PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگی نامه ی حکیم سیّد ابوالقاسم فردوسی



mozhgan
05-21-2011, 04:45 AM
http://pic.azardl.com/images/03242925314812262942.jpg


فردوسی

از آغاز باید که دانی درست *** سرمـــــایه گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چـیز آفرید *** بدان تـــا تـــــــــوانایی آرد پدید
سرمایه گوهران ایـــن چهار *** برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتشی بــــر شده تابناک *** میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید *** ز گرمـــــیش پس خشکی آمد پدید
وزان پس ز آرام سردی نمود *** ز سردی هـــمان باز تر می فزود
چو این چار گوهر به جای آمدند *** ز بـــــــهر سپنجی سرای آمــــــــدنـد
گهرها یک اندر دگر ساخته *** ز هـــــر گونه گردن برافروخته
پدید آمد این گنبد تــیزرو *** شگفتی نمایــــــــــنده نو به نو
ابر ده دو هفت شد کدخدای *** گــــــرفتند هریک سزاوار جای
در بخشش و دادن آمد پدید *** ببخـــــشید دانا چنان چون سزید
فلک ها یک اندر دگر بسته شد *** بجـــنـــبـــــــید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت وراغ *** زمــــــــــــــــین شد به کـــردار روشن چراغ

ابولقاسم فردوسی از لحاظ زنده کردن تاریخ و داستان ملی و از جهت نفس تازه دمیدن به زبان فارسی بی شبهه بزرگ ترین شاعر ایران زمین است ؛ و دیگر سرایندگان و گویندگان ما در این هنر به پای او نمی رسند استادی به بزرگی تاریخ که دریچه ای به جهان ادبیاتمان گشود . هم او بود که پارسی را زنده کرد و شیوایی سخن ، ادبیات را ماندگار کرد . تا آن جا که آوازه اش تا کران ها بپیچد . فردوسی یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسی و از مفاخر نام آور ملت ایران است و به سبب همین عزمت مقام و مرتبت ، زندگی او مانند سایر بزرگان درجه اول ایرانی با افسانه ها و روایات مختلف آمیحته شده . دریقا شخصی بدین بزرگی و مقام ، شرح حال و تاریخ زندگی اش ناقص و مجهول است و آن چه بر ما معلوم است اندکی از بسیار است . تولد او در سال سی صد و بیست و نه در قریه باژ از ناحیه ی طبران توس بوده یعنی همان جا که امروز آرامگاه اوست .

فردوسی مردی وطن پرست و در میهن پرستی استوار بود . این مطلب را می توان در جای جای شاهنامه و خصوصا از شور و عشق فردوسی که در ستایش ایران و نژاد ایرانی است و به خوبی آشکار است یافت ؛ به طوری که سی و پنج سال برای سرودن شاهنامه رنج برد و تمام دارایی خود را از دست می دهد و در پایان عمر تهی دست می شود ، چرا که عشق به ایران و ایرانی تا آن جا در وجودش رسوخ کرده بود که بر آن شد تاریخ میهن خود و افتخارات گذشته ی آن را که در خطر نیستی و فراموشی می دید زنده کند و بتواند از شیوایی و رسایی معجزه آسای خود بهره مند شود و آن را از زوال و فراموشی براهند ؛ و باید گفت که در این راه خدایی کرد . تا آن جا که حتی در مرگ پسرش از دامه کار باز نایستاد تا شاهنامه را همان گونه که از نامش بر می آید جاودان نماید ، برای ایرانی که می خواست جاودان بماند . زبان از گفتن هر آن چه در این سی و پنج سال بر او گذشته قاصر است باشد که پاسش ((بداریم این دردانه تاریخ را )) . فردوسی از تاریخ نیاکان خود و از داستان ها و افسانه ها و تاریخ ایران اطلاع و یا به داشتن آن ها شوق و علاقه داشت و تربیت خانوادگی وی را بر این داشت که بدون مشوق و محرک ، خود به این کار عظیم دست زند .

در حالی که تذکره نویسان در شرح حال فردوسی نوشته اند : که او به تشویق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت و علت این اشتباه آن است که نام محمود در نسخ موجود شاهنامه ، که دومین نسخه شاهنامه فردوسی است توسط خود شاعر گنجانیده شده ، نسخه اول شاهنامه که مختصر بو به منضوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوری ، موقعی آغاز شده بود ، که نوزده سال از عمر دولی سامانی باقی بود و اگر فردوسی تقدیم شاهنامه خود را به پادشاهی لازم می شمرد ناگزیر به درگاه آل سامان کهخریدار این گونه آثار بود ، روی می نمود و به هر حال نمی توانست در آن تاریخ به درگاه سلطانی که هنوز روی کار نیامده بود بشتابد . محمود ، ترک زاد غزنوی نه تنها در شاهنامه استاد توس تاثیری نداشت ، بلکه تنها کار او قتل گوینده آن به گناه دوست داشتن نژاد ایرانی و اعتقاد به تشیّع بوده است و بس .

نظم داستان های حماسی :

فردوسی ظاهرا در اوان قتل دقیقی حدود (( سی صد و شصت نه - سی صد و هفتاد و شش )) به نظم داستان هایی مشغول بوده و بعضی داستان ها منفردند (( بیژن و گرازان )) را باید در راس همه قرار داد . داستان بیژن و گرازان و یا رزم بیژن و گرازان و یا داستان منیژه و بیژن ، از داستان هی مشهور قدیم بوده که غیر از فردوسی از بعضی از شعرای دیگر عهد غزنوی نیز اشاراتی از آن دیده می شود و این ابیات منوچهری یکی از آن اشارات است .


شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک *** چو بیژن درمیان چاه او من
ثـــــــــریا چون منـــــیژه بر ســــــــر چاه *** دو چشم من بر او چون چشم بیژن
و در یک قطقه منصوب به فردوسی نیز اشاراتی به داستان بیژن می بینیم :
در ایوان ها نقش بیژن هنوز *** به زندان افراسیاب اندر است

و این بیت اخیر از شهرت فراوان داستان بیژن و منیژه حکایت می کند تا بدان جا که تصاویر آن ها در ایوان ها و بر دیوار خانه ها نیز نقش می کرده اند . فردوسی بنا بر آن چه از تحقیق در سبک کلام وی در داستان بیژن و گرازان بر می آید ، این داستان را در ایام جوانی ساخه بود . یکی از دلایل این مدعا استعمال الف های اطلاقی فراوانی است که زیاد از لزوم دیگر موارد شاهنامه دیده می شود ، هنوز به نهایت پختگی و استادی و مهارت نرسیده بود . برای مثال در میان نود بیت از یک قسمت این داستان ابیات زیر دارای الف های اطلاقیست :


به پیچید بر خویشتن بیژنا *** که چون رزم سامان برهنه تنا
ز تورانیان من بدین خنجرا *** ببرم فـــــــــراوان سران را سرا
به پیمان جدا کرد از خنجرا *** به چربــــــی کشیدش به بند اندرا
چو آمد به نزدیک شاه اندرا *** یکـــــــــــی را ز پــــولاد پیراهنا
نبینی که این بدکنش دینما *** فزونی سگالـــــــــد همی برهنا

یعنی ده درصد ابیات با قافیه هایی که الف های زاید دارد استعمال شده و این وضع در اشعار فردوسی کم تر مشهود است . تاریخ شروع نظم شاهنامه درست معلوم نیست ولی از چند اشاره فردوسی می توان تاریخ تقریبی آن را معین کرد . شروع کار فردوسی حدود سال های (( سی صد و هفتاد و یک – سی صد و هفتاد و پنج )) هجری می باشد .

فردوسی از امرای نزدیک کسی را لایق آن نمی دانست که اثر عظیم و جاودان خود را بدو تقدیم کند و همواره در پی بزرگی می گشت که سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگ ترین پادشاه عصر خود را یافت .


من این نامه فرخ گرفتم به فال *** همی رنج بردم به بسیار سال
ندیدم سرافراز و بخشیده ای *** پــگاه کیان بر درخشنده ای
همه این سخن بر دل آسـان نبود *** جز از خامشی هیچ درمان نبود
به جایی نبود هیچ پــــیدا درش *** جز از نام شاهی نبود افسرش
که اندر خور باغ بایـستمی *** اگر نیک بودی بشایستمی
سخن را نگه داشتم سال بیــست *** بدان که سزاوار این گنج کیست
جهاندار محمود با فر وجــــــود *** که او را کند ماه و کیهان سجود
بیامد نشست از بر تخــت داد *** جهاندار چــــون او ندارد بیاد

از این ابیات به خوبی ثابت می شود که فردوسی همواره در فکر آشنایی با پادشاهی بزرگ بوده که شاهنامه خود را به نام وی کند و آخر کار قرعه به نام محمود زد . گویا این امر در شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر حدود سال سی صد و نود و چهار یا سی صد و نود و پنج اتفاق افتاد . در این روزگار فقر و تهی دستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار مورث خود در راه نظم حماسه ملی ایران از دست رفته بود .

نخستین نسخه منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافته بود و طالبان از آن نسخه ها برداشتند و با آن که پدید آورنده ی آن شاهکار به پیری گراییده بود و تهی دستی بر او نهیب می زد ، هیچ یک از بزرگان و آزادگان با دانش که منظومه ی زیبایش بهره مند می شدند در اندیشه ی پاداشی برای آن آزاده مرد بزرگوار نبوده اند در حالی که او نیاز مند یاری آنان بود و می گفت :


چو بگذشت سال از برم شصت و پنج *** فزون کردم اندیشه درد و رنج
به تاریخ شاهان نـــــــــــیاز آمــدم *** به پیش اختر دیر ساز آمدم
بزرگـــان و با دانش آزادگــــــــــان *** نبشتند یک سر سخن رایگان
نشسته نظاره من از دورشـــــــــان *** تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبد بــــــهره ام *** بگفت اندر احسنتشان زهره ام
سر بــــــدره های کهن بســـــته شد *** وزان بند روشن دل خسته شد


در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی محمود ترک زاد به اندیشه ی استفاده از شهرت دهقان زاده ی بزرگوار توس افتادند . و او را به صلات جزیل محمود ، که برای گستردن نام و آوازه ی خود به شاعر می داد ، امید وار کردند و بر آن داشتند که شاهنامه خود را که تا آن هنگام به نام هیچ کس نبود به اسم او درآورد . او نیز پذیرفت و بدین ترتیب یکی از ظلم های فراموش ناشدنی تاریخ انجام یافت .فردوسی باز به تجدید نظم و ترتیب و تنظیم نهایی شاهنامه وافزودن داستان های نو سروده بر آن همّت گمارد و به مدح محمود غزنوی در موارد مختلفی از آن پرداخت و نسخه دوم شاهنامه در سال چهارصد – چهارصد و یک هجری آماده تقدیم به دستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از ارتکاب این اشتباه آن دید که می بایست ! فردوسی این آزاده مرد ناگهان حربه تکفیر راغ بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الهاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد .

پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و به اسماعیل وراق پدر ازرقی شاعر پناه برد و شش ماه در خانه ی آن آزاده مرد پنهان بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند و چون فردوسی ایمن شد از هرات به توس و از آن جا به طبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار به نام ((سپهبد شهریار)) رفت و بدو گفت که در این شاهنامه همه سخن از نیاکان بزرگ تو می رود ، بگذار تا آن را به نام تو کنم . لیکن او از بیم تیغ محمود لرزان بود و بدین کار تن در نداد . بعد از این حوادث فردوسی از طبرستان به خراسان بازگشت و آخرین سال های نومیدی و ناکامی خود را به تجدید نظر های نهایی در شاهنامه و بعضی افزایش ها بر ابیات آن گذرانید تا به سال چهار صد و یازده هجری در زادگاه خود ((باژ)) در گذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید و همان جا مزار اوست .

روحش شاد و یادش جاودان باد این اختر تابناک آسمان شعر .