PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر چتی



shirin71
07-08-2011, 01:59 AM
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای كمندش / كمان ِابرو و قد بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من

ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من كم كم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام / كه باشد همسر و امید فردام

برای دیدنش بی تاب بودم / زفكرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم كه وقت آن رسیده / كه بینم چهره ی آن نور دیده

به او گفتم كه قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت

خلاصه راضی اش كردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندكی زود

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت

به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا

ندیدم من اثر از قد رعنا / كمان ِابرو و چشم فریبا

مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاك عالم بر سر من

ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم كده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم، دیدم كه او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست

به خود لعنت فرستادم كه دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید

كه تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت