PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر فردوسی درباره حمله اعراب به کشور پارسیان



mozhgan
03-18-2011, 04:55 AM
چو بخت عرب بر عجم چیره شد *** همی بخت ساسانیان تیره شد

پر آمد ز شاهان جهان را قفیز [پیمانه] *** نهان شد ز رو گشت پیدا پشیز

همان زشت شد خوب، شد خوب زشت *** شده راه دوزخ پدید از بهشت

دگرگونه شد چرخ گردون بچهر *** ز آزادگان پاک ببرید مهر

به ایرانیان زار و گریان شدم *** ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت *** دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت

کزین پس شکست آید از تازیان *** ستاره نگردد مگر بر زیان

چو با تخت، منبر برابر شود *** همه نام بوبکر و عمّر شود

تبه گردد این رنجهای دراز *** نشیبی دراز است پیشش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر *** ز اختر همه تازیان راست بهر

ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژّی و کاستی

رباید همی این از آن، آن ازین *** ز نفرین ندانند بازآفرین

نهانی بتر زآشکارا شود *** دل مردمان سنگ خارا شود

شود بنده بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی نماند کسی را وفا *** روان و زبانها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، همه ترک و تازی بود *** سخنها به کردار بازی بود

نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام *** به کوشش ز هرگونه سازند دام

بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته

زیان کسان از پی سود خویش *** بجویند و دین اندر آرند پیش

ز پیشی و بیشی ندارند هوش *** خورش نان کشکین و پشمینه پوش

چو بسیار از این داستان بگذرد *** کسی سوی آزادگان ننگرد

یکی نامه ای بر حریر سفید *** نوشتند پر بیم و چندی امید

به عنوان بر از پورِ هرمزد شاه *** جهان پهلوان رستم کینه خواه

سوی سعد وقاص جوینده جنگ *** پر از رأی و پر دانش و پر درنگ

به من بازگوی آنکه شاه توکیست *** چه مردی و آیین و راه تو چیست

به نزد که جویی همی دستگاه *** برهنه سپهبد برهنه سپاه

به نانی تو سیری و هم گرسنه *** نه پیل و نه تخت و نه بار و بُنه

ز شیر شتر خوردن و سوسمار *** عرب را به جایی رسیده ست کار

که تاج کیان را کند آرزو *** تفو باد بر چرخ گردان، تفو!

شما را به دیده درون شرم نیست *** ز راه خرد مهر و آزرم نیست

بدین چهر و این مهر و این راه و خوی *** همی تخت و تاج آیدت آرزوی

جهان گر به اندازه جویی همی *** سخن بر گزافه نگویی همی

فردوسی بزرگ

mozhgan
03-18-2011, 04:57 AM
شاهکار بی بدیل شعر پارسیه.
وقتی فردوسی میگه :


چو با تخت، منبر برابر شود *** همه نام بوبکر و عمّر شود

تبه گردد این رنجهای دراز *** نشیبی دراز است پیشش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر *** ز اختر همه تازیان راست بهر

ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژّی و کاستی

رباید همی این از آن، آن ازین *** ز نفرین ندانند بازآفرین

نهانی بتر زآشکارا شود *** دل مردمان سنگ خارا شود

شود بنده بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی نماند کسی را وفا *** روان و زبانها شود پر جفا

از ایران و از ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان، همه ترک و تازی بود *** سخنها به کردار بازی بود

نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام *** به کوشش ز هرگونه سازند دام

بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته

زیان کسان از پی سود خویش *** بجویند و دین اندر آرند پیش

ز پیشی و بیشی ندارند هوش *** خورش نان کشکین و پشمینه پوش

چو بسیار از این داستان بگذرد *** کسی سوی آزادگان ننگرد