PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دخترم پریا | علي منتخبي



R A H A
04-07-2011, 12:27 AM
خودمو با مصيبت رسوندم خونه .... هر دودستم از خرید پر بود. حال نداشتم بذارمشون زمین و کلید رو از جیبم در بيارم . خم شدم و دماغم رو چسبوندم به زنگ . در باز شد و با باسن فشارش دادم تا چهار طاق باز شه . ياد حرف بابام افتادم كه مي گفت هر وقت تونستي با باسنت در باز كني اون موقع يعني مرد واقعي شدي و ما برات زن مي گيريم.




چقدر زمان مجردي واسه اينكه جلوي بابام ابراز وجود كنم مي پريدم و عقبكي در رو باز مي كردم غافل از اينكه اون بنده خدا منظور ديگه اي داشت.




هنوز وارد خونه نشده بودم که دخترم پریا از شلوارم آویزون شد... سلام بابایی چی برام خریدی؟.... تو اون حال و هوای نا متعادل کفری شدم و گفتم : اِ پریا برو کنار میبینی دستم بنده ....




عیال مثل قرقی اومد سر سراغم و من رو از دست کیسه ها و پریا نجات داد ولی هنوز نفسم چاق نشده گفت : من دارم میرم باشگاه مواظب پریا باش من زودی بر می گردم!




- پوف....!!. باشه برو..... !




تویه دلم به زنم توپیدم که اَ ه این کلا س ایروبیک و اضافه وزن تو هم که داستانی شده برام. تا از سرکار بر می گردم خانم شال و کلاه آماده از خونه میزنه بیرون لا اقل یه تعارف خشک و خالی هم نمی زنه که چیزی می خوام یا نه ...!




زنم موقعی که با هم زندگی مشترک رو شروع کردیم پنجاه و پنج کیلو وزن داشت و حالا بعد از پنج سال شصست و پنج کیلو شده بود و این ده کیلو اضافه وزن رو با قيمت روز مرغ و گوشت و مصرف ساليانه يك آدم ضرب و تقسيم مي كردم هر كيلو اضافه وزن رقمش نجومي مي شد و كم كردنش چقدر قرار بود آب بخوره خدا مي دونست!




همچين كه اعداد و ارقام تو سرم بالا پایین می شدند زنم گفت : آی حواست به منه!؟ .....نیام ببینم دوتایی تولد گرفتین خونه زندگی رو بهم ریختین.




من و پریا به همدیگه نگاه کردیم و زیر زیر زیرکی خندیدیم.




همین که زنم پاش رو گذاشت از در بیرون ، پریا نصف عروسک هاش رو آورد و پهن کرد وسط پذیرایی . واویلا الان بود که گیر بهم بده با عروسک هاش بازی کنیم . گیر دادن پریا به من معمولا دو جور بود . یا کلید می کرد که با هم کارتون آناستازیا و گلینتزیا ( سیندرلا) رو برای هزارمين بار نگاه کنیم یا با این عروسک هاش من صدام رو عوض کنم و نمایش نامه اجرا کنم .....




به هر حال من اصلا حال و حوصله بازی کردن نداشتم . یه فیلم توپ گرفته بودم می خواستم اون رو نگاه کنم . سر تون رو درد نیارم با هر ترفندی بود راضیش کردیم که بشینه همونجا با عروسک هاش بازی کنه تا بابایی فیلم ببینه. بعدش با هم یه خورده بازی می کنیم .فیلم رو گذاشتم تو دستگاه وپریا هم مشغول بازی خودش شد .




وسط های فیلم همچین که دراز شده بودم روی مبل و بازی زیر پوستی آرتیست رو تحسین می کردیم یهو نمی دونم چی شد وسط صحبته قهرمان فیلم با زنش ، زد به کله اش و پرید و شروع کرد به ماچ و بوسه . همین که این صحنه رو داشت تلویزون نشون می داد پریا هم سرش رو بالا گرفت و قشنگ تمامش رو دید من هم تا بخوام کنترل رو از لای پام بکشم بیرون و بزنم دور تند دیگه دیر شده بود و دو نفر فیلم کارشون تموم شده بود و باز داشتند حرف مي زدند .




پریا به من نگاه کرد من هم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و خودم رو زدم به کوچه علی چپ.




پریا با کنجکاوی پرسید : بابایی اینها الان چیکار کردن؟




رنگ از رخسارم پرید به تته پته افتادم پریا چیز نابابی دیده بود باید هرجوری بود جمعش می کردم . از یه طرف به بچه پنج ساله که نمی شد همه چیز رو بهش گفت و از طرفی هم یاد بلای مشابهی که بابام سرم آورده بود افتادم .




بچه که بودم بابام داشت تو خونه نوار گوش می داد که می خوند "آی انار انار بیا به بالینم ..... شبنم گل ناز بیا به بالینم" ( نمی دونم یادتون هست یا نه؟ )




. ازش پرسیدم بابا ! بیا به بالینم یعنی چی ؟ بی معطلی گفت : "یعنی بیا رو کولم "! و سالهای سال منی که کلمات و جملات رو مثل آبنبات در دهانم مزه مي كردم فكر مي كردم بالين يعني كول و یه مقداری که چشم و گوشمون باز شد به اين نتيجه رسيدم که زن و شوهر برای ابراز احساسات باید برن رو کول همدیگه ! و اگه به این اشتباهم پی نمی بردم خدا می دونست چه فاجعه ای پیش می اومد.....




بگذریم تویه شیش و بش این گیر کرده بودم که آیا مثل بابام من هم به بچه ام چيزي بگم كه سالها سر كار بمونه یا یه جور هایی حالیش کنم جريان از چه قراره.




نگاهش كردم هنوز منتظر جواب سوالش بود . پس گردنم دست کشیدم گفت : دخترم پريا اين دو نفر داشتن آدامساشون رو عوض مي كردن ...




و دکمه خاموش کنترلُ فشار دادم!