mohamad.s
03-12-2011, 08:47 PM
روش زندگی و صناعت پارسیانِ
دولت شاهنشاهی- ملت- زبان- دهقانان- شاهراههای شاهنشاهی- بازرگانی و امور مالی
دولت شاهنشاهی پارس، که در زمان داریوش به منتها درجة بزرگی خود رسیده بود، شامل بیست ایالت یا خشثرپاون (به یونانی،= ساتراپنشین) میشد و مصر، فلسطین، سوریه، فنیقیه، لیدیا، فریگیا، یونیا، کاپادوکیا، کیلیکیا، ارمنستان، آشور، قفقاز، بابل، ماد، پارس، آنچه امروز به نام افغانستان و بلوچستان معروف است، باختر رود سند در هندوستان، سغدیانا، باکتریا، جایگاه ماساگتها، و قبایل دیگری از آسیای میانه جزو این امپراطوری بزرگ بود. تا آن زمان هرگز دولتی به این بزرگی و پهناوری، که در زیر فرمان یک نفر باشد، در تاریخ پیدا نشده بود.
پارسی که در آن روزگار بر چهل میلیون ساکنان این نواحی حکومت کرد همان ایرانی نیست که اکنون میشناسیم، بلکه ناحیة کوچکی در مجاورت خلیج فارس بود که در آن زمان به نام «پارس» خوانده میشد و اکنون آن را «فارس» مینامند. سرزمین پارس سرای بیابانهای بیحاصل و کوههای فراوان بود؛ رودخانة فراوان نداشت و در معرض گرمای سوزان و سرمای کشنده بود و به همین جهت بود که درآمد زمین، به تنهایی، کفاف زندگی دو میلیون ساکنان آن را نمیکرد، و ناچار باید کسری را از راه بازرگانی و کشورگشایی تأمین کنند. مردم کوهنشین اصلی سرزمین پارس، مانند مادها، از نژاد هند و اروپایی، و شاید از جنوب روسیه به این نواحی آمده بودند. از زبان ودین قدیم ایشان آشکار میشود که با آن دسته از نژاد آرین که از افغانستان گذشته و طبقة حاکمه را در سرزمین هند تشکیل داده بودند نسبت نزدیکی داشتهاند. داریوش اول خود را در نقش رستم چنین معرفی کرده است: «پارسی، پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی». زردشتیان وطن نخستین خود را به نام «ایران- وئجه» یعنی وطن آریاییها مینامند. استرابون کلمة «آریانا» را برای سرزمینی استعمال کرده است که تقریباً با آنچه امروز به نام «ایران» مینامیم، تفاوتی ندارد.غالباً آریانا را با اران، که بر ساحل رود ارس واقع است، یکی میدانند.
به گفتة استرابون گرمای شوش در تابستان به اندازهای بود که مار یا چلپاسه نمیتوانست، با چنان سرعتی، از یک سوی رهگذر به سوی دیگر آن بگریزد و حرارت آفتاب باعث هلاک آن نشود.
چنان به نظر میرسد که پارسیان زیباترین ملتهای خاور نزدیک در روزگارهای باستانی بودهاند. تصاویری که در آثار تاریخی برجای مانده نشان میدهد که آن مردم میانهبالا و نیرومند بوده و، بر اثر زندگی کردن در نقاط کوهستانی، سختی و صلابت داشتهاند، ولی ثروت فراوان سبب لطافت طبع آنان بوده است؛ در سیمای ایشان آثار تقارن مطبوعی دیده میشود، و مانند یونانیان بینی کشیده داشتهاند، و در اندام و هیئت ایشان آثار نجابت مشهود بوده است. غالب ایشان لباسهایی مانند لباسهای مردم ماد بر تن میکردند؛ بعدها خود را به زیورآلات مادی نیز میآراستند. جز دو دست، بازگذاشتن هر یک از قسمتهای بدن را خلاف ادب میشمردند، و به همین جهت سر تا پای ایشان با سربند یا کلاه، یا پاپوش پوشیده بود. شلواری سه پارچه و پیراهنی کتانی و دو لباس رو میپوشیدند، که آستین آنها دستها را میپوشانید، و کمربندی بر میان خود میبستند. این گونه لباس پوشیدن سبب آن بود که از گزند گرمای شدید تابستان و سرمای جانکاه زمستان در امان بمانند. امتیاز پادشاه در آن بود که شلوار قلابدوزی شدة با نقش و نگار سرخ میپوشید، و دکمههای کفش وی به رنگ زعفرانی بود. اختلاف لباس زنان با مردان تنها در آن بود که گریبان پیراهنشان شکافی داشت. مردان موی چهره را نمیستردند و گیسوان را بلند فرو میهشتند؛ بعدها به جای آن گیسوان عاریه رواج پیدا کرد. چون در دوران شاهنشاهی ثروت مردم زیاد شد، زن و مرد به زیبایی ظاهر خود پرداختند؛ جهت آراستن صورت، غازه و روغن به کار میبردند، و برای آنکه درشتی چشم و درخشندگی آن را نشان دهند، سرمههای گوناگون استعمال میکردند. به این ترتیب، در میان آنان طبقة خاصی به نام «آرایشگران» پیدا شد که یونانیان آنان را «کوسمتای» مینامیدند و کارشناس در هنر آرایش بودند و کارشان تزیین ثروتمندان بود. پارسیان در ساختن مواد معطر مهارت فراوان داشتند، و پیشینیان چنان معتقد بودند که گردها و عطرهای آرایش را نخستین بار همین مردم اختراع کرده بودند. شاه همیشه با جعبهای از مواد معطر برای جنگ بیرون میرفت و، خواه پیروز میشد، خواه شکست میخورد، پس از هر کارزار با روغنهای خوشبو خود رامعطر میساخت.
پارسیان، در اثنای تاریخ دراز خود، به زبانهای گوناگون سخن میگفتهاند. فارسی باستانی زبان دربار و بزرگان قوم در زمان داریوش اول به شمار میرفت؛ این زبان با زبان سانسکریت پیوند بسیار نزدیکی دارد، و این، خود، نشان میدهد که آن دو زبان لهجههایی از زبانی قدیمیتر بودهاند؛ این هر دو لهجه از خویشان بسیار نزدیک زبان انگلیسی به شمار میروند. از لغت فرس
نمونههایی از مشابهت و نزدیکی را دراینجا میآوریم:
انگلیسی
fahter
name
nephew
bear
mother
brother
stand21
آلمانی
vater
Nahme
Neffe
Führen
Mutter
Bruder
Stehen
لاتینی
pater
nomen
nepos
ferre
mator
frater
sto
یونانی
pater
onoma
anepsios
ferein
meter
phrater
istemi
سانسکریت
pitar
nama
napat
bhri
matar
bhratar
stha
فارسی قدیم
pitar
nama
napat
bar
matar
bratar
cta
قدیم دو شاخة زند، یعنی زبان زند اوستا، و شاخة پهلوی بیرون آمد؛ از همین شاخه است که زبان فارسی کنونی برخاسته است. در آن هنگام که پارسیان به کار خطنویسی پرداختند، برای نوشتن اسناد خود، خط میخی و الفبای هجایی آرامی را به کار بردند. پارسیان هجاهای سنگین و دشوار بابلی را آسانتر کردند و عدد علامات الفبایی را از سیصد به سی و شش رسانیدند؛ این علامات، رفته رفته، از صورت مقاطع هجایی بیرون آمد و شکل حروف الفبای میخی را به خود گرفت. ولی باید دانست که خطنویسی را پارسیان سرگرمی زنانه میپنداشتند، و کمتر دربند آن بودند که از عشقورزی و جنگاوری و شکار دست بردارند و به کار نویسندگی اشتغال ورزند و اثری ادبی ایجاد کنند.
مرد عادی معمولا بیسواد، و به این بیسوادی خرسند بود و تمام کوشش خود را در کار کشت زمین مصروف میداشت. کتاب مقدس «اوستا» کشاورزی را ستوده و آن را مهمترین و والاترین کار بشری دانسته است، که خدای بزرگ اهورمزدا از آن بیش از کارهای دیگر خشنود میشود. قسمتی از اراضی ملک مردم بود، و خود به کشاورزی در آن میپرداختند؛ گاهی این خرده مالکان جمعیتهای تعاونی کشاورزی متشکل از چند خانوار تشکیل میدادند و به صورت دستهجمعی به کاشتن زمینهای وسیع میپرداختند؛ قسمت دیگر از اراضی متعلق به اشراف و زمینداران بزرگ بود، که دهقانان، در برابر قستی از درآمد زمین، به کشت و زرع در آنها مشغول بودند؛ قسمتی را نیز بندگان بیگانه (که هرگز درمیان آنان ایرانی وجود نداشت) کشاورزی میکردند. برای شخم کردن زمین، گاو آهن چوبی به کار میبردند، که به آن نوک آهنی بسته بودند و با گاو کشیده میشد. آب را از نقاط کوهستانی به وسیلة قنات به زمینهای خود میآوردند. محصول عمدة کشاورزی، که مهمترین مادة غذایی نیز محسوب میشد، گندم و جو بود، ولی مردم گوشت فراوان نیز میخوردند و شراب زیاد مینوشیدند. کوروش به سربازان خود شراب میداد. مباحثة جدی درامور سیاسی آنگاه در مجامع پارسیها صورت میگرفت که اهل مجلس مست باشند، چیزی که بود، بامداد روز بعد، در نقشههای طرح شده تجدید نظر میکردند. یکی از نوشابههای ایرانیان قدیم مشروبی بود به نام هومه که آن را به عنوان قربانی طرف توجه به خدایان تقدیم میکردند، و چنان گمان داشتند که هر کس از آن بنوشد، به جای روشن شدن آتش خشم و انگیختگی، تقوا و عدالت در او بیدار میشود.
صناعت در پارس رواج و رونقی نداشت؛ پارسیها به آن خشنود بودند که اقوام خاور نزدیک به حرفهها و صناعات دستی بپردازند و ساختههای دست خودرا، همراه باج و خراج، برای ایشان بفرستند. در کارهای حمل ونقل ابتکاری فراوانتر از کارهای صنعتی داشتند؛ مهندسان پارسی به فرمان داریوش اول، شاهراههایی ساختند که پایتختها را به یکدیگر مربوط میکرد. درازی یکی از این راهها، که از شوش تا ساردیس امتداد داشت، دو هزار و چهارصد کیلومتربود، طول راهها را با فرسخ اندازه میگرفتند، و به گفتة هرودوت، «در پایان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهی و مهمانخانههای با شکوه وجود داشت، و راهها همه از جاهای امن و آباد میگذشت.» در هر منزل
استرابون گفته است: «به مهمترین مباحثات خود هنگامی آغاز میکنند که شراب خورده باشند، و چنان میپندارند که هر تصمیمی که در چنین حالتی گرفته شود، بیشتر از آن که در حال هوشیاری گرفته باشند، مؤثر و بادوام خواهد بود.»
اسبهای تازهنفس آماده بود تا برید (چاپار) بیمعطلی به راه خود ادامه دهد؛ به همین جهت بود که برید شاهی فاصلة شوش تا ساردیس را در همان زمانی میپیمود که اکنون اتومبیلها میپیمایند، یعنی در مدتی کمتر از یک هفته- در صورتی که مسافران عادی آن زمان این فاصله را نود روزه میپیمودند. از نهرهای بزرگ با کرجی عبور میکردند، ولی مهندسان پارسی توانایی آن را داشتند که درموقع حاجت بر رودخانة فرات یا برتنگة داردانل پلهای محکمی بزنند تا صدها فیل ترسناک با ایمنی از روی آنها عبور کنند. در آن زمان راه دیگری نیز بود که از کوههای افغانستان میگذشت و پارس را به هندوستان میپیوست؛ همة این راهها سبب آن شده بود که شهر شوش انبار میان راه ثروت عظیم خاور زمین باشد؛ این ثروت، در آن زمان دور نیز، به اندازهای فراوان بود که عقل بسختی آن را باور میکند. اساس ساختمان این راهها آن بود که برای هدفهای جنگی و دولتی به کار رود و تسلط حکومت مرکزی و جریان اداری کارها را تسهیل کند، ولی در عین حال سبب آن شد که کار بازرگانی و حمل و نقل کالاها نیز آسان شود و عادات و افکار از ناحیهای به ناحیة دیگر انتقال یابد؛ در ضمن، خرافات متداول میان مردم، که گریزی از آنها در زندگی روزانه نیست، از همین راه، بین اقوام مختلف مبادله میشد. از جمله باید گفت که فرشتگان و شیاطین به وسیلة همین راهها از افسانههای پارسی به افسانههای یهودی و مسیحی راه یافت.
دریانوردی در میان پارسیان به آن درجه که حمل و نقل خشکی به دست آن مردم ترقی پیدا کرده بود نرسید. پارسیان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلکه ناوگان فنیقی را یا به اجاره میگرفتند یا، با مصادره کردن، از آن در منظورهای جنگی خویش استفاده میکردند. داریوش اول ترعة بزرگی میان دریای سرخ و رود نیل حفر کرد تا از این راه، به وسیلة رود نیل، خلیج فارس را با دریای مدیترانه اتصال دهد، ولی اهمال جانشینان وی سبب شد که این کار عظیم دستخوش ریگهای روان شود و راه ارتباط قطع گردد. خشیارشا به قسمتی از نیروهای دریایی خود فرمان داد که برگرد افریقا گردش کنند، ولی این ناوگان، پس از عبور از برابر «ستونهای هرکول» و دور زدن قسمتی از افریقا، بینتیجه بازگشتند. کارهای بازرگانی بیشتر در دست مردم غیرپارسی مانند بابلیان و فنیقیان و یهودیان بود، چه پارسیها بازرگانی را کار پستی میشمردند و بازار را کانون دروغ و فریب میدانستند. طبقات ثروتمند به این میبالیدند که میتوانند بیشتر نیازمندیهای خود را، از مزرعه یا دکان، خود مستقیماً به خانه بیاورند، بیآنکه انگشتان خود را به پلیدی خرید و فروش آلوده کنند. در ابتدای کار، مزد و وام و سود سرمایه را با کالا میپرداختند، و بیشتر چهارپایان و دانه بار به این منظور به کار میرفت؛ بعدها از لیدیا سکههای پول به پارس آمد، و داریوش سکة «دریک» را با سیم و زر ضرب کرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دریک طلا به دریک نقره مثل نسبت۵ ، ۳ به ۱ بود؛ این، خود، آغاز پیدا شدن نسبتی است که هم اکنون میان واحد نقره و واحد طلا، در سکههای زمان حاضر، وجود دارد.
لفظ دریک با نام دارا یا داریوش نسبتی ندارد و از آن مشتق نشده، بلکه این نام از «زریک» اشتقاق یافته که به معنی زرین است. قیمت اسمی دریک طلا مساوی ۵ دلار امریکایی یا ۴۰۰ ریال بوده و سه هزار دریک طلا مساوی یک تالنت پارسی میشد.
دولت شاهنشاهی- ملت- زبان- دهقانان- شاهراههای شاهنشاهی- بازرگانی و امور مالی
دولت شاهنشاهی پارس، که در زمان داریوش به منتها درجة بزرگی خود رسیده بود، شامل بیست ایالت یا خشثرپاون (به یونانی،= ساتراپنشین) میشد و مصر، فلسطین، سوریه، فنیقیه، لیدیا، فریگیا، یونیا، کاپادوکیا، کیلیکیا، ارمنستان، آشور، قفقاز، بابل، ماد، پارس، آنچه امروز به نام افغانستان و بلوچستان معروف است، باختر رود سند در هندوستان، سغدیانا، باکتریا، جایگاه ماساگتها، و قبایل دیگری از آسیای میانه جزو این امپراطوری بزرگ بود. تا آن زمان هرگز دولتی به این بزرگی و پهناوری، که در زیر فرمان یک نفر باشد، در تاریخ پیدا نشده بود.
پارسی که در آن روزگار بر چهل میلیون ساکنان این نواحی حکومت کرد همان ایرانی نیست که اکنون میشناسیم، بلکه ناحیة کوچکی در مجاورت خلیج فارس بود که در آن زمان به نام «پارس» خوانده میشد و اکنون آن را «فارس» مینامند. سرزمین پارس سرای بیابانهای بیحاصل و کوههای فراوان بود؛ رودخانة فراوان نداشت و در معرض گرمای سوزان و سرمای کشنده بود و به همین جهت بود که درآمد زمین، به تنهایی، کفاف زندگی دو میلیون ساکنان آن را نمیکرد، و ناچار باید کسری را از راه بازرگانی و کشورگشایی تأمین کنند. مردم کوهنشین اصلی سرزمین پارس، مانند مادها، از نژاد هند و اروپایی، و شاید از جنوب روسیه به این نواحی آمده بودند. از زبان ودین قدیم ایشان آشکار میشود که با آن دسته از نژاد آرین که از افغانستان گذشته و طبقة حاکمه را در سرزمین هند تشکیل داده بودند نسبت نزدیکی داشتهاند. داریوش اول خود را در نقش رستم چنین معرفی کرده است: «پارسی، پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی». زردشتیان وطن نخستین خود را به نام «ایران- وئجه» یعنی وطن آریاییها مینامند. استرابون کلمة «آریانا» را برای سرزمینی استعمال کرده است که تقریباً با آنچه امروز به نام «ایران» مینامیم، تفاوتی ندارد.غالباً آریانا را با اران، که بر ساحل رود ارس واقع است، یکی میدانند.
به گفتة استرابون گرمای شوش در تابستان به اندازهای بود که مار یا چلپاسه نمیتوانست، با چنان سرعتی، از یک سوی رهگذر به سوی دیگر آن بگریزد و حرارت آفتاب باعث هلاک آن نشود.
چنان به نظر میرسد که پارسیان زیباترین ملتهای خاور نزدیک در روزگارهای باستانی بودهاند. تصاویری که در آثار تاریخی برجای مانده نشان میدهد که آن مردم میانهبالا و نیرومند بوده و، بر اثر زندگی کردن در نقاط کوهستانی، سختی و صلابت داشتهاند، ولی ثروت فراوان سبب لطافت طبع آنان بوده است؛ در سیمای ایشان آثار تقارن مطبوعی دیده میشود، و مانند یونانیان بینی کشیده داشتهاند، و در اندام و هیئت ایشان آثار نجابت مشهود بوده است. غالب ایشان لباسهایی مانند لباسهای مردم ماد بر تن میکردند؛ بعدها خود را به زیورآلات مادی نیز میآراستند. جز دو دست، بازگذاشتن هر یک از قسمتهای بدن را خلاف ادب میشمردند، و به همین جهت سر تا پای ایشان با سربند یا کلاه، یا پاپوش پوشیده بود. شلواری سه پارچه و پیراهنی کتانی و دو لباس رو میپوشیدند، که آستین آنها دستها را میپوشانید، و کمربندی بر میان خود میبستند. این گونه لباس پوشیدن سبب آن بود که از گزند گرمای شدید تابستان و سرمای جانکاه زمستان در امان بمانند. امتیاز پادشاه در آن بود که شلوار قلابدوزی شدة با نقش و نگار سرخ میپوشید، و دکمههای کفش وی به رنگ زعفرانی بود. اختلاف لباس زنان با مردان تنها در آن بود که گریبان پیراهنشان شکافی داشت. مردان موی چهره را نمیستردند و گیسوان را بلند فرو میهشتند؛ بعدها به جای آن گیسوان عاریه رواج پیدا کرد. چون در دوران شاهنشاهی ثروت مردم زیاد شد، زن و مرد به زیبایی ظاهر خود پرداختند؛ جهت آراستن صورت، غازه و روغن به کار میبردند، و برای آنکه درشتی چشم و درخشندگی آن را نشان دهند، سرمههای گوناگون استعمال میکردند. به این ترتیب، در میان آنان طبقة خاصی به نام «آرایشگران» پیدا شد که یونانیان آنان را «کوسمتای» مینامیدند و کارشناس در هنر آرایش بودند و کارشان تزیین ثروتمندان بود. پارسیان در ساختن مواد معطر مهارت فراوان داشتند، و پیشینیان چنان معتقد بودند که گردها و عطرهای آرایش را نخستین بار همین مردم اختراع کرده بودند. شاه همیشه با جعبهای از مواد معطر برای جنگ بیرون میرفت و، خواه پیروز میشد، خواه شکست میخورد، پس از هر کارزار با روغنهای خوشبو خود رامعطر میساخت.
پارسیان، در اثنای تاریخ دراز خود، به زبانهای گوناگون سخن میگفتهاند. فارسی باستانی زبان دربار و بزرگان قوم در زمان داریوش اول به شمار میرفت؛ این زبان با زبان سانسکریت پیوند بسیار نزدیکی دارد، و این، خود، نشان میدهد که آن دو زبان لهجههایی از زبانی قدیمیتر بودهاند؛ این هر دو لهجه از خویشان بسیار نزدیک زبان انگلیسی به شمار میروند. از لغت فرس
نمونههایی از مشابهت و نزدیکی را دراینجا میآوریم:
انگلیسی
fahter
name
nephew
bear
mother
brother
stand21
آلمانی
vater
Nahme
Neffe
Führen
Mutter
Bruder
Stehen
لاتینی
pater
nomen
nepos
ferre
mator
frater
sto
یونانی
pater
onoma
anepsios
ferein
meter
phrater
istemi
سانسکریت
pitar
nama
napat
bhri
matar
bhratar
stha
فارسی قدیم
pitar
nama
napat
bar
matar
bratar
cta
قدیم دو شاخة زند، یعنی زبان زند اوستا، و شاخة پهلوی بیرون آمد؛ از همین شاخه است که زبان فارسی کنونی برخاسته است. در آن هنگام که پارسیان به کار خطنویسی پرداختند، برای نوشتن اسناد خود، خط میخی و الفبای هجایی آرامی را به کار بردند. پارسیان هجاهای سنگین و دشوار بابلی را آسانتر کردند و عدد علامات الفبایی را از سیصد به سی و شش رسانیدند؛ این علامات، رفته رفته، از صورت مقاطع هجایی بیرون آمد و شکل حروف الفبای میخی را به خود گرفت. ولی باید دانست که خطنویسی را پارسیان سرگرمی زنانه میپنداشتند، و کمتر دربند آن بودند که از عشقورزی و جنگاوری و شکار دست بردارند و به کار نویسندگی اشتغال ورزند و اثری ادبی ایجاد کنند.
مرد عادی معمولا بیسواد، و به این بیسوادی خرسند بود و تمام کوشش خود را در کار کشت زمین مصروف میداشت. کتاب مقدس «اوستا» کشاورزی را ستوده و آن را مهمترین و والاترین کار بشری دانسته است، که خدای بزرگ اهورمزدا از آن بیش از کارهای دیگر خشنود میشود. قسمتی از اراضی ملک مردم بود، و خود به کشاورزی در آن میپرداختند؛ گاهی این خرده مالکان جمعیتهای تعاونی کشاورزی متشکل از چند خانوار تشکیل میدادند و به صورت دستهجمعی به کاشتن زمینهای وسیع میپرداختند؛ قسمت دیگر از اراضی متعلق به اشراف و زمینداران بزرگ بود، که دهقانان، در برابر قستی از درآمد زمین، به کشت و زرع در آنها مشغول بودند؛ قسمتی را نیز بندگان بیگانه (که هرگز درمیان آنان ایرانی وجود نداشت) کشاورزی میکردند. برای شخم کردن زمین، گاو آهن چوبی به کار میبردند، که به آن نوک آهنی بسته بودند و با گاو کشیده میشد. آب را از نقاط کوهستانی به وسیلة قنات به زمینهای خود میآوردند. محصول عمدة کشاورزی، که مهمترین مادة غذایی نیز محسوب میشد، گندم و جو بود، ولی مردم گوشت فراوان نیز میخوردند و شراب زیاد مینوشیدند. کوروش به سربازان خود شراب میداد. مباحثة جدی درامور سیاسی آنگاه در مجامع پارسیها صورت میگرفت که اهل مجلس مست باشند، چیزی که بود، بامداد روز بعد، در نقشههای طرح شده تجدید نظر میکردند. یکی از نوشابههای ایرانیان قدیم مشروبی بود به نام هومه که آن را به عنوان قربانی طرف توجه به خدایان تقدیم میکردند، و چنان گمان داشتند که هر کس از آن بنوشد، به جای روشن شدن آتش خشم و انگیختگی، تقوا و عدالت در او بیدار میشود.
صناعت در پارس رواج و رونقی نداشت؛ پارسیها به آن خشنود بودند که اقوام خاور نزدیک به حرفهها و صناعات دستی بپردازند و ساختههای دست خودرا، همراه باج و خراج، برای ایشان بفرستند. در کارهای حمل ونقل ابتکاری فراوانتر از کارهای صنعتی داشتند؛ مهندسان پارسی به فرمان داریوش اول، شاهراههایی ساختند که پایتختها را به یکدیگر مربوط میکرد. درازی یکی از این راهها، که از شوش تا ساردیس امتداد داشت، دو هزار و چهارصد کیلومتربود، طول راهها را با فرسخ اندازه میگرفتند، و به گفتة هرودوت، «در پایان هر چهار فرسخ منزلگاه شاهی و مهمانخانههای با شکوه وجود داشت، و راهها همه از جاهای امن و آباد میگذشت.» در هر منزل
استرابون گفته است: «به مهمترین مباحثات خود هنگامی آغاز میکنند که شراب خورده باشند، و چنان میپندارند که هر تصمیمی که در چنین حالتی گرفته شود، بیشتر از آن که در حال هوشیاری گرفته باشند، مؤثر و بادوام خواهد بود.»
اسبهای تازهنفس آماده بود تا برید (چاپار) بیمعطلی به راه خود ادامه دهد؛ به همین جهت بود که برید شاهی فاصلة شوش تا ساردیس را در همان زمانی میپیمود که اکنون اتومبیلها میپیمایند، یعنی در مدتی کمتر از یک هفته- در صورتی که مسافران عادی آن زمان این فاصله را نود روزه میپیمودند. از نهرهای بزرگ با کرجی عبور میکردند، ولی مهندسان پارسی توانایی آن را داشتند که درموقع حاجت بر رودخانة فرات یا برتنگة داردانل پلهای محکمی بزنند تا صدها فیل ترسناک با ایمنی از روی آنها عبور کنند. در آن زمان راه دیگری نیز بود که از کوههای افغانستان میگذشت و پارس را به هندوستان میپیوست؛ همة این راهها سبب آن شده بود که شهر شوش انبار میان راه ثروت عظیم خاور زمین باشد؛ این ثروت، در آن زمان دور نیز، به اندازهای فراوان بود که عقل بسختی آن را باور میکند. اساس ساختمان این راهها آن بود که برای هدفهای جنگی و دولتی به کار رود و تسلط حکومت مرکزی و جریان اداری کارها را تسهیل کند، ولی در عین حال سبب آن شد که کار بازرگانی و حمل و نقل کالاها نیز آسان شود و عادات و افکار از ناحیهای به ناحیة دیگر انتقال یابد؛ در ضمن، خرافات متداول میان مردم، که گریزی از آنها در زندگی روزانه نیست، از همین راه، بین اقوام مختلف مبادله میشد. از جمله باید گفت که فرشتگان و شیاطین به وسیلة همین راهها از افسانههای پارسی به افسانههای یهودی و مسیحی راه یافت.
دریانوردی در میان پارسیان به آن درجه که حمل و نقل خشکی به دست آن مردم ترقی پیدا کرده بود نرسید. پارسیان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلکه ناوگان فنیقی را یا به اجاره میگرفتند یا، با مصادره کردن، از آن در منظورهای جنگی خویش استفاده میکردند. داریوش اول ترعة بزرگی میان دریای سرخ و رود نیل حفر کرد تا از این راه، به وسیلة رود نیل، خلیج فارس را با دریای مدیترانه اتصال دهد، ولی اهمال جانشینان وی سبب شد که این کار عظیم دستخوش ریگهای روان شود و راه ارتباط قطع گردد. خشیارشا به قسمتی از نیروهای دریایی خود فرمان داد که برگرد افریقا گردش کنند، ولی این ناوگان، پس از عبور از برابر «ستونهای هرکول» و دور زدن قسمتی از افریقا، بینتیجه بازگشتند. کارهای بازرگانی بیشتر در دست مردم غیرپارسی مانند بابلیان و فنیقیان و یهودیان بود، چه پارسیها بازرگانی را کار پستی میشمردند و بازار را کانون دروغ و فریب میدانستند. طبقات ثروتمند به این میبالیدند که میتوانند بیشتر نیازمندیهای خود را، از مزرعه یا دکان، خود مستقیماً به خانه بیاورند، بیآنکه انگشتان خود را به پلیدی خرید و فروش آلوده کنند. در ابتدای کار، مزد و وام و سود سرمایه را با کالا میپرداختند، و بیشتر چهارپایان و دانه بار به این منظور به کار میرفت؛ بعدها از لیدیا سکههای پول به پارس آمد، و داریوش سکة «دریک» را با سیم و زر ضرب کرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دریک طلا به دریک نقره مثل نسبت۵ ، ۳ به ۱ بود؛ این، خود، آغاز پیدا شدن نسبتی است که هم اکنون میان واحد نقره و واحد طلا، در سکههای زمان حاضر، وجود دارد.
لفظ دریک با نام دارا یا داریوش نسبتی ندارد و از آن مشتق نشده، بلکه این نام از «زریک» اشتقاق یافته که به معنی زرین است. قیمت اسمی دریک طلا مساوی ۵ دلار امریکایی یا ۴۰۰ ریال بوده و سه هزار دریک طلا مساوی یک تالنت پارسی میشد.