mehraboOon
03-14-2011, 01:28 PM
زبان گنجشكان يعني بهار برگ بهار
وقتي به شمعداني ها اب ميدهي به ريشه هايشان گوش بده
وصداي بهار را زمزمه كن
باخودت با زمین
با نگاه هائي كه هر صبح تو را به دنيا مياورند
حتي به رفتگر
كه سلام هاي نكرده ات را زير لب جواب ميدهد
با درختان حياط كه سرود تازه اي براي باد مي خوانند
بهار را حرف بزن
براي گنجشک هاي گرسنه دانه بپاش
نگذار كلمه هايت تمام شوند وتو ناتمام بماني
نگذار تو تمام شوي وگنجشك ها گرسنه بمانند
من از گفتن ميمانم
اما زبان گنجشكان .
زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعت است
زبان گنجشكان يعني بهار .برگ.بهار
زبان گنجشكان يعني نسيم.عطر.نسيم
زبان گنجشكان در كارخانه ميميرد
فرياد دردهايت را بشكن
اگر بهار صداي گريه ات را بشنود نمي ايد
مثل پرنده ها با ش خالي از حسرت پرواز
مثل پرواز باش خالي از حسرت پرنده
به دست هايت بگو
بهار را ازشاخه هاي كوچه بچيند وبه خانه بياورد
گوش كن
هنوز هم كودك همسايه ات مثل گنجشك ها گرسنه است
هنوز هم براي او عيد وقتي ميايد كه كفشهاي نو دارد
عيد را به خانه اش ببر
عيد را با بوي گندم وسمنو واسكناس هاي نو به ريه هاي بهاریش هديه كن
به شمعداني هااب بده وبهار را حرف بزن
با خودت با زمين با نگاه هائي كه هرصبح تو را به دنيا مياورند
واين بار به رفتگر سلام كن
وقتي به شمعداني ها اب ميدهي به ريشه هايشان گوش بده
وصداي بهار را زمزمه كن
باخودت با زمین
با نگاه هائي كه هر صبح تو را به دنيا مياورند
حتي به رفتگر
كه سلام هاي نكرده ات را زير لب جواب ميدهد
با درختان حياط كه سرود تازه اي براي باد مي خوانند
بهار را حرف بزن
براي گنجشک هاي گرسنه دانه بپاش
نگذار كلمه هايت تمام شوند وتو ناتمام بماني
نگذار تو تمام شوي وگنجشك ها گرسنه بمانند
من از گفتن ميمانم
اما زبان گنجشكان .
زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعت است
زبان گنجشكان يعني بهار .برگ.بهار
زبان گنجشكان يعني نسيم.عطر.نسيم
زبان گنجشكان در كارخانه ميميرد
فرياد دردهايت را بشكن
اگر بهار صداي گريه ات را بشنود نمي ايد
مثل پرنده ها با ش خالي از حسرت پرواز
مثل پرواز باش خالي از حسرت پرنده
به دست هايت بگو
بهار را ازشاخه هاي كوچه بچيند وبه خانه بياورد
گوش كن
هنوز هم كودك همسايه ات مثل گنجشك ها گرسنه است
هنوز هم براي او عيد وقتي ميايد كه كفشهاي نو دارد
عيد را به خانه اش ببر
عيد را با بوي گندم وسمنو واسكناس هاي نو به ريه هاي بهاریش هديه كن
به شمعداني هااب بده وبهار را حرف بزن
با خودت با زمين با نگاه هائي كه هرصبح تو را به دنيا مياورند
واين بار به رفتگر سلام كن