PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زیبا سلام



mohamad.s
05-12-2011, 12:14 PM
: زیبا سلام

من اگر می نویسم : شاید انعکاس طنین قلبی است که تو را هر دم یاد میکند . و یا اینکه شاید نسیمی است که از پنجره یاد تو می گذرد . من اگر ننویسم : کدامین قاصدک می تواند واژه هایم را به تو برساند . و آیا کدامین دست مهربان اشکها یت را پاک خواهد کرد ، وقتی قلبت از شنیدن قربانی کردن لبخند ها ویران می شود ؟ بگذار بنویسم ،شاید لحظه ای از زند گی ام بوی تو را بگیرد .

mohamad.s
05-12-2011, 12:15 PM
زیبا سلام

برای تو...


می خواهم برای تو بنویسم آری برای تو برای تو که در کل


وجودمی برای تو که تمام دنیای منی می خواهم نوشته هایم


را به نگاهت بدهم به نگاه ناز تو به دستان نوازشگرت به تو که


با گرمی عشقت به من زندگی دوباره دادی به تو که اگر نباشی


من دیگر نیستم پس باش تا من هم باشم.


بمون تا من بمونم...

mohamad.s
05-12-2011, 12:15 PM
زیبا سلام

برو به این جاده به بن بست برو .. یه نفر میونمون هست ! برو

این صدا رو خاطرت از یاد برد .. بس که من خوندم و آواز نشد

همه ی سعیمو کردم مگه نه .. من به هر دری زدم باز نشد

دست تو رو شد ولی من باختم .. بس که بازی تو بی قاعده بود

همه راز دلمو فهمیدم .. بس که این کار تو بی فایده بود .

رو به این جاده به بن بست برو .. یه نفر میونمون هست ! برو

شک ندارم که تو برمیگردی .. فرصت خوب من ! از دست برو

تو هنوزم با تنم غریبه ای .. من به عطر تنت عادت دارم

تو کنار من دروغی وهمی .. من کنار تو حقیقت دارم
باورم نمیشه که غمگینی .. اینکه میخندی به من یعنی نه

از تو میپرسم بگی شاید تو هم .. و سکوتت دائما یعنی نه

رو به این جاده به بن بست برو .. یه نفر میونمون هست ! برو

شک ندارم که تو برمیگردی .. فرصت خوب من ! از دست برو

mohamad.s
05-12-2011, 12:15 PM
زیبا سلام

وقتی دلت رو غصه ها یواش یواش تاب می خوره
وقتی تموم درد تو از دوری ها آب می خوره
وقتی که پای جاده ها به آسمون نمیرسه
خاطره های رنگی هم به دادمون نمی رسه
چشمای خیس پنجره رو پشم تو جا می مونه
آخر قصه ی دلت برات معما می مونه
رو جاده ها سرک بکش مسافر خسته من
به آسمون آبیه دل منم سری بزن
من از تموم لحظه هام برات یه دریا می کشم
یه انتطار ناتموم یه قلب تنها می کشم.

mohamad.s
05-12-2011, 12:16 PM
زیبا سلام

من به یک احساس خالی دلخوشم

من به گل های خیالی دلخوشم



در کنار سفره اسطوره ها

من به یک ظرف سفالی دلخوشم



مثل اندوه کویر و بغض خاک

با خیال آبسالی دلخوشم



سر نهم بر بالش اندوه خویش

با همین افسرده حالی دل خوشم



در هجوم رنگ در فصل صدا

با بهار نقش قالی دلخوشم



آسمانم: حجم سرد یک قفس

با غم آسوده بالی دلخوشم



گرچه اهل این خیابان نیستم

با هوای این حوالی دلخوشم

mohamad.s
05-12-2011, 12:17 PM
زیبا سلام

زنده وار از سروده هاي هوشنگ ابتهاج

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان

که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟

که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

mohamad.s
05-12-2011, 12:18 PM
زیبا سلام

آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی

mohamad.s
05-12-2011, 12:18 PM
زیبا سلام اگر چشم داشتم که بر میگذاشتم و آرام میگریستم برای خاطر شکسته چیزی در من که شکل میگیرد از حظور من -اگر این کلمات را میدانستم داستانی مینوشتم به روشنی خاطرارت مبهمی که در من شکل گرفته! ولی حیف که این دستان یاریم نمیکنند- جیف که مشتانم جز بر یر خویش بر جایی فرو نمی ایند .
احساس میکنم تو خودم غرق شدم !
چطور میشه به راحتی از جدایی گفت!

mohamad.s
05-12-2011, 12:19 PM
زیبا سلام دارم از غصه میمیرم
خدا کاری بکن این بار
که دستای ظریفش رو
تو دستام حس کنم یک بار

خدا کاری بکن این بار
خدای مهربون من
زبونم بند اومد ای وای
کجا رفت هم زبون من

خدا کاری بکن مردم
خدا اونم دلش تنگه
اگه میگه مهم نیستم
با حسش داره میجنگه

اگه میگه تو فکرم نیست
میخواد بیشتر پیشش باشم
درسته اون ولم کرده
دلیل اشک چشماشم

خدا کاری بکن اون رفت
بهش بگو که برگرده
این بار قدرش رو میدونم
اگرچه اون ولم کرده

خدا کاری بکن زود باش
خدا اون دیگه تنها نیست
خدا بهش بگو مردم
چرا عین خیالش نیست

خدای مهربون من
دلت میاد که تنهاشم
بره عشقم تک و تنها
تا کی دلواپسش باشم

خدا کاری بکن زود باش
خدا صبرم همین قدر بود
بگو حرفاشو بخشیدم
بگو گنجایشم کم بود

بگو تقصیر من بوده
بگو حق داره می دونم
بگو به فکر جبرانه
بگو قدرش رو میدونم

بگو دیگه غرورش مرد
میخواد پیش تو برگرده
بگو سختی این روزا
اونو از راه بدر کرده

خجالت می کشم از اون
بگو چیزی نگه اونم
خدا پادر میونی کن
شاید از من خوشش اومد

mohamad.s
05-12-2011, 12:20 PM
زیبا سلام

باشه دلم باور نکن
که اون با تو نمی مونه
باشه دلم باور نکن
برات نمیشه همخونه

باشه دلم باور نکن
دل اون با تو یکی نیست
تنها٬ دلم باور بکن
غیر خدا هیچکسی نیست

باشه دلم؟ طاقت بیار
تنها و بی رفیق بمون
باشه دلم؟ آروم بگیر
فقط واسه خدا بخون..

mohamad.s
05-12-2011, 12:20 PM
زیبا سلام

دوباره میخوام بگم دوست دارم
سرمو میخوام رو شونه ات بذارم
دوباره دلم میخواد با تو باشم
توی قلب و دل تو جا بشم
دوباره دلم میخواد داد بزنم
قصه ی عشقتو فریاد بزنم
دوباره باید که تنها بمونم
واسه ی چشمای زیبات بخونم
دوباره باید که گیتار بزنم
از دوریت سر رو به دیوار بزنم
دوباره یه روز عشق رسیده باز
دوباره تنها شدم غمگینه ساز (ساز موسیقی)
دوباره هیچکی به من هدیه نداد
دوباره هدیمو من دادم به باد
دوباره باد باید پیشه تو بیاد
بگه اینجا یکی هست تو رو میخواد

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 12:21 PM
زیبا سلام
اي كاش ميدانستي شبها....
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام به سياهي چشمانم سنجاق ميكنم
تا يادم نرود در روي زمين كسي هم هست
كه سبزي لحظه هايش ....
روزي آرزويم بود.

mohamad.s
05-12-2011, 12:21 PM
زیبا سلام

وقتی تو رفته تنهای تنها بودم ، لحظه های سرد زندگی ام را با تنهایی سر میکردم .
تنها غمی که داشتم غم تنهایی در دل بود ، دیگر هیچ غمی جز این نداشتم .
گاهی که دلتنگ می شود با خدای خویش راز و نیاز میکردم .
و لحظه ای که دلم میگرفت چند قطره اشک میریختم و دلم خالی میشد از غم تنهایی .
قلبم با خدا بود ، چشمانم بهانه ای نمیگرفت و لحظه های زندگی را تنها با غم تنهایی سر میکردم .
روزی آمد که دلم اسیر شد ، اسیر دل کسی که مثل تو بی وفا نبود.
لحظه های زندگیم دگرگون شد ، همه زندگی ام یاد و ذکر نام او شد.
حالا بدون این که نگاه به من کنی برو که دلم دیگر منتظر جواب تو نیست ، برو.
حالا بدان لحظه به لحظه دلتنگش او میشم ، حالا اسم او همیشه روی لب تنها نشسته.
این روبدان وقتی که دلم میگره با او درد دل میکنم، او هست که من رو از غم تنهایی دل ، رها کرد.
اینبار وقتی دلم میگرفت به جای اشک ریختن برای تو، زار و زار گریه میکنم برای او .
خدا را بیشتر از هر وقت دیگر یاد میکردم ، همه زندگی ام عشق هست و ذکر نام عشق.
چشمانم لحظه به لحظه بهانه دیدار با او را میگره .دلم میخواد فقط نگاهش کنم .
دیگر نمیخوام دوباره با تنهایی باشم ، دیگر میخوام دوباره با باهم بودن رو تجربه کنم.
ولی غم عشق مرا میسوزاند . اما دیگر راهی نداشتم .عاشق ماندم و عاشقانه نیز در آتش عشق سوختم .
عشق تنها : تنهایی رفت و تنها چند خاطره تلخ به جا ماند ، دیگر نه عاشق بودم ، نه تنها.
اینبار یک مجنون دل شکسته هستم که او رو داشتم به یادش می سوختم میخوام با یادش بمانم .

mohamad.s
05-12-2011, 01:06 PM
زیبا سلام

دوباره آسمان این دل تنها ابری شده ، انکاری دوباره این چشمهای خسته ام بارانی شده ؟
دوباره دلم گرفته و نوای دلتنگی رو با یه گیتار شکسته میزنم .
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا اشک ام ، تبدیل به گریه میشه.
دوباره این دل بهانه تو رو داره گلم ، نمیدونم شاید درد دور بودن از تو دلتنگی را در دلم بیشتر میکنه.
خیلی دلم گرفته ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری میشه.
خیلی دلم گرفته ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر میشه ، میخواد با همدمش براه اما ، نمیشه.
دلم گرفته مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ، مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید میره و یک آسمون بی ستاره میاد ، دوباره این دل بهانه می گیر پیش خدا .
کنار پنجره میرم ، نگاه به آسمان بی ستاره میکنم . آسمونی که دلگیرتر از دل منه .
خیلی دلم گرفته ، احساس تنهایی در دلم و وجودم بیشتر از همیشه شده .
تنهایی منو می سوزونه ، دلم مثل دریا پر از مواج شوده باز.
دوباره این دل من مثل چشمام در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمون چشمام پر از ابرهای سیاه سرگردان شوده ، قناری پر بسته در گوشهای از قفس این دل، نشسته و بی آواز شوده .
هوا ، هوای ابری ، هوای دلگیر، مخوام گریه کنم ، میخوام ببارم .مثل باران بهاری
دفترم دیگه کم کم داره خیس میشه این چند جمله رو بگم دفتر عشق تنها رو ببندم .
دلم میخواد از این غم تلخ و نفسگیر رها بشم .
اما نمیتونم …
دوباره دلم گرفته ، خیلی دلم گرفته ،
اما کسی نیست تا با من درد دل کنه ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هاش بزارم
و آرام شوم… هیچکس نیست


__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:06 PM
زیبا سلام

کاش می شد که کسی می آمد


این دل خسته ی ما را می برد


چشم ما را می شست



کاش می شد که غم و دلتنگی


راه این خانه ی ما گم می کرد


و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم


و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید


و کمی مهربان تر بودیم



کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد


گل لبخند به مهمانی لب می بردیم


بذر امید به دشت دل هم


کسی از جنس محبت غزلی را می خواند


و به یلدای زمستانی و تنهائی هم


یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم



کاش می فهمیدیم


قدراین لحظه که در دوری هم می راندیم



کاش می دانستیم راز این رود حیات


که به سرچشمه نمی گردد باز



کاش می شد مزه خوبی را


می چشاندیم به کام دلمان



کاش ما تجربه ای می کردیم


شستن اشک از چشم


بردن غم از دل


همدلی کردن را



کاش میشد که کسی می آمد


باور تیره ی ما را می شست


و به ما می فهماند


دل ما منزل تاریکی نیست


اخم بر چهره بسی نازیباست


بهترین واژه همان لبخنداست


که ز لبهای همه دور شده ست



کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم


تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:07 PM
زیبا سلام

یک روز می بوسمت
یک روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ...
یک روز می بوسمت !
هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده ،
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،
هزار هزار حر
یک روز می بوسمت
به قول شاعر :
عشق کلاس اول ،
تنها سه حرف است ،
اما کلاس آخر ،
عشق هزار حرف است ... .
یک روز می بوسمت !
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
این شعر برام خیلی اشناست
فوقش می شوم ابلیس !
آن وقت تو هم به خاطر این که
یک « ابلیس » تو را بوسیده ،
جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی ،
من آن جا پیدایت می کنم
و از لج خدا هر روز می بوسمت !
وای خدا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !
یک روز می بوسمت !
می خندم و می بوسمت !
گریه می کنم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ،
من هر روز می بوسمت !
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت
تو احتمالا سرخ می شوی ،
و من هم که پیش تو همیشه سرخم

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:08 PM
زیبا سلام

روزگاری کلبه ی من از صفا چون گلشن بود ........... از فروغ ماه رخت آشیانم روشن بود
روزگاری ساحل دور خلوت عشق ما بود ............یاد از آن روزی که جهان پیش چشمم زیبا بود
روزگاری همچو قمری می نشستی بر سر راه من
می سرودی نغمه به نام من
روزگاری همچو شبنم بوسه بر گلبرگ لبت سادم
بی خبر در پای تو افتادم
خاطرات گذشته ها نمی شود دمی فراموشم
مرغ خوش نغمه ی تو ام بسته پرم ز غصه خاموشم

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:09 PM
زیبا سلام



دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است



مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.



دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است.هر روز پایین می آید و
در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود
تو اما باور نکن
زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:09 PM
زیبا سلام

سلام من به تو يار قديمي
منم همون هوادار قديمي
هنوز همون خراباتي و مستم
ولي بي تو سبوي مي شکستم

mohamad.s
05-12-2011, 01:10 PM
زیبا سلام

روزگاري در گوشه اي از دفترم نوشته بودم.... تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست
تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست
تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست تنهائي را دوست دارم چون در
خلوت وتنهائيم در انتظار خواهم گريست وهيچ کس اشکهايم را نميبيند اما از روزي که تو را
ديديم نوشتم ازتنهائي بيزارم چون تنهائي ياد آور لحظات تلخ بي تو مردنم اس

mohamad.s
05-12-2011, 01:10 PM
زیبا سلام

امشب
که ابرها در اغوش آسمان
غلت می خورند
و باد خود را به همه کوچه های هوس می ساید
واپسین گام های بی رمقم
تقارن خطوط خاک را به هم می ریزد
وقتی تردید رفتن
باور رسیدن را کودکانه به بازی می گیرد
به سان شبح لرزانی
بر مزار آرزوهایم از هوش رفتم
و لبانم که شرم التهاب داشت
برای بوسیدن پیشانی بلند انتظار تو
ضربان اشارتی می شود
تا معنی ام کنی
گر چه تا چشم انداز همه اشاره ها
نا مفهوم ام !
باید بروم خودم را فراموش کنم
تو را که نمی شود
امشب
که ابرها در اغوش آسمان
غلت می خورند
و باد خود را به همه کوچه های هوس می ساید
واپسین گام های بی رمقم
تقارن خطوط خاک را به هم می ریزد
وقتی تردید رفتن
باور رسیدن را کودکانه به بازی می گیرد
به سان شبح لرزانی
بر مزار آرزوهایم از هوش رفتم
و لبانم که شرم التهاب داشت
برای بوسیدن پیشانی بلند انتظار تو
ضربان اشارتی می شود
تا معنی ام کنی
گر چه تا چشم انداز همه اشاره ها
نا مفهوم ام !
باید بروم خودم را فراموش کنم
تو را که نمی شود
امشب
که ابرها در اغوش آسمان
غلت می خورند
و باد خود را به همه کوچه های هوس می ساید
واپسین گام های بی رمقم
تقارن خطوط خاک را به هم می ریزد
وقتی تردید رفتن
باور رسیدن را کودکانه به بازی می گیرد
به سان شبح لرزانی
بر مزار آرزوهایم از هوش رفتم
و لبانم که شرم التهاب داشت
برای بوسیدن پیشانی بلند انتظار تو
ضربان اشارتی می شود
تا معنی ام کنی
گر چه تا چشم انداز همه اشاره ها
نا مفهوم ام !
باید بروم خودم را فراموش کنم
تو را که نمی شود...

mohamad.s
05-12-2011, 01:12 PM
زیبا سلام

تورو من به چی تشبیه بکنم..

تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی
ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریای ترینی ، آبی وآرام وبی پایان
ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف
ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق که من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار
ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم
ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها
ومن هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قراریم
ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم
تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت
وبعد ازتو منم با غصه های قلب می سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده
وشاید یک مد کمرنگ ازشعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
که تو یک شب بگویی ، دوستم داری ، می دانم
غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست
ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد

mohamad.s
05-12-2011, 01:13 PM
زیبا سلام

معشوق من دردی است نهفته در قلبم.درد دوری زهر تلخی بر چشمان منتظر نگاشته.درد دوری ناله
خروشان و برق اسای وجود دلدارت را احاطه کرده.امشب کنار ساحل؛ دل برموجهای دریا سپردم .ساحل
هم تشنه معشوقش بود تشنه دریا .او نزدیک دریا بود اما ناچار بود فقط محو تماشای او شود و منتظر
موج خروشان تا بیاید و ساحل را در آغوش بگیرد.معشوق من ساحل و دریا هر ثانیه محو تماشای همند
اما همیشه و هر لحظه در انتظار آغوشی گرم و دلنشینند.
امشب انگار چنگ زدند بر دل بیتاب
امشب انگار زهر زدنند بر دل بیمار
.امشب انگار سخت گذشت بردل این یار
انتظار شنیدن نجوای دل انگیز کلامت را نمیدانی چقدر لذت بخش و طنین انداز تصور میکنم.
انتظار صدای پای تو را دارم تا مثل همین دریا ارام ارام نزد ساحل بیایی و بار دگر ساحل را در اغوش گرم
خود بفشاری
انتظار دارم ثانیه ها در گذر باشند و من محو تماشای چشمانت باشم و با دریایی از دلتنگی و باهزار هزار
مهر و عاطفه به تو خیره شوم و عین دیوانه ها با دلی سرشار از عشق بار دگر گویم دوستت دارم
انتظار دارم شب هنگام بر بالین تو آیم و بوسه ای از لبت بگریم و با نوازشی عاشقانه کنار تو با ارامشی
عجین خفته و به رویاهای زیبا سلام گویم
پس میگویم
ای انتظارها تا کی ادامه خواهید داشت؟و آیا زمانی که به پایان رسیدید باز هم بهانه برای زیستن باقی
خواهد ماند؟

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:13 PM
زیبا سلام

بگين بباره باروون ... دلم هواشو كرده
بگين تموم شدم من
بگين كه بر نگرده
بهش بگين شكستم بهش بگين بريدم
نه اون به من رسيد و نه من به اون رسيدم
......
برهنه زير بارون خراب و درب و داغون
از ادما فراري از عاشقا گريزون
بذار كسي نبينه
غرور گريه هامو
بذار كسي نفهمه غم تو خنده هامو
.....
يه دار سخت سختم
يه باغ بي درختم
نفرين خيس بارون سياه روز بختم
تنم داره ميلرزه تو اين هواي هرزه
گاهي نداشتن دل به داشتنش مي ارزه....

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:15 PM
زیبا سلام

اخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم تا فدای چشای مثل بهار تو کنم
میدرخشی مثل یک تیکه جواهر توی جمع
من میترسم عاقبت یه روز قمارت بکنم
من مثل شبای بی ستاره سرد وخالیم
خوب میترسم جای عشق غصه رو یارتو کنم
تو مثل غصه پر از خاطره هستی نمی خوام
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم
تو که بی قراره دیدن شب و ستاره ای
واسه دیدن ستاره بی قرارت بکنم
مثل دریا بی قراری نمیتونی بمونی
من چرا مثل یه برکه موندگارت بکنم
من مثل شبای بی ستاره سرد وخالیم
خوب میترسم جای عشق غصه رو یارت بکنم
..
.
تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم
اخه من هیچ نمیخوام که غصه دارتت بکنم


__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:15 PM
زیبا سلام

من براي اين روزها اشك نمي ريزم، نه براي کارهاي جاهلانه

نه براي حرفهاي عاشقانه

من براي دلي اشك مي ريزم

كه خود نميداند كدام محركها را به امانت گرفته است

من براي خود اشك مي ريزم

كه به دنبال محبت

همه جا رفت،

به همه سر زد و آخر آن را در جايي يافت كه گمان ميكرد

آخر راه است

من براي آن روزهايي اشك مي ريزم

كه باورهايم را قاب گرفتم و در اتاق دلم آويزان كردم

كه هر كسي به اين اتاق بيايد آنها را ببيند

ببيند كه من براي خود چه خدايي ساختم

ببيند كه " مطرب و درويش و حاجب را به اين درگاه را ه نيست"

آري من آن حرفهاي شيرين را قاب كردم

تا روزي آنها را به همه نشان دهم

و
بگويم من آن بهشت كوچك را يافته ام. . . .



افسوس كه دير هنگاميست كه آن حرفها ديگر برايم تكرار نمي شوند،

چه بايدكرد؟

مرا چگونه ميخواستي؟

چگونه مي بايد مي بودم تا از اين وسوسه ها در امان باشم؟

من چه بايد مي كردم؟

و اكنون ديرهنگاميست گويي بيهوده ميگريم . . . . . . . . . .

mohamad.s
05-12-2011, 01:16 PM
زیبا سلام

مانده ام در تاریکی شب

اشیان گرفته ام در تاریکی شب و تاب دیدن روز را ندارم. ...
این مرد خود پرست
این دیو. این رها شده از بند
مست مست
استاده رو به روی من و
خیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توان رستنم از این نگاه هست؟
مشتی زدم به سینه ی او.
ناگهان دریغ
ائینه ی تمام قد رو به رو شکست.
(مصدق-خودشکن)
امدم تو را ببینم ولی نشد

mohamad.s
05-12-2011, 01:16 PM
زیبا سلام

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به هراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!

mohamad.s
05-12-2011, 01:17 PM
رزیبا سلام

باز از غم مینویسم ، از غم دلتنگی
مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .
باز هم مینویسم از عشق تنها ،عشقی که با تو بود ، باز هم مینویسم از احساسی که من نسبت به تو بود .
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .
حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک.
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید.
قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی.
پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست .
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی.
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟
چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش.
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است.
باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.
بازهم تنها آمد ، بازهم غم های تازه ، باز هم در کلبه ، این دفتر عشق تنها باز شود .

mohamad.s
05-12-2011, 01:17 PM
زیبا سلام

می آیم روزی


و حاصل صبرت را با کاسه ای از جنس


بلور یکجا سر می کشم


می آیم ، آری روزی


و اگر انتظاری مانده باشد


برای تو و همگان


لبخند یخ بسته قالب میگیرم


من هنوز در کنار توام


آن که لیوان آب دردستش نگاه داشته


منم


تشنه نیستی ؟


به خدا هر روز سایه هایت را رنگ می زنم


اما هر بار که می آیم


به قدمهایت زانو بخشم


فاصله ای از تو پریده ، فریاد می زند :


تو دیگر از پاره خط های قلبم دوری ، دووووووور !

mohamad.s
05-12-2011, 01:18 PM
زیبا سلام

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگير، اگر
نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

mohamad.s
05-12-2011, 01:18 PM
زیبا سلام

چه در دل ِ من
چه در سر ِ تو
من از تو رسیدم به باور ِ تو
تو بودی و من ، به گریه نشستم برابر ِ تو
به خاطر تو
به گریه نشستم
بگو چه کنم …
با تو ، شوری در جان
بی تو ، جانی ویران
از این ، زخم ِ پنهان
می میرم …
نامت در من باران
یادت در دل طوفان
با تو ، امشب پایان
می گیرم …
نه بی تو سکوت
نه بی تو سخن
به یاد ِ تو بودم
به یاد ِ تو من
ببین غم ِ تو رسیده به جان و دویده به تن
ببین غم ِ تو رسیده به جانم ،
بگو چه کنم…

mohamad.s
05-12-2011, 01:19 PM
زیبا سلام
من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان

که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان

که شنیده است نهانی که درآید در چشم

یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان

یک جهان راز در آمیخته داری به نگاه

در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان

چو بسویم نگری لرزم و با خود گویم

که جهانی است پر از راز بسویم نگران

چه جهانیست جهان ،نگه آنجا كه بود

از بد و نیك جهان هر چه بجویند نشان

گه ازو داد، پدید آید و گاهی بیداد

گه ازو درد همی خیزد و گاهی درمان

نگه مادر پر مهر، نمودی از این

نگه دشمن پر كینه، نشانی از آن

گه نمایندة مستی و زبونیست نگاه

گه فرستادة فر و هنر و تاب و توان

بس که در راز جهان فرو ماندستم

شوم از دیدن همراز جهان سرگردان

یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست

نرود از دل من تا نرود از تن جان

چون شدم شیفته روی تو ، از شرم مرا

بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران

نارسیده به زبان ، شرم رسیدی به سخن

لرزه افتادی هم بر لب و هم بر دندان

من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه

کرد دشوارترین کار ، بزودی آسان

تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن

گفتنی گفته شد و بسته شد آنگه پیمان

من برآنم که یکی روز رسد در گیتی

که پراکنده شود کاخ سخن را بنیان

به نگاهی همه گویند به هم راز درون

وندر آن روز رسد روز سخن را پایان

به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود

هم بخندند و بگریند و برآرند فغان

بنگارند نشانهای نگه در دفتر

تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان

خواهم آن دم كه نگه جای سخن گیرد و من

دیده را برشده بینم به سر تخت زبان

من مگر با تو نگفتم سخن خود به نگاه

تو مگر پاسخم از مهر ندادی چونان ؟

بود آن پرسش و پاسخ همه در پرتو مهر

ور نه این راز بماندی به میانه پنهان

مردمان نیز توانند سخن گفت به چشم

گر سپارند ره مهر هماره همگان

بی گمان مهر در آینده بگیرد ، گیتی

چیره بر اهرمن خیره سر آید یزدان

به نگه باز نما هر چه در اندیشة توست

چو زبان نگهت هست به زیر فرمان

ای كه از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ

زندگی نو كن و بستان ز گذشته تاوان

با نگه بشنو و برخوان و بسنج و بشناس

سخن و نامه و داد و ستم و سود و زیان

گوهر خود بنما تا گهری همچو تورا

به گهر مادر گیتی نفروشد ارزان

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:20 PM
زیبا سلام

محو تا دوردست
همه آب است و سراب
تا کجا باید ساخت
قلعه از خاک و صدف, مملو از یکی هدف
تا به تو خواهد گفت عشق را عاشق باش, قلعه ی تو نشود خانه خراب!
قلم تو نشود نقش بر آب!
گویی این آب روان همه جا یکسان نیست, گوشه ای از دنیا
صاف است و زلال و آرام
ساحلی دیگر را طوفانیست
نشود کردش رام
زندگی یعنی این...تقدیر همان است و زمان هم همین
تا بخندی بر او دلشاد است, خانه ات آباد است
ناکجا آبادی از سیل طغیانگر این آب بسوخت
لب به هم دوخت و مهربانی را
تکه ای عشق و شایانی رابه زروزیور دنیافروخت
یاد من باشد در کهن بوم سراب
قلعه را محکم و استوار سازم, نشوم خانه خراب!
نرود تا دوردست

ز رنج زیستن آوازمزاث

mohamad.s
05-12-2011, 01:21 PM
زیبا سلام

باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم،

چه خودخواهانه

تنهايي عاشقي ميکني!!!!

و من چه مظلومانه عشق را سکوت ميکنم،

به سادگي يک رهگذر

عشق مي ورزي

سخن شيرين ميگويي

ولي فردا راهت را گم ميکني،

هر روز پنجره را باز ميکنم

به آسمان مينگرم

گاهي خورشيد را ميبينم

و شايد تورا!!!!

حتي نميدانم خانه ات کجاست

به روي همه در باز ميکني

و با نگاهي و لبخندي دررا ميبندي،

تو آمدي عاشق باشي ولي رفتن را خود بمن آموختي

تو آمدي به ديدارم که تا هروقت دلت خواست مرا ببيند،

ولي دلت دروغ ميگفت!!!

چشمهايم صبور شده اند

وقتي که باور کردند چشمهايت باور کردني نيست،

در فصل بهار سال نو در خانه تکانيه دلت

عشق کهنه شعرهايم را دور بريز،

ديوار فاصله ها بسيار بلند است

و من هرروز صدايت ميکنم

در شلوغي ايستگاه دلت

صدايم را نميشنوي،

دلم اول آشنايي غربت را فهميد

و به روياها رفت و اين حادثه نهان شد

بيصدا شد

و غريبانه فراموش شد
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم

mohamad.s
05-12-2011, 01:22 PM
زیبا سلام

آسمان را بنگر كه هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبي پر از مهر به ما مي خندد

يا زميني را كه دلش از سردي شب هاي خزان
نه شكست و نه گرفت
بلكه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد كشيد
و در آغاز بهار دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد كه هنوز پر از امنيت و احساس خداست
ماه من غصه چرا
تو مرا داري و من
هر شب و روز
آرزويم همه خوشبختي توست
ماه من دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
كار آن هايي نيست كه خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات از لب پنجره ي عشق، زمين خورد و شكست
با نگاهت به خدا چتر شادي وا كن
و بگو با دل خود كه خدا هست خدا هست
او هماني است كه در تارترين لحظه ي شب
راه نوراني اميد نشانم مي داد
او هماني است كه دلش مي خواهد
همه زندگي ام غرق شادي باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معني خوشبختي، بودن اندوه هست
اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه، ميوه ي يك باغ اند
همه را با هم و با عشق بچين
ولي از ياد مبر پشت هر كوه بلند
سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز كسي مي خواند
كه خدا هست خدا هست و چرا غصه؟
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا !
و در آن باز کسی می خواند ، که خدا هست ، خدا هست
چرا غصه ؟! چرا؟
خدا هست...

mohamad.s
05-12-2011, 01:24 PM
زیبا سلام

از خدا دلخوری، از آدمها هم.
دعا که می کنی مستجاب نمی شود، نفرینت هم نمی گیرد
با خدا قهر می کنی...سرت رو پایین می اندازی...پشتت رو به زندگی می کنی...می ری جایی که او نباشه...
فکر می کنی نگاهت نمی کنه،فکر میکنی رهات کرده و اینجاست که زندگی ماهی بزرگی میشه و تورو می بلعه!
دلت می خواد داد بزنی؟ آره ..می دونم...
توی این زمونه داد زدن و فریاد کشیدن برات شده یه آرزو...
اما، آلودگی صوتی زیاد شده...این کارها بده...
بغض کردی؟ - خوب مجبوری قورتش بدی چون این یک قانونه...
کسی نمی فهمه چی میگی؟ -اشکالی نداره چون تو این دنیا،درک واژه هات به اندازه دوتا بسته ماکارونی نمی ارزه...
دلت سبک شد؟
حالا می تونی تا همیشه،ته تنهایی این اقیانوس بر دیواره های تاریک جایی که گیر کرده ای بکوبی
و لعنت کنی!
یا شاید این تنهایی بزرگ ،این بی کسی،این گم شدن و دربه دری به یادت بیاره که نه تنهایی و نه بی کس.
شاید به یاد بیاری که او هست ،ته این دریا و توی شکم تاریک ماهی!
اونوقت دوباره صداش کنی،ماهی بالا می آد و بالات مییاره
دوباره ساحل و...دوباره آفتاب....
ای مهربان.... خدا منتظر است،
از همان جا که هستی صدایش کن!

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:24 PM
زیبا سلام

دلت گرفته ؟
میدانم که گرفته.
میدانم که بغضی سنگین بر دیوار گلویت مشت میکوبد.
میدانم صدای گریه ات را درون سرت میشنوی .
میدانم میخواهی سرت را بر شانه ای بگذاری میدانم امشب باز خاطراتش به خانه ی دلت سر زده .
میدانم باز امشب چشمانت تر است میدانم باز امشب دلت تنهایی می خواهد میدانم میخواهی با صدای بلند گریه کنی .من نیز امشب دلم گرفته میخواهم به خانه خدا سر بزنم بازم من حرف بزنم بازم اون گوش کنه و سکوت کنه کاری کنه که من حق بجانب بشم .
بگم خدا چرا عشق و افریدی که خیانت پدید بیاد
چرا زندگی دادی که مرگ باشه
چرا دل رو دادی که بگیره
چرا اشک رو دادی که جاری بشه
چرا وصال رو افریدی که جدائی همراهش بیاد چرا ؟
چرا؟ چرا؟
بعد سرم رو زیر لحاف کنم و دهنم رو روی بالش فشاربدم که صدای گریه هامو کسی نشنوه اما جای سیاهی های روی بالشم شاهد گریه های منند .امشب من رو کنار خودت تصور کن سرت رو بزار روی سینه ام و ببارببارو باز ببار بلند گریه کن فریاد بزن بگذار منم گریه کنم بگذار من هم جرات کنم فریاد بزنم شاید اینجوری عشقی تو قلب بعضی ها خفته بیدار بشه ...

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:25 PM
زیبا سلام

لای تقــــــــویم دلــــت

یه گـــــــل لالـــــه بذار

تازه شــــو، غنـچه بده

زیــــــــــر بارون بــــهار

پر بکــــــش تا آسمون

بــــال ابـــــرا رو بـــگیر

دیـــــگه اینجا برنـــگرد

دوباره میــشی اسیر!

به پرســــتوها بـــگـــو

زود بـــه خــونه برسـن

بگـــــــو آواز بخــــــونن

غنـــــچه ها دلــواپسن

توی لحظه های عشق

واســه من تــرانه باش

گل بـــده مثــله بهــــار

شـــوق عاشقانه باش

دستــــاتو بــده به من

مهرو از دلـــــم بچـین

تو چشـــــام نگاه بکن

عشقو تو چشام ببین

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:26 PM
زیبا سلام
لام بر افق چشمهای مهربانت که ندای عشق را برایم به ارمغان می اورد

اه دیگر چه در بساط دارم تا تقدیم یک رنگی ات تو کنم دیگر چه در بساط این عاشق پریشان تو هست تا تقدیم یک زلف کند و دیگر چه حسی قابل بازگوست وقتی که اشکار است دیووانه تو چگونه هلاک میشوددر بیداری های خویش ستاره ای برایم ثانیه به ثانیه چشمک میزد و چه دیوانگیهایی با ان ستاره داشتم از ان پس ان شد ستاره ی شبهای مشرقی من و ستاره شبهای پر آوازه من او شد ستاره درد ها و شادیهایماو با من شریک شد و برایم کلبه عشق ساخت و ان کلبه کوچکمان را با دریای محبت آزیین کرد او امد و دیوانه وار عاشق ترینم کردامشب از دلم گله دارم که چرا روز و شب و ثانیه به ثانیه مرا به خاطر او عذاب میدهد و مرا اسیر چنگال دستان نیلوفریش میکند چرا لحظات ارامش در دل من پنهان شده و چرا او مسافر حال نیست و چرا او در جست و جوی معشوقی است که هزاران جاده و کوچه و خیابان را باید پیومد تا به او رسید من از دلم گلمندم که چرا در بین این همه شادی ؛غم هایش را برای من آورد چرا اینقدر مرا اسیر تو کرد و چرا همیشه برایم میگوید برایش قصه عشق بخوانم و دیوانه وار تور ا صدا بزنمآمده ام تا جواب این چراها را از تو بپرسم از تویی که مهربانی و مهربانی را برایم تحفه اوردی جواب چراهایم را بگو تا شاید دل کوچکم ارام شود و کنج تنهایی های شب با ر دیگر ارامش را حس کندبگو تو چه جادویی بر دلم کردی که دربه در دنبال نگاه تو میگردد
__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:26 PM
معشوق من دردی است نهفته در قلبم.درد دوری زهر تلخی بر چشمان منتظر نگاشته.درد دوری ناله

خروشان و برق اسای وجود دلدارت را احاطه کرده.امشب کنار ساحل؛ دل برموجهای دریا سپردم .ساحل

هم تشنه معشوقش بود تشنه دریا .او نزدیک دریا بود اما ناچار بود فقط محو تماشای او شود و منتظر

موج خروشان تا بیاید و ساحل را در آغوش بگیرد.معشوق من ساحل و دریا هر ثانیه محو تماشای همند

اما همیشه و هر لحظه در انتظار آغوشی گرم و دلنشینند.

امشب انگار چنگ زدند بر دل بیتاب

امشب انگار زهر زدنند بر دل بیمار

.امشب انگار سخت گذشت بردل این یار

انتظار شنیدن نجوای دل انگیز کلامت را نمیدانی چقدر لذت بخش و طنین انداز تصور میکنم.

انتظار صدای پای تو را دارم تا مثل همین دریا ارام ارام نزد ساحل بیایی و بار دگر ساحل را در اغوش گرم

خود بفشاری

انتظار دارم ثانیه ها در گذر باشند و من محو تماشای چشمانت باشم و با دریایی از دلتنگی و باهزار هزار

مهر و عاطفه به تو خیره شوم و عین دیوانه ها با دلی سرشار از عشق بار دگر گویم دوستت دارم

انتظار دارم شب هنگام بر بالین تو آیم و بوسه ای از لبت بگریم و با نوازشی عاشقانه کنار تو با ارامشی

عجین خفته و به رویاهای زیبا سلام گویم

پس میگویم

ای انتظارها تا کی ادامه خواهید داشت؟و آیا زمانی که به پایان رسیدید باز هم بهانه برای زیستن باقی

خواهد ماند؟

mohamad.s
05-12-2011, 01:29 PM
زیبا سلام


شتاب مكن

كه ابر بر خانه ات ببارد

و عشق در تكه اي نان گم شود

هرگــز نتــوان

آدمـي را به خانه آورد

آدمي در سقـوط كلمات

سقــوط مي كند

و هنگام كه از زمين برخيزد

كلمات نـارس را

به عابران تعـارف مي كند

آدمي را توانايـي عشق نيـست

در عشق مي شكنــد و مي ميــرد

mohamad.s
05-12-2011, 01:30 PM
زیبا سلام

وقتي در تنهايي خودم قدم ميزنم . . .

خاطرات با تو بودن

آرامشم را بر هم ميزند

چه پريشاني لذت بخشي است دلتنگ تو بودن

دلم براي شنيدن صدايت تنگ شده

براي ديدنت . . .

ديشب در خواب هم منتظر آمدنت بودم

اما به خوابم هم نيامدي

و من

درد انتظار را


در خواب هم حس كردم . . .

mohamad.s
05-12-2011, 01:30 PM
زیبا سلام

http://www.kocholo.org/img/images/76907590654654847800.jpg

mohamad.s
05-12-2011, 01:31 PM
زیبا سلام

مجنون غریب دل شکسته دریای ز جوش نانشسته

یاری دو سه داشت دل رمیده چون او همه واقعه رسیده

با آن دو سه یار هر سحرگاه رفتی به طواف کوی آن ماه

بیرون ز حساب نام لیلی با هیچ سخن نداشت میلی

هرکس که جز این سخن گشادی نشنودی و پاسخش ندادی

آن کوه که نجد بود نامش لیلی به قبیله هم مقامش

از آتش عشق و دود اندوه ساکن نشدی مگر بر آن کوه

بر کوه شدی و میزدی دست افتان خیزان چو مردم مست

آواز نشید برکشیدی بیخود شده سو به سو دویدی

وانگه مژه را پر آبکردی با باد صبا خطاب کردی

کی باد صبا به صبح برخیز در دامن زلف لیلی آویز

بادی بفرستش از دیارت خاکیش بده به یادگارت

هر کو نه چو باد بر تو لرزد نه باد که خاک هم نیرزد

وانکس که نه جان به تو سپارد آن به که ز غصه جان برآرد

گر آتش عشق تو نبودی سیلاب غمت مرا ربودی

ور آب دو دیده نیستی یار دل سوختی آتش غمت زار

خورشید که او جهان فروزست از آه پرآتشم بسوزست

ای شمع نهان خانه جان پروانه خویش را مرنجان

جادو چشم تو بست خوابم تا گشت چنین جگر کبابم

ای درد و غم تو راحت دل هم مرهم و هم جراحت دل

قند است لب تو گر توانی از وی قدری به من رسانی

هم چشم بدی رسید ناگاه کز چشم تو اوفتادم ای ماه

مجنون رمیده دل چو سیماب با آن دو سه یار ناز برتاب

آمد به دیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان

میشد سوی یار دل رمیده پیراهن صابری دریده

میگشت به گرد خرمن دل میدوخت دریده دامن دل

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:31 PM
زیبا سلام
همه


لرزش دست و دلم


از آن بود


که عشق


پناهی گردد


پروازی نه


گریزگاهی گردد



آی عشق آی عشق


چهره ی آبیت پیدا نیست



و خنکای مرهمی


بر شعله ی زخمی


نه شور شعله


بر سرمای درون



آی عشق آی عشق


چهره ی سرخت پیدا نیست



غبار تیره ی تسکینی


بر حضور وَهن


و دنجِ رهایی


بر گریز حضور


سیاهی


بر آرامش آبی


و سبزه ی برگچه


بر ارغوان



آی عشق آی عشق


رنگ آشنایت


پیدا نیست

mohamad.s
05-12-2011, 01:32 PM
زیبا سلام



به گمانم صفت عشق هویدا شده است
می و معشوقه و من ،میکده معنا شده است

این چه سرّیست ندارد دلم آرام و قرار
به گمانم به ره عشق تو شیدا شده است

مرهم زخم دلم شعر و غزلهای تو بود
مطلعی گو که بگویم سوژه پیدا شده است

این نه آن عشق قدیم است که سرگردان بود
چشمه ای بود که با یاد تو دریا شده است

ترسم از چشم رقیبم که بود تنگ نظر
دل به اندیشه این کار به صحرا شده است

گر چه گاهی به نگاهی هردو دنیا شده است
گاه گاهی به نگاهت قفل دل وا شده است

تو و عشق و من و می رونق هر میکده ایم
کار نقد است که دل در پی دنیا شده است

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:32 PM
زیبا سلام

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده

انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

در حسرت فردای تو تقویممو پر می کنم

هر روز این تنهاییو فردا تصور می کنم

هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست

هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن می کنم

آینده ی این خونه رو با شمع روشن می کنم

mohamad.s
05-12-2011, 01:33 PM
زیبا سلام

عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

mohamad.s
05-12-2011, 01:34 PM
زیبا سلام

محبوبم............
اگر برای آن سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخت نجات بخشی
بگذار که در آنجا بسوزم
و اگر برای آن سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من ببخشی
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم
محبوبم!مرا از خویش مران!
متبرکم کن!
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم!

mohamad.s
05-12-2011, 01:35 PM
یبا سلام

خیال میکردم همیشه فرصتی هست ،همیشه من هستم و تو،همیشه تو هستی و من.اما این روزها تازه دارم میفهمم همیشه زود دیر میشه .
تو ،بودن من رو باور نداشتی نداری و نخواهی داشت ، در آسمون دیگری به دنبال ستاره ات میگشتی ،چشمک زدن من دیگه فایده ای نداره ،تو حالا ستاره ات رو پیدا کردی و اون ،من نیستم.اما تو ،ستاره من ،تو،سهیل شدی ؛ازبین همه ستاره ها تو برای من سهیل شدی.چند روز پیش گفتم داره کمی دیر میشه اما....امروز فهمیدم دیر شد،خیلی زود دیر شد.

mohamad.s
05-12-2011, 01:37 PM
زيبا هواي حوصله ابري است

چشمي از عشق ببخشايم

تا رود آفتاب بشويد

دلتنگي مرا

زيبا

هنوز عشق

در حول و حوش چشم تو مي چرخد

از من مگير چشم

دست مرا بگير و کوچه هاي محبت را

با من بگرد

يادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامي دل ها معنا شود

يادم بده چگونه نگاهت کنم که تردي بالايت

در تندباد عشق نلرزد



زيبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

احساس مي کنم

آنگونه عاشقم که نيستان را

يکجا هواي زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است



زيبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهاي چشم تو هستم



زيبا

کنار حوصله ام بنشين

بنشين مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ي عشق

بنشان مرا به منظره ي باران

بنشان مرا به منظره ي رويش

من سبز مي شوم



زيبا ستاره هاي کلامت را

در لحظه هاي ساکت عاشق

بر من ببار

بر من ببار تا که برويم بهاروار

چشم از تو بود و عشق

بچرخانم

بر حول اين مدار



زيبا

زيبا تمام حرف دلم اين است

من عشق را به نام تو آغاز کرده ام

در هر کجاي عشق که هستي

آغاز کن مرا

mohamad.s
05-12-2011, 01:37 PM
زیبا سلام

با یه شکلات شروع شد

من یه شکلات گذاشتم تو دستش اونم یه شکلات گذاشت تو دست من

من بچه بود اونم بچه بود ؛ سرم رو بالا کردم سرش رو بالا کرد

دید که منو میشناسه ، خندیدم

گفت:دوستیم؟ گفتم:دوست دوست ؛ گفت:تا کجا..؟؟!!! گفتم دوستی که تا نداره.!!

گفت:تا مرگ!!!؟؟ خندیدمو گفتم: من که گفتم تا نداره گفت:باشه تا پس از مرگ؟؟؟

گفتم :نه نه نه..تااااااااااااااااااااا ااا نداره

گفت: قبول تا اونجایی که همه دوباره زنده می شن یعنی زندگی پس از مرگ...

باز هم با هم دوستیم تا بهشت ٬تا جهنم ، هر جا که باشه منو تو با هم دوستیم

خندیدم و گفتم: تو براش تا هر جا که دلت می خواد یه تا بزار٬ اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا

اما من اصلا براش تا نمی زارم . نگام کرد ٬نگاش کردم٬ باور نمی کرد...

می دونستم که اون می خواد حتما دوستی ما یه تا داشته باشه٬دوستی بدون تا رو نمی فهمید

گفت: بیا برای دوستیمون یه نشونه بزاریم گفتم: باشه تو بزار ؛ گفت: شکلات

هر بار که همدیگه رو می بینیم یه شکلات ماله تو یکی مال من٬باشه؟؟ گفتم: باشه

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش اونم یه شکلات تو دست من

باز همدیگه رو نگاه می کردیم٬ یعنی که دوستیم٬ دوست دوست...

من تندی شکلاتمو باز می کردم می ذاشتم تو دهنم و تند تند می مکیدم.

می گفت: تو دوست شکموی منی و شکلاتشو می ذاشت تویه صندوقچه کوچولوی قشنگ

می گفتم: بخورش می گفت: نه تموم می شه، می خوام تموم نشه٬برام همیشه بمونه

صندوقش پراز شکلات شده بود٬ هیچکدومشو نمی خورد، من همشو خورده بودم

گفتم: اگه یه روز شکلاتاتو مورچه بخوره یا کرما٬ اونوقت چه کار می کنی؟؟ می گفت:مواظبشون هستم

می گفت می خوام نگهشون دارم تا موقع ای که دوستیم

و من شکلاتم رو می ذاشتم تو دهنم و می گفتم:نه نه نه تا نداره٬دوستی که تا نداره...

۱ سال٬ ۲ سال٬ ۴ سال٬ ۷ سال٬ ۱۲ سال٬ ۱۹ ساله که شده اون بزرگ شده٬منم بزرگ شدم

من همه ی شکلاتام رو خوردم، اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته

اون امده امشب تا خداحافظی کنه٬می خواد بره ٬ بره اون دور دورا

می گه: می رم اما زود بر می گردم من می دونم که می ره و بر نمی گرده......

یادش رفت که شکلات به من بده!! من که یادم نرفته٬یه شکلات گذاشتم کف دستش

گفتم: این برای خوردنه٬یه شکلاتم گذاشتم اون دستش٬ اینم اخرین شکلات برای صندق کوچیکت

یادش رفته بود که صندقی داره واسه شکلاتاش؛ هر دوتا رو خورد

خندیدم می دونستم دوستی من تا نداره ٬می دونستم دوستی اون تا داره٬مثل همیشه

خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم اما اون هیچ کدومشو نخورد

حالا با یه صندوق پره از شکلاتای نخورده٬ چیکار می کنه؟؟؟؟

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:38 PM
زیبا سلام

برای هم که مهم شدیم....



اسمتو حفظ کردم....



زیر اسمم خط کشیدی....



دستت لرزید...



با رنگ دلم قاطی شد....



منو یادت رفت...



امان از این حافظه قوی !

mohamad.s
05-12-2011, 01:39 PM
زیبا سلام یک شبى مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ى لیلا نشست




عشق
آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!




گفت: یا رب!
از چه خوارم کرده اى؟
بر صلیب عشق، دارم کرده اى؟




خسته ام زین عشق
دلخونم مکن
من که مجنونم
تو مجنونم مکن




مردِ این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلاى تو......!
من نیستم!




گفت: اى دیوانه!
لیلایت منم!!!
در رگت پنهان و پیدایت منم




سالها با جور لیلا ساختى
من کنارت بودم
و
نشناختی!




عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم




کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد




سوختم در حسرت یک
"یا رب"ت
غیر لیلا بر نیامد از لبت




روز و شب او را صدا کردی
ولی
دیدم امشب با منی
گفتم بلی




مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی




حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود




مرد راهش باش
تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.........

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:40 PM
زیبا سلام

گفتم : بهــار



خنده زد و گفت : « ای دریــغ ، دیگر بهـار رفته نمی آیـد



گفتم : پــرنده



گفت : « اینجا پرنده نیست ، اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست



گفتم : درون چشم تو دیگر ... ؟



گفت : « هرگز نشان ز باده مستی دهنده نیست



اینجا به جز سکــوت ، سکـوتی گــزنده نیــست »

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:40 PM
زیبا سلام


چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد


__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:41 PM
زیبا سلام
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

می جویمت چنان که لب تشنه آب را



محو توام چنان که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را



بی تابم چنان که درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را



بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آن چنان که بال پریدن عقاب را



حتی اگر نباشی می آفرینمت

چونانکه التهاب بیابان سراب را



ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:41 PM
زیبا سلام با تو چه زندگی هایی که تو رویاها نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمی ذاشتم
چه سفرها با تو کردم، چه سفرها تو رو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم
دارم از تو می نویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یه نگاهت، زیر و رو شد روزگارم
دارم از تو می نویسم، دارم از تو می نویسم
موقع نوشتن هام، وقت اسم گذاشتن هام
کسی رو جز تو نداشتم، اسمی جز تو نمی ذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست، اگه غمگینه اون از غصه توست با تو چه زندگی هایی که تو رویاها نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمی ذاشتم
حتی من به آرزوهات تو رو آخر می رسوندم
می رسیدی تو من اما آرزو به دل می موندم
هی می خواستم که بگم که بدونی حالمو
اما ترس و دلهره خط می زد خیالمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزایی گذشتم
اونقده رفتم و رفتم، اونقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم!
من تموم قصه هام قصه توست
هر چی شعر عاشقونه است من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما می نوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه گفتم عشق تو باعثشه
اگه مردم تو بدون چه کسی باعثشه
من تموم قصه هام قصه توست، اگه غمگینه اون از غصه توست
یه دفعه مثل یه آهو توی صحراها رمیدی
بس که چشم تو قشنگ بود گله گرگ رو ندیدی
دل نبود توی دلم، تو رو گرگها نبینن
اونا با دندون تیز سر راهت نشینن
الهی من فدای تو، چی کار کنم برای تو
اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو؟
یه دفعه مثل پرنده قفس عشقو شکستی
پر زدی تو آسمون ها رفتی اون دورها نشستی
دل نبود توی دلم، گم نشی تو کوچه باغ ها
غروبا که تاریکه نریزن سرت کلاغ ها
من تموم قصه هام قصه توست، اگه غمگینه اون از غصه توست
یه دفعه مثل یه گل رفتی تو دست خزون
سیل بارون تگرگ می اومد از آسمون
بردمت تو گلخونه که نریزه رو سرت
که یه وقت خیس نشه، یخ کنه بال و پرت
نشکنی زیر تگرگ، نریزه از تو یه برگ
یه دفعه مثل یه شمع داشتی خاموش می شدی
اگه پروانه نبود تو فراموش می شدی
آره پروانه شدم که پرهام سوخته شه
که آتیش دل تو به دلم دوخته شه
که بسوزه پر و بالم، که راحت بشه خیالم
دارم از تو می نویسم، تو که غم داره نگات
اگه دوست داشتی بگو تا بازم بگم برات
اونقده می گم تا خسته شم، با عشق تو شکسته شم

__________________

mohamad.s
05-12-2011, 01:42 PM
زیبا سلام
مي داني در اين جهان كسي هست
كه با ديدنش رنگ رخسارت تغيير مي كند
وصداي قلبت آبرويت را به تاراج ميبرد ،
مهم نيست كه او مال تو باشد ،
مهم اين است كه فقط باشد :
زندگي كند ، لذت ببرد