mozhgan
03-28-2011, 06:06 AM
رباعیات مسعود سعد سلمان
اول گردون ز رنج در تابم کرد در اشک دودیده زیر غرقابم کردپس بخشش نوساخته اسبابم کرد واندر زندان به ناز در خوابم کرد
***
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر گرگل گیرم به دست خاری شده گیرهر روز مرا خانه حصاری شده گیر عمری شده دان و روزگاری شده گیر
***
مسعود که هست سعد سلمان پدرش جایی است که از چرخ گذشته است سرشدر حبس بیفزود به دانش خطرش عودی است که پیدا شد از آتش هنرش
***
با همت باز باش و با کبر پلنگ زیبا به گه شکار و پیروز به جنگکم کن بر عندلیب و طاووس درنگ کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ
***
من همت باز دارم و کبر پلنگ زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگروزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ بر پر تذرو غلطم و سینهی رنگ
***
هر یک چندی به قلعهیی آرندم اندر سمجی کنند و بسپارندمشیرم که به دشت و بیشه نگذارندم پیلم که به زنجیر گران دارندم
***
در آرزوی بوی گل نوروزم در حسرت آن نگار عالم سوزماز شمع سهگونه کار میآموزم: میگریم و میگدازم و میسوزم
***
از بلبل نالندهتر و زارترم وز زرد گل ای نگار بیمارترماز شاخ شکوفه سرنگونسار ترم وز نرگس نوشکفته بیدارترم
***
از هرچه بگفتهاند پندی دارم وز هرچه بگفتهام گزندی دارمگه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم
***
من بستر برف و بالش یخ دارم خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارمچون زاغ همه نشست بر شخ دارم در یک دو گز آبریز مطبخ دارم
***
تا نسبت کرد اخوت شعر به من می فخر کند ابوت شعر به منبفزود چو کوه قوت شعر به من شد ختم دگر نبوت شعر به من
***
نی روزم هیزم است و نه شب روغن زین هر دو بفرسوده مرا دیده و تندر حبس شدم به مهر و مه قانع من کاین روزم گرم دارد آن شب روشن
***
دیدی که غلام داشتم چندان من پرورده ز خون دل چو فرزندان مندر جمله از آن همه هنرمندان من تنها ماندم چو غول در زندان من
***
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی بی جرم دو پای من در آهن کردیدر جمله مرا به کام دشمن کردی با سگ نکنند آنچه تو با من کردی
اول گردون ز رنج در تابم کرد در اشک دودیده زیر غرقابم کردپس بخشش نوساخته اسبابم کرد واندر زندان به ناز در خوابم کرد
***
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر گرگل گیرم به دست خاری شده گیرهر روز مرا خانه حصاری شده گیر عمری شده دان و روزگاری شده گیر
***
مسعود که هست سعد سلمان پدرش جایی است که از چرخ گذشته است سرشدر حبس بیفزود به دانش خطرش عودی است که پیدا شد از آتش هنرش
***
با همت باز باش و با کبر پلنگ زیبا به گه شکار و پیروز به جنگکم کن بر عندلیب و طاووس درنگ کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ
***
من همت باز دارم و کبر پلنگ زان روی مرا نشست کوه آمد و سنگروزی، روزی گر دهدم چرخ دو رنگ بر پر تذرو غلطم و سینهی رنگ
***
هر یک چندی به قلعهیی آرندم اندر سمجی کنند و بسپارندمشیرم که به دشت و بیشه نگذارندم پیلم که به زنجیر گران دارندم
***
در آرزوی بوی گل نوروزم در حسرت آن نگار عالم سوزماز شمع سهگونه کار میآموزم: میگریم و میگدازم و میسوزم
***
از بلبل نالندهتر و زارترم وز زرد گل ای نگار بیمارترماز شاخ شکوفه سرنگونسار ترم وز نرگس نوشکفته بیدارترم
***
از هرچه بگفتهاند پندی دارم وز هرچه بگفتهام گزندی دارمگه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم
***
من بستر برف و بالش یخ دارم خاکستر و یخ پیشگه و بخ دارمچون زاغ همه نشست بر شخ دارم در یک دو گز آبریز مطبخ دارم
***
تا نسبت کرد اخوت شعر به من می فخر کند ابوت شعر به منبفزود چو کوه قوت شعر به من شد ختم دگر نبوت شعر به من
***
نی روزم هیزم است و نه شب روغن زین هر دو بفرسوده مرا دیده و تندر حبس شدم به مهر و مه قانع من کاین روزم گرم دارد آن شب روشن
***
دیدی که غلام داشتم چندان من پرورده ز خون دل چو فرزندان مندر جمله از آن همه هنرمندان من تنها ماندم چو غول در زندان من
***
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی بی جرم دو پای من در آهن کردیدر جمله مرا به کام دشمن کردی با سگ نکنند آنچه تو با من کردی