R A H A
05-30-2011, 11:45 PM
http://www.persianv.com/zanan/khabar/fe5018c9c501.jpg
شهراد همیشه همسرش را برای رابطه زناشویی در فشار میگذارد. کار به جایی رسیده که نازی از اتاق خوابشان متنفر شده ولی هیچ گاه به شوهرش “نه” نمیگوید،
شوهرم همیشه از من رابطه زناشویی میخواهد
شهراد همیشه همسرش را برای رابطه زناشویی در فشار میگذارد. کار به جایی رسیده که نازی از اتاق خوابشان متنفر شده ولی هیچ گاه به شوهرش “نه” نمیگوید، ولی از راههای دیگر تلافی میکند. آیا این زوج که همیشه در حال کیش و مات کردن همدیگر هستند میتوانند به زندگی شان ادامه دهند؟ آیا این زندگی دوامی دارد؟
نازی میگوید
چرا شوهر من صبر نمیکند تا یک بار هم که شده من برای رابطه زناشویی پیش قدم شوم؟
شوهر من هیچ وقت در رختخواب مرا راحت نمیگذارد . شاید فکر کنید بعد از ۱۵ سال زندگی زناشویی تمایلات جنسی اش خاموش شده باشد ، اما اینطور نیست – او هر روز از من رابطه زناشویی میخواهد. بعضی اوقات از کار زیاد خسته میشوم و کار رسیدگی به بچهها تمام توانم را میگیرد. اما وقتی که به شهراد میگویم امروز اصلا در موقعیتی نیستم که بتوانم با تو رابطه زناشویی داشته باشم ، اخم میکند و آنقدر اذیتم میکند تا راضی شوم.
من نمیتوانم به شوهرم نه بگویم و این خیلی ناراحتم میکند. رفتارهای شهراد مرا اذیت میکند. چرا شهراد هیچ گاه صبر نمیکند تا من یک بار برای رابطه زناشویی پیش قدم باشم؟
نمی گویم از رابطه زناشویی لذت نمیبرم – او واقعا مرد جذابی است – اما من هم میخواهم بعضی اوقات خودم برای رابطه زناشویی اقدام کنم. وقتی میبینم که نمیتوانم در آن لحظات از لحاظ احساسی با وی ارتباط برقرار کنم از دست خودم عصبانی میشوم.
۱۸ ساله بودم که یکی از دوستانم مرا به شهراد معرفی کرد. بلافاصله عاشقش شدم ؛ او پسری ۲۰ ساله ، و یکی از مهربانترین و دست و دل بازترین پسرهایی بود که تا کنون دیده بودم . ما از نظر اخلاقی و احساسی بهم شباهت داشتیم. به خاطر همین عاشق همدیگر شدیم. یک سال بعد ما با هم ازدواج کردیم.
سالهای سختی داشتیم ، هر دو ما جوان بودیم و در بسیاری موارد بی تجربه ؛ شهراد ساعتهای زیادی در طول روز کار میکرد ، او در حرفه خانوادگی اش تجهیزات لوله کشی فعالیت میکرد . من هم در حال تمام کردن درسم بودم بنابراین نمیتوانستیم وقت زیادی را با هم بگذرانیم.
نازی ادامه میدهد
اختلافات ما مثل تمام زندگیهای مشترک با شروع زندگی مشترک شروع شد اما با باردار شدن من رابطه ما بهتر شد . من و شهراد تمام انرژی مان را برای بزرگ کردن مانی گذاشتیم ، الان مانی ۱۳ ساله است. همچنانکه روابط مان بهتر میشد ، خانواده مان گسترش پیدا کرد و الان چهار فرزند داریم. الان در خانه به تربیت فرزندانم مشغول هستم و زندگی ام را دوست دارم ، شهراد هم از شغل خود راضی است .
بعد از اینکه آخرین فرزندم بدنیا آمد ، ناگهان متوجه شدیم که اوقات سختی را پیش رو داریم. شهراد از کار اخراج شد و در یک کارخانه داروسازی مشغول بکار شد ، کاری سخت با حقوق ناچیز؛ بنابراین من هم مجبور شدم تا در یک شرکت ارتباطاتی مشغول شوم تا درآمدمان را افزایش بدهم. در این برهه زمانی بود که از لحاظ مالی در موقعیت بسیار بدی قرار داشتیم ، بچهها نمیتوانستند در جشن تولد دوستان شان شرکت کنند چون پولی برای خریدن هدیه نداشتیم و آنها هم نمیتوانستند بدون هدیه به جشن دوست شان بروند. اوضاع بد اقتصادی روی روابط ما هم تاثیر بدی گذاشت، اما هیچ چیز باعث نمیشد که شهراد از رابطه زناشوییی اش دست بردارد.
شهراد در روابط زناشویی یک ماجراجوی پرهیجان بود، همیشه دوست داشت موقعیتها و روشهای جدید را امتحان کند. من تسلیم شهراد میشدم ، چرا که بعد از آن اتفاقی که برایم افتاده بود خودم را گناهکار میدانستم و درخواستهای شهراد را رد نمیکردم. البته اگر درخواستهای شهراد را رد میکردم او به طرز دیوانه واری عصبانی میشد. بنابراین من سعی میکردم که آرامش را در خانه برقرار کنم و با او مخالفت نکنم.
بعضی اوقات با اینکه پول زیادی در خانه نداشتیم برای بچهها کفش و لباس جدید میخریدم. هیچ وقت به شهراد چیزی نمیگفتم ولی او از طریق چک کردن حسابها متوجه میشد ، و آن وقت بود که داد و فریاد میکرد. جالب اینجاست که بعد از دعوا از من تقاضای رابطه زناشویی داشت.
درخواستهای غیرمنطقی و زیاده خواهانه رابطه زناشوییی شهراد و عصبانیتهایش تبدیل به مشکلات بزرگ زندگی ما شده اند. در مقابل فرزندانم چیزی بروز نمیدادم اما در درونم از این زندگی خسته شده بودم. آرزو میکردم میتوانستم رابطه ام را با شهراد قطع کنم.
شهراد میگوید
همسر من خیلی چیزها را از من پنهان میکند
در تمام این سالهایی که با هم زندگی کردیم ، همسر من هیچ وقت در مورد رابطه زناشویی با من صحبتی نکرده است. در حقیقت ، او همیشه مشتاق به نظر میرسد. اگر مشتاق نبود ، تقاضای مرا رد میکرد مگر نه؟ من فکر میکنم او باید خیلی هم از من متشکر باشد که من بعد از اینهمه سال هنوز هم او را به همان زیبایی و جذابیتی که روز اول مان دیدم میبینم.
خب ، نازی را سرزنش نمیکنم که احساساتش را با یک مشاور درمیان گذاشته است. اما همسر من کارهایی میکند که همه را از من پنهان میکند ؛ من از این رفتار او دیوانه میشوم. برای مثال ، صورتحساب و کارتهای بانک را از من پنهان میکند ، میخواهد که من متوجه خرج کردنهای او نشوم. برخی اوقات برای بچهها و خانه بی رویه خرج میکند. در طول پنج سال گذشته ، پول زیادی صرف هزینههای بی مورد کرده است. حتی یکبار از خواهرش قرض کرد تا یک صورتحساب را بپردازد و هیچ وقت آن پول را به خواهرش نپرداخت. زمانیکه من متوجه این موضوع شدم ، خیلی عصبانی شدم. نازی عادات بد دیگری هم دارد . او خیلی فراموشکار است. علاوه بر این هیچ محدودیتی برای بچهها تعیین نمیکند و مرا هم از این کار منع میکند.
من همسرم را دوست دارم ، همیشه شخصیت و رفتار او را ستایش میکنم. اما جدا از روابط زناشویی مان ،من از زندگی زناشویی ام راضی نیستم
درست است که من از همان ابتدا در رابطه زناشویی مان پیش قدم بودم اما بگذارید توضیح بدهم : من هیچ وقت نازی را به این کار مجبور نکردم. درست است که میخواستم او به تقاضای من جواب مثبت بدهد اما اگر او درخواست مرا رد میکرد برای من قابل قبول بود. درست است که من آدمی هستم که در رابطه زناشویی زیاده طلبم اما دیو نیستم.
شهراد ادامه میدهد
زمانیکه من و نازی ازدواج کردیم ، کارمند شرکت حقوقی پدرم بودم ، ۱۲ ساعت در روز کار میکردم و در کلاسهای مدیریتی شرکت میکردم. میدانستم که ازدواج در این زمان برای ما کار آسانی نبود . نازی ناراحت بود که من زمان زیادی را در خانه نمیگذرانم، اما من این کارها را برای او و زندگی مان انجام میدادم.
زمانیکه پدرم فوت کرد ، برادر بزرگترم به خاطر اختلافی که در مورد روشها ی مدیریتی او با هم داشتیم مرا اخراج کرد. بلافاصله یک کار در یک شرکت داروئی پیدا کردم ، اما در آمد من تقریبا نصف آن زمانی شده بود که در حرفه خانوادگی ام مشغول بکار بودم. آن دوران یکی از سخت ترین مراحل زندگی ام بود.
اوضاع در خانه به مراتب بدتر بود. من به نازی اعتماد نداشتم و دفترچه بانک را چک میکردم ، حالا پسر دوم مان هم مثل مادرش پنهان کاری میکند. از مادرش درخواست کرده بود که یک جفت کفش اسکیت گران قیمت برایش بخرد و او را در کلا سهای اسکیت ثبت نام کند و نازی علیرغم اینکه میدانست ما در موقعیت مالی مناسبی نیستیم این را کار را کرد. زمانیکه متوجه این موضوع شدم به شدت عصبانی شدم و با او دعوا کردم.
میدانم که از نظر رابطه زناشوییی زیاده خواهم ، اما اخیرا به یک پزشک مراجعه کردم تا بتوانم خودم را کنترل کنم. توصیههای او کمک زیادی به من کرد ، و او بود که به من و نازی توصیه کرد تا به یک مشاور مراجعه کنیم . شاید ما در روابط مان دچار اشتباه شده ایم و امیدوارم مشاور بتواند به ما کمک کند تا بتوانیم مشکلات مان را حل کنیم.
مشاور میگوید
تعادل قدرت
درگیری برای تصاحب قدرت بین زوجهای جوان بسیار مرسوم است. مشکل شهراد و نازی شاید در ظاهر مشکل ارتباط زناشوییی باشد ، اما در حقیقت ، آنها بین شخصیت متجاوز و منفعل خود درگیر هستند.
شهراد آمرانه نیازهایش را از نازی مطالبه میکند- به جای اینکه با یک روش آرام تر این کار را انجام دهد. نازی در برابر شوهرش مخالفتی نمیکرد. این رفتارها یک چرخه ناتمام بود: هر چه شهراد بیشتر از نازی تقاضا میکرد ، بیشتر نازی در سکوت کینه او را به دل میگرفت. با این حال ، من اعتقاد دارم که اگر از همان اول سهم خود را از مشکلات شان میپذیرفتند ، رفتار ناخوشایندشان با یکدیگر تغییر پیدا میکرد.
ابتدا ، این زوج باید رابطه رابطه زناشویی شان را اصلاح میکردند . اگر این زوج نخواهند ببینند که چگونه رفتارشان باعث بوجود آمدن واکنش منفی دیگری میشود ، رابطه شان زودتر از درون پوسیده و خراب میشود.
در قدم بعدی ، ما نقش خانواده دو طرف را در شکل گیری شخصیت این دو نفر بررسی کردیم. شهراد فرزند یک خانواده بسیار موفق و سخت گیر بود و شهراد با این ذهنیت رشد کرد که طبق انتظارات خانواده اش زندگی کند و مسیر شغلی آنها را دنبال کند. برای اینکه ناامیدی شغلی خود را فراموش کند ، در خانه پرخاشگر و ستیزه جو شد ، و حتی نمیدانست که در طلب رابطه زناشویی از همسرش بیش از حد متوقع است. بعد از اینکه شهراد این موضوع را متوجه شد ، بسیار شرمنده شد و قول داد که بیشتر به احساسات همسرش توجه کند.
نازی مانند پدرش فردی سربزیر و متواضع بود ، اما مانند مادرش راههای نادرست بسیاری را امتحان میکرد. در وهله اول ، نازی قبول نمیکرد که شخصیتی انفعالی دارد ، اما بعد از چند جلسه این واقعیت را پذیرفت ، و متوجه شد که با خرج کردنهای بیهوده نباید شوهرش را در فشار مالی میگذاشت. نازی تصمیم گرفت که از این پس در روابط زناشویی خودش پیش قدم بشود . من به نازی گفتم تو فکر میکردی شهراد از تو فقط به عنوان همسری برای ارضای نیازهای جسمی اش میبیند در صورتیکه تو هم همان رفتار را با شهراد داشتی و او را به چشم بانک پولی نگاه میکردی”.
مشاور ادامه میدهد
شهراد نیاز داشت که نیازهای جسمی اش را کنترل کند و مهارتهای ارتباطی اش را بهبود ببخشد. به جای اینکه نازی را به خاطر خرجهای پی در پی سرزنش کند سعی کند که نازی را تشویق کند تا با همدیگر در مورد خرج کردن و برنامه ریزی مالی اقدام کنند.
علیرغم درگیری شدیدی که این زوج با یکدیگر داشتند ،به آنها توصیه کردم که در مقابل فرزندان شان با یکدیگر بحث و جدل نکنند. خیلی مهم است که پدر و مادر در مورد روشهای تربیتی و اموزشی با یکدیگر موافق به نظر برسند. نازی سعی میکرد از این به بعد شهراد را در مورد کارهایی که بچهها میکنند مطلع کند . برای حل مشکل به شهراد پیشنهاد کردم که به پسرش توضیح بدهد که کلاس اسکیت برای ما هزینه زیادی دارد و اگر تو نخواهی به طور مرتب سر کلاسهایت حاضر شوی در قبال هر جلسه ای که غیبت میکنی به ما ضرر میزنی. شهراد این توضیحات را به پسرش داد و او نیز دیگر هیچ اصراری برای شرکت در کلاسهای اسکیت نکرد.
بتدریج اشتیاق رابطه زناشوییی شهراد نیز کاهش پیدا کرد ، و نازی نیز از این موضوع ارامش بیشتری به دست آورده بود. بعد از چند ماه ، نازی در جلسه ای به من گفت ” تازگیها به نیازهای شهراد جواب مثبت نمیدهم مگر اینکه واقعا دلم بخواهد و حوصله اش را داشته باشم . و این باعث شده رابطه زناشویی مان کمتر از قبل شود و الان به جایی رسیده ایم که اغلب من در آغاز رابطه زناشویی پیش قدم میشوم”. علامت خوب دیگر این بود که نازی دست از خرج کردنهای بیهوه برداشته بود. شهراد میگوید:” هنوز هم من صورتحسابها و شارژ ساختمان را میپردازم. اما دیگر روی خرج و مخارج کنترلی ندارم و این واقعا اوضاع را برای من و نازی آسان تر کرده است.
در نهایت ، نازی و شهراد دوباره احساس کردند که عاشق یکدیگر شده اند. انگار که تازه ازدواج کرده اند و خانواده تشکیل داده اند. به آنها توصیه کردم که مرتب با یکدیگر بیرون بروند ، اکنون شهراد و نازی دو بار در ماه با همدیگر بیرون میروند و این کار به بهبود رابطه شان کمک زیادی کرده است.
اکنون نازی و شهراد بعد از دو سال که از جلسات مشاوره شان میگذرد آماده اند که به تنهایی به جنگ با مشکلات شان بروند ، البته هنوز هم شهراد را به طور جداگانه ملاقات میکنم تا بتواند مشکلات کاری اش را نیز حل کند. هر دو نفر آنها در زمینه بهبود رابطه شان پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده اند و آنقدر با هم صمیمی هستند که حتی قبل از ازدواجشان نیز رابطه ای به این خوبی نداشته اند. سال بعد ، میخواهند جشن پانزدهمین سالگرد ازدواج شان را برگزار کنند . نازی میگوید تغییراتی که در شهراد صورت گرفته را بسیار دوست دارم ، و الان نیز در مورد خودم احساس بهتری دارم . نسبت به آینده مان بسیار خوش بین هستم ، و میدانم که آماده تغییرات بزرگی در زندگی مان هستیم.
شهراد همیشه همسرش را برای رابطه زناشویی در فشار میگذارد. کار به جایی رسیده که نازی از اتاق خوابشان متنفر شده ولی هیچ گاه به شوهرش “نه” نمیگوید،
شوهرم همیشه از من رابطه زناشویی میخواهد
شهراد همیشه همسرش را برای رابطه زناشویی در فشار میگذارد. کار به جایی رسیده که نازی از اتاق خوابشان متنفر شده ولی هیچ گاه به شوهرش “نه” نمیگوید، ولی از راههای دیگر تلافی میکند. آیا این زوج که همیشه در حال کیش و مات کردن همدیگر هستند میتوانند به زندگی شان ادامه دهند؟ آیا این زندگی دوامی دارد؟
نازی میگوید
چرا شوهر من صبر نمیکند تا یک بار هم که شده من برای رابطه زناشویی پیش قدم شوم؟
شوهر من هیچ وقت در رختخواب مرا راحت نمیگذارد . شاید فکر کنید بعد از ۱۵ سال زندگی زناشویی تمایلات جنسی اش خاموش شده باشد ، اما اینطور نیست – او هر روز از من رابطه زناشویی میخواهد. بعضی اوقات از کار زیاد خسته میشوم و کار رسیدگی به بچهها تمام توانم را میگیرد. اما وقتی که به شهراد میگویم امروز اصلا در موقعیتی نیستم که بتوانم با تو رابطه زناشویی داشته باشم ، اخم میکند و آنقدر اذیتم میکند تا راضی شوم.
من نمیتوانم به شوهرم نه بگویم و این خیلی ناراحتم میکند. رفتارهای شهراد مرا اذیت میکند. چرا شهراد هیچ گاه صبر نمیکند تا من یک بار برای رابطه زناشویی پیش قدم باشم؟
نمی گویم از رابطه زناشویی لذت نمیبرم – او واقعا مرد جذابی است – اما من هم میخواهم بعضی اوقات خودم برای رابطه زناشویی اقدام کنم. وقتی میبینم که نمیتوانم در آن لحظات از لحاظ احساسی با وی ارتباط برقرار کنم از دست خودم عصبانی میشوم.
۱۸ ساله بودم که یکی از دوستانم مرا به شهراد معرفی کرد. بلافاصله عاشقش شدم ؛ او پسری ۲۰ ساله ، و یکی از مهربانترین و دست و دل بازترین پسرهایی بود که تا کنون دیده بودم . ما از نظر اخلاقی و احساسی بهم شباهت داشتیم. به خاطر همین عاشق همدیگر شدیم. یک سال بعد ما با هم ازدواج کردیم.
سالهای سختی داشتیم ، هر دو ما جوان بودیم و در بسیاری موارد بی تجربه ؛ شهراد ساعتهای زیادی در طول روز کار میکرد ، او در حرفه خانوادگی اش تجهیزات لوله کشی فعالیت میکرد . من هم در حال تمام کردن درسم بودم بنابراین نمیتوانستیم وقت زیادی را با هم بگذرانیم.
نازی ادامه میدهد
اختلافات ما مثل تمام زندگیهای مشترک با شروع زندگی مشترک شروع شد اما با باردار شدن من رابطه ما بهتر شد . من و شهراد تمام انرژی مان را برای بزرگ کردن مانی گذاشتیم ، الان مانی ۱۳ ساله است. همچنانکه روابط مان بهتر میشد ، خانواده مان گسترش پیدا کرد و الان چهار فرزند داریم. الان در خانه به تربیت فرزندانم مشغول هستم و زندگی ام را دوست دارم ، شهراد هم از شغل خود راضی است .
بعد از اینکه آخرین فرزندم بدنیا آمد ، ناگهان متوجه شدیم که اوقات سختی را پیش رو داریم. شهراد از کار اخراج شد و در یک کارخانه داروسازی مشغول بکار شد ، کاری سخت با حقوق ناچیز؛ بنابراین من هم مجبور شدم تا در یک شرکت ارتباطاتی مشغول شوم تا درآمدمان را افزایش بدهم. در این برهه زمانی بود که از لحاظ مالی در موقعیت بسیار بدی قرار داشتیم ، بچهها نمیتوانستند در جشن تولد دوستان شان شرکت کنند چون پولی برای خریدن هدیه نداشتیم و آنها هم نمیتوانستند بدون هدیه به جشن دوست شان بروند. اوضاع بد اقتصادی روی روابط ما هم تاثیر بدی گذاشت، اما هیچ چیز باعث نمیشد که شهراد از رابطه زناشوییی اش دست بردارد.
شهراد در روابط زناشویی یک ماجراجوی پرهیجان بود، همیشه دوست داشت موقعیتها و روشهای جدید را امتحان کند. من تسلیم شهراد میشدم ، چرا که بعد از آن اتفاقی که برایم افتاده بود خودم را گناهکار میدانستم و درخواستهای شهراد را رد نمیکردم. البته اگر درخواستهای شهراد را رد میکردم او به طرز دیوانه واری عصبانی میشد. بنابراین من سعی میکردم که آرامش را در خانه برقرار کنم و با او مخالفت نکنم.
بعضی اوقات با اینکه پول زیادی در خانه نداشتیم برای بچهها کفش و لباس جدید میخریدم. هیچ وقت به شهراد چیزی نمیگفتم ولی او از طریق چک کردن حسابها متوجه میشد ، و آن وقت بود که داد و فریاد میکرد. جالب اینجاست که بعد از دعوا از من تقاضای رابطه زناشویی داشت.
درخواستهای غیرمنطقی و زیاده خواهانه رابطه زناشوییی شهراد و عصبانیتهایش تبدیل به مشکلات بزرگ زندگی ما شده اند. در مقابل فرزندانم چیزی بروز نمیدادم اما در درونم از این زندگی خسته شده بودم. آرزو میکردم میتوانستم رابطه ام را با شهراد قطع کنم.
شهراد میگوید
همسر من خیلی چیزها را از من پنهان میکند
در تمام این سالهایی که با هم زندگی کردیم ، همسر من هیچ وقت در مورد رابطه زناشویی با من صحبتی نکرده است. در حقیقت ، او همیشه مشتاق به نظر میرسد. اگر مشتاق نبود ، تقاضای مرا رد میکرد مگر نه؟ من فکر میکنم او باید خیلی هم از من متشکر باشد که من بعد از اینهمه سال هنوز هم او را به همان زیبایی و جذابیتی که روز اول مان دیدم میبینم.
خب ، نازی را سرزنش نمیکنم که احساساتش را با یک مشاور درمیان گذاشته است. اما همسر من کارهایی میکند که همه را از من پنهان میکند ؛ من از این رفتار او دیوانه میشوم. برای مثال ، صورتحساب و کارتهای بانک را از من پنهان میکند ، میخواهد که من متوجه خرج کردنهای او نشوم. برخی اوقات برای بچهها و خانه بی رویه خرج میکند. در طول پنج سال گذشته ، پول زیادی صرف هزینههای بی مورد کرده است. حتی یکبار از خواهرش قرض کرد تا یک صورتحساب را بپردازد و هیچ وقت آن پول را به خواهرش نپرداخت. زمانیکه من متوجه این موضوع شدم ، خیلی عصبانی شدم. نازی عادات بد دیگری هم دارد . او خیلی فراموشکار است. علاوه بر این هیچ محدودیتی برای بچهها تعیین نمیکند و مرا هم از این کار منع میکند.
من همسرم را دوست دارم ، همیشه شخصیت و رفتار او را ستایش میکنم. اما جدا از روابط زناشویی مان ،من از زندگی زناشویی ام راضی نیستم
درست است که من از همان ابتدا در رابطه زناشویی مان پیش قدم بودم اما بگذارید توضیح بدهم : من هیچ وقت نازی را به این کار مجبور نکردم. درست است که میخواستم او به تقاضای من جواب مثبت بدهد اما اگر او درخواست مرا رد میکرد برای من قابل قبول بود. درست است که من آدمی هستم که در رابطه زناشویی زیاده طلبم اما دیو نیستم.
شهراد ادامه میدهد
زمانیکه من و نازی ازدواج کردیم ، کارمند شرکت حقوقی پدرم بودم ، ۱۲ ساعت در روز کار میکردم و در کلاسهای مدیریتی شرکت میکردم. میدانستم که ازدواج در این زمان برای ما کار آسانی نبود . نازی ناراحت بود که من زمان زیادی را در خانه نمیگذرانم، اما من این کارها را برای او و زندگی مان انجام میدادم.
زمانیکه پدرم فوت کرد ، برادر بزرگترم به خاطر اختلافی که در مورد روشها ی مدیریتی او با هم داشتیم مرا اخراج کرد. بلافاصله یک کار در یک شرکت داروئی پیدا کردم ، اما در آمد من تقریبا نصف آن زمانی شده بود که در حرفه خانوادگی ام مشغول بکار بودم. آن دوران یکی از سخت ترین مراحل زندگی ام بود.
اوضاع در خانه به مراتب بدتر بود. من به نازی اعتماد نداشتم و دفترچه بانک را چک میکردم ، حالا پسر دوم مان هم مثل مادرش پنهان کاری میکند. از مادرش درخواست کرده بود که یک جفت کفش اسکیت گران قیمت برایش بخرد و او را در کلا سهای اسکیت ثبت نام کند و نازی علیرغم اینکه میدانست ما در موقعیت مالی مناسبی نیستیم این را کار را کرد. زمانیکه متوجه این موضوع شدم به شدت عصبانی شدم و با او دعوا کردم.
میدانم که از نظر رابطه زناشوییی زیاده خواهم ، اما اخیرا به یک پزشک مراجعه کردم تا بتوانم خودم را کنترل کنم. توصیههای او کمک زیادی به من کرد ، و او بود که به من و نازی توصیه کرد تا به یک مشاور مراجعه کنیم . شاید ما در روابط مان دچار اشتباه شده ایم و امیدوارم مشاور بتواند به ما کمک کند تا بتوانیم مشکلات مان را حل کنیم.
مشاور میگوید
تعادل قدرت
درگیری برای تصاحب قدرت بین زوجهای جوان بسیار مرسوم است. مشکل شهراد و نازی شاید در ظاهر مشکل ارتباط زناشوییی باشد ، اما در حقیقت ، آنها بین شخصیت متجاوز و منفعل خود درگیر هستند.
شهراد آمرانه نیازهایش را از نازی مطالبه میکند- به جای اینکه با یک روش آرام تر این کار را انجام دهد. نازی در برابر شوهرش مخالفتی نمیکرد. این رفتارها یک چرخه ناتمام بود: هر چه شهراد بیشتر از نازی تقاضا میکرد ، بیشتر نازی در سکوت کینه او را به دل میگرفت. با این حال ، من اعتقاد دارم که اگر از همان اول سهم خود را از مشکلات شان میپذیرفتند ، رفتار ناخوشایندشان با یکدیگر تغییر پیدا میکرد.
ابتدا ، این زوج باید رابطه رابطه زناشویی شان را اصلاح میکردند . اگر این زوج نخواهند ببینند که چگونه رفتارشان باعث بوجود آمدن واکنش منفی دیگری میشود ، رابطه شان زودتر از درون پوسیده و خراب میشود.
در قدم بعدی ، ما نقش خانواده دو طرف را در شکل گیری شخصیت این دو نفر بررسی کردیم. شهراد فرزند یک خانواده بسیار موفق و سخت گیر بود و شهراد با این ذهنیت رشد کرد که طبق انتظارات خانواده اش زندگی کند و مسیر شغلی آنها را دنبال کند. برای اینکه ناامیدی شغلی خود را فراموش کند ، در خانه پرخاشگر و ستیزه جو شد ، و حتی نمیدانست که در طلب رابطه زناشویی از همسرش بیش از حد متوقع است. بعد از اینکه شهراد این موضوع را متوجه شد ، بسیار شرمنده شد و قول داد که بیشتر به احساسات همسرش توجه کند.
نازی مانند پدرش فردی سربزیر و متواضع بود ، اما مانند مادرش راههای نادرست بسیاری را امتحان میکرد. در وهله اول ، نازی قبول نمیکرد که شخصیتی انفعالی دارد ، اما بعد از چند جلسه این واقعیت را پذیرفت ، و متوجه شد که با خرج کردنهای بیهوده نباید شوهرش را در فشار مالی میگذاشت. نازی تصمیم گرفت که از این پس در روابط زناشویی خودش پیش قدم بشود . من به نازی گفتم تو فکر میکردی شهراد از تو فقط به عنوان همسری برای ارضای نیازهای جسمی اش میبیند در صورتیکه تو هم همان رفتار را با شهراد داشتی و او را به چشم بانک پولی نگاه میکردی”.
مشاور ادامه میدهد
شهراد نیاز داشت که نیازهای جسمی اش را کنترل کند و مهارتهای ارتباطی اش را بهبود ببخشد. به جای اینکه نازی را به خاطر خرجهای پی در پی سرزنش کند سعی کند که نازی را تشویق کند تا با همدیگر در مورد خرج کردن و برنامه ریزی مالی اقدام کنند.
علیرغم درگیری شدیدی که این زوج با یکدیگر داشتند ،به آنها توصیه کردم که در مقابل فرزندان شان با یکدیگر بحث و جدل نکنند. خیلی مهم است که پدر و مادر در مورد روشهای تربیتی و اموزشی با یکدیگر موافق به نظر برسند. نازی سعی میکرد از این به بعد شهراد را در مورد کارهایی که بچهها میکنند مطلع کند . برای حل مشکل به شهراد پیشنهاد کردم که به پسرش توضیح بدهد که کلاس اسکیت برای ما هزینه زیادی دارد و اگر تو نخواهی به طور مرتب سر کلاسهایت حاضر شوی در قبال هر جلسه ای که غیبت میکنی به ما ضرر میزنی. شهراد این توضیحات را به پسرش داد و او نیز دیگر هیچ اصراری برای شرکت در کلاسهای اسکیت نکرد.
بتدریج اشتیاق رابطه زناشوییی شهراد نیز کاهش پیدا کرد ، و نازی نیز از این موضوع ارامش بیشتری به دست آورده بود. بعد از چند ماه ، نازی در جلسه ای به من گفت ” تازگیها به نیازهای شهراد جواب مثبت نمیدهم مگر اینکه واقعا دلم بخواهد و حوصله اش را داشته باشم . و این باعث شده رابطه زناشویی مان کمتر از قبل شود و الان به جایی رسیده ایم که اغلب من در آغاز رابطه زناشویی پیش قدم میشوم”. علامت خوب دیگر این بود که نازی دست از خرج کردنهای بیهوه برداشته بود. شهراد میگوید:” هنوز هم من صورتحسابها و شارژ ساختمان را میپردازم. اما دیگر روی خرج و مخارج کنترلی ندارم و این واقعا اوضاع را برای من و نازی آسان تر کرده است.
در نهایت ، نازی و شهراد دوباره احساس کردند که عاشق یکدیگر شده اند. انگار که تازه ازدواج کرده اند و خانواده تشکیل داده اند. به آنها توصیه کردم که مرتب با یکدیگر بیرون بروند ، اکنون شهراد و نازی دو بار در ماه با همدیگر بیرون میروند و این کار به بهبود رابطه شان کمک زیادی کرده است.
اکنون نازی و شهراد بعد از دو سال که از جلسات مشاوره شان میگذرد آماده اند که به تنهایی به جنگ با مشکلات شان بروند ، البته هنوز هم شهراد را به طور جداگانه ملاقات میکنم تا بتواند مشکلات کاری اش را نیز حل کند. هر دو نفر آنها در زمینه بهبود رابطه شان پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده اند و آنقدر با هم صمیمی هستند که حتی قبل از ازدواجشان نیز رابطه ای به این خوبی نداشته اند. سال بعد ، میخواهند جشن پانزدهمین سالگرد ازدواج شان را برگزار کنند . نازی میگوید تغییراتی که در شهراد صورت گرفته را بسیار دوست دارم ، و الان نیز در مورد خودم احساس بهتری دارم . نسبت به آینده مان بسیار خوش بین هستم ، و میدانم که آماده تغییرات بزرگی در زندگی مان هستیم.