PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر اشعار خیام !



rojan
09-06-2010, 10:59 AM
ابر آمد و باز بر سر سبزه گزيست :^: بي باده گلرنگ نمي بايد زيست

اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاك ما تماشاگه كيست

* * *

بر چهره گل نسيم نوروز خوش است :^: در صحن چمن روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گويي خوش نيست خوش باش و ز دي مگو كه امروز خوش است

***

مي نوش كه عمر جاوداني اين است :^: خود حاصل از دور جواني اين است
هنگام گل و باده و ياران سر مست خوش باش دمي كه زندگاني اين است

***

در دهر چو آواز گل تازه دهند :^: فرماي تا كه مي به اندازه دهند
از جور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشين كه آن بر آوازه دهند

***

بر شاخ اميد اگر بري يافتمي :^: هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند ز تنگناي زندان وجود اي كاش سوي عدم دري يافتمي

***

از جمله رفتگان اين راه دراز :^: باز آمده كو كه به ما گويد راز
هان بر سر اين دو راهه آز و نياز چیزی نگذاری كه نمي آيي باز

***

اي دل! غم اين جهان فرسوده مخور :^: بيهوده نه اي غمان بيهوده مخور
چون بوده گذشت و نيست نابوده پديد خوش باش غم بوده و نابوده مخور

***

چون حاصل آدمي در اين شورستان :^: جز خوردن غصه نيست تا كندن جان
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان

***

درياب كه از روح جدا خواهي رفت :^: در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از كجا آمده اي خوش باش نداني به كجا خواهي رفت

***

مي خوردن و شاد بودن آيين من است :^: فارغ بودن ز كفر و دين، دين من است
گفتم به عروس دهر كابين تو چيست گفتا دل خرم تو كه آيين من است

R A H A
03-12-2011, 04:15 PM
این قافله ی عمر عجب می گذرد!
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

R A H A
03-12-2011, 04:16 PM
حكيم عمر خيام

افسوس كه رفت عمر بر بيهوده هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرمودة ناكرده سيه رويم كرد فرياد ز كرده هاي نا فرموده

هر دل كه اسير محبت اوست خوشست هر سر كه غبار سر آن كوست، خوشست
از دوست به ناوك غم آزرده مشو خوش باش كه هر چه آيد از دوست خوش است

گويند بهشت و حور عين خواهد بود آنجا مي ناب و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق پرستيم رواست چون عاقبت كار همين خواهد بود

از تن چو برفت جان پاك من و تو خاك دگران شود مغاك من و تو
زين پس ز براي خشت گور دگران در كالبدي كشند خاك من و تو

گاه سحر است خيز اي مايه ناز نرمك نرمك باده خور و چنگ نواز
كه آنها كه بجايند نپايند دراز و آنها كه شدند كس نمي آيد باز

گويند: هر آن كس كه با پرهيزند آنسان كه بميرند بدانسان برخيزند
ما با مي معشوق از آنيم مدام باشد كه به حشرمان چنان برانگيزند

چندين غم مال و حسرت دنيا چيست؟ هرگز ديدي كسي كه جاويد بزيست؟
اين چند نفس در تن تو عاريتي ست با عاريتي عاريتي بايد زيست

در عشق تو از ملالتم ننگي نيست با بيخبران در اين سخن جنگي نيست
اين شربت عشق داروي مرادنست نامردانرا از اين قدح رنگي نيست

مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن بهتر كه به رزق زاهدي ورزيدن
گر دوزخي اند مردم مست، بگوي پس، روي بهشت را كه خواهد ديدن؟

مي خور كه ترا بيخبر از خويش كند خون در دل دشمن بد انديش كند
هشيار بدن چه سود دارد؟ جز آنك ز انديشه پايان، دل تو ريش كند

نا كرده گناه در جهان كيست؟ بگوي و آنكس كه گنه نكرد چون زيست؟ بگوي
من بد كنم و تو بد مكافات دهي پس فرق ميان من و تو چيست؟ بگوي

سير آمدم اي خداي از هستي خويش وز تنگدلي و از تهيدستي خويش
از نيست تو هست مي كني، بيرون آر زين نيستيم بحرمت هستي خويش

سستي مكن و فريضه ها را بگذار وان لقمه كه داري زكسان باز مدار
در خون كس و مال كسي قصد مكن در عهده آن جهان منم، باده بيار

با من تو هر آنجه گويي از كين گويي پيوسته مرا ملحد و بيدين گويي
معترفم بدانچه گويي، ليكن انصاف بده، ترا رسد اين گويي؟

ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست بي باده ارغوان نمي بايد زيست
اين سبزه كه امروز تماشا گه ماست تا سبزه خاك ما تماشا گه كيست

اي پير خرد مند پگه تر برخيز وان كودك خاكبيز را بنگر تيز
پندش ده گو كه : نرم نرمك مي بيز مغز سر كيقباد و چشم پرويز

موجود هر آنجه هست، نقشست و خيال عارف نبود هر كه نداند اين حال
بنشين قدحي باده بنوش و خوش باش فارغ شو از اين نقش خيالات محال

اين دو سه نادان كه چنان ميدانند از جهل كه داناي جهان ايشانند
خر باش كه چنان زخري چندانند هر كه نو خرست كافرش مي خوانند

اين كوزه چو من عاشق زاري بود ست در بند سر زلف نگاري بودست
اين دسته كه بر گردن او مي بيني دستيست كه بر گردن ياري بودست

خيام اگر ز باده مستي خوش باش گر با صنمي دمي نشستي خوش باش
پايان همه چيز جهان نيستيست پندار كه نيستي، چو هستي خوش باش

از گردش روزگار بهري برگير بر تخت طرب نشين و ساغر درگير
از طاعت و معصيت خدا مستغنيست باري تو مراد خود زعالم گير

تا كي غم آن خوري كه داري يا ني؟ دين عمر به خوشدلي گذاري يا ني؟
پر كن قدح باده كه معلومت نيست كاين دم كه فرو بري برآري يا ني

يا رب بگشاي بر من از رزق دري بي منت اين خسان رسان ما حضري
از باده چنان مست نگه دار مرا كز بيخبري نباشدم دردسري

R A H A
03-12-2011, 04:17 PM
اسرار عزل را نه تو دانيو نه من
ان حرف معما نه تو خواني و نه من
پس از پس پرده گفت و گوي من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانيو نه من

R A H A
03-12-2011, 04:17 PM
رباعيات حكيم عمر خيام




رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز


مي ميخور و دل به ماهرويان ميباز
چه جاي عتاب آمد و چه جاي نياز كز جمله رفتگان يكي نيامد باز


آنرا كه وقوف است بر اسرار جهان شادي و غم و رنج برو شد يكسان
چون نيك و بد جهان به سر خواهد شد خواهي همه درد باش و خواهي درمان


اين غافله عمر عجب مي گذرد نيكوست كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي قيامت چه خوري در ده قدح باده كه شب مي گذرد


سرمست به ميخانه گذر كردم دوش پيري ديدم مست سبويي بر دوش
گفتم كه: چرا نداري از يزدان شرم گفتا كه: كريم است خدا باده بنوش


ياري كه دلم از بهر او زار شدست او جاي دگر به غم گرفتار شدست
من در طلب داروي خود چون كوشم؟ چون او كه پزشك ماست خود بيمار شدست

R A H A
03-12-2011, 04:18 PM
چون لاله به نوروز قدح گیر بدست با لالهرخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
**************************************************
می لعل مذابست و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است

آن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است که خون دل درو پنهان است

**************************************************
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب خاک را بردارد تا حشر همه خون عزیزان بارد
**************************************************
از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا بما گوید باز

پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمیآیی باز

R A H A
03-12-2011, 04:19 PM
افسوس كه نامه جواني طي شد وان تازه بهار زندگاني طي شد
آن مرغ طرب كه نام او بود شباب افسوس ندانم كه كي آمد، كي شد

گر يك نفست ز زندگاني گذرد مگذار كه جز به شادماني گذرد
زنهار كه سرمايه اين ملك جهان عمر است بدان سان گذراني گذرد

گر من ز مي مغانه مستم، هستم ور عاشق و رند و بت پرستم، هستم
هر كس به خيال خود گماني دارد من خود دانم هر آنچه هستم، هستم

از آمدن و رفتن ما سودي كو؟ و ز تار وجود بود ما پودي كو؟
از آتش چشم پاكان وجود مي سوزد و خاك مي شود، دودي كو؟

چون نيست حقيقت و يقين اندر دست نتوان به گمان تمامي عمر نشست
آن به ننهيم جام مي را ز دست نوشيم و شويم خوش، نه هشيار نه مست

انديشه عمر بيش از شصت منه هر كجا كه قدم نهي بجز مست منه
زان پيش كه كاسه سرت كوزه كنند تو كوزه ز دوش و كاسه از دست منه

آنكه سطري ز عقل در دل بنگاشت يك لحظه ز عمر خويش ضايع نگذاشت
يا در طلب رضاي ايزد كوشيد يا راحت خود گزيد و ساغر برداشت

خورشيد سپهر بيزوالي عشق است مرغ چمن خجسته فالي عشق است
عشق آن نبود كه همچون بلبل نالي هر گه كه بميري و ننالي عشق است

گاه سحر است خيز اي ساده پسر پر باده لعل كن بلوري ساغر
كاين يك دم عاريت در اين كنج فنا بسيار جوئي‏‎ّ و نيابي ديگر

R A H A
03-12-2011, 04:20 PM
این کهنه رباط را که عالم نام است و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمیست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××
مهتاب بنور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××××
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید

من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر بوی قدح از غذای مریم خوشتر

آه سحری ز سینه خماری از ناله بوسعید و ادهم خوشتر
××××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××××× ×××××××××××××××××××
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

R A H A
03-12-2011, 04:20 PM
اين اهل قبور خاك گشتند و غبار هر ذره و هر ذره گرفتند كنار
آه اين چه شراب است؟ كه تا روز شمار بيخود شده و بيخبرند از همه كار

زنهار كنون كه مي تواني باري بردار ز خاطر عزيزي باري
كاين مملكت حسن نماند جاويد از دست تو هم برون رود يك باري

من باده خورم و ليك مستي نكنم الا به قدح دراز دستي نكنم

R A H A
03-12-2011, 04:20 PM
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این

R A H A
03-12-2011, 04:20 PM
عمريست مرا تيره و كاريست نه راست
محنت همه افزوده راحت كم و كاست
شكر ايزد را كه انچه اسباب بلاست
ما را زكس دگر نميبايد خواست

R A H A
03-12-2011, 04:21 PM
از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچکسی نيز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

R A H A
03-12-2011, 04:21 PM
افسوس كه رفت عمر بر بيهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده

فرمودة ناكرده سيه رويم كرد
فرياد ز كرده هاي نا فرموده

هر دل كه اسير محبت اوست
خوشست

هر سر كه غبار سر آن كوست،
خوشست

از دوست به ناوك غم آزرده مشو
خوش باش كه هر چه آيد از دوست
خوشست

R A H A
03-12-2011, 04:21 PM
چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ

پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی

از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ

R A H A
03-12-2011, 04:27 PM
رو بر سر افلاك و جهان خاك انداز
مي ميخور و دل به ماهرويان ميباز
چه جاي عتاب آمد و چه جاي نياز
كز جمله رفتگان يكي نيامد باز
آنرا كه وقوف است بر اسرار جهان
شادي و غم و رنج برو شد يكسان
چون نيك و بد جهان به سر خواهد شد
خواهي همه درد باش و خواهي درمان
اين غافله عمر عجب مي گذرد
نيكوست كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي قيامت چه خوري
در ده قدح باده كه شب مي گذرد
سرمست به ميخانه گذر كردم دوش
پيري ديدم مست سبويي بر دوش
گفتم كه: چرا نداري از يزدان شرم
گفتا كه: كريم است خدا باده بنوش
ياري كه دلم از بهر او زار شدست
او جاي دگر به غم گرفتار شدست
من در طلب داروي خود چون كوشم؟
چون او كه پزشك ماست خود بيمار شدست

R A H A
03-12-2011, 04:27 PM
ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست
بي باده ي ارغوان نمي بايد زيست
اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ي خاك ما تماشاگه كيست

R A H A
03-12-2011, 04:28 PM
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

R A H A
03-12-2011, 04:29 PM
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند

R A H A
03-12-2011, 04:29 PM
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور ببین

R A H A
03-12-2011, 04:30 PM
برخيز و بيا بـتا براي دل ما
حل کن به جمال خويشتن مشکل ما
يک کوزه شراب تا بهم نوش کـنيم
زان پيش که کوزهها کنند از گـل ما

R A H A
03-12-2011, 04:30 PM
هر چند که رنگ و بوي زيباسـت مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معـلوم نـشد که در طربخانه خاک
نـقاش ازل بـهر چه آراسـت مرا

R A H A
03-12-2011, 04:30 PM
آن قصر که جمشيد در او جام گرفـت
آهو بـچـه کرد و شير آرام گرفـت
بـهرام کـه گور ميگرفتي همه عمر
ديدي کـه چگونه گور بهرام گرفـت

R A H A
03-12-2011, 04:30 PM
ابر آمد و باز بر سر سبزه گريسـت
بي باده ارغوان نـميبايد زيسـت
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست

R A H A
03-12-2011, 04:31 PM
اين کوزه چو من عاشق زاري بوده است
در بـند سر زلف نـگاري بودهسـت
اين دستـه کـه بر گردن او ميبيني
دستيست که برگردن ياري بودهست

R A H A
03-12-2011, 04:31 PM
اين کهنـه رباط را که عالم نام اسـت
و آرامگـه ابلـق صبح و شام اسـت
بزميست که وامانده صد جمشيد است
قصريسـت که تکيهگاه صد بهرام است

R A H A
03-12-2011, 04:31 PM
اين يکد و سه روز نوبت عمر گذشـت
چون آب بـجويبار و چون باد بدشـت
هرگز غـم دو روز مرا ياد نـگـشـت
روزيکـه نيامدهسـت و روزيکه گذشت

R A H A
03-12-2011, 04:32 PM
بر چهره گل نسيم نوروز خوش است
در صحن چمن روي دلفروز خوش است
از دي که گذشت هر چه گويي خوش نيست
خوش باش و ز دي مگو که امروز خوش است

R A H A
03-12-2011, 04:32 PM
چون ابر به نوروز رخ لاله بشـسـت
برخيز و بجام باده کـن عزم درسـت
کاين سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رسـت

R A H A
03-12-2011, 04:32 PM
چون چرخ بکام يک خردمند نگشت
خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت
چون بايد مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرد بدشت

R A H A
03-12-2011, 04:32 PM
در فصـل بهار اگر بتي حور سرشـت
يک ساغر مي دهد مرا بر لب کشـت
هرچـند بـنزد عامه اين باشد زشت
سـگ بـه زمن ار برم دگر نام بهشت

R A H A
03-12-2011, 04:33 PM
ساقي گل و سبزه بس طربناک شدهست
درياب که هفته دگر خاک شدهسـت
مي نوش و گلي بچين که تا درنگري
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست

R A H A
03-12-2011, 04:33 PM
گويند کسان بهشت با حور خوش اسـت
مـن ميگويم کـه آب انگور خوش اسـت
اين نـقد بگير و دست از آن نـسيه بدار
کاواز دهـل شنيدن از دور خوش اسـت

R A H A
03-12-2011, 04:33 PM
من هيچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد يا دوزخ زشـت
جامي و بتي و بربطي بر لب کشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت

R A H A
03-12-2011, 04:34 PM
مي نوش که عمر جاوداني اينـسـت
خود حاصـلـت از دور جواني اينسـت
هـنـگام گـل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمي که زندگاني اينسـت

R A H A
03-12-2011, 04:34 PM
در هر دشتي که لالهزاري بودهست
از سرخي خون شهرياري بودهسـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمين ميرويد
خالي است که بر رخ نگاري بودهست

R A H A
03-12-2011, 04:34 PM
هر سبزه که برکنار جوئي رسته است
گويي ز لب فرشته خويي رسته است
پا بر سر سبزه تا بـخواري نـنـهي
کان سبزه ز خاک لاله رويي رسته است

R A H A
03-12-2011, 04:34 PM
افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد
در پاي اجل بسي جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وي
کاحوال مسافران عالـم چون شد

R A H A
03-12-2011, 04:35 PM
افـسوس که نامه جواني طي شد
و آن تازه بـهار زندگاني دي شد
آن مرغ طرب که نام او بود شـباب
افـسوس ندانم که کي آمد کي شد

R A H A
03-12-2011, 04:35 PM
اي بس که نباشيم و جهان خواهد بود
ني نام زما و نينشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلـل
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

R A H A
03-12-2011, 04:35 PM
اين قافله عمر عجـب ميگذرد
درياب دمي کـه با طرب ميگذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را که شب ميگذرد

R A H A
03-12-2011, 04:35 PM
در دهر چو آواز گـل تازه دهـند
فرماي بتا که مي به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشين که آن هر آوازه دهند

R A H A
03-12-2011, 04:36 PM
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گـلزار هـمي شويد گرد
بلـبـل بـه زبان پهلوي با گل زرد
فرياد همي کند کـه مي بايد خورد

R A H A
03-12-2011, 04:36 PM
عمرت تا کي به خودپرستي گذرد
يا در پي نيستي و هسـتي گذرد
مي نوش که عمريکه اجل در پي اوست
آن به که به خواب يا به مستي گذرد

R A H A
03-12-2011, 04:37 PM
گر يک نفـسـت ز زندگاني گذرد
مـگذار که جز به شادماني گذرد
هشدار که سرمايه سوداي جهان
عمرست چنان کش گذراني گذرد

R A H A
03-12-2011, 04:37 PM
گويند بهشت و حورعين خواهد بود
آنجا مي و شير و انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باک
چون عاقبت کار چنين خواهد بود

R A H A
03-12-2011, 04:37 PM
گويند بهشـت و حور و کوثر باشد
جوي مي و شير و شهد و شکر باشد
پر کـن قدح باده و بر دستـم نـه
نـقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد

R A H A
03-12-2011, 04:38 PM
هر صبح که روي لاله شبنم گيرد
بالاي بنفشه در چمن خم گيرد
انصاف مرا ز غنچه خوش ميآيد
کو دامن خويشتن فراهم گيرد

R A H A
03-12-2011, 04:38 PM
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند

R A H A
03-12-2011, 04:38 PM
يک جام شراب صد دل و دين ارزد
يک جرعـه مي مملکـت چين ارزد
جز باده لعـل نيسـت در روي زمين
تلـخي کـه هزار جان شيرين ارزد

R A H A
03-12-2011, 04:38 PM
خشـت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوي قدح از غذاي مريم خوشـتر
آه سـحري ز سينـه خـماري
از نالـه بوسـعيد و ادهم خوشـتر

R A H A
03-12-2011, 04:39 PM
وقت سحر است خيز اي مايه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کانـها کـه بجايند نپايند بسي
و آنها که شدند کس نـميايد باز

R A H A
03-12-2011, 04:39 PM
مرغي ديدم نشسته بر باره طوس
در پيش نهاده کلـه کيکاووس
با کله همي گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس

R A H A
03-12-2011, 04:39 PM
خيام اگر ز باده مستي خوش باش
با ماهرخي اگر نشستي خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستي است
انگار که نيستي چو هستي خوش باش

R A H A
03-12-2011, 04:39 PM
برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزهها کنند از گل ما




چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را

R A H A
03-12-2011, 04:40 PM
قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند آن را
* * *
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
* * *
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا
* * *
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
* * *
آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
* * *
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
* * *
اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است
میخور که زمانه دشمنی غدار است دریافتن روز چنین دشوار است
* * *
امروز ترا دسترس فردا نیست و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
* * *
ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
* * *
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست
* * *
ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
* * *
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند ز آنروی که هست کس نمیداند گفت
* * *
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که برگردن یاری بودهست
* * *
این کوزه که آبخواره مزدوری است از دیده شاهست و دل دستوری است
هر کاسه می که بر کف مخموری است از عارض مستی و لب مستوری است




این کهنه رباط را که عالم نام است و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
* * *
این یکد و سه روز نوبت عمر گذشت چون آب بجویبار و چون باد بدشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
* * *
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
* * *
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است گردنده فلک نیز به کاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشمنگاری بوده است
تا چند زنم بروی دریاها خشت بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
* * *
ترکیب پیالهای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست
* * *
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و غباری و دمی است
* * *
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
* * *
چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
* * *
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
* * *
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخرمی که این چرخ کهن ناگاه ترا چون خاک گرداند پست
* * *
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
* * *
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست بهرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
* * *
خاکی که بزیر پای هر نادانی است کف صنمی و چهرهی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است انگشت وزیر یا سلطانی است
دارنده چو ترکیب طبایع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود ورنیک نیامد این صور عیب کراست
* * *
در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانهها کوته نیست

mozhgan
03-28-2011, 03:43 AM
رباعیات خیام

برخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل مایک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما
***
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را حالی خوش کن تو این دل شیدا رامی نوش بماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را
***
قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن رابر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند آن را
***
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانراتو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا
***
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرامعلوم نشد که در طربخانه خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا
***
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب جان و دل و جام و جامه در رهن شرابفارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
***
آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفتبهرام که گور می‌گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
***
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیستاین سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
***
اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار استمی‌خور که زمانه دشمنی غدار است دریافتن روز چنین دشوار است
***
امروز ترا دسترس فردا نیست و اندیشه فردات بجز سودا نیستضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
***
ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفتمی نوش ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
***
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری شیوه دیرینه تستای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست
***
ایدل چو زمانه می‌کند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکتبر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
***
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق نسفتهر کس سخنی از سر سودا گفتند ز آنروی که هست کس نمیداند گفت
***
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده‌ستاین دسته که بر گردن او می‌بینی دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست
***
این کوزه که آبخواره مزدوری است از دیده شاهست و دل دستوری استهر کاسه می که بر کف مخموری است از عارض مستی و لب مستوری است
***
این کهنه رباط را که عالم نام است و آرامگه ابلق صبح و شام استبزمی‌ست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است
***
این یکد و سه روز نوبت عمر گذشت چون آب بجویبار و چون باد بدشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزیکه نیامده‌ست و روزیکه گذشت
***
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلفروز خوش استاز دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
***
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است گردنده فلک نیز بکاری بوده استهرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم‌نگاری بوده است
***
تا چند زنم بروی دریاها خشت بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشتخیام که گفت دوزخی خواهد بود که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت
***
ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مستچندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست
***
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی استبا اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و غباری و دمی است
***
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و بجام باده کن عزم درستکاین سبزه که امروز تماشاگه ماست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
***
چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافتآمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
***
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشتچون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
***
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست با لاله رخی اگر ترا فرصت هستمی نوش بخرمی که این چرخ کهن ناگاه ترا چون خاک گرداند پست
***
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشستهان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
***
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست بهرچه هست نقصان و شکستانگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
***
خاکی که بزیر پای هر نادانی است کف صنمی و چهره‌ی جانانی استهر خشت که بر کنگره ایوانی است انگشت وزیر یا سلطانی است
***
دارنده چو ترکیب طبایع آراست از بهر چه او فکندش اندر کم و کاستگر نیک آمد شکستن از بهر چه بود ورنیک نیامد این صور عیب کراست
***
در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچکس آگه نیستجز در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست
***
در خواب بدم مرا خردمندی گفت کز خواب کسی را گل شادی نشکفتکاری چکنی که با اجل باشد جفت می خور که بزیر خاک میباید خفت
***
در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداستکس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
***
در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشتهرچند بنزد عامه این باشد زشت سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
***
دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفتمی نوش ندانی از کجا آمده‌ای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
***
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست دریاب که هفته دگر خاک شده‌ستمی نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست
***
عمریست مرا تیره و کاریست نه راست محنت همه افزوده و راحت کم و کاستشکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز کس دگر نمیباید خواست
***
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشتپیش آر قدح که باده نوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
***
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رست است ور بر تن تو عمر لباسی چست استدر خیمه تن که سایبانی‌ست ترا هان تکیه مکن که چارمیخش سست است
***
گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش استاین نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
***
گویند مرا که دوزخی باشد مست قولیست خلاف دل در آن نتوان بستگر عاشق و میخواره بدوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست
***
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشتجامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
***
مهتاب بنور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافتخوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
***
می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منستگفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست
***
می لعل مذابست و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان استآن جام بلورین که ز می خندان است اشکی است که خون دل درو پنهان است
***
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینستهنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
***
نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر استبا چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است
***
در هر دشتی که لاله‌زاری بوده‌ست از سرخی خون شهریاری بوده‌ستهر شاخ بنفشه کز زمین میروید خالی است که بر رخ نگاری بوده‌ست
***
هر ذره که در خاک زمینی بوده است پیش از من و تو تاج و نگینی بوده استگرد از رخ نازنین به آزرم فشان کانهم رخ خوب نازنینی بوده است
***
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است گویی ز لب فرشته خویی رسته استپا بر سر سبزه تا بخواری ننهی کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
***
یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به استهر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است
***
چون عمر بسر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه که پر شود چه بغداد و چه بلخمی نوش که بعد از من و تو ماه بسی از سلخ به غره آید از غره به سلخ
***
آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدندره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند
***
آن را که به صحرای علل تاخته‌اند بی او همه کارها بپرداخته‌اندامروز بهانه‌ای در انداخته‌اند فردا همه آن بود که در ساخته‌اند
***
آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس بمراد خویش یک تک بدونداین کهنه جهان بکس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند
***
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهادبسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در طبل زمین و حقه خاک نهاد
***
آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچ کسی راز همی نگشایندما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانه عمر ما است می‌پیمایند
***
اجرام که ساکنان این ایوانند اسباب تردد خردمندانندهان تاسر رشته خرد گم نکنی کانان که مدبرند سرگردانند
***
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزودوز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
***
از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف در گرددگر مال نماند سر بماناد بجای پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
***
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد در پای اجل بسی جگرها خون شدکس نامد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران عالم چون شد
***
افسوس که نامه جوانی طی شد و آن تازه بهار زندگانی دی شدآن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی آمد کی شد
***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام زما و نی‌نشان خواهد بودزین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
***
این عقل که در ره سعادت پوید روزی صد بار خود ترا می‌گویددریاب تو این یکدم وقتت که نی آن تره که بدروند و دیگر روید
***
این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذردساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد
***
بر پشت من از زمانه تو میاید وز من همه کار نانکو میایدجان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو گفتا چکنم خانه فرو میاید
***
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد وز خوردن آدمی زمین سیر نشدمغرور بدانی که نخورده‌ست ترا تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
***
بر چشم تو عالم ارچه می‌آرایند مگرای بدان که عاقلان نگرایندبسیار چو تو روند و بسیار آیند بربای نصیب خویش کت بربایند
***
بر من قلم قضا چو بی من رانند پس نیک و بدش ز من چرا میداننددی بی من و امروز چو دی بی من و تو فردا به چه حجتم به داور خوانند
***
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد چند از پی هر زشت و نکو خواهی شدگر چشمه زمزمی و گر آب حیات آخر به دل خاک فرو خواهی شد
***
تا راه قلندری نپویی نشود رخساره بخون دل نشویی نشودسودا چه پزی تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود
***
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندیدمن در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید
***
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد دل را به کم و بیش دژم نتوان کردکار من و تو چنانکه رای من و تست از موم بدست خویش هم نتوان کرد
***
حیی که بقدرت سر و رو می‌سازد همواره هم او کار عدو می‌سازدگویند قرابه گر مسلمان نبود او را تو چه گویی که کدو می‌سازد
***
در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می به اندازه دهنداز حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
***
در دهر هر آن که نیم نانی دارد از بهر نشست آشیانی داردنه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
***
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود غم خوردن بیهوده نمیدارد سودپر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که بودنیها همه بود
***
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد ابر از رخ گلزار همی شوید گردبلبل به زبان پهلوی با گل زرد فریاد همی کند که می باید خورد
***
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند فرمای که تا باده گلگون آرندتو زر نی ای غافل نادان که ترا در خاک نهند و باز بیرون آرند
***
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذردمی نوش که عمریکه اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
***
کس مشکل اسرار اجل را نگشاد کس یک قدم از دایره بیرون ننهادمن می‌نگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد
***
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند از نیک و بد زمانه بگسل پیوندمی در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند
***
گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی داردبر هر دو مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه بازی دارد
***
گردون ز زمین هیچ گلی برنارد کش نشکند و هم به زمین نسپاردگر ابر چو آب خاک را بردارد تا حشر همه خون عزیزان بارد
***
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذردهشدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد
***
گویند بهشت و حورعین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بودگر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود
***
گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشدپر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
***
گویند هر آن کسان که با پرهیزند زانسان که بمیرند چنان برخیزندما با می و معشوقه از آنیم مدام باشد که به حشرمان چنان انگیزند
***
می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببردپرهیز مکن ز کیمیایی که از او یک جرعه خوری هزار علت ببرد
***
هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفته‌تر ز عنقا باشدکاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
***
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیردانصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید کو دامن خویشتن فراهم گیرد
***
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشدهفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد
***
هم دانه امید به خرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجوی با دوست بخور گر نه بدشمن ماند
***
یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدندخوردیم ز یک شراب در مجلس عمر دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
***
یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعه می مملکت چین ارزدجز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد
***
یک قطره آب بود با دریا شد یک ذره خاک با زمین یکتا شدآمد شدن تو اندرین عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
***
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد از کوزه شکسته‌ای دمی آبی سردمامور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
***
آن لعل در آبگینه ساده بیار و آن محرم و مونس هر آزاده بیارچون میدانی که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد باده بیار
***
از بودنی ایدوست چه داری تیمار وزفکرت بیهوده دل و جان افکارخرم بزی و جهان بشادی گذران تدبیر نه با تو کرده‌اند اول کار
***
افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند بجا تا نربایند دگرناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر
***
ایدل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نی غمان بیهوده مخورچون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور
***
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر باغ طربت به سبزه آراسته گیرو آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم بنشسته و بامداد برخاسته گیر
***
این اهل قبور خاک گشتند و غبار هر ذره ز هر ذره گرفتند کنارآه این چه شراب است که تا روز شمار بیخود شده و بی‌خبرند از همه کار
***
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر بوی قدح از غذای مریم خوشترآه سحری ز سینه خماری از ناله بوسعید و ادهم خوشتر
***
در دایره سپهر ناپیدا غور جامی‌ست که جمله را چشانند بدورنوبت چو به دور تو رسد آه مکن می نوش به خوشدلی که دور است نه جور
***
دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیارو آن گل بزبان حال با او می‌گفت من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار
***
ز آن می که حیات جاودانیست بخور سرمایه لذت جوانی است بخورسوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور
***
گر باده خوری تو با خردمندان خور یا با صنمی لاله رخی خندان خوربسیار مخور و رد مکن فاش مساز اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور
***
وقت سحر است خیز ای طرفه پسر پر باده لعل کن بلورین ساغرکاین یکدم عاریت در این گنج فنا بسیار بجوئی و نیابی دیگر
***
از جمله رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا بما گوید بازپس بر سر این دو راهه‌ی آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمی‌آیی باز
***
ای پیر خردمند پگه‌تر برخیز و آن کودک خاکبیز را بنگر تیزپندش ده گو که نرم نرمک می‌بیز مغز سر کیقباد و چشم پرویز
***
وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نوازکانها که بجایند نپایند بسی و آنها که شدند کس نمیاید باز
***
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاووسبا کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس
***
جامی است که عقل آفرین میزندش صد بوسه ز مهر بر جبین میزندشاین کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین میزندش
***
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باشچون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش
***
در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموشناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش
***
ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگمی خور تو در آبگینه با ناله چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
***
از جرم گل سیاه تا اوج زحل کردم همه مشکلات کلی را حلبگشادم بندهای مشکل به حیل هر بند گشاده شد بجز بند اجل
***
با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل از دست منه جام می و دامن گلزان پیش که ناگه شود از باد اجل پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
***
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریمفردا که ازین دیر فنا درگذریم با هفت هزار سالگان سر بسریم
***
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیمخورشید چراغداران و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
***
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریمکاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
***
برخیزم و عزم باده ناب کنم رنگ رخ خود به رنگ عناب کنماین عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
***
بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم در زیرزمین نهفتگان می‌بینمچندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان می‌بینم
***
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویمدر ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزه‌گران کوزه شویم
***
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیمتا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
***
خورشید به گل نهفت می‌نتوانم و اسراز زمانه گفت می‌نتوانماز بحر تفکرم برآورد خرد دری که ز بیم سفت می‌نتوانم
***
دشمن به غلط گفت من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیملیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
***
مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایه‌ی دادیم و نهاد ستمیمپستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینه‌ی زنگ خورده و جام جمیم
***
من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورممن می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
***
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانممن بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
***
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منمچون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم
***
یک چند بکودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیمپایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
***
یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دمزدن از وجود خود شاد نیمشاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم
***
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکنبرنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
***
ای دیده اگر کور نی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببینشاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور بین
***
برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذراندر طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگران
***
چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جانخرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
***
رفتم که در این منزل بیداد بدن در دست نخواهد بر خنگ از باد بدنآن را باید به مرگ من شاد بدن کز دست اجل تواند آزاد بدن
***
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دیننه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این
***
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن به ز آن که طفیل خوان ناکس بودنبا نان جوین خویش حقا که به است کالوده و پالوده هر خس بودن
***
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقینمیترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این
***
گاویست در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمینچشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
***
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میاناز نو فلکی دگر چنان ساختمی کازاده بکام دل رسیدی آسان
***
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروق به طراز آمدگانرفتند یکان یکان فراز آمدگان کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
***
می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدنگر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن
***
نتوان دل شاد را به غم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودنکس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن
***
آن قصر که با چرخ همیزد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رودیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای بنشسته همی گفت که کوکوکوکو
***
از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار امید عمر ما پودی کوچندین سروپای نازنینان جهان می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو
***
از تن چو برفت جان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و توو آنگاه برای خشت گور دگران در کالبدی کشند خاک من و تو
***
می‌خور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد بجان پاک من و تودر سبزه نشین و می روشن میخور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
***
از هر چه بجر می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی بهمستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به
***
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده بلبل ز جمال گل طربناک شدهدر سایه گل نشین که بسیار این گل در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
***
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نهپرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
***
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هرچه نه می طریق بیرون شو بهدر دست به از تخت فریدون صد بار خشت سر خم ز ملک کیخسرو به
***
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشیباقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی
***
از آمدن بهار و از رفتن دی اوراق وجود ما همی گردد طیمی خورد مخور اندوه که فرمود حکیم غمهای جهان چو زهر و تریاقش می
***
از کوزه‌گری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراریشاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شده‌ام کوزه هر خماری
***
ای آنکه نتیجه‌ی چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتیمی خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
***
ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسیاینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
***
ای دوست حقیقت شنواز من سخنی با باده لعل باش و با سیم تنیکانکس که جهان کرد فراغت دارد از سبلت چون تویی و ریش چو منی
***
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودیکاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
***
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم که کردم این عیاشیبا من بزبان حال می گفت سبو من چو تو بدم تو نیز چون من باشی
***
بر شاخ امید اگر بری یافتمی هم رشته خویش را سری یافتمیتا چند ز تنگنای زندان وجود ای کاش سوی عدم دری یافتمی
***
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی فارغ بنشین بکشتزار و لب جویبس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
***
پیری دیدم به خانه‌ی خماری گفتم نکنی ز رفتگان اخباریگفتا می خور که همچو ما بسیاری رفتند و خبر باز نیامد باری
***
تا چند حدیث پنج و چار ای ساقی مشکل چه یکی چه صد هزار ای ساقیخاکیم همه چنگ بساز ای ساقی بادیم همه باده بیار ای ساقی
***
چندان که نگاه می‌کنم هر سویی در باغ روانست ز کوثر جوییصحرا چو بهشت است ز کوثر گم گوی بنشین به بهشت با بهشتی رویی
***
خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی فارغ شده‌اند از تمنای تو دیقصه چه کنم که به تقاضای تو دی دادند قرار کار فردای تو دی
***
در کارگه کوزه‌گری کردم رای در پایه چرخ دیدم استاد بپایمیکرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای
***
در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من میدانیدر گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی
***
زان کوزه‌ی می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگریزان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و تو کوزه‌کند کوزه‌گری
***
گر آمدنم بخود بدی نامدمی ور نیز شدن بمن بدی کی شدمیبه زان نبدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
***
گر دست دهد ز مغز گندم نانی وز می دو منی ز گوسفندی رانیبا لاله رخی و گوشه بستانی عیشی بود آن نه حد هر سلطانی
***
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی احوال فلک جمله پسندیده بدیور عدل بدی بکارها در گردون کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
***
هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری تا چند کنی بر گل مردم خواریانگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری
***
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی برساز ترانه‌ای و پیش‌آور میکافکند بخاک صد هزاران جم و کی این آمدن تیرمه و رفتن دی

mozhgan
03-28-2011, 03:43 AM
چون نيست حقيقت و يقين اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهيم جام می از کف دست در بي خبري مرد چه هشيار و چه مست

mozhgan
03-28-2011, 03:43 AM
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
برساز ترانه‌ای و پیش‌آور می
کافکند بخاک صد هزاران جم و کی

این آمدن تیرمه و رفتن دی

mozhgan
03-28-2011, 03:44 AM
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش بماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

mozhgan
03-28-2011, 03:44 AM
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

mozhgan
03-28-2011, 03:44 AM
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
=======================================
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده‌ی گلرنگ نمی‌باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه‌ی خاک ما تماشاگه کیست

mozhgan
03-28-2011, 03:44 AM
برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما


یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

mozhgan
03-28-2011, 03:45 AM
چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش کن تو این دل شیدا را


می نوش بماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

mozhgan
03-28-2011, 03:45 AM
قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه نه بر دوام خوانند آن را


بر گرد پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

mozhgan
03-28-2011, 03:45 AM
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است
====================================
امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

mozhgan
03-28-2011, 03:47 AM
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
=================================
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تست

mozhgan
03-28-2011, 03:47 AM
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
=================================
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری شیوه دیرینه تست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تست

mozhgan
03-28-2011, 03:47 AM
ایدل چو زمانه می‌کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

==============================

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند

ز آنروی که هست کس نمیداند گفت

mozhgan
03-28-2011, 03:48 AM
این کوزه که آبخواره مزدوری است
از دیده شاهست و دل دستوری است
هر کاسه می که بر کف مخموری است

از عارض مستی و لب مستوری است

=================================

این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی‌ست که وامانده صد جمشید است

قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است

mozhgan
03-28-2011, 03:48 AM
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت
=================================
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

mozhgan
03-28-2011, 03:49 AM
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه در رهن شراب


فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

===========================
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا


معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

mozhgan
03-28-2011, 03:49 AM
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی

برساز ترانه‌ای و پیش‌آور می


کافکند بخاک صد هزاران جم و کی

این آمدن تیرمه و رفتن دی

=========================
هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری

تا چند کنی بر گل مردم خواری


انگشت فریدون و کف کیخسرو

بر چرخ نهاده ای چه می‌پنداری

mozhgan
03-28-2011, 03:49 AM
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی

احوال فلک جمله پسندیده بدی


ور عدل بدی بکارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
=========================
گر دست دهد ز مغز گندم نانی

وز می دو منی ز گوسفندی رانی


با لاله رخی و گوشه بستانی

عیشی بود آن نه حد هر سلطانی

R A H A
01-02-2012, 07:33 PM
هر چند که رنگ و روی زيباست مرا


چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا


معلوم نشد که در طربخانه خاک


نقاش ازل بهر چه آراست مرا

R A H A
01-02-2012, 07:34 PM
چون عهده نمی شود کسی فردا را



حـالی خوش دار اين دل پر سودا را



می نوش به ماهتاب ای ماه که ما



بـسيار بـــگردد و نــيـابد ما را

R A H A
01-02-2012, 07:34 PM
چون در گذرم به باده شویید مرا
تلقين ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جوييد مرا

R A H A
01-02-2012, 07:34 PM
چندان بخورم شراب کاین بوی شراب
آید ز تراب چون روم زیر تراب
گر بر سر خـاک من رسد مخموری
از بوی شراب من شود مست و خراب

R A H A
01-02-2012, 07:35 PM
بر لوح نشان بودنی ها بوده است
پیوسته قلم ز نيک و بد فرسوده است
در روز ازل هر آن چه بايست بداد
غم خوردن و کوشيدن ما بيهوده است

R A H A
01-02-2012, 07:36 PM
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست
بیدادگری پیشه ديرينه تست
وی خاک اگر سينه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه تست

R A H A
01-02-2012, 07:36 PM
چون چرخ بکام يک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمُر خواهی هشت
چون بايد مرد و آرزوها همه هِشت
چو مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

R A H A
01-02-2012, 07:37 PM
اجزای پياله ای که در هم پيوست
بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندين سر و ساق نازنين و کف دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست

R A H A
01-02-2012, 07:37 PM
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفيق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو اين راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت

R A H A
01-02-2012, 07:38 PM
می خوردن و شاد بودن آيين منست
فارغ بودن ز کفر و دين؛ دین منست
گفتم به عروس دهر کابين تو چیست
گفتــا دل خـرم تـو کابين مـن است

R A H A
01-02-2012, 07:39 PM
مهـتاب بــه نـور دامـن شـب بـشکافت
می نوش دمی خوش تر از اين نتوان یافت
خوش بــاش و بـينديش که مـهتاب بسی
اندر سر گور یک به یک خـواهد تافت

R A H A
01-02-2012, 07:39 PM
از منزل کفر تا به دين يک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
ایـن یـک نفس عـزیز را خـوش مـیدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

R A H A
01-02-2012, 07:42 PM
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است

R A H A
01-02-2012, 07:54 PM
اين کهنه رباط را که عالم نام است
آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی است که وامانده صد جمشید است
گوريست که خوابگاه صد بهرام است

R A H A
01-02-2012, 07:57 PM
آن قصر که بهرام درو جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام رفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
ديدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

R A H A
01-02-2012, 08:03 PM
هر ذره که بر روی زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گـرد از رخ آستین بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنینی بـوده است

R A H A
01-02-2012, 08:03 PM
امروز که نوبت جوانی من است
می نوشم از آن که کامرانی من است
عیبم نکنيد گرچه تلخ است خوش است
تلخ است از آن که زندگانی من است

R A H A
01-02-2012, 08:03 PM
بسیار بگشتيم به گرد در و دشت
اندر همه آفاق بگشتيم بگشت
کس را نشنيديم که آمد زين راه
راهی که برفت ، راهرو باز نگشت

R A H A
01-02-2012, 08:03 PM
ای بی خبران شکل مجسم هیچ است
وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد
وابسته يک دمیم و آن هم هیچ است

R A H A
01-02-2012, 08:03 PM
دنيا ديدی و هر چه ديدی هيچ است
و آن نيز که گفتی و شنيدی هيچ است
سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است
و آن نيز که در خانه خزيدی هيچ است

R A H A
01-02-2012, 08:10 PM
چون نيست ز هر چه هست جز بـاد بدست
چون هست ز هر چـه هست نقصان و شکست
انـگار که هســت هـر چه در عـالم نيست
پندار کــه نـيست هــر چـه در عـالم هــست

R A H A
01-02-2012, 08:10 PM
تا کی ز چراغ مسجد و دود کنشت؟
تا کی ز زيان دوزخ و سود بهشت؟
رو بر سر لوح بين که استاد قضا
اندر ازل آن چه بودنی است ، نوشت

R A H A
01-02-2012, 08:10 PM
دوری که در آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی درین معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

R A H A
01-02-2012, 08:12 PM
تا چند زنم به روی دریا ها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان و کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت

R A H A
01-02-2012, 08:14 PM
نيکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است

R A H A
01-02-2012, 08:16 PM
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی شاید زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خــاک ما تماشاگه کیست

R A H A
01-02-2012, 08:16 PM
گویند بهشت عدن با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
اين نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل برادر از دور خوش است

R A H A
01-02-2012, 08:17 PM
چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمی ست درست
بر خیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست

R A H A
01-02-2012, 08:25 PM
ساقـی غـم مـن بلند آوازه شده است
سرمستی مـن برون ز اندازه شده است
با مـوی سپید سـر خوشم کـز می تو
پيرانه سرم بهار دل تازه شده است

R A H A
01-02-2012, 08:45 PM
از مـن رمقی بـسعی سـاقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایی مانده است
از بـاده دوشــین قــدحی بـيش نــمـاند
از عـمر نـدانم که چه باقی مانده است

R A H A
01-02-2012, 09:24 PM
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت

R A H A
01-02-2012, 09:25 PM
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاين سبزه که امروز تماشاگــــه تست
فردا همه از خاک تو بر خواه د رست

R A H A
01-02-2012, 09:27 PM
گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشـت همچون کف دست

R A H A
01-02-2012, 09:28 PM
اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند ســر زلف نــگاری بــوده است
ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی
دستی است که بر گردن ياری بوده است

R A H A
01-02-2012, 09:58 PM
دارنده چو ترکيب طبايع آراست
از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نيک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نيک نیامد اين صور ، عیب کراست

R A H A
01-02-2012, 09:58 PM
اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت
کس نيست که اين گوهر تحقيق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست کس نمی داند گفت

R A H A
01-02-2012, 09:59 PM
دل سر حیات اگر کماهی دانست
در مرگ هم اسرار الهی دانست
امروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود روی چه خواهی دانست

R A H A
01-02-2012, 09:59 PM
گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

R A H A
01-02-2012, 09:59 PM
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
بــا يـک دو سـه دلبـری حــور سـرشت
پيش آر قــدح که بـاده نــوشان صــبوح
آسوده ز مسجدند و فــارغ ز بـهشت

R A H A
01-02-2012, 10:00 PM
بر چـهره گـل نـسیم نـوروز خـوش است
در صحن چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشـت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و زدی مگو که امروز خوش اس

R A H A
01-02-2012, 10:00 PM
ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است
می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است

R A H A
01-02-2012, 10:00 PM
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست
با لاله رخی اگـر ترا فرصت هست
می نـوش به خـرمی که این چـرخ کـبود
ناگـاه تـرا چـو خـاک گـرداند پَست

R A H A
01-02-2012, 10:00 PM
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است
هر چند در احــوال جــهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

R A H A
01-02-2012, 10:01 PM
امروز ترا دسترس فردا نيست
و انديشه فردات به جز سودا نيست
ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است
کاین باقی عمر را بقا پيدا نيست

R A H A
01-02-2012, 10:01 PM
می در کف من نه که دلم در تابست
وین عمر گریز پای چون سیمابست
دریاب کــه آتـش جوانـی آبـست
هُش دار که بیداری دولت خواب است

R A H A
01-02-2012, 10:01 PM
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اينست

R A H A
01-02-2012, 10:01 PM
با باده نشین که ملک محمود این است
وز چنگ شنو که لحن داود این است
از آمــده و رفتـه دگـر یاد مـکـن
حالی خوش باش زانکه مقصود این است

R A H A
01-02-2012, 10:01 PM
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ
شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

R A H A
01-02-2012, 10:02 PM
چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ