PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دلم گرفت از آسمون...



Mohamad
07-12-2011, 03:20 AM
http://pic.azardl.com/images/94523728477967254618.jpg

دلم گرفت از آسمون
هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقد غمه
دلم گرفته از همه

ای روزگار لعنتی
تلخه بهت هر چی میگم
من به زمین و آسمون
دست رفاقت نمی دم


امشب از اون شباس که من
دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری
اسیر میخونه بشم


امشب از اون شباس که من
دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها
دردمو فریاد بزنم


از این همه دربه دری
تو قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی
این انتهای طاقته

از این همه در به دری
به لب رسیده جون من
به داد من نمی رسه
خدای آسمون من

shirin71
07-12-2011, 03:32 AM
روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست
گریه فراوون وقت خنده نیست
گونه ها خیسه دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر میریزه
همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
انگار که شبه هر روز هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبا سوت و کور
نه تو آسمون نه رو زمینیم
انگار که خوابیم کابوس می بینیم
از زمین دوریم از زمان جدا
حتی نمییام بیاد خدا
روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
نوبت میگیریم گیج و بی هدف
واسه مردن هم باید رفت تو صف
روزا و شبا اینجور میگذرن
هرجا که میخوان مارو میبرن
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم گریه ببینیم
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صدپاره
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صدپاره
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صدپاره
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیچکی زنده نیست
گریه فراوون وقت خنده نیست
گونه ها خیسه دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر میریزه
همه با هم قهر همه از هم دور
روزا مثل شب شبا سوت و کور
روزای روشن خداحافظ
همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
نه تو آسمون نه رو زمینیم
انگار که خوابیم کابوس می بینیم
نوبت میگیریم گیج و بی هدف
واسه مردن هم باید رفت تو صف
روزا و شبا اینجور میگذرن
هرجا که میخوان مارو میبرن
روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ خداحافظ

آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم گریه ببینیم
ای زن تنها مرد آواره
وطن دل توست شده صدپاره
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
همه عزادار سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
پاشو کاری کن فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

shirin71
07-12-2011, 03:32 AM
هنوز به یاد خونه همه دلامون خونه

هرگز باورنداشتیم دنیا این جور بمونه
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال

هنوز به یاد خونه همه دلامون خونه

هرگز باورنداشتیم دنیا این جور بمونه
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال

وای دل چه خونه
ازکار این زمونه
حسرت کشیدن
سخته خدا میدونه
وای وای خدایا
دل زده از خوشی ها
با هم چه آتش زدیم ما به آشیونه

هنوز به یاد خونه همه دلامون خونه

هرگز باورنداشتیم دنیا این جور بمونه
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال

وای دل چه خونه
ازکار این زمونه
حسرت کشیدن
سخته خدا میدونه
وای وای خدایا
دل زده از خوشی ها
با هم چه آتش زدیم ما به آشیونه

هنوز به یاد خونه همه دلامون خونه

هرگز باورنداشتیم دنیا این جور بمونه
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال
سال سال این چند سال
امسال پارسال پیرار سال
هر سال میگیم دریغ از پارسال

shirin71
07-12-2011, 03:32 AM
یه ادم دل شکسته که قطره های
بارون رو گونه هاش نشسته

آدمیکه تو دنیا از کسی خیر ندیده
یه ادم مهربون تو زندگی ندیده
جز حرفای بی معنی چیزی دیگه
نشنیده از حرفای آدما چیزی نفهمیده
دل نگرون نشسته به انتظار بارون
تا قطره های بارون رو گونه های بشینه
تا بتونه ادمی رو به مهربونی دلش تو قطره ها ببینه

منتظره تا قطره ها اسم اون و صدا کنن
با همدیگه بخونن یواش به او نگاه کنن
اون میخواد تا قطره ها غم دلش رو بدونن
قصه تلخ زندگیشو با هم دیگه بخونن

shirin71
07-12-2011, 03:38 AM
سوغاتی

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم ؟
گلهای خابالودرو واسه کی بيدار بکنم ؟
دسته کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه ؟
مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه ؟
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خدا نه از روی هوس می خوام
عمر دوباره منی تو رو واسه نفس می خوام

ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه
هر چی که جادس رو زمین به سینه من می رسه
آآآآآآآآآآآی
ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام می رسم
به هر چی میخوام می رسم

shirin71
07-12-2011, 03:38 AM
کي اشکاتو پاک ميکنه
شبا که غصه داري
دست رو موهات کي ميکشه
وقتي منو نداري

شونه کي
مرهم هق هقت ميشه دوباره
از کي بهونه ميگيري
شباي بي ستاره

برگ ريزوناي پاييز
کي چشم به رات نشسته
از جلو پات جمع ميکنه
برگاي زرد و خسته

کي منتظر ميمونه
حتي شباي يلدا
تا خنده رو لبات بياد
شب برسه به فردا

کي از سرود بارون
قصه برات ميسازه
از عاشقي ميخونه
وقتي که راه درازه

کي از ستاره بارون
چشماشو هم ميذاره
نکنه ستاره اي بياد
ياد تو رو نياره

shirin71
07-12-2011, 03:38 AM
تو ای خدای مهربون

خودم تنها ، تنها دلم چو شام بی فردا دلم
چو کشتی بی ناخدا به سینه ی دریا دلم
به سینه ی دریا دلم
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو ، حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را

نمی خواهد دیگر تو را
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا مبر بر لب نام مرا
دل تنگم بیگانه شد نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را

نمی خواهد دیگر تورا
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
به سنگ غم مشکن دگر چو شیشه مینا دلم
چو شیشه مینا دلم

shirin71
07-12-2011, 03:41 AM
کجا برم خدایا

آه
کجا برم خدایا به کی بگم غمم را که غم زبونمو سوزونده
چرا به لب بیارم که آتش درونم تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته

کجا برم خدایا به کی بگم غمم را که غم زبونمو سوزونده
چرا به لب بیارم که آتش درونم تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته

مستمو دیوونه ام گریه ی مستی شده همدم شبهای من آه
بر در میخانه ها حلقه شده تا ابد دست تمنای من آه
مستمو دیوونه ام گریه ی مستی شده همدم شبهای من آه
بر در میخانه ها حلقه شده تا ابد دست تمنای من آه
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته

آه
کجا برم خدایا به کی بگم غمم را که غم زبونمو سوزونده
چرا به لب بیارم که آتش درونم تا استخونمو سوزونده

این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته
این منم که قمارو باخته
رو نسیم آشیونه ساخته

shirin71
07-12-2011, 03:49 AM
چرا حس میکنم هستی کنارم
چر این رفتنو باور ندارم
چرا گم میکنم روز و شبارو
چرا حس میکنم داری هوامو


چرا هستی میونه خواب و رویا
چرا پر میشه تو هرم نفسها


دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم


اخه ترانه هام همش بهونت و میگيرن
اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن
اگه بری چشامو پشت جاده جا میذارم
اگه بری خود بارون میشم برات میبارم


دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

shirin71
07-12-2011, 03:51 AM
ای بداد من رسیده تو روزای خود شکستن

ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید

تو شبو از من گرفتی تو منو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دوری برای من شده عادت

ناجی عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت

وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه ی شب تپش هراس من بود

وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی بتنم مرهم کشیدی

برام از روشنی گفتی پرده شبو در یدی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دور ی برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من

بسلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من

مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشی

اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود

تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من نخور که دوری برای من شده عادت

shirin71
07-12-2011, 03:51 AM
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

شب که از راه میرسه غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

گرمی مستی میاد توی رگهای تنم می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من ولی از بخت بدم اونم غمه ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

خسته از هر چی که بود خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست می بینم غم داره دنبالم میاد می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

شب که از راه میرسه غربتم باهاش میاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

گرمی مستی میاد توی رگهای تنم می بینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من ولی از بخت بدم اونم غمه ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

خسته از هر چی که بود خسته از هر چی که هست
راه میافتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه باز دلم گریه تنهایی میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست می بینم غم داره دنبالم میاد می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه
منو رها نمیکنه منو رها نمیکنه

shirin71
07-12-2011, 03:52 AM
روزنامه های صبح نوشته بودند:


- علاج تنهايی را پيدا کرده اند


. . .


تو که می گفتی


مخفيگاهت آسان نيست!

shirin71
07-12-2011, 03:53 AM
اي تير غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول تو غايب ز ميانه
در ميكده غافل در مدرسه عاقل در صومعه عابد

هم سوخته خاكي
هم بيدل افلاكي
هم ساكن مسجد

زاهد سوي مسجد شد من جانب خمار
من يار طلب كردم او جلوه گه يار
حاجي به ره كعبه من راهي ديدار
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
يعني همه جا عكس رخ يار توان ديد
در ميكده غافل در مدرسه عاقل در صومعه عابد

هم سوخته خاكي هم بيدل افلاكي هم ساكن مسجد

ديوانه منم من كه روم خانه به خانه
هر در كه زنم خانه تويي تو

در خانه تويي پرتو كاشانه تويي تو
در ميكده و دير جانانه تويي تو
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه
ديوانه منم من كه روم خانه به خانه

اي تير غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول تو غايب ز ميانه

در ميكده غافل در مدرسه عاقل در صومعه عابد

هم سوخته خاكي هم بيدل افلاكي هم ساكن مسجد
در ميكده غافل در مدرسه عاقل در صومعه عابد

هم سوخته خاكي هم بيدل افلاكي هم ساكن مسجد

shirin71
07-12-2011, 03:54 AM
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته

چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمیگیره
چی به جز غم داره این دل که اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی
تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
تو میگی نامه نوشتی نرسیده
از تو یک خط یا نشون هیچکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم
اما اشکام همه رو نامه چکیده
اما اشکام همه رو نامه چکیده
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه
لونه ي درده
تورو بی من
منو دور از تو گذاشته
چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده
تورو بی من منو دور از تو گذاشته

چی بگم؟ با من و تو دنیا چه کرده؟
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
آسمون با من و تو قهره دیگه
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه

shirin71
07-12-2011, 03:54 AM
چشم من بيا منو ياری بکن

گونه هام خشکيده شد کاری بکن

غيره گريه مگه کاری ميشه کرد

کاری از ما نمياد زاری بکن

اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد

تا قيامت دل من گريه ميخواد

هرچی دريا رو زمين داره خدا

با تمومه ابرای آسمونا

کاشکی ميداد همه رو به چشم من

تا چشام به حال من گريه کنن

اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد

تا قيامت دل من گريه ميخواد

قصهء گذشته های خوب من

خيلی زود مثل يه خواب تموم شدن

حالا بايد سر رو زانوم بذارم

تاقيامت اشک حسرت ببارم

دل هيشکی مث من غم نداره

مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گريه دوای دردمه

چرا چشمام اشکشو کم مياره

خورشیده روشن ما رو دزديدن

زیر اون ابرای سنگين کشيدن

همه جا رنگه سياهه ماتمه

فرصت موندنمون خيلی کمه

اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد

تا قيامت دل من گريه ميخواد

سرنوشت چشاش کوره نمیبینه

زخم خنجرش ميمونه تو سينه

لب بسته سينهء غرق به خون

قصهء موندن آدم همينه

اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد

تا قيامت دل من گريه ميخواد

shirin71
07-12-2011, 03:55 AM
وقتی كه می رفتی، بهار بود

تابستان كه نیامدی، پاییز شد

پاییز كه برنگشتی، پاییز ماند

زمستان كه نیایی، پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را

به هم نریز

shirin71
07-12-2011, 03:55 AM
در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور میکنم

این خاک تیره این زیمن

پایوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه بجز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ،کجا

ندیده ای مرا؟

مرحوم حسین پناهی

shirin71
07-12-2011, 03:55 AM
عشق کبوتر وحشی
نفس عطر های سرگردان؟
لب من از ترانه میسوزد
سینه ام عاشقانه میسوزد
فروغ

shirin71
07-12-2011, 03:58 AM
شاید آشناییست

آن کبوتر راه گم کرده !

نه . . .

شاید مانده در راهیست!

آن کبوتر آشنا گم کرده

یاهو کنان اعلام وجود میکند

سر بر بام یار ! گویی سجود میکند

میهمان میشود در سوزش آفتاب

میسوزد و میماند در اندیشۀ آن رُخ ناب

ف-م

shirin71
07-12-2011, 04:01 AM
خاک نشین ره میخانه ام/ خانه خراب دل دیوانه ام
زان که به میخانه بجز یار نیست/ کشمکش صفحه و زنار نیست
هرچه در آنجاست بود در خروش/ جام می و می زده و می فروش
حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست /جز به ره عشق کسی بنده نیست
ای که به دام تو اسیرم اسیر/ لـذت دیوانگی از من مگیـر
بنـده عشقـم کن و نامم بـده/ خاک رهم ساز و مقامم بده

shirin71
07-12-2011, 04:02 AM
شراب را بدهید
شتاب باید کرد
من از سیاحت در یک حماسه می آیم
و مثل آب
تمام قصه سهراب و نوشدارو را
روانم


سهراب

shirin71
07-12-2011, 04:02 AM
گم شده ام

گم شده ام و حتی نمی دانم چه زمانی

حتی نمی دانم کجا!

آیا گم شدن همین است؟

چرا مثل قصه ها نیست؟

چرا در میان سایه هایی ناشناخته دست و پا نمی زنم؟

و تمام کسانی را که در خیابان از کنارم می گذرند می شناسم؟

گم شده ام و هنوز هیچکس سراغی از من نگرفته است

و کسی دلش نگرفته برای نبودنم

آیا نمی خوانند از چشمانم غم این گمگشتگی را؟

نمی خوانند؟؟؟

پیدایم کن

دلم گرفته بود آن روز که گم کردم این راه آشنا را

و ذهن خسته ام از تکرار ها فرسوده بود

منگ بود

و گم کرد مرا میان این هجوم سرد ناامیدی

که می وزد از لای این دیوارها

و من گم شده ام اما هنوز

دلتنگم برای خانه

برای تو

برای آن خیابان پر از چهره های آشنا

پیدایم کن

shirin71
07-12-2011, 04:02 AM
بچه تر که بودیم

دلمان میخواست مطمئن شویم هروقت که از خواب بیدار می شویم خورشید

طلوع کرده باشد...

که موقع بیدار شدن مادر باشد....

که آدمهای بد فیلمها همیشه گیر بیافتند...

که...


کاش هنوز هم همان بچه تر بودیم....

دلمان خوش بود به همان ...

می بینی حالا آرزوی مطمئن شدن هم نمی توانم داشته باشم...

دلم اطمینان میخواهد...

shirin71
07-12-2011, 04:02 AM
عمر من دیگر چون مردابی ست
راکد وساکت وآرام وخموش
نه از او شعله کشد موج وشتاب
نه در او نعره زند خشم وخروش

shirin71
07-12-2011, 04:03 AM
روبروی کوهها می ایستم

تو را فریاد می زنم

کوهها ،نامت را به گروگان می گیرند

با همه ی لکنتهایی که در نگاهمان مانده

shirin71
07-12-2011, 04:03 AM
چون سایه های بی امان
بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان
افسرده و حیران
سرگشته و نالان
چون آدمک زنجیر
بر دست و پایم
از پنجه ی تقدیر
من کی رهایم

shirin71
07-12-2011, 04:03 AM
برای دیدن چشم هایم را

بسته ام

و برای گفتن فقط اشاره ای

می کنم

ولی به آنجا میروم

که می دانم

ولی پایان را چشم بسته

شناخته ام

و به جای رفتن نشسته ام

و برای گفتن فقط اشاره ای

می کنم برپایان

که آن را ندیده شناخته ام

shirin71
07-12-2011, 04:03 AM
آه ای شقایقان بهاران من
یاران من
از خک و خاره خون شما را
حتی
طوفان نوح نیز نیارد سترد
زانک
هر لحظه گسترانگی اش بیش می شود
آن گونه ای که باران
هر چند تندتر
شاداب و سرخ گونه تر از پیش می شود

shirin71
07-12-2011, 04:03 AM
زندگي

حقيقت

مرگ

كجا خواستم زندگي كردن،

حقيقت كرد مجبورم

كجا خواستم چنين مردن،

حقيقت كرد در گورم

حقيقت مرگ، زندگي ست

حقيقت زندگي، مرگ ست..

shirin71
07-12-2011, 04:04 AM
مثل ساقه‌ی گیاهی ترد


گره‌ام بزنید به چوبی ، چیزی


ترسیده‌ام ...


مدام باد می‌آید

shirin71
07-12-2011, 04:04 AM
بازگشتن آرامم نمی کند

حتا به شعر

راه رفتن آرامم نمی‏کند

که نخواست همگامم باشد آن دیگری

اما چه بگویم

وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند

و اندامم در کلمات آرامش می‏یابند

تار است کلماتی که به آن دلبسته‏ایم

سرد‏ است روزهایی که در آن زندگی می‏کنیم

و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم

shirin71
07-12-2011, 04:04 AM
هربار که کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم ،

آنقدر که در من هراس گرفتن دستی هست ،

ترس از گم شدن نیست

shirin71
07-12-2011, 04:05 AM
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم

shirin71
07-12-2011, 04:05 AM
وقتی که چشم های تو باشد

حتی اگر بهار نیاید

حتی اگر بهار

غمی نیست

وقتی که چشم های تو…اما

حتی اگر بهار بیاید

زیبا…

هوای حوصله ابری ست

shirin71
07-12-2011, 04:05 AM
باز احرام طواف کعبه دل بسته ام
در بیابان جنون بر شوق محمل بسته ام
می فشارم در میان سینه دل را بی شکیب
در تپیدن راه بر این مرغ بسمل بسته ام

shirin71
07-12-2011, 04:05 AM
با خلوت مهتاب در نجوا
در شبستان خیال خویش بیرون از زمین و آسمان بودم
بانگ زنگ کاروان روزگاران
خواب نوشین مرا آشفت
تا گشودم چشم
رفته بود آن کاروان و مانده بود از او
گرد انبوهی پریشان

shirin71
07-12-2011, 04:05 AM
ماهي هاي شوق

در تنگ نفسهايم مي ميرند

و من

تهي تر از خشک چشمه اي در کوير

لبريز از هر چه آرزوست

خواب دريا مي بينم ...

shirin71
07-12-2011, 04:06 AM
این شب ها چشم های من خسته است

گاهی اشک ،گاهی انتظار

این سهم چشم های من است ....

shirin71
07-12-2011, 04:06 AM
پروانه

رنگ بال هایش را از یاد برده است

پرنده

آوازش را به یاد نمی آورد

دعا کنید

سطرهای عاشقانه

از یادمان نرود!...


حافظ موسوي

shirin71
07-12-2011, 04:06 AM
می دونم یه وقت هايی دلت برام تنگ می شه

تو خیابونو نگاه می کنی از پشت شیشه

اون که از پشت درخت ها می گذره ، شاید منم

که دارم تنهایی با یاد تو پرسه می زنم...

shirin71
07-12-2011, 04:06 AM
خوشبختی مثل سکوت است

همچون برکه عمیق آرامش ...
یا پرنده ای نشسته بر شاخه
اگر صدایش کنی
آشفته می شود...
اگر دنبالش کنی
می گریزد ...

shirin71
07-12-2011, 04:06 AM
بی عشق هرگز نشتاخته ام بودن را.

هر چند که شعله شعله های دقايق اين روزگار را

بر تمامی جانم جای داده ام.

ار کدام افريده ای سخن بگويم که بی زيارت عشق برقرار بوده باشد؟

از کدام افريده ای ؟

shirin71
07-12-2011, 04:07 AM
از چشم ها نهفته پری وار
زندان بر او شده است علف زار
بر او که او قرار ندارد
هیچ آشنا گذار ندارد.


نیما

shirin71
07-12-2011, 04:07 AM
قلبی داری به وسعت هفت دریا ...
و بی نهایتی آسمان ها ...
باید منطقی باشم !
حق داری اگه دلت برایم تنگ نشود

shirin71
07-12-2011, 04:07 AM
روزهای باقی مانده را جمع می کنم
درون پاکت می گذارم
پست می کنم
به نشانی دلم .
دعا می کنم
پستچی، پیدایش کند

shirin71
07-12-2011, 04:07 AM
از این جا


تا جایی كه تویی


قدم نمی‌رسد


دست دراز می‌كنم


چیزی می‌نویسم


دریایی


دلی


قابی


غمی


از بی‌نشان


تا نشانی كه تویی

مرهم نمی‌رسد …

در این جا و این دَم

رونقی نیست

عطشناک آنم

آن دَم نمی‌رسد …



محمدرضا عبدالملکیان

shirin71
07-12-2011, 04:07 AM
یه ترانه بوی دریا

یه ستاره توی ایوون

یه نفس هوای خونه

یه اذان ته خیابون

من تموم خاطراتم

کنج یک کاسه ي آبه

زنده میشه باز دوباره

مثل شیرینی خوابه …

وقتی که دلم میگیره

از تو پنجره نگام کن

با نگاه پشت شیشه

از ته دلت دعام کن

shirin71
07-12-2011, 04:09 AM
چندان كه هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف كهنه
كه می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم.
و چندان كه قافله در رسید و بار افكند

شاملو

shirin71
07-12-2011, 04:09 AM
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را دل تنگ

shirin71
07-12-2011, 04:09 AM
وقتی شقیقه هایم از تحمل زخم های کهنه تیر می کشند

مجبور می شوم

به دورترین عزیزترینم

با بلندترین صدا بیندیشم ...

shirin71
07-12-2011, 04:11 AM
بزرگ، آسوده، آرام و بی‌بديل زيسته‌ام

درست همچون بلوغِ کاملِ اناری

که ميلِ رسيدنِ خويش را از چشمِ شَته‌ی کور نهان کرده باشد.

نه رنج کشيده، نه رويا ديده،

و نه راهی که سرمنزلِ ممکنات.

تنها مونسِ کلماتِ کوچکی بوده‌ام

که می‌گويند گاهی شبيهِ شعر و گاهی دعایِ همين دقيقه‌اند.

بزرگ، آسوده، آرام و بی‌بديل زيسته‌ام،

درست همچون فاخته‌ی کوچکی

که در پُرگويیِ باد و کلاغ و کسوف.

حالا ديدی گاهی اوقات هم می‌شود

از بی‌راهه‌ی زندگی به سرمنزلِ آرام‌ترين سايه‌ها رسيد!

shirin71
07-12-2011, 04:11 AM
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام

فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره

کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره

کوچ عاشقانه ی تو لحظه ی شکستن من
خلوت شبانه ی من تا همیشه از تو روشن

از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی
هق هق تلخ صدامو تو نبودی نشنیدی

ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام

ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام

فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

shirin71
07-12-2011, 04:11 AM
خداحافظی که می کنی

دو دقیقه نمی گذرد از رفتنت

که دلم تنگ می شود!

و فکر می کنم به فاصله هایی که کش می آیند

دورتر می شوند

و دلم می گیرد!

امروز که می روم

یادم نرفته بجای خداحافظی بگویم:

زود برمی گردم

و این "زود"

شاید برای روزها

ماهها

و سالها

طول بکشد اما

دیگر دو دقیقه گذشته از رفتنم

نه دلت تنگ می شود

نه فکر می کنی به فاصله هایی که کش می آیند و دورتر می شوند

و دلت از این محاسبه غریب

نخواهد گرفت!

shirin71
07-12-2011, 04:12 AM
كاش نبودم تا نبود اين همه دلتنگي .....
كاش بودي تا ببيني كه با من چه كردي .......

تقدير هرچه باشد ، من تورا ميخواهم ....

shirin71
07-12-2011, 04:12 AM
خدايا بازهم پا درمياني كن

ميان شمع و پروانه...

كه يا عشق از دل پروانه پرگيرد

ويا بادي رسد بر شمع ديوانه...

خدايا مهرباني كن...كمي پا در مياني كن...

shirin71
07-12-2011, 04:12 AM
وصله می زنم

تکه پاره های دوستی را

و می دانم این پیرهن

دیگر بر تنم

برازنده نیست...

shirin71
07-12-2011, 04:12 AM
لاک پشتم

تنهایی به دوش

می بینی؟

خدا هم اجازه ی هم خانه شدن

با تو را نمی دهد...

shirin71
07-12-2011, 04:13 AM
من مرگ خوشتن را
با فصلها در میان نهاده ام و
با فصلی كه در می گذشت؛
من مرگ خویشتن را
با برفها در میان نهادم و
با برفی كه می نشست؛

شاملو

shirin71
07-12-2011, 04:13 AM
زیر رگبار گریه های سرد ،

زیر شلاق لحظه های تلخ،

باز هم ،

ستاره ای برایت خواهم چید و

به نیت هوای شرجی چشمانت ،

آنرا وقف آسمانم خواهم کرد...

امشب ، باز هم از ستاره ها لبریزم!

امشب من ، فقط چند پرنده تا بلوغ

آسمان،دیرم!

بگو!

دست هایت را به کدام بی درد کشیده ای ،

سپرده ای؟

بگو !

دردهای ناگفته ات را ،

به کدام لحظه خنجر خورده ای فروخته ای؟

امشب من ،

نفس هایت را می خواهم

تا با غبارتنهایی ام

توراغزل کنم...!

من آن دستهای یگانه ای را می خواهم

تا برایش ازغصه هایم شعرتر کنم.

آن سرانگشت های بی گلایه ای ،

که فرسنگها دوری را از گونه های

اشک خورده ام ،

بدون منتی ،

شست وشوی می دهد...!

آزاد بگو!

ضرباهنگ ناتمام آسمانم ،

تا چند بهار ،

برایت ترانه ها خواهد ساخت؟

بگو تا کجای این سقف کاذب دنیا،

مرا یاری خواهی داد؟

زیر رگبار گریه های سرد ،

زیر شلاق لحظه های تلخ،

باز هم ،

ستاره ای برایت خواهم چید...

باز هم گریه خواهم کرد...

باز هم «تو»را خواب خواهم دید...

.........


پری آسای شهر!

آرام بخواب!

ستاره ات

غریب بود...!

shirin71
07-12-2011, 04:13 AM
نميدانم چرا درگير اين احساس نمنانکم

تو تعبير کدامين خواب من بودی

که من اينگونه غمناکم!

shirin71
07-12-2011, 04:14 AM
مرا به نگاهت راهی نیست
و این بیهوده خواستن مدام
هستی ام را تباه می کند ...
نیازی نیست که دوستم داشته باشی
من از خیال بودنت لبریزم...
بعد از تو
عریانی ام را به آینه می بخشم
و قلبت را در سایه ی خواب در آغوش می گیرم
می ترسم تنها فصل اشتراکمان -عشق- را
به آب سپرده باشی
و دستانم در تاریکی چشم هایت بوی تنهایی بگیرند

shirin71
07-12-2011, 04:14 AM
می بوسم گونه هایت را
با هر نفس به درون می کشمت
و در فاصله ی چشم ها و بلندای پیشانی ات
به خلسه ای ابدی فرو می روم .
باید نگاهم می کردی آن زمان که
آیه های دوستی را به دستانت می بخشیدم
و از بند بند تنم
تن پوشی از نور پیشکش ات می کردم.
حالا در غروب نگاهت
در انتهای تحمل
با انگشتان نازکم
سایه ی خیالت را به دلتنگی پیوند می زنم
و در برهوت نبودنت
رشته های خوشبختی که
سوغات آورده بودی را
به گردن می آویزم
و در امتداد رفتنت
سرود خداحافظی را تکرار می کنم

shirin71
07-12-2011, 04:14 AM
تو حیرانی در این هنگامه، من هم از تو حیران تر
تو در آغاز آبادی، منم هر بحظه ویرانتر

در این بنبست ظلمانی، رهایی را چه می دانی
فرار از خود به سوی هم، و یا از هم گریزانتر؟

اگر از راه برگردیم، سراپا حسرت و دردیم
گذشتم مرگ، ماندن درد، کدامین است آسانتر؟

کدامین پیک را گویم که من هم از تو می جویم؟
نشانت را و ماندم در آن پریشانتر

در این تنهایی مطلق، فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده، ناخوانده مهمانتر

shirin71
07-12-2011, 04:14 AM
من تشنه محبت، دردآشنای حجله

دلم به این جدایی، هرگز نکرده عادت

ناکامی از تولد، همزاد بخت من بود

ندارم از تو شکوه، این سرنوشت من بود

فراموشم نکن، فراموشم نکن

تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش

shirin71
07-12-2011, 04:14 AM
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،


آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،


آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،


آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را


نشنوی،


آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،


می خواهم بدانم،


دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای


خوشبختی خودت دعا کنی؟




سهراب سپهری

shirin71
07-12-2011, 04:15 AM
نشانیها كه گفتی هر كدامش برگی از باغی ست
و از بسیارها تایی
به رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی
نه خال است و نگار آنها كه بینی ، هر یكی داغی ست
كه گوید داستان از سوختنهایی
یكی آواره مرد است این پریشانگرد
همان شهزاده ی از شهر خود رانده

اخوان ثالث

shirin71
07-12-2011, 04:15 AM
تو اگر در طپش باغ خدارا دیدی همت کن

و بگو ماهی ها

حوضشان بی آب است ...

باد میرفت به سروقت چنار

من به سر وقت خدا میرفتم ...

shirin71
07-12-2011, 04:15 AM
سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه ام

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را می سپارم به رویای فردام

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خداحافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه ...

shirin71
07-12-2011, 04:16 AM
باران

باران نم نم ریز

و من،

در امتداد من، نگاهم و پاهایم

و خیسِ خیابان

و آدمهای هراسان

و چتر

و چتر

و چتر

باران،

باران و اشکهای ناپیدا،

روی گونۀ من.

چه فرصت خوبی،

که هر چه بغض دارم،

در این خیابان خیس بترکانم

shirin71
07-12-2011, 04:34 AM
میدانم نمی شود معنا کرد ...


زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است


دفتری است کوچک اگرچه پر معناست

آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی


خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست

و


در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد

shirin71
07-12-2011, 04:34 AM
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
" ـــ کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!
قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!"

نیما

shirin71
07-12-2011, 04:34 AM
تو همان عابری هستی

که خزان دلم را

با گام هايت

بهار عشق کردی

تو تکرار بارانی

و نگاهت تابلو قشنگ شبی زيباست

که مرا می خواند

دلم آواره توست

...

shirin71
07-12-2011, 04:35 AM
بی تو یک خلاء

در میان سروهاست

سرد گشته است

بی تو این فضای عاطفه

بازگرد

من شکسته ام ...

shirin71
07-12-2011, 04:35 AM
دوستت دارم...

شاهدی ندارم...

جز کوچه پس کوچه های خلوتِ دل...

shirin71
07-12-2011, 04:35 AM
باران كه ديگر نمي بارد اي مهاجر
ابرها ساليان سال است
كه بغضشان
آوار مصيبت است
نه تفسير عشق!

shirin71
07-12-2011, 04:35 AM
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
به بادها می داد
ودستهای سپیدش را
به آب می بخشید


دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصوم
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را
نثار من می کرد

shirin71
07-12-2011, 04:35 AM
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

....خسته از این زندگی با غصه های بی شمار

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
بسیار شگفت زده می شدند

اگر می دانستند، كه دیگر مدت هاست

بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند.

هنوز كاملا آماده نشده

كه برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،

آنها را به هم نزدیك می كرد دور می كرد،

جلو راهشان را می گرفت

و خنده ی شیطانیش را فرو می خورد و
كنار می جهید.


ویشکا

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
اگه دستم به جدايي برسه اونو از خاطره ها خط مي زنم

از دل تنگ تموم آدما از شب و روز خدا خط مي زنم

اگه دستم برسه به آسمون با ستاره ها قيامت مي کنم

نمي زارم کسي عاشق نباشه ماهو بين همه قسمت مي کنم

وقتي گاهي من و دل تنها ميشيم حرفاي نگفتني رو ميشه ديد

ميشه تو سکوت بين ما دوتا خيلي از نديدني ها رو شنيد

قصه جدايي ما آدما قصه دوريه ماست از خودمون

دوري من و تو از لحظه عشق قصه سادگيه گمشدمون

افشین یداللهی

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
تا به كي بايد رفت


از دياري به دياري ديگر

نتوانم نتوانم جستن

هر زمان عشقي و ياري ديگر

كاش ما آن دو پرستو بوديم

كه همه عمر سفر مي كرديم

از بهاري به بهاري ديگر


سهراب سپهری

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
دلم برای کسی تنگ است...

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

دلم برای کسی تنگ است

که بیاید

و به هر رفتنی پایان دهد

دلم برای کسی تنگ است

که آمد،رفت و پایان داد

کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود

...
...
...

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
می گفت دو روز است


مرگ و تولد


روز دیدنش تولدم شد


شکر شقایقها


زنده ام هنوز


و فرود کلاغی


بر چینه ی نفسم نیست تا غار غار غربتش


روحم بیازارد


نمیدانم


شاید نگاهش اکسیر داشت


اکسیر حیات


آفتابی این هوا دوست داشتنی ست


من هوس زندگی کرده ام


بگویید:

برایم یک روز بود


دیدار


دیدار


دیدار....

shirin71
07-12-2011, 04:36 AM
سخت است هنگام وداع

آنگاه که در میابی

چشمانی که در حال عبور است

پاره ای از وجود تو را نیز

با خود خواهد برد

shirin71
07-12-2011, 04:37 AM
افتاد

آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-

می افتد

افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
افتاد

قیصر

shirin71
07-12-2011, 04:37 AM
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

shirin71
07-12-2011, 04:37 AM
یه روز شاید یه روز که خورشید گیسوی نقره ای

دماوند پیر را نوازش میکند در یک غریو تندر بارانی

دریک نسیم نوازشگر بهار واژه ی

لبخند به سرزمین سوخته ی من بازگردد شاید

امید کوبه ی در را بفشارد و سپیدی ها تمامی

سیاهی ها را پر کند

آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید

حتی بر

عزیزترینشان

shirin71
07-12-2011, 04:37 AM
مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد


زندگی از دم در قصد رفتن دارد


روحم از سقف گذر خواهد کرد


در شب تیره و سرد


تخت حس خواهد کرد که سبک تر شده است


در تنم خرچنگیست


که مرا می کاود


خوب می دانم که تهی خواهم شد


و فرو خواهم ریخت


توده ی زشت و کریهی شده ام


بچه هایم از من می ترسند


آشنایانم نیز...


...به ملاقات پرستار جوان می آیند...!!!

shirin71
07-12-2011, 04:37 AM
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست


از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست


بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست


در حشر چو بینند بدانند که وحشیست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

shirin71
07-12-2011, 04:38 AM
ز دلتنگی به جانم با که گویم؟

ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

ز تنهایی ملولم، چند نالم؟

ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟


به عالم در، ندارم غمگساری

نمی‌دارم، ندانم با که گویم؟


ز غصه صدهزاران قصه دارم

ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟


چو مرغ نیم بسمل در غم یار

میان خون تپانم، با که گویم؟


فتاده چون بود در دام صیدی؟

ز محنت همچنانم، با که گویم؟


به کام دوستان بودم، کنون باز

به کام دشمنانم، با که گویم؟


مرا از زندگانی نیست سودی

ز هستی در زیانم، با که گویم؟

shirin71
07-12-2011, 04:38 AM
نگاه می کنم به چشمانت...

و میبینم که در امتداد آن کوچه باران خورده...

در کنج تاریک تنهاییت ...

شمع روشن کرده ای...

باران می بارد...

و چشمانت خیس می شوند...

نگاه می کنم به چشمان باران خورده ات...

نگاهت به شمعیست که زیر باران ...

خاموش می شود

shirin71
07-12-2011, 04:38 AM
سحر كه مي شود دلم هواي گريه مي كند

ز دست روزگار خود مدام شكوه مي كند

كودك خسته ي دلم تو را بهانه مي كند

كبوتر غريب دل هواي ناله مي كند

غريبم و كسي به اين غريبه سر نمي زند

كسي به خانه ي دلم حلقه به در نمي زند

مريضم و به فكر من كسي دوا نمي كند

كسي به حال غربتم دگر دعا نمي كند

بيا و راحتم كن و بگير جان خسته را

بيا مرحمي بده بال و پر شكسته را

shirin71
07-12-2011, 04:38 AM
تنهاترین ماندم , وقتی که تو رفتی

زخم زمین ماندم , وقتی تو رفتی

افسرده حالم و آرام , چون خلوت مرداب

بی طنین ماندم , وقتی که تو رفتی

بر شانه هایم ریخت برف زمستانی

سرد و غمگین ماندم , وقتی که تو رفتی

دلگیر دلگیرم از کوچه ها , از شهر

بی همنشین ماندم , وقتی که تو رفتی

گفتی:خزان تو , پایان عشق ماست

آخر ببین ماندم , وقتی که تو رفتی

تنهاترین ماندم


وقتی که تو رفتی …

shirin71
07-12-2011, 04:39 AM
دلم تنگ است

دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس

تنگ است

سکوت از کوچه لبريز است صدايم

خيس و باراني است

نمي دانم چرا در قلب من پاييز طولاني است

shirin71
07-12-2011, 04:39 AM
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نميدم
امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم
توو مستی و بی خبری اسیره می خونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم
توو شهره این غریبه ها دردم و فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
از این همه در به دری توو قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از این همه در به دری دلم رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای آسمون من
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
توو زندگی چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
دست رفاقت نمیدم دست رفاقت نمیدم

shirin71
07-12-2011, 04:39 AM
خسته ام ....


خسته ام از حرف سكوت

خسته ام از هر واژه كه با

تنهايي همرا ه است

مي خواهم نقطه بگذارم

در پايان همه اين جملات

شايد باز نتوانم

اما من پر از فردايم

من مغلوب ديروز نخواهم شد

گوشه اتاق كز نخواهم نشست

به اميد خاطره

بار ديگر از نو آغاز خواهم كرد

وصف تنهايي را

من پر از فردايم

در افق فردايم انتظار جايي ندارد

من به دنبال آسمان خواهم بود

به دنبال طلوع ها

به دنبال دري به سوي اميد

shirin71
07-12-2011, 04:39 AM
سلام ماهي ها... سلام، ماهي ها

سلام، قرمزها، سبزها، طلائي ها

به من بگوئيد، آيا در آن اتاق بلور

که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است

و مثل آخر شب هاي شهر، بسته و خلوت

صداي ني لبکي را شنيده ايد

که از ديار پري هاي ترس و تنهايي

به سوي اعتماد آجري خوابگاه ها،

و لاي لاي کوکي ساعت ها،

و هسته هاي شيشه اي نور - پيش مي آيد؟


و همچنان که پيش مي آيد

ستاره هاي اکليلي، از آسمان به خاک مي افتند

و قلب هاي کوچک بازيگوش

از حس گريه مي ترکند.

shirin71
07-13-2011, 01:48 AM
دلم گرفت از خیلی ها ...
دلم گرفت از این قفس ...
قفسی به وسعت دنیا ...

دلم گرفت از این آسمان !
چرا در همه جا یک رنگ است !

مگر همه جای این زمین مثل هم است ؟!

دلم گرفت از آسمانی که با زمین هم نوا نمیشود !؟
دلم گرفت از آسمانی که به زمین نمی آید !؟

دلم گرفت از آسمانی که اینهمه رنج را تاب می آورد و باز هم همه جا یک رنگ است !؟
کاش آسمان هم کمی به فکر زمین بود ...
کاش...