mohamad.s
05-05-2011, 04:44 PM
دل تنگي
باز هم از تو گفتن تمام زندگيم ... نمي داني چقدر دلم برايت تنگ شده ...
به هر جايي مي نگرم تو را مي بينم . مي خواهم خودم را و گذشته را
فراموش کنم . بي هدف و سرگردان در ميان درياي نوميدي به دنبال
روزنه ي اميدي مي گردم .
مي دانم روزگاري نه چندان دور هنگاميکه شاد و خندان در کنار يار و
همدمت با او از عشق و محبت سخن مي گويي ، تندبادي کتابي را برايت
به ارمغان مي آورد . بر روي کتاب نوشته* نامه هاي دلتنگي * و چشماني
که لبريز اشک است و تو را عاشقانه نگاه مي کند . يک لحظه مي
گويي : اين چيست ؟ و اين زن کيست ؟ آه اي خداي من ... مگر مي شود
تو مرا زخاطر برده باشي ؟! ... يار تو ندا سر مي دهد : چيست اين کتاب ؟
و تو باز مي کني غمنامه ي عمر مرا ... نامه هاي دلتنگي
چه طوفاني در دلت بر پا مي شود ... به خاطرت مي آيد اين نگاه و اين
اشک غم را ... زير لب زمزمه مي کني : اي خدا ! اين عزيز من است که
روزگاري عاشقش بودم ... چه لحظه ي زيبايي ، اشک يک مرد هم
تماشايي ست ... اين گل نرگس عمرم بود که پرپرش کردم ... در کنار تو
نگارت اين شده سوالش : مرد من چرا خاموشي ؟ باز هم نگاه تو مي
خواند خاطرات زمان آشنايي . دلبستن و در محبت و عشق هم گم
گشتن . خدايا چه تقديري ... چه تقديري !؟! مي دانم که تمام وجودت صدا
مي کند مرا : نرگسم ، گل من ، هيچکس تو نمي شوي براي من . تا ابد به
ياد تو مي ماند اين دل من ... باز هم چشمانم تو را مي جويد و فرياد مي زند :
تو که کردي فراموشم ... ز ياد بردي تو آغوشم ... منم آن آشناي تو ، گل تو
، نرگس شب هاي تار تو ... بخوان غمنامه ي عمرم ... شده جانم فداي
تو ... تو بودي همدم و يارم ... تو گفتي من وفادارم ... بهارم را خزان ديدم ...
تو را با ديگران ديدم ...
بگو با يار خود اين را : زني تنها نوشته نامه هاي درد و دلتنگي ...
عجب ياري !!! کجا رفته وفاداري ... کجاست مهر تو و عشقت ؟! عجب يار
وفاداري !!!
باز هم از تو گفتن تمام زندگيم ... نمي داني چقدر دلم برايت تنگ شده ...
به هر جايي مي نگرم تو را مي بينم . مي خواهم خودم را و گذشته را
فراموش کنم . بي هدف و سرگردان در ميان درياي نوميدي به دنبال
روزنه ي اميدي مي گردم .
مي دانم روزگاري نه چندان دور هنگاميکه شاد و خندان در کنار يار و
همدمت با او از عشق و محبت سخن مي گويي ، تندبادي کتابي را برايت
به ارمغان مي آورد . بر روي کتاب نوشته* نامه هاي دلتنگي * و چشماني
که لبريز اشک است و تو را عاشقانه نگاه مي کند . يک لحظه مي
گويي : اين چيست ؟ و اين زن کيست ؟ آه اي خداي من ... مگر مي شود
تو مرا زخاطر برده باشي ؟! ... يار تو ندا سر مي دهد : چيست اين کتاب ؟
و تو باز مي کني غمنامه ي عمر مرا ... نامه هاي دلتنگي
چه طوفاني در دلت بر پا مي شود ... به خاطرت مي آيد اين نگاه و اين
اشک غم را ... زير لب زمزمه مي کني : اي خدا ! اين عزيز من است که
روزگاري عاشقش بودم ... چه لحظه ي زيبايي ، اشک يک مرد هم
تماشايي ست ... اين گل نرگس عمرم بود که پرپرش کردم ... در کنار تو
نگارت اين شده سوالش : مرد من چرا خاموشي ؟ باز هم نگاه تو مي
خواند خاطرات زمان آشنايي . دلبستن و در محبت و عشق هم گم
گشتن . خدايا چه تقديري ... چه تقديري !؟! مي دانم که تمام وجودت صدا
مي کند مرا : نرگسم ، گل من ، هيچکس تو نمي شوي براي من . تا ابد به
ياد تو مي ماند اين دل من ... باز هم چشمانم تو را مي جويد و فرياد مي زند :
تو که کردي فراموشم ... ز ياد بردي تو آغوشم ... منم آن آشناي تو ، گل تو
، نرگس شب هاي تار تو ... بخوان غمنامه ي عمرم ... شده جانم فداي
تو ... تو بودي همدم و يارم ... تو گفتي من وفادارم ... بهارم را خزان ديدم ...
تو را با ديگران ديدم ...
بگو با يار خود اين را : زني تنها نوشته نامه هاي درد و دلتنگي ...
عجب ياري !!! کجا رفته وفاداري ... کجاست مهر تو و عشقت ؟! عجب يار
وفاداري !!!