيلَتِى قَالَ فَلَا تَضَعْ مِنْ قَدْرِكَ وَ لَا تَفْعَلْ فَإِنَّمَا أَرَادَ هَتْكَكَ فَأَبَى عَلَيْهِ فَكَرَّرَ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَأَى أَنَّهُ لَا يـُجـِيبُ قَالَ أَمَا إِنَّ هَذَا مَجْلِسٌ لَا تُجْمَعُ أَنْتَ وَ هُوَ عَلَيْهِ أَبَداً فَأَقَامَ ثَلَاثَ سِنِينَ يـُبـَكِّرُ كـُلَّ يـَوْمٍ فـَيـُقَالُ لَهُ قَدْ تَشَاغَلَ الْيَوْمَ فَرُحْ فَيَرُوحُ فَيُقَالُ قَدْ سَكِرَ فَبَكِّرْ فـَيـُبـَكِّرُ فَيُقَالُ شَرِبَ دَوَاءً فَمَا زَالَ عَلَى هَذَا ثَلَاثَ سِنِينَ حَتَّى قُتِلَ الْمُتَوَكِّلُ وَ لَمْ يَجْتَمِعْ مَعَهُ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 428 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب بـن ياسر گويد: متوكل به اطرافيانش مى گفت : موضوع ابن الرضا (امام هادى عـليـه السلام ) مرا خسته و درمانده كرد. از مى گسارى و همنشينى با من سرباز مى زند و من نمى توانم در اين باره از او فرصتى بدست آورم (تا او را نزد مردم خفيف و سبك كنم و آلوده و گـنـهـكـار نـشـان دهـم ) آنـهـا گـفتند: اگر به او راه نمى يابى ، برادرش موسى (مـبـرقـع ) هـسـت . او اهـل سـاز و آواز اسـت ، مـى خـورد و مـى آشـامـد عـشـقـبـازى مـى كـنـد، متوكل گفت ، دنبالش بفرستيد و او را بياوريد تا او را در نظر مردم بجاى ابن الرضا جا بزنيم و بگوئيم ابن الرضا همين است .
آنگاه به او نامه نوشت و با احترام حركتش داد و تمام بنى هاشم و سرلشكران و مردم به اسـتـقـبـالش رفـتـنـد بـا ايـن شـرط كـه چـون بـه سـامـره وارد شـود، مـتـوكل قطعه زمينى به او واگذارد و براى او در آنجا ساختمان كند و مى فروشان و آوازه خـوانان را نزد او فرستند و با او احسان و خوش ‍ رفتارى كند و دستگاهى آراسته برايش آماده كند و خودش در آنجا به ديدار او رود.
چـون مـوسـى بـرسـيـد، حـضـرت ابـوالحـسـن (امـام هـادى عـليـه السـلام ) در مـحـل پـل وصيف كه جاى ملاقات واردين بود، به او برخورد، بر او سلام كرد و حقش را ادا نـمـود. سـپـس فـرمـود: ايـن مـرد (مـتوكل ) ترا احضار كرده تا آبرويت را ببرد و از ارزشت بـكـاهـد، مـبـادا نزد او اقرار كنى كه هيچگاه شراب آشاميده ئى مكن كه او مى خواهد رسوايت كـنـد، موسى نپذيرفت و حضرت سخنش را تكرار فرمود، چون ديد موسى اجابت نمى كند، فـرمـود: ايـن (مـجـلسـى كه متوكل براى تو فكر كرده ) مجلسى است كه هرگز تو با او گـردهـم نـيـائيد، موسى سه سال در آنجا بود، هر روز صبح مى رفت ، به او مى گفتند، متوكل امروز كار دارد، شب بيا، شب مى آمد، مى گفتند، مست است ، صبح مى آمد، مى گفتند، دوا آشاميده ، تا سه سال بدين منوال گذشت و متوكل كشته شد و ممكن نشد با او انجمن كند.


9- بـَعـْضُ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِى زَيْدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ مَرِضْتُ فَدَخَلَ الطَّبِيبُ عَلَيَّ لَيْلًا فَوَصَفَ لِى دَوَاءً بِلَيْلٍ آخُذُهُ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً فـَلَمْ يـُمَكِّنِّى فَلَمْ يَخْرُجِ الطَّبِيبُ مِنَ الْبَابِ حَتَّى وَرَدَ عَلَيَّ نَصْرٌ بِقَارُورَةٍ فِيهَا ذَلِكَ الدَّوَاءُ بِعَيْنِهِ فَقَالَ لِى أَبُو الْحَسَنِ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ خُذْ هَذَا الدَّوَاءَ كَذَا وَ كَذَا يـَوْمـاً فـَأَخـَذْتـُهُ فـَشـَرِبـْتـُهُ فـَبـَرَأْتُ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ لِي زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْبَى الطَّاعِنُ أَيْنَ الْغُلَاةُ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 430 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
زيـدبـن على بن حسين بن زيد گويد: من بيمار شدم و شبانه پزشكى براى معالجه آمد و دوا برايم نسخه كرد كه در شب بياشامم و تا چند روز آن را داشته باشم ، براى من ممكن نـشـد (كـه دوا را در آن شـب تـهـيه كنم ) هنوز پزشك از در بيرون نرفته بود، كه نصر (خادم امام دهم عليه السلام ) با شيشه اى كه همان دوا در آن بود، وارد شد و گفت : حضرت ابـوالحـسن به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين دوا را در اين چند روز داشته باشد، من آن را گرفتم و آشاميدم و بهبودى يافتم .
مـحـمـد بـن على گويد: زيدبن على به من گفت : كسى كه امام را سرزنش ‍ كند و طعنه زند (ايـن روايـت يـا امـامت و فضيلت ائمه را) نمى پذيرد (در صورتى كه دلالت روشنى بر عـلم غـيـب امـام دارد) كـجـايـنـد غـالبـان دربـاره ائمـه كـه ايـن حـديـث را بـشـنـونـد (و دليـل عـقـيده خود دانند كه علم غيب ذاتى امامست ، در صورتى كه چنين نيست و آنها علم غيب را به الهام خدا مى دانند).



* زندگانى حضرت ابى محمد حسن بن على امام يازدهم عليهماالسلام *
بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع

شـَهـْرِ رَبـِيعٍ الْآخِرِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ ثَلَاثِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ قُبِضَ ع يَوْمَ الْجُمُعَةِ لِثَمَانِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ دُفـِنَ فـِى دَارِهِ فـِى الْبـَيْتِ الَّذِى دُفِنَ فِيهِ أَبُوهُ بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ أُمُّهُ أُمُّ وَلَدٍ يُقَالُ لَهَا حُدَيْثٌ وَ قِيلَ سَوْسَنُ
آن حـضـرت در مـاه (رمـضـان و طـبـق نـسـخـه ديـگـر در مـاه ) ربـيـع الاخـر بـه سـال 232 مـتـولد شـد، و در روز جـمـعـه هـشـتـم ربـيـع الاول سـال 260 بـه سـن 28 سـالگى در گذشت و در خانه خودش كه پدرش هم در آنجا دفن شده بود بخاك سپرده شد، مادرش ام ولد و نامش حديث (يا سوسن ) بوده است .

afsanah82
07-19-2011, 11:46 AM
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُمَا قَالُوا كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بـْنِ خـَاقـَانَ عـَلَى الضِّيَاعَ وَ الْخَرَاجِ بِقُمَّ فَجَرَى فِى مَجْلِسِهِ يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ وَ مـَذَاهـِبـِهـِمْ وَ كـَانَ شـَدِيـدَ النَّصـْبِ فـَقـَالَ مـَا رَأَيـْتُ وَ لَا عـَرَفـْتُ بِسُرَّ مَنْ رَأَى رَجُلًا مِنَ الْعـَلَوِيَّةِ مـِثـْلَ الْحـَسـَنِ بـْنِ عـَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِي هَدْيِهِ وَ سُكُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ كَرَمِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِى هَاشِمٍ وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ عَلَى ذَوِى السِّنِّ مِنْهُمْ وَ الْخَطَرِ وَ كـَذَلِكَ الْقـُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ فَإِنِّى كُنْتُ يَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِى وَ هُوَ يَوْمُ مـَجـْلِسـِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخـَلَ عـَلَيـْهِ حـُجَّابـُهُ فـَقـَالُوا أَبـُو مـُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ فَقَالَ بـِصـَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِى بـِحـَضـْرَتـِهِ وَ لَمْ يـُكـَنَّ عِنْدَهُ إِلَّا خَلِيفَةٌ أَوْ وَلِيُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ يُكَنَّى فَدَخَلَ رَجـُلٌ أَسـْمَرُ حَسَنُ الْقَامَةِ جَمِيلُ الْوَجْهِ جَيِّدُ الْبَدَنِ حَدَثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيـْهِ أَبـِى قـَامَ يَمْشِى إِلَيْهِ خُطًى وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هَذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ فَلَمَّا دَنـَا مـِنْهُ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ وَ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى مُصَلَّاهُ الَّذِى كَانَ عَلَيْهِ وَ جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ جَعَلَ يُكَلِّمُهُ وَ يَفْدِيهِ بِنَفْسِهِ وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مـِنـْهُ إِذْ دَخـَلَ عـَلَيـْهِ الْحـَاجـِبُ فَقَالَ الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ وَ كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَبِى تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّةُ قُوَّادِهِ فَقَامُوا بَيْنَ مَجْلِسِ أَبِى وَ بَيْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَيْنِ إِلَى أَنْ يـَدْخـُلَ وَ يـَخـْرُجَ فـَلَمْ يـَزَلْ أَبـِى مـُقـْبـِلًا عَلَى أَبِى مُحَمَّدٍ يُحَدِّثُهُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ الْخـَاصَّةِ فـَقـَالَ حـِيـنـَئِذٍ إِذَا شـِئْتَ جـَعـَلَنـِيَ اللَّهُ فـِدَاكَ ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمـَاطـَيـْنِ حـَتَّى لَا يـَرَاهُ هَذَا يَعْنِى الْمُوَفَّقَ فَقَامَ وَ قَامَ أَبِى وَ عَانَقَهُ وَ مَضَى فَقُلْتُ لِحـُجَّابِ أَبـِى وَ غـِلْمـَانـِهِ وَيـْلَكـُمْ مـَنْ هـَذَا الَّذِى كـَنَّيـْتُمُوهُ عَلَى أَبِى وَ فَعَلَ بِهِ أَبِى هَذَا الْفـِعـْلَ فـَقـَالُوا هـَذَا عـَلَوِيٌّ يـُقـَالُ لَهُ الْحـَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا فَازْدَدْتُ تـَعـَجُّبـاً وَ لَمْ أَزَلْ يـَوْمـِى ذَلِكَ قَلِقاً مُتَفَكِّراً فِى أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِى وَ مَا رَأَيْتُ فِيهِ حَتَّى كَانَ اللَّيْلُ وَ كَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ ثُمَّ يَجْلِسُ فَيَنْظُرُ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمـُؤَامَرَاتِ وَ مَا يَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَيـْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ فَقَالَ لِى يَا أَحْمَدُ لَكَ حَاجَةٌ قُلْتُ نَعَمْ يَا أَبَهْ فَإِنْ أَذِنْتَ لِى سَأَلْتُكَ عَنْهَا فـَقـَالَ قـَدْ أَذِنـْتُ لَكَ يـَا بـُنـَيَّ فـَقـُلْ مـَا أَحـْبَبْتَ قُلْتُ يَا أَبَهْ مَنِ الرَّجُلُ الَّذِى رَأَيْتُكَ بـِالْغـَدَاةِ فـَعـَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْإِجْلَالِ وَ الْكَرَامَةِ وَ التَّبْجِيلِ وَ فَدَيْتَهُ بِنَفْسِكَ وَ أَبـَوَيـْكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ ذَاكَ إِمَامُ الرَّافِضَةِ ذَاكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا فـَسـَكـَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ لَوْ زَالَتِ الْإِمَامَةُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِى الْعَبَّاسِ مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ غَيْرُ هَذَا وَ إِنَّ هَذَا لَيَسْتَحِقُّهَا فِى فَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْيِهِ وَ صِيَانَتِهِ وَ زُهـْدِهِ وَ عـِبـَادَتـِهِ وَ جـَمـِيـلِ أَخـْلَاقـِهِ وَ صـَلَاحـِهِ وَ لَوْ رَأَيْتَ أَبَاهُ رَأَيْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِيلًا فـَاضـِلًا فـَازْدَدْتُ قـَلَقـاً وَ تـَفـَكُّراً وَ غَيْظاً عَلَى أَبِى وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ وَ اسْتَزَدْتُهُ فِى فـِعـْلِهِ وَ قـَوْلِهِ فـِيهِ مَا قَالَ فَلَمْ يَكُنْ لِى هِمَّةٌ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا السُّؤَالُ عَنْ خَبَرِهِ وَ الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِى هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْفُقَهَاءِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا وَجـَدْتـُهُ عِنْدَهُ فِى غَايَةِ الْإِجْلَالِ وَ الْإِعْظَامِ وَ الْمَحَلِّ الرَّفِيعِ وَ الْقَوْلِ الْجَمِيلِ وَ التَّقْدِيمِ لَهُ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَشَايِخِهِ فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِى إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ وَلِيّاً وَ لَا عَدُوّاً إِلَّا وَ هـُوَ يـُحـْسـِنُ الْقـَوْلَ فـِيـهِ وَ الثَّنـَاءَ عـَلَيـْهِ فـَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ حَضَرَ مَجْلِسَهُ مِنَ الْأَشْعَرِيِّينَ يَا أَبَا بَكْرٍ فَمَا خَبَرُ أَخِيهِ جَعْفَرٍ فَقَالَ وَ مَنْ جَعْفَرٌ فَتَسْأَلَ عَنْ خَبَرِهِ أَوْ يـُقـْرَنَ بـِالْحـَسـَنِ جـَعـْفـَرٌ مـُعْلِنُ الْفِسْقِ فَاجِرٌ مَاجِنٌ شِرِّيبٌ لِلْخُمُورِ أَقَلُّ مَنْ رَأَيْتُهُ مِنَ الرِّجَالِ وَ أَهْتَكُهُمْ لِنَفْسِهِ خَفِيفٌ قَلِيلٌ فِى نَفْسِهِ وَ لَقَدْ وَرَدَ عَلَى السُّلْطَانِ وَ أَصْحَابِهِ فِى وَقْتِ وَفَاةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ مَا تَعَجَّبْتُ مِنْهُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّهُ يَكُونُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ
لَمَّا اعـْتـَلَّ بـَعـَثَ إِلَى أَبـِى أَنَّ ابـْنَ الرِّضَا قَدِ اعْتَلَّ فَرَكِبَ مِنْ سَاعَتِهِ فَبَادَرَ إِلَى دَارِ الْخـِلَافـَةِ ثـُمَّ رَجـَعَ مـُسـْتـَعـْجـِلًا وَ مـَعـَهُ خـَمـْسَةٌ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كُلُّهُمْ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ خـَاصَّتـِهِ فـِيـهـِمْ نـِحْرِيرٌ فَأَمَرَهُمْ بِلُزُومِ دَارِ الْحَسَنِ وَ تَعَرُّفِ خَبَرِهِ وَ حَالِهِ وَ بَعَثَ إِلَى نَفَرٍ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ فَأَمَرَهُمْ بِالِاخْتِلَافِ إِلَيْهِ وَ تَعَاهُدِهِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ بِيَوْمَيْنِ أَوْ ثَلَاثَةٍ أُخْبِرَ أَنَّهُ قَدْ ضَعُفَ فَأَمَرَ الْمُتَطَبِّبِينَ بِلُزُومِ دَارِهِ وَ بَعَثَ إِلَى قَاضِى الْقُضَاةِ فَأَحْضَرَهُ مَجْلِسَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَخْتَارَ مِنْ أَصْحَابِهِ عَشَرَةً مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ فِى دِيـنـِهِ وَ أَمـَانـَتـِهِ وَ وَرَعـِهِ فَأَحْضَرَهُمْ فَبَعَثَ بِهِمْ إِلَى دَارِ الْحَسَنِ وَ أَمَرَهُمْ بِلُزُومِهِ لَيْلًا وَ نـَهـَاراً فـَلَمْ يـَزَالُوا هـُنـَاكَ حـَتَّى تـُوُفِّيَ ع فـَصـَارَتْ سـُرَّ مـَنْ رَأَى ضَجَّةً وَاحِدَةً وَ بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلَى دَارِهِ مَنْ فَتَّشَهَا وَ فَتَّشَ حُجَرَهَا وَ خَتَمَ عَلَى جَمِيعِ مَا فِيهَا وَ طَلَبُوا أَثَرَ وَلَدِهِ وَ جَاءُوا بِنِسَاءٍ يَعْرِفْنَ الْحَمْلَ فَدَخَلْنَ إِلَى جَوَارِيهِ يَنْظُرْنَ إِلَيْهِنَّ فَذَكَرَ بَعْضُهُنَّ أَنَّ هُنَاكَ جَارِيَةً بِهَا حَمْلٌ فَجُعِلَتْ فِى حُجْرَةٍ وَ وُكِّلَ بِهَا نِحْرِيرٌ الْخَادِمُ وَ أَصْحَابُهُ وَ نِسْوَةٌ مـَعَهُمْ ثُمَّ أَخَذُوا بَعْدَ ذَلِكَ فِى تَهْيِئَتِهِ وَ عُطِّلَتِ الْأَسْوَاقُ وَ رَكِبَتْ بَنُو هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادُ وَ أَبـِى وَ سـَائِرُ النَّاسِ إِلَى جـَنـَازَتـِهِ فَكَانَتْ سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَئِذٍ شَبِيهاً بِالْقِيَامَةِ فَلَمَّا فـَرَغـُوا مـِنْ تـَهـْيـِئَتـِهِ بَعَثَ السُّلْطَانُ إِلَى أَبِى عِيسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ فَأَمَرَهُ بِالصَّلَاةِ عـَلَيـْهِ فـَلَمَّا وُضـِعـَتِ الْجـَنـَازَةُ لِلصَّلَاةِ عـَلَيـْهِ دَنـَا أَبـُو عـِيـسـَى مِنْهُ فَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ فـَعـَرَضـَهُ عـَلَى بـَنـِى هَاشِمٍ مِنَ الْعَلَوِيَّةِ وَ الْعَبَّاسِيَّةِ وَ الْقُوَّادِ وَ الْكُتَّابِ وَ الْقُضَاةِ وَ الْمـُعَدَّلِينَ وَ قَالَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ عَلَى فِرَاشِهِ حـَضـَرَهُ مـَنْ حـَضَرَهُ مِنْ خَدَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ثِقَاتِهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْقُضَاةِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مِنَ الْمُتَطَبِّبِينَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ ثُمَّ غَطَّى وَجْهَهُ وَ أَمَرَ بِحَمْلِهِ فَحُمِلَ مِنْ وَسَطِ دَارِهِ وَ دُفـِنَ فـِى الْبـَيـْتِ الَّذِى دُفـِنَ فـِيهِ أَبُوهُ فَلَمَّا دُفِنَ أَخَذَ السُّلْطَانُ وَ النَّاسُ فِى طَلَبِ وَلَدِهِ وَ كـَثـُرَ التَّفـْتـِيـشُ فِى الْمَنَازِلِ وَ الدُّورِ وَ تَوَقَّفُوا عَنْ قِسْمَةِ مِيرَاثِهِ وَ لَمْ يَزَلِ الَّذِيـنَ وُكِّلُوا بـِحـِفـْظِ الْجـَارِيـَةِ الَّتـِى تُوُهِّمَ عَلَيْهَا الْحَمْلُ لَازِمِينَ حَتَّى تَبَيَّنَ بُطْلَانُ الْحـَمْلِ فَلَمَّا بَطَلَ الْحَمْلُ عَنْهُنَّ قُسِمَ مِيرَاثُهُ بَيْنَ أُمِّهِ وَ أَخِيهِ جَعْفَرٍ وَ ادَّعَتْ أُمُّهُ وَصِيَّتَهُ وَ ثـَبـَتَ ذَلِكَ عـِنـْدَ الْقـَاضِى وَ السُّلْطَانُ عَلَى ذَلِكَ يَطْلُبُ أَثَرَ وَلَدِهِ فَجَاءَ جَعْفَرٌ بَعْدَ ذَلِكَ إِلَى أَبـِى فـَقـَالَ اجـْعـَلْ لِى مـَرْتـَبَةَ أَخِى وَ أُوصِلَ إِلَيْكَ فِى كُلِّ سَنَةٍ عِشْرِينَ أَلْفَ دِيـنـَارٍ فَزَبَرَهُ أَبِى وَ أَسْمَعَهُ وَ قَالَ لَهُ يَا أَحْمَقُ السُّلْطَانُ جَرَّدَ سَيْفَهُ فِى الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّ أَبـَاكَ وَ أَخـَاكَ أَئِمَّةٌ لِيـَرُدَّهـُمْ عـَنْ ذَلِكَ فـَلَمْ يـَتَهَيَّأْ لَهُ ذَلِكَ فَإِنْ كُنْتَ عِنْدَ شِيعَةِ أَبِيكَ أَوْ أَخِيكَ إِمَاماً فَلَا حَاجَةَ بِكَ إِلَى السُّلْطَانِ أَنْ يُرَتِّبَكَ مَرَاتِبَهُمَا وَ لَا غَيْرِ السُّلْطَانِ وَ إِنْ لَمْ تـَكـُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَةِ لَمْ تَنَلْهَا بِنَا وَ اسْتَقَلَّهُ أَبِى عِنْدَ ذَلِكَ وَ اسْتَضْعَفَهُ وَ أَمَرَ أَنْ يـُحـْجـَبَ عَنْهُ فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ فِى الدُّخُولِ عَلَيْهِ حَتَّى مَاتَ أَبِى وَ خَرَجْنَا وَ هُوَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ وَ السُّلْطَانُ يَطْلُبُ أَثَرَ وَلَدِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 430 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عـبـدالله خـاقان كه دشمنى سختى با على و اولادش داشت ، متصدى املاك و خراج شـهـر قـم بـود. روزى در مـجـلسـش از عـلويـان و مذاهبشان سخن به ميان آمد، او گفت : من در سامره مردى از اولاد على را از لحاظ رفتار و وقار و پاكدامنى و نجاست و بزرگوارى در خـانـواده خـودش و بـنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد، ابن الرضا نديدم و نشناختم كه خـانـدان خـودش و بـنـى هـاشـم و سـرلشـكـران وزيـران و هـمـه مـردم او را بـر سال خورده گان و اشراف مقدم بدارند. زيرا من روزى بالاى سر پدرم ايستاده بودم و آن روزى بـود كـه بـراى پـذيـرفتن مردم مى نشست ، ناگاه دربانانش در آمدند و گفتند ابو مـحـمـد، ابـن الرضا دم در است ، پدرم به آواز بلند گفت : اجازه اش دهيد. من تعجب كردم از اينكه در محضر پدرم مردى را بكنيه معرفى كردند، در صورتى كه جز خليفه و وليعهد و نماينده سلطان نزد او به كنيه معرفى نمى شد.
سـپس مردى گندمگون ، خوش اندام ، نيكو رخسار، خوش پيكر، تازه جوان با جلالت و هيبت وارد شد، چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش كرد، با آنكه گمان نـدارم چنين كارى را نسبت به هيچ بنى هاشم و سرلشكرى بكند، چون نزديكش ، رسيد با او مـعـانـقـه كـرد و صورت و سينه اش بوسيد و دستش را گرفت و روى مسندى كه خودش نـشـسـتـه بـود، او را نشانيد، و پهلوى او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او مى كرد، من از آنچه از پدرم مى ديدم در شگفت بودم كه دربان آمد و گفت مـوفـق (بـرادر و سـرلشـكـر خـليـفـه عـباسى ) آمده است و هر گاه موفق نزد پدرم مى آمد، دربـانـان و افـسـران مـخـصـوصـش جلو مى رفتند و از در خانه تا مسند پدرم به صف مى ايـسـتـادنـد تـا او بـيـايـد و برود، پدرم رو به ابى محمد داشت و با او سخن مى گفت تا نـگـاهـش بـه غـلامـان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت : خدا مرا قربانت كند، اكنون هرگاه بـخـواهيد (مى توانيد تشريف ببريد) و به دربانانش گفت : او را از پشت صف ببريد تا آن مرد يعنى موفق او را نبيند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه كرد و برفت .
مـن بـه دربـانـان و غـلامـان پدرم گفتم : واى بر شما!! اين چه شخصى بود كه او را با كنيه به پدرم معرفى كرديد و پدرم با او چنين رفتار كرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حـسـن بـن عـلى مى نامند و به ابن الرضا معرفى مى شود، شگفتم افزون گشت و در تـمام آن روز پريشان و نا آرام بودم و درباره او و آنچه او رفتار پدرم نسبت به او ديده بـودم مـى انـديـشـيـدم تا شب شد، و عادت پدرم اين بود كه نماز عشا را مى گزارد، سپس بـراى مـشـورتـهـاى مورد نياز و آنچه بايد به عرض سلطان برسد مجلس مى كرد. چون نـمـازش را گـزارد و جـلوس كرد، آمدم و در برابرش نشستم ، در حالى كه ديگرى نزد او نبود.
بـه مـن گـفـت ! احـمـد! كـارى دارى ؟ گـفـتـم آرى ، پـدر! اگـر اجـازه دهـى سـؤ ال كـنـم ، گـفت : پسر جان اجازه دادم ، هر چه خواهى بگو. گفتم ، اى پدر! مردى كه امروز صـبـح ديـدم نـسـبـت بـه او احـترام و بزرگداشت و تعظيم نمودى و خود و پدر و مادرت را قربانش كردى كه بود؟ گفت ، پسر جان ! او امام رافضيان است ، او حسن بن على است كه بـابـن رضـا مـعـروفـست ، آنگاه ساعتى سكوت كرد و سپس گفت : پسر جان ! اگر امامت از خلفاء بنى عباس جدا شود، هيچكس از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و او براى فضيلت و پـاكـدامـنـى و رفتار و خويشتندارى و پرهيزگارى و عبادت و اخلاق شريف و شايستگيش سـزاوار خـلافـت مـى بـاشـد اگـر پـدرش را مـى ديـدى ، مـردى بـود روشنفكر، نجيب ، با فـضـيـلت ، بـا آنـچـه از پـدرم شـنـيدم ، ناراحتى و انديشه و خشمم بر او افزون گشت و كردار و گفتار او را نسبت به وى زياده از حد دانستم . پس از آن انديشه ئى جز پرسش از حـال او و جـسـتـجـوى دربـاره او نـداشتم . از هر يك از بنى هاشم و سران و نويسندگان و قـضـات و فـقـهـا و مردم ديگر كه مى پرسيدم ، او را در نهايت احترام و بزرگوارى و مقام بـلنـد و سـخـن نيك و تقديم بر تمام فاميل و بزرگترانش معرفى مى كردند. سپس مقام و ارزش او در نـظـرم بـزرگ شـد، زيـرا هـيـچ دشمن و دوست او را نديدم ، جز آنكه از او به نيكى ياد مى كرد و مدحش مى نمود.
يـكـى از حـضـار مـجـلس كـه اشعرى مذهب بود گفت : اى ابابكر از برادرش ‍ جعفر چه خبر دارى ؟ گـفت : جعفر كيست كه حالش را بپرسى و او را همدوش حسن (بن على ، ابن الرضا) سـازى : او متجاهر بفسق و آلوده و بى آبرو و دائم الخمر و پست ترين مردى كه ديده ئى (ديده ام ) مى باشد و پرده در خود و بى وزن و سفيه است .
در زمـان وفات حسن بن على سر گذشتى از سلطان و اصحابش پيش آمد كه من تعجب كردم و گمان نمى كردم چنان شود و آن سر گذشت اين بود كه : چون ابن الرضا بيمار شود، به پدرم خبر دادند كه او بيمار است . پدرم فورى سوار شد و بدارالخلافه رفت و زود بر گشت و پنج تن از خدمتگزاران اميرالمؤ منين (متعمد عباسى ) كه همگى از ثقات و خواص بـودنـد و تـحـرير (خادم مخصوص خليفه ) هم در ميان آنها بود، همراهش بودند. پدرم به آنـهـا دسـتـور داد كـه در خانه حسن بن على باشند و از حالش خبر گيرند و به چند تن از پـزشگان هم پيغام داد كه شبانه روز در منزلش باشند و بقاضى القضات پيغام داد كه نـزد او بـيـايـد و بـه او دسـتـور داد كـه ده تـن از اصـاحـبـش را كـه نـسـبـت بدين و امانت و پـرهـيـزگـارى آنـهـا اطـمـيـنـان دارد احـضـار كـنـد و بـه منزل آن حضرت فرستد تا شبانه روز در آنجا باشند.
همه اين اشخاص آنجا بودند تا آن حضرت وفات كرد، و شره سامره يك پارچه ناله شد، سـلطـان مـاءمورى به خانه حضرت فرستاد كه اتاقها را بازرسى كرد و هر چه در آنجا بـود، مـهـر و مـوم نمود و در جستجوى فرزند او بود، و زنانى كه آبستنى را تشخيص مى دادنـد آوردنـد و كـنيزان آن حضرت را بازرسى كردند، يكى از آنها گفت : در اينجا كنيزى اسـت كـه آبستن است ، او را در اتاقى نگه داشتند و نحرير خادم و اصحابش را با چند زن بـر او گـمـاشـتـند، سپس آماده تجهيز آن حضرت شدند و بازارها را بستند و بنى هاشم و سرلشكران و پدرم و مردم ديگر دنبال جنازه اش ‍ بودند، در آن روز سامره مانند روز قيامت شده بود.
چـون از تـجـهـيـزش فـارغ شـدنـد، سـلطـان دنـبـال (بـرادر خـود) ابـو عـيـسـى بـن مـتـوكـل فـرستاد و دستور داد بر جنازه نماز بخواند، چون جنازه آماده نماز شد، ابو عيسى پـيـش آمـد و پـرده از روى حـضـرت بـرداشت و او را بعلويان و عباسيان بنى هاشم و سر لشـكـران و نـويـسندگان و قضات و معدلان (كسانى كه بعدالت حكم مى كنند) نشان داد و گـفـت : ايـن حـسـن بـن عـلى بـن مـحـمـد بـن الرضـا اسـت كـه بـه اجل خود و در بستر خود مرده است و جمعى از خدمتگزاران اميرالمؤ منين و مردم ثقه مانند فلان و فـلان و از قـضـات هـم فـلان و فـلان و از پـزشگان فلان و فلان بربالينش حاضر بـوده انـد (ولى بـقـول مـرحوم مجلسى اين كارها بيشتر دلالت دارد كه همان سلطان امام را كشته و مسموم ساخته است ) آنگاه رويش را پوشيد و دستور داد جنازه را بر دارند، جنازه از وسط منزل برداشته شد و در خانه اى كه پدرش دفن شده بود، بخاك سپرده شد.
چـون دفـنـش كـردنـد، سـلطان و مردم به جستجوى فرزندش برخاستند و منزلها و خانه ها تـفـتـيـش بـسـيـار كردند و از تقسيم ميراثش دست نگه داشتند، و كسانى كه به پاسدارى كـنـيـزى كـه احـتـمال آبستن بودنش را مى دادند گماشته بودند، و همواره آنجا بودند، تا مـعلوم شد آبستن نبوده ، آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند و مادرش ‍ ادعاء وصيت او را داشت و نزد قاضى هم ثابت شد و سلطان باز هم در جستجوى فرزند آن حـضـرت بـود (زيـرا خـبـر فرزند داشتن آن حضرت كه از امام صادق عليه السلام به او رسيده بود نزدش قطعى و مسلم بود).
سـپـس جـعـفـر نـزد پـدرم آمد و گفت : مقام و منصب برادرم را به من بده . من سالى 20 هزار ديـنـار بـرايـت مـى فـرسـتـم . پدرم به او تندى كرد و بد گفت و به او گفت : اى احمق ! سلطان بر روى كسانى كه به امامت پدر و برادرت معتقدند شمشير كشيد تا آنها را از آن عـقيده برگرداند و نتوانست اين كار را عملى كند (زيرا مردم از روى اخلاص و صميميت به آنـهـا مـعـتقد بودند) پس اگر شيعيان پدر و برادرت را امام مى دانند، نيازى به سلطان و غير سلطان ندارى كه منصب آنها را به تو دهند، و اگر نزد شيعيان اين منزلت را ندارى ، بـه وسـيـله مـا بـدان نخواهى رسيد و چون جعفر چنين سخنى گفت ، پدرم او را پست و سست عقل دانست و بيرونش كرد و تا زنده بود، اجازه نداد نزدش آيد، ما از سامره بيرون آمديم و سلطان باز هم در جستجوى خبر فرزند حسن بن على عليهماالسلام بود.
شـرح مـجـلسـى عـليـه الرحـمـه از كـمـال الديـن صـدوق روايـتـى نـقـل مـى كـنـد كـه ابـوالاديـان خـادم و نامه رسان امام حسن عسكرى عليه السلام به امر آن حـضـرت بـه مـدائن رفـت و روزى كه به سامره برگشت امام وفات كرده بود ابوالاديان جـعـفر را ديد كه آماده نماز خواندن بر امام شد، ناگاه كودكى را ديد پيش آمد و عباى جعفر را كشيد و فرمود: عمو! عقب بايست كه من به نماز خواندن بر پدرم از تو سزاوارترم ... مرآت ج 1 ص 422.


2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كَتَبَ أَبـُو مـُحـَمَّدٍ ع إِلَى أَبـِى الْقـَاسـِمِ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرٍ الزُّبَيْرِيِّ قَبْلَ مَوْتِ الْمُعْتَزِّ بِنَحْوِ عـِشـْرِيـنَ يـَوْماً الْزَمْ بَيْتَكَ حَتَّى يَحْدُثَ الْحَادِثُ فَلَمَّا قُتِلَ بُرَيْحَةُ كَتَبَ إِلَيْهِ قَدْ حَدَثَ الْحـَادِثُ فـَمَا تَأْمُرُنِى فَكَتَبَ لَيْسَ هَذَا الْحَادِثَ هُوَ الْحَادِثُ الْآخَرُ فَكَانَ مِنْ أَمْرِ الْمُعْتَزِّ مَا كـَانَ وَ عـَنـْهُ قـَالَ كـَتـَبَ إِلَى رَجـُلٍ آخـَرَ يـُقْتَلُ ابْنُ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَبْدُ اللَّهِ قَبْلَ قَتْلِهِ بِعَشَرَةِ أَيَّامٍ فَلَمَّا كَانَ فِى الْيَوْمِ الْعَاشِرِ قُتِلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 436 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن اسماعيل گويد: حضرت ابو محمد (امام يازدهم ) عليه السلام قريب 20 روز پيش از مـرگ المـعتز به اسحاق بن جعفر زبيرى نوشت : در خانه ات بنشين تا حادثه اى پيش آيد، چون بريحه كشته شد، اسحاق به حضرت نوشت : حادثه پيش آمد اكنون چه دستور مـى فـرمـائى ؟ حـضـرت نـوشـت : ايـن پـيـش آمد (كه تو گمان كرده ئى ) نيست ، پيش آمد ديگرى هست ، سپس كار المعتز بدانجا رسيد كه رسيد.
و نيز همين را وى گويد: به مرد ديگرى نوشت : عبدالله بن محمد بن داود كشته مى شود و اين نوشته ده روز پيش از كشته شدنش بود چون روز دهم رسيد او كشته شد.


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْكُرْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ مـُوسـَى بـْنِ جـَعْفَرٍ قَالَ ضَاقَ بِنَا الْأَمْرُ فَقَالَ لِى أَبِى امْضِ بِنَا حَتَّى نَصِيرَ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ يَعْنِى أَبَا مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُ قَدْ وُصِفَ عَنْهُ سَمَاحَةٌ فَقُلْتُ تَعْرِفُهُ فَقَالَ مَا أَعْرِفُهُ وَ لَا رَأَيْتُهُ قَطُّ قَالَ فَقَصَدْنَاهُ فَقَالَ لِى أَبِى وَ هُوَ فِى طَرِيقِهِ مَا أَحْوَجَنَا إِلَى أَنْ يـَأْمـُرَ لَنـَا بـِخـَمـْسـِمـِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلْكِسْوَةِ وَ مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلدَّيْنِ وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى لَيـْتـَهُ أَمـَرَ لِى بِثَلَاثِمِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَةٌ أَشْتَرِى بِهَا حِمَاراً وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ وَ مِائَةٌ لِلْكِسْوَةِ وَ أَخْرُجَ إِلَى الْجَبَلِ قَالَ فَلَمَّا وَافَيْنَا الْبَابَ خَرَجَ إِلَيْنَا غُلَامُهُ فـَقـَالَ يـَدْخـُلُ عـَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَيْهِ وَ سَلَّمْنَا قَالَ لِأَبِى يَا عَلِيُّ مَا خَلَّفَكَ عَنَّا إِلَى هَذَا الْوَقْتِ فَقَالَ يَا سَيِّدِى اسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَلْقَاكَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ فـَلَمَّا خـَرَجـْنـَا مـِنْ عـِنـْدِهِ جـَاءَنَا غُلَامُهُ فَنَاوَلَ أَبِى صُرَّةً فَقَالَ هَذِهِ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَتَانِ لِلْكـِسـْوَةِ وَ مـِائَتـَانِ لِلدَّيـْنِ وَ مـِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ وَ أَعْطَانِى صُرَّةً فَقَالَ هَذِهِ ثَلَاثُمِائَةِ دِرْهَمٍ اجْعَلْ مِائَةً فِى ثَمَنِ حِمَارٍ وَ مِائَةً لِلْكِسْوَةِ وَ مِائَةً لِلنَّفَقَةِ وَ لَا تَخْرُجْ إِلَى الْجَبَلِ وَ صِرْ إِلَى سـُورَاءَ فـَصَارَ إِلَى سُورَاءَ وَ تَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ فَدَخْلُهُ الْيَوْمَ أَلْفُ دِينَارٍ وَ مَعَ هَذَا يَقُولُ بـِالْوَقْفِ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فَقُلْتُ لَهُ وَيْحَكَ أَ تُرِيدُ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هَذَا قَالَ فَقَالَ هَذَا أَمْرٌ قَدْ جَرَيْنَا عَلَيْهِ

اصول كافى جلد 2 صفحه 436 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام گويد: كار ما سخت و دشوار گـرديـد، پـدرم بـه مـن گـفـت : بـا مـن بـيا نزد اين مرد يعنى ابو محمد (امام عسكرى عليه السـلام ) برويم ، زيرا از او جوانمردى شنيده مى شود، گفتم : او را مى شناسى ؟ گفت : نمى شناسم و هرگز او را نديده ام ، سپس آهنگ او كرديم ، پدرم در بين راه به من مى گفت : چـقـدر احـتـيـاج بـه 500 درهـم داريـم . اگر به ما بدهد 200 درهمش را براى پوشاك و 200 درهـمـش را براى بدهى و 100 درهمش را براى مخارج صرف مى كنيم ، من هم با خود گـفـتـم : كـاش بـه مـن هـم 300 درهـم بـدهد كه با 100 درهمش الاغى بخرم و 100 درهمش بـراى خـرجـى و 100 ديـگـرش براى پوشاك باشد تا به كوهستان (همدان و اطرافش ) بروم . چون به در خانه رسيديم ، غلامش آمد و گفت : على بن ابراهيم با پسرش محمد در آيـنـد، چـون وارد شـديـم و سـلام كـرديـم ، به پدرم فرمود: اى على ! چرا تاكنون نزد ما نـيامدى ؟ پدرم گفت : آقاى من ! خجالت مى كشيدم با اين وضع به ملاقات شما آيم ، چون از نزدش بيرون رفتيم ، غلامش آمد و به پدرم كيسه پولى داد و گفت : اين 500 درهم است كه 200 آن براى پوشاك و 200 آن براى بدهى و 100 آن براى خرجيت باشد. و كيسه ئى بـه مـن داد و گـفـت ، ايـن 300 درهـم است ، 100 درهمش براى خريد الاغ و 100 درهمش بـراى پوشاك و 100 درهمش براى مخارجت باشد. و به كوهستان نرو، بلكه به سوراء بـرو. او بـه سـوراء رفت و با زنى ازدواج كرد و اكنون هزار دينار عايدى املاك دارد، با وجـود ايـن واقـفـى مـذهـب اسـت (يعنى هفت امامى است و عقيده دارد موسى بن جعفر عليه السلام نمرده و او امام قائم است ) محمد بن ابراهيم گويد، به او گفتم : واى بر تو! مگر دليلى روشـن تـر از ايـن مـى خـواهـى ؟! (كـه امـام يـازدهـم از دل تـو آگـاه بـاشـد و به مقدار احتياجت به تو كمك كند) او گفت : اين امرى است كه بدان عادت كرده ايم (يعنى كيش و مذهب خانوادگى ماست ).

afsanah82
07-19-2011, 11:46 AM
4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ الْحَارِثِ الْقـَزْوِيـنـِيُّ قـَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِي بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ كَانَ أَبِى يَتَعَاطَى الْبَيْطَرَةَ فِى مَرْبِطِ أَبـِى مُحَمَّدٍ قَالَ وَ كَانَ عِنْدَ الْمُسْتَعِينِ بَغْلٌ لَمْ يُرَ مِثْلُهُ حُسْناً وَ كِبْراً وَ كَانَ يَمْنَعُ ظَهْرَهُ وَ اللِّجـَامَ وَ السَّرْجَ وَ قـَدْ كـَانَ جـَمـَعَ عَلَيْهِ الرَّاضَةَ فَلَمْ يُمَكِّنْ لَهُمْ حِيلَةً فِى رُكُوبِهِ قَالَ فـَقـَالَ لَهُ بـَعـْضُ نـُدَمـَائِهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ لَا تَبْعَثُ إِلَى الْحَسَنِ ابْنِ الرِّضَا حَتَّى يـَجـِى ءَ فـَإِمَّا أَنْ يـَرْكـَبَهُ وَ إِمَّا أَنْ يَقْتُلَهُ فَتَسْتَرِيحَ مِنْهُ قَالَ فَبَعَثَ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ وَ مَضَى مَعَهُ أَبِى فَقَالَ أَبِى لَمَّا دَخَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ الدَّارَ كُنْتُ مَعَهُ فَنَظَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ إِلَى الْبَغْلِ وَاقِفاً فِى صَحْنِ الدَّارِ فَعَدَلَ إِلَيْهِ فَوَضَعَ بِيَدِهِ عَلَى كَفَلِهِ قَالَ فَنَظَرْتُ إِلَى الْبَغْلِ وَ قـَدْ عـَرِقَ حـَتَّى سـَالَ الْعـَرَقُ مـِنْهُ ثُمَّ صَارَ إِلَى الْمُسْتَعِينِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَرَحَّبَ بِهِ وَ قـَرَّبَ فـَقـَالَ يـَا أَبـَا مـُحـَمَّدٍ أَلْجـِمْ هـَذَا الْبَغْلَ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ لِأَبِى أَلْجِمْهُ يَا غُلَامُ فَقَالَ الْمـُسـْتـَعـِيـنُ أَلْجـِمْهُ أَنْتَ فَوَضَعَ طَيْلَسَانَهُ ثُمَّ قَامَ فَأَلْجَمَهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَجْلِسِهِ وَ قَعَدَ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَسْرِجْهُ فَقَالَ لِأَبِى يَا غُلَامُ أَسْرِجْهُ فَقَالَ أَسْرِجْهُ أَنْتَ فَقَامَ ثَانِيَةً فـَأَسْرَجَهُ وَ رَجَعَ فَقَالَ لَهُ تَرَى أَنْ تَرْكَبَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَرَكِبَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَمْتَنِعَ عَلَيْهِ ثـُمَّ رَكـَضـَهُ فِى الدَّارِ ثُمَّ حَمَلَهُ عَلَى الْهَمْلَجَةِ فَمَشَى أَحْسَنَ مَشْيٍ يَكُونُ ثُمَّ رَجَعَ وَ نَزَلَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْتَعِينُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا رَأَيْتُ مِثْلَهُ حُسْناً وَ فَرَاهَةً وَ مَا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ مِثْلُهُ إِلَّا لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ حَمَلَكَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ لِأَبِى يَا غُلَامُ خُذْهُ فَأَخَذَهُ أَبِى فَقَادَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 437 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن حـارث قـزويـنـى گـويـد: مـن بـا پـدرم در سـامـره بـودم ، و پـدرم دامـپـزشـك اصطبل امام حسن عسكرى عليه السلام بود. مستعين باللّه (خليفه عباسى ) استرى داشت كه در زيبائى و بزرگى مانند نداشت ، ولى از سوارى دادن و لجام و زين گرفتن سرپيچى مى كرد، رام كنندگان ستور بر سرش ريخته بودند و چاره ئى براى سوارى او نيافته بـودنـد، يـكـى از هـمـدمـان خـليـفـه گـفـت : يـا امـيـرالمـؤ مـنـيـن ! چـرا دنـبـال حـسن بن رضا نمى فرستى تا بيايد، يا اين استر را سوار شود و يا او را بكشد ناراحت شوى .
خـليـفـه نزد ابو محمد (امام عسكرى عليه السلام ) فرستاد، پدرم نيز همراه او بود، پدرم گـويـد: چـون حـضـرت وارد خـانه شد، من با او بودم ، نگاهى به استر كرد كه در صحن مـنـزل ايـسـتاده بود، بجانب او رفت و دست بر كپلش گذاشت ، استر را ديدم كه عرق از او سـرازيـر است ، سپس ‍ نزد مستعين رفت و سلام كرد مستعين او را خوش آمد گفت و نزديك خود نـشـانـيـد، و گـفت : اى ابا محمد! اين استر را لجام گذار. حضرت بپدرم گفت : غلام لجامش گـذارد، مـسـتـعـيـن گـفـت : خود شما لجامش ‍ گذاريد، حضرت رولباسيش را كنار گذاشت و بـرخـاسـت و او را زيـن گـذاشـت و بـرگـشـت . مـسـتـعـيـن گـفـت : مـيـل داريـد سـوارش شـويد؟ فرمود: آرى بر او سوار شد، بدون اينكه سركشى كند و در مـيان منزل او را براند، راندنى تند و آرام و بهترين راندنى كه ممكن است ، سپس برگشت و فرود آمد.
مـسـتـعـيـن گـفـت : اى ابـا مـحمد! آنرا چگونه ديدى ؟ فرمود: اى اميرالمؤ منين ! در زيبائى و مـهـارت رفـتـار مـانـندش نديده ام . و چنين استرى جز اميرالمؤ منين را شايسته نيست . خليفه گـفـت : اى ابا محمد! اميرالمؤ منين هم شما را بر آن نشانيد (و بشما بخشيد) حضرت بپدرم فرمود: غلام آن را بگير، پدرم آن را گرفت و افسار كشيد.


5- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِي أَحـْمَدَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع الْحـَاجـَةَ فـَحَكَّ بِسَوْطِهِ الْأَرْضَ قَالَ وَ أَحْسَبُهُ غَطَّاهُ بِمِنْدِيلٍ وَ أَخْرَجَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ فَقَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ خُذْ وَ أَعْذِرْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 438 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو هـاشـم جـعـفـرى گويد: از نيامندى خود بامام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم ، حضرت با تازيانه اش بزمين كشيد و بگمانم با دستمالى بود كه روى آن را پوشيد و 500 اشـرفـى بيرون آورد و فرمود اى ابا هاشم ! بگير و ما را معذوردار (كه كم است يا از اينكه دير بتو رسيديم تا خودت سؤ ال كردى ).


6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى عَلِيٍّ الْمُطَهَّرِ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ سَنَةَ الْقَادِسِيَّةِ يُعْلِمُهُ انْصِرَافَ النَّاسِ وَ أَنَّهُ يَخَافُ الْعَطَشَ فَكَتَبَ ع امْضُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَمَضَوْا سَالِمِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 439 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـى عـلى مـطـهـر در سـال قادسيه بآن حضرت نوشت كه مردم از رفتن بمكه منصرف مى شـونـد، و او هم از تشنگى ترس دارد. حضرت نوشت ؟ ((برويد، بيمى بر شما نيست ان شاء اللّه )) سپس آنها بسلامت برفتند و الحمدلله رب العالمين .



شرح :
قـادسـيـه قريه اى است نزديك كوفه و سال قادسيه ، سالى است كه مردمى كه عازم حج بودند، از ترس تشنگى از آنجا برگشتند و بمكه نرفتند جز مطهر و ياران او.7- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْفَضْلِ الْيَمَانِيِّ قَالَ نَزَلَ بِالْجَعْفَرِيِّ مِنْ آلِ جـَعـْفـَرٍ خـَلْقٌ لَا قـِبـَلَ لَهُ بـِهـِمْ فـَكـَتـَبَ إِلَى أَبـِى مـُحـَمَّدٍ يَشْكُو ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ تُكْفَوْنَ ذَلِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فِى نَفَرٍ يَسِيرٍ وَ الْقَوْمُ يَزِيدُونَ عَلَى عِشْرِينَ أَلْفاً وَ هُوَ فِى أَقَلَّ مِنْ أَلْفٍ فَاسْتَبَاحَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 439 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
جـمـاعـتـى بـر جـعـفـرى كـه شـخـصـى اسـت از اولاد جـعـفـر (طـيـار يـا جـعـفـر بـن مـتـوكل ) حمله كردند و او تاب مقاومت آنها را نداشت ، شكايت خود را بامام حسن عسكرى عليه السـلام نـوشـت . حـضـرت در جـواب نـوشـت : از ايـن جـهت بى نياز مى شويد ان شاء اللّه تـعـالى )) او بـا جـمـاعـتى اندك بر آنها حمله برد، با آنكه آنها بيش از20 هزار و او با كمتر از هزار نفر ايشان را ريشه كن ساخت .


8- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيلَ الْعَلَوِيِّ قَالَ حُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ نـَارْمَشَ وَ هُوَ أَنْصَبُ النَّاسِ وَ أَشَدُّهُمْ عَلَى آلِ أَبِى طَالِبٍ وَ قِيلَ لَهُ افْعَلْ بِهِ وَ افْعَلْ فَمَا أَقـَامَ عـِنـْدَهُ إِلَّا يـَوْمـاً حـَتَّى وَضـَعَ خـَدَّيـْهِ لَهُ وَ كَانَ لَا يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَيْهِ إِجْلَالًا وَ إِعْظَاماً فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ هُوَ أَحْسَنُ النَّاسِ بَصِيرَةً وَ أَحْسَنُهُمْ فِيهِ قَوْلًا
اصول كافى جلد 2 صفحه 439 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام حـسن عسكرى عليه السلام را نزد على بن نارمش كه دشمنترين مردم با اولاد ابيطالب بـود زنـدان كـردند، و به او گفتند، بر او هر چه خواهى سخت گير و سخت گير. حضرت بيش از يك روز، نزد او نبود كه احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او بجائى رسيد كه در برابر او چهره بر خاك مى گذاشت و ديده از زمين بر نمى داشت ، حضرت از نزد او خـارج شـد، در حـالى كـه بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و ستايشش او را از همه نيكوتر بود.


9- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحـَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي سـُفـْيـَانُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ الضُّبَعِيُّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ أَسْأَلُهُ عَنِ الْوَلِيجَةِ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تـَعـَالَى وَ لَمْ يـَتَّخـِذُوا مـِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسـُولِهِ وَ لَا الْمـُؤْمـِنـِيـنَ وَلِيجَةً قُلْتُ فِى نَفْسِى لَا فِى الْكِتَابِ مَنْ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ هَاهُنَا فَرَجَعَ الْجَوَابُ الْوَلِيجَةُ الَّذِى يُقَامُ دُونَ وَلِيِّ الْأَمـْرِ وَ حـَدَّثـَتـْكَ نـَفـْسـُكَ عـَنِ الْمـُؤْمِنِينَ مَنْ هُمْ فِى هَذَا الْمَوْضِعِ فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ عَلَى اللَّهِ فَيُجِيزُ أَمَانَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 439 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
سفيان بن محمد ضيعى گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از آن حضرت راجـع بـه وليـجـه پرسيدم ، كه در قول خداى تعالى است : ((جز خدا و پيغمبر و مؤ منين وليـجـه ئى نگرفتند 15 سوره 9 ـ)) و بدون آنكه در نامه بنويسم ، پيش خود فكر مى كـردم كـه آيـا مـقصود از مؤ منين در اين آيه كيانند؟ جواب آمد كه : وليجه كسى است غير از امـام بـحـق كـه بـجـاى او مـنـصـوب مى شود و در خاطرات گذشت كه آيا مؤ منين در اين آيه كيانند؟ ايشان ائمه بر حق هستند كه از خدا براى مردم امان مى گيرند و خدا هم امان آنها را اجـازه مـى كـنـد (چـنانچه ايشان بهشت را با شرايطى براى مردمى ضمانت كرده اند، خداى تعالى هم ضمانت ايشان را امضا مى فرمايد).


10- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى أَبـُو هـَاشـِمٍ الْجـَعـْفـَرِيُّ قـَالَ شَكَوْتُ إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع ضِيقَ الْحـَبـْسِ وَ كـَتـَلَ الْقـَيْدِ فَكَتَبَ إِلَيَّ أَنْتَ تُصَلِّي الْيَوْمَ الظُّهْرَ فِى مَنْزِلِكَ فَأُخْرِجْتُ فِى وَقْتِ الظُّهْرِ فَصَلَّيْتُ فِى مَنْزِلِى كَمَا قَالَ ع وَ كُنْتُ مُضَيَّقاً فَأَرَدْتُ أَنْ أَطْلُبَ مِنْهُ دَنـَانـِيـرَ فـِى الْكـِتـَابِ فَاسْتَحْيَيْتُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِى وَجَّهَ إِلَيَّ بِمِائَةِ دِينَارٍ وَ كـَتـَبَ إِلَيَّ إِذَا كـَانـَتْ لَكَ حـَاجـَةٌ فـَلَا تـَسـْتَحْيِ وَ لَا تَحْتَشِمْ وَ اطْلُبْهَا فَإِنَّكَ تَرَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 440 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
ابـوهـاشـم جـعـفـرى گويد: از تنگى زندان و فشار كند و زنجير بامام حسن عسكرى عليه السـلام شـكايت كردم ، به من نوشت : ((تو امروز، نماز ظهر را در منزلت مى گزارى )) هـنـگـام ظهر بود كه بيرون آمدم و چنانكه فرموده بود، نمازم را در منزلم گزاردم ، و نيز در تـنـگـى زنـدگـى بـودم و مـى خـواسـتـم در نـامـه از آن حـضـرت تـقـاضـاى پـول كـنـم ، خجالت كشيدم ، چون به منزلم رسيدم ، صد دينار برايم فرستاد و در نامه نـوشـتـه بـود: هرگاه احتياج داشتى شرم مدار و پروا مكن ، بخواه كه طبق ميلت خواهى ديد انشاء اللّه .


11- إِسـْحـَاقُ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْأَقْرَعِ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو حَمْزَةَ نُصَيْرٌ الْخَادِمُ قَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ غَيْرَ مَرَّةٍ يُكَلِّمُ غِلْمَانَهُ بِلُغَاتِهِمْ تُرْكٍ وَ رُومٍ وَ صَقَالِبَةَ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ ذَلِكَ وَ قـُلْتُ هـَذَا وُلِدَ بـِالْمـَدِيـنـَةِ وَ لَمْ يَظْهَرْ لِأَحَدٍ حَتَّى مَضَى أَبُو الْحَسَنِ ع وَ لَا رَآهُ أَحَدٌ فـَكـَيـْفَ هـَذَا أُحـَدِّثُ نـَفْسِى بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَيَّنَ حـُجَّتـَهُ مـِنْ سـَائِرِ خـَلْقـِهِ بـِكـُلِّ شـَيْءٍ وَ يـُعـْطِيهِ اللُّغَاتِ وَ مَعْرِفَةَ الْأَنْسَابِ وَ الْآجَالِ وَ الْحَوَادِثِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْحُجَّةِ وَ الْمَحْجُوجِ فَرْقٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 440 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
نـصـيـر خـادم گـويد: بارها مى شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام با غلامان ترك و رومى و صقالبى خود بلغت خودشان سخن مى گفت . من تعجب كردم و با خود گفتم : اين كه در مدينه متولد شد و تا (پدرش ) ابوالحسن عليه السلام وفات كرد، پيش كسى نرفت و كـسى او را نديد (كه درس بخواند يا با اهل اين لغات مكالمه كند) من اين موضوع را پيش ‍ خـود فـكر مى كردم كه حضرت به من متوجه شد و فرمود همانا خداى تبارك و تعالى حجت خود را با ساير مردم در همه چيز امتياز بخشيده و معرفت و لغات و انساب و مرگها و پيش آمدها را به او عطا فرموده و اگر چنين نبود، ميان حجت و محجوج (امام و ماءموم ) فرق نبود.


12- إِسـْحـَاقُ عـَنِ الْأَقـْرَعِ قـَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِمَامِ هَلْ يَحْتَلِمُ وَ قُلْتُ فـِى نَفْسِى بَعْدَ مَا فَصَلَ الْكِتَابُ الِاحْتِلَامُ شَيْطَنَةٌ وَ قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْلِيـَاءَهُ مـِنْ ذَلِكَ فَوَرَدَ الْجَوَابُ حَالُ الْأَئِمَّةِ فِى الْمَنَامِ حَالُهُمْ فِى الْيَقَظَةِ لَا يُغَيِّرُ النَّوْمُ مِنْهُمْ شَيْئاً وَ قَدْ أَعَاذَ اللَّهُ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ لَمَّةِ الشَّيْطَانِ كَمَا حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 441 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
اقرع گويد: به حضرت ابى محمد نوشتم : آيا امام محتلم مى شود؟ و بعد از آنكه نامه از دسـتـم خارج شد، با خود گفتم : احتلام امريست شيطانى و خداى تبارك و تعالى دوستانش را از آن بـركـنـار داشـتـه اسـت ، سـپـس ‍ جـواب آمـد: حال ائمه در خواب مانند بيدارى است ، خواب حال آنها را دگرگون نكند، و خدا اولياء خود را از برخورد شيطان محفوظ داشته ، چنانكه بخاطرت گذشت .


13- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى الْحـَسـَنُ بْنُ ظَرِيفٍ قَالَ اخْتَلَجَ فِى صَدْرِى مَسْأَلَتَانِ أَرَدْتُ الْكِتَابَ فِيهِمَا إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَكَتَبْتُ أَسْأَلُهُ عَنِ الْقَائِمِ ع إِذَا قَامَ بِمَا يَقْضِى وَ أَيْنَ مـَجـْلِسـُهُ الَّذِى يـَقـْضـِى فـِيـهِ بـَيـْنَ النَّاسِ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسـْأَلَهُ عـَنْ شـَيْءٍ لِحُمَّى الرِّبْعِ فـَأَغـْفـَلْتُ خـَبـَرَ الْحـُمَّى فـَجَاءَ الْجَوَابُ سَأَلْتَ عَنِ الْقَائِمِ فَإِذَا قَامَ قَضَى بَيْنَ النَّاسِ بـِعِلْمِهِ كَقَضَاءِ دَاوُدَ ع لَا يَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ وَ كُنْتَ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ لِحُمَّى الرِّبْعِ فَأُنْسِيتَ فـَاكـْتـُبْ فـِى وَرَقـَةٍ وَ عـَلِّقـْهُ عـَلَى الْمـَحْمُومِ فَإِنَّهُ يَبْرَأُ بِإِذْنِ اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ فَعَلَّقْنَا عَلَيْهِ مَا ذَكَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَأَفَاقَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 441 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
حسن بن ظريف گويد: دو مساءله در خاطرم بود كه مى خواستم به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه بنويسم و بپرسم ، سپس نامه نوشتم و راجع به حضرت قائم عليه السلام پـرسـيـدم كـه چون قيام كند، چگونه داورى كند و دادگسترى او در ميان مردم در كجاست ؟ و مـى خـواسـتـم راجـع بـمـعـالجـه تـب ربع (كه يكروز مى گيرد و دو روز نمى گيرد) سؤ ال كـنـم ، ولى فـراموش كردم . جواب آمد كه درباره حضرت قائم پرسيدى ، چون او قيام كـند بعلم و يقين خود داورى كند، چنانكه داود عليه السلام داورى مى كرد، و گواه نخواهد: و مى خواستى راجع به تب ربع هم بپرسى ولى فراموش كردى . اين آيه را بر كاغذى بـنـويـس و بـر تـب دار بـياويز، باجازه خدا بهبودى يابد، انشاء اللّه : ((يا نار كونى بـردا و سـلامـا عـلى ابـراهـيم )) آنچه ابو محمد فرمود نوشتم و به او آويختم ، بهبودى يافت .


14- إِسْحَاقُ قَالَ حَدَّثَنِى إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَبَّاسِ بـْنِ عـَبـْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَ قَعَدْتُ لِأَبِى مُحَمَّدٍ ع عَلَى ظَهْرِ الطَّرِيقِ فَلَمَّا مَرَّ بِى شـَكـَوْتُ إِلَيـْهِ الْحـَاجـَةَ وَ حَلَفْتُ لَهُ أَنَّهُ لَيْسَ عِنْدِى دِرْهَمٌ فَمَا فَوْقَهَا وَ لَا غَدَاءٌ وَ لَا عَشَاءٌ قـَالَ فـَقـَالَ تـَحْلِفُ بِاللَّهِ كَاذِباً وَ قَدْ دَفَنْتَ مِائَتَيْ دِينَارٍ وَ لَيْسَ قَوْلِى هَذَا دَفْعاً لَكَ عَنِ الْعَطِيَّةِ أَعْطِهِ يَا غُلَامُ مَا مَعَكَ فَأَعْطَانِى غُلَامُهُ مِائَةَ دِينَارٍ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ لِي إِنَّكَ تـُحـْرَمـُهـَا أَحـْوَجَ مـَا تَكُونُ إِلَيْهَا يَعْنِى الدَّنَانِيرَ الَّتِى دَفَنْتُ وَ صَدَقَ ع وَ كَانَ كَمَا قَالَ دَفـَنـْتُ مـِائَتـَيْ دِيـنَارٍ وَ قُلْتُ يَكُونُ ظَهْراً وَ كَهْفاً لَنَا فَاضْطُرِرْتُ ضَرُورَةً شَدِيدَةً إِلَى شـَيْءٍ أُنـْفـِقـُهُ وَ انـْغـَلَقـَتْ عـَلَيَّ أَبـْوَابُ الرِّزْقِ فـَنَبَّشْتُ عَنْهَا فَإِذَا ابْنٌ لِى قَدْ عَرَفَ مَوْضِعَهَا فَأَخَذَهَا وَ هَرَبَ فَمَا قَدَرْتُ مِنْهَا عَلَى شَيْءٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 441 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن محمد، نوه عبدالمطلب گويد: سر راه حضرت ابى مجمد نشستم ، چون بر من گـذشت ، از نيازمندى خود به او شكايت كردم و سوگند خوردم كه يك درهم و بيشتر ندارم و صبحانه و شام هم ندارم ، فرمود: بنام خدا سوگند دروغ مى خورى در صورتيكه 200 ديـنـار زيـر خـاك كرده ئى ؟! من اين سخن را براى نبخشيدن بتو نمى گويم ، غلام هر چه همراه دارى به او ده .
غلامش صد دينار به من داد سپس رو به من كرد و فرمود: هنگامى كه احتياج بسيارى به آن دنانير زير خاكدارى محروم مى شوى ، و راست فرمود، و چنان شد كه او گفت ، زيرا 200 ديـنـار زيـر خـاك كردم و با خود گفتم : پشتيبان و پس انداز روز بيچارگيم باشد، سپس بشدت براى مخارجى ناچار شدم و درهاى روزى برويم بسته شد، آنجا را كندم معلوم شد، پسرم جاى آنها را دانسته و برداشته و فرار كرده و چيزى از آنها بدست من نرسيد.

afsanah82
07-19-2011, 11:46 AM
15- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى عَلِيُّ بْنُ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ كَانَ لِي فَرَسٌ وَ كُنْتُ بِهِ مُعْجَباً أُكْثِرُ ذِكْرَهُ فِى الْمَحَالِّ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِى مُحَمَّدٍ يَوْماً فَقَالَ لِى مـَا فـَعـَلَ فـَرَسـُكَ فـَقـُلْتُ هـُوَ عـِنـْدِى وَ هـُوَ ذَا هـُوَ عـَلَى بـَابـِكَ وَ عـَنْهُ نَزَلْتُ فَقَالَ لِيَ اسْتَبْدِلْ بِهِ قَبْلَ الْمَسَاءِ إِنْ قَدَرْتَ عَلَى مُشْتَرِى وَ لَا تُؤَخِّرْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ عَلَيْنَا دَاخِلٌ وَ انـْقـَطـَعَ الْكـَلَامُ فـَقُمْتُ مُتَفَكِّراً وَ مَضَيْتُ إِلَى مَنْزِلِى فَأَخْبَرْتُ أَخِى الْخَبَرَ فَقَالَ مَا أَدْرِى مـَا أَقـُولُ فـِى هـَذَا وَ شـَحـَحـْتُ بِهِ وَ نَفِسْتُ عَلَى النَّاسِ بِبَيْعِهِ وَ أَمْسَيْنَا فَأَتَانَا السَّائِسُ وَ قـَدْ صـَلَّيـْنـَا الْعـَتـَمـَةَ فَقَالَ يَا مَوْلَايَ نَفَقَ فَرَسُكَ فَاغْتَمَمْتُ وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ عـَنـَى هـَذَا بـِذَلِكَ الْقَوْلِ قَالَ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى مُحَمَّدٍ بَعْدَ أَيَّامٍ وَ أَنَا أَقُولُ فِى نَفْسِى لَيـْتـَهُ أَخـْلَفَ عـَلَيَّ دَابَّةً إِذْ كـُنـْتُ اغـْتـَمـَمْتُ بِقَوْلِهِ فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ نَعَمْ نُخْلِفُ دَابَّةً عَلَيْكَ يَا غُلَامُ أَعْطِهِ بِرْذَوْنِيَ الْكُمَيْتَ هَذَا خَيْرٌ مِنْ فَرَسِكَ وَ أَوْطَأُ وَ أَطْوَلُ عُمُراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 442 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن زيـد گويد: اسبى داشتم كه از آن خوشم مى آمد و در مجالس ‍ وصفش را زياد مى گـفـتـم ، روزى خـدمت ابى محمد عليه السلام رسيدم ، حضرت به من فرمود: اسبت چه شد؟ عـرض كـردم : آن را دارم و اكـنـون از آن پـيـاده شـدم و در منزل شماست . فرمود: اگر مشترى پيدا كردى تا شب نرسيده آن را معاوضه كن و تاءخير ميانداز. آنگاه مردى وارد شد و سخن ما را قطع كرد. من بفكر فرو رفتم و به منزلم رفتم و خـبـر را ببرادرم گفتم : او گفت نمى دانم در اين باره چه بگويم ؟ من دريغ كردم و حيفم آمد كه آن را بمردم بفروشم تا شب شد. نماز عشا را خوانده بوديم كه تيمارگر اسب آمد و گفت : مولاى من ! اسبت مرد.
مـن انـدوهگين شدم و دانستم كه مقصود حضرت از آن سخن اين بوده . پس از چند روز خدمت آن حـضـرت رسيدم و با خود مى گفتم : كاش ‍ بجاى آن به من چارپائى مى داد، كه اين اندوه به من از سخن او رسيد.
چون بنشستم ، فرمود: آرى بجايش بتو چارپائى دهيم . غلام ! برذون ((26)) قرمز مرا به اوده . اين از اسب تو بهتر است ، هموارتر رود و عمرش درازتر است .


16- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع حِينَ أَخَذَ الْمُهْتَدِى فِى قَتْلِ الْمَوَالِى يَا سَيِّدِى الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى شـَغَلَهُ عَنَّا فَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّهُ يَتَهَدَّدُكَ وَ يَقُولُ وَ اللَّهِ لَأُجْلِيَنَّهُمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ فَوَقَّعَ أَبـُو مـُحـَمَّدٍ ع بـِخـَطِّهِ ذَاكَ أَقـْصـَرُ لِعـُمـُرِهِ عـُدَّ مـِنْ يَوْمِكَ هَذَا خَمْسَةَ أَيَّامٍ وَ يُقْتَلُ فِى الْيَوْمِ السَّادِسِ بَعْدَ هَوَانٍ وَ اسْتِخْفَافٍ يَمُرُّ بِهِ فَكَانَ كَمَا قَالَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 443 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بن محمد گويد: چون مهتدى عباسى دست بكشتار مواليان ترك زد، به حضرت ابى مـحـمـد عليه السلام نامه نوشتم : آقاى من ! خدا را شكر كه او را از ما باز داشت ، شنيده ام شما را تهديد كرده و گفته است : بخدا آنها را از روى زمين برمى دارم : حضرت بخط خود نـوشـت : ايـن رفـتار عمرش را كوتاه كرد، از همين امروز پنج روز بشمار، او در روز ششم كشته مى شود، بعد از خوارى و ذلتى كه به او برسد. و چنان شد كه فرمود.


17- إِسْحَاقُ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع أَسْأَلُهُ أَنْ يـَدْعـُوَ اللَّهَ لِى مـِنْ وَجـَعِ عَيْنِى وَ كَانَتْ إِحْدَى عَيْنَيَّ ذَاهِبَةً وَ الْأُخْرَى عَلَى شَرَفِ ذَهَابٍ فـَكـَتـَبَ إِلَيَّ حـَبـَسَ اللَّهُ عـَلَيـْكَ عَيْنَكَ فَأَفَاقَتِ الصَّحِيحَةُ وَ وَقَّعَ فِى آخِرِ الْكِتَابِ آجَرَكَ اللَّهُ وَ أَحْسَنَ ثَوَابَكَ فَاغْتَمَمْتُ لِذَلِكَ وَ لَمْ أَعْرِفْ فِى أَهْلِى أَحَداً مَاتَ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَيَّامٍ جَاءَتْنِى وَفَاةُ ابْنِى طَيِّبٍ فَعَلِمْتُ أَنَّ التَّعْزِيَةَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 443 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن حسن گويد: به حضرت ابى محمد عليه السلام نوشتم و تقاضا كردم براى درد چـشـمـم دعـا بـفـرمـايـد، در حـالى كـه يـك چشمم از ميان رفته بود و چشم ديگرم هم نزديك بـرفـتـن بـود، حـضـرت بـه مـن نوشت : خدا چشمت را برايت نگهدارد (نگهداشت ) پس چشم درسـتـم بـهـبـودى يـافـت و در آخـر نـامـه نـوشـتـه بـود: خـدا بـتو اجر و ثواب نيكو دهد، ((27)) من از آن جهت اندوهگين شدم و خبر نداشتم كه كسى از خاندانم مرده باشد، چند روز كـه گـذشـت ، خـبر مرگ پسرم طيب به من رسيد، دانستم سر سلامتى حضرت براى او بوده .


18- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثَنِى عُمَرُ بْنُ أَبِى مُسْلِمٍ قَالَ قَدِمَ عَلَيْنَا بِسُرَّ مَنْ رَأَى رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مـِصْرَ يُقَالُ لَهُ سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ يَتَظَلَّمُ إِلَى الْمُهْتَدِى فِى ضَيْعَةٍ لَهُ قَدْ غَصَبَهَا إِيَّاهُ شـَفـِيـعٌ الْخَادِمُ وَ أَخْرَجَهُ مِنْهَا فَأَشَرْنَا عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُبَ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع يَسْأَلُهُ تَسْهِيلَ أَمـْرِهـَا فـَكـَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو مُحَمَّدٍ ع لَا بَأْسَ عَلَيْكَ ضَيْعَتُكَ تُرَدُّ عَلَيْكَ فَلَا تَتَقَدَّمْ إِلَى السُّلْطـَانِ وَ الْقَ الْوَكـِيـلَ الَّذِى فـِى يـَدِهِ الضَّيـْعَةُ وَ خَوِّفْهُ بِالسُّلْطَانِ الْأَعْظَمِ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَلَقِيَهُ فَقَالَ لَهُ الْوَكِيلُ الَّذِى فِى يَدِهِ الضَّيْعَةُ قَدْ كُتِبَ إِلَيَّ عِنْدَ خُرُوجِكَ مِنْ مِصْرَ أَنْ أَطْلُبَكَ وَ أَرُدَّ الضَّيْعَةَ عَلَيْكَ فَرَدَّهَا عَلَيْهِ بِحُكْمِ الْقَاضِى ابْنِ أَبِى الشَّوَارِبِ وَ شـَهـَادَةِ الشُّهُودِ وَ لَمْ يَحْتَجْ إِلَى أَنْ يَتَقَدَّمَ إِلَى الْمُهْتَدِى فَصَارَتِ الضَّيْعَةُ لَهُ وَ فِى يَدِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهَا خَبَرٌ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ وَ حَدَّثَنِى سَيْفُ بْنُ اللَّيْثِ هَذَا قَالَ خَلَّفْتُ ابْناً لِى عـَلِيـلًا بِمِصْرَ عِنْدَ خُرُوجِى عَنْهَا وَ ابْناً لِى آخَرَ أَسَنَّ مِنْهُ كَانَ وَصِيِّى وَ قَيِّمِى عَلَى عِيَالِى وَ فِى ضِيَاعِى فَكَتَبْتُ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ لِابْنِيَ الْعَلِيلِ فَكَتَبَ إِلَيَّ قـَدْ عـُوفـِيَ ابـْنـُكَ الْمُعْتَلُّ وَ مَاتَ الْكَبِيرُ وَصِيُّكَ وَ قَيِّمُكَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ لَا تَجْزَعْ فَيَحْبَطَ أَجْرُكَ فَوَرَدَ عَلَيَّ الْخَبَرُ أَنَّ ابْنِي قَدْ عُوفِيَ مِنْ عِلَّتِهِ وَ مَاتَ الْكَبِيرُ يَوْمَ وَرَدَ عَلَيَّ جَوَابُ أَبِى مُحَمَّدٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 443 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
عـمر بن ابى مسلم گويد! مردى از اهل مصر كه نامش سيف بن ليث بود در سامره نزد ما آمد، تـا دربـاره ملكى كه شفيع خادم از او بزور گرفته و او را بيرون كرده بود، نزد مهتدى عـبـاسـى دادخـواهى كند. ما به او گفتيم به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نويسد و تـسـهـيـل كـارش را بـخـواهـد، حـضـرت در جـواب او نـوشـت : باك مدار، ملكت را بتو برمى گردانند، نزد سلطان مرو، بلكه وكيلى را كه ملكت دست او است ببين و او را از سلطان اعظم ، خداوند رب العالمين بترسان .
سـيـف او را ديـد، وكـيـل گفت : چون از مصر خارج شدى ، او به من نوشت كه ترا بخواهم و ملكت را بتو برگردانم ، سپس بحكم ابن ابى الشوارب قاضى ، و شهادت گواهان ملكش را به او برگردانيد و محتاج نشد كه بمهتدى شكايت كند. ملك به او برگشت و در دست او بود و ديگر از او خبرى نشد.
راوى گويد: و همين سيف بن ليث گفت : وقتى از مصر بيرون شدم ، پسرى داشتم بيمار و پسر ديگرم كه از او بزرگتر بود، وصى و قيم بر خانواده و املاكم قرارش داده بودم . بـه حـضـرت ابـو محمد نامه نوشتم و درخواست كردم براى پسر بيمارم دعا كند، حضرت به من نوشت : ((پسر بيمارت خوب شد و پسر بزرگتر وصى و قيمت درگذشت . خدا را شـكـر كـن و بـيـتـابـى مـنما كه اجرت تباه شود)) سپس به من خبر رسيد كه پسر بيمارم بهبودى يافته و پسر بزرگم مرده است ، در همان روزى كه جواب نامه حضرت ابى محمد عليه السلام به من رسيده بود.


19- إِسـْحـَاقُ قـَالَ حـَدَّثـَنِى يَحْيَى بْنُ الْقُشَيْرِيِّ مِنْ قَرْيَةٍ تُسَمَّى قِيرَ قَالَ كَانَ لِأَبِي مُحَمَّدٍ وَكِيلٌ قَدِ اتَّخَذَ مَعَهُ فِى الدَّارِ حُجْرَةً يَكُونُ فِيهَا مَعَهُ خَادِمٌ أَبْيَضُ فَأَرَادَ الْوَكِيلُ الْخَادِمَ عَلَى نَفْسِهِ فَأَبَى إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُ بِنَبِيذٍ فَاحْتَالَ لَهُ بِنَبِيذٍ ثُمَّ أَدْخَلَهُ عَلَيْهِ وَ بَيْنَهُ وَ بـَيـْنَ أَبـِى مـُحـَمَّدٍ ثـَلَاثـَةُ أَبْوَابٍ مُغْلَقَةٍ قَالَ فَحَدَّثَنِى الْوَكِيلُ قَالَ إِنِّى لَمُنْتَبِهٌ إِذْ أَنَا بـِالْأَبـْوَابِ تـُفـْتـَحُ حـَتَّى جـَاءَ بـِنـَفْسِهِ فَوَقَفَ عَلَى بَابِ الْحُجْرَةِ ثُمَّ قَالَ يَا هَؤُلَاءِ اتَّقُوا اللَّهَ خَافُوا اللَّهَ فَلَمَّا أَصْبَحْنَا أَمَرَ بِبَيْعِ الْخَادِمِ وَ إِخْرَاجِى مِنَ الدَّارِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 444 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
يحيى بن قشيرى كه اهل قريه قير بود گفت : حضرت ابى محمد عليه السلام وكيلى داشت كـه در مـنـزل آن حـضـرت اتـاقـى داشـت و خـدمـتـگـزارى سـفـيـد پـوسـت هـمـراه او بـود، وكـيـل خـواست بر خدمتگزار سوار شود (او را بر خود سوار كند) خادم گفت : نمى پذيرم ، جز اينكه برايم شراب آورى ، وكيل با زرنگى شرابى بدست آورد و نزد او برد، و ميان او و حضرت ابى محمد عليه السلام سه در اتاق بسته بود.
وكـيـل گـويـد: نـاگاه من متوجه شدم و ديدم درها باز مى شود تا خودش ‍ تشريف آورد و در اتـاق ايـسـتاد و فرمود: آهاى ! از خدا پروا كنيد، از خدا بترسيد: و چون صبح شد، دستور داد خادم را بفروشند و مرا از خانه بيرون كنند.


20- إِسـْحـَاقُ قـَالَ أَخـْبـَرَنـِى مـُحَمَّدُ بْنُ الرَّبِيعِ الشَّائِيُّ قَالَ نَاظَرْتُ رَجُلًا مِنَ الثَّنَوِيَّةِ بِالْأَهْوَازِ ثُمَّ قَدِمْتُ سُرَّ مَنْ رَأَى وَ قَدْ عَلِقَ بِقَلْبِى شَيْءٌ مِنْ مَقَالَتِهِ فَإِنِّي لَجَالِسٌ عَلَى بَابِ أَحْمَدَ بْنِ الْخَضِيبِ إِذْ أَقْبَلَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع مِنْ دَارِ الْعَامَّةِ يَؤُمُّ الْمَوْكِبَ فَنَظَرَ إِلَيَّ وَ أَشَارَ بِسَبَّاحَتِهِ أَحَدٌ أَحَدٌ فَرْدٌ فَسَقَطْتُ مَغْشِيّاً عَلَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 445 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن ربيع شائى گويد: با مردى از ثنويه (قائلين بدو خدا) در اهواز مباحثه كردم ، سپس به سامره رفتم و بعضى از سخنان او بدلم چسبيده بود، روز بارعام خليفه بود. من در خـانـه احـمـد بـن خـضيب نشسته بودم كه حضرت ابو محمد عليه السلام از اتاق عمومى وارد شد، به من نگريست و با انگشت سبابه اش اشاره فرمود: ((يكتاست ، يكتاست ، فرد است )) من بيهوش شدم و افتادم .


21- إِسْحَاقُ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى مُحَمَّدٍ يَوْماً وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ مَا أَصُوغُ بِهِ خَاتَماً أَتَبَرَّكُ بِهِ فَجَلَسْتُ وَ أُنْسِيتُ مَا جِئْتُ لَهُ فَلَمَّا وَدَّعْتُ وَ نَهَضْتُ رَمَى إِلَيَّ بـِالْخـَاتـَمِ فَقَالَ أَرَدْتَ فِضَّةً فَأَعْطَيْنَاكَ خَاتَماً رَبِحْتَ الْفَصَّ وَ الْكِرَاءَ هَنَأَكَ اللَّهُ يَا أَبَا هَاشِمٍ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى أَشْهَدُ أَنَّكَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ إِمَامِيَ الَّذِى أَدِينُ اللَّهَ بِطَاعَتِهِ فَقَالَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ يَا أَبَا هَاشِمٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 445 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
ابـو هـاشـم جـعـفـرى گـويـد: روزى خدمت حضرت ابو محمد عليه السلام رسيدم و در نظر داشـتـم كـه قـدرى نـقـره از آن حـضـرت بگيرم تا از نظر تبرك با آن انگشترى بسازم ، خـدمـتـش نـشـسـتـم ، ولى فـرامـوش كـردم كه براى چه آمده بودم ، چون خداحافظى كردم و بـرخـاسـتم ، انگشترش را سوى من انداخت و فرمود: تو نقره مى خواستى و ما انگشتر بتو داديم ، نگين و مزدش را هم سود بردى ، گوارايت باد، اى ابا هاشم !
عـرض كـردم : آقـاى مـن ! گـواهـى دهـم كه تو ولى خدا و امام من هستى كه با اطاعت از شما ديندارى خدا مى كنم . فرمود: خدا ترا بيامرزد، اى ابا هاشم !


22- إِسـْحَاقُ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ أَبُو الْعَيْنَاءِ الْهَاشِمِيُّ مَوْلَى عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ عـَلِيٍّ عـَتـَاقَةً قَالَ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع فَأَعْطَشُ وَ أَنَا عِنْدَهُ فَأُجِلُّهُ أَنْ أَدْعُوَ بِالْمَاءِ فـَيـَقُولُ يَا غُلَامُ اسْقِهِ وَ رُبَّمَا حَدَّثْتُ نَفْسِى بِالنُّهُوضِ فَأُفَكِّرُ فِى ذَلِكَ فَيَقُولُ يَا غُلَامُ دَابَّتَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 446 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن قـاسـم گـويد: هرگاه خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام مى رسيدم و تشنه بـودم ، عـظـمـتـش مـانـع مـى شد كه در خدمتش آب بخواهم ، او مى فرمود: غلام ! برايش آب بياور.
و بسا مى شد كه با خود مى گفتم ، حركت كنم و در آن انديشه بودم كه مى فرمود: غلام ! مركبش را حاضر كن .


23- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْغَفَّارِ قَالَ دَخَلَ الْعَبَّاسِيُّونَ عَلَى صَالِحِ بْنِ وَصِيفٍ وَ دَخَلَ صَالِحُ بْنُ عـَلِيٍّ وَ غـَيـْرُهُ مـِنَ الْمـُنْحَرِفِينَ عَنْ هَذِهِ النَّاحِيَةِ عَلَى صَالِحِ بْنِ وَصِيفٍ عِنْدَ مَا حَبَسَ أَبَا مـُحَمَّدٍ ع فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ وَ مَا أَصْنَعُ قَدْ وَكَّلْتُ بِهِ رَجُلَيْنِ مِنْ أَشَرِّ مَنْ قَدَرْتُ عَلَيْهِ فَقَدْ صـَارَا مـِنَ الْعـِبـَادَةِ وَ الصَّلَاةِ وَ الصِّيـَامِ إِلَى أَمـْرٍ عـَظـِيمٍ فَقُلْتُ لَهُمَا مَا فِيهِ فَقَالَا مَا تَقُولُ فِى رَجُلٍ يَصُومُ النَّهَارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ كُلَّهُ لَا يَتَكَلَّمُ وَ لَا يَتَشَاغَلُ وَ إِذَا نَظَرْنَا إِلَيـْهِ ارْتـَعـَدَتْ فـَرَائِصـُنـَا وَ يـُدَاخـِلُنـَا مـَا لَا نـَمـْلِكـُهُ مـِنْ أَنـْفـُسـِنَا فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ انْصَرَفُوا خَائِبِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 446 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
زمـانـى كـه حـضـرت ابـو مـحـمـد عـليه السلام (نزد صالح بن وصيف تركى ، پيشكار و اخـتـيـاردار مـهـتـدى عـبـاسى ) در زندان بود، عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه از نـاحـيـه اهـلبـيـت منحرف بودند نزد صالح رفتند (تا به او سفارش كنند درباره حضرت سـخـتـگـيـرى كـنـد) صـالح گـفـت . مـن چـه كنم ، دو نفر از نانجيب ترين مردانى را كه مى تـوانـسـتـم پيدا كنم ، بر او گماشتم ، آندو نفر (در اثر مشاهده رفتار حضرت ) از لحاظ عـبـادت و نـمـاز و روزه خـيلى كوشا شدند، من به آن دو نفر گفتم : در او چه خصلت است ؟ گـفـتـند: چه مى گوئى درباره مردى كه روز را روزه مى گيرد و تمام شب عبادت مى كند، نـه سـخـن مـى گـويـد و نه بچيزى سرگرم مى شود چون به او نگاه مى كنيم ، رگهاى گـردن مـا مـى لرزد و حـالى بما دست مى دهد كه نمى توانيم خود را نگه داريم چون چنين شنيدند، نوميد برگشتند.

afsanah82
07-19-2011, 11:58 AM
24- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَكْفُوفُ قـَالَ حَدَّثَنِى بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ بَعْضِ فَصَّادِى الْعَسْكَرِ مِنَ النَّصَارَى أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ ع بَعَثَ إِلَيَّ يَوْماً فِي وَقْتِ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَقَالَ لِى افْصِدْ هَذَا الْعِرْقَ قَالَ وَ نَاوَلَنِى عِرْقاً لَمْ أَفـْهـَمـْهُ مـِنَ الْعـُرُوقِ الَّتـِى تـُفـْصـَدُ فـَقُلْتُ فِى نَفْسِى مَا رَأَيْتُ أَمْراً أَعْجَبَ مِنْ هَذَا يـَأْمـُرُنِى أَنْ أَفْصِدَ فِى وَقْتِ الظُّهْرِ وَ لَيْسَ بِوَقْتِ فَصْدٍ وَ الثَّانِيَةُ عِرْقٌ لَا أَفْهَمُهُ ثُمَّ قـَالَ لِيَ انـْتـَظـِرْ وَ كـُنْ فِي الدَّارِ فَلَمَّا أَمْسَى دَعَانِى وَ قَالَ لِى سَرِّحِ الدَّمَ فَسَرَّحْتُ ثُمَّ قَالَ لِى أَمْسِكْ فَأَمْسَكْتُ ثُمَّ قَالَ لِى كُنْ فِى الدَّارِ فَلَمَّا كَانَ نِصْفُ اللَّيْلِ أَرْسَلَ إِلَيَّ وَ قـَالَ لِي سـَرِّحِ الدَّمَ قـَالَ فـَتـَعـَجَّبـْتُ أَكـْثـَرَ مـِنْ عـَجـَبـِيَ الْأَوَّلِ وَ كـَرِهْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ قَالَ فـَسـَرَّحـْتُ فَخَرَجَ دَمٌ أَبْيَضُ كَأَنَّهُ الْمِلْحُ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِيَ احْبِسْ قَالَ فَحَبَسْتُ قَالَ ثُمَّ قـَالَ كـُنْ فـِى الدَّارِ فـَلَمَّا أَصْبَحْتُ أَمَرَ قَهْرَمَانَهُ أَنْ يُعْطِيَنِى ثَلَاثَةَ دَنَانِيرَ فَأَخَذْتُهَا وَ خـَرَجـْتُ حَتَّى أَتَيْتُ ابْنَ بَخْتِيشُوعَ النَّصْرَانِيَّ فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ قَالَ فَقَالَ لِى وَ اللَّهِ مـَا أَفْهَمُ مَا تَقُولُ وَ لَا أَعْرِفُهُ فِى شَيْءٍ مِنَ الطِّبِّ وَ لَا قَرَأْتُهُ فِي كِتَابٍ وَ لَا أَعـْلَمُ فـِى دَهـْرِنـَا أَعـْلَمَ بـِكـُتـُبِ النَّصـْرَانـِيَّةِ مـِنْ فـُلَانٍ الْفـَارِسـِيِّ فَاخْرُجْ إِلَيْهِ قَالَ فـَاكـْتـَرَيْتُ زَوْرَقاً إِلَى الْبَصْرَةِ وَ أَتَيْتُ الْأَهْوَازَ ثُمَّ صِرْتُ إِلَى فَارِسَ إِلَى صَاحِبِى فـَأَخْبَرْتُهُ الْخَبَرَ قَالَ وَ قَالَ أَنْظِرْنِى أَيَّاماً فَأَنْظَرْتُهُ ثُمَّ أَتَيْتُهُ مُتَقَاضِياً قَالَ فَقَالَ لِى إِنَّ هَذَا الَّذِى تَحْكِيهِ عَنْ هَذَا الرَّجُلِ فَعَلَهُ الْمَسِيحُ فِى دَهْرِهِ مَرَّةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 447 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
رگـزنـى نـصـرانـى گويد: روزى هنگام نماز ظهر امام عسكرى عليه السلام مرا خواست و فـرمـود: اين رگرا بزن ، و رگى بدست من داد كه آنرا از رگهائى كه زده مى شود نمى شـنـاختم ، با خود گفتم : امرى شگفت تر از اين نديده ام : به من دستور مى دهد: هنگام ظهر رگ بـزنـم ، در صـورتى كه وقت رگ زدن نيست و ديگر اينكه رگى را كه نمى شناسم به من مى نمايد.
سپس فرمود: در همين خانه منتظر باش ، چون شب شد، مرا خواست و فرمود: خون را باز كن ، بـاز كـردم ، سـپس فرمود: ببند، بستم ، فرمود: در همين خانه باش ، چون نصف شب شد، مـرا خـواسـت و فـرمـود: خـون را بـاز كـن ، مـن بـيـشـتـر از بـار اول در شـگـفـت شـدم ولى نـخـواسـتـم از آن حـضـرت سـؤ ال كـنـم . چـون بـاز كـردم ، خـون سفيدى مانند نمك ، بيرون آمد، سپس ‍ فرمود: ببند، آن را بـسـتـم ، بـاز فـرمـود: در خـانـه بـاش ، چـون صـبـح شـد، بـوكـيـل خـرجـش دسـتـور داد 3 اشـرفى به من بدهد. من گرفتم و بيرون آمدم تا نزد ابن بختيشوع نصرانى رسيدم ، داستان را به او گزارش دادم .
او گـفـت : بـخـدا مـن نمى فهمم تو چه مى گوئى ؟ در علم طب چنين چيزى سراغ ندارم و در كتابى هم نخوانده ام . من در اين عصر كسى را از فلان مرد فارسى داناتر بكتب نصرانيت نمى دانم ، نزد او برد من قايقى تا بصره كرايه كردم و باهواز آمدم ، از آنجا به شيراز نـزد او رفـتـم و گزارش را براى او گفتم ، گفت چند روز به من مهلت بده ، مهلتش دادم ، سـپـس خـواهـان پـاسـخ نـزدش رفـتـم ، بـه مـن گـفـت : امـرى را كـه از ايـن مـرد نقل مى كنى ، حضرت مسيح يكبار در دوران عمرش انجام داده است .


25- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِنـَا قَالَ كَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ حُجْرٍ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع يـَشْكُو عَبْدَ الْعَزِيزِ بْنَ دُلَفَ وَ يَزِيدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَمَّا عَبْدُ الْعَزِيزِ فَقَدْ كـُفـِيـتَهُ وَ أَمَّا يَزِيدُ فَإِنَّ لَكَ وَ لَهُ مَقَاماً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَمَاتَ عَبْدُ الْعَزِيزِ وَ قَتَلَ يَزِيدُ مُحَمَّدَ بْنَ حُجْرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 447 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن حجر به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نوشت و از عبدالعريز بن دلف و يزيد بن عبداللّه شكايت كرد، امام در پاسخش ‍ نوشت : اما شر عبدالعزيز از تو بر كنار شـد و امـا يـزيد، ترا با او نزد خدا مقامى است (براى دادخواهى ) سپس عبدالعزيز بمرد و يزيد محمد بن حجر را بكشت .


26- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِنـَا قـَالَ سـُلِّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع إِلَى نِحْرِيرٍ فَكَانَ يُضَيِّقُ عَلَيْهِ وَ يُؤْذِيهِ قَالَ فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ وَيْلَكَ اتَّقِ اللَّهَ لَا تَدْرِى مَنْ فِى مَنْزِلِكَ وَ عـَرَّفـَتْهُ صَلَاحَهُ وَ قَالَتْ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَقَالَ لَأَرْمِيَنَّهُ بَيْنَ السِّبَاعِ ثُمَّ فَعَلَ ذَلِكَ بِهِ فَرُئِيَ ع قَائِماً يُصَلِّي وَ هِيَ حَوْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 448 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـو مـحـمـد عـليـه السـلام را بـه نـحـرير (كه گويا مستخدم باغ وحش ‍ بوده ) سـپردند (تا نزد او زندانى باشد) او بر حضرت سخت مى گرفت و اذيتش مى كرد، زنش بـه او گـفـت : واى بـر تـو، از خـدا بـتـرس ، نـمـى دانـى چـه شـخـصـى در مـنـزل تـو اسـت ؟ و شايستگى حضرت را براى او بيان كرد و گفت : من درباره او بر تو نـگـرانم ، مرد گفت : او را ميان درندگان مى اندازم و همين كار را هم كرد. امام عليه السلام را ديدند بنماز ايستاده و درندگان گرد او هستند.


27- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ إِسْحَاقَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَسَأَلْتُهُ أَنْ يـَكـْتُبَ لِأَنْظُرَ إِلَى خَطِّهِ فَأَعْرِفَهُ إِذَا وَرَدَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدُ إِنَّ الْخَطَّ سَيَخْتَلِفُ عـَلَيـْكَ مِنْ بَيْنِ الْقَلَمِ الْغَلِيظِ إِلَى الْقَلَمِ الدَّقِيقِ فَلَا تَشُكَّنَّ ثُمَّ دَعَا بِالدَّوَاةِ فَكَتَبَ وَ جَعَلَ يَسْتَمِدُّ إِلَى مَجْرَى الدَّوَاةِ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَ هُوَ يَكْتُبُ أَسْتَوْهِبُهُ الْقَلَمَ الَّذِى كـَتـَبَ بـِهِ فـَلَمَّا فـَرَغَ مـِنَ الْكـِتَابَةِ أَقْبَلَ يُحَدِّثُنِى وَ هُوَ يَمْسَحُ الْقَلَمَ بِمِنْدِيلِ الدَّوَاةِ سـَاعـَةً ثُمَّ قَالَ هَاكَ يَا أَحْمَدُ فَنَاوَلَنِيهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى مُغْتَمٌّ لِشَيْءٍ يُصِيبُنِى فِى نَفْسِى وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَاكَ فَلَمْ يُقْضَ لِى ذَلِكَ فَقَالَ وَ مَا هُوَ يَا أَحْمَدُ فَقُلْتُ يـَا سـَيِّدِى رُوِيَ لَنـَا عـَنْ آبـَائِكَ أَنَّ نـَوْمَ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى أَقْفِيَتِهِمْ وَ نَوْمَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَيْمَانِهِمْ وَ نَوْمَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى شَمَائِلِهِمْ وَ نَوْمَ الشَّيَاطِينِ عَلَى وُجُوهِهِمْ فَقَالَ ع كَذَلِكَ هُوَ فـَقـُلْتُ يـَا سـَيِّدِى فـَإِنِّى أَجـْهـَدُ أَنْ أَنـَامَ عـَلَى يَمِينِى فَمَا يُمْكِنُنِى وَ لَا يَأْخُذُنِى النَّوْمُ عـَلَيـْهـَا فـَسـَكـَتَ سـَاعـَةً ثـُمَّ قـَالَ يـَا أَحـْمـَدُ ادْنُ مِنِّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَالَ أَدْخِلْ يَدَكَ تَحْتَ ثـِيـَابـِكَ فَأَدْخَلْتُهَا فَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ تَحْتِ ثِيَابِهِ وَ أَدْخَلَهَا تَحْتَ ثِيَابِى فَمَسَحَ بِيَدِهِ الْيُمْنَى عَلَى جَانِبِى الْأَيْسَرِ وَ بِيَدِهِ الْيُسْرَى عَلَى جَانِبِى الْأَيْمَنِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ أَحْمَدُ فَمَا أَقْدِرُ أَنْ أَنَامَ عَلَى يَسَارِى مُنْذُ فَعَلَ ذَلِكَ بِى ع وَ مَا يَأْخُذُنِى نَوْمٌ عَلَيْهَا أَصْلًا
اصول كافى جلد 2 صفحه 448 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
احمد بن اسحاق گويد: خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام رسيدم و درخواست كردم چيزى بـنـويـسـد كـه من خطش را به بينم تا هر وقت ديدم بشناسم ، فرمود: بسيار خوب ، سپس فـرمـود: اى احـمـد! خـط بـا قـلم درشـت و ريـز در نظرت مختلف مى نمايد، مبادا بشك افتى (اسلوب خط را ببين نه ريز و درشتيش را) آنگاه دوات طلبيد و خط نوشت و مركب را از ته دوات بـسـرش مى كشيد، وقتى مى نوشت با خود گفتم : تقاضا مى كنم قلمى را كه با آن مـى نويسد، به من ببخشد، چون از نوشتن فارغ شد، با من حرف مى زد و تا مدتى قلم را با دستمالش پاك مى كرد، سپس فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را به من داد.
گـفـتـم : قـربانت گردم ، مطلبى در دل دارم كه بخاطر آن اندوهگينم ، مى خواستم آنرا از پـدر شـمـا بـپـرسم ، پيش آمد نكرد، فرمود: اى احمد! چيست آن ؟ عرض كردم : آقاى من ! از پـدران شـمـا بـراى ما روايت كرده اند كه : خوابيدن پيغمبران بر پشت و خوابيدن مؤ منين بجانب راست و خوابيدن منافقين بجانب چپ و خوابيدن شياطين برو افتاده و دمر است .
فرمود: چين است . عرض كردم : آقاى من ! من هر چه كوشش مى كنم به دست راست بخوابم ، مـمـكـن نـمـى شـود و خوابم نمى برد، حضرت ساعتى سكوت فرمود: احمد! نزديك من بيا. نزديكش رفتم ، فرمود: دستت را زير لبانت ببر، من بردم ، آنگاه دست خود را از زير جامه اش در آورد و زير جامه من كرد و با دست راست خود به پهلوى چپ من و با دست چپ خود به پـهـلوى راسـت مـن كـشـيد تا سه بارـ احمد گويد از آن زمان كه با من چنان كرد، نتوانستم به پهلوى چپ بخوابم و ابدا بر آن پهلو خوابم نمى برد.



* (زندگانى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) *
بَابُ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ ع
وُلِدَ ع لِلنِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ خَرَجَ عَنْ أَبِى مـُحـَمَّدٍ ع حـِيـنَ قـُتـِلَ الزُّبـَيـْرِيُّ هـَذَا جـَزَاءُ مـَنِ افـْتـَرَى عـَلَى اللَّهِ فـِى أَوْلِيَائِهِ زَعَمَ أَنَّهُ يـَقْتُلُنِى وَ لَيْسَ لِى عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ م ح م د سَنَةَ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 449 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
آن حضرت در نيمه شعبان سال 255 هجرى متولد شده است .
احـمـد بـن مـحـمـد گـويـد: هنگامى كه زبيرى كشته شد، اين مكتوب از جانب امام حسن عسكرى عـليه السلام بيرون آمد: ((اينست مجازات كسى كه بر خدا نسبت به اوليائش دروغ بندد، او گـمـان كرد كه مرا خواهد كشت و نسلم قطع مى شود، چگونه قدرت خدا را مشاهده كرد؟ و بـراى او پـسـرى مـتـولد شـد كـه او را ((م ح م د)) نـام گـذاشـت ، و در سال 256 (به حديث 858 رجوع شود.)




2- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدٌ وَ الْحَسَنُ ابْنَا عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ فِي سَنَةِ تِسْعٍ وَ سـَبـْعـِينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَبْدِيُّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ عـَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ قَالَ أَتَيْتُ سُرَّ مَنْ رَأَى وَ لَزِمْتُ بـَابَ أَبـِى مـُحـَمَّدٍ ع فـَدَعـَانـِى مـِنْ غـَيْرِ أَنْ أَسْتَأْذِنَ فَلَمَّا دَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ قَالَ لِى يَا أَبَا فـُلَانٍ كـَيـْفَ حـَالُكَ ثُمَّ قَالَ لِى اقْعُدْ يَا فُلَانُ ثُمَّ سَأَلَنِى عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ رِجَالٍ وَ نِسَاءٍ مِنْ أَهـْلِى ثـُمَّ قـَالَ لِى مـَا الَّذِى أَقـْدَمـَكَ قـُلْتُ رَغـْبَةٌ فِى خِدْمَتِكَ قَالَ فَقَالَ فَالْزَمِ الدَّارَ قَالَ فـَكـُنـْتُ فـِى الدَّارِ مـَعَ الْخـَدَمِ ثـُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِى لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عـَلَيـْهِ مـِنْ غـَيـْرِ إِذْنٍ إِذَا كـَانَ فـِى دَارِ الرِّجـَالِ فـَدَخـَلْتُ عـَلَيـْهِ يـَوْماً وَ هُوَ فِى دَارِ الرِّجَالِ فـَسـَمـِعـْتُ حَرَكَةً فِى الْبَيْتِ فَنَادَانِى مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَخْرُجَ وَ لَا أَدْخُلَ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِيَةَ فَرَجَعَتْ فَقَالَ لَهَا اكْشِفِى عَمَّا مَعَكِ فَكَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْيَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ كَشَفَتْ عَنْ بَطْنِهِ فـَإِذَا شـَعـْرٌ نـَابـِتٌ مـِنْ لَبَّتـِهِ إِلَى سُرَّتِهِ أَخْضَرُ لَيْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ ثُمَّ أَمـَرَهـَا فـَحـَمـَلَتـْهُ فـَمـَا رَأَيـْتـُهُ بـَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ ضَوْءُ بْنُ عَلِيٍّ فـَقـُلْتُ لِلْفـَارِسـِيِّ كَمْ كُنْتَ تُقَدِّرُ لَهُ مِنَ السِّنِينَ قَالَ سَنَتَيْنِ قَالَ الْعَبْدِيُّ فَقُلْتُ لِضـَوْءٍ كـَمْ تـُقـَدِّرُ لَهُ أَنـْتَ قَالَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً قَالَ أَبُو عَلِيٍّ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ نَحْنُ نُقَدِّرُ لَهُ إِحْدَى وَ عِشْرِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 449 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
(ايـن روايـت بشماره 859 در ص 119 همين جلد گذشت و در آنجا ترجمه شد، اينجا تكرار نمى كنيم ،).3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ عـَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا الْقُمِّيِّينَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَامِرِيِّ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ غَانِمٍ الْهِنْدِيِّ قَالَ كُنْتُ بِمَدِينَةِ الْهِنْدِ الْمَعْرُوفَةِ بِقِشْمِيرَ الدَّاخِلَةِ وَ أَصْحَابٌ لِى يـَقـْعـُدُونَ عـَلَى كـَرَاسِيَّ عَنْ يَمِينِ الْمَلِكِ أَرْبَعُونَ رَجُلًا كُلُّهُمْ يَقْرَأُ الْكُتُبَ الْأَرْبَعَةَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنـْجـِيـلَ وَ الزَّبـُورَ وَ صـُحـُفَ إِبْرَاهِيمَ نَقْضِى بَيْنَ النَّاسِ وَ نُفَقِّهُهُمْ فِى دِينِهِمْ وَ نُفْتِيهِمْ فِى حَلَالِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ يَفْزَعُ النَّاسُ إِلَيْنَا الْمَلِكُ فَمَنْ دُونَهُ فَتَجَارَيْنَا ذِكـْرَ رَسـُولِ اللَّهِ ص فـَقـُلْنـَا هـَذَا النَّبـِيُّ الْمَذْكُورُ فِي الْكُتُبِ قَدْ خَفِيَ عَلَيْنَا أَمْرُهُ وَ يـَجـِبُ عـَلَيـْنـَا الْفـَحـْصُ عـَنـْهُ وَ طـَلَبُ أَثـَرِهِ وَ اتَّفـَقَ رَأْيُنَا وَ تَوَافَقْنَا عَلَى أَنْ أَخْرُجَ فَأَرْتَادَ لَهُمْ فَخَرَجْتُ وَ مَعِى مَالٌ جَلِيلٌ فَسِرْتُ اثْنَيْ عَشَرَ شَهْراً حَتَّى قَرُبْتُ مِنْ كَابُلَ فَعَرَضَ لِى قَوْمٌ مِنَ التُّرْكِ فَقَطَعُوا عَلَيَّ وَ أَخَذُوا مَالِي وَ جُرِحْتُ جِرَاحَاتٍ شَدِيدَةً وَ دُفِعْتُ إِلَى مـَدِيـنَةِ كَابُلَ فَأَنْفَذَنِى مَلِكُهَا لَمَّا وَقَفَ عَلَى خَبَرِى إِلَى مَدِينَةِ بَلْخَ وَ عَلَيْهَا إِذْ ذَاكَ دَاوُدُ بـْنُ الْعـَبَّاسِ بـْنِ أَبـِى الْأَسـْوَدِ فـَبـَلَغـَهُ خـَبـَرِى وَ أَنِّى خـَرَجْتُ مُرْتَاداً مِنَ الْهِنْدِ وَ تـَعَلَّمْتُ الْفَارِسِيَّةَ وَ نَاظَرْتُ الْفُقَهَاءَ وَ أَصْحَابَ الْكَلَامِ فَأَرْسَلَ إِلَيَّ دَاوُدُ بْنُ الْعَبَّاسِ فـَأَحـْضـَرَنِى مَجْلِسَهُ وَ جَمَعَ عَلَيَّ الْفُقَهَاءَ فَنَاظَرُونِى فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنِّى خَرَجْتُ مِنْ بَلَدِى أَطـْلُبُ هـَذَا النَّبـِيَّ الَّذِي وَجـَدْتـُهُ فـِي الْكـُتـُبِ فـَقـَالَ لِى مـَنْ هُوَ وَ مَا اسْمُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدٌ فَقَالُوا هُوَ نَبِيُّنَا الَّذِى تَطْلُبُ فَسَأَلْتُهُمْ عَنْ شَرَائِعِهِ فَأَعْلَمُونِى فَقُلْتُ لَهُمْ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّ مُحَمَّداً نَبِيٌّ وَ لَا أَعْلَمُهُ هَذَا الَّذِى تَصِفُونَ أَمْ لَا فَأَعْلِمُونِى مَوْضِعَهُ لِأَقْصِدَهُ فَأُسَائِلَهُ عـَنْ عـَلَامـَاتٍ عِنْدِى وَ دَلَالَاتٍ فَإِنْ كَانَ صَاحِبِيَ الَّذِي طَلَبْتُ آمَنْتُ بِهِ فَقَالُوا قَدْ مَضَى ص فَقُلْتُ فَمَنْ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ فَقَالُوا أَبُو بَكْرٍ قُلْتُ فَسَمُّوهُ لِى فَإِنَّ هَذِهِ كُنْيَتُهُ قـَالُوا عـَبـْدُ اللَّهِ بـْنُ عـُثـْمَانَ وَ نَسَبُوهُ إِلَى قُرَيْشٍ قُلْتُ فَانْسُبُوا لِى مُحَمَّداً نَبِيَّكُمْ فـَنـَسـَبـُوهُ لِى فَقُلْتُ لَيْسَ هَذَا صَاحِبِيَ الَّذِي طَلَبْتُ صَاحِبِيَ الَّذِي أَطْلُبُهُ خَلِيفَتُهُ أَخُوهُ فِي الدِّينِ وَ ابْنُ عَمِّهِ فِى النَّسَبِ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ وَ أَبُو وُلْدِهِ لَيْسَ لِهَذَا النَّبِيِّ ذُرِّيَّةٌ عَلَى الْأَرْضِ غَيْرُ وُلْدِ هَذَا الرَّجُلِ الَّذِى هُوَ خَلِيفَتُهُ قَالَ فَوَثَبُوا بِى وَ قَالُوا أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّ هَذَا قَدْ خَرَجَ مِنَ الشِّرْكِ إِلَى الْكُفْرِ هَذَا حَلَالُ الدَّمِ فَقُلْتُ لَهُمْ يَا قَوْمُ أَنَا رَجُلٌ مَعِى دِينٌ مُتَمَسِّكٌ بِهِ لَا أُفَارِقُهُ حَتَّى أَرَى مَا هُوَ أَقْوَى مِنْهُ إِنِّى وَجَدْتُ صِفَةَ هَذَا الرَّجُلِ فِى الْكُتُبِ الَّتِى أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى أَنْبِيَائِهِ وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِ الْهِنْدِ وَ مِنَ الْعِزِّ الَّذِى كُنْتُ فِيهِ طـَلَباً لَهُ فَلَمَّا فَحَصْتُ عَنْ أَمْرِ صَاحِبِكُمُ الَّذِى ذَكَرْتُمْ لَمْ يَكُنِ النَّبِيَّ الْمَوْصُوفَ فِي الْكـُتـُبِ فـَكـَفُّوا عـَنِّى
ترجمه روايت شريفه :
ابـو سـعـيـد غـانـم هـنـدى گـويـد: مـن در يـكـى از شـهـرهـاى هـنـدوسـتـان كه بكشمير داخله ((28)) معروفست بودم و رفقائى داشتم كه كرسى نشين دست راست سلطان بودند، آنـهـا 40 مـرد بـودنـد. هـمـگـى چـهـار كـتـاب مـعـروف : تـورات ، انجيل ، زبور، صحف ابراهيم را مطالعه مى كردند، من و آنها ميان مردم قضاوت مى كرديم و مـسـائل ديـنـشـان را بـه آنـهـا تـعـليـم نـمـوده ، راجـع بـه حلال و حرامشان فتوى مى داديم و خود سلطان و مردم ديگر، در اين امور بما رو مى آوردند، روزى نـام رسـول خـدا را مـطرح كرديم و گفتيم : اين پيغمبرى كه نامش در كتب است ، ما از وضعش ‍ اطلاع نداريم ، لازمست در اين باره جستجو كنيم و به دنبالش برويم ، همگى راءى دادنـد و تـوافـق كـردنـد كـه مـن بـيرون روم و در جستجوى اين امر باشم ، لذا من از كشمير بـيـرون آمـدم و پـول بـسـيـارى هـمـراه داشـتـم ، 12 مـاه راه رفـتـم تـا نـزديـك كابل رسيدم ، مردمى ترك سر راه بر من گرفتند و پولم را بردند و جراحات سختى به مـن زدنـد و و بـه شـهـر كـابلم بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا دانست ، بشهر بلخم فـرسـتـاد و سلطان آنجا در آن زمان ، داوود بن عباس بن ابى اسود بود، درباره من به او خـبـر دادنـد كـه : من از هندوستان بجستجوى دين بيرون آمده و زبان فارسى را آموخته ام و با فقهاء و متكلمين مباحثه كرده ام .
داود بـن عباس دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد: و دانشمندان را گرد آورد تا بـا مـن مـبـاحـثـه كنند، من بآنها گفتم : من از شهر خود خارج شده ، در جستجوى پيغمبرى مى بـاشـم كـه نـامـش را در كـتـابـها ديده ام . گفتند: او كيست و نامش چيست ؟ گفتم : محمد است . گـفـتـند: او پيغمبر ماست كه تو در جستجويش هستى ، سپس شرايع او را از آنها پرسيدم ، آنها مرا آگاه ساختند.
بـآنـها گفتم : من مى دانم كه محمد پيغمبر است ولى نمى دانم او همين است كه شما معرفيش مـى كـنـيد يا نه ؟ شما محل او را به من نشان دهيد تا نزدش روم و از نشانه ها و دليلهايى كـه مـى دانـم از او بـپـرسـم ، اگـر همان كسى بود كه او را مى جويم به او ايمان آورم . گفتند: او وفات كرده است صلى الله عليه وآله . گفتم : جانشين و وصى او كيست ؟ گفتند: ابـوبـكـر اسـت . گـفتم : اين كه كنيه او است ، نامش را بگوييد، گفتند: عبدالله ابن عثمان اسـت و او را بـقريش منسوب ساختند. گفتم : نسب پيغمبر خود محمد را برايم بگوييد، آنها نـسـب او را گـفـتند، گفتم : اين شخص ، آن كه من مى جويم نيست . آن كه من در طلبش هستم ، جـانـشـيـن او بـرادر ديـنـى او و پـسـر عـمـوى نـسـبـى او و شـوهر دختر او و پدر فرزندان (نـوادگـان ) اوسـت ، و آن پسر را در روى زمين ، نسلى جز فرزندان مردى كه خليفه اوست نـمـى بـاشـد، نـاگـاه هـمـه بر من تاختند و گفتند: اى امير! اين مرد از شرك بيرون آمده و بسوى كفر رفته و خون او حلال است .
من بآنها گفتم : اى مردم ! من براى خود دينى دارم كه بآن گرويده ام و تا محكمتر از آن را نـيـابـم از آن دسـت بـر ندارم ، من اوصاف اين مرد را در كتابهايى كه خدا بر پيغمبرانش نازل كرده ديده ام و از كشور هندوستان و عزتى كه در آنجا داشتم بيرون آمده در جستجوى او بـرآمـدم ، و چـون از پـيـغـمـبـرى كـه شـما برايم ذكر نموديد تجسس كردم ، ديدم او آن پيغمبرى كه در كتابها معرفى كرده اند نيست ، از من دست برداريد.

afsanah82
07-19-2011, 11:58 AM
وَ بـَعـَثَ الْعـَامِلُ إِلَى رَجُلٍ يُقَالُ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ إِشْكِيبَ فَدَعَاهُ فـَقـَالَ لَهُ نـَاظـِرْ هـَذَا الرَّجـُلَ الْهـِنـْدِيَّ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ عِنْدَكَ الْفُقَهَاءُ وَ الْعـُلَمـَاءُ وَ هـُمْ أَعْلَمُ وَ أَبْصَرُ بِمُنَاظَرَتِهِ فَقَالَ لَهُ نَاظِرْهُ كَمَا أَقُولُ لَكَ وَ اخْلُ بِهِ وَ الْطُفْ لَهُ فـَقـَالَ لِيَ الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ إِشـْكـِيـبَ بـَعـْدَ مَا فَاوَضْتُهُ إِنَّ صَاحِبَكَ الَّذِى تَطْلُبُهُ هُوَ النَّبـِيُّ الَّذِي وَصـَفـَهُ هـَؤُلَاءِ وَ لَيـْسَ الْأَمـْرُ فِى خَلِيفَتِهِ كَمَا قَالُوا هَذَا النَّبِيُّ مُحَمَّدُ بْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ وَصِيُّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هُوَ زَوْجُ فـَاطـِمـَةَ بـِنـْتِ مـُحـَمَّدٍ وَ أَبـُو الْحـَسـَنِ وَ الْحـُسَيْنِ سِبْطَيْ مُحَمَّدٍ ص قَالَ غَانِمٌ أَبُو سَعِيدٍ فـَقـُلْتُ اللَّهُ أَكْبَرُ هَذَا الَّذِى طَلَبْتُ فَانْصَرَفْتُ إِلَى دَاوُدَ بْنِ الْعَبَّاسِ فَقُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْأَمـِيرُ وَجَدْتُ مَا طَلَبْتُ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَ فَبَرَّنِى وَ وَصـَلَنـِى وَ قـَالَ لِلْحـُسـَيـْنِ تـَفَقَّدْهُ قَالَ فَمَضَيْتُ إِلَيْهِ حَتَّى آنَسْتُ بِهِ وَ فَقَّهَنِى فـِيـمـَا احـْتـَجـْتُ إِلَيْهِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْفَرَائِضِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّا نَقْرَأُ فِى كـُتـُبـِنـَا أَنَّ مـُحـَمَّداً ص ‍ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى وَصِيِّهِ وَ وَارِثـِهِ وَ خـَلِيـفـَتـِهِ مـِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ إِلَى الْوَصِيِّ بَعْدَ الْوَصِيِّ لَا يَزَالُ أَمْرُ اللَّهِ جَارِياً فِي أَعـْقَابِهِمْ حَتَّى تَنْقَضِيَ الدُّنْيَا فَمَنْ وَصِيُّ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ قَالَ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ابْنَا مـُحَمَّدٍ ص ‍ ثُمَّ سَاقَ الْأَمْرَ فِى الْوَصِيَّةِ حَتَّى انْتَهَى إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ ع ثُمَّ أَعْلَمَنِى مَا حَدَثَ فَلَمْ يَكُنْ لِى هِمَّةٌ إِلَّا طَلَبُ النَّاحِيَةِ فَوَافَى قُمَّ وَ قَعَدَ مَعَ أَصْحَابِنَا فِى سَنَةِ أَرْبَعٍ وَ سـِتِّيـنَ وَ مـِائَتـَيـْنِ وَ خـَرَجَ مـَعَهُمْ حَتَّى وَافَى بَغْدَادَ وَ مَعَهُ رَفِيقٌ لَهُ مِنْ أَهْلِ السِّنْدِ كَانَ صَحِبَهُ عَلَى الْمَذْهَبِ قَالَ فَحَدَّثَنِى غَانِمٌ قَالَ
وَ أَنْكَرْتُ مِنْ رَفِيقِى بَعْضَ أَخْلَاقِهِ فَهَجَرْتُهُ وَ خَرَجْتُ حَتَّى سِرْتُ إِلَى الْعَبَّاسِيَّةِ أَتَهَيَّأُ لِلصَّلَاةِ وَ أُصـَلِّى وَ إِنِّى لَوَاقـِفٌ مـُتَفَكِّرٌ فِيمَا قَصَدْتُ لِطَلَبِهِ إِذَا أَنَا بِآتٍ قَدْ أَتَانِى فـَقـَالَ أَنـْتَ فـُلَانٌ اسْمُهُ بِالْهِنْدِ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ أَجِبْ مَوْلَاكَ فَمَضَيْتُ مَعَهُ فَلَمْ يَزَلْ يـَتـَخـَلَّلُ بـِيَ الطُّرُقَ حـَتَّى أَتـَى دَاراً وَ بُسْتَاناً فَإِذَا أَنَا بِهِ ع جَالِسٌ فَقَالَ مَرْحَباً يَا فُلَانُ بِكَلَامِ الْهِنْدِ كَيْفَ حَالُكَ وَ كَيْفَ خَلَّفْتَ فُلَاناً وَ فُلَاناً حَتَّى عَدَّ الْأَرْبَعِينَ كُلَّهُمْ فـَسـَأَلَنـِى عـَنـْهـُمْ وَاحـِداً وَاحـِداً ثُمَّ أَخْبَرَنِى بِمَا تَجَارَيْنَا كُلُّ ذَلِكَ بِكَلَامِ الْهِنْدِ ثُمَّ قَالَ أَرَدْتَ أَنْ تـَحُجَّ مَعَ أَهْلِ قُمَّ قُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِى فَقَالَ لَا تَحُجَّ مَعَهُمْ وَ انْصَرِفْ سَنَتَكَ هَذِهِ وَ حـُجَّ فـِى قَابِلٍ ثُمَّ أَلْقَى إِلَيَّ صُرَّةً كَانَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لِيَ اجْعَلْهَا نَفَقَتَكَ وَ لَا تـَدْخـُلْ إِلَى بَغْدَادَ إِلَى فُلَانٍ سَمَّاهُ وَ لَا تُطْلِعْهُ عَلَى شَيْءٍ وَ انْصَرِفْ إِلَيْنَا إِلَى الْبَلَدِ ثـُمَّ وَافـَانَا بَعْضُ الْفُيُوجِ فَأَعْلَمُونَا أَنَّ أَصْحَابَنَا انْصَرَفُوا مِنَ الْعَقَبَةِ وَ مَضَى نَحْوَ خـُرَاسـَانَ فَلَمَّا كَانَ فِى قَابِلٍ حَجَّ وَ أَرْسَلَ إِلَيْنَا بِهَدِيَّةٍ مِنْ طُرَفِ خُرَاسَانَ فَأَقَامَ بِهَا مُدَّةً ثُمَّ مَاتَ رَحِمَهُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 450 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حاكم آنجا نزد مردى فرستاد كه نامش حسين بن اشكيب بود و او را حاضر كرد، آنگاه به او گـفـت بـا ايـن مـرد هـنـدى مـبـاحـثـه كـن ، حـسـيـن گفت : خدا اصلاحت كند. در اين مجلس فقها و دانـشـمـنـدانـى هـستند كه براى مباحثه با او، از من داناتر و بيناترند، گفت : هر چه من مى گويم بپذير، با او در خلوت مباحثه كن و به او مهربانى نما.
پـس از آنـكـه بـا حـسين بن اشكيب گفتگو كردم ، گفت : كسى را كه تو در جستجويش هستى هـمـان پـيـغـمـبـرى است كه اينها معرفى كردند، ولى موضوع جانشينش چنانكه اينها گفتند نـيـست ، اين پيغمبر نامش محمد بن عبدالله بن عبد المطلب است و وصى و جانشين او على بن ابـيـطـالب بن عبد المطلب ، شوهر فاطمه دختر محمد و پدر حسن و حسين نوادگان محمد مى باشد.
غـانـم ابـوسـعـيـد گـويد: من گفتم : الله اكبر اينست كسى كه من در جستجويش هستم ، سپس بـسـوى داود بـن عـبـاس بـازگـشـتـم و گـفـتـم : اى امير: آنچه را مى جستم پيدا كردم . و من گـواهـى دهـم كه معبودى جز خدا نيست و محمد رسول اوست ، او با من خوش رفتارى و احسان كرد و به حسين گفت : از او دلجوئى كن .
من بسوى ! او رفتم و با او انس گرفتم ، او هم نماز و روزه و فرائضى را كه مورد نيازم بـود، به من تعليم نمود به او گفتم ، ما در كتابهاى خود مى خوانيم كه محمد صلى الله عـليـه وآله آخـريـن پـيـغـمبران بوده و پس از او پيغمبرى نيايد و امر رهبرى بعد از او با وصى و وارث و جانشين بعد از اوست ، سپس با وصى او پس از وصى ديگر و فرمان خدا همواره در نسل ايشان جاريست تا دنيا تمام شود. پس وصى وصى محمد كيست ؟ گفت : حسن و بـعـد از او حـسين فرزندان محمد صلى الله عليه وآله اند. آنگاه امر وصيت را كشيد تا به صاحب الزمان عليه السلام رسيد، سپس ‍ از آنچه پيش آمده (غيبت امام و ستمهاى بنى عباس ) مرا آگاه ساخت . از آن زمان من مقصودى جز جستجوى ناحيه صاحب الزمان را نداشتم .
عـامـرى گـويـد: سـپـس او بقم آمد و در سال 264 همراه اصحاب ما (شيعيان ) شد و با آنها بيرون رفت تا به بغداد رسيد و رفيقى از اهل سند همراه او بود كه با او هم كيش بود.
عـامـرى گويد: غانم به من گفت : من از اخلاق رفيقم خوشم نيامد و از او جدا شدم ، و رفتم تـا به عباسيه (قريه اى بوده در نهر الملك ) رسيدم . مهياى نماز شدم و نماز گزاردم و دربـاره آنـچه در جستجويش برخاسته بودم ، مى انديشيدم كه ناگاه شخصى نزد من آمد و گـفـت : تـو فـلانـى هـسـتـى ؟ - و اسم هندى مرا گفت : - گفتم : آرى ، گفت : آقايت ترا مى خواند، اجابت كن .
همراهش رهسپار شدم و او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه مى برد تا به خانه و باغى رسـيـد، حـضـرت را در آنـجـا ديدم نشسته است ، بلغت هندى فرمود: خوش آمدى ، اى فلان ! حـالت چـطـور اسـت ؟ و فـلانـى و فـلانـى كـه از آنـهـا جـدا شـدى چـگـونـه بـودنـد؟ تـا چهل نفر شمرد و از يكان يكان آنها احوالپرسى كرد، سپس آنچه در ميان ما گذشته بود، بـه مـن خـبـر داد و هـمـه ايـنـهـا بـه لغـت هـنـدى بـود، آنـگـاه فـرمـود: مـى خـواسـتـى بـا اهـل قـم حـج گـزارى ؟ عـرض كـردم : آرى ، آقـاى مـن ! فـرمـود: امـسـال بـا آنـهـا حـج مـگزار و مراجعت كن ، و سال آينده حج گزار سپس كيسه پولى كه در مـقـابـلش بـود، پيش من انداخت و فرمود: اين را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى - نامش را برد- مرو، و به او هيچ مگو.
عامرى گويد: سپس در قم نزد ما آمد و پس از فتح و پيروزى (رسيدن بمقصود و ديدار امام عـليه السلام ) بما خبر داد كه رفقاى ما از عقبه بر گشتند، و غانم بطرف خراسان رفت ، چـون سـال آينده شد، بحج رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد و مدتى در آنجا بود و سپس وفات يافت - خدايش بيامرزد.


4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ النَّضْرِ وَ أَبَا صِدَامٍ وَ جَمَاعَةً تَكَلَّمُوا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ ع فِيمَا فِي أَيْدِي الْوُكَلَاءِ وَ أَرَادُوا الْفَحْصَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ إِلَى أَبِى الصِّدَامِ فَقَالَ إِنِّى أُرِيدُ الْحَجَّ فَقَالَ لَهُ أَبُو صِدَامٍ أَخِّرْهُ هَذِهِ السَّنَةَ فـَقـَالَ لَهُ الْحـَسـَنُ بْنُ النَّضْرِ إِنِّى أَفْزَعُ فِى الْمَنَامِ وَ لَا بُدَّ مِنَ الْخُرُوجِ وَ أَوْصَى إِلَى أَحـْمـَدَ بـْنِ يـَعـْلَى بـْنِ حَمَّادٍ وَ أَوْصَى لِلنَّاحِيَةِ بِمَالٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا يُخْرِجَ شَيْئاً إِلَّا مِنْ يَدِهِ إِلَى يـَدِهِ بـَعـْدَ ظـُهـُورِهِ قـَالَ فـَقـَالَ الْحـَسـَنُ لَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ اكْتَرَيْتُ دَاراً فَنَزَلْتُهَا فـَجـَاءَنـِى بـَعْضُ الْوُكَلَاءِ بِثِيَابٍ وَ دَنَانِيرَ وَ خَلَّفَهَا عِنْدِى فَقُلْتُ لَهُ مَا هَذَا قَالَ هُوَ مَا تـَرَى ثـُمَّ جـَاءَنـِى آخـَرُ بـِمـِثـْلِهـَا وَ آخـَرُ حَتَّى كَبَسُوا الدَّارَ ثُمَّ جَاءَنِى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بـِجـَمـِيعِ مَا كَانَ مَعَهُ فَتَعَجَّبْتُ وَ بَقِيتُ مُتَفَكِّراً فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةُ الرَّجُلِ ع إِذَا مَضَى مـِنَ النَّهـَارِ كـَذَا وَ كـَذَا فـَاحـْمـِلْ مـَا مـَعـَكَ فَرَحَلْتُ وَ حَمَلْتُ مَا مَعِى وَ فِى الطَّرِيقِ صُعْلُوكٌ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ فِى سِتِّينَ رَجُلًا فَاجْتَزْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَنِى اللَّهُ مِنْهُ فَوَافَيْتُ الْعَسْكَرَ وَ نَزَلْتُ فَوَرَدَتْ عَلَيَّ رُقْعَةٌ أَنِ احْمِلْ مَا مَعَكَ فَعَبَّيْتُهُ فِى صِنَانِ الْحَمَّالِينَ فَلَمَّا بَلَغْتُ الدِّهـْلِيـزَ إِذَا فـِيـهِ أَسـْوَدُ قـَائِمٌ فـَقـَالَ أَنـْتَ الْحـَسـَنُ بـْنُ النَّضْرِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ ادْخُلْ فـَدَخـَلْتُ الدَّارَ وَ دَخـَلْتُ بـَيْتاً وَ فَرَّغْتُ صِنَانَ الْحَمَّالِينَ وَ إِذَا فِى زَاوِيَةِ الْبَيْتِ خُبْزٌ كـَثـِيرٌ فَأَعْطَى كُلَّ وَاحِدٍ مِنَ الْحَمَّالِينَ رَغِيفَيْنِ وَ أُخْرِجُوا وَ إِذَا بَيْتٌ عَلَيْهِ سِتْرٌ فَنُودِيتُ مِنْهُ يَا حَسَنَ بْنَ النَّضْرِ احْمَدِ اللَّهَ عَلَى مَا مَنَّ بِهِ عَلَيْكَ وَ لَا تَشُكَّنَّ فَوَدَّ الشَّيْطَانُ أَنَّكَ شـَكـَكـْتَ وَ أَخـْرَجَ إِلَيَّ ثـَوْبـَيـْنِ وَ قِيلَ خُذْهَا فَسَتَحْتَاجُ إِلَيْهِمَا فَأَخَذْتُهُمَا وَ خَرَجْتُ قَالَ سَعْدٌ فَانْصَرَفَ الْحَسَنُ بْنُ النَّضْرِ وَ مَاتَ فِى شَهْرِ رَمَضَانَ وَ كُفِّنَ فِى الثَّوْبَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 454 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن نـضـر و ابو صدام و جماعتى ديگر بعد از وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السـلام دربـاره وجـوهـى كه در دست وكلاء آن حضرت بود سخن مى گفتند (كه آنها را چه بايد كرد؟) و خواستند جستجو كنند. (تا وصى آن حضرت را پيدا كنند) حسن بن نضر نزد ابـى صـدام آمـد و گـفـت : مـن مـى خـواهـم حـج گـزارم ، ابـو صـدام گـفـت : امـسـال را بـتـاءخـيـر انداز، حسن گفت : من در خواب مى ترسم (زيرا خوابهاى پريشان مى بـيـنـم ) و ناچار بايد بروم ، آنگاه با حمد بن يعلى بن حماد وصيت كرد (درباره كارهاى شـخـص و امـور مـربـوط بـه خـانـواده اش ) و پـولى هـم براى ناحيه وصيت كرد و به او دسـتـور داد كـه هـيـچ پـولى بكسى ندهد، مگر با دست خودش و به دست او (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) بعد از آنكه او را كاملا بشناسد.
حـسـن گـويـد: چون به بغداد رسيدم ، منزلى اجاره كردم و آنجا فرود آمدم ، يكى از وكلاء نـزد مـن آمد و مقدارى جامه و پول دينار نزد من گذاشت ، گفتم : اينها چيست ؟ گفت : همين است كـه مـى بـيـنـى ، بـعـد از او ديـگـرى آمـد و مـانـنـد او امـوال و پـول آورد تـا خـانـه پـر شد، سپس احمد بن اسحاق هم هر چه نزدش بود آورد، من بـفـكر فرو رفته بودم كه ناگاه نامه آن مرد (صاحب الزمان ) عليه السلام به من رسيد كه : وقتى فلان مقدار از روز گذشت ، آنچه نزدت هست بياور، من هر چه داشتم برداشتم و رهسپار شدم .
در ميان راه دزدى راهزن با 60 نفر همراهش بودند. ولى من از آنجا گذشتم و خدا مرا از شر او نـگـهـدارى فـرمـود تـا بـه سامره رسيدم و فرود آمدم ، نامه اى به من رسيد كه هر چه هـمـراه دارى بـيـاور، مـن آنـچـه داشتم در سبد سردار باربرها نهادم : چون به دهليز خانه رسيدم ، مرد سياه پوستى را ديدم آنجا ايستاده است ، گفت : حسن بن نضر توئى ؟ گفتم : آرى ، گـفـت : وارد شـو، مـن وارد مـنـزل شـدم و بـاتـاقـى رفـتـم و سبد را خالى كردم . در گـوشـه اتـاق نان بسيارى ديدم ، بهر يك از باربرها دو گرده نان داد و آنها را بيرون كرد، آنگاه ديدم از اتاقى كه پرده اى بر آن آويخته بود، كسى مرا صدا زد و گفت : حسن بـن نـضـر بـراى مـنـتـى كـه خـدا بـر تـو نـهـاد، (كه امام خود را شناختى و حقش را به او رسـانـدى ) او را شكر كن و شك منما، شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، و دو جامه به من داد و گـفـت : ايـنـهـا را بـگـيـر كـه مـحتاجش خواهى شد آنها را گرفتم و بيرون آمدم . سعد گويد: حسن بن نضر برگشت و در ماه رمضان در گذشت و در آن دو جامه كفن شد.


5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّوَيْهِ السُّوَيْدَاوِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ شـَكـَكْتُ عِنْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ ع وَ اجْتَمَعَ عِنْدَ أَبِى مَالٌ جَلِيلٌ فَحَمَلَهُ وَ رَكِبَ السَّفِينَةَ وَ خـَرَجـْتُ مـَعَهُ مُشَيِّعاً فَوُعِكَ وَعْكاً شَدِيداً فَقَالَ يَا بُنَيَّ رُدَّنِي فَهُوَ الْمَوْتُ وَ قَالَ لِيَ اتَّقِ اللَّهَ فـِي هـَذَا الْمـَالِ وَ أَوْصـَى إِلَيَّ فـَمـَاتَ فـَقـُلْتُ فِي نَفْسِى لَمْ يَكُنْ أَبِى لِيُوصِيَ بِشَيْءٍ غَيْرِ صَحِيحٍ أَحْمِلُ هَذَا الْمَالَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ أَكْتَرِى دَاراً عَلَى الشَّطِّ وَ لَا أُخْبِرُ أَحَداً بـِشَيْءٍ وَ إِنْ وَضَحَ لِى شَيْءٌ كَوُضُوحِهِ فِي أَيَّامِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع أَنْفَذْتُهُ وَ إِلَّا قَصَفْتُ بِهِ فـَقـَدِمـْتُ الْعـِرَاقَ وَ اكـْتـَرَيـْتُ دَاراً عَلَى الشَّطِّ وَ بَقِيتُ أَيَّاماً فَإِذَا أَنَا بِرُقْعَةٍ مَعَ رَسُولٍ فِيهَا يَا مُحَمَّدُ مَعَكَ كَذَا وَ كَذَا فِى جَوْفِ كَذَا وَ كَذَا حَتَّى قَصَّ عَلَيَّ جَمِيعَ مَا مَعِى مِمَّا لَمْ أُحِطْ بـِهِ عِلْماً فَسَلَّمْتُهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ بَقِيتُ أَيَّاماً لَا يُرْفَعُ لِى رَأْسٌ وَ اغْتَمَمْتُ فَخَرَجَ إِلَيَّ قَدْ أَقَمْنَاكَ مَكَانَ أَبِيكَ فَاحْمَدِ اللَّهَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 456 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن ابراهيم بن مهزيار گويد: پس از وفات حضرت ابى محمد عليه السلام (درباره جـانـشـيـن ) بـه شـك افتادم و نزد پدرم مال بسيارى (از سهم امام عليه السلام ) گرد آمده بـود، آنـهـا را بـرداشـت و بـه كـشـتـى نـشـسـت ، مـن هـم دنـبـال او رفـتـم ، او را تـب سـخـتـى گـرفـت و گـفـت : پسر جان ! مرا بر گردان كه اين بـيـمـارى مرگست ، آنگاه گفت : درباره اين اموال از خدا بترس و به من وصيت نمود و سپس وفات كرد.
مـن بـا خـود گـفـتـم : پـدر مـن كـسـى نـبـود كـه وصـيـت نـادرسـتـى كـنـد. مـن ايـن امـوال را بـه عراق مى برم و در آنجا خانه ئى بالاى شط اجاره مى كنم و به كسى چيزى نـمـى گـويـم ، اگـر مـوضـوع برايم آشكار شد: چنانكه (در) زمان امام حسن عسكرى عليه السلام برايم واضح شد، به او مى دهم وگرنه مدتى با آنها خوش مى گذرانم .
وارد عـراق شـدم و مـنـزلى بالاى شط اجاره كردم ، و چند روز آنجا بودم ، ناگاه فرستاده ئى آمـد و نـامـه ئى همراه داشت كه : اى محمد! تو چنين و چنان اموالى را در ميان چنين و چنان ظـروفـى هـمـراه دارى تـا آنـجـا كـه هـمـه امـوالى را كـه هـمـراه مـن بـود و خـودم هـم بـه تفصيل نمى دانستم برايم شرح داد، من آنها را بفرستاده تسليم كردم و چند روز آنجا ماندم ، كسى سر به سوى من بلند نكرد (و نزد من نيامد) من اندوهگين شدم ، سپس نامه ئى به من رسيد كه : ترا به جاى پدرت منصوب ساختيم ، خدا را شكر كن .


6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ النَّسـَائِيِّ قـَالَ أَوْصـَلْتُ أَشـْيـَاءَ لِلْمـَرْزُبـَانـِيِّ الْحـَارِثـِيِّ فـِيهَا سِوَارُ ذَهَبٍ فَقُبِلَتْ وَ رُدَّ عَلَيَّ السِّوَارُ فَأُمِرْتُ بِكَسْرِهِ فـَكـَسـَرْتُهُ فَإِذَا فِى وَسَطِهِ مَثَاقِيلُ حَدِيدٍ وَ نُحَاسٍ أَوْ صُفْرٍ فَأَخْرَجْتُهُ وَ أَنْفَذْتُ الذَّهَبَ فَقُبِلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 456 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـوعبدالله نسائى گويد: چيزهائى از جانب مرزبانى حارثى (بناحيه مقدسه ) رسانيدم كه در ميان آنها دست بند طلائى بود. همه پذيرفته شد و دست بند به من رد شد و ماءمور بـشـكـسـتـنـش شدم ، من آن را شكستم در ميانش چند مثقال آهن و مس يا قلع بود، من آنها را خارج ساختم و فرستادم ، پذيرفته شد.


7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنِ الْفَضْلِ الْخَزَّازِ الْمَدَائِنِيِّ مَوْلَى خَدِيجَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مِنَ الطَّالِبِيِّينَ كَانُوا يَقُولُونَ بِالْحَقِّ وَ كَانَتِ الْوَظَائِفُ تَرِدُ عـَلَيـْهـِمْ فـِى وَقـْتٍ مـَعـْلُومٍ فـَلَمَّا مـَضـَى أَبـُو مـُحـَمَّدٍ ع رَجَعَ قَوْمٌ مِنْهُمْ عَنِ الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ فـَوَرَدَتِ الْوَظـَائِفُ عـَلَى مـَنْ ثـَبـَتَ مـِنْهُمْ عَلَى الْقَوْلِ بِالْوَلَدِ وَ قُطِعَ عَنِ الْبَاقِينَ فَلَا يُذْكَرُونَ فِى الذَّاكِرِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 456 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
جـمـاعـتـى از اهـل مـديـنه كه از اولاد ابيطالب بودند و عقيده داشتند (براى امام حسن عسكرى عـليه السلام پسر قائل بودند كه امام دوازدهم است ) و حقوق آنها در وقت معينى به ايشان مـى رسـيـد، چـون امـام حـسـن عـسـكرى عليه السلام در گذشت ، دسته ئى از ايشان از عقيده فرزند داشتن امام بر گشتند سپس حقوق كسانى كه بر عقيده به فرزند داشتن امام ثابت بودند، رسيد و از ديگران بريده شد و نامشان از ميان برفت .
و الحمد لله رب العالمين .


8- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَوْصَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ مَالًا فَرُدَّ عَلَيْهِ وَ قِيلَ لَهُ أَخْرِجْ حَقَّ وُلْدِ عـَمِّكَ مـِنـْهُ وَ هـُوَ أَرْبـَعـُمـِائَةِ دِرْهـَمٍ وَ كـَانَ الرَّجُلُ فِى يَدِهِ ضَيْعَةٌ لِوُلْدِ عَمِّهِ فِيهَا شِرْكَةٌ قَدْ حـَبَسَهَا عَلَيْهِمْ فَنَظَرَ فَإِذَا الَّذِى لِوُلْدِ عَمِّهِ مِنْ ذَلِكَ الْمَالِ أَرْبَعُمِائَةِ دِرْهَمٍ فَأَخْرَجَهَا وَ أَنْفَذَ الْبَاقِيَ فَقُبِلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 457 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
مـردى از اهل سواد مالى بناحيه مقدسه رسانيد پذيرفته نشد و به او گفته شد: حق پسر عموهايت كه 400 درهم است از اين مال خارج كن ، آن مرد ملكى از عموزادگانش در دست داشت كـه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مـال همان چهار صد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.

afsanah82
07-19-2011, 11:58 AM
9- الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ قَالَ وُلِدَ لِى عِدَّةُ بَنِينَ فَكُنْتُ أَكْتُبُ وَ أَسْأَلُ الدُّعَاءَ فَلَا يُكْتَبُ إِلَيَّ لَهُمْ بِشَيْءٍ فَمَاتُوا كُلُّهُمْ فَلَمَّا وُلِدَ لِيَ الْحَسَنُ ابْنِى كَتَبْتُ أَسْأَلُ الدُّعَاءَ فَأُجِبْتُ يَبْقَى وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 457 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
قـاسـم بـن عـلاء گـويـد: خـدا چـند پسر به من داد و من نامه مى نوشتم (بناحيه مقدسه ) و تقاضاى دعا مى كردم ، و هيچ جوابى درباره آنها به من نمى رسيد، لذا همگى مردند، سپس چـون پـسـرم حـسن متولد شد نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد: باقى مى ماند و والحمدلله .


10- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَبـِي عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ كُنْتُ خَرَجْتُ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ بـِبـَغـْدَادَ فـَاسـْتَأْذَنْتُ فِى الْخُرُوجِ فَلَمْ يُؤْذَنْ لِى فَأَقَمْتُ اثْنَيْنِ وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ قَدْ خـَرَجـَتِ الْقـَافـِلَةُ إِلَى النَّهـْرَوَانِ فـَأُذِنَ فـِى الْخُرُوجِ لِى يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ وَ قِيلَ لِيَ اخْرُجْ فـِيـهِ فـَخَرَجْتُ وَ أَنَا آيِسٌ مِنَ الْقَافِلَةِ أَنْ أَلْحَقَهَا فَوَافَيْتُ النَّهْرَوَانَ وَ الْقَافِلَةُ مُقِيمَةٌ فـَمـَا كـَانَ إِلَّا أَنْ أَعـْلَفـْتُ جـِمـَالِى شـَيـْئاً حـَتَّى رَحـَلَتِ الْقـَافِلَةُ فَرَحَلْتُ وَ قَدْ دَعَا لِى بِالسَّلَامَةِ فَلَمْ أَلْقَ سُوءاً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 457 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
ابـوعبدالله بن صالح گويد: سالى از سالها به بغداد رفتم و (از حضرت قائم عليه السـلام ) اجـازه خارج شدن خواستم ، به من اجازه نفرمود، بيست و دو روز در آنجا ماندم ، و كـاروان هـم بـه سـوى نهروان (چهار فرسنگى بغداد) رفت ، تا در روز چهارشنبه به من اجـازه خـروج داده شـد و بـه مـن گـفـتـه شـد: در ايـن روز خـارج شـو، من بيرون رفتم ولى مـاءيـوس بـودم كـه بـكـاروان توانم رسيد، تا به نهروان رسيد، ديدم كاروان هنوز آنجا اسـت ، بـانـدازه اى كـه شـتـرانـم را عـلوفـه دادم ، كـاروان كوچ كرد، منهم كوچ كردم و آن حضرت براى سلامتى من دعا فرموده بود، منهم بدى نديدم و الحمدلله .


11- عَلِيٌّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ صَبَّاحٍ الْبَجَلِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ الشَّاشِيِّ قَالَ خَرَجَ بِي نـَاصـُورٌ عَلَى مَقْعَدَتِى فَأَرَيْتُهُ الْأَطِبَّاءَ وَ أَنْفَقْتُ عَلَيْهِ مَالًا فَقَالُوا لَا نَعْرِفُ لَهُ دَوَاءً فـَكـَتـَبـْتُ رُقـْعـَةً أَسـْأَلُ الدُّعَاءَ فَوَقَّعَ ع إِلَيَّ أَلْبَسَكَ اللَّهُ الْعَافِيَةَ وَ جَعَلَكَ مَعَنَا فِى الدُّنـْيـَا وَ الْآخـِرَةِ قـَالَ فـَمـَا أَتـَتْ عـَلَيَّ جُمْعَةٌ حَتَّى عُوفِيتُ وَ صَارَ مِثْلَ رَاحَتِي فَدَعَوْتُ طَبِيباً مِنْ أَصْحَابِنَا وَ أَرَيْتُهُ إِيَّاهُ فَقَالَ مَا عَرَفْنَا لِهَذَا دَوَاءً
اصول كافى جلد 2 صفحه 457 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن يـوسـف گـويـد: در نـشـيـمـنـگاه هم دمل و زخمى پيدا شد (كه گويا در اين زمان فـيـسـتـول نـام دارد) مـن آن را بـه پـزشـكان نشان دادم و پولها خرج كردم ، همه گفتند: ما داروئى بـرايـش سـراغ نـداريـم ، نـامـه ئى (بـه حـضرت قائم عليه السلام ) نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، آن حضرت به من نوشت : ((خدا ترا لباس عافيت پوشاند و در دنيا و آخـرت هـمـراه مـا دارد )) يـك هـفـتـه نـگـذشـت كـه عـافـيـت يـافـتـم و مـثـل كـف دسـتم شد، پزشكى از رفقاى خود را ديدم و به او نشان دادم . گفت : ما براى اين داروئى سراغ نداريم (يعنى از راه معجزه بهبودى يافته است ، نه از راه دوا).


12- عـَلِيٌّ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ الْيـَمـَانـِيِّ قـَالَ كـُنـْتُ بـِبـَغـْدَادَ فـَتَهَيَّأَتْ قَافِلَةٌ لِلْيَمَانِيِّينَ فَأَرَدْتُ الْخُرُوجَ مَعَهَا فَكَتَبْتُ أَلْتَمِسُ الْإِذْنَ فِى ذَلِكَ فَخَرَجَ لَا تَخْرُجْ مَعَهُمْ فـَلَيـْسَ لَكَ فـِى الْخـُرُوجِ مـَعـَهـُمْ خـِيـَرَةٌ وَ أَقـِمْ بِالْكُوفَةِ قَالَ وَ أَقَمْتُ وَ خَرَجَتِ الْقَافِلَةُ فـَخـَرَجَتْ عَلَيْهِمْ حَنْظَلَةُ فَاجْتَاحَتْهُمْ وَ كَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِى رُكُوبِ الْمَاءِ فَلَمْ يَأْذَنْ لِى فـَسـَأَلْتُ عَنِ الْمَرَاكِبِ الَّتِى خَرَجَتْ فِى تِلْكَ السَّنَةِ فِى الْبَحْرِ فَمَا سَلِمَ مِنْهَا مَرْكَبٌ خـَرَجَ عـَلَيـْهـَا قـَوْمٌ مـِنَ الْهـِنـْدِ يـُقـَالُ لَهُمُ الْبَوَارِجُ فَقَطَعُوا عَلَيْهَا قَالَ وَ زُرْتُ الْعَسْكَرَ فَأَتَيْتُ الدَّرْبَ مَعَ الْمَغِيبِ وَ لَمْ أُكَلِّمْ أَحَداً وَ لَمْ أَتَعَرَّفْ إِلَى أَحَدٍ وَ أَنَا أُصَلِّى فِى الْمَسْجِدِ بَعْدَ فَرَاغِى مِنَ الزِّيَارَةِ إِذَا بِخَادِمٍ قَدْ جَاءَنِى فَقَالَ لِى قُمْ فَقُلْتُ لَهُ إِذَنْ إِلَى أَيْنَ فَقَالَ لِى إِلَى الْمـَنـْزِلِ قـُلْتُ وَ مَنْ أَنَا لَعَلَّكَ أَرْسَلْتَ إِلَى غَيْرِى فَقَالَ لَا مَا أَرْسَلْتُ إِلَّا إِلَيْكَ أَنـْتَ عـَلِيُّ بـْنُ الْحُسَيْنِ رَسُولُ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ فَمَرَّ بِى حَتَّى أَنْزَلَنِى فِى بَيْتِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ أَحـْمـَدَ ثـُمَّ سـَارَّهُ فـَلَمْ أَدْرِ مـَا قـَالَ لَهُ حَتَّى آتَانِى جَمِيعَ مَا أَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ جَلَسْتُ عِنْدَهُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ وَ اسْتَأْذَنْتُهُ فِى الزِّيَارَةِ مِنْ دَاخِلٍ فَأَذِنَ لِى فَزُرْتُ لَيْلًا
اصول كافى جلد 2 صفحه 457 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن حـسين يمانى گويد: من در بغداد بودم كه كاروان يمن آماده حركت شد، خواستم با آنـهـا حـركت كنم ، به حضرت نامه نوشتم كه : استدعا دارم اجازه فرمائى ، جواب آمد، با آنـهـا مرو كه رفتن با آنها براى تو خير ندارد، در كوفه بمان ، من ماندم و كاروان خارج شـد، قـبـيـله حـنظله تارومارشان كرد، باز نامه نوشتم و سفر از راه آب را اجازه خواستم ، بـه مـن اجـازه نـفـرمـود، مـن راجـع بـه كـشـتـيـهـائى كـه در آن سـال از راه دريـا رفته بودند پرسيدم ، معلوم شد هيچكدام سالم نرسيده است ، و جماعتى از دزدان هند كه آنها را بوارح گويند بآنها زده و اموالشان را برده بودند.
مـن بـه زيـارت سـامره رفتم و هنگام غروب نزد در (مقبره امامين عليهما السلام ) بودم و با كـسى سخن نگفته و به هيچ كس شناسايى نداده بودم ، پس از فارغ شدن از زيارت ، در مـسـجد نماز مى خواندم كه خادمى آمد و گفت : برخيز، گفتم : اين هنگام به كجا؟ گفت : به مـنـزل ، گـفتم : من كيستم ؟ شايد ترا نزد ديگرى فرستاده اند. گفت : نه ، فقط نزد تو فـرستاده اند. تو على بن حسين ، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى ، سپس مرا برد تا به خـانـه حـسـيـن بن احمد رساند و با او در گوشى كرد كه من نفهميدم چه گفت ، آنگاه هر چه احـتـيـاج داشـتـم برايم آورد، سه روز نزدش بودم و از او اجازه گرفتم كه از درون خانه زيارت كنم ، او به من اجازه فرمود، من هم شب زيارت كردم .


13- الْحـَسَنُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ زَيْدٍ الْيَمَانِيُّ قَالَ كَتَبَ أَبِى بِخَطِّهِ كِتَاباً فَوَرَدَ جَوَابُهُ ثـُمَّ كـَتـَبـْتُ بـِخَطِّى فَوَرَدَ جَوَابُهُ ثُمَّ كَتَبَ بِخَطِّهِ رَجُلٌ مِنْ فُقَهَاءِ أَصْحَابِنَا فَلَمْ يَرِدْ جـَوَابـُهُ فـَنـَظـَرْنـَا فـَكـَانـَتِ الْعـِلَّةُ أَنَّ الرَّجُلَ تَحَوَّلَ قَرْمَطِيّاً قَالَ الْحَسَنُ بْنُ الْفَضْلِ فـَزُرْتُ الْعـِرَاقَ وَ وَرَدْتُ طـُوسَ وَ عـَزَمـْتُ أَنْ لَا أَخـْرُجَ إِلَّا عـَنْ بـَيِّنـَةٍ مـِنْ أَمـْرِى وَ نـَجَاحٍ مِنْ حـَوَائِجـِى وَ لَوِ احْتَجْتُ أَنْ أُقِيمَ بِهَا حَتَّى أُتَصَدَّقَ قَالَ وَ فِى خِلَالِ ذَلِكَ يَضِيقُ صَدْرِى بِالْمَقَامِ وَ أَخَافُ أَنْ يَفُوتَنِيَ الْحَجُّ قَالَ فَجِئْتُ يَوْماً إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ أَتَقَاضَاهُ فَقَالَ لِى صـِرْ إِلَى مـَسـْجـِدِ كـَذَا وَ كـَذَا وَ إِنَّهُ يـَلْقـَاكَ رَجُلٌ قَالَ فَصِرْتُ إِلَيْهِ فَدَخَلَ عَلَيَّ رَجُلٌ فـَلَمَّا نـَظـَرَ إِلَيَّ ضـَحِكَ وَ قَالَ لَا تَغْتَمَّ فَإِنَّكَ سَتَحُجُّ فِي هَذِهِ السَّنَةِ وَ تَنْصَرِفُ إِلَى أَهـْلِكَ وَ وُلْدِكَ سـَالِمـاً قـَالَ فَاطْمَأْنَنْتُ وَ سَكَنَ قَلْبِى وَ أَقُولُ ذَا مِصْدَاقُ ذَلِكَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ ثُمَّ وَرَدْتُ الْعَسْكَرَ فَخَرَجَتْ إِلَيَّ صُرَّةٌ فِيهَا دَنَانِيرُ وَ ثَوْبٌ فَاغْتَمَمْتُ وَ قُلْتُ فِى نـَفـْسـِى جَزَائِى عِنْدَ الْقَوْمِ هَذَا وَ اسْتَعْمَلْتُ الْجَهْلَ فَرَدَدْتُهَا وَ كَتَبْتُ رُقْعَةً وَ لَمْ يُشِرِ الَّذِى قـَبـَضـَهـَا مـِنِّى عـَلَيَّ بـِشَيْءٍ وَ لَمْ يَتَكَلَّمْ فِيهَا بِحَرْفٍ ثُمَّ نَدِمْتُ بَعْدَ ذَلِكَ نَدَامَةً شَدِيدَةً وَ قُلْتُ فِى نَفْسِى كَفَرْتُ بِرَدِّى عَلَى مَوْلَايَ وَ كَتَبْتُ رُقْعَةً أَعْتَذِرُ مِنْ فِعْلِي وَ أَبُوءُ بِالْإِثْمِ وَ أَسْتَغْفِرُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَنْفَذْتُهَا وَ قُمْتُ أَتَمَسَّحُ فَأَنَا فِى ذَلِكَ أُفَكِّرُ فِى نـَفـْسـِى وَ أَقُولُ إِنْ رُدَّتْ عَلَيَّ الدَّنَانِيرُ لَمْ أَحْلُلْ صِرَارَهَا وَ لَمْ أُحْدِثْ فِيهَا حَتَّى أَحْمِلَهَا إِلَى أَبـِى فـَإِنَّهُ أَعـْلَمُ مـِنِّى لِيـَعـْمـَلَ فـِيـهَا بِمَا شَاءَ فَخَرَجَ إِلَى الرَّسُولِ الَّذِى حَمَلَ إِلَيَّ الصُّرَّةَ أَسـَأْتَ إِذْ لَمْ تـُعـْلِمِ الرَّجـُلَ إِنَّا رُبَّمـَا فـَعَلْنَا ذَلِكَ بِمَوَالِينَا وَ رُبَّمَا سَأَلُونَا ذَلِكَ يـَتـَبـَرَّكُونَ بِهِ وَ خَرَجَ إِلَيَّ أَخْطَأْتَ فِى رَدِّكَ بِرَّنَا فَإِذَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ فَاللَّهُ يَغْفِرُ لَكَ فـَأَمَّا إِذَا كـَانـَتْ عـَزِيـمـَتـُكَ وَ عـَقـْدُ نِيَّتِكَ أَلَّا تُحْدِثَ فِيهَا حَدَثاً وَ لَا تُنْفِقَهَا فِى طـَرِيقِكَ فَقَدْ صَرَفْنَاهَا عَنْكَ فَأَمَّا الثَّوْبُ فَلَا بُدَّ مِنْهُ لِتُحْرِمَ فِيهِ قَالَ وَ كَتَبْتُ فِى مـَعـْنَيَيْنِ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَكْتُبَ فِى الثَّالِثِ وَ امْتَنَعْتُ مِنْهُ مَخَافَةَ أَنْ يَكْرَهَ ذَلِكَ فَوَرَدَ جَوَابُ الْمـَعـْنـَيَيْنِ وَ الثَّالِثِ الَّذِى طَوَيْتُ مُفَسَّراً وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ وَ كُنْتُ وَافَقْتُ جَعْفَرَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ النَّيْسَابُورِيَّ بِنَيْسَابُورَ عَلَى أَنْ أَرْكَبَ مَعَهُ وَ أُزَامِلَهُ فَلَمَّا وَافَيْتُ بَغْدَادَ بَدَا لِى فَاسْتَقَلْتُهُ وَ ذَهَبْتُ أَطْلُبُ عَدِيلًا فَلَقِيَنِى ابْنُ الْوَجْنَاءِ بَعْدَ أَنْ كُنْتُ صِرْتُ إِلَيْهِ وَ سـَأَلْتـُهُ أَنْ يـَكـْتـَرِيَ لِي فـَوَجـَدْتُهُ كَارِهاً فَقَالَ لِي أَنَا فِي طَلَبِكَ وَ قَدْ قِيلَ لِى إِنَّهُ يَصْحَبُكَ فَأَحْسِنْ مُعَاشَرَتَهُ وَ اطْلُبْ لَهُ عَدِيلًا وَ اكْتَرِ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 459 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
حسن بن فضل بن يزيد يمانى گويد: پدرم بخط خود نامه اى (به حضرت قائم ) نوشت و جـواب آمد، سپس من هم بخط خود نامه ئى نوشتم و جواب آمد. آنگاه مردى از فقهاء هم مذهب مـا نـامـه ئى بـه خـط خودش ‍ نوشت و جواب نيامد، چون فكر كرديم علتش اين بود كه آن مرد قرمطى ((29)) شده بود.
حسن بن فضل گويد: من ائمه عراق را زيارت كردم و بطوس رفتم (براى زيارت حضرت رضا عليه السلام ) و تصميم گرفتم كه بيرون نروم ، جز اينكه امر (امامت حضرت قائم عليه السلام و پذيرفتن آن حضرت مرا) برايم روشن شود و حوائجم روا گردد، اگر چه آنـقدر بمانم كه گدائى كنم ، در آن ميان دلم از ماندن تنگ شد و ترسيدم كه حج از دستم بـرود، روزى نـزد مـحـمـد بن احمد آمدم كه از تقاضاى كمك كنم ، به من گفت : بفلان مسجد بـرو كـه مـردى بديدن تو مى آيد، من آنجا رفتم ، مردى نزدم آمد، چون مرا ديد بخنديد و گـفـت : غم مخور كه امسال حج مى گزارى و سالما بسوى همسر و فرزندانت مراجعت خواهى كـرد، مـن خـاطـر جـمـع شـدم و دلم آرام گـرفت و با خود مى گفتم اين مصداق آن (تصميم و خواست من ) است و الحمدلله .
سـپـس بـسـامـره آمـدم ، كـيـسـه پـولى كـه در آن چـند دينار بود با جامه ئى به من رسيد، انـدوهـگـيـن شـدم و با خود گفتم : پاداش من نزد اين مردم (يعنى ائمه ) اين است ؟! (من دعاى آنها را مى خواهم و آنها برايم مال دنيا مى فرستند و ممكن است مقصودش كمى مبلغ باشد) و نادانى ورزيدم و آن را پس دادم و نامه ئى نوشتم ، گيرنده نامه در آن باره به من اشاره ئى نـكـرد و چـيـزى نـگـفـت ، سـپس سخت پشيمان شدم و با خود گفتم : اگر دينارها به من بـرگشت ، بندش را باز نمى كنم و تصرفى نمى نمايم تا آنها را بپدرم برسانم كه هر چه خواهم نسبت به آنها انجام دهد، زيرا او از من داناتر است .
آنـگـاه نـامـه ئى بفرستاده اى كه كيسه پول را نزد من آورد رسيد كه : ((بدكارى كردى كـه بـه آن مـرد اطـلاع نـدادى كه ما گاهى با دوستان خود چنين كارى مى كنيم ، (هديه ئى اندك براى آنها مى فرستيم ) و گاهى خود آنها بعنوان تبرك چيزى از ما تقاضا مى كنند ((بـه مـن نامه رسيد كه ((خطا كردى كه احسان ما را رد كردى ، سپس چون از خدا آمرزش ‍ خواستى ، خدا ترا مى آمرزد. ولى چون تصميم و قصدت اين است كه در آنهاتصرف نكنى و در راه خرج ننمائى ، آن را از تو باز داشتيم ، (پولهارا دو باره برايت نفرستاديم ) اما جامه را ناچارى داشته باشى كه لباس احرامت سازى .
و باز راجع به دو موضوع به آن حضرت نامه ئى نوشتم و مى خواستم موضوع سوم را بنويسم . ولى خوددارى كردم ، از ترس اينكه مبادا خوشش نيايد، پس جواب آن دو موضوع رسـيـد بـا تـفـسـيـر و تـوضـيـح مـوضـوع سـومـى كـه در دل گرفته بودم والحمدلله .
و نـيز به نيشابور با جعفر بن ابراهيم نيشابورى توافق كردم كه در مسافرت همراه او هم كجاوه او باشم : چون به بغداد رسيدم ، پشيمان شدم و قرار دادم را با او پس گرفتم و در جستجوى همكجاوه ئى بر آمدم . نزد ابن وجناء رفتم و از او تقاضا كردم مركوبى به مـن كـرايـه دهـد، ديـدم راضـى نـيـسـت ، سـپـس خـودش نـزد مـن آمـد و گـفـت : مـن دنـبـال تو مى گردم ، به من گفته اند (از جانب امام عصر عليه السلام ) كه او (يعنى تو كـه حـسـن فـضلى ) همراه تو مى شود، با او خوشرفتارى كن و همكجاوه پيدا كن و مركوب كرايه كن .


14- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْحـَسـَنِ بـْنِ عـَبـْدِ الْحَمِيدِ قَالَ شَكَكْتُ فِى أَمْرِ حَاجِزٍ فَجَمَعْتُ شـَيـْئاً ثـُمَّ صـِرْتُ إِلَى الْعـَسـْكَرِ فَخَرَجَ إِلَيَّ لَيْسَ فِينَا شَكٌّ وَ لَا فِيمَنْ يَقُومُ مَقَامَنَا بِأَمْرِنَا رُدَّ مَا مَعَكَ إِلَى حَاجِزِ بْنِ يَزِيدَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 461 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
حـسن بن عبدالحميد گويد: درباره حاجز (بن يزيد) بشك افتادم (كه آيا او هم از وكلاء امام عـصـر عـليـه السـلام است يا نه ؟) و مالى جمع كردم و به سامره رفتم ، نامه ئى به من رسيد كه : ((درباره ما شك روا نيست و نه درباره كسى كه بامر ما جانشين ما مى شود، هر چه همراه دارى به حاجز بن يزيد رد كن .


15- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ لَمَّا مَاتَ أَبِى وَ صَارَ الْأَمْرُ لِى كَانَ لِأَبِى عـَلَى النَّاسِ سَفَاتِجُ مِنْ مَالِ الْغَرِيمِ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ أُعْلِمُهُ فَكَتَبَ طَالِبْهُمْ وَ اسْتَقْضِ عـَلَيـْهِمْ فَقَضَّانِيَ النَّاسُ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ كَانَتْ عَلَيْهِ سَفْتَجَةٌ بِأَرْبَعِمِائَةِ دِينَارٍ فَجِئْتُ إِلَيـْهِ أُطَالِبُهُ فَمَاطَلَنِى وَ اسْتَخَفَّ بِيَ ابْنُهُ وَ سَفِهَ عَلَيَّ فَشَكَوْتُ إِلَى أَبِيهِ فَقَالَ وَ كـَانَ مـَا ذَا فـَقَبَضْتُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ أَخَذْتُ بِرِجْلِهِ وَ سَحَبْتُهُ إِلَى وَسَطِ الدَّارِ وَ رَكَلْتُهُ رَكـْلًا كَثِيراً فَخَرَجَ ابْنُهُ يَسْتَغِيثُ بِأَهْلِ بَغْدَادَ وَ يَقُولُ قُمِّيٌّ رَافِضِيٌّ قَدْ قَتَلَ وَالِدِى فـَاجـْتَمَعَ عَلَيَّ مِنْهُمُ الْخَلْقُ فَرَكِبْتُ دَابَّتِى وَ قُلْتُ أَحْسَنْتُمْ يَا أَهْلَ بَغْدَادَ تَمِيلُونَ مَعَ الظَّالِمِ عَلَى الْغَرِيبِ الْمَظْلُومِ أَنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هَمَدَانَ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ وَ هَذَا يَنْسُبُنِى إِلَى أَهْلِ قـُمَّ وَ الرَّفـْضِ لِيَذْهَبَ بِحَقِّى وَ مَالِى قَالَ فَمَالُوا عَلَيْهِ وَ أَرَادُوا أَنْ يَدْخُلُوا عَلَى حَانُوتِهِ حـَتَّى سـَكَّنـْتـُهـُمْ وَ طـَلَبَ إِلَيَّ صَاحِبُ السَّفْتَجَةِ وَ حَلَفَ بِالطَّلَاقِ أَنْ يُوَفِّيَنِى مَالِى حَتَّى أَخْرَجْتُهُمْ عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 461 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن صالح گويد: چون پدرم مرد و امر (وكالت اخذ وجوه و سهم امام عليه السلام ) به من رسيد پدرم راجع به مال غريم (سهم امام عليه السلام ) از مردم سفته هائى داشت ، من به حضرت (امام عصر عليه السلام ) نوشتم و او را آگاه ساختم ، در پاسخ نوشت . از آنها مطالبه كن و همه را بگير (بدون مسامحه از آنها بخواه ) مردم هم پرداختند، جز يك مرد كه سفته ئى به مبلغ 400 دينار داشت . نزد او رفتم و مطالبه كردم او امروز و فردا مى كـرد و پـسرش هم به من توهين و بى خردى مى نمود. من به پدرش شكايت كردم . پدرش گفت مگر چه شده ؟ (خوب كارى كرده ) من ريشش را مشت كردم و پايش را گرفتم و به ميان منزل كشيدم و لگد بسيارى به او زدم .
پـسـرش بـيـرون دويد و از اءهل بغداد استغاثه كرد و گفت : قمى رافضى پدرم را كشت ، جـمـاعتى از اهل بغداد بر سر من گرد آمدند، من هم مركبم را سوار شدم و گفتم : آفرين بر شـمـا اى اهـل بـغـداد! عـليـه غـريـب مـظـلومـى از ظـالم جـانـبـدارى مـى كـنـيـد؟ مـن اهـل هـمـدان و سـنـى مـذهـبـم و ايـن مرد مرا به قم و مذهب رقض نسبت مى دهد تا حق مرا ببرد و مـال مـرا بـخـورد، مردم به او حمله كردند و مى خواستند به دكانش بريزند كه من آرامشان كـردم . صـاحـب سـفـتـه مـرا طـلبـيـد و بـه طـلاق زنـش قـسـم خـورد كـه مال مرا بپردازد، من هم آنها را بيرون كردم .

afsanah82
07-19-2011, 11:58 AM
شرح :
مجلسى (ره ) از شيخ طوسى (قده ) نقل مى كند كه حضرت صاحب الامر عليه السلام را از بـاب تـقـيه غريم مى گفته اند و اين اصطلاح به عنوان رمز از قديم در ميان شيعه مـعـروف بوده است . آنگاه خود مجلسى گويد: كلمه غريم ببستانكار و بدهكار هر دو اطلاق مـى شـود، اگـر مـعـنـى اول مـراد بـاشـد، از ايـن جـهـت اسـت كـه امـوال آن حـضـرت (سـهـم امـام ) دست مردم است و آن حضرت بستانكار است و معنى دوم از اين نظر است كه آن حضرت مديون تعليم و تربيت مردم است و از لحاظ غيبت و پنهانيش گويا به آنها بدهى دارد.16- عَلِيٌّ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ وَ الْعَلَاءِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ عَنْ بَدْرٍ غُلَامِ أَحـْمـَدَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ وَرَدْتُ الْجَبَلَ وَ أَنَا لَا أَقُولُ بِالْإِمَامَةِ أُحِبُّهُمْ جُمْلَةً إِلَى أَنْ مَاتَ يَزِيدُ بـْنُ عـَبْدِ اللَّهِ فَأَوْصَى فِى عِلَّتِهِ أَنْ يُدْفَعَ الشِّهْرِيُّ السَّمَنْدُ وَ سَيْفُهُ وَ مِنْطَقَتُهُ إِلَى مـَوْلَاهُ فـَخـِفـْتُ إِنْ أَنَا لَمْ أَدْفَعِ الشِّهْرِيَّ إِلَى إِذْكُوتَكِينَ نَالَنِى مِنْهُ اسْتِخْفَافٌ فَقَوَّمْتُ الدَّابَّةَ وَ السَّيـْفَ وَ الْمـِنـْطَقَةَ بِسَبْعِمِائَةِ دِينَارٍ فِى نَفْسِى وَ لَمْ أُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً فَإِذَا الْكـِتـَابُ قـَدْ وَرَدَ عـَلَيَّ مـِنَ الْعـِرَاقِ وَجِّهِ السَّبـْعَ مـِائَةِ دِيـنـَارٍ الَّتِى لَنَا قِبَلَكَ مِنْ ثَمَنِ الشِّهْرِيِّ وَ السَّيْفِ وَ الْمِنْطَقَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 462 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
بـدر غلام احمد بن حسن گويد: وارد جبل شدم (قصبه ئى ميان بغداد و آذربايجان بوده ) و معتقد به امامت (حضرت صاحب الامر عليه السلام ) نبودم ولى اولاد على را بطور كلى دوست مى داشتم ، تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش ‍ را بـا شـمـشـيـر و كمربندش به مولايش (حضرت قائم عليه السلام ) بدهند. من ترسيدم اگـر آن اسـب را به اذكوتكين (يكى از امراء ترك خلفاء عباسى ) ندهم از او به من آزارى رسـد، لذا آن اسـب و شـمـشـير و كمربند را پيش خود بهفتصد دينار قيمت كردم و به هيچكس اطلاع ندادم ، ناگاه از عراق نامه ئى به من رسيد كه : هفتصد دينارى كه بابت بهاى اسب و شـمـشـيـر و كمر بند نزد تو است ، براى ما بفرست . (از اينحا به امامت آن حضرت معتقد شدم ).


17- عـَلِيٌّ عـَمَّنْ حـَدَّثَهُ قَالَ وُلِدَ لِي وَلَدٌ فَكَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِى طُهْرِهِ يَوْمَ السَّابِعِ فَوَرَدَ لَا تـَفـْعـَلْ فـَمـَاتَ يـَوْمَ السَّابِعِ أَوِ الثَّامِنِ ثُمَّ كَتَبْتُ بِمَوْتِهِ فَوَرَدَ سَتُخْلَفُ غَيْرَهُ وَ غـَيـْرَهُ تـُسـَمِّيـهِ أَحـْمَدَ وَ مِنْ بَعْدِ أَحْمَدَ جَعْفَراً فَجَاءَ كَمَا قَالَ قَالَ وَ تَهَيَّأْتُ لِلْحَجِّ وَ وَدَّعْتُ النَّاسَ وَ كُنْتُ عَلَى الْخُرُوجِ فَوَرَدَ نَحْنُ لِذَلِكَ كَارِهُونَ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكَ قَالَ فَضَاقَ صَدْرِى وَ اغْتَمَمْتُ وَ كَتَبْتُ أَنَا مُقِيمٌ عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَةِ غَيْرَ أَنِّى مُغْتَمٌّ بِتَخَلُّفِى عَنِ الْحَجِّ فـَوَقَّعَ لَا يَضِيقَنَّ صَدْرُكَ فَإِنَّكَ سَتَحُجُّ مِنْ قَابِلٍ إِنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ وَ لَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ كـَتـَبـْتُ أَسـْتـَأْذِنُ فـَوَرَدَ الْإِذْنُ فـَكـَتـَبـْتُ أَنِّى عـَادَلْتُ مـُحـَمَّدَ بْنَ الْعَبَّاسِ وَ أَنَا وَاثِقٌ بـِدِيـَانـَتـِهِ وَ صـِيـَانـَتـِهِ فـَوَرَدَ الْأَسـَدِيُّ نِعْمَ الْعَدِيلُ فَإِنْ قَدِمَ فَلَا تَخْتَرْ عَلَيْهِ فَقَدِمَ الْأَسَدِيُّ وَ عَادَلْتُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 463 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
مـردى گـويـد: برايم پسرى متولد شد، به حضرت نامه نوشتم و اجازه خواستم او را در روز هـفـتـم ختنه كنم . جواب رسيد: نكن ، او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را نـوشـتـم . جـواب آمد: ((به جاى او ديگرى و ديگرى به تو عطا شود كه اولى را احمد و بعد از او را جعفر نام خواهى گذاشت )) و چنان شد كه فرمود.
و بـاز عازم حج گشتم و با مردم خداحافظى كردم و آماده حركت بودم كه نامه ئى آمد: ((ما اين كار را خوش نداريم ، خودت ميدانى )) من دلتنگ و اندوهگين شدم ، به حضرت نوشتم كـه : مـن بـشـنـيـدن و فـرمـان بـردن از شـمـا پـا بـر جـا ايستاده ام ولى باز ماندن از حج اندوهگينم ، بس ‍ نامه آمد: ((دلتنگ مباش ، سال آينده حج خواهى گزارد انشاءالله .
چـون سـال آينده شد، نامه نوشتم و اجازه خواستم ، حضرت اجازه فرمود، سپس نوشتم : من محمد بن عباس را براى هم كجاوه بودن برگزيده ام و به ديانت وصيانت او اطمينان دارم ، جـواب آمـد ((اءسـدى خـوب رفـيـقـى اسـت ، اگر او مى آيد ديگرى را انتخاب مكن )) سپس ‍ اسدى آمد و با او هم كجاوه شدم .


18- الْحـَسـَنُ بـْنُ عـَلِيٍّ الْعَلَوِيُّ قَالَ أَوْدَعَ الْمَجْرُوحُ مِرْدَاسَ بْنَ عَلِيٍّ مَالًا لِلنَّاحِيَةِ وَ كَانَ عـِنـْدَ مـِرْدَاسٍ مـَالٌ لِتـَمـِيـمِ بـْنِ حـَنـْظـَلَةَ فـَوَرَدَ عـَلَى مـِرْدَاسٍ أَنْفِذْ مَالَ تَمِيمٍ مَعَ مَا أَوْدَعَكَ الشِّيرَازِيُّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 463 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
حسن بن على علوى گويد: مجروح (شيرازى ) مالى از ناحيه مقدسه نزد مرداس بن على به امانت گذاشت ، و نزد مرداس مالى هم از تميم بن حنظله (متعلق به ناحيه مقدسه ) بود، به مرداس نامه آمد: ((مال تميم را با آنچه شيرازى به تو سپرده بفرست .


19- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى الْعُرَيْضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ قَالَ لَمَّا مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَرَدَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ بِمَالٍ إِلَى مَكَّةَ لِلنَّاحِيَةِ فَاخْتُلِفَ عَلَيْهِ فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ إِنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ ع مَضَى مِنْ غَيْرِ خَلَفٍ وَ الْخَلَفُ جَعْفَرٌ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ عَنْ خَلَفٍ فـَبـَعـَثَ رَجـُلًا يـُكـَنَّى بـِأَبِى طَالِبٍ فَوَرَدَ الْعَسْكَرَ وَ مَعَهُ كِتَابٌ فَصَارَ إِلَى جَعْفَرٍ وَ سـَأَلَهُ عـَنْ بـُرْهـَانٍ فَقَالَ لَا يَتَهَيَّأُ فِى هَذَا الْوَقْتِ فَصَارَ إِلَى الْبَابِ وَ أَنْفَذَ الْكِتَابَ إِلَى أَصْحَابِنَا فَخَرَجَ إِلَيْهِ آجَرَكَ اللَّهُ فِى صَاحِبِكَ فَقَدْ مَاتَ وَ أَوْصَى بِالْمَالِ الَّذِى كَانَ مَعَهُ إِلَى ثِقَةٍ لِيَعْمَلَ فِيهِ بِمَا يَجِبُ وَ أُجِيبَ عَنْ كِتَابِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 464 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن عـيـسـى گـويـد: چـون امـام حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام در گـذشـت ، مـردى از اهـل مـصـر بـه مـكـه آمـد و مـالى متعلق به ناحيه همراه داشت ، در آن باره اختلاف پيدا شد، بعضى از مردم گفتند: امام عسكرى بدون فرزند مرده و جانشين او همان جعفر (كذاب ) است . بـرخـى گـفـتـند: او فرزند بجا گذاشته ، حسن بن عيسى مردى را كه كنيه اش ابوطالب بـود. هـمـراه نـامـه بـسـامـره فـرسـتـاد، او نـزد جـعـفـر آمـد و از او دليـل و بـرهـان خـواسـت جـعفر گفت : اكنون حاضر نيست ، او به در خانه آمد و نامه را به اصـحاب ما داد، جواب آمد كه : خدا درباره رفيقت (حسن بن عيسى ) به تو اجر دهد، او مرد و نـسـبـت بـه مـالى كه همراه داشت ، بمرد امينى وصيت كرد كه هر گونه لازمست (دوست دارد) رفـتـار كـنـد، و از نـامـه او جـواب داده شـد (چـون بـه مـكـه برگشت چنان بود كه حضرت فرموده بود).


20- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ قـَالَ حـَمـَلَ رَجـُلٌ مـِنْ أَهـْلِ آبـَةَ شـَيْئاً يُوصِلُهُ وَ نَسِيَ سَيْفاً بِآبَةَ فَأَنْفَذَ مَا كَانَ مَعَهُ فَكَتَبَ إِلَيْهِ مَا خَبَرُ السَّيْفِ الَّذِى نَسِيتَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 464 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن محمد گويد: مردى از اهل آبة مالى آورده بود كه (به ناحيه مقدسه ) رساند و يك شـمـشير را در آية فراموش كرده بود. آنچه همراه داشت رسانيد، حضرت به او نوشت : از شمشيرى كه فراموش كردى چه خبر؟.


21- الْحَسَنُ بْنُ خَفِيفٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ بَعَثَ بِخَدَمٍ إِلَى مَدِينَةِ الرَّسُولِ ص وَ مَعَهُمْ خَادِمَانِ وَ كـَتـَبَ إِلَى خـَفـِيـفٍ أَنْ يـَخـْرُجَ مـَعـَهـُمْ فـَخـَرَجَ مَعَهُمْ فَلَمَّا وَصَلُوا إِلَى الْكُوفَةِ شَرِبَ أَحَدُ الْخـَادِمـَيـْنِ مُسْكِراً فَمَا خَرَجُوا مِنَ الْكُوفَةِ حَتَّى وَرَدَ كِتَابٌ مِنَ الْعَسْكَرِ بِرَدِّ الْخَادِمِ الَّذِى شَرِبَ الْمُسْكِرَ وَ عُزِلَ عَنِ الْخِدْمَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 464 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بـن خـفيف از پدرش نقل كند كه (حضرت قائم عليه السلام ) خدمتگزارانى به مدينه فرستاد (شايد غلامان خود حضرت بوده اند و براى خدمت مسجد و ضريح اعزام شده اند) و هـمـراه آنان دو خادم بودند (كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند) حضرت بخيف هم نامه نـوشـت كـه بـا آنـهـا حـركت كند، چون به كوفه رسيدند، يكى از آن دو خادم شرابى مست كـنـنـده آشـامـيـد، از كـوفـه بيرون نرفته بودند كه از سامره نامه آمد: خادمى كه شراب آشاميده برگردانيده و از خدمت معزول شود.


22- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ غِيَاثٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ أَوْصَى يـَزِيـدُ بـْنُ عـَبْدِ اللَّهِ بِدَابَّةٍ وَ سَيْفٍ وَ مَالٍ وَ أُنْفِذَ ثَمَنُ الدَّابَّةِ وَ غَيْرُ ذَلِكَ وَ لَمْ يُبْعَثِ السَّيْفُ فَوَرَدَ كَانَ مَعَ مَا بَعَثْتُمْ سَيْفٌ فَلَمْ يَصِلْ أَوْ كَمَا قَالَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 465 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن حـسـن گـويـد: يـزيـد بن عبدالله چارپائى را بر شمشير و مالى (براى ناحيه مـقـدسـه ) وصـيـت كـرد، سـپس بهاى چارپا و غير آن را فرستاد و شمشير را نفرستاد (نه خـودش را و نـه بـهـايش را) نامه آمد كه : همراه آنچه فرستاديد، شمشيرى بود كه به ما نرسيد يا بعبارتى نظير اين ـ.


23- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَلِيِّ بـْنِ شـَاذَانَ النَّيـْسـَابُورِيِّ قَالَ اجْتَمَعَ عِنْدِي خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ تَنْقُصُ عِشْرِينَ دِرْهَماً فَأَنِفْتُ أَنْ أَبْعَثَ بِخَمْسِمِائَةٍ تَنْقُصُ عِشْرِينَ دِرْهَماً فـَوَزَنـْتُ مـِنْ عِنْدِى عِشْرِينَ دِرْهَماً وَ بَعَثْتُهَا إِلَى الْأَسَدِيِّ وَ لَمْ أَكْتُبْ مَا لِي فِيهَا فَوَرَدَ وَصَلَتْ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ لَكَ مِنْهَا عِشْرُونَ دِرْهَماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 465 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن على بن شاذان نيشابورى گويد: پانصد درهمى كه 20 درهمش ‍ كم بود (از سهم امام ) نزد من جمع شد، مرا ناگوار بود كه 500 درهمى كه 20 درهمش كمست بفرستم ، لذا 20 درهـم از مـال خـودم روى آن گـذاشـتـم و نـزد اسـدى فـرسـتادم و ننوشتم چقدر از خودم گذاشته ام ، نامه آمد كه : پانصد درهم رسيد 20 درهمش از آن تو است .


24- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشـْعَرِيُّ قَالَ كَانَ يَرِدُ كِتَابُ أَبِى مُحَمَّدٍ ع فِى الْإِجْرَاءِ عَلَى الْجـُنـَيـْدِ قـَاتـِلِ فَارِسَ وَ أَبِى الْحَسَنِ وَ آخَرَ فَلَمَّا مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَرَدَ اسْتِئْنَافٌ مِنَ الصَّاحـِبِ لِإِجـْرَاءِ أَبـِى الْحـَسـَنِ وَ صـَاحـِبـِهِ وَ لَمْ يـَرِدْ فـِى أَمـْرِ الْجـُنـَيـْدِ بـِشَيْءٍ قَالَ فَاغْتَمَمْتُ لِذَلِكَ فَوَرَدَ نَعْيُ الْجُنَيْدِ بَعْدَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 465 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
حـسـين بن اءشعرى گويد: نامه هاى امام حسن عسكرى عليه السلام درباره اجرا امور بجنيد كـشـنـده فـارس و ابـوالحـسن و ديگران مى آمد، چون حضرت در گذشت ، دستور اجراء امور بـراى ابـوالحسن و رفيقش ‍ از جانب حضرت صاحب عليه السلام تجديد شد، ولى درباره جنيد چيزى صادر نگشت ، من از آن جهت اندوهگين شدم ، سپس خبر مرگ جنيد آمد.
تـوضـيـح - فـارس هـمـان پـسر حاتم بن ماهويه قزوينى است كه غالى مذهب و از كذابين مـشـهـور و بـدعـت گـزار بـوده اسـت . و روايـت شـده كـه امـام هـادى عـليـه السـلام دسـتـور قتل او را صادر فرمود و او را مهدورالدم دانست و براى كشنده او بهشت را ضمانت كرد، جنيد بر او دست يافت و او را بكشت .


25- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ كَانَتْ لِى جَارِيَةٌ كُنْتُ مُعْجَباً بِهَا فَكَتَبْتُ أَسْتَأْمِرُ فِى اسْتِيلَادِهَا فَوَرَدَ اسْتَوْلِدْهَا وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ فَوَطِئْتُهَا فَحَبِلَتْ ثُمَّ أَسْقَطَتْ فَمَاتَتْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 465 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن صالح گويد: كنيزى داشتم كه از او خوشم مى آيد، به حضرت نامه نوشتم و در امـر بـاردار سـاخـتـن او مـشورت كردم . جواب آمد: ((باردارش ساز، خدا هر چه خواهد مى كند)) با او نزديكى كردم و آبستن شد، سپس بچه را سقط كرد و خودش هم مرد.


26- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ كَانَ ابْنُ الْعَجَمِيِّ جَعَلَ ثُلُثَهُ لِلنَّاحِيَةِ وَ كَتَبَ بِذَلِكَ وَ قَدْ كَانَ قـَبـْلَ إِخـْرَاجـِهِ الثُّلُثَ دَفـَعَ مـَالًا لِابـْنـِهِ أَبِى الْمِقْدَامِ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ فَكَتَبَ إِلَيْهِ فَأَيْنَ الْمَالُ الَّذِى عَزَلْتَهُ لِأَبِى الْمِقْدَامِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 466 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن محمد گويد: ابن عجمى ثلث دارائى خود را براى ناحيه قرار داد و سند آن را هم نـوشت ولى پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، مالى به پسرش ابى مقدام داد كه كسى از آن آگاه نبود، به او نامه رسيد: مالى كه براى ابى مقدام كنار گذاشتى چه شد؟.


27- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَقِيلٍ عِيسَى بْنِ نَصْرٍ قَالَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ زِيَادٍ الصَّيْمَرِيُّ يـَسْأَلُ كَفَناً فَكَتَبَ إِلَيْهِ إِنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فِى سَنَةِ ثَمَانِينَ فَمَاتَ فِى سَنَةِ ثَمَانِينَ وَ بَعَثَ إِلَيْهِ بِالْكَفَنِ قَبْلَ مَوْتِهِ بِأَيَّامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 466 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
على بن زياد صيمرى به حضرت نامه نوشت و تقاضاى كفنى كرد، حضرت به او نوشت تـو در سـال 80 بـآن احـتـيـاج پـيـدا مـى كـنـى ، سـپـس او در سال 80 مرد و حضرت چند روز پيش از وفاتش براى او كفنى فرستاد.


28- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ هـَارُونَ بـْنِ عـِمْرَانَ الْهَمَذَانِيِّ قَالَ كَانَ لِلنَّاحِيَةِ عَلَيَّ خـَمـْسـُمـِائَةِ دِيـنـَارٍ فـَضـِقـْتُ بـِهـَا ذَرْعـاً ثـُمَّ قُلْتُ فِى نَفْسِى لِى حَوَانِيتُ اشْتَرَيْتُهَا بـِخـَمـْسـِمـِائَةٍ وَ ثـَلَاثـِيـنَ دِيـنَاراً قَدْ جَعَلْتُهَا لِلنَّاحِيَةِ بِخَمْسِمِائَةِ دِينَارٍ وَ لَمْ أَنْطِقْ بِهَا فـَكـَتـَبَ إِلَى مـُحـَمَّدِ بـْنِ جَعْفَرٍ اقْبِضِ الْحَوَانِيتَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بِالْخَمْسِمِائَةِ دِينَارٍ الَّتِى لَنَا عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 466 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن هارون گويد: پانصد دينار از ناحيه (بابت سهم امام ) بعهده من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم ، با خود گفتم : من دكانهائى دارم كه آنها را به 530 دينار خريده ام . بـجـاى 500 ديـنـار ناحيه مى گذارم و اين مطلب را بزبان نياورم ، حضرت به محمد بن جعفر نوشت : دكانها را از محمد بن هارون بگير به جاى 500 دينارى كه از او مى خواهيم .


29- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ قـَالَ بـَاعَ جـَعـْفـَرٌ فـِيـمَنْ بَاعَ صَبِيَّةً جَعْفَرِيَّةً كَانَتْ فِى الدَّارِ يـُرَبُّونـَهـَا فـَبـَعـَثَ بـَعـْضَ الْعـَلَوِيِّيـنَ وَ أَعْلَمَ الْمُشْتَرِيَ خَبَرَهَا فَقَالَ الْمُشْتَرِى قَدْ طـَابـَتْ نـَفـْسـِى بـِرَدِّهـَا وَ أَنْ لَا أُرْزَأَ مِنْ ثَمَنِهَا شَيْئاً فَخُذْهَا فَذَهَبَ الْعَلَوِيُّ فَأَعْلَمَ أَهْلَ النَّاحـِيـَةِ الْخـَبـَرَ فـَبـَعَثُوا إِلَى الْمُشْتَرِى بِأَحَدٍ وَ أَرْبَعِينَ دِينَاراً وَ أَمَرُوهُ بِدَفْعِهَا إِلَى صَاحِبِهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 466 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن مـحمد گويد: جعفر (كذاب ) در ميان بردگانى كه فروخت ، دخترى را كه از اولاد جعفر بن ابيطالب بود و در خانه امام عسكرى عليه السلام تربيت مى شد، بفروخت ، يكى از علويين كسى را نزد مشترى فرستاد و او را از موضوع آن دختر آگاه ساخت ، مشترى گفت : من او را با رضايت خود پس مى دهم ، بشرط اينكه از بهائى كه داده ام چيزى كم نشود، او را بـگـيـر و بـرو، مـرد عـلوى بـرفـت و خـبـر را بـاطـلاع اهـل ناحيه رسانيد، اهل ناحيه 41 دينار نزد مشترى فرستادند و دستور دادند كه آن دختر را به صاحب خودش بر گرداند.

afsanah82
07-19-2011, 11:59 AM
30- الْحـُسـَيْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْعَلَوِيُّ قَالَ كَانَ رَجُلٌ مِنْ نُدَمَاءِ روزحسنى وَ آخَرُ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ هـُوَ ذَا يـَجـْبـِى الْأَمـْوَالَ وَ لَهُ وُكـَلَاءُ وَ سَمَّوْا جَمِيعَ الْوُكَلَاءِ فِى النَّوَاحِى وَ أُنْهِيَ ذَلِكَ إِلَى عـُبـَيـْدِ اللَّهِ بـْنِ سـُلَيـْمـَانَ الْوَزِيـرِ فـَهـَمَّ الْوَزِيـرُ بِالْقَبْضِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ السُّلْطَانُ اطـْلُبـُوا أَيْنَ هَذَا الرَّجُلُ فَإِنَّ هَذَا أَمْرٌ غَلِيظٌ فَقَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ سُلَيْمَانَ نَقْبِضُ عَلَى الْوُكـَلَاءِ فـَقـَالَ السُّلْطـَانُ لَا وَ لَكـِنْ دُسُّوا لَهُمْ قَوْماً لَا يُعْرَفُونَ بِالْأَمْوَالِ فَمَنْ قَبَضَ مِنْهُمْ شَيْئاً قُبِضَ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ بِأَنْ يَتَقَدَّمَ إِلَى جَمِيعِ الْوُكَلَاءِ أَنْ لَا يَأْخُذُوا مِنْ أَحَدٍ شَيْئاً وَ أَنْ يَمْتَنِعُوا مِنْ ذَلِكَ وَ يَتَجَاهَلُوا الْأَمْرَ فَانْدَسَّ لِمُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ رَجُلٌ لَا يَعْرِفُهُ وَ خـَلَا بـِهِ فـَقـَالَ مـَعِى مَالٌ أُرِيدُ أَنْ أُوصِلَهُ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ غَلِطْتَ أَنَا لَا أَعْرِفُ مِنْ هَذَا شَيْئاً فَلَمْ يَزَلْ يَتَلَطَّفُهُ وَ مُحَمَّدٌ يَتَجَاهَلُ عَلَيْهِ وَ بَثُّوا الْجَوَاسِيسَ وَ امْتَنَعَ الْوُكَلَاءُ كُلُّهُمْ لِمَا كَانَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 467 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن حسن علوى گويد: مردى از نديمان ، روز حسنى و مرد ديگرى كه همراه او بود به او گـفـت : ايـنـك كـه (يـعـنـى حـضـرت صـاحـب الزمـان عـليـه السـلام ) امـوال مـردم را (بـه عـنـوان سهم امام عليه السلام ) جمع مى كند و وكلائى دارد و وكلاء آن حـضـرت را كـه در اطـراف پـراكـنـده بـودنـد نام بردند، اين خبر به گوش عبيدالله بن سـليـمان وزير رسيد، وزير همت گماشت كه وكلاء را بگيرد، سلطان گفت : جستجو كنيد و به بينيد خود اين مرد كجاست ، زيرا اين كار سختى است .
عـبيدالله بن سليمان گفت : وكلاء را مى گيريم . سليمان گفت : نه ، بلكه اشخاصى را كه نمى شناسند به عنوان جاسوس با پول نزد آنها مى فرستيم ، هر كس از آنها پولى قبول كرد، او را مى گيريم .
از حـضـرت نـامـه رسـيـد كـه بـهـمه وكلاء دستور داده شود: از هيچكس ‍ چيزى نگيرند و از گرفتن سهم امام خوددارى نمايند و خود را بنادانى زنند، مردى ناشناس بعنوان جاسوسى نزد محمد بن احمد آمد و در خلوت به او گفت : مالى همراه دارم كه مى خواهم آن را برسانم ، مـحمد گفت : اشتباه كردى ، من از اين موضوع خبرى ندارم ، او همواره مهربانى و حيله گرى مى كرد و محمد خود را به نادانى مى زد، و نيز آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كردند و وكلاء از گرفتن خوددارى مى كردند به واسطه دستورى كه به آنها رسيده بود.


31- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ خَرَجَ نَهْيٌ عَنْ زِيَارَةِ مَقَابِرِ قُرَيْشٍ وَ الْحَيْرِ فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَشْهُرٍ دَعَا الْوَزِيرُ الْبَاقَطَائِيَّ فَقَالَ لَهُ الْقَ بَنِي الْفُرَاتِ وَ الْبُرْسِيِّينَ وَ قُلْ لَهُمْ لَا يَزُورُوا مَقَابِرَ قُرَيْشٍ فَقَدْ أَمَرَ الْخَلِيفَةُ أَنْ يُتَفَقَّدَ كُلُّ مَنْ زَارَ فَيُقْبَضَ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 467 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
(از جـانـب نـاحـيـه مـقـدسـه و حـضرت صاحب الزمان عليه السلام ) نامه رسيد و از زيارت مقابر قريش (كاظمين عليه السلام ) و حائر (كربلاى معلى ) نهى شد. چون چند ماه گذشت ، وزيـر (يـعـنـى ابـوالفـتـح جـعـفر بن فرات ) باقطائى را خواست و به او گفت : بنى فرات و برسيها را ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا بزيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است ، هر كه زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.



شـرح :
بـنـى فرات قبيه ئى هستند شيعه مذهب بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكى از آنها همين ابوالفتح جعفر بن فرات است كه وزير مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى بود و پس از مـقـتـدر، وزيـر مـحـمـد ابـن جـعفر شد و برس دهى است بين كوفه و حله و گفته اند همين پـيـشـامـد سـابـق از مـوجـبـات غـيـبـت كـبـرى شـد كـه در سال 329 اتفاق افتاد.
* (آنچه درباره دوازده امام رسيده و تصريح بامامت آنها) *
بَابُ مَا جَاءَ فِي الِاثْنَيْ عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَيْهِمْ ع
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ عـَنْ أَبـِي جـَعـْفـَرٍ الثَّانـِي ع قـَالَ أَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ مـُتَّكـِئٌ عـَلَى يـَدِ سـَلْمـَانَ فـَدَخـَلَ الْمـَسْجِدَ الْحَرَامَ فَجَلَسَ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ حَسَنُ الْهَيْئَةِ وَ اللِّبـَاسِ فـَسـَلَّمَ عـَلَى أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ فـَرَدَّ عـَلَيـْهِ السَّلَامَ فـَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ إِنْ أَخْبَرْتَنِى بِهِنَّ عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ رَكِبُوا مِنْ أَمْرِكَ مَا قُضِيَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْ لَيْسُوا بِمَأْمُونِينَ فِى دُنْيَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ وَ إِنْ تَكُنِ الْأُخْرَى عَلِمْتُ أَنَّكَ وَ هُمْ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع سَلْنِى عَمَّا بَدَا لَكَ قَالَ أَخْبِرْنِى عَنِ الرَّجُلِ إِذَا نـَامَ أَيـْنَ تـَذْهـَبُ رُوحُهُ وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يَذْكُرُ وَ يَنْسَى وَ عَنِ الرَّجُلِ كَيْفَ يُشْبِهُ وَلَدُهُ الْأَعـْمـَامَ وَ الْأَخـْوَالَ فـَالْتَفَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الْحَسَنِ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَجِبْهُ قَالَ فـَأَجـَابـَهُ الْحـَسـَنُ ع فـَقَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّ مـُحـَمَّداً رَسـُولُ اللَّهِ وَ لَمْ أَزَلْ أَشـْهـَدُ بـِذَلِكَ وَ أَشـْهـَدُ أَنَّكَ وَصـِيُّ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ الْقَائِمُ بـِحـُجَّتـِهِ وَ أَشـَارَ إِلَى أَمـِيـرِ الْمـُؤْمـِنـِينَ وَ لَمْ أَزَلْ أَشْهَدُ بِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ وَصِيُّهُ وَ الْقَائِمُ بـِحـُجَّتـِهِ وَ أَشـَارَ إِلَى الْحـَسـَنِ ع وَ أَشـْهـَدُ أَنَّ الْحـُسـَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَخِيهِ وَ الْقَائِمُ بـِحـُجَّتـِهِ بـَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عـَلَى مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَلِيٍّ أَنَّهُ الْقـَائِمُ بـِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَشْهَدُ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى مُوسَى أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى عـَلِيِّ بـْنِ مـُوسـَى أَنَّهُ الْقـَائِمُ بـِأَمـْرِ مـُوسـَى بـْنِ جـَعْفَرٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُ الْقـَائِمُ بـِأَمـْرِ عـَلِيِّ بـْنِ مـُوسـَى وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيٍّ وَ أَشـْهَدُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ بِأَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَشْهَدُ عَلَى رَجُلٍ مـِنْ وُلْدِ الْحـَسـَنِ لَا يـُكـَنَّى وَ لَا يُسَمَّى حَتَّى يَظْهَرَ أَمْرُهُ فَيَمْلَأَهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ السَّلَامُ عـَلَيـْكَ يـَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ قَامَ فَمَضَى فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اتْبَعْهُ فَانْظُرْ أَيْنَ يَقْصِدُ فَخَرَجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع فَقَالَ مَا كَانَ إِلَّا أَنْ وَضـَعَ رِجْلَهُ خَارِجاً مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَا دَرَيْتُ أَيْنَ أَخَذَ مِنْ أَرْضِ اللَّهِ فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع فَأَعْلَمْتُهُ فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ قَالَ هُوَ الْخَضِرُ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 468 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امام محمد تقى عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين همراه حسن بن على عليهما السلام مى آمد و بـدسـت سـلمـان تـكـيـه كرده بود تا وارد مسجدالحرام شد و بنشست ، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش ‍ آمد و به اميرالمومنين عليه السلام سلام كرد، حضرت جوابش فرمود و او بـنـشـسـت آنـگـاه عـرض كرد: يا اميرالمؤ منين سه مساءله از شما مى پرسم ، اگر جواب گفتى ، مى دانم كه آن مردم (كه بعد از پيغمبر حكومت را متصرف شدند) درباره تو مرتكب عـمـلى شدند كه خود را محكوم ساختند و در امر دنيا و آخرت خويش آسوده و در امان نيستند و اگـر جـواب نـگـفـتـى مـى دانم تو هم با آنها برابرى . اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود: هر چه خواهى از من بپرس ، او گفت : 1ـ وقتى انسان مى خوابد روحش كجا مى رود؟ 2ـ و چگونه مى شود كه انسان گاهى بياد مى آورد و گاهى فراموش مى كند؟ 3ـ و چگونه مى شود كه بچه انسان مانند عموها و دائيهايش مى شود؟
اميرالمؤ منين عليه السلام رو به حسن كرد و فرمود: اى ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن عليه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت : گواهى مى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و همواره به آن گواهى مى دهم .
و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و همواره بدان گواهى دهم .
و گـواهـى دهم كه تو وصى رسولخدا هستى و بحجت او قيام كرده ئى اشاره به اميرالمؤ منين كردـ و همواره بدان گواهى دهم .
و گواهى دهم كه تو وصى او و قائم بحجت او هستى اشاره به امام حسن كرد.
و گواهى دهم كه حسين بن على وصى برادرش و قائم بحجتش بعد از او است .
و گواهى دهم كه على بن الحسين پس از حسين قائم بامر امامت اوست .
و گواهى دهم كه محمد على قائم بامر امامت على بن الحسين است .
و گواهى دهم كه جعفر بن محمد قائم بامر امامت محمد است .
و گواهى دهم كه موسى (بن جعفر) قائم بامر امامت جعفر بن محمد است .
و گواهى دهم كه على بن موسى قائم بامر موسى بن جعفر است .
و گواهى دهم كه محمد بن على قائم بامر امامت على بن موسى است .
و گواهى دهم كه على بن محمد قائم بامر امامت محمد بن على است .
و گواهى دهم كه حسن بن على قائم بامر امامت على بن محمد است .
و گواهى دهم كه مردى از فرزندان حسن است كه نبايد بكنيه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمين را از عدالت پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد.
و سـلام و رحـمـت و بـركـات خدا بر تو باد، اى اميرالمؤ منين !، سپس ‍ برخاست و برفت ، امـيـرالمـؤ مـنـين گفت : اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مى رود؟ حسن بن عليهما السلام بـيـرون آمـد و فـرمود: همين كه پايش ‍ را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم كدام جانب از زمين خدا را گرفت و برفت ، سپس خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام بازگشتم و به او خبر دادم . فـرمـود: اى ابا محمد! او را مى شناسى ؟ گفتم : خدا و پيغمبرش و اميرالمؤ منين داناترند، فرمود: او خضر عليه السلام است .


2- وَ حـَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عـَنْ أَبـِى هَاشِمٍ مِثْلَهُ سَوَاءً قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى فَقُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ يَا أَبَا جَعْفَرٍ وَدِدْتُ أَنَّ هَذَا الْخَبَرَ جَاءَ مِنْ غَيْرِ جِهَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ لَقَدْ حَدَّثَنِى قَبْلَ الْحَيْرَةِ بِعَشْرِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 470 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
و مـانـنـد هـمـيـن روايـت رابى كم و زياد محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن صفار، از احمد بن ابى عبدالله ، از ابى هاشم نقل كرده است .
مـحـمد بن يحيى گويد: بمحمد بن حسن گفتم : اى ابا جعفر! دلم مى خواست اين خبر از غير طـريـق احـمـد بـن ابـى عـبـدالله مـى رسـيـد، او گـفـت : وى ده سـال پـيـش از سـرگـردانـى خـود: ايـن حـديـث رابـراى مـن نقل كرد.


شـرح :
احمد بن ابى عبدالله همان احمد بن خالد برقى است كه ثقات و بزرگان رواتست و كـتـب بـسـيـارى داشـتـه و تـنـهـا كـتـاب مـحـاسـن از او بـاقـيـمـانـده اسـت ، او در كـتـبـش از قـول ضعفاء نقل مى كرده و احمد ابن محمد بن عيسى او را بدين جهت از قم اخراج كرد، ولى سـپـس با او آشتى كرد و از او عذر خواست ، پس مقصود از سرگردانى او يا خرافت دوران پيرى و يا زمانى است كه از قم اخراج شده بود.3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ وَ عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَبِى لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ إِنَّ لِي إِلَيـْكَ حـَاجـَةً فـَمـَتـَى يـَخـِفُّ عـَلَيـْكَ أَنْ أَخـْلُوَ بـِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَيَّ الْأَوْقـَاتِ أَحـْبـَبـْتـَهُ فَخَلَا بِهِ فِى بَعْضِ الْأَيَّامِ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ أَخْبِرْنِى عَنِ اللَّوْحِ الَّذِى رَأَيـْتـَهُ فـِى يـَدِ أُمِّى فـَاطـِمَةَ ع بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّى أَنَّهُ فِى ذَلِكَ اللَّوْحِ مـَكـْتـُوبٌ فـَقـَالَ جـَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّى دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ ع فِى حَيَاةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص فـَهـَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ وَ رَأَيْتُ فِى يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مـِنْ زُمـُرُّدٍ وَ رَأَيـْتُ فـِيـهِ كـِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِى وَ أُمِّى يَا بـِنـْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فِيهِ اسْمُ أَبـِى وَ اسْمُ بَعْلِى وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِى بـِذَلِكَ قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ ع فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ فَقَالَ لَهُ أَبِى فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ قَالَ نَعَمْ فَمَشَى مَعَهُ أَبِي إِلَى مَنْزِلِ جَابِرٍ فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مـِنْ رَقٍّ فـَقـَالَ يـَا جـَابـِرُ انـْظـُرْ فـِى كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ أَنَا عَلَيْكَ فَنَظَرَ جَابِرٌ فِى نُسْخَةٍ فـَقـَرَأَهُ أَبـِى فـَمـَا خـَالَفَ حـَرْفٌ حـَرْفاً فَقَالَ جَابِرٌ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّى هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِى اللَّوْحِ مـَكـْتـُوبـاً بـِسـْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَظِّمْ يـَا مـُحـَمَّدُ أَسـْمـَائِى وَ اشـْكـُرْ نـَعْمَائِى وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِى إِنِّى أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجـَبَّارِيـنَ وَ مـُدِيـلُ الْمـَظـْلُومـِيـنَ وَ دَيَّانُ الدِّيـنِ إِنِّى أَنـَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنـَا فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فـَضـْلِى أَوْ خـَافَ غـَيـْرَ عـَدْلِى عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عـَلَيَّ فـَتَوَكَّلْ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً وَ إِنِّى فـَضَّلْتـُكَ عـَلَى الْأَنـْبـِيـَاءِ وَ فـَضَّلْتُ وَصـِيَّكَ عـَلَى الْأَوْصـِيـَاءِ وَ أَكـْرَمـْتـُكـَ بـِشـِبـْلَيـْكَ وَ سـِبـْطـَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِى بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبـِيـهِ وَ جـَعـَلْتُ حـُسـَيـْنـاً خَازِنَ وَحْيِى وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عـِنـْدَهُ بـِعـِتـْرَتـِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ وَ ابـْنـُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِى وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِى
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـايد: پدرم بجابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كـارى دارم ، چـه وقـت بـرايـت آسـان تـر اسـت كـه تـرا تـنـهـا بـبـيـنـم و از تـو سـوال كـنـم ؟ جابر گفت : هر وقت شما بخواهى ، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فـرمـود: دربـاره لوحـى كـه آن را را در دسـت مـادرم فـاطمه عليهما السلام دختر رسولخدا صلى الله عليه وآله ديده ئى و آنچه مادرم بتو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده .
جـابـر گـفـت : خـدا را گـواه مـى گـيـرم كـه مـن در زمـان حـيـات رسـول خـدا صـلى الله عليه وآله خدمت مادرت فاطمه عليهما السلام رفتم و او را بولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم ، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان ) بود.
بـه او عـرض كـردم : دخـتر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت ، اين لوح چيست ؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را برسولش صلى الله عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسـم دو پـسـرم و اسـم اوصـيـاء از فـرزنـدانـم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده .
جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كـردم پـدرم به او گفت : اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى ؟ عرض كرد: آرى . آنگاه پـدرم همراه جابر به منزل او رفت ، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جـابـر، تـو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم ، جابر در نسخه خود نگريست و پـدرم قـرائت كـرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت . آنگاه جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه اينگونه در آن لوح نوشته ديدم :
بسم الله الرحمن الرحيم
ايـن نـامـه از جـانـب خـداوند عزيز حكيم است براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و دربان (واسـطـه مـيـان خـالق و مـخـلوق ) و دليـل او، كـه روح الامـيـن (جبرئيل ) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.
اى مـحـمـدا سـمـاء مـرا(ائمـه و اوصـيـائت را از مـجلسى (ره ) ـ) بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار.
هـمـانـا مـنـم خـدائى كـه جـز مـن شـايان پرستش نيست ، منم شكننده جباران و دولت رساننده بـمـظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز، همانا منم خدائى كه ، جز من شايان پرستشى نيست ، هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب من داند) و از غير عدالت مـن بـتـرسـد، (به اين كه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نـكـرده بـاشـم ، پـس تـنـهـا مـرا پـرسـتـش كـن و تـنـهـا بـر مـن توكل نما.
مـن هـيـچ پـيـغـمـبـرى را مـبـعـوث نـسـاخـتـم كـه دورانـش كـامل شود و مدتش ‍ تمام گردد، جز اينكه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم ، و من ترا بـر پـيـغـمبر برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شيرزاده و دو نوه ات حـسـن و حـسـين گرامى داشتم ، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را بشهادت گرامى داشتم و پايان كارش را بسعادت رسانيدم ، او برترين شهداست و مقامش از همه آنها عالى تر است . كلمه تـامـه (مـعـارف و حـجـج ) خـود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت ) را نزد او قرار دادم ، بسبب عترت ((30)) او پاداش و كيفر دهم .
نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است .
و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده ) خود محمد است ، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است .

afsanah82
07-19-2011, 11:59 AM
سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِى جـَعـْفـَرٍ الرَّادُّ عـَلَيـْهِ كـَالرَّادِّ عـَلَيَّ حـَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِى أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ أُتِيحَتْ بَعْدَهُ مُوسَى فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حِنْدِسٌ لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضِى لَا يـَنـْقـَطـِعُ وَ حُجَّتِى لَا تَخْفَى وَ أَنَّ أَوْلِيَائِى يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَى مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مـِنـْهـُمْ فـَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِى وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِى فَقَدِ افْتَرَى عَلَيَّ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَى عَبْدِى وَ حَبِيبِى وَ خِيَرَتِى فِى عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ مـَنْ أَضـَعُ عـَلَيـْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِلَاعِ بِهَا يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ يـُدْفـَنُ فـِى الْمـَدِينَةِ الَّتِى بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِى حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأَسـُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِى وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ حُجَّتِى عَلَى خَلْقِى لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ وَ شَفَّعْتُهُ فِى سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ الشَّاهـِدِ فِى خَلْقِى وَ أَمِينِى عَلَى وَحْيِى أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلَى سَبِيلِي وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحـَسـَنَ وَ أُكـْمـِلُ ذَلِكَ بـِابـْنـِهِ م ح م د رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ فَيُذَلُّ أَوْلِيَائِى فِى زَمَانِهِ وَ تُتَهَادَى رُءُوسُهُمْ كَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيـْلَمِ فـَيـُقـْتـَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ تُصْبَغُ الْأَرْضُ بـِدِمـَائِهـِمْ وَ يـَفـْشـُو الْوَيـْلُ وَ الرَّنَّةُ فـِى نـِسـَائِهِمْ أُولَئِكَ أَوْلِيَائِى حَقّاً بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فـِتـْنـَةٍ عـَمـْيـَاءَ حـِنْدِسٍ وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ وَ أَدْفَعُ الْآصَارَ وَ الْأَغْلَالَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صـَلَوَاتٌ مـِنْ رَبِّهـِمْ وَ رَحـْمـَةٌ وَ أُولَئِكَ هـُمُ الْمـُهـْتَدُونَ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَالِمٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِى دَهْرِكَ إِلَّا هَذَا الْحَدِيثَ لَكَفَاكَ فَصُنْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 470 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
و جـعـفـر اسـت كـه شـك كـنندگان درباره او هلاك مى شوند، هر كه او را نپذيرد (خود او را بـامـامت نپذيرد يا سخنش را باطاعت ) مرا نپذيرفته . سخن و وعده پا بر جاى من است كه : مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم .
پـس از او مـوسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيج كننده فرا گيرد، زيرا رشته وجـوب اطـاعـت مـن مـنـقـطـع نـگـردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سـيـراب شـونـد. هـر كـس يـكى از آنها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آنكه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است .
پـس از گـذشتن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى ، واى بر دروغ بندان و منكرين على (امام هشتم عليه السلام ) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را بدوش او گـذارم و بوسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم (گويا اشاره بپذيرفتن امر دشوار ولايت عـهـديـسـت ) او را مـردى پـليـد و گـردنكش (ماءمون ) مى كشد و در شهرى كه (طوس ) بنده صالح (ذوالقرنين ) آن را ساخته است ، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون ) بخاك سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده كه :
او را بـوجـود پـسـرش و جـانـشـيـن و وارث عـلمـش مـحـمـد مـسـرور سـازم ، او كانون علم من و مـحـل راز من و حجت من بر خلقم مى باشد، هر بنده ئى به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيدم .
و عـاقـبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است بسعادت رسانم .
از او بوجود آورم دعوت كننده بسوى را هم و خزانه دار علمم حسن عليه السلام ) را.
و ايـن رشـتـه را بـوجـود پـسـر او ((م ،ح ،م ،د)) كـه رحـمـت بـراى جـهـانـيـاسـت كامل كنم ، او كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد. در زمان (غيبت ) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران ) سرهاى آنها را براى يكديگر هديه فرستند، چنانكه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را به هديه فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آنها ترسان و بيمناك و هـراسـان بـاشـنـد، زمـيـن از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقيقى منند. بوسيله آنها هر آشوب سخت و تاريك را بزداييم و از بركت آنها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم ، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ايشانند، هدايت شدگان .
عـبـدالرحـمـن بن سالم گويد: ابوبصير گفت : اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيدى باشى ، ترا كفايت كند، پس آن را از نااهلش پنهان دار.


4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبـَانِ بـْنِ أَبـِى عـَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبـِى عـُمـَيـْرٍ عـَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ عـُمـَرَ بـْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِى عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جـَعْفَرٍ الطَّيَّارِ يَقُولُ كُنَّا عِنْدَ مُعَاوِيَةَ أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ وَ عـُمـَرُ ابـْنُ أُمِّ سـَلَمَةَ وَ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ فَجَرَى بَيْنِى وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ كَلَامٌ فَقُلْتُ لِمُعَاوِيَةَ سـَمـِعـْتُ رَسـُولَ اللَّهِ ص يـَقُولُ أَنَا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَّ أَخِى عَلِيُّ بْنُ أَبِي طـَالِبٍ أَوْلَى بـِالْمـُؤْمـِنـِيـنَ مـِنْ أَنـْفـُسـِهـِمْ فَإِذَا اسْتُشْهِدَ عَلِيٌّ فَالْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ أَوْلَى بـِالْمـُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَعْدِهِ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَإِذَا اسـْتـُشـْهِدَ فَابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا عَلِيُّ ثـُمَّ ابـْنـُهُ مـُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ سَتُدْرِكُهُ يَا حُسَيْنُ ثُمَّ يُكَمِّلُهُ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةً مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ وَ اسْتَشْهَدْتُ الْحَسَنَ وَ الْحـُسَيْنَ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ وَ عُمَرَ ابْنَ أُمِّ سَلَمَةَ وَ أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ فَشَهِدُوا لِى عِنْدَ مـُعـَاوِيـَةَ قـَالَ سـُلَيْمٌ وَ قَدْ سَمِعْتُ ذَلِكَ مِنْ سَلْمَانَ وَ أَبِى ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ ذَكَرُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا ذَلِكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 474 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سـليـم بـن قـيـس گويد: شنيدم عبدالله بن جعفر طيار گفت : من و حسن و حسين و عبدالله بن عـبـاس و عـمـربـن ام سـلمـه و اسـامـة بن يزيد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه سخن در گرفت .
مـن بـه معاويه گفتم : من از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: من نسبت بـه مـؤ مـنـيـن از خـود آنـهـا اولى هستم ، سپس برادرم على بن ابيطالب نسبت به مؤ منين از خـودشـان اولى اسـت و چـون عـلى عـليـه السـلام شهيد شد حسن بن على نسبت به مؤ منين از خـودشـان اولى اسـت ، آنـگاه پس از او پسرم حسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است و چـون شهيد شود، پسرش على بن الحسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است ، اى على ! (بـن ابـيطالب ) تو او را درك مى كنى ، سپس پسرش محمد بن على ، بمؤ منين از خودشان اولى است ، واى حسين ! تو او را درك مى كنى .
سـپس تو دوازده امام را كامل مى كنى ، مقصود 9 امام از فرزندان حسين است عبدالله بن جعفر گـويـد: مـن از حـسـن و حـسين عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامه بن يزيد (كه در محضر معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، آنها نزد معاويه بسخن من گواهى دادند.
سليم گويد: و من هم اين حديث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنيدم و آنها گفتند: ما اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم شنيده ايم .


5- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ حـَنـَانِ بـْنِ السَّرَّاجِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ الْكِسَائِيِّ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ قَالَ شَهِدْتُ جِنَازَةَ أَبِى بَكْرٍ يَوْمَ مَاتَ وَ شَهِدْتُ عُمَرَ حِينَ بُويِعَ وَ عَلِيٌّ ع جَالِسٌ نَاحِيَةً فَأَقْبَلَ غُلَامٌ يَهُودِيٌّ جَمِيلُ الْوَجْهِ بَهِيٌّ عَلَيْهِ ثِيَابُ حِسَانٌ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِ هَارُونَ حَتَّى قَامَ عَلَى رَأْسِ عُمَرَ فَقَالَ يَا أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِينَ أَنْتَ أَعْلَمُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِكِتَابِهِمْ وَ أَمْرِ نَبِيِّهِمْ قَالَ فَطَأْطَأَ عُمَرُ رَأْسَهُ فَقَالَ إِيَّاكَ أَعـْنـِى وَ أَعـَادَ عـَلَيـْهِ الْقـَوْلَ فـَقَالَ لَهُ عُمَرُ لِمَ ذَاكَ قَالَ إِنِّى جِئْتُكَ مُرْتَاداً لِنَفْسِى شَاكّاً فِى دِينِى فَقَالَ دُونَكَ هَذَا الشَّابَّ قَالَ وَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ قَالَ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابـْنُ عـَمِّ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ هـَذَا أَبـُو الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هَذَا زَوْجُ فـَاطـِمـَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَقْبَلَ الْيَهُودِيُّ عَلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ أَ كَذَاكَ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ قـَالَ إِنِّى أُرِيـدُ أَنْ أَسـْأَلَكَ عـَنْ ثـَلَاثٍ وَ ثَلَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ قَالَ فَتَبَسَّمَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنْ غـَيـْرِ تـَبـَسُّمٍ وَ قـَالَ يـَا هـَارُونـِيُّ مـَا مـَنَعَكَ أَنْ تَقُولَ سَبْعاً قَالَ أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثٍ فَإِنْ أَجـَبـْتـَنـِى سـَأَلْتُ عـَمَّا بَعْدَهُنَّ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْهُنَّ عَلِمْتُ أَنَّهُ لَيْسَ فِيكُمْ عَالِمٌ قَالَ عَلِيٌّ ع فـَإِنِّي أَسـْأَلُكَ بـِالْإِلَهِ الَّذِي تـَعـْبـُدُهُ لَئِنْ أَنَا أَجَبْتُكَ فِى كُلِّ مَا تُرِيدُ لَتَدَعَنَّ دِينَكَ وَ لَتَدْخُلَنَّ فِى دِينِى قَالَ مَا جِئْتُ إِلَّا لِذَاكَ قَالَ فَسَلْ قَالَ أَخْبِرْنِى عَنْ أَوَّلِ قَطْرَةِ دَمٍ قَطَرَتْ عـَلَى وَجـْهِ الْأَرْضِ أَيُّ قـَطـْرَةٍ هـِيَ وَ أَوَّلِ عـَيـْنٍ فَاضَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَيُّ عَيْنٍ هِيَ وَ أَوَّلِ شَيْءٍ اهْتَزَّ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَيُّ شَيْءٍ هُوَ فَأَجَابَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِى عَنِ الثَّلَاثِ الْأُخـَرِ أَخـْبـِرْنِى عَنْ مُحَمَّدٍ كَمْ لَهُ مِنْ إِمَامٍ عَدْلٍ وَ فِى أَيِّ جَنَّةٍ يَكُونُ وَ مَنْ سَاكَنَهُ مَعَهُ فـِي جَنَّتِهِ فَقَالَ يَا هَارُونِيُّ إِنَّ لِمُحَمَّدٍ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَامَ عَدْلٍ لَا يَضُرُّهُمْ خِذْلَانُ مَنْ خَذَلَهُمْ وَ لَا يـَسْتَوْحِشُونَ بِخِلَافِ مَنْ خَالَفَهُمْ وَ إِنَّهُمْ فِى الدِّينِ أَرْسَبُ مِنَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِى فِى الْأَرْضِ وَ مـَسـْكـَنُ مُحَمَّدٍ فِى جَنَّتِهِ مَعَهُ أُولَئِكَ الِاثْنَيْ عَشَرَ الْإِمَامَ الْعَدْلَ فَقَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّى لَأَجِدُهَا فِى كُتُبِ أَبِى هَارُونَ كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ أَمْلَاهُ مُوسَى عَمِّى ع قـَالَ فـَأَخـْبـِرْنِى عَنِ الْوَاحِدَةِ أَخْبِرْنِى عَنْ وَصِيِّ مُحَمَّدٍ كَمْ يَعِيشُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هَلْ يَمُوتُ أَوْ يـُقـْتـَلُ قـَالَ يـَا هَارُونِيُّ يَعِيشُ بَعْدَهُ ثَلَاثِينَ سَنَةً لَا يَزِيدُ يَوْماً وَ لَا يَنْقُصُ يَوْماً ثُمَّ يـُضـْرَبُ ضـَرْبـَةً هَاهُنَا يَعْنِى عَلَى قَرْنِهِ فَتُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذَا قَالَ فَصَاحَ الْهَارُونِيُّ وَ قـَطـَعَ كـُسـْتـِيـجـَهُ وَ هـُوَ يَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عـَبـْدُهُ وَ رَسـُولُهُ وَ أَنَّكَ وَصـِيُّهُ يـَنـْبـَغـِى أَنْ تـَفـُوقَ وَ لَا تـُفـَاقَ وَ أَنْ تـُعـَظَّمَ وَ لَا تُسْتَضْعَفَ قَالَ ثُمَّ مَضَى بِهِ عَلِيٌّ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَعَلَّمَهُ مَعَالِمَ الدِّينِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 475 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
ابى الطفيل گويد: روزى كه ابوبكر مرد، من سر جنازه اش حاضر بودم ، و زمانى كه با عمر بيعت كردند حضور داشتم ، كه على (بن ابيطالب عليه السلام ) گوشه ئى نشسته بـود، جـوانى يهودى ، خوش صورت زيبا، نيكو لباس كه از اولاد هارون (وصى موسى ) بـود، وارد شد و بالاى سر عمر ايستاد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! توئى دانشمندترين اين امت بكتابشان و امر نبوت پيغمبرشان ؟ عمر سرش را پائين انداخت .
يهودى با تو هستم و سخنش را تكرار كرد.
عمر چرا اين سوال را مى كنى ؟
يهودى نزد تو آمده ام تا براى خود راهى بجويم ، زيرا در دينم بشك افتاده ام .
عمر دامن اين جوان را بگير.
يهودى اين جوان كيست ؟
عـمر او على بن ابيطالب ، پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه وآله است . او پدر حسن و حـسـيـن دو فـرزنـد رسـول خـدا صـلى الله عـليـه وآله اسـت : او شـوهـر فـاطـمـه دخـتـر رسول خدا صلى الله عليه وآله است .
يهودى متوجه على عليه السلام شد و گفت : تو چنين هستى ؟ فرمود: آرى .
يهودى من مى خواهم از تو سه مساءله و سه مساءله و يك مساءله بپرسم .
على عليه السلام ، لبخندى بدون حقيقت زد و فرمود: چرا نگفتى هفت مساءله ؟
يهودى براى اينكه سه مساله خواهم پرسيد، اگر جواب گفتى ، دنباله آنها را مى پرسم و اگر جواب آنها را ندانستى ، مى دانم كه در ميان شما دانشمندى نيست .
عـلى عـليـه السـلام مـن از تـو مـى پـرسـم بحق خدائى كه پرستش مى كنى ، اگر هر چه خواهى جوابت گويم ، دينت را رها مى كنى و بدين من مى گرائى ؟
يهودى جز براى اين نيامده ام .
على عليه السلام پس بپرس .
يـهـودى بـه مـن بـگو: اولين قطره خونى كه بر روى زمين چكيد چه خونى بود، و نخستين چـشـمـه ئى كـه بـر روى زمين جارى گشت كدام چشمه بود؟ و اولين چيزى كه در روى زمين بجنبش آمد چه بود؟
اميرالمؤ منين عليه السلام جوابش فرمود: يهودى گفت : سه مساله ديگر را بگو:
بـه من بگو: محمد چند امام عادل (به عنوان وصى و جانشين ) دارد؟ و او در كدام بهشت است ، و چه اشخاصى همراه او در آن بهشت سكونت دارند؟
عـلى عـليـه السلام اى هارون ! محمد دوازده امام عادل دارد كه هر كه ايشان را واگذارد و رها كند، بآنها زيانى نرسد و آنها از مخالفت مخالفين وحشت نكنند و در امر دين از كوههاى پا بر جاى روى زمين استوارند و محل سكونت محمد در بهشت خود او است و همراهيان او همين دوازده امام عادل باشند.
يهودى راست گفتى ، به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست ، من اينها رادر كتب پدرم هارون ديده ام كه با دست خود نوشته و عمويم موسى عليه السلام املا كرده ، سپس گفت : آن يـك مـسـاله را بـگـو، بـه مـن بـگـو جـانـشـيـن مـحـمـد چـنـد سال پس از او زندگى مى كند و آيا خودش ‍ مى ميرد يا او را مى كشند؟
عـلى عـليـه السـلام اى هـارونـى او بـعـد از پـيـغـمـبـر 30 سال زندگى مى كند بدون يك روز كم و زياد ((31)) سپس ضربتى باينجا يعنى بتاركش ‍ برسد و اين ريشش از خون اين تارك رنگين شود.
راوى گويد: هارونى فرياد كشيد و كستى ((32)) خود را بريد و مى گفت : گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و گواهى دهم كه محمد بنده و رسـول اوسـت و تـو وصـى او هـستى ، شايسته آنست كه تو برترى داشته باشى و بر تو برترى نگيرند و ترا تعظيم كنند و ضعيف نشمارند.
سپس على عليه السلام او را به منزل خود برد و معالم دين را به او آموخت .


6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْعُصْفُورِيِّ عـَنْ عـَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مـُحـَمَّداً وَ عـَلِيـّاً وَ أَحـَدَ عـَشـَرَ مـِنْ وُلْدِهِ مـِنْ نـُورِ عـَظـَمَتِهِ فَأَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فِى ضِيَاءِ نُورِهِ يـَعـْبُدُونَهُ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُونَهُ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 477 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـوحـمـزه گـويد: شنيدم على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود: همانا خدا محمد و على و يـازده فـرزنـد او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ‍ ايشان را بصورت اشباح (كالبد و سياهى كه از دور نمايانست ) در پرتو نور خود بپا داشت ، او را عبادت مى كردند. پيش از آفرينش مخلوق ، خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند ايشان ائمه عليهماالسلام از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه وآله اند.

afsanah82
07-19-2011, 11:59 AM
7- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْخَشَّابِ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بـْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مـُحـَمَّدٍ ع كـُلُّهـُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ ع هُمَا الْوَالِدَانِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ رَاشِدٍ كَانَ أَخَا عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ لِأُمِّهِ وَ أَنْكَرَ ذَلِكَ فَصَرَّرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ قَالَ أَمَا إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ كَانَ أَحَدَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 478 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد شـنـيـدم : امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: دوازده امـام از آل مـحـمـد عـليـهـمـاالسـلام هـمـگـى مـحـدثـنـد ((33)) و از فـرزنـدان رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و از فـرزنـدان عـلى بـاشـنـد، و پـيـغـمـبـر و عـلى عليهماالسلام دو پدرند.
عـلى بـن راشـد كـه بـرادر مادرى على بن الحسين (زين العابدين عليهما السلام ) است اين مـطـلب را انـكـار كـرد، امـام باقر عليه السلام فرياد كشيد و فرمود: همانا پسر مادر تو (زين العابدين عليه السلام ) يكى از آنهاست .


8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدِ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ عـَنْ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْمَدَائِنِيِّ عَنْ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ أَبِى سـَعـِيـدٍ الْخـُدْرِيِّ قـَالَ كُنْتُ حَاضِراً لَمَّا هَلَكَ أَبُو بَكْرٍ وَ اسْتَخْلَفَ عُمَرَ أَقْبَلَ يَهُودِيٌّ مِنْ عُظَمَاءِ يَهُودِ يَثْرِبَ وَ تَزْعُمُ يَهُودُ الْمَدِينَةِ أَنَّهُ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمَانِهِ حَتَّى رُفِعَ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ لَهُ يـَا عـُمـَرُ إِنِّى جـِئْتـُكَ أُرِيـدُ الْإِسْلَامَ فَإِنْ أَخْبَرْتَنِى عَمَّا أَسْأَلُكَ عَنْهُ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ جَمِيعِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ إِنِّى لَسْتُ هُنَاكَ لَكـِنِّى أُرْشـِدُكَ إِلَى مـَنْ هُوَ أَعْلَمُ أُمَّتِنَا بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ جَمِيعِ مَا قَدْ تَسْأَلُ عَنْهُ وَ هُوَ ذَاكَ فـَأَوْمـَأَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ يَا عُمَرُ إِنْ كَانَ هَذَا كَمَا تَقُولُ فَمَا لَكَ وَ لِبَيْعَةِ النَّاسِ وَ إِنَّمـَا ذَاكَ أَعـْلَمُكُمْ فَزَبَرَهُ عُمَرُ ثُمَّ إِنَّ الْيَهُودِيَّ قَامَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ لَهُ أَنْتَ كَمَا ذَكـَرَ عُمَرُ فَقَالَ وَ مَا قَالَ عُمَرُ فَأَخْبَرَهُ قَالَ فَإِنْ كُنْتَ كَمَا قَالَ سَأَلْتُكَ عَنْ أَشْيَاءَ أُرِيدُ أَنْ أَعـْلَمَ هـَلْ يـَعْلَمُهُ أَحَدٌ مِنْكُمْ فَأَعْلَمَ أَنَّكُمْ فِى دَعْوَاكُمْ خَيْرُ الْأُمَمِ وَ أَعْلَمُهَا صَادِقِينَ وَ مَعَ ذَلِكَ أَدْخُلُ فِى دِينِكُمُ الْإِسْلَامِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نَعَمْ أَنَا كَمَا ذَكَرَ لَكَ عُمَرُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ أُخـْبـِرْكَ بـِهِ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ قـَالَ أَخـْبـِرْنِى عَنْ ثَلَاثٍ وَ ثَلَاثٍ وَ وَاحِدَةٍ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع يَا يَهُودِيُّ وَ لِمَ لَمْ تَقُلْ أَخْبِرْنِي عَنْ سَبْعٍ فَقَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ إِنَّكَ إِنْ أَخْبَرْتَنِي بِالثَّلَاثِ سـَأَلْتُكَ عَنِ الْبَقِيَّةِ وَ إِلَّا كَفَفْتُ فَإِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِى فِى هَذِهِ السَّبْعِ فَأَنْتَ أَعْلَمُ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ أَفـْضـَلُهـُمْ وَ أَوْلَى النَّاسِ بـِالنَّاسِ فـَقـَالَ لَهُ سـَلْ عـَمَّا بَدَا لَكَ يَا يَهُودِيُّ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ أَوَّلِ حَجَرٍ وُضِعَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَوَّلِ شَجَرَةٍ غُرِسَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَوَّلِ عَيْنٍ نَبَعَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَأَخْبَرَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ قَالَ لَهُ الْيَهُودِيُّ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمْ لَهَا مِنْ إِمَامٍ هُدًى وَ أَخْبِرْنِى عَنْ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ أَيْنَ مَنْزِلُهُ فِى الْجَنَّةِ وَ أَخْبِرْنِى مـَنْ مـَعـَهُ فـِى الْجَنَّةِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ اثْنَيْ عَشَرَ إِمَاماً هُدًى مِنْ ذُرِّيَّةِ نـَبـِيِّهَا وَ هُمْ مِنِّى وَ أَمَّا مَنْزِلُ نَبِيِّنَا فِى الْجَنَّةِ فَفِى أَفْضَلِهَا وَ أَشْرَفِهَا جَنَّةِ عَدْنٍ وَ أَمَّا مـَنْ مـَعـَهُ فـِى مـَنـْزِلِهِ فـِيـهـَا فـَهـَؤُلَاءِ الِاثـْنَا عَشَرَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ أُمُّهُمْ وَ جَدَّتُهُمْ وَ أُمُّ أُمِّهِمْ وَ ذَرَارِيُّهُمْ لَا يَشْرَكُهُمْ فِيهَا أَحَدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 478 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـوسـعـيـد خدرى گويد: زمانى كه ابوبكر مرد و عمر جانشين او شد، من حاضر بودم كه مردى از بزرگان يهود مدينه نزد عمر آمد، و يهوديان مدينه معنقد بودند كه دانشمندترين مـردم زمـان خـود اسـت ، تـا نـزديـك عـمـر رسيد گفت : اى عمر! من نزد تو آمده ام و مى خواهم مـسـلمان شوم . اگر هر چه پرسيدم جواب گفتى ، مى دانم تو دانشمندترين اصحاب محمد نسبت بقرآن و سنت و آن مى خواهم از تو بپرسم هستى .
عمر من چنين نيستم ، ولى ترا رهبرى مى كنم به كسى كه دانشمندترين امت است نسبت بقرآن و سنت و آنچه از او بپرسى و او اين مرد است آنگاه اشاره به على عليه السلام كرد.
يـهـودى اگـر چـنـيـن اسـت كـه مـى گـوئى چرا مردم با تو بيعت كنند، در صورتى كه او دانشمندترين شما باشد؟.
عـمـر بـه او درشـتـى و سـرزنـش كـرد. يهودى بجانب على عليه السلام رفت و گفت : تو چـنـانـى كـه عمر گفت ؟ فرمود: عمر چه گفت ؟ يهودى گزارش را بيان كرد و گفت : اگر تو چنانى كه او گويد: من مطالبى از تو مى پرسم تا بدانم اگر كسى از شما آنها را بـدانـد، شـما كه ادعا مى كنيد، بهترين و داناترين امتها هستيد راست مى گوئيد، به علاوه خودم هم در دين شما كه اسلامست وارد مى شوم .
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرمود: من چنانم كه عمر بتو گفت ، هر چه خواهى بپرس ، به تو جواب مى گويم انشاءالله .
يهودى سه مساله و سه مساله و يك مساله را به من خبر ده .
على عليه السلام اى يهودى ! چرا نگفتى هفت مساله را به من خبر ده !
يـهودى براى اينكه اگر سه مساله را جواب گفتى بقيه را مى پرسم و گرنه خوددارى مـى كـنـم ، و اگـر هـفـت مساله را جواب گفتى ، مى دانم دانشمندترين و برترين مردم روى زمينى و نسبت به مردم از خودشان اولاهستى .
على عليه السلام اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس .
يـهـودى بـه من خبر ده از نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد و نخستين درختى كه در زمين كاشته شد و نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد.
اميرالمؤ منين عليه السلام به او پاسخ داد.
يـهـودى به من بگو اين امت چند امام دارد؟ و پيغمبر شما منزلش در كجاى بهشت است . و به من بگو همراهان او در بهشت كيانند؟.
امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام ايـن امـت دوازده امـام هـادى از نـسـل پـيـغـمـبـرش ‍ دارد و آنـهـا از نـژاد مـن هـسـتـنـد و امـا مـنزل پيغمبر ما در بهترين و شريفترين مقام بهشت بنام جنت عدن است و اما همراهيان او در آن مـنـزل ، هـمـيـن دوازده تـن از نـسـل او بـاشند با مادرشان و جده آنها و مادر مادر آنها (خديجه عـليـهـمـا السـلام ) و اولاد ايـشـان ، كـسـى ديـگـر از ايـشـان در آن منزل شركت ندارد.


9- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ ع وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فـِيـهِ أَسْمَاءُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهَا فَعَدَدْتُ اثْنَيْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ ع ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ عَلِيٌّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 480 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
جابر بن عبدالله انصارى گويد: خدمت فاطمه عليهما السلام رسيدم ، در برابرش لوحى بود كه نامهاى اوصياء از فرزندان او در آن بود، من شمردم ، دوازده نفر بودند، آخر آنها قائم عليه السلام بود. سه محمد در ميان آنها بود سه على .



شرح :
ايـن روايـت را صـدوق در كـتـاب اكـمـال الديـن و عـيـون و مـن لايـحـضـره الفـقـيـه نـقـل كـرده و نـيـز شـيـخ طـوسـى در كـتـاب غـيـبـت بـه هـمـيـن سـنـد از جـابـر نـقـل نـمـوده اسـت و در هـمـه آنـها ((چهار على )) ذكر شده است ، پس در اينجا كه سه على نقل شده از اشتباهات نساخ است و ممكن است مقصود، امامان از فرزندان فاطمه عليهماالسلام باشند و شوهرش را شامل نشود ـ مرآت العقول ـ.10- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَ مُحَمَّداً ص إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ جَعَلَ مِنْ بَعْدِهِ اثـْنـَيْ عـَشـَرَ وَصـِيـّاً مـِنـْهـُمْ مـَنْ سـَبـَقَ وَ مـِنـْهـُمْ مـَنْ بَقِيَ وَ كُلُّ وَصِيٍّ جَرَتْ بِهِ سُنَّةٌ وَ الْأَوْصـِيـَاءُ الَّذِيـنَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ ص عَلَى سُنَّةِ أَوْصِيَاءِ عِيسَى وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَى سُنَّةِ الْمَسِيحِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 480 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خدا محمد صلى الله عليه وآله را به سوى جن و انس ارسـال فـرمـود و پـس از او 12 وصـى قـرار داد كـه بـرخـى از ايـشان گذشته و برخى بـاقـى مـانـده انـد و نـسـبت به هر وصيى سنت و روش ‍ خاصى جارى شد (چنانچه امام حسن صلح فرمود و امام حسين جنگيد و امام صادق عليهم السلام نشر علم فرمود) و اوصيائى كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله مى باشند بروش اوصياء عيسى هستند (از لحاظ شماره يـا سـتـم ديـدن از دشـمنان ) و دوازده نفرند و اميرالمؤ منين عليه السلام روش مسيح را دارد (يـعـنـى پـيـروان عـلى عليه السلام مانند پيروان مسيح سه دسته شدند، برخى او را جدا دانـسـتـنـد و پـرستيدند و برخى او را خطاكار و كافر پنداشتند و برخى به عقيده حق پا بـرجـا بودند و بامامتش قائل شدند، و يا تشبيه آن حضرت بمسيح از نظر زهد و عبادت و پوشاك و خوراك زبر و خشن است ).


11- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحـَسـَنِ عـَنْ سـَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِيشِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ الثَّانـِى ع أَنَّ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع قـَالَ لِابـْنِ عَبَّاسٍ إِنَّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ فِى كُلِّ سَنَةٍ وَ إِنَّهُ يـَنـْزِلُ فـِى تِلْكَ اللَّيْلَةِ أَمْرُ السَّنَةِ وَ لِذَلِكَ الْأَمْرِ وُلَاةٌ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ مَنْ هُمْ قَالَ أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِى أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 481 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
ابـو جـعـفـر ثـانى (امام جواد) عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بابن عباس فـرمـود هـمـانـا شـب قـدر در هـر سـالى هـسـت و در آن شـب امـر (سـرنـوشـت و قـضا و قدر) آنـسـال فـرود مـى آيـد و بـراى آن امـر سـرپـرسـتـانـى اسـت بـعـد از رسول خدا صلى الله عليه وآله . ابن عباس ‍ گفت : آنها كيانند؟ فرمود: من هستم و يازده تن از فرزندان صلبى من كه امامان محدث باشند.


12- وَ بـِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ آمِنُوا بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّهَا تَكُونُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ لِوُلْدِهِ الْأَحَدَ عَشَرَ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 482 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه وآله بـاصـحـابـش فـرمـود: بـشـب قـدر ايمان آوريد كه آن مخصوص على بن ابيطالب و يازده فرزند او مى باشد بعد از من .


13- وَ بـِهَذَا الْإِسْنَادِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِأَبِى بَكْرٍ يَوْماً لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فـِى سـَبـِيـلِ اللّهِ أَمـْواتـاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ مـَاتَ شـَهـِيـداً وَ اللَّهِ لَيـَأْتـِيـَنَّكَ فَأَيْقِنْ إِذَا جَاءَكَ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ غَيْرُ مُتَخَيِّلٍ بِهِ فَأَخَذَ عَلِيٌّ بِيَدِ أَبِي بَكْرٍ فَأَرَاهُ النَّبِيَّ ص فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا بَكْرٍ آمِنْ بِعَلِيٍّ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ إِنَّهـُمْ مـِثْلِى إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِمَّا فِى يَدِكَ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَكَ فِيهِ قَالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ يُرَ
اصول كافى جلد 2 صفه 482 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
روزى اميرالمؤ منين عليه السلام به ابوكر فرمود: ((كسانى را كه در راه خدا كشته شده انـد مـرده گمان مكن ، بلكه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى مى برند 169 سوره 3 )) و مـن گـواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه وآله شهيد از دنيا رفت ، و به خدا نزد تو مى آيد، چون نزد تو آمد يقين كن ، زيرا شيطان نتواند خود را بصورت او جا زند.
سـپـس على عليه السلام دست ابوبكر را گرفت و پيغمبر صلى الله عليه وآله را به او نشان داد، پيغمبر صلى الله عليه وآله به ابوبكر فرمود: ((به على و يازده فرزند او ايمان آور، آنها (در وجوب اطاعت ) مانند منند، بجز مقام نبوت و از آنچه در دست گرفته ئى (خلافت مسلمين ) پيش ‍ خدا توبه كن ، زيرا ترا در آن حقى نيست ، سپس برفت و ديگر ديده نشد.


14- أَبـُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عـَلِيِّ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ الِاثْنَا عَشَرَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ كُلُّهُمْ مُحَدَّثٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وُلْدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ ع فَرَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع هُمَا الْوَالِدَانِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 483 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: دوازده امـام از آل محمد همگى محدث و اولاد پيغمبر صلى الله عليه وآله و على بن ابيطالب عليه السلام اند. پس پيغمبر صلى الله عليه وآله و على عليه السلام دو پدرند.



15- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابـْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ غَزْوَانَ عَنْ أَبِى بـَصـِيـرٍ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ يـَكُونُ تِسْعَةُ أَئِمَّةٍ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 482 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: بـعد از حسين بن على عليهماالسلام 9 امام مى باشد و نهمى آنها امام قائم عليه السلام است .


16- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْهُمْ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ ثُمَّ الْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 482 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام فرمود: ما دوازده امام هستيم ، از جمله آنها حسن و حسين است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام .


17- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ أَحـْمـَدَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ عـَنْ أَبـِى سَعِيدٍ الْعـُصـْفـُورِيِّ عـَنْ عـَمـْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّى وَ اثـْنـَيْ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ زِرُّ الْأَرْضِ يَعْنِى أَوْتَادَهَا وَ جِبَالَهَا بِنَا أَوْتَدَ اللَّهُ الْأَرْضَ أَنْ تَسِيخَ بِأَهْلِهَا فَإِذَا ذَهَبَ الِاثْنَا عَشَرَ مِنْ وُلْدِى سَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا وَ لَمْ يُنْظَرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 482 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على (يعنى يـازده فـرزنـدم بـا تـو كـه 12 تـن مـى شـويـد) بـنـد و قـفـل زمـيـن هـسـتـيم ، يعنى ميخها و كوههاى زمين ـ. بسبب ما خدا زمين را ميخ كوبيده تا اهلش را فرو نبرد، چون دوازدهمين فرزندم از دنيا برود، زمين اهلش را فرو برد و مهلت داده نشوند (بسوى آنها ننگرند).


18- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ وُلْدِيَ اثـْنـَا عـَشـَرَ نـَقـِيباً نُجَبَاءُ مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ يَمْلَأُهَا عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 483 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
رسـول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه نقيب (شناسنده و سرپرست ) و نجيب (اصيل و خوش گوهر) و محدث و مفهم مى باشند، آخرين آنها قائم بحق است ، كه زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده باشد.



شرح :
راجع به محدث و مفهم بجلد اول ص 248 و نيز بحديث 699 اين جلد مراجعه شود.

afsanah82
07-19-2011, 11:59 AM
19- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ كَرَّامٍ قَالَ حَلَفْتُ فِيمَا بَيْنِى وَ بَيْنَ نَفْسِى أَلَّا آكـُلَ طـَعـَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فـَقـُلْتُ لَهُ رَجـُلٌ مـِنْ شـِيـعـَتـِكُمْ جَعَلَ لِلَّهِ عَلَيْهِ أَلَّا يَأْكُلَ طَعَاماً بِنَهَارٍ أَبَداً حَتَّى يَقُومَ قـَائِمُ آلِ مـُحـَمَّدٍ قَالَ فَصُمْ إِذاً يَا كَرَّامُ وَ لَا تَصُمِ الْعِيدَيْنِ وَ لَا ثَلَاثَةَ التَّشْرِيقِ وَ لَا إِذَا كـُنـْتَ مـُسـَافـِراً وَ لَا مـَرِيـضـاً فَإِنَّ الْحُسَيْنَ ع لَمَّا قُتِلَ عَجَّتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ عـَلَيـْهـِمـَا وَ الْمـَلَائِكـَةُ فَقَالُوا يَا رَبَّنَا ائْذَنْ لَنَا فِى هَلَاكِ الْخَلْقِ حَتَّى نَجُدَّهُمْ عَنْ جَدِيدِ الْأَرْضِ بِمَا اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَكَ وَ قَتَلُوا صَفْوَتَكَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَا مَلَائِكَتِى وَ يَا سـَمـَاوَاتـِى وَ يَا أَرْضِيَ اسْكُنُوا ثُمَّ كَشَفَ حِجَاباً مِنَ الْحُجُبِ فَإِذَا خَلْفَهُ مُحَمَّدٌ ص وَ اثْنَا عَشَرَ وَصِيّاً لَهُ ع وَ أَخَذَ بِيَدِ فُلَانٍ الْقَائِمِ مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ يَا مَلَائِكَتِى وَ يَا سَمَاوَاتِى وَ يَا أَرْضِى بِهَذَا أَنْتَصِرُ لِهَذَا قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 483 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
كـرام گـويـد: مـن پـيـش خـود سـوگـند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (يعنى روزه بگيرم ) تا قائم آل محمد قيام كند. پس خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : مـردى از شـيعيان شما براى خود بگردن گرفته كه هرگز در روز غذا نخورد تا قائم آل محمد قيام كند.
فـرمود: اى كرام ! بنابراين بايد روزه بگيرى ولى دو روز عيد (فطر و قربان ) و سه روز تشريق (11 و 12 و ذيحجه ايام حج گزارى ) و زمانى كه مسافر و بيمار هستى روزه نـگـيـر، زيـرا چـون حـسـين عليه السلام كشته شد: آسمانها و زمين و هر چه بر آنهاست با فـرشـتـگـان نـاليدند و گفتند، پروردگارا! بما اجازه بده خلق را هلاك كنيم و از صفحه زمين براندازيم ، براى آنكه حرمت ترا حلال شمردند و برگزيده ترا كشتند.
خـدا بـآنـهـا وحى فرستاد كه : اى فرشتگانم و اى آسمان و زمينم ! آرام گيريد، سپس يك پـرده از پـرده هـا را عـقـب زد، پـشـت آن پرده محمد و دوازده وصى او بود، آنگاه دست فلان قـائم مـيـان آنـهـا (امـام عـصـر عـليـه السـلام ) را گـرفـت و فرمود: اى فرشتگانم ؛ و اى آسمانها و زمينم ؛ بسبب اين انتقام مى گيريم (از اين ) - اين جمله را سه بار فرمود ـ.


20- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِى طَالِبٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عـِيـسـَى عـَنْ سـَمـَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى مَنْزِلِهِ بِمَكَّةَ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَحْنُ اثْنَا عـَشـَرَ مـُحـَدَّثاً فَقَالَ لَهُ أَبُو بَصِيرٍ سَمِعْتَ مِنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَحَلَّفَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَنَّهُ سَمِعَهُ فَقَالَ أَبُو بَصِيرٍ لَكِنِّى سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 483 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
سـمـاعـة بـن مـهـران گـويـد: من و ابو بصير و محمد بن عمران آزاد شده حضرت ابى جعفر عـليـه السـلام در مـنـزلش بـمـكـه بـوديـم ، محمد بن عمران گفت : شنيدم امام صادق عليه السـلام مـى فـرمـود: مـا دوازده تن محدثيم . سپس ابوبصير گفت : تو از امام صادق عليه السـلام شنيده اى و يكبار يا دو بار او را سوگند داد كه آيا شنيده است ؟ (او گفت شنيده ام ) سپس ابو بصير گفت : ولى من اين سخن را از امام باقر عليه السلام شنيده ام .



* (هـــرگـاه دربـاره كسى چيزى گويند كه او نداشته باشد و فرزند يا فرزند زاده اوداشته باشند، همانست كه درباره او گفته شده ) *
بـَابٌ فِي أَنَّهُ إِذَا قِيلَ فِي الرَّجُلِ شَيْءٌ فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِي وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَإِنَّهُ هُوَ الَّذِي قِيلَ فِيهِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مـَحـْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى عـِمْرَانَ أَنِّى وَاهِبٌ لَكَ ذَكَراً سَوِيّاً مُبَارَكاً يُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ يُحْيِى الْمَوْتَى بـِإِذْنِ اللَّهِ وَ جـَاعـِلُهُ رَسـُولًا إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ فَحَدَّثَ عِمْرَانُ امْرَأَتَهُ حَنَّةَ بِذَلِكَ وَ هِيَ أُمُّ مـَرْيـَمَ فـَلَمَّا حـَمـَلَتْ كـَانَ حـَمـْلُهـَا بـِهـَا عـِنْدَ نَفْسِهَا غُلَامٌ فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضـَعْتُها أُنْثى ... وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى أَيْ لَا يَكُونُ الْبِنْتُ رَسُولًا يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ اللّهُ أَعـْلَمُ بـِما وَضَعَتْ فَلَمَّا وَهَبَ اللَّهُ تَعَالَى لِمَرْيَمَ عِيسَى كَانَ هُوَ الَّذِى بَشَّرَ بـِهِ عـِمـْرَانَ وَ وَعَدَهُ إِيَّاهُ فَإِذَا قُلْنَا فِى الرَّجُلِ مِنَّا شَيْئاً وَ كَانَ فِى وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 484 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تعالى به عمران (پدرم مريم مـادر عـيـسـى عـليه السلام ) وحى كرد كه من به تو پسرى مى بخشم ، سالم و مبارك كه بـه اذن خـدا كـور مـادر زاد و پـيـس را درمـان كـنـد و مـردگـان را زنـده كـنـد و پيغمبر بنى اسـرائيـلش قـرار دهم ، عمران اين مطلب را به همسرش حنة كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت ، فكر مى كرد كه حملش پسر است ، چون او را زائيد (و ديد دختر اسـت ) گـفـت : پـروردگـارا! ((مـن دخـتـر زائيدم و پسر مانند دختر نيست )) يعنى دختر كه پيغمبر نمى شود. خداى عزوجل (درباره او) مى فرمايد: خدا به آنچه او زائيده داناتر است ، سـپـس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان پيغمبرى بود كه به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده كرده بودند.
پـس هـرگـاه مـا دربـاره مـردى از خاندان خود چيزى گفتيم . و در فرزند يا فرزند زاده او پيدا شد آن را انكار مى كنيد.



شرح :
حاصل مقصود اين روايت و بلكه مقصود مرحوم كلينى از انعقاد اين باب اين است كه : گاهى مصالح عاليه اقتضا مى كند كه انبياء و ائمه عليهم السلام سخنى از راه تبريه و مـجـاز اظهار دارند و يا از امور بدائيه به مردم خبرى دهند، سپس براى مردم خلاف آنچه از ظـاهـر لفـظ شـنـيـده انـد هـويـدا شـود، در ايـن صـورت نـبـايـد آن سـخـن را حمل به دروغ نمود، زيرا آگاهى صالح عظيمه اقتضاى توريه و بدا مى كند، چنانچه در بـاب بـدا و سـؤ ال از امـام ذكـر شـد و يكى از آن امورى كه اقتضاى توريه يا بدا دارد، قـيـام و ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه به واسطه علتى كه در حـديـث 937 ذكـر شـد و تـوضـيحى كه در آنجا بيان كرديم صلاح نيست كه شيعيان زمان ظـهـور و قـيـام آن حـضرت را بدانند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه تعيين امام قائم عـليـه السـلام از مـيـان ائمـه عـليـهـم السـلام هـم بـراى شـيـعـيـان صـدر اول صـلاح نـبوده است تا شيعيان زمان امام باقر و صادق عليهما السلام ، به اميد اين كه امـام قـائم عـليـه السـلام فـرزنـد ايـن امـام اسـت و آنها دركش خواهند كرد، ماءيوس و نااميد نـشـونـد و انتظار فرج داشته باشند و در شدائد و مصيبات شكيبائى و بردبارى ورزند زيرا مى دانند كه امام قائم عليه السلام تقيه نمى كند، شمشير مى كشد، حق را مى گيرد، مؤ منين را عزيز و منافقين را ذليل مى كند.
بنابر اين اگر امام صادق عليه السلام بفرمايد: فرزند من امام قائم عليه السلام است ، مقصود حضرت اين است كه فرزند هفتم من قائم به شمشير است ، ولى شيعه گمان مى كند كه فرزند اول آن حضرت قائم به شمشير است از اين رو صبر مى كند و انتظار فرج مى كـشـد و افسرده و كسل نمى شود، سپس چون ديد فرزند آن حضرت قيام به شمشير نكرد، نـبـايـد وعـده امـامـش را حـمـل بـه دروغ كـنـد، بـه جـهـت احـتـمـال تـوريـه و بـدا چـنانچه اين گونه وعده از خداى تعالى نسبت به عمران داده شد، بشرحى كه در روايت بيان گرديد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ إِسـْمـَاعـِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيـَمـَانـِيِّ عـَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا قُلْنَا فِى رَجُلٍ قَوْلًا فَلَمْ يَكُنْ فِيهِ وَ كَانَ فِى وَلَدِهِ أَوْ وَلَدِ وَلَدِهِ فَلَا تُنْكِرُوا ذَلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 485 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: هرگاه درباره مردى سخنى گوئيم و در او نباشد و در فرزند يا نوه او باشد، انكار نكنيد، زيرا خداى تعالى هر چه خواهد مى كند.


3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خَدِيجَةَ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَدْ يَقُومُ الرَّجُلُ بِعَدْلٍ أَوْ بِجَوْرٍ وَ يُنْسَبُ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ قَامَ بِهِ فَيَكُونُ ذَلِكَ ابْنَهُ أَوِ ابْنَ ابْنِهِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُوَ هُوَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 485 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: گاهى انسان با صفت عدالت يا ستم سنجيده مى شود و بـه آن سـنـجـش نـسـبـتـش مـى دهـنـد، در صورتى كه خودش آن صفت را دارا نيست ، بلكه پـسـرش يا پسر پسرش بعد از او داراى آن صفت مى باشد، پس او همان است (كه آن صفت درباره اش ‍ گفته شده ).



* همه امامان عليهم السلام به امر خداى تعالى قائم و بسويش رهبرند *
بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع كُلَّهُمْ قَائِمُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى هَادُونَ إِلَيْهِ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ زَيْدٍ أَبِي الْحَسَنِ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَبِى نُعَيْمٍ قَالَ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ بِالْمَدِينَةِ فَقُلْتُ لَهُ عَلَيَّ نـَذْرٌ بـَيـْنَ الرُّكـْنِ وَ الْمـَقَامِ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّكَ قَائِمُ آلِ مـُحـَمَّدٍ أَمْ لَا فـَلَمْ يـُجـِبـْنـِى بـِشـَيْءٍ فَأَقَمْتُ ثَلَاثِينَ يَوْماً ثُمَّ اسْتَقْبَلَنِى فِى طَرِيقٍ فـَقـَالَ يـَا حـَكـَمُ وَ إِنَّكَ لَهَاهُنَا بَعْدُ فَقُلْتُ نَعَمْ إِنِّى أَخْبَرْتُكَ بِمَا جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَيَّ فَلَمْ تـَأْمـُرْنـِي وَ لَمْ تـَنـْهـَنِي عَنْ شَيْءٍ وَ لَمْ تُجِبْنِى بِشَيْءٍ فَقَالَ بَكِّرْ عَلَيَّ غُدْوَةً الْمَنْزِلَ فـَغـَدَوْتُ عـَلَيـْهِ فـَقـَالَ ع سَلْ عَنْ حَاجَتِكَ فَقُلْتُ إِنِّى جَعَلْتُ لِلَّهِ عَلَيَّ نَذْراً وَ صِيَاماً وَ صَدَقَةً بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ إِنْ أَنَا لَقِيتُكَ أَنْ لَا أَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّكَ قَائِمُ آلِ مـُحـَمَّدٍ أَمْ لَا فـَإِنْ كـُنـْتَ أَنـْتَ رَابـَطـْتـُكَ وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ أَنْتَ سِرْتُ فِى الْأَرْضِ فَطَلَبْتُ الْمـَعـَاشَ فـَقـَالَ يـَا حـَكَمُ كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ قُلْتُ فَأَنْتَ الْمَهْدِيُّ قَالَ كُلُّنَا نَهْدِى إِلَى اللَّهِ قـُلْتُ فـَأَنـْتَ صـَاحـِبُ السَّيـْفِ قـَالَ كُلُّنَا صَاحِبُ السَّيْفِ وَ وَارِثُ السَّيْفِ قُلْتُ فـَأَنـْتَ الَّذِى تـَقـْتـُلُ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ يَعِزُّ بِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ يَظْهَرُ بِكَ دِينُ اللَّهِ فَقَالَ يَا حـَكـَمُ كـَيـْفَ أَكُونُ أَنَا وَ قَدْ بَلَغْتُ خَمْساً وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ أَقْرَبُ عَهْداً بِاللَّبَنِ مِنِّى وَ أَخَفُّ عَلَى ظَهْرِ الدَّابَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 486 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
حـكـم بن ابى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم : من بين ركن و مقام (خانه كعبه ) نذر كرده و به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كنم ، از مـديـنـه بـيـرون نـروم تـا زمـانـى كـه بـدانـم شـمـا قـائم آل محمد هستى يا نه . حضرت هيچ پاسخى به من نفرمود: من 30 روز در مدينه بودم ، سپس در بـين راهى به من برخورد و فرمود: اى حكم ! تو هنوز اين جائى ؟ گفتم آرى ، من نذرى كه كرده ام به شما عرض ‍ كردم و شما مرا امر و نهى ننموده و پاسخى نفرمودى .
فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم ، فرمود: مطلبت را بپرس .
عـرض كـردم : مـن بـه ايـن ركـن و مـقـام نظر كرده و روزه و صدقه ئى براى خدا به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم ، جز آنكه بدانم شما قائم آل مـحـمـد هـسـتـى يـا نـه ؟ اگـر شما هستى ملازم خدمتت باشم و اگر نيستى ، در روى زمين بـگـردم و در طـلب مـعاش ‍ برآيم . فرمود: اى حكم ! همه ما قائم به امر خدا هستيم . عرض كردم : شما مهدى هستى ؛ فرمود: همه ما به سوى خدا هدايت مى كنيم .
عرض كردم : شما صاحب شمشيرى : فرمود همه ما صاحب شمشر و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر به ما به ارث رسيده و همراه ماست ).
عـرض كـردم : شـما هستى آنكه دشمنان خدا را مى كشى و دوستان خدا به وسيله شما عزيز مـى شوند و دين خدا آشكار مى گردد؟ فرمود: اى حكم ! چگونه من او باشم ، در صورتى كـه به 45 سالگى رسيده ام ؟ و حال آنكه صاحب اين امر (كه تو مى پرسى ) از من به دوران شـيـر خوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاك تر است ، (چنانچه در روايت است كه حـضرت قائم عليه السلام در زمان ظهورش به صورت جوان 30 ساله و قوى و نيرومند باشد).


2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِى خـَدِيـجـَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ كُلُّنَا قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى يَجِى ءَ صَاحِبُ السَّيْفِ فَإِذَا جَاءَ صَاحِبُ السَّيْفِ جَاءَ بِأَمْرٍ غَيْرِ الَّذِى كَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 487 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـو خديجه از امام صادق عليه السلام راجع به امام قائم عليه السلام پرسيد، حضرت محمد: همه ما قائم به امر خدائيم : يكى پس از ديگرى تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد، چـون صاحب شمشير آمد، امر و دستورى غير از آنچه بوده مى آورد (پدرانش ماءمور بتقيه و صبر بوده و او ماءمور به جهاد و برانداختن ظلم است ).


3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عـَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْبَطَلِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ قَالَ إِمَامِهِمُ الَّذِى بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ هُوَ قَائِمُ أَهْلِ زَمَانِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 487 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : مقصود از اين آيه چيست ؟ ((روزى كـه هـر مردمى را به امامشان خوانيم 28 سوره 17 )) فرمود: مقصود امامى است كه در ميان آنهاست و او قائم اهل زمان خود است .



* صله به امام عليه السلام *
بَابُ صِلَةِ الْإِمَامِ ع
1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْإِمَامَ يـَحـْتـَاجُ إِلَى مَا فِى أَيْدِى النَّاسِ فَهُوَ كَافِرٌ إِنَّمَا النَّاسُ يَحْتَاجُونَ أَنْ يَقْبَلَ مِنْهُمُ الْإِمَامُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها
اصول كافى جلد 2 صفحه 488 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام فرمود: كسى كه معتقد باشد كه امام به آنچه در دست مردم است احتياج دارد كافر است . بلكه مردم نيازمندند كه امام (خمس و سهم و ساير وجوه را) از آنها بـپذيرد، خداى عزوجل فرمايد: ((از اموال آنها زكوة بگير تا آنها را به وسيله آن پاك و بى آلايش سازى 104 سوره 9-)).

afsanah82
07-19-2011, 12:00 PM
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عِيسَى بْنِ سُلَيْمَانَ النَّحَّاسِ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عـَنِ الْخـَيـْبـَرِيِّ وَ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولُ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ إِخْرَاجِ الدَّرَاهِمِ إِلَى الْإِمَامِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَجْعَلُ لَهُ الدِّرْهَمَ فـِى الْجـَنَّةِ مِثْلَ جَبَلِ أُحُدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِى كِتَابِهِ مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ فِى صِلَةِ الْإِمَامِ خَاصَّةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 488 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام مى فرمود: كارى نزد خدا محبوب تر از رسانيدن در اهم به امام نـيـسـت . هـمـانـا خـدا درهـم امـام را در بهشت مانند كوه احد قرار مى دهد (يعنى ثواب آن را از اعـمـال خـيـر ديـگـر بـزرگـتـر و بـيـشـتـر مـى دهـد، و ايـن تـشـبـيـه معقول به محسوس است و يا مقصود اين است كه دادن يك درهم به امام مانند دادن در اهمى به انـدازه كـوه احـد است به ديگران ) خداى تعالى در كتابش مى فرمايد ((كيست كه به خدا وامـى نـيكو دهد تا خدا وام او را بسيار چند برابر سازدـ 244 سوره 2)) امام فرمود: به خداى اين وام خصوص صله امام است .


3- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ أَبِى طَلْحَةَ عَنْ مُعَاذٍ صـَاحـِبِ الْأَكـْسـِيـَةِ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَسْأَلْ خَلْقَهُ مَا فِى أَيْدِيهِمْ قَرْضاً مِنْ حَاجَةٍ بِهِ إِلَى ذَلِكَ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ مِنْ حَقٍّ فَإِنَّمَا هُوَ لِوَلِيِّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 488 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: خدا كه آنچه را در دست مخلوقش ‍ هست بقرض خواسته ، براى احتياجش به آن نبوده ، و هر حقى كه خدا دارد، از آن ولى او است .
شرح كلمه خلقه فرمود و الناس و بنى آدم و امثال آن نفرمود تا اشاره كند كه دارندگان اموال ، آفريده و مملوك خود وام خواهند مى باشند، پس ‍ دريغ و مضايقه سزاوار نيست و نيز دليـل اسـت كـه اصـل مـطـلب كـه عـدم احـتـياج خدا باشد به وام بندگان و نيز كلمه مافى اءيـديـهـم بـراى هـمـيـن مـنـظـور آمـده اسـت زيـرا اشـاره دارد بـر ايـنـكـه ايـن امـوال تـنـهـا بـراى منافع و مصالح آنها به طور موقت در اختيارشان گذاشته شده و چون مـردنـد، از آنـهـا بـه ديـگـرى مـنـتـقـل مـى شـود و مـالك حـقـيـقـى امـوال هـمـان خـدائى است كه اكنون قرض خواهى مى كند، پس عدم احتياج او مسلم است . ولى اگـر اءمـوالهـم ، در اهـمهم ، عطاياهم و امثال اين عبارت را مى فرمود اين نكته از آن استفاده نمى شد.


4- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـَكـَمِ عـَنْ أَبِى الْمَغْرَاءِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى إِبـْرَاهـِيـمَ ع قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ قَالَ نَزَلَتْ فِى صِلَةِ الْإِمَامِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 489 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن عـمـار گـويـد: از مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عـزوجـل ((كـيـسـت كه به خدا وامى نيكو دهد تا برايش چند برابر كند و او را مـزدى ارجـمـنـد اسـت 11 سـوره 57 )) پـرسـيـدم فـرمـود: دربـاره صـله بـه امـام نازل شده است .


5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَيَّاحٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا مَيَّاحُ دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَعْظَمُ وَزْناً مِنْ أُحُدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 489 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بن مياح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى مياح : يك درهم كه به امام برسد، از كوه احد سنگين تر است ،


6- عـَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنْ وُجُوهِ الْبِرِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 489 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: يك درهم كه به امام برسد. بهتر است از دو ميليون درهمى كه در راه خير ديگر صرف شود.


7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنِّى لاَخُذُ مِنْ أَحَدِكُمُ الدِّرْهَمَ وَ إِنِّى لَمِنْ أَكْثَرِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَالًا مَا أُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا أَنْ تُطَهَّرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 489 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـن بـكـيـر گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود، مـن از يك نفر از مشا پـول درهـم مـى گـيـرم ، در صـورتـى كـه از هـمـه اهـل مـديـنـه متمول ترم ، فقط مقصودم اين است كه شما پاكيزه شويد.



* دربـاره فـى و انـفـال و بـيـان خـمـس و احـكـام آن و چـيـزهـائى كـه خـمـسـش واجـب اسـت *
بَابُ الْفَيْءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِيرِ الْخُمُسِ وَ حُدُودِهِ وَ مَا يَجِبُ فِيهِ
إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى جَعَلَ الدُّنْيَا كُلَّهَا بِأَسْرِهَا لِخَلِيفَتِهِ حَيْثُ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً فَكَانَتِ الدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لاِدَمَ وَ صَارَتْ بَعْدَهُ لِأَبْرَارِ وُلْدِهِ وَ خـُلَفـَائِهِ فـَمـَا غـَلَبَ عـَلَيـْهِ أَعـْدَاؤُهـُمْ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ بِحَرْبٍ أَوْ غَلَبَةٍ سُمِّيَ فَيْئاً وَ هُوَ أَنْ يـَفِي ءَ إِلَيْهِمْ بِغَلَبَةٍ وَ حَرْبٍ وَ كَانَ حُكْمُهُ فِيهِ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مـِنْ شـَيْءٍ فـَأَنَّ لِلّهِ خـُمـُسـَهُ وَ لِلرَّسـُولِ وَ لِذِى الْقـُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبـِيـلِ فـَهُوَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِقَرَابَةِ الرَّسُولِ فَهَذَا هُوَ الْفَيْءُ الرَّاجِعُ وَ إِنَّمَا يَكُونُ الرَّاجـِعُ مـَا كَانَ فِى يَدِ غَيْرِهِمْ فَأُخِذَ مِنْهُمْ بِالسَّيْفِ وَ أَمَّا مَا رَجَعَ إِلَيْهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُوجَفَ عـَلَيـْهِ بـِخـَيـْلٍ وَ لَا رِكـَابٍ فـَهـُوَ الْأَنـْفـَالُ هـُوَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسـُولِ خَاصَّةً لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ الشِّرْكـَةُ وَ إِنَّمـَا جـُعـِلَ الشِّرْكـَةُ فـِى شـَيْءٍ قـُوتـِلَ عـَلَيْهِ فَجُعِلَ لِمَنْ قَاتَلَ مِنَ الْغَنَائِمِ أَرْبـَعَةُ أَسْهُمٍ وَ لِلرَّسُولِ سَهْمٌ وَ الَّذِى لِلرَّسُولِ ص يَقْسِمُهُ عَلَى سِتَّةِ أَسْهُمٍ ثَلَاثَةٌ لَهُ وَ ثـَلَاثـَةٌ لِلْيـَتـَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ أَمَّا الْأَنْفَالُ فَلَيْسَ هَذِهِ سَبِيلَهَا كَانَ لِلرَّسـُولِ ع خـَاصَّةً وَ كـَانـَتْ فـَدَكُ لِرَسـُولِ اللَّهِ ص خـَاصَّةً لِأَنَّهُ ص فـَتـَحـَهـَا وَ أَمـِيـرَ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يَكُنْ مَعَهُمَا أَحَدٌ فَزَالَ عَنْهَا اسْمُ الْفَيْءِ وَ لَزِمَهَا اسْمُ الْأَنْفَالِ وَ كَذَلِكَ الْآجَامُ وَ الْمـَعـَادِنُ وَ الْبـِحـَارُ وَ الْمـَفـَاوِزُ هِيَ لِلْإِمَامِ خَاصَّةً فَإِنْ عَمِلَ فِيهَا قَوْمٌ بِإِذْنِ الْإِمَامِ فَلَهُمْ أَرْبَعَةُ أَخْمَاسٍ وَ لِلْإِمَامِ خُمُسٌ وَ الَّذِى لِلْإِمَامِ يَجْرِى مَجْرَى الْخُمُسِ وَ مَنْ عَمِلَ فِيهَا بِغَيْرِ إِذْنِ الْإِمـَامِ فـَالْإِمـَامُ يـَأْخـُذُهُ كُلَّهُ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهِ شَيْءٌ وَ كَذَلِكَ مَنْ عَمَرَ شَيْئاً أَوْ أَجْرَى قَنَاةً أَوْ عـَمِلَ فِى أَرْضٍ خَرَابٍ بِغَيْرِ إِذْنِ صَاحِبِ الْأَرْضِ فَلَيْسَ لَهُ ذَلِكَ فَإِنْ شَاءَ أَخَذَهَا مِنْهُ كُلَّهَا وَ إِنْ شَاءَ تَرَكَهَا فِى يَدِهِ
ترجمه روايت شريفه :
ثـقـة الاسلام كلينى فرمايد: خداى تبارك و تعالى همه دنيا را به خليفه خود (پيغمبر يا امـام ) داده ، زيـرا بـفـرشـتگان مى گويد: ((من در زمين خليفه گذارم 24 سوره 2 ـ)) پس هـمـه دنيا از آن آدم بود (كه نخستين خليفه خدا در روى زمين بود) و پس از او به فرزندان نيكو كار و جانشينانش رسيد، بنا بر اين آنچه را از دنيا دشمنانشان (يعنى كفار و مشركين ) به زور گرفتند و سپس به وسيله جنگ يا غلبه به آنها برگشت فى ء نامند، پس فى ء آن اسـت كـه : بـه وسـيـله غـلبـه و جـنـگ بـه آنـهـا بـرگردد (و فى ء در لغت به معنى بـرگـشـتن است ) و حكم فى ء آن است كه خداى تعالى فرمايد: ((بدانيد كه هر چه عنيمت گـيـريـد، پـنـج يـك آن از خـدا و پـيـغـمـبـر و خـويـشـان او و يـتـيمان و بى چيزان و در راه ماندگانست .
و امـا انـفال چنين نيست ، انفال مخصوص پيغمبر صلى الله عليه وآله است و فدك مخصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، زيرا او و اميرالمؤ منين آن را فتح كردند و ديگرى با آنـهـا نـبـود، لذا اسـم فـى ء از آن بـرداشـتـه و اسـم انـفـال روى آن گـذاشته شد و همچنين است نيزارها و معادن و درياها و بيابانها كه همه به امـام اختصاص دارد. و اگر مردمى به اجازه امام در آنها كار كردند، چهار پنجم درآمد آنها از خـود ايـشـان و يك پنجمش از آن امام است و آنچه به امام تعلق دارد، حكم خمس را دارد (يعنى بـايـد شـش بـخـش شود) و هر كه بدون اجازه امام در آنها كار كند، امام حق دارد همه درآمد را بگيرد، و هيچكس را در آن سهمى نيست ، همچنين هر كس بدون اجازه صاحب زمين ، خرابه اى را آبـاد كـنـد يـا قـنـاتى جارى كند يا در زمين خرابى عملى انجام دهد، از آن او نمى گردد، و مالك زمين اگر بخواهد از او مى گيرد و اگر بخواهد در دست او باقى مى گذارد.



شرح :
خليفه به معنى جانشين وهاء آن براى مبالغه است و پيغمبر و امام از اين نظر جانشين خـدا بـاشـنـد كـه دنـيا از آنها است و حق تصرف در آن را دارند، ما راجع به اين موضوع ، ذيل حديث 1063 توضيحى بيان كرديم .1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ أَبـَانِ بـْنِ أَبـِى عـَيَّاشٍ عـَنْ سـُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ نَحْنُ وَ اللَّهِ الَّذِيـنَ عـَنـَى اللَّهُ بـِذِى الْقـُرْبـَى الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ ص فَقَالَ ما أَفـاءَ اللّهُ عـَلى رَسـُولِهِ مـِنْ أَهـْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمـَس اكـِيـنِ مـِنَّا خـَاصَّةً وَ لَمْ يَجْعَلْ لَنَا سَهْماً فِى الصَّدَقَةِ أَكْرَمَ اللَّهُ نَبِيَّهُ وَ أَكْرَمَنَا أَنْ يُطْعِمَنَا أَوْسَاخَ مَا فِى أَيْدِى النَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 491 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سليم بن قيس گويد: شنيدم اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: به خدا ما هستيم كسانى كـه خـدا از ذى القـربى (خويشان پيغمبر) قصد فرموده و آنها را همدوش خود و پيغمبرش سـاخـته و فرموده است : ((هر چه را خدا از اموال مردم دهكده ها به پيغمبرش برگشت داده ، از آن خـدا و پـيـغـمـبـر و خـويـشـان او و يـتيمان و بى چيزان است 7 سوره 59 ـ)) اين سهم مخصوص ماست و براى ما از صدقه (زكاة واجب ) سهمى قرار نداد، خدا پيغمبرش را و ما را گرامى داشت از اين كه چزك و فضول مال مردم را بما بخوراند (زيرا مالى كه به عنوان زكـوة پـرداخـت مـى شـود، چـرك و فـضـول اسـت كـه از اصل مال گرفته مى شود و آن مال مزكى و مصفا مى گردد).


2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى قَالَ هُمْ قَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْخُمُسُ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 491 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : ((بدانيد كه هرچه غنيمت گيريد، پنج يـك آن از آن خـدا و پـيـغـمـبـر و خـويـشـان اوسـت 42 سـوره 8 ـ)) فـرمـود: ايشان خويشان رسول خدايند صلى الله عليه وآله و آن خمس از آن خدا و پيغمبر و ماست .


3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ الْأَنـْفـَالُ مَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ أَوْ قَوْمٌ صَالَحُوا أَوْ قَوْمٌ أَعـْطـَوْا بـِأَيْدِيهِمْ وَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 491 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: انفال آن است كه : اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ و غـلبـه بـدسـت نـيـايد) يا اموال مردمى است كه (با مسلمين ) سازش كنند يا مردمى كه با دسـت خـود بـپردازند و هر زمين خراب و ته رودخانه ها از پيغمبر است و پس از او از آن امام است ، بهر راه خواهد به مصرف رساند.

afsanah82
07-19-2011, 12:00 PM
4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْعـَبـْدِ الصَّالِحِ ع قَالَ الْخُمُسُ مِنْ خَمْسَةِ أَشْيَاءَ مِنَ الْغَنَائِمِ وَ الْغَوْصِ وَ مِنَ الْكُنُوزِ وَ مِنَ الْمَعَادِنِ وَ الْمَلَّاحَةِ يُؤْخَذُ مِنْ كُلِّ هَذِهِ الصُّنُوفِ الْخُمُسُ فَيُجْعَلُ لِمَنْ جَعَلَهُ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ وَ يـُقْسَمُ الْأَرْبَعَةُ الْأَخْمَاسِ بَيْنَ مَنْ قَاتَلَ عَلَيْهِ وَ وَلِيَ ذَلِكَ وَ يُقْسَمُ بَيْنَهُمُ الْخُمُسُ عَلَى سـِتَّةِ أَسـْهـُمٍ سَهْمٌ لِلَّهِ وَ سَهْمٌ لِرَسُولِ اللَّهِ وَ سَهْمٌ لِذِى الْقُرْبَى وَ سَهْمٌ لِلْيَتَامَى وَ سَهْمٌ لِلْمـَسَاكِينِ وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ السَّبِيلِ فَسَهْمُ اللَّهِ وَ سَهْمُ رَسُولِ اللَّهِ لِأُولِى الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِ رَسـُولِ اللَّهِ ص وِرَاثـَةً فـَلَهُ ثـَلَاثـَةُ أَسـْهُمٍ سَهْمَانِ وِرَاثَةً وَ سَهْمٌ مَقْسُومٌ لَهُ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُ نـِصـْفُ الْخـُمـُسِ كَمَلًا وَ نِصْفُ الْخُمُسِ الْبَاقِى بَيْنَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَسَهْمٌ لِيَتَامَاهُمْ وَ سَهْمٌ لِمَسَاكِينِهِمْ وَ سَهْمٌ لِأَبْنَاءِ سَبِيلِهِمْ يُقْسَمُ بَيْنَهُمْ عَلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ فِى سَنَتِهِمْ فَإِنْ فَضَلَ عَنْهُمْ شَيْءٌ فَهُوَ لِلْوَالِي وَ إِنْ عَجَزَ أَوْ نَقَصَ عَنِ اسْتِغْنَائِهِمْ كَانَ عَلَى الْوَالِى أَنْ يُنْفِقَ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ وَ إِنَّمَا صَارَ عَلَيْهِ أَنْ يَمُونَهُمْ لِأَنَّ لَهُ مَا فَضَلَ عَنْهُمْ وَ إِنَّمَا جَعَلَ اللَّهُ هَذَا الْخُمُسَ خَاصَّةً لَهُمْ دُونَ مَسَاكِينِ النَّاسِ وَ أَبْنَاءِ سـَبـِيـلِهـِمْ عِوَضاً لَهُمْ مِنْ صَدَقَاتِ النَّاسِ تَنْزِيهاً مِنَ اللَّهِ لَهُمْ لِقَرَابَتِهِمْ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ كَرَامَةً مِنَ اللَّهِ لَهُمْ عَنْ أَوْسَاخِ النَّاسِ فَجَعَلَ لَهُمْ خَاصَّةً مِنْ عِنْدِهِ مَا يُغْنِيهِمْ بِهِ عَنْ أَنْ يـُصـَيِّرَهـُمْ فـِى مـَوْضـِعِ الذُّلِّ وَ الْمـَسْكَنَةِ وَ لَا بَأْسَ بِصَدَقَاتِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ هـَؤُلَاءِ الَّذِيـنَ جَعَلَ اللَّهُ لَهُمُ الْخُمُسَ هُمْ قَرَابَةُ النَّبِيِّ ص ‍ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فَقَالَ وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ هُمْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَنْفُسُهُمْ الذَّكَرُ مِنْهُمْ وَ الْأُنْثَى لَيْسَ فِيهِمْ مـِنْ أَهـْلِ بـُيـُوتـَاتِ قـُرَيـْشٍ وَ لَا مـِنَ الْعـَرَبِ أَحَدٌ وَ لَا فِيهِمْ وَ لَا مِنْهُمْ فِى هَذَا الْخُمُسِ مِنْ مَوَالِيهِمْ وَ قَدْ تَحِلُّ صَدَقَاتُ النَّاسِ لِمَوَالِيهِمْ وَ هُمْ وَ النَّاسُ سَوَاءٌ وَ مَنْ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ بَنِى هـَاشـِمٍ وَ أَبـُوهُ مِنْ سَائِرِ قُرَيْشٍ فَإِنَّ الصَّدَقَاتِ تَحِلُّ لَهُ وَ لَيْسَ لَهُ مِنَ الْخُمُسِ شَيْءٌ لِأَنَّ اللَّهَ تـَعـَالَى يَقُولُ ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ وَ لِلْإِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ أَنْ يَأْخُذَ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ صَفْوَهَا الْجـَارِيـَةَ الْفـَارِهـَةَ وَ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ وَ الثَّوْبَ وَ الْمَتَاعَ بِمَا يُحِبُّ أَوْ يَشْتَهِى فَذَلِكَ لَهُ قـَبـْلَ الْقـِسـْمـَةِ وَ قَبْلَ إِخْرَاجِ الْخُمُسِ وَ لَهُ أَنْ يَسُدَّ بِذَلِكَ الْمَالِ جَمِيعَ مَا يَنُوبُهُ مِنْ مِثْلِ إِعْطَاءِ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ غَيْرِ
ذَلِكَ مـِمَّا يـَنـُوبـُهُ فـَإِنْ بـَقـِيَ بَعْدَ ذَلِكَ شَيْءٌ أَخْرَجَ الْخُمُسَ مِنْهُ فَقَسَمَهُ فِى أَهْلِهِ وَ قَسَمَ الْبَاقِيَ عَلَى مَنْ وَلِيَ ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ بَعْدَ سَدِّ النَّوَائِبِ شَيْءٌ فَلَا شَيْءَ لَهُمْ وَ لَيْسَ لِمـَنْ قـَاتَلَ شَيْءٌ مِنَ الْأَرَضِينَ وَ لَا مَا غَلَبُوا عَلَيْهِ إِلَّا مَا احْتَوَى عَلَيْهِ الْعَسْكَرُ وَ لَيْسَ لِلْأَعـْرَابِ مـِنَ الْقـِسْمَةِ شَيْءٌ وَ إِنْ قَاتَلُوا مَعَ الْوَالِي لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَالَحَ الْأَعْرَابَ أَنْ يـَدَعـَهـُمْ فـِى دِيـَارِهـِمْ وَ لَا يـُهـَاجـِرُوا عـَلَى أَنَّهُ إِنْ دَهـِمَ رَسـُولَ اللَّهِ ص ‍ مـِنْ عـَدُوِّهِ دَهْمٌ أَنْ يـَسـْتـَنـْفِرَهُمْ فَيُقَاتِلَ بِهِمْ وَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْغَنِيمَةِ نَصِيبٌ وَ سُنَّتُهُ جَارِيَةٌ فِيهِمْ وَ فـِى غـَيْرِهِمْ وَ الْأَرَضُونَ الَّتِى أُخِذَتْ عَنْوَةً بِخَيْلٍ وَ رِجَالٍ فَهِيَ مَوْقُوفَةٌ مَتْرُوكَةٌ فِي يَدِ مـَنْ يـَعـْمـُرُهـَا وَ يـُحـْيـِيهَا وَ يَقُومُ عَلَيْهَا عَلَى مَا يُصَالِحُهُمُ الْوَالِى عَلَى قَدْرِ طَاقَتِهِمْ مِنَ الْحـَقِّ النِّصـْفِ أَوِ الثُّلُثِ أَوِ الثُّلُثـَيـْنِ وَ عَلَى قَدْرِ مَا يَكُونُ لَهُمْ صَلَاحاً وَ لَا يَضُرُّهُمْ فـَإِذَا أُخـْرِجَ مـِنـْهـَا مـَا أُخْرِجَ بَدَأَ فَأَخْرَجَ مِنْهُ الْعُشْرَ مِنَ الْجَمِيعِ مِمَّا سَقَتِ السَّمَاءُ أَوْ سُقِيَ سَيْحاً وَ نِصْفَ الْعُشْرِ مِمَّا سُقِيَ بِالدَّوَالِي وَ النَّوَاضِحِ فَأَخَذَهُ الْوَالِي فَوَجَّهَهُ فِى الْجِهَةِ الَّتِى وَجَّهَهَا اللَّهُ عَلَى ثَمَانِيَةِ أَسْهُمٍ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قـُلُوبـُهـُمْ وَ فـِى الرِّقـَابِ وَ الْغـَارِمـِينَ وَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ ثَمَانِيَةَ أَسْهُمٍ يـَقـْسـِمُ بـَيـْنـَهـُمْ فـِى مـَوَاضـِعِهِمْ بِقَدْرِ مَا يَسْتَغْنُونَ بِهِ فِى سَنَتِهِمْ بِلَا ضِيقٍ وَ لَا تـَقـْتـِيـرٍ فـَإِنْ فـَضـَلَ مـِنْ ذَلِكَ شـَيْءٌ رُدَّ إِلَى الْوَالِي وَ إِنْ نـَقـَصَ مـِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ وَ لَمْ يـَكـْتـَفـُوا بـِهِ كـَانَ عـَلَى الْوَالِى أَنْ يـَمُونَهُمْ مِنْ عِنْدِهِ بِقَدْرِ سَعَتِهِمْ حَتَّى يَسْتَغْنُوا وَ يـُؤْخـَذُ بـَعـْدُ مـَا بـَقـِيَ مـِنَ الْعـُشْرِ فَيُقْسَمُ بَيْنَ الْوَالِي وَ بَيْنَ شُرَكَائِهِ الَّذِينَ هُمْ عُمَّالُ الْأَرْضِ وَ أَكـَرَتـُهـَا فـَيـُدْفـَعُ إِلَيـْهـِمْ أَنْصِبَاؤُهُمْ عَلَى مَا صَالَحَهُمْ عَلَيْهِ وَ يُؤْخَذُ الْبَاقِى فـَيـَكـُونُ بـَعـْدَ ذَلِكَ أَرْزَاقَ أَعـْوَانـِهِ عـَلَى دِيـنِ اللَّهِ وَ فـِى مـَصـْلَحَةِ مَا يَنُوبُهُ مِنْ تَقْوِيَةِ الْإِسـْلَامِ وَ تـَقـْوِيـَةِ الدِّيـنِ فـِى وُجـُوهِ الْجـِهـَادِ وَ غـَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا فِيهِ مَصْلَحَةُ الْعَامَّةِ لَيْسَ لِنَفْسِهِ مِنْ ذَلِكَ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ لَهُ بَعْدَ الْخُمُسِ الْأَنْفَالُ وَ الْأَنْفَالُ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ قـَدْ بـَادَ أَهـْلُهـَا وَ كـُلُّ أَرْضٍ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ وَ لَكِنْ صَالَحُوا صُلْحاً وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ عَلَى غَيْرِ قِتَالٍ وَ لَهُ رُءُوسُ الْجِبَالِ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ وَ الْآجَامُ وَ كُلُّ أَرْضٍ مـَيـْتـَةٍ لَا رَبَّ لَهـَا وَ لَهُ صـَوَافـِى الْمـُلُوكِ مـَا كـَانَ فِى أَيْدِيهِمْ مِنْ غَيْرِ وَجْهِ الْغَصْبِ لِأَنَّ الْغـَصـْبَ كـُلَّهُ مـَرْدُودٌ وَ هـُوَ وَارِثُ مـَنْ لَا وَارِثَ لَهُ يـَعـُولُ مـَنْ لَا حـِيلَةَ لَهُ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً مِنْ صُنُوفِ الْأَمْوَالِ إِلَّا وَ قَدْ قَسَمَهُ وَ أَعْطَى كُلَّ ذِى حَقٍّ حَقَّهُ الْخَاصَّةَ وَ الْعَامَّةَ وَ الْفـُقـَرَاءَ وَ الْمـَسـَاكـِيـنَ وَ كـُلَّ صـِنـْفٍ مـِنْ صُنُوفِ النَّاسِ فَقَالَ لَوْ عُدِلَ فِى النَّاسِ لَاسْتَغْنَوْا ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْعَدْلَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ وَ لَا يَعْدِلُ إِلَّا مَنْ يُحْسِنُ الْعَدْلَ قَالَ وَ كَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـَقـْسـِمُ صَدَقَاتِ الْبَوَادِى فِى الْبَوَادِى وَ صَدَقَاتِ أَهْلِ الْحَضَرِ فِى أَهْلِ الْحـَضـَرِ وَ لَا يـَقـْسـِمُ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ عَلَى ثَمَانِيَةٍ حَتَّى يُعْطِيَ أَهْلَ كُلِّ سَهْمٍ ثُمُناً وَ لَكِنْ يَقْسِمُهَا عَلَى قَدْرِ مَنْ يَحْضُرُهُ مِنْ أَصْنَافِ الثَّمَانِيَةِ عَلَى قَدْرِ مَا يُقِيمُ كُلَّ صِنْفٍ مـِنـْهُمْ يُقَدِّرُ لِسَنَتِهِ لَيْسَ فِى ذَلِكَ شَيْءٌ مَوْقُوتٌ وَ لَا مُسَمًّى وَ لَا مُؤَلَّفٌ إِنَّمَا يَضَعُ ذَلِكَ عَلَى قَدْرِ مَا يَرَى وَ مَا يَحْضُرُهُ حَتَّى يَسُدَّ فَاقَةَ كُلِّ قَوْمٍ مِنْهُمْ وَ إِنْ فَضَلَ مِنْ ذَلِكَ فَضْلٌ عـَرَضـُوا الْمـَالَ جـُمـْلَةً إِلَى غـَيـْرِهـِمْ وَ الْأَنـْفَالُ إِلَى الْوَالِى وَ كُلُّ أَرْضٍ فُتِحَتْ فِى أَيَّامِ النَّبِيِّ ص إِلَى آخِرِ الْأَبَدِ وَ مَا كَانَ افْتِتَاحاً بِدَعْوَةِ أَهْلِ الْجَوْرِ وَ أَهْلِ الْعَدْلِ لِأَنَّ ذِمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ فِى الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ ذِمَّةٌ وَاحِدَةٌ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَكَافَى دِمـَاؤُهـُمْ وَ يـَسـْعـَى بـِذِمَّتـِهـِمْ أَدْنَاهُمْ وَ لَيْسَ فِى مَالِ الْخُمُسِ زَكَاةٌ لِأَنَّ فُقَرَاءَ النَّاسِ جُعِلَ أَرْزَاقُهُمْ فِى أَمْوَالِ النَّاسِ عَلَى ثَمَانِيَةِ أَسْهُمٍ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ أَحَدٌ وَ جَعَلَ لِلْفُقَرَاءِ قَرَابَةِ الرَّسـُولِ ص نـِصـْفَ الْخـُمـُسِ فـَأَغـْنَاهُمْ بِهِ عَنْ صَدَقَاتِ النَّاسِ وَ صَدَقَاتِ النَّبِيِّ ص وَ وَلِيِّ الْأَمـْرِ فـَلَمْ يـَبـْقَ فـَقـِيـرٌ مـِنْ فُقَرَاءِ النَّاسِ وَ لَمْ يَبْقَ فَقِيرٌ مِنْ فُقَرَاءِ قَرَابَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص إِلَّا وَ قـَدِ اسـْتَغْنَى فَلَا فَقِيرَ وَ لِذَلِكَ لَمْ يَكُنْ عَلَى مَالِ النَّبِيِّ ص وَ الْوَالِي زَكـَاةٌ لِأَنَّهُ لَمْ يـَبـْقَ فَقِيرٌ مُحْتَاجٌ وَ لَكِنْ عَلَيْهِمْ أَشْيَاءُ تَنُوبُهُمْ مِنْ وُجُوهٍ وَ لَهُمْ مِنْ تِلْكَ الْوُجُوهِ كَمَا عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 492 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام فـرمود: خمس از پنج چيز بايد داده شود: 1ـ غنيمتها، 2ـ غـواصى (منافع دريا) 3ـ گنجها 4ـ معادن 5ـ نمكزارها (كه معدن مخصوصى است ) از تمام اين انواع دريافت مى شود و به كسانى كه خداى تعالى مقرر فرموده داده مى شود و چهار پـنـجم آن (يعنى غنائم ) ميان جنگجويان متصديان جنگ تقسيم مى شود، و خمس ميان آنها (كه خـدا مـقـرر فـرمـوده ) بـه شـش سهم تقسيم مى شود: 1ـ سهم خدا 2ـ سهم پيغمبر، 3ـ سهم خويشان پيغمبر، 4ـ سهم يتيمان ، 5ـ سهم تهيدستان ، 6ـ سهم در راه ماندگان .
سـهم خدا و سهم پيغمبر پس از وفات پيغمبر از نظر وراثت بواليان امر(ائمه معصومين ) تـعـلق دارد، پـس بـراى امام سه سهم است : دو سهم از نظر وراثت و يك سهم بهره خود او اسـت كـه از جـانـب خـدا، بـنابر اين نصف كامل خموس از اوست (كه در اين زمان به سهم امام مـعروفست ) و نصف ديگر ميان خاندانش تقسيم مى شود: يك سهم به يتيمان آنها و يك سهم بـه تـهـيـدسـتان و يك سهم بدر راه ماندگانشان داده مى شود كه طبق قرآن و سنت پيغمبر مـيـان آنـهـا تقسيم شود، به مقدارى كه يك سالشان را كفايت كند، اگر از آنها چيزى زياد آمـد، بـه حاكم مى رسد و اگر سهم امام قابل قسمت نبود، يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، بـه عـهـده حـاكـم اسـت كه از آنچه در دست دارد ايشان را بى نياز كند، و مخارج آنها از اين نظر به عهده حاكم گذاشته شد كه مقدار زيادى از آنها به او تعلق دارد.
و هـمـانـا خدا خمس را مختص آنها قرار داد و به تهيدستان و در راه ماندگان مردم ديگر نداد تـا به جاى صدقات (زكاة واجب ) مردم باشد (كه برسادات حرام گرديد) و براى اينكه خـدا ايـشـان را به واسطه قرابتشان با پيغمبر (از گرفتن زكاة ) بركنار كند و از چرك امـوال مـردم ارجـمـنـدشـان دارد، لذا مـال مخصوصى را از جانب خود براى آنها به مقدار بى نـيـازيـشـان مـقرر فرمود تا در معرض خوارى و درويشى قرار نگيرند ولى دادن صدقات بعضى از آنها ببعض ديگر باكى ندارد (زكاة سادات به سادات مى رسد).
و ايـن اشـخـاص كه خدا خمس را بر ايشان مقرر فرموده همان خويشان پيغمبرند صلى الله عليه وآله كه خدا از آنها ياد نموده و فرمود: ((خويشان نزديك خود را بيم ده 214 سوره 26 ـ)) و ايـشـان خـود فرزندان عبدالمطلب هستند از زن و مرد (نه دوستان و وابستگان با آنـهـا) و هـيـچـكـس ديـگـر از خـانـدان قـريـش واحـدى ديـگـر از عـرب داخـل آنـهـا نـيـسـت و وابـسـتگان به فرزندان عبدالمطلب (چه آزاد شده آنها باشند و چه هم سـوگـنـد بـا ايشان ) در گرفتن خمس داخل در آنها و يا در حكم آنها نيستند و صدقات مردم بـراى آنـهـا حـلال اسـت و آنها با مردم ديگر برابرند. و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پـدرش از سـائر قـريـشـى (يـا سـايـر مـسـلمـيـن ) بـاشـد، صـدقـات بـراى او حـلال اسـت و از خـمـس بـهـره ئى نـدارد، زيـرا خـداى تـعـالى مـى فـرمـايد: ((آنها را به پدرانشان نسبت دهيد 6 سوره 33 )).
و بـرگـزيـده امـوال غـنـيـمـت از امـامـسـت و حـق دارد بـرگـزيـده ايـن امـوال را براى خود بردارد: مانند كنيز زيبا، مركوب زيبا، لباس و كالائى كه دوست دارد و مى خواهد. اين اموال پيش از تقسيم و پيش از اخراج خمس از آن او است ، و او مى تواند اين اموال را به مصرف مخارجى كه براى او پيش مى آيد مانند بخشيدن به مؤ لفة قلوبهم و پـيـش آمـدهـاى ديـگـر برساند، اگر پس از آن چيزى باقى ماند، خمسش را خارج كرده ميان اهـل خـمس تقسيم شود و بقيه (چهار پنجم ديگر) ميان مباشرين جنگ تقسيم شود. و اگر پس از تاءمين مخارج چيزى نماند، ايشان حقى ندارند. و جنگجويان از زمين و آنچه بر آن غلبه كرده اند حقى ندارند، مگر مقدارى را كه به تصرف لشگر در آمده (و در ميدان جنگ بر آن دست يافته اند) و باديه نشينان عرب هم سهمى ندارند
و براى امام غير از خمس ، حق در انفال است . و انفال هر زمين خراجى است كه اهلش نابود شده باشند و هر زمينى كه اسب و شتر بر آن رانده نشده باشد (با جنگ و غلبه گرفته نشده باشد) بلكه بنوعى با مسلمين سازش كرده و بدون جنگ و با دست خود تسليم نموده اند و نـيـز سـر كـوهـهـا و تـه رودخانه ها و نيزارها (جنگل ها) و هر زمين بائر و بى صاحب از آن امامست . و زبده اموالى كه در دست پادشاهان است (و در جنگ با اسلام مغلوب شده اند) اگر از كـسـى غـصـب نـكـرده بـاشـنـد بـه امـام تـعـلق دارد، و هـر مال غصبى به صاحبش بايد برگردد، و نيز امام وارث كسى است كه وارث ندارد و مخارج هـر كـس را كه چاره ندارد بايد بدهد (يعنى امام بايد اين درآمدها را در راه درماندگان و هر گـونـه خـرجـى كـه بـراى اسـلام و مـسـلمـيـن پـيـش مـى آيـد و محل ندارد مصرف كند).
و بـاز فـرمود: همانا خدا هر نوع از اموال را تقسيم كرده و حق هر مستحق را از خاصه و عامه (امام و ساير مردم ) و فقراء و مساكين و اصناف ديگر مردم به آنها داده است ، سپس فرمود: اگـر در مـيـان مـردم عـدالت حـكـمـفـرا بـاشـد، هـمـه بـى نـيـاز شـونـد عـدالت از عـسـل شـيرين تر است . و عدالت نكند جز كسى كه عدالت را خوب بداند (پس براى نظام زندگى مردم ، امامى عادل لازم است ).
و رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله زكاة باديه نشينان را به باديه مى داد و زكاة شهر نـشـيـنـان را بـه شـهـر نـشـينان ، ولى زكاة را ميان هشت صنف آنها برابر تقسيم نمى كرد بـطـورى كـه بـهـر دسـتـه 18 برسد، بلكه بمقدارى كه از آن 8 طايفه حاضر بودند، بـانـدازه مـخـارج يـكـسـال هر دسته آنها تقسيم مى كرد، در اين باره وقت و اندازه معينى يا نـامـبـرده و نـوشـتـه ئى نـيـسـت ، بـلكـه هـر گـونـه خود پيشوا صلاح بداند و بهر كس دسـتـرسـى داشـتـه بـاشد، پرداخت مى كند تا احتياج هر دسته از آنها را بر آورد، و اگر چيزى زياد آمد بديگران عرضه مى كند.
و امـا امـر انـفال با والى (پيغمبر يا امام ) است و همچنين هر زمينى كه در زمان پيغمبر صلى الله عـليـه وآله فـتـح شده است براى هميشه ، و نيز هر زمينى كه براى دعوت باسلام از جـانـب پـيـشـوايـان ظـالم يـا عادل فتح شده است امرش با والى است ، زيرا تعهد و پيمان پيغمبر نسبت به پيشينيان و پسينيان يكسان است ، زيرا خود پيغمبر صلى الله عليه وآله فـرمـوده اسـت : مـسـلمـانـهـا برادر يكديگرند، خونشان با هم برابرست ، پست ترين آنها بايد به پيمانشان كوشش كند (بحديث 1049 رجوع شود).
و در مـال خـمـس ، زكاتى نيست ، زيرا ارزاق و مخارج فقراء مردم (غير سادات ) بر 8 سهم در امـوال مـردم مـقـرر گـرديـده و كـسى از آنها بى خرجى گذاشته نشده (پس از خمس حقى ندارند) و خدا براى فقراء خويشان پيغمبر صلى الله عليه وآله نصف خمس را مقرر كرد و ايـشـان را از صدقات مردم و صدقات پيغمبر صلى الله عليه وآله و والى امر (امام ) بى نياز كرد، پس هيچ فقيرى از فقراء مردم (سادات ) و هيچ فقيرى از فقراء خويشان پيغمبر صـلى الله عـليـه وآله نـبـاشـد، جـز ايـنـكه بى نياز گرديد، بنابراين (در ميان مسلمين ) فـقـيرى وجود ندارد، و از اين جهت است كه بر مال پيغمبر صلى الله عليه وآله و امام زكاة نـيـسـت ، زيرا فقيرى محتاج باقى نمانده ، بلكه بر عهده آنها تنها همان مخارجى است كه پـيـش ‍ مـى آيد (و در اول اين روايت ذكر شد) و در آمد ايشان هم از آن راههاست (كه ذكر شد) در برابر مخارجى كه به عهده دارند.


5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا أَظُنُّهُ السَّيَّارِيَّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسـْبـَاطٍ قـَالَ لَمَّا وَرَدَ أَبـُو الْحـَسَنِ مُوسَى ع عَلَى الْمَهْدِيِّ رَآهُ يَرُدُّ الْمَظَالِمَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا بَالُ مَظْلِمَتِنَا لَا تُرَدُّ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى لَمَّا فـَتـَحَ عـَلَى نـَبِيِّهِ ص فَدَكاً وَ مَا وَالَاهَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ ص وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِى ذَلِكَ جَبْرَئِيلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ ع رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَكاً إِلَى فَاطِمَةَ ع فـَدَعـَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا يَا فَاطِمَةُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِى أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكِ فَدَكاً فَقَالَتْ قـَدْ قـَبـِلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْكَ فَلَمْ يَزَلْ وُكَلَاؤُهَا فِيهَا حَيَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص فـَلَمَّا وُلِّيَ أَبـُو بـَكـْرٍ أَخـْرَجَ عـَنْهَا وُكَلَاءَهَا فَأَتَتْهُ فَسَأَلَتْهُ أَنْ يَرُدَّهَا عَلَيْهَا فَقَالَ لَهَا ائْتـِيـنـِى بـِأَسـْوَدَ أَوْ أَحْمَرَ يَشْهَدُ لَكِ بِذَلِكِ فَجَاءَتْ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أُمِّ أَيْمَنَ فَشَهِدَا لَهَا فَكَتَبَ لَهَا بِتَرْكِ التَّعَرُّضِ فَخَرَجَتْ وَ الْكِتَابُ مَعَهَا فَلَقِيَهَا عُمَرُ فَقَالَ مَا هَذَا مَعَكِ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ قَالَتْ كِتَابٌ كَتَبَهُ لِيَ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ أَرِينِيهِ فَأَبَتْ فَانْتَزَعَهُ مِنْ يـَدِهـَا وَ نـَظـَرَ فـِيـهِ ثـُمَّ تـَفَلَ فِيهِ وَ مَحَاهُ وَ خَرَقَهُ فَقَالَ لَهَا هَذَا لَمْ يُوجِفْ عَلَيْهِ أَبُوكِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ فَضَعِى الْحِبَالَ فِى رِقَابِنَا فَقَالَ لَهُ الْمَهْدِيُّ يَا أَبَا الْحَسَنِ حُدَّهَا لِى فـَقـَالَ حـَدٌّ مـِنـْهـَا جـَبـَلُ أُحـُدٍ وَ حـَدٌّ مِنْهَا عَرِيشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِيفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ فَقَالَ لَهُ كُلُّ هَذَا قَالَ نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا كُلُّهُ إِنَّ هَذَا كُلَّهُ مِمَّا لَمْ يُوجِفْ عَلَى أَهْلِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ فَقَالَ كَثِيرٌ وَ أَنْظُرُ فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 497 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن اسـباط گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام بر مهدى عباسى وارد شد، ديد (مـشـغـول دادخـواهـى اسـت ) و آنچه از مردم به ظلم گرفته اند برمى گرداند، فرمود: اى امـيـرالمـؤ منين چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده بما بر نمى گردانند؟ مهدى گفت : اى ابـا الحـسـن ! مـوضوع چيست ؟ فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى چون فدك و حومه آن را براى پيغمبرش فتح نمود، و بر آن اسب و شتر رانده نشد (با جنگ گرفته نشد) خدا بر پـيـغـمـبـرش صـلى الله عـليـه وآله اين آيه نازل فرمود: ((حق خويشاوندان را بده - 28 سـوره 17ـ)) پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه وآله نـدانـسـت آنـهـا كـيـانـنـد، بجبرئيل مراجعه كرد، جبرئيل هم به پروردگارش ‍ مراجعه نمود، خدا به او وحى فرمود: فدك را به فاطمه بده ، پيغمبر صلى الله عليه وآله فاطمه را خواست و به او فرمود:
فـاطـمـه ! خـدا بـه مـن امـر فـرمـوده كـه فـدك را بـه تـو دهـم ، فـاطـمـه گـفـت : يـا رسول الله من هم از شما و از خدا پذيرفتم و تا زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله زنده بود، وكلاء فاطمه آنجا بودند، و چون ابوبكر به حكومت رسيد، وكلاء او رااز آنجا بيرون كرد، فاطمه نزد ابوبكر آمد و از او خواست فدك را به وى بر گرداند، ابوبكر گـفـت : شخص سياه پوست يا سرخ پوستى (هر كس باشد) بياور تا به نفع تو در اين بـاره گـواهى دهد فاطمه اميرالمؤ منين عليه السلام وام ايمن را آورد تا به نفع او گواهى دادند، ابوبكر برايش نوشت كه متعرضش نشوند.
فـاطـمـه بـيـرون آمد و نامه را همراه داشت كه به عمر برخورد. عمر گفت : دختر محمد! چه همراه دارى ؟ فرمود: نامه ايست كه پسر ابى قحانه برايم نوشته است ، گفت : آن را به مـن نـشـان ده ، فـاطـمـه نـداد، عمر آن را از دستش چنگ زد و مطالعه كرد سپس روز آن آب دهن انـداخـت و پـاك كـرد و پـاره نـمود و به فاطمه گفت : اين فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است كه تو بخواهى ريسمان بگردن ما گذارى (و ما را محكوم كنى يا برده خود سازى ).
مهدى عباسى به حضرت گفت : اى اباالحسن ! حدود فدك را به من بگو، فرمود: يك حدش كـوه احـد و حـد ديـگـرش عـريـش مـصـر و حـد ديـگـرش ‍ سـيـف البـحـر و حـد ديـگـرش دومة الجـنـدل اسـت ، مـهـدى گـفـت هـمه اينها؟ فرمود: يا اميرالمومنين همه اينها؛ زيرا همه اينها از زمـيـنـهـائى اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه وآله اسـب و شـتـر بـر اهـل آن نـرانـده اسـت ، مـهـدى گـفـت : مـقـدار زيـاديـسـت و در آن تاءمل كرد.

afsanah82
07-19-2011, 12:00 PM
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الْأَنْفَالُ هُوَ النَّفْلُ وَ فِى سُورَةِ الْأَنْفَالِ جَدْعُ الْأَنْفِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 498 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گـويـد شـنـيـدم : امـا بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود، انفال همان نفل است و در سوره انفال بريدن بينى است



شرح :
نـفـل (بـر وزن قـمـر) بـه مـعـنـى زيـاده و بـخـشـش اسـت و سـوره انـفـال كـه ايـن حـق را به پيغمبر صلى الله عليه وآله مى دهد، بينى دشمنان او و دشمنان خـانـدانـش را مـى بـرد يـعـنـى خـوار و زبـون مـى گـردنـد، زيـرا پـيـداسـت كـه انفال بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه وآله به خانواده او مى رسد.7- أَحـْمَدُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعـْلَمـُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى فَقِيلَ لَهُ فَمَا كـَانَ لِلَّهِ فـَلِمَنْ هُوَ فَقَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ فَهُوَ لِلْإِمَامِ فَقِيلَ لَهُ أَ فـَرَأَيـْتَ إِنْ كـَانَ صـِنـْفٌ مـِنَ الْأَصـْنـَافِ أَكْثَرَ وَ صِنْفٌ أَقَلَّ مَا يُصْنَعُ بِهِ قَالَ ذَاكَ إِلَى الْإِمـَامِ أَ رَأَيـْتَ رَسـُولَ اللَّهِ ص كـَيْفَ يَصْنَعُ أَ لَيْسَ إِنَّمَا كَانَ يُعْطِى عَلَى مَا يَرَى كَذَلِكَ الْإِمَامُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 498 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
شـخـصـى از حـضـرت رضـا عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل : ((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد پنج يك آن از آن خدا و پيغمبرش و خـويـشـاونـدان اسـت 43 سـوره 8 )) پـرسـيد و گفت : سهم خدا از آن كيست ؟ فرمود: از آن رسـول خـدا صـلى الله عليه وآله و سهم رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن امام است ، بـه حـضـرت عـرض شـد: بفرمائيد اگر دسته اى زياد بودند و دسته ئى كم ، چه بايد كـرد؟ (يـعنى چون نصف خمس بايد ميان سه دسته فقرا و مسكينان و در راه ماندگان سادات تقسيم شود، اگر يك دسته از آنها زيادتر بودند، مى شود به آنها زيادتر داد يا نه ؟) فـرمـود: اخـتـيـارش بـا امـام اسـت ، بـه مـن بگو پيغمبر صلى الله عليه وآله در اين باره چگونه رفتار مى كرد؟ مگر نه اين بود كه هر طور صلاح مى ديد رفتار مى كرد؟ همچنين است امام .


8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ مَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْحَدِيدِ وَ الرَّصَاصِ وَ الصُّفْرِ فَقَالَ عَلَيْهَا الْخُمُسُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 499 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
از امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره مـعـادن طـلا و نـقـره و آهـن و قـلعـى (سـرب ) و مـس سوال شد. فرمود: اينها خمس دارد.


9- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابـْنِ أَبـِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ الْإِمَامُ يُجْرِى وَ يُنَفِّلُ وَ يُعْطِى مَا شَاءَ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ السِّهَامُ وَ قَدْ قَاتَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَوْمٍ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ فِى الْفَيْءِ نَصِيباً وَ إِنْ شَاءَ قَسَمَ ذَلِكَ بَيْنَهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 499 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: امـام حق دارد پيش از تقسيم سهام غنيمت ، هر اندازه بخواهد انفاق كند و براى خود بر دارد و به ديگرى ببخشد همانا پيغمبر صلى الله عليه وآله به همراه مردمى جنگ كـرد و از فـى ء چـيـزى بـه آنـهـا نـدارد و اگر بخواهد همه را ميان آنها تقسيم مى كند (و خـلاصـه اخـتـيـار تـام تـقـسـيـم غنائم جنگى بدست امامست چنانكه در هر جنگى اين اختيار با زمامدار و پيشواى آنست .)


10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حـُكـَيـْمٍ مـُؤَذِّنِ ابـْنِ عِيسَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اعْلَمُوا أَنَّما غـَنـِمـْتـُمْ مـِنْ شـَيْءٍ فـَأَنَّ لِلّهِ خـُمـُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بـِمـِرْفـَقـَيـْهِ عَلَى رُكْبَتَيْهِ ثُمَّ أَشَارَ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ هِيَ وَ اللَّهِ الْإِفَادَةُ يَوْماً بِيَوْمٍ إِلَّا أَنَّ أَبِى جَعَلَ شِيعَتَهُ فِى حِلٍّ لِيَزْكُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 499 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
ابـن عـيـسـى گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى تـعـالى ؛ ((بـدانـيـد هـر چـه غـنـيـمـت گـيـريـد پـنج يك آن از خدا و پيغمبر و خـويشاوندان است )) پرسيدم ، حضرت دو آرنج را بر زانو گذاشت و با دست اشاره كرد و فـرمـود: به خدا كه آن استفاده روز به روز است (كه بايد خمس آنرا داد) جز آنكه پدرم شيعيان خود را حلال كرد تا آلوده نباشند.
شـرح تـوضـيـح مـدلول و سـند اين روايت با بيان رويات موافق و مخالف آن ، بعهده مقام اجتهاد و استنباط است كه بحمدلله و المنه فقهاى شيعه رضوان الله تعالى عليهم اجمعين مشروحا و مبسوطا اين موضوع را در كتب استدلالى خود بيان فرموده اند.


11- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْخُمُسِ فَقَالَ فِى كُلِّ مَا أَفَادَ النَّاسُ مِنْ قَلِيلٍ أَوْ كَثِيرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 500 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
سماعه گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع به خمس ‍ پرسيدم ، فرمود: در هر چيزى كه مردم به دست آوردند، كم باشد يا زياد خمس هست .


12- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ يَزِيدَ قَالَ كَتَبْتُ جُعِلْتُ لَكَ الْفـِدَاءَ تـُعـَلِّمـُنـِى مـَا الْفَائِدَةُ وَ مَا حَدُّهَا رَأْيَكَ أَبْقَاكَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ بِبَيَانِ ذَلِكَ لِكـَيـْلَا أَكـُونَ مـُقِيماً عَلَى حَرَامٍ لَا صَلَاةَ لِى وَ لَا صَوْمَ فَكَتَبَ الْفَائِدَةُ مِمَّا يُفِيدُ إِلَيْكَ فِى تِجَارَةٍ مِنْ رِبْحِهَا وَ حَرْثٍ بَعْدَ الْغَرَامِ أَوْ جَائِزَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 500 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
احـمد بن محمد بن عيسى بن يزيد گويد: به حضرت (امام هشتم يا نهم و يا دهم ) نوشتم : قربانت گردم ، به من بياموز فايده چيست ؟ و اندازه آن كدامست ؟ و راءى شما چيست ؟ خداى تـعـالى شـمـا را بـاقـى دارد تـقـاضـا دارم بـا پـاسـخ ايـن سوال بر من منت گذارى تا در حرام زندگى نكنم كه نماز و روزه ام درست نباشد. حضرت نوشت : فايده چيزى است كه از سود تجارت بتو رسد و از زراعت بعد از وضع مخارج يا جـائزه اى كـه بـديـگـرى بـدهـى (يـا جـائزى كـه بـتـو رسـد) (پـس بـنـابـر مـعـنـى اول جـايـزه خـمـس نـدارد و جـزو مـخارج است و بنابر معنى دوم خمس دادن آن واجبست و در اين صـورت بـه مـعـنـى گـرفـتـن جـايـزه اسـت ولى در صـورت اول به معنى دادن آن ).


13- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع الْخُمُسُ أُخْرِجُهُ قَبْلَ الْمَئُونَةِ أَوْ بَعْدَ الْمَئُونَةِ فَكَتَبَ بَعْدَ الْمَئُونَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 500 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى نصر گويد: بامام باقر عليه السلام نوشتم : خمس را پيش از مخارج بدهم يا بعد از مخارج ؟ نوشت : بعد از مخارج .


14- أَحـْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جـَعْفَرٍ ع قَالَ كُلُّ شَيْءٍ قُوتِلَ عَلَيْهِ عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَإِنَّ لَنَا خُمُسَهُ وَ لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَشْتَرِيَ مِنَ الْخُمُسِ شَيْئاً حَتَّى يَصِلَ إِلَيْنَا حَقَّنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 500 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: هـر چـيـزى كـه بـراى شـهـادت لااله الاالله و مـحـمـد رسـول الله بـر آن واقـع شود (يعنى غنيمتى كه مسلمين در جنگ با كفار براى مسلمان شدن آنها بدست مى آوردند).
خـمـسـش از آن مـاسـت و بـراى هـيـچـكـس روا نـيـسـت كـه از مال خمس ‍ چيزى بخرد، مگر آنكه حق ما را بما برساند.


15- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ نَافِعٍ قـَالَ طـَلَبـْنـَا الْإِذْنَ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِ فَأَرْسَلَ إِلَيْنَا ادْخُلُوا اثْنَيْنِ اثـْنَيْنِ فَدَخَلْتُ أَنَا وَ رَجُلٌ مَعِى فَقُلْتُ لِلرَّجُلِ أُحِبُّ أَنْ تَسْتَأْذِنَ بِالْمَسْأَلَةِ فَقَالَ نَعَمْ فـَقـَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبِى كَانَ مِمَّنْ سَبَاهُ بَنُو أُمَيَّةَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهـُمْ أَنْ يـُحـَرِّمُوا وَ لَا يُحَلِّلُوا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِمَّا فِى أَيْدِيهِمْ قَلِيلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ إِنَّمَا ذَلِكَ لَكـُمْ فـَإِذَا ذَكـَرْتُ رَدَّ الَّذِى كـُنـْتُ فِيهِ دَخَلَنِى مِنْ ذَلِكَ مَا يَكَادُ يُفْسِدُ عَلَيَّ عَقْلِي مَا أَنَا فِيهِ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ فِى حِلٍّ مِمَّا كَانَ مِنْ ذَلِكَ وَ كُلُّ مَنْ كَانَ فِى مِثْلِ حَالِكَ مِنْ وَرَائِى فَهُوَ فـِى حـِلٍّ مـِنْ ذَلِكَ قـَالَ فـَقـُمـْنـَا وَ خـَرَجـْنـَا فـَسـَبَقَنَا مُعَتِّبٌ إِلَى النَّفَرِ الْقُعُودِ الَّذِينَ يـَنـْتـَظِرُونَ إِذْنَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُمْ قَدْ ظَفِرَ عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ نَافِعٍ بِشَيْءٍ مَا ظـَفـِرَ بـِمـِثـْلِهِ أَحـَدٌ قَطُّ قَدْ قِيلَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ فَفَسَّرَهُ لَهُمْ فَقَامَ اثْنَانِ فَدَخَلَا عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَحَدُهُمَا:
جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبِى كَانَ مِنْ سَبَايَا بَنِى أُمَيَّةَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ قـَلِيـلٌ وَ لَا كَثِيرٌ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَجْعَلَنِى مِنْ ذَلِكَ فِى حِلٍّ فَقَالَ وَ ذَاكَ إِلَيْنَا مَا ذَاكَ إِلَيْنَا مَا لَنَا أَنْ نُحِلَّ وَ لَا أَنْ نُحَرِّمَ فَخَرَجَ الرَّجُلَانِ وَ غَضِبَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمْ يَدْخُلْ عـَلَيـْهِ أَحـَدٌ فـِى تـِلْكَ اللَّيـْلَةِ إِلَّا بـَدَأَهُ أَبـُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ فُلَانٍ يـَجـِيـئُنِى فَيَسْتَحِلُّنِى مِمَّا صَنَعَتْ بَنُو أُمَيَّةَ كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ ذَلِكَ لَنَا وَ لَمْ يَنْتَفِعْ أَحَدٌ فِى تِلْكَ اللَّيْلَةِ بِقَلِيلٍ وَ لَا كَثِيرٍ إِلَّا الْأَوَّلَيْنِ فَإِنَّهُمَا غَنِيَا بِحَاجَتِهِمَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 501 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
عـبـد العـزيـز بن نافع گويد: (با جماعتى از اصحاب ) از امام صادق عليه السلام اجازه خـواسـتـيـم و بـه حـضرت پيغام داديم ، او پيغام داد كه : دو نفر دو نفر بيائيد، پس من با مـردى ديـگـر خـدمـتـش رفـتـيـم ، مـن بـه آن مـرد گـفتم : دوست دارم تو از حضرت اجازه سؤ ال گيرى ، گفت : بسيار خوب ، سپس عرض كرد: قربانت گردم ، پدر من از اسيران بنى امـيـه بـوده و شـمـا مـى دانـيـد كـه بـنـى امـيـه حـق نـداشـتـنـد حـرام كـنـنـد يـا حلال كنند و هر مال كم و زيادى كه در دست داشتند از آنها نبود، بلكه به شما تعلق داشت ، و مـن هـرگـاه به خاطر مى آورم كه بايد آنچه را دارم بر گردانم ، حالتى به من دست مـى دهـد كـه نـزديـكـسـت ديـوانـه شـوم ، امـام بـه او فـرمود: آنچه از آنها دارى براى تو حـلال اسـت و هـر كـس هـم حـالش مـثـل تـو بـاشـد، پـس از مـن بـر او حلال است .
راوى گويد: ما برخاستم و بيرون شديم .
معتب (دربان امام صادق عليه السلام ) پيش از ما خود را به جماعتى كه در انتظار اجازه امام صـادق عـليـه السـلام نـشـسـتـه بـودند، رسانيد و بآنها گفت : عبدالعزيز بن نافع به مـقـصـودى رسـيـد كـه هـرگز كسى مانند او بدان نرسيده است ، به او گفتند: چه بود؟ او بـراى آنـهـا تـوضـيـح داد. سـپـس دو نـفر برخاستند و خدمت حضرت رسيدند يكى از آن دو عـرض كـرد: قـربـانـت گردم ، پدر من از اسيران بنى اميه بوده و شما مى دانيد كه بنى امـيـه چـنـين حقى نداشتند، نه كم و نه زياد و من دوست دارم كه شما مرا در حليت قرار دهى ، فـرمـود: مـگـر ايـن كـار بـا مـاسـت ؟! مـا چـنـيـن حـقـى نـداريـم ، مـا نـمـى تـوانـيم چيزى را حـلال كـنيم و نه چيزى را حرام نمائيم ، آن دو مرد بيرون رفتند و امام صادق عليه السلام خـشـمـگـيـن شـد، در آن شـب هر كس ‍ خدمتش رسيد، پيش از آنكه چيزى بپرسد، مى فرمود: از فـلانـى تعجب نمى كنيد؟ نزد من مى آيد و از كارى كه بنى اميه كرده اند حليت مى خواهد!! خـيـال مـى كـنـد ايـن كـار بـه دسـت مـاسـت ، و در آن شـب جـز دو نـفـر اول هيچ كس سودى نبرد، تنها آن دو نفر به مطلب خود رسيدند.


16- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ ضُرَيْسٍ الْكُنَاسِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع مـِنْ أَيـْنَ دَخـَلَ عـَلَى النَّاسِ الزِّنـَا قـُلْتُ لَا أَدْرِى جـُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مِنْ قِبَلِ خُمُسِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ إِلَّا شِيعَتَنَا الْأَطْيَبِينَ فَإِنَّهُ مُحَلَّلٌ لَهُمْ لِمِيلَادِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 502 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
ضريس كناسى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: از چه راهى مردم گرفتار زنا مى شـونـد؟ گـفـتـم : نـمـى دانـم ، قـربـانـت گـردم . فـرمـود: از راه خمس ‍ ما اهلبيت (كه نمى پـردازنـد) مـگـر شـيـعـيـان پـاكـزاده مـا كـه خـمـس بـراى آنـهـا حلال گشت تاحلال زاده به دنيا آيند.


17- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَنَا الْأَنْفَالُ وَ لَنَا صَفْوُ الْمَالِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 502 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
ابوالصباح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: ما مردمى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و انفال و برگزيده اموال از آن ماست .


18- عـِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ رِفَاعَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى الرَّجُلِ يَمُوتُ لَا وَارِثَ لَهُ وَ لَا مَوْلَى قَالَ هُوَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآيَةِ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 502 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام درباره مردى كه بميرد و وارث و مولائى (آزاد كننده ئى ) نداشته بـاشـد، فـرمـود: او اهـل ايـن آيـه اسـت : ((از تـو دربـاره انفال مى پرسندـ اول سوره انفال )) (يعنى اموال و ما ترك او متعلق با ماست .)


19- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عـَنِ الْكـَنـْزِ كـَمْ فـِيـهِ قـَالَ الْخـُمـُسُ وَ عـَنِ الْمـَعـَادِنِ كَمْ فِيهَا قَالَ الْخُمُسُ وَ كَذَلِكَ الرَّصـَاصُ وَ الصُّفـْرُ وَ الْحـَدِيـدُ وَ كـُلُّ مَا كَانَ مِنَ الْمَعَادِنِ يُؤْخَذُ مِنْهَا مَا يُؤْخَذُ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 502 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
حـلبـى از امـام صادق عليه السلام پرسيد: در گنج چه حقى است ؟ فرمود: خمس . پرسيد در معادن چه مقدار است ؟ فرمود: خمس و همچنين است قلعى و مس و آهن ، و هر چه معدنى باشد از آن همان گرفته مى شود كه از طلا و نقره گرفته مى شود.


20- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـُسـْلِمٍ عـَنْ أَحـَدِهـِمـَا ع قـَالَ إِنَّ أَشـَدَّ مـَا فـِيـهِ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْ يَقُومَ صَاحِبُ الْخُمُسِ فَيَقُولَ يَا رَبِّ خُمُسِى وَ قَدْ طَيَّبْنَا ذَلِكَ لِشِيعَتِنَا لِتَطِيبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لِتَزْكُوَ وِلَادَتُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 502 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
امام باقر يا صادق عليهما السلام فرمود: سخت ترين حالى كه مردم در قيامت دارند اينست كـه : صـاحـب خـمس بپا خيزد و بگويد: پروردگارا! خمس من ! و ما آن را براى شيعيان خود حلال ساختيم تا ولادتشان حلال و پاك باشد.


21- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيٍّ عـَنْ أَبـِي الْحـَسـَنِ ع قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عـَمَّا يـُخـْرَجُ مِنَ الْبَحْرِ مِنَ اللُّؤْلُؤِ وَ الْيَاقُوتِ وَ الزَّبَرْجَدِ وَ عَنْ مَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ مَا فِيهِ قَالَ إِذَا بَلَغَ ثَمَنُهُ دِينَاراً فَفِيهِ الْخُمُسُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 503 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن عـلى گـويـد: از حـضـرت ابـوالحسن عليه السلام درباره مرواريد و ياقوت و زبرجدى كه از دريا استخراج مى شود و درباره معادن طلا و نقره پرسيدم ، وجوه آن چقدر است ؟ فرمود: هرگاه بهاى آن يك دينار باشد خمس دارد.


22- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـُسـَيـْنِ وَ عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ كَتَبْتُ إِلَيْهِ يَا سَيِّدِى رَجُلٌ دُفِعَ إِلَيْهِ مَالٌ يَحُجُّ بِهِ هَلْ عَلَيْهِ فِى ذَلِكَ الْمَالِ حِينَ يَصِيرُ إِلَيْهِ الْخُمُسُ أَوْ عَلَى مَا فَضَلَ فِى يَدِهِ بَعْدَ الْحَجِّ فَكَتَبَ ع لَيْسَ عَلَيْهِ الْخُمُسُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 503 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
على بن مهزيار گويد: به حضرت نوشتم : آقاى من ! مردى است كه به او پولى داده اند تـا بـا آن حج گزارد؟ آيا از همه پول زمانى كه بدست او آمد بايد خمس بدهد يا از آنچه بعد از گزاردن حج زياد مى آيد؟ حضرت نوشت : خمس بر او واجب نيست .


23- سـَهـْلُ بـْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ سَرَّحَ الرِّضـَا ع بِصِلَةٍ إِلَى أَبِى فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبِى هَلْ عَلَيَّ فِيمَا سَرَّحْتَ إِلَيَّ خُمُسٌ فَكَتَبَ إِلَيْهِ لَا خُمُسَ عَلَيْكَ فِيمَا سَرَّحَ بِهِ صَاحِبُ الْخُمُسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 503 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن حـسـيـن عـبدربه گويد: حضرت رضا عليه السلام صله و هديه ئى براى پدرم فـرسـتـاد. پدرم به حضرت نوشت : آنچه برايم فرستاده ئى خمس دارد؟ حضرت به او نوشت : آنچه صاحب خمس براى تو مى فرستد خمس ندارد.

afsanah82
07-19-2011, 12:01 PM
24- سـَهـْلٌ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمَذَانِيِّ قَالَ كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَقْرَأَنِي عَلِيُّ بـْنُ مـَهـْزِيـَارَ كـِتـَابَ أَبـِيكَ ع فِيمَا أَوْجَبَهُ عَلَى أَصْحَابِ الضِّيَاعِ نِصْفُ السُّدُسِ بَعْدَ الْمـَئُونـَةِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى مَنْ لَمْ تَقُمْ ضَيْعَتُهُ بِمَئُونَتِهِ نِصْفُ السُّدُسِ وَ لَا غَيْرُ ذَلِكَ فـَاخْتَلَفَ مَنْ قِبَلَنَا فِى ذَلِكَ فَقَالُوا يَجِبُ عَلَى الضِّيَاعِ الْخُمُسُ بَعْدَ الْمَئُونَةِ مَئُونَةِ الضَّيـْعـَةِ وَ خـَرَاجـِهـَا لَا مـَئُونَةِ الرَّجُلِ وَ عِيَالِهِ فَكَتَبَ ع بَعْدَ مَئُونَتِهِ وَ مَئُونَةِ عِيَالِهِ وَ بَعْدَ خَرَاجِ السُّلْطَانِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 503 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
ابـراهـيـم بـن مـحـمـد همدانى گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم : على بن مـهـزيـار نـامـه پـدر شما را براى من خواند كه ، آنچه واجبست بر باغداران بعد از وضع مـخـارج ، يـك دوازدهـم اسـت و كسى كه عايدى مزرعه و باغش مخارجش را كفاف ندهد، نه يك دوازدهم بر او واجبست و نه چيز ديگر، و مردمى كه نزد ما هستند، دراين باره اختلاف دارند و مـى گـويـنـد: بـر مزارع خمس واجبست بعد از وضع مخارج ، يعنى مخارج زراعت و خراج نه آنكه مخارج خود زارع و خانواده اش ، حضرت در جواب نوشت : مقصود بعد از مخارج خانواده و خراج سلطان است .


25- سـَهـْلٌ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْمُثَنَّى قَالَ حَدَّثَنِى مُحَمَّدُ بْنُ زَيْدٍ الطَّبَرِيُّ قَالَ كَتَبَ رَجُلٌ مِنْ تـُجَّارِ فـَارِسَ مِنْ بَعْضِ مَوَالِى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَسْأَلُهُ الْإِذْنَ فِى الْخُمُسِ فَكَتَبَ إِلَيـْهِ بـِسـْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ ضَمِنَ عَلَى الْعَمَلِ الثَّوَابَ وَ عَلَى الضِّيـقِ الْهـَمَّ لَا يـَحـِلُّ مـَالٌ إِلَّا مـِنْ وَجـْهٍ أَحـَلَّهُ اللَّهُ وَ إِنَّ الْخـُمـُسَ عَوْنُنَا عَلَى دِينِنَا وَ عَلَى عـِيـَالَاتـِنـَا وَ عـَلَى مـَوَالِينَا وَ مَا نَبْذُلُهُ وَ نَشْتَرِى مِنْ أَعْرَاضِنَا مِمَّنْ نَخَافُ سَطْوَتَهُ فَلَا تـَزْوُوهُ عـَنَّا وَ لَا تـَحـْرِمـُوا أَنْفُسَكُمْ دُعَاءَنَا مَا قَدَرْتُمْ عَلَيْهِ فَإِنَّ إِخْرَاجَهُ مِفْتَاحُ رِزْقِكُمْ وَ تَمْحِيصُ ذُنُوبِكُمْ وَ مَا تُمَهِّدُونَ لِأَنْفُسِكُمْ لِيَوْمِ فَاقَتِكُمْ وَ الْمُسْلِمُ مَنْ يَفِى لِلَّهِ بِمَا عَهِدَ إِلَيْهِ وَ لَيْسَ الْمُسْلِمُ مَنْ أَجَابَ بِاللِّسَانِ وَ خَالَفَ بِالْقَلْبِ وَ السَّلَامُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 504 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
يكى از تجار فارس كه از پيروان امام رضا عليه السلام بود، بآن حضرت نامه نوشت و درباره خمس اجازه خواست . حضرت به او نوشت :
بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم هـمـانـا خـدا وسـعـت دهـنـده و كـريـم اسـت ، در مـورد عـمـل و كـار ضـامـن ثـوابـسـت و در تـنـگى ضامن غم و اندوه (در مورد مخالفت ضامن كيفر و مـجـازات ) هـيـچ مـالى حـلال نـيـسـت و جـز از راهـى كـه خـدا آن را حـلال كـرده و خـمـس مـوجب كمك ماست بر دين ما و عيالات ما و پيروان ما و آنچه مى بخشيم و آبـروئى كـه مـى خـريم از كسانى كه از قهر و زورش مى ترسيم ، (مانند پولهائى كه بـراى حـفـظ آبـروى خـود بـغـيـر مـسـتـحقين مى دهيم ) پس آن را از ما دريغ نداريد و تا مى تـوانـيـد خـود را از دعاى ما محروم نكنيد. زيرا دادن خمس كليد روزى شما و مايه پاك شدن گـنـاهان شماست و چيزيست كه براى روز بيچارگى خود آماده مى كنيد. و مسلمان كسى است كـه بـه عـهـدى كـه خـدا بـا او كـرده وفـا كـند، مسلمان آن نيست كه با زبان بپذيرد و با دل مخالفت كند والسلام .


26- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ قَدِمَ قَوْمٌ مِنْ خُرَاسَانَ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فـَسـَأَلُوهُ أَنْ يـَجـْعـَلَهـُمْ فـِى حـِلٍّ مـِنَ الْخـُمـُسِ فـَقـَالَ مـَا أَمـْحـَلَ هـَذَا تَمْحَضُونَّا بِالْمَوَدَّةِ بـِأَلْسـِنـَتـِكـُمْ وَ تـَزْوُونَ عـَنَّا حـَقـّاً جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا وَ جَعَلَنَا لَهُ وَ هُوَ الْخُمُسُ لَا نَجْعَلُ لَا نَجْعَلُ لَا نَجْعَلُ لِأَحَدٍ مِنْكُمْ فِى حِلٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 504 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
جـماعتى از خراسان خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدند و در خواست كردند كه ايشان را از پـرداخـت خـمـس مـعـاف دارد، فـرمـود: ايـن چه نيرنگى است ؟! بزبان خود با ما اظهار دوستى اخلاص مى كنيد و حقى را كه خدا براى ما قرار داده و ما را براى آن و آن خمس است ، از ما دريغ مى داريد!! نمى كنيم ، نمى كنيم ، نمى كنيم ، هيچيك از شما را معاف نمى داريم .


27- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ الثَّانِى ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ صـَالِحُ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ وَ كَانَ يَتَوَلَّى لَهُ الْوَقْفَ بِقُمَّ فَقَالَ يَا سَيِّدِى اجْعَلْنِى مِنْ عـَشَرَةِ آلَافٍ فِى حِلٍّ فَإِنِّى أَنْفَقْتُهَا فَقَالَ لَهُ أَنْتَ فِى حِلٍّ فَلَمَّا خَرَجَ صَالِحٌ قَالَ أَبُو جـَعـْفـَرٍ ع أَحَدُهُمْ يَثِبُ عَلَى أَمْوَالِ حَقِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَيْتَامِهِمْ وَ مَسَاكِينِهِمْ وَ فُقَرَائِهِمْ وَ أَبْنَاءِ سـَبـِيـلِهِمْ فَيَأْخُذُهُ ثُمَّ يَجِى ءُ فَيَقُولُ اجْعَلْنِى فِى حِلٍّ أَ تَرَاهُ ظَنَّ أَنِّى أَقُولُ لَا أَفْعَلُ وَ اللَّهِ لَيَسْأَلَنَّهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ ذَلِكَ سُؤَالًا حَثِيثاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 505 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن ابراهيم گويد: پدرم گفت : من خدمت امام محمد تقى عليه السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل كه متولى اوقاف هم بود، وارد شد و به حضرت عرض كرد: آقاى من ! آن ده هـزار را بـه مـن حـلال كـن ، زيـرا آنها را خرج كرده ام ، به او فرمود: حلالت باد. چون صـالح بـيـرون رفـت ، امـام جـواد عـليـه السـلام فـرمـود: شـخـصـى بـامـوال آل محمد و يتيمان و مساكين و فقراء و در راه ماندگانشان مى تازد و مى خورد سپس مـى آيـد و مى گويد: مرا حلال كن ، گمان مى كند من مى گويم : نمى كنم ؟! (من مى گويم حـلالت بـاد) ولى بـه خـدا كـه در روز قـيـامـت خـدا از آنـهـا بـدون مـسـامـحـه سـؤ ال خواهد كرد.


28- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعَنْبَرِ وَ غَوْصِ اللُّؤْلُؤِ فَقَالَ ع عَلَيْهِ الْخُمُسُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 505 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به عنبر و مرواريدى كه از دريا استخراج مى شود پرسيدم ، فرمود: خمس دارد.


كـَمـَلَ الْجـُزْءُ الثَّانـِى مـِنْ كـِتـَابِ الْحـُجَّةِ مـِنْ كـِتَابِ الْكَافِى وَ يَتْلُوهُ كِتَابُ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
جزء دوم كتاب حجت (از كتاب كافى ) پايان يافت و بعد از اين ، كتاب ايمان و كفر است .
و الحمدلله رب العالمين و السلام على محمد و آله الطيبين الطاهرين .



پايان ترجمه و شرح بقلم اقل العباد سيد جواد مصطفوى خراسانى .
در ايـن جـلد تنها كتاب مرآت العقول مورد مطالعه ما بوده و بيشتر توضيحات و شروح را از آن اسـتـفـاده كـرده ايـم ، ولى تـنـهـا در مـوارد مـخـصـوصـى كـه مـنـاسـبـتـش بـر اهل ذوق و فن پوشيده نيست از آن كتاب يا نويسنده بزرگوارش ياد نموده ايم .
تـهـران يـكـشـنـبـه 17 بـهـمـن مـاه 1344 خـورشـيـدى ، مـطـابـق 15 شوال 1385 قمرى .
پايان .