PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان بينام | احسان رجبي دهنوي



R A H A
04-11-2011, 01:26 AM
"اينم از اون حرومزاداش بود "
در را محکم کوبيدم به هم و توي دلم همان چيزي را گفتم که پنج شش دقيقه پيش خودش گفته بود .
وسط بلوار دست گرفتم تا بايستد، تاکسياي که چند قدم عقب تر براي مسافر ترمز کرده بود نگهداشت. مسافر قبلي سوار نشده بود و من تنها توي تاکسياي بودم که براي سوار کردن مسافر هي بغل ميگرفت . دو سه تا ترمز زد ولي کسي سوار نشد . جلوي يک نيساني هم يک دفعه پيچيد که گفتم تصادف کرديم اما انگار نکرديم. يک خانم ميانسال با آرايش غليظ از پشت نيساني به طرف ماشين آمد. رژ لبش بنفش بود و يک روسري تور سرش بود . سوار ماشين که شد موبايلش زنگ زد .
" شما کجاييد ... تو ميدونيد ...آره منم ماشين گرفتم دارم مي يام "
سر خوش، روي کيفم ضرب گرفتم و آهنگي که دوسه تا کلمهاش بيشتر يادم نبود را زمزمه کردم: " در و دافيا بايد بياند باسنو بجنبونند. "
توي حال خودم بودم و زير چشمي گاهي نگاهش ميکردم . راننده دوباره ترمز زد .
" آقا مسافر سوار نکنيد من حساب ميکنم."
راننده يک نگاهي کرد و گفت جلو سوار ميکند ولي خانم باز اصرا کرد که نه. من هم همان وقت صد تومان به راننده دادم و با لحني احمقانه، انگار که از مرحله پرتم، گفتم " آقا ميدون تره بار هم ميريد."
راننده معلوم بود اعصابش خرد شده، با خود غرولندي کرد که نفهميدم، به درک، فقط کيف پولم را توي جيب نگذاشتم تا بفهمد 25 تومان بقيه پولم را ميخواهم، البته اگر بدهد.
خانم دوباره گفت:" بس کي هم خيابونش قشنگه "
منظورش را نفهميدم. از توي شلوغي خيابان به جاي لوله کنده شده کنار بلوار نگاه کردم .
" نه ! آقاي راننده . بس کي هم خيابونش قشنگه اين همه ماشينم توش ريخته. انگار چهار باغه "
و راننده انگار که مجبور باشد زوري جواب داد: " خوب خيابونو تنگ کردند ..."
خانم هم يک خنده تو دل برو کرد، موبايلش که زنگ مي خورد را در آورد و گفت: " آخه محله به اين لشي اين همه ماشين ميخواد چي کار؟ "
" آره رسيدم ... تو همين خيابونيد ... آره دارم مييام "
موبايل را توي کيفش گذاشت و هزار تومان به راننده داد .
" آقا بفرماييد ، هرچي کرايهت مي شه کم کن."
راننده از لاي تقويم روي داشبورد پانصد تومان در آورد ، خانم کج کج نگاهش کرد و گفت: " مگه کرايهش چنده؟" صد تومان ديگر با اکراه از لاي تقويم بيرون کشيد و اين دفعه که باز خانم سوال کرد با عصبانيت، يک کم صداش را بالا برد و گفت: " خودتون گفتيد مسافر سوار نکن حساب ميکنم، چهار نفر، نفري صد تومن. "
باز حالت احمقها را به خودم گرفتم، چيزي نگفتم و از خير 25 تومان خودم هم گذشتم. داشتم پياده مي شدم که راننده گفت: " آقا ميدونم ميريم بشينيد " . نشستم و با صداي محکم به هم خوردن در، چشمم را بستم. راننده فحش داد - فحش زشتش را نميتوانم بنويسم فقط براي اينکه حدسهاي شما زياد دور از واقعيت نباشد - با نقطه چين گفت :" هر چي ماشين تو اين خيابونه بره ..." بعدش هم يک نگاه به من کرد و گفت:" اينم از اون حرومزاداش بود. " شايد لبخندي هم زد. ولي من جوابش را ندادم. کيف پولم را دو دستي چسبيدم و خودم را کشيدم کنار تا دوتا مسافر کنارم بنشينند. دونفر ديگرشون هم جلو نشستند و به راننده پانصد تومان دادند.
" چهار نفريم "
براي دو کورس بايد پنجاه تومان ديگر به راننده ميدادم. نداشتم. دل را به دريا زدم و يك صد توماني دادم تا شايد پشت چراغ قرمز يا توي ترافيک، پنجاه تومان پسم بدهد.
تا ميدان خبري نشد. ترمز که زد و دو نفر جلويم پياده شدند هيکل بزرگم را به طرف در کشيدم تا من هم پياده شوم. آقاي راننده بيخيال مثل احمقها به جلوي ماشينش نگاه ميکرد.
" آقاي راننده پونصد تومن داديم."
با اکراه از لاي تقويمش صد تومان در آورد و به مسافر که سرش را از توي پنجره داخل ماشين کرده بود داد . مسافر هم پول را گرفت و چيزي نگفت. من هم که ديگر پياده شده بودم در را محکم به هم کوبيدم و توي دلم گفتم " اينم از اون حرومزاداش بود "