PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گزیده اشعار امیرخسرو دهلوی



mozhgan
03-28-2011, 05:19 AM
دیوان اشعار

«آب که میلش هـمه زی پستی است // در پُریش لاف زبردستی است// آب‌گهرهای کهن را مجوی// دُرّ چو کهن گشت شود زرد‌روی//زنده به ‌مرده مشو ای نا‌تمام// زنده تو کن مرده خود را به ‌نام//زنده‌کنِِِِِ مرده، مسیحافر است //وآنکه دم از مـرده بر‌آرد خر است//زنده که از مرده فضول وی است // مرده به‌ از وی به‌ قبول وی است//از پدر مرده ملاف ای جوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان//از هنر خویش گشا سینه را// مایه مـکن نسبت دیرینه را»
«آتش چو به شعله بر‌کشد سر// چه هیزم خشک و چه گل تر»
«آدمی است از پی کاری بزرگ // گرنکند، اوست حماری بزرگ»
«آدمـیان را سخنی بس بود // گاو بود کش خله در پس بود»
«آن دیو بود نه آدمی‌زاد// کز اندُه دیگران شود شاد»
«آن‌که به‌ زندان جهالت گم است// هست گدا ورچه زرش صد خم است»
«آن‌که خود را شناخت نتواند// آفریننده را کجا داند»
«آن‌که نداند رقمی بهر نام// به زفقیهی که بود ناتمام»
«بود قطره آب، طوفان مور// به ‌کم مایهٔ‌ای، ناقص آید به ‌شور»
«به ‌پای شمع شنیدم ز قیچی پولاد// زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد»
«به دل‌ها، نیاز اوستادی قـوی است // کز او هرزمان صنعتـی را نوی است»
«چو بر خود نداری روا نشتری // مکش تیغ بر‌گردن دیگری»
«خر ِ مانده کز ریش نالان بود// چه‌سود ار زدیباش پالان بود// چو کاهل بود ناقه در خاستن// چه ‌باید به ‌خلخالش آراستـن»
«خریدار دُر گرچه باشد بسی// سفالینه را هم ستاند کسی»
«داشت شبانی رمه در کوهسار // پیر و جوان گشته از او شیرخوار// شیر که از بز به سبـو ریختی//آب در آن شیر درآمیختی// بردی از آن آب طمع هم به شیر// نقره ستاندی چه ز برنا و پیر// روزی از آن کوه به ‌صحرای خاک// سیل در‌آمد رمه را برد پاک// آن‌که جهان سوختهٔ شیر کرد// سوخته شد ناگه از آن شیر سرد// خواجه چو شد با‌غم و آزار جفت// کارشناسیش در‌آن حال گفت// کان‌همه آب تو که در شیر بود// شد همه سیل و رمه را درربود// مرد شبان ز آن سخـن با‌شکوه// ماند سـرافکنده چو سیلاب کوه»
«در فتنه بستن، زبان بستن است // که گیتی به ‌نیک و بد آبستن است// پشیمان ز گفتار دیدم بسی// پشیمان نگشت از خموشی کسی»
«روز بی‌آبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد»
«صد رحمـت ایزدی بر‌آن مرد// کز کیسه خود بود جوانمرد»
«علم کـز اعمال نشانیش نیست // کالبدی دارد و جانیش نیست»
«کاردانی به‌کشوری نبود// که از آن کاردان‌تری نبود»
«گر رشته گسست می‌توان بست// لیکن گرهیش در میان است»
«گفته‌اند آن‌چنان که باید گفت// از پس مرده بد نشاید گفت»
«لیکن آخر زنی و هیچ زنـی// نتوان داشت محرم سخنی// زن که در عقل باکمال بود// راز پوشیدنش محال بود»
«مردن آدمی به ‌ناکامی// بهتر از زیستن به ‌بدنامی»
«هفت و نُه این صنم عشوه‌ساز// عقل‌فریب آمد و بُرنانواز»

shirin71
07-21-2011, 10:44 AM
امیرخسرو دهلوی
گزیده اشعار
غزلیات

گزیده غزل ۱
چو خاک بر سر راه امید منتظرم
کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
برای کس چو نگردد فلک بی‌تقدیر
عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست
چو من به خویش نباشم چه اختیار مرا
کسی که بر درمیخانه تکیه گاهی یافت
چه التفات نماید به مسند دارا ؟
خوش آنکسی که درین دور میدهد دستش
حریف جنس و می صاف و گوشهٔ تنها




منبع:
نرم افزار کامپیوتری اشعار 39 شاعر پارسی گو

shirin71
07-21-2011, 10:44 AM
گزیده غزل ۲

رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو به آزرم و هر
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت ش و ک ور
شکر شد از خجالت لعل تو آب ور
برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط
خط معنبر تو چود و قمر گرفت
کردند عاشقان تو تررو و وح
روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل تو نادیده ب و ت
بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد
از شرم کار خانهٔ صد ساله ط و ی
طی کن حدیث دور زمان جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز م وی
می خور مخور غم دل و دین خسروا دگر
بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب

shirin71
07-21-2011, 10:44 AM
گزیده غزل ۳

بشگفت گل در بوستان آن غنچهٔ خندان کجا؟
شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا؟
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟
گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟
از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمهٔ حیوان کجا؟
می‌گفت با من هر زمان گر جان دهی با من امان
من می برم فرمان بجان آن یار بی فرمان کجا؟
گفتم : تویی اندر تنم ما هست جان روشنم
گفتی که : آری آن منم اگر آن تویی پس جان کجا؟
گفتی صبوری پیش کن مسکینی از حد بیش کن
زینم از آن خویش کن من کردم این و آن کجا؟
پیدا گرت بعد از مهی درکوی ما باشد رهی
از نوک مژگان گه گهی آن پرسش پنهان کجا؟
زین پیش با تو هر زمان می‌بودمی از هم‌دمان
خسرو نه هست آخر همان ؟ آن عهد و آن پیمان کجا؟

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۴

چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا
رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا
چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا
کسان بکوی تو پندم دهند و در جایی
که دیده روی تو بیند چه جای پند آنجا
به خانهٔ تو همه روز بامداد بود
که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا
بشانه شست تو می‌بافت زلف چون زنجیر
مگیر سخت که دیوانه یی است چند آنجا
کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم
رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا
ز زلفش آمد یای باد حال دلها چیست؟
چگونه اند اسیران مستمند آنجا
برآستان تو هرکس به رحمتی مخصوص
مگر که خسرو بیچاره دردمند آنجا

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۵

دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد
به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم
دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو
که آن آوارهٔ از کوی بتان آواره تر بادا
همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد
من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد
و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا
چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۶

قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را!
سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا
سخنی چو گوهر تر صدف لب تو دارد
سخن صدف رها کن گهری نمای مارا
منم اندرین تمنا که بینم ازتو مویی
چو صبا خرامش کن کمری نمای مارا
ز خیال طرهٔ تو چو شب ! ست روز عمرم
بکر شمه خندهٔی زن سحرنمای مارا
بزبان خویش گفتی که گذر کنم بکویت
مگذر ز گفتهٔ خود گذری مای ما را
چو منت هزار عاشق بودای صنم ولیکن
بهمه جان چو خسرو دگری نمای مارا

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۷

گر در شراب عشقم از تیغ میزنی حد
ای مست محتسب کش حدیست این ستم را
گفتی که غم همی خور من خود خورم ولیکن
ای گنج شادمانی اندازه ییست غم را
آن روی نازنین را یک‌دم بسوی من کن
تا بیشتر نبینم نسرین وارغوان را

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۸

چه اقبالست این یارب که دولت داده‌ای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا می‌کنم این قد قیامت می‌کند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۹

گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را
سلام مردم چشم که گوید آن کف پا را
تو می‌روی و زهر سو کرشمه می‌چکد از تو
که داد این روش و شکل سر و سبز قبا را
برون خبر لم دمی تا برآورند شهادت
چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را
چو در جفات بمیرم بخوانی آنچه نوشتم
بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را
فلک که می‌برد از تیغ بند بند عزیزان
گمان مبر که رساند بهم دویار جدا را
در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق
که پرورش جز از ین آب نیست مهر گیا را
صبا نسیم تو آورده و تازه شد دل خسرو
چنین گلی نشگفتست هیچ‌گاه صبا را

shirin71
07-21-2011, 10:45 AM
گزیده غزل ۱۰

رفت آنکه چشم راحت خوش می‌غنود ما را
عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را
تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد
آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۱

رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند
کردند رها دامن صد پاره ما را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۲

دیوانه میکنی دل و جان خراب را
مشکن به ناز سلسلهٔ مشک ناب را
آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده
بد نام کرده‌اند به مستی شراب را
خونابه میچکاندم از گریه سوز دل
خوش گریهٔی است بر سرآتش کباب را
خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت
آری سفال گرم به جوش آرد آب را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۳

از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر
چاشنیی نمی‌کنی گوشهٔ این کباب را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۴

یارب که داد آینه آن بت پرست را
کو دید حسن خویش و زما برد دست را
دیوانهٔ بتان کند رو به کعبه زانک
تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را
چندین چه غمزه می‌زنی از بهر کشتنم
صید توزنده نیست مکن رنجه شست را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۵

شفاعت آمدم ای دوست دیدهٔ خود را
کزو مپوش گل نو دمیدهٔ خود را
رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
کجا برم بدن غم رسیدهٔ خود را
بگوش ره ندهی نالهٔ مرا چه کنم
چه ناشنیده کند کس شنیدهٔ خود را
چنین که من ز تولب می‌گزم کم ار گویی
که مرهمی برسانم گزیدهٔ خود را
به چاه شوق فرو مانده‌ام خداوندا
فرو گذاشت مکن آفریدهٔ خود را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۶

پیر شدی گوژ پشت دل بکش از دست نفس
زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را
چون تو شدی ازمیان از تو بروز دگر
جمله فرامش کنند، یادکن آنروز را
خود چو بدیدی که رفت عمر بسان پریر
از پی فردا مدار حاصل امروز را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۷

من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را
تا نکنی ملامتی غمزهٔ کینه توز را
دین هزار پارسا در سر گیسوی تو شد
چند به ناکسان دهی سلسلهٔ رموز را
قصه عشق خود رود پیش فسردگان ولی
سنگ تراش کی خرد گوهر شب فروز را
ساقی نیم مست من جام لبالب آر تا
نقل معاشران کنم این دل خام سوز را

shirin71
07-21-2011, 10:46 AM
گزیده غزل ۱۸

برقع برافگن ای پری حسن بلاانگیز را
تا کلک صورت بشکند این عقل رنگ آمیز را
شب خوش نخفتم هیچ‌گه زاندم که بهر خون من
شد آشنایی با صبا آن زلف عنبر بیز را
دانم قیاس بخت خود کم رانم از زلفت سخن
لیکن تمنا می‌کنم فتراک صید آویز را
بگذشت کار از زیستن خیز ای طبیب خیره کش
بیمار و مسکین را بگو تا بشکند پرهیز را
پر ملایک هیزم است آنجا که عشقت شعله زد
شرمت نیاید سوختن خاشاک دود انگیز را؟
چون خاک گشتم در رهت چون ایستادی نیستت
باری چو بر ما بگذری آهسته ران شبدیز را
بوکز زکوه حسن خود بینی به خسرو یک نظر
اینک شفیع آورده‌ام این دیده خون ریز را

shirin71
07-21-2011, 10:47 AM
گزیده غزل ۱۹

آورده‌ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خون‌خوار خویش را
ایدوستی که هست خراش دلم از تو
مرهم نمی‌دهی دل افکار خویش را
آزاد بندهٔی که به پایت فتاد و مرد
وآزاد کرد جان گرفتار خویش را
بنمای قد خویش که از بهردیدنت
تربر کنیم بخت نگونساز خویش را
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل
از سر رواج ده روش کار خویش را
دشنام از زبان توام می‌کند هوس
تعظیم کن به این قدری یار خویش را

shirin71
07-21-2011, 10:47 AM
گزیده غزل ۲۰

ای باد برقع برفگن آن روی آتش‌ناک را
وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
ریزی تو خون برآستان من شویم از اشک روان
که آلوده دیده چون توان آن آستان پاک را
زان غمزه عزم کین مکن تاراج عقل و دین مکن
تاراج دین تلقین مکن آن هندوی بی باک را
تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی
پرده دری آموختی آن امن صد چاک را
جانم چو رفت از تن برون و صلم چه کار آید کنون
این زهر بگذشت از فسون ضایع مکن تریاک را
گویی بر آمد گاه خواب اندر دل شب آفتاب
آندم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را
خسرو کدامین خس بود کز شور عشق از پس بود
یک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را

shirin71
07-21-2011, 10:47 AM
گزیده غزل ۲۱

هر طرفی و قصهٔی ورچه که پوشم آستین
پرده راز کی شود دامن چاک چاک را

shirin71
07-21-2011, 10:47 AM
گزیده غزل ۲۲

دوش زیاد رخت اشک جگر سوز من
شد به هوا پر بسوخت مرغ شب آهنگ را
در طلب عاشقان گر قدم از سر کنند
هیچ نپرسند با زمنزل و فرسنگ را

shirin71
07-21-2011, 10:47 AM
گزیده غزل ۲۳

بس بود این که سوی خود راه دهی نسیم را
چشم ز رخسان مکن عارض همچو سیم را
من نه بخود شدم چنین شهرهٔ کویها ولی
شد رخ نیکوان بلاعقل و دل سلیم را
شیفتهٔ رخ بتان باز کی آید از سخن
مست بگوش کی کند کن مکن حکیم را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۴

برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمی‌خواهم
که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
مپرس ای دل که چون می‌باشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادت فراموش کرده‌ام جان را
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم
چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۵

از درونم نمیروی بیرون
که گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی بر آید اندر نقش
گر ببیزند خاک مجنون را
گریه کردم بخنده بگشا دی
لب شکر فشان میگون را
بیش شد از لب تو گریهٔ من
شهد هر چند کم کند خون را
هر دم الحمد میزنم به رخت
زانکه خوانند برگل افسون را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۶

مهر بگشای لعل میگون را
مست کن عاشقان محزون را
رخ نمودی و جان من بر دی
اثر این بود فال میمون را
دل من کشته شد بقای تو باد
چه توان کرد حکم بی‌چون را
از درونم نمی‌روی بیرون
در گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی براید اندر نقش
گر بریزند خون مجنون را
گفت خسرو نگیردت ما ناک
خاصیت سلب گشت افسون را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۷

بهار پرده بر انداخت روی نیکو را
نمونه گشت جهان بوستان مینو را
یکی در ابر بهاری نگر ز رشتهٔ صبح
چگونه می‌گسلد دانه‌های لولو را
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی
ز دست چون بتوان داد روی نیکو را
به باغ غرقهٔ خون است لاله دانی چیست
ز تیغ کوه بریده است روزگار او را
بیا که تا به چمن در رویم و بنشینیم
ببوی گل بکف آریم جام گلبو را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۸

سری دارم که سامان نیست او را
به دل دردی که درمان نیست او را
به راه انتظارم هست چشمی
که خوابی هم پریشان نیست او را
به عشق از گریه هم ماندم چه جویم
باران از کشتی که یاران نیست او را
فرامش کرد عمرم روز را ز اینک
شبی دارم که پایان نیست او را
خط نو خیز و لب ساده از آنست
خوش آن مضمون که عنوان نیست او را
ز خسرو رخ مپیچ ار گشت ناچیز
خیالی هست گرجان نیست او را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۲۹

ای صبا بوسه زن ز من در او را
ور نرنجد لب چو شکر او را
چون کسی قلب بشکند که همه کس
دل دهد طرهٔ دلاور او را
رو سوی سر و تا فرو بنشیند
زانکه بادیست هر زمان سر او را
دل مده غمزه را به کشتن خلقی
حاجت سنگ نیست خنجر او را
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد
ای دل اکنون بجو برادر او را

shirin71
07-21-2011, 10:48 AM
گزیده غزل ۳۰

جانا به پرسش یاد کن رو زی من گم بوده را
آخر پرحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را
نا خوانده سویت آمدم ناگفته رفتی از برم
یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را

shirin71
07-21-2011, 10:49 AM
گزیده غزل ۳۱

سوختهٔ رخت اگر سوی چمن گذر کند
در دل خود گمان کند شعله گرم لاله را
تو ز پیاله می‌خوری من همه خون که دم به دم
حق لبم همی دهی از لب خود پیاله را

shirin71
07-21-2011, 10:49 AM
گزیده غزل ۳۲

جان ز نظاره خراب و ناز او ز اندازه بیش
ما به بویی مست وساقی پر دهد پیمانه را
حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام
زان که رسوایی نیاموزد کسی دیوانه را
خسرو است و سوز دل و ز ذوق عالم بی‌خبر
مرغ آتش خواره کی لذت شناسد دانه ر

shirin71
07-21-2011, 10:49 AM
گزیده غزل ۳۳

بس که خوشدل با غم شبهای در خویش را
دوست میدارم چو طفل کور دل آدینه را

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۴

رخ بنما برمراد ارنه به خون منی
آب به سیری مده تشنهٔ دیرینه را

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۵

جان برلب است عاشق بخت آزمای را
دستوریی خنده لب جان‌فزای را
مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک
بر سبحهٔ نست شرف چنگ و نای را
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد
چندین هزار بازروی زور آزمای را
ای دوست عشق چون همه چشم است گوش نیست
چه جای پند خسرو شوریده رای را

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۶

مخز به نیم جو آن صحبتی که باغرض است
که راحتی نبود صحبت ریایی را

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۷

برسرکوی تو فریاد که از راه وفا
خاک ره گشتم و برمن گذری نیست ترا
دارم آن سر که سرم در سر کار توشود
با من دلشده هر چند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند
به وفای تو که چون من دگری نیست ترا

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۸

که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا
که در کشید به بر سرو لاله رنگ ترا
چه گویمت که دل تنگ من کرا ماند
اگر تو خورده نگیری دهان تنگ ترا

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۳۹

دلبرا عمریست تا من دوست می‌دارم ترا
در غمت می‌سوزم و گفتن نمی‌یارم ترا

shirin71
07-21-2011, 10:50 AM
گزیده غزل ۴۰

تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا
کی بود بیکاری آن مردم شکاران ترا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۱

خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سو دات رود نیست عجب
سرسوای تو دارم غم سرنیست مرا
بی‌رخت اشک همی بارم و گل می‌کارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۲

نازنینا زین هوس مردم که خلق
با تو روزی در سخن بیند مرا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۳

وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا
وندران کوی نهانی نظری بود مرا
جان بجایست ولی زنده نیم من زیرا
مایهٔ عمر بجز جان دگری بود مرا
باری از دیده مریزید گلابی که به عمر
لذت از عشق همین درد سری بود مرا
هیچ یاد آمدت ای فتنه که وقتی زین پیش
عاشق سوختهٔ دربدری بود مرا
خواستم دی که نمازی بکنم پیش خیال
لیکن آلوده به دامان جگری بود مرا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۴

گم شدم در سر آن کوی مجویید مرا
او مراکشت شدم زنده مپو یید مرا
بر درش مردم و آن خاک بر اعضای من است
هم بدان خاک درآید و مشویید مرا
عاشق و مستم و رسوایی خویشم هوس است
هر چه خواهم که کنم هیچ مگویید مرا
خسروم من : گلی ازخون دل خود رسته
خون من هست جگر سوز مبویید مرا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۵

دی غمزهٔ تو کرد اشارت به سوی لب
تا بوسهٔی دهد ز شکر خوب تر مرا
رویت گل و لبت شکر و این عجب که نیست
جز دردسر به حاصل از آن گل شکر مرا
چون من ترا درون دل خویش داشتم
آخر چه دشنه داشتهٔی در جگر مرا

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۶

سیم خیال تو بس با قمر چکار مرا؟
من و چون کوه شبی با سحر چکار مرا؟
نبینم آن لب خندان ز بیم جان یک‌سره
ز دور سنگ خورم با گهر چه کار مرا؟
اگر قضاست که میرم به عشق تو آری
بکارهای قضا و قدر چکار مرا ؟
به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند
من و غم تو به کار دگر چکار مرا؟

shirin71
07-21-2011, 10:51 AM
گزیده غزل ۴۷

رسید باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته دار بمن بوی دلستان مرا

shirin71
07-21-2011, 10:52 AM
گزیده غزل ۴۸

گر چه بربود عقل و دین مرا
بد مگویید نازنین مرا
گوشش از بار درد گران گشتست
نشنود نالهٔ حزین مرا
آخر ای باغبان یکی بنمای
به من آن سرو راستین مرا
دست در گل همی زنم لیکن
خار می‌گیرد آستین مرا

shirin71
07-21-2011, 10:52 AM
گزیده غزل ۴۹

ترسم از بوی دل سوخته ناخوش گردد
مرسانی به وی ای باد صبا بوی مرا

shirin71
07-21-2011, 11:00 AM
گزیده غزل ۵۰

دی خرامان در چمن ناگه گذشتی لاله گفت
نیست مثل آن صنوبر در همه بستان ما




------------

shirin71
07-21-2011, 11:00 AM
گزیده غزل ۵۲

بتا نامسلمانیی میکنی
که در کافرستان نباشد روا

shirin71
07-21-2011, 11:02 AM
گزیده غزل ۵۳

بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هشت شب لیکن سیاه ازدود یاربها
خوش آن شبها که پیشش بودمی که مست و گه سرخوش
جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم
چو طفلان سورهٔ نون والقلم خوانان به مکتبها
چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی
غریبی زیر دیوارش چگونه می‌کند تنها
بیا ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر
بکویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها
مرنج از بهر جان خسرو اگر چه می‌کشد یارت
که باشد خوب‌رویان را بسی زین گونه مذهبها

shirin71
07-21-2011, 11:02 AM
گزیده غزل ۵۴

من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
کجا خسبد کسی کش می‌خلد در سینه عقربها؟
گهی غم می‌خورم گه خون و می‌سوزم به صد زاری
چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی
چنین کز یاربم می‌خیزد از هر خانه یا ربها
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من
به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او
بود عشاق را آری بسی زین‌گونه مذهبها
بناله آن نوای باربد برمی‌کشد خسرو
که جانها پای‌کوبان می‌جهد بیرون ز قالبها

shirin71
07-21-2011, 11:03 AM
گزیده غزل ۵۵

زین سان که بکشتی بشکر خنده جهانی
خواهم که به دندان کشم از لعل تو کین‌ها

shirin71
07-21-2011, 11:03 AM
گزیده غزل ۵۶

دل که ز دعوای صبر لاف همی زد کنون
بین که چه خوش میکشد هجر از وکینه‌ها

shirin71
07-21-2011, 11:03 AM
گزیده غزل ۵۷

روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب
که از آن جام شود تازه‌ام این جان خراب
جان من از هوس آن به لب آمد اکنون
به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکر آب
روزه داری که گشادی ز لبش نگهت مشک
این زمان در دهنش نیست مگر بوی شراب
می حلالست کنون خاصه که از دست حریف
در قدح می‌چکد آب نمک آلود کباب
هر که رابوی گل و می بدماغ است او را
آن دماغی است که دیگر ندهد بوی گلاب
بنده خسرو به دعای تو که آن حبل متین
دست همت زد و پیچید طناب اطناب

shirin71
07-21-2011, 11:04 AM
گزیده غزل ۵۸

هست ما را نازنین می پرست
گو گهم بریان کند گاهی کباب
نیم شب کامد مرا بیدار کرد
من همان دولت همی دیدم به خواب
بی‌خودی زد راهم از نی تا به صبح
خانه خالی بود و او مست و خراب
آخر شب صبح را کردم غلط
زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب
زلف برکف شب همی پنداشتم
کز بنا گوشش برآمد آفتاب
ای چشمه زلال مرو کز برای تو
مردم چنانکه مردم آبی برای آب
زین پیشتر پدیدهٔ من جای آب بود
اکنون ببین که هست همه خون به جای آب

shirin71
07-21-2011, 11:04 AM
گزیده غزل ۵۹

تاب زلفت سر به سر آلودهٔ خون من است
گرنخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب
گل چنان بی آب شد در عهد رخسارت که گر
خرمنی ازگل بسوزی قطرهٔی ندهد گلاب
خط تو نارسته می‌بنماید اندر زیر پوست
بر مثاب سبزهٔ نورسته اندر زیر آب
مست گشتم زان شراب آلوده لب های تنک
مست چون گشتم ندانم چون تنک بود آن شراب
گرم و سردی دید این دل کز خط رخسار تو
نیمهٔی در سایه ماندو نیمهٔی در آفتاب
چون شدی در تاب از من داد دشنامم رقیب
سگ زبان بیرون کند چون گرم گردد آفتاب
شب زمستی چشم تو شمشیر مژگان برکشید
خواست بر خسرو و زندگی در میان بگرفت خواب

shirin71
07-21-2011, 11:04 AM
گزیده غزل ۶۰

تا گل از شرم رویت آب شود
یک زمان برفگن ز چهره نقاب
مثل خود در جهان کجا بینی
که در آیینه بنگری و در آب
آرزو میکند مرا با تو
گوشه خلوت و شراب و کباب
هر که دعوی کند ز خوبان صبر
نشنود کل مدع کذاب

shirin71
07-21-2011, 11:05 AM
گزیده غزل ۶۱

منم و قامت آن لب بر وای خواجه مؤذن
تو درمسجد خود زن والی ربک فارغب
به کرشمه ترا برو مکن از بهر خدا خم
که زمحراب تو برشد به فلک نعرهٔ یارب
اگر این سوخته گوید سخن از بوس و کناری
مکنش عیب که هست این هذیان گفتنش از تب

shirin71
07-21-2011, 11:06 AM
گزیده غزل ۶۲

مرا ز ابروی تو شبهه می‌رود به نماز
که سجده می‌کنم و صورتست در محراب
مرا که سوخته گشتم ز آفتاب رخت
از آن لب اربتوانی به شربتی دریاب

shirin71
07-21-2011, 11:06 AM
گزیده غزل ۶۳

زلف تو کژ پیچ پیچ هرسر موی کژت
کژ بنشیند و لیک راست نگوید جواب
بستهٔ زلف تو گشت روی دل من سیاه
گور من آباد کرد خانهٔ چشمم خراب
چند به وهم و خیال از لب تو چاشنی
کام چه شیرین کند خوردن حلوا به خواب ؟

shirin71
07-21-2011, 11:06 AM
گزیده غزل ۶۴

با خیال زلف و رویت چشم من
نیمهٔی ابر است و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش ازمن ببرد
خون همی گریم چو برآتش کباب

shirin71
07-21-2011, 11:06 AM
گزیده غزل ۶۵

زهی نموده از آن زلف و خال و عارض خواب
یکی سواد و دوم نقطه و سیم مکتوب
سواد و نقطه و مکتوب اوست بردل من
یکی بلاو دوم فتنه و سیم آشوب
بلا رفته و آشوب او بود ما را
یکی مراد و دوم مونس و سیم مطلوب
مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد
یکی جداو دوم غالب و سیم مغلوب
جدا و غالب و مغلوب هر سه باز آید
یکی غلام و دوم دولت و سیم مرکوب
غلام و دولت و مرکوب با سه چیز خوش است
یکی حضور و دوم شادی و سیم محبوب
حضور و شادی و محبوب من بود خسرو
یکی شراب و دوم ساقی و سیم رخ خوب

shirin71
07-21-2011, 11:07 AM
گزیده غزل ۶۶

بلای مردم اهل نظر بود چشمش
بناز اگر بدر آید ز مکتب آن محبوب

shirin71
07-21-2011, 11:07 AM
گزیده غزل ۶۷

نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد
تا روشنی دیده بیابد زغبارت
ای قبلهٔ صاحب نظران روی چو ماهت
سر فتنهٔ خوبان جهان چشم سیاهت
هر گه که ز بازار روی جانب خانه
چون اشک روان گردم و گیرم سر راهت
نزدیک توام چون نگذارند رقیبان
دزدیده بیایم کنم از دور نگاهت
خسرو چکنی ناله و هردم چه کشی آه
آن سرو روان را چه غم از ناله و آهت

shirin71
07-21-2011, 11:07 AM
گزیده غزل ۶۸

تمنای دلم کردی و دادم
بفرما گر تمنای دگر هست !
اشارت کردی از ابرو به خونم
مرا باری مبارک شد جمالت
چو زنبور سیه گرد سر گل
بگردم بر سرت بی‌خود ز بویت

shirin71
07-21-2011, 11:07 AM
گزیده غزل ۶۹

هست سر بردوش من باری و باری می کشم
تا مگر اندازمش در پای خوبان عاقبت
رای آن دادم که خونم را بریزند اهل حسن
شد موافق رای من با رای خوبان عاقبت
بارها گفتم که ندهم دل به خوبان لیک دل
گشت از جان بنده و مولای خوبان عاقبت
با چنان خونین لبی کاید همی زو بوی شیر
خون من می‌خور حلالست آن چو شیر مادرت
چشم من دور ار بگویم مردم چشم منی
زانکه هرساعت همی بینم برآب دیگرت

shirin71
07-21-2011, 11:07 AM
گزیده غزل ۷۰

صد دوست بیش کشت منش نیز دوستم
آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس
از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن
اندیشهٔ من از دل نااستوار اوست
بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش
یک جان من که سوختهٔ هر چهار اوست

shirin71
07-21-2011, 11:08 AM
گزیده غزل ۷۱

چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را
به دست خود به گلو بسته ریسمان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
که خلق را بدو خورشید در گمان انداخت

shirin71
07-21-2011, 11:08 AM
گزیده غزل ۷۲

جراحت جگر خستگان چه می پرسی؟
ز غمزه پرس که این شوخی از کجا آموخت؟

shirin71
07-21-2011, 11:08 AM
گزیده غزل ۷۳

دل رقیب نسوزد ز آه من چه کنم
نمی‌توان سگ دیوانه را وفا آموخت ؟

shirin71
07-21-2011, 11:08 AM
گزیده غزل ۷۴

عشق آمد و گرد فتنه بر جایم ریخت
عقلم شد و صبررفت و دانش بگریخت
این واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت درپایم ریخت

shirin71
07-21-2011, 11:08 AM
گزیده غزل ۷۵

صفتی است آب حیوان ز دهان نو شخندت
اثری است جان شیرین ز لبان هم‌چو قندت
به کدام سرو بینم که ز تو صبور باشم
که دراز ماند دردل هوس قد بلندت
منم و هزار پیچش زخیال زلف در دل
به کجا روم که جانم دهد از خم کمندت؟
ز تودور چند سوزم بمیان آتش غم ؟
همه غیرتم زعودت همه رشکم از سپندت

shirin71
07-21-2011, 11:09 AM
گزیده غزل ۷۶

ای ابر گه گاهی بگو آن چشمهٔ خورشید را
در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت

shirin71
07-21-2011, 11:09 AM
گزیده غزل ۷۷

ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
عالم به مراد دل و اقبال غلام است
صیدی که دل خلق جهان بود بدامش
المنته لله که امروز بدامست
ازطاق دو ابروی تو ای کعبهٔ مقصود
خلقی بگمانند که محراب کدامست
چشم تو اگر خون دلم ریخت عجب نیست
او را چه توان گفت که او مست مدامست
خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش
عاشق که ترا دید چه پروای سلامست

shirin71
07-21-2011, 11:09 AM
گزیده غزل ۷۸

نسیما آن گل شبگیر چون است؟
چسانش بینم و تدبیر چون است؟
دل من ماند در زلفش که داند
که آن دیوانه از زنجیر چونست؟
نگویی این چنین بهر دل من
که آن بالای هم‌چون تیر چون است؟
ز لب آید همی بوی شرابش
دهانش داد بوی شیر چون است؟
من ازوی نیم کشت غمزه گشتم
هنوزم تا به سر تدبیر چون است؟
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چون است؟
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبهٔ آن پیر چونست؟
ز زلفش سوخت جان مردم آری
بگو آن دام مردم گیر چون است؟

shirin71
07-21-2011, 11:09 AM
گزیده غزل ۷۹

بیا کز رفتنت جانم خراب است
دل از شور نمکدانت کبابست
درنگ آمدن ای عمر کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتاب است

shirin71
07-21-2011, 11:09 AM
گزیده غزل ۸۰

ندارد چشمهٔ خورشید آبی
کزان چشمه تو بردی هر چه است
نباشد هیچ بوی نافه از مشک
ولی موی تو یک‌سر مشک نابست
چو بر شیرین لبت از رخ چکد خوی
تمامی آب آن شربت گلابست
مرا گریک سوا لی از لب تست
ز چشمت ده جواب ناصوابست
سخن گوید چو خسرو پیش چشمش
زبون غمزهٔ حاضر جوابست

shirin71
07-21-2011, 11:10 AM
گزیده غزل ۸۱

آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالا ست
خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سرماست
آهسته رو ای صبا بدان بام
کان مست شبانهٔ من آنجاست
از دوزخ اگر نشان بپرسند
من گویم : خوابگاه تنهاست

shirin71
07-21-2011, 11:10 AM
گزیده غزل ۸۲

شربت و صلت نجویم کار من خون خوردنست
من خوشم تو مرهم آنجاها رسان که آزردنست
جان من از مایهٔ غمهای تو پرورده شد
خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست
کشتن من بر رقیب انداز وخود رنجه مشو
زانکه خون چون منی نه لایق آن گردن است
چاک دامن مژدهٔ بد نامیم داد ای سرشک
یاریش کن کو مرا در بند رسوا کردن است

shirin71
07-21-2011, 11:10 AM
گزیده غزل ۸۳

کشتهٔ تیغ جفایت دل درویش من است
خسته تیر بلایت جگر ریش من است
نیک‌خواهی که کند منع ز عشق تو مرا
منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست
هر گروهی بگزیدند به عالم دینی
عاشقی دین من و بی‌خبری کیش من است
گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟
آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است

shirin71
07-21-2011, 11:10 AM
گزیده غزل ۸۴

نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل دردست
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
تا به گلزار جهان سرو بلندت برخاست
هر نهالی که نشاندند به بستان بنشست

shirin71
07-21-2011, 11:11 AM
گزیده غزل ۸۵

نرگس مست تو خواب آلودست
لب لعلت به شراب آلودست
آگه از ناله من کی گردد
چشم مست تو که خواب آلودست
لب تو دردل من بنشسته است
نمکی را به کباب آلوده است
از تری خواست چکیدن آری
لب تو کز می ناب آلودست
بنده خسرو چه گنه کرد امروز ؟
که حدیثت به عتاب آلودست

shirin71
07-21-2011, 11:12 AM
گزیده غزل ۸۶

ای شوخ تا تو در دل من جای کرده‌ای
اینست دوزخی که زخلد برین به است

shirin71
07-21-2011, 11:12 AM
گزیده غزل ۸۷

چه نقش بندی از اندیشهٔی که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه یی که در زنگ است
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان هم‌چون دهانشان تنگ ست
شگوفه غالیه بو گشت و باغ گل‌رنگ است
هوای بادهٔ صافی و نغمهٔ چنگ است
مکن ز سنگ‌دلی جور بر من مسکین
که آخر این دل مسکین دل است نی سنگ است

shirin71
07-21-2011, 11:13 AM
گزیده غزل ۸۸

بلای خفته سر برداشت از خواب
هر آن مویی کز آن زلف دو تا خاست
گر یبان میدرم هر صبح چون گل
همه رسوایی من از صبا خاست
تو تار زلف بستی بند در بند
ز هر بندی مرا دردی جدا خاست
گل امشب آخر شب مست برخاست
بجام لاله گون مجلس بیاراست
نشسته سبزه زین سو پای دربند
ستاره سرو از آن سو جانب راست
صبا می‌رفت و نرگس از غنودن
به هر سویی همی افتاد و می‌خاست

shirin71
07-21-2011, 11:13 AM
گزیده غزل ۸۹

جعد مرغولت که در هربند او صد حلقه است
دام دلهای اسیران گرفتار بلاست
هر که در کوی تو بویی برد از عالم گذشت
هر که از دردت نصیبی یافت فارغ از دواست