PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یک سنت ادبی رایج در ادبیات عاشقانه



mohamad.s
03-16-2011, 09:23 AM
یک سنت ادبی رایج در ادبیات عاشقانه
ادبیات عاشقانه یک سری مسائل کلی و غیرقابل تغییر دارد که به آنها سنت ادبی گفته می‌شود و بدون تعاریف باید گفت شاید یکی از عواملی که باعث دلزدگی از ادبیات کلاسیک شده تکرار بیش از حد همین سنن ادبی است. ما هر دیوان غنایی در ادب کلاسیک را مطالعه کنیم، در آن چشم معشوق سیاه، زلفش کمند و قدش چون سرو بلند است. هر چند این ویژگی‌ها هر کدام سمبل و نشانه یک چیزی است و پیشینه آن یک تفکر عرفانی را نیز به دنبال دارد، اما باید پذیرفت که تکرار آن باعث ابتذال ادبی می‌شود. مثلا شما قبل از صائب تبریزی هیچ شاعری را نمی‌یابید که برای چشم معشوق رنگی به جز سیاه متصور شده باشد. با این حال برای تبحر در ادب عاشقانه چاره ای جز شناخت این سنت نیست. فراوان ترین سنت ادبی در توصیف عاشق و معشوق، دو چهره اصلی ادب عاشقانه، یافت می‌شود. اصولا معشوق در ادبیات طوری معرفی می‌شود که مخاطب نهایت کمال و زیبایی او را به چهره ای که می‌توان تصور کرد چهره معشوق است تا جایی که شاعر نمی‌تواند بپذیرد که معشوقش انسان زمینی است. سعدی می‌گوید:
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی
به هر چه خوب تر اندر جهان نظر کردم
که گویمش تو ماند تو خوب تر زانی
به همین خاطر هیچ خوبی و زیبایی را نمی‌توان به چهره معشوق مانند کرد. با این حال وصف معشوق تسلی دل عاشق است:
گفت شرح روی لیلی می‌دهم
خاطر خود را تسلی می‌دهم
(جامی)
به همین دلیل توصیف معشوق، محدوده وسیعی را از ادب عاشقانه به خود اختصاص داده است. نظامی ‌در منظومه خسرو و شیرین حدود 30 بیت در توصیف جمال شیرین سروده است.
حال می‌خواهیم برای هر یک از این توصیفات نمونه‌هایی زیبا بیاوریم.
زلف: در ادب عاشقانه زلف معشوق همواره کمند است و جایگاه دل عاشق.
از بس به تار زلفت دل‌ها گرفته منزل
دل را کجا بجویم یک زلف و این همه دل
یا به قول حافظ:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی‌جنایت
که به نظر من این تحذیر جنبه تشویق دارد; چون عاشق خواستار فناشدن دل خود است. باز حافظ در جای دیگر می‌گوید:
صبا در آن سر زلف ار دل مرا دیدی
به روی لطف بگویش که جانگه دارد
یا بیت زیبای دیگری که می‌گوید:
بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگهدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
این زلف گاهی پریشان شده است که در عرفان نشانه کثرت است و در عشق موجب افزایش زیبایی معشوق. حافظ می‌فرماید:
زلف آشفته و خو کرده خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
که این آشفتگی عموما توسط باد و به خصوص باد صبا صورت می‌گیرد. به قول حافظ:
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده است
و در جای دیگر می‌آورد:
زلفت در دست صبا گوش به فرمان نسیم
این همه با همه کس ساخته ای، یعنی چه؟