R A H A
04-06-2011, 11:57 PM
گفتی: نه........
گفتم: خیلی هم دلشون بخواد، چه کس را بهتر از تو پیدا میکنند...........
گفتی: آخه مردم حق دارند، دخترشون را با هزار امید خونه ی بخت می فرستند......
گفتم: وقتی مثل یک شاخه شمشاد کنار مادرِ عروس نشسته بودی و باهاش حرف میزدی، دوباره سرفه هات شروع شد دلم هوری ریخت تو................
گفتی: آخه مردم می دونند، عمر ِ ما زیاد نیست................
حالا، سنگت را با گلاب شستم، شمعهات را هم روشن کردم، قسمت ما این بود مادر، دیگه غروب شده باید برم، خداحافظ !!!!!!!!!
نویسنده: کامران محمدی
باز آفرینی: استاد طاهری مبارکه
گفتم: خیلی هم دلشون بخواد، چه کس را بهتر از تو پیدا میکنند...........
گفتی: آخه مردم حق دارند، دخترشون را با هزار امید خونه ی بخت می فرستند......
گفتم: وقتی مثل یک شاخه شمشاد کنار مادرِ عروس نشسته بودی و باهاش حرف میزدی، دوباره سرفه هات شروع شد دلم هوری ریخت تو................
گفتی: آخه مردم می دونند، عمر ِ ما زیاد نیست................
حالا، سنگت را با گلاب شستم، شمعهات را هم روشن کردم، قسمت ما این بود مادر، دیگه غروب شده باید برم، خداحافظ !!!!!!!!!
نویسنده: کامران محمدی
باز آفرینی: استاد طاهری مبارکه