mozhgan
05-21-2011, 04:57 AM
http://pic.azardl.com/images/72146444045028900950.jpg
مقدمه :
وقتي بخواهي از يك شاعر حرف بزني ، يك چيز است و هنگامي كه بخواهي درباره يك شاعر يا كتاب سخن بگويي ، يك چيز ديگر ، اگر از شاعر سخن مي گويي ناچاري پا در تاريخ بگذاري ! آن وقت به تاريخ ادبيات مي رسي ! حالا بايد از زندگي شاعر بگويي ، از شرايط اجتماعي و سياسي اش از اينكه چه چيز را دوست داشته و از چه چيز بدش مي آمده ، كي به دنيا آمده و كي از دنيا رفته يا نرفته ، تحصيلاتش چه بوده ، به كجاها سفر كرده يا نكرده ، از خانواده اش و خلاصه هرچيزي كه مربوط به زندگي او مي شود اين نقد تاريخي است . خيلي خوب است ما را با شاعر آشنا مي سازد ،اما چه فايده اي براي شناخت شعرش دارد . البته مي تواند سايه روشن هايي ايجاد كند و شان نزول برخي شعر ها را تعيين نمايد و گهگاه كليدي براي ورود به متن بدهد. بيش از اين كار ديگري از آن بر نمي آيد .
اگر بخواهي درباره شعر يا اثري سخن بگويي مي تواني شاعر و موثر را حاضر و ناظر بپنداري و دائماً او را در تاويل و تفسير دخالت بدهي يعني از زندگي اش و تاريخش براي تاويل و تفسير و ادراك سود ببري و نيز مي تواني از بنياد ، شاعر و موثر را حذف كني و تنها آن شعر را اثر را يك پديده مستقل عيني در برابر خود ببيني و به همان روي كني و هر چيز ديگر را ناديده بگيري ، يعني مي تواني فقط گوش كني كه متن چه مي گويد ، نه اينكه شاعر و موثر چه مي گويد. اينجا ديگر شاعر و هنرمند نيست كه اثرش را براي تو تاويل و تفسير مي كند و توضيح مي دهد ، بلكه برعكس ، اين خود متن است كه خودش را توضيح مي دهد و شايد هم اين تو باشي كه متن را توضيح مي دهي نه متن و نه شاعر و واي از دست اين سه نفر ، شاعر و متن و خواننده كه چقدر هم با هم كلنجار مي روند بالاخره اينها سه بعد ابيات هستند و بايد مقداري با هم آشتي كنند نمي توانند تا ابد از هم جدا باشند !
و گرنه تكليف چيست؟
چرا به زندگي شاعر و نويسنده مي پردازيم ؟
زندگي يك شاعر و نويسنده يكي از عوامل بيروني است كه در آثار او تاثير خود را آگاه يا ناخود آگاه بر جاي مي گذارد و تا حدي زيادي بر بسياري از كارهاي وي پرتوي مي افكند . اگر چه امروزه در برخي نظريه هاي ادبي ، مساله «مرگ نويسنده» مطرح مي شود و به طور كامل او را از اثر جدا مي كنند تا به طور مستقل به خود متن بپردازد ؛ اما واقعيت اين است كه متن و جهان خارج با يكديگر روابط ارگانيك و مستقيم دارند . مثلاًَ اگر قرار بود «جنگ و صلح » به جاي تولستوي به وسيله ي داستايوسكي نوشته شود آيا باز هم همين بود كه همينك است . اگر قرار بود مثنوي را به جاي مولوي فرخي بسرايد آيا باز هم همين بود كه امروز هست . بدون ترديد چنين امري منتقي است . امكان بررسي اثر را بدون مولف نمي توان كرد اما هيچ دليلي نيز وجود ندارد كه بتواند اثبات كند كه شناخت مولف در درك اثر او روشنگر نيست . همان گونه كه مولف تنيده در اختيار ها و محدوديت ها تنيده است . اينجا است كه به واقع بررسي تاريخ ادبي براي شناخت كيفيت پديد آمدن اثر او و نيز براي درك برخي يا بسياري از مفاهيم نهفته در اثر مفيد است . خانواده ، تربيت ، جامعه ، فرهنگ و تاريخ ، تحصيلات ،شغل ، روحيات و ... همه چيز هايي هستند كه در اثر يك شاعر و نويسنده و در سبك او متجلي مي شوند . از اين نظر گاه است كه به زندگي شاعر و نويسنده مي پردازيم .
كودكي مصدق :
حميد مصدق فرزند حاج عبدالحسين مصدق در بهمن ماه سال 1318 در شهرضا از توابع اصفهان به دنيا آمد . بعد ها به همراه خانواده اش به اصفهان نقل مكان كردند او در دوران تحصيلات ابتدايي و متوسط را در اصفهان گذرانده . اقاي محمد حقوقي كه از دوستان كهن مصدق هستند مي گويند : «اصفهان به هر حال مركزيت استان را داشت و يك خانواده اگر متوسط يا بالا بود در ده كه نمي مانند به شهر مركزي مي آمدند. پدرش اگر اشتباه نكنم كسبي داشته در حد تجارت .وضع ماليشان خوب بود و هيچ و قت نگراني مالي به آن معنا نداشتند فقط يك گرفتاري داشتند و اين بود كه مصدق يك برادر داشت كه تقريباً يك سال با هم تفاوت سني داشتند . و اين برادر يك نقص عضوي داشت و از اين رو روي مصدق خيلي اثر گذاشت ،اگر چه هيچ وقت راجع به اين قضيه صحبت نكرد . برادرش كر و لال بود ... البته گاهي هم به خانه اش مي آمد . اينها {در بچگي} هر دو تاشان مرض آبله مي گيرند . او گرفتار مي شود و روي قواي ذهني اش اثر مي گذارد و مصدق اين وسط سالم مي ماند هميشه مي گفت: « اگر من جاي او بودم چه مي شد؟»
خانواده ي پدر مصدق در اصفهان نيز زندگي مرفهي داشتند باز هم جناب اقاي حقوقي سخنشان را در اين مورد ادامه مي دهد:
اينها در اصفهان يك خانه ي قديمي داشتند كه خيلي قشنگ بود، از اين خانه هايي كه پاگرد دارد با شيشه هاي رنگي قديمي و ...
دوران نوجواني مصدق :
جناب استاد رضا خشكفابي – پدر خانم مصدق- نيز با اشاره به اين امر درباره رفتار و اخلاق و مهمان نوازي خانوادگي پدر حميد مصدق گفته اند كه يك وقت ، زماني كه حميد مصدق با خانواده به اصفهان مي رفت ما را هم دعوت كرده بودند و بنا بر اين به اتفاق ، « ما هم با ايشان به اصفهان به خانه ايشان رفتيم . خانه بزرگي بود رفتيم و ديديم پدرشان تماماً دور تا دور آن حياط را و برق هاي تمام اتاقشان را روشن كردند. من آمدم خاموش كنم ، ايشان آمدند و گفتند نه عزيزم ،مهمان داريم ،اجازه بدهيد همه جا روشن باشد ما هيچ وقت چراغ اضافه روشن نمي كنيم ،اما وقتي مهمان عزيزي بيايد همه جا را روشن ميكنيم .
حميد مصدق در چنين خانواده اي ، جواني پر شور و فعال و عاطفي بار مي آيد . آقاي محمد حقوقي در باره فعاليت هاي دوران دبيرستاني او مي گويد:
« من در سال 31 به دبيرستان رفتم و مصدق هم از سال 34 به همان دبيرستان آمد و در هر حال من تا 36 فارغ التحصيل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال 38 فارغ التحصيل شد . در آن دبيرستان ما چند تا چهره ي شاخص داشتيم كه الان همه از مشاهيرند . بهرام صادقي بود ، منوچهر بديعي بود ،هوشنگ گلشيري بود .اين مدرسه انجمن هاي مختلفي داشت ، انجمن كتاب داشت ، انجمن نمايش و انجمن ادبي ،و ريس انجمن ادبي من بودم . رييس كتابخانه هم همين مصدق بود و ما هفت تا هشت تا با هم ارتباط نزديك داشتيم منتها ما همه از مصدق جلو تر بوديم.
يكي ديگر از دوستان قديمي مصدق ،آقاي دكتر صنعتي درباره دوران تحصيل و آشنايي شان مي گويد :
«تاريخ دقيق اين آشنا شدن با كشي دو قسمت است يك قسمت از آنجايي است كه آدم با يك نفر آشنا مي شود و يك قسمت ديگر جايي است كه آدم با او رفيق مي شود . حالا در مورد شاعران و نويسندگان و فرادي از اين قبيل ، يك جاي آشنايي همانجا است كه آدم با كار ها يشان آشنا مي شود. به هر حال مصدق و حقوقي و گلشيري و بسياري از اين نويسندگان معاصر ما اهل اصفهان هستند. بنده هم اهل اصفهان هستم ، اين خودش مي تواند يكي از دلايلي باشد كه با هم آشنا شديم . تعدادي از ما در يك مدرسه بوديم تعدادي به مدرسه «ادب» مي رفتند بيشترينشان به دبيرستان سعدي مي رفتند. فكر مي كنم مصدق به دبيرستان «ادب » مي رفت . وقتي كه من در سيكل دوم دبيرستان بودم آقاي حقوقي دبير ادبيات من بود من يك نسل عقبتر از آنها هستم و حميد هم كه آن انجمن «صائب» را درست كرده بود از آنجا با هم آشنايي داشتيم بخصوص كه در آن زمان اين تفاوت هاي سني خيلي بيشتر خودش را نشان مي داد»
پس از پايان دوره ي دبيرستان ، مصدق در سال 38 در رشته بازرگاني در تهران پذيرفته شد و پس از آن نيز در رشته حقوق ادامه تحصيل داد.
وقتي از اصفهان براي تحصيل به تهران آمده بود « يك خانه دانشجوي در امير آباد جنوبي داشت و آنجا زندگي مي كرد.
ويژگي هاي اخلاقي :
يكي از خصلت هاي بسيار بارز مصدق ،دوست بازي او بود و همواره چه به صورت انجمن و چه به صورت هاي ديگر تلاش مي كرد كه دوستان را دور هم جمع كند و با هم نشست داشته باشند در واقع او يك روحيه ي كاملاً اجتماعي داشت و همواره از انزوا مي گريخت. آقاي حقوقي در اين زمينه مي گويد :
« ما همديگر را گاهي مي ديديم بيشتر او به خانه ما مي آمد . منتها مصدق خيلي زودتر از ما خودش را وارد اجتماع كرد»
آقاي دكتر صنعتي نيز درباره آشنايي بيشترشان در يك فعاليت هنري چنين مي گويد «وقتي من آمدم تهران ايشان رشته حقوق مي خواند و من رشته پزشكي بودم . آشنايي اصلي ما يك كار تلويزيوني شروع شد . دوستي مشترك ،تعدادي از ما ها را در هم جمع كرد كه يك كار تلويزيوني مشترك انجام دهيم. در آن جلسه غير از حميد،منوچهر محجوبي هم بود ،محمد علي كشاورز هم بود ،از آنجا بود كه اشنايي من با حميد مصدق شروع شد . فكر مي كنم حدود سالهاي 44 و 45 بود.
اين امر كه وي با ديگران به راحتي ارتباط بر قرار مي كرد و خصلت اجتماعي داشت به طور طبيعي در شغل وكالت وي نيز تاثير مي گذاشت و مي توانست او را به صورت يك وكيل موفق نشان دهد به همين دليل وي وكالت بسياري از نويسندگان و شاعران را در امور گوناگون به عهده داشت .
تحصيل ، شغل و سبك شعري مصدق :
مي دانيم كه شعر مصدق ،علاوه بر جنبه عاشقانه ، جهت گيري سياسي نيز دارد ، هر چند كه گويا به طور مستقيم هرگز فعاليت سياسي آشكاري نداشته است . البته اگر كار سياسي را پيوستن به يك حزب بدانيم چنين چيزي در زندگي مصدق نبوده است . اما كار سياسي مي تواند شكل هاي ديگر نيز داشته باشد .
شغل تدريس و وكالت مصدق در واقع پس از سال 1350 آغاز مي شود . وي پس از اخذ درجه ليسانس ، در سال 1350 نيز از دانشگاه تهران به درجه فوق ليسانس حقوقي نائل مي گردد. و از اين پس با سمت استاد ياري در مدرسه عالي مديريت كرمان به تدريس مي پردازد و به گفته استاد رضا خشكنابي – پدر خانم مصدق- وي تحصيل خود را در دوره ي دكتري ادامه داد اما آن را نا تمام رها كرد ، گويا فقط رساله خود را ارائه نكرده بود .
حميد مصدق از سال 1353 به بعد با عنوان وكيل دادگستري در تهران مشغول به كار شد و از طرف ديگر در مدارس عالي تهران به تدريس اشتغال ورزيد از آن پس بود كه به عضويت هيئت علمي دانشگاه علامه طبا طبايي در آمد و در دانشكده حقوق آن دانشگاه به تدريس پرداخت و تا پايان عمر در اين سمت بود .
وي يك سال پس از اخذ درجه فوق ليسانس يعني در سال 1351 با خانم باله خشكنابي ازدواج كرد . خانم لاله خشكنابي ، فرزند استاد رضا خشكنابي و برادر زاده استاد شهريار – شاعر معاصر هستند . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «غزل» و «ترانه» است .
كه مصدق در شعري به نام «حاصل عمر» آنان را ستايش مي كند . خانم سيمين بهبهاني در باره همسر مصدق مي نويسد :
«لاله مثل برگ گل لطيف است و دوست داشتني ، اما كاردان و عاقل ، خانه اش از نظافت برق مي زند و دو دسته ي گلش ، دو نور چشمش ، را به خوبي تربيت كرده است . مي گويند در زندگي هر مرد موفقي يك زن خوب وجود دارد و لاله اين گفته را ثابت مي كند .
حميد مصدق با روحياتي كه داشت ، همواره به عشق اهميت مي داد و اين نكته در اشعارش نيز به خوبي بازتاب دارد . آقاي دكتر صنعتي به اين جنبه در روحيات حميد مصدق توجه كرده و مي گويند:
« حميد دوست داشت كه از اين لحظات زندگياش لذت ببرد به جاي اينكه براي مرگ خودش گريه كند و سوگوار باشد ، و چيزي كمكش مي كرد اين كار را بكند وجود عشق بود – خيلي از شعرا اينگونه بودند- حتي اگر فرض باشد ... حميد عاشق بود . اين عشق به زندگي او بود ،به فرد خاصي بود . به شعر بود ، به هر حال اينها كمك مي كرد بتواند هراس از مرگ را لاپوشاني كند »
بدين گونه آقاي دكتر صنعتي در تحليل روانشناسانه خود ، اين عشق را نيز با نوعي هراس از مرگ پيوند مي دهد . از اينروست كه مصدق ناخود آگاه چنانكه آقاي حقوقي مي گويد همواره عاشق بود. آقاي حقوقي مي فرمايد:
آدم بسيار عاشق پيشه اي بود ... ظاهراً در يك اردوي رامسر بود .كه خانمش را ديد . وقتي او را ديد با او آشنا شد . شناخت كه او دختر برادر شهريار است . اين خانم نقاش هم بود . اينها با هم آشنا مي شوند و بعداً منجر به ازدواج مي شود . بعد هم خانه اي در همين كوي نويسندگان خريد و با او زندگي كرد و زندگيش روز به روز سر و سامان پيدا كرد و خانمش هم كاري مي كرد و او هم به هر حال كار وكالت را ادامه داد .
خانم سيمين بهبهاني درباره مفهوم و ويژگي عشق در شعر مصدق مي نويسد :
«عشقي كه اگر نه بر سر هر كوي و گذر ، دست كم در ميان دانشجويان و جوانان همسن و سال حميد شناخته است و هنوز هم در هنگامه ميانسالي او گهگاه نقل محافل است و پيگيري همين عشق بي فرجام شايد جاذبه شعر مصدق را حميدي وار فزون كرده باشد . اما در عشق او خودخواهي جايي ندارد و معشوق نه تنها آماج تير تهمت و دشنام نمي شود بلكه براي هميشه چون تنديسي مقدس در خلوت شعر او باقي مي ماند .
واقعيت همين است كه اين جنبه رمانتيك شعر او ،در كنار مفاهيم سياسي ،شعر وي را در ميان جوانان گسترش داده بوده است .
به واقع شعر او بيشتر شعر معناست و به همين دليل ساخت و فرم در شعر او نيرومند نمي شود و اين البته جاي بررسي و بحث دارد .
به هر صورت از نظر جايگاه در طبقه بندي شاعران معاصر چنانچه گفته شد حميد مصدق شاخه اعتدال شعر نيما را كه دنباله افسانه است اشغال مي كند.
به هر صورت ، حميد مصدق با تمام فراز و نشيب هايش همواره در ميان جوانان پذيرفته شده بوده است .اين طبيعي است كه هر سني نيز در انسان اقتضاي گونه اي از شعر و هنر را دارد . اين يك ذوق است و ذوق نيز تابع قاعده و قانوني نيست و بايد و نبايد را نمي شناسد ،چنانكه استاد زرين كوب مي فرمودند كه من ممكن است در اين سن از مولوي خوشم بيايد اما كسي ديگر در سن و موقعيتي ديگر از شاعر ديگري خوشش بيايد ،حتي يك نفر هم در دوره هاي مختلف زندگي ممكن است شاعران گوناگوني را بپسندد.
اين كه فعاليت هاي شغلي او را از تعمق در هنر و ادبيات ،مقداري باز داشته بود مي تواند كاملاً درست باشد ، اما به هر حال مصدق همين است كه هست با تمام فرود و فراز ها و دوره ها اما ادعاي عظمت نيز نداشت .
از نظر كارهاي علمي و تحقيقاتي ،چنانچه پيشتر نيز گفته شد مدتي به همراه اخوان در حال بررسي و كاروري رباعيات عطار بوده است . مي دانيم كه رباعيات عطار «مختار نامه» نام دارد .
مصدق با همكاري آقاي صارمي ، غزلهايي از حافظ تهيه كرده بود كه چاپ نشده است همچنين غزلهاي سعدي را نيز با همكاري آقاي اسماعيل صارمي به چاپ رسانده است و رباعيات مولانا را نيز در سال 1360 چاپ و منتشر كرده است .
در نهايت سحرگاه هفتم آذر ماه سال 1377 بود كه با سكته قلبي از اين جهان رخت بر بست و آرام گرفت و در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان و دانشمندان به خاك سپرده شد . روانش شاد . يادش جاويد.
مقدمه :
وقتي بخواهي از يك شاعر حرف بزني ، يك چيز است و هنگامي كه بخواهي درباره يك شاعر يا كتاب سخن بگويي ، يك چيز ديگر ، اگر از شاعر سخن مي گويي ناچاري پا در تاريخ بگذاري ! آن وقت به تاريخ ادبيات مي رسي ! حالا بايد از زندگي شاعر بگويي ، از شرايط اجتماعي و سياسي اش از اينكه چه چيز را دوست داشته و از چه چيز بدش مي آمده ، كي به دنيا آمده و كي از دنيا رفته يا نرفته ، تحصيلاتش چه بوده ، به كجاها سفر كرده يا نكرده ، از خانواده اش و خلاصه هرچيزي كه مربوط به زندگي او مي شود اين نقد تاريخي است . خيلي خوب است ما را با شاعر آشنا مي سازد ،اما چه فايده اي براي شناخت شعرش دارد . البته مي تواند سايه روشن هايي ايجاد كند و شان نزول برخي شعر ها را تعيين نمايد و گهگاه كليدي براي ورود به متن بدهد. بيش از اين كار ديگري از آن بر نمي آيد .
اگر بخواهي درباره شعر يا اثري سخن بگويي مي تواني شاعر و موثر را حاضر و ناظر بپنداري و دائماً او را در تاويل و تفسير دخالت بدهي يعني از زندگي اش و تاريخش براي تاويل و تفسير و ادراك سود ببري و نيز مي تواني از بنياد ، شاعر و موثر را حذف كني و تنها آن شعر را اثر را يك پديده مستقل عيني در برابر خود ببيني و به همان روي كني و هر چيز ديگر را ناديده بگيري ، يعني مي تواني فقط گوش كني كه متن چه مي گويد ، نه اينكه شاعر و موثر چه مي گويد. اينجا ديگر شاعر و هنرمند نيست كه اثرش را براي تو تاويل و تفسير مي كند و توضيح مي دهد ، بلكه برعكس ، اين خود متن است كه خودش را توضيح مي دهد و شايد هم اين تو باشي كه متن را توضيح مي دهي نه متن و نه شاعر و واي از دست اين سه نفر ، شاعر و متن و خواننده كه چقدر هم با هم كلنجار مي روند بالاخره اينها سه بعد ابيات هستند و بايد مقداري با هم آشتي كنند نمي توانند تا ابد از هم جدا باشند !
و گرنه تكليف چيست؟
چرا به زندگي شاعر و نويسنده مي پردازيم ؟
زندگي يك شاعر و نويسنده يكي از عوامل بيروني است كه در آثار او تاثير خود را آگاه يا ناخود آگاه بر جاي مي گذارد و تا حدي زيادي بر بسياري از كارهاي وي پرتوي مي افكند . اگر چه امروزه در برخي نظريه هاي ادبي ، مساله «مرگ نويسنده» مطرح مي شود و به طور كامل او را از اثر جدا مي كنند تا به طور مستقل به خود متن بپردازد ؛ اما واقعيت اين است كه متن و جهان خارج با يكديگر روابط ارگانيك و مستقيم دارند . مثلاًَ اگر قرار بود «جنگ و صلح » به جاي تولستوي به وسيله ي داستايوسكي نوشته شود آيا باز هم همين بود كه همينك است . اگر قرار بود مثنوي را به جاي مولوي فرخي بسرايد آيا باز هم همين بود كه امروز هست . بدون ترديد چنين امري منتقي است . امكان بررسي اثر را بدون مولف نمي توان كرد اما هيچ دليلي نيز وجود ندارد كه بتواند اثبات كند كه شناخت مولف در درك اثر او روشنگر نيست . همان گونه كه مولف تنيده در اختيار ها و محدوديت ها تنيده است . اينجا است كه به واقع بررسي تاريخ ادبي براي شناخت كيفيت پديد آمدن اثر او و نيز براي درك برخي يا بسياري از مفاهيم نهفته در اثر مفيد است . خانواده ، تربيت ، جامعه ، فرهنگ و تاريخ ، تحصيلات ،شغل ، روحيات و ... همه چيز هايي هستند كه در اثر يك شاعر و نويسنده و در سبك او متجلي مي شوند . از اين نظر گاه است كه به زندگي شاعر و نويسنده مي پردازيم .
كودكي مصدق :
حميد مصدق فرزند حاج عبدالحسين مصدق در بهمن ماه سال 1318 در شهرضا از توابع اصفهان به دنيا آمد . بعد ها به همراه خانواده اش به اصفهان نقل مكان كردند او در دوران تحصيلات ابتدايي و متوسط را در اصفهان گذرانده . اقاي محمد حقوقي كه از دوستان كهن مصدق هستند مي گويند : «اصفهان به هر حال مركزيت استان را داشت و يك خانواده اگر متوسط يا بالا بود در ده كه نمي مانند به شهر مركزي مي آمدند. پدرش اگر اشتباه نكنم كسبي داشته در حد تجارت .وضع ماليشان خوب بود و هيچ و قت نگراني مالي به آن معنا نداشتند فقط يك گرفتاري داشتند و اين بود كه مصدق يك برادر داشت كه تقريباً يك سال با هم تفاوت سني داشتند . و اين برادر يك نقص عضوي داشت و از اين رو روي مصدق خيلي اثر گذاشت ،اگر چه هيچ وقت راجع به اين قضيه صحبت نكرد . برادرش كر و لال بود ... البته گاهي هم به خانه اش مي آمد . اينها {در بچگي} هر دو تاشان مرض آبله مي گيرند . او گرفتار مي شود و روي قواي ذهني اش اثر مي گذارد و مصدق اين وسط سالم مي ماند هميشه مي گفت: « اگر من جاي او بودم چه مي شد؟»
خانواده ي پدر مصدق در اصفهان نيز زندگي مرفهي داشتند باز هم جناب اقاي حقوقي سخنشان را در اين مورد ادامه مي دهد:
اينها در اصفهان يك خانه ي قديمي داشتند كه خيلي قشنگ بود، از اين خانه هايي كه پاگرد دارد با شيشه هاي رنگي قديمي و ...
دوران نوجواني مصدق :
جناب استاد رضا خشكفابي – پدر خانم مصدق- نيز با اشاره به اين امر درباره رفتار و اخلاق و مهمان نوازي خانوادگي پدر حميد مصدق گفته اند كه يك وقت ، زماني كه حميد مصدق با خانواده به اصفهان مي رفت ما را هم دعوت كرده بودند و بنا بر اين به اتفاق ، « ما هم با ايشان به اصفهان به خانه ايشان رفتيم . خانه بزرگي بود رفتيم و ديديم پدرشان تماماً دور تا دور آن حياط را و برق هاي تمام اتاقشان را روشن كردند. من آمدم خاموش كنم ، ايشان آمدند و گفتند نه عزيزم ،مهمان داريم ،اجازه بدهيد همه جا روشن باشد ما هيچ وقت چراغ اضافه روشن نمي كنيم ،اما وقتي مهمان عزيزي بيايد همه جا را روشن ميكنيم .
حميد مصدق در چنين خانواده اي ، جواني پر شور و فعال و عاطفي بار مي آيد . آقاي محمد حقوقي در باره فعاليت هاي دوران دبيرستاني او مي گويد:
« من در سال 31 به دبيرستان رفتم و مصدق هم از سال 34 به همان دبيرستان آمد و در هر حال من تا 36 فارغ التحصيل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال 38 فارغ التحصيل شد . در آن دبيرستان ما چند تا چهره ي شاخص داشتيم كه الان همه از مشاهيرند . بهرام صادقي بود ، منوچهر بديعي بود ،هوشنگ گلشيري بود .اين مدرسه انجمن هاي مختلفي داشت ، انجمن كتاب داشت ، انجمن نمايش و انجمن ادبي ،و ريس انجمن ادبي من بودم . رييس كتابخانه هم همين مصدق بود و ما هفت تا هشت تا با هم ارتباط نزديك داشتيم منتها ما همه از مصدق جلو تر بوديم.
يكي ديگر از دوستان قديمي مصدق ،آقاي دكتر صنعتي درباره دوران تحصيل و آشنايي شان مي گويد :
«تاريخ دقيق اين آشنا شدن با كشي دو قسمت است يك قسمت از آنجايي است كه آدم با يك نفر آشنا مي شود و يك قسمت ديگر جايي است كه آدم با او رفيق مي شود . حالا در مورد شاعران و نويسندگان و فرادي از اين قبيل ، يك جاي آشنايي همانجا است كه آدم با كار ها يشان آشنا مي شود. به هر حال مصدق و حقوقي و گلشيري و بسياري از اين نويسندگان معاصر ما اهل اصفهان هستند. بنده هم اهل اصفهان هستم ، اين خودش مي تواند يكي از دلايلي باشد كه با هم آشنا شديم . تعدادي از ما در يك مدرسه بوديم تعدادي به مدرسه «ادب» مي رفتند بيشترينشان به دبيرستان سعدي مي رفتند. فكر مي كنم مصدق به دبيرستان «ادب » مي رفت . وقتي كه من در سيكل دوم دبيرستان بودم آقاي حقوقي دبير ادبيات من بود من يك نسل عقبتر از آنها هستم و حميد هم كه آن انجمن «صائب» را درست كرده بود از آنجا با هم آشنايي داشتيم بخصوص كه در آن زمان اين تفاوت هاي سني خيلي بيشتر خودش را نشان مي داد»
پس از پايان دوره ي دبيرستان ، مصدق در سال 38 در رشته بازرگاني در تهران پذيرفته شد و پس از آن نيز در رشته حقوق ادامه تحصيل داد.
وقتي از اصفهان براي تحصيل به تهران آمده بود « يك خانه دانشجوي در امير آباد جنوبي داشت و آنجا زندگي مي كرد.
ويژگي هاي اخلاقي :
يكي از خصلت هاي بسيار بارز مصدق ،دوست بازي او بود و همواره چه به صورت انجمن و چه به صورت هاي ديگر تلاش مي كرد كه دوستان را دور هم جمع كند و با هم نشست داشته باشند در واقع او يك روحيه ي كاملاً اجتماعي داشت و همواره از انزوا مي گريخت. آقاي حقوقي در اين زمينه مي گويد :
« ما همديگر را گاهي مي ديديم بيشتر او به خانه ما مي آمد . منتها مصدق خيلي زودتر از ما خودش را وارد اجتماع كرد»
آقاي دكتر صنعتي نيز درباره آشنايي بيشترشان در يك فعاليت هنري چنين مي گويد «وقتي من آمدم تهران ايشان رشته حقوق مي خواند و من رشته پزشكي بودم . آشنايي اصلي ما يك كار تلويزيوني شروع شد . دوستي مشترك ،تعدادي از ما ها را در هم جمع كرد كه يك كار تلويزيوني مشترك انجام دهيم. در آن جلسه غير از حميد،منوچهر محجوبي هم بود ،محمد علي كشاورز هم بود ،از آنجا بود كه اشنايي من با حميد مصدق شروع شد . فكر مي كنم حدود سالهاي 44 و 45 بود.
اين امر كه وي با ديگران به راحتي ارتباط بر قرار مي كرد و خصلت اجتماعي داشت به طور طبيعي در شغل وكالت وي نيز تاثير مي گذاشت و مي توانست او را به صورت يك وكيل موفق نشان دهد به همين دليل وي وكالت بسياري از نويسندگان و شاعران را در امور گوناگون به عهده داشت .
تحصيل ، شغل و سبك شعري مصدق :
مي دانيم كه شعر مصدق ،علاوه بر جنبه عاشقانه ، جهت گيري سياسي نيز دارد ، هر چند كه گويا به طور مستقيم هرگز فعاليت سياسي آشكاري نداشته است . البته اگر كار سياسي را پيوستن به يك حزب بدانيم چنين چيزي در زندگي مصدق نبوده است . اما كار سياسي مي تواند شكل هاي ديگر نيز داشته باشد .
شغل تدريس و وكالت مصدق در واقع پس از سال 1350 آغاز مي شود . وي پس از اخذ درجه ليسانس ، در سال 1350 نيز از دانشگاه تهران به درجه فوق ليسانس حقوقي نائل مي گردد. و از اين پس با سمت استاد ياري در مدرسه عالي مديريت كرمان به تدريس مي پردازد و به گفته استاد رضا خشكنابي – پدر خانم مصدق- وي تحصيل خود را در دوره ي دكتري ادامه داد اما آن را نا تمام رها كرد ، گويا فقط رساله خود را ارائه نكرده بود .
حميد مصدق از سال 1353 به بعد با عنوان وكيل دادگستري در تهران مشغول به كار شد و از طرف ديگر در مدارس عالي تهران به تدريس اشتغال ورزيد از آن پس بود كه به عضويت هيئت علمي دانشگاه علامه طبا طبايي در آمد و در دانشكده حقوق آن دانشگاه به تدريس پرداخت و تا پايان عمر در اين سمت بود .
وي يك سال پس از اخذ درجه فوق ليسانس يعني در سال 1351 با خانم باله خشكنابي ازدواج كرد . خانم لاله خشكنابي ، فرزند استاد رضا خشكنابي و برادر زاده استاد شهريار – شاعر معاصر هستند . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «غزل» و «ترانه» است .
كه مصدق در شعري به نام «حاصل عمر» آنان را ستايش مي كند . خانم سيمين بهبهاني در باره همسر مصدق مي نويسد :
«لاله مثل برگ گل لطيف است و دوست داشتني ، اما كاردان و عاقل ، خانه اش از نظافت برق مي زند و دو دسته ي گلش ، دو نور چشمش ، را به خوبي تربيت كرده است . مي گويند در زندگي هر مرد موفقي يك زن خوب وجود دارد و لاله اين گفته را ثابت مي كند .
حميد مصدق با روحياتي كه داشت ، همواره به عشق اهميت مي داد و اين نكته در اشعارش نيز به خوبي بازتاب دارد . آقاي دكتر صنعتي به اين جنبه در روحيات حميد مصدق توجه كرده و مي گويند:
« حميد دوست داشت كه از اين لحظات زندگياش لذت ببرد به جاي اينكه براي مرگ خودش گريه كند و سوگوار باشد ، و چيزي كمكش مي كرد اين كار را بكند وجود عشق بود – خيلي از شعرا اينگونه بودند- حتي اگر فرض باشد ... حميد عاشق بود . اين عشق به زندگي او بود ،به فرد خاصي بود . به شعر بود ، به هر حال اينها كمك مي كرد بتواند هراس از مرگ را لاپوشاني كند »
بدين گونه آقاي دكتر صنعتي در تحليل روانشناسانه خود ، اين عشق را نيز با نوعي هراس از مرگ پيوند مي دهد . از اينروست كه مصدق ناخود آگاه چنانكه آقاي حقوقي مي گويد همواره عاشق بود. آقاي حقوقي مي فرمايد:
آدم بسيار عاشق پيشه اي بود ... ظاهراً در يك اردوي رامسر بود .كه خانمش را ديد . وقتي او را ديد با او آشنا شد . شناخت كه او دختر برادر شهريار است . اين خانم نقاش هم بود . اينها با هم آشنا مي شوند و بعداً منجر به ازدواج مي شود . بعد هم خانه اي در همين كوي نويسندگان خريد و با او زندگي كرد و زندگيش روز به روز سر و سامان پيدا كرد و خانمش هم كاري مي كرد و او هم به هر حال كار وكالت را ادامه داد .
خانم سيمين بهبهاني درباره مفهوم و ويژگي عشق در شعر مصدق مي نويسد :
«عشقي كه اگر نه بر سر هر كوي و گذر ، دست كم در ميان دانشجويان و جوانان همسن و سال حميد شناخته است و هنوز هم در هنگامه ميانسالي او گهگاه نقل محافل است و پيگيري همين عشق بي فرجام شايد جاذبه شعر مصدق را حميدي وار فزون كرده باشد . اما در عشق او خودخواهي جايي ندارد و معشوق نه تنها آماج تير تهمت و دشنام نمي شود بلكه براي هميشه چون تنديسي مقدس در خلوت شعر او باقي مي ماند .
واقعيت همين است كه اين جنبه رمانتيك شعر او ،در كنار مفاهيم سياسي ،شعر وي را در ميان جوانان گسترش داده بوده است .
به واقع شعر او بيشتر شعر معناست و به همين دليل ساخت و فرم در شعر او نيرومند نمي شود و اين البته جاي بررسي و بحث دارد .
به هر صورت از نظر جايگاه در طبقه بندي شاعران معاصر چنانچه گفته شد حميد مصدق شاخه اعتدال شعر نيما را كه دنباله افسانه است اشغال مي كند.
به هر صورت ، حميد مصدق با تمام فراز و نشيب هايش همواره در ميان جوانان پذيرفته شده بوده است .اين طبيعي است كه هر سني نيز در انسان اقتضاي گونه اي از شعر و هنر را دارد . اين يك ذوق است و ذوق نيز تابع قاعده و قانوني نيست و بايد و نبايد را نمي شناسد ،چنانكه استاد زرين كوب مي فرمودند كه من ممكن است در اين سن از مولوي خوشم بيايد اما كسي ديگر در سن و موقعيتي ديگر از شاعر ديگري خوشش بيايد ،حتي يك نفر هم در دوره هاي مختلف زندگي ممكن است شاعران گوناگوني را بپسندد.
اين كه فعاليت هاي شغلي او را از تعمق در هنر و ادبيات ،مقداري باز داشته بود مي تواند كاملاً درست باشد ، اما به هر حال مصدق همين است كه هست با تمام فرود و فراز ها و دوره ها اما ادعاي عظمت نيز نداشت .
از نظر كارهاي علمي و تحقيقاتي ،چنانچه پيشتر نيز گفته شد مدتي به همراه اخوان در حال بررسي و كاروري رباعيات عطار بوده است . مي دانيم كه رباعيات عطار «مختار نامه» نام دارد .
مصدق با همكاري آقاي صارمي ، غزلهايي از حافظ تهيه كرده بود كه چاپ نشده است همچنين غزلهاي سعدي را نيز با همكاري آقاي اسماعيل صارمي به چاپ رسانده است و رباعيات مولانا را نيز در سال 1360 چاپ و منتشر كرده است .
در نهايت سحرگاه هفتم آذر ماه سال 1377 بود كه با سكته قلبي از اين جهان رخت بر بست و آرام گرفت و در بهشت زهرا در قطعه هنرمندان و دانشمندان به خاك سپرده شد . روانش شاد . يادش جاويد.