PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ســـــــــــــــــــــکوت



Sara12
06-05-2011, 12:47 AM
"به نامه خدایی که من را زاده ز احساس آفرید"




سکوت می کنم
دست به قلم می شم
برای کسی که هرچی احساس دارم برای او زاده شده .
سکوت میکنم ودر آرامشی خاص به تو می نگرم
به تو که همه ی دنیای منی
آرامش قلب من از توست
برای توست
به تیک تیک ثانیه در سکوت عادت کردم ثانیه ها می گذرند
چند تار سپید من روز به روز بیشتر می شود ...
حسی خوبی دارم
یک جا نشستم و یه جا خیره شدم قلم در دستم احساسی ندارد
این قلم است که دریای احساس من است
چشم در چشمان تو در قاب عکس دخیل بستم
به نوشته هام نگاه کن
ببین چرا هنوز دل به تو بستم ...:ashk::ashk::ashk:

Sara12
06-05-2011, 12:48 AM
تیک تاک تیک تاک ثانیه ها می گذرند .

فصل بهار می رسد
دستانم به قلم عادت کرده است .
قلم آرامش قلب من است .
چون یاد آوره خاطرات است .
چشمانم به بیداری عادت کرده است .
اشک هایم مانند حلقه در چشمانم حلقه زده است
کنار پنجره نشسته ام سکوت فضای دلم را پر کرده است
نسیم بهاری می وزد
ماه پشت ابرها پنهان شده است
به آسمان می نگرم ستاره شبهای تنهایی من کجایی
به کوچه نگاه می کنم باران نم نم به زمین روحیه می بخشد
زمین پاک است احساس زمین پاکتر می شود
صدای رقص پای باد در چشمان درختان احساس می شود
سکوت فضای دلم را پر کرده است .
چه حس زیبایی
گل های نو شکفته * درختان *همه و همه با باد میرقصند
ولی آسمان نم نم قطره قطره چیکه چیکه به زمین می چکد
زمین با مهربانی اشک های آسمان را جمع می کند
ببین چه حس خوبیه ی
انگار دیوانه شدم
صدایم کن .

Sara12
06-05-2011, 01:02 AM
خواستم هر شب بگويم از تو و از چشم تو
بر سر راهم کسانی نفرين وتهمت کشاندند
خواستم عمری تو را ديوانه باشم خواستم
رنج های بيشمار زندگی نگذاشتند ....
http://www.freephotoserver.com/v001/savadkoh/tm_emad_1=jpg.jpg
سکوت شکست نيست سکوت مادر فريادهاست...
همانطور که سفيد بيرنگ نيست ،بلکه رنگ معصوميته...

Sara12
06-05-2011, 01:03 AM
شبيه قطره بارانی که اهن را نمی فهمد
دلم فرق رفيق و فرق دشمن را نمی فهمد
نگاهی شيشه ای دارم به سنگ مردمکهايت
الفبای دلت معنای نشکن را نمی فهمد
هزاران بار هم بگويی دوستت دارم
کسی معنای اين حرف مبرهن را نمی فهمد
من ابراهيم عشقم،مردم اسمائيل دلهاشان
محبت مانده شمشيری که گردن را نمی فهمد
چراغ چشمهايت را برايم پست کن ديگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی فهمد
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گويم
فقط يک روح سرشارم که اين تن را نمی فهمد
برای خويش دنيايی ،شبيه ارزو دارم
کسی من را نمی فهمد،کسی من را نمی فهمد...

Sara12
06-05-2011, 01:05 AM
http://womenonthefence.com/wp-content/uploads/2010/06/i-love-you.jpg



شراب خواستم...

گفت : " ممنوع است "

آغوش خواستم...

گفت : " ممنوع است"

بوسه خواستم...

گفت : " ممنوع است "

نگاه خواستم...

گفت: " ممنوع است "

نفس خواستم...

گفت : " ممنوع است "

...

حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد .

...

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم...

سر از این عشق بر نمی دارم!

Sara12
06-05-2011, 01:07 AM
You must be a thief cause you stole my heart. You must be tired cause you're always running through my mind. And maybe I'm a bad shooter cause I keep missing you.

God sprinkles tiny but wonderful seeds of blessings on earth each day.. and I just caught one that's so nice and true.. it's YOU!

Life won’t mean a thing without you loving me and all I need is you in my life.

Everyday away from you, tears could fill an ocean blue. Please don’t turn away from all those dreams that we once knew.

Would you open your heart to love me once again? I swear that I’ll be true and never let go because my heart is you.

Our love is like a diamond ring, it’s a precious thing. Our love together is the kind that lasts forever.

You tripped me, so I fell for you.

You must be a good runner because you are always running in my mind, you must be a good thief because you have stolen my heart, and i am always a bad shooter because I Miss You Always...

You know what, in the whole world there is no such darling whom I love and I want the whole world to know that I will never forget you!

You can fall from the sky, you can fall from a tree, but the best way to fall is in love with me

Sara12
06-05-2011, 01:07 AM
http://static.cloob.com//public/user_data/album_photo/1152/3454519-b.jpg

در اوج تنهاییم

آنجا که غمی نهان فرمانروایی می کند

در جایی فراسوی بایدها و نبایدها خودم را در دیگران گم کرده ام

در بودن ها و نبودن ها و خواستن هایم

چاره جویی می کنم که ناگه به فریاد سکوت بر می خیزم

سکوت نجوا نمی کند

سکوت بلوا می کند

خودم را در درونش می یابم

ولی هر چه از چهار راه آرزو می گذرم به نقطه چینی ازنقطه چین ره می یابم

فریادش چون به اوج می رسم به قعرم می کشاند

در آنجا سکوتم را فریاد سکوت می شکند..

Sara12
06-05-2011, 01:11 AM
سکوت را به خودت هدیه بده....
نیازی به دانستن بیشتر نیست، فقط و فقط ساکت شو...
بی هیچ اندیشه و تصوری فقط گوش کن...
گذرگاهی بی گره باش تا هستی از تو بگذرد...
زمین پیش از تو این اجازه را به کاینات داده!
این همه شکوه و عظمت، این همه زیبایی،این همه گلهای معطر و رنگارنگ
شکوه درختان، آواز پرندگان، نغمه رودخانه ها،دریاها...هیبت کوهها و...
همه و همه ناشی از گوش کردن زمین است به نغمه های آسمان!
بگذار تا هستی از تو نیز بگذرد
اجازه بده تا خداوند نغمه هایش را از تو نیز جاری کند!سر راهش نباش!
نیازی نیست که به جستجوی حقیقت باشی...
بذر حقیقت هم اکنون نیز در دل توست!
در اعماق وجودت پنهان است....
فقط کافی است اجازه بدهی باران عشق بر آن ببارد...
ساکت شو و به کناری بکش! راه را باز کن!
زمانی که به چنین سکوتی دست یافتی!
زمانی که نفست را کنار گذاشتی
آنگاه برای نخستین بار می توانی چیزهایی را ببینی و بشنوی
که پیش از این قادر به دیدن و یا شنیدنشان نبودی!
به برکت همین سکوت گلزاری از معانی رنگارنگ و دریایی ازحقایق
از دلت جاری می شود.....
آیا توانسته ایم حتی برای یک بار در سکوتی کامل،
بدون هیچ تصور از پیش ساخته ای
به حرفی یا نکته ای گوش کنیم؟!!!
آیا دعاهایمان به آن حدی رسیده که تنها سکوت باشد
و آن گاه از زبان طبیعت،
صدای خداوند را بشونیم؟
ما پیش از آنکه بشنویم،پاسخ می دهیم!
و این تنها دلیل آشفتگیهای ماست!!!!

http://www.blue-sky.ir/IMG854.jpg

Sara12
06-05-2011, 01:21 AM
سکوت ،سکوت را در شب،


شب را در بستر،

بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم

من عشق را در امید،

امید را در تو،

تو را در دل،

دل را در موقع تپیدن به خاطر تو دوست دارم

مهربونم : من خزان را به خاطر رنگش،

و بهار را به خاطر شکوفه هایش و خدایی که دل را برای تپش ،

تپش را در پاسخ ،

پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصیان زندگی آفرید دوست دارم
من تو را ای مهربون تا ابد دوست دارم.

Sara12
06-05-2011, 01:24 AM
وقتی نمی توانی فریاد بزنی ، ناله نکن ؛ خاموش باش ، قرنها نالیدن به کجا


انجامید ...تو محکومی به زندگی کردن
،


تا شاهد مرگ آرزو های خود باشی ....

Sara12
06-05-2011, 01:27 AM
شب است و دل پر از شرار است و من سكوت غم انگيز يار است و من شب و عقده هاي گره خورده ام شب و درد دلهاي نا گفته ام شب درد و محنت شب اشك و آه شب تيره بختي شب مرگ ماه فروغ دل انگيز آن ماه كو؟ بگو يوسف خفته در چاه كو؟ ملائك چرا غرق در ماتمند؟ سيه پوش جمله بني آدمند؟ بگو يوسف مصر ايمان چه شد؟ نداي دل انگيز قرآن چه شد؟ كجا رفت سوز دل سوخته؟ شرار جگر هاي افروخته؟ چرا داغ لاله فزونتر شده؟ چرا سينه با اشك خون؛ تر شده؟ چرا جرعه نوشان جام الست؟ چنين سينه چاكند و افتاده مست؟ مگر شور و هنگامه محشر است؟ كه اين لرزه بر چرخ نيلوفر است؟ مگر باز هنگامه كربلاست كه زينب به اندوه و غم مبتلاست سهي قامت آن سرو بستان كجاست؟ اميد دل دردمندان كجاست؟ كه بشكسته آن سرو آزاده را به دست اجل داده آن باده را اجل؛ كاش مي مردي از اين ستم فلك بشكند پشتت از بار غم تو اي آسمان؛ اشك خون گريه كن ز بيداد چرخ زبون گريه كن زمين؛ سينه خويش را چاك كن زمان؛ زين مصيبت به سر خاك كن به رخ برقع غم كش اي آفتاب به جشم نحيفش سبكتر بتاب نداني كه اين خفته در خاك كيست؟ ز اندوه و غم سينه صد چاك كيست؟ تو اي ماهتاب شب افروز عشق به دل داري از او دو صد سوز عشق كه او سالها با تو سر برده است پس اندوه و خون جگر خورده است الا آلاله هاي گلستان عشق شهيدان خفته؛ به بستان عشق كنون صف به صف چون ملائك شويد به ديدار فرزند زهرا رويد كه با دامني پر ز آه آمده تن خسته از رنج راه آمده غبارش بيافشانده خارش كنيد انيس دل داغدارش شويد غريب است و خون جگر آمده به دل داغدار پسر آمده ز خون دل اشك تر آورده است كه او زهر در ساغر آورده است الا خفته در طور سيناي عشق پرستوي عاشق مسيحاي عشق تو از عشق شولا به تن داشتي لباس علي (ع) را به تن داشتي دو دستان سبزت بهار آفرين مدار دو چشمت مدار زمين چنان بود سيماي پر مهر تو كه باغ گل آيينه چهر تو تو با لاله مگر خويشي داشتي كه صد داغ اندر جگر داشتي؟ تو بر دار غربت چه خواندي مگر كه اندر دل عاشقان؛ زد شرر؟ كدامين دئي سيرت بد نهاد شرنگ عداوت به كامت نهاد؟ كه اين گونه اندر كفن گشته اي جگر لخته همچون حسن (ع) گشته اي چه خويش تو با قدسيان داشتي كه در باغ خلد؛ آشيان داشتي؟ الا ناي من بانگ و فرياد زن ز بيداد سفيانيان داد زن ز نامردي نابكاران بگو ز رنج و غريبي ياران بگو بگو از فراموشي لاله ها به دل داغ خاموشي لاله ها كجايند سروران سر باخته ستبران سينه سپر ساخته شهيدان در خاك و خون غوطه ور يلان شرار افكن شعله ور كه بينند خاموشي شمع را ز داغش سيه پوشي جمع را الا سينه چاكان شور آفرين علمدار مردان والاي دين دل خويش از سينه بيرون كنيد به خون دل اين دشت جيحون كنيد كزاين خطه مولائي از دست رفت عنان شكيبائي از دست رفت بهار دل انگيز ما شد خزان دگر رفت زين خطه آن باغبان الا پور احمد سليل بتول تو اي سرو بستان باغ رسول تو بر عرش سكني مگر داشتي كه بر وجه رحمن نظر داشتي؟ دو چشم تو آيينه حق نما كلامت؛ كلامت؛ كلام خدا عجب شعله اي در دل افروختي ز داغت جهاني جگر سوختي؟ ز هجران رويت جگرها كباب از اين غصه گردد دل سنگ آب به دستان همچون بهارت قسم به زخم دل داغدارت قسم كه اين خاك چون طور سينا كنيم اقامتگه پور زهرا كنيم هواي وصال تو دارد ( صبا ) كه اين باغ بي تو ندارد صفا

Sara12
06-05-2011, 01:38 AM
ميترسيداز باد

سبزی دشت آزارش ميداد

بيکران آسمان لرزه بر اندامش می انداخت

آبی موج چشمهايش را ميزد .

فکر چاره افتاد

ديوار ساخت و سقف

....بدون در و پنجره و روزنه

تا نه صدای باد بيايد

و نه سبزی دشت و آبی موج و بيکران آسمان ميهمان چشمهايش شوند.

..........................................

دير بازی است که ميترسد از سکوت

از نبود دشت...از نديدن بيکران آسمان

از رنگ بيرنگی تنهايی

باز هم چاره بايد انديشيد

بايد در ساخت و پنجره و روزنه

.....بدون سقف و ديوار

Sara12
06-06-2011, 12:53 AM
در هجوم سایه های تردید، لحظه های احساس هوس پرواز در کوچه پس کوچه های ادراک میکرد، مرغ هوای آسمان آبی زندگی را پرواز میزد؛ دختری غمگین در هوای یار سکوت دریا را با خود نجوا میکرد؛ در هجوم کشمکش عقل و احساس، کوی یار با صلابت خود را برای ماندن مهیا میکرد، جایی که هوای یار بر دل نشیند عقل و منطق در هوا به پرواز درمی آید و مدهوشان و پریشان به هر سو نظری می اندزد تا رد پایی از یار دلربای خود بیابد غافل از یار خوش خط و خال خود... نه چرا این گونه نازیبا.. شاید یار عزیزتر از جانش چون خود او در انتظار رسیدن پیغامی و یا لحظه دیداری باشد...

Sara12
06-06-2011, 01:20 AM
سکوت عشق تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ - هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!! کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری... چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده... دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

Sara12
06-13-2011, 12:15 AM
سکوت کن.................... حرمت کلام را برده اند

سکوت کن..................... حرمت نگاه را برده اند

سکوت کن ................... آبروی نگآه را برده اند

سکوت کن ............. زیبایی! را به تاراج برده اند

در سکوت توشاید شبی بشکفد گل یاسی که نشانی دارد ازپآکی آُفتاب

سکوت کن