sorna
03-12-2011, 12:35 AM
هنگام خواندن كتاب تورات (تنخ) مشكل ميتوان باور كرد كه با زناني نظير سارا، ريوقا، راحِل و دِبُورا مواجه هستيم كه با ما فاصلة زماني سه يا چهار هزار سال دارند ولي صفات بشري آنها چنان است كه انگار امروز در بين ما هستند.
تورات معيارهاي بسيار والايي در تقوا چه براي مردان چه براي زنان دارد ولي در عين اين كه از خوبي تجليل ميكند، ضعفها و كاستيهاي افراد را حتي در بالاترين مقام گوشزد ميكند، بدينسان است كه اغلب شخصيتهاي آن هيچگاه در يك موضع مطلقا «نيك» قرار نميگيرند. در چنين بررسياي غير ممكن است كه بتوان شخصيت تمامي زنان تورات را در مقالات كوتاه اين نشريه تجزيه و تحليل كرد و تنها ميتوان به آنهايي اشاره كرد كه كمابيش اثر و يادگاري مهم از خود در تاريخ ملت يهود باقي گذارند.
ابتدا لازم است تا حدي با محيط اجتماعي زمان تورات آشنا شويم.
مقصود ما از دوران تورات دوره اي است كه تقريباً از زمان حضرت ابراهيم يعني دوهزار سال قبل از ميلاد شروع و تا زمان عِزْرا يعني قرن پنجم ميلادي به طول ميانجامد. در اين دوران طايفه متشكل از چند خانواده بود كه مرد در رأس آن قرار ميگرفت و افراد خانواده تحت حمايت او بودند. بيشتر پسران بعد از ازدواج در خانواده خود باقي ميماندند و بزرگترين آنها و پس از فوت پدر جانشين او ميشد. زن در چنين خانوادهاي مسئوليتي و سنگين داشت زيرا كار عمدة نگهداري از خانه و كارهايي نظير خوشهچيني، آسياب كردن، ريسيدن پشم و كتان، رنگ كردن، ادارة امور عروسان و دختران و... تماماً به عهدة او بود.
http://www.iranjewish.com/Essay/Photos/rebeca1.jpg
با وجودي كه زن تحت انقياد شوهر بود از بالاترين درجة احترام برخوردار بود و اگر شوهر به زن جسارتي ميكرد يا او را كتك ميزد بايد مجازات ميشد.
هر چند تورات و تلمود نقاط ضعفي براي زنان برشمردهاند ولي عبارات تمجيدآميز فراواني را نيز ذكر كردهاند: «زن با تقوا تاجي بر سر شوهرش است» يا «زن دلير ارزشش بيش از ياقوت است»
زن در تورات بسيار مورد ستايش است و حقوق زيادي نسبت به موقعيت زماني قديم به او عطا شده كه بسياري از موارد مساوي با حقوق مردان است، حتي تا جايي كه بعضي از زنان به مقام رهبري، پيامبري و قضاوت نيز رسيده اند.
* * * *
1- سارا: مادر ملت ها
سارا همسر اَوراهام (حضرت ابراهيم ع)، دختر «حاران» برادر ابراهيم و خواهر «لُوط» بود. نام اولية او سارَيْ به معني شاهزاده بود كه تورات نام ديگر او را «ييسكا» خوانده است. اين نام نيز به جهت روح قدسي و درجه نبوت او به وي اطلاق گشته است. مطالعه زندگي سارا در تورات، نشان ميدهد كه وي زني زيبا، فداكار، باشخصيت قوي و كاملا آگاه به ارزش:هاي خويش بوده است.
ابراهيم به عنوان پدر توحيد، سفرها و مهاجرتهاي بسيار كرد و سارا با فداكاري بسيار، همسر خود را (حتي در سنين كهولت و بالاي 70 سالگي) در تمام اين مسافرتهاي تبليغي همراهي ميكرد. در دنياي حدود 4000 سال پيش، در حالي كه كمتر اثري از تمدن و فرهنگ در ميان اقوام به چشم ميخورد، ابراهيم و سارا بارها ميان سرزمينهاي كنعان، حاران، مصر و نقاط ديگر در حال حركت بودند. سارا به خاطر صورت زيباي خود، دو بار در سفر به مصر و «نِگِوْ» براي پرهيز از خطر - و بيشتر به خاطر نجات جان ابراهيم - خود را «خواهر» ابراهيم معرفي كرد و سختي برخورد حاكمان سرزمينهاي بيگانه را به جان خريد.
سارا، در ايمان و اعتقاد به وحدانيت و ترويج يكتاپرستي نيز پا به پاي همسر خويش حركت ميكرد. در تفاسير تورات آمده است كه ابراهيم به تربيت و تعليم مردان مشغول بود و سارا نيز همزمان، زنان را به پرستش خالق جهان دعوت ميكرد.
درجه نبوت سارا گاه بر ابراهيم نيز فزوني مييافت، همان گونه كه در آيهاي از تورات آمده است كه خد.اوند به ابراهيم - به خاطر اختلافنظر با سارا - چنين ميفرمايد: «آنچه را كه سارا به تو ميگويد، بپذير و به او گوش فرا بده (برشيت 12: 21)»
ابراهيم آزمايشهاي بسياري را با موفقيت از سرگذراند و در حين ارتقاء درجه معنوي و در آستانه دريافت فرمان «ميلا» (ختنه) از سوي خد.اوند، نام او از «اَوْرام» به «اِوْراهام» و همزمان نيز نام همسرش از «سارَيْ» به «سارا» تغيير نمود. در زبان عبري، اين تغييرات با اضافه شدن حرف ه كه يكي از حروف نام اعظم خد.اوند است به نام آنها صورت گرفت كه نشانه توجه خاص خد.اوند به آن دو ميباشد.
شايد مهمترين واقعة زندگي سارا را بتوان قضية صاحب فرزند شدن او دانست. سارا تا سنين پيري عقيم و نازا بود و خود او هيچگاه شكوه و سخني در اين باره به زبان نياورد، اما همه چيز از وعده خد.اوند به ابراهيم شروع شد.
خد.اوند به ابراهيم فرمود: « من از تو ملت بزرگي بوجود خواهم آورد و تو را بركت خواهم نمود، نام تو را بزرگ خواهم كرد .... كساني را كه تو را بركت كنند بركت خواهم كرد و آنهايي را كه تو را لعنت كنند، ملعون خواهم داشت، و از تو تمام اقوام روي زمين را بركت خواهم نمود». (3-1 :12)
اما اين امر چگونه تحقق مييافت اگر سارا براي اوراهام (ابراهيم) فرزندي به دنيا نمي آورد؟
عشق سارا به اوراهام و اعتقادش به اينكه وعدة خد.اوند به وقوع خواهد پيوست تا اندازهاي بود كه هاجر، كنيز خود را، به همسري ابراهيم درآورد. او حاضر بود هر فرزند ذكوري را كه از اين پيوند حاصل شود مانند فرزند خود بداند، و اين كار او آن زمان امري متداول بوده است. ابراهيم پيشنهاد سارا را پذيرفت زيرا راه ديگري براي تحقق يافتن وعدة خد.اوند نميديد.
در سن 86 سالگي ابراهيم پسري به دنيا آورد كه نام او را ييشمائل (اسمعيل) به معني «خد.اوند شنيد» گذاشتند.
موقعيت قانوني هاجر و اسماعيل طبق قوانين بين النهرين چنين بود: هاجر كنيز سارا باقي ماند و اسماعيل وارث قانوني (شرعي) او محسوب ميشد.
زماني كه ابراهيم 99 ساله بود، خد.اوند به او ظاهر شد و فرمود:
«... من از سارا به تو پسري خواهم داد.... و سارا مادر ملتها خواهد بود... و عهد خود را با اسحق، پسر سارا، كه وي تا سال آينده برايت به دنيا خواهد آورد برقرار خواهم نمود.» (21،19،16 :17)
تعجب و هيجان مادري سارا را بر آن داشت كه بگويد: «خد.اوند براي من وسيله شادي فراهم آورده است ...» او دوباره جوان شد. سرانجام ييصحاق (حضرت اسحق) به دنيا آمد، در حالي كه ابراهيم صد ساله بود و سارا نود سال داشت. سارا به مناسبت از شير گرفتن اسحق، جشني بسيار باشكوه برپاداشت و بسياري از بزرگان زمان را در آن جشن دعوت نمود.
خوشحالي سارا و ابراهيم اندازه اي نداشت تا آن كه پس از چندين سال آخرين آزمايش ا.لهي به ابراهيم ابلاغ شد:
روزي، ابراهيم به سارا اطلاع داد كه با اسحق راهي سرزمين موريا هستند تا در آنجا قرباني كنند، اما از اطلاع دادن دستور خد.اوند كه از او خواسته بود تنها فرزند محبوبش را قرباني كند خودداري نمود.
http://www.iranjewish.com/Essay/Photos/abraham.jpg
«و ابراهيم صبح زود برخاست و اسحق، پسرش، و چوب براي قرباني سوختني را با خود برداشت و... راه سه روزه پيمود ... ابراهيم آن مكان را ديد ... و به مردان جواني كه همراهش بودند گفت: همين جا بمانيد، من و پسرم به آنجا ميرويم تا خد.ا را پرستش نمائيم ... اسحق به پدرش گفت: اينك چوب و آتش آماده است اما برة قرباني كجاست؟ ابراهيم جواب داد: خد.اوند خودش بره را فراهم ميكند ... سپس ابراهيم مذبحي ساخت و چوبها را بر روي آن قرار داد و اسحق پسرش را بست و روي مذبح گذاشت و ابراهيم كارد را برداشت تا پسرش را ذبح كند ...».
از سوي ديگر سارا اين اخبار وحشتناك را شنيد، اما از پايان خوش آن اطلاع نيافت، كه به موجب آن «... فرشتة خد.اوند ابراهيم را فرا خواند .... دستت را بر پسرت بلند مكن، حال دانستم كه از خد.اوند ميترسي، ديدم كه از تنها پسرت به خاطر من خودداري نكردي، ابراهيم چشمانش را بلند كرد و قوچي را ديد كه شاخهايش به درخت گير كرده بود - ابراهيم آن قوچ را گرفت و به جاي پسرش به درگاه خد.اوند قرباني كرد.» (13-11:22)
سارا از فكر اينكه پسر دلبندش با بي رحمي به دست پدرش به قتل رسيده است هيچ اميدي براي ادامة زندگي نداشت. تورات تنها ميگويد كه مادر ملتها در سن 127 سالگي فوت كرد. نميدانيم كه آيا سارا مطلع شد كه اسحق هنوز زنده است يا خير. فقط ميتوانيم حدس بزنيم و تورات تنها ميگويد: «ابراهيم براي سوگواري كردن براي سارا آمد و برايش گريه كرد». - (طبق تفسير راشي) او ندانست كه اسحق زنده است و قبل از بازگشت مسرورانة ابراهيم و اسحق از كوه موريا، جايي كه خد.اوند باز هم عهدش را تكرار نمود، وفات يافت.
عشق ابراهيم به سارا عميقتر از آن بود كه او را در يك گور معمولي دفن كند. بنابراين با «عِفرونِ حيتي»، وارد معامله شد و غار مخپلا را در حبرون به بهاي 400 شِكِل نقره (سكه رايج) -گزافترين قيمت آن زمان براي يك قطعه زمين - خريداري كرد و در آنجا يك مقبرة خانوادگي ساخت. آن غار ، محلي بود كه آدم و حوا آرميده بودند.
وي در آنجا سارا را با عشق فراوان به آرامگاه ابدي سپرد و خود نيز بعد از وفات در آنجا دفن شد. همانطور كه بعدها اسحق و يعقوب و دو مادر ديگر قوم «ريوقا» و «لئا» در آنجا به خاك سپرده شدند.
2- ريوْقا : زن مصمم
پس از درگذشت سارا، ابراهيم (اوراهام) متوجه مسئوليت خود در انتخاب همسري مناسب براي اسحق ميشود. او مايل نبود كه عروسش از اهالي كنعان آن زمان باشد كه عادات و خصايلي ناپسند داشتند، در حالي كه همسر آيندة اسحق ميبايست عنوان دومين مادر نسل توحيدي ابراهيم را داشته باشد. پس بايد همسر آينده از سرزميني ديگر- سرزمين پدري او، حاران - انتخاب شود. اما كهولت سن ابراهيم و رسالت او در هدايت مردم كنعان مانع از اين سفر بود. پس او پيشكار خود - اِليعزِر- را مأمور سفر به حاران و انتخاب دختري شايسته نمود. ماجراي سفر اليعزر و خواستگاري به نيابت از ابراهيم و اسحق از مفصلترين داستانهاي تورات است كه نشانگر اهميت اين موضوع اجتماعي دارد، به طوري كه احكام بسيار مهم ا.لهي در آياتي بسيار كوتاه بيان شدهاند اما حساسيت و دقتنظر ابراهيم در انتخاب همسري براي فرزندش با گفتاري تفصيلي و با ذكر جزئيات آمده است، ابراهيم پيشكارش را براي اين مأموريت سوگند ميدهد، تمام دارايي خود را در سندي ثبت كرده و به دست او ميسپارد و براي موفقيت اليعزر در اين راه، به درگاه پروردگار دعا ميكند. اليعزر نيز براي يافتن همسر مناسب براي فرزند آقايش، نزد خد.اوند نذر ميكند و شرايط سخت اخلاقي را براي دختر موردنظر، ذكر ميكند: «خد.ايا... اينك من كنار چاه آب ميايستم و دختران شهر براي آبكشيدن ميآيند. آن دختري كه به او بگويم ... به من آب بده و او به من بگويد هم خودت بنوش و هم شترهايت را آب خواهم داد، او هماني است كه براي بندهات، اسحق انتخاب كردهاي ...» عليرغم اين شرط كه بسيار سخت و عجيب و در عين حال ملاك مناسبي براي اخلاق آن دختر است، بلافاصله پس از اداي نذر، ريوقا نوة برادر اوراهام، براي كشيدن آب خارج ميشود و همين وقايع صورت ميگيرد و اليعزر با سپاس به درگاه خد.اوند به خواستگاري او رفته و همسر اسحق را نزد او به كنعان ميآورد. به شهادت تورات، اسحق تنها پس از وصلت با ريوقا و مشاهدة صفات پسنديدة او، اندوه ازدست دادن مادرش - سارا - را فراموش ميكند.
اسحق و ريوقا به يكديگر عشق ميورزند، اما ريوقا پس از گذشت 20 سال از ازدواج - همانند سارا- بدون بچه مانده، سرانجام دعاهاي او و اسحق مستجاب ميشود و ريوقا دو پسر دو قلو - و بيشباهت به يكديگر - را به دنيا ميآورد. پسر ارشد را «عِساوْ» نام مينهند از آن جهت كه سرخفام و پرمو بود و پسر دوم را به دليل آن كه پاشنه پاي برادر را هنگام تولد در دست داشت «يَعْقُوو - يعقوب» مينامند. عساو مردي شكارچي و صحرايي و بياعتنا به تعاليم و ميراث توحيدي پدر بود و يعقوب، مردي آرام، اهل علم و علاقمند به محيط خانواده و به قول تورات «چادرنشين». اسحق، مردانگي عساو را ميستود و ريوقا به يعقوب آرام، دلبستگي داشت.
البته ريوقا به عنوان يك مادر به هر دو پسرش علاقمند بود و دربارة سرنوشت آنها ميانديشيد، اما از سوي ديگر زني واقعبين بود و همانند سارا، به ترويج و انتقال ميراث توحيدي ابراهيم و اسحق به نسلهاي آينده فكر ميكرد. او ميدانست كه سپردن اين ميراث عظيم به دست پسر ارشد - عساوْ - كه مردي خشن، سركش و كاملا دور از مسئوليتپذيري مذهبي بود خطرناك است. لذا ريوقا تصميم گرفت كه خودش، سررشته امور را دردست گيرد.
روزي كه اسحق سالخورده شده و بينايي چشمانش بسيار ضعيف گشته بود و تصميم داشت فرزند ارشد خود را بركت نمايد - ريوْقا تصميم به جايگزيني يعقوب به جاي عساو گرفت. هرچند كه يعقوب از اين امر واهمه داشت، اما مادرش زني مصمم و دورانديش بود و هرگز دچار ترديد نشد. او فقط به انتقال صحيح ميراث توحيدي ميانديشيد و سرانجام در اين راه موفق شد؛ هرچند كه پس از اين واقعه بين دو برادر جدايي افتاد.
اسحق، يعقوب را در ابتدا نشناخت و او را بركت نمود و پس از ورود عساو، با وجود اين امر، به آنچه كه اتفاق افتاده بود، رضايت داد. «... پس او كه بود كه صيد (غذايي) را تهيه كرد و نزد من آورد و خوردم و قبل از آمدن تو، او را بركت كردم، البته او همچنان بركت شده باشد». اسحق، عساو را نيز بركت نمود، هرچند كه يعقوب، بركت اوليه را به عنوان پسر ارشد از آن خود ساخت. عساو كينه يعقوب را به دل گرفت و يعقوب به توصيه مادرش، به اميد ادامه راه پدرانش، براي انتخاب همسر - مادران بعدي جامعه يهود - سرزمين خود را ترك گفت.
ريوقا در تنهايي درگذشت و هرگز يعقوب پسر دلبندش را دوباره نديد. تورات از اين كه چه كسي او را به خاك سپرد سخني به ميان نميآورد، گر چه او نيز در غار مَحْپِلا، در كنار حوا و سارا آرميد.
3- لئا - راحل: مادران 12 اسباط بني اسرائيل
حضرت يعقوب پس از دريافت بركت از پدرش (حضرت اسحق)، به سرزمين « پَدَن- ارام » نزد دايي خود « لاوان » رفت. او به هنگام پرس و جو از اهالي محل دربارة لاوان، با «راحل» دختر دايي خود روبرو شد كه براي آب دادن به گوسفندان به كنار چاه آب آمد. يعقوب به راحل دربارة نسبت خويشاوندي با پدرش صحبت كرد و راحل موضوع را به لاوان اطلاع داد. لاوان، يعقوب را نزد خود اسكان داد و پس از يك ماه، وقتي كه وضعيت زندگي و كار آيندة او را جويا شد، يعقوب از لاوان درخواست كرد كه در ازاي هفت سال كار، دختر كوچك او يعني راحل را به همسري بگيرد و لاوان با اين امر موافقت كرد. پس از گذشت هفت سال كار كه يعقوب به عشق راحل سپري كرد، لاوان برخلاف وعدة خود، «لئا» - خواهر بزرگتر راحل - را به يعقوب داد، به اين بهانه كه رسم محلي چنين ايجاب كرده است و اگر يعقوب خواهان رحل است، هفت سال يگر نيز براي او كار كند.
«يعقوب، راحل را دوست ميداشت» و به همين خاطر حاضر شد كه هفت سال ديگر تلاش كند.
راحل از عشق يعقوب برخوردار بود، اما صاحب فرزندي از او نميشد. اين درحالي بود كه لئا از عشق شوهر كم بهره بود، اما با آوردن چهار فرزند پسر از اين كه توانسته بود توجه يعقوب را به خود معطوف نمايد. خوشحال بود. اين احساس او از معاني نامهايي كه بر چهار فرزندش نهاد، مشهود است، «رِئووِن» : «خد.اوند بيچارگي مرا ديد و اكنون شوهرم مرا دوست خواهد داشت». «شيمعُون»: «خد.اوند ديد كه من نامحبوبم و اين (پسر) را به من داد». «لِوي» : «حال كه سه پسر زاييدهام، شوهرم به سوي من خواهد آمد». «يِهودا» : « اين بار خد.اي را شكر ميگويم».
راحل با مشاهده اين وضعيت، بيصبري ميكرد تا آنجا كه به يعقوب گفت: «به من پسري بده و گرنه من مرده محسوب ميشوم» و يعقوب نسبت به او برافروخته شد: «مگر من جاي خد.ا هستم!»
بنابراين راحل به شيوة سارا- همسر حضرت ابراهيم- متوسل شد. او كنيزش - «بيلها» - را براي همسري به يعقوب داد تا پسر بيلها بهنام پسر راحل شناخته شود. بيلها پسري آورد و راحل او را «دان» نام نهاد : «خد.اوند مرا دادرسي كرد و صداي مرا شنيد». بيلها پسر ديگري آورد و راحل او را «نَفْتالي» ناميد، به اين معنا كه توانسته بود با خواهرش رقابت كند.
لئا نيز كنيز خود «زيلپا» را به همسري يعقوب درآورد و اولين پسر زيلپا را «گاد» ناميد زيرا كه «خوشبختي آمد». دومين پسر زيلپا، «آشِر» نام گرفت كه «دختران مرا خوشبخت خواهند خواند».
لئا پس از آن، دو پسر ديگر آورد به نامهاي «ييساخار» (خد.اوند به من مزد داد) و «زِوولون» (خد.اوند به من هدية خوبي بخشيد). او همچنين صاحب دختري به نام «دينا» شد.
سرانجام راحل نيز باردار شد و «يوسف» را آورد به اين معنا كه خد.اوند پسر ديگري نيز به او بدهد.
با نگاهي به نامگذاري فرزندان، آشكار ميشود كه اين مادران، وراي رقابتهاي ظاهري براي جلب توجه يعقوب، بينشي خاص به هدايت امور زندگي توسط خالق جهان داشتهاند و امري ظاهرا طبيعي و عادي مانند بچهدار شدن را حاصل مشيت او دانسته و در تمام نامگذاريها، به نوعي نام و خواست ا.لهي را لحاظ كردهاند. ميتوان از اين جنبه به ظاهر ساده، به محيط خانوادگي حضرت يعقوب و نقش مادران در تربيت نسل بعدي پي برد و علت شكلگيري هستة اولية اسباط بنياسرائيل را در اين خاندان به روشني ملاحظه كرد.
اكنون، خانوادة يعقوب كامل شده بود و او پس از 20 سال كار و تلاش نزد لاوان - كه به علت ناسازگاري و عهدشكنيهاي متعدد لاوان بسيار سخت، قصد بازگشت به خانه پدري خود را داشت. او براي بازگشت، موضوع را با همسران خود درميان ميگذارد و با آنها مشورت ميكند، برگشت او به سرزمين پدري، به نوعي دستور خد.اوند نيز محسوب ميشود كه از طريق فرشتهاي به او اطلاع داده شده است. با اين حال، او موضوع را با همسران خود درميان ميگذارد و از آنها نظر ميخواهد و پاسخ ميشنود «اكنون هر چه خد.اوند به تو گفته است انجام بده».
تصور اين كه در دوران 3500 قبل از بحثهاي مدرن امروزي، مردي براي مهاجرت از زنان خود نظرخواهي كند كمي عجيب به نظر ميرسد. اما يعقوب كه قرار است پدر خاندان بنياسرائيل باشد، الگويي صحيح براي آيندگان خود به جاي ميگذارد. راحل و لئا نيز كه جزء مادران اين قوم هستند، به دور از رقابتهاي ظاهري، با هم دربارة آيندة خاندان خود، همفكر و موافق هستند و به يعقوب ياري ميرسانند تا دور از چشم لاوان - كه حاضر به رها كردن او پس از سالها رنج و تلاش نبود - به سرزمين پدري و نزد حضرت اسحق رهسپار شود.
لاوان پس از چند روز خود را به آنها رساند و عليرغم اعتراضات اوليه و گفتگو با يعقوب سرانجام با يعقوب پيمان صلح و دوستي ميبندد.
يعقوب و خانوادهاش به راه خود ادامه دادند اما با نزديك شدن به سرزمين عِساو - برادرش، يعقوب كه از خشم ديرينه برادر واهمه داشت، با تدابيري خود را براي رويارويي احتمالا خطرناك با او آماده ساخت، اما فرشته خد.اوند به او آشكار شده و نام «اسرائيل» را بر او نهاد و پس از آن «عساو» را نيز به شكل دوستانهاي پشت سر گذارد.
«راحل» در راه وضع حمل كرد و در آستانه به دنيا آمدن فرزند، دانست كه صاحب پسري ديگر شده است و او را «بِن اُوني» نام نهاد، هر چند كه يعقوب نام او را «بنيامين» خواند. راحل قبل از تولد بنيامين رحلت نمود و در ميان راه دفن شد. يعقوب سنگ مقبرهاي براي او ساخت و بعدها با اندوه از درگذشت راحل و تدفين او در ميان راه، ياد كرد.
مقبرة راحل تا به امروز در سرزمين مقدس به جاي مانده است و قديميترين يادبودي است از زني كه تورات او را نام برده است. حدود 1000 سال بعد، يرمياي نبي، ويراني اورشليم را ندا داد و فرياد زد صداي راحل را ميشنود كه در راه به خاطر فرزندان بيپناهش (به اسارت رفتن بنياسرائيل) در مقبرهاش در «بتلحم» مويه ميكند : «راحل براي فرزندانش ميگريد و تسلي نميپذيرد» .
تورات دربارة سرنوشت لئا، صريحا سخني به ميان نميآورد، مطمئنا يعقوب پس از ازدست دادن راحل، براي تسلي خاطر به لئا بيشتر توجه داشت. آخرين اشاره به لئا، هنگام سفارش يعقوب به فرزندانش براي دفن او در غار «مَخپِلا» كه توسط ابراهيم خريداري شد، ذكر شده است : «مرا نزد پدرانم ..... در آن غاري به خاك بسپاريد كه ..... ابراهيم و سارا ..... اسحق و ريوقا را دفن كردند و من لئا را در آنجا به خاك سپردم .....» .
حضرت يوسف فرزند راحل، چنان شايستگي از خود نشان داد كه برخلاف ساير برادران، دو سبط از او پديد آمدند. از فرزندان لئا، حضرت موسي و هارون؛ و كاهنان معبد مقدس از سبط لِوي و خاندان پادشاهان بنياسرائيل از نسل يهودا ظهور يافتند. حضرات داوود و سليمان و مصلح آخر زمان به زعم يهود (ماشيح) نيز از نسل يهودا ميباشند.
4- دوورا - يائل
فصلهاي 4 و 5 كتاب داوران- شوفطيم- از مجموعه تنخ (عهد عتيق)، به شرح رشادتهاي دو زن در تاريخ يهود اختصاص يافته است.
حدود .3100 سال پيش، در دوراني كه مردم بني اسراييل 20 سال تحت سلطه حاكم ظالم كنعاني به نام «ياوين» بودند و از سردار لشكرش، «سيسرا» با در اختيار داشتن 900 ارابه آهنين، در خوف و واهمه به سر ميبردند، خد.اوند اين بار نجات آنها را توسط دو زن ظاهر كرد. دبورا و ياعل. دبورا، زني پرهيزگار بود كه داراي درجه نبوت بود و به عنوان قاضي و رهبر يهوديان آن دوره، به ادارة امور جامعه ميپرداخت و مردم از سراسر سرزمين مقدس براي راهنمايي و مشورت گرفتن نزد او ميآمدند.
دبورا كه نگران ظلم و جور حاكمان بر يهوديان بود، به رييس لشكرش «باراق»، نبوت خد.ا را مبني بر مبارزه با سيسرا و باز كردن يوغ حكومت او از گردن بني اسراييل، اعلام كرد. باراق در پاسخ، شرط مبارزه را، همراهي دبوراي نبيه دانست. دبورا نيز با اين امر موافقت كرد، زيرا او در عالم نبوت از جانب خد.اوند دريافته بود كه «سپاهيان سيسرا را خد.اوند به يك زن تسليم خواهد كرد».
در اينجا، يكي از موارد استثنايي تاريخ يهود و بلكه تاريخ جهان مشاهده ميشود كه در آن، يك فرمانده لشكر تحت امر يك زن قرار ميگيرد. حضور اين زن نبيه در پيشاپيش لشكر 10 هزار نفري سربازان يهودي كه حتي به يك ارابه نيز مجهز نبودند، روح و قدرت تازهاي در وجود آنها دميد و آمادة تقابل با سپاهيان مسلح سيسرا شدند. دبورا، ياري خد.اوند را به باراق يادآوري ميكند و او در مقابل لشكر دشمن قرار ميگيرد. با معجزه ا.لهي، توفاني از تگرگ و باران سيل آسا در جهت سپاه دشمن به ياري سربازان باراق آمد و او كل سپاه سيسرا را شكست داد و خود سيسرا، با تني آسيب ديده و پاي پياده فرار كرد. او به اردوگاه «حِوِر قِني» پناه برد، كه او با حاكم كنعان، پيمان صلح بسته بود.
ياعل، همسر قني، سيسراي خسته را در چادر خود مخفي كرد و پس از به خواب رفتن سيسرا، او را از پاي درآورد و به باراق تسليم نمود. نبوت دبورا در اينجا به حقيقت پيوست كه خد.اوند، سردار لشكر دشمن را به دست زني تسليم خواهد كرد. درايت و رهبري دبورا، 40 سال آرامش بني اسراييل را به دنبال داشت.
دبورا، شرح پيروزي خود و مدح پروردگار را مانند دوران عبور بني اسراييل از درياي سرخ، در سرودي معروف به «سرود دبورا» ذكر كرد.
... من در وصف خد.اوند خواهم سراييد
و براي پروردگار خالق بني اسراييل سرود خواهم خواند
خد.ايا، وقتي از «سِعير» بيرون آمدي
هنگامي كه صحراي «اِدُوم» را ترك فرمودي
زمين متزلزل شد و آسمانها چكيدند
ابرها نيز قطرات باران فرو ريختند
وهها به خاطر خد.اوند لرزيدند
حتي كوه «سينا» از حضور خالق بني اسراييل به لرزه درآمد
... چون بني اسراييل به دنبال معبودان تازه رفت
جنگ به دروازه هايش رسيد
اما در ميان چهل هزار مرد جنگي آنها
مگر سپر يا نيزهاي يافت ميشد
درود قلبي من بر رهبران ديني قوم
كه براي جامعه شان جان نثاري كردند، پس خد.اوند را متبارك بخوانيد.
تورات معيارهاي بسيار والايي در تقوا چه براي مردان چه براي زنان دارد ولي در عين اين كه از خوبي تجليل ميكند، ضعفها و كاستيهاي افراد را حتي در بالاترين مقام گوشزد ميكند، بدينسان است كه اغلب شخصيتهاي آن هيچگاه در يك موضع مطلقا «نيك» قرار نميگيرند. در چنين بررسياي غير ممكن است كه بتوان شخصيت تمامي زنان تورات را در مقالات كوتاه اين نشريه تجزيه و تحليل كرد و تنها ميتوان به آنهايي اشاره كرد كه كمابيش اثر و يادگاري مهم از خود در تاريخ ملت يهود باقي گذارند.
ابتدا لازم است تا حدي با محيط اجتماعي زمان تورات آشنا شويم.
مقصود ما از دوران تورات دوره اي است كه تقريباً از زمان حضرت ابراهيم يعني دوهزار سال قبل از ميلاد شروع و تا زمان عِزْرا يعني قرن پنجم ميلادي به طول ميانجامد. در اين دوران طايفه متشكل از چند خانواده بود كه مرد در رأس آن قرار ميگرفت و افراد خانواده تحت حمايت او بودند. بيشتر پسران بعد از ازدواج در خانواده خود باقي ميماندند و بزرگترين آنها و پس از فوت پدر جانشين او ميشد. زن در چنين خانوادهاي مسئوليتي و سنگين داشت زيرا كار عمدة نگهداري از خانه و كارهايي نظير خوشهچيني، آسياب كردن، ريسيدن پشم و كتان، رنگ كردن، ادارة امور عروسان و دختران و... تماماً به عهدة او بود.
http://www.iranjewish.com/Essay/Photos/rebeca1.jpg
با وجودي كه زن تحت انقياد شوهر بود از بالاترين درجة احترام برخوردار بود و اگر شوهر به زن جسارتي ميكرد يا او را كتك ميزد بايد مجازات ميشد.
هر چند تورات و تلمود نقاط ضعفي براي زنان برشمردهاند ولي عبارات تمجيدآميز فراواني را نيز ذكر كردهاند: «زن با تقوا تاجي بر سر شوهرش است» يا «زن دلير ارزشش بيش از ياقوت است»
زن در تورات بسيار مورد ستايش است و حقوق زيادي نسبت به موقعيت زماني قديم به او عطا شده كه بسياري از موارد مساوي با حقوق مردان است، حتي تا جايي كه بعضي از زنان به مقام رهبري، پيامبري و قضاوت نيز رسيده اند.
* * * *
1- سارا: مادر ملت ها
سارا همسر اَوراهام (حضرت ابراهيم ع)، دختر «حاران» برادر ابراهيم و خواهر «لُوط» بود. نام اولية او سارَيْ به معني شاهزاده بود كه تورات نام ديگر او را «ييسكا» خوانده است. اين نام نيز به جهت روح قدسي و درجه نبوت او به وي اطلاق گشته است. مطالعه زندگي سارا در تورات، نشان ميدهد كه وي زني زيبا، فداكار، باشخصيت قوي و كاملا آگاه به ارزش:هاي خويش بوده است.
ابراهيم به عنوان پدر توحيد، سفرها و مهاجرتهاي بسيار كرد و سارا با فداكاري بسيار، همسر خود را (حتي در سنين كهولت و بالاي 70 سالگي) در تمام اين مسافرتهاي تبليغي همراهي ميكرد. در دنياي حدود 4000 سال پيش، در حالي كه كمتر اثري از تمدن و فرهنگ در ميان اقوام به چشم ميخورد، ابراهيم و سارا بارها ميان سرزمينهاي كنعان، حاران، مصر و نقاط ديگر در حال حركت بودند. سارا به خاطر صورت زيباي خود، دو بار در سفر به مصر و «نِگِوْ» براي پرهيز از خطر - و بيشتر به خاطر نجات جان ابراهيم - خود را «خواهر» ابراهيم معرفي كرد و سختي برخورد حاكمان سرزمينهاي بيگانه را به جان خريد.
سارا، در ايمان و اعتقاد به وحدانيت و ترويج يكتاپرستي نيز پا به پاي همسر خويش حركت ميكرد. در تفاسير تورات آمده است كه ابراهيم به تربيت و تعليم مردان مشغول بود و سارا نيز همزمان، زنان را به پرستش خالق جهان دعوت ميكرد.
درجه نبوت سارا گاه بر ابراهيم نيز فزوني مييافت، همان گونه كه در آيهاي از تورات آمده است كه خد.اوند به ابراهيم - به خاطر اختلافنظر با سارا - چنين ميفرمايد: «آنچه را كه سارا به تو ميگويد، بپذير و به او گوش فرا بده (برشيت 12: 21)»
ابراهيم آزمايشهاي بسياري را با موفقيت از سرگذراند و در حين ارتقاء درجه معنوي و در آستانه دريافت فرمان «ميلا» (ختنه) از سوي خد.اوند، نام او از «اَوْرام» به «اِوْراهام» و همزمان نيز نام همسرش از «سارَيْ» به «سارا» تغيير نمود. در زبان عبري، اين تغييرات با اضافه شدن حرف ه كه يكي از حروف نام اعظم خد.اوند است به نام آنها صورت گرفت كه نشانه توجه خاص خد.اوند به آن دو ميباشد.
شايد مهمترين واقعة زندگي سارا را بتوان قضية صاحب فرزند شدن او دانست. سارا تا سنين پيري عقيم و نازا بود و خود او هيچگاه شكوه و سخني در اين باره به زبان نياورد، اما همه چيز از وعده خد.اوند به ابراهيم شروع شد.
خد.اوند به ابراهيم فرمود: « من از تو ملت بزرگي بوجود خواهم آورد و تو را بركت خواهم نمود، نام تو را بزرگ خواهم كرد .... كساني را كه تو را بركت كنند بركت خواهم كرد و آنهايي را كه تو را لعنت كنند، ملعون خواهم داشت، و از تو تمام اقوام روي زمين را بركت خواهم نمود». (3-1 :12)
اما اين امر چگونه تحقق مييافت اگر سارا براي اوراهام (ابراهيم) فرزندي به دنيا نمي آورد؟
عشق سارا به اوراهام و اعتقادش به اينكه وعدة خد.اوند به وقوع خواهد پيوست تا اندازهاي بود كه هاجر، كنيز خود را، به همسري ابراهيم درآورد. او حاضر بود هر فرزند ذكوري را كه از اين پيوند حاصل شود مانند فرزند خود بداند، و اين كار او آن زمان امري متداول بوده است. ابراهيم پيشنهاد سارا را پذيرفت زيرا راه ديگري براي تحقق يافتن وعدة خد.اوند نميديد.
در سن 86 سالگي ابراهيم پسري به دنيا آورد كه نام او را ييشمائل (اسمعيل) به معني «خد.اوند شنيد» گذاشتند.
موقعيت قانوني هاجر و اسماعيل طبق قوانين بين النهرين چنين بود: هاجر كنيز سارا باقي ماند و اسماعيل وارث قانوني (شرعي) او محسوب ميشد.
زماني كه ابراهيم 99 ساله بود، خد.اوند به او ظاهر شد و فرمود:
«... من از سارا به تو پسري خواهم داد.... و سارا مادر ملتها خواهد بود... و عهد خود را با اسحق، پسر سارا، كه وي تا سال آينده برايت به دنيا خواهد آورد برقرار خواهم نمود.» (21،19،16 :17)
تعجب و هيجان مادري سارا را بر آن داشت كه بگويد: «خد.اوند براي من وسيله شادي فراهم آورده است ...» او دوباره جوان شد. سرانجام ييصحاق (حضرت اسحق) به دنيا آمد، در حالي كه ابراهيم صد ساله بود و سارا نود سال داشت. سارا به مناسبت از شير گرفتن اسحق، جشني بسيار باشكوه برپاداشت و بسياري از بزرگان زمان را در آن جشن دعوت نمود.
خوشحالي سارا و ابراهيم اندازه اي نداشت تا آن كه پس از چندين سال آخرين آزمايش ا.لهي به ابراهيم ابلاغ شد:
روزي، ابراهيم به سارا اطلاع داد كه با اسحق راهي سرزمين موريا هستند تا در آنجا قرباني كنند، اما از اطلاع دادن دستور خد.اوند كه از او خواسته بود تنها فرزند محبوبش را قرباني كند خودداري نمود.
http://www.iranjewish.com/Essay/Photos/abraham.jpg
«و ابراهيم صبح زود برخاست و اسحق، پسرش، و چوب براي قرباني سوختني را با خود برداشت و... راه سه روزه پيمود ... ابراهيم آن مكان را ديد ... و به مردان جواني كه همراهش بودند گفت: همين جا بمانيد، من و پسرم به آنجا ميرويم تا خد.ا را پرستش نمائيم ... اسحق به پدرش گفت: اينك چوب و آتش آماده است اما برة قرباني كجاست؟ ابراهيم جواب داد: خد.اوند خودش بره را فراهم ميكند ... سپس ابراهيم مذبحي ساخت و چوبها را بر روي آن قرار داد و اسحق پسرش را بست و روي مذبح گذاشت و ابراهيم كارد را برداشت تا پسرش را ذبح كند ...».
از سوي ديگر سارا اين اخبار وحشتناك را شنيد، اما از پايان خوش آن اطلاع نيافت، كه به موجب آن «... فرشتة خد.اوند ابراهيم را فرا خواند .... دستت را بر پسرت بلند مكن، حال دانستم كه از خد.اوند ميترسي، ديدم كه از تنها پسرت به خاطر من خودداري نكردي، ابراهيم چشمانش را بلند كرد و قوچي را ديد كه شاخهايش به درخت گير كرده بود - ابراهيم آن قوچ را گرفت و به جاي پسرش به درگاه خد.اوند قرباني كرد.» (13-11:22)
سارا از فكر اينكه پسر دلبندش با بي رحمي به دست پدرش به قتل رسيده است هيچ اميدي براي ادامة زندگي نداشت. تورات تنها ميگويد كه مادر ملتها در سن 127 سالگي فوت كرد. نميدانيم كه آيا سارا مطلع شد كه اسحق هنوز زنده است يا خير. فقط ميتوانيم حدس بزنيم و تورات تنها ميگويد: «ابراهيم براي سوگواري كردن براي سارا آمد و برايش گريه كرد». - (طبق تفسير راشي) او ندانست كه اسحق زنده است و قبل از بازگشت مسرورانة ابراهيم و اسحق از كوه موريا، جايي كه خد.اوند باز هم عهدش را تكرار نمود، وفات يافت.
عشق ابراهيم به سارا عميقتر از آن بود كه او را در يك گور معمولي دفن كند. بنابراين با «عِفرونِ حيتي»، وارد معامله شد و غار مخپلا را در حبرون به بهاي 400 شِكِل نقره (سكه رايج) -گزافترين قيمت آن زمان براي يك قطعه زمين - خريداري كرد و در آنجا يك مقبرة خانوادگي ساخت. آن غار ، محلي بود كه آدم و حوا آرميده بودند.
وي در آنجا سارا را با عشق فراوان به آرامگاه ابدي سپرد و خود نيز بعد از وفات در آنجا دفن شد. همانطور كه بعدها اسحق و يعقوب و دو مادر ديگر قوم «ريوقا» و «لئا» در آنجا به خاك سپرده شدند.
2- ريوْقا : زن مصمم
پس از درگذشت سارا، ابراهيم (اوراهام) متوجه مسئوليت خود در انتخاب همسري مناسب براي اسحق ميشود. او مايل نبود كه عروسش از اهالي كنعان آن زمان باشد كه عادات و خصايلي ناپسند داشتند، در حالي كه همسر آيندة اسحق ميبايست عنوان دومين مادر نسل توحيدي ابراهيم را داشته باشد. پس بايد همسر آينده از سرزميني ديگر- سرزمين پدري او، حاران - انتخاب شود. اما كهولت سن ابراهيم و رسالت او در هدايت مردم كنعان مانع از اين سفر بود. پس او پيشكار خود - اِليعزِر- را مأمور سفر به حاران و انتخاب دختري شايسته نمود. ماجراي سفر اليعزر و خواستگاري به نيابت از ابراهيم و اسحق از مفصلترين داستانهاي تورات است كه نشانگر اهميت اين موضوع اجتماعي دارد، به طوري كه احكام بسيار مهم ا.لهي در آياتي بسيار كوتاه بيان شدهاند اما حساسيت و دقتنظر ابراهيم در انتخاب همسري براي فرزندش با گفتاري تفصيلي و با ذكر جزئيات آمده است، ابراهيم پيشكارش را براي اين مأموريت سوگند ميدهد، تمام دارايي خود را در سندي ثبت كرده و به دست او ميسپارد و براي موفقيت اليعزر در اين راه، به درگاه پروردگار دعا ميكند. اليعزر نيز براي يافتن همسر مناسب براي فرزند آقايش، نزد خد.اوند نذر ميكند و شرايط سخت اخلاقي را براي دختر موردنظر، ذكر ميكند: «خد.ايا... اينك من كنار چاه آب ميايستم و دختران شهر براي آبكشيدن ميآيند. آن دختري كه به او بگويم ... به من آب بده و او به من بگويد هم خودت بنوش و هم شترهايت را آب خواهم داد، او هماني است كه براي بندهات، اسحق انتخاب كردهاي ...» عليرغم اين شرط كه بسيار سخت و عجيب و در عين حال ملاك مناسبي براي اخلاق آن دختر است، بلافاصله پس از اداي نذر، ريوقا نوة برادر اوراهام، براي كشيدن آب خارج ميشود و همين وقايع صورت ميگيرد و اليعزر با سپاس به درگاه خد.اوند به خواستگاري او رفته و همسر اسحق را نزد او به كنعان ميآورد. به شهادت تورات، اسحق تنها پس از وصلت با ريوقا و مشاهدة صفات پسنديدة او، اندوه ازدست دادن مادرش - سارا - را فراموش ميكند.
اسحق و ريوقا به يكديگر عشق ميورزند، اما ريوقا پس از گذشت 20 سال از ازدواج - همانند سارا- بدون بچه مانده، سرانجام دعاهاي او و اسحق مستجاب ميشود و ريوقا دو پسر دو قلو - و بيشباهت به يكديگر - را به دنيا ميآورد. پسر ارشد را «عِساوْ» نام مينهند از آن جهت كه سرخفام و پرمو بود و پسر دوم را به دليل آن كه پاشنه پاي برادر را هنگام تولد در دست داشت «يَعْقُوو - يعقوب» مينامند. عساو مردي شكارچي و صحرايي و بياعتنا به تعاليم و ميراث توحيدي پدر بود و يعقوب، مردي آرام، اهل علم و علاقمند به محيط خانواده و به قول تورات «چادرنشين». اسحق، مردانگي عساو را ميستود و ريوقا به يعقوب آرام، دلبستگي داشت.
البته ريوقا به عنوان يك مادر به هر دو پسرش علاقمند بود و دربارة سرنوشت آنها ميانديشيد، اما از سوي ديگر زني واقعبين بود و همانند سارا، به ترويج و انتقال ميراث توحيدي ابراهيم و اسحق به نسلهاي آينده فكر ميكرد. او ميدانست كه سپردن اين ميراث عظيم به دست پسر ارشد - عساوْ - كه مردي خشن، سركش و كاملا دور از مسئوليتپذيري مذهبي بود خطرناك است. لذا ريوقا تصميم گرفت كه خودش، سررشته امور را دردست گيرد.
روزي كه اسحق سالخورده شده و بينايي چشمانش بسيار ضعيف گشته بود و تصميم داشت فرزند ارشد خود را بركت نمايد - ريوْقا تصميم به جايگزيني يعقوب به جاي عساو گرفت. هرچند كه يعقوب از اين امر واهمه داشت، اما مادرش زني مصمم و دورانديش بود و هرگز دچار ترديد نشد. او فقط به انتقال صحيح ميراث توحيدي ميانديشيد و سرانجام در اين راه موفق شد؛ هرچند كه پس از اين واقعه بين دو برادر جدايي افتاد.
اسحق، يعقوب را در ابتدا نشناخت و او را بركت نمود و پس از ورود عساو، با وجود اين امر، به آنچه كه اتفاق افتاده بود، رضايت داد. «... پس او كه بود كه صيد (غذايي) را تهيه كرد و نزد من آورد و خوردم و قبل از آمدن تو، او را بركت كردم، البته او همچنان بركت شده باشد». اسحق، عساو را نيز بركت نمود، هرچند كه يعقوب، بركت اوليه را به عنوان پسر ارشد از آن خود ساخت. عساو كينه يعقوب را به دل گرفت و يعقوب به توصيه مادرش، به اميد ادامه راه پدرانش، براي انتخاب همسر - مادران بعدي جامعه يهود - سرزمين خود را ترك گفت.
ريوقا در تنهايي درگذشت و هرگز يعقوب پسر دلبندش را دوباره نديد. تورات از اين كه چه كسي او را به خاك سپرد سخني به ميان نميآورد، گر چه او نيز در غار مَحْپِلا، در كنار حوا و سارا آرميد.
3- لئا - راحل: مادران 12 اسباط بني اسرائيل
حضرت يعقوب پس از دريافت بركت از پدرش (حضرت اسحق)، به سرزمين « پَدَن- ارام » نزد دايي خود « لاوان » رفت. او به هنگام پرس و جو از اهالي محل دربارة لاوان، با «راحل» دختر دايي خود روبرو شد كه براي آب دادن به گوسفندان به كنار چاه آب آمد. يعقوب به راحل دربارة نسبت خويشاوندي با پدرش صحبت كرد و راحل موضوع را به لاوان اطلاع داد. لاوان، يعقوب را نزد خود اسكان داد و پس از يك ماه، وقتي كه وضعيت زندگي و كار آيندة او را جويا شد، يعقوب از لاوان درخواست كرد كه در ازاي هفت سال كار، دختر كوچك او يعني راحل را به همسري بگيرد و لاوان با اين امر موافقت كرد. پس از گذشت هفت سال كار كه يعقوب به عشق راحل سپري كرد، لاوان برخلاف وعدة خود، «لئا» - خواهر بزرگتر راحل - را به يعقوب داد، به اين بهانه كه رسم محلي چنين ايجاب كرده است و اگر يعقوب خواهان رحل است، هفت سال يگر نيز براي او كار كند.
«يعقوب، راحل را دوست ميداشت» و به همين خاطر حاضر شد كه هفت سال ديگر تلاش كند.
راحل از عشق يعقوب برخوردار بود، اما صاحب فرزندي از او نميشد. اين درحالي بود كه لئا از عشق شوهر كم بهره بود، اما با آوردن چهار فرزند پسر از اين كه توانسته بود توجه يعقوب را به خود معطوف نمايد. خوشحال بود. اين احساس او از معاني نامهايي كه بر چهار فرزندش نهاد، مشهود است، «رِئووِن» : «خد.اوند بيچارگي مرا ديد و اكنون شوهرم مرا دوست خواهد داشت». «شيمعُون»: «خد.اوند ديد كه من نامحبوبم و اين (پسر) را به من داد». «لِوي» : «حال كه سه پسر زاييدهام، شوهرم به سوي من خواهد آمد». «يِهودا» : « اين بار خد.اي را شكر ميگويم».
راحل با مشاهده اين وضعيت، بيصبري ميكرد تا آنجا كه به يعقوب گفت: «به من پسري بده و گرنه من مرده محسوب ميشوم» و يعقوب نسبت به او برافروخته شد: «مگر من جاي خد.ا هستم!»
بنابراين راحل به شيوة سارا- همسر حضرت ابراهيم- متوسل شد. او كنيزش - «بيلها» - را براي همسري به يعقوب داد تا پسر بيلها بهنام پسر راحل شناخته شود. بيلها پسري آورد و راحل او را «دان» نام نهاد : «خد.اوند مرا دادرسي كرد و صداي مرا شنيد». بيلها پسر ديگري آورد و راحل او را «نَفْتالي» ناميد، به اين معنا كه توانسته بود با خواهرش رقابت كند.
لئا نيز كنيز خود «زيلپا» را به همسري يعقوب درآورد و اولين پسر زيلپا را «گاد» ناميد زيرا كه «خوشبختي آمد». دومين پسر زيلپا، «آشِر» نام گرفت كه «دختران مرا خوشبخت خواهند خواند».
لئا پس از آن، دو پسر ديگر آورد به نامهاي «ييساخار» (خد.اوند به من مزد داد) و «زِوولون» (خد.اوند به من هدية خوبي بخشيد). او همچنين صاحب دختري به نام «دينا» شد.
سرانجام راحل نيز باردار شد و «يوسف» را آورد به اين معنا كه خد.اوند پسر ديگري نيز به او بدهد.
با نگاهي به نامگذاري فرزندان، آشكار ميشود كه اين مادران، وراي رقابتهاي ظاهري براي جلب توجه يعقوب، بينشي خاص به هدايت امور زندگي توسط خالق جهان داشتهاند و امري ظاهرا طبيعي و عادي مانند بچهدار شدن را حاصل مشيت او دانسته و در تمام نامگذاريها، به نوعي نام و خواست ا.لهي را لحاظ كردهاند. ميتوان از اين جنبه به ظاهر ساده، به محيط خانوادگي حضرت يعقوب و نقش مادران در تربيت نسل بعدي پي برد و علت شكلگيري هستة اولية اسباط بنياسرائيل را در اين خاندان به روشني ملاحظه كرد.
اكنون، خانوادة يعقوب كامل شده بود و او پس از 20 سال كار و تلاش نزد لاوان - كه به علت ناسازگاري و عهدشكنيهاي متعدد لاوان بسيار سخت، قصد بازگشت به خانه پدري خود را داشت. او براي بازگشت، موضوع را با همسران خود درميان ميگذارد و با آنها مشورت ميكند، برگشت او به سرزمين پدري، به نوعي دستور خد.اوند نيز محسوب ميشود كه از طريق فرشتهاي به او اطلاع داده شده است. با اين حال، او موضوع را با همسران خود درميان ميگذارد و از آنها نظر ميخواهد و پاسخ ميشنود «اكنون هر چه خد.اوند به تو گفته است انجام بده».
تصور اين كه در دوران 3500 قبل از بحثهاي مدرن امروزي، مردي براي مهاجرت از زنان خود نظرخواهي كند كمي عجيب به نظر ميرسد. اما يعقوب كه قرار است پدر خاندان بنياسرائيل باشد، الگويي صحيح براي آيندگان خود به جاي ميگذارد. راحل و لئا نيز كه جزء مادران اين قوم هستند، به دور از رقابتهاي ظاهري، با هم دربارة آيندة خاندان خود، همفكر و موافق هستند و به يعقوب ياري ميرسانند تا دور از چشم لاوان - كه حاضر به رها كردن او پس از سالها رنج و تلاش نبود - به سرزمين پدري و نزد حضرت اسحق رهسپار شود.
لاوان پس از چند روز خود را به آنها رساند و عليرغم اعتراضات اوليه و گفتگو با يعقوب سرانجام با يعقوب پيمان صلح و دوستي ميبندد.
يعقوب و خانوادهاش به راه خود ادامه دادند اما با نزديك شدن به سرزمين عِساو - برادرش، يعقوب كه از خشم ديرينه برادر واهمه داشت، با تدابيري خود را براي رويارويي احتمالا خطرناك با او آماده ساخت، اما فرشته خد.اوند به او آشكار شده و نام «اسرائيل» را بر او نهاد و پس از آن «عساو» را نيز به شكل دوستانهاي پشت سر گذارد.
«راحل» در راه وضع حمل كرد و در آستانه به دنيا آمدن فرزند، دانست كه صاحب پسري ديگر شده است و او را «بِن اُوني» نام نهاد، هر چند كه يعقوب نام او را «بنيامين» خواند. راحل قبل از تولد بنيامين رحلت نمود و در ميان راه دفن شد. يعقوب سنگ مقبرهاي براي او ساخت و بعدها با اندوه از درگذشت راحل و تدفين او در ميان راه، ياد كرد.
مقبرة راحل تا به امروز در سرزمين مقدس به جاي مانده است و قديميترين يادبودي است از زني كه تورات او را نام برده است. حدود 1000 سال بعد، يرمياي نبي، ويراني اورشليم را ندا داد و فرياد زد صداي راحل را ميشنود كه در راه به خاطر فرزندان بيپناهش (به اسارت رفتن بنياسرائيل) در مقبرهاش در «بتلحم» مويه ميكند : «راحل براي فرزندانش ميگريد و تسلي نميپذيرد» .
تورات دربارة سرنوشت لئا، صريحا سخني به ميان نميآورد، مطمئنا يعقوب پس از ازدست دادن راحل، براي تسلي خاطر به لئا بيشتر توجه داشت. آخرين اشاره به لئا، هنگام سفارش يعقوب به فرزندانش براي دفن او در غار «مَخپِلا» كه توسط ابراهيم خريداري شد، ذكر شده است : «مرا نزد پدرانم ..... در آن غاري به خاك بسپاريد كه ..... ابراهيم و سارا ..... اسحق و ريوقا را دفن كردند و من لئا را در آنجا به خاك سپردم .....» .
حضرت يوسف فرزند راحل، چنان شايستگي از خود نشان داد كه برخلاف ساير برادران، دو سبط از او پديد آمدند. از فرزندان لئا، حضرت موسي و هارون؛ و كاهنان معبد مقدس از سبط لِوي و خاندان پادشاهان بنياسرائيل از نسل يهودا ظهور يافتند. حضرات داوود و سليمان و مصلح آخر زمان به زعم يهود (ماشيح) نيز از نسل يهودا ميباشند.
4- دوورا - يائل
فصلهاي 4 و 5 كتاب داوران- شوفطيم- از مجموعه تنخ (عهد عتيق)، به شرح رشادتهاي دو زن در تاريخ يهود اختصاص يافته است.
حدود .3100 سال پيش، در دوراني كه مردم بني اسراييل 20 سال تحت سلطه حاكم ظالم كنعاني به نام «ياوين» بودند و از سردار لشكرش، «سيسرا» با در اختيار داشتن 900 ارابه آهنين، در خوف و واهمه به سر ميبردند، خد.اوند اين بار نجات آنها را توسط دو زن ظاهر كرد. دبورا و ياعل. دبورا، زني پرهيزگار بود كه داراي درجه نبوت بود و به عنوان قاضي و رهبر يهوديان آن دوره، به ادارة امور جامعه ميپرداخت و مردم از سراسر سرزمين مقدس براي راهنمايي و مشورت گرفتن نزد او ميآمدند.
دبورا كه نگران ظلم و جور حاكمان بر يهوديان بود، به رييس لشكرش «باراق»، نبوت خد.ا را مبني بر مبارزه با سيسرا و باز كردن يوغ حكومت او از گردن بني اسراييل، اعلام كرد. باراق در پاسخ، شرط مبارزه را، همراهي دبوراي نبيه دانست. دبورا نيز با اين امر موافقت كرد، زيرا او در عالم نبوت از جانب خد.اوند دريافته بود كه «سپاهيان سيسرا را خد.اوند به يك زن تسليم خواهد كرد».
در اينجا، يكي از موارد استثنايي تاريخ يهود و بلكه تاريخ جهان مشاهده ميشود كه در آن، يك فرمانده لشكر تحت امر يك زن قرار ميگيرد. حضور اين زن نبيه در پيشاپيش لشكر 10 هزار نفري سربازان يهودي كه حتي به يك ارابه نيز مجهز نبودند، روح و قدرت تازهاي در وجود آنها دميد و آمادة تقابل با سپاهيان مسلح سيسرا شدند. دبورا، ياري خد.اوند را به باراق يادآوري ميكند و او در مقابل لشكر دشمن قرار ميگيرد. با معجزه ا.لهي، توفاني از تگرگ و باران سيل آسا در جهت سپاه دشمن به ياري سربازان باراق آمد و او كل سپاه سيسرا را شكست داد و خود سيسرا، با تني آسيب ديده و پاي پياده فرار كرد. او به اردوگاه «حِوِر قِني» پناه برد، كه او با حاكم كنعان، پيمان صلح بسته بود.
ياعل، همسر قني، سيسراي خسته را در چادر خود مخفي كرد و پس از به خواب رفتن سيسرا، او را از پاي درآورد و به باراق تسليم نمود. نبوت دبورا در اينجا به حقيقت پيوست كه خد.اوند، سردار لشكر دشمن را به دست زني تسليم خواهد كرد. درايت و رهبري دبورا، 40 سال آرامش بني اسراييل را به دنبال داشت.
دبورا، شرح پيروزي خود و مدح پروردگار را مانند دوران عبور بني اسراييل از درياي سرخ، در سرودي معروف به «سرود دبورا» ذكر كرد.
... من در وصف خد.اوند خواهم سراييد
و براي پروردگار خالق بني اسراييل سرود خواهم خواند
خد.ايا، وقتي از «سِعير» بيرون آمدي
هنگامي كه صحراي «اِدُوم» را ترك فرمودي
زمين متزلزل شد و آسمانها چكيدند
ابرها نيز قطرات باران فرو ريختند
وهها به خاطر خد.اوند لرزيدند
حتي كوه «سينا» از حضور خالق بني اسراييل به لرزه درآمد
... چون بني اسراييل به دنبال معبودان تازه رفت
جنگ به دروازه هايش رسيد
اما در ميان چهل هزار مرد جنگي آنها
مگر سپر يا نيزهاي يافت ميشد
درود قلبي من بر رهبران ديني قوم
كه براي جامعه شان جان نثاري كردند، پس خد.اوند را متبارك بخوانيد.