PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یادت باشد



Sara12
06-24-2011, 04:21 PM
...
نمی دانم
اکنون که حادثه معنای تقدیر به خود گرفته
دیگر به اتهام زمان ایمان آورده ای
یا هنوز زمانه را به گسستن تمامیت قلبها محکوم میکنی ؟
...
یادت باشد ؛
اگر از حصار نامرئی این روزها
به حماسه ی دیروز رسیدی
به دنبال قلبت بگرد
و نشانی آن را
از طنین نیاز دستانت بپرس !
نمی دانم ...
آیا هنوز هم آن اعتماد سبز در رگهایت جاریست ؟

Sara12
06-24-2011, 04:22 PM
کاش می شد کوچه باغ عشق را
در میان گامهای خسته ای تقسیم کرد
کاش می شد در نگاه سرد صبح
عشق را بر آسمان تفهیم کرد !

Sara12
06-24-2011, 04:23 PM
انتظار من
از لحظه های امشب و هر شب به وسعت لحظه های رسیدن، بار رحیل بسته است !
آری دگر این انتظار نیست
این شوق مطلق است که از طلیعه ی آمدنت
بر پیکر سحر، جوانه ی نور، رسته است !
آه ای یگانه ترین ، یکتای هرم عشق !
شور حضور تو بر فرسنگ های فاصله پل عروج بسته است .

Sara12
06-24-2011, 04:26 PM
ایمان بیاوریم به زندگی
مرا به ترنم قطره های باران قسم داده اند که لحظه های عمرم را با خیال سرد و خاموش سکوت هدر ندهم و شب این آستانه ی آرامش را که هر چند یک بار می آید و می رود به پرتو خورشید حسرت مخورم . دلم را به زیبایی بهار فریب ندهم و به صداقت پاییز و زمستان که در زیر برگ های رنگین و برف پنهان است ایمان بیاورم...

Sara12
06-24-2011, 04:27 PM
در عاشقانه شبی، تاریکی ام از پرتو حضور تو روشن شد
هر چند شامگاهم اکنون از آتش دوری تو رنگین است ...
رحمی بکن تا در این شعله های شبانه – ققنوس وار - بمیرم !

Sara12
06-24-2011, 04:28 PM
از من مرنج ، ای رمز پریشانی
ای راز تا همیشه ناگفته
ای معجزه ی عیسایی !
از من مرنج ، کزین عشق جاودانی
دانم ، که تو هیچ نمی دانی ...
از من مرنج ، مرو ... ببین رنج شیدایی
بنشین و بشکن تو این سکوت تنهایی

Sara12
06-24-2011, 04:28 PM
و رسیدن ، یعنی رها شدن ... یعنی گریز لحظه ها ...
یعنی مرگ ! مرگ یعنی اولین میلاد ... میلاد عاشقانه زیستن ، بودن و ماندن.
– بی هیچ هراس – ماندن روی زمین بدون آرزوی پرواز ... مرگ یعنی تولد بوی خاک !
یعنی به زمینی بودن بالیدن و شاید آن روز تمام پرنده های عاشق به
موریانه ها حسرت بخورند و ابرها فاصله را فریاد کنند .
باورت می شود که خورشید از داغ دوری خاک می سوزد ؟

Sara12
06-24-2011, 04:29 PM
وقتی تو مثل همیشه
سایه ی نگاه آرامت را
از نوجوانه های عطشم دریغ میکنی
نمی فهمی... و نمی دانی
که شراره های شوقم را
چگونه با اشک های نجیب
در بی کرانه ی مرداب چشم ها
- بی بغض و بی صدا –
در نطفه خاموش می کنم...

Sara12
06-24-2011, 04:37 PM
خدایا؛ اون عشق بزرگی که من دنبالش بودم
اون اتفاق عظیمی که مطمئن بودم باید بیفته تا زندگیم زیر و رو بشه
تو بودی...
و هیچ کس نمی دونه ... من ... حالا تو تنهایی و خلوتم ... با تو ... !
من حقیر با خدای بزرگ و عزیز و مهربونم چه عالمی دارم ...
و این عشق چقدر به من نیرو و امید و شادی میده ...

Sara12
06-24-2011, 04:38 PM
منم که برای ماندنم بهانه می جویم
منم که فقط برای عشق می پویم
منم که دلم برای خودم نیست
و قلبم لحظه ای از آن من نیست
منم که با بوی یاس زنده ام
و خودم را فدای عشق کردم