PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ازدواج احساسى



mohamad.s
03-16-2011, 10:32 AM
ازدواج احساسى
در چنين ازدواج‏هايى همسران كفو هم نيستند. ملاك‏ها و همسانى‏ها رعايت نشده و موازين، آن گونه كه بايد در نظر گرفته شود، خواه به عمد و خواه ناآگاهانه به فراموشى سپرده شده است.
اهداف هم مى‏تواند ناصحيح و نامناسب باشد، از جمله ازدواج تنها به خاطر كامجويى و لذت جنسى، ازدواج تنها به خاطر كسب مال و ثروت، ازدواج به خاطر رسيدن به پست و مقام و ... .
عوامل زيادى در چگونگى شكل‏گيرى ازدواج عاشقانه مؤثر است مانند فقر فرهنگى، فقر اقتصادى، ازدواج تحميلى، ازدواج ترحمى و موردى كه در جامعه زياد ديده مى‏شود. «شايد كمتر ازدواجى را بتوان سراغ گرفت كه در آن هم مظاهر عالى عشق به چشم خورد و هم با تمامى معيارهاى مصلحت سازش يابد. در آنان كه فقط به توسن علايق فردى و احساسات مجال مى‏دهند به زودى با سرماى سخت زمستانِ واقعيت مواجه شده و خواهند لرزيد.» (ساروخانى، 1375: 104)

عشق چيست؟
دامنه تعريف عشق از فلسفه گرفته تا الهيات و علوم اجتماعى، تعاريف متعددى دارد. اما آنچه كه به آن نياز داريم و در پى تشريح آن در قالب ازدواج هستيم تنها به موردى اشاره مى‏كند كه زن و مرد در دو طرف بازوان عشق قرار مى‏گيرند. عشق يعنى «گرايش عاطفى شديد كه معمولاً ناشى از انگيزه جنسى است. مهر يا علاقه ، دلبستگى بسيار به چيزى و يا كسى» (انورى، 1381: 5023) «چيره گرديدن دوستى بر كسى، تعلق قلبى به كسى، به حد افراط دوست داشتن، در گذشتن از حد دوستى» (دهخدا 1377: 15900)
عشق بيانگر دلبستگى فيزيكى و شخصى متقابلى است كه دو نفر نسبت به يكديگر احساس مى‏كنند. اين روزها بسيارى از ما در باره اين نظر كه عشق هميشگى است ترديد داريم اما معمولاً فكر مى‏كنيم كه عاشق شدن از احساسات و عواطف انسانى ناشى مى‏گردد. براى زوجى كه عاشق مى‏شوند كاملاً طبيعى به نظر مى‏رسد كه بخواهند زندگى مشتركى را آغاز كنند و رابطه‏شان با يكديگر در جستجوى ارضاى شخصى و جنسى باشد.
منطقى بودن رفتار ممكن است اين تصور را در ذهن ايجاد كند كه عشق در روابط همسران غيرضرورى و غيرقابل پذيرش است. اما هرگز چنين نيست.
عشق در بهترين حالت يك ضعف اجتناب‏ناپذير و در بدترين حالت نوعى بيمارى روانى تلقى مى‏گردد. (گيدنز، 1989: 10)

عشق: بد يا خوب
منطقى بودن رفتار ممكن است اين تصور را در ذهن ايجاد كند كه عشق در روابط همسران غيرضرورى و غيرقابل پذيرش است. اما هرگز چنين نيست بلكه عشق براى تداوم زندگى پس از ازدواج ضرورى و مهم است. زن و شوهرى كه تا پيش از ازدواج و شروع زندگى مشترك در قلب يكديگر نفوذ نكرده‏اند، در آينده و پس از ازدواج كمتر خواهند توانست به اين مهم نائل بيايند. عشق عنصر ناگريز خوشبختى است و هديه‏اى است كه از سوى خداوند براى زن و مرد از آسمان فرود مى‏آيد (آيه 21 سوره روم)؛ پيوند دهنده قلب‏ها و روشنى بخش چشم‏هايى است كه به اميد داشتن هدف‏هايى والا مبادرت به آن كرده‏اند. هدف ما از بحث، عشق‏زدايى كردن و پاك‏سازى آن در ازدواج نيست زيرا همان گونه كه ازدواج كوركورانه در اثر عشقى آتشين، ويران كننده و نامطمئن است، حسابگرى كامل در ازدواج، سرانجام مطمئنى نخواهد داشت.
در كل، نقص ازدواج عاشقانه، كاستى در شناخت و آگاهى شخصى است كه نياز هست بيشتر به عيب‏هاى او نظر انداخت. در اين باره برخى از نويسندگان و محققين چنين بيان مى‏كنند:
«مهم‏ترين دليل جدايى به فرايند معيوب انتخاب همسر برمى‏گردد و اينكه ازدواج صرفا بر اساس روابط احساسى و زودگذر شكل مى‏گيرد. تحقيقات نشان داده است 30 درصد طلاق‏ها در سه سال اوّل ازدواج رخ مى‏دهد چرا كه در طى دو سال اوّل زندگى احساسات فروكش كرده و چهره واقعى افراد مشخص مى‏شود و مشكلات زندگى خود را نمايان مى‏سازد.» (تواناعلمى،1383)
«برخى از جوانان تصورى غلط از زندگى مشترك دارند. آنها قبل از ازدواج در رؤياهاى خود حرف از عشق و تفاهم مى‏زنند ولى وقتى وارد زندگى شدند و خود را با واقعيات زندگى روبه‏رو ديدند متوجه مى‏شوند كه واقعيت فراتر از احساس است. جوان از همسر آينده الگويى مثل اينكه «همسرم هميشه بايد به خاطر عشقى كه به هم داريم درستكار باشد» در ذهن دارد و اينكه مرا كاملاً درك كند. اگر ظنى ايجاد شد همسرش را نسبت به عشقش گناهكار مى‏داند.» (مردم‏سالارى،1381)
هنگام تصميم‏گيرى در انتخاب شريك زندگى هيچ كس نمى‏خواهد مرتكب اشتباه شود در حالى كه نزديك به 5 درصد از آمار طلاق بيانگر از آن است كه بسيارى از افراد در انتخاب همسر مورد نظر خود اشتباهات جدى مى‏كنند.
84 درصد طلاق‏ها به خاطر ازدواج‏هايى است كه بدون نظر و حمايت فكرى والدين صورت مى‏گيردو به همين دليل مدت زندگى زناشويى [كاهش و] تنزل پيدا كرده است.
اگر از بيشتر زوج‏ها علت ازدواج‏شان را سؤال كنيد جوابى جز اينكه عاشق يكديگر بوديم نخواهيد شنيد. اين بزرگ‏ترين اشتباهى است كه افراد هنگام انتخاب مى‏كنند. انتخاب يك شريك و يار و همراه در زندگى هرگز نبايد بر پايه عشق و احساس باشد. هر چند اين مطلب درست به نظر مى‏رسد اما حقيقتى ژرف و عميق است كه عشق اساس و پايه‏هاى ازدواج نيست، بلكه عشق و علاقه نتيجه و پيامد ازدواجى خوب و موفق است. مى‏توان گفت زمانى كه تمام عوامل و عناصر صحيح در جاى خود باشند عشق و علاقه را نيز به دنبال مى‏آورند. (رئوف‏نژاد: 50)
84) درصد طلاق‏ها به خاطر ازدواج‏هايى است كه بدون نظر و حمايت فكرى والدين صورت مى‏گيرد و به همين دليل مدت زندگى زناشويى [كاهش و] تنزل پيدا كرده است. عمده طلاق‏ها و فروپاشى زندگى در پنج سال اوّل زندگى مشترك است.» (باكى، 1383) دكتر مساواتى‏آذر در كتاب جامعه‏شناسى انحرافات، با تشريح اين موضوع كه هرگز به خاطر عشق ازدواج نكنيد، ازدواج عاشقانه را زهرآگين‏ترين ازدواج‏ها لقب مى‏دهد.
او از تحقيقى مثال مى‏آورد كه توسط دكتر «استل پنستى» صورت گرفته است. اين كارشناس تحقيقات خود را در مدت سى سال به مطالعه پرونده‏هاى ازدواج و طلاق در شهرهاى پرجمعيت آمريكا و كشورهاى ديگر جهان متمركز كرده، در پنج سال با سه هزار زن و مردى كه به دنبال عشقى شديد ازدواج كرده‏اند، مصاحبه حضورى به عمل آورده است. وى از تحقيقات خود نتيجه گرفته است: «اينك دادگاههاى طلاق در سراسر جهان، پر از زنان و مردانى است كه روزگارى چون جان شيرين همديگر را دوست داشتند و خود را يك روح در دو بدن تصور مى‏كردند و به خاطر همين تصور شوم، ازدواج كردند و حالا چون دشمنان ديرينه كه گويى با هم پدر كشتگى دارند از همديگر اظهار نفرت و انزجار مى‏كنند و خنجر كشيده در برابر هم ايستاده‏اند ... افسانه عشق يكى از مخرب‏ترين اختراعات بشر است.»
به نظر او عشق بين زن و مرد وجود ندارد؛ هر چه هست تصور و پندار است و هيچ تصور و پندارى جاودانه نمى‏ماند. بنابراين شگفت‏انگيز نيست اگر مى‏بينيم تنها در آمريكا از هر صد ازدواج عشقى، نود و سه تاى آن با شكست دردناك روبه‏رو شده‏اند. (مساواتى‏آذر، 1374: 268)

آسيب‏شناسى ازدواج عاشقانه
فروپاشى و از بين رفتن بيشتر خانواده‏هايى كه روزى عاشق يكديگر بوده‏اند اولين آسيبى است كه ازدواج‏هاى نامقعولانه و غيرمنطقى مى‏بيند. البته گاهى هم اتفاق مى‏افتد كه منجر به ازدواج نشده آنگاه به مراتب دردناك‏تر از پيش مى‏باشد. افسردگى روحى، خودكشى و نوميدى از زندگى مى‏تواند بعدها در روابط فردى به وجود آيد. دسته ديگر علاوه بر چشيدن ناكامى، متوسل به خشونت مى‏شوند و مى‏خواهند از اين طريق آنچه را كه نتوانستند به دست بياورند جبران كنند. تيتر روزنامه در صفحه‏هاى حوادث، هر روز از چنين اتفاقاتى خالى نيست و ما شاهد هستيم قتل‏ها و جنايت‏هاى وحشتناكى به نام عشق و روابط عاشقانه صورت مى‏گيرد كه نشان از جنون و بيمارى روانى آنهايى دارد كه به نوعى سرخورده از عشق لقب گرفته‏اند.
منصفانه نيست مانند دكتر استل‏پنستى، عشق را نوعى تصور و تفاهم فرض كنيم و يا مانند «گيدنز» يك بيمارى روانى قلمداد نماييم ولى هر چه كه هست اگر ادعا كنيم ازدواج هر چه سنجيده‏تر و مناسب‏تر و بر اساس عقل و منطق صورت پذيرد استحكام و پايدارى خانواده بيشتر خواهد بود؛ و هر چه زناشويى نامناسب‏تر و بر اساس رفتارى غيرعقلايى تأثير گرفته باشد گسيختگى خانواده بيشتر اتفاق خواهد افتاد.