PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رازدار گل سرخ



mozhgan
05-09-2011, 03:49 AM
رازدار گل سرخ



از سهراب نوشتن سخت است. او را می‌سرایم با سروده‌های وی.
نقاشی خانه‌به‌دوش، با کلامی بس مدهوش، مبهم اما بی آلایش، حجم سبزی ساخت، در کنار صدای پای مسافر، آب را، خاطره را جان بخشید.
فکر را، فاصله را معنا کرد، دیدگانش را شست، پردۀ سنت را برداشت و گذاشت که احساس هوایی بخورد.
اهل کاشان بود، اما در پی کاشانه قایقی ساخت و انداخت به آب. قبله‌اش یک گل سرخ، مؤذنش باد، کعبه‌اش بر لب آب مملو از اقاقی‌ها بود و وضو می‌گرفت با آبی که گل‌آلود نبود.
مادری داشت بهتر از برگ درخت، پدرش وقتی مرد، آسمان آبی و پاسبانان همه شاعر بودند.
سهراب عاشق بود! که به خواب داشت باور زنده بودن، که در هیچ، نگاه کرد مارا. سهراب عاشق بود، زیرا فکر را زیر باران برد و امید را به پس پنجره چسبانید.
سهراب لایق بود که توانست کند قرن را فتح به دست یک شعر! و چه عاقل بود که فتح جهان را به دست دو سلام می‌سپرد.
و چه بزرگ بود؛ با تمام افق‌های باز نسبت داشت.
و به سادگی می فهمید، لحن آب و زمین را چه خوب!
صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود و پلک‌هایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد، دست‌هایش هوای سخاوت و مهربانی را ورق زد.
به شکل خلوت خود بود، عاشقانه‌ترین انحنای وقت خود را برای ما تفسیر کرد. او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود. همیشه رشتۀ محبت را چفت آب گره می‌زد‌.
برای ما، یک شب! سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما دست به عاطفۀ خاک کشیدیم.
و بارها دیدیم که با چه‌قدر سبد، برای چیدن یک خوشۀ بشارت رفت.
ولی افسوس و حیف که او با پر بودن نور و فانوس، با چتری بسته و قلبی خسته، افسوس نشد که روبه‌روی وضوح کبوتران بنشیند، و رفت تا لب هیچ، و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید.
و هیچ فکر نکرد، که ما میان پریشانی تلفظ درها، برای خوردن یک سیب چه‌قدر تنها ماندیم.
سهراب رفت به آنجا که بی‌گمان، آبی آبی‌ست.
مردمش می دانند،که شقایق چه گلی‌ست
کارما نیست شناسایی "راز" گل سرخ
کار ما شاید این است
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم
کار ما شاید این است
که میان " گل نیلوفر" و " قرن" پی آواز حقیقت بدویم!
یاد سهراب گرامی و روحش در ابدیت باقی.