توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *رهگذر چه می گوید*
Sara12
05-17-2011, 04:23 PM
سلام
همه جا به دنبال مونس و یاری بوده ام که بتوانیم همه آنچه که در رهگذر عمرحادث میشود ، زشت یا زیبا ، مهم و یا غیر مهم برای هم بازگوییم ، سنگ صبور هم باشیم و با هم آرام گیریم .
در زندگی بسیاری از آلام ، آرزوها ، رازها و مشکلات وجود دارند که هرگز قابل بازگو کردن نیستند حتی برای پدر و مادر ، برادر و خواهر و یا دوست و آشنا و یا فرزندان .
منتظر حرفهایت هستم ، درگیریهایت ، شادیهایت ، تنفر یا عشقهایت ، کارها و مسئولیت هایت .
من با توام ، تو هم با من باش ، چه میدانم شاید روزی هم یکدیگر را دیدیم تا بازی روزگار چه باشد
Sara12
05-17-2011, 04:23 PM
سلام، ای که در دل ما از نظر دگران نهانی
ای نیمه پنهان که سالهای سال است برای یافتنت از خود گذشته ام
تویی که حتی یاد با تو بودن آنقدر لذت بخش و لطیف است که برای لحظاتی هر چند اندک این کویر خشک، این دل پیر را گلستانی و جوان میکند.
روزهای بدون تو چه قدر زود میگذرند، چه قدر زود...
نمیدانم این سرعت بالای روزگار است یا پیری و ناتوانی من که از آن عقب می مانم!
و آه که چه درازند این شب ها، شبهای بی تو...
گذر از این شب های تلخ چه قدر طولانی است
گاهی به طول یکسال،روز!!!
روزگار هم با ما سر ناسازگاری بر آورده است، بعد از سالها که شبی یادت را در آغوش میکشم، غروب را به طلوع می چسباند به سرعت یک نسیم دل انگیز، به سرعت یک خواب!
حرفهای دلم بسیار است
از چه بگویم؟
از بغض سردی که سالهاست در دل کویری ام منجمد شده!
یا حتی از نداشتن عکسی از تو ای نگارم تا با نگاه به چشمانش ذوب کنم این یخ چندین ساله را؟
کاش میشد، ای کاش....
نه! نمی خواهم از ای کاش ها بگویم، برای نگفتن همین ای کاش هاست که سالهاست برای رسیدنت تلاش میکنم.
بعد از آنکه نیامدی دل نگران شد و مرا محکوم کرد، محکوم به سفر...
تا بیام و بیابم تو را در هر کجا که هستی
این آمدن نه از بهر این است که نیایی، چون میدانم می آیی آخر تو یک روز
آمدن از بهر آنست که شاید دیر بیایی
با اولین یادت، لذت اولین بهار را چشیدم و شوق وصالت شد بهار دیگری
حال که از بهار و تابستان گذشته ام، مدتهاست در تنهایی گرفتار خزان شده ام
هم من و هم دل میترسیم از خستگی این خزان چند ساله به خواب فرو رویم. خوابی زمستانی!
آخر تو کی می آیی؟
یا کی می یابم تو را؟
کاش بدانی این هزاران خزانی که مرا در بین دو بهارت حبس کرده، دگر مرا نیز خزان کرده و گر می بینی توانی مانده برای چند خط سیاه کردن، همان اندک شوق وصالت است که در نهان خانه دل محفوظ داشته ام و پنهان تا هیچ گزندی از خزان به آن نرسد.
دگر آن جوان پر شور و سرمست نیستم، آری پیر شدم،ضعیف و نحیف و شکننده...
می دانی چرا؟
برای آنکه مانند دگر امواج این پر تلاتم و خروشان این دریای طوفانی با دیدن نزدیکترین ساحل، خود را به آن نرسانده و دلخستگی ها،غم ها و شتابم را در پهنای آن رها نکرده ام
سالهاست که این سونامی و خروش را در درون و اعماق خود غرق کرده ام، دگر شده ام یک گرداب!
کجایی ساحل آرامشم؟
نمیدانم نامت چیست یا چه بگذارم نامت را؟
ماه، ستاره،دنیا،هستی،آرامش،سحر ،ساحل و یا دریا...
هر چه هستی خوش باش، فقط بدان مانده ام تنها میان سیلاب غم ها
می دانم می آیی، می مانم چشم انتظارت، بیا...
و می دانم میابم تو را، پس همچنان سفر میکنم برای یافتنت...
Sara12
05-17-2011, 04:26 PM
سلام
بازهم من آمدم تا بنالم از درد نامرد دوریت!
تیشه دوریت عمریست ریشه دلم را ضربه باران کرده و میخواهد نابود کند من و این دل را، اما نمیداند که شوق دیدارت ریشه و تنه این دل را چقدر مستحکم کرده
بزن این ردر بی مروت محکم تر بزن اما جز خراش کار دیگری از پیش نخواهی برد
نمیدانم از چه بگویم از حرفای دلم که آهنگ غریب روزگار است یا غم تو که سالهاست آنرا در انتهای سینه محفوظ داشته ام
روزهای بارانی با من چه میکند، یادت!
طوفانی در دل بپا میکند که مثالش را ندیدم هرگز
و من چه میترسم، هراسان و به این سو و آن سو می نگرم تا بیابم تو را ای ساحل آرامش....
تا خود را به تو برسانم و همچو کشتی شکسته ایی برای همیشه در آنجا به گل بنشینم!
و اما یادت...
یادت را به رسم امانت در در پستوی سادگی دلم در تمام این حوادث محفوظ نگاه داشته ام و پنهان...
با کشتی خیالت و با همراهی ناخدایی دل، سکان یادت و دیده بانی به نام عشق از تمامی طوفان ها و بوران ها میگذرم تا به تو برسم، بیایم و برای ابدیت پهلو بگیرم در بندرگاه اختصاصی من و آغوش تو
گرچه راه بسیار است و طولانی و مرا خسته ی فراوان کرده اما هرگز در هیچ کجا و برای اندک لحظه ایی چشم به جزیره ایی ندوخته و نزدیک نشده ام
سواحلی که به رفت و آمد کشتی ها و موج ها عادت کرده بودند و هر چند لحظه ای نام کسی در ساحل نوشته میشد و با آمدن موج جدید نام جدیدی آورده میشد و قبلی راحت تر از لمه راحت پاک میشد و به خاطرها می پیوست
اما من تنها تو را میخواهم تویی که هیچ کشتی و موجی را پذیرا نشده ایی جز منی نام رهگذر و میدانم در ساحلت با قلم عشق نوشتی امیر و چشم انتظار هستی
دلم تنها تو را زیبا میداند و تنها از تو آرامش می گیرد.
میخواهم تو را بیابم تا تمام دلخستگی ها و دلشکستگی هایم را در آغوش تو رها کنم زیرا آنجاست که جایگاه من و است و بس....
Sara12
05-17-2011, 04:27 PM
سلام و باز هم سلام ای نازنینم
میخواهم باز از درد دوریت بنویسم، در این شامگاهی که به بامداد نزدیک است .
تمام دلنوشته هایم را شب ها برایت مینویسم تا بدانی که ای دنیای من بدون تو چه قدر تارک و تنهام........
شب ها برایت مینویسم تا این ظلمت در کلماتم نمود پیدا کنند...
بیا که قول میدهم برای آمدنت جشنی بی همتا برپا کنم، جشنی با حوض هایی پر از آب و فواره ها و رقاصی رقاصه ها و سمفئنی آهنگی که فقط برای تو نواخته میشود
آری بیا طراوت و ترنم من! بیا عزیز تر از جانم.........
بیا که سالهاست بغض دلم برای آمدنت لحظه شماری می کند تا با آمدنت قفل سکوتش را بشکند و همچو آهنگی غمناک با هق هق هایش برایت آواز شادی بخواندو چشم هایی که اشک هایشان برایت فواره خواهند زد و پلک هایی که در این فواره ها رقاصی میکنند.
این سان منتظر آمدنت هستم ، بیا........
نه آن سان بیایی که من دگر نباشم جز نامی که زیر غم سنگین و همچو کوه نبودنت له شده باشم. بیا......
Sara12
05-17-2011, 04:28 PM
نميدانم دگر چه بگويم
چنديست نواي رفتن سر داده ام
و كوله بارم را پر از تنهايي هايم ساختم
چشمانم همچون فانوسي ميتابد بر مسيرم
اما
پاهايم تاب تنها پيمودن ندارد
ميروم
و هرچه بيشتر از حال دور ميشوم
دلتنگيم بيشتر زبانه ميكشد
من عزم رفتن كرده ام
اما .............
اما ديدگانم انتهاي جاده را نمي يابد
من ميروم تا از خاطرات دور شوم
ميروم تا به ابديت نزديك تر شوم
غافل از اينكه خاطرات همواره درون قلبم است
و جا نخواهند ماند
و غافل از اينكه ابديت
همينجاست.............
Sara12
05-17-2011, 04:29 PM
براي تو مينويسم
براي تويي كه گام هايت فراخ و استوار است
و عزم رفتن كرده اي
براي تويي كه خسته از دست سرنوشت
كوله بار تنهايي ات را بر دوش كشيده اي
لحظه اي درنگ كن..............
تنها لحظه اي
ميدانم دگر براي ماندنت دير شده است
و جاده هاي زندگي چشم به راهند تا قدم در آن ها بگذاري
تنها ثانيه اي به پشت سرت نگاه كن!
شايد در ابتداي جاده كسي هست
كه تو را ميخواند
و
در انتظار رسيدن به تو گام بر ميدارد
تنها لحظاتي درنگ كن
و به عقب بنگر..............................*
Sara12
05-17-2011, 04:31 PM
دیگه بسه!!!
تا کی باید تو این جزیره متروک چشم انتظار اومدنت باشم؟
دیگه نمیتونم بمونم، دارم دیوونه میشم
میخوام دلمو بزنم به دریا، میخوام بیام کنارت...
میخوام پیدات کنم
من جزیره آرامشم رو تو دریای چشمای پیدا کردم
میخوام بیام و صید کنم و اون صدفهایی که مرواریدهاشون دارن از اعماق دریای چشمات برام چشمک میزنن
تو که میدونی این تن زخمیه، زخمی از یه خنجر زهر آهگین!
پس چرا نمیای کنارم
درد باشی یا درمون، من تو رو میخوام..........
Sara12
05-17-2011, 04:34 PM
هر کجا تو بودی گرمی بود و صفا
اینجا چه قدر سرد شده، سرد...
هر کجا تو بودی نور بود و روشنی
اینحا چه قدر تاریکه و بی روح...
از هر چی و کجا هراس داشتم به تو نگاه می کردم و آروم می شدم و اما حالا؟......
هر جا که تو بودی فقط عشق بود و زندگی
اینجا چه قدر سخته کشیدن، شدم یه مرده متحرک و دیگه زندگی نداره جریان اینجا
وقتی تو بودی، شب تاریک معنی نداشت، حتی آسمون هم داره جای خالیت رو فریاد میزنه
فریاد سکوتت داره گوشمو کر میکنه
حجم خالی زیاد بین انگشتام داره دستامو خورد میکنه
این همه تاریکی و ....
فریاد میزنه که نیستی....
که رفتی از اینجا.......
نیستی عشق من....
نیستی...
Sara12
05-17-2011, 04:35 PM
زندگی یعنی.....
زندگی یعنی من،نه!
و شاید یعنی تو، بازهم نه!
زندگی یعنی من،تو
یعنی ما
زندگی یعنی همین الان، همین لحظه.........
زندگی یعنی بودن با هم، برای هم، کنار هم...........
زندگی، زنده کردن لحظات است نه لحظه ها را به انتها رساندن
زندگی یعنی در لحظه زندگی کن
سالومه چه قشنگ گفت حرفش را و پای حرفش امضا کرد امضا را!
حرفش این بود نه تو راهبر باش و من در پی
نه من روان شده و جامانده
آری باش در کنارم
زندگی اینست
بگذار شانه هایم لمس کند شانه هایم را
این فاصله ها را با دستهایت کنار بزن
زندگی تنها لذت با تو بودن است
برای تو بودن است
اینست زندگی
Sara12
05-17-2011, 04:36 PM
بزن بارون....
بزن که یاد یار منو کرده آوار
شدم حالا یه سرگشته بی قرار
بزن که از من چیزی نمونده جز یه ویرونه
شایدم فقط یه دل که شده حالا دیگه دیونه
بزن که این دل بی همخونه
منو آتیش میزنه با هر بهونه
بزن تا ببارم، همپای تو تا هر کجا که میتونی
ابر چشام دنبال بهونه ست تو مکه خوب میدونی
بزن بارون که یاد اون تنها همدم شب هامه
بزن بارون که عشق اون هنوز توی نفس هامه
بزن بارون........
Sara12
05-17-2011, 04:37 PM
می خواهم برایت شعر بگویم
چشمانت به یادم می آید
دل ربا ترین آفریده خداوند
چه نیازی به شعر من دارد !
Sara12
05-17-2011, 04:37 PM
ما همه مان مثل همیم
بی آشیانه و بی رویا
کابوسهایمان گاه آنقدر واقعی است
که ازترسش بیدار هم نمی شویم و در همان خواب ،
می میریم و خیال میکنیم ،
زنده ایم ...
Sara12
05-17-2011, 04:38 PM
تا تو نباشی دنیا برام هیچه هیچه، فایده ای نداره
چه فایده وقتی نیستی، هوا همیشه ابریه و فضا دلگیره....
همه چیز با بودنت معنا داره، با در کنارت باریدن
بدون تو بارون با اون همه حرف هم دیگه معنا نداره
هنورم تو دلیلی برای بودنم ، هنوزم با تو عین بودن تو بهشته
بیا حس با تو بودن بهتر از با دنیا بودنه، بی تو دنیا زشته زشته
بذار باشن تموم دردها، تو باشی هیچ خیالی نیست
چه خوش گفت که جز غم دوریت دیگه هیچ ملالی نیست
Sara12
05-17-2011, 04:38 PM
صبور باش و تنها وسربزیرو سخت!
سکوت؛
سرآغاز رستگاری تمام رویاهاست
Sara12
05-17-2011, 04:43 PM
سلام!
حال همهی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیدهام خانهئی خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
Sara12
05-17-2011, 04:44 PM
دنیا مگر چه خواهد جز همین خاموشی من و تو؟
بگو حرف دل تا نماند بگو این صفحه از آن تو
بگو حرف دل تا در این وادی بماند یادگار
حرف همان است که ما گوییم نه روزگار
Sara12
05-17-2011, 04:45 PM
به هم می رساند همین راهی از هم دورمان کرده ست
دستی که با تو بدرود می کند
خیابان و خانه هایی که با هم طی کردیم
نامم را به خاطر بسپار!
دوباره عاشقم خواهی شد
Sara12
05-17-2011, 04:45 PM
از انسانها غمی به دل نگیر
زیرا خود نیز غمگینند! با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.
پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند!
دکتر علی شریعتی
Sara12
05-17-2011, 04:50 PM
آفتابگردان ها رابه جای آفتاب گذاشتم
کفش هایم را به جای راه
می توان هفت سین را هم به جای بهار بگذارم
اما جای خالی تو را
فقط باران پر می کند
Sara12
05-17-2011, 04:51 PM
گذر کردم از اینجا
گفتم برای سفرت توشه ای گذارم...
سفر که می روی
آرام از دشتها که می گذری
یادت باشد
گلبرگ گلی را بر باد ندهی
یا که شبنمی جا مانده از سحر را
در حرارت خورشید نگذاری بمیرد
آی... رهگذر
تنها که می روی
یادت باشد
خاطرات عشقت را با خود نبر!!
نکند در گذر پر پیچ کوهساری
دزدان دوره گردی آن را برباید!
Sara12
05-17-2011, 04:52 PM
فرصت با هم بودنمان انقدر کوتاه است که مجالی برای دوری نیست
شاید زندگی همین فرصت های کوتاه باشد
در این زودگذر
باید عاشق بود
باید عاشق مرد !
Sara12
05-17-2011, 04:52 PM
ن گاه كه يكديگر را ديدار مي كنيم
ماهيان رنگارنگ در برابرم آشكار مي شوند
و پروانه هاي آبي در فضاي دريايي به پرواز در مي آيند.
و آن گاه كه از يكديگر جدا مي شويم
تنها ساردين و كوسه ماهي برايم ظاهر مي شود
من به راستي سفر نمي كنم
جز در ميان خاطرتمان.
من به راستي اقامت نمي كنم
جز در چشمانت.
Sara12
05-17-2011, 04:53 PM
یشه ابرها می گریند
همیشه چشم ها می بینند
و آفتاب
گاهی حیات می بخشد و گاهی ظلم می کند
گاهی نمی دانم آدم ها به چه می اندیشند . . .
گاهی انگار اصلا کسی، کسی را نمی بیند . .
و روز ها در سکوت کامل می گذرند و من بی صدا اشک می ریزم
دیگر خانه و خانواده ای هم نیست
کسی نیست و می دانم فردا هم کسی نخواهد بود
باشد باشد
همه را می دانم
می دانم
گاهی وقت ها آدم ها انقدر تکراری هستند که . . .
می دانم
گاهی وقت ها آدم ها انقدر مزاحم هستند که . . .
می دانم
گاهی وقت ها آدم ها انقدر کوچک هستند که . . .
می دانم
گاهی وقت ها آدم ها انقدر دروغگو هستند که . . .
می دانم
گاهی وقت ها آدم ها اننقدر پوچ هستند که . . .
بغض می کنم و اشک در چشم هایم جمع می شود
زیر لب می گویم
می دانم که باید بروم . . .
و من بیرون رفتم
از جایی که شایسته ی من نبود
اما چیزی آنجا به امانت می گذارم و تنهایی را بر می گیرم
نه کسی را می بینم
نه صدای می شنوم
من تنها آتش سیگارم را می بینم و صدای سوختنش را می شنوم
گاهی دلم آنقدر برای آن روز ها تنگ می شود
که چشمانم را می بندم و همه چیز را از سر می گیریم
نمی دانم چرا "هنوز"...
اما دست خودم نیست. . .
دلم برای کفش ها ی سیاهی تنگ می شود
دلم برای راه رفتن
دلم برای تلفظ کلمات
دلم برای آبی ِ لباس هایش در آن روز [برای مشاهده این لینک باید ابتدا ثبت نام نمایید. برای ثبت نام اینجا کلیک کنید... (http://forum.isatice.com/register.php)]
نمی دانم
انگار دلی آنجا جا ماند
نمی دانم [برای مشاهده این لینک باید ابتدا ثبت نام نمایید. برای ثبت نام اینجا کلیک کنید... (http://forum.isatice.com/register.php)]
کاش مردن آسان بود
کاش جراتش بود . .
ای کاش مردن آسان بود
کاش تمام می شد
کاش کسی من را نمی دید
کاش کسی من را در ذهنش بزرگ نمی کرد
من چیزی ندارم تا به کسی بدهم . . .
وجودم پر از درد است
من فاصله دارم تا آرمش تا خواب بعد از ظهر
آن دور ها انگار زن و مرد هایی با زبانی دیگر حرف می زنند
من خودم را گم کرده ام ، می دانم کجا هستم . . . نمی توانم خود را بر گیرم و الا مژدگانی مقرر می کردم به اندازه ی تمام آن چه که هستم . . .
اما می دانم کجا هستم و آنجا جای من نیست
من خودم را گم کرده ام
کاش جراتش را داشتم تا چمدان هستی ام را پر از سنگ می کردم و بر پای ِ راستم می بستم
که آن را رها کنم در دریاچه ی اکنون. . .
اما باید منتظر ماند تا مرگ خودش فرا رسد . . .
Sara12
05-17-2011, 04:53 PM
http://triploo30.persiangig.com/image/weblog/vafa.jpg
Sara12
05-17-2011, 04:54 PM
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی ؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
وبر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها ، همچون انبوه عزاداران
لحظه ی باریدن را گوئی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن ، هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز می ماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و تست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان ، در دستان
عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لب های عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد
Sara12
05-17-2011, 04:55 PM
گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه
***
سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه
***
دلم نمياد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم ميره جون
بمون براي کوچهاي که بي تو لبريزه غمه
ابري تر از آسمونش ابراي چشماي منه
***
بمون واسه خونهاي که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره اي که عاشق ديدن توست!
Sara12
05-17-2011, 04:55 PM
مرا... بگذارو بگذر
دگر یارای رفتن در تنم نیست
مثال خوابها کابوس گشتم
دگر راهی برای ماندنم نیست
مرا ... بگذارو بگذر
دگر گریان این شبها نگردم
برایم هیچ این دنیا نیارزد
خیال ماندنی در خاطرم نیست!
Sara12
05-17-2011, 04:56 PM
خوب است
همینکه می توانم راه بروم و نفس بکشم
خوب است
با آن زخمی که عشقت مرا زد
از آن ارتفاعی که من به زمین خوردم
همینکه زنده هستم
جای شکرش باقی است!
ولی نمی دانم چرا گاهی
آدمها که از کنارم رد می شوند، فاتحه ای برایم می خوانند
نکند ، من مرده ام!
نکند ، خبرندارم و هنوز داغ این روزگازم؟
مرده ای که راه می رود و زندگی میکند؟!!!!!
Sara12
05-17-2011, 04:57 PM
دیدی یادم رفت از نی نی نگاهت سهمم را بردارم؟
کنار عطر نسیم و صدای تنهایی بگذارم
پنهان کنمش برای روز مبادا...
دیدی یادم رفت تنها موی سفیدت را بردارم
کنار برف زار شقیقه هایم بگذارم....
هر روز نگاهش کنم و خوشحال تر......
که یک روز به پایان نزدیکتر شده ام.........
که یک سفید دیگر یعنی ........پایان این همه سیاهی......
دیدی یادم رفت بگویم.... دوستت دارم
و تو بگویی دروغ است و لبخند بزنم
و تو بگویی چه لبخند پرمعنایی
دیدی یادم رفت بگویم دروغ که معنا ندارد.........
دیدی باز باران بارید و تو و سنگفرشهای مهربان قدیمی
یادتان نبود.....
دیدی گفتم پیش از بارانی دوباره عاشق می شوی
و تو خندیدی
و گفتی محال است...
دیدی یادم رفت آخرین چای
را مزه مزه کنم قبل از نوشیدن
شاید تلخی امروز یادم برود
دیدی یادم رفت؟؟
حالا نه روز مبادایی است و نه بارانی و نه موی سفیدی
نه لبخندی و نه حال محالی و نه چای تلخ
نه دروغی ...نه دروغی
و دیگر هیچ حقیقتی تلخ تر از این راستی نیست
راست می گویند:
غروب برای عاشقی وقت مناسبی نیست
اما حیف که هر چه می گردم موی سیاهی نیست
دیدی یادم رفت؟؟
Sara12
05-17-2011, 04:58 PM
رد شدم... گفتم حالی از تو بپرسم!
شاید که دل آرام گیرد
دیدم که تو از حال خراب من هم ویرانتری !!
عجب روزگاری است...
رفتن و رفتن و رفتن
جایی بمانی ، پا گیر می شوی و در آخر هم باید که بگذاری و بگذری!
و این همان درد است ، که درمانی ندارد
اینکه پاگیر شوی و نتوانی که بگذری!
و می شود سرآغاز یک مرگ تدریجی...
خدا کند که حالت خوب شود
Sara12
05-17-2011, 04:58 PM
چقدر دلتنگم....
می خوام عبور کنم از این جاده های غریب
دلم تنگ است.....
گل مریم بخند جونم
میشه دوباره از نو شد
Sara12
05-17-2011, 04:59 PM
درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز
Sara12
05-17-2011, 04:59 PM
همه لذت بخش تر آن خنده ی پنهـانَت بود..
من چهره ات را نمیــ دیدم..
چون سرت را روی میز گذاشته بودی و میـ خندیدی!
وقتی سرت را بالا آوردی ...
آن چشمان ِ پُـر از اشک و شـور ِ تو پشت عینک میان ِ صورتی که از شدت خنده نمیـ توانست عادی شود..
جلوه نمایی میـ کرد...
چشمانَـت زلال بود..
هر چه سعی کردم خودم را در آن پیـ دا کنم نشد..!!
آری...
من در وجود ِ زلال ِ چشمان ِ تو گُم شده بودم..!
من محو زیبایی تو به راهـ ی رفتم که دیگر بازگشتـ ی نداشت..
من راه برگشت را در نگاه ِ تو گُم کردم!
ومن..
مدت هاست در این بیراهه ها قدم میـ زنم!
بی آن که بدانی چه کسی در تو جاری است...
Sara12
05-17-2011, 05:01 PM
امشب دلم گرفته است
اما...
جای دستهای نوازش گر تو
که چون مرحمی زخمهای دل شکسته ام را
تسکین میداد
بر روی شانه ی بی تکیه گاهم
خالیست
امشب دلم گرفته است اما
جایگاه سر انگشتان مهربان تو
بر گونه ی خیس من
خالیست
و جای تو
در اتاق خلوت و تاریک من
در بستر سرد و دلگیر من
همچنان خالیست
و من امشب آخرین غزل را
به یاد تو
و خالی دستانت سر میدهم
اما چه حیف
که جای تو
حتی در قلب شکسته ی من
خالیست...
و از تو و یاد تو عاریست...
Sara12
05-17-2011, 05:02 PM
اهي رفتن تنها يك واژه است
واژه اي كه در خيال جا ميگذارد تمام دلتنگي ها را
و آهسته گام برميدارد
تا دور شود از هرآنچه از او دور است و نزديك ميخواندش ............
گاهي بايد رفت
و قدم در جاده اي بي انتها نهاد
بازي روزگار است
بايد بگذري
و بروي...........
بنگر اي رهگذر
همه چيز را برداشته اي؟
؟؟؟
تنهايي ات
سكوتت
و
برگ هايي كه مرهم قلب خسته ات هستند
اما
قدم در چه راه ميگذاري؟
اين جاده بي انتهاست
بنگر
و بال هايت را با خود به همراه ببر
تا اوج گيري در بيكرانگي آسمان خيالت...............
سفرت به خير
اما
گاه و بي گاه به خاطر بياور زميني را كه از آن اوج گرفتي و رفتي* __________________
Sara12
05-17-2011, 05:03 PM
های رهگذر...
سفر رفته ای؟!
دیر گاهیست رد پایت را بر ساحل بودن نمی بینم!
نکند امواج دریای عشق تو را بلعیده باشد؟!
یا که نه...در مسیر پر پیچ و خم احساس پایت در گل مانده است؟!
های رهگذر...
حالت خوب است؟!
اگر که آری... پس ، از چه روی با گل وازه های شعرت به دیدار دوستانت نمی آیی؟!
های رهگذر...
هر جا که هستی باش!
سر سبز و سربلند و دلشاد...
Sara12
05-17-2011, 05:03 PM
به فکر تنهایی نباش ، تنهایی خودش تنهاست .
تنها به فکر کسی باش که بی تو تنهاست...
Sara12
05-17-2011, 05:04 PM
.................اين نقطه چين ها را كي پر خواهم كرد؟تو ميداني؟
چه سوالي !!!!!خودم هم نميدانم.............باز هم جاي خالي!!!! باز هم جوابي ندارم براي سوال هايت
درسهايم را خوب از بر نكرده ام !!!....ميبيني؟؟؟؟هنوز همان شاگرد بازيگوشم كه بودم كه حواسش به همه جا هست الا تو.....باز هم حواسم پرت است.........باز هم به قول تو در عالم نميدانم كجا به سر ميبرم
..........باز هم در خيال هاي كودكيم گم شده ام........باز هم تو از من ميپرسي و من ريز ميخندم......و چشمان تو از خنده ي كودكانه ي من برق ميزند و من جدي ميشوم......اين بار غرق ميشوم در نگاهت
از همان عالم نميدانم كجا بيرون مي ايم....خيال هاي كودكيم را فراموش ميكنم .....باز هم جاي خالي را پر نكرده ام.........باز هم حواسم پرت است....اين بار افسون چشمانت مرا گرفته......باز هم سوالت را تكرار ميكني.....زهرا حواست كجاست؟؟؟......باز هم جاي خالي...........
Sara12
05-17-2011, 05:04 PM
هر آن لحظه که با منی، هرگز از من برای من مگو
من مشتاق شنیدن از توام، تنها از تو بگو
عمر درازیست سر کردم با تنهایی، تا تنها تو بیایی...
بیایی تو و برایم بگویی بسیار
اما گفته هایت را نمیخواهم
همگان گفته هایت را شنیده اند
من نیز از همگان شنیده ام گفته ها را
گر آمدی در کنارم و یا در برم
تشنه شنیدن ناگفته هاین هستم
تنها از ناگفته هایت بگو
Sara12
05-17-2011, 05:06 PM
بخواب آرام ای عشقم که من بیدار بیدارم
فراقت تا سحر هر دم کند بیمار بیمارم
بخواب آرام جان من کنارت بودم و هستم
بخواب آرام من امشب چو هر شب سخت هوشیارم
تمام هستی ام خوابی ، برایت شعر می گویم
بخواب آرام تا فردا که من مشتاق دیدارم
میان سینه ام بغضی دل من گریه می خواهد
ز ترس بودن بی تو ، ز فکرش نیز بیزارم
دلم تنگ است می دانی که بی تو هیچ و تنهایم
نگر بر تلخی ام بی تو به این روز و شب تارم
چه میشد گر سحر میشد دلم بی تاب روی تو
نوازش کن مرا هر دم که من بی عشق بیمارم
به چشمانت قسم عشقم که بی عشق تو میمیرم
فدای پاکیت گردم گل زیبا و بی خارم
تمام آرزوی من ، بخواب آرام چون هستم
نوازش می کنم مویت بخواب آرام ، بیدارم
Sara12
05-17-2011, 05:06 PM
کلا زندگی همین است
خوابهایی که بیدار نشده ، می میرند
و کسی حتی سراغ تعبیرش هم نمی رود
کلا زندگی همین است
دلت برای کسی تنگ می شود
کسی که حتی نمی داند ، تو هم دل داری و او هم در آن جا خوش کرده است
عجبم از این روزگار
خوابهایش می میرند
عشقهایش هیچ نمی دانند
و آدمهای صحنه این روزگار
مدام در پیش میدوند
کلا زندگی همین است!
Sara12
05-17-2011, 05:07 PM
بی خیال روزگار تلخ
من به هوای شهر تو آواره دنیا می شوم
شاید که آن برای سرگردانی دل من نیک باشد
سرگردانی دل من ، حرف امروز و دیروز نیست!
دیرگاهیست کزآن جام هلالی مستم
تو مرا دریاب ، باران
کویر ، کویرم
تو مرا در یاب ، مهتاب
شب ظلمت زده دیرینم
تو ، مرا دریاب ، آواز
مردم در این سکوت بی فرجام
Sara12
05-17-2011, 05:08 PM
دنیا را می خواهم بگذارم و بروم
مال شما....
اینجا جز غروب خواهش و شب چیزی نمیابی
کسی در دوردستهای نزدیک مرا می خواند...
در کنار دل من حرف می زند
صدایش طنین دل انگیز ترنم های بهاری است!
نزدیکتر از من به من!
کسی است که مرا می کشد!
زنده می کند!
با او همراه خلوت و ازدحام شهرم
با او حالم خوب است...
و بی او........
نمی خواهم... دنیای بی او را ....هرگز!
Sara12
05-17-2011, 05:08 PM
من فقط كمي فرصت ميخواهم تا خاطراتم را مروركنم
و به ياد بياورم بايد كداميك از انها را همراه تو به خاك بسپارم
فقط كمي فرصت ميخواهم .......تنها به اندازه ي خوابي كوتاه به من فرصت بده
Sara12
05-17-2011, 05:09 PM
خواب رنگارنگ من تعبیر شد
عشق آمد ، سایه تقدیر شد
آن نگاهت خاطرم را سرخ کرد
عشق آمد ، بسته بر زنجیر شد
Sara12
05-17-2011, 07:40 PM
دیگر کسی از پشت پلکهای من گذر نمی کند...
دیگر کسی دریچه نگاه مرا به سمت مهتاب باز نخواهد کرد...
و دیگر...
دیگری نیست!
بگذار تمام مردم شهر ، قصه و افسانه مر ابخوانند...بدانند .... شاید هم بگریند!
قصه از کجا شروع شد؟!
از روزیکه....
بگذریم...
تمام مردم شهر نه ، تمام دنیا هم بخوانند...بدانند و بگریند...
چه فایده...
تو از آن دیگری هستی!
Sara12
05-17-2011, 07:41 PM
هنوز هم همين جا ايستاده ام ...
3....2....1 مي شمارم ..
مثل قديم ...
اما ديگر منتظر امدنت نيستم ..
باور كن هيچ وقت انتظار امدن كسي را نداشتم ..
من منتظر بارانم ...
مي دانم كه اسمان بيشتر از اين چشمان خسته ام را به انتظار نمي گذارد ...
روزگارم را قسمت كرده ام با اين پنجره ..
مي ببيني با اين دلتنگي عجين شده ام ..
عجيب...دلتنگم..
به اسمان كه نگاه ميكنم او هم دلگش گرفته ..
اما نميبارد...
ببار آسمانم ..
اگر نباري من مي بارم ..
شايد ابرها نمي گذارند مرا ببيند ..
مي خواهي سوار بر شانه هاي باد بيايم ...
من خيس باران نيامده ات هستم ...
چشمانم به تو دوخته شده از زمين تا آسمان ....
شايد راه طولاني شده... در راهي...
باشد من همين جا هستم ...
تو بيا من به استقبالت خواهم امد ...
Sara12
05-17-2011, 07:41 PM
مي داني ...
غريبي مي كنم اين روزها ...
حتي با دلم ..
بر روي اين پُل ايستاده ام ..
مدت هاست كه كسي گذري نكرده ..
مدت هاست كه اين پُل جز من و تنهايي كسي را نديده ..
جز من و سكوت چيزي را نشنيده ..
باد مي وزد ..
معلق ..
آري لحظه اي معلق بر روي پُل ...
من و تنهايي و سكوت...
مي داني ..
حرف هايت دل مي نشيند رهگذر ...
تو بگو.. من مي شنوم ...
Sara12
05-17-2011, 07:42 PM
شب چیست؟
شب یعنی هر آن موقع که یادش در دلت گردد فراموش
با روزگار غریبه باش ام با روزها نه!
روزها از آن اوست! دوستشان بدار
همه وقت یادش کن تا شبگار رهایت سازد
باد و بوران را تو می سازی
اما عطر نفس هایش جاریست مگر آنکه تو خود دریغش کرده باشی
برای باز گرفتن شوقت بجنگ!
بگیرش از آن بی مروت ها!!!
ذوق خودش می آید
بدان خدا با توست
پس نمان...
برو...
مانده بودن هر آن لحظه خوب است که بدانی، می مانی
نه آنکه مانئن تو را نابود سازد
من تنها در خود مانده ام و هر جا که هم روم خود با من است!
آری با خود می روم!!!
دوباره متولد شده ام من
درد ها را چشیده و کشیده ام در جوانی
حال در پس پیری وصالش را خواهانم
اما...
نمیدانم...
Sara12
05-17-2011, 07:42 PM
مي داني ..
شايد بايد رفت ...
براي رسيدن بايد رفت...
اما نمي دانم اين از آن وقت هاست كه بايد بروم يا نه ...
نمي دانم ...
پريشانم ...
به پريشاني گيسوان آشفته ام ...
بي قرارم به بي قراري دل ديوانه ام ...
مي داني ..
من آمدم ...گفتند ميايي ...
من ماندم ...گفتند ميايي ...
حالا كه آمدم و ماندم ...ميگويند ...نميايي ...
اگر ميشود ..لطفا بيا و به اين همه آمد و رفت پايان بده ...
بيا ...
اگر قرار است پايان يابم ..
پس تو پايانم باش ...
اگر هم آمدني در كار نيست ..
پس من ميروم ...
مي خواهم بروم ..
اما ..دست و پايم دوخته شده بر زمين ..
نخ خيالم گره خورده به تو ..
توان رفتن ندارم ...
چه كنم ..
آشفته ام ...
Sara12
05-17-2011, 07:43 PM
خواب بودم ...خواب
و کسی آرام ، به لطافت گلبرگی ار کنار آرامش من گذر کرد و رفت
دگر یادم نیامد
ولی از گذر آن رویا بود که دگر
نه من و نه کودک دل
خواب بر چشممان نیامد
بیدار مانده ایم و گاه در کابوس به سر می بریم
آشفته ، آشفته
چنان مجنون ، چنان باد صحرا گرد
و او...که نامش را هم نمی دانم
دگر هیچ گاهی نیامد
و من همیشه در حسرت آنم که ای کاش در خواب نبودم!!
و من ...بیدارم ...بیدار
Sara12
05-17-2011, 07:44 PM
بودن يا نبودن ...
راستي مساله چه بود ؟؟
بودن يا نبودن !!!
اين روزها دارم با خودم كنار مي آيم ..
اما قول نمي دهم ..
مي بيني مني كه اين همه حرف از رفتن مي زدم ...
حالا مرا ببين ..
خودم را گره زدم به پنجره ي اتاقم ..
مي گويم مي شود سهم من رفتن نباشد ...
مي داني خداحافظي اندكي مردن است ..
باور كن آنقدر بسته شدم به خيالت ...
كه ...كه ...
نه مرا توان رفتن نيست ...
من مثل هميشه بازنده هستم ..
مي شود فقط باشم ...
همين ...
سهمم را هم نخواستم ..
رفتن سهم خودت ...
Sara12
05-17-2011, 07:44 PM
همین خوب است...
همین که همیشه می رویم
و کسی نمی تواند تو را در لحظه ای از زمان محصور کند...
شاید با جسمت بمانی !
ولی روحت پرواز می کند... پرواز
به آبی دریاها...سبزی دشتها
گلبرگهای گل سرخ...شاید کویری در دوردست..نمی دانم روی خاری در بیابان
به هر جا شد سفرکن...
باید که رفت..دگر این روزگار جایی برای ماندن نیست...
Sara12
05-17-2011, 07:45 PM
دیگر اینجا سکوت معنا دارد وبس!
حرفی نخواهم گفت..
تو اگر می خواهی به دنبال نگاهم بیا...
و اگر از دوردستها حرفم را از سکوت شب می شنوی
به آسمان نگاهی کن...
من هم نگاه حواهم کرد
بیا با هم در بیکران ماه غرق شویم
زمین برای احساس من تنگ است!
Sara12
05-17-2011, 07:45 PM
دلم سخت گرفته ای دوست
چون هنوزم دل در گرو اوست
جز خوردن غصه و غم کار دگر ندارم
چیزی نمانده از تن جز استخوانی و پوست
خانه دل فردا می شود پر از خاطراتش
تنها با عطر نفس هایش این خانه خوشبوست
دیده، دیده! چهره هزار از آدمیان را
اما تنها اوست که در دیده دل، خوش بر و روست
Sara12
05-17-2011, 07:46 PM
گفتی که نیستم!
آری ... دیرگاهیست که نیستم...
گم شدم در خویش و این هوا...عجیب مسموم است
حرفی نیست...تمام حرفهایم گویی که تکرار خواب است ورویا
در کوچه ها راه می روم و به چشمان ناآرام بیگانگان نگاه می کنم
همه با هم غریبند و دلپریش
و من در اندیشه این روزها عجیب دلم برای آنکس که از من به من نزدیکتر است...تنگ است!
صدایی از دور مرا می خواند...
و من به ان پاسخ نمی دهم
مثل همیشه سرم به بازی روزگار گرم است...
می ترسم!
گاهیکه صدا مرا با خود ببرد...
آنگاه او به من پاسخی ندهد!!
اگر به گلدسته های دعا دستت رسید ؛ برای آرامش قلب من هم گلی بچین!
Sara12
05-17-2011, 07:46 PM
لمس کن دلنوشته هایم را
که برايت مي نويسم
تا بخوانی و بدانی که چقدر
جايت خاليست
تا بدانی آزارم مي دهد نبودنت
لمس کن
دلنوشته هايم را که
لمس نشدنی، لخت و عريان است
كه ازته قلبم بر قلم و كاغذ می چكد
لمس کن
گونه هايم را که خيس اشك است
لمس کن
لحظه هايم را ...
تويی که نمي دانی من كه هستم!
لمس کن
اين بی تو بودن ها را
بی تو ماندن ها را
لمس کن
__________
Sara12
05-17-2011, 07:47 PM
ای که بر دوستان همیگذری
تا به هر غمزهای دلی ببری
ما خود از کوی عشقبازانیم
نه تماشاکنان رهگذری
هیچم اندر نظر نمیآید
تا تو خورشیدروی در نظری . .
Sara12
05-17-2011, 07:47 PM
انتظارش همه زهر است!
عمرت را پوچی ست
دگر ندارد صبر برایت معنا!
گر رود بی خبر
تنها بگوید که من رفتم ای رهگذر
بگوید آغاز کرده ام یک سفر
انتظارش همه تلخ است
گر بگوید یافته است همسفرش را
آن همه دیروز فدایش کردی، که بیابی و ببینی او را در فردا
همه پوچی ست دنیا، گر نباشد او
انتظار را همه تلخی ست
انتظارش همه تلخ است
گر نباشد در فردا
انتظار کشیدن را چه سود؟
انتظارش همه تلخ است.....
Sara12
05-17-2011, 07:48 PM
چه شب هایی را که تنها با یاد تو سر کردم
و چه شیرین اند لحظه های با تو بودن
و شب ها را با دعا سحر کردم، که در خیالت بسوزانی این فاصله ها را
بدان همه شب من با تو شبگردم
کجایی تا من در جمع همگان دورت بگردم
تو را صادقانه میخواهم، بی هوس، بی ریا
میخواهمت به شفافی دل پروانه ها
همچو پروانه ایی که به شوق در آغوش کشیدن شمع، به دست شعله می سپارد بالهایش را
گر بیایی به همین پاکی احساس، سوگند، که میسوزانم تمام تن را در شعله نگاهت
بدان...
آنقدر با یاد تو سر کردم که حال دگر بدون تو هیچ ام، هیچ....
Sara12
05-17-2011, 07:48 PM
من برای تو به دنیا آمدم
تو برای من...
اما هرچه می گردم نیستی
یا مشکل از زمان آمدن مان است
یا گردی زمین
یک جا کنار تنهایی ام بایست
یک گل زرد هم به دستت باشد
می شناسمت
عطر تو چیز دیگری است...
Sara12
05-17-2011, 07:51 PM
دوست اش می دارم
چرا که می شناسم اش ،
به دوستی و یگانگی .
ــ شهر
همه بیگانگی و عداوت است . ــ
هنگامی که دستان ِ مهربان اش را به دست می گیرم
تنهایی ِ غم انگیزش را در می یابم .....
Sara12
05-17-2011, 07:52 PM
چه ضیافت غریبی ، من و گیتار و ترانه
جای تو : یه جای خالی ، شعر من شعر شبانه
هرم خورشیدی چشمات ، من رو آب کرد تموم کرد
لحظه ی ناب پریدن ، با یه دیوار رو به روم کرد
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
تو ضیافت سکوتم ، تو اگه قدم بذاری
می بینی از تو شکستم ، اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم ، بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه ، اینه تنها یادگاری
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پا
Sara12
05-17-2011, 07:53 PM
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست
تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست
Sara12
05-17-2011, 07:53 PM
نمی شود دوستت نداشت
لجم هم که بگیرد از دستت
نهایتش این است که
دفتر چه ی خاطراتم
پر از فحش های عاشقانه می شود...
Sara12
05-17-2011, 07:54 PM
با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصلهای سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فرو ریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد ...
Sara12
05-17-2011, 07:54 PM
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد ! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
Sara12
05-17-2011, 07:55 PM
سعی کن با همه چیز کنار بیایی !
فرار نکن
زمین به شکل احمقانه ای گـِـرد است !
Sara12
05-17-2011, 07:55 PM
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
Sara12
05-17-2011, 07:55 PM
مصراع نخست ، من تو را می بوسم
در مصرع بعد هم تو را می بوسم
ایراد ندارد ! به کسی چه ؟ اصلن
شعر خودم است ، من تو را می بوسم
Sara12
05-17-2011, 07:56 PM
وقتی که موعد تو به آخربرسد
و زمان رنگ خاکستر بر ابروانت بپاشد
هیچ کس پاسخ آن همه اندوه بی سبب را نخواهد دانست
و آنقدر تنها خواهی مرد
که مرگ بر مزارت گریه خواهد کرد..
چه ساکت روزمرگی را مرور می کنی
و با چه اشتیاقی ثانیه ها را می کشی
دیر نخواهد بود ..
Sara12
05-17-2011, 07:58 PM
یادت میاد برف می آومد دل منم گرفته بود
صدات زدم رفته بودی مه تو دلم نشسته بود
صدای خنده های تو توی سکوت سرد شهر
منو به آسمون میبرد ولی عزیزم رفته بود
نشسته بودیم زیر برف درسته که از هم جدا
ولی تو می دونی خدا که دستای ما بسته بود
دلم شکسته سخت سخت کجا میدونی چی گذشت
کاش دل زخمی منو خدا با اشک نشسته بود
داره بهار از راه میاد دنیای عاشقا چه شاد
من اون زمستون میخوام اگر چه قلبم خسته بود
تورو دوست دارم هنوز تو لحظه هام شب یا که روز
کجا تو سر نوشت من خدا تورو نوشته بود
گاهی سری به من بزن تو لحظه های طعنه زن
یادت نره یه ساده ای چشات به جونش بسته بود
Sara12
05-17-2011, 07:58 PM
ه "کاش" ها که می رسم دلم شکسته می شود
و داستان غصه ای ز غم نوشته می شود
به "کاش"ها که می رسم خدا غریبه می شود
پَر نگاه عاشقم دوباره بسته می شود
شبی پری ای کوچکی ز آسمان من پرید
نصیب بخت تار من کجا فرشته می شود؟
ز گریه های" های های "نمانده سو به چشم من
چه حیف رشته ی نگاه کمی گسسته می شود
تو می روی و من براه همیشه گریه می کنم
و سهم ساده ی دلم ز تو گرفته می شود
تو نیستی و نم نم نگاه خیس خورده ام
ز سیل تند غصه ها به مرگ رسته می شود
نگاه کن به جای تو چه غربتی نشسته است
وریسمان عمر من چگونه رشته می شود
Sara12
05-17-2011, 07:59 PM
شاید از باد بپرسم روزی
که چرا هستی من بسته به چشمان تو بود؟
که چرا دیدن چشمان تو در هاله ی غم
یا دمی بی تو سفر کردن من
در نگاه من و دل تلخ ترین حادثه بود؟
یا چرا هیچ کسی مثل تو"آن خوب" نبود؟
پری کوچک دریاهایم ! ای حقیقی تر از اندیشه و رویاهایم!
هیچ کس مثل تو رویا هیچ کس مثل تو تنها
هیچ کس مثل تو شیرین هیچ کس مثل تو معنا
پا به محراب دل کافر و بی نور نذاشت
شاید از خویش بپرسم روزی
که چرا آن پری کوچک دریا هایم
بی صدا آمد و لرزید دل و بعد دگر هیچ نبود...
Sara12
05-17-2011, 08:00 PM
دم تکیه بر باد چون برگی در مسیر شب
گم شدم در کوچه های بی نامی
اندوه توشه ام
آبم مشَک اشک
کلامم بغضی بی آرامش
گامهایم لرزان و خسته
می دانی من از دور دست می آیم
دور دور...
از انتهای تنهایی و از اوج هراس
زدم تکیه بر باد، مرداب
چنان نیلوفری نورس
با شب پیوندی جاودانه بستم
با زنجیر با زندان نیز
و هنوز خورشید خسته بود که من از خیر نور گذشتم
قدم در راه گذاشتم
Sara12
05-17-2011, 08:00 PM
دعاکن نمیرم در این وحشت خانمان سوز
از این ترس از چشمهایت جدایی
از این خستگی، تشنگی، آشنایی
دعا کن برایم
که من دست از آسمان شسته ام باز
که می سوزد از خشم و آتش وجودم
ز اندوه های ناتمام و غم بی پناهی
دعا کن برایم
خدا را بیابم
خدایی که گم کردمش در تب شک
کجا؟؟؟
در پس کوچه های "کجایی؟ کجایی؟"
دعاکن نمیرم
زحسرت ز فریاد
و شاید بمانم شبی دیگر اینجا
جدا از سیاهی تباهی
دعاکن نمیرم
و یک بار دیگر ببینم
که چشمان نازت پر از آشنایی
به من خیره مانده است
دعاکن نمیرم
اگر دستهایت ز من دور مانده است
خدا هم در این بیقراری
کمی تار و بی نور مانده است
دعا کن برایم
که تنها تر از آسمانها
که تنها تر از سنگهای لب ساحل هستم
دعا کن بمیرم نمانم پس از تو
که من بی نگاهت شبی باطل هستم
دعا کن ...دعا
Sara12
05-17-2011, 08:01 PM
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
***********************
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گستره ی بی کران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تورا برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود خویشتن را بس اندک می بینم.
بی تو جز گستره یی بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهی خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندهگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانهگی ات که از آن من نیست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارند
تو می پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیل نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
پل الووار، ترجمه احمد شاملو
Sara12
05-17-2011, 08:02 PM
به تدریج خواهی مرد
اگر سفر نکنی
اگر نخوانی
اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهی
اگر قدر وجود خودت را ندانی
به تدریج خواهی مرد
آنگاه که عزت نفس خود را در خود می کشی
آنگاه که دست یاری یگران را پس می زنی
به تدریج خواهی مرد
آن زمان که برده ی عادات می شوی
هر روز در یک مسیر گام بر می داری
اگر دچار روزمرگی شوی
اگر لباسهای رنگارنگ به تن نکنی
اگر با غریبه ها سخن نگویی
به تدریج خواهی مرد
اگر شور و اشتیاق را در خودت خفه کنی
یا احساسات سرکش را
احساساتی که برق چشمانت را بر انگیزند
و قلبت را به تپش وا می دارند
به تدریج خواهی مرد
آنگاه که از کارت،یا عشقت ناراضی هستی زندگی ات را تغییر ندهی
اگر برای آنچه نهان است زندگی امن خود را به خطر نیاندازی
اگر در پی رویاهایت نروی
اگر برای یک بار هم که شده از پندهای عاقلانه نگریزی
به تدریج خواهی مرد...
Sara12
05-17-2011, 08:03 PM
و کجا می فهمند من تورا در قفس خاطره ها می یابم
تو ز من پرسیدی
دوستم می داری ؟
و چه می دانستی همۀ زندگی من هستی
دوستت می دارم مثل اندیشۀ شیرین سراب
مثل مهتاب، شبیه گل یاس، مثل دستان ترک خوردۀ خاک
یا شبیه شبح نور در آب
من تو را می بویم
من تورا می جویم مثل آن شب که همه در پی خوابی بودند
من تو را می بینم
جمله ای نیست که من ساده بگریم با آن
با تو اما هر روز، هر غروب تردید
در خودم می گریم
دوستت می دارم ؟
کاش می دانستی
تو همه حس رهایی هستی
حس دلتنگی و آشوب و پریشانی و دیوانگی و خانه خرابی و عطش
حس مجهول خدایی در خاک
آسمان تکه ای از وسعت چشمان سیاهت در شب
باد هم لحظه ای از داغی آهت در من
کاش باران به تو می گفت که او
بوی گیسوی تو را می ریزد
بر دل آتش من
همه حسرت دیروز و همیشه... در یاد
با نگاه توهمه رفت به باد
با زهم می پرسی : دوستم می داری؟
پاسخت آسان نیست
تو خدایی در من
مهربانی نگاه خورشید
در شب یخزده ی پاییزی
من چگونه آیا می توانم با اشک از خودم باز بپرسم امشب
دوستش می دارم؟
و چه می فهمند انگار... جمله ای ساده همه زندگی من نیست
"دوستت می دارم" قدر یک لحظۀ دیوانگی من هم نیست...
جای خالی است جوابت این بار.............
تو خودت با قلم مژگانت... جوهر اشک من و خون دلم
جای خالی پر کن ...
Sara12
05-17-2011, 08:03 PM
باور نمی کنی؟
بی چشمهای تو دنیای من سیاه
فریاد من سکوت آرامشم تباه
باور نمی کنی ؟
هرگز کسی مرا این روح خسته را
در خود گره نزد، بی حرف بی نگاه
باور نمی کنی ؟
با دستهای تو من سبز می شوم
اشک مرا ببوس ای خوب ،اشتباه
باور نمی کنی ؟
اندیشه ی منی ،آرامش منی
آرامشم بده ای نور ای پناه
باور نمی کنی ؟
قرنی است خسته ام و از بغض حادثه
در خود شکسته ام
تکرار مرگ من در بی تو بودن است
بی چشمهای تو تنها کلام آه تنها سلام آه ...
باور نمی کنی...
Sara12
05-17-2011, 08:03 PM
وقتی تمام راه های دلم در چشمهای تو
در وحشتی مهیب
به بن بست می رسد
بی خیال خیالت شدن کار من نیست نازنین
یا این خیال وحشی غمگین
با صد حقیقت بی حقیقت تاریک
آیا یکی ست؟
Sara12
05-17-2011, 08:04 PM
بیا بهار است اما من هنوز سردم
در باغ ،بی رد پای تو تنها مسیر به سمت انتظار است
نمی خواهم به آب بیاندیشم و دریا و آیینه
یا لطافت گلبرگهای باغ
یا دست نوازشگر نسیم
اگر زنده ام برای پاییز است
برای چشمهای تو ..برای بهار من...
بهاری که دیگران هرگز آمدنش را حس نکرده اند
آخ که طاقت من طاقت سنگ نیست
اما دل خداوندگارم چرا!
نمی دانم تا به حال کسی از دلتنگی مرده است یانه
سئوال خوبی است...
Sara12
05-17-2011, 08:04 PM
برف می آمد ...
گریه می کرد نگاهت
گریه می کرد دلم
"به امید دیدار"
باز هم خندیدیم
خوب می دانستیم تا سلامی دیگر
و تمام فردا ....
برف خواهد بارید
و قدم خواهیم زد روی برف ...اما تنها...تنها
و سلامی دیگر؟
دور خواهد بود
Sara12
05-17-2011, 08:04 PM
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی … ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزید
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته
غنچه ی شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب دردآلود
جان من بیدار شد ، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من ، نقش خوابی بود
ای خدا … بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دیغا ، درجنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
Sara12
05-17-2011, 08:05 PM
دارم میمیرم
به مادرم گفتم
مادر قبله ما کدام وریست
اخم کرد وصد نفرین ،
ای نا شکر دیوانه
صدایی می آمد گوش دادم
صدای پایی پر از حس غریبگی
نه نه رهگذری بود ، سراغی از من نه
خرد شدم باز
من یادم میرود منتظر نباشم
یادم می رود کسی آنسوی دیوار بی غم نیست
آنقدر بی غم که غم مرا بخورد
یادم می رود وقت تقسیم آغوش من پی نان بودم
پی اشک های خواهرم
و اینکه چرا نگاهش به سقف خیره مانده است
پی اینکه آسمان را آسمان بدانم
و تنها از تو،تنها از تو بخوانم
وای که گیسوان روسپیت را چه آسان به دست باد سپردی
ایمان مرا نیز
وجمعه بود که من با من گم شد
و شهری در آغوش گناه آلودت آرام گرفت
از چه می گویم ؟ از چه؟
من یادم میرود سهمم از دنیا چیست
با من از خدایت مگو که من از خود نیز دست شسته ام
تکرار مضحکی است التماس
حتی نوشتن نیز
ولی با من بگو از آنچه برایم مانده است
نه نه از آن چه داشته ام
بگو تا بر دهانت بوسه زنم برای یادآوری آنچه داشته ام
سالها رفته است و من یادم نمی آید
می بینی من حتی دیگر نمی نویسم
نمی بینم نمی خوابم نمی خورم نمی فهمم نمی مانم نمی گریم نمی شنوم
گفتی صدای کسی می آید ؟
من دیگر نمی مانم
به مادرم گفتم
کاش مرا مرده می زاییدی
اخم کرد و نفرین
مضحک است
با این زن قرابت من چیست ؟
یا تو
من در کوچه های کدام شهر غریبانه مدفونم ؟
فرشته ای پوز خند زد
می دانم
با انکه دیگر نمی گریم
ولی دلم گرفت
راستی یادم رفت
من هنوز خوب دلم می گیرد خوب می سوزد خوب می میرد
و چه ساده می خندی چه کودکانه چه ابلهانه
یا نه من ابلهانه ابلهانه می اندیشم
فرقی نمی کند
مهم این است که یادم باشد
یاد هم جز باد نیست
یادم باشد که یادم نباشد دیگر
انتظار هم ....
Sara12
05-17-2011, 08:05 PM
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
Sara12
05-17-2011, 08:06 PM
مسخ شده چون ارواح بی صاحب
کنار آفرینش خود زانو زده
ناخن به گذر روزها می کشم
پروردگار گناهکار و همیشه گریزان من
حالا حتی اگر از کشیدن ریسمانهای من خسته ام شوی
یا دست بر روح عصیانگرم کشی
این زانوان خرد شده
نای بلند شدن ندارد
حتی اگر بیاید
چیزی درون من گم شده است
بد کرده ای بد...
اما من هنوز هم شب که می شود گریه ام می گیرد
مبادا گریه های شبانه هم جز گناهان تو باشد
پروردگار گناهکار من
دیگر برای دست نوازش دیر است
امیدی در من مرده است..
بد کرده ای بد....
Sara12
05-17-2011, 08:06 PM
غلط کرده است آنکه می گوید
دل به دل راه دارد"
من خم شده از روزن تاریک
زل زده ام به جاده ی متروک
تو خیره به آسمان ستاره می شماری...
غلط کرده است آنکه می گوید
آسمان چشم انتظار روح تکه پاره ی من است
شب رنگ آرامش است
دریا یعنی کنایه زندگی به مرداب
و چشمهای تو چیزی بیشتر از اشتباه ...
غلط کرده است آنکه می نالد
چرا که نیشخند آسمان همیشگی است
کودک که باشی پدرت هم به آرزوهایت می خندد
چه برسد به پیریت که خودت هم به آروزهایت می خندی
کسی برای خشم ..کسی برای عصیان
دلی برای شکستن...عشقی برای فراموشی
غلط کرده آنکه معنای تورا از من می پرسد
معنای زندگی را از مرگ
یک بار دیگر اگر گریستی
کرکسها را صدا می زنم
غلط کرده ای که خواب من سالهاست کابوس است
که هر چه می کشم از سراب سالهای صبوری است
غلط کرده ای
غلط کرده ام
غلط کرده ایم
به خدا حاضرم تا سالهای دیگرتکرار کنم
غلط کرده است آنکه می گوید
بی تو می شود نفس کشید...بی تو می شود فهمید
بی تو می شود بی تو بود...
Sara12
05-17-2011, 08:07 PM
یخ زده از تکراربغض
زل زده ام به غریبه ای در آینه
فریادم نرسیده به حنجره می میرد
و من صبور باز خط دیگری روی دیوار می کشم
دیگر نبضی در من نیست
شبی کنار دیوار مرده ام شاید
چه توهم پوچی است زندگی
صدای ناله ی باد می آید...
تنهایم اما تنهاییم را دوست دارم
تنها در تنهاییم تنها نیستم...
Sara12
05-17-2011, 08:07 PM
باز ساعت ۴ بعد از نیمه شب
صدای ناله ی گرگها
ماه کامل و دیوانگی دلی که زمانی بره بود
بروی عکست دست می کشم
هنوز شب است
از شب دلگیرم...از روز دلگیرتر
هذیان می نویسم
آهنگ تو را گوش می دهم
ولی چیزی کم است....
پاییز رسیده ..سردم است
حتی فنجان قهوه در دستم یخ زده
زل می زنم به دیوان
حافظ هم دل و دماغ ندارد
هجمه ی صدای سگان
ساعت ۵ است
قلبم دارد زیر پایشان له می شود
کجایی ؟
کاش خواب باشی
من همچنان هذیان می نویسم....
Sara12
05-17-2011, 08:08 PM
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
Sara12
05-17-2011, 08:09 PM
اک بیهوده است...
این تلاش خسته ی انکار
من خودم می دانم از اینجا که من هستم
تا آنجا که تو رفتی
سالهای سال تنهایی است
چشمهایم رنگ رنگارنگ چشمان تو را دیگر نخواهد دید
سینه ام از سردی پاییز خواهد مرد
دستهایم بی نوازشهای دست مهربانت
خشک خواهد شد
قلب من فردا برای "دوستت دارم"
سرد خواهد بود...
و نفس را حبس خواهم کرد
در مسیر رویش گلهای بابونه
بی تو فردا سخت بی رنگ است ...فردا نیست ...امرزو است
برایم از نگاهت رد پای "من دلم تنگ است" را بفرست
من اینجا در مسیری گنگ
پشت خاطرات خوب می مانم
کسی انسوی باران نیست
برایم اندکی باران کنار فالهای هر شب یلدا
مهیا کن...
اگر قسمت شود با گریه می آیم.....
Sara12
05-17-2011, 08:09 PM
دلتنگیهای آدمی را باد ترانهیی میخواند،
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد،
و هر دانهی برفی به اشکی نریخته میماند.
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان ،
و شگفتیهای به زبان نیامده،
دراین سکوت حقیقت ما نهفته است؛
حقیقت تو و من.
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم،
که چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببیند.
گوشی
که صداها و شناسهها را در بیهوشیمان بشنود.
برای تو و خویش
روحی
که اینهمه را در خود گیرد و بپذیرد.
و زبانی
که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد،
و بگذارد از آنچیزها که در بندمان کشیدهاست سخن بگوییم.
گاه آنچه که ما را به حقیقت میرساند،
خود از آن عاریست!
زیرا تنها حقیقت است که رهایی میبخشد.
از بختیاری ماست شاید
که آنچه میخواهیم یا به دست نمیآید،
یا از دست میگریزد.
Sara12
05-17-2011, 08:10 PM
داشتم می مردم
در پس صخره غم
در دل جنگل انبوه هراس
در بلندیٍ تبٍ چنگ به ماه
و چه بیهوده من از روزنه کوچک خواب
ماه را می دزدیدم...
نور در خانه نبود
و نه امید به باران امیدی در دل
شب من پر تپش از حجم سیاهی مجهول
چشمهایم مبهوت ، و نگاهم بیزار
آسمان رنگ گناه آدم
یا پی وسوسه های حوا
دشت در پیش نگاهم مرده
زندگی حنجره ای جر خورده
داشتم می مردم...
فارغ از دیر.. و چه زود... و ای کاش..
فارغ از باز.. خدایا.. آیا...
عشق منفورترین حادثه بود
و پر خسته ی مرغابی دل
خسته از بال زدن در تردید
خونین بود
داشتم می مردم...
باز هم درته یک کوچه بن بست به شب برخوردم
ومن آن روز پی حس خدا می گشتم
پی باران یقین
که در این خشک شده چشم همیشه خیسم
خنده یاس و اقاقی باشد
پی دیوانگی ام می رفتم
پی خاکی شدن و حس گناه
که تو از پیچ خیابان سلام
نرسیده به دو راهی نگاه
جنب آغوش خدا
روبروی تب خواهش در ما
آشناوار نگاهم کردی
چشمهای تو پری واره به فریاد رسید
من هنوزم پرم از لحظه شیرین گناه
که تو از جاده ی دل خنده کنان می رفتی
و من انگار پر از حس خدایا !انگار...
لحظه ای خندیدم
آسمان آبی شد
خانه ام پر ز کلامی زیبا
دلم از مرگ رها شد، بیدار
پری کوچک من
پیغامی است :
که مرا از دل شب تا خود روشنی ماه سفر خواهد برد
پری عاشق من
رنگ انکار همه سختی هاست
من چه نورم با او
و خدایم نزدیک
مرگ اندیشه ی و یرانی ما را در گور
با خودش خواهد برد
من ُپرم با پری ام از پرواز
و شبانم روشن
قلب من مثل گل یاس صدا می زندش
او همه حس من است
گفته بودم آری ...
داشتم می مردم
ولی انگار خدا پنهان نیست
پری من آیه است
و در او خیره تر از هر آیه من به آغاز اهورایی ی خود نزدیکم
ای الهه، ای خوب
تو مرا می دانی
دل من می خندد:
یک بهانه باقی است... پری من اینجاست
با تو من تا خود فردا جاری
از سیاهی پنهان
و زمین زیبا تر
ماه اینجا پایین
پری من زیباست
چون فرشته اینجاست
من دلم می خواهد زندگی را آرام درنگاه چشمش
باز آغاز کنم
و در آتشکده دستانش
آتش بودن را بی هراس فردا
در دل احساس کنم
من می مانم...
تا دل فرداها فرصت رفتن هست...
تا پری چهره ی من هست خدایی هم هست...
Sara12
05-17-2011, 08:10 PM
می نویسم فریاد تو بخوان آرامش
می نویسم آتش تو بخوان آب و نسیم
شاید اندوه نوشتم ...تو بخوان شادی محض
یا اگر اشک... بخوان قهقهه ای از ته دل
که کجا بود و چرا؟ باز نمی آرم یاد
می نویسم دلتنگ تو بخوان دل از سنگ
می نویسم دل من باز گرفته اینجا
تو بخوان این دل ما وه که چه خوب است بجان رفقا
می شمارم باران تو بگو قطره اشکی ناچیز
می روم تا ته اندیشه مرگ
تو بمان در پس این تاریکی ،ماورای نگه برف به برگ
می نویسم غمگین ،.... جامانده ، رد پایی انگار روی دلها مانده
تو بخوان باغ بخوان اوج پرستویی شاد نه دلی وامانده
می نویسم خونین می نویسم بن بست می نویسم ای کاش...
تو بخوان رنگارنگ ته یک جاده ی زیبا، دربند... تو بخوان آه چه مستم امشب
می نویسم شاید... تو بخوان هرگز نه...
می نویسم تکرار
تو بخوان خسته شدم دست بردار...
Sara12
05-17-2011, 08:11 PM
در قلبم باران می بارد
و چشمهایم این مسافران بی هدف
از خستگی تکرار
با حسرت به خاک می نگرند
و آرامشی پنهان در دنیای نبودگان...
و تو دیگر از حوالی تاریک تنهاییم
ترانه ای تازه نخواهی شنید
تا عطش پرغرورت را برای معشوق بودن بهانه باشد و پاسخ....
.تو نگاه خواهی کرد و من نخواهم بود...
.در فانوسهای روشن رابطه
که دیگران می افروزند خورشیدهای ماندگار من جایی ندارند.....
اندوه های من جاری است در اشکهایم
بر صورتی که همیشه لبخند می زند....
Sara12
05-17-2011, 08:11 PM
دوست می دارمت
و این جسارت ساده ای نیست
از لحظه نگاه تا لحظه شکستن
انگارکه فاصله ای نیست
و دوست داشتن مرا کسی نمی داند
کسی نمی فهمد... آتش به جان برگ اگر که بیفتد
حتی درخت هم سر خم نمی کند
در سوگ برگ
و این حکایت امروز یا ابد
همچون حکایت سرما است با نسیم
تو اما چه ساده مرا آب می کنی
با حجم تازه ای از نور و حادثه
اندوه های سرد مرا خواب می کنی
بانوی یاد و خاطره!
از من گذر نکن
بی تو حکایت من سرد و ساکت است…
Sara12
05-17-2011, 08:12 PM
گذار که ماه بمیرد رود بخشکد
دریا پی قطره آبی بدود
و دیگران در آغوشت بگیرند
و دیگران دوستت بدارند
و دیگران شاد باشند و هلهله کنند
بگذار نگاه مادر بزرگ گم شود در کوچه های کودکی ام
بگذار بغضم بماند تا گلویم تکه پاره شود
قلبم را رها کن تا در آغوش نامحرمان بگرید
و دیگران چشم در چشم تو از آسمان بنوشند
خدای را چه باک......
چیزی نگو
که به آسمان بربخورد
یا دامن خدایی آن قادر مطلق لکه دار شود
بگذار حکایت ما حکایت باران باشد با کوه
حکایت گندم با داس
و گلو ی بریده ی چیزی که عشق می خوانندش
و من همیشه را برای تو دوست داشتم
مرگ را برای کنون
نپرس
بی تو هوای دل چرا بارانی است
چرا لبان گر گرفته ام خونین است
و حکایت ما حکایت بی پایانی است
مرا پنهان کن در هوای عاشقانه های قلبت
جایی که فقط من باشم و تو ...من و تو ...ما
خدای را رها کن
که در پس آخرین دقائق مرگم
بخشیدمش...ساده ...ساده ...ساده...تا بداند
خدای بودن اینگونه خرجی ندارد
خدای را رها کن و در آغوشم بگیر
در گندمزارهای روشن بی فردایی
در شبانه های بی نظیر من و چشمانت
دیوانه ام کن ...دیوانه تر از این هیات عاقل بی چشم
و از سوختن من نهراس
که من اگر نسوزم می میرم
پری خوی و پری عطر و پری چشم و پری آسا
تنت را در تنم گم کن
و بگذار دیگران غریبه عاشقانه های تکراری خود را مرور کنند
و نامحرمان گریه های قلب مرا نظاره گر باشند
خیالم راحت است ... راحت
که هیچ کس مثل من تو را نسرود
و هیچ شرابی شیرینی بوسه ی مراو تو را نداشت
و هیچ تنی همچون تن من در مارهای تن تو گره نخورد
و هیچ خداوندی عاشقانه تر از من ترا نپرستید
و هرگز ترکیب عطر تن من و تو در پی هماغوشی بی هراس
در ذهن هیچ کودن و بی درد ره نیافت
من با تو تا ته احساس رفته ام
دیگر چه حسرتی ؟؟؟
با تو تمام عمر ...من در دقایق یک روز مهربان
(شاید سه شنبه بود)
آری سه شنبه بود....
در اوج یک شب پر حرف با امید
از مرگ گم شدم
دیگر چه حسرتی؟؟؟
چیزی نگو
من با دستهای خیس
در کوچه های اشک آلود می نویسم
دوستت دارم!
واین کافی است به اندازه ی تمام دوست داشتن ها
در کوچه هایی که من با باران اشک خود نام مقدس تو را
فریاد می زدنم...
چه بیهوده دیگران پرسه می زنند....
Sara12
05-17-2011, 08:12 PM
قسم ات چاره ویرانی من نیز نبود
باز انگار صدا می زنیم
از پس پنجره روشن شب
من تو را در لحظات خوش خود می بویم
و پریشان تر از اندیشه ی ویرانی خود
من پریشانی شبهای پریشان تو را می جویم
تو چه آرام رها از غم من می رفتی
من چه سوزان ره بیهودگی ام می پویم
من در اندیشه پنهان سفر کردن تو
تو پر از حس تماشای شب پنجره ها
من و این پنجره ی تار غبار
تار مانند سحرگاه سفر رفتن تو
تو واندیشه ی پایان بهار
و فرو ریختن قلب فروریخته ام
من و دیوانگی و حسرت و اندوه و عذاب
تو و بی من چه شبی !!لذت خواب.
Sara12
05-17-2011, 08:13 PM
آتش آتش می کشد این خواب بی مهتاب را
قلب وامانده در آتش می پریشد خواب را
نیستی ای واقعی تر از خیال این حباب
تشنه ام.. از تشنگی بینم سرابم آب را
اشکهای ساکتم را می چشم در دوریت
در پی خورشید می بویم کمی شبتاب را
بی تو بارانی است هر لحظه حوالی دلم
عشق ؟ من بیهوده میجویم زر نایاب را
ای پری ناز شب تنهایی این مرد سرد
من به صد لبخند نفروشم غمت!این ناب را
Sara12
05-17-2011, 08:13 PM
شب بود
چشمهای ساکتم را بستم
به این امید که وقتی چشم باز میکنم
تو باشی....
و قرنها من هر ثانیه چشم باز کردم و بستم...
و تو نبودی....
شب است ...
چشمهایم پرآشوبم را می بندم
بی هیچ امیدی و دیگر نمی خواهم چیزی را ببینم
حسودیم می شود به خورشید
که بر چهره تو خیره انگشت می کشد هر روز
به ماه که شبهای تورا از من می گیرد
و مهتابی که با ستاره ها در چشمهای تو نقش می بندد
حسودیم می شود به آب
که عطش تو را تسکین می دهد اما من...؟؟
گریه ام می گیرد مثل کودکی که اسباب بازی اش را دزدیده اند
از زمان، که تو را ساده در خود می پیچد
و حرص می خورم از باد
که بی شرمانه گیسوانت را به بازی می گیرد
حسودیم می شود به چشمهای هرزه ی مردمانی که تو را هر روز می ببیند
در ایستگاه اتوبوس
زیر باران
در زل زدنهای رنج آور غربیگی
حسودیم می شود به سر انگشتانت
که اشکهای دلتنگی تو را می نویسند بر گونه هایت
می میرم از حسادت زمینی که بر آن شاهزاده ی قصه های کودکی ام
نسیم وار گام بر می دارد
و حسودیم می شود به خواب
که آرامشت می دهد و من.....؟؟؟
حسودیم می شود به کبوترها
که در نگاه تو اوج می گیرند و من....؟؟؟
و حسودیم می شود به خدا
که در تو که می نگرد دلش نمی لرزد...و من...؟؟؟
چشمهایم را می بندم و نمی گشایم دیگر
چرا که در هر چه مینگرم از من به تو نزدیک تر است
دارم از حسادت می میرم
چشمهایم بسته است.....
Sara12
05-17-2011, 08:13 PM
..مرد بارانی
اولین بارا ن پاییزی در شب تب کرده شهریوری غمناک
می خورد بر شیشه ی قلبی
هیچ کس در کوچه ی متروکه ی امروز
از پس ویرانه های سالهای دور
یادی از مردی که دیشب مرد را بر لب نخواهد داشت.....
در حیاط خسته ی اندوه
ایستاد و اندکی لرزید
مرد بارانی چه ساکت بود چه ساکت زیست چه ساکت مرد
چه ساده عشق را در باغچه، با دستهای خویش مدفون کرد....
مرد بارانی کسی بود از حوالی ی شب مهتاب
آشنای دردهای خامش مغموم
رنج خود را عاشقانه می پرستیدو فراتر بود
از گلایه یا بهانه... او پی باران ماندن بود
....
شایدم در کوله باری پر تر از دیروز
می کشید اندوه فردا را
مرد بارانی چه تنها بود
دیشب مرد....
مرد بارانی کمی تاریک تر بود از شبح هایی که می دیدم
کمی روشن تر از ارواح بی آزار
وقت گریه اشکهایش را نمی پوشاند
وقت خواب از بیقراری مثل اتش بود
دیگران را خوب می فهمید
دیگران اما...شبی که مرد بارانی کمی غمگین تر از اندیشه هایش بود
سوزاندند تراوشهای ذهن ظاهرا بیمار او را در خطوطی گنگ...
مرد بارانی چه تنها بود....
نه در خانه نه در آبی ی ساحلها
کسی چشم انتظار مرد بی باران ما هرگز نبودست و نخواهد بود
و مردی ساکت و بی روح دیشب مرد...
چه فرقی می کند انگار!
که باران شب شهریوری غمگین
ببارد یا نبارد نرم یا سنگین...
کسی که در پی باران و تنها بود
دیشب مرد.....امشب نیست..
شب شهریوری تب کرده و نمدار
می رود تا صبح ...صبح روز خسته ای بیمار...
قطره ای بوسید قلبی را و گریان گفت:
شاید سه شنبه بود که آن مرد خسته بود
شاید سه شنبه بود که آن مرد زنده بود
شاید سه شنبه بود که آن مرد خسته شد
شاید سه شنبه بود که آن مرد رفته بود...
Sara12
05-17-2011, 08:14 PM
من بهای عشق تو را چگونه خواهم داد ؟
شبی بدون سحر؟تلاقی گریه ؟ یا سکوت و تنهایی؟
زیر باران خاطره ماندن ؟
بی تو از انتظارها مردن ؟
یا نفهمیدن چرا و چرا..
کاش استخوانهایم حجم سنگین درد را می دید
پیش از آنکه با قلبم خواب پاییز زردرا می دید
باز قلب خسته ام آرام
غرق در خون چه مظلوم است
اشک ریزان به باد می گوید"
"به بهایی که هست ....می ارزید
Sara12
05-17-2011, 08:14 PM
سرودن از تو را برای شاعران دیگر نمی گذارم
اگر ناقص... بگذار کلام من باشد
نه شاعری که از تو هیچ نمی داند...
پیش از من و تو نیز مردان و زنان زیادی به ماه خیره مانده اند
اما هیچ کدام.. قسم می خورم..هیچ کدام
از شهد چشمهای تو چون من نخورده ا ند ..
لالایی مخملی شب با من
کنار استعاره های خنده های تو ست که توفان را می خواباند
کنار عطر پریواره ا ی شبیه رویا
آه که من چقدر خوشبختم
دیگر به خدا حسودیم نمی شود..
Sara12
05-17-2011, 08:15 PM
وقتی پناهگاه من نیز در شب پنهان است
مرا برای تمام بی مهتاب گریستن هایم ببخش
من هنوزم فکر می کنم گریه کار مردها نیست
اما این دل بی ستاره ام این را نمی فهمد...
Sara12
05-17-2011, 08:15 PM
.از شبی که چشمهای تو مرا در بر گرفت...
.از گرمای بی نظیر دستانت.
....از آب می نویسم و بیابان..
.خنکای صبح و دلتنگی غروب.
...از یاس می نویسم و از خش خش برگهای پاییز زیر گامهای پرسه زن من.
...از سکوت می نویسم و گلایه..
..از شب می نویسم ..شبی که شاید هرگز نیاید
....از ماه می نویسم و قرارش با سپیده.
..از باد می نویسم و لطافت گیسوی تو از اشک می نویسم و از دل
..دل سیاه سفید سرخ بیرنگ.
.و از نور می نویسم ...از تو
Sara12
05-17-2011, 08:34 PM
آسمان هست / من هستم
مثل يک پرستوی مهاجر با حسی غريب
اما نه برای تو و نه برای هيچکس
اما من وجود دارم
برای تنهايی ديوارهای اتاق
برای انتظار قلبهای بدون عکس
برای ترک خوردگی روح باغچه
من هستم با قلبی در حال تپيدن
اما جدا از همه بودنها
همانطور که آسمان هست
__________________
Sara12
05-17-2011, 08:34 PM
خرده مگیر
آخرین پناهم بود .
اشکی که ریختم
وفغانی که بر آوردم
اگر چه از نگاه تو مردانه نبود، اما
گریه کردن آخرین پناهم بود.
Sara12
05-17-2011, 08:34 PM
شبی از شبها :
گل شب بو
خورجین پر بو را نگشود
که زمستان
-ازکوهستان-
چارنعل آمده بود.
شبی از شبها :
یاد من
-پاورچین پاورچین-
از در خانه برون رفت.
وندانستم کی باز آمد
وکجا بود
آنقدر بو بردم
که تنش بوی دلاویز ترا با خود داشت.
شبی از شبها :
به تماشا بنشین
تیر چالاک شهابی را
که در انبانه ی شب گم گردد.
و به یاد آرکه ما نیز شبی
-یاروزی-
این چنین در قدم مرگ فرو می افتیم.
شبی از شبها :
تو مرا گفتی
"شب باش"
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود
شبِ شب گشتم.
به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی .
Sara12
05-17-2011, 08:35 PM
جنون نگرفته ای تا بدانی
من جنون زده
من بی خواب
من آشفته
چه ها کشیدم
از دست تو
و آن چشمان
همیشه مست تو
Sara12
05-17-2011, 08:35 PM
اما ...
عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی
دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی
غذا نیست که بهش ناخنک بزنی
رفیق نیست که بهش کلک بزنی
یادت باشه که عشق مقدسه...
باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی
Sara12
05-17-2011, 08:36 PM
به جای دسته گلی که فردا به قبرم نثار می کنی
امروز با شاخه گلی کوچک شادم کن
به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی
امروز با تبسمی شادم کن
به جای متن های تسلیت که فردا برایم می نویسی
امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن
من امروز به تو نیاز دارم نه فردا...
Sara12
05-17-2011, 08:55 PM
دلم كه ميگيرد حرف نمي توانم بزنم،
نه كه نتوانم ،
مي توانم اما با اولين كلمه همه عالم مي فهمند دردم چيست
حالا بيا قلمت را بگذار روي كاغذ هي بنويس هط خط بزن
هي خطي خطي هايت را ازغصه هاي دلت خيس اشك كن
بعدش هم بگو نه چيزي نيست فقط يك متن شاعرانه بود
وهمه باورشان مي شود
وقتي مي نويسي انگار دينت را ادا كرده اي
به چيزي كه فراتر از همه اين حرف هاست
چيزي فراتر ازعشق يا پول يا شهرت
ونخست خدابود
وديگرهيچ نبود
ونخست كلمه بود
وخدا كلمه بود...
Sara12
05-17-2011, 08:56 PM
صدایی می آید
اری باز هم سکوت است که فریاد می کشد
با این فریاد چه کنم؟
.
.
.
.
چرا با من صحبت نمی کنی
فقط می خواهی با فریاد کشیدن
کنارم باشی ؟
.
.
.
.
همه چیز می شکند
حتی
صدای ما
اما سکوت
هرگز
پس می نویسمشان
Sara12
05-17-2011, 08:58 PM
هنوز لا به لایه دفتر خاطرات دل تنگم ورقهای خالی بسیار است
.
.
.
.
واژهأیست در دل با تمنای ظهور
واژهأیی به تخلص روح ، تشابه خیال ، تناقص وجود
.
.
.
مینویسم که دل آرام شود ،در هیاهوی لغات رام شود
مینویسم از آوای مرمو ز خیال
مینویسم از تجربهٔ غربت تلخ
مینویسم از حسرت تنهایی دل
مینویسم روح من رام شود، دلم آرام شود...!!!
Sara12
05-17-2011, 08:58 PM
من عابری غریبم تنم پر از غباره
تا مرز بی نهایت شبم ادامه داره
گذشتن از تو برام سخته ولی گذشتن
همیشه تنها بودن همینه سرنوشتم
برای من که خسته ام تو مثل خواب نازی
میشد برام با دستات یه الونک بسازی
این سایه سرنوشته که راه نور را بسته
وداع تلخ مارو به انتظار نشسته
برام گذشتن از تو پرواز برگ تا خاک
بر سینه ی عشق این اغاز تلخ غمناک
گذشتن از تو برام سخته ولی گذشتن
همیشه تنها بودن همینه سرنوشتم
Sara12
05-17-2011, 08:59 PM
نوشتم برای تو
برای عشقت
برای تنهایی هایت
برای غمت...
که عشق تو عشق من است و تنهایی های تو تنهایی من و غم تو غم من....
Sara12
05-17-2011, 08:59 PM
مي نويسم تا باران نه اينجا,در سرزمين رويا هايم ببارد.
براي با تو بودن مي نويسم براي حسي كه پيداي پنهان است.
مي نويسم تا شب گريه هايم رنگ آسمان بگيرد و سكوت را كه هرگز نشكسته و اميدي به
شكستنش ندارم لابه لاي كاغذ ها جا بزارم.
اگر مي نويسم مخاطبم تنها چشم هاي سرد توست كه حتي سرديش از من دريغ مي شود.
Sara12
05-17-2011, 09:00 PM
قلبي شكسته داشتم، بي نفس بودم ، مثل پرستويي كه اسير قفسست
تا سرنوشت تو را سر راهم قرار داد و مرا از زندان غم ها رها كرد
و بر روي بال هاي شكسته ام مرهمي گذاشت
و به چشمان هميشه گريانم لبخند نشاند
به دل پريشان و بي قرارم آرامش بخشيد
و بهم شوق دوباره زيستن را آموخت
اي ناجي قلب من ، ديگر باره تنهایم مگذار
مني كه به اميد عشق تو زنده شده ام
نميخواهم دوباره سرنوشت فصل جدایی رو سر راهم قرار بدهد
و من دوباره در حسرت داشتن عشقت بشكنم
اي تنها تكيه گاه من در تمام لحظات هستیم با من بمان
و دگر باره بي كسم مگذار
دلم به عشق وفادار تو خوش است
پس تا آخر سرنوشت سرپناه من باش كه اگر از تو بي وفائي ببينم
نمیخواهم ديگر باره رنگ این زندگی را ببینم
پس بيا به آغوش همديگر پناه ببريم كه اينجا جايگاه ابدي ماست
Sara12
05-17-2011, 09:03 PM
و تو نيستي اما ....
من امروز برايت چاي ريختم
و با تو ميوه خوردم
ديروز هم نبودي برايت بليط سينما خريدم
براي تولدت هديه گرفتم و آمدم به جشن تولدت
هر روز دستانت را مي گيرم و با تو بيرون مي روم
من در دنياي كوچكم با تو زندگي مي كنم
چه باشي ، چه نباشي
و لبخند تو
شاد بودن دلت
بزرگترين هديه خدا به من است
چه باشم ، چه نباشم
Sara12
05-17-2011, 09:04 PM
حالا دوستت دارم ... دوستم داری قصه ی کهنس
حالا پیشم نمیایی... منو نمیخوایی... حرفای تازس
بیا با من بمون.... باهام بخون... دنیا رو عشقه
بیا جلوی چشام ...با عشوه هات ... ناز تو عشقه
اره یادت میاد... یادم بیار ... دستت توی دستام
اره اون گریه ها...اون خنده ها... لبت روی لبهام
بگو اخه چرا ...یه دفعه کجا ... تنهام میزاری
بگو وقت سحر... زنگ میزنی... قراری داری
دیدی رفتی یهو... از بر من... با قهر چشمات
دیدی تاب نداری... نا نداری... شل شده دستات
طاقت بیار ...عشقو بیار .... خدا بزرگه
بریم سرقرار ... ساعت فرار ... خدا بزرگه
__________________
Sara12
05-17-2011, 09:10 PM
تندیس قدیس من بیا برات بگم از روز شکست تو
یادت میاد اون روزها که خیلی هم دور نیست؛چقدر باورت داشتم چقدر قبولت داشتم چقدر بهت اعتماد میکردم و چقدر دوستت داشتم و میخواستم باهات حرف بزنم و باهات باشم!!!
کوه صبر و حوصله
خردشدی، شکستی، مگه چی بهت گذشته؟!!
چی بهت گذشت که دیگه حوصله هیچ حرف یرو نداری . مگه تو نبودی که دم از طاقت میزدی از دوری و عشق؛ حالا چی شده که فقط ازت یه سایه مونده
یه مرده متحرک منتظر
مگه نمیدونی انتظار ادمو پیر میکنه وقتی پیر بشی کم حوصله میشی بی طاقت میشی
عزیز دلم که حتی پرسیدن حالت برام یه رویا شده ای کاش مثل اون روزا که خیلی هم دور نیست یادم میکردی ؛ دلم نمیاد سراغت بیام مبادا با صدای پاهام فکر کنی انتظار به سر رسیده ؛ طاقت دیدن لبخند ماسیده روی صورتت رو ندارم
عزیزکم اندکی صبر سحر نزدیک است میاد اون روزها که خیلی هم دور نیست...
Sara12
05-17-2011, 09:18 PM
چشمهایش...!
تصویر چشمهایش لرزه بر دل نازکم میاندازد ...
و این تنها یادگاریست که از آن نگاه نافذش به دل دارم ...
لحظه بس کوتاه بود!
لحظهای که دلم با نور عجیب چشمهایش، لرزید ..... در بی زمانی گم شد!
در بی زمانی رویاها...!
و چشمهایش تبلور رویاهای من است...
چشمهایش تقدس هر چه خوبیست ...
چشمهایش به بی انتهای فلسفه راه دارد...
و سهم دل من ....چه اندک بود از این عظمت عزیز، و چه بسیار در خاطره دلم جاودانه شد!
همان لرزش دل ،همان نور نگاه ، همان لحظه رویائی
همین تمام دنیای مرا فرا گرفته است ...!...چشمهایش ......!
چشمهای نازنینش را دوست میدارم ..!
Sara12
05-17-2011, 09:19 PM
زندگی با نوشتن آغاز شد
و نوشت بر برگی از سعادت ، بر آسمانی از شقایق و بر شبنم ساده و بی آلایش نشسته بر گل وجود
و چه نوشت ....
ساده نوشت .....
زندگی تجسم لحظه هاست ، لحظه ای که بدانی برای چه آمدی ، برای چه میمانی و برای چه میروی
عاشق بودن ، عاشق ماندن و با عشق مردن این راه و این لحظه ها را آسان میکند
و برای آنکه عاشق شوی ، عاشق بمانی و عاشق بمیری نیاز به تلاش نیست ...
و فقط نیاز است تا زندگی کنی .....
Sara12
05-17-2011, 09:20 PM
اینجا هوا ابری است...
وغروب غمگینی بیداد می کند
کاشکی خورشید چشمانت طلوع کند
بسکه هوای بود سرد است
بسکه دلی می لرزد از تردید
تمام کوچه پس کوچه های شهر من تاریک است و سرد
کاشکی خورشید چشمانت طلوع کند
Sara12
05-17-2011, 09:20 PM
کسی نمی داند تو را دوست می دارم
تو و سیاهی چشمانت را
حتی خودت هم نمی دانی
روزهای بسیاری است کوله پشتی خاطراتم را
پر کردم از دست نوشته های احساسم!
هر جا که می روم
توی خیابانهای شلوغ شهر
یا در خلوت کوچک تنهاییم
چشمان تو
مرا خیره به دیوار میکند
کاشکی می دانستی
بعد از گذر کابوسهای شبانه
بعد از رفتن کسی که آواره روزهایم کرد
تو با چشمهایت مسیر زندگیم را روشن کردی
دوباره به خودم باز گشتم
چشمهایت را دوست دارم
ساده است و آرام
و مرا به خواب میبرد
کاشکی تا همیشه در خواب باشم
Sara12
05-17-2011, 09:41 PM
دعا می کنم که مهربانی باد
برگ برگ حکایت ما را
به نشانی سبز ستاره ها برساند
دعا می کنم که بیایی
بیایی و بر خاک این بغض ناپایدار
بذر بوسه و بهار و بادبادک بپاشی..
Sara12
05-17-2011, 09:42 PM
شیشه ها چه سردشان بود
پشت قاب پنجره های برف
و دلتنگ برای تو
برای آه گرم تو
و آن سرپنجه
تا بر تن غبار گرفته شان
یادگار بنویسی...
افسوس
پشت پنجره ها
جای چشمانت
چه خالی است...
Sara12
05-17-2011, 09:48 PM
گفته بودی،
از غرورم،
از سکوتم،
خسته ای،
من شکستم هر دو را
گفته بودم،
از سکوتت،
از غرورت خسته ام،
به خاموشی مغرورانه ات شکستی تو مرا
Sara12
05-18-2011, 08:07 PM
در دل من چيزي است
مثل يك بيشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم كه دلم مي خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوايي است كه مرا مي خواند ...
Sara12
05-18-2011, 08:07 PM
آسمان را که میبینم بیشتر هوس پرواز میکنم
اما چه کنم که پر پروازی ندارم
وگرنه از اینجا تا آسمان
تا بالای ابرها پرواز میکردم
دلم میخواهد از زمین و وابسته گی هایش دل بکنم ...
دلم میخواهد پاهایم از زمین فاصله بگیرد ...
از اینجا تا آسمان راه زیاد است..
دیگر به فکرم نیستی میدانم ..
اما میترسم وقتی به ان بالا هم رسیدم
باز هم به دنبال تو باشم...
از من دیگر چیزی نمانده جز تو
...
Sara12
05-18-2011, 08:08 PM
من این روزها مدام خودم را خط میزنم
بین ماندن و رفتن مرددم
نه تاب ماندن دارم نه توان رفتن
نمیدانم چه میخواهم لبخندی مصنوعی بر لب دارم
تا نگاهم که میکنی بگویی شاد است
دیگر خودم برایم مهم نیست
مداد را بر میدارم بر روی صورتم لبخندی میکشم هر چه باشد از این همه اخم که بهتر است
درست مثل رویا های کودکی
که مدادم را بر میداشتم و خط خطی میکردم
گذشت ان روزگارانم
این روزها عجیب دلتنگم ...
Sara12
05-18-2011, 08:08 PM
چقدر تنهایم
تنهایی به گمانم از تو تنهاترم
دارم از یاد میبرم روزها را
شب ها
تو را
خودم را
فراموشی هم دارد یارم میشود
دارم از تنهایی درمیایم
فراموشی با من یار بود اما نمیدانم چرا غریبگی میکرد
دیگر نای نوشتن هم ندارم
این قلم هم دیگر در دستانم آرام نمیگیرد
من خسته ام
به اندازه ی تمام دنیا....
Sara12
05-18-2011, 08:09 PM
از جام و شراب و دُرد و پیمانه بدم می آید
از عشق ، از این حالت مستانه بدم می آید
با ناز و ادا جوانی و شادی من را بردی
از طرز ادای مهربانانه بدم می آید ...
دست از دل من برکش و از جانم و زلفم یارا
از زلف گره کرده و از شانه ، بدم می آید
یک عمر غریبه با دلم بودی و اما حالا ،
حَد دار ... که از لحن صمیمانه بدم می آید
چشمم که به راه و راه، تا کی برسی بی تابم
حال از قدم ساده ی سلانه بدم می آید
از ماه چهارده که هی مست و خرابم می کرد
از عشق ... من از عاشق دیوانه بدم می آید
هر روز دل و چشم و نگاهم پی آوایت بود
امروز ، ز آوای غریبانه بدم می آید ...
هر گوشه ی این خانه ی دل ، یاد نگاهت زنده ست
از یاد نگاه تو ، از این خانه بدم می آید . . .
Sara12
05-18-2011, 08:09 PM
دیشب تمام رویاهایم را فروختم
به باد . . .
. . . به برگی زرد
که می ریزد . . .
کفش هایم کو ؟
می خواهم تو را ترک کنم
می خواهم هستی خیالی ام را بشکنم
. . . و بعد با اندوهی که از پوچی و فریب برایم مانده ،
بگریم . . .
بمیرم . . .
. . . دیشب ، تمام رویاهایم را فروختم !
Sara12
05-18-2011, 08:09 PM
چوبی میان چرخ دلم گیر کرده بود
خورشید، پشت کوه خدا ... دیر کرده بود
مهتاب بی حیا از بالای ابرها ،
خود را به چشم ناز تو زنجیر کرده بود
چشمم به ماه و ماه ، نگاه و نگاه و آه ...
دوری و درد و اشک مرا پیر کرده بود ...
دیشب میان روح خودم پرسه می زدم
یک "دل" میان قلب و سرم گیر کرده بود!
یک دل که هِی بهانه ی چشمانِ ... بگذریم ...
کافیست هر چه چشم تو تدبیر کرده بود !
کافیست هر چه پنجره ی بغض ابری ام
عمرش فدای ناله ی شبگیر کرده بود ...
کافیست هر چه آسمان تا صبح ، بی دلیل
چشمان خسته ام را ، تحقیر کرده بود
انصاف نیست ... چشم تو اما به جای من ،
پروین و ماه و زهره را در گیر کرده بود ...!! __________________
Sara12
05-18-2011, 08:10 PM
كسي ميان خستگي تو را مرور مي كند
و بيت هاي خيس شعر كه جفت و جور مي كند
به ياد خنده هاي تو دلش شكوفه مي دهد
و زردي خزان غم از او عبور مي كند
هنوز هم نگاه تو همان نگاه آشناست
تمام حجم قلب را غريق نور مي كند
به حرمت حضور تو ميان بيت هاي او
قلم ، به سطح كاغذش غزل صدور مي كند
طنين نام ساده ات ، بهانه اي براي او
شبيه يك ستاره در دلش ظهور مي كند
دوباره خاطراتي از دقايقي كه رفته اند
به ذهن شاد و روشن دلش خطور مي كند
دوباره ياد رفتنت حقيقتي شبيه درد
كه فكرهاي خوب را هميشه دور مي كند
Sara12
05-18-2011, 08:10 PM
درست مانند همان زمان ...
من ساده ِحرف هایت را باور میکنم ...
چه صادقانه خیالت را باور دارم ،
هنوز هم مانند کودکیمان چشم میگذارم ،
میشمارم ....
هنوز دارم به دنبالت میگردم ...
که پیدات کنم ..
این چه بازی بود با من شروع کردی ...
دارد دیر میشود ،
کجایی ...!!!
Sara12
05-18-2011, 08:11 PM
باتو بودن در میان وحشت زندان خوش است
باتو بودن در دیار غربت واحزان خوش است
گرچه در ایام ما افسانه شد مهرووفا
باتو نالیدن چو نی تاصبح بیداران خوش است
میبرد هوش من این چشمان چون جادوی تو
عشق ومستی در میان سحر این چشمان خوش است
حالیا افتاده ام از پای چون سهراب زال
جان گرفتن از نگاه عاشق جانان خوش است
بی فروغ تو تمام عمر در رنج وعذاب
در دم آخر کنار مرحم ودرمان خوش است
از وجود گرم تو ای آفتاب مهربان
گرم ماندن تا ابد ، تا آخر دوران خوش است
با امید وصل تو سوزوگدازم سهل گشت
شمع بودن با وصالت در سحرگاهان خوش است
(http://forum.isatice.com/newreply.php?do=newreply&p=542586)
Sara12
05-18-2011, 08:11 PM
شکسته تموم بال و پر من
مرده تموم خیال و باور من
این سکوت سرد و مبهم
شده تنها یادگار همسفر من
قصه ی من از کجا شروع شد
مردن چرا همیشه شد سهم آخر من
__________________
Sara12
05-18-2011, 08:12 PM
درد را از هر طرف بنويسی
همان درداست
مثل درد من
مثل درد تو
مثل دردهمسایه،
که دلش گرفته است
و چراغ خانه اش را خاموش کرده است.
من به روشنی بد نکرده ام
که تو افتاب کوچه مرا شکسته ای
و قلبم را به رنج الوده ای
و زخم خنجر بر پشت من نهاده ای
من و تو غباری بیش نیستیم
در این ویرانسرا
یادت باشد
Sara12
05-18-2011, 08:12 PM
برگرد ...
من جا مانده ام در گذشته ...
درست در همان نقطه ای که آغاز شدم ...
مرا بی پایان رها کردی ...
حالا که دیگر پاهایم مرا یاری نمیکنند ...
در این غربت رهایم میکنی ..
حالا که با همه غریبه شدم ...
و فقط تو را میشناسم ...
همانند کودکی گم شده میمانم
اینجا غریبم ..
برگرد ..
Sara12
05-18-2011, 08:12 PM
مروز هم گذشت مثل دیروز مثل فردا که میگذرد .....
احساس میکنم که این روزها جز دلتنگی ،
احساس دیگری در من موج میزند ،
نمیدانم چیست ..
اما آشناست..
پنجره را باز میکنم..
سردی هوا بر تمام وجودم مینشیند ...
اما خبری از باران نیست ،
نه خبری از تو هم نیست ...
نمیدانم تا کی اما من به انتظار خوهم نشست
با این که عقلم میگوید که دیگر نمی...
نه نمیگزارم که به زبانم بیاید ،
دلم ساده ی من میگوید میایی..
خودت گفتی که زود میایی
هرچند الان مدت هاست که رفتی ونیامدی...
دارم پیر میشوم ...
پس کی میایی....
Sara12
05-18-2011, 08:13 PM
میروم ...هم چنان میروم
نمیدام پایان کجاست ؟؟؟؟؟
اصلا پایانی هست برای این آغاز من ....
یادت با من است هر لحظه
اما ...اما ...خودت نه
دستانم یخ زده...
.. اینجا سرد است
بی تو همه جا سرد است ..
کاش که پیدات کنم ...
آن وقت فقط تماشایت میکنم ..
گرمی نگاهت مرا بس است ...
Sara12
05-18-2011, 08:13 PM
همیشه باید اغازی باشد ؟؟!!!
نه...
وقی قرار نیست پایانی باشد ...
آغاز نمیخواهم ...
من مدت هاست که میان آغاز و پایان گیر افتاده ام ....
تو را دیدن آغاز من است ...
کاش بودی می دیدی ،
که چشمانم تو را میخواهد ...
کاش میدانستی که نبودت پایان من است ....
Sara12
05-18-2011, 08:14 PM
منو باران سالهاست که با هم می باریم
با اشکهایمان کلمه می سازیم
وحرفهای آبی رنگ می زنیم
آنقدر سبک می شویم که با اشک تا عرش می رویم
وآنجا بافرشته ها برای خدا زانو می زنیم
Sara12
05-18-2011, 08:14 PM
سوت میکنم ...باز هم سکوت ..
فریادم که خاموش بود ...
امید دارم که سکوتم سرشار از فریاد باشد ...
چشمانم را میبندم ، این همه نگاه ...
فقط چشمانم را کم سو کرده ...
صدایی نمی آید ...
که من جز صدای فریاد های خاموشم چیزی را نمیشنوم ....
خودم را به دست باد میسپارم...
اما دریغ ....
چرا باد نمی وزد ...
Sara12
05-22-2011, 11:24 PM
چه ساده بودم وقتی چشمانم تو را انتخاب کردhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده بودم وقتی دلم گفت:اوhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده بودم وقتی نگاه تو مرا جذب کردhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده وقتی فکر میکردم فقط مرا داریhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده بودم وقتی گفتی میروم http://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifولی من باور نکردمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده بودم وقتی همه حرفهایت را شوخی کودکانه ای بیش حساب نکردمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifچه ساده بودم وقتی که همه اشتباهاتت را به پای خودم نوشتمhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifهنوز هم ساده ام که فکر میکنم بر میگردی
Sara12
05-22-2011, 11:25 PM
دست ها بالا بود ؛ هر کسی سهم خودش را طلبید
سهم هرکسی که رسید داغ تر از دل ما بود
ولی نوبت من که رسید سهم من بخ زده بود
سهم من چیست مگر؟ یک پاسخ!
پاسخ یک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم عمق آن وسعا داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند!
Sara12
05-22-2011, 11:25 PM
نمی توانم بگويم چقدر تنها بوده ام ؟
چقدر تنها نبوده ام ؟
چقدر در تنها نبودن تنها بوده ام ؟
و چقدر در تنهايی تنها نبوده ام ؟
بودن با تو تنهاييم را کم نمی کند
بودن بی تو بی کسيم را افزون نمی کند
چشمانم نگاهت را در نمی یابد
دستانم ياريت را نمی پذيرد
خاموشی تو گوشم را می خراشد
اما صدايت را نمی شنوم
بی تو خويش ام و با تو بی خويش
تو هم تنهايی
نمی توانی بگويی چقدر تنها بوده ای ؟
چقدر تنها نبوده ای ؟
چقدر ...؟
Sara12
05-22-2011, 11:26 PM
اگر باران بودم ،آنقدر مي باريدم تا غبار غم از دلت بردارم اگر
اشك بودم ، مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم
شاخه ايي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميكردم اگر عشق
بودم ،آهنگ دوست داشتن را برايت مي نواختم ولي افسوس
كه نه بارانم ،نه اشك ،نه گل و نه عشق اما هر چه هستم
دوستت دارم
Sara12
05-22-2011, 11:26 PM
کنار آشــیـــانــه ی تـــو آشـیـانـه مـــیکـنـم فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم
کـسی سـوال می کند به خاطـر چـه زنـده ای ومن برای زندگی تو را بهانه می کنم
عـــــشـق شیریـنش مـرا فـرهــاد کـرد او بــیامد مرغ دل را از قفس آزاد کـرد
او بشد لیلا و مـا مجـنـون روی مـاه او قـــــلــــب ویــــران مــــــرا آبـــاد کـرد
نـام شیـرینش تـمام تلـخی عـمـرم زدود قـبل ازاو دنیا برایم این چنین زیبا نبود
بعد او هم زندگی هست ولیکن تلخ تلخ بــعـد از او این زندگی دیگر چـه سـود
ميخواستم اسمتو روی سينم خالکوبی کنم اما ترسيدم صدای قلبم تو رو اذيت کنه
Sara12
05-23-2011, 11:47 PM
امروز به اندازه تمام دلتنگیها ......... دلم تنگه به اندازه آسمون ابری ............ دلم تنگه
به اندازه اشک کودک یتیم ........... دلم تنگه
به اندازه گل پر پر شده ........... دلم تنگه
به اندازه بغض بی اشک ............ دلم تنگه
به اندازه مهتاب ِ بی تاب........ دلم تنگه
به اندازه آخرین برگ پاییزی ........ دلم تنگه
به اندازه اشک خدا .............. دلم تنگه
به اندازه شیشه مکدر .............. دلم تنگه
به اندازه غروب چشمات ....... دلم تنگه
به اندازه صدای ترک قلبم ......... دلم تنگه
Sara12
05-23-2011, 11:50 PM
http://www.pic.iran-forum.ir/images/49qoot9a2vg4f6bmj0v.jpg
موازی همین روزها
به خیابان می روم
به همه ی چراغ ها
و آن قدر روشن میمانم
که برای اثباتم نیازی به تاریکی نباشد
فکر میکنم
روشنایی ام را برای تو کنار بگذارم
کلماتم را از گردنت بیاویزم
و پیش از این که روزها مرا تمام کنند
خوشبخت باشم
Sara12
05-23-2011, 11:51 PM
http://www.pic.iran-forum.ir/images/oh9uuusyb6vor2uaxufz.jpg
عشق را ول نكنید
لب جاده تنهایی هستم من ،دستهایم در جیب ، صورتم در باد است :
ای باد سلامم به سهراب رسان و بگو :
عشق را ول نكنید
روی زیبا دو برابر شدنش آسان است
عشق آن گمشده دوران است
كه اگر پیدا شد ، دوبرابر ، چه كم مقدار است !!!!!!
نا چیز است !!!
Sara12
05-23-2011, 11:53 PM
من با طناب آرزو
كه هنوز مانده بر دل
به دار آویخته میشوم
در چشمهای تو ...
http://fc03.deviantart.com/fs36/i/2009/158/7/9/Imagine_Me_and_You_by_6eternity9.jpg
Sara12
05-23-2011, 11:54 PM
یارین بویون قوجاقلادیم . یار آغلادی من آغلادیــــــم
ییغیشدی قونشولار بوتون . جار آغلادی من آغلادیم
باشیندا قار قالان داغا . دانیشدیم آیریلیق ســو زون
بیر آه چئكیب باشیندا كی . قار آغلادی من آغلادیــم
اورك سوزون دئدیم تارا . سیملر اولدو پارا پــــــــارا
یاواش یاواش سیزیللادی . تار آغلادی من آغلادیـم
فرهادیم بویوم بالا .غم سینه مده قـــــالا قـــــــــالا
یار جانیمی آلا آلا . یار آغلادی من آغلادیــــــــــــــم
http://pedramatish.persiangig.com/other/1yxwnh5j2ch9skktabsc.gif
__________________
((ما برای یک بار ایستادن،هزاران بار زمین خوردیم))
Sara12
05-23-2011, 11:57 PM
خداحافظی کار من نیست
کار تو هم نیست
اما همه ناچارند
گاهی
آن را به زبان آورند
مثل حالا
که من آماده سفر شده ام
اشکهایم تو را ذوب کرده اند
اشکهایت تنم را خیس
به خیسی دریا
به خیسی رود ...
Sara12
05-23-2011, 11:57 PM
آهسته از کنار نگاهم عبور کردی
آرامش قشنگ مرا غرق شور کردی
شاید عاشقت شده ام دوست دارمت
این جمله مثل برق به ذهنم خطور کرد
مهتاب وار توی شبم پا نهاد و بعد
شبهای سوت و کور مرا غرق نور کرد
من را به درک تازه تری از خودم رساند
خورشید مهر بود که در من ظهور کرد
مشغول خورد و خواب و چه میدانم؟
از این قبیل بودم که عشق مقصد من را شعور کرد
من توی خواب هم به تو دستم نمی رسید
این را خدای خوب خودم جفت و جور کرد
ای کاش پیش از این شده بودی نصیب من
بی شک در این زمینه خدا هم قصور کرد
Sara12
05-23-2011, 11:58 PM
http://static1.cloob.com//public/user_data/album_photo/1233/3696986-b.jpg
Sara12
05-23-2011, 11:59 PM
گوش کن...سکوت محض ست
صدایی نمیشنوی ... و من خاموش شده ام...
نه برای اینکه دیگر دوستت ندارم نه..
برای اینکه با سکوتم میخواهم عشقم را ثابت کنم
و بدانی که دوست داشتن من با هیچ واژه ای قابل توصیف نیست
امیدوارم روزی که معنی سکوتم را بدانی و درکم کنی من زنده باشم و تو دیر درکم نکرده باشی
Sara12
05-24-2011, 12:00 AM
جسارت زمستان را چگونه ببخشم وقتی این گونه رخنه کرده است،
در باور روز هایم؟
بیچاره بهارم که دست به دست آواره شد
به جست و جوی آغوشت
و تو حتی در خواب هایم هم پیدایت نمی شود............
http://www.up.iranblog.com/images/2e77wyi08cej9o3pkx1.jpeg
Sara12
05-24-2011, 12:01 AM
گاهی دلم ازهرچه آدم است میگیرد...
گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد...
نه به شکل دوستت دارم ویا نه به شکل بی تو میمیرم...
ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش...
فردا روز دیگری ست !
http://forum.isatice.com/images/statusicon/wol_error.gifبرای مشاهده تصویر در اندازه واقعی روی من کلیک کنینhttp://salijoon.us/mail/890810/ehsas/9.jpg
Sara12
05-24-2011, 12:02 AM
آه از نگاه آخر ، از آن نگاه لالت
نفرین ندارد این عشق ، احساس من حلالت
بغضم کمر شکسته ، راه نفس بریده
خوش باش و عاشقی کن ، پایان من رسیده ...
http://myup.ir/images/89133715222686945427.jpg
Sara12
05-24-2011, 12:03 AM
خیال بارانی من
انقدر از من دور شده ای
انقدر مرا از خود دور کرده ای
که دیگر هیچ امیدی برایم باقی نمانده
یادت هست گفته بودم:"من ناامیدم مرا از این نامیدتر مکن!"؟؟
حالا ناامیدترینم!
تنهایی ام را و نخواستنت را کم کم باور میکنم...
اما تو را هرگز از یاد نخواهم برد
بگذار تو عشق اول و آخر من بمانی...
Sara12
05-24-2011, 12:03 AM
دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟ گفت نه
گفت دوستم داری؟ گفت نوچ!!!!!
گفت اگه بمیرم برام گریه میکنی؟ گفت اصلا
دختره چشماش پر از اشک شد و هیچی نگفت
پسره بغلش کرد وگفت :
تو خوشگل نیستی زیبا ترین هستی
تو رو دوست ندارم چون عاشقتم
اگه تو بمیری برات گریه نمیکنم چون من هم می میرم
http://spaceghetto.org/images/0067640001.jpg
Sara12
05-24-2011, 12:07 AM
گناه است انگار خواستن تو... می دانم!
گناهی که چون آشکار شود، بر من بخشوده نخواهد شد هرگز!
در دادگاه ذهن های خفته، محکوم خواهم شد و به سنگ نکوهشها و نفرین ها، سنگسار!
گناه است خواستن تو... اما گناهی خواستنی است!
گناهی چون گناه مادرم حوا!
گناهی که ارزش رانده شدن از بهشت موهوم این آدمها را دارد!
Sara12
05-24-2011, 12:09 AM
همیشه به من می گفت زندگی وحشتناک است ولی یادش رفته بود که به من می گفت تو زندگی من هستی روزی از روزها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه خورشید در اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا بارانی بود و خورشیدی در اسمان معلوم نبود شبی از شبها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه ستاره های اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا ابری بود وستاره ای در اسمان نبود خواستم برای از دست دادنش قطره ای اشک بریزم ولی حیف تمام اشکهایم را برای بدست اوردنش از دست داده بودم
__________________
Sara12
05-25-2011, 01:31 AM
میخواهم فریاد کنم
میخواهم خون گریه کنم
میخواهم نباشم
میخواهم هیچ کس نباشم
میخواهم پرواز کنم
میخواهم به دورترین دورها بروم
Sara12
05-25-2011, 01:31 AM
دور بودیم
دور
صدای هم را نمیشنیدیم
نزدیک شدیم
تکان خوردنِ لبها را میدیدیم
صدای هم را نمیشنیدیم
نزدیکتر شدیم
صدای هم را میشنیدیم
کلماتِ هم را نمیفهمیدیم
نزدیکتر شدیم
کلماتِ هم را میفهمیدیم
طعمِ کلماتِ هم را نمیدانستیم
نزدیکتر شدیم
آنقدر که لبها را به هم دوختیم
و کلمات به هم پیچیدند
کلماتِ پیچیده دورمان کردند
دور
Sara12
05-25-2011, 01:32 AM
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را دوست دارم چون بی وفا
نیست.. تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام.. تنهائی رادوست دارم
چون عشق دروغین درآن نیست.. تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست..
تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس
اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون
تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است ..
Sara12
05-25-2011, 01:32 AM
چقده بده يكي باشه خسته و تنها و غريب
چقده بده تو دنيامون دروغ و نيرنگ و فريب
چقده بده حرف دل و زبون دوتا باشه
چقده بده ما آدما قدر همو نميدونيم
دور كه ميشيم از همديگه به ياد هم نميمونيم
چقده بده كه آسمون رنگ صداقت نباشه
تو كوچههاي شهرمون عطر رفاقت نباشه
چقده بده ما آدما گاهي فراموش ميكنيم
همين ديروز اومديم و دو روز ديگه بايد بريم
Sara12
05-25-2011, 01:32 AM
گاهی برای رهایی سفر باید کرد...
گاهی برای تنهایی در جمع باید بود...
گاهی برای عشق ، دوست فقط باید داشت...
گاهی برای بودن باید رفت...
گاهی برای ماندن باید تحمل کرد...
Sara12
05-25-2011, 01:33 AM
خنجر برام بيارين من از تبار دردم
عمري بي طلوعم مثل غروبي سردم
آيينه دار غربت با آدمها غريبه
هواي چشمون من در حسرت يه سيب
تاريک سر نوشتم فانوس من شکسته
عمري بغضي سنگين راه گلوم و بسته
از شب به شب رسيدم از کوچه ها به بن بست
اي آدمهاي سر خوش جايي براي من هست
شب گرد قصه عشق تنها و بي پناهم
اشکم رو گونه هاتون من سردي يه آهم
Sara12
05-25-2011, 01:34 AM
تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است
طنين شعر نگاه تو در ترانه ي من
تو نيستي كه ببيني چگونه مي گردد
نسيم روح تو در باغ بي جوانه ي من
فريدون مشيري
Sara12
05-25-2011, 01:34 AM
چراغها را خاموش کنید
می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو
میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم
از من نگیر این لحظه های دلخوشی را
نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...
یادت می آید حرفی را که زدی؛
گفتی می روم،
گه گداری شاید به خوابت بیایم
شاید در خواب،
تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم
لااقل همین وعده را برایم بگذار ...
غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش
Sara12
05-25-2011, 01:35 AM
ميهمان تنهائی...
در ويرانهای موسوم به محبس خاطرات...
تنهای تنها نشستهام...
و باورهایم را مرور میکنم...
باور دارم که آب هست...
اما در پهنهء دریا...
نه در پيالهء من...
باور دارم که آفتاب هست...
اما در پهنهء آسمان...
نه در سینهء من...
باور دارم که عشق هست...
اما در شهر رویاها...
نه در پسکوچههای غربت این شهر آهنی...
Sara12
05-26-2011, 12:57 AM
اعتماد نکن به حرفای قشنگ عاشقونه
اعتماد نکن به اونکه میگه منتظر میمونه
انتظار نداشته باش تنها باتو باشه وبس
شک نکن مطمئن باش باکسای دیگه هم هست
هرچی که داری تو سینه واسش رونکن نگو که ایینه
برای گفتن رازت لبای اون در کمینه
به خندهاش دل نبازی تو با گریه هاش نسازی
اینا همش یه فریبه که تورو بگیره به بازی
مواظب باش که نریزی اشک رو شونه ظریفش
مطمئن باش که تو با احساس نمیشی حریفش
Sara12
05-26-2011, 12:58 AM
قسم به گل به عاشقی لایق عشق تو منم
توی گلستون وفا تویاسی من خاک ترم
تووازه سلام عشق عسل ترین ترانه ای
واسه نفس کشیدن هام تو بهترین بهانه ای
باتو تو اوج اسمون بی تو اسیر قفسم
قسم به گریه های شب فقط تویی همنفسم
قسم به عطر گل سرخ باتو وفادار میمونم
همیشه خوب من تویی یه عمره اینومیدونم
Sara12
05-26-2011, 12:58 AM
سرم را بالا میگیرم اسمان دنیارا میبینم وقتی نیستی اسمان خاکستری است
من این رنگ را نمی خواهم !
وقتی تو باشی دنیای من یاد میگیرد به اسمان رنگ دیگری بزند
Sara12
05-26-2011, 12:59 AM
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یکجا
به کجا؟
معلوم است به در خانه تو
دل من عادت داشت
که بماند انجا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز ان را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارودری
که تو هرروز ازان میگذری
دل من ساکن دستان بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به ان مینگری
دل من را دیدی؟
دل من ساکن کفشهای تو بود
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.