PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان٫پیرمرد و دخترش



mohamad.s
05-06-2011, 10:04 PM
داستان٫پیرمرد و دخترش




دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب! آخر درد من یکی دو تا نیست
با وجود این همه بدبختی (http://radsms.com/)، نمی‌دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده
و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟! دخترم همه چیز را دو تا می‌بیند.
ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می‌کنی!
مگر کور هستی، نمی‌بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب می‌بینم … اما … چیزی که هست،
دختر شما همه‌ی این خوشبختی‌ها را «دوتا» می‌بیند
… ولی دختر من، این همه بدبختی (http://radsms.com/)را … !