mozhgan
06-08-2010, 03:23 AM
چرا مادرمان را دوست داریم؟
چون ما را با درد میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرند
چون شیرشیشه را قبل از توی حلق ما، پشت دستشان میریزند
چون وقتی توی اتاق پی پی میکنیم با ما بداخلاقی نمیکنند
و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی میکنیم آبروی ما را نمیبرند
و وقتی بعدها به زندگیشان ترکمون میزنیم فقط میگویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد!
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند
چون وقتی در قابلمه عدسی را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد سر صبح زمستانی غش کند
چون هر روز صبح "بسم الله" می گویند و دنبال کیف و دفتر و مداد و جوراب ما میگردند
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
و بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرشان این است که مبادا کاسبهای بی انصاف سر طفل معصومشان را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابهپای ما کم میخوابند اما کسی نیست که برایشان قهوه بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکنند و نذر می کنند
و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزنند
چون وقتی که موقع مریضیشان یک لیوان آب به دستشان می دهیم یک طوری تشکر می کنند که واقعا باور میکنیم شاخ قول شکاندهایم
چون موقع خواندن مفاتیح عینک میزنند
و وقت اشک ریختن برای رفتگان عینکشان را برمیدارند
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدو بدمان میآید و عاشق بادمجانیم
حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
...
چون مادرند!
چون ما را با درد میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرند
چون شیرشیشه را قبل از توی حلق ما، پشت دستشان میریزند
چون وقتی توی اتاق پی پی میکنیم با ما بداخلاقی نمیکنند
و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی میکنیم آبروی ما را نمیبرند
و وقتی بعدها به زندگیشان ترکمون میزنیم فقط میگویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد!
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند
چون وقتی در قابلمه عدسی را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد سر صبح زمستانی غش کند
چون هر روز صبح "بسم الله" می گویند و دنبال کیف و دفتر و مداد و جوراب ما میگردند
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند
و بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرشان این است که مبادا کاسبهای بی انصاف سر طفل معصومشان را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابهپای ما کم میخوابند اما کسی نیست که برایشان قهوه بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکنند و نذر می کنند
و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزنند
چون وقتی که موقع مریضیشان یک لیوان آب به دستشان می دهیم یک طوری تشکر می کنند که واقعا باور میکنیم شاخ قول شکاندهایم
چون موقع خواندن مفاتیح عینک میزنند
و وقت اشک ریختن برای رفتگان عینکشان را برمیدارند
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدو بدمان میآید و عاشق بادمجانیم
حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
...
چون مادرند!