PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرصت نشد بهت بگم ........



mohamad.s
05-05-2011, 11:00 PM
فرصت نشد بهت بگم ........

توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
نمي گم داري مي گردي دنبال يه عشق تازه
اما كوله بارو بستي در به روي كوچه بازه
تو ميري من نمي دونم كه گناه من چي بوده
اما هر دليلي باشه واسه رفتن تو زوده
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري
ديگه دستاتو ندارم ديگه چشمات مال من نيست
اون نگاه جستجو گر اين روزا دنبال من نيست
چي بگم من از درونم تو همه چي رو مي دوني
همه حيرتم از اينه چرا پيشم نمي موني
من هنوزم نمي دونم تو مسافر كجايي
نمي دونم كجا ميري توي قرن بي وفايي
توي قلبت جايي واسم نيست نمي گم كسي رو داري
اما ديگه باورم شد كه مي خواي تنهام بذاري.

mohamad.s
05-05-2011, 11:00 PM
يه روز مثل يه چيکه بارون از کنارم گذشتي

اون روز هيچ وقت فکر نمي کردم يه روز تشنه مي مونم

و هر لحظه ارزوي تو رو مي کنم.

تند وتند تقويم را ورق ميزنم!به دنبال تاريخ آن روز عزيز!

اما پيدايش نمي کنم!خدايا مگر مي شود؟ما هر دو با هم آن روز را آن روز عزيز را توي

دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زديم و تو! خود خود تو با همان دستخط هميشگيت

بالاي صفحه نوشتي مهم!

نه خدايا!چطور ممکن است؟؟؟

همه ي عمر تمام تقويم ها را ورق مي زنم!فقط براي رسيدن به آن تاريخ.....

و هيچ وقت نمي فهمم که تو آن صفحه را چقدر بي رحمانه به دل آتش سپردي!

هيچ وقت....

mohamad.s
05-05-2011, 11:01 PM
صداي قدم‌هايت را هنوز هم مي‌شنوم.!..

آن‌روزها عاشقانه با هم گام برمي‌داشتيم.

شب‌ها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح مي‌رفتيم تا رسيدن به خورشيد.

آن‌روزها در کنار هم، به شماره‌ي قدم‌هامان فکر نمي‌کرديم.

آن‌روزها هيچ‌چيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچ‌چيز به اندازه‌ي تو اهميت نداشت.!..

اما..

اين‌روزها سکوت را حس مي‌کنم.!.. و مي‌دانم که فاصله‌ها را دوست ندارم.

در اين‌روزها من تمام دقايق و ثانيه‌ها را مي‌شمارم، تا رسيدن به تو.

mohamad.s
05-05-2011, 11:01 PM
جهان بزرگ است و زندگی مرموز ...


تا به حال فكرش را كرده‏ای


حتی « تو » تویي كه نمی‏شناسمت !


شايد روزگاری دور ،همه چيزم شوی..!!

mohamad.s
05-05-2011, 11:01 PM
اینجا هستم کنار این موجهای وحشی دریا تک و تنها!دلم خیلی برات تنگ شده نمی دونم الان کجای اون آسمون هستی تنها اینو میدونم که الان دیگه مثه گذشته ها ,دست در دست من ,شونه به شونه ی هم ,با هم نوازی قدم هامون کنار هم روی این شنهای داغ نیستی!نمی دونم دوباره این دل لامصب چش شده که نمی تونه یه دقیقه آرووم بگیره تا من حتی فرصت اینو داشته باشم که پلک هامو روی هم بذارمو تو ,روی پرده ی چشمام بیای. نمی تونم بگم که چجوری تا اینجا اومدم!نمیتونم بگم که چجوری نفس هام بالا میاد برای جست و جوی عطر تو و دست خالی بر میگرده!نمی تونم بگم که چجوری تا حالا گریه نکردم!داره کم کم میشه یک سال!یه همچین روزی ,سال پیش اومدی پیشم و گفتی که باید بری!التماست کردم,به پات افتادم,قسمت دادم,گریه کردم,ناله کردم,دعوات کردم,سرت داد کشیدم,باهات قهر کردم!هیچ فایده ای نداشت باید می رفتی!روز سفر فقط برگشتی بهم گفتی که دلم پیشت امانت میام ازت پس میگیرم!اما نمی دونستم خوب به عهدت وفا نمی کنی و اون دلی که بهم داده بودی هیچ وقت ازم پس نمی گیری!خوب الان تکلیف من چیه؟؟؟؟چه جوابی بهش بدم؟؟به دلم!آره به دلم چی بگم؟؟بگم این دلی که بهت دادم تا باهاش سکوت مخملیت و قسمت کنی الان دیگه باید بره زیر خروار ها خاک؟!این دلی که باهاش شب و روز سرکردی ,نگاش کردی,دوسش داشتی الان دیگه باید بره!بدون اینکه دیگه حتی بتونی حسش کنی! چقدر گریه کردم؟؟!فکرشو بکن حتی یه قطره اشکم نتونستم برات بریزم!همه می گفتن این دیوونه شده!مگه چه اشکالی داره ؟آره دیوونه شدم !توی عالم دیوونگی میتونم چشماتو به یاد بیارم.به دستات بوسه بزنم.دیگه اونجا نمی تونی ازم دور بشی.نمی تونی.بهم میگن فراموشش کن!آخه چجوری من اونی و فراموش کنم که برام مقدسه؟؟؟چجوری اونی رو فراموش کنم که توی حرم امن دلش جا داشتم؟؟؟حالا من اینجا کنار این موج ها آرووم نشستم .نشستم تا شاید خبری از باد بشه و بگه که تو کجایی!حتی ماهی ها هم فهمیدن که من تنها شدم!اما هنوز گریــــه نکردم!

mohamad.s
05-05-2011, 11:01 PM
تنهائي جاي پايش را عميق تر
و ماندن در اين غربت
لحظه هاي غرق در مرداب را
شدت بخشيده

مانند شاخه اي خشک شکننده
و چون عمر يک حباب
لحظه هاي شيرين، کوتاه
کوره راه خوشبختي، تاريک و متروک
زمان در تسخير پائيز
و من
همچنان در انتظار بهار ....

mohamad.s
05-05-2011, 11:01 PM
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته

و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده

زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی

حس کنی که هنوز دوستش داری

چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده

چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی

اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه

اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز

دوسش دار

mohamad.s
05-05-2011, 11:02 PM
http://cdn.forum.patoghu.com/images/icons/icon1.png


ای صمیمی! . . . ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت . . . حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار تو ام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من . . . به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی! . . . ای خوب
تو مرا یادکنی . . . یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پرگل باد

mohamad.s
05-05-2011, 11:02 PM
مي خوام يه روزعاشق بشي تا
ببيني چي كشيدم
ازعشق به جزدلتنگي وغم
ديگه چيزي نديدم
من عاشق سپيده بودم
امابه شب نرسيدم
اشكي شدم ازچشم دنيا
آسون فروچكيدم

mohamad.s
05-05-2011, 11:11 PM
یادتان هست شبی را که سفر می کردید

قول دادید و گفتید که بر می گردید

دست من را که گرفتید کمی جا خوردم

تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید

حرف دل بود که در چشم شما یخ میزد

حرفهایی که به گفتار نمی اوردید

دوری از شخص شما سخت عذابم میداد

و دلم خوش به همین بود که بر میگردید

یادتان هست که گفتم ژس از این میمیرم

منم و یک دل دیوانه و صدها تردید

با که قسمت بکنم این همه تنهایی را

که به حجم غزل یخ زده ام می گنجید

دل من جای کسی نیست و تنها فردید

این شمایید که با من و دلم هم دردید

سهمم از دوریتان چند غزل میدانم

که به اشعار نسنجیده ام عادت کردید


http://cdn.forum.patoghu.com/images/Eloquent/miscblue/progress.gif http://forum.patoghu.com/clear.gif پاسخ با نقل قول (http://forum.patoghu.com/newreply.php?do=newreply&p=9457)

mohamad.s
05-05-2011, 11:12 PM
من با به تمناي تو خواهم ماند

من با سخن از تو خواهم خواند

ما خاطره از شبانه مي گيريم

ما خاطره از گريختن در باد

از لذت ارمغان در پنهان

ما خاطره ايم از نجواها......

mohamad.s
05-05-2011, 11:12 PM
برای بهترین دوستی که توی زندگی داشتم و من را خیلی ناجوانمردانه تنها گذاشت و رفت به یاد تمام روزهای خوبمان
خداحافظ برای تو چه اسان بود

ولی قلب من از این واژه لرزان بود

خداحافظ برای تو رهایی داشت

برای من غم تلخ جدایی داشت

خداحافظ طلوع من غروب من

خداحافظ تو ای محبوب خوب من

mohamad.s
05-05-2011, 11:12 PM
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند

ای آفتاب آهسته نِه پا در حریم یار من

ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

mohamad.s
05-05-2011, 11:12 PM
دور از تو
بر درگاه زمستاني ديگر
يلداي بي بديل بيداري رابه تماشا نشسته ام
با تمام دلتنگي
مي ترسم
دستي اگر براي ستاره اي تكان دهم
ترانه هاي تنهايي از آستين پاره ام فرو ريزد ...