PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : متن کامل رمان سینوهه، پزشک مخصوص فرعون / به قلم میکا والتاری



Mohamad
06-18-2010, 07:11 PM
میکا والتاری


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/e0/Mika_Waltari.jpg
تولد ۱۹ سپتامبر ۱۹۰۸
هلسینکی


مرگ ۲۵ اوت ۱۹۷۹ (۷۰ سال)
هلسینکی


زمینه فعالیت مولف , مترجم


ملیت http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/b/bc/Flag_of_Finland.svg/22px-Flag_of_Finland.svg.png فنلاندی


همسر مارخاتا لوکنن[۱] ۱۹۷۹-
۱۹۳۱ فرزندان یک دختر ساتو [۲]

آثار سینوهه (۱۹۴۵)

نقشهای برجسته عضو فرهنگستان





میکا تویمی والتاری (به فنلاندی: Mika Toimi Waltari) نویسندهٔ نامور فنلاندی در ۱۹ سپتامبر سال ۱۹۰۸ در شهر هلسینکی در یک خانوادهٔ متوسط زاده شد.
پس از فراغت از آموزش ابتدایی، در دانشگاه هلسینکی آغاز به آموختن کرد و در سال ۱۹۲۹ در رشتهٔ فلسفه دانشآموخته شد. پس از آن به فرانسه رفت و در مطبوعات فرانسه به کار مشغول شد.
او پس از آن وقت خود را بیشتر صرف نوشتن داستانهای تاریخی کرد.داستانهایزبانهای گوناگون برگردانده شد. او به زودی توجه نقادان را به خود کشید و کتابهایش به
رمانهای او واقعیات آمیختهای از رخدادهای تاریخی، اسطورهها و پندارهای خود اوست.
کتابهای او:


میکائیل پزشک سلطان سلیم (۱۹۴۸)
فرشتهٔ سیاه (۱۹۵۲)
مارکوی رومی (۱۹۷۹)
اتروسکان (۱۹۵۵)
سرنگونی کنستانتینیا(قسطنطنیه)
راز مملکت (۱۹۵۹)
مینوتوس همپرس(مشاور) نرون
سینوهه (۱۹۴۵)

Mohamad
06-18-2010, 07:14 PM
سینوهه، پزشک مخصوص فرعون

سینوهه نام داستانی به قلم میکا والتاری نویسنده فنلاندی است. این کتاب که مهمترین اثر نویسندهاست، بر اساس وقایع دوران فرعون آخناتون نوشته شدهاست. این کتاب توسط ذبیحالله منصوری به فارسی ترجمه-تالیف شدهاست. فیلمی نیز بر اساس این کتاب در سال ۱۹۵۴ ساخته شدهاست. اصل داستان سینوهه بسیار قدیمی تر از زمان فرعون اخناتون است ولیکن نویسنده از منابع بسیار دقیق استفاده نموده و وقایع مربوط به زمان این فرعون را با داستان بجامانده از سینوهه ترکیب نموده است.

Mohamad
06-18-2010, 07:15 PM
ذبیحالله منصوری ( مترجم )







ذبیحالله حکیم الهی دشتی دارای اسم نویسندگی ذبیحالله منصوری*[۱]۱۲۷۴–۱۳۶۵) روزنامهنگار و مترجم اهل ایران بود.‏ (
آثار ترجمهٔ وی به دلیل اقتباس از منابع دیگر و تغییر و افزایش متن اثر (در قیاس با متن زبان اصلی) مشهور است.
ذبیح الله منصوری دارای تحصیلات قدیمه بود و خدمت مطبوعاتی خود را از سال ۱۲۹۲ آغاز نمود. منصوری طی ۷۰ سال روزنامه نویسی خویش بامجلات و مطبوعات بسیاری همکاری نمود از جمله: کوشش ، اطلاعات ، ایران ما، داد، ترقی، تهران مصور، روشنفکر و سپید و سیاه. عمده کارهای او در مجله هفتگی خواندنیها منتشر میشد.
وی در طول عمر خود به کشورهایی نظیر هند، شوروی و چندین کشور اروپایی سفر نمود.
در ترجمهٔ آثار به جای وفادار ماندن به متن کتاب به زبان اصلی، تغییرات و اضافات بسیاری را در متن اصلی اعمال کردهاست. بعضی منتقدان کتابهای ادبی و تاریخی این صفت وی را نکوهیده و خلاف نظریهٔ «وفاداری به متن در ترجمه» میشمارند [۲] در حالی که استقبال خوانندگان عام از آثار او چشمگیر بودهاست و این آثار به احتمال، پرخوانندهترین رمانهای تاریخی به زبان فارسی هستند. وی آثار بسیاری را ترجمه کرده (حدود ۱۴۰۰ اثر) که حتی ذکر نام آنها هم کاری دشوار است.
ذبیح الله منصوری متاهل و صاحب دو فرزند بود. او در ۱۹ خرداد ماه ۱۳۶۵ش در بیمارستان شریعتی درگذشت.
برخی آثار



غرش طوفان (۷جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)



قبل از طوفان (۸جلد) - الکساندر دوما (پدر)(مجموعهای از ۳ كتاب ملكه مارگو ، مادام مونسورو و پاسداران ۴۵گانه)



سه تفنگدار (۱۰جلد) (۱۳۳۶) - الکساندر دوما (پدر)



شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان (جون بارک واشتن فنو) - ۱۳۴۳



عشاق نامدار (۳جلد) (۱۳۴۶) -



خواجه تاجدار (۱۳۴۷) - ژان گور



امام حسین و ایران (۱۳۵۱) - کورت فریشلر



مغز متفکر جهان شیعه «امام صادق» (۱۳۵۴) -



سقوط قسطنطنیه (۱۳۵۹) - میکا والتاری



خداوند الموت (حسن صباح) (۱۳۵۹) - پل آمیر



ملاصدرا (۱۳۶۱) - هانری کربن



عارف دیهیم دار (۱۳۶۲) - جیمز داون



غزالی در بغداد (۱۳۶۳) - ادوارد توماس



جراح دیوانه (۱۳۶۴) - ژارگن توروالد



سرزمین جاوید (۴جلد) (۱۳۷۰) - رومن گیرشمن



زندگی خصوصی کاترین کبیر (1372) - جرج پی. کوچ



سینوهه پزشک فرعون (۲جلد) - میکا والتاری



من کنیز ملکه مصر بودم - میکل پیرامو



سفرنامه ماژلان - پبگافتا دی لومباردو



اسپارتاکوس (؟) - هوارد فاست



ژوزف بالسامو (۳جلد) (؟) - الکساندر دوما (پدر)



محبوس سنت هلن یا سرگذشت ناپلئون - اوکتاو اوهری



شاه طهماسب و سلیمان قانونی - آلفرد لابی ار



دلاوران گمنام ایران در جنگ با روسیه تزاری (؟) - ژان یونیر



مکاتبات چرچیل و روزولت - وارن اف. کمبل



پطر کبیر (۲جلد) - رابرت ماسی



عایشه بعد از پیغمبر - کورت فریشلر



محمد پیغمبری که از نو باید شناخت - کنستانتین ویرژیل گئورگی



ایران و بابر - ویلیام ارسکین



ملکه ویکتوریا - الیزابت لانفورد



خاطرات یک جراح بزرگ آلمانی - ارهارد لوتز



لولیتا - ولادیمیر ناباکوف

Mohamad
06-18-2010, 07:16 PM
مقدمه كوتاه نويسنده
نام من,نویسنده این کتاب(سینوهه) است و من این کتاب را برای مدح خدایان نمی نویسم زیرا از خدایان خسته شده ام.من این کتاب را برای مدح فراعنه نمی نویسم زیرا از فراعنه هم به تنگ آمده ام.من این کتاب را فقط برای خودم می نویسم بدون اینکه در انتظار پاداش باشم یا اینکه بخواهم نام خود را در جهان باقی بگذارم . آن قدر در زندگی از فرعون ها و مردم زجز کشیده ام که از همه چیز حتی امیدواری تحصیل نام جاوید سیرم . من این کتاب را فقط برای این مینویسم که خود را راضی کنم و تصورمینمایم که یگانه نویسنده باشم که بدون هیچ منظور مادی و معنوی کتابی می نویسم.هرچه تا امروز نوشته شده, یا برای این بوده که به خدایان خوشامد بگویند یا برای این که انسان را راضی کنند . من فرعونها را جزو انسان می دانم زیرا آنها با ما فرقی ندارند ومن این موضوع را از روی ایمان می گویم. من چون پزشک فرعونهای مصر بودم از نزدیک,روز و شب,با فراعنه حشر و نشر داشتم و می دانم که آنها از حیث ضعف و ترس و زبونی و احساسات قلبی مثل ما هستند.حتی اگر یک فرعون را هزارمرتبه بزرگ کنند واو را درشمارخدایان درآورند بازانسان است ومثل ما می باشد.آنچه تا امروزنوشته شده,به دست کاتبینی تحریرگردیده که مطیع امرسلاطین بوده اند وبرای این مینوشتند که حقایق رادگرگون کنند.من تاامروزیک کتاب ندیده ام که درآن,حقیقت نوشته شده باشد. درکتابها یا به خدایان تملق گفته اند یا به مردم یعنی به فرعون.دراین دنیا تا امروزدرهیچ کتاب و نوشته,حقیقت وجود نداشته است ولی تصورمی کنم که بعد ازاین هم درکتابها حقیقت وجود نخواهد داشت. ممکن است که لباس و زبان و رسوم وآداب و معتقدات مردم عوض شود ولی حماقت آنها عوض نخواهد شد و درتمام اعصارمی توان به وسیله گفته ها ونوشته های دروغ مردم را فریفت . زیرا همانطور که مگس,عسل را دوست دارد,مردم هم دروغ و ریا و وعده های پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد دوست می دارند. آیا نمی بینید که مردم چگونه در میدان,اطراف نقال ژنده پوش را که روی خاک نشسته ولی دم از زر و گوهرمی زند و به مردم وعده گنج می دهد می گیرند و به حرفهای او گوش می دهند. ولی من که نامم(سینوهه) می باشد از دروغ دراین آخر عمر,نفرت دارم و به همین جهت این کتاب را برای خود می نویسم نه دیگران. من نمی خواهم کسی کتاب مرا بخواند و تمجید کند.نمی خواهم اطفال در مدارس عبارات کتاب مرا روی الواح بنویسند واز روی آن مشق نمایند.من نمی خواهم که خردمندان در موقع صحبت از عبارات کتاب من شاهد بیاورند و بدین وسیله علم و خرد خود را به ثبوت برسانند. هرکس که چیزی می نویسد امیدوار است که دیگران بعد از وی,کتابش را بخوانندوتمجیدش کنند و نامش را فراموش ننمایند.به همین جهت ایمان خود را زیرپا می گذارد وهمرنگ جماعت می شود و مهمل ترین و سخیف ترین گفته ها را که خود بدان معتقد نیست می نویسد تا اینکه دیگران او را تحسین و تمجید نمایند.ولی من چون نمی خواهم کسی کتاب مرا بخواند همرنگ جماعت نمی شوم و اوهام وخرافات او را تجلیل نمی کنم. من عقیده دارم که انسان تغییرنمی کند ولو یکصدهزارسال ازاو بگذرد.یک انسان رااگردررودخانه فرو کنید به محض اینکه لباسهای او خشک شد,همان است که بود. یک انسان را اگر گرفتاراندوه نمایید از کرده های گذشته پشیمان می شود,ولی همین که اندوه او از بین رفت,به وضع اول برمی گردد و همانطور خودخواه و بیرحم می شود. چون شکل و رنگ بعضی از اشیاء و کلمات بعضی از اقوام تغییر می کند و بعضی از اغذیه و البسه امروز متداول می شود که دیروز نبود,مردم تصورمی نمایند که امروزغیراز دیروزاست. ولی من می دانم چنین نیست ودرآینده هم مثل امروز ومانند دیروز کسی حقیقت را دوست نمی دارد.بنابراین نمی خواهم کسی کتاب مرا بخواند و میل دارم که در آینده گمنام بمانم. من این کتاب را برای این می نویسم که میدانم. ودانایی من مانند تیزاب قلب انسان را میخورد و اگر انسان دانایی خود را به دیگری نگوید,قلب او از بین می رود.من نمی توانم دانایی ام را به کسی بگویم و لذا آن را برای خویش می نویسم تا بدین وسیله خود را تسکین بدهم. من درمدت عمر خود چیزها دیدم.من مشاهده کردم که پسری مقابل چشم من پدر خود را کشت. دیدم که فقرا علیه اغنیاء,حتی طبقه خدایان قیام کردند.دیدم کسانی که در ظروف زرین شراب می آشامیدند,کناررودخانه,با کف دست آب مینوشیدند.دیدم کسانی که زر خود با قپان وزن می کردند, زن خود را برای یک دستبند مسی به سیاهپوستان فروختند تا اینکه بتوانند برای اطفال همان زن, نان خریداری کنند. درگذشته جای من در کاخ فرعون در طرف راست او بود و بزرگانی که صدها غلام داشتند به من تملق می گفتند و برای من هدایا می فرستادند و دارای گردنبند زر بودم.امروز دراینجا,که نقطه ای واقع درساحل دریای مشرق است,زندگی می کنم ولی ثروت من از بین نرفته وهم چنان توانگر می باشم و غلامانم دو دست را روی زانو می گذارند و مقابلم سر فرود می آورند. علت اینکه مرا ازمصروشهرطبس تبعید کردند وبه اینجا فرستادند این است که من درزندگی,همه چیزداشتم,می خواستم چیزی به دست بیاورم,که لازمه به دست آوردن آن این است که انسان همه چیز را ازدست بدهد.من می خواستم که حقیقت حکمفرما باشد و ریا و دروغ و ظاهرسازی از بین برود و نمی دانستم که حکمفرمایی حقیقت در زندگی انسان,امری محال است و هرکس که راستگو باشد و با راستگویی زندگی کند باید همه چیز را از دست بدهد و من باید خیلی خوشوقت باشم که هنوز ثروت خویش را حفظ کرده ام.