Sara12
06-30-2010, 10:24 PM
خدا چه شکلی است؟!
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/52245.jpg
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می*کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می*ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره...
یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت.
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت:
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی...
به من می*گی قیافه ی خدا چه شکلیه؟
آخه من کم کم داره یادم می*ره؟؟؟؟؟؟
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/52245.jpg
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می*کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می*ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره...
یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت.
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش می ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت:
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی...
به من می*گی قیافه ی خدا چه شکلیه؟
آخه من کم کم داره یادم می*ره؟؟؟؟؟؟