PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سعدى در سلاسل جوانمردان



mohamad.s
03-19-2011, 09:54 AM
سعدى در سلاسل جوانمردان

هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه خداوند در سرشت سعدى جوهر شاعرى را در حدّ نهايى آن به وديعت نهاده بوده است. و هيچ كس در اين ترديدى ندارد كه سعدى در جانب اكتسابى هنر شعر نيز بر مجموعه ميراث بزرگان ادب فارسى و عربى اشرافى شگرف داشته است. هيچ كس در اين امر نيز نمى تواند ترديد كند كه سعدى بر تمام معارف اسلامى از فقه و كلام و حديث و تفسير و تصوّف و تاريخ و ديگر شاخه هاى اين فرهنگ، وقوف كامل داشته است.


با اين همه اگر محبوبيّت و سلطنت هنرى او را در طول اين هشت قرن، حاصل اين امتيازات او بدانيم، به تمامى حقيقت اشاره نكرده ايم زيرا يك نكته برجسته را از ياد برده ايم و آن اين است كه در هنر سعدى چيزى وجود دارد كه ديگر بزرگان ما از آن كمتر بهره داشته اند و آن آزمونگرى و تجربه گرايى سعدى است در آفاق پهناور حيات و ساحت هاى مختلف زندگى اجتماعى و فردى همان چيزى كه او خود از آن به «معاملت داشتن» تعبير مى كند. او از سفرهاى گوناگون خود و ديدارهاى متنوّع و تن به پيشه هاى مختلف دادنِ خويش در مطاوى گلستان و بوستان و ديگر آثارش، پيوسته ما را آگاه كرده است و من در اين لحظه مى خواهم به يكى از گوشه هاى پوشيده مانده تجارب و معاملات گوناگون او در آفاق حيات اشاره كنم. آن چه از حافظه در اين لحظه مى توانم بنويسم اين است كه سعدى يكى از ستايشگران آيين جوانمردى است، به ابياتى از اين دست بنگريد:
جوانمرد اگر راست خواهى ولى ست *** كرم پيشه شاه مردان على ست
(بوستان، ص 83)
يا
جوانمردى و لطف است آدميّت *** همين نقشِ هيولانى مپندار
(گلستان، ص 149)
يا
علم آدميّت است و جوانمردى و ادب *** ور نى ددى به صورت انسان مصوّرى
(ديوان سعدى، ص 754)
o o o
كه بالاترين حدّ انسانيت را، در اين گونه ابيات، به جوانمردان نسبت مى دهد و خود تصريح دارد كه آخرين حدّ سير روحانى اش، پس از آن همه تحصيل در مدارس علوم اسلامى از قبيل نظاميّه بغداد، پيوستن به جوانمردان بوده است:
نشستم با جوانمردان قلاش *** بشستم هر چه خواندم بر اديبان
(ديوان سعدى، ص 575)
و بهترين قهرمانان داستان هاى او، از نوع جوانمردانند، چنان كه در داستان آن جوانمرد تبريزى مى بينيم كه دزدى را از راه ديوار به سراى خويش مى برد و دستار و رختِ خود را بدو مى دهد تا در دزدى ناكام نباشد و در پايان مى گويد:
عجب نايد از سيرتِ بخردان *** كه نيكى كنند از كرم با بدان
(بوستان، ص 131).
در چشم انداز نخست چنين به نظر مى رسد كه ستايش جوانمردى امرى است طبيعى و هر كسى به فضايل اخلاقى اشارتى داشته باشد، همين حرف ها را مى زند اما چنين نيست. براى آن كه مسأله قدرى ملموس تر و روشن تر شود، از هم شهرى بزرگ و بى همتاى سعدى، خواجه شيراز ياد مى كنيم كه در سراسر ديوانش حتى يك بار هم از كلماتى مانند «جوانمرد» و «جوانمردى» و «فتوّت» ياد نكرده است. آيا اين يك امر تصادفى ست يا مى تواند ريشه هايى در روانشناسى فردى و شخصى سعدى داشته باشد؟ به گفته خودش:
دگرى همين حكايت بكند كه من وليكن *** چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد
(ديوان سعدى، ص 482)
بى گمان او، در اين قلمرو نيز معاملت و تجربه داشته است.
خوشبختانه اسنادى وجود دارد كه نشان مى دهد سعدى در سلاسل فتوّت و جوانمردی حضور داشته است و در اين راه صاحب سلوك بوده است. در فتوّت نامه سلطانى، تأليف ملاحسين واعظ كاشفى سبزوارى (متوفى 906 يا 910)1 دو جا به ارتباط سعدى با آيين جوانمردى و فتوّت صراحتاً اشارت شده است، نخست به اين موارد بنگريد:
الف) در بخشى كه ويژه فتوّت سقّايان پرداخته است، مى گويد:
«بدان كه سقّايان هم مدّاحان اند و هم سقّايان. و ايشان جماعتى محترم اند و «سند»2 ايشان بس بزرگ است...»
بعد در اثبات3 فتوّت سقّايان و رمزهاى مرتبط با آن مى گويد: «اگر گويند كه سقّايى را از كه گرفته اند؟ بگو از چهار پيغمبر و...» بعد در ميان اولياى اسلامى نسبت اين پيشه را به حضرت شاه ولايت (امام على بن ابى طالب سلام اللّه عليه) و سپس فرزند برومندش عباس بن على عليه السلام در صحراى كربلا نسبت مى دهد كه مشك بر دوش كشيد تا تشنگان اهل بيت را سيراب كند و در دنباله اين سخن مى گويد: «پس هر كه امروز به عشق شهيدان كربلا سقّايى مى كند به متابعت و موافقت عباس بن على (ع) است و پيشرو سقّايان امّت اوست و هر كه اين معنى نداند، سقّايى او را مسلّم نيست. و بعضى اسناد سقّايى در اين امّت بعد از امير (ع) و عباس (ع) به سلمان فارسى كنند كه پيوسته مشك آب به دوش كشيدى و به خانه حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) آوردى. و اين نقل نيز درست است كه پير سلمان در اين كار، حضرت شاه مردان است، و شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى نيز اين كار كرده. و اين طايفه را «حيات بخشان» گويند. (فتوت نامه سلطانى، ص 296).
كاشفى پس از نقل اين نكته، مى پردازد به رموز آداب سقّايى و جاى ديگر با تصريح بيشترى از حضور سعدى در سلاسل ارباب فتوّت و جوانمردى سخن مى گويد.
ب) در فصل هفتم كه درباره «سند ميان بستن» است، از آدم صفى آغاز مى كند تا مى رسد به رسول (ص) و امام على بن ابى طالب (ع) و بعد مى گويد: «سند اهل ماوراءالنهر و خراسان و تبرستان و عراق عجم و عرب به سلمان منتهى مى شود» و بعد مى گويد: «اگر پرسند كه سند سلمانيان چگونه است؟ گوى هر طايفه را سند ديگر باشد، براى آن كه سلمان فارسى ميان على انصارى بست و على انصارى ميان اشجّ مدنى و اشجّ مدنى ميان ابومسلم خراسانى بست و هم چنين...» (همان جا)
در دنباله اين بحث سندى نقل مى كند كه سند فتوّت مؤلّف يعنى كاشفى است و از حضرت شيخ الأسلام قطب الأنام... احمد بن محمد القاينى (نسخه بدل: القاشى) به عنوان شيخ طريقت خود ياد مى كند و او از تاج الدين على دهقان و او از درويش جمال الدين بن درويش بابكا غرّاخوان4 و بعد از دو طريق اين سند را تا حضرت رسول (ص) مى رساند و در دنباله اين بحث مى گويد:
اما سند پدر عهداللّه: درويش على دهقان فرزند5 حضرت فصاحت شعار، مدّاح اهل بيت سيّد مختار مولانا لطف اللّه نيشابورى بود و او فرزند مولانا محيى الدين قمى و او فرزند مولانا خواجوى كرمانى و او فرزند افضل المداحين مولانا حسن كاشى و او فرزند مولانا فضل اللّه الهروى و او فرزند پير محمد بغدادى و او فرزند شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى و او فرزند شيخ شهاب الدين بزرگ و او فرزند (بزرگ) جوانمرد عارف و او فرزند قطب الطريقه اسمعيل قيصرى و او فرزند خلاصةُ المشايخ محمد مانكيل و او فرزند خادم الفقراء داوود و او فرزند شيخ ابوالعباس نهاوندى و او فرزند سيدابوالقاسم رمضان و او فرزند عارف كامل ابويعقوب طبرى (نسخه بدل: طبرسى) و او فرزند شيخ كامل سالك عثمان بن محمد و او فرزند شيخ اسحق نهرجورى و او فرزند شيخ المشايخ ابويعقوب سوسى و او فرزند شيخ عبدالوحد بن زيد و او فرزند (ابونصر كميل بن) زياد و او فرزند طريق حضرت اميرالمؤمنين على كرّم اللّه وجهه. (فتوت نامه سلطانى، ص 125)
شايد قديم ترين سندى كه در باب سقّايى سعدى وجود دارد، شدّ الأزار تأليف معين الدين جنيد شيرازى (تأليف شده به سال 791 قمرى) باشد كه از قديم ترين اسناد زندگى سعدى است و در آن جا مى گويد:
«و صحب الشيخ شهاب الدين عمر السهروردى و كان معه فى السفينة و قيل كان يسقى الماء ببيت المقدس و بلاد الشام مدّة مديدة حتى رأى الخضر عليه السلام فأرواه من زلال الأفضال و الأنعام». (شدّ الازار، ص 461).
بعد از جنيد شيرازى شايد قديم ترين سند در اين زمينه همان نفحات الأنس جامى باشد كه مى گويد: «و گفته اند كه وى در بيت المقدس و بلاد شام مدّتى مديد سقّايى مى كرد و آب به مردم مى داد» (نفحات الأنس، ص 598)، و بعد از جامى دولتشاه سمرقندى است كه تذكرة خود را در سال 892 تأليف كرده است. دولتشاه نيز در اين كتاب تصريح كرده است كه سعدى «سى سال به تحصيل علوم و سى سال ديگر به سياحت مشغول بوده و... دوازده سال ديگر سقّايى كرده، راه و طريق مردان پيش گرفته است...» (تذكره الشعراء، ص 2 ــ 151).
در فتوّت نامه هاى ديگر هم به جايگاه سعدى در آيين فتوّت اشارت رفته است. مثلا در يك فتوّت نامه سقّايان آمده است كه «اگر تو را پرسند كه در جهان سقّايى چند ولى كرده اند؟ جواب بگو: چهار لكهه6 و سى هزار و سيصد و شصت تن ولى اند كه در كسب دخل كرده اند... از ايشان سيصد تن مقدّم اند و از سيصد تن هفده تن مقدّم اند و از هفده تن هفت تن كامل اند: اول حضرت خضر، دويم مهتر الياس، سيوم خواجه بهرام سقّا، چهارم شيخ سعدى شيرازى، پنجم عبدالرحمن جامى، ششم خواجه رحيم الدين شاه، هفتم ذوالنون مصرى» (فتوت نامه سقّايان، ص 3891).
در يك فتوّت نامه ديگر كه ويژه آهنگران است، نام سعدى نه در شمار آهنگران بلكه در شمار پيران فتوّت، ديده مى شود. در اين فتوّت نامه، چهار پير شريعت عبارت اند از آدم و نوح و ابراهيم و محمد (ص) و چهار پير طريقت عبارت اند از پير تركستان خواجه محمد يسومى7، دوم پير خراسان شاه على موسى رضا، سيوم پير كوهستان شاه ناصور8 و چهارم پير هندوستان شيخ فريد گنج شكر و چهار پير حقيقت عبارت اند از اول جبرائيل و دوم ميكائيل و سوم اسرافيل و چهارم عزرائيل و پنج پير معرفت عبارت اند از اول پير شاه قاسم انوار، دوم پير ملايى روم، ]سوم پير[ شمس تبريز، چهارم پير شيخ عطار، پنجم پير شيخ سعدى. (فتوّت نامه آهنگران، ص 59 ــ 53)
تنوّع چشمگير تشنگى در غزل هاى سعدى به حدى است كه خبر از اشراف تجربى شاعر نسبت به حالات تشنگان دارد. بر طبق آمارى كه شادروان دكتر مهين صديقيان از واژه هاى تشنه و تشنگى و تشنگان و امثال آن در غزليات سعدى داده است (فرهنگ واژه نماى غزليات سعدى)، سعدى واژه تشنگى و تشنه را 52 بار به كار برده است، حال آنكه حافظ فقط 10 بار از اين كلمات سود برده است (فرهنگ واژه نماى حافظ). نسبتِ 52 به 10 نشان دهنده تمايز آشكار اين دو

شاعر بزرگ است در برخورد با تشنگى. درست است كه حجمِ غزل هاى سعدى تقريباً دو برابر غزل هاى حافظ است، ولى نسبت 52 را اگر نصف كنيم باز نسبت 26 به 10 خواهد شد و تمايز، تمايزى آشكارا.
اين چشم گير بودن مسأله تشنگى در روانشناسى شعر سعدى مى تواند در مسائلى از زندگى خصوصى او و از جمله سفرهاى دور و دراز او در بيابان هاى خشگ و بى آب و علف ريشه داشته باشد، ولى بى گمان بخش عظيمى از اين ويژگى محصول پيشه سقّايى سعدى و ورودش در سلك جوانمردان پيشه سقّايى است.
در ميان تصاويرى كه سعدى از طبيعت مى دهد، موتيف سقّايى و سقّا تا حدودى جلب توجّه مى كند. به اين ابيات از بوستان بنگريد كه چه گونه هر كدام از عناصر طبيعت را از ديد صاحبان مشاغل مى نگرد:
شب از بهر آسايش توست و روز *** مه روشن و مهر گيتى فروز
اگر باد و برف است و باران و ميغ *** و گر رعد چوگان زند، برق تيغ
همه كارداران فرمان برند *** كه تخم تو در خاك مى پرورند
اگر تشنه مانى ز سختى مجوش *** كه سقّاى ابر آبت آرد به دوش
(بوستان، ص 74 ــ 73)
يا در حكايت ذوالنون مصرى در بوستان:
چنين ياد دارم كه سقّاى نيل *** نكرد آب بر مصر سالى سبيل
(بوستان، ص 134)
و در قطعه هاى خويش نيز گفته است:
صبر بر قسمت خدا كردن *** به كه حاجت به ناسزا بردن
تشنه بر خاك گرم مردن به *** كآب صفاى بى صفا خوردن
(دويان سعدى، ص 834)
غرض از تمام اين حرف ها اين بود كه روشن شود كه سعدى نه تنها وارد در سلك اصحاب فتوّت و جوانمردى بوده و در فرقه سقّايان اين طريق عضويت داشته است، بلكه غرض تعيين جايگاه او بود در سلسله پيران و مشايخ اين طريق.
ممكن است كسانى از منظر تاريخى اين گونه سندها را نقد كنند، كدام يك از سندهاى آيين فتوّت و جوانمردى تاب نقد تاريخى دارد؟ ما پيشاپيش اين گونه نقدها را پذيراييم، ولى چندان دور از حقيقت نيست اگر سعدى در زنجيره اى قرار گيرد كه در فتوّت و جوانمردى فرزند معنوىِ اَمثالِ شيخ شهاب الدين به شمار آيد.9
براى اينكه حدود وظايف و ميدان كار سقّايان را در آن روزگار بيشتر بدانيم، بد نيست در پاره اى از سخن واعظ كاشفى دقيق شويم كه مى گويد:
«بدان كه سقّايان هم مدّاحان اند و هم سقّايان. و ايشان جماعتى محترم اند و سند ايشان بس بزرگ است... اگر پرسند كه آداب سقّايان چند است بگوى: ده». آن گاه به توضيح اين آداب مى پردازد كه عبارت است از پاكيزگى و دورى از گناه و اين كه در وقت سقّايى از دست راست آغاز كند و اين كه به هر كه رسد او را آب دهد و آب از راه حلال به مردم دهد و بر سقّايى طمع مزد نكند و فروتن باشد و در هيچ مجلس بى اذن صاحب آن وارد نشود و اصل آن است كه تا او را به مجلس نطلبند، در نيايد مگر كه مجلس عام باشد مثل مجلس و خانقاه و لنگر. بر هم كاران خود حسد نبرد و «اثبات» كار خود چنان كه شايد و بايد بداند.»
متأسّفانه فصل سقّايان كتاب فتوّت نامه سلطانى در نسخه هاى موجود ناقص است و اين نكته را استاد محجوب نيز مورد توجّه قرار نداده است.
وقتى سعدى در بغداد مى زيسته، روزگار شكوفايى آيين جوانمردى در اين شهر بوده است. بغداد در اين روزگار پايتخت فتوّت و جوانمردى به حساب مى آمده است و خليفه الناصر10 (575 ــ 622) نهادِ پيچيده و در عين حال گسترده فتوّت را زير نظر خويش گرفته بوده است و دوستان و نمايندگان او در سراسر جهان اسلام، از راه چشم و هم چشمى، يا از رهگذر شيفتگى راستين نسبت به اصول فتوّت، يكى پس از ديگرى «سروال فتوّت» مى پوشيده اند و به سلك پيروان اين آيين در مى آمده اند.
ابن معمار بغدادى (متوفى: 642) نويسنده كتاب الفتوّه كه يكى از برجسته ترين مورّخان آيين فتوّت است و خود معاصر سعدى است، گزارشى از توجّه خليفه الناصر به اين آيين داده است و اين كه چه گونه خليفه خود بر دست عبدالجبّار بن صالح بغدادى ــ كه سركرده فتيان و جوانمردان بغداد بود ــ وارد حلقه فتوّت شد و سروال فتوّت پوشيد و عملا توانست تمام جريان فتوّت را زير پوشش فرمان خود قرار دهد، چندان كه تمام سلاطين عصر از او پيروى كردند. (كتاب االفتوّه، ص 67)
از جمله كسانى كه در اين كار پيش قدم شدند، يكى هم اتابك سعد صاحب شيراز و ممدوح سعدى بود (همان جا، ص 68 ــ 67) كه سروال فتوّت پوشيد و ديگرى صاحب جزيره كيش بود (همان جا).
شيفتگى نسبت به آيين فتوّت تمام فرمان روايان عصر را زير چتر خود قرار داد و در مصر و شام و آسياى صغير و بسيارى بلاد حكّام و فرمان روايان به آيين فتوّت در آمدند.
وقتى صاحب جزيره كيش و بويژه فرمان رواى شيراز اتابك سعد (متوفى حدود 623) در شمار وابستگان آيين فتوّت بوده اند، براى سعدى كه در اين روزگار در مركزِ آيين فتوّت يعنى بغداد قرار داشته است و سال هاى ورودش به بغداد (حدود 621) برابر است با آخرين سال هاى فرمانروايى الناصر، چنين گرايشى آيا دور از طبيعت و قراين تاريخى است؟
اما اين كه سعدى از ميان اصناف گوناگون جوانمردى چرا در فرقه سقّايان قرار مى گيرد، قابل توجّه است. هم در فتوّت نامه سلطانى و هم در بعضى ديگر از رسائل ارباب فتوّت، ميان سقّايى و مدّاحى رابطه اى وجود دارد. آيا براى سعدى كه در مديح رسول و اهل بيت او و صحابه او بالاترين جايگاه تاريخى را داشته است، ورود به اين سلك غير منطقى است؟
يك نكته را نبايد فراموش كرد كه سقّا شدن سعدى نه از رهگذر نياز شغلى بوده است، ظاهراً از رهگذر پيرى به اين سلك در آمده است كه او از جماعت سقّايان بوده است و گر نه ما قراينى يافته ايم كه سعدى در كمال تموّل و ثروت مى زيسته است و درگاهش مانند درگاه سلاطين و امرا، داراى حاجب و دربان بوده است و اين هم سند بسيار قديمى ما كه تاكنون هيچ كس از آن آگاهى نداشته است:
در كتاب بسيار مهم روضةُ الناظر و نزهةُ الخاطر تأليف عبدالعزيز كاشى كه از آثار قرنِ هفتم هجرى است،11 شعرى ثبت شده است كه گوينده، آن را خطاب به سعدى سروده و از اين كه دربانِ سعدى به او اجازه ورود نداده است، شكايت كرده است نخست شعر را بخوانيم:
للاًستاذ على فخرالنجار حين حجبه ]حاجب[ سعدى الشيرازى:
بزرگا! در طريقت گرچه چون تو *** نه در اين قرن در اقران نباشد
و گر چه چون ضمير روشنت نيز *** در انجم اخترى تابان نباشد
و گر چه مايه قدر تو جايى است *** كى آن جا زحمت امكان نباشد
چو از خاصان دارالملك فقرى *** روا باشد گرت دربان نباشد
(روضةُ الناظر، ص 219)12
ترجمه فارسى عنوان شعر اين است: سروده استاد على فخر نجّار شيرازى هنگامى كه دربان او را از ديدار سعدى منع كرد.
از اين شعر كه در روزگار حيات سعدى و بى گمان به وسيله يكى از دوستان و هم شهريان او سروده شده است، استنباط مى شود كه سعدى با همه سيرى كه در قلمرو سلوك داشته است، از زندگى مرفّهى برخوردار بوده است و مثل رجال عصر، سراى او نگهبانان و دربان هايى داشته است كه از نزديك شدن افراد بدان جا جلوگيرى مى كرده اند و شيخ شيراز در سراى اشرافى خود مانند اميران و پادشاهان زندگى مى كرده است. و اين نكته از گفتار صاحب شدّالأزار نيز قابل استنباط است كه مى گويد: «و نال جاهاً رفيعاً و عزَاً منيعاً».
۱. درباره كاشفى بنگريد به: مجالس النفايس، اميرعلى شيرنوايى، ص ۹۳ و ۹ ــ ۲۶۸.
۲. «سند» يعنى دليلى كه بتواند پيشينه شغلى را در زندگى انبيا و اوليا و بزرگان سلف نشان دهد.
۳. «اثبات» يعنى از عهده توجيه جانب رمزى هر كار از كارهاى فتوّت برآمدن و نشان دادن اين كه در آن سوى هر عملى يا هر ابزارى از ابزارهاى آن شغل، چه سمبوليسمى نهفته است.
۴. «غرّاخوانى» يكى از شاخه هاى مداحى است. «اگر پرسند مدّاحى چند نوع است؟ بگوى سه نوع است: اول آن كه همه منظومات خوانند، خواه عربى و خواه فارسى و ايشان را «مدّاح ساده خوان» خوانند دويم آن كه همه نثر خوانند و معجزات و مناقب را به نثر ادا كنند و آن قوم «غرّاخوان» باشند سيم آن كه نظم و نثر در يك ديگر خوانند... اين طايفه را «مرصّع خوان» گويند و كمال فضل ايشان زياده از آن دو قوم ديگر باشد. (فتوّت نامه سلطانى، ص ۲۸۶)
۵. فرزند در اين جا به معنى فرزند معنوى و فرزند طريق است كه زير نظر روحانيت و معنويت پدرى از اهل فتوّت تربيت مى شود. در اين سلسله پدر فرزندى تفاوت سن مى تواند بسيار اندك باشد. بنابراين چندين پدر و فرزند پشت سر هم مى توانند در يك بُرِشِ زمانى نسبتاً كوتاه قرار گيرند. بنابراين اگر سعدى و خواجو و مولانا حسن كاشى و... در نسبت به هم نزديك اند، قابل توجيه است.
۶. لكهه، كلمه هندى است كه به صورت «لك» بيشتر رواج دارد، برابر صد هزار. (برهان قاطع، ص ۱۹۰۰. و حاشيه استاد معين، همان جا).
۷. محمد يسومى، ظاهراً تصحيف احمد يسوى است كه به پير تركستان شهرت داشته است. درباره او بنگريد به سلسلة الأولياء نوربخش، ص ۵۰ و تعليقات نگارنده بر منطق الطير، نشرِ سخن ص ۶۲ ــ ۶۶۱ و منابع مذكور در آن جا.
۸. شاه ناصور احتمالا تلفّطِ عاميانه شاه ناصر است و مقصود از آن همان ناصر خسرو شاعر بزرگ قرن پنجم.
۹. ترديد در اصالت ابياتى از نوع: مرا شيخ داناى مرشد شهاب... كه در بعضى از نسخه هاى بوستان وجود ندارد، به جاى خود. در اين باره بنگريد به: بوستان، چاپ استاد يوسفى، ص ۴۴۹ و مقاله «سعدى و سهروردى» از استاد بديع الزمان فروزانفر در سعدى نامه، ص ۹۱ ــ ۷۱ و مجله تعليم و تربيت، سال هفتم، شماره ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۱۶)، ص ۷۰۶ ــ ۶۸۷. علامه قزوينى در حاشيه شدّالأزار (ص ۴۶۱)، يادآور شده است كه عبارت «وصحب الشيخ شهاب الدين عمر السهروردى و كان معه فى السفينه» فقط در يكى از نسخه ها وجود دارد. اين يادآورى علامه قزوينى نيز مى تواند دليلى باشد بر اين كه ابيات «مرا شيخ داناى مرشد شهاب...» در بوستان اصيل نيست.
۱۰. بنگريد به مقدّمه ارزشمند دكتر مصطفى جواد بر كتاب الفتوّة ابن المعمار، ص ۶۷.
۱۱. درباره عزالدين عبدالعزيز كاشى مؤلف كتاب بنگريد به: تلخيص معجم الألقاب، ابن فوطى، شماره ۲۹ و كشف الظنون، حاج خليفه، ۱/۹۳۳. نيز فهرست ميكروفيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ۲/۲۷۵ كه نشان مى دهد عزالدين عبدالعزيز كاشى در سال ۶۹۳ مقيم مدرسه مستنصريه بغداد بوده است.
۱۲. در صفحات b ۲۲۵ و b ۲۳۳ روضةُ الناظر و نزهةُ الخاطر، باز هم شعرهاى ديگرى از اين استاد على فخر نجار شيرازى وجود دارد.

منابع و مآخذ
برهان قاطع خلف تبريزى، به اهتمام محمد معين، زوّار، تهران ۱۳۳۰.
بوستان سعدى شيرازى، تصحيح غلامحسين يوسفى، خوارزمى، تهران، ۱۳۶۸.
تذكرةُ الشعرا دولتشاه سمرقندى، كلاله خاور، تهران ۱۳۳۸.
ديوان سعدى، اميركبير، تهران، ۱۳۵۶.
روضةُ الناظر و نزهةُ الخاطر عبدالعزيز كاشى، نسخه كتابخانه اونيورسيته، فيلم ۴۱۷ نسخه عكسى شماره ۵۳۳ كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
سعدى نامه به اهتمام حبيب يغمايى، تهران، ۱۳۱۶.
سلسلةُ الأولياء نوربخش قهستانى، چاپ شده توسط محمدتقى دانش پژوه در جشن نامه هانرى كربن، زير نظر حسين نصر، تهران، ۱۳۹۷/ ۲۵۳۶.
شدّالأوزار عن زوّار المزار معين الدين جنيد شيرازى، تحقيق علامه محمد قزوينى و عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۸.
فتوّت نامه آهنگران به كوشش ايرج افشار، چاپ شده در: فرخنده پيام، مجموعه مقالات اهدايى به استاد غلامحسين يوسفى، دانشگاه فردوسى، مشهد، ۱۳۶۰.
فتوّت نامه سقّايان به كوشش ايرج افشار، چاپ شده در: نامواره دكتر محمود افشار، جلد هفتم، موقوفات دكتر محمود افشار، تهران، ۱۳۷۲.
فتوّت نامه سلطانى مولانا حسين واعظ كاشفى سبزوارى، به اهتمام محمدجعفر محجوب، بنياد فرهنگ ايران، تهران، ۱۳۵۰.
فرهنگ واژه نماى حافظ مهين صديقيان، اميركبير، تهران، ۱۳۶۶.
فرهنگ واژه نماى غزليات سعدى مهين صديقيان، پژوهشگاه علوم انسانى، تهران، ۱۳۷۸.
فهرست ميكروفيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران محمدتقى دانش پژوه، جلد اول، دانشگاه تهران، ۱۳۴۸.
كتاب الفتوّه ابن المعمار، حققه و نشره الدكتور مصطفى جواد و زملائه، مكتبةُ المثنى، بغداد، ۱۹۵۸.
كشف الظنون حاج خليفه، استنبول، ۱۳۶۰/ ۱۹۴۱.
مجالس النفايس اميرعلى شيرنوايى، به سعى و اهتمام على اصغر حكمت، كتابخانه منوچهرى، تهران، ۱۳۶۳.
مجلّه تعليم و تربيت سال هفتم، شماره ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ۱۳۱۶.
مجمع الآداب فى معجم الألقاب كمال الدين عبدالرّزاق بن احمد، معروف بابن الفوطى، تحقيق محمد كاظم، وزارة الثقافة و الأرشاد الأسلامى، تهران، ۱۴۱۶.
منطق الطير، عطار نيشابورى، تصحيح محمدرضا شفيعى كدكنى، سخن، تهران، ۱۳۸۳.
نفحات الأنس عبدالرحمن جامى، تصحيح محمود عابدى، اطلاعات، تهران، ۱۳۷۰