PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مرحوم بی آزار



mohamad.s
05-07-2011, 10:09 AM
مرحوم بی آزار




روزي،در مجلس ختمي، مرد متين و موقري که در کنارم نشسته بود و قطره اشکيهم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آيا آن مرحوم را از نزديک مي شناختيد؟
گفتم: خير قربان! خويشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمدهام، تا متقابلا،در روز ختم من، خويشان خويش، به اصرار خانواده بيايند.
حرفمرا نشنيد، چرا که مي خواست حرفش را بزند. پس گفت:بله... خدا رحمتش کند! چه خوبآمد و چه خوب رفت. آزارش به يک مورچه همنرسيد. زخمي هم به هيچکس نزد. حرف تندي هم به هيچکس نگفت. اسباب رنجشخاطرهيچکس را فراهم نياورد. هيچکس از او هيچ گله و شکايتي نداشت. دوست ودشمن از او راضيبودند و به او احترام مي گذاشتند... حقيقتا چه خوب آمد وچه خوب رفت...
گفتم: اين، به راستي که بيشرمانه زيستن است و بيشرمانه مردن. بااين صفات خالياز صفت که جنابعالي براي ايشانبر شمرديد، نمي آمد و نمي رفت خيلي آسودهتر بود،چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کساني را خورده که بهخاطرحقيقت مي جنگند و زخم مي زنند و مي سوزانند و مي سوزند و مي رنجانندورنج مي کشند... و اين بيچاره ها که با دشمن، دشمني مي کنند و با دوستدوستي،دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همين کساني خوردهاندو ميخورند که زندگي را "بيشرمانه مردن" تعريف مي کنند.
آخر آدمي که در طولهفتادسال عمر، آزارش به يک مدير کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، بهيکچاقو کش باج بگير محله هم نرسيده، چه جور جانوري است؟
آدمي که در طولهفتادسال، حتي يک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توي گوش يک خبرچينخودفروشنزده است، با چنگ و دندان به جنگ يک رباخوار کلاه بردار نرفته،پسِ گردن يک گران فروشمتقلب نزده، و تفي بزرگ به صورت يک سياستمدارخودباخته ي وابسته به اجنبي نينداخته،با کدام تعريفِ آدميت و انسانيتتطبيق ميکندو به چه درد اين دنيا مي خورد؟
آقا يمحترم!مانيامده ايم که بود و نبودمان هيچ تاثيري بر جامعه بر تاريخ، برزندگي و بر آينده نداشته باشد.
ما آمده ايم که با دشمنانآزادي دشمنيکنيم و برنجانيم شان، و همدوش مردانبا ايمان تفنگ برداريم و سنگربسازيم،و همپاي آدمهاي عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگيم. ما آمدهايمکه با حضورمان، جهان را دگرگون کنيم، نيامده ايم تا پس از مرگمانبگويند: از کرم خاکي هم بي آزارتر بود و از گاو مظلومتر، مابايدوجودمان و نفس کشيدنمان، و راه رفتنمان، ونگاه کردنمان، و لبخند زدنمانهممانند تيغ به چشم و گلوي بدکاران و ستمگران برود...
ما نيامده ايم فقطبه خاطر آنکه همچون گوسفندي زندگي کرده باشيم که پس ازمرگمان، گرگ وچوپان و سگ گله، هر سهستايشمان کنند...
گمان مي کنم که آن آقا خيلي وقت بود که ازکنارم رفته بود، و شايد من هم، فقط در دل خويش سخن مي گفتم تا مبادا يکي ازخويشاوندان خوب را چنانبرنجانم که در مجلس ختمم حضوربه هم نرساند.