PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شناختنامه سعدی و مقالاتی در باب سعدی



mehraboOon
03-21-2011, 01:07 PM
كوتاه در باره زندگی سعدی
شیخ مشرف‌الدین‌ ابن‌ مصلح‌ بن‌ عبدا... شیرازی‌ موسوم‌ به‌ شیخ‌ سعدی‌ از بزرگ‌ترین‌ ستارگان‌ و برجستگان‌ درجه‌ اول‌ آسمان‌ ادب‌ ایران‌ زمین‌ است‌ كه‌ با تسلط وصف‌ ناپذیر خود بزرگترین‌ شاهكارهای‌ ادبی‌ ایران‌ را در سرتاسر تاریخ‌ ادبی‌ این‌ كشور خلق‌ نموده‌ است‌. تاریخ‌ زندگی‌ این‌ شاعر و سخن‌سرای‌ بزرگ‌ چندان‌ معلوم‌ نیست‌ و اقوال‌ متعددی‌ در كتاب‌های‌ تاریخی‌ ذكر شده‌ است‌ ولی‌ ظاهرا در بین‌ سالهای‌ 600 تا 610 ه. ق‌ در شهر شیراز به‌ دنیا آمده‌ است‌.سعدی‌ در خانواده‌ای‌ اهل‌ علم‌ و ادب‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود(1) و از اوان‌ كودكی‌ تحت‌ نظارت‌ دقیق‌ پدرش‌ به‌ آموختن‌ علوم‌ و معارف‌ روزگار خویش‌ پرداخت‌. محبت‌ و ارشاد خردمندانه‌ پدر در سال‌های‌ كودكی‌ مشوق‌ این‌ كودك‌ خردسال‌و سرشار از هوش‌ و استعداد بود و وی‌ در مدتی‌ كوتاه‌ به‌ اطلاعات‌ وافری‌ در باب‌ تاریخ‌ و ادبیات‌ ایران‌ دست‌ یافت‌. سعدی‌ در 12 سالگی‌ پدرش‌ را از دست‌ داد و با سرپرستی‌ مادرش‌ تحصیلات‌ خود را ادامه‌ داد. استاد در سال‌ 621ه.ق رهسپار بغداد كه‌ مركز علمی‌ و ادبی‌ بزرگ‌ آن‌ روز جهان‌ اسلام‌ بود گشت‌ ودر مدرسه‌ معروف‌ نظامیه‌ بغداد و دیگر محافل‌ علمی‌ آن‌ شعر مشغول‌ به‌ تحصیل‌ شد. این‌ دوران‌ مواجه‌ بود با هجوم‌ وحشیانه‌ مغولان‌ به‌ ایران‌ و پایمال‌ گشتن‌ ایالات‌ مختلف‌ ایران‌ در زیر سم‌ اسب‌های‌ این‌ قوم‌ وحشی‌ و درنده‌ خو. زادگاه‌ سعدی‌ اگرچه‌ از تهاجمات‌ مغولان‌ مصون‌ ماند ولی‌ استان‌ فارس گرفتار كشمكش‌های‌ سختی‌ بین‌ احفاد ‌خوارزمشاهیان و اتابكان‌ شد و آرامش‌ و امنیتی‌ كه‌ بر شیراز حاكم‌ بود رخت‌ بربست‌. سعدی‌ كه‌ در این‌ ایام‌ به‌ خوشه‌ چینی‌ از محضر دو تن‌ از بزرگترین‌ مشایخ‌ بزرگ‌ صوفیه‌ آن‌ روزگار ابوالفرج‌ بن‌ جوزی‌ و ‌شیخ‌ شهاب‌ الدین‌ سهروردی مشغول‌ بود همزمان‌ با این‌ اوضاع‌ و احوال‌ دل‌ از زادگاه‌ زیبای‌ خود بركشید و به‌ پیروی‌ از روح‌ بی‌آرام‌ و بیقرار خود به‌ شوق‌ جهانگردی‌ عازم‌ سفری‌ دور و دراز گشت‌ كه‌ بین‌ سی‌ تا چهل‌ سال‌ به‌ طول‌ كشید. وی‌ در طول‌ این‌ سفرهای‌ طولانی‌ ولایات‌ و ایالاتی‌همچون‌ عراق‌، شام‌ و حجاز را در نوردید و تا شمال‌ آفریقا نیز پیش‌ رفت‌ و علاوه‌ بر مشاهده‌ شهرها و ملتهای‌ مخلتف‌، با مذاهب‌ و فرق‌ گوناگون‌ آشنایی‌ یافت‌ و یا طبقات‌ مردم‌ مخلوط و ممزوج‌ گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ وی‌ در طی‌سفرهای‌ خود حتی‌ كاشمر و هند و تركستان‌ را نیز در نوردید كه‌ البته‌ اكثر محققان‌ فعلی‌ سفر سعدی‌ به‌ این‌ سرزمین‌های‌ دور دست‌ را مردود دانسته‌ و آن‌ را حاصل‌ تخیلات‌ شاعرانه‌ وی‌ می‌دانند. حكیم‌ پس‌ از این‌ مسافرت‌ طولانی‌ و در حالی‌ كه‌ از جوانی‌ خام‌ و بی‌تجربه‌ به‌ پیری‌ دنیا دیده‌ و شیخی‌ اخلاق‌گرا با كوله‌باری‌ از تجارب‌ معنوی‌ و افكار ورزیده‌ بدل‌ گشته‌ بود به‌ شیراز بازگشت‌. این‌ زمان‌ كه‌ حدود سال‌ 655 ه.ق‌ بوده‌ است‌ مقارن‌ بود با ایام‌ حكومت‌ اتابك‌ ابوبكر بن‌ سعدبن‌ زنگی‌ سلغری‌ ((623 ـ 668 ه.ق‌) و این‌ حاكم‌ اندیشمند درسایه‌ عدل‌ و رأفت‌ خود آرامش‌ و امنیت‌ كاملی‌ را در ایالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخته‌ بود.(2) سعدی‌ پس‌ از ورود به‌ شیراز مورد عنایت‌ اتابك‌ ابوبكر قرارگرفت‌ و در شمار نزدیكان‌ وی‌ درآمد. ولی‌ نه‌ به‌ عنوان‌ شاعری‌ ممدوح‌ و درباری‌ بلكه‌ به‌ عنوان‌ مشاوری‌ فرزانه‌ و دانشمندی‌ جهان‌ دیده‌ و قطب‌ صوفیان‌ كه‌ با شهامتی‌ شگفت‌ امیر وسایر بزرگان‌ را به‌ عدل‌ و نیكوكاری‌ می‌خواند و با اندرزهای‌ خردمندانه‌ خود سپری‌ شدن‌ روزگار و گذشتن‌ جاه‌ و جلال‌ و تغییر احوال‌ را به‌ آنان‌ گوشزد می‌ساخت‌.(3) حكیم‌ پس‌ از مرگ‌ امیر ابوبكر بن‌ سعد به‌ ارائه‌ پندهای‌ حكیمانه‌ خود به‌ سایر امراء اتابكان‌ فارس‌ و دانشمندانی‌ همچون‌ خواجه‌ شمس‌الدین‌ محمد جوینی‌ صاحب‌ دیوان‌ وزیر هلاكو و عطاملك‌ جوینی‌ و سایرفضلا و دانشمندان‌ عصر خویش‌ پرداخت‌. وی‌ اگرچه‌ در برخی‌ اشعار خود این‌ امرا و بزرگان‌ رامدح‌ و ستایش‌ نیز نمود ولی‌ هیچگاه‌ شیوه‌ شاعران‌ درباری‌ پیش‌ از خود را پیروی‌ ننمود و همواره‌ راه‌ اندرز و نصیحت‌ را به‌ جای‌ اغراق‌ و مضمون‌سازی‌ در مدح‌ در نظر داشت‌. سعدی‌ در این‌ دوران‌ كه‌ می‌توان‌ آن‌ را ایام‌ گوشه‌نشینی‌ وی‌ دانست‌ در شیراز شهر محبوبش‌ اقامت‌ گزید و در حالی‌ كه‌ در سراسر عالم‌ اسلامی‌ آن‌ روزگار شهره‌ عام‌ و خاص‌ گشته‌ بود به‌ سرایش‌ اشعار خویش‌ و خلق‌ شاهكارهایی‌ همچون‌ گلستان‌ و بوستان‌ پرداخت‌. بوستان‌ اولین‌ اثر بزرگ‌ هنری‌ او بود كه‌ آن‌ را درسال‌ 655 به‌ پایان‌ رساند و این‌ منظومه‌ تعلیمی‌ بزرگ‌ را به‌ اتابك‌ مظفر الدین‌ ابوبكر بن‌ سعد زنگی‌ هدیه‌ نمود.سعدی‌ یك‌ سال‌ بعد گلستان‌ را كه‌ آمیخته‌ای‌ از نثر و نظم‌ بود به‌ پایان‌ رساند و آن‌ را به‌ پسر ابوبكر به‌ نام‌ سعد بن‌ ابوبكر بن‌ سعد زنگی‌، كه‌ سعدی‌ تلخص‌ خویش‌ را از نام‌ وی‌ گرفته‌ است‌، تقدیم‌ نمود. اواخر عمر سعدی‌ در عزلت‌ و گوشه‌نشینی‌ سپری‌ شد و وی‌ در انزوایی‌ چون‌ اعتكاف‌ صومعه‌نشینان‌ خود را وقف‌ مراقبه‌ و شعر نمود; شیخ‌ در این‌ روزها از تجارب‌ فراوانی‌ كه‌ در سفرهایش‌ اندوخته‌ بود مواعظی‌ برای‌ پادشاهان‌ و رعایا و شاگردان‌ و ستایندگان‌ می‌فرستاد و به‌ نوبه‌ خویش‌ از خیراندیشی‌، هدایا و معاشی‌ كه‌ آنان‌ برای‌ او فراهم‌می‌كردند بهره‌مند می‌گشت‌. این‌ دوره‌ از زندگی‌ نسبتا دراز مدت‌ این‌ شاعر بزرگ‌ در بر گیرنده‌ تصنیف‌ بیشتر اشعارغنایی‌ او اعم‌ از غزلیات‌ و مدایح‌ تعلیمی‌ در قالب‌ قصیده‌ بود كه‌ در آن‌ سران‌ و بزرگان‌ را پند می‌داد و وقایع‌ جاری‌ راتفسیر می‌كرد. سخن‌سرای‌ بزرگ‌ ایران‌ در سال‌ 691 ه. ق‌ در شیراز بدرود حیات‌ گفت‌ و در زاویه‌ خود كه‌ امروز آرامگاه‌ سعدی‌ یا سعدیه‌ خوانده‌ می‌شد دفن‌ گردید. شهرت‌ شیخ‌ اجل‌ سعدی‌ در دوره‌ زندگی‌ او مرزها را در نوردید و به‌ دورترین‌ مناطق‌ نیز رسید.او كه‌ در جوانی‌ نیز به‌ گفته‌ خود شهره‌ آفاق‌ بود پس‌ از سپری‌ نمودن‌ سفرهای‌ طولانی‌ خویش‌ و پیوستن‌ به‌ دربار اتابك‌ ابوبكر و سرایش‌ بوستان‌ و گلستان‌ به‌ شهرت‌ عظیمی‌ دست‌ یافت‌. مهارت‌ غیر قابل‌ توصیف‌ شیخ‌ در آمیختن‌ تجربه‌های‌ تلخ‌ و شیرین‌ و باز نمودن‌ زوایای‌ روح‌ ودل‌ آدمیان‌ با بهره‌گیری‌ از ظریف‌ترین‌ عواطف‌ عاشقانه‌ و توصیف‌ زیبایی‌های‌ طبیعت‌ و لحظه‌های‌ شوق‌ و هجران‌ چنان‌ شكوه‌ و جلالی‌ به‌ او بخشید كه‌ حتی‌ در دوره‌ حیاتش‌ نیز آثارش‌ سرمشق‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ قرار گرفت‌ و سخن‌سرایان‌ بعد از او بارها طبع‌ خود را در بوجود آوردن‌ آثاری‌ همچون‌ گلستان‌ و بوستان‌ آزمودند. سعدی‌ در انواع‌ قالب‌های‌ شعری‌ همچون‌ قصیده‌ و رباعی‌ و غزل‌ طبع‌ آزمایی‌ نمود و در هر یك‌ از اقسام‌شعری‌ شاهكارهای‌ بزرگی‌ پدید آورد. شهرت‌ عمده‌ وی‌ در سرایش‌ قصیده‌هایی‌ روشن‌ و روان‌ و ساده‌ و بی‌تكلف‌ است‌ كه‌ در این‌ قصاید بیشتر به‌ نعت‌ خداوند و پند و اندرز و حكم‌ و مراثی‌ و مدایح‌ پرداخته‌ است‌. همانگونه‌ كه‌ اشاره‌ شد حكیم‌ شیراز شاعری‌ درباری‌ نبود و اگرچه‌ با تعداد زیادی‌ از دربارها تماس‌ داشت‌ ولی‌ هیچ‌گاه‌ از اعتقاد خود به‌آزادی‌ اندیشه‌ و قلم‌ دست‌ نكشید و هرگز دست‌ تكدی‌ پیش‌ كسی‌ دراز ننمود. مدایح‌ او محدود می‌باشند و او روی‌ هم‌ رفته‌ مایل‌ بود قصاید خود را از مواعظ دلنشین‌ و سخنان‌ حكمت‌آموز خطاب‌ به‌ پادشاهان‌ پرسازد. سعدی‌ علاوه‌ بر اینكه‌ درجه‌ مداحی‌ قصیده‌ را كاهش‌ داد به‌ آرایش‌ غزل‌ پرداخت‌ و تحول‌ یكصد ساله‌ غزل‌ را تا پیش‌ از ظهور حافظ،به‌ اوج‌ خود رساند. وی‌ غزل‌ را كه‌ بیشتر احساسات‌ شاعر را تعبیر می‌نماید ترجیح‌ داد و در غزلیات‌ پرشورش‌ خود را به‌ دست‌ احساسات‌ عشقی‌ سپرد كه‌ به‌ راستی‌ تجربه‌ گردیده‌ است‌. در غزلهای‌ سعدی‌ دل‌ با دماغ‌ و حسن‌ با خرد مبارزه‌ نمود و عشق‌ و ذوق‌ و شور و شوق‌ جای‌ قیاس‌ و نكته‌پردازی‌ و مضمون‌سازی‌ را گرفت‌ و از این‌ روی‌ می‌توان‌ گفت‌ غزل‌ از زمان‌ سعدی‌ در ردیف‌ اول‌ اقسام‌ شعر فارسی‌ قرار گرفت‌. نثر شیرین‌ و روان‌ سعدی‌ كه‌ دقیقا برابر با نظم‌ وشعر او بود از دیگر ویژگی‌های‌ منحصر به‌ فرد این‌ شاعر به‌ شمار می‌رود و وی‌ از این‌ طریق‌ بخصوص‌ نثر مسجع‌ و آهنگ‌دار حسن‌ انتخاب‌ و حسن‌ وزن‌ و تناسب‌ خود را وارد زبان‌ فارسی‌ نمود. هنر بزرگ‌ سعدی‌ در نثر مسجع‌ آن‌ بودكه‌ بدون‌ آنكه‌ از شیوه‌ پیشینیان‌ همچون‌ عطار نیشابوری و ابوالمعالی نصرا... منشی‌ در استفاده‌ از جملات‌ مصنوع‌ و پیچیده‌ استفاده‌ كند عباراتی‌ شیرین‌ و گوشنواز و دلفریب‌ و در عین‌ حال‌ ساده‌ و روان‌ به‌ كار برد كه‌ شهرت‌ او را دوچندان‌ ساخت‌.(4) از ابتكارات‌ زیبای‌ سعدی‌ در نثر، به‌ كارگیری‌ اشعار و شواهد مناسب‌ در مواقع‌ خاص‌ است‌ كه‌ تأثیری‌ جاودانه‌ به‌ سخن‌ او بخشیده‌ است‌ و نمونه‌ آن‌ در گلستان‌ جلوه‌گر است‌. از جمله‌ این‌ شواهد ذكر عباراتی‌ است‌كه‌ معنی‌ آیات‌ قرآن‌ كریم‌ را با نظم‌ شیوایی‌ روشن‌ ساخته‌ است‌.(5) از دیگر هنرهای‌ بزرگ‌ استاد سخن‌ ایران‌ بیان‌ حقایق‌ از طریق‌ تمثیل‌ با عباراتی‌ شیرین‌ و كوتاه‌ است‌ كه‌ بدون‌ ورود به‌ استدلال‌ و طول‌ مقال‌ منظور نظر خود را بیان‌ داشته‌ است‌. سعدی‌ علاوه‌ بر شعر فارسی‌ در ادبیات‌ عربی‌ نیز تسلط بی‌چون‌ و چرایی‌ داشت‌ و اقامت‌ و تحصیل‌ او دردیار عرب‌ و مطالعه‌ آثار برخی‌ از شاعران‌ و نویسندگان‌ عرب‌ موجب‌ شد كه‌ اشعار پخته‌ و رسایی‌ نیز در زبان‌ عربی‌ بسراید كه‌ بعدها مورد تحسین‌ شعرای‌ عرب‌ زبان‌ نیز قرار گرفت‌. شیخ‌ اجل‌ آثار بزرگی‌ از خود به‌ یادگار گذاشت‌ كه‌ بخش‌ اعظم‌ این‌ آثار شامل‌ غزلیات‌، سخنان‌ موجز و گفته‌های‌ اخلاقی‌ موسوم‌ به‌ صاحبیه‌ و قطعات‌ (رباعیات‌ ومفردات‌) در مجموعه‌ای‌ تحت‌ عنوان‌ كلیات‌ سعدی‌ جمع‌آوری‌ شده‌ است‌. بزرگ‌ترین‌ یادگار هنری‌ این‌ شاعر والامقام‌ دو كتاب‌ جاودانی‌ بوستان‌ و گلستان‌ است‌ كه‌ تمامی‌ هنر خود را در این‌ كتابها جلوه‌گر ساخته‌ است‌. گلستان‌ كتابی‌ كوچك‌ با نثر بسیار روان‌ و آمیخته‌ با شعر است‌ كه‌ شاعر در یك‌ دیباچه‌ و هشت‌ باب‌ مجموعه‌ داستان‌هایی‌ را روایت‌ می‌كند كه‌ در هر یك‌ از این‌ حكایت‌ها به‌ نوعی‌ چشم‌ خواننده‌ به‌ زشتی‌های‌ و زیبایی‌های‌ زندگی‌ اجتماعی‌ گشوده‌می‌شود. هر یك‌ از داستان‌های‌ گلستان‌ سرشار از نكات‌ نغز اجتماعی‌ و اخلاقی‌ و ترتیبی‌ است‌ كه‌ هر كدام‌ حتی‌ به‌ تنهایی‌ نیز می‌تواند سرمشق‌ زندگی‌ انسان‌ها قرار گیرد. بوستان‌ یا سعدی‌نامه‌ منظومه‌ای‌ در 4500 بیت‌ است‌ كه‌ جدای‌ از حمد و ثنای‌ آغازین‌ به‌ ده‌ باب‌ تقسیم‌ شده‌ و اساس‌ و مبنای‌ آن‌ تعلیم‌ و تربیت‌ است‌. شاعر درباب‌های‌ مختلف‌ كه‌ هر یك‌ به‌ مضامینی‌ همچون‌ عدل‌ و تدبیر، احسان‌، عشق‌ و شور مستی‌، تواضع‌، رضا، قناعت‌، تربیت‌،عافیت‌، توبه‌ و صواب‌ و مناجات‌ اختصاص‌ یافته‌ است‌ عقاید گرانبهای‌ خود را كه‌ حاصل‌ عمری‌ اندیشه‌ و مطالعه‌ افاق‌و انفس‌ و سیر و سفر و آمیزش‌ با اقسام‌ ملل‌ و نحل‌ و مشاهده‌ وقایع‌ تاریخی‌ است‌ در حكایات‌ و اشعاری‌ زیبا بیان‌ نموده‌ و مجموعه‌ای‌ از بهترین‌ دستورهای‌ اخلاقی‌ و اجتماعی‌ و نمونه‌ شیوای‌ فارسی‌ ادبی‌ را بوجود آورده‌ است‌.حكیم‌ مجموعه‌ای‌ از شعر و نثر خویش‌ را نیز در قالب‌ هنری‌ و شوخی‌ و انتقاد به‌ تصویر كشیده‌ كه‌ تحت‌ عنوان‌ غزلیات‌، مضحكات‌ و خبثیات‌ در كلیات‌ او جای‌ گرفته‌ است‌. توصیف‌ شخصیت‌ واقعی‌ حكیم‌ سعدی‌ در قالب‌ مقاله‌ای‌ كوتاه‌ كاری‌ دشوار است‌ و تنها می‌توان‌ گفت‌ او یكی‌ از با روح‌ترین‌ و بلند پایه‌ترین‌ بزرگان‌ ادب‌ ایران‌ و جهان‌ است‌ كه‌ مشوق‌ بزرگ‌ اخوت‌ و برادری‌ در بین‌ انسان‌ها بوده‌ و بزرگوارانه‌ درصدد اجرای‌ این‌ آرمان‌ بزرگ‌ در بین‌ ملت‌ها گام‌ برداشته‌ است‌.

mehraboOon
03-21-2011, 01:09 PM
بهره گیری از زمان در آثار سعدی


اوقات و ساعتها سرمایه عمر را تشکیل می دهند و با گذشتن این ساعتها از عمر انسان کاسته می شود تا سرانجام مرگ فرا رسد و دفتر زندگی را ببندد. چه خوب و لازم است که انسان از هر لحظه عمر بیشترین استفاده و بهره برداری را بنماید.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/d5a621646b75facd8b48da317917ece3.jpg











سعدی درباره ارزش زمان حاضر و غنیمت شمردن آن می گوید:
کنونت که امکان گفتار هست
بگوی، ای برادر، به لطف و خوشی
که فردا که پیک اجل سر رسد
به حکم ضرورت زبان درکشی
اوقات و ساعتها سرمایه عمر را تشکیل می دهند و با گذشتن این ساعتها از عمر انسان کاسته می شود تا سرانجام مرگ فرا رسد و دفتر زندگی را ببندد. چه خوب و لازم است که انسان از هر لحظه عمر بیشترین استفاده و بهره برداری را بنماید.
پیامبر اکرم(ص) به ابوذر غفاری فرمودند: «پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار: جوانی را پیش از پیری، تندرستی را پیش از بیماری، توانگری را پیش از فقر، فراغت را پیش از گرفتاری و زندگی را پیش از مرگ». دراین بیان رسول اکرم(ص) به بهره برداری از نعمت های الهی، سرمایه عمر و دوران جوانی و بهار عمر توجه داده اند. چرا که دوران جوانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. سعدی در این باره می گوید:
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا جوانی نیاید زیر پیر
فراغ دلت هست و نیروی تن
چو میدان فراخ است گویی بزن
من این روز را قدر نشناختم
بدانستم اکنون که در باختم
قضا روزگاری ز من در ربود
که هر روزی از وی شبی قدر بود
چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟
تو می رو که بر باد پایی سوار
شکسته قدح ورببندند چست
نیاورد خواهد بهای درست
کنون کاو فتادت به غفلت و دست
طریقی ندارد مگر باز بست
که گفتت به جیحون در انداز تن؟
چو افتاد، هم دست و پایی بزن
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم به خاک
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی، هم افتان و خیزان برو
گر آن باد پایان برفتند تیز
تو بی دست و پای از نشستن بخیز
و باز در جای دیگر در توصیف هوشیاری و درک زمان حال می فرماید:
گذشت آنچه در ناصوایی گذشت
ور این نیز هم درنیابی گذشت
کنون وقت تخم است اگر پروری
گر امید واری که خرمن بری
به شهر قیامت مرو تنگدست
که وجهی ندارد به حسرت نشست
گرت چشم عقل است تدبیر گور
کنون کن که چشمت نخورده ست مور
به مایه توان ای پسر سود کرد
چه سود افتد آن را که سرمایه خورد؟
کنون کوش کاب از کمر در گذشت
نه وقتی که سیلابت از سرگذشت
کنونت که چشم است اشکی ببار
زبان در دهان است عذری بیار
نه پیوسته باشد روان در بدن
نه همواره گردد زبان در دهن
ز دانندگان بشنو امروز قول
که فردا نکیرت بپرسد به هول
مکن عمر ضایع به افسون و حیف
که فرصت عزیزست و الوقت سیف
براستی اگر آدمی از نعمت سلامت جسم و از نیرو و نشاط خویش بهره گیری نکند، اگر از دارایی و ثروت خویش برای انجام کارهای خیر و از فراغت قبل از گرفتاری و از زمان حیات که تمام درهای سعادت و رستگاری به روی انسان باز است، قبل از مردن توشه نگیرد و بهره برداری کافی از زمان نکند و خود را آماده نسازد، پس چه زمانی می تواند از این امکانات برای حیات ابدی خویش بهره گیرد؟
با فرارسیدن مرگ دیگر دیر خواهد بود و راه بازگشتی وجود ندارد؛ حسرت و اندوه نیز دردی را درمان نخواهد کرد.
درجای دیگر هشدار می دهد که چرا اینقدر در بند مال دنیا هستی که اگر پنج درهم از مالت گم شود، غمزده و افسرده می شوی اما هنگامی که عمر عزیزت هر لحظه به باد می رود هوشیار نیستی و فرصت را غنیمت نمی شماری.
زپنجه درم پنج اگر کم شود
دلت ریش سرپنجه غم شود
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنیمت شمر پنج روزی که هست
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی
که ای زنده چون هست امکان گفت
لب از ذکر مرده بر هم مخفت
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمر
یکی از چیزهایی که اسلام پیوسته به آن سفارش می کند و از پیروان خود می خواهد که همیشه با دقت و توجه کامل از آن مراقبت کنند و نگذارند به هدر رود و به بطالت بگذرد، زمان و سرمایه ارزشمند عمر است، که باید از این گوهر گرانبها هر چه بیشتر و بهتر بهره برداری کرد و به عنوان عالی ترین غنیمت در جهت سعادت و تأمین دنیا و آخرت استفاده نمود و اجازه نداد که حتی ساعتی از آن ضایع شده و از دست برود چرا که هر دقیقه و ثانیه ای که از آن بگذرد؛ هرگز برنمی گردد و به هیچ قیمت قابل جبران نیست.
امام سجاد(ع) فرمود: «بیچاره فرزند آدم که پیوسته به سه مصیبت بزرگ مبتلاست و از آن عبرت نمی گیرد و در حالی که اگر از آنها عبرت بگیرد امر دنیا و آخرت او آسان می شود: یکی ،گذشتن هر روز از عمر اوست. اگر در مالش نقصانی پدید آید مغموم می شود با آنکه جای در هم رفته، در هم دیگری می آید و آن را جبران می کند و عمر را چیزی جبران نمی کند و برنمی گرداند. مصیبت دوم استیفای روزی اوست پس اگر از حلال باشد از او حساب کشند و اگر حرام باشد او را عقاب کنند. مصیبت سوم از این بزرگتر است پرسیدند چیست؟ فرمود: هیچ روزی را شب نمی کند مگر اینکه یک منزل به آخرت نزدیک می شود. لکن نمی داند که به بهشت وارد می گردد یا به دوزخ رسول اکرم(ص) به ابوذر فرمودند: «به عمرت حریص تر باش تا از درهم و دینارت» و حضرت علی(ع) فرمودند: «فرصت به زودی از دست می رود و فوت می شود.»
و سعدی باز در جای دیگر در غنیمت شمردن دم در زمان حال زیستن می گوید:
خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هر کس درود آنچه کشت
نماند به جز نام نیکو و زشت
چرا دل در این کار وانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم
پس ازما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدیگر دوستان
دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از موی گرد
نه چون خواهی آمد به شیراز در
سرو تن بشویی زگرد سفر
پس ای خاکسار گنه عن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب
بران از دو سرچشمه دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی
یکی از اسامی روز قیامت «یوم الحسره» است، یعنی روز افسوس خوردن، که سعدی در اشعار ذیل به این نکته بسیار مهم اشاره می کند و می گوید: باید ارزش زمان حال را دانست و از عبادت و اعمال صالح نباید غافل شد:
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از تو بیرون زفرمان تست
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر، جانمن، ورنه حسرت بری
برند از جهان با خود اصحاب رای
فرومایه ماند به حسرت به جای
خور و پوش و بخشای و سراحت رسان
نگه می چه داری زبهر کسان؟
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند
به دستم نیفتاد مال پدر
که بعد از من افتد به دست پسر؟
نه ایشان بخست نگه داشتند
به حسرت بمردند و بگذاشتند
آنان که در دنیا تا حدودی از عمر خود بهره بردند و آن را از طریق بندگی خدا و عبادت و اعمال صالح به آخر رسانیدند، حسرت می خورند که چرا بیشتر و بهتر کار و کوشش نکردند و آنان که عمر خود را بیهوده و یا در عصیان و گناه و غفلت تلف کردند و حسرت می خوردند و غم و اندوه سراسر وجودشان را فرا می گیرد و راهی جز جهنم و دوزخ ندارند. خوشا به حال مومنان که شب و روز تن به بندگی و اطاعت و عبادت خدا داده اند و پیوسته روزها با روزه داری و خدمت به خلق خدا و دین و جامعه و شبها با شب زنده داری و مناجات به درگاه خدا و طلب آمرزش عمر عزیز را می گذرانند و هرگز لحظه ای غفلت ننموده و آن را به هدر نمی دهند، چنانکه امیرالمؤمنین علی(ع) در وصفشان فرمود: که مومن زندگیش را در طریق کسب کمالات و فضایل انسانی بدون از دست دادن فرصت ها می گذراند.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









مصطفی اذانی




روزنامه کیهان

mehraboOon
03-21-2011, 01:09 PM
چهره ی ما، در آیینه ی کلام سعدی


در اخلاق درویشان» عنوان باب دوم گلستان است. سعدی در این باب ضمن حکایت هایی به آسیب شناسی و نقد روان و رفتار و شناخت نهانی های دل و درون مدعیان پارسایی و زهد و درویشی می پردازد...












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/e98c2ac8359bedef8664fe269d05eb81.jpg











«در اخلاق درویشان» عنوان باب دوم گلستان است. سعدی در این باب ضمن حکایت هایی به آسیب شناسی و نقد روان و رفتار و شناخت نهانی های دل و درون مدعیان پارسایی و زهد و درویشی می پردازد. این موضوع در آثار دیگران نیز آمده است. استخراج این موارد از متن فرهنگ و ادب، و دسته بندی و نقد و تحلیل موارد استخراج شده، می تواند به سان آیینه یی نمایش گر سیمای ما باشد و ما را به خطوط ناساز آن آگاه کند. از خلال این گونه پژوهش ها به تصویری واضح تر از چهره ی خود دست می یابیم. روشن است که در نبود تصویری واضح از چهره ی خود، به شناخت درست خویش نائل نمی شویم و بسا که در عالم وهم و پندار از چهره ی ناساز خود، نقشی زیبا و دل پذیر می زنیم و شیفته ی این نقش خیالی می شویم و بدان می بالیم و می نازیم در وصف خود دیوان دیوان قصیده و غزل می سازیم. این همه در غیابِ آیینه رخ می دهد. پس نعمت آیینه را قدر بدانیم، آن را برداریم و در آن خود را بنگریم و بشناسیم. در آیینه ی کلام سعدی می توانیم خط های ناساز در چهره ی خویش را بنگریم و در انسانی تر کردن سیمای خود خویش بکوشیم.
عجب و خود شیفته گی و خوار داشت و تحقیر دیگران یکی از ویژه گی های مهمی ست که در رفتار مدعیان زهد و پارسایی به چشم می خورد. اینان با چهره ی در هم و پیشانی پر آژنگ، تلخ و ترش از گوشه ی چشم و از سر تحقیر آن گونه مردم را می نگرند که گویی دیگران ذات گناه و عین پستی و پلشتی اند و ایشان خود پاکی و قدس محض. انگار تنها آنان اند که درخور بود و شایسته ی وجودند و باقی مردمان زیادی یا زباله ی هستی اند. این نوع نگرش کبرآمیز به دیگران غالبا آن چنان است که دیگر نمی توان آن را تنها با عنوان ساده ی کبر و غرور مشخص و معرفی کرد، بل که در شناخت درست احوال این مدعیان باید از نوعی خود شیفته گی بیمارگونه سخن گفت.
بروز این رفتار از سوی برخی مدعیان پارسایی و زهد و درویشی آن چنان مکرر و مشهود است که در کتاب های اخلاقی به تفصیل به آن پرداخته شده است. یکی از کسانی که در این باب سخن گفته محمد غزالی ست. وی در «احیاء العلوم» و نیز در «کیمیای سعادت»، گرفتاری های روانی و شخصیتی زاهدان خودبین و خود شیفته و اوهام و ذهنیات بیمارگونه ی آن ها را با دقت مورد موشکافی و مطالعه و نقد قرار داده است.
این پدیده ی نخوت و عجب زاهدانه در رفتار برخی مدعیان، پدیده یی قابل مطالعه است. احساس شدید کبر و نخوت، آن چنان است که گویی دیگران از جنس و طبقه یی فروتر هستند و در گردآب تبه کاری و گناه و ناپارسایی غوطه ورند و درخور هر گونه طعن و ترش رویی و تحقیر و دش نام هستند. غرور بیمارگونه ی مدعیان زهد و پارسایی و درویشی موجب آن می شود تا ایشان خود را تافته یی جدابافته از مردم بدانند و همواره از آن ها پرهیز کنند و پیوسته ترسان از این باشند که مبادا تباهی و گناه آلوده گی مردم عادی دامان قدس ایشان را بیالاید. این پندار و رفتار موجب پدید آمدن وضعیتی خاص در روابط مدعیان زهد و مردم عادی می شود. در این وضعیت، رابطه ی مدعیان زهد و پارسایی که خود را در شمار «ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت» می پندارند، با توده ی مردم به رفتار یک طبقه یا نژاد برتر با افراد یک طبقه ی فروتر و یا نژاد تحقیر شده شبیه است. تأملی در بیت های زیر از حافظ کیفیت داوری مدعیان زهد در مورد مردم عادی را به خوبی نشان می دهد:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دود آهی ش در آیینه ی ادراک انداز
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد۱
در سطرهای زیر از غزالی، نحوه ی رفتار نخوت آمیز مدعیان زهد و تحقیر و تغیّری که با مردم روا می دارند، به خوبی ترسیم شده است: «ورع در پیشانی نیست تا فا هم کشد (به هم کشد) و در روی نیست تا ترش گیرد و در رخساره نیست تا کژ کند و در گردن نیست تا فرو اندازد و در دامن نیست تا آن را فراهم آرد، بل در دل هاست.» ۲
هم او در کیمیای سعادت از خود شیفته گی و خود برتر بینی مدعیان، این گونه سخن می گوید: «... که عابد و زاهد و صوفی و پارسا از تکبر خالی نباشد تا دیگران را به خدمت و زیارت خویش اولا تر بیند و گویی منتی بر مردمان می نهد از عبادات. و باشد که پندارد که دیگران هلاک شدند و ایمن و زنده وی است.»۳
این همه نمونه یی از رفتار و سلوک کسانی ست که خود را از مردم جدا و در شمار قدسیان و قدیسان می پندارند.
سعدی در حکایت زیر از باب دوم گلستان، ضمن بیان خاطره یی از دوران کودکی خویش به نقد بخشی از روان و روحیه و رفتار مدعیان زهد و پارسایی می پردازد:
«یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر رحمت الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز کنار گرفته و طایفه یی گرد ما خفته ...»
همه ی اسباب برای ظهور و میدان داری عجب و خود شیفته گی زاهدانه فراهم است. زاهد نوجوان شب تا سحر بیدار و قرآن در آغوش به عبادت و ذکر و تسبیح مشغول بوده است. حس می کند راستی چه فضیلت بزرگی دارد بر این بی خبرانِ بی خیالی که در نزدیکی او خوش خفته اند! به همین دلیل، لحن او نسبت به ایشان تلخ و تحقیرآمیز است:
«پدر را گفتم یکی از اینان سر بر نمی دارد که دو گانه یی بگذارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.» در این لحن و کلام تلخ، طنین لحن و کلام تلخ و تحقیرآمیز زاهدان خودشیفته به خوبی منعکس است. این سخن تلخ و داوری تحقیرآمیز نسبت به دیگران تنها سخن طفلی عبادت پیشه و زاهدی نوجوان نیست، بل که سخن آشنا و قضاوت قدیمی و تاریخی همه ی مدعیان زهد و پارسایی ست که مطمئن از قدس و پاکی خویش به تخفیف و تحقیر دیگران می پردازند. به حکایت برگردیم، باری زاهد نوجوان شاید در کلام پدر نوعی هم زبانی و هم راهی در بدگویی از «خفته گان غافل» می جوید، اما پدر را باوری دگر است. وی را باور این است که عجب و نخوت بامدادی پارسایانِ شب بیدار را آن مایه سوزنده گی هست تا خرمن یک شب عبادت را خاکستر کند. هم بدین جهت فرزند خردسال خود و نیز همه ی پارسایان خودشیفته را درسی کوتاه و ماندگار می دهد: «گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی، به که در پوستین خلق افتی»۴
در بیت های زیر نیز سعدی مدعیان پارسایی را دعوت می کند تا حصاری را که گرد خویش کشیده اند، فرو ریزند و از رتبه یی قدسی و آسمانی که برای خود توهم کرده اند، فرود آیند و با مردمان درآمیزند و خود را ازگوهری دیگر نپندارند و از همه مهمتر، با درک موقعیت خطاکاران نسبت به ایشان رحمت ورزند:
متاب ای پارسا روی از گنه کار
به بخشاینده گی در وی نظر کن
اگر من ناجوان مردم به کردار
تو بر من چون جوان مردان گذر کن
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









عبد الرحیم ثابت، استاد ادبیات، دانش آموخته ی دکترای ادبیات فارسی از دانش گاه شیراز است.
منابع:
۱ حافظ نامه، بهاءالدین خرم شاهی، شرکت انتشارات علمی فرهنگی و انتشارات سروش، تهران ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۶۶.
۲ ترجمه ی احیاء علوم الدین، نیمه دوم از ربع مهلکات، ابو حامد محمد غزالی، ترجمان مؤید الدین خوارزمی، به کوشش حسن خدیوجم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران ۱۳۵۷، ص ۹۷۰ و نیز ر.ک. همان ص ۹۲۷ تا ۱۰۴۶.
۳ کیمیای سعادت، ابو حامد محمد غزالی، به کوشش حسین خدیوجم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۸، ج۲، ص۲۶۰
۴ کلیات سعدی، به اهتمام محمدعلی فروغی، امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۷.




دو هفته نامه فروغ

mehraboOon
03-21-2011, 01:11 PM
سعدی و نغمه ی ناساز


برگ سوم از «نفسی بیا و بنشین»












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/2b7dc8fdaced23dddc786bc6502f6c4e.jpg











سعدی، همان گونه که پیش تر بیان شد، نغمه نیوشی ست که لطف آواز را در می یابد و جان تربیت شده و نغمه آموخته ی او را با زیر و بم نغمه های خوش، حال ها و حکایت هاست. چون نغمه ی مرغی بشنود، جان اش پر پرواز می گشاید و هوایی می شود. نوشِ نغمه های دل نواز قوتِ جان و قوّت روان اوست:
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح
به از روی زیباست آواز خوش
که آن حظّ نفس است و این قوت روح (کلیات*، ص ۱۱۴)
گوش او هماره برای نوش زیباترین آواها گشوده است: «سَمعی الی حسن الاغانی ...» (ص ۱۱۴)
از نظر وی جان شیفته یی که به غریزه، لطافت هنر را در می یابد چه نیاز دارد که زیر و بم را بشناسد و مثلا «پرده ی عشاق و خراسان و حجاز» را به درس آموخته باشد؟ که آموختن دیگر است و سوختن دیگر. بسا کسا که به مدد غریزه ی هنرشناس و فطرت لطیف و به پشتوانه ی جان سرشار از شیفته گی و شیدایی و هوش و گوش نغمه شناس خویش با هر آوای موزونی بی تاب به دست افشانی می خیزد:
نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر عشق داری و شور
مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد
نه بم داند آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر ..
... جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟ (ص۲۹۳)
گوشی که همیشه برای نوش زیباترین آواها گشوده است، کجا شنیدن آواهای جان خراش را تاب می آورد؟ آن که جان لطیف اش از زیبایی در عالی ترین جلوه های آن سرمست می شود و ادراک جمال، او را از جلا و جوانی سرشار می کند، نفرت و اشمئزاز وی از زشتی و ناموزونی بیش از دیگران است. آن که گوش و هوشی تربیت یافته و نغمه آموخته دارد، از شنیدن آواهای جان خراش عذابی افزون تر از دیگران می کشد.
آواز بد البته برای هیچ کس دل پذیر نیست. یکی از آشناترین جاهایی که در آن با طعنی تلخ و گزنده از آوای بد سخن رفته است قرآن مجید است. آن جا که ناخوشتر آوازها را آواز خران می داند (لقمان، آیه ی ۱۹). در زبان مردم نیز زشتی آوازِ بدآوازان و متوهمان به خوش آوازی با عبارت هایی طنزآمیز مورد ریش خند و طعن قرار گرفته است. مثلا وقتی کسی با صدایی ناخوش و نادل پذیر شروع به خواندن می کند، از سر ریش خند به وی می گویند: "آدم یاد بده کاری هاش می افته!" یا این که می گویند: "خوش به حال اون هایی که مردند و نشنفتند!" اما نفرت و اشمئزازی که در جان سعدی از سماع آوای ناخوش بر انگیخته می شود خود حکایتی دیگر است.
می دانیم که آفرینش طنز و مطایبه یکی از درخشان ترین توانایی های هنرمندانه ی سعدی به شمار می رود. طنز او نیز، مانند طنز هنرمندان بزرگ دیگر، به قصد عفونت زدایی از زخم های چرکین روان فرد و جامعه آفریده می شود. چند چهره گی و ریاکاری، دروغ و تزویر، خود شیفته گی و فخرفروشی مدعیان درویشی و پارسایی، خون ریزی و خشونت و آز سیری ناپذیر و قدرت پرستی قدرت مداران و نابه سامانی هایی از این دست آماج همیشه گی طنز جان دار و جاودانه و جانانه ی سعدی ست. در کنار این آفت ها و آسیب های بزرگ جامعه و گرفتاری های مداوم انسان، او در حکایت هایی چند، آوازِ ناخوشِ بدآوازان یا متوهمان به خوش آوازی را نیز مورد ریش خند قرار می دهد. انگار از نظر او عرضِ بی هنری و نمایش بی مایه گی و آشکار کردن زشتی آواز، آسیب و آفتی در حد دروغ و ریا و خون ریزی و خشونت است، پس با همان زبان که به آوردگاه ستیز با دروغ و دنائت و خون ریزی و خشونت می رود، به میدان نبرد با بی هنری و بی مایه گی نیز می شتابد چرا که خود بر این باور است که: «محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند!» هنگام شنیدن آوازی جان خراش، همه ی حس شیطنت و شوخ طبعی وی بیدار می شود و به ستیزی شیرین و شیطنت آمیز با کسی می پردازد که در حال تحمیل آواز ناخوش و بی هنری و بی مایه گی خویش بر دیگران است. حال این آواز ناخوش ممکن است آوای خواننده و خنیاگری باشد در محفل انسی، یا بانگ مؤذنی باشد بر فراز گل دسته یی یا آوایی باشد ناخوش و مکروه از آن خطیبی و یا قرآن خوانی. او بی هنری و بی مایه گی و زشتی را به هر شکل که باشد و از هر جا که آشکار شود یک جا و به چوب طنز و مطایبه می راند تا هیچ ناخوش آوازی را زهره ی آن نباشد تا در حریم حرمت جان هنرشناس و نغمه ی آشنای او بانگ خود را حتا به خواندن قرآن نیز بلند کند. این واکنش تماشایی و شیطنت آمیز سعدی در مقابل ناخوش آوازان، واکنش جان هنر آموخته یی ست که هنر ضرورت ناگزیر حیات اوست و تجاوز به حریم آن را هرگز بر نمی تابد.
هم از این روست که جانِ جوان و سرکش او، که از هنر نور و نوا می گیرد، فرمایش های شیخ اجل ابو الفرج ابن جوزی را در نهی از سماع و امر به گوشه نشینی ناشنیده می پندارد. به بزم های سماع آمد شدی مدام دارد و آن گاه که به هنگام سماعِ ساز و سرود، نوشِ نغمه در جان او کار کرد و سرمستی نرم نرمک او را فراگرفت و به اوج برد، به شوخی و شیطنتی از سر بازی گوشی ترک نصیحت شیخ را عذری این گونه رندانه و شیطنت آمیز می آورد:
قاضی ار با ما نشیند بر فشاند دست را
محتسب گر می خورد معذور دارد مست را (ص ۸۰)
از قضا شبی گذارش به محفلی می افتد که در آن، ای دریغ! بی هنری و بی مایه گی بر صدر نشسته است. مطربی میدان دار محفل انس است که:
گویی رگ جان می گسلد زخمه ی ناسازش
ناخوش تر از آوازه ی مرگ پدر آوازش!
سعدی به هوای دل یاران، شب را به هزار رنج و شکنج به بامداد می رساند، اما برای این که داد دل خود ستانده باشد با جادوی کلام از چهره ی آن مطرب بد ساز و آواز، تصویری مضحک و ماندگار نقش می زند تا صدرنشینی بی هنری و بی مایه گی را برای همیشه بی قدر ساخته باشد. مطرب این حکایت به مدد هنر سعدی به نماد و نمونه ی ابدی بی هنری و بی مایه گی بدل می شود تا هر کس در هر زمان از گلستان گذری و بر این حکایت نظری بیفکند با دیدن او بر بی هنران و بی مایه گان و نیز بر توهم متوهمان به هنرمندی خنده زند. در تمام مدتی که آن مطرب بد ساز و آواز به عرض بی هنری و نمایش بی مایه گی مشغول است، هم زمان توفان طنز و شیطنت و شوخی در جان سعدی می توفد تا بی هنری و بی مایه گی از طنز توان مند او کیفری فراموشی ناپذیر بیابد و لب خندی مانا و معنادار نیز بر لبان مردمان هنری بشکوفد. صحنه یی تماشایی ست آن گاه که مطرب بی مایه با آوای ساز و آواز خود هم چنان جان می تراشد و روح می خراشد و سعدی به شوخی و شیطنت زمزمه می کند:
نبیند کسی در سماع ات خوشی
مگر وقت رفتن که دم در کشی
مطربی دور از این خجسته سرای
کس دو بارش ندیده در یک جای
راست چون بانگ اش از دهن بر خاست
خلق را موی بر بدن بر خاست
مرغ ایوان ز هول او بپرید
مغز ما برد و حلق خود بدرید (ص۸۱)
اما چون بامداد فرا می رسد شیطنت سعدی جلوه یی تازه تر می یابد. به سوی مطرب می رود و او را سپاس بسیار می گوید و در آغوش می گیرد و به خرقه و دستار و دینار می نوازد. این بار شیطنت و طنزِ انباشته در جان سعدی نه از روزن کلام که از رفتار او سر می کشد. یاران، این مطرب بی مایه را شایسته ی نواخت سعدی نمی بینند. یکی از ایشان نیز زبان به اعتراض می گشاید. سعدی یاران را به خامشی می خواند و می گوید که این اکرام در حق او نکردم مگر آن دم که «کرامت» او بر من آشکار شد. اصطلاح «کرامت» در فرهنگ صوفیان دارای آن چنان هاله و حرمت و هیبتی ست که حضورش همه را به خضوع وا می دارد. همه گان در پیش پای صاحبِ کرامت به احترام بر می خیزند و شمشیر استدلال را غلاف می کنند و به وی باوری از سر شیفته گی و شورمندی می یابند. یار معترض ازسعدی می پرسد از این مطرب چه کرامت سر زده که تو این چنین به شور و شیفته گی او را در کنار گرفته ای؟ سعدی طنز آور با جانی پر از حس شیطنت و شوخی، یاران را چندان منتظر نمی گذارد و از راز «کرامت» مطرب پرده بر می گیرد و با لحنی حق به جانب می گوید که شیخ ابو الفرج ابن جوزی بارها مرا به ترک سماع می فرمود و در من نمی گرفت. ام شب ام بخت به این خانه کشاند تا به دست این توبه کنم و دیگر گرد سماع نگردم!
سعدی در این بیان دو اصطلاح «کرامت» و «توبه» را با قصدی شیطنت آمیز به کار می برد. در مقام بیان علت توبه ی خود به سببی طنزآمیز متوسل می شود. از سماع ساز و سرود نه به خاطر حرمت آن و رعایت فرمایش شیخ، بل به این جهت توبه می کند که مباد دیگر بار به چنگ مطربی این چنین بد ساز و ناخوش آواز گرفتار آید. گویی به زبان حال می گوید اگر مطرب این و ساز و آواز این است، همان به که قول شیخ به کار بندم و از سماعِ ساز و سرود توبه کنم و «کرامتِ» این مطرب بود که موجب آن شد تا اکنون فرمایش شیخ را بپذیرم و به صحت رأی او مؤمن شوم! ناگفته نگذاریم که شیخ ابو الفرج ابن جوزی هم خواه و ناخواه از ترکش طنز سعدی در امان نمی ماند. بیت های پایانی حکایت نشان می دهد که گوش نغمه نیوش او هم چنان برای نوشِ زیبا ترین آواها گشوده است:
آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین
گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد
ور پرده ی عشاق و خراسان و حجاز است
از حنجره ی مطرب مکروه نزیبد(ص۸۱)
سعدی از آن خطیب بدآواز، که چون دیگر بدآوازان به پندار خوش آوازی گرفتار بود، نیز با طنز و مطایبه و طعن یاد می کند. زشتی آواز او به حدی بود که گویی «آیت ان انکر الاصوات در شأن او» نازل شده بود! گو این که مرد، مردی منصف بود و چون به طعن حریفی بر عیب خود آگاه شد توبه کرد و از آن پس خطبه نخواند جز به آهسته گی (ص ۱۲۵). حکایت آن اذان گوی بدآواز نیز شنیدنی ست. از بانگ کریه او همه گان در عذاب بودند، اما صاحب مسجد امیری بود عادل او را ده دینار داد تا به جایی دیگر رود و برفت. پس از مدتی امیر را در گذری دید و زبان به گلایه گشود و گفت بر من ستم کردی که به ده دینار از آن جا به در کردی «که این جا که رفته ام بیست دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی کنم. امیر از خنده بی خود گشت و گفت زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!
به تیشه کس نتراشد ز روی خارا گل
چنان که بانگ درشت تو می تراشد دل!» (ص ۱۲۶)
حکایت پایانی را که از نمونه های درخشان طنز سعدی ست، بی هیچ تلخیص و تصرفی نقل می کنیم:
«ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحب دلی برو بگذشت. گفت: "تو را مشاهره (حقوق ماهیانه) چند است؟" گفت: "هیچ!" گفت: "پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟" گفت: "از بهر خدا می خوانم." گفت: "از بهر خدا مخوان!"
ببری رونق از مسلمانی!
گر تو قرآن بدین نمط خوانی» (ص ۱۲۷)
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









عبد الرحیم ثابت
عبد الرحیم ثابت، استاد ادبیات، دانش آموخته ی دکترای ادبیات فارسی از دانش گاه شیراز است.
٭ کلیات سعدی، به اهتمام محمد علی فروغی، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۷.




دو هفته نامه فروغ

mehraboOon
03-21-2011, 01:12 PM
مرز واقع گرایی و آرمان گر ایی


تفکر سعدی در یک نگاه ....












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/f85b90b6c21645ea27b9a3556134c3b7.jpg











نه هر کس حق تواند گفت گستاخ/ سخن مُلکی است سعدی را مُسلّم موضوع سخن بنده ذهن سعدی است و آقای کمالی در سخنرانی خود فرمودند که سعدی را ما بیش از اینکه در تاریخ زندگی اش جست وجو کنیم، سعی کنیم او را در آثارش بیابیم؛ گلستان، بوستان، قصاید و غزلیات او را بشناسیم. البته این کلامی است درست، ولی از تاریخ هم نباید غفلت کرد. ما سعدی را در سخنش می شناسیم و اگر اجازه فرمایید من همان عنوان سخنرانی ام را که ذهن سعدی است، با تحلیلی درباره همین بیتی که در ابتدای سخنم به آن اشاره کردم، آغاز کنم.
در این بیت چندین مطلب است که باید به آن توجه کرد، با صراحت و با همان گستاخی که خود سعدی بدان اشاره می کند؛ «نه هرکس حق تواند گفت گستاخ»، بحق سخن گفتن، کار همه کس نیست و در گفتن حق نوعی گستاخی لازم است.
کلمه گستاخی، البته در اینجا معنی منفی ندارد، یعنی حق گفتن به شجاعت نیازمند است، همه آدم ها برای گفتن حق، شجاعت لازم را ندارند یا اصلا حق را نمی دانند که بگویند. دست یافتن به حق خودش اولین مشکل است. مشکل است که آدم به حق دست پیدا کند و باور داشته باشد که چه چیز حق است و بعد از بیان این حق، شجاعت لازم است که همه این شجاعت را ندارند.
چه بسا بعضی ها به حق دست پیدا می کنند، اما در ابرازش گستاخی و شجاعت لازم را ندارند. خب، سعدی به درستی فرموده که همه از روی شجاعت و اعتماد به نفس و باور به حق نمی توانند حق را بیان کنند. بعد در مصرع دوم بیت می گوید که «سخن ملکی است، سعدی را مسلم.»
منظور از کلمه سخن، حق گفتن است نه هر سخنی. در واقع سخنی که سعدی می گوید و حق مسلم و ملک مسلم سعدی است، همان سخنی است که حق است و با گستاخی هم بیان می شود. آثار سعدی بحق نشان می دهد که از روی گستاخی، حقیقت را به موقع بیان کرده و در واقع سخن هم از نظر ایشان به حسب این بیت، آن سخنی است که حق باشد و درست هم بیان شود.
اگر حق نبود و درست بیان نشد، سخن نیست، هذیان است. اما فرمودند که ما خیلی با تاریخ کار نداشته باشیم، سعدی را در آثارش بشناسیم. همین بیت، کلام سعدی است. ما از این بیت خیلی چیزها می فهمیم، اما بیایید نیم نگاهی به تاریخ زندگی سعدی بیندازیم. تاریخ زندگی سعدی تقریبا معلوم است، حالا با ابهام هایی که کم و بیش در زندگی اوست و ممکن است در زندگی هر شخصی این ابهام ها وجود داشته باشد. بعضی از امور در زندگی سعدی مسلم است و به هیچ وجه قابل انکار نیست. یکی از آنها این است که سعدی فارغ التحصیل نظامیه است که مرکز آن در بغداد است.
مرا در نظامیه ادوار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود
خودش می گوید که من در آنجا درس خواندم، تلقین کردم، تکرار کردم. دانشگاه نظامیه شناخته شده که در تاریخ اسلام چه دانشگاهی است و به چه منظوری تاسیس شده، چگونه تربیتی در آنجا وجود داشته و چه درس هایی در آن دانشگاه تدریس می شده است.
درس عمده ای که در دانشگاه های نظامیه روی آن تکیه می شده که البته با فروعش کار ندارم، کلام اشعری و فقه شافعی است. حالا ممکن است که فروع دیگری هم داشته، البته ادبیات هم حتما بوده است. ولی عمده مباحث، فقه شافعی و کلام اشعری است و طبیعی است که سعدی هم در این دو رشته، هم فقیه شافعی خوبی بوده و هم متکلم اشعری بزرگی بوده، چون فارغ التحصیل آن دانشگاه بوده است.
حالا سیاحت هایش و سیرهایش و کتاب های دینی که خوانده بوده، بحث های جدایی است که قابل بررسی است، اما وقتی که به سخن سعدی مراجعه می کنیم، در گلستان، بوستان، قصاید و غزلیات می بینیم که این کلمات، این سخنان، این پیام ها که در هر جا از آن سخن گفته، در نهایت زیبایی بوده است. هر پیامی که به بشریت ارائه داده، تا قیامت این پیام یک پیام سخت و استوار است، چندان اثری از آثار تفکر اشعری در آنها پیدا نمی کنیم.
احیانا یک رسوباتی هست، ولی در شعر سعدی ظاهر نیست. ذهن سعدی براساس قول یکی از اندیشمندان که می گوید تو بگو در کدام مدرسه درس خواندی تا من بگویم تو چه کسی هستی، درست است که باید سنجیده شود. سعدی در نظامیه بغداد درس خوانده است، پس باید بگوییم که یک اشعری است، ولی در اینجا این سخن صادق نیست. نمی توانیم بگوییم که سعدی یک فقیه شافعی خشک و یک اشعری تمام عیار است. ابدا نمی توانیم بگوییم.
سخنان سعدی به گونه ای است که اولا گسترش سخن های او حتی در زمان خودش که خود با ادعا بدان اشاره می کند، بسیار بوده و یکی از مسائل مهم این نکته است که هر گوینده تاثیر سخن خود را می شناسد و کمتر سخنگویی است که به عظمت و اهمیت سخن خویش آگاهی درست داشته باشد، جز چند نفر سخنگو که در سخنانشان بر این آگاهی تاکید کرده اند، دیگران اینگونه نبوده اند.
فردوسی هزار سال پیش، به عظمت سخن خود آگاه بود و مطمئن بود که این سخن، سخن جاودانه است. از نظم کاخی را پی می افکند که تا ابد از باد و باران گزند پیدا نمی کند و سعدی همین گونه ادعا را در سخن خودش دارد و سخنش به شرق و غرب می رود، نظم و نثرش تا جامع کاشغر خوانده می شود. این اعتماد به نفس، یعنی اینکه سعدی آگاهانه حرف می زند و آگاه است. آیا آنچه سعدی گفت، نتیجه تحصیلات او در نظامیه بغداد بود؟ چه کتابی خوانده بود؟ چه چیزی داشت و اساسا آن دانشگاه چه کمکی به پرورش ذهن او کرده بود؟ ذهن محصول مطالعات و تحصیلات انسان است.
ذهن انسان از جهان بیرون گرفته می شود، در ابتدا یک ذهنیتی برای انسان پیدا می شود و بعد سخن می گوید. آیا این، همان ذهنیتی بود که از دانشگاه گرفته بود؟ به قول یکی از اندیشمندان، ما چه اندازه می توانیم درباره واقع صحبت کنیم.
آیا ما درباره نبود حرف می زنیم یا درباره بودها؟ این مسئله مهمی است. هر گوینده ای و از جمله سعدی درباره نبودها سخن می گوید یا درباره بودها؟
آیا سعدی واقع بین است یا آرمان گرا؟ مسئله در این نکته است. البته هم واقع بین است و هم آرمان گرا. وقتی گلستان را می خوانیم، واقع بینی سعدی را می بینیم، منظورم واقع بینی فلسفی نیست، بلکه واقعیتی است که در متن جامعه وجود دارد و در آن رخ می دهد، حضور دارد و صددرصد آشکار است. در بوستان بیشتر جنبه آرمانی سخن سعدی را می بینیم و البته هنر این مرد بزرگ این است که واقع بینی را با آرمان گرایی نزدیک می کند، به گونه ای سخن می گوید که فاصله ها برداشته می شود، او خیلی فاصله ها را برمی دارد.
نه تنها واقع بینی را با آرمان گرایی نزدیک می کند، بلکه نظم را به نثر نزدیک می کند.
سعدی نثرش به نظمش و نظمش به نثرش نزدیک است و یک هماهنگی دارد. هماهنگی، انسجام و نظام خاصی در سخن سعدی وجود دارد و قدرت سعدی هم در همین منظم و منسجم سخن گفتن است و در اثر این نظم و انسجام و عمق، تاثیر سخنش قطعی است. کمتر کسی است که سعدی را بخواند و تحت تاثیر قرار نگیرد.
از ورای قرون (از قرن هفتم هجری تا امروز) زبان فارسی و همه فارسی گویان جهان تحت سیطره سعدی قرار دارند، در واقع به زبان سعدی سخن می گویند و ما اکنون نیز به زبان سعدی سخن می گوییم. این نتیجه هنری است که سعدی دارد. این هنر از کجاست؟ می توانم بگویم که این هنر، همان چیزی است که بعضی از اندیشمندان درباره موضوع ادبیات گفته اند: ادبیات چیست؟ یک ادیب چگونه سخن می گوید؟
یک ادیب با یک فیلسوف، یک ادیب با یک عالم، یک ادیب با یک سیاستمدار، یک ادیب با یک جامعه شناس چگونه سخن می گوید؟ البته سعدی همه این ویژگی ها را داراست؛ سعدی هم عالم دینی است و هم فقیه است، هم در زمان خودش جامعه شناس است و هم سیاستمدار و بر مسائل سیاسی تحلیل دارد، تاریخ می داند و عارف است. سعدی یک عارف تمام عیار است و همه این مسائل را در این علوم می شود از حرف های سعدی استخراج کرد، اما بیش از همه یک ادیب و یک شاعر است، تاثیر سخنش از این بابت است. یک جامعه شناس هم ممکن است که حرف های سعدی را بزند، یک سیاستمدار هم ممکن است حرف های سعدی را بزند، ولی اثر ندارد. اثر سخن سعدی امر دیگری است چون سعدی ادیب است و هنرمند. این هنر چیست و موضوع هنر و ادب چیست؟ بعضی از متفکران موضوع ادب را بودن در جهان می دانند، خب، این مبهم است، همه در جهان هستند، مگر کسی هست که در جهان نباشد، هر کسی هست، در جهان است. بودن در جهان یعنی چه؟ یعنی در این جهانی که می زید، جهانی زیسته، یعنی همان چیزی که از کتاب می گیرد، می بیند و از بیرون دریافت می کند و این همه را درونی می کند. یکی از معانی سبک هم همین است. هنرمندی اهل هنر است. فردی هنرمند است و اصولا ادیب است و شاعر که سبک داشته باشد، کسی که سبک نداشته باشد، نه شاعر است، نه نویسنده، نه هنرمند. سبک چیست؟ در یک تعریفی خواندم؛ سبک یعنی برونی را درونی کردن، کسی که بتواند برونی را درونی کند، از جهان بیرون به جهان درون برود و آنچه را می داند، بیافریند. این هنرمند است و سعدی این هنر را داشته است، یعنی آنچه خوانده ، هضم کرده است، جزء ذاتش شده است، با آن زیسته و با زبان دیگری سخن گفته است. بنابراین بهترین چیزی که ما می توانیم درباره سعدی و هنر سعدی بگوییم، این است که همان تجربه ای را که در زندگی داشته و با این تجربه زیسته، دوگانگی ها را یگانه کرده است و انصافا در هر بابی که سخن گفته، به درستی از عهده آن برآمده است.
هنوز هم وقتی بعد از قرن ها، ۸ باب گلستان خوانده می شود، شیرین ترین و موثرترین سخن است. همین ابواب هشت گانه گلستان است که تداعی می کند ۸ در بهشت را، واقعا هم ۸ در بهشت است، یعنی اگر این ۸ باب گلستان به درستی عمل می شد، مردم از جان و دل آن را می پذیرفتند و به آن عمل می کردند، جهان بهشت می شد. ۸ دری بود که می شد به جهانی وارد شد که آن جهان بهشت است و ۱۰ باب بوستان نتیجه تجربه زندگانی سعدی است. یکی از چیزهایی که می خواستم درباره سعدی بگویم این است که سعدی ضمن اینکه فارغ التحصیل نظامیه است، نوع تفکر خاصی داشته، اما عجیب اینکه سعدی بزرگ به ایران باستان خیلی توجه داشته است، همه شما سعدی شناسید و با سعدی سر و کار دارید، ولی هم در اشعارش و حکایاتش و هم در غزلیاتش، لحن، لحنی است که هر خواننده ای را به یاد فرهنگ ایران باستان می اندازد. مثلا من چند نکته را یادداشت کردم، یک نمونه آن این است: این لطیفه بر طاق ایوان فریدون نوشته بود، این لطیفه که حالا می خواهیم بخوانیم، بر طاق ایوان فریدون نوشته بود. خب، می توانست یک جای دیگر را بگوید، ولی مخصوصا انگشت می گذارد روی طاق ایوان فریدون. یک پیامی در این سخن هست:
جهان ای برادر نماند به کس/ دل اندر جهان آفرین بند و بس
نصیحت بسیار بزرگی است، پیام زیبایی است، اما این پیام را که یک نصیحت همیشگی است، یک پند ارزشمند است، یک اندرز ماندگار است، می گوید بر طاق ایوان فریدون نوشته شده بود، می توانست از یک حدیث نقل کند، حدیث هم خیلی نقل کرده است، محدث بوده است، احادیث زیادی را بلد بوده است. ما در احادیث، این مضمون را خیلی داریم، می توانست بگوید در یک حدیث است، اما چرا می گوید بر طاق ایوان فریدون نوشته بوده است یا در جای دیگری می گوید: «زنده است نام فرخ نوشین روان به عدل». خب، خیلی از افراد دیگر هم عادل بوده اند، این همه روایات و آیات درباره عدل در اسلام است. او اینها را همه می دانست، اسلام شناس است، یک فقیه است، یک عالم است، ولی می گوید: «زنده است نام فرخ نوشین روان به عدل»، گرچه بسی گذشت که نوشین روان نبود، یا در جای دیگری ذکر می کند: «هرمز را گفتند از وزیران پدر چه خطا دیدی که همه را بند فرمودی؟» تا آخر داستان، مخصوصا این اسامی را به کار می برد، من اینها را برای نمونه ذکر کردم، در شعر سعدی، در گلستان و بوستان از این قبیل مطالب که اشاره به فرهنگ ایران باستان دارد، فراوان دیده می شود و این از نظر بنده خیلی اهمیت دارد و از نظر همه ما ایرانیان، سعدی فرهنگ خودش را هیچ وقت فراموش نکرده است. نظامیه جایی نبود که در آن درباره فرهنگ ایران صحبت کنند، کلام اشعری و فقه شافعی ربطی به ایران باستان نداشت، ولی این مرد بزرگ اتصال خود را به گذشته نیرومند خودش حفظ کرد. سعدی درباره زبان شعری دارد که این هم از ظرافت های عجیب اوست که چند معنی برایش شده است:
نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد/ که از زبان بدتر اندر جهان، زبانی نیست
در بعضی از نسخه ها مشاهده کرده اند که از زبان بدتر اندر جهان، زبانی نیست، شاید معنی موجهی نداشته باشد، این است که گفتند از زبان بدتر در جهان زیانی نیست، بعضی از محققان معاصر اشکال گرفتند که نه، این زیان نیست، همان زبان است، ولی نه به معنی این زبان، از کلمه به دوزخت نبرد، سند زبانیه را استنباط کرده اند. در قرآن کریم هست که سند زبانیه، زبان یعنی تابش آتش، تابیدن آتش جهنم را می گوید. نگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد/ از زبان بدتر اندر جهان زبانی نیست، یعنی آن زبانیه جهنم نیست. این هم یک وجهی است که گفته شده است، زیان بخوانیم یا زبان به معنی زبانیه جهنم، ولی بنده فکر می کنم که نه زیان است و نه زبانیه، بلکه همان زبان که از زبان بدتر اندر جهان زبانی نیست، چه اشکالی دارد؛ یعنی از زبان بدتر از زبان، خود زبان است، در جای دیگری هم هست، آن هم حکایتی است که گفتند: پادشاه گفت: بهترین غذا را بیاور و این زبان طبخ کرده بود و بعد گفت: بدترین غذا و باز زبان طبخ کرده بود، در تایید همین حرف است که زبان هم می تواند بهترین باشد، چنانچه زبان خود سعدی است، واقعا بهترین زبان است و هم می تواند بدترین باشد و مثل خیلی از زبان ها که بدترین است.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









غلامحسین ابراهیمی دینانی




روزنامه کارگزاران

mehraboOon
03-21-2011, 01:13 PM
غزل های حافظ و حکایت های سعدی


شعر سعدی در غزلیات، شعر سعدی در گلستان و بوستان ....












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/2fc5383cff541b7c885587bd27b18683.jpg











یکی از دلایل اینکه بر غزلیات سعدی شرح کم نوشته شده است، این است که غزل او، برخلاف غزل حافظ و حتی گلستان و بوستان خود او، بی نیاز از شرح می نماید. اشارات و تلمیحات تاریخی و اساطیری و فلسفی کلامی ای که در غزل حافظ هست، نیاز به شرح و توضیح را در خواننده برمی انگیزد و شارح را بر سر ذوق و سخن می آورد، در حالی که غزل سعدی به لحاظ زبان و واژگان به اندازه ای ساده است که به توضیح نیاز ندارد و از این گونه اشارات نیز به کلی خالی است.
غزل سعدی حکایت عشق است و این حکایت را او به صد زبان، اما غالبا با واژگانی ثابت و با تصاویر و تعابیری معین، باز می گوید. شارح در غزل سعدی چیزی نمی یابد که به آن بیاویزد، در حالی که در شعر حافظ از این دستاویزها فراوان است.
در گلستان و بوستان، سعدی شاعری نصیحت گو است، اما غزل او جای پند نیست؛ مگر غزل هایی که یکسره مضمون اخلاقی و عرفانی دارند و در دیوان او هم زیر عنوان «مواعظ» جداگانه آمده اند. هرچند میان این دو نوع غزل او گاهی ارتباطی هست، مثلا غزلی با مطلع: «ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را»، یکسره مضمون عرفانی و اخلاقی دارد، اما او همین مصرع را در غزل دیگری تضمین کرده است.
رای، رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
با این حال بسیار کم پیش می آید که سعدی در یک غزل، این دو گونه مضمون را به هم بیامیزد و یا باز برخلاف حافظ، در غزل مدح بیاورد. او چگونه خود در مقام مفاخره می گوید، به هیچ روی از معشوق به ممدوح نمی پردازد و به این قید پایبند می ماند حتی اگر ممدوح واقعی او دارای صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد و یا مدح بهانه ای باشد برای دعوت ممدوح به دادگری و مردمداری.
جای مدح، قصاید اوست و جای پند حکایت های گلستان و بوستان، اما غزل او جای سخن گفتن از عشق است.
غزل سعدی به شرح عرفانی هم مجال نمی دهد، زیرا وجهه عرفانی شعر او به هیچ روی آشکار نیست. او از عشق سخن می گوید بی آنکه چندان تصریح کند که غرضش چه عشقی است و معشوق افلاکی است یا خاکی. دوگانگی ای که برخی از شارحان در شعر حافظ دیده اند، یعنی وجود دو نوع معشوق آسمانی و زمینی و بنابراین دو نوع عشق آسمانی و زمینی و یا وجود چندین نوع باده انگوری و عرفانی و شعری در شعر سعدی غالبا دیده نمی شود.
اگر مواعظ و نیز غزل هایی را که در بیان معانی حسی صراحت دارند، کنار بگذاریم، غزل های او را، جز در موارد معدود، نمی توان به عرفانی و عاشقانه تقسیم کرد. اگر قراین خارجی را رها کنیم، یعنی فراموش کنیم که سعدی شخصا، بنابر آنچه از گلستان و بوستان و شعرهای عرفانی اش برمی آید، با عوالم عرفانی آشنا بوده است، چیزی که مجال تفسیر عرفانی غزل های او را فراهم می آورد، نه اشارات اوست به مفاهیم عرفانی، نه تضمین نام و سرگذشت عرفاست، در غزل او و نه استفاده منظم اوست از مجموعه ای از واژگان که به مرور زمان معنای عرفانی یافته اند و کاربرد آنها، دست کم در شعر شاعرانی که تعلقشان به تصوف مسلم است، معنای حقیقی آنها را گاهی تحت الشعاع قرار داده است.
منظور من از این مجموعه، واژگانی است که از عناصر طبیعی و معشوق و اعضای پیکر او سخن می گویند و چنانکه می دانیم بسیاری رساله ها در توضیح معنای عرفانی این واژگان نوشته شده است، اما شعر سعدی را به کمک این رساله ها هم نمی توان شرح کرد، زیرا چنان که در آغاز سخن گفتیم، شعر او نه نیازی به این گونه شرح ها دارد و نه این گونه شرح ها را برمی تابد زیرا او از اعضای معشوق یا از عناصر طبیعت به آنچه معمولا در شعر عرفانی می آید و مفسران عارف مشرب برای آنها معنای عرفانی یافته اند، اکتفا نمی کند و صراحتی که در برخی از غزل های او هست، مثل هر شعر واقعی دیگر، نمی گذارد که عناصر شعر او از معنای اولی و خارجی خود به کلی خالی شوند و تنها نماد و رمز چیز دیگری باشند.
چیزی که تعبیر عرفانی شعر سعدی را ممکن می سازد، کلیت و عمومیتی است که عشق و معشوق در غزل او می یابد. خواننده سعدی وقتی توصیف های او را از معشوق می خواند، بی اختیار، مانند مهمانان زلیخا می گوید: «ما هذا بشرا.»
معشوقی که سعدی وصف می کند، البته غالبا بشر است و عشقی که او از آن سخن می گوید، غالبا بشری و در مواردی بسیار حسی است، اما در بهترین غزل های سعدی این معشوق نمی تواند تنها بشر باشد. وقتی می خوانیم که:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
این سخن را تنها اغراق شاعرانه نمی دانیم، بلکه خواه ناخواه همه گفته هایی را که در این معنی از عارفان خوانده یا شنیده ایم، به یاد می آوریم. این معشوقی که سعدی درباره او می گوید: «به قیاس درنگنجی و به وصف درنیایی» به وساطت تعبیر «ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» که از گلستان می شناسیم و می دانیم، بی گمان مخاطب آن خداوند است، دلالتی فوق بشری پیدا می کند.
معشوق سعدی «مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول» است و «هرچه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست»، معشوقی است که اگر هم خدا نباشد، صفات خدایی دارد.
سعدی در غزل هایش شاعر عشق است و هیچ اصراری هم بر این ندارد که از طریق درج اشارات عارفانه بگوید که این عشق مجازی نیست. بیشترین کاری که می کند این است که برای این عشق مجازی توجیهی بیاورد و غفلت از زیبارویان را غفلت از آفریدگار زیبایی ها قلمداد کند:
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نگه کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
گر تو انکار نظر در آفرینش می کنی
من همی گویم که چشم از بهر این کار آمده است
و بالاخره در یکی از رندانه ترین شعرهایش نخست مدعیانی را که «حظ روحانی»، این «تفاوتی که میان دواب و انسان است»، را نمی شناسند و بنابراین:
گمان برند که در باغ عشق سعدی را
نظر به سیب زنخدان و...
سرزنش می کند و پاسخ این ابلهان را خاموشی می داند و آنگاه، برخلاف انتظار خواننده، می گوید که در مقام تبرئه خود از این تهمت نیز نیست، زیرا او انسان است و انسان معصوم نیست؛ سعدی با این گونه پاسخگویی هم تا اندازه ای تهمتی را که به او بسته اند، می پذیرد و هم بی آنکه به این معنی تصریح کند، تلویحا ملامتگران خود را هم به این درد مبتلا می داند:
مرا هر آینه خاموش بودن اولی تر/ که جهل پیش خردمند عذر نادان است/ و ما ابری نفسی و لا ازکیها/که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
سعدی حق دارد که با عباراتی چنین دوپهلو پاسخ مدعیان را بدهد، زیرا او نه تنها عاشق بودن را از زمره صفات بشری می داند، بلکه در بسیاری از شعرهایش گویی آن را فصل ممیز آدمی از سایر جانوران، همان «تفاوتی که میان دواب و انسان است»، می شمارد:
با چو تو روحانی ای تعلق خاطر/ هر که ندارد، دواب نفس پرست است/ آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار /هر گیاهی که به نوروز نجبند، حطب است
غزل سعدی، با این تاکیدش بر عشق و با نوعی رفتار شاعرانه با این مفهوم که آن را از راه پیراسته و رقیق کردن، پذیرای تعابیر گوناگون می کند، به طوری که مرز میان معنای حقیقی و مجازی آن از میان می رود، یکی از مهم ترین مراحل در تکوین استعاره عشق در شعر فارسی است، اما او برخلاف حافظ این استعاره را در چارچوبی از استعاره های دیگر قرار نمی دهد. حتی شراب (این استعاره بزرگ دیگر غزل فارسی) نیز در غزل سعدی مقام چندانی ندارد. او بارها تصریح می کند که غرضش از شراب، خمر انگوری نیست و مستی اش ز عشق است نه از شراب:
مستی خمرش نکند آرزو
هر که چو سعدی شود از عشق مست
و انگار که از این بترسد که شراب او را به معنای شراب انگوری بگیرند، گاهی صفتی بر شراب می افزاید:
شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
و گاهی نیز در غزل های اخلاقی و عرفانی خود سعی دارد که راه را بر هر گونه «بدفهمی» درباره معنایی که از این واژه در نظر دارد، ببندد:
غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب
تا نپنداری شرابی گفتمت
خانه آبادان و عقل از وی خراب
از شراب شوق جانان مست شو
کان چه عقلت می برد شر است و آب
به همین دلیل است که واژه هایی چون پیرمغان و رند و خرابات نیز که همه با استعاره شراب پیوند دارند و پیش از او در غزل عرفانی فارسی فراوان به کار رفته اند و پس از او جزء مایه های اصلی شعر حافظند، در شعر او چندان دیده نمی شوند و بیت هایی چون:
سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
با عالم غزل او بیگانه می نماید و خواننده اگر این ابیات را تفننی ببیند، در قلمرویی که پیش از آن کسانی چون سنایی و عطار و پس از او حافظ، استادی خود را در آن نشان داده اند، بیراه نرفته است. البته سعدی می گوید:
برخیز تا یک سو نهیم، این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم، این شرک تقوی نام را
اما او را در این گونه دعوی ها و دعوت ها جدی نمی بینمی، زیرا این موضوعات به یکی، دو غزل محدود می ماند و در این یکی، دو غزل هم سعدی چندان توفیقی نمی یابد. غزلی که با این بیت بلند آغاز می شود و با بیت های زیبایی چون:
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم خاطر تمنا می کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
ادامه می یابد، وقتی می خواهد در همین عوالم پیش تر برود گرفتار بیتی می شود چون:
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می شود
ما خولیای مهمتری سگ می کند بلعام را
و بازگشت سعدی به عوالم آشنای اوست که تا اندازه ای این غزل را نجات می دهد:
ز این تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می کشد/ کز بوستان، باد سحر خوش می دهد پیغام را...
در این غزل، سعدی می کوشد تا راهی میان غزل عاشقانه و غزل عارفانه اخلاقی بگشاید و ناکام می ماند، گویی بیت های این غزل هر یک از غزل دیگری آمده است، اما غزل دیگر او با همین وزن و قافیه از شاهکارهای اوست:
امشب سبک تر می زنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را
کمتر شاعر بزرگ فارسی زبانی است که وقتی از عالم آشنای شعر خود دور بیفتد، مثل سعدی دچار تشویش شود و بخواهد که به آن عالم بازگردد. این موضوع از چشم مردم نیز دور نمانده است و داستان قصد سعدی برای رقابت با فردوسی و سرودن شعر:
مرا در خراسان یکی یار بود
که جنگاور و شوخ و عیار بود
افسانه ای است که ساخته اند تا ناتوانی این شاعر توانا را بیرون از میدان کار او نشان دهند. شاید یکی از دلایل کم بودن تلمیحات در غزل سعدی، همین تک موضوعی بودن آن باشد. او خود را از قبیله عشاق می شمارد و فقط از مردان و زنان این قبیله سخن می گوید و نسبت خود را به ایشان می رساند و از احوال ایشان در بیان حال خود مدد می گیرد، آن نیز بیشتر به این قصد که نشان دهد در کار عاشقی از ایشان مردانه تر است.
نام هایی که بیش از هر کس دیگر در غزل او تکرار می شود، مجنون است و لیلی و پس از ایشان وامق و عذرا و گاهی نیز خسرو و شیرین و فرهاد. از اینها که بگذریم، در غزل سعدی اشارات و تلمیحات تاریخی و اسطوره ای و داستانی بسیار کم است. گذشته از این، بسیار کم پیش می آید که او، در غزل، مدعای خود را از زبان دیگری بیان کند. در غزل او همیشه یک نفر سخن می گوید و او خود سعدی است. زیرا او خود را در کار عشق صاحب نظر می داند و نیازی نمی بیند که در تایید نظر خود قولی از دیگران نقل کند.
حتی بیت هایی از این قبیل:
دوش حورا زاده ای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران می گفت یار خویش را
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را
که در حد خود صدای دیگری را وارد غزل می کند، در غزل او بسیار نادر است.
گاهی اگر سخنی از دیگری نقل می کند، برای این است که پاسخ خود را هم به دنبال آن بیاورد:
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت: یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم: آیا که در این درد بخواهم مردن
که محال است که حاصل کنم این درمان را
از این دیدگاه که نگاه کنیم، تفاوت بارزی میان گلستان و بوستان و غزل های سعدی می بینیم. البته در گلستان و بوستان، سعدی هدف دیگری دارد، مراد او نصیحت است و می داند که پند آنگاه در جان می نشیند یا مخاطب را کمتر می آزارد که از زبان دیگری بیان شود و به ویژه از زبان کسانی بیان شود که خواننده یا شنونده صلاحیت ایشان را در کار پندگویی می پذیرد یا از خلال داستانی بیان شود که مناسبت آن پند را با زندگانی واقعی بهتر نشان دهد.
شیوه سعدی در گلستان و بوستان حکایت گویی است و حکایات او یا از شنیده ها و خوانده هایش فراهم آمده اند یا از دیده هایش، یا از آنچه مدعی است، دیده است. این گونه حکایات گلستان و بوستان را گاهی به قصد راه بردن به زندگی سعدی بررسی کرده اند، اما این بررسی ها بیش از آنکه پاره ها یا دوره هایی از زندگی سعدی را روشن کند، یک نکته را معلوم کرده است؛ تناقض های تاریخی و جغرافیایی این حکایت ها به حدی است که باید پذیرفت اگر همه آنها هم ساختگی نباشد، بیشتر آنها ساخته خیال سعدی است. مسلم است که سعدی در هند نبوده و اگر بوده به زیارت سومنات نرفته است، اما حتی معلوم نیست که در خندق طرابلس هم به کار گل گرفته شده باشد یا هرگز گذرش به جامع کاشغر یا جزیره کیش یا سرای اغلمش افتاده باشد، یا هرگز در مصر بوده است، یا هیچگاه مشایخی را که از قول شان سخنانی نقل می کند، دیده باشد.
هدف سعدی از بیان این حکایت ها، چه راست باشند و چه نباشند، زندگینامه نویسی نیست. هدف، انتقال پیامی اخلاقی است و این حکایت ها زمینه چینی یا صفحه آرایی است برای انتقال پیام. سعدی صحنه را واقع نما می آراید تا پیام او پذیرفتنی بنماید. در نظر ما که اندکی با ملل و نحل آشنایی داریم و حتی برای آن گروه از خوانندگان زمان او که با این مقوله بیگانه نبوده اند، هیچ یک از حکایت های سعدی به اندازه داستان «بتی دیدم از عاج در سومنات» در بوستان دور از واقع و ناپذیرفتنی نیست، اما سعدی قصد بیان واقع نداشته است و این قصه را هم برای آشنایان با عقاید و مذاهب مختلف ننوشته است. او این عناصر ناسازگار از آداب مذاهب مختلف را به گمان خود به این قصد در یک جا جمع کرده است که حکایتش در نظر مخاطب که در بند ریزه کاری های کلامی نبوده، پذیرفتنی بیاید. انگار در این حکایت او خود را در جای مسلمانی عامی و متعصب می نهد و از همه پیشداوری های چنین مسلمانی در حق «کفار» استفاده می کند. این همان کاری است که بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان و مثلا شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی، کرده اند. استفاده از عناصری که از پیش در ذهن خواننده موجود است و فراخواندن این عناصر که گاه از طریق یک اشاره کوتاه صورت می گیرد، به سعدی کمک می کند که از یک سو حکایت هایش را هر چه کوتاه تر بگوید و از سوی دیگر، بسیاری از گفته های خود را مستند به سخن کسانی کند که مخاطب در حجیت سخن ایشان شکی ندارد. ایجاز سخن سعدی در گلستان و بوستان غالبا به دلیل استفاده از این شیوه است. این شگرد گاه بسیار پنهان است. مثلا در همان حکایت چهارم گلستان می خوانیم که «طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند...». قید «عرب»، تصویری را که از دیرباز از راهزنان عرب در ذهن مردم بوده است، بیدار می کند و سعدی را بی نیاز می کند از اینکه در وصف بی باکی و سفاکی ایشان تفصیل بدهد، تا مدعای خود را ثابت کند که به اصلاح کسی که با چنین دزدانی بزرگ شده باشد، امید نمی توان بست. گاه نیز افزودن چنین صفاتی (پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشسته بود؛ یکی از مشایخ شام را پرسیدند...) تنها به قصد آن است که حکایت، در عین بیشترین اختصار در کاربرد کلمات واقعی جلوه کند. سعدی هر جا که بتواند سخن خود را به مدد این گونه تلمیحات کوتاه می کند و آنجا که نمی تواند، سخنش تفصیل می یابد. در وصف بخل بخیل به این اکتفا می کند که «گربه ابوهریره را به نانی نواختی و سگ اصحاف کهف را استخوانی نینداختی»، اما در حکایت «بازرگانی که چهل شتر بار داشت»، چون حس می کند که سروکارش با تیپ تازه ای است و خواننده آزمندی و آرزومندی را درست نمی شناسد، در وصف آرزوهای دور و دراز این بازرگان به تفصیل سخن می گوید، اما این وصف مشروح نیز خالی از ایجاز نیست. سعدی مسیر سفرهایی را که این بازرگان می خواهد انجام دهد، با ذکر مبدا و منتهای هر سفر، شرح می دهد، جغرافیای دنیای زمان خود را پیش چشم خواننده مجسم می کند تا او خود، با یک محاسبه ذهنی، به عبث بودن کار و پندارش پی ببرد.
سعدی، بر خلاف کار بسیاری از اخلاقی نویسان قدیم که پند خود را از زبان جانوران بیان می کنند، از مردم واقعی سخن می گوید و بنابراین صفاتی که به آنها نسبت می دهد، یا صفاتی که ذکر نام آنها در ذهن خواننده برمی انگیزد، واقعی اند و نه قراردادی، اما برخلاف بیشتر داستان نویسان جدید، شخصیت سازی نمی کند، بلکه از «تیپ » ها یا شخصیت هایی که به صورت ساخته و پرداخته، یا نیم ساخته، در ذهن مخاطب وجود دارند، استفاده می کند. یا به عبارت دقیق تر، تصاویری را که از پیش در ذهن خواننده هست فرا می خواند و آنگاه چند خطی بر این تصاویر می افزاید تا زمینه را برای بیان پند خود آماده کند. شخصیت های او نیز یا تیپ های شناخته شده اجتماعی اند یا شخصیت های تاریخ. خواننده سعدی با خواندن نام لقمان و حاتم طایی به یاد حکمت و ادب و سخاوت می افتاده و بنابراین نیازی نبوده است که او بیش از این در این باره چیزی بگوید، اما پند یا نتیجه اخلاقی حکایت، وقتی که از زبان چنین شخصیت هایی بیان شود، اثری دیگر دارد. به ویژه اینکه سعدی معمولا آن را به صورت یک عبارت کوتاه درمی آورد که در یاد خواننده می ماند. غالب حکایات سعدی در گلستان (و تا اندازه ای در بوستان) در قالب گفت وگو است. این گفت وگوها سبب می شود که حکایت، برخلاف بسیاری از داستان های کوتاه جدید، یک اوج یا پیام اخلاقی نداشته باشد، بلکه در هر مرحله، از زبان یکی از طرف های گفت وگو پیامی اخلاقی، در قالب عبارتی موجز یا یکی، دو بیت شعر، بیان شود. مثلا در حکایت ملکزاده کوتاه قد و برادران، این جمله ها با بیت های پندآموز از زبان شخصیت های داستان بیان می شود: «نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر».
آن که جنگ آرد به خون خویش بازی می کند
روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری
اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان، نه گاو پرواری
«محال است که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.»
کس نیاید به زیر سایه بوم/ ور همای از جهان شود معدوم
«ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»
این پندها و پیام های اخلاقی وحدت موضوعی ندارند و هر چند بیشتر آنها بر سر زبان مردم افتاده اند، کمتر کسی به یاد می آورد که فلان عبارت را در کدام حکایت گلستان دیده یا خوانده است. برخی دیگر از حکایت های گلستان کوتاه ترند و تنها یک پیام اخلاقی دارند و برخی دیگر در نهایت ایجازند و حکایت چیزی نیست جز نتیجه اخلاقی آن. مثل: «کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد و گفت: شنیدم فلان دشمن تو را خدا برداشت، گفت: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت.»، «یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم.»، «لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان. هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.»، «هندویی نفت اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.» اگر بخواهیم خلاصه کنیم، می توان گفت که در آثار سعدی نوعی تقسیم کار می بینیم. کار غزل از نظر او، بیان عشق است و عناصر غزل او هم طوری انتخاب می شود که یا مستقیم از عشق حکایت می کند یا از طبیعت به صورتی که به کار بیان عوالم عاشقانه می آید. از این روست که عناصر شعر سعدی در غزلیات، محدود و بسته می نماید. در برابر این محدودیت، گستردگی دامنه انتخاب او را در گلستان و بوستان می بینیم. پس محدودیت جهان سعدی در غزلیات به سبب ناتوانی نیست. اگر سعدی از مشایخ تصوف در غزلیات خود یاد نمی کند، به این سبب نیست که با مشی ایشان موافقت ندارد، بلکه گویی یاد کردن از ایشان را در غزل در عالم عاشقی شرک می داند و اگر سخن کسی را در غزل خود درج نمی کند، به این سبب است که خود را در این عالم از هر کس دیگر صاحب نظرتر و کارآشناتر می داند و ضرورتی نمی بیند که قول خود را با سخن دیگران تایید کند. سعدی در غزل، داستان گویی نمی کند و پند اخلاقی نمی دهد، زیرا جای این دو کار را در آثار دیگر خود می داند و پندهای او در مواعظ نیز به همان سبک غزلیات اوست؛ مستقیم است و از زبان خود او و نه از زبان دیگران بیان می شود.
در برابر جهان «بسته» سعدی در غزلیات، جهان غزل حافظ بسیار باز و گسترده است. نه تنها موضوعاتی که بدان ها می پردازد، بسیار متنوع تر است، بلکه شگردهایی هم که برای بیان این موضوعات به کار می گیرد، بسیار بیشتر است. برخی از این شگردها را به اختصار بیان می کنیم:
بسیاری از غزل های حافظ صورت داستانی دارند. منظور این نیست که حافظ طرح و پیرنگ خاصی را رعایت می کند، بلکه این گونه غزلیات، چون غالبا با فعلی به صیغه ماضی و با نوعی صحنه آرایی آغاز می شوند، توقع شنیدن داستانی را در خواننده برمی انگیزند:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند...
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده...
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم...
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد...
در سرای مغان شسته بود و آب زده...
گاه نیز غزل حافظ با گفت وگویی آغاز می شود:
گفتم: ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب...
گفتم: غم تو دارم گفتا: غمت سرآید...
گفتم: کی ام دهان و لبت کامران کنند...
پاره ای از این توصیف های حکایت گرانه و گفت وگوهای حافظ تا پایان غزل ادامه می یابند و برخی دیگر دو، سه بیت بیشتر نیستند، اما در هر دو حال نقش آنها یکی است؛ وارد کردن یک فضای داستانی و صداهای دیگری جز صدای شخص شاعر در غزل.
گذشته از این، ضمن غزل نیز بسیاری نکته ها از زبان کسان دیگری جز شاعر، گاه به صورت گفت وگو، نقل می شود. این گفت وگوها گاه ساختمانی رباعی گونه دارند، به این معنی که چند مصرع اول در خدمت معنا یا پیامی است که در مصرع آخر بیان می شود: دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد / گفتا: شراب نوش و غم دل ببر ز یاد/ گفتم: به باد می دهد این باده نام و ننگ/ گفتا: قبول کن سخن و هر چه باد، باد
و گویاتر از آن: صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت:/ ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت/ گل بخندید که از راست نرنجیم ولیک/ هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
این گونه سخن گفتن از همان نوعی است که در حکایات سعدی می بینیم؛ شاعر صحنه ای ترتیب می دهد برای اینکه سرانجام پیامی را از زبان یکی از شخصیت های حاضر در صحنه بیان کند. این پیام غالبا اخلاقی است، هر چند همیشه نصیحت گویانه نیست، زیرا هر چند پند سعدی پوشیده است، پند حافظ از او پوشیده تر است و برخلاف سعدی که غالبا در پندهای خود پیروی از مذهب مختار اخلاقی را توصیه می کند، اخلاق حافظ گاه ما را به فراتر رفتن از مرزهای اخلاق مرسوم می خواند.
طیف موجوداتی که حافظ پیام های اخلاقی اش را (اخلاق به معنای وسیع کلمه) از زبان آنها بیان می کند، بسیار وسیع است و از عناصر طبیعت مثل چمن و...، شخصیت های متعارف شعری (بنفشه، گل، بلبل، سوسن...)، تا شخصیت های خاص شعر حافظ (سروش عالم غیب، پیر مغان، پیرمی فروش، پیر ما...) تا تیپ های شناخته اجتماعی (فقیه مدرسه، طبیب...) و شخصیت های تاریخی را در برمی گیرد. اما هیچ یک از این موجودات برای خواننده ناآشنا نیست. حافظ برخلاف کاری که مولوی در برخی از غزل هایش کرده است، از جارو و آسیا یا از زبان ایشان سخن نمی گوید و داستان پردازی نمی کند. موجودات شعر او همان خصوصیتی را دارند که در حکایات سعدی دیدیم، یعنی یا از راه کار شاعران پیشین صاحب مجموعه ای از صفات قراردادی شده اند که با نام ایشان تداعی می شود، یا حافظ خود این کار را کرده است، یا تیپ های شناخته شده اجتماعی اند، یا موجودات اساطیری و تاریخی و قرآنی اند. حتی آشنایی ما با پاره ای از این شخصیت ها به حدی است که وقتی در شعر حافظ می خوانیم:
گفتم: که کی ببخشی بر جان ناتوانم/ گفت: آن زمان که نبود جان در میانه حائل/ حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید/ از شافعی نپرسند امثال این مسائل
زیاد به ربط بیت اول و دوم نمی اندیشیم و حتی بیت دوم را بیت مستقلی می دانیم، بی آنکه از خود بپرسیم که بحث بر سر کدام نکته و کدام مسائل است. برای پرهیز از اطاله کلام، از برخی از این مقولات نمونه ای نقل می کنیم:
چمن حکایت اردیبهشت می گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش
کاندر این دیر کهن حال سبکباران خوش است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده ست
که ای بلندنظر شاهباز صدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی بِه ز مال اوقاف ست
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کِشته، ندروی
از این گونه «حکایت»ها و اقوال در بیشتر غزل های حافظ هست، اما دلبستگی او به این شیوه به حدی ست که چند بیت از یک غزل خود را براساس این طرح، یعنی سخن گفتن از زبان دیگران سروده است:
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت
گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است و پیر دهقان گفت
بیت اول نمونه سخن گفتن از زبان شخصیتی است که قولش حجت است. غرض حافظ البته مصرع دوم است، اما وقتی سختی فراق یار از زبان یعقوب بیان شود که خواننده، داستان او را می داند که چگونه چشم خود را در هجران یوسف از دست داد، اثری دیگر دارد.
در بیت دوم، برخلاف بیت اول، چیزی از آنچه واعظ شهر درباره هول قیامت گفته است، نقل نمی شود، زیرا خواننده خود با گفته های واعظان آشناست. پس به اشاره ای اکتفا می شود. در بیت پنجم و هفتم نیز از همان شیوه بیت اول استفاده شده است، چه کسی صالح تر از خود باد که درباره بی اعتباری تکیه کردن بر باد سخن بگوید و کیست که بهتر از «پیر دهقان» بداندکه از هر کِشته ای چه درو می توان کرد و هر تخمی چه میوه ای به بار می آورد؟ این غزل حافظ مثل سایر غزل های او و نیز مثل بسیاری از حکایت های نسبتا مفصل سعدی در گلستان، وحدت موضوعی ندارد، مجموعه ای است از پندها که از زبان موجودات مختلف گفته می شود. پرسشی که اکنون طرح می شود این است که آیا حافظ در این شیوه سخن گفتن، یعنی حکایت و گفت وگو در غزل آوردن که در میان غزلسرایان پیش از او (به استثنای مولوی) رایج نبوده است و این دو را وسیله ابلاغی پیامی اخلاقی کردن که مختص اوست، از شیوه سعدی در گلستان و بوستان متاثر نیست؟ مسلم است که حافظ بسیاری از مضامین غزل های سعدی را اقتباس کرده و حتی مصرع هایی از او را در شعر خود آورده است، باز مسلم است که این کار او به غزلیات محدود نمانده، بلکه دست کم در یک مورد مضمون بیتی را از یکی از ابیات گلستان گرفته است. این همان بیت معروف:
حدیث مدعیان و خیال همکاران/ همان حکایت زردوز و بوریاباف است
است که به احتمال زیاد از این بیت سعدی گرفت شده که:
بوریاباف اگر چه بافنده است/ نبرندش به کارگاه حریر
باز می دانیم که حافظ بارها شعر خود را پند خوانده است و نیز در غزلی که پیش از این دو بیت از آن نقل کردیم، ابیات پیشین غزل و از جمله سخن پیر می فروش را که توصیه به شراب نوشیدن و غم دل از یاد بردن است، از مقوله پند می داند و می گوید:
حافظ گَرت ز پند حکیمان ملامت است/ کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
هر چند پند حافظ، چنان که گفتیم، همه جا از نوع پند سعدی نیست، اما بعید است حافظ که عمری را با شعر سعدی به سر برده، از این اوجی که سعدی در ایجاز در حکایت گویی در بوستان و گلستان بدان دست یافته و از شیوه های او در هنر سر دلبران در حدیث دیگران گفتن، غافل مانده باشد. درباره تاثیر سعدی بر حافظ بسیار گفته اند، اما شاید بزرگ ترین پندی که حافظ از سعدی گرفته، این باشد که دیگر نمی توان غزل عاشقانه صرف را ادامه داد، زیرا سعدی این گونه غزل را به جایی رسانده است که: «حد همین است سخندانی و زیبایی را.» غزل مزجی حافظ، با پشت پا زدن به تفکیکی پدید می آید که سعدی میان غزل عاشقانه و عارفانه و میان غزل به عنوان وسیله ای برای بیان احوال عاشقانه و حکایت به عنوان وسیله ای برای انتقال پیام اخلاقی قائل است. گلستان و بوستان حافظ همان غزلیات اوست.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









حسین معصومی همدانی




روزنامه کارگزاران

mehraboOon
03-21-2011, 01:15 PM
پادشاه سرزمین نثر، امپراطور جهان شعر


ذکر جمیل سعدی












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/c6ab9a51b25c4d201c52912519226861.jpg











اول اردیبهشت ماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قصبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
« ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته ...»
شیح مصلح الدین انگار خود همان زمان می دانسته که آوازه سخن اش بیش از شیراز خواهد رفت و او را سرسلسله جنبان نثر و شعر فارسی خواهد کرد.
اول اردیبهشت ماه در روزشمار ادبیات ایران، روز سعدی است.
یاد و نام سعدی، عشق است و فخر کلام و سلامت در بیان و همه اینها در عین سادگی. او شاید هیچ قالب و ژانری را ابداع نکرد. چرا که غزل و قطعه و مثنوی پیش از این بود. اما آن چه سعدی با این ها کرد، اعتلای زبان در بیان شاعرانه بود.همان طور که گلستان را می توان بزرگترین حادثه در نثر فارسی دانست غزلیات او نیز برآیند حضور شاعری دقیق، زبان آور و متعهد است. نام و نشان سعدی در تذکره بسیار رفته است. عمری را به سفر گذراند و حاصل آن تجربیات در دو اثر گران سنگ «گلستان» و «بوستان» تجلی یافت. گلستان حاصل بینش سیاسی و اجتماعی سعدی است و بوستان نشان از معرفت او از عرفان و اخلاق و انسانیت و عشق است.
مدینه فاضله ای که سعدی در بوستان تصویر می کند و قدرت داستان پردازی اش بوستان را اثری جاودان کرده است. گلستان آینه تمام نمای جامعه سعدی است.
نگاه دقیق روان کاوانه و جامعه شناختی سعدی به جامعه و قرار گرفتن در موقعیت ها و بحران های اجتماعی و اخلاقی در حکایت های گلستان آن را به اثری مترقی در دوران خود بدل ساخته است.
توان سعدی در نثر و شعر آن چنان است که نمی توان یکی را بر دیگری برتری داد. اگر او پادشاه سرزمین نثر باشد، بی شک امپراتور جهان شعر است.
در تذکره در نام و یاد سعدی آمده است که ؛
نام او ابومحمد مصلح بن عبدالله بود که مشهور و متخلص به سعدی شیرازی شده ست. سال تولدش را حدود ۵۸۵ تا ۶۰۶ هجری نوشته اند و وفاتش را به فاصله سالهای ۶۷۱ تا ۶۹۱ می دانند. پدر سعدی در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی ـ فرمانروای فارس ـ شغل دیوانی داشت. از همان کودکی مقدمات علوم را فراگرفت.
اوضاع نابسامان ایران در پایان دوره سلطان محمد خوارزمشاه و حمله سلطان غیاث الدین ـ برادر جلال الدین خوارزمشاه ـ به شیراز . سعدی را به هوای کسب دانش راهی دیار غربت کرد.
تحصیل در نظامیه بغداد و شاگردی امام محمد غزالی در گلستان او را امام مرشد خوانده و حضور در مجلس درس شهاب الدین سهروردی، فضای فکر ی او را شکل داد.
سعدی بعد از سفرهای بسیار به سال ۶۵۵ به شیراز بازگشت و در خانقاهی مجاور شد. سعدی در همین سال بوستان را سرود و یک سال بعدش هم گلستان را.
دیباچه گلستان یکی از زیباترین نمونه های نثر فارسی است. خواندن چند سطر از آن در هر حال خالی از لطف نیست.
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالها رنگارنگ
وین پر از میوه های گوناگون
باد در سایه درختانش
گسترانید فرش بوقلمون
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند
به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه کردگار و پرتو لطف ... مظفر الدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و بکرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگارخانه چینی و نقش ارتنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد
ازین سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچه همایونش
به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
برای حسن ختام نام و یاد سعدی یکی از غزلیات او را نیز بخوانید .
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








کانون ادبیات ایران

mehraboOon
03-21-2011, 01:16 PM
جلوه هایی از خداشناسی در اشعار سعدی، اقبال، بهار و سهراب سپهری


«سعدی شیرازی» که به خودی خود کلامش از شیرینی و حلاوت خاصی برخوردار است و به قول خودش «قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن» وقتی از خداوند تبارک و تعالی سخن می گوید و جلوه های خداوندی را در کلامش به تصویر می کشد، شیرینی سخنش مضاعف شده و در عذوبت کلام، او را نظیری و رقیبی نیست.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/0c9c8fa35f8831dd3658e82e50bcd612.jpg











«سعدی شیرازی» که به خودی خود کلامش از شیرینی و حلاوت خاصی برخوردار است و به قول خودش «قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن» وقتی از خداوند تبارک و تعالی سخن می گوید و جلوه های خداوندی را در کلامش به تصویر می کشد، شیرینی سخنش مضاعف شده و در عذوبت کلام، او را نظیری و رقیبی نیست. سعدی معتقد است همه موجودات، خدا را تسبیح می کنند و یاد و نامش را از خاطر نمی برند.«هر گل و برگی که هست یاد خدا می کند/ بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار»
سپس با این کلام انسان را نکوهش می کند که «چون بنده خدای خویش خواند/ باید که به جز خدا نداند». در نظر سعدی مردان خدا چون در سایه لطف خداوندی به سر می برند و در طریقت جز حضرت حق جل و اعلی را تمنا نمی کنند و پیوسته از منبع نور الهی وجودشان مستفیض می شود و تاریکی برای آنان معنا و مفهومی ندارد؛ زیرا اینان منور به نور الهی می باشند.
«شب مردان خدا روز جهان افروز است/ روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست»
خود سعدی گویا در سایه لطف الهی به سر می برده، چون گفته است «سعدی مگر به سایه لطف خدا رود» شیخ اجل عقیده دارد که مردان خدا چون در مملکت حضرت خداوندی طی طریق می نمایند، از غربت هراسی ندارند؛ چرا که پیوسته در خانه یار احساس دلتنگی به عاشق حقیقی دست نمی دهد.
«مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست/ چندان که می رود همه ملک خدای اوست»
سعدی در بیتی دیگر پرده از راز سر به مهری برمی دارد که در سایه سار آن بیت بالا قابل فهم تر می شود؛ زیرا عقیده دارد انسان خداشناس در هر پدیده ای خدا را به نظاره می نشیند؛ یعنی به قولی «یار بی پرده از در و دیوار/ در تجلی است یا اولی الابصار» و چنین نغز و شیرین می سراید:
«رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند/ بنگر که تا چه حد است طیران آدمیت»
چطور چنین چیزی ممکن است؟! وی در بیتی دیگر این سؤال ما را این گونه پاسخ می دهد: «برگ درختان سبز پیش خداوند هوش/ هر ورقش دفتری است معرفت کردگار».
آری در منظر سعدی می توان از همه پدیده های هستی درس خداشناسی گرفت، توحید را خواند و در معرفت خداوندی بیش از پیش کوشید، ولی در گلستان همیشه خوشش، ندای «ما عرفناک حق معرفتک و ماعبدناک حق عبادتک» را سرمی دهد.
«علامه محمد اقبال لاهوری»، شاعر متفکر و استاد پاکستانی که بزرگترین گوینده پارسی در قرن اخیر در شبه قاره هند است؛ در آثارش نشانه های ایمان و جلوه های زیبایی از دین و عواطف عرفانی خودنمایی می کند. اقبال عقیده دارد کسی که خدا را داشته باشد، دیگر از غمهای زمانه آزاد و از خیالهای واهی رهاست «گر خدا داری ز غم آزاد شو/ از خیال بیش و کم آزاد شو»؛ یعنی دیگر غم بیش و کم برای کسی که خداشناس باشد، نمی ماند در منظر وی «مرد مؤمن با خدا دارد نیاز» و «جز خدا کس خالق تقدیر نیست/ چاره تقدیر از تدبیر نیست» سپس آنانی را که در مقام انکار خداوندی برمی آیند و در این امر به ظاهر می کوشند مورد نکوهش قرار می دهد و می سراید: «تو می گویی که من هستم خدا نیست/ جهان آب و گل را انتها نیست» و آن گاه چنین اتمام حجت می کند که نور خداوندی خاموش شدنی نیست: «تا خدا أن یطفئوا فرموده است/ از فسردن این چراغ آسوده است»علامه اقبال که شعرش در عرصه خداشناسی، سوزی دیگر و شوری دگر دارد، می گوید: «شعر را سوز از کجا آید بگوی/ از خودی یا از خدا آید بگوی» وی عقیده دارد، «خدا اندر قیاس ما نگنجد/ شناس آن را که گوید ما عرفناک» چرا چنین امری را مطرح می کند؟ چون می بیند کسی در مقام خودشناسی برنیامده، تا خداشناس شود. «به آدمی نرسیدی خدا چه می جویی/ ز خود گریخته ای آشنا چه می جویی»؛ زیرا «زآب و گل خدا خوش پیکری ساخت/ جهانی از ارم زیباتری ساخت».«ملک الشعرای بهار» که به حق در قرن اخیر همگان به بزرگی مرتبه اش در شعر و سخندانی، معترفند، در خداشناسی و خدامحوری کلامش از بیانی زیبا و از رنگی ویژه برخوردار است.
وی عقیده دارد «خدا باشد به نزد اهل بینش/ نگهدار نظام آفرینش» سپس می سراید که در دلهای خسته و شکسته تنها چیزی که مرهم و تسلی این قلوب به شمار می رود، خداوند است و بس «خدا مرهم نه دلهای خسته است/ تسلی بخش دلهای شکسته است».
در منظر ملک الشعرای بهار، خداوند حاضر و ناظر بر اعمال ماست و در هر جایی ما را می نگرد پس «از خدا غافل مشو یک لحظه در هر کار کرد» و آن گاه می گوید: «چون تو باشی با خدا هر جا خدایت یاور است».
پس از هیچ کس چنین انسانی هراسی ندارد؛ زیرا مستظهر به الطاف خداوندی است.آری خدا در نظر استاد بهار «شاهدی است هر جایی» که بندگان مؤمنش، را یار و عبادش را یاور است. حال که چنین عقیده ای درباره خداوند تبارک و تعالی دارد، خودش در هنگام برخورد با مشکلات و در مواجه با امور سخت تنها دل خوش به ذات اقدس حق دارد و این گونه شیرین خود را موعظه می نماید:
«ای بهار از دگران کارگشایی مطلب/ که خدا کارگشای دل کارآگه ماست»
«سهراب سپهری» که زبان شعریش آرام و پرطراوت است وقتی از خدا و خداشناسی سخن می گوید دلهای آگاه را به وجد و شور و حال می آورد و در جستجو، همگان را برمی انگیزاند تا مانند او «چشمها را بشویند و همانندش جور دیگر ببینند». عرفانی که در شعر سهراب سپهری دیده می شود، ملموس تر از عرفانی است که در شعر بقیه شعراست؛ مثلاً وقتی می سراید: «من نمازم را وقتی می خوانم/ که اذانش را باد گفته باشد/ سرگلدسته سرو/ من نمازم را پی تکبیرة الاحرام علف می خوانم/ پی قد قامت موج» در این سخنان بسیار ملموس و واضح و بهتر از دیگران می خواهد به ما بگوید که نه تنها پرندگان و دیگر موجودات خدای را تسبیح می کنند، بلکه خود طبیعت را در حال قیام دیده و سهراب هم همراه با طبیعت و همه موجودات به عبادت برخاسته است. سهراب که درصدد است دلها را با عشق خداوندی گره بزند «من گره خواهم زد/ دلها را با عشق» در هر کجا به سر ببرد برایش فرقی ندارد؛ زیرا آسمان خداوندی هم بر سرش سایه انداخته «هر کجا هستم باشم آسمان مال من است».
وی می گوید: «من به میهمانی دنیا رفتم/ من به دشت اندوه/ من به باغ عرفان/ من به ایوان چراغانی دانش رفتم» می خواهیم ما هم به باغ عرفان وی سری بزنیم و دسته ای گل بچینیم. گل خداشناسی او بویی دیگر دارد و نفحه ای جان بخش. وی خدا را نزدیک می داند به هر موجود و هر جانداری «و خدایی که در این نزدیکی است» و وقتی به خدا خویش را نزدیک می دانسته، رستگاری را به وضوح می دیده است؛ «رستگاری نزدیک/ لای گلهای حیاط».
در دل سهراب نوری بوده که به مدد این نور راه را می یافته و طی طریق می نموده است و گام در مسیر حق برمی داشته «در دل من چیزی است/ مثل یک بیشه نور» و آن گاه می سراید «رفتم از پله مذهب بالا» و در جایی هم این گونه شیرین از قدرت روحی خویش پرده برمی دارد «می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم/ راه می بینم در ظلمت/ من پر از فانوسم/ من پر از نورم».
راستی این نور او از کجاست؟ آیا غیر از این است که از منبع نور ازلی و ابدی نور می گرفته؛ زیرا گفته است «من از مصاحبت آفتاب می آیم... آری او در مسیر حق، حق را می جسته و می گفته است «کجاست سمت هدایت» و آن گاه که حق را درک کرده این گونه ندای «ما عرفناک» سر می دهد «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ/ کار ما شاید این است/ که در افسون گل سرخ/ شناور باشیم.»
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









م. رجبی




روزنامه قدس

mehraboOon
03-21-2011, 01:17 PM
گلچینی از گلستان


برای روز بزرگداشت سعدی












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/412e05d298ddce54adb05ebe1613f5bf.jpg











شیخ مصلح الدین سعدی از ستون های سترگ سخن پارسی است. کمتر شاعر و نویسنده ای، شعر ونثر را به این پایگاه راسخ و جایگاه شامخ رسانده است. شیرینی و شیوایی سخن او در غزل همتایی جز حافظ ندارد، همین است که او را از دیر باز افصح المتکلمین (شیواترین سخنوران) لقب داده اند. سعدی در انواع سخن استاد است چه غزل، چه قصیده، چه مثنوی (بوستان)، چه حکایات منثور (گلستان و مجالس که بازنگاشت خطابه های پرشور و حال و مواعظ اوست)، چه قطعه و چه رباعی و ترجیع بند و این هنر او نیز گفتنی است که در دوگانه یا دو زبانه سرایی (معروف به ملمعات: فارسی عربی) یا حتی آثار سه زبانه (معروف به مثلثات: فارسی، عربی و گویش کهن شیرازی) استادی بی بدیل است.
لقب او مشرف یا اشرف الدین و نامش مصلح و نام هنری «تخلص» او که اغلب در بیت پایانی غزل ها و قصیده ها میآید: «سعدی» است که در واقع حاکی از انتساب او به اتابک سلغری به نام سعدبن ابی بکر بن سعدزنگی از اتابکان / امیران ترک نژاد حاکم بر منطقه فارس و نواحی همجوار بوده است که در کتاب ممدوحان سعدی نوشته مرحوم علا مه محمد قزوینی و دانشنامه سعدی پژوهی نگارش و تدوین استاد کاووس حسن لی همه آنها و همه کسانی که زندگی و هنر سعدی به نحوی با آنان ربط و پیوندی داشته است، مشروحا معرفی شده اند.
ولا دت او در پیرامون سال ۶۰۶ ق و در هر حال، آغاز قرن هفتم هجری است.
عمری پربار و برکت و نسبتا طولا نی داشته است و بر طبق صحیح ترین قول ها در ماه ذی حجه سال ۶۹۰ ق در گذشته است. آرامگاه اوسعدیه در شیراز، همچون حافظیه (مزار حافظ) از یادمانهای تاریخی و میراث های فرهنگی ارجمند شیراز و فارس و ایران زمین است.
سعدی مقدمات علوم زبانی و ادبی مرسوم اسلا می را در شیراز فرا گرفت، سپس برای گسترش آموخته های خود به بغداد رفت و در مدرسه عالی معروف نظامیه ابتدا به تحصیل علوم گوناگون نقلی و عقلی و ... بعدها به تدریس همان علوم درهمانجا پرداخت. در آنجا بود که به مصاحبت جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن معروف به ابن جوزی نائل شد که باز تابی از آن در گلستان هست. همچنین بعید نیست که از محضر و مصاحبت شهاب الدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی (در گذشته به سال ۶۳۲ ق) هم، روزگاری برخوردار شده باشد که بازتابی از آن در بوستان مشهود است. علا قه به تجربه اندوزی و گرایش به معاشرت (به قول خودش آمیزگاری) با مردم او را به جهانگردی کشاند. بارها به سفر حج رفت. چند سالی نیز در لبنان و شامات به سر برد. زبان عربی را هم از طریق درس و بحث و هم مصاحبت با دانشوران هر دیار و حتی مردم کوچه و بازار به خوبیآموخته و در حدود هفتصد بیت عربی در دیوان او هست که استاد موید شیرازی از فضلا و استادان سعدی شناس معاصر آن را با مقدمه دانشمند نامدار عرب احسان عباس در رساله ای تصحیح و طبع و سپس به فارسی ترجمه کرده اند.
سفرهای او از حدود سال های ۶۲۰ تا حدود ۶۵۵ ق بیشتر از سی سال، به طول انجامیده است (در اقصای عالم بگشتم بسی ...). این که بعضی از محققان معاصر تلا ش می کنند که ثابت کنند که فی المثل سعدی که از جزیره کیش یا طرابلس یا بلخ یا کاشغر در حکایات گلستان یا بوستان سخن می گوید، به یکایک و همه آن مناطق نرفته بوده است، چیزی از جلا لت قدرسعدی و اهمیت هنری آثار او نمی کاهد. ولو این که دلا یل این محقق ثابت کننده و قطعی و نهایی باشد، اشاره به بودن در این نواحی را می توان به حساب خلا قیت طبع و آفرینش ادبی و هنری گذاشت.
این مسئله از شایع ترین شیوه ها وشگردهای ادیبان در همه روزگارهاست. مگر سعدی در حکایت پردازی هایش در گلستان و بوستان، ادعای تاریخ نگاری کرده است؟ باری از قیاسش خنده آمد خلق را.
● بخشی از دیباچه سعدی بر گلستان
منت خدای را، عزوجل، (سپاس و نعمت خاص خدای عزیز و بزرگ است) که طاعتش موجب قربت (نزدیکی به خداوند) است و به شکر اندرش مزید نعمت. (شکرگزاری خداوند سبب افزایش نعمت می شود.) هر نفسی که فرو می رود، ممد حیات است. (نفس کشیدن باعث ادامه زندگی است.) و چون برمی آید مفرح ذات. (بازدم موجب شادمانی جان است.) پس در هر نفسی، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب:
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید
«اعملو آل داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور» (ای خاندان داود شکرگزار باشید که اندکی از بندگان من شکرگزارند.)
بنده همان به که زتقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبر (روایت) است از سرور کاینات و مفخر (مایه افتخار) موجودات و رحمت عالمیان، و صفوت (برگزیده) آدمیان و تتمه دور زمان (پایان بخش دوران رسالت) محمد مصطفی (ص):
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم نسیم وسیم
(او شفاعت کننده، فرمانروا، پیام آور خدا و بزرگوار است. او صاحب چهره و اندامی زیبا و خوشبوست و دارای نشان پیامبری است.)
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتی بان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتی بان
بلغ العلی بکماله، کشف الدجی بجماله حسنت جمیع خصاله، صلوا علیه و آله.
(پیامبر «ص» به خاطر کمالش به بلندپایگی رسید و نور چهره اش تاریکی را زدود. تمام رفتار و کردار او نیکوست. بر او و خاندانش سلا م و درود بفرستید.)
هر گاه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار، دست انابت (توبه) به امید اجابت، به درگاه حق، جل و علا (بزرگ و بلندمرتبه)، بردارد ایزد، تعالی، در وی نظر نکند. بازش بخواند، باز اعراض (روی گردانی) کند. بازش به تضرع (گریه) و زاری بخواند، حق، سبحانه تعالی (پاک و والا ) فرماید:
«یا ملا ئکتی، قداستجیبت من عبدی و لیس له غیری، فقد غفرت له». (ای فرشتگان من، از بنده خود شرم دارم. او جز من کسی را ندارد، پس او را بیامرزیدم.) دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار
گنه بنده کرده است او شرمسار...
یک شب تامل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تاسف می خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتم (با اشک ریختن دل سنگین خود را نرم و سبک می کردم.) و این بیت ها مناسب حال خود می گفتم:
هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می کنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را زسبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت...
● باب اول: درسیرت پادشاهان
▪ حکایت اول: پادشاهی آنقدر در حق مردم کشورش ظلم و ستم می کرد که مردم آن دیار دست به مهاجرت می زدند و در نتیجه بر اثر کم شدن جمعیت، درآمد ناشی از مالیات هم کاهش یافت و پایه های حکومت سست شد. روزی در مجلس شاهنامه خوانی دربار داستان فریدون و ضحاک خوانده می شد. وزیر پادشاه که از اوضاع سیاسی کشور آگاه بود از پادشاه پرسید: چطور فریدون بدون هیچ ثروتی توانست بر ضحاک غلبه کند؟ پادشاه پاسخ داد: توسط حمایت مردمی. وزیر از فرصت استفاده کرد و گفت: اگر حمایت مردمی موجب به دست آوردن پادشاهی و تداوم آن می شود چرا شما مردم را پراکنده می کنید؟ مگر نمی خواهید پادشاهی کنید؟
همان به که لشکر به جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
شاه پرسید: چگونه می توان دوباره مردم را جمع کرد؟ وزیر پاسخ داد: باید شاه اهل بخشش و مهربانی باشد تا مردم دور او جمع شوند که متاسفانه شما این صفات را ندارید!
نکند جور پیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرح ظلم فکند
پای دیوار ملک خویش بکند
شاه که از سخن وزیر خود ناراحت شده بود او را به زندان انداخت. بعد از مدتی عموزاده های پادشاه مدعی سلطنت شدند و با استفاده از درهم ریختگی اوضاع سیاسی توانستند شاه را از حکومت ساقط کنند.
پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآور است
با رعیت صلح کن و زجنگ خصم ایمن نشین
ز آنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است...
● باب دوم: در اخلاق درویشان
▪ حکایت دوم: لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان; هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل ]انجام دادن[ آن پرهیز کردم.
نگویند از سر بازیچه حرفی
کزان پندی نگیرد صاحب هوش
وگر صد باب حکمت پیش نادان
بخوانند آیدش بازیچه در گوش...
▪ حکایت سوم: پیش یکی از مشایخ ]اساتید اخلاق[ گله کردم که: فلانی به فساد من گواهی داده است. ]شخص به من نسبت ناروا و زشت داده است[ گفتا: به صلاحش خجل کن ]با نیکوکاری خود شرمنده اش کن[.
تو نیکو روش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
▪ حکایت چهارم: یکی از عرفا پهلوانی را دید که بسیار خشمگین است. از کسی پرسید که چرا پهلوان اینقدر ناراحت است؟ جواب شنید که کسی به او فحش داده است. گفت: این چه پهلوانی است که می تواند هزار من سنگ را از زمین بردارد ولی طاقت شنیدن یک حرف بی ربطی را ندارد؟
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی...
● باب سوم: در فضیلت قناعت
▪ حکایت پنجم: یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن; که سیری مردم را رنجور کند ]بیمار می کند[ گفت: ای پدر گرسنگی خلق را بکشد. نشنیده ای که ظریفان گفته اند: به ]به سبب[ سیری مردن به ]بهتر[ که گرسنگی بردن ]کشیدن[. گفت: اندازه نگهدار «کلوا واشروبواو لاتسرفوا» ]بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید[.
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف جانت برآید
▪ حکایت ششم: حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟
گفت: بلی، روزی چهل شتر قربانی کرده بودم، امرای عرب را، پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم پشته ای فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی؟ که خلقی بر سماط ]سفره[ او گرد آمده اند. گفت:
هر که نان ازعمل خویش خورد
منت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم...
● باب چهارم: در فواید خاموشی.
▪ حکایت هفتم: یکی از شعرا به قصد رسیدن به نان و نوایی نزد رییس دزدها رفت و شروع به ستایش و مدح او کرد. برخلا ف انتظار، رییس دزدها دستور داد لباس هایش را در بیاورند و برهنه رهایش بکنند تا برود. همان طور که از سرما می لرزید، سگ های ولگرد به دنبال او افتادند. خواست با سنگ آنها را از خود دور کند اما به علت یخبندان سنگ از زمین جدا نمی شد. گفت: این ها دیگر چه مردم پستی هستند که سگ را رها کرده و سنگ را بسته اند. رییس دزدها حرف او را شنید و به خنده گفت: از من چیزی بخواه. گفت: لباس خودم را به من پس بدهید.
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
رییس دزدها دستور داد لباس های او را پس بدهند و یک قبای پوستی و مقداری پول نیز به او انعام داد...
● باب پنجم: در عشق و جوانی.
▪ حکایت هشتم: یکی از پادشاهان عرب که داستان عشق لیلی و مجنون را شنیده بود، می خواست بداند چرا مجنون با وجود داشتن علم و ادب، سر به بیابان گذاشته است. برای همین دستور داد تا مجنون را به درگاه او بیاورند. وقتی مجنون به نزد پادشاه آمد، شاه سرزنش کنان به او گفت: در بزرگواری و انسانیت چه عیبی دیدی که خلق و خوی جانوران را در پیش گرفته ای و با مردم زندگی نمی کنی؟ گفت:
کاش کانان که عیب من جستند
رویت ای دلستان بدید ندی
تا به جای ترنج در نظرت
بی خبر دست ها بریدندی
شاه با شنیدن سخن مجنون به دلش افتاد که لیلی را هم ببیند. با دستور پادشاه لیلی را به نزد پادشاه آوردند و شاه با تعجب نگاهی به شکل و شمایل لیلی انداخت و برخلا ف تصورش دید که زشت ترین خدمتکار دربار از لیلی زیبا تر است. مجنون که فکر پادشاه را خوانده بود گفت: باید از دریچه چشم مجنون به صورت لیلی نگاه کرد تا بتوان زیبایی های او را دریافت.
تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش
● باب ششم: در ضعف و پیری.
▪ حکایت نهم: وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان گفت: مگر عهد خردی (روزگار کودکی) فراموش کردی که درشتی می کنی؟
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی درین روز بر من جفا
که تو شیر مردی و من پیرزن
● باب هفتم: در تاثیر تربیت.
▪ حکایت دهم: شنیدم که پیرمرد عارفی به مرید خود می گفت: ای پسر، چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی است، اگر به روزی ده (بخشنده و دهنده روزی) بود به مقام ملا ئکه می رسید.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه مدفون و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و رای فکرت و هوش...
▪ حکایت یازدهم: عرب صحرانشینی دیدم که به پسر خود می گفت: روز قیامت تو را خواهند پرسید که عملت چیست؟ نگویند پدرت کیست؟
جامه کعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد
با عزیزی نشست روزی چند
لا جرم همچو او گرامی شد
کرم پیله: (کرم ابریشم، ابریشم)
▪ حکایت دوازدهم: مرد نادانی چشم درد گرفت. پیش دامپزشک رفت. دامپزشک از همان دارویی که در چشم چهارپایان می ریخت در چشم مرد ریخت و او نابینا شد. برای داوری نزد قاضی رفتند. قاضی گفت: دامپزشک بی تقصیر است، چون اگر این مرد خر نبود، هیچ وقت پیش دامپزشک نمی رفت. این را گفتم تا بدانی که هر کس کار خود را به آدم بی تجربه ای واگذار کند، علا وه بر این که پشیمان می شود در نزد افراد خردمند به کم عقلی هم منسوب می شود.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بور یا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
«بوریا: حصیر»
▪ حکایت سیزدهم: از بزرگی پرسیدم معنی حدیث «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» (دشمن ترین دشمن تو نفس تو است که در میان دو پهلوی تو است) چیست؟ و چرا بزرگترین دشمن انسان، نفس انسان است؟ گفت: برای این که به هر دشمن خوبی کنی، دوست می شود مگر نفس که هر چه بیشتر با او مدارا می کنی، سرکش تر می شود و دشمنی اش را با تو زیادتر می کند.
فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن
وگر خورد چو بهایم، بیوفتد چو جماد
مراد هرکه برآری، مطیع امر تو گشت
خلا ف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد ...
● باب هشتم: در آداب صحبت.
ـ پند یکم: مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن (جمع کردن) مال. عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت: نیک بخت آن که خورد و کشت (به صورت باغ و مزرعه برای استفاده آیندگان در آورد) و بدبخت آن که مرد و هشت (به جای نهاد).
مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر در سرتحصیل مال کرد و نخورد
ـ پند دوم: دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند. یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود،نه دانشمند
چار پایی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بروهیزم است یا دفتر
ـ پند سوم: علم از بهر دین پروردن است، نه از بهر دنیا خوردن.
هر که پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت
ـ پند چهارم: سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث (گفت و گوی علمی) و ملک بی سیاست.
ـ پند پنجم: رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان.
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه می کند به انبازی
(انبازی: مشارکت)
ـ پند ششم: سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند، شرم زده نشوی.
ـ پند هفتم: خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی وقت، هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
درشتی و نرمی به هم در بهشت
چو فاصد که جراح و مرهم نهست
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا نیک مردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیزدندان
پند هشتم: متکلم (سخنران) را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلا ح نپذیرد.
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
ـ پند نهم: کارها به صبر برآید و مستعجل (شتاب کار) به سر درآید (از پای درآید.)
به چشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپای از تک فروماند
شتربان همچنان آهسته می راند
(سبق برد: سبقت گرفت.)
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









نویسنده : غلامرضا قدس
منبع: گل هایی از گلستان انتخاب و تدوین بها» الدین خرمشاهی




روزنامه مردم سالاری

mehraboOon
03-21-2011, 01:18 PM
سعدی، منادی انسان دوستی، فرزانه همیشه عاشق


اول اردیبهشت ماه جلا لی فرا می رسد. قلم برش خود می لرزد، که درباره افصح المتکلمین، پاسدارسخن پارسی، حکیم و شاعر جلیل القدر ایرانی چه بنویسد؟؟












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/ffb962807f8d7881fd536513a6d77c2c.jpg











اول اردیبهشت ماه جلا لی فرا می رسد. قلم برش خود می لرزد، که درباره افصح المتکلمین، پاسدارسخن پارسی، حکیم و شاعر جلیل القدر ایرانی چه بنویسد؟؟
در قرن بیست و یکم، با هجوم بی رحم اطلا عات الکترونیکی، تصاویر ماهواره ای و رواج زبان جدید نگارشی درپیامک های لا تین که آنرا <فینگلیش> نامیده اند... براستی کدام سنگر را بهتر از بوستان سعدی می توان یافت تا زبان پاکیزه ما را از این هجوم نگاهبان باشد؟!
از دیگر سو چگونه می توان آوای افسوس برنیاوردو دریغا دریغا نگفت، که اگر سعدی در کشورهای دیگر سر به خاک فرو برده بود احتمالا امروز آرامگاهش هم جهانگردان فراوانی را به خویش می خواند و سیل فراوان درآمدهای توریستی راجذب می کرد و هم از سفرهایش فیلم ها، سریال ها، کتاب ها و انیمیشن ها ساخته می شد!!
راستی آیا مارکوپولو از سعدی ما یا ناصر خسروی عزیزمان در جهانگردی و ماجراجویی، موفق تر بوده است؟! آیا اگر ترکیه، مالزی، اندونزی، اروپا و آمریکا، گنجینه ای چنین را داشت، چنین وجودی را بهانه رونق گردشگری و درآمدهای سرشار توریسم خود قرار نمی داد؟!
و باز هم از سوی دیگر... اگر ابن بطوطه ایران، مارکوپولو و ماژلا ن خطه پارسی زبانان در نقطه ای دیگر می زیست امروز با هزاران بهانه و هر روز <مردم شناسی، جامعه شناسی و هنر> ارزشمند این اندیشمند کم نظیر را به رخ جهانیان نمی کشیدند؟!
کیست که چنین صمیمانه فریاد می کشد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوست؟!
و کیست که بلندترین قله انسان دوستی را در عرصه سخن فتح کرده باشد و به چشم دل همه انسان ها را یک پیکر معرفی کند و حکیمانه ترین اندرز جاودان جهانی را به زبان آرد که:
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
کیست که در قحط سال سوزان و بی رحم طبیعت، بر زبان یک توانمند انسان دوست این آیه بشری را نازل کند که:
من از بی نوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
و کیست که ذره بین به دست گرفته، شاهکار حماسی زبان پارسی را ـ شاهنامه فردوسی را ـ می خواند و درمیان چکاچاک شمشیر، آوای ابرانسانی را می شنودکه نه فقط به حقوق بشر بلکه به حقوق حیوانات نیز توجه کرده و این چکاد شعر و احساس بشری را در تضمینی چنین صادقانه، اینگونه می سراید:
چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد:
<میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است>!
و از دیگر سوی، چگونه می توان از شعر و نثر سعدی چشم برتافت، در دنیایی که درست خواندن و درست نوشتن به زبان پارسی، برای دانشمندان و ادیبان هم یک رویا شده است؟..! آیا لذت اینهمه زیبایی سخن را می توان از پارسی زبانان گرفت؟!
و ... باز هم از دیگر سوی کیست که امروز می تواند عمیق ترین احساسات بشری را در قالب داستان های کوتاه، گویا و تاثیرگذار در پهنه اخلا ق شخصی و اجتماعی ـ برای کتاب های درسی مان از دبیرستان گرفته تا انتشارات آزاد وعمومی، هدیه کند؟!
نگارنده بخوبی می داند که عظمت مقام سعدی تا بدانجاست که برخی از منتقدین با اعتراضاتی علیه او برای خویش در جامعه جایگاهی و در عرصه اقتصادانان و آبی تهیه کرد ه اند، اما بر دامان بزرگی سعدی از آنان گردی نخواهد نشست و نقد و انتقادهای منصفانه ای هم که در باب سعدی به عمل آمده است بجز صیقل دادن به تصویر سعدی تاثیر دیگری نداشته است!
دوستی می گفت: خواندن اشعار چندین قرن پیش موجب می شود که ما <درجا بزنیم> و به نوعی <تحجر> و واپسگرایی دچار شویم. بی هیچ جدالی دستش را گرفته و به موزه بردم می نگریست و تحسین می کرد هنگامی که از موزه بیرون آمدم گفتم حاضری با همان چراغها، ظرف های سفالین و شمشیرها زندگی کنی؟!
گفت: نه، نمی شود!! گفتم: پس از چه لذت می بردی؟! گفت از اینکه روزگای چنان وسائلی نیز داشته ایم: گفتم من هم نمی گویم که عینا همچون سعدی سخن بگوئیم و آنچه را او گفته است بی هیچ کم و کاستی قبول کنیم اما بخوانیم، لذت ببریم و برمبنای آن گذشته زیبا، امروزمان را زیباتر بسازیم. هنگامیکه یک ایرانی می تواند چنان به زبان عربی تسلط پیدا کند که قصیده یا غزلی بدان زبان بسراید، آیا این نقص اوست یا کمال او؟!
مگر زبان عربی در روزگار سعدی زبان علم و فرهنگ در میان همه مسلمان جهان نبوده است؟!
نویسنده ای کوشیده است تا نوشته های سعدی را با نگاه امروزین بررسی نموده و او را <پریشانگر> معرفی کند سفرهایش را زیر سئوال ببرد و اغلا ط جغرافیایی اش را بگیرد ما ضمن احترام به همه کسانی که به قصد خدمت به فرهنگ راستین ایران زمین تلا ش می کنند، به این عزیز و دیگران می گوئیم، نباید با معیارهای امروزین، نوشته های دیروز را بررسی کرد... آنچه مهم است برآیند، نتیجه و توصیه های انسانی است که در میان آن نوشتارها خود را می نمایاند.
سعدی، به خلیفه عباسی، باورمند بوده است و اگر می بینیم که پس از سقوط خلیفه قصیده ای موثر و محکم در رسای او می سراید که:
آسمان را می سزد گر خون ببارد بر زمین
در زوال ملک مستعصم امیرالمومنین
حق نداریم او را محکوم کنیم، زیرا او هم آزاد بوده است که دینی، دیدگاهی و بیانی داشته باشد!! اتفاقا باید دست سعدی و امثال سعدی را بوسید که باورهایشان را بیان می کنند و از اتهام دورنگی، ریا بی عقیدتی و پوچی به دور هستند. وقتی قلم به دست گرفتم گمان نمی کردم عنان سخن از کف بیرون رود و چنین مطالب نگاشته شود، تصور می کردم که می خواهم به زبان پاکیزه، محکم تاثیرگذار و زیبای سعدی بپردازم. اما دیگر مجالی برای پرداختن به این جنبه بحث باقی نمانده است... پس بگذارید با جملا تی دیگر دامان سخن را برچینم و شما را به خواندن آثار زیبای سعدی و لذت از دیدن گلستان و بوستان وغزلیات همیشه زیبایش توصیه کنم.
نخست آنکه آرزومندیم مدیران امور فرهنگی وگردشگری کشور، همچنانکه در باب ثبت نوروز به عنوان یک اثر ملی ـ فرهنگی اقدام کرده اند، درموردسعدی نیز چنین کنند و چهره او را بشناسانند بدانگونه که با پیشنهاد ایران، سالی را از سوی یونسکو به عنوان سال سعدی داشته باشیم نکند قصاید عربی سعدی موجب شود تا عرب زبانان او را از ما بدزدند!
دیگر آنکه عزیزان ما برای جلب توریست فرهنگ و زیارت آرامگاه، سعدی اقدام مجدانه به عمل آورند و نگذارند که این پتانسیل و امکان بزرگ نادیده انگاشته شود.
وبالا خره مسئولین صدا و سیما، به عنوان متولیان فرهنگ عمومی، قطعا باید به معرفی ابعاد عظیم وارزشمند هنری، علمی، فلسفی، ادبی، جهانگردی، داستان پردازی وایرانی گری این بزرگمرد بپردازند تا اشتیاقی بیش از گذشته در ایران و جهان برای شناسایی و بهره گیری از سعدی به وجود آید
سعدی مردی است که می تواند پرچم سرافرازی را بیشتر از گذشته بر سر ملت ایران به اهتزاز درآورد، او را دریابید: زیرا حد سخن، سخن سعدی است و این گنج را نباید فراموش کرد!
پایان سخن را، قلم به دست همان معجزه گر می سپاریم تا یاد هستی بخش را برایمان بدین زیبایی تداعی کند که:
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









مصطفی بادکوبه ای (امید)




روزنامه سیاست روز

mehraboOon
03-21-2011, 01:18 PM
جهان به روایت شاعر جهانگرد


به مناسبت اول اردیبهشت ، روز بزرگداشت شیخ اجل، سعدی شیرازی ......












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/619bb28659af03d8fbc7aaf3708d8bdb.jpg











● مهمترین ویژگی سخن سعدی فصاحت و شیوایی کلام اوست
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی یکی از بزرگترین شعرای ایران است که بعد از فردوسی، آسمان زیبای ادبیات فارسی را با نور خود روشن ساخت. او نه تنها یکی از بزرگترین شعرای ایران بلکه یکی از بزرگترین سخنوران جهان است. ولادت سعدی در سال های اول سده هفتم هجری حدوداً در سال ۶۰۶ ه.ق در شهر شیراز است. خانواده اش از عالمان دین بودند و پدرش از کارکنان دربار اتابک بود. سعدی نیز از همان دوران کودکی تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت ولی در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و تحت تکفل جد مادری خود قرار گرفت.
او مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت که این سفر آغاز سفرهای طولانی سعدی بود. او در بغداد درمدرسه نظامیه مشغول به تحصیل شد. در همین شهر بود که به محضر درس جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن محتسب رسید. پس از چند سال که او در بغداد به تحصیل مشغول بود شروع به سفرهای طولانی خود کرد؛ از حجاز گرفته تا روم و بارها با پای پیاده به حج رفت. سعدی سفرهای خود را تقریباً در سال ۶۲۱ ۶۲۰ آغاز و حدود سال ۶۵۵ با بازگشت به شیراز به اتمام رساند که البته درخصوص کشورهایی که شیخ به آنجا سفر کرده علاوه بر عراق، شام ، حجاز که کاملاً درست بوده، هندوستان، غزنین، ترکستان و آذربایجان و بیت المقدس و یمن و آفریقای شمالی را نیز ذکر کرده اند و اکثر این مطالب را از گفته های خود شیخ استنباط نموده اند. ولیکن بنا بر نظر بسیاری از محققین به درستی آن نمی توان اطمینان کرد بخصوص اینکه بعضی از آن گفته ها با شواهد تاریخی و دلایل عقلی سازگار نیست.
شیخ شیراز دوستی محکمی با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمس الدین محمد و علاء الدین عطا ملک جوینی؛ وزرای دانشمند مغول؛ داشت. آن طور که از سخنان شیخ معلوم است او به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید در سلسله متصوفه داخل شده و همچنین گفته اند که محلی که امروز مقبره اوست خانقاهش بوده است. نکته مهمی که باید ذکر شود شهرت بسیاری است که این شاعر بزرگ هم در حیات خود داشت و هم بعد از وفاتش که البته این نکته تازگی نداشته و در مورد شعرای دیگر نیز بوده است. اما آنچه که قابل توجه و ذکر است این است که معروفیت سعدی فقط مختص به ایران نبوده حتی در زمان خودش به مرزهای خارج از ایران مانند هندوستان، آسیای صغیر نیز رسیده بود و خودش در چند جا به این شهرت اشاره داشته است. این شهرت سعدی معلول چند خاصیت است اول اینکه او زبان شیوای خود را وقف مدح و احساسات عاشقانه نکرده، دوم اینکه او شاعری جهانگرد بود و گرم و سرد روزگار را چشیده و تجارب خود را برای دیگران با زیبایی و شیرینی بیان کرده و همچنین وی در سخنان خود چه از نظر نثر و چه نظم از امثال و حکایات دلپذیر استفاده نموده است و دیگر اینکه سعدی به شاعری شوخ طبع و بذله گو معروف است که خواننده را مجذوب می کند و همه اینها دست به دست هم داده و سبب شهرت او گردیده است . شیخ شیراز در دوران شاعری خود افراد معدودی را مدح کرده که بیشتر اتابکان سلغری و وزراء فارس و چند تن از رجال معروف زمانش می شوند. مدایح او هیچ شباهت به ستایش های دیگر شاعران ندارد چون نه تملق می گوید و نه مبالغه می کند، بلکه تمام گفتارش موعظه و اندرز است و متملقان را سرزنش می کند و ممدوحان خود را به دادرسی و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیه توشه آخرت و به دست آوردن نام نیک تشویق و ترغیب می کند. این شاعر بزرگ در زمانی دار فانی را وداع گفت که از خود شهرتی پایدار به جا نهاد بنا به گزارش سایت بنیاد اندیشه اسلامی، سال وفات او را بعضی ۶۹۱ه.ق ذکر کرده اند و گروهی معتقدند که او در سال ۶۹۰ه.ق وفات یافته و مقبره او در باغی که محل آن نزدیک به سرچشمه نهر رکن آباد شیراز است قرار دارد. مهمترین ویژگی سخن سعدی چه در نثر و چه در نظم، فصاحت وشیوایی و شیرینی کلام اوست .
او توانست از طرفی زبان ساده و فصیح استادان قبل را زنده کند و همچنین خود را از قید تصنعات عجیب که در نیمه دوم قرن ۶ و حتی در قرن ۷ گریبانگیر شعر فارسی شده بود رهایی بخشد. از خصوصیات شگفت انگیز سعدی در سخن، آن دلیری و شهامتی است که در حقیقت گویی استفاده کرده است و در دوران مغول و جباران دست نشانده که جز امارت و ریاست و هوسرانی چیزی در نظر نداشتند، شیخ بزرگ حقایق را به صورت نظم و نثر بدون هیچ گونه ترس و بی پرده آشکارا بیان کرد و چنان فریاد کرد که در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن نگفته و عجیب تر اینکه در همان هنگام تنها به صاحبان قدرت و حکومت نپرداخته بلکه از قاضی فاسد و صوفی دنیا دار و عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبوده و نظر به خلق و مردم نداشته خودداری نکرده و به قول خود او در این روزگار دو بار عمر کرده و تجربه آموخته و اینک تجربه را به کار می برد و تمام اینها در سخنان شیرین و زیبای خود بیان می کند. آثار او به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود که در آثار منثور او مشهورترین آنها که شاهکار سعدی نیز هست، گلستان است. در آثار منظوم که باز معروفترین و مشهورترین آنها بوستان است که این منظومه شعری در اخلاق و تربیت و وعظ و تحقیق سروده است و شامل ۱۰ باب است که عبارتند از
۱) عدل
۲) احسان
۳) عشق
۴) تواضع
۵) وفا
۶) ذکر
۷) تربیت
۸) شکر
۹) توبه
۱۰) مناجات و ختم کتاب،
که شاعر تاریخ تمام شدن کتاب را در سال ۶۵۵ ه.ق بیان کرده است این کتاب را شاعر قبل از بازگشت به شیراز سروده و آن را به عنوان یک ارمغانی به شهر خود آورده است. مجموعه دوم از آثار منظوم سعدی قصاید عربی است که کمتر از ۷۰۰ بیت است که شامل: مدح، نصیحت و یک قصیده مفصل در مرثیه المستعصم باا... است. مجموعه سوم شامل قصاید فارسی در موعظه و نصیحت و توحید و مدح پادشاهان و رجال معروف زمان خود می گردد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








روزنامه ابرار

mehraboOon
03-21-2011, 01:19 PM
سعدی داستانگو


یاد دارم که در ایام جوانی، گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی . از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیوار کردم ، مترقب که کسی حْر تموز از من به برَ د ِ ( خنکای) آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای ، روشنی بتافت .












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/1c7f4e51c86581164d025bcc43d1b690.jpg











۱) حکایت
یاد دارم که در ایام جوانی، گذر داشتم به کویی و نظر با رویی در تموزی که حرورش دهان بخوشانیدی و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی . از ضعف بشریت تاب آفتاب هجیر نیاوردم و التجا به سایه دیوار کردم ، مترقب که کسی حْر تموز از من به برَ د ِ ( خنکای) آبی فرو نشاند که همی ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای ، روشنی بتافت . یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آید ، چنانکه در شب تاری صبح بر آید یا آب حیات از ظلمات به در آید ، قدحی برفآب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته ، ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده ، فی الجمله شراب از دست نگارینش برگرفتم و بخوردم و عمر از سر گرفتم .
خرم آن فرخنده طالع را که چشم
بر چنین روی اوفتد هر بامداد
مست می بیدار گردد نیم شب
مست ساقی روز محشر ، بامداد
▪ نگاه نو
این حکایت کوتاه یکی از ساده ترین داستان های گلستان سعدی است . نه اثری از قحطی و قتل و عیاری در آن می بینیم و نه پند و حکمتی سترگ را به ما گوش زد می کند . تمام این حکایت فقط روایت ساده ای از روزهای سپری شده است . خاطره ی یک روز گرم تابستانی در کوچه های تفتیده ی شهری که حتا نام آن در خاطر شاعر نمانده است ، اما سیمای حیرت انگیز زیبا رویی را که کاسه ای برفآب شکرین به او داده ، به یاد می آورد . آنچه برای شاعر باقی مانده ، لذتی فراموش نشدنی ست در بی کرانگی زمان های از دست رفته . حسرتی لطیف که شاعر آشکارا آن را ستایش می کند . او کوشیده با آوردن چند بیتی در پایان حکایت ، معنا و قرائتی قلندرانه از آن به دست دهد و این زیبا روی را مثالی از زیبایی ابدی بنماید :
مست می بیدارگردد نیم شب
مست ساقی روز محشر بامداد
اما این زیبایی فریبنده ، چون ماهی، از دستان ِ خرد شاعر می گریزد و همچنان در گوشه ای دور از دسترس، خود نمایی می کند . این حکایت کوتاه ، چنان در دایره ی محدود خود ،کامل و بسنده است که به سختی می شود چیز دیگری به آن افزود ، از همین روی شعری که در پایان حکایت، به سیاق دیگر حکایت های گلستان آمده ، چندان هماهنگ ، با متن داستان نمی نماید.
کل این حکایت بیان یک لحظه است. لحظه ای کوتاه از گره خوردن دو نگاه در هم و لذت نوشیدن برفآبی که با نشئه ی دیدار رخِ خوی کرده ی زیبا روی ناشناس، در آمیخته است . از حس دریغی که در صدای شاعر است ، می توان دریافت که بعد از این دیدار، هیچ اتفاقی میان آن دو نیفتاده و سعدی نیز احتمالا دیگر این زیبا روی را ندیده است . اکنون نیز بازگویی این خاطره ، جز زنده کردن دردی لذت بخش ، سودی در پی ندارد . گویی شاعر آن را برای هیچ کس جز خود حکایت نمی کند و تمامی آن روایتی بی هوده است ، روایتی برای هیچ !
از این منظر این حکایت کهن را می توان با برخی داستان های مدرن امروزی مقایسه کرد . داستان هایی که تمامی عناصر داستانی در آنها ، به حداقل می رسند و آنچه باقی می ماند ، سادگی نابی ست که چون سطحی صیقلی و لغزنده ، باعث می شود هر خواننده سیمای خویش را در آن ببیند و به چند باره خواندن و لغزیدن به روی آن ، برانگیخته می شود .
این حکایت سعدی نیز چنین وضعیتی دارد . در آن نه حادثه ای ست که شوری برانگیزد و نه حکمت آشکاری که خرد را به سنجش فراخواند . این حکایت ، تجسمی ساده است . تصویری که می توانیم خود را در آن ببینیم و چون نوری که محور می شود بر آن دریغ خوریم . راز زیبای این حکایت شاید در همین باشد .
لمحه هایی دیگر از حکایات سعدی را اینجا می آوریم ، باشد که این برفآبِ شکرینِ کهن ، خیال آن جهان پاک و درخشان را که در آرمانشهرِ ذهنیِ شاعرِ عاشقانه هایِ زمینی ست ، برایمان زنده کند .
۲) حکایت
شیادی گیسوان بافت ، یعنی علویست و باقافله حجاز به شهری درآمد که از حج همی آید و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته ام . نعمت بسیار فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود،گفت : من او را عید اضحی(عید قربان) در بصره دیدم . معلوم شد که حاجی نیست . دیگری گفتا : پدرش نصر انی بود در مُلطیه ، پس او شریف چگونه صورت بندد ؟ و شعرش را به دیوان انوری دریافتند . ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت . گفت : ای خداوند روی زمین ، یک سخنت در خدمت بگویم ، گر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم . گفت : بگو تا آن چیست . گفت :
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب ست و یک چمچه دوغ
اگر راست می خواهی از من شنو
جهان دیده بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت ازین راست تر سخن تا عمر او بوده باشد ، نگفته است . فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود .
۳) حکایت
یکی را ، از علما ، پرسیدند که : یکی با ماه رویی ست درخلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ، چنانکه عرب گوید : التمرْ یانع و الناطُورْ غیرْ مانع ، هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند ؟ گفت اگر از مه رویان به سلامت بماند ، از بدگویان نمان .
شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن
حکایت
یکی را از بزرگان ائمه ، پسری وفات یافت. پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم؟ گفت: آیات کتاب مجید را عزت و شرف بیش از آن است که روا باش بر چنین جای ها نوشتن ، که به روزگار سوده گردد و خلایق برو گذرند و سگان برو شاشند. اگر به ضرورت چیزی هم نویسید ، این بیت کفایت ست .
وه که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدی چه خوش شدی دل من
بگذر ای دوست تا به وقت بهار
سبزه بینی دمیده بر گِل ِ من
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









علیرضا محمودی . ایرانمهر




کانون ادبیات ایران

mehraboOon
03-21-2011, 01:19 PM
سعدی در نگاه سخن سرایان


بی گمان، سعدی، یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکانها به شایستگی گسترده است.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/2050032e774116618079e17e32bf79ae.jpg











بی گمان، سعدی، یکی از نامدارترین سخن سرایان جهان است که بسیاری از اندیشمندان را به ستایش واداشته است. شاعری که اندیشه های نورانی و افسون گریهای هنری او در سخن چنان رستاخیزی برپا کرده که او را در زمانها و مکانها به شایستگی گسترده است.
پس از انتشار آثار سعدی در سده هفتم، تاکنون هیچ زمانی را در تاریخ ادبیات ایران نمی توان سراغ گرفت که سعدی حضور قاطع نداشته باشد و آن دوره از آثار سعدی بی بهره مانده باشد.
گستردگی و تنوع آثار سعدی و چیره دستی مسلم او در میدانهای گونه گون سخن، نام او را به عنوان سخنوری توانا و اندیشه ورز در سراسر دنیا گسترانیده، سلیقه های مختلف را به سوی خود درکشیده و بسیاری را به پیروی واداشته است.
در میان شاعران و نویسندگان نامی ایران، او تنها کسی است که در هر دو عرصه شعر و نثر، با توانمندی شگفت آور خویش، آثاری بی همانند آفریده است، به گونه ای که شعر او به شیوایی نثر و نثر او به زیبایی شعر در بالاترین جایگاه هنری قرار گرفته است.
حضور همیشگی سعدی در میان مردم و آمیزش او با گروههای مختلف اجتماع، به گونه ای روشن، سخن او را عمومی کرده است. از همین رو، می توان او را سخنگوی صادق مردم دانست.
بداهت این حضور بی وقفه، تنها در محدوده جغرافیایی زبان پارسی نمانده است؛ بلکه در هر جای دیگری که سخن سعدی امکان حضور یافته، نام صاحب خود را به بلندی برکشیده است. به قول امرسون، شاعر، نویسنده و اندیشمند آمریکایی، «سعدی به زبان همه ملل و اقوام عالم سخن می گوید و گفته های او مانند هومر، شکسپیر، سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد.»۱ امرسون، کتاب گلستان را یکی از اناجیل و کتب مقدس دیانتی جهان می داند و معتقد است که دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بین المللی است.۲
اگر بخواهیم سعدی را با برخی دیگر از قله های بلند شعر فارسی بسنجیم، همواره سعدی را بیشتر از دیگران در میان ِ مردم خواهیم دید. مثلاً هنگامی که سعدی و مولوی را از دیدگاه پیوند و ارتباط آنها با مردم جامعه مقایسه کنیم، می بینیم که مولوی، پروازی خیلی بلند دارد و در ارتفاع بسیار بالایی، رو به مقصد در پرواز است. آن قدر بالا که بیشتر اوقات از دسترس مردم و حتی از دیدرس آنها هم خارج است، اما سعدی، از روی ِ زمین، مستقیم به سوی هدف حرکت می کند.
از همین رو در دسترس مردم است و مردم می توانند به سادگی با او همراه شوند. دامن ِ او را بگیرند و به مقصد برسند. یا وقتی سعدی را با حافظ می سنجیم، می بینیم که حافظ هم به گستردگی در میان طبقه های جامعه نفوذ پیدا کرده و جاری شده، اما حافظ، مثل یک پدر مقدس و قابل احترام است که باید او را دوست داشت، به او مهر ورزید و او را بزرگ داشت. اما اگر حافظ در ذهن ِ مردم مثل ِ یک پدر ِ باشکوه است، سعدی مثل یک دوست صمیمی است که بسیاری اوقات با او شوخی هم می کنند. این همه حکایتهایی که به نام سعدی، دختر سعدی، زن ِ سعدی و حاضرجوابیهای سعدی ساخته شده، گواه ِ همین پیوند ِ نزدیک است.
سادگی ِ بیان از ویژگیهای شعر غنایی است، حتی سخنوران دیرآشنایی چون خاقانی، در غزل، زبان و بیانی ساده دارند. اما سادگی شعر سعدی گونه ای دیگر است. آن گونه که صفت ِ سهل ِ ممتنع، نامدارتر از همه به سخن ِ سعدی اختصاص یافته است.
یکی از دلایل این سادگی، همان درنگ بایسته در فرهنگ مردم و هم زیستی اجتماعی سعدی است. سعدی، پایه های اصلی سخن خود را از فرهنگ مردم گرفته است. از همین رو، غزل او، در سنجش با غزلهای عارفانه، در عنصر تمثیل، ت ُنک مایه تر است. شاعران عارف، به دنبال بیان مفاهیم مجرد ذهنی، ناچار به تمثیل دست می آویختند و سعدی در آفرینش هنری خود از این ناگزیری رهاست.۳
آوازة سعدی در همان زمانه پ ُرآشوب و خونبار مغول، به شایستگی گسترش یافت و بخشهایی از آثار او به دست بسیاری از اهل ادب و معرفت افتاد. نشانه های این آواز گسترده و «ذکر جمیل» را هم در سخن خود سعدی به روشنی می توانیم ببینیم و هم در آثار برخی از معاصران او:
«ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده وصیت سخنش که در بسیط زمین منتشر گشته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر می خورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر می برند ...»۴
سعدی، در بسیاری از سروده های خود نیز به این شهرت عالمگیر خود اشاره کرده است،۵ از آن جمله است:
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
یا:
سعدیا خوش تر از حدیث تو نیست
تحفه روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
و جالب تر اینکه او تنها آوازه ای فراگیر نداشته، بلکه این آوازه با محبوبیتی ویژه هم همراه بوده است. به گونه ای که برای نمونه، صوفی ِ پاک نهادی چون سیف فرغانی، از شاعران معاصر سعدی، تا حد سرسپردگی به او ارادت می ورزد و شیفته اوست.
سیف فرغانی، شاعری زبان آور، دانشمندی نام دار و عارفی بلنداندیشه بود، مردی پ ُردل که بسیاری از نابسامانیها و ستمهای جامعه معاصر خود را بی پروا باز نموده است.
سیف بسیاری از سروده های سعدی را پاسخ گفته و در چندین قصیده سعدی را فروتنانه ستوده است. او، این ستایش نامه های خود را از صدها کیلومتر آن طرف تر، از «آق سرا» برای سعدی به شیراز می فرستاده است. چند بیت از یکی از آن قصیده ها را باز می نگریم تا درجه ارادت سیف را به سعدی ببینیم:
نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن
به دریا قطره آوردن، به کان، گوهر فرستادن
شبی بی فکر، این قطعه، بگفتم در ثنای تو
ولیکن روزها کردم تأمل در فرستادن
مرا از غایت ِ شوقت، نیامد در دل این معنی
که آب پارگین نتوان سوی کوثر فرستادن
حدیث شعر من گفتن به پیش طبع چون آبت
به آتشگاه زردشت است، خاکستر فرستادن
ضمیرت جام ِ جمشید است و در وی نوش جان پرور
ب َر ِ او جرعه ای نتوان از این ساغر فرستادن
سوی فردوس، باغی را نزیبد میوه آوردن
سوی طاووس، زاغی را نشاید پ َر فرستادن
تو لشکرگیر ِ آفاقی و شعر ِ تو، تو را لشکر
چنین لشکر تو را زیبد به هر کشور فرستادن
مسیح عقل می گوید که چون من خرسواری را
به نزد مهدیی چون تو، سزد لشکر فرستادن؟
چو چیزی نیست در دستم که حضرت را سزا باشد
ز بهر ِ خدمت ِ پایت، بخواهم سر فرستادن
سعادت می کند سعیی، که با شیرازم اندازد
ولیکن خاک را نتوان، به گردون بر فرستادن۶
همام تبریزی، یکی دیگر از شاعران معاصر سعدی است که به او ارادت می ورزیده و به شیوه های مختلف از آثار سعدی تأثیر پذیرفته و پیروی کرده است.
دکتر رشید عیوضی که از همشهریان همام است، در پیوند با این موضوع می گوید: «اگرچه عروس سخن، سعدی، در حد کمال بود و صاحب نظری به یک نگاه مفتون آن می شد و دل می باخت، ولی دلباختگی و شیفتگی همام به غزلهای سعدی، گذشته از دل انگیزی آنها، منشأ و آبشخوری دیگر داشت:
مسلماً کیفیت برخورد شاعری با آثار شاعری دیگر، در میزان تأثر او از آن آثار بستگی دارد ... چنان که می دانیم، سعدی و همام، در یک نقطه با هم اشتراک کامل دارند؛ آن نقطه، خاندان معروف جوینی است.»۷ این هر دو شاعر، وابستگی نزدیکی به خاندان جوینی داشته اند و آنها را در اشعار خود ستوده اند.
«سحر بیان سعدی در سرودن غزلهای عاشقانه به حدی بود که در زمان خود، از نهایت مقبولیت برخوردار بود و هر غزل او به زودی در همه جا منتشر می شد و مایه شیرینی کام ِ جان ِ صاحب دلان می گشت. شاید توان گفت که به مناسبت وجود خواجه شمس الدین که خود شاعر و شعرشناس بوده، آثار سعدی در تبریز زودتر از دیگر جاها انتشار می یافت و مورد بررسی اهل ذوق قرار می گرفت ... به هر حال، همام بیش از هر شاعری، از سعدی تأثر پذیرفته است.»
با آنکه از اشعار همام، بیش از دویست و چند غزل در دست نیست، از این مقدار، در حدود هشتاد غزل، یعنی بیش از یک سوم غزلهای موجود همام، با همان مقدار از غزلهای سعدی در وزن و قافیه اتحاد دارند.
و اینها تأثرات بیرونی هستند؛ در حالی که تأثرات درونی همام، حکایت دیگری است: «تأثرات درونی، تأثراتی است که اساس و بنیاد سبک همام محسوب می شود. یعنی بی آنکه شباهتی ظاهری و مضمونی میان غزلهای همام و سعدی باشد، بیان شیرین و دلاویز سعدی را از زبان همام می شنویم. در حقیقت این نوع تأثرات را می توان عالی ترین مراحل نظر همام به غزلهای سعدی دانست.»۸
از دیگر شاعران ِ معاصر سعدی که به شیخ عشق ورزیده و از او تأثیر پذیرفته، نزاری قهستانی است.
«این شاعر قهستانی از همان آغاز، سخنان شیخ شیراز را که همگان چون کاغذ زر می بردند، سرمشق سخن سرایی خویش قرار داده ... و در غزل، سبک سعدی را تتبع می نموده است و بیش از سی غزل به پیروی سعدی با همان وزن و قافیه سروده است.»۹
نزاری در یکی از قطعات خود، سعدی را این گونه ستوده است:
سعدی سخن وری ست به ظاهر که دعوی اش
با خاص و عام و عالم و جاهل برابر است
انصاف آن که ذوق غزلهای نادرش
شیرین تر از طبرزد و خوش تر ز شک ّر است
با این حلاوت الفاظ روح بخش
کاندر جهان به ح ُسن عبارت مشه ّر است
اما حدیث ریزة من در لباس رمز
با خاصگان عالم ارواح دیگر است ...۱۰
حکایتی از ملاقات نزاری قهستانی و سعدی در بعضی از منابع گذشته، از جمله «سفینة خوش گو» آمده که صرف نظر از درستی یا نادرستی آن، شنیدنش خالی از لطف نیست.
«نزاری، وقتی در اثنای سیاحت به شیراز رسید [با سعدی آشنا شد]. شیخ را از محاوره او بسیار خوش آمد، به فراست دریافت که نزاری است. به منزل خود بردش. اکرام بسیار به جا آورد. تا سه روز انواع طعامها پیش کشید. بعد از آن، حکیم نزاری، وقت رفتن، به خادم شیخ گفت: ”اگر شیخ شما به خراسان بیاید او را طرز مهمان داری بیاموزم.“ شیخ چون این معنی بشنید، گفت: ”مگر قصوری رفته باشد“. به قهستان رفته، منزل حکیم فرود آمد. روز اول ”سرداغی“ برای شیخ پخت. روز دوم ”قاتق“ را پیش آورد. روز سوم قدری گوشت ِ بریان کرده بر آتش گذاشت، روز چهارم مقداری گوشت ِ جوشانیده ... به خدمت شیخ عرض کرد: ”آن مهمانداری که شما کرده بودید، زیاده از یک روز مشکل است و این چنین که مشاهده می رود، به سالها انجام می توان داد.“۱۱
آوازة جهان گیر سعدی و درخشش خیره کنندة او، بی گمان فر ّ و فروغ بسیاری از سخن وران زمان او را کم بها می کرده و حسادت آنها را بر می انگیخته است. دولتشاه سمرقندی در «تذکرة الشعرا»ی خود، می نویسد:
«روزی خواجه شمس الدین محمد و ملک معین الدین پروانه که در عهد اباقاخان، حاکم ممالک روم بود، و مولانا نورالدین رصدی و ملک افتخارالدین که از نژاد ملک زوزن است، هر چهار فاضل به اتفاق، قطعه ای به حضور خواجه ”مجدالدین همگر“ فرستادند و از او [درباره امامی هروی، سعدی شیرازی و مجد الدین همگر داوری خواستند و] استفتا کردند:
ز شمس فارس مجد ملت و دین
سؤالی می کند پروانة روم
ز شاگردان تو هستند حاضر
رهی و افتخار و نور و مظلوم
چو دولت حضرتت را هست لازم
دعاگو صاحب دیوان ملزوم
از اشعار تو و سعدی، امامی
کدامین به پسندند اندر این بوم
تو کن تعیین این، ای ملک انصاف
بود در دست تو چون مهره و موم
خواجه مجدالدین این رباعی را در جواب فرستاد:
ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم
بر شک ّر گفته های سعدی مگسیم
در شیوه شاعری به اجماع امم
هرگز من و سعدی به امامی نرسیم
صاحب تذکرة ”خیر البیان“ می نویسد : شیخ استماع این معنی نموده، این رباعی را بر بدیهه گفت و ارسال داشت:
هر کس که به نطق بر امامی نرسد
از ناقصی و تبه کلامی نرسد
همگر که به عمر خویش نگزارد نماز
معلوم که هرگز به امامی نرسد»۱۲
البته سعدی، با شاعران درباری که همة آبروی خود را برای رضایت ممدوح بر کف می نهند و از دست می دهند، پیوند نمی یابد:
گویند سعدیا ز چه بطال مانده ای
سختی مبر که وجه کفافت معین است
این دست ِ سلطنت که تو داری به ملک شعر
پای ریاضتت به چه در قید دامن است
یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی
صاحب هنر که مال ندارد مغابن است
آری مثل به کرکس مردارخور زنند
سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است
از من نیاید که به دهقان و کدخدای
حاجت برم که فعل گدایان خرمن است
گرگویی ام که سوزنی از سفله ای بخواه
چون خارپشت بر بدنم موی سوزن است
صد گنج شایگان به بهای جوی هنر
منت بر آن که می دهد و حیف بر من است۱۳
این گونه شد که سعدی، نفس هنری خود را در تاریخ این سرزمین دمید و از پیغمبران شعر فارسی شد؛ چنان که عبدالرحمان جامی در این باره در بهارستان خود گفته است:
در شعر سه تن پیمبران اند
هر چند که لا نبی بعدی
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی
بازنمود نمونه هایی از سروده های سخن ورانی که پس از سعدی از او تأثیر گرفته اند، دفترهایی پر برگ و بار را شامل خواهد شد و چنین جست وجویی، بی شک، مجال بسیار می طلبد و در حوصله این مقدمه نمی گنجد.
اما همان گونه که پیش از این اشاره شد، بیرون از مرزهای زبان فارسی و در آن سوی فرهنگ ایرانی نیز، سعدی بسیاری از اندیشمندان و سخن سرایان دنیا را به شگفتی همراه با ستایش برانگیخته است:
«فطرت مداراپسند، فکر مثبت، طبیعت آرام، طبع معتدل و سازشگر و مایل به انتظام، خوی نرم و صلحجو، قیافه مسالمت آمیز و خیراندیش و روح منصف سعدی، حکمت معتدلی پرداخت که در شرق و غرب ستایشگر و دوستدار یافت ... در واقع، آنچه بیش از همه از غربیان، دل برده و آنان را مجذوب ساخته، تعالیم اخلاقی سعدی است که انگیزه ای جز بشردوستی و بزرگداشت آدمیت و حیثیت و شرف انسانی ندارد.»۱۴
از میان آثار ارجمند ادب پارسی، گلستان سعدی، ظاهراً نخستین اثری است که در اروپا ترجمه شده و فرانسویان در شناساندن ادب پارسی به اروپاییان بر دیگران تقدم دارند؛ البته با آنکه فرانسه این افتخار را دارد که پیش از دیگر اروپاییان سعدی را به مردم مغرب زمین معرفی کند، اما کشورهای دیگر در حوزه سعدی پژوهی و سعدی شناسی از فرانسه وا پس نماندند، بلکه در برخی موضوعات پیشی هم گرفتند.۱۵
در این نوشته، بر آن نیستم تا جایگاه و پایگاه سعدی را در ادبیات اروپا باز نمایم۱۶، بلکه می خواهم برای نمونه به برخی از ستایشهای سخن وران کشورهای دیگر از سعدی، اشاره ای گذرا بکنم.
کنتس دونوآی، یکی از شاعران نامدار فرانسه است. او را «شاهزاده خانم دنیای شعر» لقب داده اند و کتابهای شعر او، چندین بار جایزه آکادمی فرانسه را گرفته است. خانم کنتس دونوآی، آن قدر شیفته سخنوران بزرگ ایران بود که غرفه شخصی مجلل خود را در کنار دریاچه «لمان» سوئیس به سبک آرامگاه حافظ ساخت و بعد هم وصیت کرد که او را پس از مرگ در همان جا به خاک بسپارند.
او مقدمه ای گسترده بر ترجمه معروف گلستان از «فرانتس توسن» نوشته است که در عالم ادب فارسی دارای ارزشی ویژه است و از آن به عنوان یک شاهکار نویسندگی یاد می شود.۱۷ چند عبارت شاعرانه از آن مقدمه را باز می نگریم:
«... سعدیا، تا دلی در دنیا می تپد و تا نگاهی از شیفتگی به نگاهی دوخته می شود، تو با مردمان جهان راز عشق و هوس خواهی گفت: پریشان دلان را آرام خواهی کرد و تنگ چشمان را بخشندگی خواهی آموخت. حسودان را با آرامش خاطر خواهی خواند و تیره روزان را با شادکامی و خرم دلی آشنا خواهی ساخت و همیشه و در هر حال، آرامش و زیبایی نغمه ای جواهرنشان را آرایندة پریشانیها و آشفتگیها خواهی کرد.
... و ما با خواندن قطعات زیبا و لطیف و روح پرور تو، خواهیم توانست به پیروی از شاعرة سخن سنج خویش، مارسلین دبرد والمور بگوییم: «بیا و عطر آن گلها را از دامان من ببوی!»
زبان فرانسه ما، با همه کمال خود، قدرت آن را ندارد که زیبایی سخن تو و عمق آن را کاملاً منعکس کند. ولی عطر پنهان این سخن، از خلال ترجمه کلام تو به مشام همه می رسد ...»۱۸
گی یو دوسه، یکی دیگر از شاعران، نمایش نامه نویسان و داستان پردازان نامدار معاصر فرانسه است که با دلبستگی به آثار سعدی، از آنها بسیار الهام گرفته است. او از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۶۱ به مدت پنجاه و هشت سال به انتشار داستانهایی پرداخته که آنها را کم و بیش از سعدی گرفته است و یکی از مجموعه داستانهای خود را «در گلستان سعدی» نام نهاده است.۱۹
گوته آلمانی نیز از شاعران غربی است که به سخن سرایان بزرگ ایرانی ارادت ورزیده و از آن جمله بارها از آثار سعدی بهره جسته است.۲۰ به عنوان نمونه، دیوان «شرقی ـ غربی» خود را با این دو بیت پایانی گلستان سعدی زینت داده است.
ما نصیحت به جای خود کردیم
روزگاری در این به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس
همان گونه که ویکتور هوگو هم یکی از عبارتهای مقدمه گلستان را سرلوحه کتاب «شرقیات» خود قرار داده است.»۲۱
اشتراکات شخصیت «ژان وال ژان ِ هوگو» و «زاهد تبریزی»، بوستان سعدی نیز توجه برخی از نویسندگان را جلب کرده است.
ارنست رنان، باربیه دومنار، هانری ماسه، مارسلین دبرد والمور، لویی آراگون و ... از دیگر نویسندگان، منتقدان و شاعران فرانسوی هستند که سعدی را فروتنانه ستوده اند.۲۳
دکتر حسن هنرمندی در پیوند با تأثیرپذیری آراگون نوشته است:
«عطر گل خانه سعدی، هم اکنون در صنعتی ترین کشورهای جهان و در ذوق و ذهن نوآورترین شاعران غربی پراکنده است. گواه ما در این باره، شعری است بلند از آراگون، شاعر فرانسوی که پس از ماجراهای بسیار ادبی، شیوه های دادائیسم و سوررئالیسم را پشت سر نهاده و سرانجام به آستان سعدی (و بعد جامی) روی آورده و نام آن را ”تمثیلی به شیوه سعدی“ نهاده است.
... پس از ”دیوان شرقی“ گوته که ستایش نامه ای است درباره ادبیات فارسی، در قرن بیستم در ادبیات فرانسه به دو اثر مهم بر می خوریم که از نظر ادبی بسیار مهم تر از دیوان شرقی به شمار می روند و این دو اثر، یکی ”مائده های زمینی“ اثر آندره ژید است و دیگری ”دیوانه الزا“ اثر آراگون.
این دو اثر، تأثیر شدید ادبیات فارسی را به خوبی نشان می دهند.»۲۴
رالف والدو امرسون، که او را «پدر ادبیات آمریکا» لقب داده اند، در سال ۱۸۴۲ شعر بلندی، در ۱۷۶ سطر، با نام «سعدی» و در ستایش او سروده است۲۵ که نشان دهنده پایگاه و جایگاه بلند سعدی در نظر امرسون است. دکتر جروم رایت کلینتون، یکی از هم وطنان امرسون، در پیوند با سعدی و نگاه امرسون به او می گوید:
«اگر کسی نتواند قدر سعدی را بداند، عیب کار در فهم اوست نه در هنر سعدی.
سعدی، شاعردوستی، عشق، گوشه نشینی و آرامش خاطر است. هر صفحه نشانی از مهارت او دارد و به طور چشمگیری نشان دهندة خوش رویی است. خوش رویی که با آن صفتی همنام او درست کرده اند. در حقیقت سعدی، یعنی خوش بخت. در او این صفت ناشی از سهل انگاری و سبکسری نیست ... چه فرق عجیبی هست بین بدبینی ”بایرون“ و حکمت نیک سعدی. سعدی به زبان فارسی تکلم می کند، ولی مثل هومر، سروانتس و شکسپیر و مونتین، خطابش به همه ملل است و حرف او دایماً جنبه امروزی دارد.»
کلینتون، با بررسی آرای امرسون نتیجه می گیرد که:
«برای ما نباید چندان شگفت آور باشد که ببینیم امرسون نتوانسته است سعدی و دنیای او را به اندازة خواننده ایرانی و اسلامی بشناسد. دنیای امرسون در بوستون و دنیای سعدی در شیراز از هر نظر با هم متفاوت بود و اینکه امرسون توانسته است به رغم این دوری، پلی میان شیراز و بوستون بزند، گواهی نبوغ هر دو شاعر است.»۲۶
سروده ای که خانم «آلماروبنس» با عنوان «به سعدی» سروده و در آن سعدی را به نیکی ستوده است، نشان دیگری از قدرت نفوذ سعدی و ذکر جمیل اوست که تا جزیره «پورتوریکو» و تا شهر «سانتورس» در آمریکای مرکزی گسترش یافته است.۲۷
مردم کشور چین نیز از دیرباز با سعدی آشنایی داشته اند. جان خوئین، در این باره نوشته است:
«آثار سعدی شیرازی، هفتصد سال قبل وارد چین گردیده و از قرن چهارده به بعد، گلستانش جزء کتابهای درسی مسلمانان چین واقع شده است. به غیر از گلستان، مردم چین در قدیم با غزلیات سعدی نیز آشنا بودند و شاهد این امر ابن بطوطه، جهان گرد معروف مراکشی است. بنا بر نوشته ابن بطوطه، هنگامی که وی در حدود سال ۱۳۴۸ م. از شهر ”هان جو“ (در آن وقت نامش ”سین تزه“ بود.) چین دیدن کرده بوده، مورد پذیرایی و استقبال گرم مردم قرار گرفته بود و یک روز مهمانداران او از وی دعوت کردند که در روی رودخانه قایق سواری کند. در آن هنگام، او از دهان آوازخوانان چینی، سرودی را به زبان فارسی می شنود که محتوای آن، یکی از غزلیات شیخ سعدی است. ابن بطوطه، تنها توانست بیتی از آن را یادداشت کند که بدین قرار است:
تا دل به محنت داده ایم، در بحر فکر افتاده ایم
چون در نماز ایستاده ایم، قوی به محراب اندریم
باید خاطرنشان ساخت که این یادداشت ابن بطوطه، بی اشتباه نبوده است. اکنون ما این غزل را در کلیات شیخ پیدا کرده ایم و بیت صحیحش بدین قرار است:
تا دل به مهرت داده ایم، در بحر فکر افتاده ایم
چون در نماز استاده ای، گویی به محراب اندری۲۸
در خارج از ایران، گاهی چهره سعدی به گونه ای کاملاً متفاوت دیده می شود. چهره ای که در ایران هرگز از سعدی دیده نمی شود و برای ایرانیان چنین تصویری از سعدی شگفتی آفرین است. مثلاً اینکه آثار سعدی را در جنگ، چونان متنی حماسی و پ ُرتأثیر بخوانند و نیرو بگیرند:
در سال ۱۹۵۸ میلادی به مناسبت هفتصدمین سال تألیف گلستان (به حساب سالهای شمسی)، جشنی در شوروی برپا می شود و آقای «براگینسکی» عضو وابسته فرهنگستان علوم جمهوری تاجیکستان به عنوان سخنران دوم این مراسم در بخشی از سخنرانی خود درباره حبیب یوسفی ـ از شاعران تاجیکستانی ـ می گوید:
«در سالهای جنگ عظیم میهنی، کلام باشهامت سعدی، الهام بخش جنگاوران تاجیکستان و جمهوریهای دیگر آسیای میانه و مشوق آنان برای فداکاری بوده. حبیب یوسفی، شاعر خوش قریحه تاجیکستان که در میدانهای جنگ دوم جهانی دلیرانه جان نثار کرد ... در نامه های خود از جبهه می نوشت که همیشه کتابی از اشعار سعدی را در جیب روی سینه خود دارد و همه جنگجویان آتش بار او با اشعار سعدی آشنا هستند و پیش از هر نبرد، اشعار سعدی را برای آنان می خواند. یوسفی در اشعار خود که در آن ترغیب به جنگ میهنی می کند، چند بیت از اشعار سعدی را وارد کرده است؛ از جمله:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم کاندار میان خاک و خون بینی سری۲۹
درباره تأثیر و نفوذ سعدی و آثار او در فرهنگ ایران و خارج از ایران، می توان بسیار سخن گفت، اما مقصود ما در این نوشتار کوتاه، جز اشاره ای گذرا به جایگاه بلند او نبود.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









کاووس حسن لی
پی نوشت
۱ .مقام سعدی در ادبیات فرانسه، دکتر جلال ستاری، مجله هنر و مردم، دوره جدید: شماره ۸۳، شهریور ۱۳۴۸.
۲. همان.
۳. شگردهای هنری سعدی، کاووس حسن لی، سعدی شناسی، دفتر ششم، به کوشش کوروش کمالی سروستانی، مرکز سعدی شناسی، ۱۳۸۲، ص ۷۴.
۴. گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلام حسین یوسفی، خوارزمی، ۱۳۶۸، ص ۵۱.
۵. برای آگاهی بیشتر، رک:
ـ سخنان سعدی درباره خود، سعید نفیسی، مهر، سال پنجم، شماره ۱تا ۷، (خرداد تا آذر ۱۳۱۶).
ـ ستایش سعدی از خودش، بهجة الفقیه: یغما: سال ۲۸، شماره ۱ و ۳، فروردین و مرداد ۱۳۵۴.
ـ شیخ سعدی از دیدگاه خود او، فوشه گور، ذکر جمیل سعدی، ج ۳، سازمان ملی یونسکو و وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۴، صص ۱۲۹ ـ ۱۴۱.
۶. سعدی و سیف فرغانی، ذبیح الله صفا: ایران نامه، سال سوم، شماره ۴، تابستان ۱۳۶۴، صص ۶۷۵ تا ۶۸۱.
۷. تأثرات همام تبریزی از سعدی شیرازی، دکتر رشید عیوضی، مقالاتی درباره زندگی و شعر سعدی، دکتر منصور رستگار فسایی، دانشگاه شیراز، ۱۳۵۷، ص ۲۵۳.
۸. همان، صص ۲۵۴ ـ ۲۵۶.
۹. ارتباط سعدی و نزاری ...، دکتر سید علی رضا مجتهدزاده، مقالاتی درباره سعدی ... دکتر منصور رستگار فسایی، ص ۳۲۰.
۱۰. همان، ص ۳۲۴.
۱۱. همان، ص ۳۲۷.
۱۲. گلستان، عبدالعظیم قریب گرگان، ۱۳۱۰، ص «؟» این حکایت در بسیاری دیگر از متون تکرار شده است.
۱۳. کلیات سعدی، محمدعلی فروغی، امیرکبیر، ۱۳۶۳، صص ۸۱۴ و ۸۱۵.
۱۴. مقام سعدی در ادبیات فرانسه، دکتر جلال ستاری، هنر و مردم، دوره جدید، شماره ۸۳، شهریور ۱۳۴۸.
۱۵. رک. سعدی در اروپا، دکتر عبدالحسین زرین کوب، یادداشتها و اندیشه ها، زمستان ۱۳۶۲، ص ۱۷۷.
۱۶. برای شناخت بخشی از نفوذ سعدی در اروپا رک. سلسله موی دوست، کاووس حسن لی.
هفت اورنگ، ۱۳۷۸، صص ۴۵۸ تا ۶۳۸.
۱۷. گلزار همیش بهار، کنتس دونو آی، شجاع الدین شفا، اطلاعات ماهانه، شمارة ۱۱۳، مرداد ۱۳۳۶، ص ۱۶. البته برخی از مطالبی که در این مقدمه دربارة زندگی سعدی نوشته شده، مطالبی غیر معتبر و ساختگی است. برای آگاهی بیشتر، رک: فرهنگ سعدی پژوهی، کاووس حسن لی، بنیاد فارس شناسی و مرکز سعدی شناسی، ۱۳۸۰، صص ۳۴۳ و ۳۴۴.
۱۸. همان، ص۱۸.
۱۹. برخورد اندیشه ها، دکتر جواد حدیدی، انتشارات توس، ۱۳۵۶، ص ۵۵.
۲۰. برای آگاهی از برخی بهره گیریهای گوته از سعدی، رک: تأثیر سعدی بر گوته، جهانگیر فکری ارشاد، مجلة وحید، شماره ۳۳۵، ۱۳۵۶، صص ۴۲ تا ۴۶.
۲۱. سعدی در اروپا، دکتر عبدالحسین زرین کوب، یادداشتها و اندیشه ها، زمستان ۱۳۶۴، ص ۱۸۱.
۲۲. برای آگاهی بیشتر، رک:
ـ عارف تبریزی و کشیش فرانسوی، دکتر پرویز ناتل خانلری، هفتاد سخن، ج ۳، ۱۳۶۹، صص ۲۱۷ ـ ۲۱۹.
ـ با کاروان حله، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ۱۳۶۲، ص ۲۰۹.
ـ سعدی شیرازی و هوگوی فرانسوی، مهدی آستانه ای، آینده، سال دوازدهم، شمارة ۱ ـ ۳ فروردین ـ خرداد ۱۳۶۵، صص ۵۷ تا ۶۳.
۲۳.رک: از سعدی تا آراگون، تأثیر ادبیات فارسی در فرانسه، دکتر جواد حدیدی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران: ۱۳۷۳.
۲۴. لویی آراگون در تأثیر سعدی، دکتر حسن هنرمندی، بنیاد شعر نو در فرانسه، زو ّار تهران: ۱۳۵۰، صص ۵۴۷ و ۵۵۱.
۲۵.سعدی و امرسون، فرهنگ جهان پور، ایران نامه، (مجلة تحقیقات ایران شناسی ـ آمریکا) سال سوم، شمارة ۴، تابستان ۱۳۶۴، ص ۶۹۲.
۲۶. متن سخنرانی دکتر جروم کلینتون، ذکر جمیل سعدی، ج ۳، کمیسیون ملی یونسکو و وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۴، صص ۱۳ تا ۱۳۷، آقای رایت کلینتون در این سخنرانی، نقدی بر سرودة امرسون دارد که خواندنی است.
۲۷. زیبا دختری که به سعدی عشق می ورزید، دکتر مهدی بیابانی، یغما، سال سوم، شمارة چهارم، ۱۳۲۹، ص ۱۷۹.
۲۸. مشرف الدین مصلح در چین، جان خوئین، ذکر جمیل سعدی، ج اول، ۱۳۶۴، صص ۳۳۵ تا ۳۴۵.
۲۹. جشن هفتصدمین سال تألیف گلستان سعدی، پیام نوین، سال اول، شمارة یک، مهر ۱۳۳۷، صص ۳۱ تا ۴۵.




سورۀ مهر

mehraboOon
03-21-2011, 01:20 PM
سعدی شیرازی


سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده اش از دین آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه های علمی آن شهر به دانش آموزی پرداخت.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/382067beb53936a3cc5043d5bf521983.jpg











● زندگینامه سعدی شیرازی
سعدی در شیراز دیده به جهان گشود. خانواده اش از دین آموختگان بودند و پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. پس از درگذشت پدر، سعدی که هنوز نوجوان بود، به توصیه اتابک برای ادامه تحصیل عازم بغداد شد و در مدرسه مشهور نظامیه و دیگر حوزه های علمی آن شهر به دانش آموزی پرداخت. تا ۶۲۳ (هجری قمری) (۱۲۲۶ (میلادی)) سعدی به عنوان طالب علم در بغداد ماند و از محضر استادانی چون شیخ ابوالفرج جوزی و شیخ شهاب الدین سهروردی بهره برد. پس از دانش آموختگی تصمیم به ترک بغداد گرفت ولی چون ایالت فارس ناامن و محل تاخت و تاز مغولان بود، به شیراز بازنگشت و برای حج گزاردن و جهانگردی یک رشته سفرهای طولانی را در پیش گرفت.
در این که سعدی از چه سرزمین هایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر است و به حکایات خود سعدی هم نمی توان چندان اعتماد کرد، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی.
مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنه، آذربایجان، فلسطین، یمن و افریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. او در این سفرهای سخت ماجراهای بسیار از سر گذراند که اسارتش به دست فرانک ها و بردگی در کار ساختمان برج و باروی شهر طرابلس از آن جمله است.
پس از حدود سی سال جهانگردی، وقتی سعدی به زادگاه خود بازگشت، مردی کهنسال بود (۱۲۵۵ (میلادی)) و ابوبکر بن سعد بن زنگی بر فارس حکومت می کرد. سال های باقیمانده عمر سعدی به موعظه و نگارش گذشت. با استفاده از تجربه ها و آموخته هایش کتاب بوستان را در سال ۶۵۵ (هجری قمری) (۱۲۵۷ (میلادی)) به نظم، و گلستان را در سال ۶۵۶ (هجری قمری) (۱۲۵۸ (میلادی)) به نظم و نثر نگاشت.
● آثار سعدی
▪ گلستان سعدی
گلستان سعدی نام کتابی است که سعدی در میانه های عمر و یک سال پس از نوشتن بوستان (کتاب نخستش) آن را به نثر روان فارسی نوشت. از نثرهای روان، و بی مانند گلستان است که آن را استاد سخن می دانند. سعدی در همان ابتدا و در دیباچه گلستان، کتاب خود را با نثری آغاز می کند که به واقع نشان دهنده چیرگی او در سخنوری و دانش او در واژه گزینی فارسی است.
رفتار شاهان، منش درویشان، مزایای سکوت، جوانی و پیری از جمله موضوعاتی است که سعدی در هشت باب گلستان از آنها سخن می راند. پایان یافتن گلستان به دست سعدی برابر است با زمانی که مغولان به وسیله هلاکوخان موفق به فتح بغداد شدند.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif

mehraboOon
03-21-2011, 01:21 PM
سعدی و مولانا


مولانا در سنجش با سعدی























http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/ef7622870376e90482280d15016ccffb.jpg











سخن ما درباره مولانا در سنجش با سعدی است. یعنی دو بزرگواری که هر کدام چونان تاجی جواهرنشان بر تارک فکر، فرهنگ و هنر ایرانی قرار گرفته اند. بارها از خود می پرسیدم و فکر می کردم که اگر مولانا و سعدی روزی با هم روبرو می شدند؛ مولانای متوفی به سال ۶۷۲ و سعدی متوفی به سال ۶۹۱ (مرگ این دو ۱۹ سال از هم فاصله دارد. اگرچه سعدی از مولانا کوچکتر بود اما این دو زمان یکدیگر را درک کردند) پس از روبرو شدن این دو چه اتفاقی می افتاد؟
با هم چگونه برخورد می کردند؟ به دنبال این پاسخ می گشتم و فکر می کنم که اگر سعدی با مولانا روبرو شود، باید بعد از سلام و علیکی مختصر همدیگر را معرفی کنند.
آنچه باید مد نظر قرار داد تفاوت فرهنگی این دو است. هر کدام از این دو ویژگی ها و اشتراکاتی دارند. ولی افتراقات این دو خیلی بیشتر است. برخورد این دو تکان دهنده خواهد بود. هرچند سعی کنند جانب ادب را نسبت به هم نگه دارند ولی اختلافات بسیار آن دو سریع بروز می کند.
در زمان ما وجه غالب در بلوک بندی افراد، سیاسی است. یعنی بیشتر مردم عادت کرده اندافراد را بر اساس گرایش های سیاسی تقسیم بندی کنند. ولی در قدیم تقسیم بندی های سیاسی اینگونه قوی نبود. فردوسی آرمان سیاسی نیرومندی داشت. بابک و بسیاری افراد دیگر روزگاران قدیم سیاسی بودند اما وجه غالب در گذشته تفاوت فرهنگی بود. یعنی برخلاف امروز که وقتی دو نفر به هم می رسند به دنبال اینند که طرف مقابل به کدام بلوک سیاسی تعلق دارد؛ به دنبال این بودند که فرهنگ طرف مقابل چگونه است، چگونه فکر می کند و خواسته های فرهنگی اش چگونه است.
جزو کدام گرایش فرهنگی است؟ علت بروز اختلاف وسیع این دو هم جهت های فرهنگی متفاوت این دوست.
دو بیت از غزل مولانا و سعدی می خوانم تا خودتان تفاوت شدید فرهنگی بین این دو را درک کنید. این امرباعث موضع گیری سعدی و ارسال جوابیه دندان شکن به مولانا می شود.
همانطور که حافظ به سبب تفاوت فرهنگی و بینش با کسی مثل شاه نعمت الله ولی از در مخالفت در می آید و آن غزل معروف: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند را می سراید.
غزل سعدی جوابیه ای عالی و هنرمندانه است. سعدی در واقع طاقت نمی آورد و غزلی علیه مولانا می گوید.
مولانا می گوید:
هر نفس آواز عشق
می رسد از چپّ و راست
ما ز فلک برتریم
وز ملک افزون تریم
زین دو چرا نگذریم
منزل ما کبریاست
این دو بیت را حتی به صورت سرود هم درآورده اند.
اما سعدی می گوید:
من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
وگر ز کینه دشمن به جان رسد کارم
نه تاب آن که کشم سر ز آستانه دوست
نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
احتمال اینجا معنی تحمل می دهد. این دو بیت تفاوت شدید و شوکه کننده فرهنگی بین این دو فرد را نشان می دهد. همین دو بیت از دو شاعر از یک غزل نشان از درجه تفاوت فرهنگی این دو می دهد.
من هنوز هم به دنبال پاسخ سؤالی که ابتدا مطرح کردم مبنی بر اینکه هنگام رویارویی سعدی و مولانا چه اتفاقی می افتد، هستم.
سعدی فردی است کم سخن، سنجیده و پرمغز گوی و البته لفظ قلم گو؛ چنانچه شایسته یک فرد تحصیل کرده است.
ولی مولانا خیلی تند، به شتاب و شاید از ابتدای سخن شروع به طنز و تمسخر مخالفان می کند.
همانطور که می دانید زمینه غزل های مولانا نوعی تحقیر و تمسخر نسبت به افرادی است که عقایدشان با او مخالف است، خواه تحت عنوان خواجه یا غیره.
سعدی ولی فردی است دانشگاه دیده، زیرا در نظامیه تحصیل کرده است.
مولانا هم تحصیلات علوم دینی دارد ولی سعدی منظبط تر و آکادمیک تر تحصیل کرده است. مولانا بیشتر از روی جوشش و علاقه خود به تحصیل ادامه می داد کما اینکه اگر امروز بخواهم این دو را شبیه سازی کنیم، سعدی می تواند شاعری دانشگاه دیده باشد که رموز ادب و هنجار سخن را می شناسد، اگرچه آن جوشش ها و خلاقیت های خاص مولانا را که تا مرز اعجاب آور می رسد، ندارد. ولی به هنجار سخن بسیار اهمیت می دهد.
ولی مولانا انسانی است که در مکتب خود آموخته و می خواهد هر چه دل تنگش می خواهد بگوید. به قول خودش هیچ آدابی و ترتیبی نجوید.به قافیه و لفظ و هنجارها نیندیشد، چه بسا آنها را هم بشکند.
هنگامی که این دو بیشتر با هم سخن بگویند تفاوت ها بیشتر می شود. ممکن است سخن به دیدگاه هر یک از این دو درباره تصوف و عرفان برسد.
می دانیم که هر دو رسماً از وادی عرفان تأثیر گرفته بودند. مولانا عارفی تمام و کمال است، مانند عطار.
اما سعدی کسی است که صرفاً تأثیراتی از تصوف شامل حال او شده است. البته او نمی توانست از این وادی بی تأثیر باشد. در قرن هفتم هجری، تصوف هنجار رایج فکر و فرهنگ مردمان ایران بود.
در این قرون هیچ شاعری نیست که از تأثیرات تصوف و عرفان بر کنار مانده باشد. به این اعتبار دو گونه شاعر وجود دارد.
یک دسته مانند عطار و مولانا که به معنای دقیق کلمه عارفند. دسته دیگر مانند سعدی و حافظ که فقط از تصوف تأثیر گرفته اند.
در حقیقت اگر بخواهیم یکی از تفاوت های مهم بین سعدی و مولانا را نام ببریم همین نقطه است. سعدی و حافظ گاهی اوقات با عمل تصوف، اعتکاف و رسوم و آداب و سنن صوفیان مخالفند. سراسر دیوان حافظ انتقاد، طعن و تمسخر نسبت به صوفی است. حافظ و سعدی فقط از تصوف تأثیر گرفتند.
به بیان دیگر برای بیان تفاوت این دو دسته باید گفت امثال عطار و مولانا همه چیز مکتبشان را در قالب شعر بیان می کنند. یعنی آئین تصوف را از مفاهیم، اصول، آداب، اعمال و تمام کارها و تعلیماتی که یک صوفی انجام می دهد تا به عرفان برسد یا نرسد؛ همه چیز خود را در شعر نشان می دهند.
دیوان شعر عطار آئینه ای است از تمام افکار او درباره تصوف و عرفان.
غزل مولانا هم همینطور است. خمیرمایه مثنوی او تصوف و اندیشه دینی است. غزل مولانا از تمامی اندیشه های صوفیانه برخوردار است. این انسان به ایدئولوژی تصوف پایبند بوده و مکتب دارد. حتی آنجایی که شرح عشق و ارادت او به شمس تبریزی است در چهارچوب ایده های تصوف است.
شَطَح از عناصر اصلی تصوف است. اما حافظ هر جا که شَطَح آورده، آن را مورد تمسخر قرار داده است. سعدی هم به صراحت می گوید: به صدق و ارادت میان بسته دار / ز طامات و دعوی زبان بسته دار
در حالی که شعر مولانا همه طامات است: ما به فلک می رویم.
مبحث شَطَح بسیار گسترده است. شَطَح از لوازم حتمی تصوف است.
شَطَح عبارتی است که دو طرف آن تشکیل پارادوکس می دهند. فرض کنید: عالم ز تو تهی و هم پُر. دو طرف این عبارت متضادند و با عقل و منطق عادی هماهنگ نیست. ولی عارف از این جمله نتیجه می گیرد و معنایی در سر دارد. عارف عمری در این راه است که این دو با هم تضادی نداشته باشند. ولی از دید انسانی دارای منطق عادی، شطح واجد معنی نیست.
شطح گاهی اوقات به مرحله طامات می رسد. یعنی هنگامی که دعوی های بزرگی همراهش می شود. مثل این جمله: من خدا هستم.
منصورحلاج به شبلی می گوید: زیر جُبه من خداست. یا انا الحق. یا با یزید بسطامی می گوید: من چه شأنم بزرگ است.
درون طامات اغلب شَطَح وجود دارد. یعنی دو طرف پارادوکسیکال وجود دارد. ولی با دعاوی بزرگتر همراه است. البته بعضی صوفیان این دعاوی را قبول نداشتند و حتی معتقد بودند نباید این عبارات و مدعیات را نزد مردم بیان کرد. زیرا بسیاری از افراد جانشان را بر سر طامات از دست دادند.
حافظ و سعدی طامات را بی قید و شرط نکوهش می کنند. البته اگر گاهی در بوستان سعدی که بسیار کم هم است، این عبارات را ملاحظه کردید، طامات در معنای منفی اش به کار نرفته است. زیرا طامات در معنای عرف زبان و ادب فارسی به معنای اندرز است اما در سایر موارد، طامات صوفیانه مورد انتقاد و نکوهش است.
سعدی خطاب به مولانا می گوید که تو به چه حقی می گویی ما به فلک می رویم؟ تو انسان خاکی حقی نداری که اینگونه ادعایی داشته باشی. تو باید سر فرو بیاوری و فروتن باشی. این سخن سعدی و حافظ است.
حال تصور کنید انسانی صبور، آرام، اهل اندیشه مثل سعدی به انسانی مثل مولانا برخورد می کند که اهل شطح و طامات و پرشور است. نتیجه این می شود که هر دو در مقابل هم موضع می گیرند. سعدی می گوید فلانی چه آدم کم سوادی است که حتی تحصیلات عادی هم ندارد. مولانا هم به سعدی می گوید تو مثل بچه مدرسه ای ها و بچه دانشگاهی ها با من سخن می گویی. اینقدر تحصیلات خود را به رخ ما نکش. من از تو بالاترم چون با جوشش دل خودم به این جا رسیده ام. همانطور که گفتم این دو با هم ناسازگارند.
این خلاصه ای از برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت است. من هر چه درباره تفاوت این دو بیان می کنم براساس اشعار آنان است. و چیزی جدا از شعر این دو نفر مطرح نمی کنم.
ما با دو فرد متفاوت روبروئیم. مولانا به طور کامل اهل آزادی اندیشه است. او هر چه دلش می خواهد می گوید. حد و مرزی در شعر برایش وجود ندارد. حتی جهش های ذهنی خود و تداعی هایی که آن ها را تداعی آزاد نامیده اند را روی دایره می ریزد. مولانا بسیاری اوقات از سه کلمه، ترکیب خاصی می سازد. ما در می مانیم که چرا این چند کلمه با هم ترکیب شده اند. اما مولانا این کلمات را براساس تداعی آزاد ساخته و در ذهن خود جاری کرده است.
تفاوت بارز دیگری بین شعر سعدی و مولانا وجود دارد. غزل مولانا دو گونه است. یک دسته غزل های واقعی مولانا است. غزل هایی که با ریتم تند، شاد، کوبنده و طرب انگیز همراه است. اما همه غزل های او اینگونه نیست. مولانا بیش از ۲۰ هزار غزل از خود بر جا گذاشته است. این امر حاصل خلاقیت فوق العاده مولاناست. یک دسته همان غزلیات فوق العاده مولاناست. یک دسته همان غزلیات تند و کوبنده و شطح ناک است که در تصوف وجود دارد.
اما او غزل های دیگری دارد که معمولی و آرام اند. مانند غزل های سعدی و حافظ..
دکتر شفیعی کدکنی وزن های شعر فارسی را به دو نوع تقسیم کرده است. اول وزن های "خیزابی" که (موجی) تند و جوشان و دارای ضرب و ریتم تند و کوبنده اند. اما اوزانی دیگر وجود دارد که آرام اند. استاد کدکنی نام دسته دوم را اوزان "جویباری" می گذارد. این اوزان مثل جویبار آرام و نرم و حرکتشان گوش نواز است. مولانا دارای هر دو گونه غزل است. هم دارای غزل های خیزابی و هم دارای غزل های جویباری است.
به گمان من، مولانا در اوزان خیزابی شناخته می شود. اوزان تند و شاد و طرب انگیز. او در اوزان جویباری فرد شناخته شده ای نیست. غزل هایی که در اوزان جویباری سروده از او چهره فرد دیگری غیر از مولانا را نمایانده است.
ولی سعدی و حافظ بر عکس اند. این دو اوزان خیزابی هم دارند اما خیلی کمتر. این دو بیشتر اوزان جویباری دارند. این نکته یکی دیگر از تفاوت های بارز این دو شاعر بزرگوار است. اما تفاوت ها بسیار زیاد است. قبلاً در مورد تفاوت فرهنگی این دو شاعر مطالبی عرض شد که از اخلاقشان ناشی می شود.
تفاوت بارز بین غزل مولانا و سعدی در این است که مولانا و همفکرانش مثل عطار هر چه که دارند، تمامی اندیشه شان را به سلک غزل در آورده و بیان می کنند. اما سعدی و حافظ فقط در شعرشان و به طور مشخص در غزلشان از نوعی حاصل اخلاق صوفیانه بهره گرفتند. برای چه؟
این دو شاعر عاشقند. مولانا سخن از عشق می گوید. سعدی و حافظ هم از عشق سخن می گویند.
حاصل اخلاق صوفیانه یعنی چه؟
در شعر سعدی و حافظ به عشق به عنوان رکن رکین عالم حیات، پیوند دهنده همه ذرات عالم هستی، پیوند دهنده انسان ها، ایجاد کننده رابطه بین عبد و حق بر می خورید.
اخلاق صوفیانه هم چیزی نیست جز فروتنی، تواضع و خاکساری. بارها از سعدی و حافظ می شنویم که خود را مثل ذره ای خاک می کنند.
حافظ می گوید: بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم. سعدی هم چنین می گوید. این حاصل اخلاق صوفیانه است. سعدی و حافظ نه خود تصوف را بلکه اخلاق صوفیانه را با همه ملحقاتش شامل عقاید مسلکی، آداب و رسوم دریافت کردند. تفاوت مهم و بارز شعر سعدی با مولانا در همین نکته نهفته است.
می خواهم از تفاوت بارز دیگری بین این دو صحبت کنم. اگر به تمام تاریخ شعر فارسی بنگرید، دو گونه شاعر می بینید. به یک اعتبار خاص شعرا را به دو گونه می توان تقسیم کرد. نوع اول شاعرانی اند که از عدم دست به خلاقیت می زنند. از نیست، وجود می سازند. این شاعران را شاعران خلاق می نامیم.
به بحثی کوتاه در پزشکی که به بحث ما هم بی ربط نیست، می پردازم. در روان پزشکی و پزشکی اصطلاحاتی وجود دارد که آدمیان را بر آن اساس تقسیم بندی می کنند. البته این که چنین انسان های بزرگی را تجزیه و تحلیل روانی کنیم بسیار مشکل است. زیرا ما در حد آنها نیستیم. اما فقط به خاطر بیان کردن و براساس عقل خودم به بیان آنها می پردازم.
بعضی افراد دو قطبی اند. یعنی افراد در بعضی ماه های سال روحیه خاصی پیدا می کنند و نمی توانند شعر بگویند و حرف بزنند. حالتی مثل افسردگی به آنان دست می دهد. اما این افراد وقتی از این حالت بیرون می آیند شروع به خلاقیت به نحو عجیبی می کنند. قصد ندارم بگویم مولانا شخصی دو قطبی بوده است.
البته متأسفانه از زندگی این بزرگان نوشته ای در دست نیست. اما جسته و گریخته مواردی از زندگی مولانا در دست ماست که نشان می دهد مولانا احتمالاً در مواقعی از سال در حالت شبیه افسردگی بوده و وقتی که به مواقع خوب و خوش احوالی اش می رسید ذهنش به طور عجیبی شروع به خلق از عدم می کرد.
بی تردید در عرصه فارسی هیچ کس به پای خلاقیت مولانا نمی رسد. زمین و آسمان در شعر مولانا به هم پیوند می خورد. شعر او همه کائنات را در بر می گیرد. مولانا اگر شخصیت دو قطبی نداشته باشد، اهل خلق است.
دسته دوم افرادی اند که آنها را وسواسی می نامند. این دسته خلاقیت دارند ولی جهت خلقشان فرق می کند. مولانا اگر در زمره دسته خلاق ها قرار می گیرد، سعدی و حافظ در دسته دوم قرار می گیرند. دسته اول چیزها را از نیست به هست می آورند. مضامین شعری را بیان می کنند که کسی قبلاً آن ها را بیان نکرده است.
اما دسته دوم آنها را به کمال رسانده و پرداخت می کنند. کاری را که دسته اول به خلق آن مبادرت ورزیده بودند، به کمال می رسانند. مثلاً سعدی و حافظ غزل فارسی را به کمال رساندند نه مولانا. این دسته کمال بخشند. یعنی ایده های افرادی را که خلق کرده اند، پردازش و تقویت می کنند. در نتیجه کاخی زیبا و بی عیب از شعر بنا می نهند. چنانچه سعدی و حافظ کردند.
البته این دو دسته لازم و ملزوم یکدیگرند. به طور خلاصه باید گفت جهان حاصل کنش و واکنش این دو دسته است. همه چیز جهان را این دو دسته می سازند. نه اینکه دسته دوم خلاقیت ندارند. بلکه در جهت هر چه رساتر و زیباتر و قوی تر کردن شعر گام برمی دارند. ولی از دیدگاه علمی این تقسیم بندی وجود دارد.
پس با دو فرد متفاوت سر و کار داریم. مولانای خلاق و سعدی کمال بخش.
از این لحاظ هم آب این دو کمتر داخل یک جوی می رود. اما این دو کار یکدیگر را کامل کردند. سعدی کار امثال مولانا را در شعر پارسی به اوج کمال رساند.
این هم یکی از تفاوت های این دو شاعر است. بین این دو تفاوت های بسیاری وجود دارد که بعضی از آنها بیان شد.
شعر این دو حاصل تفاوت عقاید، بینش و فرهنگ این دوست. حال به تفاوت های دیگری می پردازیم. سعدی انسانی ساده، آرام، مهذب و مؤدب است. اما مولانا اینگونه نیست. مولانا خدا نکند از خواجه ای متنفر باشد. در غزل هایش ببینید چگونه درباره او حرف می زند! همانطور که می دانید قالب غزل بسیار لطیف و عرصه عشق و شور و شیدایی است. ولی غزل های مولانا عرصه مبارزه و انتقاد و حتی بد و بیراه گفتن به مخالف است.
در گلستان سعدی و ۸ باب آن چه می بینید؟ اگر عصاره گلستان را بگیرید؛ فقط یک کلمه است: اخلاق.
اخلاقی مبتنی بر بردباری، صبوری، شکیبایی و گاهی اوقات انتظار.
درست برخلاف مولانا که گاهی اوقات مثل ترقه می پرد! سخن سعدی براساس مقاومت منفی است. تفکر او تا حدی مسیح گونه است. صبر و متانت و سکوت، ذات حکایات سعدی است.
با مراجعه به حکایات گلستان سعدی می توانید به قضاوت بپردازید. مطمئنم اگر کل بوستان و گلستان را به بفشاریم عصاره آن اخلاق و صبر و متانت و توصیه به صبر است. ولی مولانا آدمی زودجوش است و هیجانی. او در حال عصبانیت تصمیم می گیرد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









متن پیش رو بخش اول سخنرانی دکتر سعید حمیدیان محقق ادبیات با عنوان سعدی و مولانا است که روز چهارشنبه ۲۴ مرداد ۸۶ درشهر کتاب مرکزی ایراد شده است.




باشگاه اندیشه

mehraboOon
03-21-2011, 01:23 PM
ورقی از گلستان


نگاهی به گنجینه پرگوهر سعدی شیرازی.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/67ef4cd78df9793a9bc9f4a4ecbf0f22.jpg











در تاریخ ادبیات پرگوهر فارسی، آثار منظوم و منثور بسیاری وجود دارد که بدون شک از گنجینه های ادبی دنیاست اما کمتر مورد توجه عامه مردم قرار گرفته و مشتری خود را در میان ادب شناسان و خوانندگان جدی آثار ادبی پیدا می کند. این امر در بیشتر اوقات به دلیل سخت و مشکل بودن خواندن این آثار است، چه اینکه بسیاری از این آثار بزرگ با نثر فنی و مکلف نوشته شده یا به نثری نوشته شده که روزگار آن گذشته و اصطلا حات و کلماتش برای عامه مردم امروز غریبه است. علا وه بر این، می توان ادعا کرد که دوران ما، دوران گسست از کتاب های ادبی و فرهنگی کلا سیک است و چرخه تمدن و توسعه صنعت چنان آدم ها را گرفتار خود کرده که دیگر وقت و فرصت و علا قه و اشتیاقی برای تورق کتاب های جدی روزگاران گذشته وجود ندارد، چه رسد به اینکه کسی غیر از طیف دانشگاهی و محقق به سراغ این نوع کتابها برود و روزها و هفته ها و ماه هایش را با آنها سپری کند.
با همه این تفاصیل می توان کتاب هایی پیدا کرد که نه آنچنان نثر مشکل و مکلفی دارد و نه به شیوه اغلب کتاب های کلا سیک، پرحجم و مطول است، ضمن آنکه شیرینی و شکوهی دارد که نمی توان از آن گذشت اما متاسفانه باز هم مورد غفلت واقع شده و نسل جوان امروز ما با آن بیگانه است. از جمله این گونه کتاب ها«گلستان سعدی» است. البته این نام برای همه ما آشناست و اکثرا به برکت کتاب های ادبیات مدارس و دانشگاه ها، نام سعدی را بارها شنیده ایم و می دانیم که گلستان و بوستان، دو کتاب اصلی اوست و احتمالا در ته ذهن چیزی هم از یکی دو حکایت منقول در آن کتاب ها به خاطر داریم اما اینها به معنای آشنایی و موانست با گلستان نیست. کمتر کسی در میان عامه مردم و بالا خص نسل جوان امروز کشور به جز این معلومات تحصیلی، چیزی از سعدی می داند یا گلستان او را خوانده است. با آنکه این کتاب را می توان همراه داشت و حتی در فرصت های کوتاه، حکایتی از آن خواند و حظی برد.
در این نوشته کوتاه، سعی شده به معرفی اجمالی این کتاب ارزشمند پرداخته شود تا شاید خوانندگان را به مراجعه مستقیم به آن و بهره مندی از دریای بیکران معرفت و سخنوری و ادب آن ترغیب کند.
● گلستان چیست؟
کتاب کم حجم سعدی شیرازی، مجموعه ای است از نثر و شعر شامل حکایت های کوتاه و بلند که در هشت باب (فصل) جمع بندی شده و مقدمه ای خواندنی به آغاز آن اضافه شده است. در این مقدمه سعدی علا وه بر حمد و ستایش خدا و رسول و صاحب منصبان روزگار خود که سنت آغاز هر کتاب بوده است دلا یل و چگونگی نگارش این کتاب را بیان می کند اما قدرت قلم سعدی به اندازه ای است که این مقدمه را چنان خواندنی و شیرین کرده که گویی خود بهترین و مفصل ترین حکایت کتاب است.
هشت باب گلستان به ترتیب عبارتند از : درسیرت پادشاهان، در اخلا ق درویشان، در فضیلت قناعت، در فواید خاموشی، در عشق و جوانی، در ضعف و پیری، در تاثیر تربیت و در آداب صحبت.
نثر کتاب نثر مسجع (آهنگین) است و همین خواندن آن را لذت بخش تر می کند. ضمن اینکه همراهی نثر و نظم هم در این امر بسیار موثر است. این کتاب در طول تاریخ آنقدر تاثیرگذار و مورد توجه بوده که سیصد تن از اهل ادب شاید کمی بیشتر یا کمتر در طول تاریخ به تقلید آن کتاب هایی نوشته اند اما هیچیک از این کتاب ها نتوانسته حتی به حریم گلستان نزدیک شود و ارزشی چون آن کتاب پیدا کند و تنها دو کتاب بهارستان جامی و پریشان قاآنی در تاریخ ادبیات ماندگار شده اند که البته آنها هم از قله گلستان فاصله ای بسیار دارند.
تاثیر این کتاب بر فرهنگ عامه در طول سالها و قرن های متمادی به اندازه ای بوده که امروزه بسیاری از ضرب المثلها و کلمات قصاری که در سخنان روزمره و گفته های عوام و خواص وجود دارد، از این کتاب گرفته شده است و این نشان می دهد که امروز ما علی رغم عدم آشنایی با این کتاب به طور غیرمستقیم وامدار آن هستیم و از آن بسیار نکته ها گرفته و آموخته ایم. به نمونه های زیر نگاه کنید تا ببینید چه عبارات آشنا و پرکاربردی از این کتاب در میان گفتار ما وجود دارد:
دروغ مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند
پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد
عاقبت گرگ زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود
باران که در لطافت طبعش خلا ف نیست، در باغ لا له روید و در شوره زار خس
آنان که غنی ترند، محتاج ترند
بنی آدم اعضای یکدیگرند... تا آخر
راستی موجب رضای خداست
دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی
گاوان و خران بار بردار، به زآدمیان مردم آزار
جهان دیده بسیار گوید دروغ
اگر بینی که نابینا و چاه است، اگر خاموش بنشینی گناه است
این ره که تو می روی به ترکستان است
لقمان را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی ادبان
گربه مسکین اگر پر داشتی، تخم گنجشک از جهان برداشتی
مورچگان را چو بود اتفاق، شیر ژیان را بدرانند پوست
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
سگ به دریای هفتگانه بشوی، که چو تر شد پلیدتر گردد
جور استاد به ز مهر پدر
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
کریمان را به دست اندر درم نیست، خداوند نعمت را کرم نیست
پیش دیوار آنچه گویی هوش دار، تا نباشد در پس دیوار گوش
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی
قدر عافیت کسی داند که در مصیبتی گرفتار آید
● روایت چند حکایت گلستان به زبان امروزی
اصل حکایت های زیر با قلم پرتوان و فاخر سعدی در گلستان آمده است. حتما بعدا اصل این حکایت ها را بخوانید.
۱) شکایت خر
مرد احمقی چشم درد گرفت و برای درمان پیش دامپزشک رفت. او هم از قطره درمانی چهارپایان در چشمش ریخت و کورش کرد. مرد بینوا از دامپزشک شکایت کرد ولی قاضی پس از شنیدن شکایت و دفاعیه متهم، رای بر برائت دامپزشک داد و گفت: اگر این مرد خر نبود سراغ دامپزشک نمی رفت.
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریا باف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
(یک توضیح ضروری: این طور که از حکایت سعدی برمی آید دامپزشک داستان، احمق تر از خود مرد بوده است و بعید نیست اگر چشم خودش هم درد می گرفته از همان قطره مصرف می کرده است!)
۲) عاقبت شاعری
شاعری در وصف رئیس یک باند دزد، شعری گفت و برایش خواند. رئیس دزدها دستور داد لباسش را درآوردند و لخت رهایش کردند! زمستان بود و شاعر بیچاره لخت شده می لرزید و می رفت. چند سگ گرسنه هم دنبالش افتاده بودند. شاعر بخت برگشته نشست تا سنگی بردارد و سگ ها را بزند و دور کند اما زمین یخ زده بود! شاعر رو به رئیس دزدها فریاد زد: «بابا، تو دیگه، کی هستی؟! سگ ها را بازکردی و سنگ ها را بستی؟»
رئیس دزدها از این حرف خیلی خوشش می آید. برای همین پیش شاعر می رود و می گوید: عیب ندارد، در عوض از من چیزی بخواه! شاعر می گوید: چیزی نمی خواهم فقط لباس های خودم را بده!
امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
(باز هم توضیح ضروری: ۱ از این داستان معلوم می شود که شعر شاعر مورد نظر خیلی شعر آبکی ای بوده والا رئیس دزدهایی که از یک جمله شاعر خوشش آمده، اگر شعر حسابی شنیده بود هیچ وقت شاعر بدبخت را لخت نمی کرد ۲ از این داستان می شود نتیجه گرفت که شعر گفتن نه تنها برای آدم آب و نان نمی آورد بلکه ممکن است باعث برهنگی هم بشود).
۳) بدبختی را بیشتر نکنیم!
بازرگانی در معامله ای صد میلیون تومان ضرر کرد. به زنش گفت: جان مادرت به کسی نگو ضرر کردیم، زنش گفت: خیالت راحت باشد. اما چرا اینقدر سفارش می کنی؟ بازرگان گفت: برای اینکه بدبختی مان دو برابر نشود. هم ضرر کرده باشیم و هم سرزنش فامیل و دوست و آشنا و همسایه را بشنویم.
رفت چون مالم، ننالم پیش غیر
یا نگویم درد با هیچ آشنا
درد بی درمان زمانی می رسد
دیگران گویند: ای بی دست و پا
(توضیح خیلی ضروری: شعر مال سعدی نیست، مال نگارنده است!)
۴) حقیقت تلخ
از پیرمرد ثروتمندی پرسیدند: چرا زن نمی گیری؟ گفت: با پیرزن زندگی کردن که لطفی ندارد! گفتند: تو که الحمدلله وضعت خوب است، زن جوان بگیر. گفت: من پیرمرد از پیرزن خوشم نمی آید، آن وقت زن جوان از من پیرمرد خوشش می آید؟!
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









نویسنده : محمدحسین روانبخش




روزنامه مردم سالاری

mehraboOon
03-21-2011, 01:24 PM
سعدی


در دوران تازش مغولان به ایران ، سعدی میراث فرهنگی ایرانیان را گرد آورد و شاهکارهای کم مانندی آفرید و این همان کاری بود که فردوسی در دوره ای از تاریخ در زمینه ادبیات و زبان، انجام داد.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/e98c5c30c064d4a4496afe7d56045cf0.jpg











جهان پر سماعست و مستی و شور
سخن از شاعری دارم که انسانی سرخوش و شاد و شیدای زندگی بود.
نمی دانم چرا سده هاکوشیدیم تا این چهره ی شادمانه و سرمست زندگی را در غباری از اندوه و ملالت و آهن دلی بپوشانیم. گویی سده هاست که فرهنگ خنده و شادی و عشق و شور از میان ما رخت بربسته است و موی کندن و مویه کردن همه جا را پر کرده است.
بیاییم در آستانه ی رستاخیز بزرگ فرهنگی در جهان ، ما نیز جان و جهان تازه کنیم.
خانه تکانی کنیم.
هنر و فرهنگ نازنین و ارزشمندمان را از سردابه های خوف و فراموشی به در آوریم. غبار از چهر ی جانشان برگیریم. بگذاریم تا در این میانه دوباره حافظ و سعدی و مولانا و نظامی، آن چنان که بودند؛ خندان و رقصان و شادان به کوچه های شهر ما گام بگذارند.
این رداهای پوسیده و سیاه را از تن این شاعران بدر آوریم تا مست و برهنه بر باغ جانمان به رقص درآیند. مگر رنسانس و رستاخیز فرهنگی همین نیست؟
اینک که سده هاست دشمنان و دوستان نادان از این اندیشه ورزان و شاعران ما، انسان هایی سختگیر و خام و سر در گریبان، قضا و قدری، گوشه گیر و تارک دنیا، ترس زده و بی درد و مداح و منقبت خوان و نوحه سرا برساخته و به ما نشان داده اند؛ بیایید تا بار دیگر گوهر و جان شعر و اندیشه ی آنان را باز یابیم.
مولانا و حافظ و خیام و فردوسی و نظامی چرا شاعران سده ها و هزاره هایند؟ آنان با بانگ بلند و در تاریک ترین روزگار ستم و سیاهی، بانگ پرشور امید و زندگی، زیبایی و عشق یر دادند. آنان چراغ جانشان را در سیاهی شب برافروختند. آنان با زندگی و عشق و شادی پیمان بسته بودند.
آنا ن دلیر و دانا بودند. ما نیز دلیر و دانا باشیم.
یکی از این شاعران شیدای زندگی، استاد سخن و شوریده ی زندگی ، سعدی است. هم نشین عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان و قلندران جهان. جهانگردی بی قرار و دلیر و گستاخ.مسافر درون و برون.
شاعری که از او ملایی تنگ اندیش برساخته اند.
در دوران تازش مغولان به ایران ، سعدی میراث فرهنگی ایرانیان را گرد آورد و شاهکارهای کم مانندی آفرید و این همان کاری بود که فردوسی در دوره ای از تاریخ در زمینه ادبیات و زبان، انجام داد. سعدی خداوندگار طنزی روشن و تابناک در تاریخ ادبیات ماست و نیک در باره ی ادبیات درخشان خویش آورده است:
● حد همین است سخندانی و زیبایی را
عبدالعلی دستغیب محقق و نویسنده بر این باوراست که: «شعر سعدی اگر چه ادامه شعرای پیش از خود بود اما تحولی در ادبیات ما به وجود آورد. بیشتر شعرای ایران از دوره بعد از رودکی، در همان فرم قالب هایی که از دوره ساسانی باقی مانده بود، اشعار خود را سرودند. این قالب ها عبارت بودند ازچکامه ها، چامه ها و سرودها. این قالب ها که توسط موسیقی دانان دوره ساسانی مثل باربد و نکیسا ابداع شده و حاوی اشعاری بود که همراه با موسیقی خوانده می شد. چکامه قالبی بود که بعد از گذشت دویست سالی که مراحل انتقال قدرت از ساسانیان به حکومت اسلامی بود، تبدیل به قصیده شد. چکامه ها سرودهای رزمی بودند و سرودها که در اواخر تصنیف گفته می شدند، قالبی بود که به شکل غزل تبدیل شد.»
«سعدی در زمانی می زیست که شهرهای بزرگ در حال شکل گیری بود، طبقه بازرگان و مرفه و جامعه شهری نیز طالب موسیقی و تصنیف بودند، به همین دلیل غزل از قرن پنجم و ششم مطرح شد و ما شاعران غزل سرای زیادی چون خاقانی و سنایی را داریم که غزل فارسی را به وجود آوردند، اما هیچ کدام حتی حافظ نتواست، چون سعدی غزل را این طور عاشقانه مطرح کنند. در غزل سعدی بعد معنوی هم جلوه دارد اما غالب، جنبه روانشناسی غزل سعدی است.»
«اروپا ادبیات فارسی را با شعر سعدی شناخت، تا کمتر از صد سال پیش اشعار سعدی به دلیل سهولتش در خواندن به صورت تصنیف بیشتر طرفدار داشت.»
«بعد از آغاز دوره رنسانس اروپایی ها به شعر سعدی توجه کردند و آثار او به زبان های اروپایی ترجمه شد. کسانی چون لافونتن جنبه های داستانی آثار او را در کارهای خود تاثیر دادند و کسانی چون مونتسکیو، لامارتین و حتی ویکتور هوگو به جنبه های شعر سعدی توجه کردند. گلستان سعدی زمانی که به فرانسه ترجمه شد، نهضت رمانتیسم فرانسه و بعد اروپا را تحت تاثیر قرار داد.»
این منتقد ادبی معتقد است: «اروپایی ها شعر سعدی را بهتر از حافظ می شناسند چرا که شعر حافظ بر خلاف شعر سعدی ترجمه پذیر نیست. به نظر من بزرگ ترین شاعر ایرانی که بعد از خیام در اروپا مطرح است و شعرایی مانند یوشکین و امرسون در روسیه و آمریکا از وی تاثیر گرفته اند، سعدی است.»
مسعود خیام پژوهشگر اعتقاد دارد: «شعر سعدی اگر چه نمونه بالای غزل فارسی است و حتی می توان گفت شعر حافظ زاده شعر سعدی است، اما سعدی در ادبیات فارسی تحول شگرفی ایجاد کرد. یعنی کلام سعدی باعث شد گونه ای جدید از صنایع بزرگ ادبی پدید آید.»
● بیایید دوباره به سراغ سعدی برویم.
در این نوشتار بر آنم تا نگاه سعدی به عشق را بازنگریم:
گلستان و بوستان باب هایی در عشق و جوانی دارد و غزل های وی نیز همه از عشق است. عشقی زمینی و رو به زندگی. سراسر شادمانه و شوخ. سخن از زیبایی تن است و جان. سخن از دوست داشتن و عشقبازی است و عشق ورزیدن. از بلندای بام سخن، خدای عشق خرامان فرود می آید تا پا بر زمین بگذارد. جادوی شعرش دز هم آمیزب زیباترین دقایق شعر با زبانی ساده و شگفت است. شعری فاخر اما فروتن. کوتاهی سخن تا بدانجا که گویی پیکر زیبایی است که برداشتن حتا یک واژه آن را در هم می شکند و نابودش می کند:
▪ حکایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: «تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.»
آن هنگام که سخن از عشق می رود، چنان با تو نزدیک است و چنان زلال سخن می گوید که خویش را بااو یکی می بینی و شور عشق در تو زبانه می زند:
در عنفوان جوانی، چنان که افتد و دانی، با شاهد پسری سر و سری داشتم.
سخن آشکار و پاک و زیباست.
یاد دارم که در ایام جوانی گذر داشتم به کویی و نظر بارویی.
گویی دانه دانه باران عشق است که می چکد. گویی از زبان تو، نهان ترین گوشه های جان را چنان باز می گوید که یعنی نهان مدار این راز را!
در شهر سخن سعدی، عشق نیاز و بازی همگان است:
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سرخوش بود و نعل دل در آتش!
و در جایی دیگر:
طبیبی پریچهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود
و باز درجایی دیگر:
شکر لب جوانی نی آموختی
که دل ها در آتش چو نی سوختی
سعدی اما فرزند زمانه ی خویش نیز هست. بی پروا از عشق پسران سخن سر می کند و آن چنان از عشق ان زیبا کاکلان سخن می سراید که همتراز با زیباترین اشعار عاشقانه ی جهان و سرشار از زیبایی است. من از همین آغاز می گویم که سعدی به آشکار مانند هزاران شاعر و انسان دیگر از عشق خویش به پسران و هم جنسان خویش سخن سر می کند. به درستی و نا درستی آن کار ندارم. اما آشکار بگویم که حکایت را بی پرده و آشکار، به گونه ای انسانی و زیبا و سرشار از تصاویر تازه و بکر بیان می دارد. دروغ و ریا در کارش راه ندارد. در عشق دلیر و داناست. شوریده و سرمست زندگی است و این ها را بهایی بسیار است:
به بیت هایی از این غزل ها نگاه کنید:
ای پسر دلربا، وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز، وز تو نباشد گزیر
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
و بازهم:
خواب خوش من ای پسر دست خوش خیال شد
نقد امید عمر من در طلب وصال شد
و در غزل دیگر:
آفتاب ست آن پری رخ، یا ملایک، یا بشر
قامت ست آن، یا قیامت، یا الف، یا نی شکر
گل بن ست آن، یا تن نازک میانش، یا حریر
آهن ست آن، یا دل نامهربانش، یا حجر
تا جایی که می رسد:
دختران طبع را یعنی سخن با این جمال
آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر
و باز:
روز برآمد بلند، ای پسر هوشمند
گرم ببود آفتاب، خیمه به رویش ببند
هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر
بس که بخواهد شنید، سرزنش ناپسند
دکتر سیروس شمیسا، در کاری پژوهشی و با ارزش،(شاهد بازی در ادبیات فارسی) با تکیه بر ادبیات فارسی، بویژه شعر، می کوشد جریان شاهد بازی و علاقه به همجنس را که از دیرباز در ایران سابقه داشته است مورد بررسی قرار دهد.
نویسنده در جستجوی سابقه تاریخی این رفتار متوجه فرهنگ یونان و فلاسفه ای نظیر سقراط می شود، که به آشکار به این امر و درگیری با آن اعتراف داشته اند. نویسنده از سوی دیگر فرهنگ ترکان را نیز آمیخته با رفتار همجنس گرایانه تعریف می کند. در نتیجه ایران در جریان تاریخ، از سویی از ناحیه ی غرب و از دیگر سو از ناحیه ی شرق مورد هجوم مردمانی بوده است که گرایش به همجنس داشته اند.
اما من بر این گمانم که این ماجرا در بسیاری از سرزمین ها ی دور و نزدیک جهان رواج داشته است. تنهادر زمانه های جنگ سالاری و غلبه ی مردسالاری و خشک اندیشی های دینی و آیینی و انبوه شدن حرمسراها و کم شدن ارزش زن در جامعه و زیاد شدن غلامان و کنیزان، این امر رونق و گسترش یافته است.
آن همه ابروی یار که کمان است و مژگان که تیر و خدنگ است و گیسو که کمند است و ترک غارتگر و رهزن دین و دل که در ادب فارسی است و معشوق را در حد یک سرباز جنگجو تصویر می کند، یادگار این دوران هاست.
سرو بالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مورا
کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل
شحنه ی عشقت سرای عقل در طبطاب داشت
هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد
پیکان غمزه در دل زابروی چون کمانت
روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش
آسمان بر چهره ی ترکان یغمایی کشد
شاهد بازی و نظر بازی در بین مردمان ایران رواج بسیار داشته است. سلسله صفوی که در رواج آیین شیعه بسی کوشید و شاهانش خود را سگ استان علی می نامیدند ؛ به نشانه دوازده امام دوازده جلاد آدمی خوار در دربار خویش نگه می داشتند تا دگراندیشان را زنده بخورند؛ و یک جا هزاران فقیه از لبنان وارد ایران کرده بودند.
همینان را نادر چون خواست از سلطنت برکنار کند، بزرگان را بر آستان سرای شاه خواند تا دیدند که چگونه بر زیبا پسران افتاده بود و سر ازپا نمی شناخت. سرانجام نیز از همین سلسله بودکه شاه خم شکن که پیاده به مشهد می رفت بر اثر خوردن شراب و تریاک با هم درگذشت.
نگاهی کوتاه بر شعر این شاعران نامدار بیندازید و ببینید که چه زیبا سروده اند:
اوحدی مراغه ای:
وقت گل است ای غلام، روز می است ای پسر
شیشه بیار و قدح، پسته بریز و شکر
و باز دارد:
زلف مشکینت چو دام است ای پسر
عارضت ماه تمام است ای پسر
زان دهان تنگ شیرینم بده
بوسه ای گر خود به دام است ای پسر
عراقی عارف شوریده دارد:
سر به سر از لطف جانی ای پس
بهتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
و:
رو که شیرین دلستانی ای پسر
کز صفا آب روانی ای پسر
سنایی غزلیاتی بس دل نشین تازه و گستاخانه در این زمینه دارد:
ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر
و:
چون سخن گویی از آن لب لطف باری ای پسر
و محتشم نیز دارد:
دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر
داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر
و:
خاست غو غایی و زیبا پسری آمد و رفت
به گمان من به سر رسیده است روزگاری که اینگونه باورها را به سرزنش بگیریم و حضورش در شعر و زندگی را مایه ی بدنامی بدانیم. که به سروده ی سعدی:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
شاهد و شاهد بازی در کارهای سعدی و نظربازی در غزلیات حافظ ، نگاهی رندانه و قلندرانه است به این پدیده.
به هر روی عشق ان چنان زیباست که گاه در دمی و آنی چهره می نماید و همه شادمانی جهان در آن دم است. در داستانی چنین می آورد که:
در تموزی که حرورش دهان بخوشانید و سمومش مغز استخوان بجوشانیدی و..... ناگاه از ظلمت دهلیز خانه ای، چنان که در شب تاری صبح بر آید، یا آب حیات از ظلمت به در آید یار قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق برآمیخته، ندانم به گلابش مطیب کرده بود یا قطره ای چند از گل رویش در آن چکیده...
و با نوشیدن این قدح است که عاشق گویی از جام وصل سیراب می شود. عشق در آنی چهر می نماید و جهانش را رخشان می کند.
اینک نگاهی داشته باشیم به غزل هایش.
در غزلی که خواهیم خواند، زیباترین جلوه های تن و عشقبازی با زبانی زیبا و هنرمندانه بیان می شود. در سرزمین تحریم ها و ممنوعه ها، گستاخی و دانایی و شور هنری می خواهد تا بتوانی چنین داد سخن دهی:
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشلق بس نکرده هنوز از کتار و بوس
پستان یار در خم گیسوی تابدار
چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
در این غزل نیز زیبایی های عشقی تن به تن با هنرمندی بیان شده است:
چه لطیف است قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
در دلم هیچ نیاید، مگر اندیشه ی وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
در اندیشه ببستم، قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
آن جا که سخن از عشقبازی و هماغوشی است ، هیچ چیز دیگر در میان نباشد، ناز و نیاز است و هیاهوی تن و جان.:
نه آن شب ست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
کلاه ناز و تکبر بنه، کمر بگشای!
که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد
و قیامت و رستاخیز شاعر در آغوش یار است. شور و شراب و مستی جان در آن دم است:
قیامت باشد آن قامت در آغوش
شراب سلسبیل از چشمه ی نوش
غلام کیست آن لعبت که مارا
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
و چون در آغوش دلدار، بی تاب و بی قرار می شود:
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
و در همین غزل از آن دم گلپوش در آمیختن تن و تن چنین می گوید:
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم.
در وصف معشوق نیز نگاه وی به زمین و به کوچه باغ های شیراز است. با من و تو و بر روی همین زمین به عشقبازی و دیدار یار می رود. ساده و دوست داشتنی. کوچه باغ شیراز است و سروناز و آهوانه نگاه کردن سیاه چشمان شیرازی:
آن سرو ناز بین که چه خوش می رود به راه
وان چشم آهوانه که چون می کند نگاه
تو سرو دیده ای که کمر بست برمیان
یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه
و از همین کوچه های بهار نارنج و لیموست که شاعر سری به شرابخانه می زند و با همان سادگی و به زبان زمانه ی خویش، آنچنان که گویی بر کنار میدان مشک فروشان شیراز با رهگذری سخن می گوید، می سراید:
سرمست بتی لطیف ساده
در دست گرفته جام باده
در مجلس بزم باده نوشان
بسته کمر و قبا گشاده...
خورشید که شاه آسمان است
در عرصه ی حسن او پیاده
و اعجاز کلام در همین آمیختگی سادگی و زبان روان و زلال با زیبایی است. و در اخر شاعر از شرم خویش در نزدیکی به یار و سادگی او سخن می گوید:
سعدی نرسد به یار هرگز
کو شرمگن ست و یار ساده
و با همین سادگی است که تصویری تازه و نو، دیدنی و این زمانی از یار می دهد:
در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن
این است که دور از لب و دندان من است آن
عارض نتوان گفت که دور قمر است این
بالا نتوان خواند که سرو چمن است آن
در سرو رسیدست ولیکن به حقیقت
از سرو گذشتست که سیمین بدن است آن
ودر جایی دیگر سخن از اندام و پیکر اوست:
قامتت گویم که دلبند است و خوب
یا سخن، یا آمدن، یا رفتنت؟
شرمش از روی توباید آفتاب
کاند آید بامداد از روزنت
حسن اندامت نمی گویم به شرح
خود حکایت می کند پیراهنت
و در جایی دیگر:
لعل است یا لبانت؟ قند است یا دهانت؟
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
و در همان شیراز و سرزمین پارس است که دل بسته می شود و می سراید:
فتنه در پارس بر نمی خیزد
مگر از چشم های فتانت
بلبلانیم یک نفس بگذار
تا بنالیم در گلستانت
و در جایی سخن از یاری است که با دیگران بوده است و بس بی پرده از این در سخن می رود:
ای لعبت خندان لب لعلت که گزیده است
وی بـاغ لطــافت بـه رویت که مـزیـده است
در برخی از داستان ها نیز عشق و مسایل تن از آن روح زیبایی تهی می شود. گاه چون داستان زیر به یک باره و بی پرده سخن از مساله ای سر می کند که در روزگار وی و حتا امروز مساله ای جدی است. ازدواج و عشق بین دو انسان با تفاوت سنی خیلی زیاد. در آن روزگار البته که این امر با زور و تهدید و تجاوز همراه بوده است و از همین رو سعدی چونان انسلنی امروزین با آن به جدال بر می خیزد:
در گلستان پس از بیان داستانی در همین زمینه می گوید: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند، به که پیری.
و در داستانی در پایان باب ششم آورده است که:
شنیده ام که درین روزها، کهن پیری
خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت
و پس از ازدواج پیر می خواهد تا با دختر جوان همبستر شود، اما:
ولی به حمله ی اول عصای شیخ بخفت
کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان دوخت
مگر به خامه ی فولاد جامه ی هنگفت
و چون کار زن و شوهر از ناتوانی مرد به قاضی می کشد، سعدی وی را می گوید:
ترا که دست بلرزد، گهر چه دانی سفت.
استاد جلال خالقی مطلق در باره ی اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دید سعدی می نویسد
))از دید «سعدی» یکی از مهمترین رشته های پیوند زندگی زناشویی، وظیفه ی شوهر در رفع نیاز جنسی زن است:
منجّمی به خانه درآمد. مردی بیگانه دید با زن او به هم نشسته. دشنام داد و سقط گفت و درهم افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:
تو بر اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرای تو کیست!
این حکایت مثَل مردی ست که آنچنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمی یابد، در مردی دیگر می جوید. البته این حکایت را بدین گونه نیز می توان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمی یابد، الزاماً عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانی ست، چنان که در حکایتی از «بوستان» آمده است:
شکـایت کنــــد نـوعروسی جــــوان
بـــه پیــــری ز دامــــاد نـــامهــــربان
کـه«مپسند چندین که با این پسر
بــــه تلخی رود روزگـــارم بــه ســـــر
کسانی کـــه با مـا در این منزلنـــد
نبینـــم کـه چـون من پریشان دلنـد
زن و مــرد با هــم چنان دوستنــــد
کــه گـویی دو مغـــز و یکی پوستند
ندیــدم در این مــدت از شــوی من
کــه باری بخنـــدیــــــد در روی من»
شنید این سخن پیــــر فرخنـده فال
سخنــدان بود مــرد دیرینــه سال
یکی پاسخش داد شیـرین و خَوش
کــه «گـر خـوبـروی ست بارش بکش
دریــــغ است روی از کسی تافتــن
کـــه دیگـــر نشایــــد چنـــو یافتــــن
چرا سرکشی زان که گــر سرکشد
بــه حـــرفِ وجـودت قلــم درکشــد»
یکـــم روز بـــر بنـده ای دل بسوخت
که می گفت و فرماندهش می فروخت:
تو را بنــده از من بــه افتــد بسی
مـــرا چـون تو دیگـــر نیفتد کسی((*
در پایان کلیات سعدی رساله های هزلیات و خبیثات و مجالس الهزل نیز هست. کتاب هایی که در آن پنهان ترین گوشه های تن با زبانی بی پرده و عریان آمده است. گویی بیشتر شاعران و عارفان در تنهایی و خلوت، در سرزمینی که همه چیز تابو و حرام و ممنوع است، یکباره زبان گشوده و راز های مگو را در میان آورده اند. این نوشته ها گرچه بسیاری از تابو ها را می شکند اما ارزش ادبی چندانی ندارد و از روح زیبایی تهی است. بیشتر گونه ای تجاوز جنسی به پسران و امردان را بیان می دارد.
این که آیا ممکن است کسانی این سخنان را نوشته و برای آن که بماند به نام سعدی کرده اند یا نه، تفاوت چندانی ندارد. این ها که در مثنوی و کارهای عبید زاکانی و ایرج میرزا و بسیارانی دیگر آمده است و بخش قابل توجهی از لطیفه ها و شوخی های بین مردم را تشکیل می دهد، بخشی از پنهان ترین گوشه های اخلاق و فرهنگ و نگاه ما به زندگی است. با ید با آن ها روبرو شد و نهانش نکرد. در پستوهای ترس و راز و رمز جز سیاهی و نادانی نهان نیست.
برای رسیدن به قله های نیاز تن و شناخت زیبایی های تن، برای رسیدن به شور جنسی و شادمانی تنانگی، آنجا که تن و جان به رقص در می اید و در هم می پیچد و گره از هزار بند وا می کند؛ برای دریافت آن همه زیبایی و شادمانگی و پروازی که می تواند در عشقبازی و هماغوشی باشد، ما راه درازی در پیش داریم.
سعدی اما شاعر این زمین و این زمان است و از میان همین مردمان که ما باشیم برخاسته است. قلندری مست و سرخوش و بر این باور که:
تا دست ها کمر نکنم بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهم بر دهان دوست
با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









نوشته های عبدالعلی دستغیب و مسعود خیام از تارنمای میراث فرهنگی در تاریخ ۱۱/۴/۱۳۸۳
*فصلنامه ی «ایران شناسی»، سال پنجم، از «جلال خالقی مطلق»
(اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دیدِ سعدی)




محمود کویر

mehraboOon
03-21-2011, 01:24 PM
ز خـاک سعدی شیراز بوی عشق آید


از عشق این پربسامدترین واژه در ادب فارسی بسیار گفته اند، سروده اند، تعریف و تفسیر کرده اند. عشق را میل به کمال می دانند. عشق را میل به جمال می خوانند. عشق را محبتی می دانند که برعقل و خرد غالب گردد.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/19e1c70957d0df3a414d97976b2a4959.jpg











ز خـاک سعدی شیراز بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگ او گرَش بویی
از عشق این پربسامدترین واژه در ادب فارسی بسیار گفته اند، سروده اند، تعریف و تفسیر کرده اند. عشق را میل به کمال می دانند. عشق را میل به جمال می خوانند. عشق را محبتی می دانند که برعقل و خرد غالب گردد. عشق را شوق مستمر برای رسیدن به یاری، هدفی و معبودی می خوانند. عشق را الهی می دانند و انسانی. عشق را بلا می دانند و صفا. در تعریف عشق که دیری است می زیَد، چنان که گویی همراه انسان آفریده شده است، اختلاف فراوان است و به راستی چرا که نباشد؟ به قول شیخ جام: «هیچ مسئله ای نیست که مشایخ را و علما را در آن خلاف نیست، چرا می باید که در مسئله عشق خلاف نباشد؟!»۱
شیخ جام در تعریف عشق می گوید: «بدان که «عشق» را از «عشقه» گرفته اند... و آن گیاهی است که کس نبیند از کجا برآید و کی برآید، آن وقت ببینند که بر سرِ درخت رسیده باشد و درخت را به صفتِ خویش گردانیده! هر چند کوشی تا از درخت آن را بازکنی و بسیار رنج برگیری، آخر بازو برنیایی، اگر یک ذره از آن بر درخت بماند، همه درخت را فراگیرد، سرمای زمستان آن را خشک تواند و بس، اما چندان که گرمای تابستان باز پیدا آید، او هم بازان سر پی خویش شود، چون بنگری باز بر سر درخت رسیده باشد و بازان درخت از دو کار یکی بکند؛ یا درخت را خشک کند و از بُن ببُرد و یا داغ خویش بر وی نهد که هرگز از داغ وی خالی نباشد؛ «عشق» را از این «عشقه» گرفته اند و عشقه این گیاهی است که بر هر چه آویزد، او را از صفت خویش بگرداند...».۲
سهروردی در رساله «فی حقیقه العشق» عقل، عشق، حزن و یا درد فراق را سه پایۀ خلقت می داند و بر آن است که خدا انسان را هم با عشق آفریده است.
آفرینش پیوند ناگسستنی با عشق دارد، مگر می توان عاشق نبود و از روح خود در خاک دمید؟ آری، آفرینش و عشق به گونه ای ناگسسته به هم پیوسته اند.
نجم الدین رازی در مرصاد العباد آورده است: «چون نوبت به خلقت آدم رسید، گفت: «خانه آب و گِل آدم من می سازم. این را به خودی خود می سازم، بی واسطه که در او گنج معرفت تعبیه خواهم کرد». پس جبرئیل را بفرمود که: برو از روی زمین یک مشت بردار. خاک گفت: ای جبرئیل چه می کنی؟ گفت: تو را به حضرت می برم که از تو خلیفتی می آفریند. خاک سوگند برداد: به عزت و ذوالجلالی حق که مرا مبر که من طاقت قرب ندارم و تاب آن نیارم.
جبرئیل چون ذکر سوگند شنید، به حضرت بازگشت. گفت: خداوندا تو داناتری، خاک تن در نمی دهد. میکائیل را فرمود: تو برو. او برفت. هم چنین سوگند برداد. اسرافیل را فرمود: تو برو. هم چنین سوگند برداد. بازگشت. حق تعالی عزرائیل را خطاب کرد: تو برو اگر به طوع و رغبت نیاید، به اکراه و اجبار برگیر و بیار. عزرائیل بیامد و به قهر یک قبضه خاک از روی زمین بر گرفت.
خـاک آدم هـنـوز نابیـخته بـود
عشق آمده بود و در دل آویخته بود
اول شرفی که خاک آدم را بود، این بود که به چندین رسول به حضرتش می خواندند و او نمی آمد و ناز می کرد و می گفت: ما را سَر این حدیث نیست!
آری قاعده چنین رفته است. هر کس که عشق را منکرتر بود، چون عاشق شود، در عاشقی غالی تر گردد.
جملگی ملایک را در آن حالت انگشت تعجب در دندان متحیر مانده که آیا چه سرّ است که خاک ذلیل از از حضرت عزّت به چندین اعزاز می خوانند و خاک در کمال مذلت و خواری با حضرت عزّت و کبریایی چندین ناز و تعزز می کند و با این همه، حضرت غنا و استغنا با کمال غیرت به ترک او نگفت و دیگری را به جای او نخواند و این سّر با دیگری در میان ننهاد.
الطاف الوهیت و حکمت ربوبیت به سّر ملایکه فرو می گفت: «شما چه دانید که مرا با این مشتی خاک از ازل تا ابد چه کارها در پیش است؟
عشقی است که از ازل مرا در سر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است
معذورید که شما را سروکار با عشق نبوده است. شما خشک زاهدان صومعه نشین حظایر قدسید! از گرمروان خرابات عشق چه خبر دارید؟ سلامتیان را از ذوق حلاوت ملامتیان چه چاشنی؟»
پس از ابر کرَم باران محبت برخاک آدم بارید و خاک را گِل کرده، به ید قدرت در گِل از گِل دل کرد و در دل چندین شور و فتنه حاصل کرد.
از شـبنـم عشـق خـاک آدم گِـل شـد
صد فتنه و شور در جـهان حاصل شد
سر نشـتر عشـق بـر رگ روح زدنـد
یک قطره فرو چـکیـد، نامـش دل شـد
... و حضرت جلّت به خداوندی خویش در آب و در گِل آدم چهل شبانه روز تصرف می کرد... و در هر آینه که در نهاد آدم برکار می نهاد، در آینۀ جمال نمای، دیدۀ جمال بین می نهاد تا چون او در آینه به هزار و یک دریچه خود را بیند، آدم به هزار و یک دیده او را بیند.
در من نگری، همه تنم دل گردد
در تو نگرم، همه دلم دیده شود
این جا عشق معکوس گردد اگر معشوق خواهد که از او بگریزد او به هزار دست در دامنش آویزد.
آن چه بود که اول می گریختی و این چیست که امروز در می آویزی؟
آری، آن روز از آن گریختم تا امروز در نباید آویخت.
توسنـی کردم ندانستـم همـی
کز کشیدن سخت تر گردد کمند
آن روز گِل بودم، می گریختم. امروز همه دل شدم در می آویزم. اگر آن روز به یک گِل دوست نداشتم، امروز به غرامت آن به هزار دلت دوست می دارم»۳.
اگر عشق، سعادت به کمال است و میل به جمال و اگر عشق یافتن آن است که می خواهی و نمی یابی، چه عشقی برتر از اوست که به کمال است و به جمال. چه معشوقی از او فراتر که با روح خود ودیعه عشق پرداخته. بزرگان، عشق به جمال انسانی را نیز جلوه ای از عشق الهی می دانند، گویی خدا در هر یک از انسان ها جلوه گری می کند و عشق زمینی نیز آغاز راهی گردیده به سوی عشق خدایی.
سرگذشت عشق، سرگذشتی است جانکاه. هزار روایتش کرده اند، هزار قصه اش گفته اند، هزار شعرش سروده اند، به هزار دام او را برده اند، از هزار بلا او را رهانده اند. عشق آمده است تا زندگی را شرح کند. عشق آمده است تا انسان خود را باور کند.
کوچه دالان های ادبیات فارسی از عشق پر است. گویی عطار هفت شهرش را جز در عشق نمی جوید و مولانای شوریده، از شرح و بیان عشق خجل می گردد و قلمش در نوشتن از عشق می شکافد.
عشق حدیثی است مکرر که حافظ از هر زبان که بشنود، نامکرر است و آن را بحری بی کرانه می داند. عشق زندگی است، عشق نیاز است، عشق حرکت به اوج و عروج است، عشق امید است، عشق گریستن است، خندیدن است، عشق یافتن است، گم شدن است، عشق بودن است، نبودن است، عشق رفتن است، عشق ماندن است، عشق زندگی است.
عمر که بی عشق رفت، هیچ حسابش مگیر
آب حیات است عشق، در دل و جانش پذیر
عشق برآمده از زندگی و سَرزندگی، در زمان های مختلف، در گونه ها و قالب های متفاوت ادبیات ایرانی و فارسی رخ می نماید تا آن گاه که جامۀ در خورِ خود را در غزل می یابد.
«غزل در عربی، مصدر ثلاثی مجرد (و اسم) است و به معنای مختلف اما متشابه سخن گفتن با زنان و عشق بازی و حکایت کردن از جوانی و محبت ورزیدن و وصف زنان به کار رفته است»۴ و در اصطلاح شعر فارسی «غزل اشعاری است بر یک وزن و قافیت با مطلع مُصَرَّع که حد معمول متوسط مابین پنج بیت تا دوازده بیت باشد و گاهی بیشتر از آن تا حدود پانزده و شانزده بیت و به ندرت تا نوزده بیت نیز گفته اند، اما از پنج بیت کمتر، چون سه، چهار بیت باشد، می توان آن را غزل ناتمام گفت و کمتر از سه بیت را به نام غزل نشاید نامید.
کلمه غزل در اصل لغت، به معنی عشق بازی و حدیث عشق و عاشقی کردن است و چون این نوع بیشتر مشتمل بر سخنان عاشقانه است، آن را غزل نامید ه اند، ولیکن در غزل سرایی حدیث مغازله شرط نیست بلکه، ممکن است متضمن مضامین اخلاقی و دقایق حکمت و معرفت باشد و از این نوع غزل های حکیمانه و عارفانه نیز بسیار داریم»۵.
اگر چه برخی بر این باورند که «سرود یا سرودهای خسروانی، چکامه، فهلویات و ترانه، اشعار غنایی ادبیات ایرانی در پیش از اسلام بوده است و شاید هسته های اصلی غزل به مفهوم دیرین را بتوان در این سروده جستجو کرد»۶ اما بی تردید غزل فارسی به مفهوم امروزین آن از آن زمان زاده شد که سرنوشت خویش را از نسیب و تشیب قصیده جدا کرد.
غزل بدین سان با سنایی در قرن ششم آغاز می شود و در دو تنۀ نیرومند و پایای عارفانه و عاشقانه رشد می کند. خاقانی، عطار، عراقی و مولانا سرآمد شاعران عرفانند و انوری، ظهیر، جمال، کمال و سعدی شاعران عشقند.
غزل عارفانه و عاشقانه در سیر تکاملی خود در غزل های ناب حافظ به هم می پیوندند و اوج می گیرند و بدین سان حافظ اوج غزل عارفانه و عاشقانه می شود و کلام را از فرش به عرش می برد.
این که عرایس و عشاق در ادبیات فارسی چه نقشی داشته اند؟ سی نامه ها و ده نامه ها برای چه نگاشته شده اند؟ مثنوی های دل انگیز نظامی چگونه سروده شد؟ هفت شهر عشق عطار چگونه طی شد؟ شمس در مولانا چگونه آتش زد؟ و حافظ چگونه واژه را به عرش برد؟ حکایتی است که نقل و نقد آن زمان و جای در خور می طلبد، اما «همان گونه که شعر فارسی آغاز شکفتگی و پایه های نخستین خود را به رودکی، حماسه های شکوهمند و دلیرانۀ خویش را به فردوسی، شاهکارهای جاویدان اشعار و غزلیات عرفانی را به عطار و مولوی و حافظ»۷ مدیون است، زبان غنایی و غزلیات عاشقانه و نثر دلاویز خود را مرهون سعدی است.
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در اوایل قرن هفتم، قرن اوج غزل در شیراز، زاده شد و در سال ۶۹۱هـ.ق در همان جا درگذشت.
سعدی یگانه ای است که سحر کلامش به غایت اعجاز دست می یازد و از آن روست که ذکر جمیلش در افواه عوام افتاده و صیت سخنش در بسیط زمین رفته. شیخ بزرگ، گلستان را برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران در حُسن معاشرت و آداب محاورت، در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت بیافزاید، تصنیف نمود و بوستان را بر مبنای حکمت بنیان نهاد. با این همه تار و پود شیخ را از عشق سرشته اند، عشق برای او «آغاز هست و انجام نیست»، از این رو غزل های خویش را عاشقانه سروده است.
دغدغه عشق برای سعدی، دغدغه ای جاودان است و به همین دلیل است که در گلستان باب «عشق و جوانی» را گشوده است و در بوستان به «عشق و شور و زیبایی» پرداخته است و در غزل هایش عشق را جاودانه کرده است.
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسـیر عشـق در مِسَـم آمیخت زر شدم
سعدی عشق شناس و عشق ورز است و در شعرهایش عیان:
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستـانی است که بر هر سـر بازاری هست
□□□
سعدیا زنده عاشقی باشد
کـه بمـیرد بر آسـتان نیاز
به باور شیخ شوق و صبر دو همدمان عشقند و وصل چارۀ عشق:
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصـل خـود دوایـی کـن دل دیـوانۀ ما را
عـلاج درد مـشتـاقان طـبیب عـام نـشنـاسد
مـگر لیـلی کـند درمـان غـم مجـنون شیدا را
و به هر حال گسستن از عشق سعدی را نشاید و هر چه کوشد آن را نیابد:
گفتـم: آهـن دلـی کـنم، چنـدی
نـدهـم دل بـه هـیـچ دلـبـندی
وآن که را دیده در دهان تو رفت
هـرگـزش گـوش نـشـنود پندی
بـه دلـت، کـز دلـت بـه در نـکنم
سـخت تـر ز این مخواه سوگندی
آن چه در پی می آید گزیدۀ غزلیات عاشقانه شیخ عاشق، سعدی شیرازی است که از «کلیات سعدی» تصحیح استاد محمدعلی فروغی برگرفته شده است. بی هیچ تردید، سعدی از عاشق ترین شاعران ایران زمین است و عاشقانه هایش، ماندگارترین و لطیف ترین عاشقانه ها و قول خودش گواه:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









کوروش کمالی سروستانی
پی نوشت:
۱. از جام شیخ جام، انتخاب و توضیح دکتر علی فاضل، انتشارات سخن، چاپ اول، تهران۱۳۶۷، ص۶۵.
۲. همان صص ۶۵ و۶۶.
۳. گزیدۀ مرصادالعباد، نجم الدین رازی، به انتخاب و مقدمۀ دکتر محمدامین ریاحی، انتشارات علمی، چاپ اول، تهران ۱۳۷۳، صص ۶۵ و ۶۸.
۴. سیر غزل در شعر فارسی، سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، چاپ سوم، تهران۱۳۷۰، ص۱۱.
۵. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلال الدین همایی، مؤسسۀ نشر هما، چاپ چهارم، تهران۱۳۶۷، ص۱۲۴.
۶. آفاق غزل فارسی، داریوش صبور، نشر گفتار، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۰، صفحه۹۶
۷. همان، ص۳۳۱.

mehraboOon
03-21-2011, 01:25 PM
تغزل در غزل سعدی؛ شب و روز در خیالی و ندانمت كجایی


می توان گفت سعدی در تمام غزلهایش، با نگاهی عارفانه به اطراف می نگریسته است وقتی هم ذهن شاعر برای ما شفاف نباشد كه قطعاً نیست نمی توانیم به استعاره مند بودن شعر او پی ببریم.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/57b738c450ec0c942d90b94fea88e875.jpg











بسیار گفته اند و شنیده ایم كه سعدی، بهترین عاشقانه سرای غزل پارسی است و حافظ، بهترین عارفانه سرای این سرزمین. من اصولاً با این تقسیم بندی موافق نیستم و احساس می كنم آنچه بزرگان اهل نقد و نقادی را به این سمت برده و به این نتیجه گیری رسانده، كاربرد نمادهای فراوان در غزل حافظ و بیان نسبتاً مستقیم اشعار سعدی بوده است.
البته، می توان گفت سعدی در تمام غزلهایش، با نگاهی عارفانه به اطراف می نگریسته است وقتی هم ذهن شاعر برای ما شفاف نباشد كه قطعاً نیست نمی توانیم به استعاره مند بودن شعر او پی ببریم.
اما آنچه مسلم است، سعدی در تغزل خویش بسیار عمیق تر از آن چیزی است كه در سنت ادبی ما به عاشقان نسبت داده می شده است. برای مثال، این دو بیت را با هم مقایسه كنید:
نظامی در گفتگوی مشهور و كم نظیر «خسرو و فرهاد» از قول فرهاد، مرگ را با پایان عشق معرفی می كند:
بگفتا: دل زمهرش كی كنی پاك
بگفت: آنگه كه باشم خفته در خاك
اما سعدی را حال و روز دگر است كه می گوید:
در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
به صبح روز قیامت كه سر زخاك برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
به خواب عافیت آن دم به بوی موی تو باشم
اما از این گذشته، ادبیات عاشقانه سعدی در تمام طول حكومت شعر عراقی بر شعر فارسی یك استثناست.بسیار از «سهل ممتنع» بودن شعر سعدی شنیده اید، اما من معتقدم او به گونه ای پنهان در نقاط متعددی، از تفكری شبه كودكانه بهره می گیرد و از تكنیك دشوار «تجاهل» در شعر كاملاً جدی خود استفاده می كند. این پدیده، آن زمان پررنگتر می شود كه رابطه جملات وی نیز به كمك این اتفاق می آیند:
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلا نرسیده
این تكنیك در این بیت آن قدر به وضوح به چشم می خورد كه در دو بیت به آن اشاره می كند:
بس در طلبت كوشش بی فایده كردیم
چون طفل دوان در پی گنجشك پریده
از سوی دیگر، برخورد استثنایی و هنجارگریز سعدی با بسیاری از صنایع بدیع شعر فارسی در كنار این برخوردهای ساده و دلنشین با زبان، كار سعدی را پیچیده تر از آن می كند كه در نگاه اول به نظر می رسد. در این میان، مهمترین نفش را «تشبیه» ایفا می كند.در تقسیمات سنتی «تشبیه»، بالاترین مرحله آن این همانی «مشبه» و «مشبه به» نام گرفته است.
اما سعدی به وضوح این سقف را می شكند و از این هم بالاتر می رود:
به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را
تو سیمین تن چنان خوبی كه زیورها بیارایی
حافظ با بهره بردن از همین تجربه است كه حدود صد سال بعد در بیتی شاهكار می سراید:
هلالی شد تنم زین غم كه با طغرای ابرویت
كه باشد مه كه بنماید زطاق آسمان ابر
ویا:
دگر حور و پری را كس نگوید با چنین حسنی
كه این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابر
وولی هر گاه هم كه سعدی ناچار به همین سقف قناعت می كند، معمولاً با دلنوازترین و نوآورترین تشبیه ها روبروییم.
بیتهایی ماندگار و زبانزد از سعدی با بهره گیری از این روش سروده شده اند:
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم كه جانم می رود
در این جا، ارتباط معشوق مهجور و جان انسان در همان سقف این همانی باقی مانده است، اما شاعر اجازه نداده است كه شعرش در جایگاه یك شعر معمولی تجلی یابد و برای بالاتر رفتن، مقدمات لازم را تدارك دیده است.
اما مهمترین اتفاق در شعر سعدی و در بهره بردن از این تكنیك، حضور اسلوب معادله های توانا و بدیع است:
خبرت خراب تر كرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن كه به تشنگان نمایی
از آشنایی بی بدیل سعدی با واژه آرایی در این بیت كه بگذریم، با ارتباطی شگفت روبه روییم. وقتی در انتهای مصرع نخست توقف می كنیم، از خود می پرسیم: «مگر چه خبری آمده كه جراحت جدایی را خراب تر كرده است؟» اما وقتی به مصرع دوم می رسیم، می فهمیم كه محتوای خبر اهمیتی نداشته و این ذات خبر است كه این بلا را بر سر راوی آورده است.
در این میان، نباید از كنار تركیب مؤثر و استثنایی «خیال آب روشن» به سادگی گذشت. «خیال» به ذات چندان روشن نیست، اما با زمینه سازی سعدی به راحتی به فعل كاملاً شفاف «نمایی» می رسد.
تو با این حسن نتوانی كه روی از خلق در پوشی
كه همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی
تو صاحب منصبی جانا، به مسكینان نیندیشی
تو خواب آلوده ای، بر چشم بیداران نبخشایی
این دو بیت واقعاً با مصاریع زوج خود با بهترینهای هزار سال شعر پارسی پهلو می زنند.
پیش از سعدی هیچ جا به خاطر ندارم آفتاب از جام و حور از جامه پیدا باشد. همچنین، بدیع است كسی این گونه بیداری را به سخره گرفته باشد.
اما این ادای دین مختصر به آستان حضرت سعدی را با نگاه به بیتی، به پایان می برم كه چند ماهی است ذهنم را عجیب درگیر خود كرده است. به عقیده من این بیت هم به گونه ای زیركانه و بسیار جذاب از همین اسلوب معادله سازی سعدی بهره گرفته است.
با این تفاوت كه اجزای متفاوتی از جملات هر دو مصرع به گونه ای زیركانه با قرینه معنوی حذف شده اند و حداكثر سخن، در حداقل كلمات گفته شده است. آن بیت را حتماً شنیده اید:
سل المصانع ركباً تهیم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی كه در كنار فراتی
این مؤلفه ها تنها گوشه ای از دلایلی است كه سبب شده غزل امروز هم را متأثر از سعدی بدانند و نگاهی تطبیقی می تواند این حضور را به عینه نشان دهد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









محمدرضا شالبافان




روزنامه قدس

mehraboOon
03-21-2011, 01:25 PM
شعر و نثر سعدی؛ ساده و جهانشمول


سعدی پس از تحصیل مقدمات علم، به بغداد می رود و در مدرسه نظامیه بغداد مشغول به تحصیل می شود. در این دوران تأثیر زیادی از آموزه های امام محمدغزالی می گیرد و در درس استادانی چون سهروردی شركت می كند.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/7ddaace8f190bd036c9670a645bf9db9.jpg











ابومحمد مصلح بن عبدا... مشهور به سعدی شیرازی در قرن هفتم هجری در شیراز به دنیا آمده و در خانواده ای اهل دین و علم تربیت شده است. وی پس از تحصیل مقدمات علم، به بغداد می رود و در مدرسه نظامیه بغداد مشغول به تحصیل می شود. در این دوران تأثیر زیادی از آموزه های امام محمدغزالی می گیرد و در درس استادانی چون سهروردی شركت می كند.
بعد به حجاز و شام می رود و در پایان سفرهایش راهی حج می شود و با تجربه و دانش و وسعت نظر و جامعه شناسی جهانی، به شیراز باز می گردد. سعدی پس از بازگشت به شیراز، «گلستان» و «بوستان» را به ترتیب می نگارد و می سراید.
اما آنچه قصد داریم در این فرصت اندك به آن بپردازیم، سفرهای سعدی و تجربیاتی می باشد كه در نتیجه این مسافرتها به دست آورده است. نخست آن كه زبان سعدی بویژه در «گلستان» زبانی جهانی است. شعر سعدی نیز قید و بندهای جغرافیا و زمان را شامل نمی شود و هر انسانی در هر مكان و جغرافیایی آن را می فهمد و درك می كند.
محمدعلی فروغی درباره سعدی می نویسد: «اهل ذوق، اعجاب می كنند كه سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است. ولی حق این است كه ما پس از هفتصد سال به زبانی كه از سعدی آموخته ایم، سخن می گوییم.»
بنابراین، بسیاری نیز معتقدند كه شعر سعدی به همان اندازه كه تابع قواعد جغرافیایی محدودی نیست، توانسته به شناسنامه زبانی و فرهنگی مردم ما تبدیل شود.
شاید از مهمترین دلایل جهانی شدن شعر سعدی، وسعت نظر و تجربیات وسیع این شاعر پارسی گوی باشد. سفرهای متعدد و همنشینی و معاشرت با گروهها و آدمهای مختلف از اصناف گوناگون، سعدی را با ماجراها و داستانهای واقعی و ذهنی فراوانی آشنا می كند كه هیچ یك به محدوده و زمانه ای خاص مقید نشده اند.
سعدی مثل یك سالك واقعی، سفری را در عالم بیرون آغاز می كند و همزمان سفر درونی اش هم شكل می گیرد. همین ویژگی هم هست كه شعر او را بیش از آنكه محدود به مكان و زمان سازد، وسعتی فرا زمانی و فرا مكانی می بخشد.
نگاهی گذرا به ترجمه آثار سعدی به زبانهای دیگر، به راحتی نشان می دهد كه سعدی خیلی پیش تر از دیگر سخن سرایان نامدار پارسی زبان، شهرت جهانی یافته و در دل پیر و جوان جای گرفته است. این اشعار به زبان فهم خاص و عام نوشته شده اند و قبل از هر خصیصه دیگر، انسانی هستند و به درون انسانها نفوذ می كنند:
بنی آدم اعضای یك پیكرند
كه در آفرینش زیك گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
در سال ۱۶۳۴میلادی بخشهایی از گلستان به فرانسوی ترجمه شد. یك سال بعد، نخستین ترجمه آلمانی گلستان از روی متن ترجمه فرانسوی منتشر گردید. در سال ۱۶۵۱ میلادی، ترجمه گلستان به لاتین در آمستردام به چاپ رسید و سه سال بعد بازهم ترجمه دیگری مستقیماً از فارسی به آلمانی توسط آدام الئاریوس منتشر شد كه بسیاری، آن را سرآغاز مطالعات ایرانشناسی در ایران می دانند.
در همین سال، ترجمه هلندی گلستان و در سال ۱۷۷۴ ترجمه انگلیسی از گلستان و بوستان به چاپ رسید.
تنها در میان سالهای ۱۸۰۰ تا ۱۹۰۰ میلادی سه ترجمه به زبان فرانسه، ۷ ترجمه انگلیسی و ۸ ترجمه آلمانی از بوستان و گلستان منتشر شد. «هردر» و «گوته» در آثارشان از سخنان آموزنده و اخلاق گرایانه سعدی استفاده زیادی كردند و در ضمن توانستند این شاعر ایرانی را به جهانیان معرفی نمایند. یكی از بهترین ترجمه های آلمانی نیز ترجمه «فریدریش روكرت» زبانشناس و شاعر آلمانی می باشد كه از گلستان صورت گرفته است.
از ویژگیهای مهمی كه به شعر سعدی نسبت می دهند و باعث شده تا اشعار او در میان خاص و عام طرفداران زیادی داشته باشد، «سهل ممتنع» بودن شعر اوست.
اشعار سعدی ساده و روان هستند. شاید از عوامل مهم ساده بودن شعر او تجربیات عینی این شاعر و ظهور آن در شعرهایش باشد. سفر كردن و آشنایی با واقعیت و عینیات و حشر و نشر با اجتماع و گروههای مختلف مردم باعث شده تا شعر سعدی ساده و نزدیك به واقعیت باشد و به سادگی نیز درك شود و مورد پسند قرار گیرد. اكثر كارشناسان معتقدند بیشتر حكایتهای آثار سعدی بیش از آنكه ناشی از ذهنیت و تخیل شاعر باشد، برپایه ماجراهای واقعی نوشته شده اند، این نتیجه حاصل سلوك بیرونی شاعر است تا حركت درونی و ذهنی او. همین ویژگی هم مهمترین عامل دلنشینی حكایتها و داستانهای آثار سعدی است.
«حكیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور كه خدای عز وجل آفریده است و برومند، هیچ یك را آزاد نخوانده اند مگر سرو را كه ثمره ای ندارد. این چه حكمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره معین است كه به وقتی معلوم وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است؛ و این است صفت آزادگان!»
نثرهای سعدی از طرف دیگر «ممتنع» هستند؛ یعنی با وجود این كه ساده به نظر می رسند، گفتن آنها سخت و دشوار است. این ویژگی به عمق اشعار سعدی بر می گردد. این شعرها در پس سادگی ظاهرشان، مفاهیم عمیقی را مطرح می كنند: «پادشاهی پارسایی را دید و گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی. وقتی كه خدا را فراموش می كنم.»
ایجاز، انگاره های نمادین، لحن ظریف طنز و بسیاری ویژگیهای دیگر را هم می توان در آثار سعدی مورد بررسی قرار داد و به بحث گذاشت. در كنا رهمه این مشخصات باید به این نكته نیز اشاره كرد كه شعر او از جمله كاملترین اشعار فارسی است و زبان فارسی را باید پس از فردوسی مدیون بیان سعدی دانست.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









مهدی نصیری




روزنامه قدس

mehraboOon
03-21-2011, 01:25 PM
جدال توانگری و فقر در گلستان سعدی


فهم و درک رویکرد سعدی به عرصه فرهنگ نیازمند بررسی دقیق و موشکافانه اندرزنامه پربار وی گلستان است که منطقا در این مقال نمی گنجد.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/5d57812d2bf506f0e52c41fcfda4a7ed.jpg











فرهنگ ایران زمین همواره شاهد ظهور و بروز اندیشمندانی بوده است که بر بستری عرفانی و ملکوتی ارزش های دنیوی را نفی کرده اند. سرزمین سهروردی و ملاصدرا که هانری کوربن به درستی در باب متفکرانش می گوید؛ «برای آنها طی الارض کردن و راه رفتن روی آب و پدیدار شدن جهان روحانی و ارض ملکوت بسیار ارزشمندتر» است تا صحبت از دنیا و عدالت زمینی.
اما هر قاعده کلی استثنایی نیز دارد و می توان در برخی از متفکران این دیار رگه هایی از عقلانیت مبتنی بر دفاع از توانگری را رویت کرد. «جدال سعدی با مدعی» حکایتی است تامل برانگیز از گلستان سعدی که در آن سنت فقرپروری بر آمده از رویکرد عرفانی منکوب شده است. پیش از پرداختن به این بحث اشاره نکته ای بسیار مهم جلوه می کند. سعدی خود عارفی است ستایشگر اخلاق درویشی و این امر در جای جای فصول گلستان قابل رویت.
سعدی تنها در انتهای فصل آداب تربیت از توانگران دفاع می کند. باید اشاره کرد آنجا که سعدی روابط واقعی متن جامعه را شرح می دهد درویشی را می ستاید، اما در آرمان شهر خود روند منطقی امور توانگران را مدح می کند و این طرح باید گونه نیز در بستری عرفانی است که قطعا نباید گمان برد که توانگر سعدی فردی است که فایده انگارانه و بر بستر عقل ابزاری ثروت را می پسندد، توانگر سعدی همچنان مومن و موحدی است درویش صفت. در این روایت سه عنصر مدعی، سعدی و قاضی نقش ایفا می کنند که به شرح هر یک می پردازیم؛
● مدعی
مدعی نماد درویشانی است که تنها بر ذم توانگران سخن می گویند «توانگران مشتی مغرور، معجب نفور، مشتغل مال و نعمت، متفتن جاه و ثروت که سخن نگویند الا به سفاهت و... علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پایی معیوب گردانند» مدعی آن چنان خاک سرای ثروت را به توبره می کشد که گویی از تولید ثروت پلشت تر و زشت تر فرآیندی در عالم هستی وجود ندارد!
● سعدی
«توانگران دخل مسکینانند و ذخیره گوشه نشینان و مقصد زائران رکهت مسافران و...» این چنین است که سعدی زبان به مدح توانگران می گشاید زیرا می داند که فراغت و آسودگی با فقر و محنت و سعادت با تنگدستی قرابت چندانی ندارد.
او مستند به روایات مذهبی می گوید که فقر به کفر می انجامد. سعدی به زیبایی و در نهایت مهارت بر فواید و سودمندی توانگری صحه می گذارد و رابطه معاش، فراغت، آرامش را اینچنین بیان می دارد؛ «... بینی که حق جل و علا در محکم تنزیل از نعمت اهل بهشت خبر می دهد که اولئک لهم، رزق معلوم تا بدانی که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم» سعدی آن چنان بر رویکرد دنیا محور تاکید دارد که بیان می دارد؛ «صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ» او در این حکایت دو سر طیف را در قالب مدعی و سعدی نمایان می سازد تا شخصیت معقول تری را خلق نماید؛ «قاضی».
● قاضی
اگر «مدعی» را واقعیت آن روز ایران زمین و «سعدی» را آرمان شهر عقلانی این ادیب فرزانه بدانیم، «قاضی» رجوع دوباره سعدی به واقعیت در متن گلستان است تا پس از آن در باب «آداب صحبت» سخن بگوید. قاضی شاهکار بی نظیر سعدی و به نوعی تصویری واقعی از شخصیت اوست. قاضی بر جدال سعدی و مدعی به حکم عدالت نظر می دهد. قاضی رویکرد رادیکال سعدی را نکوهش می کند «هر جا که گل است خار است و با خمر خمارست و به سر گنج مار است و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است».
در عین حال مدعی را پند می دهد که همه را به یک چوب نراند که «قومی بدین غط که شنیدی و طایفه ای خوان نعمت نهاده و دست گرم گشاده. طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت و...».
در اینجاست که بار دیگر سعدی به متن باز می گردد و فراموش نمی کند که یادی از «اتابک ابی بکر سعد» نماید که این دیار را اعتماد به سلطان نشاید. او آموخته است که در کنار قدرت زیست نماید و همواره بر طبل مخالفت با حاکمان نکوبد، سعدی با رویکردی تقدیرگرا و با زیرکی مبحث معیشت و اقتصاد را به قدرت نزدیک می کند و حتی استبداد ایرانی را توجیه می کند «عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد. امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان».
بسیاری از متفکران و اندیشمندان کنونی این دیار هر چند با رویکردی متفاوت و بر آمده از سامانه معرفتی مدرن، هم چنان به نوعی در مذمت توانگری سخن می رانند و در این راستا حاکمان را به طور مطلق بی نصیب نمی گذارند. اما سعدی در نقد خود بر جامعه و حاکم جانب عقل را رها نمی کند و همواره محافظه کارانه بر ارابه مخالفت می راند زیرا معتقد است
دگر ره چون نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم
او حتی جدال سعدی و مدعی را با بازگشت به رویکرد عرفانی خود و در جوی مملو از سکوت، تواضع و فروتنی به پایان می رساند و چنین پند می دهد:
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بدین نسق مردی
توانگرا چون دل و دست کامرانت هست
بخور، ببخش که دنیا و آخرت بردی
فهم و درک رویکرد سعدی به عرصه فرهنگ نیازمند بررسی دقیق و موشکافانه اندرزنامه پربار وی گلستان است که منطقا در این مقال نمی گنجد. اما می توان اشاره کرد که گلستان سعدی در باب عقلانیت سیاسی از ظرفیتی بیش از آن چه برخی محققین ایرانی آن را در سیاست نامه خلاصه کرده اند برخوردار است.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









محمد رضا نوربخش




روزنامه کارگزاران

mehraboOon
03-21-2011, 01:26 PM
سعدی شیرازی رب النوع زبان فارسی


به مناسبت ۱ اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی شیرازی












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/c457a29712101388eed4fb9fdcc0576c.jpg











افصح المتكلمین شرف الدین سعدی شیرازی حدود سال ۶۰۶ هـ . ق در شیراز دیده به جهان گشود:
هر متاعی از كشوری خیزد
شكر از مصر و سعدی از شیراز
وی دانش های مقدماتی را در شیراز آموخت و برای تكمیل تحصیلات خویش به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه بغداد مشغول فرا گرفتن دانش گردید.
سعدی در بغداد از محضر بزرگان علم و ادبی چون مجال الدین ابوالفرج الجوزی و عمر سهروردی مستفیض گردید. بعد از بیست و پنج سال به شیراز بازگشت. وی جهانگردی خوش ذوق بود و به مكان های مختلفی از قبیل شام، لبنان، روم، تركستان، بلخ و هندوستان سفر كرد. با این حال سعدی در تمامی سفرهایش به شیراز دلبستگی خاصی داشته و همواره در اشعارش به آن اشاره داشته است آنچنان كه می گوید:
آخر ای باد صبا بویی اگر می آری
سوی شیراز گذر كن كه مرا یار آن جاست
و در جایی دیگر می سراید:
خاك شیراز همیشه گل خوشبوی دهد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر باز آمد
وی در سال ۶۹۰ هـ . ق دار فانی را وداع گفت. آرامگاهش در محلی آرام و سرسبز در باغی با دیوارهای بلند و چنار و درختانی كه در شیراز از زمان های قدیم شهرت داشته است قرار دارد:
الا ای كه بر خاك ما بگذری
به خاك عزیزان كه یادآوری
كه گر خاك شد سعدی او را چه غم
كه در زندگی خاك بوده است هم
مگر تا گلستان معنی شكفت
برو هیچ بلبل چنین خوش نگفت
عجب گر بمیرد چنین بلبلی
كه بر استخوانش نروید گلی
سعدی شیرازی رب النوع زبان فارسی و بزرگترین معلم اخلاق و آشنای هر ایرانی است. این شخصیت نامی فرهنگی به قدری سهل و متنوع و پرمحتوا به سخن سرایی پرداخته است كه از هر گروه و طبقه ای با نیت ها و موضوع های مختلف از آن بهره می گیرند. سخنان سعدی با حقیقت پیوند برقرار كرده و به همین دلیل است كه اشعارش هنوز هم در سراسر دنیا به عنوان ضرب المثل استفاده می شوند و دیگر این كه سعدی با جهانگردی و سیر و سفرهای خود هم به تجربه اندوزی پرداخته و ماحصل مكنونات درونی اش را در لابه لای آثارش، درج كرده و به جاودانگی رسانیده است.
سعدی وقتی سخن می گوید بیشتر حكایت می كند و كمتر پند می دهد. آثار وی دارای ایدئولوژی و مكتب ارزشمندی است كه از طریق گفتار و فن بیان توانسته آرای خود را صحیح و درست جلوه دهد. سعدی در اثر بی بدیل خود با نام كلیات به سرودن اقسامی از شعرهای مختلف از جمله غزل، مثنوی و قصیده و غیره پرداخته است. این شاعر پرآوازه در غالب غزل هایش جلوه های مختلفی از عشق، درد و اندوه، شوق، خشم و مهر و وفا را به نمایش گذاشته است. با آن كه غزل هایش كاملا عاشقانه است اما رندی و مستی در آن ها موج می زند. مثلا در غزلی می سراید:
من چرا دل به تو دادم كه دلم می شكنی؟
یا چه كردم كه نگه باز بمن می نكنی؟
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته كه جان در بدنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نكو باشد و بی خویشتنی
سعدی علاوه بر غزل هایش در مثنوی سرایی كه نمونه عالی ترین سروده تحقیقی و تعلیمی است نیز بی مانند است. اشعارش در این وادی حاوی عناصر معنی گرایی، ایده آلیسم و ژرف نگری است. او قصد دارد دنیایی مملو از پاكی، دادگری و انسانیت را ترسیم كند. وی مطلوب واقعی را فقط خداوند می داند و تحقق همه امور را، واسطه اراده حق می داند:
به نام خدایی كه جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
پرستار امرش همه چیز و كس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
گلستان كند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش بردز آب نیل
شاعر محبوب ایران در تمامی باب هایش حكایات منظومی آفریده كه جنبه های اخلاقی آن متنوع و گسترده است و به صورت داستان های شیرین و جذابی درآمده كه هر خواننده بعد از شنیدن آن نه تنها لذت می برد بلكه سعی می كند آن را در زندگی روزمره خویش به صورت تجربه ای به كار ببندد. به طور مثال در باب احسان در بوستان سعدی در وصف قدرت جود و بخشش فراوان حاتم طایی می گوید:
ز اوصاف حاتم به هر برّ و بوم
بگفتند برخی به سلطان روم
كه همتای او در كرم مرد نیست
چو اسبش به جولان و باورد نیست
و یا در باب قناعت نیز سروده هایی دارد كه انسان را به قانع بودن و دوری از حرص و طمع به طرز زیبا و دلكشی تشویق می كند. وی بر این عقیده است كه قناعت انسان را توانگر و بی نیاز می كند:
خدا را ندانست و طاعت نكرد
كه بر بخت و روزی قناعت نكرد
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حریص جهانگرد را
همچنین در باب تربیت نیز منظومه هایی خوش دارد كه در پرورش و رشد كمالات انسانی و اخلاقی و ارتقا و پیشبرد آن موارد گام های موثری برداشته است.
به طور مثال در مذمت بدگویی چنین می گوید:
بد اندر حق مردم نیك و بد
مگوی ای جوانمرد صاحب خرد
كه بد مرد را خصم خود می كنی
وگر نیكمردست بد می كنی
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن، هم بدی
سعدی در كتاب گلستانش كه تصنیف آن در سال ۶۵۶ هـ . ق انجام پذیرفته و نمونه باارزشی از نثر كلاسیك فارسی است به شیوه كاملا رئالیستی و واقع گرایی نمودار زندگی را ترسیم می كند. علاوه بر سخنان عبرت آمیز شیوا، سهل و ممتنع چاشنی هایی از نظم به صورت تك بیتی ها و قطعات كاملا اخلاقی و تعلیمی در لابه لای آن موج می زند. وی در كتاب گلستان حكایاتی را بازگو كرده كه هنوز هم بعد از قرن های متمادی پویاست و هیچ گاه كهنه نمی شود؛ زیرا شاعر آنچه را كه وجود واقعی داشته را در نثر خویش به كمال رسانیده است. هر چند در گلستان به قصه گویی پرداخته اما همان حكایات شیرین و جذاب هم اكنون به صورت ضرب المثل های اصیل درآمده است كه خود حاكی تفكر پویا و عمیق آن ادیب می باشد. به طور مثال به تك بیتی هایی كه در فحاوی ورق های گلستان آمده و به صورت ضرب المثل نیز می تواند به كار برود اشاره می شود؛ در فضیلت قناعت می گوید:
گربه مسكین اگر پرداشتی
تخم گنجشك از زمین برداشتی
□□□
خوردن برای زیستن و ذكر كردنست
تو معتقد كه زیستن از بهر خوردنست
و یا در تاثیر تربیت و فضای اخلاقی و اخوت و انسانیت و آداب صحبت چنین می سراید:
چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمی تا نقش دیوار
به دست آوردن دنیا هنر نیست
یكی را گر توانی دل به دست آر
□□□
خبیث را چو تعبد كنی و بنوازی
به دولت تو گنه می كند با نبازی
□□□
علم چندان كه بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
□□□
بسیچ سخن گفتن آنگاه كن
كه دانی كه در كار گیرد سخن
□□□
هر كه تامل نكند در جواب
بیشتر آید سخنش ناصواب
□□□
گر راست سخن گویی و در بند بمانی
به زانكه دروغت دهد از بند رهایی
□□□
ندهد مرد هوشمند جواب
مگر آن كه كزو سوال كنند
□□□
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
گل از خارست و ابراهیم از آذر
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









آناهیتا حسین زاده
منابع:
بوستان سعدی از غلامحسین یوسفی
گلستان از خطیب رهبر
سیمای سعدی از دكتر جعفر موید شیرازی
غزلیات سعدی از محمد علی فروغی




روزنامه جوان

mehraboOon
03-21-2011, 01:26 PM
نگاهی به ویژگیهای شعر سعدی


سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالك سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه می كرد. از پادشاهان حكایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا می گذراند.












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/babee2251888b8c3cdb84044e7a8421d.jpg











سعدی، شاعر جهاندیده، جهانگرد و سالك سرزمینهای دور و غریب بود؛ او خود را با تاجران ادویه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه می كرد. از پادشاهان حكایتها شنیده و روزگار را با آنان به مدارا می گذراند.
سفاكان و سخاوتمندان را نیك می شناخت و گاه عطایشان را به لقایشان می بخشید. با عاشقان و پهلوانان و مدعیان و شیوخ و صوفیان و رندان به جبر و اختیار همنشین می شد و خامی روزگار جوانی را به تجربه سفرهای مكرر، به پختگی دوران پیری پیوند می زد.سفرهای سعدی تنها جستجوی تنوع، طلب دانش و آگاهی از رسوم و فرهنگهای مختلف نبود؛ بلكه هر سفر برای او تجربه ای معنوی نیز به شمار می آمد.
ره آورد این سفرها برای شاعر، علاوه بر تجارت معنوی و دنیوی، انبوهی از روایات، قصه ها و مشاهدات بود كه ریشه در واقعیت زندگی داشت؛ چنان كه هر حكایت گلستان، پنجره ای رو به زندگی می گشاید و گویی هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمایش به شیوه ای یقینی بیان می شود. گویی، هر حكایت پیش از آن كه وابسته به دنیای تخیل و طنز باشد، حاصل دنیای تجارب عملی است.شاید یكی از مهمترین عوامل دلنشینی پندها و اندرزهای سعدی در میان عوام و خواص، وجه عینی بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بیان هنرمندانه آنها نیز سهمی عمده در ماندگاری این نوع از آثارش دارد. از سویی، بنا بر روایت خود سعدی، خلق آثار جاودانی همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بیانگر این نكته است كه این شاعر بزرگ از چه مایه دانایی، توانایی، تجارب اجتماعی و عرفانی و ادبی برخوردار بوده است.
آثار سعدی علاوه بر آن كه عصاره و چكیده اندیشه ها و تأملات عرفانی و اجتماعی و تربیتی وی است، آیینه خصایل و خلق و خوی و منش ملتی كهنسال است و از همین رو هیچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
شعر سعدی، شعر استحكام و ظرافت و استواری و زیبایی است. زبان فاخر سعدی هیچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نمی كشد. همچون سالاری بلند منزلت، در عین كمال و برتری متواضع و خاشع است و به همین دلیل دل هر صاحبدلی را می رباید و در گوشه خاطر هر كسی، جایی برای خودش باز می كند.
شعرش به دیدار اول، ساده و صمیمی و بی تكلف جلوه می كند؛ روان و زلال است و بی هیچ تمهید و مقدمه ای، برقراری ارتباط با دیگران را جستجو می كند.
فخر نمی فروشد و تكبر نمی ورزد. دست دوستی و ارادت به سویمان دراز می كند و سلام می دهد...
اما چون پرده احساس را به كنار می زنیم و از سر عقل و تأمل در اشعارش، درنگ می كنیم، در می یابیم كه شفافیت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نیافته است؛ بلكه صیقل مداوم شعر، كوشش بی وقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالی شعر را دامن می زنند، به آثار او چنین سلامت و روانی سحرآفرین بخشیده است.
توفیق سعدی و اكسیر شعر او در این دقیقه نهفته است؛ یعنی در تلفیق صنایع لفظی و بیانی با حال و احساس درونی در طبیعی ترین حالت ممكن. سعدی مبدع و آغازگر این راه نیست، بلكه از استادان و كاملان چنین سبكی در شعر است.
پیش از وی، غزل فارسی در كوره تلاش شاعرانی همچون فرخی، سنایی، خاقانی، انوری و عطار گداخته بود، اما سعدی آن را چنان آبدیده و صیقلی كرد كه نه پیش از وی قرینه و مشابهی برایش می توان یافت و نه بعد از وی، كسی گامی بیشتر و پیشتر نهاد.
ویژگی های سبكی زبان شعر سعدی و هر شاعر دیگری را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش می توان كشف كرد، آموخت و به كار برد. اگر چه آثار هنری براساس فرمول و اصولی ثابت و مشخص پدید نمی آیند تا هنگام نیاز به آثار جدید بتوان به آنها رجوع كرد.
با این همه، برخی از ویژگی ها به دلیل تكرار در آثار هنرمند، ما را به بعضی از خصوصیات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهره گیریهای هنرمند از آن عناصر رهنمون می شوند. با توجه به چنین پیش زمینه ای، معدودی از ویژگی های سبكی شعر سعدی چنینند:
۱) ساختار نحوی جملات در ابیات به صحیح ترین شكل ممكن است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به نقص یا پیش و پس شدن حاد دستوری در جملات نمی شود و سعدی به ظریفترین و طبیعی ترین حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این مهم برمی آید.
دیوان غزلیات سعدی را به تفأل باز می كنیم:
در آن نفس كه بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان كه خاك كوی تو باشم
به وقت صبح قیامت كه سر ز خاك برآرم
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم
۲) ایجاز و یا پیراستن شعر از كلمات زاید و اضافی و دوری از عبارت پردازی های بیهوده ای كه نه تنها نقش خاصی در ساختار كلی شعر ندارند، بلكه باعث پریشانی در روابط كلمات با یكدیگر و نهایتاً جملات می شوند و به نحو چشمگیری از زیبایی كلام می كاهند، در شعر و كلام سعدی نقش ویژه ای دارد.
ساختار شعر سعدی كم كردن یا افزودن كلمه ای را خارج از قاعده و بی توجه به بافت كلی كلام بر نمی تابد. از سویی این ایجاز كه در نهایت زیبایی و اعتدال است، منجر به اغراقهای ظریف تخیلی و تغزلی می شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می كند:
گفتم آهن دلی كنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
به دلت كز دلت به در نكنم
سخت تر زین مخواه سوگندی
ریش فرهاد بهترك می بود
گر نه شیرین نمك پراكندی
كاشكی خاك بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افكندی...
ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبك نیست، بلكه پر مایه و گرانبار از اندیشه و درد است. بی فایده نیست. اگر حكایتی را از "گلستان" نیز نقل كنیم به عیان می بینیم كه خداوند سخن چه مایه از معنی را در چه مقدار از سخن می گنجاند:
حكایت: پادشاهی پارسایی را دید، گفت: "هیچت از ما یاد آید؟" گفت: "بلی، وقتی كه خدا را فراموش می كنم."
حكایت: هندویی نفط اندازی همی آموخت. حكیمی گفت: "تو را كه خانه نئین است، بازی نه این است."
۳) سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبك و زبان اشعارش سود می جوید. وی اغلب از اوزان عروضی جویباری مدد می گیرد؛ اوزانی كه لطافت موسیقیایی در آنها بر ضربی بودن آن می چربد.
علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می برد كه هر كدام به نوعی موسیقی كلام او را افزایش می دهند، عواملی همچون انواع جناس، هم حروفی های آشكار و پنهان، واج آرایی، تكرار كلمات، تكیه های مناسب، موازنه های هماهنگ لفظی در ابیات و لف و نشرهای مرتب و...
همان طور كه پیشتر یادآور شدیم، استفاده از این عناصر به گونه ای هنرمندانه و زیركانه صورت می گیرد كه شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن كه متوجه صنایع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می شود.
در غزل : "بگذار تا مقابل روی تو بگذریم..."
۴) طنز و ظرافت جایگاه ویژه ای در ساختار سبكی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفكر این شاعر بزرگ برمی گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است.
سعدی به یاری لحن طنز، عبوسی و خشكی را از كلام خویش پس می زند و شور و حركت را بدان باز می گرداند. با همین طنز، تیغ كلامش را تیز و برنده و اثرگذار می كند. طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در كنار مرهم. سالها بعد، لسان الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در زبان شعر خود استفاده ها برد:
با محتسب شهر بگویید كه زنهار
در مجلس ما سنگ مینداز كه جام است
سعدی به روایت آثارش، گاه ناصحی دردمند است كه كجراهان ظلمت اندیش را به راستی و درستی می خواند و گاه منتقدی اجتماعی است كه به انتقاد از زمانه بدكنش می پردازد. اگر به ناگزیر مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقید را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغیب كرده است. غم زمانه، غم دائمی و مشغله ذهنی سعدی بوده است:
غم زمانه خورم یا فراق یار كشم
به طاقتی كه ندارم كدام بار كشم
زبان سعدی در انتقاد، زبانی گزیده و گزنده است. با این همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برمی گزیند و پند پیران پارسا را خاطرنشان می كند كه فاسدان را باید به صلاح و نیك رفتاری با آنان خجل كرد.
عشق سعدی، نفس پرستی نیست، بلكه او در گریز از شیطان اماره به عشق رو می كند؛ عشقی كه او را از مایی و منی و به قول عارفان از "انانیت" و "نحنانیت" بر می كشد و رستن و رهایی را برای وی به ارمغان می آورد.
در افق سعدی "هر كسی را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است." عاشق پاكباز، تعالی را در عشق می جوید و همین بهانه برایش كافی است تا جان و تن را به تمامی فدای مهر نگاه معشوق كند.شاعر، شور دیدار دارد و هر موجودی در منظر او جلوه ای از وجود حقیقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشای هر جلوه ای از آن جمال، از خود به در می شود و هر مشاهده ای او را از جهانی به جهانی دیگر سیر می دهد:
از در در آمدی و من از خود به در شدم
گویی از این جهان به جهان دگر شدم
سیمای معشوق در غزل سعدی در هاله ای از نورانیت و روحانیت محصور است.
اگر چه یار گاهی به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعینات عالم جسمانی ظاهر می شود، اما در حقیقت شاهد سعدی به صورتی مثالی در غزلهای وی ظاهر می شود و گاه پیوند با معشوق ازلی و ابدی:
دمادم حوریان از خلد رضوان می فرستندت
كه ای حوری انسانی، دمی در باغ رضوان آی
سعدی از آن تنگ چشمانی نیست كه فقط ناظر میوه باشد، بلكه وی به بوستان نظر دارد و همواره برای تفسیر جزء، به كل می اندیشد. او عاشق زیبایی ها و نیكویی هاست و در این عشق بیش از آن كه حظ نفسانی مورد نظر وی باشد، طالب لذات روحانی است:
گفتم این بوستان روحانی
دیدن میوه چون گزیدن نیست
گفت سعدی خیال خیره مبند
سیب سیمین برای چیدن نیست
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








روزنامه قدس

mehraboOon
03-21-2011, 01:27 PM
نگاهی به اندیشه های اجتماعی و سجایای اخلاقی سعدی


سعدی شیرازی، بی تردید بزرگترین شاعری است كه بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره كننده خویش روشن ساخت و آن روشنی چنان بود كه هنوز پس از گذشت هفت قرن از تاثیر آن كاسته نشده است و این اثر تا پارسی برجاست همچنان برقرار خواهد ماند.زبان فصیح او زبان دل، و عشق و محبت او خود نشانه تمام عیاری است از «آدمیت » به همان معنی كه خود بیان كرده است.



























http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/167ad8e7dcb203c799e0f48f4d5bc506.jpg











سعدی شیرازی، بی تردید بزرگترین شاعری است كه بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره كننده خویش روشن ساخت و آن روشنی چنان بود كه هنوز پس از گذشت هفت قرن از تاثیر آن كاسته نشده است و این اثر تا پارسی برجاست همچنان برقرار خواهد ماند. زبان فصیح او زبان دل، و عشق و محبت او خود نشانه تمام عیاری است از «آدمیت » به همان معنی كه خود بیان كرده است.سعدی شیرازی، بی تردید بزرگترین شاعری است كه بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره كننده خویش روشن ساخت و آن روشنی چنان بود كه هنوز پس از گذشت هفت قرن از تاثیر آن كاسته نشده است و این اثر تا پارسی برجاست همچنان برقرار خواهد ماند. زبان فصیح او زبان دل، و عشق و محبت او خود نشانه تمام عیاری است از «آدمیت » به همان معنی كه خود بیان كرده است. درین مقام سخن گفتن از ترجمه احوال، مسافرتها، تحصیلات و حوادث ایام و هنر سعدی در پروراندن نثر مسجع زیبا و اشعار دلپذیر سهل و ممتنع و پند و اندرزهای دلنشین شاعر را به وقتی دیگر می گذاریم و تنها از سجایای اخلاقی شاعر، به كوتاهی، یاد می كنیم كه چكیده و حاصل عمر پربار اوست. از احوال و شرح زندگانی او چندان اطلاعاتی در دست نیست چرا كه بدبختانه ایرانیان در ثبت احوال ابناء نوع خود مسامحه و سهل انگاری ورزیده اند چنان كه كمتر كسی از بزرگان ما جزئیات زندگانیش معلوم است و درباره شیخ سعدی مسامحه بجایی رسیده كه حتی نام او هم بدرستی ضبط نگردیده است. این كه از احوال شیخ سعدی اظهار بی خبری می كنیم از آن رو نیست كه درباره وی سخن نگفته و حكایاتی نقل نكرده باشند، نگارش بسیار اما تحقیق كم بوده است و باید تصدیق كرد كه خود شیخ بزرگوار نیز در گمراه ساختن مردم درباره خویش اهتمام ورزیده، زیرا كه برای پروردن نكات حكمی و اخلاقی كه در خاطر داشته است حكایاتی ساخته و وقایعی نقل كرده و شخص خود را در آن وقایع دخیل نموده و از این حكایات فقط تمثیل را در نظر داشته است نه واقعیت را.
سجایای اخلاقی سعدی
از جمله سجایای اخلاقی سعدی كه آن را در كمتر شاعر و نویسنده ای می توان یافت، شهامت او در بیان حقایق و لحن عتاب آمیزش در برابر حاكمان و قدرتمندان زمان و دنیاداران از خدابی خبر و زاهد نماهای بی بصر است. هر چند در میان آثار او قصایدی كه به سنت شاعران ستایشگر سروده شده است، اندك نیست، اما تفاوت این مدایح با سایر آثار مشابه در این است كه سعدی به رغم دیگر گویندگان مداح متملق، بجای چاپلوسی و مبالغه در اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحی دلسوز و بیم دهنده، صاحبان زر و زور و تزویر را به بی ثباتی دنیا و زوال پذیری قدرتهای مادی و بدفرجامی ستمگران متوجه می كند و با تازیانه هوشیاری بخش ملامت و نصیحت، به تادیب ممدوحان خویش می پردازد و به دینداری و خداپرستی و عدالت و نیكوكاری دعوتشان می كند. ایمان مذهبی و اعتقاد راسخ سعدی به مبانی دینی از قصاید غرا در توحید و اشعاری كه در بزرگداشت نبی اكرم صلی الله علیه وآله سروده است، بروشنی پیداست. او در عالم عشق ورزی به «عشق محمد و آل محمد» بسنده می كند سعدی اگر عاشقی كنی و جوانی عشق محمدصلی الله علیه وآله بس است و آل محمدصلی الله علیه وآله (۱) نیل به رستگاری و صفا را در پیروی از طریق پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله می داند، چنان كه گفته است: مپندار سعدی كه راه صفا توان رفت جز از پی مصطفا (۲) سعدی به خلق جهان كه همه یكسره نهال خدایند، مهر می ورزد. او مبشر صلح و بشردوستی است. در چشم انداز جهان آرمانی او، بنی آدم اعضای یك پیكر و در آفرینش از یك گوهرند و چون كرامت انسانی و آزادی او در نظرش اهمیت فراوان دارد، غایت آرزویش تفاهم میان ملتها و از بین رفتن خصومتها و كدورتها است و در این عرصه با احساس مسؤولیت و غمخواری نسبت به ناتوانان، خطاب به مصلحان و خیراندیشان، چنین سفارش می كند: تو كز محنت دیگران بی غمی نشاید كه نامت نهند آدمی صرف نظر از مقام والای سعدی در هنر شاعری و نویسندگی كه «حد همین است سخنرانی و زیبایی را» اندیشه های بلند و عواطف لطیف و انسانی این متفكر بزرگ، آن اندازه در قلمرو زبان و ادبیات فارسی و آثار شاعران ایرانی و غیر ایرانی نفوذ كرده است كه نام وی را در زمره درخشانترین چهره های ادبی جهان ثبت نموده و روشناییهای آثارش را چراغی فراراه نسلهای آینده قرار داده است.
مضامین اشعار سعدی
۱. خداپرستی و خضوع
در قلمرو شعر كهن فارسی، نخستین موضوعی كه از لحاظ ارزشهای اخلاقی اسلام، حائز اهمیت فراوان است، اندیشه یكتاپرستی و اعتقاد به توحید است كه غالبا با فروتنی عابدانه توسط گویندگان فرزانه و پاكدل ما اظهار شده است. در بیشتر آثار منظوم كهن فارسی، موضوع خداپرستی و بحث صفات جلال و جمال خداوند به گونه ای هنرمندانه مطرح شده و شاعران موحد و حقیقت جوی گذشته، با اعتقاد به این كه: «اول العلم معرفهٔ الجبار» بر اصل و آغاز دانش ورزی اشارتها و تاكیدها كرده و با بهره وری از سرمایه بلاغت خویش به اثبات وجود پروردگار و توصیف مظاهر صنع او و بیان نظم و عظمت جهان هستی پرداخته و به رغم شیوه های خشك فلسفی و كلامی، با تنوعی دلپذیر و نحوه ای كه هم خردها را ارضا می كند و هم احساسات پاك را برمی انگیزد، افكار خویش را درباره آفریدگار جهان و اهداف آفرینش به زیباترین تعبیرات به نظم كشیده اند. از ویژگیهای آثار گذشتگان ما كه حاصل اعتقاد راسخ آنان به خداوند است این كلام ارزنده پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله می باشد كه فرمود: «كل امر ذی بال لم یبدء فیه ببسم الله فهو ابتر» (۳) هر كار مهمی كه با نام خداوند آغاز نشود ناقص و ناتمام خواهد بود. مشاهده می شود كه همه شاعران حقیقت جوی و از آن جمله سعدی شیرازی آثار خود را با یاد و نام مبارك خدا و ستایشهای حكمت آمیز آغاز كرده است: به نام خدایی كه جان آفرید سخن گفتن اندر زبان آفرید خداوند بخشنده دستگیر كریم خطابخش پوزش پذیر (۴) شیخ اجل سعدی شیراز، به رهبران اسلام، بویژه امیرمؤمنان امام علی علیه السلام تاسی می كند; امام بزرگواری كه خود یكه تاز میدان ادب و سخنوری است و دیباچه نهج البلاغه شریفش با چنین كلماتی نغز در ستایش خداوند و وصف نعمتهای بیكران او آغاز شده كه «الحمدلله الذی لایبلع مدحته القائلون ولایحصی نعمآءهٔ العادون... سپاس خداوندی را سزاست كه ستایش گویندگان تا آخرین حد مبالغه وصف كمالش را كفایت نكند و روزی خواران از شمارش نعمتهای بی پایانش عاجز باشند و هر چه كوشند، یك از هزار آنها را سپاس نتوانند... سعدی در شعر زیر شاهكاری خلق كرده كه از لحاظ زیبایی و شكوهمندی چونان تابلوهایی نفیس و رنگین است كه نقاشی هنرمند با قلم سحار خود بدانها جان بخشیده و در معرض دید صاحبدلان هوشیاری قرار داده است كه در نظرشان «هر ورقی دفتری است معرفت كردگار»: ... آن صانع قدیم كه بر فرش كائنات چندین هزار صورت الوان نگار كرد تركیب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشیار كرد بحر آفرید و بر و درختان و آدمی خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار كرد الوان نعمتی كه نشاید سپاس گفت اسباب راحتی كه نشاید شمار كرد از چوب خشك میوه و در نی شكر نهاد وز قطره دانه درر شاهوار كرد مسمار كوهسار به نطغ زمین بدوخت تا فرش خاك بر سر آب استوار كرد اجزای خاك مرده به تاثیر آفتاب بستان میوه و چمن و لاله زار كرد توحیدگوی او نه بنی آدمند و بس هر بلبلی كه زمزمه بر شاخسار كرد ... لال است در دهان بلاغت زبان وصف از غایت كرم كه نهان آشكار كرد (۵) سعدی این منادی توحید، گاه از زبان پرندگان، گلها، گیاهان و سایر موجودات كه همگی ستایشگر ذات حق هستند و به تعبیر قرآن «یسبح لله من فی السموات والارض والطیر صافات كل قد علم صلاته و تسبیحه ». (۶) سخنانی هشیاری بخش و عبرت آموز در قابل اشعار زیبا آورده است: آفرینش همه تنبیه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار كوه و دریا و درختان همه در تسبیحند نه همه مستمعی فهم كند این اسرار خبرت هست كه مرغان سحر می گویند آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار تا كی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد كه تو در خوابی و نرگس بیدار (۷)
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








خبرگزاری فارس

mehraboOon
03-21-2011, 01:28 PM
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/4761cc637a5b996e194b8b90c882f9f5.jpg











۲. ستایش شایستگان
ستایش از صاحبان فضیلت و معرفت و در واقع بزرگداشت مكارم اخلاقی و كرامت انسانی، خداپسندانه و خردپذیر است. چرا كه چنین ستایشها موجب تقویت و نشر ارزشهای معنوی و تحكیم حاكمیت دانش و اخلاق و ارزشهای والای انسانی در جامعه بشری می شود، همتهای عالی را می پرورد و استعدادهای حق جویان را برای كسب بزرگیها و اقدام به عمل صالح برمی انگیزد. ستایش از انبیا و اولیای دین و بزرگداشت آنان را از دیگر مزایای معنوی اشعار سعدی است. چنانكه در نعت رسول اكرم صلی الله علیه وآله می سراید:ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلك را كمال و منزلتی نیست در نظر قدر با كمال محمد وعده دیدار هر كسی به قیامت لیله اسری شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و عیسی و موسی آمده مجموع در ظلال محمد عرصه گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد ... سعدی اگر عاشقی كنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد (۸) و آن گاه در نعت مولای متقیان، امیرالمؤمنین علی علیه السلام: كس را چه زور و زهره كه وصف علی كند جبار در مناقب او گفته هل اتی زورآزمای قلعه خیبر كه بند او در یكدگر شكست به بازوی لافتی مردی كه در مصاف زره پیش بسته بود تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در دعا دیباچه مروت و سلطان معرفت لشكركش فتوت و سردار اتقیا فرد كه هر كسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی (۹)
۳. بشردوستی و شفقت به همنوع
انسان دوستی و شفقت به همنوع و توصیه به مراعات حال محرومان و یاری كردن درماندگان و ناتوانان، گوهر دیگری است از گنجینه های عالم معنا كه از فروغش آثار سعدی رونق و جلایی جاودانه یافته است. ابیات فراوانی در این خصوص می توان شاهد آورد و مشهورتر و معروفتر از همه ابیات زیر است: بنی آدم اعضای یك پیكرند كه در آفرینش ز یك گوهرند چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت دیگران بی غمی نشاید كه نامت نهند آدمی اندیشه های بشردوستانه سعدی كه از فروغ انسانیت آكنده است، متاثر از اصول اخلاقی و تربیتی مكتبی است كه از دیدگاه پیشوایان آن، جامعه انسانی به مثابه پیكره ای واحد است. چنان كه پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرموده است: «مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكی منه عضو تداعی له سائر الجسد بالاسهر والحمی ». (۱۰) حال مردم با ایمان در دوستی با یكدیگر و شفقت نسبت به هم، حال پیكره ای است كه هر گاه عضوی از آن رنجور شود، دیگر اعضای آن كالبد با بی خوابی و تبداری با آن عضو همدردی می كنند. و بر اساس این گونه جهان بینی متعالی است كه در برخی از منظومه های اخلاقی فارسی نظیر بوستان سعدی كه دنیایی است آكنده از بشردوستی و شفقت به همنوع، آنچه درخشندگی دارد نیكی و زیبایی است و كرامت و جوانمردی درخور تحسین. به ایثار، مردان سبق برده اند نه شب زنده داران دل مرده اند كرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده طبل تهی است به معنی توان كرد دعوی درست دم بی قدم تكیه گاهی است سست (۱۱)
۴ .گرامیداشت عقل، علم و عمل
عقل، علم و عمل سه سرمایه گرانبها هستند كه انسان با كاربرد و بهره برداری صحیح آنها راه تكامل و ارتقای معنوی و مادی خویش را هموار می سازد و سعادت دنیا و آخرتش را تامین می كند. از دیگر مضامین ارزنده معنوی موجود در اشعار سعدی، گرانمایگی عقل و علم و عمل از دیدگاه این شاعر فرزانه است: تمییز باید و تدبیر و عقل و آنگه ملك كه ملك و دولت نادان سلاح جنگ خداست (۱۲) یا: وجود تو شهری است پر نیك و بد تو سلطان و دستور دانا خرد هوی و هوس را نماند ستیز چو بینند سر پنجه عقل تیز همچنین شیخ شیرین سخن در بزرگداشت علم می گوید: داروی تربیت از پیر طریقت بستان كادمی را بتر از علت نادانی نیست و همین طور در گرانمایگی عمل همی گوید: سعدیا گر چه سخندان و مصالح گویی به عمل كار برآید به سخندانی نیست بار درخت علم ندانم بجز عمل با علم اگر عمل نكنی شاخ بی بری مردان به سعی و رنج به جایی رسیده اند تو بی عمل كجا رسی از نفس پروری نابرده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد هر كو عمل نكرد و عنایت امید داشت دانه نكشت ابله و دخل انتظار داشت و در جای دیگر می گوید: شب گور خواهی منور چو روز از اینجا چراغ عمل برفروز گروهی فراوان طمع ظن برند كه گندم نیفشانده خرمن برند بر آن خورد سعدی كه بیخی نشاند كسی برد خرمن كه تخمی نشاند
۵. عفت گرایی و نفس كشی
سعدی در ابیاتی نفس اماره را عامل اصلی سقوط آدمی و صفات خردمندی، پارسایی و پاكدامنی را منجی او از سیه روزی می داند: تو با دشمن نفس همخانه ای چه در بند پیكار بیگانه ای عنان بازپیچان نفس از حرام به مردی ز رستم گذشتند و سام وجود تو شهری است پر نیك و بد تو سلطان و دستور دانا خرد همانا كه دونان گردن فراز در این شهر گیرند سودا و آز رضا و ورع نیكنامان حر هوی و هوس رهزن و كیسه بر چو سلطان عنایت كند با بدان كجا ماند آسایش بخردان ترا شهوت و حرص و كین و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد گر این دشمنان تربیت یافتند سر از حكم و رای تو برتافتند هوی و هوس را نماند ستیز چو بینند سر پنجه عقل تیز (۱۳)
۶. آزادگی و علو اندیشه
آزادگی و استغنای طبع نشانه شكوفایی شخصیت اخلاقی و تكامل روحی انسان است. از امام علی بن ابی طالب علیه السلام بیاموزیم كه فرمود: «لاتكن عبد غیرك و قد جعلك الله حرا...» (بنده غیر خود مباش، زیرا خداوند آزادت آفریده است.) انسان ذاتا آزاد آفریده شده و به تعبیری دیگر دارای حریت تكوینی است و طبعا از تنگ نظریها و بردگیهای فكری گریزان و منزجر است و اگر زلال فطرت و سرشت اولیه اش از تیرگیهای رذایل حفظ شود و بتواند در سایه توانمندی عقل خویش آزمندیها را در خود مهار كند و از زرق و برقهای فریبای مادی و هر آنچه رنگ تعلق می پذیرد، دل بركند و از جهل خودخواهی و فزون طلبی های نابخردانه و اسارت نفس و فقر معنوی برهد، آزاده و مستغنی است. سعدی در جای جای كلیات خویش نشانه های فراوانی دارد از تشویق و دعوت به آزادگی و استغنای طبع. وی آزادگی و استغنای طبع را در برابر آزمندی قرار می دهد و این كه صفات رضا، ورع و بلند همتی در شخص آزاده متظاهر می شود. از مضامین آموزنده و تحسین برانگیز شعر سعدی كه در جهان بینی و اندیشه هایش رنگی از عرفان اسلامی دیده می شود، آزادگی و علو طبع است: قیمت خود به ملاهی و مناهی مشكن گرت ایمان درست است به روز موعود دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر كه كریم است و رحیم است و غفور است و ودود و همین طور در باب ششم بوستان در فضیلت قناعت حكایتی چنین به رشته نظم كشیده است: یكی را ز مردان روشن ضمیر امیر ختن داد طاقی حریر ز شادی چو گلبرگ خندان شكفت بپوشید و دستش ببوسید و گفت چه خوب است تشریف میر ختن وز او خوبتر خرقه خویشتن گر آزاده ای بر زمین خسب و بس مكن بهر قالی زمین بوس كس (۱۴)
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








خبرگزاری فارس

mehraboOon
03-21-2011, 01:28 PM
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/0cf25366569d5f7751a8f52f65d12947.jpg











و باز می سراید:
گنج آزادگی و كنج قناعت ملكی است كه به شمشیر میسر نشود سلطان را طلب منصب خانی نكند صاحب عقل عاقل آن است كه اندیشه كند پایان را جمع كردند و نهادند و به حیرت رفتند وین چه دارد كه به حسرت بگذارد آن را آن بدر می رود از باغ به دلتنگی و داغ وین به بازوی فرخ می شكند زندان را چشم همت نه به دنیا كه به عقبی بنمود عارف عاشق شوریده سرگردان را گرت ز دست برآید چو نخل باش كریم ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد دنیی آن قدر ندارد كه بر او رشك برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند نظر آنان كه نكردند بدین مشتی خاك الحق انصاف توان داد كه صاحبنظرند عارفان هر چه ثباتی و بقایی نكند گر همه ملك جهان است به هیچش نخرند
۰۷ استبداد ستیزی و مبارزه با ستم و ستمگر
موضوع استبدادستیزی و مبارزه با ظلم و ظالم در آثار شیخ اجل سعدی كه خود از جمله ستایشگران سلاطین بشمار می رود، به شكل و زبانی خاص متجلی است. در باب اول گلستان (در سیرت پادشاهان) ضمن داستانهایی دل انگیز و آموزنده استبدادستیزی خویش را بیان می كند: «درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد، حجاج یوسف را خبر كردند، بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بكن! گفت: خدایا جانش بستان! گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیرست، ترا و جمله مسلمانان را. ای زبردست زیردست آزار گرم تا كی بماند این بازار؟ به چه كار آیدت جهانداری؟ مردنت به كه مردم آزاری؟! (۱۵) در مدایحش نیز، به رغم دیگر گویندگان متملق به جای چاپلوسی و تملق و مبالغه در اوصاف ممدوح، غالبا به عنوان ناصحی دلسوز و بیم دهنده، صاحبان قدرت را به بی ثباتی دنیا و زوال پذیری قدرتهای مادی و سرنوشت شوم ستمگران توجه داده و با تازیانه هوشیاری بخش ملامت و نصیحت به تادیب ممدوحان خود پرداخته است و بدین شیوه، حق گویی، آنان را به خداترسی و عدالت و نیكوكاری دعوت كرده است. ابیات ذیل گلچینی است از این گونه مضامین: ... اگر زمین تو بوسد كه خاك توام مباش غره كه بازیت می دهد عیار گرت سلام كند، دام می نهد صیاد ورت نماز برد، كیسه می برد طرار میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار ای كه دستت می رسد كاری بكن پیش از آن كز تو نیاید هیچ كار این كه در شهنامه ها آورده اند رستم و روئینه تن اسفندیار تا بدانند این خداوندان ملك كز بسی خلق است دنیا یادگار این همه رفتند و ما ای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار ... نام نیكو گر بماند ز آدمی به كزو ماند سرای زرنگار ... چون خداوندت بزرگی داد و حكم خرده از خردان مسكین درگذار شكر نعمت را نكویی كن كه حق دوست دارد بندگان حقگزار كام درویشان و مسكینان بده تا همه كارت برآرد كردگار ... منجنیق آه مظلومان به صبح سخت گیرد ظالمان را در حصار از درون خستگان اندیشه كن وز دعای مردم پرهیزكار سعدیان چندان كه می دانی بگوی حق نباید گفتن الا آشكار (۱۶)
۰۸ تفسیر زندگی یا رمز و رازهایی از حكمت عملی
از دیگر مزایای معنوی شعر كهن فارسی، وفور نصایح اخلاقی و رهنمودهای ارزشمندی است كه در زمینه حكمت عملی و وظائف فردی و اجتماعی انسان توسط شاعرانی چون سعدی ارائه گردیده و راه و رسم زندگی شرافتمندانه، در خلال مواعظی كه خود عصاره ای از تعلیمات عالیه اسلامی است، تفسیر و توجیه شده است. با نگاهی گذرا به درونمایه اغلب اشعار و حكایات سعدی معلوم می شود كه وی علاوه بر داشتن طبعی خلاق و برخورداری از قدرت سخنوری و هنر شاعری، خردمندی فرزانه و معلمی راهشناس و آگاه از رمز و رازهای هستی بوده و به سهم خود كوشیده است تا اسرار حیات متعالی و هدفدار انسان را به صورت لطیفترین تعبیرات تفسیر كند و فراز و نشیب های راه زندگی را ضمن دستورالعملهایی خردمندانه نشان دهد و براستی این وظیفه خطیر را آن گونه دقیق و استادانه به انجام رسانیده است كه كلامش در پاره ای موارد رنگی از سخنان انبیا و عطر و بویی از كتب آسمانی یافته است و از لحاظ كثرت استعمال در ردیف كلمات قصار و ضرب المثلهای متداول در زبان فارسی درآمده است. در اشعار نغز سعدی، جز از موضوعاتی كه تاكنون برشمردیم از ارزشهای معنوی دیگر، هر چه كه مقدس و والاست و از دیدگاه اسلامی در زمره جنود عقل محسوب می شود، ستایش شده و هر چیز ناپسند و فرومایه كه جزء جنود جهل به شمار می رود، نكوهش و تقبیح گردیده است. سعدی بحق معلم اخلاق بوده و در علوم دینی و حكمت عملی و عرفان و سیاست و شناخت اجتماع متبحر و استاد، و به گفته خود او: سخنهای سعدی مثال است و پند به كار آیدت گر شوی سودمند سعید آورد قول سعدی به جای كه ترتیب ملك است و تدبیر رای مخصوصا در بوستان كه آكنده از نیكی و پاكی و ایمان و صفاست و شاعر با گشودن ده باب به روی كسانی كه قصد گلگشت در این فضای معنوی دارند، آنان را به آرمانشهری از اخلاق و فضیلت رهنمون می شود كه در چشم انداز زیبای آن انسان بر قله رفیع آدمیت برمی آید و از رذایل اخلاقی پاك و منزه می شود، اسراری از حیات متعالی انسان تفسیر گردیده و راز و رمزهایی از حكمت عملی در قالب تعابیر لطیف، بیان شده است از جمله: نخواهی كه باشد دلت دردمند دل دردمندان برآور ز بند خنك آن كه آسایش مرد و زن گزیند بر آسایش خویشتن ... چو انسان نداند بجز خورد و خواب كدامش فضیلت بود بر دواب اگر بد كنی چشم نیكی مدار كه هرگز نیارد گز انگور بار ... حذر كن ز پیكار كهتر كسی كه از قطره سیلاب دیدم بسی اگر پیل زوری و گر شیر چنگ به نزدیك من صلح بهتر كه جنگ ... گرت مملكت باید آراسته مده كار مغطم به نوخاسته نخواهی كه ضایع شود روزگار به ناكار دیده مفرمای كار ... زر و نعمت اكنون بده كان توست كه بعد از تو بیرون ز فرمان توست (۱۷) در اغلب اشعار سعدی، تفسیر زندگی هدفدار و تبیین و ظایف فردی، خانوادگی و اجتماعی انسانی و موضوعاتی چون; احسان به پدر و مادر، صله رحم، احترام به معلم، اكرام میهمان، شفقت به یتیم و اسیر و فقیر، آداب سخن گفتن، تربیت فرزند، فواید پرهیزگاری و پاكدامنی، ایثار و بخشندگی، حق شناسی، فروتنی، شكیبایی، وفاداری، امیدواری، رازداری، پاكیزگی، نظم و ترتیب در امور، اعراض از لغوگویی و عیب جویی و غیبت و آزمندی و غرور و حسادت و... به كرات دیده می شوند.
بازتاب مسائل اجتماعی در اشعار سعدی
مفاهیمی كه شاعران و نویسندگان قدیم ایران از قرن چهارم تا پایان قرن هشتم با درونمایه های اجتماعی در آثار خویش به كار برده اند، متناسب با اوضاع اجتماعی و سیاسی زمان بوده است. گروهی بی آن كه راه حلی برای رفع تبعیض و ستمهای روزگار خویش نشان دهند، به اصول و نظام ظالمانه اجتماعی اقتصادی عصر خویش اعتراض كرده اند. یورش مغول و تاثیر آن بر همه ابعاد زندگی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن زمان و دوره های پس از آن، چندان عمیق است كه «در هیچ دولت بر اهل هیچ ملت نشان نداده اند و لوث آن حادثه ننگین هنوز از دامن ملت ایران شسته نشده است ». (۱۸) سخن شاعران و اهل ادب در این دوره بیش از هر دوره ای درخور توجه است. با آن كه بسیاری از گویندگان آن زمان به اعتكاف و بی اعتنایی به عوالم مادی گراییده بودند، باز عظمت واقعه و شومی پیامدهای آن، تحت تاثیرشان قرار داده و حقایقی را به زبان شعر بیان كرده اند. آنچه در آثار این شاعران و نویسندگان می یابیم، انعكاس دردهای بی پایان مردمی است كه در آن دوره زندگی می كرده اند. این بغضهای فروخورده به صورت مطایبات و هزلیات در آثار سعدی منعكس شده است. وی یكی از معدود شاعران و نویسندگان و متفكرانی است كه مسائل اجتماعی زمان خویش را با بیانی زیبا تصویر كرده است. خوشبختانه دیدگاههای اجتماعی سعدی كم نیست. او در قطعه معروف «بنی آدم اعضای یك پیكرند» به اتحاد مردم جامعه كه باید در دشواریها و سختیهای زندگی یار یكدیگر باشند، اشاره می كند. حكایت «جدال سعدی با مدعی » اختلاف طبقاتی و مفاسد ناشی از آن را نشان می دهد: «اغلب تهیدستان دامن عصمت در معصیت می آلایند و گرسنگان نان ربایند».

mehraboOon
03-21-2011, 01:29 PM
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/703fc88e5b3114a8f0e860e0a8566678.jpg











در آثار سعدی چه منظوم و چه منثور، از یك جامعه طبقاتی متشكل از ستمگران و ستمكشان، گرسنگان و سیران سخن به میان آمده است. مظالم و مفاسد حكمرانان زمان و دردهای اجتماعی با شیوه ای بسیار عالی در این آثار مورد بررسی قرار گرفته است. «گلستان سعدی حاصل دریافت و برخوردهای گوناگون مردی اندیشه وراست با دنیا و مسایل و دشواریهای حیات انسان ». (۱۹) وی درباره یكی از ملوك بی انصاف می نویسد: «یكی از ملوك بی انصاف پارسایی را پرسید: از عبادتها كدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یك نفس خلق را نیازاری! ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه است خوابش برده به آنكه خوابش بهتر از بیداری است آنچنان بد زندگانی مرده به (۲۰) در آثار منظوم و منثور سعدی، سیاست كلی حكام و سلاطین و عوامل آنان در امر گرفتن خراج و مالیات نشان داده شده است. بیان چنین واقعیتی پایگاه اجتماعی مردم آن روزگار را روشن می كند به حكایت زیر توجه كنیم: «ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: شنیدم فلان عامل را كه فرستاده ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می كند و ظلم روا می دارد. گفت: روزی سزای او بدهم. گفت بلی. روزی سزای او بدهی كه مال از رعیت تمام شده باشد. سپس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع حضرت عامل بفرمود در حال ». به نظر سعدی وظیفه دولت در مورد مصرف مالیات و خراج، ساختن عمارت، جسر و مسجد و خانقاه و چاهها بر سر راههاست و نیز معتقد است كه اگر عامل و ماموری بر مردم ستم روا داشت باید او را مجازات كرد و آنچه به زور گرفته از او بازستاند و به مردم غارت شده داد. «سلطان گدا طبع آن كه طمع در مال رعیت و درویش كند». و«پادشاهی كه عدل نكند و نیكنامی توقع دارد، بدان ماند كه جو همی كارد و امید گندم دارد».
ماحصل سخن
باری، ستایش سخن سعدی بشایستگی صورت پذیر نیست و برای درك زیبایی آن و عمق تفكر و اندیشه ناب وی، جز این كه به ذوق خوانندگان عزیز احاله شود كاری نمی توان كرد. كلمات قصارش را همه به یاد داریم و از آن مهمتر عبارات قابل تاملی است كه از آن محكمتر، موجزتر، و پرمعنی تر كمتر شنیده ایم، می فرماید:«طایفه دزدان عرب بر سر كوهی نشسته بودند و منفذ كاروان بسته و رعیت بلدان از مكاید ایشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب، لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند.» و یا می فرماید: «پادشاهی به دیده حقارت در طایفه درویشان نظر كردی یكی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملك، ما در این دنیا به جیش از تو كمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر». و یا می فرماید: «ای پدر، فواید سفر بسیار است، از نزهت خاطر و جر منافع و دیدن عجائب و شنیدن غرائب و تفرج بلدان و محاورت خلان و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مكتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران...». با این همه اعجاب كه در زیبایی سخنانش احساس می كنیم لطف معانی اش اگر از آن بیش نباشد كمتر نیست و درباره او با اطمینان می توان گفت از معدود سخن سرایانی است كه به هیچ وجه لفاظی و فضل فروشی نكرده و سخنی بی مورد نگفته است كمتر برای «اظهار افكار متعالی و معانی لطیف ». گلستان و بوستانش یك دوره كامل حكمت عملی است. علم سیاست و اخلاق و تدبیر منزل را جوهر كشیده و در این دو كتاب به دلكش ترین عبارات درآورده است. در عین این كه در نهایت سنگینی و متانت است از مزاح و طیب هم خالی نیست و چنان كه خود می فرماید: «داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته تا طبع ملول از دولت قبول محروم نماند» و انصاف این است كه بوستان و گلستان را چه مكرر بخوانند ملالی به خواننده هوشیار و صاحبدل دست نمی دهد. هیچ كس به اندازه سعدی پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سیاست و دادگری و رعیت پروری دعوت نكرده و ضرورت این امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از سایر نكات كشورداری نیز غفلت نورزیده و مردم دیگر را هم از هر صنف و طبقه، از امیر و وزیر و لشكری و كشوری، زبردست و زیردست و توانا و ناتوان، درویش و توانگر و زاهد و دین پرور و عارف و كاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرت دوست و دنیاپرست، همه را به وظایف خودشان آگاه كرده دقیقه ای از مصالح و مفاسد را فرونگذاشته است. از خصایص شگفت انگیز سعدی دلیری و شهامت در حقیقت گویی او است. در دوره تركتازی مغول و جباران دست نشانده ایشان كه از امارت و ریاست جز كامجویی و هوسرانی تصوری نداشتند و هیچ چیز را مانع و رادع اجرای مقاصد خود نمی انگاشتند با آن خشم آوران آتش مزاج، حقایق را شیخ ما، آشكارا به نظم و نثر فریاد كرده است، چنان كه در هیچ عصری كسی به این صراحت سخن نگفته است و عجب تر این كه در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار نپرداخته بلكه از تشریح احوال زاهد و عابد ریایی و قاضی فاسد و صوفی دنیادار و پوچی عبادتها و ریاضتهای ناصادقانه و ریایی و غیرخدایی خودداری نكرده است و عجب بصیرتی به احوال مردم و طبایع و افكار ایشان و اوضاع جهان و جریان كار روزگار دارد و با چه زبردستی در این امور نكته سنجی می كند و چگونه در هر باب رای صواب را می یابد، گویی او مصداق همان هنرمند خردپیشه است كه به قول او در این روزگار دوبار عمر كرده و تجربه آموخته و اینك تجربه را به كار می برد. وجود سعدی سرشته از عشق است و محبت، همه مطالب را به بهترین وجه ادا می كند اما چون به عشق می رسد شور دیگر می یابد. هیچ كس عالم عشق را به مانند سعدی درك و بیان ننموده است. عشق سعدی بازیچه و هوی وهوس نیست، عشقی پاك و تمام است كه عشقبازش در طلب معشوق از خود می گذرد و خود را برای او می خواهد نه او را برای خود، عشق او از مخلوق آغاز می شود اما سرانجام به خالق می رسد: به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازوست به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقی است به ارادت ببرم درد كه درمان هم ازوست پادشاهی و گدایی بر ما یكسان است كه برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
پی نوشتها
۱ متن كامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی به كوشش دكتر مظاهر مصفا، كانون معرفت تهران، ۱۳۴۰ ه . ش، ص ۶۹۴.
۲ كلیات سعدی،چاپ محمدعلی فروغی،.۳۰۲
۳ ر.ك: جامع الصغیر، سیوطی، احادیث شماره ۶۲۸۵ ۶۲۸۴.
۴ بوستان سعدی (سعدی نامه)، تصحیح و توضیح دكتر غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی، چ ۲،۱۳۶۳ ه . ش، ص ۳۳.
۵ متن كامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی.
۶ سوره نور /۲۴.
۷ متن كامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، ص ۶۹۹.
۸ همان، ص ۶۹۴.
۹ همان، ص ۶۷۹.
۱۰ فیض القدیر، ۵/۵۱۴.
۱۱ بوستان (سعدی نامه) تصحیح و توضیح دكتر غلامحسین یوسفی، ص ۸۹.
۱۲ گلستان سعدی (سعدی نامه)، تصحیح و توضیح دكتر غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی، ص ۱۸۰.
۱۳ بوستان سعدی (سعدی نامه)، تصحیح و توضیح دكتر غلامحسین یوسفی، ص ۱۵۳.
۱۴ همان، ص ۱۴۸.
۱۵ گلستان سعدی، تصحیح و توضیح دكتر غلامحسین یوسفی، ص ۶۷.
۱۶ متن كامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، ص ۷۰۵.
۱۷ بوستان (سعدی نامه)، ص ۵۴.
۱۸ دكتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، كتابفروشی ابن سینا، ج ۳.
۱۹ دكتر غلامحسین یوسفی، دیداری با اهل قلم، ج ۱.
۲۰ متن كامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، ص ۷۸۰.
مآخذ
۱ فروغی، محمدعلی، كلیات سعدی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۳۰.
۲ زرین كوب، عبدالحسین; شعر بی دروغ، شعر بی نقاب، انتشارات علمی، تهران،۱۳۴۶.
۳ صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، انتشارات ابن سینا، تهران، ۱۳۳۲، ج ۱.
۴ ریپكا، یان; تاریخ ادبیات ایران، ترجمه دكتر عیسی شهابی، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، ۱۳۵۴.
۵ ای . زند، میخائیل، نور و ظلمت در تاریخ ادبیات ایران، ترجمه ح. اسدپور پیرانفر، پیام، تهران،۱۳۵۶.
۶ اقبال، عباس; تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت، تهران، ۱۳۱۲.
۷ دشتی، علی، قلمرو سعدی، انتشارات كیهان، تهران، ۱۳۳۸.
۸ یوسفی، غلامحسین; بوستان سعدی، انتشارات انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، تهران،۱۳۵۹.
۹ شریعتی، علی; تاریخ و شناخت ادیان، انتشارات تشیع، تهران،۱۳۵۹.
۱۰ رزمجو، حسین; شعر كهن فارسی در ترازوی نقد اخلاق اسلامی، ج دوم، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد،۱۳۶۶.
۱۱ ماهنامه ادبی ادبستان، سال اول، شماره نهم، شهریور۱۳۶۹.
منبع:فصلنامه مشكوهٔ، شماره ۵۱
نویسنده:سید محمد ثقفی
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








خبرگزاری فارس

mehraboOon
03-21-2011, 01:29 PM
سعدی ، ناقدان و پیروان


قوم ایرانی در هر رشته از علم و حكمت و ادب هنرهای دیگر فرزندان نامی بسیار پرورانده ولیكن اگر هم به جز شیخ سعدی كسی دیگر نپرورده بود. تنها این یكی برای جاوید كردن نام ایرانیان بس بود.



























http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/bd3a67ba5e8c74b9dd26c003c7f6303a.jpg











سعدی در آئینه ادب معاصر
۱. دلتمرد، فلسفه شناس و ادیب برجسته ایرانی، محمدعلی فروغی (۱۳۲۱ ۱۲۵۶) درباره سعدی شیرازی(سده هفتم قمری، سده سیزدهم میلادی) یكی از چهار چهره برتر شعر كلاسیك فارسی و در همان حال، مهم ترین نثر نویس تاریخ ادبی ایران چنین اعتقاد دارد:
«قوم ایرانی در هر رشته از علم و حكمت و ادب هنرهای دیگر فرزندان نامی بسیار پرورانده ولیكن اگر هم به جز شیخ سعدی كسی دیگر نپرورده بود. تنها این یكی برای جاوید كردن نام ایرانیان بس بود. مداحی از شیخ سعدی را زبان و بیانی مانند زبان و بیان خود او باید، اما هیهات كه چشم روزگار دیگر مانند او ببیند».۱ با آنكه فروغی از ذهنیتی تجدد خواه بهره داشت، اما مشكل بتوان رأی او را نمونه داوری ادیبان و شاعران متجدد ایران در سده بیستم میلادی نسبت به سعدی دانست. البته باید پذیرفت كه همه آنان درباره سعدی، رأی و داوری نوشته شده ای ندارند. با این همه شاید، با جست و جوی ردپاهایی از برخی نظرهای مخالف را در لا به لای آثار ادبی و فرهنگی معاصر بیابیم.
میرزا فتحعلی آخوندزاده(۱۲۹۵ ۱۲۸۸ق) تجددخواه نامور سده نوزدهم میلادی، از شاعران قدیمی، جز فردوسی، به كسی اعتقاد نداشت. او در یكی از نامه هایش به میرزا آقا تبریزی، دوست و هم فكرش به صراحت می گوید كه: «دور گلستان و زینهٔالمجالس گذشته است. امروز این قبیل تصنیفات به كار ملت نمی آید.»۲ میرزا آقاخان كرمانی (۱۳۴۱ ۱۲۷۰) ، هم اندیش جوان تر آخوندزاده، خود در بیست و پنج سالگی كتابی به نام رضوان به تقلید از گلستان نوشت. اما بعدها این موضوع را مورد انتقاد قرار داد.
«از هفت صد سال پیش هركس در ایران با التزام رعایت وضوع عبارت، تألیف اثری زیبا خواسته، تنها طرح گلستان سعدی را پیشنهاد خود ساخته است....همه خود را كوچك ابدال های گلستان دانسته اقتفا به عبارات وی جسته اند....
فلان مؤلف خواسته است در ضمن حكایات طیور و وحوش پادشاهان را نصیحت بدهد و فلان درویش پنداشته كه از زبان پری و سروش به ابنای ملوك قانون سلوك تواند آموخت و از این معنی غفلت ورزیده اند كه حكایت شیر و روباه تا چه مقدار مایه تنبه و خبرت وزیر و شاه تواند شد و قصه موش و خرگوش تا چه حد و پایه اسباب تیقُظ و عبرت درویش و گدا خواهد بود».۳ او در اثری دیگر ضمن انتقاد از بخش گسترده ای از ادبیات كلاسیك و نیز شعر زمانه خود تأكید می ورزد كه:
«ابیات عاشقانه سعدی و همام و امثال ایشان بود كه به كلی اخلاق جوانان ایران را فاسد ساخت.» ۴ انتقادهای آخوندزاده و كرمانی مربوط است به نیمه دوم سده نوزدهم. اما در سده بیستم میلادی نخستین كسی كه به سعدی حمله كرد یك روزنامه نگار گمنام دوره مشروطه بود. علی اصغر طالقانی. او به سال ۱۲۹۶ در روزنامه «زبان آزاد» كلیات سعدی را «كلیاتی تنزل بخش» خواند و گفت: این كلیات سعدی چیست كه بت مسجود ملل فارسی زبان شده است»۵ .؟ ملك الشعرای بهار (۱۳۳۰ ۱۲۶۵) كه تجدد خواهی معتدل بود به نقد نوشته طالقانی پرداخت و تقی رفعت (۱۲۹۹ ۱۲۶۸)، كه تجدد خواهی تندرو بود، از رأی او دفاع كرد و از جمله چنین گفت: «محرر مكتب سعدی شایان تحسین و تمجید است.
حرف جسورانه ای زده و یك مسأله حیاتی را به موقع مناقشه گذاشته...اما احتیاجاتی داریم كه عصر سعدی نداشت. ما گرفتار لطمات جریان های مخالف ملی و سیاسی هستیم كه سعدی از تصور آن هم عاجز بود. پاره ای بت پرستان، سعدی را به مقام ربوبیت صعود داده اند و درحین استماع فرمایشات او روح از قالبشان پرواز می كند، سعدی به زغم آنها عقل كل است و علم اولین و آخرین در سینه او محفوظ بوده است. این اعتقاد محصول تعبدی است كه شایسته فیتیشیست های آفریقا می تواند باشد و برای جوانان معاصر ایرانی عیب است.
امروز می بینیم كه شخصاً سعدی مانع از موجودیت شماست. تابوت گاهواره ای شما را خفه می كند! عنصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است، ولی همان عصر كهن به شما خواهد گفت: «هركه آمد عمارتی نو ساخت» شما درخیال مرمت كردن عمارت دیگران هستید، در صورتی كه در واقع، هركه آمد عمارتی نو ساخت سعدی منزل به دیگری نمی توانست پرداخت و در خارج هر كه و دیگری را نمی یافت.» ۶ البته شاعر و سخت شناسی مانند بهار چنین داوری های تندی را بر نمی تافت. او با آنكه در آن سال ها خود، اندكی بیش از سی سال داشت و رفعت نیز در همین سنین بود چنین اشاره می كرد.
«جوانانی كه از ادبیات و فنون اجتماعی و تاریخی كشور خود بی بهره [اند] و هنوز به آثار و علوم و فنون اروپایی پی نبرده [اند]، از میان دفاتر سعدی و ملا و حافظ چهار پنج شائبه صوفی منشانه و تارك دنیایی جسته و آن را دلیل لزوم افنای دروس عالیه آنان می پندارد، به من بگویید كه چه تعلیمات و قواعد جدیدی از خود به روی كار آورده و به جای این سخنان چه سخنی از خود به یادگار خواهند گذاشت.»۷ با این همه، وی نكته ای را در این زمینه می پذیرفت:
«تنها چیزی كه بر سعدی می توان گرفت( بر خلاف نظریه نقاد سعدی) این است كه قدری فاناتیك و از كسوت شعرا و فلاسفه اندكی دور بود.» ۸احمد كسروی (۱۳۲۴ ۱۲۶۹)، «مورخ و دعویدار اصلاح جامعه»(تعبیر از دایرهٔالمعارف فارسی مصاحب) به شیوه ای بسیار تندتر از آخوندزاده شعر فارسی را مورد نقد قرار می داد و در این میان، تنها فردوسی را تا حدی از انتقاد مصون می داشت. او درنیمه نخست دهه ۱۳۱۰ اشاره می كرد كه:
«گلستان سعدی از دید شیوایی و شیرینی عبارات (ونه از دیده نیك و بد مطلب) بهترین كتاب در زبان فارسی است.»۹ اما اندكی بعد به دلیل «جبری گری» و اندیشه های صوفیانه درباره بی ارجی جهان» به سعدی تاخت. زیرا اعتقاد داشت كه وی «اندیشه های پست و بی خردانه زمانه خود را به رویه پند یا حكمت انداخته [و] به قالب سخن ریخته»۱۰ است. كسروی در اشار به آثار سعدی موضوع عشق مذكر را، كه تنها به آثار نویسنده گلستان منحصر نیست، پیش می كشد، پیام او به دوستداران سعدی چنین است:
«عاشقان ادبیات تنها به روانی وشیوایی این سخنان و توانایی[ای] كه شاعر از خود در باز نمودن معنی ها نشان داده می نگرد و آن را می پسندد. ولی ما باید به دورغ بودن آن بنگریم [و] بد آموزی هایی را كه در آن است به دیده گیریم. ما باید به یادآوریم كه سخن برای این گونه هنر نمایی های بیهوده و زیانمند نیست. ما باید همه چیز را از دیده آمیغ ها ببینیم و در ترازوی سود و زیان بسنجیم.»۱۱ بخشی از نظر علی دشتی(۱۳۶۰ ۱۲۷۳)، ادیب و دولتمردی كه از ستایندگان بی چون و چرای هنر سعدی است، با رأی ادوارد گرنوبل براون(۱۹۲۶ ۱۸۶۲)، ایران شناس مشهور انگلیسی هماهنگی دارد. براون گذشته از تحسین جایگاه ادبی سعدی، به تناقض ها و كاستی های اخلاقی، در گلستان می پردازد و این كتاب را «یكی از بزرگترین آثار مكتب ماكیاولی در زبان فارسی»۱۲ می داند. دشتی در این زمینه با احتیاط بیشتری سخن می گوید:
«گلستان كتابی است ارجمند و از حیث انشاء روشن و بی مانند و از همین روی رایج ترین كتاب های درسی شده و آن را شاهكار سعدی دانسته اند. همین روانی و فصاحت، مانند جلا و برق خیره كننده ای بر مطلب به آن پاشیده شده و چشم ها را از غور در ماهیت آن باز داشته است. در اذهان عمومی، گلستان كتابی است اخلاقی و سراسر پند و موعظه و محشون از حكمت و نشان دادن راه و رسم زندگی. در اینكه گلستان حاوی مطالب اخلاقی است تردیدی نیست علاه بر این به واسطه حكایت های گوناگون وضع اجتماعی ایران و طرز فكر و آداب جاریه را نشان می دهد، ولی نمی توان آن را كتابی تربیتی و یا اخلاقی نام نهاده آن چه را فرنگیان سیستم می گویند ندارد یعنی در این كتاب، روشی استوار كه تمام فصول بر محور اندیشه دور زند و نویسنده تمام اطلاع و زبر دستی خود را برای قبولاندن آن فكر اساسی و اقناع خواننده به كار برد نمی یابیم متناقضات و حتی گاهی مطالب مخالف اخلاق و مباین مصالح اجتماع و حتی منحرف از روش و نیت خود سعدی در آن مكرر به چشم می خورد.» ۱۳ نیما یوشیج(۱۳۳۸ ۱۲۷۶) پیشاهنگ شعر فارسی در عصر جدید، از چند جهت به نقد سعدی می پردازد و به تقریب هیچ افضل و فضیلتی در شعر و نثر او نمی یابد
«علاوه بر اشتباهات لغوی، شیخ اجل هیچ گونه تلفیق عبارت خاصی به كار نمی برد. این مطلب خیلی برای شناختن وزن اشخاص اهمیت دارد. مثل اینكه هیچ منظور و معنی تازه نداشته است. مطالب اخلاقی او بیانات سهروردی و غزلیات او شوخی های بارد و عادی است كه همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته. اما حقیقتهٔ چه چیز است این فصاحت كه جواب به معنی عالی نمی دهد.
در نزد شیخ هیچ گونه حسی تطور و تبدیل نیافته و عشق برای او یك عشق عادی است كه برای همه ولگردها و عیاش ها و جوان هاست. جز این كه آن را [پر] آب و تاب تر ساخته است.
در نزد شیخ اجل معشوق و معشوقه صورت و فكر معین و متداولی دارد. این است كه به هیچ گونه ابهام در اشعار او بر نمی خورید. او چیزی را در زندگی نباخته و به درد بی درمانی نرسیده است او راهنمایی است كه خوب ذخیره كرده و در صورت نیازمندی دست به ذخیره خود می اندازد آن چه را كه می خواهد بر می آورد و به او رنگی
می دهد كه همه می پسندند و برای همه مردم است. او در زندگی به درد بی درمان نمی رسد و در عشق او معشوقه ناپیدا و در عین حال، پیدایی یافت نمی شود. در این صورت، مسأله صفا و تصوف هم برای او حرفی است. البته این مقامی است كه آن را بر مقام خود افزوده تصوف خشك او با حس او و با آتش او سر و كاری ندارد. چون هر یك از این سه برای او اعتباری ندارند و «آن چه نباید دوستی را نشاید»
می گوید: بنابراین مقدمه، معشوقه او (كه ایده آل شعر او بشود) عادی است. با ریخت عادی كه اگر در جلوی او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطه های كثیف شهرهاست؛ مربوط به داخل حرم های بزرگان و تركان. او عصاره فكر خود را از همین مكان های تیره می گیرد و در همان جا[هم] بذر خود را می افشاند.
احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نكنید و ارزش متوسط، بیشتر به آن ندهید».۱۴ هنگامی كه استاد پیشاهنگ شعر فارسی در سده بیستم میلادی چنین تحلیل هایی را نثار سعدی می كند، تكلیف شاگردان هم آشكار است احمد شاملو(۱۳۷۹ ۱۳۰۴) شاعر توانای معاصر، رنگ و بوی صریح تری به این موضوع می دهد و با برتری دادن حافظ به سعدی، خود را به مركز یك واقعیت كمتر گفته شده در بحث های ادبی معاصر می رساند.
«سعدی به عقیده من بزرگ ترین ناظمی است كه تا به امروز زبان فارسی به خود دیده است. همین كه تا پیش از به عرصه رسیدن نسل حاضر، در مجلاتی كه ناشر افكار ادبای فرهنگستانی این مرز و بوم بود، گهگاه پرسش های مضحكی از این قبیل به بحث گذاشته می شد كه: حافظ بزرگ تر است یا سعدی، نشانه آن است كه بیان منظوم سعدی، گاه در لطافت با شعر پهلو می زند. اما برای امروز كه از كلمه شعر استنباط دیگری داریم به جز آنچه قدیمیان استنباط كرده اند، مقایسه حافظ و سعدی به مقایسه كفش و بادمجان ترشی می ماند.
من حافظ را شاعر بزرگی می دانم، ولی نمی توانم بین جلال الدین محمد مولوی و وی یكی را انتخاب كنم ...سعدی را می گویند استاد سخن. درحالی كه حافظ هم می توانسته استاد سخن باشد. اما حافظ بیشتر خودش را وا می داده به تسلطی كه شعر بر او داشته. در حالی كه سعدی این طور نیست. برای او فقط استاد سخن بودن مطرح بوده نه شاعر بودن[اما] حافظ واقعاً آن چیزی را كه احساسش به او حكم می كرده بیان می كند».۱۵ نصرت رحمانی(۱۳۷۹ ۱۳۰۶)، یكی دیگر از شاعران نوگرا، نیز با دوستش، شاملو هم عقیده است:
« آن فروتنی و شكوهی كه در شعر حافظ موج می زند و عطر سرمست كننده عرفان در مشام جان می افشاند، در شعر سعدی نیست و این گفته از تأیید بی نیاز است. سخن شناسی سعدی در مرتبه او نقش بزرگی داشته است. تا حدی كه مردم چون می خواهند از مفاخر ادبی سرزمینشان یاد كنند، بی اختیار می گویند سعدی و حافظ؛ و این اولین خشت كج است كه نمی دانم معمارش چه كسی بوده است این دو نام جمع اضدادند. حافظ كجا و سعدی كجا؟ ...عصیان ناچیز او یك نوع بهره برداری نامشروع از كلمات است تا بتوانند زیر نقاب زهد و علم، بر قوانینی كه منافع او را در امان نگهداشته است؛ بیافزاید. سعدی سخن شناس چرب دستی است كه هنرش را وثیقه اعتبار ممدوحش كرده است».۱۶ شاعری از نسل دو شاعران نیمایی، اسماعیل خویی نیز در این زمینه به گونه كامل نیز در این زمینه به گونه كامل، متأثر از نیما یوشیج و شاملو است. او سعدی را «ناظم» و «از نظر روحیه شاعرانه، آدم متوسطی» می خواند؛ یا حتی از جهت «معنوی، سازشكار، معمولی پذیرنده شرایط زمانی ـ مكانی خود، مرتجع و موعظه گر در معنای كاسبكارانه اش، سعدی به هیچ وجه شاعر و اندیشه مند انسان های والا نیست، بلكه شاعر و اندیشه مند آدم های متوسط و كاسب» است. خویی بر همه این نكته ها «بی وطنی» سعدی را نیز می افزاید.۱۷علی شریعتی(۱۳۵۶ ۱۳۱۲) یك اصلاح اندیش دینی كه نفوذ نهضت جهانی چپ در آثارش آشكار است و فضای فرهنگی دهه ۱۳۰۵ در حلقه ایده ها و كلمه های او قرار داشت، اشاره ای به سعدی دارد. البته بدیهی است كه به دلیل مخالفت گسترده او با شعر درباری و محافظه كارانه قدیم و معاصر، سعدی نیز از نقد شریعتی مصون نماند. پس با اشاره به «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند ـ جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند» چنین می گوید:
«خدا مرگت بده كه تو شاعر قرن هفتمی؛ قرنی كه مغول از شرق و صلیبی ها از غرب این سرزمین را حمام خون ساخته اند.»۱۸ II بخش از تحلیل ها و كنایه های انتقاد آمیز و اغلب تندی را كه از نیمه دوم سده نوزدهم تا نیمه سده بیستم میلادی علیه سعدی گفته شده، از نظر گذراندیم. تصور می كنم با دقت در این تحلیل ها و كنایه ها بتوانیم دو چشم انداز را مورد شناسایی و دقت قرار دهیم.
ومنظر نخست منظری سیاسی و اجتماعی است؛ زیرا در مجموع سعدی را می توان یكی از مهم ترین شخصیت ها و حتی نمادهای استقرار و تثبیت نهادها و ایده های سنتی در جامعه ایرانی پس از اسلام دانست. در واقع باید اشاره كنیم كه جامعه ایرانی پس از درآمیخته شدن با فرهنگ اسلامی شكل و هویت خاصی پیدا كرد و سعدی در سده هفتم قمری(سده سیزدهم میلادی) به دلیل كتاب بسیار مهم گلس
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif

mehraboOon
03-21-2011, 01:30 PM
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/fda6cf3695b8ea9d467c9ae44ad86d0a.jpg











مذهب شیعه پس از روی كارآمدن صفویان در ایران مذهب رسمی اعلام شد. اما ایده ها و اندیشه های سعدی، با اندكی تغییر هم چنان نقش ها و تأثیرهای سیاسی و اجتماعی خویش را در جامعه ایرانی حفظ كرد. در مقابل به نظر می آید كه در آشنایی ایرانیان با تفكر مغرب زمین پس از دوره نوزایی و به ویژه عصر روشنگری، حفظ وضعیت موجود چندان محمل و پیروی نداشت. دو انقلاب سیاسی مهم و دو تغییر حكومت سیاسی عمده ایران در سده بیستم میلادی و تلاطم های پیرامونی آنها نشان داد كه اندیشه تغییر در عصر جدید، خریدار بیشتری داشت تا فكر ثبات. این نكته با توجه به گرایش های درونی(ملی گرایانه) و بیرونی (چپ گرایانه) شاید نكته ای پیش پا افتاده شمرده شود. اما واقع مطلب آن است كه تغییرهای سیاسی یاد شده با دگرگونی های اجتماعی و فرهنگی بسیار گسترده ای نیز در جامعه ایرانی پیوستگی داشته است. در این میان بسیار بدیهی است كه سعدی، نمونه و نماد برجسته سنت های مستقر در جامعه، به باد سخت ترین و شگفت آورترین ملامت ها گرفته شود. محمدعلی ندوشن، به شیوه اعتدال گرایانه خود در نثر فارسی از این موضوع چنین یاد می كند.
«فردوسی و مولوی و حافظ، هركدام جنبه های برجسته ای از نبوغ و روح نیاز ایرانی را در خود منعكس دارند. ولی سعدی چند جنبه آن را با هم اخت كرده و از این رو گسترده تر از سه تن دیگر، در این هفت قرن در جامعه ما حضور داشته و باز به همین سبب، طی پنجاه سال اخیر كمی كمتر از آنچه حق اوست، مورد عنایت بوده. زیرا ایرانی خود را در آینه او منعكس می دیده و بر اثر آشنایی با افكار متجددانه از بازدید چهره خود در این آینه قدری احساس خستگی می كرده و به دنبال سیمای تازه ای می گشته. از خود می پرسیده آیا هنوز احتیاج به نصیحت شدن دارم؟ آیا نه این است كه جامعه امروزین به قانون و سامان گروهی نیاز دارد كه بی آن، اخلاق فردی نمی تواند كار ساز بشود؟» ۱۹از چشم انداز دیگری هم باید به این موضوع نگریست و آن چشم انداز ادبی است. سعدی خداوندگار بی مثل و مانند زبان فارسی است و كلامش، هم معیار زبان و هم معیار فصاحت ادبی به شمار رفته. گذشته از این، او مرد میدان شیوه گفت و گو و گفتار است و حد زبان شعری اش در تشبیه شكل می یابد. با استعاره بیگانه نیست، اما اغلب به آن روی خوشی نشان نمی دهد. آیا این دو ویژگی مهم در سده بیستم میلادی می توانست خواستاران گسترده ای داشته باشد؟ البته نه. معیارهای فصاحت، پس از دوره مشروطه(۱۲۸۵ خورشیدی/ ۱۹۰۶ میلادی) به سرعت فرو ریخت و بهره گیری از لایه های عام(و گاه بسیار عام) زبان در كنار نمادها و استعاره های سیاسی و اجتماعی، به ویژه پس از شهریور ۱۳۲۰ و رشد شعر جدید و نیمایی از مقام سعدی در جامعه ایرانی نوگرا و نواندیش كاست. گذشته از این دیگر مكتب خانه ای هم نبود تا سخن سعدی از روزگار خردی به گوش و چشم كودكان ایرانی خوش جلوه دهد: با آموزش های جدید ادبی، زبان فارسی روی به تعبیرهای گسترده ای نهاد و آنكه بیش از همه به فراموشی سپرده شد سعدی بود.
سخن خود را در این بخش خلاصه می كنم انسان ایرانی در سده بیستم میلادی از یك سو خود را با جهان جدید رو به رو می دید. در این جهان، آدمی در مركز و محور قرار داشت و همه گرایش های فلسفی و سیاسی و اجتماعی تلاش می ورزیدند تا او را سربلندی و رستگاری، در محدوده آنچه ملموس و مادی است برسانند. پس اگر یكی از شاعران معاصر، سیاوش كسایی(۱۳۷۴ ۱۳۰۵) با اشاره به شعر سعدی(رسد آدمی به جایی كه جز خدا نبیند) به این سطرها برسد، عجیب نیست
«سرمست از نیاز چو پروانه بهار
سر می كشم به هر ستاره و پا می نهم بر آن
تا شیره ی بپرورم از جست و جوی خویش
تا میوه ای بیاورم از باغ اختران
چشم خدای بینم
بیدار می شود
دست گره گشایم دركار می شود
پا می نهم به تخت
سر می دهم صدا
وا می كنم دریچه جام جهان نما
تا بنگرم به انسان در مسند خدا»۲۰یا اگر گوینده ای دیگر، منوچهر آتشی اشاره می كند كه:
سعدی بماناد
كز شعله نام بلندش نام ها سوخت
من می روم تا شاخه دیگر بروید
هستی مرا این بخشش مردانه آموخت»۲۱در واقع می خواهد بگوید كه یا من یا سعدی. یعنی به تقابل (در مقام شاعری كه می خواهد به جهان و زبان نو برسد) با زبان و جهان سعدی اشاره می كند.
III آیا در مثل، ادیبان و شاعران تجددخواه ایرانی، در ادب و سنتی فارسی كلامی و چهره ای برای ستایش و تحسین نیافته ان؟ در پاسخ می گوییم كه چرا، یافته اند و او، بی گمان حافظ(سده هشتم قمری، سده چهاردهم میلادی) است. نیما یوشیج در «افسانه»(۱۳۰۱) حافظ را به سبب عشق فرازمینی مورد سرزنش قرار می داد و می گفت:
«حافظا! این چه كید و دروغی است
كز زبان می و جام و ساقی است
نالی ار تا ابد باورم نیست
كه بر آن عشق بازی كه باقی است
من بر آن عاشقم كه رونده است»۲۲اما به فاصله دو دهه به این تعبیر درباره حافظ می رسد:«عجیب ترین شعرای روی زمین و اعجوبه خلقت انسانی». ۲۳ شاملو نیز حافظ را «شاعر بزرگی» می داند، اما همچنان كه دیدیم نمی تواند میان او و مولانا جلال الدین یكی را انتخاب كند. وی در شعری اشاره میكند كه «اسم اعظم؛ آنچنان كه حافظ گفت، و كلام آخر؛ آن چنان كه من می گویم» نیز تأكید می ورزد كه «نمی توانم از دو شاعر پارسی گو بیشترین تأثیر را نپذیرفته باشم: از لحاظی حافظ و از لحاظی خیام. از یكی به واسطه زبان و مشرب و از دیگری به واسطه سخنیت فكری»۲۴ و سرانجام محمدرضا شفیعی كدكنی در غزلی زیبا از حافظ چنین یاد می كند.
«سستی و هوشیاری و راهی و رهزنی
ابری و آفتابی و تاریك روشنی
هر كس درون شعر تو جویای خویش و تو
آیینه دار خاطر هر مردی و زنی
.......
هر مصرعت عصاره اعصار و ای شگفت
كاینده را با آیینگی صبح روشنی
.......آفاق از چراغ صدای تو روشن است
خاموشی ات مباد كه فریاد میهنی!»۲۵از این رو به نظر می آید كه جایگاه هستی شناسانه شعر حافظ و موقعیت انتقادی شاعر در مقابل اندیشه های سیاسی و اجتماعی و دینی حاكم و نیز ذهنیت استعاری و تأویل پذیرش دست به دست هم داده اند تا در سده بیستم میلادی او را به برترین وضعیت ادبی خود، در تمام سده های پس از وی برسانند. تنها كافی است كه در یك لحظه، نام چند تن از كسانی را كه در دهه های ۱۳۷۰ ۱۳۲۰ به پژوهش و تحلیل درباره حافظ پرداخته اند به یاد بیاوریم. محمد قزوینی(۱۳۲۸ ۱۲۵۶)، احسان طبری(۱۳۶۸ ۱۲۹۵)، مرتضی مطهری(۱۳۵۸ ۱۲۹۸)، محمود هومن(۱۳۵۹ ۱۲۸۹)،منوچهر مرتضوی، پرویز ناتل خانلری، عبدالحسین زرین كوب(۱۳۷۸ ۱۳۰۱)، محمدعلی اسلامی ندوشن، بهاءالدین خرمشاهی، احمد شاملو، امیر هوشنگ ابتهاج و دیگران. این ادیبان و شاعران و دانشوران، اغلب، نقطه اشتراكشان این است كه ایرانی هستند و با زبان فارسی
می اندیشند و حافظ را شاعری بسیار بزرگ می پندارند. جز این، به زحمت می توان سخنیت های در خور توجهی میان آراء و عقاید اجتماعی و فرهنگی آنها یافت. در مقابل بیشتر كسانی كه به سعدی پرداخته اند(كافی است تنها به سه نام محمدعلی فروغی و حبیب یغمایی و غلامحسین یوسفی اشاره كنیم) از یك مشرب اعتدالی در
زمینه های فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی بهره مند بوده اند.۲۶
VI. آیا با این تفصیل، جست و جو در ادب معاصر ایران برای یافتن رد پاهای دور و نزدیك از سعدی بی راه به نظر نمی آید؟ واقعیت آن است كه این جست و جو، دست كم در بخش های عمده ای از شعر و داستان معاصر حاصل چندانی ندارد. مقصود از «بخش های عمده» آثار یایت كه از ادبیات مدرن غرب و جریان چپ گرای سیاسی و اجتماعی جهان، تأثیرهای فراوانی به خود پذیرفته اند. ذهن و زبان سنت گرا و به ظاهر آسان(اما بسیار دشوار) سعدی نفوذ چندانی در آثار این گروه شاعران و نویسندگان معاصر، مانند صادق هدایت(۱۳۳۰ ۱۲۸۱) و صادق چوبك(۱۳۷۷ ۱۲۹۵) و جلال آل احمد(۱۳۴۸ ۱۳۰۲)، و داستان نویسان دهه های ۱۳۷۰ ۱۳۴۰ نداشته است. با این همه بخش سنت گراتر داستان نویسی، یعنی نویسندگانی مانند سیدمحمدعلی جمالزاده (۱۳۷۶ ۱۳۸۲)، رسول پرویزی(۱۳۵۶ ۱۲۹۸)، و ایرج پزشكزاد به دلیل شیوه های روایتی و نثر آسان یاب و مردم گرای خود به سعدی نزدیك تر بوده اند.۲۷ به ظاهر در شعر معاصر هم لایه هایی از سنت گرایان و نو سنت گرایان تأثیرهایی از زبان سعدی پذیرفته اند. همچنان كه برخی از ادیبان نو سنت گرای معاصر نیز در نثرهای پژوهشی خود به این زبان سهل و ممتنع نزدیك تر بوده اند. محمدعلی فروغی، عباس اقبال آشتیانی(۱۳۳۴ ۱۲۷۵)، سعید نفیسی(۱۳۴۵ ۱۲۷۴)« پرویز ناتل خانلری(۱۲۶۹ ۱۲۹۲)« احسان یار شاطر، محمدعلی اسلامی ندوشن، غلامحسین یوسفی(۱۳۶۹ ۱۳۰۶)، محمدرضا شفیعی كدكنی و مانند آنها.
V . آیا كسی كه ساعت ها و روزهای فراوانی از زندگی اش را به كاوش در شعر معاصر ایران گذرانده، نباید به شكلی دقیق تر در زمینه تأثیر و نفوذ سعدی در شعر عصر جدید بگوید؟ البته چنین باشد. هر چند به دلیل وسعت موضوع، چنین تحلیل و پژوهشی تا حدی مخاطره آمیز جلوه می كند.
نخست باید اشاره كرد كه بوطیقای شعر سعدی را در چهار ویژگی عمده می توان به شناسایی نهاد: ذهنیت ضد استعاری و گرایش به تشبیه: استفاده بهنجار و معتدل از زبان گفتار: توجه به منطق نثر یا طبیعت كلام فصاحت و بلاغت شعری.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

mehraboOon
03-21-2011, 01:30 PM
گر با این چهار ویژگی به سراغ شعر فارسی در سده بیستم میلادی برویم در می یابیم كه بخش هایی از شعر سنت گرا یا نو سنت گرای معاصر، هر یك تا حدی از این ویژگی ها بهره هایی یافته اند. در واقع آنان به شكلی گسترده تر و كامل تر به تداوم غزل دوره بازگشت (نشاط اصفهانی، فروغی بسطامی، سده سیزدهم قمری) كه به نوعی شاگرد سعدی بودند. علاقه نشان داده اند:
۱. ادیب پیشاوری(۱۳۴۹ ۱۲۶۰ق):
«سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم»
۲. فصیح الزمان رضوانی(۱۳۲۴ ۱۲۴۰)
«همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویی
چه زبان تو را كه من هم برسم به آرزویی»
۳. عبرت مصاحبی نایینی(۱۳۶۰ ۱۲۸۵ق)
«چون نور كه از مهر جدا هست و جا نیست
عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست
۴. فرخی یزدی(۱۳۱۸ ۱۲۶۵):
«شب چو در بستم و مست از می تابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت و جوابش كردم»
۵. نظام وفای كاشانی(۱۳۴۳ ۱۲۶۶):
«ای كه مأیوس از همه سویی، به سوی عشق رو كن
قبله دل هاست این جا، هرچه خواهی آرزو كن»
۶. ابوالقاسم لاهوتی(۱۳۲۶ ۱۲۶۶):
«ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم:
آن قدر تا كه رود راه چمن از یادم»
۷. جلال الدین همایی(۱۳۵۹ ۱۲۷۶):
«تاجم نمی فرستی تیغم به سر مزن
مرهم نمی گذاری زخم دگر مزن»
۸. پژمان بختیاری(۱۳۵۳ ۱۲۷۷):
«در كنج دلم عشق كسی خانه ندارد
كس جای در این خانه ویرانه ندارد»
۹. رهی معیری(۱۳۴۷ ۱۲۸۸):
«خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی كه می دانی كه زیبایی»
۱۰. هـ. ا. سایه:
«نشود فاش كسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست»۲۸
اما نباید با این نمونه ها پنداشت كه همه یا بخش عمده ای از سروده های این شاعران( و گویندگانی مانند آنها) متأثر از زبان غزل های سعدی است. در واقع به دلیل ذهنیت تركیبی اغلب شاعران سنت گرای معاصر، ایشان را نمی توان حتی به تقریب پیرو كامل یكی از شاعران یا شیوه های كلاسیك شمرد. در مثل،رهی معیری به رغم عشق و علاقه گسترده اش نسبت به سعدی۲۹ به صورت ملایم اما گسترده ای به سبك هندی علاقه مند است و سروده هایش از نوعی مضمون یابی نزدیك به این سبك تهی نیست. یا امیر هوشنگ ابتهاج(هـ. ا.سایه) كه با وجود اعتنای در خور توجه به غزل های سعدی، به دلیل ذهنیت استعاری اش به حافظ نزدیك تر است تا سعدی. این نكته حتی درباره شاعرانی كه با شعرهایی چند به ستایش سعدی برخاسته اند، یعنی ملك الشعرای بهار، سید محمد حسین شهریار، حسین پژمان بختیاری، امیری فیروزكوهی، (۱۳۶۳ ۱۲۸۹)، و گوینده در حاشیه مانده ای مانند حسین مسرور(۱۳۴۷ ۱۲۶۷)، باید مورد توجه قرار گیرد. می دانیم كه بهار گفته است:
«سعدیا چون تو كجا نادره گفتاری هست
یا چو شیرین سخنیت نخل شكرباری هست» ۳۰
و غزلی معروف از سعدی را در این شعر به تضمین نهاده. اما میان فضای زبانی بهار و سعدی فاصله هاست. البته چند غزل اندك شاعر خراسانی را استثناء می كنیم. یا امیری فیروزكوهی، كه بسیار گسترده تر از رهی معیری دل سپرده سبك هندی (یا به تعبیر خود او: اصفهانی است و ادای احترام شاعری مانند او به سعدی بیشتر ادای احترام نسبت به نماینده كامل عیار فرهنگ و ادب و شعر ایرانی در دوره اسلامی است و نه تأثیر پذیری از او.۳۱
بدین ترتیب در جست و جو و برای یافتن تأثیرهای عمیق تر سعدی در شعر معاصر باید به نفوذ بوطیقای زبانی او توجه نشان داد. تصور می كنم كه دراین زمینه نظر اغلب ادب شناسان و ادیبان معاصر به ایرج میرزا(۱۳۴۴ ۱۲۹۱ق)، معطوف خواهد شد. زیرا شعرش با استعاره بیگانه است، از زبان گفت و گو به تردستی و چالاكی بهره می یابد، به شیوه عراقی فصیح و بلیغ است و از منطق نثر پیروی می كند
«هر كس ز خزانه برد چیزی
گفتند مبـــر این گنــاه است
تعقــیب نمـــوده و گــرفتنـــد
دزد نگـــرفته پــادشاه است»
«ای هم سفر عزیز من، مجد!
افكار تــو خنــده آورنــده است
خواهی تو اگر نویسی این جنگ
بنویس چه جای شعر بنده است»۳۲
ایرج میرزا از این قطعه ها و بیت ها بسیار دارد و برخی از آنها به اندازه ای زبانزد است كه نیازی به نقل نمونه نیست. خود او هم از پیوندهای زبانی اش با سعدی آگه بود و با تفاخر پذیرفتنی می گفت:
«من همان طرفه نویسنده وقتم كه برند
منشــآتم را مشتـــاق چـــون كــاغــذ زر
من همان دانا گوینده دهرم كه خورند
قصب الجیب حدیثم را هم چون شكر
سعدی عصرم، این دفتر و این دیوانم
باورت نیست به دیوانم بین و دفتر»۳۳
ملك الشعراء بهار هم بر این تفاخر صحه گذاشت:
«سعدی ای نو بود و چون سعدی به دهر
شعــــر نــــو آورد ایـــرج میـــرزا»۳۴
با این همه، سعدی كجا و ایرج میرزا كجا. یعنی باید حد سخن را نگه داشت و گفت كه ایرج میرزا یكی از برجسته ترین شاگردان مكتب سعدی است و نه بیشتر.
اما سعدی جز این شاگردان دیگری هم داشته است. یكی از آنها سیدمحمدحسین شهریار(۱۳۶۷ ۱۲۸۳) است. از میان ویژگی های عمده زبان سعدی، شهریار به وارد كردن زبان گفتار (و حتی عامیانه) و لحن گفت و گو در شعر توجه بیشتری نشان داده است. جسارت های شهریار در این زمینه به شتاب او را به صف نخست شاعران محبوب مردم به ویژه در دهه های ۱۳۳۰ ۱۳۱۰ فرستاد:
«ای دل هنوز آن سنگ دل با ما نمی گوید سخن
آخر تو هم ما را بهل یك دم به حال خویشتن»
«یار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
«امشب از دولت می دفع ملالی كردیم
این هم از عمر شبی بود كه حالی كردیم
و نیز: «گر من از عشق غزالی غزلی ساختم ام
شیوه تازه ای از مبتذلی ساخته ام»۳۵
اما او در این «شیوه تازه» از میان گویندگان قدیم، در مكتب سعدی هم شاگردی كرده است.
یكی دیگر از شاگردان سعدی، فریدون توللی(۱۳۶۳ ۱۲۹۸) است شعر او در شیوه عراقی شاید بیش از دیگر شاعران سنت گرا یا نوسنت گرای پس از ایرج میرزا، كه با زبان سعدی پیوستگی دارند، فصیح و بلیغ است:
«چون بوم پر شكسته در این عید بی امید
بنشسته ام به دخمه اندوه بار خویش
بنشسته ام كه سال نو آید ز در فراز
و زدوش خسته درفكند كوله بار خویش
«ادب نماند و فضیلت نماند و درد نماند
مدار نقد سخن بر عیار باید و نیست
مگر به زلف تو آویزم ای امید زوال
كه رشته های دگر استوار باید و نیست»۳۶
اگر شهریار، گاه در بهره گیری از زبان مردم افراط می كرد، توللی به دلیل دل سپردن به زبان رمانتی سیستم رایج، از دهه های ۱۳۳۰ ۱۳۲۰ قرار گرفت و فصاحت و بلاغت در خور تحسین شعری اش، تا حد زیادی در حاشیه ماند. علاوه بر این، قطعه های نظم و نثری كه به شیوه گلستان نوشت(التفاصیل: ۱۳۲۴؛ كاروان: ۱۳۳۱) و با توانایی در طنز انتقادی در قلمروی سیاست و اجتماع همراه بود. بسیار زود مشمول مرور زمان شد و از یادها رفت.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif

mehraboOon
03-21-2011, 01:31 PM
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/d300e9ad3519b3521a68bc4610f8be56.jpg











واپسین شاعری كه دست كم، به سبب ذهنیت ضد استعاری خود، شاگرد مكتب سعدی شمرده می شود، نادر نادرپور(۱۳۷۸ ۱۳۰۸) است. نادرپور در شعر نو سنت گرا بیشتر متمایل به نوشناخته شعری اش دل در گروی تشبیه دارد و در این میان كم و پیش می آید كه تشبیه بلیغ را به فراموشی بسپارد:
«برهنه است و به كنجی فتاده پیرهنش
فروغ ماه در امواج زلف پر شكنش»
پیكر تراش شیرم و با تیشه خیال
یك شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
«امید زیستنم دیدن دوباره توست
قرار بخش دلم تاب گاهواره توست.»۳۷
گذشته از چهار گوینده یاد شده، برخی از شاعرانی كه به شیوه منثور گرایش دارند، از یك ویژگی شعر سعدی دور نیستند و آن تكیه بر منطق نثر یا طبیعت كلام است. من این نوشته را با نقل نمونه ای از یك شاعر پیشگام در این شیوه یعنی بیژن جلالی(۱۳۷۸ ۱۳۰۶) به پایان می برم:
خداوندا!
جمعیتی بر من خواهند خندید
و جمعی بر خواهند گریست
ولی من
بی خنده ای و بی گریه ای
به سوی تو آمدم
همچنان تو تشنه ای
روی به چشمه ای می آورد
یا گم شده ای
سراغ از چراغ دهكده ای می گیرد
و در راه تو
قلب من سكون گراییدند
و لب های من به خاموشی گراییدند
و مرا نه مجال خنده ای است
و نه مجال گریه ای»۳۸
خارخارنوشتن این مقاله، دست كم سه سالی در ذهنم بود. اما دعوت آقای كورش كمالی سروستانی مدیر محترم «مركز سعدی شناسی» شیراز برای شركت در هشتمین همایش روز سعدی سبب شد تا یادداشت های پراكنده ام را در این زمینه نظم بخشم. از این رو فشرده ای از گفتار حاضر، نخست در روز پنج شنبه، سوم
اردی بهشت ماه جلالی ۱۳۸۳ در «تالار حافظیه» شیراز به صورت سخنرانی ایراد شد.
پانوشت ها:
۱. مقالات(محمد علی فروغی، ج ۱، به كوشش حبیب یغمایی، از انتشارات مجله یغما ۱۳۵۳، ص ۲۵۷)
۲. آثار(میرزا فتحعلی آخوندزاده، ج۲، باكو، ۱۹۶۱، ص ۳۷۲؛ به نقل از روشنفكران ایرانی و نقد ادبی، ایرج پارسی نژاد، سخن ۱۳۸۰، ص ۳۲).
نیز. ن.ك: مكتوب (میرزا فتحعلی آخوندزاده به كوشش محمدباقر مؤمنی، صدای معاصر تاریخ مقدمه: ۱۳۵۰، ص ۱۵): پیشگامان نقد ادبی در ایران ( محمد دهقانی، سخن ۱۳۸۰، صص ۳۲ ۳۱).
درباره میرزاآقا تبریزی آگاهی های ما زیاد نیست ر.ك.
چهار تیاتر(میرزا آقا تبریزی به كوشش محمدباقر مومنی، نیل ابن سینا، تبریز، ۱۳۵۵، صص شش ـ بیست و نه).
نیز درخور توضیح است كه زینهٔالمجالس (نوشته مجدالدین محمد بن ابی طالب، به سال ۱۰۰۴ق) كتابی است در حكایت ها و آگاهی های تاریخی و جغرافیایی.
۳. ریحان بوستان افروز (میرزا آقاخان كرمانی، نسخه خطی مجتبی مینوی، صص ۶ ۳، به نقل از روشنگران ایرانی و نقد ادبی پارسی نژاد، ص ۲۱).
۴. سالار نامه (میرزا آقاخان كرمانی، ضمیمه تاریخ بیداری، ص ۱۲، به نقل از روشنگران ایرانی و نقد ادبی پارسی نژاد، ص ۱۲۸).
۵. از صبا تا نیما (یحیی آرین پور، ج ۲، جیبی ـ فرنكلین ۱۳۵۰، صص ۴۳۹ ـ ۴۳۸).
برای پاسخ منظوم فصیح الملك شوریده شیرازی به نوشته طالقانی ر.ك: انجمن های ادبی شیراز (حسن امداد، انتشارات ما، ۱۳۷۲، ص ۲۶۶).
۶. شرح این مطلب را می توان از صبا تا نیما(آرین پور، ج ۲، صص ۴۶۶ ـ ۴۳۶) خواند. چون آرین پور شاگرد رفعت بوده در تنظیم روایت این جدال طرف رفعت را نگه داشته و این، البته بسیار بدیهی و درخور درك است. زیرا او حق شاگردی را به جای آورده و خوب هم به جای آورده است.
۷. بهار و ادب فارسی(ملك الشعراء بهار ج ۱، به كوشش محمد گلبن، جیبی ـ فرانكلین، ۱۳۵۱، ص ۱۵۹ ۱۵۸).
۸. بهار و ادب فارسی(بهار، ج ۱، ص ۱۵۳)، نیز ن. ك: پیشگامان نقد ادبی در ایران(دهقانی، صص ۱۶۶ـ ۱۵۶).
۹. پیمان( س ۱، ش ۱۶، ۱۳۱۳، ص ۵۱: به نقل از روشنگران نقد ادبی، پارسی نژاد، ص ۲۵۳).
۱۰. در پیرامون ادبیات(احمد كسروی احیاء تبریز ۱۳۵۶، صص ۶۷ ۶۵).
۱۱. در پیرامون ادبیات(كسروی، ص ۷۱).
۱۲. تاریخ ادبیات ایران از سنایی تا سعدی(ادوارد بروان، ترجمه غلامحسین صدری افشار، مروارید، ۱۳۵۰، صص ۲۲۱ ۲۰۹).
تحلیل براوون مورد توجه و اشاره برخی معاصران قرار گرفته است. از جمله آنها می توان احمد شاملو را نام برد.
درباره هنر و ادبیات(گفت و شنود با احمد شاملو از: ناصر حریری، گوهر زاد آویشن، بابل ج ۳، ۱۳۷۲، صص ۱۹۲ ۱۹۱).
۱۳. قلمروی سعدی(علی دشتی، كیهان ۱۳۳۸، صص ۲۴۸ ۲۴۷).
۱۴.درباره شعر وشاعری(نیما یوشیج به كوشش سیروس طاهباز، دفترهای زمانه، ۱۳۶۸، صص ۲۱۹ ۲۱۶).
۱۵. برگزیده شعرها(احمد شاملو، بامداد ج ۲، ۱۳۵۰، صص ف ـ ق) نقد آثار شاملو(عبدالعلی دست غیب، آروین ، ج ۵، ۱۳۷۳، ص ۳۱).
۱۶. كیهان(۹ آذر ۱۳۵۵: به نقل از جدال مدعیان با سعدی، حسن امداد، نوید، شیراز، ۱۳۷۷، صص ۱۳۴ ۱۲۹).
۱۷. جدال با مدعی(گفت و گو با اسماعیل خوبی، از علی اصغر ضرابی، جاویدان، ج ۲، ۱۳۵۶، صص ۱۰۹ ۱۰۷)؛ صدای حیرت بیدار (گفت و گوهای مهدی اخوان ثالث، به كوشش مرتضی كاخی، مروارید زمستان ج ۲، ۱۳۸۲، صص ۹۲ ۹۱).
۱۸. هبوط در كویر(علی شریعتی، چاپخش، ج ۴، ۱۳۷۰، صص ۵۱۹ ۵۱۸).
۱۹. سعدی و راز و رمزش(محمدعلی اسلامی ندوشن، هستی، س ۳، ش ۲، تابستان ۱۳۷۴، ص ۹۴).
۲۰. آوا(سیاوش كسرایی، كتاب نادر، ج ۲، ۱۳۸۱، صص ۷۰ ۶۹؛ چاپ اول آوا: ۱۳۴۶).
۲۱. آهنگ دیگر (منوچهر آتشی، ناشر رضا سید حسینی، ۱۳۳۹، ص ۱۱).
۲۲. مجموعه كامل اشعار (نیما یوشیج، به كوشش سیروس طاهباز، نگاه ج ۲، ۱۳۷۱، ص ۵۵)
۲۳. ارزش احساسات( نیما یوشیج به كوشش ابوالقاسم جنتی عطایی، صفی علی شاه، ۱۳۲۵، ص ۴۱).
۲۴. برگزیده شعرها(احمد شاملو، صص ف ـ ق) تأثیر حافظ بر شاعران معاصر: نظرخواهی (آدینه، ش ۲۵، ۲۲ تیر ۱۳۶۷، ص ۱۳).
۲۵. هزاره دوم آهوی كوهی(محمدرضا شفیعی كدكنی، سخن ۱۳۷۶، صص ۵۴ ۵۳).
۲۶. البته جریان گسترده توجه به حافظ، به ویژه در میان اهل ادب، انتقادهایی هم شده است. اما این انتقادها را به هیچ روی نمی توان نشانه هایی از اندك شدن روند علاقه به حافظ دانست.
حافظ بس(كریم میرزا فیرزوكوهی، یغما ، س ۲۶، ۱۳۵۲،، صص ۵۳۶ ۵۳۱: ۶۰۱ ۵۹۷): چرا حافظ (حسین معصومی همدانی: نشر دانش، س ۸، ش ۶، آبان ـ آذر ۱۳۶۷: صص ۴۳۸ ۴۳۰؛ و پاسخ های میراحمد طباطبایی و د.د: نشر دانش س ۹، ش ۲، بهمن – اسفند ۱۳۶۷، صص ۲۰۴ ۲۰۱).
۲۷ د رمیان آثار غیر آفرینشگرانه نویسندگان معاصر ، به زحمت می توان نظر واقع بینانه یا مثبتی نسبت به سعدی یافت. یكی از نمونه های جالب در این زمینه طنز فاخر سعدی ایرج پزشكزاد، شهاب ثاقب ۱۳۸۰) است. ستایش نمایش نامه نویس توانای معاصر، اكبر رادی هم از «گلستان» سعدی خواندنی و دقیق جلوه می كند: «انعطاف لحن، رقت احساس، شفافیت بیان، امتلای مضمون و شتاب خوش آهنگ لفظ، خود كلید رمز آفرینش این كتاب مستطاب، این پاك ترین نثر مستطرفه دری است و این كه سعدی چه پیش از "اتفاق بیاض" وچه پس از آن، كراراً در تراش و تقطیر زبان گلستان وقت گذاشته است.»: بشنو از نی (گفت و گو با اكبر رادی، از ملك ابراهیم امیری، هدایت، رشت، ۱۳۷۰، صص ۹۰ ۸۸).
برای آگاهی یافتن از پژوهش های انجام پذیرفته درباره سعدی تا سال ۱۳۷۵، ر. ك: فرهنگ سعدی پژوهی(كاووس حسن لی مركز سعدی شناسی، شیراز ۱۳۸۰).
۲۸. متن كامل این غزل ها را می توان در: از پنجره های زندگانی (برگزیده غزل امروز ایران، به كوشش محمد عظیمی، آگاه ۱۳۶۹) یافت.
۲۹. در مثل می توان اشاره علی دشتی در این زمینه یاد كرد: باران صبحگاهی منتخب اشعار(رهی معیری: سخن ۱۳۷۸، ص ۹).
۳۰ دیوان(ملك الشعراء بهار، به كوشش چهرزاد بهار، ج ۱، توس، ۱۳۸۰، صص ۶۰۳ ۶۰۱).
۳۱. نمونه های پراكنده از اشاره و تلمیح و تضمین نسبت به نثرها و سروده های سعدی در شعر معاصر اندك نیست. اما به لحاظ تناسب با مقام سعدی در ادبیات ایران بسیار ناچیز اشت. از جمله این موارد
می توان اشاره كرد به: آوا(كسرایی، ص ۵۸) و آیینه ای برای صداها (محمدرضا شفیعی كدكنی، سخن ۱۳۷۶، صص ۴۳۵، ۳۶۶).
۳۲. تحقیق در احوال و آثار ایرج(محمد جعفر محجوب، اندیشه، ج ۴، ۱۳۵۶، ص ۱۶۹)
۳۳. تحقیق در احوال و آثار ایرج (محجوب ، ص ۴۹۱).
۳۵. دیوان(محمد حسین شهریار، ج ۱، خیام ۱۳۲۵، صص ۱۷ ۱۰، ۹).
برای نمونه ای از علاقه و اشاره شهریار بع گلستان سعدی ن.ك: گفت و گو با شهریار(به كوشش جمشید علی زاده؛ نگاه ۱۳۷۹، صص ۷۲ ۷۱).
۳۶. شعله كبود منتخب اشعار (فریدون توللی، سخن ۱۳۷۶، صص ۲۰۲ ۱۸۱).
۳۷. برگزیده اشعار (نادر نادرپور، حبیبی، ج ۳، ۱۳۵۱، صص ۱۹۹، ۱۶، ۱۳).
۳۸. روزها(بیژن جلالی، مروارید، ۱۳۴۱، ص ۲۸): نیز ن.ك: زمزمه ای برای ابدیت (بیژن جلالی، شعرهایش و دل ما، كامیار عابدی، كتابنادر، ۱۳۷۹، ص ۴۳).
در میان شاعرانی كه به شیوه منثور گرایش دارند بررسی و تحلیل ضیاء موحد از آثار سعدی در خور توجه است: سعدی(طرح نو، ۱۳۷۳) و تأییدی است بر اشاره مورد نظر.
كامیار عابدی
برگرفته از: كتاب ماه، شماره ۸۳، ادبیات و فلسفه
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif








شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

mehraboOon
03-21-2011, 01:31 PM
انعکاس اندیشه خیام در آثار سعدی


اندیشه شک و بدبینی ، غنیمت شمردن فرصت و عشرت جویی ، تذکر مرگ و تاسف برناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار از اصول معانی ای است که خیام در رباعیات خود به شیوه های گوناگون پرورده است .












http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/142e76e7c4e62830fac2a838609b2de8.jpg











اندیشه شک و بدبینی ، غنیمت شمردن فرصت و عشرت جویی ، تذکر مرگ و تاسف برناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار از اصول معانی ای است که خیام در رباعیات خود به شیوه های گوناگون پرورده است . البته این فکر و تذکرها با او آغاز نشده و جزء کهن ترین تامل های بشری است . در ادب فارسی نیز از رودکی تا فردوسی و از فردوسی تا سعدی و حافظ هیچ سخنور مهمی نیست که از آن سخن نگفته باشد.
در این مقاله ضمن بیان رگه هایی از اندیشه خیامی در آثار سخن سرایان پیش و پس از خیام تاثیر آشکار آن بر آثار سعدی در چهار بخش نقد و بررسی شده است.
● مقدمه
“پایه اصلی اندیشه خیامی تامل در راز هستی و نیستی است و سرنوشت انسان، اینکه از کجا آمده ایم و به کجا می رویم ؟ چرا کائنات به وجود آمده اند و چرا از میان می روند، پرسشی است که قرن هاست فکر بشر را به خود مشغول داشته است . بدیهی است در این میان آنچه مسلم به نظر می رسد عالم وجود است. سپس سرنوشت محتوم عدم یعنی مرگ . ناگزیر زندگی فرصتی کوتاه و ناپایدار است و هر چه هست بی اعتبار و فناپذیرست و آدمی محکوم و مجبور.” (یوسفی۱۳۸۳ : ۱۱۷)
بنابراین پایه اصلی تفکر خیام مرگ و زندگی است . در جریان سیل آسای زندگی و مرگ آدمی تاثیر و اختیاری ندارد از این رو زندگی بشر در چشم خیام با همه تکاپو و داعیه ها و بلندپروازی ها در عرصه اندیشه و عمل چون ذره ای ناچیز است:
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد . خیام (۱۳۸۱ :۱۳۷ )
اما همین فرصت حیات و تحول از وجود به عدم عبرت آموز است . به هرچه می نگری یک نکته را تکرار می کند : زندگی مهلتی کوتاه بیش نیست . پس از آن ژرفنای عدم است انسان از نیستی به هستی رسیده است و باز، نیست می شود اما میان این دو عدم زندگی که به منزله یک دم است مغتنم است و باید از نعمت های آن بهره برد اما مظهر این برخورداری از نعمت های حیات باده است . پس “ اگر از باده سخن می رود حاصل تامل در ناپایداری زندگی است و نموداری از تمتع از زندگی است نه صرف باده نوشی.” (دشتی ۱۳۷۷ :۲۱۶)
اندیشه خیامی یکی از کهن ترین اندیشه هایی است که بشر در سر خود پرورده است، اینکه از کجا آمده، به کجا خواهد رفت، چرا آمده و باید عمر خود را چگونه بگذراند و تا چه اندازه زمام زندگی خود را در اختیار دارد، پرسش هایی است که ذهن بشر را به خود مشغول می کرده اند.
پیش از خیام، فردوسی همین اندیشه را در شاهنامه بسیار تکرار کرده است. رودکی و شعرای دوره سامانی نیز چنین اندیشه هایی داشتند اما هرچه هست این اندیشه در رباعیات خیام درخشش خاص یافته است و کسانی که از او پیروی کرده اند، بسیارند. به سخن دیگر، تاثیر خیام بر شعرای پس از او شگفت است. در این مقاله ابتدا رگه های اندیشه خیامی در آثار سخن سرایان پیش و پس از خیام در دو بخش نقد و بررسی می شود و پس از آن، در بخش سوم، با بررسی دقیق اشعار سعدی، به انعکاس این اندیشه در آثار این شاعر گرانقدر پرداخته شده است.
الف ) ریشه های اندیشه خیامی در سخن سرایان پیش از او
اندیشه شک و بدبینی، غنیمت شمردن فرصت و عشرت جویی، تذکر مرگ و تاسف بر ناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار، در اندیشه فیلسوفان یونان همچون ذیمقراطیس و اپیکور که خیام با اندیشه آنان آشنا بود وجود دارد. سخنسرایان پیش از او چه ایرانیان و چه اقوام دیگر این نوع معانی را بسیار پرورده اند.
از شعرای عرب “ابوالعلای معری” به رباعیات خیام بسیار نزدیک است.
خرجت الی ذی الدار کرها و رحلتی
الی غیرها بالرغم و الله شاهد
ما باختیاری میلادی و لاهری
و لا حیاتی فهل لی بعد تخییر
لا تمدحن ولا تذمن امرء
فینا فغیر مقصر کمقصر
(به دنیا آمدم ناخواسته و به آن دنیا ناخواسته خواهم رفت. خدا شاهد است که تولد و مرگ من به اختیار من نیست، آیا بعد از این اختیاری خواهم داشت؟ هیچ کس را مدح یا نکوهش مکن. بی گناه و گناهکار هر دو یکسانند( .)فرزاد۱۳۷۹ :۶ )
از ایرانیان متقدم، ”شهید بلخی” و “رودکی” از شاعران عصر سامانی تامل و روشن بینی بیشتری نسبت به شاعران دیگر زمان خود داشتند. شهید بلخی جهان را تاریک و غم را از سرنوشت خردمندان جدایی ناپذیر می داند:
اگر غم را چون آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
“رودکی” در منظومه ای زیبا به مطلع:
“ای آن که غمگینی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری”. (۱۳۷۴ :۴۳)
جهان بینی خود را که بسیار خیام وار است بیان می کند.
“فردوسی” نیز پیش از خیام این معانی را در اشعار خود بیان کرده است:
جهانا مپرور چو خواهی درود
چو می بدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چرخ بلند
سپاریش ناگه به خاک نژند . (۱۳۷۱، ج ۶۰:۱)
ب) تاثیر اندیشه خیام بر شاعران پس از او
اندیشه خیامی از عصر او تا زمان حال، اندیشمندان و شاعران بسیاری را تحت تاثیر قرار داده است:
“انوری” شاعر هم عصر جوانتر از خیام رباعیاتی دارد که یادآور رباعیات خیام است:
با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد از شبنم گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن با نشکفت. (۱۳۷۶ :۹۶۳)
در جای جای دیوان خاقانی که ولادتش همزمان با وفات خیام بود نیز انعکاسی از اندیشه خیامی را می توان دید:
گوید که تو از خاکی و ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان. (خاقانی ۵۸:۱۳۶۸ )
“اندیشه خیامی از مضمون های قابل تشخیص در شعر نظامی هم هست”. (احمدنژاد ۱۸:۱۳۷۵)
هر ورقی چهره آزاده ای
هر قدمی فرق ملک زاده ا ی
گر به فلک بر شود از زر و زور
گور بود بهره بهرام گور
“عطار نیز هرچند نسبت به خیام به چشم انتقاد و بلکه اعراض و اعتراض می نگرد، اما گاه چنان به فکر خیام نزدیک می شود که تصور می رود در نقد آفرینش و بی اعتباری حیات حسی، تابع و پیرو آرا و معتقدات اوست” (فروزانفر ۴۶:۱۳۷۴.)
برای مثال در مثنوی الهی نامه در حکایت “هارون و بهلول”، شیخ توانگری و عزت جاه دنیا را سخت نکوهش می کند و از ناپایداری حیات بشری و بقای انسانی که کمتر از سنگ است، مضمون می سازد و می گوید: همه برای مرگ زاده ایم. در اینجا اندیشه و فکر او به گفته های خیام مانند:
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
و اینکه گل هر کوزه از خاک پادشاه و شاهزاده ای است، بسیار نزیک است .
کم و بیش بسیاری از اندیشه های خیام به غزلیات حافظ نیز راه یافته است. حافظ بیش از هر شاعر دیگری به خیام نزدیک است. تاثیرپذیری حافظ از خیام بسیار عمیق و فلسفی است و او بیشتر تاثیرات را با مضامین گوناگون و به صورت های مختلف در غزلیاتش تکرار می کند. به سخن دیگر، حافظ یکی از بهترین و متفکرترین پیروان خیام است که تاثیر اندیشه او در ذهن و زبانش به طور کامل مشهود است:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشاده است . (حافظ، بی تا: ۲۷)
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست . (همان: ۴۵)
ج) انعکاس اندیشه خیام در آثار سعدی
“از میان شاعران پس از خیام، سعدی توجه و ارادتی خاص به خیام دارد. وی با توانایی های شگفت انگیزی که در پهنه ادب فارسی دارد، رنگ و بویی اخلاقی و پندآمیز به پرورده های خیام داده است. در حقیقت، سعدی در اشعارش یاس تلطیف شده ای را به نمایش می گذارد که در آن دشواری های فلسفی ذهن بشری با نمایش جلوه رحمت و حکمت خداوند بیشتر قابل تحمل خواهد شد”. (قنبری ۳۳۱:۱۳۸۴)
در این بخش، از وجوه شباهت کلام سعدی با سروده های خیام در چهار مضمون به شرح ذیل سخن گفته می شود:
۱) اغتنام فرصت
خیام در رباعیات خود بارها به گونه ای مختلف این معنی را پرورده است که عمر به سرعت می گذرد و باید فرصت را غنیمت شمرد، اندیشه گذشته و آینده ، حال را مسموم می کند در صورتی که اصل زندگی حال است و گذشته و آینده فرع آن. وقتی آدمی در فرع و حاشیه زندگی می کند اصل را از بین می برد پس باید فرصت را غنیمت شمرد و از اتخاذ روش نامعقول توجه به گذشته و آینده پرهیز کرد. به سخن دیگر، گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست.
دمی را که زنده ا یم، دریابیم استفاده کنیم و در استفاده شتاب کنیم امروز را خوش باشیم فردا را کسی ندیده این تنها حقیقت زندگی است:
روزی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نآمده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن. (خیام ۱۵۲:۱۳۸۱)
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور . (همان: ۱۳۸)
در آثار سعدی نیز توجه به ناپایداری عالم و عشق ورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزش نهادن به هر لحظه از زندگی گذران آدمی، بسیار دیده می شود. اینکه هر لحظه دارای زیبایی و ارزشی تکرار نشدنی است که باید از آن بهره کامل برد و فرصت را به معنای اصلی کلمه مغتنم شمرد:
نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است. (سعدی ۳۸۵ :۱۳۷۵)
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را . (همان:۴۱۵ )
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بی مرغ قیمت ندارد قفس
۲) تذکر مرگ و ناپایداری جهان و زوال آدمی (استحاله به صورت سبزه، کوزه، خشت و ...)
اندیشه مرگ قدمتی به کهنگی تاریخ جهان دارد. همه ما در مقطعی از حیات خود همواره درباره مرگ اندیشیده ایم و همواره از ناتوانی خود در مقابل عظمت خلقت سرافکنده شده ایم. اندیشه مرگ بر بیشتر اشعار خیام نیز سایه افکنده است و حتی بازگشت فکر خیام به لزوم غنیمت شمردن فرصت نیز ناشی از مرگ اندیشی و تاسف بر نیست شدن همه زیبایی های زندگی است.
درحقیقت، مرگ دستمایه اصلی اندیشه خیام برای توجه به ذات هستی است و استفاده درست از آن است که با حسرتی وصف نشدنی از کوتاهی عمر و شتاب شگفت انگیز لحظه ها که سرنوشت محتوم آدمی است بیان می شود.
خیام برای آنکه بی اعتباری روزگار و هیبت مرگ را بهتر نشان دهد، از مرگ شاهان و قدرتمندان و زیبارویان یاد می کند. اینکه بزرگانی مثل جمشید، فریدون و بهرام و ... که قدرت های اول زمان خود بودند چگونه از بین رفتند و نابود شدند نشان دهنده این است که زندگی چقدر می تواند شکننده باشد:
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت. (خیام ۱۰۰:۱۳۸۱)
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است. (همان: ۱۰۷)
سعدی با عنایت به این مضمون می فرماید:
که را دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیاید زوال
نماند به جز ملک ایزد تعال. (سعدی ۲۲۶:۱۳۷۵)
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمه ای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور. (همان: ۲۲۲)
مطلبی که در کلام خیام بسیار جلب توجه می کند این است که خاکی که ما بر آنها پا می گذاریم، خاک وجود مردمانی است که پیش از ما زندگی می کردند و در سر آرزوهایی را می پروراندند:
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است. (خیام ۱۳۸۱ :۱۰۴)
سعدی باتوجه به این مطلب می سراید:
این خاک نیست گر به تامل نظر کنی
چشم است و روی و قامت زیبای دلبران. (سعدی ۸۳۳:۱۳۷۵)
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
به گوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر . (همان: ۳۸۵)
خیام، سبزه و گل دمیدن از خاک مردگان را در رباعیات خود بسیار ذکر کرده است، اینکه سبزه ای که امروز تماشاگه ماست، فردا از خاک ما برخواهد رست:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است. (خیام ۱۳۸۱ :۱۱۷)
سعدی با عنایت به این مضمون آورده است:
وه که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدی چه خوش شدی دل من
بگذر ای دوست تا به وقت بهار
سبزه بینی دمیده بر گل من. (سعدی ۱۶۱:۱۳۷۵)
یکی از مضامین که خیام در یادآوری مرگ بارها گفته این است که می میریم و خاک می شویم و از خاک ما کوزه خواهند ساخت یا خشت خواهند زد:
برخیز بتا بیار بهرــ دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما . (خیام ۹۸:۱۳۸۱)
سعدی در این باره می سراید:
ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش
کانها که بمردند گل کوزه گرانند. (سعدی ۵۰۱:۱۳۷۵)
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردی بهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت. (همان: ۳۸۳)
۳) ناتوانی انسان در برابر گردش زمان و گیتی و سرنوشت (جبر)
باور داشتن قضا و قدر محتوم، چیرگی مطلق سپهر و قدرت بی پایان آسمان و جریان بی چون و چرای تقدیر و سرنوشت، در سراسر سروده های خیام پراکنده است.
به این علت خیام را تا حدودی ملهم از مکتب زروانی دانسته اند “چون زروانیان همه چیز را از جانب سپهر، محتوم و مقدر می دانستند و در نتیجه نمی توانستند به ثواب و عقاب نیز اعتقادی داشته باشند.” (اسلامی ندوشن ۱۱۸:۱۳۸۲)
خیام، جبر را بر ما حاکم می داند که به دنبال آن انسان مجبور نیز در برابر حساب و کتاب و حشر و نشر مسئولیتی ندارد:
بر من قلم قضا چون بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا می دانند
دی بی من و امروز چو دی بی من و تو
فردا به چه حجتم به داور خوانند. ( ۱۲۶:۱۳۸۱)
سعدی نیز گاهی اشاره هایی دارد به اینکه آدمی چاره ای جز تسلیم شدن در برابر تقدیر و سرنوشت ندارد:
رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که هر که بنده فرمان حق شد آزاد اوست. ( ۷۰۷:۱۳۷۵)
سعدی در مدرسه نظامیه و به اقتضای فرهنگ غالب زمان خود، در کلام تربیت اشعری یافته بود. مدرسه نظامیه بغداد مرکز اشاعره بود و امام مرشد آن، محمد غزالی. مهمترین اصل کلامی اشعریان اعتقاد به جبر است. اینکه خداوند جهان را از نیستی به هستی آورده است، جهان آفریده اوست و هرچه بخواهد با آن می کند و هیچ کس را حق چون و چرا نیست اما سعدی اعتقاد دارد که کار خداوند بی قاعده هم نیست و این قاعده، قاعده لطف است. خداوند بر بندگان خود لطف دارد، پاداش نیکی را از روی لطف با نیکی می دهد نه از آن رو که کار نیک، خداوند را ملزم به پاداش نیک کند. بنده را قدرت ملزم کردن خداوند نیست این خداوند است که به بنده لطف می کند” (موحد ۱۰۵ :۱۰۳ ۱۳۷۳)
عدل است اگر عقوبت ما بی گنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا. (سعدی ۷۰۳:۱۳۷۵)
پس در اندیشه سعدی سیاهی و تاریکی افکار انکارآمیز خیام دیده نمی شود و جبری که مطرح می کند عبارت است از تسلیم و رضای بنده در برابر خداوند:
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کو قسمت کند درویش را. (همان: ۷۸۴)
۴) بی اثر بودن زندگی و مرگ انسان در سیر مستمر جهان
از دیدگاه خیام بودن یا نبودن انسان در گردونه طبیعت خللی به عالم هستی وارد نمی کند زیرا وی مقهور سرنوشت ازلی و ابدی خویش است و باعقل و خرد وی نیز گرهی گشوده نمی شود. پیش از ما این جهان بوده و پس از ما نیز همچنان خواهد بود در واقع انسان در قلمروی هستی هیچ کاره است و کسی از او چیزی نپرسیده است. به سخن دیگر، دنیا سیر دائمی خود را دنبال می کند و زندگی و مرگ، در سیر مستمر او تاثیری ندارد، آفتاب پیوسته می تابد، سیارات در مدار خود می گردند، سبزه و گل و بهار و خزان از پس هم خواهند رسید و زندگی جریان خواهد داشت، چه ما باشیم چه نباشیم:
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چون نباشیم همان خواهد بود. (خیام ۱۳۸۱ :۱۲۴)
در آثار سعدی صحنه های عبرت انگیزی است که ما را به حسرت و تاسف وا می دارد. از بسیاری کرده ها پشیمان می شویم و در زیر لب می گوییم: “فغان از بدی ها که در نفس ماست”. دنیا را کاروانسرایی می بینیم “که یاران برفتند و ما بر رهیم”. به یاد می آوریم که ما نیز بزودی به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایام از دست رفته را یاد می آوریم و افسوس می خوریم که بی ما بسی روزگار گل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست ولی از ما اثری نخواهد بود پس بودن و نبودن ما تاثیری در روند روزگار نخواهد داشت:
بتابد بسی ماه و پروین و هور
که سر برنداری زبالین گور. (سعدی ۲۳۷:۱۳۷۵)
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار. (همان:۳۸۳ )
● نتیجه گیری
از مجموع آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که رگه های اندیشه خیام را در آثار سعدی به روشنی می توان یافت اما تفاوت هایی را که میان اندیشه خیام و سعدی دیده می شود، می توان چنین خلاصه کرد:
خیام از مردم زمانه کناره گرفته، اخلاف و افکار و عادات آنها را با زخم زبان های تند محکوم می کند و همواره فاصله ای میان خود و آغوش زندگی نگاه می دارد.
گویی همه پرده ها از جلوی چشم او کنار رفته و عمق دالان تاریک زندگی، خود را به او نموده است و به همین خاطر لحنی قاطع و سرد دارد. در نزد او امید فسرده شده: “بازآمدنت نیست، چو رفتی، رفتی”اما سعدی نوع بشر را دوست دارد طبع آدمی را خوب می شناسد، با مردم به سر می برد و آنها را با بردباری و گذشت تحمل می کند. راه او راه میانه ای است که حزم و دوراندیشی یک خردمند جهاندیده بر می گزیند.
از این رو اساس تربیت او حکمت عملی و ذوق زندگی است که خواننده را به راه راستی که همان بازگشت به سوی خداست، فرا می خواند و به این علت لحن او گرم و صمیمی و امیدوار کننده و سرشار از شور زندگی است و بی جهت نیست که او را شاعر انسانیت می دانند و عشق و اخلاق مایه افتخار اوست.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif









فریده محسنی هنجنی




روزنامه رسالت