mohamad.s
05-08-2011, 06:11 PM
ایمان
سالها پيش مرد فروشنده اي كه از شهر بيرون رفته بود، پس از بازگشت متوجه شد كه در غياب او خانه و فروشگاه اش آتش گرفته و سوخته و بدين ترتيب تمام دارايي خود را از دست داده بود، اما او چه كرد.
لبخند زد و چشمانش را به سوي آسمان گرفت و گفت: خدايا! مي خواهي كه اكنون چه كنم؟
روز بعد لوحي را بر ويرانه هاي خانه و فروشگاهش آويخت كه روي آن نوشته بود:
فروشگاهم سوخت!
خانه ام سوخت!
كالاهايم سوخت!
اما ايمانم نسوخته است!
فردا شروع به كار خواهم كرد!
سالها پيش مرد فروشنده اي كه از شهر بيرون رفته بود، پس از بازگشت متوجه شد كه در غياب او خانه و فروشگاه اش آتش گرفته و سوخته و بدين ترتيب تمام دارايي خود را از دست داده بود، اما او چه كرد.
لبخند زد و چشمانش را به سوي آسمان گرفت و گفت: خدايا! مي خواهي كه اكنون چه كنم؟
روز بعد لوحي را بر ويرانه هاي خانه و فروشگاهش آويخت كه روي آن نوشته بود:
فروشگاهم سوخت!
خانه ام سوخت!
كالاهايم سوخت!
اما ايمانم نسوخته است!
فردا شروع به كار خواهم كرد!