PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رباعیات وحشی بافقی



mozhgan
03-28-2011, 05:08 AM
رباعیات وحشی بافقی


یارب که بقای جاودانی بادا کامت بادا و کامرانی باداهر اشربه‌ای کز پی درمان نوشی خاصیت آب زندگانی بادا
***
عشرت بادا صبح تو و شام ترا آغاز تو را خوشی و انجام تراشبهای ترا باد نشاط شب عید نوروز ز هم نگسلد ایام ترا
***
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا نگذاشت به درد دل افکار مراچون سوی چمن روم که از باد بهار دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا
***
جان سوخت ز داغ دوری یار مرا افزود سد آزار بر آزار مرامن کشتنیم کز او جدایی جستم ای هجر به جرم این بکش زار مرا
***
از بهر نشیمن شه عرش جناب بنگر که چه خوش دست به هم داد اسبابگردید سپهر خیمه و انجم میخ شد سد ره ستون و کهکشان گشت طناب
***
اندر ره انتظار چشمی که مراست بی نور شد و وصال تو ناپیداستمن نام بگرداندم و یعقوب شدم ای یوسف من نام تو یعقوب چراست
***
آن سرو که جایش دل غم پرور ماست جان در غم بالاش گرفتار بلاستاز دوری او به ناخن محرومی سد چاک زدیم سینه جایش پیداست
***
پیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن استشیرینی وصل را نمی‌دارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است
***
شاها سربخت بر در دولت تست یک خیمه فلک ز اردوی شوکت تستگر خیمه‌ی چرخ را ستونی باید اندازه ستون خیمه‌ی رفعت تست
***
اکسیر حیات جاودانم بفرست کام دل و آرزوی جانم بفرستآن مایع که سرمایه‌ی عیش و طرب است آنم بفرست و در زمانم بفرست
***
شوخی که خطش آیه‌ی فرخ فالی است نادیدن آن موجب سد بد حالی استتا شمع رخش نهان شد از پیش نظر شد دیده تهی ز نور و جایش خالی است
***
جز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست این صبر هراسنده ولی یارم نیستدندان به جگر نهادنی می‌باید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
***
مجنون که کمال عشق و حیرانی داشت مهری نه چو این مهر که میدانی داشتاین مهر نه عاشقی ست ، مهری ست که آن با یوسف مصر پیر کنعانی داشت
***
شاها سر روزگار پامال تو باد گردون ز کتل کشان اجلال تو بادهر صید مرادی که بود در عالم فتراک پرست رخش اقبال تو باد
***
شاها چو کمان قدر به فرمان تو باد چون گوی فلک در خم چوگان تو بادآن سینه پر داغ که خصمت دارد صندوقه تیرهای پران تو باد
***
صید افکنی مراد آیین تو باد عیوق شکارگاه شاهین تو بادهر سر که نه در پای سمند تو بود بر بسته به جای طبل برزین تو باد
***
شاها در جهان عرصه‌ی در گاه تو باد آفاق پراز خیمه و خرگاه تو باداین خیمه‌ی بی ستون که چرخش خوانند قایم به ستون خیمه‌ی جاه تو باد
***
جرم است سراپای من خاک نهاد لیکن بودم به عفو او خاطر شادای وای اگر عفو نباشد ، ای وای فریاد اگر جرم نبخشد ، فریاد
***
کوی تو که آواره هزاری دارد هرکس به خود آنجا سر و کاری داردتنها نه منم تشنه‌ی دیدار، آنجا جاییست که خضر هم گذاری دارد
***
وحشی که همیشه میل ساغر دارد جز باده کشی چه کار دیگر داردپیوسته کدویش ز می ناب پر است یعنی که مدام باده در سر دارد
***
گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرددنیا همه سر به سر خیال است ، خیال هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد
***
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرداینها که من از جفای هجران دیدم یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
***
تیرت چو ره نشان پران گیرد هر بار نشان زخم پیکان گیرداز حیرت آن قدرت بخت اندازی مردم لب خود بخش به دندان گیرد
***
دل زان بت پیمان گسلم می‌سوزد برق غم او متصلم می‌سوزداز داغ فراق اگر بنالم چه عجب یاران چه کنم، وای دلم می‌سوزد
***
یارب که زمانه دلنوازت باشد ایام همیشه کار سازت باشدرخش تو سپهر و زین رخش تو هلال خورشید به جای طبل بازت باشد
***
می‌خواست فلک که تلخ کامم بکشد ناکرده‌ی می طرب به جامم، بکشدبسپرد به شحنه فراق تو مرا تا او به عقوبت تمامم بکشد
***
شاها به عداوت توکس یار نشد کاو در نظر جهانیان خوار نشدبا نشأه‌ی خصمی تو آنکس که بخفت در خواب شد آنچنان که بیدار نشد
***
آنان که به کویی نگران می‌گردند پیوسته مرا به قصد جان می گردنداز رشک نبات می‌دهم جان که چرا گرد سر هم نام فلان می‌گردند
***
آن زمره که از منطق ما بی‌خبرند سد نغمه‌ی ما به بانک زاغی نخرندزاغیم شده به عندلیبی مشهور ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند
***
مجنون به من بی سر و پا می‌ماند غمخانه‌ی من به کربلا می‌ماندجغدی به سرای من فرود آمد و گفت کاین خانه به ویرانه ما می‌ماند
***
ای چرخ مرا دلی ست بیداد پسند بیمم دهی از سنگ حوادث تا چندمن شیشه نیم که بشکند سنگ توام مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند
***
یا صاحب ننگ و نام می‌باید بود یا شهره‌ی خاص و عام می‌باید بودالقصه کمال جهد می‌باید کرد در وادی خود تمام می‌باید بود
***
در کوی توام پای تمنا نرود من سعی بسی کنم ولی پا نرودخواهم که ز کویت روم اما چه کنم کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود
***
تا پای کسی سلسله آرا نشود او را سر قدر آسمان سا نشودباز ار نشود صید و نیفتد در قید او را به سر دست شهان جا نشود
***
در صید گهت که جان طرب ساز آید سیمرغ اسیر چنگل بازآیدهر جا که صدای طبل باز تو رسد سد مرغ دل از شوق به پرواز آید
***
ازدیده ز رفتن تو خون می‌آید بر چهره سرشک لاله گون می‌آیدبشتاب که بی توجان ز غمخانه‌ی تن اینک به وداع تو برون می‌آید
***
خوش آن که ره عشق بتی پیماید برخاک رهش روی ارادت سایدیک سو نظرش که غیر پیدا نشود دل در طرفی که یار کی می‌آید
***
تا شکل هلال گردد از چرخ پدید کز بهر در شادی عید است کلیدروز وشب عمر بی زوالت بادش مستلزم اجر روزه و شادی عید
***
نوروز شد و بنفشه از خاک دمید بر روی جمیلان چمن نیل کشیدکس را به سخن نمی‌گذارد بلبل در باغ مگر غنچه به رویش خندید
***
آهنگ سفر می‌کند آن ماه عذار ای جان که نفس گیر شدی ناله برآردر محملش آویز دلا همچو جرس وزناله و فریاد زبان باز مدار
***
یارب که در این دایره‌ی دیر مدار باشی ز چنان زندگیی برخوردارکایام شریف عیدش ار جمع کنند سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار
***
دانی شاها که مهر فرخنده اثر تحویل حمل نمود و بودش چه نظرتا روز نشاطت که به گلشن گذرد هرروز فزونتر بود از روز دگر
***
ای صیت معالجات تو عالم گیر و آوازه تو کرده جهان را تسخیریارب که جدا مباد تا عالم هست صحت ز تنت چو نور از بدر منیر
***
آن شمع که دوش بود تب تا سحرش صحت پی رفع تب در آمد ز درشتب از بدنش راه‌گریزی می‌جست فصاد جهاند از ره نیشترش
***
ای منشاء دانایی و ای مایه هوش بفرست از آن که تا سحر خوردم دوشبسیار نه ، کم نه، آن قدر بخش که من هشیار نگردم و نمانم مدهوش
***
ای جان و تنم مطیع و شوق تو مطاع رفتی و جدا زان رخ خورشید شعاعهیهات که جان وداع تن کرد و نداد چندان مهلت که تن شتابد به وداع
***
فن تو و سد هزار برهان کمال شغل من و یک جهان خیالات محالتو منزوی مدرسه‌ی عالی فضل من بیهده گرد راست بازار خیال
***
در نامه رقم ز خانه‌ای یافته‌ام وز عنبر تر شمامه‌ای یافته‌اماز شوق دمی هزار بارش خوانم گویی تو که گنج نامه‌ای یافته‌ام
***
تا کار جهان به کام کس نیست مدام عیش تو مدام باد و کار تو تمامدر مجلس عشرت تو غم خوردن دهر یارب که بود چو روزه در عید حرام
***
تا در ره عشق آشنای تو شدم با سد غم و درد مبتلای تو شدملیلی‌وش من به حال زارم بنگر مجنون زمانه از برای تو شدم
***
امشب همه شب ز هجر نالان بودم با بخت سیه دست و گریبان بودمقربان شومت دی به که همره بودی کامشب همه شب به خویش گریان بودم
***
از آبله‌ای تازه گل باغ ارم حاشا که شود طراوت روی تو کمنی جوهر حسن لاله است از ژاله نی زیور خوبی گل است از شبنم
***
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرم و معترفمبا «فاف» و «ر» و « الف ،ب » و «ه » ز کرم بفرست بدست «غین » و « لام» و « الفم»
***
تا کی ز مصیبت غمت یاد کنم آهسته ز فرقت تو فریاد کنموقت است که دست از دهن بردارم از دست غمت هزار بیداد کنم
***
رخسار تو ای تازه گل گلشن جان کز آبله شبنمی نشسته ست بر آنلاله ست ولی آمده با ژاله قرین ماهی‌ست ولی کرده به سیاره قران
***
تا بود چنین بود و چنین است جهان از حادثه دهر کرا بود امانبلقیس اگر به ملک جاویدان رفت جاوید تو مانی ای سلیمان زمان
***
خورشید که هست شمسه‌ی هفت ایوان خواهی که بگویمت که چون گشت عیانزد رفعت شاه خیمه بیرون از چرخ ماندش ز ستون خیمه بر چرخ نشان
***
در نفی رخت شمع شبی راند سخن روزش دیدم گرفته کنجی مسکنماننده‌ی عاصیی که در روز جزا با روی سیاه سر برآرد ز کفن
***
ای مدت شاهی جهان مدت تو در عید سرور خلق از دولت توگر عید تواند که مجسم گردد آید ز پی تهنیت خلعت تو
***
ای رفعت و شان فروترین پایه تو خوبی یکی از هزار پیرایه‌ی تواز بهر خدا سایه زمن باز مگیر ای سایه‌ی رحمت خدا سایه‌ی تو
***
خوش آن که شود بساط مهجوری طی در بزم وصال می‌کشم پی در پیمی‌جویمت آنچنان که مهجور وصال مشتاق توام چنان که مخمور به می
***
گر درخور مهرم احترامی بودی نزدیک توام قدر تمامی بودیمن می‌گفتم که عشق من تا به کجاست گر ز آنطرف از عشق مقامی بودی
***
ای کاش برات من براتی بودی کر مفلسیم خط نجاتی بودیبالله که آنچنان برایت می‌بود گر از طرف تو التفاتی بودی
***
در عهد معالجات تو بیماری بیکار شد از شیوه خلق آزارینی از پی آزار به سوی تو شتافت آمد که شکایت کند از بیکاری
***
گر با تو گهی نظر کنم پنهانی لازم نبود که طبع خود رنجانیمن بودم و دیدنی چو این هم منع است آن نیز به یاران دگر ارزانی
***
ای درگه تو عید گه روحانی در تهنیتت هم انسی و هم جانیاز لطف تو عیدیی طمع دارم لیک ترسم که توام طفل طبیعت خوانی