mozhgan
05-09-2011, 05:17 AM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/40445.jpg
7 پسر و 3 دختر داشت و همیشه همسرش را سرزنش میکرد که چرا نسبت به زنهای دیگر این قدر بچه آورد! دیکنز که احساس نمیکرد این وسط تقصیری داشته باشد، آخرش هم...
آرزوهای بزرگ آقای بز*
مخترع کریسمس چه کسی است؟ کدام «بز» را میشناسید که رمان بنویسد؟ اسکروچ معروف تر است یا الیور توئیست؟ چطوری هنگام مرگ دختری به نام «نل» ده هزار آمریکایی همزمان ناله سر دادند؟
دوران کودکی دیکنز «بهترین روزگار بود و بدترین روزگار بود. دوران عقل بود و دوران جهل بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی بود. همه چیز در پیش روی گسترده بود و هیچ چیز در پیش روی نبود. همه به سوی بهشت میرفتند و همه به سوی دوزخ رهسپار بودند. الغرض میتوان گفت که آن دوره مثل دوره حاضر بود». این متن نمونه ای نثر دیکنز و شروع رمان «داستان دو شهر» است.
دیکنز در بچگی کرم کتاب بود و خصوصا ً به «تام جونز»، «رابینسون کروزوئه»، «دن کیشوت»، «ژیل بلاس» و «هزار و یک شب» علاقه ویژه ای داشت؛ «صدای بازی بقیه بچهها از حیاط میآمد ولی من در رختخواب خودم میماندم و کتاب میخواندم». وقتی 10 سالش شد، مجبور شد به خاطر زندانی شدن پدرش مدرسه را ول کند و 2 سال در یک blacking factory که معلوم نیست کارخانه واکس سازی بوده و با کارگاه سیاهکاری، روی جعبههای واکس برچسب بچسباند (دیکنز کار تبلیغاتیاش را از اینجا شروع کرد)؛ «پدر و مادرم از این کاری که با این حقوق ناچیز (کمتر از یک شلینگ در روز) پیدا کرده بودم، آن قدر خوشحال شدند که اگر در امتحان ورودی کمبریج اول میشدم، محال بود این قدر کیف کنند». دیکنز گاهی پول نهار خوردن نداشت و در ساعت استراحت ظهرش چند کیلومتر را تا کاونت گاردن گز میکرد تا دست کم به خوراکیهای مغازههای آنجا خیره شود!
دیکنز در «خانه متروک» میگوید: «حتی اشخاص بزرگ هم اقوام تهیدست دارند» و الحق که این مرد بزرگ هم جز اقوام تهیدست چیزی در جهان نداشت. داییهای دیکنز که یکی دو تا گلبول قرمز اشرافی توی خونشان داشتند، حتی بعدها هم که او خیلی پولدار و مشهور شده بود، به خانهشان راهش نمیدادند و میگفتند «کلفت زاده» است.
دیکنز فقط یک سال در 10 _9 سالگی و در 3 سال در 15 _ 13 سالگی به مدرسه رفت (بعدا ً در زمان روزنامه نگاری تحصیلاتش را کامل کرد). پدرش خوشحال بود؛ که «تحصیلاتی ندارد ولی خودش چیزهایی یاد گرفته». پدر دیکنز کلا ً مرد خوشحالی بود: چارلز کوچولو را به ادارهاش میبرد و روی یک چهار پایه بلند میایستاند تا برای همکارانش آواز بخواند و قصه بگوید. رابرت براونینگ و ویلیام میک پیس تکری دقیقا ً همسن و همشهری دیکنز با کودکیهای بسیار مرفه و تحصیلات عالی بودند اما در نهایت به گرد پای دیکنز هم نرسیدند. واقعا ً هم دیکنز شانس آورد که مدرسه نرفت و گرنه با آن آی کیو برابر 180، فوقش یک دکتر یا مهندس یا وکیل معمولی شده بود.
چند حقیقت دیکنزی
* نام «دیکنز» در یک نمایشنامه شکسپیر هم ذکر شده، به معنای شیطان، شرارت و بدشانسی است.
* 7 پسر و 3 دختر داشت و همیشه همسرش را سرزنش میکرد که چرا نسبت به زنهای دیگر این قدر بچه آورد! دیکنز که احساس نمیکرد این وسط تقصیری داشته باشد، آخرش هم سر پیری زنش را طلاق داد.
* عشق «تنابز بالالقاب» بود و برای همه اطرافیانش (از جمله این 10 فرزند) اسمهای مستعار بیمعنی و من درآوردیای درست میکرد.
* پدر دیکنز به خاطر مبارزات سیاسی علیه استعمار انگلستان به زندان نیفتاد بلکه به زهر مارفروشیها بدهکار بود. البته زندان رفتن برای این خانواده از وضع خانه خودشان بهتر بود چون به صورت خانوادگی و حتی با خدمتکارشان در زندان زندگی میکردند. این که چطور پول خدمتکار را داشتند ولی پول زهرماری را نه، هنوز بر همگان پوشیده است.
* وسواس داشت. روزی «صدها بار» جلوی آینه میایستاد و مو شانه میکرد. عین قرقاول یا طاووس لباس میپوشید (ظاهرا ً مختصری جلف بوده). فقط در راستای شمال به جنوب میخوابید. اگر در خانه چیزی سر جایش نبود، نمیتوانست کار کند و در مهمانی، خانه دیگران را هم عین خانه خودش تمیز میکرد.
* صرعی بود و توصیفش از صرع (مثلا ً در برادر نابکار الیور توئیست) آن قدر دقیق است که در کتب پزشکی مثال زده میشود.
* عاشق خودش بود و خود را «گوهر درخشان انگلستان» مینامید.
* اولین کتابش «قصههای پیک ویک» و آخرینش «راز ادوین درود» است که ناتمام مانده و تا حالا عده زیادی ادعای ادامه دادنش را کرده اند.
* مشهورترین و پر فروش ترین داستانهایش، «سرود کریسمس» و «داستان دو شهر» هستند (نه الیور توئیست و دیوید کاپرفیلد).
* بلندترین داستانش Bleak House است که با اسم خانه متروک، سریالش را چند باری از تلویزیون دیده ایم.
* اثر مورد علاقه خودش دیوید کاپرفیلد است که میگویند خیلی به زندگی خود دیکنز نزدیک است.
* در همه قصههای دیکنز حداقل یک شخصت اصلی یتیم وجود دارد.
* دیکنز در 26 سالگی در یک جلسه فرانتس آنتون مسمر (مخترع هیپنوتیزم) شرکت کرد و در بقیه عمر به قول خودش بیماران زیادی را شفا داد.
* کلا ً آدم شوخی بود. سنت در مخفی داشتن در کتابخانه در انگلیس آن زمان رسم بود. در مخفی کتتابخانه دیکنز قفسه ای از کتابهای تقلبی با عناوین مسخره بود؛ مثلا ً کتاب «داناییهای نیاکان» در چندین جلد (با عناوین «جهل»، «بیماری»، «خرافات»، «ابزارهای شکنجه» و ... ) و کتاب «فضیلتهای نیاکان» با قطری بسیار اندک (میگفت کسی فضیلتی برای نیاکانش پیدا نکرده است).
* دیکنز- صرفنظر از مدل چهره و ریشش- از تخلص (pen name) بز (Boz) برای نویسندگی استفاده میکرد
7 پسر و 3 دختر داشت و همیشه همسرش را سرزنش میکرد که چرا نسبت به زنهای دیگر این قدر بچه آورد! دیکنز که احساس نمیکرد این وسط تقصیری داشته باشد، آخرش هم...
آرزوهای بزرگ آقای بز*
مخترع کریسمس چه کسی است؟ کدام «بز» را میشناسید که رمان بنویسد؟ اسکروچ معروف تر است یا الیور توئیست؟ چطوری هنگام مرگ دختری به نام «نل» ده هزار آمریکایی همزمان ناله سر دادند؟
دوران کودکی دیکنز «بهترین روزگار بود و بدترین روزگار بود. دوران عقل بود و دوران جهل بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی بود. همه چیز در پیش روی گسترده بود و هیچ چیز در پیش روی نبود. همه به سوی بهشت میرفتند و همه به سوی دوزخ رهسپار بودند. الغرض میتوان گفت که آن دوره مثل دوره حاضر بود». این متن نمونه ای نثر دیکنز و شروع رمان «داستان دو شهر» است.
دیکنز در بچگی کرم کتاب بود و خصوصا ً به «تام جونز»، «رابینسون کروزوئه»، «دن کیشوت»، «ژیل بلاس» و «هزار و یک شب» علاقه ویژه ای داشت؛ «صدای بازی بقیه بچهها از حیاط میآمد ولی من در رختخواب خودم میماندم و کتاب میخواندم». وقتی 10 سالش شد، مجبور شد به خاطر زندانی شدن پدرش مدرسه را ول کند و 2 سال در یک blacking factory که معلوم نیست کارخانه واکس سازی بوده و با کارگاه سیاهکاری، روی جعبههای واکس برچسب بچسباند (دیکنز کار تبلیغاتیاش را از اینجا شروع کرد)؛ «پدر و مادرم از این کاری که با این حقوق ناچیز (کمتر از یک شلینگ در روز) پیدا کرده بودم، آن قدر خوشحال شدند که اگر در امتحان ورودی کمبریج اول میشدم، محال بود این قدر کیف کنند». دیکنز گاهی پول نهار خوردن نداشت و در ساعت استراحت ظهرش چند کیلومتر را تا کاونت گاردن گز میکرد تا دست کم به خوراکیهای مغازههای آنجا خیره شود!
دیکنز در «خانه متروک» میگوید: «حتی اشخاص بزرگ هم اقوام تهیدست دارند» و الحق که این مرد بزرگ هم جز اقوام تهیدست چیزی در جهان نداشت. داییهای دیکنز که یکی دو تا گلبول قرمز اشرافی توی خونشان داشتند، حتی بعدها هم که او خیلی پولدار و مشهور شده بود، به خانهشان راهش نمیدادند و میگفتند «کلفت زاده» است.
دیکنز فقط یک سال در 10 _9 سالگی و در 3 سال در 15 _ 13 سالگی به مدرسه رفت (بعدا ً در زمان روزنامه نگاری تحصیلاتش را کامل کرد). پدرش خوشحال بود؛ که «تحصیلاتی ندارد ولی خودش چیزهایی یاد گرفته». پدر دیکنز کلا ً مرد خوشحالی بود: چارلز کوچولو را به ادارهاش میبرد و روی یک چهار پایه بلند میایستاند تا برای همکارانش آواز بخواند و قصه بگوید. رابرت براونینگ و ویلیام میک پیس تکری دقیقا ً همسن و همشهری دیکنز با کودکیهای بسیار مرفه و تحصیلات عالی بودند اما در نهایت به گرد پای دیکنز هم نرسیدند. واقعا ً هم دیکنز شانس آورد که مدرسه نرفت و گرنه با آن آی کیو برابر 180، فوقش یک دکتر یا مهندس یا وکیل معمولی شده بود.
چند حقیقت دیکنزی
* نام «دیکنز» در یک نمایشنامه شکسپیر هم ذکر شده، به معنای شیطان، شرارت و بدشانسی است.
* 7 پسر و 3 دختر داشت و همیشه همسرش را سرزنش میکرد که چرا نسبت به زنهای دیگر این قدر بچه آورد! دیکنز که احساس نمیکرد این وسط تقصیری داشته باشد، آخرش هم سر پیری زنش را طلاق داد.
* عشق «تنابز بالالقاب» بود و برای همه اطرافیانش (از جمله این 10 فرزند) اسمهای مستعار بیمعنی و من درآوردیای درست میکرد.
* پدر دیکنز به خاطر مبارزات سیاسی علیه استعمار انگلستان به زندان نیفتاد بلکه به زهر مارفروشیها بدهکار بود. البته زندان رفتن برای این خانواده از وضع خانه خودشان بهتر بود چون به صورت خانوادگی و حتی با خدمتکارشان در زندان زندگی میکردند. این که چطور پول خدمتکار را داشتند ولی پول زهرماری را نه، هنوز بر همگان پوشیده است.
* وسواس داشت. روزی «صدها بار» جلوی آینه میایستاد و مو شانه میکرد. عین قرقاول یا طاووس لباس میپوشید (ظاهرا ً مختصری جلف بوده). فقط در راستای شمال به جنوب میخوابید. اگر در خانه چیزی سر جایش نبود، نمیتوانست کار کند و در مهمانی، خانه دیگران را هم عین خانه خودش تمیز میکرد.
* صرعی بود و توصیفش از صرع (مثلا ً در برادر نابکار الیور توئیست) آن قدر دقیق است که در کتب پزشکی مثال زده میشود.
* عاشق خودش بود و خود را «گوهر درخشان انگلستان» مینامید.
* اولین کتابش «قصههای پیک ویک» و آخرینش «راز ادوین درود» است که ناتمام مانده و تا حالا عده زیادی ادعای ادامه دادنش را کرده اند.
* مشهورترین و پر فروش ترین داستانهایش، «سرود کریسمس» و «داستان دو شهر» هستند (نه الیور توئیست و دیوید کاپرفیلد).
* بلندترین داستانش Bleak House است که با اسم خانه متروک، سریالش را چند باری از تلویزیون دیده ایم.
* اثر مورد علاقه خودش دیوید کاپرفیلد است که میگویند خیلی به زندگی خود دیکنز نزدیک است.
* در همه قصههای دیکنز حداقل یک شخصت اصلی یتیم وجود دارد.
* دیکنز در 26 سالگی در یک جلسه فرانتس آنتون مسمر (مخترع هیپنوتیزم) شرکت کرد و در بقیه عمر به قول خودش بیماران زیادی را شفا داد.
* کلا ً آدم شوخی بود. سنت در مخفی داشتن در کتابخانه در انگلیس آن زمان رسم بود. در مخفی کتتابخانه دیکنز قفسه ای از کتابهای تقلبی با عناوین مسخره بود؛ مثلا ً کتاب «داناییهای نیاکان» در چندین جلد (با عناوین «جهل»، «بیماری»، «خرافات»، «ابزارهای شکنجه» و ... ) و کتاب «فضیلتهای نیاکان» با قطری بسیار اندک (میگفت کسی فضیلتی برای نیاکانش پیدا نکرده است).
* دیکنز- صرفنظر از مدل چهره و ریشش- از تخلص (pen name) بز (Boz) برای نویسندگی استفاده میکرد