mohamad.s
05-07-2011, 10:01 AM
منوی زندگی
داستاني است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، از آمريكا، هنگامي كه براي نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت.
وي كه تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود، در گوشهاي به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايي شود. اما هرچه لحظات بيشتري سپري ميشد، ناشكيبايي او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كساني كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وي با ناراحتي به مردي كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشستهام بدون آنكه كسي كوچكترين توجهي به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابي پر از غذا در مقابل من، اينجا نشستهايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايي ميشوند؟
مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايي رستوران، جايي كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سيني برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد!
امت فاكس كه قدري احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پي گرفت، اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگي هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غمها در برابر ما قرار دارد، درحالي كه اغلب ما بي حركت به صندلي خود چسبيدهايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شدهايم از اينكه چرا او سهم بيشتري دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم.
داستاني است درمورد اولين ديدار "امت فاكس"، نويسنده و فيلسوف معاصر، از آمريكا، هنگامي كه براي نخستين بار به رستوران سلف سرويس رفت.
وي كه تا آن زمان هرگز به چنين رستوراني نرفته بود، در گوشهاي به انتظار نشست، با اين نيت كه از او پذيرايي شود. اما هرچه لحظات بيشتري سپري ميشد، ناشكيبايي او از اينكه ميديد پيشخدمتها كوچكترين توجهي به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اينكه مشاهده ميكرد كساني كه پس از او وارد شده بودند، در مقابل بشقابهاي پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وي با ناراحتي به مردي كه بر سر ميز مجاور نشسته بود، نزديك شد و گفت: من حدود بيست دقيقه است كه در ايجا نشستهام بدون آنكه كسي كوچكترين توجهي به من نشان دهد. حالا ميبينم شما كه پنج دقيقه پيش وارد شديد، با بشقابي پر از غذا در مقابل من، اينجا نشستهايد! موضوع چيست؟ مردم اين كشور چگونه پذيرايي ميشوند؟
مرد با تعجب گفت: اينجا سلف سرويس است، سپس به قسمت انتهايي رستوران، جايي كه غذاها به مقدار فراوان چيده شده بود، اشاره كرد و ادامه داد به آنجا برويد، يك سيني برداريد هر چه ميخواهيد انتخاب كنيد، پول آنرا بپردازيد، بعد اينجا بنشينيد و آنرا ميل كنيد!
امت فاكس كه قدري احساس حماقت ميكرد، دستورات مرد را پي گرفت، اما وقتي غذا را روي ميز گذاشت، ناگهان به ذهنش رسيد كه زندگي هم در حكم سلف سرويس است. همه نوع رخدادها، فرصتها، موقعيتها، شاديها، سرورها و غمها در برابر ما قرار دارد، درحالي كه اغلب ما بي حركت به صندلي خود چسبيدهايم و آنچنان محو اين هستيم كه ديگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتي شدهايم از اينكه چرا او سهم بيشتري دارد كه هرگز به ذهنمان نميرسد خيلي ساده از جاي خود برخيزيم و ببينيم چه چيزهايي فراهم است، سپس آنچه ميخواهيم برگزينيم.