mohamad.s
05-06-2011, 03:37 PM
دل تنگی
http://img.tebyan.net/big/1384/06/25482451482521891412402532331741999921217140.jpg
شکوه می کنم ؛
اری شکوه می کنم از الهه عشق که جرعه ای از جام رنگین می را برای دمی به ما نوشاند وآن گاه جام را پشت پرده گیتی پنهان نمود . تا کی جنون و تا کی خمار چشم یار و تا کی انتظار .......
خوشا آن لحظه ای که خود را در اینه چشمانش پیدا کنم ودل را به قدومش اتش زنم .
آری ؛ خوش است مردن در کنار چشمان او و گم شدن در لابه لای نگاه او .
درد مرا معنا کن ای عشق ابدی. طوفان عشقت را که به من ارامش میدهد از کدام وادی می وزد که این چنین طمع دیدنت به قلبم چنگ میزند؟
مگذار افسانه شود وعده دیدارت و مگذار خراب شود ستون آرزوهایم در روز آمدنت.
مگذار؛
فراموش کنم که دلم گیر کمان ابروان کدامین لیلی است.
خداوندا مگر قافله عمر من چند سال در راه رسیدن به دروازه مرگ است که بیش از نیم آن در یک آرزوی ساربان گذشت و هنوز تماشایی است دیدن دیوانه ای چون من که نشان کسی می پرسید که هنوز خویشتن خویش او را ندیده است قابی به دست گرفته ام و دو چشم مست در آن کشیده ام به صبا نشان میدهم میخندد ومی وزد و می رود و به زمین نشان میدهم چشم میبندد وهنگامی که سراغش را از خدا میگیرم آهی میکشد و میگوید "منتظر بمان"
تا به کی خواندن و جوابی نشنیدن؟ آری انگار که باز هم دل گریه میکند و انگار که باز هم آشیانه امیدم اتش گرفته است و بال پرنده احساسم شکسته است .
خدایا ؛ کدامین خاک پناهگاه من و این دل تنهای من است؟ای مرگ ؛مگر تو یاریم کنی تا که شاید این دل آرام گیرد
و آن روز که به پیشگاهت با کوله بار معصیت حاضر شوم گریان باز هم سراغ گلی را از تو خواهم گرفت که عطر بودنش تمام هستیم را ویرانه کرد و تمام اوارگی ها را به تن خرید
گره این عشق چنان مرا به خود گرفتار کرد که هر جا نشستم و بر خاستم گفتم که شاید جای دگر بیابمش اما تو نبودی
شگفتم از صبر تو؛
چگونه میتوانی بیچاره ای چون من را اینگونه آواره ببینی اما اگر؛
عشق تو یک خواب است بیدارم نکن و اگر آتش است خاموشش نکن اگر موج است فرو ننشان و اگر معصیت است؛
اتشی بزرگ برایم مهیا کن
http://img.tebyan.net/big/1384/06/25482451482521891412402532331741999921217140.jpg
شکوه می کنم ؛
اری شکوه می کنم از الهه عشق که جرعه ای از جام رنگین می را برای دمی به ما نوشاند وآن گاه جام را پشت پرده گیتی پنهان نمود . تا کی جنون و تا کی خمار چشم یار و تا کی انتظار .......
خوشا آن لحظه ای که خود را در اینه چشمانش پیدا کنم ودل را به قدومش اتش زنم .
آری ؛ خوش است مردن در کنار چشمان او و گم شدن در لابه لای نگاه او .
درد مرا معنا کن ای عشق ابدی. طوفان عشقت را که به من ارامش میدهد از کدام وادی می وزد که این چنین طمع دیدنت به قلبم چنگ میزند؟
مگذار افسانه شود وعده دیدارت و مگذار خراب شود ستون آرزوهایم در روز آمدنت.
مگذار؛
فراموش کنم که دلم گیر کمان ابروان کدامین لیلی است.
خداوندا مگر قافله عمر من چند سال در راه رسیدن به دروازه مرگ است که بیش از نیم آن در یک آرزوی ساربان گذشت و هنوز تماشایی است دیدن دیوانه ای چون من که نشان کسی می پرسید که هنوز خویشتن خویش او را ندیده است قابی به دست گرفته ام و دو چشم مست در آن کشیده ام به صبا نشان میدهم میخندد ومی وزد و می رود و به زمین نشان میدهم چشم میبندد وهنگامی که سراغش را از خدا میگیرم آهی میکشد و میگوید "منتظر بمان"
تا به کی خواندن و جوابی نشنیدن؟ آری انگار که باز هم دل گریه میکند و انگار که باز هم آشیانه امیدم اتش گرفته است و بال پرنده احساسم شکسته است .
خدایا ؛ کدامین خاک پناهگاه من و این دل تنهای من است؟ای مرگ ؛مگر تو یاریم کنی تا که شاید این دل آرام گیرد
و آن روز که به پیشگاهت با کوله بار معصیت حاضر شوم گریان باز هم سراغ گلی را از تو خواهم گرفت که عطر بودنش تمام هستیم را ویرانه کرد و تمام اوارگی ها را به تن خرید
گره این عشق چنان مرا به خود گرفتار کرد که هر جا نشستم و بر خاستم گفتم که شاید جای دگر بیابمش اما تو نبودی
شگفتم از صبر تو؛
چگونه میتوانی بیچاره ای چون من را اینگونه آواره ببینی اما اگر؛
عشق تو یک خواب است بیدارم نکن و اگر آتش است خاموشش نکن اگر موج است فرو ننشان و اگر معصیت است؛
اتشی بزرگ برایم مهیا کن