PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مادر دلسوز (قصه کوتاه)



mohamad.s
05-06-2011, 11:59 PM
مادر دلسوز (قصه کوتاه)




مادر دلسوز (قصه کوتاه)
در زمانهاي قديم مادر و پسري بود كه مادر اين پسر يك چشم نداشت و ان پسر از مادر خويش بدش مي امد وقتي كه اين پسر بزرگ شد رفت خارج و مادرش را تنها گزاشت وديگه بر نگشت. بعداز مدت ها مادرش رفت دنبالش .
وقتي كه بچه هاش در را باز كردند ترسيدند و جيغ زدند وپسرش رسيد به مادرش گفت براي چي در خانه ام امدي و بچه ام ترسيد.برو بيرون و هرگز نيا.گفت باشه اما حرفمو خوب گوش بده.
تو وقتي كوچك بودي در يك تصادف يكي از چشمات رو از دست دادي ودكتر ها گفتند كه بايد پيوند چشم انجام بديم ومن چشمم را بهت دادم.اين بود ماجراي تو.بعد پسره از مادرش عذر خواهي كرد و گفت بيا داخل خونم .اين بود يك قصه غمگين