armin khatar
06-30-2011, 11:28 AM
ایرانی بودن یا نبودن، مسئله این است. بیست و پنج قرن پیش، زمانی که مفهوم ایرانی بودن - شاید به عنوان نخستین شکل از مفهوم جدیدِ ملیت- صورتبندی میشد، مسئله این بود، و امروز نیز مسئله همین است. با این تفاوت که آن ایرانی بودنِ بیست و پنج قرن پیش، امری خودمدار، نوآورانه، پیشرو و مرکزی بود، و این ایرانی بودنِ امروزین وضعیتی تدافعی و حاشیهای دارد.
متنی وجود ندارد که بریده از شرایط زمانهاش نوشته شود. به ویژه دست یازیدن به نگارش رسالهای در قلمرو علوم انسانی، آن هم زمانی که موضوعش هویتی ملی و سرگذشتی تاریخی باشد و زبانش انتقادی، باید پیشاپیش با پذیرشِ این تاثیرپذیری از شرایط زمانه، - با تمام نقاط قوت و ضعفش،- همراه گردد.
از این رو، این متن به هیچ عنوان ادعای استقلال از شرایط زمانهاش را ندارد. برعکس، سرِ آن دارد که بر دغدغهای که در شرایط خاص تاریخی و جغرافیایی ما قابل طرح است انگشت گذارد و از دریچه ی اینجا و اکنون به مشکلی بنگرد که حدود صد میلیون ایرانی را با خود درگیر کرده است: یعنی دغدغهی ایرانی بودن.
این دغدغه را با چند نگاه و چندین رویکرد میتوان مورد توجه قرار داد. هدف من از نوشتن این متن، دستیابی به شیوهای برای پیراستن این مفهوم از رسوباتی است که به تدریج بر پیکرهی گفتمانِ برسازندهاش تلنبار شدهاند. مفهوم ملیت ایرانی، مانند هر مفهوم مشابهی، گفتمانی است پویا و سیال که در جریان تاریخ با منشها، معانی، و ساختارهای گفتمانی دیگر داد و ستدی دایمی دارد و در تعادل با آنهاست که تعریف میشود. قدرتی که از این گفتمان ناشی میشود، معنایی که در آن نهفته است، و لذتی که جوامع مسلح بدان پدید میآورند، بر بستر این تعادل شکنندهی گفتمانها با یکدیگر سوار شده است.
در حال حاضر، مفهوم ایرانی بودن و چارچوب معانی مرتبط با ملیت ایرانی عمیقا آسیب دیدهاند. بخش مهمی از این آسیب، به تاثیر گفتمانهای دیگری مربوط میشود که در جریان تحولاتی تاریخی، با این مفهوم درآمیختهاند، ساختار نشانهها و رمزگانش را دگرگون کرده اند، و محتوای معناییاش را مسخ نمودهاند. چنین مینماید که بخش مهمی از این آمیختگیها، که از دید من به کاهش قدرت/ معنا/ لذتِ برخاسته از گفتمان ایرانی بودن انجامیدهاند، خاستگاهی مشترک داشته باشند. این خاستگاه مشترک، اسطورهی معجزهی یونانی است. اسطورهای که سه هزاره پیش به عنوان پادگفتمانی باستانی در برابر گفتمان نوپای ایرانی بودن ظاهر شد، در جریان تاریخ مورد وامگیری و استفاده واقع گشت، و امروزه بافت پایه و بنیادین تعریف هویت در فرهنگهای مسلط بر جهان را بر میسازد.
چنان که در این نوشتار نشان خواهم داد، شالودهی آنچه که بخش مهمی از مردم بافرهنگ و متمدن دنیا خویشتن را بر مبنای آن تعریف میکنند، بر پایههایی موهوم و سست نهاده شده است. پایههایی که سستی و نااستواریشان به شکلی غریب آشکار است، و نقاط ارجاع و شاخصهای اعتباربخشی بدان همچون ترکیبی شگفتآور از خطاهای روشن و اشتباههای عمدی مینماید.
مرور منابع مربوط به خاستگاههای این اسطوره، و خطاهای آمیخته بدان، مرا متقاعد کرده است که نادیده انگاشته شدن بخش مهمی از اسناد و مدارک بر جای مانده از دوران باستان، و تداوم اسطورهی معجزهی یونانی در زمان حاضر، ناشی از اشتباه و خطاهای سهوی اندیشمندان و نویسندگان نیست، بلکه تلاشی - شاید ناخودآگاهانه- است، برای حفظ خودانگاره و هویتی ساختگی، از راه چنگ زدن به تکیهگاهی که "به زور" استوار پنداشته میشود. از این رو مخاطب این متن پژوهشگران و مورخانی نیستند که در نقش بازتولید کردنِ اسطورهی یاد شده تخصص دارند. کسانی که هویتشان، سابقهشان، توجیهشان برای نابرابریهایی ساختگی، و افتخاراتشان، به اعتقاد و باورشان به اسطورهی معجزه ی یونانی وابسته است، بیتردید تمام تلاش خود را برای حفظ تصویری که از خویش در ذهن دارند، متمرکز خواهند کرد. ایرانیان اما، اگر فریفتهی امکانِ حل شدن در هویتی حاضر و آماده نشده باشند، و مورخان ایرانی، اگر ادعای برابری با همکاران غربیشان را داشته باشند، مخاطبان این متن هستند. همچون تمام دیگرانی که شاید دستیابی به حقیقتی نامنتظره را بر آسایش باور به پیشداشتهایی امن ترجیح دهند.
امروزه، گفتمان مسلط بر نظام جهانی فرهنگ، سرمشقی معنایی است که از اسطورهی معجزهی یونانی ریشه میگیرد، بر افسانهی تمایز میان شرق و غرب تکیه دارد، و از باور به برتری باختر بر خاور تغذیه میشود و آن را بازتولید میکند. تمام گفتمانها و هویتهای دیگر، در زمینهای از این مجموعه از اساطیر و پندارها معنا میشوند و تقریبا تمامشان در برابر این فراروایت غولآسا وضعیتی تدافعی و حاشیهای دارند. گفتمانهای مطیع ناشده و دگراندیش در این زمینه، اگر بخواهند حرفی اصیل و متفاوت بر زبان آورند، باید نخست جایگاه مسلط گفتمان غربی را بشناسند، آن را به درستی بفهمند، و قادر به داوری دربارهاش باشند.
هدف از نگارش این متن، دستیابی به چنین بینشی است. بینشی که ایستگاه نخست در مسیر بازسازی هویت ایرانی است.
متنی وجود ندارد که بریده از شرایط زمانهاش نوشته شود. به ویژه دست یازیدن به نگارش رسالهای در قلمرو علوم انسانی، آن هم زمانی که موضوعش هویتی ملی و سرگذشتی تاریخی باشد و زبانش انتقادی، باید پیشاپیش با پذیرشِ این تاثیرپذیری از شرایط زمانه، - با تمام نقاط قوت و ضعفش،- همراه گردد.
از این رو، این متن به هیچ عنوان ادعای استقلال از شرایط زمانهاش را ندارد. برعکس، سرِ آن دارد که بر دغدغهای که در شرایط خاص تاریخی و جغرافیایی ما قابل طرح است انگشت گذارد و از دریچه ی اینجا و اکنون به مشکلی بنگرد که حدود صد میلیون ایرانی را با خود درگیر کرده است: یعنی دغدغهی ایرانی بودن.
این دغدغه را با چند نگاه و چندین رویکرد میتوان مورد توجه قرار داد. هدف من از نوشتن این متن، دستیابی به شیوهای برای پیراستن این مفهوم از رسوباتی است که به تدریج بر پیکرهی گفتمانِ برسازندهاش تلنبار شدهاند. مفهوم ملیت ایرانی، مانند هر مفهوم مشابهی، گفتمانی است پویا و سیال که در جریان تاریخ با منشها، معانی، و ساختارهای گفتمانی دیگر داد و ستدی دایمی دارد و در تعادل با آنهاست که تعریف میشود. قدرتی که از این گفتمان ناشی میشود، معنایی که در آن نهفته است، و لذتی که جوامع مسلح بدان پدید میآورند، بر بستر این تعادل شکنندهی گفتمانها با یکدیگر سوار شده است.
در حال حاضر، مفهوم ایرانی بودن و چارچوب معانی مرتبط با ملیت ایرانی عمیقا آسیب دیدهاند. بخش مهمی از این آسیب، به تاثیر گفتمانهای دیگری مربوط میشود که در جریان تحولاتی تاریخی، با این مفهوم درآمیختهاند، ساختار نشانهها و رمزگانش را دگرگون کرده اند، و محتوای معناییاش را مسخ نمودهاند. چنین مینماید که بخش مهمی از این آمیختگیها، که از دید من به کاهش قدرت/ معنا/ لذتِ برخاسته از گفتمان ایرانی بودن انجامیدهاند، خاستگاهی مشترک داشته باشند. این خاستگاه مشترک، اسطورهی معجزهی یونانی است. اسطورهای که سه هزاره پیش به عنوان پادگفتمانی باستانی در برابر گفتمان نوپای ایرانی بودن ظاهر شد، در جریان تاریخ مورد وامگیری و استفاده واقع گشت، و امروزه بافت پایه و بنیادین تعریف هویت در فرهنگهای مسلط بر جهان را بر میسازد.
چنان که در این نوشتار نشان خواهم داد، شالودهی آنچه که بخش مهمی از مردم بافرهنگ و متمدن دنیا خویشتن را بر مبنای آن تعریف میکنند، بر پایههایی موهوم و سست نهاده شده است. پایههایی که سستی و نااستواریشان به شکلی غریب آشکار است، و نقاط ارجاع و شاخصهای اعتباربخشی بدان همچون ترکیبی شگفتآور از خطاهای روشن و اشتباههای عمدی مینماید.
مرور منابع مربوط به خاستگاههای این اسطوره، و خطاهای آمیخته بدان، مرا متقاعد کرده است که نادیده انگاشته شدن بخش مهمی از اسناد و مدارک بر جای مانده از دوران باستان، و تداوم اسطورهی معجزهی یونانی در زمان حاضر، ناشی از اشتباه و خطاهای سهوی اندیشمندان و نویسندگان نیست، بلکه تلاشی - شاید ناخودآگاهانه- است، برای حفظ خودانگاره و هویتی ساختگی، از راه چنگ زدن به تکیهگاهی که "به زور" استوار پنداشته میشود. از این رو مخاطب این متن پژوهشگران و مورخانی نیستند که در نقش بازتولید کردنِ اسطورهی یاد شده تخصص دارند. کسانی که هویتشان، سابقهشان، توجیهشان برای نابرابریهایی ساختگی، و افتخاراتشان، به اعتقاد و باورشان به اسطورهی معجزه ی یونانی وابسته است، بیتردید تمام تلاش خود را برای حفظ تصویری که از خویش در ذهن دارند، متمرکز خواهند کرد. ایرانیان اما، اگر فریفتهی امکانِ حل شدن در هویتی حاضر و آماده نشده باشند، و مورخان ایرانی، اگر ادعای برابری با همکاران غربیشان را داشته باشند، مخاطبان این متن هستند. همچون تمام دیگرانی که شاید دستیابی به حقیقتی نامنتظره را بر آسایش باور به پیشداشتهایی امن ترجیح دهند.
امروزه، گفتمان مسلط بر نظام جهانی فرهنگ، سرمشقی معنایی است که از اسطورهی معجزهی یونانی ریشه میگیرد، بر افسانهی تمایز میان شرق و غرب تکیه دارد، و از باور به برتری باختر بر خاور تغذیه میشود و آن را بازتولید میکند. تمام گفتمانها و هویتهای دیگر، در زمینهای از این مجموعه از اساطیر و پندارها معنا میشوند و تقریبا تمامشان در برابر این فراروایت غولآسا وضعیتی تدافعی و حاشیهای دارند. گفتمانهای مطیع ناشده و دگراندیش در این زمینه، اگر بخواهند حرفی اصیل و متفاوت بر زبان آورند، باید نخست جایگاه مسلط گفتمان غربی را بشناسند، آن را به درستی بفهمند، و قادر به داوری دربارهاش باشند.
هدف از نگارش این متن، دستیابی به چنین بینشی است. بینشی که ایستگاه نخست در مسیر بازسازی هویت ایرانی است.