توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شناختنامه حافظ شیرازی و مقالاتی درباره حافظ
mehraboOon
03-21-2011, 01:01 PM
لسان الغیب خواجه شمس الدین حافظ شیرازی
(سال و محل تولد : 726 هـ.ق - شیراز / سال و محل وفات : 791 هـ.ق - شیراز)
شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب با وجود شهرت والای این شاعر در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.
خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.
او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.
دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.
دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.
حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.
پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.
امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود
لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.
اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.
سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.
اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.
مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.
نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند. در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:
قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت
حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود. وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.
نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد. شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.
ویژگی های شعر حافظ
برخی از مهم ترین ابعاد هنری در شعر حافظ عبارتند از:
1- رمز پردازی و حضور سمبولیسم غنی
رمز پردازی و حضور سمبولیسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر وی بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبانش را در خود می نمایاند، و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبول هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است و یا به سمبولهای موجود در سنت شعر فارسی روحی حافظانه دمیده است.
چنان که در بیت زیر "شب تاریک" و "گرداب هایل" و . . . را می توان به وجوه گوناگون عرفانی، اجتماعی و شخصی تفسیر و تأویل کرد:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
2-رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ادبیات
این تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنایی محدودتر) "مراعات النظیر" نامیده می شد، در شعر حافظ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است.
به روابط حاکم بر اجزاء این ادبیات دقت کنید:
ز شوق نرگس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست
کشیده در خم چوگان خویش، چون گویم
3-لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها
ادبیات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضای موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحنی خاص را برای شروع غزلهای خود در نظر می گیرد، این لحنها گاه حماسی و شورآفرین است و گاه رندانه و طنزآمیز و زمانی نیز حسرتبار و اندوهگین.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
***
من و انکار شراب این چه حکابت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد
***
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش
4- طنز
زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکیه کرده است. طنز ظرفیت بیانی شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حیاتی عمیق بخشیده است. حافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها در عین ظرافت و گزندگی پرداخته و نوش و نیش را در کنار هم گرد آورده است.
پادشاه و محتسب و زاهد ریاکار، و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای او هستند:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام، ولی به ز مال او قافست
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
5- ایهام و ابهام
شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است.
نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد:
اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است.
دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه های زمان در امان می داشت.
سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده می شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد:
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست
ایهام در کلمه "عهد" به معنای "زمانه" و "پیمان"
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زبن نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
ایهام در ترکیب "نقد قلب" به معنای "نقد دل" و "سکه قلابی"
عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پر می به دوران شما
ایهام در کلمه "دوران" به معنای "عهد و دوره" و "دورگردانی ساغر"
تفکر حافظ عمیق و زنده پویا و ریشه دار و در خروشی حماسی است. شعر حافظ بیت الغزل معرفت است.
جهان بینی حافظ
از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟
من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم می رویم
2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر داد توکل بایدش
4- فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالات و آنات حقیقی زندگی
به مأمنی رو و فرصت شمر طریقه عمر
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
فرصت شما و صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
5- انتظار و طلب موعود،
انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که از انفاس خوشش بوی کسی می آید
***
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
***
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
***
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
mehraboOon
03-21-2011, 01:33 PM
نگاهی گذرا بر حافظ پژوهی در قرن بیستم
قرن بیستم برای مطالعات ایران شناسی، سال های پرباری بوده است. از یک سو ایران شناسی به عنوان یک مبحث مستقل در مطالعات شرق شناسی مطرح می شود و در دانشگاه های برخی از کشورها، کرسی ویژه ای می یابد، مطالعات میدانی و کتابخانه ای برخی از نکات پنهان تاریخ و فرهنگ ایران را روشن می کند و از سوی دیگر اندیشمندان ایران نیز در این وادی گام می گذارند
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/9feeab6c368bcb516039089b44617ad0.jpg
قرن بیستم برای مطالعات ایران شناسی، سال های پرباری بوده است. از یک سو ایران شناسی به عنوان یک مبحث مستقل در مطالعات شرق شناسی مطرح می شود و در دانشگاه های برخی از کشورها، کرسی ویژه ای می یابد، مطالعات میدانی و کتابخانه ای برخی از نکات پنهان تاریخ و فرهنگ ایران را روشن می کند و از سوی دیگر اندیشمندان ایران نیز در این وادی گام می گذارند. اگر در فاصله سال های ۱۹۰۰م. تا ۱۹۴۰م. ایرانیان به وسیله آثار ایران شناسان غربی با تاریخ و فرهنگ و ادبیات خود به شیوه ای علمی آشنا می شوند، اما پس از آن برخی از آثار ایرانیان به ویژه در زمینه ادبیات در میان دیگر ملل از جایگاه خاصی برخوردار می شود. گشایش دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳.ش (۱۹۳۴م.)، آشنایی ایرانیان با متدولوژی علمی پژوهش، همکاری نزدیک برخی از آنان با ایران شناسان برجسته غرب و مسافرت برخی از ایرانیان برای ادامه تحصیلات به غرب، موجب می شود که ایران شناسی علاوه بر غرب در ایران نیز مرکز توجه قرار گیرد. در این مختصر که بخشی از مقاله ای بلند است، مروری مختصر بر تحولات حافظ شناسانه در قرن بیستم خواهیم داشت.
● ادبیات در فارس
پس از حمله چنگیزخان مغول در سال ۶۱۸.ق (۱۲۲۱م) خراسان بزرگ دچار آشوب و ناامنی شد. این امر موجب مهاجرت اندیشمندان، مورخان،ادیبان و شاعران حوزه خراسان بزرگ به هندوستان، رم و فارس شد. فارس در آن دوران تحت حکومت اتابکان فارس از امنیت لازم برخوردار بود. سبک خراسانی در این دوران صیقل خورد، تکامل یافت و سعدی را آفرید. سعدی با جامعیت در ادب فارسی و سرودن قطعه، غزل، مثنوی و قصیده، مبدع سبکی شد که در اشعار حافظ به اوج رسید و آن گونه که استاد فروزانفر در مقدمه «سخن و سخنوران» اشاره می کند، به «سبک شیرازی» معروف گشت. حضور سعدی و حافظ، مکتب ادبی شیراز را مورد توجه ایران شناسان علاقه مند به ادبیات قرار داد؛ چنان که گلستان سعدی از نخستین کتاب های ادب فارسی بود که در سال ۱۶۳۵م. به وسیله آدام اولئارئوس به آلمانی ترجمه شد. در دوره اول مورد بررسی (۱۹۲۵م. ـ ۱۹۰۰م.) به سال ۱۹۱۶م. هرمان اته آلمانی و در سال ۱۹۲۰م. ادوارد براون انگلیسی تاریخ ادبیات خود را منتشر کردند که هر دو در این آثار به بررسی زندگی حافظ نیز پرداختند.
در همین دوره در انگلستان ریچارد لوگالی ین در سال ۱۹۰۵، گران مرینیک در سال ۱۹۱۰م. جان بین سال ۱۹۱۶م.، الیزابت بریجز سال ۱۹۲۱م.، رابرت اورباد سال ۱۹۲۲م.، تاماس رایت سال ۱۹۲۵م.، و در آلمان فریدریش فشیاخ در سال ۱۹۰۷م.، هرمان لومل در سال ۱۹۲۰م.، ک.ل.شچینگی در سال ۱۹۲۱م.، هانس هاینریش شدر در سال ۱۹۲۲م.، گئورگ جاکوب در سال ۱۹۲۲م.، در فرانسه چارلز دویل در سال ۱۹۲۲م.، در تاتارستان موسی بیگی یف به سال ۱۰۱۰م.، در شوروی کرش در سال ۱۹۱۶م. و در هند امین جان محمد به سال ۱۹۱۶م. به ترجمه و یا پژوهش پیرامون اشعار حافظ پرداختند. در دوره دوم (۱۹۴۱م. ـ۱۹۲۵م.) در فرانسه آرتورگی در سال ۱۹۲۷م.، در شوروی دونایفسکی در سال ۱۹۳۵م.، در تاجکستان آ.ن بولدیرف در سال۱۹۴۰م. و اسدالله یف سعدالله در خجند در سال ۱۹۳۲م. به ترجمه و پژوهش در دیوان حافظ پرداختند. در همین دوره هانری ماسه در سال ۱۹۴۰م. تاریخ ادبیات خود را منتشر کرد. در دوره سوم مورد بررسی (۱۹۷۸م. ـ۱۹۴۱م.) انریک فرناندس لاتور، هانس روبرت رومر، دتیریش کایل، م.زندوسن لیپکین، س.عمریان، و.آزویا گینسته، صدرالدین عینی، ا.کوچتگوف، و.کوته تیشویلی، سه ایچوماتسو موتو، دولبا، هانس روبرت رویمر، . تبگه، پیتر آیوری و جان هیث استابز به ترجمه و پژوهش پیرامون دیوان حافظ پرداختند. آنه ماری شمیل آلمانی نیز در همین دوره به ترجمه آثاری از سعدی و حافظ پرداخته است. در دوره چهارم (۲۰۰۰م. ـ۱۹۷۸م.) شارل هانری دوفشه کور، ونسان مونتی، ولادیسلاو دولبا، روبرتو اسکارچیا نیز به ترجمه اشعار حافظ پرداخته اند.
● حافظ پژوهی در ایران
در دوره اول و دوم مورد بررسی (۱۹۴۱م. ـ۱۹۰۰م.) در ایران تنها به چاپ نسخه های مختلف از دیوان حافظ به اشکال مختلف بسنده شد، اما سال های اول دوره سوم (۱۹۷۸م. ـ۱۹۴۱م.) چاپ دیوان حافظ به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، نقطه عطفی در حافظ پژوهی بود و همچنان از معتبرترین نسخه های دیوان حافظ است. در همین دوران تصحیح دیوان حافظ توسط محمود هومن، پژمان بختیاری، انجوی شیرازی، مسعود فرزاد، جلایی نایینی، سلیم نیساری، رشید عیوضی، هاشم رضی و احمد شاملو منتشر شد. در این دوره ۳۵۰ مقاله و ۴۵ کتاب پیرامون زندگی و شعر حافظ منتشر شد. در دوره چهارم (۲۰۰۰م. ـ۱۹۷۸م.) تصحیح های تازه ای از دیوان حافظ توسط پرویز ناتل خانلری، نصرالله مردانی، نورانی وصال، سلیم نیساری، بها ءالدین خرمشاهی، هاشم جاوید و هوشنگ ابتهاج منتشر شد. در همین دوره (۱۹۸۹م.) کنگره جهانی بزرگداشت حافظ با حضور بیش از دویست تن از حافظ پژوهان ایران و جهان به ابتکار یونسکو در شیراز برگزار شد و ۴۰۰ مقاله و ۶۰ کتاب پیرامون زندگی و شعر حافظ منتشر گردید. در این دوران مرکز حافظ شناسی تشکیل شد و ۲۰ مهرماه هر سال به نام روز حافظ نامگذاری شد که هر ساله حافظ پژوهان آثار خود را در این روز ارائه می دهند و هر ساله در مجموعه مقالاتی به نام «حافظ پژوهی» منتشر می شود.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
کوروش کمالی سروستانی
روزنامه کارگزاران
mehraboOon
03-21-2011, 01:33 PM
قرآن و حافظ
شعر حافظ آکنده از دقایقی و ظرائفی است که صاحبان فن بار ها در این باره قلم ها فرسوده اند اما به گمانم یکی از رایج ترین سوالات درباب حافظ به بیت فوق و چهاده روایت حافظ بر می گردد.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/523fbeaa2f27d2551323077fa8b3a1f1.jpg
عشقت رسد به فریاد، گر خود بسان حافظ
قـــــرآن ز بر بخــوانی، با چــــارده روایت
شعر حافظ آکنده از دقایقی و ظرائفی است که صاحبان فن بار ها در این باره قلم ها فرسوده اند اما به گمانم یکی از رایج ترین سوالات درباب حافظ به بیت فوق و چهاده روایت حافظ بر می گردد. بار ها در باب چارده روایت و شآن روایت این ترکیب از خود و دیگران پرسیده ایم. راستی حکایت این چهارده روایت چیست؟ کامل ترین پژوهشی که در این باب یافته ام را در ادامه مطلب تقدیم داشته ام. توضیح در باب چند و چون بیت حافظ را به مجالی دیگر وا میگذاریم. خصوصا در باب دو خوانش متفاوت مصرع اول که دو معنای متفاوت یا به تعبیری متناقض را فرا می افکند. در پایین همین صفحه، کتاب چارده روایت درباره حافظ از حافظ پژوه معاصر استاد بهاء الدین خرمشاهی به صورت فایل PDF برای دانلود در دسترس شما قرار دارد. عجالتا مقاله ارجمند دکتر نصرت الله فروهر را بخوانید در باب قرآن و چهارده روایت بخوانید و پس از آن چهارده روایت درباره حافظ.
● قرآن با چهارده روایت
دکتر نصرت الله فروهر
مقاله حاضر از منظری تخصصی به بحث درباره روایت های چهارده گانه قرآن می پردازد و به این مناسبت، مسایل و مباحث قرآن شناسانه بسیاری را پیش می کشد. از جمله بحث درباره "احرف سبعه" و نظریات مختلف راجع به آن، "قرآئات عشره" و همچنین شرح تفاوت ها و شباهت های روایت های چهارده گانه قرآن و راویان آنها، در این مقاله مورد پژوهش قرار گرفته است.
در میان احادیثی که از طرق مختلف روایت شده اند، روایت هایی وجود دارد که به روشنی بیان می دارند کتاب قرآن بر مبنای هفت حرف نازل شده است. تمامی کتاب هایی که در مورد علوم قرآنی به رشته تحریر درآمده نیز این مطلب را تایید کرده و درباره آن مطالبی ارزنده و قابل توجه آورده اند. باتوجه به دیدگاه پژوهندگان در قرآن و استناد به منابع آن، پژوهش ها می تواند در بررسی های این کتاب آسمانی کارساز باشد. از همین جهت این مقاله فراهم آمد تا در این راه، مطالبی را از نظر خوانندگان گرامی بگذارند.
برای پی بردن به اختلاف قرائت قرآن، باید دو دوره و زمان را مد نظر قرار داد:
۱) دوران و زمان پیامبر (ص)، از آغاز وحی تا جمع آوری قرآن یا "مصحف امام" در زمان عثمان در حدود چهل سال (از بعثت تا سال بیست و هشتم هجری)؛
۲) دوران دوم، از زمان تدوین "مصحف امام" تا زمان تدوین قرائت های عشره (دهگانه) یا سبعه (هفتگانه) ؛ که فاصله ای حدود دویست سال ـ ۲۸ _ ۲۲۴(سال وفات"ابوالقاسم عبیدبن سلام"، نخستین تدوین کننده قرائت ها) را در بر می گیرد.
برای روشن شدن موضوع، نخست باید به قرائتها و طبقه بندی آن در دوران دوم پرداخت؛ و در لابلای آن نیز به دوران اول اشاره کرد. به نظر پژوهندگان، باتوجه به قرائتهای تدوین شده و قانونی در قرن سوم (خواه هفتگانه یا دهگانه ...) اختلاف در قرائت قرآن به شرح زیر بوده است:
۱ـ اختلاف در اعجام (نقطه گذاری واژه ها)؛ مانند "لایقبل منها شفاعة" که اختلاف در حرف مضارعة "تاء" و "یاء" بوده است، یا "اثم کبیر" به صورت "اثم کثیر" و "فتبینوا" به شکل "فتثبتوا"...
۲) اختلاف در اعراب ( حرکت حرف ها)؛ مانند: "قولوا للناس حسنا" که برخی با ضمه اول و فتح ثانی، و عده ای به فتح اول و ثانی (حسنا) می خواندند.
۳) اختلاف در حذف یک حرف از واژه؛ مانند: حذف الف از"مالک یوم الدین" که به صورت "ملک یوم الدین" درآید، یا "اذواعدنا" با حذف الف که "اذوعدنا" خوانده شود...
۴) اختلاف بر اثر حذف و اعجام؛ همچون: "اتیناکم" که به صورت "اتیتکم" خوانده شود.
۵) اختلاف در افزونی؛ همچون "لکنا هوالله" که "لکن هوالله" و یا "هلک عنی سلطانیه" که به شکل "هلک عنی سلطانی" درآید.
۶) اختلاف در ابدال و همزه؛ مانند:"ثم جئت" به شکل "ثم جیت" یا "کفؤا" به شکل "کفوا" (که در آن همزه ابدال شده است).
۷) اختلاف در تشدید؛ مانند:"فرقنابکم البحر" که به شکل "فرقنا بکم البحر" باشد.
۸) اختلاف در حرکات؛ مانند: یحسب به شکل"یحسب".
۹) اختلاف در حروف که موجب تغییر معنا شود؛ همچون: "تتلوا" به شکل "تبلوا".
۱۰) اختلاف در حروف و صورت؛ مانند: "یأتل" به شکل "یتأل".
۱۱) اختلاف در زیادی و کمی؛ مانند: "اوصی" به شکل "وصی".
۱۲) اختلاف در تشدید و اعجام؛ مانند: "یتنفطرن" با تاء و تشدید طا، به شکل "ینفطرن" با نون و طای غیر مشدد.
باید در نظر داشت که این اختلافها، بازمانده و یادگار لهجه های گوناگون عرب در صدر اسلامند، نه اختراع قاریان قرآن و تصویب آنها؛ زیرا پیامبر (ص)، این اختلافها را برای آسانی و رفع جرح، تایید می فرمودند.
ممکن است عده ای چنین پندارند که حضرت رسول( ص ) هرگز چنین اختلافی را تایید نکرده است. برای روشن شدن موضوع، لازم است روایتی از صحیح بخاری نقل شود:
عمربن خطاب ـ خلیفه دوم ـ می گوید: هشام بن حکیم سوره فرقان را در زمان حیات رسول خدا( ص) در نماز قرائت می کرد. به قرائتش گوش دادم و با کمال تعجب شنیدم که سوره فرقان را به وجه های متعدد قرائت می کند که رسول(ص) قرائت آن را به من تعلیم داده بود، بسیار تفاوت داشت. چیزی نمانده بود که در همان حال نماز با او گلاویز شوم.
ولی منتظر ماندم تا نمازش را سلام داد. عبایم را بر او پیچیدم و او را درهم فشردم و گفتم: چه کسی قرائت این سوره را به تو یاد داده است؟ گفت: رسول خدا مرا یاد داده است.
به او گفتم: دروغ می گویی. به خدا سوگند، رسول خدا(ص) همین سوره را که شنیدم و تو می خواندی، به گونه ای دیگر به من آموخته است. به راه افتادم و کشانکشان او را به نزد رسول خدا(ص)بردم.
گفتم: یا رسول الله! شنیدیم که این مرد، سوره فرقان را به وجه های متعدد می خواند که با ترتیبی که به من تعلیم فرموده ای، تفاوت دارد. تو خود سوره فرقان را به من یاد دادی.
رسول خدا(ص) فرمود: عمر! رهایش کن.
هشام بخوان! هشام قرائتی را که از او شنیده بود، دوباره خواند. آنگاه رسول خدا(ص)فرمود: "هکذا انزلت"(سوره همین طور که هشام می خواند، از سوی خدا نازل شده است).
پس فرمود: عمر! تو بخوان. و من همانطور که آن حضرت خودش به من یاد داده بود، خواندم باز رسول خدا(ص)فرمود:"هکذا انزلت"(سوره همین طور که می خوانی، نازل شده است). آنگاه پیامبر(ص) فرمود:"ان هذا القرآن انزال علی سبعة احرف، فاقرؤا ما تیسرمنه"=قرآن به هفت حرف و هفت وجه نازل شده است؛ به هر یک از این هفت حرف که برایتان میسر است، قرآن را قرائت کنید.
حتی گفته اند که روزی عثمان ـ خلیفه سوم ـ بر منبر رفت و گفت: شما را به خدا سوگند می دهم که هر یک از شما از پیامبر اکرم(ص)این حدیث را شنیده است که فرمود:"ان القرآن انزل علی سبعة احرف کلها شاف کاف"، برخیزد و بایستد. عده ای بی شمار برخاستند و ایستادند و شهادت دادند که این حدیث را شنیده اند. آنگاه خود عثمان نیز شهادت داد.
سیوطی در الاتقان می گوید: حدیث"نزل القرآن علی سبعة احرف" از جماعتی از صحابه نقل شده است که عبارتند از: ابی بن کعب، انس، حذیفة بن یمان، زیدین ارقم، سمرة بن جندب، سلمان بن صرد، ابن عباس، ابن مسعود، عبدالرحمان بن عوف، عثمان بن عفان، عمربن خطاب، عمروبن ابی سلمه، عمروبن عاص، معاذبن جبل، هشام بن حکیم، ابوجهم، ابوسعید خدری، ابوطلحه انصاری، ابوهریره و ابوایوب(۲۰ نفر)
فراوانی شاهدان حدیث موجب شده است که برخی از علمای اسلامی آن را از حدیثهای"متواتر" به حساب آورند، اما در اثبات درستی حدیث، حدیثهای دیگری صدق آن را مسلم می کنند. با اینحال، ابوعبیدقاسم بن سلام، آن حدیث را متواتر می داند و اگر گروهی از پژوهندگان از این حدیث هفتگانه به هفت قاری"قراء سبعه" تعبیر کنند، مسلم است که نظرشان درست نخواهد بود، زیرا به هنگام نزول قرآن"قراء سبعه" بدنیا نیامده بودند.
پژوهندگان قرآن برآنند که منظور از"سبعة احرف"، "هفت لغت" است؛ اما در تعیین آن لغتها هماهنگی ندارند و همداستان نیستند.
به نظر ابوعبید قاسم بن سلام(تدوین کننده قرائت قانونی)، مراد از آن: لغت(لهجه) قریش، هذیل، ثقیف، هوازن، کنافة، تمیم و یمن است.
گروهی دیگر گفته اند: مراد از آن، امر، نهی، طلب، دعا، خبر، استخبار و زجر است.
و برخی گفته اند که: وعد و وعید، مطلق، مقید، تفسیر، اعراب و تأویل است.
اما ابن جزری با هیچ یک از نظرهای بالا موافق نیست و بر آن است که وقتی صحابی بر سر قرآن با هم اختلاف پیدا می کردند، برای رفع اشکال نزد پیامبر(ص) می رفتند تا قرائت صحیح را بیاموزند.
البته این اختلاف تنها در قرائت حروف بود. در"تفسیر و احکام قرآن" اختلافی نداشتند!
حال باید دید که درباره احرف، چه نظرها داده اند و عقیده پیشینیان چه بوده است.
علما را عقیده بر آن است که رسم الخط مصاحف عثمانی به گونه ای بود که همه قرائت های هفتگانه را در بر می گرفته است. این عقیده را سیوطی گفته است. ولی هرچه باشد، باید گفت که خط چیزی نیست که قرائت های هفتگانه را در بر گیرد ؛ مگر آنکه بپذیریم واژه های مورد اختلاف به هفت شکل نوشته می شده است، و این موضوع نمی تواند درست بنظر رسد.
"قاضی ابوبکر طیب باقلانی" می گوید:
درست آن است که وجوه هفتگانه قرائت قرآن در زمان رسول خدا(ص)خوانده شده و روایات بسیاری از رسول خدا(ص) درباره این قرائتها به ما رسیده است. این قرائتهای هفتگانه را قاریان نخستین قرآن و بزرگان و دانشمندان علوم قرآنی از شخص رسول خدا(ص)فرا گرفته اند و عثمان و صحابه، آنها را در مصحف ثبت کرده اند و صحت صدور این قرائتها را مورد تأیید قرار داده اند و قرائتهایی را که به تواتر بر ایشان ثابت نشده است، حذف کرده اند.
بررسی معنی"احرف" می تواند به روشن شدن مطلب کمک کند.
واژه"احرف" که در حدیث به کار رفته، جمع"حرف" است؛ و "حرف" معناهای گوناگونی دارد.
الف گاهی به معنی قرائت بکار می رود؛ مانند سخن ابن جزری که می گوید: شامیان قرآن را به حرف ابن عامر می خواندند.
ابوجعفر محمد بن سعدان نحوی(متوفی ۲۳۱ هـ .ق) از قاریان معروف می گوید:"حرف" در حدیث به معنی"مقصد" و "وجه" است. اختلاف نظر علمای اسلام در تشخیص معنی واژه"احرف" در حدیث مشهور یاد شده، اظهارنظرهای بسیار متفاوت را درباره مفهوم حدیث سبب شده است تا جایی که برخی از آنان سی و پنج معنی مختلف و گروهی چهل معنی برای آن آورده اند. گرچه برخی از این واژه ها، قراردادی و وصفی هستند، اما خود آنها دلیل بر وسعت اختلاف نظر بین علماست.
با این که پژوهشگران اسلامی نظرهای گوناگونی درباره این حدیث ابراز کرده اند، ناگزیر به این پرسش رسیده اند که آیا تسامح و آسان گیری پیامبر(ص)در"هفت حرف" آن بوده است که قرائت کننده قرآن تحت فشار نباشد و برای یادگیری قرائت قرآن، انحصاری بوجود نیاید؟ چون اعراب از هر قبیله ای با هر لهجه ای می خواستند از خواندن قرآن بهره مند شوند، به نظر چنین می آید که اگر پیامبر(ص)از قرائتهای گوناگون منع می فرمود، در بین اعراب اختلاف به وجود می آمد و وحدت آغازین درصدر اسلام دچار تشعب و انشعاب می شد؛ زیرا اعراب بدوی بسیار متعصب و خشن بودند و حاضر بودند بر سر مسایل کوچک، به هر کار غیر اخلاقی دست بزنند تا برتری قومی و قبیله ای خود را به اثبات برسانند. تاریخ از این تعصبات که منجر به آدمکشی شده، بسیار در سینه ثبت کرده است.
عده ای گفته اند که منظور از"سبعه احرف" هفت علم است: علم انشا و ایجاد، علم توحید و تنزیه، علم صفات ذات و صفات افعالی، صفات عفو و عذاب، علم حشر و حساب و علم نبوات.
نظریه دیگری بر آن است که منظور از"احرف سبعه"، هفت دسته از آیات قرآن است: مطلق، مقید، عام و خاص، نص و مؤول، ناسخ و منسوخ، مجمل و مفسر، استثنا و سوگندهای قرآن.
اگر اختلاف پژوهندگان اسلامی به تفصیل نقل شود، مقاله به درازا خواهد کشید؛ لذا برای خلاصه کردن آنها، مواردی از نظر گذشت تا به میزان اظهارنظرهای گوناگون در مورد مفهوم یک عبارت از یک حدیث و نیز به توجیه مفهومی یک عبارت و وجوه گوناگون ـ که شاید بر مبنای اصول اعتقادی و اجتماعی، علمی و... بوده است ـ توجه شود.
شناختن قراء سبعه در زمان حضرت رسول(ص)شاید بتواند ابهامی را که در"سبعة احرف" موجود است، برطرف کند. احتمالا هر یک از این قراء با لحن و لهجه خود قرآن را می خواندند و حضرت رسول(ص) قرائت آنان را تایید فرموده اند و آنان عبارتند از:
علی بن ابی طالب(ع)، عبدالله بن مسعود، ابی بن کعب، عثمان بن عفان، زید بن ثابت، ابودرداء و سالم مولی ابوحذیفة. در برخی از منابع، به جای قاری هفتم"ابوموسی" آمده است.
بسیاری از صحابه و تابعان در شهرهای گوناگون قلمرو اسلامی، از قرائت آنان پیروی می کردند و همه قرائتهای این هفت نفر به پیامبر(ص) منسوب بوده است، چنانکه هر سال در ماه رمضان ـ ماه نزول قرآن ـ صحابه قرائت خود را بر پیامبر(ص)عرضه می داشتند و در آخرین سال حیات پیامبر(ص)، دو بار قرائت بر پیامبر(ص)عرضه شد.
قاریان صدر اسلام، از علم خود(قرائت قرآن) به عنوان شغل و حرفه استفاده نمی کردند؛ و تنها آنچه را از پیامبر(ص)گرفته بودند، نقل می کردند و این کار را با دقت انجام می دادند. عمر دراز برخی از قاریان همچون ابن عباس و انس بن مالک موجب شد که تعلیم قرائت ایشان تا پایان عمر دومین نسل اسلامی ادامه پیدا کند(عصر تابعین).
با فاصله گرفتن از عصر پیامبر(ص)و قراء سبعه سده اول،"تابعان و تابعان تابعان" در اوایل سده دوم بر آن شدند که قرائتها را ضبط کنند و آن را علمی جداگانه همچون علم تفسیر و حدیث بنیاد نهند.
از میان کسانی که در این راه معروفند، هفت نفر را می توان نام برد:
۱) عبدالله بن عامر یحصبی شامی، درگذشته به سال هـ ۱۱۸هـ .ق.
۲) عبدالله بن کثیر مکی، درگذشته به سال ۱۲۰ هـ .ق.
۳) عاصم بن بهدله اسدی کوفی، درگذشته به سال ۱۲۸هـ .ق. که قرائت فعلی قرآن بدو منسوب است.
۴) ابوعمرو بن علاء بصری، درگذشته به سال ۱۵۴ که او را شیخ الرواة لقب داده اند.
۵) حمزة بن حبیب زیات عجلی کوفی درگذشته به سال ۱۵۶ هـ .ق.
۶) نافع بن نعیم مدنی، درگذشته به سال ۱۶۹ هـ .ق.
۷) علی بن حمزه کسایی، امام نحویان کوفه، در گذشته به سال ۱۸۹ هـ .ق.
قرائت این هفت نفر که هریک از آنها سند معتبری در روایت دارد ، مورد اتفاق دانشمندان و محدثان اسلامی است .
علاوه بر هفت نفر یاد شده، سه نفر دیگر که قرائتشان را بسیاری از علمای قرائت صحیح و متواتر دانسته اند، به آنان افزوده اند که آنان عبارتند از:
۱) یزیدبن قیقاع مدنی، متوفی به سال ۱۳۲ هـ .ق.
۲) یعقوب بن اسحاق حضرمی، متوفی به سال ۱۸۵ هـ .ق.
۳) خلف بن هشام
در سده دوم هجری اهل بصره از قرائت حمزة بن حبیب و عاصم بن بهدله، اهل شام(سوریه) از قرائت عبدالله بن عامر، اهل مکه از قرائت ابن کثیر، و مردم مدینه از قرائت نافع بن نعیم پیروی می کردند.
در سده سوم، ابوبکر بن مجاهد، نام یعقوب بن اسحاق حضرمی را از فهرست اسامی قاریان حذف کرد و نام کسایی را به جای او قرار داد.
بعدها چهار نفر دیگر نیز بر شماره قاریان افزوده شد که قرائت این چهار نفر از قرائت های"شاذ" بود و علمای اسلامی توجهی بدان نداشتند.
به نظر علما، علت محدود شدن قرائت به هفت نفر این بوده است که اگر شماره قاریان زیاد می شد، مردم به قرائتی که آسانتر بود بیشتر توجه می کردند.
از این رو، کسانی که مورد اعتماد و اطمینان بیشتر بودند و بر قرائت آنان اتفاق نظر حاصل بود، انتخاب شدند، برای هر شهر، یک قاری معین شد و قرائت های دیگر کم کم متروک شدند.
گرچه"ابن جبر مکی" مانند"ابن مجاهد" کتابی در علم قرائت تألیف کرد که در آن به پنج نفر قاری اکتفا شده و این انتخاب بدان جهت بود که مصحف عثمان(مصحف امام) پنج نسخه بود که او به شهرهای مکه، مدینه، شام، بصره و کوفه فرستاده بود. عده ای گفته اند که هفت نسخه بوده که دو نسخه نیز به "یمن و بحرین" فرستاده شده بود. لذا ابن مجاهد و... خواستند در تعیین شماره قاریان، به شماره مصحف امام و شهرهایی که مصحف به آنجاها فرستاده شده بود، توجه داشته باشند.
اما گروهی گفته اند در تمسک به قرائت هفتگانه غیر از قاری هفتگانه، مستندی از سنت در دست نیست و تغییر شماره قاریان از هفت نفر به ده یا چهارده نفر، کار متاخران است.
از بین قرائت های هفتگانه، جمعی از علمای قرائت، قرائت"نافع و عاصم" را درست ترین، و قرائت"کسایی" را فضیح ترین شمرده اند.
به ظاهر چنین می رسد که هارون بن موسی(متوفی ۱۷۰هـ) نخستین کسی بوده است که راجع به قرائت های گوناگون به تحقیق و بررسی پرداخت و وجوه مشهور و شاذ آن را معین کرد.
و اولین کسی که کتابی در این علم تدوین کرد،"ابو عبید قاسم بن سلام خراسانی" متوفی در مکه به سال ۲۲۲ یا ۲۲۴ هـ .ق. بوده است. وی علاوه بر ضبط هفت قرائت مشهور، بیست و پنج قرائت دیگر را احصا و معین کرد.
پس از آنکه علم قرائت تدوین شد، علمای قرائت آن را به سه قسم دانستند: متواتر، آحاد و شاذ. هفت قرائت قاریان هفتگانه را"متواتر" سه قرائت بعدی را"آحاد" و قرائت های دیگر را"شاذ" خواندند.
● شرط های قرائت
شرط های قرائت عبارتند از:
۱) با قواعد عربی مطابق باشد.
۲) با رسم یکی از"نسخه های امام"ـ هرچند به احتمال ـ موافق باشد.
۳) قرائت با استناد درست و با سند به پیامبر (ص)، مستند باشد.
هر قرائتی که این شرط های سه گانه را داشته باشد، به آن قرائت"صحیح" و در غیر این صورت آن را"شاذ" و باطل گویند.
فراوانی قبایل عرب و اختلاف آنها در فصاحت و بلاغت موجب شده که علما، شرط نخست را با وجود ضرورت بسیار آن، از شرط های مهم و اساسی ندانند. آنها همچنین شهرت و استعمال قرائت را دلیل بر اعتبار آن ندانسته، بلکه به درستی سند و اسناد اهمیت داده اند.
شرط دوم را بیشتر ملحوظ داشته و مراعات رسم الخط عثمانی را بسیار مهم در نظر گرفته اند، چنان که واژه"صراط" گرچه در اصل"سراط" بوده ولی چون نوشتن آن با "سین" با رسم الخط قرآن مغایر بوده است، آن را به شکل صراط نوشته و قرائت مطابق با آن را پذیرفته اند.
در هر حال، با وجود اختلاف نظر پژوهندگان در مورد هر یک از شرطهای سه گانه یاد شده همین سه شرط اصول اصلی شرط قرائت بحساب آمده است.
● اقسام قرائت
قرائت انواعی دارد که از آن جمله است:
۱) متواتر: قرائتی است که راویان آن به دروغ پردازی مشهور نباشند. نه از حیث عادت و نه از جهت عرف و اتصال و پیوند آن قرائت به حضور رسول(ص)محرز باشد.
۲) مشهور: قرائتی است که سندش صحیح باشد از عدل و ضبط، اما به درجه تواتر نرسیده باشد؛ همچنین بر رسم الخط یکی از مصحف های امام و زبان عربی منطبق باشد و نزد قاریان به غلط و شاذ نباشد.
۳) آحاد: قرائتی است که سندش درست و صحیح باشد، اما مخالف رسم الخط مصحف امام و یا زبان عربی و یا غیر مشهور باشد؛ نیز قرائت آن متروک باشد.
۴) شاذ: قرائتی است که سندش صحیح و درست نباشد؛ مانند قرائت"ملک یوم الدین" به صیغه ماضی"ملک یوم الدین".
۵) موضوع: قرائتی است که با تغییر حرکت حرفی، معنی و مفهومی مغایر با معنی واقعی حاصل شود؛ مانند:"انما یخشی الله من عباده العلماء"، که واژه"الله" را با فتح بخوانند.
۶) مدرّج: قرائتی است که تفسیر آیه بر متن آن افزوده شود؛ مانند:"لیس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربکم ـ فی مواسم الحج" که عبارت "فی مواسم الحج"، تفسیر و تبیین آیه است، نه جزو آیه.
● حدیث سبعة احرف(قرائت های هفتگانه) از طریق امامیه
حدیثهایی که از طریق امامیه درباره قرائتهای هفتگانه نقل شده است، به سه بخش تقسیم می شود:
الف) حدیثهایی که ناظر به اختلاف در قرائت نیست و در آنها سبعه احرف به کار رفته است؛
ب) حدیثهایی که ناظر به اختلاف قرائت است و در آنها سبعه احرف به کار رفته است؛
ج) حدیثهایی در آن سبعة احرف نیست، ولی ناظر به اختلاف قرائت است.
چون این نوشته به مورد دوم بخش(ب) ارتباط دارد، لذا فقط به آن اکتفا شده است. برای اطلاع یک نمونه ذکر می شود:
حدیث مورد قبول امامیه چنین است:
ماجیلویه، عن محمد العطار، عن الاشعری، عن احمد بن هلال، عن عیسی بن عبدالله الهاشمی، عن ابیه، عن آبائه"علیه السلام" قال: قال رسول الله(ص): اتانی آت من الله فقال:"ان الله یأمرک ان تقرأ القرآن علی حرف واحد. فقلت: یا رب وسع علی. فقال: ان الله یأمرک ان تقرأ القرآن علی سبعة احرف.
دو مورد حدیث از طریق عامه چنین است:
عن عبدالله بن مسعود قال: قال رسول الله (ص) : انزل القرآن علی سبعة احرف، لکل منها ظهر و بطن، و لکل حرف حد، ولکل حد مطلع.
● شناخت قرائت های هفتگانه
الف) قرائت های هفتگانه
چنانکه در سطرهای پیش گفته شد، الفبای عربی در صدر اسلام فاقد اعراب و اعجام بود و تمیز واگهایی مانند س وش، راء و زاء، عین و غین، ق و ف، طا و ظا، ب و ت و ث، در نوشتار امکان نداشت و این مهم تنها از روی قرائت صحیح و به یاری حافظه درست خواندن ممکن بود؛ از این رو حافظه در علم قرائت اهمیت فراوانی داشت، چرا که با حفظ تلفظ درست کلمات و صحیح خوانی آیات قرآن، کلام خدا از تغییر مصون می ماند.
در عهد رسول الله(ص)، اصحاب قرائت را از خود همان حضرت فرا می گرفتند و در عین حال کاتبان وحی، آیات قرآن را برای پیامبر(ص)می نوشتند و بدینوسیله آنها را محفوظ نگه می داشتند. پس نخستین معلم، خود حضرت رسول(ص)بود و اصحاب، آن قرائت را به تابعان یاد می دادند و این تابعان به تابعان دیگر می آموختند؛ و این روش معمول بود تا زمانی که برای قرائت قرآن ، قانونها و کتابها یی تدوین شد و قرائت قاریان معروف، به اتفاق پذیرفته شد. در اینجا بهتر است به معرفی هفت قاری که قرائتشان مورد پذیرش پژوهندگان و محدثان اسلامی است بوده است، بپردازیم. اما از آنجا که شماره قاریان را تا چهارده نفر نیز نوشته اند، کوشش شده است تا هر ۱۴ نفر در حد امکان معرفی شوند:
۱) نافع، قاری مدینه: ابورویم، نافع بن عبدالرحمن بن ابی نعیم لیثی مدنی، از موالی و یکی از قراء سبعه است. اصل وی از"اصفهان" است؛
در حدود سال ۷۰ هـ .ق. بدنیا آمد و به سال ۱۶۹ هـ .ق. وفات یافت. او از هفتاد تن از تابعان قرائت آموخت؛ رئیس قاریان مدینه بود و هر قرائتی را که دو نفر با آن توافق داشتند، ضبط کرد. شاگردان نافع بسیار بودند؛ ولی مشهورترین روایت کنندگان وی عبارتند از: قالون و ورش.
۲) ابن کثیر، قاری مکه: عبدالله بن کثیر مکی، امام اهل مکه در قرائت بود. وی از تبار یک خانواده ایرانی بود که در زمان خسرو اول، برای بیرون راندن حبشیان از یمن، از راه دریا به یمن رفته بود.
ابن کثیر به سال ۴۵ هـ .ق در مکه متولد شد و به سال ۱۲۰ هـ .ق در همانجا درگذشت. او از صحابه پیامبر(ص)از جمله عبدالله بن سائب و دو تن از موالی به نام های مجاهد بن جبیر و علی درباس قرائت آموخت.
راویان وی دونفرند: بزّی و قنبل[بزی= احمد بن محمد(۱۷۰ـ۲۴۳ هـ .ق) و قنبل=ابوعمر محمد بن عبدالرحمن(۱۹۵ـ ۲۹۱ هـ .ق)]
۳) ابوعمرو، قاری بصره: ابوعمر و زبان بن علاء بن عماربن عریان مازنی تمیمی بصری به سال ۶۰ یا ۶۵ یا۷۰ هـ .ق. در مکه متولد شد. گفته اند نامش یحیی بوده و به سال ۱۵۴ هـ .ق. در کوفه درگذشت. عده ای گویند اصلش تازی است و گروهی نیز او را از تبار ایرانی دانسته اند. وی طی اقامت کوتاهی که در شهرهای مدینه، مکه و کوفه داشته، از علمای قرآن همچون نافع، ابن کثیر، شیبه و عاصم قرائت آموخت.
راویانش عبارتند از: دودی، حفص بن عمر و ابوشعیب سوسی.
۴) ابن عامر، قاری شام: عبدالله بن عامر شامی یحصبی، قاضی دمشق، وکلنی به ابوعمر، از تابعین است. از خود وی نقل شده که در سال هشتم هجری و دو سال پیش از رحلت پیامبر(ص)متولد شده است، ولی پژوهندگانی چون ابن جزری، تولد او را سال ۲۱ هجری نقل کرده اند.
مرگ ابن عامر به سال ۱۱۸ هـ .ق. در دمشق روی داد.
رسته سند قرائت او، به ابودرداء صحابی و عثمان ـ خلیفه سوم ـ می رسد. شاگرد وی "زمادی" بود و راویان قرائت غیر مستقیم او، هشام و ابن ذکوان بودند.
۵) عاصم کوفی(شیخ القراء): ابوبکر عاصم بن بهدله ابی النجود اسدی، از تابعین است، که به سال ۱۲۷/۱۲۸ هـ .ق. وفات یافت. او جامع فصاحت و اتقان و استواری درقرائت بود و بهترین صوت را برای قرائت داشت. احمد بن حنبل وی را"ثقه" توصیف کرده است. وی از خانواده موالی در کوفه بوده است.
شاگردانش عبارتند از: ابوعمرو، ابن علا، اعمش، حمزه و خلیل نحوی.
راویان قرائت وی که از شاگردان مستقیم او بودند، عبارتند از: شعبة بن عیاش، حفص بن سلیمان.
۶) حمزه کوفی: ابوعماره حمزة بن حبیب عمارة بن اسماعیل متوفی به سال ۱۵۶ هجری قمری، از موالی و متولد عراق و شاگرد"نافع" است. اسناد وی در قرائت، همان اسناد"عاصم کوفی" است. او از امام محمد جعفر صادق قرائت آموخت. از شاگردان او، "کسایی" از همه مشهورتر است. حمزه به کار بازرگانی می پرداخت و به منظور تجارت، همواره بین دو شهر کوفه و حلوان در رفت و آمد بود.
راویان او عبارتند از: خلف بن هشام و خلادبن خالد، شیخ وی در قرائت قرآن،"اعمش" شاگردان عاصم کوفی ـ بود.
۷) کسایی: ابن الندیم او را چنین معرفی می کند: علی بن حمزة بن عبدالله بن بهمن بن فیروز، امام در لغت و نحو و قرائت. او از اهل کوفه و از موالی است. در یک خانواده ایرانی ساکن عراقی به دنیا آمد. همواره در سیاحت بود، به سال ۱۷۹ هـ .ق. به ایران آمد و در هفتاد سالگی، در قریه انبویه در اطراف ری درگذشت. او مدتی معلم رشید عباسی و پسرش امین بود. کسایی از قاریان بغداد است و قرائت را نزد عبدالرحمن ابی لیلی و حمزة بن حبیب آموخت. هرجا با حمزه مخالف بود به قرائت ابی لیلی روی می آورد، زیرا ابی لیلی حروف را همچون علی(ع) قرائت می کرد.
راویان وی، عبارت بودند از: ابوحادث و حفص دودی.
هفت نفری که از آنها نام برده شد، قاریانی هستند که قرائت قرآن آنان را عالمان اسلامی پذیرفته اند. سه نفر دیگر نیز بر این هفت نفر افزوده اند که به معرفی آنها نیز پرداخته می شود.
۸) ابوجعفر یزیدبن قعقاع مدنی مخزومی: وی بنده آزاد شده ایرانی الاصل بود که در مدینه متولد شد. او در زمان خود یکی از قاریان عشره از تابعان و مفتی و مجتهد مدینه بود.
شاگردان وی، همان شاگردان"نافع" بودند.
وی به سال ۱۳۲ هـ .ق. در مدینه درگذشت.
راویانش عبارت بودند از: عیسی بن وردان و ابوالربیع سلیمان بن مسلم.
ابن وردان ـ راوی اوـ در حدود سال ۱۶۰ هـ .ق. درگذشت.
۹) یعقوب بن اسحاق حضرمی: ابومحمد، یعقوب بن اسحاق بن زید حضرمی بصری، از قاریان دهگانه و از موالی است که به سال ۱۱۷ هـ .ق. در بصره تولد یافت و به سال ۲۰۵ هـ .ق. در هشتاد و هشت سالگی درگذشت. او پس از ابوعمروـ قاری بصره ـریاست قاریان را در بصره به عهده داشت. راویانش عبارت بودند از: رویس(محمد متوکل)، متوفی به ۲۳۸ هـ .ق در بصره؛
و روح بن عبدالمؤمن(عبدالمنعم)، متوفی به ۲۳۵/۲۳۴ هـ .ق. که از با ذوق ترین اصحاب یعقوب بوده است.
۱۰) خلف بن هشام: ابومحمد خلف بن هشام ثعلب بزاز اسدی، یکی از قاریان دهگانه و عالم و عابد وثقه بود. اصل وی از فم الصلح نزدیک واسط است. در بغداد شهرت یافت(۱۵۰ـ ۲۲۹ هـ .ق.). در ده سالگی حافظ قرآن بود. او ابتدا قرآن را به روش"حمزه" قرائت می کرد؛ سپس خود مکتبی تشکیل داد.
راویان وی عبارت بودند از: اسحاق وراق(متوفی به سال ۲۸۶ هـ .ق.) و ادریس حداد(متوفی به سال ۲۹۲ هـ . ق.)
گروهی نیز بر این قاریان دهگانه، چهار نفر دیگر افزوده اند و تعداد قاریان را به چهارده نفر رسانده اند. اسامی این چهار نفر به شرح زیر است:
۱۱) ابن محیصن: محمد بن عبدالرحمن معروف به ابن محیصن( متولد ۱۲۳ هـ .ق. متوفی؟) از موالی مکه است. اسناد وی در قرائت، به برده آزاد شده به نام های مجاهد و درباس می رسد که ابن کثیر نیز از آنان قرائت آموخته بود، از شاگردان مشهور وی، ابوعمروبن علاء است.
۱۲) حسن بصری: ابوسعید حسن بن سیار، معروف به حسن بصری، تابعی، به سال ۲۱ هـ .ق.
در مدینه متولد شد. پدرش از مردم دشت میشان و برده انصار بود. وی دوره جوانی را در تربیت علی بن ابی طالب(ع) گذرانید. سه سال کاتب انس بن مالک و مدتی نیز در خراسان کاتب ربیع بن زیاد بود؛ سپس به بصره رفت و به وعظ و ارشاد پرداخت و مقتدای انام شد. امام غزالی از او به نیکی یاد می کند. شهرت وی بیشتر امر به معروف به حکام و فرمانروایان و خلفا بود. به سال ۱۱۰ هـ .ق. در بصره درگذشت.
۱۳) یحیی بن مبارک یزیدی: ابومحمد یحیی بن مبارک بن مغیره عدوی یزیدی؛ متولد به سال ۱۳۸ هـ .ق.، عالم به عربیت و ادب و نحوی و قاری در بصره. وی یا از بنی عدی بن منات بن تمیمی بود، یا از موالی آنان بحساب می آمد؛ از این رو، او را عدوی گفته اند. از نزدیکان خلافت عباسی بشمار می رفت و در زمان هارون الرشید، تأدیب مأمون را بر عهده داشت. یزیدی به سال ۲۰۲ هـ .ق. در مرو درگذشت.
۱۴) اعمش: ابومحمد سلیمان بن مهران، معروف به اعمش(۶۱ هـ .ق.ـ۱۴۸ هـ .ق) از موالی ایرانی الاصل(اهل ری) و از تابعان است.
منشأ و وفاتش در کوفه بود، به علوم قرآنی و حدیث احاطه داشت. از اعمش ۱۳۰۰ حدیث روایت شده است. وی با این که در فقر می زیست، از حکام و اغنیا حاجت نمی خواست و به آنان بی توجه بود.
در قرائت قرآن از میان چهارده نفری که ذکر آنها رفت، نخست به قاریان هفتگانه و سپس به قاریان دهگانه و پس از آن به قاریان چهارده گانه اهمیت داده اند. با این حال، بیشتر مؤلفان به قراء سبعه نظر داشته اند و قرائت آنان را بر بقیه ترجیح داده اند.
چنانکه ملاحظه می کنید، اگر قاریان را موالی بردگان آزاد شده ـ یعنی غیر عرب، که بیشتر شان ایرانی بوده اند تشکیل می داده اند. این نکته، قابل توجه و موجب سرفرازی است که در صدر اسلام نیز ایرانیانی بوده اند که توانسته اند در شکوفایی اسلام بکوشند؛ و باید گفت که اعراب خود نتوانستند تا به تدوین حدیث یا قرائت یا اصول صرف و نحو زبان خود بپردازند و این نبوغ ایرانی است که هرجا خود را نشان داده و بدینوسیله برتری خود را بر دیگران ثابت کرده است.
ب) روایت های چهارده گانه
چنانکه از نظر گذشت، هر یک از قرائت های هفتگانه روای مشهور داشتند که قرائت آنان را "روایت چهارده گانه" گفته اند و این چهارده نفر قرائت روای خود را می خواند. این چهارده نفر عبارتند از:
۱) قالون: عیسی بن مینا مدنی، ملقب به "قالون"(۱۲۰ـ۲۲۰ هـ .ق.). گویند قالون، پسر زن نافع بوده که نافع این لقب را به او داده و وی را بدان نام می خوانده است. او از موالی انصار بود. به سال ۱۵۰ از نافع قرائت آموخت و در مدینه درگذشت.
۲) ورش: عثمان بن سعید مصری(۱۱۰ـ ۱۹۷ هـ .ق.) چون سفیدرنگ بود او را"ورش" می نامیدند. اصل وی از"قیروان"، ولی تولد و وفاتش در مصر بود، از مصر به مدینه رفت و نزد نافع قرائت آموخت به سال ۱۵۵ هـ .ق. چهار بار قرآن را پیش او ختم کرد و به مصر بازگشت.
۳) بزی: ابوالحسن احمد بن محمد بن عبدالله ابی بزه ، مکی(۱۷۰ـ ۲۳۴/۲۵۰ هـ .ق.)، مؤذن مسجد الحرام و قاری مکه بود. "ابن اثیر" او را در حدیث ضعیف شمرده، اما"ابن جزری" وی را محقق و متقن دانسته است.
۴) قنبل: ابوعمرو محمد بن عبدالرحمن بن محمد بن خالدبن سعید، مکی مخزومی، ملقب به قنبل، ۱۹۵ـ ۲۹۱ هـ .ق. از بزرگان علم قرائت در حجاز بود. بسیاری از شهرهای دور نزد او می آمدند و از وی قرائت می آموختند.
۵) دوری: ابوعمر حفص بن عمربن عبدالعزیز، دوری نحوی، متوفی به سال ۲۴۶ هـ .ق. در بغداد.
۶) سوسی: ابوشعیب صالح بن زیاد بن عبدالله، سوسی، متوفی به سال ۲۶۱ هـ .ق.
۷) هشام: ابوولید هشام بن عماربن نصیر قاضی دمشقی، متوفی به سال ۲۴۵ هـ .ق.
۸) ابن ذکوان: ابوعمر و عبدالله بن احمد بشیر بن ذکوان قرشی دمشقی(۱۷۳ـ ۲۴۲ هـ .ق. در دمشق).
۹) شعبة بن عیاش: ابوبکر شعبة بن عیاش بن سالم کوفی(۹۵ـ ۱۹۳ هـ .ق. در کوفه).
۱۰) حفص بن سلیمان: ابوعمرحفص بن سلیمان بن مغیره اسدی کوفی، که داناترین اصحاب عاصم و پسر زن(ربیب) او بود. او را اقرا از شعبه توصیف کرده اند، وی به سال ۱۸۰ هـ .ق. درگذشت.
۱۱) خلف: ابومحمد خلف بن هشام بزاز، متوفی به سال ۲۲۹ هـ .ق. در بغداد.
۱۲) خلاد: برخی او را خلید بن خالد صیرفی خوانده اند(متوفی به سال ۲۲۰ هـ .ق. در بغداد).
۱۳) ابوحارث: لیث بن خالد بغدادی(متوفی به سال ۲۴۰/۲۴۶ هـ .ق.).
۱۴) حفص دوری: او علاوه بر پیروی از قرائت کسایی، راوی قرائت ابوعمرو بن علا نیز بوده است. (ابوعمرو، قاری بصره، شماره۳). حال که شناسایی قرائتهای هفتگانه، ده گانه و چهارده گانه و نیز روایتهای چهارده گانه بپایان رسید، باید گفت که قرائت هر یک از قاریان و راویان، از طریق راویان و قاریان بعد، به نسلهای آینده منتقل شده است.
با این دیدگاه است که وقتی به دیوان حافظ نظر می افکنیم و غزل بسیار دل انگیز و عرفانی زیر را در مقابل دیدگان قرار می دهیم و در این غزل به بیتی که در آن واژه چهارده روایت بکار رفته است، می رسیم، در می یابیم که بدون آشنایی به مفهوم چهارده روایت که شرح آن گذشت، پی نخواهیم برد که:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
عشقت رسد به فریاد گر خون بسان"حافظ"
قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
سایت شخصی محمد حسین بهرامیان
http://sarapoem.persiangig.com/link۷/۱۴ravayat.htm
منابع:
۱. تاریخ قرآن کریم، جلالی نائینی، انتشارات نقره، ۱۳۶۵.
۲. قانون تفسیر، کمالی دزفولی، انتشارات صدر، ۱۳۵۴.
۳. مباحثی در علوم قرآن، صالح صبحی، ترجمه دکتر لسانی فشارکی، بنیاد علوم اسلامی، ۱۳۶۱.
mehraboOon
03-21-2011, 01:34 PM
تحلیـل روان پـزشـکـی شـعـر حـافــظ
بر پایه مکتب روانکاوی، روان انسان از ۳ بخش تشکیل شده است: آید (نهاد)، اگو (من) سوپراگو (فرامن). نهاد، منبع انرژی روانی و بخشی از روان انسان است که وظیفه اصلی آن، رفع تنش های فیزیولوژیک است، از اصل علیت ناآگاه است و ارضای فوری خواسته ها را بی توجه به شرایط زمان و مکان می خواهد...
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/4422b7ebfe232ed4098664525d6f3ae0.jpg
بر پایه مکتب روانکاوی، روان انسان از ۳ بخش تشکیل شده است: آید (نهاد)، اگو (من) سوپراگو (فرامن). نهاد، منبع انرژی روانی و بخشی از روان انسان است که وظیفه اصلی آن، رفع تنش های فیزیولوژیک است، از اصل علیت ناآگاه است و ارضای فوری خواسته ها را بی توجه به شرایط زمان و مکان می خواهد...
این بخش روان، جنبه ناخودآگاه دارد. من، بخش منطقی روان است که از اصل واقعیت پیروی می کند و می کوشد خواسته های فرد را با توجه به امکانات او و مقتضیات دنیای واقعی برآورده کند و بخش اعظم آن خودآگاه است. سوپراگو هم بخش اخلاقی و وجدانی روان را تشکیل می دهد که فرد را برای رفتارهای شایسته تایید و تشویق و در صورت رفتارهای ناشایست تکذیب و تنبیه می کند و بخش عمده آن ناخودآگاه است. به گفته سایمون لسر در کتاب «داستان خیالی و ناخودآگاه»، هنر پاسخ ها و واکنش های همه سطوح روانی را هماهنگ می کند؛ به نهاد اجازه می دهد آرزوهای ناپذیرفتنی را به نحوی پوشیده ارضا کند. «من» به وسیله دستکاری در شکل پاسخ ها و درک این واقعیت که آرزوها همیشه هم عملی نمی شود و نیز در اثر ساختار و شکل ظریف و پیچیده رسانه هنری ارضا می شود و فرامن (وجدان) هم به وسیله فراهم آمدن دریچه ای جهت بروز تمایلات آرمانگرایانه و معنوی که در تجربیات روزانه انسان معمولا جایی ندارد، راضی می شود.
«لسر» دریافت ادبیات باعث مقایسه و همانندسازی خواننده با موضوع شعر یا داستان می شود و او تخیلات خصوصی خویش را به موضوعی که می خواند مربوط می کند. برای نمونه قهرمان داستان اودیسه اثر هومر با پیروزی هایی که به دست می آورد تمایلات قدرت طلبی خواننده را در مورد پیروزی بر نیازها و قیدوبندهای زندگی از جمله مساله مرگ ارضا می کند.
هانس ساکس از نخستین منتقدان پیروی روانکاوی هنری که اصول روان شناسی اگو را برای بررسی شکل هنری به کار برد، عقیده دارد محتوای ظاهری اثر هنری رابطه ای متقابل و پیچیده با محتوای عمقی آن دارد. وی در کتاب «ناخودآگاه آفریننده» عقاید فروید را درباره رابطه بین هنر و رویاهای روزانه بسط داد و مطالبی درباره چگونگی دگرگونی تخیلات شخصی هنرمند به آفرینشی هنری که از نظر عموم پذیرفتنی باشد، عنوان کرد. به پندار او این دگردیسی از طریق واسطه ای صورت می گیرد که جامه مبدل به تخیلات هنرمند می پوشاند و این همان محتوای ظاهری اثر هنری است. بدینگونه لذت ناشی از تمایلات ممنوعی که در اثر هنری مستتر است در زیر نقاب پنهان می شود و در واقع محترمانه به وجدان رشوه داده می شود تا بپندارد شخص از شکل ظاهری هنر لذت می برد.
بدین سان می توان گفت در یک غزل مفروض حافظ، «نهاد» از نوشیدن می و هم نشینی با معشوق معانی مادی آن را درمی یابد و لذت می برد، «من» از زیبایی الفاظ و تشبیهات و تمثیل ها به وجد درمی آید و «فرامن» هم از معانی عمیق عرفانی و اخلاقی که در آن غزل مستتر می بیند سرمست می شود. به گفته مولانا: «هر کسی از ظن خود شد یار من.»
اما این موضوعات و واکنش هایی که در ذهن خواننده برانگیخته می شود در اشعار شاعران دیگر که به محبوبیت حافظ دست نیافته اند نیز هست پس چیزی ژرف تر و فراگیرتر باید در کار باشد.
● حافظ در مکتب یونگ
شاید یاری جستن از دیدگاه های کارل گوستاویونگ، روان پزشک نام آور دین گرا، در اینجا بتواند کارساز باشد. یونگ فرزند یک کشیش پروتستان که فروید او را به عنوان وارث مکتب فکری خود در نظر گرفته بود اما بعد سرسخت ترین و نیرومندترین معترض فروید شد به اندازه خود فروید در دنیای هنر تاثیر ایجاد کرد گرچه پژوهش های مستقیم یونگ در مورد هنر در قیاس با علایق زیاد وی در زمینه های دیگر به نسبت محدود است و در کتابی به نام «روح در انسان، هنر و ادبیات» گردآوری شده است. وی برای هنرمند به عنوان روایتگر ناخودآگاه گروهی حرمتی ویژه قایل بود. به عقیده او مسایل دنیوی هنرمند در نیروهای قدرتمندی که خود را از طریق هنرمند می نمایاند، تاثیر کمی داشت. به پندار او، روان شناسی تا آن حد که «نمونه های باستانی» را که در یک اثر هنری موجود است و زیربنای آن را تشکیل می دهد، مشخص کند مفید خواهد بود یا می توان از روان شناسی یاری جست که محقق شدن نشانه های مشترک جهانی را توسط «روحیه تفکری خاص زمان» به وسیله هنرمند تبیین کند. با عنایت به این موضوعات شاید بتوان به فهم اقبال جهانی به حافظ نزدیک تر شد.
خوب است که برای بررسی جنبه ای از دلایل جاودانگی شعر حافظ، نظری اجمالی به برخی وجوه روان شناسی تحلیلی یونگ بیندازیم. در مکتب یونگ، اگو معادل خودآگاهی است؛ یعنی آگاهی از خویشتن و از جهان بیرون. پرسونا شخصیت بیرونی، واسطه اگو با دنیای خارجی و نقاب اگو است. نقابی است که فرد در مواجهه با دیگران بر چهره دارد و از نظر اجتماعی مطلوب و پذیرفتنی است.
سایه، تصویری معکوس از پرسونا است، آن چیزی است که از نظر نقاب ظاهری و از دید اجتماعی ناپذیرفتنی است و لیکن شخص به آن دلبستگی دارد. مصداق پرسونا و سایه، هر دو در این بیت حافظ آمده است:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
ناخودآگاه شخصی، لایه سطحی تر ناخودآگاه است و از اموری تشکیل شده است که روزگاری بر شخص معلوم، اما به علت آنکه با دید شخص نسبت به خویش متعارض بوده است و از نظر اجتماعی هم نامطلوب تلقی می شده به ناخودآگاه رانده شده است، به ظاهر فراموش شده است اما در ناخودآگاه به زندگی خویش ادامه می دهد. ناخودآگاه گروهی، لایه ژرف تر ناخودآگاه و جایگاه نمونه های باستانی است. نمونه های باستانی ظرفیت های موروثی آغازگر یا تداوم بخش رفتارهایی است که برای همه انسان ها جنبه معمول و عام دارد. از نمونه های باستانی می توان به خورشید، نیرو و کار– مایه، قهرمان، پیر خردمند، پرستاری کردن و پرستاری شدن اشاره کرد. مهم ترین نمونه باستانی عبارت است از خود که کوشش ناخودآگاه انسان برای مرکزیت، تمامیت، و معنی، و ظرفیت ذاتی برای کلیت است. کمپلکس ها عقاید ناخودآگاه مرتبط با رویدادها یا تجربه هایی با زمینه هیجانی ویژه هستند، وجه سطحی تر تداوم «کمپلکس نمونه باستانی» و وسایل ظهور نمونه باستانی در روان شخص هستند.
گفتیم که ناخودآگاه شخصی یا فردی نیز عبارت است از اندیشه ها، احساس ها و انگیزه های فرد که زمانی برای او خودآگاه بوده اما به علل روان شناختی به ناخودآگاه رانده و ظاهرا فراموش شده است لیکن در آنجا به حیات خویش ادامه می دهد و ما تجلیات آن را در همه امور زندگی به صورت غیرمستقیم می بینیم: در رویاهای شبانه، خیالبافی های روزانه، رفتارهایی که انگیزه آنها را نمی دانیم، تصمیم گیری هایی که ظاهرا با خواست یا با مصلحت ما هماهنگ نیست، در فرآورده ها و آفرینش های هنری و حتی در رفتارهای ضداجتماعی. ناخودآگاه شخصی هر فرد جنبه ای منحصر به فرد دارد زیرا هر کس در طول زندگی خویش اندیشه ها و احساسات متفاوتی را با توجه به تجربیات ویژه زندگیش واپس زده است.
دانستیم به اعتقاد یونگ، روان پزشک نامدار سوییسی، در ژرف ترین لایه روان ما یک ناخودآگاه وجود دارد که به ارث برده می شود و همه انسان ها در آن سهیم هستند. این ناخودآگاه که ناخودآگاه گروهی نامیده می شود ته نشست آن چیزی است که حین تطور نوع انسان و از نیاکان آموخته شده است، به همانگونه که اسید دی اکسی ریبونوکلئیک (DNA) در انسان توده ای از گذشته های اوست. در این بخش روان غرایز، ظرفیت برای آفرینندگی و میراث روانی نوع انسان جای دارد.
ناخودآگاه گروهی مشتمل است بر غرایز و اشکال موروثی ادراک و فهم موضوع که در طول زندگی فرد به دست نیامده است بلکه وجه مشترک طبقاتی از افراد یعنی خانواده، ملت، نژاد یا همه نوع بشر است. ناخودآگاه گروهی به لایه های همگانی تر و اختصاصی تر تقسیم می شود. تنوعات متناظر با نژاد، قبیله و خانواده در لایه های کم ژرفاتر ناخودآگاه گروهی جای دارد. بر این پایه ناخودآگاه گروهی ما ایرانیان دارای عناصر مشترک با دیگر مردم جهان است اما ناخودآگاه نژادی ما به عنوان هند و اروپایی از سیاهان، زردپوستان و اقوام سامی متفاوت است. در عین حال ناخودآگاه گروهی ملی ما، همچون خودآگاهی ملی (به عبارت دیگر هویت ملی) ما از دیگر ملل هند و اروپایی چون انگلستان، آلمان، روسیه و هندوستان متمایز است.
ناخودآگاه گروهی از نیروهای انرژی ذاتی [کار – مایه درونی] و تمایلات سازمان دهنده ای به نام نمونه های باستانی تشکیل شده است. می توان از طریق تصویرهای نمونه های باستانی که در اسطوره ها، هنر، رویاها و خیالپردازی های مردم در تمام جهان یافت می شود درباره آنها بیاموزیم. آنها شامل تصویر ما در زمین، پیر خردمند، قهرمان، نیرنگ باز، جادوگر، خدا و موقعیت هایی چون زایش دوباره، خانواده، پرستاری کردن یا پرستاری شدن هستند. ناخودآگاه گروهی یا خاطره نوعی به معنی امکان بازسازی تجربیات نسل های گذشته است و باعث می شود در ما آمادگی قبلی نسبت به آنچه پیرامون ماست پدید آید. این ما را وامی دارد به گونه ای گزینشی نسبت به جهان واکنش نشان دهیم. فرآیندهای روانی نیاکان ما تعیین کننده رویکرد ما به جهان و برداشت ما از آن است. هر ایرانی از هنگامی که به این جهان پا می گذارد این آمادگی را دارد که در جهات خاص و به صورت های ویژه ادراک کند یا بیندیشد که با گذشت زمان به وسیله تجربیات شخصی تکامل می یابد.
نمونه های باستانی ظرفیت های موروثی و آغازگر یا تداوم بخش رفتارهایی هستند که برای همه انسان ها جنبه معمول و عام دارد مانند پرستاری کردن و پذیرش پرستاری، پرخاشگری یا رویارویی با پرخاشگری دیگران، این استعدادها معادل با سازمان بندی قشر مخ به مجتمع های نورونی برای ادراک محرک های بینایی یا شنوایی هستند که تبدیل به ظرفیت برای دیدن یا شنیدن می شوند اما برای رشد خود نیازمند تحریک هستند. به روایتی دیگر هدف و کارکرد مهم نمونه باستانی عبارت است از تسهیل واکنش فوری به واقعیت. از این رو برای بقای فرد و گونه ضروری است.
فرهنگ های گوناگون موضوعات مربوط به نمونه های باستانی را به روش هایی کمابیش متفاوت ابراز می کنند اما انسان ها همیشه و همه جا به وسیله آنها مجذوب و متاثر شده اند. برای نمونه، نمونه باستانی مادر تجسمی از مادر در فرد پدید می آورد که بعدها با مادر واقعی همانندسازی می شود، یعنی نوزاد مفهومی پیش ساخته از مادر نوعی را به ارث می برد که تا حدودی طرز ادراک کودک را از مادر خویش مشخص می کند اما ادراکی که کودک از مادرش دارد در ضمن تحت تاثیر خلق و خوی او و تجربه واقعی که از مادرش دارد قرار می گیرد. به این ترتیب تجربه شخصی کودک در ادراک جهان به صورت واقعی، به آمادگی پیشین او برای چنین ادراکی اضافه می شود.
پدیدار شدن یک نمونه باستانی در رویا یا زندگی راستین همواره با نفوذ یا قدرت معینی همراه است که یا تاثیری پر جاذبه برجا می گذارد یا انسان ها را به کنش وا می دارد. یکی از اصطلاحاتی که یونگ به کار می برد «مانا» است. او این اصطلاح را در اشاره به انرژی روانی به کار می برد و تجلی و تجربه آن گسترده ترین تعریف فَرَه (کاریزما) را تشکیل می دهد. هرگاه فرد با چهره ها، نمادها، یا موقعیت هایی روبه رو شود که دارای نمونه باستانی متناظر با خود در روان شخص باشند آن نمونه باستانی بی درنگ فعال می شود و انرژی روانی روانی آن بر چهره، نماد یا موقعیت مفروض فرافکنده می شود و در این حال آن چهره یا نماد یا موقعیت مانند تجسم قدرت یا جاذبه ای مرموز به نظر می رسد و تبدیل به تجسم مانا می شود.
هنرمند که نوع شخصیتی درونگراست به تصویر نمونه باستانی حساس است و چون به چیزی زیبا می نگرد ذهن او به وسیله تصاویر زیبای مربوط که زندگی در طول میلیون ها سال دیده است، فعال می شود. در عین حال مردم کسی را به عنوان هنرمند راستین برمی گزینند که نه تنها با منطق و خودآگاه آنها ارتباط داشته باشد بلکه بتواند با نیروهای ناخودآگاه فردی و گروهی آنها نیز تماس بیابد. چنین فردی می تواند آزمون سده ها را با موفقیت بگذراند و نام آور و جاودان شود.
با عنایت به آنچه آمد، از رازهای ماندگاری و تاثیر اشعار حافظ، وجود چهره، نماد یا موقعیت هایی است که دارای نمونه باستانی متناظر خود در روان ایرانی یا به صورتی عام تر انسان درونگرای اندیشه ورز یا اعم از آن، همه انسان ها هستند.
● حافظ در ادبیات ملل دیگر
اما در باب اقبال ملل دیگر، به ویژه ادیبان آلمان، نسبت به حافظ می توان چنین انگاشت که وجود نوع شخصیتی درونگرای اندیشه ورز که در مردم ایران شایع است، در مورد ملل درونگرای اندیشه ورز دیگر نیز موجب احساس نزدیکی و آشنایی آنها با شعر حافظ می شود و این وضعیت را بر پایه نوع شناسی شخصیتی یونگ در مردم آلمان و هند و برخی ملل دیگر می توان یافت. از این روست که می بینیم زمانی که یوهان ولفگانگ گوته در سال ۱۸۱۴ با ترجمه فارسی به آلمانی هامر ایرانشناس اتریشی از دیوان حافظ آشنا شد که در وین چاپ شده بود بی اختیار فریاد ستایش سر داد و در وصف این جاذبه شگفت نوشت: «ناگهان با عطر آسمانی شرق و نسیم روح پرور ابدیت که از دشت ها و بیابان های ایران می وزید آشنا شدم و مردی شگرف را شناختم که شخصیت شگفتش مرا سراپا مجذوب کرد.» از این هنگام گوته سرودن اشعاری را آغاز کرد که نخست نام «دیوان آلمانی» را برایش برگزید و در دفتر خاطرات خویش نوشت: «می خواهم این دیوان را به صورت آیینه دنیا یا جام جهان نما درآورم و در آن شرق و غرب را در کنار هم به بینندگان نشان دهم.»
دیوان غربی شرقی پایه بنیادین اجتماعی بزرگی است که گوته پیروی آن بود یعنی به جای تعصب ملی، از اصل بشریت جانبداری می کرد و پیدایش «ادب جهانی» را سرآغاز و لازمه آن می دانست، از جمله در سراسر دیوان غربی شرقی به آشکار یا پنهان این نکته را تذکر داد که: «شرق و غرب از هم جدا نیستند و به ناگزیر باید نزدیک شوند.» به گفته حافظ:
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
این دوگانه گرایی شرق و غرب از زمان های بعید با ما بوده است و امروز از نظر علمی به کارکردهای دو نیمکره مغزی راست و چپ نیز مرتبط شده است و بنیانی پی شناختی برای آن محتمل دانسته شده است. خوب است در اینجا به فرازی آگاهاننده از موریس مترلینگ، ادیب نامدار بلژیکی که در آغاز نخستین جنگ جهانی نوشته است، گوش فرادهیم: «یکی در اینجا منطق و خودآگاهی و شعور را پدید می آورد. از دیگری در آنجا اشراق، دین و ناخودآگاهی می زاید. آن یک، بی نهایت و ناشناخته ها را بازمی تابد و این یک، فقط به آنچه دارای حدود است و به آنچه می تواند امید دستیابی داشته باشد توجه دارد. این دو به صورت تصویری شاید پندارگونه نمایان می شوند که کوشش بین آرمان های مادی و اخلاقی انسانیت را می نمایند. این دو بارها کوشیده اند در یکدیگر رسوخ کنند، درهم بیامیزند و در هماهنگی کار کنند. اما قطعه غربی دستکم در فعال ترین بخش کره ما تاکنون کوشش های قطعه شرقی را فلج و تقریبا نابود کرده است. ما به این قطعه غربی پیشرفت خارق عادت خویش را در همه علوم طبیعی مدیونیم لیکن فجایعی که هم امروز گریبانگیر ماست [جنگ جهانی اول] ناشی از آن است، فجایعی که اگر مراقب نباشیم این بدترین آنها نخواهد بود. زمان آن رسیده است که قطعه مفلوج شرقی را برانگیزیم.»
گوته توجه ویژه به آیین مهر در ایران باستان داشت و در متن کتاب «پارسی نامه» که جزو دیوان است و به ویژه در «شرح و توضیحات دیوان» باستایش از علاقه پارسیان به مهر درخشان که «نماینده فروزان زندگی و پاکی و زیبایی است» سخن می گوید و تاکید دارد که: «همه عمر به کشاکش بین دو دنیای نور و پاکی و نظم و کوشش از سویی و تاریکی و پلیدی و آشوب و نادانی و خشونت از سوی دیگر توجه داشتم.»
در تاریخ ۱۱مارس ۱۸۳۲، اندکی پیش از مرگ، به اکرمان، از دوستان مهربان رازی را بازمی گوید: «در ذات من همیشه حس بارز مهر دوستی مخمر بوده است و هر بار که خورشید را دیدم با همان ستایش و احترام به آن نگریستم که نسبت به شخصیت مسیح(ع) حس می کنم زیرا خورشید نیرومندترین و والاترین نماینده چهره ازلی خداوندی است که خاک نشینان توانند دید.» همین ستایش پرمهر روشنایی بود که گوته را واداشت تا در واپسین دم زندگی خویش سراغ نور را بگیرد و پایان زندگی مادی خود را با این جمله تاریخی اعلام دارد: «پنجره را بگشایید تا نور بیشتر بتابد، بازهم، بازهم.»
به درستی که از این حیث نیز پیوستگی نزدیک بین گوته و حافظ وجود داشت زیرا در اشعار حافظ دلبستگی به مهر و نور نمودار است.
هاینریش هاینه، شاعر بزرگ آلمان، در وصف «دیوان غربی شرقی» گفته است: «از دریای نیمروز و غروب آفتاب زیباتر و لطیف تر است.»
● آیـیـــن هــای مـخـتــلــف و حـافـــظ
حافظ با اسطوره های ایرانی (به طور عمده از طریق شاهنامه) و حکمت ها و بینش ها و فلسفه ها و آیین های باستانی ایران آشناست؛ از جمله فلسفه مانی:
اگر باور نمی داری، رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
و با آیین مهر (میتراییسم) که در بیت های زیر آشکار است:
ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
که به مفهوم نوری است که در تاریکی اسیر شده است لیکن سرانجام چهره می نماید و این بنیاد فلسفه مانوی است.
بر دلم گرچه ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم
حافظ با آیین زرتشتی آشناست:
در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر
و در بیت زیر چه ظریف آیین زرتشتی را با فرهنگ سامی پیوند داده است:
به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی
کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود
جام جم فرصتی دیگر است تا حافظ فرهنگ نیاکان را با اندیشه های نوینی پیوند زند و بارورتر کند:
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج، خود آنجا چه حاجت است؟
روان تشنه ما را به جرعه ای دریاب
چو می دهند زلال خضر ز جام جمت
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
می بینیم حافظ زیبا و پر نیرو، جام جم، این نماد فرهنگ ایرانی را در خدمت برخی حقایق قرانی و عرفانی قرار می دهد. اشاره بدین نکته ضروری است که جم یا جمشید از شاهان اسطوره ای شاهنامه نخستین بار شراب را کشف کرد و قدرت مست کننده آن را در رفتن به عوالم دور از واقعیت به کار گرفت.
جام جم همچنین یادآور جامی است که کیخسرو داشت و در آن می نگریست و از آن سوی مرزها خبر می داد و به عبارتی جام جهان نماست.
شاهنامه در حافظ درونی شده و استحاله یافته است. شاهنامه چون بناهای هخامنشی است؛ ساده، استوار، عظیم و فخیم با نماهای مربعی و مستطیلی، بلند و آشکار. دیوان حافظ چون بناهای ساسانی است که بعدها به صورت معماری ایرانی اسلامی تکامل می یابد؛ منحنی، ظریف، نرم، خوش آب و رنگ و صدالبته به همان اندازه مقاوم و پایدار.
حافظ بسیاری از واژه ها و نام های نام آوران و نمادهای خویش را از شاهنامه و افسانه های ایرانی برمی گزیند و آگاهی ژرف خویش را از تاریخ میهن در شعرش باز می تابد:
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
● مفهوم عشق
نخستین منبع هنر حافظ که در عین حال آن نمونه باستانی است که برای همه انسان ها و شاید برای پستانداران و پرندگان هم به نوعی قابل فهم می باشد عشق است:
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
● پیر مغان
در سطحی خاص، پیرمغان در شعر حافظ با نمونه باستانی پیر خردمند متناظر است و کارمایه روانی این نمونه بر آن فرافکنده می شود. و در نتیجه قدرت و جاذبه ای مرموز می یابد:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچند کند عین عنایت باشد
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و زو شنو
ارزش های والایی که بر پایه قرآن در انسان کامل و روحانی بزرگ باید گرد آید، در دیوان حافظ در ظرف پیر مغان جای می گیرد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
توضیحات:
در تهیه این مطلب از نوشته های دانشمندان و ادیبان فراوان بهره گرفته شده است که برخی در متن آمده است و از آنها که در متن اشاره مستقیم نشده است باید اشاره کنم به دکتر عبدالحسین زرین کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی، دکتر عباس زریاب خویی، دکتر محمدامین ریاحی، دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی، شجاع الدین شفا و رضا قلیخان هدایت. به علاوه مطالب زیر از نگارنده به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است:
۱) فدایی، فربد: برتری جانبی در مغز. فصلنامه تازه های علوم اعصاب سال سوم شماره ۱۵ پاییز ۱۳۸۱.
۲) فدایی، فربد: هنر از دیدگاه روان پزشکی. انتشارات چهر ۱۳۶۱.
۳) فدایی، فربد: یونگ، بنیانگذار روان شناسی تحلیلی. انتشارات دانژه، چاپ دوم ۱۳۸۷.
روزنامه سلامت ( www.salamat.ir )
mehraboOon
03-21-2011, 01:34 PM
ثبت است بر جریده عالم دوام او
راز ماندگاری حافظ از منظر روان پزشکی
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/7e3903ab98d27870b778fe6e39509060.jpg
اینکه حافظ در کنار سعدی و فردوسی یکی از ۳ ستاره درخشان آسمان ادب پارسی است چنان بدیهی است که شاید از خود نپرسیده ایم راز مانایی او در چیست. قرن هاست که دیوان حافظ پس از قرآن مجید دومین کتابی بوده که در خانه ایرانیان یافت شده است...
فارسی زبانان در مواقع شادی، اندوه، نگرانی و تردید به سراغ دیوان حافظ می روند و مراد خویش را از او می جویند و آرام می گیرند. اقبال به حافظ به گروهی ویژه منحصر نیست؛ از عارف و عامی و پیر و جوان همه به او ارادت دارند.
می توان گفت در محتوای شعر حافظ، عنصری هست که سبب می شود با وجود بعد زمان و مکان، اکثریتی از آدمیان آن را دریابند و با آن هم حسی و همدلی کنند. پس با موضوعی در شعر حافظ سر و کار داریم که حکایت از ادراکی فراگیر در روان همه آدمیان دارد و شایسته ارزیابی روان پزشکی است.
گرچه در مورد حافظ عده ای گفته اند خواجوی کرمانی مقتدای او در غزل سرایی بوده و بهتر از او غزل سروده و حتی خود حافظ گفته است:
استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ نقش سخن خواجو
اما حتی در این بیت با ظرافت نیز به نقش یا ساختار سخن اشاره رفته و نه به محتوا که عنصر اصلی غزل حافظ است؛ گرچه زیبایی ظاهری کلام حافظ نیز فراتر از دسترس خواجوست.
● شعر حافظ به هر زبانی زیباست
می گویند شعر ترجمه پذیر نیست و لطف آن با ترجمه از بین می رود ولی محتوای اشعار حافظ چنان است که در ترجمه به زبان های عمده جهان دلبستگان فراوان یافته است و با احساس و ادراک و اندیشه و عاطفه خواننده تماس یافته است. نام آورترین ستایشگر حافظ در جهان، شاعر و نویسنده و نمایشنامه نویس و طبیعی دان آلمانی، یوهان ولفگانگ گوته است که او را همراه هومر، دانته و شکسپیر یکی از ۴ ستون بنای ادبیات اروپا دانسته اند. گوته چنان به حافظ، دلبسته شد که «دیوان غربی شرقی» را با الهام از حافظ سرود. از دیگر ستایندگان حافظ ادوارد براون انگلیسی، هانری ماسه فرانسوی، یوهان کریستف برگل، پژوهشگر ادبی، هرمان اته، ایران شناس، فردریش نیچه، فیلسوف و هاینریش هاینه، شاعر آلمانی هستند. آشکار است شعر حافظ فراتر از ساختار زبانی و زیبایی واژه ها به عنصری عام و جهانی تکیه دارد که آن را مقبول همگان و به ویژه ادیبان، عالمان و فیلسوفان آلمانی کرده است که می کوشم در سطور بعد تبیینی برای آن بیابم.
نیچه که ارادتی تام به فرهنگ ایران داشت و مهم ترین کتاب خویش را «چنین گفت زرتشت» نام نهاد در باب حافظ گفته است: «اعجاز توست که از طبع بشری فانی، اثری چنین جاودانی پدید آوردی و یک شبه ره صدساله رفتی»، که اشاره ای است به این بیت حافظ:
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صدساله می رود
● شعر حافظ هر خواننده ای را جذب می کند
وقوف حافظ تنها به صنعت سرودن غزل نبوده است بلکه وی به رموز زبان فارسی، زبان پهلوی، زبان عربی، آیین زرتشتی، آیین مهر (میترا)، قرآن و اسلام آگاه و از مسایل انسانی روزگار خویش که در واقع مسایل همه انسان ها در هر روزگاری است، مطلع بوده است.
حافظ هنرمندی است که به کلید ناخودآگاه گروهی ایرانیان به طور خاص و نوع انسان به صورت عام دست یافت و آنچه بیان کرد از آنجا که با نمونه های باستانی موجود در ناخودآگاه هر انسان یکی درمی آید شنونده و خواننده غزلیاتش را جذب کرده و مصداق این گفته است که: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.» از همین روست که دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعراء در باب حافظ آورده است: «سخن او را حالاتی است که در حوزه طاقت بشری درنیاید، همانا واردات غیبی است، اکابر او را لسان الغیب نام کرده اند.»
نمونه های باستانی نیاکان در غزل های حافظ ازجمله به صورت های زیر آمده است:
پیر مغان، جام جم (پیوند شهودی سالک با شعور مطلق)، نور و ظلمت ازجمله در این بیت:
حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
در این بیت بنیاد فلسفه مانی را بازمی شناسیم که می گوید تاریکی نور را بلعید و در خود اسیر کرد. نمونه های باستانی نوع انسان به صورت عشق، عاشق و معشوق، فرمانروا، مهر و خورشید، شادی و رسیدن ایام شادمانی، غم هجران که در نهایت به شادی می رسد در اشعار او فراوان آمده است.
او را مقایسه کنیم با خواجوی کرمانی که تذکره نویسان در باب او گفته اند کلام استوار و سعدی وار داشت و لیکن در مورد اشعار او نکته گنگ و مرموزی وجود ندارد. خود خواجو با واقع بینی تحسین برانگیزی سروده است:
اهل معانی که سخن پرورند
هر یک از این گنج نصیبی برند
آنکه در گلشن معنی گشاد
برگ گلی بیش به خواجو نداد
شعری ویژه برای هر انسان
در شعر حافظ افزون بر زیبایی شگرف صوری به کشمکش های بنیادی انسان اشاره رفته است، ایرانی یا انیرانی، زرتشتی یا مسلمان، امروزی یا دیروزی، عارف یا عامی، دیندار یا ناآگاه از دین از شعر حافظ سخن درون خویش را می شنود. شعری نیست برای خواننده ای ویژه، شعری است برای هر انسان. نه چون شاهنامه فقط ایرانی و نه چون مثنوی فقط عرفانی است. شعر او ابهامی دارد که جان درمی یابد گرچه نمی تواند بیان کند. شعر حافظ فشرده ادبیات فارسی است. شعر فردوسی: ایران، شعر مولوی: عرفان، شعر ناصرخسرو: ایمان، شعر منوچهری: جلوه های جهان، و شعر حافظ: آمیزه ای از همگان، یعنی انسان است.
شعر حافظ در عین حال فشرده روح ایران به شمار می رود؛ روح ملتی مرموز که در همه جای تاریخ و جهان اثر گذاشته است و می گذارد اما هیچ گاه درون پرراز خود را به تمام عیان نکرده است. شمار و گونه گونی بینش هایی که طی سده های گذشته با وجود اختلاف دیدگاه، شعر حافظ را به اقتضای روحیه و زمان خویش تفسیر کرده اند شگفتی آور است. حتی در دوران ما با همه دگرگونی در باورها و پسندها حافظ هنوز زنده ترین شاعر است.
● حافظ کم گوی و گزیده گوی است
ظرفیت شگفتی زای تاویل پذیری را پس از قرآن مبین در هیچ کلام دیگر به جز حافظ نمی توان سراغ گرفت. از رموز توفیق حافظ کم گویی و گزیده گویی اوست. برای مقایسه، منظومه ۳۵ مصراعی بلند و کوتاه نیما یوشیج تحت عنوان «ای آدم ها» را بخوانید که از نظر پیروان نیما شاهکار او به شمار است و فی الواقع مطلب ساده ای را با تکلف و ناهمواری و ناهنجاری و اغلاط فراوان دستور زبانی بیان کرده؛ چنانکه گویی ترجمه ای ناقص و تحت اللفظ از متنی بیگانه است، سپس در برابر این بیت حافظ قرار دهید:
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
آنگاه انصاف دهید کدام یک زیباتر و قوی تر و دل انگیزتر موضوع را بیان کرده است.
نگاه ویژه حافظ که نگرش انسان اندیشه ورز درونگرای ایرانی به جهان است در توفیق او موثر است. او از این دریچه خداوند و انسان و طبیعت را از چشم اندازی دیگر دید:
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
حافظ اکثر تجربه های شخصی خود را نیز در قالب کلی تر نمونه های باستانی بیان کرد که این امر صبغه ای جاودانی به شعر او عطا کرده است.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
دکترفربد فدایی
روان پزشک، دانشیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی
روزنامه رسالت ( www.resalat news.com )
mehraboOon
03-21-2011, 01:35 PM
مدیحه سرائی وجه دیگر شخصیت حافظ
حافظ در دروه حکومت آل مظفر در فارس زندگی می کرده و با تعدادی از حاکمان آل مظفر با شخصیت های متفاوت هم دوره بوده است و برای گذران زندگی خود مجبور به گفتن مدیحه حاکمان بوده است .
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/2286bdb352f0f5e4c0808a02be96a1e1.jpg
● مدیحه سرایی وجهه دیگر شخصیت حافظ
آخرین شاه اتابکان فارس آبش خاتون بود که به ازدواج منکو تیمور از فرزندان هلاکو درآمد و از آن تاریخ به بعد فارس به دست امرای مغول افتاد . سلسله اینجویان ( ۷۵۸ – ۷۰۳ ه.ق ) منسوب به شرف الدین محمود شاه اینجو است که مسئول امور املاک خالصه ایلخانی در فارس ، بحرین ، یزد و کیش بود. بعد از او پسرانش مسعود شاه اینجو و شیخ ابو اسحاق در فارس به قدرت رسیدند . قدرت این سلسله از سال ۷۴۲ شروع می شود که شاه شیخ ابو اسحاق بر فارس مسلط شد .
بعد از قتل مسعود شاه ، برادرش جمال الدین شاه ابواسحاق به کمک حاجی قوام به شیراز آمد و شاه شد . شیخ ابو اسحاق بعد از ورود به شیراز رسما خود را پادشاه فارس خوانده ، به کار سکه و خطبه و ترتیب اسباب پادشاهی پرداخت ولی از این تاریخ تا پایان عمر به کشمکش و زد و خورد با حریف پر زور و سمجی یعنی امیر مبارزالدین محمد مظفر متصرف یزد ، دچار شد . شاه شیخ ابواسحاق همسال حافظ و شاید یکی دو سالی کوچکتر بود . شاهی شادخوار و بخشنده بود ، شعر هم می گفت و چندین رباعی از او بجا مانده است .
شاه شیخ به مدت یازده سال ( تا سال ۷۵۴ ) در شیراز حکومت می کرد . بعد از شکست از امیر مبارزالدین با صفهان رفت و تا سال ۷۵۷ حدود چهار سال در آنجا حکومت داشت تا دوباره به دست امیر مبارزالدین افتاد و او را به شیراز آورده و در میدان سعادت کشت.
دربار شاه شیخ ابو اسحاق مجمع شعرا و فضلا بود . عبید زاکانی شاعر دربار او بود و عشاقنامه را به نام این شاه سروده است . محمود آملی نفایس الفنون را به نام او نوشت . شمس فخری هم در دربار او بود . حافظ که همواره از این دوران رفاه و آسایش شیراز با حسرت یاد می کند .
حافظ در شیراز با پادشاهان گوناگونی معاصر بوده است : شاه شیخ ابو اسحاق ، امیر مبارزالدین ، شاه شجاع ، شاه محمود ، زین العابدین ، امیر تیمور ، شاه منصور . علاوه بر این پادشاهان ، وزراء ایشان ؛ حاجی قوام ، برهان االدین ، فتح الله ، صاحب عیار ، خواجه جلال الدین تورانشاه ، هم مورد نظرو توجه حافظ بوده اند .
شاه شیخ ابواسحاق دو وزیر داشت : حاجی قوام الدین حسن ( حاجی قوام ) وخواجه عمادالدین محمود که هردو به حافظ التفات داشتند .
سی سال اول زندگی حافظ با سی سال آخر زندگی حاجی قوام همزمان بوده است . حاجی قوام اداره امور مالی شاه شیخ را برعهده داشت و تمغاچی فارس بود یعنی اداره مالیات و دارایی به دست او بود لذا به ثروت و مکنت معروف بود . حاجی قوام در همان سالی که مبارزالدین ، شیراز را محاصره کرده بود ( ۷۵۴ ه. ق ) در گذشت.
امیر مبارزالدین محمد ( ۷۱۸ ۷۶۵ ) پسر مظفر موسس سلسله آل مظفر است که در زمان پادشاهی، متعصب و ستمگر و خشک مغز بود . امیر مبارزالدین حدود پنج سال شاه فارس شد. شاه شجاع و رندان شیراز او را به طنز محتسب می خواندند. به نظر می رسد که حافظ نیز در بعضی غزلیات خود او را به اشاره هجو کرده است ولی هیچگاه نام امیر مبارزالدین را نه به مدح و نه به ذم نبرده است .
سرانجام شاه شجاع و شاه محمود پسران امیر مبارزالدین و شاه سلطان خواهرزاده اش ، از بیم جان خود در اصفهان او را دستگیر و بعدا کور کردند و بعد ا زمدتی جان سپرد .
جلال الدین شاه شجاع ( ۷۸۶ ۷۶۰ ) که ولیعهد امیرمبارزالدین بود در ۷۶۰ رسما شاه شد و بیست و شش سال سلطنت کرد . شاه شجاع نخست قوام الدین محمد صاحب عیار را وزیر کرد اما او را در ۷۶۴ کشت . سپس کمال الدین رشیدی و بعد از او جلال الدین تورانشاه را به وزارت گماشت .
شاه شجاع پادشاه خوب روی و با سطوت مظفری ، زیر نظر و تربیت خواجه قوام الدین صاحب عیار بالنده شد .
شاه شجاع پدر خود امیر مبارز الدین را کور کرد و با فرزند به غایت خوب روی و رشیدش نیز همین کار شنیع را کرد و د رعالم مستی امر کرد تا فرزندش سلطان شبلی را از نعمت بینایی محروم ساختند .
حافظ در حدود هفتاد و پنج غزل به صورت مستقیم از ممدوحان خود که شاهان خاندان اینجو ، آل مظفر، ایلخانیان و وزرا آنان ، نام برده یا از نعمات و بخششش های آنها ذکری نموده است یا آرزو و درخواستی از آنان را مطرح کرده است . این عناوین و افراد عبارتند از ؛ حاجی قوام ، آصف ، قوام الدین ، شاه منصور ، صاحب عیار ، احمد شیخ اویس ایلخانی ، ابولفوارس ، عبدالصمد ، ابو اسحاق، عماد الدین محمود ، شاه یحیی ، سلطان غیاث الدین ، شاه شجاع ، تورانشاه ، برهان، بو نصر بوالمعالی ، اتابک ، نصرت الدین ، خواجه ، خواجه جلال الدین .
با آنکه اغلب غزلیات حافظ انسجام مطلب ندارد و به قول بعضی محققین بیشتراشعارش چند وجهی و هر بیت در باره موضوع مستقلی مطرح شده است ولی در بعضی غزلیات که در مدح شاهان است وحدت موضوع غزل حفظ شده است .
کلمه آصف ، آصف عهد و آصف ثانی بیشترین تعداد تکرار در غزلیات داشته است و شانزده بار درغزلیات مختلف ، این کلمه تکرار گردیده است .
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما ( ۷۵ )
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گرچه دوریم از بساط قرب ، همت دور نیست
بنده شاه شمائیم و ثنا خوان شما
ای شهنشاه بلند اختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما ( ۷۵ )
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت ( ۷۷ )
شکوه آصفی و و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و از خواجه هیچ طرف نبست ( ۸۰ )
به جان خواجه و حق قدیم عهد درست
که مونس دم صبحدم دعای دولت تست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست ( ۸۱ )
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است ( ۸۵ )
حدیث حافظ و ساغر که می زند پنهان
چه جای محتسب و شحنه ، پادشه دانست
بلند مرتبه شاهی که نه رواق سپهر
نمونه ای ز خم طاق بارگه دانست ( ۸۷ )
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست ( ۸۸ )
من غلام نظر آصف عهدم کورا
صورت خواجگی و سیرت درویشانست ( ۸۸ )
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین، داد ( ۱۰۹ )
رساند رایت منصور بر فلک حافظ
که التجا به جناب شهنشهی آورد ( ۱۲۲ )
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد ( ۱۲۲ )
نظر بر قرعه توفیق و یمن دولت شاه است
بده کام دل حافظ که فال بختیاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملک و دین منصور
که جود بی دریغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد می گساران زد
ز شمشیر سر افشانش ظفر آن روز بدرخشید
که چون خورشید انجم سور تنها با هزاران زد
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ، ای دل
که چرخ این سکه دولت به دور روزگاران زد ( ۱۲۴ )
هزار نقد به بازار کاینات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد ( ۱۲۵ )
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد ( ۱۲۵ )
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد ( ۱۲۷ )
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد ( ۱۲۸ )
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان ، عشرت اشارت آمد
آلوده ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه
کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد ( ۱۳۰ )
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهد مدد
تا فخر دین عبد الصمد باشد که غمخواری کند ( ۱۳۷ )
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود ( ۱۴۳ )
گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم
کار ملک و دین ز نظم و اتساق افتاد بود ( ۱۴۴ )
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت ازین قصه به از صد رساله بود
آن شاه تند حمله که خورشید شیر گیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود ( ۱۴۵ )
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه می طلبد جمله باشدش موجود ( ۱۴۷ )
باد بهار می وزد از گلستان شاه
وز ژاله باده در قدح لاله می رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث الدین
غافل مشو که کار تو از ناله می رود ( ۱۴۹ )
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود ( ۱۵۰ )
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید ( ۱۵۴ )
به یمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد
خداوندا ز آفاقش نگه دار ( ۱۵۶ )
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر ( ۱۵۹ )
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس ( ۱۶۳ )
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش ( ۱۶۵ )
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
محل نور تجلیست رای انور شاه
چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش
بجر ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هشت گوش دلش محرم پیام سروش ( ۱۶۹ )
رندی حافظ نه گناهیست صعب
با کرم پادشه عیب پوش
داور دین شاه شجاع آنکه کرد
روح قدس حلقه امرش به گوش
ای ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش ( ۱۶۹ )
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
ای پادشه صورت معنی که مثل تو
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش
چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش ( ۱۷۰ )
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش ( ۱۷۰ )
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست به کسم از بهر مال و جاه نزاع
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع ( ۱۷۲ )
عمر خسرو طلب ار نفع جهان خواهی
که وجودیست عطابخش کریم نفاع
مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع ( ۱۷۳ )
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه جان و در دل
تعظیم تو برجان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل
روز ازل ار کلک تو یک قطره سیاهی
بر روی مه افتاد که شد حل مسائل
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
می نوش و جهان بخش که از زلف کمندت
شد گردن بدخواه گرفتار سلاسل
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل ( ۱۷۷ )
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل ( ۱۷۹ )
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی حرام
وانکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام ( ۱۷۹ )
آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم
از بازگشت شاه درین طرفه منزلست
آهنگ خصم او به سراپرده عدم ( ۱۸۰ )
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم ( ۱۸۲ )
به رندی شهره شهر شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم ( ۱۸۶ )
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خو گرم
ور باورت نمی کند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
« گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم »
منصور بن مظفر غازیست حرز من
وز این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
وز شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طمعه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیر گیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گوئی که تیغ تست زیان سخنورم
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو می شنیدم و بر باد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد درین قصه باورم
شکر خدا که باز درین اوج بارگاه
طاووس عرش می شنود صیت شهپرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم و گر نه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیده اش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت
واکنون فراغتست ز خورشید خاورم
مقصود ازین معامله بازار تیزیست
نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم ( ۱۸۸ )
حافظ به زیر خرقه قدح تا بکی کشی
در بزم خواجه پرده ز کارت بر افکنم
تورانشه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب تو طوق گردنم ( ۱۹۳ )
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم ( ۱۹۸ )
وفاداری و حق گوئی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق و الدینم ( ۱۹۸ )
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم ( ۱۹۹ )
خرم آن دم که چو حافظ به تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم ( ۲۰۰ )
خو شم آمد که سحر خسرو خاور می گفت
با همه پادشهی بنده توران شاهم ( ۲۰۰ )
برهان ملک دین که ز دست وزارتش
ایام کان یمین شد و دریا یسار هم
بر یاد رای انور او آسمان به صبح
جان میکند فدا و کواکب نثار هم
گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد
این پایدار مرکز عالی مدار هم
تا از نتیجه فلک و طور دور اوست
تبدیل ماه و سال و خزان و بهار هم
خالی مباد کاخ جلالش ر سروران
وز ساقیان سرو قد گلعذار هم ( ۲۰۱ )
محتسب داند که حافظ عاشق است
وآصف ملک سلیمان نیز هم ( ۲۰۱ )
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبح گهیم
شاه بیدار بخت را هر شب
ما نگهبان و افسر و کلهیم
گو غنیمت شمار صحبت ما
که تو در خواب و ما بدیده گهیم
شاه منصور واقف است که ما
روی همت بهر کجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم
دوستان را قبای فتح دهیم
رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم
وام حافظ بگو که بازدهند
کرده ای اعتراف و ما گوهیم ( ۲۰۸ )
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زرافشان جرعه ای بخشد به من ( ۲۱۱ )
گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یارب به یادش آور درویش پروریدن ( ۲۱۲ )
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من ( ۲۱۵ )
از مراد شاه منصور ای فلک سر بر متاب
تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین ( ۲۱۶ )
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو ( ۲۲۰ )
آیا درین خیال که دارد گدای شهر
روزی بود که یاد کند پادشاه ازو ( ۲۲۱ )
در این بیت که که معلوم نیست در عصر کدام پادشاه سروده شده ، حافظ خود را خوار و خفیف نموده و ا زخود با عنوان « گدای شهر » یاد می کند .
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده ( ۲۲۴ )
بس شکر باز گویم در بندگی خواجه
گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده ( ۲۲۶ )
نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را
از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی ( ۲۳۰ )
دانی مراد حافظ ازین درد غصه چیست
از تو کرشمه ای و ز خسرو عنایتی ( ۲۳۱ )
گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم
مقبول طبع شاه هنر پرور آمدی ( ۲۳۲ )
ز من به حضرت آصف که می برد پیغام
که یاد گیرد و مصرع زمن به نظم دری ( ۲۳۸ )
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان ساز نوروزی
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جنیبش صبح خیزان راست روز فتح و پیروزی ( ۲۳۹ )
صافیست جام خاطر در دوره آصف عهد
قم فاسقنی رحیقا اصفی من الزلال
مسند فروز دولت کان شکوه و شوکت
برهان ملک و ملت بونصر بوالمعالی ( ۲۴۲ )
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خود کامی ( ۲۴۴ )
سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی ( ۲۴۷ )
احمد الله علی معدله السلطان
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد
آنکه می زیبد اگر جان جهانش خوانی
دیده نادیده به اقبال تو ایمان آورد
مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی
جلوه بخت تو دل می برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
برشکن کاکل ترکانه که در طالع تست
بخشش و کوشش خاقانی و چنگیز خانی
گرچه دوریم به یاد تو قدح می گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
از گل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
حبذا دجله بغداد و می ریحانی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ ازو دیده دل نورانی ( ۲۴۷ )
همانطوری که ملاحظه می شود این غزل که در مدح شیخ اویس حسن ایلخانی است در بیت ششم آن ، حتی از چنگیزخان سرکرده خونخوار و خونریز مغولان وحشی و کوشش وی ، نیزذکری رفته و تمجید شده است .
گر تو فارغی از ما ای نگار سنگین دل
حال خود بخواهم گفت پیش اصف ثانی ( ۲۴۸ )
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پر سمن و سوسن آزاده کنی ( ۲۵۱ )
حافظ برو که بندگی پادشاه وقت
گرجمله می کنند تو باری نمی کنی ( ۲۵۱ )
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی ( ۲۵۳ )
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس توران شاهی ( ۲۵۴ )
حافظ چو پادشاهت گه گاه می برد نام
رنجش ز بخت منما ، بازا به عذرخواهی ( ۲۵۵ )
هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گوئی ( ۲۵۸ )
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
حجت الله مهریاری
۱ ) دیوان حافط – به تصحیح شادروان قاسم غنی
۲ )ماجرای پایان ناپذیر حافظ – دکتر محمد علی اسلامی ندوشن – انتشارات یزدان ۱۳۶۸
۳) یاد داشت های حافظ سیروس شمیسا نشر علمی ۱۳۸۸
توضیح :
شماره های ذکر شده در جلوی ابیات مربوط است به شماره صفحه در دیوان حافظ
mehraboOon
03-21-2011, 01:35 PM
حافظ، شاعر عاشقانه های بشری
در هنگام صحبت از حافظ شیرازی دو کلید واژه عشق وعرفان تلا» لو ویژه ای درساختار ادبی اشعار وی داشته و همین بیان هنرمندانه عمیق نسبت به مرزهای مفهومی عاشقی و عارفی، وی را ملقب به لسان الغیب کرده است.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/53ef64a7a62b968377c4f195977f817d.jpg
در هنگام صحبت از حافظ شیرازی دو کلید واژه عشق وعرفان تلا» لو ویژه ای درساختار ادبی اشعار وی داشته و همین بیان هنرمندانه عمیق نسبت به مرزهای مفهومی عاشقی و عارفی، وی را ملقب به لسان الغیب کرده است. در حقیقت شاخص اصلی و نقطه ثقل شعری حافظ تسلط وی بر مرزهای بیان در غزل است و از این باب وقتی در ابعاد هنری اشعارش متمرکز می شویم مواردی همچون رمزپردازی، مراعات نظیر، طنز، جان مایه غنایی کلا م، ایهام و ابهام برجستگی و درخشندگی خاصی دارد. با این زاویه نگرش رمزپردازی و نگره نمادین، شعر حافظ را خانه راز کرده و به آن وجوه گوناگون بخشیده است; در واقع شعر وی آیینه ای حقیت نما و بازتابی درست از شرایط دوران زندگانی اش است و نگاه تمثیلی وی به تمامی ارزش های فرهنگی و دینی یا تحلیل شرایط سیاسی و اجتماعی با بهره گیری از عبارت های دارای کد و شناسه، مکتب سمبولیسم ادبی در شعر فارسی را روحی حافظانه دمیده است. چنانکه در بیت زیر، «شب تاریک» و «گرداب حایل» از منظر مفهومی قابلیت تفسیر در چند معنا را دارا هستند:
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین حایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
بحث مهم دیگر درساختار را اشعار حافظ، رعایت دقیق و ظریف تناسبات هنری در فضای کلی ابیات یا همان مراعات نظیر است که شعر حافظ از این باب دارای اوج های بیانی بسیاری است; برای مثال به روابط حاکم بر اجزای این ابیات دقت کنید:
زشوق، نرگس مست بلند بالا یی
چولا له با قدح افتاده برلب جویم
شدم فسانه به سرگشتگی که ابروی دوست
کشیده درخم چوگان خویش، چون گویم
در موضوع جان مایه غنایی کلا م با مبدا و مطلعی از بیان در اشعار حافظ روبرو می شویم که مبتنی بر موضوع و مضمون دارای لحن های حماسی، شورآفرین، رندانه، طنز آمیز، حسرتبار و اندوهگین می شود; در این باب برای تفهیم بهتر بحث توجه شما را به ابیات زیر جلب می کنم:
الف) بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم (لحن شورآفرین)
ب) من وانکار شراب! این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
ج) ما آزموده ایم دراین شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش
از زاویه ای دیگر به کارکرد طنز درادبیات حافظ می رسیم که در این باب باید توجه داشت که زبان رندانه اشعار وی بر قالب طنز استوار شده و به واقع طنز، ظرفیت بیانی شعر او را گسترش داده و به آن شورو حیاتی عمیق بخشیده است وحافظ به مدد طنز، به بیان ناگفته ها به صورتی ظریف روی آورده و قالب گزنده اشعارش را در بستری شیرین قرار داده و نوش و نیش را در کنار هم گردآورده است; از این منظر پادشاه، محتسب، زاهد ریاکار و حتی خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهای حافظ هستند که به عنوان نمونه می توان ابیات زیر را مثال زد:
الف) فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام، ولی به زمال اوقافست
ب) باده با محتسب شهرننوشی زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
در بحث ایهام و ابهام بیان شعری حافظ توجه به چند نکته ضروری است: اول آنکه به اقتضای هنری که حافظ در نمادگرایی داشت، کوشید تا با قالبی شکوهمند ازاوج بیان غنایی، ساختار ادبی اشعارش را جلوه ای ناب بخشد و از آنجا که یکی از برجسته ترین ویژگی های شعر ناب، ابهام است، حافظ بیشترین سود را در بیان شعری اش از این اسلوب و روش کلا می برده است. دوم آنکه زمان پرآشوب و فتنه ای که حافظ در آن زندگی می کرد، از ظاهر معترض، زبانی خاص را طلب می کرد; زبانی که قابلیت تفسیر به مواضع مختلف را داشته باشد و از این وجه حافظ با رویکردی که به ایهام، طنز و سمبول داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند; بیانی که هم قابلیت اشاره به ناگفته ها را داشت و هم سراینده اش را از فتنه ها و آشوب های زمان در امان نگه می داشت. در وضعیت سوم باید اشاره داشت که آشکارکردن اسرار در سنن عرفانی ناپسنداست و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و رازآموزی عارفانه، زبانی خاص دارد و از آنجا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالی ترین شکلش بهره می برد; به این ابیات توجه کنید:
الف) دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفانیست
ایهام در این بیت، در معنا شناسی کلمه«عهد» به معنای زمانه و پیمان نهفته است.
ب) دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
ایهام در ترکیب کلا می«نقد قلب» به معنای نقد دل و سکه قلا بی است.
ج) عمرتان باد و مرادهای ساقیان بزم جم
گرچه جام ما نشد پرمی به دوران شما
ایهام در کلمه «دوران» به معنای عهد و روزگار، و دورگردانی ساقی است. با توجه به این مسایل است که تفکر حافظ، عمیق، زنده، پویا، ریشه دار و در خروشی حماسی است و شعروی بیت الغزل معرفت شده است. از مهمترین وجوه تفکر حافظ می توان به موارد زیر اشاره داشت: الف) نظام هستی در اندیشه حافظ همچون هر متفکر عارفی، نظام احسن است و در این نظام، گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند، به ابیات زیر دقت کنید:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟
من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کشدم، می رویم
د) عشق، جان مایه هستی است و در دریای پرموج و خون فشان عشق، جزجان سپردن چاره ای نیست، حافظ در بیت زیر به زیبایی این مفهوم را تجسم ادبی بخشیده است:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد
دست غیب آمد و برسینه نامحرم زد
هـ) تسلیم، رضا و توکل ابعاددیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد، به ابیات زیر دقت کنید:
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
و) فرزند زمان خود بودن، نوشیدن جان حیات در لحظه، درک و دریافت حالا ت حقیقی زندگی از دیگر ابعاد جهان بینی حافظ است که در ابیات زیر متجلی شده است:
۱) به مامنی رو و فرصت شمر طریقه عمر
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
۲) فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
ث) انتظار موعود و رسیدن به آرمان شهر از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد; حافظ گاه به زبان رمز و نماد و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است و در واقع اصلا ح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است. به این ابیات دقت کنید:
۱) مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
۲) ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
۳) یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
با توجه به این قالب ساختاری است که همواره بر این مساله تاکید می شود و او جدای از شیرینی، سادگی و ایجاز، روح صفا و صمیمیت را در ابیات خود جلوه گرساخت; در حقیقت حافظ در غزلیات خود تمامی ارزش های فرهنگی وانسانی را که به آن معتقد بود و تمامی صفات منفی را که نسبت به آنها بر می آشفت در ساختار شعری اش وارد و از این باب است که حقیقت جویی، یکرویی، وحدت، قرب الهی و وصال جانان با لحنی شور آفرین و حماسی در اشعار این شاعر بزرگ بازتاب یافته و شاعر خشم و تنفر خود را نسبت به اختلا ف، نفاق، ریا، تزویر و ستیزگی های قشری بیان کرده است.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
نویسنده : نیما بهدادی مهر
روزنامه مردم سالاری ( www.mardomsalari.com )
mehraboOon
03-21-2011, 01:36 PM
لسان الغیب
به مناسبت سالروز بزرگداشت خواجه شمس الدین محمد شیرازی
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/8681433d50a22483be9731592eb20945.jpg
عزیزان! هفته آینده سالروز بزرگداشت لسان الغیب، از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران است. بله، خواجه شمس الدین محمد شیرازی، شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ را می گویم.
شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از حقیقت هستی است و البته او از بزرگترین شاعران نغزگوی ادبیات فارسی است. حافظ در اوایل قرن هشتم ه .ق حدود سال ۷۲۷ در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاء الدین، بازرگان و مادرش اهل کازرون بود. پس از مرگ پدر، شمس الدین کوچک نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر کرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درک کرد. او به تحقیق و مطالعه کتابهای بزرگان آن روزگار پرداخت.
حافظ همچنان که از تخلص او برمی آید، قرآن را از حفظ داشت و به چهارده شکل (قرائتهای هفتگانه) می خواند. حافظ دارای زن و فرزندان بود و در غزلیاتش به مرگ یکی از فرزندانش اشاره کرده است. حافظ به سفر علاقه ای نداشت و چون دلبستگی خاصی به شیراز داشت تقریباً تا آخر عمر از شیراز خارج نشد و تنها یک بار به شهر یزد سفر کرد. همچنین به دعوت سلطان محمود دکنی راهی دکن شد ولی در جزیره هرمز گرفتار توفان گردید و به همین دلیل سفر خود را آغاز نکرده به پایان برد و به شیراز بازگشت.
حافظ مردی بود ادیب، عالم به علوم ادبی و شرعی و آگاه از دقایق حکمی و حقایق عرفانی. استعداد خارق العاده اش در تلفیق مضامین و آوردن صنایع گوناگون بیانی در غزل، او را سرآمد شاعران زمان خویش و حتی تمامی شاعران زبان فارسی کرده است. او بهترین غزلیات مولوی، سعدی، کمال، اوحدی، خواجو و سلمان را استقبال کرده است اما دیوان او به قدری از بیتهای بلند و غزلیات عالی و مضمونهای نو پر است که این تقلیدها و تأثرها در میان آنها کم و ناچیز می نماید. علاوه بر این، مرتبه والای او در تفکر عالی و حکمی و عرفانی و قدرتی که در بیان آنها به فصیحترین و خوش آهنگترین عبارات داشته، وی را به عنوان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین شاعران ایران قرار داده و دیوانش را مورد قبول خاص و عام ساخته است. این نکته را نباید فراموش کرد که عهد حافظ با آخرین مراحل تحول زبان فارسی و فرهنگ اسلامی ایران مصادف بود. از این روی زبان و اندیشه او در مقایسه با استادان پیش از وی به ما نزدیکتر است و به این سبب است که ما حافظ را بیشتر از شاعران خراسان و عراق درک می کنیم و سخن او را بیشتر می پذیریم. از دیگر نکات اشعارحافظ، توجه خاص او به استفاده از صنایع مختلف لفظی و معنوی است. به نحوی که کمتر بیتی از او می توان یافت که خالی از نقش و نگار صنایع باشد. اما چیره دستی او در به کار بردن الفاظ و صنایع به حدی است که صنعت در سهولت سخن او اثری ندارد و کلام او را متکلف نمی نماید. بر خلاف اطلاعات حافظ از دقایق عرفانی و اشارات مکرر او به نکات عرفانی، حافظ پیرو طریقتی خاص نبوده است بلکه به عقیده بسیاری، خود او به تنهایی مراحل سلوک و کمال را طی کرده و به درجاتی نیز رسیده است. دیوان کلیات او مرکب است از غزلیات، چند قصیده، قطعه، رباعی و دو مثنوی کوتاه با نامهای «آهوی وحشی» و «ساقی نامه».
از نکات قابل توجه در باره دیوان حافظ، رواج فال گرفتن تفأل از آن است که سنتی تازه نیست و از دیرباز در میان آشنایان شعر او متداول بوده است و چون در هر غزلی از دیوان حافظ می توان به هر تأویل و توجیه بیتی را حسب حال فال گیرنده یافت، او را «لسان الغیب» لقب داده اند. حافظ با توان شاعری بسیار داستانهای قرآنی را با اشاره های ظریف در شعرش بیان
می کند اما به واقع او ناظم شعر نیست که به بیان روایی داستان بپردازد بلکه شاعری تواناست که با تحلیل و شناخت عمیق، بسیاری از مسائل قرآنی و اجتماعی را در قالب شعر ارائه می دهد. نگاه حافظ به جهان هستی، نگاهی فراگیر است به گونه ای که تمام مسائل مادی و معنوی را با بیانی شیرین و محکم و با به کارگیری استعاره و تشبیه، ایهام و مجاز و سایر صناعات ادبی بیان می کند. زمانی که با شاعری چون حافظ رو به رو هستیم در واقع با جهانی سرشار از ظرافت و معنا رو به روییم. گستردگی معنایی در شعر او به حدی است که هر کس از دیدگاه خویش مفاهیم ذهنی متناسب با تفکر خود را در شعرش پیدا می کند و نظری خاص در باره او ارائه می دهد.
اصطلاحات عرفانی که در شعر حافظ به کار برده می شود، در اثر آگاهی کامل و شناخت معنایی صحیح است اما به واقع حافظ قبل از اینکه عارف باشد، شاعری بزرگ و تواناست و تفکر شاعرانه اش بر عرفان او برتری دارد. حافظ دیدگاه عارفانه و امیدوار کننده دارد و عرفان به مفهوم واقعی کلمه در اشعار او نمایان است و در شعرش همواره امید به آینده ای روشن را نوید می دهد. به گونه ای که مخاطب با مطالعه اشعارش به نوعی لذت معنوی دست می یابد. حافظ ، شاعری است که در قرن حاکمیت ریا و خفقان، شعری فراگیر و رندانه دارد و از همه مسائل جهان هستی با بیانی ظریف و رندانه سخن می گوید و همواره از تظاهر و تزویر دوری می جوید و شعر برایش جنبه ای متعالی و آرمانی دارد.
اشعار حافـظ شیـرازی بـا الهام از تعالیم ناب اسلامی و مفاهیم گرانقدر قرآنی سروده شده است و همگی این اشعار حاوی کنایات و استعارات زیبا و بی نظیر است.
این شاعر پرآوازه ایران زمین در سال ۷۹۱ یا ۷۹۲ هجری قمری دارفانی را وداع گفت . روحش شاد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
مجتبی احمدی
روزنامه رسالت ( www.resalat news.com )
mehraboOon
03-21-2011, 01:37 PM
به ناامیدی از این در نرو بزن فالی
نگاهی به زندگی لسان الغیب به مناسبت سالروز بزرگداشت حافظ
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/807d6de4b3b7630c7f2daae907c0e6fa.jpg
کتاب حافظ را که باز کنی با تو حرف می زند. مهم نیست سطح تحصیلا تت چقدر باشد، خواجه حافظ آنقدر بزرگ است که خود را در حد درک اندک ما پایین میآورد تا هر کس به قدر دانش خود گفته هایش را درک کند.
می گویند خواندن شعر حافظ هم دشوار است چه برسد به درک و تفسیر آن!
با این وجود مردم ایران ارادتی خاص به خواجه شیراز دارند و هر کس کتاب حافظی می یابد، ناخودآگاه نیتی می کند و تفالی به حافظ می زند.
خود خواجه حافظ هم در اشعارش می گوید:
به ناامیدی از این در نرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
اینجاست که می گویند هر وقت دلتان گرفت، شعر حافظ آرام بخش روی بی قرارتان می شود چرا که او لسان الغیب است.
زبانی که از عالم غیب سخن می گوید و شعرهایش را متناسب حال دل خوانندگانش بر آنها عرضه می کند تا رابطه ای معنوی با آنها برقرار کند. با آنها که در حد درک خود با شعرهای حافظ ارتباط برقرار می کنند.
از وقتی خودم را شناختم، روی اتاقچه اتاق پدر بزرگ ۵ جلد کتاب وجود داشت. آن روزها که هنوز سنم به خواندن و نوشتن قد نمی داد فقط می دانستم که یکی از این کتاب ها را هر روز پدربزرگ می خواند و یکی دیگر را گاه و بی گاه اما سه کتاب دیگر را به ندرت به دست می گرفت.
بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم کتابی که هر روز در دست پدربزرگ می بینم "قرآن" است. اما کتاب دوم که گاه و بی گاه در دست پدربزرگ می دیدم دیوان حافظ بود و آن سه دگر که به ندرت می خواند دیوان شمس بود و شاهنامه و رباعیات عمر خیام.
اوایل نمی دانستم که علت ارادت پدربزرگ به خواجه شیراز چیست تا اینکه بعدها خودم هم به درد پدربزرگ دچار شدم و حافظ شد مونس لحظه هایم. خاطره شب های بلند یلدا، هر سال که بزرگتر می شدم در ذهنم پررنگ تر می شد و در کنارش دیوان حافظ ذهنم هم رشد می کرد و هر سال که می گذشت بر تعداد غزلیات از بر شده ذهنم افزوده می شد و حافظ کوچک کتابخانه ذهنم بزرگتر و بزرگتر می شد.
اما آنچه همیشه برایم شیرین بود تفال به دیوان خواجه شیراز بود که هر بار پیامی تازه برایم داشت.
پیامی که شب های یلدا با صدای لرزان پدربزرگ به گوشم می رسید و شب های دگر با صدای نسیمی که عطر بهار نارنج های شیراز را برایم به ارمغان می آورد.
خوب یادم هست آخرین باری که به حافظیه اش رفتم تا طعم شعرش را با عطر درختان نارنج حس کنم، خنکای بادی که از میان برگ های درختان نارنج گذشته بود، روحم را با طراوت کرد و بی اختیار زیر لب زمزمه کردم:
"خوشا شیراز و وصل بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش"
هنوز به آرامگاه حافظ نزدیک نشده بودم که کنار شب بوها دختر جوانی را دیدم که دیوان حافظ را محکم در آغوش گرفته و زیر لب زمزمه می کند:
یا خواجه حافظ شیرازی تو داننده هر رازی تو را به شاخه نباتت قسم حاجتم را برآورده سازی
و با چشمان بسته آرام کتاب حافظ را باز می کند تا فالش را در خلوت شاعرانه خود بخواند.
نمی دانم فالش چه بود و حافظ چه پیامی برایش داشت اما هر چه بود این حرکت حس عجیب مرا بیشتر کرد.
نمی دانم فلسفه فال حافظ چیست و ما ایرانی ها از چه زمانی دیوان حافظ را محرم دوراهی های زندگی خود قرار دادیم.
اما دکتر حبیب نبوی که سالهاست به پژوهش درباره شاعر پرآوازه شیراز می پردازد معتقد است: تفال به اشعار حافظ به دلیل دو پهلو بودن و یا ایهام داشتن این شعرهاست. یعنی از اشعار حافظ می توان بیش از یک معنی را استنباط کرد و به همین دلیل است که وقتی کسی فال حافظ را باز می کند نقشی از حال و مشکل خود را در آن غزل می یابد.
دکتر نبوی که همزمان با روز بزرگداشت حافظ صحبت می کند می گوید: حافظ به دلیل موقعیت اجتماعی زمان خودش که فضایی بسته داشته، زبان کنایه و ایهام برگشوده و این ایهام در شعرهای حافظ از سایر شاعران قوی تر است.
با دکتر نبوی که صحبت می کنم باز هم فلسفه فال ذهنم را مشغول می کند و دکتر در این باره این طور توضیح می دهد که از زمان پیدایش انسان، تفال به شیوه های گوناگون وجود داشته چرا که انسان ها بنا به شرایط زندگیشان با بحران هایی مواجه می شدند و راه حل منطقی این بحران را نمی دانستند و از طرفی نمی خواستند که امیدشان را قطع کنند بنابراین به تفال و استخاره روی آوردند.
اما بعدها انسان ها تصمیم گرفتند، از تفال معنایی را برداشت کنند که گشایش کارشان را نشان دهد.
این حافظ پژوه در ادامه می گوید: فال حافظ از یک لحاظ درست است و آن این است که انسان را از بن بست نجات می دهد. اما معنای شعر حافظ بسیار ژرف تر از آن است که فقط مختص تفال باشد با این حال حافظ اشعارش را در حد ذهن تمام مخاطبانش پایین می آورد تا همه قدرت درک و تفال بر آن را داشته باشند.
به گفته دکتر نبوی درافسانه ها و قصه ها روایت های زیادی در مورد فال حافظ وجود دارد مثلا در قصه ها آمده است که "روزگاری شخصی بود که اعتقادی به فال حافظ نداشت.
از قضا این شخص در گوشه چشم او یک پارگی و زخم وجود داشت. روزی دوستانش به او می گویند بگذار نظر حافظ را در مورد تو بدانیم و وقتی به دیوان خواجه تفال زدند، این شعر آمد که "چشم دریده ادب نگه ندارد" و درجای دیگر آمده است روزی مگس خان افغان که یکی از فاتحان افغان در ایران بود قصد می کند که مقبره حافظ را به جای دیگری منتقل کند و در این مورد پافشاری بسیار می کند تا اینکه تصمیم می گیرند تفالی بر دیوان حافظ بزنند و نظر خواجه را در این زمینه بدانند که در جواب تفال این شعر می آید:
"ای مگس عرصه سیمرغ نه جولا نگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری
البته به گفته دکتر نبوی این افسانه ها هیچ مبنای علمی و منطقی ندارند وفقط نسل به نسل گشته اند و به ما رسیده اند.
و اما این حافظ پژوه معتقد است که این روزها برخی سودجویان مراعات شان و منزلت خواجه شیراز را نمی کنند و اشعار حافظ را در حد فال پایین میآورند. از این جمله بی حرمتی ها می توان به کتاب های حافظ همراه با فال و یا تفسیر عرفانی غزلیات حافظ اشاره کرد. این درحالیست که در اکثر این کتابها تعبیرهای نامربوط و سلیقه ای به چاپ رسید که ارتباطی به اشعار حافظ ندارد و برداشت اشتباه نویسنده را به خورد خوانندگان می دهد.
وقتی دکتر نبوی به این مسائل اشاره می کند با خودم فکر می کنم که وجود ستاره هایی مانند حافظ در آسمان ادبیات کشور ما افتخاری بی بدیل است که با کج سلیقگی ها و خرافه پرستی های ما می تواند فروغ واقعی خود را پنهان کند و تک تک ما در قبال حفظ و درخشان تر شدن این ستاره ها موظفیم و در قبال فرزندان آینده این خاک مسوول.
● کودکی حافظ
می گویند بها»الدین محمد، پدر حافظ در عصر اکباتان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده و در آنجا از طریق بازرگانی ثروت فراوانی اندوخته بود اما زمان زیادی نگذشت که دارفانی را وداع گفت و کارهای تجاری او آشفته و نابسامان شد.
وارثان او که همسر و فرزند خردسالش خواجه شمس الدین محمد یا همان حافظ شیرازی بودند پس از مرگ او به بینوایی و تنگدستی افتادند.
حافظ کوچک که حالا هم غم بی پدری را تحمل می کرد و هم فقر و نداری را از همان روزها ناچار شد روزی خود را از راه کار و زحمت به دست آورد.
با این حال هر وقت فرصتی پیدا می کرد به مکتب خانه ای که نزدیک به خانه شان بود، می رفت و به کسب کمال می پرداخت.
همان روزها بود که حافظ شروع به حفظ کردن قرآن مجید کرد و بعدها تخلص خود را «حافظ» انتخاب کرد.
آن روزها لقب «حافظ» به طور عموم به کسانی اطلا ق می شد که می توانستند قرآن را به صورت کامل و بدون غلط از بربخوانند. خوداوهم در این باره گفته است.
«زحافظان جهان کس چوبنده جمع نکرد/ مسایل حکمی یا نکات قرآنی»
و در جای دیگری می گوید:
«عشقت رسد به فریاد گر خودبه سان حافظ/ قرآن زبربخوانی در چارده روایت»
پس از آن طبع ناآرام حافظ که از علوم ظاهری و مشتی الفاظ و اصطلا حات سیراب نمی شد به دنبال حقیقتی ناب رفت.
حقیقتی که فقط با تحمل زجر و زحمت رنج و غصه و حرمان و خستگی حاصل می شد. پس حافظ به این وادی قدم نهاد و پس از دوندگی ها و کوبیدن بیهوده درها و ناامیدی ها سرانجام به وادی یقین رسید. یقینی که مختص او بود از همین یقین بود که حافظ تبدیل به یک انسان کامل شد.
حافظ تمام عمر خود را در گوشه نشینی و عزلت گذرانده و در زمان حیات خویش شهرت زیادی داشته است.
حافظ در سن ۳۸ سالگی همسر خود را از دست داد و پس از آن باز هم زمانه دست ناسازگاری خود را به او نشان داد و فرزندش را هم از او گرفت. درباره نحوه زندگی حافظ هیچ اطلا ع دقیقی در دست نیست. حتی به مقدار یک منبعی که هم عصر او باشد خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد.
● حافظ هیچ گاه به سفر نرفت
برعکس سعدی که تمام عمر خود را در سفر گذراند، حافظ هیچگاه به سفر نرفت و تمام عمر خود را در شیراز سپری کرد.
خودش در این باره می گوید:
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
می گویند: دو نفر از پادشاهان هند سعی کردند حافظ را به سفر هندوستان و دیدن دربار خود راغب کنند. یکی از آنها محمود شاه بهمنی رکنی بود.
که شاهی شعر دوست و شاعر نواز بود. او به وساطت یکی از مقربان درگاه خود موسوم به میر فضل الله، حافظ را به دربار خود دعوت کرد و برای او وجهی که کفاف سفرش را بکند فرستاد.
حافظ قسمت عمده آن مبلغ را قبل از حرکت از شیراز خرج کرد و در بین راه خود به خلیج فارس به قصبه لا ر رسید. در آنجا یکی از دوستان فقیر و تهی دست خود را دید و آنچه برای او باقی مانده بود به او عطا کرد.
حال دیگر پولی برایش باقی نمانده بود اما دو نفر از بازرگانان ایرانی با نام های خواجه محمد کازرونی و خواجه زین الدین همدانی که عازم سفر هندوستان بودند از حافظ خواستند که با آنها همسفر شود و آنها هم در ازای لذت مصاحبت او مخارج مسافرتش را بپردازند. حافظ تقاضای آنها را پذیرفت و با آنها تابندر هرمز رفت و در آنجا در کشتی که منتظر حمل او به هندوستان بود نشست.
وقتی کشتی آماده حرکت شد، دریا را طوفانی فرا گرفت در همین حین حافظ را ترسی عظیم فرا گرفت و از سفر منصرف شد و به شیراز بازگشت و برای محمودشاه غزلی ساخت و به هندوستان فرستاد. این ابیات از آن غزل است:
دمی باغم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
شکوهه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامی درنمی گیرد
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد
بس آسان می نمود اول غم دریا ببوی سود
غلط کردم که یک طوفان به صد گوهر نمی ارزد
برو گنج قناعت جوی و کنج عافیت بنشین
که یکدم تنگدل بودن به بحر و برنمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان به صد زر نمی ارزد
شبلی نعمانی حکایت می کند که پادشاهی دیگر از هندوستان موسوم به سلطان غیاث الدین پسر سلطان اسکندر بنگالی که در سال ۷۶۸ هجری به تخت سلطنت نشست با حافظ ارسال و مرسولی داشت و حافظ غزل زیر را برای او سروده است:
ساقی حدیث سرو وگل و لا له می رود
وین بحث با ثلا ثه غساله می رود
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
حافظ ز شوق مجلس غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله می رود
همچون همه هنرهای راستین، شعر حافظ، پرعمق، چندوجهی، تغییر پذیر و تبیین جوی است.
او هیچ گاه ادعای کشف غیب گویی نکرده ولی از آنجا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته تاثیر عمیق معنویت و عرفان در اشعارش بیداد می کند.
شعر حافظ شعر ایهام ابهام است. ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است. نقش موثرایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد: اول آنکه حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به ناب ترین حالت ممکن صورت بخشد.
رمزپردازی شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشیده است. شعر او بیش از هر چیز به آینه ای می ماند که صورت مخاطبش رادر خود می نمایاند و این موضوع به دلیل حضور سرشار نمادها و سمبل هایی است که حافظ در اشعارش آفریده است.
به مزارش که بروی حضور سبز عاشقانش را می بینی که با سبزی درختان نارنج در هم آمیخته و فضای آسمانی مقبره حافظ را رویایی و عرفانی کرده است.
آنجا دیگر از مادیات و ظواهر زندگی خبری نیست. آنجا همه چیز آسمانی است. آنجا همه با عالم غیب ارتباط برقرار می کنند چرا که بر سر مزار لسان الغیب آمده اند. آنجا هیچ کس را نمی بینی که از بوی عشق مست نباشد.
آنجا عشق حرف اول و آخر را می زند.
در آنجا آیه های قرآن را می بینی که در میان ابیات حافظ خود را نشان می دهند و نام حافظ را مقدس تر از پیش بر زبان ها جاری می سازند.
شاید تعداد انسانهایی که به کمال رسیدند آنقدر معدود و محدود باشد که نتوان کسی را شایسته جانشینی خدا بر روی کره خاکی دانست اما حافظ در زمره بندگان مقربی است که می توان به جرات گفت خداوند او را شایسته جانشینی خود می دانسته و او را به هدایت و کمال رسانده و این افتخار هر ایرانی است که شاعری را در وطن خود می شناسد که عالم معنا را درک کرده و با ظواهر پوچ و بی معنی سالهای سال فاصله دارد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
نویسنده : مرجان حاجی حسنی
روزنامه مردم سالاری ( www.mardomsalari.com )
mehraboOon
03-21-2011, 01:38 PM
چنین گفت حافظ...
به مناسبت بزرگداشت حافظ شیرازی
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/596380f32b316921f1b60aeefedfbf01.jpg
... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
هنگام ورود به حوزه تفکر ایرانی مشکل ترین کار، سخن گفتن درباره حافظ است. برای دستیابی به گفته های حافظ راهی دراز در پیش رو داریم.
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل پیش است در هدایت
این متن به طور اجمال محتوای معنوی و جهان درونی و ذهنی اعجوبه ادب فارسی حافظ شیرازی به همراه غزلیاتش را مورد بررسی قرار می دهد.
شمس الدین محمد حافظ شیرازی، شاعری محافظه کار و طرفدار ثبات سیاسی بود. چنانچه با شش، هفت امیر که در طی عمرش که بر شیراز حکومت می کردند در کمال تفاهم و مدارا گذراند و از همه یا اغلب آنان مستمری وصله دریافت می کرد. حکیم شیرازی طبیعت و ذهنی شاد و خاطری امیدوار داشت و سبک او آمیزه ای از سه عنصر:
نوکلاسیسیم، رمانتیسم و سمبولیسم می باشد.
غزلیات حافظ در سال های سیاه وحشت، ترانه ابدی است در ستایش آزادی و بی تعلقی.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حکیم دارای شخصیتی ژرف و شگرف، اصول گرایی اخلاقی و در عین دیانت و اعتقاد، ترک تعصب داشت.
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
درخصوص اصول پسندیده اخلاقی، از قبیل همت والا، سعی و کوشش، امید و رجا... اشعار زیبایی دارد.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
حافظ را «امید لحظات مرگبار انسانی ایرانی» و بنیانگذار اندیشه های عشق و شادی می دانند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمات شب آب حیاتم دادند
در دیوان حکیم شادی و سرور با واژه هایی چون بخت و امید، کام، مژده، بشارت، فال و اقبال هم معناست.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
واژه غم که ۱۷۹ بار تکرار شده نشان از آن است که حافظ تمام جهان را بی ارزش تر از آن می داند که در قبال اندوه و غمی فرا چنگ آید:
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ماکزین بهتر نمی ارزد
غصه که ۲۳ بار آمده، بیان می کند که بیشترین بسامد این واژه در بیت هایی است که پیشنهاد «غم مخور» را با زبان و بیان های متفاوت همراه دارد.
در بیابان گر بشوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
در غزلیات بلبل شیراز همه چیز دیده می شود. غزل صوفیانه دارد؛ اما به صوفیان می خندد. فیلسوف است؛ ولی فلسفه را نارس می شمارد. عالم است؛ اما عالم مخصوصی که بوی عرفان از عملش می آید. اما حافظ حکیمی خوشبین است که بر همه کائنات لبخند می زند.
حافظ آشکارا خود را «بنده عشق» می خواند و جهان بینی او برپایه عشق استوار است، و حاصل این عشق رهایی از بند عشق است. ملک الفضلأ بازتاب تمام ناتوانی ها و عظمت انسانیت را در شعر خویش به تماشا می گذارد. از این رو پیام او، پیام عشق است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
سخن گفتن به زبان حال شگردی است که در غزلیات لسان الغیب به چشم می خورد. زبان حال در دیوان غزلیات فقط گفت وشنود نیست. سازهای موسیقی، گل ها، بلبل، مرغ سحر، عقل، قضا، دولت بیدار، هاتف غیبی و... همه جنبه شاعرانه و خیالی دارند و کل این فضا را می توان «عالم خیال» یا «عالم فکرت» نامید.
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و زقضا مگریز
حافظ با داشتن بینش واقع گرا و جهان بینی ژرف از جمله شاعران «زمان ناپذیر» است. او که در دوره ای مملو از فساد و انحطاط اجتماعی می زیست، با درک اجتماعی عمیق خود درصدد اصلاح و بیداری حکام و سلاطین و روحانی نمایان دین فروش برآمد.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
حکیم در اشعار خود به منظور اصلاح حکام و جامعه بیداد زده خویش، آشکارا به صلح طلبی و بشردوستی تأکید می کند. رسالتی که حافظ را به ایجاد سیاستی مدبرانه رهنمون کرد، مربوط به خطه خاص یا دنیای آن روز نیست. او احساس رسالتی جهانی داشته و فرمولی ارایه کرده که امروز در سده بیست و یکم کاملا پذیرفته شده و آن شیوه زیست با یکدیگر در صلح و صفاست.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
رسالت جهانی حافظ را نباید حمل بر بلندپروازی کرد؛ زیرا واژه هایی که برای غزلیاتش به کار برده پس از شش سده هنوز نو و نمونه ای برای سخن سنجیده گفتن است.
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
حافظ آگاهی دقیق نسبت به انواع خط خوشنویسان زمان خود داشته و اگر خود خوشنویس نبوده، به نحو وسیع و عمیقی با این هنر ارتباط و به آن علاقه داشته است.
کسی که حسن خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
اما باورهای حکیم شیراز کدامند؟ کسانی که به حقیقت می رسند نباید آن اسرار را نزد اغیار بازگو کنند. زیرا درک این مفاهیم برای غیرناممکن است. جهان را به کام خردمندان نمی داند. هستی را پررمز و راز می انگارد که برانسانها سربسته مانده است و معتقد است که عمر شتابان می گذرد.
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
حافظ توانسته تلفیقی ظریف و شاعرانه از محتوای توحیدی و قرآنی با ظرافت ایرانی ایجاد کند. در دیوان او «دیرمغان» داریم با محتوایی که مسجد و کعبه باید داشته باشد؛ «پیرمغان» را داریم با شخصیت و محتوایی که باید یک روحانی و عالم دینی اسلامی داشته باشد و «جام جم» یا «جام جمشید» را داریم به جای «دل مؤمن». حافظ معنویت، حقیقت و کلمات حقی را که باید از زبان زاهد بشنویم از دهان پیرمغان جاری می سازد:
گر پیرمغان مرشد من شد چه تفاوت
درهیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
از ویژگی های فرهنگ ایرانی که در شعر حافظ موج می زند، توجه به شادی است که در معنای عمیق و فلسفی، شور حیات داشتن است:
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که کافر نبرد راه به مقصود
حکیم شیراز نظاره گری اجتماعی است و مانند هنرمندی توانا به کمک تخیل خلاق خود به تشریح و تفسیر عاطفی جهان می پردازد و برای این منظور قالبهای عرفانی را برمی گزیند:
جهان و کار جهان جمله هیچ درهیچست
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
لسان الغیب مفسر زندگی و بیان کننده رموز زندگی است در کلام او روح معانی با الفاظ چنان پیوسته که نمی توان یکی را از دیگری جدا کرد و اساس غزلیاتش بر تخیل و فکر والای اوست:
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست؟
حافظ به بیهودگی زندگی بر روی کره خاکی، تشنگی انسان برای شناخت و نزدیک شدن به خدا، هویدا شدن خدا در چهره انسان واقعی و جایگاه بشر در دنیا و زندگی ابدی اشاره دارد.
مجو درستی عهد ازجهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است
ایمان حکیم با عشق عجین شده است. ایمانی از سر خلوص و خشیتی از روی معرفت. معرفتی که از گنج قرآنی که در سینه داشت باور می شد:
با چنین گنج که شد خاذن او روح الامین
به گدایی به درخانه شاه آمده ا یم
حافظ مسلمانی معتقد است و زندگی اش با قرآن رنگ و بویی خاص گرفته و به انبیاء و حضرت ختمی مرتبت اشارات و توجه خاصی مبذول داشته است. استفاده زیرکانه از معتقدات و مقدسات یکی از ارکان طنز حافظ است و به تعبیری «انتقاد حافظ فرع بر اعتقاد اوست». ذکر همین موارد، نشان از استواری ایمان حافظ دارد. زیرا یکی از نشانه های ایمان راسخ سعه صدر است نه تعصب. حافظ مومنی است عالی مشرب و حقیقت بین که با ذکاوت خاص خود لایه های قشری و سطحی مسائل را کنار می زند و به عمق مسائل می رسد و همین امر موجب می شود که تساهل را به جای تعصب برگزیند:
در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حکیم شاعر شب است، آنچه دارد از خوان گسترده شب است و شب حافظ به یقین بحث گسترده تری می طلبد و نیازمند تفحص بیشتری است:
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
حافظ این مرد عجیب، هفت خصوصیت دارد که تاکنون نصیب هیچ گوینده دیگری نشده است:
۱) دیوانی دارد که مردم از طریق آن می خواهند به نهفته های سرنوشت خود دست یابند.
۲) کوچکترین کتاب زبان فارسی را که بیشترین معنا در آن گنجانده شده، سروده است.
۳) گوینده این کتاب علیرغم سفر نکردن و گوشه نشینی بر کنه اندیشه بشری احاطه دارد.
۴) هیچ حرف تازه ای در کتابش نیاورده و هر آنچه هست گفته های پیشینیان است به زبان نو.
۵) با وجود زیستن در دوران انحطاط تاریخ ایران بر روی رگه های اصلی زندگی دست گذاشته است.
۶) شخصیت دوگانه ای دارد؛ هم مقدس و هم مردود و مشکوک.
۷) خالق دنیایی عجیب است که هم زمینی است و هم فرازمینی.
ملک الفضلا دراین باره که کسی یا فرشته ای به او تلقین شعر کند سخنی نمی گوید. اما گاهی کسی را می یابد که در درون او فغان و غوغایی بپا کرده است:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
گاهی به طور کلی سخن خویش را الهام فرشته غیب یا هاتف می داند و گاهی نیز حرف خود را سخن سلطان ازل می پندارد:
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم
کلمات در نزد حکیم برخلاف سایر شاعران پروازی پروانه ای دارند و خواننده را در تحرک درونی قرار می دهند.
تشبیه سخن او به بنایی سه اشکوبه است که در لایه زیرین معبد آناهیتا قرار دارد. لایه بعد، یک نیایشگاه و برفراز آن یک طرب سرای است. زیربنای کار، اندیشه ایران باستانی است که سفری دراز کرده و به دوران او رسیده.
در مرحله دوم عرفان اسلامی و سوم، شادی و گشایش که پاسخ دهنده به نیاز طبیعی انسانی باشد. بدین گونه هرگروه می تواند دلخواه خود را در آن بازشناسد و گاه هر سه را باهم.
اگر بپذیریم که شعر رستاخیز کلمات است و هنر شاعر نوعی آشنایی زدایی از زبان است، بی گمان حافظ نابغه ایست که با غزلیات خود در وجود همه مردم چه برگزیدگان و چه کوتاه بینان شور و استغنا، هویت، عشق و ایمان را تلفیق می کند و این مسئله شگفت آور است.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
ناهید زندی پژوه
منابع:
۱ اسلامی ندوشن، محمدعلی. آیا حافظ یک معماست؟ فصلنامه هستی، شماره ۱۶، زمستان ۱۳۸۲،
۲ پرهام، مهدی. گذر زمان و زمان ناپذیری حافظ. ماهنامه حافظ، شماره یکم، فروردین .۱۳۷۳
۳ پورجوادی، نصرالله. لسان الغیب؛ زبان حال در دیوان حافظ. نشریه نشر دانش، شماره سوم، پاییز .۱۳۷۹
۴ غنی، قاسم. ذهن و زبان حافظ در مقایسه با سعدی، مولوی و خیام. ماهنامه حافظ، شماره هشتم، آبان .۱۳۸۳
۵ مشیری تفرشی، منیژه. چنین گفت خیام... چنین گفت حافظ. مجله چیستا، شماره ۱۰، تیر .۱۳۸۳
۶ موسوی، سیدمرتضی، ارزش های اخلاقی و انسانی در ادبیات فارسی. فصلنامه دانش، بهار و تابستان .۱۳۸۳
۷ نقوی، نقیب. حافظ، گوته، پوشکین.مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره ۱۵۱، زمستان .۱۳۸۴
روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir )
mehraboOon
03-21-2011, 01:38 PM
بینش حافظ از هنر خود
شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر می کردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/15e465cd31458bdbf1a55f6fe1157bea.jpg
شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فکر می کردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت کرده اند. نویسنده این سطور راجع به این موضوع مکرر تحقیق کرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث می کند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد. افکاری که این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یک فلسفه زبان و شعر است.
می توان گفت که در زمان حافظ صحبت کردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یک سیمای خاص خود او دارد. در این مقاله کوتاه کمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افکار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا می شود، ولی به آنجا محدود نیست. بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و می توان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:
۱) گفتار حافظ از منابع هنر خود
۲) گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود
اولین منبع هنر حافظ البته عشق است:
مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
حدیثم نکته هر محفلی بود
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
منبع عشق البته جمال یار است. پس می توان گفت که اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعکاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی یعنی از عالم غیب هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است. حافظ شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف کرده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
دلیل اینکه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است:
حجاب ظلمت از آن بست خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
ولی از خود غزل مزبور با کمال وضوح روشن می شود که مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه کرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال علاوه بر هنر و طبع شاعری آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممکن نبود، بلکه ثمره دوره صبر و ثبات بود. ، حافظ هم گویا بعد از صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
باید گفت که حافظ اول کسی نبود که خود را به مقامی نزدیک به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده می شود، چنانکه در مقدمه «مخزن الاسرار» می فرماید:
بلبل عرشند سخن پروران
باز چه مانند به آن دیگران
زآتش فکرت چو پریشان شوند
با ملک از جمله خویشان شوند
پرده رازی که سخن پروریست
سایه ای از پرده پیغمبریست
(مخزن الاسرار، دستگردی )
رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟ جواب ساده و روشن است. لبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود می فرماید:
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
پس می شود گفت که حافظ خود را به عنوان یک «پیغمبر عشق» می بیند.
مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان کامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای کامل نیست، ولی می بینیم که شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف می کند. شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان کامل» اسما و عینا ذکر نمی شود، ولی این مفهوم در افکار و تصورشان نقش مرکزی را بازی می کند.
انسان کامل کسی است که مثل «قطب» در تفکر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاک و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای ایرانی به جای «انسان کامل»، گاه گاه، کلمه «رند» را به کار می برند، برای اشارت به تأثیرات فلکی خودشان یا دوستانشان. مثلاً جلال الدین رومی در بیتی می فرماید:
دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
(دیوان شمس، فروزانفر)
نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده می شود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام می گرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.
در اسلام می بینیم که شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت می دهند. سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است که گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است که نظامی درباره خود می سراید:
سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ کن نسخه هاروت شد
شکل نظامی که خیال منست
جانور از سحر حلال منست
(مخزن الاسرار، دستگردی )
علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه می کردند.
من نمی توانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور می کنم که حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی کرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی کلی. اما عمیقترین عقیده اش بدون شک در عشق بوده، عشقی که راجع به آن فرموده است:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
یا:
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
یا:
همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
راز دنیا را هم گویا با عشق حل می توان کرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش می دانست:
من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
ولی این رازها را با زبان آدمی نمی توان به عبارت درآورد:
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
تنها وسیله ای که شاعر دارد اشارت است:
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟
این طور به نظر می آید که حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم می کرده و این تجربه ای است که نزد شعرای دیگری نیز که پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند می بینیم. لکن در عین حال حافظ یقین داشت که در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت:
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید
گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
به نقل از کتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات کنگره
بین المللی بزرگداشت حافظ مشتری سحر سخن خوانمش
زهره هاروت شکن خوانمش
(مخزن الاسرار، دستگردی )
حافظ در مدح خود می سراید:
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک، همه قند و شکر می بارم
همین فکر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره ساله می رود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین
کش کاروان سحر ز دنباله می رود
گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف کرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نکته دانی حرف می زند.
اولا چند بیت ذکر می کنیم که در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از کشوری به کشور مورد بحث است:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم می توان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین دوست مولانا بود.
این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده می شود:
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز
«حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یک مقام حزن آور، در حالی که «عراق» نام یک مقام مسرت انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این می شود که حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را می سراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره ولی این دفعه واضحتر به کار برده است:
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ولی قلمرویی که حافظ آن را با جادوی سخنش فتح می کند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن می شود:
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
چنانچه می بینیم حافظ افتخار می کند به اینکه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح کرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اکتفا نمی کند و افتخار خود را تا به آسمان بالا می برد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاک و ساکنان ملکوت تعریف می کند:
در آسمان نه عجب؛ گر به گفته حافظ صبحدم از عرش می آمد خروشی، عقل گفت: قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند .
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
در مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده می شود که گفتیم صفت مشخص انسان کامل است.
البته در اینجا این سوال را باید مطرح کرد که آیا اصلا و تا کدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس می بایست آنها را از آن کذبهای شعرا شمرد.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
یوهان کریستوف برگل
روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir )
mehraboOon
03-21-2011, 01:38 PM
حافظ روح کالبد ایرانی
از سر سفره هفت سین گرفته تا شب یلدا از تهران گرفته تا قلب تاجیکستان و از خرمشهر تا سرخس و حتی کابل و برای فارسی زبانان هر کجای کره خاکی نام خواجه محمد شمس الدین حافظ شیرازی و دیوان اشعارش هفتصد سالی هست که نامی آشنا و عضوی جدا ناشدنی برای هر فارسی زبان است.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/14a6bd8b63b6020467a8d61113b4a8a5.jpg
از سر سفره هفت سین گرفته تا شب یلدا از تهران گرفته تا قلب تاجیکستان و از خرمشهر تا سرخس و حتی کابل و برای فارسی زبانان هر کجای کره خاکی نام خواجه محمد شمس الدین حافظ شیرازی و دیوان اشعارش هفتصد سالی هست که نامی آشنا و عضوی جدا ناشدنی برای هر فارسی زبان است.
● زندگی و زمانه حافظ
پدر حافظ بهاءالدین نام داشت و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرد در دوره جوانی حافظ شیخ ابو اسحاقحکمران فارس بود که حکمرانی عادل بود و در این دوره آنچنانی که ابن بطوطه جهانگرد معروف بربر که ۶بار به ایران سفر کرد و به فارسی تسلط داشت گفته شیراز بهشت روی زمین به شمار می آمداما پس از چندی با یورش محمد مبارزالدین حکمران کرمان و یزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچید و این واقعه در شعر حافظ هم بازتابی تاسف برانگیز دارد .
راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعمل بود
دوره حکمرانی مبارزالدین دوره استبداد بود او پادشاهی ظالم بود چنانکه حافظ او را محتسب می نامد و بر خلاف خواسته او حافظ از مبارزالدین(محتسب) با زبانی تند انتقاد می کند:
اگر چه باده فرحبخش و باد گلبزیست
به بانگ چنگ مخور که محتسب تیزست
گفته شده که شاه شجاع فرزند مبارزالدین پدر ریا کارش را کور می کند و خود به جای او می نشیند اما پس از چندی این بار بین شاه شجاع و برادرش شاه محمود جنگ در می گیرد و شاه محمود برای برانداختن برادرش از اویس ایلکانی که بر بغداد حکومت می کند کمک می گیرد و سلطان اویس هم از این نفاق استفاده کرده و لشکری به کمک شاه محمود می فرستد شاه شجاع شکست می خورد و از شیراز روانه ابر قو می شود و محمود که سخت اسیر اراده ی امرای بغداد شده بر شیراز مسلط می گردد.
شاه محمود از نظر خشونت و تند خویی شبیه امیر مبارزالدین بود ولی تدبیر پدر را نداشت و خواجه هم نه تنها او را نستود بلکه به کنایه کراهت خود را نسبت به او ابراز داشت در همین حال امرای بغداد تا می توانستند در شیراز قتل و غارت کردند و همین امر سبب شد اهالی شیراز باز دست به دامان شاه شجاع شوند و او که تجدید قوا کرده بود رهسپار شیراز شد و محمود ناگزیر به اصفهان گریخت .
اگر چه شاه شجاع پادشاهی عادل بود اما پس از چندی با حمله تیمور لنگ به شیراز پایه های قدرتش لرزید و این در حالی بود که حافظ دو سال آخر عمر خویش را می گزراند و به هیچ وجه حاضر نبود شیراز این عزیز نگینی اش بدست اهرمن افتد :
به صبر کوش ای دل که حق رها کند
چنین عزیز نگینی بدست اهرمنی
● حافظ و شعر
حافظ شاعری است جامع الاطراف شعر فارسی در غزل حافظ به کمال می رسد شور و حال غزلیات مولوی سوز و گداز ترانه های بابا طاهر تعبیرات شعر خاقانی روانی غزلیات سعدی و حیرت انگیزی رباعیات خیام اصطلاحات و تعبیرات عرفانی و اشارات مذهبی و چاشنی داستان های ملی همه و همه در شعر حافظ به هم آمیخته است.
اما سئوال این است که با تمام این ها چرا اشعار این شاعر گرانقدر در زمان حیاتش گردآوری نشده است؟ به این سئوال از چند جهت می توان پاسخ داد :
شاید یکی از دلایل را باید این دانست که از آن روخواجه خود اشعارش را جمع آوری نکرده که معتقد بوده اگر شعر و اثری موثر مردم پسند و مانا باشد جامعه خود به حفظ و ضبط و نشر آن خواهد پرداخت چنانکه چنین نیز شد.
یکی دیگر از دلایل جمع آوری نشدن اشعار حافظ را می توان در محیط و شرایط حافظ جستجو کرد .به نظر می رسد خواجه در زمان و حتی سال های پس از مرگش از طرف قشر و طبقه ای از جامعه تحت سانسور و کنترل فکری قرار داشته است شک نیست همان گروه ها و افرادی که در دیوان حافظ مورد انتقاد قرار گرفته اند از اشاعه اشعار و افکار او بیم داشتند و از انتشار سخن حافظ با حداکثر توان جلوگیری می کردند .
حافظ در روزگاری می زیست که بنیادش بر فریب و نیرنگ و ریا و تزویر بود اما ساکت نشد و یک تنه همه را به باد انتقاد گرفت و تحمل این شرایط آنقدر سخت بود که گه گاه خود نیز لب به شکوه می گشود آنچنانی که در بیت زیر مشهود است:
آتش زرق و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو
اما اگر بخواهیم از آنچه حافظ را از دیگر شاعران متمایز می نماید سخن گوییم باید به تشبیهات و استعار ه های خارق العاده شعر او ایهام موسیقی کلام و از همه مهمتر ایجاز در شعر حافظ اشاره نمود .آری شعر حافظ سرشار از ایجاز های زیبا و خواندنی است یعنی حافظ این هنر را دارد که از محدودترین کلمات وسیعترین معنا را به خواننده منتقل کند و به قول خودش: به لفظ اندک و به معنی بسیار.
اگر نگاهی به دیوان حافظ بیندازید میبینید که سراسر ترکیبات بدیع و تازه است نظیر: چراغ افروز چشم شراب تلخ صوفی سوز و.... .
می توان به اطمینان گفت که این ترکیبات تازه فقط از شاعر تصویر گرا و خلاقی چون حافظ بر می آید شاعری که چون نقاشی چیره دست تابلو های بدیعی را پیش چشم بیننده ترسیم می نماید.
● تفسیر اشعار حافظ
تا به امروز تفسیر های متفاوتی از اشعار حافظ شده است که گاهی نظراتی کاملا مخالف با هم را ارایه می نماید آقای سعد نیاز کرمانی در جلد سوم کتاب حافظ شناسی خود دلیل این امر را این می داند که بسیاری از غزل های خواجه چند لایه دارند یعنی بر حسب ترکیب و ترتیب قرار دادن کلمات در یک خط فکری معین مثل عیاری عرفانی و یا قلندری یک غزل کاملا معنی و مفهوم دیگری پیدا میکند و شاید همین سبب شده که هر کس از یک بعد و یک طرز تفکر آن را تفسیر کرده است حال آنکه او در آن واحد چند منظور داشته است .اگر بخواهیم به منظور حافظ به صورتی دقیق تر نزدیک شویم بهتر است آنطور که دکتر محجوب در کتاب حافظ شناسی می گویند به هر غزل از دید زمانی و تاریخی بنگریم .
دکتر فریدون رحیمی لاریجانی در این باره می گوید برای شناخت حافظ تمام مصالح ساختمان فکری و ادبی موجود تا آن زمان را باید بطور کامل بررسی نمود .
● حافظ و موسیقی
باید به این نکته توجه داشت که حافظ موسیقی دان نبوده ولی چنان به موسیقی علاقه داشته که منع حکومتی و شرایط اجتماعی مخالف آن زمان با مو سیقی نتوانسته مانع حس موسیقیایی در شعر او شود .آرتور گی در مورد موسیقی شعر حافظ در کتاب مقدمه ای بر حافظ می گوید: غزل حافظ یک فرم غنایی پر احساس دارد و فوق العاده به چکامه آلمانی نوعی ترانه که مبتکر آن هنرمندان آلمانی بودند شبیه است.
یکی دیگر از دلایلی که می توان برای صحت این مدعا که حافظ با بیان موسیقیایی شعر آشنا بوده را باید در اجرای قرائت های قرآنی به صوتی خوش و آن هم بر چهارده روایت دانست آنچنان که خود نیز میگوید:
مشقت رسد به فریاد ار تو به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی بر چهارده روایت
حافظان قرآن می بایست با مقام های موسیقی (در موسیقی به پرده موسیقی مقام گویند) کاملا آشنا باشند و این هم نشانی دیگر است به توانایی و درک حافظ از موسیقی.
● جهان شمول بودن شعر حافظ
شاید کمتر شاعری چون او باشد که هم فیلسوف منتقدی همچون نیچه در دیوان خود –اندرزها و حکمت شعر خود را بنام به حافظ به او تقدیم کندو هم ادیبی همچون گوته دیوان مشهور خود(دیوان شرقی –غربی) را تحت تاثیر او بسراید و حتی یک فصل این کتاب را بنام حافظ نامه به اشعاری در مدح او اختصاص دهد که تمام این ها نشانی از جهان شمول بودن شعر حافظ است.
● حافظ زمان
با تمام توضیحاتی که ارایه شد و از همه مهمتر با توجه به اینکه حافظ همچنان هم شاعر ماندگار و تاثیر گذار زبان فارسی است باز هم پاسخ به یک سوال ضروری می نماید و آن این که چرا هیچ کس در حد و اندازه هایی نیست که بتواند حافظ زمانه خود شود؟
به این پرسش از چند جهت می توان پاسخ داد اول آنکه دامنه علوم در زمان حافظ بسیار کوچکتر از حال بود و هر کس می توانست علوم آن زمان را تا حدود زیادی شناخته و در شعر استفاده کند اما باگسترش علوم تسلط شاعر به تمام علوم امری محال می نماید از سویی دیگر آنچنانی که آقای کرمانی در کتاب حافظ شناسی میگویند اشعار این شاعر بزرگ با ذهن و اندیشه ایرانی در آمیخته چنانکه از او مقام و شخصیتی افسانه ای ساخته و از عارف و عامی به او ارادت پیدا کرده اند آن چنانی که این ارادت به تعصب آمیخته شده و اگر کسی پیدا شود که بگوید شاعری هست که می تواند غزلی همانند حافظ بگوید از سوی جامعه ایرانی که حافظ را سمبل فکر و وجدان بیدار نسل ها می داند مورد اعتراض و انتقاد قرار می گیرد و جامعه حوصله نمی کند که به مستندات او توجه کند.
البته نباید زحمات شاعران کلاسیک نظیر حافظ و سعدی را نادیده گرفت چون اگر زبان فارسی و شعر در زمان این بزرگان طفلی کوچک بود با تلاش این شاعران این طفل به بلوغ رسیده است و ما می توانیم از زحمات آن ها استفاده نماییم و اشعار این شاعران را در هر حالتی در سرور و غم در شب یلدا یا عید نوروز و از سرخس تا خرمشهر و در هر کجای این کره خاکی با هم وی حتی در خلوت زیر لب تکرار کنیم.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
نوشته: نادر نینوایی
منابع:
کتاب حافظ شناسی ـ سعید نیاز کرمانی
کتاب حافظ و موسیقی ـ حسن علی ملاح
کتاب حافظ شناسی ـ دکتر محجوب
کتاب مقدمه ای بر حافظ ـ آرتور گی
ویکی پدیای فارسی
ویکی پدیای انگلیسی
mehraboOon
03-21-2011, 01:39 PM
حافظ شاعر آگاه به نقش و شعر خود
حافظ شیرازی از شاعرانی است که شعر آگاهانه می سروده و بر تاثیر و نقش شعر خود در جامعه و رزوگار خود واقف بوده است
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/7bb9c16927c6665132677e64a319d5ca.jpg
حافظ به طبع لطیف و تسلط خود بر شعر خوش گفتن کاملا آگاه بوده است و به قول خودش کسی از رخ اندیشه چون حافظ ، نقاب نگشوده است به همین دلیل است که به قران محفوظ در سینه خود سوگند می خورد که خوشتر از شعر خویش ندیده است . حافظ به نکته دانی ، طبع روان و سلیم ، بذله گوئی و شاهواری ، لطف و شیرینی سخن ، شعر چون گوهر منظوم ، شافی بودن سخن ، شعر تر و شیرین ، نظم چون زر عزیز ، شعر دلکش ، ساحری در شاعری ، افسونی سخن ، سخندانی و سخنوری ، لسان عذب ، کلام دلپذیر ، صدر نشینی در غزل سرائی ، داشتن کلک شهد وشکربار، خوش گوئی ، فصاحت ، بلاغت ، کلام خوش ، حکمت در سخن ، بیت الغزل معرفت بودن شعرش ، نقش آفرینی در سخن، نظم بلند و جهانگیر ، در شعر و غزلهای خود وقوف کامل دارد به همین دلیل در غزلیات خود بیش از شصت بار به سخن شیرین و نظم بلندش اشاره یا از آن به نوعی تعریف و تمجید می کند . حافظ می دانسته که شعر حکمت آموز و عارفانه اش در مجلس سماع عارفان خوانده می شد .
حافظ نه تنها بر لطف سخن و طبع روان خود آگاه بود بلکه دولت لطف سخن را بهترین ثروت میدانسته و از بابت آن ، خدا را شاکر بوده است . به دلیل همان آگاهی از گفتن غزلهای چون در گرانبها ، به خوانندگان شعرش توصیه می کند که غزل حافظ ازبرکنند و بخوانند ، زیرا در باغ عالم ، بهتر ازاین ثمر و میوه در سخنوری یافت نمی شود و چه توصیه بجائی ، زیرا غزلهای حافظ در زمان خود او ، درسرزمینهای ؛ فارس ، عراق ( ناحیه مرکزی ایران ) ، ری ، تبریز ، بغداد ، بنگاله و هند ، کشمیر ، سمرقند ، چین ، روم ، مصر و حجازنشر یافت ، هم اکنون بعد از گذشت قرنها از درگذشت حافظ ، تعداد زیادی از فارسی زبان ها و حتی غیر فارسی زبانان ، در سراسر جهان ، غزلیات حافظ و یا حداقل چند بیت از غزلهای دلکش او را در حافظه دارند و از بر می خوانند .
غزل گفتی در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسحیا را
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که گفته سخنت می برند دست به دست
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
زاغ کلک من بنام ایزد چه عالی مشرب است
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تست
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند برآن گرفت
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
بدین شعر تر و شیرین ، ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
چو زر عزیز وجودست نظم من آری
قبول دولتیان ، کیمیای این مس شد
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
صبحدم از عرش می آمد خروشی ، عقل گفت
قدسیان گوئی که سعر حافظ از بر می کنند
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره یکساله می رود
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکد
به یمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار
غزل سرائی ناهید حرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز
حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست
طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
گر به دیوان غزل صد رنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب ایوان کردم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بارم
پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو
تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گوئی که تیغ تست زبان سخنورم
ز چنک زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
گر ازین دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعرحافظ ببرد وقت سماع از هوشم
حیفست بلبلی چو من اکنون درین قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
نه هر که نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذرو طرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
اگر باور نداری رو صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی بینم
حافظ ار سیم زرت نیست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارهای که کنی شعر حافظ از برکن
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است
از غم روزگار دون ، طبع سخن گزار کو؟
سخن اندر دهان اوست شکر
ولیکن گفته حافظ از آن به
گفت حافظ نظر و نکته به یاران مفروش
آه ازین لطف به انواع عتاب آلوده
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم
مقبول شاه هنر پرور آمدی
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرانی که اندر سینه داری
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
چو سلک در خوشابست شعر نغز تو حافظ
که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی
در ز شوق بر آرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریائی
اکنون پس از قرنها ، مشخص شده است که چرا شعر حافظ در دریای سخن سرائی ادب فارسی ، خازن گنج حکمت است و حافظ بضاعت درفشانی را جز در غزلهای خود نمی بیند و سخن خود را جهانگیر نامیده است ، حقیقتا سخن حافظ در عصر حاضر جهانگیر و در همه عالم خوانده می شود و به درستی گفت که اگر سفینه حافظ به دریا ها برند ماهیان از سر شوق ، در و گوهر به نثار پیش می آورند .
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
حجت الله مهریاری
دیوان حافظ ـ تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی ـ نشر اروین ـ ۱۳۷۳
mehraboOon
03-21-2011, 01:41 PM
تاثیر شاهنامه بر اشعار حافظ
شاهنامه که ستون مهم و بنیان استوار زبان فارسی است تاثیر زیادی براشعار شاعران بعد از دوره حکیم فردوسی داشته است و یکی از این شاعران که از اسطوره ها و قهرمانان شاهنامه الهام گرفته حافظ شیرین سخن است که استادانه و هوشیارانه از مفاهیم اسطوره ای در اشعار خود بهره برده است .
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/cfeecc2f6f001570ce11b43fed95dcdc.jpg
سیمای اسطوره های ایرانی در اشعار حافظ و شخصیت های اسطوره ای یکی از مهم ترین مباحث دیوان حافظ شیرازی است . بدون شک حافظ ، قله رفیع فرهنگ و اوج تبلور شخصیت انسانی ایرانی است ، حافظ خود در زمان حیاتش به این امر آگاه بود است که بلوغ ، هنر و شعرش از مرزهای ایران قرن هشتم گذشته و او را دردانه عالم وجود ساخته است . این ویژگی خاص انسانهای آگاه و داناست که در زمان خود بر اهمیت و عظمت کار خود وقوف دارند و خوب می دانند که در چه راهی قدم گذاشته اند و آثار آنها چه اثری بر جامعه بشری دارد .
ـ عراق و پارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
ـ به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
ـ شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
حافظ با وقوف کامل بر منابع عظیم اسطوره ای ، تاریخی و ادبی با هنرمندی بی نظیر خود ، اسطوره های ایرانی و اسلامی را به صورت فشرده و در نهایت ایجاز در غزلیات و اشعار خود آورده است . او با هنرمندی تمام جواهرات رنگارنگ را تراش داده و با توانمندی تمام در قالب یک بیت یا حتی یک مصرع گنجانده است .
● جام جهان نما
گویند «جمشید» را «جام» می بود که چون در آن نگریستی احوال جهان و اسرار نهان بدیدی و از ورای حجاب زمان و بعد مکان ، آنچه خواستی مشاهده کردی . این جام را به «کیخسرو» نیز نسبت میدهند
چنانکه حکیم فردوسی در شاهنامه آورده است وقتی کیخسرو فرزند سیاووش به پادشاهی رسید و بر سپاه توران زمین غلبه کرد و کشور ایران آرامش یافت.
چو کیخسرو آمد به کین خواستن
جهان ساز نو ساخت آراستن
ز توران زمین گم شد آن آب و جاه
بیامد به خورشید بر ، تخت شاه
بپیوست با شاه ایران سپهر
برآزادگان بر ، برافکند مهر
در زمان پادشاهی کیخسرو عده ای از شهر ارمان که نزدیک مرز ایران با توران بود ، به دادخواهی نزد کیخسرو آمدند و اظهار داشتند گرازان وحشی در ناحیه آنها به مزارع و کشتزارها و حتی درختان حمله می کنند و آسایش را از آنها سلب کرده اند .
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و جویبار
همان چارپایان و همان کشتمند
چه مایه از ایشان به ما بر گزند
چون کیخسرو گفتار دادخواهی آنها را شنید ، از ناموران و دلاوران پرسید چه کسی جویای نام است ؟ و اگر بتواند این مشکل را رفع کند هرچه بخواهد به وی می دهم . از میان دلاوران ، بیژن فرزند گیو دلاور پای پبش نهاد و قبول کرد که به جنگ گرازان برود . ولی پدرش از اینکه بیژن جوان اعلام آمادگی کرد ، ناخرسند شد . ولی بیژن گفت من جوانم ولی اندیشه پیران دارم و بدن فکر و اندیشه کاری انجام نمیدهم .
کیخسرو پیشنهاد بیژن را پذیرفت و به سردار دیگر خود « گرگین میلاد » که مسن تر از بیژن بود گفت که چون بیژم راه ارمان را نمی داند ، برای نابودی گرازها تو هم همراه بیژن به ارمان برو .
بیژن و گرگین به حوالی شهر ارمان رسیدند و چون گرگین فکر میکرد که بیژن در جنگ با گرازان موفق نخواهد شد با او همراهی نکرد و بیژن به تنهائی و با شجاعت به جنگ گرازان رفت و آنها را کشت و دندانهای بلند چند گراز را کند تا نزد کیخسرو ببرد .
گرگین با بداندیشی و حسادت سعی کرد بیژن را فریب دهد و هنگامی که عزم مراجعت داشتند ، به بیژن گفت در نزدیکی اینجا نزدیک مرز توران ، جشنگاهی است بسیار خرم و زیبا و پر از سبزه و گلهاست و می توانی سری به آنجا بزنی و پس از آن برمیگردیم .
بیژن جوان خام شد و پیشنهاد گرگین را پذیرفت و بسوی مکانی که گرگین گفته بود به راه افتاد و بدانجا رسید و در آنجا منیژه دختر افراسیاب شاه توران که او هم بدان جشنگاه آمده بود ، ملاقات کرد و طی ماجرای جالبی پایش به دربار افراسیاب کشید و چون افراسیاب از این موضوع مطلع شد دستور داد بیژن را در چاهی زندانی کنند .
گرگین با این دسیسه و گرفتار کردن بیژن ، خودش با اسب بدون سوار بیژن به ایران زمین برگشت . وقتی پدر گیو از سرگذشت پسرش پرسید ، گرگین به دروغ گفت که با همدیگر به جنگ گرازها رفتیم و در راه برگشت ، بیژن گورخری دید و بدنبال او رفت و دیگر برنگشت و هر چه گشتم فقط توانستم اسبش را پیدا کنم . ولی گیو نامور ، حرف های گرگین را باور نکرد .
چو بشنید گیو این سخن ، هوشیار
بدانست که او را تباهست کار
ز گرگین سخن سر بسر خیره دید
همه چشمش از روی او تیره دید
گیو شکایت به کیخسرو برد و کیخسرو گرگین را دربند کرد و به گیو قول داد بدنبال بیژن همه جا را خواهد کشت و اگر پیدا نشد در ماه فروردین در جام گیتی نما نگاه می کنم و محل او را می یابد .
گیو تا پایان زمستان صبر کرد و با آمدن ایام نوروز نزد کیخسرو رفت .
چو نوروز خرم فراز آمدش
بدان جام فرخ نیاز آمدش
بیامد پر امید آن پهلوان
ز بهر پسر کوژ گشته ، نوان
چو خسرو ، رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر ، آزرده دید
بیامد بپوشید رومی قبای
بدان تا برد پیش یزدان ثنای
خروشید پیش جهان آفرین
به رخشنده بر ، چند کرد آفرین
ز فریادرس ، زو فریاد خواست
وز اهریمن بدکنش داد خواست
خرامان از انجا بیامد پگاه
بسر برنهاد آن کیانی کلاه
پس آن جام برکف نهاد و بدید
درو هفت کشور همی بنگرید
زکار و نشان سپهر بلند
همه کرد پیدا ، چه وچون ، چند
ز ماهی بجام اندرون تا بره
نگاریده پیکر بدو یکسره
چه کیوان ، چه هرمز ، چه بهرام ، شیر
چه مهر و چه ماه ، چه ناهید و تیر
همه بودنیها بدو اندرا
بدی جهان ار افسونگرا
بهر هفت کشور بنگرید
که آید ز بیژن نشانی پدید
سوی کشور گرگساران رسید
بفرمان یزدان ، مرو را بدید
بدان چاه بسته به بند گران
ز سختی همی مرگ جست اندر آن
در نظم و نثر پارسی از « جام جهان نما » که در آن همه عالم نموده می شد و با اسامی دیگری چون « جام جم » ، « جام کیخسرو » ، « جام جمشید » ، « جام گیتی نما » ، « جام جهان بین » ، « آئینه سکندر » ، «آئینه سلیمان » و غیره یاد کرده اند . فرهنگ نویسان گفته اند ؛ جامی بوده است که احوال خیر و شر عالم در آن معلوم می شد .
● حافظ و جام جهان بین
حافظ نیز در غزلیات و اشعار خود از مضمون جام جم و جام جهان نما برای بیان مفهوم ضمیر آگاه مردان روشن بین و کسانی که از سر غیب و اسرار الهی با خبرند ، استفاده کرده است . و اعتقاد دارد که هر کسی با سعی تلاش و کسب فیض از محضر مردان نیک اندیش می تواند جام جهان بین داشته باشد و براسرار درون با خبر گردد و خیر و شر را بیابد .
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج ، خود آنجا چه حاجتست ؟
روان تشنه ما را بجرعه ای دریاب
چو میدهند زلال خضر ز جام جمت
آئینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند
رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
ساقی بیار باده و با مدعی بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت : افسوس که آن دولت بیدار بخفت
ترا ز حال دل خستگان چه غم که مدام
همه دهند شراب خضر ز جام جمت
آنکس که بدست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم ؟
گفت آنروز که این گنبد مینا می کرد
بسر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
دل در جهان مبند و ز مستی سئوال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
گرت هوسست که چون جم بسر غیب رسی
بیاد همدمی جام جهان نما می باش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا به بهرامست و نه گورش
ای جرعه نوش مجلس جم ، سینه پاک دار
کائینه ایست جام جهان بین که آه ازو
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می داری
باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم
شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی
چو مستعد نظر نیستی وصال مجو
که جام جم نکند سود وقت بی بصری
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
بده ساقی آن می کزو جام جم
زند لاف بینائی اندر عدم
● جمشید ، تخت جم
جمشید یکی از بزرگ ترین قهرمانان آریائی است و در افسانه های ایرانی بی شک نقش او و نوآوری هایش ، همچنین شخصیت ممتاز و خویشکاری او و وجود فره ایزدی ، او را چونان خورشید تابناک اقوام آریائی جلوه گر ساخته است .
به روایت شاهنامه فردوسی ، جمشید نام پادشاهی است از پادشاهان قدیم ایران زمین و چهارمین پادشاه ، بعد از پایه گذاری سلسله پادشاهی توسط کیومرث بود که پس از پدرش تهمورث ، به پادشاهی رسید . وی در اول جم یعنی سلطان و پادشاه بزرگ ، نام داشت . سبب جمشید نامیدن آن شد که او سیر عالم می کرد و چون به آذربایجان رسید روزی بود که آفتاب به نقطه حمل آمده بود ، دستور داد که تخت مرصعی را در جای بلند گذاشتند و تاج جواهر نشان بر سر نهاد و بر آن تخت نشسته و چون آفتاب طلوع کرد و پرتو آفتاب بر آن تاج و تخت افتاد ، شعاعی در نهایت روشنی پدید آمد و چون به زبان پهلوی شعاع و انوار نور را « شید » میگویند ، این لفظ را بر جم افزودند و وی را « جمشید » گفتند یعنی پادشاه روشن و در آن روز جشنی عظیم برپا کردند و آن را روز را « نوروز » نام نهادند .
جهان انجمن شد بر تخت اوی
فرومانده از فره بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
حافظ در اشعار خود با بهره گیری از این داستان شاهنامه ، بارها از جمشید و تخت جمشید یاد کرده است و از بین رفتن تخت جمشید و عظمت بارگاه او را نشانه ای برای انسان عاقل به منظور عدم تعلق انسان به دنیا فانی و دل نبستن به اسباب دنیوی و عبرت گرفتن از سرگذشت جمشید و تخت وی ، می داند .
قدح به شرط ادب گیر ، زانکه ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمنست و قباد
که آگهست که کاووس و کی کجا رفتند
که واقفست که چون رفت تخت جم برباد
بیفشان جرعه برخاک و حال اهل دل شنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
بر تخت جم که تاجش معراج آسمانست
همت نگر که موری با آن حقارت آمد
دل در جهان مبند و بمستی سئوال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
ای حافظ ، ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
تاج شاهی طلبی ، گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند براسباب دنیوی
● کاووس
کاووس پسر کیقباد یکی از پادشاهانی است که در شاهنامه داستان مفصلی دارد . کاووس صد و پنجاه سال پادشاهی کرد و پادشاهی مقتدر ولی کم خرد بود و هم او بود که پسرش سیاووش را بدلیل پای بندی به عهد و پیمان صلح با افراسیاب ، از خود راند و سیاووش به ناچار به سوی سرزمین توران رفت که بعدا از این هجرت ، داستان غم انگیز و اسطوره ای سوگ سیاووش پیش آمد .
بهر حال حافظ در سه بیت از اشعار خود به ناپایداری دنیا و سرگذشت کاووس اشاره می کند :
که آگهست که کاووس و کی کجا رفتند
که واقفست که چون رفت تخت جم برباد
کی بود در زمانه وفا ؟ جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
● سیاووش
حافظ در غزلیات خود فقط یکبار به داستان و نام سیاووش پسر کاووس که به توران و دربار افراسیاب پناهنده شد و فرنگیس دختر افراسیاب را به همسری گزید و در نهایت بدست افراسیاب شاه ترکان به صورت مظلومانه ای کشته شد اشاره می کند :
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
● افراسیاب ، شاه ترکان
در بیت بالا ، حافظ به افراسیاب یا همان شاه ترکان و دشمن ایرانیان ، اشاره دارد . افراسیاب پادشاهی ستمکار و پهلوان نامدار و جادو منش و بدخوی توران و حریف و هماورد رستم و کشنده داماد و پناهنده اش ، سیاووش است ، که خود سرانجام به دست کیخسرو کشته شد . حافظ همچنین در چهار بیت زیر نیز بر افراسیاب پسر پشنگ تورانی اشارتی می نماید :
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب ، کافراسیاب انداختی
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر او
در همه شهنامه شد داستان انجمن
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغست از حال ما، کو رستمی؟
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم
● رستم ، تهمتن
در دو بیت زیر حافظ با زیرکی و مهارت خاص خودش ، هم به داستان بیژن و اسارت وی بدست شاه ترکان و زندانی بودن او در چاه ، و هم به نجات وی توسط رستم ، پهلوان نامدار ایران اشاره دارد :
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغست از حال ما ، کو رستمی؟
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم
● کیخسرو
یکی از پادشاهانی که حافظ در اشعار خود با استفاده از سرگذشت وی ، بر ناپایداری دنیا اشاره نموده ، کیخسرو پسر سیاووش است :
بیفشان جرعه برخاک و حال اهل دل شنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
گوی خوبی بردی از خوبان خلخ شاد باش
جام کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
● خسرو پرویز
حافظ در غزلیات خود در دو بیت نیز به پرویز و یا همان خسرو پرویز پادشاه مشهور ایران نام می برد و در ضمن در همان حال به خسرو و شیرین نیز که داستان آنها در شاهنامه آمده است اشارتی دارد :
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین منست
سپهر برشده پرویز نیست خون افشان
که ریزه اش سر کسری و تاج پرویزی است
● بهرام گور
یکی دیگر از پادشاهانی که حافظ از وی یاد کرده است بهرام گور است . بهرام گور در صید و شکار گورخر با کمند و تیر مهارتی بی نظیر داشت و در شاهنامه در این باره داستان سرائی شده است .
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا ، نه بهرامست و نه گورش
فریدون ، سیامک ، بهمن ، قباد ، دارا ، اردوان
از پادشاهانی که حافظ بدانها اشارتی دارد سیامک پسر کیومرث ، فریدون ، بهمن و قباد ، دارا و اردوان است :
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و ترک کلاه زو
تاج شاهی طلبی ، گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
قدح به شرط ادب گیر ، زانکه ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمنست و قباد
● دارا ، اردوان
تخت تو مسند جمشید و کیقباد
نام تو غبن افسر دارا و اردوان
آئینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
حجت الله مهریاری
۱ – بررسی اساطیر در دیوان حافظ – دکتر محمد همایون سپهر فرهنگ مردم ایران – شماره ۱۰ – ۱۳۸۶
۲ – دیوان عزلیات – حافظ شیرازی – بکوشش دکتر خلیل خطیب رهبر – چاپ شانزدهم – انتشارات صفی علیشاه – ۱۳۷۴
۳ – لغت نامه دهخدا – انتشارات دانشگاه تهران – ۱۳۷۲
۴ – شاهنامه فردوسی – به کوشش پرویز اتابکی – نتشارات علمی و فرهنگی – ۱۳۷۵
۵ – حافظ نامه – بهاء الدین خرمشاهی – انتشارات علمی و فرهنگی و سروش ۱۳۶۶
mehraboOon
03-22-2011, 02:06 PM
از حافظ شیرازی چه می دانیم
خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ ۷۹۲ هجری قمری)، شاعر بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است که اغلب اشعار وی در غالب غزل سروده شده است.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/ed9eb220615c85270dc7b39d3dedacda.jpg
خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ ۷۹۲ هجری قمری)، شاعر بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است که اغلب اشعار وی در غالب غزل سروده شده است.
در خصوص سال دقیق ولادت او بین مورخین و حافظ شناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیح الله صفا ولادت او را در ۷۲۷ (تاریخ ادبیات ایران) و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷ (تاریخ عصر حافظ) می دانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعه ای از حافظ ولادت او را قبل از این سال ها و حدود ۷۱۰ هجری قمری تخمین می زنند (لغتنامه دهخدا، مدخل حافظ). آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری قمری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ روی داده است.
سال وفات او به نظر اغلب مورخین و ادیبان ۷۹۲ هجری قمری است. (از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه.ق.) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تالیف جامی (متولد ۸۱۷ ه.ق.) صراحتاً این تاریخ به عنوان سال وفات خواجه قید شده است). مولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز وفات یافته است.
نزدیک به یک قرن پیش از تولّد او (یعنی در سال ۶۳۸ ه ق ۱۲۴۰ م) محی الدّین عربی دیده از جهان فروپوشیده بود، و ۵۰ سال قبل ازآن (یعنی در سال ۶۷۲ ه ق ۱۲۷۳ م) مولانا جلال الدّین محمد بلخی (رومی) درگذشته بود.
درباره زندگی حافظ هیچ اطلاعات دقیقی در دست نیست. حتی به مقدار یک خط منبعی که هم عصر او باشد و خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد . اولین شرح حال های مکتوب در مورد حافظ مربوط به بیش از ۱۰۰ سال بعد از وفات او است . تمام شرح حال هایی که در حال حاضر در مورد حافظ نوشته می شود بر اساس برداشت شخصی نویسنده از اشعار او و بعضی نشانه های تاریخیست که مستقیم ربطی به حافظ ندارد (مثل شرح حال شاهان هم عصر حافظ و احوالات عمومی شیراز در آن دوران )
یکی از باب های عمده در حافظ شناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم عصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده اند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بی نظیری، و منحصربه فرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او اینگونه است. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندی های آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.
از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالب های شعری استادان پیش از خودش و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی، و سلمان ساوجی را پیش چشم داشته، زبان شعری، سبک و شیوهٔ هنری، و نیز اوج و والایی پیام ها و اندیشه های بیان گردیده با آن ها چنان بالا و ارفع است که او را نمی توان پیرو هیچ کس به حساب آورد (صفحهٔ ز، پیش گفتار در دیوان حافظ با ترجمه و شرح اردو توسط عبادالله اختر).
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
از منظر تأثیر آثار دیگران بر حافظ و اشعارش، پیش زمینهٔ بسیاری از افکار، مضامین، صنایع و نازک خیالی های هنری و شعری حافظ در آثار پیشینیان او هم وجود دارد.
● تأثیر حافظ بر شعر دوره های بعد
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگر چه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایه گذار سبک هندی می دانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است (حافظ نامه، خرمشاهی).
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم نقشی به یاد خطّ تو بر آب می زدم
چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش درین باب می زدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت می گفتم این سرود و می ناب می زدم
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام بر نام عمر و دولتِ احباب می زدم
امروز ه در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می شود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال می گیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال می گیرد ابتدا نیت می کند، یعنی در دل آرزویی می کند. سپس به طور تصادفی صفحه ای را از کتاب حافظ می گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می کند. کسانی که فال می گیرند هنگام فال گرفتن فاتحه ای می خوانند و سپس کتاب حافظ را می بوسند، آنگاه آن را می گشایند و فال خود را می خوانند.
● برخی حافظ را لسان غیب می گویند یعنی کسی که از غیب سخن می گوید
یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت می شود. ایهام در اشعار حافظ بصورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهم ترین خصوصیات شعر حافظ این است که غزلیات او گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل می باشد بگونه ای که در یک غزل از موضوعهای فراوانی حرف می زند. حافظ زمانی که درمانده می شود به فال روی می آورد:
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می شود که هر یک نقش اساسی و عمده ای را در بیان و انتقال پیام ها و اندیشه های عمیق بر عهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای درک این مفاهیم باید با سیر ورود تدریجی آن ها در ادبیات عرفانی آغاز گردیده از قرن ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آشنایی طلبید. از جملهٔ مهم ترین آن ها می توان به رند و صوفی و می اشاره داشت:
● رند
شاید کلمه ای دشوار یاب تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتب لغت آن را به عنوان زیرک، بی باک، لاابالی، و منکر شرح می دهند، ولی حافظ از همین کلمه بد معنی، واژه پربار و شگرفی آفریده است که شاید در دیگر فرهنگ ها و در زبان های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
(حافظ)
● صوفی
حافظ، همواره، صوفی را به بدی یاد کرده، و این به سبب ظاهر سازی و ریا کاری صوفیان زمان او بوده است. آنان، به جای آن که به راستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقه داران و پشمینه پوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تند خویی شهرت داشتند و پای از سرای طبیعت بیرون نمی نهادند.
درین صوفی وشان دَردی ندیدم که صافی باد عیش دُرد نوشان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یاد کرده، و عارف را اغلب همان صوفی راستین، با کردار و سیمایی رندانه، دانسته است.
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش
● آرامگاه حافظ
آرامگاه حافظ در شیراز در منطقهٔ حافظیّه و در فضایی آکنده از عطر و زیبایی جان پرور گل های شیراز، درهم آمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شده است. این مکان یکی از جاذبه های مهمّ توریستی هم به شمار می رود، و در زبان عامیانهٔ خود اهالی شیراز، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیده است. اصطلاح زیارت که برای اماکن مقدّس است به خوبی نشان گر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. معتقدان به حافظ رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسومی آیینی همراه می کنند، از جمله با وضو به آنجا می روند، و در کنار آرامگاه حافظ کفش خود را از پای بیرون می آورند، که در فرهنگ مذهبی ایران نشانهٔ احترام و قدسی بودن مکان است.
آرامگاه حافظ هم چنین مکانی فرهنگی است. به عنوان مثال، برنامه های مختلف شعرخوانی شاعران مشهور یا کنسرت خوانندگان بخصوص سبک موسیقی ایرانی و عرفانی در کنار آن برگزار می شود.
حافظ شیرازی در شعری پیش بینی کرده است که مرقدش، پس از او، زیارت گاه خواهد شد:
بر سر تربت ما چون گذری، همّت خواه که زیارت گه رندان جهان خواهد بود
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه، و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه های گوناگون، به زبان اصلی فارسی و دیگر زبان های جهان به چاپ رسیده است. شاید تعداد نسخه های خطّی ساده یا تذهیب گردیدهٔ آن در کتابخانه های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه، و حتی کشور های غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد. (ص ص ۲۶۵ ۲۶۷، ذهن و زبان حافظ)
حافظ به زبان عربی یعنی نگه دارنده و به کسی گفته می شود که بتواند قرآن را از حفظ بخواند.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
سایت خبری وطن (watan.ir)
بازیاب ( www.bazyab.ir )
mehraboOon
03-22-2011, 02:08 PM
سخن حافظ در چشمه خورشید
بازخوانی زندگی، اندیشه و سخن حافظ شیرازی در کتاب «چشمه خورشید» تألیف دکتر کاووس حسن لی دانشیار دانشگاه شیراز، گامی دیگر در معرفی این شاعر جهانی است که از دریچه ای جدید به افکار حافظ نگریسته و پویایی روح و روانش را به نمایش گذاشته است.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/06bc7aa4ee2fb28333177953a3a7f45c.jpg
بازخوانی زندگی، اندیشه و سخن حافظ شیرازی در کتاب «چشمه خورشید» تألیف دکتر کاووس حسن لی دانشیار دانشگاه شیراز، گامی دیگر در معرفی این شاعر جهانی است که از دریچه ای جدید به افکار حافظ نگریسته و پویایی روح و روانش را به نمایش گذاشته است. بسیاری از پرسش های ذهن عام و خاص در پیوند با شهریار سخن شمس الدین محمد در این کتاب گرانسنگ پاسخهایی حکیمانه و مستدل و درخور شأن و موقعیت او می گیرند.
علل دلبستگی حافظ به شیراز، چگونگی رویش او، ارتباط وی با حاکمان شهر، مقدار بهره گیری حافظ از سخن سرایان دیگر، پیوند عمومی غزل ها، دوگانگی های گفتاری در سروده ها، و علت فال زدن مردم ایران زمین به دیوان حافظ، از جمله سئوالاتی است که مدتها فکر و ذکر نگارنده این مقاله را به خود مشغول کرده بود و هرچند در این زمینه به جوابهایی ناقص دست یافت اما همواره در پی پژوهش قانع کننده بود که اطمینان قلب از آن حاصل آید تا اینکه به چشمه خورشید رسید و از هرچه جز آن دست کشید.
این کتاب در پنج فصل با نظم و نسق خاص و زیبایی بیان و بهره وری از بافت و سیاق ادبی به رشته تحریر درآمد.
در فصل اول، خانواده حافظ، دلبستگی او به شیراز، مذهب وی، چگونگی شکوفایی او، نحوه ارتباطش با حاکمان شیراز، درگذشت او و سرگذشتِ آرامگاهش مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
نگارنده کتاب با استناد به ابیات حافظ ثابت کرد که او قطعاً متأهل بوده، اما این مطلب را قبول ندارد که نام همسرش «شاخ نبات» بوده است. و کاربرد این واژه را در ابیاتی که بوی ملکوت می دهد دلیلی بر مدعای خویش می داند و استنباط نام همسر حافظ از این ابیات را دریافتی ساده انگارانه می خواند:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن خلوت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخندی شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آنروز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجری صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایام نجاتم دادند
و در جائی دیگر این بیت را شاهد می آورد:
حافظ چه طرفه شاخه نباتی است کِلک تو
کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است
(ص ۱۹۸)
و می گوید منظور حافظ از «شاخ نبات»، قَلَم اوست.
دلبستگی به شیراز
نشانه های روشن علاقه حافظ به شیراز در سراسر دیوانش به چشم می خورد:
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلا و آب رکناباد
(ص ۲۷۶)
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را
(ص ۸۳)
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
● مذهب حافظ
سروده های برجای مانده حافظ نشان می دهد که او از آشکار کردن مذهب خود در سروده هایش پرهیز داشته و از هرگونه تنگ نظری، یک سو نگری و تعصب بی پایه به دور بوده است.
آنچه از سروده های او فهمیده می شود این است که او:
الف) به رحمت و لطف خداوندی بسیار امیدوار بوده است:
لطف خدا بیش تر از جُرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش
(ص ۳۵۹)
ب) به قرآن مجیدعلاقه فراوان داشته و آن را به چهارده روایت از حفظ داشته است:
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
(ص ۳۹۰)
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت
(ص ۱۷۲)
ج) به قیامت و جزای اعمال باور داشته است:
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
(ص ۲۱۷)
د) اهل راز و نیاز شبانه و دعای صبحگاهی و عبادت خالصانه بوده است:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
(ص ۲۹۰)
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
(ص ۵۰۹)
نگارنده در فصل دوم به اندیشه های اجتماعی و عرفانی حافظ پرداخته، پویایی ذهن او را به نمایش گذاشته و از دوگانگی های واژه هایش سخن رانده است.
دنیا در نظر حافظ زیباست اما آنقدر ارزش ندارد که به قیمت فروختنِ یار به دست آید:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
(ص ۲۸۵)
حافظ به جای بیم و انفعال در برابر زاهدان ریایی، اتهامات آنها را به خودشان باز می گرداند و اصلاً آنان را مسلمان نمی داند:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
(ص ۲۹۹)
او در بسیاری از سخنان خود، رندی، عاشقی و نظربازی را در کنار هم نهاده و آنها را هنرهایی هم سو و همسان دیده است:
عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
(ص ۳۸۲)
رندِ حافظ وارسته نیک اندیشی است که پیوندی استوار با عالم معنا دارد و در دیده حافظ به پایگاه «ولی» رسیده است:
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
(ص ۱۷۲)
رند از خودبینی و مصلحت اندیشی گریزان است و از رفتارهای ناشایست همچون دروغ، نفاق، ریا همواره پرهیز می کند:
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی
دوگانگی های حافظ
ـ برخی از سروده های حافظ در پذیرش «جبر» است:
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
(ص ۵۵۹)
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشوده است
(ص ۱۱۵)
ـ در آن روی دیگر سکه بر خلاف آنچه گفته شد، سخن از اختیار و تلاش و باز آفریدن است:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
ـ گاهی همه امور را شایسته، منظم و معتدل می بیند:
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
(ص ۳۷۲)
و گاهی همه آن را هیچ بر هیچ می پندارد و چرخ گردون را فتنه خیز می بیند:
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
(ص ۳۷۰)
این همه تناقض و ناسازواری که از دید بسیاری از کسان شایسته پنداشته نمی شود از دیدگاه نگارنده کتاب، نشان دهنده طبیعت متعادل و سرشتِ پویای حافظ است افزون بر این باید به یاد داشته باشیم که سروده های حافظ در یک زمان سروده نشده و هریک از آنها مربوط به دوره ای از زندگی حافظ است.
در فصل سوم زیبایی شناسی سخن حافظ دیده و دل را می نوازد. پیوندِ استوار واژه ها و هم نشینی هنری آنها از یک سو و تراکم معانی گوناگون در واژگانی اندک از سویی دیگر شعرِ حافظ را به سخنی جادویی در زبان فارسی تبدیل کرده است. او هوشمندانه از توانایی های هنری خود کمک گرفته و به شایستگی توانسته است تجربه های عمومی مردم را به شیواترین شیوه بیانی بازگوید و خود را به گستردگی در ذهن و زبان آنان جاری می سازد.
در فصل چهارم دلایل رویکرد گسترده مردم به شعر حافظ را چنین برشمرده است:
۱) حافظ در معماری کلام، پیوند واژگان، و تراکم معانی سرآمد همه سخن سرایان ایرانی است.
۲) شعر حافظ به منشوری چندوجهی می ماند که از هر سو در آن بنگری فروغی دیگر می بینی.
۳) وجود مفاهیم اجتماعی در سروده های حافظ مثل انتقاد از تظاهر، تزویر و ریا.
۴) فراخوانی آدمیان به شاد زیستن و مهر ورزیدن:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
۵) وجود حکمت های عامیانه فراوان در دیوان حافظ از قبیل گذر زمان، ناپایداری جهان، اغتنام فرصت، بلند نظری، مناعت طبع، دل نبستن به دنیا، تواضع و فروتنی، و پرهیز از آزار دیگران:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس
(ص ۳۴۰)
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
(ص ۱۵۵)
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
(ص ۱۱۵)
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
(ص ۳۵۷)
۶ـ باور مردم به پیوند روحانی حافظ با عالم بالا:
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز وِرد نیم شب و درسِ صبحگاه رسید
و در فصل پنجم ستایش برخی نام آوران جهان از حافظ گلچین شده است و ما از میان آن همه به ذکر سخن دانشمند بزرگ آلمانی اینشتاین (Einstein) اکتفاء می کنیم:
«ایران سرزمین حکمت و فلسفه است و یک دنیا لطف و طراوت در آن نهفته است. من هر وقت از کار روزانه خسته می شوم و بر آن چه بر دنیا و بشر می گذرد رنج می برم، دست به دامان حافظ شیراز می شوم».
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
م.خرسندی
سورۀ مهر ( www.iricap.com )
mehraboOon
03-22-2011, 02:09 PM
اشعار حافظ بر هویت ایرانی اسلامی تأکید دارند
حافظ و فرهنگ ایرانی اسلامی
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/674b0785024944beb3f991eb85d5bfb0.jpg
حافظ از جمله شعرای هویت بخش ایرانی است که در اشعار خود ضمن توجه به عنصر آزادگی و دعوت به کمال و خالق هستی، عنایت ویژه ای به هویت ایرانی اسلامی دارد.
تردیدی نیست که حافظ را می توان یکی از منتقدان اجتماعی و فرهنگی دانست که مسائل زمان خود را از حوزه های مختلف سیاسی، دینی و اجتماعی در بوته نقد قرار داده و کاستی ها و معایب آنها را در آیینه شعر خویش نمایانده است. او به گواهی تاریخ همچنان به سیر خود ادامه می دهد و در هر زمانه ای به نوعی خود را می نمایاند. از این روست که شعر حافظ در هر زمانه ای به عنوان بارزترین شاهد مورد استفاده گویندگان، نویسندگان و اهل اندیشه قرار می گیرد. به کار بردن این شواهد از دیوان حافظ گویای آن است که نگاه انتقادآمیز به شرایط اجتماعی زمانش همچنان نافذ است.
تردیدی نیست که حافظ پژواک بخشی از هویت ایرانی و به بیان بهتر نشانه ای چشمگیر از هویت فرهنگی ایرانی است. چندانکه می توان گفت که نام او همراه با نام شاعران و متفکرانی مانند فردوسی و مولوی مبین هویت ایرانی، غنای زبان فارسی و وسعت فرهنگ ایرانی است.
مسائل کلی در اخلاق و بی توجهی به دنیا و نقد ریا و اینها همیشه بوده ، بی اثر هم نیست اما اینطور نیست که شما امیدوار باشید ما با حافظ می توانیم مشکلاتمان را حل کنیم . حافظ بوده در کنارش خشنها هم بودند ، حمله و هجوم هم بوده است ، دیوان حافظ در کنار طاقچه خیلی ها بوده ، اخلاقی هم رفتار نکردند چنانکه قرآن بوده و این کارها هم بوده است.
در مورد حافظ نباید دچار این توهم بشویم که حافظ درمان همه دردهای ماست. حافظ هم یکی از عوامل ایرانی بودن ماست، سعدی هم همینطور، فردوسی و مولوی هم همینطور . اما امروزه هویت جوان ایرانی و هویت شهروند ایرانی اگرآسیب ببیند این آسیبها را باید از راه خودش جستجو کرد .
ارزیابی حافظ و موضع عرفانی وی در رابطه با تحجرها و تعصبها چه مقدار می توانند نافع باشند ، این دقیقاً نقطه بسیار اساسی در عرفان حافظ است ، از آنجائیکه روند عقاید و اندیشه ها اگر در چارچوب جزمیت و خشک اندیشی بگنجد جامعه را به تلاش یا چالش وا می دارد و نتیجتاً برخوردهای اندیشه و حتی برخوردهای فیزیکی پدید می آید .
● حافظ در اشعار خود مدارا و آرامش را توصیه می کند
حافظ را در درجه اول باید از نظر رویه زندگانی و منش و رابطه ای که با دیگران داشته، شناخت، او در این زمینه درسهای خوبی به ما می دهد از جمله به زبان امروز حافظ اهل مدارا است، همانطور که خودش تأویل می کند. او یک شاعر تغزلی است اما به ما توصیه می کند با دیگران مدارا کنیم اعم از اینکه شخصی که در برابر ماست عقاید و مذهب دیگری داشته باشد در بیتی حافظ می گوید "آسایش دو گیتی تفسیر این دوحرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا" درتمام اشعارش یک حالت آرامش و شکیبایی را به ما توصیه می کند هم در شدائد زندگی و هم در تماس گرفتن با اشخاص دیگر.
حافظ چیز تازه ای نگفته است، چیزی نگفته که مولوی و سعدی و خیام نگفته باشند، فقط لحنش با لحن سعدی تفاوت دارد، وگرنه حافظ شاگرد سعدی است و اگر سعدی نبود حافظ هم نبود.
بنابراین مجموعاً ادبیات فارسی چه تاریخ بیهقی، چه شاهنامه فردوسی و چه گلستان سعدی و چه دیوان حافظ اینها همه احساسات و عواطف جامعه ایرانی را بیان می کنند. از کارهاشان انتقاد هم می توان کرد.
نخستین نقشی که ما به حافظ می دهیم این است که حافظ بدنبال تجدید حیات در حیطه های فرهنگی و اجتماعی است حافظ زمان دوران خودش را نقد می کند، حافظ قدرت سیاسی را که مستقر است اما نمی تواند به احیا و تجدید حیات بپردازد نقد می کند.
● مهمترین بن مایه یک جامعه برای تجدید حیات داشتن فکر عمیق است
بنابراین از این منظر که حافظ دارد به جامعه اش به ناهنجاری ها، انحطاط به زوال به گونه ای امیدوارانه نگاه می کند نه ناامیدانه ، مسرورانه که می توانیم دوباره حیات مجدد بگیریم برای ما بسیار حائز اهمیت است. مطلب دوم اینکه حافظ تنها به برخاستن اجتماعی و یا یک جنبش دعوت نمی کند حافظ در واقع به نیرومندی فکر هم دعوت می کند یعنی حافظ معتقد است اگر جامعه ای بر پشتوانه های فکری بنا نباشد خیزشهای اجتماعی بی ثمر خواهد بود بنابراین مهمترین بن مایه یک جامعه برای تجدید حیات داشتن فکر عمیق است . لذا بیشترین تأثیری که حافظ از این منظر می پذیرد از آیات الهی، آموزه های دینی و اندیشه اسلامی است.
بنابراین حافظ معتقد هست که ما برای اینکه حیات مجدد بگیریم نیاز به پشتوانه دینی و اندیشه عقلی داریم در بستر آن امکان است که ما بتوانیم حیات دوباره ای رابه جامعه تزریق کنیم . لذا از این منظر وقتی به حافظ نگاه می کنیم می بینیم که حافظ در واقع یک اصلاح گر هست یعنی ما وقتی می گوئیم مصلحان جامعه ، مصلحان جامعه از دیدگاه ما در دوران انحطاط حافظ در رأس اولی است .
● حافظ بخشی از هویت ایرانی است
بنابراین تفاوت حافظ با دیگران این است که حافظ در دورانی است که یأس و ناامیدی غلبه دارد و مسلط است حافظ همه را باز به هویت ایرانی فرا می خواند لذا حافظ چند نکته مهم را بیان می کند یک مسئله هویت است که امروزه بسیار مورد نیاز ماست لذا حافظ تنها شاعر غزلسرا نیست حافظ بخشی از هویت ایرانی است.
ما اگر بخواهیم به جستجوهای هویتی بپردازیم حافظ بخشی قابل توجهی ، همراه با سایر متفکران است . اما چون حافظ در دوره انحطاط بسر می برد لذا برخاستن و امید دادن در ایرانیان در اشعار حافظ بسیار نیرومند است نکته دوم اینکه ما وقتی به حافظ نگاه می کنیم حافظ بدنبال صرف هویت تنها نیست بلکه هویت نیرومندی است هویت همراه با آگاهی هویت توأم با فکر است هویت توأم با آزادی در اجتماع و دورانش است بنابراین حافظ دارد به عناصر فرهنگی اجتماع و فکری اجتماع اشاره می کند . فرهنگ ، هویت و معنا سه ضلع از یک مثلثی هستند که بنیاد جامعه را تشکیل می دهند و آنرا در حافظ می بینیم .
در واقع تعصب های فرهنگی و تحجرها ناشی از رکود حرکت انسانها به سمت کمالشان است یعنی وقتی که انسانها به سمت کمال حرکت می کنند از آن حالت تحجر و از آن حالت جمود خارج می شوند و به سمت خدا حرکت می کنند، یکی از کسانی که دعوت کننده بشریت به سمت کمال و به سمت حرکت به سوی خدا و به زیبایی های مطلق است حافظ است.
● حافظ یکی از ایرانی ترین شاعران ایرانی است
یکی از ایرانی ترین شاعرانی که ما داریم حافظ است به اندازه ای ایرانی است که اصلاً معاصر است، اما وضع جامعه ایرانی ما بعد از این همه سال تغییر نکرده چطور حرفهای حافظ هنوز مصداق دارد، انتقادهایش مورد دارد از این نظر آدم تأسف می خورد .
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
روزنامه جام جم ( www.jamejamonline.ir )
mehraboOon
03-22-2011, 02:16 PM
رمضانیات حافظ از دید ساختگرایی
نام رمضانیات را برای چهار غزل حافظ گزیدم که با مطلعی در مضمون اتمام ایام روزه آغاز می شوند و همانگونه که بحث خواهد شد دارای ساختار و بافتی مشابه هستند.
http://www.aftabir.com/articles/art_culture/literature_verse/images/ab04e9bd0de7e80874ed2f3c2c984c2a.jpg
نام رمضانیات را برای چهار غزل حافظ گزیدم که با مطلعی در مضمون اتمام ایام روزه آغاز می شوند و همانگونه که بحث خواهد شد دارای ساختار و بافتی مشابه هستند. اگرچه در دو غزل دیگر حافظ هم، با موضوع رمضان، مضامینی در چند بیت پرداخته شده است، به دلیل شباهت در طرح و ساختار با این غزلها و این که مطلع آن دو غزل با مضمون رمضان شروع نمی شود، در بحث داخل نشده اند. این مقاله سعی دارد برپایة آرای مکتب ساختگرایی به توجیه و تبیین بافت و ساختار این چهار غزل بپردازد و از آنجا که مکتب ساختگرایی مانند مکتب فرمالیسم معمولاً به کشف ساختار بسنده می کند و درصدد توجیه و تفسیر ساخت نیست، پا را فراتر می نهد و علت و فلسفه کاربرد ساختار مدنظر را بنابر مسائل خارج از متن مانند تاریخ عصر و جهان بینی شاعر بیان می دارد.
بیشتر پژوهشگران ما را عادت است زمانی که بنای شرح غزل یا قصیده ای را می گذارند، پس از بیان وزن آن شعر، لغات و ترکیبات هر بیت را معنا کنند، اندکی از نکات بلاغی آن را بگویند و بعد با توجه به زندگی، جهان بینی و تاریخ عصر شاعر آن بیت و سایر ابیات را معنا کنند. این روش، خوب است اما باید قبول کرد که با این گونه شرح و تفسیر کردن ها نمی توان به تمام ریزه کاری ها و هنرورزی های آثار بزرگ پی برد.
شاعران دوران ساز۱ نمی خواهند و اگر بخواهند نمی توانند بی علت بگویند این که صرفاً بگوییم فلان غزل، فلان وزن را دارد یا در بیت دوم فلان صنعت به کار رفته است و هدف شاعر یا نقش آن اجزاء را در ایجاد کلیت هنری شعر بیان نکنیم، در نمایاندن رموز موفقیت آثار بزرگ ناموفقیم و از شعر چنان که باید حظ نمی بریم. مکتب ساختگرایی که ریشه در مکتب فرمالیسم و فوتوریسم دارد، نشان می دهد که چرا باید به مجموعه عناصر تشکیل دهنده بافت یک اثر ادبی توجه کرد.
به مجموعه عناصری که بافت و ساختار ادبی را به وجود می آورند شکل (فرم) می گویند؛ پس وزن و قافیه و قالب و هجا و صور خیال و پلات، همه اجزای فرم هستند و ساختگرایی به دنبال این است که بررسی کند هریک از این اجزاء در بافت آن اثر چه نقشی دارند. منتقد ساختگرا باید نقش هر جزء را در ایجاد هنری کل معلوم کند. در ساختگرایی باید هر جزئی رابطه اش با کل بررسی شود و همانطور که در اغاز بحث گفتیم نباید گفت که وزن فلان قصیده فی المثل متقارب است، بدون این که علت انتخاب شاعر و نقش این وزن را در ایجاد کل بیان کرد. ساختگرایی که از مکتب فرمالیسم روسی نشأت می گیرد، مانند آن اعتقاد دارد که خود متن مسائلش را توضیح می دهد و اگر به فرم و رابطه اجزاء با کل دقت شود، احتیاجی نیست به مسائل خارج از متن، مثل جامعه شناسی و روانشناسی و تاریخ عصر شاعر و... توجه کنیم تا معنای شعر را بفهمیم. اما همینجاست که مرکب ساختگرایان لنگ می ماند و ما در همین مقاله نشان می دهیم که با استفاده از قواعد ساختگرایی می توان به ظرافت های یک اثر هنری بیشتر پی برد، اما برای درک مفهوم کامل نیست. هرچند ساختگرایان مثل فرمالیست ها و فوتوریست ها در مرحله اول می خواهند بحث فرم را عملی کنند، تفاوت هایی هم با فرمال ها دارند. «فرمالیست ها می خواستند مناسبات درونی اجزای یک اثر را توضیح دهند، اما ساختگرایان گاهی سعی کرده اند تا اجزای ثابت متشکله یک نوع ادبی را هم بیان کنند.» (نقد ادبی، سیروس شمیسا، ص۱۹۴).
و این، روشی است که در این مقاله بنای تحقیق شده تا به شباهت های ساختاری رمضانیات حافظ بپردازد.
مهمترین مختصات ساختگرایی
۱) آشنایی زدایی در صنایع ادبی: چون صنایع پس از مدتی و بر اثر استعمال بسیار آشنا می شوند و حکم کلیشه ای بودن می گیرند؛ شاعران بزرگ از جمله حافظ در آنها دخل و تصرفاتی می کنند و آن صنایع را از ابتذال در می آورند. به عنوان مثال، تشبیه قد به سرو، تشبیهی تکراری و کلیشه ای است؛ اما اگر کسی با تشبیه معکوس، سرو را از نظر اعتدال به قد مانند کند، آشنایی زدایی و نوآوری کرده است. هرچند که این نوآوری هم باز بر اثر گذشت زمان و استعمال بسیار مبتذل می شود. آشنایی زدایی از مکتب فرمالیسم به ساختارگرایی رسید.
۲) توجه به عناصر شعری: توجه به اجزای مختلف شکل شامل وزن و قافیه و واک و هجا که هرکدام چه نقشی در ایجاد کلیت هنری اثر دارند.
۳) نپرداختن به غیرمتن: عدم توجه به مسائل خارج از متن؛ اعم از زندگی، نگرش و تاریخ عصر شاعر (به پیروی از فوتوریست ها و فرمالیست ها).
۴) رعایت موسیقی شعر: توجه بسیار به هم حروفی و همصدایی صامت ها و مصوت ها و موسیقی کلام.
۵) بررسی اقتباسی: بررسی چند اثر با توجه به عنصر نقش ویژه (function) که از ولادیمیر پروپ پایه گذاری شد و این مقاله بیشتر حول این محور می چرخد. من بااقتباس از الگوی کار پروپ، رمضانیات حافظ را بررسی کردم تا به ساختار مشابهی در این چهار غزل دست یافتم و متوجه شدم که علی رغم مضمون های مختلف در این چهار غزل، موضوعات و ژرف ساخت فکری حافظ در مورد روزه و ماه رمضان یکسان است که در ادامه آن را می خوانیم.
مثلاً در هر چهار غزل یکی از موضوعات اصلی تقابل دعوت به میگساری و عید سعید فطر است که به گفته پروپ این موضوع نقش ویژه (function) نام دارد.
۶)تضاد دوگانه (binary opposition): از مهمترین اختصاصات ساختگرایان است که طبق نظر آنها بررسی تضاد موجود بین دو امر در یک اثر ادبی می تواند تا حد زیادی مفهوم متن و دید هنرمند را روشن کند؛ مثلاً در غزل حافظ یکی از مفاهیم اساسی تقابل رند (حافظ) و زاهد (صوفی) است که با انواع سادگی ها و پیچیدگی ها به کار می رود تا به یک ساختار پارادوکسیکال منجر شود. طوری که بسیاری از ابیات حافظ، هم راست است هم دروغ؛ هم طنز است و هم جد؛ هم هجو است هم مدح.
۷) نظم اولیه و ثانویه زبان: رولان بارت که از برجسته ترین ساختگرایان است، در مورد متن ادبی نظرش این است که نظم اولیه زبان را (معانی عادی آن) تبدیل به نظم ثانویه (معانی ادبی) می کند. مثلاً در عصر حافظ لغاتی مثل می و مطرب و ساقی و... در غزل از نظام اولیه به ثانویه رفته بودند. اما خواجه بزرگ گاهی با ایهام یا کنایه هر دو دلالت عرفانی و عادی را می آورد و لذا شعرش پر از طنز و ابهام می شود.
(این هفت خصیصه به اختصار از دو کتاب ارزشمند نقد ادبی دکتر شمیسا و گفتمان نقد دکتر حسین پاینده بیان شد.)
تبیین ساختار رمضانیات حافظ از دید ساختگرایی
در اینجا ابتدا چهار غزل مدنظر را می آوریم و بعد به دنبال کشف ساختار و معانی آنها براساس آنچه گفتیم، می رویم.
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نو به زهد فروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی خردی، وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که درو روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سراست بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
و آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم؟
باده از خون رزان است، نه از خون شماست
این چه عیب است کزان عیب خلل خواهد بود؟
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست؟
(غزل ۲۰)
●●●
ساقی بیار بده که ماه صیام رفت
در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود، حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم میش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
(غزل ۸۴)
●●●
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای بادة چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منّت دار
که کار دیده، نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
(غزل ۱۳۱)
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یارِ من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دُرد آشامی؟
حافظ گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی
(غزل ۴۶۷)
در هر چهار غزل علیرغم مضمون های مختلف موضوعات مشابه وجود داردکه ژرف ساخت ثابت ذهن حافظ را در قبال روزه و عید فطر نشان می دهد:
۱) تقابل عید فطر و می در مطلع ها:
این همان تضاد دوگانه از دید ساختگرایی است که اصل و اسطقس رمضانیات حافظ را تشکیل می دهد. حافظ در حالی که از اتمام ماه رمضان شاد است همزمان با مژده عید فطر خطاب به ساقی یا شخص دیگر «می» می طلبد اجزای فرم رمضانیات هم در آفریدن یک فضای شاد کلی مؤثرند؛ یعنی اوزانی که برای این چهار غزل انتخاب شده (دو غزل در وزن رمل مثمن مخبون محذوف و دو غزل هم در وزن محبتث مثمن مخبون محذوف و مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) اوزانی ضربی و تند هستند. چرا که زحاف دارند و واضح است که فی المثل «رمل مخبون» نسبت به «رمل» چقدر ضربی تر و ریتمیک تر است. و خود حافظ که به مهارت در موسیقی و آواز (قول و غزل) معروف بوده، به عمد قافیه را مردّفه (قافیه مردّفه قافیه ای است که قبل از روی حرف مدّ وجود دارد یا با فاصله یک حرف ساکن، حرف مدّ می باشد) آورده تا بتوان در موقع آواز مصوت بلند را کشید و تحریر زد و در غزل ۱۳۱ که قافیه مردّفه نیست، این وظیفه را ردیفی به عهده گرفته است که دو حرف ساکن پشت سر هم دارد.اما چرا حافظ بلافاصله پس از اتمام روزه داری، می طلب می کند و اصلاً این می چگونه می یی می باشد؟ پاسخ را در ساختار مشابه دیگری که در هر چهار غزل به کار رفته می توان دید.
۲) تکیه بر باطن عبادات:
اصل باطن عبادات و عشق و معرفت و نیت خالص است حافظ در غزل ۸۴ با آشنایی زدایی جالبی که کرده، ماه رمضان را با کنایه موصوف موسم ناموس و نام دانسته است. چرا که خواجه می داند عبادتی که بدون معرفت و عشق و نیت پاک باشد، یا تزویر است یا رفع تکلیف. لذا از سپری شدن ایامی که عبادتی بدون عشق را شامل می شده شادمان است، بلکه شاید بویی از نسیم می به مشامش برسد و از راه نیاز به دارالسلام برود. این مضمون که اصل، باطن عبادات است، در مصرع و ابیات زیر به چشم می خورد:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه....
●●●
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
●●●
توبه زهد فروشان گرانجان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
۳) تقابل می عرفانی و انگوری (نظام اولیه و ثانویه زبان):
به نظر نگارنده، ذهن حافظ ابهام سازترین دستگاه فکری را در میان شاعران ما دارد. حالا که خواننده با توجه به ابیات دیگر غزل دانسته مراد از می، عشق است نه شراب انگوری، به ویژه که در دو غزل ۱۳۱ و ۴۶۷ با ترکیب اضافی می عشق و میکده عشق، این معنی قوی تر می شود. در غزل ۲۰ تمام اوصاف و تعبیراتی که حافظ از می کرده مخصوص شراب انگوری است (خرمشاهی هم در حافظ نامه تصریح کرده است) و اینجاست که خواننده هاج و واج می ماند که به راستی منظور از می چیست؟ این باده عرفانی است یا انگوری؟ در اینجاست که دیگر نمی توان با ساختگرایی مشکل را حل کرد، بلکه باید به سراغ سایر غزل ها و دید و تاریخ عصر حافظ برویم. تمام جواب این سوال در همان غزل ۲۰ و در بیت آخر وجود دارد.دکتر پورنامداریان، کتاب «گمشده لب دریا» را دقیقاً بر مبنای همین ابهامات حافظ و نوسان او بین مادیات و معنویات و به عبارت بهتر اشاره به جنبه برزخی بودن انسان (بین حیوان و فرشته که هر دو صفت را داراست) نوشته است. آری، هیچ اصراری نیست که الزاماً باید همه شراب های حافظ را عرفانی معرفی کرد و همین فرق حافظ با دیگر شعرای عارف مسلک ماست. در غزلیات قلندری سنایی، نخستین بار می و ساقی و مطرب معنای عرفانی گرفتند و از نظام اولیه زبان به نظام ثانویه آن نقل مکان کردند. اما حافظ که می داند آدمی زاد «از فرشته سرشته و حیوان»، بارها از نظام اولیه به ثانویه می رود و باز می گردد و نوسان دارد و در واقع همین ابهام حافظ است که او را این قدر میان مردم محبوب کرده است.
۴) تقابل و تضاد بین رند (حافظ) و زاهد (صوفی):
در این مورد به تفصیل صحبت شده است.
۵) عدم ورود حافظ به جزئیات ماه رمضان:
در غزل هایی که سخن از ماه رمضان وعید فطر است، حافظ حرمت ماه رمضان و دستورهای دین را نادیده نمی گیرد.
۶) آشنایی زدایی:
هر چهار مطلع غزل های مورد بحث، آشنایی زدایی دارند. در غزل ۸۴ موسم ناموس و نام، کنایه موصوف مبدعانه ای است از ماه رمضان. در غزل ۱۳۱ فلک به ترکی مانند شده که خوان روزه را به یغما می برد و خوان یغما سفره ای بوده که کریمان پهن می کردند و همگان را فرا می خواندند و از صفات ترک های بیگانه در ادبیات قدیم غارتگری بوده است. اما حافظ در این مصراع طنزی به کار برده که هیچ شارحی تا به حال به آن دقت نکرده و آن اینکه ترک فلک خوان روزه را یغما کرده؟ روزه که عملاً مفهوم امساک و نخوردن و نیاشامیدن را به ذهن می رساند، پس روزه فی الواقع چیزی برای غارت ندارد و هدف از این آشنایی زدایی مثل ترکیب موسم ناموس و نام شادی از اتمام ماه رمضان است، اما باز می گویم که حافظ برای این شاد است که حس می کند هر عبادتی که بی عشق انجام شود ارزش چندانی ندارد و سپری شدنش بهتر است، بلکه شاید عنایت الهی (در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود/ می ده که عمر در سر سودای خام رفت) شامل حال شود و آن وقت است که عبادت جنبه واقعی می یابد.در غزل ۴۶۷ هم جمله «گرچه ماه رمضان است» تاحدی باعث ابهام می شود که شاید حافظ قصدش این است که وسط ماه رمضان مشروب بنوشد، اما حافظ این جمله را صرفاً آورده تا قدری خواننده روی آن درنگ و تأمل کند و نوعی حیرت به او دست دهد وگرنه ترکیب اضافی «می عشق» کاملاً معنای واضحی دارد و می فهماند که مراد می انگوری نیست.
● نتیجه:
اگرچه می شد بیش از این در مورد رمضانیات حافظ صحبت کرد، باتوجه به روش ساختگرایی نشان دادیم که ژرف ساخت فکری حافظ در مورد رمضان یکی است و این صنعت پردازی ها و مضمون آفرینی هاست که متفاوتند. هرچند باید باز اشاره کرد که ساختگرایی هم مثل بسیاری دیگر از مکاتب به تنهایی برای تفسیر و تبیین یک اثر کافی نیست. لیکن می تواند بسیاری از جنبه های هنری و ادبی یک اثر را بهتر به ما بشناساند و می فهمیم که برخی از اجزایی که ما همیشه از کنارشان سرسری رد شده ایم؛ در ایجاد بافت و ساختار اثر چه مقدار حائز اهمیت اند.
http://www.aftabir.com/images/article/break.gif
نوشته: محمدباقر شهرامی ـ کارشناس ارشد ادبیات فارسی
منابع:
۱ـ نقد ادبی، دکتر سیروس شمیسا، نشر میترا، تهران، ۱۳۸۵.
۲ـ حافظ نامه، دکتر بهاءالدین خرمشاهی، دوره دو جلدی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۰
۳ـ گفتمان نقد، دکتر حسین پاینده، نشر روزنگار، تهران، ۱۳۸۲.
۴ـ دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، انتشارات زوار، ۱۳۵۰
پی نویس:
۱. برگردان زیبای استاد شفیعی کدکنی از کلمه Ipoch Maker در تازیانه های سلوک
روزنامه اطلاعات ( www.ettelaat.com )
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.