PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : غزل



mozhgan
03-25-2011, 11:04 PM
عمری شدیم محرم اسرار دیگران
بستیم دل به رشته ی گفتار دیگران
گرچه به مجلس از همه پائین نشسته ایم
بالا نرفته ایم ز دیوار دیگران
حرمت نهاده ایم حرام و حلال را
برگی نچیده ایم زگلزار دیگران
نیشی به خود بزن که بدانی ز فرط کبر
شمشیر طعنه نیست سزاوار دیگران
انداخت همرهی ز بلندی به پستی ام
تا ره شود به جامعه هموار دیگران
جان ساده می دهیم دل آزرده ایم اگر
هرگز نگشته ایم دل آزار دیگران
عبرت گرفته ایم ز نخوت حذر کنیم
چون دیده ایم عاقبت کار دیگران

mozhgan
03-25-2011, 11:04 PM
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها


امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا


خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی

مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا


در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته

هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا


ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل

باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا


ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده

گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا


این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را

کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا


تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی

و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری


می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان

جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا


خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم

کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا