PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نوروز باستانی



armin khatar
07-14-2011, 10:45 AM
هفت سين
هفت سين به معناي هفت قلم شيئي كه نام آنها با حرف «س» (سين) آغاز ميشود، يكي از اجزاي اصلي آيينهاي سال نو است كه بيشينهي ايرانيان آن را برگزار ميكنند. اين اقلام سنتاً در سفرهي هفت سين چيده و به نمايش گذاشته ميشوند. اين سفرهاي است كه هر خانوادهاي بر روي زمين (يا بر روي ميز) در اتاقي كه معمولاً به ميهمانان گرامي اختصاص داده شده ميگسترد و اين اقلام بر روي آن قرار داده ميشود: در بالاي سفره (در دورترين فاصله از در) آينهاي گذاشته ميشود، كه در دو طرف آن شمعدانهايي داراي شمع نهاده شده (سنتاً مطابق با شمار فرزندان خانواده)، در پايين آن نسخهاي از قرآن (از شاهنامه يا ديوان حافظ نيز استفاده ميشود)، تُنگي كه معمولاً حاوي يك ماهي لايي (بسياري از خانوادهها يك كوزه آب باران را كه قبلاً جمع آوري شده و/ يا كاسه آبي كه حاوي برگ سبز انار، نارنج، يا شمشاد است نيز ميافزايند)، ظرفهاي حاوي شير، گلاب، عسل، شكر، و (1، 3، 5 يا 7 عدد) تخم مرغ رنگآميزي شده گذاشته ميشود. مركز سفره عموماً با گلداني از انواع گلها، معمولاً سنبل و شاخههاي بيدمشك فروگرفته ميشود. كنار آن، سبزه و دستكم شش قلم ديگر كه با حرف سين آغاز ميشوند (تشريح شده در زير)، ظرفي حاوي ميوه (سنتاً سيب، پرتقال، انار، و به)، چند نوع نان (اغلب شيرين)، ماست و پنير تازه، شيرينيهاي گوناگون، آجيل (مخلوط خشك و بو داده شدهي تخمهاي نخودچي، خربزه، گندم برشته، برنجك، و فندق و گردو، كه همگي با كشمش آميخته شدهاند) قرار داده ميشود.


جشن زایش اشو زردشت

ششمین روز فروردین که بنا به نظر بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زردشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است. دراین روز زردشیان در آتشكدههای هر شهر گردهم می آیند، به سخنرانيهاي مذهبي گوش ميدهند، اوستا ميخوانند و تولد پيامبرشان را جشن ميگيرند. آب پاشیدن به همدیگر، دود کردن اسپند و پخش کردن سنجد و آویشن نیز از دیگر مراسمهای این جشن است.
گاتاخواني، دف زني و سخنراني در مورد تاريخچه نوروز و جشن زايش زردشت از جمله برنامههاي اين مراسم می باشد. حضور در نيايشگاه شاور اهرام ايزد و ساير نيايشگاهها و مكانهاي مقدس ديني در صبح روز ششم فروردين از ديگر آيينهاي بزرگداشت زايش زردشت است، كه در همه شهرهاي زردشتي نشين برگزار ميشود.


سیزده به در

جشن سيزده فروردين ماه روز بسيار مبارک و فرخنده است. ايرانيان چون در مورد اين روز آگاهي کمتري دارند آن روز را نحس مي دانند و براي بيرون کردن نحسي از خانه و کاشانهً خود کنار جويبارها و سبزه ها مي روند و به شادي مي پردازند. تا کنون هيچ دانشمندي ذکر نکرده که سيزده نوروز نحس است. بلکه قريب به اتفاق روز سيزده نوروز را بسيار مسعود و فرخنده دانسته اند. مثلا در صفحهً 266 آثار الباقيه جدولي براي سعد و نحس آورده شده که در آن سيزده نوروز که تير روز نام دارد کلمهً ( سعد ) به معني فرخنده آمده و به هيچ وجه نحوست و کراهت ندارد. بعد از اسلام چون سيزدهً تمام ماه ها را نحس مي دانند به اشتباه سيزده عيد نوروز را نيز نحس شمرده اند. وقتي دربارهً نيکويي و فرخنده بودن روز سيزدهم نوروز بيشتر دقت و بررسي کنيم مشاهده مي شود موضوع بسيار معقول و مستند به سوابق تاريخي است. سيزدهم هر ماه شمسي که تير روز ناميده مي شود مربوط به فرشتهً بزرگ و ارجمندي است که " تير " نام دارد و در پهلوي آن را تيشتر مي گويند. فرشتهً مقدس تير در کيش مزديستي مقام بلند و داستان شيريني دارد. ايرانيان قديم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادي کردن که به ياد دوازده ماه سال است، روز سيزدهم نوروز را که روز فرخنده ايست به باغ و صحرا مي رفتند و شادي مي کردند و در حقيقت با اين ترتيب رسمي بودن دورهً نوروز را به پايان ميرسانيدند.



سبزه گره زدن


افسانهً آفرينش در ايران باستان و مسئلهً نخستين بشر و نخستين شاه و دانستن رواياتي دربارهً کيومرث حائز اهميت زيادي است. در اوستا چندين بار از کيومرث سخن به ميان آمده و او را اولين پادشاه و نيز نخستين بشر ناميده است. گفته هاي حمزه اصفهاني در کتاب سني ملوک الارض و انبياء و گفته هاي مسعودي در کتاب مروج الذهب جلد دوم و بيروني در کتاب آثار الباقيه بر پايهً همان آگاهي است که در منابع پهلوي وجود دارد. مشيه و مشيانه که پسر و دختر دوقلوي کيومرث بودند روز سيزده فروردين براي اولين بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون عقد و نکاحي شناخته شده نبود آن دو به وسيله گره زدن دو شاخه پايهً ازدواج خود را بنا نهادند. اين مراسم را بويژه دختران و پسران دم بخت انجام ميدادند و امروز هم دختران و پسران براي بستن پيمان زناشويي نيت مي کنند و علف گره مي زنند. اين رسم از زمان کيانيان تقريباً متروک شد ولي در زمان هخامنشيان دوباره شروع شده و تا امروز باقي مانده است. در کتاب مجمل التواريخ چنين آمده " اول مردي که به زمين ظاهر شد پارسيان او را کل شاه گويند. پسر و دختري از او ماند که مشيه و مشيانه نام گرفتند و روز سيزدهً نوروز با هم ازدواج کردند و در مدت پنجاه سال هيجده فرزند بوجود آوردند و چون مردند جهان نود و چهار سال بي پادشاه بماند " . چنانکه در بحث جشن نوروز اشاره شد کردهاي ايران و عراق که زرتشت را از خود مي دانند روز سيزدهم فروردين را جزو جشن نوروز به حساب مي آورند.

armin khatar
07-14-2011, 10:46 AM
جشن ارديبهشتگان
جشن ارديبهشتگان كه يكي از جشن هاي بزرگ ديني زرتشتيان است ، با برابري روز و ماه ارديبهشت، يعني دوم اريبهشت ماه تقويم فصلي هماهنگ است.اين روز بزرگ يادآور فروزهء اهورايي ارديبهشت يا اشه وهيشته و ويژگيهاي آن يعني بهترين راستي و پاكي مي باشد.ارديبهشت، دومين امشاسپند، داراي انگاره اي مادي است به نام آتش يا آذر، فروغي خدا داده كه گرمي بخش و فروزان و پاك كننده و در يك كلام زندگي بخش است و پرتوهاي نوراني آن هستي را از نيستي جدا مي گرداند وراست را از دروغ باز مي شناساند. پس بجاست كه آتش را نموداري از آن داده بزرگ بدانيم.
بهترين راستي برترين نعمتي است كه دست يابي به آن يعني پيروزي بزرگ و اين پيروزي شايسته جشني است بس بزرگتر با نام جشن ارديبهشتگان يا جشن اخلاق.

armin khatar
07-14-2011, 10:46 AM
جشن تيرگان
اين جشن ميان زرتشتيان دوره اي ده روزه داشت و از تير روز از تيرماه ، روز سيزدهم شروع و به باد ايزد يعني روز بيست و دوم پايان مي گرفت. زرتشتيان تيرگان را “ تير و جشن Tiru-Jashn ” مي نامند و برايش اهميت فراواني قايل اند. لباس و پوشاك نو مي پوشند و نقل و شيريني و ميوه و خوراك هاي سنتي و ويژه مي پزند. پيش از اين روز خانه را خوب پاكيزه نموده و بامدادان شست و شو مي كنند و خواندن دو نيايش “ خورشيد نيايش ” و “ مهرنيايش” از اوستا را بسيار نيكو مي دانند
شايد “ تير و جشن” يكي از شادترين جشن هاي كهن ايراني بوده باشد. در اين جشن بيش از همه بچه ها بهره مي بردند با تارهاي نخي و رنگيني كه به مچ دست مي بستند در كوچه ها و خانه ها و بامها مي دويدند ، ترانه مي خواندند و كنار نهرها و جويها و تالاب ها به هم آب مي پاشيدند و يا به آب مي پريدند .

armin khatar
07-14-2011, 10:46 AM
جشن امردادگان
3 امرداد:
واژه اوستايی امرداد،(امرتاته- Amertata) است که به معنی بي مرگي است و اگر الف آن را که پیشوند نفی است از قلم بیندازیم معنی آن عوض شده و فرشته بی مرگی و جاودانگی به دیو نیستی و مرگ تغییر شکل می دهد. زیرا همانطور که امرداد به معنای بی مرگی است مرداد معنی مرگ می دهد.بنابراین شایسته است که این کلمه را امرداد بخوانیم، و چون امرداد فرشته جاودانگی و بی مرگی می باشد، در عالم جسمانی نگهبانی گیاهان و روییدنی ها و آبادانی و افزایش دار و درخت با اوست. نیاکان ما در این روز به باغ ها و مزارع خرم و دلنشین می رفتند و پس از نیایش به درگاه اهورامزدا طی مراسمی این جشن را با شادی و سرور در هوای پاک و در دامن طبیعت برگزار می کردند.

armin khatar
07-14-2011, 10:46 AM
جشن شهریورگان
شهریورروز از شهریورماه یا چهارمین روز این ماه، برابر است با جشن شهریورگان که از آیینها و مراسم وابسته به آن هیچگونه آگاهی در دست نیست. برگزار نشدن آیینهای جشن شهریورگان توسط ایرانیان در زمانی طولانی، موجب شده است تا همه جزئیات آن به فراموشی سپرده شود و حتی در متون کهن نیز آگاهیهای چندانی در باره آن فرا دست نیاید.
نام شهریور در متون اوستایی به گونه «خْـشَـتْـرَه وَئیریَـه» آمده که به معنای تقریبی «شهر و شهریاری (شهرداری) آرمانی و شایسته» است. چنین مینماید که این اندیشه و آرمان، خاستگاه نظریههای افلاطون و فارابی در زمینه «آرمانشهر» یا «مدینه فاضله» بوده باشد. نام شهریور چند بار به همین معنا در «گاتها»ی زرتشت نیز آمده است و بعدها در اوستای نو، او را به گونهای تشخصیافته به پیکر یکی از امشاسپندان در میآورند.

armin khatar
07-14-2011, 10:47 AM
مهرگان: عيد جوانان و آينده سازان

روز هاي ماه در ايران باستان نام هاي خاص داشتند و ازجمله روز شانزدهم هر ماه «مهر» بود. بنابراين «روز مهر» در ماه مهر (شانزدهم)، مهمترين روز آيين هاي مهرگان بود. آيين هاي مهر (جشن هاي مهرگان) پس از نوروز، مهمترين عيد ملي ايرانيان بوده است. نوروز با بهار و شكوفه و نويد بركت آغاز مي شد و مهرگان به خاطر پايان رسيدن كار جمع آوري محصول و آغاز شش ماهه شب هاي طولاني تر و سرما.
«مهرگان» ويژه آيين هاي سپاسگزاري به درگاه خداوند [اهورامزدا] است كه اين همه نعمت را به انسان ارزاني داشته و نيز استفاده از اين فرصت براي تحكيم دوستي ها، محبت ها و عواطف انساني بوده است. به نظر بسياري از مورخان، «مهرگان» آيين الزام ايرانيان به دوستي كردن و مهر ورزيدن به يكديگر هم به شمار مي آيد. در گذشته، در روزهاي مهرگان (4 تا 6 روز) مردم مهماني هاي بزرگ برپا مي كردند و پذيرايي با ميوه تازه در مهرگان و ميوه خشك (آجيل و خشكبار) در نوروز؛ رسم تغييرناپذير ايرانيان از عهد باستان بوده است.

armin khatar
07-14-2011, 10:47 AM
جشن آبانگان

4 آبان ماه
آبان به معنای آب و هنگام آب است و یکی از عناصر پاک کننده نزد زردشتیان است. درباره پیدایش جشن آبانگان روایت است که در پی جنگ های طولانی بین ایران و توران، افراسیاب تورانی دستور داد تا کاریزها و نهرها را ویران کنند. پس از پایان جنگ پسر تهماسب که زو نام داشت دستور داد تا کاریزها و نهرها را لایروبی کنند و پس از لایروبی آب در کاریزها روان گردید. ایرانیان جاری شدن آب را جشن گرفتند. در روایت دیگری آمده است که پس از هشت سال خشکسالی در ماه آبان باران آغاز به باریدن نمود و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد. زردشتیان در این روز همانند سایر جشن ها به آدریان ها می روند و پس از آن به کنار جوی ها و نهرها رفته با خواندن اوستای آب زور (بخشی از اوستا) که توسط موبد خوانده می شود، اهورامزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانی آب و نگهداری آن را می نمایند و پس از آن به شادی می پردازند.

armin khatar
07-14-2011, 10:48 AM
جشن آذرگان
3 آذر ماه
آذر به چم(معنی) آتش است. و یکی دیگر از چهار آخشیج(عنصر پاک کننده) نزد زردشتیان می باشد. از آنجا که آتش بهترین و سریع ترین عنصر پاک کننده و گرما است از زمان های قدیم مورد احترام بوده است. زردشتیان در جشن آذرگان مانند سایر جشن ها با لباس آراسته و تمیز به آدریان ها می روند و با خواندن آتش نیایش(بخشی از اوستا) اهورامزدا را سپاس گفته و پس از نیایش به شادی می پردازند.

جشن دیگان
دی یا دتوشو Daatoshu به معنی دادار و آفریدگار است و در نامه های اوستایی اغلب به جای واژه اهورامزدا به کار رفته است. اگر به نام سی روز ماه توجه کنید، مشاهده می نمایید که روزهای هشتم و پانزدهم و بیست و سوم هر ماه به نام دی نامگذاری شده و برای تمیز آنها از یکدیگر هر یک به نام روز بعدش خوانده شده است و اورمزد که آن هم نام خداوند می باشد. بدین گونه : اورمزد، دی بآذر، دی بمهر و دی بدین. بنابراین در ماه دی چهار روز به نام خدا نامیده شده و در ماه دی چهار بار جشن دیگان برگزار می شود.

armin khatar
07-14-2011, 10:48 AM
در ایران باستان نخستین جشن دیگان در ماه دی یعنی روز اورمزد و دی ماه ، خرم روز نام داشته است و در این روز که شب پیش، بزرگترین شب سال بوده است، پادشاه و حاکم دیدار عمومی با مردم داشته است.

جشن شب يلدا


جشن شب یلدا جشنی ست که از 7000 سال پیش تا کنون در ميان ایرانيان برگزار میشود. 7000 سال پیش نیاکان ما به دانش گاهشماری دست پیدا کردند و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال است. در این جستار از سخنرانی دکتر جنیدی و دکتر کزاری برداشت هایی شده:
جشن شب یلدا، همانند جشنهایی همچون نوروز و مهرگان، پس از تازش اسکندر، تازیان، و مغولها پابرجا مانده است و در تک تک خانه های ایرانیان راستین با گردآمدن خانواده ها به دور هم برگزار میشود.
فردوسی بزرگ در شاهنامه میگوید:

نباشد بهار و زمستان پدید **** نیارند هنگام رامش نوید
از این بیت میتوان پی برد که در سرزمینهايی بجز ایران آغاز فصل ها را نمیدانستند اما ایرانیان در آن زمان به این دانش دست پیدا کرده بودند.
در زمان تاختن تازیان به ایران گاهشماری ایرانیان که بر پایه ی خورشید بود،
به گاهشماری بر پایه ی ماه دیگرگون شد، اما پس از چندی خیام بروی کار آمد و این گاشماری خورشیدی را دوباره بنیان نهاد تا باز جشنهای ما زنده باشند و ما آنها را برگزار کنیم.

armin khatar
07-14-2011, 10:49 AM
جشن سده


واژه سده : بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابكان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و پايان سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند” و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد .”
نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.

armin khatar
07-14-2011, 10:49 AM
جشن بهمنگان
دومین روز از بهمن ماه یاستانی (26 دی خورشیدی)
بهمن از واژه اوستایی وهومن(Vohuman) به معنی اندیشه نیک می باشد، وهومن یکی از امشاسپندان نزدیک به درگاه اهورامزدا می باشد. اشوزرتشت برای دریافت پیام های اهورایی از وهومن یاری می گیرد. پاسبانی چهارپایان سودمند در عالم جسمانی به این امشاسپند واگذار می شود. از این رو زرتشتیان در جشن بهمنگان یا بهمنجه که در روز بهمن از ماه بهمن واقع می شود از کشتار حیوانات سودمند و خوردن گوشت آنان خودداری می نمایند و برخی از زرتشتیان پرهیز از خوردن و کشتار را در تمام روزهای بهمن ادامه می دهند. این جشن حامی مردان درستکار می باشد.

armin khatar
07-14-2011, 10:49 AM
چهارشنبه سوري؛ آيينها و ريشهها

چهارشنبه سوري نام واپسين چهارشنبهي تقويم خورشيدي ايراني است، كه شب آن با رسوم و آيينهايي ويژه، خصوصاً پرش از روي آتش مشخص ميشود. نامهاي محلي گوناگون اين روز عبارت است از: گول چارشمبه (اردبيل)، گوله گوله چارشمبه (گيلان)، كوله چووارشمبه (كردستان)، چووارشمبه كولي (قروه، نزديك سنندج)، و چارشمبه سرخي (اصفهان). برخي دانشمندان واژهي «سوري» را با «سور» (ميهماني، جشن) ارتباط داده و آن را به معناي «وابسته به سور، جشنآميز» گرفتهاند، برخي ديگر، به طور موجهتري، سور را گونهاي ديگر از واژهي سرخ ميپندارند (مانند گل سوري ”گل سرخ“) و آن را اشارهاي به خود آتش يا به «سرخي»، به مفهوم تندرستي يا بلوغ، كه به طور فرضي با پرش از روي آتش به دست ميآيد، ميانگارند. كاربرد عنوان متفاوت چارشمبه سرخي در اصفهان و قرار داشتن گونهي گويشي رايج سور در برابر سرخ، تأييد ديگري است بر اين ديدگاه.

armin khatar
07-14-2011, 10:50 AM
سپندارمذگانhttp://www.mehriran.ir/pages/pages/images/sepand.jpg
در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است!
اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است.
فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند.سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن.
زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند.

armin khatar
07-14-2011, 10:50 AM
زبانهای ایرانی باستان


زبان شناسان با توجه به اسناد و مدارکی که چگونگی دگرگونی و تکامل زبانهای ایرانی را در درازنای تاریخ نشان میدهند،زبانهای ایرانی را از دیدگاه تحول زبانی به سه دوره بخش کرده اند:

1)دوره ی باستان 2)دوره ی میانه 3)دوره ی نو

درباره ی زبانهای ایرانی میانه،در شماره آبانگان صحبت شد.اکنون میخواهیم به بررسی و پژوهش در زبانهای ایرانی باستان بپردازیم.

باید توجه داشت که این نامگذاری،پیش از آن که ناظر به دوره ی زمانی ویژه ای باشد،بر اساس ساختمان زبان و درجه ی تحول و دگرگونی آن است.با این وجود زبان شناسان،زمان رواج زبانهای ایرانی باستان را از دیرینه ترین زمانها تا پایان شاهنشاهشی هخامنشی میدانند.
زبانهای ایرانی باستان با توجه به مدارک و اسناد موجود به چهار شاخه ی مادی،سکایی،پارسی باستان و اوستایی بخشبندی میشوند.دور از ذهن نیست که زبانهای دیگری نیز افزون بر این چهار مورد، در دوره ی باستان وجود داشته بوده باشند اما شوربختانه سند و مدرکی از آنها نمانده است.

زبان مادی

شاهنشانی ماد،نخستین دولتی است که با استناد به سالنامه های دولتهای میان رودان و یونانی از آن آگاهی داریم. با این وجود از این زبان، نوشته ای باز نمانده است.برخی از سندهای هخامنشیان علاوه بر پاسارگاد، شوش و بابل در هگمتانه نیز نگهداری میشد.بدون شک دولت ماد نیز نیاز داشته است که سندهای دولتی و رسمی را به نگارش در بیاورد اما سندی نیست که نشان بدهد این اسناد حتماً به زبان مادی نوشته شده باشند.
دینون مینویسد که در نیمه ی نخست سده ی ششم پیش از میلاد، سرایندگانی در دربار شاهان مادی بوده اند و موضوع سروده های خود را از داستانهای ملی برداشت میکرده اند.چندین داستان و افسانه از دوره ی مادها در نوشته های تاریخ نگاران یونانی آورد شده که از روی آنها میتوان دریافت که در زمان مادها،داستان ها یا منظومه هایی داستانی وجود داشته است اما شوربختانه هیچ یک از آنها اکنون در دسترس نیستند.
از زبان مادی شماری واژه در نوشته های پارسی باستان و یونانی مانده است که چند نمونه از آن را که در پارسی باستان به جای مانده است، در زیر می آوریم:
Wazaraka = بزرگ
Khshaayathya= شاه
Mithra =مهر
از این زبان پس از دوره ی هخامنشی هیچ آگاهی در دست نیست.

سکایی

سکاها دسته ای از ایرانیان بودند که در خاور دربای کاسپین و باختر آن پراکنده بودند.سکاهای باختری، چندی بر مادها مسلط بودند و هیچ دور از ذهن نیست که در این مدت این دو زبان از همدیگر اثر گرفته باشند.این زبان با زبانهای مادی و پارسی یکسان نبوده اما تفاوت فراوانی هم نداشته است چنانچه هرودوت مینویسد که هووَخشتَر "پادشاه ماد"، با گروهی از سکاییان جنگجو که به پناه آورده بودند؛ به احترام رفتار کرد و دسته ای از کودکان ماد را به ایشان سپرد تا زبان خود را به آنان بیاموزانند. همین مورخ برخی از افسانه های ملی و داستانهای سکایی را درباره اصل و نژاد و تاریخ کهن این قوم آورده است. استرابون (جغرافیایی نویس یونانی سده نخست میلادی) به نزدیکی فراوان زبانهای سکایی و مادی و پارسی باستان اشاره کرده است.
از زبان سکاهای خاوری و باختری،چند واژه که بیشتر آنها نام خاص هستند باقی مانده است که در زیر چند نمونه از زبان سکاییان باختری را که در نوشته های یونانی و لاتینی به جای مانده است، می آوریم:
Arvant= تند و سریع
Aspa= اسب
Aatar= آذر
Baazu= بازو
Charma= چرم
Chyav= شدن
Gausha= گوش
Hapta= هفت
hushka= خشک

پارسی باستان

پارسی باستان نامی است که به زبان سنگ نوشته های شاهنشاهان هخامنشی داده شده است.این زبان گویش مردم پارس بوده که در آن نشانه های اندکی از یک گویش شمالی نیز دیده میشود.این زبان را تنها از روی همین نوشته های شاهانه،که بر روی کوهها و لوح ها بر جای مانده،میشناسیم.
روابط اداری در شاهنشاهی هخامنشی به زبان و خط آرامی بر روی چرم یا پاپیروس و با قلم و مرکب، انجام میگرفت.اسناد گنجینه ی کاخ شاهی در تخت جمشید که شمار آنها نزدیک سی هزار است به زبان عیلامی است.شوند به کار بردن این زبانها به جای زبان پارسی این است که هخامنشیان خیلی رود بر گستره ای پهناور چیره گشتند و در نتیجه زمان کافی برای پرورش دبیران و کارمندانی آگاه به زبان پارسی نداشته اند و در نتیجه کاربردی ترین شیوه را برگزیدند که همان استفاده از دبیران و کارمندان محلی برای پیشبرد کارهای دفتری و اداری بود. و بنابراین زبان پارسی باستان تنها برای ثبت کارهای بزرگ و درخشان شاهنشاهان هخامنشی به کار می رفت که برجسته ترین آنها کتیبه ی بیستون از داریوش بزرگ است و پس از او خشایارشا و اردشیر یکم و داریوش دوم و اردشیر دوم و اردشیر سوم به کتیبه نویسی ادامه دادند.
از آریارمنه و ارشامه و کورش نیز کتیبه به جای مانده است اما با توجه به اختراع خط میخی در زمان داریوش یکم،این کتیبه ها به احتمال زیاد پس از خود آنها و به دستور داریوش نوشته شده است.

armin khatar
07-14-2011, 10:51 AM
اوستایی

اوستایی به زبانی گفته میشود که اوستا به آن نوشته شده است.در اوستا، میهن نخست آریاییان،آریا ویج نامیده شده و پژوهشگران بر این باورند که خاستگاه این زبان می بایست جایی در نزدیکی خوارزم و دریاچه ی آرال باشد.
زبان اوستایی را باید دارای دو گویش دانست:
گویشی که در گاهان به کار رفته و کهنتر می نماید و دیگری گویش دیگر بخشهای اوستا که نو تر است.گاهان یا گاتها،سروده های خود زرتشت است چرا که در شش مورد از این سروده ها،نام زرتشت به صیغه ی یکم شخص آمده است و بنابراین زمان سروده شدن گاتها ارتباط مستقیمی با زمان زندگی اشوزرتشت دارد.
بر اساس روایت های زرتشتی دوره ی ساسانی،زمان زرتشت را حدود 2600 سال پیش در نظر گرفته اند البته دیدگاه در این زمینه بسیار متفاوت است و حتی برخی منابع یونانی زمان زرتشت را تا 8500 سال پیش نیز عقب میبرند.دیگر بخشهای اوستا در دوره ی ساسانیان گردآوری شده است.
به موجب دینکرد،اوستای زمان هخامنشیان بر روی چرم گاو نوشته شده بود و اسکندر آنها را سوزاند سپس در زمان بلاش "شاه اشکانی"،اوستا را از روی روایت های شفاهی گردآوری کردند و در زمان اردشیر ساسانی،بار دیگر این متنها تصحیح و ثبت گردید.اوستای ساسانی 21 نسک یا کتاب بوده اما پس از یورش عربها بخشهای بسیاری از آن نابود شد با این حال نویسنده دینکرد در سده ی نهم میلادی،سه برابر متن کنونی را در دست داشته است.
اوستای کنونی شامل 5 بخش "یَسنا" ، "ویسپِرد" ، "وَندیداد" ، یَشتها" و "خرده اوستا" است .
متن اوستایی که اکنون در دسترس است به دبیره خاصی نوشته شده است که تنها برای ثبت این نوشته های دینی شاخته شده و زمان پیدایش آن را سده ششم میلادی دانسته اند.

armin khatar
07-14-2011, 10:51 AM
تفاوتهای زبان اوستایی و پارسی باستان

زبان اوستایی با پارسی باستان بستگی زیادی دارد بطوریکه میتوان گفت این دو زبان،گویشهایی با اندکی اختلاف از زبان ایرانی باستان بوده اند.زبان بخشهایی از اوستا مانند گاتها و بخشهایی از یشت ها کهن تر از متن های بازمانده از پارسی باستان است اما با این حال بیشتر زبان شناسان همرای هستند که زبان اوستایی گویش خاوری ایران باستان و پارسی گویش باختری یا جنوب باختری آن است.
تفاوت این دو،از جهت واکها و از جهت ساختهای صرفی است. در زیر به چند نمونه از تفاوت واکهای این دو زبان میپردازیم:

1)واک "س" در اوستایی برابر با "ث" در پارسی باستان است.برای نمونه:
اوستايي: masishta = پارسی: mathishta =مهست،بزرگترین

2)واک "ز"در اوستایی برابر با "د" در پارسی باستان است.برای نمونه:
اوستایی: zasta= پارسی:dasta=دست
اوستايي:zrayah= پارسي: drayah=دریا

3)گروه دو صامت"س پ" در اوستایی برابر با صامت "س" در پارسی است.برای نمونه:
اوستايي: aspa = پارسی:asa=اسب
اوستایی:vispa=پارسی: visa=قبیله

4)گروه دو صامت "ث ر" برابر با "سَ" در پارسی است.برای نمونه:
اوستایی:thritiya= پارسی: ssitiya=سوم

از جهت ساختهای صرف نام در اوستایی،هر هشت حالت وجود دارد.تفاوتهای میان زبانهای پارسی باستان و اوستایی، منظم و پیرو قاعده است.بنابراین هر جا که واژه ای در متنهای پارسی یافت نشود از روی واژه ی اوستایی میتوان پی برد که ریخت پارسی آن چگونه بوده است و چون از زبان اوستایی، متنهای مفصل تر و واژگان فراوان تری موجود است در پژوهش تاریخ تحول زبان فارسی از آن استفاده میشود

armin khatar
07-14-2011, 10:51 AM
دیگر زبانهای ایرانی باستان

از روی برخی قرینه ها میتوان به وجود زبانهای دیگر ایرانی باستان پی برد.از آن جمله اند زبانهای مادرِ زبانهای ایرانی میانه ای که از آنها اسناد و مدارکی در دست داریم و بر اساس زبان شناسی آشکار است که اصل(زبان مادر آنها) با زبانهای ایرانی باستان که در بالا به آنها اشاره شد،یکسان نبوده و در نتیجه صورت باستانی آنها،همزمان با زبانهای ایرانی باستان وجود داشته است. از میان میتوان به وجود زبانهایی مادر و باستانی برای زبان سغدی میانه و زبان پهلوانیک پی برد.اما از این زبانهای باستانی هیچ سندی حتی به صورت غیر مستقیم در دست نیست.

بن مایه ها:
1)تاریخ زبان فارسی،جلد یکم،انتشارات بنیاد فرهنگ ایران/پرویز ناتل خانلری
2)تاریخ زبان فارسی،انتشارات سمت/دکتر محسن ابوالقاسمی

armin khatar
07-14-2011, 10:52 AM
ویژگیهای فرهنگ ایران باستان و نقش آن در تمدن*سازی


زرتشت از نوادر اندیشمندان جهان است که آموزش و فلسفه او تاثیر شگرفی بر کار تمام ادیان و فلاسفه بزرگ جهان گذاشته است.بزرگترین اندیشمندان و فلاسفه جهان از جمله فیثاغورس ،ارسطو، افلاطون، هگل ،سهروردی و ...با غرور و افتخار از زرتشت و فلسفه او یاد کرده اند.افلاطون در کتاب جمهوریت خود با افتخار تمام از زرتشت و فلسفه وی یاد کرده و خود را شاگرد و دنباله رو زرتشت معرفی کرده است.زرتشت نخستین پیامبری بود که خدای یگانه را شناخت و ندای توحید و یکتاپرستی در جهان منتشر ساخت. زرتشت در چندین هزار سال پیش آن چنان فلسفه و دینی آورد که همچنان تمام فلاسفه جهان آن را ملاک کار خود قرار می دهند .
موضوع خیر و شر را زرتشت آن چنان بیان کرد که هیچ دین و هیچ مکتبی تا به امروز به این درستی نتوانسته اثبات کند. موضوع اراده و اختیار آدمی را به نوعی توجیه کرد که هنوز نه در فلسفه و نه در حکمت و نه در الاهیات توحیدی، شناخته تر ، روشن تر و قانع کننده تر از آن بیان نشده است.
زرتشت نخستین پیامبر و نخستین دعوت کننده به یکتاپرستی و نخستین فیلسوف جهان بود که فلسفه و آیین وی تاکنون کامل ترین و پیشرفته ترین دین تاریخ بوده است. زرتشت به انسان و مقام انسانی احترام می گذارد. در فلسفه وی انسان هرگز آن موجود حقیری نیست که تاوان اشتباه و گناه آدم و حوا را پس داده و به این جهان آمده باشد بلکه بااراده و اختیار خویش وارد این جهان شده است.
زرتشت را با کلمه ساده پیامبر نمی تواند تعریف کرد. زرتشت یک رستاخیز کننده انقلابی، یک مبارز راه راستی، یک قانون گذار بزرگ و یک معلم زندگی، و سیمای یک حکیم و عارف الهی و تابناک اصول اخلاقی است.
اگر در میان تمام مصلحان و پیامبران و در میان آثارشان کاوش نماییم بدون شک بزرگ مردی همچون زرتشت نخواهیم یافت. بخشی از اوستا که به گاثا معروف است و سخنان خود زرتشت می باشد در تمام جهان برای محققان ادیان و فلسفه و تاریخ بشری موردی شگفت انگیز و بی نظیر است.
در تاریخ پرافتخار ایران بزرگان زیادی وجود داشتند که اگر نمی بودند باید بگوییم حیف می شد و جای افسوس داشت ولی در مورد زرتشت کافی نیست که بگوییم اگر زرتشت در تاریخ ایران نبود جای افسوس داشت بلکه باید بگوییم زرتشت آبروی ما است.

armin khatar
07-14-2011, 10:52 AM
پادشاهي در ايران مقدس است، و ملت ايران به سنتي كه از نياكان خويش بميراث برده اند حرمت و منزلتي چشم گير براي خود قائلند، هنوز هم در ايران جديد پادشاه را بديده اي خاص كه مشحون از تقدير و بزرگداشت قلبي است مي نگرند، تا آنجا كه تقدس او در ميان توده ملت بحد تقدس فرشتگان و پاكان ميرسد. ديري است كه در ايران پادشاه خادم ملت و راعي و مدافع او و راهبر سپاه خويش بسوي پيروزي است.

پادشاهي در ايران قصه اي شگفت انگيز است و شناختن آن براي ما ضروري بنظر ميرسد. زيرا اين قصه ما را به ملتي صديق پيوند ميدهد و به روابط استوار و پايدار فرهنگي و ديني و لغوي آن ملت مرتبط مي سازد و ما را با آنها در روبرو شدن عليه سيطره جهاني و احتكار بين المللي پيوند ميدهد. كم اند آنها كه به اين امر وقوف دارند مگر فرزندان اين ملك و فرزندان ملك ما.

نخستين بار در كتاب اوستا با لقب «كي» كه از القاب پادشاهي ايران است آشنا مي شويم. اوستا مجموعه اي است از كتب ديني كه بزباني خاص بنام زبان اوستائي تدوين شده است ومتون مقدس ديانت زردشتي را تشكيل ميدهد. دانشمندان ايران شناس نظر ميدهند كه زبان اوستائي در حدود قرنهاي ششم و هفتم قبل از ميلاد مسيح رايج بوده است، بنابراين لقب «كي» از زمانهاي پيش از بيست وشش قرن در ايران شناخته شده است و چنانكه در متون باقيمانده از دوره ساساني (226 – 656 ميلادي) آمده است طبقه دوم پادشاهان ايراني بنام كيانيان ناميده ميشدند و اولين آنها «قباد» بوده است.

كلمه «كي» در اوستا به گروهي از اميران و رؤساي قبايلي كه با زردشت پيغمبرمعاصر بودند، گفته ميشد. اين اميران حامي زردشت بودند و براي اشاعه دين او در ميان اقوام شرقي ايران قديم جنگها كردند. از پادشاهاني كه بلقب «كي» خوانده ميشدند بايد «كيقباد» و «كيكاووس» و «كيخسرو» را نام برد. بنابراين لقب «كي» از نخستين القاب پادشاهي ايران بشمار ميرود.

خاندان كياني وجود خارجي نداشت بلكه درباره آنها آمده از طريق اساطير فارسي و داستانهاي ملي ايران بوده است. ليكن در دوره هخامنشي (559 – 320 ق.م) كه آثار بجاي مانده و زبان پارسي باستان، يعني زبان متداول در ديار فارس، قديمترين زبان فارسي ايران در زمان اين پادشاهان بشمار ميرفته است، به نخستين واژه اي كه باز ميخوريم كلمه «خشايثي» (Xshayathya) بمعني پادشاه مي باشد. اين كلمه لقب پادشاهان اين سلله بوده ايت و از زمان كورش كبير (559 – 552 ق.م) تا دوره اردشير سوم (359 – 338 ق.م) بكار ميرفته. با تطور زبان و طبق قاعده تبديل حروف حرف اول اين واژه (خ) حذف شده و حرف (ت) به (ه) بدل گرديده و هر دو حرف (ياء) آن نيز حذف شده و در دو زبان پياپي پهلوي و فارسي دري به كلمه «شاه» مبدل گشته است.

تذكر اين مطلب ضروري است كه لقب «شاه» بطوركلي بر هر پادشاه يا امير يكي از نواحي ايران اطلاق ميشده است و احياناً حكام ولايات غير ايراني كه قهراً تابع شاهنشاهي ايران گرديده بودند باين لقب ناميده ميشدند.

در همين هنگام كلمه ديگري با لفظ «خشايثي خشايثنام» بعنوان لقب پادشاهان ايران در زبان پارسي باستان استعمال ميشد و در زبان فارسي امروزي «شاهنشاه» شده است. زيرا در ايران باستان شاهان فراواني يافته ميشدند كه مطيع امر منقاد سيطره پادشاه بزرگ كه شاهنشاه خوانده ميشد بوده اند. در متون اوستائي نيز بكلمه «خشئت» ( Xshata) بمعني حاكم و سلطان و پادشاه ميرسيم، اصل اين كلمه «خشي» و با كلمه «خشايثي» همريشه بوده است، اين واژه علاوه بر معناي اصلي خود (پادشاه) بمعني روشنائي نيز آمده است و واژه «شيد» در تركيبهائي چون «خورشيد» و «جمشيد» و «مهشيد» از آن مشتق شده است.

در همين متون اوستائي كلمه ديگري بشكل «خشثر» (Xshathra) يافته مي شود . اين لفظ در زبان پهلوي بصورت «شتر» آمده و در فارسي نوين «شهر» شده است و معني سلطنت حكومت و قدرت و رياست را ميرساند و واژه «خشثري» (Xshathri) از آن مشتق شده و صورت مؤنث كلمه قبلي است ، يعني ملكه و همسر پادشاه يا فرمانروا. واژه «خشثر» اشتقاق ديگري بشكل «خشتريا» (Xshathrya) دارد به معني پادشاه و همچنين واژه ديگري بصورت «خشايا» (Xshaya) از همين ريشه و بهمين معني نيز آمده است.
القاب پادشاهي در زمان اشكاني و ساساني

پس از زوال سلسله هخامنشي بدست اسكندر، دوره رخنه فرهنگ و تمدن يوناني در ايران آغار شده در القاب شاهان اين دوره تحولي بزرگ رويداده است، نخستين واژه اي كه از زبان يوناني بفارسي راه يافت تركيب «بازيليوس بازيليون» (Basileus – Basileon) بمعني شاهنشاه و ترجمه تحت اللفظي همان كلمه است، كه در دوره سلوكي يعين جانشينان مستقيم اسكندر بكار ميرفت. سپس واژ يوناني ديگري در دوره اشكاني رواج يافت و بر روي بعضي از سكه هاي رايج در دوره فترت ميان انقراض سلسله هخامنشي و شروع سلسله اشكاني نقش بست و آن كلمه «تئوس» (Teos) است كه در زبان يوناني خدا و اله معني ميدهد و ميگويند كه ترجمه ايست از واژه «خوتاي» پهلوي بمعني شاه.

armin khatar
07-14-2011, 10:52 AM
«تئوپادور» يعني پسر خدا واژه ديگري است كه در دوره اشكاني وارد زبان فارسي شده است و برروي بعضي از سكه هاي اين دوره ديده ميشود. اين سكه ها بي شك در زمان سلوكي ها كه جانشين اسكندر بودند و به نژاد يوناني خود و پيشوائي اسكندر افتخار مي كردند زده شده است. و چنانكه كتب تاريخ باستان و مورخان بوناني ذكر كرده اند غرور بي حد اسكندر موجب شد كه نسب خود را به خدايان برساند. مؤسس سلسله سلوكي، يعني «سلوكوس نيكاتور» كه از سرداران لشكر يونان بود و از مؤسسان امپراطوري مقدوني بشمار ميرفت پس از آنكه بپادشاهي رسيد نام «زئوس» خداي بزرگ و مقدس و بي همتاي يوناني را چون لقبي براي خويش اختيار كرد و خود را «زئوس سلوكوس نيكاتور» ناميد.

اين القاب در دوره اشكاني نيز كه پس از سلوكي ها بپادشاهي رسيدند در ايران متداول بود اشكانيان هم به مقدونيان تشبه مي جستند و نه تنها لقبهاي يوناني را انتخاب ميكردند بلكه گروهي از آنها نسب خود را به مقدونيان ميرسانيدند تا در دوران پادشاهي خود كسب احترام ونژادي كرده باشند زيرا در آن وقت هنوز فرهنگ يوناني وتمدن هلني رواج داشت و شناسائي و تداول اين فرهنگ و تشبّه به آن نشانه اصالت شخصي مي بود.

چون دوره ساساني فرارسيد تحولي آشكار در ايران پديد آمد. ساسانيان عنصر اصيل بودند و ايراني بودن را عزت و افتخار مي شمردند و بدان تفاخر ميكردند، جمع پراكنده ايراني را براي زنده كردن روح ديني گردآوردند تا به نيروي دين، ملت ايران را تحت رهبري خويش متحد سازند. ديانت زردشتي را دين رسمي ايران اعلام كردند و در نشر آن جهد نمودند تا در كشور ايران مستقر شد. «الومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري» در كتاب «عيون الاخبار» گويد كه : در يكي از كتب پارسي چنين آمده است كه ، اردشير بابكان بفرزندخويش گفت: اي پسر پادشاهي و دين برادرانند باوجود يكي از ديگري بي نياز نخواهيم شد. دين اساس و پادشاهي نگهبان است. آنچه اساسي ندارد مهدوم و آنچه حارس ندارد از ميان رفته است. و از اينروي كلمات «شاه، پاتيخشاه و شاهنشاه» را كه از دوران گذشته زبان پارسي بيادگار مانده بود برگزيدند.

واژه «شاه» مستعمل در دوره ساساني از اصل «خشايثي» كه در دوره هخامنشي بكار ميرفت مشتق شده اما دو كلمه «پاتيخشاه» و «پاتيخشاي» از اصل «پاتي خشايثا» (Pati – Xshaytha) زبان فارسي باستان آمده است و بنا بقواعد تبديل در تطور زبان فارسي حرف (ث) از اين كلمه به (ه) تبديل شده و بصورت «پاتيخشاه» درآمده است، گاهي حرف (ه) نيز حذف گرديده و حرف (ي) جاي آنرا گرفته و «پاتيخشاي» شده است.

اين كلمه مركب است از دو جزء «پاتي» و «خشاي» جزء اول آن بمعناي حافظ و نگهبان است و جزء دوم آن همانطور كه قبلاً گفتيم معناي آشكار بودن، تابندگي، و خوب ديداري را ميرساند. از اين دو واژه مشتقات فراواني در زبان پهلوي يافته مي شود، مثل : «پاتيخشاييه» و «پاتيخشاهيه» بمعني پادشاهي و سلطنت و «پاتيخشاهان» و «پاتيخشايان» كه صورت جمع آن است.

واژه «شاه» نيز همچنانكه در دوره هخامنشيان رواج داشته درعهد اشكاني وساساني ه متداول بوده است. هيئت ديگري از اين القاب كه در دوره ساساني مورد استعمال داشته و بصورت تركيب اضافي وبا تقديم مضاف اليه بر مضاف آمده و از هزوارش هاي زبان پهلوي بوده كلمه «شاه شاهان» است كه بشكل سامي آن يعني «ملكان ملكا» مي نوشته اند و شاه شاهان ميخوانده اند. بنابروايت كتب تاريخ دوره اسلامي اردشير بابكان مؤسس سلسله ساساني اين لقب را انتخاب كرده است.

«خوتاي» (Xvatay) كلمه ديگري است كه در زبان پهلوي بمعناي شاه وملك استعمال مي شده است. اين كلمه از اصل اوستائي «خوتاي» آمده يعني شخصي كه بنفس خويش مي زيد وخود را آفريده و از خود شروع كرده است. معادل اين كلمه در زبان فارسي نوين و بهمين معني بصورت «خدا –خداي و خداوند» كار ميرود و در زبان پهلوي با واژه «پاتيخشاه» بيك معني است و به صفت عام به امراي كوچك و حكم ولايات اطلاق ميشود.

در ادب پهلوي از مجموعه كتابهائي كه بدست ما رسيده يك يا چند كتاب بعنوان «خوتاي نامك» يافته مي شود و معادل اين عنوان در زبان فارسي نوين تركيب «خداي نامه» بمعني «شاهنامه» نيز آمده است. اين كتاب و يا اين كتابها كه ذيل عنوان «خوتاي نامك» نوشته شده است بيش از ده بار بزبان عربي ترجمه گرديده و از آن جمله «سيره ملوك الفرس» ترجمه «عبدالله بن مقفع» و كتاب «تاريخ ملوك الفرس» كه از خزانه مأمون خليفه عباسي بدست آمده است، و كتاب «سيره ملوك الفرس» ترجمه «زادويه پسر شاهويه اصفهاني» و كتاب «سره ملوك الفرس» ترجمه يا گردآورده «هشام بن ابي القاسم اصفهاني» و كتاب «تاريخ ملوك بني ساسان»تصحيح بهرام پسر مردانشاه.

armin khatar
07-14-2011, 10:54 AM
القاب پادشاهان ايراني در دوره اسلامي

دوره اسلامي فرا رسيد و ايران يكي از اركان آن شد. غلبه عنصر عرب بر ايرانيان و ورود آنها در ايران با ورود دو چيز مهم به اين كشور همراه بود. يكي دين حنيف اسلام و ديگري زبان عربي كه زبان قرآن و دين جديد بود. ايريانيان به اسلام گرويدند و از آن استقبال كردند. شاهنشاهي ايراني به والي عربي كه از شبه جزيره عربستان ميآمد و به صفات بدوي و دور از تمدن كهن ايران متصف بود مبدل شد وبالطبع استعمال القاب شاهي منسوخ گرديد و چون ايرانيان براي راندن عنصر عرب به تلاشهايي دست زدند سعي كردند كه زبان فارسي را زنده كنند، اما اين زبان ، زبان پهلوي نبود بلكه زبان تازه اي بود كه در سايه اسلام نمو كرد و چون يكي از لهجه هاي ايراني بود كه رسميت مي گرفت واژه هاي «شاه» و «شاه شاهان» ، «پاتيخشاه» و «خوتاي» با تغييرات مختصري در آن راه يافت . واژه «شاه» كه از قديمترين عهد بكار برده ميشد همچنان استعمال گرديد. واژه مركب «شاهنشاه» نيز در دوره هاي مختلف اسلامي بصورتهاي گوناگون بكار ميرفت و بسطي يافت مثل «شاهنشاه» و «شاهنشه» و «شهنشه» و «شهنشاه» و همچنين دو واژه «پاتيخشاي» و «پاتيخشاه» به زبان فارسي دوره اسلامي راه يافت و هنوز هم بصورت «پادشاه، پادشه، پادشاه و پدشاه» بكار ميرود.

اين كلمه در زبان فارسي تنها به معناي حكمران و ملك نيامده است بلكه معاني مختلف ديگري مثل : بزرگ، عظيم، شريف و برگزيده دارد، چنانكه در تركيبهاي اين كلمه با ساير كلمات ديده ميشود مانند ، شاه عرب يعني پيغمبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله (صلعم) و شاه مردان كه كنايه از علي بن ابي طالب عليه السلام است .

مصادر تاريخي اسلامي چنين اشاره مي كنند كه لقب «شاهنشاه» پس از زوال دولت ساساني تا مدتي بكار نرفت، سبب اين امر آن بود كه براي اين واژه در زبان عربي معادل «ملك الملوك» را انتخاب كرده بودند و بي شك اين كلمه در زبان عربي عهد اسلام مفهوم «الله» را داشته است كه برهمه ملوك پادشاه است و اسلام تقرب به خداوند را در عمل صالح ميدانست نه به سلطه وعظمت و نسب و كبريايي كه پادشاهان ايران بدان زينت مي يافتند.

نخستين سلسله ايراني كه لقب پادشاه را عنوان رسمي خود قرار داد آل بويه بود . فرزندان ركن الدوله حسن (223 – 336 هجري) چه آنها كه در عراق عرب و فارس و خوزستان و كرمان حكومت مي كردند و چه آنها كه در عراق عجم و بلاد ديلم و گيلان و بلادي كه به اسم جبل (قهستان، كهستان) خوانده ميشد فرمانروايي داشتند، سبب انتخاب اين لقب و عدم توجه بوييان به القاب اسلامي آن بود كه نسب اين پادشاهان به شاه ساساني بهرام گور ميرسد، همان بهرام گوري كه كتب تاريخ در باب پرورش او در ديار مناذره و به دست آوردن پادشاهي ساساني به كمك ايشان سخنها گفته اند و معتقدند كه به صفات عربي و خصال بدوي متجلي بود و به عربي شعر مي گفت. بنابراين نسبت اين خاندان (بوييان) به مؤسس سلسله ساساني «ادشير بابكان» ميرسد و چون آل ساسان لقب شاهنشاه را عنوان پادشاهي خويش قرار داده بودند، آل بويه نيز بدانان تأسي جستند .

افول ستاره خاندان بويه با ظهور دو سلسله جديدي كه در ايران حكومت كردند و اصلاً ايراني نبودند مصادف شد. اين دو سلسله از جمله تركاني بودند كه پس از اسلام آوردن به ايران وارد شدند. يكي از اين دو سلسله غزنوي است، محمود غزنوي و فرزندانش قسمتي بزرگ از قلمرو آل بويه را تسخير كردند و دولتي تشكيل دادند كه ميانه و جنوب شرقي ايران و قسمتي از كشور هندوستان را شامل ميشد. ناحيه غربي و بقيه قسمتهاي ايران تحت تسلط سلاجقه كه از تركان قبايل غز بودند قرار گرفت. اين دوسلسله لقب «سلطان» را عنوان پادشاهي خود كردند. سلطان محمود غزنوي (387 – 421 هجري) نخستين اميري بود كه اين لقب را اختيار كرد. ليكن شعرا و مداحان دستگاه او و يا نويسندگاني كه در دواوين دولتش بكار مشغول بودند از راه مدح و براي بيشتر تقرب يافتن القاب «پادشاه و شاهنشاه» را در شعر و نوشته خود براي او مي آوردند.

armin khatar
07-14-2011, 10:54 AM
«شهريار» يكي ديگر از القاب پادشاهي ايران است كه در دوره اسلامي رواج يافت. اين كلمه تركيبي است قديمي و ما پيشتر از واژه «خشثروئيري» كه در دوره هخامنشيان رايج بود سخن گفته ايم. سخن ما در اينجا مربوط ميشود به كلمه «شتردار» پهلوي كه مركب است از «شتر» به معناي كشور و «دار» به معناي حافظ ونگهبان و سرپرست. اين تركيب بارها به معناي «پادشاه» آمده و چون اسمي علم رواج رواج يافته بود.

كلمه «خدا» (= خداي – خداه – خدات) به معني «رب» و «پادشاه» و «آقا» نيز در عهد اسلامي به معني پادشاه بكار رفته است و چنانكه گفتيم اصل اين واژه در پهلوي «خوتاي» بوده و عادتاً به معني شاه بكار مي رفته است و در عهد اسلامي در نواحي زيادي رايج بوده است. مثلاً شاه بخارا كه بنام «بخارا خدا» معروف شد وما نمونه استعمال «بخارا خدات» را در جاي كتاب «تاريخ بخارا» تأليف ابوبكر جعفر الزشخي متوفي بسال 348 هجري مي بينيم.

در زبان فارسي اسلامي معناي ديگري براي دو واژه «خدا» و «خداوند» آمده و آن عبارت است از «رب، صاحب، رئيس و سرپرست ده» . و نيز در تركيبهاي متعددي اين كلمه را بكار برده اند مثل «سامان خداة» يعني پادشاه ساماني، «ناخدا» به معناي كشتي بان (اين كلمه در زبان عربي نيز داخل شده و تا به امروز اهل خليج فارس آنرا در همين معني استعمال مي كنند) «خانه خد» به معناي كعبه و مسجد، «خانقا» درويشان ، «كدخدا» به معني رئيس ده و محله و سرپرست خانواده و رئيس قبيله و حاكم و مردي كه مسئول خانواده خويش است و شخص محترم و اصل كلمه و مجرد از تركيب به معناي اله جل و علا ميآيد.

در زبان فارسي اسلامي كه به دنبال زبان پهلوي آمده است و به نام زبان دري معروف شده كلمات ديگري كه معناي «شاه» را برساند يافته ميشود مثل : «تاجور» (صاحب تاج) و «جهاندار» (پادشاه و خسرو) و «خديو» (پادشاه ، يا، وزير، يا ، امير بزرگ، يا، يكتا و فريد زمان) . اين لقب از زبان فارسي به زبان تركي عثماني وارد شده و واليان مصر كه اول آنها «اسماعيل پاشا» است تا نواده او «عباس حلمي پاشاي دوم» از خاندان «محمد علي» صاحب اين لقب بوده اند، و «خديش» (شاه و رئيس خانواده وشيخ قبيله) و بالاخره «خديور» به معناي خديو.

در ايران لقبهاي ديگري به معناي گسترده و همه گير نه به معناي متداول امروزي و محدود وجود داشته است كه افاده معناي «شاه» ميكرده و در نواحي مختلف ايران رايج بوده است. مثل «خوارزمشاه» يعني حكمران خوارزم و شاه آن سامان اين كلمه در ايران پيش از اسلام نيز متداول بوده و بخصوص در مورد خاندانهاي ايراني وتركي كه در اين مناطق فرمانروايي مي كرده اند مثل آل عراق و آل مأمون و آل اتسز (شاهان و حكام خوارزم) بكار مي رفته و تنها به پادشاهان مستقل از دارالخلافه بغداد اطلاق نميشده بلكه به حكام وواليان تابع پادشاهي معين ، بخصوصي در دوره غزنوي و سلجوقي اطلاق ميگرديده است.

«شار» لقب ديگري است كه به فرمانروايان غرجستان يعني حكام نواحي غرب هرات ومشرق بلاد غور كه امروز در افغانستان واقع است داده بودند. شاهان طبرستان به «اسپهبد» و فرمانروايان دماوند به «مس مغان» (مس به معاني بزرگ و مغ مرد ديني زردشتي است) و رئيس سرخس به «زادويه» و شاه نسا و ابيورد به «بهمنه» و اميركش به «نيارون» و حكمرانان فرغانه به «رخشيده» و مرزبانان اشروسنه به «افشين» و حكام مرو به «ماهويه» و واليان جرجان به «آناهيد» و خديو باميان به «شير» و امير گوزگانان به «گوزگانان خداي» و شاه بخار به «بخارا خداي» وشاهان شروان به «شروانشاه» و حاكم ترمذ به «ترمذ شاه» و حاكم كابل به «كابل خداي» يا «كابل شاه» و فرمانروايان ايراني هند به «مهراج» (مه = بزرگ، راج = رأي يعني صاحب رأي بزرگ و آقاي آنها ) ملقب بودند. شك نيست كه اين نامها و القاب ايراني به حكام اين كشور از كوچك و بزرگ اطلاق ميشده است واين لقبها در تمام ايران و يا در جزئي از آن در فطرتي ظاهر مي شود و در فطرتي ديگر پنهان ومهمل مي گرديد، و چه بسا كه اثر آن چون يك واژه فقط دركتابهاي لغت وتاريخ يافته ميشد.

گرچه اين نامها والقاب فارسي خالص بودند اما نامهاي ديگري كه غير فارسي و غالباً ماخوذ از عربي بود به ايران دوره اسلامي وارد شد و از آن جمله است كلمه «امير» و «مير» (مخفف امير) . پادشاهان ساماني بنام امير خراسان ناميده ميشدند. «ملك» واژه ديگر عربي است كه بزبان فارسي راه يافته وبه معني شاه استعمال شده است و بيشتر از پادشاهان بدان ملقب بوده اند و هنوز هم مورد استعمال دارد وجمع آن درين زبان به دو صورت آمده است يكي به سياق فارسي و با اضافه كردن الف و نون «ملكان» و ديگري به سياق جمع مكسر عربي «ملوك» واژه ديگر عربي كه در زبان فارسي ديده مي شود واژه «سلطان» است كه در فارسي معناي حجت و قادر و پهلوان و شاه را ميرساند . بنابراين بخلاف معناي محدودي كه اين واژه در عربي دارد در فارسي داراي معاني بسياري است و براي محققان ايران شناس غريب نيست كه شاعر بزرگ ايران «سلطان ولد» پسر صوفي و شاعر مشهور «مولانا جلال الدين رومي» مؤسس طريقه مولويه كه در اكناف عالم اسلامي بخصوص در خلال ايام عثماني منتشر شده بود بشناسند، وقتي كه چنين شاعري بنام سلطان ولد يعني پسر سلطان شناخته شود ديگر لقب سلطان در اين مقام به معناي فرمانروايي صاحب لشكر و حاشيه نيست بلكه او درويشي بوده كه از دنيا وي جز خرقه اي كه ميپوشيده وايماني عميق به خداوند و پرهيزگاري از نعمات دنيا چيزي با خود نداشته است.

اگر به واژه «سلطان» به معناي پادشاه توجه كنيم در مييابيم كه اين واژه نخستين بار در عالم اسلامي به معناي پادشاه نيرومند وتوانا استعمال ميشده است و اين لقب پادشاهي را عنوان رسمي براي دو خاندان غزنوي و سلجوقي قرار داده اند ، و نخستين كسي كه بدين لقب ناميده شد سلطان محمود غزنوي بود و اين بدان معني نيست كه اگر صاحب اين لقب بوده است بالقاب ديگري چون «شاهنشاه» و «شهريار» و «شاه» و «پادشاه» و «ملك» خوانده نشود .

armin khatar
07-14-2011, 10:55 AM
حال كه القاب و نامهاي عربي را كه در ايران پس از اسلام مستعمل بوده است در اينجا ذكر كرديم بهتر است القابي را هم كه بوسيله تركان در اين سرزمين وارد شده است و به زبان فارسي راه يافته است ، مورد بحث قرار دهيم، عهد اين قبايل ترك با اسلام مقارن بوده است، اين قبايل جز زبان تركي براي سخن گفتن سواي شمشير براي تفاهم چيز ديگري نداشتند و از ميان لقبهاي متداول ميان خودشان عنوانهايي برگزيده اند، مثل «گورخان» كه مخصوص قوم ختا بوده است، قومي كه با سلطان سنجر سلجوقي جنگ كردند و او را در 536 هجري گريزاندند. لقب «خان» نيز از القاب تركي است كه پس از تسلط اقوام ترك در ايران رايج شد، اميران «خانيه» و «ايلك خانيه» و «آل خاقان» و «آل افراسياب» و فرمانروايان ماوراءالنهر لقب «خان» را براي خود و «خانم» را براي همسر خويش انتخاب كردند. (خانم واژه اي است مركب از (خان) و «م» تأنيث) .

«بيك» واژه ديگري است كه معرب آن «بك» و مؤنثش «بيگوم» (لفظ معرب آن «بيجوم» است) و چون ترك زبانان (خا) را (ها) تلفظ ميكردند. واژه «خانم» نزد ما اعراب به «هانم» بدل شده و نام هزاران نفر از دختران ما مصريان از دهاتي و شهر نشين به اين نام زيبا مزين گرديده است و حال آنكه مصدر و اشتقاق آنرا نميدانند و تصور مي كنند كه اين نامها به معني خوشبختي وفال نيك و آواي شيرين است واين همان تصوري است كه تركان نصبت به همسران امراي خود در باب جمال و فتانت و زيبايي و تجمل آنان داشته اند تصوري از خان عاشق و خانم به شكل اسطوره وافسانه اي در ميان زنان ترك.

واژه «خاقان» هم يكي ديگر از القاب است كه با تركان به زبان فارسي وارد و در ايران شايع شد. اين لقب نه تنها در ايران عهد اسلامي رواج داشت بلكه در ادوار قبل از اسلام و در عصر ساساني نيز متداول بود و به شاهان سمرقند اطلاق ميشد.

«تكين» واژه تركي ديگري است به معناي امارات و رياست اين كلمه به آخر اسم علم يا صفت مي پيوندد تا اسمي مستقل بسازد ، در دايرة المعارف ايراني (لغت نامه دهخدا) اين كلمه به معني صاحب روي زيبا واندام خوش آمده است، نامهاي زيادي از شاهان ترك نژاد برجاي مانده كه به اين كلمه پيوسته و عنوان رسمي آنان شده است مثل: «بكتكين» و «تغرل تكين» و «البتكين» و «سبكتكين» (پدر سلطان محمود غزنوي) و «نيالتكين» و جز آنان.

واژه «خان» و «خاقان» در زبان عربي نيز استعمال شده و جمع اين دو كلمه در اين زبان به شكل خوانين و خواقين آمده است. ارزش لغوي اين دو كلمه برابر ارزش لغوي شاه است كه جمع آن در عربي بصورت «شاهات» آمده .

armin khatar
07-14-2011, 10:56 AM
بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك


ايــــرانـــــي والاتبــــــارم



زرتـشـت

به نام آن كه در شانش كتاب است / چــراغ راه ديـنــش آفتــاب اســت
مـــهيـــن دســتور دربــار خـدايـي / شــــــرف بخــش نـــژاد آريــــايـي
دوتا گــــرديده چـــرخ پيـر را پشت / پي پـــوزش بـه پيـش نام زرتشـت
بــه زيــر سـايـه نـامــش تــوانـــي / رسـيد از نــو بـه دور باســتانــــي
ز هــاتف بشــنود هر كس پيامش / چو عـارف جان كند قربـان نامــش
شـفق چون سر زند هر بامـدادش / پي تـــعظيم خـور، شــادم بيـادش
چومن گردوستداريكشورخويش / ستايــش بايــدت پيـغمبر خويــش
بــه ايمــــاني ره بيــگانــه جويــي / رها كن، تا بــه كي بــي آبـــرويي
به قرن بيـست گـــــر در بنــد آيي / همان به، ديـن بـــهدينان گـــرايي
بهچشم عقل، آندينرا فروغاست / كه خود بنيـان كن ديـو دورغ است
چون دين كردارش و گـفتـار و پندار / نـكو شـد بـهـتر از يـك ديــن پــندار
در آتشـــكده دل بر تــــو بــاز است / درآ كاين خانه سـوز و گــداز اسـت
هر آن دل كـه نباشـد شعـلـهافروز / به حال ملك و ملت نيست دلـسوز
در اين آتــش اگـــر مامــن گزيــنـي / گلستـان چـون خليل، ايران ببيني
دراينكشورچوشداينشعلهخاموش / فتـــادي ديگ مــليت هـم از جوش
تو را اين آتش اسباب نجــات است / در اين آتش، نهان آب حيـات است
چنان يكسـر سراپاي مرا سـوخـت / كه بايد ســـوختن را از مـن آموخت
اگرچه ازمن بهجزخاكسترينيست / براي گــرمي يك قرن كافي اسـت
چو انــدر خاك خــفتم زود يــا ديـــر / توانيجست ازآنخاكستـر، اكسير
بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك ايــــرانـــــي والاتبــــــارم
به خون دل نيم زين زيسـت، شادم / كه زردشتـــي بـــود خــون و نـژادم
در دل باز چــــون گـــوش تـــو و راه / بــــود مســـدود، بـايد قصـه كـوتــاه
كنونت نيـست چون گوش شـنفتن / مـرا هـــم گفتـــههـا بـايـد نـهفــتن
بسي اســـرار در دل مانده مسـتور / كـــه بـي تـرديد بـايســتي بـرم گور

armin khatar
07-14-2011, 10:56 AM
سياووش و سوگنامه ايرانيان باستان




• تراژدى سياوش (سياوخش)

از حوادث غمبارى كه فردوسى به بهترين صورت نقل مى كند اين است كه سودابه همسر كيكاوس به فرزند شوهرش (سياوش) (سياوخش) دل باخت و مى خواست به شوهر خيانت كند. اما سياوش از قبول تمناى اهريمنى سودابه امتناع كرد. سودابه عصبانى شد و پيش شوهرش يعنى كيكاوس شكايت كرد و او را به خيانت متهم كرد. موبدى براى داورى انتخاب شد و مقرر شد كه سياوش و سودابه از آتش بگذرند، هر كدام كه به سلامت از آتش گذشت بى گناه است. سياوش كه بى گناه بود به سلامتى از آتش گذشت ولى سودابه كه خود را مقصر مى دانست از آتش عبور نكرد. سياوش بر سر اين موضوع، قهرآلود پدر را ترك نمود و راه توران را در پيش گرفت. افراسياب دختر خود «فرنگيس» را به زوجيت سياوش درآورد. از آنجا كه گرسيوز برادر افراسياب بر سياوش حسد برد، اسباب كشتن او را فراهم ساخت. تورانيان به فرمان افراسياب خون ناحق او را بر زمين ريختند. سياوش پسر كوچكى داشت به نام «كيخسرو» كه او را از ترس افراسياب مخفيانه شبانان تربيت و سرپرستى مى كردند و او همان است كه پس از كيكاوس پادشاه ايران شد. چون خبر كشته شدن سياوش به ايران رسيد، كيكاوس و رستم را سخت خشمگين كرد. رستم كه خود تربيت كننده سياوش بود و به او مهر مى ورزيد، تصميم گرفت كه انتقام خون سياوش را بگيرد . رستم به توران لشكر كشيد و افراسياب را شكست داد و سرزمين توران را گرفت و مدتى بر تخت او تكيه زد. رستم قبل از حمله به توران كين سياوش را از سودابه گرفت و او را كشت. فردوسى در اين باب گويد: به خنجر به دو نيم كردش به راه/ نجنبيد بر جاى كاوس شاه. سودابه را شرورترين و نابكارترين زن در شاهنامه مى دانند.

armin khatar
07-14-2011, 10:56 AM
جهاندارى لهراسب و جانشينانش

پدرش اروندشاه برادر كيكاوس و مادرش تناز دختر آرش بود. او براى آشتى با توران پايتخت خود را به بلخ انتقال داد. لهراسب عاقبت پادشاهى را به گشتاسب سپرد و خود به نوبهار بلخ رفت و به پرستش اهورمزدا پرداخت. فردوسى در اين باره گويد: چو گشتاسب را داد لهراسب تخت/ فرود آمد از تخت و بربست رخت، به بلخ گزين شد بران نوبهار/ كه يزدان پرستان بدان روزگار. گشتاسب همان كسى است كه به عقيده زرتشتيان (زرتشت يگانه پيامبر آريايى) در زمان او پيامبر شد و عاقبت در خلال جنگ با توران كشته شد.

armin khatar
07-14-2011, 10:57 AM
فرزند گشتاسب اسفنديار بود كه به دست زرتشت روئين تن شد زيرا زرتشت آبى بر سر اسفنديار ريخت و تمام بدنش كه آب به آن رسيده بود مصون از تير بود به غير از چشمانش را كه هنگام ريختن آب بسته بود و برخى معتقدند كه به توصيه زرتشت در آبى شنا كرده بود كه او را روئين تن نموده بود. اسفنديار در شاهنامه تالى رستم و بزرگترين پهلوان كيانى بود. رستم چون با اسفنديار به جنگ پرداخت و او را حريف نبود به راهنمايى سيمرغ تيرى به چشمان اسفنديار زد و او را كشت. بعد از مرگ اسفنديار فرزندش بهمن به پادشاهى كيانيان رسيد. بهمن را ايرانى ها و اسطوره شناسان همان اردشير درازدست مى دانند و به او فتوحات زيادى نسبت مى دهند. بعد از بهمن، «هما» به جانشينى او انتخاب شد و پسرى آورد كه «داراب» نام داشت. پسر او «دارا» آخرين پادشاه سلسله كيانى است و ايرانى ها او را داريوش سوم مى دانند كه با اسكندر مقدونى جنگ كرد و مغلوب شد. فردوسى نتيجه كار اسكندر را در اين باره مى گويد: سكندر كه آمد به اين روزگار/ بكشت آن كه بد در جهان شهريار، برفتند وزيشان جز از نام زشت/ نماند و نيايد خرم بهشت. طبق رواياتى كه سينه به سينه از موبدان به زمان فردوسى رسانيدند، اسكندر اوستاى اصلى را كه شامل كليه قصص باستانى و تاريخى ايران بود سوزانيد و مدارك تاريخى ايران از ميان رفت. پس از مطالعه شاهنامه معلوم مى شود كه حلقه هاى مفقود در تاريخ ايران بسيار است. دوران ماد و هخامنشى و پانصد سال دوران اشكانى در آن ديده نمى شود.
خاورشناسان بر آن شدند تا آنجايى كه مى توانند اين حلقه هاى مفقود شده را پيدا كنند و همان طور كه گفتيم اگر اسكندر، كتاب هاى موجود در تخت جمشيد به ويژه اوستاى بزرگ را در اسطخر نمى سوزانيد، خيلى از حقايق براى ما روشن مى شد. خاور شناسان ازجمله نولدكه و هرتسفلد شرق شناسان آلمان سعى بر اين دارند كه كيانيان را با هخامنشيان منطبق گردانند ولى در انطباق پاره اى از اسامى دچار اشكال مى شوند. در صفحه ۵۳۹ كتاب حماسه سرايى در ايران نوشته دكتر ذبيح الله صفا نوشته شده است كه در اكثر تواريخ اسلامى، بهمن را همان اردشير دراز دست دانسته اند. ابوريحان بيرونى اردشير دراز دست را در كتاب آثارالباقيه «مقر و شر» است كه به معنى توانا است و در پاره اى ديگر از آثار اسلامى كمبوجيه (كامبيز) را «قمبوس» گفته اند (رجوع شود به ايران در عهد باستان نوشته دكتر محمد جواد مشكور). استاد آرتو كريستين سن (A-Christensen) خاور شناس دانماركى در كتاب كيانيان به طرح اين مسئله مى پردازد و بهتر است كه خوانندگان به آن كتاب مراجعه كنند. استاد فقيد سيد محمد تقى مصطفوى كه ساليان دراز رئيس باستان شناسى ايران بود، كيخسرو را همان كوروش هخامنشى مى داند. پاسخ دادن به چنين سئوال مشكلى در گرو يك تحقيق دامنه دار توسط آقايان و خانم هاى محقق در زمينه هاى ادبيات باستانى و تاريخ ايران قديم است كه انشاءالله بتوانند در اين زمينه اقدام كنند و متاسفانه چون بعد از حكومت پانصد ساله اشكانيان، ساسانيان آثار آنان را از ميان بردند، فردوسى از پانصد سال حكومت اشكانى جز چند بيت شعر كه در نامه خسروان آمده است چيزى نمى داند و در اين باره مى گويد:
چو كوتاه بد شاخ و هم بيخشان / نگويد جهانديده تاريخشان / از ايشان جز از نام نشنيده ام / نه در نامه خسروان ديده ام

armin khatar
07-14-2011, 10:57 AM
حجاب درتاریخ ايران باستان


در زمان زرتشت زنان منزلتي عالي داشته و با كمال آزادي و با روي گشاده در ميان مردم آمد و شد داشتند . در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552 راجع به ايرانيان آمده است : پس از داريوش مقام زن مخصوصاً در طبقه ي ثروتمند تنزل پيدا كرد . زنان فقير چون براي كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود را حفظ كردند اما در مورد زنان ديگر گوشه نشيني زمان حيض كه برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگي اجتماعي شان را فرا گرفت و اين امر مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رفت . زنان طبقات بالاي اجتماع جرات آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنان اجازه داده نمي شد كه آشكارا با مردان صحبت كنند .

زنان شوهر دار حق نداشتند هيچ مردي را ولو پدر يا برادرشان باشد ببينند . در نقشهايي كه از ايران باستان بر جاي مانده هيچ صورت زني ديده نمي شود و نامي از ايشان به چشم نمي خورد .

چنانچه ملاحظه مي فرماييد حجاب سخت و شديدي در ايران باستان حكمفرما بوده تا جايي كه حتي پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده مي شدند .

به عقيده ي ويل دورانت مقررات شديدي كه طبق رسوم و آئين كهن درباره ي زن حائض اجرا شده كه در اتاقي محبوس بوده و همه در مدت عادت زنانگي از او دوري مي جسته اند و از معاشرت با او پرهيز داشته اند ، سبب اصلي پيدا شدن حجاب در ايران باستان بوده است .





اما اينكه مي گويد : اين امر خود مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رود منظور چيست ؟

آيا مقصود اين است كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان مقرراتي است كه درباره ي زن حائض اجرا مي شود ؟ همه مي دانيم كه در اسلام چنين مقرراتي هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخي عبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است و همخوابگي با او نيز در مدت عادت زنانگي جايز نيست . ولي زن حائض از نظر معاشرت با ديگران هيچ گونه ممنوعيتي ندارد كه عملاً محبور به گوشه نشيني شود و اگر مقصود اين است كه حجاب رايج ميان مسلمانان عادتي است كه از ايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت كرده باز هم سخن نادرستي است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به حجاب نازل شده است .

از سخنان ديگر ويل دورانت هردو مطلب فهميده مي شود يعني هم مدعي است كه حجاب به وسيله ي ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواج يافته و هم مدعي است كه ترك همخوابگي با زن حائض در حجاب مسلمانان و لا اقل در گوشه گيري آنان موثر بوده است ! ( مسئله حجاب ص 22 و 23 )

كنت گوبينو در كتاب " سه سال در ايران " معتقد است كه حجاب شديد دوره ي ساساني در دوره ي اسلام در ميان ايرانيان باقي ماند . او معتقد است كه آنچه در ايران ساساني بوده است تنها پوشيدگي زن نبوده بلكه مخفي نگه داشتن زن بوده است . او مدعي است كه خودسري موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدري بوده كه اگر كسي زن زيبايي در خانه داشت نمي گذاشت كسي از وجودش آگاه شود و حتي الامكان او را پنهان مي كرد زيرا اگر معلوم مي شد كه چنين خانم زيبايي در خانه اش است ديگر مالك و احياناً مالك جان خودش هم نبود .

همچنين در زمان صفويه زنان روبنده بر صورت مي گذاشتند و چادر سفيدي تا سرزانو مي پوشيدند و شلواري بر تن داشتند .

armin khatar
07-14-2011, 10:58 AM
پیامهای چُغازنبیل – عظمت ایلام
۳-۱- تا این اواخر از دیانت و مذهب ایلامیها آگاهیهای چندانی به دست نبود. امّا با کشف چوغازنبیل «تلچونسبد» از سالهای ۱۹۴۰ میلادی به بعد که در جنوب غربی ایران در صحرایی خشک قرار دارد تا اندازهیی در این مورد آگاهی به دست آمده است. در آغاز کتیبهیی منقوش بر آجر در اطراف تل به دست آمد که به خط و زبان ایلامی بود و حاکی از بنای شهری مذهبی بود که به فرمان اونیتاشگال Unitashgal بنا شده بود و این پادشاه در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد زندگی میکرده است.
این تل چنان که از نامش پیداست همچون سبدی است که واژگونه بر زمین نهاده باشند. تاکنون باستان شناسان توانستهاند تنها مکان مقدّس این شهر بزرگ را از دل خاک بیرون آورند. آن چنان که پیش از این در ظاهر بر میآمد ایلامیان به ساختن زیگورات Ziggurat علاقه و توجّهی نداشته و این امر میانشان متداول نبوده است. امّا کشف این شهر کهن و مکان مذهبی بلند، بازیگورات آن این توهّم را از میان برد. صحن این مکانِ عبادت یکصد و بیست و یک متر مربع میباشد و چهارگوش است. اطراف این چهار گوشه به وسیلهی دیواری محصور شده است که دارای غرفهها و اطاقکهایی است که ویژهی عبادت و نیایش بوده است، امّا مراسم عمومی مذهبی چنان که شواهدی ارائه میدهد، در صحن حیاط انجام میشده است. امّا بنای زیگورات را درست وسط این مربع یا صحن حیاط بنا کردهاند که سیزده و نیم متر مربع مکان را زیر خود دارد. این زیگورات دارای پنج طبقه بوده و بلندیاش در حدود پنجاه متر بوده است. در طبقهی پنجم فوقانی، پرستشگاه خدای بزرگ و خدای خدایان ایلامی به نام اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. امّا جای تأسّف است که در حدود دو متر نیم از قسمت فوقانی این زیگورات در اثر حوادث طبیعی خراب شده و فرو ریخته است و این ریزش و خرابی به قسمتهای دیگر نیز صدماتی وارد کرده.
قسمتهایی از این بنا که پس از گذشت سه هزار سال هنوز سالم ماندهاند، عظمت ایلام را نشان میدهد. از جانبی دیگر تکامل فن آجرسازی در ایلام موجب شگفتی است. آجرهایی که به دست آمده و دیوارههای بیرونی زیگورات را با آنها میپوشانیدهاند از لعابی نقرهیی به همواری پوشیده شده است که در جهات مختلف تابش نور نمایانیهایی چون طلا و نقرهی درخشان دارد. آنچه که مهمتر است، درهایی است که به وسیلهی چوب ساخته و با شیشه ریزهنگاریهایی بسیار جالب بر آنها کردهاند. شیشهها به رنگهای مختلف میباشند و این امر نشان میدهد که شیشهگری در ایلام تا چه اندازه تکامل یافته بوده است، تکاملی که در هیچ منطقهیی نظیرش دیده نشده و ماورای گمان محقّقان و کاوندگان قرار دارد.
شاید مجسمهی خدای بزرگ اینشوشیناک Inshushinak در طبقهی پنجم، یعنی بلندترین نقطهی زیگورات قرار داشته است. امّا آنچه که مسلّم است مراسم عبادت عمومی در محوطهی زیگورات انجام میشده و به نظر میرسد که در مواقعی که شاه به عبادت میآمده، پیکرهی خدای خدایان را از طبقهی فوقانی به پایین میآوردهاند. در دیوارههای بعضی از طبقات زیگورات، اطاقهایی کشف شده که مورد استفاده و کاربرد آنها هنوز به درستی روشن نشده است. در یکی از این اطاقها مصالحی ساختمانی به رنگ سرخ یافت شده که گویا جهت آرایش طبقات فوقانی به کار میرفته است، امّا ما بقی اطاقهای طیقهی دوم خالی است.
قراین و طرز ساختمان نشان میدهد که قربانی در این مذهب اهمیّتی فراوان داشته است. مراسم مذهبی ایلامی در حیاط داخلی انجام میشده است. در این حیاط دو ردیف سکوی کوتاه بنا شده که هر ردیفی هفت سکّو است و جمعاً چهارده سکّو میشود که جوی کوچکی میان آن حفر کردهاند. این سکّوها قربانگاه بوده است که در مواقعی معیّن که مراسم قربانی در حضور شاه و ملکه انجام میشده، جانواران قربانی را روی این سکّوها قرار داده و به وسیله کاهنان ضمن انجام مراسم و تشریفاتی، قربانی میشدهاند، و خون آنها نیز از جوی وسط دو ردیف سکّو میگذشته است.
در قسمت فوقانی دو ردیف سکّوهای قربانگاه، دو نشیمن متمایز وجود دارد که بدون شک متعلّق به شاه و شهبانو بوده است. چنان که از روی مدارک و قراین بر میآید، پس از انجام مراسم قربانی از برای خدایان، شاه و شهبانو از جلو حرکت کرده و کاهنان نیز در التزام بودهاند تا به طبقهی تحتانی معبد میرسیدهاند. در این مراسم شاید شهزادگان و امیران و سرداران و سپه سالاران نیز حضور داشته و شاید بر آنکه جملهی مردم و عوامالنّاس نیز شرکت کرده و آزاد بودهاند تا به طبقهی تحتانی معبد از برای پرستش خدای بزرگ بروند.
جای و مکان عمومی در این زیگوراتها تنها حیاط آجرفرش معبد بوده است، امّا حلقهها و برجهای پنجگانهی زیگورات، ویژهی کاهنان بوده است که از لحاظ رتبه و مرتبت در طبقات و اطاقهای مختلف آن رفت و آمد و یا سکونت داشتهاند. دیواری که قسمت حیاط را دور زده، شامل هفت در وازه است که به طرز مجلّلی ساخته شدهاند و طبقات عامّهی مردم شاید از یکی یا چند دروازهی به خصوص حق رفت وآمد داشته بودند.
زیگوراتها که بودند؟
۳-۲- اصولاً دربارهی زیگوراتها این پرسش پیش میآید که آیا این ساختمانها چه نوع بناهایی هستند، آیا همچون هرمهای مصری، اهرامی میباشند که عنوان مقبره را دارند و یا معابدی هستند؟ هرودوت Herodotos مورّخ یونانی در پنج قرن پیش از میلاد، یعنی صد سال پیش از آنکه آخرین پادشاه بابل سقوط کند، به این شهر سفر کرده است و گزارش میهد که برج بابل مقبرهی زِئوس Zeus] ژوپیتر [Jupiter خدای خدایان یا ربالنّوع ستارهی مشتری است،- و از همین رهگذر و مواردی دیگر است که پرسش و شک فوق مطرح میشود.
با در نظر گرفتن این موضوع، پژوهشها و گفتگوها و کاوشهایی بسیار در مدّت نزدیک به یک قرن رخ داده است و بسیار گفتهاند و بسیار نوشتهاند. با جمع و تلفیق این نظرات و گفتهها بایستی طبعاً این عقیده پیش آید که زیگورات هم معبد و پرستشگاه بوده است و هم مقبره و گور.
اغلب اقوام و ملل ساکن این قسمت از مشرق زمین، رسمی مشترک و عقیدهیی عمومی داشتهاند دربارهی مردگان و زندگی پس از مرگ. البته این اشارهیی که به لفظ مشترک و عمومی میشود، جنبهی تأکیدی حرفی ندارد، چه هر چه که باشد اختلافها و تفاوتهایی در جزئیات امر میان اقوام و ملل مذکور مشهود است، امّا از لحاظ اصولی و آنچه که زیربنای موضوع را میسازد در عقاید و روشها اشتراک دارند. به هر انجام، اقوام و مللی چون: سومریان ، بابلیان، آشوریان و ایلامیان مردگان خود را در منازل خود و کف اطاقهایشان دفن میکردهاند و بر آن عقیده بودهاند که روح پس از مرگ همچنان به زندگی ادامه میدهد و احتیاجات و نیازمندیهای زمان حیات را دارد، و میپنداشتند که مردگان در زندگی آنها همچون دوران زندگی شرکت میکنند. امّا در لوحههایی که متعلّق به قسمتهایی فوقانی زیگورات «چوغازنبیل» است به این امر تأکید شده است که در آخرین طبقهی بالایی، محرابِ مقدّسِ خدای بزرگ و سرورْ خدایِ اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. همچنان ملاحظه شد که عادت مردم و روش کاهنان مبتنی بر آن بود که در طبقهی زیرین به عبادت و نیایش میپرداختهاند؛ پس میتوان نتبجه گرفت که محراب در بالا و گور یا مقبره در پایین قرار داشته است.
اینک با موضوعی که در فوق مطرح شد، این نقطهی ابهام برای کسانی پیش میآید، چه میاندیشند مگر خدایان را ناجاوادنگی و مرگی هست؟! در این باره لازم به یادآوری است که آری، و این موضوعی است در تاریخ ادیان که مبحثی شیرین و جالب توجّه میباشد. خدایانی که ربالنّوعهای حاصلخیزی، نعمت، و فصلها میباشند دچار چنین سرنوشتهایی میشوند. اغلب در کشورهایی که فصول تمام و متمایز هستند، این گونه اعتقادات به وجود میآید، چون: مصر، یونان و مناطق بسیاری از آسیای کوچک و آسیای غربی. در مصر اوزیریس Osiris ، در یونان دیونیسوس Dionisos در آسیای کوچک آتیس Attis و در بسیاری از نقاط دیگر این گونه خدایان وجود دارند. هنگامی که پس از بهار و رویش نباتات و گیاهان و شکفتگی طبیعت، پاییز و زمستان فرا میآید و دشت خاموش شده و نباتات پژمرده و رخت زندگی از اندام درختان بیرون میشود، این خدایان نیز به خوابی مرگ گونه فرو میروند، و در واقع این قیاسی است که انسان از طبیعت برای خدایان و خود مینماید و در اینجا نیز خدایان را به طبیعت قیاس کرده و برای آنان مرگها و زندگیهایی دورانی قائل میشود، و بنابراین به هنگامی که بهار فرا میرسد، طبیعت از خفتهگی به درآمده و زندگی از سر میگیرد، خدایان نیز از خوابِ موقتِ مرگ بیدار شده و دگرباره زندگی آغاز مینمایند.
باستانشناسان اینک به این فکر شدهاند که در فرصتی مناسب نقبی به مرکز زیگورات بزنند تا شاید از این راهگذر و مشاهدات و ملاحظاتی که خواهند کرد، آگاهی حاصل نمایند که در مرحلهی اوّل یا طبقهی زیرین پرستشگاه چه مراسم و عباداتی انجام میگرفته است، و این برنامهی باستانشناسان هر گاه عملی شود، بیشک کمکی شایسته و بسیار مینماید به تاریخ ادیان که در پرتو آن مجهولاتی چند که دیرگاهی است در این زمینه باقی مانده، بر طرف میشود.
پس از شک و یقینهایی دربارهی اینکه زیگورات موردنظر و یا به طور اَعَمّ این گونه بناها یا زیگوراتها معابد و ستایشگاهها و یا مقابری بودهاند، مسئلهیی دیگر قابل طرح و اندیشه است که جنبهی نمادین و کنایهیی این بناها را بیان میکند. در این مورد شکّی نیست که این بناهای بلند و مرتفع، انگیزه و محرّکی داشتهاند و این انگیزه نیز جز خواست و تمایل درونی انسان چیزی نبوده است، تمایل و آرزویی که به این شکل در قالب هستی ریخته شده و موجب تشفّی و ارضای خاطر و تمایلاتی شده است. خواست درونی انسان جز راه یافتن از عالم پایین و جهان سفلا به جهان و دنیای علیا چیزی نیست. آدمی همواره در این آرزو بوده است، منتها این آرزو و تمایل در هر دوره و زمانی به شکلی تجلّی نمود.� است و در آن دوران این بناها که در حد خود آسمانسای بودهاند، رمزی بوده از این آرزوی طلایی و کهن بشری.
از دیدگاه کلمه و واژه نیز زیگورات چنین مفهومی را میرساند و پرده از کنایه واپس میزند. اصل کلمه، سومری است که در «آشوری – بابلی» Ziqquratu تلفّظ میشده و معنی آن « صعود به آسمان » بوده است. این پندار یا توهّم میان آن مردم عتیق وجود داشته است که خدایی که از فرازینگاه آسمان پایین میآید و نزول میکند، پیش از آنکه موهبت دیدار و مجالست خود را بر بندگان به روی زمین ارزانی دارد، در بلندترین نقطهی زیگورات فرود میآمده. روش این مردم کهن زیاد نبایستی به نظر ما اعجابآور و شگفتیزا نمایان شود، چون میان فکر آن مردمان و بنا کنندگان کلیساهای مرتفع قرون میانه و معابد بلند دیگر نیز هیچ تفاوتی موجود نیست، این فکری بوده که همواره آدمیان را به خود مشغول میکرده است، و نردبان یعقوب که پایهیی بر زمین و سری به آسمان داشته، نه داستان دیروز است و نه افسانهی امروز، بلکه همواره این پندار وجود داشته و قدمتی دارد همپای عمر آدمی.
گِرد اینشوشیناک Inshushinak سرورْ خدایِ ایلامی را یک عدّه کهتر خدایان فرا گرفته بودند که جای و مکانشان گرداگرد زیگورات در غرفههای ویژهیی بوده است. این غرفهها نیایشگاههای خدایانی بوده است که همچون نزدیکان رئیس و بزرگی، خانههایی اطراف کاخ او داشتهاند. تاکنون «سال ۱۹۶۱» تعداد یازده نیایشگاه از زیر خاک، از اطراف زیگورات بیرون آمده است که هر یک ویژهی خدایی بوده است و به احتمالی بسیار نیایشگاههایی دیگر نیز در آینده از زیرِدستِ کاوندگان بیرون خواهد آمد که کمک بسیاری مینماید به شناخت سلسله مراتب خدایان و وظایف آنان و شیوهی پرستششان. در ایلام در گوشهیی از معبد مربع، نیایشگاهی کشف شده است که دارای چهار غرفه میباشد که هر یک به شکل مستقلی یک نیایشگاه است. قراین نشان میدهند که این نیایشگاه متعلّق بوده است به دو – مِهتر خدای و دو – ایزدبانو، چون در این نیایشگاه دو سکّوی قربانی وجود دارد که هم قربانگاه است و هم جای تقدیم هدایا میباشد و معابدی که مختص یک خدا بوده است، بیش از یک سکّو نداشته و معمولاً نام و عنوان هر خدایی روی آجرهای نیایشگاههایشان نوشته شده است.
مذهب ستایش طبیعت، با خدایانی طبیعی
۳-۳- از روی هدایایی که به خدایان داده میشده، و روش ستایش و نیایششان آشکار شده است که مذهب ایلامیان براساس ستایش طبیعت و عناصر طبیعی استوار بوده و خدایانِ آنان، خدایان و ربّالنواهای حاصلخیزیِ زمین و وفور نعمت و مردم کرهی زمین بوده است. هدایا اغلب از سفال، طلا، نقره و مفرغ میباشد که به شکل ظروف و تندیسههایی ساخته میشده است و قربانیها از گوسفند، بز و احشامی دیگر بوده. اغلب حاجتمندان برای برآورد نیازمندیها و حاجات خویش، به عنوان رشوه و باج از برای جلب رضای خاطر خدایا خدایان این قربانیها و هدایا را در معبد، مقابل محراب خدای خود میگذاردهاند و از سویی دیگر این هدایا به کیسهی فراخ کاهنانی که خزانهی معابد و درآمدهای خاصله از آن را متعلّق به خود میدانستند، گردآوری و ضبط میشد و از برای آنان زندگانی در کمال فراخی معیشت و رنگین سفرهیی فراهم میکرده است. هرگاه درست بیندیشیم، بعد از گذشت حدود سه هزار سال از زمان، در عقاید مردم متمدّن این زمان هنوز تغییر و تحوّلی ایجاد نشده است و تودهیی عظیم از مردمان عصر ما هنوز به همانسان فکر میکنند که نیاکانشان در سه هزار، چهار هزار و پنج تا شش هزار سال پیش از این میاندیشیدهاند. هنوز همان مردمان وجود دارند، و همان معابد و همان کاهنان به کار خود سرگرماند. علاوه بر جوامع متمدّن، الگو و ساخت چنان روش و باور و اندیشههایی به صورت زنده و گویا، هنوز میان اقوام ابتدایی در بسیاری از نقاط جهان قابل مطالعه و کاوش است. مردم شناسان در بسیاری از فرهنگهای اقوام بدوی که در آمریکا «سرخپوستان» زندگی میکردند، نیز میان اقوامی که در استرالیا، اوقیانوسیه، آفریقا، آسیا – نیز میان اسکیموها چنین باورها و عاداتی را که هزاران سال بر آنها میگذرد، تحقیق کردهاند.
من باب مثال بایستی از ایزدبانویی نام برد به نام پینی کِر Piniker که مظهر آفرینش بوده است. نام این زن خدا در لوحهیی ذکر شده که کتیبهیی حاکی از پیمانی که میان شاهان ایلام و بابل منعقد شده است، متن آن لوحه بوده. تندیسهیی از این الاهه در کاوشهای انجام شده به دست آمده است، در حالی که کودکی شیرخواره را به آغوش دارد و این تندیسه در نیایشگاهی یافت شده که ویژهی عبادت همین الاهه بوده است. در این نیایشگاه هدایایی بسیار یافت شده که در تأیید سمت و عنوان این زن خدا میباشد که مظهر آفرینش بوده.
در اطراف معابد بازارها، فروشگاهها و کارگاهها و صنعتکاران و دورهگردانی بودهاند که نیازهای نذور را میساختهاند و از این راه امرار معاش میکردهاند. بدون شک صنعتکاران و هنرمندانی چیرهدست و توانا در حوالی معبد یا معابد سکنا داشتهاند که کارشان و درآمدشان وابستگی داشته به قدرت هنری و صنعتیشان. این مردمان، مجسمهها و ظروف سفالین، تندیسهها و ظروف نقرهیی و طلایی ساخته و این اجناس اغلب به وسیلهی کاهنان به زیارت کنندگان فروخته میشده است، چنان که امروزه نیز در بسیاری از جاها معمول است گرد زیارتگاهها را صنعتکاران و پیشهورانی فرا گرفتهاند که کالاهایشان تنها ویژهی برآورد نذور میباشد.
سرانجام پایان عظمت این شهر با زیگورات عظیماش هم زمان با انهدام ایلام فرا رسید. به سال ۴۶۰ پیش از میلاد آشوربانیپال Ashur Bani pal با سپاهیان فراوانش به ایلام حمله کرد، شوش را تسخیر و ویران نمود. شهرهای سر راهش جملگی به ویرانی افتادند. شاه ایلام فرار کرد و تا دوردستها تعقیباش کردند. از جمله شهرهایی که به وسیلهی آشوریان منهدم شد، شهر مورد گفتگو، یعنی شهر « دوراون تاشی Dur untashi » بود که به خرابی سپرده شد. در یکی از اطاقهای معبد، آشوریان بیش از دویست تکه از وسایل رزمی خود را بجا نهادهاند که اغلب آنها عبارت است از نشانهای افتخار که از مفرغ، آهن و مرمر میباشد. در اطاقی دیگر اشیایی دیگر که قیمتی و زینتی بوده به دست آمده که متعلّق به معبد است. شاید عدّهیی از سربازان آشوری در اینجا به استراحت پرداخته بودهاند که بر اثر حادثهیی با شتاب خارج شدهاند، پیش از آنکه فرصتی پیدا کنند تا لوازم خود را ببرند.
به هر انجام پس از قرونی بسیار و گذشتِ زمانی بعید، به وسیلهی کشف این شهر تاریخی، از روی یکی از گرههای فروبستهی تاریخ ادیان پرده بر کنار زده شده و در زمینهیی که آگاهیهای قابل ملاحظهیی نداشتهایم، اطلاعاتی به دست آمده که با اتمام کاوشهای در این منطقه، این آگاهیها به نسبت بسیاری افزونی خواهد یافت.

armin khatar
07-14-2011, 10:58 AM
قرن ۱۸ روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است

در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.
در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.

armin khatar
07-14-2011, 11:03 AM
جن شناسی در تمدن ایران باستان
الهه ها باستانی ایران یا جنیان بین النهرین

(مادها)

یکی از اشتباهات عمدی تاریخ نگاری مدرن در باب ایرانشناسی آریایی گری است که در سلسله مقالات افسانه های آریایی و تورانی ماسونی به تفصیل شرح داده شد . بر خلاف تصور رایج ریشه فرهنگی ایرانیان باستان نه در هندوستان بلکه می بایست در شرق و مصر و بین النهرین جستجو نمود . از مهم ترین الهه ها ی باستانی که بعد ها در کتب زرتشتی ها وارد گردید و منشا بین النهرینی دارند اهورا و اهریمن می باشند سیستم آموزش های زرتشت از آنجا حائز اهمیت است که بر خلاف باور عامه اصل یکتایی و یگانگی را انکار می کند و به جای آن اصل دو گانگی نیروهای جهانی و نبرد دائم آنها را افشا می کند. از یک سو اورمزد خدای خوبی و از سوی دیگر اهریمن خدای بدی – هر دو برادر دوقلو و متولد شده از رحم یک مادر. نقش عمده جنیان در اوستا را می توان در بخش کهن ” وندیداد” که یکی از کاملترین و طولانی ترین بخشهای اوستا است یافت..

اهورا: سرپرست گروه بزرگی از جنیان به نام ” اهوراها” ( سنسکریت : اسوراها) این گروه از جنیان در نزد مردم هند بسیار پست و خوار شدند اما در عوض در ایران مورد احترام بسیار قرار گرفتند تا جایی که تحت تاثیر اسلام اهورا مزدا عنوان خدای یگانه به خود گرفت. این جن در اصل ریشه در خاورمیانه دارد و بعدها از طریق فلات ایران وارد فرهنگ هندی ها گردید

این جن در تمدن سومری به اشتر معروف است.طبق اعتقادات انها اشتر یا اهورای ایرانی خدای شهوت و عشق و جنگ. همکار انکی در خلقت آدم و حوا. نام دیگر او ” نین هورسگ” و ” نین ماه” نیز می باشد

اهریمن: اهریمن توسط جنیان زیادی پرستش می شود که نامهایشان بعد ها توسط دانشمندان یهودی ثبت و استفاده شد مانند : ازازیل – لیلیث – رهاب – له ویاتان و

معادل پارسی آن میترا نیز نام سردسته گروهی از جنیان است که با نام ” میتراها ” در یونان و روم شناخته شده اند و با نام انگرمی نیو در ایران. این گروه از جنیان جزو نژاد درخشندگان یا ” دیوها” هستند. تاثیر عمیقی که نام میترا یا ” مهر” بر فرهنگ ایران داشته است خود نشان از نفوذ بالای این گروه از جنیان در دوران باستان است. ما در قسمت قبلی به طور مفصل درباره نقش این شیطان در دنیای باستان و مدرن به تفصیل بحث نموده ایم

armin khatar
07-14-2011, 11:04 AM
عیلامی ها


در اینمورد با وجودی که اطلاع زیادی در دسترس نیست ولی آنچه مسلم است عالم در نظر عیلامیها پر ازجنیان بوده است . خدای بزرگ را اینشوشیناک یا انو می نامیدند ولی پرستش اوبه پادشاهان و کاهنان اختصاص داشته است. آن ( آنو) an – annu : خدای پدر -خدای آسمان- پدر آفرینش به همراه خدایان اصلی ” آپسو” – “تیامات” و ” مامو“ سایر خدایان و جنیان را به وجود آوردند- پدر انکی و انلیل و اینانا . این جن در تمدن سومر بسیار مورد توجه و تقدس بوده است. .


بعد از آن به ۶ رب النوع الهه یا جن معتقد بودند.و هر کدام را خدای محلی میدانستند . عیلامی ها هم مانند بابلیها مجسمه خدایان جنی خود را می ساختند و وقتی که مجسمه شهری را به شهر دیگری میبردند عقیده داشتند که خدای آن شهر را انتقال داده اند. بنابراین مذهب آنها شرک و بت پرستی بوده است. کاهنان بسیار قوی و متنفذ بوده اند. کلیه مذهب آنان شباهت زیاد به مذهب بابلیها دارد. و چنین به نظر می آید که آداب مذهبی آنان هم به آداب مذهبی بابل شباهت داشته است. هر شهری رب النوع یا به قول “سومریها” خدایی داشته و در نظر اهالی هر شهر ارباب انواع سایر شهر ها در رتبه پائین تر از رب النوع شهر آنها بودند. با وجود این سه رب النوع بزرگ را همه می پرستیدند


خدایان در نظر آنها دارای صفاتی بودند مانند صفات انسانی از غضب و سفاکی و قساوت و شهوت وغیره.معابد را از خشت می ساختند و محراب ها را در راس آن قرار می دادند. کاهنان می گفتند خدایان مانند شاهان در میان تجملات و فراوانی زندگی می نمایند. از این جهت معابد پر بود از خزاین و ذخایر و و انبار های غله و حبوبات و کالاهای گوناگون و گاهی تجارت را منحصر به معبدی می کردند. مثل اینکه ارباب تاجر یا مالک نیز میباشد.رئیس شهررا پاستی می نامیدند وعقیده داشتند که پاستی ها امورشهرراموافق میل خدایان اداره می کنند بنابراین پاستی ها یک نوع پادشاهان محلی بودند که امورمذهبی کشوری ولشکری رادردست داشتند.ازدیگررب النوع والهه های معروف آنها نانا یا نه نه نام داشت الهه دیگر”سوریاش”نام داشت

پرستش آناهیتا یا میترا معادل ازازیل سومر که یکی از رب النوع های است با ریشه بین النهرینی درزمان اردشیر اول هخامنشی برای او معبدی ساخته شده نظیر معبد آناهیتا – استخر- همدان و شوش. ودر کتیبه ها و پایه ستونها یی که از شوش و همدان بدست امده برای اولین با راین شاه هخامنشی نام این جن را در کنار اهورامزدا برده است.


به نظر می رسد که پرستش ناهید در غرب وجنوب غربی بیشتر ازسایر نقاط ایران رواج داشته/زیرا در دره های زاگرس غربی ومرکزی به علت موقعیت جغرافیایی مناسب وسر سبزی وخرمی دشتهاووجود آبهای جاری وزلال بستر مناسبی برای ایجاد آیین های مذهبی وجود داشته است .وصورتهای مختلف ارباب را بر روی سر پهن سنجاقهای سربند که یا به سر زده میشده اند یابه عنوان نذورات به درز وشکاف دیوار زیارتگاههااهدا میشدند .به خصوص سنجاقهایی با تصویر صورت آناهیتا توسط زنان نازا برای بخشش بار وری به آنها به زیارتگاهها اهدا میشده اند.


در مورد زمان ساخت بنای معبد واصالت آ ن در نزد محققین اختلاف نظر هایی وجود دارد که ظاهرا این اختلاف نظر ناشی از توجه گروهی به نوشته های مورخان وسیاحان در گذشته ونظر گروه دیگر بر پایه ی یافته های باستانشناسی است که در خلال سالهای ۱۳۴۸ تاکنون در فصول مختلف حفاری بدست آمده است .


دربین مورخان وسیاحان باستان فقط یونانیان ورومیان از آن به عنوان معبد نام برده اند که شاید دلیل آن این باشد که در زمانی که آنها از آن بازدید میکردند اصل بنا هنوزپا بر جا بوده واز شباهتهای آن بامعابدی مانند هترا وپالمیرا آن را به عنوان معبد یونانی شناخته بودند وسیاحان ومورخان عرب وپارسی نیز به علت اینکه در زمان ویرانی آن وهمینطور زمانی که بیشتر عرصه بنا در زیر ساخت وسازهای متاخر دوره اسلامی قرار داشته ازآنجا دیدن کرده بودند .آن رایک کاخ مربوط به عهد ساسانی میدانستند وعده ای به دلیل وجود دشتهای سر سبز و تفرجگاههای آن ناحیه آنرا کاخ اختصاصی معشوقه ی خسرو پرویز”شیرین”نام نهاده بودند .وعده ای از اعراب که در پی جنگ با ساسانیان به این ناحیه رسیده بودند مورد دستبرد دزدان قرار گرفته واسبهای خود را از دست داده بودند به همین دلیل از آن پس به آن نام قصرالصوص (کاخ دزدان) نهادند

armin khatar
07-14-2011, 11:04 AM
معمای تخت جمشید

پارسه یا تَختِ جَمشید نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که سالیان سال پایتخت تشریفاتی امپراتوری ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان بودهاست. باور تاریخدانان بر این است که اسکندر مقدونی سردار یونانی در ۳۳۰ پیش از میلاد، به ایران حمله کرد و پارسه را به آتش کشید

قدیمیترین بخش پارسه بر پایهٔ یافتههای باستانشناسی مربوط به سال ۵۱۵ پیش از میلاد است. آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمدهاست ساخت پارسه در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت، به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داريوش بزرگ آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت

یکی از اشتباهات مهم باستانشناسی غربی درباره این بنا معرفی آن به عنوان کاخ سلطنتی هخامنشی است . ولی در واقع این مجتمع یک پرستشگاه اساطیری مخصوص ازازیل یا میترا بوده است و شباهت های ظاهری معماری آن به ابنیه های بین النهرینی و مصری نشان دهنده نوع کاربرد این اثر تاریخی بوده است

سنگ تراشی ها و مجسمه های انسان حیوان از مشخصه اصلی معابد باستانی می باشد . یکی از گروههای خاص جنیان ” سدو “Sedu نام دارند که همان ” گاو آسمانی” است و تصویر آشنای موجودی با سر گاو – بدن انسان و پاهای سمدار است و بسیار در سنگ نوشته ها و تصاویر آشور دیده می شوند که در تخت جمشید بسیار به کار رفته است.یکی دیگر از نماد های رایج در معابد تخت جمشید و دیگر معبدها نشان گاو بالدار انکی است . این گوساله مقدس- یکی از فرمهای خدایان انکی و ایشتر می باشد که ریشه بین النهرینی دارد

سمبل عقاب که در سرسرای تخت جمشید به کار رفته از نماد های اصلی شیطان معروف باستان ازازیل است

کنده کاری هایی که نشاندهنده اهدای قربانی مثل بز به معبد است در تخت جمشید نمایانگر تقدس این مکان باستانی می باشد . این موضوع تاریخی که این مکان توسط اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد هنوز بین باستانشناسان جای بحث و مناقشه می باشد و دلیلی که این موضوع را به طور قاطع ثابت نماید از طرف هیچ باستانشناسی ارائه نگردیده است .

نشان فروهر از نشانه های باستانی الهه های شیطانی سومر و آشور می باشد که بعدها وارد فرهنگ اقوام مرکزی ایران گردیده است و آن را نشان اهورامزدا نام گرفته است که در تخت جمشید نیز استفاده شده است

در ايننگاره كه از الواح بابل نوشته « ادوارد شي يرا » ترجمه علي اصغر حكمت برداشته شده است، خداي آشور (شمش)ديده ميشود كه تير و كماني به نشانه جنگجويي و پيروزي آشوريان در دست داردو چنانكه قبلا ذکر شد آشوريان جنی بنام « شِمِشْ » يا خورشيد را خداي خويش ميدانستند

armin khatar
07-14-2011, 11:06 AM
شاهکار مهندسی ایران باستان
در هزاران سال پیش مهندسین ایرانی این چنین علمی داشته اند و غنات ها فقط گوشه کوچکی از علم دانشمندان ایران باستان هستند.
ا.
جالب است بدانید طول قناتهای ایران 43 برابر دیوار بزرگ چین است ! ! !
قنات یا قنوات

جمع «قنات» را « قنوات » گویند.طولانی ترین قنات جهان و عمیق ترین مادرچاه در شهرستان گناباد قرار دارد که تاریخ کندن آن به دوره هخامنشی و یا قبل از آن میرسد. قنات یا کاریز «کهریز» به راهی که در زیر زمین میکنند تا آب از آن جریان یابد میگویند. قنات کانالی است که از دیر باز برای مدیریت آب در زمین میساختهاند. رشته چاهی است که از «چاه مادر» سرچشمه میگیرد و احیاناً هزارها متر به طول میانجامد که سرانجام آب این قناتها برای شرب و کشت و کار به سطح زمین میرساند ودر جای معینی به روی زمین میآید. ایرانیان باستان در چندین هزار سال قبل دست به این ابتکار جدید زده و آن را قنات یا کهریز نام نهادند. با این اختراع که در نوع خود در جهان تاکنون بینظیر است، میتوان مقدار قابل توجهی از آبهای زیرزمینی را جمع آوری کرد و به سطح زمین رساند، که همانند چشمههای طبیعی ، آب آن در تمام طول سال بدون هیچ کمکی از درون زمین به سطح آن جاری گردد. قنات که توسط مقنیان ایرانی اختراع شده ، هزاران سال قدمت دارد. قدمت بسیاری لازم قناتهای ایران ، از پنج یا شش هزار سال متجاوز است و عمری برابر با تاریخ کهن ایران دارد. با وجود این که چندبن هزار سال از اختراع آن میگذرد، مع هذا هنوز هم این روش استفاده از آب ، در قسمت مهمی از روستاها و مناطق مسکونی و کشاورزی و دامداری کشور معمول و متداول است و حتی یکی از ارکان اصلی کشت و زرع در نواحی خشک را تشکیل میدهد. این اختراع که امروزه شهرت جهانی پیدا کرده ، بعدها از ایران به بسیاری از کشورهای جهان انتقال یافته و مورد استفاده مردم در دیگر نقاط دنیا قرار گرفتهاست. طولانی ترین قنات جهان و عمیق ترین مادرچاه در شهرستان گناباد قرار دارد که تاریخ کندن آن به دوره هخامنشی و یا قبل از آن میرسد. گوبلو معتقد است که قنات، ابتدا یک فن آبیاری نبوده، بلکه به طور کامل از تکنیک معدن نشأت گرفته و منظور از احداث آن جمعآوری آبهای زیرزمینی مزاحم (زه آبها) به هنگام حفر معادن بودهاست.... تردیدی نیست که در گستره فرهنگی ایران، از معادن «مس» و احتمالاً «رویِ» موجود در کوههای زاگرس، در جریان هزاره دوم قبل از میلاد مسیح بهرهبرداری شدهاست.

مشخصات قنات

قنات ، تشکیل شده از یک دهانه یا هرنج که روباز است و یک مجرای تونل مانند زیرزمینی و چندین چاه عمودی که مجرا یا کوره زیر زمینی را در فواصل مشخص با سطح زمین مرتبط میسازد. چاهها که به آنها در موقع حفر ، میله هم گفته میشود، علاوه بر مجاری انتقال مواد حفاری شده به خارج ، عمل تهویه کانال زیرزمینی را نیز انجام میدهد و راه ارتباطی برای لایروبی ، تعمیر و بازدید از داخل قنات نیز به شمار میرود.

آغاز قنات

آغاز قنات همان دهانه قنات است که مظهر قنات نامیده میشود. مظهر قنات جایی است که آب از دل قنات بیرون میآید و ظاهر میشود و میتواند برای آبیاری و دیگر مصارف مورد استفاده قرار بگیرد. قسمت انتهایی قنات ، پیشکار قنات نامیده میشود که در آخرین قسمت آن ، مادر چاه قنات قرار گرفتهاست. قسمتهایی از قنات که با حفر آنها هنوز آب بیرون نمیآید «خشکه کار» و قسمتی که آبدار است (قسمت انتهایی) قسمت «آبده قنات» نامیده میشود.

حفر قنات

حفر قنات معمولاً از مظهر ان که همان سطح زمین است و خشک میباشد، شروع و به مناطق آبده مادر چاه ، ختم میشود. بنابراین ، اول دهانه قنات یا هرنج که خشک است و بعد اولین چاهها یا میلهها که اینها هم خشک است و آب ندارد و به اصطلاح قسمت خشک کار قنات نامیده میشود، حفر میشود. بعد کار به طرف قسمت بالا دست که همان قسمتهای آبده و بیشتر آبده زمین باشد، ادامه پیدا میکند.

طول و عمق قنات

طول یک رشته قنات که در میزان آبدهی آن نیز موثر است، نسبت به شرایط طبیعی میزان متفاوت است. این شرایط بستگی به شیب زمین وعمیق ما در چاه دارد. از طرف دیگر هرچه سطح آب زیرزمینی پایینتر باشد، عمق مادر چاه بیشتر میشود. طویلترین قناتی که تاکنون در ایران حفر شده ، در حوالی گناباد از توابع خراسان است که ۷۰ کیلومتر طول آن است و عمیقترین مادر چاه قناتهای ایران به روایتی ۴۰۰ متر و به روایت دیگر ۳۵۰ متر عمق دارد و آن مربوط به قنات «قصبه» گناباد است. مهمترین عاملی که طول قنات را مشخص میکند، شیب زمین میباشد. هرچه شیب زمین کمتر باشد طول قنات بیشتر و هرچه شیب بیشتر باشد طول قنات کمتر خواهد بود.

ویژگیهای قنات
سیستم استخراج در قنات طوری است که آب بدون کمک و صرف هزینه فقط با استفاده از نیروی ثقل از زمین خارج میگردد. با توجه به چاهها و قناتهای موجود ، آب قنات در مقابل آبی که از چاه استخراج میشود، ارزانتر تمام میشود. آب قنات دائمی است و در مواقع اضطراری کشت و احتیاج زراعت در مواقع حساس به آب ، قطع نمیشود. منابع آب زیر زمینی توسط قنات دیر تمام میشود و استفاده طولانی دارد، هر چند بطور دائم چه مصرف شود و چه شود، خارج میگردد. قنات دارای مزایای بسیاری زیادی است که در اینجا فقط به تعداد محدود از آنها اشاره شد.



معایب قنات

در زمینهای هموار و نواحی که آب زیرزمینی شیب کافی ندارد و نیز زمینهای خیلی سست و ماسهای امکان حفر قنات نیست. آب قنات ، بطور دائم جریان دارد و قابل کنترل نیست. روی این اصل ، مدام باعث تخلیه آب زیرزمینی میشود. در فصولی که به آب احتیاج نیست و یا احتیاج به آن خیلی کم است، امکان جلوگیری از جریان و یا کنترل آن وجود ندارد.

قنات به خاطر این که در سفرههای آب زیرزمینی کم عمق استفاده میشود و این منابع هم غنی نیست و دارای نوسان زیاد است، لذا قنات نسبت به تغییرات سطح آب زیر زمینی خیلی حساسیت دارد. در فصول گرم که گیاه به آب بیشتری نیاز دارد و نیز در فصول و سالهای خشک ، آب قنات کم میشود. قنات نسبت به چاه در مقابل سیل و زلزله و امثال اینها آسیب پذیر است و خرابی در قناتها بعضی مواقع طوری است که احیا مجدد آنها یا ممکن نمیباشد و یا از لحاظ اقتصادی مقرون به صرفه نیست

armin khatar
07-14-2011, 11:06 AM
سفره عقددرایران باستان
آینه: نما یا نگر زیبا یی و شفافیت آ ینده عروس و داماد

شمع و شمعدان: سمبل نور و آ تش

عاطل و باطل:حافظ عروس و داماد. دور بودن از چشم شیطان.
عاطل و باطل یک سینی حاوی مواد زیر در هفت رنگ مختلف می باشد:

1. دا نه های خشخاش

2. برنج

3. نمک

4. راز یانه

5. چای

6. کندور



نان تزئین شده: نان سنگک به نشا نه پر برکت بود ن سفره زندگی که معمولا" در کنار آن پنیر و سبزی می گذارند و پس از اتمام مراسم عقد توسط میهمانان خورده می شود.

گردو و بادام: نشا نه باروری می باشند.

میوه مخصوصا" انار و سیب:سمبل میوه های بهشتی و تندرستی و شادا بی هستند.

گلاب: عطر و تقدیس محیط

شاخه نبات: شیرینی زندگی

اسپند: دور نگاه داشتن چشم شیطان

تخم مرغ: نمود اری از سرپرستی پدر و مادر بر عروس و داماد است.

armin khatar
07-14-2011, 11:07 AM
گاهشماری در ایران باستان
سالنمایی روش محاسبه و داشتن حساب گذشت سال و ماهها است. در ایران هیچ اطلاعی از سالنما‏های ایرانی و روش محاسبه تاریخ توسط مردم آریایی پیش از دوره هخامنشیان دردست نیست! با این حال، نخستین كاربرد گاهشماری را در سنگ نوشته ها و گل نوشته های هفت تپه كه تمدنی ایلامی است (البته به زبان بابلی و با كاربرد كم و بیش واژگان ایلامی) در 3500 سال پیش می بینیم. اما هزاران سال پیش از آنها نیز ما از تقویم بدور نبوده ایم. در كتاب بسیار ارزشمند و جاویدان ، و كاملا علمی "گاهشماری ایرانی" نوشته روانشاد دكتر احمد بیرشك ما با دانسته های بسیار جالبی درباره گاهشماری خودمان روبرو می شویم. نخست می خوانیم:
تمدن كهنسال ایرانی وجود گاهشماری دقیقی را ایجاب می كرده است. دانشمندان ایران شناس بیگانه در این باره پژوهش های درخوری انجام داده اند. همچون دوزی ، ون در واردن ، ج. نیدم ، ر. اتینگهاوزن ، ویلی هارتنر و ... . به گفته ی هارتنر كه مستند به یادگارهای باستانی فراوان است ، مردمانی پیرامون 46 سده پ.گ.خ. (پیش از گاهشماری خورشیدی) (نزدیك به 6000 سال پیش) از شمال سرزمین كنونی ایران كوچیده بودند (!) ، پس از استقرار در سرزمین مساعد برای زندگی همچون شوش در كنار مدار 30 درجه عرض جغرافیایی ، تخت جمشید ، اور و... به كشاورزی روی آوردند. آنها با صورت های فلكی و رابطه ی طلوع و غروب آنها با كارهای كشاوری ، به سان كاشت و برداشت ، آشنایی بسنده ای داشتند. گواه این سخن نقش های گوناگون است از نبرد شیر و گاو ، صورت های فلكی شیر و گاو ، گاو ، كژدم ، ماهی ، بز كوهی ، شیر ، خورشید ، ماه و ... بر سفالینه هایی كه از كند و كاوهای باستان شناسی تپه هفتوان (گوشه ی شمال باختری دریاچه ی ارومیه) ، تپه سیلك در نزدیكی كاشان و تپه یحیی در كرمان بدست آمده است. تصویرهای نبرد شیر و گاو در پارسه (تخت جمشید) گواه دیگری بر این گفته است. اختر شناسان خودمان نیز پژوهش های دقیقی در گاهشماری داشته اند ، همچون آقای حسن تقی زاده كه بیش از 30 سال در این باره پژوهش كرده است (پیرامون 60 سال پیش تر).
(كتاب گاهشماری ایرانی ، برگه 590 ، تنها با ویرایش واژگانی)(من در ادامه این مقاله به بررسی دقیق گاهشماری هخامنشی بر پایه اصل گل نوشته های تخت جمشید پرداخته ام. برای اصل مقاله به تارنمای «پردیس پارس» نگاه كنید.)

بعد از هخامنشیان دو نوع سالنما ساخته شده است.
نخستین گاهشماری مدون ایرانی در گل نوشته‎های تخت جمشید و سنگ نوشته سترگ بیستون یافت شده است. این سالنمایی شامل ۱۲ ماه با سیستم گاهشماری خورشیدی بود که بر پایه گل نوشته های روشن پارسه از بهار آغاز می‏شده و شامل سالهای کبیسه نیز بود. سال های كبیسه 13 ماهی بوده است ، با تكرار ماه ویخن Viyaxna (ماه 12 گاهشماری هخامنشی) و به ندرت ماه كارباشیا Karbashiya (ماه 6 گاهشماری هخامنشی) كه بدبختانه نگارش پارسی باستان آن در دست نیست، بلكه بر پایه نگارش خوزی (ایلامی) آن بدست آمده است. والتر هینتس گونه ی پارسی آن را Xarpashya* پیشنهاد داده است. (در واقع كارباشیا نام پارسی با رسم الخط ایلامی است. وگرنه نام ایلامی ماه ششم بلیلیت Belilit است.) البته این كبیسه گیری و اینكه كدام ماه تكرار شود نظم ویژه ای داشته كه در سندها بخوبی دیده می شود. به نظر می رسد این گاهشماری را یا داریوش شاه بزرگ در سال 521 پ.م. ویرایش كرده و یا پایه ریزی كرده باشد. چون بر پایه سندهای تخت جمشید این گاهشماری از نخستین سال داریوش بزرگ آغاز می شده است.
دومین سالنما، سالنما اوستایی بود که زیربنای سالنمایی کنونی ایرانیان است. اینكه این تقویم در چه سالی برای نخستین بار پایه ریزی شد بدرستی هویدا نیست.
در ایران باستان، از ماههای قمری به روشی متفاوت استفاده می‏شد. (منظور این گفته روشن نیست!)هفته که از مهمترین قسمتهای سالنمایی سامی بود، وجود نداشت. در عوض، ماه به ۳۰ روز تقسیم می‏شد، و هر روز نام مشخص داشت. هر ماه نیز نامی ویژه داشت كه در میان نام روزها نیز دیده می شد. و بر پایه همین نام روزها می توانیم دریابیم كه ماه را به 4 بخش 7 یا هشت روزه تقسیم می كرده اند.
اما پژوهش های تازه رضا مرادی غیاث آبادی دلایلی را عرضه می کند که گویا هفته در ایران باستان وجود داشته است. ولی باید با احتیاط به نوشته های وی نگریست. وی آغاز سال هخامنشی را بر پایه دلایلی كهنه كه سال هاست رد شده هنوز پاییز می داند كه پزوهش ها بر روی سندهای تخت جمشید آن را به كلی رد می كند. دلیل اینكه اگرچه گل نوشته های هخامنشی یكزبانه و به زبان ایلامی است و نمی توان برابر ماه های نامبرده شده در آن را با زبانی دیگر دریافت ولی به شكلی معجزه آسا ، شمار بسیار اندكی از آنها (در حدود 80 مورد) دارای نگاشته های كوتاه آرامی نیز هستند. برخی از این نگاشته ها نام ماه ها را به زبان آرامی یاد كرده اند. (همچون PF 855, 857, ...) این یادداشت ها خلاصه ای است از كل متن ایلامی. از همین رو می توان در تعداد بسیار محدودی (شاید كمتر از 20 مورد) برابر های آرامی ماه های ایلامی را یافت. ضمنا ماه های ایلامی وابسته به دو زبان پارسی باستان و ایلامی نو هخامنشی هستند. (یعنی نام های پارسی و ایلامی ماه ها هر دو با خط ایلامی آمده اند. كه البته ماه های ایلامی بسیار اندك یاد شده اند.) از سویی سنگ نوشته بیستون برابر بابلی 9 ماه پارسی را بدست می دهد. از آنجا كه زبان بابلی با آرامی كه هر دو از یك ریشه سامی هستند نزدیكی ویژه ای دارد و ضمنا نسخه آرامی كتیبه بیستون نیز در دست است ، و از دیگز سو اینكه آرایش ماه های بابلی به نیكی هویدا شده است (از سرچشمه های دیگر)می توانیم برابر بابلی هر ماه پارسی و ایلامی را بیابیم. نیكوتر اینكه بر پایه گل نوشته های تخت جمشید چینش ماه های پارسی را از 1 تا 12 می دانیم ولی فقط نمی توانیم براحتی نشان دهیم ماه یكم كه كاملا مشخص است برابر با ماه فروردین فعلی است یا ماه مهر! علاوه بر این معنای واژگانی یا لغوی نام ها نیز مشخص كننده هستند. كوتاه سخن اینكه : چینش دقیق ماه ها از یك تا 12 پارسی در دست است. ولی از آنجا كه با زبانی دیگر وابسته نیست اینكه ماه یكم كدام ماه فعلی است جای پرسش است! ولی با برابر های بابلی از كتیبه ی بیستون و آرامی از گل نوشته ها و معنای واژه ای این مشكل نیز حل می شود. برای نمونه ماه چهارم هخامنشی گرمپده Garmapada است كه به معنای ماه گرمافزا است. به سادگی با مهر تیر در پیوند است تا ماه دی! (اگر مهر را ماه یكم سال فرض كنیم ماه چهارم دی است كه با این نام ربطی ندارد!) ماه ثورواهر Thuravahara به معنای "بهار سور Bahar-e-sur" ، یعنی بهار چموش و نیرومند. ثور همان سور كنونی است كه مثلا میگوییم فلان پرنده سور است ، یعنی وحشی و پر تحرك است. معنای این ماه یعنی نیرومند ترین ماه بهار كه همان اردیبهشت است و نه آبان! جالبتر اینكه ماه نهم ماه آثریادیه می باشد ، یعنی ماه پرستش آتش یا آذر ، كه به گونه ای كوتاه شده در نام آذر كنونی دیده میشود.

armin khatar
07-14-2011, 11:09 AM
در سالنمایی اوستایی سال ۳۶۵ روز بوده و دوازده ماه ۳۰ روزه را تشکیل می‏داد. پنج روز باقیمانده نیز «پنجه» (گاه «پنجه دزدیده» یا «خمسه مسترقه») نامیده می‏شد.
در ایران باستان، زمان تاجگذاری پادشاهی، به عنوان آغاز سالنما به حساب می‏آمد، و سالها، بعد از پادشاهان نامگذاری می‏شدند. برای مثال، می‏گفتند: “پنجمین ماه از هفتمین سال حکومت اردشیر”. البته در سندهای تخت جمشید كه شامل 30000 لوحه گلی به زبان ایلامی و بیش از چند صد متن آرامی بر روی هاون ها و دست هاون هاست ، نام شاه به هیچ وجه آورده نشده است. در سندهای آرامی كه بسیار به ندرت به ماه اشاره شده است. در گل نوشته ها آمده h.be-ul xx-um-me-man-na, d.ITU.lg d.xxxx كه یعنی سال xx ام ، ماه xxxx. گاه چند ماه نام برده شده و بارها به شماره روزها نیز اشاره شده است. مثلا در ادامه آمده است : xxx d.na-an pir-ka كه یعنی xxx روز سپری شده است. در كتیبه بیستون تنها نام ماه و روز آمده است. چون سال همه سنگ نوشته سال یكم بوده است.
اما در سندهای بابلی هخامنشی به نام شاه اشاره شده است : همچون گل نوشته های بابلی موراشو ، اگیبی ، و دیگر سندها كه از دوران كورش بزرگ به بعد نگاشته شده اند. البته در آنجا معمولا شاه عنوانی را نیز یدك می كشد. همچون "روز x ، از ماه xx ، از سال xxx داریوش ، شاه سرزمین ها."
با آغاز دوره اشکانیان در سال ۲۴۷ پیش از میلاد مسیح، مبدأ سالنمایی تغییر کرد. سندهای روشنی از این دوره در دست است. همچون سفالینه های پارتی نیسا و برخی از نوشته ها چون پوست نوشته اورامان. در نوشته های اشكانی تقویم بیشتر بر پایه تقویم اوستایی است. نام ماه ها برابر با ماه های كنونی بوده است. روزها همان نام های زردشتی و اوستایی را دارند. در سندها بیشتر به شماره ی سال و به ندرت به نام روز و ماه اشاره شده است. نام پادشاه نیز بسیار به ندرت دیده می شود.
با شروع دودمان ساسانیان، از نو سالنما به آنچه در دوره هخامنشیان استفاده می‏شد تغییر کرد. در دوره یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانیان سال ۶۳۱، به عنوان آغاز تازه سالنمایی ایرانیان برگزیده شد. از آنجایی که هیچ پادشاهی پس از او به پادشاهی نرسید، آن سالنما با نام سالنمایی یزدگردی بکار میرفت.
جشنهای ایران باستان
نوروز، از جشنهای باستانی ایرانیان است که امروزه در محدوده جغرافیایی ایران زمین یعنی در در زمانهای کهن، جشن نوروز در نخستین روز فروردین (معمولاً مطابق با ۲۱ مارس) آغاز می‏شد، ولی مشخص نیست که چند روز طول می‏کشیده‏است. در بعضی از دربارهای سلطنتی جشن‏ها یک ماه ادامه داشتهاست. مطابق برخی از اسناد، جشن عمومی نوروز تا پنجمین روز فروردین برپا می‏شد، و جشن خاص نوروز تا آخر ماه ادامه داشت. شاید بتوان گفت، در طی پنج روز اول فروردین جشن نوروز جنبه ملی و عمومی بود، در حالیکه طی باقیمانده ماه، هنگامی‏که پادشاهان مردم عادی را به دربار شاهنشاهی می‏پذیرفتند جنبه خصوصی و سلطنتی داشت.
تاریخچه

جشن نوروز از آیینهای باستانی و ملی ایرانیان میباشد. جزئیات چگونگی این جشن تا پیش از دوره هخامنشیان بر ما پوشیدهاست. در اوستا نیز هیچ اشارهای به این جشن نشدهاست. همچنین از دید مذهب و باورهای دینی ایرانیان باستان در ارتباط با این جشن اطلاعاتی در دست نیست. اگرچه مطالبی کلی در تعداد اندکی از کتابهای نوشته شده در روزگار ساسانیان درباره جشن نوروز وجود دارد.
با استناد بر نوشتههای بابلیها، شاهان هخامنشی در طول جشن نوروز در ایوان کاخ خود نشسته و نمایندگانی را از استانهای گوناکون که پیشکشهایی نفیس همراه خود برای شاهان آورده بودند میپذیرفتند. گفته شده که داریوش کبیر، یکی از شاهان هخامنشی (۴۲۱ - ۴۸۶)، در آغاز هر سال از پرستشگاه بأل مردوک، که از خدایان بزرگ بابلیان بود دیدن میکرد.
همچنین پارتیان و ساسانیان همه ساله نوروز را را با برپایی مراسم و تشریفات خاصی جشن میگرفتند. صبح نوروز شاه جامه ویژه خود را پوشیده و به تنهایی وارد کاخ میشد. سپس کسی که به خوش قدمی شناخته شده بود وارد میشد. و سپس والامقامترین موبد در حالی که همراه خود فنجان، حلقه و سکههایی همه از جنس زر، شمشیر، تیر و کمان، قلم، مرکب و گل داشت در حین زمزمه دعا وارد کاخ میشد. پس از موبد بزرگ ماموران حکومت در صفی منظم وارد کاخ شده و هدایای خود را تقدیم شاه میکردند. شاه پیشکشهای نفیس را به خزانه فرستاده و باقی هدایا را میان حاضران پخش میکرد. ۲۵ روز مانده به نوروز، دوازده ستون با آجرهای گلی در محوطه کاخ برپا شده، و دوازده نوع دانه گیاه مختلف بر بالای هریک از آنها کاشته میشد. در روز ششم نوروز، گیاهان تازه روییده شده بر بالای ستونها را برداشته و آنها را کف کاخ میپاشیدند و تا روز ۱۶ فروردین که به آن روز مهر میگفتند، آنها را برنمی داشتند.

جشنهایی که از آن روزگار به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچکتر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن میآید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است.
نوروز در گذشته دارای آداب چندی بودهاست که امروز تنها برخی از آنها برجای مانده و پارهای در دگرگشتهای زمانه از بین رفتهاند. از رسمهای بجا مانده یکی راه افتادن حاجی فیروز است.
نوروز در آیات و روایات

در کتاب بحارالانوار علامه مجلسی درباره نوروز روایات متعددی وجود دارد، در جلد ‪ ۵۹‬بیش از ‪ ۴۵‬صفحه به نقل از امام صادق نقل شدهاست که به معلی بن خنیس فرمودند:ای معلی! همانا نوروز روزی است که پروردگار جهان از بندگانش پیمان گرفت که او را پرستش کنند، به او شرک نورزند و به پیامبران و امامان ایمان بیاورند، نوروز اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و بادهای ناگهانی وزیدن گرفت و ستاره زمین در چنین روزی ایجاد شد، روزی است که علی در نهروان پیروز شد و گلهای زمین در آن روز خلق شد، در چنین روزی کشتی نوح بر کوه جودی نشست، همان روزی که جبرئیل بر پیامبر نازل شد، همان روزی که ابراهیم بتها را شکست، روزی که پیامبر؛ علی را بر دوش خود حمل کرد تا بتهای قریش را سرنگون کند و در چنین روزی است که مهدی ظهور خواهد کرد

armin khatar
07-14-2011, 11:09 AM
خانهتکانی

خانهتکانی از دیگر آئینهای نوروز است. ده پانزده روز مانده به نوروز (سال نو)خانه تکانی شروع میشود. در این آئین، همه وسایل خانه گردگیری و شستشو میشود و پاک و پاکیزه میگردد.
چنان زوایای خانه را میروبند که اگر تا یک سال دیگر هم آن زوایا از چشم خانم خانه پنهان بماند یا فرصت پاکیزه سازی آنها به دست نیاید، قابل تحمل باشد.
وسواس برای این پاکیزه سازی تا به حدی است که در و دیوار خانه اگر نه هر سال، هر چند سال یکبار نقاشی میشود.
پس از خانه تکانی، نوبت سبزه کاشتن میشود. مادران حدود یک هفته مانده به نوروز، مقداری گندم و عدس و ماش و شاهی در ظرفهایی زیبا میریزند و خیس میدهند تا آهسته آهسته بروید و برای سفره نوروزی آماده گردد.
کارت شادباش

کاری که پس از شکل گیری روشهای جدید ارتباطی مانند نامهنگاری، یا شکل جدیدتر آن نامههای الکترونیکی رواج یافته، ارسال کارت شادباش است؛ یک هفته پیش از آغاز سال نو، زمان ارسال کارتهای شادباش فرا میرسد، فرستادن کارت شادباش برای همه دوستان و آشنایان، و اقوامی که در دیگر کشورها یا شهرها زندگی میکنند، البته کاری پسندیدهاست، امروزه و بعد از رواج تلفن بیشتر به یک تلفن برای گفتن تبریک سال نو پس از تحویل سال بسنده میکنند.
دید و بازدید

دید و بازدید رفتن تا پایان روز ۱۲ فروردین ادامه دارد. اما معمولاً در همان صبح نوروز به دیدن اقوام نزدیک، مانند پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ، پدر و مادر زن یا شوهر، عمه، عمو، خاله، دائی و... میروند.
روزهای بعد نوبت اقوام دورتر فرا میرسد و سر فرصت به دیگر اقوام و دوستان سر میزنند و دیدارها تازه میکنند. حتی اگر کسانی در طول سال به علت کدورتهایی که پیش آمده از احوال پرسی یکدیگر سر باز زده باشند، این روزها را فرصت مغتنمی برای رفع کدورت میشمارند و راه آشتی و دوستی در پیش میگیرند.

armin khatar
07-14-2011, 11:12 AM
مسافرت نوروزی

از آنجا که مدارس در ایام نوروز تا ۱۴ فروردین تعطیل است، فرصت خوبی برای سفر کردن به دست میآید. پس گروه کثیری از مردم به شهرهای دیگر و نقاط خوش آب و هوا ی کشور که در ایام نوروز از آب و هوای معتدل برخوردار است، سفر میکنند. اما این سفرها نیز خالی از دید و بازدید نیست. مردم به دیدار یکدیگر میروند و دیگران را به شام و ناهار دعوت میکنند. سفرهای زیارتی نیز که از دیرباز مرسوم بوده، همچنان رونق دارد. به این معنی که عده زیادی شب عید به مشهد میروند و پس از یکی دو روز به خانه و کاشانه خود باز میگردند.
دیگر آیینها

آداب و سنن مربوط به نوروز در گذشته بیش از امروز بودهاست.
تا چند دهه پیش در برخی نواحی ایران، نوروزی خوانی مرسوم بودهاست. در گیلان و مازندران و آذربایجان، از حدود یک ماه پیش از فرارسیدن نوروز، کسانی در روستاها راه میافتادند و اشعاری در باره نوروز میخواندند. اشعاری که بنا بر تعلقات مذهبی شیعیان با مضامین مذهبی آمیخته بود و ترجیع بند آن چنین بود:
باد بهاران آمده، گل در گلستان آمده / مژده دهید بر دوستان، ...
این پیکهای نوروزی در مقابل نوروزی خوانی از مردم پول یا کالا میگرفتند و سورسات نوروزی خود را جور میکردند.
تا چهل پنجاه سال پیش به راه انداختن «میر نوروزی» نیز یکی از آئینهای رایج بودهاست. داستان میر نوروزی این است که در پنج روز آخر سال اداره و فرمانروایی شهر را به فردی از پائینترین قشرهای اجتماعی میسپردند و او نیز چند تن از مردم عوام را به عنوان خدم و حشم و عامل خود انتخاب میکرد و فرمانهای شداد و غلاظ علیه ثروتمندان و قدرتمندان میداد.
آنها نیز در این پنج روز حکم او را کم و بیش مطاع میدانستند و تنها در موارد پولی به چانه زدن میپرداختند. پس از آن پنج روز نیز میر نوروزی مطابق سنت از مجازات معاف بود و هیچ کس از او بازخواست نمیکرد که چرا در آن مدت پنج روز چنین و چنان کردهاست.
حافظ در این بیت به عمر کوتاه آدمی، عمر کوتاه گل و عمر کوتاه سلطنت میر نوروزی اشاره دارد

armin khatar
07-14-2011, 11:14 AM
نماینده داریوش شاه در مصر میگوید:«….به کتابخانهها کتاب دادم و جوانان را بدانها داخل کردم….»

ابومعشر (بلخی) منجم نیز چنین می گوید:

پادشاهان ایران بیاندازه به حفظ و نگاهداری دانشهای بشری توجه و علاقه مبذول میداشتند و به همین منظور برای نگاهداری آنها از گزند حوادث و آفات سماوی و ارضی اوراقی برگزیدند که در برابر گذشت زمان ایستادگی میکرد و از عفونت و پوسیدگی مصون میماند. این اوراق پوست درخت خدنگ بود که آن را توز مینامیدند.

مردم کشورهای هندوستان و چین و همچنین دیگر کشورهای مجاور ایران زمین از ایشان در این کار پیرویکردند و توز را برای نوشتن برگزیدند، پوست خدنگ بسیار نرم و انعطافپذیر بوده ضمناً محکم و بادوام است و میتواند سالیان دراز پایدار بماند و از همین رهگذر است که آن را در وتر کمان هم بکار میبرند.

پادشاهان ایران پس از اینکه دانشهای گوناگون را بر روی پوست توز نوشتند، پی جوی آن شدند که در روی زمین شهری و مکانی بیابند که خاک آن به زودی فاسد نشود و زلزلهخیز نباشد و از خسوف برکنار بماند، این بود که، پس از جستجوی فراوان سرانجام در زیر آسمان شهری که واجد این خصوصیات بود یافتند و آن شهر اصفهان بود، و در اصفهان نیز، بخشی بهتر و پسندیدهتر از بخش جی برای تأمین این منظور بنظر نیامد.

از نوشتههای ابومعشر بلخی و ابن ندیم و حمزه اصفهانی میتوانیم نتیجهگیری کنیم که:

در دوران هخامنشیان و حتی قبل از ایشان در ایران کتابخانههایی به منظور حفظ افکار و اندیشه دانشمندان وجود داشته و این کتابخانهها در اختیار بخردان و دانایان و دانشپژوهان قرار میگرفته است.

با بدست آمدن لوحهای گلی در کاخآپادانا که نشانهایست از کتابخانه شاهنشاهی هخامنشی و توجه به مطالبی که مورخان درباره ترجمه آثار ایرانی وسیله اسکندر مقدونی و نقل آنها به کتابخانههای اسکندریه نوشتهاند همه موید اینست که در زمان هخامنشیان در ایران کتابخانههای بزرگ وجود داشته است.

بنابر اسنادی که بدست آمده است بطور قطع و یقین در زمان پادشاهی داریوش بزرگ در شوش دانشگاهی عظیم برپا بوده است که بعدها این دانشگاه ویران شده و سپس در زمان پادشاهی انوشیروان بار دیگر احیا گردیده است، مستند ما در این مورد توجه به نوشتهایست که در زیر پایه تندیس (مجسمه) اوزاهاریس نیتی۲ وجود دارد.

armin khatar
07-14-2011, 11:15 AM
اوزاهاریس نیتی در زمان کمبوجیه از مصر به ایران آمده لیکن داریوش بزرگ بار دیگر او را به مصر میفرستد و به او مأموریت میدهد که معبد نیت را بسازد و در مصر به کتابخانهها کتاب بدهد، اینک ترجمه مطالبی را که در زیر مجسمه مذکور نوشته شده است:

«شاهنشاه، پادشاه مصر بالا و پائین، داریوش شاه، به من فرمان داد که به مصر بازگردم، او که در این هنگام پادشاه بزرگ مصر و کشورهای دیگر است، در عیلام بسر میبرد، مأموریت من این بود که، ساختمان پر آنخا «قسمتی از معبد نیت» را که ویران شده بود بسازم، آسیائیان، مرا از کشوری به کشور دیگر بردند تا آنچنانکه فرمان شاهنشاه بود به مصر رسانیدند، به اراده شاهنشاه رفتار کردم به کتابخانهها کتاب دادم و جوانان را بدانها داخل کردم و آنها را به مردان آزموده سپردم و برای هر یک چیزی سودمند و ابزار کارهای لازم برابر آنچه در کتابهایشان آمده بود ساختم و فراهم آوردم، این چنین بود فرمان شاهنشاه زیرا، او سود و بهره دانش پزشکی را میدانست و میخواست جان بیماران را از مرگ و بیماری رهایی بخشد».

اوزاهاریس نیتی متذکر است که: «به اراده شاهنشاه رفتار کردم، به کتابخانهها کتاب دادم و جوانان را در آنها داخل کردم و آنها را به مردان آزموده سپردم» این گفته او میتواند از روش کار کتابخانههای دوران هخامنشی برای ما نمونهای گویا و روشن بدست داده و نشان دهد که در ایران دوران هخامنشی به خصوص هنگام پادشاهی داریوش بزرگ جوانان را به کتابخانهها میسپردند تا در آنجا با سرپرستی مردان کارآزموده و دانشپژوه به تحقیق و مطالعه آثار برگزیدگان و فراگرفتن دانشهای گوناگون بپردازند و کتابخانهها نیز برای استفاده عامه مردم بوده است.

اطلاعات ناچیز و مختصری که از فرهنگ و ادب دوران هخامنشی بدست ما رسیده است میتواند مبین این حقیقت باشد که در دوران درخشان تمدن هخامنشی کشور پهناور ایران (ایرانشهر) مرکز دانش و فرهنگ و هنر جهان آن روز بوده است و این تمدن درخشان تا هجوم اسکندر کجستک در سراسر آسیای میانه و شمال آفریقا پرتو افشانی میکرده است و در این دوران، در شهرهای بزرگ ایران شهر کتابخانهها و دانشگاهها وجود داشته و جوانان را به فرا گرفتن دانشهای سودمند راهبری و راهنمایی میکردهاند.

اسکندر مقدونی پس از دست یافتن به گنجینههای هخامنشی با خشم و نفرتی فراوان که راییده حسد و بغض او بود بنا بود آثار گرانقدر هنر و ادبی ایران پرداخت و این وقایع شرمآور و ننگین آنچنان در جهان آن روز منعکس شد که مورخان یونانی نیز نتوانستند آنرا به فراموشی بسپارند و ندیده انگارند و منکر شوند.

انگیزه اسکندر در نقل آثار ادبی و علمی ایران به اسکندریه و نابود ساختن و سوزاندن کتابخانههای ایران از آنجا سرچشمه میگرفت که به اعتراف مورخان یونانی تمدن خیره کننده هخامنشی او را گیج و مبهوت ساخته بود و نمیتوانست آن همه جلال و شکوه و ادب و فرهنگ و هنر پیشرفته را ببیند و تحمل خواری و زبونی کند، اسکندر و همراهانش خود را غالب میپنداشتند، لیکن آنگاه که با تمدن و فرهنگ و هنر ایران تلاقی کردند خود را مغلوب دیدند و برای محو آن آثار به منظور تخفیف در خفت و خواری بنابودی و پراکندگی آن آثار دست یازیدند.

armin khatar
07-14-2011, 11:15 AM
بابِل : نویسندگان قدیم مسلمان همه جا شهر و کشور بابل را به یک نام خوانده اند ] واژة بابهل عبری است که آن نیز از باب ـ ال اکدی به معنای «دروازة خدا» است [ . خرابه های شهربابل هم اکنون در ۸۵ کیلومتری جنوب بغداد، بر سرراه بغداد ـ حلّه باقی است . با اینهمه این نویسندگان دربارة حدود بابل توافق ندارند. برخی قلمرو آن را منطقة وسیعی معرفی کرده و عده ای دیگر حوزة آن را کوچکتر دانسته اند. به عقیدة مورخان و جغرافیدانان مسلمان ، شهر اصلی بابل مدتها پیش از آنکه به دست مسلمانان بیفتد، ویران شده بود و فقط دهی کوچک به این نام در محل آن وجود داشت . این دهکده تا قرن چهارم ، دورة عباسیان ، برجای بوده است . به نوشتة ابن حوقل (ص ۲۴۴)، در زمان وی بابل دهی کوچک بوده است . او می گوید «بناهای بابل قدیمترین بناهای عراق به شمار می رود و خودِ شهر را شاهان کنعانی بنیان نهاده و به پایتختی برگزیده بودند. جانشینان اینان نیز در بابل مستقر بودند. بقایای این بناهای باشکوه گویای عظمت گذشتة آن است ».
ابوالفدا (ص ۳۰۳) نیز آن مطلب را از ابن حوقل نقل می کند و می افزاید: «ابراهیم ] علیه السلام [ در همین شهر به آتش افکنده شد، و اکنون از این شهر جز خرابه هایی که دهکده ای کوچک برروی آنها قرار دارد، باقی نمانده است ».
در قرن هفتم قزوینی خرابه های بابل را وصف کرده و نوشته است که مردم از آجرهای آن برای ساختن خانه های خود استفاده می کنند. این رسم تا سالهای اخیر نیز برقرار بوده است . قزوینی (ص ۲۰۲) در این باره می نویسد: «بابل نام دهکده ای است که پیش از این ، ساحل شاخه ای از فرات در عراق قرار داشته است . مردم معمولاً آجرهای ویرانه های آن را می برند. در آنجا چاهی است معروف به جُبّ دانیال که یهودیان و مسیحیان در برخی از روزهای سال یا اعیاد به زیارت آن می روند. بیشتر ساکنان عراق معتقدند که این گودال ، چاه هاروت و ماروت است ».
بکری (ج ۱، ص ۲۱۸ـ۲۱۹) به برج بابل اشاره کرده و آن را المِجْدَل نامیده است . وی به پیروی از نویسندگان پیشین گفته است این برج را ـ که باستان شناسان امروز آن را یک زیگورات دانسته اند ـ نمرود ساخته و ارتفاع آن ۵۰۰۰ ذراع است ، و همان برجی است که قرآن کریم بدان اشاره کرده و گفته است : قَدْ مَکَرَالّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، فَاَتَی اللّهُ بُنْی'انَهُمْ مِنَالْقَواعِدِ فَخَّرَ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْْقِهِمْ وَاَتی'هُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا' یَشْعُروُنَ» (پیشینیانشان حیلت ساختند. فرمان خدا در رسید و آن بنا را از پایه ویران ساخت و برکند، سقف برسرشان فرود آمد و از سویی که نفهمیدند، عذاب آنها را فروگرفت ، نحل : ۲۶).
دربارة تاریخ شهر بابل و درستی آن میان نویسندگان مسلمان اختلاف بسیار است . یاقوت حموی (ج ۱، ص ۴۴۷ـ۴۵۰) آرا و عقاید مختلف و افسانه های رایج میان این نویسندگان را در کتاب خود تلخیص کرده است . از جملة آنها یکی این است که حضرت نوح * علیه السلام نخستین کسی است که پس از طوفان ، بابل را بنیان نهاد و مقرّ خود قرار داد. به گفتة یزدجردبن مهماندار، ایرانیان معتقدند که بانی شهر بابل ضحاک * بوده است . به روایت ابن کلبی ، مساحت شهربابل دوازده فرسخ در دوازده فرسخ بوده و رود فرات از کنار دیوارهای آن می گذشته است تا آنکه بُخْتُنَّصر (نبوکد نصر) برای جلوگیری از ویرانی دیوارهای شهر، مسیررود را تغییر داد و آب آن را در مجرای کنونی انداخت و بابل همچنان آباد بود تا آنکه به دست اسکندر خراب شد.
چنان که ملاحظه می شود، اطلاعات پیشینیان دربارة تمدن بابل پس از ویران شدنش ، بسیار درهم و متناقض است . در حقیقت ایشان دربارة این شهر جز آنچه در عهد عتیق آمده یا مورخان قدیمیونان نقل کرده اند و جز افسانه های رایج میان عوام ، اطلاعات دیگری نداشته اند.
تااوایل قرن سیزدهم و ورود باستان شناسان به خرابه های این شهر، حقایق دربارة بابل روشن نشده بود. باستان شناسان بقایای عمارات و آثارهنری بسیاری را در شهر کشف کردند که از جملة آن ها لوحه هایی به خطّ میخی بود. پس از خواندن این نوشته ها، اطلاعات راجع به این شهر انسجام یافت و به افسانه های گوناگون و بی پایه ای که در گذشته دربارة بابل وجود داشت ، خاتمه داده شد و جای آن را اطلاعاتی متقن و قابل اعتماد گرفت . این اطلاعات در کتابهای متعددی که به زبانهای مختلف اروپایی دربارة این شهر تألیف شده در دسترس است .
منابع : علاوه بر قرآن ؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، چاپ ترنبرگ ، لیدن ۱۸۵۱ـ۱۸۷۶، ج ۲، ص ۳۰۷،۳۹۵،۳۹۷ـ۳۹۸، ۴۰۰ـ۴۰۱، ج ۴، ص ۳۵۱، ۳۷۲، ج ۵، ص ۴۳۸ـ۴۳۹؛ ابن حوقل ، کتاب صورة الارض ، چاپ کرامرس ، لیدن ۱۹۳۸ـ۱۹۳۹؛ ابن عبدالحق ، مراصدالاطلاع ، قاهره ۱۹۵۴، ج ۱، ص ۱۴۵؛ اسماعیل بن علی ابوالفداء، کتاب تقویم البلدان ، چاپ رینود و دیسلان ، پاریس ۱۸۴۰؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، صفة المعموره ، چاپ طوغان ، ص ۲۳؛ ابراهیم بن محمد اصطخری ، المسالک و الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۸۷۰، ص ۱۰؛ عبداللّه بن عبدالعزیز بکری ، معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع ، چاپ مصطفی سقّا، قاهره ۱۳۶۴/۱۹۴۵؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه ... ] و دیگران [ ، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۹۰۱، سلسلة اول ، ص ۲۲۹؛ کورکیس عوّاد، « آثار العراق »، سومر ، ج ۵ (۱۹۴۹)، ص ۷۲ـ۷۳؛ زکریابن محمد قزوینی ، کتاب آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷؛ علی بن حسین مسعودی ، کتاب التنبیه و الاشراف ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۸۹۴، ص ۳۵؛ همو، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ باربیه دمیناروپاوه دکورتل ، پاریس ۱۸۶۱ـ۱۸۷۷، ج ۲، ص ۱۱۵؛ یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ ، چاپ هوتسما، لیدن ۱۸۸۳، ج ۱، ص ۲۳۵، ۳۲۱؛

armin khatar
07-14-2011, 11:16 AM
تکمله . نام بابل یکبار در قرآن کریم (بقره : ۱۰۲) آمده است : «واتَّبَعُوا مَا تَتْلواْالشّیاطینُ عَلی ‘ مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ماکَفَرَ سُلَیْمانُ و لکِنَّ الشّیاطینَ کَفَروا یُعَلِّمُونَ النّاسَ السِحْرَو مَآاُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هاروُتَ و ماروتَ..». دربارة محل بابل ، میان مفسّران اختلاف وجود دارد. طبری (ج ۱، ص ۳۶۵) در این باره دو روایت آورده است ، یکی آنکه برخی بابل را بابِل دُنْباوند (دماوند)، و بعضی آن را بابل عراق می دانند که قول مشهور و درست همین است زیرا در بقره آیة ۱۰۲، از روزگار پادشاهی سلیمان علیه السلام سخن رفته که کسانی در آن هنگام در بابل به مردم جادوگری می آموختند. روشن است که حوزة حکومت سلیمان علیه السلام و اطراف آن ، با بابلِ دماوند در شمال ایران ، مناسبتی نداشته و به شهر قدیمی بابل ـ در کنار فرات ـ نزدیکتر بوده است .
دربارة معنی واژة بابل ، طبرسی آن را با «تَبَلْبَلَتِ الاَلْسُنُ» پیوند داده (ج ۱، جزء ۱، ص ۳۹۵) می گوید که چون در آنجا برای نخستین بار، زبان یکسان مردم به پراکندگی دچار شد، شهر مزبور را بابل نام نهادند. اما این سخن به آیه یا حدیثی مستند نیست و ظاهراً از سِفْرِ اوّل تورات (۱۱:۹) گرفته شده که می گوید: «از آن سبب آنجا را بابل نامیدند زیرا که خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوّش ساخت …» اما آلوسی بغدادی رأی مفسّران گذشته را نپسندیده است و بابل را چنانکه ابوحیّان به تصریح آورده ، نامی غیرعربی می داند. اخفش ، بابل را نام رود بزرگی در یکی از زبانهای باستانی عجمی دانسته که به سبب نزدیکی فرات با آن ناحیه ، نام بابل را برآن سرزمین نهاده اند (ج ۱، ص ۳۴۲؛ برای ریشه شناسی بابل رجوع کنید به آمریکانا ، ذیل «بابل »). مفسّران قرآن به مناسبت آیة ۲۶ از سورة نحل نیز نامی از «بابل » آورده اند و می گویند بنیانی که در آیة شریفه ذکر شده «برج بابل » است که نمرود * پسر کنعان آن را بناکرد (زمخشری ، ج ۲، ص ۶۰۲؛ نیز رجوع کنید به بابل * ).
هرتسفلد ( دایرة المعارف الاسلامیة ، ذیل «بابل »)، با استشهاد به آیة ۱۰۳ از سورة بقره ، به چاهی در بابل اشاره می کند که دو فرشتة هاروت و ماروت * تا روز رستخیز در آنجا زندانی شده اند؛ در حالیکه در این آیه کمترین اشاره ای براین معنا نشده است و به گفتة قزوینی (ص ۳۰۴)، این شهرت عامیانه ای در میان مردم است (نه حقیقت قرآنی ).
درحدیث نبوی نیز از بابل یادشده است و به گفتة محدّثان اسلام ، هنگامی که امام علی علیه السلام به جنگ صفّین می رفت ، در وقت نمازعصر به سرزمین بابل رسید ولی در آنجا نماز نگزارد و گفت : «إِنَّ حبیبی صلّی اللّه علیه وآله و سلّم نَهانی أَنْ اُصَلِّیَ بِأَرضِ الْمَقبَرةِ و نَهانی أَنْ اُصَلّیَ بِبابِلَ فَإنَّها مَلْعُونَةٌ» (دوستم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا از اینکه در گورستان نمازگزارم نهی کرد و همچنین از نمازگزاردن در بابل بازداشت زیرا که سرزمینی نفرین شده است ؛ ابن کثیر، ج ۱، ص ۱۳۶). خطابی در اسناد این حدیث و حرام شمردن نمازگزاردن در بابل تردید کرده است (آلوسی ، ج ۱، ص ۳۴۲). با وجود این ، آثاری را که در این باره رسیده نمی توان بکلّی نادیده گرفت ؛ از جمله قول محدثان امامیه با روایتی از جُوَیْریة بن مسهر را که براساس آن ، امام علی علیه السلام در بازگشت از پیکار با خوارج بابل را سرزمینی نفرین شده نامید، زیرا سه بار در آن عذاب فرود آمده است ونخستین جایی است که در آن ، به بت پرستی پرداخته اند و برای هیچ پیامبر و وصیّ پیامبری روانیست که در آنجا نمازگزارد (حرّعاملی ، ج ۳، ص ۴۶۸ـ۴۶۹). فقهای امامیّه هم نمازگزاردن در بابل را باطل نشمرده اند و آثار وارد شده را بر کراهت حمل کرده اند (نجفی ، ج ۳، ص ۴۴۲). نصربن مُزاحم در کتاب وقعة صفّین (ص ۱۳۵) گزارش دیگری آورده که با روایت نخستین موافقت دارد و نشان می دهد که در خبر جویریة بن مسهر اشتباهی رخ داده است . هرتسفلد از این گونه روایات بدین نتیجه شگفت رسیده است که امام علی علیه السلام بابل را نفرین کرده است ( دائرة المعارف الاسلامیة ، ذیل «بابل »).
منابع : علاوه بر قرآن و کتاب مقدس (عهد عتیق )؛ محمودبن عبدالله آلوسی ، روح المعانی ، بیروت ] بی تا. [ ؛ ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم ، بیروت ۱۴۱۲؛ محمدبن حسن حرّعاملی ، وسائل الشیعة ، چاپ عبدالرحیم ربانی شیرازی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ دائرة المعارف الاسلامیة ، قاهره ] تاریخ مقدمه ۱۹۶۹ [ ، ذیل «بابل » (نوشتة هرتسفلد)؛ محمودبن عمر زمخشری ، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل ، بیروت ] بی تا. [ ؛ فضل بن حسن طبرسی ، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن ، بیروت ۱۳۸۰؛ محمدبن جریر طبری ، جامع البیان فی تفسیرالقرآن ، بیروت ۱۴۰۰ـ۱۴۰۳/۱۹۸۰ـ ۱۹۸۳؛ زکریابن محمد قزوینی ، آ ثارالبلاد و اخبارالعباد ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛ محمدحسن بن باقر نجفی ، جواهرالکلام ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛ نصربن مزاحم ، وقعة صفّین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛

armin khatar
07-14-2011, 11:16 AM
نظر ایرانیان باستان درباره بیماریها و منشا آنها:

بر طبق آیین و فرهنگ ایرانی نابود کننده تمام بدیها ،پلیدیها و کژاندیشی ها و زشتی ها همان کلام ایزدی (مانتره) است. نامهای خداوند(صد و یک نام خدا) مانتره می باشد. گاتها مقدس مانتره می باشد. یسنا مانتره می باشد ، نماز مانتره می باشد ،اندیشه نیک، گفتار نیک، کردار نیک مانتره می باشد. تمام آموزشهای زرتشت مانتره می باشد. نیاکان ما معتقد بودند و ما نیز معتقدیم و ایمان داریم هرگاه که روح و روان و اندیشه سالم و شاداب است ، تن و بدن و زندگی نیز سالم و شاداب است. و هرگاه روح و روان و اندیشه رنجور و افسرده باشد تن و بدن و زندگی هر چقدر که قوی باشد رو به سستی می گذارد. و یکی دیگر از این درمانبخشها فراگیری دانش و ادب برای رسیدن به کمال انسانی می باشد.
رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز» درباره تاریخچه علم پزشکی در ایران باستان نوشته است: «به سبب تقسیم دو گانه جهان به یک آفرینش خوب و یک آفرینش بد، همه بیماری های جهانی از پدیده های انگرمینو (منیوی بد) به شمار می آمد. در وندیداد، اهورامزدا اعلام می دارد که انگرمینو ۹۹ هزار و ۹۹۹ بیماری آفرید که شمار آن البته به صورت های مختلف تخمین زده شده است. در بخش های مختلف اوستا، شمار قابل ملاحظه ای از نام های بیماری ها حفظ شده است.»
گیگر نویسنده و پژوهشگر کتاب «فرهنگ ایران شرقی» خود به دقت نام بیماری های موجود در آثارایرانباستان را ذکر کرده است. اگر چه برای بسیاری از آنها نتوانسته است معادل دقیق و مشخص عنوان کند. اما انواع بیماری های تب، سر و پوست در میان آنها مشخص و تفکیک شده است.
رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتابوندیداد، یاد کرده است:
۱٫ واورشی : احتمالا یک بیماری مقاربتی است
۲٫ تب زایمان یا نفاس:eclampcia and preeclampcia
3. اسکندا: ممکن است به مفهوم بریدگی باشد
۴٫ اگهوستی: راشیتیسم
۵٫ دروکا: مسلما سنگ کلیه یا صفرا است
۶٫ کورگها: ظاهرا همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند.
۷٫ آستائیریا: ظاهرا نام یک بیماری است که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود.
همین طور در میان شماری از بیماری هایی که کاملا ناشناخته است، سه بیماری با « اژ» آغاز می شود و احتمالا ناراحتی هایی است که بر اثر گزش مار به وجود می آید.

اساس علم پزشکی در کتاب اوستا، سه چیز است: کارد، گیاهان درمانی و کلام که به نظر می رسد منظور جراحی، پزشکی و دعا و نیایش باشد. در کتاب «قوم های کهن…» آمده است : چنین به نظر می رسد که اوستا به معالجه به وسیله دعایا افسون بیش از همه چیز اهمیت می دهد. به طوری که مانتر بیشاز، یعنی کلام شفابخش را پزشک پزشکان می نامد. در واقع، به کلام شفابخش یا کلام مقدس، شخصیت داده شده و از او به عنوان یکی از ایزدان یاد می شود: ای کلام مقدس، ای درخشان، مرا شفا ببخش.
در وندیدا، کلام مقدس مفهومی بیش از دعا دارد و به معنی ورد و افسونی برای دور کردن بیماری هاست: بیماری را به عقب می رانم، مرگ را عقب می رانم، درد و الم را به عقب می رانم، سردرد را به عقب می رانم… آبله را به عقب می رانم

armin khatar
07-14-2011, 11:16 AM
قانونهای پزشکی در ایران باستان:

در وندیداد، احکامی نیز برای پزشکی ذکر شده است، مثلا آمده است که داوطلب پزشکی برای آزمایش جراحی نباید از مزداپرستان استفاده کند، بلکه باید یکی از دیوپرستان را مورد آزمایش قرار دهد. هر گاه بیماری را جراحی کند و در نتیجه بیمار هلاک شود و این کار بار دوم و سوم تکرار شود، داوطلب پزشکی برای همیشه از حرفه پزشکی محروم خواهد شد. اگر در این کار اصرار ورزد و به یک نفر مزدایی آسیب برساند، متهم به جنایتی معادل آدمکشی خواهد شد. اما پس از سه بار تجربه موفقیت آمیز، وی به عنوان یک پزشک شایسته، به شمار خواهد آمد.
همچنین پزشکان، وظایف و مزد ویژه ای داشتند. رقیه بهزادی، برخی از این وظایف را این گونه برمی شمارد: پزشک باید به شتاب به عیادت بیمار برود. هر گاه شخص شب هنگام بیمار شد، پزشک باید تا پیش از پاس دوم شب خود را به او برساند، اگر در طول شب بیمار شود، پزشک باید تا پیش از سپیده دم بر بالای سر بیمار برسد.

armin khatar
07-14-2011, 11:17 AM
حق ویزیت ! در ایران باستان:

دستمزد پزشک دقیقا تناسب با مقام بیمار داشت و موبدان، تنها با دعا و دادن برکت، به پزشک دستمزد می دادند!
رییس خانواده یا قبیله یا ده یا فرمانده استان به ترتیب یک خر، یک اسب، یک شتر و یا چهار اسب به عنوان دستمزد به پزشک می پرداختند. بیماران زن، به پزشک چهار پای ماده به عنوان دستمزد می پرداختند.

armin khatar
07-14-2011, 11:17 AM
اخلاق پزشکی در ایران باستان:


درکتاب «قوم های کهن…» شرایط یک پزشک کامل در ایران باستان، این طور نقل شده است: باید اندام های بدن و مفاصل و درمان بیماری های آن ها را بداند. باید ارابه شخصی و دستیار داشته باشد و باید مهربان باشد و حسود نباشد. آرام سخن بگوید و هیچ گونه غروری نداشته باشد. دشمن بیماری ولی دوست بیمار باشد. حجت و حیا را رعایت کند و به دور از جنایت، آسیب رسانی و زورگویی باشد. شتابان به کار بپردازد، یار بیوه زنان باشد. رفتاری نجیبانه داشته باشد. پاسدار شهرت خوب باشد. به خاطر سود کار نکند، بلکه پاداشی معنوی را در نظر داشته باشد. در دادن گیاهان درمان بخش مهارت نشان دهد تا جسم را از بیماری برهاند و فساد و ناپاکی را دور کند. آرامش بیشتری ببخشد و لذایذ حیات را افزون سازد.
از اوستا که بگذریم در دوره های پس از زرتشت این دانش همچنان نزد ایرانیان رو به رشد و نمو نمود. عمده کار پزشکی و دانش پزشکی نزد موبدان و مغان ایرانی بود. بهترین آموزگاران دانش پزشکی و ستاره شناسی مغان ایران بوده اند و این علوم پشت به پشت از آنها به شاگردانشان انتقال پیدا می کرده. متاسفانه در یورش بی رحمانه مقدونیان(اسکندر)، اعراب ، تاتارها و افغانها بسیاری از نوشته ها و کتابهای ارزشمند دانشمندان ایرانی را از بین رفته و کتابهای پزشکی نیز از این قانون مستثنی نبوده است. از پزشکان نامور ایران نیز در دوره های بعد می توان از مانی؛ روزبه و بزرگمهر نام برد. در دوره هخامنشی نیز پزشکان بی شماری بوده اند که دانشمندان یونانی و دیگر ملل از آنان بهره برده اند. عمده دانش پزشکی آن دوره و حتی دوره ماد و دوره های پسین بر دانش اوستایی استوار بوده.
دوره ساسانیان نیز دانشمندان دیگر کشورها در دانشگاه گندی شاپور برای فراگیری دانشهای گوناگون از جمله پزشکی مشغول درس خواندن بودهاند ، مانند دیوژن. فرهنگستان گندیشاپور (که بصورت نیمهعربیوار جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال ۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در خوزستان بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندیشاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در گندیشاپور روی داده است.

گندیشاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی دژ نظامی شاپوربوده است. برخی پژوهشگران بر اینند که بنگاهی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته است. شهری به نام گندیشاپور را شاپور دوم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور دوم گندیشاپور را پایتخت خود قرار داد.
نامآوری گندیشاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندیشاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.
بنابراین فرهنگستان گندیشاپور از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه گندیشاپور شده است. کتاب تاریخ الحکمه (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.
تمامی کتابهای شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندیشاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندیشاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان خاور و باختر گشت. گندیشاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندیشاپور در خوزستان بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.
در سالهای آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندیشاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانشآموختگان (فارغالتحصیلان) دانشکده پزشکی گندیشاپور بوده است.
دانش پزشکی در ایران پس از حمله و یورش اعراب چند قرنی رو به کاهش و افتادگی گذاشت لیکن با کوشش بزرگمردان و دانشمندان و با عنایت اورمزد این دانش مانند گذشته و بهتر از آن رو به بالندگی گذاشت. به طوریکه دانشمندان بی شماری از دوره ی اسلامی به بعد از یاران به دانش جهان کمک شایانی کردند و کمتر کسی مانند آنها را میتوان یافت ، بزرگانی چون ابن سینا؛ محمد زکریا رازی؛ فارابی؛ خیام که نامشان همواره در تاریخ پزشکی جهان می درخشد و موجب افتخار و سربلندی مردم ایرانزمین در تمام دوره ها می باشند.

armin khatar
07-14-2011, 11:17 AM
زبان پارسی باستان


زبان ایرانیان در زمان هخامنشیان پارسی باستان یا فرس قدیم نامیده می شود که ریشه ی زبان فارسی کنونی است. کتیبه های شاهان هخامنشی و لوح های زرین و سیمین که از آن روزگار بر جای مانده به این زبان نوشته شده است. مجموع واژه های اصلی کتبیبه ها از چهارصد کلمه تجاوز نمی کند و مطالب آن عبارت است از نام و شرح خاندان شاهان، شرح فتوحات، ستایش یزدان، نکوهش دروغ و ناپاکی و سفارش به راستی و نیکو کاری. این کتیبه ها غالبن به چند زبان است و غیر از پارسی باستان، به زبان های آسوری ،ایلامی و آرامی که میان ملل دست نشانده ی هخامنشیان معمول بوده، نگاشته شده است. مجموع کتیبه های هخامنشی بالغ بر چهل کتیبه است و مهم ترین آن ها در تخت جمشید، همدان، شوش، نقش رستم، بیستون، وان و الوند، است که کتیبه ی بیستون از همه مفصل تر و مشتمل بر ٤٢٠ سطر و هیجده هزار و نهصد کلمه است که داریوش در این کتیبه چه گونگی فرونشاندن شورش های داخلی و غلبه و تسلط به کشورهای خارجی و حدود متصرفات خود را شرح می دهد و در پایان، مجد و بزرگواری کشور ایران را آرزو می کند.

armin khatar
07-14-2011, 11:17 AM
آخرین اخبار از یافته های باستان شناسی



تابوت مربوط به دوره اشکانی مرمت می شود
یکشنبه 9 اسفند1388
سرپرست پژوهشی میراث فرهنگی ، صنایع دستی وگردشگری خوزستان از انتقال تابوت دوره اشکانی جهت انجام اقدامات مرمتی به کارگاه وپایگاه هفت تپه چغازنبیل خبر داد. به گزارش روابط عمومی اداره کل میراث فرهنگی ، صنایع دستی وگردشگری خوزستان سید محسن حسینی در این باره اظهار داشت: با توجه به کاوشهای باستان شناسی در آذر ماه سال جاری به منظور تعیین حریم در محوطه باستانی تل رضوان شهرستان رامشیر یک تابوت سفالی حاوی کودک با قدمت مربوط به دوران اشکانی کشف گردید وپس از عملیات نجات بخشی توسط هیئت باستان شناسی با مجوز پژوهشکده باستان شناسی این تابوت به فرمانداری این شهرستان انتقال یافت. وی با بیان اینکه تا کنون تابوت مکشوفه دوران اشکانی در فرمانداری تحت مراقبت گروه باستان شناسی وکارشناسان مرمت بوده است افزود: این تابوت باهماهنگی شهرستان رامشیر جهت انجام اقدامات مرمتی در تاریخ 4 اسفند ماه به کارگاه وپایگاه هفت تپه چغازنبیل انتقال داده شد.حسینی ضمن تقدیر وتشکر از فرمانداری رامشیر در راستای حفظ وحراست از میراث گرانبهای این شهرستان خاطر نشان کرد: بعد از انجام اقدامات مرمتی این تابوت با هماهنگی فرمانداری وایجاد نمایشگاه تخصصی باستان شناسی دررامشیر جهت بازدید علاقه مندان به نمایش گذاشته شود. گفتنی است : محوطه تل رضوان در بین مزارع کشاورزی واقع گردیده ونزدیک به 150هکتار می باشد که قدمت آن مربوط به دوره اشکانی و قبل از آن بر می گردد.این تابوت بر اثر جاری شدن سیل در قسمتی از تپه کشف گردیده است.
شف آثاري 4000 ساله در ويتنام



باستانشناسان در يکي از استانهاي مرکزي ويتنام موفق به کشف اشايي چهار هزار ساله شدند، که نگرشي دوباره را در شناخت يکي از مهمترين قبايل بومي اين کشور به دنبال داشت.

به گزارش ميراث آريا(chtn)، با همکاري موسسه باستانشناسي ويتنام و سازمان موزههاي اين کشور، کاوشهايي در منطقه کوانگ انگاي و در نواحي کوهستاني منطقه حفاظتي نوک تراگ صورت گرفت که منجر به شناسايي يافتههايي از قديميترين اقوام ساکن در اين کشور شد.

علاوه بر کشف تبرها و دستههاونهايي سنگي، باستانشناسان موفق به کشف ظروفي سفالي شدند، که توسط اقوام کين(Kinh)، يکي از پرجمعيتترين قبايل ويتنام در دورههاي حکومتي سه سلسله پادشاهي اين کشور ساخته شده بودند. اين يافتهها نشان داد، قبايل کين مردماني تاجر بوده و مراودات و تبادلات بازرگاني خود را با قبايل همسايه خود مدتها زودتر از تصورات قبلي انجام ميدادند.

باستانشناسان اعلام کردند، اين يافتهها دانشمندان و محققان را در شناخت اصالت فرهنگ مناطق مرکزي ويتنام ياري خواهد کرد./
كشف مجسمه 13 هزار ساله در ژاپن
خبرگزاري ميراث فرهنگي ـ يك مجسمه گلي كه طبق بررسي هاي اوليه باستان شناسان متعلق به سيزده هزار سال پيش است در سايت باستاني هيگاشيمو ژاپن كشف شد.

مجسمه كشف شده اثر كوچكي است به بلندي 3.1 سانتي متر كه 14.6 گرم وزن دارد و دراصل نيمتنه بي سر يك زن است.

طبق همين گزارش اين مجسمه كه در مجموعه هاي باستاني خاصي معروف به «آيداني كوماهارا» بدست آمده يك محوطه باستاني مربوط به فرهنگ سفال گري جومون است.

پيش از اين نيز مجسمه گلي ديگري نيز تقريبا در همان منطقه اما در ماتسوساكا در سال 1996 بدست آمده بود.
سرپرست گروه کاوش تپه اشرف اعلام کرد:
آثاری از دوره ساسانی در تپه اشرف اصفهان کشف شد
یران نامه- شاهین سپنتا،معصومه شهباز: آثار معماری از دوره ساسانی به همراه سفالهایی از آن دوره در کنار آثاری از قرن چهارم هجری و بقایای کاخ تخریب شده اشرف افغان در نخستین روزهای اولین فصل کاوش در تپه تاریخی اشرف در نزدیکی پل شهرستان اصفهان و در کنار زاینده رود به دست آمد. دکتر علیرضا جعفریزند سرپرست گروه کاوش باستانشناسی تپه اشرف با اعلام این خبر درباره اهمیت کاوش در تپه اشرف گفت: در اصفهان از قرن چهارم هجری به بعد آثار ملموسی در دست است ولی درباره قبل از آن بهخصوص اصفهان پیش از اسلام اطلاعات ما اندک است و تپه اشرف تنها تپه تاریخی است که در محدوده شهر اصفهان قرار دارد؛ چون اصفهان شهری است که در طول تاریخ هیچ وقت نمرده برای همین لایههای تاریخی روی همدیگر قرار گرفته اند و مثل شوش یا فیروز آباد نیست که امروز شهر به حال خودش رها شده باشد و باستان شناسان بتوانند به راحتی روی آن کاوش کنند. اصفهان کهن زیر اصفهان فعلی است. تنها چیزی که از آثار کهن در سطح باقی مانده، این تپه اشرف است و من معتقدم که بخشی از اصفهان پیش از اسلام اینجا نهفته است و کاوش در این تپه برای دستیابی به تاریخچه گمشده اصفهان بسیار اهمیت دارد. پس با نظر به این که بخشی از تاریخ شهر اصفهان و ایران در اینجا نهفته است این کاوشها آغاز شد و با جدیتی که مهندس حیدری پور رئیس میراث فرهنگی اصفهان انجام داد، این قدم بزرگ در تاریخ اصفهان برداشته می شود و به نظر من اگر بیش از این تعللی صورت بگیرد، زیان های غیر قابل جبرانی به تاریخ شهر اصفهان وارد می شود.

armin khatar
07-14-2011, 11:18 AM
سازنده خط میخی پارسی باستان کیست؟

--------------------------------------------------------------------------------

کهن ترین نبشته هایی که که به این خط به دست ما رسیده اند یکی لوح های زرین اریارمنه و ارشام و سنگ نبشته های منسوب به کورش بزرگ در پاسارگاد می باشند. متن لوح زرین آریارمنه چنین است:


اریارمنه شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه در پارس،پسر چیش پیش شاه،نوه هخامنش.اریارمنه گوید، این کشور که من دارم، دارای اسبان خوب و مردان خوب است، خدای بزرگ اهورامزدا به من داد. به خواست اهورامزدا من شاه در این کشورم. اریارمنه شاه گوید،اهورامزدا مرا پشتیبانی فرمایاد.


لوح زرین ارشام پسر اریارمنه، با تفاوتی بسیار ناچیز دارای همان متن لوح اریارمنه است.و نبشته منسوب به کورش تنها از چهار واژه درست شده است. که در پاسارگاد در چهار جا تکرار شده است:

armin khatar
07-14-2011, 11:18 AM
من کورش،شاه هخامنشی.


اکنون که کهن ترین نبشته ها را به خط پارسی باستان شناختیم. باید به چند پرسش هم پاسخ داده شود.


1- آیا پارسی باستان را باید در تاریخی پیش از اریارمنه جستجو کرد؟


2-آیا این خط در زمان اریارمنه یا کورش درست شده است؟


3-یا خط میخی پارسی باستان در روزگاری پس از اریارمنه و ارشام و کورش پدید آمده است و از این روی نبشته های منسوب به این سه شاه نمی توانند از خود آنان باشند.


بی گمان اگر تنها به پرسش سوم پاسخ داده شود، به پاسخ دو پرسش نخست نیز خواهیم رسید.


میدانیم که هخامنشیان حدود700 پیش از میلاد، به رهبری هخامنش حکومت کوچکی در پیرامون کوه های بختیاری و مسجد سلیمان امروز بنیان گذاشتند. چیش پیش،پسر و جانشین هخامنش،موفق به گسترش قلمرو هخامنشیان شده و به عنوان شاه انشان شهرت پیدا کرده بود،به هنگام مرگ سرزمین های زیر فرمانروایی خود را میان دو پسر خود اریارمنه و کورش،نیای کورش بزرگ،تقسیم کرد. پارس از آن اریارمنه شد و بخش غربی فرمانروایی از آنِ کورش. در شاخه شرقی،پس از اریارمنه،حکومت به پسرش ارشام،پدربزرگ داریوش رسید و در شاخه غربی،پس از کورش پسرش کمبوجیه،پدر کورش بزرگ حکومت را به دست گرفت. کورش بزرگ توانست با نام نخستین شاه نیرومند هخامنشی،فرمانروایی بزرگ هخامنشیان را تثبیت کند وتقریبا ارشام را از عنوان بیندازد. شش سال پس از کورش،با مرگ پسر و جانشینش کمبوجیه،داریوش توانست در سال 522 پیش از میلاد، در حالی که هنوز پدرش و ویشتاسپ و پدر بزرگش ارشام زنده بودند،فرمانروایی بر امپراطوری جهانی هخامنشیان را به شاخه خود انتقال دهد.اکنون به پرسش سوم برمی گردیم. به نظر می رسد که در زمان فرمانروایان پیش از داریوش خط میخی پارسی باستان وجود نداشته و سنگ نبشته های منسوب به اینان وسیله شخص دیگری پدید آمده اند.


1-در لوح زرین منسوب به اریارمنه،این شاه خود را شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه در پارس می خواند،اگر بپذیریم در آغاز از صفت بزرگ، به رسم همه شاهان، به طور سمبولیک استفاده شده است، نویساننده این لوح در ادامه با یک تیر دو نشان زده است: هم جد بزرگوارش را شاه خوانده است و هم نخواسته است این واقعیت را که فقط او شاه در پارس است انکار کند. خود اریارمنه هرگز نمی توانست. با وجود برادرش،کورش شاه(شاه در بخش غربی فرمانروایی هخامنشیان)، خود را شاه شاهان بخواند. زیرا کسی می توانست خود را شاه شاهان بخواند که بر چندین شاه فرمانروایی بی چون و چرا داشته باشد. نگرانی دیگر این که اریارمنه، با توانایی محدودی که داشته، نمی توانسته است پدپد آورنده خطی باشد که از آن تنها یک لوح بر جای ماند.


2- اگر در زمان اریارمنه خط میخی پارسی باستان وجود می داشت، لازم می بود که علاوه بر لوح زرین، نشانه های دیگری از این خط به دست آید. بررسی های باستان شناسان دست کم تا به امروز نشان داده اند که امکان دست یافتن به چنین نوشته ای تقریبا وجود ندارد.


3- اگر در زمان ارشام خط میخی پارسی باستان وجود می داشت و لوح زرین منسوب به او از آن خود او می بود، او نمی توانست، با وجود حضور شخصی مقتدر مانند کورش بزرگ، خود را شاه شاهان بخواند، می دانیم که ارشام در برابر قدرت کورش حتا عنوان شاهی خود را از دست می دهد و در زمان کورش بزرگ فرمانروایی، عملا و منحصرا از آنِ شاخه غربی هخامنشیان می شود.


4-اگر اریارمنه و ارشام، نیاکان داریوش، به راستی شاه شاهان می بودند، چگونه داریوش در سنگ نبشته های خود، با وجود زنده بودن پدر و پدر بزرگش خود را شاه شاهان می نامند؟


5-اگر خط میخی پارسی باستان در زمان کورش بزرگ وجود می داشت، لازم می آمد که در منشور مشهور او از خط میخی پارسی باستان هم استفاده می شد، یا نوشته های زیادی از زمان پرتحرک او به خط میخی پارسی باستان برجای می ماند.


6-اگر در زمان کورش بزرگ خط میخی پارسی باستان وجود می داشت، بیشتر از اریارمنه و ارشام، او می توانست خود را شاه شاهان بخواند، اما در همه نبشته های منسوب به او تنها این چهار واژه آمده است: منم کورش شاه هخامنشی. این عبارت دروغ نیست، اما در مقایسه با لوح های اریارمنه و ارشام، در ارتباط با کورش بزرگ حق مطلب ادا نشده است.


7- هزوارش ها پس از سنگ نبشته داریوش در بیستون ساخته شده اند. واژه شاه بیش از 100 بار در بیستون تکرار می شود، که اگر به صورت هزوارش نوشته می شد، در بیستون، 600 نشان خط میخی پارسی باستان کم تر کنده می شد. همچنین از هزوارش ها تنها هزوارش شاه در سنگ نبشته های(به غیر از بیستون) داریوش آمده است و پپداست که دیگر هزوارش ها پس از داریوش فراهم آمده اند. بنابر این دامن و آستین لباس کورش به راستی نمی توانسته اند در زمان خود او دارای نبشته ای به خط میخی پارسی باستان و استفاده از هزوارش شاه باشند.


همچنین داریوش بزرگ در بند 70 متن ایلامی در بیستون، خود را پدپد آورنده خط آریایی می داند. ترجمه بند 70 متن ایلامی چنین است:


1-دایوش شاه گوید: با


2- یاری اهورامزدا خطی درست کردم


3- از نوعی دیگر(یعنی) به آریایی


4- آن که پیش از این نبود، هم بر روی لوح های گلی،


5-هم بر روی پرگامنت. همچنین


6-امضا و مهر کردم.


7- این خط نوشته شد و برایم


8- خوانده شد. سپس فرستادم


9- این خط را به همه کشور ها.


10-مردم این خط را آموختند.


مجموع این دلایل ثابت می کند که پیش از داریوش بزرگ خط میخی پارسی باستان وجود نداشته و این خط به دستور داریوش برای اینکه جوابگوی امپراطوری چند ملیتی ایران باشد به یکباره ابداع گردید.

armin khatar
07-14-2011, 11:18 AM
نحوه رمز گشایی خط میخی فارسی باستان

--------------------------------------------------------------------------------

خط میخی فارسی باستان پس از انقراض دولت هخامنشی از رواج افتاد و خواندن آن فراموش شد؛ تا اینکه ، اخبار و گزارش هایی که جهانگردان و سیاحان اروپایی از اوایل قرن هفدهم میلادی به این سوی، به هنگام سیر و سیاحت در شرق و بازدید از ویرانه های تخت جمشید ، فراهم کرده بودند، توجه دانشمندان اروپایی را به آن جلب نمود. در قرن هجدهم میلادی ،چندین کتیبه به خط میخی فارسی باستان در اروپا منتشر شد ، از آن جمله است رونوشت کامل یکی از کتیبه های داریوش در تخت جمشید ( DPC ) که ، شاردن Chardin جهانگرد معروف فرانسوی ، در سال ۱۷۱۱ ، آن را منتشر کرد ؛ همچنین کتیبه ای از خشایارشا بر روی گلدانی از سنگ مرمر که کنت کایلوس Count Caylus ، در سال ۱۷۶۲ ، گزارشی درباره آن به محافل علمی آن روزگار ارائه نمود .
در سال ۱۷۶۵ ، کارستن نیبور Carsten Niebuhr رونوشتهای دقیقتری از کتیبه سه زبانی تخت جمشید تهیه کرد و پس از بازگشت از شیراز ، در سال ۱۷۷۸ ، به انتشار آن پرداخت . نیبور از بررسی این اسناد به خوبی دریافت که ، کتیبه ها از چپ به راست و به سه گونه نظام خطی کاملا متفاوت از هم نوشته شده اند . چند صباحی بعد ؛ در سال ۱۷۹۸ م ؛ اولاف گرهارد تیخسن Olav Gerhard Tychsen پی برد که این سه نظام خطی متفاوت در کتیبه ها ، در حقیقت ، مبین سه زبان مختلف هستند و نشانه میخ مانند موربی که در ساده ترین نوع این سه شیوه کتابت به طور منظم پس از چند علامت تکرار می شود ، ظاهرا نشانه مقسم کلمات بوده است . اما او ، به اشتباه ، این کتیبه ها را متعلق به دوره اشکانیان دانست . در سال ۱۸۰۲ م ؛ فردریش مونتر Friedrich Munter مستقل از تیخسن ، علامت واژه جداکن را در این کتیبه ها تشخیص داد و تصور کرد که ، گروهی از نشانه هایی که در این سنگ نبشته ها بیشتر از نشانه های دیگر تکرار می شود ، احتمالا بر مفهوم « شاه » و « شاه شاهان » دلالت می کند . او از روی برخی از قراین احتمال داد که کتیبهها متعلق به دوره هخامنشی هستند . علیرغم مساعی مستمر این دانشمندان و چند تن دیگر ، هنوز پیشرفت واقعی در گشودن رموز خط میخی فارسی باستان حاصل نشده بود ، تا اینکه گئورگ فردریش گروتفند Georg Friedrich Grotefend آلمانی ، در سال ۱۸۰۲ ، به این کار همت گماشت .
گروتفند کار خود را با تطبیق و مقابله دو کتیبه از تخت جمشید ( کتیبه های DPA و XPE ) شروع کرد و دیری نگذشت که به موفقیتی چشمگیر دست یافت . او نیز ، تصور کرد که کتیبه ها به سه شیوه خطی متفاوت نوشته شده اند ، میخ مورب در آنها علامت یا نشانه واژه جداکن است ؛ کتیبه ها به پادشاهان هخامنشی تعلق دارند و اساسا حاوی اسامی و القاب این پادشاهان اند ، و زبان ساده ترین نوع این نبشته ها – که در اصل به فارسی باستان بود - شبیه و همانند زبان اوستایی است . او همچنین ، احتمال داد که القاب و عناوین پادشاهان هخامنشی مشابه القاب پادشاهان ساسانی است و القاب پادشاهان اخیر در آن زمان ، توسط سیلوستر دوساسی Silvestre de sacy به این صورت معلوم شده بود : « X شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه ایران و انیران ، پسر Y شاه بزرگ »
پیش از ذکر جزئیات مربوط به نحوه کار گروتفند ، برای سهولت مقایسه ، آوانوشت دو کتیبه ای که اساس کار او در رمز گشایی خط میخی فارسی باستان بود ، در ذیل ارائه می شود :

armin khatar
07-14-2011, 11:19 AM
گروتفند به روشنی دریافت که در این دو کتیبه گروهی از نمادها عینا تکرار می شود و گروهی دیگر با هم تفاوت دارد . بنابراین ؛ نتیجه گرفت که کتیبه ها متعلق به دو پادشاه هستند ؛ گروهی از نشانه هایی کهعینا یا با جزئی اختلاف تکرار می شود ، معرف کلمه « شاه » است و گروهی که با هم تفاوت دارد ، بر اسامی این دو شاه دلالت می کند . بر پایه این استدلال و نیز ، بر اساس الگوی یاد شده کتیبه های ساسانی ، او از این دو نبشته ، کتیبه دوم ، یعنی کتیبه خشایارشا را ، موقتا ، به صورت زیر ترجمه کرد :
« X شاه بزرگ ، شاه شاهان ، Y شاه را پسر ، هخامنشی »
ترجمه « Y شاه را پسر » بر اساس این تصور بود که واژه Y در سنگ نوشته اول ، نخستین کلمه ای بود که کتیبه با آن شروع می شد و به نظر می رسید نام پادشاهی باشد که کتیبه به نام او نوشته شده است ، اما همین نام در کتیبه دوم در جایگاهی پس از عنوان « شاه شاهان » با یک لاحقه اضافی به کار رفته بود . به همین دلیل ، او تصور کرد که این واژه از طریق همین لاحقه اضافی با واژه بعدی ، که مفهوم « پسر » داشت ، ارتباط یافته است . علاوه بر این ، گروتفند متوجه شد نامی که کتیبه اول با آن آغاز می شود ، در کتیبه دوم در جایگاه نام پدر « X شاه » قرار گرفته است . از سوی دیگر ، در کتیبه دوم پس از نام پدر کلمه شاه به کار رفته ، در حالی که در کتیبه اول پس از نام پدر ، این کلمه استعمال نشده بود . از این امر او نتیجه گرفت که ، این دو کتیبه متعلق به پدر و پسری است که هر دو شاه بودند ، اما پدربزرگ پسر، شاه نبود. بنابراین، او در فهرست شاهان هخامنشی که از روی منابع یونانی به دست آمده بود، به دنبال نام پدر و پسری گشت که دارای مشخصات فوق باشند. در میان پادشاهان هخامنشی، نام کوروش و کمبوجیه از یک سو، و نام داریوش و خشایارشا از دیگر سو، می توانست مشمول این احتمال باشد. از این اسامی، گروتفند نام کوروش و کمبوجیه را کنار گذاشت؛ چون تصور می کرد این دو نام باید با حروف یکسانی شروع شوند ، در حالی که اسامی مذکور در کتیبه ها با دو حرف مختلف شروع شده بودند. البته، در اینجا یک تصادف محض به یاری او شتافت؛ چون نام کوروش و کمبوجیه در خط فارسی باستان بنا به پاره ای از دلایل کتابتی با دو حرف مختلف شروع می شوند . به هر حال ، مجموع این دلایل گروتفند را به این عقیده رهنمون گشت که نویسنده کتیبه دوم باید خشایارشا باشد و نویسنده کتیبه اول پدرش، داریوش، که پدر او گشتاسب ( ویشتاسپ ) عنوان شاه نداشت . مرحله بعدی ، تعیین ارزش آوایی این علایم به عبارت دیگر تلفظ پارسی باستان این اسامی بود . در این مورد ، گروتفند به صورت این اسامی در متون متاخر ایرانی توجه کرد و ارزش آوایی کلمات مورد بحث را به صورت زیر مشخص نمود :
● گونه صحیح اسامی در کتیبه ها
▪ تلفظ پیش نهادی گروتفند
▪ V - i - s - T - a - S – p
▪ g-o-sch-t-a-s-p
▪ D - A - R - Y - V - U - s
▪ d-a-r-h-e-u-sch
▪ X - s - Y - A - R - S - A
▪ Kh-sch-h-a-r-sch-a
بدین ترتیب، گروتفند توانست ارزش آوایی ۱۵ نشانه از حروف خط میخی فارسی باستان را معین کند . البته، بعدها، معلوم شد که از این ۱۵ حرف ، فقط ارزش آوایی ۱۰ حرف صحیح بوده است . علاوه بر سه نام یاد شده، لغات « بزرگ » و « شاه » تنها کلماتی بودند که گرتفند به درستی آنها را تشخیص داد و بعدها، در سال ۱۸۱۵، نام کوروش را در کتیبه مرغاب CMA شناسایی کرد .
پس از تلاش های گروتفند ، به دنبال یک وقفه نسبتا طولانی ، در امر رمز گشایی، خط میخی فارسی باستان، دانشمندان دگرباره ، به این کار اهتمام ورزیدند . در سال ۱۸۲۶ م؛ راسموس راسک R. Rask دانمارکی در عبارت «شاه شاهان» لاحقه اضافی جمع را شناسایی کرد. در سال ۱۸۳۶ م؛ اوژن بورنوف O. Burnouf اوستا شناس فرانسوی توانست ارزش آوایی تعداد زیادی از حروف فارسی باستان را در یکی از کتیبه ها مشخص کند. او در سال ۱۸۳۹، پی برد که تعدادی از صامت های متصل به مصوت a را شناسایی کرد. او در سال ۱۸۳۹، پی برد که تعدادی از صامت ها فقط پیش از مصوت i و تعدادی دیگر پیش از مصوت u به کار می روند؛ در سال ۱۸۴۶، راولینسون H. Rawlinson و هینکس Hinks ؛ در سال ۱۸۴۷، اوپرت Oppert هر یک مستقل از دیگری دریافتند که این صامتها هر کدام یک مصوت i یا u به همراه دارند.
اوپرت همچنین، ساخت آواگروه های ai و au را در کتیبه های فارسی باستان روشن کرد و ، یادآوری نمود که صامت های غنه m و n در خط فارسی باستان پیش از واج های انسدادی به کتابت در نمی آیند. بدین تریتیب ، رمز خواندن خط میخی فارسی باستان گشوده شد و نهایتا، راه برای خواندن خطوط میخی دیگر و به تبع آن دستیابی به ادبیات غنی بین النهرین هموار گشت.

armin khatar
07-14-2011, 11:19 AM
یکتا پرستی در ایران باستان
نوسنده : "ابوالقاسم جعفریت"تحقیقات تاریخی و دین پژوهی بر وجود پیامبران الهی و حکیمان یکتا پرست در ایران باستان صحه می گذارد. این موضوع از چند لحاظ حایز اهمیت است: نخست این که ریشه وحیانی بعضی از تعالیم دینی ایران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص می سازد؛ ثانیاً این عقیده که همه مردم ایران، آتش پرست، خورشید پرست و مانند آن بودند را رد می کند و در مقابل، این احتمال را قوت می بخشد که هنگام ورود اسلام به ایران، آثاری از تعالیم انبیاء الهی و حکیمان یکتا پرست باقی بوده است؛ چنان که ایرانیان «اهل کتاب» قلمداد شدند و در نتیجه خدمات متقابل اسلام و ایران، تمدن اسلامی به شکوفایی رسید؛ ثالثاً سخنان حکیمانی مانند شیخ اشراق، مبنی بر وجود حکمت ویژه ای منسوب به حکیمان یکتا پرستِ ایرانباستان اثبات می شود.
دانشمندان غربی با بیش از دو قرن تلاش، احیاگران کیش زرتشت در عصر معاصر محسوب می شوند. آنان به دنبال آموزه های نابی بودند تا بتوانند آنها را جایگزین کاستی های آیین مسیح سازند. به همین دلیل متون دینی ادیانی مانند بودا و زرتشت را، که در حال تبدیل شدن به ادیان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احیای آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه کردند و از طریق علم زبان شناسی، تاریخ زندگی زرتشت را تخمین زدند. پروفسور مری بویس، استاد ادیان و زبان های ایران باستان، بخشی از این تلاش را چنین بازگو می کند: «در نتیجه آمیخته شدن کیش مسیحیت با آشنایی با اساطیر یونانی، این یقین در اروپا پیدا شده بود که شرک، از ویژگی های روزهای کودکی نسل آدمی است و ملل متمدن، یکتا پرست هستند. گذشته از این، مسیحیان پروتستان – کیشی که اکثریت پژوهشگرانِ زرتشتی گری را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومی، حتی در مورد خدای یگانه، با بدبینی می نگریستند. پس پذیرفتن زرتشتی گریِ رایج و کوشش در پی بردن به تعالیم آن به وسیله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفیت و حوصله و توانایی کشش شعور پژوهشگران غربی بود» .
ریشه های یکتا پرستی در ایران باستان را باید از عقاید مشترک هندو- ایرانیان و از زمانی پیش از زرتشت دنبال کرد. مقایسه آموزه های «ودا» و «اوستا» ، برخی از این مشترکات را مشخص می کند. شاید مهم ترینِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» یعنی خدای حکیم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، که معادل ودایی آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعالیم زرتشت را تشکیل می دهد وسه اصل «پندار نیک» ، «گفتار نیک» و «کردار نیک» از آن استخراج شده است. «اشه» یعنی نظمی که حاکم بر جهان است و انسان ها به دلیل هماهنگی این نظم با جهان، موظف به رعایت راستی و کسب فضایل اخلاقی اند. آنچه که به زرتشت نسبت داده می شود، تاکید بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفریننده «اشه» و تقبیح «دیوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از میان خدایان، «اهورا مزدا» را برگزید و دیگر خدایان را «دیو» نامید و نفی کرد و «امشاسپندان» و «اهریمن» را در جایگاهی پایین تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدین ترتیب اگر آموزه ثنویت را از تعالیم خود زرتشت بدانیم، این ثنویت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش می شود. علامه مجلسی در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله های مختلف مجوس می گوید: «اکثریت مجوس معترف اند که ابلیس(اهریمن) قدیم نیست، بلکه مخلوق است و از آنجا که هر مخلوقی نیازمند خالق است، پس آفریده خدای متعال است» .
قاضی صاعد اندلسی، فیلسوف و مورخ سده پنجم هجری در کتاب «التعریف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجلیل می کند و از برخی کتاب های آنها مانند «احکام نجوم» ، «صور درجات فلک» که منسوب به زردشت است، و کتاب «تفسیر» و به ویژه از کتاب ارزشمند «جاماسب» یاد می کند، چنان که گویا به آنها دسترسی داشته و آنها را مطالعه کرده است. سپس می گوید: «ایرانیان، به اعتقاد برخی از مورخان، در ابتدا یکتا پرست و بر دیانت حضرت نوح(ع) بودند. تا این که یوذاسف مشرقی به نزد تهمورث، سومین پادشاه ایرانیان، آمد و دیانت حنفا را، که همان دیانت صابئی است، بیاورد. پس تهمورث از او پذیرفت و مردم را مجبور به پذیرش آن نمود. حدود سال به آن معتقد بودند تا این که با ظهور زردشت فارسی در زمان گشتاسب، همگی مجوسی شدند» . جای تامل است که قاضی صاعد اندلسی، دیانت حنفا را با آیین صابئی یا مهرپرستی و آن هر دو دین را با آیین بودایی از یک مقوله به شمار می آورد و گفته شده است که وی، این قسمت از مطالب خود را از مسعودی برگرفته است.
علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه «انما انت منذر و لکل قوم هاد» می نویسند: «از این آیه شریفه بر می آید که زمین هیچ وقت از هدایتگری که مردم را به سوی حق هدایت کند خالی نمی شود. یا باید پیغمبری باشد و یا هادی دیگری که به امر خدا هدایت کند» . نسبت پیامبر به هادی را نسبت علت محدثه به علت مبقیه دانسته اند؛ یعنی پیامبر، شریعت را می آورد و هادی، نگهدارنده و پیش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبری، مکالمه ای را میان امام صادق(ع) و یک زندیق می آورد. زندیق از حضرت می پرسد: «آیا خداوند پیامبری به سوی مجوس فرستاده است؟ من کتاب هایی محکم، مواعظی بلیغ و امثالی شافی از آنها یافتم که اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرایعی دارند که به آن عمل می کنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هیچ امتی نیست مگر این که انذار دهنده ای در میان آنان بوده است. پیامبری از سوی خداوند به همراه کتاب، به سوی آنان فرستاده شد، پس او را انکار کردند و از قبول کتابش سر باز زدند» . زندیق پرسید: «او چه کسی بود؟ آیا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادی را برای آنها آورد و ادعای نبوت کرد. پس قومی به او ایمان آوردند و قومی انکار کردند. سپس او را اخراج کردند و در بریه ای به وسیله جانوران درنده کشته شد» .
گرچه سند این روایت موثق نیست و متن آن نیز اضطراب دارد، ولی چاره ای جز بررسی و نزدیک شدن به حقیقت وجود ندارد. در این روایت، توجه به دو نکته جالب توجه است:. اول این که ایران باستان پیامبری منذر داشته است که بالا تر از هادی و راهنما است و دوم این که آن پیامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نیست. البته نبوت زرتشت انکار نشده است ولی باید به دنبال پیامبر بزرگ تری در ایران باستان بود که فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روایات دیگری وجود دارد که بر وجود نبی در ایران تصریح می کند. شیخ صدوق در «من لایحضره الفقیه» روایت می کند که: «از مجوس جزیه گرفته می شود؛ زیرا پیامبر فرمود: با آنان همانند اهل کتاب رفتار کنید. آنان پیامبری به نام داماسب داشتند که او را به قتل رساندند و کتابی داشتند به نام جاماسب که بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود که آن را سوزاندند» .
یکی از دلایل روشن تاریخی بر وجود دین الهی وخداپرستی در ایران پیش از اسلام، شیوه برخورد فاتحان مسلمان با ایرانیان است. مسلمانان بر مبنای سخن پیامبر اکرم (ص)، ایرانیان را اهل کتاب دانستند و با آنان مانند مسیحیان و یهودیان رفتار کردند. مسلمانان از اهل کتاب، در مقابل برقراری امنیت و ارائه خدمات، جزیه می گرفتند ولی با مشرکان چنین رفتاری نداشتند. تقریباً همه محققان اتفاق نظر دارند که مجوس، اهل کتاب شمرده می شده اند. این رفتار مسلمانان با زرتشتیان را محققان سختگیری مانند پروفسور بویس نیز پذیرفته اند و اعتراف می کنند که: «علی رغم تردیدهایی که قرن ها بر آن پافشاری می شد با زردشتیان نیز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .
مری بویس تاکید دارد که با ورود اسلام، زرتشتیان اصرار داشتند تا عقاید خود را حفظ کنند و تغییر کیش برخی از زرتشتیان، علل متفاوتی مانند آزادی از بردگی، فشار حکومتی، فرار از جزیه و در مواردی نیز رهایی از آداب دشوار عبادی بوده است: «بسیاری از زردشتیان هرچند به ستوه آمده و مطیع شده بودند، ولی توانستند، وقتی هراس های این فتح از سرگذشت، رسوم پیشین خود را پی گیرند. اما در مواجهه دین باستانی شان با اسلام، زمانه، کفه را به سود اسلام سنگین تر کرده بود» .
ولی او به این سوال پاسخ نمی دهد که چرا آنچه از باورهای ایرانیان عهد هخامنشیان تا عهد ساسانی در منابع ارمنی، یونانی و سریانی آمده است در نوشته های خود زردشتیان، که بعد از اسلام نوشته شد، دیده نمی شود؟ درحالی که: هیچ مانعی برای ثبت و انتقال آن مفاهیم وجود نداشت. پاسخ کریستین سن، ایران شناس معروف به این پرسش چنین است: «گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی در ازمنه اسلامی نابود شده است؟ می دانیم که مسلمانان، زردشتیان را اهل کتاب می شمرده اند؛ بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد و بیشتر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده یا لااقل ترجمه پهلوی آنها به انضمام تفسیر معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگانی مادی، که در آن تاریخ گریبان گیر زردشتیان شده بود، مجال نمی داد که نسلاً بعد نسل ، این مجموعه بزرگ مقدس را رونویس کنند و از این جا پی می بریم که چرا نسک های حقوقی و نظایر آن در طاق نسیان مانده است. زیرا که در آن زمان دولت زردشتی وجود نداشت و نسک های حقوقی بی فایده و خالی از اهمیت و اعتبار می نمود.� .
دکتر زرین کوب نیز با تاثیر از سخنان کریستن سن، وضعیت پایانی عهد ساسانی را تشریح می کند و نتیجه می گیرد که شریعت زردشتی در پایان عهد ساسانی چنان میان تهی و سست شده بود که وقتی اسلام پدید آمد و موبدان، حمایت دولت ساسانی را از دست دادند، خود را ناچار دیدند که در آن آیین اصلاحاتی را اِعمال کنند و با تهذیب و تلخیص اوستا و حذف پاره ای خرافات و اوهام، آن را به صورتی تازه درآوردند تا بتوانند در معرکه مجادلات اوایل عهد عباسی از محتوای آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع کنند. سپس اضافه می کند: «در واقع ، قسمت عمده ای از اوستا بعد از غلبه عرب از میان رفت. با این همه چنان نبود که تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از میان برده باشد؛ زیرا مسلمانان با پیرواناوستا تقریباً همان معامله ای را که با دیگر اهل کتاب کردند روا می داشته اند.
پس اگر در ایران باستان، انبیایی وجود داشته اند، حکیمان و عارفانی نیز تربیت شده و آموزه های خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا این که سرانجام عروس حکمت فهلوی به دست شوریدگان جسوری چون شیخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عکاظ می افتد و شهره آفاق می شود. وجود نماد های مشترک، از اوستا گرفته تا آثار حکیمان اشراقی، که شاید مهم ترین آنها سیمرغ باشد، این ادعا را تایید می کند. در اوستا، سیمرغ بر روی درخت شگفت انگیز آشیان دارد. در «عقل سرخ »سهروردی، آشیانه سیمرغ بر درخت طوبی است. سیمرغ سهروردی را صدرالمتالهین شیرازی، عنقا یا جبرییل می داند. جبرییل در حکمت اشراق، آفرینش گر و واسطه فیض وجود موجودات دنیایی است و معادل« سروش» در ایران باستان است و سر انجام در روایتی از سلمان فارسی نقل شده است که:« سروش روز، نام فرشته ای است که موکل نگهداری عالم است و او جبرئیل است ».
این سخن سلمان، در«مستدرک الوسایل »و «بحار الانوار»در ضمن حدیث مفصلی درباره خواص روزها به نقل از کتاب« العددالقویه لدفع المخاوف الیومیه »تالیف شیخ رضی الدین علی ابن یوسف حلی، برادر علامه حلی آمده است. در مراجعه به چنین منابعی باید از علم نجوم قدیم بهره داشت ومنظور استادان این فنون را از سعد و نحس ایام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسی نقل شد، تأییدی بر وجود آموزه های حکیمانه انبیا(ع) در ایران باستان و آگاهی سلمان فارسی از آن حکمت است.
منبع :

armin khatar
07-14-2011, 11:20 AM
ایران باستان سرآمد پوشاك و لباس در جهان

--------------------------------------------------------------------------------

میدانیم كه بیشتر مردمان جهان پوشاك كهن خود را به دلیل دست و پاگیر بودن كنار گذاشتهاند و اكنون پوشاكی را بر تن میكنند كه هم زیبا و هم راحت باشد. با وجود این، برخی از پوشاكهای كهن به دلیل آنكه در همان روزگاران كهن دو ویژگی زیبایی و راحتی را با خود داشتهاند هم چنان ماندگار شدهاند و خواهان دارند. در این میان یكی از پوشاكهای كهن ایرانی، یعنی كت و شلوار، نه تها تا روزگار ما به جای مانده بلكه پوشاكی جهانی شده است و در بیشتر همایشهای سیاسی، ورزشی، علمی و فرهنگی، پوشاك رسمی به شمار میآید.

armin khatar
07-14-2011, 11:21 AM
كت ایرانی در نگارگری اصفهانی

در یكی از كتابهای روت ترنر ویل كاكس، از پژوهشگرن برجستهی تاریخ پوشاك، كه با عنوان «تاریخ لباس» به فارسی ترجمه شده، دو نوآوری ایرانیان در پوشاك یادآوری شده است. نخست، این كه ایرنیان باستان زیر بالاپوش خود «پیراهن و شلوار زیر و جوراب میپوشیدند و این در تاریخ برای نخستین بار است كه لباس زیر، آن هم نوع دوخته شدهی آن مطرح گردیده است.» دوم این كه بالاپوشهای دراز ایرانی «جای خود را به كتی داد كه روی شلوار پوشیده میشد و بیگمان خاستگاه كت و شلوار استاندارد امروزی مردان است.»

شواهد بسیاری نشان میدهد كه شلوار از عناصر اصلی پوشاك ایرانیان بوده و در فرهنگهای دیگر وجود نداشته است. علاوه بر سنگنگارههای تخت جمشید، نوشتههای تاریخنگاران یونانی مانند هرودوت نیز بازتابدهندهی این نوآوری ایرانی است. یونانیها ایرانیان را به دلیل پوشیدن شلوار به سخره میگرفتند و از این رو هنگامی كه اسكندر شیفتهی پوشاك ایرانی شد، از پوشیدن شلوار سرباز زد.

در زمان اشكانیان شلوار و بالاپوشهای آستیندار تنپوش مرسوم در سراسر خاور نزدیك شد. نمونهای از شلوار و پیراهن این دوره را در پیكرهی فلزی از یك سردار اشكانی میتوان دید كه در موزهی ایران باستان نگهداری میشود. نمونهی كت و شلوار دورهی ساسانی را میتوان روی بشقابهای نقرهای دید كه شاهان ساسانی را در حال شكار نشان میدهند. حتی نمونهای از كت پشمی ایرانی در مصر كشف شده است و در موزه نگهداری میشود.

شواهد بسیاری از اثرپذیری مردمان فرهنگهای دیگر از پوشاك ایرانی در دست است. برای مثال، چینیها در دورهی تانگ پوشاك ایرانی را پسندیدند و به نوشتهی ایرن فرانك در كتاب «جاده ابریشم» در آغاز سدهی هفتم میلادی: «زنان چینی كه بر پایهی سنت میبایست در كالسكههای سربسته رفت و آمد میكردند، به تنهایی سوار بر اسب میشدند و گستاخترین زنان چینی از مد صحرایی شلوار و نیم چكمههای سواری پیروی میكردند.» عربها نیز پس از ورود به ایران به پوشیدن شلوار روی آوردند و آن را سروال نامیدند و به صورت سراویل جمع بستند.

كت ایرانی كه برای تزار روس ساخته شده بود و تزار در سال 1644 آن را به ملكهی سوئد هدیه كرد

كت و شلوار ایرانی از این رو در فرهنگهای دیگر پذیرفته شد و همچنان تا روزگار كنونی خواهان پیدا كرد كه هم زیباست و هم دست و پاگیر نیست، چرا كه از همان آغاز به صورت پوشاك بیرون از اندرونی و مناسب كار طراحی شد. از این روست كه آن را بر تن شاهان ساسانی به هنگام شكار میبینیم یا زنان چینی به هنگام سواركاری شلوار میپوشیدند. همین گونه است در میان عربها كه به هنگام سرازیر شدن به غرب سرزمین ایران اسبهای اندكی داشتند اما هنگامی كه به شرق رسیدند هم اسبهای بیشتری داشتند و هم شلوارپوش شده بودند.

اكنون جای این پرسش است كه چرا پوشاك ایرانی كه در گسترهی جهانی خواهان دارد در كشور ما چندان آشنا به نظر نمیرسد و ما شیفتهی پوشاكی شدهایم كه نه تنها در فرهنگ ایرانی جایگاهی ندارد بلكه در چشم جهانیان نیز جلوهگری نمیكند.

بالاپوش مردانه پیدا شده در گورهای مصری یادگار فرمانروایی ایرانیان بر این سرزمین

ریشه نام كراوات
هرچند که این پوشش از فرانسه به جاهای دیگر جهان رفت و فرانسویان نیز آن را در سال ۱۶۵۶ ،در زمان لویی چهاردهم از کروات ها گرفته اند .اما جالب است بدانیم کرواتها (کرواسی) در جنوب شرق اروپا در اصل گروهی از ایرانیان خراسان کهن بودند به نام خروات(خور آوات ) یا ( خور آباد) که به دلایلی به شبه جزیره ی بالکان کوچ کرده اند . اینان پارچه ی زیبایی را به گردن خود برای زیبایی می آویختند و این جامه به نام خودشان نامیده شد و امروزه در سراسر جهان پوشیده می شود .

پژوهشگر انگلیسی ، نوئل مالکوم در کتاب خود به نام “تاریخچه مختصر بوسنی” پژوهش ارزشمندی در مورد پیوندهای ایرانیان و گذشته مردمان یوگسلاوی پیشین انجام داده است.
وی در این کتاب مینویسد: “واژه کراوات ، یا هراوات (Hravat) در زبان صربی” ریشه در این زبان ندارد. این واژه برگرفته از نامی ایرانیست که در لوحی سنگی در ناحیه یونانی نشین جنوب روسیه پیدا شده است.

ریشه آن نام، خراوات(“Khoravat”) در اوستا به معنای ” دوستانه” است. پژوهشهای تاریخی نشان میدهد که نژاد کنونی کرواسی ، کرواتها، از ۳۰۰۰ سال پیش شروع به مهاجرت از سرزمین مادریشان ، ایران به سوی کرواسی، صربستان و بوسنی نمودهاند. البته موج بزرگ از مهاجرت این قوم ۱۷۰۰ سال پیش اتفاق افتاده است. شاید دلیل این مهاجرت سرکوب مانویان در دوران ساسانیان بوده است

armin khatar
07-14-2011, 11:21 AM
وضع زندان درایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

با اینكه راجع به وضع زندانهای ایران در دوران باستان اسناد و مداركی در دست نیست اما آنچه كه مسلم است در قلعهها، زندانهایی بنا میشد و پادشاهان و حكمرانان، مخالفین خود را در آنجا زندانی میكردند.

حبس جزء مجازاتها نبود بلكه وسیلهای برای از میان بردن بی سر و صدای اشخاص بلند مرتبتی بود كه وجودشان برای كشور و یا پادشاه خطر داشت.قلعه مستحكمی در گل گرد (در مشرق شوشتر در خوزستان) بود كه «گیل گرد یا اندهشن» نام داشت و آنرا «انوشبرد یا قلعه فراموشی» نیز میخواندند زیرا نام زندانیان و حتی آن مكان را كسی نباید بر زبان میراند.در تاریخ نقل شده كه قباد پادشاه ایران به مذهب مزدك گروید مغان و بزرگان قوم اجتماع كرده او را خلع و جاماسب برادر او را بر تخت نشاندند.

جاماسب برادر خود قباد را (در سال ٤٩٨ میلادی) در قلعه فراموشی حبس كرد.پس از حمله اعراب نیز هر حاكم و صاحب نفوذی در حوزه قدرت خود، محلی را برای حبس كردن افراد بنا نموده و متهمین را در آنجا نگهداری میكرد. زندانیان وضع رقتباری داشتند.
قدیمیترین زندان بزرگ پایتخت نیز در دوره حكومت قاجار بنا شد، زندانی به نام انبار شاهی كه در زیر نقارخانه ارك (محل فعلی بانك ملی بازار) قرار داشت و زیر نظر حاجب الدوله (رئیس تشریفات) اداره میشد . فراشباشی، رئیس اجرائیات و فراشها نگهبانان انبار شاهی بودند.

armin khatar
07-14-2011, 11:22 AM
دشمنی ایران و یونان باستان
جنگهای بزرگ ایران و یونان بعد از كوروش در گرفت اما اساس آن در دوره ی كوروش گذاشته شدو آنچه سبب بروز دشمنی بین ایران و یونان شد رقابت شدید اقتصادی در منطقه ای بود كه در قدیم نامهای مختلفی داشت و امروز به اسم مدیترانه خوانده می شود.هنوز 6 سال كامل از رسیدن مرز غربی ایران به سواحل مدیترانه نگذشته بود كه ((پلوتی سن)) نویسنده اهل آتن گفت ایران به تجارت ما خیلی لطمه زده است و با ادامه ی این روند تجارت ما از بین خواهد رفت و ما اگر بخواهیم تجارت خود رادر دریایی كه از دریای سیاه تا مدخل اقیانوس اطلس ادامه داردحفظ نماییم باید یك نیروی دریایی قوی به وجود آوریم.این گفته كه در 25 قرن قبل از این به زبان آورده شده مانند حرفی است كه تا نیم قرن قبل هم به زبان می آوردندو می گفتند هر دولت كه می خواهد بر دریا حكومت كند باید نیروی دریایی قوی داشته باشد.تا وقتی كه كوروش بود یونانی ها نتوانستند كه یك نیروی دریایی قوی به وجود بیاورند و آن كارها را بعد از مرگ كوروش و آغاز سلطنت كمبوجیه شروع نمودند.علت اینكه یونانیان نتوانستند در دوره سلطنت كوروش یك نیروی دریایی قوی به وجود آورنداین بود كه كوروش با یونانیان قراری گذاشت مبنی بر اینكه یونانیان حق ندارند كشتی هایی بسازند كه دارای ظرفیت بیش از 70 بشكه باشد.كوروش می دانست كشتی هایی كه ظرفیت آن از 70 بشكه تجاوز نمی كند یك كشتی جنگی قوی نیست و نمی تواند با امواج دریامبارزه كند و بیشتر در طول سواحل حركت می كند.محدود شدن ظرفیت كشتی های جنگی یونانیان نه تنها نیروی دریایی سرزمین های یونان را ضعیف می كردبلكه برای یونیان موهن بود.تا آن روز یونانی ها محكوم آسیایی ها شده بودند و بعد از اینكه مجبور گردیدند شرط كوروش هخامنش را بپذیرند گرفتار عقده حقارت شدند و نسبت به ایرانیان كینه پیدا كردند.اما نمی توانستند خصومت خود را نشان بدهند تا اینكه شاه هخامنش زندگی

را بدرور گفت و كمبوجیه جای او پادشاه شد.

armin khatar
07-14-2011, 11:23 AM
مهر پرستی در ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

مهر به چه معناست؟
در اوستا و زبان پارسی پارسی باستان واژه مهر برابر میترا Mithra و در زبان سانسکریت برابر با میترا Mitra و در زبان پهلوی برابر با میتر Mitr یا Mithr است که جمله این لغات از ریشه ی میت MITH سانسکریت به معنای پیوستن و هبوط گرفته شده است . پاره ای نیز مهر را واسطه و رابطه میان فروغ حوادث و فروغ ازلی می دانند و یا به عبارت دیگر مهر را میان پروردگار و آفریدگان واسطه می دانند .
مهر در اوستا
در کتاب اوستا نامه ی دینی ایرانیان باستان نام مهرآمده و سرودی به نام مهر یشت به آن اختصاص داده شده است. میترا خدایی است شکست ناپذیر و در اوستا آمده است که میترا در میدان نبرد باعث پیروزی یاران خود می گردد. اوست که در راه چیرگی به شر پیکار می کند و هم اوست که هم چون دستیار ایزد نیکی فاتح خواهد گشت .
در متون اوستا میترا ایزدی است که در رویداد قیامت و مساله سنجش اعمال درروز واپسین و داوری در کار ارواح دخالت دارد.چنانکه در مهر یشت وی داور ارواح مردگان خوانده شده است. در مهریشت همواره عده ای از ایزدان که در اطراف وی هستند نام برده شده است. در سوی راستش ایزد سروش (سراوشا) و در طرف چپش ایزد رشنو و در برابرش ورث رغن یا ایزد بهرام ، ایزد جنگ و پیروزی و در جلوش گرازی خشمگین و دژم در حال دویدن است . میترا ایزد جنگ وبهرام ایزد پیروزی است که همواره در نقش ها به حالت حمله نشان داده می شود. در بند های 99و100 یشت دهم آمده است هنگامی که مهر سوار بر گردونه ی خود تاخت کنان از افق نمودار می شود. در طرف راستش سروش و سوی چپش رشن قرار دارند .
صفات ایزد مهر در اوستا بسیار است . او را دارنده دشت های فراخ ،آگاه از کلام راستین ،دارنده هزار گوش ،زبان آور ،زورمند،دارنده هزار چشم ،بسیار توانا،ایزد مینوی فر بخشنده سرکوب کننده دیوان، بخشنده ی زندگی ، نگهبان سعادت نوع بشر، در بر دارنده ی زره زرین ،دلیر رزم آزما و سرور با شکوه خوانده اند.
روند مهر پرستی در ایران

armin khatar
07-14-2011, 11:23 AM
عصر هخامنشیان
در زمان هخامنشیان میترا مورد توجه بود و بارها با ایزد بانو آناهیتا مورد ستایش واقع شده است که البته هر دو در کنار اهورامزدا قرار دارند . شاهانی چند خود را وابسته ی او دانسته و درخواست حمایت و پشتیبانی می کردند .در نیایش می خواستند تا گواه آنان در ایمان به او باشند و در شب پیش از جنگ مراسم نیایش برایش برگزار می کردند . اشراف نیز از شاهان خود پیروی کرده و به گونه ای می کوشیدند تا موجب خشنودی ایزد شوند . بسیاری از نام ها ترکیب هایی است که نام میترا بخشی از آن است به همین جهت میترا در دین رسمی مقامی ارجمند یافت . در تقویم و گاهنامه ی رسمی نام هفتمین ماه سال منسوب به اوست .نیز نام روز شانزدهم از هر ماه به نام وی می باشد . به همین جهت چون تقارن نام ماه و روز می شد یعنی 16 مهر ماه که روز مهر نام داشت جشنی باشگوه در سراسر قلمرو شاهنشاهی بر پا می شد و مهرگان در دوران هخامنشی از نوروز با اهمیت تر و باشکوه تر برگزار می شد .
گزنفون Xenophon در کتاب سیروپدی Cyropedia می نویسد که پادشاهان هخامنشی به مهر سوگند یاد می کردند.پلوتارک ( پلوتارخوس،Plutarchos ) نیز به نوبت خود نقل می کند از آنکه داریوش در یک امر مهمی به یکی از خواجگان خود امر می کند که راست بگوید و از مهر بترسد. از این دو بر می آید که از قدیم مهر گواه راستی و دروغ بوده و دروغگویان را به سزا می رسانید .
کوریتوس Curitus می نویسد که داریوش در جنگ بر ضد اسکندر در نزدیک اربلا Arbela از مهر استغاثه نمود که به لشکرش نصرت دهد. این خبر نیز موافق است با آنچه در اوستا آمده که مهر فرشته ایست که بخصوص در میدان های جنگ از او یاری خواسته می شود. استرابون Strabon می گوید که ایرانیان خورشید را به اسم میترس می ستایند . از این خبر می توان دانست که در یک قرن پیش از مسیح مهر با خورشید مشتبه شده است و این دو را یکی می پنداشته اند .
از کتیبه های باقی مانده از عصر هخامنشیان نیز می توان به پرستش مهر به عنوان یکی از ایزدان پی برد. اردشیر دوم هخامنشی در یک سنگ نبشته می گوید : " به خواست اهورامزدا این هدیش Hadish "کاخ" را که آسایشگاهی است من ساختم بکند اهورامزدا او آناهیتا و میترا مرا و آنچه را من ساخته ام از همه بد کشان نگاهداری کنند ". و باز درسنگ نبشته ی دیگری که از شوش به دست آمده است می گوید : " این آپدانه Apadand " کاخ" را داریوش از نیاکان من ساخت. در روزگار اردشیر پدر بزرگم ،آتش آن را ویران کرد من به خواست اهورامزدا و آناهیتا و میترا آن را دیگر باره ساختم .بکند اهورامزدا و آناهیتا و میترا مرا نگاه دارند و آنچه را من ساخته ام تباه نسازند و از آسیب برکنار دارند . "
عصر اشکانیان
هنگام فرمانروایی اشکانیان که پیرو آئین مهر بودند کیش مهری به کشور روم رفت و جهانگیر شد. سه خانواده اشکانی که آنها را آرشاک ها یا ارشک ها و پارث ها یا پارت ها هم می نامیدند در ایران در وراء رود (ماوراءالنهر) و در تکه ی خاوری آسیای کوچک فرمانروایی کردند . خانواده ی بزرگتر ، فرمانروای ایران ، پایتخت اش در آغاز در شهر نسا نزدیک اشک آباد(عشق آباد ) و در پایان در مداین بود . از ان رو آئین مهر ، آئین نسا وآئین نسارا نام گرفت. واژه ی نسا از ناصره زادگاه حضرت عیسی (ع) نیست و دین نصرانی به جز آئین " نسارا" است .
خانواده ی سوم پادشاهی ارمنستان را داشت . تیرداد اول شاه ارمنستان ،در هنگام تاجگذاری خویش در سال 57 پس از میلاد نرو امپراتور روم را حکمران بزرگ خود اعلام کرد ،آداب و تشریفات مهر پرستی را به نمایش گذاشت و اعلام کرد که ایزد پییمان و دوستی ،رابطه دوستانه ای را بین ارمنیان و رومیان مقتدر برقرار نموده است . میتراداد یا مهرداد ششم ،احتمالا یک مهر پرست بوده است و متحدانش یعنی دریانوردان کیلیکیه در حدود 67 سال پیش از میلاد آداب و مناسک میترایی را برگزار می کردند .
عصر ساسانیان
به روزگار ساسانیان هم که زرتشتی بودند مهر بسیار ارجمند یوده است .شاپور دوم ساسانی در نامه یی که به دیران Diran پادشاه ارمنستان نوشته ه او دلگرمی داده و به مهر سوگند یاد کرده که به پادشاه ارمنستان آسیبی نرساند. همین شاپور بزرگ در نامه یی که به Constantinus امپراتور روم نوشته خود را برادر مهر خوانده است . در نقش رستم آنجا که آناهیتا چنبر شاهی به نرسی پادشاه ساسانی می بخشد مهر ایزد پیمان در سوی راست نرسی ایستاده و گواه بستن پیمان بخشایش است. باز هم در نقش رستم آنجا که اهورامزدا چنبرشاهی به اردشیر یکم می بخشد مهر در پشت سر اردشیر با برسمش ایستاده و گواه این بخشش است .
دین زرتشت که به جز اهورامزدا دیگر ایزدان را گمراه کننده خوانده است کامیاب نشده که مهر وناهید را از مردم بگیرد چون که مهر و ناهید در دل مردم ریشه کرده بودند.از این رو آن ها را پس از اهورامزدا جای داده و برایشان یشت فرو آورده است .

armin khatar
07-14-2011, 11:24 AM
مهر در ادیان دیگر
با ظهور زرتشت و به وجود آیی آیین یکتا پرستی ،اهورامزدا بر جای او نشست و شوکت و قدرت خاصه او شد و به این ترتیب ایزدان گذشته در مقام کارگزاران او در آمدند و از آن جمله مهر یا میترا نیز در مقام فرشتگان مقرب قرار گرفت و حافظ و پاسدار راستی و درستی و پیمان شد .
دین مهری تاثیر بسزایی در دین مسیح بر جای گذاشته است .آئین مهری بهد از ممنوع شدن در امپراتوری روم خود را در غالب مسیحیت به گونه ای دیگر نشان داد. امروزه نیز آداب مهری در این دین هم چنان اجرا می شود .از نمونه ی این تاثیر گذاری ها می توان به این موارد اشاره کرد:
* سر سپردگان خدای ایرانی ، با شست و شوی خود را پاک می کردند تا برای ستیز با بدی آماده باشند. ترسایان نیز غسل تعمید را با همین روش دارند.
* سر سپردگان مهری 25 دسامبر را جشن می گرفتند . ترسایان از سده ی چهارم ، در همان روز نوئل (کریسمس ) را پایدار کردند و جشن گرفتند .
* پریستاران مهری مردمان را با خوی خوش و رفتار پسندیده فرمان می دادند . به ویژه آنان را به خودداری در رویارویی با "آژو"( شهوت) ها ، اندرز فراوان می دادند . کشیشان ترسایی نیز همین روش را پیروی می کردند.
نوشته ی ناخوانای روی سکه ای که به خط ماندایی از خاراسین در جنوب بابل به دست آمده احتمالا به این مضمون است: " مانی منصوب شده ی میترا" . یک چیز مسلم است و آن این است که بین مانی و مهر پرستی رابطه ی نزدیکی وجود داشته . در کتاب آکتا آرخلای از جدال های او با کاهنان مهر پرست یاد می شود و روشن می سازد که مانی می توانست به پشتیبانی قوی در نیروی مرزی ارمنستان در شمال غربی ایران متکی باشد .پرستش مهر در این نواحی رواج داشت .از آنجا که در این دوران مانی را در ارتباط بسیار نزدیک با مهرپرستان بود و آرزو داشت نماینده ی خدا شناخته شود می توان این دوران را دوره ی مهر پرستی مانی نامید .

armin khatar
07-14-2011, 11:24 AM
مهرابه
نیایشگاه مهریان مهرابه نام داشت . واژه ی مهرابه از دو پاره ساخته شده است مهر + آبه . آبه یا آوه یا آوج به غار و جای گود می گویند .مهریان می پنداشتند که مهر در غار زاییده شده است از این رو هر جا غار می یافتند بغ مهر را نیایش می کردند و آنجا را مهرابه میگفتند . در جاهایی که غار نبود زمین را می کندند و در زیر زمین ایزد مهر را نایش می کردند. در جاهایی که زمین آب دار بود مهرابه را روی زمین می ساختند . در بلندی ها به ویژه جایی که آب روان داشت مهرابه را کنار آب روان می ساختند .
مهرابه عبارت از تالار مستطیل شکلی بوده که تاق ضربی به شکل قوسی داشت چون این غارها کنایه از گیتی و جهان بود .برخی اوقات سقف را با نقش ستارگان می آراستند . مهم ترین قسمت یک مهرابه ، مهراب آن بود که انتهای تالار قرار داشت و عبارت از رواق کوچک بود . این رواق اغلب به مقداری از سطح زمین بلندتر بنا می شد و مجددا شکل دهانه غاری را مجسم می ساخت . در زمینه ی دیوار آن کشته شدن گاو به دست میترا نقاشی می شد . دو آتشدان دو طرفش قرار داشت و اطراف آن را تندیس ها و نقش برجسته ها و نقاشی ها یی محاط می ساخت . میان مهراب و مهرابه و در ورودی ، به صورت راهرو یا دالانی در می آمد که دو طرف آن را سکوهای بلند و یکسره یی ممتد می شد .مهری دینان روی این سکو می نشستند و میز هایی اغلب از سنگ جلوشان قرار داشت که طعام مقدس را روی آن ها قرار می دادند .

armin khatar
07-14-2011, 11:24 AM
جشن مهرگان

جشن مهرگان از جشن های بسیار بزرگ ایرانیان باستان بوده و دارای فضیلت زیادی است .این جشن را در قدیم متراکانا می گفتند . بعد ها مهرگان شده و در عربی مهرجان شده است .این جشن بزرگ شش روز طول می کشید ،از مهر روز شروع و به رام روز که شش روز می شود ختم می گردید .روز آغاز را مهرگان عامه و روز انجام را مهرگان خاصه می گفتند.
در جشن های که به افتخار میترا بر پا می شد روحانیون میترایی که مغان خوانده می شدند در جلو حرکت می کردند . مومنان و گروه تماشاچیان ومشایعان به دنبال شان حرکت می کردند .در این مراسم قربانی های فراوان و شراب نوشی و شادی مفرط و پایکوبی برقرار بود .
در زمان ساسانیان نیز این جشن با مراسم شکوه فراوانی برگزار می شد و در روایت از اعمال خسرو انوشیروان که گشاددستی در بخشندگی ، مقارن چنین روز هایی مدعی می داشت سخن آمده است . مطابق معمول که حوادث و رخ دادهای میمون و مبارک را به روزهای خوب منسوب می کردند بسی رویدادها را نیز به این روز منسوب می ساختند از جمله آنکه مشیه و مشیانه یعنی نخستین زوج بشری در چنین روزی آفریده شدند .
بدون شک جشن مهرگان که در کشور های روم قدیم ، روز ظهور خورشید تصور می شود و آن را سال ناتالیس این وکتی (یعنی روز ولادت خورشید مغلوب نشدنی )گفته اند که به 25 ماه دسامبر کشیده شده و عده ی زیادی از عیسویان پیش از عیسی به آئین مهر گرویدند و بعد از نفوذ دین عیسی در اروپا روز ولادت مسیح قرار داده شد چون عیسویان نمی خواستند این روز را جشن بگیرند به نام تولد عیسی جشن گرفتند و در حقیقت کریسمس بر پایه ی مهرروز ایرانیان باستان است .

armin khatar
07-14-2011, 11:25 AM
اسامی دانشمندان ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

اسامی دانشمندان ایران باستان• اين اسامي شامل ریاضیدانان، دانشمندان و مخترعان قبل از اسلام و ابتداي ورود اسلام به ايران است .
1) اسکیلاس : دوره ی هخامنشی، « زمان حکومت داریوش _ از سال 446 تا 486 ق.م » _ دریانورد و کاشف و مهندس سازنده ی قنات.
2) ستاسپ : دوره ی هخامنشی، « زمان حکومت خشایارشا _ از سال 486 تا 521 ق.م » دریانورد و کاشف.
3) بویر اندا : دوره ی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس.
4) آرتاخه : دوره ی هخامنشی، « زمان خشایارشا » مهندس و سازنده ی کانال آتوس.
5) استانس : دوره ی هخامنشی، شمیدان و استاد دموکریتوس.
6) برازه : دوره ی ساسانی، « زمان فرمانروایی اردشیر _ 226 تا 241 م » مهندس و احیا کننده ی شهر فیروزآباد ( در فارس ).
7) برانوش : دوره ی ساسانی، سازنده ی شادروان شوشتر.
8) فرغان : دوره ی ساسانی، سازنده ی طاق کسری.
9) جهن برزین : دوره ی ساسانی، سازنده ی تخت طاقدیس.
10) شیده : دوره ی ساسانی، سازنده ی کاخ خورنق.
11) ابو لؤ لو ( فیروز ) : قاتل عمربن خطاب ( خلیفه ی اعراب و م***** به ایران ) هنرمند، صنعت گر و سازنده ی آسیاب های بادی.

armin khatar
07-14-2011, 11:25 AM
نکات تازهً و قابل بررسی درنام و نشان خدایان ارامنه عهد باستان
در بین اسامی خدایان قدیم ارامنه که بومی یا مأخوذ از ایرانیان و مردمان بین النهرین بوده اند، این اسامی نیاز به بررسی بیشتر دارند: آرامزد (آمانور، یعنی رهبر نیرومند)، تیر (واناتور، تیروتیر عیلامی-بابلی ایزد کتابت و وعظ)؛ گیسانه (الهه مادر پر گیس؛ کیبلهً فریقی)، نانه (نانایا، الهه بابلی)، تسووینار (الهه نیرومند آبها، اردوی سور اناهیت)، واهاگن (ویها-غنه، یعنی تیر انداز و موجد رعد و برق، ورثرغنه، بهرام) و آرالز (سگ نجیب و سفید، بیاض ایت؛ ایزد خاص منطقهً بایزید که نقش اریکه نشینش بر تخته سنگی در آنجا به همراه دو موبد آیینی اش نقر شده است). این باور رواج داشته که آرالز با لیسیدن زخم کشته شدگان ایشان را زنده میکند و شفا می بخشد. نام آرا-مزد بدین صورت خود در زبان اوستایی نه به معنی ایزد دانا بلکه به معنی بس رسا و بزرگ است. در عوض کاتب وی تیر (نویسنده و دبیر) یا همان وانا-تیر (دبیر دانا و برتر) معادل بسیار داناست. این ایزد اصل بابلی دارد و این ایزد در آنجا نبو (شخص اعلام شده و نامی) نامیده میشده است. نبوی بابلی ایزدی محبوب و مورد استمداد در کتیبه های سلطنتی است. همین طور است تیروتیر در کتیبه شوتروک ناخونته دوم. تصور بر این بود که الواح سرنوشت و سرنوشت نوع بشر بدو سپرده شده است. بعداً در حدود سالهای بعد از سقوط آشّور تحت عنوان عیلامی اش تیروتور در عیلام و تحت نام تیر در ایران و ارمنستان معروف گردیده است. وی به غیر از تشتر فرشتهً باران است. ولی در ایران این دو غالباً یکی انگاشته شده است. نانه یا نونه به وضوح همان نانایا الههً جذابیت جنسی بابلی است. چون وی نیز همانند نانایا خواهر اوتو (خورشید، ایزد مهر) دختر ایزد بزرگ آسمان “آنو” (ارامزد) به شمار رفته است. وی در سرودهای مربوط به عشق مورد استمداد است. شباهتهایی با الههً زهره (ایشتار) و الههً ماه (نانّا) پیدا میکرده است. در یک سرود دو زبانه سومری-بابلی این الهه خود را چنین توصیف میکند: “دارای سینه های بزرگ در شهر دادمو و ریشی در بابل”. یعنی در نحوه پرستش و مراسم وی تفاوتهای بارزی در نزد مردمان بین النهرین وجود داشته است.
دین ارمنیان ( لغت نامه دهخدا)
دین قدیم : دین قدیم ارمنی مانند شئون دیگر تمدن آن از قبیل : زبان ، عادات و رسوم ، طرز حکومت ودیگر چیزها از تمدن ایران متأثر است و نفوذ ایران در آن کاملاً آشکار است . دین قدیم ارمنی را میتوان به دو دوره ٔ متمایز تقسیم کرد: ۱ – دوره ٔ قبل از نفوذ ایران و تمدن ایرانی . ۲ – دوره ای که تمدن ایران در آن نفوذ کرد.
۱ – دوره ٔ اول را میتوان دوره ٔ طبیعی نامید یعنی دوره ای که قوا و موجودات طبیعی مورد پرستش مردم بوده اند. از آثاری که از این دوره در ایالت گارنی ۞ برجای مانده ، مجسمه هائی است بشکل ماهی ، از اژدهاهائی که در آن روزگاران مورد پرستش ارامنه بوده اند. همچنین بموجب روایات و سنن مذهبی جنگل ((سوسیاتس)) ۞ (واقع در ایالت ایروان ) را می پرستیدند و از جنبش و حرکت برگهای آن پیشگوئی میکردند و آنوشاوان ۞ ((انوشروان )) نامی پسر کاردس ۞ نگاهبان و متولی این جنگل بود. ۲ – دوره ٔ نفوذ ایران را میتوان دوره ٔ اساطیری مذهب قدیم ارمنی نامید. مذهب قدیم ارمنی در این دوره شبیه مزدیسناست . ولی چنانکه ینسن ۞ میگوید اگرچه در این دوره ٔ اساطیری ، خدایان دین ارمنی آرامازد ۞ ، آناهیت ۞ ، واهاگن ۞ ، تیر ۞ ، میهر ۞ ، و سپاندرمت ۞ همگی ایرانی اند و تعریف و توصیفی که برای هر یک از آنها میشود درست همان است که برای خدایان ایرانی آمده ، معهذا دین ارمنی در این دوره شکل مستقلی دارد:در دین قدیم ارمنی آرامازد خالق کل است و بهیچوجه خدائی مخالف او بنام اهریمن وجود ندارد و میتوان گفت در این قسمت هیچ تأثیری از دین مزدیسنا در بین نیست فقط در زبان ارمنی مارخارامانی ۞ یادآور معنی اهریمن میباشد. در دین قدیم ارمنی پیغمبری مانند زردشت و کتابی مانند اوستا وجود ندارد. ولی انتظار موعودی سوشیانس ۞ که مردم و گیتی را از بدیها نجات دهد در قصه ٔ آرتاوازد ۞ (داستانی غیرمذهبی ) باقی مانده است . از رستاخیز و تن پسین هم تأثیردر دین ارمنی در این دوره دیده نمیشود. برای آشنائی به عقاید ارمنی ها راجع به آخرت در کتاب جمهوریت ۞ تألیف افلاطون ۞ اطلاعات خوبی مندرج است . در آنجا حکایت یک ارمنی وجود دارد که در جنگی کشته میشود و پس از ده روز او را میبرند که بر خرمنی از آتش افکنده بسوزانند، در این حال او دوباره زنده میشود و آنچه را که در آخرت دیده بود برای مردم حکایت میکند و این کاملاًشبیه است به قصه ٔ ارتویراف مقدس که در پهلوی وجود دارد و نیز شبیه کمدی دیوین ۞ میباشد.
خدایان و پرستش آنان :
۱- در بین خدایان ارمنی اَرامازد ۞ خدای بزرگ و خالق کل است و شبیه است به اهورامزدا یا هرمزد ایران . صفاتی که برای او آورده میشود بدین قرار است : شجاع ، بزرگ ، پدر همه ٔ خدایان ، آفریننده ٔ آسمان و زمین و بخشنده ٔ فراوانی و حاصلخیزی . اگرچه خدای میهر ۞ پسر اوست و الهه های آناهیت ۞ و نانه ۞ دخترهای او هستند ولی همگی این فرزندان بدون مادر از آرامازد متولد شده اند. بنابراین آرامازد کاملاًخدای بزرگ ایران ، اهورامزدا را به یاد می آورد. گلتزر ۞ عقیده دارد که خدای بزرگ واناتور ۞ بوده و آرامازدخدای اجنبی است لکن کم کم واناتور فراموش شده و آرامازد جای آنرا گرفته است . واناتور لغتی ارمنی و از دوکلمه مرکب است : وان ۞ = جا، و تور ۞ = دهنده به معنی جای دهنده و پذیرائی کننده و مهمان دوست و مطابق است باکزنی اُس ۞ یونانی . آرامازد را خدای نوروز نیز می نامیدند زیرا وقت پرستش او به نوروز می افتاد و نوروز را بزبان ارمنی ناواسارد ۞ میگویند.
۲- آناهیت ۞ نزد ارمنی های قدیم فوق العاده اهمیت داشت و مورد پرستش آنان بود و مسلم است که پرستش آناهیت در دین قدیم ارمنی از دین زردشتی آمده ، اگرچه ایرانیها بت نداشتند و بت پرست نبودند، ولی بقول هرودت : اردشیر باحافظه [ یادگیر ] ۞ (۳۱۶ – ۴۰۴ ق . م .) امر کرد که ایرانیها برای آناهیت مجسمه ای برپا کرده آنرا پرستش کنند. آناهیت در برابر ارتمیس ۞ اساطیر یونانی است که الهه ٔ عفاف و پاکدامنی میباشد و این ادعا از کلمات تیردات ۞ پادشاه ارمنستان بخوبی ثابت میشود: ((بانوی بزرگ آناهیت که فر ملت ماست و رزاقی که مادر همه گونه خرد و هوش است و دختر آرامازد بزرگ و دلیر است ۞ )).
معابد مهم آناهیت در شهرهای یریتسا ۞ و آرماویر ۞ و آرتاشات ۞ و آشتی شات بوده است . یکی دیگر از معابد آناهیت معبد سنگ داربنوتس ۞ در ایالت آنزواتسیاتس ۞ بوده است . بعضی ها آناهیت را با آفرُدیت ۞ الهه ٔ شهوت مطابق میدانند. این تطبیق هم درست است زیرا بقول سترابُن ۞ نابکاری و بی عفتی و فحشاء هم در معابد آناهیت وجود داشت . مهمترین و بزرگترین معبد آناهیت که بنابه گفته ٔ سی سِرُ ۞ محبوبترین و ثروتمندترین آنها بود، معبد یریتسا بود. وقتی که لوکولوس ۞ به ارمنستان حمله کرد، مردم بیم داشتند که این معبدو اموال بیشمار آن به تاراج رومیها رود لکن در زمان آنتونیوس ۞ معبد به تاراج سپاهیان رومی رفت و سربازان مجسمه ٔ زرین آناهیت را درهم شکستند و قطعات آنرا میان خود تقسیم کردند. بعدها در ارمنستان بجای مجسمه ٔ ازبین رفته ٔ آناهیت مجسمه ٔدیگری از زر درست کردند که تا زمان گریگور ۞ مقدس اولین خلیفه ٔ بزرگ ارمنی وجود داشت . مجسمه ٔ آناهیت در آشتی شات نیز از زر بود و بهمین جهت آن را وسک میر ۞ یعنی ((مادر زرین )) می نامیدند. آناهیت متمولترین خدایان بود و تمام ایالت یکغیاتس ۞ بنام این الهه ، آناتا ۞ نامیده میشد. گله های بزرگ گاو که مخصوص قربانی آناهیت بودند، همه جا با نشان آناهیت می گشتند و از دیگر گله ها ممتاز و مشخص بودند. در اولین ماه سال نو یعنی ماه ناواسارد (فروردین ) جشنهای بزرگ برپا میکردند. زوار از هر نقطه به معابد روی می آوردند و حاجت میخواستند. در ۱۸۸۴ م . در آسیای صغیر سر یکی از مجسمه های خدایان پیدا شد که سامویل رایناک ۞ آنرا شاهکار بی نظیر می داند و اکنون در بریتیش موزیوم است . بعضی آنرا مجسمه ٔ آناهیت و پاره ای دیگرمجسمه ٔ آستغیک ۞ می دانند.
۳- مهر ۞ : درباره ٔ خداوند مهر اطلاعات ما اندک است و اگرچه آگاسانگلس ۞ میگوید که در باگایاریچ ۞ معبدی بنام او بوده است ولی درباره ٔ اینکه چگونه و به چه کیفیت او را می پرستیده اند هیچ نوع اطلاعی در دست نیست . لغات بسیاری از کلمه ٔ مهر مشتق شده است مانند مهیان ۞ = بتکده ، معبد. مه کان ۞ که نخست معنی ماه ۞ و سپس نام مخصوص ماه هفتم سال شده است . اسامی خاص : مهران ۞ ، مهروژان ۞ ، مهرداد ۞ ، مهنداک ۞ ، مهر ۞ که همگی از مهر مشتق شده اند دلیل بر اینند که مهر در میان مردم خیلی محبوب بوده است . مهر از لغات ایرانی و معنی آن آفتاب است (میثرا، ۞ میترا ۞ ، مهر ۞ ). گزنفون ۞ مینویسد:ارامنه اسبها را به مهر می بخشیدند و قربانی میکردندبقول ستراب ُ ۞ در موقع جشن مهرگان از ارمنستان ۰۰۰،۲۰ اسب برای دربار ایران بعنوان خراج و پیشکش فرستاده میشد. مورخین ارمنی ، یغیشه ۞ و موسی خورنی ۞ حکایت میکنند که ایرانی ها (چنانکه ارمنی ها را نیز این عادت بود) بنام مهر سوگند یاد میکردند، زیرا او حامی و مدافع عهد و پیمان بود. در پهلوی لغتی هست میثرادروج ۞ که پیمان شکن معنی آن است . مهر در مذهب زرتشتی سوشیانس یعنی نجات دهنده شمرده شده است و مأمور است که رستاخیز کند اگرچه ، چنانکه پیش گذشت فرزندان آرامازد همگی بدون مادر از او متولد شده اند، ولی بروایت پاره ای از مورخین ارمنی ، مهر را مادری از افراد نوع بشر بوده است . مهر یزته ۞ (ایزد) وهمکار امشاسپندان بود و در ردیف آنان شمرده میشد.
امشاسپندان بقرار زیر بوده اند: ۱- اهورامزدا (هرمزد). ۞ ۲- بهمن . ۞ ۳- اردیبهشت . ۞ ۴- شهریور. ۞ ۵- اسفند. ۞ ۶- خرداد. ۞ ۷- امرداد. ۞ دو تن از امشاسپندان که هرمزد و سپاندارمذ باشند، خدایان ارمنی شده اند. ایزدان ۞ که فرشتگان بودند، سه تن از آنان نیزخدایان ارمنی شمرده شده اند: مهر، آناهیت ، تیر. مهرپرستی تنها عقیده ٔ ایرانی است که مدتها در مغرب رواج داشت و رقیب بزرگ دین عیسی بود، لکن در قرن چهارم میلادی از اهمیت و پرستش آن کاسته شد.
۴- تیر ۞ : این خدا، خوابگزار، حامی ادبیات و صنایع بود و قلم آرمازد نامیده میشد. تیر لغتی ایرانی و بدین معنی برابر است با آپُل ُ ۞ یونانی که همواره با تیر و کمان پدیدار میشد. نیز او را با هِرمس ۞ یونانی که خوابگزار بود تطبیق کرده اند. معبد تیر در یرازاموین ۞ بود و آرتاشس دوم مجسمه ٔ اورا از ((آرماویر)) بدانجا برده بود. قشون تیردات ۞ که دین عیسوی پذیرفته بود، بفرمان وی از پایتخت واغارشاپات ۞ بدان معبد روی آورده ، آنرا ویران کرده بسوختند و دیوها ((مغها)) از آنجا فرار کرده به معبد آناهیت آمدند. (آگاثانگلس ). ۞ یکی از نامهای ارمنی بنام تیر ۞ نامیده شده است چنانکه مِه کان ۞ بنام مهر بود. و نیز از نام تیر اسامی خاصی مشتق شده اند مانند ترینکاتار ۞ ، تیروتس ۞ ، تیران ۞ ، تیرداد ۞ و غیره .
۵- آستغیک ۞ : دومین الهه است . معبد او در شهر آشتیشات ۞ واقعدر ایالت تارُن ۞ بوده که آنجا را ((حجله ٔ آستغیک )) می نامیدند زیرا آستغیک زن یا معشوقه ٔ واهاگن بود. آستغیک با آفرُدیت ۞ تطبیق میشود، زیرا بفسق معروف بود.معابد آستغیک در جاهای دیگر نیز بوده است ، از جمله بر فراز کوه پاغات در ایالت آنج واتسیاتس ۞ و نیز در کنار دریاچه ٔ وان . احتمال میرود که آستغیک از لغات سامی اقتباس شده باشد، چنانکه هوفمان ۞ نام او را ((ستاره ٔ کوچک )) ترجمه ٔ کوکب ۞ سریانی می داند. گل محبوب آستغیک ((ورد)) (گل سرخ ) و پرنده ٔ محبوب او ((کبوتر)) بود. از نام آستغیک اسامی خاص نیز مشتق شده اند.
۶- واهاگن ۞ : واهاگن به خدای اژدهاکش معروف بود، زیرا او مارهائی را که سبب یا نماینده ٔ تاریکی بودند میکشت . در سنن قدیم ارمنی ، سرود باشکوهی درباره ٔ چگونگی متولد شدن واهاگن ضبط شده است : ((آسمان از درد وضع حمل رنج میکشید، زمین و دریای ارغوان نیز همچنین بودند. نی سرخ را نیز در دریا زادن گرفته بود. از ساقه های نی دود بر آسمان میرفت . در میان شعله ها جوانی می دوید. او ریشی آتشین داشت و چشمهایش یک جفت خورشید بودند. این جوان واهاگن بود.)) هنگامی که گریگور ۞ خلیفه ٔ بزرگ ارمنی از قیصریه مراجعت میکرد، شنید که معبد واهه واهیان ۞ (که خود از سه معبد تشکیل میشد) هنوز برجای است و ویران نشده است .پس فرمان داد تا با کلند بناهای معابد را ویران سازند. این بار دیوها (مغها) پایداری کرده و همگی تلف شدند. از معابد دیگر واهاگن یکی در مشرق کوه واراگ ۞ و دیگری در آغ باک ۞ صغیر بود (ایالت جنوب وان ). از پهلوانیها و شجاعت های واهاگن ، یکی دزدیدن کاههای بارشام ۞ بوده (این کاهها بعداً در آسمان پراکنده شده کهکشان را تشکیل دادند). و دیگرغلبه بر مارهای گمراه کننده . واهاگن شکارچی و خود نیز خداوند شکار بود. این خدا در ایران برابر وِرِتراغنا ۞ است که صفات او را برای بهرام گور آورده اند. همین صفات در گرجستان برای واکستانگ گُرگاسلان ۞ پهلوان افسانه ای آورده شده است . واهاگن ، چنانکه نزد زردشتیها، در میان ارامنه نیز نام بیست وهفتم هر ماه بود، همانطوری که آستغیک نام هفتم ، مهر نام هشتم ، آرامازد نام پانزدهم و آناهیت نام نوزدهم هر ماه بود.
۷- نانه ۞ : نانه نیز الهه و دختر آرمازد بود و با آتنا ۞ یونانی تطبیق شده است . بنابر روایات ارمنی ، مجسمه ٔ او را آرتاکسیاس ۞ از یونان آورده وتیگران ۞ برای او در قصبه ٔتیل معبدی برپا کرده بود. گریگور مقدس معبد او را ویران ساخت و اموال و ذخایر او را به کلیسا بخشید.
۸- بارشامین ۞ : مجسمه ٔ این خداوند را تیگران از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبه ٔ ثُردان ۞ در ایالت دارناغیاتس ۞ معبدی برپا کرده ، وی را پرستش میکردند. مجسمه ٔ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ((سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام ۞ پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
۹- گیسانه ۞ و دِمِتر ۞ : اینان دوتن شاهزاده ٔ مشکوک هندی بودند که به ارمنستان پناه آورده و در تارون ۞ دو مجسمه و معبد برای خود برپا کرده بودند. عیسویان معبد گیسانه را ((در دوزخ )) و یا ساندارامت ۞ می نامیدند که از ((دیوها)) پر بود. مجسمه ٔ گیسانه ۱۲ ذراع و ازآن دمتر ۵ ذراع بود.
۱۰- ساندرامت ۞ (آرامای تی ۞ سپنتا ۞ ، سپاندارمات ۞ ) ساندرامت یکی از هفت امشاسپندان دین ایران و دختر اهورامزدا و نمونه ٔ زنی با عفت و عصمت و خدای زمین بود. این خدا با دیونیس ۞ یونانی مطابقت دارد و در اساطیر ارمنی خدای مذکر است . غیر از این خدایان ، از پهلوانان داستانها حکایتی است که معروفترین آنها داستان آرتاوازد ۞ میباشد. آرتاوازد پسر آرتاشس ۞ دوم بود و مطابقت میکند با آشاوارد ۞ جاویدانی اوستا که باید بهمراهی سوشیانس برخیزد و در دنیا آئین خوب برپا کند. آرتاوازد در اساطیر ارامنه کار سوشیانس را بخود گرفته است . دیگر از قهرمانان افسانه ای هایک ۞ میباشد که مؤسس افسانه ٔ ملت ارمنی بوده است . (دین قدیم ارمنیان بقلم آبراهامیان در یادنامه ٔ پورداود ج ۱ صص ۱۰۰ – ۱۰۹).

armin khatar
07-14-2011, 11:25 AM
برگرفته از : پیوند خویش کاری های اسطوره ای و حماسی بانوان در داستانهای باستان، به نوشته منوچهر رضاپور
یکی از دلایل همیشگی پژوهش بر روی اساطیر، اهمیت آن در مطالعات فرهنگی است، چرا که اسطوره و فرهنگ هیچ گاه از هم جدا نبوده اند و بیهوده نیست که شادروان دکتر بهار گفته است: «در واقع آنچه امروز فرهنگ می نامیم در جهان باستان برابر اسطوره و آیین بوده است.»(۱) بنابراین فرهنگ امروز بشری، بدون شک وامدار دوران اساطیر است، دورانی که اگر چه پایان یافت، اما روح آن در ساختار اجتماعی و فرهنگی دوران تاریخی کالبدینه شد.
با پایان یافتن دوران اساطیر، موضوعات اساطیری تغییر شکل و کارکرد می دهند تا در دوران تاریخی بتوانند به حیات خود ادامه دهند. اساطیر در دل فرهنگ، تاریخ و ادبیات همه اعصار جای می گیرند و البته در این تغییر جایگاه بدیهی است که بخشی از امکانات اسطوره ها سلب می شود و اساطیر اقتضاءات فرهنگ، تاریخ و ادبیات را می پذیرند.
بهترین زمینه برای حضور اساطیر در ادبیات، حماسه است. (اصولاً موضوعات اساطیری در اعصار متأخر به موضوعات حماسی بدل شده اند.)(۲) اما در این سیر تحول اسطوره به حماسه مهمترین امکانی که از اساطیر سلب می شود، عنصر تقدس دینی است. در واقع اسطوره روایتی است که بر گرد خدایان شکل می گیرد، حال آنکه حماسه روایتی است که بر گرد پهلوانان با بیشتر ویژگیهای انسانی آنان شکل می گیرد.
پهلوانان حماسی در حقیقت (و البته با تسامح) همان خدایان اسطوره ای اند که در حماسه ها به کالبد انسانی درآمده اند. به عبارت دیگر، خدایان اسطوره ای به دو شکل در حماسه ها حضور می یابند:
۱- گاهی خود مستقیماً به دنیای حماسه پا می نهند و در جریان حوادث تأثیر می گذارند. در ایلیاد و اودیسه، دو حماسه یونانی، بارها حضور بی واسطه خدایان و دخالت ایشان را در جریان حوادث شاهدیم. همچنین در بعضی روایتهای اسطوره ای از داستانهای حماسی ایران نیز حضور مستقیم و ملموس خدایان را در حماسه می بینیم. مثلاً در جایی از کتابهای پهلوی آمده است: زمانی که افراسیاب آب را از ایرانشهر بازداشت، برای بازآوردن آب، سپندارمد، ایزدبانوی زمین، به شکل دوشیزه ای با جامه ای پرشکوه به خانه منوچهر که در آن زمان در تصرف افراسیاب بود، داخل شد. افراسیاب دلباخته سپندارمد شد و از او خواستگاری کرد. سپندارمد نخست افراسیاب را واداشت تا آب را به ایرانشهر بازآورد و چون او چنین کرد، آن ایزد بانو به زمین فرو رفت.(۳)
۲- گاهی نیز خدایان بخشی از کارکردهای اسطوره ای خود را به قهرمانان و پهلوانان حماسه می بخشند و این کارکردها با ورود به دنیای پهلوانان، شکل انسانی به خود می گیرند. به عبارت دیگر پهلوانان، متصف به صفات خدایان و نماینده آنان بر روی زمین هستند. از همین روست که پژوهشگران اسطوره و حماسه، یکی از موضوعاتی که در پژوهشهای خود مدنظر دارند، یافتن ویژگیهای مشترک بین خدایان اسطوره ای و پهلوانان حماسی است.(۴)
نگارنده نیز در این مقاله بر آن است تا به بررسی برخی ویژگیهای مشترک میان بانوان (پهلوان بانوان و خدابانوان) در داستانهای حماسی و اسطوره ای بپردازد تا ضمن نشان دادن پیوند کارکردهای مثبت یا منفی بانوان، اهمیت ایشان را در شکل گیری داستانهای اسطوره ای و حماسی، بهتر و ملموس تر بنمایاند.
دوران اسطوره از حیث تقابل عناصر مادینه و نرینه، به دو دوره کلی تقسیم می شود: دوره مادرسالاری و دوره پدرسالاری. در دوره اول، زن (مادینه) منشاء باروری و حیات، بخشش و رحمت دانسته می شد. ایزدبانوان که در این دوره از قدرت فراوانی برخوردارند، عموماً نماد زمین (باروری)، چشمه (جوشش و حیات) و درخت و گیاه (سرسبزی و شادابی و رحمت) هستند. اما با ورود به دوره پدرسالاری، «مرد خدایان» جای ایزدبانوان را گرفتند و ایزدبانوان به حاشیه رانده شدند. این روند با ظهور مذاهب «تک خدا» مثل دین یهود و دین زردشت، شدت گرفت تا بدان جا که دیدِ هرمزد نسبت به زن در بندهش این چنین است: «هرمزد هنگامی که زن را آفرید گفت که تو را نیز آفریدم (درحالی که) تو را سرده پتیاره از جهی است… از من تو را یاری است زیرا مرد از تو زاده شود؛ (با وجود این) مرا نیز که هرمزدم بیازاری. اما اگر مخلوقکی را می یافتم که مرد را از او کنم، آنگاه هرگز تو را نمی آفریدم… اما در آب و زمین و گیاه و گوسفند، بر بلندی کوهها… خواستم و نیافتم مخلوقکی که مرد پرهیزگار از او باشد جز زن (که) از (سرده) جهی پتیاره است.»(۵)
در واقع از همین دوره پدرسالاری است که زنان در داستانهای اساطیری، درکنار نقشهای مثبت، دارای کارکردهای ویران کننده منفی می شوند و نقشهای منفی ایشان در دوره تاریخی و در حماسه ها در کنار کارکردهای مثبت (که یا زادن فرزند پسر است و یا یاری رساندن به مردان) تداوم می یابد.
وجود زن در حماسه های ایران، مثل دیگر حماسه های جهان، مستقل از وجود مرد تعریف نمی شود. به عبارت دیگر، زن در حماسه یا مادر قهرمان داستان است یا همسر او و یا دخترش و موارد اندکی می توان یافت که در حماسه، به شخصیت زن جدا از این نقشها توجه شده باشد. در واقع وجود زنانی دلاور مثل گردیه، گردآفرید و بانوگشسب نیز در گردونه ای معنا می یابد که به دست مردان داستان چرخانده می شود و حتی داستانهای مربوط به ایشان نیز رنگ و بویی مردانه دارد. بدین گونه است که گردیه رزمجو، زنی بی وفا و خائن از آب درمی آید که شوهر خود را می کشد تا به عقد خسرو پرویز درآید. از گردآفرید هم، قبل و بعد از زمانی که با سهراب روبرو می شود، خبری نیست و آن زمانی هم که در مقابل سهراب قرار می گیرد، پس از شکست، از حربه زنانه خود استفاده می کند و هم رزم را فریب می دهد. بانوگشسب پهلوان نیز که برای او مجموعه ای مستقل سروده شده است(۶)، نقش همراه و حامی برادرش فرامرز را دارد و در نهایت مقهور حکم پدرش رستم است و باید ناخواسته با گیو زناشویی کند.
به سختی می توان نقشهای متنوعی برای مردان و زنان در داستانهای اسطوره ای و حماسی یافت. مردان و زنان نیک سرشتی که نقشهای مثبت دارند، عموماً مانند هم هستند و مردان و زنان دیوصفت مانند هم. زنان نیز همچون مردان در این دو گروه نیک و بد نقش ایفا می کنند. مادر سیاوش از سرزمین پلیدی و تیرگی (توران) به سرزمین پاکی و روشنی (ایران) می آید تا خویش کاری اش را که همانا زادن سیاوش است، به جای آورد و سودابه هرچند در میان ایرانیان زندگی می کند، اما به نفع دشمنان ایران عمل می کند و عامل مرگ سیاوش می شود.
بدین گونه است که کارکردهای ویژه برخی زنان در حماسه، اهمیت و اعتباری ویژه می یابد و با دقت در شخصیت و ویژگیهای این زنان، می توان به مسائل بسیاری از جمله موضوعات جامعه شناختی و روان شناختی حول محور زنان پی برد.(۷) در این میان یکی از موضوعات برجسته و قابل تأمل، شباهتهای بسیار بین پهلوان بانوان و خدابانوان است: از شکل و شمایل ظاهری تا کردارهای ایشان.
آنچه در ادامه به آن خواهیم پرداخت، بررسی اجمالی ویژگیهای مشترک اسطوره ای و حماسی چند پهلوان بانو و خدابانوی ایرانی، یونانی و مصری است تا گوشه ای از پیوند کارکردهای اسطوره ای- حماسی شخصیتهای مطرح زن در داستانهای باستان نمایان شود: «بانوگشسب»، پهلوان بانوی ایرانی؛ «آناهیتا»، خدابانوی ایرانی؛ «آتنا»، خدا بانو (و پهلوان بانو) یونانی؛ و «نیث»، خدابانوی مصری. اما پیش از پرداختن به این موضوع، لازم است به این پرسش مقدر پاسخ دهیم که چرا شباهتهای بین پهلوان بانوان و خدابانوانی را که از ملل مختلف و در نتیجه فرهنگهای متفاوتی هستند، بررسی می کنیم؟ در پاسخ می گوییم: اولاً اساطیر ملل گوناگون در گذشته های دور با هم تعامل بسیاری داشته اند و بدیهی است که بر روی هم تأثیرات بسیاری گذاشته اند و این تأثیرات بعدها به حماسه نیز وارد شده است(۸) و ثانیاً به عقیده «رابرت گریوز»، مورخ و اسطوره شناس، خدابانوان گوناگون حدود پنج هزار سال پیش وجودی مرکب به نام «خدابانوی کبیر» بوده اند. این خدابانوی کبیر با ظهور مذاهب تک خدا و سلطه فرهنگ پدرسالار، در وجود چندین خدابانو تجزیه می شود و ویژگیهای جامع او در وجود آن خدابانوان تقسیم می شود.(۹) به همین خاطر است که شباهتهای میان خدابانوان و پهلوان بانوان گوناگون هرچند قابل تأمل است، اما عجیب نیست.
ابتدا اندکی درباره این چهار شخصیت بخوانیم:
- بانوگشسب

او دختر رستم، خواهر فرامرز، همسر گیو و مادر بیژن است و علاوه بر این خاندان پهلوان، خود نیز پهلوان بانویی دلاور است. او کسی است که شیران بیشه را زنده در بند می کند(۱۰) و مردان از نبرد با او هراس دارند. بانو، علاوه بر تواناییهای رزمی، در بافندگی نیز (به عنوان هنری بومی) دستی دارد.
- آتنا

وی آن چنان بنام است که لازم نیست درباره او زیاده گویی کنیم. او دختر زئوس (پدرخدای بزرگ یونان) است. او را گاه خدابانوی خرد، گاه جنگ و نیز گاهی خدابانوی بافندگان می خوانند. آتنا حامی مردان مبارز آخایی است.
- آناهیتا

او مشهورترین خدابانوی ایرانی است. زنی زیبا، جذاب و بسیار محبوب است. حامی نیروهای اهورایی و کسانی است که به آیین برای او قربانی می کنند. او را خدابانوی آبها می دانند.
- نیث

این خدابانوی مصری هم ایزدبانوی جنگ است و هم زنی چیره دست در هنر بافندگی. نیث، حامی و نگهبان مردم سرزمین سائیس، پایتخت مصر، در سده هفت پیش از میلاد بود.
آنچه با تفصیل بیشتری درباره شباهتهای این شخصیتها خواهیم نوشت، در چهار بخش تقسیم کرده ایم:
۱- ویژگیهای جسمانی و منشهای اخلاقی،
۲- هنرهای رزمی و هنرهای دستی
۳- یاری رساندن به مردان،
۴- ازدواج (توجه داشته باشید که میان دیگر شخصیتهای اسطوره ای و حماسی، شباهتهای بسیاری یافت می شود و این موارد تنها مشتی نمونه خروار است.)
۱- ویژگیهای جسمانی و منشهای اخلاقی

اسطوره و حماسه، عرصه برآورده شدن آرمانها و آرزوهای بشر کمال طلب است. از این رو، شخصیتهای محبوب داستانهای باستان، از بسیاری جنبه های مثبت در اوج کمالند. یکی از این جنبه ها، زیبایی صورت و سیرت است. خدابانوان و پهلوان بانوان علاوه بر دارا بودن بسیاری هنرها، از زیبایی وصف ناپذیری برخوردارند. آناهیتا در اوستا این گونه وصف شده است: زنی جوان، خوش اندام، بلندبالا و برومند با چهره ای زیبا، بازوانی سفید به ستبری شانه اسب، سینه هایی برآمده و کمربندی تنگ بر میان بسته. او گوهرهای گران بر خود دارد و تاجی چون چرخی که بر آن صد گوهر تابناک آویخته باشد، بر سر دارد. او کفشی درخشان بر پای دارد و پوستی را که می درخشد در بر کرده است.(۱۱)
در وصف زیبایی بانوگشسب نیز در «بانوگشسب نامه» به چنین توصیفاتی برمی خوریم:
شکر پیش گفتار او شور بود چرا زلف او را کنم مشک نام نگویم که بالاش بود سرو راست به رخسار او ماه تابنده نی چو شیرین لب لعل او قند نی
قمر پیش رخسار او کور بود… که در پیش زلفش بود مشک خام که هرگز چو بالاش سروی نخاست چو شیرین لب لعل او قند نی چو شیرین لب لعل او قند نی
(۱۲)
و در جای دیگر:
دو ابروی او نقش بسته خیال لب لعل او درج یاقوت بود زبان بست طوطی زگفتار اوی دل شب سوادی ز گیسوی اوی مه نو خیالی ز ابروی اوی(۱۳)
چو بر ماه تابنده شکل هلال… که از گوهر آن درج را قوت بود سهی سرو در بند رفتار اوی مه نو خیالی ز ابروی اوی(۱۳) مه نو خیالی ز ابروی اوی(۱۳)
از لحاظ منشهای اخلاقی نیز باید گفت عموماً خدابانوان و پهلوان بانوان، صفاتی شبیه به هم دارند: گروهی متصف به صفات رزم آورانند، چرا که پرورده میدانهای جنگند؛ جسور و گستاخ، برافروخته و بی باک. آتنا را بیشتر بر روی زمین و میدان جنگ می توان یافت تا کوه المپ و خانه خدایان. بانوگشسب در شاهنامه با صفت «سوار» حضور دارد، صفتی که مخصوص مردان مبارز و جنگجو است، آنجا که گیو به همسری بانوگشسب مفاخرت می کند:
به من داد رستم گزین دخترش مهین دخت بانوگشسب سوار به من داد گردنکش نامدار(۱۴)
که بودی گرامی تر از افسرش به من داد گردنکش نامدار(۱۴) به من داد گردنکش نامدار(۱۴)
۲- هنرهای رزمی و هنرهای دستی

آتنا، بانوگشسب و نیث هر سه نماد زنان رزم آورند و همواره با ابزار جنگ ترسیم می شوند. درباره بانوگشسب در «بانوگشسب نامه» می خوانیم:
چو مردان به جوشن شدی در زمان سر و موی در خود کردی نهان(۱۵)
سر و موی در خود کردی نهان(۱۵) سر و موی در خود کردی نهان(۱۵)
آتنا نیز تنها خدابانوی المپ است که با زره جنگی مجسم شده است.(۱۶) نیث را هم در آغاز به شکل بتی متشکل از دو تیر چلیپاگونه بر سپر می پرستیدند و بعدها او را به چهره زنی تاجور نمایاندند که تیر و کمانی در دست دارد.(۱۷)
اما آتنا، بانوگشسب و نیث، هر سه، علاوه بر رزم آوری در هنر بافندگی نیز شهرتی دارند. بانوگشسب «سوزن نگاری» می کند و به گفته سراینده ناشناس «بانوگشسب نامه»، این هنر یادگار او است:
ز بانو بمانده ست آن یادگار که از سوزن آرند نقش و نگار
که از سوزن آرند نقش و نگار که از سوزن آرند نقش و نگار
(۱۸) آتنا نیز «هماهنگ با نقش خدابانویی اش به هنگام جنگ در گستره تدابیر رزمی عمل می کرد و در زمان صلح در حیطه صنایع دستی می درخشید. او را با تیری در یک دست و قدح یا دوک نخ ریسی در دست دیگر ترسیم کرده اند.»(۱۹)
درباره نیث(۲۰) هم گفته شده است که «او را به ماکوی نخ ریسی منسوب کردند که گاهی حتی آن را همچون نشانه ای بارز بر سر نهاده است. نیث بافنده بزرگی قلمداد می شد که با ماکوی خویش جهان را می بافت.»(۲۱)
اما شاید در ذهن شما خواننده گرامی نیز این پرسش نقش بسته باشد که چه ارتباطی بین ویژگی جنگاوری و هنری بومی چون بافندگی وجود دارد که در مورد بانوگشسب (به عنوان پهلوان بانو) و آتنا و نیث (به عنوان خدابانو) بر این دو ویژگی تأکید می شود؟ برای پاسخ به این پرسش به دوران اسطوره باز می گردیم؛ دورانی که بخشی از آن عصر مادرسالاری است؛ دوره ای که بر خلاف دوره پدرسالاری، زنان از جایگاه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برتری نسبت به مردان برخوردار بودند. زینب یزدانی در کتاب «زن در شعر فارسی» (دیروز- امروز) امتیازات زنان را در دوران مادرسالاری برمی شمارد و یکی از آن امتیازات را پرداختن به بافندگی- به عنوان یکی از هنرهایی که بخشی از حاجات زندگی را برآورده می کرده است- بر می شمارد: «در کنار کشاورزی، زنان آن زمان کم کم به بافندگی و رشته کردن الیاف پرداختند و در ادامه کارکرد مثبت خود چرخ کوزه گری نیز اختراع کردند. این وسایل باعث برتری زن نسبت به مرد شد، زیرا تمامی مشکلات و احتیاجات روزمره زندگی توسط زن تهیه می شد.»(۲۲) این چیره دستی زنان دوران باستان در هنر بافندگی طبیعتاً بر روی جریانات وشخصیتهای اسطوره ای نیز اثر می گذاشته است. از این روست که خدابانوان هم مانند زنان باستانی در هنر بافندگی چیره دست دانسته می شده اند و حتی موضوع فراتر از این رفته است و زنان، هنر خود را در بافندگی (و بسیاری هنرهای دیگر) مدیون بخشش خدابانوان می دانسته اند.مثلاً «زنان یونان باستان معتقد بودند که حرفه و یا مرحله ای ویژه از زندگی شان آنها را تحت قیمومت خدابانویی خاص قرار می دهد، خدابانویی که مورد احترامشان نیز بود: بافندگان، حمایت آتنا را می طلبیدند.»(۲۳) این گونه است که آتنا، نیث و نیز بانوگشسب (که بازمانده نسل خدابانوان اسطوره ای است) علاوه بر این که رزم آورانی قدرتمند هستند، بافندگانی هنرمند نیز هستند.

armin khatar
07-14-2011, 11:26 AM
- یاری رساندن به مردان

همان طور که در ابتدای مقاله نیز اشاره شد، برجسته ترین کارکرد زن در اسطوره و حماسه این است که یا مرد را بزاید و یا به او یاری رساند. به قول فردوسی:
زنان را همین بس بود یک هنر نشینند و زایند شیران نر
خدابانوان و پهلوان بانوان در داستانهای باستان عموماً حامی مردان مبارزند. در ایلیاد و اودیسه، بارها آتنا را در پشت و کنار مردانی همچون آشیل و اولیس می بینیم. اصولاً در این دو اثر حماسی اگر در جایی آتنا با همراهی مجسم شده باشد، آن همراه یک مرد است. در «بانوگشسب نامه» نیز بانوگشسب از جانب رستم، مأمور حمایت و همراهی فرامرز، برادرش، می شود و هم اوست که به فرامرز شکار و سواری می آموزد:
یکی روز رستم یل پاک دین فرامرز نامی مر او را سپرد تو با او به هر نیک وبد یار باش دل بانو از پهلوان شاد شد دل و جان ز شادی برافروختش شکار و سواری بیاموختش(۲۴)
طلب کرد بانوگشسب گزین بدو گفت کای نامبردار گرد… ز هر خوب و زشتش نگهدار باش… فرامرز چون سرو آزاد شد… شکار و سواری بیاموختش(۲۴) شکار و سواری بیاموختش(۲۴)
این موضوع (یعنی همراهی مردان) در مورد شخصیتهای منفی زن نیز صدق می کند. جهی «دختر و همسر اهریمن، عامل اصلی تحریک اهریمن برای یورش آوردن به نیروهای اهورایی است که این چنین اهریمن را از گیجی سه هزار ساله بر می خیزاند: جهی تبهکار… گفت که برخیز پدر ما! زیرا من در… کارزار چندان درد بر مرد پرهیزگار و گاو ورز اهلم که به سبب کردار من، زندگی نباید. فره ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه آفرینش هرمزدآفریده را بیازارم. او آن بدکرداری را چنان به تفصیل برشمرد که اهریمن آرامش یافت، از آن گیجی فراز جست، سر جهی را ببوسید…»(۲۵)

armin khatar
07-14-2011, 11:27 AM
4- ازدواج

پیش از این گفتیم خدابانوان و پهلوان بانوان مظهر آرمانهای زنان دوران باستان بوده اند. بی گمان یکی از این آرمانها که از دوران مادرسالاری سرچشمه می گیرد، خواست زنان برای استقلال از وجود مرد بوده است. از دوره پدرسالاری و در پی آن، مدیریت خانه و اجتماع توسط مرد، زن به عنوان ملک شخصی وی رقم خورد و از میان همه فعالیتهای مهم پیشین او، تنها وظیفه زادن و بزرگ کردن فرزندان برای او باقی ماند و مطابعت بی چون و چرا از همسر نیز از جمله نقشهای قطعی او به شمار آمد. اما خدابانوان و پهلوان بانوان برخلاف زنان دوران باستان، از منزلتی عظیم در میان مردان برخوردارند و هرگز تابع آنان نیستند. از سویی کمتر از ازدواج آنان سخنی به میان می آید و حتی این شخصیتها در صورت امکان از ازدواج طفره می روند. آتنا یکی از خدابانوانی است که هرگز ازدواج نکرد. در اساطیر یونان می خوانیم که هفائیستوس آهنگر از زئوس اجازه گرفت که با دختر او، آتنا، ازدواج کند، اما آتنا که همیشه به صورت ایزدبانویی باکره جلوه می کرد، دست رد بر سینه اش زد. هفائیستوس خواست به زور او را برباید، اما موفق نشد.(۲۶)
بانوگشسب نیز همه خواستگاران غیرایرانی اش را یا کشت و یا فراری داد. اما در ادامه، یک تفاوت میان اسطوره های ایران و یونان وجود دارد: بانوگشسب مجبور است ازدواج کند. بنابراین وقتی صحبت از خواستگاران ایرانی به میان می آید، این بار رستم و کاووس شاه در ماجرا دخالت می کنند و طی مسابقه ای که بین پهلوانان ایرانی برای ازدواج با بانو ترتیب داده می شود، بانوگشسب به عنوان جایزه به همسری گیو که مسابقه را برده است، درمی آید. جالب اینجا است که در ادامه داستان، بانوگشسب در حجله، دست و پای گیو را می بندد (چرا که به گمان بانو، گیو بی حرمتی کرده است و البته اصل ماجرا، اعتراض بانو به همسری است که او برنگزیده است.) اما در اینجا باز هم رستم دخالت می کند و بانوگشسب را به فرمانبری از شوهر نصیحت می کند و ماجرا به خیر و خوشی تمام می شود!

armin khatar
07-14-2011, 11:27 AM
مآخذ

اساطیر مصر، ژ.ویو، ترجمه اسماعیل پور، ابوالقاسم، تهران: فکر روز، چاپ اول، ۱۳۷۵
اسطوره، بیان نمادین، اسماعیل پور، ابوالقاسم، تهران: سروش، چاپ اول، ۱۳۷۷
اوستا، ۲ جلد، گزارش و پژوهش دوستخواه، جلیل، تهران: مروارید، چاپ هفتم، ۱۳۸۲، جلد اول
ایزدان و ایزد بانوان یونانی، درو سیلور، ترجمه اسماعیل پور، گلشن، تهران: اسطوره، چاپ اول، ۱۳۸۲
بانوگشسب نامه، مقدمه، تصحیح و توضیح کراچی، روح انگیز، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۲
بندهش، فرنبغ دادگی، گزارش بهار، مهرداد، تهران: توس، چاپ دوم، ۱۳۸۰
تاریخ اساطیری ایران، آموزگار، ژاله، تهران: سمت، چاپ اول، ۱۳۷۴
جستاری چند در فرهنگ ایران، بهار، مهرداد، تهران: فکر روز، چاپ اول، ۱۳۷۳
زن در شعر فارسی(دیروز- امروز)، یزدانی، زینب، تهران: فردوس، چاپ دوم، ۱۳۷۷
شاهنامه فردوسی، ۷جلد (بر اساس نسخه نه جلدی چاپ مسکو)، تهران: ققنوس، چاپ دوم، ۱۳۸۰
نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان، شینودا بولن، ترجمه یوسفی، آذر، تهران: روشنگران، چاپ اول، ۱۳۷۳
- به نقل از مجله «زبان و ادب»، مجله دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی
© کپی رایت توسط .:مقاله نت.: بزرگترین بانک مقالات دانشجویی کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت و گردآورندگان و نویسندگان مقالات است.)
برداشت مقالات فقط با ذکر منبع امکان پذیر است.

۱٫ جستاری چند در فرهنگ ایران، مهرداد بهار، ص ۱۹۹٫
۲٫ اسطوره، بیان نمادین، ابوالقاسم اسماعیل پور، صفحات ۱۷ و ۱۸٫
۳٫ تاریخ اساطیری ایران، ژاله آموزگار، ص ۵۶٫
۴٫ برای مثال شادروان دکتر مهرداد بهار به شباهتهای میان رستم و ایندره (خدای هند و ایرانی) پرداخته است: جستاری چند در فرهنگ ایران، صفحات ۳۵ و ۳۶٫
۵٫ بندهشن، گزارش مهرداد بهار، صفحات ۸۳ و ۸۴٫
۶٫ منظور، «بانوگشسب نامه» است که در قرن پنجم سروده شده و شاعر آن ناشناس است.
۷٫ برای نمونه «شینودا بولن» که یک روانشناس زنان است در کتاب «نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان» تلاش کرده است تا ویژگیهای روانی زنان امروز را با توجه به ویژگیهای اسطوره شناختی خدابانوان یونانی تحلیل کند.
۸٫ شادروان دکتر بهار در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» به تناوب و در مقاله ها (گفتگوها)ی مختلف به تأثیرپذیری اسطوره های ایرانی از اساطیر ملل آسیای غربی اشاره می کند.
۹٫ نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان، شینودا بولن، ترجمه آذر یوسفی، صفحات ۳۲ و ۳۳٫
۱۰٫ سه شیر نر افکند در مرغزار/ دو شیر دگر زنده بست استوار: بانوگشسب نامه، ص ۵۶، بیت ۲۱٫
۱۱٫ اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، آبان یشت (بخشهای مختلف)، صفحات ۲۹۷ تا ۳۲۲٫
۱۲٫ بانوگشسب نامه، صفحات ۵۹ و ۶۰، به ترتیب ابیات ۵۷، ۶۰، ۶۱ و ۶۲٫
۱۳٫ همان، صفحات ۹۳ و ۹۴، به ترتیب ابیات ۴۸۸، ۴۹۱، ۴۹۲ و ۴۹۳٫
۱۴٫ شاهنامه فردوسی (بر اساس نسخه نه جلدی چاپ مسکو)، جلد سوم، ملحقات، ص ۵۱۶، ابیات ۲۲ و ۲۳٫
۱۵٫ بانوگشسب نامه، ص ۵۶، بیت ۱۷٫
۱۶٫ نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان، صفحات ۱۰۱ و ۱۰۲٫
۱۷٫ اساطیر مصر، ژ.ویو، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور، صفحات ۶۷ و ۶۸٫
۱۸٫ بانوگشسب نامه، ص ۵۹، بیت ۵۱٫
۱۹٫ نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان، صفحات ۱۰۱ و ۱۰۲٫
۲۰٫ نکته جالبی هم درباره نام نیث Neith یا نیت (Neit) وجود دارد : Knit که از لحاظ شکل ظاهری کلمه شبیه به نام این ایزدبانو است، در زبان انگلیسی به معنای بافندگی است. (با تشکر از آقای دکتر حمیدیان که این نکته را به بنده متذکر شدند.)
۲۱٫ اساطیر مصر، صفحات ۶۷ و ۶۸٫
۲۲٫ زن در شعر فارسی (دیروز- امروز)، زینب یزدانی، ص ۲۱٫
۲۳٫ نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان، ص ۳۷٫
۲۴٫ بانوگشسب نامه، صفحات ۵۵ و ۵۶، به ترتیب ابیات ۷، ۸، ۱۰، ۱۲ و ۱۴٫
۲۵٫ بندهشن، ص ۵۱٫
۲۶٫ ایزدان و ایزد بانوان یونانی، درو سیلور، ترجمه گلشن اسماعیل پور، ص ۲۲٫

armin khatar
07-14-2011, 11:27 AM
سند ازدواج ایرانیان باستان

--------------------------------------------------------------------------------

سند ازدواج ایرانیان باستان

آغاز قرن دوم هجری، یکی از شهرهای نزدیک سمرقند

در آغاز قرن دوم هجری/ هشتم میلادی، سپاه اسلام همچنان درگیر فتح سرزمینهای شرقی ایران بود و به ویژه در سرزمین باستانی سُغد با مقاومت شدیدی روبهرو شد. این سرزمین، در شرق ایران زمین قرار داشت و شهرهای سمرقند و بخارا مراکز اصلی آن بودند. سغد در آن هنگام که مورد حمله اعراب قرار گرفت برای حدود دو هزار سال مرکز نگهبانی از راه ابریشم و ترویج آیینهای ایرانی در چین و ماچین بود و گرانیگاه فرهنگ ایرانی محسوب میشد. سغد و خوارزم و بلخ و سرزمینهای پیرامون آن در دوران اسلامی در قالب خراسان بزرگ با هم ادغام شد. این سرزمین که از طبرستان باستانی تا مرزهای ترکمنستان و ازبکستان امروزین کشیده شده است، همان جایی بود که در زمان حمله اسکندر به هخامنشیان بیشترین مقاومت را از خود نشان داد، و در زمان قیام ابومسلم خراسانی نیز نطفه خیزش ایرانیان برای راندن امویان در همینجا بسته شد. نخستین شاعران بزرگ فارسی زبان- رودکی و شهید بلخی و فردوسی و … در این سرزمین زاده شدند، و اساطیری- مانند داستان رستم- را به نظم درآوردند که به ویژه در این قلمرو رواج داشت. در آغاز قرن دوم هجری، زمانی که آخرین جنگاوران سغدی در برابر اعراب مقاومت میکردند، مجموعهای از اسناد در جایی به نام کوه مغ در قلعهای پنهان شد، که پس از هزار و دویست سال در قرن گذشته کشف شد. از میان این متون، طولانیتر از همه سند ازدواجی است که به خوبی گویای تمدن ایرانیان کهن و نوع روابط میان زن و مرد در ایران شرقی باستان است. برابری حقوق زن و مرد، و آزادی روشن و دادگرانه میان این دو شریک زندگی به همراه ذکر شرط و شروطی که آشکارا برای حفظ این آزادی تدوین شده، چنان صریح در متن سند آمده که ما را از شرح اضافی بینیاز میسازد. در اینجا متن سند ازدواج را با کمی ویرایش میخوانید:

به تاریخ دهمین سال سلطنت شاه ترخون، در ماه مسواویچ (دیماه)، در آسمان روچ (آسمان روز) اوتکین ملقب به نیدن دختری به نام دغدغونچه ملقب به چته دختر ویوس را که تحت قیمومیت چیر فرزند و خزنک پادشاه نوکت است، خواستگاری کرد و او را به زنی گرفت. چیر، این زن تحت قیمومیت خود را بر اساس قانون و با شرایط زیر به عقد او درآورد: بگذار اوتکین، چته را همچون همسری محبوب و محترم داشته باشد. به او خوراک و پوشاک، و تزئینات بدهد. او را با احترام و محبت در خانه خود به عنوان همسری با حقوق کامل نگهداری نماید. همانطور که یک مرد شریف یک زن شریف را همسر خود میسازد و چته نیز اوتکین را همچون شوهر محبوب و محترم بدارد. او باید مواظب رفاه و سعادت او باشد چون که زن شریف را مرد شریف شوهر است.

در آینده چنانکه اوتکین بدون اجازه چته، زن، کنیز یا خانم دیگری را بدون رضایت چته به خانه بیاورد. پس اوتکین شوهر باید به همسرش چته مبلغ سی درهم دینار سالم و خالص بپردازد. بعد از آن بگذار که این زن را نه به عنوان همسر و نه همچون کنیز نپذیرد و (چته) او را از نزدش براند. در آتیه چنانچه اوتکین تصمیم بگیرد که این چته را همچون زوجه دیگر نداشته باشد، در آن صورت بگذار که او را با خوراک، با کالا، و اثاثیه با خود گرفتهام و مبلغ دریافتیاش بدون هیچگونه تعهد آزاد کند و او را در قبال زوجهاش هیچگونه تعهد دیگری نخواهد بود و او به پرداخت هیچ چیز دیگری متعهد نمیگردد. سپس او میتواند با همان زنی که مورد نظرش است ازدواج کند. همچنین اگر چته تصمیم بگیرد که دیگر همسر اوتکین نباشد، پس بگذار که او را ترک نماید. در آن صورت بگذار او پوشاک قابل استفاده، تزئینات و کالایی را که از اوتکین به او تعلق میگیرد، از شوهرش نگیرد. اما اموال خصوصی و دارایی استحقاقیاش را بگذار با خودش ببرد. و او را در قبال شوهرش دیگر هیچ گونه تعهدی نخواهد بود و دیگر مدیون به هیچگونه پرداختی هم نخواهد بود. بعد از آن او حق دارد با هر مرد دیگری که دلش بخواهد ازدواج کند.

اگر اوتکین مرتکب گناه یا اعمال زشت (جرمی) گردد خودش مسئول خواهد بود و بگذار خودش (جریمه) را بپردازد. چنانچه او به جهت غلام یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردد یا تحت حمایت کسی برود (به موالی بپیوندد)، در آن صورت چته و فرزندان او بدون هیچ تعهدی باید آزاد باشند. اما اگر چته مرتکب گناهی با رفتار زشتی (جرمی) گردید بگذار خود او مسئول باشد. چنانچه او به حیث کنیز یا غلام بدهکار یا اسیر به دست کسی گرفتار گردید یا تحت حمایت کسی رفت، در آن صورت باید اوتکین به همراه فرزندانش بدون هیچگونه قید و شرطی آزاد باشند. به این ترتیب یکی مسئول گناه و رفتار زشت دیگری نخواهد بود. سند عقد ازدواج حاضر در محل قوانین در حضور وخغوکان فرزند ورخنان منعقد گردید و اشخاص زیر حاضر بودند: سکاتچ فرزند شیشچ، چخرین فرزند رامچ، شاو فرزند ماخک، راقم سند رامتیش فرزند وغشفرن.

armin khatar
07-14-2011, 11:29 AM
گياهان داروئي ايران باستان را بشناسيم

--------------------------------------------------------------------------------


پادزهر
پادزهر يکی از واژه های باستانی است چنان که «پاد» به معنی «ضد» در اوستا پائينی و در زبان پارسی باستان پاتی ناميده شده است و «پادزهر» يعنی «ضد زهر» که يونانی ها «ترياک» و تازيان «ترياق» نامند. افيون از آن روی ترياک ناميده شده که در ترکيب بيشتر ترياق ها به کار می رفته، ترکيبات پادزهر از ۶۰جزء گياهان گوناگون بوده که پسين تر به بيست و ده و حتا سه جز رسيده، در ايران باستان برای دفع سموم،کانی، حيوانی و گياهی، پادزهر به کار می بردند چنان که در فرودين يشت بند ۱۳۱آمده: «فروهر فريدون (ترای تئونا) پور آبتين را درود می فرستيم از برای پایداری بر ضد جرب، لرزه تب، نائزه و اورشه از برای پایداری بر ضد آزار مارگزيدگی».
در «تاريخ بلعمی» آمده: «نخستين کسی که در اخترشناسی نگريست و ترياق اختراع کرد و در دانش پزشکی رنج برد فريدون بود». از گذشته نگاران بيگانه، پلی نيوس می نويسد: «ملن مديکا بالنک ايرانی دارويی ست که برگ آن مانند برگ تمشک و دارای چند خار است و آن را برای پادزهر به کار می برند و در سرزمين ماد بزرگ می رويد اگر ميوه پخته آن را در دهان گيرند تنفس را آسان نمايد».
در زمان ساسانيان هنگامی که دانشکده ی پزشکی گندی شاهپور در اوج بود برزوی پزشک و پزشکان ژوهنده ی ديگر در جستجوی گياهان پادزهری بوده اند. در شاهنامه آمده است:

پزشک پژوهـنده آمـد بـه کـوه بيـاورد با خویشتن آن گروه
زدانيی او را فـزون بـود بـهـر هـمی زهر بشناخت از پادزهر
گيـاهـان کوهـی فـراوان درود بيفکند از آن هرچه بيکاره بود
از آن پاک ترياک ها بـرگـزيـد بيامیخت دارو چنان چون سزيد

armin khatar
07-14-2011, 11:29 AM
پادزهـر مهردادی
مهرداد ششم ( ۱۳۱ تا ۶۳ پ م) شاهنشاه اشکانی از هماوردان سرسختِ دولت روم بود و از آن جايی که در زندگی، سيار محتاط بود از آن بيم داشت که روزی يکی از سرداران يا نزديکانش به فريب دشمنان، وی را مسموم سازند. بنابراين انگيزه بر آن شد که خود را کم کم به زهرهای گوناگون خو و عادت دهد. نخست از اندازه های کم آغاز کرد و کم کم بر اندازها افزود تا هنگامی که ديگر اندازه های کشنده نيز در وی اثر نداشت.
سرانجام هنگامی که اين پادشاه در جنگ با رومی ها در «پونتس» شکست خورد. آن ننگ بر او ناگوار آمد و خواست خودکشی کند ولی چون هيچ گونه زهر کشنده ای در او کارساز نشد به يکی از نزديکان خود دستور داد تا با زخم دشنه زندگی وی را پايان بخشيد.
اين روش يعنی به کار بردن اندازه کم کم زهر در بدن، و خود را بدان عادت دادن در روم و يونان به نام يادگار مهرداد، مهرداديسم يا ميتراداتيسم ناميده شد گرچه مهرداد در ايران باستان با اين روش به راستی پادزهر طبيعی در بدن پديد آورد ولی دو سده پس از زمان وی جالينوس ترياقی ساخت به نام «ترياک ميتراداتوس».

ابوريحان بيرونی مینويسد:
«ترياق در روزگار ما چنان است که
هر دارويی که مضرت زهرها را دفع کند آن را به ترياق تعریف کنند و
شريف ترين گونه های ترياق ها، ترياق فاروق است
که به کلمه ی يونانی، ترياک مثريد وتوس خوانند.
فاروق به معنی جدا کنندهی ميان خون و زهر و نجات دهنده است مر تن را از مضرات زهر».

پورسينا در کتابِ «قانون» آورده است:
«ترياق مثريد توس را جالينوس يونانی ساخت و
برای رفع بيشتر زهرها برای تمام اندام به کار میرود».

معجون اين ترياق را به گونه ای که شمردم از سی جزء فزون است ولی به گونه ای که پورسينا ياد می کند اين ترياق پسين تر بدست پزشک ايرانی به نام شاهپور سهل (پزشک گندیشاهپور) کم تر شد و جزءهای مهم را برگزيد و ترياقی ساخت مرکب از ۱۲گياه که پسين تر ابن صرافيون از وی پيروی کرد. بنابراين ترياق «مثريد توس» بر پايه نسخهی شاهپور سهل بنا به گفته پورسينا آمده در «قانون» چنين است:
«علک البطم ۲۴درهم ـ خرومرفس ۱۲درهم ـ زبيب ۴درهم ـ دارچين، مقل ارزق، اطفارالطيب، سنبل رومی، سليخه، اکليل الملک، حب الفارمن هر کدام ۳درهم، زعفران ۱درهم، قفراليهود ۵/۲ درهم».

armin khatar
07-14-2011, 11:29 AM
گياه هئوما
اين گياه در اوستا هئوما و در سانسکريت سوما و در پارسی هوم ناميده میشود. در ايران باستان از ديد سپنتايی، مينويی به نام ايزد هئوما را پاسبان اين گياه پنداشتهاند و از گفته های کهن برمیآيد که پزشکی به نام هئوما آن را کشف نمود.
جايگاه و رستنگاه نخستين آن در زمان باستان بنابر نوشته های يسنا ۱۰بند ۱۱بخشی از کوه های هندوکش و البرز شرقی پنداشتهاند. امروز نيز اين گياه بيشتر در فلات افغانستان و تبت و کشمير و دامنههای هندوکش میرويد. در يسنا ۹بند ۱۶آمده است:

«درود به هئومای نيکو،
نيک آفريده شده،
راست آفريده شده،
نيک درمان دهنده،
خوشاندام، نيک کنش پيروزگر،
زردگون و نرم تاک،
چون خورندش از همه بهترين،
از برای روان راه جویترين است».

armin khatar
07-14-2011, 11:30 AM
پراهوم
افشرهی اين گياه را پراهوم میناميدند و با صفت دور "انوشه" (جاويدان) ار آن ياد شده است. برای تهيه آن تشريفاتی با همراهی 7 تن داشتند. به دست آوردن افشره و مراسم اش بدين گونه بود:
يک تن زوت بود و اوستا میخواند.
دومی هوم را میکوبيد به نام هاونان.
سومی نگهبان آتش بود به نام آتره وخش.
چهارمی آب میآورد به نام آبرت.
پنجمی پراهوم را از صافی میگذرانيد به نام آسنه تار.
ششمی پراهوم را با نام شير درهم مینمود به نام رئت ويشکرا.
و
هفتمی بازرس و نگهبان کارهای آن ها بود به نام سر شاورز.

همهیِ آن ها ماسک های ويژهای به نام پنام را بر چهره داشتند. پنام، گونه، بينی و دهان را می پوشانيد
ايرانيان خواص «بهی بخشی» و بهبود دهندگی فراوانی برای هوم باور داشتند، چنان که در يسنا ۱۰بند ۶ و ۷ آمده است:
«کمترين خورش و فشرده هئوما، از برای نابودی بيماری و عيب های فراوان بسنده است،
نابود شود هر آن آلودگی که به وجود آمده باشد
از آن خانه ای که هئوما در آنجا آورند، درمان پديدار کند و چارهبخشی نمايد».

پژوهش درباره هئوما
گياهشناسان ايرانی کم و بيش از اين گياهِ باستانی ياد نمودهاند؛ چنان که در «تحفه المؤمنين» حکيم مومن آمده است:
«هوم المجوس گياهی است ساقش يک عدد و باريک، صلب،
گلش زرده تيره، همانند ياسمن و برگش ريز،
ظاهراًَ از جنس ارغوان زرد است ولی نزد برخی «بخور مريم» و نزد برخی «مرانيه» مراد است. خشک اين گياه کوچک با ساقههای بیبرگ و پرگره می ماند به ساقه رَز (انگور) و
در قُطر و رنگ همانند کاه گندم».

گياهشناسان و خاورشناسان باختر زمين دربارهی اين گياه گفتگوهای بسياری کردهاند و شماری مانند دکتر اچينسون گياهشناس سرشناس، آن را «افدرا و وولگاريس» دانسته است. در آزمايشگاه گياه شناسی دانشکده پزشکی تهران آن را، «اريکا اکيستفرميس» يا «افدرااکيستفرميس» تشخيص داده شد از تيرهی «ژنهتاسه» و آن ها را «رزين دومر» مینامند که برگ های آن به فلس های کوچکی تبديل شده، از ميان رفته، اندازه ی ميان گرهای آن کمابيش دراز و گل های نر آن خيلی بسيار است،
افشره ی اين گياه به رنگ کم وبيش قهوهای است، دارای مزه گس مانند و خواص افدرين به فرمول c10h13no میباشد.

armin khatar
07-14-2011, 11:30 AM
ازدواج در ايران باستان

در دين زرتشتي تعدد زوجات روا

نيست و گفته شده همانگونه که يک زن نميتواند در يک زمان بيش از يک شوهر
داشته باشد مرد نيز نميتواند در آن واحد دو يا چند زن داشته باشد. اختيار
زن دوم در شرايطي خاص و سخت که در آيين نامه زرتشتيان آمده جايز است نظير
اينکه زن اول فوت شده باشد.. در ايران باستان تنها در صورتي فرد زرتشتي
ميتوانست با وجود زن اول زن ديگر اختيار کند که زن اول به تشخيص پزشک
عقيم بوده و خود موافقت خويش را براي اين کار اعلام کند و رضايت داشته

باشد هدف از اين عمل نيز بقا نسل و پرورش فرزنداني نيک براي دين و دنياست.



در مورد انواع

پيوند زناشويي در ايران باستان گفتني است که زن و مرد زرتشتي به 5 صورت و
تحت عناوين پادشاه زن- چاکر زن- ايوک زن- ستر زن- خودسر زن پيوند زناشويي

ميبستند که هر يک جداگانه به شرح زير است:



1-پادشاه زن:

اين نوع ازدواج به حالتي گفته ميشد که دختري پس از رسيدن به سن بلوغ با
موافقت پدر و مادر خود با پسري ازدواج ميکرد و پادشاه زن از کاملترين
حقوق و مزاياي زناشويي برخوردار بود و کلا" همه دختراني که براي نخستين
بار و با رضايت پدر و مادر ازدواج ميکردند، پيوند زناشويي آنان تحت عنوان

پادشاه زن ثبت ميشد..



2-چاکر زن:

اين نوع ازدواج به حالتي اطلاق ميشد که زني بيوه به عقد و ازدواج با مرد
ديگري در ميآمد. اين زن با زندگي در خانه شوهر دوم خود حقوق و مزاياي
پادشاه زن را در سراسر زندگي مشترک دارا بود، ولي پس از مرگ آيين کفن و
دفن و ساير مراسم مذهبي اش تا سي روزه توسط شوهر دوم يا بستگانش برگزار
ميشد. ولي هزينه هاي مراسم بعد از سي روزه به عهده بستگان شوهر اولش بود،
چون معتقد بودند در دنياي ديگر اين زن از آن نخستين شوهر خود خواهد بود و
به همين علت پيوند دوم او تحت عنوان چاکر زن ياد ميشد.
حال براي
برخي ناآگاهان پيوند زناشويي از نوع چاکر زن را اختيار کردن زن صيغه اي
توسط پدران ما در گذشته قلمداد کرده و پادشاه زن را زن عقدي بيان ميکنند

که صحت ندارد.



3-ايوک زن:

اين نوع ازدواج زماني اتفاق ميافتاد که مردي دختر يا دختراني داشت و
فرزند پسر نداشت و ازدواج تنها دختر يا کوچکترين دخترش تحت عنوان ايوک ثبت
ميشد و رسم بر اين بود که اولين پسر تولد يافته از اين ازدواج به فرزندي
پدر دختر در ميآمد و به جاي نام پدرش نام پدر دختر را بعد از نامش
ميآوردند و اين نوع ازدواج باعث شده که برخي افراد غير مطلع برچسب ازدواج
با محارم را به زرتشتيان بزنند و اظهار کنند که پدر با دختر خود ازدواج
ميکرده است. اينک اشتباه افراد ناآگاه کاملا" مشخص شد و اتهام ازدواج با

محارم کاملا" مردود است.



4-ستر زن:

وقتي که فرد بالغي بدون ازدواج در ميگذشت، پدر و مادر يا خويشان اين فرد
موظف بودند به خرج خود و به ياد فرد درگذشته دختري را به ازدواج پسري در
ميآورند. شرط اين نوع ازدواج آن بود که دختر و پسر متعهد ميشدند که در
آينده يکي از پسران خود را به فرزند خواندگي فرد درگذشته بدون زن و فرزند

درآورند



5- خودسر زن:

اگر دختري و پسري پس از رسيدن به سن بلوغ برخلاف ميل والدين خود خواستار
ازدواج با يکديگر ميشدند و مصر بر اين امر نيز بودند، با وجود مخالفت
والدين ازدواج آنها منع قانوني نداشت و زير عنوان خودراي زن ثبت ميگرديد
و در اين بين دختر از ارث محروم ميشد، مگر اينکه والدينش به خواست خود

چيزي به او ميدادند يا وصيت مينمودند که بدهند.




اين نوع ازدواج ها در ايران باستان انجام ميشد امروزه ازدواج ها تحت اين عناوين ثبت نميشود.

گفتني است که طلاق در آيين زرتشتي مطرود و منفور است و تحت شرايطي ويژه و در

مواردي نادر و خاص طبق آيين نامه زرتشتيان مجوز داده ميشود.

armin khatar
07-14-2011, 11:31 AM
آب در اساطیر ایران باستان
آب یکی از مقدسترین عناصر طبیعی نزد ایرانیان باستان به شمار میرفته است. بر طبق باورهای اساطیری ایرانیان باستان، آب در گاهنبار دوم، از گاهنبارهای ششگانه آفرینش، آفریده شده است و زمان آفرینش آن میانه تیر ماه بوده است. بر طبق این باورها، آفرینش آب پس از آفرینش آسمان و پیش از آفرینش سایر موجودات صورت پذیرفته است:

«و نخستین چیزی که قبل از جانوران آفرید، آب بود و آسمان. خدا بر آب بود و چون خواست که خلق را بیافریند، از آن بخاری بیرون آورد و بخار بالای آب برآمد و آن را آسمان نامید.آن گاه آب را بخشکانید و آن را زمین کرد. آن گاه زمین را بشکافت و هفت زمین کرد...»
مطابق اساطیر ایران باستان، «خرداد» یکی از مینویان است که از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت. سپس آن را به «تی» که «تشتر» بود سپرد و تشتر به یاری فروردین که فروهر پرهیزگاران است، آب را به مینویی به باد سپرد، باد هم آن را به نیکویی به کشورها راهبر شد و از طریق آسمان آن را به همه جا رساند و با افزار ابر، بر جهان بباراند.

ایرانیان باستان بر این باور بودند که قطرات باران را ایزد تشتر (تیشتریه) ساخت و باد آنها را به یک سو برد تا از آن دریای گیهانی (فراخکرد)، وروکشه، یا دریای بی انتها را تشکیل دهد که آن سوی قله البرز قرار دارد. این دریا چنان وسیع بوده است که هزاران دریاچه را در بر میگرفته است و این دریاچهها چشمههای ایزدبانو اناهیتا بوده اند. در میان این دریا دو درخت قرار دارد: درخت «در بر دارنده همه تخمها» که از آن همه درختان منشعب میشوند، و درخت «گوکرنه» یا «هوم سفید» همه مردمان اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان از آن دریافت میدارند.
پس از آن سه دریای بزرگ و بیست دریای کوچک تشکیل شد. دو رودخانه در زمین جاری شدند. یکی از شمال به سوی باختر روان شد و دیگری از شمال به سوی خاور جاری گشت، و هر دو این رودها پس از این که دو انتهای زمین را پیمودند، سرانجام به دریای گیهانی ریختند و در آن درهم آمیختند.

ایرانیان باستان آب را یکی از ایزدان مقدس میشمردند و او را تقدیس و تکریم میکردند. نقش آفرینندگی و زایایی آب از روزگاران کهن برای ایرانیان باستان شناخته شده بود و در اوستا، بارها به این نقش و اهمیت و تقدس آب اشاره شده است. در «آبان یشت» و «تیریشت» درباره اهمیت و احترام آب، بحث شده است و آب موجودی مقدس و قابل نیایش معرفی شده است. آناهیتا نیز به عنوان ایزدبانوی آب و باروری و پاکیزگی، بارها و به مناسبتهای مختلف ستوده و تکریم شده است.
ایرانیان باستان آب جاری را مقدس میشمردند و به هیچ وجه آن را نمیآلودند و در تمیز نگاه داشتن آن دقت و وتوجه خاصی به کار میبردند. هم چنین با انجام مراسم ویژه ای، به مناسبتهای خاص، برای آب قربانی میکرده و نثار میداده اند. به این منظور گودالی کنار آب- رود یا دریا یا سرچشمه آب- میکنده اند و قربانی را در آن جا خون میریختند تا خونش آب را آلوده نکند.
ابوریحان در آثار الباقیه مینویسد که:
«روز یازدهم (اسفند) روز خور است که اول گهنبار دوم باشد و آخر آن روز دیبمهر است که مدیوشم گاه نام دارد و در این روز بود که خداوند آب را آفرید.»
هشتمین ماه سال، و دهمین روز هر ماه، به نام عنصر حیاتی و مقدس آب، «آبان» نام گذاری شده است. « ان» در انتهای این واژه نه نشانه نسبت، که نشانه جمع است و آبن به مفهوم آبها میباشد. نزد ایرانیان باستان، عنصر آب دو فرشته نگهبان داشته است، یکی «ایم ناپات» و دیگری «اناهیتا» که به عنوان فرشته مخصوص آب از ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردار، و بسیار مقدس و مکرم بوده است. در « آبان یشت» در باره شکوه و جلال و تقدس آن به تفصیل بحث شده است.
نام کامل این فرشته «اردویسور اناهیتا» بوده است و معنای این نام، رود توانای پاکیزه، یا آبهای نیرومند بی آلایش است. اردوی هم نام رودی است افسانه ای هم به مفهوم پر برکت و حاصل خیز است. سورا به معنی نیرومند است و اناهیتا به معنی پاکیزه. اناهیتا فرشته نگهبان عنصر آب است. این نام در ادبیات فارسی به صورتهای گوناگون، از جمله، ناهید، ناهد، ناهده، ناهیده و ناهی ثبت شده است. هم چنین در فارسی، ناهید (اناهیتا) نام دیگری برای ستاره زهره است. بخشی از «آبان یشت» که یکی از بلند ترین یشتهای اوستا است، به توصیف و ستایش اناهیتا اختصاص یافته است. بخش دیگر به ذکر پادشاهان و پهلوانانی میپردازد که برای اناهیتا قربانی داده اند و او را گرامی داشتهاند. قطعه دیگری هم در ستایش اناهیتا هست که نامش «آبان نیایش» است. در اوستا این ایزد بانو به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا و پری پیکر، نیرومند و درخشان، پاک و آزاده وصف شده است. اناهیتا، مطابق توصیف اوستا، تن پوشی زرین به بر دارد و در دستش دست آویزهای گرانبها و بر گوشش گوشوارههای زرین و بر گردنش سینه آویزی از گوهر ناب آویزان است و بر سرش تاج زرین هشت پر هزار ستاره، آراسته به صد ستاره و زیورهای شایگان گران بها و درخشان نمایان است. این توصیفهای روشن و گویا نشان دهنده این واقعیت است که از زمانهای باستان، تندیسهای این ایزدبانو در آیینهای نیایش و پرستش او به کار میرفته است. اناهیتا ایزد بانوی محبوب بسیاری از سرزمینها از غرب ایران باستان تا ارمنستان و اناتولی، و از بابل و دمشق تا سارد و شوش، بوده و در سراسر این مناطق معبدهای بسیاری برای نیایش و عبادت او برپا بوده است.اناهیتا حامیعشق پاک و بی پیرایه است که اساس پیمان همسری و تشکیل خانوادههای سالم و پاک نهاد است. او از عشق پاک در برابر شهوات آلوده، و از خانواده پاک در برابر بی بند و باری، هرزگی و پتیارگی دفاع میکند و نگهبان و پاسدار شرافت و پاک روانی و بی آلایشی است.

اناهیتا سرچشمه همه آبهای روی زمین است. او سرچشمه و مایه همه ثمربخشی و باروریهاست؛ نطفه همه نران را پاک میگرداند، بطن همه مادگان را تطهیر میکند و شیر را در پستان مادران پاک میسازد. در حالی که در جایگاه آسمانی خود، در میان ستارگان، قرار دارد، سرچشمه دریای گیهانی است. اناهیتا بر گردونه ای سوار است که آن را چهار اسب نر میبرند و این چهار اسب عبارتند از باد، باران، ابر و تگرگ. برای پیروزی بر دیوان و دشمنان باید از او یاری خواست. هرمزد او را میستاید. هوشنگ، جمشید، اژی دهاگ، فریدون، گرشاسب، افراسیاب، کاوس و دیگران به درگاه او قربانی میکنند و برآمدن نیازهای خود را از او میخواهند.
«آبان» در واژه نامه بندهش، یکی از امشاسپندان و از خویشان نیلوفر و ایزد حامیزمین و همکار سپندارمذ معرفی شده است. هم چنین «آبان فره» را به مفهوم دارنده فره آبها، به عنوان لقب اناهیتا به کار رفته است. بر طبق این نمادها و نشانهها، در اساطیر ایران باستان، آبان با اناهیتا و آب و نیلوفر، به مفهوم نشانه و رمز آفرینش و پاکی و شفافیت و بی آلایشی، پیوند عمیق و ناگسستنی معنوی و باطنی دارد.
در ایران باستان در آبان روز از ماه آبان که روز دهم آبان ماه بود جشنی سرورآمیز بر پای میداشتند که آن را «آبانگان» مینامیدند و در طی این جشن یکی از مراسم مهم نوشیدن شراب فراوان بوده است. مهم ترین حوادث اساطیری که در روز «آبانگان» روی داده است، بر طبق روایت ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، اینها هستند:
«در این روز زو پسر تهماسب به شاهی رسید و مردمان را به حفر انهار و تعمیر آن امر کرد و در این روز به کشورهای هفت گانه خبر رسید که فریدون بیوراسب را اسیر کرده و به سلطنت رسیده و مردم را امر کرده که دوباره خانهها و اهل خود را مالک شوند و خود را کدخدا بنامند یعنی صاحب خانه و خود او نیز به خانه و خانواده خود فرمانروا شد و شروع به امر و نهی و گیر و دار نمود.»

روایت دیگری که در بیان اهمیت تاریخی و اساطیری این روز یاد کرده اند این است که چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی سخت پیش امد و مردم بسیاری تلف شدند و خیلیها مجبور به ترک شهر و دیار شدند، سرانجام با قربانی کردنهای بسیار و نیایشهای فراوان نثار درگاه اناهیتا، در روز آبانگان باران شروع به باریدن کرد و به همبن دلیل از آن تاریخ ایرانیان باستان، این روز را چونان عیدی بزرگ جشن میگیرند و مراسم نیایش و گرامیداشت اناهیتا را برگزار میکنند.
سنتها و باورهای مربوط به تقدس و ارجمندی آب هنوز هم میان ایرانیان وجود دارد و در آداب و رسوم و اعتقادات آنها پابرجاست. در مراسم عروسی، رسم بوده که بر سر عروس آب میریخته اند، هم چنین پیش از پیمان زناشویی بستن رسم بوده که عروس و داماد به یکدیگر در کاسه ای آب نگاه کنند و سپس هر دو از آن بنوشند. آب ریختن پشت پای مسافران و در ظرف آب به دنبال گمشدهها گشتن از دیگر رسوم مربوط به تقدس و کرامت آب است.

armin khatar
07-14-2011, 11:33 AM
حقوق حیوانات در اندیشههای ایران باستان
در فرهنگهای باستانی، حیوانات از لحاظ تقدس و ارزش در طبقات مختلفی قرار میگرفتند و هر كدام نماد اسطورهای بودند. به عنوان مثال (پرندگان) همواره در شمار جانداران ارجمند بودند و مردمان قدیم پرندگان را آفریدگانی فراسویی و از گونه ای دیگر میپنداشتند. در این فرهنگها، مرغان شكاری تیزپرواز از ارزش آیینی و نمادین بیشتری برخوردار بودند. مثلا (شاهین) از دید (نمادشناسی اسطوره) برجستهتر و ارجمندتر از دیگر مرغان بود و ایرانیان، یونانیان و رومیان سرشت شاهین را از آتش میدانستند. ایرانیان باستان (كلاغ) را پرنده مهر و سروش میدانستند و ژرمنهای باستان، كلاغ را یار و همراه خدای خویش، (اودین) میانگاشتند. سیمرغ (هما) نیز بسیار مورد توجه ایرانیان بوده و آن را در شمار مرغان خورشیدی میآوردند و معتقد بودند كه سیمرغ، (جان جانان) است و جانهای پاكیزه و پیراسته با رسیدن به سیمرغ، به خدا میرسند.

امروزه در قونیه معتقدند لحظه ای كه آهویی به دنیا میآید، نوری مقدس زمین را روشن میكند و در برخی فرهنگها، آهو را نماد فرزانگی دانسته اند. در ایران باستان نیكی به حیوانات سودمند از وظایف اصلی بوده است. در تاریخ نقل شده بهرام گور از پادشاهان ساسانی كوششهای فراوانی در جهت توسعه پرورش اسب و اسب دوانی میكرد و انوشیروان به دامپروری علاقه فراوانی داشت. نیكی و ترحم به حیوانات در آئین مزدیسنا كه در زمان ساسانیان رواج داشت، اهمیت زیادی داشته و در این مورد در رساله پهلوی (ارداویراف نامه) كه در زمان ساسانیان نوشته شده نكات جالبی دیده میشود. ارداویراف موبدی كه سفری به بهشت و دوزخ كرده و مردمان را از پاداش و عذاب در جهان دیگر با خبر میكند، سزای آنان را كه نسبت به حیوانات بد رفتاری میكنند عذاب دوزخ و پاداش كسانی كه به حیوانات نیك رفتاری میكنند را سعادت ابدی میداند.
در آیین مانی و مزدك نیز برای حیوانات اهمیت خاصی قائل بودند. مانی مردی ایرانی و دین او دین آمیخته از آیین زرتشت، مسیح و احتمالا سایر ادیان زمان بود. برگزیدگان یا روحانیون این آیین از خوردن گوشت و هرگونه آزار رسانیدن به حیوانات و گیاهان به شدت امتناع میكردند. در رساله شایست ناشایست كه از كتب پهلوی پیش از اسلام است كه تاكنون باقی مانده، از كشتار بیهوده حیوانات به شدت نهی شده است. در این كتاب میخوانیم هر كس بیهوده حیوانات را بكشد، در آن جهان عذابی دردناك خواهد داشت و هر كه به حیوانات نكویی كند و امكان زاد و ولد آنها را فراهم آورد، مورد لطف ایزدی قرار خواهد گرفت. در زرتشت نامه نیز از قول زرتشت توجه و مهربانی به حیوانات توصیه شده است. در متون اوستایی از جمشید به عنوان نجات دهنده حیوانات بسیار یاد شده است. جمشید به معنای (پرتو ماه) است، برخی او را برادر طهمورث و فردوسی او را پسر طهمورث میداند. به قول طبری، او وسایل اهلی كردن حیوانات را ابداع كرد و در صنعت ابریشم و دیگر رشتنیها تبحر داشت و بفرمود تا لباس ببافند و رنگ كنند. زین و پالان را ابداع كرد تا به كمك آن چهار پایان را رام كنند و به اطاعت درآورند. در اوستا، جمشید دارنده گلههای فراوان است و حیوانات را از شر گرسنگی و بی علوفگی میرهاند.
آریاییان ایران و هند به وجود خدایان و فرشتگان متعددی برای هر چیز قائل بودند. ازجمله خدایانی بودند كه بر حیوانات تاثیر اساسی داشتند، مانند (اوشس) كه نگهدارنده گاوان بود و (سویتری) كه خدای آفتاب و زنده كننده و زاینده بود و روشنایی را به بشر هدیه میكرد و همه اینها یادآور (میترا) و (مهر) هستند كه در سنت آریایی و مخصوصا ایرانیان نگهبان گله اسبان و نشخواركنندگان و بخشنده قدرت باروری به حیوانات ماده و زنان بود. (ویشنو) خدای محافظ و مظهر نیروی آفتاب، صاحب گاوان شیرده و چراگاههای حاصلخیز بود و در خدمت مردم قرار داشت. (ریشودوا) كه روح همه خدایان بود، كمال محبت و عنایت را به همه موجودات ازجمله گاو و گوساله داشت. در اوپانیشاد هندوان رعایت حقوق حیوانات و آزار نرساندن به آنها با بیانی شاعرانه توصیف شده است.

در فرهنگ اوستایی و پهلوی هر یك از روزهای ماههای ایرانی نام مخصوصی داشت كه هر كدام نام یكی از فرشتگان بود. روز چهاردهم هر ماه را جوش یا گوش میگفتند. ابوریحان بیرونی در مقابل روز گوش عدد (پر) را قرار میدهد كه به حروف ابجد برابر 14 هست كه همان چهاردهم ماه میشود. در این روز دعای مخصوص در (واسپارا) میخواندند و سلامت حیوانات را آرزو میكردند. مساله گوش روز در فرهنگ اسلامی نیز وارد شده است. چنان كه ملامحسن فیض كاشانی رساله ای در نقل روایت (معلی بن حفنیس) از امام صادق(س) راجع به نوروز و 30 روز ماه پارسیان تالیف كرده است. فیض كاشانی در این رساله 30 روز ماه را با ذكر نام پارسی آن ذكر كرده، در هر مورد راجع به فرشته صاحب نام مطلبی گفته و از كارهایی كه انجام دادن آنها در هر یك از این روزها پسندیده یا ناپسند است یاد كرده است. در این رساله در مورد روز چهاردهم ماه گفته شده است: (چهاردهم حوس، نام فرشته ای است موكل بر آدمیان و چهارپایان، فارسیان میگویند روزی سبك است و ما میگوییم روز خوبی است برای هرچه خواهد، و دیدن شرفا و علما برای حاجت خواستن در این روز خوب است و هر كس در این روز بیمار شود به زودی شفا یابد.)

armin khatar
07-14-2011, 11:33 AM
حقوق حیوانات در اندیشههای ایران باستان
در فرهنگهای باستانی، حیوانات از لحاظ تقدس و ارزش در طبقات مختلفی قرار میگرفتند و هر كدام نماد اسطورهای بودند. به عنوان مثال (پرندگان) همواره در شمار جانداران ارجمند بودند و مردمان قدیم پرندگان را آفریدگانی فراسویی و از گونه ای دیگر میپنداشتند. در این فرهنگها، مرغان شكاری تیزپرواز از ارزش آیینی و نمادین بیشتری برخوردار بودند. مثلا (شاهین) از دید (نمادشناسی اسطوره) برجستهتر و ارجمندتر از دیگر مرغان بود و ایرانیان، یونانیان و رومیان سرشت شاهین را از آتش میدانستند. ایرانیان باستان (كلاغ) را پرنده مهر و سروش میدانستند و ژرمنهای باستان، كلاغ را یار و همراه خدای خویش، (اودین) میانگاشتند. سیمرغ (هما) نیز بسیار مورد توجه ایرانیان بوده و آن را در شمار مرغان خورشیدی میآوردند و معتقد بودند كه سیمرغ، (جان جانان) است و جانهای پاكیزه و پیراسته با رسیدن به سیمرغ، به خدا میرسند.

امروزه در قونیه معتقدند لحظه ای كه آهویی به دنیا میآید، نوری مقدس زمین را روشن میكند و در برخی فرهنگها، آهو را نماد فرزانگی دانسته اند. در ایران باستان نیكی به حیوانات سودمند از وظایف اصلی بوده است. در تاریخ نقل شده بهرام گور از پادشاهان ساسانی كوششهای فراوانی در جهت توسعه پرورش اسب و اسب دوانی میكرد و انوشیروان به دامپروری علاقه فراوانی داشت. نیكی و ترحم به حیوانات در آئین مزدیسنا كه در زمان ساسانیان رواج داشت، اهمیت زیادی داشته و در این مورد در رساله پهلوی (ارداویراف نامه) كه در زمان ساسانیان نوشته شده نكات جالبی دیده میشود. ارداویراف موبدی كه سفری به بهشت و دوزخ كرده و مردمان را از پاداش و عذاب در جهان دیگر با خبر میكند، سزای آنان را كه نسبت به حیوانات بد رفتاری میكنند عذاب دوزخ و پاداش كسانی كه به حیوانات نیك رفتاری میكنند را سعادت ابدی میداند.
در آیین مانی و مزدك نیز برای حیوانات اهمیت خاصی قائل بودند. مانی مردی ایرانی و دین او دین آمیخته از آیین زرتشت، مسیح و احتمالا سایر ادیان زمان بود. برگزیدگان یا روحانیون این آیین از خوردن گوشت و هرگونه آزار رسانیدن به حیوانات و گیاهان به شدت امتناع میكردند. در رساله شایست ناشایست كه از كتب پهلوی پیش از اسلام است كه تاكنون باقی مانده، از كشتار بیهوده حیوانات به شدت نهی شده است. در این كتاب میخوانیم هر كس بیهوده حیوانات را بكشد، در آن جهان عذابی دردناك خواهد داشت و هر كه به حیوانات نكویی كند و امكان زاد و ولد آنها را فراهم آورد، مورد لطف ایزدی قرار خواهد گرفت. در زرتشت نامه نیز از قول زرتشت توجه و مهربانی به حیوانات توصیه شده است. در متون اوستایی از جمشید به عنوان نجات دهنده حیوانات بسیار یاد شده است. جمشید به معنای (پرتو ماه) است، برخی او را برادر طهمورث و فردوسی او را پسر طهمورث میداند. به قول طبری، او وسایل اهلی كردن حیوانات را ابداع كرد و در صنعت ابریشم و دیگر رشتنیها تبحر داشت و بفرمود تا لباس ببافند و رنگ كنند. زین و پالان را ابداع كرد تا به كمك آن چهار پایان را رام كنند و به اطاعت درآورند. در اوستا، جمشید دارنده گلههای فراوان است و حیوانات را از شر گرسنگی و بی علوفگی میرهاند.
آریاییان ایران و هند به وجود خدایان و فرشتگان متعددی برای هر چیز قائل بودند. ازجمله خدایانی بودند كه بر حیوانات تاثیر اساسی داشتند، مانند (اوشس) كه نگهدارنده گاوان بود و (سویتری) كه خدای آفتاب و زنده كننده و زاینده بود و روشنایی را به بشر هدیه میكرد و همه اینها یادآور (میترا) و (مهر) هستند كه در سنت آریایی و مخصوصا ایرانیان نگهبان گله اسبان و نشخواركنندگان و بخشنده قدرت باروری به حیوانات ماده و زنان بود. (ویشنو) خدای محافظ و مظهر نیروی آفتاب، صاحب گاوان شیرده و چراگاههای حاصلخیز بود و در خدمت مردم قرار داشت. (ریشودوا) كه روح همه خدایان بود، كمال محبت و عنایت را به همه موجودات ازجمله گاو و گوساله داشت. در اوپانیشاد هندوان رعایت حقوق حیوانات و آزار نرساندن به آنها با بیانی شاعرانه توصیف شده است.

در فرهنگ اوستایی و پهلوی هر یك از روزهای ماههای ایرانی نام مخصوصی داشت كه هر كدام نام یكی از فرشتگان بود. روز چهاردهم هر ماه را جوش یا گوش میگفتند. ابوریحان بیرونی در مقابل روز گوش عدد (پر) را قرار میدهد كه به حروف ابجد برابر 14 هست كه همان چهاردهم ماه میشود. در این روز دعای مخصوص در (واسپارا) میخواندند و سلامت حیوانات را آرزو میكردند. مساله گوش روز در فرهنگ اسلامی نیز وارد شده است. چنان كه ملامحسن فیض كاشانی رساله ای در نقل روایت (معلی بن حفنیس) از امام صادق(س) راجع به نوروز و 30 روز ماه پارسیان تالیف كرده است. فیض كاشانی در این رساله 30 روز ماه را با ذكر نام پارسی آن ذكر كرده، در هر مورد راجع به فرشته صاحب نام مطلبی گفته و از كارهایی كه انجام دادن آنها در هر یك از این روزها پسندیده یا ناپسند است یاد كرده است. در این رساله در مورد روز چهاردهم ماه گفته شده است: (چهاردهم حوس، نام فرشته ای است موكل بر آدمیان و چهارپایان، فارسیان میگویند روزی سبك است و ما میگوییم روز خوبی است برای هرچه خواهد، و دیدن شرفا و علما برای حاجت خواستن در این روز خوب است و هر كس در این روز بیمار شود به زودی شفا یابد.)

armin khatar
07-14-2011, 11:34 AM
حقوق حیوانات در قرآن كریم
در قرآن كریم آیات متعددی در مورد حیوانات دیده میشود كه بارها به این موضوع اشاره شده كه حیوانات نشانه قدرت الهی و مایه عبرت بشر هستند و در آنها منافع بیشماری برای انسانها قرار داده شده است. (آیا آنها ندیدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ایم چهار پایانی برای آنها آفریدیم كه آنان مالك آن هستند؟ آنها را رام ایشان ساختیم ، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذیه میكنند و برای آنان منافع دیگری در آن حیوانات است و نوشیدنیهای گوارایی، آیا با این حال شكرگزاری نمیكنند؟یس، 71-73 خداوند در آیات متعدد از انسان میخواهد كه در آیات الهی و ازجمله خلقت خود و حیوانات تدبر كنند. برای مثال در سوره غاشیه آمده است: (آیا به شتر نمینگرند كه چگونه آفریده شده استغاشیه، 17.) خداوند متعال در امثال این آیات مردم را به شناختن حیوانات و تفكر در كیفیت خلقت آنها و كارهایی كه میكنند ترغیب نموده و در آیات دیگر، انسانها را به عبرت گرفتن از بعضی از آنها مانند چهارپایان ، پرندگان، مورچهها و زنبورهای عسل دعوت كرده است. آیات 5 تا 8 سوره نحل نیز به منافع حیوانات اشاراتی جالب و شگفت انگیز دارد به طوری كه پس از بیان برخی منافع مادی چهارپایان ازجمله تهیه پوشش و خوراك، روی جنبه استفاده روانی از آنها نیز تكیه كرده و میگوید: (در این حیوانات برای شما زینت و شكوهی است به هنگامیكه آنها را به استراحتگاهشان بازمیگردانید و هنگامیكه صبحگاهان به صحرا میفرستید.( )نحل، 5-8) در تفسیر این آیه آمده است كه منظره جالب حركت دسته جمعی گوسفندان و چهارپایان به سوی بیابان و چراگاه، سپس بازگشت شان به سوی آغل و استراحتگاه كه قرآن از آن تعبیر به (جمال) كرده تنها یك مساله ظاهری و تشریفاتی نیست، بلكه گویای این حقیقت است كه چنین جامعه ای خود كفا است، این درواقع (جمال) استغناء و خودكفایی جامعه است، جمال تولید و تامین فرآوردههای مورد نیاز یك ملت و همان استقلال اقتصادی و ترك هرگونه وابستگی است.
سوره نحل نیز اسرار شگفتانگیزی در مورد زنبور عسل بیان میكند. زنبور عسل دارای زندگی بسیار منظم توام با برنامه ریزی و تقسیم كار و مسوولیت است. كندو پاكترین، منظمترین و پركارترین شهر دنیا است كه از تمدن درخشانی برخوردار است و شاید تنها دلیلی كه برای این همه نظم و همكاری بتوان آورد، در همین آیه خلاصه میشود كه: (پروردگار تو به زنبور عسل وحی فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستهایی كه مردم میسازند خانههایی برگزین سپس از تمام ثمرات تناول كن و راههایی كه پروردگارت برای تو تعیین كرده به راحتی بپیما. از درون شكم آنها نوشیدنی خاصی خارج میشود به رنگهای مختلف، كه در آن شفای مردم هست، در این امر نشانه روشنی است برای آنها كه اهل فكرند( )!نحل، 68-67.)

armin khatar
07-14-2011, 11:34 AM
تكامل و حشر حیوانات در قیامت
برخی آیات قرآن به تكامل و حشر و رستاخیز حیوانات اشاره كرده اند كه جای سوال و بحث فراوانی را برمیانگیزد، چرا كه لازمه رستاخیز و حساب و جزا، مساله عقل و شعور و تكلیف و مسوولیت است، آیا حیوانات هم دارای سطحی از شعور و ادراك هستند كه رستاخیز داشته باشند؟ سوره انعام در این زمینه میگوید: (محققا بدانید كه هر جنبنده در روی زمین و هر پرنده كه به دو بال در هوا پرواز میكند، همگی طایفه ای مانند شما نوع بنی بشر هستند. ما در كتاب آفرینش هیچ چیز را فروگذار نكردیم. سپس همه به سوی پروردگار خود محشور میشوند.( )انعام، 38) در مورد این آیه تفاسیر زیادی نقل شده است. مرحوم علامه طباطبایی (ره) در بحث مبسوطی ذیل آیه، شباهت اجتماعات حیوانی را به انسانی از نظر كثرت و عدد، هدفداری و حتی دارا بودن نوعی از زندگی ارادی و شعوری مطرح كرده و مینویسد: (تفكر عمیق در اطوار زندگی حیوانی كه ما در بسیاری از شئون حیاتی خود با آنها سر و كار داریم و در نظر گرفتن حالات مختلفی كه هر نوع از انواع این حیوانات در مسیر زندگی به خود میگیرند، ما را به این نكته واقف میسازد كه حیوانات هم مانند انسان دارای عقاید و آرای فردی و اجتماعی هستند. حركات و سكناتی كه آنها در راه بقا و جلوگیری از نابود شدن نشان میدهند همه برمبنای آن عقاید است. در اجتماعات حیوانی هم مانند اجتماعات بشری فطرتا ماده و استعداد پذیرفتن (دین الهی) وجود دارد. همان فطرتی كه در بشر سرچشمه دین الهی است و وی را برای حشر و بازگشت به سوی خدا، قابل و مستعد میسازد، در حیوانات نیز هست.) در تفسیر نمونه ضمن بیان زندگی شگفت انگیز زنبور عسل و مورچه، وفای حیوانات به صاحب خود و تربیت پذیری آنها برای مقاصد انسانی، آمده است: (در آیات متعددی از قرآن، مطالبی دیده میشود كه دلیل قابل ملاحظه ای برای فهم و شعور بعضی از حیوانات محسوب میشود ، داستان فرار كردن مورچهها از برابر لشكر سلیمان، داستان آمدن هدهد به منطقه سبا و یمن و آوردن خبرهای هیجان انگیز برای سلیمان شاهد این مدعا است.)

در روایات اسلامی نیز احادیث متعددی در زمینه رستاخیز حیوانات دیده میشود. از جمله در (تفسیر المنار) روایتی از طریق اهل تسنن نقل شده كه پیامبر(ع) در تفسیر آیه مورد بحث فرمودند: (خداوند تمام این جنبندگان را در روز قیامت برمیانگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی میگیرد. حتی قصاص حیوانی را كه شاخ نداشته و دیگری بی جهت به او شاخ زده است، از اولی خواهد گرفت.) همچنین از ابوذر نقل شده كه گفت: ما خدمت پیامبر(ع) بودیم كه در پیش روی ما، دو بز به یكدیگر شاخ زدند. پیامبر(ع) فرمود: میدانید چرا اینها به یكدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه. پیامبر(ع) فرمود: اما خدا میداند چرا و به زودی در میان آنها داوری خواهد كرد (همو.) آیاتی همچون (و اذا الوحوش حشرتتكویر، 5) و (ثم الی ربهم یحشرون انعام، 38) نیز تاكیدی دیگر بر حشر و رستاخیز حیوانات است.
این همه نشان میدهد كه حقوق حیوانات از چه جایگاه بالایی در بین ادیان و آیینهای مختلف برخوردار است.

armin khatar
07-14-2011, 11:35 AM
دانش پزشکی در ایران باستان

نوشتار زیر حاصل استفاده از چندین مقاله و تلخیص آنهاست

یکی دانشهایی که ایرانزمین در آن نقش مهمی را ایفا کرده دانش پزشکی است. دانش پزشکی در ایران پیش از دوره اوستایی و ظهور اشوزرتشت وجود داشته. زمانی که زرتشت که خود نیز یکی از پزشکان برجسته عهد باستان ایران می باشد پا به عرصه وجود می گذارد، قرنها یا هزاران سال بوده که این دانش در ایران زمین رواج داشته است. اوستا که مجموع کاملی از تاریخ و فرهنگ ایرانیان پیش از ظهور زرتشت تا به دوره او می باشد، اشارههای بسیاری به دانش پزشکی و پزشکان ایرانی دارد. همچنین در دیگر کتابهای پهلوی و پارسی بدان اشاره ها برمی خوریم٬ مانند شاهنامه٬ بندهش.
در متون کهن آمده:

جمشید( چهارمین پادشاه پیشدادی) نخستین کسی بود که استحمام آب گرم و سرد را مرسوم کرد. در دوره پادشاهی او هفتصد سال نه گیاهی خشکید و نه جانداری بیمار شد.

پزشکان مشهور ایران باستان:

در اوستا از قهرمانی به نام «ثرتیه» نام برده شده است که «نخستین پزشک» قلمداد شده است. در «ثرتیه» از اهورامزدا تقاضا میکند که علاجی علیه همه زهرها و یک کارد فلزی برای عملیات پزشکی به او بدهد. اهورامزدا پاسخ می دهد که هزاران و میلیون ها گیاه درمان بخش آفریده ام که از آن میان، «گوکرن» منبع همه داروهاست. گوکرن، نام درخت مقدس افسانه ای است که در دریای فراخکرد جای دارد. هوم سفید، گاو شاخ، و کوکنار، معادل های دیگری هستند که برای این درخت افسانه ای، تصور شده است و جملگی جنبه درمانی داشته اند.

بند ۴ یسنا ۹:
آنگاه به من پاسخ گفت هوم پاک دور دارنده ی مرگ٬ ویونگهان مرا نخستین بار میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت. این پاداش به او داده شد که او را پسری زاییده شد٬ آن جمشید دارنده رمه خوب٬ کسی که در شهریاری خود جانور و مردم را نمردنی ساخت.

پس از ویونگهان پدر جمشید پیشدادی و خود جمشید که یکی دیگر از پزشکان آریایی می باشد به ترتیب در بندهای پسین همچنان پرسش خود را ادامه می دهد و هوم در پاسخ به او (زرتشت) تا چهار پزشک را نام می برد که به ترتیب پس از ویونگهان ، دومین بار آبتین(پدر فریدون پیشدادی) ، سومین بار اترت پدر اورواخشه و گرشاسب و چهارمین بار پورشسپ پدر پیامبر ایرانی اشو زرتشت می باشد. در اوستا از پزشکان دیگری نام برده شده که میتوان از آنها جاماسپ وسئنا که بعدها سیمرغ نام گرفت نام برد.
تخصصهای مختلف دانش پزشکی در ایران باستان
دانش پزشکی در اوستا پنج بخش می باشد:

۱- اشو پزشک(بهداشت)

۲- دادپزشک(پزشک قانونی)

۳- کارد پزشک(جراح)

۴- گیاه پزشک(دارو عطاری)

۵- مانتره پزشک(روان پزشک)


یکی از طبیبان(پزشکان) به وسیله اشا درمان کند٬ کسی بهوسیله قانون شفا بخشد٬ کسی با کارد درمان کند٬ کسی که با گیاه درمان کند کسی که با کلام مقدس(مانتره) درمان بخشد......

"اردیبهشت یشت بند ۶"

1- اشو پزشک(بهداشت)
۲- داد پزشک (پزشک قانونی)

این پزشکان بیشتر با علوم پزشکی کار می کردند. کالبد شکافی پس از مرگ جهت تشخیص بیماری و پیدا کردن را درمان برای آیندگان از جمله وظایف آنان بوده٬ پزشکان قانونی درگذشتگان را معاینه میکردند و پس از اطمینان حاصل کردن از درگذشته برای آن جواز کفن و دفن صادر می نمودند. اگر مرده نیاز به کالبدشکافی داشت آن را کالبد شکافی می کردند.همچنین امور مومیایی مردگان به دست اینگونه پزشکان بود که این عمل بیشتر در مصر باستان معمول بوده.

3-کارد پزشک جراح
همانگونه که از نام اینگونه پزشکی پیداست نوع بیمار و درمان بخشیدن بیماران توسط این پزشکان، جراحی بوده است.

بیمار خوب شود پس آموزده است و همیشه می تواند کارد پزشکی کند.

همانگونه که در بند بالا اشاره شد یک کارد پزشک بایستی چندین مرتبه این عمل را انجام دهد و پس از پیروز شدن در آزمایش می توانست در این رشته پزشکی فعال باشد.
درباره کارد پزشکی که یک عمل رستمینه(سزارین) زایمان را در ایران باستان نشان می دهد در شاهنامه در خصوص زایش رستم چنین آمده:

پیامـد یکـی موبـد چیـره دست
همان ماهرخ را به می کرد مسـت

شکافیـد بی رنـج پهلـوی مـاه
بـتـابـیـــد مـر بـچه را سـر بـه راه

چنان بی گزندش برون آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید

پزشکی که جراحی زایمان را بدین گونه بر روی مادر رستم ،رودابه انجام می دهد، سیمرغ در شاهنامه (سئنا در اوستا) یکی از پزشکان ایران باستان می باشد. سیمرغ که نام وی سئنا می باشد یکی از پزشکان و مغان می باشد وی در کوه(ظاهرا دماوند) می زیسته و شاگردانش نیز در آنجا (دماوند) برای فراگیری دانش می رفته اند و او را ،سئنا مرغ نامیدند به دلیل جایگاه بلندش(بروی کوه). زال پسر سام که پدرش او را از کودکی به نزد سئنا می سپارد تا آموزشهای مورد نیاز را بیاموزد و دانش فراگرد از شاگردان مورد توجه سئنا می شود. بدین سبب زال در برخی گرفتاریهای خود از او کمک می گرفته که زایمان همسرش رودابه در هنگام زایش رستم نیز به دست سئنا علاج می گردد. برای آنکه بهتر به دانش کارد پزشکی در ایران پی ببریم نیاز است آورده شود که در باستانشناسی در شهر سوخته در استان سیستان جمجمه هایی کشف گردید که بروی آنها عمل جراحی انجام گرفته بود.

4- گیاه پزشک(اورو پزشک) :
پیشینه گیاه پزشکی با آغاز پیدایش کشاورزی و گیاه پروری در ایران همراه می باشد. نخستین اقوامی که توانستند به خواص گیاهان دارویی پی ببرند و گیاه درمانی نمایند و از گیاهان به عنوان آرام بخش و تیمار بیماران بهره برند ایرانیان بودند. گیاه پزشکی پس از گذشت هزاران سال در ایران و دیگر نقاط جهان همچنان مرسوم است و یکی از موثرترین درمانها به شمار می آید. گیاه پزشکی در روزگارهای کهن از ایران به دیگر کشورها راه یافت از جمله هند٬ چین٬ میان رودان٬ مصر و غیره که هنوز در آن کشورها به ویژه پاکستان و هند رایج است.

5- مانتره پزشک(روان پزشک):
منظور از کلام مانتره سخنی است که با آن بیمار را آرامش می دهند و درمان می کنند، همچنین سخن پاک و مقدس هم معنی می دهد.
آنگاه که روان و روح آدمی همچنان بهم ریخته و پریشان است بهترین درمان و آرامبخش گفتار نیک و امید بخش٬ خواندن کتاب مقدس(گاتها اوستا) شعر و یا گوش دادن به موسیقی می باشد.

وندیداد فرگرد ۷ بند ۴۴ آمده:

ای زرتشت ،اگر پزشکانی گوناگون درمان بخش یکی با کارد درمان بخش٬ یکی با دارو٬ یکی با سخن ایزدی درمان کننده٬ آن کس که با سخن ایزدی(مانتره) درمان کند درمان بخش ترین درمان کنندگان است.

نظر ایرانیان باستان درباره بیماریها و منشا آنها:

بر طبق آیین و فرهنگ ایرانی نابود کننده تمام بدیها٬ پلیدیها و کژاندیشی ها و زشتی ها همان کلام ایزدی (مانتره) است. نامهای خداوند(صد و یک نام خدا) مانتره می باشد. گاتها مقدس مانتره می باشد٬ یسنا مانتره می باشد٬ نماز مانتره می باشد٬ اندیشه نیک٬ گفتار نیک٬ کردار نیک مانتره می باشد. تمام آموزشهای زرتشت مانتره می باشد. نیاکان ما معتقد بودند و ما نیز معتقدیم و ایمان داریم هرگاه که روح و روان و اندیشه سالم و شاداب است٬ تن و بدن و زندگی نیز سالم و شاداب است. و هرگاه روح و روان و اندیشه رنجور و افسرده باشد تن و بدن و زندگی هر چقدر که قوی باشد رو به سستی می گذارد. و یکی دیگر از این درمانبخشها فراگیری دانش و ادب برای رسیدن به کمال انسانی می باشد.

رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال .
رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتاب وندیداد، یاد کرده است:
1. واورشی : احتمالا یک بیماری مقاربتی است
2. تب زایمان یا نفاس:eclampcia and preeclampcia
3. اسکندا : ممکن است به مفهوم بریدگی باشد
4. اگهوستی : راشیتیسم
5. دروکا : مسلما سنگ کلیه یا صفرا است
6. کورگها : ظاهرا همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند.
7. آستائیریا : ظاهرا نام یک بیماری است که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود.

حق ویزیت ! در ایران باستان:

دستمزد پزشک دقیقا تناسب با مقام بیمار داشت و موبدان، تنها با دعا و دادن برکت، به پزشک دستمزد می دادند!

رییس خانواده یا قبیله یا ده یا فرمانده استان به ترتیب یک خر، یک اسب، یک شتر و یا چهار اسب به عنوان دستمزد به پزشک می پرداختند. بیماران زن، به پزشک چهار پای ماده به عنوان دستمزد می پرداختند.

اخلاق پزشکی در ایران باستان:
در کتاب «قوم های کهن...» شرایط یک پزشک کامل در ایران باستان، این طور نقل شده است: «باید اندام های بدن و مفاصل و درمان بیماری های آن ها را بداند. باید ارابه شخصی و دستیار داشته باشد و باید مهربان باشد و حسود نباشد. آرام سخن بگوید و هیچ گونه غروری نداشته باشد. دشمن بیماری ولی دوست بیمار باشد. حجت و حیا را رعایت کند و به دور از جنایت، آسیب رسانی و زورگویی باشد. شتابان به کار بپردازد، یار بیوه زنان باشد. رفتاری نجیبانه داشته باشد. پاسدار شهرت خوب باشد. به خاطر سود کار نکند، بلکه پاداشی معنوی را در نظر داشته باشد. در دادن گیاهان درمان بخش مهارت نشان دهد تا جسم را از بیماری برهاند و فساد و ناپاکی را دور کند. آرامش بیشتری ببخشد و لذایذ حیات را افزون سازد.»

از اوستا که بگذریم در دوره های پس از زرتشت این دانش همچنان نزد ایرانیان رو به رشد و نمو نمود. عمده کار پزشکی و دانش پزشکی نزد موبدان و مغان ایرانی بود. بهترین آموزگاران دانش پزشکی و ستاره شناسی مغان ایران بوده اند و این علوم پشت به پشت از آنها به شاگردانشان انتقال پیدا می کرده. متاسفانه در یورش بی رحمانه مقدونیان(اسکندر)٬ اعراب٬ تاتارها و افغانها بسیاری از نوشته ها و کتابهای ارزشمند دانشمندان ایرانی را از بین رفته و کتابهای پزشکی نیز از این قانون مستثنی نبوده است. از پزشکان نامور ایران نیز در دوره های بعد می توان از مانی؛ روزبه و بزرگمهر نام برد. در دوره هخامنشی نیز پزشکان بی شماری بوده اند که دانشمندان یونانی و دیگر ملل از آنان بهره برده اند. عمده دانش پزشکی آن دوره و حتی دوره ماد و دوره های پسین بر دانش اوستایی استوار بوده.

دوره ساسانیان نیز دانشمندان دیگر کشورها در دانشگاه گندی شاپور برای فراگیری دانشهای گوناگون از جمله پزشکی مشغول درس خواندن بودهاند٬ مانند دیوژن. فرهنگستان گندیشاپور (که بصورت نیمهعربیوار جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در خوزستان بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندیشاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در گندیشاپور روی داده است.

گندیشاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی "دژ نظامی شاپور" بوده است. برخی پژوهشگران بر اینند که بنگاهی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته است. شهری به نام گندیشاپور را شاپور دوم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور دوم گندیشاپور را پایتخت خود قرار داد.
نامآوری گندیشاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندیشاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.

بنابراین فرهنگستان گندیشاپور از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه گندیشاپور شده است. کتاب "تاریخ الحکمه" (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.

تمامی کتابهای شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندیشاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندیشاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان خاور و باختر گشت. گندیشاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندیشاپور در خوزستان بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.

در سالهای آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندیشاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانشآموختگان (فارغالتحصیلان) دانشکده پزشکی گندیشاپور بوده است.
دانش پزشکی در ایران پس از حمله و یورش اعراب چند قرنی رو به کاهش و افتادگی گذاشت لیکن با کوشش بزرگمردان و دانشمندان و با عنایت اورمزد این دانش مانند گذشته و بهتر از آن رو به بالندگی گذاشت. به طوریکه دانشمندان بی شماری از دوره ی اسلامی به بعد از یاران به دانش جهان کمک شایانی کردند و کمتر کسی مانند آنها را میتوان یافت٬ بزرگانی چون ابن سینا؛ محمد زکریا رازی؛ فارابی؛ خیام که نامشان همواره در تاریخ پزشکی جهان می درخشد و موجب افتخار و سربلندی مردم ایرانزمین در تمام دوره ها می باشند
گردآوری گروه فرهنگ وهنر سیمرغ.

armin khatar
07-14-2011, 11:35 AM
زنان بزرگ تاریخ ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

یوتاب : سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی درنبرد با اسکندر گجستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد . از او به عنوان شاه آتروپاتان ( آذربایجان ) در سالهای ٢٠ قبل از میلاد تا ٢٠ پس از میلاد نیز یادشده است . با اینهمه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند .


آرتمیز : نخسیتن و تنها زن دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال ۴٨٠ پیش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خشیارشا رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می کرد . تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی – برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.آرتمیس نیز درست میباشد .
آتوسا : ملکه بیش از ٢٨ کشور آسیایی در زمان امپراتوری داریوش. هرودوت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین بار در لشگرکشی ها داریوش یاور فکری و روحی داریوش دانسته است . چند نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است .
آرتادخت : وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی . به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روسی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید .
آزرمی دخت : شاهنشاه زن ایرانی در سال ۶٣١ میلادی . او دختر خسرو پرویز بود که پس از” گشتاسب بنده” بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد . آذرمیدخت سی و دومین پادشاه ساسانی بود . واژه این نام به چم ( معنی) پیر نشدنی و همیشه جوان است .
آذرآناهید : ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی . نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است . ( ٢۵٢ ساسانیان )
پرین : بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال ٩٢۴ یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است . از او چند کتاب دیگر گزارش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است .
زربانو : سردار جنگجوی ایرانی . دختر رستم و خواهر بانو گشسب . او در سوار کاری زبده بوده است که در نبردها دلاوری ها بسیاری از خود نشان داده است . تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال – آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرده .
فرخ رو : نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید .
کاساندان : پس از شاهنشاه ایران او نخسین شخصیت قدرتمند کشور ایران بوده است . کاساندان تحت نام ملکه٢٨ کشور آسیایی در کنار همسرش کورش بزرگ حکمرانی میکرده است . مورخین یونانی ( گزنفون ) از ویبا نیکی و بزرگ منشی یاد کرده است .
گردآفرید : یکی دیگر از پهلونان سرزمین ایران . تاریخ از او به عنوان دختر گژدهم یاد میکند که بالباسیمردانه با سهراب زور آزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به نام زنی جنگجو و دلیر از سرزمین پاکان یادمیکند .
آریاتس : یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد . مورخین یونانی در چند جا نامیکوتاه از وی به میان آورده اند .
گردیه : بانوی جنگجوی ایرانی . او خواهر بهرام چوبینه بود . فردوسی بزرگ از او به عنوان هسمرخسروپرویز یاد کرده که در چند نبردها در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان دادهاست . ( ساسانی ٣۴٨ + شاهنامه فردوسی )٢٧۴
هلاله : پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش ( ٣٩١ یشتها ۱+۲۷۴ یشتها ۲)کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را “همایچهر آزاد” ( همای وهمون ) نیز گفته اند . او مادر داراب بود و پس از “وهومن سپندداتان” بر تخت شاهنشاهیایران نشست . وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بدکردار بودن وی و ثبتقوانین اشتباه و ظالمانه از وی به ثبت نرسیده است .

پوران دخت : شاهنشاه ایران در زمان ساسانی . وی زنی بود که بر بیش از ١٠ کشور آسیایی پادشاهی میکرد .او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرامانروایی نمود .
شیرین : شاهزاده ارمنی . ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران بود و شاه ارمنستان زیرا نظر شاهنشاه ایران . خسرو پرویز و شیرن حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند . شیرین از خسرو ۴ فرزند به نامهای نستور – شهریار – فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند .
پس او سر بر بالین ( جسد بی جان ) خسرو نهاند و با خوردن زهری عشق اش به خسرو را جاودانه ساخت و هردو جان باختند .
بانو گشنسب : دختر دیگر رستم – خواهر زربانوی دلیر . نام بانو گشسب جنگجو در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است . یکی از مشهورترین حکایت های او نبرد سه گانه فرامرز – رستم و بانوگشسب است . او منظومه ای نیز به نام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پاریس و در کتابخانه ملی بریتانیاموجود است

armin khatar
07-14-2011, 11:36 AM
اهمیت پرچم ایران باستان برای سربازان

--------------------------------------------------------------------------------

تئودوسیوس دوم امپراتور روم 12 مه سال 420 میلادی(1584 سال پیش در روزی چون امروز) در آخرین دیدار خود با افسران واحدهای ارتش این كشور كه عازم جنگ با ایران بودند به آنان توصیه كرد كه پس از رو به رو شدن دو ارتش و آغاز زد و خورد، بهترین هنگ رومی را مأمور تصرف پرچم ایران كنند و تأكید كرد كه با تصرف پرچم، سربازان ایران روحیه خود را از دست خواهند داد كه عاملی است مهم به سود ما. مورخ ارتش روم كه در این جلسه حضور داشت و نیز ناظر صحنه های این جنگ ایران و روم بود كه دو سال طول كشید نوشته است كه در جریان جنگ، نیروهای رومی بارها كوشیدند تا پرچم ایران را به دست آورند، ولی موفق نشدند. این مورخ سپس به توصیف این پرچم پرداخته و نوشته است: پرچم ایران( درفش كاویان ) هفت متر در پنج متر است (اندازه ها بعدا به نظام متریك محاسبه شده است) علامت برجسته پرچم با نخ های سیم و زر و گوهرهای گرانبها (یاقوت و...) دوخته شده و اشعه آفتاب را تا مسافتی دور منعكس می كند. این پرچم در جریان جنگ روی یك تپه یا زمین مرتفع قرار داده می شود و سه ردیف سرباز نیزه دار بلند قامت دایره وار از آن محافظت می كنند.
جنگی كه از آن یاد شد در سال 422 میلادی با امضای یك پیمان صلح میان دو ابر قدرت وقت پایان گرفت . باید دانست كه پرچم ملی ایران باستان تنها یك بار تصرف شد و آن در جریان جنگ قادسیه در سال 637 میلادی بود

armin khatar
07-14-2011, 11:37 AM
زمان نوروز
جشن نوروز از لحظه اعتدال بهاری آغاز میشود. در دانش ستارهشناسی، اعتدال بهاری یا اعتدال ربیعی در نیمکره شمالی زمین به لحظهای گفته میشود که خورشید از صفحه استوای زمین می گذرد و به سوی شمال آسمان میرود. این لحظه، لحظه نخست برج حمل نامیده میشود،و در تقویم هجری خورشیدی با نخستین روز (هرمز روز یا اورمزد روز) از ماه فروردین برابر است. نوروز در تقویم میلادی با ۲۱ یا ۲۲ مارس مطابقت دارد.
در کشورهای ایران و افغانستان که گاهشمار هجری خورشیدی به کار برده میشود، نوروز، روز آغاز سال نو است. اما در کشورهای آسیای میانه و قفقاز، گاهشمار میلادی رایج است و نوروز به عنوان آغاز فصل بهار جشن گرفته میشود و روز آغاز سال محسوب نمیشود.
واژه نوروز
واژه نوروز یک اسم مرکب است که از ترکیب دو واژه پارسی «نو» و «روز» به وجود آمده است. این نام در دو معنی بهکار میرود:
۱) نوروز عام: روز آغاز اعتدال بهاری و آغاز سال نو
۲) نوروز خاص: روز ششم فروردین با نام «روز خرداد»
ایرانیان باستان از نوروز به عنوان ناوا سرِدا یعنی سال نو یاد میکردند. مردمان ایرانی آسیای میانه نیز در زمان سغدیان و خوارزمشاهیان، نوروز را نوسارد و نوسارجی به معنای سال نو مینامیدند.
واژه نوروز در الفبای لاتین
در متن های گوناگون لاتین، بخش نخست واژه نوروز با املای No ،Now ،Nov و Naw و بخش دوم آن با املای Ruz، Rooz و Rouz نوشته شده است. در برخی از مواقع این دو بخش پشت سر هم و در برخی با فاصله نوشته میشوند. اما به باور دکتر احسان یارشاطر بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا، نگارش این واژه در الفبای لاتین با توجه به قواعد آواشناسی، به شکل Nowruz توصیه میشود. این شکل از املای واژه نوروز، هماکنون در نوشتههای یونسکو و بسیاری از متون سیاسی به کار می رود.
تاریخچه
منشا و زمان پیدایش نوروز، به درستی معلوم نیست،اما این جشن، تاریخچه ای سه هزار ساله دارد. در برخی از متن های کهن ایران ازجمله شاهنامه فردوسی و تاریخ طبری، جمشید و در برخی دیگر از متن ها، کیومرث بهعنوان پایهگذار نوروز معرفی شده است. پدید آوری نوروز در شاهنامه، بدین گونه روایت شده است که جمشید در حال گذشتن از آذربایجان، دستور داد تا در آنجا برای او تختی بگذارند و خودش با تاجی زرین بر روی تخت نشست. با رسیدن نور خورشید به تاج زرین او، جهان نورانی شد و مردم شادمانی کردند و آن روز را روز نو نامیدند.
برخی از روایتهای تاریخی، آغاز نوروز را به بابلیان نسبت میدهد. بر طبق این روایتها، رواج نوروز در ایران به ۵۳۸ سال قبل از میلاد یعنی زمان حمله کورش بزرگ به بابل بازمیگردد. همچنین در برخی از روایتها، از زرتشت بهعنوان بنیانگذار نوروز نام برده شده است.
اما در اوستا (دست کم در گاتها) نامی از نوروز برده نشده است.
نوروز در زمان هخامنشیان
نگاره مراسم پیشکش هدایا به پادشاه ایران در تخت جمشید. برخی از پژوهشگران، این مراسم را به نوروز مربوط میدانند.
نگاره مراسم پیشکش هدایا به پادشاه ایران در تخت جمشید. برخی از پژوهشگران، این مراسم را به نوروز مربوط میدانند.
کوروش بزرگ، بنیانگذار هخامنشیان، نوروز را در سال ۵۳۸ قبل از میلاد، جشن ملی اعلام کرد. وی در این روز برنامههایی برای ترفیع سربازان، پاکسازی مکانهای همگانی و خانه های شخصی و بخشش محکومان اجرا مینمود. این آیینها در زمان دیگر پادشاهان هخامنشی نیز برگزار میشده است. در زمان داریوش یکم، مراسم نوروز در تخت جمشید برگزار میشد. البته در سنگنوشتههای بهجا مانده از دوران هخامنشیان، بهطور مستقیم اشارهای به برگزاری نوروز نشده است. اما بررسی ها بر روی این سنگنوشتهها نشان میدهد که مردم در دوران هخامنشیان با جشنهای نوروز آشنا بودهاند، و هخامنشیان نوروز را با شکوه و بزرگی جشن میگرفتهاند.[ شواهد نشان میدهد داریوش یکم هخامنشی، به مناسبت نوروز در سال ۴۱۶ قبل از میلاد سکهای از جنس طلا ضرب نمود که در یک سوی آن سربازی در حال تیراندازی نشان داده شده است.
در دوران هخامنشی، جشن نوروز در بازهای زمانی میان ۲۱ اسفند تا ۱۹ اردیبهشت برگزار میشده است.
نوروز در زمان اشکانیان و ساسانیان
در زمان اشکانیان و ساسانیان نیز نوروز گرامی داشته میشد. در این دوران، جشنهای متعددی در طول یک سال برگزار میشد که مهمترین آنها نوروز و مهرگان بوده است. برگزاری جشن نوروز در دوران ساسانیان چند روز (دست کم شش روز) طول میکشید و به دو دوره نوروز کوچک و نوروز بزرگ تقسیم میشد. نوروز کوچک یا نوروز عامه پنج روز بود و از یکم تا پنجم فروردین گرامی داشته میشد و روز ششم فروردین (خردادروز)، جشن نوروز بزرگ یا نوروز خاصه برپا میشد. در هر یک از روزهای نوروز عامه، طبقهای از طبقات مردم (دهقانان، روحانیان، سپاهیان، پیشهوران و اشراف) به دیدار شاه میآمدند و شاه به سخنان آنها گوش میداد و برای حل مشکلات آنها دستور صادر میکرد. در روز ششم، شاه حق طبقات گوناگون مردم را ادا کرده بود و در این روز، تنها نزدیکان شاه به حضور وی میآمدند.
شواهدی وجود دارد که در دوران ساسانی سالهای کبیسه رعایت نمیشدهاست. بنابراین نوروز هر چهار سال، یک روز از موعد اصلی خود (آغاز برج حمل) عقب میماند و درنتیجه زمان نوروز در این دوران همواره ثابت نبوده و در فصل های گوناگون سال جاری بوده است.
اردشیر بابکان، بنیان گذار سلسله ساسانیان، در سال ۲۳۰ میلادی از دولت روم که از وی شکست خورده بود، خواست که نوروز را در این کشور به رسمیت بشناسند. این درخواست مورد پذیرش سنای روم قرار گرفت و نوروز در قلمرو روم به Lupercal معروف شد.
در دوران ساسانیان، ۲۵ روز پیش از آغاز بهار، در دوازده ستون که از خشت خام برپا میکردند، انواع حبوبات و غلات (برنج، گندم، جو، نخود، ارزن، و لوبیا) را میکاشتند و تا روز شانزدهم فروردین آنها را جمع نمیکردند. هر کدام از این گیاهان که بارورتر شود، در آن سال محصول بهتری خواهد داد. در این دوران همچنین رایج بود که در بامداد نوروز، مردم به یکدیگر آب بپاشند. از زمان هرمز یکم مرسوم شد که مردم در شب نوروز آتش روشن نمایند. همچنین از زمان هرمز دوم، رسم دادن سکه در نوروز بهعنوان عیدی رایج شد.
نوروز پس از اسلام
از برگزاری آیینهای نوروز در زمان امویان نشانهای در دست نیست و در زمان عباسیان نیز به نظر میرسد که خلفا گاهی برای پذیرش هدایای مردمی، از نوروز استقبال میکردهاند. با روی کار آمدن سلسلههای سامانیان و آل بویه، جشن نوروز با گستردگی بیشتری برگزار شد.

نقشی از جشن چهارشنبه سوری در عمارت چهل ستون :: Chaharshanbe Suri


در دوران سلجوقیان، به دستور جلالالدین ملکشاه سلجوقی تعدادی از ستاره شناسان ایرانی از جمله خیام برای بهترسازی گاهشمار ایرانی گرد هم آمدند. این گروه، نوروز را در یکم بهار قرار دادند و جایگاه آن را ثابت نمودند. بر اساس این گاهشمار که به تقویم جلالی معروف شد، برای ثابت ماندن نوروز در آغاز بهار، مقرر شد که هر چهار سال یکبار، تعداد روزهای سال را (بهجای ۳۶۵ روز)، برابر با ۳۶۶ روز در نظر بگیرند. طبق این قاعده، میبایست پس از انجام این کار در ۷ دوره، در دوره هشتم، به جای سال چهارم، بر سال پنجم یک روز بیفزایند. این گاهشمار از سال ۳۹۲ هجری آغاز شد.
نوروز در دوران صفویان نیز برگزار میشد. در سال ۱۵۹۷ میلادی، شاه عباس صفوی مراسم نوروز را در عمارت نقش جهان اصفهان برگزار نمود و این شهر را پایتخت همیشگی ایران اعلام نمود.
نوروز در دوران معاصر
نوروز بهعنوان یک میراث فرهنگی در دوران معاصر همواره مورد توجه مردم قرار داشته و هرساله برگزار میشود. البته برگزاری جشن نوروز بهصورت آشکار در برخی از کشورها توسط برخی حکومتها برای مدتزمانی ممنوع بوده است. حکومت شوروی برگزاری جشن نوروز را در برخی از کشورهای آسیای میانه مانند ترکمنستان، قرقیزستان و تاجیکستان ممنوع کرده بود و این ممنوعیت تا زمان میخائیل گورباچف ادامه داشت. با این وجود، مردم این مناطق نوروز را بهگونه ی پنهانی و یا در روستاها جشن میگرفتهاند. همچنین برخی از مردم این مناطق برای جلب موافقت مقامات محلی نام دیگری بر روی نوروز میگذاشتند؛ بهطور مثال در تاجیکستان، مردم با اتلاق جشن لاله یا جشن ۸ مارس سعی میکردند که آیینهای نوروز را بی مخالفت مقامات دولتی به جای آورند.همچنین در افغانستان، در دوران حکومت طالبان، برگزاری جشن نوروز ممنوع بود و این حکومت تنها تقویم هجری قمری را به رسمیت میشناخت.
جغرافیای نوروز
منطقهای که در آن جشن نوروز برگزار میشد، امروزه شامل چند کشور میشود. نوروز همچنان در این کشورها جشن گرفته میشود. با وجودی که بسیاری از آیینهای نوروزی در این کشورها بهصورت مشابه در این کشورها برگزار میشود، اما برخی آیینهای نوروز در این کشورها دارای تفاوتهایی با یکدیگر هستند. بهطور مثال در افغانستان در روز نخست نوروز، سفره هفتمیوه میچینند ولی در ایران، سفره هفت سین میاندازند.
همچنین کشورهایی مانند مصر و چین جزو سرزمینهایی نیستند که در آنها نوروز جشن گرفته میشد، اما امروزه جشنهایی مشابه جشن نوروز در این کشورها برگزار میشود.
کشورهایی که نوروز را جشن میگیرند .
ایران • افغانستان • تاجیکستان • ترکمنستان • عراق • ترکیه • سوریه • لبنان • جمهوری آذربایجان • ازبکستان • قرقیزستان • قزاقستان • پاکستان
کشورهایی که جشنی مشابه نوروز دارند
ارمنستان • مصر • چین • زنگبار

- آیینها
خانهتکانی
خانهتکانی یکی از آیینهای نوروزی است که مردم بیشتر مناطقی که نوروز را جشن میگیرند به آن پایبندند. در این آیین، تمام خانه و وسایل آن در آستانه نوروز گردگیری، شستشو و تمیز میشوند. این آیین در کشورهای مختلف از جمله ایران، تاجیکستان و افغانستان برگزار میشود.
آتشافروزی
رسم افروختن آتش، از زمانهای کهن در مناطق نوروز رایج شده است. در ایران و بخشهایی از افغانستان، این رسم بهصورت روشن کردن آتش در شب آخرین چهارشنبه سال رایج است. این مراسم چهارشنبهسوری نام دارد. پریدن از روی آتش در ایام نوروز در ترکمنستان نیز رایج است.
همچنین رسم افروختن آتش در بامداد نوروز بر پشت بامها در میان برخی از زرتشتیان (از جمله در برخی از روستاهای یزد در ایران) مرسوم است.
سفرههای نوروزی
سفرههای نوروزی یکی از آیینهای مشترک در مراسم نوروز در بین مردمی است که نوروز را جشن میگیرند. در بسیاری از نقاط ایران و برخی از نقاط افغانستان، سفره هفت سین پهن میشود. در این سفره هفت چیز قرار میگیرد که با حرف سین آغاز شده باشد؛ مثل سرکه، سنجد، سمنو، سیب،سبزه،سماق و سیر.

سفره هفت سین :: haft sin


در کابل و شهرهای شمالی افغانستان، سفره هفت میوه رایج است. در این سفره، هفت میوه قرار میگیرد، از جمله؛ کشمش سبز و سرخ، چارمغز، بادام، پسته، زردآلو و سنجد. چیدن سفرهای مشابه با استفاده از میوه خشک شده، در بین شیعیان پاکستان هم مرسوم است.
علاوه بر این، سفره هفت شین در میان زرتشتیان، و سفره هفت میم در برخی نقاط واقع در استان فارس در ایران رایج است. در جمهوری آذربایجان نیز بدون توجه به عدد هفت، بر روی سفرههای نوروزی خود، آجیل قرار میدهند.
خوراک های نوروزی
یکی از رایجترین خوراکهایی که به مناسبت نوروز پخته میشود، سمنو (سمنک، سومنک، سوملک، سمنی، سمنه) است. این خوراک با استفاده از جوانه گندم تهیه میشود. در بیشتر کشورهایی که نوروز را جشن میگیرند، این خوراک پخته میشود. در برخی از کشورها، پختن این خوراک با آیینهای خاصی همراه است. زنان و دختران در مناطق مختلف افغانستان، تاجیکستان ، ترکمنستان و ازبکستان سمنو را بهصورت دستهجمعی و گاه در طول شب میپزند و درهنگام پختن آن سرودهای ویژه ای میخوانند.

پختن خوراکهای دیگر نیز در نوروز مرسوم است. بهطور مثال در بخشهایی از ایران؛ سبزی پلو با ماهی، در ترکمنستان؛ نوروزبامه، در قزاقستان؛ اویقی آشار ، در بخارا؛ انواع سمبوسه ، پخته میشود. بهطور کلی پختن خوراکهای نوروزی در هر منطقهای که نوروز جشن گرفته میشود مرسوم است و هر منطقهای خوراکها و شیرینیهای مخصوص به خود را دارد.
دید و بازدید
دید و بازدید عید یا عید دیدنی یکی از سنتهای نوروزی است که در بیشتر کشورهایی که آن را جشن میگیرند، رایج است. در برخی از مناطق، یاد کردن از گذشتگان و حاضر شدن بر مزار آنان در نوروز نیز رایج است.
مسابقه های ورزشی
برگزاری مسابقات ورزشی عمومی در معابر شهری و روستایی، یکی دیگر از آیینهایی است که در برخی از کشورها به مناسبت نوروز برگزار میشود. در ترکمنستان، مردان و زنان ترکمن، بازیها و سرگرمیهای ویژهای از جمله سوارکاری، کشتی، پرش برای گرفتن دستمال از بلندی و شطرنج برگزار میکنند. برپایی جنگ خروس و شاخزنی قوچها از دیگر مراسمی است که در ترکمنستان برگزار میشود.
در استانهای شمالی افغانستان نیز مسابقات بزکشی به مناسبتهای مختلف از جمله نوروز برگزار میشود.
طبیعتگردی
مردم ایران روز سیزدهم فروردین، به مکانهای طبیعی مانند پارکها، باغها، جنگلها و مکان های خارج از شهر میروند. این مراسم سیزدهبهدر نام دارد. از کارهای رایج در این جشن، گره زدن سبزه و گفتن دروغ سیزده است. مراسم سیزدهبهدر در مناطق غربی افغانستان ازجمله شهر هرات نیز برگزار میشود. با وجودی که روز سیزدهم فروردین در کشور افغانستان جزو تعطیلات رسمی نیست، اما مردم این مناطق برای گردش در طبیعت، عملا کسب و کار خود را تعطیل میکنند. مردم این منطقه همچنین نخستین چهارشنبه سال را نیز با گردش در طبیعت سپری میکنند.
علاوه بر این، ساکنان کابل در افغانستان، در طول دو هفته نخست سال برای گردش به همراه خانواده به مناطقی که در آنها گل ارغوان میروید، میروند.
یکی دیگر از آیینهای نوروز که در آسیای میانه و کشور تاجیکستان مرسوم است، مراسم گلگردانی و بلبلخوانی است. گل گردانها از دره و تپه و دامنهکوهها، گل چیده و اهل دهستان خود را از پایان یافتن زمستان و فرا رسیدن عروس سال و آغاز کشت و کار بهاری و آمدن نوروز مژده میدهند.
برگرفته از ویکی پدیا

armin khatar
07-14-2011, 11:38 AM
دکتر " سموییل لنگ " ایران شناس نامی غرب ارزش و جایگاه زن در ایران باستان را ستایش می کند و در این باره می گوید :

" بهترین نشانه ی تمدن و دلیل لیاقت ملتی ، حالت و مقام زن در بین آنان است . در جامعه ای که مردان آن ، زنان خود را پست و زبون و محکوم از حقوق مدنی دانند دلیل پستی و زبونی آنهاست . جامعه ای که افراد آن به مقام حقیقی زن پی نبرده باشند روح نجابت و نیکی اخلاق در آنها خفته است . احترام زن و شرکت او در حقوق اجتماعی دلیل تربیت و علامت تمدن یک ملت محسوب می شود. "

پایگاهی که اشوزرتشت پیامبر ایرانی برای زن می داند بسیار در خور ستایش است بگونه ای که پروفسور دارمستتر بر این باور است که :

" تصویر هیچ زنی والاتر و آبرومندتر از تصویری که در اوستا کشیده شده نیست .




در جهان باستان همه جا نسبت به زن چون کنیز و برده رفتار می شد .حتی در روم و یونان که پیشرفته ترین کشورها در آن دوران بودند ، زن جزو دارایی مرد دانسته می شد و مرد هرگونه که دلش می خواست می توانست با زن رفتار کند .او حتی بطور قانونی می توانست زن خود را به عنوان برده بفروشد . در سده ی شانزدهم میلادی جایگاه زن در اروپا به اندازه ای پایین بوده که به سال 1586 میلادی در فرانسه نشست بزرگی برپا شد تا این موضوع را بررسی کند که آیا باید زن را بشر دانست ؟ برآوردی که از این نشست شد آن بود که زن انسان است ، ولی برای خدمت به مرد آفریده شده است .

"هانری هشتم " خواندن انجیل را برای زنان و مردم طبقات پست قدغن کرد و این تنها در سال 1870 میلادی بود که در انگلستان شلاق زدن زنان در ملاعام ممنوع اعلام شد . حتی در سده ی نوزدهم میلادی زنان انگلیس و فرانسه آنقدر پست به شمار می رفتند که دو زن رُمان نویس ، رُمان های خود را با نامهای مردانه یعنی " جورج ایلیوت" و " جورج ساند " به چاپ رساندند تا کسی نفهمد که نویسندگانش زن هستند . و در سده ی بیستم میلادی بود که " فردریش نیچه " به مردها اندرز می دهد :

" اگر به سراغ زنها می روید شلاقتان را از یاد نبرید . " این در حالی بود که در ایران و در هزاران سال پیش ( کیانیان ) زنان جایگاه والایی را دارا بوده و در همه ی حقوق مدنی و زندگانی با مرد برابر و انباز بوده اند . دختران از کودکی مانند برادران خود به آموختن دانش های گوناگون و حتی ورزش های بدنی و سواری و تیراندازی می پرداختند و نیز به هنگام جوانی همسر خویش را خود برمی گزیدند چرا که برابر آیین دینی دختر را نمی توانستند ناخواسته وادار به پیوند زناشویی کنند. همانگونه که اشوزرتشت پیامبر در سخن به دختر خود می فرماید :

"تو ای پوروچیستا – ای جوان ترین دختر زرتشت از خاندان هیچ اسپ ، من که پدر تو هستم ( جاماسب ) را که یاور دین مزداست از روی راستی و منش پاک به همسری تو برگزیده ام . اینک برو و با خردت کنکاش کن و در صورت پسندیدن او ، با دلباختگی در انجام وظیفه ی مقدس زناشویی بکوش . "

زنان دانشمند برابر خواسته ی اوستا می باید ، آنچه را که نیک و راست دانسته یا آموخته اند به دیگران بیاموزانند و به وسیله ی سخن رانی در نشست های گوناگون و جشن ها ، دیگران را به پیروی از اندیشه و گفتار و کردار نیک راهنمایی نموده و در رستگاری و خوشی جهانیان بکوشند . در یسنای 25 بند شش آمده است :

" آنچه را که زن یا مردی دانست که درست و نیک است ،

باید به کار بندد و دیگران را نیز بیاگاهاند تا آن را به کار بندند .

ما می ستاییم مردان و زنان نیک اندیش را که در هر کشور با وجدان نیک خود بر ضد بدی پیکار نموده یا می نمایند . "

زنان حق داشتند به عنوان وصی و قیم سرپرستی کودکی رابه عهده بگیرند و نیز به هنگام نبود شوهر کارهای وی را پیگیری نموده و آن ها را انجام دهند . گواهی و شهادت زن در جایگاه عدالت پذیرفته می شد و به گفته و شهادت او اعتبار کلی داده می شد .زنان در دربار شهریاران و دستگاه دولتی دارای نفوذ شایانی بوده و در موارد سخت در سرنوشت کشور خود نقش بزرگی ایفا می نمودند به طوری که آتوسا همسر شاه گشتاسب با پذیرفتن آیین زرتشت توانست خدمات بزرگی در گسترش آیین راستی نماید و جایگاه سپندینه ی وی در اوستا ارج داده می شود و نیز در فروردین یشت به روان وی درود فرستاده می شود . در زمان کیانیان و سامانیان زنان در آیین های دینی سهم بسزایی داشته و می توانستند خودشان این آیین ها را بجا آورند و حتی به پایگاه بزرگ روحانی رسیده و راهنمای دین گردند . در زمان هخامنشیان زن در هازمان ( جامعه ) نقوذ شایانی داشت . در پژوهش های نوشته های دیوانی تخت جمشید ، زنان از حقوق مدنی برخوردار بوده و علاوه بر برابری حقوق و دستمزد زنان و مردان کارگر ،مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز حق فرزندان بهره می بردند و برای زنان این امکان وجود داشت که کار نیمه وقت برگزینند . در زمان ساسانیان زنان می توانستند شهریاری کنند به طوری که چندین شاهدخت از جمله (( پوران دخت )) و (( آذر میدخت )) و ... به پادشاهی رسیدند. تندرستی و ورزش های بدنی از دیگر سفارش های اوستا ست ، که در دوره ی کیانی ، هخامنشی و اشکانی از تربیت همگانی ایرانیان بشمار می رفته و دختران پیوسته در ورزش های گوناگون مانند سواری ، چوگان بازی ، شمشیر زنی و شکار و نمایش های پهلوانی و پیکار شرکت می جستند . در کارنامه ی ایران زمین نام برخی از زنان شیرافکن آمده است که بیشتر با یلان و پهلوانان دست و پنجه نرم می کرده اند .

همچون "بانو گشسب " دختر " رستم زال " که با برادر خود " فرامرز " به نخجیر حیوانات و نبرد دشمنان می پرداخت و بانو " گُرد آفرید"زن هجیر که با سهراب یل زورآزمایی کرد و بانو " گردیه "خواهر " بهرام چوبین " که در نبردهایی شرکت جسته و پهلوانانی را از دم تیغ گذرانده است . گزارش این دلاوری ها در شاهنامه ی فردوسی ، فرامرزنامه و نیز داستان چوگان بازی و شکار شیرین و خسرو در چامه های نظامی بسیار آمده است .زنان کشاورز و دامپرور با مردان خود در کاشت و برداشت خرمن و شیردوشی و چوپانی همراه بوده و در روشن نگه داشتن اجاق خانه همانند مردان خویشکاری می نمودند . دکتر (( گیگر)) دانشمند پرآوازه ی آلمانی در کتاب تمدن ایران خاوری در این باره می نویسد :

" بنابراین زن در صف همسری شوهر قرار می گیرد نه از تابعین . او کنیزش نیست بلکه رفیق و همسر و در همه ی حقوق با وی شریک و برابر است .او در همه ی کارها با مردان دم ساز و هم راز و در راه انداختن امور خانوادگی و به سامان کردن آن موافق و هم آواز است . " و بنابر گفته ی آقای بالسارا :

" فرمانروایی در خانواده به طور مشترک میان مرد یا کدخدای خانه

و زن یا کدبانوی خانه بخش شده بود . "

زنان نه تنها در امور خانوادگی بلکه در پیشرفت و تربیت اجتماع پیشرو بوده

و برابر گفته ی آقای (( کاتراک )) :

(( وظیفه ی زن در ایران باستان منحصر به امور اقتصادی خانواده ی خود او نبوده

بلکه در پیشرفت تربیت اخلاقی و روحی همه ی کشور سهم بسزایی داشته است

و مانند یک آموزگار اخلاق رفتار می نموده است . "

در سراسر " فروردین یشت " به روان پاک زنان پارسا و پاکدامن

همراه با مردان پارسا درود فرستاده شده است

و تنها بزرگی و برتری زن و مرد را در درستی و نیکی دانسته است ، به گونه ای که در " خرده اوستا " می خوانیم :

" از بین زنان و مردان کسی که برابر آیین راستی ستایش اش بهتر است پروردگار از آن آگاه می باشد . اینگونه زنان و مردان را می ستاییم . "

و در گاتها ( یسنای 28 بند 1 ) اشوزرتشت می فرماید :

" ما زنانی را می ستاییم که از پرتو راستی ممتازند . "

درایران باستان ، زن شخصیت حقوقی داشت و می توانست دارای مال و خواسته باشد و نیز به اندازه ی برابر با برادران خود از ارث برخوردار گردد . زنان علاوه بر برابری حق ارث ، مورد احترام و توجه بی اندازه ی مردان نیز بودند ، چرا که در اوستا کوچک شمردن زن ، کرداری زشت و از روی نادانی دانسته شده و از جمله گناهان بزرگ به شمار می رود . در دوران هخامنشیان ، پسران با دیدن مادر خود با احترامی ویژه به پا می ایستادند و تا مادر با نوازش مادری به آنها اجازه ی نشستن نمی داد ، نمی نشستند . حتی شاهان بزرگ پارس ، احترام ملکه ی مادر را به طور کامل به جا آورده

و بر سر سفره زیر دست او می نشستند . آقای " کریستین سن " در کتاب خود با عنوان شاهنشاهی ساسانی می نویسد :

" دوشیزگان در آن دوران نه تنها به وظایف خانوادگی آشنا می شدند بلکه اصول اخلاقی و قانون های مذهبی اوستا را نیز فرا می گرفتند و چه در اجتماع و چه در زندگی خصوصی پس از رسیدن به سن بلوغ از آزادی عمل برخوردار بودند . "

آقای " بالسارا" با آوردن شواهدی از تاریخ پیشدادیان ، کیانیان ، هخامنشیان ، پارت ها و ساسانیان در این باره می گوید : "علاوه بر این موجب شادمانی است که ببینیم رفتار مردان نسبت به زنان به اندازه ی یک قوم بزرگ و متمدن شایسته بوده و همچنین ، برخورد برادران نسبت به خواهران به همان اندازه مهربان و سزاوار ستایش بوده است."

در درازنای تاریخ ایران زمین ، ایرانیان به هنگام برخورد با باورهای دیگران ، همیشه مخالف با این باور بودند که زن پس از مرد و آن هم از دنده ی چپ مرد آفریده شده است و رانده شدن مرد از بهشت و گمراهی او بوسیله ی زن را از جهل و نادانی قوم های دیگر می دانستند و نه تنها از دیدگاه آنها زن ضعیفه دانسته نشده ، بلکه تا جایگاه برتر الهی بالا برده شده است . " بانو " در اصل " رتیاباگیانو " بوده که پرتو الهی معنی می دهد و" پوروچیستا"که در ایران باستان نام دختر بوده در دین یشت

به معنای " دانش والا " آمده است . از لحاظ پوشش و حجاب ، زن و مرد ایرانی بر پایه ی شخصیت و پاکدامنی ذاتی خود ، هرگز مانند رومیان و یونانیان هم دوره ی خود ، در مجلس های عیش و نوش ظاهر نمی شدند . پاکدامنی در نزد زنان ایرانی اهمیت زیادی داشت و همیشه خود را با زیور پاکدامنی ، پارسایی ، راستی و دانش دوستی می آراستند . در "ویسپرد " آمده است :

" زنان و دوشیزگان باید از صمیم قلب از اندیشه و گفتار و کردار نیک پیروی نموده و این سه گوهر گرانبها را مانند بهترین و گرانبهاترین زیور و زینت با خود به همراه داشته تا شایستگی ، دوستی همسر خود و خشنودی اهورامزدا گردند . "

اشوزرتشت مهر و دوستی و وفاداری را هم به زن و هم به مرد سفارش نموده و رو به دختران و پسران جوان می فرماید :

ای نوعروسان و نودامادان ، روی سخن با شماست به اندرزم گوش دهید و گفتارم را به خاطر بسپارید و با غیرت در پی زندگانی پاک برآیید . هریک از شما باید در کردار نیک و مهرورزی بر دیگری پیش دستی جوید تا این زندگانی مقدس زناشویی را با شادمانی و خرمی به پایان رسانید . " ( یسنای 53 – بند 5 )

در نوشته های پهلوی دوران ساسانی ،خوش اخلاقی ، پاکدامنی ، و شرکت زن با شوهر در کارهای اجتماعی از تلکیف های ملی و مذهبی دانسته شده است ، به ویژه اینکه در دینکرد آمده است :

" زن باید مایه ی جلال و سرافرازی شوهر و خانواده باشد . "

در ایران باستان کرد بدکار و زن بدکاره بسیار پست و منفور بوده و حتی در مجلس های عمومی و آیین های دینی حق ورود و حضور نداشته و در " اردیبهشت یشت " و"تیریشت " به این مردان و زنان نفرین شده و از کارهای آنان به نام " کارهای اهریمنی " یاد نموده و " زنا " را از جمله گناهان بزرگ دانسته و چنانچه مردی به زن خود خیانت می نمود ،زن می توانست شکایت خود را نسبت به شوهر به دادگاه ببرد . در آیین زرتشت امر به وه یعنی اختیار یک همسر شده است . مردان ایران باستان به سبب شرافت نژادی و همچنین بر پایه ی دستور دین به تعدد همسران قایل نبوده و بیش از یک زن اختیار نمی کردند . در " مینوی خرد "فصل 35 یکی از گناهان بزرگی که برمی شمارد این است که مردی با زن دیگر به سر برد و در حقیقت همسر دوم یا صیغه اختیار کند . این روش نه تنها در دوره ی اوستایی بلکه در دوره ی زبان پهلوی نیز از آموزش های دین و آیین مردم ایران زمین به شمار می آمد و حتی پس از چیرگی قوم های مهاجم به ایران که تعدد همسران در میان آنان آیینی مذهبی بود ، مانعی برای ایشان به وجود نیاورد و تا چندین سده وضع به همین روش ادامه داشت و امروزه نیز در میان زرتشتیان این آیین ادامه دارد .

armin khatar
07-14-2011, 11:38 AM
مفهوم آب در فرهنگ ایران باستان
چنان که گفته شده است، زرتشتیان را به راستی میتوان پریستاران آب و آتش خواند؛ آنان حتا در این بزرگداشت آب، آشکارا سنتی کهنتر را دنبال میکردند. ایرانیان باستان به آب به عنوان سرچشمهی حیات، که گیاهان، جانوران، و انسانها را میپرورد، حرمت مینهادند.
در کیهانشناسی آنان، آب دومین آفرینش از هفت آفرینش (پهلوی: dahishnan) بود که درون جهان تقسیم شد. آب نیمهی زیرین "آسمان" گویسان را فراگرفت، بدین سان، همهی آبها در پایین زمین قرار دارند.

دریای بزرگی با نام اوستایی Vourukasha (پهلوی: وَرکش، فراخکرد) وجود داشت که "جای گرد آمدن آبها" بود (ویدیوداد21/15). این دریا را رودی اسطورهای به نام Harahvati Aredvi Sura* تأمین میکرد؛ و دو رود دیگر از آن جاری و ناشی میشد: "ونگهوی دایتیا" Vanghvi Daitya (پهلوی: وِه دایتی یا وِه رود) به سوی شرق و "رنگها" Rangha (پهلوی: اَرَنگ) به سوی غرب. به نوشتهی بندهش (ترجمهی م. بهار، ص 74)، این رودها، که زمین را در برگرفتهاند، در دریای جذر و مد دار Pititka (پهلوی: پوتیک) پاک میشوند و سپس آب آنها به دریای فراخکرد باز میریزد (ویدیوداد 5/19-18؛ بندهش، همان جا). در مرکز دریای فراخکرد کوه Us.hendava برآمده که پیرامون قلهی آن بخارهایی که به صورت ابرهای بارانی پراکنده شده بودند، گرد میآیند (بندهش، ص73؛ یشت 8/33-32).
بنابراین، همهی آبهایی که در زمین جاری میشوند یا بر آن فرو میریزند، از فراخکرد میآیند. کوچکترین چشمه یا قطرهی شبنم را میتوان نمایندهی کل آفرینش آب دانست. از آن جا که این آفرینش برای زندگی ایرانیان باستان ضروری و بنیادین بود، ظاهراً برای پاک و زیا نگاهداشتن وی، برای آن قربانیهایی میکردند.

در دین زرتشت، استفاده از آب در تهیهی فدیههای مایع (آب زوهر) تا به امروز تداوم یافته است. آب پیش از قربانی یا در آغاز برخی از اعمال عبادی بر خاک ریخته میشود. به علت تقدس آب، هرگز نباید در طول ساعات تاریکی، که دیوان رفت و آمد میکنند، آن را از چاه یا آبِ روان کشید؛ و هیچ گاه نمیتوان آب زوهر را شبانه پیشکش کرد. به جز "آب زوهر" که مستقیماً برای خود آب تهیه میشود، قربانیهای دیگری (شامل قربانیهای خونی) نیز به ایزدان مرتبط با آب، یعنی، آبان، اپانم نپات (Apanm Napat) و اردوی سورا پیشکش میشد. در آموزشهای خود زرتشت، نگاهبانی و سروری آفرینش آب به Haurvatat (خرداد) سپرده شده، و بدین سان بر حرمت باستانی آن تأکید گردیده است.*
در ايران باستان آب مقدس به شمار ميرفته و به عقيدهء زردشتيان، پس از آتش، مقدسترين عنصر است. آب دومين آفريده از آفريدگان هفتگانهاي است كه اورمزد خلق كرده (بندهش، فصل اول، بند 54، فصل اول الف، بند 4 و 7) و آفرينش آن پس از آسمان و در مدت 50 روز (از روز چهل و ششم پس از اعتدال بهاري) انجام گرفته است كه در پايان آن 5 روز گاهنبار دوم قرار دارد (بندهش، فصل اول الف، بند 17). در همه جا در زيرزمين آب قرار دارد (بندهش، فصل اول، بند 17، فصل اول الف، بند 10). نگاهباني آبها برعهدهء خرداد امشاسپند است (بندهش، فصل سوم، بند 18). بنابر عقيدهاي، همهء خلقت در اصل به صورت قطرهء آبي بود و بنابر نظر ديگري، اصل همهء آفريدگان از آب بود بجز تخمهء مردمان و چارپايان مفيد كه از آتش است (بندهش، فصل اول الف، بند 3). به تصور ايرانيان باستان، درياي بزرگي به نام فراخکرد در کنار کوه البرز بر روی زمین هست که یک سوم زمین را فراگرفته است و همه ی آبهای جهان پس از پاک شدن از آلودگیها سرانجام بدان می ریزند(بندهش،فصل 10،بندهای 1 و 8 و 9)
نظر به تقدسی که برای آتش قائل بودند،آلوده کردن آن را با پلیدیها گناه به شمار می آوردند(پورداود،یشتها،161.1/159) به ویژه آلوده ساختن آن با مردار از گناهان بزرگ به شمار آمده است(صد در نثر،فصل 72،ص 51؛ تاوادیا،شایست ناشایست،فصل 2، بندهای 76 تا 94).
در مورد مراقبت از آب دستورهای دینی دقیقی هست(صد در بندهش،فصل 78،ص 148).آب در آیینهای دینی زرتشیان از عناصر لازم به شمار می آید

armin khatar
07-14-2011, 11:40 AM
تمدن هاي آغازين:
حوزه درياچه اروميه از نخستين مراكز فرهنگي باستاني شرق ميانه ودرمحدوده فلات ايران از نخستين مراكز جمعيت هاي متمركز بوده است. آغاز حيات تاريخي در اين خطه تقريبا مقارن با آغاز حيات تاريخي در بين النهرين و آسياي صغير بوده است. از آنجايي كه محوطه هاي باستاني و پژوهش هاي باستان شناسي را نمي توان در چهارچوب مرزهاي كنوني محدود كرد و تقسيمات سياسي فعلي با نواحي باستاني منطبق نيست، لذادر بررسي باستان شناسي غرب آذربايجان مرزهاي سياسي فعلي فرو مي ريزد و مرزهاي فرهنگي اين خطه، به حوزه قفقاز، تركيه شرقي و عراق كنوني كشيده مي شود.
بقاياي باستاني مربوط به دوران پيش از تاريخ و آغاز تاريخي غرب آذربايجان عمدتا در دشت سولدوز ( نقده) و اطراف شهرهاي اروميه و سلماس نهاده شده و بقاياي باستاني دوره تاريخي آن نيز علاوه بر مناطق مذكور در اطراف شهرهاي تكاب، بوكان و زيويه سقز(ساققيز) و شهرستان قوشا چاي (مياندوآب) و اشنويه ( اشنوناك باستاني) پراكنده شده است.
تمدن هاي پيش از تاريخ و آغاز تاريخي غرب آذربايجان عبارتند از:
ا- تمدن هاي دشت سولدوز( تپه حاجي فيروز، دالما (دلمه) تپه، پيزديلي= پيسديكلي تپه، دينخا تپه= دين خواه تپه، عقرب تپه و حسنلو).
2- گوي تپه در 6 كيلومتري جنوب شرقي اروميه.
3- هفتوان تپه ( بوتان تپه = تام تپه) در نزديكي شهر سلماس.
بر اساس پژوهش ها و حفاريهاي به عمل آمده و نتايج حاصل از آن، دشت سولدوز از هزاره ششم پيش از ميلاد محل اجتماعات كشاورزي بوده و ساكنان دهكده هاي مستقر اوليه، به حرفه كشاورزي و دامپروري اشتغال داشته اند.(1)
سفال اين دشت كه از تپه هاي حاجي فيروز و پيزدلي به دست آمده، با دست ساخته شده و عموما ساده و بعضا منقوش بوده و قدمت آن 6000 تا 5500 (سال) پيش از ميلاد تاريخ گذاري شده است. سفال تپه حاجي فيروز با سفال يانيق تپه خسروشاه در نزديك تبريز مشابهت اساسي دارد. هم چنين سفال اين تپه از نظر نقوش مشابه سفال تل حسونا ( هزاره پنجم قبل ازميلاد) در بين النهرين بوده وبا آن قابل مقايسه دانسته شده است. ( 2) طبق نظر پروفسور روبرت (رابرت) دايسون سفال تمدن دالما (دلمه) تپه دشت سولدوز نيز با سفال تمدن حلف درشمال بين النهرين ( جنوب غربي شهر ماردين در تركيه ) تا اندازه قابل ملاحظه اي قابل تطبيق است.(3)
حفاري هاي باستان شناسي در دالما تپه( دولما تپه؟) ثابت مي كند كه ساكنان اين منطقه در هزاره هاي پنجم و چهارم قبل از ميلاد، قدم در راه تكميل صنايع فلزي گذاشته و براي تحصيل مواد خام و توزيع مصنوعات و توليدات بومي ، اقدام به تجارت با نقاط دور دست نموده اند. مضافا در هزاره هاي مذكور نخستين علائم خطوط اوليه در اين تپه ( هم چنين يانيق تپه خسروشاه) ظهور كرده است.(4)
گوي تپه اروميه مهمترين بخش از شناسنامه پيش از تاريخ و آغاز تاريخي غرب آذربايجان است طبقه(M) اين تپه باستاني قابل مقايسه با تمدن عبيد ( دوران سفال عبيد چهارم) بين النهرين بوده و حفاريهاي به عمل آمده نشان مي دهد كه در اين محوطه باستاني استمرار فرهنگي وجود داشته كه از نظر، گاه نگاري شامل هزاره چهارم پيش از ميلاد تا عصر I (1500- 1200 ق.م) و عصر آهن II (1200 – 800 ق.م) مي شود.
جديدترين طبقه اين تپه (طبقه A)متعلق به عصرآهن II و طبقه ماقبل آن (طبقه B ) متعلق به دوره آهن Iو قديم ترين طبقه آن (طبقه N ) متعلق به هزاره چهارم قبل از ميلادمي باشد (گزارش بورتون براون). اما براساس گزارش عزت الله نگهبان طبقه (N) گوي تپه مقارن با سيلك دوم كاشان ودر نتيجه متعلق به اواسط هزاره پنجم قبل از ميلاد مي شود. بر اساس جدولي كه ((ماري ويت)) و ((روبرت دايسون)) از گاه نگاري تپه ها و آثار باستاني ايران به دست داده اند تپه حسنلو از سلسله تپه هاي دشت سولدوز در فاصله سالهاي (6000 – 5500 ق.م) مسكون بوده و قدمت لايه VII 2500 ق.م ولايه VI 2000 ق.م تعيين شده است. اما با وجود اين قدمت، اهميت و شهرت حسنلو بيشتر مديون لايه متعلق به عصر آهن II مي باشد كه دژ ماننايي و جام طلايي آن شهرت يافته است. هفتوان تپه سلماس نيز بر اساس جدول مذكور به ترتيب زير گاه نگاري شده است: هفتوان VIII (3000 ق.م)، هفتوان VII (2500 ق.م)، هفتوان VI (2000 ق.م).
محوطه باستاني هفتوان تپه، خود قسمتي از يك منطقه تمدني بزرگتري در دوران باستان بوده كه ارتباط نزديكي با مشرق آناتولي و ناحيه قفقاز و قسمت هاي ديگر آذربايجان داشته است (5). در هفتوان تپه نيز همانند تپه حسنلو، استمرار فرهنگي ازهزاره سوم پيش ازميلاد تا دوران ماد هخامنشي وجود داشته و اين تپه در دوران هاي بعدي نيز مورد استفاده بوده است.
دينخا (دين خواه) تپه دشت سولدوز در نزديكي اشنويه آخرين تپه باستاني مهم از سلسله تپه هاي باستاني جنوب غربي درياچه اروميه است كه موردتوجه باستان شناسان ايراني و خارجي بوده و به دفعات مورد كاوش قرار گرفته است. سفال هاي اين تپه با سفال هاي خابور در آشور، تل بيلا، تل برك، كول تپه ( تپه خاكستر)، چغا بازار و ديگر تپه هاي شمال بين النهرين (سوريه و تركيه امروزي ) قابل مقايسه بوده و بين سالهاي 1900- 1600 ق.م ( يعني زماني كه هوري ها و هيتي ها در مناطق مذكور قدرت داشتند ) تاريخ گذاري شده است.(6)
تمدن هاي غرب آذربايجان به ويژه تمدن هاي گوي تپه و هفتوان تپه به مانند تمدن يانيق تپه خسرو شاه در قلمرو تمدن بزرگي قرار داشته اند كه به تمدن بزرگ (( كورا –ارس)) معروف است. تمدن (( كورا- ارس)) مجموعه تمدنهايي را در بر مي گيرد كه از قفقاز گرفته تا آناتولي شرقي و اراضي آذربايجان ايران پراكنده شده است.
تمدن بزرگ كورا – ارس كه به تعريفي ديگر از آن با نام ((فرهنگ كورا – ارس)) ياد مي شود از هزاره چهارم قبل از ميلاد آغاز و تا هزاره سوم ق.م ادامه داشته و اين فرهنگ از اوايل عصر مفرغ در شمال شرق آناتولي به گونه هاي مختلف تقسيم شده است. جديدترين نمونه هاي يافته شده متعلق به فرهنگ كورا – ارس اشيايي است كه اخيرا در تپه هاي ((آق دام)) و (( آق توره)) شهرستان پارس آباد واقع در شمال شرق اردبيل به دست آمده است. اقوام نخستين و تركيب جمعيتهاي اوليه: بر اساس منابع مكتوب بين النهرين و آخرين تحقيقات تاريخي وباستان شناسي در فاصله هزاره هاي چهارم تا اوايل هزاره اول قبل از ميلاد، غرب آذربايجان در قلمرو حوزه هاي بزرگتري قرارداشته كه آراتايي ها، گوتي ها، لولوبي ها، سوباري ها، توروكي ها، هوري ها و هيتي ها نخستين ساكنان آن بوده اند. درآثار سومري، آكدي، بابلي، آشوري و هورياني از سرزمين مردمان مذكور به نام هاي آراتا، گوتيم، لولوبيوم، سوبارتو، توروكوم، اوري و هاتي يادشده است. علاوه بر اين دوسرزمين باستاني ديگر به نام هاي اشنونا (اشنويه امروزي) وميتاني به سرزمين هاي كهني اطلاق شده است كه بخشهايي ازغرب آذربايجان زير نفوذ يا در قلمروحكومتي آنان قرارداشته وساكنان آن عمدتا هوري نشين بوده اند. اين نكته كه سومريان قبل ازدرآمدن به بين النهرين مدت زماني طولاني در سرزمين هاي كوهستاني شمال وشرق بين النهرين اقامت داشته و ا ز گذرگاههاي كوهستاني غرب ايران به جلگه بين النهرين كوچيده اند، اين نتيجه را با ر مي آورد كه آذربايجان و به ويژه حدود غربي آن مدت زماني طولاني سكونت گاه سومري ها بوده است. انطباق كشور همزاد سومر((آراتا)) با آذرباجان بر اساس نام هاي جعرافيايي لوحه هاي بين النهرين از قبيل كوههاي هوروم ) HurruM)، كوه هاي ماشو (ماسيس=آرارات) و سير مهاجرت سومري ها ازحوزه خزر و قفقاز به بين النهرين (7) پرتو تازه اي به تاريخ كهن آذربايجان افكنده است. رنه گروسه مي گويد: سومري ها ((كوتوله كله گرد،پيشاني كوتاه،دماغ عقابي)) از قرار معلوم تمدن خودشان را كه بي شك از كوهستان هاي شمالي يا شمال شرقي كسب كرده بودند به مردم سرزمين بين النهرين سفلي دادند(8). اين كوهستان هاي شمالي يا شمال شرقي بين النهرين همان كوه هاي هوروم وكوه هاي ماشو (9) (آرارات) لوحه هاي سومري و بابلي و آشوري است كه فرستادگان انمركار، لوگال باندا وگيل گامش براي ملاقات با پادشاه آراتا و حضرت نوح (ع) (در جزيره ديلمون درياي خزر) از آن ها گذشته اند.
اين كوه ها همان كوه هايي است كه كشتي حضرت نوح برآن فرود آمد و حيات پس از طوفان از آنجا آغاز شد. در تورات از اين كوه ها با نام آرارات ودر قرآن كريم با نام ((جودي)) ياد شده و اين دو نام هنوز هم موجوديت خود را حفظ كرده اند. اين كوه ها همان كوههايي است كه سومريان درآنجا با صنعت فلز كاري آشنا شده و پس از اين آشنايي به صورت گروههايي كاملا مسلح به موطن جديد خويش در جلگه هاي بين النهرين در آمده اند. بر اساس همين شواهد و قراين است كه دكتر محمد تقي سياهپوش مي نويسد: (( در مورد فرهنگ سومري نيز اين واقعيت كه آنان از يك سرزمين كوهستاني آمده بودند كه در آنجا كشتيراني امكانپذير بوده، با آذربايجان سازگار است. ضمنا در مورد ارتباط سومريان با منطقه مزبور ارتباط صنعت سفال سازي آنان با حدود ارمنستان نيز داريم. در اين باره دايره المعارف بريتانيكا تحت عنوان ((سومر – دوران ماقبل تاريخي)) قديمي ترين سفالهاي سومري را كه به اشكال هندسي منقوش هستند، احتمالا منبعث از حدود ارمنستان دانسته و اضافه مي كند كه (( اساطير سومري)) مربوط به زمان قبل از طوفان ممكن است با اين تمدن مربوط باشد))(10).
نخستين اطلاع تاريخي از حوزه غرب آذربايجان از الواح سومري و سپس از لوحه ها و سنگ نبشته هاي اكدي تحصيل مي شود. بر اساس منظومه هاي سومري (( انمر كار و حاكم آراتا )) و (( لوگال باندا و انمركار )) (( دولت – شهر)) آرتا در جهت (( ايم كورا )) ((شمال يا مشرق كشور سومر يا به تعبير صحيح تر جهت كوهستاني كشور عراق )) واقع بوده است كه مردمان آن از جنس و نژاد سومري ها بوده و الهه اينا نا را مي پرستيدند. آراتايي ها مردماني صنعتگر و صاحب ثروت و مكنت بوده و سرزمين آن ها طبق تعريف لوحه ها سرزميني خوشبخت بوده است. در آراتا پادشاهي حكومت مي كرده است كه نام او ((اين – سو – كوش – سيراننا)) بوده و با ((انمر كار )) از پادشاهان سلسله اول اوروك معاصر بوده است. تاريخ تقريبي حكومت او طبق تقويمي كه ((وولي)) تنظيم كرده به 3500- 3400 قبل از ميلاد مي رسد. (11)
زماني كه دولت- شهر اوروك مورد حمله قوم سامي (( مارتو)) قرار گرفت و گرفتار مصيبت بزرگي شده بود انمر كار پادشاه شهر اوروك براي دفع حمله مارتو ها فرستاده خود لوگال باندا ((پدر گيل گامش پادشاه و قهرمان افسانه اي اوروك)) را براي ياري خواستن و دريافت كمك از الهه اينانا كه در اين زمان در آراتا اقامت داشت به سوي اين سرزمين گسيل داشت. لوگال باندا سفير انمر كار و پادشاه بعدي سرزمين اوروك پس از سپردن هفت كوه سرزمين (( اشنان )) (اشنونا) به آراتا گام گذاشت و پيغام خود را به اينانا الهه شهر آراتا تسليم كرد.
پس از آرتايي ها نخستين قومي كه از وجود آنها در اراضي غرب آذربايجان سخن رفته ((گوتي )) ها هستند. در كتيبه اي از ((لوگان-آنه-موندو))فرمانرواي سومري دولت- شهر آداب (ADAB ) كه طبق تقويم ((وولي)) مي بايدپيش از 2900 قبل ازميلاد يا به عبارتي صحيح تر بين سالهاي 3100 –3000 قبل از ميلاد فرمانروايي كرده باشد، آمده است: كه او با ((ايلام، مرهشي و گوتيم نبرد كرد)) (12).
گوتي ها آنچنان كه تحقيقات نشان مي دهد و دانشمندان در قبول آن ترديدي نشان نمي دهند در اراضي ميان قسمت علياي دياله تا درياچه اروميه و خط همدان - قزوين يعني جنوب غربي آذربايجان و بخش هايي از كردستان امروزي مي زيستند. پيكره مفروغي دو تن از پادشاهان گوتي يكي در سلماس و ديگري از همدان كشف شده و اين قوم پس از سالها نبرد طولاني سر انجام توانستند در 2470 قبل از ميلاد ( به توريخ دلاپورت) يا 2390قبل از ميلاد ( به توريخ كامرون ) پس از مرگ (( شار – كالي – شاري )) چهارمين جانشين ساراگون اول پادشاه ((اكد)) بر بين النهرين تسلط يافته و قريب يك قرن بر آن سرزمين حكومت كنند. بر اساس منابع مكتوب اكدي، بابلي و آشوري، گوتي ها از آغازين سده هاي هزاره سوم قبل از ميلاد تا قرن ششم پيش از ميلاد (ظهور دولت هخامنشيان) در سكونت گاههاي دائمي خود در زاگرس شمالي و مياني (آذربايجان و كردستان ) به حيات تاريخي خود ادامه داده اند. برخي بر اين باورند كه نام جودي (= گودي) بازمانده گوتي است. نقش برجسته ((شيخ خان)) در قسمت علياي رود دياله و قشرهاي DوC گوي تپه اروميه به گوتيان نسبت داده شده است.
سومين قومي كه اندكي ديرتر از گوتي ها درصحنه حيات تاريخي غرب آذربايجان ظاهر مي شوند ((لولوبي ها )) هستند. روايتي از يك پادشاه لولوبي به نام ((اماشكوش)) (Immashkush) خبر مي دهد كه پيش از ساراگون اول (جلوس به پادشاهي به توريخ دلاپورت 2630 ق.م و به توريخ كامرون حدود 2530 ق.م ) فرمانروايي كرده است. محل سكونت لولوبيان جنوب غربي درياچه اروميه بوده و به مانند گوتيان در دره هاي زاگرس شمالي و مركزي پراكنده بوده اند . از اراضي تحت سكونت لولوبيان در خارج از مرزهاي سياسي كنوني ايران در غرب آذربايجان مي توان از دره شهر زور و شهرهاي كركوك و آلتون كوپرو درشمال عراق نام برد. به نظر مي رسد لولوبيان در اين شهر ها با عناصر هوري در آميخته شده باشند. زيرا پادشاه شهر نامار (مريوان و يا خانقين امروزي ) با نام آريزن(Arisen) پسر سدرمت (Sadarmat) معاصر با ((نارام – سين)) دومين جانشين ساراگون اول، شاه ((اوركيش و ناراما )) بوده است. در متن هورياني كهن كه از بوغازكوي (هاتوساي باستاني پايتخت هيتي ها) در تركيه به دست آمده از ((اما شكوش)) با لقب شاهنشاه ياد شده است (13). پادشاه لولوبيان در روزگار پادشاهي ((نارام- سين )) (به توريخ كامرون ،جلوس به پادشاهي 2551 ق.م) در دره تنگي به نام قره داغ كه امروزه (( گذر گاه كفر)) خوانده مي شود و در جنوب شهر زور نهاده است، با نارام – سين جنگ كرد ولي شكست يافت.
از يكي از پادشاهان لولوبي به نام ((آنوبانيني)) كتيبه اي به زبان و نوشتار اكدي در نزديكي سرپل زهاب باقي مانده است كه از وي به عنوان (( پادشاهي توانا، قدرتمند و پادشاه لولوبيوم)) كه پيكره خود و ايشتار را بر كوه باتير (Batir) (به املاي دياكونوف:پادير= PA-DI-IR)كنده است ياد مي كند. به فاصله نه چندان دوري از نقش برجسته ((آنوباني ني))است. ((تاردوني))(Tardunni)پسر ايكي(Ikki) كه وي نيز از پادشاهان لولوبي بود، قرار گرفته است. شيوه زندگي و ويژگيهاي قومي لولوبي ها و گوتي ها چنان به هم نزديك بوده كه در روايات بعدي بين النهرين ((آنوباني ني )) در رده پادشاهان ((گوتيم)) قرار دارد و به عنوان پادشاه شهر كو ثا (Kutha)) معرفي شده است. نام لو لو بيان بطور مكرر از قرن بيست و ششم قبل از ميلاد تا سده نهم قبل از ميلاد در اسناد بين النهرين ذكر شده و آداد – نيراري دوم فرمانرواي آشور در قرن نهم قبل از ميلاد (890- 911ق.م) مدعي است كه از فراسوي زاب سفلي نزديك مرزهاي لولوبيوم و زاموآ (كرانه جنوبي درياچه اروميه و حوضه رود جغتو)حركت كرده و تاتنگ هاي نامار پيش رفته است(14).
ساراگون دوم (705 – 722ق.م)از مناطق تحت سكونت لولوبيان كه در اين تاريخ تحت نفوذ ماننائيان بودند با عنوان ((دور – لولومه)) (دژ لولوبي) ياد كرده است.
چهارمين قومي كه بدون هيچ شبهه كرانه هاي غربي درياي خزر خاستگاه اوليه آنها بوده و از اين نقطه در غرب و جنوب آذربايجان و شمال بين النهرين (تركيه و سوريه)تا فلسطين پراكنده شده اندهوري ها هستند. هوري ها كه از آن در تورات با نام ((حورتين)) ياد شده در بخش هاي وسيعي از آسياي غربي پراكنده شده بود ند ولي قدرت عمده حكومتي آنان بيشتردر آ سياي صغير وسوريه قرار داشت .حضور هوري ها در ايالت ((اشنوناي))باستان كه در حد فاصل دياله تا جنوب درياچه اروميه قرار داشته حتمي است. وسرزمين مشهور((شوبريا)) يا ((سوبارتو)) كه بعدها به نام ((آشور)) شهرت يافت از اقامتگاه هاي مشهور اين قوم بوده است. هوري نام خود را به كشور ((سوريه)) داده اند و مصري ها به خاطر وجود هوري ها ((=سوري ها)) در اين خطه، اين سرزمين را ((هورن)) خوانده اند. امپراتوري هاي ميتاني درهزاره دوم و اورارتو در نيمه اول هزاره اول قبل از ميلاد را هوريها تشكيل دادند و در بنيان دولت مشهور ماننا در آذربايجان هوري ها نقش عمده اي داشتند(15 ). نخستين اطلاع تاريخي ازسرزمين شوبر يا مربوط به منظومه سومري ((انمركاروحاكم آراتا)) است كه درآن سرزمين شوبر(شوبريا/سوبارتو) به عنوان يكي از همسايگان كشورچند زباني سومر معرفي شده است. واگربپذيرم كه ((اوري)) همسايه ديگرسومر دراين منظومه نيزاشاره به هوريان دارد، در اين صورت سومر ها دو سرزمين از سرزمينهاي تخت سكونت هوريان را مي شناختند.
قطع نظر از درستي يانادرستي ارتباط ((اوري)) با هوري، سومري ها نخستين قومي هستند كه وجودكشور شوبريا (سوبارتو) را به ما گزارش كرده اند. اگر قطعه مربوط به همسايه هاي سومر رامقدم برحوادث تاريخي منظومه قرار دهيم در اين صورت موجوديت هوري ها به عنوان دولتي مستقل در هزاره ششم قبل از ميلاد تثبيت مي شود. واگر اين قطعه را مربوط به دوران بعداز حوادث تاريخي منظومه بدانيم، در اين صورت موجوديت كشور شوبر (سوبار)به هزاره هاي پنجم ياچهارم قبل ازميلاد بر مي گردد. اما صرف نظر از اين تخمين ها موجوديت كشور هورنشين سوبارتو درهزاره سوم قبل از ميلاد قطعي است و اين موجوديت همزمان است باموجوديت اشنونا و كشور توروكم (سرزمين توركو ها) در غرب و جنوب غربي درياچه اروميه. يكي از پادشاهان سلسه سوم اور (2220-2328 ق.م)به نام گيميل سين(جميل-سين) (2208 –2216 ق-م) شخصي به نام ((واراد-نانار)) (به املاي دياكونوف: آراد-نانار))را به عنوان ايشاكوي (امير) نواحي گوته بوم (كشور گوتي ها) ،زابوم (آلتون كو،پروي امروزي) و همازي (يكي از ايالت ايلام ) برگزيد وهمزمان سمت وي را به عنوان ((شاكاناكو)) (حاكم) اوربيلوم (اردبيل امروزي) و قوم سوبارتو (هوري) به رسميت شناخت (16). تعيين دقيق حدود و ثغور كشور سوبارتوو اشنونا موضوع پيچيده اي براي مورخان و باستان شناسان بوده است، اما با وجود اين پيچيدگي محقق و معين است كه اين سرزمين هادر شمال كشور عراق وغرب وجنوب غربي درياچه اروميه قرار داشته اند.
در فرمول هاي مورخ سلاله سوم اور از سرزمين هايي كه عليه آنها لشگر كشي صورت گرفته با نام هاي اوربيلم (اردبيل)، سيموروم (زابان/زابوم=آلتون كوپرو) وشاشروم (رواندوز) ولولوبوم (كشور لولوبي ها)، كيماش (شرق كركوك كنوني و آراپخاي بعدي) وخومورتي (توزخورماتلي كنوني)، خارشي (كو ههاي نزديك توز خورماتلي) وگنهار يا گانخار(Ganxar ) (سرزميني در مجاورت لولوبوم) نام برده شده است(17 ).
اغلب شهر هاي مذكور بر اساس تجزيه و تحليل نامهاي مربوط به فرماند هان اين شهر ها به عنوان شهر هاي هوري نشين كوهپايه هاي دور دست زاگرس معرفي شده اند(18).
علاوه بر اين كاوش هاي باستان شناسي كه در ناحيه يورگان تپه(نوزي باستان) در نزديكي هاي كركوك به عمل آمده اثبات مي كندكه آراپخاي باستاني (كركوك حاليه) در هزاره دوم قبل از ميلاد سرزميني كاملا هوري نشين بوده است. الواح نوزي گرانبهاترين ميراثي است كه از هوريان غرب آذربايجان به جاي مانده است هوري ها در هزاره د وم قبل از ميلاد به بر پايي امپراتوري بزرگي به نام ((ميتاني)) كردندكه بخشي از اراضي غرب آذربايجان تحت نفوذ يا درقلمرو حكومتي آن قرار داشت و به همين خاطر است كه استرابون در آخرين سالهاي هزاره قبل از ميلاد از درياچه اروميه با نام ماتياني (=ميتاني ) ياد مي كند.
پنجمين قومي كه در حدود غربي آذربايجان ودر اواخر هزاره سوم و اوايل هزاره دوم قبل از ميلاد قدم به صحنه تاريخ گذاشتند ((توروكي)) ها هستند. برخي از محققان معتقدند كه ((توروكي ها )) يا توروكوها (TURUKKU ) عشيره اي از هوري ها هستند زيرا اسامي پادشاهان آن ها منشا هورياني دارد، توروكي ها چه عشيره اي از هوريان باشند و يا نباشند اين نخستين باري است كه نام قوم تورك در منابع تاريخي مشرق زمين مطرح مي شود و گواه بي بديلي است بر بومي بودن ترك هاي آذربايجان. قوم توروكي بر اساس منابع تاريخي بابل، اورارتو و آشور به مدت يك هزار (ده قرن ) در غرب آذربايجان حضور فعال داشته اند و به مانند گوتيان دشمنان خطرناكي برا ي جلگه نشينان بابل بوده اند.
نخستين اطلاع تاريخي از توروكو (توروكي)ها مربوط به دوران حمورابي پادشاه مشهور بابل است. اين اين پادشاه در بيست و نهمين سال سلطنت خود به ثبت اين واقعه پرداخته است كه لشگر هاي توروكوم،كاگموم وسوبارتو را شكست داد (19).
قطع نظر از اختلافي كه در گاه نگاري تاريخ بين النهرين وجود دارد ،توروكي ها در سال هاي بعدي با شمسي آراد اول (1813 –1781 ق.م به توريخ دلاپورت) بر سر مالكيت شهر ((شوشارا)) (شاشروم) در نزديكي رواندوز درگير شده وتصرف اين شهر را براي وي ناممكن ساختند. پادشاه آشور قديم عليرغم لشگر هايي كه به قصدانقياد ساكنان گردنكش كوهپايه هاي زاگرس شمالي ومياني يعني گوتي ها وتوروكي ها به عمل آورد موفقيت قطي كسب نكرد.
او در يكي از گزارش ها ي تاريخي خود به جنگ عمده اي اشاره ميكند كه به منطقه زاب كوچك نموده و چندين شهر از جمله ((قابرا )) (در شرق اردبيل)، آراپخا(كركوك) وتوروكم را به تصرف آورد اما با وجود اين ادعا فرزند و جانشين وي ((ايشم –داگان اول )) كه به توريخ يوسف مجيد زاده بين سالهاي 1780 –1741 ق.م سلطنت كرده مجبورشد كه تن به يك مصالحه سياسي داده وبا توروكو معاهده صلحي را امضا كند (20).
در اسناد ((ماري )) شرح وقايع برخوردهاي نظامي توروكيها با آشوري ها ثبت شده است. روح مضامين اسناد (لوحه هاي گلي ) نشان مي دهد كه آشوري ها به شدت از حملات پي درپي توروكي ها هراسان بوده و دائما به فرماندهان زير دست هشدار مي داده اند كه مواظب شبيخون توروكي ها باشند. (جورج دوسين )(EOrge dossin )در سال 1950 بخشهايي از اين اسناد را تحت عنوان (Archive Royale de mari )منتشركرد. در جلد اول اثر او لوحه هاي شماره 16و69از توروكوها سخن مي گويد.
در اثر مذكور كه كه نشر آن درسال 1951 به چهارجلدرسيد نام توروكو ها(توروكي ها) هجده(18)بار ذكر شده است. لوحه هايي شماره 21-22-23-24-25-41-45-52-70-78-و79 اسنادي ماري لوحه هايي هستند كه در آن ها عموما از تعرضات توروكوهاسخن رفته است. در لوحه 21آمده است:
((برادرت ايشمه داگان(سخن مي گويد):
به ايشمه آدو (آداد) بگو :
توروكو ي دشمن آمد وبه … … آ وارد شد (رسيد)
او ((كاكو لا تيم )) را اشغال كرد…. .
گاو هاي نر وغنايم را برداشت .
بعد از اين هجوم عده، ((توروكو ))ها زياد نشده، اما مي تواند افزون تر شو.
آن ها به هجوم خود ادامه خواهند داد.))
حملات پي در پي توروكوها باعث شد كه ايشمه داگان براي دستيابي به صلحي پايدار و دفع خطر توروكوها اقدام به مصالحه كند و در پي اين مصالحه دختر پادشاه توروكوها به عقد ازدواج((موت- اشكور)) فرزند (( ايشم – داگان اول)) و پادشاه بعدي آشور قديم در آمد (21). پس از سپري شدن سه قرن سكوت منابع آشوري در مورد اقوام ساكن در ايران غربي، در قرن چهاردهم قبل از ميلاد اين سكوت شكسته شد و با روي كار آمدن ((آداد- نيراري اول)) (1275-1307ق.م به توريخ مجيد زاده)وي شرح پيروزي هاي پدر پادشاه خود ((اريك-دن- ايلو)) عليه مناطق ((توروكو)) و ((نيگيمخي)) (=نيگيمتي) و روئساي همه گوتي هاي كوه نشين را به دست مي دهد(22). وي با اشاره به جنگهايي كه خود كرده، خويشتن را نابودكننده قبايل نيرومند كاسي و گوتيان و لولوميان (لولوبيان) و شوباريان (سوبارتوها= ميتانيان و في الواقع هوريان) مي داند(23). احتمال قوي وجود دارد كه ((آدادنيراري اول)) در گزارش جنگي خود از توروكوها تحت عنوان سوبارتو ياد كرده باشد هر چند نام هاي ديگر نيز منتفي نيست.
((توكولتي- نينورتاي اول)) (1218-1255ق.م) در قرن سيزدهم قبل از ميلاد خود را شاه درياي بالا و پايين و شاه سوباريان و گوتيان و سراسر كشور نائيري (اورارتو) مي خواند و محتمل است كه وي نيز از توروكي ها تحت عنوان سوباريان (هوريان) نام برده باشد ولي چنانچه در موضوع آداد- نيراري اول گفته شد، اين نيز محتمل است كه توروكي هادر اين گزارش تحت نام ((نائيري)) يا ((گوتي)) ذكر شده باشند. ولي آنچه مسلم است ((نائيري ها))( اورارتوها) از توروكي هاي حاشيه درياچه اروميه با نام ((توريخي)) ياد كرده اند(24). اين احتمال كه توروكي ها با قدرت گرفتن امپراتوري اورارتو (نائيري) در حلقه اتحاديه كشورهاي نائيري (مركب از چهل كشور كوچك) در آمده باشندجدي است. قطع نظر از اين احتمالات، اين نكته كه اورارتو ها در قرن نهم قبل از ميلاد از توروكي ها يا توروكوهاي منابع آشوري و بابلي به نام ((توريخي)) ياد كرده اند بسيار حائز اهميت است زيرا موجوديت اين قوم را از آغازين سده هزاره دوم ق.م تا آغازين سده هزاره اول قبل ازميلاد قطعيت مي بخشد. در خصوص موقعيت جغرافيايي كشور ((توروكوم)) اختلاف نظر وجود دارد. ((ماسپرو))در نقشه اي كه ارائه كرده است توروكوم را در حدود استان حكاري تركيه و مرزهاي آذربايجان غربي جاي داده است ولي در منابع ديگر سرزمين توروكو در جنوب درياچه اروميه و دقيقا در اراضي آذربايجان قرار گرفته است (به نقشه مربوطه رجوع كنيد). به نظر مي رسد توروكي ها تا زمان برچيده شدن امپراتوري اورارتودر تركيب اين امپراتوري بوده اند ولي دليل قاطعي براي اثبات اين امر در دست نيست. شايد قوم توروكي در تركيب اتحاديه پادشاهي ماننا داخل شده باشند براي ثبوت اين امر نيز اسناد كافي نداريم .ولي آنچه مسلم مي نمايد توروكي ها با حفظ نام خود در تركيب جمعيت هاي ساكن ئدر حدود مابين درياچه اروميه تا درياچه وان باقي بوده اند بدون اينكه در اقوام ديگر مستحيل شده باشند و براي اثبات اين امر دليل كافي موجود است ((جاحظ)) در اواخر قرن دوم هجري در رساله معروف خود ((مناقب الترك)) درباره تركاني سخن گفته كه در آسياي صغير سكني داشته و عرب ها با آنها در ازمنه قديم آشنا بودند (25).
در دوره ساساني و پيش از دوران بعثت و ظهور اسلام مشاهير عرب از تركاني سخن گفته اند كه با آنها مراوده داشتند. اشپولر محل سكونت اين تركان را آسياي صغير گفته است اما غريب نيست كه اين تركان ((توروك ها)) توروكي هاي اطراف درياچه اروميه بوده باشند. در شعر ((نابغه ذوبياني )) (ولادت:535-فوت:604 ميلادي) كه در ديوان شعر استه جاهلين طبع اهلورد و ((لزوميات)) ابي العلاالمعري ثبت شده، نام ترك ها ذكر شده است:
دعاك الهوي و استجهلتكالمنازل و كيف تصابي المر و الشيب شامل
سجودا له غسان يرجون فضله و ترك و رهط الاعجمين و كابل
و ايضا در شعري از عدي بن زيد العبادي:
فبت اعدي كم اسافت و غيرت وقوع المنون من مسودوسائد
صرعن قباذا رب فارس كلها وحشت بايدها بوارق آمد
وجئن بترك من قرار بلادهم يسير بجمع كالد با المتساعد
((الابيات (حماسه البحتري129)))
و ايضا در قصيده لاميه به ابوطالب بن عبد المطلب بن هاشم پدر حضرت علي(ع) و در شعري از ((اعشي)) (معجم البلدان221:4 ) و درحديثي در صحيح بخاري 213:3. (26) ششمين قومي كه خاستگاه آن ها آذربايجان بود ((هيتي ها)) هستند. اين قوم متمدن در اواخر هزاره چهارم ق.م در سواحل شمالي ارس ودر حوزه قفقاز زندگي مي كردند. در هزاره سوم سكونت گاه اصاي آنها در اقصاي شمال غربي مرزهاي سياسي امروزي ايران در ناحيه ايغدير (ايگديردر نزديكي دوغوبايزيد) در تركيه كنوني بوده و از آنجا به هاتوسا (بوغازي كوي) در شرق آنكارا كوچيده و امپراتوري معروف ((هيتي)) را بنيان گذاشتند. آثار مادي باقيمانده از هيتي ها نشان مي دهد كه تمدن و فرهنگ هيتي با تمدن و فرهنگ قفقاز جنوبي (آذربايجان ،گرجستان و ارمنستان) شباهت و پيوستگي هاي نزديكي دارد (27) امپراتوري هيتي در حدود 1800 ق.م بر پا شد و پس از قدرت يابي و توسعه قلمرو خود در آسياي صغير و سوريه با دولت فراعنه در مصر همسايه شد.نبرد هيتي ها با رامسيس دوم فرعون مصر در ((قادش))از معروفترين نبردهاي تاريخي عصر باستان بوده است. هيتي ها پس از فروپاشي امپراتوري شان در قرن دوازدهم قبل از ميلاد به دست اهالي فروگيه و آشور، باز هم به حيات خود به صورت پادشاهي هاي كوچك ادامه دادند كه به هيتي هاي هيروگليف مشهورند.
منسوبين قومي و زباني اقوام باستاني غرب آذربايجان تا آغاز هزاره اول ق.مبه آراتايها، گوتي ها، لولوبي ها، سوباري ها، توروكي ها، هوري ها و هيتي ها از لحاظ منسوبين و زباني در اصطلاح ((آسياني )) گفته مي شود. اصطلاح آسياني در مفهوم قومي وزباني به آن دسته از ملل قديم گفته مي شودكه زبان مردم آن از نوع التصاقي بوده و با زبان هاي هند اروپايي وسامي تفاوت ماهوي دارند. برخي از دانشمندان در ماهيت تباري اقوام مذكور به جاي اصطلاح آسياني، اصطلاحات ديگري چون (( خزري))، ((كاسپي ))، قفقازي و((يافثي)) را به كار برده اند. منشا اصطلاحات اخير الذكر بطو ر كلي با خاستگاه اين قوم، روايت هاي مذهبي وسير مهاجرت آن ها از حوزه قفقاز ودرياي خزر در ارتباط است . ذكر اين نكته خالي از فايده نيست كه در ميان ملل حاضر تنها زبان ملل اورال-آلتائيك (مانند ترك ها، مغول ها، تاتارها و فين ها وسامويد ها و… ) و زبان هاي ژاپني و كره اي وفلاندي، در اويدي هاي هند (تاميل ها ) و باسك ها، بو ميان استراليا وامريكا واهالي نوبي درجنوب مصر (حبشه ) و … از التصاقي بوده و از لحاظ گونه شناسي ((تپولوژي)) با زبان هاي ملل قديم آسياي غربي كه ذكر شان رفت خو يشاوند هستند. ساكنان غرب آذربايجان در هزاره اول قبل از ميلاد بر اساس الواح آشوري در تركيب قومي يا اصل تبار ساكنان غرب آذربايجان تا آغاز هزاره اول قبل از ميلاد تغييرات عمده اي روي نداده واصطلاحات و نام هاي قومي دستخوش تحولات اساسي نگشته اند. لوحه هاي آشوري كماكان به مانند هزاره هاي قبل بطورمكرر ازگروه هاي قومي گوتي و لولوبي سخن مي گويند وبه قول ((اي .م .دياكونوف )) مردم سراسر ناحيه اي كه بعد ها به نام ((ماد )) شهرت يافت از درياچه اروميه گرفته تا بخش علياي دياله از قوم گوتي و لولوبي بودند و لولوبيان در نقاط غربي تر وگوتيان در نواحي شرقي تر مسكن داشتند. همچنين در بعضي نواحي مجاور درياچه اروميه (به خصوص درمغرب وشمال آن ) و برخي دره هاي غربي زاگر س عناصر قومي هورياني زندگي مي كردند (تاريخ ماد 133 ). عنصر كاسي نيز كه از حدود شرق آذربايجان وحوزه رود ارس در هزاره سوم قبل از ميلاد به سرزمين لرستان كوچيده بودند (گزارش استرابون) در حدود لرستان و كرمانشاه مسكن داشتند. اين قوم توانسته بودند در هزاره دوم قبل از ميلاد بين النهرين را تصرف وبه مدت ششصد سال بر بابل حكومت كنند. در نيمه دوم هزاره دوم و آغازين سده هاي هزاره اول قبل از ميلاد دو دولت نيرومند در اراضي آذربايجان وبه ويژه حدود غربي آن برپا شده بود: دولت اورارتو و دولت ماننا. در تاسيس دولت اورارتو هوري ها نقش اصلي داشتند و در حضور آ نها در بر پاي دولت ماننا نيز مهم تلقي شده است (27 ).
پايتخت دولت اورارتو شهر ((توشپا )) (در حوالي در ياچه وان ) و پايتخت دولت ماننا شهر ايزيرتا (در حوالي سقز تا بوكان ) بوده است. از شهر مشتا (مشدا ) در نزديكي مياندوآب (داش تپه امروزي ) نيز به عنوان پايتخت ماننا نام برده مي شود .
در قرنهاي نهم و هشتم قبل از ميلاد آشور، اورارتو وماننا سه دولت عمده و قدرتمند آسياي مقدم بودند كه دايما در كشاكش با يك ديگر بسر مي بردند. در اواخر قرن نهم قبل از ميلاد و به تحقيق در سال 822 ق .م نيرو هاي آشور از وجود سرزمين كوچكي به نام ((ماداي )) نام برده اند كه سركرده آن نام بالاخص خزري(قفقازي )((هانا سيروكا))((HANASIRUKA داشت. بعد ها آداد –نيراري سوم (782-812 ق.م)از سرزمين ((ماداي )) نام مي برد كه به ادعاي وي به مانند ((اليپي))، (خارخار ) ((گرگر؟))، ((آراز ياش ))، ((مزو))(مسي)، ((گيزيل بوندا )) و((مونا ))(ياماناي=ماننا) و((پارسو ا )) به دست او فتح شده است. (28)
لو حه هاي آشوري در سال 715 ق.م از حاكمي به نام ((دايااوكو )) (DAIAUKKU ) نام مي برند كه زير دست ماننا ها بوده وعنوان ((شكين مات ماننايي ))داشته است. دايااوكو كه نامش در يوناني به ديوكس تحريف يافت در يك تباني با پادشاه اورارتو، عليه ((اوللوسو نو )) پادشاه ماننا شركت كرد. ساراگون دوم پادشاه آشور به حمايت از ((اوللو سونو )) دست به كار شد وشورش عليه ماننا را خاموش و دايااوكورا به حماه در سوريه تبعيدنمود. اين ديااوكو كه اكثريت قريب به اتفاق مورخان وي را بنيانگذار دولت ماد مي دانند. كه در هگمتانه به پادشاهي برگزيده شده (؟!) بر اساس شواهد و قرائن پايش به شهر همدان نرسيده است و روايت هردوت در مورد او با ترديد هاي جدي مواجه است. نام ديااوكو (دايااوكو) نامي غير هند اروپايي است و مادي هاي نخستين طبق شواهد نام شناسي از عناصر كاسپي (قفقازي يا آسياني ) بوده اند (29).سرزميني كه ديوك (ديااوكو) از جانب ماننايي ها بر آن فرمانروايي مي كرد به عقيده دياكونوف به ميانه نزديك بود تا همدان. وي اين سرزمين را در حدود قزل اوزن در نزديكيهاي ميانه جاي داده است. در الواح آشورياز برخي فرماندهان ماداي (ماد)نام برده شده است كه نامهايشان معرف هندواروپايي بودن آن ها نيست، ازقبيل ((كشتريتي))، ((مامي تيارشو)) و ((دوسانني)).
دياكونوف در مورد اين نام ها عقيده متضاد و متناقضي ابراز كرده .وي از يك طرف نام ((كشتريتي )) را با خشثريته اوستايي مقايسه كرده و آن را هندو اروپايي مي داند و از طرف ديگر مي گويد كه ايالت كشتريتي موسوم به ((بيت كاري))كه مركز آن دژ((كار-كاشي))نام داشته منزلگاه كاسيان بوده است زيرا كه كار –كاشي به همين معني است. با استنتاج مي توان گفت كه اين كشتريتي اگر همان خشترتيه هروروت باشد ،بر سرزمين بسيار كوچكي پادشاهي داشته كه ساكنان آن از تبار كاسي بوده ودر اصطلاح ((ماداي ))خوانده ميشده ا ند.دياكونوف كه با اين آشفتگي ها روبروست و عليرغم اعتقاد به ايراني يا هند اروپايي بودن واژه كشتريتي باز هم براي گريز از خطا مي گويد : ((با اطمينان خاطر مي توانيم بگوييم كه خشتريته و متحدان وي يعني ما مي تيارشو ودوسانني_مادي بوده اند.ولي راجع به اينكه از مادي هاي((ايراني))زبان بوده اند يا كاسپي زبان نمي توانيم با اعتماد مطلق ابراز عقيده كنيم .))(30)
لازم به ذكر است كه دياكونوف نام ((دوسانني))را ايراني نمي داند.از گزارش سفر جنگي سارگون دوم در سال 714ق.م اسامي برخي از فرمانروايان محلي ماننا و ماد استخراج شده است كه منشا قفقازي و به عبارت دقيقتر منشا هوري دارند .اين اسامي عبارتند از (پايوكو))فرمانفرماي((كيلامب �ته))در ايالت كيشه سو (در مسير علياي قزل اوزن )،((ماشدايائوكو))فرمانفرماي ((كين گاراكو))در ايالت خار خار(در جنوب درياچه زريوار مريوان)،كيتاكي(كو)فرمانفرم �ي ((اورياكو))محتملا درايالت خارخار،ماشداكوفرمانفرماي ((آندير پاتيانو ))(شرق آذربايجان- اما به نظر دياكونوف قزوين)، ((زاردوكو))فرمانفرماي خارزيانو در نزديكي زنجان ،(( ماشداكو))فرمانفرماي آرات پاتو (آرات پاتي)- آرت وت منابع ارمني و اردبيل كنوني- ،((كاراكو))فرمانفرماي ((اوريكاتو))در ايالت خارخار(31).
اين اسمي به پسوند ((كو)) كه در اصل يك پسوند هورياني است ختم مي شوند. و بر اين اساس است كه وجود عناصر هوري در ميان ماننا و مادي هاي نخستين يا به عبارتي ديگر ماديهاي آسياني مورد قبول دانشمنداني چون دياكونوف و كامرون قرار گرفته است. باستان شناس ايراني دكتر حسن طلايي قبول مي كند كه هوري ها در بر پايي دولت ماننا دخيل بوده اند(32).
در سرزمين ماننا به غير از گوتي ها، لولوبي ها، هوري ها و توروكي ها قبايل ديگري زندگي مي كردند كه الواح آشوري آن ها را ((مسيان))، ((داليان))، ((تئورليان))، ((سونبيان)) و ((كمورديان)) ناميده اند. اسامي ايالت هاي ماننايي غالبا با اسامي قبايل مذكور مطابقت دارد (مانند مسيان،سونبيان و داليان). ايالت هاي ديگر ماننا كه ظاهرا قلمرو ارضي و اهميت بيشتري داشته و پادشاهان قدرتمند –اما زير دست – بر آنها حكومت داشته و فرمانبر پادشاهان ماننا بودند عبارتند از: زيكرتو (در حد فاصل ميانه تا اردبيل)، آنديا (در حد فاصل ميانه تا زنجان )، اوئيش ديش (در حدود مراغه)، سوريگاش(احتمالا بانه) آلا برياو كارالا (در بالاي زاب صغير-در حدود بيجار و تكاب )، گيزيل بوندا(قافلان كوه)، گيلزان(كرانه غربي در ياچه اروميه)، زاموآ (كرانه جنوبي در ياچه اروميه و حوضه رود جغتو)ايالت وسيع زاموآ كه آشوري ها از آن با نام ((لولومه))(لولوبي)نيز ياد كرده انددر آغاز (قرن نهم ق.م)خود از چند واحد مستقل سياسي ماننا حاررانا، مسي و ماننا تشكيل شده بود كه بعد از تفوق مانناها اين واحد هاي مستقل فرمانبردار ماننا شدند.
سرزمين ((ديااكو))(ديوك منابع يوناني)نيز كه احتمال داده مي شود در بخش علياي دره قزل اوزن بوده باشد تابع ماننا بود. منابع آشوري به صراحت دايااوكو(ديااكو)را حاكمي زير دست ماننا (شكين مات ماننايي)مي نامند. در قرن هفتم قبل از ميلاد چهره شگفت سكاها در آذزبايجان پديدار شد. آن ها بدوا به عنوان متحدان مانناها در جوار اين سرزمين سكني كردند آخشتري پادشاه ماننا به كمك آنها توانست شهر((شاررو ايقبي )) در شمال غربي ايران را كه محل پرورش اسبان پر آوازه بود از دست آشوري ها خارج كند.سرزميني كه سكاها در آنجا رحل اقامت افكندند به دريافت دياكونوف در دره رود ارس و حوالي شهر گنجه بوده است. آشوري ها از سكاها با نام ((ايشكوزاي)) (ايشقوز) ياد كرده اندو استرابون در جغرافياي خود از سرزمين سكاها در آذربايجان با عنوان ((سكاسنا)) (سكاسن- شاكاشن) نام برده است. برخي از پژوهشگران كه مقاصد خاصي را دنبال كرده اند (مانند گيرشمن) گمان دارند كه اين سكاها از سكاهاي هندواروپايي بوده اند. آن ها محل سكونت سكاهاي مهاجر(مهاجم) به سرزمين ماننا را ناحيه سقز و نام سقز را نيز ماخوذ از نام آن ها دانسته و بخشي از گنجينه گرانبهاي زيويه (زيبياي منابع آشوري را به اين قوم نسبت داده اند. اما نكته ظريفي وجود دارد كه دريافت هند و اروپايي بودن اين سكاها را مخدوش مي كند. از روايت هردوت در مورد سكاهايي كه با داريوش جنگيدند اين نكته احراز مي شود كه اين ((سكاهاي پادشاهي))بودند كه به سرزمين ماد (و في الواقع ماننا)) حمله كرده و 28 سال بر آن فرماند راندند. قطع نظر از تفسيري كه بايد در درستي و يا نادرستي غلبه سكاها بر سرزمين ماد بر اساس داده هاي الواح آشوري و كتاب تورات كرد و اين خارج از موضوع مقاله ماست، اين نكته كه ((سكاهاي پادشاهي)) از نژاد زرد بوده اند در نوشته ((بقراط)) محفوظ است(33). بنا براين ،طبق گزارش بقراط و تعريفي كه از سفيد پوست بودن هندواروپايي ها شده، به هيچ عنوان نمي توان سكاها (= ايشكوزي ها)ي مهاجر يا مهاجم به سرزمين ماننا را هند واروپايي تلقي كرد..ذكر نوشته حسن پيرنيا در اين موضوع خالي از فايده نيست. وي مي نويسد: (( ظن قوي اين است، كه سارمات ها و سكنه سكائيه قديم، يعني فلاحين سكائي، آرياني بوده اند، ولي سكاهاي پادشاهي كه بعد تر به اين سرزمين آمده و بر سكائيه قديم مسلط شده اند، از نژاد توراني آلتائي به شمار مي آيند .بقراط راجع به سكاها گويد، كه اينها جز به خودشان به مردمي شباهت ندارند، رنگ پوستشان زرد و تنشان ثمين است وچون ريش ندارند مردانشان شبيه زنان اند… اينان دشمنان يوناني ها بوده اند و اينان نيز در نيمه دوم قرن هفتم ق.م به ماد (بخوانيد:ماننا) و ارمنستان (بخوانيد:اورارتو) و كاپادوكيه (اورارتو) ايلغار كردند)) (34).
دولت هاي ماننا و اورارتو و ايشكوز پس از سقوط قطعي آشور در زمان پادشاهي ((آشور – اوباليت دوم)) (609-614ق.م) به دست بابلي ها و مادها در طي سالهاي 610تا 590 قبل از ميلاد مطيع پادشاهي جديدالتاسيس((ماد))شدند. در سال 593ق.م يك منبع شرق باستان (كتاب ارمياي نبي) از سه پادشاهي ماننا، اورارتو و ايشكوز – براي آخرين بار – ياد مي كند و آن ها را تابع ماد ولي خود مختار مي شمارد (35). سال 593 ق.م مقارن است با پادشاهي كياكسار مادي كه بين سالهاي 585-625ق.م فرمانروايي داشته و پس از او ((ايشتوويگو))(يا آستياك) آخرين پادشاه ماد به مدت 35 سال حكومت كرده است. از آنجايي كه از دوره حكومت مادها به طور كلي هيچ نوشته اي بر جاي نمانده، نمي دانيم كه خودمختاري پادشاهي هاي سه گانه ما تا چه تاريخي ادامه يافته است. بديهي است كه در اين مدت كوتاه حوزه هاي سكونتي اورارتوها و ماننا ها و ايشكوزها نمي توانسته است شاهد تحولات و دگرگوني هاي اساسي قومي و زباني بوده باشد زيرا كه اين تحول در سرزمين هاي مفتوحه ديگر به دست مادها يعني آشور و آسياي صغير صورت نگرفته و مورد مشابهي نيز در تاريخ منطقه سراغ نداريم. بنابراين زبانهايي كه در آذربايجان و به ويژه در حوزه غربي آن تكلم مي شده از قبيل گوتي، لولوبي، هوري، ماننايي و اورارتويي (كه با زبان هوري قرابت داشت) و مهري يا مهراني (كه اطلاعي از ماهيت اين زبان نداريم) مي بايد قرن ها به حيات خود ادامه داده باشند. برخي از محققان باور دارند كه زبان ((اودين ها)) در شمال ارس بازمانده زبان گوتي هاست(36).پس از روي كار آمدن هخامنشيان در سال 550 قبل از ميلاد سرزمين ماننا و ايشكوز علي الظاهر تحت نام ((ماد)) در تركيب امپراتوري قرار گرفت و از اين تاريخ به بعد ظاهرا ماننا ئيان نيز ((مادي)) خوانده شدند. گمان مي رود كه مراد از ((اورتوكوريبانتي ها))تواريخ هردوت ساكنان پادشاهي ايشكورز باشد كه به روايت او جزو ساتراپ نشين ماد بوده اند. در مورد سرنوشت اورارتوها مي توان گفت كه در دوره هخامنشي اين سرزمين به واسطه قدرت گرفتن يكي از چهار عنصر قومي ساكن در آن به نام ((ارمن)) در سنگ نبشته هاي داريوش((آرمنيا)) خوانده شده ولي هردوت از اورارتوها همچنان به نام ((آلارودي ها)) ياد كرده است. ((آلارودي ها)) (اورارتوها)، هوري ها، ايبدي ها (گرجيان) و ارمن چهار عنصر تشكيل دهنده پادشاهي اورارتو بودند كه در دوره شكوفايي و اقتدار اين پادشاهي، اورارتو (خالدي ها) و هوري ها بر دو عنصر ديگر تفوق و برتري داشتند و زبان رسمي و اداري پادشاهي كه در بيش از چهارصد كتيبه به جاي مانده از آن ها منعكس شده به هوري نزديك است.
درباره قلمرو ارضي اين امپراتوري در آذربايجان روز به روز اطلاعات ما بيشتر مي شود و هم اينك معلوم شده است وسعت اين امپراتوري در شرق تا درياي خزر ممتد بوده و بخش هاي عمده اي از شرق و مركز آذربايجان آن در قلمرو حكومتي اورارتوها قرار داشته است(37).
در غرب آذربايجان ايالت هاي خوبوشكيه و سانگي بوتو (شهرهاي كنوني قطور،خوي و مرند) به مدت دوقرن كاملا تحت تسلط اورارتو ها بوده اند. موقعيت ايالت خوبوشكيه كه بعد ها از آن به عنوان كشوري مستقل در كنار اورارتووماننا و ماد نام برده شده است دقيقا معلوم نيست. دياكونوف آن را در دره رود بختان- جنوب درياچه وان مي داند ولي در نقشه هايي كه اخيرا منتشر شده خوبوشكيه در نزديكي جنوب غربي درياچه اروميه ودر حدود اشنويه نشان داده شده است (به نقشه مربوط رجوع كنيد). در خوبوشكيه سه عنصر قومي گوتي، هوري و اورارتويي نفوذ داشتند(38).
از شهرهاي مهم اورارتويي واقع در غرب آذربايجان (و دقيقادر اراضي آذربايجان) مي توان از شهر ((اولخو)) (اولهو) كه مهمترين شهر ايالت ((سانگي بوتو)) بوده نام برد. اطراف اولخو يكپارچه باغهاي شكوفان و تاكستان و مرتع سر سبزبود. موقعيت اين شهر را برخي با شهر خوي منطبق مي دانند كه تطبيق نابجايي نيست. اما اخيرا اولخو را همان محوطه وسيع اورارتويي ليوار در 19 كيلومتري شمال غرب مرند شناسايي كرده اند (39).
اگر قبول كنيم كه ((الوخين)) كتيبه توكولتي نينورتاي اول (اواسط قرن سيزدهم ق.م) همان ((اولخو))كتيبه هاي سارگون دوم (در اواخر قرن هشتم ق.م)است در اين صورت شهر ها (كشورها)ي شاريند (زرند) و مهري (نهري) را نيز بايد در حول و حوش خوي ويا مرند جستجو كرد.در ضمن مردم يا قبيله اي كه در لوحه هاي آشوري به نام ((اوكوماني)) و همراه با نام گوتيان برده شده اندمي بايد مردم شهر (كشور)هاي مذكور بوده باشند. اي.م دياكونوف محل سكونت ((اوكومانيان ))رادر دره زاب بزرگ يعني در نزديكي هاي اشنويه و پيرانشهر مي داند اما محتمل است كه حدس او درست نباشد و اين قبيله را چنانكه گفته شد در حول و حوش خوي يا مرند بايد جستجو كرد. سرزمين اوكوماني(اوقومني به املاي مجيدزاده)در اواسط قرن سيزدهم قبل از ميلاد مورد حمله توكولتي نينورتاي اول قرار گرفت و با وجود مقاومتي كه مدافعان شهر از خود نشان دادند شهروندان اوكوماني مجبور به قبول شكست و تسليم شدند. به فرمان پادشاه آشور شهر با خاك يكسان كردند و اجساد كشته شدگان را در برابر دروازه اصلي شهر بر انباشتند و ((ابولي))فرمانرواي شهر به همراه برجستگان شهر در غل و زنجير به آشور برده شدند، اما پس از سوگند وفاداري به سرزمين خويش بازگشتند(40).
شهر مقدس ، مشهور و ثروتمند موساسيرنيز از شهرهاي اورارتويي غرب آذربايجان مي باشد. اين شهر كه در بخش علياي زاب بزرگ قرار داشته ((دياكونوف:162)) به احتمال قوي ازشهرهاي خوبوشكيه و به احتمال ضعيف از شهرهاي گيلزان بوده است.تاكيدبر اين نكته كه اين شهر علي الاصول مي بايددر نزديكي شهر اشنويه بوده باشد از محل قرار گرفتن ((استل كله شين)) در ارتفاعات اشنويه (41) و مضمون آن احراز مي شود. در استل كله شين كه به دو زبان اورارتويي وآشوري نوشته شده و مربوط به ايشپويني پسر ساردوري پادشاه اورارتو (824-816ق.م)مي باشد گفته مي شود: (( شاه جهان، شاه نائيري، سروربزرگ شهر توشپا، و منووآ پسر او نزد خداي خالدي به شهر موساسير، به معبد مرتفعي كه براي خداي خالدي بنا كرده بود ند، آمدند، ايشپويني كتيبه اي بر آن بر پا داشت)). اين كتيبه اي كه بر پا داشته شده ((استل كله شين)) است و شهر موساسير را بايد در دامنه هاي اطراف آن جستجو كرد ،يعني در دامنه هاي ارتفاعات اشنويه كه نامش يادگاري است از كشور باستاني اشنوناك.
مادها بر اساس گزارش هردوت به شش قبيله تقسيم مي شدند: بوسيان، پارتاكنيان، استروخانيان، اريزانتيان، بوديان و مغ ها (MAGOI). از ميان شش قبيله مذكور تنها مغ ها كه به تصديق اكثريت قريب به اتفاقي از محققان قبيله اي غيرهندواروپايي بودند(42). توانستند در شرق آذربايجان اسكان يابند و اسكان آن ها نيز قرن ها پس از مادها و آن هم در دوره ساسانيان احراز مي شود، بنابراين به طور قاطع مي توان گفت كه در نيمه دوم هزاره اول قبل از ميلاد تا آغاز سده هاي نخستين ميلادي در تركيب قومي و جمعيتي كل آذربايجان و به ويژه نيمه غربي آن تحول عمده اي صورت نگرفته و اين سرزمين بالكل سرزميني آسياني (خزري) باقيمانده است. پس از فروپاشي امپراتوري هخامنشي و روي كار آمدن سلوكيان سرزمين ماد باستاني به دو قسمت تقسيم شد. ماد خرد(ماد آتروپاتن) و ماد بزرگ. ماد آتروپاتن (آذربايجان) تنها بخش از قلمرو امپراتوري هخامنشي است كه از هجوم يونانيان در امان ماند و با حفظ استقلال خود تسليم هلنيسم نشد .اين حادثه عظيم تاريخي نيز در حفظ اصالت و ماهيت قوم ها و جمعيت هاي ساكن آذربايجان اثر مثبت گذاشت. در حالي كه ماد بزرگ و سراسر قلمرو امپراتوري و به ويژه ناحيه پارس دچار تحولات و دگرگوني هاي جمعيتي شدند.
در تركيب جمعيت هاي ساكن در ماد آتروپاتن در قرن چهارم قبل از ميلاد علاوه بر بازماندگان گوتي ها، لولوبي ها،هوري ها(ماتينيان)و ماننائيان، جمعيت هاي كاسپي و كادوسي و ساكسني (سكاسنيان = سكاها) نيز شركت داشتند. كاسپيان و كادوسيان و ساكسنيان و آلبان ها در نبرد نهايي و سرنوشت ساز گائوگامل كه طومار امپراتوري هخامنشي را پيچيد به اتفاق مادي ها و تحت فرماندهي آتروپارت فرمانرواي ماد شركت داشتند. (43). پس از شكست داريوش سوم و انهزام دولت هخامنشي، دولت ماد آتروپاتن تأسيس شد و جمعيت هاي مذكور منهاي آلبانيايي ها در تركيب اين دولت به صورت تابع اما نيمه مستقل باقي ماندند. اين نكته كه در هيچ يك از كتيبه هاي رسمي پادشاهان هخامنشي سرزمين كادوسيان و كاسپيان يعني نواحي شرقي آذربايجان را جزو اراضي تابع ايشان نمي شمارد بسيار حائز اهميت است. وجود قبيله اي از سكاسنيان به نام ماساگت ها (ماساژت ها) در جنوب دربند و شمال شابران كه جغرافيدانان مسلمان از محل سكونت آن ها به عنوان ((مسقط))( مسكوت))يادكرده اند نشان مي دهد كه مدت يك هزاره (ده قرن)نيز براي تغير ماهيت يك قوم يا قبيله كفايت نمي كند.قبيله مسكوت يا ماساگت همان قبيله اي است كه كوروش در برخورد نظامي با آنها زماني كه تحت فرمانروايي زني به نام تومروس (صورت امروزي : تامارا)بودند، كشته شد.
سرزمين كثير المله آتروپاتن و دولت مستقل آلبانيا در شمال آتروپاتن به دفعات مورد حمله رومي ها و پارت ها قرار گرفتند. استرابون در اوايل سده اول ميلادي گزارش كرده است كه ((ارمني ها و پارتي ها زود زود كشور آتروپاتن را دستخوش ويراني مي كنند، اما آن ها مقاومت كرده، اراضي خود را باز پس مي گيرند. به عنوان مثال زماني كه ارامنه تحت حاكميت رومي ها در آمدند، آترو پاتني ها، سيمباكا (سيمباسه) را به تصرف در آوردند و ارامنه با سزار پيمان دوستي و آشتي بستند. در عين حال كوشيدند تا پارتي هارا نيز قانع كنند)) (45).استرابون در گزارش خود از طوايف ساكن كوهستاني ماد آتروپاتن به نام هاي ((كادوسي))، آماردها، تاپير ها، كيرتي ها (كورتي ها؟) و مردمان ديگري كه با كوچ نشيني و چپاولگري روزگار مي گذرانند، ياد كرده است (46).همه قبايل و طوايفي كه در اينجا نام برده شده به تصديق قاطبه دانشمندان و محققان عناصر غير هندواروپايي و به عبارت درست عناصر كاسپي (آسياني) بوده اند(47).ما در بررسي تاريخ پنج هزار ساله غرب آذربايجان و در مفهوم عام آذربايجان ملاحظه مي كنيم كه از سپيده دم تاريخ تا آغاز نخستين سده هاي ميلادي عناصر قومي گوتي، لولوبي، سوباري، هوري، توروكي، كاسي(كاسپي)، كادوسي، ايشكوزي ياسكاسني و ماننايي در قالب دولت هاي مختلف تحت عناوين آرتا، گوتيوم، لولوبيم. توروكوم، سوبارتوم، ميتاني(ماتياني)، هيتي(هاتي)، اورارتو،مانناي، ايشكوزاي، ماد، آتروپاتن و آلباني زندگي متكامل و سازمان يافته اي را سپري كرده اند و در اين مدت بسيار طولاني هيچ تغير عمده اي در ماهيت قومي و زباني اين ملل به وجود نيامده و منطقه مورد مطالعه ما كما كان منطقه اي آسياني با زبان هاي متنوعي كه همه آنها از نوع التصاقي بوده باقي مانده است.اگر بپذيريم كه مراد از ايشكوزاي آشوري ((ايچ غوزها))بوده اند، بعد توروكوها اين دومين عنصر ترك است كه قبل از ميلاد به تركيب ساكنان اين خطه بزرگ افزوده شده استبا قيد اين نكته كه عناصر ديگر به تعبيري عناصر پروتوتورك بوده اند. روايت هردوت از هجوم سكاها به سرزمين ماننا (مادبعدي) و توصيف بقراط از((سكاها ي پادشاهي )) زرد پوست،گواه بي بديلي است كه دومين عنصر ترك در ناحيه اي كه ا سترابون از آن با عنوان ((سكاسنا)) ياد كرده استاسكان يافته اند. بي گمان ايشكوزاي منابع آشوري كه در تورات تحريف شده و تحت عنوان ((اشكناز))ودر كنار نام منني ((ماننا)) و آرارات (اورارتو) ذكر شده، با سرزمين سكاسنا (يا ساكسنيان) در ارتباط است. درباره ليستي كه استرابون در آغاز سده اول ميلادي از طوايف كوهستاني ساكن در آتروپاتن ارائه كرده ذكر نكته اي ضرورت مي نمايد.
اگر بپذيريم كه مراد از كيرتي ها همان كردهاي امروزي اند قبول كرده ايم كيرتي ها (كورتي ها؟)ي آسياني بعد از گذشت پنج هزار سال از تاريخ منطقه در نخستين سالهاي ميلادي در كوهستانهاي آتروپاتن ظاهر شده اند. درباره ريشه تاريخي كردها در كرديتان امروزي و آتروپاتن تاريخي بايد گفته شود كه (( تا همين اواخر گفته مي شد كه كردها نواده ((كاردوخياني)) هستند كه در سال 401ق.م گزنفون فرمانده هزار نفر يوناني ،هنگام عقب نشيني تاريخي خود از ايران به يونان آنها را ديده و با آنها برخورد كرده است. امادر اين اواخر اين نظر تغيير پيدا كرد و اطلاعات تازه اي كه در اين مورد به دست آمد سبب شد كه كردها را در دو شاخه بر حسب ارتباطي كه با كلمه ((كاردوخويي )) دارند به قرار زير مورد مطالعه قرار دهند: يك شاخه كه مي گويند ((كاردوخيان)) ريشه آريايي ندارندو ديگر آنكه كورتي ها يا كاردوخياني كه در قسمت شرق سرزمين كاردوخيان زندگي مي كنند نياكان كردهاي امروزي اند … و نيز روشن شده است كه كردها آريايي نيستند و فقط زبان آنها به گروه زبان هاي آريايي وابسته است (47). آكادميسين ((مارM ARR)) معتقد است كه اسم ((كاردوخي ))خود مويد اين نظريه است كه اين قوم (كاردوخي ها) با اورارتويي ها كه خود را خالدي مي خواندند داراي يك ريشه نژادي هستند منتها زبان قديمي رأن ها ،بعد ها به هندواروپايي تغيير يافت.اما در مورد ارتباط كورتي ها و كاردوخيان ((مارMARR))معتقد است كه اظهار نظر در اين مورد بسيار مشكل است(48). لازم به ذكر است كه محل برخورد گزنفون با ((كاردوخيان))در شمال كوهستاني عراق و به تحقيق در شمال شهر اربيل جايي كه به ارمنستان ختم مي شده ،بوده است (49). گزارش استرابون هم چنين اين معني را تصديق مي كند كه مرزهاي غربي آتروپاتن تا شهر اربيل در شمال عراق ممتد بوده است.بسيار جالب توجه است كه در گزارش گزنفون از موجوديت خالدي ها ((اورارتويي ها)) در حدود ارمنستان سخن رفته است. وي درگزارش خود مي گويد كه با قشوني كه مركب از ارامنه و ميگدونيان و خالدي ها ((chaldeens )) در آن سوي رودي كه ولايت كردوك ها را از ارمنستان جدا مي كرد روبرو شدند (50). اين سند تاريخي نشان مي دهد كه با تغيير دولت ها ملت ها تغيير نمي كنند و اورارتوهاي هوري تبار و آسياني زبان هنوز با گذشت قريب به 10 قرن از ظهور و سقوط شان در تاريخ به عنوان دولت و امپراتوري، هنوز با نام خداي مورد احترامشان ((خالدي))در صحنه تاريخ حضور دارند. مصداق ديگر اين موضوع كاسي ها هستند كه با گذشت يك هزاره ازسقوطشان در تاريخ به عنوان امپراتوري و گذشت دوهزاره از حضورشان به عنوان قومي فعال در تاريخ شرق ميانه ، در قرن چهارم قبل از ميلاد در سرزميني كه ازدير باز به نام آن ((كاشن)) خوانده مي شد، با نام كيسن(Kissean) و كوسي (Kossean) يا كوسايوي با اسكندر مقدوني درگير شدند و اسكندر براي گذر از سرزمين آن ها مجبور به برخورد نظامي شد. و ميتاني را فراموش نكنيم كه پس از گذشت بيش از يك هزاره از سقوطشان به عنوان امپراطوري، در قرن اول ميلادي با نام ماتياني به عنوان همسايه جنوبي آتروپاتن در جغرافياي استرابون معرفي مي شود و درياچه اروميه نيز به نام آنها ماتياني خوانده مي شود.

armin khatar
07-15-2011, 06:50 PM
شاهان عیلام باستان


دودمان یکم آوان : شاه یکم آوان • شاه دوم آوان • کوریشاک • شمامک


دودمان دوم آوان : پلی • تاتای یکم • اوکوتاهش • هیشور • شوشون تارانا • ناپیلهوش • کیکو-سیوه-تمتی • لوه-ایشان • هیشپ راتپ • هِلو • هیتا • کوتیک-اینشوشیناک


دودمان یکم سیماشکی : تازیتای یکم • اپارتی یکم • تازیتای دوم


دودمان دوم سیماشکی : گیرنامه • لوراک-لوهان • هوتران-تپتی • کینداتو • اینداتوی یکم • تان-روهوراتر • اینداتوی دوم • اینداتو-ناپیر • اینداتو-تمتی


دودمان اپارتی : اپارتی دوم • سیلهاها • سیرکتوه یکم • سیموت وارتاش • سیوه-پالار-هوهپاک • کودوزولوش یکم • کوتر-ناهونته یکم • لیلا-ایرتاش • تمتی-اگون یکم • تان-اولی • تمتی-هالکی • کوک-ناشور دوم • کوتر-سیلهاهای یکم • تمتی-راپتاش • کودوزولوش سوم • تاتای دوم • آتا-مرا-هالکی • پالا-ایشان • کوک-کیروش • کوک-ناهونته • کوتر-ناهونته دوم


حکومت هورپاتیلا : هورپاتیلا


دودمان ایگه-هالکی : ایگه-هالکی • پاهیر-ایشان یکم • آتار-کیتاه • هومبان-نونا • اونتاش ناپیریشا • اونپاتار-ناپیریشا • کیتن-هوتران


دودمان شوتروکی : هالوتوش-اینشوشیناک • شوتروک ناهونته • کوتیر-ناهونته • شیلهاک اینشوشیناک • هوتلوتوش-اینشوشیناک • شیلهانا-هامرو-لاگامار


دودمان عیلام نو : هومبان-تاهراه • هومبان-نیکاش یکم • شوتروک ناهونته دوم • هالوشو • کودور ناهونته • هوما منانو • هومبان هالتاش • تپتی-هومبان-اینشوشیناک • هومبان-هالتاش سوم

armin khatar
07-15-2011, 06:51 PM
دادرسی در ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

در فرهنگ های کهن ایران، یعنی تا پیش از تاسیس دولت های ماد و پارس، مفاهیم حقوقی با باورهای دینی و اعتقاد به انتقام الهی پیوند داشت، اما بعدها نظام قضائی با پشتوانه حکومت های متمرکز بصورت امری عرفی پذیرفته شد.

عیلام

قریب چهار هزار سال(ق .م ) به تاسیس نظام حقوقی دست زدند و عاقبت پادشاه بزرگ بابل حمورابی پادشاه عیلام را شکست داد و قوانین معروف وی در عیلام هم معمول گشت،این قوانین مدون و منقح بود.

آریائیها و آئین مهر

در ابتدا دادرسی و داوری مبتنی بر باورهای مشترک دینی بود.اعتقاد به مجازات خطا کار توسط دیوان و ایزدان در آئین مهر(میترائیسم)مهر یا میترا به معنی پیمان بوده و مهر همیشه چهره قضائی داشته است. نزد آریائیان نخستین به جز سوگند به مهر و میترا و دیگر ایزدان ،آگاهی های سودمند دیگری در دست نیست.

مادها

دایاکو پادشاه ماد به بسط انصاف و گسترش داد پرداخت. آنها بقدری به اجرای قوانین خود پایبند بودند که قانون را انعطاف ناپذیر و بدون تغییر می دانستند.

هخامنشیان

پارسیان بی گمان از ابتدا دارای یک نظام بدوی حقوقی بوده اند. بعدها شورائی هفت نفره به نام قاضیان شاهی را شاهان به طور مادام العمر انتخاب می کرددند. پس از فتح بابل به دست کوروش بزرگ، هخامنشیان در زمینه حقوق عمومی نخستین اعلامیه حقوق بشر را منتشر کردند و در زمینه حقوق خصوصی هر قومی را در احکام ملت و مذهب خود آزاد گذاشتند و در زمینه حقوق قراردادها قانون شاهی مدون گردید.

اشکانیان

در دولت اشکانی، یک نوع قانون اساسی عرفی قدرت مطلق شاه را محدود می کرد. مشورت شاه با مجلس شیوخ در تصمیمات مهم اجباری بود و در بعضی تصمیمات مهم نیز شورایی متشکل از هر دو مجلس به نام مهستان یا مغستان ایجاد می شد.

ساسانیان

در عهد ساسانی، قدرت قضائی در دست موبدان زرتشتی بود و بنا به قانون نامه مادیان هزاردستان به معنای ( گزارش هزار فتوا )(احکام و آرای مهم دادگاهها) در سراسر کشور دادگاههای متعدد زیر نظر یک موبد (به مثابه حاکم شرع) تحت نظر موبدان موبد (به مثابه قاضی القضات) به شکایات رسیدگی می کردند. افزون بر دادرسی مذهبی که در انحصار موبدان زرتشتی بود در موارد اضطراری نوعی محاکمه نظامی در ایران عصر ساسانی وجود داشت.

معیارهای اساسی حقوقی و اخلاقی، اصول سه گانه ( پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک ) بود.

در حقوق جزائی سه نوع جنایت وجود داشت:

نخست جنایت دینی مثل ارتداد - دوم جنایت سیاسی مثل خیانت به شاه که مجازاتش اعدام بود و مجازات نوع سوم مثل قتل و... حبس و در صورت سنگینی جرم اعدام بود.

درآئین دادرسی مزدیسنا ، مهمترین ادله اثبات دعوی ، شهادت شهود و یا اقرار و اعتراف متهم بود.

منابع حقوق در ایران باستان را میتوان به شرح زیر نام برد:

کتاب وندیداد:
کتاب اوستا شامل بیست و یک نسک است که این نسکها به سه بخش تقسیم شده و هر بخش شامل هفت جلد کتاب می باشد، بخش اول مشتمل بر سروده های دینی و ادبیات و اصول دین زرتشت بوده و بخش دوم شامل نماز و پرستش های روزانه و اوقات دیگر ماه و سال می باشد و بخش سوم داتیک شامل هفت جلد کتاب مختص قوانین و احکام و آداب معاملات و غیره بوده که تنها یک جلد آن به نام وندیداد تا به حال محفوظ مانده است.

وندیداد به معنای قانون ضد دیوان است و مشتمل بر بیست و دو فرگرد ( فصل ) است و فرگرد چهارم آن درباره عقود خلف عهد و بیداد و جزای اعمال است. دیوان در اصل خدایان هند و ایرانی بودند که هنوز هم در هندوستان به همان نام و مقام باقی هستند و پرستش میشوند اما در ایران بنا بر مندرجات کتب پهلوی و تاریخ باستان و شاهنامه فردوسی مخالفت با دیوان و دیو پرستی سابقه چند هزار ساله داشته و هرچند زرتشت آن خدایان را از تخت خدایی و قدرت معنوی فرود آورد ولی بازهم تا قرنها آیین دیوپرستی در مناطق کوهستانی و صعب العبور سلسله جبال البرز و بخشهای گیلان و مازندران و سواحل دریای خزر باقی ماند و اصطلاح معروف دیوان مازندران و غیره گویای این حقیقت است. بعدها با گسترش آیین زرتشت نام دیو بر اهریمن و شیطان نیز اطلاق شد که مظهر ناپاکی و پلیدی محسوب میشدند.

ماتیکان هزار داتستان:
واژه ماتیکان به معنای شرح و بیان مختص یا مجمل و یا تلخیص به کار می رود و واژه داتستان را به معنی قانون مدنی و یا مواد قانون ترجمه کرده اند و واژه هزار به مفهوم زیاد و بسیار است. ماتیکان هزار داتستان در واقع مجموعه ای از هزار نکته حقوقی است و حقوق مدنی ساسانی را تشکیل میدهد.

داتستان دینیک:
قوانین دینی که مشتمل بر بسیاری از قوانین عهد قدیم است.

armin khatar
07-15-2011, 06:51 PM
پوروچیستا (نماد آزادی زن در ایران باستان)
پوروچیستا نام کوچکترین دختر از سه دختر زرتشت، بود

نام و نام خانوادگی پوروچیستا بطور کامل پوروچیستا اسپنتمان هیچداسپان بود




پوروچیستا که در ایران باستان نام دختر بوده در دین یشت به معنای دانش والا آمده است

به عبارت دیگر واژه پوروچیستا به معنی پُربینش است




پوروچیستا از نخستین ایمان آورندگان به اهورا مزدا بوده است

در گات ها از هفت نفر به عنوان نخستین ایمان آورندگان یاد می شود که پوروچیستا نیز یکی از آنهاست

( این هفت نفر عبارتند از میدیوماه (پسر عموی اشو زردشت)، پوروچیستا (دختر کوچک اشو زردشت)، فرشوشتره (از خاندان ایرانی هوگو، پدر همسر اشو زردشت)، فریانا (از خاندان های تورانی) جاماسپ (از خاندان هوگو و همسر پوروچیشتا)، کی گشتاسپ و همسرش بانو هوتوسا (هر دو از خاندان های برجسته ایرانی) )

نحوه ازدواج پوروچیستا نیز بسیار جالب و نشان دهنده آزادی دختران ایران باستان در انتخاب همسرشان است

داستان پیوند دختر زرتشت، پوروچیستا در اوستا بخش یسنا، هات 53 (گات 53) آمده است که این داستان از دیدگاهای گوناگونی دارای ارزش فراوانی است. نحوه ازدواج پوروچیستا، بیانگر حقوق والای یک زن در نزر ایرانیان باستان است

در گات 53 نوشته شده است :

" ای پورچیستای اسپنتمان

ای جوانترین دختر زرتشت

اهورا مزدا آن کس را که به اندیشه نیک و به پاکی و راستی پایبند است به همسری تو می دهد ، پس با خرد خود همه پرسی کن و با پارسایی و دانش نیک رفتار کن "

این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دختر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد




ایرانیان باستان (زرتشتیان) خرد مقدس و حق انتخاب را از نعمت های خدا به انسان می دانستند و بنابراین دختران خود را به صورت تحمیلی وادار به ازدواج نمی کردند




در قسمتی دیگر از گات 53 شاهد گواه گیری زرتشت از پوروچیستا و جاماسب (جاماسپ وزیر گشتاسب شاه بودهاست. جاماسپ را از نخستین فیلسوفان ایرانی میدانند ) هستیم

این گواه گیری نمایان گر این است که ایرانیان برای ازدواج نزد موبدی می رفتند و او آنها را به همسری هم در می آورد




وسخن آخر این که پوروچیستا را می توان به عنوان نماد آزادی زن ایرانی در نظر گرفت . و داستان هایی که از وی نقل شده است نیز نمایانگر این است زنان نزد ایرانیان باستان دارای ارزش و احترام می بوده اند


--------------------------------------------------------------------------------

armin khatar
07-15-2011, 06:52 PM
درآمدی بر باستان شناسی جنسیت


چکیده

باستان شناسی جنسیت شاخه ای پویا از دانش باستان شناسی است . برای اولین بار به دنبال تحولات دانش باستان شناسی در دهه 80 میلادی در چارچوب باستان شناسی فرافرایندی (پسا مردن) بصورت جدی مطرح شد.
در این زمان تحت تاثیر جنبشهای آزادی زنان و تحولات انجام شده در علوم انسانی و اجتماعی جنسیت

به صورت یک دغدغه مطالعاتی وارد قلمرو مطالعات باستان شناسی شد. مطالعات جنسیت، تغییر در پرسشها،نظریات و فرضیات در مورد نقش و جایگاه افراد (و بطور ویژه زنان) در جوامع گذشته را بدنبال داشته است و باعث رشد دانش باستان شناسی و بسط چارچوب فکری و اندیشه های نظری شده است.


در پایان این پژوهش منابع مقدماتی در رابطه با باستان شناسی جنسیت و یک نمونه موردی انجام گرفته توسط نگارند،برای افراد علاقمند خواهد آمد.


درآمد


باستان شناسی شاخه ای از دانشهای انسانی است .
دانشی که موضوع مطالعه وی بشر است.
اما واقعیت این است که تا پیش از تحولات دهه 60 میلادی و متعاقب آن دهه 80 انسان موضوع اصلی تحقیق این دانش نبود.
انسان ابژه ای به حاشیه رانده شده بود که گاهی از میان انبوه بقایای مادی همچون تکه سفالها سربرمی آورد و دوباره در شگفتی این اشیا عجیب ناپدید می شد! در نیمه آغازین قرن بیستم میلادی تنها سایه ای مبهم از انسان در دانش باستان شناسی پدیدار بود.

مکتب تاریخ فرهنگی که در نیمه اول قرن بیستم میلادی تنها مکتب اصلی باستان شناسی بشمار می رفت با رویکردی سنتی گذشته را نه به منزله گذشته ای انسانی بلکه جهانی مملو از بقایای مادی می دانست که می باست جمع آوری، توصیف و با دقت طبقه بندی شوند.

دهه 60 شاهد ظهور یکی از بنیادی ترین مکاتب باستان شناسی یعنی باستان شناسی نوین بود. مقدمات ظهور این رویکرد از رهگذر پژوهشهای پیشگامانی چون "کالدول" فراهم شده بود اما ارائه این ایده های نوین در قالب یک مشرب فکری فلسفی مشخص در دهه 60 به رهبری لوئیس بینفورد آغاز گردید.
باستان شناسی نو عمدتاً بنیانها ، اندیشه ها و چارچوب سنتی پژوهشهای باستان شناختی را مورد تردید قرار داده و ازین رهگذر چالشهای فراوانی را در اندیشه های باستان شناختی بویژه باستان شناسی تاریخ فرهنگی پیش روی نهاد.
باستان شناسی نوین که بعدها تحت عنوان باستان شناسی فرایندی نامبردار شد مدعی نگاهی اجتماعی به گذشته بود، دیدگاهی که از طریق آن بتوان زندگی نوع بشر در گذشته را بازسازی کرد.

هرچند باستان شناسی نو دغدغه بررسی ساختارهای اجتماعی جوامع را داشت اما دیدگاه سیستمیک و فرموله این مکتب ،طراحی پژوهشهای باستان شناختی در مقیاس کلان و دغدغه ارائه قوانین کلی با قابلیت تعمیم پذیری جهانی باستان شناسان فرایندی را از پرداختن به تمهای نظری خرد که قابلیت تعمیم پذیری اندکی دارند ، دور نگاه می داشت لذا توجه به پدیده های اجتماعی مانند جنسیت و نقش آن در تحول جوامع با توجه به چارچوب نظری این مکتب، دشوار می نمود .

دهه 80 شاهد بازنگری و بازاندیشی های دیگری در رویکردهای نظری باستان شناسی بود.تحولات نظری دهه 80 بیش از آنکه بصورت یک مکتب با دستور کار و چارچوب نظری مشخص مطرح شود شامل مجموعه ای از نقدها و بازاندیشی ها نسبت به خط مشی باستان شناسی فرایندی بود به همین دلیل نیز غالباً ازآن بنام باستان شناسی فرا فرایندی یاد می شود.
"انسان" و پرداختن به ابعاد مختلف زندگی انسانی دغدغه اصلی باستان شناسی پسامدرن(فرافرایندی) در چارچوب " باستان شناسی اجتماعی" بوده است.
برخلاف یاستان شناسی تاریخ فرهنگی که هم خود را صرف توصیف و طبقه بندی بقایای مادی برجای مانده از انسان می کند یا باستان شناسی مدرن دهه 60(فرایندی) که با دیدگاهی کلان "سیستم" را به جای انسان می نشاند ، باستان شناسان اجتماعی برآنند که موضوع دانش باستان شناسی بیش از هرچیز دیگری خود انسان است.

باستان شناسی فرافرایندی مدعی است برای کشف و درک انسان گذشته می بایست دیدگاهی اجتماعی اتخاذ نمود،به تحلیلهای درون فرهنگی پرداخت و برای افراد در تغییرجوامع گذشته نقشی پویا در نظر گرفت. ازین منظر باستان شناسی اجتماعی به بررسی تمام فاکتورهایی می پردازد که در شکل گیری ، تداوم و تغییر جوامع موثرند.
مولفه هایی مانند نژاد،قومیت ، دین، جنسیت ، طبقه بندی سنی، ساختارهای خویشاوندی و .... با توجه به اینکه تمام فاکتورهای یاد شده عواملی اجتماعی هستند این شاخه از دانش باستان شناسی ،باستان شناسی اجتماعی نامیده می شود.

باستان شناسی جنسیت یکی از موضوعات نظری است که در این رویکرد به شکوفایی رسید و در عین حال در گسترش چارچوب نظری آن بسیار موثر واقع شد.
تحول چارچوبهای نظری دانش باستان شناسی،تغییر نگرش نسبت به نقش زنان در جوامع گذشته ، و علاقه به مطالعه دیگر گروههای جنسیتی از مهمترین دستاوردهای باستان شناسی جنسیت بوده است.

مطالعات جنسیت در دانش همپایه باستان شناسی یعنی انسان شناسی از بیشینه بیشتری برخوردار است(بنگرید به بیتس و بلاگ:1375) . اولین پژوهشهای باستان شناسی از مطالعات انسان شناسان بهره بردند و در طراحی چارچوبهای مطالعاتی خود آنها را مد نظر قرار دادند.باستان شناسی جنسیت از زمان ظهور آن تا کنون تحولات متعددی را پشت سر نهاده و از رویکردهای آغازین خود تا حد زیادی فاصله گرفته است.

چارچوب نظری مطالعات جنسیت بمرور زمان بسط یافته و تمها و موضوعات مورد توجه آن گسترش یافت بویژه آنکه باستان شناسی در حوزه نظری از دستاوردهای دیگر حوزه ها مانند علوم اجتماعی و فلسفه بهره مند گشته است.

باستان شناسی جنسیت در سیر تحول تئوریک خویش از سه رویکرد نظری تاثیر پذیرفته است: جنس شناسی(---ology) مطالعات این حوزه بیشتر مبنایی بیولوژیک دارد، جنسی /جنسیت (---/gender)که جنسیت را به مثابه پدیده ای اجتماعی فرهنگی تعریف می کند و نظریه کوئیر(queer).(Voss:2004)

armin khatar
07-15-2011, 06:53 PM
مروری بر باستان شناسی جنسیت


توجه به مسئله جنسیت در باستان شناسی کمی دیرتر از دیگر رشته های دانشگاهی مانند علوم اجتماعی،ادبیات،فلسفه یا برخی رشته های علوم زیستی مانند جنس شناسی نمودار شد. شاید بتوان این مسئله را تا حدی پیامد ماهیت خاص داده های باستانشناختی و از آن مهم تر نگرش سنتی حاکم بر پژوهش های باستان شناختی دانست.

توجه به مسئله جنسیت در بدو امر متاثر از تحولات سیاسی- اجتماعی مانند جنبشهای مبارزه با تبعیض نژادی،جنبش های خواستار تساوی حقوق زن ومرد بود که جنبش اخیر تاثیرات شگرفی بر مطالعات جنسیت در حوزه ی باستان شناسی بر جای نهاده است(بنگرید به Johnson:1999 )
جنسیت در ابعاد مختلف نمود آن خصوصاً تبعیض ها و نابرابری های جنسی ،اختلاف در حقوق و شکل مناسبات اجتماعی ، نقش جنسیت بیولوژیک در تعیین جایگاه افراد و گروه ها در اجتماع مسائل و تنش های چندی را به ویژه در حوزه علوم اجتماعی وسیاست بر انگیخت.در اواخر قرن 19 و آغاز قرن بیست به ویژه در امریکای شمالی و اروپا جنبشهایی شکل گرفت که خواهان برابری حقوق افراد و رفع تبعیض های نژادی ، گروهی و قومی و جنسیتی بودند.(بنگرید به(Gilchrist:1999


تبعیض های میان زن و مرد عموماً بر مبنای جنسیت بیو لوژیک بر افراد اعمال می شد.تبعیضهایی مانند عدم حق رای برای زنان ونابرابری های اجتماعی از مهمترین نمودهای تبعیض جنسی علیه زنان بودند.جنبش های مبارزه برای زنان عموماً در کنار دیگر گروه های اقلیت قومی و نژادی به مبارزه برای اعاده حقوق زنان می پرداختند.

این جنبشها عموما مدعی استثمار و بهره کشی از زنان،برتری دیدگاه های پدرسالارانه،محرومیت و نادیده گرفتن زنان در امور اجتماعی بودند. جنبش زنان به ویژه در دهه های آغازین و میانی سده بیستم تصویر سنتی زنان نامرئی و مردان مقتدر را به چالش کشیده است.


در دهه هشتاد و همگام با اوج گیری جنبشهای مبارزات زنان، باستانشناسی نیز به مطالعات جنسیت روی آورده است(بنگرید به& Sorensen:2004 Johnson:1999) درین زمان زنان نسبت به جایگاه اجتماعی فروتر خود واقف و خواهان برابری در دستیابی به فرصتها شدند. اولین متون باستان شناسی جنسیت در اعتراض به تفاسیر باستانشناختی به ویژه ارائه تصاویر کمرنگ یا حذف زنان ،غلبه تمایلات مردانه که بر پررنگ نمودن نقش مردان در پویایی جوامع گذشته متمرکز بود(خصوصاً از سوی باستان شناسان مرد سفید پوست) پدیدار شدند.

"تاریخ های گذشته عموماً توسط مردان درباره ی مردان نوشته شده وزنان کم و بیش نامرئی مانده اند.نقش زنان ، مشارکت و دست آوردهایشان یا به حد اقل رسانده شده یا کاملاًنادیده گرفته شده اند."(سائگیت:149:1379)


ازمنظر تئوریک اولین پژوهشهای جنسیت برپایه مطالعات جنس شناسی(---ology) شکل گرفتند که بر نقش ویژگیهای بیولوژیک جنسی در تعیین نقش و جایگاه افراد تاکید می نمود. بر اساس این رویکرد باستان شناسان زن مدعی بودند که زنان در جوامع گذشته نیز مانند جوامع معاصر در شرایط دشواری می زیسته اندو در طول تاریخ همواره مورد بهره کشی و در موقعیت فروتری قرار گرفته اند و نقش آنها به تولید مثل و فعالیت در حوزه خصوصی تقلیل یافته است. در واقع شرایط نامطلوب زنان در جوامع معاصر پژوهشگران را به سمت این پیشداوری سوق داد که در گذشته نیز زنان همواره موجوداتی زیردست بوده اند.


پژوهشگران ریشه این سیر تاریخی را در تفاوتهای جسمی میان زن و مرد می دانستند ، بدین معنی که ویژگیهای بیولوژیک زنان مانند توانایی تولید مثل یا مراقبت از کودکان در طول تاریخ برای همه زنان موقعیتی فرودست را بدنبال داشته است . "در نظر گرفتن ویژگی های بیولوژیک به عنوان مبنای تقسیم کار اجتماعی در جوامع گذشته از مهم ترین دغدغه های پژوهشگران جنسیت به ویژه در آغاز این مطالعات بود.(گرت1380) .
"روابط قدرت نابرابر میان دو جنس پیامد ناگزیر تفاوتهای بیولوژیک بشمار می رفت."(Voss:2004)

مردان به عنوان نیروی غالب در محیط های اجتماعی و خارج از خانه مورد توجه قرار گرفته در مقابل به حاشیه راندن زنان و محصور کردن آنها در محیطهای خانگی امری جهانشمول و "طبیعی" بشمار می رفت که پیامد ضعف بیولوژیک انها بود.

شکلی از تفکر ذاتگرایانه زنان ،زیست جهان و تجربه آنان را در سراسر جهان یکسان قلمداد می نمود.در نظر پژوهشگران تفوق نظامهای پدرسالار و تقسیم کارجنسی بر مبنای ویژگیهای بیولوژیک افراد به مثابه قانونی جهانشمول شکل غالب جوامع گذشته بشمار می رفت.


تفوق مردان و رویکردهای مردسالارانه در باستان شناسی،لزوم باز نگری در پژوهش ها و تفاسیر باستان شناختی، اختصاص بخش عمده بودجه های پژوهشی به مردان و…از دیگر انتقادات وارده برپیکر باستان شناسی بود.

این انتقادات که غالباً از سوی باستانشناسان زن که اکثریت باستانشناسان متمایل به مطالعات جنسیت را تشکیل می دادند وارد می شداز لحاظ زاویه ی نگاه و موضوعات طرح شده بسیار متفاوت بودنداین نقد ها به همراه پیشنهاد رویکردهای مطالعاتی نوین در چندین مجلد به همت مارگارت کونکی ، گرو و ژانت اسپکتور منتشرشدند و اولین متون تخصصی باستان شناسی جنسیت را بنیان نهادند.

فعالیتهای این دوران (دهه های 60-80) بر سه محور متمرکز بود:


1)اعتراض به حذف زنان از تفاسیر باستان شناختی یا کمرنگ جلوه دادن نقش انها در جوامع گذشته.

2) جستجوی مبنا و علت موقعیت فروتر و ضعیف زنان در طول تاریخ در اغلب جوامع که آن راپیامد تقسیم کار اجتماعی می دانستند.

3) اعتراض به موقعیت نازل زنان باستان شناس در مجامع دانشگاهی ، موقعیتهای مدیریتی در مقایسه با مردان و اعمال تبعیضهای جنسیتی در تخصیص بودجه های پژوهشی .

راهکاری که در اندیشه های فمنیستی این دوره بطور اخص و تا حدی در پژوهشهای باستان شناسی اتخاذ شده"تبعیض مثبت" است."کوششهایی که برای سامان بخشی به این عدم توازن صورت گرفته معرفی تاریخی بویژه زنانه یا روایتی از گذشته است که در آن میزانها عمداً بطرف دیگر(یعنی زنان) سنگینی می کند."(سائگیت:125:1379)

نخستین پژوهشهای جنسیت در باستان شناسی عموماً بر جستجوی زنان و بازگرداندن آنها به صحنه تفاسیر باستان شناختی متمرکز بود.
امروزه مطالعات جنسیت بسیار فراتر از مطالعه زنان است.(Renfrew&Bahn:2000)

یکی از تغییرات بنیادین فاصله گرفتن از تعریف جنسیت بر مبنای ویژگیهای بیولوژیک و عدم قائل شدن به فرضیه ای است که ریشه موقیعت نازل زنان در جوامع را ضعف بیولوژیک آنها در مقایسه با مردان می دانست و حوزه فعالیت زنان را در طول تاریخ به محیط خانه محدود می کرد.تعریف نوین جنسیت بعنوان مفهومی اجتماعی ، گریزاز تفاسیر قالبی بر مبنای تضاد دو جنس را بدنبال داشته است.
"جنسیت: مفهومی اجتماعی"


در نخستین پژوهشهای جنسیت در باستانشناسی، افراد به دو گروه زن و مرد تقسیم می شدند که هر یک دارای ویژگیهای جنسی و بیولوژیک مشخص و منحصر به فرد بود که با عنوان ویژگیهای مردانه و زنانه مشخص میشد.

در رویکرد نوین باستان شناسان مانند بسیاری از علوم دیگر به این نتیجه رسیدند که جنسیت یک معیار تفاوت گذاری است و مبنای فرهنگی و اجتماعی دارد ، بنابراین جنسیت مفهومی ثابت و خنثی نیست که در طول زمان بصورت یکسان عمل نماید purser-2000) – Voss and Schmidt:2005)

بلکه در جوامع مختلف تفاوت ویژگیهای جنسی میان زن و مرد به اشکال مختلفی تعبیر می شود و همه جوامع در طول تاریخ برخورد یکسانی با این موضوع نداشته اند. بنابراین تقسیم بندی افراد در گروههای مختلف نه تنها بر اساس تفاوتهای بیولوژیک بلکه بر اساس نظام باورها ، ارزشها و هنجارهای یک جامعه ،انجام می گیرد.


جنسیت "انتظارات اجتماعی در مورد رفتاری است که برای افراد هر جنس مناسب دانسته میشود .جنسیت به صفات فیزیکی که بر حسب انها مردان و زنان با یکدیگر تفاوت دارند ،اطلاق نمیگردد ، بلکه ویژگیهای اجتماعی رفتار مردانه و زنانه مربوط می شود."(گیدنز-787-1383) در اینجا جنسیت نه بعنوان ویژگی طبیعی بلکه مفهومی تاریخی تصور می شود.(دریفوس،رابینیو،1385"31)

جنسیت به منزله "محصول روابط فرهنگی و تاریخی و ایدئولوژیک مشخص "(pursure:2005&Voss:2000) در طول تاریخ ، بیانگر تنوع نظام جنسیت در جوامع و بسترهای فرهنگی مختلف است.


در چارچوب رهیافت نوین باستان شناسان و انسان شناسان به مطالعات و بررسیهای جدیدی در میان جوامع معاصر و جوامع باستان روی آوردند تا جایگاه زنان را در میان جوامع و فرهنگهای مختلف بررسی و مقایسه کنند.بخش عمده این مطالعات در میان قبایل و گروههای قومی ا مانند قبایل سرخ پوست آمریکای شمالی یا قبایل بومی اقیانوسیه انجام شده است.


بهترین نمونه چنین مطالعاتی پژوهشهای مارگارت مید در ساموا و گینه نو (بنگرید به فکوهی:1380 ،گرت:1380)و انسان شناس غربی هنریتا مور است.

درین پژوهشها نتایج جالب توجهی در مورد نقش زنان در تحول جوامع و ساختارهای سیاسی اجتماعی بدست امد.یکی از نمونه های موفق باستان شناختی درین زمینه پژوهش الیزابت برومفیل در مورد نقش فعال زنان در تحول امپراطوری مایا به عنوان یک جامعه پیچیده است.(Bromfill:1996)

در ایران یکی از بهترین نمونه ها تمدن عیلام است که ظاهرا در دوره هایی ساختار جامعه بر مبنای نظام مادر سالاری بوده است یا در دوران اشکانی (هرمان:1373:55) و ساسانی که زنان در چندین مورد به حکومت رسیده اند(مشکور:1367:455) هرچند به انجام پژوهشهای روشمند درمورد ساختار اجتماعی جامعه در دورانهای یاد شده نیازاست.


بطور کلی دستاورد این دوره(دهه 80 به بعد) از مطالعات زنان در باستان شناسی این بود که تصور رایج و غالب در مورد زنان به عنوان موجوداتی ضعیف که در طول تاریخ همواره در مقایسه با مردان در رده دوم قرار میگیرند و در تحول جوامع نقشی نداشته اند بشدت زیر سوال رفت و نمونه های باستان شناختی خلاف فرضیه یاد شده کشف و معرفی شدند.

جنسیت و هویت : نگاهی به تئوری پرفرمنس و کوئیر(Queer and Performance)


در دهه های آغازین قرن بیست و یکم باستان شناسان بیش از گذشته به امکان تنوع نظامهای جنسی، وجود نظامهای جنسی نامتعارف یا نقشهای اجتماعی نامتعارف برای زنان تاکید کرده اند.


این تاکید به باستان شناسان گوشزد می کند تا بجای دنبال کردن پیشداوریهای سنتی در مورد نظام جنسیت در طول تاریخ در مطالعات خود امکان وجود شکلهای متنوع در جوامع را مدنظر داشته باشند.

علوم اجتماعی و فلسفه نیز در تحول مفهوم جنسیت نقش بسزایی داشتند .

مطالعات فوکو در مورد بدن و جودی باتلر که با طرح تئوری کوئیر طرحی نوینی را در مطالعات جنسیت پی افکندند،در باز نگری مفهوم یاد شده اهمیتی بنیادین داشتند .


پژوهشهای یاد شده پژوهشگران را متوجه این اصل ساخت که طبقه بندی افراد در دو گروه زن و مرد بر اساس ویژگیهای فیزیکی و ژنتیک یک باور غربی است که متاثر از نظام فرهنگی و ارزشی جامعه غربی می باشد و به صورت یک استاندارد قابل تعمیم به همه جوامع نمی باشد.



واژه کوئیر به معنای "عجیب و نامتعارف" است.باتلر در نظریه کوئیر به امکان وجود شکلهای نامتعارف هویت جنسی می پردازد و ازین رهگذر به نقد و بررسی نقش فرهنگ در جامعه پذیری جنسی افراد و تحمیل اشکال مشخصی از هویت جنسی بر افراد بویژه زنان می پردازد.(بنگریدبه:Voss:2004)


بهترین نمونه پژوهش فوکو در مورد شکل متفاوت ازدواج ونقش زنان و اساسا جنسیت در اروپای قرون وسطی است.(برک:1383)


باید اذعان نمود هرچند در پژوهشهای باستان شناختی مساله جنسیت کم و بیش نادیده گرفته یا "بدیهی"انگاشته شده است،جنسیت همواره جزیی از زندگی اجتماعی افراد بوده و تمام ابعاد زندگی حتی فعالیتعای روزمره در خردترین مقیاس را تحت تاثیر قرار می دهد(Gilchrist:1994).

تکثير دیدگاهها در باستان شناسی


پرداختن به جنسیت و زنان در باستان شناسی الزاماً نیازمند دسترسی به داده های تازه ای نیست بلکه نیازمند پرسشها و اندیشه های نوین در برخورد با داده ها، ماهیت جنسیت و جامعه است. (Gilchrist:1994:2)


نقدها ، پرسشها و چالشهایی که در چارچوب مطالعات جنسیت مطرح شد به گسترش دامنه پژوهشهای باستان شناختی و بازاندیشی در چارچوب نظری مطالعات انجامید.


باستان شناسی جنسیت از چهار طریق در عملکرد یاد شده تاثیر داسته است:


بسط تفکر نظری ، طراحی مفاهیم نوین ، " بهره گیری از پژوهشهای قوم نگاری و دستاوردهای مطالعات انسان شناختی"(Purser:2000) ، طراحی پژوهشهای میدانی با رویکرد نوین.


با طرح پرسشهایی که تا کنون در چارچوب مطالعات باستان شناختی توجهی به آنها نشده بود (Wright1996) از زوایای جدیدی به جهان گذشته نگریسته شد.


تا پیش از تحولات دهه 80 هیچ جایگاهی برای زنان در تفاسیر باستان شناختی وجود نداشت و مردان بعنوان تنها افراد مهم و سرنوشت ساز در تحول جوامع گذشته ، بشمار می رفتند.

"جنبش آزادی زنان و نظریه های مرتبط با آن مورخان (و باستان شناسان ) را ترغیب نمود تا در مورد گذشته سوالات جدیدی بپرسند"(برک :67:1381)با به صحنه آمدن افراد و گروههای محذوف مانند زنان و کودکان باستان شناسی بیش از پیش از تفاسیر مردمحور فاصله گرفت.


با تعریف جنسیت به مثابه پدیده ای اجتماعی ،تاریخمند،مکان مند و سیال که"نسخه واحدی از آن وجود ندارد"(,Conkey2000 , Hollimon:2000 )چارچوب نظری منعطف و پویایی برای مطالعه بقایای مادی برجای مانده از رفتار انسان ارئه شد که قابلیت بسط و گسترش داشت.


شاید بزرگترین دستاورد مطالعات جنسیت درهم شکستن تصویر زن بعنوان موجودی ضعیف در طول تاریخ و معرفی فرهنگها و تمدنهایی است که تصویر نوینی را از زنان فعال و قدرتمند بدست می دهند.


امروزه هیچ پژوهشگری در حوزه باستان شناسی یا تاریخ و حتی انسان شناسی بدین امر قائل نیست که زنان همواره در طول تاریخ بعنوان جنس دوم مطرح بوده و هیچگاه از برابری و فرصتهای اجتماعی یکسان با مردان برخوردار نبوده اند.


سخن پایانی:


در حدود چهار دهه از ورود مطالعات جنسیت به دانش باستان شناسی می گذرد. مطالعات زنان درین چهار دهه بسیار پویا عمل نموده است و موجب گسترش شاخه ها و موضوعات نظری باستان شناسی شده و تعامل این دانش با علوم اجتماعی و انسان شناسی را بدنبال داشته است.

شاید شگرف ترین دستاورد باستان شناسی پسامدرن و جنسیت حضور ملموس انسان در تحلیل ها و تفسیرهای باستان شناختی است.


حضوری منطقی که امکان درکی متفاوت از گذشته، باستان شناسی و اساسا انسان را بدنبال داشت.
جنبش حمایت از زنان و اندیشه های ضداستعماری که غالباً در چارچوب اندیشه های پسا ساختارگرایی مطرح شده بود، تأثیرات شگرف در علوم انسانی و به ویژه باستان شناسی بر جای نهاد.


آنچنان که سائگیت نیز متذکر می شود طرفداران جنبش زنان با تأکید بر ناممکن بودن هر نوع شرح تاریخی خالی از ارزش گذاری به ژرف ترین شکل ممکن روایت ما از گذشته را به چالش کشانده اند. مطالعات جنسیت و زنان با تأکید بر چندصدایی و به صحنه آوردن افراد و گروههای محذوف از تاریخ بویژه زنان و تاکید بر نقش و جایگاه آنها باستان شناسی را به تجدیدنظر در اندیشه های نظری خود دعوت کرده است، ضمن آن که خود نیز با درپیش گرفتن رویکردی خودانتقادی، زمینه های جدیدی همچون باستان شناسی بدن، باستان شناسی کودکان، مطالعات مردان، کهنسالان و ... را به حوزه مطالعات باستان شناسی افزوده است.

یکی از حوزه های نظری که در نتیجه پژوهشهای مطالعات زنان وارد دانش باستان شناسی شده است مطالعات مردان است!

اعتقاد به تنوع و تکثر نظام جنسیت در جوامع مختلف و خودداری از صدور یک ابرتئوری در این زمینه در گسترش چهارچوب نظری و افق دید باستان شناسی بسیار مؤثر بوده است.

باستان شناسی جنسیت با قائل شدن به تنوع و تکثر بر این نکته صحه می گذارد که باستان شناسی در واقع "باستان شناشی هاست" بدین معنا که تفسیر یکسانی از گذشته وجود ندارد. جهان گذشته عملاً از میان رفته و باستان شناسی به روایت گذشته می پردازد تکثر این روایات می تواند دریچه های مختلفی را به جهان گذشته باز نماید.


"هر ایسمی می تواند به این صورت دیده شود که بالقوه نور تازه ای بر سایه بی اندازه پیچیده تاریخ می تاباند. حتی اگر نیازی نباشد کل تاریخ از نو نوشته شود حداقل به فصل های تازه ای نیاز است." (سائگیت: 132: 1372) .

armin khatar
07-15-2011, 06:53 PM
سال شروع حکومت
اولین حاکم
نام سلسله

708 قبل از میلاد
دیااکو
مادها

550 قبل از میلاد
کوروش
هخامنشیان

250 قبل از میلاد
اشک
اشکانیان

224 میلادی
اردشیر بابکان
ساسانیان

1 هجری شمسی
معاویه
امویان

92 هجری شمسی
السفاح
عباسیان

165 هجری شمسی
طاهر
طاهریان

219 هجری شمسی
یعقوب لیث
صفاریان

238 هجری شمسی
نصر
سامانیان

276 هجری شمسی
مرداویج
آل زیار

280 هجری شمسی
رکن الدوله (حسن)
آل بویه

358 هجری شمسی
کاکویه
دیالمه

311 هجری شمسی
سبکتکین
غزنویان

329 هجری شمسی
بغراخان
آل افراسیاب

345 هجری شمسی
ابوعلی مأمون
آل مأمون

389 هجری شمسی
طغرل
سلجوقیان

450 هجری شمسی
قطب الدین محمد
خوارزمشاهیان

503 هجری شمسی
محمد بن سوری
غوریان

589 هجری شمسی
اوکتای قاآن
ایلخانیان

676 هجری شمسی
امیر چوپان
چوپانیان


696 هجری شمسی
شیخ حسن
ایلخانیان

689 هجری شمسی
محمود شاه
آل اینجو

696 هجری شمسی
امیر مبارزالدین
مظفریان

612 هجری شمسی
امیر عزالدین عمر
ملکوک کرت

698 هجری شمسی
خواجه عبدالرزاق
سربداران

579 هجری شمسی
یراق حاجب
قراختائیان

550 هجری شمسی
رکن الدین رسام
اتابکان یزد

552 هجری شمسی
ابوطاهر
اتابکان لرستان

503 هجری شمسی
مظفرالدین سنقر
اتابکان فارس

441 هجری شمسی
عمادالدین زنگی
اتابکان شام و دیار بکر

491 هجری شمسی
اتابک ایلدگز
اتابکان آذربایجان و عراق

764 هجری شمسی
امیر تیمور
تیموریان

769 هجری شمسی
قرامحمد
قراقویونلو

769 هجری شمسی
قراعثمان
آق قویونلو

865 هجری شمسی
شاه اسمعیل
صفویه

1108 هجری شمسی
نادر
افشاریه

1123 هجری شمسی
کریم خان
زندیه

1160 هجری شمسی
آغامحمد خان
قاجاریه

1302 هجری شمسی
رضا خان
پهلوی

armin khatar
07-15-2011, 06:53 PM
هفت سين

هفت سين به معناي هفت قلم شيئي كه نام آنها با حرف «س» (سين) آغاز ميشود، يكي از اجزاي اصلي آيينهاي سال نو است كه بيشينهي ايرانيان آن را برگزار ميكنند. اين اقلام سنتاً در سفرهي هفت سين چيده و به نمايش گذاشته ميشوند. اين سفرهاي است كه هر خانوادهاي بر روي زمين (يا بر روي ميز) در اتاقي كه معمولاً به ميهمانان گرامي اختصاص داده شده ميگسترد و اين اقلام بر روي آن قرار داده ميشود: در بالاي سفره (در دورترين فاصله از در) آينهاي گذاشته ميشود، كه در دو طرف آن شمعدانهايي داراي شمع نهاده شده (سنتاً مطابق با شمار فرزندان خانواده)، در پايين آن نسخهاي از قرآن (از شاهنامه يا ديوان حافظ نيز استفاده ميشود)، تُنگي كه معمولاً حاوي يك ماهي لايي (بسياري از خانوادهها يك كوزه آب باران را كه قبلاً جمع آوري شده و/ يا كاسه آبي كه حاوي برگ سبز انار، نارنج، يا شمشاد است نيز ميافزايند)، ظرفهاي حاوي شير، گلاب، عسل، شكر، و (1، 3، 5 يا 7 عدد) تخم مرغ رنگآميزي شده گذاشته ميشود. مركز سفره عموماً با گلداني از انواع گلها، معمولاً سنبل و شاخههاي بيدمشك فروگرفته ميشود. كنار آن، سبزه و دستكم شش قلم ديگر كه با حرف سين آغاز ميشوند (تشريح شده در زير)، ظرفي حاوي ميوه (سنتاً سيب، پرتقال، انار، و به)، چند نوع نان (اغلب شيرين)، ماست و پنير تازه، شيرينيهاي گوناگون، آجيل (مخلوط خشك و بو داده شدهي تخمهاي نخودچي، خربزه، گندم برشته، برنجك، و فندق و گردو، كه همگي با كشمش آميخته شدهاند) قرار داده ميشود

armin khatar
07-15-2011, 06:54 PM
جشن زایش اشو زردشت
ششمین روز فروردین که بنا به نظر بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زردشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است. دراین روز زردشیان در آتشكدههای هر شهر گردهم می آیند، به سخنرانيهاي مذهبي گوش ميدهند، اوستا ميخوانند و تولد پيامبرشان را جشن ميگيرند. آب پاشیدن به همدیگر، دود کردن اسپند و پخش کردن سنجد و آویشن نیز از دیگر مراسمهای این جشن است.
گاتاخواني، دف زني و سخنراني در مورد تاريخچه نوروز و جشن زايش زردشت از جمله برنامههاي اين مراسم می باشد. حضور در نيايشگاه شاور اهرام ايزد و ساير نيايشگاهها و مكانهاي مقدس ديني در صبح روز ششم فروردين از ديگر آيينهاي بزرگداشت زايش زردشت است، كه در همه شهرهاي زردشتي نشين برگزار ميشود.

armin khatar
07-15-2011, 06:55 PM
آیین زناشویی در ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

کیش در ایران باستان زناشویی به منظور زندگی خوش و خرم و اتحاد و اتفاق و ازدیاد نفوس و تشکیل خانواده چنان بر پایه صحیح و محکم استوار بوده که خود به خود ضامن بقا و دوام زندگی مشترک بود و مهر ومحبت را بین زن و شوهر برای همیشه برقرار می ساخت.زرتشت در گات ها یسنا پنجاه و سه بند به پسران و دخترانی که می خواهند با هم پیمان ازدواج ببندند اندرز می دهد که ای دختران شوی کننده و ای دامادان ،اینک بیاموزم و آگاهتان کنم .با غیرت از برای زندگانی پاک منشی بجوشید.هر یک از شما باید در کردار نیک از دیگری پیشی جوید و از این راه زندگانی خود را خوش و خرم سازد.در کیش زرتشتی از لحاظ نظم به کارهای دنیا و محکم ساختن یگانگی و جلوگیری از فساد اخلاقی ،در مورد زناشویی تاکید زیاد گردیده و این کار به خوبی ستوده شده است.چنانکه در فرگرد چهارم بند چهل و هفت وندیداد اهورامزدا می گوید:”ای اسپیتمان زرتشت هر آینه ،من مرد زندار را بر مرد بی زن و مرد حانه دار را بر مرد بی خانمان ترجیح می دهم.”باز در فقره چهل و چهار می گوید:”وظیفه هر شخصی است که برادران همکیش خود را در کسب مال و داشتن همسر راهنمایی و مساعدت کند.”در دین زرتشت کمک کردن برای ازدواج کسانی که به سن بلوغ رسیده و به علت ناداری بی همسر مانده اند،از کارهای خوب و پرثواب شمرده می شود.

عقد و ازدواج
در دین زرتشت عقد و ازدواج به پنج گونه انجام می گیرد.
۱/ پادشاه زنی-این ازدوالج عبارت از این است که پسر و دختر برای نخستین بار با رضایت والدین خود با یکدیگر ازدواج کنند.
۲/ ایوک زنی (یگانه-منحصر به فرد)-یعنی مردی بخواهد با یگانه دختر پدری ازدواج کند.چون دختر نمیتواند دارایی خانه پدر را به خانواده دیگر منتقل کند،موظف است که پس از ازدواج،نخستین پسر خود را به جای فرزند پدرش قرار داده دارایی را به او بسپارد تا از انقراض خانواده پدرش جلوگیری کند.چنین زنی را ایوک زنی می گویند.
۳/ چاکر زنی-این ازدواج در مورد زن یا مرد بیوه است که بخواهد پس از در گذشت همسر اول همسر دیگر انتخاب کند.چون برابر کیش زرتشتی ،جفت اول در گیتی و عالم پس از مرگ همسر شخص است و مقام پادشاه را دارد،لذا همسر دوم در عالم دیگر،مقام چاکر را در برابر همسر اول خواهد داشت.همچنین وقتی که مرد بخواهد برای دارا شدن فرزند با رضایت زن اول همسر دیگری اختیار کند.زن دوم نیز در مقابل زن اول مقام چاکر زنی را خواهد داشت،یعنی در خقیقت به منزله چاکر و خدمتکار است.
۴/ خودسر زنی-این ازدواج عبارت است از اینکه دختر و پسر بالغ پیش از رسیدن به بیست و یک سالگی بخواهند بدون رضایت پدر و مادر خود با یکدیگر ازدواج کنند،در این صورت موبد حق دارد صیغه عقد را جاری سازد ،ولی مادامی که نارضایتی اولیای آنها باقی است،این زن و شوهر از ارث محروم خواهند بود.
(دختر در شانزده سالگی و پسر در هجده سالگی میتواند با رضایت اولیای خود ازدواج کند).
۵/ ستر زنی-اگر زن و شوهری بچه دار نشوند و بچه ای را از سر راه برداشته یا از قوم و خیشان بی بضلعت گرفته به فرزندی قبول کنند،در مورد این بچه وقتی که بزرگ شد مانند ایوک زنی عمل میشود،بدین طریق که اولین پسر آن دختر خوانده،فرزند پدر خوانده محسوب می شود و پس از فوت پدر خوانده ،صاحب دارایی و املاک خواهد شد.

armin khatar
07-15-2011, 06:55 PM
موانع زناشویی
زناشویی در میان خویشاوندان در موارد زیر ممنوع است:
۱/ نسبت به زن-نزدیکتر از پسر عمو و پسر خاله و پسر دایی و همچنین پدر خوانده،برادر خوانده و پسر شوهر جایز نیست.
۲/ نسبت به مرد-نزدیکتر از دختر عمو و دختر عمه ودختر دایی و نیز مادر خوانده،و دختر خوانده را به زنی گرفتن جایز نیست.
۳/ نسبت به زن و مرد-در مورد برادران یا خواهران رضاعی بطور کلی موانع مزبور جاری است.
در مورد مهریه-در کیش زرتشتی چون رهایی اختیاری نیست ، به این جهت برای زناشویی مهریه ای قید نمیشود.

امکان فسخ زناشویی یا رهایی
۱/ یکی از طرفین دیوانه بوده یا اختلال حواس داشته باشد در صورتی که طرف دیگر آگاه نبوده باشد،بنا به تقاضای طرفی که سالم است ازدواج قابل فسخ است.
۲/ هرگاه شوهر عنین بوده و مردی نداشته باشد زن میتواند تقاضای طلاق کند.
۳/ هر گاه ثابت شود زن مرتکب زنا شده،شوهر میتواند او را رها سازد و اگر ثابت شود که شوهر با زن دیگر زنا کرده است ،زن هم میتواند تقاضای طلاق کند.
۴/ هر گاه شوهر به مدت سه سال مخارج زندگی زن را ندهد،زن میتواند تقاضای طلاق دهد.
۵/ هر گاه زن از اذیت شوهر در خطر باشد میتواند تقاضای رهایی کند.
۶/ هر گاه زن ناشزه(زنی که به شوهر خود تمکین نکرده،نا فرمانی کند)باشد و رفتارش باعث خطر گردد،شوهر میتواند تقاضای طلاق کند.
۷/ هر گاه شوهر زن دیگری داشته که در موقع ازدواج پنهان کرده و یا زن شوهر دیگری داشته باشد ازدواج بعدی خود به خود باطل است.
۸/ وقتی که مرد یا زن ترک دین زرتشت کند طلاق جایز است.

armin khatar
07-15-2011, 06:55 PM
گواه گیران مجلس عقد
در این مجلس بزرگان و موبدان حاضر می شوند،موبد پس از شنیدن اقرار رضایت از عروس و داماد اندرزهای سودمند اخلاقی و دینی داده برایشان چنین دعا میکند:
هر دو تن را شادمانی افزون باد.همیشه با فر و جلال باشید ، به خوبی و خوشی زندگی کنید،در ترقی و افزایش باشید،به کردار نیک سزاوار باشید،نیک پندار باشید،در گفتار نیکو باشید،در کردار نیکی به جای آورید،از هر گونه بد اندیشی دور بمانید.هر گونه بکاهد،هر گونه بدکاری بسوزاد،راستی پایدار باد،جادویی سرنگون باد،در مزدیسنی استوار باشید،محبت داشته باشید با کردار نیک مال تحصیل کنید.
با بزرگان یک دل و یک زبان باشید،با یاران فروتن و نرم خو و خوشبین باشید،غیبت مکنید،غضبناک نشوید،از برای شرم گناه نکنید،حرص مبرید،از برای چیزی بیجا دردمند نشوید،حسد مبرید،کبر و منی نکنید،هوی و هوس نپرورید،مال کسان را به نا حق مبرید،از زن و شوهر کسان پرهیز دارید از کوشش نیک خود برخوردار باشید،با حرص انباز مشوید،با غیبت کننده همراه نباشید،با بدنام پیوند نکنید،با بیچارگان پیکار نکنید،پیش پادشاهان سخن سنجیده گویید،مانند پدر نامور باشید،در هر صورت مادر را نیازارید،و به واسطه راست گفتن کامیاب و کامروا باشید.
پس از آن عروس و داماد دست پیوند بهم داده دور آتش میگردند و سایر تشریفات عروسی به طور معمول است انجام میشود.

armin khatar
07-15-2011, 06:55 PM
روستانشینی
قدیمیتری آثار سکونت روستا نشینان اولیه در غرب زاگرس و شمال خوزستان یافت شدهاست.برخی از این روستاهای اولیه گنج دره، سراب و آسیاب در نزدیکی کرمانشاه، علی کش در دهلران، گوران در هلیلان و چغا بنوت در شمال خوزستان است. قدیمیترین مدارک اهلی شدن بز در مکان گنج دره در نزدیکی کرمانشاه کشف شده که حدود ۱۰ هزار سال قدمت دارد.
بین هفت تا هشت هزار سال پیش مراکز روستانشین در چند نقطه از ایران، در منطقه تمدن جیرفت در تمدن تپه سیلک نزدیک کاشان و در اطراف مرودشت و در فاصله کمی از شوش، قدیمیترین شهر موجود دنیا، وجود داشتهاست. شوش یکی از قدیمیترین سکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقهاست، با وجود اینکه نخستین آثار یک دهکدهٔ مسکونی در آن مربوط به ۷۰۰۰ سال پیش از میلاد هستند.
در طول تاریخ، مهاجرتهای انسانی و جابجایی انسانها همواره به دلیل دستیابی به شرایط بهتر برای زندگی بودهاست، در دوران باستان این شرایط بهتر عبارت از آب فراوانتر و خاک حاصلخیزتر برای کشاورزی بودهاست. به عنوان نمونهای از اینگونه مهاجرتها میتوان از دو کوچ بزرگ نام برد: نخست، کوچ هندیان آریایی از پیرامون کوهستانهای هندوکش به سرزمینهای پنجاب و پیرامون رود سند و دیگری، کوچ ایلامیان و سومریان، به سرزمینهای باتلاقی تازه خشک شده خوزستان در ایران و میانرودان انجام شدهاست. از اینگونه مهاجرتها تمدنهای بزرگ یا گروههائی از تمدنهای بزرگ برخاستند. ویل دورانت، این آثار تمدن را کهنترین آثار تمدن بشر دانستهاست.
کهنترین نشانههای تمدن انسانی، مربوطه به ۵۰۰۰ سال ق. م. است که در ایران تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام در خوزستان، تمدن جیرفت در کرمان، تمدن تپهحصارِ در دامغان، تمدن تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند، تمدن کاسیها (در لرستان امروز)، پیدا شدهاست. از روی یک قسمت از آثار تمدن تپه سیلک، که گمان میرود مربوط به هزاره چهارم پ.م. باشد، پیدا شدهاست که اهالی آنجا به بافندگی و کارکردن با فلزات و استعمال مهر و چرخ گوزه گری پی برده بودند.
ایران نخستین سرزمینی است که در آن مردم به استخراج و استعمال فلزات پی بردهاند. تعدادی از نخستین کورههای ذوب مس در تل ابلیس کرمان مربوط به هزاره پنجم ق.م. بدست آمد و اشیاء مسی شامل سنجاق و درفش، مهر و دستبند و حلقه انگشتر از آنها کشف گردید. قدیمیترین فلزی که مورد استفاده انسان قرار گرفته مس بودهاست. این فلز در ۴۵۰۰ ق. م. در آسیای غربی مورد استفاده بودهاست.
از اواسط دوران فلز، بجز مس، فلزات دیگری چون قلع، طلا، نقره در چرخه فنآوری مردمان آن عصر پدیدار شدند و شاید به این دلیل است که این دوره را دوره فلز نام نهادهاند نه دوره مس. برنزهای مشهور به لرستان اهمیت ایران را بهعنوان یک مرکز فلزکاری بطور روشن نشان میدهد. رویدادی مهم در هزاره سوم پ.م. که تأثیرگذار در زندگی ساکنان فلات ایران و خصوصاً دشت خوزستان است عبارت است از کشف فلز آلیاژی مفرغ. از مراکز مهم فرهنگهای عصر مفرغ ایران غرب ایران و حوزه زاگرس مرکزی (لرستان پیشکوه و پشتکوه) بودهاست. مفرغ ساخته شده در کوهپایههای زاگرس به سومر و عیلام صادر میشدهاست.

armin khatar
07-15-2011, 06:55 PM
شهرنشینی
شهرنشینی، شهر به مفهوم اخصّ آن از اواخر هزاره چهارم پ.م. و خصوصاً هزاره سوم پ.م. در ایران موجودیت یافت. شهر شوش یکی از قدیمیترین (۴۰۰۰ سال پ. م.) سکونتگاههای شناخته شدهٔ منطقهاست. شهرهای مهم ایران در هزاره سوم پ.م. عبارتاند از: تپه حسنلو و هفتوان تپه در آذربایجان - تمدن تپه سیلک (در کاشان) - تپهحصارِ در دامغان - تپه گیان نهاوند، - گودین، کنگاور - شاهتپه و تورنگ تپه گرگان - تپه قبرستان بویین زهرای قزوین - شوش، خوزستان - تمدن جیرفت، تپه یحیی و شهداد، کرمان - ملیان، فارس - شهر سوخته در زابل.
پایان عصر مفرغ و کشف آهن (شروع دوره آهن) مقارن است با رویدادهای مهم تاریخی و فرهنگی که در هزاره دوم پ.م. زمینهساز تشکیل سلسلهها و ظهور نخستین حکومتهای مستقل در هزارههای دوم و اول پ.م. همچون: ماننا، اورارتو و ماد و سرانجام امپراتوری وسیع هخامنشی شدند عبارتاند از مهاجرت آریاییها به فلات ایران، روی کار آمدن دولتهای مستقل به جای دولت شهرهای پیشین، و تجمع اقوام و قبایل مختلف (مقیم و مهاجر) خصوصا در مناطق غربی و شمال غربی ایران که هر کدام قلمرو خاص خود را داشتند. این اقوام در شمال غربی ایران با اورارتو و آشور همسایه شدند.

armin khatar
07-15-2011, 06:56 PM
روزهای هفته در ايران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

اربرد هفته و روزهای هفتگانه آن اهمیت فراوانی در نظامهای گاهشماری (خورشیدی یا مهی) دارد. با اینكه گاهشماریهای گوناگون جهان در بسیاری از جزئیات محاسباتی و دیگر ویژگیها با یكدیگر متفاوت هستند؛ اما شیوه روزشماری بر مبنای هفت روز هفته در همه آنها یكسان است. میدانیم كه شمار روزهای ماه و سال در گاهشماریهای گوناگون و حتی در هر گاهشماری خاص، با یكدیگر یكسان نیستند و گاه در طول تاریخ و برای اصلاح آن، تغییراتی در شمار آنها داده شده است. همچنین ممكن است كه شمار روزها در سالهای كبیسه دچار افزودگیهایی شوند. اما اهمیت دیگر روزشماری بر مبنای روزهای هفته در این است كه هیچگاه و به هیچ علتی، ترتیب و توالی روزها و تعداد آن تغییر نمیكند و پیوستگی روزهای آن تابع نظامهای گاهشماری نیستند. به عبارت دیگر «هفتهشماری» خود به تنهایی و بدون ارتباط با هر گاهشماری دیگری، یك نظام ساده، دقیق و فراگیر در محاسبههای تقویمی در سراسر جهان دانسته میشود. این ویژگی ممتاز، اهمیت فراوانی در تطبیق مناسبتهای تاریخی و درك میزان درستی یا نادرستی دادههای تاریخی دارد. تنها تفاوت موجود در هفتهشماری، روز تعطیل قراردادی آن است كه از روز آدینه تا روز دوشنبه در میان ادیان و فرهنگهای گوناگون، متغیر است.
امروزه بسیاری بر این گمانند كه در ایران باستان و نیز در گاهشماریهای ایرانی از واحد هفته استفاده نمیشده و در نتیجه نامهایی نیز برای روزهای هفته در فرهنگ ایران وجود نداشته است. این باوری بسیار فراگیر و گسترده است. البته چنین گمانی دلایلی نیز دارد و آن اینكه در هیچیك از متون كهن شناختهشده ایرانی نامی از هفته و روزهای آن در دوران باستان برده نشده است. همچنین این را نیز میدانیم كه گاهشماری عصر ساسانی بدون هفتهشماری بوده و روزهای هر ماه، صرفاً با نام ویژه همان روز شناخته میشده است. تا اینجا میتوانیم چنین بپنداریم كه در گاهشماری رسمی و دولتی ساسانی، از روزهای هفته بهرهگیری نمیشده است؛ اما نمیتوانیم این گمان را به همه دورههای تاریخ ایران، همه تقویمها و همه اقوام و ادیان تعمیم دهیم.
از سوی دیگر از دخل و تصرفهای فراوان ساسانیان و به ویژه موبدان درباری آن دوره در تاریخ و فرهنگ ایرانزمین آگاهی داریم و میتوانیم چنین احتمال دهیم كه كنار نهادن هفتهشماری از تقویمها نیز دستاورد چنین تحریفهایی باشد. برای اثبات چنین گمانی، منابع و اسناد فراوانی در دست نیست. به ویژه كه متون پهلوی و نیز تاریخنامههای سدههای میانه در این زمینه سكوت كردهاند. چرا كه متون پهلوی معمولاً بازگوكننده دیدگاه رسمی دین و دولت ساسانی بوده و بر تاریخنامههای سدههای میانه تأثیری فراوان نهادهاند.
نگارنده بر این باور است كه هفتهشماری و نام روزهای آن در ایران باستان وجود داشته و تنها گاهشماری رسمی زرتشتی ساسانی فاقد آن بوده است. شواهد این فرضیه پنج دسته هستند:
نخست اینكه شمار هفتگانه روزهای هفته، در زمانهای بسیار دور، از اهله هفت روزه ماه برگرفته شده و از آنجا كه گاهشماری مهی (قمری) سادهترین و ابتداییترین شكل گاهشماری است و تشخیص اهلههای ماه، آسانترین و سریعترین شیوه درك گذر زمان است؛ بیگمان جوامع بشری از گذشتههای دور و بدون آموختن از یكدیگر، به آن پی برده و از آن بهره گرفتهاند.
دوم اینكه در شاهنامه فردوسی بیشتر از یكصد و بیست بار واژه هفته و دو بار واژه چارشنبه بكار رفته است: «سـتاره شُـمَـر گفـت بـهرام را/ كـه در چـارشـنبه مـزن كـام را» (از داستان نبرد بهرام چوبینه با پرموده پسر ساوه شاه). از آنجا كه شاهنامه فردوسی را ترجمان وفادار داستانها و بازگویههای دوران باستان میدانند، بعید است كه استاد بدون اینكه چنین مفهومی در متون مبنا بكار رفته باشد، تا این اندازه از آن بهره برگیرد.
سوم اینكه نگارنده در بررسیهای تقویم آفتابی نقشرستم (كعبه زرتشت) به سازوكار تعبیهشده برای تشخیص چهار هفته شهریور ماه (آخرین ماهِ سال هخامنشی) پی برده كه جزئیات آن در كتاب «بناهای تقویمی و نجومی ایران» باز آمده است.
چهارم اینكه متون مانوی، كاربرد فراگیر و گسترده روزهای هفته را تأیید میكنند. در نوشتارهای مانوی یافتشده در «تورفان» و نیز در «موگتاگ» از روزهای یكشنبه و دوشنبه با نامهای «مهر روز/ خور روز» و «ماه روز» یاد شده و این دو، روزهای روزهداری مانوی دانسته شده است. البته در متون مانوی، همراه با روزهای هفته، از نامهای سیگانه برای روزهای ماه نیز استفاده میشده است و همچنین میدانیم كه روز دوشنبه، روز مقدس و تعطیل مانویان بوده است. (برای آگاهی بیشتر بنگرید به: آ. فریمن، پژوهش در متون موگتاگ، مسكو، 1962، به روسی).
پنجم اینكه متون و منابع كهن چینی نیز كاربرد هفته در ایران باستان و حتی نام روزهای آن را گزارش كردهاند. در یك متن نجومی كهن بودایی كه در سال 759 میلادی از سانسكریت به چینی ترجمه شده و «یانگ چینگ فنگ» در سال 764 میلادی حاشیهای بر آن بازنوشته است؛ از نام روزهای هفته در زبان چینی و معادل آنها با روزهای هفته در فارسی میانه و سغدی یاد كرده است. در این متن، نام ایرانی روزهای هفته كه از یكشنبه آغاز میشوند، بدینگونه بازگو شده است: یوشمبت (روز تعطیل)، دوشمبت، سهشمبت، چرشمبت، پنجشمبت، شششمبت، شمبت. در همان متن، معادل سغدی (در ورارودان/ آسیای میانه) این نامها بدینگونه با مبدأ یكشنبه باز آمده است: مهر روز (خورشید روز)، ماه روز، بهرام روز، تیر روز، اورمزد روز، ناهید روز و جیان روز (كیوان روز). همانگونه كه دیده میشود این نامها از نام هفت اختر سیار آسمان، یعنی خورشید و ماه و پنج ستاره روان (سیاره) شناختهشده آن زمان برگرفته شده است. (برای آگاهی بیشتر بنگرید به: كونگ فانگ ژن، واژههایی از گاهشماری ایران در چین باستان، ترجمه استاد محمد باقری، در ویژهنامه تاریخ علم، تهران، 1372).
با توجه به شواهدی كه بطور خلاصه گفته آمد، به نظر میرسد كه روزهای هفته، همراه با نامهایی ویژه، در گاهشماریهای ایران باستان كاربرد داشته و حتی تعطیلی روز یكشنبه در تقویم میلادی از روز تعطیل ایرانی، یعنی یكشنبه برگرفته شده است. میدانیم كه نام روز یكشنبه در هر دوی آنها به یك معنا است و «Sun day» دقیقاً به معنای «خورشید روز» است. اما در دوره ساسانی و همراه با دیگر تحریفهای بیشمار آنان از آیین و فرهنگ ایران باستان، روزهای هفته را نیز از گاهشماری خود حذف میكنند و تنها نام روزهای ماه را بكار میگیرند. آنان به احتمال برای جبران این كمبود از روزهای سهگانه منسوب به «دی» (روزهای هشتم، پانزدهم و بیستوسوم هر ماه) همراه با «اورمزد روز» (روز یكم هر ماه) بجای روزهای تعطیل استفاده میكردهاند. این نكته نیز لازم به یادآوری است كه نامهای سیگانه روزهای ماه در همه تقویمهای ایرانی بكار رفته و خاص تقویم ساسانی نیست.

armin khatar
07-15-2011, 06:56 PM
برخی از تقویم های موجود ایران کهن

--------------------------------------------------------------------------------


در روزگار امروز , ایرانیان تقویم های متعددی را جهت زندگی شخصی خویش انتخاب نموده اند تا این تمدن و هویت ملی خویش را زنده نگهدارند . تقویم رسمی ایران خورشیدی است ولی هنوز تقویم های کهن ایرانی در نزد اشخاص استفاده می شود !

7029 میترایی :

پیدایش آئین مهر در ایران , مهرپرستی یکی از قوی ترین کیشهای جهان به حساب می آید که روزگاری اروپا را در نیز تحت کیش خود قرار داده بود . گرچه به عنوان دین شناخته نشده است ولی یکی از مهم ترین آئین های جهان بوده است . ایرانیان این آئین جهانی را که از ایران به دنیا صادر شد را مایه مباهات خویش می دانند و پیدایش مهر و انسانیت و محبت را ریشه در هویت ملی خود می دانند . اعتبار این تقویم تائید نشده است و فقط بر اساس حدسیات و پژوهش های افراد محقق است .

3745 زرتشتی :


تقویم رسمی زرتشتیان امروز جهان , این تقویم در هند , پاکستان , ایران و تمام زرتشتیان جهان امروز استفاده می گردد . ظهور اشو زرتشت اسپنتمان , پایه گذاری نخستین دین یکتاپرستی جهان , دعوت جهان به خردورزی و طلح و دانش و ایجاد بزرگترین اندرز انسان ساز جهان : کردار نیک - گفتار نیک - پندار نیک . این تقویم حداقل سال پیدایش ظهور زرتشت را در نظر گرفته است . زیرا به عقیده بسیاری از محقیقن و تاریخ نگاران جهان ظهور وی به 3700 تا 5500 سال پیش باز میگردد .

2619 مادی :


پایه گذاری نخستین امپراتوری بزرگ ایرانیان توسط اقوام مادها در خاورمیانه . این حکومت به عنوان نخستین دولت ایرانی قدرتمند در خاورمیانه شناخته شده است . مادها اقوام کهن ایرانی هستند که امروزه شامل : آتروپاتکان ( آذربایجان ) - کردستان ترکیه - کردستان عراق - کردستان سوریه و ایران - آران و شیروان و ارمنستان و برخی مناطق شمالی ایران می باشد که پس از حکومت قاجار و یورش سپاه متجاوز ترکان عثمانی به اشغال بیگانگان در آمده است .

armin khatar
07-15-2011, 06:56 PM
شاهنشاهی ماد. (۵۵۰ پ.م.) نخستین شاهنشاهی آریاییتباران در ایران

2566 تاجگذاری کورش بزرگ :


تاجگذاری نخستین پادشاه خردمند - طلح طلب جهان که پایه گذار اصلی سازمان ملل متحد و سازمان جهانی حقوق بشر امروز در آن روزگار بوده است . در روزگاری که شاهان و رهبران کشورهای دیگر دست و پاهای و گردن قطع می نمودند و زنا و فحشا و فساد سمبول تمدنهای باستانی آن روزگار بود - کوروش بزرگ در ایران ظهور نمود و به حکومت ماد خاتمه داد و از ماد و پارس و پارت ( اقوام ایرانی ) قدرتمندترین کشور جهان آنروزگار را بنا ساخت و ریشه تجاوز به ایران را خشکانید . وی مردمان را به یکتاپرستی - خرد و دانش - منش و کردار نیک - آزادی انسان در انتخاب دین و باور مذهبی - آزادی اقوام در آزادی زبان و آداب و رسوم خود دعوت نمود . وی پس از ورود به هر کشوری مردمانش وی را ناجی خداوند و فرزند صالح پروردگار خطاب نمودند . نام وی در تورات و قرآن نیز آمده است . در تورات وی به نام کوروش فرزند صالح خداوند نام برده است و در قرآن به نام ذوالقرنین ذکر شده است .

1376 یزدگردی :


ایرانیان یاد و خاطره پایان سلسله ساسانیان و برچیده شدن دودمان ایرانی را توسط اعراب زنده نگاه داشته اند . این تقویم امروزه کاربرد دارد و شرح آن در بالای این جستار ذکر شده است.

armin khatar
07-15-2011, 06:57 PM
تقویم در تاریخ ایران باستان

--------------------------------------------------------------------------------

تقویم در تاریخ ایران باستان
1. تقویم فرس قدیم (هخامنشی)
تقویم رایج در اوایل حکومت هخامنشی ایران به نام فرس قدیم یا فرس هخامنشی معروف است . متون کتیبه ی باقی مانده از داریوش بزرگ در کوه بیستون و سایر فرمان های سلاطین هخامنشی ما را از تقویم رسمی این امپراطوری آگاه می سازد. متون کتبیه ها و محتوای فرمان ها بیانگر این حقیقتند که ایرانیان قدیم سال را به 12 ماه تقسیم کرده و فصول را نیز می شناخته اند. در اخبار داریم که داریوش دو نفر از منجمین کلدانی و مشهور را به نام نام های " نبوریمنو"و"کیدینوس" را جهت اصلاح این تقویم به ایران دعوت کرد و ایشان با اشنایی به دانش نجوم یک سال شمسی را برابر با 365 روز و 6 ساعت و 15 دقیقه و 41 ثانیه قرار دادند و به احتمال زیاد سال و ماه ایرانیان را با اصول سال و ماه بابلی تنظیم کردند.
آغاز سال در این تقویم با اغاز پاییز مقارن و اولین ماه سال با برگزاری جشن باگایادی ت.ام ب.ده است.از قرار معلوم جشن مهرگان بعد از برقراری تقویم زرتشتی به جای جشن باگایادی برگزار می شده است. در تقویم فرس قدیم سال به چهار فصل سه ماهه تقسیم می شد و به کار بردن کلماتی چون وهار به جای بهار و وهامین به جای تابستان و پاتیژ به جای پاییز که در زبان پهلوی معمول است مبین این امر است

armin khatar
07-15-2011, 06:57 PM
.تقویم دینی مزد یسنا
بعد از داریوش بزرگ تقویم دینی مزدیسنا در ایران رواج یافت و ماههای زرتشتی جانشین ماههای فرس هخامنشی شد که در تاریخ ایران به تقویم دینی مزدیسنا و تقویم زرتشتی و یا تقویم اوستایی و بعد ها به تقویم یزدگردی معروف شده است. این تقویم یک تقویم محض مذهبی است که بر اساس خواسته های دینی زرتشت و مزدا پرستی و انجام مراسم و فرایض مذهبی و اهداف دینی بنا شده است و مسائل سیاسی و مادی در ان مورد توجه نمی باشد.همچنین هر یک از روزها و ماههای سال در این تقویم اختصاص به فرشته و یا فرشتگانی دارند و انجام فرایض دینی را در زمان های خاص توصیه می نمایند.
اغاز سال را از اول پاییز به اخر اسفندارمذ که در ان زمان اخر سال قرار داده شد منتقل کردند و فروردین ماه را اول سال قرار دادند.

armin khatar
07-15-2011, 06:57 PM
3.تقویم یزدگردی
تقویمی که بعد از انقراض سلسه سامانی و تسلط اعراب به سرزمین ایران در نزد پارسیان زرتشتی محفوظ ماند و زرتشتیان امروزی مقیم کشورهای هند پاکستان و ایران در مکاتبات و مراسلاتشان از ان استفاده می کنند به تقویم یزدگردی معروف است.
از انجا که این تقویم دنباله و ادامه تقویم فرس قدیم و مزدیسناست تاریخچه پیدایش آن امیخته با افسانه و اسطوره هاست برخی اغاز ان را دروره ی جمشید از پادشاهان افسانه ای ایران تصور می کنند و بعضیها ابتدای ان را به دوران سلطنت نخستین پادشاه ایران زمین یعنی هوشنگ پیشدادی نسبت داده اند . همچنین حتی در مبدا اخیری که برای ان قائل شده اند اختلاف مشاهده می شود زیرا بعضی سال مرگ یزدگرد اخرین پادشاه سامانی را مبدا قرار داده اند.

armin khatar
07-15-2011, 06:58 PM
ایران باستان !

--------------------------------------------------------------------------------

تاریخچه دانش پزشکی در ایران باستان

نویسنده : رویا غلامپور

یکی از دانشهایی که ایرانزمین در آن نقش مهمی را ایفا کرده دانش پزشکی است. دانش پزشکی در ایران پیش از دوره اوستایی و ظهور اشوزرتشت وجود داشته. زمانی که زرتشت که خود نیز یکی از پزشکان برجسته عهد باستان ایران می باشد پا به عرصه وجود می گذارد، قرنها یا هزاران سال بوده که این دانش در ایران زمین رواج داشته است. اوستا که مجموع کاملی از تاریخ و فرهنگ ایرانیان پیش از ظهور زرتشت تا به دوره او می باشد، اشارههای بسیاری به دانش پزشکی و پزشکان ایرانی دارد. همچنین در دیگر کتابهای پهلوی و پارسی بدان اشاره ها برمی خوریم٬ مانند شاهنامه٬ بندهش.در متون کهن آمده:
جمشید( چهارمین پادشاه پیشدادی) نخستین کسی بود که استحمام آب گرم و سرد را مرسوم کرد. در دوره پادشاهی او هفتصد سال نه گیاهی خشکید و نه جانداری بیمار شد.

پزشکان مشهور ایران باستان:
در اوستا از قهرمانی به نام «ثرتیه» نام برده شده است که «نخستین پزشک» قلمداد شده است. در «ثرتیه» از اهورامزدا تقاضا میکند که علاجی علیه همه زهرها و یک کارد فلزی برای عملیات پزشکی به او بدهد. اهورامزدا پاسخ می دهد که هزاران و میلیون ها گیاه درمان بخش آفریده ام که از آن میان، «گوکرن» منبع همه داروهاست. گوکرن، نام درخت مقدس افسانه ای است که در دریای فراخکرد جای دارد. هوم سفید، گاو شاخ، و کوکنار، معادل های دیگری هستند که برای این درخت افسانه ای، تصور شده است و جملگی جنبه درمانی داشته اند.

بند ۴ یسنا ۹:
آنگاه به من پاسخ گفت هوم پاک دور دارنده ی مرگ٬ ویونگهان مرا نخستین بار میان مردمان خاکی جهان آماده ساخت. این پاداش به او داده شد که او را پسری زاییده شد٬ آن جمشید دارنده رمه خوب٬ کسی که در شهریاری خود جانور و مردم را نمردنی ساخت.
پس از ویونگهان پدر جمشید پیشدادی و خود جمشید که یکی دیگر از پزشکان آریایی می باشد به ترتیب در بندهای پسین همچنان پرسش خود را ادامه می دهد و هوم در پاسخ به او (زرتشت) تا چهار پزشک را نام می برد که به ترتیب پس از ویونگهان ، دومین بار آبتین(پدر فریدون پیشدادی) ، سومین بار اترت پدر اورواخشه و گرشاسب و چهارمین بار پورشسپ پدر پیامبر ایرانی اشو زرتشت می باشد. در اوستا از پزشکان دیگری نام برده شده که میتوان از آنها جاماسپ وسئنا که بعدها سیمرغ نام گرفت نام برد.تخصصهای مختلف دانش پزشکی در ایران باستان :
دانش پزشکی در اوستا پنج بخش می باشد:

1- اشو پزشک(بهداشت)

2- دادپزشک(پزشک قانونی)

3- کارد پزشک(جراح)

4- گیاه پزشک(دارو عطاری)

5- مانتره پزشک(روان پزشک)

یکی از طبیبان(پزشکان) به وسیله اشا درمان کند٬ کسی بهوسیله قانون شفا بخشد٬ کسی با کارد درمان کند٬ کسی که با گیاه درمان کند کسی که با کلام مقدس(مانتره) درمان بخشد......
"اردیبهشت یشت بند ۶"

armin khatar
07-15-2011, 06:58 PM
- اشو پزشک(بهداشت)
اشو(اشا) بچشم پاکی و راستی می باشد. اشو هم پاکی تن و محیط را شامل می شود و هم شامل پاکی درون(روح و روان و اندیشه) می باشد. یک اشو پزشک بایستی دارای هر دو پاکی(تن و روان) باشد تا بتواند دیگران را درمان نماید. اشو پزشک پزشکی است که به بهداشت و پاک نگداشتن محیط زندگی و شهر و پاکی تن سفارش میکند و به امور بهداشتی رسیدگی می نماید. مانند سازمان بهداری و بهزیستی که هم اکنون نیز در شهرها و روستاها به آموزش بهداشت و نگهداری محیط مشغولند و مردم را آموزش بهیاری می دهند(مانند واکسن زدن ،پرستاری ،کمکهای اولیه و ....) دور نگهداشتن بیماران از جمع و قرنطینه کردن بیماران که دارای بیماریهای خطرناک بودند٬ پاک نگهداشتن چهار آخشیج مقدس(آب ،باد ،خاک ،آتش) از پلیدی و نیالودن آنها. پاکی محیط خانه کوی و محله و دیگر وظایف در این اندازه از کارهای اشو پزشک بوده. همچنین هر خانواده ایرانی موظف به اجرای این امر بوده اند. ایرانیان هیچگاه چهار آخشیج را به ناپاکی آلوده نمی کردند٬ بدین جهت در آب روان خود را نمی شستند و از شستن اشیا آلوده در آب روان پرهیز می کردند. همچنین ادار کردن و آب دهان انداختن را در آب گناهی بزرگ می شمردند. آتش را آلوده به مواد سوختنی دودزا و بدبو نمی کردند و همواره جایگاه آتش را پاک نگه می داشتند٬ خاک و زمین را به ناپاکی و پلیدی آلوده نمی کردند.

همواره در خانه ها و محله ها اسپند و کندر دود می کردند تا هوا همواره هم پاک و خوشبو شود و هم حشرات (خرفستران) و میکروبها کشته شوند. این سنت و آداب هنوز در بین ایرانیان و دیگر اقوام و ملتها مرسوم می باشد.

armin khatar
07-15-2011, 06:59 PM
- داد پزشک (پزشک قانونی)
این پزشکان بیشتر با علوم پزشکی کار می کردند. کالبد شکافی پس از مرگ جهت تشخیص بیماری و پیدا کردن را درمان برای آیندگان از جمله وظایف آنان بوده٬ پزشکان قانونی درگذشتگان را معاینه میکردند و پس از اطمینان حاصل کردن از درگذشته برای آن جواز کفن و دفن صادر می نمودند. اگر مرده نیاز به کالبدشکافی داشت آن را کالبد شکافی می کردند.همچنین امور مومیایی مردگان به دست اینگونه پزشکان بود که این عمل بیشتر در مصر باستان معمول بوده.

armin khatar
07-15-2011, 06:59 PM
- کارد پزشک(جراح)
همانگونه که از نام اینگونه پزشکی پیداست نوع بیمار و درمان بخشیدن بیماران توسط این پزشکان، جراحی بوده است.
در وندیداد فرگرد هفتم بند ۳۹ در مورد کارد پزشکی چنین آمده:
کسی که میخواهد پزشک(کارد پزشک) شود یک دِوپرست را جراحی کند و بیمار خوب شود او دِوپرست دوم را جراحی کند و بیمار خوب شود او دِوپرست سوم را جراحی کند و بیمار خوب شود پس آموزده است و همیشه می تواند کارد پزشکی کند.
همانگونه که در بند بالا اشاره شد یک کارد پزشک بایستی چندین مرتبه این عمل را انجام دهد و پس از پیروز شدن در آزمایش می توانست در این رشته پزشکی فعال باشد.
درباره کارد پزشکی که یک عمل رستمینه(سزارین) زایمان را در ایران باستان نشان می دهد در شاهنامه در خصوص زایش رستم چنین آمده:


پیامـد یکـی موبـد چیـره دست همان ماهرخ را به می کرد مسـت

شکافیـد بی رنـج پهلـوی مـاه بـتـابـیـــد مـر بـچه را سـر بـه راه

چنان بی گزندش برون آورید که کس در جهان این شگفتی ندید


پزشکی که جراحی زایمان را بدین گونه بر روی مادر رستم ،رودابه انجام می دهد، سیمرغ در شاهنامه (سئنا در اوستا) یکی از پزشکان ایران باستان می باشد. سیمرغ که نام وی سئنا می باشد یکی از پزشکان و مغان می باشد وی در کوه(ظاهرا دماوند) می زیسته و شاگردانش نیز در آنجا (دماوند) برای فراگیری دانش می رفته اند و او را ،سئنا مرغ نامیدند به دلیل جایگاه بلندش(بروی کوه). زال پسر سام که پدرش او را از کودکی به نزد سئنا می سپارد تا آموزشهای مورد نیاز را بیاموزد و دانش فراگرد از شاگردان مورد توجه سئنا می شود. بدین سبب زال در برخی گرفتاریهای خود از او کمک می گرفته که زایمان همسرش رودابه در هنگام زایش رستم نیز به دست سئنا علاج می گردد. برای آنکه بهتر به دانش کارد پزشکی در ایران پی ببریم نیاز است آورده شود که در باستانشناسی در شهر سوخته در استان سیستان جمجمه هایی کشف گردید که بروی آنها عمل جراحی انجام گرفته بود.

armin khatar
07-15-2011, 06:59 PM
- گیاه پزشک(اورو پزشک)
پیشینه گیاه پزشکی با آغاز پیدایش کشاورزی و گیاه پروری در ایران همراه می باشد. نخستین اقوامی که توانستند به خواص گیاهان دارویی پی ببرند و گیاه درمانی نمایند و از گیاهان به عنوان آرام بخش و تیمار بیماران بهره برند ایرانیان بودند. گیاه پزشکی پس از گذشت هزاران سال در ایران و دیگر نقاط جهان همچنان مرسوم است و یکی از موثرترین درمانها به شمار می آید. گیاه پزشکی در روزگارهای کهن از ایران به دیگر کشورها راه یافت از جمله هند٬ چین٬ میان رودان٬ مصر و غیره که هنوز در آن کشورها به ویژه پاکستان و هند رایج است.
در مورد گیاه پزشکی در وندیداد فرگرد ۲۰ بند ۶ آمده:
تمام گیاهان دارویی را ستایش می کنیم و می خواهیم و تعظیم می کنیم. برای مقابله با سردرد؛ برای مقابله با مرگ؛ برای مقابله با سوختن؛ برای مقابله با تب؛ برای مقابله با تب لرزه؛ برای مقابله با مرض ازانه؛ برای مقابله با مرض واژهوه؛ برای مقابله با بیماری پلید جزام؛ برای مقابله با مار گزیدن؛ برای مقابله با مرض دورکه؛ برای مقابله با مرض ساری و برای مقابله با نظر بد و گندیگی و پلیدی که اهرمن در تن مردم آورد.
از متن بالا بر می آید که گیاه پزشکی برای عمده بیماریها به کار می رفته و بیشترین دردها را درمان بخش بوده در یسنا ۹ بند ۳ و ۴ و دیگر بخشهای اوستا به گیاه هوم اشاره شده( در آغاز سخن آورده شد). از گزارش وندیداد ،یسنا و یشتها چنین نتیجه می شود که بسیاری از امراض و ناخوشیها در دانش پزشکی ایران مشخص و پیدا شده بوده و برای مقابله با آنها داروهای مورد نیاز را نیز به دست آورده بودند.
غیر از گیاه هوم نیز گیاهان دیگری در ایران باستان برای پزشکی مورد بهره بوده اند مانند؛ بَرسم کُندر؛ اسپند؛. همچنین عصاره (فشرده) گیاهانی مانند نعنا؛ بیدمشک و عرق چهل گیاه و غیره در گذشته و حال نیز در پزشکی و درمان بیماران مورد بهره قرار می گرفته و میگیرد. برخی گیاهان دارویی علاوه بر جنبه درمانبخشی در مراسم دینی و جشنها از آنها استفاده می شده مانند هوم؛ برسم و اسپند.

armin khatar
07-15-2011, 07:00 PM
- مانتره پزشک(روان پزشک)
منظور از کلام مانتره سخنی است که با آن بیمار را آرامش می دهند و درمان می کنند، همچنین سخن پاک و مقدس هم معنی می دهد.
آنگاه که روان و روح آدمی همچنان بهم ریخته و پریشان است بهترین درمان و آرامبخش گفتار نیک و امید بخش٬خواندن کتاب مقدس(گاتها اوستا) شعر و یا گوش دادن به موسیقی می باشد.
وندیداد فرگرد ۷ بند ۴۴ آمده:
ای زرتشت ،اگر پزشکانی گوناگون درمان بخش یکی با کارد درمان بخش٬ یکی با دارو٬ یکی با سخن ایزدی درمان کننده٬ آن کس که با سخن ایزدی(مانتره) درمان کند درمان بخش ترین درمان کنندگان است.

نظر ایرانیان باستان درباره بیماریها و منشا آنها:
بر طبق آیین و فرهنگ ایرانی نابود کننده تمام بدیها٬ پلیدیها و کژاندیشی ها و زشتی ها همان کلام ایزدی (مانتره) است. نامهای خداوند(صد و یک نام خدا) مانتره می باشد. گاتها مقدس مانتره می باشد٬ یسنا مانتره می باشد٬نماز مانتره می باشد٬اندیشه نیک٬ گفتار نیک٬کردار نیک مانتره می باشد. تمام آموزشهای زرتشت مانتره می باشد. نیاکان ما معتقد بودند و ما نیز معتقدیم و ایمان داریم هرگاه که روح و روان و اندیشه سالم و شاداب است٬ تن و بدن و زندگی نیز سالم و شاداب است. و هرگاه روح و روان و اندیشه رنجور و افسرده باشد تن و بدن و زندگی هر چقدر که قوی باشد رو به سستی می گذارد. و یکی دیگر از این درمانبخشها فراگیری دانش و ادب برای رسیدن به کمال انسانی می باشد.رقیه بهزادی، نویسنده کتاب «قوم های کهن، در قفقاز، ماورای قفقاز، بین النهرین و هلال حاصلخیز» درباره تاریخچه علم پزشکی در ایران باستان نوشته است: «به سبب تقسیم دو گانه جهان به یک آفرینش خوب و یک آفرینش بد، همه بیماری های جهانی از پدیده های انگرمینو (منیوی بد) به شمار می آمد. در وندیداد، اهورامزدا اعلام می دارد که انگرمینو 99 هزار و 999 بیماری آفرید که شمار آن البته به صورت های مختلف تخمین زده شده است. در بخش های مختلف اوستا، شمار قابل ملاحظه ای از نام های بیماری ها حفظ شده است.»
گیگر نویسنده و پژوهشگر کتاب «فرهنگ ایران شرقی» خود به دقت نام بیماری های موجود در آثار ایران باستان را ذکر کرده است. اگر چه برای بسیاری از آنها نتوانسته است معادل دقیق و مشخص عنوان کند. اما انواع بیماری های تب، سر و پوست در میان آنها مشخص و تفکیک شده است.
رقیه بهزادی از برخی بیماری های نام برده شده در کتاب وندیداد، یاد کرده است:


1- واورشی : احتمالا یک بیماری مقاربتی است
2-تب زایمان یا نفاس : eclampcia and preeclampcia
3-اسکندا : ممکن است به مفهوم بریدگی باشد
4- اگهوستی : راشیتیسم
5- دروکا : مسلما سنگ کلیه یا صفرا است
6- کورگها : ظاهرا همان است که در فارسی امروزی به آن کورو یا کورک می گویند.
7-آستائیریا : ظاهرا نام یک بیماری است که بر روی بدن جوش هایی مانند دانه های آبله یا سرخک ظاهری می شود.همین طور در میان شماری از بیماری هایی که کاملا ناشناخته است، سه بیماری با «اژ» آغاز می شود و احتمالا ناراحتی هایی است که بر اثر گزش مار به وجود می آید.


اساس علم پزشکی در کتاب اوستا، سه چیز است: کارد، گیاهان درمانی و کلام که به نظر می رسد منظور جراحی، پزشکی و دعا و نیایش باشد. در کتاب «قوم های کهن...» آمده است: «چنین به نظر می رسد که اوستا به معالجه به وسیله دعایا افسون بیش از همه چیز اهمیت می دهد. به طوری که «مانتر بیشاز»، یعنی کلام شفابخش را پزشک پزشکان می نامد. در واقع، به کلام شفابخش یا کلام مقدس، شخصیت داده شده و از او به عنوان یکی از ایزدان یاد می شود: «ای کلام مقدس، ای درخشان، مرا شفا ببخش».
در وندیدا، کلام مقدس مفهومی بیش از دعا دارد و به معنی ورد و افسونی برای دور کردن بیماری هاست: «بیماری را به عقب می رانم، مرگ را عقب می رانم، درد و الم را به عقب می رانم، سردرد را به عقب می رانم... آبله را به عقب می رانم.»

armin khatar
07-15-2011, 07:00 PM
قانونهای پزشکی در ایران باستان:
در وندیداد، احکامی نیز برای پزشکی ذکر شده است، مثلا آمده است که داوطلب پزشکی برای آزمایش جراحی نباید از مزداپرستان استفاده کند، بلکه باید یکی از دیوپرستان را مورد آزمایش قرار دهد. هر گاه بیماری را جراحی کند و در نتیجه بیمار هلاک شود و این کار بار دوم و سوم تکرار شود، داوطلب پزشکی برای همیشه از حرفه پزشکی محروم خواهد شد. اگر در این کار اصرار ورزد و به یک نفر مزدایی آسیب برساند، متهم به جنایتی معادل آدمکشی خواهد شد. اما پس از سه بار تجربه موفقیت آمیز، وی به عنوان یک پزشک شایسته، به شمار خواهد آمد.
همچنین پزشکان، وظایف و مزد ویژه ای داشتند. رقیه بهزادی، برخی از این وظایف را این گونه برمی شمارد: پزشک باید به شتاب به عیادت بیمار برود. هر گاه شخص شب هنگام بیمار شد، پزشک باید تا پیش از پاس دوم شب خود را به او برساند، اگر در طول شب بیمار شود، پزشک باید تا پیش از سپیده دم بر بالای سر بیمار برسد.

حق ویزیت (!) در ایران باستان:
دستمزد پزشک دقیقا تناسب با مقام بیمار داشت و موبدان، تنها با دعا و دادن برکت، به پزشک دستمزد می دادند!
رییس خانواده یا قبیله یا ده یا فرمانده استان به ترتیب یک خر، یک اسب، یک شتر و یا چهار اسب به عنوان دستمزد به پزشک می پرداختند. بیماران زن، به پزشک چهار پای ماده به عنوان دستمزد می پرداختند.

اخلاق پزشکی در ایران باستان:
در کتاب «قوم های کهن...» شرایط یک پزشک کامل در ایران باستان، این طور نقل شده است: «باید اندام های بدن و مفاصل و درمان بیماری های آن ها را بداند. باید ارابه شخصی و دستیار داشته باشد و باید مهربان باشد و حسود نباشد. آرام سخن بگوید و هیچ گونه غروری نداشته باشد. دشمن بیماری ولی دوست بیمار باشد. حجت و حیا را رعایت کند و به دور از جنایت، آسیب رسانی و زورگویی باشد. شتابان به کار بپردازد، یار بیوه زنان باشد. رفتاری نجیبانه داشته باشد. پاسدار شهرت خوب باشد. به خاطر سود کار نکند، بلکه پاداشی معنوی را در نظر داشته باشد. در دادن گیاهان درمان بخش مهارت نشان دهد تا جسم را از بیماری برهاند و فساد و ناپاکی را دور کند. آرامش بیشتری ببخشد و لذایذ حیات را افزون سازد.

از اوستا که بگذریم در دوره های پس از زرتشت این دانش همچنان نزد ایرانیان رو به رشد و نمو نمود. عمده کار پزشکی و دانش پزشکی نزد موبدان و مغان ایرانی بود. بهترین آموزگاران دانش پزشکی و ستاره شناسی مغان ایران بوده اند و این علوم پشت به پشت از آنها به شاگردانشان انتقال پیدا می کرده. متاسفانه در یورش بی رحمانه مقدونیان(اسکندر)٬ اعراب٬ تاتارها و افغانها بسیاری از نوشته ها و کتابهای ارزشمند دانشمندان ایرانی را از بین رفته و کتابهای پزشکی نیز از این قانون مستثنی نبوده است. از پزشکان نامور ایران نیز در دوره های بعد می توان از مانی؛ روزبه و بزرگمهر نام برد. در دوره هخامنشی نیز پزشکان بی شماری بوده اند که دانشمندان یونانی و دیگر ملل از آنان بهره برده اند. عمده دانش پزشکی آن دوره و حتی دوره ماد و دوره های پسین بر دانش اوستایی استوار بوده.

دوره ساسانیان نیز دانشمندان دیگر کشورها در دانشگاه گندی شاپور برای فراگیری دانشهای گوناگون از جمله پزشکی مشغول درس خواندن بودهاند٬ مانند دیوژن. فرهنگستان گندیشاپور (که بصورت نیمهعربیوار جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در خوزستان بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندیشاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیغمبر نیز در گندیشاپور روی داده است.

گندیشاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی "دژ نظامی شاپور" بوده است. برخی پژوهشگران بر اینند که بنگاهی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته است. شهری به نام گندیشاپور را شاپور دوم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور دوم گندیشاپور را پایتخت خود قرار داد.نامآوری گندیشاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندیشاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.

بنابراین فرهنگستان گندیشاپور خوزستان ایران از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه گندیشاپور شده است. کتاب "تاریخ الحکمه" (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.