PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دوست بدار ..اما زندان نساز...



mohamad.s
03-16-2011, 09:25 AM
دوست بدار ..اما زندان نساز...



مقاله ای درباره دوست داشتن متعادل و پرهیز از عشق ورزی های روان پریشانه


آرامش

اولین گام در ایجاد نزدیکی بین دو نفر هنگامی پدید می آید که دیگری در کنار شما احساس آرامش کند.
پس برای نزدیک ساختن دیگران، شرایطی فراهم کنید که آن فرد در کنار شما یا در حضور شما احساس تنش نداشته باشد.

در بسیاری موارد، زن و شوهرها پیوسته از هم ایراد می گیرند، انتقاد یا قهر می کنند، خشونت نشان می دهند یا به هم توهین می کنند.

که در این گونه موارد، بودن در کنار هم، گذشته از آن که به آنان آرامش نمی دهد، بلکه تنش زا هم هست. پس بکوشیم به هم آرامش دهیم. برای این کار به جای عیب جویی، از هم حسن جویی کنیم. به یکدیگر احترام بگذاریم.

از نگاهی گرم و گفتاری امیدوار کننده و انرژی دهنده سود بگیریم و همیشه به این ضرب المثل چینی توجه کنیم:

پیوسته گله های کوچک را فراموش کرده ولی محبت های کوچک را به یاد داشته باشیم. پذیرای هم باشیم نه طرد کننده هم. گرم رفتار کنیم نه سرد و نه بی تفاوت.

امنیت


برای آن که دو نفر به هم نزدیک شوند، دست یابی به احساس امنیت، ضرورت دوم است. برای ایجاد و پیدایش این احساس از هر رفتار، پرسش، درخواست، گفتار و حرکتی که فرد را دچار احساس ناامنی کند، دوری کنید تا امکان دسترسی به مرحله سوم، یعنی دل بستگی، فراهم شود.
در این جهت بکوشید تا از دستیابی به اطلاعات سری و فوق سری دیگران پرهیز کنید و نکوشید تا اصطلاحا سر از کار دیگران درآورید.

همیشه حریم افراد را رعایت کنید و نشان دهید که از سوی شما هیچ گاه آسیب مالی، جانی، روانی، اجتماعی، خانوادگی و به ویژه اطلاعاتی به آنها وارد نخواهد شد و از آن گذشته نشان دهید، اگر از شما خواسته شود که کاری مثبت یا کاری که باعث شادی، رشد و خرسندی شود، انجام دهید، آن را با کمال میل و خرسندی انجام خواهید داد.
در مورد زن و شوهرها این مطلب بیشتر اهمیت دارد. و هرگاه خانمی خانه دار و از نظر مالی کاملا به شوهرش وابسته باشد، احتمال احساس عدم امنیت مالی در او به حق پدید می آید.
و بدترین حالت مربوط به هنگامی است که فرد احساس کند که مورد سوء استفاده واقع شده یا می شود یا تصور روز مبادایی در کار باشد که فرد با احساس ناامنی تنها بماند.
به هر حال اگر قصد دارید که دوست داشتنی باشید یا در دوست داشتن موفق شوید و به نتیجه برسید، بایستی فرد مورد نظر در کنار شما احساس امنیت همه جانبه کند.
لئوبوسکالیا می گوید: عشق را نمی توان زنجیر کرد، یا در گاوصندوق نگاه داشت یا برای آن نگهبان تعیین کرد. عشق، آغوش امن می خواهد و پس از رسیدن به آن دیگر جایی نخواهد رفت. پس بکوشید برای نزدیکتر شدن به اعضای خانواده و نزدیکان خود، تا می توانید به آنها احساس امنیت بدهید تا روزگار بهتری را در پی داشته باشید.
پنهان کاری، مخفی کاری، کارهای زیرزیرکی و این گونه کارها نتیجه اش دوری است و این کارها ضد دوستی و مخل نزدیکی خانوادگی است.

دلبستگی

هرگاه کسی از مرحله یک و دو گذشت، خود به خود به طرف مقابلش دلبسته خواهد شد. این نیاز و رفتار تا جایی لازم و به هنجار خواهد بود که نیاز بودن با او بیمارگونه و ناسالم نباشد یعنی به رشد یا شکوفایی و احساس مطلوب روانی اش بینجامد، ولی به استقلال و فعالیت های لازم و سازنده او آسیب وارد نکند و حتی اگر یکی از طرفین به هر شکلی حضور نداشت، این وضعیت مانع ادامه زندگی سالم دیگر نشود.

دوست داشتن


اگر کسی بتواند سه مرحله نخست را پشت سر بگذارد، به بهترین ارتباط انسانی که دوست داشتن است، دست خواهد یافت.
دوست داشتن، مجموعه ای است از علاقه یا کشش + اطمینان و امنیت + احترام + جذابیت + هیجان مثبت + شعور، درک، آگاهی و شناخت.

در ارتباطات سالم انسانی تا همین مرحله کافی است، ولی گروهی از افراد که شخصیت وابسته غیرمستقل و آسیب دیده دارند، مراحل زیر را نیز تجربه می کنند.

وابستگی شدید

حالتی بیمارگونه است که آسیب زا بوده و از رشد و شکوفایی و بالندگی و در نهایت از ادامه زندگی سالم جلوگیری می کند.
در این مرحله فرد، استقلال عاطفی اش را از دست می دهد و روحیه ، هیجان و موقعیت روانی اش به چگونگی برخورد فرد مورد نظرش بستگی خواهد داشت.

من برای این گونه افراد واژه پناهنده یا پناه جوی عاطفی را به کار می برم. در ادبیات روزنامه نگاری و علوم سیاسی، گاهی از پناهنده سیاسی و اجتماعی صحبت می شود.

بر این گمانم که وضع این گونه پناهنده ها از پناه جویان عاطفی بهتر است. چون آنها در بخش خصوصی زندگیشان ممکن است احساس خوشبختی و رضایت کنند و مشکلی نداشته باشند.

در صورتی که پناه جویان عاطفی، استقلال عاطفی، روانی و انسانی خود را از دست می دهند. در واقع کلید روشن و خاموش کننده آنها در دست دیگری خواهد بود و این کلید بیشتر در حالت خاموشی خواهد بود.

دانستنی است که هرگاه کسی خود را از لحاظ عاطفی و روانی به دیگری نیازمند و وابسته نشان دهد، دست کم نزد همان فرد موقعیتش را از دست می دهد و به خطر می اندازد و از دید فرد مقابل، موقعیتش پیوسته کم رنگ تر خواهد شد.

تا آنجا که حضورش رنج آور، تحمل ناپذیر و گاهی خسته کننده به نظر خواهد رسید و فرد مقابل او را آویزان به خود و وامانده احساس می کند و کوشش خواهد کرد تا از دست او بگریزد و شاید به توهین، بی حرمتی و طرد او نیز دست بزند.

عشق ورزی


با وجود آن که در ادبیات، ژورنالیسم یا روزنامه نگاری و عرفان، برداشتی زیبا، دلنشین و انسانی از عشق می شود چنان چه اقبال لاهوری می گوید:

روح پدرم شاد که می گفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

یا مولانا می گوید:

هر که را عشق نباشد نتوان زنده شمرد
وآنکه جانش ز محبت اثری یافت، نمرد

یا به قول حافظ:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

پذیرفتنی است که در همه اینها عشق به مفهوم وابستگی عاططفی و احساس روانی و جنسی به کار نرفته، بلکه هدف از آن توجه بیشتر به دگرخواهی و احساس مثبت انسانی نسبت به یکدیگر بوده است. شاید برداشتی که فیلسوفان، شاعران، عارفان و انسان های والا از عشق دارند، به مفهوم انسان در روان شناسی انسان گرا یا روان شناسی بشر دوستانه نزدیک است. روان شناسی انسان گرا، همان مفهومی از انسان را دارد که بیشتر مردم از این واژه دارند.

از این دیدگاه انسان بودن یعنی مسوول بودن مسوول در برابر خود، دیگران، نسل های گذشته، نسل های آینده و محیط زیست جهانی، مسوول در برابر دانش، هنر، اخلاق، تاریخ و کل هستی.
چه زیبا سعدی شاعر نامدار و بلند آوازه ما به آن توجه کرده است:

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

پس آدم بودن را در گرو مسوول و متعهد بودن در برابر دیگران و غم خوار دیگران بودن دانسته است. حال اگر اندکی بیندیشیم، پی خواهیم برد که یک انسان، با داشتن حداقلی از این ویژگی ها چه موجود دلنشین، سودبخش و دگرخواهی خواهد بود.

پس عشق، با مفهوم عامیانه و کوچه بازاری آن رفتاری نابالغ است که بیشتر در کاستی ها و کمبودهای عاطفی، احساسی و جنسی ریشه دارد و در صورت گسترش، برای سلامت فرد زیانبار خواهد بود و نشانه ای است بدخیم. پس دوباره یادآور می شویم شاید بی دلیل نبوده که نظامی گنجوی، ادیب و فرزانه بزرگ، در اثر ارزشمند خود، نام مجنون یعنی دچار شده به جنون یا به زبان روان شناسی «روان پریش» را برای نامدارترین عاشق ادبیاتی ایران برگزیده است.