توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادبيات ميهن پرستانه
shirin71
07-12-2011, 06:00 PM
چكامه زرتشت از عارف قزويني
به نام آنكه در شأنش كتاب است
چراغ راه دينش آفتاب است
مهين دستور دربار خدايی
شرف بخش نژاد آريايي
دوتا گرديده چرخ پير را پشت
پي پوزش به پيش نام زرتشت
به زير سايهء نامش توانی
رسيد از نو به دور باستاني
ز هاتف بشنود هر كس پيامش
چو عارف جان كند قربان نامش
شفق چون سر زند هر بامدادش
پي تعظيم خور ، شادم به يادش
چو من گر دوست داري كشور خويش
ستايش بايدت پيغمبر خويش
به ايماني ره بيگانه جويی
رها كن تا به كي بي آبرويي
به قرن بيست گر در بند آيی
همان به ، دين بهدينان گرايي
به چشم عقل ، آن دين را فروغ است
كه خود بنيان كن ديو دروغ است
چو دين كردارش و گفتار و پندار
نكو شد ، بهتر از يك دين پندار
درآتشكدهء دل بر تو باز است
درآ كاين خانه را سوز و گداز است
هر آن دل را نباشد شعله افروز
به حال ملك و ملت نيست دلسوز
در اين كشور چه شد اين شعله خاموش
فتادي ديك مليت هم از جوش
تو را اين آتش اسباب نجات است
در اين آتش نهان ، آب حيات است
چنان يكسر سراپاي مرا سوخت
كه بايد سوختن را از من آموخت
اگرچ از من بجز خاكستري نيست
براي گرمي يك قرن كافيست
چه اندر خاك خفتم زود يا دير
تواني جست از آن خاكستر ، اكسير
به دنيا بس همين يك افتخارم
كه يك ايراني والاتبارم
به خون دل نيم زين زيست ، شادم
كه زرتشتي بود خون و نژادم
در دل باز چون گوش تو و راه
بود مسدود ، بايد قصه كوتاه
كنونت نيست چون گوش شنفتن
مرا هم گفته ها بايد نهفتن
بسي اسرار در دل مانده مسرور
كه بي ترديد بايستي برم گور
shirin71
07-12-2011, 06:00 PM
مردي ز ما در باستان: ابراهيم پور داوود
آمد بهار اي نازنين ، گيتي به کام خويش بين
بر گير شادان ساتکين ، بشنو سرودي دلنشين
در فروردين جامي ز مي ، ياد آورد از فر کي
وز زرتشت نيک پي، پيغمبر ايرانزمين
مردي ز ما در باستان ، بر خاست از آذربايجان
از دوده اسپنتمان ، وز خاندان آبتين
گفتا که من پيغمبرم ، زرتشت والا گوهرم
فرخنده پيک داورم ، وخشور دين راستين
دستور مينو بارگاه ، آرم سوي گشتاسپ شاه
باشد مرا يار و پناه ، آن مرد با تخت و نگين
رخشنده پندار آمدم ، زيبنده گفتار آمدم
فرخنده کردار آمدم ، آري بود پيک اين چنين
دادار من مزدا بود ، يکتا و بي همتا بود
در روشني پيدا بود ، نه در ديو تاريکي گزين
بپذير دين ار بخردي ، اين دين پاک ايزدي
تا چيره گردي بر بدي ، با رستگاري همنشين
پندار نيکو گفتن ، گفتار نيک آموختن
کردار به اندوختن ، اين است فرمان مهين
زين خاندان تا گر سمان، وز مردمان تا ايزدان
جز راستي راهي مدان ، آن راه فردوس برين
shirin71
07-12-2011, 06:01 PM
اين مام ايرانزمين دار پاس:داراپارسي
دريغا و دردا خدايا سپاس
تو اين مام ايران زمين دار پاس
همه جمع گشته بسي كركسان
ز جاهل ز الوات و از ناكسان
پر از مدعا و پر از قال و قيل
تو گويي فتاده ز خرطوم فيل
شده چرخ دولت و هم مرد لنگ
برفتست نيك, آمده كار ننگ
نه كس دلخوش و عرصه گشتست تنگ
سگان كرده آزاد و يخ پاره سنگ
جوان و جوانمرد رفته ز ياد
همه عشق ميهن بگشته ست باد
همه سفلگان تيغ آهيخته
به خود از فلز تسمه آويخته
خروشند و تازند و آرند يورش
همه اين كنند بهر نان و خورش
جوان حب ميهن ببرده ز ياد
رها كرده آنرا پرستد نژاد
به ترفند رخت وطن كرده تن
همه سر بكار فروش وطن
نه منطق سخنها همه سرسري
كشد زوزه گه گرگ خاكستري
به ظاهر براند زبان مادري
به باكو گرايد نه به آذري
سخن در دهان سخت باكو پسند
شده آذري زان دژم هم نژند
بظاهر حذر دارد از كار دين
بتركي ثناگوي مزدور دين
همه مزد گير و همه شخص زور
همه چشم ديد وطن گشته كور
همه گشته مفتون ومسحور سحر
نه عشقي ز بهر وطن هم نه مهر
دريغا و دردا از اين كار كرد
فروشند ميهن به تركان زرد
همه بد دلند و همه بد منش
همه تند و جاهل و اهل تنش
كدورت بورزند با پارسي
نخواهند نيوشند سخن فارسي
كشيده ز ايرانمان نقشه چند
به تركي باكو بدو واژه چند
يكي فارسستان ورا خواندي
دگر جزو ميهن نيارايدي
اگر قصد داري دهي آگهيش
دهد ناسزا سر به آيين و كيش
خدايا امان ده زجاهل و زور
از آن پيش ميهن شود خاك گور
shirin71
07-12-2011, 06:01 PM
ترا! ای کهن بوم و بر دوست دارم :
زنده ياد مهدی اخوان ثالث (م. اميد)
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پير جاويد برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمايه، ديرينه ايران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنروار انديشه ات رخشد و من
هم انديشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، يا متن تاريخ
وگر نقد و نقل سير دوست دارم
اگر خامه تيشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکين مرکب
نئين خامه، يا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون يقين می ستايم
عيان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ايزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پيغمبر باستانت
که پيری است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزونتر
ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيکش بهين رهنمای جهان ست
مفيدی چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئی راهبر بود
من ايرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بيدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاويد اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد
من آن شير دل دادگر دوست دارم
جهانگير و داد آفرين فکرتی داشت
فزونترش زين رهگذر دوست دارم
ستايش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پيغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از ديم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کويرت چو دريا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهيدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسيم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پيغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنياد مردان، که بودند
بهر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسيم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خيام، خشم و خروشی که جاويد
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگيزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شيفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شيرينترينش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پيشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شيراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همريشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کويرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خليج تورا، چون ورازورد
که ديوار چين راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز ديرينه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو ديروز افسانه، فردای رويات
بجان اين يک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
بروياندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رويائيت را؛ که جاويد
در آفاق رويا سفر دوست دارم
چو رويا و افسانه، ديروز و فردات
بجای خود اين هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که ت اين تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهانست، پيروز باشی
برومند و بيدار و بهروز باشی
shirin71
07-12-2011, 06:01 PM
خاقانی شروانی
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن هان
ايوان مداين را آيينه عبرت دان
يك ره زسر دجله منزل به مداين كن
و ز ديده دوم دجله بر خاك مداين كن
خود دجله چنان گريد صد دجله خون گويي
كز گرمي خونابش آتش چكد از مژگان
از آتش حسرت بين بريان جگر دجله
خود آب شنيدستي كاتش كندش بريان
گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل
نيمي شود افسرده ، نيمي شود آتش دان
تا سلسه ايوان بگسست مداين را
در سلسله شد دجله ، چون سلسله شد پيچان
گه گه به زبان اشك آواز ده ايوان را
تا بوكه به گوش دل پاسخ شنوي ز ايوان
گويد كه تو از خاكي ، ما خاك توايم اكنون
گامي دو سه بر مانه و اشكي دوسه هم بفشان
آري چه عجب داري كاندر چمن گيتي
جغد است پي بلبل ، نوحه است پي الحان
ما بارگه داديم ، اين رفت ستم بر ما
بر قصر ستم كاران تا خود چه رسد خذلان
بر ديده من خندي كاينجا زچه مي گريد
گريند بر آن ديده كاينجا نشود گريان
داني چه مداين را با كوفه برابر نه
از سينه تنوري كن وز ديده طلب طوفان
اين است همان ايوان كز نقش رخ مردم
خاك در او بودي ديوار نگارستان
اين است همان درگه كورا زشهان بودي
ديلم ملك بابل ، هندو شه تركستان
اين است همان صفه كز هيبت ار بردي
برشير فلك حمله ، شير تن شاد روان
پندار همان عهد است از ديده فكرت بين
در سلسله درگه ، در كوكبه ميدان
از اسب پياده شو ، بر نعط زمين رخ نه
زير پي پيلش بين ، شه مات شده نعمان
مست است زمين زيرا خورده است بجاي مي
دركاس سر هرمزخون دل نوشروان
بس پند كه بود آنگه بر تاج سرش پيدا
صد پند نوست اكنون در مغز سرش پنهان
كسري و ترنج زر ، پرويز و به زرين
برباد شده يكسر ،با خاك شده يكسان
پرويز به هر بزمي زرين تره گستردي
كردي ز بساط زر زرين تره را بستان
پرويز كنون گم شد ، زان گمشده كمتر گو
زرين تره كو برخوان ؟ رو كم تركو برخوان
گفتي كه كجا رفتند آن تاجوران اينك
ز ايشان شكم خاك است آبستن جاويدان
بس دير همي زايد آبستن خاك آري
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان
خون دل شيرين است آن مي كه دهد رزين
ز آب و گل پرويز است ان خم كه نهد دهقان
خاقاني از اين درگه دريوزه عبرت كن
تا از در تو زين پس دريوزه كند خاقان
امروز گر از سلطان رندي طلبد توشه
فردا ز در رندي توشه طلبد سلطان
اين بحر بصيرت بين بي شربت ازو مگذر
كز شط چنين بحري لب تشنه شدن نتوان
shirin71
07-12-2011, 06:02 PM
شاعر: عليرضا شجاعپور
وطن
وطن يعنی چه، يعنی دشت صحرا؟
وطن يعنی چه، يعنی رود دريـــــــا؟
وطن يعنی چه، يعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی كشت، ريشــه؟
وطن يعنی چه، يعنی شهر، خانه؟
وطن يعنی چه، يعنی آب، دانــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی كار، پيشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی سنگ، تيشه؟
××
وطن يعنی همه آب و همه خــــاك
وطن يعنی همه عشق و همه پاك
وطن يعنی محبت، مهربانی
نثار هر كه دانی و ندانـــــی
وطن يعنی نگاه هموطن دوســــــت
هر آنجايی كه دانی هموطن اوست
وطن يعنی قرار بـــیقراری
پرستاری، كمك، بيمارداری
وطن يعنی غم همسايه خوردن
وطن يعنی دل همسايه بــــردن
وطن يعنی درخت ريشه در خاك
وطن يعنی زلال چشمه پـــــــاك
ستيغ و صخره و دريا و هامون
ارس، زاينده رود، اروند، كارون
دنا، الوند، كركس، تاقبستان
هزار و قافلانكوه و پلنگـــــــان
وطن يعنی بلنــدای دمــاونـــــد
شكيبا، دل در آتش، پای در بند
وطن يعنی شكوه اشترانكوه
به دريای گهر استاده نستوه
وطن يعنی سهند صخره پيكر
ستيغ سینه در سنگ تمنــدر
××
وطن يعنی وطن استان به استــــــان
خراسان، سيستان، سمنان، لرستان
كوير لوت، كرمان، يزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختيــاری
طبس، بوشهر، كردستان، مريوان
دو آذربـايجــان، ايــلام، گيـــــــلان
سنندج، فارس، خوزستان، تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجــــان
وطن يعنی دلی از عشق لبريز
گره باف ظريف فرش تبريــــــــز
وطن يعنی هنر يعنی سپاهان
حرير دستباف فرش كاشـــــان
وطن يعنی ز هر ايل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسـداری
وطن يعنی دلير و گرد با هم
وطن يعنی بلوچ و كرد با هم
وطن يعنی سواران و سواری
لر و كرد و يموت و بختيــــاری
وطن يعنی سرای ترك با پارس
وطن يعنی خليج تا ابد فـــارس
وطن يعنی كتيبه در دل سنــگ
تمدن، دين، هنر، تاريخ، فرهنگ
وطن يعنی همه نيك و به هنجار
چه پندار و چه گفتار و چه كـردار
وطن يعنی شب رحمت شب قـــــدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر
وطن يعنی هم از دور و هم از دير
سـده نوروز يلــدا مهرگـان تیـــــــر
هزاران خط و نقش مانده در ياد
صبـــا كلهر کــمالالملك بهــزاد
نكيسا باربد تنبور نی چنـــگ
سرود تيشه فرهاد در سنگ
سر و سرمايههای سرفرازی
حكيم و بوعلی سـينا و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابوريحــان و صـدرا سـهروردی
به بحر علم و دانش ناخـدائی
عراقی رودكی جامی سنائی
وطن يعنی به فرهنگ آشنائی
دُر لفـــظ دری را دهخــــــدائی
وطن يعنی جهانی در دل جام
وطن يعنی رباعيــــات خيــــام
وطن يعنی همه شيرين كلامی
عفاف عشـــق در شـعر نظامی
وطن يعنی پيــام پند سعدی
زبان پيوسته در پيوند سعدی
وطن يعنی نگاه مولوی ســـــوز
حضور نور در شمس شب و روز
وطن يعنی هوا و حال حافظ
شكوه بــاور انـدر فـال حافظ
وطن يعنی بتيره دمدمه كوس
طلوع آفتاب شـــعر از طـــوس
وطن يعنی شب شهنامه خوانــدن
سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن يعنی رهائی ز آتش و خون
خروش كاوه و خشـــم فريــــدون
وطن يعنی زبان حال سيمرغ
حديث يـال زال و بال سيمرغ
وطن يعنی گرامی مرز تا مرز
وطن يعنی حريم گــيو گـودرز
وطن يعنی اميد نااميدان
خروش و ويله گردآفريدان
وطن يعنی دل و دستی در آتش
روان و تن كــمان و آتـــــش آرش
وطن يعنی لگام و زين و مهميز
سواران قران و رخش و شبـديز
وطن يعنی شبح يعنی شبيخون
وطن يعنی جلال الدين و جيحون
وطن يعنی به دشمن راه بستن
به اوج آريـــوبــرزن نشســـــتــن
وطن يعنی دو دست از جان كشيدن
به تنگسـتان و دشتسـتان رسيـــدن
زمین شستن ز استبداد و از كين
به خــون گــرم در گــرمابه فــــين
وطن يعنی اذان عشــق گفـتن
وطن يعنی غبار از عشق رفتن
نماز خون به خونين شهر خواندن
مهاجـم را ز خرمشــــهر رانـــــدن
سپاه جان به خوزستان كشيدن
شهادت را به جـان ارزان خريـدن
وطن يعنی هدف يعنی شهامت
وطن يعنی شرف يعنی شهادت
وطن يعنی شهيد آزاده جانباز
شلمچه پاوه سوسنگرد اهواز
وطن يعنی شكوه سرفرازی
وطن يعنی ز عالم بينيازی
وطن يعنی گذشته حال فردا
تمـام سهم يك ملـت ز دنيـــا
وطن يعنی چه آباد و چه ويران
وطن يعنی همــين جــا يعنـی
ايــــــــــــــــــران
shirin71
07-12-2011, 06:02 PM
آريو برزن
سروده اي از خانم توران بهرامي ( شهرياري )
برگرفته از كتاب ديوان توران
كنون گويمت رويدادي دگر
زتاريخ ديرين اين بوم و بر
چو اسكندر آمد به ملك كيان
يكي گرد فرمانده قهرمان
به ايرانيان داد درس وطن
در اين ره گذشت از سرو جان و تن
كه فرزند نام آور ميهن است
مر آن شير دل آريو برزن است
چو اسكندر آهنگ ايران نمود
همه آگهان را هراسان نمود
جهانگستري فكرو سوداي او
جهانگيري انديشه و رأي او
چو موج شتابنده مي راند پيش
بشد كار دارا به سختي پريش
سرانجام دارا در آمد زپا
از اين بار شد پشت ايران دوتا
بسي شهر ها را سكندر گشود
به جز پارس ، چون راه دشوار بود
گذرگاه او تنگه اي بود تنگ
دو سويش همه صخره و كوه و سنگ
همه سنگ ها بود ره ناپذير
همه صخره هايش كهن سال و پير
در آن تنگه سردار ايران سپاه
بر اسكندر و لشكرش بست راه
چو كوهي سر افراشت بر آسمان
كه تا ره بود بسته بر دشمنان
پس از روزها پايداري و جنگ
پس از هفته ها كارزار و درنگ
سكندر نيارست از آن ره گذشت
بكارش فرومانه و در مانده گشت
سرانجام فكري سكندر نمود
پي چاره تدبير ديگر نمود
بگفتا به سردار ايران سپاه
كه بگذر زپيكار و بگشاي راه
ببخشم ترا بر همه مهتري
از اين پس تو سردار اسكندري
ولي آريو برزن پاكدل
پي پاس اين خاك و اين آب و گل
به اسكندر از خشم پاسخ نداد
چو كوهي فراروي او ايستاد
سرانجام ، نابخرد گمرهي
به دشمن نشان داد ، ديگر رهي
چو اسكندر از تنگه آمد فراز
زنو آريوبرزن چاره ساز
گران پا تر از صخره هاي بلند
بپا ايستاد اندر آن ، تنگ ، بند
بدينگونه ره بر سكندر ببست
بر او آشكار و مسلم شكست
بدانست جز مرگ در پيش نيست
و را تا عدم يك قدم بيش نيست
چو نزديك شد لحظه واپسين
به ميدان آورد گفت اين چنين :
(( بدان اي سكندر پس از مرگ من
پس از ريزش آخرين برگ من
تواني گشايي در پارس را
نهي بر سرت افسر پارس را
به تخت جم و كاخ شاهنشهان
قدم چون نهي بادگر همرهان
مبادا شوي غره از خويشتن
كه ايران بسي پرورد همچو من
چو اسكندر اين جانفشاني بديد
سر انگشت حيرت به دندان گزيد
به آهستگي گفت با خويشتن
كه اينست مفهوم عشق وطن
اگر چند آن آريا مرد گرد
پي پاس ايران زمين ، جان سپرد
ولي داد درسي به ايرانيان
كه در راه ايران چه سهل است جان !))
shirin71
07-12-2011, 06:02 PM
پس از بر چیده شدن دکان «آذربایجان دموکرات فرقه سی» و فرار پیشه وری و یارانش به شوروی، ونجات آذربایجان، بسیج خلخالی شاعر آذربایجانی این قصیده را سرود:
من آن خاك بلاخيز بلا گردانِ ايرانم
من آذربايجانم، پرورشگاه دليرانم
بگو با خصم من گر بگسلد رنجیر چرخ از هم
مر از جان ایران نگسلاند عهد و پیمانم
بگو بـا خصم من تـاريخ عالم را به دقت خوان
كه داني من پديده آرندۀ تـاريخ ايرانم
من از چنگيزيان مشت فراوان خوردم و اينك
نه چنگيز است و ني مشتش من آن ديرينه سندانم
من از سمٌ ستور لشكر تركان عثماني
لگدها خوردم و نگذاشتم گردي به دامانم
من اندر سخت جاني شهرۀ دنياي ديرنيم
تو پنداري: مجارستانم و چين و لهستانم؟!
من آذربايجانم، لايموتم، من نميميرم
اگر ايـران ما جسم است، من در جسم او جانم
من آذربایجانم مهد زرتشت بهی کیشم
صمیمی پاسدار دودمان آل ساسانم
من امضا كردهام منشور استقلال ايـران را
به خون پاك خود كان موجها دارد به شريانم
من اندر قلٌۀ خاک وطن عنقای آزادم
تو ایدون من فریبی تا کشانی کنج زندام!
من آذربایجانم پیشۀ آزاده شیرانم
بگو با روبهان بازی مکن با نرٌه شیرام
من آذربایجانم لقمۀ چرب ِ و گلوگیرم
به کام دوست چون شهدم، به حلق خصم استخوانم
من آن صید گریزان پایم ای صیٌاد نا بخرد
چه دامم گسترانی تا به دام آری تو آسانم
«به چندين حرف هذياني به افسونم چه ميخوانی
مگر من اي حريف خيره سر طفل دبستانم! »
براي من عبث، افسون همي خواني، نميداني
كه من خود كهنه پير ديرم و استاد دستانم
از این نزُل مهنٌا داری ار بر مردم خود ده
به جای آن که می خوانی چنین با وعده مهمانم
اگر موج فتن ارکان هستی را بلرزاند
نخواهد شد درنگ و رخنه ای در عزم و ایمانم
اگر در کوی جانبازان نشانی دارم و نامی
من آن نام و نشان بر شهریار خود گروگانم
به بند و بند ِ جانم رشته تار و پود این پرچم
نخستین روز تکوین جهان جولای کیهانم
«تو پنداری به مکر چند تن جاسوس هر جایی
توانی دور از ایران سازی و رسم نیاکانم!»
زمانی دور از ایرانم نمودی تا سحر هر شب
تو غافل بودی و خون می چکید از توک* مژگانم
«هنوز اندر فراق یوسف افتاده بر چاهم
پی گمگشتۀ خود همنوای پیر کنعانم»
shirin71
07-12-2011, 06:03 PM
ياد آوري از شاهان و دليران ايراني
كجا شد فريدون زرين كلاه
كجا شد منوچهر گيتي پناه
كجا شد كيقباد آن يل سر فراز
كجا شاه كاوس دشمن گداز
كجا رفت كيخسرو تاجدار
چه شد شاه گشتاسب و اسفنديار
كجا رفت شاپور وشاه اردشير
كه با دشنه دريد پهلوي شير
كجا رفت بهرام و بهمن كجاست
خداوند ايران وارمن كجاست
كجا شاه اشكانيان اردوان
ز ساسانيان شاه نوشيروان
كجا آن بزرگان ايران زمين
كه فرمانشان رفت تا هند وچين
كجا پهلوانان دشمن شكار
چو زال و چو نيرم چو سام سوار
چو رستم خداوند زابلستان
كه بد ناوكش چون اجل جان ستان
چو گيو و چو بيژن چو گودرز گو
مهان كهن نامداران نو
دريغا كه رفتند يكبارگي
براندند از اين خاكدان بارگي
يلان قوي پنجه سرفراز
همه رخت بستند و رفتند باز
گر از تخم آنان يكي داشتيم
به دل تخم شادي همي كاشتيم
shirin71
07-12-2011, 06:03 PM
ياد آوري از شاهان و دليران ايراني
كجا شد فريدون زرين كلاه
كجا شد منوچهر گيتي پناه
كجا شد كيقباد آن يل سر فراز
كجا شاه كاوس دشمن گداز
كجا رفت كيخسرو تاجدار
چه شد شاه گشتاسب و اسفنديار
كجا رفت شاپور وشاه اردشير
كه با دشنه دريد پهلوي شير
كجا رفت بهرام و بهمن كجاست
خداوند ايران وارمن كجاست
كجا شاه اشكانيان اردوان
ز ساسانيان شاه نوشيروان
كجا آن بزرگان ايران زمين
كه فرمانشان رفت تا هند وچين
كجا پهلوانان دشمن شكار
چو زال و چو نيرم چو سام سوار
چو رستم خداوند زابلستان
كه بد ناوكش چون اجل جان ستان
چو گيو و چو بيژن چو گودرز گو
مهان كهن نامداران نو
دريغا كه رفتند يكبارگي
براندند از اين خاكدان بارگي
يلان قوي پنجه سرفراز
همه رخت بستند و رفتند باز
گر از تخم آنان يكي داشتيم
به دل تخم شادي همي كاشتيم
shirin71
07-12-2011, 06:04 PM
چكامه : کاوه مرادی
اینجا چراغانی شده دنیای اهریمن
دشمن کمر بسته ست بر نابودی میهن
در دشت ایرانم تو خار مرگ بینی
آن حکم بنیاد افکن و این سیل بنیان کن
شهر نیاکان,داستانم غرق نفرت شد
با لطف نادانی ما و کینه دشمن
بیگانه گر ویران بکرد و سوخت و دزدید
از ما چرا با خانه مان بیگانگی کردن
در دامن جمشید و کیومرث بالیدم
اکنون ز ما نبود به حق آلوده تر دامن
ما یاددار تخت بودیم اینچنین کردیم
تا بچه های ما چه سان این یاد پاییدن
ایران من یاد ها و یادگاریهات ویران شد
فردا جواب بچه ها چون می توان دادن
ار آن هنر کاو نزد ما ایرانیان بوده ست
اکنون فقط مانده به گور خویش استادن
از اسب اگر افتاده ایم از گرد گردون است
اما نشاید این زمان از اصل افتاد
نباید که با هم بود چون زنجیر چون دریا
تا از خفا بتوان سرود نور سر دادن
برخیز دست افشان و با من نغمه سازی کن
تا بشکنیم این آخرین نیرنگ اهریمن
shirin71
07-12-2011, 06:04 PM
من با توام : استاد يدالاه بهزاد كرمانشاهي
در ميان آتش و خون، اي وطن، من با توام
ور ببايد ترك جان وتن ،من با توام
گر بهارستان شوقي ور خزانستان حزن ،
مصلحت جويي نميايد زمن، من با توام
خصم ايران كز زبان اجنبي گويد سخن
هرچه مي خواهد بگويد ، بي سخن من با توام
ذكر پيدا ونهانم داستان مهر توست
تا جهان داند كه در سروعلن من با توام
عاشقان را هر سري در كار سودايي شود
اندرين هنگامه ي سر باختن من با توام
نيست غم گر روز شادي بهره ي رندان شود
خوان رنگين تو، در روز محن من با توام
نيست پرواي سر و زر در ره عشقت مرا
عاشقم تا پاي جان چون كوهكن ، من با توام
گر بر اوج آسمانم يا حضيض خاكدان
هر كجا بيني درين دير كهن من با توام
مرگ هم پيوند ما را نگسلد از هم كه باز
در دل گور و در آغوش كفن من با توام
ترك مادر كي تواند گفت فرزند شريف
اي گرامي مادر من، اي وطن ،من با توام
shirin71
07-12-2011, 06:04 PM
ايرانم كه هست : استاد بهزاد كرمانشاهي
تيغ اگر در كف ندارم چنگ ودندانم كه هست
خصم راگو گر سلاحم نيست ايمانم كه هست
در نيابد مدعي گردرد جانسوز مرا
شعله اين سوز پنهان در دل وجانم كه هست
شور و حال محفل ياران بهر حال از منست
گر لب خندان ندارم چشم گريانم كه هست
بر در و بامم نتابد آفتاب و ماه اگر
از شرار آه خود شمعي در ايوانم كه هست
جايگاهي نيست بهزاد از وطن خوشتر مرا
گو نباشد گلشن فردوس ، ايرانم كه هست
shirin71
07-12-2011, 06:04 PM
همه پیوسته در خوابیم و کـو بیدار
ندیــدم چـشم بــیداری در این بازار
درفش کاویان را دزد صــحرا برد
فریدون کو کــجا شد کاوه ســــردار
خموشیدن نمک برزخم چرکین است
نقوش نقش رستم راست سخن بسیار
چراغ خود بیفــروزیم وخود باشیم
پناه ســقف خود بودن به از آوار
شتابی کن سخن پوشــــیده میگویم
به دریـا رو نه بر مرداب ناهـنجار
shirin71
07-12-2011, 06:05 PM
سخن رستم فرخزاد با سعد وقاص:
زشیر شتر خوردن وسوسـمار
عرب را بجائی رسیداست کار
که تاج کـــــــــــیان را کند آرزو
تفو بــــاد بر چرخ گردون تفو
عرب را بدیده درون شرم نیست
زراه خــرد مهر و آزرم نیست
بدین چـهر و این مـهر و اینراه و خوی
همی تخت و تــاج آیدت آرزوی
جهـــــان گر باندازه جوئی همی
سخن بر گـــــزافه نگوئی همی
جهان را مکن پر زنفرین خویش
مشو بد گمان اندر آئین خویش
shirin71
07-12-2011, 06:05 PM
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
شده راه دوزخ پدید از بــــهشت
دریغ آن سر و تــــــاج و اورنــــگ و تخت
دریغ آن بزرگی و آن فر و بخت
کزاین پس شکست آید از تازیان
ستاره نــــــگردد مـگر بر زیـان
چـــــو با تخت منبر بـرابـر شود
همه نام بوبــــــکر و عمر شود
تبه گردد این رنجــــــــهای دراز
نشیـــــبی دراز است پیش فـراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
کز اختر همه تازیــان راست بهر
چــــو روز انـدر آیـد بـروز دراز
شودشان سر از خواسته بی نیاز
بپوشند از ایشان گـــروهی سیاه
ز دیبـــــــــا نهند از بر سر کـلاه
نه تخت و نه تـــــــــــــــاج و نه زرینه کفش
نه گـوهـر نه افسـر نه رخشــــــــــان درفش
بـرنجد یــــــکی دیگری بـرخورد
بـداد و به بخشش کسی ننــگرد
ز پیمـــــــان بگردند و از راستی
گـرامی شود کــــــژی و کـاستی
پیاده شود مردم رزمـــــــــــجوی
سوار آنـکه لاف آرد و گفتگوی
کشاورز جنــــــــگی شود بـی هنر
نــــــــژاد و بـــزرگی نیاید به بر
ربــــاید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفـــــــــــرین
نهـــــــــــانی بتر ز آشـکارا شود
دل مردمان سنگ خـــــارا شود
بــد اندیش گردد پــــــــدر بر پسر
پسر همچنین بر پدر چـــاره گر
شود بنده بی هنر شهریــــــــــــار
نژاد و بزرگی نیاید بـکار
بگیتی نماند کسی را وفـــــــــــــا
روان و زبانــــــها شود پر جفا
از ایـــــران واز ترک واز تازیان
نـــــــــــژادی پدید آید اندرمیان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنـــــــــها بکردار بازی بود
همه گنجـــــــــــها زیر دامن نهند
بمیرند وکوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گـــــــــــهـر نه نـــــام
بکوشش ز هر گونه سازند دام
زیـــــان کسان از پی سود خویش
بجویند و دیــــن اندر آرند پیش
چو بسیار از این داستـــان بگذرد
کسی سوی آزادگــــــــان ننگرد
بریزند خـــون از پی خواستـــــــه
شود روزگـــــــــــــار بد آراسته
دل من پر از خون شد و روی زرد
دهان خشک ولبها پراز باد سرد
چنین بی وفــــا گشت گردان سپهر
دژم گشت از ما ببرید مهــــــــر
اگر نیزه بر کـــــــــــوه روئین زنم
گـدازه کند چونـــــکه روئین تنـم
کنون تیر و پیکـــــــــان آهن گداز
همـی بر برهنـه نیایـد بـــــــــکار
ترا ای بــــــــــــرادر تن آبــاد بــاد
دل شاه ایـــــــــران ز تو شاد باد
تو دیده زشــــــــــاه جهان بر مدار
فدا کن تن خویش در کــــــارزار
shirin71
07-12-2011, 06:05 PM
بیا با ما بگو پاینده ایران
شبي دل بود و دلدار خردمند
دل از ديدارِ دلبر شاد و خرسند
که با بانگ « بَنان » و نام ايـران
دو چشمم شد زشور عشق، گريان
چو دلبر شور و اشک شوق را ديد
به شيريني، زمن مستانه پرسيد
بگو جانا که مفهوم « وطـن » چيست؟
که بي مهرش، دلي گر هست، دل نيست
به زير « پـرچـم ايـران » نشستيم
و در را جز به روي « عشق » بستيم
به يُـمـن عـشـق، دُر نـاب سُـفـتيم
و در وصف « وطـن » اين گونه گفتيم
وطـن، يعني درختي ريشه در خاک
اصـيل و سـالم و پـر بـهره و پـاک
وطـن، خـاکـي سـراسـر افـتـخار است
که از «جمشيد» و از «کِي» يادگار است
وطـن، يعني نـژاد آريـايـي
نـجـابت، مـهـرورزي، بـاصفايي
وطـن، يعني سرودِ رقص و آتش
به استقبال« نـوروزِ » فـره وش
وطـن، خاک « اشـو زرتـشـت » جاويد
کـه دل را مي بـرد تـا اوج خـورشـيـد
وطـن، يعني « اوسـتـا » خواندن دل
بـه آيـيـن « اهــورا » مـانـدن دل
وطـن، شوش و چغازنبيل و کارون
ارس، زاينده رود و موج جيحون
وطـن، تير و کمان « آرش » ماست
سـيـاوش هاي غرق آتش ماست
وطـن، « فردوسي » و « شهنامه »ي اوست
کـه ايـران زنـده از هنـگـامـه ي اوسـت
وطـن، آواي « رخش » و بانگ شبديز
خروش « رسـتـم » و گلبانگ پـرويـز
وطـن، چنگ است بر چنگ نکيسا
سـرود بـاربـدهـا، خـسـروآسـا
وطـن، نقش و نگار تخت جمشيد
شـکـوه روزگـار تخت جمشيد
وطـن، منشور آزادي کـورش
شکوه جوشش خون سـيـاوش
وطـن، خرم زدين « بـابـک » پاک
که رنگين شد زخونش چهره ي خاک
وطـن، « يعقوب ليث » آرَد پديدار
و يا « نـادر » شَـه پـيـروز افـشـار
وطـن، را لاله هاي سرنگون است
زِياد « آريوبرزن » غرق خون است
به يک روزش طلوع « مازيار » است
دگر روزش « ابو مسلم » به کار است
وطـن، يعني دو دست پينه بسته
به پـاي دار قالي ها نـشـسـتـه
وطـن، يعني هنر، يعني ظرافت
نـقـوش فـرش، در اوج لطافت
وطـن، يعني تفنگ بختياري
غـرور مـلـي و دشمن شـکاري
وطـن، يعني « بلوچ و کردستان » با صلابت
دلـي عـاشـق، نگـاهي با مـهـابـت
وطـن، يعني خروش شروه خواني
زخـاک پـاک « مـيـهـن » ديـده بـاني
وطـن، يعني بلنداي دماوند
زقهر مـلـتـش، ضحاک در بند
وطـن، يعني « سهند » سرفرازي
چنان « ستارخان »اش پاکبازي
وطـن، يعني سخن، يعني خراسان
سـراي جاودان عشق و عرفان
وطـن، گل واژه هاي شعر خيام
پيام پر فروغ پـيـر بـسـطـام
وطـن، يعني « کمال الملک » و عطار
يـکـي نـقـاش و آن يـک مـحو ديـدار
در اين ميهن دو سيمرغ است در سير
يکي « شهنامه » ديگر، منطق الطير
يکي من را زِ هَر، من، مي رهاند
يکي دل را به دلـبر مي رسـاند
وطـن، خون دل « عين القضات » است
نيايش نامه ي « پـيـر هـرات » است
خراسان است و نسل سربداران
زجان بگذشتگان در راه ايران
وطـن، يعني « شفا »، « قانون »، اشارات
خــرد بـنـشـسـتـه در قــلـب عــبـارات
نظامي خوش سرود آن پير کامل
« زمـين باشد تن و ايـرانِ ما دل »
وطـن، آواي جان شاعر ماست
صداي تار « باباطاهر » ماست
اگر چه قلب طـاهـر را شکستند
و دستش را به مکر و حيله بستند
ولي ماييم و شعر سبز دلدار
دو بيت طاهر و هيهات بسيار
وطـن، يعني « تو » و گنجينه راز
تَـفَاُل از لـسـان الغيب شيراز
وطـن، دارد سرود « مثنوي » را
زلال عـشـق پـاک مـعـنـوي را
تو داني « مولوي » از عشق لبريز
نشد جز با نگاه شمس تبريز
مرا نقش « وطـن » در جانِ جان است
همان نقشي که در « نقش جهان » است
وطـن، يعني سـرود مـهـرباني
وطـن، يعني درفش کاوياني
زعطر خاک ميهن گر شوي مست
کوير لوت ايران هم عزيز است
وطـن، « دارالفنون »، ميرزاتقي خان
شـهـيـد سـرفـراز فـيـن کـاشـان
وطـن، يعني « بهارستان »، مصدق
حـضـوري بي ريا چـون صبح صـادق
زخاک پاک ما « پـروين » بخيزد
بهار ، آن يار مهر آيين، بخيزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد
دل شـوريـده را زيـر وزبـر کرد
وطـن، يعني صداي شعر « نيما
طـنـيـن جـان فـزاي مـوج دريا
وطـن، يعني « خزر »، « صياد »، جنگل
« خليج فارس »، « رقص نور »، « مشعل »
وطـن، يعني « ديار عشق» و اميد
ديار ماندگار نـسـل خـورشـيـد
کنون اي « هم وطن »، اي جان جانان
بيــا بـا مـا بـگـو پـايـنـده ايـران
shirin71
07-12-2011, 06:05 PM
مردان کهن ایران زمین
ملک ايران مملو از مردانگيست
جنگه با ايرانيان ديوانگيست
دشمنانش دشمن ديرينه اند
ترک تازي و اجانب ريشه اند
عدل کورش شاه شاهان جهان
غرق حيرت مي کند پيغمبران
داريو شش مظهر آباديست
شاه شاهان جهان ايرانيست
آريو برزن نماد غيرت است
سمبل آزادي اين ملت است
مهردادش دشمن يونانيان
سر بلند از نام او ايرانيان
يزد گردش دشمن هر تازي است
جنگ او با تازيان تاريخي است
فاتح و دشمن ستيزش سورناست
دشمن هر نانجيبش سورناست
چون خشايارش دگر دنيا نديد
خاک يونان ضرب شصتش را چشيد.
shirin71
07-12-2011, 06:06 PM
یغما گلرویی
ایران ‚ ایران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران !* غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران !* مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها
ایران! ایران! ایران! ایران!تکرار زمستانها
ایران! ایران! ایران! ایران!تاریخ شب یلدا !* تاریخ شب یلدا
ایران! ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها ! تاریخ شب یلدا
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران !* غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران !* مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! ای گستره پرپر !* ای گستره ی پرپر
ایران! ایران! ایران! ای گستره پرپر
از نیزه ی چنگیز‚ از خنجر اسکندر
از نیزه ی چنگیز از خنجر اسکندر
سردار تو بردار و گمنام نام آور ! گمنام نام آور
ایرانم ! ایران !* گمنام تو نام آور
یاران تو بیدار و سرسلسله ات بی سر
یاران تو بیدار و سر سلسله ات بی سر
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران !* غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران !* مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
در بند زمستانی ! همرنگ بهارانی
در بند زمستانی !* همرنگ بهارانی
بعد از شب ویرانی ‚ همواره تو می مانی ! همواره تو می مانی
همرنگ بهارانی ‚ هموارخ تو می مانی ! همواره تو می مانی
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران !* غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران !* مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
یاران دلیرت را بر بستر خون دیدی! بر بستر خون دیدی
ایران ! ایران !*ایران ! بر بستر خون دیدی
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی
از حادثه بگذشتی ! از حیله نترسیدی
دراین شب یلدایی ‚ بر قله خورشیدی! بر قله خورشیدی
ایران !*ایران ! ایران ! بر قله ی خورشیدی
آرامش طوفانی ! تو وارث امیدی
آرامش طوفانی !* تو وارث امیدی
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران !* غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران غرقه در خون یاران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! مهد دلیران !* مهد دلیران
ایران! ایران! ایران! ایران!ایران! ایران! ای دیار بیداران غرقه در خون یاران
shirin71
07-12-2011, 06:06 PM
کورش - بابک اسحاقی
از دل ویرانهای تخت جمشید
از میان یادهای فرٌ جمشید
از دل خاک گوهربار نیاکان
امپراطوری بیهمتای ایران
یک صدایی خسته اما پر وقار
بانگ میآرد......
منم کورش .. شه و شاهنشه ایران
....................................
درودم بر تو ای کورش
تو ای دادار هر چه داد
تو ای کوبندۀ بیداد
تو ای فریاد آبادی
تو ای آغاز آزادی
تو ای خورشید بیپایان
الا شاهنشه ایران
................................
درود قوم موسی را
ز قلب کشور داوود پذیرا باش
شهنشاها........:
گر چه فرزندان ایران
حرمت و یاد تو را گم کردهاند اینک
گرچه در جای عزیز مهر یزدان
کیش بیگانه به منزل کردهاند اینک
گر چه نیک گفتار و نیک پندار و نیک کردار یزدان را
فراموش کردهاند اینک
بدان کورش شه ایران
که قوم و ملت موسی
سر تعظیم به در گاهت فرومیآورد امروز
به پاس نام آزادی
که بر نامت نگین گشته
به یاد مهر انسانی
که در جانت اجین گشته
به پاس دولت بخشنده وجدان
به پاس مهر شاهنشاهی ایران
شهنشاها.. جلال و حرمت روح و روانت را
به قلب و دیدۀ قوم یهود
آکنده خواهیم کرد
shirin71
07-12-2011, 06:06 PM
علی حاکمی
به دشمن ایران
بگو که، این یاران
نشسته در خونند
به راه مجنونند
اگر شده امروز
اگر شده فردا
به یاری یاران
به دست همرزمان
رها ز چنگ دیو
رها کنیم ایران
ترا چه پندار است
که، خون خوری از ما
بساط عیشت را
زجا کنیم یکجا
کنیم نابودت
به مثل معبودت
به همت یاران
به دست همرزمان
کسی که، با ما نیست
به یاد ماها نیست
به روزگار خوش
به کار ماها نیست
بیا بپا خیزیم
علیه استبداد
زجا کنیم
بساط استبداد
به همت یاران
به دست همرزمان
ایران شود آباد
ایران شود ایران
shirin71
07-12-2011, 06:06 PM
پژمان بختياري
اگر ایران بحز ویران سرا نیست
من این ویرانسرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
بشوق خار صحراهای خکشش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زور آزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم شما را دوست دارم
shirin71
07-12-2011, 06:07 PM
در این خاک زرخیز ایرانزمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وزآن کشور آزاد و آباد بود
نگفتند حرفی که ناید به کار
نکشتند تخمی که ناید به بار
چو مهر و وفا بود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بندة پاک یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریائی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدائی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار
خرد را فکندیم زین سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آئین دیرین ما
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارج داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جائی در این خانه داشت
اگر مایة زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
به یزدان که هرگز جهان آفرین
نه با بنده ای مهر ورزد نه کین
ز نیک و بدت هر چه آید به سر
ز خود بین و وز کردة خود شمر
از آن روز دشمن به ما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو نا کس به دهکد خدائی کند
کشاورز باید گدائی کند
چو دانش پژوهنده بیند زیان
که بندد به دانش پژوهی میان
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایة زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
بیاریم آن آب رفته به جوی
مگر زان بیابیم باز آب روی
شود مردمی کیش و آئین ما
نگیرد خرد خرده بر دین ما
ز فردوسی ام آمد این گفته یاد
که داد سخن را چو او کس نداد
چو ایران نباشد تن من نباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
سرشت من از مهر میهن بود
من از میهن و میهن از من بود
shirin71
07-12-2011, 06:07 PM
پریشانی ایران : ميرزاد عشقي
كورش تو ببین بی سر و سامانی ایران
بدبختی ایران و پریشانی ایران
از قبر برون آی و ببین ذلت ما را
این ذلت ایرانی و ویرانی ایران
آوخ که لحد ، جای تو شد تا بقیامت!
رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران :
از وضع کنونی و زبدبختی ملت
زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران
گردیده جهان تیره و گشته ست دلم تنگ
گوئی که شدم حبسی و زندانی ایران
بگرفته دلم سخت زاوضاع کنونی
بیچارگی و محنت و حیرانی ایران
عشقی " بود ، ار نوحه گر امروز عجب نیست
خون می چکد از دیدۀ ایرانی و ایران
shirin71
07-12-2011, 06:07 PM
میهن ما ای همه ایمان ما
مذهب ما مکتب ما جان ما
ریشه تو اندیشه تویی ای وطن
دین تویی آیین تویی ایران ما
آیه ی قدیس اوستا تویی
خانه زرتشت و اهورا تویی
میهن مانی وطن مزدکی
حرمت آتشکده ی ما تویی
قبله ی ما از همه عالم جداست
کعبه ی ما قامت الوند ماست
موج خلیج و تن خیس خزر
قبله ی ما رو به دماوند ماست
باور ما زنده به پندار نیک
حرف دل ما همه گفتار نیک
خوب سرشتیم نه اهریمنیم
پاک و شریفیم به کردارنیک
جامه ی شاهانه به تن می کنیم
مسلک بیگانه کفن می کنیم
خانه پرستیم نه اهریمینیم
روی به درگاه وطن می کنیم
shirin71
07-12-2011, 06:07 PM
وقتی که ایران هست خلیج یعنی فارس
تاریخ می لرزد از خشم قوم پارس
جز این اگر باشد خلیج آبی نیست
بی سایه ی ایران غیر از سرابی نیست
تا میهن کاوه تابوت ضحاک است
این سرزمین از هر اهریمنی پاک است
وقتی هویت را در نام می جویند
هر بی نشان ناچار صد یاوه می گوید
چیزی که در صلح است از جنگ می خواهند
قدرت اصالت نیست فرهنگ می خواهد
ما وارث کورش فرزند جمشیدیم
پیروز بی برده بت نپرستیدیم
ما ریشه ای دیرین در عشق و خون داریم
ما در شب تاریخ تا صبح بیداریم.
http://www.weather.ir/farsi/ir2-new.gif
shirin71
07-12-2011, 06:08 PM
ای وطن ای مادر تاريخ ساز .................. ای مرا بر خاک تو روی نياز
ای کوير تو بهشت جان من .................. عشق جاويدان من ايران من
ای ز تو هستی گرفته ريشه ام .................. نيست جز انديشه ات انديشه ام
آرشی داری به تير انداختن .................. دست بهرامی به شير انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش .................. پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب .................. تا نبيند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دليرت جان به کف .................. سرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهر را .................. باز گرداندند خرمشهر را
ای وطن ای مادر ايران من .................. مادر اجداد و فرزندان من
خانه من بانه من توس من .................. هر وجب از خاک تو ناموس من
اي دريغ از تو که ويران بينمت .................. بيشه را خالی ز شيران بينمت
خاک تو گر نيست جان من مباد .................. زنده در اين بوم و بر يک تن مباد
علیرضا شجاعی پور
shirin71
07-12-2011, 06:08 PM
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زرتشت مهین .................. زنده گشت از همت فردوسی سحر آفرین
نام ایران رفته بود از یاد تا تازی و ترک .................. ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین
شد درفش کاویانی باز برپا تا کشید .................. این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
آنچه گفت اندر اوستا زرتشت و آنچه .................. اردشیر پاپکان تا یزدگرد به آفرین
زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری .................. این است کرداری شگرف, این است گفتاری متین
ای حکیم نامی ای فردوسی سحر آفرین .................. ای بهر فن در سخن چون مرد یک فن اوستاد
شور احیای وطن گر در دل پاکت نبود .................. رفته بود از ترک و تازی هستی ایران به باد
خلقی از تو زنده کردی ملکی از نو ساختی .................. عالمی آباد کردی خانه ات آباد باد
ملک الشعرا بهار
shirin71
07-12-2011, 06:08 PM
خوش آن روزگار همايون ما .................. خوش آن بخت پيروز و ميمون ما
کجا رفت هوشنگ و کو زرتشت؟ .................. کجا رفت جمشيد فرخ سرشت؟
کجا رفت آن کاويانی درفش؟ .................. کجا رفت آن تيغهای بنفش؟
کجا رفت آن کاوه نامدار؟ .................. کجا شد فريدون والا تبار؟
کجا شد هخامنی کجا شد مدی؟ .................. کجا رفت آن فره ايزدی؟
کجا رفت آن کوروش دادگر؟ .................. کجا رفت کمبوجی نامور؟
کجا رفت آن داريوش دلير؟ .................. کجا رفت دارای بن اردشير؟
دليران ايران کجا رفته اند؟ .................. که آرايش ملک بنهفته اند
بزرگان که در زير خاک اندر اند .................. بيايند و بر خاک ما بگذرند
بپرسند از ايندر که ايران کجاست؟ .................. همان مرز و بوم دليران کجاست؟
بينند که اينجای مانده تهی .................. ز اورنگ و ديهيم شاهنشاهی
ملک الشعرای بهار
shirin71
07-12-2011, 06:09 PM
بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن .................. سبوی غم بشكن می به جام مینا كن
شراب پاک مغان نوش و در كمال ادب .................. دو جرعه نیز نثار ره اهورا كن
سرود پاكی و نیكی به گوش یار بخوان .................. و در بلوغ خرد، یادی از اوستا كن
بیا و زند بخوان تا سپیده با زرتشت .................. شكوه جلوهی خورشید را تماشا كن
بگو كه نیک بیندیش و نیک كن گفتار .................. چو نیک شد همه كردار، شكر مزدا كن
بگو كه ملت ما سرفراز تاریخ است .................. و دشمنان وطن را خفیف و رسوا كن
پیام عز و شرف را بخوان ز شهنامه .................. و رمز و راز شرفنامه را هویدا كن
نبسته دست ترا فتنههای چرخ بلند .................. مقام خویش در اوج حماسه پیدا كن
وطن كه خسته شد از آیههای مكتب غم .................. بیا و فارغش از گریههای بی جا كن
بیا و پهنهی این خطهی خدایی را .................. برای جشن خرد پیشگان مهیا كن
اگرچه گوش ستم از چرا گریزان است .................. بیا تمام سخن را چرا و آیا كن
چرا ز خون سیاوش برآمده ضحاک؟ .................. بیا به علم و خرد حل این معما كن
تو قطرهای و منم قطره و وطن دریا .................. بیا و قطرهی جان را نثار دریا كن
به شوق دیدن فردای عشق و آزادی .................. به نور دانش امروز ، فكر فردا كن
« امید » میچكد از ابر « اتحاد » بیا .................. و بوستان وطن را دوباره احیا كن
مصطفی بادکوبه ای
shirin71
07-12-2011, 06:09 PM
ما کودکان ایرانیم .................. مادر خویش را نگهبانیم
همه از پشت کیقباد و جمیم .................. همه از نسل پور دستانیم
زاده کوروش و هخامنشیم .................. پسر مهرداد و فرهادیم
تیره اردشیر و ساسانیم .................. ملک ایران یکی گلستان است
ما گل سرخ این گلستانیم
ملک الشعرای بهار
shirin71
07-12-2011, 06:09 PM
ای ایران ای مرز پرگهر .................. ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان .................. پاینده مانی تو جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم .................. جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت در و گوهر است .................. خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم .................. برگو بی مهرِ تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست .................. نورِ ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
ایران ای خرم بهشت من .................. روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم .................. جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو سرشته شد گلم .................. مهر اگر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشهام .................. دور از تو نیست اندیشهام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما .................. پاینده باد خاک ایران ما
shirin71
07-12-2011, 06:09 PM
دست ارهد به پای گل و لاله مست باش .................. جامی بنوش و بی خبر از هرچه هست باش
بر فرق دوستان دو رو پشت پای زن .................. در جنگ دشمنان وطن چیره دست باش
فتح و شکست لازمه زندگی بود .................. ای مرد زندگی پی فتح و شکست باش
ترکی و پارسی، نکند فرق پیش ما .................. از هر کجا که زاده ای ایران پرست باش
رهی معیری
shirin71
07-12-2011, 06:10 PM
ایهاالناس خاک غربت خانه نیست
مرغ آزادی دگر در لانه نیست
من دلم در حسرت یک آشناست
خانه اما دست صاحبخانه نیست
من که گفتم خاک غربت خانه نیست
اهل ویرانه ایران ام من
می روم روزی نمی مانم من
گرچه صاحبخانه لطفم می کند
سر خوش و مستم که مهمانم من
خاک من بویش گلاب قمصر است
عطر آن بهتر ز مشک و عنبر است
خاک باران خورده اش بوی بهشت
هر خزانش با بهار هم بستر است
چشم همشهری سلامم می کند
گوش بر حرف و کلامم می کند
تا بمانم دور از چشم و نظر
وان یکادی را بنامم می کند
خنده گرمی نثارم می کند
با نگاهی بی قرارم می کند
مهربانی و صفا و عشق را
هرچه هست در کوله بارم می کند
کس چی میدانست دست سرنوشت
می کند جانم جدا از آن بهشت
کودک ام پرسد ز من اهل کجاست
گویم ایران ، پرسدم اینجا چراست ؟
گویدک سبز و سفید و سرخ فام
پرچمی اینجا نمی بینم به بام
کودکم پرسد چرا در غربتیم ؟
تا به کی در آرزو و حسرتیم
بی جوابم نیمی از جانم جداست
ایها الناس نیمه دیگر کجاست ؟
زیبا شیرازی
shirin71
07-12-2011, 06:10 PM
برخیز شتربانا، بربند کجاوه .................. کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه .................. وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه .................. در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینه ام آتشکده پارس نمودار
ماییم که از پادشهان باج گرفتیم .................. زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم .................. اموال و ذخاریشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم .................. ماییم که از دریا امواج گرفیتم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیّار
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود .................. در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود .................. غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیّه نهان در کنف رایت ما بود .................. فرمان همایون قضا آیت ما بود
جاری به زمین و فلک و ثابت وسیار
خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم .................. وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم
دریای شمالی را بر شرق نشاندیم .................. وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم
هند از کف هندو،ختن از ترک ستاندیم .................. ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم
نام هنر و رسم کرم را به سزاوار
امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم .................. در داو، فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم .................. چونزلف عروسان همه در چین و شکنجیم
هم سوخته کاسانه و هم باخنه گنجیم .................. ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم
جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار
ماهت به محاق اندروشاهت به غری شد .................. وز باغ تو ریحان و سپر غم سپری شد
انده ز سفر آمد و شادی سفری شد .................. دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد
وان اهرمن شوم به خرگاه پری شد .................. پیراهن نسرین تن گلبرگ تری شد
آلوده به خون دل و چاک از ستم خار
مرغان بساتین را منقار بریدند .................. اوراق ریاحین را طومار دریدند
گاوان شکمخواره به گلزار چریدند .................. گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند
تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند .................. یاران بفرختندش و اغیار خریدند
آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار
افسوس که این مزرعه را آب گرفته .................. دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته .................. وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته .................. چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
ابری شده بالا و گرفته است فضا را .................. وز دود و شرر تیره نموده است هوا را
آتش زده سکان زمین را و سما را .................. سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را
ای واسطه رحمت حق بهر خدا را .................. زین خاک بگردان ره طوفان بلا را
بشکافت زهم سینه این ابر شرر بار
محمد صادق ادیب الممالک فراهانی
shirin71
07-12-2011, 06:10 PM
كجایی ای دیار دور ، ای گهواره ی دیرین .................. كه از نو ، تن به آغوشت سپارم در دل شبها
به لالای نسیمت كودک آسا دیده بربندم .................. به فریاد خروست دیده بردارم ز كوكبها
سپس، صبح تو را بینم كه از بطن سحر زاید .................. دیار دورِ من، ای خاک بیهمتای یزدانی
خیالت در سر "زرتشت" و مهرت در دل "مانی" .................. تو را ویران نخواهد ساخت فرمان تبهكاران
تو را در خود نخواهد سوخت آتش های شیطانی .................. اگر من تلخ می گریم، چه غم زیرا تو میخندی
و گر من زود می میرم، چه غم زیرا تو میمانی، بمان .................. بمان تا دوست یا دشمن تو را همواره بستاید
نادر نادرپور
shirin71
07-12-2011, 06:10 PM
همه پیوسته در خوابیم و کـو بیدار
ندیــدم چـشم بــیداری در این بازار
درفش کاویان را دزد صــحرا برد
فریدون کو کــجا شد کاوه ســــردار
خموشیدن نمک برزخم چرکین است
نقوش نقش رستم راست سخن بسیار
چراغ خود بیفــروزیم وخود باشیم
پناه ســقف خود بودن به از آوار
شتابی کن سخن پوشــــیده میگویم
به دریـا رو نه بر مرداب ناهـنجار
shirin71
07-12-2011, 06:10 PM
ما درخت مهربانی کاشتيم .................. کينه را از سينه ها برداشتيم
بر فراز کوچه های شهر خويش .................. پرچم پندار پاک افراشتيم
دانش شهريگری را از کهن .................. ما برای ديگران بگذاشتيم
گنج گيتی هر کجا آمد بدست .................. ما نه بهر خويشتن انباشتيم
تا نميرد ميهن و فرهنگ ما .................. ديده ی جان را بر او بگماشتيم
هم بهمراه اهورا در نبرد .................. اهرمن را ما بهيچ انگاشتيم
ريشه نيک است در کردار ما .................. نيک گفتيم نيک هم پنداشتيم
ما بمانيم و بماند پايدار .................. آنچه ما در دشت دلها کاشتيم
قراچه داغی
shirin71
07-12-2011, 06:11 PM
در این خاک زر خیز ایران زمین .................. نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و راد بود .................. کزان کشور آزاد و آباد بود
بزرگی به مردی و فرهنگ بود .................. گدائی در این بوم و بر ننگ بود
از آن روز دشمن به ما چیره گشت .................. که ما را روان و خرد تیره گشت
از آن روز این خانه ویرانه شد .................. که نان آورش مرد بیگانه شد
بسوزد در آتش گرت جان و تن .................. به از بندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگانی بندگیست .................. دو سد بار مردن به از زندگیست
shirin71
07-12-2011, 06:11 PM
من ایرانیام
و از تبار غزل های شکوهمند
سروهای سربلند
که در وسعت قافیه ها قد کشیدهاند
من از قبیله کتیبه های کهنام
و این تبار را
به هزار خون دل فردوسی
و دغدغه های هزار رودکی
و در نگاه نقش های منوچهری
و بر کجاوه رنج های ناصرخسرو
و دخیل نیازهای مولوی
رازهای مولوی
از گزند باد و باران
و از تبرهای قومکش زمانه
به سلامت گرفتهام
من این قبیله را
از هرچه نیرنگ
از هرچه نیزه
و از هرچه تفنگ های وحشی
در پشت سپرهای مثنوی
در پناه سنگرهای دوبیتی
در کوچه های تردید خیام
و در لابلای حریر چکامه های عشق
و مثلهای صائب و انوری
در قاب غزلهای حافظ
به یادگار گرفتهام
من ایرانیام
و از کوچه های صمیمی کلمه
از جاده واژه های خاقانی
و کوچه باغ های لطیف نظامی
و از کنار حوض آبی سنایی
و دشت هجاهای فیروزهای
هجاهای هفت شهر عطار
عبور کردهام
و از انبوه درختستان درد
که در بهار غزل های اندیشه روییدهاند
صد قافله رندی
و هزار کجاوه ستایش و سروری
سهم من شده است
آهای مردمان زمانه!
دلتان هوای خرمی کرده است؟
سرزمین من
مخملستان دو بیتیهای خیام
و دشت آوازهای گرم
قصیدههای سبز
و ساحل خنک افسانههای نو!
با چشمهای میشی هزار سعدی
و غمزه های دلربای حافظ
و دامنههای مغازله عاشقی و خدا
قد بر افراشته است
نگاه کن!
دستانم پر از ستاره است
پر از قافیههای قد بلند
پر از نجواهای شهر آشوب
پر از لعلهای سرخ رباعی
پر از کرشمههای رندانه
و چشمههای حکمت و اندرز
اینجا
طبیبان غزل سرا
غزلهای شفابخش
با مرهم خزانه غیب
زیر درخت تنومند عشق
و جاری زلال حقیقت و حماسه
با تمنای دل انگیز لسان الغیب
خنکای پاسخ و التیام را
تعارفت میکنند.
من ایرانیام
و از قبیله قنوتهای آبی
و شکوه یک قصیده دماوند
صد غزل ، شاعران تازه
و صد دهان شعرهای تازهتر
و از تبار غزلهای شکوهمند
سروهای سربلند
که در وسعت قافیهها قد کشیدهاند
وحید خلیلی اردلی
shirin71
07-12-2011, 06:11 PM
من آریایی ام
در این رند بازار و ملک فغان .................. من آریایی ام از تبار مغان
ز پیشدادیان نیکی آورده ام .................. به نامردمان پیشی آورده ام
منم کاوه و شور ایران زمین .................. خروشم ز خشم بر ستم در زمین
من آن چرم اکنون ز تن در کنم .................. درفش سازم و بر تن جان کنم
بگویم فریدون تو ای شهریار .................. کنون وقت جنگ است به میهن بیا
که ضحاک بد را به بندش کنیم .................. به سوی دماوند روانش کنیم
منم آرش و مرز ایران زمین .................. تو تیر و کمان را ز جانم ببین
چنان تیر را از کمان در کنم .................. که جان را ز تن خارج و در کنم
منم کوروش و ملک ایران زمین .................. پر آوازه ام این چنین در زمین
حقوق بشر بر جهان داده ام .................. به عدل و به احسان ندا داده ام
منم داریوش پادشاهی دگر .................. به ایرانیان افتخاری دگر
منم رستم و پهلوان زمین .................. بکوبم سر هر ستم بر زمین
منم دشمن هر بدی و غضب .................. ز چنگیز و اسکندر و بد عمر
منم آریا زاده ای در جهان .................. ز نیکو تباران ز نیک همرهان
تو ای رند مکار بد ذات زشت .................. بدان زنده ام تا ابد بد سرشت
چنان کوبمت بر زمین تموز .................. که بر خاک گرم افتی و پر ز سوز
shirin71
07-12-2011, 06:12 PM
یکی گیتی یکی یزدان پرستد .................. یکی پیدا یکی پنهان پرستد
یکی بودا و آن دیگر برهمن .................. دگر زان موسی چوپان پرستد
یکی از روی دستور اوستا .................. فروغ و خاور و رخشان پرستد
یکی ذات مسیح ناصری را .................. بسان حضرت سبحان پرستد
گروهی پیرو وخشور تازی .................. حدیث و سنت و قرآن پرستد
اگر پرسی ز کیش پورداوود .................. جوان پارسی ایران پرستد
ابراهیم پورداوود
shirin71
07-12-2011, 06:12 PM
داند خدا که بعد خدا می پرستمت .................. هان ای وطن مگو که چرا می پرستمت
ذرات هستیم ز تو بگرفته است جان .................. چون برتری ز جان همه جا می پرستمت
هر صبح دم باز کند آسمان درش .................. با سد هزار دست دعا می پرستمت
چون پای تا سر تو سزاوار حرمت است .................. با عضو عضو خود سر و پا می پرستمت
چون مرغ پر شکسته ای از آشیان جدا .................. اینک از آشیان جدا می پرستمت
از یاد رودهای کف آلود نعره زن .................. دیوانه ام به شور و صدا می پرستمت
از یاد آن فضای فروزان نور بار .................. در زیر آن گرفته فضا می پرستمت
از یاد آن چنار کهنسال سبز پوش .................. در پیش برگ برگ جدا می پرستمت
چون بوی گل بیاد توام می برد بباغ .................. با لرزش نسیم صبا می پرستمت
هرجا که مطربی کند از عشق نغمه سر .................. در پرده پرده ساز و نوا می پرستمت
بعد مکان اثر نکند در دیار عشق .................. ای دور از نظر به کجا می پرستمت
ثروتمدار شهر سزاوار ذکر نیست .................. از یاد کودکان گدا می پرستمت
از یاد رفتگان بخون غرق گشته ات .................. در خون و اشک کرده شنا می پرستمت
از یاد آنک بر لب شمشیر آبدار .................. سد بوسه داده روز دعا می پرستمت
از یاد سنگری که سرافراز مردمان .................. با خون خویش کرده بنا می پرستمت
گه با صریر خامه و گه با زبان دل .................. هم آشکار و هم خفا می پرستمت
shirin71
07-12-2011, 06:12 PM
بابک اسحاقی
وای بر ما
مادران خانه بدوشی می کنند ای وای بر ما
خواهران هم خود فروشی میکنند ای وای برما
روشن اندیشان همه بر گرد منقل روز و شب
خلق تریاکی خموشی می کند ای وای بر ما
آن جوانانی که فرزندان این آب و گل اند
پشت دیوار باده نوشی می کنند ای وای بر ما
دختران را در حجاب تیره پنهان می کنند
با گلوله چهره پوشی می کنند ای وای بر ما
ریش و دستار و عبا ، هر گوشه ای بانگ عزا
این جماعت دین فروشی می کنند ای وای بر ما
کشوری را بر دم تیغ جهالت برده اند
ملتی را مغز شویی می کنند ای وای بر ما
مردمان خاموش و آزادی به بند اهرمن
حاکمان هم پرده پوشی می کنند ای وای بر ما
گر چه این قصه دل و جان را به آتش میکشد
پس چرا یاران خموشی می کنند ای وای بر ما
دولت پاکان اگر حاکم نگردد هر چه زود
کیش اهریمن چموشی می کند ای وای بر ما
shirin71
07-12-2011, 06:12 PM
تو را دوست می دارم اِی هموطن
تو را دوست میدارم ای هموطن تو، ای بهترین یار و غمخوار من
بهنگام شادی. بگاه محن چه در شوره زار و چه اندر چمن
همیشه بود بر لبم این سخن
تو را دوست میدارم ای هموطن
بیا با محبت کنارم نشین که مهرت شده با دل و جان عجین
بیا حالت خوار و زارم ببین که دشمن بود دایماٌ در کمین
نباشد کسی چون تو غمخوار من
تو را دوست میدارم ای هموطن
کجا همدمی چون تو پیدا کنم؟ که تا عقده های دلم وا کنم
چرا عشق پاک تو حاشا کنم؟ بیا تا که اسرار افشا کنم
بود بی تو عمرم سراسر محن
تو را دوست میدارم ای هموطن
تویی زاده ی خاک ایران من نگهدار سوگند و پیمان من
وجود من و دین و ایمان من تویی جان و، بل بر تر از جان من
که جانم به تو بسته با سد رسن
تو را دوست میدارم ای هموطن
مخور غم اگر خانه ویران شدی و یا آلت دست شیطان شدی
اگر چند سالی پریشان شدی گرفتار آسیب توفان شدی
کجا بشکند این درخت کهن
تو را دوست میدارم ای هموطن
افق باز و آینده بس روشن است بزودی جهان بهر ما گلشن است
شکست و فنا بهره ی دشمن است که مشت یلان سخت چون آهن است
قسم بر شهیدان خونین کفن
تو را دوست میدارم ای هموطن
تو را دوست دارم که یار منی شب و روز اندر کنار منی
خزان منی و، بهار منی بلی سنگر استوار منی
وگر گاه بیگانه باشی به من
تو را دوست میدارم ای هموطن
shirin71
07-12-2011, 06:13 PM
« بنام عشق وطن »
ای خدا با خون ما ، این مهیمانی می کند
هرچه من ز اظهار دل ، تحاشی می کنم
بهر احساسات خود ، مشکل تراشی می کنم
ز اشک خود بر آتش دل ، آب پاشی می کنم
باز طبعم بیشتر ، آتش فشانی می کند
ز انزلی تا بلخ و بم را ، اشک من گل کرده است
غسل بر نعش وطن ، خونابه دل کرده است
دل دگر پیرامن دلدار را ، ول کرده است
بر زوال ملک دارا ، نوحه خوانی می کند
دست وپای گله با ، دست شبانشان بسته اند
خوانی اندر ملک ما ، از خون خلق آراسته اند
گرگهای آنگلوساکسون ، بر آن بنشسته اند
هئیتی هم بهرشان ، خوان گسترانی می کند
رفت شاه و رفت ملک ورفت تاج و رفت تخت
باغبان زحمت مکش ، کز ریشه کندند ، این درخت
مهیمانان وثوق الدوله ! خونخوارند سخت
ای خدا با خون ما ، این مهیما نی می کند
ای وثوق الدوله ! ایران ، ملک بابایت نبود !
یک شتر برده است آن واین قطار اندر قطار
این چه سری بود ؟ رفت آن پای دار ، این پایدار
باز هم صد ماشاالله زندگانی می کند
یا رب این مخلوق را از چوب بتراشیده اند ؟
برسر این خلق ، خاک مردگان پاشیده اند ؟
shirin71
07-12-2011, 06:13 PM
سید مجتبی کیوانی اصفهانی ( کیوان )
دعای وطن
روح می پرورد هوای وطن
باغ و گلگشت جانفزای وطن
ما همه جان و سر به کف داریم
تا بریزیم پیش پای وطن
هر کسی طالب رضای کسی است
ما در اندیشه رضای وطن
همه را سعی و اشتیاق این است
که کند خدمتی سزای وطن
از همه چیز خویش میگذرد
در ره مجد و اعتلای وطن
جان و سر را چه فایدت باشد
گرنه قربان شود برای وطن
در خور خاک ذلت است سری
که نباشد در آن هوای وطن
نفروشیم ما به آب حیات
مشتی از خاک جانفزای وطن
روی دل جانب وطن داریم
بر سر چشم ماست جای وطن
تار جان در نوازش اید و رقص
چون طنین افکند نوای وطن
وطن از جان و سر عزیزترست
ای سر و جان من فدای وطن
هر زبان و دلی که باشد پاک
هر سحر می کند دعای وطن
ای زبان همتی که تا همه عمر
من نگویم مگر ثنای وطن
سوی بیگانه رو نخواهد کرد
هر کسی گشت آشنای وطن
پیش من به ز جنبت عدن است
باغ و بستان دلگشای وطن
یاد پیوسته حافظ این ملک
لطف پیوسته خدای وطن
دل و جان و سر و تن کیوان
باد قربانی بقای وطن
shirin71
07-12-2011, 06:13 PM
شعر
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که هم آواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
بشنو سوز سخنم
که نواگر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم وطنم وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
اولین شعر درباره ی ایران که در دوره ی مظفر الدین شاه سروده شده
shirin71
07-12-2011, 06:13 PM
شغالان کجا شرزه شیران کجا
چو تازی عجم را به بازی گرفنت
عجم شیوی ی سرفرازی گرفت
ز نای دلیران برآمد خروش
به کردار دریا که اید به جوش
سپاهی همه گردان افراخته
ابرپهلوانان خود ساخته
مهین لشکر گر یزدان پرست
نیاوسد تا پشت دشمن شکست
ز بدخواه دیوانه باقی نماند
یکی اهرمن از عراقی نماند
چو لشکر برآمد به کردار کوه
کشانید بیگانه را در ستوه
چو آتش به هر سو گدازنده شد
به ناورد گه شیر تازنده شد
در آن دم که لشکر عزیمت گرفت
چه دشمن شغال انداخته
پریشیده ی آبرو باخته
چو روبه گرفتند راه گریز
نهان کرده رخ را به هر خاکریز
سرانجام لشکر چنان پیل مست
به سرپنجگی پشت دشمن شکست
ستیهنده گردان پرخاشجوی
قزودند بر خاک ما آبروی
ابر قهرمانان چو شیر دمان
گرفتند کشور ز نامردان
تو لشکر مخوانش که دریاست او
به دنبالش دشمن به هر جاست او
بدانگونه دشمن درآمد ز پای
که دیگر به کوشش نخیزد ز جای
بنازم دلیران ناورد را
برآشفتگان جوانمرد را
که چون پرچم رزم برداشتند
ز دشمن یکی زنده نگذاشتند
گر ایرانی افسرده در جنگ بود
به تاریخ بر نام ما ننگ بود
گر از جنگ پا را برون می کشید
عرب خاک ما را به خون میکشید
بر ایران زمین آنچنان تاختند
که از کشته ها پشته ها ساختند
بسی خانه در دهلران سوختند
ز موی زنان آتش افروختند
به ناگه دلیران به پا خاستند
به مرز وطن لشکر اراستند
که ایران پذیرنده ی نن نیست
چمن جای بوم بدآهنگ نیست
هزیمت گرفتند اهریمنان
بداندیشگان غرچگان ریمنان
به کس رخصت ترکتازی نماند
ره پیش و پس بهر تازی نماند
خزیدند آن زشت رفتارها
به هر غار چون خسته کفتارها
سرانجام شد خانه پرداخته
ز اهریمن آبروباخته
عراقی کجا ملک ایران کجا
شغالان کجا شرزه شیران کجا
بود خامه شرمی ز کردارشان
زبان بسته بهتر ز آزارشان
ز ایران دلیران پکیزه خوی
به زن های دشمن نکردند روی
به خلوتسرایی نجستند راه
نکردند روز زنان را سیاه
نبردند از دختران یاره را
نکشتند پیران بیچاره را
به هر خانه رفتن ره جنگ نیست
چنین زشت بودن به جز ننگ نیست
که لشکر نشاید به کاشانه در
وگرنه پلنگان از او خوبتر
سرانجام شیراوژنان دلیر
به میدان مردی یکی شرزه شیر
تهمتن نژادان گردون سوار
که هر یک براید به یک صد هزار
به مردی به میدان برون تاختند
ز سر تن ز تنها سر انداختند
بکشتند خوکان بد کاره را
بداندیشه دزدان پتیاره را
تو ای گرد گردنکش سرفراز
بر اهریمنان بدایین بتاز
لگدکوب خود کنسر مار را
از ایران بران گرگ و کفتار را
به نامردان روز و شب در ستیز
به سرپنجگی خون خوکان بریز
نگهدار ایران آباد را
بزن گردن دزد بغداد را
که اینان همه مار افسرده اند
به سوراخها سر فروبرده اند
اگر سربرآرند از لانه ها
بریزند زهری به کاشانه ها
کجا مار زنگی بد انسان کند
که دزد عراقی به انسان کرد
ره مردمی را نداند همی
که نوزاد در خون کشاند همی
برانداز ایین اهریمنی
که کس برنخیزد پی دشمنی
چراغ درخشان ایران تویی
نگهبان مرز دلیران تویی
به مردی بمان ای گو پیلتن
که هر دم بکوبی سر اهرمن
مهدي سهيلي
shirin71
07-12-2011, 06:14 PM
هنگام برگزاري جشن ارديبهشتگان در تهران كه به با تلاش انجمن موبدان تهران و همكاري انجمن زرتشتيان تهران برگزار شد، سرود زيبايي به صورت همخواني (كر) پخش شد كه بسيار مورد توجه باشندگان قرار گرفت. كلام اين سرود دلنشين را سركار خانمتورانشهرياري (بهرامي)چكامهسراي زرتشتي سروده و آهنگ آن نيز توسط آقاي پژمان ساسانپور تهيهشدهبود. متن سروده از اين قرار است:
اي اهورا خداي هر دو جهان
كزتو باشد هر آشكار و نهان
فروهر از تو هست در جانم
نگسلد هيچگاه پيمانم
هست اشا راستي و نظم جهان
آفرينش پديدار شد از آن
شهد خوشبختي آن كسي نوشد
كه به خوشبختي كسان كوشد
« استوارم به دين زرتشتي
دين مهرآفرين زرتشتي
كه سه نيكش، بود بهين دستور
خوي اهريمني ست از آن دور »(٢بار)
دين زرتشت دين دانايي است
دين همزيستي و همكاري است
دين پاكي و مهرو دانش و نور
صلح و سازندگي و شادي و شور
آدميدر گزينش آزاد است
داور از نيكي بشر شاد است
چون محيط است ياور انسان
بايدش پاك داشت با دل و جان
« تا دل گرم ميتپد در تن
راه دين بهي سپارم من
سوي مزدا روم به پايان باز
تا كنم در گروسمان پرواز » (٢بار )
« استوارم به دين زرتشتي
دين مهرآفرين زرتشتي
كه سه نيكش بود بهين دستور
خوي اهريمنيست از آن دور » (٢ بار )
shirin71
07-12-2011, 06:14 PM
از خون جوانان وطن لاله دميده
از خون جوانان وطن لاله دميده
از ماتم سرو قدشان سرو خميده
در سايه گل، بلبل ازين غصه خزيده
گل نيز چو من در غمشان جامه دريده
از اشك همه روى زمين زير و زبر كن
مشتى گرت از خاك وطن هست به سر كن
غيرت كن و انديشه ايام بتر كن
اندر جلو تير عدو سينه سپر كن
از دست عدو ناله من از سردرد است
انديشه هر آن كس كند از مرگ نه مرد است
جانبازى عشاق نه چون بازى نرد است
مردى اگرت هست كنون وقت نبرد است
چه كج رفتارى اى چرخ! چه بدكردارى اى چرخ!
سر كين دارى اى چرخ!
نه دين دارى نه آيين دارى (نه آيين دارى) اى چرخ!
عارف قزوينی
shirin71
07-12-2011, 06:14 PM
سرود بردگي
برزين
باد های گزنده خواب سنگینم را براشفت وزخم های چرکینم سرباز کرد
و من چون هیولایی در درازترین شب قطبی از عمق انجماد قامت کشیدم
و زانوانم را برای راهی دراز در پی نور گرمی ازمودم
و چشمانم را به دنبال مشرق گمشده در افاق گرداندم
و ذهنم را در جستجوی گذشته کاویدم
چون پلنگی زخمی در بهت خوف برانگیز بیشه ها
در پی یاران گمشده کوه ها را اواز دادم
دشت ها را اواز دادم
و از ابر و باد و اسمان و زمین یاری خواستم
و بر ساحل های متروک گام نهادم
و با هر موج دریا را فریاد کردم
ونام و نشان خود را پرسیدم
و تنها پژواک صدایم را از کوهسار شنیدم
اما می دیدم که روزگاری از همه این گذرگاه ها گذشته ام
و بر این اب ها پارو زده ام و بر این دشت ها دانه افشانده ام
و بر این ساحل ها اتش افروخته ام و بر ستیغ این کوه ها
طلایه سپاهی را در انتظار بوده ام
کم کم به یاد اوردم
که در بامداد مه گرفته عهدی از یاد رفته زاده شده ام!
و همراه افتاب دشت های بسیار پیمودم و در اینجا ،در این دشت یخ زده که به خواب رفته ام
و روزگاری سرسبز بود و بار اور
زادگاه فرزاندم را برگزیدم و با شیر و ببر هم پنجه شدم
و بر اب ها پل بستم و بر بلندی ها خانه ساختم
و به اسبان وحشی لگام زدم و گوسپندانم را در تپه ها چرانیدم و اهن گداختم
و با خیشم جلگه ها را بارور کردم
به یاد اوردم که پیش از هر کس نشانه های خود را
در خاک و اب و نور و هوا شناختم
به یاد اوردم که با زرتشت در کوهستان ها همسفر بودم و بر قله ها اتش افروختم
و با او پیام خدا را به دشت ها اوردم و در زمین خود به عدل و داد گری نشستم
و همراه کاوه اهنگر بر ضحاک شوریدم و در البرز همه توانم را در بازوان ارش نهادم
و با تنها تیر ترکشش رهانیدم و در ازمون عفاف سیاوش
بر اتش تاختم و با بیژن به چاه در افتادم و با رستم از هفت خوان گذشتم
و با سهراب ناشناس پنجه در پنجه پدر افکندم و پشتم به خاک
و خنجرش در قلبم نشست
به یاد اوردم که از سند گذشتم و اسبم را از نیل سیراب کردم و نام خود را بر صخره ها کندم
و باروی هکمتانه را با بازوان خویش از سنگ های سخت پی ریختم و در تطاول اشور
در رکاب دیااگو به پایمردی ایستادم و در پارس به اسارت اسکندر در امدم
و او شبی مستانه خانه ام را به اتش کشید
به یاد اوردم که گردونه زمین را به طواف افتاب بردم
وتقویم جهان را با بهار و زمستان همسفر کردم
و جهان را با جاده ابریشم بهم پیوند زدم و در یونان خواب خدایان را براشفتم
ودر بابل رهایی اندیشه را از بند ،فرمان دادم
به یاد اوردم که خدایی داشتم که از او در هراس نبودم و به بردگیش تن ندادم
و خدای من نیز هرگز مرا به بردگی خود فرا نخواند
به یاد اوردم که خدایی نیافریدم و بتی نساختم و کسی را به بردگی نگرفتم
و تنها ،خاک و اب و نور و هوا را که ایه های راستین و همه هستی بود ستودم
وکتابی داشتم که مرا به روشنایی و پاکی و مهربانی ونیکی دعوت می کرد و
کم کم به یاد اوردم که درتیسغون دشتی که در انجا کتاب های بسیار در اتش می سوخت
و در زیر بلند ترین تاق دنیا مردانی شقه می شدند و زنانی می گریستند
و پسرانی ،پشت ها یشان از تازیانه خونین بود
و دخترانی ، دست هایشان به شترها بسته بود و خانه ها می سوخت و رودی در ان خون روان بود
به یاد اوردم که در کاروان اسیران سرگذشتم را در نی لبکی می دمیدم
و سرودی کهنه را زیر لب زمزمه می کردم و خاک اشنا را بدرود می گفتم
به یاد اوردم در بازار برده فروشان شام و بغداد قرن ها از سرایی به سرایی
و از مولایی به مولایی بخشوده شدم
بیابانهای جزیره العرب را همپای فیروز ابولولو
پیشاپیش جمازه عبدالرحمان بن عوف بر ریگ های داغ پیمودم
به یاد اوردم که با شهرزاد قصه گو هزار ویکشب بیدار ماندم
و با شه بانو در بیابان های ری غریبانه مدفون شدم
به یاد اوردم که کور و گنگ و عجم در کو چه های مدینه در جستجوی دختران گمشده ام
هرشب فریاد بی جواب کنیزکان نابالغ را در حجله های خونین زفاف شنیدم
به یاد اوردم که برای پاسداری از عصمت حرمسراها، اخته شدم
به یاد اوردم که به شمشیر گردن نهادم و جزیه دادم
و زمین خود را از فاتحانم به عاریت گرفتم
و خشم خدای فاتح را بر بردگان فراری دریافتم
به یاد اوردم که جانشینی خدا را بر زمین در
نرینگان یک دودمان موروثی کردم و بر سر
این ایمان ،هزار بار به شهادت رسیدم
به یاد اوردم که بابک را با خدعه از پای در اوردم و ابومسلم را در پیش پای خلیفه
به خاک هلاک افکندم و نان طاهر را به زهر الودم و منصور را به دار اویختم و یعقوب را در نیمه راه در بیابان ها تنها گذاشتم و پیروان صباح را از
برج بلند قلعه الموت بر صخره ها پرتاب کردم
و در این قتال اخرین برده نافرمان به نام کسروی را در ترازوی عدالت
در خون خویش غرقه ساختم واعقاب خود را به بردگی قاتلان خویش
وصیت کردم به یاد اوردم به وعده رهایی در رکاب فاتحان خویش جنگیدم و
به پاس ان در شبیخون نهروان خونم به اب نهر در اویخت
به یاد اوردم که به شکرانه ایین تازه سرگذشت خود را از یاد بردم
و با سفالینه ها در عمق خاک پنهان ساختم
و گذشته را در گوری گمنام و بی نشان به خاک سپردم
و چون کودکی هزاران ساله در شبی که نخستین پدر خوانده ام به یثرب
از نو زاده شدم گریخت
و مادرم که هرگز او را ندیدم و شیرش را ننوشیدم به گذشته پیوست
و من از پستان شتران و کنیزکان بی فرزند در سلک بردگان خانه زاد بزرگ شدم
و خاک و اب و نور و هوا را از یاد بردم و به انفال بخشیدم
و خمس دسترنجم را که از ان من بود به وارثان راستینش
که فاتحان میهن پیشین من بودند پنهان و اشکار رساندم
و دریافتم که چندین هزار قرن دیگر مردی موعود برخواهد خاست و به بردگیم پایان خواهد داد و خدای فاتح که هر سال گوسپندانم را به قربانی می برد
فرشتگانش را به نوازشم خواهد گماشت !
به یاد اوردم به زبانی که به ان هرگز اندیشه ای نداشتم بیش از هزار سال فاتحان خود را ستودم و سیادتشان را بر خود گواهی دادم و پدران گمراه خود را که از روشنایی و پاکی و مهربانی و نیکی
سخن گفته بودند ناسزا گفتم به یاد اوردم که کنج قناعت برگزیدم و
گنج دنیا را به اهلش واگذاشتم و اموختم که از شادی بپرهیزم
و خیر و شر را استخاره کنم و به سعد و نحس مذعن باشم و از بیماری و مرگ
یا بخششی به برده ای دیگربرهم
اموختم که عفو و صبر پیشه سازم و انتقام و ظفر را
از ان فاتحان خویش بدانم و اینده را از عطسه های فرد و زوج بپرسم
و پای چپ را پیش از راست بردارم و پاکیزگی را با وجب بسنجم و در جنگ خانگی از محلل یاری جویم و شتر را تنها به پاس انکه مرکوب فاتحان بوده است نفر بخوانم و باور کنم که ماه با اشاره انگشتی دو نیمه شد !
و اسبی بالدار اسمان ها را شبانه پیمود و چلچلگان خدا بت های مکه را
از چشم زخم پیلان ابرهه رهانیدند اموختم که
بنده زادگانم را به نام فاتحان خویش بنامم وگستاخیم را با غلام یا قربان در کنار نامشان جبران کنم
تنها صادقی که شناختم کذاب بنامم
برای مردگان به زبانی که هیچ نمی دانند امرزش بخواهم
و خدا را به زبانی که خود نمی دانم بستایم
به یاد اوردم که گور اجداد خود را به اب بستم و برای فاتحان و نوادگانشان مقبره های زر اندود
بپا کردم و در ر ثای انان و اطفال شیر خوارشان بیش از هزار سال گریستم
و بجای فاتحان مرده در سالروز مرگشان هر ساله در جامه عزابر سینه کوفتم
و زنجیر بردگی را خود بر پشت خویش نواختم
به یاد اوردم بیش از هزار سال در مقبره ها بست نشستم و عدالت و ستم را که از فهم من بیرون بود به فتوا دریافتم و ادراک خود را با تقلید و اقتدار جانشین کردم
به تکلیف شرعی بر حامیان خویش شوریدم و با بیداد تقیه کردم
به یاد اوردم که به بردگی خو کردم و در این مشیت ناگزیر
شمشیر چنگیز را به سوهان کشیدم و چرخ اسیای نیشابور را با خونم گرداندم
و به عبرتی جاویدان در جاده ابریشم برجی بلند از استخوان خویش برافراشتم
و دروازه ها را به روی تیمور گشودم و سلطنتم را به حکم تقدیری که ستارگان خبر
می دادند به افغان ها بخشیدم
به یاد اوردم در فتح الفتوح دشمن پا از رکاب رخش برگرفتم
و لگامش را به دشمنان گرسنه سپردم و به ساربانی شتر ها تن دادم
و از سر تسلیم با انان به بیع و شرعی نشستم و در این سودا
رخت رزم از تن کندم و خودم را با د ستارشان و زره ام را با عبایشان و گرزم را با سبحه سد دانه شان معاوضه کردم و کشتزارم را با نهر و چشمه سار به جرعه ای از بهشت موعودشان بخشیدم و در بزم مشان چنگ زدم و دخترکان نورسم را به
حرم هایشان هدیه بردم
و با هر طلوع سرود بردگیم را به بانگ بلند وصوت خوش
بر سر گلدسته هایشان به اقرار تلاوت کردم
به یاد اوردم
که ازادگی را در سراب های معجزه گم کردم
و دستم را از شمشیر برگرفتم و به دعا برداشتم
و در خانقاه و خرابات عزلت گزیدم و با اشک و اه توشه اخرت انباشتم
و اندوهم را با اب روان و سنگ صبور بازگفتم و جور ارباب بی مروت دنیا را
به روز حشر و حسابی موهوم حوالت دادم و مرگ دقیانوس را
در غارهای میکده به انتظار نشستم و اینک می دانم و اینک می دانم که ایرانیم من
که از دراز ترین شب قطبی می ایم و روشنایی را با خاطرات کهنه فراموش کرده ام و یارانم اما در خواب ژرف خویش جون صخرهای یخ زده خاموشند و فریاد های من در ها یهوی
بادهای هرزه گم و گور می شوند.
shirin71
07-12-2011, 06:15 PM
سرزمینم، ایران
دلم می گیرد از این همه بی عدالتی
خونم به جوش میاید از این همه وقاحت و بی شرمی
قلبم فشرده میشود برای کشوری که خانه ام بود روزی
نه جای من نیست دیگر آن دیار، اما قلبم همچنان برایش خواهد تپید
نه دیگر حکمرانانش را توان زور گفتن به من نیست، اما دلم همیشه با مردمی خواهد بود که از ظلم و زور خسته اند
...
کاش می شد ایرانی دیگر ساخت
کاش می شد آسمانش را رنگ آزادی زد
کاش می شد خاکش را با باران عدالت شست
کاش می شد هرزه گیاه دروغ و نیرنگ را که سالهاست در زمینش ریشه دوانده خشکاند
کاش می شد آفتاب صلح و دوستی را بر باغش تاباند
کاش می شد ...
افسوس ...
shirin71
07-12-2011, 06:15 PM
چكامه اي براي كوروش بزرگ
http://www.t-z-a.org/images/Kourosh.jpg
هفتم آبان ماه برابر است با روز جهاني كوروش بزرگ كه نامش نه تنها براي ايران كه براي جهان و همه آدميان، آبرو و اعتبار آفريده است.
چكامه (شعري) كه در پي ميآيد، كوتاه شده سرودهاي از سركار خانم توران بهراميچكامه سراي زرتشتي است كه بازگو كننده بخشي از نيكيهاي اين بزرگ مرد همه دوران است.
در آفاق كورش چنان درگرفتي
كه آنرا چو خورشيد خاور گرفتي
ترا همرهي كرد فر خدايي
ز فر خدا سايه بر سر گرفتي
نسب بردي از مادي و پارسي
هم فر،از هر دو، آن آريا فر گرفتي
به آيين مزدا دل و جان سپردي
وز انگيزهاش راه داور گرفتي
اگر چند بودي به كيش اهورا
ولي پاس اديان ديگر گرفتي
به قوم يهود آنچنان مهر كردي
كز آن قوم نام پيمبر گرفتي
به تاريخ يادت چنان مانده نيكو
كه نام خوش دادگستر گرفتي
پي افكندهاي معبد قوم موسي
توانايي از چرخ اخضر گرفتي
همه سرفرازي و آزادگي را
چو آزاد سرو تناور گرفتي
به نيروي نيكي و پاكي و دانش
جهان كهن را سراسر گرفتي
مسخر نمودي دل مردمان را
به داد و دهش هفت كشور گرفتي
در آن دورهي تار و آن شام ظلمت
ز درياي توفنده گوهر گرفتي
حقوق بشر را چنان پي نهادي
كه نوع بشر را برابر گرفتي
همه بندگان را به يك چشم ديدي
خرد را به هر كار ياور گرفتي
نكردي به كس بار، آيين خود را
جهان بيني از مهر و اختر گرفتي
ز گنجور تاريخ تا واپسين دم
به از گوهر و برتر از زر گرفتي
به كلك تواناي صدها مورخ
ستايش شدي زيب و زيور گرفتي
تو داد ستمديدهي بينوا را
به آزادگي از ستمگر گرفتي
به دل هاي تاريك و سرد و فسرده
چنان آذر ايزدي در گرفتي
پس از ماد و ليدي و آشور و بابل
فينقي و بخشي ز خاور گرفتي
ز يك سوي تا سند گشتت مسلم
وز آن سو، ز بسفر فراتر گرفتي
زيك سوي تا ساحل پارس راندي
ز يك سوي تا بحر احمر گرفتي
كهن خطهي سارد را با سپاهي
نشسته بر اسب تكاور گرفتي
گشودي دژ محكم شهر بابل
ستم پيشگان را به تسخر گرفتي
چنان عرصه بر خود سران تنگ كردي
كه آرام فرعون و قيصر گرفتي
بشد خم بر آرامگاهت سكندر
بدانسان غرور سكندر گرفتي
خردمند شاها در آن روزگاران
جهان را چو مهر منور گرفتي
بود لوح تو آن چنان گيتي آرا
كز آن جاودان بر سر افسر گرفتي
پس از آنكه به گذشت عمرت به نيكي
به سوي بهشت خدا پر گرفتي
shirin71
07-12-2011, 06:15 PM
شایسته درود
زاینده رود راست سرود و مرا درود
شایان آنکه جلوه دیدار دیده است
شایان میهمان گرانقدر اصفهان
کاین شهر با عنایت بسیار دیده است
شایان سروران که ایالات مملکت
زیشان مقام و موقع و مقدار دیده است
شایستۀ رجال گرامی اصفهان
در طی کنفرانس به گفتار دیده است
گویاست منطقی که به بیند سخن شناس
شامان آنکه چهره اسرار دیده است
آنرا سزد درود که در بارگاه طوس
با چشم دل تجلی دادار دیده است
در آستان شاه خراسان به پای بوس
جبریل را به جرگه زوار دیده است
در صدر بزم حکمت و عرفان و نظم و نثر
فردوسی و غزالی و عطار دیده است
در خدمت وطن چو ابومسلم دلیر
گاهی و گاه نادر افشار دیده است
آنرا سزد درود که سمنان و دامغان
با ساکنان اهل و نکوکار دیده است
تپه حصار و تاری و چل دختران در آن
جامع در این و تکیه ناسار دیده است
آنرا بسان پستۀ خندان نظر فریب
وین را طری چو شاخه گلنار دیده است
آنرا سزد درود که کانون راستان
مازندران چنانکه سزاوار دیده است
دریای نیلگون و درختان سبزپوش
درهم فشرده دست به هنجار دیده است
گهوارۀ شهان و مهان و شپهبدان
آنجا عدوی ملک به زنهار دیده است
آنرا سزد درود که گیلان و دیلمان
دلخواه تر ز ساحت گلزار دیده است
از بسکه شاخ سبز بهم داده است دست
رخسار مهر و ماه به دشوار دیده است
تا بشکنند سطوت عباسیان به قهر
پوران بویه بر سر پیکار دیده است
آنرا سزد درود که تبریز مردخیز
با مردم دلیر و فداکار دیده است
در حفظ آبروی وطن زان دلاوران
جان بازی و دلیری بسیار دیده است
در پیش روی سنگر خیل مجاهدان
رزمنده ای چو باقر و ستار دیده است
آنرا سزد ثنا که ارومیه را بعمق
از عهد زردهشت هشیوار دیده است
آثار شاهپور و سه گنبد به چشم هوش
چون افسری به تارک ادوار دیده است
گردان سرفراز ارومیه را مدام
در حفظ مرز با دل بیدار دیده است
آنرا سزد درود که در مرز و بوم کُرد
ایرانیان گرد و خرد یار دیده است
در راغ در سفته به انبوه بسته است
در باغ مشک سوده به خروار دیده است
گردان کرد را پی حفظ ثغور ملک
با تیغ تیز و توسن رهوار دیده است
آنرا سزد درود که استان غرب را
خوشتر ز روی لعبت فرخار دیده است
کرمانشهان دیار کریمان نامدار
او را بدیده چون زر معیار دیده است
بر کوه بیستون سند فر و افتخار
از داریوش آنهمه آثار دیده است
آنرا سزد ثنا که لرستان و پشتکوه
آباد و شاد و خرم و ستوار دیده است
شب اختران ثابت و سیّار چرخ را
در تیغه های کوه گرفتار دیده است
بسیار یادگار ز ایلام سر فراز
در زیر خاک و در دل کهسار دیده است
آنرا سزد درود که در شوش و شوشتر
نقشی گزین ز گردش اعصار دیده است
ساسانی و هخامنشی آنچه قرنها
بر جا نهاده اند بیکبار دیده است
برنجد خوز کرخه و کارون و رود دز
جنات عدن و تحتهاالانهار دیده است
آنرا سزد درود که در خاک پاک پارس
آثار داریوش و خشایار دیده است
خم کرده پیش دخمه کوروش سر نیاز
تاریخ پارس نقش بر احجار دیده است
جامع ز عمر و شاه چراغ از وزیر سعد
و ز خان زند مسجد و بازار دیده است
قول و غزل ز سعدی و حافظ شنیده است
بسیار طبع فاخر و ذخّار دیده است
آنرا سزد ثنا که ز موج خلیج فارس
بر خاک پارس بوسه به تکرار دیده است
در قشم چشم شوق بسوی وطن فراز
در کیش کیش مردم دیندار دیده است
بوشهر را و بندرعباس و لنگه را
چون ذیل جامه گوهر و دینار دیده است
آنرا سزد درود که با چشم احترام
کرمان مقام و موقف اخیار دیده است
مشتاق وار در دل ماهان مزار شاه
گنجی ز فیض و نعمت و انوار دیده است
کرمان و بم به زیر و بم حادثات دهر
در چنگ قهر خواجه قاجار دیده است
آنرا سزد درود که در مرز سیستان
مردی و پهلوانی و کردار دیده است
با آفرین ز سام نریمان سنان و گرز
و ز پور زال ترکش و سوفار دیده است
یعقوب لیث را به قیامی شکوهمند
الماس افتخار به دستار دیده است
آنرا سزد درود که دارالعباد یزد
با مردم عزیز و وفادار دیده است
این قصه را که بانی یزد است یزدگرد
کمتر کسی بدیده انکار دیده است
تیغ محمد بن مظفر برآخته است
گوئی لوای لشکر کفار دیده است
آنرا سزد درود که هر سوی اصفهان
دنیائی از بدایع آثار دیده است
صدها رواق و گنبد و گلدسته و منار
برتر ز طاق گنبد دوّار دیده است
در بزم اهل حال جمال و کمال را
در صدر با جریده اشعار دیده است
آنرا سزد درود که بر گرد شهرکرد
آباد قریه چون خط پرگار دیده است
داند که چیست لطف و صفای هوا و آب
هر کس که گندمان و شلمزار دیده است
از ایل بختیاری و خیل دلاوران
مشروطه را مجاهد و احرار دیده است
آنرا درود کاو همدان را به اعتبار
از دور ماد و عهد کیاکسار دیده است
گرد مزار طاهر عریان و بوعلی
چندین هزار زایر از اقطار دیده است
اول مقامه ای که بدیع الزمان نوشت
سرمشق کاتبان گهربار دیده است
آنرا سزد که به طهران پای تخت
خلقی عظیم در طلب و کار دیده است
صدها هزار پیر و جوان را به درس و بحث
در گونه گون معارف و افکار دیده است
در رشته تجارت و فرهنگ و اقتصاد
رشدی بلیغ و جالب انظار دیده است
از دست ساز مردم و مصنوع مملکت
درهر کران خزانه و انبار دیده است
ارباب حلّ و عقد به تدبیر و اهتمام
زیشان درخت سعی گرانبار دیده است
15 آذر 1349 انگورستان ملک
کیوان
shirin71
07-12-2011, 06:15 PM
سربازان وطن
همه سرباز و به سربازی خود مفتخریم
وز پی حفظ وطن از سر جان میگذریم
گاه پیکار همه رستم دشمن شکنیم
روز هیجا همه مانندۀ شیران نریم
پا به هر جا بنهیم آتش دشمن سوزیم
رو به هر سو بکنیم آیت فتح و ظفریم
چونکه بازو بگشائیم و کمر راست کنیم
شیر را در صف پیکار زبون میشمریم
یک سر موی وطن را به جهان نفروشیم
لاف و پتیاره دشمن به پشیزی نخریم
روز پیکار ، خطر در نظر ما هیچ است
بلکه مائیم که در دیدۀ دشمن خطریم
پدرانمان همه از دودۀ گردان بودند
ما هم آن دوده گردان و یلان را پسریم
روز هیجا پدرانمان همه سر میدادند
ما هم از آنچه که در عهده بود می سپریم
ما همه روز خطر در بر جمعیّت خصم
آهنین بازوی افراخته یکدگریم
شصت قرن است که با قافله علم و هنر
گرنه خود قافله سالار ولی همسفریم
گرنه ایجاد تمدن همه از همت ماست
همه دانند در این مساله صاحب نظریم
گرچه ما حامی صلحیم ز اعصار قدیم
وندر این راه ز آشوبگری بر حذریم
لیک اگر میهن ما در خطر افتد روزی
آن زمان است که ما جمله ز جان میگذریم
پرده حرمت ما گر به تعرض گیرند
آن زمان است که ما صف شکن و پرده دریم
چون کسی بر رخ ما مینگرد از سر بغض
لاجرم از سر نفرت به رُخش مینگریم
خطری گر به سوی میهن ما روی آرد
از زن و مرد همه تیر بلا را سپریم
گر پی حفظ وطن دست به شمشیر بریم
بر سر دشمن دون حکم قضا و قدریم
در ره مجد و سرافرازی ایران کیوان
هر قدر بیش بکوشیم سرافزارتریم
کیوان
shirin71
07-12-2011, 06:16 PM
شعری به یاد جان باختگان راه مام میهن
تاریخ که بر باد رود رنج و سرورش
نازد به سزاوار به گردان غیورش
یک گرد که در معبد تاریخ فنا گشت
همپایه به میدان به هزار و به کرورش
جاوید شد آن گرد که جان بهر وطن باخت
پر فخر شد آن خلق که خسرو شده پورش
لرزید دل خصم که از چوبهی اعدام
بشنید غریو سخن پر شر و شورش
بی مایه شد آن عربدهاش نزد نهیبش
بی جلوه شد آن طنطنهاش نزد غرورش
او بارهی همت ز سر ابر جهانید
دشمن به وحل مانده همه بار و ستورش
او راه فنا رفت به چشمان گشاده
زد خنده به خصم وطن و باطن کورش
دیروز عدو سینه او خست به پولاد
امروز جهان گل بنهد بر سر گورش
در شهر شهیدان بود او خسرو جاوید
تابنده بر اطراف وطن منبع نورش
shirin71
07-12-2011, 06:16 PM
مهدی فاضل
بهر وطن
تو یک نوری ز خورشیدی
چرا از سایه می ترسی
گمان کردی که چون بیدی؟
چرا از باد می ترسی
نه آن رنگی
که بارانی بشوید جسم بی جانش
نه آن مرداب دلگیری
که گویا مرده فرجامش
نگو جانا که تنهایم
بیا از قطره دریا شو
نترس از حمله ی سرما
بیا یک سرو زیبا شو
بیا بشکن حصار تن
بیا فریادها سرکن
بیا برخیز و با خوابی
تمام دیده ها ترکن
ز خون پاک تو ای گل
هزاران لاله می روید
وطن نام اهورا را
برون از خانه می گوید
shirin71
07-12-2011, 06:16 PM
پر پرواز : فريدون مشيري
آفتابت که فروغ رخ زرتشت در آن گل کردهاست،
آسمانت که ز خمخانه حافظ قدحی آوردهاست،
کوهسارت که بر آن، همت فردوسی، پر گستردهاست،
بوستانت کز نسيم نفس سعدی، جان پروردهاست،
همزبانان منند
مردم خوب تو، اين دل به تو پرداختگان،
سر و جان باختگان، غير تو نشناختگان،
پيش شمشير بلا،
قد برافراختگان، سينه سپرساختگان،
مهربانان منند
نفسم را پر پرواز از توست،
به دماوند تو سوگند که گر بگشايند،
بندم از بند، ببينند که: آواز از توست،
همه اجزايم با مهر تو آميختهاست،
همه ذراتم با جان تو آميخته باد،
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد و بس،
تا تو آزاد بمانی، به زمين ريخته باد
shirin71
07-12-2011, 06:17 PM
ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
همت از باد سحر می طلبم گر ببرد
خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
آن کسی را که در این ملک سلیمان کردیم
ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است
فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
بنمایید که هرکس نکند مثل من است
خانه ای کو شود از دست اجانب آباد
ز اشک ویران کنش آن خانه که بیت الحزن است
جامه ای کو نشود غرق به خون بهر وطن
بدر آن جامه که ننگ تن و کم از کفن است
عارف قزوینی
shirin71
07-12-2011, 06:17 PM
افسوس و صد دريغ , اين طفل بي پدر
سالهاست كه رفته است, با مادرش سفر
چهارده سده ست كه رفت, ناگاه در كما
عقلش ز سر برفت, انديشه شد زسر
در جنگ جهل وعلم, پيكار روز و شب
شد چيره زور, شد چيره مال و زر
چندي تاتار به تاخت, چندي مغول بتاز
چندي فرنگ و روس, چندي عرب به قهر
آيين ما و من, شد اشك و,بسر زدن
بر سينه وطن, خشكيده شد شجر
ابرهاي پر زآب, رفتند ز اين ديار
شبهاي من بماند, در حسرت شرر
ناداني من است, سرچشمه هاي غم
بايد كه گشت و گـشت, يابي ورا اثر
اينجاست طفل گمشده, بشنو صداي او
ايستاده است كنون, نالان به پشت در
شادي به همت است, محسن بخيزو كوش
طرحي ز نو بزن, خواهي ورا اگر
بيرون بياورش, از اين كما رفيق
با تاب شوروعشق, با دانش و هنر
محسن سليماني
shirin71
07-12-2011, 06:17 PM
ايران
من عشق را به نام پاك تو، آغاز مي كنم
تنها در آسمان مهر تو، پرواز مي كنم
مي بوسمت، كه داغ تنت شور، زندگي ست
مي خوانمت ،كه شور تو، ماهور زندگي ست
جريان سرخ عشق و روان در رگ مني
در سينه ام نه دل، كه به جايش تو مي زني
من هر چه دارم از تو و دامان پاك توست
گنج گران زندگيم عطر خاك توست
اين خاك پاك ،هستي ما، افتخار ماست
نامش، چراغ روشن شبهاي تار ماست
ميراث جاودان نياكان آرش است
پاكيزه از قداست خورشيد و آتش است
عطر بهشت مي دهد اين مرز پر گهر
اين بر ترين تجلي سر چشمه هنر
****
اين خاك پاك ،هستي ما، افتخار ماست
نامش، چراغ روشن شبهاي تار ماست
حالا، دلش گرفته از اين روزهاي سرد
اين لحظه هاي پر از ترس،التهاب،درد
اصلا، دلش شكسته ازين بغض در گلو
اين شهر مرده بي شور و هاي و هو
از بوي مرگ و وحشت و بيداد خسته است
از زخم تازيانه جلاد خسته است
حالا كجاست ،غيرت آرش كه جان دهد
اين خاك را دوباره غرور ارمغان دهد؟
پس كو ؟ كجاست؟ حرمت خون سياوشان
بر جا ، چه مانده از درفش و دلاوردگرنشان؟
حالا، نجات و عزت تاريخ دست توست
باور بكن، شكست نياكان، شكست توست
دست تو امتداد تكاپوي آرش است
سوزنده از اراده تو هرم آتش است
بايد ازين خيال گران چشم وا كنيم
بايد به كاوه هاي زمان اقتدا كنيم
اين بهترين مجال براي حضور ماست
چشم خليج فارس به راه عبور ماست
آناهيتا تركمن
shirin71
07-12-2011, 06:18 PM
زنده باد هواداران وطن : رهی معیری
زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او، هم اوست غمخوار وطن
دکتری فهمیده باید ، دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد ، حال بیمار وطن
هر که دور از میهن خود ، در دیار غربت است
. از برایش سرمه چشم است ، دیدار وطن
تا خس و خار خیانت را ، نسازی ریشه کن
کی مصفّا می شود ، بهر تو گلزار وطن
پیکر مام وطن ، دانی چرا خم گشته است؟
زان که مشتی اجنبی خواهند ، سربار وطن
به که در فکر وطن ، باشیم و فکر کار او
پیش از آن کز دست ها بیرون رود کار وطن
shirin71
07-12-2011, 06:18 PM
شور وطن : رهی معیری
هر که را بر سر زسودای وطن افسر بود
هر کجا باشد تنی اهل وطن را سر بود
هر که از میهن سخن گوید کلامش دلرباست
نغمه های بلبل این باغ رنگین تر بود
هر که از نام وطن دارد کلام او نشان
نامش آخر زینت اوراق هر دفتر بود
هر که بهر زیب و زیور رو نتابد از وطن
چهره مام وطن را زینت و زیور بود
آنکه از راه خیانت سرور جمعی شده است
زان بود ارباب که آن ارباب را نوکر بود
آنکه در هر کار می رقصد به ساز اجنبی
تازه گر شیرین برقصد لنگه عنتر بود
مهر میهن ، پرتو مردانگی ، عزمی قوی
این سه تا تنها دوای درد این کشور بود
shirin71
07-12-2011, 06:18 PM
چرا کشور ما شده زیر دست
چرا رشته ملک از هم گسست
چرا هر که آید زبیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتمی این نگین کم شود
همه دیده ها پر زشبنم شود
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.