توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سعدی ( مواعظ _ قطعات )
shirin71
06-26-2011, 11:57 AM
سعدی
مواعظ
قطعات
شماره ۱ - در پند و اخلاق و غیر آن
خداوندیست تدبیر جهان را
بری از شبه و مثل و جنس و همتا
اگر روزی مرادت بر نیارد
جزع سودی ندارد صبر کن تا
منبع:
نرم افزار کامپیوتری اشعار 39 شاعر پارسی گو
shirin71
06-26-2011, 12:00 PM
شماره ۲
مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی
تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا
کاین دست بسته را بگشایند عاقبت
وان گشاده باز ببندند بر قفا
shirin71
06-26-2011, 12:00 PM
شماره ۳
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
shirin71
06-26-2011, 12:00 PM
شماره ۴ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست
که پیش اهل هنر منصبی بود ما را
وگرنه منقبت آفتاب معلومست
چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را
shirin71
06-26-2011, 12:00 PM
شماره ۵
طریق و رسم صاحبدولتانست
که بنوازند مردان نکو را
دگر چون با خداوندان بقا داد
نکو دارند فرزندان او را
shirin71
06-26-2011, 12:00 PM
شماره ۶ - در ستایش
هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند
پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
بندگان شکر خداوند بگویند ولیک
چه توان گفت کرمهای خداوندی را
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۷ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
تو آن نکردهای از فعل خیر با من و غیر
که دست فضل کند دامن امید رها
جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست
کجاست در همه عالم وثوق اهل بها
متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد
که پرتوی ندهد پیش آفتاب سها
به سمع خواجه رسیدست گویی این معنی
که گفت خیر صلوة الکریم اعودها
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۸
مباش غره به گفتار مادح طماع
که دام مکر نهاد از برای صید نصیب
امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد
چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۹
احدا سامع المناجات
صمدا کافی المهمات
هیچ پوشیده از تو پنهان نیست
عالم السر و الخفیات
زیر و بالا نمیتوانم گفت
خالق الارض والسموات
شکر و حمد تو چون توانم گفت
حافظ فی جمع حالات
هر دعایی که میکند سعدی
فاستجب یا مجیب دعوات
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۱۰
به سکندر نه ملک ماند و نه مال
به فریدون نه تاج ماند و نه تخت
بیش از آن کن حساب خود که تو را
دیگری در حساب گیرد سخت
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۱۱
چو خویشتن نتواند که میخورد قاضی
ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
که گفت پیرزن از میوه میکند پرهیز؟
دروغ گفت که دستش نمیرسد به درخت
shirin71
06-26-2011, 12:01 PM
شماره ۱۲
چنین که هست نماند قرار دولت و ملک
که هر شبی را بیاختلاف روزی هست
چو دست دست تو باشد دراز چندان کن
که دست دست تو باشد اگر بگردد دست
shirin71
06-26-2011, 12:02 PM
شماره ۱۳
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست
به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز
وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست
shirin71
06-26-2011, 12:02 PM
شماره ۱۴
مرا گویند با دشمن برآویز
گرت چالاکی و مردانگی هست
کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟
کند هرگز چنین دیوانگی مست؟
تو زر بر کف نمییاری نهادن
سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟
shirin71
06-26-2011, 12:02 PM
شماره ۱۵
یکی از بخت کامران بینی
دیگری تنگ عیش و کوتهدست
آن در آن چاه خویشتن نفتاد
وین برین تخت خویشتن ننشست
تاج دولت خدای میبخشد
هر که را این مقام و رتبت هست
لاجرم خلق را به خدمت او
کمر بندگی بباید بست
shirin71
06-26-2011, 12:02 PM
شماره ۱۶
به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
shirin71
06-26-2011, 12:02 PM
شماره ۱۷
عیب آنان مکن که پیش ملوک
پشت خم میکنند و بالا راست
هر که را بر سماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست
چون مکافات فضل نتوان کرد
عذر بیچارگان بباید خواست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۱۸
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست
که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
کدام برگ درختست اگر نظر داری
که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۱۹
امید خلق برآور چنانکه بتوانی
به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست
که گر ز پای درآیی بدانی این معنی
که دستگیری درماندگان چه مصلحتست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۲۰
هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟
یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست
از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۲۱
مرکب از بهر راحتی باشد
بنده از اسب خویش در رنجست
گوشت قطعا بر استخوانش نیست
راست خواهی چو اسب شطرنجست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۲۲
پدرم بندهٔ قدیم تو بود
عمر در بندگی به سر بردست
بندهزاده که در وجود آمد
هم به روی تو دیده بر کردست
خدمت دیگری نخواهد کرد
که مرا نعمت تو پروردست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۲۳
در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر
کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست
کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن
قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست
shirin71
06-26-2011, 12:03 PM
شماره ۲۴
کسی گفت عزت به مال اندرست
که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه؟
که بیمال، سلطان بیلشکرست
تهیدست با هیبت و بانگ و نام
زن زشتروی نکو چادرست
بدان مرغ ماند که بر جسم او
پر و ریش بسیار و خود لاغرست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد
به جاهست اگر آدمی سرورست
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زرست
خداوند را جاه باید نه مال
وگر مال خواهی به جاه اندرست
اگر راست خواهی ز سعدی شنو
قناعت از این هر دو نیکوترست
shirin71
06-26-2011, 12:04 PM
شماره ۲۵
دست بر پشت مار مالیدن
به تلطف نه کار هشیارست
کان بداخلاق بیمروت را
سنگ بر سر زدن سزاوار است
shirin71
06-26-2011, 12:04 PM
شماره ۲۶
گر سفیهی زبان دراز کند
که فلانی به فسق ممتازست
فسق ما بیبیان یقین نشود
و او به اقرار خویش غمازست
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.