PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کانسپچوال آرت یا هنر مفهومی



Mohamad
03-19-2011, 03:16 AM
پيچيدگي فهم در هنر مفهومي و سهولت درك در گرافيك محيطي --------------------------------------------------------------------------------
«هنر مفهومي» دستاوردي از آوانگاردگرايي در هنر مدرن است. در جريان گرايشات مدرنيسم، اكثر نقاشان مدرنيسم در زمينه مجسمه سازي، ماتريال شناسي، گرافيك و حتي انيميشن و سينما تجربه هايي كسب كردند و در نهايت آثاري مفهومي را ارائه دادند كه تاثيرات مشتركي از تمام شاخه هاي هنري داشت.اگرچه آغازگران اين گرايش را به هنرمندان آمريكايي انگليسي دهه ?? و ?? همچون جوزف كاسوت، لارنس وينر، استنلي براون و... مربوط مي دانند ولي بايد گفت كه هر اثر هنري بايد داراي مفهوم باشد. مفهومي كه فراي ظاهر و صورت اثر بوده و ارائه معنا مي كند. القاي معنا در هنر مفهومي ممكن است شخصي باشد، چه براي هنرمند و چه براي مخاطب و چه در عنوان اثر و چه در ارائه آن. اين قسمتي از انديشه جهاني شدن هنر است و در جستجوي مفهوم براي مخاطب عام.


چرا كه مخاطب بر خلاف هنر كلاسيك و انديشه هنر براي هنر، اگر چه براي اثر هنري قائم به ذات بودن را مي پذيرد، ولي در انديشه اين هنر (مفهوم گرايي) با اثر هنري ارتباط و درگيري شخصي پيدا كرده و خود را در اثر يافته ومعناي شخصي اي از آن پيدا مي كند كه با تمام داشته هاي روحي و ذهني و شخصيتي او همسو است. به عبارتي ديگر مخاطب با خالق اثر رابطه برقرار نمي كند، بلكه با خود اثر مرتبط شده و خود را در آن مي يابد. گويي مخاطب جزئي از اثر بوده و اثر بدون حضور وي ناقص است. چرا كه بنا بر انديشه معاصر هنر، هنري كه درك نگردد و ارتباط برقرار نكند، كامل نيست. همانطور كه بيان شد هر اثر هنري بايد حاوي يك مفهوم باشد، ولي نامگذاري هنر مفهومي به دليل ارجعيت معنا بر تصوير اثر و گاهي موضوع بر اثر و در مواردي فقط ارائه انديشه خارج از هر فرم و ساختاري است. از سوي ديگر پيرامون «گرافيك محيطي» بايد گفت تاريخ مشخصي براي پيدايش اين شاخه از هنر به صورت مستقل وجود ندارد.گرافيك محيطي يك سبك نيست، بلكه يك فرآورده و نتيجه است. فرآورده هنرهاي تجسمي كه با فنون ديگر در آميخت و امروزه نيز از هنر مفهومي تاثير پذيرفت.


چرا كه گرافيك محيطي نيز زاده تمام جريانات مدرنيسم در هنر و پيدايش گرافيك دو بعدي است. به تفسيري مي توان پيشينه گرافيك محيطي را به ديوارنگاره هاي انسانهاي اوليه مربوط ساخت. از همان زماني كه انسان سعي در هماهنگي و حتي چيره شدن بر پديده هاي محيط در پيرامون خود را داشت. از همان زمان كه انسان محلي براي ثبات و زندگي خود در نظر گرفت براي ارتباط پيدا كردن بيشتر با محيط و شناخت بيشتر آن و پيدا كردن يك تعريف براي حضور خود در محيط به آراستن آن پرداخت و به مرور زمان با كلنجار بيشتري در محيط سعي در دست يافتن به سهولت بيشتر براي زندگي داشت. حتي مفهوم گرايي در آثار انسان هاي اوليه نيز قابل بررسي است. همانطور كه سرنوشت گرافيك را نقاشان قرن ?? و ?? ميلادي رقم زدند، شايد بتوان گفت كه گرافيك محيطي نتيجه گرايشات چند رسانه اي و مفهومي فعاليت هنرمندان همين دوره هاست. اولين تابلوهاي مغازه ها، سردر فروشگاه ها و تابلوهاي راهنمايي كه به قصد اطلاع رساني محض، بدون خلاقيت و انديشه هنري ساخته شده اند و تاريخي نامشخص ولي بسيار دورتر از تاريخ شروع گرايشات هنر مفهومي دارند نشان مي دهد كه گرافيك محيطي قدمتي بسيار دارد. در نتيجه اين طور استنباط مي شود كه گرافيك محيطي زاده هنر مفهومي نيست ولي هنر مفهومي تاثيرات زيادي در عصر حاضر بر آن داشته است. نقطه مشترك گرافيك محيطي و هنر مفهومي، حضور مستمر مخاطب در اثر است.

همانطور كه در هنر مفهومي مخاطب به درك مي رسد، قصد گرافيك محيطي در فضاي حاضر ايجاد سهولت در درك وي است. به نوعي هنرمند مفهوم گرا و طراح گرافيست هميشه به دو عامل اثرگذار توجه مي كنند و براي آن راهكار مي يابند نخست، محيط و سپس مخاطب. اگر در هنر مفهومي، هنرمند سعي مي كند كه مخاطب را به امري شخصي و يا حتي عمومي راهنمايي كند و به نوعي در هنر مفهومي، فضاي هنرمند بر مخاطب احاطه مي گردد، در گرافيك محيطي نيز مخاطب در اين فضا حضور پيدا كرده و تاثيرات روحي و رواني اي از محيط دريافت مي كند؛ تاثيراتي كه قصد طراح گرافيك محيطي آن فضا بوده تا بر مخاطب وارد گردد و در فضا و اين محيط مطابق هدف هدايت شود. نكته مشترك ديگر هنر مفهومي و گرافيك محيطي چند رسانه اي بودن آن و نداشتن محدوديت در بكارگيري ماتريال، سليقه، نگرش و اجرا است.


در هر دو مي توان از انواع راهكارها استفاده كرد. همانطور كه در آثار مفهومي وقتي يك اثر در محيطي باز خلق مي شود تا طبيعت نيز از عناصرتاثيرگذار بر آن باشد، به نوع و جنس و شيوه اجراي آن اهميت داده مي شود تا هدف و نگرش هنرمند را به سرمنزل خود برساند در گرافيك محيطي نيز اين مهم نيز مد نظر قرار مي گيرد. نقاط مشترك در هنر مفهومي و گرافيك محيطي به حدي است كه گاهي نمي توان اين دو را از هم تميز داده و به نوعي همانطور كه يك اثر، مفهوم گرايي خود را حفظ كرده، به دليل دائمي بودن آن اثر در محيط، خود به عنوان گرافيك محيطي ياد مي شود و تنها با درك هدف و انديشه خالق اثر و نوع كاربرد آن، اين تفاوت درك شده و مشخص مي شود كه اثر، گرافيك محيطي است يا يك اثر مفهومي. شايد يكي از نكاتي كه باعث جداسازي اين دو مقوله از هم گردد استمرار اثر در فضا ومحيط خود است.

معمولا ولي نه به صورت هميشگي ،آثار مفهومي با انديشه صرفا نمايش در زماني محدود بر پا مي شود در حاليكه گرافيك محيطي بصورت دائمي و مختص همان محيط طراحي مي شود. اين در حالي است كه آثار بسياري به عنوان هنر مفهومي ارائه گرديده است كه براي محيطي خاص و به صورتي دائمي هميشه برپاست و تمام خصوصيات گرافيك محيطي را داراست. تفاوت ديگر گرافيك مفهومي و هنر مفهومي، «سفارش» است. طراح گرافيك محيطي معمولا بر اساس سفارش و ديدگاه سفارش دهنده خود دست به خلق مي زند، اين در حالي است كه اكثر آثار هنر مفهومي بر اساس درگيري ذهني و انتقادي هنرمندان كانسپچوال خلق گشته اند، نه بر اساس سفارش. از سوي ديگر اگر در هنر مفهومي ايده و مفهوم اولويت دارد، در گرافيك محيطي سهولت و سرعت در درك اين ايده و مفهوم توسط مخاطب بسيار اهميت دارد.
شايد يك اثر مفهومي براي مخاطبين متفاوت درك متفاوتي ايجاد كند، چه بسا كه اين درك بسته به طراح آن به سرعت و سهولت نيز صورت نگيرد، ولي در گرافيك محيطي انديشه طراح عمدتاً با قصد اشتراك درك در تمام مخاطبين و در عين حال با قصد سرعت بخشيدن به رفتار آنها و ايجاد سهولت در آنها صورت مي پذيرد و به نوعي كاربردي تر است. ساختار هنر امروز بي حد و مرز است و تقسيم آن از طريق تفاوت در گرايشات هنري و سبك در تكنيك و نحوه ارائه اثر اشتباه است. امروز تشخيص فاصله بين نقاشي با گرافيك، مجسمه با معماري و... امري بسيار مشكل است. امروزه يك نقاشي به سرعت يك پوستر اطلاع رساني مي كند. يا يك ساختمان مسكوني از بيرون خصوصيات يك مجسمه در فضاي مشخص شده خود را كسب مي كند. چرا كه مفهوم و انديشه و تنوع نگرش در هنر و مقوله زندگي همه اينها را در هم تنيده است

Mohamad
03-19-2011, 03:17 AM
ساختار و گرایشات در هنر مفهومی : هنر مفهومی ، ارائه انتزاعی معنای ذهنی هنرمند – بصورت کاملا صریح – بدون اهمیت دادن به شکل ذهنی و صورت خیالی اثر است .اکنون با مطالعه معنای این گرایش می توان به تنوع شیوه و سبک در هنر مفهومی پی برد:
• چیدمان/ Instalation : بداهه گرایی با توجه به شرایط حاکم بر محیط
• مینیمالیسم /Minimalism : خلاصه گرایی در فرم با تاکید بر محتوا
• هنر اجرایی /Performance : اجرای مراسمات برای بیان محتوا
• هنر روایتی /Narative Art : روایت گری در محیط با نشان دادن تاثیرات یک اتفاق
• هنر فضای باز (Land Art : بیان یک مفهوم با خلق اثر در فضای باز و طبیعت
• هنر و زبان /Art And Language : ارائه یک مفهوم با بکار گیری کلمات
• ویدئو آرت /Video Art : ارائه یک مفهوم با استفاده از تصاویر متحرک و اصوات
• بادی آرت /Body Art : بکارگیری اندام انسان در ارائه معنا
• هنر بر پایه اتفاق /Happening Art : ایجاد نتایج یک اتفاق در محیط برای بیان مفهوم
• هنر فرایندی /Process Art : استفاده از هر ماده ناپایدار در هنر مفهومی با بکارگیری از فن عکاسی

در رابطه با نقطه اشتراک این شیوه ها باید گفت که در این آثار رابطه هنرمند ، اثر هنری و مخاطب دگرگون شده و گاه خود هنرمند و مخاطب بخشی از اثر بوده و مفهوم آن به شمار می آیند . این آثار به نوعی صورتگری طبیعت نبوده ، بلکه علاوه بر بیان تیز چیستی اشیا ، به بیان جریانات ذهنی و یا واقعیات اجتماعی می پردازد و تفسیر دیگری از فضا می کند .
Video art: در دهه 60 رابطه انسان و طبیعت مجددا مورد پرستش قرار گرفت . هنرمندان با استفاده از دستاوردهای تکنولوژیک برای بیان مفاهیم و موضوعات هنری خود و حذف شی و شی گرایی و حتی گاهی حذف عنوان اثر به ضبط تصویر و صدا - بدون محدودیت از نظر قواعد سینمایی زمان خود- و پخش آن در نمایشگاهها پرداختند .
Minimalism: سال 1965 مینی مالیستها با الهام از نقاشی های هندسی آبستره ای مانند آثار وازارلی و موندریان ، شکل وحجم را در نهایت سادگی به کار گرفته و با استفاده از ساختار صنعتی ، تلاش کردند تا با کوچکترین تغییرات در فرم بیشترین تاثیر را بر روی مخاطب خود بگذارند . البته آنها پس از مدتی در زمینه فرم سازی حرف تازه ای برای گفتن نداشتند و این امر سبب شد تا این مکتب که بنیانگذار آن رونالد جاد بود توسط هنرمندان دیگری مانند ایو کلاین از مواضع فکری خود تا حدی کوتاه آمده و گرایش Neo Minimalism را پایه ریزی کند .
این مکتب که در ابتدا در مجسمه سازی به وجود آمد ، دلایل انکارناپذیری برای به آخر رسیدن نقاشی و مجسمه سازی رایج ارائه نمودند . چرا که متکی بودن به فرم های هندسی محدود با اندیشه" ارائه شکل هایی به عنوان فرم " محدوده کار آنها را بسیار نگران کننده و کوچک می ساخت .
تاثیر مینی مالیستها از حیطه فعالیت هنرهای تجسمی فراتر رفته و در ادبیات و بخصوص در شعر آن دهه آمریکا تاثیر گذاشت که این تاثیر تا به امروز نیز ادامه یافته است .
ریمون کارور و سوزان وگا داستان نویس و شاعر غزل سرای معاصر آمریکایی هستند که با کمترین ، ساده ترین و خلاصه ترین کلمات قصد در تاثیر گذاری بیشتر بر خوانندگان خود دارند . کلمات در ادبیات مینیمال بیشترین اهمیت را دارند و جمله و پاراگراف ها که توسط همین کلمات ساخته می شوند، اهمیت کمتری دارند.
به نقل از سوزان وگا : " در ادبیات مینی مال سعی می شود که جمله وکلمات بدون هیچ زائده اضافی ، چون نیزه ای تیز و صیقلی ، بدون هیچ تراشه ی اضافی و یا خراش کوچکی بر ذهن خواننده فرو رفته و موثر گردد ." - نقل از ماهنامه ادبی گلستان
Instalation: هنر چیدمان از اوایل قرن بیستم آغاز و از نتایج آوانگارد در مدرنیسم بود . برای گریز از سنت نقاشی سه پایه ای و گریز از نقاشی روی سطح ، آثاری حجیم و بزرگ متناسب با فضا و عملکرد محیط بصورت بداهه با توجه به شرایط و فضا اجرا می شد .
هنر مند این گرایش با اندیشه اولیه خود در محیط اجرایی مورد نظر(مثلا نمایشگاه) حاضر گشته و بدون اجرای قبلی با توجه به فضا و شرایط حاضر روشی را برای بیان اتخاذ می کند .
Art And Language: افراطی ترین گروه کانسپچوال پیروان این مکتب بودند که در سال 1968 توسط هنرمندان انگلیسی – با تفکر اینکه مفهوم هنر با کلمات و توصیف نوشتاری رسم می گردد و بیان می شود – به وجود آمد .
هنرمندان این گرایش به نفی اندیشه هنر برای هنر رایج در زمان خود پرداختند و سرچشمه مفهوم هنر را زبان می دانستند .
به قول لارنس وینر از بنیانگذاران این مکتب : "بدون زبان ، هنر وجود ندارد ." این گرایش حیطه ابزاری وسیعی را در خدمت هنرمندان خود گذاشت . رسانه هایی چون روزنامه ، مجله ، کتاب ، دستگاه کپی برداری ، تلگراف و ... جایگزین نقاشی و مجسمه شدند و هزاران راه کار تازه برای هنرمندان آن باز شد . "زندگی ، مرگ ، می داند ، نمی داند" نام اثری است از بوریس نومان که با این اندیشه خلق گشته است .
"یک و سه صندلی " اثر دیگری است از جوزف کاسوت Joseph Kosuth (متولد 1945) که در آن به نمایش 3 صندلی می پردازد ؛ یک صندلی چوبی حقیقی ، یک تصویر صندلی قاب شده بر دیوار و دیگری تفسیر و بیان نام صندلی برگرفته از دایره المعارف . هر سه در کنار هم !
Land art: عده ای دیگر از هنرمندان آمریکا و اروپا از سال 1968 به کار در فضاهای بزرگ در طبیعت (دریا، مزارع ، بیابان و ...) روی آوردند و آثار بزرگی در پهنای طبیعت خلق کرده که مرور زمان ، آن اثار را دستخوش نابودی و تجزیه طبیعی می کرد . اجرای آثار میرا نشانگر شور دوجانبه میان انسان و طبیعت بود و نقش هر دو را در عالم هنر به نمایش می گذاشت . اثر هنری که تا قبل از آن با کادر در نقاشی و یا پایه در مجسمه از فضا جدا می شد ، در فضای بزرگی مطرح می گردد که جزئی از اثر هنری است نه عنصری جدای از آن .
بازگشت به خاطرات افسانه ای و اسطوره های زندگی در روزگاران دور از دغدغه های هنرمندان این گرایش است .
آثار ایسامونوگوجی هنرمند دورگه ژاپنی – آمریکایی در باغ سازی مدرن به تاثیر از باغهای ژاپنی از جمله گرایشات هنر لند آرت است .
بکارگیری فضا در اثر ، میرایی اثر و بازگشت به هنر بکر انسانهای گذشته .
آثار این هنرمندان به قدری بزرگ بود و فضای باز به آنها معنا می داد که برای نمایش آن در نمایشگاهها به عکاسی از فضا ی آن بسنده می کردند . مانند آثار کریستو که تپه ها ، خانه ها ، کوهها را در زیر پارچه مخفی می کرد و تصویر آنها را به نمایش می گذاشت .
Body Art: با درک قابلیتهای اندام انسان و حالات آن توسط هنرمندان این سبک ، اندام را بیش از هر ابزار دیگری به ایجاد ارتباط با مخاطب مناسب دانسته و حرکات اندام و توانایی های بازیگری و گاه ایجاد احساساتی چون خشونت و رفتارهای انزجار آمیز با جسم انسان را برای بیانیه های انتقاد آمیز خود از شرایط حاکم در اجتماع و یا درونیات خود بکار گرفته و هنرمند مفاهیم مورد نظر خود را بصورت تکان دهنده ای به اجرا و نمایش در می آورد.
اگر چه این گرایش از نیمه دوم دهه 60 آغاز گردیده بود ولی به نوعی ریشه در مراسمات آئینی اقوام پریمیتیو داشت .زمانی که در اقوام سرخپوست هر شخص بنا به موقعیت خود ، صورت و اندام خود را - با درک مفاهیم از خود و اجتماع خود - منقوش و در مراسمات و حتی جنگها حضور می یافت .
ربکا هورن از هنرمندان زن آمریکایی است و در این سبک ، یکی از متخصصین نقاشی روی بدن و "هنر اندامی" می باشد . وی با اضافه کردن تجهیزاتی از عاج و چوب و چرم و فلز به اندام زنده انسان بیانهای اسطوره ای می دهد.
Happening Art: هنرمندان این گرایش از هنر مفهومی سعی در گرفتن بیان جدیدی از یک اتفاق در مکان و زمانی مشخص یا غیر مشخص دارند . اگر چه اتفاق خود حاصل و یک نتیجه است ولی هنرمند با استفاده از اندیشه و خلاقیت خود ، با نگاهی نو و با دستکاری در نمایاندن اتفاق معنایی فراتر از چیستی اتفاق گرفته و حتی گاهی به صورت کامل معنای آن حادثه را تغییرداده و یا وارونه جلوه می دهد.
از آنجایی که مقوله اتفاق بصورت عمده قابل پیش بینی نیست ، ثبت اثر هنری بصورت عکاسی صورت گرفته ویا آن اتفاق عین به عین در مکانی مشخص شبیه سازی می گردد.
Performance: هنر مستند نمایشی ، گاه شخصی ، ولی اجرایی که در بردارنده یک اندیشه اولیه پیش بینی شده است و در مکان مورد نظر با توجه به خاصیت مکانی و زمانی اجرا می گردد. مراسماتی چون افتتاحیه ها ، اختتامیه ها و اجرای جشنها و ...
نکته حائض اهمیت در این گرایش این است که مانند اینستالیشن ، محیط ، زمان و شرایط در نحوه اجرای این سبک دخیل است .
Process Art: هنرمندان هنر فرایندی یا ضد فرمالیست کماکان به ابزار و مواد وفادار مانده ، ولی هدف عرضه شی هنری را کنار گذاشته و آثار خود را از ساختار ، دوام و محدوده های مشخص خارج کردند و به انتخاب اشیا ء تصادفی و ناپایدار از قبیل برف ، خاک اره ، تار و پود پارچه و دیگر اشیا ء مصرفی روی آوردند . این هنر سعی در حذف شیء و عرضه هنری داشته و قصد آن صرفا انتقال اندیشه محض و یا خلاقیت محض است .
این گرایش نیز با عکاسی ثابت و به ثبت می رسد.
امروزه "مفهوم گرایی" در برخی موارد در مطبوعات غرب صرفا نامی است برای آن دسته از حرکتهای معاصر که با انتظارهای عمومی از نمایشگاههای هنری – یعنی مکانی برای نمایش دادن آثارهنری با هدف مشاهده و بررسی زیبایی شناسانه – همخوانی ندارد . یعنی واژه ای با بار منفی ، برای اطلاق به آنچه محافظه کاران ، از هر نوع و هر گرایش ، در هنر معاصر ناپسند می دانند .
تعبیر متضاد دیگری نیز از این واژه وجود دارد . در میان منتقدین هنر تقریبا پذیرفته شده است که مدرنیسم ، هنر غرب است ،خصوصا آمریکای شمالی و اروپای غربی .

از آنجایی که هنر مفهومی ظاهرا گذاری است از اوج مدرنیسم به آنچه به دنبال آن آمد ، تلاشهای زیادی صورت گرفته تا ****و مفهوم گرایی از محدوده ی انگلیسی- آمریکایی خود ، یعنی جایی که در دهه های 65 و 75 پایه گذاری به اوج رسید ، فراتر برده شود .
در کتاب "بازنویسی هنر مفهومی –Rewrite Conseptual Art" - مجموعه مقالاتی که اخیرا به چاپ رسیده است – ادعا می شود که این هنر به منزله پایه ای است که تقریبا تمامی هنر معاصر بر آن تکیه دارد .
و در شکوفایی اخیر خود "مفهوم گرایی بر دنیای هنر حاکم شده است "
از این منظر مفهوم گرایی دچار هویتی دوگانه می شود :
از سویی ، هنری تحلیل گر به عنوان هنر مردان آمریکایی – انگلیسی که بنا به گفته های بالا قصد انتقاد آن را در سر داشتند و از سویی دیگر هنری که در تاریخ خود آثار هنرمندان گذشته خود –که اغلب مر بوط به سالهای 1950 می شود- را دوباره بررسی و آن را "مفهومی" معرفی می کند .آثاری که حول موضوع هایی از امپریالیسم تا هویت فردی است و در کشورهای نامرتبطی از آمریکای لاتین گرفته تا ژاپن ، از استرالیا گرفته تا روسیه شکل گرفته اند . نتیجه آن نمایشگاهی بزرگ در نیویورک در سال 1999 بود با نام "مفهوم گرایی جهانی" .
امروزه هنر مفهومی نه به روش محدود کردن توجه به الگوی مفهومی انگلیسی – آمریکایی (که اکنون به تاریخ پیوسته است ) و نه به صورت برخورد با آن به عنوان پدیده ای پست مدرن و تعریف نشده و نه به عنوان قواعدی رسمی از مدرنیسم مورد بررسی قرار می گیرد . چرا که راهی حقیقی برای خود در سطح جهانی باز کرده است .

Mohamad
03-19-2011, 03:17 AM
کانسپچوال آرت یا هنر مفهومی : کانسپچوال آرت

"Concept" در زبان انگليسی به معنای «مفهوم» و "Conceptual Art" هنری است مفهومی به اين معنا که مهم ترين وجه اثر هنری معنای آن باشد.
ادوارد لوسی اسميت در کتاب خود ـ مفاهيم و رويکرد ها در آخرين جنبش های هنری قرن بيستم ـ مينويسد:«هنر مفهومی شکلی از بيان هنری است که تلاش دارد تا جنبه ی فيزيکی و ظاهری کار را تا حد ممکن تنزل بخشيده و به جای آن نيروی ذهنی ناشی از اثر هنری را تقويت کند...

هنر مفهومی اساساْ از الگو های فکری سرچشمه می گيرد و در اين راه از هر وسيله ای و موادی که با ذهنيت هنرمند سازگاری دارد مدد می جويد.»
پس بر اين اساس در يافتيم که هنرمند خود را در استفاده از ابزار خاص محدود نمی کندو هر آنچه را که دوست دارد و يا مناسب حالش است وارد اثر مي کند.

در اين باره در «فرهنگ انديشه ی نو» به ويراستاری «ع.پاشايي» مي خوانيم:
«....هنر مفهومی، هنر بصری پيشتازی است ـ خواه انتزاعی و خواه فيگوراتيو ـ که شديداْ بر مضمون يا محتوی تاکيد دارد و شکل يا صورت را عمداْ ناديده می گيرد.اين هنر همه جور مواد نا همخوان مثل:خاک،شيشه،پارچه،آت و آشغال،وسايل معمولی و روزمره مثل چراغ های نئون،نقشه،مقاله،عکس و بدن آدم را در چيدمان های تصادفی خود به کار می گيرد.»

در واقع هدف اين هنر انتقال مستقيم يک مفهوم يا تصور ( معمولاْ آگاهی به مکانی يا رويدادی ، يا تصوری فنی از علم يا فلسفه ) است و هنرمند ابزار مادی اين انتقال را بی اهميت،از ميان رفتنی،عاری از حالت انگيزی و دور از زيبايی شناسی می پندارد.
ابزار برای هنرمند مفهوم گرا بی ارزش است او سعی دارد با هر چيز موجود بتواند مفهوم خود را سريعاْ انتقال دهد و فرياد بزند که:«اين درست است!»

«رويين پاکباز» در« دايرة المعارف هنر » در اين باره مي نويسد:«در اين نظريه(کانسپچوال آرت) مفهوم(انگاشت کلی از موارد خاص) اهميت دارد و نه چگونگی ارائه آن.فکر هنرمند مهم است و نه شئی هنری. هدف رسانيدن مفهوم به مخاطب است وسيله ی بيان هر چه باشد.
از مهمترين پيشرو های اين هنر در آمريکا می توان به «داگلاس هيوبلر»،«جوزف کاستوت»*،«لارنس ويز»،«بروس نومن» و به گروه«هنر و زبان» در انگليس اشاره کرد.
هنر بدنی BODY ART)

شاخه ای از هنر مفهومی که اصطلاح آن در اواخر دهه ۱۹۶۰ در مورد بعضی اجرا های معترضانه به کار گرفته شد. هنر بدنی در واقع همان «هنر اجرایی» و «هنر کنشی » است .در هنر بدنی،از بدن آدمی،حرکات جسمانی،اعمال تکان دهنده،و سخنرانی های طولانی استفاده میشد که گاه خود هنرمند و یا دیگری آن را اجرا میکرد.

یکی از آثار معروف این سبک «وضعیت خواندن» اثر «دنیس اپنهایم» حسی عجیب دارد. در این اثر «اپنهایم» پیچ و تاب های بدن خود در اثر آفتاب خوردگی را در قالب دو عکس نمایش می دهددر یکی از این عکس ها بخشی از بدن توسط کتابی باز شده پوشیده شده است و در دیگری او در حالی که اثر کتاب بر روی بدنش مانده است به خواب رفته است.

«اپنهایم» در این اجرا مدت ۵ ساعت در زیر آفتاب ساحل «جونز» در نیویورک امریکا خوابیده و این درد را تحمل کرده است .این نوع اجرا بیشتر جنبه های «مازوخیستی» کار را بیان می کند که یادآور «هنر کنشی» در معابد پاپ است.

ادبيات و کانسپچوال:

در اين سبک هنرمند بيشتر بر جنبه های نوشتاری اثر توجه دارد و تا حد ممکن از تصوير سازی به عمد می گريزد

هنر خاکی:(EARTH ART)

هنر خاکی یکی از گرایش های کانسپچوال آرت می باشد که از اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰،در آمریکا پدیدار شد.هدف این هنر علاوه بر تاکید به ایده و مفهوم گرایشی بود به سوی پیوند طبیعت و هنر در قرن بیستم.هنرمندان این سبک دست به تغییرات و جا به جایی هایی با استفاده از تجهیزات و وسایل پیشرفته در طبیعت زدند(هنر چشم اندازی نیز همین هدف را دنبال می کند) مانند اسکله ی حلزونی اثر رابرت اسمیتسون