توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جمهوری زنان
shirin71
07-19-2011, 09:23 AM
این اصطلاحی است از یک شاعر غیر ایرانی که در شعرش به زنان عشق ورزید و از زن با احترام یاد کرد گفت :من موسس اولین جمهوری شعری هستم که اکثر شهروندان انرا زنان تشکیل میدهند
با الهام از این گفتار عنوان تاپیک رقم خورد تا محلی باشد برای جمع اوری مجموعه اشعار یا متون زیبای ادبی در مورد زنان , هم در مورد مقام زن و هم در مورد زیبایی زن
با احترام به همه ی زنان و دختران بخصوص دوستان ما در این سایت امیدوارم خود بیشتر در این تاپیک مرا همراه باشند
تو کیستی ای زن
تو که چون خنجری بر تاریخ من فرود می آیی
تو, آرام و نرمخو چون چشمان خرگوش
سبک چون فرود برگی از درخت
زیبا چون گردن آویزی از یاس
معصوم چون پیش بند کودکان
وحشی چون کلمات
نوبت شماست
بسم الله.................
shirin71
07-19-2011, 09:23 AM
جملات بزرگان درباره مقام زن
زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هر چه عاطفه ،
مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد
(آلفونس دوده)
هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است
(شیلر)
زن،تو آنی که می خواهم دار و ندارم را به پای تو بریزم(شکسپیر)
زن،تو فرشته روی زمینی،تو دلرباترین آفریده آسمانی،تویی یکتا پرتو هستی که زندگانی ما را روشن می کنی(آلفونسو دولا مارتین)
زن یگانه موجودی است که حقیقت عشق پاک را می شناسد(شیلر)
در زن روان پاکی وجود دارد که عقل ناقص هیچ مردی نمی تواند آن را درک کند(آلپون)
زن مخلوقی است که در آن می توان لطیف ترین فضیلت ها را یافت(جونسون)
زن بهترین و آخرین تحفه آسمانی است(میلتون)
زن تاج آفرینش است(هردر)
زن محبوب ترین و عزیزترین پرستش گاه من در زندگی است (پرنتیس)
زن مخزن اسرار خلقت است(کامال گونزکو)
زن مانند اقیانوسی است که در برابر همه سختی ها مقاومت می کند و بزرگترین و امن ترین تکیه گاه مرد است(راسموس نیلسن)
shirin71
07-19-2011, 09:23 AM
جهان داور چو گيتي را بنا کرد
پي ايجاد زن انديشه ها کرد
مهيا تا کند اجزاي او را
ستاند از لاله و گل ، رنگ و بو را
ز دريا عمق و از خورشيد گرمي
ز آهن سخني ، از گلبرگ نرمي
تکاپو از نسيم و مويه از جوي
ز شاخ تر ، گرائيدن بهر سوي
ز امواج خروشان ، تند خويي
ز روز و شب ، دورنگي و دو رويي
صفا از صبح و شورانگيزي از مي
شکر افشاني و شيريني از ني
ز طبع زهره ، شادي آفريني
ز پروين شيوه بالا نشيني
ز آتش گرمي و دم سردي از آب
خيال انگيزي از شبهاي مهتاب
گران سنگي ، ز لعل کوهساري
سبک روحي ، ز مرغان بهاري
shirin71
07-19-2011, 09:24 AM
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تابگویم وصف زن را یک به یک
زن مگو دریای راز مرد هاست
مرجع رازو نیازو دردهاست
زن چه باشد آشنایی ناشناس
هرزمان پیداشود در یک لباس
یک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندی بر فلک
می شون کان وفا، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرومی شود
چشم خاموشش سخن گومی شود
گر بخواهد زن، به توجان می دهد
هرچه می خواهد دلت، آن می دهد
وای از آن وقتی که زن پستی کند
باده پستی خورد مستی کند
اندر آن دم می شود دریای قهر
می چکاند در گلوی مرد، زهر
سخت اندر حیرتم کاین جنس زن
گه فرشته باشد و گه اهرمن
گر بگویم او فرشته نیست ؟ هست
باملک خونش سرشته نیست؟ هست
وربگوبم دیو سیرت هست؟ نیست
یا وجود بی بصیرت هست؟ نیست
من که حیرانم از این جنس دوپا
در تحیر مانده ام واحیرتا!
shirin71
07-19-2011, 09:24 AM
زن شاهکار خلقت است . برنارد شاو
زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ
در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل . مالرب
تمدن چيست ؟ نتيجه نفوذ زنان پاکدامن است . امرسون
زن رسماً مربي مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسي پرورش مي داد ؟ . ناپلئون
shirin71
07-19-2011, 09:24 AM
زن مخلوقي است كه عميقتر ميبيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را ميبيند..«گرابه»
شاهراه موفقيت پر است از زنهايي كه شوهران خويش را به پيش ميبرند.«توماس دوار»
مردان آفريننده كارهاي بزرگند و زنان بوجود آورنده مردان«رومن رولان».
و بلاخر ه بدون زن زندگی معنی ندارد
shirin71
07-19-2011, 09:24 AM
زن وار حسادت میکنم...
زن وار دلم آغوش پر آرامشی را می خواهد که زیر باران گرمم کند...
زن وار دلم میخواهد کسی «باشد»
...
«خوب» باشد...
«مهربان » باشد...
« بس» باشد...
همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد...فقط من.
و « باشد!
shirin71
07-19-2011, 09:24 AM
تمام شعرم تقدیم آنکه باران شد
کسی که فاتح تنها ترین خیابان شد
زمین سگش به بهشت خدا شرف دارد!
اگر که عشق دلیل سقوط انسان شد
دوید و باز دوید و دوید تا برسد
به زن رسید و خود مرد خط پایان شد
زنی به چشم پر از انتظار من زل زد
و از قیافه غمگین خود هراسان شد
ومرد قصهّ همینکه نشست وگریه نمود
ازاینکه مرد شده تا ترا ... پشیمان شد
و زن که تا ابدالدهّر بچّه می زایید
ومرد که وسط سفره تکّه ای نان شد
و مرد رفت به دنبال آنچه زن نامید
و زن در آخر یک شعر تیر باران شد!!
shirin71
07-19-2011, 09:25 AM
به چشمان یک زن بنگر
تا امید را بیاموزی!
که چگونه یک دهه
بعد از انکه در محاصره پدر و برادر
خطابه اطاعت را از بر میخواند
باز هم به پا میخزد و از پنجره کوچک خانه یی تاریک
خواب یک باغچه گل های رنگارنگ را در پلک هایش
زنده نگه میدارد
shirin71
07-19-2011, 09:25 AM
به چشمان یک زن بنگر!
تا شجاعت را بیاموزی
وقتی نفس های کودکش را
میشمارد و گرسنگی را فراموش میکند
و با یک لبخند شاد کودکش
دنیای غم هایش را به اسانی به شادی میفروشد و
جان میدهد برای انکه با شیره جانش او را پروردیست
shirin71
07-19-2011, 09:25 AM
دلنوشته ي يك زن
شاید مرده باشم و هیچ کس «ماه»ی را که در پشت پاشنههایم
پنهان شدهست را ندیده باشد
تعارف نمیکنم
مرا دزدیدهاند
و گم شدم در آخرین حرکت تابی که بیسرنشین تکان میخورد
تکان میخورد
آن قدر که میرفت و آویزان در شانههای درخت معلق و پوسیده باز
میماند.
«چند لحظه پیش همین جا نشسته بود، روی همین تاب!»
آخر بگویید با این تخیل کوتاه قد کجای این خیابان بیدرخت را فتح کردهام.
تا تهران سه خیابان تاریک بیشتر فاصله نیست
همان جاست!
میخکوب گوشهای از زمین (که زلزلهخیزست) و دستم نمیرسد
کوتاه شدهام
سرم به شانهی «هستی» نمیرسد که هیچ
گم شدنم را کسی در آخرین لحظات جهان به رقص نشسته است.
shirin71
07-19-2011, 09:25 AM
اين شعر تنها جنبه طنز دارد:
به نام خدايي كه زن آفريد/حكيمانه امثال من آفريد
خدايي كه اول تورا از لجن/وبعدا" مرا از لجن آفريد!
براي من انواع گيسو وموي/براي تو قدري چمن آفريد!
به نام خدايي كه اعجاز كرد/مرا مثلآهو ختن آفريد
تورا روز اول به همراه من/رها در بهشت عدن افريد
ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید
shirin71
07-19-2011, 09:26 AM
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تابگویم وصف زن را یک به یک
زن مگو دریای راز مرد هاست
مرجع رازو نیازو دردهاست
زن چه باشد آشنایی ناشناس
هرزمان پیداشود در یک لباس
یک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندی بر فلک
می شون کان وفا، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرومی شود
چشم خاموشش سخن گومی شود
"گر بخواهد" زن، به توجان می دهد
هرچه می خواهد دلت، آن می دهد
shirin71
07-19-2011, 09:26 AM
كي گهـــر را قـدر او باشد كه خود درياست زن
يا زدريايـــي كجـا آيـد دگـــــر دريا پـديـد
باز كـم باشد كه گويـي بحـر گـوهـرزاست زن
تا نشـانــي باشـد از اســــــــرار پنهــان بهشت
آشكــــــارا رحمتــــي از عــالـــم بالاست زن
نازنينـي كـوبه هـرجا عاشقـي را مظهـر است
روح پــرور مــادري يا يار روح افــزاست زن
عقل تاج پادشاهی داد بر سلــــــــــطان عشق
عشــق فرمان داد بر هـــندوی جان مولاست زن
دست او مي گيــرد از آئينــه دلهــــــا غبــار
زنــــدگي را در نگاه همسـرش معنـاست زن
در زلال زمــزم عشقـش بشـويـد شــــــوي را
نيست گر جان آفرين حقّا كه جان بخشاست زن
shirin71
07-19-2011, 09:26 AM
من منم من يك زنم آزادگي پيراهنم
عشوه از پا تا سرم ليكن ز سنگم اهنم
من منم من مادرم دوستم رفيقم،همسرم
شيره ي جانت ز من چادر مينداز بر سرم
تاب گيسوسم سرابي بيش نيست
نقش بيهوده بر ابي بيش نيست
وين لب لعل و حديث چشم مست
بر لب مست خرابي بيش نيست
وصف ابروي كمان و تير مژگان سياه
حربه و ابزار جنگ شعر نابي بيش نيست
من منم من يك زنم عطر هوس دارد تنم
روبهك من شير زنم خاموش تو !،من روشنم
با سلاح دين دگر اتش مزن بر خرمنم
تا بداني چيست جان و جوهرم
دستي اندازو تو درياب گوهرم
نيمه ي تنها مرا از خود بدان
من برابر با تو جنس ديگرم
بال و پر بگشا كه اندر راه عشق
بال پرواز گر تويي من شهپرم
shirin71
07-19-2011, 09:26 AM
واینم قطعه ای از یک شعر نزار قبانی
بدون زن
مردانگی مرد
شایعه ای بیش نیست...
+++
به دنیای متمدن پا نخواهیم نهاد
مگر آنگاه که زن در میان ما
از یک لایه گوشت چرب و نرم
به صورت یک نمایشگاه گل درآید...
+++
چطور می توانیم مدینه ی فاضله ای برپا کنیم؟
حال آنکه هفت تیرهایی به دست داریم
عشق خفه کن؟...
+++
می خواهم دوستت بدارم...
و به دین یاسمن درآیم
و مناسک بنفشه بجا آرم...
و از نوای بلبل دفاع کنم...
و نقره ی ماه...
و سبزه ی جنگل ها...
+++
دوستت دارم
و نقطه ای در پایان سطر نمی گذارم.
shirin71
07-19-2011, 09:26 AM
شعرهایی که از عشق می سرایم
بافته ی سرانگشتان توست.
و مینیاتورهای زنانگی ات.
اینست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند
ترا سپاس گفتند...
shirin71
07-19-2011, 09:27 AM
بوسه های تو
گنجشککان پر گوی باغند
و پستان هایت کندوی کوهستان هاست
و تنت
رازی ست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با منش در میان می گذارند
تن تو آهنگی ست
و تن من کلمه ئی ست که در آن می نشیند
تا نغمه ئی در وجود اید :
سرودی که تداوم را می تپد
در نگاهت همه مهربانی هاست :
قاصدی که زندگی را خبر می دهد
و در سکوتت همه صداها :
فریادی که بودن را تجربه می کند
shirin71
07-19-2011, 09:29 AM
اگر پـارسا باشد و رایـــــزن ... یکی گــنج باشد پُـرآکنده زن
بویژه که باشد به بالا بلـند ... فروهشته تا پای مشکین کمند
خردمند و با دانش و ناز و شرم ... سخن گفتن ِ نیــک و آوای نرم
shirin71
07-19-2011, 09:29 AM
زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس
اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون
زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است. گوته
shirin71
07-19-2011, 09:29 AM
من زنم…
بی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!
او خواست که من زن باشم…
که بدوش بکشم بار تو را که مردی
و برویت نیاورم که از تو قویترم…
من زنم…
من ناقص العقلم…
با همین عقل ناقصم
از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام
و تو عقلت کاملتر از من بود!!!
من زنم...
یاد گرفته ام عاشقت بمانم
و همیشه متهم به هرزگی شوم...
حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی
تظاهر کردی با من خواهی ماند!
من زنم...
کوه را حرکت میدهم
بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم
و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنی
چرا که تو نیرومند تری!!!
من زنم...
وقت تولد نوزاد ...
تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...
سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،
لذتهای شبانه...
خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!
عادلانه است نه؟؟؟
من زنم...
آری من زنم...
او خواست که من زن باشم ...
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...
عشق خواهم ورزید...
به مردانگی ات خواهم بالید ...
با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...
پشتیبانت خواهم بود...
و تو مرد بمان!
این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!
shirin71
07-19-2011, 09:30 AM
نظرية جديدة لتكوين العالم
في البدء.. كانت فاطمة.
وبعدها، تكوّنت عناصر الأشياء
النار، التراب
والمياه، والهواء
وكانت اللغات والأسماء..
والصيف، والربيع
والصباح، والمساء
وبعد عيني فاطمة
إكتشف العالم سرّ الوردة السوداء
وبعدها.. بالف قرن
جاءت النساء..
shirin71
07-19-2011, 09:30 AM
پشت هر مرد موفقی یک زن ایستاده
اما تو باور نکن
چون من همیشه کنارت بودم
و گاه روبرویت
مانند همان وقتی که با شیطنت کودکانه دستت را میکشیدم تا بیایی
من همانی هستم که تو به خاطرش جرات میکنی و قدم بر میداری
من ضعیفه ام
اما تو باور نکن
من همانی هستم که تیشه بدستت دادم وقدرت کندن کوه را به تو دادم
من حساسم
اما تو باور نکن
من همانی هستم که وقتی میشکنی لبخندم مرهم غرور مردانه ات می شود
تو مغروری
اما من باور نمی کنم
تو همانی که وقتی می روم اشکهایت را با سر انگشت پاک میکنم
من این هستم
اما می دانم
تو این را می دانی و اعتراف نمی کنی . . .
shirin71
07-19-2011, 09:30 AM
روی حرفم، دردم با شماست
اگر زنی را نمیخواهید دیگر
یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید
به او مردانه بگو داستان از چه قرار است
آستانه ی درد او بلند است .
...یا می ماند
یا می رود!
هر دو درد دارد
اینجا زمین است
حوا بودن تاوان سنگینی دارد !
shirin71
07-19-2011, 09:30 AM
دست خودت نیست،
زن که باشی ،گاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشی
دست ِ خودت نیست،
زن که باشی گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را..شاید عطر ِ تلخ و گس ِ مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد !
دست خودت نیست،
زن که باشی گاهی رهایش می کنی و پشت ِ سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش ، به این امید که او خوشبخت باشد
دست ِخودت نیست،
زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی!!
shirin71
07-19-2011, 09:30 AM
ای فروغم کاش بودم
گل های عشقت را، نورسیده میچیدم
کاش میوه کالم برسر سفره تو
زصبر پختگیت، میرسید
کاش گلبرگهای وجودم را
رگبرگ هایت، صیغلی چند میداد
کاش بودم نیم قرنی پیش
کز بی پرواییت عشق را می آموختم
هیهات مردمانت را، کز تو دختری خجل ساختند وبر گورت
نرم نرمان،
اشک آلود،
خجل گشتند.
کاش بر قله فواره هوشت
درس زندگانی را از صفر مینوشتم.
ای کاشها بسیار است فروغ
لیک،
غم دوریت فزونی دارد
بی تو طلوع بی فروغ است
خانه در اینجا سیاه است.
سالی
shirin71
07-19-2011, 09:31 AM
من یک زنم ... نه جنس دوم ... نه یک موجود تابع ... نه یک ضعیفه ...
نه یک تابلوی نقاشی شده ... نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی ...
نه یک کارگر بی مزد تمام وقت ...
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم ، بی تفاوت و بی احساس باشم ، بی ادب و شنیع باشم ، بی مبالات و کثیف باشم ......
اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمیخواهم!!
shirin71
07-19-2011, 09:31 AM
این مطلب بخشی از یکی از نامههای نادر ابراهیمی به همسرش است؛
************
همسفر!
در این راه طولانی که ما بیخبریم
و چون باد میگذرد
بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
عزیز من!
دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم، اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست.
سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم.
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.
عزیز من! بیا متفاوت باشیم
shirin71
07-19-2011, 09:31 AM
می دانید؟
خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست.
خشونت، تحقیر، آزار و گاهی یک نگاه است.
نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا می شود و چایی تعارف می کند.
نگاه برادری است به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده.
... نگاهی که ما نمیبیینیم،
که نمی دانیم ادامه اش وقتی چشم های ما در مجلس نیستند چیست.
ترسی است که آرام آرام در طول زمان بر جان زن نشسته ...
خشونت، بی کلام و بی تماس مردی است که در را که باز می کند زن ناگهان
مضطرب می شود، غمگین می شود.
نمی داند چرا.
در حضور مرد انگارکلافه باشد، انگار خودش نباشد،
انگار بترسد که خوب نیست. که کم است.
که باید لاغرتر باشد، چاق تر باشد، زیباتر باشد، خوشحال تر باشد،
سنگین تر باشد،جذاب تر باشد، خانه دارتر باشد و عاقل تر باشد.
خشونت آن چیزی است که زن نیست و فکر می کند باید باشد.
خشونت آن نقابی است که زن به صورتش می زند تا خودش نباشد
تا برای مرد کافی باشد.
مرد می تواندزن را له کند بدون اینکه حتی لمس اش کند.
بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند.
این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده ...
خشونت، آزار و تحقیر ادامه همان مادر ... ها، خواهر...ها، مادرش را فلان ، عمه اش را بیسار«می کنم» هایی است که به شوخی و جدی به هم و بهدیگران می گوییم.
خشونت، آزار و تحقیر همان «زن صفت»، مثل «زن گریه می کردی»هایی است که بچه هایمان از خیلی کودکی یاد می گیرند.
خشونت، آزارو تحقیر پله های بعدی نردبانی است که پله ی اولش با فلانی وبیساری معاشرت نکن چون...... فلان لباس را نپوش چون.....است.
چون هایی که اسمشان می شود "عشق".
عشق هایی که می شوند ابزار کنترل.
که منتهی می شوند به زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان،
وابسته، تهدید به ترک شده و شاید کتک خورده
که فکر می کنند همه ی زخم هایشان از عشق است.
که مرد عاشق زخم می زند و زخم بالاخره خوب می شود.
کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست
. کبودی و زخم و شکستگی خوب می شوند.
قدرت و شادابی و باور به خویشی که از زن در طول ماه ها و سال ها زندگی گرفته می شود گاهی هیچ وقت
،هیچ وقت ترمیم نمی شود.
shirin71
07-19-2011, 09:31 AM
من از جنس مخالفم ...مراقب گیسوانم باشم که نگاهت نوازشش نکند /مراقب نگاهم
باشم که دلت نلرزد و پایت سست نشود /مراقب برجستگیهایم باشم که نمایان
نشود /که شهوت بر تو چیره نشود /من دختر این خاکم که همچون خاک شده ام
لمس تنم تاوان دارد /تازیانه دارد /بوسه ام را به قیمت مهریه می فروشند و شیرم را بها
میگذارند و می فروشند ......من از جنس مخالفم
shirin71
07-19-2011, 09:32 AM
مي خواستم به دنيا بيايم، در زايشگاه عمومي، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
مي خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ي سر كوچه ي مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ي غير انتفاعي! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!...
به رشته ي انساني علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط رياضي! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
با دختري روستايي مي خواستم ازدواج كنم. خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
مي خواستم پول مراسم عروسي را سرمايه ي زندگي ام كنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روي نعش ما رد شوي. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه مي گويند؟!...
مي خواستم به اندازه ي جيبم خانه اي در پايين شهر اجاره كنم. مادرم گفت: واي بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
اولين مهماني بعد از عروسيمان بود. مي خواستم ساده باشد و صميمي. همسرم گفت: شكست، به همين زودي؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه مي گويند؟!...
مي خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم، تا عصاي دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه مي گويند؟!...
بچه ام مي خواست به دنيا بيايد، در زايشگاه عمومي. پدرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
بچه ام مي خواست به مدرسه برود، رشته ي تحصيلي اش را برگزيند، ازدواج كند... مي خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...
مُردم. برادرم براي مراسم ترحيمم مسجد ساده اي در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مي گويند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده اي بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!...
خودش سنگ قبري برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كردند. حالا من در اينجا در حفره اي تنگ خانه كرده ام و تمام سرمايه ام براي ادامه ي زندگي جمله اي بيش نيست: مردم چه مي گويند؟!... مردمي كه عمري نگران حرفهايشان بودم، لحظه اي نگران من نيستند
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.